هنوز داریم از کیسه حزب جمهوری اسلامی می خوریم
جزوات حزب جمهوری اسلامی همچنان برای جوانان جذاب است
گفتگو با مهندس ابوالقاسم گلستان نژاد، مسئول شاخه دانشجویی حزب جمهوری اسلامی اصفهان سالهای 63 و 64
سوال: لطفا از فعالیت های سابقتان در حزب جمهوری اسلامی بگویید.
جواب: این توفیقی بود که عضو حزب جمهوری اسلامی بودیم. مدتی اوایل انقلاب سال 58-59 بندرعباس بودم؛ چون قبلا عضو حزب اصفهان بودم با حزب شاخه بندرعباس (دفتر بندرعباس) همکاری می کردم و به اصطلاح جلساتش را می رفتیم.
سوال: فعالیت های حزب بندرعباس چه بود؟
جواب: آنجا جلساتی داشت و بزرگانی برای سخنرانی می آمدند. حتی بعضی سخنران ها را از بندرعباس می بردیم جزیره قشم که من خودم هم آن موقع جزیره قشم تدریس داشتم. تحت عنوان سپاهی می رفتیم و سپاهی بودیم اما لباس سپاه نداشتیم. می رفتیم چند روزی در مدارس تدریس می کردیم.
آن زمان هم وضعیت امنیتی آنجا خیلی بد بود، یعنی خود بندرعباس و جزایر خصوصاً جزیره قشم گروه های چپ، چریک های فدایی خلق اقلیت و اکثریت (که بیشتر اقلیت آنجا فعالیت داشتند، سازمان پیکار در راه آزادی و کسانی که مارکسیست بودند فعالیت داشتند و در سپاه تقریباً هر چند وقت یک بار یک خانه تیمی می گرفتیم و در گرفتن خانه های تیمی ما هم بودیم.
کتاب های مارکس در سپاه بندعباس!
به هر جهت با بچه ها می رفتیم خانه تیمی هایی را می گرفتیم و یک دپویی از کتاب های مارکسیستی وسط سپاه بندرعباس خالی شده بود؛ کتاب های مارکس مثلاً کتاب «سرمایه» و کتب مختلف که بعضی از آن ها در بازار کم بود، کامیون کامیون کتاب می آوردند.
آن زمان بندرعباس ناامن بود و جوری بود که در شهر همیشه مسلح می رفتیم و اسلحه دنبالمان بود. ترور زیاد بود و عمدتاً در بندرعباس گروه های چپ و بعد سازمان منافقین فعالیت داشتند. منزلمان طبقه بالا بود، ناگهان شب می دیدیم در تقاطع درگیری است.
کارمان در بندرعباس از جایی شروع شد که سپاه یک سری اردو تحت عنوان اردوهای «هجرت» در سال 58 ایجاد کرد و امروز سپاه این ها را تحت عنوان اردوهای هجرت بسیج احیاء کرده است. سپاه آن موقع منطقه ای بود؛ استان هرمزگان، کرمان، سیستان و بلوچستان که منطقه 6 سپاه بودند. دانش آموزان را از آنجا آورده بودند اصفهان و یک سری دوره برایشان می گذاشتند، مثلاً یک ماه اصفهان بودند و برمی گشتند و ما هم دنبالشان رفتیم چون در سال 58 مدتی دانشگاه تعطیل بود.
این بچه ها غالباً محصل و از خود بندرعباس بودند، از جزیره هرمز و جزیره قشم و شهرهای اطراف بندرعباس بودند و در یکی از این اردوها ما به عنوان مربی بودیم و چون حزب هم می رفتم در این اردوها تدریس داشتم.
سوال: مربی چه بودید؟
جواب: من مربی سیاسی بودم.
سوال: آموزش و پرورش درس نمی دادید؟
جواب: نه، آن زمان هنوز آموزش و پرورش درس نمی دادم ولی چون در حزب بودیم و بحث سیاسی و اخبار و تحلیل و این ها را در جریان بودیم برای بچه ها درس های سیاسی می دادیم.
خلاصه با این بچه ها دوست شده بودیم و همه دبیرستانی بودند، بعد با این ها رفتیم و آنجا هم در سپاه بودم و چند روز در هفته سپاه و چند روز در هفته تدریس و بسیج قشم را همان زمان پایه گذاری کردیم چون سپاه در قشم حضور نداشت. برای بسیج یک منزل کوچکی گرفتند و آنجا بسیج شد.
در دبیرستان هم دینی درس می دادم ولی در محصل هایی که با من بودند چریکی داشتیم، منافقین داشتیم، همه رقمی داشتیم و سرکلاس با این ها خیلی بحث می کردیم. وقتی می گویم وضعیت خیلی بد و ناامن بود یعنی مثلا دبیرستان آن سال قشم را یک روز صبح می دیدیم دستگاه زیراکسشان نیست، برده بودند! بعد یک سری محصل ها را گرفتند که این ها در خانه تیمی بودند و زیراکس مدرسه را آنجا برده بودند. چند نفر از این محصل ها هم اعدام شدند اما از افتخارات ما این است که این بچه ها که به اینجا آمدند خیلی از آن ها متحول شدند و بعد خیلی از آن ها شهید شدند.
سوال: خودتان چند سالتان بود؟
جواب: خودم 20 سالم بود.
سوال: پس خیلی تفاوت سنی نداشتید.
جواب: نه، من خودم 20 یا 21 سالم بود و محصل هایم مثلاً 15-16 ساله بودند. خیلی از بچه ها واقعاً متحول شدند و بچه های شهرهای مختلف هم فرق می کردند مثلاً بچه های جزیره هرمز خیلی به انقلاب نزدیک تر و پا کار بودند.
تدریس فقه مقایسه ای
این بچه هایی که آورده بودیم همه شیعه بودند ولی قشم سنی هم دارد. تدریس که می کردیم همزمان هم دینی شیعه را درس می دادیم و یک کتاب شرعیات اهل تسنن هم بود که آن را هم درس می دادیم. حالا ما آنجا روشی که اتخاذ کرده بودیم یک جوری مقایسه ای درس می دادیم؛ مثلاً وقتی کتاب آن ها را درس می دادیم مثلاً در نجاسات ما چیزهایی را نجس می دانیم ولی آن ها نمی دانند مثلاً می گفتیم اینجا فرق ما و شما این است، و دینی مقایسه ای درس می دادیم. خلاصه در نوع خودش جالب بود.
از لحاظ مذهبی شیعه و سنی بود و از لحاظ سیاسی هم طیف های مختلف سرکلاس بودند. سرکلاس هم بعضاً اذیت می کردند و بعضی بچه ها هم با ما بودند.
خب خیلی کارهایی بحمدلله آن زمان شروع شد، ما آن زمان کتابهای کتابخانه های قشم را شروع کردیم به تسویه کردن؛ همه کتاب ها را به آموزش و پرورش آوردیم، البته ما آموزش و پرورشی نبودیم اما به لحاظ همان بحث حزب و اینکه رئیس آموزش و پرورش آنجا عضو حزب بندرعباس بود، ما با هم می رفتیم آنجا می نشستیم و کتاب ها را تسویه می کردیم و کتاب های به اصطلاح ضاله را جدا می کردیم.
خیلی از همان بچه ها شهید شدند
خدمتتان عرض کنم که خیلی روی این بچه ها کار شد و خیلی از این بچه ها به عنوان مسئولان آن مناطق شدند و خیلی از آن ها هم شهید شدند. فعالیت های فوق برنامه هم داشتیم؛ مثلاً نمایشگاه کتاب در بندرعباس و قشم و جزیره هرمز می گذاشتیم که بعضی عکس هایش را هم دارم.
از طرف سپاه می رفتیم از قم کتاب می خریدیم، می آوردیم و نمایشگاه می گذاشتیم و با تخفیف می فروختیم. کار فرهنگی آن زمان به این صورت خیلی کردیم. نمایشگاه پوستر می گذاشتند که اینجور نمایشگاه ها برای شهدا خیلی باب بود.
تفکر حزب را همه جا با خود می بردم
آن زمان کار فرهنگی جهادی می شد و روحیه ها این طوری بود. این ها همه اش ریشه گرفته از همان آبشخور حزب بود که ما همان تفکری که در حزب بود را آشنا شده بودیم و این را داشتیم این طرف آن طرف که می رفتیم و در کلاس هایمان با بچه ها، در مدرسه و در فعالیت های فرهنگی و چند روزی که در روابط عمومی سپاه در تبلیغات بودم همین تفکر را پیاده می کردم.
منظورم از گفتن این حرف ها این نیست که بگویم ما فلان کار را کردیم. می خواهم بگویم روحیه آن زمان اینطور بود.
حدود یک سال و خرده ای در آنجا بودیم و به هر جهت بعد از مدتی به اصفهان برگشتیم و در حزب بودم و در حوزه های تشکیلاتی شرکت می کردم. بعد من را به عنوان مسئول شاخه دانشجویی دعوت کردند و من مسئول شاخه دانشجویی حزب جمهوری اسلامی اصفهان شدم.
سوال: این چه سالی است؟
جواب: سالش را دقیق در خاطرم نیست، حدود سال 63 و 64 مسئول شاخه دانشجویی حزب بودم و همان زمان دانشجوی دانشگاه صنعتی بودم و چون دانشجو بودم گفتند شاخه دانشجویی مسئولیتش با من باشد. تا زمانی که حزب تعطیل شد یک جورهایی شاخه دانشجویی حزب بودم و فعالیت داشتیم و یک سری حوزه های حزبی تشکیل دادیم.
حوزه های حزبی تجربه خیلی خوبی بود که بعد این تجربه را در جامعه اسلامی مهندسین هم استفاده کردیم. البته چون ما آن زمان شاخه دانشجویی بودیم حوزه هایمان هم دانشجویی بود؛ بچه های دانشجوی دانشگاه اصفهان را داشتیم، بچه های دانشگاه صنعتی را داشتیم، البته آن زمان دانشگاه های دیگر را خیلی نداشتیم مثلاً دانشگاه آزاد هنوز تشکیل نشده بود.
سوال: در این حوزه های دانشجویی چند نفر بودند؟
جواب: از بچه هایی که می آمدند در جلساتمان، حوزه هایمان عموماً تا 15 نفر عضو داشت. دقیقاً یادم است که حوزه های حزب تعریف داشت که از چند نفر تا چند نفر تشکیل شود، ولی جلساتمان بالای 10 نفر بود. یک سری بچه های دانشگاه صنعتی و یک سری بچه های دانشگاه اصفهان بودند.
سوال: در جلسات دانشجویی چه چیزی مطرح می شد؟
جوب: محتوای جلسات 4 قسمت بود؛ یک قسمتی بحث های عقیدتی داشت که آن زمان یکی از قوت های حزب بود که روی بحث های فکری کار می کرد. یک قسمت از جلسه بحث اخلاقی بود که مثلا کسی را در جلسات دعوت می کردیم یا جزوات دروس اخلاق آیت الله مشکینی بود که خود حزب اصفهان چاپ می کرد و نوارهایش را هم از نوارخانه حزب می گرفتیم و گوش می دادیم.
قسمت دیگر بحث های سیاسی بود که خبرنامه می آمد و درباره خبرها بحث می شد و یک قسمت دیگری هم تشکیلاتی و مطالعه جزوات «شرح مواضع ما» بود.
هنوز داریم از سرمایه حزب جمهوری اسلامی می خوریم
دوستانی که در این حوزه ها بودند بعد توانستند در انقلاب منشأ اثر باشند و ما هنوز داریم از آن کیسه می خوریم، یعنی هنوز که هنوز است ما داریم از سرمایه حزب می خوریم. شجره طیبه ای که شهید بهشتی و یارانشان و حضرت آقا و دوستان دیگری که با ایشان بودند به جا گذاشتند واقعاً.
در سال 70 جامعه اسلامی مهندسین شکل گرفت
خلاصه من در شاخه دانشجویی حزب بودم که حزب تعطیل شد. بعد مدتی طول کشید و سپس از سال 70 در اصل همان شاخه مهندسین حزب جمهوری تحت عنوان «جامعه اسلامی مهندسین» شکل گرفت.
من از همان اول که جامعه اسلامی مهندسین اصفهان شکل گرفت در هیات موسسش بودم که 7 نفر این هیات موسس عضو داشت و از آن زمان تا کنون من در شورای جامعه مهندسین هستم و یک سری مسئولیت هایی هم داشتم. مثلاً حدود 10 تا 12 سال مسئول تشکیلات بودم.
نکته ای خدمتتان بگویم؛ طوری جامعه مهندسین جلو رفت که بیش از هزار و خرده ای از مهندسین را در اصفهان عضوگیری کردیم. در اصفهان خیلی جلسات منظم بود و بعدا شاخه ای تحت عنوان شاخه جوانان سال 88-89 تشکیل شد، بالاخره افراد اولیه سنی ازشان گذشته و باید جوانان را جذب می کردیم.
سوال: فعالیت ویژه برای شاخه جوانان چه بود؟
جواب: آنجا پیشنهاد دادیم این جوانانی که آمده اند اوایل انقلاب را ندیده اند، شهید بهشتی را درک نکرده اند یا مثلاً آن زمان حزب را ندیده اند و بنیه تشکیلاتی ندارند، این خودش نکته مهمی است. ما یک «تفکر تشکیلاتی» و یک «بنیه تشکیلاتی» نیاز داریم.
تفکر تشکیلاتی همین است که ما به این ضرورت و باور برسیم که برای اداره نظام و کادرسازی برای نظام نیاز به تشکیلات داریم و این باوری بود که شهید بهشتی به آن به طور کامل اعتقاد و یقین داشت و کسانی که در حزب بار آمده اند هنوز به آن اعتقاد دارند. یک سری متون هم از جزوه های حزب به نام «ضرورت تشکیلات» داریم.
تشکیلات منزل عبادی ما باشد
اما بحث دیگر بنیه تشکیلاتی است؛ یعنی افرادی که به تشکیلات می آیند باید چه کار کنند؟ خود این افراد باید ساخته شوند؛ یعنی تشکیلات محلی است که به تعبیر شهید بهشتی به چشم عبادتگاه و منزل عبادی باید به آن نگاه کرد. وقت گذاشتن برای تشکیلات به عنوان عبادت باشد، اگر اینطور باشد انسانی که در اینجا وقت می گذارد ملول و خسته نمی شود.
یکی از مهم ترین رسالت های تشکیلاتی کادرسازی است. کادرسازی یعنی چه؟ یعنی هم از لحاظ فکری، هم از لحاظ اخلاقی، هم از لحاظ تخصصی و هم از لحاظ تشکیلاتی باید ساخته شود. از لحاظ تشکیلاتی یعنی یک فرد منضبط، برنامه ریز، با فکر و با تدبیر است. این خصوصیات باید در افراد تشکیلاتی ایجاد شود، ابتدا به ساکن که همه ندارند.
تشکل هایی که بعدها درست شد مثل حزب مشارکت و کارگزاران، این ها سیاسی درست شد، یعنی این دید که تشکیلات یک کار عبادی است و وقتی که آدم در تشکیلات می گذارد به عنوان عبادت تلقی کند، تبدیل شده بود به اینکه ما یک تشکیلاتی ایجاد کنیم که قدرت را حفظ کنیم. این یک خطا و یک انحراف است. ما سعی می کردیم در جامعه مهندسین این کار را نکنیم، چیزی که از حزب گرفته بودیم و از شهید بهشتی یاد گرفتیم.
انتهای پیام/