آقای دکتر سوال را خیلی خوب مطرح کردند و این مطلب را با تمام شقوق و زوایایش که پیش از آن که در مجلس امشب ما مطرح شده باشد در متن ذهن جامعه ما و وجوانهای ما مطرح بوده با بیان بسیار دقیق و ظریفی بیان کردند. بنده چند جمله ای به عنوان اظهار نظری در زمینه سوال آقای دکتر عوض عرض می کنم و بعد از من با خود ایشان و همچنین جناب آقای مطهری و هر یک از آقایانی که نظری داشته باشند نظراتشان را در زمینه این سوال بایستی بیان کنند چون مسئله به عنوان یک اشکال و یک استفهام مطرح شد، ناگزیر بایستی در سطح این مجلس به آن رسیدگی در خور این مجلس بشود.
البته این را هم نگفته نباید گذاشت که اگر بنا باشد برای این گونه مطالب و این سوالها یک حل نهایی ویک حل سازنده وراهگشا در نظر بگیریم موقع دیگری و ظرف زمانی و خصوصیات دیگری را اقتضا می کند یعنی در این گونه مجالس نمی شود به اعماق وکنه مسئله و اشکالاتی و امکاناتی که در اختیارمان هست به طور دقیق رسید و در خور یک مشاوره قدری عمیق تر است. لکن در سطح این مجلس هم می شود درباره اش بحث کرد البته اینجا این را اشاره کنم که علت اینکه گفتم در خور این مجلس نیست نه ارباب این است که بخواهیم از حضار مجلس نفی صلاحیت بکنم، نه محققاً آقایان و خانمهایی که در این جا هستند این مسئله برایشان یا برای بسیاری شان مطرح بوده و راه حل هایی برایش در نظر گرفته اند و ای بسا راه حل هایی که خیلی هم مصیب و درست بوده است. از باب اینکه مجلس شلوغ است، جمعیتی هستند و همه فرصت اظهار نظر پیدا نمی کنند و در سطح مجلس نیمه عمومی مثل مجلس ما مطلب ناتمام می ماند، از این جهت عرض می کنتم که طرح این مسئله به صورت بنیانی در خور این محفل نیست انیجا فقط می شود یکه مطلبی را گفت که احتمالاً یک پاسخی داده شده باشد اگر چه کلی و راهگشایی باشد برای ذهنهایی که می خواهند در اطراف قضیه بررسی کنند.
قبل از آنکه به این سوال مطرح شده به وسیله آقای دکتر جواب بگویم مطلب اولی را که ایشان گفتند با اینکه مطلب حاشیه ای است و خیلی اصولی اولی را که ایشان گفتند، با اینکه مطلب حاشیه ای است و خیلی اصولی نیست، در عین حال لازم می دانم می دانم که بنده هم به نوبت خودم آن را مطرح کنم و آن مسئله اشاره به مکان و اشاره به وضع جلسه و اشاره بهئوضع گذران جلسه از لحاظ تقریباً سادگی نه اینکه به طور کلی سادگی نمی خواهیم خیلی هم مبالغه کنیم است بنده شخصاً از آقای مفیدی تقدیر می کنم که جلسه شان را ساده، برادرانه، خودمانی که حتماً صمیمیت بیشتی هم در آن هست برگزار کردند و امیدوارم که این گونه جلسات ساده نسبی باز هم هم خیلی ساده نبود و اساساً تشکیلات به طور کلی آنچنان ساده هم نیست لکن اجمالاً نسبت به پاره ای جلسات دیگر ساده است و این گونه ساده زیستی به معنای واقعی و کمتر حرف زدن و بیشتر عمل کردن در بین دوستان دردمندمان که واقعاً سوزی احساس می کنند یک قدری توسعه و گسترش بیشتری پیدا بکند در مورد مطلبی که آقای دکتر اشاره کردند، خلاصه سوال ایشان در چند جمله این است که جوان امروز یعنی جوانی که مذهبی می اندیشد و می خواهد مذهبی عمل کند و اسلامی است، در برابر یک دشمن قرارا دارد و یک رقیب آن دشمن حسابش مشخص است و موضعی که در مقابل او می باید گرفت روشن است. و اما این رقیب رقیب خوراک فکری و ذهنی را از صدها روزنه و به وسیله صدها کانال سرازیر کرده است. این جوان می خواهد از طرف طرز فکری که به آن وابسته است نیز تغذیه بشود. طرفدار تعصب و یکجانبه فکر کردن نیستیم یعنی اسلام این را به ما نیاموخته بلکه از آن نهی کرده است دشمن یک مکتب یا یک مسلکی نبود و دشمن طرفداران یک مکتب یا یک مسلک نیودنند، دلسوز آنها بودند. مسئله این است که اگر از یک ایدئولوژی به این ایدئولوئژی رقیب تعبیر می شود نه به معنای همان رقابتی است که ما در عالم مسائل مادی احساسا می کنیم و یک نفر را رقیب خودمان می بینیم و اصل را این قرارا می دهیم که باید او را کوبید بعد می گردیم نقطه ضعف هایش را پیدا می کنیم نه مسئله این نیست. مسئله خیلی انسانی تر و بالاتر از اینهاست.
مسئله، مسئله یک بیمار محتضر است. این بیمار محتضر یک دارویی را بایستی مصرف کند تا شفا پیدا کند اگر طبیبی بدون صلاحیت این دارو را در حلق این بیمار ریخت و دارو داروی موثری نبود، به این بیمار خدمت نشده، خیانت شده اگر آن طبیب دیگر نسخه خودش را عرضه می کند و بر سر این نسخه پافشاری می کند و استدلال می کند و اصرار می کند این نه به خاطر رقابت یا دشمنی یا عناد با آن طبیب اولی است بلکه به عنوان دلسوزی نسبت به این مریض است طرز تفکر اسلامی را راه برای شنیدن هر سختن حقی به روی پیروان خودش باز کرده است ( فَبَشِّر عِبادِ الّذینَ یَستَمِعونَ القول فَیَتَّبعونَ اَحسَنَه)[1] پیروی از سخن ایدئولو گهای اسلامی و متفکرین اسلامی منظور آقای دکتر از رقابت این است.
آرمانها ی مشخص و شعارهای مشترکی وجود دارد و گفته می شود که این جاده را مطرح کنیم تا به آن آرمانها برسیم ایدئولوگ اسلامی نگاه می کند می بیند که این جاده انسان را به آن آرمانها نمی رساند، به درصد لایق و شایسته حساب هم نمی رساند. همیشه یک تشنه فقط یک لویان آب می تواند بخورد اگر یک لیوان آب گل آلود و آلوده به او دادید، دیگر تشنگی او از او گرفته شد. نمی تواندی بگویید خیلی خوب، حالا آن لیوان را بخورد بعد هم ما یک لیوان آب تمیز صاف گوارا در حلقش می ریزیم نه، دیگر آن زیادی است، آن به زور و جبر دادن است، تشنگی او با یک لیوان آب آلوده یا خدای نکرده مسموم از بین رفت. مسئله این است. بیش از این لازم نمی دانم که در این باره توضیح بدهم و مطلب را باز کنم و همین اندازه فکر می کنم که کافی است برای اینکه نقطه نظر معلوم بشود.
خواستم ذیلی بر تغییر آقای دکتر باشد که تعبیر رقیب گفتند سوء تفاهم نشود مسئله، مسئله رقابت دو هوو نیست که هر یک دیگری رات به هر صورت می خواهد بکوبد، دو تا همکار بازاری نیست که به هر صورت می خوهد او را از میدان بیرون کند. مسئله این است که آن مفید و کافی نمی داند، و در مراحلی و به تعبیری مضر می داند چون عطشی را که صادق و همراه با طلب هست با یک مایع آلوده ای فرو می نشاند، دیگر جایی برای اشباع صحیح این نیاز باقی نمی گذارد.
خوب، اشکال این بود که امروز جوان با نداشتن امکانات فکری، جزوات تشکیلاتی و حزبی، کتابهای بزرگ اقتصادی و تاریخی و فلسفی و به قول ایشان یک مانفیست مجمل خلاصه، در مقابل یک مکتبی قرارا گرفته که از هزار راه و از هزار کانال نمایشنامه و داستان و کتاب شبه علمی وکتاب شبه فلسفی میریزد و پرتاب می کند و زمینه را پر می کند. چکار کند؟ (چکار کند؟) آقای دکتر سوال بود، نه به این معنا که در ذهن خودایشان پاسخی برای این سوال نیست.
بنده اشکال را با همین شکلی که ایشان تصویر کردند قبول دارم. من یک واقعیت را در کنار این اشکال می بینم، یک واقعیتی که گویا وقتی انسان آن را ملاحظه می کند جداً احساسا می کند – همان تعبیری که آقای مهندس کردند – یک معجزه ای وجود دارد و مانعی ندارد اسمش را معجزه بگذاریم اما به معنای این نیست که از طریق غیر طبیعی عمل می کند. نه، یک فرمول ناشناخته ای هست که باید این فرمول را بشناسیم واتفاقاً قابل شناختن هم هست. آن واقعیت چیست؟ آن واقعیت این است که من می بینم ده سال پیش از این، طرز فکر اسلامی با آن عمق و وسعت و عملکردی که پنج سال پیش از این وجود داشته، وجود نداشته است. آیا در بین خانم هاو آقایان کسی هست که بر روی این مطلبی که من می گویم فکر نکرده باشد و به آسانی به آن نرسیده باشد؟ ما می بینیم همین اسلام کم معین، همین اسلامی که جزوه و کتاب و رساله و نمایشگاه و تئاتر و بقیه وسایل تفهیم و تفهم کم در اختیارش هست، در ظرف پنج سال یک جست می زند. شما هزاران مغز را در پنج سال پیش می دیدید که در اطراف مسائل اسلامی مشغول کاوش و تحقیقی هستند که ده سال پیش اثری از این نمی دیدید.
من امروز را با پنج سال قبل مقایسه می کنم. ما در متن جریان فکری هستیم. شاید دوستانی که در این مجلس تشریف دارند. جز عده معدودی – کمتر به قدر ما با افکار گوناگون و با سوالها و اشکال های گوناگون روبه رو باشند. جوان دانشجو،جوان دانش آموز، جوان نوآموز، جوان بازاری، جوان طلبه دائماً می آیند و افکارشان را با ما در میان می گذارند و سوال می کنند و حرف می زنند و چیز می پرسند و میزان و مایه فکری اینها دست ما می آید. من عین همان فاصله ای را که میان ده سال پیش و پنج سال پیش می بینم میان پنج سال پیش و امروز می بینم، یعنی باز هم ترقی، باز هم پیشرفت.
با اینکه آن کانالهای هزارگانه یا چند هزارگانه از طرف مکتب رقیب یک لحظه از صادر کردن و فرستادن و کپیه دادن و چاپ کردن فرو نماده اند بلکه مرتب ازدیاد پیدا کرده وزیادتر شده، من می بینم که باز شکوفایی و بالندگی فکر اسلامی علی رغم همه این ظواهر مایوس کننده – و به تعبیر ایشان آیات یاس – مثل یک آیه امید روشنی بخشی در مقابل چشم ما پیداست. من جوان ها را می بنم که روی قرآن دارند کار می کنند. جوانی واژه راهگشا پیدا کرده ام، یک جوان دانش آموز کلاس پنجم ششم (یعنی هنوز دانشجو نیست) چهل واژه راهگشا پیدا کرده است. روی قرآن کار می کنند، روی نهج الابلاغه کار می کنند، با همین مایه های کم مطالعه می کنند در همین کتابلهایی که به دست می آید، در همین مجالس و محافل و همین طور به صورت تصاعدی هندسی پیش رود. نمی خواهیم واقعیتها را نبینیم این هم واقعتی است، باید ببینیم.
درست است مظاهر مایوس کننده هم زیاد است، اما این امیدوارکننده ترین مظاهر است. بچه ها از اروپا، از آلمان، از فرانسه، از انگلیس، از آمریکا می آیند ایران، مسائل رادر سطحهای بالا مطرح می کنند، در عین آن درگیریهای عجیب فکری و علمی در آنجا با همان کسانی که به عنوان رقیب از آن ها نام برده شد. می بینیم که جبهه های فکری استوار تر، شکل گرفته تر، متمایز تر و خیلی امیدوار کننده تر از حتی داخل است. این پدیده چیست؟
بنده فکر می کنم که اینجا یک مسئله ای وجود دارد، یک رمزی وجود دارد، یک فرمول کشف نشده ای هست. کتاب نداریم، جزوه نداریم، تبلیغات نداریم، زبان گویا نداریم، قلمی که بتواند آزاد بنویسید نداریم، اساساً کسانی که در این مسائل به خودشان جرات اندیشیدن و جرات اظهار بدهند کم دارید، در عین حال محصول داریم. این چیست؟ این در یک کلمه پاسخش خلاصه می شود : امروز انسان – انسان را می گویم، یک عده جوان فلان نقطه از یک دانشکده را نمی گویم، یک محیط مجلس دوستانه ده تا همفکر را نمی گویم، در سطح ایران نمی گویم، بلکه در سطح جهان – احساس می کند که همان نیازهایی که پنجاه سال قبل او را با آن شتاب به طرف آن ایدئولوژی کشاند، آن نیازها امروز همچنان باقی است. این مریض نسخه را عمل کرده شفا نیافته، باز دنبال یک طبیب دیگر می رود. مسئله این است
کسانی حتی برای اسلام این اندازه ارزش قائل نمی شوند که روی آن مطالعه کنند. نمونه های فراوانی را شخصاً سراغ دارم که ازیک نفری می پرسیدم شما که راجع به مذهب و اسلام این جور قضاوت می کنی، از متون اسلامی چه خواندی و جواب نمی داد و اصرار می کردم تا بالاخره گفت کتاب بیست و سه سال را خواندم.
راجع به اسلام کتاب بیست سه سال را خوانده، اطلاعاتش از اسلام مربوط به کتاب بیست سه سال است. عیناً مثل اینکه کسی بخواهد مارکسیسم را بشناسد، برود فرض کنید کتاب درسهایی از مارکسیسم یا آن کتاب ضد مارکسیسمی دیگر را بخواند. همین اسلامی که درباره اش حتی این اندازه حاضر نیستند که فکر کنند، این اسلام امروز به عنوان یک مکتبی که در حال بازولادت یافتگی و دوباره ولادت یافتگی است دارد چشمها و ذهنها را به طرف خودش جذب می کند، که آن مکتب رقیب عملاً ناتوانی خودش رانشان داده است. من از آنچه که در کشورهای اسماً سوسیالیستی عالم می گذرد و از پشرفتها یا از پاره ای مظاهر انسانی غافل نیستم. مسئله در این حد متوقف نمی شود، نیازهای انسان فقط اینها نیست و تازه در همان ها هم خیلی حرفها هست. این یک مسئله و یک واقعیتی است. واقعیت این است که با وجود همه این آیات یاس، این آیه امید بسیار نیرومند وجود دارد.
خوب، حالا ما چه باید بکنیم؟ آیا به صرف این که گرایشهای اسلامی عمی در طبقه جوان (مخصوصاً طبقه ای که آماده فکر کدن و کار کردن و زحمت کشیدن هستند ) دارد زیرا می شود باری ما یک دلخوشی کنی باشد و برویم پی کارمان، مثلاً برویم سراغ کار معمولی روز مره مان و دنبال همان ابتذالها ؟ البته نه. در این تردیدی نسیت که امروز هر چه ما درباره اسلام و درباره نشان دادن فکر و ایدئولوژی اسلامی – چه از را نوشتن و چه از راه عمل که (کونوا دعاهَ النّاسِ بِغَیرِ ألسِنَتِکُم ) کوشش کنیم کم کرده ایم. اما چند مطلب را باید توجه کنیم که من به طور خلاصه این چند مطلب را عرض می کنم و بعد از جناب آقای مطهری، جناب آقای شریعتی و هر یک از آقایان که مایلند در این مورد اظهار نظری داشته باشند خواهش می کنم که نظراتشان را بفرمایند. من چند کلمه ای خواتستیم بگویم که بعد از طرح سوال، پاسخ شروع بشود.
چند تا آفت برای کار کردن در زمینه مسائل اسلامی وجود دارد. اول دلخوش کردنبه یک تفکر مجرد است، یعنی فکر کنیم که حالا ما مشغول کاریم، دیگر بیشتر از این چکار کنیم؟ بدون اینکه با مسائل جاری جامعه در تماس باشیم، بدون اینکه با شامل جاری جامعه خودمان در تماس باشیم، بدون اینکه سعی کرده باشیم که نیازهای فکری و عملی را بشناسیم و حتی بدون اینکه به خودمان زحمت بدهیم که از زبانها و دهانها و ذهنهایی سوال کنیم که چه اشکالاتی و چه نیازهایی دارند، بنشینیم برای خودمان ببافیم. این یک آفت بزرگی است، در این هیچ حرفی نیست و بایستی طرز فکر ، عملی تر، قابل تطبیق تر و بیشتر متناسب با نیازها باشد. آفت دوم یک مقدار عجه است. عجله در کارها همیشه کا را خراب می کند. احساسا اینکه دیر شده و شتاب و سرعت باید داشت غیر از عجله دست و پاگیر است. یک لحظه تانی تحقیاً روا نیست، اما یک قدم با عجله هم یقیناً موجب سرنگون شدن و ناکام شدن است. عجله نباید کرد. وضع خودمان را با وضع آن ایدئولوژی رقیب مقایسه نکنیم که یک نفر تازه وارد میدان شده هر وقتی هر مطلبی در هر مسئله ای بخواهد بنویسید یا بخواهد ارائه بدهد کافی است که یک کتاب را بردارد کپیه کند، از دو سه تا کتاب چهار تا مطلب سر هم بگذارد و یک کتاب درست کند کما اینکه دارند می کنند و می بینیم، همه اش حرفهای تکراری و از روی هم کپیه شده و واقعاً دیگر بعضی از آنها مهوع، از بس تکرار شده است. خودمان را با آنها مقایسه نکنیم. پنجاه شصت سال سابقه این ایدئولوژی است در حالی که این ایدئولوژی تازه ولادت یافته اسلامی نوپاست.
اسلام البته همانی است که هست، چیزی اضافه نشده، اما توجه به انتظام این فکر و توجه به اینکه این فکر باید ناظر به زندگی و منطبق با نیازها و مماس با سمائل علمی مردم باشد عمرش خیلی کوتاه است و تفکر علمی در این زمینه خیلی کوتاهتر. ما در یک مرحله دیگری هستیم در آغز کا هستیم آغاز کار همیشه مشکلتر است، شروع هر کاری هستیم، در آغاز کار هستیم. آغاز کار همیشه مشکلتر است، شروع هر کاری همیشه دشوارتر است. البته یک قدرت سیاسی آنچنانی هم در اختیار مان نیست که مخققینمان بنشینند درباره فلان مسئله یا درباره تطبیق حوادث فلان با فلان تز تاریخ کار کنند، یک کتابی را با دهها زبان و با دهها فرم چاپ کنند بدهند به مردم و دیگرانی هم چشم بسته رونویسی کنند و بدهند به افراد خام تر و ابتدایی تر. کارما یک حرکت در یک جاده آسفالته نیست، حرکت در یک جاده پرسنگلاخ است، صبر و حوصله و دقت لازم دارد.
آفت سوم که خوشبختانه یکی از دوستان بسیار عزیز و بسیار با اخلاصمان این آفت سوم را با بیان خودسان درست تشریح کردند، عبارت است از اینکه مسئله را از حوزه صلاحیت و تخصص خارج کنیم. من به عکس انچه که ایشان بیان کردند و فرمودند، معتقدم که امروز مسئله بشدت و از همیشه بیشتر نیاز به تخصص دارد. اگر ما می گوییم فلان کار تخصصی است به معنا نیست که از همه مردم نفی صلاحیت کنیم. طبابت یک امر تخصصی است اما تخصصی بودنش به این نیست که بنده و شما تا ابد نمی توانیم طبیب بشویم.
چرا، می توانیم طبیب بشویم به شرط اینکه برویم بخوانیم. یک مقدماتی دارد، یک ابزاری دارد، آن ابزار را باید به دست آورد. نظر دادن در طرز تفکر اسلامی و بینش اسلامی تحقیقاً از تخصصی ترین کارهاست. نه فقط در مورد اسلام، در مورد هر ایدئولوژی این طور است. مگر می تواند هر آدمی مثلاً درباره مارکسیسم نظر بدهد و خودش برود یک تصویری از مارکسیسم درست کند و آن را رد یا قبول کند؟ مگر چنین چیزی می شود؟ خوب، باید دید این مارکسیسم چیست، یابد اول آن را آموخت. از این نظر عیناً اسلام هیمن جور است. طرز تفکر اسلامی را باید با مقدماتش آموخت، باید کاملاً با ابزار لازمش مجهز شد و بعد درباره این طرز فکر کار و نظر داد و قضاوت کرد وروی آن مطالعات تفصیلی کرد و چیز نوشت و ارائه داد.
بنده در این مسئله بشدت طرفدا تخصصم. تخصص در این بیانی که من دارم می کنم غیر از... [1]اگر کسی با ذهن ساده و بی اطلاع و بی تجهیزات به قرآن مراجعه کند، هیچ چیز از آن نمی فهمد. جوان غیر مذهبی می آید پیش من، می گوید آقا بنده این صفحه قرآن را نگاه کردم، در آن چه هست؟ من نگاه می کنم می بینم خیلی چیز ها در آن هست. بعد هم که تشریح می کنم او قبول می کند که اینها در آن هست.
حالاالبته اگر یک قدری معاند باشد می گوید نه، اینهارا شما خودت اضافه می کنی. من می بینم آنچه را که به نظر من واضح و روشن است مثلاً فرض کنید در آیه ( یا اَیُّها الَّذینَ امَنوا إستَعینو بِالصبرِ و الصّلوهِ إنَّ اللهَ معَ الصّابرین[2] - یا – إنَّما أعظُکُم بِواحِده أن تَقومُوا لله مَثنی و فُردای )[3] یا در نهج البلاغه، خطبه آغاز خلافت امیر المومنین : الا و ان بَلیتُکُم قد عادَت کَهَیئتها یومَ بَعَثَ اللهُ نبیَّه صلَّی اللهُ علیه و آله[4] و دهها مطلب ظریف و دقیق وتعیین کننده و بسیار مهم در این آیه، در آن آیه، در آن سوره قرآن، در آن خطبه نهج البلاغه، در آن حدیث می یابم، می بینم که او نمی یابد. چرا؟ برای اینکه آمادگی ذهنی برای فهمیدن قرآن را ندارد. عیناً مثل آن آدم عامی بحث و بسیطی که اگر الان در این مجلس می بود، به قدر مستمعین این مجلس چیز نمی فهمید، اصلاً نمی فهمید چه داریم می گوییم.
یک مقدار آمادگی ذهنی می خواهد تا انسان بتواند از کلام خدا و از حدیث و نهج البلاغه چیزی استفاده کند، با ذهن ساده و بسیط و ابتدایی نمی شود وارد شد. باید کتابهای مذهبی خوبی که نوشته شده و نظرات عالی و مترقی مذهبی را دانست و بعد به قرآن مراجعه کرد، آن وقت خواهید دید که انسان با دست پر بر می گردد. این، یک اصل.
اصل دوم – که آن مهمتر ازاین یا لااقل به همین اندازه مهم است – این است که ما اگر دنبال یک مسئله ای در قرآن می گردیم بدون پیشداوری قبلی بگردیم ؛ قبلاً در ذهنمان یک مسئله ای را تمام نکرده باشیم که بعد بخواهیم آن مطلب را حتماً به هر قیمتی هست در قرآن پیدا کنی و برویم به زور با ضرب هزار من سریشم و چسب اهو آن را به فلان آیه قرآن یا به فلان خطبه نهج البلاغه بچسبانیم.
این، خیانت است به هر کتابی که انسان بخواهد آن را مطالعه کند نه فقط قرآن. جنابعالی یک مقاله ای نوشته باشید، بنده منظورم این باشد که در آن مقاله فحش برای آقای X را دربیاورم، برگردم با زحمت زیادی بگویم بله، فلان جمله شما اشاره به این است. خوب، این بسیار کار خائنانه و نابخردانه و بی حاصلی است. مثلاً اگر بنده می خواهم در زمینه مسئله طبقات کار کنم یا فرض کنید در زمینه یکی از اصول اقتصادی یا فلان مطلب فلسفی یا تاریخی دیگر می خواه کار کنم، نباید قبلاً یک طرز فکری را در این زمینه پذیرفته باشم و آن را حق بدانم، بعد اینکه آن را در قرآن پیدا کنم بروم در قرآن بگردم و به یک احتمال و یک اشاره فرضی و خیالی آیه ای را آن طور معنا کنم که قبلاً پیشداوری من مرا به آنجا رسانده است. این بسیار غلط است.
با آمادگی لازم و قبلی و بدون پیشداوری و قضاوت قبلی وارد قرآن و حدیث شد.
اگر کسی با ایندواصل وارد قرآن بشود بسیار چیزها از قرآن می فهمد. البته راه فهم بسته نیست و استعداد های سرشار، فراوان است. چنانچه آن آمادگیها در افرادی وجود داشته باشد ای بسا خیلی چیزهایی را بفهمد که بنده بیست سال کار کرده به خیال خودم متخصص اصلاً به ذهنم نرسد، کما اینکه فراوان هم اتفاق افتاده است. جوان پیش من می آید و یک آیه ای را سوال می کند، من می گویم، بعد می گوید آقا این مطلب در این آیه نیست؟ یکدفعه می بینم چرا، اتفاقاً تو یک مطلبی را در این آیه فهمیده که من نفهمیده ام. هیچ اشکالی ندارد، نه فقط در زمینه قرآن بلکه در زمینه مسائل تاریخی. به نظر این جور میرسد که آقای دکتر[1] – نمی دانم در سخنرانی است، در آن کتاب شهادت است، کجاست – گفتند که من فلان مطلب را از این حادثه عاشورا نفهمیدم، آقای فلان کس که مثلاً مقدمه را نوشته فهمیده است. من دیدم که عیناً برای ایشان هم آنی مسئله پیش آمده. فراوان اتفاق می افتد. بند روی یک مسئله ای کار کرده ام و یک مطلبی را نفهمیده ام، ممکن است مطلب دیگری را فهمیده باشم. بعد جنابعالی می آید ، یک وجوان می آید، یک بچه محصل می آید که کار کرده، یک چیزی فهمیده، به ذهنش برقی زده و گفه ف من دیدم اتفاقاً خوب فهمیده، نه اینکه امکان ندارد. اما با این دو اصل و با این دو شایستگی – که به نظر من هر کدامش یک نوع شایستگی است – بایستی وارد قرآن وحدیث شد و فهمید.
بنابراین عرضم را خلاصه می کنم و خودم و همه حضار آماده می مانیم برای اینکه آقیان نظراتشان را ابراز کنند. بنده فکر می کنم عل رغم تمام ظواهری که ممکن است کسی را نومید کند از اینکه نسل جوان جویای کاوشگر ما بتواند به یک مستمسک قوی فکری اسلامی دست بیابد، آن حقانیت و درستی اسلام، انطباق اسلام با فطرت، رسیدگی درست اسلام به نیازهای انسان – که نیاز های انسان را به طور دقیق درک کرده و احکام و معارف اسلام به کاوشگران و کوششگران و تعقیب کنندگان یک ایدئولوژی رهایی بخش و راهنما و سعادت بخش بدهد و در اختیار آنها بگذارد. شرطش کار کردن در زمینه اسلام است. کار کردن البته تخصص و صلاحیت لازم دارد، اما این تخصص و صلاحیت برای همه قابل وصول است و همه م یتوانند خودشان را در بابا این مسائل متخصص کنند. البته مقدماتی دارد و مثل همه کارهای دیگر باید آن مقاومت را برای خودشان فراهم کنند. و البته یکی از مهمترین مقدمات این است که انسان به کتاب و سنت مراجعه کند و با آن متون آشنا بشودو با آنها انس بگیرد و همچنان که عرض کردیم – آن دو اصل را هم در زمینه مراجعه به کتاب و سنت از نظر دور ندارد.
حالا خواهش می کنم که اگر آقایان در این زمینه نظری دارند بیان بفرمایند.