پخش پوستر، نوار، فیلم و کتاب، شناسنامه حزب جمهوری اسلامی شده بود
همه شخصیت های دفتر مرکزی روی حزب اصفهان نظر ویژه داشتند
آخرین نفری بودم که بعد از انحلال حزب از دفتر خارج شد

گفتگو با آقای مجتبی حقیقیان، مسئول تبلیغات حزب جمهوری اسلامی اصفهان سالهای...
مکان: اصفهان- محله هارونیه، مسجد علی (ع)
زمان:  23/1/97

سوال: نمی توان از حزب جمهوری اسلامی اصفهان سخن گفت و درباره فعالیت های مسجد علی(ع) صحبت نکرد. لطفا از تاریخچه حزب جمهوری، فعالیت های مسجد و مسئولیت خود به عنوان واحد تبلیغات بگویید.
جواب: بسم الله الرحمن الرحیم... این گفتگو به اعتقاد من حرکت خوبی است که بحث تاریخ انقلاب اسلامی از بدو شکل گیری، و آن تشکیلاتی که به اسم حزب جمهوری اسلامی بنیانگذاری شد، برای آیندگان مطرح شود و به نوعی این تاریخ مکتوم نماند.
حزب جمهوری اسلامی توسط شهید مظلوم آیت الله سیدمحمد حسینی بهشتی و دیگر یاران ایشان که مجموعاً 5 نفر می شدند، با اهداف خیلی گران قیمت پایه گذاری شد و در عمل به خیلی از موفقیت ها نائل شد ولی دچار مشکلاتی هم شد.
برنامه های حزب در موضوعات خاصی شکل گرفت که یکی از مهم ترین آن تبلیغ در شناسایی اهداف انقلاب اسلامی بود. روزهای اول بعد از انقلاب اسلامی همه چیز نو بود، قبل از انقلاب مبارزه شکل دیگری داشت و با طاغوت بود، ولی وقتی انقلاب اسلامی با عنایت الهی شکل گرفت، ابزارهایی لازم داشت که مهم ترین آن به اعتقاد من این بود که انقلاب به مخاطبانش که عمدتاً جوانان علاقه مند، انقلابی، مذهبی و عمدتاً ایثارگر بودند شناسانده شود.
بعدها این موضوع ایثارگری با شروع جنگ تحمیلی شکل دیگری پیدا کرد و موضوع دیگری شد اما ضرورت اول این بود که کار فرهنگی گسترده ای در سطح جامعه بشود که اصفهان هم یکی از پیشگامان این حرکت بود.
مسجد علی(ع) اصفهان، قبل از انقلاب
قبل از انقلاب اسلامی در مسجد امام علی(ع) یک سری جلسات خوبی داشتیم که در ابعاد مختلف و در سنین مختلف که از سنین پایین شروع می شد، برای فراگیری اصول دین و عمدتاً آشنایی با روخوانی قرآن و در سطوح بالاترش آشنایی با مفاهیم قرآن، تفسیر و نهج البلاغه بود.
در مقاطع خاصی هم جلسات بزرگی در مسجد امام علی برقرار می شد و بنیانگذار این حرکت ها شهید بزرگوار حجت السلام شیخ علی اکبر اژه ای بود. برادران ایشان حجت السلام حاج مهدی اژه ای و حاج آقا محمد اژه ای و حجت الاسلام دکتر جواد اژه ای هم بودند که حاج آقا جواد اژه ای کمتر حضور فیزیکی در مسجد داشت ولی او هم تاثیرگذار در روند فعالیت های مسجد بود.
از قبل از انقلاب اسلامی ما در این مسجد با مبانی فرهنگ دینی، اصول عقاید، قرآن، تفسیر، اخلاق و بعضاً حدیث آشنا شدیم و جوان های خوبی رشد کردند. مداومت و پیگیری های خستگی ناپذیر این دوستان که اسامی شان را عرض کردم و پررنگ تر شهید بزرگوار علی اکبر اژه ای بود که خیلی موثر واقع شد و بعدها این تاثیرگذاری در پیچ و خم ها و مشکلاتی که برای انقلاب پیش آمد از جمله جنگ، این جوانان خودشان را نشان دادند و اغلب شهید شدند.
ما هم با اصول تبلیغ و نشر افکار دینی اینجا خیلی خوب آشنا شدیم و آموزش دیدیم و من هم افتخار شاگردی همه به ویژه شیخ علی اکبر اژه ای را داشتم که ایشان در شکل گیری افکار من نقش داشت.
این زمینه ها بود و وقتی انقلاب اسلامی شکل گرفت ما نیروهای آموزش دیده علاقه مند خیلی داشتیم و در زمینه نیازهای فرهنگی که بتواند احتیاجات جوان ها را مرتفع بکند، هم در بخش خواهران و هم در بخش برادران، کلاس های خیلی پرازدحام و با استقبال زیادی داشتیم.
آن طرف هم امامزاده هارونیه است که از اتاق ها و سالنش که الان هم موجود است و بازسازی شده بهره های خیلی خوبی بردیم و کلاس های مختلفی راه افتاد؛ مثلا آموزش های نظامی بعد از پیروزی انقلاب برای همه کسانی که علاقه داشتند و ارتشی های مسلمان در این آموزش ها استفاده کردیم.
پیروزی انقلاب و تاسیس حزب جمهوری اسلامی
وقتی که حزب جمهوری اسلامی در 29 بهمن سال 1357 توسط شهید مظلوم آیت الله بهشتی، آیت الله سیدعلی خامنه ای و مرحوم آیت الله علی اکبر هاشمی رفسنجانی بنیانگذاری اش اعلام شد، ما هم علاقه مند شدیم که بتوانیم در این راه به حزب جمهوری اسلامی کمک کنیم.
قبلاً در مسجدعلی با شهید بهشتی آشنا شده بودیم. خاطرم هست که در سال 1354 ایشان تشریف آوردند و بر حسب آشنایی و خویشاوندی تقریباً نزدیکی که با دوستان اژه ای داشتند دعوت شدند، و من اولین بار بود که این روحانی خیلی منظم، خیلی تمیز و به صورت خاص را در اینجا دیدم. صبح زود یک روز تعطیل بود، بعد از نماز صبح در ایوان مسجد با موضوع توکل صحبت کردند که بعدها از نوار پیاده سازی و جزوه اش هم چاپ شد. این ها زمینه هایی بود که ما بیشتر به این شخصیت علاقه مند شویم.
سوال: در سخنرانی شهید بهشتی چند نفر در مسجد بودند؟
جواب: بچه هایی که در مسجد فعالیت داشتند و دوستان اژه ای هم بودند. فکر می کنم 10 تا 15 نفر بودیم.
بهشتی باعث شد ما خود به خود علاقه مند به حزب جمهوری اسلامی شویم. ما در مسجد امکانات تبلیغاتی بالقوه ای هم داشتیم و فضای امامزاده هارونیه و اتاق هایش هم موجود بود. بیش از 20 اتاق بود که دیوار چند اتاق را برداشتند و یک سالن بزرگی شد که ما خیلی استفاده کردیم.
شهید اژه ای برحسب ارتباطاتشان با شهید بهشتی و بعضی از دوستان دنبال کردند و یک شعبه حزب در مسجد امام علی برپا شد. فکر می کنم تنها شعبه مهم و آماده به کار و با انگیزه را در اینجا تشکیل دادیم.
سوال: یعنی دفتر مرکزی حزب که در خیابان چهارباغ پایین است اینجا را رسما به عنوان شعبه خودش می دانست؟
جواب: بله، همان اول نمی دانم چرا اسمش را حوزه شماره 6 گذاشتیم. نمی دانم که از 1 تا 5 اش چه بود ولی به نظر من 1 تا 5 اش خیلی واقعیت عینی پیدا نکرد.
بنابراین شروع به برقراری ارتباط کردیم؛ من قرار بود به دفتر مرکزی بروم ولی به توصیه شهید اژه ای قرار شد که اینجا بمانم و کارها را هماهنگ کنم، جلسات، دعوت از اساتید، مدیریت آموزش ها و کارهای تبلیغاتی اینجا به عهده من بود. با نظارت و کمک دوستان خیلی خوب هم استفاده کردیم و صدها نفر اینجا آموزش دیدند و استفاده کردند.
از دفتر مرکزی حزب در تهران پوستر، جزوه و امکاناتی برای اصفهان می فرستادند؛ سهمیه ای هم برای ما قرار دادند که ما در همین حوزه شماره 6 که عرض کردم، هرجا نیاز بود توزیع می کردیم و در معرض نمایش می گذاشتیم.
توزیع پوستر خیلی خوب بود، مساجد، مراکز فرهنگی و مدارس نماینده هایشان می آمدند و برای هر صنفی موضوعاتی داشت، برای مساجد یک نوع موضوع و حتی مراکز کارگری. این ها را لوله می کردند یک روبان دورش می زدند و می بردند.
سوال: بسته ها کی به کی ارسال می شد و چه کسی اینها را از تهران به اصفهان می آورد؟
جواب: هر زمان که چاپ و تولید می شد سهمیه استان اصفهان هم بود که ما در شعبه خودمان می گرفتیم و استفاده می کردیم.
ارسال از طریق پست نبود، گاهی هم با پست اما بیشتر از طریق دوستانی بود که از تهران برمی گشتند.
سوال: جزوات و محصولات را با چه تیراژی برای اصفهان می فرستادند؟
جواب: تیراژ خاصی نداشت، مثلاً اگر پوستر بود 500 الی 1000 برگه از آن را می فرستادند. بستگی به تیراژی داشت که در تهران تولید می شد.
سوال: خودتان هم آن ها را تکثیر می کردید؟
جواب: خیر، برخی از امکانات چاپش در اصفهان موجود نبود و در تهران آن زمان امکانات خیلی بهتری بود. چاپ های رنگی 4 رنگ در تهران بود و در سال چهارم و پنجم انقلاب دستگاه هایی در ایران وارد شد که 6 رنگ چاپ می کرد. در اصفهان هنوز متداول نبود و چاپ های افست بود، بنابراین نسبت به هزینه هایی که در تهران می شد آن قدرها هم ما بضاعت خوبی نداشتیم.
ولی من حیث المجموع بعدها که حزب در سطح استان اصفهان جا افتاد، برای دفاتر شهرستان و امور تبلیغاتی،  کارهای خاص خودمان را می کردیم.
مقداری که اوضاع جلو رفت، فکر می کنم بعد از سال اول، فعالیت های دفتر مسجدعلی کمرنگ تر شد و نیاز شد که ما به دفتر مرکزی حزب برویم. در  فعالیت های مسجد دوستان کمک می کردند، اما کمرنگ تر شد.
سوال: در دفتر مرکزی، مسئول واحد تبلیغات شهر اصفهان بودید یا استان اصفهان؟
جواب: هر دو.
ما حوزه ای داشتیم به نام شهرستان ها که مسئولش آقای حسین اسفندیاری بود اما تبلیغاتش در حوزه تشکیلاتی با ما بود. مسئولان دفاتر شهرستان هفتگی جلسه داشتند که از سراسر استان می آمدند و من به عنوان مسئول تبلیغات برای تامین نیازهای تبلیغی شان در جلسه شرکت می کردم.
مدیریت آموزش و تامین محتوای کمک آموزشی با من نبود ولی جزوه های آموزشی که چاپ می شد و مورد نیازشان بود با مصوبات شورای مرکزی در اختیارشان می گذاشتیم. درواقع در بحث تبلیغات تاثیرگذار بودیم و به نوعی هدایت می کردیم.
در واحد تبلیغات، توزیع پوستر و تراکت و پارچه نویسی و چاپ جزوات فقط یک بخش کار بود و واحد ما موضوعات فراگیرتری داشت. مثلا یکی از موارد نمایش فیلم بود که ما در حوزه کاری خودمان فیلم های آموزشی و فیلم هایی که موضوعیت انقلابی داشت تهیه کرده بودیم و پخش می کردیم.
سوال: ویدئو پرژکتور داشتید یا دستگاه ویدئو؟
جواب: نه، آن زمان ویدئو پرژکتور به شکل امروزی نبود، در واقع فیلم های متری سینمایی و دستگاه آپارات بود. ذهنم زیاد یاری نمی کند اما از دفتر مرکزی تهران کمک گرفتیم و دوربین و دستگاه پخش فیلم به ما دادند.
در روزهای اول دوستان در مراکز، مساجد، مدارس می رفتند، بلیط فروشی می کردند و بلیط های خاصی در حزب آماده می کردیم که خیلی ارزان بود چون ما باید برخی از هزینه هایمان را در می آوردیم. رقمش خیلی کم بود، شاید 5 ریال بود. این هم به خاطر این بود که فیلم های جدید از تهران بخریم.
سوال: نام فیلم ها را به خاطر دارید؟
جواب: نه متاسفانه. فیلم های سینمایی و مستند بود، سخنرانی نبود، فیلم های انقلابی و سینمایی بود که موضوعاتش به درد می خورد.
سوال: فیلم هایی بود که از تلویزیون پخش شده بود؟
جواب: نه، مثلا فیلم هایی بود که در رژیم طاغوت سانسور بود و این ها را ما به دست آورده بودیم. زندگی انقلابیون دنیا، مشاهیر مبارزاتی و چنین چیزهایی که با ارزش بود.
سوال: کسی که این فیلم را نگاه می کرد می دانست که حزب جمهوری اسلامی دارد این فیلم را پخش می کند؟
جواب: بله، اول دعوت می کردند و می رفتیم فضا را می دیدیم و به عوامل فرهنگی آن مسجد یا مدرسه بلیط می دادیم. بعدها بسیج شکل گرفت و آن بچه های انقلابی در پایگاه بسیج جمع می شدند. کسانی که بلیط خریده بودند 20 نفر الی 50 نفر بودند. در مساجد و مدارس دخترانه و پسرانه می رفتیم.
سوال: نام مساجد و مدارس را می دانید؟ مثلا مدارس معروف اصفهان بودند؟
جواب: یادم نیست متاسفانه. برای این کار یک مسئول مشخص کرده بودیم. آن موقع خودم در زمینه های کاری خیلی گرفتار بودم و فقط جلسات داخلی تشکیلاتی را با بچه ها هماهنگ می کردم.
سوال: پس یک اسم به من بدهید که به سراغش بروم.
جواب: آن اسم الان در گلستان شهدای اصفهان خوابیده است.
شهید مجید تصاعدیان مسئول تهیه و پخش فیلم و مسئول تهیه بعضی از لوازم بود. شهید تصاعدیان در سن 20 سالگی وقتی دانشجوی دانشگاه صدا و سیمای آن زمان بود، در سال 1365 در ادامه عملیات کربلای 5 به شهادت رسیدند. جوان خیلی خوب، زیبنده و مخلصی بود.
اعزام مبلغ
یک بخش دیگر به اسم اعزام مبلغ داشتیم که از مساجد و مراکز فرهنگی، حتی مدارس و دبیرستان ها می آمدند و می گفتند ما می خواهیم جلسه بگذاریم، برای ما سخنران بفرستید. افراد موجه و باسواد در بحث های سیاسی- اعتقادی و از روحانیون.
در بخش اعزام مبلغ حتی برای شهرستان ها از دفتر حزب سخنران و انسان هایی که بتوانند تبیین مواضع دین و انقلاب را بکنند اعزام می کردیم.
سوال: این افراد اعزامی چه کسانی بودند؟
جواب: یادم نیست.
سوال: مثلاً همین اعضای شورای مرکزی هم بودند؟
جواب: نه، ممکن بود از شورای مرکزی هم اعزام بکنیم ولی آن حوزه اعزام مبلغ بود کارش جدا بود.
سوال: معمولاً چه تعداد درخواست سخنران می دادند؟
جواب: خیلی فراوان و بسیار زیاد بود.
سوال: آیا از پس کار بر می آمدید؟ یعنی هر وقت می گفتند ما سخنران می خواهیم شما نیرو می فرستادید؟
جواب: بله.
سوال: خودتان می فرستادید یا شماره تلفن سخنران را می دادید؟
جواب: آن زمان خیلی تلفن نبود. هماهنگی این کار هم یک مسئول داشت. در آن حلقه تشکیلاتی فرض بگیرید مسئول تبلیغات در راس بود اما در داخلش شاخه های مختلف بود.
سوال: مسئول اعزام مبلغ چه کسی بود؟
جواب: متاسفانه خیلی سال از آن گذشته است و الان اسامی شان در خاطرم نیست.
سوال: شما آن زمان چند سالتان بود؟
جواب: من در سن 26 سالگی به این اریکه وارد شدم.
در کار مبارزه از قبل از انقلاب ما با شهید علی اکبر اژه ای ارتباط داشتیم و با دوستان همدیگر را می شناختیم، جمعمان جمع بود و در راس این مسائل و کسی که محور همه این ها بود، خدا رحمتشان کند استاد سید علی اکبر پرورش بودند که من یادم رفت در اول عرایضم بگویم.
مرحوم پرورش حق معنوی بسیار بالایی به گردن خیلی از مبارزین و انقلابیون اصفهان دارند که از جمله من حقیر یکی از آن ها بودم. اولین دبیر حزب هم استاد پرورش بودند و ما توسط اتصال به ایشان جذب حزب شدیم. در واقع خیلی باعث افتخار من بوده است که موضوعات مختلفی را از ایشان یاد گرفتم.
سوال: در اعزام مبلغ کسی بر محتوای سخنرانی ها نظارت نمی کرد؟
جواب: افرادی که انتخاب می کردیم خودشان افراد منضبطی بودند که درست بیان موضع می کردند.
در آن زمان نظارت نیاز نبود، شتاب آنقدر زیاد بود که نمی شد ممیزی کرد و نیازی هم نبود. در واقع انسان های فرهیخته و سالمی که خودمان می شناختیم و با آن ها کار کرده بودیم را اعزام می کردیم.
البته گاهی اوقات انسان های مشهورتری از تهران یا از شهرستان ها دعوت می کردیم که می آمدند و صحبت می کردند. مثلا از شیراز آیت الله حائری شیرازی را دعوت می کردیم که در خود حزب صحبت می کردند. یا مثلاً حجت السلام والمسلمین سیدرضا تقوی امام جمعه شهرکرد بودند که تا چند وقت پیش هم رئیس دفتر سیاستگذاری تبلیغات اسلامی سراسر کشور بودند و حالا منصبشان تغییر کرد.
خاطره ای از امام جمعه شهرکرد
زمانی به اتفاق دو نفر از دوستان که یک نفرشان شهید شد و از یک نفر دیگرشان الان خبر ندارم، 3 نفری به شهرکرد رفتیم و ملاقاتی با آقای تقوی امام جمعه داشتیم که خیلی جالب بود و من آنجا متوجه شدم که ایشان چقدر علاقمند به حزب جمهوری اسلامی و به آیت الله هاشمی و آقای خامنه ای هستند. بعد از سال 60 بود و آن زمان آیت الله بهشتی شهید شده بودند.
یک گزارش خوبی آوردم و به شورای مرکزی حزب اصفهان نشان دادم و گفتم یک انسان بسیار سطح بالای علاقمند در شهرکرد هست، و آن آشنایی که با ایشان انجام دادیم باعث برکت زیادی شد و ایشان در مناسبت های مختلف ازجمله بزرگداشت های شهدای 7 تیر که ما در حزب مراسم برگزار می کردیم، ایشان خیلی از مراسم ها را آمدند و صحبت کردند که نوارها و فیلم سخنرانی ها کم و بیش موجود بود ولی الان خبر ندارم که کجاست. فکر کنم وقتی حزب تعطیل شد به تهران فرستادیم.
سوال: وقتی سخنرانی اعزام می شد، آیا رسم بود که هدیه ای هم به او بدهند؟
جواب: نه، اصلاً این حرف ها آن زمان نبود و دوست نداشتیم این کارها را بکنیم. فقط شاید وسیله ای در اختیارشان می گذاشتیم یا شاید هم خودشان می رفتند.
خیلی جالب بود که اگر به شهرستان می فرستادیم مثلا دوستان حزب آنجا هماهنگ می کردند که اگر قرار بود آنجا اسکان پیدا کنند شب برایش در منزل خود جا فراهم می کردند و غذا و شام و ناهاری می دادند. این ها از حرکت های خودجوش بود که ما روی آن وقت نمی گذاشتیم.
واحد صوت بسیار تاثیرگذار بود
بخش دیگر کار ما در دفتر تبلیغات حزب جمهوری اسلامی اصفهان واحد صوت بود که بسیار تاثیرگذار بود و نوارهای کاست بسیار گران قیمت و کمیاب فراهم می کردیم که در این اواخر شماره و موضوعاتش بیش 1000 تا شده بود.
در موضوعات قرآنی انواع ترتیل، قرائت های مجلسی از همه قراء مصری و غیرمصری، همه چی داشتیم و سخنرانی های کمیاب از همه شخصیت ها که در راسش شهید بهشتی، آیت الله خامنه ای، مرحوم هاشمی رفسنجانی، شهید باهنر و آیت الله عبدالکریم موسوی اردبیلی بود که این افراد 5 نفر از بنیانگذاران حزب بودند. سخنرانی شخصیت های شاخص دیگر هم بود مثل حضرت امام خمینی که در راس بودند. بعدها نوارهای ویدیوئی را هم اضافه کردیم.
بخش صوت مخاطبین زیادی داشت که حتی نوار صوتی بهشان قرض می دادیم. الان یادم نیست که چگونه اعتماد می کردیم که نوار را برگردانند اما اسمشان را جایی می نوشتیم که می رفتند نوارها را گوش می دادند و می آوردند و نوار دیگری می گرفتند. تکثیر این نوارها هم خیلی ارزان قیمت بود و من خودم خیلی تلاش می کردم که نوارهای کاست خامش را از بازرگانی اصفهان و در تهران از دفتر مرکزی تهیه کنم یا گاهی حواله هایی از سازمان تبلیغات دستمان می آمد که می رفتم و نوارهای کاست را می گرفتم و خیلی ارزان تمام می شد.
سوال: یعنی خودتان هم این نوارها را تکثیر می کردید؟
جواب: بله، دستگاه تکثیر سونی داشتیم؛ اصطلاحاً 1 به 3 بود که نوار مادر را می گذاشتیم در دستگاه و 3 نوار همزمان در کنارش کپی می کرد و یک دستگاه دیگر 1 به 3 هم در کنارش متصل بود که آن هم 4 نوار را تکثیر می کرد و در مجموع هر بار 7 نوار تکثیر می کردیم.
وقتی حزب تعطیل شد این دستگاه ها را به تهران برگرداندیم. و ذخیره بسیار بزرگی از نوارها را هم بسته بندی و کارتن بندی کردیم و به تهران فرستادیم.
استقبال زیادی از فروش پوستر می شد
بعد از بخش صوت بخش دیگری به نام بخش پوستر داشتیم که پوستر تهیه می کردیم. این پوستری که عرض می کنم جدا از پوسترهای تبلیغی حزب بود، اینها کارت پستال و پوستر پولی بود. یعنی بعد از انقلاب متداول بود که عمدتاً در تهران ناشرانی که کتاب چاپ می کردند پوستر هم چاپ می کردند که پوستر و عکس شخصیت ها بود.
پوسترهای بزرگ 70*100 یا 70*50 بود و نصف این اندازه هم بود. پوسترها متنوع بود و استقبال زیادی از این بخش بود و شاید ده ها پوستر جدید تهیه می کردیم و به نرخ های خیلی ارزان می فروختیم و مردم می خریدند. پوسترهای مقوایی و گلاسه بود.
سوال: می توانست درآمدزا هم باشد؟
جواب: درآمدزا نبود اما ما هزینه های آن دفتر را در می آوردیم، چون حقوق می دادیم و یک نفر آنجا کار می کرد که ایشان هم بعدا بیمار شد و فوت کرد.
پارچه ها و سربندها هم فروش بالایی داشت
 فعالیت دیگری نیز در بخش پوستر می کردیم و پارچه ها و پلاکاردهایی که هنوز هم هست و در جنگ این ها خیلی کار کرد و یک شرکتی به نام ساکا در جاده قدیم کرج تولید می کرد. شرکت ساکا خیلی خدمت بزرگی به انقلاب کرد و پارچه هایی که بر بازوی رزمندگان است و روی آن یاحسین و یا ابوالفضل نوشته شده است، همه از همین جنس پارچه است که صدفی شکل و از مواد پتروشیمی بود.
این ها تنوعش خیلی زیاد بود، شاید ده ها نمونه از این ها داشتیم و ابزارهای تبلیغاتی خیلی در جنگ کارساز است مثلا پرچم جمهوری اسلامی و آرم جمهوری اسلامی بود که جملات خیلی خوب با سلیقه خاصی روی آن چاپ می کردند و قیمتش هم ارزان بود، با قیمت 2 تومان و 25 ریال بود می آمدند و خیلی از این ها را می خریدند. حتی کتیبه هایی بود که آن زمان تازه بیرون آمده بود که برحسب جنس پارچه اش خیلی سبک بود.
سوال: راجع به شرکت ساکا صحبت هایتان تمام شد؟
جواب: (با خنده) از شرکت ساکا گاهی من هنوز تولیداتی می بینم، ولی در فیلم های دفاع مقدس می بینید این پارچه هایی که دست رزمندگان است و روی آن «یا قائم آل محمد» نوشته شده و قرمز رنگ و سبز رنگ است و حتی پیشانی بندهایی که می بینید از همان جنس است. اینها را ما در اصفهان می آوردیم و توزیع می کردیم. آن موقع به تهران رفتم و کارخانه اش را به اتفاق یکی از دوستان پیدا کردیم و با آن ها خیلی نزدیک شدیم و به طور سفارشی با تلفنی برای ما می فرستادند و هزینه اش را به حسابشان انتقال می دادیم.
کامیون کامیون برایمان کتاب می آمد
بخش دیگری در واحد تبلیغات به نام بخش کتاب داشتیم که مجزا بود و مسئول جداگانه ای داشت. انواع و اقسام کتاب های دینی و مذهبی بود. آن زمان دفتر تبلیغاتی اسلامی قم که بنیانگذاری شد، مرحوم آیت الله فاکر از طرف حوزه علمیه مسئول آنجا بودند که عمدتاً آثار شهید مطهری را تهیه می کردند و نشر می دادند. دست نوشته های شهید مطهری را تبدیل به کتاب می کردند و این دفتر تبلیغات خیلی حق بزرگی به گردن انقلاب دارد.
من شخصاً به قم رفتم و «آیت الله فاکر» را پیدا کردم و آن موقع «حجت الاسلام و المسلمین» بودند و بعدها رتبه علمی شان برحسب گذر زمان بالا رفت. با ایشان ملاقات کردم و گفتم که از کجا آمده ام و ما چه امکاناتی داریم و چه خدماتی انجام می دهیم که ایشان خیلی استقبال کرد و ما نماینده دفتر تبلیغات اسلامی در اصفهان شدیم.
کامیون کامیون کتاب برای ما در حزب می آمد و ورودی حزب هم آنقدر بزرگ بود که خاور و بزرگتر از آن هم داخلش می آمد. ما خاور خاور کتاب برایمان می آمد و فاکتورهایش را می فرستادند و هزینه اش را از پولی که از فروش کتاب به دست می آوردیم می دادیم. به ما گفته بودند که تخفیف بدهید و غیر از قیمت پشت جلد تخفیف قابل توجهی برای ما قائل می شدند که ما یک بخش اش را برای هزینه هایمان برمی داشتیم و با تخفیف کتاب می فروختیم.
غیر از این از «دفتر نشر» هم کتاب می آوردیم و انتشارات صدرا هم بود که فکر می کنم مالکش نسبتی با شهید مطهری داشت و شاید داماد ایشان بود که آثار شهید مطهری را چاپ می کردند. ولی انتشارات صدرا به دلیل اینکه بخش خصوصی بود قیمت هایشان کمی گران بود. از انتشارات های خوب دیگر هم کتاب می آمد.
بخش کتاب ما، یک بخش زیبایی بود که تنوع کتاب و آثار در آن زیاد بود.
سوال: تولیدات خود حزب را هم آنجا می فروختید؟
جواب: بله، آثار حزب آن هایی که به صورت کتاب بود. اما جزواتی که خودمان در اصفهان تولید می کردیم مثل درس های اخلاق آیت الله مشکینی و شرح مواضع حزب، آنها را در بخش کتاب نبرده بودیم و مکان جدایی داشت. آنها در اتاق پوستر فروخته می شد.
سوال: یک اتاق فقط مخصوص فروش پوستر بود؟
جواب: بله، یک اتاق کامل و بزرگ بود. شاید یک فضای 50 الی 100 متری بود. اتاق ها خیلی بزرگ و جادار بود.
سوال: یعنی شما یک «کتاب فروشی» کامل در داخل حزب داشتید؟ مثلا ویترین هم داشت؟
جواب: بخش کتاب داشتیم؛ عنوان تشکیلاتی آن کتاب فروشی نبود بلکه بخش کتاب بود.
بله، ویترین و قفسه داشت و فضای بزرگی داشت. حزب جمهوری اسلامی اصفهان یک ساختمان سه طبقه بزرگ بود که شاید نزدیک به 100 اتاق داشتیم و این را خداوند برای ما مقدر کرده بود.
این مکان قبل از انقلاب مرکز بهداری بوده که برحسب نیاز اتاق ها و فضای زیادی داشت و حتی سالن کنفرانس داشت که گنجایش حدود 80-70 را نفر داشت و ما خیلی از این سالن استفاده می کردیم. شخصیت هایی که می آمدند من جمله شهید بهشتی و اعضای حزب و علاقمندان حزب را دعوت می کردیم و می آمدند و روی صندلی می نشستند. بنابراین از نظر فضا هیچ وقت کسری و کمبود نداشتیم.
سوال: انباری هم برای نگهداری کتاب تهیه دیده بودید؟
جواب: بله، جای خیلی بزرگتری برای انبار کتاب بود. وقتی برای ما خاور خاور کتاب می آوردند فقط به اندازه نیاز و فروشمان به محل فروش می آوردیم ولی در انبار کتاب همیشه تا سقف پر از کتاب بود.
سوال: مسئول واحد کتاب چه کسی بود؟
جواب: مسئول واحد کتاب زیاد بودند. این ها دیگر بهشان دسترسی نیست. روزهای اول آقا امیدالله بود که چند ماه بعد رفت. ایشان دبیر بینش دینی بودند. اما نفرات بعدی که آمدند فقط فروشنده بودند و زیر نظر خودم بود.
سوال: بخش فیلم هم اتاق داشت؟
جواب: بله، خودش اتاق جداگانه داشت.
سوال: بخش صوت چطور؟
جواب: بله، اتاق داشت و بالای سرش هم فضایی بود که از نردبان بالا می رفتند و بالکن داشت. نوارهای مادر آنجا نگهداری می شد و ما حواسمان بود که نوارها آسیب نبیند، بنابراین بخاری روشن نمی کردیم چون گفته بودند نوارها با حرارت از بین می رود.
اعزام مبلغ هم اتاق خاص خودش را داشت.
سوال: غیر از کتاب های شهید مطهری و حزب دیگر چه کتاب هایی بود؟ مثلاً آثار امام خمینی (ره)؟
جواب: بله. از آیت الله طالقانی هم تفسیر پرتویی از قرآن و تفسیر نمونه جلد 1 و 2 را شاید داشتیم.
سوال: کتاب های علی شریعتی چطور؟
جواب: کتاب های پدرشان محمدتقی شریعتی با عنوان «تفسیر نوین» را داشتیم. برای کتاب های دکتر شریعتی منعی وجود نداشت، یک سری را خودمان انتخاب کرده و می آوردیم ولی بعدها دیگر نیاوردیم.
آثار مرحوم فلسفی هم با محوریت نام «جوان» بود که تقریباً 10 جلد کتاب قطور بود.
سوال: کتاب های قصه و داستان؟
جواب: بله، محمود حکیمی، محمدرضا حکیمی. ما با ناشران برجسته قم ارتباط برقرار کرده بودیم و کتاب فراوان بود و خیلی هم خوش حساب بودیم چون من همان اول به دوستان تاکید کردم که دِینی به گردن خودتان نباشد و سریع رد امانت کنید.
به خاطر خوش حسابی ما هر سفارشی داشتیم سریع می فرستادند و خیلی هم از ما خوششان می آمد. خیلی از آثاری که خودم قبل از انقلاب خوانده بودم و با ناشر و نویسنده هایش آشنا بودم می آوردیم.
سوال: کتاب های خارجی چطور؟ نویسنده های خارجی؟
جواب: تا آنجا که یادم هست، کتاب «الامام علی بن ابیطالب» از عبدالفاتح عبدالمقصود بود. تفسیر موضوعی قرآن «الکاشف» بود که خط بزرگی داشت. المعجم المفهرس بود و کتاب های مرجع.
سوال: قرآن و نهج البلاغه؟
جواب: این ها اصل بود؛ از اصول و معارف دین ما قرآن، نهج البلاغه، مفاتیح و اصول کافی چهار جلدش را می آوردیم. فروع و روضه کافی را نمی آوردیم.
روی بحث کتاب من خودم خیلی دقت می کردم و خیلی حواسمان بود. مردم هم فوق العاده می خریدند.
 بخش پوستر و بخش فیلم و بخش کتاب خیلی خدمت کرد به انقلاب. اصلاً بروز حزب و شناسنامه حزب جمهوری اسلامی شده بود. حالا کار تشکیلاتی و مسائل سیاسی اش جدا، آن چیزی که عموم مخاطبین با ما سر و کار داشتند همان ها بود.
هرچند حالا امروز دیگر مردم کتاب نمی خرند، اما آن زمان از نیازهای خیلی مهم و یک اصل در تبلیغات بود.
سوال: آرشیوسازی، مستندسازی، عکس گرفتن و فیلم گرفتن از جلسات هم با شما بود؟
جواب: بله، آن دیگر بخش خاصی نداشت. کسی که خیلی به ما کمک کرد در فیلمبرداری جلسات و در حفظ این ذخایر آقای خلیلیان بود که برحسب اندیشه فنی و خلاقی که داشت با سیستم های صوتی و تصویری خیلی آشنا بود. بعدها ویدئو هم آمد و به آن اضافه شد. فیلمبرداری های ویدئویی تازه به ایران آمده بود و خود آقای خلیلیان انجام می داد.
سوال: دوربین عکاسی و فیلمبرداری حرفه ای داشتید؟
جواب: بله، دوربین عکاسی و دوربین فیلمبرداری پیشرفته داشتیم و سیستم های صوتی مان هم فوق العاده بود. از علاقه ای که آقای خلیلیان داشتند چون مسئولیت مالی و تدارکات به عهده ایشان بود و به خاطر اتحاد و همدلی ملموسی که دوستان با هم داشتند، ما هر چیزی که می خواستیم و در وسع حزب بود یا از تهران می گرفتیم یا خودمان می خریدیم.
سوال: الان این ها معلوم نیست دیگر کجاست؟
جواب: به مرور قدیمی شد. وقتی حزب تعطیل شد آخرین کسی که درب حزب را بست و آمد بیرون من بودم. دوستان تشریف برده بودند و جمع آوری اسناد و اموال را به اتفاق دو سه نفر از دوستان انجام می دادیم.
هیئتی در تهران تشکیل شد به عنوان هیئت تعیین تکلیف اموال و اسناد. این ها نماینده شان با من در ارتباط بود؛ من ماندم در حزب و آخرین کسی که حزب را جارو کرد و تهش را جمع کرد من بودم.
ساختمان را تحویل دادیم و آن چیزی که باید می رفت تهران آمدند بردند و آن چیزهایی هم که مثلاً باید اصفهان می ماند آوردم به مسجد علی.
سوال: غم انگیز نبود آن لحظه؟
جواب: چرا. سال 1367 بود که ما دیگر جمع کردیم حزب را. و این طور نبود که به تشخیص خودم عمل کنم. کارها را گزارش می کردم خدمت آقای پرورش و ایشان اگر نظری داشتند به من می گفتند و اگر من کاری را انجام می دادم ایشان تایید می کرد و زیر نظر شخص ایشان بودم. هیچ کس دیگری در این زمینه مرجع نبود.
سوال: اگر حزب جمهوری اسلامی تعطیل نمی شد شما به فعالیت تان در حزب ادامه می دادید؟
جواب: بله، این سوال را یادتان باشد، بعداً خاطره دارم که برایتان بگویم و شاید برای شما نو باشد.
هنوز توضیح من درباره بخش تبلیغات تمام نشده است.
انتشار جزواتمان در کیفیت کلاس امروزی بود
بخش دیگری در حوزه تبلیغات داشتیم به اسم «انتشارات» که بسیار بسیار تعیین کنده و بسیار فعال و بسیار نو و هیجان انگیز بود. برای کارهای تکثیر، پلی کپی داشتیم، زیراکس داشتیم و فتو استنسیل داشتیم.
من در این بخش خودم خیلی وقت گذاشتم، روزهای اول وارد نبودیم ولی یواش یواش وارد شدیم. به اتفاق دو نفر از دوستان که زیر نظر دفتر انتشارات بودند و با من کار می کردند، جزوات بسیار زیبایی تکثیر می کردیم. جزوات «آموزش مواضع»، «اخلاق آیت الله مشکینی» و...
یکی همین جزوه «تشکل حق 1 و 2»، است که یکی از کارهای زیبایی هست که در عین سادگی و بدون امکانات انجام دادیم و کیفیت این شاید در کلاس کارهای امروزی باشد، اما ما سی سال پیش این کار را کردیم.
حتی طرح های روی جلد و انتخاب جملات پشت اش، همه اینها را من انجام دادم و موقعی هم که از روی نوار پیاده می شد، ویرایش اش را به کسی نمی دادم، نمی خواهم بگویم اعتماد نداشتم ولی یک کار تخصصی بود و بر حسب استعدادی که خداوند در وجود من قرار داده بود، باید خودم انجام می دادم.
آشنایی با متون به اندازه ای بلد بودم و آموزش هایی دیده بودم و روی آیات و روایات و روی متون خیلی مطالعه می کردم و در این ها کم تر غلط می بینید.
سوال: بله، من جزوات را مشاهده کرده ام و همه اینها غلط ندارد.
جواب: حالا این ها جزو خاطراتی است که بعداً برای شما می گویم. الان کامپیوتر هست، شما «واو»  را «ز» می کنی، ولی آن موقع ما کارهای عجیبی می کردیم که خداوند متعال در ذهن ما ایجاد کرده بود. داستانی دارد که چگونه اینها را تصحیح می کردیم و آن زمان دستگاه تایپ «آی بی ام» بود.
سوال: همان ماشین تحریر؟
جوب: بله، یک گوی بود که حروف دورش بود و وقتی می زدند گوی می تابید؛ مثلاً شما می زدی «ر»، گوی می تابید «ر» می خورد به صفحه.
وقتی یک کلمه غلط خورده بود برای تصحیح اش خیلی فکر کردیم که چه کار کنیم؛ این صفحه ای که تایپ شده است شما نمی توانید بیندازید دور! تایپ یک صفحه جدید بیش از سه ربع ساعت طول می کشید و مثل امروز نبود که فوری بتوانید تایپ کنید.
 بعداً به مرور یاد گرفتم که با قیچی می نشستم حروف کوچک «ب» و «ر» و «ز» و این ها را می بریدم و با نوک انگشتم با چسب ماتیکی می چسباندم روی آن حرف غلط.
سوال: یک نوع افتادگی پیدا نمی کرد که مخاطب متوجه شود؟
جواب: ابداً، یک کلمه اگر کلاً غلط بود جایگزین آن را درست می کردم و می چسباندم روی آن. بعدا در تکثیر یک فیلم یکدست از آن می گرفتیم که به آن «فتو استنسیل» می گفتند و مشخص نبود.
فتو استنسیل تازه آمده بود، دستگاه هایش هنوز هم هست و شاید یک روز بتوانم نشان تان بدهم. کار با دستگاه فتو استنسیل را هم بلد نبودیم که بعدا یاد گرفتیم. سوزنی بود با چشم الکترونیک که می خورد به استنسیل و سوراخ می کرد و بعد در چاپ مرکب از آن سوراخ عبور می کرد و حروف چاپ می شد. در بخش انتشارات ما همه جزوات حزب را می زدیم.
سوال: چه کسی جزوات را تایپ می کرد؟
جواب: خانم سیچانی تایپ می کرد که خیلی خانم خوبی بود و خیلی به ما کمک کرد. ایشان امروز هم در شورای مرکزی جامعه زینب فعال است.
سوال: می خواهم به این جزئیات هم برسیم. از کجا این سخنرانی ها را انتخاب می کردید؟
جواب: نوارهایش را گیر می آوردیم یا در خود حزب اصفهان سخنرانی می کردند.
جواب: چه کسی اینها را از روی نوار پیاده می کرد؟ آیا با دقت پیاده می شد؟
جواب: اسم افرادش را یادم نیست، ولی کار سختی هم بود. ویراستاری اش هم دست خود من بود چون خیلی علاقه مند بودم و می گفتم این ها امانت است باید حفظ بشود.
سوال: سخنرانی که می کنند فعل و فاعل محاوره ای می شود و برای چاپ باید ویرایش و اصلاح شود.
جواب: موقع پیاده سازی در حدی که به تغییر ساختار کلام ورود نکنند، اصلاح می کردند. فعل و فاعل یا مثلاً صفت و موصوف را هم گاهی در حد خیلی اندک اصلاحات انجام می دادیم. به دلیل اینکه موضوعات اختصاصی حزب جمهوری اسلامی و مواضع خودمان بود، در این حد اختیاراتی داشتیم.
ولی مثلا در بحث های اخلاقی آیت الله مشکینی تا آنجایی که یادم می آید من دست نبردم. عیناً نوار را پیاده کردیم و چاپ کردیم.
سوال؟ پس شما دو بار، یک بار قبل از تایپ این ها را ویراستاری می کردید یک بار بعد از تایپ بازبینی می کردید؟
جواب: نه، به همان روش که عرض کردم بعد از تایپ می خواندم و یک جمله جایگزین را می گفتم کامل تایپ کنید و بعد می چسباندیم روی جمله قبلی.
خیلی خدمات بزرگی شد، این درس های اخلاق آیت الله مشکینی خیلی حرکات خوبی ایجاد کرد. به دفاتر شهرستان ها می دادیم، به بعضی از شخصیت ها هم می دادیم.
سوال: ابتکار اصفهان هم بود.
جواب: بله، طراحی جلد و همه کارهایش کار خودم است.
تا سال 65 دیگر فعالیت های حزب متوقف شد اما تا سال 67 طول کشید تا دفتر را جمع کردیم. همین کارها که گفتم خیلی زمان بر تا انجام می دادیم.

در انتشارات و تکثیر عمدتاً تراکت هم تهیه و پخش می کردیم، در کاغذهای A4 و A5. مرکب های رنگی تازه آمده بود به بازار، قرمز، آبی، سبز که شاید بتوانم نمونه هایش را در مسجد پیدا کنم.
کار خیلی جالبی دفتر سیاسی یعنی آقای زمانی انجام می داد که هفته ای یک روز اخبار هفته را از روزنامه ها جمع آوری می کردیم؛ ایشان متن دست نویس اش را به ما می داد و ما تایپ می کردیم و به صورت جزوه در قطع A4 درست می کردیم. جلد برایش درست کرده بودیم و هر هفته موضوع اش روی جلد می خورد.
تعداد بیست سی تا را شبانه می دادیم می بردند دفتر مرکزی تهران، در جلسه شهرستان های دفتر مرکزی برای کل کشور آقای اسدالله بادامچیان روی اینها اخبار را توضیح می داد. کار دفتر سیاسی ما بود.
سوال: آقای بادامچیان روی بولتن های چاپ اصفهان توضیح می دادند؟
جواب: بله، ما چاپ می کردیم چون آدم های قدری در حزب اصفهان بودند و هر کدام می توانستند یک دفتر را اداره کنند. خیلی آدم های توانمندی بودند. من خودم عددی نبودم ولی دوستان را شهادت می دهم که آدم های توانمند و باسوادی بودند.
سوال: شهرهای دیگر چطور؟ رقابت نمی توانستند بکنند؟
جواب: اصلاً در آن وادی وارد نمی شویم، اصفهان ممتاز بود.
ببینید آن ها کارهای خودشان را می کردند؛ در قم مثلاً رئیس دفتر قم حجت الاسلام عبدالمجید معادیخواه روحانی بودند، آن ها در بحث های حوزوی قوی بودند و کار خودشان را در بحث هایی که بیشتر به درد قم بخورد می کردند.
 مشهد هم خوب بود و انتشارات هم داشت. به آنها کمک هم می شد و فکر می کنم آستان قدس هم به آن ها کمک می کرد و وضع شان خوب بود. آنجا آدم شاخص بلندبالایی به نام شهید حجت الاسلام عبدالکریم هاشمی نژاد به عنوان شاخص مبارزاتی قبل از انقلاب بالای سرشان بود ولی به نظرم اصفهان ویژه بود چون همه شخصیت ها و مسئولین حزب روی ما عنایت ویژه داشتند.
سوال: پس تهران نظرش این بود که اصفهان ویژه است؟
جواب: صد درصد. شهید بهشتی خیلی بچه ها را تحویل می گرفت و از احترامی که به ما می گذاشتند معلوم بود که عنایت ویژه ای دارند.
خبرنامه را عرض می کردم که منتخب اخبار کل کشور در طول هفته بود. از روزنامه هایی مثل جمهوری اسلامی، انقلاب اسلامی، اطلاعات، کیهان و روزنامه های خاص آن زمان آقای زمانی و دوستان شان جدا می کردند، فوری به ما می دادند و در همان روز صفحه بندی اش را انجام می دادیم و تا شب چاپ می شد. یک صحاف هم از بیرون می آمد صحافی و منگنه می کرد.
بعد بسته بندی می شد و سریع با اتوبوس می رفت تهران و صبح در جلسه شهرستان ها آقای بادامچیان رویش توضیح می داد. یکی دو نسخه هم به شهرستان های کشور می دادند که می رفتند برای خودشان تکثیر می کردند.
سوال: لوگوی اصفهان رویش نزده بودید؟
جواب: چرا، اسم حزب جمهوری اسلامی اصفهان هست. البته ما لوگو نداشتیم و اجازه هم نداشتیم لوگو داشته باشیم.
خود نوشتن «حزب جمهوری اسلامی اصفهان» به این فرمت خاص هم کار هر کسی نبود چون کار کامپیوتری نبود. ما یک خطاط علاقه مند خیلی خوبی به نام حاج آقا ستاری داشتیم، که الان هم هستند و می توانید با ایشان صحبت کنید. خیلی به ما کمک کرد و نقش ارزنده ای داشت.
این کلمه «اصفهان»اش را ما خیلی مشکل داشتیم که چیزی طراحی بشود که به آرم تهران بخورد و هماهنگ باشد. خیلی طول کشید و آخر من پسندیدم. آقای ستاری خیلی با فکر و خیلی خلاق بود.
سوال: این لوگوی بسم الله بالای همه جزوات کار کیست؟
جواب: آن برای تهران است.
سوال: نمی دانید طراحش کیست؟
جواب: نه متاسفانه؛ مسئول تبلیغات دفتر مرکزی آقای مهندس فرزاد رهبری بودند که ایشان سرطان گرفت و چند سال پیش فوت کرد. نماینده چند دوره مجلس بود. عضو شورای مرکزی حزب هم بود.
سوال: این عکس شهید بهشتی را چطور روی جلد جزوه «تشکل حق» زده اید؟
جواب: خیلی ماجرا دارد؛ اصل این عکس یک پوستر بزرگ صد در هفتاد است که یک طراح گرافیست خیلی سطح بالای علاقه مند که چندان مذهبی هم نبود این کار را بنا به تدبیر همان مرحوم فرزاد رهبری در تهران انجام دادند.
این را یادم نیست چطور با امکانات ساده آن موقع کوچک اش کردیم و روی جلد زدیم. این یک عکس واقعی از چهره شهید بهشتی است ولی او گرافیکی اش کرده و به شکل پوستر درآورده است.
سوال: بعد هم لوگو و عنوان را جداگانه گذاشتید کنارش. در واقع یک کار مونتاژ است؟
جواب: بله. بعد با فتو استنسیل چاپ می شد.
سوال: جزوات شما در چه تیراژی چاپ می شد؟
جواب: ما از هزار تا کمتر نداشتیم. صحافی اش هم در خود حزب انجام می شد. این یک مقوای A4 است که مقوای ارزان ایرانی کار کارخانه کاغذسازی پارس است. این ها خوب در دستگاه پلی کپی وارد می شد، و در حزب تکثیر می کردیم.
سوال: کدام چاپ است کدام پلی کپی است؟
جواب: جزوه «تشکل حق» همه اش پلی کپی است که ما خیلی ابتکار به خرج می دادیم. اما الان یک چیزی به ذهنم خورد، گویا جلد مقوایی را دادیم چاپخانه چاپ کرد و برش دادیم.
سوال: جزوات آیت الله مشکینی و شرح مواضع ما چطور؟
جواب: بله، آن ها چاپ است. از چاپخانه بیرون می آمد.
در بخش انتشارات، چیزهای دیگری هم که به صورت مقطعی نیاز بود برای اعضای شورای حزب تکثیر می کردیم که آن ها جنبه عمومی نداشت. جنبه در واقع خاص داشت.
کار شاخص دیگر در انتشارات موقع تبلیغات انتخاباتی بود؛ انتخابات ریاست جمهوری و مجلس برای کاندیداهای حزب در شهرستان ها و در اصفهان انجام می دادیم. عکس، طراحی پوسترش، تولیدش، کاغذ، فیلم و زینک و چاپخانه، همه این ها را ما انجام می دادیم.
انبار اقلام تبلیغاتی
بخشی هم ایجاد کرده بودیم در حزب که انبار انواع اقلام تبلیغاتی بود. نوارهای کاست، پارچه های رنگی، پلاکارد و...
کاغذ تحریم نبود ولی محدودیت های جنگی و وارداتی و ارزی وجود داشت. ما از تعاونی کاغذ اصفهان گاهی سهمیه ای گرفتیم و با من آشنا شده بودند. کاغذها بندهای پانصد برگی صد در هفتاد، شصت در نود و هفتاد و دو در نود بود. این ها اندازه های استاندارد کاغذ در دنیا است.
مواقعی هم که ارزان بود کاغذ زیاد می خریدیم و در انبار می گذاشتیم. آن دیگر کلیدش دست خود من بود و هر وقت می خواستیم چیزی داخل ببریم یا خارج کنیم از بچه ها کمک می گرفتیم ولی کلید انبار دست کسی نبود.
 نوارهای کاست مان را هم در همان انبار می گذاشتیم، یک دفعه سه چهار هزار تا نوار می آوردیم پانصد تایش را به مسئول می دادیم وقتی تمام می شد دوباره پانصد تای دیگر به او می دادیم تا تمام شود.
تزئین حزب
خود تزیین حزب، سردر حزب و داخل حزب با ما بود که کار خیلی شاقی بود. ما به هر مناسبت مذهبی و انقلابی سردر حزب را سریع عوض می کردیم. این هم نبود که میخ بزنیم، پایه هایی را من خودم ابتکاری آدم پیدا کردم لوله و میله جوش دادیم و بسته بودیم به نرده های داخل حزب.
دو سر پارچه را می دوختیم و می زدیم در جایش و با آچار سفت می کردیم. اندازه اش هم ثابت بود و از سردر بالا آویزان می کردیم.
سوال: چیزی به اسم میتینگ و تریبون هم بود؟
جواب: همه چیز، این ها با ما بود. گاهی وقت ها راهپیمایی هایی اعلام می شد، واحد تبلیغات وظیفه تبلیغ در شهر را داشت. با بلندگوی ماشین سر محلات و خیابان های خاص تبلیغ می کردیم. حالا 22 بهمن را سازمان تبلیغات اعلام می کند اما آن موقع که هنوز شکل نگرفته بود در ماه های اول و سال اول ما انجام می دادیم.
سوال: پس من یک دور فعالیت های واحد تبلیغات را جمع بندی کنم؛
1- جزوات و پوستر تبلیغاتی که به شهرستان ها یا مردم می دادید، 2- پخش فیلم، 3- اعزام مبلغ، 4- بخش صوت، 5- پوستر و کارت پستال فروشی 6- بخش کتاب، 7- آرشیو و فیلمبرداری از جلسات، 8- انتشارات شامل چاپ جزوات یا تکثیرهای خاص، 9- بخش انبار، 10- تزئین حزب، 11- راهپیمایی ها.
سوال: متاهل هم بودید؟
جواب: نه. در سن 27 ازدواج کردم.
سوال: آن موقع بالاخره احساس نیاز مالی می کردید؟
جواب: بعدها کمتر از 10 نفر که تمام وقت در حزب بودند حقوق کمی از حزب می گرفتند. من پول تو جیبی هم از پدرم می گرفتم. البته بضاعت خاصی نبود و ایشان یک کارگر زحمتکش بودند.
سوال: پدر با فعالیت های شما در مسجدعلی و حزب موافق بودند؟
جواب: بله. خانه پدری ما پشت مسجد است، همسایه مسجد بودیم و من شبانه روز اینجا بودم.
سوال: نه تا جزوه هم چاپ تبلیغات مسجد علی(ع) است. داستان اینها چیست؟
جواب: هشت شماره نشریه «فرصت در غروب» و دو شماره نشریه «پگاه» هم هست. تنظیم جزوات با شهید علی اکبر اژه ای است. اینها حروف چینی است و در چاپخانه رسمی چاپ می شد. قبل از انقلاب نمی توانستیم دستگاه تکثیر داشته باشیم، می گرفتند اعدام می کردند. ببینید بین حروف شان هم فاصله است چون این ها حروف چینی است.
سوال: پس این ها برای قبل از انقلاب است؟ اینجا نوشته است تبلیغات مسجد امام علی اصفهان، تیراژ بیست هزار جلد.
جواب: بله، البته بعد از انقلاب هم به روش پیشرفته تری مجدد تکثیر شد. ولی این ها عمدتاً برای قبل از انقلاب است که انتشارات شفق در قم چاپ کرده.
قبل از انقلاب ما خیلی جوان بودیم. خود شهید اژه ای مصدر امور بود که مطالب را تهیه می کرد و از اخوانشان هم کمک می گرفتند مثلاً حاج آقا مهدی و حاج آقا جواد. حاج آقا محمد هم جوان بودند. طرح روی جلدش هم ثابت است و فقط عنوانش عوض می شد.
سوال: از این عکس ها چه خاطره ای دارید؟ این آمبولانسی است که از مسجد علی با کمک مردم تهیه شده و به جبهه فرستاده شده. یا عکس خیلی عجیبی اینجا هست که از طرف مسجدعلی دارند برای بیمارستان ها آتل و ارتوز می سازند.

جواب: بله این ها کار آقا مرتضی کمال است.
این برای زمانی است که من رفته بودم حزب و یک سری کارها را حاج آقا کمال انجام دادند. یک بخش کارهای مسجد کارهای خیریه مجانی است که اینها در آن موضوعات می گنجد.
مسئول فنی ساخت ارتوزها هم آقای اسدیان بود که یک چشمش را هم قبل از انقلاب در کار با مواد منفجره از دست داد. اینها را به آن بیمارستان هایی می دادند که رزمنده ها بستری بودند.
سوال: تعداد زیادی نامه هم از سراسر کشور برای مسجدعلی ارسال می شد. داستان اینها چیست؟
جواب: اینها البته ربطی به حزب ندارد. بیشتر برای قبل از انقلاب است و اگر برای سال شصت هست که من دیگر به دفتر مرکزی رفته بودم و بسیار درگیر بودیم.
تبلیغات مسجدعلی نشریه های خودش یا سایر نشریات را برای موسسات و اشخاص پست می کرد و این نامه ها نظر مخاطبین یا پاسخ نامه یا نقدی بر آن نشریات است. اینها را از حاج آقا محمد اژه ای سراغ بگیرید.
پایان

نظر خود را ارسال کنید