بهشتی فراتر از یک حزب؛
خون بهشتی و یارانش چندین سال انقلاب را بیمه کرد
گفتاری از دکتر حسین مطیع، فعال فرهنگی و عضو هیئت علمی دانشگاه صنعتی اصفهان
جلسه اکران مستند «ترور سرچشمه»؛ ساخته محمدحسین مهدویان
مکان: تالار سعدی حوزه هنری اصفهان، فروردین 97
بسم الله الرحمن الرحیم.
اصل کاری که حالا به عنوان ساخت مستند در کشور ما چند سالی هست انجام می شود، حالا جشنواره عمار باشد یا اسم دیگر، شاید هم به خاطر نیازی هست که در جامعه ما احساس می شود، بعد از حدود چهار دهه که از انقلاب می گذرد خیلی کار پسندیده ای است. الحمدلله مستندهای خیلی خوبی دارد ساخته می شود که هرکدام به تنهایی قابل نقد و بررسی است و الآن دیگر به یک جریان تبدیل شده است.
جریان مستندسازی را باید به فال نیک بگیریم و مطمئن هستم این جریان ادامه خواهد داشت، ان شاءالله نتایج خیلی بهتری هم خواهد داد. کسی هم نمی تواند جلویش را بگیرد؛ اگر جشنواره عمار را هم تعطیل کنند باز این جریان راه خودش را پیدا کرده و جلو می رود و می بینیم چقدر جوان های ما در این عرصه خودشان را دارند نشان می دهند که اینقدر درخشش واقعاً باعث افتخار است.
اگر هفت تیر در جای دیگری از دنیا رخ داده بود...
موضوع انتقادی که رهبر عزیز انقلاب چند سال پیش در دیدار با خانواده های شهدای هفت تیر داشتند این بود که چرا تا حالا راجع به ماجرای به این مهمی هیچ فیلمی، سریالی، داستانی، هیچ رمانی نوشته نشده یا ساخته نشده؟ و خب انتقاد بسیار بجایی است؛ هر جای دنیا چنین اتفاق مهمی افتاده بود ده ها فیلم و سریال و رمان و حتی انیمیشن راجع به آن می ساختند ولی متاسفانه در کشور ما به خاطر آن فضای خاصی که در هنر ما و سینمای ما و حتی در داستان نویسی و رمان ما حاکم است، کسی جرات نکرده که برود سراغ این موضوع و احساس نیاز نکرده است.
ولی خوشبختانه این حرکت، حرکت بسیار خوبی است که شده، ان شاءالله امیدواریم در کارهای بیشتری هم ببینیم.
توقعمان از مهدویان خیلی بیشتر است/ برای این مستند وقتگذاری کافی نشده است
ما توقعمان از آقای محمدحسین مهدویان خیلی بیشتر است؛ ما به آقای مهدویان ارادت داریم و آن فیلم دیگر ایشان (ماجرای نیمروز) را هم در خانه انقلاب در حضور خود ایشان نقد و بررسی کردیم. وقتی که یک کارگردان یک فیلم خوب می سازد توقع آدم از او بالا می رود و انتظار دارد فیلم بعدی اش بهتر باشد. ظاهراً برای این فیلم خیلی وقت گذاری نشده است. قطعاً فیلم نکات خیلی خوب و نکات قوی داشت و چند نقطه ضعف هم داشت.
نقاط قوت و ضعف
تنوع افرادی که با آن ها مصاحبه شده بود خیلی خوب بود هرچند می توانست بیشتر هم باشد. دو سه نفر در این فیلم بسیار حضورشان مغتنم بود؛ یکی دو پسر آقای بهشتی و یکی هم بهزاد نبوی که در کیفیت فیلم موثر بود.
ولی مثلاً فرض کنید از خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی خیلی بیشتر می توانست استفاده بکند، از خاطرات آقای سید علی اکبر پرورش خیلی بیشتر می توانست استفاده بکند. جاهایی آدم حس می کند فیلم این ظرفیت را داشت.
جاهایی حس می کنم که ادب را رعایت نمی کند. مثلاً وقتی می آیند و وارد می شوند پشت آن میز می نشینند، حتی سلام می کنند اما جواب سلام نمی دهند! آن که پشت دوربین است حالا هرکه هست (ظاهرا خود آقای مهدویان است) یادش می رود جواب بدهد. آدم حس می کند یک متهم آمده نشسته. این ها متهم نیستند، این ها همه آدم های بزرگواری هستند که مطلع هستند و به عنوان مطلع می خواهند صحبت کنند.
بررسی که راجع به فاجعه هفت تیر می کند تحقیق خوبی است، مخصوصاً آن قسمت ستون اصلی که بمبگذاری شده بود تا سقف فرو بریزد را من تا به حال نشنیده بودم و ندیده بودم جایی. من فقط آن قسمت که جلوی خود شهید بهشتی بمب گذاشته شده بود را شنیده و می دانستم.
استفاده از آرشیو و تصاویر بدیع
بعضی از تصاویری که در فیلم بود نو و بکر بود. بعضی از عکس ها دفعه اول بود پخش می شد. مثلاً آنجا که از خانه شهید بهشتی، ورودی خانه شان دیدیم که افراد می آمدند با ایشان حرف می زدند نو بود و تا حالا پخش نشده بود. صداوسیما هر سال هفت تیر که می شود آن قسمت اول حرف های حضرت امام را پخش می کند اما قسمت دوم را پخش نمی کند. قسمت دوم که آخر فیلم بود را خیلی کمتر ما دیدیم؛ فکر کنم قسمت قابل تاملی هست و این هم نکته بدی است که از صداوسیما انتظار می رود که درست بشود.
چطور با مساله منافقین باید رفتار کرد؟
مسئله بعدی که در این فیلم به یک گوشه اش اشاره شده بود حضور منافقین بود که حالا راجع به منافقین کارهای خوبی شده و انصافاً فیلم های خوبی تولید شده است. در همان مستند «پرونده ناتمام» که راجع به شهید رجایی و انفجار نخست وزیری هست یا «ماجرای نیمروز» یا «سیانور»، آنجا خیلی خوب راجع به منافقین کار شده. منافقین از آن پروژه هایی هستند که قابل مطالعه و بررسی هستند. به نظر من منافقین را نباید دست کم گرفت. جامعه دینی چون مستعد مساله نفاق است پس باید راجع به منافقین فکر کنیم و ببینیم چطور با این ها باید رفتار کرد.
دو پسر شهید بهشتی در کدام مسیر هستند؟!
ما راجع به شهید بهشتی خیلی باید فکر کنیم و مطالعه کنیم؛ حالا ان شاءالله در ادامه عرایضم بیشتر خواهم گفت. اینجا وقتی شهید بهشتی را می بینیم یاد دو تا پسرش می افتیم که دارند در این فیلم صحبت می کنند. این ها به کجا رسیدند؟ آیا توانستند راه پدرشان را ادامه بدهند یا نتوانستند؟ آیا در همان مسیر یا در مسیر دیگری هستند؟ افکارشان چقدر با شهید بهشتی نزدیک است؟ چقدر فاصله دارد؟ همین آقای محمدرضا بهشتی (پسر بزرگشان) پنج شش سال پیش استاد یکی از دوست های من در مقطع دکتری دانشگاه تربیت مدرس بود. فلسفه یونان و غیره درس می داد. آدم باسوادی هم هست. محمدرضا از علیرضا باسوادتر است، نگاهش هم فیلسوفانه تر است. در مسائل سیاسی روز هم کمتر وارد می شود بلکه علمی تر به مسائل نگاه می کند. اما علیرضا یک مقدار بیشتر وارد مسائل روزمره می شود، رشته اش هم علوم سیاسی است.
آن روز (چهار پنج سال پیش) محمدرضا گفته بود که من الان پنجاه و چند سالم است و دقیقاً پدرم هم سال من بود که شهید شد. و دانشجوهای ایشان در مقطع دکتری که هفت هشت نفر بیشتر نبودند، گفته بودند حالا خودتان را با آن موقع ایشان مقایسه می کنید؟ چقدر با پدرتان در این سن از نظر شخصیتی، افکار و روحیات فاصله دارید؟ خب من فکر می کنم سوال جالبی بود که می شد پرسید.
چقدر خون شهید بهشتی توانست اثرگذار باشد؟
نکته دیگری را من نوشته ام که چقدر خون شهید بهشتی توانست تاثیرگذار باشد؟ وقتی آن فضای تاریک و سیاه بود و بنی صدر فضا را غبارآلود کرده بود و افراد گیج شده بودند... بیست هزار نفر به اعتراف این فیلم (که بهزاد نبوی که مخالفشان بود بیان کرد) و به ادعای منافقین پانصد هزار نفر (که در روزنامه مجاهد نوشته بود)، این افراد در خیابان های تهران فریاد می زدند مرگ بر بهشتی!
ببینید فضا را، هفت روز قبل از اینکه ایشان شهید بشود، بیست هزار الی پانصد هزار نفر (که پانصد هزار نفر حالا دروغ است ولی خیلی زیاد بوده) داشتند شعار می دادند مرگ بر بهشتی. امروز چند تا آشوبگر می ریزند در خیابان، خیابان را به هم می ریزند ما هول می کنیم می گوییم وای کشور به هم ریخت؛ حالا ببینید آن موقع چه خبر بوده.
بهشتی با خونش مردم را هدایت کرد/ همان راهپیمایی کنندگان استغفار می کردند
در چنین فضایی، در چنین شرایطی یک خونی را ما فقط می خواهیم که شستشو بدهد و ببرد و فضا را روشن کند. یعنی گاهی وقت ها آنقدر فضا غبارآلود می شود و آنقدر فضا را دشمنان انقلاب و اسلام و منافقین، (منافقین که می گویم منظورم مجاهدین خلق نیست، کل جریان نفاق، بنی صدر و کل لیبرال ها) آلوده می کنند که تا یک خون، آن هم نه خون کوچک، خون یک بزرگی مثل شهید بهشتی ریخته نشود، پاکش نمی کند، افشا نمی کند.
واقعاً خون بهشتی و یارانش افشا کرد و روشن کرد و چندین سال انقلاب را بیمه کرد. چندین سال انقلاب را کاری کرد که قشنگ خط صحیح امام (ره) و خط صحیح انقلاب را بیمه کرد. این خیلی مهم است آدم خوب مردنش هم برکت است، شهید شدنشان هم خیر و برکت دارد، فقط زندگی شان خوب نیست مردنشان هم خیلی برای مردم برکت دارد و هدایت می کند.
بهشتی در زندگی اش هدایت می کرد، شهادتش هم طوری بود که با همان هم مردم هدایت می شوند. بهشتی این جوری بود و حتی می شود گفت بهشتی با خونش بیشتر مردم را هدایت کرد؛ یعنی کاری کرد که فضا کاملاً شفاف شد. فضای تیره و تار و بسیار بدی بود آن موقع. کسانی که آن موقع شعار می دادند «مرگ بر بهشتی» خیلی هایشان روز هفت تیرگریه می کردند، می گفتند بهشتی ما را ببخش، استغفار می کردند. همان راهپیمایی کنندگان. همچین تغییری ایجاد کرد بهشتی.
روز عاشورا فقط خون می توانست حقیقت را افشا کند
بلاتشبیه مثل خون امام حسین(ع)؛ فضای نفاقی که یزید و بنی امیه و خوارج درست کرده بودند، این ها یک خون می خواست. ببینید کار روز عاشورا به جایی رسیده بود که فقط خون می توانست آن را شستشو بدهد و افشا کند و راه حقیقت را روشن کند.
بصیرت فقط با سخنرانی به دست نمی آید
یعنی بصیرت فقط با سخنرانی وگفتگو و این ها به دست نمی آمد، خون باید می ریخت آن هم نه یک خون کوچک، خون بزرگی مثل خون سیدالشهدا. پس امام حسین(ع) خون می دهد تا افشا کند و رسوا کند و حقیقت و راه درست را نشان بدهد.
شهید بهشتی هم مثل امام حسین. اینکه می گویم خدا شاهد است شعار نیست، حالا اگر وقت بود بعد جلسه یک کدی هم راجع به همین می دهم. واقعاً جاهایی خون باید بصیرت بدهد. حالا شما هزاری هم تفسیر کن، گفتگو هم بگذار، فیلم هم بساز، سخنرانی بگذار فایده ندارد. یکجا که شما یک چیز می گویید صد تا آن ها می گویند و طرف را چنان خرابش می کنند که نمی شود جمعش کرد. ولی یک خون، یک خون شهید محسن حججی در حد خودش چه کار کرد؟ کی بود اصلاً، کسی نمی شناخت، ولی یک خون چه کار کرد. ما هر دفعه در جامعه اسلامی به این خون نیاز داریم. حالا خون در سطح بالایش خون سید الشهدا و سطح پایین ترش خون شهید بهشتی و سطح دیگرش شهید حججی و امثال آن.
به برکت خون شهدا تا اینجا آمده ایم
می خواهم بگویم اقتضای انقلاب و مبارزه و تبلیغ اسلام این نیست که همه اش سخنرانی و کلاس و میتینگ و کتاب و جزوه و مقاله، نه. آقا ما سایت راه می اندازیم، ما کانال راه می اندازیم، نه. این چیزها خون می خواهد، فقط با خون باید حرف زد. اصلاً نباید حرف زد فقط باید خون داد تا خودش راه خودش را پیدا کند. و الحمدلله به برکت خون شهدا ما تا اینجا آمدیم.
امام راحل هم در یکی از پیام هایشان می گویند «خدایا این مشعل شهادت را هیچ وقت خاموش نکن». تا این قضیه ادامه پیدا کند.
باید از سیستم اطلاعاتی و قضایی کشور مطالبه کنیم
حالا راجع به این بحث منافقین و اینکه چرا این کلاهی این همه سال آزاد بوده و تا سال 94 (که کشته شد) این چه کار می کرده؟ چرا نرفتند پیدایش کنند. این همه سال، سی و چهار سال این چه کار می کرده؟ چرا گذاشتند این فرار کند؟ چقدر بی عرضه بودند، چرا بعداً در خارج از کشور دستگیرش نمی کنند از طریق اینترپل، این ها چیزی است که متاسفانه در فیلم جایش خالی است. حالا در کشور ما که جایش خالی است هیچ، در فیلم هم جایش خالی است که بالاخره این آدم باید پیدا می شد.
حالا کشمیری را سال 95 کشتند، هر دو ترور شدند، هر دو را در کشوری که با هویت جعلی زندگی می کردند کشتند. ولی آن هم همین طور، چرا نرفتند دنبالش؟ سوالی که باید پرسیده شود از سیستم اطلاعاتی و قضایی. چرا این همه سال تعلل؟ هشتاد و خرده ای شهید در حزب دادیم اما به هفتاد و دو تن مشهور شدند چون تعدادی بعداً در بیمارستان شهید شدند.
سوال مجری: آقای دکتر اگر این فیلم را به سه قسمت تقسیم کنیم، قسمت اول می پردازد راجع به شخصیت کسی که فقدانش در جمهوری اسلامی باعث تاسف می شود و آن شهید بهشتی است. قسمت دوم می پردازد به بحث خود وقایعی که اتفاق افتاده و قسمت سوم هم به بحث مجاهدین یا منافقین می پردازد. اساساً می خواهم روی قسمت اول صحبت بکنم و اینکه اصلا چرا بعد از این همه سال لازم است روی شهید بهشتی و به این سبک کار بشود؟
جواب: برای چه به شهید بهشتی نیاز داریم؟ این سوال خیلی مهم است. فرض کنید آدمی هست که دوست دارد کمی تاریخ مطالعه کند و یک شخصیتی هم هست اسمش را به عنوان شهید بهشتی می بینیم. ببینید بهشتی یک الگو است، یک الگوی کار مدیریتی برای انقلاب. یعنی بهشتی کسی هست یا به تعبیری اولین کسی است که به ما گفت و یاد داد که باید برای انقلاب نیروی تشکیلاتی ساخت.
مدیر جهادی با توان تشکیلاتی باید ساخت
مدیر تشکیلاتی با روحیه جهادی و انقلابی، با توان تشکیلاتی باید ساخت، او اولین کسی بود که متوجه این قضیه شد. و اصلاً حزب جمهوری را هم به خاطر همین درست کرد. خیلی ها در دنیا حزب راه می اندازند، همین حالا هم دارند راه می اندازند. ولی به خدا کاری را که بهشتی کرد با احزاب دیگر مقایسه نکنید. هرچند من معتقدم حزب بهشتی بعد از بهشتی به رتبه ای که بهشتی می خواست نرسید و حزب ضعیف شد و لاغر شد و اصلاً شد یک چیز سیاسی معمولی دست چندم، که آهسته آهسته امام گفت حالا قطعش هم کردید اشکالی ندارد.
می خواست برای انقلاب کادرسازی کند/ مدیرت میانی کشور دست بروکرات ها و تکنوکرات ها است
بهشتی می خواست برای انقلاب کادرسازی کند، یعنی فهمیده بود آینده این نظام نیروهای تشکیلاتی می خواهد. مدیرانی که پست ها را اشغال کنند و نگذارند دست غرب زده ها و شرق زده ها بیفتد. به قول امروزِ ما نگذارند دست لیبرال ها و بروکرات ها بیفتد که افتاد و افتاده. الان به راحتی من اعتراف می کنم که کشور در سطوح میانی مدیرانش دست بروکرات ها و تکنوکرات ها است.
ای کاش گذاشته بودند کار شهید بهشتی ادامه پیدا کند، سی و شش سال پیش عقلش رسیده بود و نیروهایی داشت و درست تربیت شان می کرد، خدا شاهد است سیاسی نگاه نمی کنم، حزب و خط و این ها برای من اصلاً موجودیت ندارد. اصل جریان این است که یک انقلابی رخ داده، نیروهای زمان شاهش رفته اند، جوان ها می خواهند بیایند سر کار، این ها باید کار یاد بگیرند و باید در یک تشکیلاتی پخته شوند، پرورده شوند، کار گروهی و انقلابی با روحیه جهادی انجام بدهند تا به نتیجه برسند. این را بهشتی فهمیده بود، کاری که ما هنوز نمی دانیم و داریم چوب اش را می خوریم.
در هر انتخاباتی عزا می گیریم/ نیروسازی نکردیم
در هر انتخاباتی عزا می گیریم وای ما که را انتخاب کنیم؟ از ریاست جمهوری بگیر از مجلس و شوراها بگیر تا معاونت ها. چرا؟ چون نیرو نداریم. نیرو نداریم چون تربیت نکردیم. چون یک سری آدمِ کوته فکرِ نادان، بزرگی و عظمت جریان بهشتی را درک نکردند، سیاسی اش کردند فکر کردند یک گروه خاصی می خواهد یک کاری بکند.
به خدا این نبود، خیلی ها حزب راه می اندازند مهم هم نیست که ادامه پیدا بکند یا نکند. ولی کار بهشتی حزب راه انداختن خالی نبود. حزب یک بهانه بود برایش. یک بهانه ای گیر آورده بود که در آن نیروسازی کند برای انقلاب. این وسط حزب هم کارش را انجام می داد. الان بعد از سی و پنج سال تازه حجت الاسلام پناهیان می آید می گوید بچه های هیئتی باید کار تشکیلاتی بکنند.
نقطه ضعف بچه های انقلابی
تازه به عقلمان رسیده ما باید کار تشکیلاتی بکنیم. بچه هایمان نقطه ضعف شان این است که کار تشکیلاتی بلد نیستند. من به آقای رئیسی کاندیدای ریاست جمهوری گفتم آقا شما فرض کن رئیس جمهور بشوی، نیرو داری؟ کی را می خواهی بیاوری؟ همان بروکرات ها را می خواهی بیاوری؟ خب همان آش و همان کاسه می شود، همان چوبی که رئیس جمهورهای قبلی خوردند تو هم می خوری. از همانجایی که آن ها گزیده شدند تو هم گزیده می شوی. تو باید نیرو تربیت کرده باشی نیروهایی در سطح مدیریت های بنیانی. در هر سطحی باید کار تشکیلاتی بشود، کار تیمی با روحیه انقلابی و جهادی بشود، وگرنه همین می شود که دلار شش هزار تومان الان داریم. این ها همین هستند بیشتر از این عرضه ندارند. برای عوام اش هم همین هست.
سوال یکی از حاضرین: این مدیرانی که شما می فرمایید با آنها مشکل دارید همین نیروهای تربیت شده تشکیلاتی هستند؛ غیر از این معنی می دهد؟
جواب: تکنوکرات یعنی فن سالاران، بروکرات یعنی دیوان سالاران، این ترجمه اش است؛ ولی آدم هایی که الان سر کار هستند اتفاقاً اصلاً نیروهای تشکیلاتی و انقلابی با روحیه جهادی نیستند.
سوال: پس شما با این ها مشکل دارید نه با تکنوکرات و بروکرات ها.
جواب: چرا، من در یک مقاله نوشته ام مشکل ما با تکنوکراسی و بروکرات ها است. آن را هم ببینید بد نیست. فکر شهید بهشتی اصلاً این نبود، خدایی این نبود. گفت حزب ما یک معبدی است، ما می خواهیم برای انقلاب نیروسازی کنیم. نیروهایی که توان مدیریتی در سطح کلان و خرد را داشته باشند.
سوال: مدیر خوب همان مدیر فن سالار است.
جواب: اصلاً، یک مدیر مسلمان واقعی نمی تواند تکنوکرات باشد.
بدون کار تشکیلاتی اوضاعمان بدتر هم می شود
حالا حرف ما چیست؟ حرف ما این است که جریان بهشتی را ما الان به آن نیاز داریم؛ یعنی بعد از سی و شش سال ما باید چنین فیلم هایی بسازیم، نقد کنیم و بهشتی را دوباره بخوانیم و ببینیم که این می خواست چه کار کند؟ این می خواست برای انقلاب مدیر تربیت کند. نیروهای کارآمد باشند چرخ انقلاب را ببرند جلو. یک همچین نیروهایی تربیت کند. حالا می گویم خدا پدر آن بزرگوار را بیامرزد حالا یک گوشه ای در هیئت ها دارد یک حرکت مختصری می کند. ولی واقعاً خبری هیچ جا نیست، اگر با این فرمان برویم جلو سال آینده برایمان بدتر هم می شود. قطعاً بدتر می شود.
ما باید یک جریان هایی راه بیندازیم که نیروهای انقلابی مدیران جهادی تربیت کنند با توان تشکیلاتی که بتواند کار گروهی کند نه فردی. فردی هنر نیست، کار گروهی، کار تیمی بکند و ببرد جلو کار را. و این چیزی بود که بهشتی فهمیده بود و عمده مخالفت آن ها با توان تشکیلاتی بود.
دست راست آقای خمینی در ایران
یک کتاب مسعود بهنود دارد. این جاسوس است، اسمش خبرنگار است ولی جاسوس است. اما لااقل به لحاظ زیبایی قلم اش کتاب های خوبی نوشته است. مثلاً کتاب «275 روز بازرگان» را چند سال پیش خواندم. در یکی از کتاب هایش می گوید که در جناح های انقلابی چه کسانی بودند، چه کسی کجا کار می کرد، اما وقتی به روحانیت می رسد می گوید اما در صدر روحانیت مغز متفکر و مدیری بود به اسم «شهید بهشتی» که او با فکر و اندیشه خودش روحانیت را اداره می کرد و جریان جامعه روحانیت را به خوبی پیش می برد. و او بود که دست راست خمینی در ایران بود.
یک چیزهای عجیبی راجع به آقای بهشتی می گوید که آدم تعجب می کند. مسعود بهنود با آن فرهنگ و تفکر و گرایش سیاسی، تعریف هایی که از آقای بهشتی می کند خیره کننده است. اعتراف دشمن است دیگر، این ها فهمیده بودند مغز متفکر و موتور محرک انقلاب بهشتی است و این را باید بزنیم.
من نمی خواهم جسارت کنم ولی بقیه بزرگان انقلاب پیش آقای بهشتی کارآموزی می کردند. بزرگانی که الان در صدر هستند یا بودند، این ها پیش آقای بهشتی درس می گرفتند. من معتقدم به لحاظ فلسفی آقای مطهری بالاتر از آقای بهشتی است، حتی آقای مصباح و جوادی آملی. اما توان مدیریتی و مغز متفکر و فکر تشکیلاتی بهشتی را هیچکدام نداشتند و تا سال های بعد هم نداشتند.
وقتی بهشتی شهید شده بود گریه می کردند ولی نمی فهمیدند بهشتی چه کار می خواست بکند؟ و برای همین حزب منحل شد. برای همین به تربیت نیروها که داریم می گوییم بی توجه هستند.
سوال: حالا از کجا بهشتی یاد گرفته بود؟
جواب: نمی دانیم، شاید یک قسمت اش را از آلمان یاد گرفته بود چون ایشان آلمان رفته بود و تجربیات بشری خوبی را آنجا دیده بود. می گویند آلمانی ها در کار تشکیلاتی موفق هستند. این ها را آمده بود اسلامیزه کرده بود و جوری در آورده بود که تازه می فهمید انقلاب یعنی کار تیمی. باید کار تیمی و کار تشکیلاتی کرد و آدم ها در پست خودشان شناخته می شوند. خودشان استعداد خودشان را کشف کنند و بتوانند با هم کار گروهی بکنند، این چیزی بود که به نظر من هنوز هم خیلی مهم است.
سوال مخاطبین: ما تشکیلات را بیشتر برای مبارزه و براندازی حکومت طاغوت می خواستیم.
جواب: خیر، برای سازندگی، برای رشد کشور و برای پیشرفت کار، تشکیلات می خواهیم. بله دوران اول دوران براندازی است که حکومت طاغوت باید براندازی شود، ولی بعد از «انقلاب» نوبت «نظام سازی» است، بعد از نظام نوبت «دولت اسلامی» است، بعد از دولت نوبت «جامعه اسلامی» و بعد «تمدن اسلامی» است. همه کار تشکیلاتی می خواهند.
اتفاقاً در مراحل بعدی بیشتر کار تشکیلاتی نیاز داریم؛ یعنی مرحله نظام سازی از مرحله انقلاب بیشتر نیروی تشکیلاتی می خواهد، مرحله دولت بیشتر از مرحله نظام سازی نیروی تشکیلاتی می خواهد و در مرحله جامعه سازی باز بیشتر از دولت نیرو لازم داریم. همه این ها نیروی تشکیلاتی می خواهد. مدیران قوی با توان و پتانسیل بالا و مهارت های خوب که بتوانند در جاهای مهم کشور پست های لازم را اشغال کنند و کشور را جلو ببرند. حالا شما هزار تا رئیس جمهور عوض کن، مدیرکل عوض کن، چه فایده؟ بدنه مدیریت سنگین و هِن است و جلو نمی رود.
آن وقت رئیس آن بالا دائم وعده می دهد، حالا هرکه باشد خدا شاهد است هیچ فرقی نمی کند. توقع ایجاد می کند اما در راه تا می آید به پایین برسد اصطکاک ایجاد می کند چون بدنه مدیران میانی سنگین است، هِن است، آن پایین حرف هایی که آن آقا زده اجرا نمی شود، مردم هم این پایین را نمی بینند و توقعات می رود بالا. آن بالا او وعده داده این پایین اجرا نشده و مردم نارضایتی شان بیشتر می شود.
انقلاب ما زود پیروز شد
خدا بیامرزد شهید مطهری جمله ای دارد یادم نیست این را کجا دیدم ایشان فرمودند انقلاب ما زود پیروز شد؛ ما فکر نمی کردیم به این زودی انقلاب پیروز بشود. البته از لحاظ انقلاب فکری و مبانی ایدئولوژیک مشکلی نبود اما از لحاظ مدیریتی و نیرو مشکل بود. طرف را می گفتند تو چه کاره ای؟ می گفت دانشجوی فلان، می گفتند بیا اینجا رئیس شو! اکثر مدیران سال اول انقلاب سن شان زیر سی سال بود. کابینه اصلاً میانگین سنی اش سی سال نبود. استاد بالای سی سال اصلاً نداشتیم. اول کار طبیعی است.
ما الان هم به بهشتی نیاز داریم تا کار تشکیلاتی به ما یاد بدهد و واقعاً از حالا شروع کنیم که دوباره سی سال دیگر عذاب نکشیم.
سوال مجری: چرا ما هرجا ترور یا هر نکته منفی اوایل انقلاب می بینیم رد پایی هم از مجاهدین خلق بوده؟ یک مقدار هم راجع به این قضیه صحبت کنید.
جواب: ببینید «منافقین» آدم های قلیلی بودند که توقع زیادی داشتند و بیش از سهم خودشان از انقلاب می خواستند. همین که اشاره می کرد که رجوی گفته «امام خمینی ریاست انقلاب را دزدیده» یعنی اینکه من باید رهبر می شدم. این ها خیلی روی خودشان حساب می کردند. فوق العاده مغرور بودند، البته پرتلاش بودند، تشکیلاتی بودند، بسیار پر مطالعه بودند.
درباره همین مسعود رجوی بچه هایی که با او در دانشگاه تهران دانشجو بودند، می گفتند روزی هفده هجده ساعت مطالعه می کرد، ولی خیلی روی خودش حساب می کرد. حرّاف بودند و مبارزه مسلحانه هم می کردند و شهید هم داده بودند. امام خیلی این ها را تحویل نگرفت و این ماجرای ملاقات امام با این ها را آقای دعایی در خاطرات خودش در پاریس نقل می کند.
این ها آدم های اینچنینی بودند و می خواستند همه کاره کشور شوند. آخر سر می خواستند امام را بکشند، در نهایت تصمیم شان ترور خود امام بود و نشد. همین مسعود رجوی در انتخابات مجلس شورای اسلامی در تهران دور اول کاندیدا می شود اما رای نمی آورد. این نشان می دهد که پایگاه مردمی ندارند، خانمش این خانم مریم قجر هم رای نمی آورد. دیدند اینگونه شد و همه سنگرهایشان را از دست داده اند.
منافقین پر سر و صدا، تندرو و قدرت طلب بودند
بنی صدر می خواست رجوی را به عنوان اولین نخست وزیر معرفی کند... خدا بیامرزد وقتی مرحوم بازرگان نخست وزیر شد این مجاهدین خیلی اعتراض کردند و شعار می دادند، خیلی شلوغ بودند و اصلاً چنین آدم هایی ما دیگر در جامعه نداریم، تندرو ترین آدم ها در این صنف هستند. به مرحوم بازرگان گفتند او را چطور می خواهی کنترل کنی؟ گفت می دانم چه کار کنم، او را می گذارم وزیر پست و تلگراف و تلفن تا از این شهر به آن شهر تلفن بکشد و مخابرات درست کند، این کار را به او می دهم تا مشغول بشود و خستگی اش در برود. یعنی می خواست بگوید بیکار نگذاریم این فرد را. این را بازرگان فهمیده بود و به او پیشنهاد کار اجرایی کردند اما قبول نکرد، چون فهمید در کار اجرایی باید در روستاها و این ها زحمت بکشد و در تهران نمی تواند بماند و اُرد سیاسی بدهد و قدرت طلبی کند. آدم خالص نبود که کارش برای خدا باشد.
آوینی می گفت ما رفتیم جهاد بیل بزنیم، فوق لیسانس معماری بود، هی گفتند بیا فیلم بساز. گفتم آقا من فیلمساز نیستم (معماری و فیلمسازی چقدر فاصله دارد). ولی گفت رفتیم بیل بزنیم گفتند کسی نیست بیا دوربین بگیر فیلم بساز. او با اخلاص رفته بود اما رجوی و این ها اخلاص نداشتند بلکه می خواست قدرت به دست بیاورد.
بنی صدر رجوی را به عنوان اولین نخست وزیر ایران می خواست به مجلس معرفی بکند. مجلس گفت ما به این رای نمی دهیم، این را انتخاب نکن. دومی اش احمد آقای خمینی بود که امام مخالفت کردند. سومی دیگر شهید رجایی بود که نمی خواست و رجایی را به زور گذاشت.
مافقین دیدند انگار سهم شان از قدرت کم شده، تا توانستند چانه زدند، فشار از پایین چانه زنی از بالا دیگر جواب نداد. آخر دست به سیم آخر زدند، بعد از سی ام خرداد 60 که آن راهپیمایی راه افتاد، می گفتند که دیگر باید مبارزه مسلحانه را شروع کنیم و شروع کردند به این موج ترورها. خود امام را هم می خواستند ترور کنند، امام هم شروع کرد به آن ها نصیحت کردن. امام تا آن لحظه آخر این ها را نصیحت می کرد، حتی در وصیت نامه شان دیدید امام این ها را کلی نصیحت می کند.
سوال: چطور قرار بود امام را ترور کنند؟
جواب: منافقین می خواستند دیداری با امام در جماران بگذارند، سیصد تا پانصد تا حالا هرچقدر جماران جا می شد. جماران خیلی کوچک است و خیلی جا نمی شود. این ها می خواستند بروند با امام دیدار کنند مثل بقیه اقشار که می روند دیدار کنند و بازرسی شان هم می کردند و قطعاً سلاحی چیزی هم نداشتند، ولی نقشه شان این بود که وقتی رفتند و امام آمد وارد بالکن شد، پنج نفرشان یا بیشتر بپرند بالا، آن سه چهار نفری که بالا هستند بیندازند پایین و خود امام را هم همانجا خفه کنند. بیست تا پاسدار هم پایین بود که کشتن این بیست تا پاسدار برای آنها کاری نداشت. سیصد چهارصد تا آدم راحت از پس آن بیست سی نفر برمی آمدند. آن پیرمردهای آن بالا هم که هیچ، راحت امام را در یک عملیات خیلی ساده در عرض نیم ساعت خفه می کردند و کل انقلاب تمام می شد.
از امام وقت خواسته بودند که ما دیدار کنیم با شما. امام هم گفته بودند «نه، این نصیحت هایی که من گفتم شما عمل کنید من خودم خدمت شما می رسم». این حرف را بعداً ابریشمچی لو می دهد. ابریشمچی نفر دوم یا سوم سازمان بود. می گوید من رفتم در ساختمان سازمان طبقه چهارم که ساختمانی در خیابان انقلاب تهران به عنوان دفتر رسمی داشتند. من دیدم مسعود ناراحت راه می رود، این طرف می رود، آن طرف می رود. گفتم چه شده خیلی ناراحتی؟ گفت «موساد» ما را لو داده. فکر می کردند موساد خبر ترور امام را رسانده. ولی امام خدایی گفته بود نصیحت هایی که من گفتم عمل کنید، من خودم خدمت شما می رسم. امام خدایی این حرف را زده بود اما این ها سیاسی برداشت کردند و امام را نتوانستند ترور کنند.
شروع کردند به کشت و کشتار
منافقین دیدند هرچه می گذرد فاصله شان از دستگیره های قدرت بیشتر می شود و آخرینشان هم بنی صدر بود که رفت کنار، دیگر آن روی شان را نشان دادند و در چنین شرایطی شروع کردند به کشت و کشتار و ترور. البته همه ترورها هم کار آن ها نبود. یک سری ترورها هم کار گروه فرقان بود. گروه های دیگهری هم بودند که احتمالاً به اسم منافقین یا بدون اسم ترور می کردند. این هیچ بعید نیست، چون آن موقع ترور خیلی عادی بود. من یادم است بچه بودم، سال شصت از خواب بیدار می شدم می گفتم امروز کی را شهید کردند؟ (خنده حاضرین)
مثلا عروس می بردند، بعد این بچه های حزب الهی می رفتند تذکر می دادند آقا این عروس خانم حجابش بد است. بعد می دیدی همه شان کلاشینکف ها را از ماشین ها در می آوردند و می کشتند. یعنی کل عروسی شان نقشه بود برای اینکه چهار تا حزب الهی را بکشند. عروس و داماد همه تروریست بودند. این چیزها خیلی عادی بود آن موقع، حالا برایمان خیلی عجیب است. خدا واقعاً انقلاب را حفظ کرد با رهبری الهی امام و اعتقادی که مردم داشتند.
عرض کردم این انقلاب به بحران و بن بست رسیده بود. خون بهشتی بود که آن شفافیت را ایجاد کرد. اتحاد و همدلی را درست کرد، بنی صدر هم که رفت تازه جنگ شروع شد.
سوال: نسل برجسته اول انقلابی که تجربه شد حالا آیت الله طالقانی و دکتر بهشتی و این ها نمی توانند فقط از اتفاقات و جرقه های فردی شکل گرفته باشند. بلکه حاصل زمینه هایی هست که چنین افرادی را برون داده باشد. وقتی نگاه می کنیم کم تشکل هم در حوزه تاریخ انقلاب اسلامی نداشتیم ولی همه اش در این زمینه تجربه های شکست خورده بود. مثلاً همان اختلاف آقای مهدوی کنی که به حزب جمهوری اسلامی نرفتند و رفتند دانشگاه امام صادق ولی آن چیزی که در عمل می بینیم یک تجربه شکست خورده تشکل یابی است.
یا چیزی مثل بسیج را که از نظر بگذرانید می بینید ما کم در کار تشکل یابی هم نرفتیم حتی آقای حداد عادل رفتند مدرسه هایی درست کردند، مدرسه فرهنگ در حوزه علوم انسانی، ولی همه این ها هیچ کدام نتوانسته چند تا شخصیت که بتواند آینده انقلاب اسلامی را رهبری کند یا نقش برجسته ایفا کند بیرون دهد. این به یک بازنگری نیاز دارد؛ یعنی این نیست که ما فقط برویم به سراغ تشکل ها. کم نبودند کسانی که رفتند سراغ تشکل سازی ها و کانون ها ولی چیزی از آن در نیامده. به نظرم کمی دید عمیق تری می خواهد از لحاظ تاریخی به این مسئله و مقایسه با زمینه هایی که بتواند چنین افراد متعهد و کارآمد و برجسته را پرورش دهد.
جواب: هر انتخابی به طور طبیعی شرایطی را فراهم می کند که یک سری آدم به طور ویژه ای گل کنند. شرایط ویژه انقلاب بزرگ پروری است، ما در شرایط عادی چنین توقعی نداریم. خود امام چرا موفق بود؟ چون در مقایسه با آیت الله بروجردی بهتر بود. آقای بروجردی خیلی راحت تر می توانست شاه را بگذارد کنار چون محمدرضا شاه پهلوی در مقابل آقای بروجردی خیلی ضعیف بود.
هیچ کدام از این بزرگان تفکر آقای بهشتی را نداشتند
در مورد آنجاها که شما فرمودید مثل دانشگاه امام صادق و بسیج و کجا و کجا، خدایی اش هیچ کدام از این بزرگان تفکر آقای بهشتی را نداشتند. من خودم هفت سال دانشگاه امام صادق بودم، فارغ التحصیل آنجا هستم ولی اصلاً آقای مهدوی کنی رحمت الله علیه اصلاً قابل مقایسه با آقای بهشتی نبود. او کجا و آقای بهشتی کجا. آقای مهدوی کنی صریحاً می گفتند مدل مدیریت من برای دانشگاه امام صادق مثل مدل مرحوم برهان برای مدرسه علمیه برهان در حوزه علمیه تهران است ولاغیر. خدا رحمت شان کند ولی اصلاً اوج تفکرآن ها خیلی پایین تر از آقای بهشتی بود.
ما آقای مهدوی استادمان بود، دست شان را هم می بوسیم الان هم سر قبرشان هم می رویم و خاکشان را می بوسیم ولی هیچ وقت آن افکار بلند و آن تفکراتی که از آقای بهشتی بود ندیدیم، اصلاً عقده شده بود برای ما. تا اینکه اخیراً سال 84 یک دیداری آقای مهدوی کنی بچه هایش را برداشت برد دیدار آقا. آقا چهار تا کلمه حرف تشکیلاتی زد به ایشان. من نمی خواهم خدای نکرده بدگویی ایشان را بکنم ولی اصلاً تشکیلات و تفکرات بلندی که در بهشتی داشتیم در علمای دیگر نداشتیم.
بسیجمان هم که هیچ، مثلاً همین بسیج دانشجویی را به محض اینکه جنگ تمام شد ما گفتیم چرا این افسرهای درجه دار باید رئیس بسیج باشند؟ این ها که از خود بچه های بسیجی بی سوادترند. ما آن موقع سال هفتاد که دانشجو بودیم گفتیم می دانید چه کسی باید رئیس بسیج بشود؟ چون جالب است بدانید وقتی جنگ تمام شد گفتند بسیج دانشجویی تشکیل بشود. بسیج دانشجو و طلبه بعد از جنگ حاصل یک خلأ فرهنگی است که حالا باید بسیج دانشجویی را ایجاد کنید.
آقایان برداشته بودند سرهنگ فلان و سردار فلان را که سوادشان از بچه های خودمان کمتر بود گذاشته بودند رئیس. در جلسه هم از بچه های ما کم می آوردند. ما آن موقع سال 70 می گفتیم چه کسی برای ریاست بسیج خوب است؟ مثلا می گفتیم آقای رحیم پور ازغدی. تفکر ما یک فرد فرهنگی و دانشجویی و این ها بود. می گفتیم بسیج دانشجویی باید رئیسش رحیم پور ازغدی، آدم هایی که آن موقع مطرح بودند باشد. می گفتیم این سرهنگ و سرتیپ های بسیج که خیلی هم محترم هستند و دست شان را هم می بوسیم به درد این کار نمی خورند و نمی فهمند باید چه کار کنند در بسیج دانشجویی. و فکر می کنم حرف من هم درست در آمد و نشان دادند که آنجور که باید و شاید قدر بسیج را ندانستند.
از حرف بهشتی برداشت سیاسی می کردند/ بهشتی فراتر از یک حزب
واقعاً مدیرانی که آن تفکر را نداشتند وقتی بهشتی حرفی می زد برداشت سیاسی داشتند. هر جای کشور می رفت می گفتند این مال این جناح است و می کوبیدنش و چند تا فحش هم می دادند. می گفتند اسلام آمریکایی و سرکوبش می کردند، در صورتی که بهشتی خیلی بالاتر از یک حزب حرف می زد. حزب یک تکه خیلی کوچکی بود و چیزی نبود برای آقای بهشتی. حتی می خواهم بالاتر از این بگویم؛ مسئولین عزیز حزب جمهوری اسلامی هم بعد از شهید بهشتی راه شهید بهشتی را در حزب ادامه ندادند و باعث شد حزب منحل بشود و بشود یک چیز سیاسی مثل بقیه که در انتخابات چهار تا اسم می دهد. اینکه هنر نیست، این را همه می توانند انجام بدهند. اینکه نشد کار تشکیلاتی، اینگونه هر بچه ای می تواند یک حزب راه بیندازد. چیزی که بهشتی می خواست آن تفکر بلند بود که انقلاب می خواهد و در سطحی هم می خواهد که بتواند کشور را جلو ببرد.
سوال مخاطبین: جناب عالی فرمودید که مهم ترین کمبودی که ما حس می کنیم همین تشکیلات سازی است. یعنی بعد از چهل سال که از انقلاب می گذرد چیز عجیبی است که یک کشور نتواند تشکیلات خودش را بسازد و نیرو تربیت کند؛ پس چه کاری کرده؟ این قاعدتاً اولین کاری است که هر حکومتی باید انجام بدهد. آن چیزی که ما کم داریم اندیشه بهشتی است، نگاه بهشتی است، مردم داری بهشتی است. بهشتی را نمی شود مصادره کرد، بهشتی خیلی از حرف هایش را مردم دیدند و شنیدند و خیلی از حرف هایش اصلاً قابل پخش نیست. البته می شود پیدا کرد حرف هایش را در کتاب هایش. آن چیزی که ما کم داریم تشکیلات نیست، خیلی ما الآن تشکیلات داریم. آنقدر تشکیلات داریم که پنجاه تا پنجاه تا دارند یک کار را انجام می دهند. چیزی که کم داریم دیدگاه بهشتی، آن فلسفه بهشتی و فلسفه مطهری است. آن فلسفه ای است که این ها بر اساسش انقلاب کردند. اگر ما این ها را داشته باشیم مشکل تشکیلات نداریم.
جواب: من یک نکته ای بگویم که در فیلم اشاره می کرد روحانیان سنتی با بهشتی مشکل داشتند. یک خاطره ای می گویم جالب است. یکی از دوستان شهید بهشتی تعریف می کرد بهشتی به محض اینکه اذان را می گفت «اشهد اَنّ علیّاً ولیّ الله» را نمی گفت. دوستان می دانند این جمله جزو اذان نیست، رجاءاً گفته می شود. حتی بعضی از علما یک بار می گویند، مثلاً خود حضرت آقا یک بار می گوید ولی خب معروف شده ولی جزو اذان نیست. آقای بهشتی گاهی وقت ها نمی گفت و یک عده می گفتند نکند اهل سنت است و برایش حرف در آوردند.
یکی از علما رفت پیش آقای بهشتی و گفت یک سری می خواهند بیایند امشب پشت سر شما نماز بخوانند تا گوش بگذارند ببینند شما این را می گویی یا نمی گویی، امشب را بگو.
آقای بهشتی نمازش را خوانده بود و نگفته بود. این ها عصبانی شده بودند و این آقا گفته بود آقا من که گفته بودم این ها می خواهند شما را رصد کنند، چرا نگفتید؟! گفته بود من دیدم این خلاف صداقت است و در اذانش اشهد ان علی ولی الله را نگفته بود.
سوال حاضرین: آقای دکتر من دوست داشتم به بحث های تکنیکی فیلم برسیم که در این جلسه مطرح نشد. ولی با آن صحبت های اولیه شما زاویه دارم که «انقلاب خون می خواهد»؛ من حس می کنم که این حرف منافقین است.
جواب: گاهی وقت ها.
سوال: نه، منافقین هم همین را گفتند دیگر. گفتند این ها بازکننده راه ما هستند. من با این زاویه کمی مشکل دارم. این خون به مثابه این بود که ما بیست سال اقتصاد سوسیالیستی توسط آقای میرحسین موسوی وارد ایران شد. کمبود بهشتی بود یعنی شخص بهشتی بود. شما در آن انتخابات دور اول مجلس شورای اسلامی ببینید آقای رجوی آمد، آقای ایکس آمد، آقای وای آمد و زن آقای میرحسین موسوی هم جزو کاندیداها بود. برمی گردیم به همان سال شصت؛ موقعی که بهشتی ترور شد چه اتفاقی افتاد؟ الان مراکز و موسسات به نام شهید بهشتی دارند چه کاری انجام می دهند؟ یک بودجه مفتی می گیرد که از پول نفت است و هیچ کاری نمی کند. خود شما الان در خانه انقلاب چه حرکت موثری در مورد تفکر بهشتی کردید؟ بهشتی دیواری بود بین قشر افراطی و قشر تجددگرای غربی. شما نوع برخوردش با کیانوری رئیس حزب توده و نوه آیت الله شیخ فضل الله نوری را دارید مشاهده می کنید. من خودم یک مستندساز و دانشجوی سینما هستم. ما فیلم سازها همه حقیقت را نمی گوییم؛ به این می گویند کتمان حقیقت، برای اینکه مخاطب را ارجاع بدهیم به تفکر. برود فکر کند، مطالعه کند. من با بحث خون دادن خیلی مشکل دارم، ما خیلی بعد از بهشتی مشکل پیدا کردیم.
شما گفتید بهشتی رفته بود آلمان و آنچه دیده بود را اسلامیزه کرد...
دکتر مطیع: گفتم شاید...
ادامه سوال: من می گویم اصلاً. ایشان رفت آنجا باور جمعی را دید نه روح جمعی را، روح جمعی در اسلام ما تفسیرش را داشتیم. آقای دکتر بهشتی چون روحانی بوده حوزه درس خوانده بلد بوده چه کار کند، وگرنه ما اتفاقات خیلی گسترده ای داشتیم.
یک مورد دیگر برخورد ما در این سال ها با مجاهدین است. بنیانگزاران مجاهدین خلق آقای که آدم های بدی نبودند؟ یعنی حنیف نژاد، سعید محسن، اصغر بدیع زادگان، این ها آدم های بدی بودند؟ تغییر ساختار ایدئولوژیک سازمان سال 52 اتفاق افتاد که وارد اینجا شدند.
ما انقلاب را در خیلی از بحث ها مصادره می کنیم، تفکر بهشتی را مصاده می کنیم. بهشتی خلاء اش کاملاً حس شد. حالا ما می گوییم شهید محسن حججی صرفاً یک نماد احساسی برای پیوند دادن و بستن عهد مجدد و میثاق با انقلاب باشد اما اصلاً دکتر بهشتی همچین کاراکتری نبود. ریشه های خیلی از اتفاقات نامیمون بعد از آقای بهشتی بود، این را من اصلاً متوجه نمی شوم که انقلاب این خون را باید می داد. این خون اصلاً نباید می رفت.
جواب: اینکه بعد از بهشتی، مسئولان موسسه شهید بهشتی خوب عمل نکردند با شما هم عقیده هستم و معتقدم که دو فرزند پسر شهید بهشتی افکار شهید بهشتی را ادامه ندادند و در وادی دیگری هستند و حتی پسر خیلی از بزرگان دیگر راهشان را ادامه نمی دهند و تفکرات دیگری دارند که حالا بحث مفصلی است که این آقازاده ها در نظام و در تاریخ هم همین جور است که چرا فرض کنیم اسامه بن زید پسر زید بن حارث آن جوری شد و این ها جای بحث دارد که در تاریخ هست و باید روی آن کار کرد.
در مورد اینکه می فرمایید آن فضا، نخیر آن فضا خیلی بد بود، فضایی درست کرده بودند که سوء ظنی که مردم به شهید بهشتی و نیروهای انقلاب داشتند خیلی وحشتناک بود و انقلاب را زمینگیر کرده بود و واقعاً به بن بست رسیده بود. اینکه در تهران این همه انسان حالا از 20 هزار نفر تا بالاتر بیایند در خیابان ها و بگویند مرگ بر بهشتی، نشان می دهد که چقدر فضا مسموم است و خراب است!
حالا من مثال عاشورایی زدم و از حضرت سید الشهدا (ع) اسم آوردم؛ آنجا هم آن موقع خیلی فضا بد بوده به طوری که دیگر هیچ چیزی جواب نمی داده است ولی قطعاً همه ما آرزو می کردیم و می کنیم که بزرگانی مثل شهید بهشتی بودند و خدمت می کردند و از برکاتشان بهره مند می شدیم. ولی می خواهم بگویم یک جاهایی کار می رسد به بن بست و واقعاً فضا و شرایط جوری بود که نمی شد کاری کرد و هیچ چیز دیگر جواب نمی داد، ظاهراً چنین وقت هایی هست که باید از راه های دیگر وارد شد و در اینکه فقط نباید احساسی عمل کنیم، تفکرات و اندیشه هایی که باید مدنظر قرار دهیم و جلو ببریم هیچ شکی نیست.
اختلاف دو نفر از یاران شهید بهشتی
همین چند سال پیش دو نفر از یاران شهید بهشتی بر سر یکی از نظرات شهید بهشتی با هم اختلاف پیدا کردند که می توانید حدس بزنید آن مدیران چه کسانی هستند. اختلاف این بود که یکی از یاران شهید بهشتی می گفت: بی راهه نروید و بگذارید که مردم بیایند و جمعیت حداکثری رای بدهند و هر کسی که رای آورد اشکالی ندارد و خوب است، فوقش مردم فکر می کنند اشتباه کردند و دوباره رأیشان را اصلاح می کنند و باز فکر می کنند که اشتباه کردند دوباره اصلاح می کنند، ولی بگذارید که همه مردم با همه سلیقه ها و با حضور حداکثری بیایند و رای بدهند و واقعاً به رای مردم هر چه که بود وفادار باشید.
این یک دیدگاه که به دیدگاه شهید بهشتی خیلی نزدیک بود و واقعاً رای مردم را تاثیرگذار می دانست. حالا این بحث مفصل است بیاییم روی بحث جمهوریت و اینکه چرا در اسلام اصلاً جمهوریت مهم است؟ یک جورهایی این بحث را من گره می زنم به ظهور امام زمان (عج) که الان جایش نیست مطرح کنیم ولی در مقاله ای نوشتم و در سایتم هم احتمالاً هست که چرا آنقدر رای مردم مهم است و چرا مردم حق عضویت دارند.
آن دوست دیگر شهید بهشتی که آن هم اتفاقاً از یاران شهید بهشتی بود گفت چه لزومی دارد که آنقدر تاکید کنیم که همه مردم بیایند؟ شما کاری کنید و فضایی درست کنید که 40-30 درصد و نهایت 50 درصد بشود که قشر مذهبی بیایند و رای خوبی هم بدهند و یک فرد حسابی هم انتخاب شود و کشور را اداره کنند. می گفت بعدا مسئول های خوبی انتخاب می شوند و وقتی که مسئول های خوب انتخاب شوند اوضاع خوب می شود و تنش نداریم.
حالا یاران بهشتی در این مسئله اختلاف نظر داشتند و اتفاقاً آن یار اولی همیشه حرفش جلو بود چون مقام و قدرتش بالاتر بود و آن یار دومی نتوانست حرفش را پیش ببرد ولی بینشان بحث بود و هر دو از دوستان شهید بهشتی بودند و خب چرا اینجوری است؟ کدام دیدگاه به دیدگاه شهید بهشتی نزدیک تر است؟
حضور حداکثری مردم به نفع انقلاب است
من خیلی به این قضیه فکر کردم و اختلاف این دو بزرگوار که از بزرگان درجه یک نظام هستند برای خود من سوال بود که چرا این دو نفر این جوری هستند و کدام راست می گوید؟ خیلی فکر کردم و خیلی هم راجع به این موضوع بحث کردیم. دیدم دیدگاه آن یار اول که می گوید رای مردم و حضور حداکثری در درازمدت به نفع انقلاب است و دیدگاه دوم که می گوید 4 نفر انسان مومن و حسابی انتخاب شوند و کشور را اداره کنند و اصلاً برای چه مردم بیایند، این دیدگاه دوم برای کوتاه مدت خوب است و نه کلی. اگر کوتاه مدت باشد که ما حل می کنیم ولی آن دیدگاه اول است که می گوید بگذار رای حداکثری باشد ولو اینکه از وضع مجلس راضی نباشیم، ایرادی ندارد دوره بعد انتخاب می کنیم ولی بگذار همه بیایند و با همه سلیقه ها بیایند، این دیدگاه به نظر من ایده آل تر است.
سوال: آقای دکتر آیا این تفکر آیت الله بهشتی را حوزه، دانشگاه، آموزش و پرورش برایش برنامه ریزی کردند یا نه؟
جواب: با کمال تاسف جواب من منفی است و حتی می گویم خانواده خودشان هم راهشان را ادامه ندادند. ما باید از خودمان شروع کنیم و باید شروع کنیم. نمی دانم از جمع های کوچک شروع کنیم؟ ما که هیچ کدام مسئولیتی نداریم...
سوال حاضرین: دیر که نشده هنوز؟
جواب: دیر که شده ولی از قدیم گفتند ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است. بالاخره باید شروع کنیم و بعضی از راه ها طولانی است ولی باید شروع کنیم...
سوال: وقتی که آب آلوده است...
جواب: نه من موافق شما نیستم و آب آلوده نیست. ما جوان های خوبی داریم، جوان های پاکی داریم که اگر این ها با هم کار کنند این ها نیروهای خیلی خوبی برای آینده کشورشان هستند و الحمدلله ما جوان های پاک و سالم کم نداریم.
خاطره ای از پختگی شهید بهشتی
یک نکته ای راجع به پختگی شهید بهشتی و اینکه از بحران های بیخود فرار می کرد، بگویم. حاج آقا مهدی اژه ای می گفتند من رئیس حزب جمهوری اسلامی اصفهان بودم که مهدی هاشمی معدوم آقای شیخ علی تهرانی را دعوت کرده بود که روبروی حزب جمهوری سخنرانی کند و حزب در خیابان چهارباغ پائین بود که الان بهداری سپاه است.
شیخ علی تهرانی شوهر خواهر آقای خامنه ای و از عناصر ضدانقلاب بود و تبلیغات گسترده ای کرده بودند که فلان شب سخنرانی علی تهرانی است و عمداً روبروی حزب زده بودند که بچه حزبی ها عصبانی شوند و بیایند آن جلسه را به هم بزنند و آشوب کنند و امتیاز بگیرند.
آقای اژه ای گفت ما هم فهمیدیم که نقشه این ها چیست؛ گفت من شب قبلش در حزب نماز جماعت خواندم و اعلام کردم حزب اصفهان فردا از صبح تا شب کلاً تعطیل است و پس فردا هم تعطیل است و درها را هم می بندیم و کرکره ها را هم می کشیم و هیچ کس حق ندارد به اینجا بیاید و سخنرانی هم که آن روبرو هست هیچ کدام حق رفتن ندارید و اگر هم بفهمیم کسی از شما رفته و سخنرانی را بر هم زده یا حضور داشته با شما برخورد می کنیم.
البته خود آن باند یک عده ای را از بچه های خودشان آورده بودند یا از بچه هایی که ساده لوح بودند استفاده کرده و جلسه را به هم ریخته بودند و امتیاز گرفته بودند و همان چیزی که می خواستند را به آن رسیده بودند.
این را رئیس حزب اصفهان می گوید که گذشت و دو سه روز بعدش آیت الله بهشتی گفتند که می خواهم اصفهان بیایم و گزارش بگیرم. ما گفتیم آقای بهشتی هیچ وقت این موقع به اصفهان نمی آمد و انگار زود آمده و همیشه فصل به فصل می آمد و الان یک ماه نشده می خواهد به اصفهان بیاید! ایشان آمدند و ما با مسئولین حزب جمع شدیم و شروع به گزارش دادن کردیم و دیدیم که ایشان گزارش ها را گوش نمی دهند ولی انگار چیز دیگری می خواهند.
حرف های ما که تمام شد گفت شب سخنرانی علی تهرانی کجا بودید؟
(البته می ترسیدیم که بگوییم حزب را تعطیل کردیم)، گفتیم راستش را بخواهید ما به بچه ها گفتیم این ها می خواهند از ما امتیاز بگیرند و ما آن شب حزب را تعطیل کردیم و کرکره ها را هم پائین کشیدیم و گفتیم حزب یک شب و دو روز تعطیل و کسی نیاید و نرود و به بچه ها گفتیم که کسی به آن جلسه نرود.
آقای اژه ای گفت که سرم را انداختم پائین و گفتم الان است که آقای بهشتی چیزی می گویند و ناگهان دیدم که آقای بهشتی نفس راحتی کشید و گفت من برای همین اصفهان آمده بودم و اگر شما آن شب حزب را باز کرده بودید و شعار داده بودید، می خواستم شما را برکنار کنم!
شهید بهشتی این دیدگاه را داشت که از حاشیه پرهیز می کرد. اتفاقاً دشمن از کسانی که در حاشیه می آیند و شلوغ می کنند خوشش هم می آید و کیسه بوکس های خوبی هستند ولی آن ها که عقب می روند و آن کارهای ریشه ای و عمیق و درازمدت را می بینند، متاسفانه همان ها را هدف می گیرند.
توانمندی های فردی شهید بهشتی
راجع به توانایی های فردی ایشان هم حیفم می آید که نگویم. استادی داشتیم که استاد معانی و بیان ادبیات عرب بود و خودش هم عرب بود و به ما عربی درس می داد و بسیار در زبان عربی استاد و سختگیر بود؛ ایشان می گفت وقتی بهشتی عربی حرف می زد ما فکر نمی کردیم که زبان دیگری هم بلد باشد!
یکی از روشنفکران مرید آقای بهشتی شده بود؛ گفتند تو چطوری مرید بهشتی شدی؟ گفته بود من یک بار اتفاقی یک کتاب به زبان آلمانی دستم رسیده بود و بعد دوستم گفته بود این کتاب امانت است ببر و به در خانه آقای بهشتی بده. وقتی رفتم در خانه شان آقای بهشتی آمد پشت در و آقای بهشتی در را باز کرد و من به ایشان گفتم که این کتاب مهمی است و آن دوست من گفته خیلی مواظب کتاب باشید و به قول آلمانی ها «خیلی وسواسی» است و آن کلمه را به زبان آلمانی گفته بود. همین که آن کلمه را به زبان آلمانی گفته بود آقای بهشتی شروع کرده بود با آن فرد آلمانی صحبت کردن و آن شخص گفته بود آقا شما آلمانی بلد هستید و از کجا بلدید؟ که گفته بودند من دو سال آلمان بودم و کمی دیگر با هم آلمانی حرف زدیم و از آن لحظه به بعد من مرید آقای بهشتی شدم.
این چه روحانی است که اینقدر زبان دان است؟ یکی از آقایان می گفت من وقتی رفتم و خانه شهید بهشتی را دیدم، متوجه شدم نصف بیشتر کتاب های ایشان به زبان آلمانی و انگلیسی است و کتاب های فارسی و عربی اش از نصف کمتر است.
امیدواریم که جامعه ما بتواند راهش را ادامه دهد.
پایان