بهشتی فراتر از یک حزب؛
خون بهشتی و یارانش چندین سال انقلاب را بیمه کرد
گفتاری از دکتر حسین مطیع، عضو هیئت علمی دانشگاه صنعتی اصفهان
خلاصه ای از نشست اکران مستند «ترور سرچشمه»، ساخته محمدحسین مهدویان
مکان: تالار سعدی حوزه هنری اصفهان
بسم الله الرحمن الرحیم.
اصل کاری که به عنوان ساخت مستند در کشور ما چند سالی هست انجام می شود، حالا جشنواره عمار باشد یا اسم دیگر، شاید هم به خاطر نیازی هست که در جامعه ما احساس می شود، بعد از حدود چهار دهه که از انقلاب می گذرد خیلی کار پسندیده ای است. الحمدلله مستندهای خیلی خوبی دارد ساخته می شود که هرکدام به تنهایی قابل نقد و بررسی است و الآن دیگر به یک جریان تبدیل شده است.
جریان مستندسازی را باید به فال نیک بگیریم و مطمئن هستم این جریان ادامه خواهد داشت، ان شاءالله نتایج خیلی بهتری هم خواهد داد. کسی هم نمی تواند جلویش را بگیرد؛ این جریان راه خودش را پیدا کرده و جلو می رود و می بینیم چقدر جوان های ما در این عرصه خودشان را دارند نشان می دهند که اینقدر درخشش واقعاً باعث افتخار است.
اگر هفت تیر در جای دیگری از دنیا رخ داده بود...
موضوع انتقادی که رهبر عزیز انقلاب چند سال پیش در دیدار با خانواده های شهدای هفت تیر داشتند این بود که چرا تا حالا راجع به ماجرای به این مهمی هیچ فیلمی، سریالی، داستانی، هیچ رمانی نوشته نشده یا ساخته نشده؟ و خب انتقاد بسیار بجایی است؛ هر جای دنیا چنین اتفاق مهمی افتاده بود ده ها فیلم و سریال و رمان و حتی انیمیشن راجع به آن می ساختند ولی متاسفانه در کشور ما به خاطر آن فضای خاصی که در هنر ما و سینمای ما و حتی در داستان نویسی و رمان ما حاکم است، کسی جرات نکرده که برود سراغ این موضوع و احساس نیاز نکرده است.
حذف: ولی خوشبختانه این فیلم، حرکت بسیار خوبی است که شده، ان شاءالله امیدواریم در کارهای بیشتری هم ببینیم.
توقعمان از مهدویان خیلی بیشتر است/ برای این مستند وقتگذاری کافی نشده است
ما توقعمان از آقای محمدحسین مهدویان خیلی بیشتر است؛ و آن فیلم دیگر ایشان (ماجرای نیمروز) را هم در خانه انقلاب در حضور خود ایشان نقد و بررسی کردیم. وقتی که یک کارگردان یک فیلم خوب می سازد توقع آدم از او بالا می رود و انتظار دارد فیلم بعدی اش بهتر باشد. ظاهراً برای این فیلم خیلی وقت گذاری نشده است. قطعاً نکات خوب و قوی داشت اما چند نقطه ضعف هم داشت.
مثلا تنوع افرادی که با آن ها مصاحبه شده بود خیلی خوب بود هرچند می توانست بیشتر هم باشد. دو سه نفر هم در این فیلم حضورشان خیلی مغتنم بود، مثل پسر آقای بهشتی. جاهایی هم حس می کنم که ادب را رعایت نمی کند. مثلاً وقتی می آیند، وارد می شوند پشت آن میز می نشینند، حتی سلام می کنند اما جواب سلام به آنها نمی دهند! آدم حس می کند یک متهم آمده نشسته. این ها متهم نیستند، این ها همه آدم های بزرگواری هستند که مطلع هستند و به عنوان مطلع می خواهند صحبت کنند.
چطور با مساله منافقین باید رفتار کرد؟
مسئله بعدی که در این فیلم به یک گوشه اش اشاره شده بود حضور منافقین بود که حالا راجع به منافقین انصافاً فیلم های خوبی تولید شده است. در مستند «پرونده ناتمام» که راجع به شهید رجایی و انفجار نخست وزیری هست یا «ماجرای نیمروز» یا «سیانور»، آنجا خیلی خوب راجع به منافقین کار شده. منافقین از آن پروژه هایی هستند که قابل مطالعه و بررسی هستند. به نظر من منافقین را نباید دست کم گرفت. جامعه دینی چون مستعد مساله نفاق است پس باید راجع به منافقین فکر کنیم و ببینیم چطور با این ها باید رفتار کرد.
چقدر خون شهید بهشتی توانست اثرگذار باشد؟
چقدر خون شهید بهشتی توانست تاثیرگذار باشد؟ وقتی آن فضای تاریک و سیاه بود و بنی صدر فضا را غبارآلود کرده بود و افراد گیج شده بودند... بیست هزار نفر به اعتراف این فیلم (که بهزاد نبوی که مخالفشان بود بیان کرد) و به ادعای منافقین پانصد هزار نفر (که در روزنامه مجاهد نوشته بود)، این افراد در خیابان های تهران فریاد می زدند مرگ بر بهشتی!
ببینید فضا را، هفت روز قبل از اینکه ایشان شهید بشود، بیست هزار الی پانصد هزار نفر (که پانصد هزار نفر حالا دروغ است ولی خیلی زیاد بوده) داشتند شعار می دادند مرگ بر بهشتی. امروز چند تا آشوبگر می ریزند در خیابان، خیابان را به هم می ریزند ما هول می کنیم می گوییم وای کشور به هم ریخت؛ حالا ببینید آن موقع چه خبر بوده.
بهشتی با خونش مردم را هدایت کرد/ همان راهپیمایی کنندگان استغفار می کردند
در چنین فضایی، در چنین شرایطی یک خون را ما فقط می خواهیم که شستشو بدهد و فضا را روشن کند. یعنی گاهی آنقدر فضا غبارآلود می شود و آنقدر فضا را دشمنان انقلاب و اسلام و منافقین، (منافقین که می گویم منظورم مجاهدین خلق نیست، کل جریان نفاق، بنی صدر و کل لیبرال ها) آلوده می کنند که تا یک خون، آن هم نه خون کوچک، خون یک بزرگی مثل شهید بهشتی ریخته نشود، پاکش نمی کند، افشا نمی کند.
واقعاً خون بهشتی و یارانش افشا کرد و روشن کرد و چندین سال انقلاب را بیمه کرد. چندین سال انقلاب را کاری کرد که قشنگ خط صحیح امام (ره) و خط صحیح انقلاب را بیمه کرد. این خیلی مهم است آدمِ خوب مردنش هم برکت است، شهید شدنشان هم خیر و برکت دارد، فقط زندگی شان خوب نیست مردنشان هم خیلی برای مردم برکت دارد و هدایت می کند.
بهشتی در زندگی اش هدایت می کرد، شهادتش هم طوری بود که با همان هم مردم هدایت می شوند. بهشتی این جوری بود و حتی می شود گفت بهشتی با خونش بیشتر مردم را هدایت کرد؛ یعنی کاری کرد که فضا کاملاً شفاف شد. فضای تیره و تار و بسیار بدی بود آن موقع. کسانی که آن موقع شعار می دادند «مرگ بر بهشتی» خیلی هایشان روز هفت تیرگریه می کردند، می گفتند بهشتی ما را ببخش، استغفار می کردند. همان راهپیمایی کنندگان. همچین تغییری ایجاد کرد بهشتی.
روز عاشورا فقط خون می توانست حقیقت را افشا کند
بلاتشبیه مثل خون امام حسین(ع)؛ فضای نفاقی که یزید و بنی امیه و خوارج درست کرده بودند، این ها یک خون می خواست. ببینید کار روز عاشورا به جایی رسیده بود که فقط خون می توانست آن را شستشو بدهد و افشا کند و راه حقیقت را روشن کند.
بصیرت فقط با سخنرانی به دست نمی آید
یعنی بصیرت فقط با سخنرانی وگفتگو و این ها به دست نمی آمد، خون باید می ریخت آن هم نه یک خون کوچک، خون بزرگی مثل خون سیدالشهدا. پس امام حسین(ع) خون می دهد تا افشا کند و رسوا کند و حقیقت و راه درست را نشان بدهد.
شهید بهشتی هم مثل امام حسین. اینکه می گویم خدا شاهد است شعار نیست، حالا شما هزاری هم تفسیر کن، گفتگو هم بگذار، فیلم هم بساز، سخنرانی بگذار فایده ندارد. یکجا که شما یک چیز می گویید صد تا آن ها می گویند و طرف را چنان خرابش می کنند که نمی شود جمعش کرد. ولی یک خون، یک خون شهید محسن حججی در حد خودش چه کار کرد؟ کی بود اصلاً، کسی نمی شناخت، ولی ببینید چه کار کرد. ما هر دفعه در جامعه اسلامی به این خون نیاز داریم. حالا در سطح بالایش سید الشهدا و سطح پایین ترش شهید بهشتی و سطح دیگرش شهید حججی و امثال آن.
به برکت خون شهدا تا اینجا آمده ایم
می خواهم بگویم اقتضای انقلاب و مبارزه و تبلیغ اسلام این نیست که همه اش سخنرانی و کلاس و میتینگ و کتاب و جزوه و مقاله، نه. آقا ما سایت راه می اندازیم، ما کانال راه می اندازیم، نه. این چیزها خون می خواهد و الحمدلله به برکت خون شهدا ما تا اینجا آمدیم.
امام راحل هم در یکی از پیام هایشان می گویند «خدایا این مشعل شهادت را هیچ وقت خاموش نکن». تا این قضیه ادامه پیدا کند.
مدیر جهادی با توان تشکیلاتی باید ساخت
مدیر تشکیلاتی با روحیه جهادی و انقلابی، با توان تشکیلاتی باید ساخت، او اولین کسی بود که متوجه این قضیه شد. و اصلاً حزب جمهوری اسلامی را هم به خاطر همین درست کرد. خیلی ها در دنیا حزب راه می اندازند، همین حالا هم دارند راه می اندازند. ولی به خدا کاری را که بهشتی کرد با احزاب دیگر مقایسه نکنید. هرچند من معتقدم حزب بهشتی بعد از بهشتی به رتبه ای که بهشتی می خواست نرسید و حزب ضعیف شد و لاغر شد و اصلاً شد یک چیز سیاسی معمولی دست چندم، که آهسته آهسته امام گفت حالا قطعش هم کردید اشکالی ندارد.
می خواست برای انقلاب کادرسازی کند/ مدیرت میانی کشور دست بروکرات ها و تکنوکرات ها است
بهشتی می خواست برای انقلاب کادرسازی کند، یعنی فهمیده بود آینده این نظام نیروهای تشکیلاتی می خواهد. مدیرانی که پست ها را اشغال کنند و نگذارند دست غرب زده ها و شرق زده ها بیفتد. به قول امروزِ ما نگذارند دست لیبرال ها و بروکرات ها بیفتد که افتاد و افتاده. الان به راحتی من اعتراف می کنم که کشور در سطوح میانی مدیرانش دست بروکرات ها و تکنوکرات ها است.
ای کاش گذاشته بودند کار شهید بهشتی ادامه پیدا کند، سی و شش سال پیش عقلش رسیده بود و نیروهایی داشت و درست تربیت شان می کرد، خدا شاهد است سیاسی نگاه نمی کنم، حزب و خط و این ها برای من اصلاً موجودیت ندارد. اصل جریان این است که یک انقلابی رخ داده، نیروهای زمان شاهش رفته اند، جوان ها می خواهند بیایند سر کار، این ها باید کار یاد بگیرند و باید در یک تشکیلاتی پخته شوند، پرورده شوند، کار گروهی و انقلابی با روحیه جهادی انجام بدهند تا به نتیجه برسند. این را بهشتی فهمیده بود، کاری که ما هنوز نمی دانیم و داریم چوب اش را می خوریم.
در هر انتخاباتی عزا می گیریم/ نیروسازی نکردیم
در هر انتخاباتی عزا می گیریم وای ما که را انتخاب کنیم؟ از ریاست جمهوری بگیر از مجلس و شوراها بگیر تا معاونت ها. چرا؟ چون نیرو نداریم. نیرو نداریم چون تربیت نکردیم. چون یک سری آدمِ کوته فکرِ نادان، بزرگی و عظمت جریان بهشتی را درک نکردند، سیاسی اش کردند فکر کردند یک گروه خاصی می خواهد یک کاری بکند.
به خدا این نبود، خیلی ها حزب راه می اندازند مهم هم نیست که ادامه پیدا بکند یا نکند. ولی کار بهشتی حزب راه انداختن خالی نبود. حزب یک بهانه بود برایش. یک بهانه ای گیر آورده بود که در آن نیروسازی کند برای انقلاب. این وسط حزب هم کارش را انجام می داد. الان بعد از سی و پنج سال تازه حجت الاسلام پناهیان می آید می گوید بچه های هیئتی باید کار تشکیلاتی بکنند.
نقطه ضعف بچه های انقلابی
تازه به عقلمان رسیده ما باید کار تشکیلاتی بکنیم. بچه هایمان نقطه ضعف شان این است که کار تشکیلاتی بلد نیستند. من به آقای رئیسی کاندیدای ریاست جمهوری گفتم آقا شما فرض کن رئیس جمهور بشوی، نیرو داری؟ کی را می خواهی بیاوری؟ همان بروکرات ها را می خواهی بیاوری؟ خب همان آش و همان کاسه می شود، همان چوبی که رئیس جمهورهای قبلی خوردند تو هم می خوری. از همانجایی که آن ها گزیده شدند تو هم گزیده می شوی. تو باید نیرو تربیت کرده باشی نیروهایی در سطح مدیریت های بنیانی. در هر سطحی باید کار تشکیلاتی بشود، کار تیمی با روحیه انقلابی و جهادی بشود، وگرنه همین می شود که دلار شش هزار تومان الان داریم. این ها همین هستند بیشتر از این عرضه ندارند. برای عوام اش هم همین هست.
بدون کار تشکیلاتی اوضاعمان بدتر هم می شود
حالا حرف ما چیست؟ حرف ما این است که جریان بهشتی را ما الان به آن نیاز داریم؛ یعنی بعد از سی و شش سال ما باید چنین فیلم هایی بسازیم، نقد کنیم و بهشتی را دوباره بخوانیم و ببینیم که این می خواست چه کار کند؟ این می خواست برای انقلاب مدیر تربیت کند.
دست راست آقای خمینی در ایران
یک کتاب مسعود بهنود دارد. این جاسوس است، اسمش خبرنگار است ولی جاسوس است. اما لااقل به لحاظ زیبایی قلم اش کتاب های خوبی نوشته است. مثلاً کتاب «275 روز بازرگان» را چند سال پیش خواندم. در یکی از کتاب هایش می گوید که در جناح های انقلابی چه کسانی بودند، چه کسی کجا کار می کرد، اما وقتی به روحانیت می رسد می گوید اما در صدر روحانیت مغز متفکر و مدیری بود به اسم «شهید بهشتی» که او با فکر و اندیشه خودش روحانیت را اداره می کرد و جریان جامعه روحانیت را به خوبی پیش می برد. و او بود که دست راست خمینی در ایران بود.
یک چیزهای عجیبی راجع به آقای بهشتی می گوید که آدم تعجب می کند. مسعود بهنود با آن فرهنگ و تفکر و گرایش سیاسی، تعریف هایی که از آقای بهشتی می کند خیره کننده است. اعتراف دشمن است دیگر، این ها فهمیده بودند مغز متفکر و موتور محرک انقلاب بهشتی است.
من نمی خواهم جسارت کنم ولی بقیه بزرگان انقلاب پیش آقای بهشتی کارآموزی می کردند. بزرگانی که الان در صدر هستند یا بودند، این ها پیش آقای بهشتی درس می گرفتند. من معتقدم به لحاظ فلسفی آقای مطهری بالاتر از آقای بهشتی است، حتی آقای مصباح و جوادی آملی. اما توان مدیریتی و مغز متفکر و فکر تشکیلاتی بهشتی را هیچکدام نداشتند و تا سال های بعد هم نداشتند.
وقتی بهشتی شهید شده بود گریه می کردند ولی نمی فهمیدند بهشتی چه کار می خواست بکند؟ و برای همین حزب منحل شد. برای همین به تربیت نیروها که داریم می گوییم بی توجه هستند.
انقلاب ما زود پیروز شد
خدا بیامرزد شهید مطهری جمله ای دارد یادم نیست این را کجا دیدم ایشان فرمودند انقلاب ما زود پیروز شد؛ ما فکر نمی کردیم به این زودی انقلاب پیروز بشود. البته از لحاظ انقلاب فکری و مبانی ایدئولوژیک مشکلی نبود اما از لحاظ مدیریتی و نیرو مشکل بود. طرف را می گفتند تو چه کاره ای؟ می گفت دانشجوی فلان، می گفتند بیا اینجا رئیس شو! اکثر مدیران سال اول انقلاب سن شان زیر سی سال بود. کابینه اصلاً میانگین سنی اش سی سال نبود. استاد بالای سی سال اصلاً نداشتیم. اول کار طبیعی است.
ما الان هم به بهشتی نیاز داریم تا کار تشکیلاتی به ما یاد بدهد و واقعاً از حالا شروع کنیم که دوباره سی سال دیگر عذاب نکشیم.
سوال: چرا ما هرجا ترور یا هر نکته منفی اوایل انقلاب می بینیم رد پایی هم از مجاهدین خلق بوده؟ یک مقدار هم راجع به این قضیه صحبت کنید.
پاسخ: «منافقین» آدم های قلیلی بودند که توقع زیادی داشتند و بیش از سهم خودشان از انقلاب می خواستند. همین که اشاره می کرد که رجوی گفته «امام خمینی ریاست انقلاب را دزدیده» یعنی اینکه من باید رهبر می شدم. این ها خیلی روی خودشان حساب می کردند. فوق العاده مغرور بودند، البته پرتلاش بودند، تشکیلاتی بودند، بسیار پر مطالعه بودند.
درباره مسعود رجوی بچه هایی که با او در دانشگاه تهران دانشجو بودند، می گفتند روزی هفده هجده ساعت مطالعه می کرد، ولی خیلی روی خودش حساب می کرد. حرّاف بودند و مبارزه مسلحانه هم می کردند و شهید هم داده بودند. امام خیلی این ها را تحویل نگرفت و این ماجرای ملاقات امام با این ها را آقای دعایی در خاطرات خودش در پاریس نقل می کند.
این ها آدم های اینچنینی بودند و می خواستند همه کاره کشور شوند. آخر سر می خواستند امام را بکشند، در نهایت تصمیم شان ترور خود امام بود و نشد. همین مسعود رجوی در انتخابات مجلس شورای اسلامی در تهران دور اول کاندیدا می شود اما رای نمی آورد. این نشان می دهد که پایگاه مردمی ندارند، خانمش این خانم مریم قجر هم رای نمی آورد. دیدند اینگونه شد و همه سنگرهایشان را از دست داده اند.
منافقین پر سر و صدا، تندرو و قدرت طلب بودند
بنی صدر می خواست رجوی را به عنوان اولین نخست وزیر معرفی کند... وقتی مرحوم بازرگان نخست وزیر شد این مجاهدین خیلی اعتراض کردند و شعار می دادند، خیلی شلوغ بودند و اصلاً چنین آدم هایی ما دیگر در جامعه نداریم، تندروترین آدم ها در این صنف هستند. به مرحوم بازرگان گفتند او را چطور می خواهی کنترل کنی؟ گفت می دانم چه کار کنم، او را می گذارم وزیر پست و تلگراف و تلفن تا از این شهر به آن شهر تلفن بکشد و مخابرات درست کند، این کار را به او می دهم تا مشغول بشود و خستگی اش در برود. یعنی می خواست بگوید بیکار نگذاریم این فرد را. این را بازرگان فهمیده بود و به او پیشنهاد کار اجرایی کردند اما قبول نکرد، چون فهمید در کار اجرایی باید در روستاها و این ها زحمت بکشد و در تهران نمی تواند بماند و اُرد سیاسی بدهد و قدرت طلبی کند. آدم خالص نبود که کارش برای خدا باشد.
شهید آوینی می گفت ما رفتیم جهاد بیل بزنیم، فوق لیسانس معماری بود، هی گفتند بیا فیلم بساز. گفتم آقا من فیلمساز نیستم (معماری و فیلمسازی چقدر فاصله دارد). ولی گفت رفتیم بیل بزنیم گفتند کسی نیست بیا دوربین بگیر فیلم بساز. او با اخلاص رفته بود اما رجوی و این ها اخلاص نداشتند بلکه می خواست قدرت به دست بیاورد.
بنی صدر رجوی را به عنوان اولین نخست وزیر ایران می خواست به مجلس معرفی بکند. مجلس گفت ما به این رای نمی دهیم، این را انتخاب نکن. دومی اش احمد آقای خمینی بود که امام مخالفت کردند. سومی دیگر شهید رجایی بود که نمی خواست و رجایی را به زور گذاشت.
مافقین دیدند انگار سهم شان از قدرت کم شده، تا توانستند چانه زدند، فشار از پایین چانه زنی از بالا دیگر جواب نداد. دست به سیم آخر زدند، بعد از سی ام خرداد 60 که آن راهپیمایی راه افتاد، می گفتند که دیگر باید مبارزه مسلحانه را شروع کنیم و شروع کردند به موج ترورها. امام هم شروع کرد به آن ها نصیحت کردن. امام تا آن لحظه آخر این ها را نصیحت می کرد، حتی در وصیت نامه شان دیدید امام این ها را بسیار نصیحت می کند.
شروع کردند به کشت و کشتار
منافقین دیدند هرچه می گذرد فاصله شان از دستگیره های قدرت بیشتر می شود و آخرینشان هم بنی صدر بود که رفت کنار، دیگر آن روی شان را نشان دادند و در چنین شرایطی شروع کردند به کشت و کشتار و ترور. البته همه ترورها هم کار آن ها نبود. یک سری ترورها هم کار گروه فرقان بود. گروه های دیگری هم بودند که احتمالاً به اسم منافقین یا بدون اسم ترور می کردند. این هیچ بعید نیست، چون آن موقع ترور خیلی عادی بود. من یادم است بچه بودم، سال شصت از خواب بیدار می شدم می گفتم امروز کی را شهید کردند؟ (خنده حاضرین)
مثلا عروس می بردند، بعد این بچه های حزب الهی می رفتند تذکر می دادند آقا این عروس خانم حجابش بد است. بعد می دیدی همه شان کلاشینکف ها را از ماشین ها در می آوردند و می کشتند. یعنی کل عروسی شان نقشه بود برای اینکه چهار تا حزب الهی را بکشند. عروس و داماد همه تروریست بودند. این چیزها خیلی عادی بود آن موقع، حالا برایمان خیلی عجیب است. خدا واقعاً انقلاب را حفظ کرد با رهبری الهی امام و اعتقادی که مردم داشتند.
عرض کردم این انقلاب به بحران و بن بست رسیده بود. خون بهشتی بود که آن شفافیت را ایجاد کرد. اتحاد و همدلی را درست کرد، بنی صدر هم که رفت تازه جنگ شروع شد.
از حرف بهشتی برداشت سیاسی می کردند/ بهشتی فراتر از یک حزب
واقعاً مدیرانی که آن تفکر را نداشتند وقتی بهشتی حرفی می زد برداشت سیاسی داشتند. هر جای کشور می رفت می گفتند این مال این جناح است و می کوبیدنش و چند تا فحش هم می دادند. می گفتند اسلام آمریکایی و سرکوبش می کردند، در صورتی که بهشتی خیلی بالاتر از یک حزب حرف می زد. حزب یک تکه خیلی کوچکی بود و چیزی نبود برای آقای بهشتی.
امیدواریم که جامعه ما بتواند راهش را ادامه دهد.
پایان
هنوز داریم از کیسه حزب جمهوری اسلامی می خوریم
جزوات حزب جمهوری اسلامی همچنان برای جوانان جذاب است
گفتگو با مهندس ابوالقاسم گلستان نژاد، مسئول شاخه دانشجویی حزب جمهوری اسلامی اصفهان سالهای 63 و 64
سوال: لطفا از فعالیت های سابقتان در حزب جمهوری اسلامی بگویید.
جواب: این توفیقی بود که عضو حزب جمهوری اسلامی بودیم. مدتی اوایل انقلاب سال 58-59 بندرعباس بودم؛ چون قبلا عضو حزب اصفهان بودم با حزب شاخه بندرعباس (دفتر بندرعباس) همکاری می کردم و به اصطلاح جلساتش را می رفتیم.
سوال: فعالیت های حزب بندرعباس چه بود؟
جواب: آنجا جلساتی داشت و بزرگانی برای سخنرانی می آمدند. حتی بعضی سخنران ها را از بندرعباس می بردیم جزیره قشم که من خودم هم آن موقع جزیره قشم تدریس داشتم. تحت عنوان سپاهی می رفتیم و سپاهی بودیم اما لباس سپاه نداشتیم. می رفتیم چند روزی در مدارس تدریس می کردیم.
آن زمان هم وضعیت امنیتی آنجا خیلی بد بود، یعنی خود بندرعباس و جزایر خصوصاً جزیره قشم گروه های چپ، چریک های فدایی خلق اقلیت و اکثریت (که بیشتر اقلیت آنجا فعالیت داشتند، سازمان پیکار در راه آزادی و کسانی که مارکسیست بودند فعالیت داشتند و در سپاه تقریباً هر چند وقت یک بار یک خانه تیمی می گرفتیم و در گرفتن خانه های تیمی ما هم بودیم.
کتاب های مارکس در سپاه بندعباس!
به هر جهت با بچه ها می رفتیم خانه تیمی هایی را می گرفتیم و یک دپویی از کتاب های مارکسیستی وسط سپاه بندرعباس خالی شده بود؛ کتاب های مارکس مثلاً کتاب «سرمایه» و کتب مختلف که بعضی از آن ها در بازار کم بود، کامیون کامیون کتاب می آوردند.
آن زمان بندرعباس ناامن بود و جوری بود که در شهر همیشه مسلح می رفتیم و اسلحه دنبالمان بود. ترور زیاد بود و عمدتاً در بندرعباس گروه های چپ و بعد سازمان منافقین فعالیت داشتند. منزلمان طبقه بالا بود، ناگهان شب می دیدیم در تقاطع درگیری است.
کارمان در بندرعباس از جایی شروع شد که سپاه یک سری اردو تحت عنوان اردوهای «هجرت» در سال 58 ایجاد کرد و امروز سپاه این ها را تحت عنوان اردوهای هجرت بسیج احیاء کرده است. سپاه آن موقع منطقه ای بود؛ استان هرمزگان، کرمان، سیستان و بلوچستان که منطقه 6 سپاه بودند. دانش آموزان را از آنجا آورده بودند اصفهان و یک سری دوره برایشان می گذاشتند، مثلاً یک ماه اصفهان بودند و برمی گشتند و ما هم دنبالشان رفتیم چون در سال 58 مدتی دانشگاه تعطیل بود.
این بچه ها غالباً محصل و از خود بندرعباس بودند، از جزیره هرمز و جزیره قشم و شهرهای اطراف بندرعباس بودند و در یکی از این اردوها ما به عنوان مربی بودیم و چون حزب هم می رفتم در این اردوها تدریس داشتم.
سوال: مربی چه بودید؟
جواب: من مربی سیاسی بودم.
سوال: آموزش و پرورش درس نمی دادید؟
جواب: نه، آن زمان هنوز آموزش و پرورش درس نمی دادم ولی چون در حزب بودیم و بحث سیاسی و اخبار و تحلیل و این ها را در جریان بودیم برای بچه ها درس های سیاسی می دادیم.
خلاصه با این بچه ها دوست شده بودیم و همه دبیرستانی بودند، بعد با این ها رفتیم و آنجا هم در سپاه بودم و چند روز در هفته سپاه و چند روز در هفته تدریس و بسیج قشم را همان زمان پایه گذاری کردیم چون سپاه در قشم حضور نداشت. برای بسیج یک منزل کوچکی گرفتند و آنجا بسیج شد.
در دبیرستان هم دینی درس می دادم ولی در محصل هایی که با من بودند چریکی داشتیم، منافقین داشتیم، همه رقمی داشتیم و سرکلاس با این ها خیلی بحث می کردیم. وقتی می گویم وضعیت خیلی بد و ناامن بود یعنی مثلا دبیرستان آن سال قشم را یک روز صبح می دیدیم دستگاه زیراکسشان نیست، برده بودند! بعد یک سری محصل ها را گرفتند که این ها در خانه تیمی بودند و زیراکس مدرسه را آنجا برده بودند. چند نفر از این محصل ها هم اعدام شدند اما از افتخارات ما این است که این بچه ها که به اینجا آمدند خیلی از آن ها متحول شدند و بعد خیلی از آن ها شهید شدند.
سوال: خودتان چند سالتان بود؟
جواب: خودم 20 سالم بود.
سوال: پس خیلی تفاوت سنی نداشتید.
جواب: نه، من خودم 20 یا 21 سالم بود و محصل هایم مثلاً 15-16 ساله بودند. خیلی از بچه ها واقعاً متحول شدند و بچه های شهرهای مختلف هم فرق می کردند مثلاً بچه های جزیره هرمز خیلی به انقلاب نزدیک تر و پا کار بودند.
تدریس فقه مقایسه ای
این بچه هایی که آورده بودیم همه شیعه بودند ولی قشم سنی هم دارد. تدریس که می کردیم همزمان هم دینی شیعه را درس می دادیم و یک کتاب شرعیات اهل تسنن هم بود که آن را هم درس می دادیم. حالا ما آنجا روشی که اتخاذ کرده بودیم یک جوری مقایسه ای درس می دادیم؛ مثلاً وقتی کتاب آن ها را درس می دادیم مثلاً در نجاسات ما چیزهایی را نجس می دانیم ولی آن ها نمی دانند مثلاً می گفتیم اینجا فرق ما و شما این است، و دینی مقایسه ای درس می دادیم. خلاصه در نوع خودش جالب بود.
از لحاظ مذهبی شیعه و سنی بود و از لحاظ سیاسی هم طیف های مختلف سرکلاس بودند. سرکلاس هم بعضاً اذیت می کردند و بعضی بچه ها هم با ما بودند.
خب خیلی کارهایی بحمدلله آن زمان شروع شد، ما آن زمان کتابهای کتابخانه های قشم را شروع کردیم به تسویه کردن؛ همه کتاب ها را به آموزش و پرورش آوردیم، البته ما آموزش و پرورشی نبودیم اما به لحاظ همان بحث حزب و اینکه رئیس آموزش و پرورش آنجا عضو حزب بندرعباس بود، ما با هم می رفتیم آنجا می نشستیم و کتاب ها را تسویه می کردیم و کتاب های به اصطلاح ضاله را جدا می کردیم.
خیلی از همان بچه ها شهید شدند
خدمتتان عرض کنم که خیلی روی این بچه ها کار شد و خیلی از این بچه ها به عنوان مسئولان آن مناطق شدند و خیلی از آن ها هم شهید شدند. فعالیت های فوق برنامه هم داشتیم؛ مثلاً نمایشگاه کتاب در بندرعباس و قشم و جزیره هرمز می گذاشتیم که بعضی عکس هایش را هم دارم.
از طرف سپاه می رفتیم از قم کتاب می خریدیم، می آوردیم و نمایشگاه می گذاشتیم و با تخفیف می فروختیم. کار فرهنگی آن زمان به این صورت خیلی کردیم. نمایشگاه پوستر می گذاشتند که اینجور نمایشگاه ها برای شهدا خیلی باب بود.
تفکر حزب را همه جا با خود می بردم
آن زمان کار فرهنگی جهادی می شد و روحیه ها این طوری بود. این ها همه اش ریشه گرفته از همان آبشخور حزب بود که ما همان تفکری که در حزب بود را آشنا شده بودیم و این را داشتیم این طرف آن طرف که می رفتیم و در کلاس هایمان با بچه ها، در مدرسه و در فعالیت های فرهنگی و چند روزی که در روابط عمومی سپاه در تبلیغات بودم همین تفکر را پیاده می کردم.
منظورم از گفتن این حرف ها این نیست که بگویم ما فلان کار را کردیم. می خواهم بگویم روحیه آن زمان اینطور بود.
حدود یک سال و خرده ای در آنجا بودیم و به هر جهت بعد از مدتی به اصفهان برگشتیم و در حزب بودم و در حوزه های تشکیلاتی شرکت می کردم. بعد من را به عنوان مسئول شاخه دانشجویی دعوت کردند و من مسئول شاخه دانشجویی حزب جمهوری اسلامی اصفهان شدم.
سوال: این چه سالی است؟
جواب: سالش را دقیق در خاطرم نیست، حدود سال 63 و 64 مسئول شاخه دانشجویی حزب بودم و همان زمان دانشجوی دانشگاه صنعتی بودم و چون دانشجو بودم گفتند شاخه دانشجویی مسئولیتش با من باشد. تا زمانی که حزب تعطیل شد یک جورهایی شاخه دانشجویی حزب بودم و فعالیت داشتیم و یک سری حوزه های حزبی تشکیل دادیم.
حوزه های حزبی تجربه خیلی خوبی بود که بعد این تجربه را در جامعه اسلامی مهندسین هم استفاده کردیم. البته چون ما آن زمان شاخه دانشجویی بودیم حوزه هایمان هم دانشجویی بود؛ بچه های دانشجوی دانشگاه اصفهان را داشتیم، بچه های دانشگاه صنعتی را داشتیم، البته آن زمان دانشگاه های دیگر را خیلی نداشتیم مثلاً دانشگاه آزاد هنوز تشکیل نشده بود.
سوال: در این حوزه های دانشجویی چند نفر بودند؟
جواب: از بچه هایی که می آمدند در جلساتمان، حوزه هایمان عموماً تا 15 نفر عضو داشت. دقیقاً یادم است که حوزه های حزب تعریف داشت که از چند نفر تا چند نفر تشکیل شود، ولی جلساتمان بالای 10 نفر بود. یک سری بچه های دانشگاه صنعتی و یک سری بچه های دانشگاه اصفهان بودند.
سوال: در جلسات دانشجویی چه چیزی مطرح می شد؟
جوب: محتوای جلسات 4 قسمت بود؛ یک قسمتی بحث های عقیدتی داشت که آن زمان یکی از قوت های حزب بود که روی بحث های فکری کار می کرد. یک قسمت از جلسه بحث اخلاقی بود که مثلا کسی را در جلسات دعوت می کردیم یا جزوات دروس اخلاق آیت الله مشکینی بود که خود حزب اصفهان چاپ می کرد و نوارهایش را هم از نوارخانه حزب می گرفتیم و گوش می دادیم.
قسمت دیگر بحث های سیاسی بود که خبرنامه می آمد و درباره خبرها بحث می شد و یک قسمت دیگری هم تشکیلاتی و مطالعه جزوات «شرح مواضع ما» بود.
هنوز داریم از سرمایه حزب جمهوری اسلامی می خوریم
دوستانی که در این حوزه ها بودند بعد توانستند در انقلاب منشأ اثر باشند و ما هنوز داریم از آن کیسه می خوریم، یعنی هنوز که هنوز است ما داریم از سرمایه حزب می خوریم. شجره طیبه ای که شهید بهشتی و یارانشان و حضرت آقا و دوستان دیگری که با ایشان بودند به جا گذاشتند واقعاً.
در سال 70 جامعه اسلامی مهندسین شکل گرفت
خلاصه من در شاخه دانشجویی حزب بودم که حزب تعطیل شد. بعد مدتی طول کشید و سپس از سال 70 در اصل همان شاخه مهندسین حزب جمهوری تحت عنوان «جامعه اسلامی مهندسین» شکل گرفت.
من از همان اول که جامعه اسلامی مهندسین اصفهان شکل گرفت در هیات موسسش بودم که 7 نفر این هیات موسس عضو داشت و از آن زمان تا کنون من در شورای جامعه مهندسین هستم و یک سری مسئولیت هایی هم داشتم. مثلاً حدود 10 تا 12 سال مسئول تشکیلات بودم.
نکته ای خدمتتان بگویم؛ طوری جامعه مهندسین جلو رفت که بیش از هزار و خرده ای از مهندسین را در اصفهان عضوگیری کردیم. در اصفهان خیلی جلسات منظم بود و بعدا شاخه ای تحت عنوان شاخه جوانان سال 88-89 تشکیل شد، بالاخره افراد اولیه سنی ازشان گذشته و باید جوانان را جذب می کردیم.
سوال: فعالیت ویژه برای شاخه جوانان چه بود؟
جواب: آنجا پیشنهاد دادیم این جوانانی که آمده اند اوایل انقلاب را ندیده اند، شهید بهشتی را درک نکرده اند یا مثلاً آن زمان حزب را ندیده اند و بنیه تشکیلاتی ندارند، این خودش نکته مهمی است. ما یک «تفکر تشکیلاتی» و یک «بنیه تشکیلاتی» نیاز داریم.
تفکر تشکیلاتی همین است که ما به این ضرورت و باور برسیم که برای اداره نظام و کادرسازی برای نظام نیاز به تشکیلات داریم و این باوری بود که شهید بهشتی به آن به طور کامل اعتقاد و یقین داشت و کسانی که در حزب بار آمده اند هنوز به آن اعتقاد دارند. یک سری متون هم از جزوه های حزب به نام «ضرورت تشکیلات» داریم.
تشکیلات منزل عبادی ما باشد
اما بحث دیگر بنیه تشکیلاتی است؛ یعنی افرادی که به تشکیلات می آیند باید چه کار کنند؟ خود این افراد باید ساخته شوند؛ یعنی تشکیلات محلی است که به تعبیر شهید بهشتی به چشم عبادتگاه و منزل عبادی باید به آن نگاه کرد. وقت گذاشتن برای تشکیلات به عنوان عبادت باشد، اگر اینطور باشد انسانی که در اینجا وقت می گذارد ملول و خسته نمی شود.
یکی از مهم ترین رسالت های تشکیلاتی کادرسازی است. کادرسازی یعنی چه؟ یعنی هم از لحاظ فکری، هم از لحاظ اخلاقی، هم از لحاظ تخصصی و هم از لحاظ تشکیلاتی باید ساخته شود. از لحاظ تشکیلاتی یعنی یک فرد منضبط، برنامه ریز، با فکر و با تدبیر است. این خصوصیات باید در افراد تشکیلاتی ایجاد شود، ابتدا به ساکن که همه ندارند.
تشکل هایی که بعدها درست شد مثل حزب مشارکت و کارگزاران، این ها سیاسی درست شد، یعنی این دید که تشکیلات یک کار عبادی است و وقتی که آدم در تشکیلات می گذارد به عنوان عبادت تلقی کند، تبدیل شده بود به اینکه ما یک تشکیلاتی ایجاد کنیم که قدرت را حفظ کنیم. این یک خطا و یک انحراف است. ما سعی می کردیم در جامعه مهندسین این کار را نکنیم، چیزی که از حزب گرفته بودیم و از شهید بهشتی یاد گرفتیم.
انتهای پیام/
گردآوری اسناد و جزوات حزب جمهوری اسلامی متولی خاصی ندارد/ انشعاب کامل خط 3 از حزب جمهوری اسلامی پس از اولین انتخابات ریاست جمهوری بود
گفتگو با استاد احمد زمانی استاد تاریخ، مسئول سابق واحد سیاسی حزب جمهوری اسلامی اصفهان و مسئول مقطعی واحد دانشجویی
سوال: اگر کسی علاقه مند باشد، آثار و اسناد حزب جمهوری اسلامی را از کجا می تواند تهیه کند؟
جواب: موسسه حوزه هنری تهران کتابخانه ای دارد که مجله های اول انقلاب را آنجا من دیدم. البته در کتابخانه ملی، کتابخانه مجلس و کتابخانه دانشگاه تهران هم این نوع مجلات و جزوات را دارند و در مشهد هم به احتمال خیلی زیاد در کتابخانه آستان قدس رضوی این ها وجود داشته باشد.
دکتر عبدالله جاسبی هم منشی حزب جمهوری بود و تا آنجا که در ذهنم هست 4 جلد از اسناد حزب را منتشر کرد.
اما به طور خاص جایی را ندیدم که گردآوری اسناد و جزوات تولیدی حزب را به صورت متمرکز و کامل برعهده گرفته باشد.
سوال: بیانیه های حزب جمهوری اسلامی کجا منتشر می شد؟
جواب: امروز آرشیو روزنامه جمهوری اسلامی به صورت لوح فشرده درآمده و بیانیه های حزب همه در روزنامه جمهوری اسلامی چاپ شده است. البته روزنامه جمهوری اسلامی از 9 خرداد 58 چاپ شد و بیانیه های قبلی را در روزنامه های دیگر باید بگردید پیدا کنید.
اولین روزنامه ای که بعد از انقلاب آدم های مومن و متدین تولید کردند و راه انداختند، روزنامه جمهوری اسلامی بود که صاحب امتیازش خود حضرت آقا بودند و تا الان نیز خود ایشان هستند (نشنیدم که عوض شده باشد). اولین سردبیرش آقای میرحسین موسوی بود و بعد از اینکه آقای موسوی به وزارت خارجه رفتند حجت السلام مسیح مهاجری سردبیر شدند که هنوز هم مدیرمسئول خود ایشان هست.
سوال: شما از قبل انقلاب با مرحوم پرورش آشنایی داشتید؟ آشنایی کجا بود؟
جواب: مفصل است اما من اول دبستان بودم، مدیر دبستان ما یک آدم سیاسی و فعال مذهبی بود و من حالا یک دانش آموز بودم. مدرسه ما اصطلاحاً از مدارس «جامعه تعلیمات اسلامی» بود. قبل از انقلاب یک موسسه به نام جامعه تعلیمات اسلامی وجود داشت که یکسری مدارس مذهبی در سراسر کشور بودند و در اصفهان هم یکی از دبستان هایش ما بودیم که آقای توسلی رئیس مدرسه بود و ایشان من را به مرحوم پرورش معرفی کرد.
سوال: آن موقع شما دانش آموز بودید؟
جواب: بله. آقای پرورش جلسات آموزش دینی داشتند که ما بعد از یکی دو سال به جایی به نام «کانون علمی و تربیتی جهان اسلام» منتقل شدیم و یک سال کانون فعالیت کرد و بعد ساواک درش را بست و بعد از آنجا، در جلسات خصوصی با ایشان بودم و چند ماهی از این طریق وارد «انجمن حجتیه» شدم.
در سال 54 بر سر مسائل سیاسی ابتدا آقای پرورش از انجمن حجتیه جدا شدند، البته ایشان در سال 52 جدا شده بودند اما به ما نگفته بودند. رژیم شاه دنبال یک روحانیت ویژه خودش بود تحت عنوان «سپاه دین»، شبیه آنچه که «سپاه دانش» و «سپاه بهداشت» و «سپاه ترویج» و «کشاورزی» و غیره بود. بعدا امام خمینی و بعضی از مراجع به شدت رو در روی این ایستادند (اسنادش قاعدتاً برای افراد علاقمند موجود است). امام هرگونه ارتباط روحانیون با افراد سازمان اوقاف را تحریم کردند.
سوال: سازمان اوقاف دست چه کسی بود؟
جواب: رژیم شاه. جزء دستگاه های دولتی بود و رئیس سازمان اوقاف آن زمان معاون نخست وزیر محسوب می شد. امام هرگونه ارتباط با اوقاف را منع کردند. رئیس انجمن حجتیه «حجت السلام حلبی» بود که ایشان رفته بود و با شاه ملاقات کرده بود، عکس و اخبارش منتشر شده بود و مرحوم آقای پرورش موضع گیری کرده بود که امام چنین کاری را منع کردند و ایشان گفته بود که من مجتهدم و من تشخیص خودم را می دهم، آقای پرورش هم گفته بودند که من مقلد خمینی هستم و خداحافظ شما.
مرحوم آقای پرورش قبلاً عضو «مجاهدین خلق» هم بودند و تعدادی افراد را برای آن سازمان جذب می کردند که این موقع موضوع کودتای درون سازمان به وجود آمد و افراد سازمان تعدادیشان رفتند سمت مارکسیست ها و عده ی دیگری که ماندند ناچار شدند برای حفظ جانشان از کشور فرار کنند. مثلاً یکی از معروف ترین افرادی که از کشور فرار کرد آقای مهندس محمد غرضی بود. ایشان از نفراتی بود که رفت سوریه و لبنان و آنجا فعالیت می کرد.
ما زمانی داشتیم می رفتیم به سمت عضویت در سازمان مجاهدین خلق که یکی از اعضای آن هسته ای را که با هم کار می کردیم را دستگیر کردند. ما هنوز دبیرستانی بودیم؛ من سال آخر دبیرستان بودم ولی ایشان با اینکه از لحاظ سنی از من بزرگتر بود اما به سبب اینکه سال قبل در فصل امتحانات دستگیر شده بود از لحاظ تحصیلی از من پایین تر بود. به هرحال ارتباطمان را با سازمان مجاهدین خلق قطع کردیم که احیاناً اگر ایشان چیزی لو داد ما چیزی در منزل نداشته باشیم.
در همین فاصله خبر انحراف مجاهدین خلق را دادند و آن دوستم با چشمان نابینا از زندان آزاد شد که در اثر شکنجه ها چشمانش نابینا شده بود. به نوعی نابینایی چشم کمکش کرده بود و با پارتی بازی و تحت عنوان معالجه نابینایی از زندان آزاد شد.
برای اینکه متوجه بشوید که آن دوره چطوری بود خدمتتان عرض کنم که ساواک آمده بودند برادر کوچکتر را بگیرند و چون او در خانه نبوده برادر بزرگتر که دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف بود را گرفته بودند و ایشان را هم دو سال زندانی کردند!
سوال: در سال 57 کجا بودید؟
جواب: ما با مرحوم پرورش این ارتباطات را داشتیم و سال 57 در وقایع مختلف دوباره با ایشان ارتباط منظمی داشتیم و در چند ماه آخر که هر روز اعتصاب و تظاهرات بود، جمعی بودند که اداره کننده تظاهرات بودند من هم جزء آن جمع بودم که البته من مجری مراسم ها بودم. دو سه نفر بودند که یکی من بودم و یکی محمدعلی عطریان فر که ایشان اصفهانی هستند و مرحوم شهید جلال افشار بود و آقای مهدی طباطبایی بود که الان کار خصوصی اقتصادی انجام می دهد و در چند موسسه خیریه کار می کنند.
سوال: بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، حزب جمهوری اسلامی هم تاسیس شد. اولین دبیر آن در اصفهان که بود؟
جواب: حزب جمهوری اسلامی را مرحوم شهید بهشتی توصیه داشت که خود آقای پرورش مسئولیتش را قبول کنند. آقای پرورش از آقای بهشتی خواهش کردند که آیت الله طاهری را مسئول بگذارند و دوستان آقای طاهری هم باشند. شاید تشخیص آقای پرورش این بود که اگر خودشان مسئولیت حزب را بپذیرند آقای طاهری نیاید همکاری کند.
پس مسئولیت به عهده آقای طاهری قرار گرفت و آن آقایان هم بودند، منتهی از همان اوایل آقای طاهری، آقای نوری، روحانی و عطریان فر خیلی زیر بار مرکزیت حزب نمی رفتند. در مرکزیت حزب آن 4 نفر روحانی دیگر موسس (خامنه ای، هاشمی، باهنر و موسوی اردبیلی) بیش از همه به آقای بهشتی احترام می گذاشتند و آقای بهشتی هم به عنوان دبیرکل انتخاب شده بود.
در اصفهان این آقایان که بعدا به خط 3 معروف شدند، روابطشان با آقای هاشمی رفسنجانی از همه بهتر بود، با آقای خامنه ای هم مخالفتی نداشتند اما با آقای بهشتی میانه ای نداشتند. هرچند موسسین نسبت به آقای بهشتی فوق العاده احترام و ارادت داشتند.
سوال: چرا با شهید بهشتی مشکل داشتند؟
جواب: شهید بهشتی فردی فوق العاده تشکیلاتی بود و از یک طرف با آقای طاهری به نوعی از دوران طلبگی آشنا بودند؛ آقای بهشتی خیلی روی کارهایشان اهل فکر بودند و واقعاً برای آدم غیرقابل تصور بود. حافظه خیلی قوی هم داشتند و من را در دومین دیدار با اسم صدا زدند.
اولین جاهایی که اختلاف نظر آقای طاهری و دوستانشان با مرکزیت حزب آشکار شد انتخابات خبرگان قانون اساسی بود. ما یک مجلس خبرگان داشتیم که قانون اساسی را تدوین کرد؛ نمایندگان اصفهان آقای طاهری، آقای پرورش، آقای آیت و مرحوم آقای خادم بودند (که طبیعی است هر 4 نفر را باید مرحوم بگوییم). این ها کاندیداهای حزب جمهوری اسلامی بودند.
در اصفهان جامعه روحانیت مبارز اصفهان که دوستان آقای طاهری بودند آقای احمدی که عرض کردم از مبارزین بودند را معرفی کردند. شخص حضرت امام به نوعی در تعیین کاندیداهای حزب جمهوری اسلامی نقش مستقیم داشت و یک کتاب راجع به مجلس خبرگان هست که اسمش در خاطرم نیست، این کتاب یک سری از مصاحبه های آن زمان را نوشته است و مرحوم شهید بهشتی رسماً این را گفته اند که ما با مشورت امام این لیست را تعیین کردیم.
به هر حال اکثریت را در مجلس خبرگان قانون اساسی همین کاندیداهای حزب جمهوری اسلامی دست گرفتند. آقای طاهری آن زمان آقای احمدی را به جای مرحوم آقای خادمی کاندیدا کردند، اما امام روی بودن آقای خادمی حساسیت داشتند. بخش وسیعی از حوزه علمیه اصفهان آقای طاهری را قبول نداشت به عنوان کسی که طرفدار شریعتی، طرفدار مهدی هاشمی و طرفدار شهید جاوید است. غوغای «شهید جاوید» در اصفهان و کل کشور خیلی وقت انقلاب و نهضت را گرفت.
حوزه علمیه کاندیدای آقای طاهری را قبول نداشتند و از آن طرف آقای خادمی را قبول داشتند و امام اصرار داشتند که آقای خادمی باشند و بعد هم که ایشان انتخاب شد اولین رئیس سنی خبرگان قانون اساسی بودند. سن آقای خادمی از سن امام بیشتر بود و حضور ایشان در تصمیم گیری های قانون اساسی تعداد زیادی را ساکت می کرد.
خیلی از روحانیون بودند که ولایت فقیه را قبول نداشتند اما وقتی آقای خادمی جزء قانونگزارهای قانون اساسی بودند آن ها حداقل سکوت می کردند. این اولین انشعاب بود.
بعد انتخابات ریاست جمهوری در زمستان سال 58 بود که آقای طاهری به سمت حمایت از بنی صدر به عنوان رئیس جمهور رفتند، حزب هم اول می خواست آقای بهشتی را انتخاب بکند. امام نظرشان در آن مقطع این بود که روحانیون مسئولیت نداشته باشند پس حزب آقای جلال الدین فارسی را انتخاب کرد.
بعدا شبهه ای مطرح شد که آقای فارسی ایرانی الاصل نیست. بعد جامعه مدرسین حوزه علمیه از آقای دکتر حسن حبیبی حمایت کرد و حزب هم از جامعه مدرسین پشتیبانی کرد. اینجا دیگر آقای طاهری و دوستانشان آقای نوری، آقای روحانی و آقای عطریان فر از شورای حزب اصفهان کاملاً کناره گیری کردند.
سوال: خودشان کنار رفتند یا اخراج شدند؟
جواب: خودشان کنار رفتند و آقای پرورش دبیر شدند و تعدادی عناصر جوان تر وارد شورا شدند. مثلا آقای مسعود شهیدی از مبارزینی بود که قبل از انقلاب مدتی هم زندان بود. آقای شریف خانی هم از خویشان مرحوم شهید بهشتی بودند و آمدند.
از نفرات دیگر که در آن مقطع اضافه شدند خود من بودم که به مسئولیت دفتر سیاسی حزب انتخاب شدم. آقای حسین اسفندیاری اضافه شدند و آقای مهدی اژه ای را فکر کنم بعد از هفتم تیر اضافه شدند. برادرشان آقای علی اکبر اژه ای از همان اول بودند. تدارکات حزب آقایی به نام مصطفوی بود که الان مغازه دار هستند. در آن فاصله آقای مهندس غلامعلی معتمدی اضافه شدند که ایشان در جریان هفتم تیر شهید شد...
سوال: آقای پرورش چه شد که دیگر دبیر حزب نبود؟
جواب: چون به تهران رفت و نایب رئیس مجلس بود و یک دوره ای وزیر آموزش و پرورش شدند. البته گاهی که به اصفهان می آمدند در جلسات حزب شرکت می کردند اما سمت دبیری حزب را نداشتند. بعد آقای شهیدی هم به تهران رفتند و ایشان عضو سرپرستی صداوسیما شدند، و مدتی هم مسئول تشکیلات حزب در استان تهران شدند. آقای شریف خانی هم به تهران رفتند، این ها که رفتند مدتی آقای حسین اسفندیاری قائم مقام آقای شهیدی و دبیر بودند و سپس آقای مهدی اژه ای دبیر بودند و بعد هم که تعطیل شد.
سوال: از فعالیت های خودتان بگویید. در واحد سیاسی چکار می کردید؟
جواب: حزب در استان تهران برای برنامه ریزی های حوزه های حزبی به طور هفتگی جلسه داشت. آن زمان هنوز تشکیلات راه نیفتاده بود که استان ها یک ارتباط هماهنگ داشته باشند. ما می خواستیم در حزب اصفهان فعال تر بشویم که قرار شد من به صورت هفتگی صبح های پنج شنبه به تهران بروم و در جلسات رابطین حزب در استان تهران شرکت کنم و دستورات و اخبار و سیاست های حزب را آنجا می شنیدیم و به اصفهان می آوردیم.
خود ما هم در اصفهان بولتن های خبری از دل روزنامه ها تولید می کردیم و هر هفته به تهران می بردیم که برای همه خیلی جالب و قابل استفاده بود...
سوال: شما 23 ساله بودید و دبیر حزب آقای اسفندیاری 25 سالشان بود. یعنی عده ای جوان حزب را دارند می چرخانند؟
جواب: بله، البته یک اشکالی که بعضاً برای حزب شاید کسی لحاظ نکرده است همین است که فاصله سنی بین شورای حزب در تهران و شورای حزب در استان ها زیاد بود...
انتهای پیام/
بسم الله الرحمن الرحیم
امکانات چندانی نداشتیم اما بیکار نمی نشستیم/ در تیراژهای بالا کتاب و جزوه چاپ می کردیم/ خانواده و کارگزاران خیلی از آقای هاشمی خرج کردند
گفتگو با حجت الاسلام مجتبی کوچکزاده مسئول واحد آموزش سابق حزب جمهوری اسلامی،
نماینده ولی فقیه در جهاد کشاورزی
سئوال: شما مسئول واحد آموزش حزب جمهوری اسلامی اصفهان بودید، دیگر اعضای شورا چه کسانی بودند؟
جواب: ما در شورای حزب جمهوری اسلامی اصفهان بودیم، عزیزانی که آن زمان بودند آقای مهندس شریف خانی که بعداً ایشان به تهران منتقل شدند و آقای سید مسعود شهیدی، حاج آقا مهدی اژه ای و حاج آقا محمد اژه ای هم مسئول شاخه دانش آموزی بود. آقای احمد زمانی مسئول دفتر سیاسی بود. آقای حسین اسفندیاری هم اول قائم مقام و بعد به جای آقای شهیدی دبیر شد. آقای حامدیان مسئول واحد تشکیلات بودند، آقای مهندس مصطفی فیروزبخت هم مسئول واحد شهرستان ها بود و بنده هم مسئول واحد آموزش.
آقای حقیقی هم که زمانی فرماندار خمینی شهر بود و حالا نمی دانم کجا هستند، ایشان بعدا به جای آقای فیروزبخت آمدند، آقای قاسم زاده و آقای محمد اژه ای در شاخه دانش آموزی بودند. چند نفر از شهدایمان مثل شهید علی مطیع، این ها هم مثل آقای قاسم زاده رابط دانش آموزی بودند. آقای خلیلیان هم مسئول امور مالی و آقای حقیقیان مسئول تبلیغات بودند.
آقای سقایی هم بود که الان در مؤتلفه هستند و با من در واحد آموزش همکار بودند. آقای امیری را هم داشتیم که ایشان بعد به قوه قضاییه رفت و الان فکر می کنم که تهران باشد. ایشان هم با من در واحد آموزش همکاری می کردند.
سوال: حاج آقا چطور شد که به شما گفتند به واحد آموزش بیایید؟
جواب: من دبیر دینی بودم و بینش دینی در دبیرستان ها و تربیت معلم تدریس می کردم. به این جهت بُعد مذهبی و اعتقادی و این ها در کارم بود؛ این جنبه ما شاید پررنگ تر از دیگران بود.
سوال: چه کسی منصوب می کرد؟ دبیر حزب منصوب می کرد یا انتخاباتی هم در کار بود؟
جواب: نه، پیشنهاد به ما می دادند و هرکس در جای خودش قرار می گرفت.
وقتی که حزب تاسیس شد، محور کار ما در اصفهان مرحوم آقای پرورش بود و ما همه از اعوان و انصار آقای پرورش بودیم. در حقیقت حزب جمهوری اسلامی اصفهان با نظر ایشان افراد را تعیین می کردند و در جای خودشان قرار می دادند.
و بعد جلسات هفتگی در تهران وجود داشت که دبیر یا دیگران می رفتند و اخبار و مسائل مختلف را می گرفتند و به شورا و اعضای دیگر حزب منتقل می کردند و واحدها هرکدام فعالیت خودشان را به همین روال تنظیم می کردند.
سوال: ارتباط شما با آقای پرورش از قبل از انقلاب بود؟
جواب: بله، حاج آقای پرورش جلسات هفتگی داشتند، دعای کمیل داشتند که من می نشستم کنار خود حاج آقا و یک تکه هم ما می خواندیم.
یک جلسه هفتگی تفسیر قرآن ایشان داشتند در منزل حاج اکبر آبدار. حاج اکبر آبدار همین مالک بستنی عدالت بود که فوت شد، خدا رحمتشان کند. خانه اش در خیابان فروغی بود و استاد قرآنش مرحوم آقای فصیح القراء بود، مفسرش هم حاج آقای پرورش بودند که ساواک بعد آمد و آن جلسه را تعطیل کرد.
حاج آقا پرورش بعدا جلسه تفسیرشان را منتقل کردند به مسجد حاج رسولی ها، که یک اسم دیگرش هم مسجد آیت الله خادمی است در چهارباغ پایین، و تفسیر «سوره کهف» را آن موقع می گفتند. سوره کهف یعنی انقلاب دیگر! و ایشان واقعاً خیلی شجاع و نترس بودند. بعد هم همین کتاب به نام «پیشگامان کهف» منتشر شد که الان کتابش هست.
سوال: از کی به شما خبر دادند که حزبی به نام جمهوری اسلامی قرار است تاسیس شود؟
جواب: از همان اول پیروزی انقلاب سال 57. چون حزب جمهوری اسلامی یک هفته پس از پیروزی انقلاب تاسیس شد. 22 بهمن انقلاب پیروز شد، 29 بهمن خود حضرت امام فرستادند دنبال آقای بهشتی و اعوان و انصارشان که این حزبی که شما می گفتید چه شد؟ و ضرورت دارد، چون مخالفین و اغیار تشکیلات دارند و دست تنها و یک نفره نمی شود در مقابل تشکیلات آن ها قرار گرفت، ما هم باید تشکیلات داشته باشیم و خودشان فرمودند بروید اعلام موجودیت بکنید. لذا حزب جمهوری اسلامی در بیست و نهم بهمن پنجاه و هفت اعلام موجودیت کرد.
سوال: از فعالیت های واحد آموزش بگویید؛ برنامه هایتان چه بود؟
جواب: در واحد آموزش من معلم قرآن بودم، یکی از کارهایی که از همان اول ما در حزب انجام می دادیم تدریس قرآن بود. مخصوصاً برای مربیان قرآن که بعد هم به صورت پلی کپی در آمد و کتاب شد. آن کتاب هم پنج شش نوبت با تیراژ بالا چاپ شد، شاید مثلا پنجاه شصت هزار جلد چاپ شد و در چند نوبت توزیع شد.
بعد به تبع آن تدریس قرآن که در حزب داشتیم، سمینارهایی هم در شهرهای مختلف تشکیل شد. در آن سمینارها ما معلم قرآن بودیم و یادم است اولین سمینارش در «داران» بود که آقای بهشتی هم تشریف آوردند و بعضی از بزرگان دیگر هم بودند. من آنجا قبل از آنکه این بزرگواران بیایند سخنرانی بکنند، در سالن ورزش شان تدریس قرآن داشتم. یک استادیوم ورزشی بود که هزار یا هزار و پانصد نفر از معلمین جمع میشدند.
دومین سمینار گویا در شهر «بروجن» در حسینیه ولیعصر اتفاق افتاد. آنجا نیز آقای بهشتی و آقای امامی کاشانی تشریف آوردند و بعضی از بزرگان دیگر هم بودند که چند روز طول کشید و همچنان من آنجا تدریس قرآن می کردم.
سوال: به اعزای حزب داران برای حضور فراخوان داده می شد؟ معلمین را چه کسی دعوت می کرد؟
جواب: نه، اعضای حزب هم می آمدند ولی بیشتر معلمان بودند. معلمان به دعوت آموزش و پرورش می آمدند، اما اعضای حزب هم شرکت می کردند و تقریباً محور تفکرات آقای بهشتی و حزب جمهوری اسلامی بود.
بعدا اغیار هی لنگ بستند و هی مسیر را کج می کردند و الا اگر این تفکر شهید بهشتی از همان اول تثبیت می شد و این بداخلاقی ها نمی شد واقعاً حزب جمهوری اسلامی کاری می کرد کارستان. هر نیم بندش هم واقعا خیلی کار می کرد. چه کسی شهید سید حسن آیت را در این استان می شناخت؟ او با دعوت حزب جمهوری اسلامی به عنوان عضو خبرگان قانون اساسی تعیین شد و بعد مردم فهمیدند شهید آیت چه درّ و گوهری بوده است!! توجه بفرمایید.
لذا حزب جمهوری اسلامی واقعاً وجودش خیلی ضرورت داشت، خیلی هم کار انجام گرفت اما بالاخره یک عده ای رشد خودشان را در گل کردن آب و لجن کردن آب می دانند. صفت کِرم را دارند و الا واقعاً حزب جمهوری اسلامی در آن شرایط خیلی کار کرد.
آقای بهشتی هفته ای یک روز، عصرهای چهارشنبه با خبرنگاران داخلی و خارجی مصاحبه داشتند و مواضع جمهوری اسلامی را ایشان خیلی پرصلابت و خوب بیان می کردند. بله خیلی قشنگ بود. خود مقام معظم رهبری هم هر هفته دوشنبه ها می رفتند دانشگاه تهران نماز را می خواندند، سخنرانی می کردند و به سوالات پاسخ می دادند که اگر همان ها را جمع بکنیم واقعاً خیلی مفید است.
سوال: بیایید دوباره روی بحث فعالیت های واحد آموزش متمرکز شویم.
جواب: بله، چند دوره کلاس در خود حزب و جاهای دیگر داشتیم که عرض کردم دومی اش در بروجن بود.
سومی اش در «زرین شهر» بود و جاهای مختلف دیگر که برای تدریس قرآن می رفتیم و چندین نوبت در خود دفتر حزب این تدریس را داشتم و از شهرها و شهرستان های دیگر می آمدند. آن زمان این سبکی که ما تدریس می کردیم، تازگی هم داشت.
سوال: در اصفهان جزوات «آموزش مواضع ما» کجا تدریس می شد؟
جواب: در همان دفتر مرکزی چهارباغ. سالن داشت و جلسات قرآن و «مواضع ما» را در همان سالن تدریس می کردیم.
در آن سالن ما همه کار را انجام می دادیم. توجه بفرمایید که این «آموزش مواضع ما» را خودمان چاپ می کردیم. یعنی به تهران در جلسات درس آقای بهشتی می رفتیم و بعد می آمدیم نوار ویدیوئی اش را می گذاشتیم. قبلاً هم از افراد ثبت نام می کردیم و کسانی که مایل بودند در این کلاس ها شرکت کنند، ثبت نام می کردند. آن زمان هم تازگی داشت و ویدیو کسی نمی دانست چیست.
نوار ویدیو سخنرانی شهید بهشتی را می گذاشتیم و تدریس انجام می گرفت و افراد هم می نوشتند. یادم است مثلاً یکی از کسانی که شرکت می کرد آقای دکتر فقیه ایمانی بود که پزشک بود اما از این تدریس ها خیلی خوشش می آمد.
نوار ویدیو را می گذاشتیم و روی پرده می انداختیم یا توسط تلویزیون، افراد می دیدند و استفاده می کردند.
سوال: چند نفر در سالن می نشستند؟
جواب: در سالن معمولاً پنجاه شصت نفر می آمدند.
سوال: قبل از اینکه سخنرانی در تلویزیون پخش شود شما جزوه ها را پیاده می کردید؟
جواب: این ها هی تکرار می شد. الان که مثلاً آقای بهشتی تدریس می کردند می آمدیم نوارش را می گذاشتیم، یک نوبت برای این جمعیت می گذاشتیم، یک نوبت جمعیت بعدی میآمد. سری سری عوض می شد.
سوال: پس جمعیتی که گفتید در سالن می نشستند در مجموع بیشتر از شصت نفر بودند؟
جواب: بله. این تکرار می شد؛ یک دوره می گذاشتیم و امتحان می گرفتیم، کارنامه هایشان را میدادیم، و دوباره یک دوره دیگر ثبت نام می کردیم. نوار اول، نوار دوم، نوار سوم و...
برای سری های دوم که جزوه آماده شده بود، آن را هم دنبالش می آورد و چیزهایی که از آقای بهشتی و آقای باهنر شنیده بود یا در ذهنش بود در حاشیه جزوه هم می نوشت.
سوال: یک سری جزوه دیگر به نام «دروس اخلاق آیت الله مشکینی» هست که من در موردش سوال دارم. داستان این ها چیست؟
جواب: این ها نوار سخنرانی آقای مشکینی بوده است که اصل آن جلسه هفتگی اخلاق در قم بوده است. آن زمان یادم است یکی از کسانی که خیلی تحت تاثیر این بیان و شور آقای مشکینی بود، آقای شهیدی بودند و ایشان مشوق ما بود، می گفت: من خیلی درس اخلاق آقای مشکینی را دوست دارم و چون خودم تحت تاثیر قرار گرفتم می دانم دیگران هم تحت تاثیر قرار می گیرند.
ما این ها را پیاده می کردیم و یادم است یک جلسه در قم به خدمت خود ایشان رسیدیم و گفتیم که ما این کار را انجام می دهیم. ایشان هم تشویقمان کردند. بله بارها مطالبی که آقای مشکینی می فرمودند از نوار روی کاغذ می آوردیم. مدرک آیات و روایات را هم پیدا می کردیم چون بعضی وقت ها مدرک نمی دادند.
سوال: قیمت 15 ریال نوشته شده است. فروخته می شد، یا رایگان می دادید؟
جواب : بله فروخته می شد، چون بالاخره ما که پولی نداشتیم، امکانات مالی چندانی نداشتیم، کسی هم پشتیبانی نمی کرد. جزوات را میفروختیم اما دنبال سود و اینها نبودیم.
سوال: در میان جزوات حزب جمهوری مثلا خطبه های نمازجمعه هاشمی رفسنجانی هم به چشم می خورد. چرا خود آقای هاشمی بعدا اینها را به صورت کتاب تجدید چاپ نکرد؟
جواب: حزب بعداً خیلی بدخواه پیدا کرد و خیلی ها برای حزب لنگ بستند. آقای هاشمی نه اینکه با آن ها باشد اما یک حالت لوطی صفتی داشت و می خواست پدری بکند. دلش نمی خواست آن ها از گردونه خارج بشوند، می خواست آن ها را بگیرد و حفظشان کند. اما بعضی هایشان واقعاً لیاقت نداشتند، آقای هاشمی را خرج کردند، بی انصاف ها خرجش کردند و الا امام بارها به آقای خامنه ای و آقای هاشمی می فرمودند من سر شما دو نفر می ترسم! بارها هم حضرت امام در سخنرانی هایشان فرمودند «من سران حزب را می شناسم، من حزب را نمی شناسم»؛ توجه فرمودید؟
وقتی می دیدند برخی این بداخلاقی را می کنند و آلودگی به وجود می آورند، میفرمودند من فقط سران را می شناسم و آخر کار خدمت امام رفتند چون گفته بود من نگرانم، و آقای خامنه ای می پرسند: که آقا نظرتان این است که تعطیلش کنیم؟ امام جواب نمی دهند. نظر نداشتند تعطیل شود، مثلا ًحالت تعدیل گفتند، گفتند فتیله اش را پایین بکشید، تعطیلش نکنید تعدیل بشود. توجه می فرمایید؟ هم دلشان می خواست حزب باشد هم دلشان نمی خواست که این دو تا خرج بشوند. چون هر کسی تا یک خرابکاری می کرد گردن این بزرگواران میانداخت.
لذا وقتی که خود آقای خامنه ای دبیرکل شدند تدریس مواضع ما را به عهده آقای هاشمی گذاشتند، در حالی که آن دو نفر قبلی دبیرکل بودند که تدریس می کردند. آقای خامنه ای و آقای هاشمی همدیگر را قبول داشتند و با هم جلو می رفتند، با هم کار میکردند، اما هرچه زمان گذشت آن نااهلان آمدند آقای هاشمی را زاویه اش را بیشتر کردند.
حیف بود، واقعاً آقای هاشمی را خیلی خرج کردند. خانواده و کارگزاران خیلی از آقای هاشمی خرج کردند. اما آقا این اجازه را نمی دادند. آقا واقعاً در مساله خانواده خیلی موفق بودند و فرزندانشان هم خیلی خوب رشد کردند. در مسائل اقتصادی هم اجازه ندادند که وارد بشوند. الان برای خودشان خیلی خوب آقا هستند و واقعاً این خانواده با آن خانواده قابل مقایسه نیست.