هسته های اول انقلاب در اصفهان شاگردان مرحوم پرورش بودند
با کمترین هزینه بیشترین جزوات را چاپ می کردیم

گفتگو با آقای مرتضی خلیلیان، مسئول اداری مالی حزب جمهوری اسلامی اصفهان سالهای ...
زمان: اسفندماه 96
مکان: اصفهان-  خیابان عسگریه

سوال: از حزب جمهوری اسلامی بگویید؛ چه شد که شما مسئول اداری مالی حزب اصفهان شدید؟ چه کسی دعوتتان کرد و شرح وظایفتان چه بود؟
جواب: بسم الله الرحمن الرحیم. آشنایی ما با حزب جمهوری اسلامی بواسطه این بود که شاگرد آقای پرورش بودیم. تشکیلات حزب به وسیله مرحوم بهشتی بنیانگذاری شد و آقای پرورش هم عضو شورای مرکزی حزب در تهران بودند و بعد دبیر حزب در اصفهان شدند.
از همان زمان یعنی سال 57 که انقلاب پیروز شد، بلافاصله این اتفاق افتاد و هرکدام از دوستان متناسب با استعداد و ذوقی که داشتند وارد یک سلسله فعالیت هایی در حزب شدند. من بیشتر با آقای مجتبی حقیقیان که مسئول تبلیغات بودند همکاری می کردم و در مسئله مالی اداری هم چون ما کار ساختمانی می کردیم و با کارگرها سر و کله می زدیم و شرکت داشتیم، در مسائل اقتصادی یک مقداری حساب و کتاب بلد بودیم و به ما گفتند که شما این قسمت را به عهده بگیرید.
برنامه ما این طور بود که یک سری هزینه هایی که حزب داشت جمع بندی می کردیم و بعد می رفتیم تهران خدمت مسئولین تهران آقای اسدالله بادمچیان، آقای بهشتی و آقای هاشمی رفسنجانی گزارشاتی از اصفهان می دادیم که فعالیت های ما به این صورت است. خب آن ها هم متناسب یک مقداری بودجه در اختیار ما قرار می دادند که عمده از وجوهات بود؛ یعنی پولی که در حزب می آمد از وجوهات شرعی بود که تهران به ما می داد و خود اصفهان و خیرین هم کسانی که می توانستند برای هزینه های جاری حزب کمک می کردند.
صبح تا شب در حزب بودیم
افرادی که در حزب فعالیت می کردند اکثراً داوطلب بودند و کسی حقوق نمی گرفت ولی خب بعضی ها بودند مثل خود من یا آقای حقیقیان و اسفندیاری. مثلاً آقای محمد اژه ای و این ها که حقوق بگیر نبودند. چند نفری بودیم که تعدادمان به 10 نفر نمی رسید، افرادی بودیم که ثابت همیشه در حزب بودیم، یعنی صبح تا شب وقتمان در حزب صرف می شد. سازمان یک مبلغ اندکی یعنی ماهی 2500 تومان به ما می داد و کل حقوق ما همین بود. من یادم هست که شرکت ساختمانی داشتم که آن را عملاً تعطیل کردم. کلیه افراد و وسایل شرکت را همان سال 57-58 فروختیم و خرج کردیم و دیگر چیزی از شرکت در کار نبود.
دیگر عرض کنم که یک نگهبان داشتیم که شبانه روزی آنجا بود. به او اکبر آقا می گفتند. برای یکی از دهات بود و شب ها آنجا می خوابید؛ در را باز می کرد، می بست، جارو می کشید و تمیز می کرد. از این کارها می کرد. یا مثلاً یک تلفنچی داشتیم که جوان بود و اسمشان را یادم نیست.
مثلاً شاخه دانش آموزی مان همه اکثراً بچه های دانش آموز بودند و کسی چیزی نمی گرفت.
سوال: متاهل بودید؟
جواب: بله، من در آن زمان 3 فرزند داشتم.
سوال: تمام وقت در حزب بودید، یعنی روزی 8 ساعت؟
جواب: بله، ما اصلاً زمان نداشتیم؛ وقتی که آخر سال 59 جنگ اتفاق افتاد ما حتی شب ها با دوستان به طور مسلح در حزب بودیم. این وضعیت ادامه پیدا کرد تا بالاخره دستور دادند حزب را تعطیل کنیم و ما هم حزب را تعطیل کردیم.
عمده پولی که آنجا مصرف می شد، هزینه های جاری خود حزب مثل آب و برق و هزینه جزئی که به بچه ها داده می شد و عمده مسئله خرج تبلیغات می شد. هزینه هایی بود که مثلاً مقداری از تهران کاغذ می گرفتیم و می آوردیم اما آخرش کپی هایی که می خواستیم در اصفهان بزنیم این ها مقداری نیاز به پول داشت. یا مثلاً برای کتاب و جزوه هایی که چاپ می شد نیاز بود که پول به چاپخانه ها بدهیم.
سیستم اداری پیچیده ای نداشتیم
سیستم اداری ما این طور بود که ما تشکیلات خیلی پیچیده ای نداشتیم؛ یعنی بچه هایی که تقریباً مخلص بودند و فکر چیزی هم در سر هیچ کس نبود و پولی هم جایی نبود و همه افراد به صورت خالص برای حزب کار می کردند. یعنی به عنوان یک تشکیلاتی که زیر نظر یک مجتهد و یک آدم فرهیخته ای است کار می کردند و اعتمادی زیادی به بالادستی هایمان داشتیم.
آقای پرورش استاد ما بودند، همه افراد انقلابی در اصفهان تقریباً زیردست آقای پرورش بزرگ شده بودند و بعد هم وقتی حزب بسته شد به غیر از تعداد اندکی اکثرا در سیستم های اداری پراکنده شدند. عده ای فرض کنید در آموزش و پرورش رفتند، جوان بودند و بعداً ممکن است که در سلسله مراتب بالا آمده و در سیستم های اداری دستشان بند شد، ولی برای افرادی مثل ما که کار دولتی یا سازمانی و تشکیلاتی نداشتیم این بحث ها نبود.
 من وقتی حزب تعطیل شد دو مرتبه رفتم تهران سر کار ساختمانی که داشتیم، در ستاد مشترک کار می کردیم و بعد به اصفهان آمدیم و برای خودمان شروع کردیم به کار. یعنی رفتیم سر کار خودمان. البته پیشنهاد برای کار بود، یعنی برای همه بود، ولی من اعتقادی نداشتم. فرض کنید که رشته من ساختمان است بیایند و به من پیشنهاد کنند که به رادیو و تلویزیون بیا. اتفاقاً آن زمان این پیشنهاد هم به من هم شد که بروم و مسئول رادیو و تلویزیون شهرکرد بشوم.
یادم است که آن زمان اوج درگیری های مارکسیست ها و مسلمان ها بود و من گفتم نه، من در آن رشته نه تخصصی دارم و نه بلدم. مثال می زنم برایتان.
این فعالیت های تشکیلاتی ما بود. گاهی هم به عنوان مشاوره برای ازدواج دختر و پسرها، تک سخنرانی و تک جلساتی در مدارس داشتیم که می رفتیم در حد همین صحبت هایی که شنیده بودیم می گفتیم یا برای بچه های مدارس صحبت می کردیم.
ابتکار در کاهش هزینه های چاپ
عمده کارمان بیشتر با آقای حقیقیان و انتشارات بود که این جزوات حزب اصفهان را چاپ می کردیم. داستان اینها خیلی جالب است؛ کتاب هایی که از تهران می آمد خب چاپ چاپخانه بود؛ در اصفهان هم اول جزوات اخلاق آقای مشکینی را می دادیم چاپ می کردند اما از نظر فیلم و زینک خیلی هزینه می شد. گفتیم باید کاری کنیم که تا می شود هزینه ها را پایین بیاوریم و من به ذهنم رسید که صحبت کنم و گفتم که بیایید ما از این کاغذهای شیرینی استفاده کنیم، کاغذهای نازکی هست که زیر شیرینی می گذارند و برای نقشه های مهندسی استفاده می شود و پوستی مانند ولی شفاف است. ما با کسانی که لیتوگرافی داشتند صحبت کردیم و گفتیم اگر بخواهیم این زمینه ای که الان هست همین سفید باشد اما کاغذش که ما استفاده می کنیم زینک نباشد بلکه طلق مانند باشد، آیا می شود؟ گفت نه نمی شود. گفتیم حالا ما یک نمونه می آوریم ببینیم که می شود یا نه؟
آن وقت ما یک دستگاه زیراکس تازه برایمان از تهران آمده بود که از این canon های جدید بود و گفتیم بیایید این را تجربه کنیم. ما این کاغذها را می خواباندیم و کاغذ پوستی را می انداختیم روی مقوا و از زیرش رد می کردیم، بعد دیدیم که این ها خیلی تمیز درآمد!! یعنی کاغذ چاپ شد روی این طلقی ها و بعد بردیم دم فیلم و زینکی و خلاصه گفتیم آقا ما می خواهیم این را چاپ کنیم. آن وقت گفت بله می شود، نگاتیو نیست، پوزتیو است و می شود روی زینک های پوزتیو چاپ کرد. گفتم باشد امتحان می کنیم. کمی صفحات را با سیستم صحافی که هست صفحه بندی کردم و تحویل دادیم و درآمد کار.
سوال: یعنی جزوات اخلاق آیت الله مشکینی و آموزش مواضع به همین سبک کار شده؟
جوب: بله، همین ها که الان دیدید، به همین علت است که بعضی جاهایش ریخته. درواقع در جا به جا کردن که اینها را می خواستی ببری، و می گذاشت زیر دستگاه، مرکب بود دیگر، بر اثر تکان خوردن بعضی نقاطش می ریزد. اما در این یک مسئله، برای ما کلی هزینه صرفه جویی شد. در اصل پول فیلم دیگر نمی دادیم؛ آن موقع هم عملاً در مسائل جنگ تحریم بودیم و امکانات نبود.
سوال: این جزوات با چه تیراژی منتشر می شد؟
جواب: بستگی به جمعی داشت که در حزب بودند. حول و حوش هزار تا دو هزار تا چاپ می شد.
سوال: مثلاً اخلاق آیت الله مشکینی بیست شماره است ظاهراً؛ به مرور چاپ می شد یا همان اول هزار تا را می زدید؟
جواب: چون زینک اش آماده بود مشکلی نبود دیگر، اینها دیگر کپی نیست، چاپ است، چاپی است که فیلم ندارد. تیراژمان که بالا بود مثلاً دو هزار تا سه هزار تا می خواستیم بزنیم، می رفتیم می دادیم هزار تا پانصد تا برای ما می زد و تحویل می گرفتیم. بعد می دیدیم دو مرتبه نیاز است، زینک هایش سالم می ماند، دو مرتبه می دادیم چاپخانه برایمان چاپ می کرد.
این روشی بود که خلاصه تا چند سال تقریباً استفاده کردیم. یادم است که مواقعی ما حتی پوستر چاپ کردیم، همان زمانی بود که مسئله اسرائیل و اشغال مطرح بود که تصویری از فلسطین کشیده بودیم که مشکی رنگ بود، یک زنجیری دورش بسته بودیم و این را دقیقاً با همین سیستم پیاده کردیم و در تیراژ خیلی زیاد در اصفهان پخش می کردیم.
سال: من این پوسترها را ندیده ام، کجاست این پوسترها؟ خودتان دارید؟
جواب: نه، من اصلاً هیچ چیزی نگه نداشتم. مخصوصاً بعد از حزب و بعد از جابه جایی ها چندین باره... من عمده چیزی که داشتیم نوارهای آقای پرورش بود که خودم مقداری در حزب فیلمبرداری کرده بودم، یادم نیست چه شب هایی بود، ایشان تشریف می آوردند عمومی هم بود همه می آمدند؛ من همه را فیلمبرداری کرده بودم و جلساتی در مساجد را هم فیلمبرداری کرده بودم. کل نوارهایشان بود که یک آرشیو خیلی بزرگ از سخنرانی همه شخصیت ها اعم از آقای پرورش، آقای بهشتی و غیره بود. اینها چند سال این طرف آن طرف بود و مدتی هم پیش من بود. تقریباً پنج شش کارتن خیلی بزرگ بود که دادیم به پسر آقای پرورش.
سوال: پسر بزرگشان؟
جواب: بله، دو پسر دارند صابر و صالح. صالح فکر کنم بزرگتر است که در صداوسیمای اصفهان بود. همانجا رفتم در صداوسیما به او تحویل دادم. به صورت نوار بود، به ایشان دادیم و گفتیم این ها امانت پیش ما بوده است.
برنامه تبلیغاتی ما اینگونه بود.
سوال: مکان حزب را شنیدم که اجاره کرده بودید. مقدار اجاره چقدر بود؟
جواب: نه، من یادم نمی آید که اجاره باشد. محل حزب را آن زمان همین طوری داده بودند، آقای پرورش  با ایشان صحبت کرده بودند.
قبلش ظاهرا اینجا بهداری بود و مالک داشت اما رها شده بود. مالک اش هم با آقای پرورش صحبت کرده بود و ظاهراً همین طوری داده بود دست این ها. این چیزی است که در ذهن من است. ولی خب آب و برق و هزینه های جاری بالاخره بود.
اواخر کار قبل از اینکه از این مکان بلند بشویم، دنبال این بودیم که یک چاپخانه بیاوریم برای انتشارات و آقای حقیقیان هم خیلی فعالیت کرد، تهران هم خیلی رفتیم. وزارت ارشاد رفتیم، این طرف و آن طرف رفتیم، ولی امتیازش را به ما ندادند. بانی پیدا کرده بود که پول چاپخانه را بدهد ولی ارشاد می گفت آنقدر چاپخانه هست که دیگر نیاز نیست! ما هم منصرف شدیم.
سوال: منابع درآمدی حزب گفتید مقداری از تهران کمک می کردند. چگونه بود؟ تصویب می کردند یا طبق درخواست شما بود؟
جواب: نه، ما می رفتیم آنجا می گفتیم هزینه هایمان این چیزها هست. حتی صورت و فاکتور هم از ما نمی خواستند.
سوال: یعنی آنقدر بروکراتیک نبود مثل امروز؟ برود تصویب شود و بیاید؟
جواب: ابداً به این صورت نبود، البته تهران چون وسعت داشت تشکیلات گسترده ای داشت، تشکیلات مالی داشت ولی اصفهان به این صورت نبود. ما می رفتیم می گفتیم آقا ما پول می خواهیم، نداریم، می دادند یک مبلغی. مبلغش را یادم نیست چقدر می دادند، شاید به پول الان هیچ حساب نمی شود.
دوباره پول کم می آوردیم تلفن می زدیم ما آنقدر بدهکاریم، از این و آن پول گرفته ایم و می دادند. البته دفتر و دستک همه چیز داشت و ریز مبالغ تمامش مشخص بود، دریافت ها و پرداخت ها همه مشخص بود که چقدر و چی است؟ حتی پول هایی که از تهران می آمد مشخص بود، پول هایی که افراد هدیه می کردند مشخص بود، عمده حزب هم با پول افراد اداره می شد.
سوال: پس مشکل مالی نداشتید؟
جواب: نه، البته تحت فشار بودیم، یعنی اگر پول بیشتر داشتیم می توانستیم جزوات بیشتری چاپ کنیم، کارهای بیشتری بکنیم ولی آن موقع همین اندازه هم خوب بود. یعنی یک وقت کسی می خواست به مناسبتی اعلامیه چاپ کند، خودش بانی داشت، می آمد می گفت من آنقدر پول این را می دهم شما چاپ کنید، ما هم انجام می دادیم. اینکه نیاز باشد حالا یک ذخیره ای داشته باشیم اصلاً این طور نبود، در حد متعارفی که نیاز تشکیلات بود پول جور می شد.
سوال: از علمای اصفهان هم پول می گرفتید؟ یا حتی جاهایی با شما بد هم بودند؟
جواب: نه، ببینید من خودم اصلاً اهلش نبودم که بنشینم در این روابط صحبت بکنم. حتی در جلسات شورا که شرکت می کردم سعی ام بر این بود و به دوستان می گفتم تا می شود حرف هایی که آخرش چیزی حاصل نمی شود را نمی خواهد بگویید. شما یک وقت می نشینید یک صحبت های تشکیلاتی می کنید چون برای عملی که باید انجام بدهید نیاز هست، آن حکم اش جدا است. ولی اینکه حرف هایی که خیلی به درد نمی خورد و آخرش چیزی حاصل نمی شود بشینیم بگوییم فلان آقا فلان چیز را گفته، این آخرش چی برای ما درمی آید؟ من خیلی مخالف بودم. معمولاً هم جلسات شورا را سعی می کردم آن هایی که به خودم ارتباط دارد بروم، کم می رفتم.
سوال: معمولاً کی به کی جلسه برگزار می شد؟
جواب: هفته ای یک بار جلسه شورا بود.
گاهی با همین آقای حقیقیان شب تا صبح در چاپخانه بودیم. آنجا ایستاده بودیم جزوه چاپ می کردیم هم زمان هم عده ای نوار پیاده می کردند. یک اکیپ خیلی قوی و بزرگ از دانش آموزان بودند که این ها نوار پیاده می کردند. نوارهای آقای پرورش و همین نوارهای آقای مشکینی و دیگران.
سوال: چون باید دقت بشود روی پیاده سازی نوار، بچه ها این دقت را داشتند؟
جواب: بله، عین نوار را پیاده می کردند دیگر، بعد نوار می رفت پیش همین گروه آموزش که آقای کوچکزاده بودند، این ها باز دو مرتبه بازخوانی و ویراستاری می شد. حتی بعد از چاپ دو مرتبه بررسی می شد که غلط نداشته باشد، تمام این ها کنترل می شد. این نبود که همین طوری بلافاصله پیاده و چاپ کنند.
سوال: طرح جلدی که روی این جزوه ها هست کار کیست؟
جواب: آقای حقیقیان. ایشان آدم خیلی خلاقی بود، خیلی به درد می خورد و کار می کرد.
سوال: الان ارتباطی دارید با ایشان؟
جواب: بله، تلفنی گاهی صحبت می کنیم و به هم سر می زنیم. تهران است، بازنشسته شده دیگر.
سوال: حزب که منحل شد شما ارتباط تان را با چه کسانی ادامه دادید؟ مثلاً آقای حامدیان و دیگران جلساتشان را ادامه دادند.
جواب: این ها جلسات شان را داشتند اما من نه، من دیگر تقریباً حال و حوصله اش را نداشتم چون خیلی هم با من ارتباط نداشت کارهایشان. آن ها کارهای به اصطلاح سیاسی می کردند، من حوصله اش را نداشتم. من در همان سیستم مالی که بودم آن هم به خاطر گل روی آقای پرورش و آقای بهشتی بود، تا آن ها بودند من هم بودم.
البته ما با آقای پرورش مرتب جلسه داشتیم و چون در تهران وزیر بود و اصفهان نمی توانست بیاید ما می رفتیم تهران خدمت ایشان. ما با چیزهایی که از ایشان دیده بودیم، اخلاقیاتی که در ایشان سراغ داشتم به هر حال پیرو ایشان بودیم. حالا ممکن است قضاوت های مختلفی باشد اما کسی که با یک سری افراد از نزدیک برخورد دارد آن آدم ها را بهتر می شناسد.
مرحوم پرورش با رفتارش آدم ها را جذب می کرد
از بچگی شاگرد مرحوم پرورش بودم
یک سری آدم ها حرف هایی که می شنوند شایعات است و از دور است، اما ما که مستقیماً با خود ایشان ارتباط داشتیم خیلی رفتارهایشان برایمان عجیب بود. یادم است که این پاترول ها تازه آمده بود. یک ماشین پاترول برای آقای پرورش خریده بودند، حالا نمی دانم آن روز که این ها را به نماینده ها می دادند همین طوری می دادند یا پولش را می گرفتند، این را خبر ندارم، ولی یادم است قبل از اینکه سوار بشوند زنگ می زنند تهران به آقای کاویانی. می گویند آقای کاویانی بیا بردار و برو ماشین را، بفروشش و یک صندوق قرض الحسنه درست کن. همان موقع بدون اینکه سوار بشوند ماشین صفر را دادند دست ایشان. او هم رفت فروخت و یک صندوق قرض الحسنه ایجاد کرد که فکر می کنم هنوز هم باشد.
سوال: صندوق قرض الحسنه را برای چه کسانی درست کردند؟
جواب: محلی بود، مثلا برای خود بچه ها بود، اینکه اسم خاصی رویش باشد یا افراد خاصی باشد نبود؛ هنوز هم فکر می کنم باشد.
می خواهم بگویم که آدم اخلاق را در ایشان می دید. مثلاً آقای پرورش به قول ما خیلی داش مشتی بود، دست دهنده داشت و بخشنده بود. غیر از آن مسائل تئوری و قرآن و حدیث که بلد بودند، با رفتارهایش هم خیلی آدم را جذب می کرد. یا مثلاً فوق العاده با دوستان و بچه ها خوش اخلاق بود. با بچه ها می رفتند جمعه باغ شوخی بکنند و بگویند و بخندند و در عین حال مسائل معرفتی هم مطرح بشود. خدا رحمتشان کند.
سوال: قبل از انقلاب چطور با آقای پرورش آشنا شدید؟
جواب: شاید از کلاس سوم یا اوایل سال چهارم دبیرستان با آقای پرورش آشنا شدیم. سال 47 ما شاگرد ایشان شدیم. قبل از آن هم باز ایشان در مسجد حاج رسولی ها در چهارباغ پایین جلسه تفسیری داشتند که تفسیر سوره کهف بود و بعد هم به کتاب تبدیل شد. بعد هم جلساتی بود که در خانه ها بود؛ یعنی عملاً از بچگی شاگرد ایشان بودیم.
ایشان آن زمان جوان جوان بود که شروع کرده بودند به کار، تازه فارغ التحصیل شده بود و دبیر آموزش و پرورش بود. آن زمان هم دسته بندی ها به این صورت نبود، مسجد آقای خادمی هفته ای یک بار پاتوق افرادی بود که مایل به مسائل قرآنی بودند. حالا آن روز که بحث انقلاب مطرح نبود ایشان قرآن تفسیر می کردند، بچه ها هم استفاده می کردند. هسته های اول انقلاب هم تقریباً همین بچه هایی بودند که شاگرد ایشان بودند، حتی مثلاً همین آقای رحیم صفوی، یا برادرش مجید صفوی و دو سه تای دیگر که شهید شدند، زمانی که تشکیلات چریکی را تشکیل دادند (گروه صف)، این ها جلسات ایدئولوژیک شان عملاً با آقای پرورش بود.
سوال: انقلاب که پیروز شد آقای پرورش شما را دعوت کرد بیایید در حزب؟
جواب: یادم نمی آید اصلاً کی ما را دعوت کرد؛ اول که انقلاب پیروز شد بچه هایی که دور هم بودند و اکثراً در جلسات بودند، در شهر پخش شدند و یک سری از بچه ها ساواک را گرفتند که بعد ساختمان سپاه شد. خودم یادم است که رفتیم خانه جوانان را که الان دست بنیاد شهید است در خیابان کمال اسماعیل گرفتیم. آن روز به عنوان خانه جوانان بود که دختر پسرها قاطی بودند و بعد با دوستان یک سری برنامه مذهبی و سخنرانی آنجا گذاشتیم.
اما آخرش من آنجا هم بیشتر کارهای تدارکاتی و فنی می کردم، اکثراً آچار به دست تشکیلات بودیم. کارهایی که مربوط به کارهای یدی و فنی بود.
سوال: پس برای خودتان فرماندهی بودید.
جواب: (با خنده) نه، این ها همه گذشت و رفت، امیدواریم که آخرش خدا خودش قبول کند. ما دلمان می خواسته برای خودش کار کنیم، اما سرمان نمیشد و بلد نبودیم.
سوال: آقای پرورش هم برای تامین هزینه ها کانال می زدند؟ مثلاً از بازاری ها و کسانی که وضع شان خوب بود؟
جواب: بله، ما یک شاخه بازار داشتیم که یک سری بازاری هایی متدین می آمدند در جلسات. من خودم یک سری آموزش قرآن برای گروه مهندسین و بازار داشتم. مثلاً اوایل کسانی بودند که قرآن بلد نبودند، مثلاً شاخه بازار همین قرآن ابتدایی اَ، اِ، اُ را نمی دانستند.
سوال: آن موقع فضا عوض شده بود و انقلاب همه چیز را دگرگون کرده بود.
جواب: بله، همین ها را ما یک مقدار آموزش می دادیم. یا حتی مهندسین هم همین مسئله بود که بعضی می آمدند هنوز قرآن را بلد نبودند. ولی الان دیگر همه چیز خوب شده.
سوال: حزب که تعطیل شد اموالش یک سری فیلم و کتاب بود، میز و صندلی و غیره هم بود، اموال چه شد؟
جواب: کل اموال وقف بود، یعنی چیزی نبود که کسی از خودش آورده باشد، این ها را عمده اش را اذن گرفتند از آقای بهشتی و دیگران. مثلاً ما تعداد زیادی میز و صندلی و موکت و این چیزها داشتیم که یادم است همین آقای سردار مرتضی طلایی که الان هست، ایشان مسئول سپاه خوانسار بود. یادم است که آن سال آنجا سیل آمده بود و آمد گفت که ما وسیله می خواهیم. گفتم اذنش را بگیر، رفتند اجازه گرفتند و تقریباً یک مقدار موکت و میز و صندلی بود، این ها را ماشین آوردند برداشتند بردند.
دستگاه ضبط و دوربین فیلمبرداری و ویدئو هم بود. ویدئو که قدیمی شد و دیگر به درد نمی خورد. هرچه بود اذنش را گرفتند و دادیم به مساجد. کم کم رد کردیم رفت و چیزی تقریباً نماند.
سوال: حزب کتابخانه و کتابفروشی هم داشت.
جواب: کتاب های کتابفروشی زیاد نبود، این اواخر همه را گذاشتند فروختند. کتابخانه را یادم نیست که چیزی باقی ماند یا خیر؛ اگرداشتیم هم باز دادیم به مساجد. فکر نمی کنم جای خاصی بردیم. به طور پراکنده همه را پخش کردند.
سوال: تهران که می رفتید شما را به عنوان مسئول مالی می شناختند؟
جواب: بله.
سوال: می خواستید پولی بگیرید نامه ای نشان می دادید یا حکم داشتید؟ مثلاً از اصفهان کسی تلفن می زد که ما آقای خلیلیان را فرستادیم؟
جواب: نه، اصلاً این طور نبود. اولاً که آنجا من را همه می شناختند. بعد هم هر ماه در تهران جلسه بود و مسئولان مالی می رفتند.
سوال: این جلسه برای مسئولان مالی تشکیل می شد؟
جواب: بله، می رفتیم و همه داد و بیداد راه می انداختند و یادم می آید اکثر اوقات آقای بادامچیان بود. می آمدند در جلسه و سر ما را یک جوری می تراشیدند.
سوال: از کدام شهرها بودند؟
جواب: از همه شهرها. حزب در همه جا فعال بود. مثلاً از مشهد می آمدند، حتی از شهرهای اطراف اصفهان هم بعضی وقت ها می گفتیم بلند شوید برویم تهران. مثلاً خوانسار و گلپایگان و این ها می آمدند اصفهان از ما پول می خواستند، می گفتیم ما پول نداریم، فلان روز جلسه است بلند شوید برویم تهران داد و بیدادتان را بکنید. آن وقت بالاخره می گذشت دیگر.
سوال: بچه هایتان چه کار می کنند؟ البته خبر دارم دامادتان آقای کمیلی مرحوم شدند.
جواب: بله اتفاقاً در همین خانه که هستیم بچه های او و دخترم پیش ما هستند. پنج فرزند داریم که دو تایشان پسر هستند و سه تا هم دختر. همه هم تشریف بردند بیرون. پسر اولمان علی آقا است و مهندس است و با خودمان کار می کند. پسر دومی محمد آقا وکیل پایه یک دادگستری است.
پایان

نظر خود را ارسال کنید