با نماز جماعت های دلنشین حزب، جذب آنجا شدیم
حزب جمهوری اسلامی بر شاخه دانش آموزی نگاه ویژه ای داشت
اگر دغدغه کنکور را حل کنیم می شود نسل جدیدی از دانش آموزان را با کار سیاسی بر مبنای دینی تربیت کرد

گفتگو با دکتر علی قاسم زاده رابط دانش آموزی حزب جمهوری اسلامی اصفهان سالهای...
مکان گفتگو: اصفهان- خیابان جهاد، دبیرستان پسرانه صالحین
زمان گفتگو: 28/1/97

سوال: شما رابط دانش آموزی با حزب جمهوری اسلامی بودید، حاج آقا محمد اژه ای هم مسئول واحد دانش آموزی بودند. برای ما تعریف کنید که رابط دانش آموزی فعالیتش چه بوده است؟ فعالیت های شاخصتان را بگویید.
جواب: بسم الله الرحمن الرحیم. اسمش واحد دانش آموزی نبود و شاخه دانش آموزی بود. زیرمجموعه های حزب به عنوان شاخه شناخته می شدند.
سوال: آقای اژه ای گفتند من مسئول «واحد دانش آموزی» بودم.
جواب: این مسئله را باید دقیق سازی کرد ولی تا آنجا که من در ذهنم هست زیرمجموعه حزب شاخه ها بود. شاخه دانش آموزی، شاخه دانشجویی... و هنوز هم بچه های قدیم به شاخه دانش آموزی معروف هستند.
حاج آقا محمد اژه ای در دوره اول مسئول شاخه بودند، در دوره دوم آقای احمد حقیقی مسئول شاخه شدند که این اواخر در مقطعی فرماندار خمینی شهر بودند. کارمند دانشگاه علوم پزشکی بودند که مامور شدند به وزارت کشور و فرماندار بودند که بازنشست شدند.
سوال: چه سالی ایشان مسئول شاخه بودند؟
جواب: سال 60 به بعد بود. بعد از انفجار حزب.
سوال: حاج آقا محمد اژه ای کجا رفتند؟
جواب: حاج آقا محمد مدیرعامل کل بهزیستی اصفهان شدند و شورای مرکزی با این دلیل که حاج آقا محمد اژه ای کمتر وقت می گذارند آقای اژه ای را برداشتند و آقای حقیقی را منصوب کردند اما آن زمان تحلیل و فهم بچه های شاخه این نبود و این تغییر را متاثر از اختلافاتی می دانستند که بین جناح های داخلی حزب وجود داشت.
سوال: این را قبول نداشتند که آقای اژه ای سرشان شلوغ است؟
جواب: نخیر. خود آقای اژه ای هم به این تغییر علاقه ای نداشتند و بچه ها نیز به شدت مقاومت و مخالف داشتند. تولد شاخه دانش آموزی با آقای اژه ای بود و انس زیادی بین بچه ها و ایشان ایجاد شده بود. البته در یک شرایطی حضور حاج آقا مهدی اژه ای هم در حزب کمرنگ شد و به تبع آن، گروه مقابل شاید به این نتیجه رسیدند که تغییری در شاخه دانش آموزی ایجاد کنند. نمی دانم؛ منطقی که پشتش بود را هیچ وقت برای ما نگفتند.
سوال: چیزی به اسم جناح بندی در حزب اصفهان سراغ داشتید؟
جواب: بله، دو دیدگاه وجود داشت. یک طرف قضیه طیف آقای اسفندیاری و آقای مهندس حامدیان و این دوستان بودند و طرف دیگر آقای اژه ای و آقای زمانی و... بودند. اطلاع ندارم که مبنای اختلافاتشان چه بود؛ روشی بود یا مبنایی بود؟ ولی کاملاً محسوس بود که تفاوتی در این دو دیدگاه وجود دارد و این تفاوت آرام آرام خودش را در تغییرات، انتصابات و چینش های داخلی حزب نشان داد.
نهایتاً در ماه های آخر منجر به منزوی شدن جناح آقای اژه ای و آقای احمد زمانی از حزب شد که حضورشان هم کمرنگ تر شد.
سوال: آقای پرورش از این جناح بندی خبر داشت؟
جواب: بله، آقای پرورش خبر داشتند و سعی می کردند که آشتی ایجاد بکنند ولی نشد و در نهایت هم به دوران تعطیلی حزب انجامید.
سوال: فعالیت هایتان را می فرمایید؟
جواب: ابتدا مسئول شاخه آقای محمد اژه ای تعدادی را به عنوان شورای شاخه فراخواندند که از افراد جمع اولیه آقای سعید مهدوی بود که در عملیات فتح المبین به شهادت رسید، آقای مسقطیان بود که الان در حوزه علمیه اصفهان مسئول معاونت برنامه ریزی و مالی است، خود من بودم، آقای سعید سرمدی بود که الان سپاهی و پاسدار است. این افراد جمع اولیه شورای شاخه بودند که 5-4 نفر بودیم و آن موقع شهید مهدوی به عنوان جانشین مسئول شاخه تعیین و جانشین آقای اژه ای شد.
برادر شهید مهدوی یعنی هادی مهدوی طلبه بود و الان هیئت علمی دانشگاه آزاد خمینی شهر است. شهید مهدوی همان زمان که دانش آموز بود هیبت معنوی داشت و بچه خودساخته ای بود که همه دوستش داشتند و دانش آموز دبیرستان ادب بود.
ما از مدارس مختلف به شاخه دانش آموزی آمدیم. من و آقا سعید سرمدی از دبیرستان هراتی بودیم و آقای مهدوی و مسقطیان از دبیرستان ادب آمدند. آقای محسن پورسینا از دبیرستان صائب آمد که الان در جامعه اسلامی مهندسین فعال است و مدتی معاون فولاد و رئیس هیئت مدیره باشگاه سپاهان بود.
این جمع اولیه ای بود که آقای اژه ای آن ها را صدا زد و هسته اولیه شاخه را تشکیل دادند.
سوال: این افراد ارتباطشان با آقای اژه ای چطور بود؟ چرا آقای اژه ای این افراد را می شناخت؟
جواب: در ابتدای شکل گیری حزب حوزه ها تشکیل شد و ما شاخه نداشتیم. یک حوزه دانش آموزی 15 نفره داشتیم که آقای اژه ای رابط بودند و بچه ها از مدارس مختلف انتخاب شده بودند. شیوه انتخاب هرکدام فرق می کرد؛ مثلاً من و سعید سرمدی یک جلسه تفسیر قرآن و آموزش عقاید با آقای احمد کاویانی در سال 57 داشتیم. وقتی حزب تشکیل شد آقای کاویانی گفت بچه ها چنین چیزی راه افتاده و بیایید برویم عضو حزب جمهوری شویم. ما آن زمان تیپ روشنفکری داشتیم و گفتیم نه! ما به هیچ حزب و دسته و گروهی وابسته نمی شویم و می خواهیم مستقل باشیم.
سوال: درحالی که همان زمان حزب جمهوری اسلامی را در صدا و سیما هم تبلیغ می کردند.
جواب: بله. آقای کاویانی شاگرد آقای پرورش بود. آقای پرورش قبل از انقلاب به صورت خوشه ای کار می کرد و عده ای را جمع کرده بودند و هر کدام از این ها جلساتی را تشکیل می دادند و اعضای جلسه از طریق آن رابط به حاج آقا وصل بودند. این بچه ها بعد از مدتی خودشان موظف می شدند که بروند جلسه تشکیل دهند.
اطراف آقای پرورش آقای احمد کاویانی و آقای علی حسینی و آقای احمد زمانی و آقای حسین قدسی بودند و بعد ما با یک واسطه از طریق آقای کاویانی به آقای پرورش وصل می شدیم.
خلاصه دانش آموز بودیم که آقای کاویانی ما را دعوت به حزب کردند و ما گفتیم نه، و نهایتاً گفت که بعضی از قرارها را آنجا می گذاریم تا ببینید فضا به چه صورت است و آرام آرام ما را حزبی کردند. اوایل هم با گارد بسته می رفتیم و می آمدیم اما بعد فضا برای ما دلنشین بود و شاید جذب ما از طریق نماز جماعت های حزب بود که به دل ما نشست.
صوت خوش حجت الاسلام کوچکزاده
مواقعی که احمد آقا آنجا جلسه می گذاشت زمان نماز مغرب و عشاء بود. فصل بهار بود و خیلی خوش آب و هوا و نماز جماعت در حیاط برگزار می شد و حاج آقا مجتبی کوچکزاده که آن وقت مکلا بود و مسئول آموزش حزب بودند به عنوان امام جماعت به نماز می ایستاد. ایشان صوت خیلی خوبی داشت و بین دو نماز هم دعای فرج را با صوت قشنگی می خواندند و همین یک احساس تعلقی در ما نسبت به آن فضا ایجاد کرده بود. حتی گاهی جلسه هم نداشتیم ولی می گفتیم برای نماز به حزب برویم.
چیز دیگری که در جذب بچه ها به حزب موثر بود آقا رسول بود که آنجا سوژه بچه ها شده بود.
سوال: آقا رسول چه کسی بود؟
جواب: یک آپاراتی در کنار حزب بود که دو فرزند پسر داشت که هر دو شیرین عقل بودند! یکی از آن ها فکر می کرد که پلیس است و همیشه در خیابان چهارباغ پایین و معمولاً سر چهارراه تختی می ایستاد و خودروها را هدایت می کرد. دیگری هم آقا رسول بود که مخصوصاً وقت نماز به حزب می آمد و موذن می شد و ما کنار معنویت آقای کوچکزاد این سوژه ها را هم تجربه می کردیم.
سوال: این در جذب بچه ها به حزب تاثیر داشت؟! برای نشاط بچه ها می گویید؟
جواب: بله، بچه ها می گفتند برویم و ببینیمش. خیلی شوخ بود و کارهایی می کرد که باعث خنده و شوخی می شد. مثلاً یک بار آقای کوچک زاده در قنوت و در معنویت خاصی بودند که این فرد شروع کرد به گفتن که «قربان شکلت بروم، چه اشکی می ریزد این آقای ما» و ناگهان یک عده در نماز خنده شان گرفت و از این کارها زیاد می کرد.
چون آقا رسول نمازها را زیاد به هم می زد یک شب گفتند که هنگام نماز او را راه ندهیم. درب را بستند و نماز جماعت در حیاط شروع شد اما او از بین شکاف درزها نماز را دیده بود و از همان جا شروع به مکبری کرد و داد می زد «الله اکبر...» و دوباره نماز را بر هم ریخت.
از این تجارب بود و حس و حال دانش آموزی. این رفت و شد باعث شد که یک بار ما را صدا زدند و گفتند که حزب تشکیلاتش این طوری است که ذیل شورای مرکزی، حوزه ها هستند، آن زمان هنوز شاخه ها نبود. خود دفتر مرکزی حزب حوزه شماره 1 بود. مثلا مسجدعلی حوزه شماره 6 بود و فکر کنم خود ما حوزه 5 یا 7 بودیم.
 15 نفر و یک رابط یک حوزه می شدند. دو حوزه دانش آموزی آن زمان تشکیل شد که ما بودیم و یک حوزه که بعدا تشکیل شد که رابط هر دو آقای اژه ای بود.
حوزه ها کارش به این ترتیب بود که هر هفته جلسه داشتیم با یک دستور جلسه مشخص: کلیدهای فهم قرآن بود، بعد احکام و بعد هم مسائل سیاسی روز بود. بعد جزوات که آمد آن هم اضافه شد که یکی از جزوه ها را کار می کردیم.
شاخه دانش آموزی تشکیل شد
مقداری که این حوزه ها جلوتر رفت آقای اژه ای گفتند می خواهیم شاخه دانش آموزی را راه اندازی کنیم و از آن دو حوزه، شورای شاخه را انتخاب کردند که همان جمعی که عرض کردم بودیم.
به آقای اژه ای گفتیم حالا چه کار باید بکنیم؟ آن زمان حزب 3 طبقه بود که دو طبقه اش سالم بود و یک طبقه آن متروکه و خرابه بود. حدود دو سه هفته بچه ها آمدند و آن طبقه را تمیز و نقاشی کردند و شاخه دانش آموزی راه اندازی شد.
بعد فهمیدیم که تهران ابلاغ کرده که شاخه ها باید تشکیل شوند و بعد از تشکیل شاخه، ارتباط با تهران نیز تشکیل شد و متناظر با آن با تهران مرتبط شدیم و جلساتی را می رفتیم و می آمدیم.
سوال: در تهران هم جلسه شاخه دانش آموزی تشکیل می شد؟
جواب: بله. مسئول شاخه های شهرستان ها به تهران می رفتند و یک ساختمان 4-3 طبقه فقط مخصوص شاخه دانش آموزی بود.
سوال: به نظر می رسد که حزب جمهوری اسلامی روی شاخه دانش آموزی سرمایه گذاری ویژه ای داشته است؟
جواب: فوق العاده ویژه بود، چون آن موقع تعداد زیادی از بچه ها را یادم می آید که مسئول نبودند ولی جزء مربیان و کادر دانش آموزی بودند. مثلاً فرشاد مومنی که الان در اقتصاد صاحب نظر است و همیشه جزء منتقدین نیز هست آن زمان دانشجو بود و به عنوان کادر شاخه دانش آموزی و از اداره کنندگان شاخه دانش آموزی دعوت شده بود.
سوال: آیا می شود این را گفت که حزب جمهوری اهمیتی که برای دانش آموزان قائل بود مثلا بیشتر از نگاه به اصناف بود؟
جواب: بله، دو شاخه دانش آموزی و دانشجویی قوی بود، اما دانش آموزی خیلی گسترده تر و فعال تر بود. آن زمان طبق قوانین کشور دانش آموزان حق رای داشتند و سن رای 15 سالگی بود، لذا سیاست در مدارس موضوعیت داشت.
 خلاصه شاخه دانش آموزی تشکیل شد و قرار شد که عضوگیری شود و فرایندی تعریف کرده بودند. به این ترتیب بود که اول کانون، بعد هسته و سپس حوزه بود. کانون مثل یک حوضچه باز بود که در واقع شما باید از آن ماهی می گرفتی.
سوال: بیشتر هواداری بود؟
جواب: بله، این گاهی در قالب کلاس بود. مثلاً در حزب اعلام می شد کلاس نهج البلاغه حجت الاسلام احمد سالک است و دانش آموزان دعوت می شدند یا آقای کوچکزاده بیشتر کلاس های استدلالی می گذاشتند. این ها در مدارس اعلام می شد و دانش آموزانی که ثبت نام می کردند از بین آن ها بهترینشان را انتخاب می کردیم و از کانون وارد حوزه های حزبی می شدند. یا به صورت پراکنده هر انجمن اسلامی در مدارس درواقع برای ما یک کانون بود. هر مدرسه ای انجمن اسلامی داشت.
سوال: انجمن اسلامی مدرسه رقیب برای شاخه دانش آموزی حزب نبود؟
جواب: نه، رقیب نبودند و مثل مراکز فرهنگی برای ما یک کانون محسوب می شد که باید بگردیم و از بین این دانش آموزان افرادی که استعداد کار سیاسی و نخبگی دارند را پیدا کنیم. اتفاقا بعد از یکی دو سال تقریباً اکثر انجمن های اسلامی با شاخه مرتبط شدند چون ما نخبه هایشان را جذب کردیم و اشتیاقشان هم به کارهای تشکیلاتی زیاد بود.
یادم است کار به جایی رسید که در اکثر دبیرستان های پسرانه ما رابط تشکیلاتی داشتیم که بعد وارد کار عملیاتی می شدند.
سوال: تعریف هسته دانش آموزی چه بود؟
جواب: هسته های دانش آموزی بیشتر به مدارس بر می گشت؛ مثلاً اگر 5 نفر را از مدرسه ادب جذب می کردیم این ها در حزب حوزه بودند اما برای مدرسه خودشان یک هسته بودند. معمولاً در هسته ها 6-5 نفر بودند.
سوال: گفتید کار عملیاتی هم داشتید؟
جواب: بله، مثلاً کاری که ما آن زمان انجام می دادیم مشابه چیزی است که امروز در فضای مجازی انجام می شود. اوج تنش های سیاسی بود و در شورای شاخه تصمیم گرفته می شد که صبح شنبه روی تخته سیاه های همه کلاس هایی که ما در آن رابط داریم فلان جمله نوشته شود.
یک جمله واحد به بچه ها ابلاغ می شد که صبح شنبه وقتی که همه صبح گاه هستند و کسی در کلاس ها نیست سریع بروند و این جمله را روی تخته بنویسند که این جملات معمولاً اثباتی یا سلبی بود. مثلاً در دفاع از شهید بهشتی بود یا در دفاع از حزب بود یا برعلیه بنی صدر و منافقین بود. بستگی به اقتضای آن زمان داشت.
جریان خط 3 روی این عملیات ها حساس شده بود
یادم است بعد از 3-2 بار عملیات که بچه ها انجام دادند آن زمان آموزش و پرورش دست خط 3 بود و اصلاً ستاد بحران تشکیل داده بودند که این شبکه را باید کشف کرد و این افراد چه کسانی هستند که این کار را می کنند!
سوال: پس خیلی کار عملیاتی و جدی بوده است؛ آیا بچه ها توجیه بودند که چطور باید برخورد کنند و آیا آموزش داده می شدند؟
جواب: بله، ماهیتشان را رو نمی کردند و آموزش داده می شد. حالا نمی دانم چقدر صلاح است اینها درج بشود...
- اتفاقا جزء تاریخ است و حتما باید گفته شود.
- مثلاً فرض کنید در زمان بنی صدر سلامتیان به عنوان دفتر هماهنگی مردم و رئیس جمهور در چهارراه فلسطین سخنرانی داشت. آرایشی داده شد که بچه ها بروند در جلسه بنشینند و جایی سخنرانی را به چالش بکشند تا این ها خیلی احساس امنیت نکنند. آن زمان اوج تنششان با شهید بهشتی و حزب و نظام بود.
بچه ها به سخنرانی رفتند و نشستند و در اواسط سخنرانی یک سوژه پیدا می کردند و یکی می گفت من سوال دارم، مسئول جلسه گفت نه بنشینید الان زمان سوال پرسیدن نیست. فرد دیگری گفت اجازه دهید سوالش را بپرسد... و همهمه ای در جلسه ایجاد می شد که جلسه تحت تاثیر قرار می گرفت. کارهای اینچنینی گاهی انجام می دادیم.
سوال: خود حاج آقا اژه ای درگیر این بحث ها بود؟
جواب: بله، حاج آقا محمد اژه ای بود و اکبر آقا اژه ای هم بود که بچه ها را جمع می کرد و مثلاً می گفت بچه ها هر کدامتان یک نامه به قوه قضائیه در اعتراض به این موضوع بنویسید! یا مثلا می گفت: بچه ها یک جزوه در جواب حبیب الله پیمان می خواهیم کار کنیم بیایید کمک کنید و در پخشش این کار را بکنید و اعلامیه ها را این کار را بکنید.
مسجد علی(ع) جلودار حزب بود
 مسجد امام علی(ع) در آن زمان «پَد» حزب بود. پد آن نقطه جلویی دپوست تا وقتی دشمن حمله می کند قبل از اینکه به دپو حمله کند یک کسی با آن درگیر شود تا بقیه بفهمند که حمله شده است و مسجد امام علی آن زمان اینگونه بود. یعنی وقتی می خواستند اعلامیه تندی برعلیه بنی صدر بدهند حزب نمی داد و دفتر تبلیغات مسجد امام علی اعلامیه می داد.
سوال: یعنی شورای مرکزی حزب جمهوری نیز توجیه بود که مسجد امام علی پد حزب است، یا این تصور شماست؟
جواب: بله. آن بیانیه هایی که اکبر آقا می نوشت، عقبه فکری هم داشت. استنباط ما در شاخه دانش آموزی این بود. مثلاً در یکی از انتخابات ها شدیداً حزب مورد فشار قرار گرفت و گفتند که باید آقای حسینی رامشه ای در لیست حزب بیاید که حزب اجازه نداد. حسینی رامشه ای آن زمان فردی انقلابی بود و مقبولیت داشت ولی کسانی که از نزدیک می شناختندش می دانستند که مبانی فکری و سبک زندگی اش ایراد دارد.
برای اینکه حزب بتواند از این کار خود دفاع کند اکبر آقا هم کاندیدای مستقل شد، یعنی حزب یک لیست داد که اسم اکبر آقا و حسینی رامشه ای در آن نبود. حالا هر کسی می گفت چرا حسینی نشده، می گفتیم که خود اکبر آقا هم که در شورای مرکزی اند رای نیاورده است و کاری نمی شود کرد. چنین تدابیری گاهی به کار می بردیم.
نبض دانش آموزی شهر در دست ما بود
 خلاصه به این صورت آرام آرام شاخه توسعه پیدا کرد و ما حوزه ها و هسته های زیادی را توانستیم تشکیل دهیم. تقریباً نبض دانش آموزی شهر در دست شورای شاخه بود که مدیریت می کرد و جلسات زیادی داشتیم. دبیرستان ادب، دبیرستان صائب، هنرستان ابوذر، هراتی، صارمیه، نیلفروش زاده، مفتح و تقریباً همه دبیرستان ها یک هسته و پایگاه و حوزه و رابط تشکیلاتی داشتند.
سوال: سرنوشت شاخه دانش آموزی چه شد؟
جواب: بعد از اینکه فتیله حزب را پائین کشیدند مدتی دوران فترت را داشتیم و بعدش بچه های شاخه دانش آموزی در قالب هیئت های دانش آموزی فعالیتشان را ادامه دادند. مثلاً بچه های مدرسه ابوذر هیئت دانش آموزی محبّان حسین شدند، یا بچه های مدرسه هراتی هیئت حضرت زهرا شدند که در مرکز فرهنگی 15 خرداد است، یا در قالب مرکز فرهنگی شدند مثل مرکز فرهنگی شهید مدرس که هسته اولیه بچه هایش ترکیبی از مدارس هراتی و صارمیه و صائب بودند. بقیه عموماً هیئت بودند و بعد تبدیل به مرکز فرهنگی شدند، برعکس مرکز فرهنگی شهید مدرس که از همان اول به عنوان مرکز شروع شد. در گفتگویی چند سال قبل با خودتان تاریخچه اینها را توضیح دادم که در فضای مجازی هم منتشر شد.
سوال: الآن توصیه می کنید که یک دانش آموز عضو حزبی از احزاب موجود کشور بشود؟ آیا منع قانونی نداریم؟ علت چیست که احزاب شاخه آموزی ندارند؟
جواب: منع قانونی که ندارد. علت این است که اتمسفر جامعه عضو شده و دانش آموزان الان به شدت درگیر درس و کنکور هستند و دغدغه اصلی آن ها کنکور است. خانواده ها هم حساس شدند و اجازه نمی دهند که بچه ها در عرصه های سیاسی وارد شوند و مقداری آن احساس امنیت و اعتماد مخدوش شد.
سن رای هم که بیشتر شد و به 18 سال رسیده پس عملاً تب و تاب سیاسی را از مدارس گرفت و برای بچه های دانش آموز انتخابات خیلی موضوعیت ندارد چون حق رای ندارند. البته بعضی از احزاب کلید زدند ولی جواب نداد.
سوال: چه کسی کلید زد؟
جواب: خود کانون اندیشه 5-4 سال پیش این کار را کرد. آقای ملتجی مسئول شاخه دانش آموزی شد و خیلی هم تلاش کرد و به جاهایی هم رساند و حدود 80-70 نفر نیز جمع شدند.
سوال: 80-70 نفر که جمعیت خوبی است؟
جواب: اوج تعداد نفراتی بود که توانست در اردو جمع کند ولی نتوانست سازماندهی کند.
سوال: این دانش آموزان می دانستند که اردو از طرف کانون اندیشه است؟
جواب: بله می دانستند. دان چین بود؛ یعنی به آشناها گفته بودند در خانواده ها اگر دانش آموزی را می شناسید و احساس می کنید که علاقه یا استعداد کار سیاسی دارد معرفی کنید و اینطوری بچه های اعضا و اقوامشان آمده بودند ولی دوام نیاورد.
این فعلا در حد خبر است و کانون اندیشه دوباره می خواهد شاخه دانش آموزی را به کمک یکی از دوستان که تجربه این کار را دارد، سامان بدهد.
سوال: با چه بیانیه مامورتی این شاخه می خواهد راه بیفتد؟
جواب: اینکه نسل آینده انقلابمان که می خواهند وارد عرصه شوند با مبانی فرهنگی و دینی کار سیاسی آشنا شوند. یعنی ما نسلی را می گیریم تا شروع کنیم مبانی را با آن ها کار کنیم. ادبیات دینی در کار سیاسی و اخلاق در کار سیاست را با آن ها کار کنیم چون دیده ایم کسانی که در پست های سیاسی هستند مبانی دینی شان مشکل دارد و زیست دینی ندارند.
سوال: چرا پشت بندش کلمه سیاسی را می گذارید؟ چرا فقط نمی گویید کار اعتقادی یا اجتماعی؟
جواب: این ها در مراکز فرهنگی اصفهان کار می شود و در آن خلائی نداریم. اما بچه هایی که به شاخه دانش آموزی می آیند از اول می دانند که به یک حزب می روند و باید روی مبانی دینی سیاسی کار کنیم و در آینده قرار است وارد عرصه سیاست شود.
ما الان دانش آموزانی داریم که به کار سیاسی علاقه دارند ولی عرصه برایشان نیست؛ اگر دغدغه کنکور... را بتوانیم برایشان حل کنیم می شود نسل جدیدی را تقویت کرد.
سوال: خیلی از آموزش هایی که شاخه دانش آموزی حزب جمهوری داشت اعتقادی بود؛ مثلا کلیدهای فهم قرآن را گفتید یا خیلی از این 200 جزوه ای که حزب چاپ کرده با مباحث اعتقادی است.
جواب: همین کار قرار است بشود، کار اعتقادی البته با افق سیاسی.
حزب جمهوری از اول بنایش بر این بود که با مبانی دینی کار کند و بالا بیاید و «مواضع ما» که شروع شد همین است. آقای بهشتی شروع به مرور این ها کرد و پیامش این بود که این مبانی برای ما مهم است. باید اول به یک اتفاق نظر درباره خدا، پیغمبر و امام و معاد برسیم بعد وارد سیاست شویم.
سیاست مثل چاه ویل است
حالا تعبیری که من استفاده می کنم این است که سیاست مثل یک چاه ویل است، اگر بدون طناب وارد شوی غرق می شوی و اصلا گم می شوی و امید بازگشتت نیست. آن طناب دیانت، ولایت و عقاید است که باید محکم شود و بعد وارد عرصه سیاسی شود. حالا نه در حد مرجع تقلید ولی دین را باید هضم کنی، بفهمی و ببلعی و با باور دینی قوی وارد سیاست شوی وگرنه سیاست به قول قدیمی ها خیلی پدرسوخته است و به شدت قربانی می گیرد.
سوال: احزابی که در حال حاضر کار می کنند، آیا این دیدگاه که شما مطرح کردید را دارند؟ مشکل کجاست؟ خیلی از این افراد سابقه حضور در حزب جمهوری اسلامی را هم دارند.
جواب: ندیدم من جایی. اینها از انگیزه کار حزبی هدفشان بیشتر کسب قدرت است و دوم اینکه تحملشان کم است، امروز حزب را تشکیل می دهند و می خواهند 6 ماه بعد در انتخابات برنده شوند. مثلا جمعی یک ماه مانده به انتخابات تشکیل می شود و بعد از انتخابات می بینیم نیست و تمام شده است. حزب کارگزاران و مشارکت همین طور بودند؛ احزابی مانا و ماندگار شدند که مبانی داشتند مثل حزب توده.
سوال: حزب توده مانا شد؟
جواب: بله هنوز در حال فعالیت هستند و اخیراً در دانشگاه ها دوباره رگه هایی از مارکسیسم ورود پیدا کرده است. خیلی از توده ای های قدیم هنوز بر روی عقایدشان هستند و کار می کنند. یا مثلا انجمن حجتیه که قوی ترین تشکیلات در کشور است.
سوال: می فرمایید قوی ترین تشکیلات در کشور انجمن حجتیه است؟ الآن در اطراف ما هستند؟
جواب: بله، در جامعه رسوخ کرده است. در خانه ها هستند و جلسات خانگی دارند و مرتب در حال تکثیرند. 6 ماه تا یک سال شما به گروه می آیید و به یک سطحی که رسیدی مربی می گوید شما باید بروید و خودت گروه تشکیل دهی، مانند گروه های هرمی دارند کار می کنند.
انجمن حجتیه مثل یک رنگین کمان است که آن سطح بیرونی اش همرنگ جامعه ای است که در آن قرار دارد؛ یعنی اگر جامعه انقلابی باشد شما فکر می کنید آن آدم هم انقلابی است، اگر بازار باشد می گویید این ها متدینین بازار هستند، اگر اصلاح طلب باشد می گویید این ها اصلاح طلب هستند و درواقع اولین ایستگاهش رنگ محیط شدن است بعد آرام آرام این رنگین کمان می رود جلو و به آن آخر که می رسی آن تفکر خالص انجمن حجتیه است که موارد اصلی اش قائل به عدم تشکیل حکومت قبل از ظهور، محکوم به شکست بودن حکومت های فعلی، ارتباط مستقیم با امام زمان و عبور از مرجعیت است.
سوال: توده را گفتید که مبانی اش عمیق بود؟
جواب: مبانی برایش مهم بود؛ یعنی اول مبانی را در سر فرد می کردند و بعد وارد کار سیاسی می شدند. گروه دیگر مجاهدین خلق بودند که آن ها هم به همین صورت بود و برای آن ها هم جزوات آموزشی شان مانند «شناخت» مهم بود. یعنی وقتی در این گروه عضو می شدی ابتدا مبانی اعتقادی را با فرد کار می کردند، خداشناسی و تبیین هستی با تفسیر خودشان.
سوال: احزاب فعلی عمیق نیست و صرفاً یک پوسته ای هستند که مبانی معرفتی ندارند.
جواب: بله، مثلاً حزب مشارکت یا کارگزاران را ندیده ام که مبانی داشته باشند. در اصل این ها را یک منافع مشترک سیاسی به دور هم جمع کرده است.
سوال: در حقیقت یک ائتلاف است که افرادی برای کسب منافع به دور هم جمع شده اند. مثلاً حزب دموکرات و جمهوری خواه آمریکا که قدمت حدود 200 سال دارند چطوری است؟ آیا آن ها هم مبانی دارند یا اینکه استعمار آن ها را سرپا نگه داشته است؟
جواب: خیلی اطلاعی ندارم. قابل مطالعه است؛ مبانی آن ها احتمالاً به اندیشه های لیبرالی خودشان برمی گردد.
اما کانون اندیشه و تمدن اسلامی با همین قضایا اسمش انتخاب شد تا یادمان نرود که باید اندیشه محور باشد.
سوال: نتوانستید به آن ایده آل خودتان برسید؟
جواب: نه، نتوانستیم ولی هنوز از آن رویکردمان دست برنداشتیم. در جلسات شورای مرکزی مان مرتب مرور اندیشه ها را داریم.
سوال: چرا ما هر کجا که رفتیم رد پای حاج آقا پرورش بود؟ در مجاهدین خلق اصفهان، انجمن حجتیه، هیئت های موتلفه، حزب جمهوری اسلامی، کانون علمی و تربیتی جهان اسلام و... قضیه چیست؟
جواب: حاج آقا پرورش یک شخصیت چند بعدی داشتند. معاصر ایشان ما خیلی ها را داریم که در شهر کار می کردند مثل آقای مهندس صلواتی، آقای مهندس عندلیب، آقای مهندس مصحف، آقای علوی، اینها هم جنس کار حاج آقا را انجام می دادند اما حاج آقا پرورش شخصیتش چند بعدی بود و هر کس به اقتضای آن بُعد فکر می کرد که می تواند با حاج آقا هم زبان و هم کلام شود.
در مسائل اعتقادی ایشان خیلی عمیق بود و خیلی کار کرده بودند و پای درس بزرگان حوزه مثل مرحوم حاج آقا رحیم ارباب نشسته بودند. معنویت و عرفان ایشان خیلی قوی بود و عده ای مجذوب معرفت و عرفان حاج آقا بودند. خطیب و سخنور هم بودند.
سوال: خاستگاه خانوادگی خاصی داشتند؟
جواب: خیر، می توانیم بگوییم که از عقبه خانوادگی حاج آقا من اصلا نشنیدم که آبا و اجدادشان در شهر و حوزه ها خیلی مطرح باشند. یعنی ایشان خودشان شروع کردند و تک فرزند و تک پسر خانواده بودند ولی روی همت فردی خودش را به اینجا رسانده بودند و با نگاه معنوی عنایات نصیبشان شده بود.
لذا همه دنبال این بودند که از این سرمایه استفاده کنند. مثلاً انجمن حجتیه چون حاج آقا به شدت روی مسائل مهدویت عمیق بود او را می خواستند. فکر می کنم دانش و خلوص و شخصیت چند بعدی ایشان باعث این موارد شده بود.
سوال: ما انسان هایی داریم که پای درس حاج آقا رحیم ارباب نشستند و فن بیان و سخنوری خوبی داشته اند و اهل مطالعه بودند و خلوص نیت هم داشتند ولی حاج آقا پرورش نشدند.
جواب: همه چیز سیاسی نبوده است؛ شاید آنها آن عرفان قوی حاج آقا را نداشته باشند و شاید یکی از مزیت های آقای پرورش این بود که در آموزش و پرورش بود و با دانش آموزان ارتباط داشت و مثلا خیلی از بچه ها را از طریق دبیرستان حکیم سنایی جذب کرد. بالاخره یک عده ای کاریزما می شوند.
سوال: این شانسی است که در تاریخ یک نفر گُل می کند؟
جواب: نه، این ها شانسی نیست، اگر شانسی بود تاریخ مصرف داشت. بعضی ها از دور مثل این سطل زباله ها هستند که می آیند رنگش می کنند و جذاب می شود و گل و بته بر روی آن می کشند ولی وقتی به آن نزدیک می شوی بوی تعفنش آزارت می دهد و تازه از نزدیک می بینی که سطل زباله است!!
حاج آقا شخصیتی بودند که هر کس به ایشان نزدیک تر می شد بیشتر مجذوب ایشان می شد به خاطر درایت و معنویت و دنیاگریزی در عین حال سیاست جسور و خیلی ویژگی های دیگر. با نسلی که بیشتر با ایشان بودند یا با پسرانش اگر صحبت کنید برایتان می گویند.
حاج آقا را خیلی از حوزویون می گفتند که به عنوان یک روحانی بدون لباس قبول داریم. زمانی که در شهر می گفتند هیچ غیر روحانی حق ندارد بحث اعتقادی در شهر بکند (و رسماً این را بزرگان می گفتند)، آن وقت می گفتند حاج آقا پرورش استثنا است و ایشان را به عنوان یک روحانی کت و شلواری قبول داریم.
سوال: یک جمله خیلی زیبا گفتید، گفتید که اگر شانسی بود تاریخ مصرف داشت. چه کار کنیم که تاریخ مصرف نداشته باشیم؟ یکی از رفقا تحلیل می کرد که وقتی انقلاب شد فلانی توشه ای از انقلاب برداشت، بعد جنگ شد و یک باری هم از جنگ برداشت، بعد رفت دانشگاه و باری هم از دانشگاه برداشت اما شروع کرد از آن سرمایه خرج کردن و امروز می بینیم طرف دیگر چیزی ندارد و تهی شده، نه ایده ای دارد، نه موفقیتی و نه اثرگذاری. چه می شود که آن فرد تاریخ مصرفش می گذرد؟
جواب: راه حل معنوی اتصال به منبع فیض است «کلُّ مَنْ عَلیها فَان وَ یبقَی وَجْهُ رَبَّک ذوالجلالِ والاکرامِ- آیه 26 و 27 الرّحمن». آن هایی که متصل می شوند به منبع فیض واقعی و مطلق این ها طبیعتاً خاموشی ندارند و تا بعد از مرگشان هم فروزان اند. مگر امام خاموش است؟ دیگر اینکه هیچ وقت نباید احساس تمامی کنند که من همه چیز را می دانم و همه چیز را فهمیده ام؛ یعنی همیشه خودشان را طلبه بدانند و همیشه خودشان را طالب بدانند.
من یادم است که در دوره آقا خاتمی همه بچه ها مأیوس شده و به هم ریخته بودند که چرا این اتفاق افتاد. من و آقای مصور و چند نفر دیگر به تهران نزد آقای پرورش رفتیم و پرسیدیم که چکار کنیم؟ ایشان گفتند که من خیلی روی این موضوع فکر کردم و فکر می کنم که علت شکست در این انتخابات این است که ما ادبیاتمان ادبیات به روز نیست و ادبیات ما ادبیات کهنه است و هر نسلی زبانی دارد و هر عصری اقتضائاتی دارد؛ آقای خاتمی زبان نسل امروز را کشف کرد و حرفش را با ادبیات نسل امروز گفت. ما باید به دنبال ادبیات جدید برویم.
این حرف را به ما که جوان بودیم داشت می گفت و آن زمان هنوز واژه گفتمان رایج نشده بود. خیلی آقای پرورش به روز و روزآمد فکر می کرد و هیچ وقت احساس سیری و خستگی نمی کرد. واقعاً هم خدایی نگاه می کردند.
تمام یادداشت هایش را کنار گذاشت!
خاطره ای خودشان نقل می کردند که، من سال ها در تاریخ صدر اسلام کار می کردم و احساس می کردم که ما در این زمینه کتاب تاریخ برای عموم نداریم. خیلی تحقیق عمیقی کردم و وقتی کتابم آماده چاپ شد شنیدم آقای جعفر سبحانی کتابی به نام «فروغ ابدیت» منتشر کرده اند. رفتم این کتاب را گرفتم و دیدم انصافاً ایشان کتابشان تمیزتر از من درآمده است و همان زمان یادداشت هایم را کنار گذاشتم! بچه هایی که می دانستند من دارم کار می کنم هرچه سراغ گرفتند گفتم آقای سبحانی کتابی منتشر کرده اند که همان چیزی است که من به دنبالش بودم و بروید روی همان کارکنید.
ایشان نگفتند که حالا بگذار یک کتاب هم به اسم من چاپ شود! من این رفتار اشتباه را از حاج آقایی دیدم که فرد مشهوری است و نامش را نمی آورم. از قم به اصفهان آمده بود و در محفلی گفتند ما کتاب هایی را درباره اصول و عقاید می نویسیم به بچه های اصفهان معرفی کنید. من در جلسه گفتم که تفاوت روش شما با شهید مطهری در سیر جهان بینی که نوشته اند چیست؟ گفت من این کتاب های دم دستی را نمی خوانم!
باورتان می شود؟ همان جا اصلاً سقوط کرد و من و افراد آن جمع هیچ وقت کتاب ایشان را نخریدیم و تبلیغ هم نکردیم.
از حزب تا جمهوریت
سوال: در گفتگویی که با آقای حسین اسفندیاری انجام دادم، ایشان می گویند امام خمینی از حزب جمهوری اسلامی حمایت کرد اما مدتی گذشت و خود امام متوجه شد که من از حزب حمایت نمی کردم بلکه خود موسسین این حزب را قبول داشتم، برای همین هم بعداً که می گفتند وجوهات برای حزب می خواهیم، پاسخ دادند نه، من وجوهات برای حزب نمی دهم ولی به این افراد وجوهات می دهم و اگر مصلحت دانستند برای حزب خرج کنند.
عده ای می گویند مدل حزب جمهوری اسلامی الزامی مورد تایید امام خمینی نبود. پس مدل مطلوب کار حزبی چیست؟
جواب: ما دو دیدگاه در کار حزبی داشتیم، یک دیدگاه که متاثر از اعتقاد به حکومت اسلامی است و می گفت رابطه امام و امت باید در جامعه اصل باشد واین وسط ما حلقه واسطه ای به نام حزب نداریم؛ فقط امام و امت. در شکل حکومت اسلامی این درست است اما در جمهوری اسلامی چه؟
سوال: این نظریه طرفدارانی هم دارد؟
جواب: بله، دارد. می گویند حزب یک قید مزاحم بین امام و امت است.
اما آنجایی که پای رای مردم به وسط می آید می شود جمهوری اسلامی و رای تعیین کننده می شود و یقیناً احزاب باید موضوعیت پیدا کنند. اگر احزاب موضوعیت پیدا نکنند همین آشوبی که تا الان داشتیم را خواهیم داشت، یعنی در هر انتخابی یک عده از راه می آیند و بساط پهن می کنند و بعد از انتخابات دیگر نیستند. حالا چه با شعار عدالت یا امید، بعد کجا هستند؟ تمام شد.
نزدیکترین اش در جناح خود ما «جمنا» بود؛ حالا اگر کاندیدای جمنا آقای رئیسی رای آورده بود چه کسی پاسخگوی عملکرد آقای رئیسی بود؟ مردم به کدام تشکل اعتماد کنند و بگویند کاندیدای شما خوب عمل نکرد؟ هیچ دوره ای نبوده که یک تشکل واحد بیاید و یک کاندیدا معرفی کند.
دیدگاه دوم اینکه بخشی از فقدان حزب و بار مسئولیت آن را الان نظام دارد تحمل می کند. فرض کنید در ریاست جمهوری، به جای اینکه 10هزار نفر بیایند کاندیدا شوند و شورای نگهبان بخواهد غربال کند، غربال اول را باید احزاب رسمی کشور انجام دهند. هر کس می خواهد کاندیدا شود باید از مسیر یک حزب بیاید و فرض کنید 20 حزب بزرگ در کشور داریم و این احزاب بیایند و بررسی اولیه را انجام بدهند و هر کدام یک کاندیدا معرفی کنند. اگر می خواهند ائتلاف کنند 3 نفرشان ائتلاف کنند و یک کاندیدای مشترک معرفی کنند.
اینطوری عملاً حزب مسئولیت معرفی آقای ایکس را می پذیرد چون می گوید کاندیدای ما بود. بعد شورای نگهبان بیاید از بین کاندیداهای احزاب براساس مبانی قانونی شفاف قابل دفاع بگوید این کاندیدای شما به دلیل اینکه مثلاً سوء پیشینه مالی دارد یا سوء پیشینه سیاسی دارد رد می شود و این بحث مهندسی انتخابات و شبهات برطرف شود. ما الان در جمهوری اسلامی هستیم ولی نظام حزبی نداریم لذا هر کسی کاندیدا می شود.
سوال: اینکه شما می گویید حرف خوبی است و این مدل مطلوب جمهوریت است، ولی مدل مطلوب حزب چیست؟
جواب: حزب مطلوب تشکیلاتی است که مبانی داشته باشد، اندیشه و گفتمان و ادبیات داشته باشد، برای حل مسائل کشور راه حل داشته باشد و این ها را بیاید ارائه دهد. از آن طرف بهترین شکل احزاب، احزابی است که بدنه اجتماعی داشته باشند یعنی مبانی و ادبیاتش را در جامعه هم منتشر بکند، یعنی 4 نفر دور یک میز ننشینند و بگویند ما یک حزبیم و این حزب در واقع در جامعه شبکه و عضو داشته باشد.
سوال: حزب جمهوری اسلامی این ویژگی ها را داشت؟
جواب: بله، مبانی، ادبیات و بدنه اجتماعی داشت.
 سوال: پس چرا سرنوشتش نامشخص بود؟
جواب: سرنوشت حزب به تبع تعهد و تقیدی که به ولایت داشتند و اشاره ای که حضرت امام کردند تحت تاثیر قرار گرفت. من معتقدم که امام با آن درایتی که داشتند با تعطیلی حزب شخصیت های درجه اول حزب را از چارچوب محدود به عرصه ملی آوردند. اگر کماکان حزب بود شاید آقای خامنه ای هیچ وقت رهبر نمی شد.
من فکر می کنم امام می خواستند این پتانسیلی که در حزب محصور شده بود را به نفع کل جامعه آزاد کنند.
سوال: حزب جمهوری داشت خدمات خوبی ارائه می داد، که با تعطیل شدنش جلوی آن خدمات گرفته شد. اگر منحل نمی شد بالاخره خیلی از دوستان داشتند فعالیت می کردند.
جواب: دلیل تعطیل شدنش را باید یک مقداری عمیق تر کار کرد و آن زمان امام به این نقطه رسیدند که حزب باید فتیله اش پایین کشیده شود.
ما آن زمان این را تعبدی پذیرفتیم. ما تعدادی از بچه های حزب بودیم که عضو سپاه هم بودیم. وقتی امام فرمودند بچه های سپاه عضو حزب نباشند قرار شد بچه های سپاه از حزب بروند. یکی از بچه های سپاه به نام سعید فاریابی که الان در آمریکا زندگی می کند در استعفا نامه اش نوشت:
بسمه تعالی
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید           که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
این را نوشت و سپس استعفایش را در دو خط نوشت. منظور اینکه آن زمان بچه ها منطقاً نفهمیدند که چرا نباید سپاهی در حزب باشد یا نفهمیدند که چرا باید حزب تعطیل شود اما به می سجاده رنگین کردند چون پیر مغان گفته بود.
پایان

نظر خود را ارسال کنید