بهشتی فراتر از یک حزب؛
خون بهشتی و یارانش چندین سال انقلاب را بیمه کرد

گفتاری از دکتر حسین مطیع، عضو هیئت علمی دانشگاه صنعتی اصفهان
خلاصه ای از نشست اکران مستند «ترور سرچشمه»، ساخته محمدحسین مهدویان
مکان: تالار سعدی حوزه هنری اصفهان
بسم الله الرحمن الرحیم.
اصل کاری که به عنوان ساخت مستند در کشور ما چند سالی هست انجام می شود، حالا جشنواره عمار باشد یا اسم دیگر، شاید هم به خاطر نیازی هست که در جامعه ما احساس می شود، بعد از حدود چهار دهه که از انقلاب می گذرد خیلی کار پسندیده ای است. الحمدلله مستندهای خیلی خوبی دارد ساخته می شود که هرکدام به تنهایی قابل نقد و بررسی است و الآن دیگر به یک جریان تبدیل شده است.
 جریان مستندسازی را باید به فال نیک بگیریم و مطمئن هستم این جریان ادامه خواهد داشت، ان شاءالله نتایج خیلی بهتری هم خواهد داد. کسی هم نمی تواند جلویش را بگیرد؛ این جریان راه خودش را پیدا کرده و جلو می رود و می بینیم چقدر جوان های ما در این عرصه خودشان را دارند نشان می دهند که اینقدر درخشش واقعاً باعث افتخار است.
اگر هفت تیر در جای دیگری از دنیا رخ داده بود...
موضوع انتقادی که رهبر عزیز انقلاب چند سال پیش در دیدار با خانواده های شهدای هفت تیر داشتند این بود که چرا تا حالا راجع به ماجرای به این مهمی هیچ فیلمی، سریالی، داستانی، هیچ رمانی نوشته نشده یا ساخته نشده؟ و خب انتقاد بسیار بجایی است؛ هر جای دنیا چنین اتفاق مهمی افتاده بود ده ها فیلم و سریال و رمان و حتی انیمیشن راجع به آن می ساختند ولی متاسفانه در کشور ما به خاطر آن فضای خاصی که در هنر ما و سینمای ما و حتی در داستان نویسی و رمان ما حاکم است، کسی جرات نکرده که برود سراغ این موضوع و احساس نیاز نکرده است.
حذف: ولی خوشبختانه این فیلم، حرکت بسیار خوبی است که شده، ان شاءالله امیدواریم در کارهای بیشتری هم ببینیم.
توقعمان از مهدویان خیلی بیشتر است/ برای این مستند وقتگذاری کافی نشده است
ما توقعمان از آقای محمدحسین مهدویان خیلی بیشتر است؛ و آن فیلم دیگر ایشان (ماجرای نیمروز) را هم در خانه انقلاب در حضور خود ایشان نقد و بررسی کردیم. وقتی که یک کارگردان یک فیلم خوب می سازد توقع آدم از او بالا می رود و انتظار دارد فیلم بعدی اش بهتر باشد. ظاهراً برای این فیلم خیلی وقت گذاری نشده است. قطعاً نکات خوب و قوی داشت اما چند نقطه ضعف هم داشت.
مثلا تنوع افرادی که با آن ها مصاحبه شده بود خیلی خوب بود هرچند می توانست بیشتر هم باشد. دو سه نفر هم در این فیلم حضورشان خیلی مغتنم بود، مثل پسر آقای بهشتی. جاهایی هم حس می کنم که ادب را رعایت نمی کند. مثلاً وقتی می آیند، وارد می شوند پشت آن میز می نشینند، حتی سلام می کنند اما جواب سلام به آنها نمی دهند! آدم حس می کند یک متهم آمده نشسته. این ها متهم نیستند، این ها همه آدم های بزرگواری هستند که مطلع هستند و به عنوان مطلع می خواهند صحبت کنند.

چطور با مساله منافقین باید رفتار کرد؟
مسئله بعدی که در این فیلم به یک گوشه اش اشاره شده بود حضور منافقین بود که حالا راجع به منافقین انصافاً فیلم های خوبی تولید شده است. در مستند «پرونده ناتمام» که راجع به شهید رجایی و انفجار نخست وزیری هست یا «ماجرای نیمروز» یا «سیانور»، آنجا خیلی خوب راجع به منافقین کار شده. منافقین از آن پروژه هایی هستند که قابل مطالعه و بررسی هستند. به نظر من منافقین را نباید دست کم گرفت. جامعه دینی چون مستعد مساله نفاق است پس باید راجع به منافقین فکر کنیم و ببینیم چطور با این ها باید رفتار کرد.
چقدر خون شهید بهشتی توانست اثرگذار باشد؟
چقدر خون شهید بهشتی توانست تاثیرگذار باشد؟ وقتی آن فضای تاریک و سیاه بود و بنی صدر فضا را غبارآلود کرده بود و افراد گیج شده بودند... بیست هزار نفر به اعتراف این فیلم (که بهزاد نبوی که مخالفشان بود بیان کرد) و به ادعای منافقین پانصد هزار نفر (که در روزنامه مجاهد نوشته بود)، این افراد در خیابان های تهران فریاد می زدند مرگ بر بهشتی!
 ببینید فضا را، هفت روز قبل از اینکه ایشان شهید بشود، بیست هزار الی پانصد هزار نفر (که پانصد هزار نفر حالا دروغ است ولی خیلی زیاد بوده) داشتند شعار می دادند مرگ بر بهشتی. امروز چند تا آشوبگر می ریزند در خیابان، خیابان را به هم می ریزند ما هول می کنیم می گوییم وای کشور به هم ریخت؛ حالا ببینید آن موقع چه خبر بوده.
بهشتی با خونش مردم را هدایت کرد/ همان راهپیمایی کنندگان استغفار می کردند
در چنین فضایی، در چنین شرایطی یک خون را ما فقط می خواهیم که شستشو بدهد و فضا را روشن کند. یعنی گاهی آنقدر فضا غبارآلود می شود و آنقدر فضا را دشمنان انقلاب و اسلام و منافقین، (منافقین که می گویم منظورم مجاهدین خلق نیست، کل جریان نفاق، بنی صدر و کل لیبرال ها) آلوده می کنند که تا یک خون، آن هم نه خون کوچک، خون یک بزرگی مثل شهید بهشتی ریخته نشود، پاکش نمی کند، افشا نمی کند.
واقعاً خون بهشتی و یارانش افشا کرد و روشن کرد و چندین سال انقلاب را بیمه کرد. چندین سال انقلاب را کاری کرد که قشنگ خط صحیح امام (ره) و خط صحیح انقلاب را بیمه کرد. این خیلی مهم است آدمِ خوب مردنش هم برکت است، شهید شدنشان هم خیر و برکت دارد، فقط زندگی شان خوب نیست مردنشان هم خیلی برای مردم برکت دارد و هدایت می کند.
بهشتی در زندگی اش هدایت می کرد، شهادتش هم طوری بود که با همان هم مردم هدایت می شوند. بهشتی این جوری بود و حتی می شود گفت بهشتی با خونش بیشتر مردم را هدایت کرد؛ یعنی کاری کرد که فضا کاملاً شفاف شد. فضای تیره و تار و بسیار بدی بود آن موقع. کسانی که آن موقع شعار می دادند «مرگ بر بهشتی» خیلی هایشان روز هفت تیرگریه می کردند، می گفتند بهشتی ما را ببخش، استغفار می کردند. همان راهپیمایی کنندگان. همچین تغییری ایجاد کرد بهشتی.
روز عاشورا فقط خون می توانست حقیقت را افشا کند
 بلاتشبیه مثل خون امام حسین(ع)؛ فضای نفاقی که یزید و بنی امیه و خوارج درست کرده بودند، این ها یک خون می خواست. ببینید کار روز عاشورا به جایی رسیده بود که فقط خون می توانست آن را شستشو بدهد و افشا کند و راه حقیقت را روشن کند.
بصیرت فقط با سخنرانی به دست نمی آید
یعنی بصیرت فقط با سخنرانی وگفتگو و این ها به دست نمی آمد، خون باید می ریخت آن هم نه یک خون کوچک، خون بزرگی مثل خون سیدالشهدا. پس امام حسین(ع) خون می دهد تا افشا کند و رسوا کند و حقیقت و راه درست را نشان بدهد.
شهید بهشتی هم مثل امام حسین. اینکه می گویم خدا شاهد است شعار نیست، حالا شما هزاری هم تفسیر کن، گفتگو هم بگذار، فیلم هم بساز، سخنرانی بگذار فایده ندارد. یکجا که شما یک چیز می گویید صد تا آن ها می گویند و طرف را چنان خرابش می کنند که نمی شود جمعش کرد. ولی یک خون، یک خون شهید محسن حججی در حد خودش چه کار کرد؟ کی بود اصلاً، کسی نمی شناخت، ولی ببینید چه کار کرد. ما هر دفعه در جامعه اسلامی به این خون نیاز داریم. حالا در سطح بالایش سید الشهدا و سطح پایین ترش شهید بهشتی و سطح دیگرش شهید حججی و امثال آن.
به برکت خون شهدا تا اینجا آمده ایم
می خواهم بگویم اقتضای انقلاب و مبارزه و تبلیغ اسلام این نیست که همه اش سخنرانی و کلاس و میتینگ و کتاب و جزوه و مقاله، نه. آقا ما سایت راه می اندازیم، ما کانال راه می اندازیم، نه. این چیزها خون می خواهد و الحمدلله به برکت خون شهدا ما تا اینجا آمدیم.
امام راحل هم در یکی از پیام هایشان می گویند «خدایا این مشعل شهادت را هیچ وقت خاموش نکن». تا این قضیه ادامه پیدا کند.
مدیر جهادی با توان تشکیلاتی باید ساخت
مدیر تشکیلاتی با روحیه جهادی و انقلابی، با توان تشکیلاتی باید ساخت، او اولین کسی بود که متوجه این قضیه شد. و اصلاً حزب جمهوری اسلامی را هم به خاطر همین درست کرد. خیلی ها در دنیا حزب راه می اندازند، همین حالا هم دارند راه می اندازند. ولی به خدا کاری را که بهشتی کرد با احزاب دیگر مقایسه نکنید. هرچند من معتقدم حزب بهشتی بعد از بهشتی به رتبه ای که بهشتی می خواست نرسید و حزب ضعیف شد و لاغر شد و اصلاً شد یک چیز سیاسی معمولی دست چندم، که آهسته آهسته امام گفت حالا قطعش هم کردید اشکالی ندارد.
می خواست برای انقلاب کادرسازی کند/ مدیرت میانی کشور دست بروکرات ها و تکنوکرات ها است
بهشتی می خواست برای انقلاب کادرسازی کند، یعنی فهمیده بود آینده این نظام نیروهای تشکیلاتی می خواهد. مدیرانی که پست ها را اشغال کنند و نگذارند دست غرب زده ها و شرق زده ها بیفتد. به قول امروزِ ما نگذارند دست لیبرال ها و بروکرات ها بیفتد که افتاد و افتاده. الان به راحتی من اعتراف می کنم که کشور در سطوح میانی مدیرانش دست بروکرات ها و تکنوکرات ها است.
ای کاش گذاشته بودند کار شهید بهشتی ادامه پیدا کند، سی و شش سال پیش عقلش رسیده بود و نیروهایی داشت و درست تربیت شان می کرد، خدا شاهد است سیاسی نگاه نمی کنم، حزب و خط و این ها برای من اصلاً موجودیت ندارد. اصل جریان این است که یک انقلابی رخ داده، نیروهای زمان شاهش رفته اند، جوان ها می خواهند بیایند سر کار، این ها باید کار یاد بگیرند و باید در یک تشکیلاتی پخته شوند، پرورده شوند، کار گروهی و انقلابی با روحیه جهادی انجام بدهند تا به نتیجه برسند. این را بهشتی فهمیده بود، کاری که ما هنوز نمی دانیم و داریم چوب اش را می خوریم.
در هر انتخاباتی عزا می گیریم/ نیروسازی نکردیم
در هر انتخاباتی عزا می گیریم وای ما که را انتخاب کنیم؟ از ریاست جمهوری بگیر از مجلس و شوراها بگیر تا معاونت ها. چرا؟ چون نیرو نداریم. نیرو نداریم چون تربیت نکردیم. چون یک سری آدمِ کوته فکرِ نادان، بزرگی و عظمت جریان بهشتی را درک نکردند، سیاسی اش کردند فکر کردند یک گروه خاصی می خواهد یک کاری بکند.
به خدا این نبود، خیلی ها حزب راه می اندازند مهم هم نیست که ادامه پیدا بکند یا نکند. ولی کار بهشتی حزب راه انداختن خالی نبود. حزب یک بهانه بود برایش. یک بهانه ای گیر آورده بود که در آن نیروسازی کند برای انقلاب. این وسط حزب هم کارش را انجام می داد. الان بعد از سی و پنج سال تازه حجت الاسلام پناهیان می آید می گوید بچه های هیئتی باید کار تشکیلاتی بکنند.
نقطه ضعف بچه های انقلابی
تازه به عقلمان رسیده ما باید کار تشکیلاتی بکنیم. بچه هایمان نقطه ضعف شان این است که کار تشکیلاتی بلد نیستند. من به آقای رئیسی کاندیدای ریاست جمهوری گفتم آقا شما فرض کن رئیس جمهور بشوی، نیرو داری؟ کی را می خواهی بیاوری؟ همان بروکرات ها را می خواهی بیاوری؟ خب همان آش و همان کاسه می شود، همان چوبی که رئیس جمهورهای قبلی خوردند تو هم می خوری. از همانجایی که آن ها گزیده شدند تو هم گزیده می شوی. تو باید نیرو تربیت کرده باشی نیروهایی در سطح مدیریت های بنیانی. در هر سطحی باید کار تشکیلاتی بشود، کار تیمی با روحیه انقلابی و جهادی بشود، وگرنه همین می شود که دلار شش هزار تومان الان داریم. این ها همین هستند بیشتر از این عرضه ندارند. برای عوام اش هم همین هست.
بدون کار تشکیلاتی اوضاعمان بدتر هم می شود
حالا حرف ما چیست؟ حرف ما این است که جریان بهشتی را ما الان به آن نیاز داریم؛ یعنی بعد از سی و شش سال ما باید چنین فیلم هایی بسازیم، نقد کنیم و بهشتی را دوباره بخوانیم و ببینیم که این می خواست چه کار کند؟ این می خواست برای انقلاب مدیر تربیت کند.
دست راست آقای خمینی در ایران
یک کتاب مسعود بهنود دارد. این جاسوس است، اسمش خبرنگار است ولی جاسوس است. اما لااقل به لحاظ زیبایی قلم اش کتاب های خوبی نوشته است. مثلاً کتاب «275 روز بازرگان» را چند سال پیش خواندم. در یکی از کتاب هایش می گوید که در جناح های انقلابی چه کسانی بودند، چه کسی کجا کار می کرد، اما وقتی به روحانیت می رسد می گوید اما در صدر روحانیت مغز متفکر و مدیری بود به اسم «شهید بهشتی» که او با فکر و اندیشه خودش روحانیت را اداره می کرد و جریان جامعه روحانیت را به خوبی پیش می برد. و او بود که دست راست خمینی در ایران بود.
یک چیزهای عجیبی راجع به آقای بهشتی می گوید که آدم تعجب می کند. مسعود بهنود با آن فرهنگ و تفکر و گرایش سیاسی، تعریف هایی که از آقای بهشتی می کند خیره کننده است. اعتراف دشمن است دیگر، این ها فهمیده بودند مغز متفکر و موتور محرک انقلاب بهشتی است.
من نمی خواهم جسارت کنم ولی بقیه بزرگان انقلاب پیش آقای بهشتی کارآموزی می کردند. بزرگانی که الان در صدر هستند یا بودند، این ها پیش آقای بهشتی درس می گرفتند. من معتقدم به لحاظ فلسفی آقای مطهری بالاتر از آقای بهشتی است، حتی آقای مصباح و جوادی آملی. اما توان مدیریتی و مغز متفکر و فکر تشکیلاتی بهشتی را هیچکدام نداشتند و تا سال های بعد هم نداشتند.
وقتی بهشتی شهید شده بود گریه می کردند ولی نمی فهمیدند بهشتی چه کار می خواست بکند؟ و برای همین حزب منحل شد. برای همین به تربیت نیروها که داریم می گوییم بی توجه هستند.
انقلاب ما زود پیروز شد
خدا بیامرزد شهید مطهری جمله ای دارد یادم نیست این را کجا دیدم ایشان فرمودند انقلاب ما زود پیروز شد؛ ما فکر نمی کردیم به این زودی انقلاب پیروز بشود. البته از لحاظ انقلاب فکری و مبانی ایدئولوژیک مشکلی نبود اما از لحاظ مدیریتی و نیرو مشکل بود. طرف را می گفتند تو چه کاره ای؟ می گفت دانشجوی فلان، می گفتند بیا اینجا رئیس شو! اکثر مدیران سال اول انقلاب سن شان زیر سی سال بود. کابینه اصلاً میانگین سنی اش سی سال نبود. استاد بالای سی سال اصلاً نداشتیم. اول کار طبیعی است.
ما الان هم به بهشتی نیاز داریم تا کار تشکیلاتی به ما یاد بدهد و واقعاً از حالا شروع کنیم که دوباره سی سال دیگر عذاب نکشیم.
سوال: چرا ما هرجا ترور یا هر نکته منفی اوایل انقلاب می بینیم رد پایی هم از مجاهدین خلق بوده؟ یک مقدار هم راجع به این قضیه صحبت کنید.
پاسخ: «منافقین» آدم های قلیلی بودند که توقع زیادی داشتند و بیش از سهم خودشان از انقلاب می خواستند. همین که اشاره می کرد که رجوی گفته «امام خمینی ریاست انقلاب را دزدیده» یعنی اینکه من باید رهبر می شدم. این ها خیلی روی خودشان حساب می کردند. فوق العاده مغرور بودند، البته پرتلاش بودند، تشکیلاتی بودند، بسیار پر مطالعه بودند.
درباره مسعود رجوی بچه هایی که با او در دانشگاه تهران دانشجو بودند، می گفتند روزی هفده هجده ساعت مطالعه می کرد، ولی خیلی روی خودش حساب می کرد. حرّاف بودند و مبارزه مسلحانه هم می کردند و شهید هم داده بودند. امام خیلی این ها را تحویل نگرفت و این ماجرای ملاقات امام با این ها را آقای دعایی در خاطرات خودش در پاریس نقل می کند.
این ها آدم های اینچنینی بودند و می خواستند همه کاره کشور شوند. آخر سر می خواستند امام را بکشند، در نهایت تصمیم شان ترور خود امام بود و نشد. همین مسعود رجوی در انتخابات مجلس شورای اسلامی در تهران دور اول کاندیدا می شود اما رای نمی آورد. این نشان می دهد که پایگاه مردمی ندارند، خانمش این خانم مریم قجر هم رای نمی آورد. دیدند اینگونه شد و همه سنگرهایشان را از دست داده اند.
منافقین پر سر و صدا، تندرو و قدرت طلب بودند
بنی صدر می خواست رجوی را به عنوان اولین نخست وزیر معرفی کند... وقتی مرحوم بازرگان نخست وزیر شد این مجاهدین خیلی اعتراض کردند و شعار می دادند، خیلی شلوغ بودند و اصلاً چنین آدم هایی ما دیگر در جامعه نداریم، تندروترین آدم ها در این صنف هستند. به مرحوم بازرگان گفتند او را چطور می خواهی کنترل کنی؟ گفت می دانم چه کار کنم، او را می گذارم وزیر پست و تلگراف و تلفن تا از این شهر به آن شهر تلفن بکشد و مخابرات درست کند، این کار را به او می دهم تا مشغول بشود و خستگی اش در برود. یعنی می خواست بگوید بیکار نگذاریم این فرد را. این را بازرگان فهمیده بود و به او پیشنهاد کار اجرایی کردند اما قبول نکرد، چون فهمید در کار اجرایی باید در روستاها و این ها زحمت بکشد و در تهران نمی تواند بماند و اُرد سیاسی بدهد و قدرت طلبی کند. آدم خالص نبود که کارش برای خدا باشد.
شهید آوینی می گفت ما رفتیم جهاد بیل بزنیم، فوق لیسانس معماری بود، هی گفتند بیا فیلم بساز. گفتم آقا من فیلمساز نیستم (معماری و فیلمسازی چقدر فاصله دارد). ولی گفت رفتیم بیل بزنیم گفتند کسی نیست بیا دوربین بگیر فیلم بساز. او با اخلاص رفته بود اما رجوی و این ها اخلاص نداشتند بلکه می خواست قدرت به دست بیاورد.
بنی صدر رجوی را به عنوان اولین نخست وزیر ایران می خواست به مجلس معرفی بکند. مجلس گفت ما به این رای نمی دهیم، این را انتخاب نکن. دومی اش احمد آقای خمینی بود که امام مخالفت کردند. سومی دیگر شهید رجایی بود که نمی خواست و رجایی را به زور گذاشت.
مافقین دیدند انگار سهم شان از قدرت کم شده، تا توانستند چانه زدند، فشار از پایین چانه زنی از بالا دیگر جواب نداد. دست به سیم آخر زدند، بعد از سی ام خرداد 60 که آن راهپیمایی راه افتاد، می گفتند که دیگر باید مبارزه مسلحانه را شروع کنیم و شروع کردند به موج ترورها. امام هم شروع کرد به آن ها نصیحت کردن. امام تا آن لحظه آخر این ها را نصیحت می کرد، حتی در وصیت نامه شان دیدید امام این ها را بسیار نصیحت می کند.
شروع کردند به کشت و کشتار
منافقین دیدند هرچه می گذرد فاصله شان از دستگیره های قدرت بیشتر می شود و آخرینشان هم بنی صدر بود که رفت کنار، دیگر آن روی شان را نشان دادند و در چنین شرایطی شروع کردند به کشت و کشتار و ترور.  البته همه ترورها هم کار آن ها نبود. یک سری ترورها هم کار گروه فرقان بود. گروه های دیگری هم بودند که احتمالاً به اسم منافقین یا بدون اسم ترور می کردند. این هیچ بعید نیست، چون آن موقع ترور خیلی عادی بود. من یادم است بچه بودم، سال شصت از خواب بیدار می شدم می گفتم امروز کی را شهید کردند؟ (خنده حاضرین)
مثلا عروس می بردند، بعد این بچه های حزب الهی می رفتند تذکر می دادند آقا این عروس خانم حجابش بد است. بعد می دیدی همه شان کلاشینکف ها را از ماشین ها در می آوردند و می کشتند. یعنی کل عروسی شان نقشه بود برای اینکه چهار تا حزب الهی را بکشند. عروس و داماد همه تروریست بودند. این چیزها خیلی عادی بود آن موقع، حالا برایمان خیلی عجیب است. خدا واقعاً انقلاب را حفظ کرد با رهبری الهی امام و اعتقادی که مردم داشتند.
عرض کردم این انقلاب به بحران و بن بست رسیده بود. خون بهشتی بود که آن شفافیت را ایجاد کرد. اتحاد و همدلی را درست کرد، بنی صدر هم که رفت تازه جنگ شروع شد.
از حرف بهشتی برداشت سیاسی می کردند/ بهشتی فراتر از یک حزب
واقعاً مدیرانی که آن تفکر را نداشتند وقتی بهشتی حرفی می زد برداشت سیاسی داشتند. هر جای کشور می رفت می گفتند این مال این جناح است و می کوبیدنش و چند تا فحش هم می دادند. می گفتند اسلام آمریکایی و سرکوبش می کردند، در صورتی که بهشتی خیلی بالاتر از یک حزب حرف می زد. حزب یک تکه خیلی کوچکی بود و چیزی نبود برای آقای بهشتی.
امیدواریم که جامعه ما بتواند راهش را ادامه دهد.
پایان

نظر خود را ارسال کنید