هسته های اول انقلاب در اصفهان شاگردان مرحوم پرورش بودند
با کمترین هزینه بیشترین جزوات را چاپ می کردیم
گفتگو با آقای مرتضی خلیلیان، مسئول اداری مالی سابق حزب جمهوری اسلامی اصفهان
سوال: از حزب جمهوری اسلامی بگویید؛ چه شد که شما مسئول اداری مالی حزب اصفهان شدید؟ چه کسی دعوتتان کرد و شرح وظایفتان چه بود؟
جواب: بسم الله الرحمن الرحیم. آشنایی ما با حزب جمهوری اسلامی بواسطه این بود که شاگرد آقای پرورش بودیم. تشکیلات حزب به وسیله مرحوم بهشتی بنیانگذاری شد و آقای پرورش هم عضو شورای مرکزی حزب در تهران بودند و بعد دبیر حزب در اصفهان شدند.
از همان زمان یعنی سال 57 که انقلاب پیروز شد، بلافاصله این اتفاق افتاد و هرکدام از دوستان متناسب با استعداد و ذوقی که داشتند وارد یک سلسله فعالیت هایی در حزب شدند. در مسئله مالی اداری هم چون ما کار ساختمانی می کردیم و با کارگرها سر و کله می زدیم و شرکت داشتیم، در مسائل اقتصادی یک مقداری حساب و کتاب بلد بودیم و به ما گفتند که شما این قسمت را به عهده بگیرید.
برنامه ما این طور بود که یک سری هزینه هایی که حزب داشت جمع بندی می کردیم و بعد می رفتیم خدمت مسئولین تهران آقای اسدالله بادمچیان، آقای بهشتی و آقای هاشمی رفسنجانی گزارشاتی از اصفهان می دادیم که فعالیت های ما به این صورت است. خب آن ها هم متناسب یک مقداری بودجه در اختیار ما قرار می دادند که عمده از وجوهات بود؛ یعنی پولی که در حزب می آمد از وجوهات شرعی بود که تهران به ما می داد و خود اصفهان و خیرین هم کسانی که می توانستند برای هزینه های جاری حزب کمک می کردند.
صبح تا شب در حزب بودیم
افرادی که در حزب فعالیت می کردند اکثراً داوطلب بودند و کسی حقوق نمی گرفت ولی خب بعضی ها بودند مثل خود من، چند نفری بودیم که تعدادمان به 10 نفر نمی رسید، افرادی بودیم که ثابت همیشه در حزب بودیم، یعنی صبح تا شب وقتمان در حزب صرف می شد. سازمان یک مبلغ اندکی یعنی ماهی 2500 تومان به ما می داد و کل حقوق ما همین بود. من یادم هست که شرکت ساختمانی داشتم که آن را عملاً تعطیل کردم. کلیه افراد و وسایل شرکت را همان سال 57-58 فروختیم و خرج کردیم و دیگر چیزی از شرکت در کار نبود.
سوال: متاهل بودید؟
جواب: بله، من در آن زمان 3 فرزند داشتم.
سوال: تمام وقت در حزب بودید، یعنی روزی 8 ساعت؟
جواب: بله، ما اصلاً زمان نداشتیم؛ وقتی که آخر سال 59 جنگ اتفاق افتاد ما حتی شب ها با دوستان به طور مسلح در حزب بودیم. این وضعیت ادامه پیدا کرد تا بالاخره دستور دادند حزب را تعطیل کنیم و ما هم حزب را تعطیل کردیم.
سیستم اداری پیچیده ای نداشتیم
سیستم اداری ما طوری بود که تشکیلات اداری خیلی پیچیده ای نداشتیم؛ یعنی بچه هایی که تقریباً مخلص بودند و فکر چیزی هم در سر هیچ کس نبود و پولی هم جایی نبود و همه افراد به صورت خالص برای حزب کار می کردند. یعنی به عنوان یک تشکیلاتی که زیر نظر یک مجتهد و یک آدم فرهیخته ای است کار می کردند و اعتماد زیادی به بالادستی هایمان داشتیم.
آقای پرورش استاد ما بودند، همه افراد انقلابی در اصفهان تقریباً زیردست آقای پرورش بزرگ شده بودند و بعد هم وقتی حزب بسته شد به غیر از تعداد اندکی اکثرا در سیستم های اداری پراکنده شدند. عده ای فرض کنید در آموزش و پرورش رفتند، جوان بودند و بعداً ممکن است که در سلسله مراتب بالا آمده و در سیستم های اداری دستشان بند شد، ولی برای افرادی مثل ما که کار دولتی یا سازمانی و تشکیلاتی نداشتیم این بحث ها نبود.
من وقتی حزب تعطیل شد دومرتبه رفتم تهران سر کار ساختمانی که داشتیم، در ستاد مشترک کار می کردیم و بعد به اصفهان آمدیم و برای خودمان شروع کردیم به کار. یعنی رفتیم سر شغل خودمان. البته پیشنهاد برای کار اداری و مدیریتی بود، ولی من اعتقادی نداشتم.
ابتکار در کاهش هزینه های چاپ
عمده کارمان بیشتر با آقای مجتبی حقیقیان و انتشارات بود که این جزوات حزب اصفهان را چاپ می کردیم. داستان اینها خیلی جالب است؛ کتاب هایی که از تهران می آمد خب چاپ چاپخانه بود؛ در اصفهان هم اول جزوات اخلاق آقای مشکینی را می دادیم چاپ می کردند اما از نظر فیلم و زینک خیلی هزینه می شد. گفتیم باید کاری کنیم که تا می شود هزینه ها را پایین بیاوریم و من به ذهنم رسید که صحبت کنم و گفتم که بیایید ما از این کاغذهای شیرینی استفاده کنیم، کاغذهای نازکی هست که زیر شیرینی می گذارند و برای نقشه های مهندسی استفاده می شود و پوستی مانند ولی شفاف است. ما با کسانی که لیتوگرافی داشتند صحبت کردیم و گفتیم اگر بخواهیم این زمینه ای که الان هست همین سفید باشد اما کاغذش که ما استفاده می کنیم زینک نباشد بلکه طلق مانند باشد، آیا می شود؟ گفت نه نمی شود. گفتیم حالا ما یک نمونه می آوریم ببینیم که می شود یا نه؟
آن وقت ما یک دستگاه زیراکس تازه برایمان از تهران آمده بود که از این canon های جدید بود و گفتیم بیایید این را تجربه کنیم. ما این کاغذها را می خواباندیم و کاغذ پوستی را می انداختیم روی مقوا و از زیرش رد می کردیم، بعد دیدیم که این ها خیلی تمیز درآمد!! یعنی کاغذ چاپ شد روی این طلقی ها و بعد بردیم دم فیلم و زینکی و خلاصه گفتیم آقا ما می خواهیم این را چاپ کنیم. آن وقت گفت بله می شود، نگاتیو نیست، پوزتیو است و می شود روی زینک های پوزتیو چاپ کرد. گفتم باشد امتحان می کنیم. کمی صفحات را با سیستم صحافی که هست صفحه بندی کردم و تحویل دادیم و درآمد کار.
سوال: این جزوات با چه تیراژی منتشر می شد؟
جواب: بستگی به جمعی داشت که در حزب بودند. حول و حوش هزار تا دو هزار تا چاپ می شد.
سوال: مثلاً اخلاق آیت الله مشکینی بیست شماره است ظاهراً؛ به مرور چاپ می شد یا همان اول هزار تا را می زدید؟
جواب: چون زینک اش آماده بود مشکلی نبود دیگر، اینها دیگر کپی نیست، چاپ است، چاپی است که فیلم ندارد. تیراژمان که بالا بود مثلاً دو هزار تا سه هزار تا می خواستیم بزنیم، می رفتیم می دادیم هزار تا پانصد تا برای ما می زد و تحویل می گرفتیم. بعد می دیدیم دو مرتبه نیاز است، زینک هایش سالم می ماند، دو مرتبه می دادیم چاپخانه برایمان چاپ می کرد.
این روشی بود که خلاصه تا چند سال تقریباً استفاده کردیم. یادم است که مواقعی ما حتی پوستر چاپ کردیم، همان زمانی بود که مسئله اسرائیل و اشغال مطرح بود که تصویری از فلسطین کشیده بودیم که مشکی رنگ بود، یک زنجیری دورش بسته بودیم و این را دقیقاً با همین سیستم پیاده کردیم و در تیراژ خیلی زیاد در اصفهان پخش می کردیم.
گاهی با همین آقای حقیقیان شب تا صبح در چاپخانه بودیم. آنجا ایستاده بودیم جزوه چاپ می کردیم هم زمان هم عده ای نوار پیاده می کردند. یک اکیپ خیلی قوی و بزرگ از دانش آموزان بودند که این ها نوار پیاده می کردند. نوارهای آقای پرورش و همین نوارهای آقای مشکینی و دیگران.
سوال: منابع درآمدی حزب گفتید مقداری از تهران کمک می کردند. چگونه بود؟ تصویب می کردند یا طبق درخواست شما بود؟
جواب: نه، ما می رفتیم آنجا می گفتیم هزینه هایمان این چیزها هست. حتی صورت و فاکتور هم از ما نمی خواستند.
سوال: یعنی آنقدر بروکراتیک نبود مثل امروز؟ برود تصویب شود و بیاید؟
جواب: ابداً به این صورت نبود، البته تهران چون وسعت داشت تشکیلات گسترده ای داشت، تشکیلات مالی داشت ولی اصفهان به این صورت نبود. ما می رفتیم می گفتیم آقا ما پول می خواهیم، نداریم، می دادند یک مبلغی. مبلغش را یادم نیست چقدر می دادند، شاید به پول الان هیچ حساب نمی شود.
دوباره پول کم می آوردیم تلفن می زدیم ما آنقدر بدهکاریم، از این و آن پول گرفته ایم و می دادند. البته دفتر و دستک همه چیز داشت و ریز مبالغ تمامش مشخص بود، دریافت ها و پرداخت ها همه مشخص بود که چقدر و چی است؟ حتی پول هایی که از تهران می آمد مشخص بود، پول هایی که افراد هدیه می کردند مشخص بود، عمده حزب هم با پول افراد اداره می شد.
سوال: حزب که منحل شد شما ارتباط تان را با چه کسانی ادامه دادید؟ مثلاً آقای حامدیان و دیگران جلساتشان را ادامه دادند.
جواب: این ها جلسات شان را داشتند اما من نه، من دیگر تقریباً حال و حوصله اش را نداشتم چون خیلی هم با من ارتباط نداشت کارهایشان. آن ها کارهای به اصطلاح سیاسی می کردند، من حوصله اش را نداشتم. من در همان سیستم مالی که بودم آن هم به خاطر گل روی آقای پرورش و آقای بهشتی بود، تا آن ها بودند من هم بودم.
البته ما با آقای پرورش مرتب جلسه داشتیم و چون در تهران وزیر بود و اصفهان نمی توانست بیاید ما می رفتیم تهران خدمت ایشان. ما با چیزهایی که از ایشان دیده بودیم، اخلاقیاتی که در ایشان سراغ داشتم به هر حال پیرو ایشان بودیم. حالا ممکن است قضاوت های مختلفی باشد اما کسی که با یک سری افراد از نزدیک برخورد دارد آن آدم ها را بهتر می شناسد.
مرحوم پرورش با رفتارش آدم ها را جذب می کرد
از بچگی شاگرد مرحوم پرورش بودم
یک سری آدم ها حرف هایی که می شنوند شایعات است و از دور است، اما ما که مستقیماً با خود ایشان ارتباط داشتیم خیلی رفتارهایشان برایمان عجیب بود. یادم است که این پاترول ها تازه آمده بود. یک ماشین پاترول برای آقای پرورش خریده بودند، حالا نمی دانم آن روز که این ها را به نماینده های مجلس می دادند همین طوری می دادند یا پولش را می گرفتند، این را خبر ندارم، ولی یادم است قبل از اینکه سوار بشوند زنگ می زنند تهران به آقای کاویانی. می گویند آقای کاویانی بیا بردار و برو ماشین را بفروش و یک صندوق قرض الحسنه درست کن. همان موقع بدون اینکه سوار بشوند ماشین صفر را دادند دست ایشان. او هم رفت فروخت و یک صندوق قرض الحسنه ایجاد کرد که فکر می کنم هنوز هم باشد.
می خواهم بگویم که آدم اخلاق را در ایشان می دید. مثلاً آقای پرورش به قول ما خیلی داش مشتی بود، دست دهنده داشت و بخشنده بود. غیر از آن مسائل تئوری و قرآن و حدیث که بلد بودند، با رفتارهایش هم خیلی آدم را جذب می کرد. یا مثلاً فوق العاده با دوستان و بچه ها خوش اخلاق بود. با بچه ها می رفتند جمعه باغ شوخی بکنند و بگویند و بخندند و در عین حال مسائل معرفتی هم مطرح بشود. خدا رحمتشان کند.
سوال: قبل از انقلاب چطور با آقای پرورش آشنا شدید؟
جواب: شاید از کلاس سوم یا اوایل سال چهارم دبیرستان با آقای پرورش آشنا شدیم. سال 47 ما شاگرد ایشان شدیم. قبل از آن هم باز ایشان در مسجد حاج رسولی ها در چهارباغ پایین جلسه تفسیری داشتند که تفسیر سوره کهف بود و بعد هم به کتاب تبدیل شد. بعد هم جلساتی بود که در خانه ها بود؛ یعنی عملاً از بچگی شاگرد ایشان بودیم.
ایشان آن زمان جوانِ جوان بود که شروع کرده بودند به کار، تازه فارغ التحصیل شده بود و دبیر آموزش و پرورش بود. آن زمان هم دسته بندی ها به این صورت نبود، مسجد آقای خادمی هفته ای یک بار پاتوق افرادی بود که مایل به مسائل قرآنی بودند. حالا آن روز که بحث انقلاب مطرح نبود ایشان قرآن تفسیر می کردند، بچه ها هم استفاده می کردند. هسته های اول انقلاب هم تقریباً همین بچه هایی بودند که شاگرد ایشان بودند، حتی مثلاً همین آقای رحیم صفوی، یا برادرش مجید صفوی و دو سه تای دیگر که شهید شدند، زمانی که تشکیلات چریکی را تشکیل دادند (گروه صف)، این ها جلسات ایدئولوژیک شان عملاً با آقای پرورش بود.
سوال: انقلاب که پیروز شد آقای پرورش شما را دعوت کرد بیایید در حزب؟
جواب: یادم نمی آید اصلاً کی ما را دعوت کرد؛ اول که انقلاب پیروز شد بچه هایی که دور هم بودند و اکثراً در جلسات بودند، در شهر پخش شدند و یک سری از بچه ها ساواک را گرفتند که بعد ساختمان سپاه شد. خودم یادم است که رفتیم خانه جوانان را که الان دست بنیاد شهید است در خیابان کمال اسماعیل گرفتیم. آن روز به عنوان خانه جوانان بود که دختر پسرها قاطی بودند و بعد با دوستان یک سری برنامه مذهبی و سخنرانی آنجا گذاشتیم.
اما آخرش من آنجا هم بیشتر کارهای تدارکاتی و فنی می کردم، اکثراً آچار به دست تشکیلات بودیم. کارهایی که مربوط به کارهای یدی و فنی بود.
سوال: پس برای خودتان فرماندهی بودید.
جواب: (با خنده) نه، این ها همه گذشت و رفت، امیدواریم که آخرش خدا خودش قبول کند. ما دلمان می خواسته برای خودش کار کنیم، اما سرمان نمیشد و بلد نبودیم.
انتهای پیام/