**صفحه=4@
بنام خدا
دوازدهمين پيشوا
از: م. - ص.
«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية» **زيرنويس=كسي كه بميرد و امام زمانش را نشناسد، همانند دوران جاهليت مرده است (حديث نبوي).@ چون كتاب مبين ما كتابي است طبيعي و ماوراء طبيعي و فرمانش براساس حكمت و فطرت استوار است همواره برنامه هاي دگرگون ناپذير و سنت هاي حق را مورد توجه قرار مي دهد.
يكي از قوانين اصيل آفرينش قانون تكامل است. يعني در جهان هر پديده اي در اين خط سير، دائماً در حال حركت است و اين جنبش و جهش چه در جهان بينهايت كوچكها و چه در جهان بينهايت بزرگها مسلماً وجود دارد.
و الشمس تجري لمستقرلها، ذلك تقدير العزيز العليم. و القمر قدرناه منازل حتي عاد كالعرجون القديم لاالشمس ينبقي لها...» **زيرنويس=سوره «يس» آيات 39-40-41.@
ولي درخشان ترين چهره ي افق هستي را چهره اصيل فناناپذير انسان تشكيل مي دهد. و اين چهره در خط سير تكامل، سريعتر و با هيجانتر حركت مي كند. «امانوئل كانت» فيلسوف آلماني مي گويد: «چون همه موجودات در خط سير تكامل حركت مي كنند بنابراين بايد در منتهي اليه اين خط سير يك وجود كاملاً دور از مقتضي وجود داشته باشد كه آن وجود ذات خداست».
**صفحه=5@
و سرود حركت كاوران انسان در اين خط سير چنين طنين انداز است:
«ان الي ربك الرجعي» **زيرنويس=محققاً بسوي پروردگار باز خواهد گشت (سوره «علق» آيه 8).@، «و ان الي ربك المنتهي» **زيرنويس=و كار خلق جهان بسوي خدا منتهي مي شود (سوره «نجم» آيه 47).@
ولي انسان در اين خط سير دچار سقوط ها، گودال ها - سرازيريها و نابوديها و مرگها مي شود. براي اينكه انسان دچار اين كوره راهها نشود نيازمند به رهبراني است كه آنها نسل انسان را از فرورفتن در مردابهاي مرگ آسا نجات دهند.
در منطق كتاب آسماني ما اين رهبران بنام «امام» خوانده مي شوند.
قرآن مجيد مي فرمايد:
«و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة، و كانوا لنا عابدين.» **زيرنويس=و آنانرا پيشواي مردم ساختيم تا خلق را بامر ما هدايت كنند و هر كار نيكو را (از انواع عبادت و خيرات) بخصوص بپا داشتن نماز و پرداخت زكات را به آنها وحي كرديم و آنها هم به عبادت ما پرداختند (سوره انبياء آيه 73).@
و چون اساس دين ما بر وحدت نهاده شده است و هيچ برتري نژادي در بين توده هاي مسلم نبايد وجود داشته باشد بمصداق:
ان هذه امتكم امتاً واحدة و انا ربكم، فاعبدون **زيرنويس=اينك طريقه ي واحد و دين يگانه شما آئين پاك اسلام است و من يكتا پروردگار و آفريننده ي شما هستم، پس تنها مرا پرستش كنيد (سوره انبياء آيه 92).@
بنابراين اساس اسلام براي نابود كردن عوامل افتراق و جدائي بوده است:
لا يلاف قريش - ايلافهم رحلة الشتاء و الصيف - فليعبدوا رب هذا البيت - الذي اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف **زيرنويس=براي آنكه قريش با هم انس و الفت بگيرند - الفتي كه در سفرهاي زمستان و تابستان ثابت و برقرار بماند - پس بشكرانه اين دوستي بايد يگانه خداي كعبه را پرستند - كه به آنها هنگام گرسنگي طعام داد و از ترس و خطراتشان ايمن ساخت (سوره قريش).@
اين سوره ي قرآن بزرگترين درس را به بشريت مي دهد، يعني دو عامل بزرگ نابود كننده ي بشر: فقر و جنگ را معرفي مي نمايد.
تمدن امروز يك تمدن دكوراسيون و حباب صابوني
**صفحه=6@
است كه هرگز بر يك تكيه گاه محكم استوار نيست زيرا آماري از جنگها و جنايتهاييكه بوقوع پيوسته است حاكي از اينستكه بشر آخرين مرحله ي سقوط را مي پيمايد. در جنگ جهاني دوم 55 ميليون انسان كشته شده، 5 ميليون ناپديد، 20 ميليون ناقص الاعضاء، 12 ميليون سقط جنين، 18 ميليون ليتر خون به زمين ريخته، 130 هزار مدرسه ويران، 8 هزار لابراتوار و مراكز علمي درهم كوفته و 400 هزار ميليارد گلوله منفجر شده است.
و اكنون نيز بودجه ي تسليحاتي سالانه ي امريكا بالغ بر هزار ميليارد تومان است. در حاليكه در جهان امروز 1/5 ميليارد گرسنه وجود دارد و در سال قريب 6 ميليون كودك از گرسنگي مي ميرند.
مفاسد اخلاقي كه دنياي امروزي را فرا گرفته است بسيار وحشت آور است. اينجاست كه مي بينيم، هيچ مكتبي قدرت ندارد كه بشر را به امن و امانت و صدق و صداقت واقعي فائق گرداند مگر كتاب مبيني كه برخاسته از الهام پروردگار است.
و مي بينيم كه ملتهاي مختلف همگي بوجود آمدن يك حكومت واحد جهاني را آرزومندند بطوريكه «پلوتارك» مي گويد: «مردم بايد خود را جامعه ي واحدي بدانند و از يك قانون پيروي كنند.»
«والترليپمن» مي گويد: بشر در موقع مواجهه با مسائل سياسي و اجتماعي نيازمند بقانون واحدي است.
«برتراند راسل» مي گويد: علت فقدان حكومت واحد جهاني آنست كه بشر مجري دانا و مقتدري نداشته است.
«ژان ژاك روسو» مي گويد: تنها قوانيني قابل اجرا
**صفحه=7@
هستند كه منشئي مقدس داشته باشند.
و همانطوريكه تاريخ گواه بر صدق گفتار ماست مي بينيم كه برهمنان در انتظار «ويشنو» هستند، همچنين ساكنين جزاير انگلستان در انتظار «آرتور»، مردم بالكان در انتظار «ماركوب كرالي ويچ»، نژاد ژرمن در انتظار يك سرباز، ايرانيان باستان در انتظار گجسته پهلوان و كيخسرو، يهود در انتظار عزير، نصاري در انتظار مسيح و همچنين ما مسلمانان در انتظار «مهدي» (عج) هستيم.
دارمستراف مي گويد: نقطه ي مشترك اديان ظهور يك وجود فوق الطبيعه براي ايجاد نظم و عدالت است.
و مي بينيم كه سازمانهاي جهاني براي سامان بخشيدن بوضع دگرگون ملتها بپا مي شود تا بلكه بتواند يك صلح واقعي را در بين امتها برقرار سازد. و سازمان ملل متحد و شوراي امنيت و كنفرانسهايي همچون كنفرانس ژنو و پاريس همگي ايجاد مي شوند تا به بشر صلح عطا نمايند ولي در حاليكه سازمان ملل 28 سال از تأسيسش مي گذرد ملاحظه مي شود كه در خاورميانه و هند و چين، جنگها و جنايتها و خونريزيها در حال انجام است.
بنابراين باين نتيجه مي رسيم كه قوانين و دستوراتي كه بوسيله فكر ناقص بشر بوجود مي آيد قدرت ندارد كه يك صلح جهاني را مستوجب گردد.
اينجاست كه يك حقيقت اصيل و مسلم روشن مي شود و آن اينست كه رهبري اين انقلاب عظيم بايد بوسيله ي فردي دانا و توانا صورت گيرد.
و آن شخص با پايگاه عالي خليفة اللهي و مقام مقدس
**صفحه=8@
بقية اللهي انسان در ارتباط باشد پلي باشد بين ماده و معني، انسان و سبحان، جهان طبيعت و عالم ماوراي طبيعت و همچنين آن رهبر بايد از كاملترين و اصولي ترين قوانين زمان خود تبعيت نمايد و چون امروز اصيل ترين و كامل ترين قوانين و اديان، دين مقدس اسلام است بنابراين آن رهبر بايد مسلمان باشد.
و بشارات بظهور اين رهبر را در گفته هاي پيشوايان ديني خود، بخوبي (و به كثرت) ملاحظه مي كنيم. بطوريكه در احاديث اسلامي 6000 حديث درباره ي صاحب الزمان وجود دارد و اين مسأله اينقدر مهم است كه مثلاً براي قوانين بزرگي همانند «نماز» در اسلام تنها 4400 حديث وجود دارد و بعد از مسأله ي «ولايت» در اسلام كه جانشيني حضرت محمد (ص) مختص پسر عموي ايشان حضرت علي (ع) گرديد و درباره ي آن 7000 حديث وجود دارد مهمترين مسأله اي كه چهره مي نمايد بشارت بظهور مهدي (عج) است.
اين مصلح جهاني بهنگام كثرت نابسمانيها در زندگي بشري ظهور مي فرمايد و در آن موقع است كه او تمام جهانيان را به پيروي از يك قانون مقدس واحد دعوت مي نمايد. و دستورات اسلامي در تمام جهان گسترش مي يابد و آهنگ فضيلت خواهي همه ي جهان را فرا مي گيرد.
اين دين زنده و اصيل «ان الذين عندالله الاسلام» جهانگير مي شود و حكومت جهاني واحد بشريت را در هاله اي از پاكي خواهد گرفت در آن هنگام است كه:
«... وليبدلنهم من بعد خرفهم امناً، يعبدونني لايشركون بي شيئاً» **زيرنويس=و به همه ي مؤمنان، پس از خوف و انديشه از دشمنان؛ ايمني كامل دهد كه مرا بيگانگي بي هيچ شائبه شرك و ريا، پرستش كنند (سوره نور آيه 55).@ عملي مي شود و تمام جنگ و جنايتها و خونريزيها از ميان بشر برداشته مي شود و بجاي آن صفا و پاكي خواهد نشست
**صفحه=9@
و ما در انتظار چنين روزي هستيم.
**صفحه=10@
زن از ديدگاه اسلام
گفتگويي با فيلسوف و محقق بزرگ معاصر استاد مرتضي مطهري
در اين گفتگو مي خوانيم:
شخصيت واقعي زن، در زن بودن و زن ماندن است. و شخصيت كاذبش در تظاهر بمردي. و به عبارت ديگر در مرد نمائي است.
زن و مرد هر کدام به تنهايي ناقص و بوسيله ديگري و با ديگري کامل ميشوند.
زن در قرآن و اسلام، همان زن در طبيعت است.
من ترديد ندارم كه دير يا زود طرح واقعي اسلام در مورد زن در جهان عملي خواهد شد.
- - -
در زمانيكه كلمات، تهي از محتواي خويش بكار مي روند و كاربردشان نيز فقط بهمان قالب ظاهري آنها منتهي مي گردد؛
**صفحه=11@
مشكل است كلمه «متعهد» را براي هر كس بكار گرفت. ولي در عوض در مقابل نام چهره هائي معدود، كلمات با تمام محتواي خويش كوچك مي نمايند.
استاد مرتضي مطهري فيلسوف و پژوهشگر بزرگ معاصر از همين چهره هاي معدود بشمار مي روند. اين روحاني بزرگوار، براستي بعنوان يك فرد «متعهد» و «آگاه» وظيفه خويش را در سطوح مختلف از تحقيق و تتبع گرفته تا نقد و بررسي مشكلات گوناگون و ارائه راه حلهاي منطقي بخوبي بانجام مي رساند. و حتي از درگيري قاطعانه با آنها كه با تيشه ي افكار فاسد خويش چه در رنگين نامه ها و چه از طريق وسايل ارتباط جمعي، سعي در ريشه كن ساختن اصالتهاي مذهبي و ملي ما دارند، واهمه اي ندارد. با وجود اين، نه اين بينش عظيم تكبري بهمراه داشته است و نه ادعائي را. بهمين جهت است كه استاد مطهري نه بعنوان رئيس گروه فلسفه دانشكده الهيات و معارف اسلامي دانشگاه تهران، بلكه بعنوان شخصيتي استثنائي و فراتر از اين عنوانها در جامعه ما مورد توجه هستند.
آنچه وجود اين مرد عزيز را در بر گرفته تلاش است و همانطور كه آمد تلاش در تمام سطوح، آنهم بعنوان انجام وظيفه. و بهمين علت است كه شايد بعضي ها با ديد ظاهربين خويش ناهماهنگي هائي در تأليفات ايشان مي يابند. زيرا شارح تواناي
**صفحه=12@
«اصول فلسفه و روش رئاليسم» را مي بينند كه با كتاب «داستان راستان» آن دانش آموز را نيز فراموش ننموده و در عين حال با مقالات مستند و كوبنده خويش در آن مجله زنانه، چگونه خانه هائي را كه با زيربنائي از شن و ظاهري از فريب ساخته شده اند ويران ساخته، با قلم توانائي كه بينش عميق اسلامي را در خود نهفته دارد به پاسخگوئي ياوه هاي يك به اصطلاح قاضي مدعي شناخت، اقدام مي نمايند.
همين درگيري ها و مشغله زياد بود كه فرصت زيادي برايمان باقي نمي گذاشت تا بيشتر سؤالاتي مطرح كنيم تا تو خواننده بهره بيشتري ببري. هر چند كتابهاي ايشان كه ليست بعضي از آنها بدنبال اين نوشته مي آيد، دريچه هاي گوناگوني از معارف اسلامي و مسائل و مشكلات اجتماعي را كه مورد بررسي قرار داده اند، به روي خواننده مي گشايد كه بر هر پژوهشگري لازم است از آنها نهايت استفاده را ببرد. بعلاوه بايد متذكر شد پاره اي از اين كتابها ده تا پانزده بار تجديد چاپ شده است كه اين خود استقبال عمومي را از آثار قلمي معظم له مي رساند. حال قبل از اينكه متن اين گفتگو را بياوريم به ذكر نام چند جلد از آثار ايشان مي پردازيم:
1- پاورقيهاي مشروح بر كتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» 2- عدل الهي 3- انسان و سرنوشت 4- جاذبه و دافعه ي علي (ع) 5- مسئله حجاب 6- علل گرايش به
**صفحه=13@
ماديگري 7- خدمات متقابل اسلام و ايران 8- داستان راستان (2 جلد) 9- خورشيد دين هرگز غروب نمي كند.
و اين نيز متن گفتگوي ما:
س- خوب است سؤالات مان را از اينجا شروع كنيم كه مجموعاً تأليفات و آثار شما در چه قسمتي است و درباره ي چه موضوعي است؟
ج- آثار و تأليفات من در موضوعات مختلف است، جامع مشترك همه آنها يكي نيست كه در زمينه فرهنگ اسلامي است و ديگر اينكه همه آنها در اثر يك احساس نياز در جامعه امروز مسلمان ايران به وجود آمده است. اين نيازها طبعاً گاهي با مسائل فلسفي سروكار دارد و گاهي با مسائل تاريخي و گاهي با مسائل فقهي و گاهي با مسائل اجتماعي يا اخلاقي. اينست كه آثار من تنوع پيدا كرده است. برخي فلسفي است و برخي فقهي و برخي تاريخي و برخي اجتماعي كه خودتان مي دانيد.
س- آثار و تأليفات خود را از كي آغاز كرده ايد؟ اولين اثرتان كدام اثر است؟
ج- من در آخرين سال اقامتم در قم به عنوان مقاله و كتاب قلم بدست گرفتم يعني در سال 31 هجري شمسي. اولين مقاله اي كه نوشتم در مجله اي بود كه در قم بنام «مجموعه حكمت» منتشر مي گشت و ظاهراً چند سالي بيشتر دوام
**صفحه=14@
نكرد. من اولين مقاله را در اولين شماره آن مجله تحت عنوان «محيط مساعد» نوشتم و بعد چند مقاله ديگر در تاريخ فلسفه كه در بخش مخصوصي در آن مجله كه عنوان بخش فلسفي داشت مي نوشتم و در همان خلال يعني در تابستان 31 شمسي مقارن با نيمه شوال 71 قمري پس از 15 سال و يك ماه قمري اقامت در حوزه علميه قم به تهران منتقل شدم.
اولين اثر علمي به صورت كتاب در تهران منتشر شد و آن پاورقيهاي مشروح و مفصل بر مقالات پر مغز و فشرده حضرت استاد علامه آقاي طباطبائي روحي فداه بود. آن مقالات و پاورقيها مجموعاً يك دوره خلاصه فلسفه است كه به نام «اصول فلسفه و روش رئاليسم» ناميده شد. استقبال فوق العاده اي كه از آن پاورقي ها و از آن كتاب شد مشوق اولي من در كار تأليف بود.
س- از آن كتاب، تاكنون 4 جلد يعني اول، دوم، سوم و پنجم منتشر شده است ممكن است بفرمائيد علت عدم انتشار جلد چهارم چيست؟
ج- اين سؤالي است كه خودم هم نمي توانم به آن پاسخ بدهم، يعني خودم هم درست نمي فهمم چرا اين قدر به تأخير افتاد، جوابي جز اينكه بگويم توفيق نصيبم نشده ندارم. ولي اين قدر مي توانم به علاقه مندان اين كتاب مژده بدهم كه انشاءالله قبل از پايان امسال زير چاپ خواهد رفت.
**صفحه=15@
س- در سال 46-47 يك سلسله مقالات در مجله زن روز تحت عنوان: «زن در حقوق اسلامي» از جنابعالي منتشر شد كه همانوقت علاقه مندان فراواني در همه ايران پيدا كرد. ممكن است اولاً به اصطلاح شأن نزول آن مقالات را بيان كنيد، ثانياً بفرمائيد چرا آنها به صورت يك كتاب منتشر نشده؟
ج- اينكه مي گوئيد شأن نزول آنها چه بود لابد از اين جهت است كه تعجب مي كنيد كه چگونه شد و چه مناسبتي پيش آمد كه من در مجله زن روز مقاله بنويسم. اين تعجب به جا است. جريان خاصي پيش آمد و آن اينكه از طرف آن مجله در حدود دو ماه پيش از شروع آن مقالات، سيمناري تشكيل شده بود براي بررسي «مسائل خانواده و حقوق زن در جامعه امروز ايران» و بعد هم تصميماتي اتخاذ شد خصوصاً يكي از سمينارچي ها يك قاضي دادگستري بود كه قبلاً كتابي در اين موضوع نوشته بود و من هم آن را خوانده بودم، بيش از ديگران حرارت به خرج مي داد و يك طرح چهل ماده اي تهيه كرده بود كه شايد بيش از نود درصد بر ضد مسلمات اسلام بود و آن طرح را در آن مجله چاپ و اعلام كرد كه تدريجاً در يك سلسله مقالات از آن طرح دفاع خواهد كرد. اين طرح و آن سمينار و ساير سخناني كه از آن مجله و مجله هاي مشابه به گوش مي رسيد نگراني زيادي در محافل مذهبي و روحاني
**صفحه=16@
به وجود آورد در همان ايام يكي از روحانيين مشهور و محترم به من تلفن كردند كه آيا حاضري از نوشته هاي اين مجله انتقاد كني يا نه؟ من گفتم حاضرم اما نه بصورت حاشيه نويسي بر گفته هاي ديگران، بلكه بصورت يك سلسله مقالات منظم و اصولي و گفتم آن آقاي قاضي وعده كرده يك سلسله مقالات در دفاع از طرح خود بنويسد. من هم حاضرم در صفحه مقابل يك سلسله مقالات در دفاع از اصول اسلامي بنويسم. بنا شد آن شخص محترم با اولياء مجله تماس بگيرد و موافقت آنها را جلب كند و خوشبختانه موافقت شد - ولي البته ابتدا با نوعي تلقي از قبيل تلقي تلاشهاي مذبوحانه كه بگذار حرفهايشان را بزنند تا خودشان بفهمند حرفي ندارند در سومين و يا چهارمين مقاله بود كه مدير مجله تلفن كرد كه اين مقالات عجيب انعكاسي پيدا كرده و جا باز نموده است. 31 مقاله در اين زمينه نوشتم.
اما علت چاپ نشدنش باز مربوط به خود من است. من به اميد اينكه آنها را تكميل كنم با همه تقاضاهاي زيادي كه هميشه مواجه هستم از چاپ آنها امتناع كرده ام ولي امسال چاپ شدن بعضي از آثارم بدون اجازه و اطلاع من سبب شد كه اندرز شركت انتشار را بپذيرم و براي چاپ بفرستم. فعلاً در اختيار شركت انتشار است. و شنيده ام مشغول مذاكره با چاپخانه براي قرارداد چاپند. البته در نظر دارم مقدمه اي
**صفحه=17@
مشروح بر آن بنويسم كه تا حدي جبران كسري مسائلي كه در آن مقالات طرح نشده است بشود.
س. ما با آثار چاپ شده شما آشنائيم. ممكن است آثار چاپ نشده خودتان را اعم از آنكه فعلاً در دست تأليف است و يا كارش تمام شده ذكر كنيد و ما را در جريان بگذاريد.
ج. من اثري كه صددرصد تمام و آماده چاپ باشد ندارم. اگر صددرصد آماده بود چاپ شده بود ولي آثاري كه نزديك به اتمام است و طولي نمي كشد كه كاملاً آماده چاپ خواهد شد عبارت است از:
1- جلد چهارم اصول فلسفه
2- مقالات «سيري در نهج البلاغه» كه در مجله مكتب اسلام منتشر مي شود و بنا است در قم چاپ شود.
3- «مسئله بردگي» بحثي است مشروح درباره آزادي و بردگي، و خصوصاً بردگي از نظر اسلام. اين بحث تكميل شده درسهائي است در انجمن اسلامي پزشكان
4- «اسلام و مقتضيات زمان»، اينها نيز تكميل شده بحثهائي است كه در انجمن اسلامي پزشكان و جاهاي ديگر ايراد شده است.
5- «مسئله امامت» اينها نيز تكميل شده بحثهائي است در انجمن پزشكان.
6- «سيره نبوي»
**صفحه=18@
7- «حماسه حسيني»
8- «مسئله ربا»
اينها و يك سلسله يادداشتهاي ديگر در زمينه هاي مختلف. چيزي كه خيلي مايلم فرصتي پيدا كنم و پس از يك بررسي چاپ كنم حاشيه اي بر «منظومه سبزواري» و تعليقاتي است بر «اسفار» تا خدا چه خواهد.
س- يكي از كتابهاي شما «مسئله حجاب» است. بنابر آنچه قبلاً گفتيد اين كتاب نيز در اثر احساس احتياج نوشته شده است، ممكن است درباره اين كتاب توضيحي بدهيد.
ج- به طور كلي آنچه من در مورد وظائف يا حقوق زن نوشته ام زمينه اعتقادي دارد و لااقل زمينه اعتقاديش بيش از زمينه عملي است. يعني در اثر اين احساس نوشته شده كه مسأله زن دراسلام در اثر شناخته نبودن فلسفه اجتماعي اسلام و روشن نبودن برخي مسائل براي عموم از جنبه فقهي، سبب شده است كه برخي از اين رهگذر عليه معتقدات اسلامي نسل جوان خصوصاً طبقه زن تبليغ كنند. به عبارت ديگر مقررات اسلام را به عنوان نقطه ضعفي از نظر اصالت الهي اسلام مورد حمله قرار دهند. اين بود كه بر خود وظيفه و واجب ديدم كه منطق الهي و غير قابل خدشه اسلام را در مسائل مربوط به زن روشن كنم. من احساس كردم كه مسأله زن در اجتماع ما صرفاً يك مسأله عملي نيست، بالاتر است با
**صفحه=19@
عقائد اسلامي سروكار پيدا كرده است، اگر تنها مسأله عمل مطرح بود من اين قدرها احساس ضرورت نمي كردم.
س- شما كه در مورد زن تحقيق و مطالعه داريد ممكن است بفرمائيد شخصيت واقعي زن در چيست و شخصيت كاذب زن كدام است.
ج- شخصيت واقعي زن در زن بودن و زن ماندن است و شخصيت كاذبش در تظاهر به مردي و به عبارت ديگر در مرد نمائي است. در متن طبيعت نه مرد و نه زن به تصادف مرد با زن نشده اند، و چنين هم نيست كه يكي از اين دو كامل و ديگري ناقص آفريده شده است، بلكه هر كدام به تنهائي ناقص و بوسيله ديگري و با ديگري كامل مي شود، اين دو مكمل يكديگرند. از وقتي كه گروهي از زنان - تحت تأثير تبليغات مرداني مزور كه هدفشان شكار كردن زن بود - چنين معتقد شدند كه مرد جنس كامل است و زن ناقص و زن بايد اين نقيصه خود را در جبهه مردان تكميل كند اين تظاهر به مردنمائي و شخصيت كاذب به وجود آمد.
زن و مرد در حكم اينكه هر دو انسانند، استعدادهاي مشترك علمي، فني، مذهبي، اجتماعي و انساني دارند و هر دو بايد اين استعدادها را پرورش دهند ولي به حكم اينكه حساب
**صفحه=20@
شده، مرد مرد شده نه زن، و زن زن شده نه مرد، در همه شؤون علمي و فني و مذهبي و اجتماعي تنوع استعداد جنسي مشهود است و هر كدام بايد همان رسالتي را كه خلقت برعهده اش گذاشته انجام دهد. به قول «الكسيس كارل» در هر سلول زن نشانه اي از جنسيت او هست، و لذا در هر سلول مرد هم نشانه اي از جنسيت او هست - زن در قرآن و اسلام همان زن در طبيعت است و هر راهي غير از اين منجر به تباهي زندگي خانوادگي و بالتلع زندگي اجتماعي مي شود و سرنوشت نهائي هم شكست است. من ترديد ندارم كه دير يا زود طرح واقعي اسلام در مورد زن در جهان عملي خواهد شد.
حكمت پذيران
«چه بسيار است پندها و عبرتها و چه كم هستند حكمت پذيران»
از فرمايشات حضرت علي (ع)
**صفحه=21@
از: ج. الف.
چه مي خواهيم؟!!
«آنها كه چشمانشان از تقليد و بردگي كور شده است، نمي توانند حقايق بي پرده را درك كنند.
اين فرهنگ و تمدن نيمه مرده ي اروپائي چگونه مي تواند كشورهاي ايران و عرب را حيات نوين بخشد، هنگاميكه خود به لب گور رسيده است؟»
«علامه اقبال لاهوري»
ترديدي نيست، كه نكات چمشگيري از رفتار ما، آنچنان كه بايد با موازين و اصول جامعه متحرك و روشن اسلامي وفق نمي دهد. اين عدم توافق، نتيجه اوليه ي ناآشنا بودن ما با اصول اساسي دين مترقي مان، و در عين حال بي تفاوت بودن نسبت به آنچه آشنايش هستيم، مي باشد.
تا حدي مشكل است كنجكاوي بيشتري در مورد علل
**صفحه=22@
پاره اي وازدگيهاي مذهبي به عمل آيد چون هم اكنون آنچنان عوامل درهم آميخته گرديده اند، كه تفكيك و مشخص ساختن همه ي آنها تا حدي محال مي نمايد.
در يك ارزش يابي ابتدائي، پي مي بريم كه تا چه حد فراسوي واقعيات گام بر مي داريم، و در اين گام برداشتن همانطور كه اشاره گشت، بي ترديد عواملي در هم آميخته، منتها با راههاي ورودي مشخص، دخالت دارند.
تمايل به پي گيري علل رفتار نابهنجار اجتماعي تاحدي بخاطر ويژگيهاي عصر ما - همانند تمايل به بي خبري از آن - هم اكنون بوجود آمده، منتها شناخت راه تصحيح مسير، خود مشكلي تازه گرديده است. تفسير و موجه نشان دادن رفتار و اينكه آيا آنچه از فرد - بعنوان فرد آشنا به مسير - سر مي زند در آنسويش انضباط و گذشت اجتماعي نهفته است يا خير؛ در جداسازي رفتار مناسب و نامتناسب و همچنين متظاهرانه، ايجاد اشكال مي نمايد. بعلاوه سرزنش كنندگان اكثراً خود از روشي يكنواخت و طبيعي و قابل قبول برخوردار نيستند. و اين خود علتي اساسي در رويگرداني آنانكه آماده پذيرش رفتار صحيح اجتماعي هستند، بحساب مي آيد.
پذيرش عجولانه ي ره آوردهاي دنياي غوطه ور در آلودگي غرب، با توجه به شرايط زيستي و اجتماعي خودمان، و ترويج و گسترش و دامن زدن به آن، از طرف عواملي شناخته
**صفحه=23@
شده و مزدور، آنچنان در ايجاد يك برهم زني غم انگيز مؤثر بوده و خواهند بود كه تاوان آن را به اين سادگي حتي در ذهن نمي شود پرداخت.
آينده ي چندان دوري را نخواهيم ديد، اگر تحولي اساسي پيش نيايد، كه ديگر بازشناسي نمونه هاي رفتار ما از آنچه اصيل و واقعي است با آنچه تحفه ي تمدن در حال مرگ غرب است، امكان پذير نباشد و در اين ميان بازنده ي بزرگ ما هستيم كه لااقل به آن درجه از تكنيك و فني كه غرب به آن رسيده است نيز نرسيده، ولي خصوصيات يك جامعه رو به سقوط را دارا گشته ايم.
اگر بخواهيم نمونه هاي رفتاري خود را از آن عروسكهاي وطني، كه خود ترجيع بند پوچ هرزگيهاي وارداتي را تكرار مي كنند، اقتباس كنيم - همانطور كه با كمال تأسف چون موريانه بر جدار خانواده ها راه يافته و نمونه اش سريالهاي سرگرم كننده!!! تلويزيوني است - ديگر به آنچه روزي مي شد افتخاري برايمان بياورد، بايستي به ديده ي حسرت بنگريم.
هر يك از ما - بعنوان يك فرد مسلمان. آنهم مسلمان متعهد در قبال جامعه، در تصحيح رفتار نابهنجار خويش در ابتدا، و تصحيح رفتار ديگران پس از آن مسؤول هستيم و هيچكدام از ما اين حق برايمان به ثبت نرسيده است كه ديگران را متهم به كجروي و رفتار ناشايست نمائيم در صورتيكه رهبر بزرگ ما
**صفحه=24@
خود دلي آكنده از درد و غم، بجهت رفتار ناشايست مدعيان پيروي از مسير اسلام، در سينه دارد.
از سوي ديگر خلاصه شدن ايده آلهاي افراد صرفاً در امور مصرفي - همانند پيروان ناخلف موسي - آنهم در يك تهاجم ناشناخته به مصرف هرچه بيشتر و ناديده انگاشتن نيازهاي واقعي، از عواملي است كه در صورت ادامه نمي تواند ترسيم كننده نمودار خوبي براي آينده ما باشد.
در گير و دار تضاد با تمدن صادراتي و تكنيك، آنچه بدينجا مي رسد بادروبه ايست مسموم كه ناآگاه و مشتاق به استقبالش رفته و مي رويم و در اين امر ترديدي نبايد روا داشت كه با اين نحوه گزينش راهي كه مي رويم به تركستان است. و در اينجاست كه بياد نوشته محققي مي افتم كه فراتر از احساس جامعه را نگريسته و در يكي از روزنامه هاي عصر تهران اينطور اظهارنظر كرده بود:
«اگر بخواهيم ظرف ده بيست سال آينده به پاي كشورهاي پيشرفته برسيم، حداقل بايستي هم اكنون در سطح ده بيست سال قبل آنها باشيم» و در دنباله اش بايد افزود و اگر آنچه را هم اكنون مي گوئيم پيشرفت بدانيم خيلي زودتر از آنها سقوط خواهيم كرد، چون آنها اگر هنوز بر پاي ايستاده اند بخاطر آن چيزي استكه ما به آن سالها فاصله داريم و از گذشته هاي شكوهمندمان نيز فقط سايه اي باقي مانده است كه
**صفحه=25@
آگاهيم سايه ها، سايه اند. و شايد حرفشان اينست:
در اين غروب،
در اين تلاقي دردآور.
در انتظار كدامين ستاره اي، اي دوست؟
باور نمي كني
درياچه هاي شرق
- آن بيكرانه هاي پسين -
استحاله بمرداب مي شوند.
تربيت
«فرزندان خويش را احترام بگذاريد و نيكو تربيتشان كنيد.»
از فرمايشات رسول اكرم (ص)
**صفحه=26@
از: منيژه - ط.
از يتيمي به خدا
براي آنها كه غربتشان را، تنهائي شان را و اشكهايشان را فقط ديوارهاي سرد شاهدند. و براي آنها كه از زواياي روح اينگونه افراد، آگاهي ندارند.
- - -
اين ترانه ايست بر حالت احتضاريكه آرزوهاي يك يتيم را فراگرفته است...
و نگارشي است خفه، از احساسي تألم آور و دردناك،...
و اين نامه ايست از يك «يتيم» به «خدا»...
خدايا... با تو سخن مي گويم. چون جز تو ديگري را شنونده قصه ي آلام خود نمي شناسم.
**صفحه=27@
با تو راز و نياز مي كنم و براي تو قصه مي گويم. قصه اي كه خود بر آن آگاه تري.
تا ياد دارم از آن زمانه دست چپ و راست خود را شناخته ام جز «غم» همآغوشي نداشته ام و اكنون چندي است كه هم خوابه اي ديگر بنام «بلوغ» تار و پودم را بلزره درآورده است.
با اينكه وجودم را نمك زاري بيش نميدانستم ولي بادهاي بهاري بلوغ، جنب و جوشي را در وجودم به وجود آورده. ابتدا پشيزي براي اين مهمان ناخوانده قايل نبودم، چون براي اندوه زده اي چون من حركت و سكون يكسان بود و من فقط منتظر بودم كه به ايستگاه پابانها برسم.
از چهره ي مادرم، چيزي بياد ندارم. چون آنروز كه او از دنياي ما زميني ها گريخت؛ هنوز نميتوانستم تصويرها را در ديدگاه مغزم طوري جاي گزين سازم كه بخاطرم بماند. و موقعي هم رنج بي مادري بر سينه ام چنگ زد كه آواي دهشتناك «نامادري» در قالب جملاتي بظاهر معصومانه در گوش پدرم دميده شد.
از آنروز تا بحال آرزو دارم يك روز نگاه پر از عطوفت او را بر صورتم دوخته بينم.
اوه خدا... چرا مرا با مادرم نبردي؟ چرا مرا به ابديت بزرگي كه وراي اين زندگيست راه ندادي؟ براي چه؟ براي
**صفحه=28@
اينكه رنج كشم؟ براي اينكه گوشه اي از بار اندوه جهان را بر دوش خود حس كنم؟
اوه خداي من!!... گريه كنم، زاري نمايم، به بيابانها سرنهم، نمي دانم چه كنم، نمي دانم...
خدايا مگر من با نابرادري و ناخواهري خود چه فرقي دارم كه آنها با آن قيافه هاي مضحكشان (نه اينكه من بخواهم قيافه شان را مضحك ترسيم كنم براستي مضحك هستند.) بايد سر بر سينه پدر نهند؛ بر زانوي مادر نشينند، كلمات شيرين در گوششان زمزمه شود، لباسشان را آنطور كه ميل دارند تهيه كنند و بدون ناراحتي برايشان خريده شود. ولي من... من در آرزوي نگاه پر محبت پدرم بسوزم، شعله هاي حسرت محبت، حسرتي كه حق مسلم هر فرزنديست تار و پودم را بسوزاند و بالشم مكنده اشكهاي بي پايان من باشد. اگر لباسي بخواهم با صدها حرف و كلمات از خنجر تيزتر و از زهر تلخ تر كه به سويم سرازير مي گردد، آنچه را كه خود مي خواهند برايم تهيه مي كنند.
فقط حركات من است كه مورد نقد واقع مي گردد و حتي پدرم از درهم كوبيدن غرور من در نزد ديگران ابائي ندارد. چرا؟ براي اينكه من «يتيم» هستم. اگر كسي ادعا دارد كه نيازي به محبت از طرف پدر و مادرش نداشته است اين ادعاي پوچي است.
**صفحه=29@
يك يتيم تخته پاره ايست بر اقيانوس خشمگين و طوفاني اجتماع. آنهم اجتماعي كه هر كس تكاپويش بر اينستكه گليم خويش را از آب بيرون كشد.
اوه خداي من. من با تو سخن مي گويم، چون مي دانم كسي زبان مرا نمي فهمد. زبان من، زبان اندوه زده ايست كه بجاي قرار گرفتن سرش بر دامان مادرش، آغوش سرد سنگهاي كنار حياطشان برويش گشوده شده است. و او هم سيلاب اشكهايش را بر دامن بي احساس آنها فرو مي چكاند.
واي، خداي من از آنروز كه ديوانگي مي خواستم بكنم و چقدر متشكرم از تو كه با دستي غيبي از راه انحراف، انحرافي كه سقوط در گردابي دردناك تر از هر چيز را برايم به جود مي آورد، وارهانديم. اما آخر خداي من، چرا پيك مرگ را براي بردنم نمي فرستي؟ چه احتياجي است به تك درختي خشكيده در ميان دشتي سرسبز؛ جز اينكه اندوه وجودش را از آنچه همه دارند و خود عاري از آنست درهم فشارد و وجود طوفان زده اش را در درياي ماتم غرق ساخته يابد.
خدايا صبرم به پايان رسيده است، ديگر جامي هستم كه لبالب آنرا شرنگ غم پر ساخته است. اگر بخواهم بر آن سبوي پر از رنج دري قرار دهم، بالاخره فشار مواد دروني اش منفجرش خواهد نمود. و اگر بخواهم اين چنين نكنم ديگر تحمل تمسخر ديگران را ندارم، نمي توانم غرورم را، تنها
**صفحه=30@
بازمانده وجودم را به ديواره ي جام احساسم بكوبم و هر دو را شكسته و درهم ريخته يابم.
خداي من، آيا ترا گناه كار بدانم؟ اوه - هرگز، نفرين ابدي آسمانها بر من اگر چنين بينديشم. ولي آخر تو هم دست رحمت خويش را از آستين آسمانها به درآر و با سر انگشت عطوفت اقيانوس مانندت غريقي را از درياي اندوه وارهان، وارهان از اين همه رنج و ببر او را به آسمانها، به آنجا كه جز صفا و پاكي نقشي نيست. تا از اين دنياي زميني ها رهائي يابد. تا تمسخرشان را ديگر نبيند، تا آنها از ديدن اندوه او هرچه بيشتر بچه هايشان را به آغوش نكشند و در گوششان زمزمه ننمايند: «اوه... فرزندم الهي يتيم نشوي» و آنگاه نگاهي را كه هرگز تاب تحملش را ندارد، يعني نگاه ترحم را، ترحمي كه بيك سگ هم مي كنند، برويش دوخته نبيند.
- - -
اين محتواي يك نامه بود، و نگارشي ناقص از آن محتوا. ما را با طرز فكر و برداشت نگارنده آن موافقت كامل نيست، ولي در اينجا آورديمش تا شايد آنانكه از دنياي اين محرومان دور هستند گوشه چشمي نه بصورت «ترحم» بلكه بصورت «وظيفه» به اين فضا افكنند كه خود مقدمه اي بر احساس مسؤوليت باشد.
**صفحه=31@
از: زهره - الف. (دانش آموز)
وظيفه ي من،
بعنوان يك دختر مسلمان.
در اين امر ترديدي نيست كه دنياي ما به سوي فضائي دور از اخلاقيات چهار نعل پيش ميتازد. و در اين امر نيز ترديدي نيست كه عواملي آگاهانه و تحت حمايت بيگانه، اين مسير را منطقي جلوه گر ميسازند و گروهي نيز ناخودآگاه دنباله روي اين طرز فكر هستند.
ضربات كوبنده اي كه چند كلمه مانند: «امل»، «عقب مانده» و «مثل خاله خانباجي ها» بر طرز فكر افراد سطحي، بدون شناخت و دمدمي مزاج وارد مي آورد، غير قابل انكار است. و چون متأسفانه اكثر افراد به اصطلاح تحصيل كرده ي ما هم جز چند جلد كتاب درسي كه آنهم تا حدي به اجبار مي خوانند، مطالعاتي ندارند و خارج از اين چند جلد
**صفحه=32@
كتاب، آنهم براي اظهار فضل، رنگين نامه هاي زنانه را كه سراپا مروج بي بند و باري، غرب زدگي، كوبيدن اصالتهاي خانوادگي و به فحشاء كشاندن دختران معصوم است؛ مورد مطالعه قرار مي دهند.
بايد ديد چرا اين مسير، اين چنين پر طرفدار شده و حتي جوامع مذهبي نيز با درصد خالص نمي توانند از اين عوامل فريب ارتباط جمعي بدور باشند.
والدين يكي از عوامل اصلي وازدگي از نقشي است كه يك دختر مسلمان بايستي بعهده بگيرد. اينان را مي توان به دو گروه اصلي تقسيم نمود. گروهي كه خود در فضاي عوامل فريب سير مي كنند كه اگر بندرت، آنهم بر اثر شرايط خاص محيطي، دختري از ايشان خواست به وظايف اصيل و اساسي يك دختر بينديشد، مسخره اش مي كنند و او بايستي فولاد باشد تا در مقابل ضربات پتك آساي نيشخندها و زهرخندهاي آنها و اقوامش مقاومت نمايد و يا اينكه همرنگ آنان گردد.
گروه دوم مذهبي ها هستند؛ كه اينان را نيز مي توان به دو دسته تقسيم نمود. اول آنها كه مذهبي هستند چون بعضي شرايط ايجاب مي نموده. بنابراين آزادي و بي بند و باري فرزندانشان نوعي جبران به اصطلاح محدوديت هاي آنها بحساب مي آيد و آنها خود محرك اين آزاديهاي بي حد و حصر و مشوق فرزندان خويش هستند. دوم آنها كه دلشان مي خواهد
**صفحه=33@
دخترانشان در فضاي اسلامي رشد كنند ولي چون خودشان عملاً مسلمان واقعي نيستند و در اعمال و رفتار و عقايدشان تضادهائي با مسير اسلام يافت مي شود، خواه ناخواه فرزندانشان در عمق، احساس آشنائي با اسلام نمي نمايند و جز مسلمان شناسنامه اي نمي توان بر آنها نامي نهاد.
در وراي اينان، تعداد معدودي هستند كه با شناخت كامل نسبت به مسائل اسلامي و جستجوگري و مطالعه ي دقيق، مسير اساسي اسلام را شناخته و خود رهنمون عزيزان خويش هستند هرچند اين فرزندان نيز در شرايط اغواء كننده به سختي مي توانند مقاومت كنند.
روي سخن با آنهاست كه مي خواهند به مسير اين گروه آخر به پيوندند و نيز افراد همين گروه كه سخت بايد صخره باشند تا تاب امواج سهمگين مفاسد را آورده و با استواري علاوه بر مقابله، درهم شكننده اين امواج فساد و تباهي باشند. بايد به مطالعه صحيح اقدام كنند. عقايد، نظريات و مسائل طرح شده را همانطور كه اسلام دستور مي دهد با دقت بررسي كنند. از هر چيز قسمت مفيد آنرا گرفته و مظاهر مفسده انگيزش را بدور افكنند. فكرشان را در مسير منطقي سير دهند و از تزلزل در فكر و عقيده دوري جويند. به تمسخرهاي آنها كه خود در بي پناهگاهي به سر مي برند توجه نكنند و بدانند يك فرد غير معتقد، هيچگاه نمي تواند آرامشي را كه يك فرد معتقد و
**صفحه=34@
مؤمن داراست، دارا باشد.
و در نهايت بايد اين امر را هميشه در نظر داشته باشند كه آنكه چون پر كاهي بر روي امواج افكار ديگران سير مي كند، و هر آن بازيچه دست اين و آنست؛ هيچگاه قابل مقايسه با آن شخص نيست كه درستگر مستحكم عقايدي منطقي به سر مي برد. هر چند او آماده ي تحمل هرگونه ناراحتي و سختي است. زيرا در سرلوحه ي فكر و برنامه اش عبارت: انما الحيوة عقيدة و جهاد (زندگي پيكار باشد در ره انديشه ها) حك شده است.
انديشه
«قبل از آنکه بر دشمن خود حمله كني، انديشه كن.»
از فرمايشات حضرت علي عليه السلام
**صفحه=35@
از: نفيسه - ن.
بدنبال هاجر؛
در گريز از سراب
يادداشتهائي از سفر حج «قسمت چهارم»
«اينها درد و دل هائيست از يك ديدار شكوهمند، و حرفهائي و برداشت هائي. قبلاً بخش هائي از آنرا خوانديد و اينك چهارمين قسمت آن از نظرتان مي گذرد.»
عصر دوشنبه 4 بهمن 1350
دوباره در ماشين نشسته ايم و جاي ناراحت، اين كاميون كوچك يك مسافرت خسته كننده را نويد مي دهد. از كوچه ها و خيابانهاي مكه، كه مي گذريم مي يافتيم در خيابان اصلي و جريان ماشين ها، كه سيل وار به سمت «عرفات» در حركتند. اما
**صفحه=36@
زودتر از آنچه فكر مي كردم چشمم به زميني مي افتد كه چادر سپيد بر سر كشيده است. تا چشم كار مي كند از اين دامنه كوهها تا آن دامنه، برجستگي چادرهاست. من انگار ذوق زده شده ام، پياده مي شوم و در طول جاده راه مي افتم. مردم دسته دسته و ماشين ماشين، از راه مي رسند. همه سرگرم، پر جنب و جوش و پر سر و صدا، چادرهاي مخروطي، دشت را پوشانده و هر دسته مخصوص يك كاروان است. مطوف ما «طاهر فتحي مغازل» است كه در يك چادر، غليان بدست روي مخده ي گرانبهايي لميده است. آسمان ابرآلود است، اما افق شعاع قرمز خويش را بر كناره ي ابرها مي پاشد. به جاي پاهاي مردي كه روي كوه ها مانده است مي انديشم. او كه از وحشيگري دشمنان باين كوهها پناه آورده و به عمق زندگي سفر كرده است. اكنون من نيز چنين نيازي دارم. اما با اينكه به نزديكي كوهها رسيده ام، قدرت ندارم از كوهها بالا بروم، حتي كوه نيز پر است از آدمهائيكه مثل ميخ روي آن كوبيده شده اند.
بر مي گردم به چادرمان. زنها به دعا و نماز مشغولند. پير زني از افراد كاروان گم شده و اين مسأله اي است براي گفتگو و جير و وير بيشتر. مسؤولين كاروان تا مدتها از شب رفته بدنبال او مي گردند. شب تا نزديك سحر بدعا و نماز و نياز مي گذرد. اين لحظه لذت بخش است و بمن آرامش مطبوعي مي بخشد. اين نيايش گروهي. اين سازندگي و صيقلي كردن
**صفحه=37@
گروهي. از هر گوشه چارد آهنگي برپاست و از هر گوشه چشمي، اشكي روان بر گونه ها.
صبح با جستجوي پير زن گمشده آغاز مي گردد. هوا خنك است. من شب را در آرامش و خنكي دلپذير اين هواي آزاد گذرانده ام و سرحالم. بهواي گردشي بامدادي و سياحتي و جستجوي كاروان «ب» مي روم بيرون. مردهائي كه مسؤول كاروان هستند با لحني تمسخرآميز مرا از اين كار باز مي دارند. من راهم را عوض مي كنم و اعتنائي نمي نمايم. گم شدن يعني چه؟ همه خيابانها اسمي دارد و وقتي چهارراه ها را در نظر بگيري ديگر گم شدن معني ندارد. مدتهاي زياد مي روم. تمام بيابان غرق زندگي و شور است و تكه به تكه نام اين كاروان و آن مطوف به چشم مي خورد. سرانجام ماشين متعلق به «حج ب» بچشم مي خورد. خسته ام ولي عشق به يافتن بابا و مامان مرا بهرسو مي كشاند. درون انبوه چادرها ولو مي شوم. كاميونها، رديف بيشمار چادرها را از هم جدا مي كند. ديگهاي سنگين غذا را جلو چادرها برپا كرده اند و دود و دمي و رفت و آمدي، در اين شلوغي است كه چشمم مي افتد به زني كه دو نفر بازوهايش را گرفته اند و او تلاش مي كند تا خودش را به من برساند. من او را مي شناسم، آيا او همان زن نيست؟ همان زن گمشده ي كاروانمان؟ زن عليرغم ممانعت مردها بسويم مي آيد، به مردها مي گويم اجازه دهيد ببرمش، اما مي ترسند او را به دست
**صفحه=38@
يك زن ديگر رها كنند. زن براي مردها موجود بي دست و پائي است. هر چند برايم رنج آور است ولي مي گذارم تا آن مرد همراهمان بيايد.
بالاخره مامان و بابا را پيدا نمي كنم؛ اما عروس گم شده را با سلام و صلوات مي رسانيم به چادرمان! عصر ساعت 5 شام شن داري بخوردمان مي دهند و بلافاصله حركت به سوي «مشعر». ماشين ها در سه راه اصلي در حركتند، گوئي ستاره هاي نوراني در جريانند و صداي بوق و توقف هاي پي در پي اين خطوط نوراني قطع نمي شود. اين سه خط در دل كوه به يك نقطه نوراني مي پيوندند كه لحظه به لحظه بزرگتر شده و راننده با اشاره ي انگشت مي گويد: «مشعر». از دروازه «مزدلفه» (محل ورود به مشعر) به بعد ماشينها چسبيده بهم كناره ي جاده را انباشته اند و بالاخره جائي پيدا مي شود و ما همانجا كنار ماشين پتوها را پهن مي كنيم و مي نشينيم به ريگ جمع كردن. بيابان انباشته است از ماشين و قيل و قال مردم. ما خسته ايم و آسمان صاف و هوا مطبوع و شنها نرم و همه چيز آماده براي خفتن.
در اين چند روز، هر لحظه كه مي خوابم و چشمها را مي بندم گوئي درون مغزم رديف ماشينهاست كه مي گذرد و شلوغي مردم. در اين شب و زير آسمان صاف عميق با آرامشي مطبوع بخواب مي روم نيمه شب كه بيدار مي شوم و بصداهاي
**صفحه=39@
شب گوش مي دهم. كساني فرياد مي زنند و گمشدگان را مي طلبند. از نزديك صداي گفتگوئي مي آيد. مدتي گوش مي دهم صداي «دكتر» است و يك مرد عرب كه با انگليسي و عربي درهم و برهم حرف مي زنند. مي نشينم. پاي دود و دم اجاق، مردك مشغول پختن است. مي روم و كنار آنها به روي شنها مي نشينم. صورت مرد در نور آتش مهيب شده است. جوان است و تلاش مي كند بهر نحو شده با انگليسي بد لهجه اي حرفش را بزند. مرد معلم است، معلم شيمي و زن ندارد سرانجام غذا كه برنج و روغن و گوجه فرنگي و كنسرو ماهي است پخته مي شود. بعد چائي درست مي كند و يك استكان بما تعارف مي نمايد. مثل اينكه نعناع در آن ريخته اند. اما هرچه هست در خنك صبحگاهي و با بيسكويت هاي خشك مي چسبد. بعد از اذان حركت بسوي «مني». بايد قبل از طلوع آفتاب از دروازه تحسر (دروازه ي خروج مشعر) بگذريم. باين علت هجوم ماشين ها در اين مدت تعيين شده (از اذان صبح تا طلوع آفتاب) بسيار كند است بطوريكه رسيدن به مني كاري محال بنظر مي رسد.
اكنون رسيده ايم، پاي كوهي برايمان چادر زده اند و سراسر چادر را تشك ابري پهن كرده اند. به محض رسيدن آشپزها و قهوه چي ها عازم رفتن براي «رمي جمره» مي شوند. دكتر نيز مي رود و من نيز. آنها ابتداء از بردن من اكراه دارند چون عجله دارند و مي گويند تو به پاي ما
**صفحه=40@
نمي رسي. ناچار من نيز به تبعيت از آنها كفشها را مي آورم و هالووار دنبالشان مي روم. به دور يك تكه سنگ غلغله است و ريزه سنگها است كه به سر و كله اش مي خورد. اين سنگ سمبل شيطان است، وقتي مجبوري با فشار سر و دست و پا بروي جلو و سنگها را به شيطان بزني حس مي كني رها شدن از خود را و كشيده شدن توسط جمع را، خسته بر مي گرديم. حالا ديگر مي شود پس از ذبح قرباني از حال احرام بدر آمد.
نزديك ظهر دكتر صدايم مي كند. آن پائين در چادر مردها. بابا و همسفرشان نشسته اند باتفاق آنها مي روم به هتلشان اتاق آنها خنك است و مي توانند از حمام استفاده كنند ولي با اينحال چادر خودمان چيز ديگري است. در كنار مردم بودن مي ارزد كه گرماي چادر را تحمل كني.
4 شنبه در مني 50/11/6
زندگي دسته جمعي درون چادر بزرگ مخصوص زنان، طعم شيريني دارد. همه با هم آميخته اند، همه با هم غذا مي خورند، نماز جماعت مي خوانند، با هم مي خوابند و مي گويند و مي شنوند. صرفنظر از بعضي مسائل كه مرا از آنها جدا مي كند از اين نحو زندگي لذا مي برم. شايد اگر قرار بود مدت زيادي اينطوري زندگي كنم نمي توانستم تحمل كنم ولي در اين زمان كوتاه برايم دلپذير است. مدت بسياري از عمرم به گونه اي
**صفحه=41@
گذشته است كه از بالاي يك پشت بام بلند به خيل جمعيتي كه در پائين مي گذرند نگريسته باشم و هرگز درون آنها زندگي نكرده بودم. اكنون با چند نفر از زنهاي جوان بيرون چادر نشسته ام. شب، گرچه بر همه جا گسترده است سياه نيست و مي شود همه اطراف را بخوبي از نظر گذرانيد. روي كوه، در يك نقطه نسبتاً مسطح در حدود ده نفر مرد نشسته اند و ذكر مي گويند. يك پيرمرد ريش سپيد از حفظ مي خواند و ديگران همراه با دست زدن او را همراهي مي كنند منظره جالبي است و اگر پر حرفي زنها بگذارد!!! گيرائي اشعار و صداها انسان را غرق مي كند.
وقتي به چادر بر مي گردم شب از نيمه گذشته است. عجيب است كه در اين زندگي تازه، شب و روز معنائي ندارد. هر وقت هوس كردي مي خوابي، ول مي گردي، پر حرفي مي كني مي انديشي و... بحال خود هستي.
- - -
روز تمامي ناپذير است. اولين روزي است كه در طي اين سفر گرما را با شدت تمام احساس مي كنم، گوئي كه روز و آسمان و هر چيز ايستاده است. معناي آفتاب عربستان را اكنون درك مي كنم. قبل از ظهر به «رمي جمره» و ديداري از بابا و مامان گذشته است و بعدازظهر توي رختخواب افتادن و خوابيدن و كسل شدن. غروب مي رويم كوهنوردي. چادرمان
**صفحه=42@
در دامنه كوه است و بالا رفتن از كوه نيز نسبتاً آسان، انگار كه دست بشر سنگها را روي هم چيده است و اصلاً آن حالت طبيعي كوههاي خودمان را ندارد. هوا رو بسردي مي رود. از بالاي كوه رديف چادرها كه در دشت نشسته اند نمايان مي شود تو گوئي بچه ها با گچ تپه هاي مخروطي منظم ساخته اند و خيابانها كه انباشته از نقطه هاي ريز سپيد است و ماشين هاي رنگارنگ. در بالاي كوه - محمد - پيشخدمت كاروان تنها نشسته است. او عرب است و خيلي خوب فارسي نمي داند و ما نيز عربي، ولي با كمك دكتر «ب» مي نشينيم به صحبت با او. نتيجه ي اين گفتگو مقداري تأثر است بحال او. نه پدر و مادر و عمه و خاله دارد و نه شغل معيني و نه بقول خودش هيچگونه معارفي راجع بزندگي، خدا، مرگ و حتي سن و سال خودش. شايد من حق ندارم بحالش غم بخورم و او واقعاً زندگي راحتي دارد. يك حيوان كم سن و سال ريش كوسه اي كه در يمن بدنيا آمده و در مكه و مدينه مزدور است. همه زندگيش در اين يك ماهه كه موقع حج است خلاصه مي شود و دلش به همين شور و التهاب و مزد مختصر خوش است. حتي از خودش نمي پرسد اينها چرا اين راه دور را آمده اند، كجا مي روند، چه كار مي كنند. زنهاي چادر حتي در اينجا نيز دست از شوخي با اين پسرك زرد چهره بر نمي دارند. در چه فكري است؟ او را بحال خود رها مي كنيم و مي آئيم پائين و بعد از شام
**صفحه=43@
باتفاق عمو محسن به گردش در راههاي كثيف و گندابهاي «مني» مي پردازيم. كثافت اين نواحي پاياني ندارد چرا كه اينجاست كه وقتي راه مي روي گاه تا مچ پايت توي شكم يك گوسفند قرباني شده فرو مي رود. با اينكه مسلخ گاه مفصلي ساخته اند و مواظبت مي كنند ولي بسياري از اعراب گوشتهاي گوسفندها را روي بند خشگ مي كنند و آنها را در ظرف هاي جلبي مي ريزند و لابد بوسيله نمك نگه مي دارند و آشغالهاي گوشت را سر راه مي ريزند و واقعاً اگر قرار بود دو سه روز ديگر در «مني» بمانيم گندمان مي افتاد. بگذريم. كوههاي اطراف مني و خود شهر، به نحو عجيبي روشن است، گوئي كه از چهار سوي افق نورافكنهاي بزرگ شعاع پرنور خود را بر آسمان شهر افكنده است. ماه تابش ملايمي دارد و تك و توك ستاره اي، بوي مرطوب شب ياد شبهاي خانه اي را در من زنده مي كند كه مي ايستاديم كنار گلخانه به نماز جماعت و آب پاشيده بودند و درختها سر به فلك كشيده و بوي ياسهاي درون گلخانه و احياناً بهار نارنجها را با همه وجود مي نوشيديم.
لحظه اي بعد دهان گشوده ي چادر مرا در سياهي خود فرو مي كشد. بستر آماده است و خواب نيز.
50/11/7 در مكه
روي طاق بازار «صفا» ايستاده ام و تكيه داده ام به انتهاي حصار مدوري كه بدور صفا ساخته اند. از اينجا سيل
**صفحه=44@
مردمي كه بسوي «مروه» در حركتند در طرف راست و سيل مردمي كه به «صفا» مي رسند در طرف چپ مثل جريان آبي سرازير است. من قيافه هاي آنها را از دور نمي بينم. آنچه پيداست جهت حركت است و بس. به دور حصار مي گردم، اينجا، سنگهاي سياه كوهي كه در صفا است پديدار مي شود. مردم از سنگها بالا مي روند و با تلاشي خستگي ناپذير و با پاهائي برهنه. در جستجوي چه چيزند؟ منظور از آبي كه «هاجر» بدنبالش در اين كوهها سرگردان بود چيست، اين آب در حقيقت سمبل چه چيزي است، اين سرگرداني، اين برهنه پائي. اين توجه و نياز و از خود بيخودي براي چيست؟ مي شود سرود زندگي را در اين هياهو و جستجو دريافت؟
صداي هوهو يك لحظه قطع نمي شود. چقدر سر و صدا، گاه كلافه مي شوم و گاه گم مي شوم و گاه شوري تازه مي يابم. خود تو در اين راهروهاي طولاني وسيع بدنبال چيستي، از سرگرداني و جستجو لذت مي بري، يا بدنبال هدفي يابن راهروي مي پردازي؟ و يا هيچ يك از اينها. فقط اطاعت كوركورانه و نياز توجه. در حقيقت در جستجوي چيزي نمي توان بود. حتي در جستجوي خدا، او را همه جا مي توان يافت. همه جا، حتي در بستر گرم و نرم خانه، حتي در كنار بچه ها و در مسير زندگي. ولي اينجا حسابش جداست.
مغزم از اين انديشه ها پر است و پاهاي برهنه ام مرمر
**صفحه=45@
نرم و خنك كف را طي مي كند. از راهروهاي بسيار مي گذرم قسمت هائي از اين راهروها هنوز در دست ساختمان و پر از ريگ و شن ريزه است. اين راهروها سرانجام به كنار نرده هائي منتهي مي شود كه مسلط بر خانه كعبه است. هنوز چرخش مردم بدور اين اطاق سياهپوش قطع نشده است. هرگز، هرگز.
- - -
ديگر كاري نمانده است اعمال حج انجام شده است و حتي گاه گداري مستحباتش. احساس مسؤوليت نكردن، فقط خوردن و خوابيدن و احياناً در بازارهاي تودرتو دنبال اين اين و آن ولو شدن برايم خسته كننده شده است.
عصر كه مي شود با دكترها مي رويم به پرسه زدن در خيابانها. خيابانها نسبت به چند روز قبل خلوت تر است. حالا بهتر مي شود نماي واقعي شهر مكه را دريافت. گاه به كوچه هاي تنگ و باريكي همانند كوچه هاي مدينه بر مي خوريم و اغلب به آپارتمانهاي بلند و بي اسلوب. در اين دو شهر چيزي كه كم يافت مي شود ساخته ي دست خودشان است. از صنعت خبري نيست. بسيار به ندرت و اتفاقي مي شود يك اتوشوئي پيدا كرد. از كفاشي، كارخانه و زراعت خبري نيست. اغلب فروشندگي مي كنند. مي شود فكر كرد كه اين فروشندگي نيز كار اصلي آنها نيست و چون مدرسه ها در اين مدت حج تعطيل است از معلم
**صفحه=46@
و شاگرد و فراش مدرسه همه به اين كسب شريف! اشتغال دارند. بچه هاي كم سن و سال اغلب عهده دار مشاغل هستند. راننده ها، مأمور آسانسور. سپور محله، همه بسيار جوان هستند و با كمال تأسف اكثر گرفتار اعتياد و عادتهاي ديگر، از بچه هاي ده ساله گرفته تا پير مردها، هر چه هست ناهماهنگي تلخ دردناكي به چشم مي خورد، ناهماهنگي زائيده ي استعمار.
«دنباله دارد»
بلوغ و مذهب
«روانشناسان متفقاً عقيده دارند كه بحران دوره ي بلوغ با يك جهش سريع احساسات مذهبي همراه است حتي در افرادي كه تا آن موقع نسبت به تمام مسائل مذهبي بي تفاوت بوده اند تمايلي به مسائل مذهبي ديده مي شود.»
«بلوغ - موريس دبس»
**صفحه=47@
ضمانت اجرائي خوشبختي:
با مهريه هاي كلان
چند ماه است كه مشكلي همه گير بسراغ بنده هم آمده است. مشكل و مسأله «مهروكابين» در ازدواج كه براي همه شده است در خيبري. البته مدتيست كه بحث داغي بين روشنفكرانش در گرفته و دو آتشه هايش معتقدند كه زبانمان لال دختر كالاي تجارتي نيست كه خريد و فروش شود، ولي پاي عمل چه عرض شود و پاي سفره عقد پته ها مي ريزد روي آب - باز در «بله برون» مسأله تأمين آتيه دختر است و ضمانت اجرائي خوشبختي دختر و شؤونات خانوادگي! چشم و هم چشمي هم كه مي آيد روي آن. صد هزار مرتبه شكر كه با خارج شدن حق طلاق از بدو اختيار مرد و واگذاري آن به دادگاه حمايت خانواده مسأله ضمانت تأمين آتيه عروس خانم و شمشير «داموكلس» بودن مهريه
**صفحه=48@
براي آقا داماد كافيست كه پرونده را مختومه اعلام نمايد!
با مساوي شدن حقوق زن و مرد هم كه دليلي نيست تا تساوي از نظر معنويات هم برقرار نباشد. في المثل در لحظه طلاق همان تألمات روحي و نابساماني كه براي زن هست قطعاً براي مرد هم وجود دارد با اين تفاوت كه پرداخت مهريه براي مرد قوز بالاقوز است. در هر حال «مهريه» در سنت است و در شرع هم آمده و اصولاً نمي شود كاريش كرد ولي به چه مقدار؟ معمولاً خانواده عروس هنگام «بله برون» مي گويند: «اي آقا، مهر را كي ديده، كي آنرا داده و گرفته؟» سپس اعداد نجومي را كه براي آقاي داماد رخوت آورده است پيشنهاد مي كنند؛ شاه داماد هم كه تصور مي كرد «نسيه» است و كي جدائي را ديده مي پذيرد و آنوقت است كه بغير از ازدواج مديون هم مي شود.
در حاليكه از همان اول بايد فكر جدائي را كرد و يقين داشت اين جماعاتيكه در حال حاضر پشت در محاكم دارند سينه مي زنند وجود خارجي دارند و گذر پوست يك روز به دباغ خانه مي افتد. چه خوب است قانوني بگذرد مالياتي مستقيم بصورت تصاعدي بر مهر بسته شود و در زمان ثبت ازدواج نقداً بنفع دولت اخذ گردد. خواه پولي رد و بدل بشود يا نشود! آخر ازدواج هم بصورت معامله در آمده است.
فردوسي شماره 1150 - محسن كميليان
**صفحه=49@
از: شكوه - ش.
فارغ التحصيل دانشگاه اصفهان
راز دل
با همفكران و همراهاني كه خواهان يك بينش اسلامي و جنبش انساني در درون خود هستند.
آنچه مرا به نوشتن اين سطور وادار كرد، خلاء و كمبودي است كه در مورد شناسائي اسلام در درون خود و جامعه مان وجود دارد. اسلام راستين و حقيقي هنوز در فضاي دروني و روح و روان حاكم بر جامعه مان نفوذ نكرده و راهي براي خود باز نكرده است. اسلام در نخستين روزهاي پيدايش خود ابتدا موجد يك انقلاب اعتقادي گرديد و سپس منجر به انقلاب اجتماعي شد. باين معني كه در مرحله ي اول عقايد و افكار مردم را دگرگون ساخت و سپس با دادن ايده هاي مختلف در زمينه هاي متعدد، موجب يك انقلاب اجتماعي گشته و آن
**صفحه=50@
اسلام و مسلمين با عظمت قرون اول هجري را بوجود آورد. آنچه فعلاً ما مسلمين را در راه تجديد عظمت اسلام و بوجود آوردن مسلماناني معتقد و پاك انديشه و پيشرو كمك مي كند، بازشناختن اسلام و مسير تكامل آنست.
ولي اگر ما مسلمانان اسمي در قبال اسلام و راجع به مكتب اسلام و خصوصياتش و اينكه تا چه اندازه - در اين قرن تجدد و ترقي و تضاد و برخورد افكار و پيدايش مكاتب علمي و اجتماعي و تاريخي - مي تواند جوامع بشري را يا لااقل جامعه هاي اسلامي را از جهات مختلف اداره كند، مورد پرسش قرار گيريم چه پاسخي خواهيم داد؟! آيا ما مسلمانان كه معتقد به اسلام هستيم و از بدو تولد تا مرگ سنگ افتخارش را بر سر و سينه مي زنيم، و دوستدار آن و گاه معترض عليه مخالفينش هستيم، از اسلام و مسلمين حقيقي چه مي دانيم؟ و آيا دانش و بينش ما درباره ي اسلام به چه صورت و در چه زمان و مكان بايد صورت گيرد و بمرحله ي عمل برسد؟ و يا وظيفه و مسؤوليت چه طبقه و گروه و صنف و دسته ايست؟ آيا جز اينست كه بگوئيم طبقه تحصيل كرده و روشنفكر بايد در صدد شناختن اسلام برآيند و چون ديگر پديده هاي حيات به بررسي و تحقيق آن پرداخته، و احكام و قوانينش را در مورد مسائل مختلف زندگي به اجرا درآورند؟ و يا اينكه مسائل و قوانين اسلام را بصورت يك سري مطالب علمي و فلسفي در لابلاي
**صفحه=51@
كتب قطور و خاك خورده در كنج كتابخانه ها، منحصر به افراد معدود دانسته و بقيه را - يعني تحصيل كردگان و روشنفكران زمان را - از فهميدن و شناسائي و درك آن معاف بدانيم. معاف باين دليل كه طبقه جوان و تحصيلكرده ما از هنگام شروع مراحل علمي و كمالي تا سر حد رشد و كمال عقلي و علمي در مدارس و دانشگاهها به تحصيل علوم مختلف و گاهي به تحصيل نظريات و تئوريهاي بيهوده و وقت گذراني پرداخته و ذهن خود را با اين فرضيه ها انباشته اند بدون اينكه نكته اي و با رشته اي از هزاران رشته و شعب مختلف معارف اسلامي بياموزند. مگر نبايد در همين مدارس و دانشگاهها اسلام به شيوه علوم جديد بررسي و تحقيق و تحليل و تدوين گردد تا جوانان و طبقه تحصيل كرده ما از ابتدا با اسلام راستين آشنا شده و با الهام از قوانين و دستوراتش به رشد عقلي و مراحل عملي آن نائل شوند؟ و ازين مصيبت زاتر اينكه گاه به علت شيوه ي غلط و قديمي تبليغ و برداشتهاي نارسا و ناسازگار با دنياي فعلي نوعي انزجار و بيزاري در وجود عده اي از جوانان به اصطلاح متجدد نو دوست و نوآور بوجود آمده و شايد هم تا اندازه اي مي توانيم به آنها حق بدهيم، زيرا اسلام را همسان پيشرفت ساير پديده هاي زمان نشناخته و تصورهاي محدود و مبهم - كه اغلب از خانواده با پدر و مادر بيسواد خويش شنيده اند در ذهن خود منعكس مي سازند و براساس اين انعكاس
**صفحه=52@
قضاوت كرده و اظهار ميل و يا عدم رغبت از خود نشان مي دهند. نه آنكه اظهار ميل مي كند و اسلام و مجاهدينش را چون پيامبر عاليقدر و يا علي بزرگ و ديگر ائمه دوست دارد مي داند چرا؟ و نه آنكه نمي شناسد و دوست نمي دارد. بهر حال اين حب و بغض هر دو در پيشگاه اسلام يكسانند.
ناشناخته ماندن اسلام و نداشتن مفهوم و تصوري صحيح و حياتي از آن، چه علل و عواملي دارد و چه كساني مسؤول آنند؟ مسلماً علل بيشمار، و مسؤولين متعدد دارد كه يكي ازين عوامل، جهل و عدم آگاهي به قوانين جامع و زندگيساز اسلام و يكي از مسؤولينش مسلمانان غافل و بخواب رفته اند. علم و آگاهي ما به قرآن - كه اسلام مدون است - با خواندن سوره اي بنام «يس» پايان مي پذيرد و عملمان نيز، زيرا مراحل عمل بر علم و شناختن امور مترتب مي گردد. من كه مسلمانم و از اسلام هيچ نمي دانم يا آنكه مسلمان نيست و از اسلام خبر ندارد برابر و يكسان هستم. زيرا مسلماني به اسم و رسم، به نام و عنوان نيست؛ مسلماني به ايمان و اعتقاد، به احساس وظيفه، به انديشه و تفكر، و بالاخره به علم و عمل است.
آنچه فعلاً بصورت پيام و يا راز دل با خواهران ديني و يا همفكران اجتماعي خود مي گويم اينست كه فعلاً مسؤوليت شناسائي اسلام راستين و معارف گسترده و پردامنه اش بعهده ي من و شما نيز هست. هركس در هر موقع و مقام فعلاً نمي تواند
**صفحه=53@
از زير بار اين مسؤوليت شانه خالي كند. ما نيز باندازه و موقعيت خود در اين مورد سهيم خواهيم بود. اميد است با يك همكاري و كوشش همه جانبه اي بتوانيم به يك آگاهي و خلاقيت و حركت معنوي رسيده و با استخراج علمي و فرهنگي اسلام، خود را از عقب ماندگي و فقر مادي و معنوي كنوني نجات بخشيم و به استقلال فكري و معنوي نائل آئيم و در راه تجديد عظمت نخستين اسلام و دگرگوني اعتقادي اجتماعي آن كوشيده و بينش اسلامي براي خود و جامعه بوجود آوريم.
مهرباني مدل غربي
«جلو كبوترها نان مي ريزند، براي ماهيهاي درياچه غذا مي برند، براي پاي شكسته يك لك لك مهاجر كميته نجات تشكيل مي دهند، و به جنايتكاران جنگي افتخار مي كنند.»
«يادداشتهاي دوردست - باقر عاليخاني»
**صفحه=54@
افاضات علمي و جنسي
حضرت ابراهيم خان خواجه نوري روانكاو مشهور مدتيست كه به امورات آنچناني زنانه علاقه خاصي پيدا كرده است و مرتب در نشريات مختلف راه حلهاي روانكاوانه! براي ازدواج جوانان صادر مي فرمايد و از جمله درباره «ازدواج آزمايشي» كلي نظرات بكر و دست اول دارد كه كافي است جامه عمل به پوشد تا آنچنان محافل «گرم» خانوادگي بوجود آيد كه از گرمايش همه شؤونات زندگي زناشوئي به سوزد و خاكستر شود.
در كانون فرهنگي ايران جوان، ساعت 6 بعدازظهر روز سه شنبه 25 ديماه جناب ابراهيم خواجه نوري درباره اين عقايد تازه، سخنراني مبسوطي تحت عنوان «معماي ازدواجهاي آزمايشي» ايراد كرد كه باعث انبساط خاطر مستمعين شد و كلي اصول اخلاقي و اجتماعي نوين آموختند و از سخنان گهربار حضرتشان توشه ها اندوختند.
**صفحه=55@
از جمله مسائلي كه مطرح شد اين بود كه: قرنهاست كه مردم در خصوص مسائل جنسي و جسمي زناشوئي با ابهام و علم و اشاره و هيس هيس صحبت مي كنند و يك موضوع كاملاً عادي پستانداران را - در آنجا كه مربوط به زندگي انسان مي شود - با صدها تعصب و غرورهاي عجيب و مصيبت بار مخلوط مي كنند و اينك وقت آن رسيده كه اين موضوع فارغ از غورها و پيشداوريها و با ديدي علمي مورد توجه قرار گيرد. انشاءالله مبارك است!!!
(فردوسي شماره 1148 - 1 بهمن 1352)
دانه ها و دام ها
مادري كه دخترش هر شب به پارتي مي رفت و تا نزديكي صبح باز نمي گشت، از دست دوست او شكايت كرد. او در توجيه شكايت خود گفت:
دخترم خديجه بر لبه پرتگاه بدنامي قرار گرفته است. تا چندي پيش دختر سر براهي بود تا اينكه «دختربس» با او آشنا شد و او را از راه بدر برد. (وقتي زني چند شكم پياپي دختر زائيد، نام دختر آخري را به نيت آنكه فرزند بعديش پسر باشد، دختربس مي گذارد). خانم احسان، مادر خديجه كه مي گريست، همچنين به مأموران گفت:
بارها به «دختربس» تذكر دادم كه دست از سر دخترم
**صفحه=56@
بردارد. به او گفتم كه خديجه فقط 14 سال دارد ولي او جواب مي داد كه خديجه از سنش بيشتر مي فهمد و اين خود اوست كه دلش مي خواهد به پارتي و سينما برود. مادر دردمند، افزود: هر روز خديجه تا چشم مرا دور مي ديد از خانه بيرون مي رفت و دختربس او را به سينما و پارتي مي برد. بيچاره دخترم فريب خورده است و من اين زن شيطان صفت را گناه كار مي دانم.
خديجه دختر 14 ساله را در پزشكي قانوني معاينه كردند. مادرش حق داشت كه نگران باشد. مأموران پليس، دختر بس را كه به «دخي» معروف است، دستگير كردند. «دخي» ناگزير به اعتراف بود. او گفت:
من هر شب خديجه را به پارتي و سينما و گردش هاي خارج از شهر مي بردم. «دخي» را به دادسراي تهران فرستادند. مادر خديجه به خبرنگار ما گفت:
به همه مادرها اخطار مي كنم كه مراقب رفتار دخترشان و مخصوصاً دوستان آنها باشند. يك دوست ناباب، كافيست تا دختر معصومي را به ورطه ننگ بكشد»
(اطلاعات - يكشنبه 7 بهمن 1352 - شماره 14316)
**صفحه=57@
«بررسي كتاب»
انسان در افق قرآن
از نظر فردي و اجتماعي به ضميمه:
مقدمه اي بر شناسائي اسلام
سيستم حقوقي اسلام و مقايسه ي آن،
با اعلاميه جهاني حقوق بشر.
محمدتقي جعفري - چاپ اول - 176 صفحه - 55 ريال. انتشارات كانون علمي و تربيتي جهان اسلام. پخش از انتشارات قائم - اصفهان
- - -
كتاب مجموعه ي پنج سخنراني است كه در دو تابستان متوالي مؤلف محترم در اصفهان ايراد فرموده اند. با آشنائي كه در زمينه تلاشهاي پي گير تحقيقي با استاد جعفري داريم
**صفحه=58@
قسمتهائي از اين كتاب خوب را برايتان مي آوريم:
سخنراني اول تحت عنوان «مقدمه اي بر شناسائي اسلام» با عنوان «يك اصل مهم در مكتب شناسي» شروع مي گردد:
«يك اصل ضروري وجود دارد كه در شناسائي هر حقيقتي خواه انساني و خواه طبيعي بايستي مراعات شود. اين اصل مي گويد: معرفت هيچ حقيقتي بدون شناسائي كامل سه نکته اساسي:
1- علت يا انگيزه
2- حقيقت مفروضه كه براي شناسائي مطرح شده است.
3- معلول يا نتيجه حقيقت، امكان پذير نخواهد بود.
يك درخت هنگامي شناخته مي شود، يا هنگامي شناسائي ما درباره ي درخت مثمر و همه جانبه خواهد بود، كه دانه و ريشه آن كه در زير زمين مشغول فعاليت است به اضافه خود درخت با وضع موجودش، ومحصولي را كه داده است؛ شناخته شود ص 11»
و پس از اين بيان به بررسي «علل بوجود آمدن مكتب اسلام» و «ريشه زمينه ظهور اسلام» مي پردازند در اين بررسي به سؤالاتي كه به ذهن رخنه مي كند پاسخهائي با قاطعيت
**صفحه=59@
داده شده است:
«اگر بگوئيم: پيشرفت حيرت انگيز اسلام از روي «تصادف» بوده است، با اينكه تصادف در رويدادهاي جهان هستي به هيچ وجه قابل تصور نيست، آيا مي توان پي ريزي يك سيستم حقوقي و فلسفي و اخلاق جهاني را نتيجه تصادف دانست؟ ص 15»
در «نتايج مكتب»، بيان ارزشهاي انساني، تربيت افرادي كه نمونه ي انسان برتر جوامع انساني - در آن سرزمين «منهاي انسان» - معرفي شوند. بوجود آوردن جامعه اي كه قبلاً در منهاي بي نهايت از انسانيت بوده و امروزه بصورت باضافه بينهايت درآمده، «علم» را از سقوط حتمي در قرون وسطي نجات مي دهد. بنظر خواننده مي رسد.
پس از آن عنوانهائي نظير: «جلوگيري از اشتباهات در مكتب شناسي»، «عوامل انساني و تأثير آن در تطبيق مكتب با زندگي»، «رهبران علمي و اجراء كنندگان مكتب و روش مخصوص آنها» مطرح و مورد بحث قرار مي گيرد. در «حقيقت واقعي مكتب اسلام» مي خوانيم:
«بايد توجه كرد كه اختلاف در تفسير اصول اساسي مكتب (توحيد، نبوت و معاد) آنچنان
**صفحه=60@
نيست كه فرد مكلف را در حال ابهام و حيرت غوطه ور نمايد. اختلافاتي كه مكاتبي از قبيل «اشاعره» و «معتزله» را بوجود آورده است طوري نيست كه باعث دسته بنديهاي كوركورانه بود، اسلام را بصورت ملتهاي متعدد و جداگانه اي درآورد. ص 26-25»
و بدنبال همين مطلب است كه اصول اساسي اسلام (توحيد، نبوت و معاد) مطرح مي گردد:
«هيچ يك از مذاهب گوناگون مكتب اسلام در سه اصل مزبور ترديد ندارند... اصل دوم و سوم در تمام اديان حقه ي گذشته تثبيت شده است... ص 28»
و در مورد دو اصل متمم ديگر يعني «عدل» و «امامت» مطلب بدين ترتيب توضيح داده مي شود:
«... ولي امروز مي توان گفت اصل متمم اول، يعني «عدالت»، تقريباً مورد اتفاق تمام ملل اسلامي است. به اين معني كه امروزه نمي توان گروهي از مسلمانان را پيدا كرد كه خدا را ظالم بدانند ص 31»
«شايد بتوان گفت شديدترين مسئله اي كه ميان شيعه و اهل سنت مورد مشاجره و اختلاف
**صفحه=61@
بوده است، همين مسئله «امامت» مي باشد... اصل دوم متمم اصول سه گانه (امامت) از آن جهت كه ضرورت اجتماع اسلامي است، خللي به اتحاد تمام ملل اسلامي وارد نمي سازد و از نظر مخصوص كه عبارتست از قبول اين نكته كه متصدي اجرا و تفسير مكتب، بايستي «چهره ي الهي» داشته باشد كه از عقايد حتمي جهان تشيع است، مي توان گفت كه عقيده ي مشخصي است كه بدون اينكه باعث تفرقه در ملل اسلامي بوده باشد بايستي با حوصله زياد و صرف وقت و اجتناب از تعصب و هوسبازيها مورد دقت قرار گيرد. ص 34-33»
انتهاي اين بخش از كتاب به «شناسائي تكاليف فردي و اجتماعي اسلام» اختصاص يافته است:
«بايستي اين مطلب را كه اسلام هم مانند بعضي از اديان ديگر فقط به تعيين رابطه شخصي انسان با خدا اكتفا كرده است بكلي از ذهن دور ساخت، زيرا تمام موضوعات و رويدادهاي زندگاني انساني، در ايده اسلام مشمول حكم است و خلائي در اين باره وجود ندارد. ص 34»
در ابتدا بيان داشتيم كه اين كتاب تدوين پنج سخنراني
**صفحه=62@
است. دومين و سومين سخنراني كه با فشردگي بيان شده به بررسي «سيستم حقوقي اسلام و مقايسه ي آن با اعلاميه جهاني حقوق بشر» مي پردازد. بنا به بيان مؤلف در تمام دنيا سه قسم حقوق وجود دارد، يا سه قسم حقوق قابل تصور است 1- حقوق پيشرو خالص 2- حقوق پيرو خالص 3- حقوق پيشرو - پيرو. كه دراين ميان سيستم حقوقي اسلام داراي دو جنبه پيشروي و پيروي است. پس از توضيح اين مطلب «اعلاميه جهاني حقوق بشر» بطور اختصار با «حقوق اسلامي» مقايسه مي گردد. ما در اين بررسي كه سي ماده ي اعلاميه حقوق بشر همراه با نقاط ابهام، ضعف و عدم ضمانت اجرائي آن با حقوق اسلامي مقايسه گرديده است؛ بنقل موادي همراه با بيان ويژگيها و فرازهاي موجود در حقوق اسلامي مي پردازيم، در آوردن مواد اعلاميه حقوق بشر و توضيحات مؤلف از ديدگاه اسلام توضيحي نداريم تا بر اين بيان منطقي بيفزائيم:
«ماده اول: تمام افراد بشر آزاد بدنيا مي آيند و از لحاظ حيثيت و حقوق با هم برابرند. داراي عقل و وجدان مي باشند، و بايد نسبت به يكديگر با روح برادري رفتار كنند. ص 43»
مؤلف در شرح اين ماده مي افزايند:
«علي (ع) مي فرمايد: لا تكن عبد غيرك
**صفحه=63@
و قد جعلك الله حراً، بنده ديگري مباش خدا ترا آزاد آفريده. اين جمله علاوه بر توجه دادن به حريت ذاتي انسان متضمن اين معني است كه بشر هميشه روح آزادي را در خود حفظ كرده و تضاد بندگي را با آزادي احساس نمايد».
همچنين علي (ع) در فرمان معروف به مالك اشتر مي نويسد: «پروردگار با يك نظر در همه مي نگرد و جامعه را چه توانگر و چه درويش، چه پادشاه و چه گدا، در برابر عدالت و قانون خداوندي خود مساوي و بي امتياز مي داند. از همين جهت است كه ملت بر درگاه حكومت، مساوي؛ و در برابر قانون برابرند و هر يك به نوبت خود بر گردن تو كه در رأس ملت قرار داري حقي ويژه و ثابت دارند. ص 44»
ايراد مؤلف به جمله ي آخر اين ماده مي باشد يعني ايشان عقيده دارند - همانطور كه عبارت نيز مي رساند. اين ماده كه درباره آزادي است در دل خود اجبار و آمريت را نهفته دارد:
«جمله آخر اين ماده:... و بايد نسبت به يكديگر با روح برادري رفتار كنند.»
فارغ از اين معني است كه رفتار برادرانه يك امر اخلاقي است. چون اخلاقيات فاقد ضمانت
**صفحه=64@
اجرائي مي باشد. لذا كلمه ي «بايد» كه مفهوم اجبار و آمريت شديد دارد، در اين جمله بي مورد است. ص 45»
ماده پنجم و توضيح ايشان در مورد اين ماده از ديدگاه اسلام با توجه به تعميم اين مورد فراتر از محدوده ي ذكر شده در اعلاميه ي مزبور جالب است:
«ماده پنجم: احدي را نمي توان تحت شكنجه يا مجازات با رفتاري قرارداد كه ظالمانه يا برخلاف انسانيت و شؤون بشري يا موهن باشد. ص 49»
مؤلف در مورد اين ماده چنين اظهارنظر مي فرمايند:
«شكنجه و رفتار غير انساني در دين اسلام درباره ي هيچ فرد از افراد جايز نيست. جنايتكارترين فرد تاريخ «ابن ملجم مرادي» قاتل علي بن ابيطالب است و درباره ي او چنين دستور داد كه او را مثله (قطع اعضاء شريفه انساني) ننمائيد، و از اين مرحله هم دين اسلام تجاوز نموده، شكنجه و اهانت بر حيوان را هم ممنوع ساخته است. در «جامع الصغير» سيوطي ذكر شده كه رسول اكرم «ص» مردي را ديد كه بر صورت اسب خويش تازيانه مي نوازد فرمود: اي مرد تو
**صفحه=65@
به خاطر همين كار به دوزخ خواهي رفت. ص 49»
ماده نهم: «احدي را نمي توان خودسرانه توقيف، حبس يا تبعيد كرد ص 53»
در مورد اين ماده از حقوق بشر فرمايش حضرت امير كه مي فرمايد:
«اگر بنا شود كه امر ميان دو چيز دائر شود «تبرئه مجرم» يا «مجرم شناختن ميرا» تبرئه مجرم سزاوارتر است. ص 53»
نقل شده و نظر حقوقدانان اسلامي را كه معتقدند هيچ فردي را بر شؤون ديگري تسلط نيست مگر در حدود رفتاري كه از آن فرد ناشي مي شود، و ذكر اصلي از فقه اسلامي: «تدرء الحدود بالشبهات» (با امكان اشتباه و شبهه، كيفرها ساقط مي گردد) دقت و جامعيت نظام حقوقي اسلام را يادآور مي شوند.
در دنبال اين بحث و در توضيح ماده دهم در مورد آئين دادرسي اسلام جريان شكايت يك يهودي عليه علي (ع) و تبعيض قائل شدن عمر بين آن حضرت و يهودي، و اعتراض حضرت علي (ع)، فضاي دادگاه اسلامي را ترسيم مي نمايند. بايد توجه داشت اين اعتراض نسبت به ساده ترين شكل تبعيض و آنهم در چهارده قرن قبل بوده است.
در ماده چهارده مي خوانيم:
«هر كس حق دارد در برابر شكنجه و آزار پناهي
**صفحه=66@
جستجو كند، و در كشورهاي ديگر پناه اختيار نمايد. ص 58»
آيه ي 6 سوره توبه در اين مورد صريحتر سخن مي گويد يعني به پيامبر كه رئيس حكومت اسلاميست تكليف مي فرمايد كه سر سخت ترين دشمنان اسلام، يعني مشركين را، پناه دهد:
«چنانكه يكي از مشركين پناه خواست او را پناه ده تا گفتار خدا را شنيده و سپس او را به جائي كه احساس امنيت و آسايش نمايد برسان. اين بدان خاطر است كه آنان مسير خوشبختي خود را نمي دانند. ص 58»
«مالكيت مسأله ايست كه در ماده هفدهم مطرح شده است:
«1- هر شخص منفرداً يا بطور اجتماع حق «مالكيت» دارد.
2- احدي را نمي توان از حق مالكيت، خودسرانه محروم نمود. ص 62»
هرچند بنا بر نوشته مؤلف - همانطور كه در واقع نيز چنين هست - مالكيت از مسائلي است كه بحث درباره ي آن نيازمند نگارش كتاب مفصلي است **زيرنويس=مي توان از كتاب محققانه «اسلام و مالكيت» نوشته ي جناب آقاي سيد محمود طالقاني در اين مورد بهره گرفت.@ ولي عبارات نقل شده از پيامبر همانند:
**صفحه=67@
«حرمة ماله كحرمة دمه يعني: احترام مال مؤمن همچون احترام خون اوست. و همچنين جمله معروف منقول از نبي اكرم كه مي فرمايد: «الناس مسلطون علي اموالهم» يعني: مردم حق تسلط و تصرف در مال خود را دارند، مؤيد اين مطلب است... منتها اسلام به لحاظ آنكه «سيستم اقتصادي ارشادي» دارد، مالكيت را در بعضي موارد بخاطر منافع جامعه محدود مي كند، و چنانكه شخصي بخواهد از حق مالكيت خود سوء استفاده نمايد آن حق را لغو مي كند. چنانكه «سمرة بن جندب» از حقوق ارتفاقي و مالكيت در يك درخت خرما كه در باغ يكي از انصار داشت سوء استفاده كرده و باعث ناراحتي و آزار آن شخص مي گشت، مالكيتش لغو شد و اين حكم در صورت يك قانون كلي صادر شد كه: لا ضرر و لا ضرار في الاسلام. ص 63»
ماده نوزدهم در مورد حق آزادي عقيده و بيان است:
«در حقوق اسلام خود «آزادي» بعنوان هدف منظور نشده است بلكه بعنوان يكي از مهمترين وسايل براي نمودار ساختن شخصيت افراد و مصالح اجتماعي تلقي گشته است. و اين
**صفحه=68@
عقيده ايست كه متفكرين زيادي از آنجمله «والتيمن» بدان معتقدند.
راجع به «آزادي بيان» نمونه ذيل در مورد نظر اسلام بيان مي شود. «عمر» روزي در فراز منبر بود و پيراهني از حله هاي يماني بر تن داشت چون همه ي مسلمين از آن پيراهن نداشتند مسؤولش قرار دادند. و امر او را در مورد جهاد نپذيرفتند و پس از آنكه ثابت شد كه پيراهن مزبور را پسرش عبدالله از قسمت خود به پدر بخشيده است سوء تفاهم رفع و اعتراض برطرف شد. ص $$ »
مثاليكه در بالا آورده شده شايد كمي ساده بنمايد. ولي بايد دانست عمر در اوج قدرت خود مورد سؤال واقع مي گردد. آنهم نسبت به يك جامه ساده.
بند 1 ماده بيست و نهم مي گويد:
«هر كس در مقابل آن جامعه اي وظيفه دارد كه رشد آزاد و كامل شخصيت او را ميسر سازد. ص 79»
و مؤلف دستور مشابهي را كه اسلام به پيروانش صادر مي كند چنين بيان مي نمايند:
«قرآن كريم مي فرمايد: و لا تطيعوا امرالمسرفين،
**صفحه=69@
الذين يفسدون في الارض و لا يصلحون (از تجاوزكاراني كه به تباه كردن جامعه اي مي پردازند، و هيچگاه اقدامي در راه اصلاح امور اجتماعي معمول نمي دارند، فرمان نبريد.) و بدين ترتيب تبعيت افراد، و مسؤوليت آنها را فقط در برابر جامعه اي محقق مي داند كه مسؤولين آن جامعه اقدامات اصلاحاتي به عمل آورده، يعني در راه تأمين حقوق و آزاديهاي مردم گام بردارند. ص 80»
پس از نقل كامل مواد اعلاميه جهاني حقوق بشر و مقايسه آن با حقوق اسلامي، نظري اجمالي نيز در نهايت بحث آورده شده:
«1- بزرگترين مسأله اي كه در اعلاميه حقوق بشر، نظر بيننده محقق را جلب مي كند؛ اينستكه در اين حقوق، مفهوم «آزادي» آنچنان كه بايستي توضيح داده نشده است، بلكه با يك نظر دقيق مي توان به اين نتيجه رسيد كه «آزادي» در اعلاميه حقوق بشر بعنوان يك هدف نهائي منظور شده است. در صورتيكه اين آزادي بقول «آلفرد نورث وايتهد» در مسائل اجتماعي و سياسي، با اينكه جالب ترين كلمه است، تفسير نشده و در شعاع خود با تناقضات تنفرآوري
**صفحه=70@
روبرو گشته است؛ در صورتيكه در اسلام نيروي آزادي با اعتراف به وجود و مطلوبيت آن، تحت نظارت خداوندي قرار گرفته و بدين جهت آزادي هيچ فرد نمي تواند مخل آزادي ديگران بوده باشد.
2- اين اعلاميه كه در قرن اخير با شركت افراد زيادي از حقوقدانان ملل گوناگون عالم تنظيم شده است داراي هيچگونه مطلبي نيست كه در حقوق اسلام يا بالصراحه و يا بطور غير مستقيم اشاره اي به او نموده نشده باشد. در صورتيكه اسلام چهارده قرن پيش آنهم در سرزميني كه ته معني زندگي را مي فهميدند و نه حقوق آنرا، چنين قوانيني را آورده است. ص 84»
قسمت دوم كه اسم كتاب نيز از آن گرفته شده (انسان در افق قرآن) پيرامون دو مبحث مهم انساني است كه بصورت دو سخنراني مورد بررسي قرار گرفته است «1- طبيعت و قيافه هاي فردي انسان در قرآن»، «2- طبيعت و قيافه هاي اجتماعي انسان در قرآن»
نقل قسمتهائي از پيش درآمد اين قسمت كه با وجود گستردگي بحث، بالاجبار بطور فشرده مطرح شده؛ خالي از لطف نيست:
«درست است كه در قرآن مجيد نمي توان مطالبي
**صفحه=71@
را درباره ي «فرد گسيخته از اجتماع» پيدا كرد، و اين خود از عالي ترين منطق سرچشمه مي گيرد كه: فرد گسيخته از اجتماع تقريباً قابل شناسائي مفيد نيست؛ اما مي توان گفت: طبيعت و قيافه هائي را كه خداوند در قرآن براي انسان گفته است هر دو قلمرو را آشكار مي سازد. اگر به جلوه هاي گوناگون انسان از نظر «طبيعي» و «رواني» در قرآن توجه لازم و كافي شود، و اگر به آن بايستگيها و شايستگيها كه قرآن براي انسان مقرر مي دارد اطلاع لازم و كافي به دست بيايد، مي توانيم انسان و قرآن را چنين معرفي كنيم: «قرآن كتاب انسان، انسان نيازمند قرآن.» ص 91».
«بدون ترديد بدان شكل و شيوه اي كه قرآن انسان را مطرح ساخته است، در هيچ مغز متفكر و در هيچ كتابي مطرح نشده است... تفاوت زياد است ميان آنكه يك حيوان معمولي بخواهد خود را درك كند، يا انسان آن حيوان را مورد شناسائي قرار دهد. بدينسان تفاوت فوق العاده زياد است ميان آنكه انسان خود را براي خويشتن مطرح بسازد، يا آفريننده ي او كه مافوق اوست. ص 92»
**صفحه=72@
«البته منكر نيستيم كه ما مي توانيم با فعاليتهاي مغزي خود مفاهيم و سايه هائي بسازيم و در عالم خيال معامله واقعيت با آنها بكنيم، ولي كيست كه در حال اعتدال رواني و دقت لازم و كافي در محصول چنين سازندگي ها با نظر شك و ترديد ننگرد؟ روي اين ملاحظات مجبوريم انسان را از ديدگاه قرآن آخرين كتاب آسماني مورد مطالعه قرار بدهيم. البته مقدمتاً اعتراف مي كنيم كه چنين كاري در حدود كامل از عهده ي معلومات يك دوران معين ساخته نيست. زيرا انسان ها و آن پديده ها و طرق و نشيب و فرازهائي را كه در قرون آينده سپري خواهند كرد امروز براي ما بطور روشن قابل پيشگوئي قاطعانه نيست، در صورتيكه قرآن با آن جملات مختصر و اعجاز آميزش متكفل نشان دادن همان پديده ها و طرق و فراز و نشيب ها نيز مي باشد. بنابراين ما در اين مباحث در حدود امكانات خود صحبت خواهيم كرد بدون اينكه حق درك انسان را بطور همه جانبه از قرآن به خود و انسانهاي امروزه اختصاص بدهيم. ص 95»
**صفحه=73@
مؤلف مباحث انسان در افق قرآن را ضمن مسائلي نظير: «حقيقت انسان در قرآن»، «جريان طبيعي جسماني انسان، در قرآن» و «حيات طبيعي و حيات ابدي» مطرح مي سازند. در ضمن به ارزيابي مكاتبي كه درباره ي انسان و موجوديت او، صحبت كرده اند، پرداخته در اين بررسي مي بينم گاهي «فرد» و زماني «اجتماع» بعنوان «زيربنا» در اين مكاتب مطرح شده اند. در يك جا طبيعت انسان «پاك و معصوم» است و در جاي ديگر نه تنها معصوم نيست بلكه «خطرناك ترين جانوران» مي باشد. اين افراط و تفريط ها از طرف واضعان مكاتب درباره ي انسانست. در صورتيكه مي بينيم چهره ي واقعي انسان در قرآن بدينسان ترسيم نگشته است. اصول موجود انساني كه در قرآن آمده بدين شكل در كتاب بيان مي گردد:
1- اصول مربوط به حياط طبيعي در زمينه ي «خود طبيعي»
2- اصول مربوط به حيات طبيعي در زمينه ي «خود انساني»
3- اصول مربوط به حيات واقعي «در راه ايده آل اعلي»
اين اصول با دقت و تيزبيني خاصي كه از مؤلف سراغ داريم مورد بحث قرار گرفته اند. در زمينه ي «خود طبيعي» صفاتي
**صفحه=74@
كه از قرآن در مورد انسان ذكر مي نمايند بدين قرار است:
سودجو، فرار كننده از ضرر، حيله گر، طغيان كننده، شتابگر، ناتوان، بخيل، غير معتدل، جدل پيشه و كفر ورز. سپس اين صفات را به سه قسم تقسيم مي نمايند: اول صفاتي كه با دخالت خود فرد و از روي اختيار بوجود مي آيد مانند: حيله گري، جدل پيشه بودن و كفرورز. دوم صفاتي كه زمينه ي خلقت ايجاد مي كند مانند: شتابگري، ناتواني و غير معتدل بودن. سوم صفاتي كه از زمينه ي خلقت وي ناشي نشده بلكه مجموعه ي واحدهاي منجر به زمينه ي طبيعي اش مقتضي داشتن آن صفات است مانند: دوستدار مال دنيا بودن، گريزان از ضرر، طغيان در موقع احساس بي نيازي و بخيل بودن.
بعد از آن جلوه هاي نفس در جريان زندگي (ص 119) و قيافه ي ايماني انسان در قرآن (ص 122) مطرح مي گردد. در اين قسمت مي خوانيم:
«اي رهبران فكري دوران معاصر ما، شما مي دانيد وقتي كه مي گوئيد: آزادي مطلق، ايده آل نهائي انسان است، مي خواهيد بگوئيد: تمام ذرات هستي در ارتباط كيهاني خود از قانوني تبعيت مي كنند. اما شما انسانها براي آن آفريده شده ايد كه «قانوني» نداشته باشيد و با هرگونه
**صفحه=75@
قانون و اصل مبارزه كنيد؟! ص 124»
بعد از اين قسمت، آخرين بخش كتاب كه به بررسي «قيافه هاي اجتماعي انسان در قرآن» اختصاص دارد مطرح مي گردد. مقدمه اين قسمت عنوان: «در پديده ها و ريشه هاي اجتماع قانون حكمفرماست» را دارد. سپس بررسي سقوط و اعتلاي جوامع و اينكه از ديدگاه قرآن اين اعتلا و سقوط مربوط به كردار خود آن جوامع است (علت اينست كه، خداوند هيچ نعمت و آسايشي را كه به اجتماعي عنايت كرده است تغيير نمي دهد مگر اينكه خود آنان تغييري در وضع ايجاد كنند. «سوره 8 آيه 53» و يا: خداوند وضع هيچ اجتماعي را «تغيير» نمي دهد مگر اينكه «خود آنان» تغييري در وضع ايجاد كنند «سوره 13 آيه 11» و يا: آنها اجتماعاتي بودند كه منقرض شدند، اندوخته هاي آنان براي خودشان تثبيت شد، «شما هم اجتماعي هستيد»، اندوخته هايتان براي خودتان ثبت خواهد شد «سوره 2 آيات 134 و 141») مي پردازند. و در دنبال همين بحث است كه مي خوانيم:
«بنابراين، ما بايستي براي هر اجتماع دو جنبه ي مشخص در نظر بگيريم: اول جنبه ي ثابت آن. در اين جنبه سقوط و اعتلاي هر جامعه اي وابسته به شخصيت هاي پيشرو آن جامعه است كه براي افراد آگاه و خردمند جامعه مورد پذيرش قرار
**صفحه=76@
گرفته اند. دوم جنبه ي متغير آن در اين جنبه سيستم اجتماع باز بوده و موجوديت افراد كاملاً منشاء اثر خواهد بود. ص 147»
«جامعه ستمكار در معرض نابودي است» (ص 147)، «اجتماع مشمول رأفت و رحمت الهي است» (ص 149)، «ستمكارترين مردم كسي است كه اجتماع را گمراه كند» (ص 152) و «از نظر پشت پرده ي طبيعت، يك نفس انساني مساوي تمام انسانهاست» (ص 153) عنوانهاي بعدي اين قسمت است و در دنبال آن بحثي تحت عنوان: «تحقق بخشيدن به عدالت اجتماعي يكي از بزرگترين انگيزه هاي ارسال پيامبران است» (ص 160) آورده مي شود. در اينجا نيز آيات زيادي در اثبات اين موضوع نقل شده است مانند: و آنانكه بقتل رسانند مردمي كه خلق را به عدل و درستي خوانند، اي پيغمبر آنها را به عذابي سخت دردناك بشارت ده «سوره 3 آيه 21».
«طبيعت تشكل اجتماعي انسانها، اينست كه با يكديگر «خصومت» بورزند» (ص 163)، «هيچ اجتماعي بدون حجت و راهنما بسوي خدا وجود ندارد» (ص 165)، «اجتماع مانند اغلب افراد معمولي هنگاميكه از ناملايمات رهائي يافت يا احساس بي نيازي كرد بناي طغيانگري را مي گذارد» (ص 168) و «بايستي از اجتماع ستمكار و منحرف بركنار گشت» (ص 172)
**صفحه=77@
عنوانهاي نهائي كتاب است. همانطور كه آمد تمام اين عنوانها با ذكر آيات متعددي از قرآن مورد بررسي قرار گرفته اند. و ما اين بررسي مفصل را با اين گفته «ويكتور هوگو» كه در صفحه آخر كتاب و به دنبال عنوان: «ظواهر فريبنده ي يك اجتماع نبايد شما را خيره بسازد» آمده است به پايان مي رسانيم:
«در ميان جانداران هيچ حيواني كه براي «كبوتر» شدن زائيده شده است «كركس» نخواهد گشت مگر انسان كه كبوتر زائيده مي شود و ممكن است كركس شود. ص 175»
قلمرو مذهب
«به دشواري مي توان در فكر جوان، قلمرو ماوراء الطبيعه را از قلمرو مذهب جدا كرد زيرا تمام ارزشهاي معنوي با همديگر در فكر او تلافي مي نمايند.»
«بلوغ - موريس دبس»
**صفحه=78@
مقصر كيست؟!
«وقتي كه مردان نمي توانند زن بگيرند، وقتي كه زن نجيب در چادر است و هيچكس براي نجابت او ارزش قابل نيست و هر دختري مي بيند كه دختر همسايه ي عشوه گر، مردي را جلب كرد و به تور كشيده، راه آن دختر را پيش مي گيرد و ديگر براي نجابت و پاكدامني داوطلبي باقي نمي ماند.
اما در اين مورد كي مقصر است؟ خود دختران و زنان مقصرند. اگر همه ي دختران راه پاكدامني و خودداري را پيشه مي ساختند و مردان به آساني به هدف نمي رسيدند چاره اي جز ازدواج نميديدند و همه ي دختران به مقصود مي رسيدند و ديگر محروميت وجود نداشت. در همه ي دنيا، توده محتاج راهنمائي است.
وظيفه ي دولت است كه به اين امور رسيدگي كند و از لباسهاي غير متناسب با شؤون اسلامي و تربيتي اجتماع جلوگيري كند.»
«گفت و شنود علمي - نصرالله حاج سيد جوادي»
**صفحه=79@
تجربه اي تازه
در تعليم و تربيت نوع فرانسوي **زيرنويس=فردوسي شماره 1149 - 8 بهمن 1352 - نوشته: باقر عاليخاني.@
گمانم قضيه تعليم و تربيت مدل آمريكائي را شنيده باشيد هرچه مدرسه اي بلبشوتر و شلوغتر و بي نظم تر باشد يك پسوند «آمريكائي!» هم دنبالش مي كنند. تا آنجا كه حقير به ياد دارد توي خود آمريكا هم سيستم تربيتي مدارس آنقدر آمريكائي! نبود كه مال ما. خب، اين كه را اينجا ديديم. اما چند روز پيش با مدل «فرانسوي» هم آشنا شدم. بابت چشم و هم چشمي و عقب نماندن از قافله «آينده سازي!» ما هم دخترمان را گذاشته ايم مدرسه «ژاندارك». دليلش هم لااقل براي مادرش روشن است كه بايد دخترش «آينده» داشته باشد.
**صفحه=80@
و قضيه شخصيت آينده دختر من هم چيزي نبود كه بشود ساده و سرسري گذشت. اگر كوتاه مي آمدم و مثلاً پيشنهاد مي كردم كه مثل خود ما، به يكي از مدارس دولتي سرازير شود كه بغل دست بر و بچه هاي محل كه عاقبت ناچار به زندگي با آنهاست! كسب معلومات سمعي و بصري كند. طبيعتاً «آينده» بچه را خراب كرده بودم. بحث آينده سازي ما يك سر ديگر هم داشت كه «بچه بايد با سيستم فرانسوي تربيت شود» بابت دلخوري كه از آمريكائي اش داشتم، لاجرم فرانسوي اش را پذيرفتم. و ديروز شاهد گوشه اي از اين تعليم و تربيت بودم.
رفته بودم ديدن دخترم كه تازه از مدرسه آمده بود. وقتي آمديم با هم چاق سلامتي بكنيم، روي لبش چهار تا خط سياه ديدم كه حكايت از چسباندن چيزي مي كرد. فكر كردم در عالم بازي بچگانه دست به شيرين كاري زده است.
اما تا قضيه را گفت ديدم اشتباه كرده ام. سياهي رو لب بچه به سيستم تعليم و تربيت فرانسوي مربوط مي شود. براي پياده كردن طرح فرانسوي هم مشكلي در كار نيست. ميسيون مذهبي فرانسه مسؤول اجراي قضيه است. دخترم «شوكا» با همشاگردي بغل دستي اش صحبت مي كرده، كه حضرت عليه «سور» يا به تعبيري خواهر مقدس، و لابد مهربان، - از كشوي ميزش نوار چسب را بيرون مي آورد
**صفحه=81@
و لب هر دو بچه را مي دوزد. گفتم مي دوزد. بابت اينكه اگر سوزن و نخي در كار نبود، بايد به حساب شانس دخترم گذاشت كه تكنولوژي پيشرفته، مي تواند براي دوخت و دوز لب بچه ها از نوار چسب استفاده سوزن نخ را بكند. زحمت «خواهر مقدس» هم كمتر بوده است. تازه متوجه تفاوت سيستم هاي تربيتي شدم. اگر در گذشته، يعني در آن سيستم كهنه (و لابد خيلي غلط) اشتباهي از ما سر مي زد، دو تا خط كشي بود كف دست و فرضاً دوتا هم پس گردني. خب، اين كه ممنوع شد، چرا كه پس گردني «قرون وسطائي بود و شخصيت بچه را خرد مي كرد». حالا بحمدالله، بلطف ميسيون هاي مذهبي، با متد جديد تعليم و تربيت آشنا مي شويم، كه جاي پس گردني بي شخصيت كننده! دوخت و دوز «با شخصيت!» را جايگزين كنند.
كار ندارم كه فلسفه وجودي ميسيون هاي مذهبي در ايران چيست، و اين «سورهاي مهربان» دارند براي تعليم و تربيت بچه هاي ما چه خون دلي مي خورند، اما دوخت و دوز لب بچه ام، به خود من مربوط مي شود. گرچه بايد از قبل مي دانستم كه قرن ها اعتقاد به «انگيزسيون، قرن ها هم فراموش كردنش طول مي كشد. جواب مسؤول مدرسه ژاندارك هم
**صفحه=82@
جالب بود. وقتي تلفني مي پرسم «چرا لب بچه ام را دوخته ايد؟» خاتم مربوطه هم جواب مي دهد «والله، اين كار «سور» هاست، و اين سورها را ما نياورده ايم، كه ما بيرونشان كنيم!».
لابد جواب قانع كننده ايست. اما مي شود كسي بمن جواب بدهد «پس اين سورهاي مقدس لب دوز را چه كسي به ولايت ما آورده است؟»
ارزشهاي مورد توجه جوان
«در كنار ايده آل اخلاقي و گاهي هم آميخته با آن، جوان ارزشهاي ماوراء الطبيعه را كشف مي كند. دانشجويان جوان با كمال ميل به عقايد و آراء فلسفي كه توضيحي قابل قبول درباره ي جهان هستي و مسائل مربوط به سرنوشت انسان بدهد گوش مي دهند. اين نوع جستجوها پاسخ به احتياج مبرمي است كه آنها براي كشف حقيقت دارند.»
«بلوغ - موريس دبس»
**صفحه=83@
از: مهرانگيز - م.
دانشجوي دانشسراي عالي
فتنه گران؛
قاتلان نامرئي.
«خواندن اين مقاله را به آنها كه مدعي مسلماني هستند و هر روز آشوبي در درون خانواده ها به پا مي كنند توصيه نمائيد.»
قرآن مقابلم قرار دارد و آيات شكوهمندش مرا در يك بي نهايت لبريز از صفا فرو برده است. آياتي كه ساخت سالم يك اجتماع را همگام با تمام زمينه هاي پيراموني اش پي ريزي نموده است. در كنار هر كلمه ماندن، و در حد شناخت ناقص خود، بار سنگين مسؤوليت را بر دوش حس كردن؛ چيزي است كه هر فرد هنگام مطالعه قرآن برايش پيش مي آيد.
**صفحه=84@
وقتي فرد به اين فضا و به اين كلمات مي نگرد، حتي اگر در سر حد بي تفاوتي هم باشد، احساس مسؤوليت مي كند.
در يك بررسي ساده مي توان به علت اينكه چرا در قرآن اين مسأله بطور چشمگيري مورد توجه قرار گرفته است، پي برد. موارد استعمال اين لغت بصورت مفرد، جمع، اسم، فعل و بيشتر در شكل آشناي كلمه «فتنه» ديده مي شود. تقريباً در نزديك به 54 آيه اين كلمه و مشتقات آن آمده است **زيرنويس=همانطور كه در متن مقاله آمد در نزديك به 54 آيه راجع به «فتنه گر» و «فتنه گري» صحبت گرديده است و اين نشان دهنده مهم بودن مسأله مي باشد. در اينجا فهرست آيات و سوره هائي را كه در آنها راجع به «فتنه» و مشتقات آن صحبت گرديده مي آوريم:
انفال آيات 25-28-39-73 بقره آيات 102-191-193-217 انعام آيات 23-53 طه آيات 40-85-90-131 عنكبوت آيات 2-3-10 ص آيات 34-24 دخان 17 حديد 14 توبه آيات 47-48-49-126 جن 17 نساء آيات 91-101 اعراف آيات 27-155 يونس آيات 83-85 مائدة آيات 41-49-71 اسراء آيات 60-73 نحل 110 نمل 47 ذاريات آيات 13-14 صافات آيات 62-63 قلم 6 انبياء آيات 35-111 حج آيات 11-53 نور 63 فرقان 20 احزاب 14 قمر 28 ممتحنه 5 تغابن 15 و مدثر 31.@ و با تعبيراتي همانند آنچه عنوان اين مقاله است كه برگردان «فتنه عظيم تر از كشتن» (سوره 2 «بقرة» آيه 216) مي باشد و نظاير آن با توجه به اينكه هيچگاه خداوند در مورد چيزي مبالغه نمي نمايد، وضع «فتنه گر» را مشخص مي سازد. دردآور وقتي است كه مي بينيم گروهي از اين فتنه گران، اين صفت كثيف خودشان را منطقي جلوه مي دهند. و تازه در يك بررسي عميق مي يابيم كسي كه فتنه گر است برايش «غيبت» كه با آيه كوبنده اي «به خوردن گوشت برادر مرده» **زيرنويس=«اي اهل ايمان از بسيار پندارها و ظن بد در حق يكديگر اجتناب كنيد كه برخي پندارها (باطل و بي حقيقت و) معصيت است و نيز هرگز از حال دروني هم تجسس مكنيد (و جاسوس بر احوال خلق مگماريد) و غيبت يكديگر را روا مداريد. آيا شما دوست مي داريد گوشت برادر مرده خود را بخوريد. البته از آن نفرت داريد - سوره حجرات آيه 12».@ تشبيه شده، مسأله اي پيش پا افتاده است. و باز براي اينان «تهمت زدن» كه بنيان اجتماع خانواد ها و موجوديت افراد را به نابودي مي كشاند چندان مشكل نمي نمايد. اينها طبق ضرب المثل معروف «چون كه صد آمد نود هم پيش ماست» وقتي فتنه گري و فتنه انگيزي برايشان عادي باشد نمي توان متوقع بود از «غيبت» و «تهمت» رويگردان
**صفحه=85@
باشند. چون آنچه سبب عدم ارتكاب بدين اعمال است در آنها يافت نمي شود؛ و آن چيزي جز «ايمان» نيست. حتي اگر مدعي آن ايمان و مدافع آن باشند. و باز مي بينيم همين ها جزو گروه «منافقين» و دورويان و متظاهران هم قرار دارند. بعضي وقتي در تنگنا قرار مي گيرند به «دروغ» متوسل مي شوند و براي اين دروغ نيز دلايلي مي آورند كه «غيبت» يكنفر را در بر دارد و «تهمت زدن» به ديگري را.
در ميان اين افراد كساني هستند كه برايشان خدا، كتاب خدا، فرستاده ي خدا، و دين خدا بازيچه و وسيله ايست براي رسيدن به هدفهاي غير عاقلانه، غير منطقي و حتي ضد مذهب و ضد اخلاق. بنابراين اگر اينگونه افراد در مواردي ديده شده، مدافع و اجرا كننده ي برنامه ي مذهبي مي گردند، مي خواهند همانند يك پل عبور كه به جاده ي رؤياهايشان متصل است از اين امور استفاده كنند. و در اين بهره گيري همانطور كه مي دانيم از متلاشي كردن گروه ها و خانواده ها و از بدنام كردن افراد زيادي و موارد مشابه آن ترسي ندارند. چون «ايمان» و مايه ي تعهد اجتماعي در ايشان نيست. چيزي كه امروز مورد تأييد و قبول و اعتماد ايشان قرار دارد (بواسطه نفعي قطعي يا احتمالي كه برايشان دارد) فردا ممكن است مورد انكار واقع شود و چيزي كه امروز بد، مذموم و ناپسند است فردا ممكنست ايده آل، خوب و منطقي به حساب آيد. چون به قول معروف
**صفحه=86@
اينها «نان را به نرخ روز مي خورند». بهمين دليل است افرادي كه هدفشان و ايده آلشان بهسازي اخلاقي و اجتماعي و آشنا نمودن مردم به اصالتهاي مذهبي است؛ در مقابل اين افراد به سختي مي توانند مقاومت كنند. چون «انكار نمودن» حرف روز قبل آنهم بكلي منكر شدن، دام نهادن براي روز بعد و قيافه ي حق به جانب گرفتن امروزشان ساخته ي كار هر كس نيست.
«فتنه گران» مانند موريانه اند «جنايتكاران و قاتلان نامرئي» هستند. در هر مؤسسه، در هر شغل و در هر جا به سان عقرب كه «نيش» او نه از ره كين است - بلكه اقتضاي طبيعت و ذات او چنين مي باشد، از شادي مختصر يك خانواده ي لبريز از اندوه، رنج مي برند. جوانه ي يك همفكري را در بين افراد يك يا چند خانواده نمي توانند شكوفا ببينند. شاديشان، اندوه ديگران و تفريحشان ايجاد ناراحتي و سختي براي ديگرانست. يعني اينان كاخ ذهني خوشي هايشان را بر روي خرابه ي شادماني خانواده اي ديگر مي يابند. و تازه واي بر وقتي كه مشكلي برايشان ايجاد شود، به هيچ وجه براي اينها قابل قبول نيست كه مثلاً اين مشكل در يك شكل طبيعي و عادي براي هر كس، آنهم بدون دخالت افراد مشخصي، مي تواند بوجود بيايد.
هر كس را بتوانند «متهم» مي نمايند و در متهم نمودن
**صفحه=87@
افراد؛ اول با آنها طرف مي شوند كه در فكر خويش - نه در واقع - با منافع آنان تضاد دارند. اين افراد بد شانس در اولين مرحله هدف تير تهمت و افتراي اين فتنه گران قرار مي گيرند. احساس غلظ آنان، يعني اينكه فكر مي كنند فلان شخص در اين كار بخصوص دخالت داشته - بعنوان يك دليل قطعي به حساب مي آيد. و حتي از اينكه اين احساس را به يك پرسش و جستجوي قطعي هم نسبت دهند و بگويند تحقيق كرده ايم - آنهم تحقيق در ذهن فاسد و خراب خودشان - و به اين نتيجه رسيده ايم، واهمه اي ندارند. و تازه آنها كه مورد تهمت و افتراي اين از خدا بي خبران جاه طلب كه بنده ي «زر» و اسير مصرف هرچه بيشتر هستند، قرار مي گيرند وقتي بخود مي آيند كه به صورت گاز انبري از هر طرف محاصره شده و جز خون دل خوردن چاره اي ندارند. و در نهايت در صورت ثبوت افترا و تهمت اين فتنه گران، چندان تغييري در رفتارشان بوجود نخواهد آمد زيرا «روز از نو، روزي از نو»؛ مسأله اي ديگر و تهمتي ديگر.
اما وظيفه ديگران در قبال اينگونه افراد مضر و متظاهر به خوبي، اينستكه در مشخص نمودن و نشان دادن و معرفي اين افراد به هر صورت، آنهم به خاطر مصالح جامعه و خانواده ها خودداري نكنند. گرچه با كمال خوشوقتي «دم خروس» پيداست و پس از مدتي هر چقدر زرنگ و رياكار باشند و در
**صفحه=88@
هر شغل و منصب و در هر شرايط سني كه باشند، عاقب مشتشان باز مي شود ولي بايد توجه داشت كه اينها شكارچياني هستند كه هيچگاه فكر نمي كنند موجودي كه هدف تير اينها قرار مي گيرد، چشم انتظاراني نيز دارد. به علاوه دام اينها هر روز به زير پاي افراد ناآشنائي پهن مي گردد كه در صورت آگاه شدن آنها و تا بيايند خود را نجات دهند هزاران افسوس خواهند خورد و زمان زيادي بر اين مسأله گذشته است.
به همين دليل است كه قرآن در جائي مي فرمايد: آنان كه مردان و زنان با ايمان را به آتش فتنه و عذاب سوزاندند براي آنها عذاب دوزخ و آتش سوزان جهنم مهياست» **زيرنويس=سوره بروج آيه 10.@ و در مورد كافران آنانكه در مقابل اسلام ايستاده اند؛ به خاطر فتنه گري آنان فرمان درگيري و جهاد را مي دهد:
«و با كافران جهاد كنيد تا فتنه و فساد از روي زمين برطرف شود و همه را آيين، دين خدا باشد و اگر از فتنه و جنگ دست كشيدند (با آنها عدالت كنيد) كه ستم جز بر ستمكاران روا نيست» **زيرنويس=سوره «بقره» آيه 193.@
در جائي فتنه گري فساد انگيزتر از كشتن **زيرنويس=«الفتنة اكبر من القتل» - سوره بقره آيه 217.@ ذكر مي شود و در جائي ديگر سخت تر از كشتن **زيرنويس=«الفتنة اشد من القتل» - بقره - آيه 191.@ و به همين جهت بود كه در اين مقاله «فتنه گران» را به پيروي از قرآن «قاتلاني نامرئي» نام بردم.
**صفحه=90@
ديني فراتر از هر زمان
«در برابر «حق انحصاري آموزش و پرورش» براي طبقات ممتاز در نظام ساساني، توده هاي مشتاق و اعتلاجو مي شنوند، كه مرد ايمني بخش قوافل دل و دانش، از گرد راه، نارسيده، در منشور آزادي خلق ها، و لغو امتيازات طبقاتي قرنها، تحصيل علم را، در جامعه اي كه براساس اخوت و برادري بنيان ريزي شده است، نه تنها براي مردان، بلكه براي هر مرد و زن، از هر تيره و هر خاندان، آنهم نه فقط ممكن مي شمارد، بلكه آنرا فريضه و واجب مي داند.»
ديباچه اي بر رهبري - دكتر صاحب الزماني»
**صفحه=91@
از: ع. ا. ا.
نشستي در درون خود.
چه از دست داده ايم و چه به دست آورده ايم؟!!
اين سؤال مي تواند انگيزه اي باشد براي طرح مسائل فراواني كه از كنار آن نمي توان ساده گذشت.
هر انسان مال انديش و آزاد انديشي كه بخواهد در راه پيشرفت و تكامل گام بردارد؛ ناچار است در مراحل خاصي به تجزيه و تحليل اين سؤال بپردازد و بنگرد واقعاً چه بدست آورده و در قبال آنچه بدست آورده چه از دست داده است؟
براي نمونه ذكر مثالهائي روشن كننده اين مطلب خواهد بود كه چگونه با اعماق تمدن و فرهنگ مملكت و ملتي مي تواند در تماس باشد.
اروپاي قبل از «رنسانس» و بعد از رنسانس را در نظر گيريد. يك نفر اروپائي واقع بين اگر بخواهد تجزيه و تحليل
**صفحه=92@
نمايد كه چه از دست داده و چه به دست آورده با مسائل فراواني روبرو مي شود كه به صورت كلي مي توان در جملات زير بيان كرد:
خرافات و «فشار وسيع و خطرناك كليسا» را از دست داده و از طرفي جنبش علمي و پيشرفت صنعتي را بدست آورده است كه اين مطلب خود مي تواند طرح كننده دهها مسأله ديگر گردد و در پي آن براي بهره گيري مثبت، از آنچه بدست آورده و در عين حال تجزيه و تحليل آنچه از دست داده به كاوش بنشيند.
در برابر اگر، «شرق» بنشيند و اين سؤال را براي خود طرح كند در مي يابد درست كاري نقطه مقابل غرب انجام داده. يعني عوامل حركت و بيداري و جنبش را از دست داده و عوامل حقارت و پستي و استعمار و بدبختي را پذيرا گرديده است. بقول آن مجاهد بزرگ اسلام و آن بيدار كننده وتكان دهنده افكار، رهبر نهضت آزاديخواهي شرق «سيد جمال الدين اسدآبادي»:
«اروپا «انجيل» را از دست داد و پيروز شده و ما؛
«قرآن» را از دست داديم و شكست خورديم.»
اينجاست كه يك پژوهشگر بايستي با ژرف انديشي بنشيند و علل و عوامل اين مسأله را تجزيه و تحليل كند و
**صفحه=93@
ببيند چه مسائلي در اين بحث نهفته است. لذا بيجا نيست در اين باره كلام شكوهمند و شيواي مولا علي عليه السلام را كه در واپسين دم حيات به فرزندانش مي فرمايد:
«بر شما باد قرآن، كه ديگران با عمل كردن به آن بر شما پيشي نگيرند» در نظر داشته باشيم و بي جهت نيست كه «گلادستون» نخست وزير يهودي انگليس در مجلس آن كشور فرياد مي زند:
«تا قرآن در ميان مردم مسلمان هست ما هرگز بر آنها مسلط نخواهيم شد.»
آيا راستي مگر قرآن از ميان مسلمين رخت بربسته است؟
اگر رخت بربسته پس چرا تيراژ چاپ آن روز بروز بيشتر مي شود؟
تازه مفهوم نبودن قرآن در ميان مسلمين يعني چه؟
اينجاست كه بار ديگر در درون خود اين سؤال را بايد تكرار كنيم:
چه از دست داده ايم و چه بدست آورده ايم؟
بلي قرآن هست ولي بصورت كتابي كه مفهومش در جامعه با شكل واژگونه اي تعبير مي شود. قرآن هست ولي نه قوانين آن. قرآن هست ولي نه محتواي حياتبخش و جانبخش آن!
قرآن هست ولي نه عامل بيداري و حركت و جنبش و تلاش!
**صفحه=94@
قرآني كه فقط براي ثواب آخرت خوانده شود و كلماتي از آن بدون توجه به محتواي غني آن ادا گردد چگونه مي تواند روشنگر مسير باشد. بعلاوه همانطور كه گفته شد پرسش ما مي تواند در مورد مسائل فراواني طرح شود. مثلاً زن مسلمان مي تواند اين پرسش را از خود بنمايد. يا بطور كلي زن شرقي؛ كه ببيند چه از دست داده و چه بدست آورده است.
آيا شرافت زن در اينست كه براي هرچه پر فروش تر بودن كالاهاي تجارتي، مورد بهره برداري قرار گيرد. يعني تبليغ شيء بوسيله موجودي كه تبديل به يك چيز مصرفي شده است تا فلان پودر رختشوئي بيشتر بفروش رود يا آن لاستيك تقلبي و همينطور...
آيا شرافت وي در اينست كه آلت دست چند خبرنگار عكاس شهوتران شود براي اينكه كيسه آن رجاله ها لبريزتر شود.
آيا بروي پاي خودش ايستاده است يا بر روي دست شهوتراناني كه اگر چند صباحي گذشت و آب و رنگ خويش را از دست داد ديگر ارزش يك چير ساده را برايش قائل نيستند.
مگر نه اينست كه بنام «ملكه زيبائي» و سرپوشي در اين حدود، همانند بازار برده فروشان زن را در مقابل افراد هرزه اي به صف مي نمايند تا وسيله اي براي ارضاي شهوات خودشان باشد؟!!
**صفحه=95@
يا همين «دختر شايسته» كه شايستگي واقعي اش در چيزهاي آنچناني و باز با توجه به ميزان كوتاهي دامن و عرياني هرچه بيشتر عليا مخدره است آيا نماينده دختر محجوب و سر بريزي است كه به وفور يافت مي گردد - و اين دختر محجوب نيز بايستي براي اينكه مارك شايستگي بر پيشاني اش بخورد تغيير مسير بدهد.
شايد صلاحيت اين را كه دستورالعمل براي كسي نوشته شود دارا نباشم بنابراين نمي توان گفت «زن» چه از دست داده يا چه بدست آورده بلكه خود بايد بنشيند و «با نشستي در درون خود» پاسخ واقعي اين سؤال را بدست آورده و به تجزيه و تحليل، عوامل اغواء كننده وسائل ارتباط جمعي، فكر از پيش تهيه شده اي را به او القاء ننموده باشند و يا در صورت ثبوت چنين برداشت از پيش تهيه شده اي با آگاهي كامل به نقد و تحليل آن بپردازد كه شايد در نهايت «رسالت» خويش را دريابد و در اين شناخت رسالت، احساس «مسؤوليت» نمايد.
**صفحه=96@
از: شهلا - د. (دانش آموز)
بزه كاران خردسال
وقتي صحبت از تربيت خردسالان و نوجوانان مي گردد بلافاصله «پدر» و «مادر» بعنوان عوامل اصلي ذكر مي شوند. در صورتي كه اگر به يك بررسي عميق تري بپردازيم متوجه خواهيم گشت كه تا چه حد عوامل ديگر در بزهكاري جوانان مؤثر است. در اين امر ترديدي نيست كه چنانچه والدين اسير مواد مخدر و يا خود از مصرف كنندگان نوشابه هاي الكلي باشند نمي توان متوقع بود كودك تربيت شده در اين فضا داراي سلامت رواني و فكري باشد يعني بدون شك، و بجز در مواردي استثنائي - فرزندان افراد معتاد و منحرف بخاطر وضع تربيتي اسفناكي كه دارند بعنوان يك عضو مفيد و سالم اجتماعي، تحويل جامعه داده نمي شوند.
بعلاوه تضادهاي عاطفي در درون خانواده خود در ايجاد
**صفحه=97@
نابهنجاريهائي در كودك و نوجوانان مؤثر است. عدم توجه والدين به رفقا، دوستان، و مطالعات و علايق منطقي نوجوان، او را به مسير دلخواهش كه با ناآگاهي و لبريز از تخيلات است مي كشاند و در همين مسير است كه كودك سربزير و آرام ديروز يك مرتبه بصورت نوجوان شرير و كينه جوئي مي گردد كه كنترل و اداره وي چندان آسان نمي نمايد.
- - -
اما آيا بايد تمام اين نابهنجاريها و بزهكاريها را از طرف والدين دانست، بي انصافي است كه اكنون والدين بعنوان عامل اصلي تربيتي ذكر گردند چون بخاطر فضاي خاص كنوني، ديگر مربيان بي شماري كودك و نوجوان را هدايت مي نمايند كه پدر و مادر در درجه دوم از نظر تأثيرگذاري قرار دارند. اين مربيان آنچنان آموزنده و در سطح بالا هستند كه اگر راه بدين ترتيب ادامه يابد نوجوان هنجار و سالم كمتر مي توان يافت.
«در جامعه اي كه حصاري از پرده هاي نمايشي آنتن هاي تلويزيون و راديو، اطراف آن كشيده شده است، تأثير رفتار افراد خانواده بر ذهن نقش پذير بچه ها دور از حوزه اقتدار پدر و نفوذ عاطفي مادر، رشد مي كنند و مراجع تقليد خود را، فقط در ميان بت هاي سينمائي - تلويزيوني روز مي جويند كه متأسفانه در ساختن و پرداختن چهره
**صفحه=98@
و وضع اين بت ها، كمترين دلسوزي و احساس مسؤوليت اجتماعي، بكار نمي رود.
نتيجه فعاليت هاي نمايشي به اندازه اي براي بچه ها، جذاب و فريبنده است كه مكتب هاي مختلف تأديبي و روانشناسي در مبارزه با آثار و تراوشات آنها، در تمام دنيا ورشكسته شده و مبتكرين و پايه گذاران مكتبهاي ارشادي، در زادگاه همين مكتب ها، چنان در دام هرج و مرج تربيتي حاصله از اثرات وسائل نمايشي، گيج و غرق شده اند كه بچه هاي جامعه خود را در زندان مواد مخدر و بي تفاوتي و بي بند و باري، اسير مي بينند.
باين ترتيب صحيح نيست كه ما، ارشاد و اصلاح بچه هاي خود را از اين عوامل و برنامه هاي بي اثر، انتظار داشته باشيم.» **زيرنويس=كيهان شماره 8091 - از مقاله مهرانگيز كار.@
بنابراين ترديدي نيست كه عوامل ارتباط جمعي بخصوص فيلمهاي تلويزيوني با آن جذبه اي كه در كودك و نوجوان ايجاد مي نمايند نقش انكارناپذيري در بزهكاري نوجوانان دارند. فيلمهاي كاراته اي نيز نمونه بارز و جديد آنست. مگر چندي پيش نبود كه كودكي با تقليد از يك فيلم كاراته اي همشاگردي خويش را كشت - آيا او براستي قصد كشتن همسال خود را
**صفحه=99@
داشت. قطعاً خير؛ ولي بد آموزيهاي اين وسائل ارتباط جمعي جز اين رفتار غير عادي كه تخيل كودكانه را لبريز ساخته است، نمي تواند بازدهي داشته باشد. و ادامه اين بدآموزيهاست كه تشكيل باندهاي گانگستري از طرف همين نوجوانان را موجب مي گردد. بهر حال امروزه بيش از هر وقت براي كودكان و نوجوانان برنامه ريزي شده، كنفرانس داده مي شود و ارائه راه حل مي گردد ولي آنچه در سالنهاي كنفرانس مطرح مي گردد و آنچه بر روي كاغذهاي اين كنفرانسها مي آيد علاوه بر اينكه از ديوارهاي محل تشكيل آن هم عبور نمي كند موقعيت واقعي كودك و نوجوانان را در نظر نگرفته و عوامل بزهكاري و ناسازگاريهاي ستيزه گرانه را در جائي جستجو مي كند كه بخيال خود عامل اصلي است. در صورتيكه بدآموزيهاي نوجوان در فضاي گسترده لبريز از آنتن هاي تلويزيوني همراه با تخيل واقعيت پندار وي از اين صحنه هاي منحرف كننده، صورت مي پذيرد.
**صفحه=100@
كتاب براي شما:
خداشناسي
از آقايان: سيد رضا برقعي - محمد جواد باهنر علي غفوري - جيبي - 112 صفحه - 15 ريال
«كتابي عميق و بسيار جالب براي دوستداران تحقيق در مورد توحيد و مسائل مربوط به آن. با توجه به احاطه اي كه تهيه كنندگان كتاب در اين مورد دارند كتاب پاسخگوي خوبي براي آنهاست»
نقشه هاي استعمار در راه مبارزه با اسلام
محمد محمود صواف ترجمه: سيد جواد هشترودي جيبي 336 صفحه - 40 ريال
«سيماي اسلام و هيولاي استعمار و نقشه هائيكه در اين مورد تهيه شده و ناآگاهي مسلمين و دهها نمونه اي كه در اين مورد نقل شده، ترسيم كننده تصوير جالب و تكان دهنده اي براي خواننده پژوهشگر است.
فروغ تابناك فاطمه (س)
در سيماي زن
«مجموعه مقالات»
**صفحه=4@
در بامداد
«فرصت در غروب» را براي «صبحي روشن» برگزيده ايم و اين گزينش طليعه ي دميدن خورشيد است، فردا!
ششمين «مجموعه مقالات» اين انتشارات در مقابلتان قرار دارد و مشكلات براي ادامه اش در مقابل ما. ولي هرچه هست همكاري صميمانه خواهران و برادرانمان، از هر گوشه، مشوق اصلي ما به ادامه «فرصت در غروب» بوده است.
مقالات دريافتي زياد ولي بعللي از چاپ اكثر آنها معذوريم كه خواننده آگاه ما، خود، آگاه به علت اساسي آنست. بهر صورت از آنجا كه تنهايي صورت دهنده ي كاري اصيل نمي تواند باشد و نياز به همفكري و همكاري ديگران، برايمان مشهود است؛ با آغوش گشوده در انتظار دريافت نظريات خوب و مقالات مؤثر و غير احساساتي شما هستيم. باشد كه در مجموع، مجموعه ي بهتري برايتان تهيه ببينيم.
تير ماه هزار و سيصد و پنجاه و سه
ج. - الف.
**صفحه=5@
«بنام خدا»
از: ع. - پ.
رسالت اختران
«الا ان مثل آل محمد كمثل نجوم السماء اذا خوي نجم طلع نجم» **زيرنويس=خطبه 99 نهج البلاغه.@ آگاه باشيد كه آل محمد (ص) همچون اختران آسمانند و آنگاه كه ستاره اي ناپديد شد، ستاره ديگري طالع مي گردد.
سخن از آل محمد است و تشبيه آنان به نجوم و قبل از هر توجيه بايد مطمئن ترين راه را در «نور» ديد كه مراد از اين تشبيه چيست؟ و چه درسي مي توان از آن آموخت؟
از كجا شروع كنيم؟ از كتاب لغت.
در «مفردات» راغب آمده است: اصل النجم الكوكب و جمعه نجوم (اصل نجم كوكب است و جمع آن نجوم است)
**صفحه=6@
پيداست كه مطلب مهمي كشف نشد، فقط اندك كمكي شد كه اگر خواستيم نجم را از طريقي ارزيابي كنيم كوكب هم در رديف آنست و بايد اين دو لغت با هم ارزيابي شود.
به قرآن مراجعه مي كنيم، كتاب روح، كتاب حيات، كتاب انديشه، تا قرآن درباره نجم و كوكب چه گفته است و در كجا؟ و براي چه؟ و چگونه مفهوم «ستاره» را بكار برده است. و آنگاه كه نحوه ي كاربرد قرآن را در اين زمينه بازشناختيم، بسادگي مي توان با آل محمد تطبيق نمود و دريافت كه چرا آل محمد همچون اختران آسمانند و كارشان همچون نجوم و كواكب
1- ستارگان وسيله هدايتند.
«و هو الذي جعل لكم النجوم لتهتدوا بها في ظلمات البر و البحر» **زيرنويس=انعام، 97.@
و او آفريدگاري است كه ستارگان را براي شما قرار داد تا در تيرگيها و ظلمت هاي خشكي و دريا به آنها هدايت يابيد.
2- ستارگان آذين بخش آسمانند:
«اذا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب» **زيرنويس=صافات، 6.@
ما آسمان پايين تر را به زينت ستارگان آذين بخشيديم.
3- ستارگان فقط به فرمان خدايند:
«و النجوم مسخرات بامره» **زيرنويس=نحل، 12.@
و ستارگان تسخيرشدگان امر و فرمان خدايند
**صفحه=7@
4- حيات ستارگان به حيات خورشيد بستگي دارد:
«اذا الشمس كورت - و اذا النجوم انكدرت» **زيرنويس=تكوير، 1-2.@
آنگاه كه مهر تابان تاريك شود و ستارگان آسمان (هم كه از آن خورشيد فروزان كسب نور مي كنند) خاموش گردند.
5- اختران همچون تيرهاي نورانيند كه سينه ظلمت را مي شكافند:
«و السماء و الطارق - و ما ادريك ما الطارق - النجم الثاقب» **زيرنويس=طارق، 1-3.@
به آسمان و ستارگان كوبنده سوگند و چه داني كه ستارگان كوبنده چيست؟ كه همان ستاره ي درخشان رخنه گري است (كه بر سينه ظلمت نفوذ كند)
6- ستارگان وسيله راندن شيطانند:
«انا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب - و حفظاً من كل شيطان مارد - لا يسمعون الي الملاء الاعلي و يقذفون من كل جانب - دحوراً و لهم عذاب واصب - الامن خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب» **زيرنويس=صافات، 6-10.@
ما نزديكترين آسمان را به زيور ستارگان بياراستيم و از سلطه هر شيطان پليدي حفظ نموديم تا شياطين از وحي و سخنان پرده نشينان عالم قدس آگاه نگردند و از هر طرف به قهر و غلبه رانده شوند، هم دور شوند و هم به عذاب سخت گرفتار آيند و آنگاه كه يكي از شياطين بخواهد كه به قلمرو قدس
**صفحه=8@
وارد شود و اخبار عالم بالا را دريابد ستاره ي پرتابي او را به بيرون پرتاب نمايد. پس تا آنجا كه ما بر شناختيم اينها رسالت نجوم از ديدگاه قرآن است و با پي جويي ما در شش مورد زير خلاصه مي شود كه ستارگان:
1- وسيله هدايتند
2- زينت بخش آسمانند
3- همه به فرمان خدايند
4- دوام آنها به دوام خورشيد وابسته است
5- ظلمت شكنند
6- دور كننده شيطانند
و اينك تطبيق آن با آل محمد:
1- همانگونه كه ستارگان و اختران شبگرد، ره گم كردگان خشكي ها و درياها را هدايت مي كنند و آنان را به پاياب نجات مي رسانند. آل محمد نيز وسيله هدايت بشريت و انگيزه رهنموني انسانهايند
دور افتادگان از راه حيات و واماندگان از طريق آزادي و نجات، همه بايد از مشعل فروزان و فيض بخش اين ستارگان درخشان ره يابند و در پرتو انوارشان هدايت شوند.
2- همان گونه كه ستارگان زينت آسمانند، آل محمد نيز آذين و زينت آسمان رفيع اسلامند.
و راستي اگر تاريخ اسلام علي (ع) و زهرا (س) و
**صفحه=9@
فرزندانشان را نداشت، چگونه به حيات خود ادامه مي داد؟
و در حقيقت اگر اختران فروزاني همچون علي و حسن و حسين و صادق و... (ع)، بر تارك تاريخ اسلام نبودند و بر آسمان اسلام نمي درخشيدند، ديگر نه از تاك، نشان بود و نه از تاك نشان.
و اسلامي جز اسلام معاويه و يزيد و منصور دوانيقي و هارون و متوكل وجود نداشت و آنهم كه اسلام نبود، وسيله استعمار و استثمار مردم بود و نابود ساختن انسان و بهره كشي از اين موجود ضعيف و مسخ تمام حقايق متعالي.
و آنجا كه اين دست پروردگان هوس و جنايت بخواهند از اسلام دم بزنند، و خود را مدافع اسلام و مسلمين قلمداد كنند بايد به عزاي اسلام نشست.
3- بهمان سانكه نجوم تسخير شدگان امر پروردگارند و تمام حركتهايشان به اراده خداي بزرگ است، آل محمد نيز، مسخر فرمان آفريدگارند، فكرشان، ذكرشان، حركتشان تلاششان گردششان، همه به دور محور فرمان خداوندي است، آنچنان تسليم و مطيع كه هيچ نيرويي را بجز نيروي حاكم مطلق به رسميت نشناسند، و هيچ حكومتي را بجز حكومت «الله» گردن ننهند.
4- همانگونه كه نور ستارگان در منظومه شمسي وابسته به خورشيد فروزان است، و از آن منبع مهر، بهره مي گيرند،
**صفحه=10@
آل محمد هم از خورشيد عظيم نبوت استفاده مي كنند. نورشان، علمشان، فرهنگشان همه از نور و علم و فرهنگ نبوت است، زيرا كه خلافت و امامت، چيزي جز دامنه نبوت نيست، ريشه درخت نبوت و امامت يكي است «انا و علي من شجرة واحدة» نام محمد (ص) بدون نام علي (ع) مفهومي ندارد و رسالت اسلام بدون امامتش، و نبوت پيامبر بدون خلافتش تحقق نيابد، اين سخنان عظيم و پر مغز پيامبر اكرم (ص) است كه فرمود: علي مني و انا من علي، فاطمة بضعة مني، حسين مني و انا من حسين، انتم مني و انا منكم
كه علي و فاطمه و حسين و جمله اهل بيت از منند و من از آنها.
معرفي علي (ع) در روزهاي اول نبوت آشكار، به عنوان جانشيني و وزارت و وصايت پيامبر (ص) خود دليل بارزي است كه نبوت و امامت از هم جدا نيست و چگونه مي تواند جدا باشد تا پس از پيامبر (ص) آن كساني كه نه سنخيتي با پيامبر (ص) و نه آگاهيي از اسلام و نه شناختي از قرآن و نه دركي از حقايق دارند، خود را پيشوا و رهبر انسانها بدانند و شگفتا كه در بيشتر موارد، به مستي از كنار روسپيان بر مي خواستند و براي اداي نماز به مسجد مي آمدند و از مجلس باده گساري بر مسند قضاوت اسلام تكيه مي دادند، و با انواع جنايات و
**صفحه=11@
ظلمها و ستمها و آدمكشيها و زجرها و تبعيدها خود را اميرالمؤمنين و خليفه پيامبر اسلام و مدافع حقوق قرآن مي پنداشتند. پس جا دارد كه امامت علي (ع) و فرزندان پاكش را دامنه نبوت و سر منشاء نور خلافت را منبع عظيم رسالت بدانيم تا هر اهريمن در كام ظلمت فرورفته اي را مجال نباشد كه خود را «اولي الامر» بداند و اطاعت خويش را در رديف اطاعت الله و رسول پندارد. پس كسب نور آل محمد از شخص محمد (ص) است و تا آن زمان كه خورشيد فروزان نبوت نورپاشي مي كند، ستاره هاي درخشان امامت نيز برقرارند.
5- همانگونه كه «طارق» يعني ستاره ي كوبنده و فروزنده و نفوذ كننده سينه ظلمت را مي درد و در دل تاريكيها به پيش مي راند، آل محمد نيز با انوار علم و فروغ معرفتشان بر قلوب تاريك ظلمت زدگان و بر دلهاي يغما شده سياه تيرگي مي تابند و به آنها حيات و جاودانگي و جلالت مي بخشند، و وجودهاي تيره زنگار گرفته را با نور فضيلت خود صيقل مي دهند و شب سرد و سياه آنان را به روز گرم و پرحرارت مبدل مي سازند و آنجا كه فشار جهل و بي دانشي جوامع انسانها را به گورستان تيره ي بي فروغي تبديل مي نمود، و خيل ظلمت و سكوت بر شبستان اجتماعات حاكميت خويش را استحكام مي بخشيده، يكي از اين انوار رخشنده با تابش پر فيض علمش و با وزش عطرآگين تقوايش به آن جوامع، حركت و حيات و فعاليت و نشاط مي بخشيده
**صفحه=12@
و يا كوبندگي و تابندگي و نفوذ و فروزندگي خويش به همه ظلمت آفرينان تاريكدل، آهنگ دور باش مي داده و به هر نوعي كه ممكن بود آن اهريمنان سياه مرگ را از حريم انسان و انسانيت دور مي ساخته است.
6- همانگونه كه ستارگان آسمان وسيله طرد شياطين از حريم عالم قدسند و آنگاه كه شيطان سركشي اراده كند تا از دروازه عالم نور بگذرد و دزدانه در كنار مسند نشينان بارگاه ملكوت قرار گيرد ناگهان شهاب ثاقب يا ستاره پرنفوذي با پرش و غرش خويش فرود آيد و به تعقيب آن ياوه ي دزد بپردازد و او را از حريم عالم نور براند.
آل محمد نيز كه همان زينت بخشان آسمان تاريخ اسلام هستند، و پيوسته با فروغ و تابش خود انجم آراي فلك اسلام مي باشند، شهاب وار در كمين بوده اند كه كدامين شيطان سياه دلي، قصد دارد تا به حريم كبرياي اسلام در آيد و خود را اميرالمؤمنين و خليفه و پيشوا و راهبر مسلمين جا بزند، آنگاه با تابش و غرش بيمانندي بر آن شيطان هرزه فرود مي آمدند و او را از فضاي پر طراوت اسلام و قرآن دور مي ساخته اند يعني آنگاه كه شياطين شام همچون معاويه و يزيد و اهريمنان عراق همچون منصور و هارون و متوكل، قصد مي كردند كه خود را به خاندان وحي منسوب نمايند و خويشتن را رازدار عالم غيب و پاسدار حريم نبوت و ولايت معرفي كنند و مجبور مي شدند
**صفحه=13@
كه حقايق را مسخ كنند تا از اين رهگذر خود را وارث اسلام و قرآن جلوه دهند، ناگاه شهاب ثاقبي از آل محمد سر مي رسيد و يا قدرت و شهامت بي مانندش بر آنان فرود مي آمد و يا علم و فرهنگش، آن غاصبان جاهل را رسوا و با عرفان و تقوايش، آن ديوسيرتان عياش را برملا مي نمود و تا موجوديت كثيف و هويت رذل آن جرثومه هاي ننگين را به همه معرفي نمي كرد از پاي نمي نشست، اگرچه به قيمت جان و مالش تمام شود.
علي (ع) آن شهاب نافذ تاريخ با تلاش بيمانندش و با مجاهدتهاي عظيمش و با نعره هاي جوانمردانه اش پيوسته بر موجوديت شياطين شام مي تاخت و به افكار انسانهاي زبوني كه از راه بيدانشي دل به مهر اين عفريت هاي هرزه بسته بودند، آگاهي و بينش عنايت مي كرد.
زهرا (س) آن زهره ي تابنده، آن نهضتگر بزرگ تاريخ اسلام كه عفت و تقوي و علم و وقار و شجاعت بيكجا در او جمع آمده بود. چون متوجه مي شود كه كودتاچيان غاصب **زيرنويس=لفظ كودتا از خود «عمر» است كه گفت: «ان حكومة ابي بكر كانت فلنة و في الله شرها» يعني همانا حكومت ابوبكر كودتايي بود، خدا حفظ كند شر آن را (كامل ابن اثير. تاريخ طبري).@، خلافت اسلامي را از مسير خود منحرف نموده اند و با حزب بازي و دسته بندي حق مسلم علي بن ابي طالب (ع) را غصب كرده اند، و اين نه فقط ظلم شخصي است بلكه زيانش متوجه تمام نسلهاي اسلامي بلكه تمامي بشريت خواهد بود و اين خود سرآغاز بزرگترين جنايت ها در نظام رهبري اسلام خواهد شد.
بنابراين قيام فرمود و با نهضت عظيمش تا حق بودن خلافت
**صفحه=14@
را اعلام نمود، و با سخنراني گرم و آتشينش، بيمايگي و بي ايماني و زورگويي و تحميلي بودن خليفه غاصب را اثبات كرد.
و بدين جهت فاطمه بزرگ اولين حكومت منحرف و بي حقيقتي را كه پس از رسول ارجمند اسلام بوجود آمده، آسيب پذير نمود تا راه براي ديگران هموار گردد و جانبداران فاطمه در همه زمانها و همه مكانها بتوانند بسادگي بدنبال آن نهضتگر عظيم تاريخ اسلام قدم برداند.
فرزند برومندش حسين (ع) با خون خود و رشادت و شهادت عظيمش، لرزه بر پيكر يزيد و يزيديان خمارآلود و سگباز انداخت و اركان خلافتي را كه از باني كاخ سبز به وراثت به آنها رسيده بود دستخوش تزلزل نمود.
و همچنين فرزندان حسين كه بي هيچ هراس و هر كدام به نوعي در برابر اين جباران و جلادان تاريخ صف كشيدند و با تمام قدرت آنان را رسوا نمودند، امام باقر (ع) و امام صادق (ع) دو شهاب نافذي كه دستگاه پر نخوت بني عباس را به بازي مي گيرند و آن سفاهان سفاك را به زانو در مي آورند. موسي بن جعفر 14 سال زندان مي كشد تا سردمدار عياش هزار و يكشب واتيس شهرزاد قصه گو يعني هارون خودكامه و هوسران و سبكسر را كه به دروغ و تزوير خود را اميرالمؤمنين و پاسدار اسلام و قرآن معرفي مي كرد به ذلت و خفت كشاند.
**صفحه=15@
و سينه تاريخ از شهامت ها و رسالت ها و شهادت هاي اين ستارگان درخشان موج مي زند كه همچون شمشيرهاي براني بر گردن آزها و هوس هاي دژخيمان زمان خود فرود مي آمدند و با نعره ها و فريادهاي پر جلالتشان سكوت رخوتبار آن بوالهوسان عياش را درهم مي شكستند.
و درود بر آن روز كه آخرين ذخيره خداوندي، وارث محمد و آل محمد حامل انوار نبوت و ولايت، ستاره فروزان امامت كه همچون نياكانش وسيله هدايت بشر و زينت آسمان تاريخ انسانهاست و مطيع و مسخر فرمان خداوندي و وارث علم نبوت و طرد كننده شياطين از حريم انسانيت است، ظهور فرمايد و اسلام راستين را بر تمام اذهان و اديان پيروز بخشد.
فسلام عليهم اجمعين
**صفحه=16@
از: ن. ف.
امروز احساس آرامش مي كنم...
امروز احساس مي كنم كه توانسته ام خود را تا حدودي بشناسم و دريابم كه روحم تشنه ي چيست؟!!
امروز قادرم تفاوت بي بن بودن و پايه و اساس داشتن را درك كنم.
امروز معناي كلمه ي «من» را مي دانم... و امروز واقفم كه چه مي كنم، چه مي خواهم، و در پي چه چيز هستم.
در بحراني عجيب دست و پا مي زدم... خود نمي دانستم كيستم... چه مي خواهم، چه مي كنم، و چه مي گويم. از خودم... از اطرافيانم... از اجتماعم
**صفحه=17@
بيزار و متنفر شده بودم. خود را خميرمايه بي مصرفي مي پنداشتم كه بستگي به دستهاي سازنده و شكل مورد درخواستش دارد. اطرافيانم را ديوان بد سيرتي مي انگاشتم كه براي نابوديم حاضرند همه كاري بكنند و اجتماعم را غول بي شاخ و دمي مي دانستم كه براي بلعيدنم دهان گشوده... و اين وضعيت به بيزاريم مي كشاند.
نمي دانم تحت كدام انگيزه، دين و ايمان را به مسخره مي گرفتم و بر معاد و روز جزا مجنونانه مي خنديدم. فقط مي دانم رشته سردرگمي شده بودم كه راه را از بيراه نمي شناخت و خوب را از بد تميز نمي داد........ همچون ديوانگان، رشته افكارم گسيخته شده بود و حركات ظاهرم معرف جنون درونم بود... تا بدانجا كه كلافه شدم و به اوج اين حالت رسيدم... و بالاخره كاري مسخره و زشت صورت پذيرفت و دست به عملي زدم كه دين، اجتماع و قانون منعش كرده و زشتش شمرده بود... آري، آنقدر كلافه شده بودم كه از دست خودم به عذاب آمده «خودكشي» كردم... (ولي نجاتم دادند!)
**صفحه=18@
و بدين ترتيب محبوبيتم را در بين فاميل و دوست و آشنا از دست دادم... كارم از دستم رفت و شخصيتي را كه براي ساختن هر ذره اش متحمل زحمتي شده بودم در يك آن به هيچ و پوچ مبدل ساختم و شاهد ويرانيش گشتم.
دين، خدا و پيغمبر برايم وسيله اي را مي نمودند كه بازيچه اي بيش نبود... خدا را انكار مي كردم پيغمبر را به مسخره مي گرفتم و دين را شعاري تهي از معنا مي پنداشتم. و در اين راه تا آنجا پيش رفتم كه شاهد تنزل خويش گشتم.
آري شعله اي در اوج بلوغ و سركشي به خاكستر مبدل شده بود ولي جاي شكري بود زيرا كه اين خاكستر هنوز سرد نشده بود و جرقه اي را انتظار مي كشيد تا سركشي از سر گيرد... و اين جرقه با ملاقات خواهران ديني و مباشران راستي پرستم بوجود آمد... (و اين همان جرقه اي بود كه نيازمندش بودم.)
گفتگو و هم صحبتي با آنها مسيرم را عوض كرد و مرا از سير نزولي رهايي بخشيد... در آغاز آنها و
**صفحه=19@
و گفته ها و كرده هايشان را به تمسخر مي گرفتم و هم نشيني با آنها در حد يك سرگرمي معمولي برايم مي نمود. ولي كم كم اعتماد بنفسشان را كم كرد و روحم را دستخوش تغييراتي ساخت...
آينده از ديدگاه من يعني به هيچ دل بستن بود و اميد در نظر من كلامي مسخره جلوه مي كرد... ولي اميدي كه آنها با هيجاني وصف ناكردني از آن سخن مي گفتند و آينده اي كه آنان برايم ترسيم مي كردند عقيده و فكرم را دگرگون ساخت.
آنها از ايمان سخن مي گفتند و من آنرا نمي شناختم... آنها از پايه و اساس حرف مي زدند ولي من با آن بيگانه بودم... ولي كم كم من نيز با آنها آشنا شدم... با خواندن يكي دو كتابي كه بمن هديه كردند روح ناآرامم رو به آرامش پيشروي آغاز كرد. و با شركت در جلسات آنان در مسيري افتادم كه از وجودش بي اطلاع بودم...
اكنون اثري از عصيان... طغيان... ويرانگي و تخريب در من نبود. حالا ديگر مي دانستم كه چه
**صفحه=20@
مي خواهم، چه مي كنم و در پي چيستم... من تشنه ي اسلام بودم، تشنه ي برادري و برابري... تشنه ي دوستي و محبت... تشنه ي نيك انديشي و نيكخواهي... و اكنون بدان دست يافته بودم، به درياي رحمتي كه هرچه بيشتر از آن مي نوشيدم بيشتر نيازمندش مي شدم.
اولين باري كه سر به سجده نهادم، اشكم بي اختيار ريختن آغاز كرد و اولين باري كه «لبيك» گفتم آنچنان حالت ناشناخته، او دلچسب و آرام بخشي به من دست داد كه احساس آن را براي يكايكتان آرزومندم...
و اكنون از عمق ايمان و اعتقاد و اعتماد برايتان نامه اي مي نويسم شايد مايه ي الهامي باشد ديگر تشنگان روح را.
وجدان
«ما مي توانيم به گفتار وجدان خود گوش ندهيم ولي قادر نيستيم مانع حرف زدن آن بشويم»
«زنبق دره - بالزاك»
**صفحه=21@
فاتحان واقعي مسابقات
«اين پولها از كجا مي آيد؟ از درآمد مسابقات، از شرط بنديها و مهمتر از همه از راه تبليغات تجاري و اين تبليغات تجاري هستند كه تعادل مالي سيركهاي بزرگ ورزشي را تأمين مي كنند. «كرويف» با كمپاني فيليپس هلندي قراردادي براي مدت جام منعقد كرده و در اين مدت (جام جهاني) فوتبال دراختيار اين كمپاني خواهد بود و كالاهاي تجاري آنرا تبليغ خواهد كرد و در ازاي آن شش ميليون فرانك دريافت خواهد داشت (9 ميليون تومان) او با پدرزنش كه در اسپانيا با نام مستعار «كشوري صندوق پول» معروف است يك مركز تجاري برپا كرده كه سالي چهار ميليون فرانك درآمد آنست.
در كشورهاي فقير، ورزش مردم را به فراموشي مي كشاند و در كشورهاي ثروتمند يك وسيله فروش است.
اين منطق جوامع مصرفي است. به كمك ورزش مي توان همه چيز و در درجه اول وسايل ورزشي را فروخت. همه ساله در فرانسه بيست ميليون جفت كفش ورزشي به فروش مي رسد كه از آن ميان پنج ميليون جفت كفش فوتبال است»
«روزنامه مردم - شماره 146»
**صفحه=22@
از: مهين - ر.
جهش افكار
گذشته ها گذشته، آينده هم نامعلوم، آنچه كه گذشت خوب يا بد گذشت.
پيش بيني هم دشوار، علم هم پاياني ندارد و آنچه هست در مقابل علم عالم هيچ است. و مي بينيم كه علوم طبيعت هم نمي تواند عطش و گرسنگي عميق بشر را برطرف كند و آمال و آرزوها و اشتياق وي را تسكين دهد. از حقيقت نبايد دور بود و با واقعيت بايد ساخت. ما نمي توانيم گذشته را فراموش كنيم ولي مي توانيم نسبت به آن بي اعتنا باشيم و اميد به آينده بهتر. و اين آينده زماني جالب خواهد بود كه اشتباهات گذشته را تكرار نكنيم و مبتكر راه نو و روش نوين باشيم. نبايد به خود اجازه دهيم كه اجتماع ما را چون كوري بي عقل و بي اراده به هر طرف كه مي خواهد بكشاند، نبايد به خود اجازه دهيم كه بازيچه دست ديگران باشيم و نبايد بازيچه سرگرميهاي
**صفحه=23@
ناپايدار باشيم چه؛ ناپايداري، نگراني و سرگرداني همراه دارد.
بهر حال از اجتماع نبايد انتظاري داشته باشيم و نبايد اجازه دهيم كه تملق گويي ها در ما اثر كند. بلكه بايستي راه را پيدا و هدف را دنبال نماييم همان هدفيكه آرزو احتياجات انساني را در بر دارد. زندگي براساس احتياج دور مي زند يعني زندگي مساوي با احتياج است و هرچه فرد زنده تر، محتاج تر و وقتي كه همه ذوق ها و شوقها و آرزوها خاموش شد مرگ است و نيستي.
و مي بينيم كه سرمايه اصلي انسان همان احتياج و نياز است. انگار كه ذخيره دروني وجود انسان تمام شدني نيست و به فراخور آنچه خواهشهاي او طلب كند جواب خواهد شنيد.
مسلماً فقط احتياج كافي نيست و عمل نتيجه آرزوست. و باز مي بينيم كه تنها سرمايه هوش و استعداد بي فايده است چرا كه يك نفر متفكر صرف؛ يك وجود ناكامل و بدبخت است، زيرا نمي تواند به آنچه كه مي فهمد برسد. قابليت درك روابط اشياء وقتي مثمر ثمر است كه با فعاليت هاي ديگري مثل اخلاق اراده - قضاوت صحيح و نيروي بدني توأم باشد. كسي كه در طلب علم است خود را براي مشقات طولاني اين راه آماده مي كند و در حقيقت خود را بنوعي رياضت وامي دارد. اصولاً انسان تا موقعي رنج مي برد كه نمي داند براي چه رنج را تحمل مي كند.
**صفحه=24@
وليكن اين سؤال پيش مي آيد كه از كجا شروع كنيم كه دچار كجروي و تكروي نشده حداقل اگر نفعي نبرده دچار زيان هم نشده بطوري كه ذخاير و سرمايه هايي را كه در جاي ديگر تحصيل نموده ايم از بين برود. چون در خلاف جهت منظور واقعي پيش رفته ايم و اين يك امر مسلم طبيعت است كه در اثر كجروي از مسير تكاملي باز مانده ليكن خود سير تكاملي، مسير قهقرايي ندارد.
اگر فكري از دل مريض و دماغ ضعيفي سربزند و گرفتار عوارضي از قبيل كينه توزي جاه طلبي شهرت انگيزي و حسادت باشد نمي تواند به عقايد حق و زنده كننده اي منتهي شود. چرا كه در كنار فكر ضعيف، حسد، كينه، سخن چيني، غيبت، انگيزه هاي ديگري ديده مي شود و مي دانيم كه فكر ضعيف و كوتاه بين در اثر خودبيني است و ديگر هيچ. همينطور افكاري كه از دل خشن و بي عاطفه سربزند خطر عارضه هاي ديگري دارد چرا كه در كنار قدرت، امكان ظلم كردن زياد بچشم مي خورد و مي بينيم كه معتقداتي كه مترادف يا افكار فطرت و شرافت انساني و مخرب عواطف و اخلاقيات بشر باشد به بيراهه و بن بست مي رسد. و مي بينيم كه اينها صفاتي است كه ظاهري آراسته دارند ولي خالي و بسيار خطرناك هستند و مي دانيم كه زبان ترجمان دل است و اگر دل مريض و خراب شد نمي تواند سير تكاملي را بپيمايد براي اينكار بايد ابتدا خود را بشناسيم نه اينكه در
**صفحه=25@
خود فرو رويم بلكه رضايت خويش را جلب كرده درصدد رفع عيبهاي خود برآييم مشروط به اينكه بخود راست بگوئيم و از دروغ و نيرنگ دور باشيم.
درد انسان قرن ما درد خودشناسي است درد بيگانگي از خويشتن است كه چرا خودم نبودم؟ و چرا خودم نباشم؟ چرا در گفتار و اعمال، خودم نيستم؟ و در گذشته هاي دور خودم نبودم؟ مسلم كسي كه خودش را نشناخت جامعه اش را هم نمي تواند بشناسد پس ابتدا خود را بشناسيم بعد از شناخت خود به معرفي ديگران و طبيعت بپردازيم. از مجموع اين معرفتها جامعه را خواهيم شناخت و در جامعه بيش از آنكه انتظار رود به پيروزي خواهيم رسيد مشروط به اينكه به خودمان ايمان داشته باشيم آنچنانكه به خداي خود ايمان داريم.
و مي بينيم در قرآن به سه مطلب اساسي مهم توجه زياد شده است «شناخت خود»، «شناخت طبيعت»، و «شناخت خدا» و آنجائي كه مي گويد:
و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون **زيرنويس=سوره حشر آيه ي 18.@
نباشيد مانند آنانكه فراموش كردند خدا را پس فراموششان ساخت خويشتن را، ايشانند نافرمانان. در اين آيه ارتباط مستقيم شناخت «خود» و «خدا» را مي رساند كه تا چه اندازه
**صفحه=26@
مورد توجه است.
راستي خودشناسي كار بسيار مشكلي است اما چقدر لذت بخش است انسان بداند داراي چه خصوصيات اخلاقي است. ادعاي مهم و كار بس دشواري است كه كمتر به آن توجه داريم ولي عملي كردن اين كار هرچه باشد به از عدم است.
اين مطلب را در جامعه شرق كه بررسي مي كنيم مي بينيم به خود و خدا پيوسته و به طبيعت فكر نمي كند و در جامعه غرب به خود و طبيعت پيوسته، خدا را كنار گذاشته هر دو، جنبه افراط و تفريط را پيش گرفته و هيچكدام راه رستگاري را نخواهد پيمود و ايده آل، آن جامعه ايست كه ابتدا به شناخت خود و سپس به شناخت طبيعت و در نهايت به شناخت خدا رسيده باشد. و طبق حديثي كه مي گويد:
«خدا رحمت كند شخصي را كه بداند «از كجا» آمده «در كجا» ست و «بكجا» خواهد رفت» جامعه اي اين چنين با ديد عميق و جهان بيني اسلامي كه افراد آن به نفس خود راست بگويند، كمبودها و نيازهاي اوليه زيستي خود را دريافته باشند و به محروميت آنها با ديد واقع بيني بنگرند در ابتدائي ترين شيوه هاي بياني و رفتاري مي توانند حتي مبلغ اساسي ترين مفهوم ايماني و آرماني خود باشند.
در سر راه گاهي به سراب مي رسي، كه مهم نيست.
بدان كه نرسيدن به آرزو و دلالت بر بيهوده بودن عمل و
**صفحه=27@
پوچ شدن نمي كند. وليكن اگر مطلوب واقعيت، وجود داشت ولي طالب در تشخيص و انتخاب آن دچار اشتباه شد. و برخلاف جهت منظور واقعي پيش رفت نتيجه اي كه دست مي دهد به زبان او تمام شده و اينجاست كه علاوه بر اينكه نفعي نبرده خسران هم كرده است و چقدر جالب قرآن بيان مي كند كه:
«والعصر - ان الانسان لفي خسر - الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر»
سوگند به عصر - همانا انسان يكسر در زيان بسر مي برد. مگر كسانيكه ايمان آورده و عمل هاي شايسته انجام داده و همي يكديگر را حق سفارش كنند و همي يكديگر را به صبر سفارش كنند.
اتفاق در عدم اتحاد
«مسلمانان اتفاق كردند كه اتحاد و اتفاق با يكديگر نداشته باشند، دريغا كه هر يك مانند خوره همديگر را مي خورند، تيشه به ريشه هستي خود مي زنند، براي خرسندي دشمنان محمد (ص) پشت به قبله كنند، قرآن مجيد را ناديده انگارند!! و غرب زدگي را سرمايه خود و خاندانشان پندارند!»
«سيد جمال الدين اسدآبادي»
**صفحه=28@
از: زرين تاج وفايي
شيراز: دانشگاه پهلوي
«مطبوعات»
يا بنگاهي كه با افكار عمومي تجارت مي كند
عصر، عصر بيداري و جهش است، زمان، زمان تكاپوست. انسان امروز چون غواص در دل پر تلاطم درياي بيكران زندگي نقش هزار آرزوي طلايي را بر ديوار پندار مي آويزد و چون صياد در اعماق جنگلهاي آكنده از وهم و راز در پي يافتن غزال رميده اي با هراس خويشتن و قهر طبيعت مي ستيزد و پيوسته براي پيشبرد آرمانهاي خويش جهد مي كند! اما براي اين سؤال چه پاسخي مي توان داد كه چرا چنين انسان خلاقي به سرنوشت خويش نمي انديشد؟ و چرا بموازات اين همه
**صفحه=29@
كنجكاويها در طبيعت به طبيعت پر غوغاي درون خويش نظر نمي افكند تا بيشتر به سعادت خويش فكر كند، چرا هر روز موجي از يأس و بي هدفي در درياي بي سرانجام و پوچ زندگي خود مي بيند و حس مي كند مظاهر اين بي هدفي هر روز به صورت برادركشيها و جنايت ها آشكار و متجلي است. انسان امروز با آنهمه رشد فكريش بايد بداند همانطور كه اجتماعي چنين با شكوه بوجود آورده است بايد اصلاح و تكامل آن را بعهده گيرد، اما چرا نمي داند؟ چرا نمي داند كه جهاد اكبرش اين است كه به اين زندگي با اينهمه شكوه و عظمت بايد معني و هدف بخشيد. دليل اصليش اين است كه «بعد روحي و معنوي» انسان بطور وحشتناكي نسبت به «بعد ظاهري و مادي» آن عقب مانده است يعني انسان امروزي موازي همان گامهايي كه براي تعالي زندگي خويش بر مي دارد گامهايي براي جهت و مفهوم دادن به آن پيموده لذا با آنهمه تلاش خستگي ناپذير زندگي پوچ و بي هدف را ساخته است.
مهمترين مسأله ي انسان متمدن امروز همين است و ريشه همه ي نابسامانيهاي اجتماعي كه بدست همين انسان متمدن خلق مي شود جز اين نمي تواند باشد. لذا بزرگترين خدمت به اين انسان عصيانگر جهت، و مفهوم دادن به زندگي اوست. براي انجام اين جهاد مقدس بيش از هر چيز آنهايي كه افكار مردم را هدايت مي كنند مسؤولند. آنها بايد بكوشند نيرو و فكر خويش را در
**صفحه=30@
جهت حل اين قضيه در جامعه اي كه خود آن را بوجود آورده اند مصرف كنند و با اين كار نه تنها دين خود را واقعاً ادا نموده بلكه جهادي مقدس را شروع كرده اند كه در راه سعادت همه جانبه ي همنوعان خويش هرگونه مانعي را برخواهد داشت و براي پيشبرد جامعه ي بشري و انساني خويش رنجي متحمل شده اند كه بحق در خور وظيفه عظيم آنهاست، چه خوب بود كه همه ي افراد جامعه ي ما بخصوص طبقه ي جوان مي دانستند زماني مي توانند استقلال و شرف ملت خود را حفظ كنند كه در كار و فن خود علاوه بر وظيفه ي مادي را كه به عهده دارند جهت دار و با هدف باشند و هدف از زندگي را درك كنند و اين جز از راه آموختن ميسر نيست. در جامعه ي امروز ما بخشي از پديده هاي اجتماعي را مي توان خبرها، و گزارشات، پندها يادآوريها، آموزشهاي گوناگون، سلسله مطالبهايي اعم از اجتماعي، اعتقادي، هنري و غيره... دانست كه در ماه يا هفته يا روز در اوراقي ثبت شد، و به شكل مطبوعات در دسترس عموم قرار گيرد. بديهي است هرچه در جامعه وسايل ارتباط و تبادل افكار و كار چاپ و انتشار مطبوعات، هفته نامه ها، روزنامه ها سالم تر و فراوان تر و استفاده از آن براي همگان آسان تر باشد نتيجه ي آن اين است كه آموزشهاي فوق را گسترش و در اختيار همگان قرار داد و از مردمان جامعه افرادي فهميده و روشنفكر و در حفظ منافع ملي و وطني كوشا ساخت. مگر نه اين است كه نقش اين مطبوعات بايد چنين باشد كه
**صفحه=31@
به عنوان وجدان بيدار جامعه بكوشند تا ذوقها و سليقه ها و افكار را در مسيري سالم سوق دهند؟ مگر نه اين است كه نويسنده ي آگاه بايستي خود را در برابر خوانندگان مسؤول حس كند مسؤول براي پروراندن ذوقهاي سالم، براي رهنمايي افكار در جهات مثبت و خلاق، براي هدايت و ارشاد افكار نونهالان و نيز براي عرضه دادن فرضيه ها و تئوريهاي علمي و صنعتي به موازات ايمان و محتوي دادن به زندگي مادي.
ولي افسوس كه در اجتماع امروز ما «سيه بازارهاي جنون آميز مشتي دو پايان چهار پا صفت، گرم است» و مطبوعات نه تنها چنين مسؤوليت هاي انساني و خطيري را حس نمي كنند بلكه يكسره از آن بيگانه اند و همان پوچي و بي اعتباري غربي را بازگو مي كنند و بصورت بنگاههايي درآمده اند كه با افكار عمومي تجارت مي كنند و يا دروغ سازيها و داستان پردازيهايشان بذر فساد و انحطاط را آبياري كرده طوري كه خون بافتهاي اخلاقي اجتماعي را زالو صفت مي مكند و تباه مي سازند. مطبوعات امروز ما درست در جهت خلاف رسالت واقعيشان در سوزاندن ريشه هاي معنوي و عاطفي مسابقه ي سرسام آوري را آغاز كرده اند و شگفت آنكه بازندگان و قربانيان اين مسابقه جز مردم اين مرز و بوم به ويژه قشر جوان نيست! رنگين نامه هايشان را ورق بزنيد و نشر آن بزرگترين شاهكارشان نشان دادن هرچه عريان تر مسايل سكسي و دامن زدن به آتش
**صفحه=32@
غريزه جنسي جوانان است.
تبليغ پارتي هاي هوس آلود و مجالس قمار، دخمه هاي نفرت انگيز و غوغاي منحوس آهنگهاي گوشخراش و رقصهاي داغ و مهيج و منعكس كردن عكسهاي عريان كه از ديدن آن حتي پيران پر سال هم تحريك مي شوند تا چه رسد به مشتي جوانان لجام گسيخته و احساس باخته ي امروز. اين است بزرگترين هنر مطبوعات ما و آن است بزرگترين رسالتي كه در اين قرن آشوب زده به عهده ي آنهاست.
اكنون به چه كسي بايد گفت بياييد شما را به خدا به اين نسل به گردانندگان اجتماع فردا رحم كنيد و دست اينگونه راهزنان را كه چون مقلدان و متظاهراني هستند كه سرتاپا ننگ و گناهند ولي در ميان پوستين زهد و تقواي دروغين سر به مهر معبود يكتا مي گذارند و رياكارانه اشك حسرت مي بارند قطع كنيد. به حقيقت وقت آن شده كه دروازه هاي كشور را به روي اين مفسدان و سبك مغزان ببنديد و قدمي در اين جهاد مقدس برداريد.
به اميد آن روز
حقوق زن
«زن هر كجا مي خواهد خصوصيات خود و حقوق خود را حفظ كند غلبه با اوست ولي در هر مورد كه بخواهد حقوق مردان را غصب كند غلبه با مردان است.»
«اميل - روسو»
**صفحه=33@
از: نفيسه - ن.
بدنبال هاجر؛
در گريز از سراب
يادداشتهايي از سفر حج «آخرين قسمت»
«اينها درد و دلهاييست از يك ديدار شكوهمند، و حرفهايي و برداشتهايي. قبلاً بخش هايي از آنرا خوانديد و اينك آخرين قسمت آن از نظرتان مي گذرد.»
دوشنبه 11 بهمن 1350 «مكه»
هوا خنگ است و بوي اصفهان را دارد. جلوي در منزلها، زنها اجاق بسته اند و در عين حال كه غذا روي دود
**صفحه=34@
و آتش غل مي زند به كنارش به نماز ايستاده اند. بچه ها لخت و كثيف و ژوليده روي تل خاكها مي لولند و جوانترها كنار ماشين هاي رنگارنگ بيكار ايستاده اند. ما نرم نرم كوچه ها را زير پا مي گذاريم از پله هاي پهن و فروريخته ي دامنه ي كوه مي گذريم و بالا مي رويم. در مسيرمان خانه هاي كوچك دو اتاقي و اكثراً سنگي خود نمايي مي كند. دورترها، بالاتر از همه در دل كوه تك چراغي مي درخشد كه احتمالاً بعنوان راهنماست. مي رسيم به آن و روي آخرين پله ساخته شده بر كوه مي نشينيم. در افق روبرو، كوههاي ديگر سر به ابرهاي نارنجي رنگ سپرده اند و شهر پست و بلند، پولكهاي رنگين بر خود مي آويزد.
مرد عربي نفس زنان از راه مي رسد. برعكس تصورم خشن نيست و ما را بخانه اش دعوت مي كند كه نمي پذيريم و زن و دخترش بسراغمان مي آيند و تعارفي. كمي تازه بدوران رسيده مي نمايند، دختر با آن لباس بلند آبي و سيماي كلاسيك شرقي و مرد با كت پوستش و زن با عباي مشكي براقش و با لبخندها و تعارفهايشان اين احساس را در من بوجود مي آورند. مي نشينم روي سنگها با مرد به صحبت. مدرس است و ماهي 700 ريال سعودي حقوق دارد. مدتي به تته پته
**صفحه=35@
مي گذرد. هرگز در زندگي به اينگونه فارغ و بي دغدغه نبوده ام و اينگونه به پرسه زدن در مكانهاي مختلف وقت نگذرانيده ام يك روز در كوچه پس كوچه ها و روز ديگر به بهانه ي رفتن به قبرستان «ابوطالب» از قبرستان عمومي سر در آوردن و درون آن تونلهاي قنات مانند سركشيدن و به مرده هايي كه درياچه هاي سفيد پنبه اي سر و ته شان را بسته اند نگريستن كه چگونه مرد عرب پايش را مي گيرد و سرازيرش مي كند در آن سوراخ و مي خواباندش ته گودال، بعد در سوراخ را با چند قلوه سنگ مي بندد و بيلهاي خاك است كه مي آيد و مي رود و دفتر زندگي را مي بندد.
چيست اين بشر و عمر كوچك او در مقابل عمر طويل دنيا، چگونه حتي از يك ثانيه كمتر است و چقدر كه او براي كم و زياد اين يك ثانيه و يا رنگ وارنگش ادا و اطوار در مي آورد. چيست اين بشر، اينهمه ادعا تا چند سال ديگر حتي از استخوانهايش خبري نيست و روي اين قبر، قبر ديگر، مرده اي تازه را بخود خواهد پذيرفت.
تا ما ايستاده بوديم دو تا مرده آوردند كه كسي همراهشان نبود و نه اشكي و نه تأثري بدرقه راهشان. نديده ام مسلمانهاي اين نواحي بر مزار پيغمبرشان گريه كنند و يا ماچ و بوسه اي. همينقدر كه عمر تمام شده است. حالا بيا ما ايرانيها
**صفحه=36@
را ببين كه چقدر به تشريفات كار مي پردازيم و از اصل مسأله مي كاهيم. آيا تفاوت بين زبان مذهبي ما و زبان عاديمان به اين ريا كمك نمي كند؟ وقتي كه من مي ايستم و كلماتي را مي خوانم كه معنايش را نمي فهمم و حتي اگر ترجمه ي تحت الفظي اش را بدانم درك عمق آن كلمات برايم ممكن نيست آيا به اين پرده پوشي و ريا كمك نكرده ام. بهر حال بايد كوشش كرد براي درك معني آنچه مي خوانيم، نه كوشش براي ادامه اش بهمين صورت ناقص كه وجود دارد. زيرا در آگاهي نسبت به آنچه مي خوانيم حال و هوايي هست كه در ناآشنا خواندن هيچگاه بدان نمي توان دست يافت.
5 شنبه 50/11/14
عصر مي رويم به ديدن دكتر «ك» و خانمش، هر دو ساده، مذهبي و جوياي دوستي هاي بدون تشريفات ولي متأسفانه كم اطلاع.
بعد كه بر مي گردم خانه هوس شديدي دارم براي رفتن به حرم و خواندن دعايي و نمازي. وقتي مي رسم كه صف طويل نماز مغرب بسته شده است. مي ايستم كناري و نماز مي خوانم و همراه اين خطوط گرم نامنظم بر خاك مي افتم. مرد و زن فرقي نمي كند همه در كنار هم مي ايستند و هر جا كه برسند و اگر لازم بود تمام راههاي ماشين رو و پياده رو را مي بندند
**صفحه=37@
اين را بحساب بدويتشان بگذارم يا مذهبي بودنشان يا خود فراموشي شان در برابر خالق؟
- - -
عشق دوباره آمده است. نياز من بعشق يك نياز تازه شناخته شده نيست. منتها هر بار بنوعي تجلي كرده است. زماني كه از آغوش مادر شروع شد و از دستهاي گرم پدر و شرم براي ابرازش. سالهاي بعد كه همكلاسها بودند و چه خيالپردازيها درباره ي آنها، بعدها كساني ديگر، از نوشين گرفته تا بچه هاي خودم تا دوستان مختلف و حتي چه بسا كه به رنگ تند و بي ثبات هوس ها نيز آغشته شده است.
آيا سرانجام اين عشق كامل شده است؟ آيا به يك چيز ثابت و حقيقي رسيده ام؟ آيا آنچه اكنون بنظر معبودم مي رسد و راهبرم، همواره همين خواهد بود» يا باز در موقعيتي ديگر و سالي ديگر چيزي ديگر؟ هنوز اين عشق همه ي زندگيم را پر نكرده است. هنوز عشق «ابراهيم» به خدا و انجام وظيفه اش برايم درك نكردني و ناشناخته است. هنوز بچه هايم شوهرم، مامان و بابايم و... و... و بسياري مظاهر شناخته شده و مربي برايم چسبنده تر است تا عشق به آن چيز ناشناخته. اين را وقتي مي گويم كه خود را در جريان حادثه قرار مي دهم. وقتي كه در تصور، خودم را تا مقام ابراهيم
**صفحه=38@
ترقي مي دهم وگرنه از گوشه خانه و كنج رختخواب مي شود گفت:
«نه، نه، من همه چيز خود را در راه ايمان بخدا از كف خواهم داد.»
بهر حال اكنون مهم اينستكه من نياز شديدي به پرورش اين عشق حس مي كنم. به چيزي كه انساني و فناپذير نباشد. به چيزي كه ثابت باشد و رنگ و رياي زندگي آنرا تبه نكرده باشد. به اين وسيله است كه من خود نيز مي توانم ثبات و استقامتي بيابم. به اين وسيله است كه مي توانم براي چيزي كه امروز مبارزه مي كنم فردا نيز و در موقعيتي ديگر نيز مبارزه نمايم. نه اين لحظه براي چيزي بجنگم و به چيزي عشق بورزم كه فردا برايم قابل قبول نيست.
زندگي با اينهمه پهنا و عمق يك قطره است، يك قطره در آستانه ريزش بر دريا. چه كسي مي تواند عظمت دريا را در مقابل اين قطره كه نور خورشيد هر لحظه امكان بخار كردنش را دارد و خاك احتمال نوشيدنش را و دريا احتمال فرو كشيدنش را ناديده بگيرد؟
اوه، دوباره ادبيات!!!
- - -
ساعت 5 شب براي وداع آمده ايم، همراه با دكتر و دكتر «ب» و در حقيقت تنهاي تنها. لبريز از اندوهم،
**صفحه=39@
احساس كساني را دارم. كه مي خواهند با عزيزترين نزديكانشان وداع گويند. نه، من وداع نخواهم كرد. زندگي من بايد از اين سفر و از اين روزها و اين مكان تأثير پذيرفته باشد همه زندگيم و همه ي عمر گوشهايم از صداي اين سرود آرام پر خواهد بود و قلبم از گفتار عشقش.
ما مثل بچه ها تلاش مي كنيم كه اين لحظه هاي آخر هرچه بيشتر طويل شود. دكتر «ت» با اشكي بر لبه پلكها مي افتد روي سنگهاي آستانه و وداع مي گويد. من با لرزشي پشت به بناي عظيم «مسجدالحرام» مي كنم و از پله ها بالا مي دوم.
- - -
شب ساعت 6 آخرين شام را مي خوريم. گويا رييس كاروان دوباره سخنراني كرده زيرا و لوله عجيبي بين افراد برپاست. شوهر خانم «ع» بالا و پايين مي رود كه: «اين چه وضعي است، مردي كه مي گويد معلوم نيست كجا مي رويم و تا كي تو راه هستيم مي خواهد ما را بيابان مرگ كنه، پدرشو در مي آرم» و ساعت 8 شب، ما تقريباً عازم رفتن هستيم كه خانم «ع» وحشتزده مي آيد تو و رو به دكترها كه:
«آخه شما بايد كاري بكنيد. اين شوهر لندهورم رفته تو اداره سرپرستي شكايت كنه و هنوز برنگشته مي ترسم
**صفحه=40@
بلايي سرش اومده باشه، ترا بخدا بريد بياريدش». دكترها اين كار را از سر خودشان باز مي كنند يكي با زبان خوش و گرم و نرم و ديگري با سكوت و بي اعتنايي. تا بياييم سوار اتوبوس بشويم شوهره رسيده است و چه دعوايي سر جا، كه زن و شوهر هر دو دولاپهنا هستند و نه مي توانند روي صندلي دو نفري بنشينند و نه سه نفري و نه اينقدر جا هست كه بشود جاي يكي ديگر را به آنها داد. محل بازرسي روبروي شير و خورشيد ايران است. آخرين خداحافظي. عجولانه وسط خيابانهاي «ام الدود» با عمو محسن برگزار مي شود. ماشين بسوي جده براه مي افتد. تا 2 بعد از نيمه شب در مدينة الحاج هستيم. اين جا يك شهرك است ولي از بس اين گوشه و آن گوشه ماشينها ايستاده اند و مسافرين بپايش اطراق كرده اند، حدود خيابانها مشخص نيست نيم ساعت بعد ما را بسوي مطار (فرودگاه) حركت مي دهند و مطار راستي كه ديدني است و تحمل نكردني. بار و بنديل را بدوش مي گيريم و از اين گوشه به آن گوشه مي كشيم و تو تاريكي معلوم نيست پايمان را كجا مي گذاريم. خوشبختانه اثاثيه كم داريم و از آنهمه سر و سوغات كه ديگران تهيه ديده اند خبري نيست مي نشينيم كنار سياهها كه ناگهان قال و قيل عجيبي در مي گيرد چنانكه گويي كلاغها بدور لاشه اي ريخته اند. بر مي خيزم بتماشا. زني با تيپ كلاسيك و مشخص افريقايي با آن گيسوي فرفري سياه، نشيمنگاه پهن و گرد و پيراهن
**صفحه=41@
دكلته اي كه شانه هاي سياهش را بيرون انداخته. دهان را گشوده و بر سر طرفش فرياد مي زند و نعره ها چنان است كه مو بر تن آدم راست مي شود. مردها از پس او بر نمي آيند و مي روند كنار و چنان قيافه اي دارند كه بله، كسي حريف اين سليطه نمي شود. سرانجام زن سطل پر از اثاثش را بر ميدارد، كلاه بچه اش را تو توي پيشاني اش پايين مي كشد و او را مي نشاند پشت كمرش و زبر و زرنگ بحالت قهر مي رود. ما اثاثيه را بر مي داريم و يك مرحله جلوتر مي رويم تا پاي باسكول. روز روي فرودگاه پهن شده است. هر كس بفكر صبحانه اي است. ما خسته و عصبي و خواب آلود هستيم و بدتر از همه پولي در بساطمان نيست آخرين ريال سعودي در مكه خرج شد. اين جا ديگر از رييس كاروان و معاونين متعددش و همراهان خبري نيست، همه خسته و بيحال روي پتوهايشان افتاده اند و دوباره بيگانه و اخم آلود هستند. كاروان اشرافي تهران دو پرواز جلوتر از ماست پروازهاي 73 و 74. آنها نيم ساعت زودتر از موقع پرواز مي رسند و عموماً شيك و آخرين مدل و انگار نه انگار كه در اين سوي دنيا هستند و آنقدر چمدان بدست و پا و كول و كمر دارند كه چشم خيره مي شود و چه جنجالي بر سر زود وزن كردن اثاثيه راه انداخته اند. مگر همه با يك هواپيما نمي روند پس دير و زود ندارد. شرم آور است دعواي سرپرست يك كاروان با آن مرد. شرم آور است دعواي سرپرست يك كاروان با آن مرد. سرپرست باندازه 20 چمدان روي باسكول گذاشت مردي كه زودتر از او نوبت گرفته بود ناگهان دهانش
**صفحه=42@
را باز كرد و: «مرديكه من زودتر اومدم، شكست رو مي درم. مي دوني 20 هزار تومان مال ما بيچاره ها تو شكم توست د بذار، بازم چمدون بذار. اينا همه از مال ما بيچاره ها خريده شده.»
سرپرست هيچي نمي گفت و تند تند اثاثيه را روي باسكول مي گذشت.
من بدنم مي لرزيد و خوشحال بودم كه با يك تيپ عامي و بيسواد و معمولي اين سفر را آمده ام. اين طبقه ممتاز حتي در اين جا نيز خود را از مردم ديگر جدا مي دانند؟ دايم سر خوب و بد غذا نق مي زنند، سر عقب و جلوي اتوبوس و اين دست آخر هم كه سر توزين اثاثيه. اگر در موقع آمدن به اين سفر چيزهايي را تحمل مي كردند و حق ديگران را محترم مي شمردند و خود را براي حاجي شدن آماده مي كردند اكنون گويي از بند رسته اند و چشم انداز آنها همان شهر خودمان است و همان آب و رنگهاي دروغين.
بالاخره ساعت در حدود 5 بعدازظهر است كه ما بعد از يك شبانه روز بيخوابي و سر پا ايستادن و حمالي كردن سوار هواپيما مي شويم و بسوي تهران.
- - -
تهران
ساعت 8 شب است، زير پايمان لكه هاي طلايي كوچك
**صفحه=43@
پديدار مي شود كه لحظه به لحظه بزرگتر مي شود و رنگ مي گيرد. كم كم خط ممتد چراغها، نئون هاي رنگارنگ و چراغهايي كه متحركند و معلوم است متعلق به اتومبيل هاست و نماي آپارتمانها پديدار مي شود. تاكنون درون اين رنگها زندگي كرده بوديم اما آن را از بالا و خارج از گود نديده بوديم. مثل زندگي كه سالهاست درونش مي لوليم، آيا چه احساسي خواهيم داشت اگر مثل يك نفر خارج از گود به نماي آن بنگريم. آيا بجز كندوي عسلي خواهيم ديد كه زنبورها بگردش جمعند، كه عمرشان كوتاه است و چنان به حال خود مشغول كه دور و بر را نمي بينند
در فرودگاه ايستادن در صف براي خوردن سه كپسول؛ بعدها موجودات استرليزه شده را روانه خانه هايمان مي كنند چرا كه چمدانها هنوز نرسيده و در آنجا ماندن بي فايده است. ناچار تلفني به برادر «دكتر» مي كنيم و شب را در خانه اشان مي افتيم. فردا صبح بفرودگاه مي رويم كنترل اثاثيه و گمرك و اين حرفها و دوباره همان آش است و همان كاسه. هجوم بيهوده مردم. باركشي، فرياد و قيل و قال بر سر هيچ و بدگويي و هزار ادا و اطوار. ما از گمرك براحتي مي گذريم نه اثاثي است و نه قاچاقي. مرد گمرك چي مي گويد مواظب شوهرت باش. اين دكترها وقتي حاجي مي شند خيلي وضعشون خراب مي شه. ممكنه دو تا سوغاتي آورده باشه يكي اش هم زن
- گمرك سوغاني دوم چيست؟
**صفحه=44@
از همان طرف اثاثيه را به گاراژ مسافربري مي بريم. اكنون ساعت 1/5 بعدازظهر است. با عموها بوسيله تلفن خداحافظ مي گويم. ديگر دل ماندن ندارم. نمي دانم بچه ها چگونه اند اين همه وقت چرا اينقدر بيخيال بودم، شايد به خاطر موقعيت مخصوص و آن طرز مخصوص از دنيا بريدن بوده باشد. درون اتوبوس است كه واقعاً خود را در خاك وطن مي يابم. مردم يا چرت مي زنند يا در حال تخمه شكستن و پرتقال خوردن هستند. نوار روي ضبط صوت آهنگهاي مختلفي پخش مي كند كه از بس تكرار مي شود لج آدم را در مي آورد. و خاك بيابان بوي باران و رطوبت مي دهد. اين خاك برعكس خاك عربستان نمدار و گيراست. من با بويش آشنايم و دلم لبريز از همبستگي مي شود. فكر مي كنم اگر زندگي در بهترين نقطه ي دنيا را بمن پيشنهاد كنند به يك روز زندگي در اين خاك خواهم بخشيد و متعجبم كه چرا بعضي مواقع آرزو مي كردم اين ديار را رها كنم و بجايي ديگر بگريزم.
يك لحظه بعد اخبار راديو شروع مي شود. دوباره روي بهشتي زندگي مي كنم كه درختهايش گر كشيده است، مردمش خاموشند و خفقان گرفته و پيوسته در حال نيايش و ستايش: نماي اين بهشت مخروبه علت آرزوي سابق مرا روشن مي كند، اينكه تعجب ندارد.
ساعت 8/5 شب به اصفهان مي رسيم. لبه ي خيابان رديف همه كسانم ايستاده اند. بچه ها كمترين تغييري نكرده اند و
**صفحه=45@
آنقدر دور و بر ما جيرو وير مي كنند كه همه ي مسافران انگشت به دهن به اين منظره خيره مي شوند منظره ي حاج بابائي كه ريش هاي كپي و سر تراشيده اش حاجي بازاريها را بياد مي آورد و حاج ماماني كه لاغرتر و سياهتر و... از هميشه باز گشته اند.
خانه ي كوچولويمان، با آن حوض ملوس تميز و لبريزش و سبزه يي با طراوت بر حاشيه اش به ما خوش آمد مي گويد.
شب، رختخواب يخ كرده، آخرين چيزي است كه بودن در خاك وطن و در خانه ي هميشگي را بمن القاء مي كند. براي خواب آماده ام و براي بيدار شدن از خواب يكماهه. راست مي گويند همچون خوابي گذشت. خوابي مؤثر... رويايي كه تنوعش سر گيجه مي آورد. سرگيجه اي مطبوع و حالا مي توانم در زمينه اي وسيع و زماني گسترده به آن تازه ها بينديشيم. تازه هايي كه نقش آنها هيچگاه در زندگي ام ناديده انگاشته نخواهد شد.
«پايان»
«آزاد زيستن»
«نيرومندترين قدرت يكتا، در جهان امروز، نه كمونيسم است و نه كاپيتاليسم، نه بمب هيدروژني است و نه موشك هدايت شونده، بلكه خواست ابدي بشر براي آزاد زيستن و مستقل بودن است.»
«استراتژي صلح - جان كندي»
**صفحه=46@
از: ع.ا.ا.
گزينش هدف، و امكان آن
با توجه به اينكه شرايط و اوضاع و احوال زندگي دايماً در حال تغيير و تحول است و در عين حال بينش و برداشت انسان نسبت به مسايل همين ويژگي را داراست چگونه مي توان هدفي در زندگي انتخاب كرد كه در اوضاع و احوال متغير و در شرايط مختلفي كه انسان در آن قرار گرفته و برداشتهاي متفاوتي دارد راهنماي زندگي اش بوده و او را در مسير حركتها، تلاشها، كوششها و فعاليتها و پويشهايش رهبري كند؟!.
مشكلاتي كه در بالا بر شمرديم آنچنان مسأله را
**صفحه=47@
پيچيده مي كند كه هر انساني را در اولين برخورد وادار به تسليم مي نمايد. تسليم به اينكه انتخاب هدف ممكن نيست. براي روشن شدن مطلب توضيح بيشتري داده تا بتوانيم به سؤالي كه طرح كرديم ژرفتر و حساب شده تر پاسخ دهيم.
مي دانيم انسان در يك شرايط ثابت و لا يتغير همواره قرار نگرفته است تا بتواند راه مشخصي را در پيش گيرد.
مثلاً اوضاع و احوال 20 سال قبل را در نظر بياوريد و با زمان حال مقايسه كنيد آنچنان تفاوتهاي فاحشي در آن مي يابيد كه قابل شمارش نيست. اين تفاوتها در شهر بيش از دهات و در جوامع رو به رشد بيش از عقب مانده ها يا عقب نگه داشته شده ها و در جوامع صنعتي بمراتب از كشورهاي رو به رشد عميق تر و زيادتر و گسترده تر است.
در يك ده از اوضاع و شرايط براي انتخاب مسير و راه در زندگي آنقدرها دگرگون نمي شود مسأله
**صفحه=48@
انتخاب راه و هدف براي يك جوان مسأله اي بغرنج و پيچده نيست زيرا شغل پدر و راه او را ادامه خواهد داد اما همينكه اين جوان از حوزه ده خواست خارج شود و از شرايط روستا به شهر وارد گردد در يك موقعيت فوق العاده بحراني در انتخاب راه قرار خواهد گرفت. در خود شهر، اگر شهر سيستم كم تحركي را دارا باشد و بعبارت ديگر بيشتر در حالت «ايستايي» باشد تا «پويايي»، باز براي جوان شهري زياد ايجاد اشكال جهت انتخاب نمي نمايد اما همينكه داراي تحركي سريع و تحولي ژرف باشد (در اينجا به نوع تحرك و تحول كاري نداريم كه در چه مسيري باشد) مسأله به صورت يكي از حادترين مسايل برايش طرح مي شود. اينستكه جوان امروز ديگر نمي تواند همانند پدرش به آساني به گزينش پردازد بلكه در برابر ده ها راه قرار مي گيرد كه هر كدام و جلوه نمايي خاص براي او دارند و شرايطي ويژه را در برابرش مي نهند. اين
**صفحه=49@
امر در بين شهرهاي رو به توسعه و شهرهاي صنعتي يا به عبارت ديگر ملتهاي رو به توسعه و ملتهاي صنعتي قابل مقايسه و بررسي است. بهر شكل شايد توانسته باشم مشكل اول را تا حدودي روشنتر بيان كرده باشيم.
اما مشكل دوم:
آيا انسان همواره از مسايل يكنوع برداشت مي كند؟ طبيعتاً خير، شما خاطرات كودكي خود را كم و بيش بياد داريد، برداشتها، درخواستها، انتظارات، آرزوها تمايلات، آرمانها و هدفهايي كه در آن سنين براي شما مطرح بود مسلماً هم اكنون اگر كمي در اعماق آنها فرو رويد خنده تان خواهد گرفت كه راستي ما چه هدفهايي را در آن روزها براي خود انتخاب مي كرديم. همينطور اين مسأله را با برداشتهاي دو سال قبل خود مقايسه كنيد و ببينيد چه تحولات و تغييراتي در نوع بينش و برداشت شما رخ داده است كه شايد برخي اصولاً در واژگون ساختن آرمانها و هدفهايي كه به آنها
**صفحه=50@
دلبند بوده ايد مؤثر بوده اند.
اينك كه توانستيم دو مشكل اساسي را درباره انتخاب راه و هدف در زندگي بررسي كنيم فكر مي كنيم با ما همفكر شده باشيد كه انتخاب هدف كار آسان و ساده اي نيست اما بايد گفت تازه دانستن اين مطلب آغاز كار است. سخن در اينجاست كه برداشت ما از هدف چيست؟ ممكن است پرسيده شود چرا اين مطلب را اول بحث بيان نكرديد. شايد اين امر بي جواب باشد و شايد هم جوابش اين نكته است كه چه اشكالي دارد «انتخاب هدف» را طرح كنيم و سپس «كدام هدف» را روشن سازيم.
راستي بنظر شما براي يك جوان (چه دختر و چه پسر) كدام هدف با ارزش بوده و چه مسأله اي برايش حاد مي باشد؟ ديپلم - ليسانس - شغل خاص - مقام خاص - شهرت - قهرمان شدن - ثروت و...
شايد يكي از اينها و شايد همه اش را هدف انتخاب كند ولي بلافاصله بايد از او پرسيد اگر پست
**صفحه=51@
خاصي پيدا كردي بعد از آن چه مي شود؟ بعد از شهرت چي؟ آنجا دوباره نياز داري. اگر مي خواهي زندگي عاقلانه و آزادي را ادامه دهي به بررسي و تحليل بنشيني ببيني اينك بايد چه كني؟ اغلب جوانان كه با آنها صحبت مي كردم وقتي از ايشان سؤال مي شد هدف شما چيست فوراً مي گفتند قبولي در كنكور و گرفتن مدرك. وقتي مي پرسيدم بعد از آن. مي گفت درآمدي داشتن و زندگي كردن. باز سؤال مي كردم آيا هرگز انديشيده اي اگر در اين راه موفق نشدي چه راهي را پيش خواهي گرفت مي گفت رشته ديگر. مي گفتم اگر در آن نيز با شكست مواجه شدي؟ مي گفت مسير ديگر ولي مسيري كه دلسردي فراوان در آن يافت مي شود. مي گفتم تازه بعد از رسيدن به مقام خاص آيا دوباره براي تو چگونگي زندگي و هدف در آن مطرح نمي شود؟ مي گفت آري سؤال آخرين و پاسخ آخرين ما به اينجا ختم مي شد كه پس آيا مي شود ليسانس و دكترا بدست آوردن و نظاير
**صفحه=52@
آن را هدف دانست؟ كه مي گفت نه، بايد هدفي انتخاب كرد كه راهبر زندگي ما باشد.
آري مدرك بدست آوردن خود وسيله است نه هدف. پول - مقام - شهرت - پست - قدرت همگي وسيله اند نه هدف اما براي چه كسي؟ براي فرد آزادانديشي كه زندگي را براي خورد و خوراك و پوشاك نمي خواهد، بلكه زندگي را براي آرمانهاي ديگري مي خواهد، در اينجاست كه در مي يابيم مشكل سوم ما اين خواهد بود كه:
چه چيز انتخاب كنم كه وسيله نباشد بلكه هدف باشد كه آن هدف در همه مواقع - در همه لحظات - در همه اوضاع و احوال متغير - در همه شرايط متغير برداشتهاي من، بتواند راهنماي مسير من و رهگشاي مشكلات من باشد.
اگر با كمي تأمل با هم پيش رويم مي توانيم اين هدف را بشناسيم ولي تقاضا دارم كه قبل از خواندن بقيه بحث كمي در خود فرو رويد و خوب مشكلات را در نظر گيريد و نزد خويش مجسم سازيد و سپس هدف
**صفحه=53@
يا هدفهايي كه خود وسيله نباشند را برگزينيد آنگاه آنها را روي كاغذي بنويسيد و در پايان به خواندن بقيه مطلب بپردازيد اگر موافق مطلب مقاله نبود به مقايسه و بررسي پردازيد و بالاخره اگر قانع نشديد با آدرس صندوق پستي 592 اصفهان مكاتبه كنيد شايد همفكري و همكاري شما هر دومان را بسوي نقطه مشتركي رهبري كند.
كدام هدف؟
مي دانيم انسان اگر نگوييم ذاتاً اجتماعي است مي توانيم بگوييم كه در اجتماع است و نمي تواند جداي آن آنگونه كه بايد و شايد زندگي كند و شايد توان گفت؛ لازمه پيشرفت و تكامل زندگي جمعي است. و در اجتماع زيستن و با اجتماع بودن ضروري و قطعي است (اشتباه نشود مقصود از «اجتماعي» فقط در برابر تك و تنها زيستن است نه اينكه انسان همرنگ جامعه باشد بلكه چون نيازمنديهايي دارد كه بجز در جمع محال
**صفحه=54@
است آنها برطرف شود) پس در اجتماع بودن لازمه اش تعاون و همكاري و همگامي و حس مسؤوليت داشتن است چون اگر من بخواهم خوشبخت باشم بايد منافع ديگران را نيز در نظر گيرم و خوشبختي ديگران نيز براي من مطرح باشد چون رابطه متقابل با يكديگر دارد. اصولاً هر انساني كه آزادانديش و واقعگرا باشد نمي تواند ضرورت احساس مسؤوليت در جمع را انكار كند.
اكنون با اين مقدمات ببينيد اگر هدف زير را انتخاب كنيد كه:
در هر موقعيتي بهترين راه را جهت كمك به خوشبختي و تكامل خويش و نيز كمك به تكامل انسانهاي ديگر برگزينيم، چگونه خواهد بود.
اينك اگر با ما همفكر شديد به ادامه راه مي پردازيم ما اگر اين آرمان را بخواهيم برگزينيم كافي نخواهد بود. چون بلافاصله مسأله «تشخيص بهترين راه» در برابر ما خودنمايي مي كند و از طرف ديگر ضرورت
**صفحه=55@
دارد انسان اوضاع را بشناسد تا «بهترين راه» جهت تطبيق با اوضاع را انتخاب كند. حال اگر مبديي پيدا شود كه براي او ديگر اين مشكلات مطرح نباشد يعني او در تشخيص و توضيح اشكالي نداشته و اگر راهي و مسيري را براي ما انتخاب كرد كوچكترين مشكلي از مشكلاتي كه برشمرديم در آن موجود نباشد؛ فكر مي كنم انصاف بايد داد و بايد بسوي او شتافت. در اينجا چون ديگر بحثهاي ما طولاني مي شود و از طرفي خواننده نيز خود مي داند مقصود ما چيست مطلب را خلاصه كرده و مي گوييم:
براي انتخاب بهترين راه بايد اول به سوي آفريدگار جهان شتافت كه ببينيم او چه راهي را به ما پيشنهاد مي كند. در اينجاست كه به مقايسه و بررسي راههاي پيشنهادي خدا كه عبارتست از اديان آسماني بايد پرداخت و ديد كدام مكتب و كدام دين مي تواند رهنماي او جهت ادامه آن هدف راستين بالا باشد و شايد بيجا نباشد كه بگويم آن انسان در آن موقع خواهد
**صفحه=56@
فهميد كه خود دين هم «وسيله» است نه «هدف». وسيله است جهت تكامل و پيشرفت انسان و الا دين به معني دقيق آن هدف نيست بلكه وسيله است براي بهتر زيستن اينجاست كه ما در مي يابيم هدف زندگي ما نمي تواند قدرت - مقام - شهرت - پول - مدرك و غيره بدست آوردن باشد بلكه همه اينها وسيله اند جهت پيشرفت بسوي تكامل - تكاملي كه هر لحظه انسان را بسوي خدا كه مي تواند هدف زندگي قرار گيرد نزديكتر مي كند. خدايي كه راهنماي همه لحظات و همه شرايط زندگي ماست. خدايي كه شايستگي پرستش دارد چون هيچگونه عيب و نقص و نياز در او نيست، خدايي كه جز خوشبختي و تكامل و پيشرفت ما از ما توقع ديگري ندارد. خدايي كه بستگي او عملاً آزادي ما است چون هيچگونه شرط استثمار كنندگي در اين بندگي يافت نمي شود. خدايي كه بندگي به او و پيوستگي به او در نهايت، استقلال و آزادي ما را مطرح مي كند. خدايي
**صفحه=57@
كه پايداري ما را در همه شرايط زيستي در برابر همه موانع پيشرفت تشويق و تقويت مي كند. و خدايي كه خواستار عزت - قدرت - اراده - تكامل - تمدن - پيشرفت - عظمت - شوكت - جلال - جبروت - آزادي عدالت اجتماعي - برابري - برادري - يكساني و يك رنگي مي باشد و خواستار پيكار با همه عوامل بازدارنده جهت رسيدن به اين آرمانهاي عالي بشري مي باشد.
در اينجا به بحث خاتمه داده و شما مي توانيد از منابع زير در اين زمينه استفاده بيشتري بنماييد:
1- نقش ايمان در زندگي انسان (نشريه ويژه دانشجويان) رايگان از دارالتبليغ اسلامي قم
2- ايمان به كدام مكتب (نشريه ويژه دانشجويان) رايگان از دارالتبليغ اسلامي قم
3- محمد خاتم پيامبران (مقاله استاد مرتضي مطهري درباره ي ختم نبوت)
4- زندگي ايده آل و ايده آل زندگي (استاد محمد تقي جعفري)
**صفحه=58@
كاظم جمشيديان
طعمه هاي مصرف
مرد، از زن خود بخاطر متابعت از دستورات آگهي هاي تبليغاتي گله داشت و معتقد بود كه اگر حد و حدودي براي اين نوع آگهي هاي كاسبكارانه تعيين نگردد، زن ايراني، ملعبه مطامع توليد كنندگاني قرار مي گيرد كه از هر طريق و به هر عنواني دست اندركار بر هم زدن بنيادهاي اخلاقي و اجتماعي مي باشند. و در اين ميان بيشتر از زن ها بهره جويي مي كنند. براي چاي و قهوه و سوس و هر نوع ابزار و وسيله و اذغيه و اشربه و حتي مصالح ساختماني و توالت، پاي زن را به ميان مي كشند و پايين آوردن او تا درجه ي يك وسيله، كه ضمناً مصرف كننده اي بي هوش و حواس هم هست.
از جمله اين آگهي هاي رخت شويي و ظرف شويي
**صفحه=59@
و ديگ زودپز و تلويزيون است كه شعار مانند با دغل بازي و تزوير بر صميمي ترين خصوصيت زن ايراني لكه ننگ مي زند و مدام بر روي او تكيه مي كند و او را هدف قرار داده است. اين آگهي هاي خر رنگ كن و تبليغات عريض و طويل بر سخيف ترين اشارات و امثال استوار است و اگر زن ايراني، روشن بيني و اصالت خود را در تبليغات مصرفي به دست سوداگران پول و ثروت بدهد ديگر چيزي براي او نمي ماند. سيخ و سه پايه و پودر الگويي به دست تبليغات كنندگان مواد مصرفي داده است كه از او در تمام زمينه ها استفاده نامربوط مي كنند. زن او كه تا آن وقت ساكت و آرام به انتقادات شوهر خود گوش فرا مي داد با خشم و غضب تحكم كرد:
«غلط كرده هر كسي كه خواسته از ما بعنوان وسيله و ابزار استفاده كند. مگر ما علف خرس هستيم. از اين گذشته اين مردها هستند كه بيشتر از اين آگهي لذت مي برند. تو خودت بيشتر از همه گول اين مزخرفات را مي خوري!!»
«فردوسي - شماره 1171»
**صفحه=60@
زن و فاطمه (س)
«اين بار بجاي «بررسي كتاب»، قسمتهايي از چند كتاب را كه درباره زهراي عزيز نگاشته شده و در آن اشاره اي به نقش اصيل و نقشهاي غير اصيل زن در جامعه ما دارد؛ مي آوريم.
اين قسمتها به انتخاب دوشيزه «زهرا - ح.» بوده و ما از ايشان بخاطر اين گزينش و ارسال، با توجه به تقارن چاپ كتاب با زادروز بانوي اول اسلام، سپاسمنديم»
در جامعه ما زن بسرعت عوض مي شود جبر زمان و دست روزگار او را از آنچه هست دور مي سازد و همه خصوصيات و ارزش هايش را از او مي گيرد. تا از او موجودي بسازد كه مي خواهد و مي بينيم كه در كار خود موفق شده اند و اين است كه مي بينيم بالاترين مسأله براي يك زن آگاه اين است كه چگونه بايد بود زيرا بخوبي آگاه است بدينگونه كه هست نمي ماند و نمي تواند بماند زيرا شخصيتش را هر روز به نحوي ببازي مي گيرند و از او موجودي بي ارزش مي سازند.
به هر جهت در جامعه ما كه مسلمانيم زن جامعه ي ما
**صفحه=61@
مي خواهد چگونه بودن و چگونه زيستن را بياموزد و خود را به سر حد استقلال و انتخاب برساند و در ضمن نمي تواند نسبت به اسلام و مسأله آن بي تفاوت بماند و همواره اين سخن براي او پيش مي آيد كه: مردم ما كه هميشه دم از اسلام و فاطمه (س) مي زنند و هر سال دهه ها براي او عزاداري برپا مي كنند. او كيست؟ چه مي كرده؟ چه مي انديشيده؟ چه مي گفته و چگونه مي زيسته و در تاريخ چه نقشي داشته؟ مكتبش چه بوده؟ در برابر چه فكري و جناحي و نظامي و رژيمي قرار گرفته و چگونه مبارزه مي كرده و نقش او براي پيشبرد اهداف عاليه اسلامي چه بوده و چه مي باشد؟
قبل از اينكه سيري كوتاه در زندگي فاطمه را شروع كنم به اقسام زن در جامعه امروزي اشاره اي كنم:
مي توان گفت زن در جامعه ما به سه دسته تقسيم مي شود: 1- سنتي 2- متجدد و اروپايي مآب 3- فاطمه، كه به شرح مختصري درباره هر يك اكتفا مي كنيم:
1- سنتي:
بطور كلي زن سنتي در جامعه ما ارزشش را تا حد يك ماشين رختشويي و ارزش انسانيش را در شكل مادر بچه پايين آوردند و حتي از آوردن نام او عار مي كردند و او را به اسم فرزندانشان مي خواندند. در جنبه هاي آموزشي هم بحث مي شد كه آيا مي تواند خط داشته باشد يا نه و استدلال
**صفحه=62@
مي كردند كه اگر احياناً زن خط داشته باشد به نامحرم نامه مي نويسد و خطش را نامحرم مي بيند. بطور كلي زن زنداني بود زيرا نه حق داشت به مدرسه برود و نه به جامعه.
در مجالس مذهبي و فعاليتهاي ديني از قبيل قرآن و تفسير و حديث و فلسفه و عرفان و تاريخ راهي نداشت. فقط در مجالس روضه آنهم براي گريه كردن كه البته در ابتدا در سخن گو مطالب به اصطلاح علمي خود را براي مردها بيان مي داشت زيرا به تصور او زن فهم و مدرك و سوادي نداشت. فقط در بعضي موارد زنها مورد خطاب گوينده قرار مي گرفتند و اين مورد خطاب عبارت بود از: «خانم حرف نزن - ساكت باش - بچه ات را خاموش كن» و در انتها وقتي واعظ مي خواست روضه بخواند طبق معمول رو به زن ها كرده و با التماس و دعا كه اميدوارم سينه ات سرطان نگيرد، براي زهرا به سينه ات بزن، داد بزن گريه كن، فرياد كن و خلاصه در اين مجلس زن نقشش به سر و سينه زدن و گرم كردن در روضه مي باشد پس بطور كلي مي توان گفت كه زن در خانه كارش توليد بچه بود و در جامعه توليد اشك. و اين جاست كه مي بينيم كه زن را از همه چيز حتي از شناخت اسلام محروم كردند.
زن سنتي چون سواد نداشت بايد غيبت مي كرد و يا شله مي پخت و ابوالفضل پارتي مي داد و بسيار پر واضح است كه فرزنداني كه از چنين مادراني بوجود مي آيند چه نقشي در اجتماع خواهند داشت.
**صفحه=63@
2- اروپايي مآب و متجدد:
غرب تصميم گرفت بخاطر نابودي اسلام و براي استعمار مردم و بردن معادن در شرق، آن جوامع را متزلزل كند. براي اينكار مهمترين راه يعني نابود ساختن شخصيت زن را انتخاب نمود.
از او موجودي ساخت كه نه بتواند بينديشد و نه راه زندگي خود را انتخاب كند و حتي لباس پوشيدن آنان را تحت نظر خود درآورد و زن اروپايي مآب و به اصطلاح متجدد را طوري فكرش را استعمار نمود كه هرگاه برنامه اي خواه مفيد و ضروري و يا غير ضروري از طرف آنان امضاء شد. آن را بي چون و چرا قبول كند و حتي انتخاب خوراك (مثلاً افتخار كردن يك جوان ايراني به خوردن خوراك خرچنگ) و انتخاب وسايل زندگي را و اسم گذاري براي فرزندان و بقيه امور و... همه را طوري انتخاب مي كند كه آنها آن را تأييد نموده باشند.
به هر جهت اين نوع زن در جوامع ما كار خارج ندارد چون تحصيل كرده نيست، فكر نمي كند. چون نياموخته، صنعت و هنري ندارد. و چون نوكر دارد خريد خانه نمي كند. چون دايه دارد تربيت فرزند نمي كند. چون آشپز دارد غذا نمي پزد. و بالاخره چون اف اف دارد ديگر در را به روي شوهرش باز نمي كند. حال اين سؤال براي ما پيش مي آيد كه نقش چنين زناني در جامعه ما چيست؟!!
**صفحه=64@
خلاصه زن امروز، آزاد شدن را با كتاب و ايجاد دانش و فرهنگ و روشن بيني و بالاخره بالا رفتن سطح فكر و شعور و سطح جهان بيني نمي داند. بلكه پيشرفت خود را در يك چيز ديده آنهم در قيچي كردن چادر! و خريد لوازم آرايش و طبق آمار از سال 1335 تا 1345 مصرف خريد لوازم آرايش در ايران 500 برابر شده! و اينجاست كه با اين حقيقت دردناك مواجه مي شويم كه زن جامعه ما با حقيقت چقدر فاصله دارد و چگونه از مسير اصلي خود خارج شده و در مسير انحرافات و بي عفتيها و استعمار فكري (زير بناي هر نوع استعمار) قرار گرفته.
3- فاطمه:
قبل از اينكه درباره زندگاني فاطمه (س) سخني به ميان آيد بهتر است براي درك محيط زيست فاطمه، درباره جاهليت قبل از اسلام و موقعيت اجتماعي دختر چند سطري بنويسيم.
در زمان قبل از ظهور پيامبر اكرم (ص) در عربستان سعودي و شهرهاي اطراف آن بزرگترين ننگ براي يك خانواده وجود يك دختر مي بود بقول بزرگان آن زمان تنها راه چاره اين ننگ قبر بود و فقط در نظر آنان اين امكان بود كه مي توانست اين ننگ را براي آنان محو سازد.
در چنين موقعيت اجتماعي پيامبر اسلام (ص) داراي سه دختر بود. همه در انتظار چهارمين فرزند محمد (ص) كه شايد
**صفحه=65@
دختر يا پسري مي بود بودند. اما چندي گذشت و چهارمين فرزند رسول خدا كه باز هم دختر بود بدنيا آمد نام اين دختر را فاطمه نهادند و اين دختر تنها فرزند پيامبر اكرم بود كه بعد از مرگش در حيات بود.
در تولد فاطمه كه آيا قبل از بعثت يا بعد از بعثت محمد بوده مورخين اختلاف در آن دارند ولي ما با تولد فاطمه كاري نداريم با خود فاطمه كار داريم و حقيقتي بنام فاطمه (س).
وقتي مردم ديدند كه چهارمين فرزند رسول اكرم دختر است گفتند محمد ابتر مي باشد (يعني بي دم و دنباله) كه البته جواب آنان را خداوند چنين داد:
«انا اعطيناك الكوثر - فصل لربك وانحر - ان شانئك هو الابتر» **زيرنويس=قرآن سوره كوثر.@
همانا به تو خير بسيار داديم - پس براي پروردگارت نماز بگذار و شتر بكش - بي گمان دشمن تو همو، دم بريده، بي دنباله و بي خبر است.
البته مفسرين براي «كوثر» معاني زيادي قابل هستند از جمله (1- نبوت 2- كثرت و زيادي پيروان اسلام 3- علم و فضيلت 4- كثرت اولاد 5- حوض يا نهر بهشتي)
ببينيد چگونه اسلام در جامعه اي كه ننگ دختر بودن را فقط گور پاك مي نمود و بهترين دامادي كه هر پدر براي فرزند دخترش آرزو مي كرد نامش قبر بود - يك چنين مذهبي مانند
**صفحه=66@
اسلام در چنين موقعيتي مي خواهد اين چنين زن را آزاد كند كه يك دختر وارث تمام ملاكها و ارزشهاي اخلاقي و اجتماعي پدر شود. در همچون جامعه اي كه پدر هيچ علاقه اي نسبت به فرزند دخترش ندارد اغلب ديده شده كه پيامبر درباره فرزندش فاطمه مي فرمود:
«فاطمه پاره تن من است هر كس او را اذيت كند مرا اذيت كرده و هر كس مرا بيازارد خدا را آزرده.»
هنگام سفر، پيامبر آخرين كسي را كه وداع مي نمود زهرا (س) بود و در مراجعت اولين كسي را كه ملاقات مي كرد او بود - اغلب ديده شده بود كه پيامبر دو دست و چهره فاطمه را مي بوسيد و همواره عزيزترين كس در دنيا نزد او فقط فاطمه بود.
- - -
زندگاني فاطمه را مي توان به دو دوره، دوران قبل از ازدواج و دوران بعد از ازدواج تقسيم نمود.
آنچه مسلم است فاطمه در ابتداي عمر خود در مكه تنها ماند زيرا كه خواهرانش با شوهران خود زندگي مي كردند و فاطمه در آن عصر مزه تنهايي را به تلخي چشيده. در ضمن، بدنيا آمدن فاطمه با تمام شدن ثروت خديجه همراه بود و لذا هنگاميكه فاطمه بدنيا آمد زماني بود كه پيامبر اكرم تمام ثروت خديجه همسرش را به فقرا و مساكين بخشيده بود.
فاطمه در هنگام كودكي بعضي از مواقع از خانه بيرون مي آمد
**صفحه=67@
و در كوچه و بازار شهر همراه با پدرش گردش مي كرد و در اين زمان با موج عظيمي از كينه و دشمني مردم آن زمان و اذيتها و آزارها كه به پدرش مي رساندند آشنا شد.
تاريخ ياد مي كند روزي در مسجدالحرام او را به دشنام و كتك گرفتند و نيز روزي كه شكمبه گوسفندي را روي سر پدرش انداخته و او خودش را به پدر رسانيده و با دستهاي كوچك و مهربانش سرو روي پدر را پاك مي كرد و از اين نوع مهربانيها بسيار از او در مورد پدرش ديده شده بطوري كه مردم به او لقب «ام ابيها» (مادر پدرش) لقب دادند.
از وقايع ديگر در اين عصر زنداني شدن مسلمانان و پيامبر و فاطمه بدست كفار در دره اي در بيرون از شهر مكه مي باشد در اين مدت كه سه سال به طول انجاميد اغلب مسلمانان مرگ را به چشم خود مشاهده كردند و مسلماً اگر غذايي در كار بود و بايد بين مسلمانان تقسيم مي شد سهم پيامبر و خانواده اش كمتر از بقيه بود زيرا آنان اغلب قسمتي از غذاي خود را به بقيه مسلمانان كه ضعيف تر بودند مي بخشيدند به همين جهت در اواخر اين سه سال بود كه همسر پيامبر اكرم يعني خديجه مريض شد و چند سال بعد درگذشت و اين بار فاطمه علاوه بر رنجهاي اين سه سال با غم بي مادري هم روبرو شد.
اكنون موقع هجرت مسلمانان فرا رسيده ديگر دوران حصار و شكنجه مكه بسر رسيده اكنون فاطمه با خواهرش سوار
**صفحه=68@
بر مركب بطرف شهر مدينه در حركت بودند كه يكي از كفار خود را به آنان رسانيده و چنان فاطمه و خواهرش را به زمين كوفت كه تا چند سال اثر دردش بر فاطمه خودنمايي مي كرد.
پس از چندي وضع تغيير كرد و علي (ع) به خواستگاري فاطمه آمد و در اين هنگام است كه اين وديعه محمد (ص) دوران دوم زندگي خود را شروع مي نمايد.
فاطمه را علي (ع) با چهارصد مثقال نقره به عقد خود درآورد آنگاه ظرف خرما آوردند و بين مسلمانان بعنوان شيريني عروسي تعارف نمودند جهيزيه فاطمه عبارت بود از «يك دستاس يك كاسه چوبي - يك زيلو».
هنگامي كه زهرا به خانه شوهر مي رفت يعني شب عروسيش بود فقيري از زهرا تقاضاي كمك نمود و دختر رسول اكرم پيراهن نوي عروسي را به فقير مي دهد و پيراهن كهنه براي خود نگاه مي دارد. بزرگي و عظمت روح را به بينيد تا چه حد است فاطمه پيراهن كهنه را براي خود نگاه مي دارد و پيراهن نو عروسيش را در راه خدا به فقير مي دهد.
- - -
فاطمه در خانه نان مي پخت، كار مي كرد، بارها او را ديده بودند كه از بيرون آب مي آورد و عبادت به معني شناخت كامل انجام مي داد.
**صفحه=69@
وظيفه شوهرداريش را هم به نحو احسن انجام مي داد. بعضي از مواقع پيامبر بر خانه دخترش وارد مي شد و از او بازديد مي كرد و در امور مسايل عدالت اجتماعي اسلام خيلي بر او سخت مي گرفت و اغلب به او مي گفت: «فاطمه كار كن كه فردا، هيچ كاري براي تو نمي توانم بكنم»
ملاحظه مي كنيد كه چه فرقي ميان اين اسلام و آن اسلام كه مي گويند (گريه براي امام حسين و امام حسن)، اگر گناهان از ريگ بيابان ها و ستارگان بيشتر باشد بخشيده خواهد شد.
و قضيه كاملاً عكس است و عجيب و جدي بطوري كه حتي پيامبر اغلب به دخترش مي گويد: (فاطمه كار كن كه فردا، من هيچ كاري براي تو نمي توانم انجام دهم»
فاطمه بايد خودش فاطمه شود. دختر محمد بودن آنجا بكارش نمي آيد اينجا در دنيا موقتاً مي تواند بكارش آيد. اگر احياناً اينجا هم نشد كه باخته است و شفاعت يعني اين، نه پارتي بازي و تقلب و قوم و خويش در آوردن.
شفاعت در اسلام «شايستگي نجات است نه وسيله نجات ناشايسته»
پس با اين حساب پيامبر اكرم حق داشت كه بگويد فاطمه يكي از چهار زن بزرگ عالم است (مريم - آسيه - خديجه - فاطمه) و اما فاطمه چرا در آخر، زيرا كاملترين حلقه زنجير تكامل در موجودات در آخر است.
**صفحه=70@
ارزش آسيه به مواظبت از موسي و جلوگيري از كشته شدن او، ارزش مريم به مادر بودن عيسي، ارزش خديجه به محمد (ص) و اما ارزش فاطمه به چه؟ به داشتن فرزنداني چون حسن يا حسين يا زينب كه هر كدام زير بناي بزرگترين انقلابات عالم را مي توانند در بر گيرند يا به اينكه فرزند محمد است و مادر چون خديجه دارد؟ و يا احياناً ارزش او به شوهرش علي (ع)؟ و بهتر است كه بگويم ارزش فاطمه به خودش مي باشد.
به هر حال زماني بگذشت و فاطمه داراي اولين فرزند بنام حسن و دومين بنام حسين شد. در اين زمان رفت و آمد پيامبر اكرم (ص) به خانه زهرا بخاطر ديدن حسن و حسين بيشتر شد اغلب محمد فرزندان فاطمه را بغل مي نمود و مي بوسيد و آنچنان به آنان اظهار عشق و علاقه مي نمود كه به دخترش سفارش مي كرد مواظب باش فرزندانم گريه و زاري نكنند زيرا من طاقت شنيدن صداي گريه آنان را ندارم.
روزي محمد (ص) از در خانه فاطمه رد مي شد صداي گريه حسين را شنيد وقتي به خانه دخترش وارد شد خطاب به او چنين فرمود. مگر نمي داني كه من طاقت شنيدن صداي گريه حسين را ندارم و از اينگونه احساسات و علاقه نسبت به حسن و حسين خيلي از پيامبر ديده مي شد.
چند سال بعد از اينكه پيامبر در سفر «حجة الوداع» علي را به جانشيني خود انتخاب نمود در بستر مرگ افتاد در آخرين ساعات عمرش طلب قلم و كاغذ براي نوشتن وصيت
**صفحه=71@
و جانشيني خود نمود كه عمر و ابوبكر مانع شدند از اينكه كسي قلم و كاغذ بياورد- پيامبر بدرود جهان گفت.
در هنگاميكه علي مشغول غسل دادن و كفن كردن پيامبر اسلام بود عمر و ابوبكر طبق نقشه هاي قبلي جانشيني پيامبر را با وجود (غدير خم) و حديث ثقلين «من دو امانت در بين شما به جاي مي گذارم يكي قرآن و ديگر عترت است» در حضور مردم به نفع خود خاتمه دادند و اينها همه غمي بر دل آگاه و مسؤول فاطمه است.
هيچ دلي قادر نيست بفهمد كه اكنون رنج و غم با دل و احساس و جان فاطمه چه مي كند زيرا از طرفي پدر و مادر و خواهرانش را از دست داده بود و از همه مهمتر اسلام را به دست يك مشت ارتجاعي مي بيند و از طرف ديگر به شوهرش علي مي انديشد و مي بيند كه چگونه حق و عدالت و شجاعت خانه نشين شده و اين همه را فاطمه خوب مي داند خوب مي شناسد او يك خانه نشين بي آگاه نيست. فاطمه راه رفتن را در مبارزه آموخته است و سخن گفتن را در تبليغ و كودكي را مهد خواهان نهضت بسر آورده است. اكنون او بايد تاكتيكها براي بيداري مردم در پيش مي گرفت و مي بينيم چنين كرد. از ميان روشهايي كه فاطمه براي بيداري مردم انجام داد فقط به ذكر چند نمونه آن اكتفا مي كنيم.
اولين كار زهرا براي آگاهي مردم در روز هشتم رحلت
**صفحه=72@
رسول الله بود در اين روز فاطمه با سخناني آتشين در مقابل قبر پدرش رسول الله و با گريه و زاري فراوان و شكايت بي حد از دستگاه موجود در مقابل مردم و اعلان مظلومين نمودن و تحريك احساسات به نفع خود كه همان اسلام است چنان احساسات مظلوم پرستانه جمعيت را به نفع اسلام تحريك كرد كه پس از چندي اشكها از ديده روان، و ناله ها و غريوها بلند و خلاصه دلها نرم گرديد و آمادگي براي پذيرش هر نوع سخن و فرماني پيدا كرده بودند. در اين هنگام فاطمه فرمود «فمتبرك بعد مستوحش» پدر پس از تو منبر و جايگاه حكومت بر اثر اشغال نابكاران وحشت زده شده است.
اكنون او دست حسن و حسين را مي گرفت و در زير درختي نزديك دروازه شهر با فرزندانش مي نشست و گريه مي كرد. بلي او گريه مي كرد تا با اين كار همواره اين سؤال براي مردم پيش آيد. مگر پيامبر اسلام بعد از مرگش غير از فاطمه فرزند ديگري داشت مگر اغلب درباره فاطمه نمي فرمود:
«فاطمة قلبي و روحي التي بين جنبي فمن آذاها فقد آذاني» فاطمه جان من است كه در كالبد قرار گرفته هركس زهرا را بيازارد مرا آزرده است.
پس چرا و به خاطر چه اكنون فاطمه بايد در اين موقع روز بنشيند و گريه كند و باز متوجه اين حقيقت عظيم مي شويم كه گريه فاطمه هم در راه ارشاد و جهت راه حق به مردم مي بود.
**صفحه=73@
علاوه بر آن اغلب فاطمه شخصاً به خانه يك و يك افراد مسلمان مي رفت و آنان را با حقايق اسلام آشنا و بر عليه نقشه هاي تجاوزكارانه عمر و ابوبكر آشنا مي نمود و براي شوهرش علي (ع) تبليغ مي نمود.
مهم ترين وسيله ديگري كه زهرا براي شناساندن حق و حقيقت براي مردم بكار مي برد مال الاجاره فدكش بود.
مقدار مال الاجاره فدك در سال 80000 دينار طلا به پول و ارزش آنزمان بود كه البته به پول امروز سي و دو ميليون ريال مي شود اين مال عظيم و هنگفت را (كه ارزش واقعي آن در آنزمان چندين برابر حالا بود) در اختيار شوهرش مي گذاشت و علي اين پول را در راه تبليغ و شناساندن راه و جهت حق به مردم، خرج مي نمود. در اين هنگام عمر و ابوبكر كه بزرگترين پايگاه ضديت خود را در خانه فاطمه يافته بودند متوجه شدند يكي از بزرگترين علل گرايش مردم به خانه زهرا مال الاجاره فدك فاطمه مي باشد لذا درصدد برآمدند آن را به نفع خود غصب نمايند به همين خاطر بود كه به زور فدك زهرا را اشغال نمودند و اي كاش كار را به همين جا خاتمه مي دادند و ديگر در خانه او را آتش نمي زدند.
آتش زدن در خانه فاطمه با بلند شدن فرياد او همراه بود ناله اي كه تمام اندوه عالم را دربرداشت.
از اين پس ديگر فاطمه در بستر مرگ افتاد. در بستر مرگ هم فاطمه دست از مبارزه عليه اين تجاوزكاران ارتجاعي
**صفحه=74@
برنداشت و روزي كه زنان مدينه تصميم گرفتند بعنوان بزرگداشت از شخصيت شاهدخت اسلام يك عيادت دسته جمعي از حضرتش به عمل آورند فاطمه چنان سخناني ايراد فرمود كه زنان مهاجر و انصار غضبناك و شيون كنان به نزد همسرانشان روانه شدند و سخنان يگانه دخت گرامي پيامبر اكرم را بر شوهرانشان بيان نمودند بطوريكه عموم مردم با اضطراب و پريشاني به نزد فاطمه آمدند و اظهار داشتند؛ اي دختر گرامي پيامبر اگر قبل از اينكه ما با عمر و ابوبكر بيعت كنيم شوهرت علي حاضر بود و اين كلمات را مي فرمود ما هرگز سر از اطاعت علي بر نمي تافتيم. فاطمه در مقابل عذر آنان چنين فرمود: «از من دور شويد، بعد از اين تقصير و خطاي بزرگ شما در مقام عذرخواهي پذيرفته نخواهد بود.» به هر حال اين واقعه هم سپري شد، عمر و ابوبكر تصميم به عيادت زهرا گرفتند آنها هم بنا به دستور علي وارد خانه فاطمه شدند فاطمه از پشت پرده به آنان چنين فرمود: آيا شما اغلب از پيغمبر اكرم نشنيدند كه مي فرمود: «فاطمه بضعة مني من اغضبها فقد اغضبني» فاطمه پاره تن من است هر كس او را به غضب آورد مرا خشمناك نموده» شيخين پاسخ دادند آري و ما از اين گونه بيانات فراوان از پيامبر اسلام شنيديم آنگاه زهرا فرمود: من خدا و فرشتگان را گواه مي گيرم كه شما دو نفر مرا به خشم و غضب آورديد و من از شما راضي نيستم و هرگاه پدرم را ملاقات كنم از شما نزد وي شكوه خواهم نمود.
**صفحه=75@
آخر عمر فاطمه نزديك بود، ديگر به مردنش چيزي نمانده كه بشوهرش باز آنهم براي آخرين هشدار و زنگ خطر به توده مسلمين نفهم فرمود يا علي من دلم مي خواهد صداي «بلال» مؤذن پدرم را بشنوم علي به بلال امر فرمود و بلال با وجود اينكه شرط كرده بود تا حكومت حقه و جانشيني اصلي اسلام روي كار نباشد، هرگز اذان نگويد اين امر را پذيرفت زيرا اين دستور از منبع حق صادر شده بود. بلال تا كلمه اشهد ان محمداً رسول الله را خواند، خبر به او دادند ساكت باش زيرا زهرا با شنيدن نام پدر غش كرده صداي بلال كه در شهر مدينه بلند شد تمام مردم اعم از مرد زن بزرگ و كوچك با تعجب از خانه هاي خود بيرون آمدند و درصدد علت آن برآمدند از هم مي پرسيدند چه شد بلالي كه اعتصاب كرده اعتصاب را شكست، به چه علت اذانش را ناتمام گذارده؟ جواب مي شنيدند بلال فرمان فاطمه را امتثال نموده است. به چه علت اذانش را نيمه تمام گذاشت مي گفتند فاطمه بخاطر شنيدن نام پدر و مقام رسالت جهاني او و با توجه به ظلم ها و جناياتي كه پس از پدر از مردم و حكومت ديده است براي او خفقان ايجاد نمود. و اين سؤال دهان به دهان گشت تا از مدينه خارج شد و در بين تمام قبايل مسلمان بعنوان يك حادثه و اتفاق و خبر دست اول نقل مي شد و افكار متوجه مظلوميت فاطمه مي گشت و اين امر او سه نتيجه داشت:
1- غير رسمي بودن حكومت وقت از نظر يك فرد صاحب
**صفحه=76@
منصب منحصر بفرد اسلام. زيرا با اين جريان در درجه اول مردم متوجه اعتصاب بلال شدند.
2- شرافت و فضيلت خانوادگي و نسبي فاطمه
3- مظلوميت وي به نحو قسم دوم (حقوق خانوادگي و امتيازات شخصي وي كه مقام وحي و نبوت بود) رسول الله فرموده بود: «پاداش نبوت من منحصر در نيكي به نزديكان من است» و اما، آخرين تاكتيكي كه زهرا براي آگاهي مردم انجام داد اين بود كه به شوهرش وصيت نمود شبانه مرا غسل و كفن كن و قبرم را مخفي نگاه دار تا دشمناني كه با اعمال خود حقايق اسلام را مسخ نمودند و در ضلالت و استحمار مردم نقش رهبري داشتند بر جنازه من نماز نخوانند و محل قبر مرا ندانند تا بعد از پانزده قرن اين سؤال براي جامعه مسلمين اعم از شيعه و سني پيش آيد راستي چرا بايد قبر دختر رسول اكرم كه اغلب سفارشش را به مردم مي نمود پنهان باشد به خاطر چه و كدام دستگاه ظالمي؟
درود بي حد و بي پايان ما به روان پاك چنين زني كه زندگيش - گريه اش - سخنش - گفتارش - كردارش - آرزويش - رفتارش - فرزندانش و حتي قبرش هم نقش رهبري براي آگاهي و بيداري مردم داشته و آنها را به مسير حق و حقيقت رهنمون مي سازد.
**صفحه=77@
از: ج. - الف.
غوطه وري در شهوت
سقوط ارزشهاي اخلاقي و حايل هايي كه از شرم و حيا لبريز مي باشد چيز غير قابل انكاريست. وسايل ارتباط جمعي هر يك به گونه اي خاص در اين سقوط و نابود ساختن نقش چشمگيري دارند. چيزي كه براي كشورهاي عقب نگه داشته شده يا كشورهايي كه در دوره ي مونتاژ بسر مي بردند در زمينه اي وسيع و يا عناوين گوناگون؛ نمي توان ساده اش انگاشت. اين امر براي جامعه ي ما؛ كه در يك ناآگاهي ناآگاهانه از زمينه هاي اصيل و واقعيتهاي غير قابل انكار بسر مي برد، امريست حساس و مهم. وقتي نيروي جوان بر روي مسايلي
**صفحه=78@
متمركز گردد كه جز هرز آب رفتن، از خود بيخود شدن و فراموشي رسالت خويش بهره اي ندارد. نمي توان از او خواست تا وظيفه اصلي خويش را بياد آورد و در مسيري كه تعالي بخش يك جامعه مي تواند بود، قرار گيرد.
وقتي تمركز فكر يك جوان تماماً بر روي مسايلي دور بزند كه منتهي به يك راه، آنهم ارضاي غريزه جنسي در هر شكل و در هر زمان و با هر وسيله باشد و ديگر جوان نيز همينطور و بالاخره يك نسل اينطور بينديشد، آيا بر گور پيشرفت آن جامعه يك گل كاغذي رنگ پريده نبايد قرار داد؟
ترديدي نيست كه ما با آن بي هدفي جوان غربي فاصله زيادي داريم. اين امر بخصوص در شهرهاي كوچك اگر تهران و چند شهر را كه مشتاقانه دنبالش مي كنند، كنار گذاريم به وضوح ديده مي شود. ولي همانطور كه در ابتدا آمد آيا وسايل ارتباط جمعي نظير مطبوعات، راديو و به ويژه تلويزيون هدايت كننده اين نسل به كدامين راه هستند؟ پاسخ براي هر فرد متعهد مشخص است و مضحك آنجاست كه كثافت كاري ها را
**صفحه=79@
به عنوان هشدار به نسل جوان و اينكه «از اين كارها نكنيد» و نظاير آن، آنچنان با آب و رنگ و عكسهاي آنچناني و خبرنگاران جنگي كه عشرتكده ها را ميدان سوژه هاي داغ و تغذيه خويش قرار داده اند، منعكس مي سازند كه هر بي تفاوتي را شرمگين مي كند.
اگر مجله ي «تايم» جامعه ي امريكا را با خصوصيات يك جامعه بيمار همانند مي داند نبايد شگفت زده گشت. چرا؟ چون وقتي جامعه اي رسولان آگاه كننده اش خود بيمار باشند از درمان چگونه مي توان سراغي گرفت. هفته نامه «تايم» جامعه ي غرق در آلودگي و شهوت امريكا را اينسان نشان مي دهد:
«امريكا با انفجار شديد اخلاقي و اجتماعي رو در روست. ضابطه هايي كه در دويست سال گذشته ايالات متحده را به عظمت رساند. منظماً، زير فشار آزادي بي لگام جنسي درهم شكسته مي شود. به نام آزادي و روا داري، امريكا در گرداب «شليفه نگاري» (پور نوگرافي) غرق مي شود. جامعه ي بيمار همين است...»
**صفحه=80@
«با افتتاح تأترهاي برهنه، رنسانس شهوي يا به گفته برخي، فساد شهوي بر امريكا مستولي گشته است. امريكايي هاي امروز، از بركت محيطي كه هر روز، كار تازه اي را مجاز مي شمرد، و به لطف «پرهيزدانه»، بيش از نسل هاي پيش، از آزادي جنسي برخوردارند. سكس؛ امروزه به گونه ورزشي پر تماشاگر در امريكا درآمده است. اين كه امريكايي ها چه كارهايي در زمينه سكس انجام مي دهند، چندان تكان دهنده نيست، آنچه وحشت بار است چيزهايي ست كه مي بينند، مي شنوند و مي خوانند.» **زيرنويس=مجله فردوسي - مقاله حسين مهري - شماره 1172.@
و اين ره با كمال تأسف در مقابل پاي جوان شرقي با گسترده ترين وضع قرار گرفته است كه عوامل قرار دهنده نيز مشخص هستند. خودباختگي در مقابل مسايل شهوي و جنسي و تقليد بي امان از غرب آنچنان سرگيجه آور شده است كه هواداران سينه چاك اين مسأله را به شرم كشانده است بطوريكه اگر «فرويد» زنده بود يك تجديدنظر اساسي در زير بناي عقيده اي
**صفحه=81@
خويش مي نمود!! و در توجيه و تفسيرهايش زمينه اي ديگر را در نظر مي گرفت گرايش هاي همه جانبه شهوي در امريكا - اين منبع صادرات به كشورهاي عقب مانده پايه هاي اخلاقي اش را مي تراشد بطوريكه تمام كساني كه آينده نگر هستند وحشت زده در جستجوي چاره هستند. هرچند تاوان سختي را جامعه امريكا به خاطر اين بي بند و باري خواهد پرداخت و هم اكنون نيز دست بگريبان مشكلاتي بزرگ در اين زمينه است ولي بدبخت آن جامعه اي كه به هيچ جا نرسيده آن ته مانده اصالت و نجابت خويش را فداي تظاهر احمقانه به روشنفكري مدل خاص و اموري اين چنين نمايد و خوش بحال مسؤولاني كه بار اين رسالت را بدوش دارند و در خلاف مسير شتابان مي تازند.
**صفحه=82@
از: ر. - خ.
تحولات نظام ارزشها
مدتي است كه بقول مدير يك روزنامه اين قلم خشكيده يا شكسته و يا اصلاً قلمي نبوده و به دروغ لاف صاحب قلم بودن زده ايم كه اين از همه اولي تر و به حقيقت نزديكتر.
مي بينيد كه نظام صنعتي و دنياي ماشيني چگونه آدمي را اسير كرده و بقول «هربرت ماركوز» آدمهايي شده ايم تك ساختي يا يك بعدي. اشتغالات ذهني مان شده است مسأله گوشت منجمد و غير منجمد و پنير بلغاري و كره هلندي و مسأله تاكسي و سيمان و سيمان قاچاق و اطاق اصناف و مجله بوردا و مجلات خارجي پورنوگرافي و مراد برقي و فوتبال و لوازم آرايش و اين همه مسايل تن است و دليل بر اينكه جامعه ما جامعه تن است و مصرف! از معنويات خبري نيست. نگاه كنيد به ويترين مغازه ها توي خيابانها تبليغات تلويزيون و سينما و راديو و ديواره اتوبوسها و توي تاكسي ها و سراسر كوه و دشت خارج از شهرها
**صفحه=83@
از هر صد مغازه، هزار مغازه يكي در بند پرورش روح نيست. همه تابلوهاي نئون، تو را و در حقيقت عقلت را بجانب تن و نيازمنديهاي تن رهبري مي كنند و تو اي انسان عجيب غريب افتاده اي.
توي عجب دنيايي زندگي مي كنيم، دنياي نقش ها و رنگ ها و نيرنگ ها دنياي سراپا وحشت، وحشت از جنگ وحشت از بمبهاي مخوف، وحشت از كمبود غذا و ازدياد جمعيت وحشت از ماشين پيكان كه آدم را زير نگيرد. وحشت از سايه خودت از همسايه ات از شاگردانت، وحشت آدم از آدم كه «اين قصه را الم بايد كه از قلم هيچ نيايد» و تو اي انسان عجيب غريب افتاده اي.
و زمان ما زمان تضاد ارزشهاست، و مفهوم ارزش دچار تحولات عجيبي شده، راستي چه چيز ارزشمند است؟ هرگز بطور جدي انديشيده ايد تا پاسخي قانع كننده بيابيد. گفته شده است آن چيز كه رفع احتياج كند با ارزش است. و احتياجات آدمي بقول همه حكما و علما مادي و معنوي است. تأمين احتياجات مادي براي نيل به مقاصد معنوي است تلاش و كوشش بشر در جهت بهبود و شرايط زندگي و فراهم آوردن ثروت و خانه و اتومبيل و پارك و خيابان براي حفظ حقوق و شئوون انسان است. براي آدم شدن است و تزكيه نفس و تقرب به ساخت قدس الهي. اگر عقيده اي در كار باشد وگرنه حداقل براي رفاه معنوي همين انسان است، و مي بينيد كه اكنون
**صفحه=84@
ارزشها از بنياد دگرگون شده. همه سعي و كوشش انسان و تجاوز به ابناء نوع و ساختن هواپيماي فانتوم و موشك سام و تانك چيفتن و بمب ناپالم و مسلسل دستي و كشف اتم و اشعه ايكس و امواج الكترونيك براي خدمت به تن و الزاماً و اجباراً نابودي تن هاي ديگر است.
سازمان ملل اعلاميه حقوق بشر را تجديد چاپ مي كند، كنفرانس حقوق بشر تشكيل مي شود. فيلسوفان بزرگ روشنفكران نشريات مستقل، اعلاميه مي دهند. فرزندان اسرائيل پيغامبر مزامير تورات و ده فرمان موسي را به بانگ بلند مي خوانند و هواپيماهاي فانتوم هديه ناقابل ناپالم را بر سر آوراگان عرب فرو مي ريزد.
انجيل يا بشارت به صلح و صفا و دوستي حاوي پيغام و روايات پولس مقدس در دست رهبانان و گلوله توپ و بمب ميكربي و استثمار اقتصادي در دست صاحبان زور و زر، كارتلها و تراست ها.
همه جا آسمان همين رنگ است از شرق تا غرب، نظام حكومتي كاپيتاليسم و ديكتاتوري پرولتاريا، اينجا و آنجا دام يكي و دانه يكي است، شكل زندگي و شكل كلمات فرق مي كند در رموز و استعارات همه راهها به يك جا ختم مي شود. و انگشت را كه نشان دهي عدد 2 را چين و ژاپن و عرب و عجم و ماوراء بحار و مادون خشكي ها همه يك جور استنباط مي كنند
**صفحه=85@
و تو خيال مي كني آن سر دنيا بهشت موعود است كه نه، حافظ ارض موعود است همه جا چشم ها از وحشت برون جسته وحشت جلي و وحشت خفي و بيچاره انسان! انسان اسير دست تبليغات انساني كه مفهوم ارزش را گم كرده و بطور عجيبي در سراشيب منجلات سقوط مي كند. سقوط اخلاقي اين گفته جناب «اوتانت» دبير كل پيشين سازمان ملل است كه: «هرگز اخلاق جهان به اين درجه از پستي نرسيده است»
ارزش هاي اخلاقي با دلار و ليره استرلينگ و نفت و مس و كاكائو خريد و فروش مي شود، نظام اخلاقي حكومتها، خانواده ها، مدرسه ها، وسايل ارتباط جمعي و همه آنچه حاكم بر سرنوشت بشر است تغيير جهت داده، كتابها و آثار نويسندگان و بشر دوستان، آنها كه هنوز ارزش خواندن دارد مسكني است بر صدع و سرع اخلاقي بشريت تورات و تلمود با چاپ عالي در قفسه كتابخانه ها، انجيل به ده ها زبان ترجمه شده قرآن كلام الهي زيباتر و بهتر چاپ شده، فارسي، عربي و انگليسي براي مهريه دخترهاي مسلمان و افتتاح مغازه و تعويض خانه و «الله» بگردن بچه ها و زيور خانم ها و حافظ اتومبيلهاي سياه 6 متري كه بقول دكتر محمود عنايت افرادي همچون فرعون و بخت النصر بر صندلي عقب آن تكيه زده اند. و فقرا روز بروز قدرت خريد كمتر دارند و بسياري از كشورهاي جهان هنوز حتي روزنامه ندارند. غم نان دارند كه في الواقع غم
**صفحه=86@
جان. و اينها همه محصول تضاد و تحول ارزشهاي اصيل اخلاقي است. قرن ها پيش نويسنده يكي از ستون هاي ادبي كهن نوشته «مي بينم كه كارهاي جهان ميل به ادربار دارد...» پنداري اين سير طبيعي بطرف كمال بطرف سقوط نيز هست. با همه تلاش مصلحين بشريت با همه فداكاريها و مجاهدتهاي انسانهاي بزرگ، اكثريت دچار بي سر و ساماني عجيب فقدان ارزشهاي اخلاقي شده اند.
و در نهايت بايد منتظر معجزه بود و اين بار ظهور اين اعجاز بدست ديوانه اي خواهد بود بر فراز زمين مسلط بر يك فروند هواپيما با تعدادي بمب اتم! و آنگاه نابودي همه الخناسان روزگار و همه آنهائيكه شاهد اعمال آنان بودند و بسكوت يا همكاري رضا دادند سپس خداوند بوعده خود وفا خواهد كرد و بر مستضعفين مقاوم ترحم خواهد نمود كه خود فرمود:
«و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم الائمة و نجعلهم الوارثين»
ره آورد؟؟!
(شطرنج، حيات يعني هجرت)
و چند مقاله ديگر
**صفحه=5@
از: ح. ذ.
شطرنج
آيا، پيكار انديشه هاست،؟
يا تشويش اعصاب!؟
پيرامون شطرنج از ناحيه ي ارباب ادب و تاريخ و نيز صاحب نظران آراء و عقايد اسلامي سخن بسيار رفته است و ما در محدوده اي كوتاه، شمه اي پيرامون آن مي رانيم...
شطرنج محصول و سوغات هندوستان است كه در زمان ساسانيان، به وسيله بزرگمهر وزير انوشيروان همراه با كتاب ارزنده كليله و دمنه به ايران آورده شد، گروهي بر اين عقيده اند
**صفحه=6@
كه بزرگمهر بازي نرد را اختراع و متقابلاً به هندوستان ارسال داشت. از آن پس، با وجودي كه شطرنج نه يك بازي ايراني بود و نه يك پديده و مطلوب اسلامي و به تعبير ديگر، (نه وطني بود و نه عقيدتي)، در فرهنگ ما رسوخ كرد و از آنجا كه جنبه (حمله و گريز، ضربه و دفاع و شكست و پيروزي) دارد، در ادبيات ما هم براي خود جائي باز كرد تا جائي كه نه تنها فردوسي رزم ساز حماسه پرداز بلكه، ديگر نويسندگان و شعرا، غالباً به مناسبي به شطرنج و اصطلاحات آن اشاراتي كرده اند، مثلاً وقتي سعدي در باب هفتم گلستان در داستان «جدال سعدي با مدعي» مي خواهد از پيروزي شايان خود در سخنوري در مقابل حريف خويش داد سخن دهد مي گويد «... هر بيدقي (پياده) كه براندي به دفع آن بكوشيدمي، و هر شاهي كه بخواندي به فرزين (وزير) بپوشيدمي....» و يا وقتي خاقاني شيرواني در قصيده ايوان مدائن مغلوبيت نعمان بن منذر پادشاه حيره و اسارت او را كه روزگاري خود قلع و قمع كننده بزرگان بود به زير دست و پاي سلطان ساساني توصيف مي كند چنين آورده:
از اسب پياده شو، بر نطع زمين رخ نه++
زير پي پيلش بين، شهمات شده نعمان
اي بس شه فيل افكن كافكند بشه پيلي++
شطرنجي تقديرش در ماتگه حرمان
اصطلاحات شطرنج حتي در مراثي هم خودنمائي كرده
**صفحه=7@
مات شه بود كه در صحنه بي پروائي++
اكبر سرو قدس روي زمين جان مي داد
لغات (پياده - نطع - رخ - فيل - شهمات - بيدق - فرزين) نام مهره ها و اصطلاحات شطرنج است.
معهذا آيا شطرنج اين بازي اشرافي قرون وسطي و اين بازي مهره هاي سياه و سفيد در صفحه 64 خانه اي تيره و روشن، مفيد فوايد است يا زيانبخش؟ و يا آنكه نه اين و نه آن و اساساً از ديدگاه اسلام چگونه مي باشد؟
حال ببينيم آيا شطرنج مقوي انديشه و عامل رشد فكر است؟ بديهي است كه شطرنج يك بازي فكري بوده و انديشه انساني را به كار مي گيرد. لكن بايد ديد در پس اين انديشيدن چه چيز به دست مي آيد؟ آيا مهمي كشف و اختراعي انجام مي گيرد؟ و يا تحولي در زندگي يكي از دو بازيكن حاصل مي شود؟ آيا فايده اش به اندازه تحليل چند مسأله رياضي يا اجتماعي هست؟ و يا حداقل به اندازه حل نمودن يك جدول روزنامه مفديت دارد؟ يا برعكس چنانكه ذيلاً خواهد آمد مغزي پر از درد، اعصابي خسته و رواني آشفته براي انسان فراهم مي آورد.
بر آگاهان بازي شطرنج پوشيده نيست كه كمتر بازي يا مسابقه اي را مي توان يافت كه مانند شطرنج كليه مشاعر و تمامي وجود انسان اعم از جسم و روح او را اسير و مجذوب
**صفحه=8@
خود سازد. دو حريف در شطرنج در تمام طول بازي كه گاهي ساعتها به طول مي انجامد و به قوت مي توان گفت كه در يك مصاف پيگير تمامي فكر و مغز و اعصابشان معطوف مهره هاي سياه و سپيد شطرنج مي باشد.
قاعده بازي و اصولاً اصطلاحاتي همچون «بزرگان سيه مهره بازي كنند» ايجاب مي كند كه به صورت يك آوانس هم كه شده، بازي از جانب مهره سفيد شروع مي شود و در پس آن صاحبان مهره هاي سفيد و سياه با حمله و گريزهاي پياپي به قلع و قمع مهره هاي مقابل كوشيده، با كشتن هر مهره از حريف شوكي بر روان دشمن وارد مي كنند، خاصه اگر آن مهره، مهره مهمي باشد، در مقابل شعفي و غروري واهي بر زننده مهره دست مي دهد... براي مثال، بسيار اتفاق افتاده است كه به نحوي از انحاء با كيش دادن (تهديد نمودن) شاه به وسيله فيل و به خصوص اسب كه حمله اش چند جانبه بوده و به اصطلاح «هم از توبره مي خورد و هم از آخور» به راحتي وزير و در حقيقت فرمانده و بزرگترين قدرت بازي خود را از دست مي دهد.
حريف وزير از كف داده، به احتمال قوي، دچار ضربه عصبي مي شود. به ويژه اگر بازي مهم و در مسابقه، آن هم در يك سطح بين المللي مثلاً ميان افرادي چون اسپاسكي و بابي فيشر باشد... طبيعي است حريف وزير از كف داده از
**صفحه=9@
ديگر مهره هاي قوي استفاده مي كند و گاهي شده است كه با به ميدان كشيدن رخ مصمم به عمل انتقامي مي شود و اتفاقاً بعضي اوقات در امر انتقام گيري موفق هم مي شود، به خصوص اين كه حريف او به موجب وزيركشي خيالي در پرتو غرور كاذب و سرمستي بيجا از شراب پيروزي احتمالي به رجزخواني هاي تو خالي و بي ثمر و نيز تحقير حريف پرداخته و حتي گاهي به اعمال و حركات غير معقول دست مي زند. غرور بيجا گاهي نيز او را از بازي صحيح و لازم مانند (قلعه) كه شاه را در لاك دفاعي و يك حفاظ محكم قرار مي دهد محروم مي سازد و بسيار شده است كه بازيكني كه وزير داده از غفلت ناشي از سرمستي موهوم حريف استفاده كرده و در يك فرصت مناسب با انتقال رخ به پشت جبهه دشمن، شاه حريف را با يك كيش مهلك غافلگير و او را كه به اعتبار وزير گرفتن مطمئن به پيروزي كرده بود مات و بازنده مي نمايد.
در چنين حالتي، تنها آشنايان به شطرنج مي توانند شدت فوق العاده كشنده «شوك و ضربه» محكم مغزي و احتمالاً قلبي بازنده را احساس كنند اين امر از بديهياتي است كه حتي در ساده ترين و تفريحي ترين بازي هاي شطرنج بر بازنده به خيال خود پيروز عارض مي شود، بالا رفتن فشار خون در لحظات حساس درگيري با حريف به خصوص در
**صفحه=10@
هنگام باختن هاي غير منتظره حتمي است.
پس به موجب كدام منطق و كدام مصلحت به سراغ شطرنج برويم؟ تنها به اين سبب كه شطرنج يك سرگرمي است نبايد ساعت ها وقت پربها را كه مي بايد صرف مسائل مثبت و سازنده گردد ضايع و خراب نمود، به خصوص اين كه در پرتو آن نه سودي حاصل است و نه نتيجه و خدمتي عايد. سودش يك تصديع حتم است و يك تخريب مغز و يك فرسايش اعصاب و يك تشويش افكار و اتلاف گرانبهاترين سرمايه عمر كه اوقات عزيز آدمي مي باشد. و اگر فرضاً بازي كنان شطرنج، كيف و لذتي خيالي هم براي آن قائلند، بايد دانست انسان نسبت به هر چيزي علاقه پيدا كرد، از برخورداري و تماس با آن چيز لذت مي برد معتادين به (چرس - بنگ - هروئين - ال اس دي ماري جوانا) و ديگر مواد مخدر از استعمال آنها لذت مي برند.
الكل براي يك الكليسم علي رغم همه مضرات فراوانش لذتبخش است.
يك قمارباز با وجود همه زيان هاي خانمان بر انداز و همه بي آبروئي هاي پيرامون قمار از كار خود لذت مي برند يك لذت عاطل، يك لذت بي منطق، يك لذت واهي و جاهلانه.
يك شطرنج باز از چه لذت مي برد؟ از اوقات فراوان عمر عزيزي كه از دست مي دهد؟ از اعصاب فرسوده و روان آشفته اي كه پيدا مي كند؟ از كينه و عداوتي كه با حريف خود
**صفحه=11@
هر يك در دل جاي مي دهند؟ و يا از توهمات واهي كه غالباً بر آنها حكومت مي كند؟ و چه زيبا مي گويد آن انديشمند بزرگ انگليسي ولز كه «اگر خواستيد به جنگ سياستمداري رويد، لازم نيست كه به سراغ توپ و تانك برويد، تنها كافي است او را با بازي شطرنج مشغول كنيد» **زيرنويس=رنج شطرنج: از حسين عبدالهي خوروشي.@
در خاتمه بايد ديد اسلام مكتبي كه رسالت تندرستي جسم و روح انساني را به دوش دارد پيرامون اين آفت جسم و روح و اوقات انسان چه مي گويد!؟ گرچه ما بر آن نبوديم اين بحث را جز از طريق علمي و تاريخي بررسي كنيم لكن، تنها براي آن دسته از علاقمندان مشتاق به نظرات اسلامي با وجود دامنه دار بودن مطلب در كتب اخبار با استفاده از كتاب معتبر وسائل الشيعه مرحوم شيخ حر عاملي به ذكر احاديثي مختصر بسنده مي كنيم:
1- وقتي از امام صادق (ع) پيرامون آيه «فاجتنبوا الرجس من الاوثان...» سؤال مي شود امام فرمود: الرجس من الاوثان، الشطرنج (از جمله پليدي هاي بت پرستي يكي شطرنج است)
2- قال ابي عبدالله (ع) «نهي رسول الله (ص) عن اللعب بالشطرنج و النرد» (پيامبر خدا بازي با شطرنج و نرد را نهي فرمود)
**صفحه=12@
3- عن ابي عبدالله (ع): «سئل عن الشطرنج و النرد، فقال لا تقربوهما» وقتي از امام صادق پيرامون شطرنج و نرد سؤال شد، فرمود (به آن دو نزديك نشويد)
4- عن ابي عبدالله (ع) قال (الشطرنج ميسر و النرد ميسر» امام صادق فرمود (نرد و شطرنج قمار است)
5- قال اميرالمؤمنين (النرد و الشطرنج هما المسير» اميرالمؤمنين علي (ع) فرمود: (نرد و شطرنج هر دو قمار است)
«وسائل الشيعه جلد 6»
**صفحه=13@
تهيه و تنظيم از بتول، ع
ليسانسه از دانشگاه تهران
گفتگوئي با
دكتر بنت الشاطي
بانوي دانشمند مصري
ع - خانم دكتر از اين كه مزاحم وقتتان شدم و پرسش هائي را مطرح مي كنم عذرخواهي نموده و از اظهار لطف شما سپاسگزاري مي نمايم.
دكتر - بسيار خوشوقتم كه از اين طريق با دختران و بانوان مسلمان خصوصاً و با همه ي مسلمانان ايران عموماً تماس گرفته و مطالبي را با آنها در ميان مي گذارم.
ع - بانوي دانشمند چنانچه از كتاب هاي شما
**صفحه=14@
به دست مي آيد بيشتر علاقمنديد كه درباره ي تاريخچه ي زندگي زنان بزرگ تاريخ اسلام مطالبي را در اختيار خوانندگان كتاب هاي خود قرار دهيد ممكن است انگيزه آن را بيان داريد.
دكتر - مؤسسه دارالهلال در مصر كه انتشارات ماهانه و منظمي دارد در اين زمينه مايل بود كه كتاب هائي درباره بانوان اسلام منتشر كند و چون من علاقه وافري به اين امر دارم و علت آن اين است كه معتقدم زن در جامعه ما بايد الگو و نمونه داشته باشد و چون، زنان قهرمان صدر اسلام بهترين الگو و نمونه مي باشند رسالت ما در اين است كه زندگينامه و عقايد و تاكتيك ها و روش هاي آنان را به جامعه زنان عرضه داريم
ع - از شما تاكنون چند كتاب به فارسي ترجمه شده است ممكن نام بريد.
دكتر - 1- زينب بانوي قهرمان كربلا ترجمه و نگارش حبيب چاپچيان و مهدي آيت اله زاده نائيني 2- آمنه مادر حضرت محمد (ص)، ترجمه حسين اژدري آزاد 3- سكينه دختر سيدالشهدا يا ستاره درخشان
**صفحه=15@
سرزمين وحي ترجمه دكتر خراساني
ع - بر مي گردم به سؤال اول مايلم بپرسم آيا علت ديگري در بيان زندگي اين بانوان بزرگوار نمي توانيد ذكر كنيد.
دكتر - همانطور كه گفتم علت اصلي آن، همان بود كه بيان داشتم ولي انگيزه ها و علل ديگري دارد كه به طور اختصار شرح مي دهم:
مي دانيم نقش زن در زندگي نقش تكميل كننده و سازنده را دارد و به طور كلي مرد بدون زن و زن بدون مرد نمي توانند زندگي ساز باشند و در راه پيشرفت و تعالي هر كدام در موضع خاص خود بايد گام بردارند تا بتوانند به ترقي جامعه كمك كنند و چون من خود زن مي باشم بهتر و بيشتر مي توانم به روحيات زنان آشنا باشم از اين ديدگاه است كه اقدام به نگارش اين كتاب ها كردم.
ع - به نظر شما چه چيز در زن بايد باشد كه او را به سوي كمال انساني رهبري كند
دكتر - اين كه زن موضع و امكانات خود را خوب
**صفحه=16@
بشناسد و فريب اين و آن را نخورد و بداند راه هائي كه غرب به او پيشنهاد مي كند راه هائي نيست كه او را نجات دهد بلكه راه راستين راهي است كه با بينش علمي قوي و تسلط كامل به تمام ويژگي هاي زن، پيشنهاد شده و بيان گرديده و راه هائي است كه او مي تواند در پيش گيرد تا از اين ويژگي ها بهره گيري كامل كند و اين راه فقط مي تواند روش و طريق دين پاك و آسماني اسلام كه كاملترين و آخرين اديان است باشد و بس، چون قوانيني كه بشر وضع كرده همانگونه كه شما در كتاب «فروغ تابناك فاطمه» گفته ايد نمي تواند راهنما باشد چون با اشكالات فراوان روبرو است
ع - مي بخشيد از بحث درباره كتاب هاي شما دور شديم ولي خود مي دانيد اين مسائل ضروري بود كه طرح شود اما سؤال من اين است كه چون يكي از راه ها، زينب وار بودن است ممكن است درباره كتاب زينب بانوي قهرمان كربلا مختصري براي خوانندگان ما بيان فرمائيد
دكتر - اغلب وظيفه زينب را بيشتر در حادثه
**صفحه=17@
كربلا و در متن حادثه مي جويند كه او بر سر كشته شدگان مي آمد و به برادر تسلي مي داد و غيره، ولي به نظر من وظيفه حقيقي زينب بعد از فاجعه كربلا شروع شد و آن، اين بود كه نگذارد بعد از آن فاجعه خون شهدا به هدر رود. و اگر بگويم كه مأموريت «بانو زينب (ع)» بعد از كربلا شروع شد و هم او بود كه اثرات آن فاجعه را ابديت بخشيد گمان نكنيد كه مبالغه نموده و يا سخني به گزاف گفته ام و من كوشيده ام كه با ديده علم و تاريخ (زندگي نامه و تحليل علمي آن) توأماً به زندگي و شخصيت اين بانوي بزرگوار بنگرم و معتقدم همان گونه كه گفتم كار اساسي زينب بلافاصله بعد از آن فاجعه شروع گرديد گرچه زندگي كوتاهي داشت ولي توانست با سخنراني هاي آتشين خود جامعه خفته را بيدار و آتشي جاودان از غم و اندوه در قلوب شيعيان بيافروزد كه حتي تا به امروز هم شعله هاي آن خاموش نگردد.
ع - چه پيامي در پايان گفتگو با خوانندگان ما به ويژه دختران داريد
دكتر - پيام من اين است كه هر چه بيشتر به
**صفحه=18@
رسالت زن در اسلام پي برند و از طريق مطالعه تاريخ زندگي زنان شجاع، دلير و قهرمان اسلام از قبيل فاطمه زهرا سلام الله عليها و دختر گرامي او زينب و سكينه و آمنه و غيره بيشتر به وظايف خويش آگاه گردند.
ع - از اين كه وقت عزيز خود را در اختيار ما گذارديد و لطف فرموديد صميمانه متشكريم و اميدواريم كه همواره در راه معرفي زن در جامعه اسلامي موفق و پيروز بوده باشيد
دكتر - من نيز جداً سپاسگذارم و اميدوارم از اين گفتگو خوانندگان شما بهره گيري كافي بنمايند و راه هدايت را براي رهائي از فسادها و بدبختي ها در مطالعه شخصيت بزرگان اسلام و روش آنها در زندگي جستجو نمايند.
2 - 5 - 53
بتول. ع
تذكر: چنانچه خوانندگان محترم اطلاع دارند اخيراً
**صفحه=19@
روش جالبي در گفتگو با برخي از مشاهير جهان در يكي از مجلات مذهبي به كار گرفته شده بود. روش مذكور از اين قرار است كه از عقايد و طرز فكر و كار نويسنده كه در كتاب هايش منعكس شده سؤال و جوابي استخراج نموده و در اختيار خوانندگان قرار مي دهند دوشيزه بتول. ع از اين شيوه استفاده نموده، زحمت كشيده و اين گفتگوي جالب را فرستاده اند، قبلاً از ايشان سپاسگزاري نموده و موفقيت شان را در پيشبرد فرهنگ اسلامي از درگاه خداوند بزرگ مسئلت مي نمائيم.
**صفحه=20@
ا. ب
حيات يعني هجرت
و
اسلام يعني حيات
تمام حركت هايي كه با هدف توأم باشد هجرت نامند و بديهي است كه مجموعه حيات و آفرينش گوياي چنين حركت هاي با هدفي است و از طرفي چون اسلام دين فطرت است و قوانينش هماهنگ با ناموس آفرينش. پس در نظام توحيدي اسلام رمز انا لله و انا اليه راجعون را اين چنين مي توان دريافت و به صراحت مي توان گفت كه اسلام يعني يك حركت با هدف، يعني هجرت و بالاخره يعني حيات.
هجرت از خويشتن به خويشتن
سر آغاز تمام حركت ها و هجرت ها بازشناسي خويشتن است
**صفحه=21@
مسافرت به خويشتن خويش، مهاجرت به من خويشتن.
در جنگ دوم جهاني يك نفر سرباز آلماني نامه اي به معشوقه اش مي نويسد كه عزيزم تو را دوست دارم، زيرا كه خودم را دوست دارم، تو براي من مطرحي زيرا كه من خودم براي خودم مطرحم، و اصولاً اين سخن دقيقي است، زيرا آنگاه كه انسان من خويشتن را باز نشناسد و خويشتن خويش برايش مطرح نباشد چگونه مي توان انتظار داشت كه وابسته هاي من برايش طرح گردد، پس شناسائي معشوقه من، بستگان من، ثروت من، و تمام آنچه به من مربوط است وقتي صورت خواهد گرفت كه خود من مورد شناسائي قرار گيرد و آنگاه محبت هاي من، تلاش هاي من، نوعدوستي من ارزشمند است كه خود من ارزيابي شده باشد در نتيجه اين چنين حركت با هدف كه به خويشتن صورت مي گيرد، و من مورد بازشناسي واقع مي شود ثمره اش اين است كه كمبودهاي من، خلأ هاي من نواقص و معايب من و حتي تكامل من بازشناخته گردد، و براي رفع چنين نيازهاي من، حركت ها و هجرت هاي ديگري بوجود مي آيد هجرت به تاريخ و شرح حال گذشتگان، هجرت به جوامع گذشته هجرت به طبيعت.
هجرت به تاريخ:
حركت به سوي گذشتگان، بازشناسي انسان هاي گذشته،
**صفحه=22@
شناخت نقاط مثبت و منفي تاريخشان، ارزيابي زندگي آزاد مردان و ديو سيرتان، دقت در حكومت فرعون ها و موسي ها، هامان ها و هارون ها، نمرودها و ابراهيم ها سرگذشت پيشوايان نور و پيشوايان نار، ائمه ضلالت و ائمه هدايت، در پيچ و خم اعمال گذشتگان و اخبار آنان و افكار و انديشه و آثارشان نورديدن، البته نه براي معلم تاريخ شدن، نه براي فضل فروختن، و نه براي نمره آوردن، بلكه براي بازشناسي خويشتن، براي عبرت گرفتن، براي نگريستن در زندگي آنان، براي كسب نيكي هايشان و رفع نقايص و معايبشان، براي انسان شدن و انسان ساختن.
«يا بني اني و ان لم اكن عمرت عمر من كان قبلي فقد نظرت في اعمالهم و فكرت في اخبارهم و سرت في آثارهم حتي عدت كاحدهم» **زيرنويس=وصيت اميرالمؤمنين علي (ع) به فرزندش حسن بن علي.@
فرزندم، اگرچه من در مسير تاريخ گذشتگان نبودم ولي به دقت در كردارشان نگريستم، و در اخبارشان انديشيدم و در آثارشان سير كردم، آنچنان ژرف و عميق تا جائي كه يكي از آنان گشتم كه پا به پاي حوادث با آنان حركت مي كرده (ولي نه براي افزايش اطلاع) و نه براي نقل وقايع بلكه براي ارزيابي و تحليل و بازشناسي خويشتن «فعرفت صفو ذلك من كدره و نفعه من ضرره» **زيرنويس=وصيت اميرالمؤمنين علي (ع) به فرزندش حسن بن علي.@
**صفحه=23@
پس جلوه گاه هاي روشن را از تيرگي هاي تاريخ تاريك و منفعت آن را از زيانش باز شناختم و نتيجه تمام دريافت ها و شناسائي هايم از تاريخ گذشتگان اين است كه به تو وصيت كنم در مورد تقوي و نگاهداري خويشتن در مقابل فرمان خداوند و مسلم است كه اين چنين تقواي عميق نه تقواي قشري، تقواي سازنده نه تقواي مخرب، تقواي حياتبخش، نه تقواي مرگبار، تقواي اجتماعي، نه تفواي عزلت طلبي، تقواي مبارزه نه تقواي گوشه نشيني، تقواي اسلام نه تقواي مسخ شده مسيحيت و بالاخره تقواي الله نه تقواي شيطان تمام ثمره اين گونه نگرش در تاريخ گذشتگان است كه تقوايي است پر بينش نه تقوايي بي دانش و از اين جهت است كه همين پيشواي تاريخ نگر و تاريخ ساز يعني علي بن ابيطالب در جاي ديگر مي فرمايد:
تقواي خدا را پيشه كنيد، تقواي كسي كه «شمر تجريداً» **زيرنويس=همه مفاهيم از حكمت 201 نهج البلاغه است.@ يعني دور از دنياي وابستگي ها دامن همت به كمر زده «وجد تشميراً» **زيرنويس=همه مفاهيم از حكمت 201 نهج البلاغه است.@ و با چالاكي و چابكي تلاشگري مي كند «واكمش في مهل» **زيرنويس=همه مفاهيم از حكمت 201 نهج البلاغه است.@ و در مهلت هاي موجود شتاب مي كند «و بادر عن وجل» **زيرنويس=همه مفاهيم از حكمت 201 نهج البلاغه است.@ و از ترس اين كه مبادا فرصت ها از دست رود مبادرت مي نمايد «و نظر في كرة الموئل» **زيرنويس=همه مفاهيم از حكمت 201 نهج البلاغه است.@ و سرانجام حركتش را مي نگرد «و عاقبه المصدر و مغيه المرجع» **زيرنويس=همه مفاهيم از حكمت 201 نهج البلاغه است.@ و عاقبت رفت
**صفحه=24@
و آمدش را ارزيابي مي كند.
و مي بينيم كه از اين نگرش هاي تاريخي، چه تقوايي حاصل مي شود، تقواي زنده و زاينده تقواي حركت و تلاش و چابكي و شتاب در مهلت ها و از دست ندادن فرصت ها و بينش در سرانجام كار، نه تقواي خفته و مرده و بي حركت و مهلت رها كن و فرصت از دست ده و بي دانش و بدون بينش.
تقوايي كه پيوسته قرآن سفارش مي كند، وجودش را به دنبال نگرش در خويشتن و هجرت به موجوديت خويش براي ارزيابي من و پس از آن هجرت و حركت به تاريخ و پيشينيان بيان مي كند.
يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذي خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون **زيرنويس=بقره آيه 21.@
اي انسان ها، پروردگار خويش را عبادت كنيد نه پرستش بي شناخت بلكه پرستش آفريدگاري كه شما را آفريد، مي بينيم قبل از هر چيز خود انسان را مطرح مي كند. بازشناسي خلقت من را بيان مي نمايد، زيرا عبادت و پرستش كسي كه خودش را نيافته و ارزيابي نكرده و از خويشتن خويش آگاهي
**صفحه=25@
و شناسايي ندارد چه ارزشي خواهد داشت. عبادت خدا براي تكامل من است و آنگاه كه خود من، هنوز بازشناخته نگشته، عبادتي كه براي تكامل من است چه اثري خواهد داشت، اينجاست كه هجرت به خويشتن مطرح مي گردد و براي بررسي و شناسائي دقيق من و ارزيابي نقاط مثبت و منفي من بدون آگاهي از وضع ديگران نمي توان حركت كرد و اگر حركتي صورت گيرد خودبيني است نه خودشناسي، توقف در خويشتن است نه هجرت به خويشتن، زيرا به دنبال توقف در خويشتن ديگر حركتي نيست، نگرش به ديگران و آموختن و آگاه شدن از وضع ديگران نيست، سازندگي و زايندگي نيست ولي در هجرت به خويشتن، خارج شدن از خويشتن مطرح مي گردد، هجرت به تاريخ گذشتگان براي بازشناسي اوضاع آنها و انديشيدن و آگاه شدن از نحوه كارائي آنها مطرح مي گردد، و از اين جهت است كه مهاجرت و مسافرت به خويشتن، هجرت و حركت به تاريخ پيشينيان را به دنبال دارد و مي بينيم كه پس از عبارت خلقكم عبارت و الذين من قبلكم آمده يعني آنها كه پيش از شما بودند، يعني آنها كه تاريخ را بوجود آوردند و باز مشاهده مي كنيم كه پس از اين دو حركت و دو هجرت، يعني به خويشتن و به تاريخ، مفهوم تقوي بيان مي شود. و قطعاً تقواي اسلام
**صفحه=26@
تقوائي است كه پس از اين دو حركت و اين دو شناسائي و اين دو هجرت و اين دو آگاهي بوجود آيد، پس:
نگرش در خود + نگرش در تاريخ پيشينيان = تقوي
ولي اينجا پايان كار نيست و اگرچه نگرش در من و نگرش در تاريخ، تقواي آگاه و مسئول را به وجود مي آورد ولي سخن به همين جا پايان نمي پذيرد، هجرت به طبيعت لازم است، هماهنگ شدن با قانون آفرينش و بازشناسي كيفيت حركت هاي خلقت ضروري است از اين جهت بدون فاصله بيان مي شود الذي جعل لكم الارض فراشاً و السماء بناء و انزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرات رزقاً لكم. به خلاف پندارهاي مسند نشينان فلسفه يونان، سخن از هجرت به طبيعت است، نگرش در خلقت است بازشناسائي قانون آفرينش است، سخن از زمين است و آسمان و باران و ميوه هاي رنگارنگ.
به خلاف پندار سقراط يوناني كه «تمام توجه خويش را تنها به جهان آدمي محدود كرده بود» **زيرنويس=احياي تفكر ديني در اسلام. تأليف علامه اقبال پاكستاني ترجمه احمد آرام.@ و به خلاف گفته افلاطون كه «به مدركات حسي به چشم بي اعتباري مي نگريست» **زيرنويس=احياي تفكر ديني در اسلام. تأليف علامه اقبال پاكستاني ترجمه احمد آرام.@ و
**صفحه=27@
حتي عليرغم عده اي از مسلمانان افسون شده فلسفه يونان و برخي از فلاسفه اسلامي كه روح فرهنگ قرآن را رها كرده و در خرابه هاي تمدن يونان به دنبال حكمت و بينش مي گشتند و توحيد عظيم قرآن و نهج البلاغه را ناديده گرفته و در آثار باستاني فلسفه يونان به استخراج منابع حكمت مي پرداختند و سرانجام هم پس از تلاش هاي بسيار اين چنين يافتند كه فاما الواجب الوجود لايكون علمه بالجزئيات (اشارات) و يا كشف كردند كه «افلاطون الهي ذاهب است به كينونيت سبقيه انوار مدبره بر غواسق صياصي و... و...» و خلاصه به خلاف تمام اين پندارها قرآن كريم از خوانندگانش مي خواهد كه به آسمان و زمين و باران و ميوه هاي گوناگون و تغيير دائمي و وزش باد - رويش دانه - دريا - ستاره - زنبور عسل و شتر و مورچه و خلاصه حيوانات و گل ها و توالي شب و روز - كوه ها و... و... بينديشند تعقل كنند، تدبر كنند - تفكر كنند، افلا يتفكرون، افلا يتدبرون.
كه همه اين ها از حركت انديشه حكايت مي كند، و ره آورد اين مسافرت عظيم را كه با سيمرغ عقل و تفكر و تدبر صورت مي گيرد چيزي جز علم و شناسايي و آگاهي و بينش و نگرش نمي شناسد كه همه اين ها در حركت كننده و هجرت كننده به سوي طبيعت جمع مي گردد و او را در حوزه وجودي علما وارد مي سازد و قطعي است كه انما يخشي الله من عباده العلماء
**صفحه=28@
يعني آگاهان و دانشمندانند كه از خداوند خشيت قلبي دارند.
به هر جهت مي بينيم كه پس از هجرت به من، هجرت به تاريخ است كه ثمره اش بوجود آمدن يك تقواي كارآمد خواهد بود و پس از آن هجرت و حركت به طبيعت است نه البته نگرش سطحي بلكه نگرش عمقي كه نتيجه اش پذيرفتن نيروي بي نهايت به عنوان حاكم مطلق و زبون ديدن هر معبودي به جز خداي بزرگ و پرواز و هجرت به سوي او كه ديگر حدي براي آن نيست و توقعي ندارد كه در خودبيني و تاريخ بيني و طبيعت بيني خلاصه شود بلكه هجرت از هر كدام به ديگري است براي رسيدن به مرحله بعد و در هجرت به طبيعت، كه پس از هجرت به من صورت مي گيرد از ملموس ترين واقعيت ها يعني زمين سخن به ميان آمده الذي جعل لكم الارض فراشاً، آفريدگاري كه زمين را براي شما گسترد و السماء بناء و پس از آن حركت و هجرت به سوي آسمان افراشته، آسمان بلندي كه نگرشش مي تواند شعاع بينش انسان را به اوج كشد و انزل من السماء ماء و آنگاه از نزول ريزش فيض باران بر صفحه خاك سخن به ميان مي آيد فاخرج من الثمرات رزقاً لكم كه از اين ريزش فيض و از اين حركت با هدف ميوه هاي گوناگون كه همه براي شماست استخراج مي گردد، و بالاخره پس از اينهمه مسافرت باز مجدداً سخن به من شما بر مي گردد ولي نه من اول كه در خلقكم مطرح
**صفحه=29@
شد بلكه مني كه پس از هجرت به تاريخ و هجرت به طبيعت و بازشناسي دقيق به تكامل رسيد يعني نه من غير آگاه بلكه من مهاجر و آگاه و پر بينش، نه من خودبين بلكه من خودشناس، نه من واقعه نگار بلكه من واقع شناس، و نه من سطحي نگر بلكه من جهان شناس، من آگاه خبير، متعهد، متقي، مسئول كه در عبارت كوتاه قرآني خلاصه مي شود و انتم تعلمون يعني من و شما در حالتي كه عالميد، پس با چنين علم و آگاهي فلا تجعلوالله انداداً ديگر از بت ها و معبودها و انداد و اضداد و اصنام سخن نگوئيد و در حريم يكتائي و بي مانندي و بي نهايت الله، شريكان زبون را راه ندهيد، كه در اين مرحله از شناسايي ديگر جائي براي هيچگونه معبود و مسجودي نيست و در اين معبد علم و كعبه عرفان و آگاهي حاكمي جز خدا راه ندارد و از اين جهت است كه حيات يعني هجرت و اسلام يعني حيات و از همين رهگذر است كه اسلام بدون اصل هجرت وجود خارجي ندارد و نيز از همين روست كه تعرب بعد از هجرت در حكم ارتداد و بازگشت از دين است.
آن كس كه در آغاز بعثت اسلام را مي پذيرفت، بايد حتماً از زادگاهش به مركز اسلام هجرت كند تا بياموزد و پس از رونق گرفتن حوزه اسلام و آموزش هاي لازم و شرايط مساعد
**صفحه=30@
هجرت كند و بياموزاند و آنكس كه جبراً قادر نيست تا به حوزه اسلام درآيد، روحش را هجرت دهد تا از سرشاري اسلام برخوردار گردد. از مهاجرين آينده ياد گيرد و ديگران را ياد دهد و بر هجرت تشويق كند كه سرانجام تمام هجرت ها، هجرت به سوي خدا و مهاجر راستين مهاجر الي الله است و اسلام چيزي جز پذيرفتن حكومت الله نيست.
و اين چنين است رمز هجرت كه حتي مبدأ تاريخ اسلام هم قرار مي گيرد.
الفرصة تمر مر السحاب فانتهزوا فرص الخير.
علي عليه السلام
فرصت همچون گذرش ابر مي گذرد پس مواظب فرصت هاي نيك باشيد.
**صفحه=31@
از م. الف.
قفا نبك...
«نگريستن و گريستن»
«لختي درنگ كن تا بار ديگر از ديده، دوم دجله برانيم، اما اين بار نه به خاطر «بقاياي آتشي كه در كنار معشوق برپا كرديم» - بلكه براي قومي كه آتشي از جهل به پا كردند و سوختند و قومي ديگر را نيز به خاكستر غفلت نشاندند.» **زيرنويس=اشاره به شعر امرؤ القيس كه با اين مطلع شروع مي شود: قفانبك من ذكري حبيب و منزل.@
وقتي انسان با گام هاي استوار آگاهي بر پهنه هستي حركت كرد همه مظاهر طبيعت برايش معني پيدا مي كنند و به
**صفحه=32@
مفهوم حقيقي حيات پي مي برد. روش پيشينيان **زيرنويس=عبرت شناسي و روش پيشينيان دو صفت از صفات چهارگانه يقين هستند، كافي ج 3 ص 84.@ چراغ عبرتي فرا راهش مي شود. و هستي وي نيز روشنگر تاريكي ها و سامان بخش پراكنده دلي هاي آشفتگان خواهد شد.
اما اگر «فرهنگ قدرتمندي تكيه گاهش نبود و در پرتو نور علم رهروي نكرد چون اوباش تسليم بانگ هر جرسي خواهد شد و نااستوار از هر بادي به لرزه مي افتد» **زيرنويس=تعابيري از فرموده علي (ع) به كميل.@ و تنها سهمي كه از حيات مي برد فرو رفتن و پائين رفتن است نه پيش رفتن و آن وقت چه دردآور است وقتي چنين بي تميزي هم ارجمند افتد و چنان عاقلي خوار! و بيشتر شعراي پيشين **زيرنويس=در ادبيات فارسي شعراي ارزشمندي نيز پيدا مي شوند كه شعرشان نمونه زندگيشان، و زندگيشان مملو از جوش و خروش انساني بوده است.@ كه عرض خود بردند و زحمت ما داشتند، اين چنين اند، و آثارشان بر خلاف تعاريف تذكره نويسان چيزي جز موزه اي از لغات و مجموعه اي از تمايلات و خواسته هاي «تن» نيست و جمع آوري اين پراكنده گوئي ها فقط براي تذكره نويسان - اين قفيلي هاي شاعران طفيلي - ناني به همراه داشته است، وگرنه
**صفحه=33@
مردم را سودي در بر نداشته است.
به هر حال بنا به گفته قفيلي ها شعر و شاعري در اين سامان البته بعد از اسلام از حدود سال 300 هجري شروع شد و نخستين شعر همچون ماه نخشب، از درون اين چاه سر بر زد.
ناگفته نماند كه سال 300 هجري جامعه اسلامي هنوز به سرگرمي هاي مختلف پاي بند نشده، فضا هنوز تقريباً مذهبي است و خلفاي به دروغ برنشسته درصدد برانداختن بزرگترين دشمن خود هستند.
خون شهيداني چون عمار، ميثم، زيد و سعيد بن جبير در پاي درخت تناور اسلام خشك نشده، تز اسلام توسط آخرين رهبر خدائي، حضرت مهدي (ع) شكل تازه اي به خود گرفته آن وقت در چنين سال هائي چقدر تهي مايگي لازم است تا انساني بي خبر از اين همه درگيري بين خوانندگان الله و طاغوت چنين شعري بسرايد:
«آهوي كوهي در دشت چگونه دودا++
او ندارد يار بي يار چگونه بودا» **زيرنويس=ابوحفص سغدي.@
مي توان حدس زد يا ديدن اين پيشاهنگ قامت خميده شعر بايد منتظر چه «جماعت افسرده ي دل مرده اي» بود.
**صفحه=34@
از طرف ديگر نگاهي مي كنيم به اولين آيات نازل شده بر پيامبر
بسم الله الرحمن الرحيم
اقرأ باسم ربك الذي خلق
خلق الانسان من علق
اقرأ و ربك الاكرم
الذي علم بالقلم
علم الانسان ما لم يعلم
كه مسائل ذيل به طور فشرده در آن مطرح شده، الف - خواندن كتاب آفرينش بياري «آن برتر از خيال و قياس» ب - تشريح خلقت انسان، اين جرم صغير و عالم كبير 1 ج «فرهنگ» تنها پشتوانه استوار يك جامعه و به طور خلاصه، خدا، طبيعت، انسان و فرهنگ انسان.
اين مقايسه بدان خاطر بايد صورت گيرد كه زاويه انحراف بين انديشه مذهبي و شعر روشن گردد، سپس طول مسير هر كدام و سرانجام هر يك، و الا تفاوت بين سخن خالق و خلق را مي دانيم كه از زمين تا...
بعد از ارائه فرهنگ اسلام توسط پيامبر، رادمرداني چون عمار و ابوذر شكفته مي شوند كه هر كدام بهره ور از فرهنگي اصيل و آشنا به مفهوم حقيقي حيات اند.
در عالم شعر - كه اگر در جهت مذهب به كار گرفته
**صفحه=35@
مي شد، مي توانست بقايش ارزشمند باشد طولي نمي كشد كه پسر جولوغ - فرخي - پيدا مي شود. اين جانب كه به خاطر ازدواج دخل و خرج زندگيش با هم نمي خواند دست به دامان امراء سيستان مي شود و وقتي «مأيوس مي گردد از صادر و وارد استخبار مي كند كه نشان ممدوحي شنود تا روي بدو آرد» **زيرنويس=چهار مقاله عروضي.@ و وقتي مي شنود «امير ابوالمظفر اين نوع را تربيت مي كند و اين جماعت را صله و جايزه فاخر مي دهد» **زيرنويس=چهار مقاله عروضي.@ قصيده اي مي سرايد با مطلع:
با كاروان حله برفتم ز سيستان++
با حله اي تنيده ز دل بافته ز جان...
هر ساعتي بشارت دادي مرا خرد++
كاين حله مر تو را برساند به نام و نان
و به اميد نام و نان كه نشان دهنده نهايت زبوني انسان است «شوريده و با جبه اي پيش و پس چاك و پاي و كفش بس ناخوش» **زيرنويس=چهار مقاله عروضي.@ خدمت ابوالمظفر مي رود و با اين يافته ها كارش بالا مي گيرد.
دل من همي جست پيوسته ياري++
كه خوش بگذراند بدو روزگاري
بتي چون بهاري به دست من آمد++
كه چون او بتي نيست اندر بهاري
**صفحه=36@
بكام دل خويش ياري گزيدم++
كه دارد؟ چو يار من امروز ياري
بدين يار خود عاشقي كرد خواهم++
كزين خوشتر اندر جهان نيست كاري **زيرنويس=گزينه سخن فارسي - فرخي سيستاني.@
بر سبيل آنچه، گفته اند و شنيديم و خوانده ايم و به حقيقت، همين هم بود، حيات بشري بر دو گونه است حيات يا تولد اوليه كه شامل جريان هاي عادي و ابتدائي زندگي مي شود همچون خور و خواب و خشم و شهوت و حيات با «تولدي ديگر» كه بايد براي رسيدن بدان از درون حيات ابتدائي پرده نيازهاي اوليه تن را دريد و راهي به سوي نور گشود و رفت. حياتي كه در آن مسائل «من زنده ام چه بايد بكنم؟» تا پاي بر فرق ملت ها نهم مطرح مي شود. و مضمون اغلب آيات خداوند هم بر اين است كه رسالت پيامبران در اين بوده كه دست انسان ها را گرفته از حيات اوليه يا از ظلمات حيوانيت به عالم نور بكشانند.
**صفحه=37@
من لم يولد مرتين، لم يلد ملكوتي، (عيسي عليه السلام) و پشتوانه اين رسالت نيز خود خداوند است، الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور حال اگر انساني از قيد مسائل دست و پا گير زندگي بيرون نيامد هر چند سخنش در آسمان هفتم باشد - كه نيست - نمي تواند سودمند براي بشريت باشد و كساني هم كه دوستدار چنين حياتي باشند خود نيز گامزن در ظلمات و غرقه در لجن زار خواسته هاي تن مي باشند و الخبيثات للخبيثين... و فرخي چنين بود
ياد باد آن شب كان شمسه خوبان تراز++
به طرب داشت مرا تا بگه بانگ نماز
من و او هر دو بحجره در و، مي مونس ما++
باز كرده در شادي و در حجره فراز
فرخي از آنجا خدمت سلطان محمود مي رود «و كارش تا بدانجا مي رسد كه تا بيست غلام سيمين كمر، از پس او بر نشستندي» اين را مي گويند بي تميز ارجمند افتاده!! و علت چنين ارجمندي مدايحي بود كه از محمود به عمل مي آورده است.
خدايگاني جز مر ترا همي نسزد++
خدايگان جهان باش و از جهان پر، خور
بد نيست براي شناخت محمود اين چند جمله را، از كتاب «نگاهي به تاريخ جهان» از نهرو بخوانيم «... اين شمشيركش مهاجم كه با تعصب و تندي و كشتار و خونريزي به هند
**صفحه=38@
آمد محمود غزنوي بود.... سالها از پي هم به هند حمله مي كرد، غارت مي كرد، مي كشت و غنائم فراوان و اسيران زياد با خود همراه مي برد... گفته مي شود كه تنها از «تانشوارا» 200000 اسير و ثروت عظيمي به غنيمت برد. اما مخصوصاً در سومنات ثروت فوق العاده اي به چنگ آورد زيرا سومنات يكي از معابد بسيار بزرگ بود كه در طول قرن ها و قرن ها هداياي فراواني در آنجا جمع شده بود به طوري كه نقل شده است وقتي كه محمود به آنجا نزديك شد هزاران نفر به اين معبد پناه بردند... در نتيجه معبد به تصرف محمود درآمد كه آن را غارت كرد و 50000 نفر كه در آنجا در انتظار وقوع معجزه اي بودند نابود شدند... آنچه واقعيت دارد آن است كه او يك مرد مذهبي نبود...» **زيرنويس=جلد 1 - ص 341.@
به راستي كه چنين است زيرا هيچ مذهبي جز مذهب خود محمود و شايد همكارش چنگيز به چنين كشت و كشتاري فتوا نمي دهد. اين جمله را نيز از تاريخ مختصر ايران بعد از اسلام درباره محمود بخوانيم «از طرف ديگر در همين دوره عالم ايراني دچار مضيقه و فشار نيز گرديد يعني سلطاني كه سني متعصب بود با نهايت شدت به تعقيب و قلع و قمع شيعه كوشيد» **زيرنويس=تاريخ مختصر ايران بعد از اسلام.@ بله براي اين شيعه كش مهاجم، علي (ع) اين مرد برتر و پيروانش بي ارزش
**صفحه=39@
بودند ولي كار عياش شكم باره اي چون فرخي در دستگاهش بدانجا مي رسد كه رسيد. و در دستگاه محمود گويند 400 تن از اين شعرا بودند.
به هر حال روشنائي اين ستاره درخشان به قول قفيلي ها طولي نمي كشد كه به خاموشي مي گرايد و خود نيز سر خورده از عياشي ها چنين مي گويد و بساط خويش بر مي بندد:
تا در طلب دوست همي بشتابم++
عمرم به كران رسيد و من در خوابم
گيرم كه وصال دوست در خواهم يافت++
اين عمر گذشته را كجا دريابم؟
از اين باغ بر ديگري مي رسد جناب منوچهري، مي خوار حرفه اي كه زندگيش يا به شرابخوارگي مي گذرد يا «به وصف العيش شراب»
... آزاده رفيقان منا، من چو بميرم++
از سرخ ترين باده بشوئيد تن من
از دانه انگور بسازيد حنوطم++
وز برگ رز سبز ردا و كفن من
در سايه رز اندر، گوري بكنيدم++
تا نيكترين جائي باشد وطن من
در حركت دادن انسان از زندگي ابتدائي به زندگي
**صفحه=40@
متعالي، و شناساندن ارزش حقيقي انسان چند بيتي از مثنوي مولوي مي آوريم كه جوابي هم به منوچهري باشد:
اي همه دريا چه خواهي كرد، نم++
وي همه هستي چه مي جوئي عدم
اي مه تابان چه خواهي كرد گرد++
اي كه مه در پيش رويت روي زرد
تو خوش و خوبي و كان هر خوشي++
تو چرا خود منت باده كشي
تاج «كرمنا» ست بر فرق سرت++
طوق «اعطينا» ك آويز برت
اي غلامت عقل و تدبيرات و هوش++
چون چنيني خويش را ارزان فروش
بحر علمي در نمي پنهان شده++
در سه گز تن عالمي پنهان شده
مي چه باشد با سماع و يا جماع++
تا بجوئي زو نشاط و انتفاع
آفتاب از ذركي شد وام خواه++
زهره اي از خمره اي شد وام خواه **زيرنويس=مثنوي دفتر پنجم.@
**صفحه=41@
و در عبور از اين خط جاي تعجب نيست اگر به شاعراني چون ابواسحاق اطعمه و طرزي افشار بر بخوريم. مي گويند در ديوان طرزي، دو كلمه كه به يكديگر ارتباط معنوي داشته باشد وجود ندارد مگر در اين بيت:
اگر عاقلي بخيه بر مو مزن++
به جز پنبه بر نعل آهو مزن
و پايان كار اين قافله از هم گسيخته تا بدانجا مي رسد كه قفيلي ها مي گويند در زمان صفويه چندين هزار شاعر پيدا شدند كه اين ها كنار قهوه خانه ها مي نشستند و حشيش و چرس و بنگ مي كشيدند و شعر مي گفتند و هر كدام گاهي تا چند ميليون شعر مي سرودند كه الحمدلله همه اشعار «صار كعاحبه»
و با اين آيه از خداوند چهره اين جهاني و آن جهاني همه دروغ پردازان بيهوده گوي را نشان مي دهيم:
و من الناس من يشتري لهو الحديث ليضل من سبيل الله بغير علم و يتخذها هزواً، اولئك لهم عذاب مهين.
و برخي از مردم فاسد فتنه انگيز هستند كه داستان هاي لغو و باطل «سخن هاي هوسناك» را تهيه مي كنند تا خلق را به جهالت از راه خدا گمراه سازند و قرآن را به تمسخر و استهزا مي گيرند، براي آنان عذابي خوار كننده است.
**صفحه=42@
محمود حكيمي
سراب
بدون او، من همچون پرستوي غريبي بودم كه در به در به دنبال آشنائي بود. و سرانجام با او آشنا شدم.
عشق پاك و آسماني ما به لطافت گل مريم و نيلوفر باغ بود. او براي من همچون، قامت روشن مهتابي بود كه در تاريكي شب پديدار گشته باشد.
خيلي زود با هم ازدواج كرديم و من شدم خانم خانه، راستي چقدر لذت بخش بود. آن روزها كه هنگام ظهر از سر كار باز مي گشت. با دست پر. مثل پرستوئي كه به آشيان خود پر كشيده باشد، مثل يك آبشار كه از آن بلندي فرو ريزد و من چقدر به او افتخار مي كردم.
**صفحه=43@
وقتي كه به بازوهاي مردانه اش تكيه مي دادم احساس غرور مي كردم و شب ها مثل دو كبوتري بوديم كه سر در كنار هم قرار داده باشند اما فقط يك حادثه زندگي ما را در هم ريخت و آشيانه عشقمان را نابود ساخت.
در همسايگي ما زني بود كه به شدت خود را روشنفكر مي دانست. زني مبتذل با يك دنيا ادعا. اغلب از ستارگان خارجي سخن مي گفت.
وي عقيده داشت زني كه در بيرون كار نمي كند امل است فناتيك است، اجتماعي نيست و خيلي چيزهاي ديگر. با آن چنان تحقيري به زنان خانه دار مي نگريست كه گوئي آنان از زباله داني بيرون آمده اند.
صبح ها با آرايش غليظي از خانه خارج مي شد و عصرها باز مي گشت. خيلي خسته به نظر مي رسيد ولي اصلاً به روي خود نمي آورد.
شب ها قبل از آمدن شوهرم به خانه ما مي آمد و به اصطلاح حرف هاي گنده گنده مي زد. حرف هائي از اين قبيل:
- آره ديروز رفتم فروشگاه كورش، نمي دوني چقدر شلوغ بود مي خواستم كيف مدل (ام، آ) بخرم. اما حيف كه نداشتند. من هم عصباني شدم. فوراً با اتومبيل دوستم به طرف فروشگاه ايران رفتيم. اونجا هم نداشتند. خاك بر
**صفحه=44@
سرشان. اصلاً فروشگاه هاي ايران فروشگاه نيستند كه حراجي هستند سال پيش نمي دوني در پاريس چه فروشگاه هائي ديديم...
وقتي كه سخن از مذهب پيش مي آمد با آن چنان تحقيري حرف مي زد كه گوئي آدم مذهبي اصلاً آدم نيست بعضي وقت ها مي گفت:
- يك پسره ريشو تو قسمت ما تحويل داره. حيونكي خيلي به اصطلاح مؤمنه من دلم براش مي سوزه اصلاً سرشو بلند نمي كنه. اصلاً مثل اين كه از دنيا هيچي سرش نمي شه. تو خودشه.
و اين زني كه اين چنين همه را تحقير مي كرد يك شب با برادرم كه به خانه ما آمده بود ملاقات كرد. برادرم دانشجوي دانشگاه اصفهان بود. بعضي وقت ها كه به تهران مي آمد به خانه ما نيز سر مي زد. آن شب وقتي كه با همسايه پر مدعايمان روبرو شد پرسيد:
- خوب خانم شما كه خيلي خودتون رو روشنفكر مي دونيد لطفاً بفرمائيد در انتخابات فرانسه چرا چپ گرايان موفق نشدند.
همسايه پرمدعاي ما با تعجب به برادرم خيره شد معلوم بود كه از حرف هاي او هيچ چيز نفهميده است آهسته گفت:
- چپ گرايان مقصودتان را نفهميدم
**صفحه=45@
برادرم خنده اي كرد و گفت:
- پس معلوم شد كه همه دنيا فقط اجناس فروشگاه كورش نيست خوب بفرمائيد سرنوشت «گينه بيسائو» به كجا رسيد.
زن پر مدعا مثل آدم هاي بنگ به برادرم مي نگريست و حرفي نمي زد. برادرم ادامه داد:
- از نقش زنان آفريقاي جنوبي. مبارزات مسلمانان فيليپين، و از همه مهمتر از زندگي زنان روستائي كشور خودت چه مي داني. آن زن روستائي شريفي كه كودکش را بر پشت خويش مي بندد و خرمن مي كوبد. آن زن نجيب شمالي كه تا زانو در آب فرو مي رود تا براي تو برنج تهيه كند چگونه زندگي مي كند. نيازش چيست و چه چيز را بايد به او داد؟
و زن پرمدعاي همسايه در مقابل اين همه سؤال مثل خر در گل ماند و پاسخي نداشت كه بگويد و با اين حال او مرا فريب داد.
روزهاي فراوان در گوش من زمزمه كرد كه بايد كاري در خارج خانه پيدا كنم. او اصلاً معتقد بود زني كه در خارج خانه كار ندارد انسان نيست.
و با اين وسوسه ها من هم زير پاي شوهرم نشستم. شوهر بيچاره ام هميشه مي گفت:
- آخر تو چه چيز كم داري كه مي خواهي در بيرون خانه كار كني
**صفحه=46@
و حقيقتش اين بود كه من جوابي نداشتم كه به او بدهم - من كاري را براي پول پيدا كردن نمي خواستم. اصلاً دلم مي خواست كار كنم. با آدم هاي جديد آشنا شوم.
بالاخره چه دردسرتان بدهم شوهرم را راضي كردم كه با كار كردن من در خارج موافقت كند. پس از جلب موافقت او به يك مؤسسه «آموزش ماشين نويسي» رفتم. زن پرمدعاي همسايه قول داده بود كه پس از ياد گرفتن ماشين نويسي مرا به يك شركت خصوصي معرفي كند.
سه ماه بعد من كاملاً يك ماشين نويس ماهر بودم. همسايه مان به قول خودش عمل كرد. مرا به مدير يك شركت خصوصي معرفي نمود.
مدير شركت مرد خوش مشربي بود. شرايط سنگيني براي استخدام من معين نكرد فقط پيشنهاد نمود كه از روز اول كار در شركت به «سر و وضع و لباس» خود خوب برسم.
مقصودش را از «سر و وضع و لباس» خوب نفهميده بودم روز اول گرانترين لباس خود را پوشيدم اما وي گفت كه وضع لباس طوري باشد كه ارباب رجوع شركت راضي باشند كم كم مقصود او را فهميدم. او مي خواست طوري لباس بپوشم كه مراجعين از ديدن من لذت ببرند. البته او حقوق قابل توجهي براي من در نظر گرفته بود و من نمي خواستم كه با رد كردن پيشنهاد
**صفحه=47@
او آن كار خوب را از دست بدهم.
روز بعد طبق گفته او عمل كردم. ولي او باز هم راضي نبود و مي گفت: كه بايد به وضع لباس خود توجه بيشتري كنم!!!.
كم كم وضع لباس من در محل كار به گونه اي شد كه اگر روز اول مي گفتند بايد به آن صورت سر كار حاضر شوي هرگز راضي نمي شدم اما حالا به مرور ايام به همه چيز راضي شده بودم
و حالا زن پر مدعاي همسايه چيزهاي جديدي عنوان كرده بود. يك روز گفت:
- حيف نو نيست زن. با اين درآمدت با آن شوهر كم درآمد مي سازي
و من به او اطمينان دادم كه شوهرم را هر چقدر هم كه كم درآمد باشد دوست دارم. ولي او همچنان با وقاحت گفت:
- مطمئن باش كه اگر از او طلاق بگيري و با يك شوهر پولدار ازدواج كني او را هم دوست خواهي داشت آخر تو فعلاً دو برابر شوهرت حقوق داري لااقل بايد با كسي ازدواج كني كه اندازه تو حقوق بگيرد.
كم كم وسوسه هاي او اثر خود را كرد و من شرم دارم بگويم كه يك روز به شوهرم كه آنقدر دوستش داشتم پيشنهاد طلاق دادم شوهرم ابتدا فكر مي كرد كه من شوخي مي كنم و بعد مثل يك ببر خشمگين فرياد كشيد و گفت:
**صفحه=48@
نه چنين چيزي ممكن نيست. من تو را طلاق نخواهم داد.
ولي من همچنان پافشاري كردم. مي خواستم كه زندگيم يك تنوع جديد بيابد. روزها گذشت زندگي را بر او تلخ كردم ولي هر چه كرد تا با مهرباني مرا از تصميم خود منصرف كند نتيجه اي نبخشيد. آخر من حقوق قابل توجهي مي گرفتم چگونه مي توانستم با آن مرد كم درآمد زندگي كنم. حقيقت اين بود كه او چندان هم كم درآمد نبود حتي حاضر شد كه اگر من كار بيرون را كنار بگذارم اضافه كار بيشتري بگيرد ولي من قبول نكرده و فقط يك چيز را مي خواستم طلاق و جدائي. از آن مي ترسيدم كه بچه دار شوم و طلاق گرفتنم براي هميشه غير ممكن گردد
و سرانجام طلاق گرفتم شوهرم در محضر مي گريست و از جدا شدن از من به شدت غمگين بود. در نامه اي كه روز بعد برايم فرستاد نوشته بود:
«همچنان تو را دوست دارم. حالا كه از من جدا شده اي غمي جانكاه قلبم را مي فشارد» و حالا ديگر به او فكر نمي كردم. در انتظار شوهري پول دار و خوشگل بودم. در يك آپارتمان اطاقي اجاره كردم
**صفحه=49@
همسايه پرمدعا قول داده بود كه شوهري پولدار برايم پيدا كند.
و سرانجام شوهري پولدار برايم پيدا كرد. او در ظاهر يك مهندس آرشيتكت بود. مراسم ازدواج ما خيلي ساده برگزار شد يك ماه هم پس از ازدواج به ماه عسل رفتيم ولي در همان حال فهميدم كه او مهندس آرشيتكت نيست بلكه فقط در يك شركت ساختماني كار مي كند. پس از بازگشت از ماه عسل به واقعيت هولناك ديگري واقف شدم. شوهر تازه ام معتاد بود و اختلاف ما از همانجا شروع شد او هرچه به دست مي آورد خرج اعتياد خود مي كرد شيطان سفيد يعني «هروئين» بد جوري او را در دام انداخته بود.
زن همسايه پس از باخبر شدن از اعتياد شوهرم با خونسردي گفت:
- اين روزها اعتياد خود نشانه روشنفكري است بيشتر هنرمندان، شاعران نويسندگان معتادند.
**صفحه=50@
واي كه چه روزهاي سختي بر من گذشت. من هر روز با شوهر معتادم زد و خورد داشتم. او هرگز حاضر نبود از هروئين دست بر دارد و بدبختي بزرگتر اين كه حاضر نبود مرا طلاق بدهد.
با هزار مكافات از او طلاق گرفتم. و حالا تنهاي تنها هستم. شوهر اولم حتي حاضر نيست به من نگاه كند روزهاي من همه سياه است و من سراپا دردم و رنج. ديگر از آن آشيانه پر از محبت و صفا خبري نيست. ديگر كسي نيست كه خود را در آغوشش اندازم. همه مرا ترك كرده اند. حتي آن زن پرمدعا، و من تنهاي تنها هستم و قصه من قصه ي تاريكي هاست.
پايان
**صفحه=51@
نفيسه، ح
از زبان يك مسجد
بانگ غمناك مرا مي شنويد؟... بغض فرياد مرا مي بينيد؟... مردم آيا سخنم را - و زبان حالم را - مي فهميد؟
كاش معمار من آن استادي كه تمام هنر و عشقش را به پاي ساختمان من ريخته و نقاشي كه با دست هاي هنر آموزش طرح كاشي هايم را كشيده، هرگز مرا با تمام شكوهم، با تمام جلالم و با تمام شگفتيم نمي آفريدند. و يا كاش دست هاي خشن حوادث بي رحمانه از آستين بلند زمان بيرون آمده و آنچنان مرا به دره نابودي مي افكندند كه نماند اثري از بودم... و يا كاش كليسا بودم... نه مسجد...
سرگذشتم را بشنو:
قطعه زميني بودم بازو به بازوي
**صفحه=52@
تمام زمين هاي عالم و چشم بر چشم اين آسمان نيلي رنگ. مردم براي «مسجد» مرا انتخاب كردند و با تمام شوق و ذوقي كه داشتند با آخرين وسايل، مرا اينطور كه مي بيني ساختند در عظمت پيكرم صدها كارگر و معمار آه و شوقشان را مي نهادند و با طرح كاشي هايم ده ها هنرمند عاشقانه زمزمه مي كردند و در تمام وجودم خون فرهنگ دير پاي اسلامي به جريان افتاده بود. سال ها گذشت... رفتند و ماندم... ماندم تا از آنها براي شما داستاني بگويم و حرفشان را، فريادشان را، عشقشان را، نداي دردناكشان را و حتي رسالتشان را با زبان دانه دانه آجرهاي ديوارهايم به گوش شما برسانم و نيز خود تصويري باشم از «آنچه بود»، عبرتي باشم براي «آنچه هست» و «خواهد بود» و نمودي از «آنچه بايد باشد».
اگر بدانيد از لحظه اي كه مرا «مسجد» ناميدند چقدر خوشحال شدم، چرا كه نه؟ من آغوش بازي مي شدم براي فشردن مهرآميز دوستي ها، گلدشتي مي شدم براي روئيدن تمام ارزش ها و پناهگاهي مي شدم براي تمام قلب هاي عاشق، گام هاي خسته دست هاي نيرومند، چشم هاي بيدار و خون هاي سرخ.
مي شدم آنجائي كه خدا و خلق آرام و مهربان با هم سخن مي گويند.
مي شدم آنجائي كه بشريت با تماميت وجودش در مقابل عظمت
**صفحه=53@
خدا به سجده مي افتد و به سجده مي افتد تا زنجير طاقت سوز هر بندگي مرموز ديگري را. غير عبوديت الله پاره پاره كرده باشد و آزاد و مشتاق در راه خدا و خلق حركت كند «علي وار» و «صادقانه».
من چه خرم بودم... در نگاهم مي توانستي وسعت تمام درياها را ببيني و از فراز مناره ام بانگ رساي تمام اصالت ها را بشنوي... به خود مي باليدم.
هر لحظه كه از فراز گلدسته هايم شعار رهائي بخش «لا اله الا الله» خداوندي جز الله نيست. در زير طاق اين آسمان مي پيچد قلبم از شوق مي لرزيد و به رگ هايم گره مي خورد.
هر دم كه پيشاني متواضع و متفكر روشنفكر متعهدي بوسه بر صورتم مي زد آنچنان از عشق خدا و خلق لبريز مي شدم كه حجم بي كران ايمان را در تمام ذره هايم احساس مي كردم. هر وقت كه كسي بسويم مي آمد مي خواستم به سويش پرواز كنم و دستش را نه، پايش را از شوق ببوسم. من خانه خدا و پناهگاه مردم شده بودم.... شده بودم آنجائي كه در آن برادري بود، نه دشمني برابري بود نه تبعيض، عشق بود نه كينه، عرفان بود نه سرگشتگي، اتحاد بود نه تفرقه، سعادت بود نه مذلت، خدا بود و خلقش. هنوز به يادم هست شكوه آن نمازهاي لبريز از
**صفحه=54@
ايمان، آن سخنان سرشار از عشق، آن جوشش هاي مهربان، آن راز و نيازهاي سوزان، آن چشم هاي گريان، آن سينه هاي پرخروش، آن دست هاي پرشور، آن قلب هاي مشتاق، آن گام هاي استوار، آن چهره هاي پر محبت و آن سرودهاي پرمغز.
هنوز در گوش شبستانم مي پيچد فريادش، زمزمه هايشان حرف هايشان و درد دل هاشان... آه من چه خوشبخت بودم!
زمانه گذشت... رفتند ماندم... ماندم به انتظار كه ديگر نيامدند!
ديگر آن صورت هاي مهربان و نگاه هاي عميق را نديديم صورتك هائي ديدم كه به طور وحشتناكي به من مي نگريستند.
ديگر آن انسان ها را نديدم، به جايشان حيوانات وحشتناكي را ديدم كه انگار در پوست آدم رفته بودند!
ديگر هرگز آن فريادهاي خروشناك در زير گنبدهايم نپيچيد و آن شعارهاي دلنشين از فراز گلدسته هايم بلند نشد... انگار كه ديگر خانه خلق نبودم!
ديگر ميعادگاه كساني نبودم كه يك دل و يك زبان در برابر خدا به سجده مي افتادند و عاشقانه سرود توحيد مي خواندند.
آن خادم پير من كه هر روز به سر و رويم آب مي پاشيد و جارويم مي كرد، آن مؤذن جواني كه كبوترهاي الله اكبرش در
**صفحه=55@
گوش شهر مي نشستند و از آنجا بر اوج ابديت پرواز مي كردند آن امام جماعتي كه به پيش مي ايستاد و ديگران در پسش، كجا رفتند كه من تنهائي را با تمام وجودم در كنار تمام بيگانگاني كه به ديدنم مي آيند، احساس مي كنم.
اي كاش مرا نساخته بودند....
ارديبهشت 53 - اصفهان
**صفحه=56@
از ع. ا.
ليسانسيه روانشناسي
نقش سازنده شب قدر
خوشبختي يا بدبختي، سلامتي يا بيماري، پيروزي يا شكست، سازنده يا ويران كننده، جوشان يا خاموش بودن تو در طول سال بعد در شب قدر مشخص مي شود!!
ادعاي شگرف بالا را بارها و بارها در شب هاي قدر كه احياء برگزار مي شود شنيده ايم، سخن در اينجاست كه مگر چنين حادثه بهت آوري امكان دارد. مگر ممكن است كه انسان در شبي با خدا راز و نياز كند و يك سال خوشبخت باشد، و يا اين كه در آن شب از در سخن و راز با خدا نيابد و بدبخت گردد
انديشه تيزبين انسان آگاه زمان ما درباره اين حادثه فقط از دو سوي مي تواند به بررسي و تحليل پردازد.
يا اين كه اين ادعا را نپذيرد و به سادگي چون با اصولي ترين
**صفحه=57@
انديشه هاي روشنگرانه همگامي و همراهي ندارد به كناري زند.
و يا اين كه بنشيند و درباره اين مسأله كمي به ژرف نگري فرو رود و ببيند اگر واقعاً اين مسئله تا حدودي هم درست باشد اصولاً امكان پذيرش و تحليل آن هست يا نيست.
دو اين كه بايد كدام سو را برگزيد به نظر نگارنده بسيار ساده است و آن اين كه به چند اصل زير توجه نمائيم و به انتخاب مسير بپردازيم.
1- آيا اصولاً اين مسأله ريشه ديرين و اسلامي دارد يا اين كه ساخته و پرداخته دين داران كج انديش است.
2- اگر ريشه ديني درستي دارد آيا واقعاً همانند بقيه دستورات و برنامه هاي ديني در انديشه مؤمنان به صورت انحرافي وارد شده يا اين كه چنين نيست.
3- و بالاخره اگر به صورت انحرافي درآمده است حقيقت آن چيست و چه نقشي در بينش ديني و اجتماعي ما بايد داشته باشد.
اينك به بررسي هر يك از اصول سه گانه بالا مي پردازيم
اولاً در اين كه شب قدر ريشه ديني دارد ترديدي نيست و در قرآن كه مهمترين سند قانون گذاري اسلام است رسماً به آن اشاره مي كند چنانچه مي فرمايد:
انا انزلناه في ليلة القدر، ليلة القدر خير من
**صفحه=58@
الف شهر، تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر، سلام هي حتي مطلع الفجر.
كه اين سوره (قدر) دلالت دارد بر اين كه شب قدري هست كه مي فرمايد ما قرآن را در شب قدر فرو فرستاديم، شب قدري كه از هزار ماه برتر و با فضيلت تر است.
در اين صورت اصل شب قدر مسأله اي قطعي از نظر اسلام بوده و در روايات و احاديث اسلامي برنامه هائي براي اين شب بيان گرديده است كه در كتب ادعيه اسلامي موجود است.
ثانياً در اين كه شب قدر دقيقاً بررسي و تحليل نگرديده روشن است، مسلمانان همانند ساير برنامه هاي ديني روح سازنده و بيداركنندگي آن را دريافت ننموده اند و عملاً انديشه هاي آنها پر است از يك سري برنامه هائي كه بايد در اين شب اجرا شود بدون توجه به بازده هاي اصيل آن.
و بالاخره اكنون كه عظمت و شكوه شب قدر و نقش سازنده و بيداركنندگي آن آنگونه كه بايد درك نگرديده آيا واقعاً هدف و نقش شب قدر در زندگي انسان چيست.
كوشش نگارنده آن است كه در محدوده اطلاعات خود تا آنجا كه امكان دارد به بررسي اين مسأله اساسي بپردازد و گوشه هائي از جلوه هاي خيره كننده آن را بنماياند.
**صفحه=59@
در دستوراتي كه درباره شب قدر آمده مي خوانيم:
امشب آنچه بايد در سال آينده بر فرد بگذرد تنظيم مي شود و اگر انسان بخواهد در آينده خوشكام و خوشبخت باشد بايد برنامه هاي خاصي را در اين شب انجام دهد كه اصول كلي آن عبارت است از:
1- احياء (شب زنده داري) در مساجد و محافل ديني و يا لااقل در منزل.
2- مراسم خاصي را در اين شب انجام دادن كه اهم آن عبارت است از نمازهاي مستحبي و دعاهائي كه در طي يك برنامه ي ويژه اي انجام مي پذيرد مثلاً در هنگام دعا خواندن (دعاي قرآن) در يك دعا قرآن را پيش رو قرار دادن و در دعاي ديگر قرآن را بر سر نهادن و بالاخره طلب عفو و بخشش نمودن و از خداوند تقاضاي كمك كردن و در پايان به نام يك يك چهارده معصوم خداي را صدا زدن.
اينك سه اصل اساسي كه به نظر نگارنده مي تواند رهگشاي مسيري نوين در تحليل اين برنامه ها باشد را بيان مي داريم و در محدوده مقاله و امكانات خود به توضيح هر كدام مي پردازيم:
1- ارتباط با بي نهايت
2- بررسي پرونده هاي قبل
**صفحه=60@
3- برنامه ريزي براي سال بعد و نتيجه گيري فردي و اجتماعي
اصول كلي برنامه هاي شب قدر كه شب تعيين شدن، تنظيم كردن، مشخص شدن و شناسائي نمودن خويشتن است را اگر به دقت بررسي كنيم از 3 اصلي كه برشمرديم خارج نخواهد شد.
اولاً در اين شب بايد احياء داشته باشيم يعني بيدار باشيم، بيدار بودن ما بايد هشداري باشد بر اين كه به پا خيزيم و از خمودگي و سستي بيرون آئيم و به سوي خداوند بشتابيم و با راز و نياز و دعا و ثنا هرچه بيشتر ارتباط خود را با يزدان پاك برقرار سازيم.
خود اين شب زنده داري با برنامه هاي ويژه اش عاملي در صفاي روح و دوري از خواهش هاي مادي و گرايش به خداوند است و در نتيجه انسان بايد خود را از خواب غفلت نيز بيدار كند و الا چه بسا شب زنده دارهائي كه خطرناك ترين برنامه ها را انجام مي دهند پس اگر تأكيد شده به مسجد يا محافل ديني برويد براي اين است كه مسير را تشخيص دهيم، جهت برايمان روشن شود، كه بيدار بودن يعني شناسائي خود و آنچه در درون خود داريم و به آن جهت دادن
**صفحه=61@
پس اصل اول پالايش روان از وابستگي هائي است كه انسان را مادي بار مي آورد و داراي ويژگي هاي مادي گرانه (مقام - زن - شهرت - شهوت - پول - و غيره) مي نمايد و با انجام نيايش هاي مخصوص رهائي از اين حالت است و بالاخره قرار دادن قرآن در پيش رو و بر بالاي سر، گرايش به حقيقت داشتن و از مكتب آسماني و حيات بخش اسلام پيروي كردن و قرآن را همواره در پيش رو داشتن و قرآن را دائماً در انديشه و فكر خويش قرار دادن است و اين جز ارتباط با مبدأ جهان و گرايش به فرآورده هاي دين چيز ديگري نيست.
ثانياً - بررسي پرونده هاي سال هاي قبل:
در اين شب ده بار از خداوند طلب عفو مي كند، يعني بايد به فكر فرو رود، به خطاها، اشتباه كاري ها، كج روي ها، كج انديشي هاي خود توجه كند و از خداوند تقاضا كند كه او را اصلاح نمايد (يعني عملاً دست از آنها بركشد و بازگشت به الله كند)
در اين بررسي و تحليل بايد صادقانه سخن بگويد چون در تاريكي شب است و در برابر كسي قرار دارد كه آگاه بر تمام اسرار اوست و ديگر نمي تواند او را فريب دهد كه خود را فريب داده، ديگر جاي پارتي بازي، ريا كاري فريب و نيرنگ نيست چون اوست و تاريكي شب و خداي خودش
ثالثاً - برنامه ريزي: و در پي آن بازگشت و بررسي و
**صفحه=62@
تحليل برنامه هاي پيشين، با خداي خود سخن گويد و خدا را به چهارده نور مقدس صدا زند يعني برنامه زندگي، جهت زندگي را و حيات خود را مشخص كند.
اگر به پيامبر، به زهرا، به علي، حسن و حسين و غيره خدا را مي خواند يعني به روش آنها، به سيستم زندگي آنها، به انديشه و عمل آنها، به رفتار و كردار آنها گرايش پيدا كند.
آري در اين لحظات است كه ديگر مي توان گفت هر كس سه اصل بالا را دقيقاً اجرا كرد سال آينده خوشبختي اوست، سال آينده سال نيك كامي اوست و سال تعيين مسير او و اگر عمل نكند نيز طبيعي است چه خواهد شد.
اكنون سيري كوتاه به آثار، آرمان ها و هدف هاي شب قدر بيفكنيد و دريابيد اگر قرآن مي گويد شب قدر از هزار ماه برتر است چون مثلاً هزار ماه سياه امويان بر مردم ستم و جور كردند ولي حسين (ع) يك شب تصميم گرفت و شب قدر اسلام را جهت داد و با قيام سازنده خود تعيين جهت كرد و در شب عاشورا اوج تصميم گيري و برنامه ريزي و بررسي و تحليل و پيوند با الله بود و روز عاشورا روز نتيجه گيري.
و اگر در روايت است همه زمين ها كربلا و همه روزها عاشوراست **زيرنويس=كل ارض كربلا و كل يوم عاشورا.@ به همين معني است كه شيعه جهت دارد (و آن حسين وار
**صفحه=63@
بودن است) و مسير حسين كه نساختن با ناروائي ها و ايستادن در برابر آنهاست.
توجه فرماييد اگر فرد فرد ملتي شب قدري داشته باشد و به برنامه ريزي بپردازد آن ملت چگونه بيدار، شكوفان، آگاه، هشيار و سازنده خواهد شد چون سالي يك بار حداقل به برنامه ريزي و جهت گيري و هدف گيري پرداخته است.
اين است كه قرآن در شب قدر بر پيامبر نازل شد و اين شب قدر تعيين جهت براي تاريخ كرد و ملتي را از پستي و رذالت به اوج تمدن كشانيد و جهاني را زير و رو كرد و مسيري را در تاريخ باز نمود.
خلاصه هر فردي شب قدري دارد و هر ملتي شب قدر و اگر در جهان، روز به روز تحولات شگرفي مي يابيم به علت آن است كه شب برنامه ريزي، جهت گيري آنها آغاز شده است-
منتهي مسلمانان قرن ها شب قدرشان شبي بود كه سال بيچارگي و بدبختي را به دنبال مي داشت و هم اكنون نيز كم و بيش چنين است در حالي كه با داشتن اين برنامه سازنده نبايد چنين مي شدند. در پايان از خداوند خواهانيم كه شب قدر را قدر نهيم و آگاهانه به آن توجه نمائيم.
**صفحه=64@
از: بابك
مسابقات ملكه زيبائي
دام هولناكي براي
سقوط شخصيت زنان
رسيدن به دست نيافتني ترين قله هاي اشتهار و پرواز تا مرزهاي غير ممكن، نهايت آرزوي زن است.
زن مي خواهد كه «دوست داشته شود» و اگر به پنهان ترين زواياي ضمير ناخودآگاه او سفر كنيم ميل شديد او را به اين كه مورد پرستش قرار بگيرد در خواهيم يافت.
ولي ميل شديد زن به اين كه «ديده شود»، تحسين شنود و مورد احترام و پرستش قرار بگيرد، همواره از طرف مردان به انحراف و ابتذال كشانده شده است. تا جائي كه امروز، زني كه
**صفحه=65@
ميلي اين چنين در او قوي باشد، به صورت آلت دست مردان در مي آيد.
زن بلند پرواز در دست مرد به بازيچه اي بدل شده است كه از خود هيچگونه اختياري براي كنترل و اداره رفتارش ندارد.
در حالي كه به ظاهر بر سكوهاي افتخار مي ايستد و مي خرامد، در باطن به وسيله مرد به بازي گرفته مي شود و به معرض خريد و فروش در مي آيد.
گفته معرفي است كه در هر جنايتي بايد جاي پاي يك زن را جستجو كرد ولي آيا زن آگاهانه به ورطه فساد و تباهي مي غلطد؟ هرگز. چه مردان ابتدا ميل به بلند پروازي را در زن تحريك مي كنند و سپس او را در صحنه فجيع ترين جنايات به يك وسيله بدل مي نمايند.
سالم ترين اين جنايت ها، مسابقات ملكه زيبايي است، رقابتي در نمايش تن و بازاري براي بت پرستي و بت فروشي و مقدمه اي براي بت شكني!
دختران جوان تنها به خاطر ارضاي تمايلات بلند پروازانه و برتري جويانه خود پاي به ميدان رقابت هاي اين چنيني مي گذارند، بي آنكه از قراردادها و سازش هائي كه در پشت پرده جريان دارد خبري داشته باشند!
كارگزاران اين گونه مسابقه ها با به كار گرفتن عوامل
**صفحه=66@
اغواگر ارتباط جمعي، در بين دختران جوان به جستجو مي پردازند و آنگاه كه طعمه هاي خود را يافتند، مرحله نهائي مسابقه را هم زمان با يك جنجال و تبليغات همه جانبه، برگزار مي كنند.
در اين مرحله از اندام تو دختران براي تبليغ كالاهاي مصرفي استفاده مي شود. بر سينه يك دختر نام يك نوع كباب پز برقي را مي نويسند و بر..... و دختران وادار مي شوند كه در ساحل دريا به دنبال هم بدوند و البته در اين موقع دوربين هاي سينمائي و تلويزيوني هم كار خود را شروع مي كنند!
در اين هنگام چون هر يك از مدعيان مقام قهرماني قله رفيع پيروزي را در چند قدمي خود مي بيند، حتي براي انجام دادن نحيف ترين اعمال به اميد پيروزي آمادگي نشان مي دهد.
بالاخره شب فينال فرا مي رسد، يك نمايش ديگر، دختر جوان در تب هيجان مي سوزد. چند ساعت بيم و اميد به جان او چنگ مي اندازد و بعد در ميان سر و صداي كر كننده آلات موسيقي و دود كور كننده توتون پيپ و سيگار، يك نام از بلندگو اعلام مي شود. يك دختر به اوج مي رسد، مي لرزد مي سوزد و اشك مي ريزد. دختر ستاره اي مي شود و مي درخشد و حتي مي پندارد كه به نهايت آمال خود دسترسي پيدا كرده است.
**صفحه=67@
از همان ساعت سيل تقاضا و پيشنهاد به سوي چند نفر اول سرازير مي شود، يك تقاضا از يك تهيه كننده فيلم هاي سينمائي، يك پيشنهاد از سازنده فيلم و پوستر تبليغات تجارتي، يك بادآوري از كارگزار پر توقع مسابقه و يك تمنا! از طرف ميليونري كه در رديف اول به مبل تكيه داده است.
خاصيت عجيب اين حلقه محاصره شيطاني در اين است كه دختر قهرمان هر يك از اين پيشنهادها را بپذيرد، پس از مدتي لامحاله مجبور به قبول بقيه تقاضاها خواهد شد.
چه ستاره اي كه به ناگهان ظهور كرده است، همان گونه ناگهاني از هم مي پاشد و نابود مي شود.
دختر قهرمان در يك فيلم سينمائي بازي مي كند و از آنجا كه فاقد مايه هنري لازم است هرگز كارش به دومين فيلم نمي كشد، بعد ستاره تبليغات مي شود ولي در عالم تبليغات هيچ ستاره اي بيش از مدتي كوتاه نمي درخشد.
ناچار دختر به آغوش ميليونرهاي پير و چاق مي خزد و از آنجا هم يا پس از مدتي رانده مي شود و يا فرار مي كند.
ستاره اين چنيني خيلي زود فراموش مي شود و به هم قدمان خود كه در روزهاي اول در مسابقه زيبائي شركت كرده بودند مي پيوندد.
**صفحه=68@
فراموش شدن پس از به اوج رسيدن دردناك است.
مثل كوهنوردي كه با هزار زحمت از پستي و بلندي ها بگذرد، به قله برسد و ناگهان از طرف ديگر كوه معلق زنان سقوط كند و نابود شود، اما سقوط ملكه زيبائي به مراتب وحشتناك تر و دردناك تر از اين است.
ملكه زيبائي در حين سقوط بارها و بارها به صخره هاي خشن و نوك تيز برخورد مي كند و تا موقعي كه پيكر بي جانش، جائي به خاك برسد، صدها بار مرگ خود را به چشم مي بيند.
ملكه زيبائي فراموش شده و پس از طي مراحلي كه ذكر كرديم، مدل عكاسي مي شود و پيكر برهنه اش را در معرض ديد نگاه هاي مشتاق جوانان بي دست و پا قرار مي دهد. به عنوان يك ستاره پورنوگرافي عكس هايش در دست جوانان غرب مچاله مي شود، بعد به دايره روسپيگري غير رسمي پا مي نهد. هر روز در آغوش يك نفر، يك نفري كه هويتش براي او اهميتي ندارد. همين كه غذاي يك روز يا يك وعده او را برايش فراهم كند كافي است. در اين زمان ارزش كالائي دختر... روز به روز پائين تر مي آيد تا جائي كه او ناچار مي شود عشق خود را به ارزانترين بها در اختيار مردان شهوتران بگذارد و در اين مرحله «زن» به خاطر اين كه تحمل رنج ناشي از كار زياد را تحمل كند
**صفحه=69@
به مواد مخدر پناه مي برد و هر روز مقدار بيشتري سم در خون خود مي ريزد، از دهانش هميشه بوي الكل مي آيد و شايد براي به دست آوردن چند گرم مخدر يا چند قطره الكل دست به سرقت و آدم كشي هم بزند حتي در اين مرحله نيز زن اسير دست مردان سود پرست و فرصت طلب مي شود به عنوان رابط در مبادله كالاهاي قاچاق به كار كشيده مي شود
فردوسي شماره 1174
بعضي از متفكران بر آنند كه اسلام از تمام مذاهب جهان سريعتر رشد و نمو مي نمايد در بعضي از اقطار جهان، در اماكني كه اسلام و مسيحيت با يكديگر رقابت دارند سرعت انتشار دين محمدي به دين مسيحي به نسبت ده يك به حساب مي آيد.
اسلام از نظرگاه دانشمندان غرب،
اسميت و حتي، ترجمه حكمت، ص 85
**صفحه=70@
از: فاطمه محمدزاده
دانش آموز پنجم طبيعي
بانوي بانوان
ستاره درخشاني در آسمان تقوي طلوع كرد، گوهر گرانبهائي در معدن فضيلت و انسانيت تكوين يافت، و در اصلاب شامخه و ارحام مطهره نگهداري شد، نوگلي پويا در گلستان شرافت و بزرگواري نمو يافت. نوزادي از مقدس ترين پستان ها شير خورد و در آغوش پاكيزه ترين مادران چشم گشود. كودكي در دامان با فضيلت ترين بانوي عالم پرورش يافت. دختري كه دانشمندترين اساتيد به تربيتش همت گمارد و در ساده ترين زندگي ها رشد كرد. در تمام شئون زندگي پيوسته با واقعيت و حقيقت سر و كار داشت. و هرگز با زندگي خيالي و پنداري ارتباطي حاصل نكرد. و در مكتب مقدسي كه در جهان بشري نظير
**صفحه=71@
نداشت عاليترين تعليمات را فرا گرفت و مورد عنايت مخصوص موجد مكتب و استادان بزرگ آن كه بزرگترين مربيان بشر بوده اند قرار داشت. و هر روز درس جديدي از دانش و بينش و تقوي و فضيلت مي آموخت و با هوش سرشار و استعداد فوق العاده هر آن تعليمات مقدس را در خزينه دل مي اندوخت و پياپي خود را براي گرفتن درس هاي بالاتر آماده مي نمود. شاگردي كه در محيط تحصيلي خود هيچ گونه رادع و مانعي نداشت و هر روز بهتر از دي بر نردبان ترقي و تعالي صعود مي كرد خردمند بانوئي كه از آغاز عمر در مركز حوادث بزرگ و پيش آمدهائي كه در تحولات زندگي بشر داراي بزرگ ترين تأثير بوده جاي داشت. و از نزديك با هوشي سرشار و نظري دقيق به حقيقت آن حوادث پي مي برد. يكتا زني كه نه تنها در زنان بلكه در مردان عالم كمتر نظيرش را مي توان ديد، توانا بانوئي كه عالي ترين نمونه اي از شجاعت و دليري، دانش و بينش، كفايت و خردمندي، قدرت روحي و تشخيص موقعيت بوده و هر وظيفه اي از وظايف گوناگون اجتماعي را كه به عهده گرفت به خوبي انجام داد، دانشمند بانوئي كه بايد مردان جهان از خوان تعليماتش بهره برگيرند و از خرمن كمالاتش خوشه ها بچينند. بانوي بانوان زينب دختر اميرالمؤمنين بود تاريخ خانواده اي مانند خانواده
**صفحه=72@
كوچك علي سراغ ندارد كه تمام افراد آن شخصيت هائي باشند كه در سير تاريخ تأثيري عميق داشته و تحولي فوق العاده ايجاد كرده باشند.
مؤسس اين خانواده رسول خدا (ص) بزرگترين مرد تاريخ مي باشد، مادر زهرا، خديجه نمونه اي از بزرگترين فداكاري مي باشد پدر علي ابوطالب بزرگترين پشتيبان رسول خدا و سرور قريش بوده او كسي است كه اسلام بر دوشش پايه گذاري شد مادر علي فاطمه دخت اسد مهربان ترين مادر براي رسول خدا و بهترين پرستار آن حضرت بوده است.
كساني كه در طبقات سه گانه اين خاندان قرار دارند هر چند خودشان در عظمت با يكديگر تفاوت دارند ولي همه آنها از بزرگترين عظماء جهان مي باشند.
جد عظيم است++
جده عظيم است
پدر عظيم است++
مادر عظيم است
پسر عظيم است++
دختر عظيم است
زينب يكي از اين عظماء است.
من زينبي مي گويم و شما زينبي مي شنويد كه نه من به حقيقت كمالات و فضائل او رسيده ام و نه شما مي توانيد به اين حقيقت عالي برسيد.
**صفحه=73@
من از دور ايستاده آفتاب درخشان فضائل او را مي نگرم و هنگام مطالعه زندگي پر حادثه او از بس فوق العادگي از خود نشان داده در برابر پيشگاه با عظمت او سر فرود مي آورم.
آري چنان مادر بايد چنين دختري بياورد و آن مكتب بايد اين شاگرد را بيرون دهد.
زينب ماهي است كه از پنج خورشيد تابان كسب نور كرده و از هر كدام به طور شايسته اي بهره برگرفته و آنگاه جهاني را روشنايي بخشيده است.
خون پاك، ريشه پاك، شير پاك، ذكاوت سرشار و مربيان بزرگ، شركت در بزرگترين انقلابات بشري تجربه حوادث و تحولات بزرگ جهان زينب را آن طور كه شايسته بود پرورش داد و او را نمونه اي از عالي ترين مراتب انسانيت قرار داد.
زن هاي جهان عموماً و بانوان مسلمان خصوصاً بايد از گفتار و رفتار زينب سرمشق بگيريد از تعليمات عالي ترين بانوي بزرگ بهره مند گردند و از افتخارات و شاگردي مكتب زينب برخود ببالند.
دختر زهرا در دوره زندگي ساده و كوتاهش كمتر خوش بوده و بيشتر با رنج و غم همراه بوده ولي اين رنج و اندوه به جاي آن كه او را از انجام وظيفه باز دارد بر استقامتش افزوده و قواي روحيش را فشرده تر و نيرومندتر كرده....
**صفحه=74@
بانوي بانوان در دوره زندگي وظايف گوناگوني بر عهده گرفته هنگام كودكي اداره خانه پدر را به عهده داشته و از برادران ارجمندش پرستاري مي كرده و بار فراق مادر را بر دوش آنها سبك مي نموده است. آن دم كه به خانه شوهر رفته همسري گرانبها براي شوهر و مادري گرانبها و بي نظير براي فرزندانش بوده... و زماني به تعليم و تربيت بانوان مسلمان پرداخته...
در كربلا وظايف گوناگون و بزرگي را انجام داده، از برادر نگهداري مي كرد، بيوه زنان و داغديدگان را غمگسار بوده آن دم كه وظيفه ايجاب مي كرد كه از خانه بيرون آيد و سپاه پيروزمند كوفه را سرزنش كند و سپس كاروان دل شكسته و مصيبت كشيده را قافله سالار باشد اين وظيفه را نيز به خوبي انجام داد.
دختر زهرا معني زير بار ظلم نرفتن و در برابر ظالم استقامت ورزيدن را نشان داد با قدرت روحي خود كاخ ستمگران را ويران ساخت و به جهانيان اعلام كرد كه با از خود گذشتن مي توان قدرت مندترين ستمكاران را كوبيد.
خواهر حسين در اين جهاد مقدس ترس و بيمي به خود راه نداد و با نهايت دليري ابن زياد شوم سركش بي رحم و يزيد پليد مقتدر و بي عرضه را مفتضح ساخت بانوي خردمند بني هاشم كوفيان را كه دوستاني دغل باز بودند رسوا كرد دوستاني كه هنگام خوشي و سيادت بارند و موقع سختي خار و با دشمن همگام.
**صفحه=75@
زينب تا برادر والا مقامش در حيات بود او را خدمتگزار و فرزندانش را پرستار بود و هنگامي كه برادر عازم كشته شدن گرديد زينب هرچه در قدرت داشت براي حفظ جان برادر نثار كرد فرزند دلبندش را در راه برادر بزرگوارش فدا كرد براي برادر در فكر جمع آوري سپاه بود روحيه سربازان برادر را تقويت مي كرد هنگامي كه جوان برومندش در خاك و خون بغلتيد و پدر داغديده ايستاده مي نگريست، زينب خود را رسانيد كه توجه برادر را به جاي ديگر منعطف سازد مبادا در اثر اين مصيبت جان فرسا نيروي برادر كاسته شود وقتي كه برادر تنها ماند و يك تنه به نبرد ادامه مي داد زينب جان خود را در كف دست گرفت و به سوي عمر سعد و سپاه بي رحم كوفه روان شد شايد ساعتي شهادت برادر را به تعويق اندازد... اين همه مصيبتي كه زينب ديد موجب نشد كه زينب را از سرپرستي زن هاي داغديده و كودكان يتيم باز دارد و در ميان آن همه كودك يكي به زير سم ستور نرفت و در آتش سوزي خيمه ها نسوخت و يكي در آن شام شوم و در آن بيابان بي رحم گم نشد.... هنگام حرکت کاروان اسيران به سوي کوفه وقتي که خواهر حسين مي بيند يادگار برادرش امام سجاد از شدت مصيبت حالش دگرگون شده براي تسليت برادر اقدام مي كند. زينب با پليد
**صفحه=76@
ترين مرد روي زمين يعني اين زياد طوري سخن گفت و نوعي رفتار كرد و با يزيد كه شومترين امپراطوران فاتح بود جور دگر سخن گفت و رفتار دگر داشت.
پس از بازگشت از شام خواهر يكسره به سوي قبر برادر رفت تا مطمئن شود كه آن پيكر مقدس و يارانش دفن شده اند آنگاه به مدينه بازگشت..... ولي!! ولي در طول اين مدت اشك ديده و سوز دلش آرام نگرفت. در ميان اين همه فشار و مصيبت چيزي كه نمايان شد بزرگي و عظمت زينب بود و معلوم شد كه نواده رسول خدا چقدر نيرو دارد؟ و خداوند به آن پيكر ستم كشيده و آن روح رنج ديده چقدر توانائي داده است؟
تا كنون نشده از نظر سياسي براي گفتار و رفتار زينب در سفر اسارت يك اشتباه سياسي گرفت عقل هر چه بينديشد كه در آنجائي كه زينب سخني گفته و يا رفتاري كرده سخني بهتر و يا رفتاري خردمندانه تر بجويد نخواهد يافت.
زينب در هنگام سخن گفتن از (رسول خدا) به پدرم تعبير كرد و به جهانيان اعلام داشت كه يزيديان چگونه مردمي هستند و چه كسي را كشتند و چه كسي را اسير كردند و قدرتي كه در دست آنها بود از كجا آمده بود....
اين جاست كه رازي نهفته آشكار مي شود كه چرا سيدالشهدا
**صفحه=77@
بانوي بانوان و زنان و كودكان را همراه برد.
با آن كه خودش به سرانجام سفرش آگاه بود و اهل كوفه را خوب مي شناخت.... اسارت بانوان فاجعه كربلا، جنايات بني اميه فداكاري حسين را از پس پرده بيرون آورد اگر اسارت آنها نبود دشمنان آل محمد پرده اي بر جنايات كربلا مي كشيدند و نمي گذاشتند كسي از آن آگاه شود و كساني كه از آن اطلاع داشتند زبانشان را به وسيله زر يا زور مي بستند و اين جنايت هولناك و اين فداكاري بزرگ را از صفحات تاريخ محو مي كردند چنانكه بسياري از جنايتكاران آثار جرم و جنايت خود را محو كردند مگر ستمي كه بر مادر زينب شد از صفحات تاريخ محو نگرديد؟
ولي زينب بايد در كربلا باشد و فداكاري برادر و جنايكاري هاي بني اميه را ببيند و سپس اسير شود تا اين حقيقت بزرگ محو نگردد.
گزافه نگفته ايم اگر بگوييم اسارت زينب موجب زنده شدن پدرش علي و جدش رسول خدا و تجديد حيات اسلام بود، زيرا بني اميه با زور و زر و حيله گري مي خواستند همه را محو و نابود كنند و اثري از رسالت رسول خدا باقي نگذارند. كشته شدن حسين اين نقشه پليد را بر باد داد
**صفحه=78@
و اسارت زينب كشته شدن حسين را برملا ساخت.
زينب عمر درازي نكرد و در جواني از دنيا رفت ولي اين حقيقت از وي بيادگار ماند.
ترس ضربه اي به در نواخت، ايمان در جواب گفت غير از من كسي در خانه نيست، ترس گفت با تو كاري ندارم.
نداي سياه دكترلوتركينگ
ترجمه منوچهركيا، ص 251
بدانيد سپيده زندگاني نويني در حال دميدن است
و بالاخره حق و عدالت پيروز خواهد شد
اطاق شماره 6، آنتون چخوف
ترجمه كاظم انصاري، ص 44
**صفحه=79@
از: زهرا. ح
ديپلمه طبيعي
علي راد مرد انسانيت
مقدمه:
اين عيب بزرگي است كه ما به اسلام و تشيع معتقديم ولي نسبت به آن شناخت كامل نداريم مثلاً ما به علي (ع) به عنوان يك امام و يك رهبر و يك ابر مرد حقيقي و به عنوان كسي كه همه احساسات و تقديس ها و تجليل هاي ما را به خود اختصاص داده اعتقاد داريم، و بيشتر او را با شعر و مدح ستايش مي كنيم. ولي متأسفانه شناخت واقعي از او نداريم و او را آن طور كه هست نشناخته ايم زيرا ما به ستايش او پرداخته ايم نه به شناخت او.
اگر روشنفكر يا دانشجوئي از ما يك كتاب درباره شناخت علي بخواهد كمتر جوابي داشته باشيم!! در حالي كه بيشتر
**صفحه=80@
او را ستايش مي كنيم و كمتر از ايده ها، انديشه ها، حركت ها و تاكتيك هاي او آگاهي داريم.
ما ابتدا به معرفت علي نيازمنديم بعد به محبت زيرا محبت بي معرفت كم تأثير است ما نمي دانيم چرا علي بزرگ است فقط مي دانيم كه بزرگ است مي دانيم كه عظمت دارد مي دانيم كه از ما برتر است لذا او را ستايش مي كنيم و به او عشق مي ورزيم امروز در جامعه ما بيش از هر روز ديگر يك جوان مخصوصاً در كشور ما به اسلام راستين و تشيع حقيقي احتياج دارد و يكي از علل بي توجهي نسل جوان به دين اين است كه به نياز آنها پاسخ داده نمي شود و آگاهي آنها در سطح ابتدائي است، در نتيجه خلأ ناشي از اين ناآگاهي موجب سرگرداني و پريشاني اين نمل شده است و به هر حال امكان ندارد جامعه اي هدف هاي علي را بشناسد و در شيوه زندگي و طرز فكر او تأثير واقعي نداشته باشد.
در سيزده رجب سال سي بعد از عام الفيل كودكي به دنيا آمد كه نام او را علي نهادند و تربيت او به عهده پسر عمش محمد بن عبدالله قرار گرفت و در اولين روز دعوت پيامبر به او ايمان آورد. به هر حال زندگاني علي (ع) از آغاز پذيرش رسالت پيامبر را مي توان به سه دوره تقسيم كرد كه درباره هر كدام
**صفحه=81@
از اين سه دوره شرح مختصري داده خواهد شد.
23 سال دوران سازندگي در راه آئيني كه پذيرفته است، اين دوره با قبول رسالت محمدي آغاز و با رحلت پيغمبر اكرم (ص) خاتمه مي يابد كه همدمي و همگامي خويش را تا آخرين لحظه حيات پيامبر حفظ كرد و پيامبر در دامن علي جان داد. او اين 23 سال مبارزه را، 13 سال آن را در مكه براي سازندگي افراد و 10 سال آن را در مدينه براي ساختن يك اجتماع مترقي گذرانيد. 13 سالي را كه در مكه گذرانيد اغلب با انواع آزار و اذيت هاي مكيان روبرو مي شد و در همه حال پشتيبان و حامي رسول خدا و ديگر مسلمين بوده و اغلب آنان را در سختي ها و گرفتاري هايي كه كفار بوجود مي آوردند ياري مي داد و حتي موقعي كه كفار كمر به قتل پيامبر اكرم بسته بودند و پيغمبر بنا به دستور الهي براي تمام نمودن رسالت خويش بر انسان ها، خود را مهياي مهاجرت از مكه به مدينه نمود در آن شب فقط علي بود كه در رختخواب پيامبر به جاي او خوابيد تا ثابت نمايد براي دفاع از رسالت آسماني پيامبر تا پاي جان ايستاده است. پس از اين واقعه علي نيز به مدينه هجرت نمود تا در ساختن اجتماع مترقي جهت پيش برد اهداف عاليه اسلام با پسر عمش همكاري نمايد. هنگامي كه علي در مدينه
**صفحه=82@
بود چندين جنگ مهم به وقوع پيوست كه علي در اين جنگ ها با فداكاري هاي خويش در پيروزي مسلمان ها نقش مؤثر و انكارناپذيري داشت. در هنگامه احد در حالي كه بعضي از مسلمان ها كشته و بعضي ديگر فرار مي كردند و حملات دشمن متوجه پيامبر بود تا او را از پاي در آورند اين علي بود كه از جان حضرتش دفاع مي كرد و در عين حال مسلمان ها را براي دفاع از سنگر اسلام و جنگ با كفار تحريك مي كرد و به قول يكي از دانشمندان بزرگ اسلام شناس كه مي گويد:
دقيقاً اگر صحنه احد را بررسي كنيم آن وقت معلوم مي شود كه علي كيست. در سال پنجم هجري نيز جنگ خندق رخ مي دهد و تنها كسي كه عامل پيروزي در اين جنگ مي شود، علي بود زيرا هنگامي كه عمرو بن عبدود قهرمان نامي عرب همان قهرماني كه جنگجويان از شنيدن نام او به لرزه در مي آمدند **زيرنويس=قدرت و زور عمرو را برابر هزار سوار جنگي مي دانستند
(علي مرد حماسه ها).@ مبارز مي طلبد كسي جز علي جرأت جنگيدن با او ندارد. فقط علي بود كه به مبارزه با او رفت. هنگامي كه علي عمرو را به زمين انداخت و خواست سر عمرو را از تن جدا كند او اهانتي نمود، حضرت از روي سينه اش برخاست و پس از قدم زدن و آرامش درون برگشت تا كار او را بسازد و وقتي جوياي علت
**صفحه=83@
مي شوند مي فرمايد «نخواستم خشم خود را در لباس اسلام جا دهم» و اين چنين بود ضربه علي، به حق مي توان ضربه اي را كه علي نواخت ضربه اي براي ادامه حيات اسلام محسوب نمود و شايد اگر آن ضربه نواخته نمي شد دشمن بر اسلام چيره مي شد و فاتحه نهضت جوان اسلام خوانده مي گشت از اين روست كه پيامبر مي فرمايد ضربة علي في يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين اثر ضربت علي در جنگ خندق بهتر از عبادت ثقلين (جن و انس) است **زيرنويس=علي نخستين امام «نشريه 2 دار التبليغ».@
و در جنگ خيبر پس از روگرداني و شكست ابوبكر و عمر پيامبر فرمود «فردا پرچم را به دست مردي مي دهم كه خداوند و رسولش او را دوست مي دارد و او نيز خدا و رسولش را دوست دارد» **زيرنويس=طبري ص 193.@ و هنگام بامداد پيامبر علي (عليه السلام) را فرا خوانده و فرمود، علي جان اين پرچم را بدستت مي سپارم تا فاتح و غالب نگشته اي برنگرد و علي بازهم مثل هميشه با از جان گذشتگي خود اين جنگ را به نفع مسلمين خاتمه داد.
به هر حال ده سال از هجرت پيامبر مي گذرد و در خلال اين
**صفحه=84@
مدت شالوده دين مقدس اسلام در پرتو مجاهدت شبانه روزي رهبر عاليقدر اسلام و پسر عم او اميرالمؤمنين و ياران وفادارش ريخته شده بود و در اين سال پيامبر آخرين حج خود را به جا آورده و هنگام بازگشت در محلي به نام غدير خم آيه:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك... بر او نازل گرديده و دستور مي دهد همه جمع شوند و آنگاه خطبه اي ايراد و علي را به جانشيني خود معرفي مي فرمايد. با هلهله و شادي انبوه مردم روبرو مي شود و احساسات پرشور 120 هزار نفر مسلمان نسبت به علي ابراز مي گردد **زيرنويس=حساسترين فراز تاريخ يا داستان غدير.@
بعد دسته دسته مردم از جمله ابوبكر و عمر دست علي را به عنوان پيشواي آينده اسلام فشردند و گفتند به به، اي پسر ابوطالب تهنيت باد تو را كه مولاي ما و مولاي هر مرد و زن مؤمن شدي **زيرنويس=حساسترين فراز تاريخ يا داستان غدير.@
به هر حال پيامبر بعد از اين سفر چشم از دنيا بست و هنگامي كه علي مشغول غسل دادن او بود خلافت اسلامي و رهبري جامعه را كه شايسته ترين فرد براي اين منصب علي بود، ابوبكر و عمر با نقشه هاي دقيق قبلي خود براي خويش در ماجراي سقيفه تثبيت نمودند **زيرنويس=ماجراي سقيفه.@ و جامعه از رهبري پيشوائي
**صفحه=85@
عادل محروم شد و اسلام از مسير صعودي خويش باز ماند و اين پايان دوره اي خاص از كوشش و تلاش و پيكار علي در راه پيشبرد اسلام و آغاز دوراني ديگر از تلاش هاي پيگير آن حضرت با جلوه اي براي حفظ وحدت و همبستگي جامعه اسلامي مي باشد
قبل از بررسي اين دوره از زندگاني علي به اهميت عدل و امامت كه عمر و ابوبكر موجب محروميت جامعه از آن شدند مي پردازيم.
عدل و امامت دو اصل افزوده شده به اسلام نيست، بلكه دو اصل اساسي است كه موجب پيشرفت دين اسلام در جوامع مختلف مي باشد
عدل و امامت تنها به معني خدا عادل است و ظالم نيست و يا اعتقاد به دوازده امام بدون توجه به حقيقت آن نمي تواند جنبه شور آفريني و تحرك اجتماعي داشته باشد ولي اگر بگوئيم چون عدالت يكي از صفات خدا مي باشد و به اين معني است كه عدالت يكي از اصول اساسي هستي و يكي از اصول اساسي زندگي بشر مي باشد و بنابراين بايد يكي از اصول اساسي جامعه ما باشد و يا امامت بر اين باشد كه اسلام مكتبي است داراي مسؤوليت اجتماعي براي تحقق هدف ها و
**صفحه=86@
قوانيني كه به نام دين براي تكامل انسان و تحقق عدل در اجتماع انساني ارائه مي دهد و بنابراين ضرورت يك رهبري، فكري، اجتماعي طي چند نسل پيوسته لازمه آن است و اين يكي از امتيازات شيعه است كه نسبت به آنها حساسيتي خاص دارد.
آن سياهپوست آفريقائي فقط براي برابري اسلام است كه مسلمان مي شود و در قديم نيز گرايش به اسلام از اين خصوصيت برخوردار بوده است. يعني توجه ملتهاي گذشته به خاطر عدالت اجتماعي اسلام بوده است.
تلاش بني اميه و بني عباس در دور نگه داشتن جامعه از مفاهيم ارزنده اين دو معني براي ادامه تسلط خويش بود و سعي آنها از ميان بردن حساسيت عدل و امامت بود و چون ديدند مردم سخت به توحيد و نبوت و معاد و قرآن علاقه دارند براي آنان مسايل فلسفي تنها و به عنوان سرگرمي از قبيل جبر و اختيار و صفات خدا و بقاء روح و..... مطرح نمودند و حتي مأمون جلسه مناظره علمي داشت اين مسايل همه خوب و عالي بود ولي افسوس كه عدل و امامت قرباني اين كارها شدند به هر حال ديديم كه عمر و ابوبكر به عنوان اولين افرادي بودند كه امت اسلامي را از دو اصل مهم اسلامي يعني عدل و امامت تا آنجا كه توانستند دور نگاه داشتند تا بتوانند به هدف هاي خود جامه عمل
**صفحه=87@
بپوشانند و حكومت آنها سكون 25 ساله علي را به همراه داشت سكوتي كه تجزيه و تحليل آن از جانب شيعيان با سكوتي تأسف بار روبرو شده و از طرف اهل سنت نيز جاي خود دارد و اين سكوت ها باعث شده كه ارزش علي پوشيده بماند مردم درباره خوابيدن علي در جاي پيامبر و فتح خيبر انواع توصيف ها و تعريف ها مي كنند و آن را به عنوان سمبل شهامت علي مي دانند و بزرگترين دوره و سخت ترين رسالت علي يعني سكوت به سادگي برگزار مي شود و گاه با توجيهات خود آن را تا حد ترس توصيف مي كنند كه حالت ذلت آور و ترحم آميزي از آن در ذهن افراد ترسيم مي شود. اين سكوت تا سال 35 هجري يعني سال شورش مردم عليه عثمان و كشته شدن او در اين گير و دار ادامه داشت.
علي سكوت خود را اين طور بيان مي كند:
«همچون خار در چشمم و همچون استخوان در حلقومم، 25 سال صبر كردم» **زيرنويس=نهج البلاغه «جواد فاضل».@
ما همه پيروزي را در پيروزي مي بينيم و مي شناسيم اما علي درس بزرگي به بشريت داده و آن پيروزي در شكست است.
**صفحه=88@
علي يك انسان ناآگاه و نامسؤول و خانه نشين و با راهب و گوشه گير نيست بلكه او يك انسان آگاه و مسؤول، مسؤوليتش خطير و والا، او رهبر و امام جامعه است و مي بينيم 25 سال سكوت آن هم براي يك انسان فعال اجتماع چه رنج و درد است، بنابراين علي گاه با سخنش حرف مي زند و گاه با سكوتش، گاه با پيروزيش و گاه با شكستش.
علي همان كسي كه عمري شمشير زده و جامعه را با قدرت و جهادش پي ريزي نموده و به وجود آورده اكنون در نيمه شب هاي خاموشي، مدينه را ترك مي كند و سر در درون چاه مي كند و مي نالد به قول يكي از دانشمندان شير در روز نمي نالد و علي نيز در نيمه شب به طرف نخسلستان ها مي رود، آنجا هيچ كس نيست مردم آرميده اند و او براي اين كه صدايش به گوش هيچ نفهم و پليدي نرسد سر در درون چاه مي برد و مي گريد اين گريه از چيست؟ به هر حال مي بينيم كه اين 25 سال بر علي چه گذشت و حوادث چه رنج ها و غصه ها و مشقت هايي را براي فرزند ابوطالب در برنداشت از وقايع مهم اين دوره ضربه خوردن عمر و وصيت او مي باشد عمر دستور داد جلسه اي تشكيل دادند اعضاء اين جلسه عبارت بودند از:
علي (ع) - طلحه - سعد وقاص - عبدالرحمن بن عوف - زبير و عثمان، قرار بر اين شد كه اين افراد يكي
**صفحه=89@
را بين خود به عنوان رهبر انتخاب كنند ابتدا همه به جز عثمان رأي به علي دادند در صورتي كه علي از روش قرآن و سنت پيامبر و روش شيخين پيروي كند.
علي در پاسخ آن فرمود نه **زيرنويس=علي مرد حماسه ها.@ و مي بينيم علي با اين نه اجتماعي را از خود محروم و به انسان ها درس بزرگي داد و آن اين كه در برابر هر سخن و عملي كه توأم با زور و ظلم مي باشد آري نگويند و تسليم نگردند و هميشه حق را هدف قرار داده و در راه آن كوشا باشند.
آري علي اين مرد راستين و پرهيزكار و زاهد و نيكوكار و يگانه سرمشق راستي و درستي و فضيلت و يكتا نسخه شجاعت و مهرباني و مردي كه همانند يك عارف عشق مي ورزد و همانند يك قهرمان شمشير مي زند و همانند يك سياستمدار رهبري مي كند و همانند يك معلم سرمشق فضايل انساني براي جامعه است اكنون با يك كلمه نه بار سكوت رنجبار و مشقت دار خود را ادامه مي دهد و حاضر نيست حتي براي يك لحظه هم از حق چشم پوشي كند.
اكنون اين ابر مرد تاريخ با مرگ عثمان وارد سومين مرحله از زندگاني خود مي شود و عنوان
**صفحه=90@
اين دوره از زندگاني او 5 سال رهبري براي پياده كردن اسلام راستين و عدالت اجتماعي، شعله هاي خانمان سوز حكومت عثمان و حكامش چنان ريشه جان مسلمانان را سوزانده بود كه امت اسلامي از گوشه و كنار سرزمين اسلامي به پايتخت (مدينه) هجوم آورده تا به اين ظلم خاتمه دهند. آنان به خانه عثمان يعني ريشه ظلم و فساد يورش آورده و شر او را از سر مسلمين كوتاه نمودند. هنوز از شمشيرهاي آنان خون مي چكيد كه به در منزل علي شتافتند و با اصرار و التماس علي را به خاطر عدالتش همان چيزي كه عثمان فاقد آن بود او را به رهبري انتخاب نمودند. علي پس از رهبري به آنان چنين گفت:
من از اين حكومت و امارت بر شما بيزارم. اما فكر كرده ام كه اين قدرت را به دست بگيريم شايد بتوانم حقي از اين حق ها را كه به پا افتاده بر پاي دارم او مي فرمود باز به هر چه مقدس است قسم، پول هائي كه از ثروت ديگران، به كابين زنان رفته و املاك بدان وسيله تنظيم شده است به دست عدالت باز گرفته خواهد شد و آن اسناد و مداراك كه به امضاي ظلم ننگين است به هيچ رسميت نخواهم شناخت **زيرنويس=نهج البلاغه.@
به هر حال دوران حكومت علي 5 سال است، عنوان
**صفحه=91@
اين دوره مكتب نيست زيرا همه به سه اصل توحيد، نبوت، و معاد و قرآن اعتقاد داشتند، براي وحدت هم نبود زيرا كه اكنون علي روي كار آمده و زمامدار شده، او اكنون رسالتش عدالت است. بنابراين زندگي علي به سه دوره تقسيم شد، 23 سال با پيغمبر براي استقرار ايدئولوژي و دين، 25 سال سكوت در برابر جبهه هاي داخلي مخالف براي همبستگي و يكپارچگي و اتحاد و 5 سال رهبري براي استقرار عدالت اجتماعي اسلام.
علي براي استقرار عدالت مي بايستي ابتدا حاكم هاي ظالم و ستمگر زمان عثمان را كه از حكومت سوء استفاده نموده و خون مردم را مي مكيدند بركنار سازد كه البته در انجام آن با مخالفت هايي سخت روبرو شد مثلاً طلحه و زبير كه قبلاً حاكم شهرهائي بودند به نزد علي مي آيند و از او مي خواهند كه يكي را والي كوفه و ديگري را فرماندار بصره نمايد ولي امام قبول نكرد و حتي هنگام تقسيم بيت المال به آن دو مثل ساير مسلمين داد يعني 3 دينار. طلحه گفت از اين حكومت ما فقط به اندازه غذايي كه به بيني سگ مي چسبد برخوردار خواهيم بود **زيرنويس=احاديث عايشه.@ و آنان وقتي اين عدالت را
**صفحه=92@
از علي ديدند و فهميدند كه علي مانند عثمان كه حاضر بود براي بقاي حكومتش به هر كاري دست بزند، نيست لذا درصدد جنگ با علي برآمدند و جنگ جمل را با تحريك عايشه و عده ديگري از مردم به راه انداختند **زيرنويس=اين جنگ به اين خاطر جمل ناميده شد كه عايشه زن پيامبر سوار شتر و مردم به دنبال اين شتر به راه افتادند و به جنگ علي رفتند و علي به آنان پس از پايان جنگ چنين گفت: شما كساني هستيد كه مصالح ديني و دنياي خود را در اختيار زني نهاده و از شتري پيروي مي كنيد.@
امام به ناچار درصدد مقابله با آنان برآمد ليكن ابتدا به لشكريانش فرمود تا من دستور نداده ام دست به شمشير نزنيد و فرمان داد يكي از لشكريانش در حالي كه قرآن در دست داشت - آنان را به احكام قرآني دعوت كند وليكن آنها پس از قطع دست هاي وي، او را كشتند آنگاه امام دستور جنگ داد و چون شكست از چهره لشكريان عايشه هويدا شد آنگاه امام دستور قطع دست و پاي شتر عايشه را صادر فرمود و با اينكار لشكريان عايشه همه فرار كردند و طلحه و زبير جان خود را در اين جنگ از دست دادند **زيرنويس=علي قهرمان فضيلت.@
**صفحه=93@
اميرالمؤمنين پس از فراغت از جنگ جمل در پايتخت خود (كوفه) بسيج سپاه نمود تا كار معاويه آن عنصر ديو صفت و بد گهر را يكسره نمايد (يا او را به راه راست هدايت فرمايد و يا او را نابود نمايد) لذا از او خواست كه بيايد و دست از كارهاي تجاوزكارانه خود بر عليه اسلام و مردم بر دارد و در صفوف مسلمانان قرار بگيرد و ميان مسلمانان جدائي نيفكند. معاويه در جواب آن حضرت گفت «چاره اي جز شمشير نيست» آنگاه امام به ناچار دستور جنگ به لشكريان خود داده و چنين فرمودند آنهايي كه برخلاف حق و عدالت مقام هايي را اشغال كرده اند كه شايسته آن نيستند و بدين وسيله كبر يا غرور و ظلم و تعدي خود را مي خواهند بر مردم تحميل كنند و آنهايي كه به قانون اسلام و حقوق جامعه وام بر گردن دارند و از اداي آن به گستاخي سر باز مي زنند، نيروي ما بايد طرفدار مظلومان و كوتاه كننده دست اين چنين تبهكاراني باشد هدف ما از هرج و مرج و كشاكش زندگي جز رضايت ايزد متعال و نام نيكي در جهان باقي گذاردن نيست و اين ها كه با ما مي جنگند، مردمان خائن و سست اعتقادند. شما از بسياري سپاه دشمن بيم به خود راه ندهيد بايد افراد زره پوش هميشه در صف مقدم حمله كنند و تو اي بي زره كه آسانتر هدف تيرهاي جان گزاي واقع مي
**صفحه=94@
شوند را در پناه خود بگيرند **زيرنويس=نهج البلاغه «جواد فاضل».@
شما تا دشمن ستيزه را آغاز نكند بر او حمله نبريد و چون افراد فرار كردند آنها را دنبال مي كنيد و چون زخم برداشتند آنها را نكشيد و به مال و زنان و فرزندان آنان رحم كنيد.
امام پس از اين دستور و فرمان متوجه شد كه لشكريان شام براي درهم كوبيدن قواي اسلامي راه رسيدن به آب فرات را مسدود نموده اند لذا ابتدا امام با پيام هائي خواستار لغو اين كار شد ولي آنان ممانعت نمودند و امام عليه السلام عده اي را مأمور پس گرفتن فرات از دشمنان نمود و آنان با كوچكترين حمله به نهر فرات آن را به تصرف خود درآوردند و بديهي است علي درصدد مقابله به مثل برنيامده و راه آب را براي آشاميدن به سوي آنان آزاد گذاشت و فرمود:
جنگ براي اصلاح است نه براي نابودي **زيرنويس=علي و مسأله مرگ: محمدتقي جعفري.@
به هر جهت جنگ شروع مي شود و چند روزي از آن مي گذرد در روزهاي آخر جنگ بود كه كم كم سپاه علي بر سپاه معاويه داشت غلبه پيدا مي كرد و معاويه سخت در تلاش بود و چون شكست خود را قطعي مي دانست درصدد حيله بر آمد لذا
**صفحه=95@
با عمروعاص يهودي مشورت كرده و بالاخره طرح قرآن بر سر نيزه زدن را ريختند و با اجراي آن و ادعاي اين كه ميان ما و شما قرآن است پس جنگ براي چه، هرج و مرج در سپاه علي ايجاد نمودند كه ما چگونه بر روي قرآن شمشير بزنيم و با اين تزوير بود كه عملاً سپاه علي عقب نشيني كرد و به علي فشار آوردند دست از جنگ بكش زيرا ما با قرآن و پيروان آن سر جنگ نداريم و هر آنچه علي فرياد بر مي آورد كدام قرآن؟ قرآن ناطق من هستم اين ها كاغذ و مركب است يعني آنچه مهم است احكام قرآن و اجراي آن است نه كاغذ و خط، ولي گوش فرا ندادند علي فرمان داد كه مالك رييس ستاد ارتش دست از جنگ بردارد. مالك گفت من تا يك قدمي پيروزي هستم و حضرت فرمود اگر بر نگردي ديگر مرا نخواهي ديد (يعني عملاً هدف دشمن اجرا شده) و مالك به ناچار دست از جنگ كشيد.
سرانجام كار به حكميت كشيد و حضرت مي خواست ابن عباس كه مردي مؤمن و روشنفكر بود را به عنوان نماينده انتخاب كند ولي لشكريان با او مخالفت ورزيده و باز همان تهديدها، و خلاصه ابوموسي اشعري آن مرد به ظاهر مقدس ولي در باطن مكار و حيله گر و نابكار را گفتند بايد نماينده كني **زيرنويس=اغلب مورخان ابوموسي را خرمقدس مي دانند ولي بدون هيچ ترديدي او منافقي بود در لباس اسلام و طرح حكميت شباهت كامل دارد به طرح و توطئه سقيفه كه پس از وفات پيامبر انجام پذيرفت بي جا نيست كه مالك اشتر در دارالاماره كوفه به ابوموسي مي گويد فوالله انك لمن المنافقين قديماً به خدا سوگند تو از منافقين هستي از قديم (شرح نهج البلاغه اين ابي الحديد، جلد 14، ص 21).@
**صفحه=96@
در مقابل، معاويه نيز يك حقه باز خطرناك را به نام عمرو عاص انتخاب كرد.
به هر حال با طرح هاي حساب شده و دقيق، كاري كه بايد بكنند كردند و عاقبت با عزل هر دو طرف دعوا (حضرت علي و معاويه) موافقت شد و وقتي ابوموسي طبق نقشه دقيق و ماهرانه اي كه قبلاً ريخته شده بود اول بار اعلام كرد من علي را از حكومت عزل مي كنم و عمرو عاص پس از او نظر ابوموسي را تأييد كرده و گفت در عوض من صلاح را در اين مي بينيم كه معاويه بر مردم حاكم باشد و بدين ترتيب بزرگترين لطمه به حكومت علي وارد آمد **زيرنويس=حكومت نمونه علي.@
به دنبال اين حادثه و اعلام نتيجه عده اي از همان كساني كه در سپاه علي با فشار فراوان بر علي، گفته بودند ما با قرآن
**صفحه=97@
نمي جنگيم و بايد چنين كار انجام پذيرد و چون نتيجه را ديدند بر علي شوريدند و اين گروه را خوارج مي نامند كه خطرناكترين دشمن در طول تاريخ اسلام از لحاظ طرز فكر، همين خوارج هستند كه همواره افكار آنها به نحوي در جامعه اسلامي بوده و خطرات فراواني به بار آورده اند و همواره اسلام از خشكه مقدس هاي اين چنيني ضربات سختي خورده است كه نمونه روشن آن جريان حكميت و سپس جنگ خوارج است**زيرنويس=جاذبه و دافعه علي، مرتضي مطهري.@
آري همان هائي كه علي را مجبور به حكميت نمودند گفتند يا علي مگر قانون تو و حكومت تو، قانون و حكومت خدا نبود پس چرا قانون و حكومت خدا را به حكميت گذاشتي!!! هرچه علي مي فرمود اولاً همين شماها بوديد كه مرا تهديد كرديد و مجبور كرديد و ثانياً حكميت از نظر اسلام به طور كلي گناه نيست درست است كه اين حكميت درست نبود ولي چه كسي مرا مجبور كرد آنان زير بار نرفتند و گفتند همه ما كافر شديم و بايد توبه كنيم و تو نيز بايد توبه كني.
روز به روز فشار را شديدتر مي كردند و بر علي تهمت مي زدند و دسته ها بر ضد علي درست مي كردند و به علي ناسزا مي گفتند. با اين همه علي حقوق آنان را از بيت المال قطع نفرمود و سهم آنان را مي پرداخت به هر حال كار را به جائي
**صفحه=98@
رسانيدند كه روزي يكي از پيروان حضرت را كشتند و بار ديگر فرستاده علي را كه جوياي چگونگي قتل بود نيز شهيد كردند و قصد حمله به كوفه را داشتند كه علي پس از نصيحت فراوان دستور داد پرچمي برافراشتند و فرمود هر كه زير اين پرچم درآيد در پناه هست و الا دشمن محسوب مي شود و پس از چندي جنگ را آغاز نمود و سپاهيان علي اغلب خوارج را به قتل رساندند و هر كس از آنان دست از جنگ مي كشيد و پناهنده مي شد و به سپاه انقلاب مي پيوست در امان بود و بالاخره جنگ پايان يافت.
خوارج مردان عجيب و غريبي بودند اغلب آنها نماز شب شان ترك نمي شد و قسمت هاي فراواني از قرآن را از حفظ داشته و دو ماه رجب و شعبان را روزه بودند و جاي مهر بر پيشاني شان هويدا بود!! ولي همين كساني كه هر كس مي ديدشان باور نمي كرد اين چنين بر مظهر:
عدالت، تقوي، پاكدامني، شجاعت، زهد و عبادت بشورند و نظام عظيم عدالت اجتماعي علي را با خطر قطعي روبرو ساخته و بالاخره يكي از آنها به نام ابن ملجم با ضربت ناجوانمردانه و خائنانه خود مظهر شكوه و جلال خداوندي را از پاي درآورد آري اين خشكه مقدس ها بودند كه اين چنين ماجراي دوم كه شبيه به سقيفه بود به راه انداختند و ضربتي
**صفحه=99@
هولناك بر پيكر اسلام مجسم يعني علي و مسير اسلام واقعي يعني حركت هاي علي وارد ساختند. براي توضيح بيشتر به طرز فكر عقيدتي اين قوم و خطرات ناشي از آنها و بالاخره براي آگاهي بيشتر بر اين مطلب كه اين طرز فكر گرچه پيروان رسمي و اسمي خود را به زودي از دست داد ولي در طول تاريخ اسلام پيروان غير رسمي و عملي داشت به كتاب ارزنده و عميق جاذبه و دافعه علي نوشته فيلسوف عالي قدر و تلاشگر، مرتضي مطهري مراجعه كنيد و ببينيد چگونه مي شود كه فرقه اي پيروانش مرده باشند ولي روح و عقايدش رسوخ در جامعه داشته باشد همانند خوارج و مذهبي پيروانش باشند ولي روح مكتبش و جوش و خروش آن در بين آنها مرده باشد همانند آن كس كه دم از ولايت علي و دوستي علي و محبت علي مي زند ولي اصولاً مفهوم ولايت و دوستي را درك نمي كند و حتي عملاً خوارج وار، عايشه وار، طلحه و زبير و معاويه وار زندگي مي كند نه علي و حسن و حسين و فاطمه وار.
به هر حال اين چند جنگ مهم در زمان علي رخ داد و با بررسي كامل تر اين جنگ ها معلوم مي شود كه چقدر عدالت و دمكراسي در آنها حكم فرما بود و اصولاً عامل اين جنگ ها را مي توان عدالت علي ناميد همان عدالتي كه عقيل برادرش
**صفحه=100@
تحمل آن را نياورد و به در بار دشمن روي آورد و همان عدالتي كه از دادن باج به سرمايه داراني همچون طلحه و زبير و به زورگويان و گردن كشاني همچون معاويه و عمروعاص و به فريبكاران و نيرنگ بازان و خشكه مقدس هائي همچون خوارج خودداري كرد.
روزي حضرت در بازار قدم مي زد خرمافروشي را ديد كه خرماها را به دو دسته تقسيم نموده و با دو قيمت مي فروشد علي بر او بانگ زد «واي بر تو، چطور جرأت مي كني بندگان خدا را دو دسته كني، آنگاه با دست هاي خود خرماها را مخلوط نمود و فرمود آن را به قسمت معادل و برابر بفروش»
علي تنها در مورد مردم اين طور سخت گير نبود بلكه با خانواده اش نيز همانند اعضاي ديگر اجتماع بود و مي فرمود: دخترم رقيه از خزانه دار گردن بندي به عاريت گرفته بود بدين قرار كه با ضمانت خود و گواه خداوند پس از سه روز آن رشته گوهر را سالم و بدون عيب به بيت المال برگرداند. من در عيد قربان بر اين عمل اطلاع يافتم با دست خود گلوبند را از گردن دخترم گشوده بي درنگ به جاي خود عودت دادم و پسر - رافع (خزانه دار) را به سختي تهديد كردم كه زنهار هرگز از اين شيرين كاري ها مكن و به خدا قسم اگر پاي قرض گرفتن و
**صفحه=101@
امانت در كار نبود دست هاي دخترم را به جرم خيانت همانند ديگران قطع مي كردم و پسر رافع را به نام شركت در اين جرم براي هميشه گرفتار زنجير و زندان مي ساختم **زيرنويس=نهج البلاغه «جواد فاضل».@
اين چند نمونه از حكومت درخشان علي و عدالت اجتماعي او بود. آري علي در تاريخ زندگي اش با حوادث فراواني روبرو گرديده و براي اجراي عدالت لحظه اي امتياز نمي داده و كوتاهي نمي كرده ولو به نزديك ترين فرد خود اگرچه دخترش باشد.
علي عليه السلام در طول حياتش با دشمنان گوناگوني روبرو گرديد و با همه آنها جهت تقويت بنيان اسلام و اجراي عدالت به نبرد پرداخت، جنگ هاي جانانه اش در زمان پيامبر سكوت قهرمانانه اش در زمان خلفا، حكومت عادلانه اش در پنج سال آخر عمر.
اميرالمؤمنين در دوران خود با چند دسته مشخص روبرو گرديد:
1- دشمنان صريح رو در روي اسلام و محمد و علي كه آنان در زمان پيامبر شمشير علي بر آنها فرود آمده بود و بالاخره جنگ صفين را به راه انداختند (قاسطين)
**صفحه=102@
2- دشمنان دوست نما و رياست طلب و جاه طلب همانند طلحه و زبير كه جنگ جمل را به راه انداختند **زيرنويس=البته جنگ جمل زودتر از صفين بود ولي ما به ترتيب صراحت در دشمني ذكر كرديم.@ (ناكثين)
3- خشكه مقدس ها كه پيشاني شان حتي پينه داشت ولي در اين كه علي و معاويه كداميك حق اند به حماقت افتادند (مارقين) **زيرنويس=براي توضيح به جاذبه و دافعه علي مراجعه كنيد.@
4- و بالاخره دسته ديگري كه به علت افراط در محبت علي و علاقه به او او را خدا دانستند و حضرت در مبارزه با آنها نيز با گرفتاري ها و سختي هائي روبرو شد **زيرنويس=علي مرد نامتناهي - حسن صدر.@
بي جا نيست كه بگوئيم هر روز زندگاني حضرت عاشورائي بود و وقتي شمشير به فرق مباركش وارد مي آيد مي فرمايد: فزت برب الكعبه **زيرنويس=علي و مسئله مرگ - محمدتقي جعفري.@
شايد يكي از علل آن همين جبهه هاي متضاد و خطرناك بود كه عرصه را بر علي تنگ كرده بودند و همگان به پيكار با علي برخاسته بودند.
آري علي دليري بي همتا و مبارزي قلعه گشا بود، دليري
**صفحه=103@
كه زره اش پشت نداشت زيرا مي فرمود من به دشمن هيچگاه پشت نخواهم كرد، او با دو شمشيرش مي جنگيد و چون شير غران، پهنه ميدان زير پاي او به لرزه در مي آمد.
بلند همت بود و در حكومتش آزادي به معني واقعي حكم فرما بود، مسجد و سكوي مسجد و ايوانش، دارالخلافه او بود و اطرافيانش كه سخت به او ايمان داشتند سلمان ها و ابوذرها و... بودند.
او با ستمديدگان و بي پناهان بود، گاه در قبال ديده گريان طفل يتيمي، زانوهايش به لرزه در مي آمد و زماني ديگر كودكان را بر پشت خود به عنوان سرگرمي سوار مي كرد و گاه آن چنان با كمال شجاعت شمشير مي زد كه كسي ياراي مقاومت در برابرش نداشت و زماني هنگام نماز در پيشگاه ابديت مانند زني فرزند مرده از خشيت خداي به نيايش بر مي خاست و آنچنان از خود و اطرافش بي خود مي شد و در درياي بي كران الله غرق مي گشت كه تير از پاي مجروحش فقط در آن هنگام توان در آورد.
همان كسي كه بر فراز منبر مي فرمود «سلوني قبل ان تفقدوني» هرچه مي خواهيد از من بپرسيد كه من به راه هاي آسمان ها آگاه تر از زمين هستم (كنايه از اين كه علم من بر تمام
**صفحه=104@
جهان شامل مي شود) **زيرنويس=«علي شاهد رسالت - محمدتقي شريعتي».@
كسي كه به قول توماس كارلايل فيلسوف شهير انگليسي شدت عدالتش بود كه موجب شد شمشير بر فرق مباركش فرود آيد چون زير بار عدالت نمي رفتند و با اين حال مي بينيم او در مورد قاتلش مي فرمايد اگر زنده ماندم خودم مي دانم با او چه كنم و اگر در گذشتم فقط با يك ضربت از او انتقام گيريد كه به تقوي نزديكتر است. **زيرنويس=حساسترين فراز تاريخ يا داستان غدير.@
و بي جا نيست كه دكتر جرج جرداق كتابي دارد به نام «الامام علي صوت العدالة الانسانيه» كه علي را صداي عدالت بشري مي نامد.
برخلاف حكيمان ديگر، برخلاف نوابغ و انديشمندان ديگر كه اگر نابغه و حكيم اند مرد كار نيستند و اگر مرد كارند مرد انديشه و فهم نيستند و اگر مرد هر دو هستند مرد شمشير و جهاد نيستند و اگر هر سه هستند مرد پارسائي و پاكدامني و اگر هر چهار هستند مرد عشق و احساس و لطف و روح نيستند و اگر همه هستند خدا را نمي شناسند، مي باشد.
اكنون جامعه ما نيازمند و محتاج به پيشوائي چون علي است
**صفحه=105@
او مرد همه اين ابعاد است، او برتر از همه تصوراتي است كه انسان از هر عظمتي در تاريخ بزرگان جهان و حتي افسانه ها و اساطير پيدا مي كند **زيرنويس=اسطوره قدرت - عشق - رب النوع رنج - رب النوع هاي ديگر كه علي حقيقت آن را داشت نه افسانه مانند و برتر از همه آنها بود.@
اي روزگار كاش مي توانستي همه قدرت هايت را، و اي طبيعت كاش مي توانستي همه استعدادهايت را در حق يك انسان بزرگ، نبوغ بزرگ و قهرمان جمع مي كردي و يك بار ديگر به جهان ما يك علي مي دادي.
و اكنون از علي در ميان ما يك در گران بها، يك شاهكار خلقت، يك كتاب عظيم به نام نهج البلاغه مانده است كه همانند قرآن، همانگونه كه با قرآن عمل كرديم با او نيز عمل نموديم و اغلب ما از او بي خبريم و به محتوي عظيم آن آگاهي نداريم كتابي كه از هر جهت و از هر ديدگاه در نهايت عظمت و قدرت و شكوه است و بعد از قرآن بزرگترين كتاب مسلمانان و به اقرار دانشمندان، بزرگترين و زيباترين شاهكار ادبي است كه نظيرش در هيچ جائي وجود ندارد.
كه متأسفانه ما آن را نمي خوانيم و نمي دانيم و نمي شناسيم كه براي ما چه رسالتي دارد فقط آن را عظيم مي دانيم
**صفحه=106@
1- جاذبه و دافعه علي نوشته مرتضي مطهري
2- مرد نامتناهي نوشته حسن صدر
3- علي و مسئله مرگ نوشته محمدتقي جعفري
4- علي شاهد رسالت نوشته محمدتقي شريعتي
5- علي مرد حماسه ها نوشته يوسف حريري
6- علي قهرمان فضيلت نوشته حسن آمون
7- حكومت نمونه علي از: در راه حق
8- علي نخستين امام از: دارالتبليغ
9- نهج البلاغه ترجمه جواد فاضل
10- حساسترين فراز تاريخ نوشته جمعي از دبيران
11- ماجراي سقيفه ترجمه غلامرضا سعيدي
12- تاريخ طبري طبري
و از نوشته هاي پژوهشگران و محققين ديگري از قبيل كتاب «علي و قرآن» نوشته محمد جواد مغنيه و ديگران نيز به طور كلي استفاده شده است.
**صفحه=107@
خورشيد كاغذي!!
وقتي ستاره ها همه پر نور مي شوند.
وقتي پرنده ها به ديار عزيز من؛
با اشتياق بهاران سفر كنند.
وقتي سرودها، همه در مرگ تيرگي است.
وقتي صدا؛
همه از روي پاكي است.
آن وقت ما؛
به بودن خود فكر مي كنيم.
«بودن» درون «بود» اصيلي.
- - -
خورشيد كاغذي فصل هاي سرد؛
بيرنگ تر ز پيش.
ده ها هزار پرستو،
در انتظار كوچ.
با «صبر» و «وعده ي حق» **زيرنويس=سوره «روم» آيه 60.@
در انتظار صبح صادق
در انتظار بهارند
**صفحه=108@
كه با لاله هاي سرخ
در قلب ملتهب صبحدم **زيرنويس=سوره «تكوير» آيات 19-18.@
مرگ زمستان را؛
باور توان نمود.
باور توان نمود.
الف - نسيم
17 مهرماه 53
بخواهيد كه هر كس فقط به عنوان يك فرد محترم باشد، نگذاريد كه كسي تا حد يك بت پرستيده شود.
دنيائي كه من مي بينم، اينشتين، ترجمه فريدون سالكي ص 20
**صفحه=109@
زهره - الف
ششم ادبي
آثار رواني و اجتماعي دروغ
حقيقتي را واژگون جلوه دادن و يا حادثه اي را جعل كردن و براي ديگران بيان داشتن كه واقعيتي نداشته باشد دروغ است ما در اينجا از ديدگاه رواني مايليم بسنجيم اصولاً:
1- دروغ چه اثراتي در روان فرد دارد
2- دروغ چه اثراتي در جسم فرد دارد
3- دروغ در جامعه چه نقشي را بازي مي كند
شايد بارها شنيده باشيم دروغگو دشمن خداست، دروغگو به دوزخ مي رود. دروغ از گناهان كبيره است، دروغ از خصوصيات انسان بي ايمان است ولي با اين حال به راحتي دروغ مي گوئيم، شايد همان علت آخري يعني بي ايماني ما باشد
**صفحه=110@
كه دروغ را برايمان عادي جلوه مي دهد ولي در اينجا تلاش مي كنيم از ديدگاه روانشناسي مسأله دروغ را تجزيه و تحليل كنيم، شايد اين بحث را كمتر در جائي شنيده و يا خوانده باشيم ولي اگر خداوند ياري فرمايد كوشش خواهيم كرد كه در عين تازگي تا حدودي كه در قدرت ما هست و عوامل و امكانات اجازه مي دهد مطالبي را در اين زمينه طرح و بررسي نمائيم در اينجا به قسمت اول بحث مي پردازيم.
اثرات رواني دروغ
1- اضطراب: مهمترين حالت رواني كه براي دروغگو پيش مي آيد اضطراب و دلهره است زيرا دائماً وحشت دارد كه مبادا دروغ او فاش شود و آبرويش ريخته گردد البته برخي از افراد هستند كه به قول روانشناسان دروغگوئي به صورت يك بيماري رواني **زيرنويس=Mythomania كه عبارت است از يك ميل مرضي به زياده روي در دروغگوئي و دروغ بافي و افترا گفتن به ديگران.@ براي آنها مطرح گرديده و بايد در نزد روانكاو روند و معالجه كردند و ما با اين تيپ فعلاً كاري نداريم بلكه گروهي را در نظر داريم كه دروغ به عنوان يك بيماري رواني برايشان مطرح نشده است.
دلهره ناشي از دروغ، وابستگي دارد به نوع دروغ -
**صفحه=111@
هر آنچه دروغ بزرگتر و مهمتر باشد اضطراب فرد به جهت لو رفتن زيادتر است و در نتيجه ناراحتي او بيشتر.
معمولاً افراد دروغگو مجبورند در بين جامعه با يك حالت ناامني زندگي كنند و اين ناامني ناشي از اضطراب و دلهره اي است كه بر آنها مستولي گرديده است اما در اينجا سؤالي مطرح مي شود و آن دروغ مصلحت آميز است در پاسخ بايد گفت انساني كه در راه ايده، هدف و آرمان مشخص و انساني و حساب شده اي ضرورتاً ناچار باشد دروغ بگويد نه تنها وحشت و دلهره بر او مستولي نمي شود بلكه خشنود است كه دشمن را از خود دور كرده البته بايد دقت كرد هر خطري نبايد عامل دروغ باشد بلكه خطرهائي كه مانع رسيدن به هدف ايده آل مي باشد و يا از ايجاد فاجعه و اختلاف و درگيري جلوگيري نموده است و بالاخره گاهي در ايجاد صميمت و اتحاد و اخوت اقدام نموده است چنانچه مثلاً وقتي دو انساني را ديد كه با يكديگر قهر كرده اند و قهرشان طبق برنامه نبوده با گفتن يك سري سخنان نيك از هر كدام براي ديگري دوستي بين آنها برقرار مي كند به هر شكل شايد در اين زمينه بيشتر نشود بحث كرد كه در باب تقيه مفصلاً براي علاقمندان بحث شده است
2- عدم اطمينان و اعتماد: دروغگو به علت اين كه
**صفحه=112@
خود دروغ مي گويد يك ناامني و عدم اطمينان خاصي در او پديد مي آيد كه نكند ديگران نيز به او نارو بزنند در يك سري تجربياتي كه نويسنده در اين زمينه روي افراد دروغگو داشته ديده است كه آنها نسبت به ديگران اعتماد ندارند هر آن در ذهن خويش تصور مي كنند كه ديگران نكند به او دروغ بگويند، برايش حرف هاي بي جا بزنند و خيالات ديگر.
3- رشد صفات ناپسند ديگر: چون در اين زمينه در جلد دوم كتاب كودك آقاي فلسفي مفصلاً در بخش «پرورش راستگويي در كودك» بحث شده ما فقط به اشاره كوتاهي مي پردازيم و خوانندگان را پيشنهاد مي كنيم حتماً از آن مقاله استفاده كنند.
دروغگو به هر جنايت و عمل زشتي كه ممكن باشد دست مي زند و عملاً از انكار كردن آن هيچگونه ابائي ندارد و عملاً دروغ منشأ وسيله است براي هرگونه فساد و تباهي.
4- عدم ثبات شخصيت: شخصيت افراد دروغگو به علت اين كه مجبورند در هر حادثه اي نوعي خاص دروغ بگويند و گاهي نيز دروغ هاي آنها آفتابي مي شود تزلزل شگفتي پيدا مي كند.
اين افراد داراي شخصيت ثابت و پايداري نيستند. در هر زمينه اي كه گام بر مي دارند رفتاري غير عادي (لااقل از لحاظ
**صفحه=113@
دروني) دارند و چون كم كم افراد آنها را مي شناسند زندگي براي آنها حالت تزلزل واري پيدا مي كند و آن شيريني و شيوايي خود را از دست مي دهد و اين امر ناخودآگاه در شخصيت آنها اثر مي گذارد.
اين افراد چهره هاي متعدد و گوناگون و گاهي متضاد به خود مي گيرند و اين رفتارهاي متضاد ناشي از دروغگوئي آنهاست كه مجبورند در زندگي خويش از آن بهره گيرند تا به قول خودشان گليم خويش را از آب بيرون كشند.
آثار جسمي دروغ
شايد اين تيتر براي خوانندگان تعجب آور باشد كه دروغ چه ربطي به بدن دارد ولي با توضيح زير خواهيد دانست ارتباط آن قابل توجه است.
روانشناسان طي يك سري آزمايش هائي كه انجام داده اند به اين مطلب رسيده اند كه اضطراب و دلهره منشأ تعداد زيادي از ناراحتي هاي رواني است و ناراحتي هاي رواني كه ناشي از اضطرابند مستقيماً در جسم اثر مي گذارند.
انسان مضطرب معده اش ترشحات اسيدي بيشتر از حد معمول و گاهي كمتر از حد معمول دارد و اين امر در ايجاد يك سري بيماري معدي مؤثر است.
انسان در لحظات اضطراب اشتهاي كمتري به استفاده از
**صفحه=114@
مواد غذائي دارد و اگر هم بخورد با يك حالت خاصي است كه برايش لذت بخش نيست تجربه شده كه برخي به علت گرفتاري ويژه اي كه سرسام آور بوده و او را سخت مضطرب كرده و مثلاً به مكان خاصي برده شده ميل به غذا و لذت از غذا تا مدتي از او گرفته مي شود، طبيعي است وقتي در تغذيه انسان خلل وارد شود آثار جسمي فراواني به بار مي آورد پس اولاً به علت ترشح اسيدها زياده از حد يا كمتر از معمول و ثانياً بي اشتهايي و بي ميلي به غذا كه هر دو از اضطراب ناشي شده اند در انسان عوارض بدني از قبيل رنجور شدن - به بيماري هاي معدي مبتلا شدن - قدرت بينائي كم شدن و غيره برايش به وجود مي آيد و اين است كه اگر انسان لااقل به سلامت جسمي و رواني خويش ايمان و علاقه داشته باشد بايد از دروغ بپرهيزد.
آثار اجتماعي
دروغ در دنياي ما بيشتر از هر چيز دگر رواج دارد و منشأ اغلب گرفتاري هائي است كه در جامعه پيش مي آيد و بايد آن را يكي از خطرناك ترين و در عين حال عادي ترين وسائلي دانست كه در اختيار نظامات طاغوتي قرار دارد.
از طريق دروغ چه خيانت ها - جنايت ها - اختلاف ها و دزدي ها كه نمي شود.
**صفحه=115@
دروغ جامعه را در حالت ناامني و بي اعتمادي خطرناكي قرار مي دهد دروغ در خدمت قلداران قرار مي گيرد و به راحتي بر سر و كله مستضعفين و بيچارگان مي كوبند.
دروغ در خدمت استعمارگران قرار گرفته و هر گونه جنايت را به وسيله آن انجام مي دهند.
دروغ در خدمت مؤسسات تبليغاتي قرار دارد و جامعه را به صورت يك جامعه مصرفي درآورده است جامعه اي كه مردم فقط از طرق خاصي تلقين پذيرند و هر آنچه را تبليغ كنند به راحتي استقبال مي كنند.
و بدبختي وقتي بيشتر مي شود كه دروغ ها روشن نشوند و جامعه درنيابد كه در دروغ و نيرنگ غوطه ور است آنجاست كه هرگونه استعمار و استثمار و استحماري از طرق مختلف در آن جامعه انجام مي پذيرد و آنجاست كه مردم گوساله وار به دنبال مسير ويژه اي گام بر مي دارند.
جا دارد كه در زمينه ي آثار اجتماعي دروغ بحث بيشتري كنيم ولي امكانات و شرايط اجازه نمي دهند و ما در اينجا به بحث كوتاه و مختصر خويش خاتمه مي دهيم و شما را مطالعه عميق تر و دقيق تر و همه جانبه تر اين مسئله دعوت مي كنيم.
**صفحه=116@
ترجمه از: ح. قاسمي
مذهب قادياني پيكاري است با اسلام
مقاله اي كه از نظر خوانندگان مي گذرد تجزيه و تحليلي است مختصر از عقايد و فعاليت هاي يك فرقه مذهبي به نام احمديه يا قادياني كه در هندوستان (قسمت پاكستان امروز) هم زمان با حكومت استعماري انگلستان بوجود آمد. درباره اين مذهب و هدف از ايجاد آن و اين كه فرقه اي است از فرق اسلامي يا مستقل و جداي از اسلام است. در گذشته مطالبي شنيده يا خوانده ايم و در مجلات و روزنامه ها گزارشاتي از كشمكش ها و برخوردهائي كه احياناً پيروان آن با مسلمانان داشته اند ديده ايم. نگارنده مخصوصاً در مجله رابطة العالم الاسلامي چاپ مكه در
**صفحه=117@
زمينه فعاليت هاي پيروان مذهب نام برده در گوشه و كنار جهان و به ويژه در قاره آفريقا مطالبي خوانده بود تا اين كه چندي قبل پس از يك سلسله زد و خوردهائي كه بين افراد اين فرقه و مسلمانان پاكستان رخ داد و عده اي كشته و عده اي زخمي شدند. خبرگزاري ها گزارش دادند كه مجلس نمايندگان پاكستان به اتفاق آراء، تفرقه مزبور را يك اقليت غير اسلامي اعلام كرده است و هيچ يك از افراد آن را به عنوان مسلمان نمي شناسند اين تصميم به خاطر آن بود كه مردم جهان فعاليت هاي آنها را فعاليت اسلامي ندانند و به حساب اسلام نگذارند.
ما براي اين كه دورنمايي از خصوصيات و ويژگي هاي اين مسلك را در اختيار خوانندگان گذاشته باشيم به ترجمه مقاله سوم از سلسله مقالات كه درباره فرقه قادياني در شماره پنجم از سال دوازدهم مجله رابطة العالم الاسلامي آمده است مبادرت كرديم.
خوانندگان پس از مطالعه اين مقاله و اطلاع بر مطالب آن مي توانند با مذاهب مشابه آن را مقايسه كنند تا از شباهت محتوا و فعاليت ها پي به وحدت هدف در ساختن اين قبيل مذاهب ببرند و بازي استعمار را در نفاق افكني بين مسلمانان از راه مذهب و
**صفحه=118@
سبب تحرك و جنبش عليه دشمن و به تاراج بردن منافع آنها را به خوبي دريابند.
با كمال خوشوقتي و تشكر مقاله دوست عزيزمان «ح - قاسمي» را از نظرتان مي گذرانيم به اميد همكاري و همگامي شما خوانندگان عزيز و وصول مقالاتي اين چنين از طرف شما.
- - -
مؤسس مذهب قادياني شخصي است به نام ميرزا غلام احمد كه در قرن نوزدهم ميلادي در هند ظهور كرد. او در سال 1839 ميلادي متولد و در سال 1908 وفات يافت وي ادعا داشت كه روح مسيح در او حلول كرده و مسيح منتظر مي باشد. آيه قرآن و مبشراً برسول يأتي من بعدي اسمه احمد را با خود تطبيق داد و براي رسالت خويش از آن استفاده كرد به همين جهت اين فرقه را علاوه بر قادياني - احمديه نيز مي گويند و به هر حال منظور يكي است.
ميرزا احمد قادياني علاوه بر اين كه ادعاي نبوت داشت ادعاي الوهيت نيز كرده و براي جلب حمايت هندوها در پيكار با اسلام مي گفت: روح «كريشنا» خداي هندوان در من مجسم گشته است لذا تاريخ نشان مي دهد كه پيروان ميرزا احمد هميشه با هندوها عليه مسلمين همكاري داشته اند.
**صفحه=119@
ميرزا غلام احمد مدعي بوده كه زياده از ده هزار آيه بر او وحي شده است و از جميع انبياء حتي رسول اكرم اسلام مقامش ارجمندتر است.
قادياني ها به جاي مكه، قاديان را شهر مقدس خود قرار دادند و براي انصراف مسلمين هند از كعبه آنها را به سوي زيارت قاديان سوق دادند.
ميرزا غلام احمد عقيده ختم نبوت به پيغمبر اسلام را انكار كرد و آن را مقدمه اي براي ادعاي نبوت خود قرار داد با اين كه اين مسأله در قرآن در آيه: «... ما كان محمد ابا احد من رجالكم ولكن رسول الله و خاتم النبيين» و آيات ديگر و نيز در احاديث و اخبار، مانند «لانبي بعدي» آشكارا ذكر شده است و هيچ يك از فرق مسلمين در خاتميت پيامبر خود شك و ترديدي ندارند و يكي از مسايلي كه موجب اتحاد و يگانگي هرچه بيشتر آنهاست همين عقيده است ولي ميرزا غلام احمد با انكار آن سعي مي كند اين اتحاد و يگانگي را از ميان بردارد و راه را براي استعمارگران غربي هرچه بيشتر هموار كند.
پيروان قادياني چون او را پيغمبر مي دانند فرقه هاي ديگر مسلمين را به عنوان تكذيب پيغمبري از پيامبران الهي
**صفحه=120@
كافر مي دانند و با آنها اظهار عداوت و دشمني مي كنند و رفتارشان با آنها مانند رفتار با كفار است (با مسلمان ها نماز نمي خوانند و ازدواج نمي كنند و در قبرستان خود آنها را دفن نمي كنند) و خلاصه از جميع معتقدات و عبادات و مقدسات آنها چنين بر مي آيد كه آنها مانند يك غده سرطاني در كالبد اسلام ظهور كرده اند و همانطوري كه رشد سلول هاي سرطاني از نظام رشد ساير سلول هاي بدن منحرف گشته است رشد اين اعتقادات برخلاف نظام قوانين و مسير دستورات اسلامي است.
قادياني و مسئله جهاد:
با اين كه جهاد و پيكار با دشمن يكي از اركان اسلام و راهي است به سوي مجد و عظمت آنها و هيچ ملتي پيكار با دشمن را ترك نكرده مگر اين كه در چنگال ذلت و بدبختي دچار شده است فرقه قادياني اين مسئله را به شدت انكار مي كند و با اين كار پرده از روي چهره واقعي خود بر مي دارد و باطن زشت خويش را براي ما آشكار مي سازد.
پيشواي آنها درست هنگامي از راه انكار مسئله جهاد به گمراهي مسلمانان هند مي پردازد كه استعمار شوم انگلستان بر سر ملت هندوستان سايه افكنده بود و روح جهاد و پيكار ضد
**صفحه=121@
مستعمرين به اوج شدت خود رسيده بود و مسلمانان هند در راه رسيدن به اهداف مقدس خود از هرگونه فداكاري و جانبازي دريغ نمي كردند و با ايماني راسخ به فتح و پيروزي الهي و يا درك فيض شهادت براي كسب آزادي و زدودن آثار پليد استعمار از ميهن خويش مجاهده مي كردند.
آري رهبر قادياني درست هنگامي شروع به دعوت و گمراهي مردم مي كند كه قوانين اسلامي تأثير عميقي در دل ها دارد و دستورات آن به روح مسلمان ها حاكم است و براساس اعتقادات ديني است كه وحدت و يگانگي خود را در مقابل دشمن نيرومند حفظ نموده اند و با صفوف فشرده خود با او مي جنگند.
مسلك قادياني نه تنها از بين بردن عقيده به جهاد و تمكين در مقابل استعمار، بلكه ستايش و تمجيد آن و دعوت مردم به اطاعت و دوستي با آنها را در سرلوحه ي هدف هاي خود قرار مي دهد و تمام بدبختي هاي استعمار را محض خير و بركت مي داند.
ميرزا غلام احمد و جانشينانش بارها در نوشته هاي خود به اين گونه مطالب تصريح كرده اند و آنچه ذيلاً به آن اشاره مي گردد نمونه اي از آن است.
«اعترافات ميرزا»
ميرزا غلام احمد قادياني در كتاب «ترياق القلوب» صفحه 15
**صفحه=122@
مي گويد: «بيشتر عمر خود را در تأييد و پشتيباني از حكومت انگلستان صرف كردم و در منع جهاد و وجوب اطاعت از اولي الامر انگليس كتابها و نشرياتي منتشر كردم كه در صورت جمع آوري پنجاه انبار پر خواهد شد»
در كتاب «شهادة القرآن» صفحه 10 مي گويد: «از سنين جواني تا به امروز كه شصت سال از عمرم مي گذرد، با زبان و عمل كوشيده ام تا قلوب مسلمين را متوجه محبت و اخلاص نسبت به حكومت انگلستان كنم و انديشه جهاد و پيكار را كه بعضي از جهال ايشان معتقد و سد راه اخلاص نسبت به اين حكومت است از مغز آنها بيرون رانم.»
در نامه اي كه براي حكومت انگلستان مي فرستد مي گويد: «دهها كتاب به زبان عربي، فارسي و اردو تأليف كردم و در آن بيان داشتم كه جهاد عليه حكومت انگلستان كه نسبت به ما نيكي كرده است جايز نيست بلكه به عكس بر هر مسلماني واجب است با كمال اخلاص اين حكومت را اطاعت كند. من براي چاپ و نشر اين كتابها پول زيادي خرج كرده و به كشور هاي اسلامي فرستادم اين كتابها در مورد هند تأثير زيادي داشته است به طوري كه گروهي پيرو آن شده، دلهاي آنها از اخلاص نسبت به آن حكومت و خدمت به آن سرشار است.»
**صفحه=123@
در كتاب «تبليغ الرساله» خود صفحه 69 از جلد 6 مي گويد «من در هيچ جاي ديگر از قبيل مكه، مدينه، روم، فارس، شام و كابل نمي توانم به عمل و مأموريت خود به خوبي قيام كنم جز زير سايه اين حكومتي كه هميشه براي مجد و پيروزيش دعا مي كنم.»
در شماره 13 سپتامبر سال 1914 از نشريه اي كه به نام فضل ناميده مي شود چنين مي گويد: «بر جميع فراد فرقه احمديه كه ايمان صادقانه به رسالت ميرزا عليه السلام از جانب خدا دارند و او را مرد مقدس و پاكي مي دانند... واجب است اعتقاد داشته باشند به اينكه حكومت انگلستان فضل و بخششي است از جانب خدا و سايه رحمت اوست و حتماً بايد معتقد باشند كه حيات و زندگي اين حكومت حيات و زندگي آنهاست.»
نيز در كتاب تبليغ الرساله جلد 7 چاپ قاديان سال 1922 صفحه 17 مي گويد: «حكومت بريتانيا بايد از علت اينكه هزاران مسلمان در پنجاب و ساير بلاد هند مرا تكفير مي كنند و زبان به دشنام من و پيروانم مي گشايند جويا شود، آيا جز اين علت داشته است كه من صريحاً نوشته ام بايد از حكومت انگلستان شاكر بود اين مطلب مي رساند كه فرقه جديد التأسيس من در بالاترين مراتب محبت و دوستي نسبت به حكومت بريتانيا قرار دارند و آنها بيش از هر فرقه ديگر اظهار اخلاص و محبت
**صفحه=124@
و فداكاري در راه آن حكومت مي كنند و من يقين دارم كه هرچه پيروانم زيادتر شود معتقدين به جهاد و پيكار كمتر مي شود زيرا مجرد ايمان به من انكار جهاد است.»
از اين قبيل سخنان در نوشته هاي قادياني و جانشينانش زياد به چشم مي خورد و مواردي بيان شد كافي است تا نقشه هاي شوم و توطئه خائنانه آنها را عليه مسلمين و به نفع مستعمرين برملا كند قادياني و پيروانش تمام قدرت و نيروي خود را به كار مي برند تا سايه پليد استعمار هرچه بيشتر بر سر مسلمين ادامه و با انجام مأموريت استعماري خود هميشه خطر بزرگي براي مسلمانان بوده اند. و آن را براي خود و مستعمرين محض خير و بركت مي دانند.
حقيقت اين است كه هدف اين جنبش تنها ايجاد يك فرقه مذهبي در اسلام نيست، بلكه در حقيقت يك توطئه و نقشه سازمان يافته و نهضتي خطرناك عليه نظام اسلام و جامعه مسلمين است. اين جنبش مي خواهد در عقيده و طرز فكر، خود را جايگزين اسلام كند و توجه و تقديس مردم را به سوي خود جلب نمايد از اين جهت مي بينيم خود را در لباس دين جديد يا پيغمبري جديد و اصحاب و انصار و مقدسات و دستورات مخصوص به خود روي صحنه ظاهر مي كند و پيوند خود را با
**صفحه=125@
ميراث، تاريخ، قوانين، دستورات، مقدسات و ويژگيهاي اسلام قطع مي كند. اين قطع ارتباط براي آنست كه مسلمان ها را از تاريخ پرافتخار خود كه تاريخ ايمان و شجاعت و دلاوري و انسانيت همراه با بزرگواري است منصرف كند و به سوي تاريخي كه سراسر سخن و حديث لذت و زبوني و بندگي و اطاعت در مقابل استعمار است روي آورند. براي آنكه ملت اسلام از قهرمانان با عظمت خود روي گردانند و به ستايش افراد بي خردي كه جز سخن بردگان چيزي نمي دانند و غير از مكر و حيله و فروختن وجدان خويش چيزي نمي شناسند بپردازند، تا جامعه اسلامي به دنبال استعمار اروپائي كه اين فرقه با وحي آن به وجود آمده و در دامنش پرورش يافته است رهسپار شوند.
از آنجائي كه اين مذهب با جنبش صهيونيسم از يكجا سرچشمه مي گيرند و هر دو دست پرورده استعمارند (خوانندگان بازي استعمار بريتانيا را در اسكان يهود و صهيونيستها در فلسطين بخوبي مستحضرند) طبيعي است اگر مي بينيم بين پيروان اين مسلك و صهيونيستهاي اسرائيل رابطه محكمي وجود دارد. آنها در شهر حيفاي اسرائيل نزديك كوه «كرمل» يك مركز مهم تبليغاتي دائر كرده اند كه داراي تجهيزات نيرومندي از قبيل مدرسه، كتابخانه، و محل انتشارات مي باشد و از اين محل نشريه، كتاب و جزوات تبليغاتي خود را به جاهاي ديگر نشر مي دهند.
**صفحه=126@
از جمله اين نشريات، نشريه ايست بنام «البشري» به زبان عربي كه براي 30 كشور اسلامي فرستاده مي شود و روزبروز بر دامنه فعاليت هاي آنها افزوده مي شود. يكي از هدفهاي مهم آنها در اسرائيل ايجاد روح نفاق در مسلمانان ساكن آنجا و تضعيف و بازداشتن آنها از مبارزه با اسرائيل است رجال اين فرقه در تماس دائمي با رؤساي حكومت اسرائيل حتي با نخست وزير آن هستند و با آنها ملاقات ها و مجالس و اجتماعاتي دارند. حكومت اسرائيل هم آنها را تشويق و بر فعاليت و كوشش بيشتر تحريك مي كند خود قادياني ها اقرار دارند كه فعاليت آنها در اسرائيل مرهون همبستگي اطمينان بخش با حكومت اسرائيل است.
در خاتمه بايد از خطري كه از ناحيه اين فرقه ممكن است هر كشور اسلامي را در خاورميانه مورد تهديد قرار دهد متذكر شده و آن خطر اين است كه قادياني ها در اكثر كشورهاي اسلامي داراي مراكزي آشكارا يا مخفيانه مي باشند و با توجه به جاسوسي كردن براي مستعمرين و دشمنان اسلام ممكن است اسرار استراتژي آنها را از راه ارتباط با مركز خود در اسرائيل به حكومت اسرائيل برسانند. لذا بايد مسلمانها هرچه بيشتر از اين افراد دوري كنند و اعمال و رفتار آنها را كنترل كرده زير نظر گيرند زيرا تمام حركتهاي خيانت بار قاديانيان در طول تاريخ حيات ننگيشان توأم با مكر و خدعه و خيانت و جاسوسي و پيمان شكني است.
**صفحه=127@
از: ر. خ
فقر اخلاقي در جهان امروز
«مدتي اين ته مقاله دير شد» يك بار و دوبار بيشتر قلم را برداشتم، چيزي بنويسم كه ارزش خواندن داشته باشد كار يكنواخت و زندگي ماشيني آدمي را از خلاقيت باز مي دارد امشب ديگر بر تنبلي چيره شدم. مي انديشم كه از کجا شروع كنم در زمان ما كه اخلاقيات سير نزولي طي مي كند. مسئله اخلاق را عنوان كنيم. همزمان با توسعه سريع امور اقتصادي و تغيير مفهوم توليد و پيشرفت تكنيك اخلاقيات اصيل سير نزولي طي مي كند و يا حالت ايستائي پيدا كرده است.
دانشمندان و متفكرين هرچه مي خواهند بنويسند، روشنفكران و به تعبير صحيح تر فرزانگان هرچه مي خواهند ارزش هاي اصيل
**صفحه=128@
انساني را مطرح كنند. آن كس خوش اخلاق است كه خوب لطيفه بگويد، ملت ها و آدم ها را مسخره كند! بذله گو باشد، مجلس را گرم كند و چنان با نيك و بد سر كند كه مصداق شعر عرفي شود. «مسلمانش به زمزم شويد و هندو بسوزاند» يا نه همرنگ جماعت شود تا رسوا نشود! چه فايده دارد آدمي با ارزشهاي حاكم بر رفتار بسياري از مردم مخالفت كند، سرستيز داشته باشد، نوشته هايش چاپ نشود. چرا نان را به نرخ شب بخورد. هرجا گروهي گرد هم آيند و نشستي باشد، پذيرايش نباشند: «فلاني اخلاق ندارد، اجتماعي نيست با همه چيز سرمخالفت دارد، قمار كه نمي كند، مي كه نمي زند تازه مخالفت هم مي كند»
مي بينيد كه چگونه مفاهيم تغيير كرده، آدمي اسير شكم شده است و برده ي تن كه به قول سعدي:
اين شكم بي هنر پيچ پيچ ++
صبر ندارد كه بسازد به هيچ
.... و زمان ما مواجه با فقر اخلاق اصيل است. آن چنانكه فلاسفه يونان و ابن سينا مي گفتند «انسان اخلاقي بايد بر سه قوه غضب، شهوت و تفكر مسلط باشد، به افراط و تفريط نرود، حد اعتدال سه قوه را رعايت كند تا ملكه عدالت ميسر گردد و يا به قول متأخرين رفتار انسان بايد ضابطه و ملاك و معيار اخلاقي داشته باشد و مسئله اينجاست، ويژگي هاي
**صفحه=129@
شخصيت اخلاقي كدامند؟ هركس با توجه به ملاكهاي ذهني از پيش ساخته كه مخصوصاً محيط و فرهنگ جامعه در آن مؤثر است. به بيان و توجيه ذهني وضع موجود مي پردازد. مي نشيند و بر مي خيزد. توي صف اتوبوس تلاش مي كند، چه كنم كه زودتر از ديگران سوار شوم عالم اخلاق روبروي دكه نانوائي مي ايستد، پا بپا مي كند و در انديشه زود گرفتن نان است.
و اين يك روي سكه است. روي ديگر آن شخصيت هائي در ابعاد گوناگون، با همه علو مقام، با تالف و تصنيف كرنش مي كنند تعظيم مي كنند و بيجا و با جا به حساب هر كس كه دستش جائي بند است و يك دو روزي سر نخ را در دست دارد تملق مي گويند و براي توجيه عمل و تخفيف توهين به نفس علم استناد به افتادگي و تواضع مي كنند، كه طالب فيضند، بلي طالب فيض و ريزش دست و زبان و قلم يك آدم مهتر و درشت تر!
و اين چنين شخصيت ها دروغي مي شود. به قول عزيز نسين «آدمهاي عوضي» و چه خوب اصطلاحي است در زبان فارسي آدم هائي كه همه چيز هستند و به همه كس شبيه ترند تا
**صفحه=130@
خويش. مي بيني اين نه آن است كه معرف اخلاقيات اصيل جامعه باشد در ميان خلق جائي دارد و جاهي و در عالم زوق راهي و پناهي. و اين است زبان حال آنان:
«... اي آقا چه فكر مي كني، نوشته ها براي توي كتاب خوب است، بالاخره هر كس زندگي خصوصي نيز دارد. نمي شود كه زنده زنده توي گور رفت و رويت را خاك بريزند.»
اين بدان معني است كه ما دو نوع اخلاق داريم، يكي اخلاق كتابي و نوشتني و سخنراني و ديگري اخلاق عملي (با حكمت اشتباه نشود) با اولي وجدان آلوده ات را راضي مي كني و يا دومي سازگاري اجتماعي يا بهتر بگويم سازشكاري وجودت را تأمين مي كني. شيوع اين شگرد از خانه و خانواده تجاوز كرده، از سطح شهر و ملك و فرهنگ ملي به دنيا و سازمان ملل كشيده شده. اگر تو و خانه ات ناچار از اجراي نقش هاي دروغين هستي، همسر و فرزند را به طريقي مي فريبي. غمت نباشد كه در قلب جهان متمدن و ابرقدرت امروز هم تئوري تو را توسعه داده اند.
چيزي كه هست با استفاده از قدرت علم و تكنيك قوي وسايل ارتباط جمعي در به خدمت دروغ و فريب و تقلب تا ماجراي واترگيت را بيافرينند يا عليه اسرائيل اعلاميه صادر كنند و
**صفحه=131@
حكومت ناميمون صهيونيسم به پشيزي نخرد. راستي، راستي عجب دنيائي است و بوده است و خواهد بود. بهتر است بگوييم هست و خواهد بود. پشت سرمان را كه نگاهي كنيم از فاجعه قتل هابيل تا قرن هيجدهم تا جنگ جهاني اول و از جنگ جهاني اول تا جنگ جهاني دوم و از آن موقع تا حالا هر يك از اين مراحل جامعه شناسي خاص دارد. به اندازه اي كه در ربع قرن اخير و مسايل ارتباط جمعي و تكنيك توسعه پيدا كرده و علم و صنعت در خدمت صاحبان زر و زور قرار گرفته، هرگز سابقه نداشته است.
به قول يكي از نويسندگان بوي تعفن بعضي از كلمات دماغ بشريت را آزار مي دهد. اعلاميه حقوق بشر، صلح، وجدان اخلاقي همه اينها را مجذور كن، حاصل جمع آنها مساويست با يك گالن نفت - اگر در آفريقا گروه گروه مردم در فقر غذايي و فرهنگي و تربيتي به سر مي برند، اگر در آسيا و خاور دور جماعت جماعت، فوج فوج مي ميرند. اگر در خاور دور فقر غذائي و اخلاقي و آموزشي عفت خانوادگي را به لجن كشيده، اگر آوارگان فلسطيني، زنان و كودكان زجر ديده فلسطيني پلاسي بر تن دارند و براي رفع گرسنگي به صحرا به چرا مي روند و نصيب آنان بمب تاپالم است، طوري نيست،
**صفحه=132@
سر خم مي سلامت شكند اگر سبوئي... مجسمه آزادي همچنان با جلال و عظمت سرپا ايستاده است!
و مي بينيم كه وجدان اخلاقي بشريت كه وظيفه تشخيص و تميز دارد و ترغيب كننده نيكي ها و باز دارنده بديهاست نهايت كاري كه مي كند به تقبيح و ملامت مي پردازد. با كوشش هاي پيگير فلاسفه و دانشمندان - كساني كه وجدان بيدار دارند - و خود را عضوي از اعضاي بزرگ بشريت مي پندارند باز سهم دلار و ليره استرلينگ در حل و فصل كارها مؤثر است وجدان بشري بوي نفت مي دهد. تركيبي از شكر و گندم و كائوچو و طلا و نقره و مس است. پيشرفت علوم و صنايع همانقدر كه به بشريت خدمت كرده بر بدبختي بشر افزوده است سران ملل به محض اينكه از لحاظ صنايع و اختراعات جهنمي خود احساس برتري بنمايند، غرايز توسعه طلبي و تفوق طلبي آنان بيدار مي شود. و براي توسعه و دامنه نفوذ به دنبال وسيله هستند حتي مدرسه و تعليم و تربيت وسيله اي شده است كه از ملل دشمناني بر ضد يكديگر بسازند، تبعيضات نژادي در گوشه و كنار دنيا، اعتقادات مرامي و مسلكي، استثمار و استعمار ملل فقير و در حال رشد، بعضي از تعاليم اديان و فرق مختلف وجدان اخلاقي انسان را گمراه كرده است.
و حال آنكه كشش به سوي مبدأ اصلي و اول با فطرت
**صفحه=133@
بستگي دارد. «فطرة الله التي فطر الناس عليها» **زيرنويس=قرآن مجيد سوره روم آيه 19.@
بشر به نحو عجيبي خود خواه شده، سودپرستي و شهوت رياست، چنگال آزمند خويش را در خون انسانها فرو برده، گروهي سوار بر ارابه زمان و پول چهار اسبه در كشت زار زندگي جولان مي دهند و گروهي ديگر با درد و رنج، سخت جان و اميدوار زير چرخهاي فولادين فقر و گرسنگي و بي سوادي له مي شوند و اعمال اخلاقي هميشه گرفتار اختلاف و تناقض است.
لايپ نپتز مي گويد «اگر اصول هندسه و منافع ما بود بر رغم دلائل اقليدس و ارشميدس، حقايق محسوس هندسي را نيز انكار و مي گفتيم كه آنها يك رشته موهومات و قياسهاي فاسدند تا چه رسد به اصول اخلاقي» **زيرنويس=حكمت عملي يا اخلاق - محمدعلي بامداد چاپ اول صفحه 321.@
اين تصويري است از اخلاقيات جهان ما. بينديشيم كه چه كنيم؟ از خانه و خانواده و تربيت فرزند شروع كنيم. راه هاي عملي را بخواست خداوند در شماره بعد يادآور مي شويم
**صفحه=134@
از: ن. م
رشت (ليسانسيه)
تبديل ماده به انرژي يا ايمان به عمل
مبحث تبديل ماده به انرژي و بالعكس يكي از مباحث اصيل فيزيك است.
هيچ ماده اي در جهان نابود نمي شود بلكه به حالت ديگري در مي آيد و بصورت انرژي آزاد مي شود. لازمه حركت، جنبش، و تحول و تكامل در جهان ماده، تبديل شدن ماده به انرژي و انرژي به ماده است و اصولاً ماده بي حركت و بي انرژي در جهان بافت نمي شود زيرا لازمه ماده بودن حركت است و لازمه حركت توليد انرژي و بالاخره در اثر فعل و انفعال هاي گوناگون انرژي به ماده تبديل مي شود
**صفحه=135@
بطور كلي جهان ماده و انرژي و رابطه متقابل اين دو با يكديگر است.
اين قانون با تعبير ديگري عيناً در مورد مسائل مكتبي و مذهبي صدق مي كند، انديشه بدون عمل، ايمان بدون كاربرد فكر بدون بازده را، انديشه و ايماني بي نقش و بي تحرك و بي فايده مي نامند.
اصولاً آنچه در دنياي روابط انساني اثر دارد رابطه متقابل و سازنده فكر و عمل، پندار و كردار است و اگر گرفتاريها بيچارگي ها، بدبختيها، سختي ها، ناملايمات براي انسانها رخ مي دهد علت اساسي اش تبديل نكردن فكر و انديشه به عمل و كردار است.
«در قرآن اين كتاب حياتبخش» تكامل بخش، بيدار كننده سازنده، و راهنما درباره اين قانون عظيم بشري و اين مطلب عميق با دو تعبير زيبا سخن آمده است، ايمان و عمل
در تحقيقات قرآني چنين بدست مي آيد كه حدود 33 آيه مشابه آيه زير ايمان و عمل در پي هم آمده است:
الذين آمنوا و عملوا الصالحات
و اين مطلب عظمت و ارزش موضوع را بيان مي دارد كه اسلام چه اندازه به عمل كه انرژي است اهميت مي دهد كه بلافاصله پس از ايمان كه ماده است بيان مي دارد
ايمان بدون عمل همانند ماده بدون حركت و انرژي است
**صفحه=136@
ايمان بدون عمل همانند موجود مرده و ساكت و سرد است اگر جوامع اسلامي قرن ها در خاموشي، ذلت، خمودي، سستي، بي حركتي، و بي فكري فرو رفتند. بدين علت بود كه ايمان به مفهوم واقعي اش نداشتند و اگر هم داشتند به عمل تبديل نمي كردند و از اين مواد حياتبخش، انرژي هاي فعال و پر جنب و جوش بيرون نمي كشيدند.
قرآن به شدت به كساني كه ماده دارند ولي به انرژي اش تبديل نمي كنند حمله مي كند و مي فرمايد:
لم تقولون ما لا تفعلون (چه مي گوئيد كه خود به آن عمل نمي كنيد)
هر مكتبي و هر آئيني موادي دارد كه بايد در انديشه و فكر پيروش جايگزين شود و سپس از آن مواد عمل مي خواهد، نتيجه عملي مي خواهد، بازده خارجي مي خواهد و متأسفانه مسلمانان در قرون اخير حركتي را انجام ندادند، پيروزي هر مكتبي بستگي كامل دارد به تبديل ايمان آن مكتب به عمل به آن ها
و همانگونه كه انرژي تبديل به ماده مي شود عمل در جامعه در ديگران ايمان مي آفريند، شور و شوق و جذبه و كشش مي آفريند، بي جا نيست كه در تاريخ داريم در زمان امام صادق به علت رفتار پرشكوه و با عظمت و مستقل و آزاد شيعيان امام
**صفحه=137@
كه از مكتب حضرتش سرچشمه مي گرفت كساني كه حتي دسته اي از آنها شيعه نبودند ولي در عمل گرايش به شيعه و رفتار پسنديده شيعه داشتند.
و اگر اسلام تأكيد فراوان دارد كه با عمل خود مسلماني خود را نشان دهيد و در عمل، ايمان خويش را روشن سازيد به دو علت است.
اول: براي ساخته شدن خود فرد يعني تبديل ايمان به عمل و يا به تعبير فيزيكي اش ماده به انرژي
دوم: ساخته شدن ديگران يا تبديل عمل به ايمان (انرژي به ماده).
مبلغ اسلامي بايد قبل از هر چيز خود عامل به اسلام باشد تا از طريق رفتار و عمل خويش تبليغ اسلام كند.
بي جا نيست يكي از مسلمانان دانشمند اروپا به نام محمد اسد اطريشي در كتاب «اسلام بر سر دو راهي» اش به شدت به سستي و خمودي كه در جامعه اسلامي پيدا شده حمله مي كند و مي گويد ايمان و عمل سست آنها را به مخاطره مي افكند.
و اگر در جنگ سال قبل (1973) اعراب پيروزي هاي چشمگيري بدست آوردند به علت پيروي نسبي از همين قانون سازنده و علمي و قطعي تاريخ بود **زيرنويس=به كتاب «دومين رمضان» مراجعه شود.@
**صفحه=138@
آري ايمان بدون شور، شوق و حركت هيچ نقشي در فرد و جامعه ندارد و چون رابطه مستقيم با عمل دارد اگر كسي در عمل حركتي كرد بدون ترديد بايد در ايمان او آثار و منشأ آن حركت را يافت زيرا انرژي آزاد شده از ماده است
و اگر فردي يا جامعه اي را پيرو مكتبي بيابيم ولي در عمل از آن خبري نباشد بايد دو احتمال داد.
1- ايمان آنها ايماني است انحرافي و عملاً عامل سستي
2- اصولاً ايماني نيست كه عامل حركت باشد
كه هر دوي اين احتمال نشان دهنده عدم ايمان اصيل و واقعي و حساب شده به آن مكتب است
نكته ديگري كه لازم است به آن توجه شود تبديل ماده به انرژي گاهي جهت تخريبي و فساد دارد و گاهي جهت تكامل كه اين تخريب و تكامل بستگي كامل به نوع و چگونگي تبديل ماده به انرژي دارد و از طرفي بستگي به خود ماده
در اين صورت عمل به يك مكتب را بايد از دو سوي مورد توجه قرار داد.
1- چگونگي مكتب (ماده)
2- چگونگي عمل به آن مكتب (تبديل ماده به انرژي)
اگر خود مكتب سازنده و پيشرو و اجتماعي و حساب شده باشد مي تواند يك پايه جهت تكامل باشد و اگر مكتبي ارتجاعي
**صفحه=139@
و خرافي و انحرافي باشد عاملي جهت ركود و تخريب گردد و از طرفي نوع عمل و چگونگي عمل به هر كدام از اين مكتبها كفه ديگر ترازو و جهت ديگر و پايه و اساس ديگري است تا تكامل يا تخريب را در پايان باعث گردد.
در اينجا بار ديگر به آيه اي كه قبلاً اشاره كرديم و گفتيم حدود 33 مورد در قرآن شبيه اين تعبير آمده باز مي گرديم مي بينيم عمل به تنهائي ذكر نشده بلكه بعد از آن صالح بودن آن يعني شايسته بودن، يعني مطابق با نيازها، ضرورتها، اوضاع و احوال، امكانات، جهت گيري ها، و بالاخره شرايط باشد **زيرنويس=كار در اسلام.@
چيزي را شايسته گويند كه متناسب باشد و در اين صورت عمل به يك مكتب سازنده ضرورت قطعي دارد كه طبق طرح و نقشه و برنامه و تاكتيك متناسب با زمان اجرا گردد و از اين جهت است كه ما مي بينيم كه پيشوايان و امامان هر كدام در زمان خاصي كه بودند شيوه ابراز حق آنها متناسب با اوضاع زمان بود مثلاً شيوه اميرالمؤمنين از زمان پيامبر تا وفاتش و بالاخره از وفات پيامبر تا وفات خويش را بررسي كنيد يا شيوه امام حسن را يا امام سجاد و امام صادق مورد دقت قرار
**صفحه=140@
دهيد در آن موقع درخواهيد يافت كه عمل بدون بررسي امكانات و نتايج و اوضاع عملي شايسته و صالح نخواهد بود آري الذين آمنوا و عملوا الصالحات.
در پايان از خداوند مي خواهيم كه بما توفيق شناخت اسلام راستين و عمل شايسته به آن را به ما عطا بفرمايد.
آنچه مسلم است اين است كه مذهب، قطب نمائي است از طرف خداوند براي راهنمائي بشر
سرگذشت ماري كرلي، شهباز، ص 126
**صفحه=141@
به نقل از كيهان
دوئل در بامداد
جنگجويان قبيله بالويا، جادوگران ايالت دور دست كازائي، بوروكرات هاي فرنگي مآب كينشاسا، ژنرال هاي چند ستاره ارتش زئير و از همه مهم تر، شخص مارشال موبوتو سه سه سه كو - كه اكنون خود را در نقش مسيحاي قاره سياه مي بيند - امروز همزمان با فرا آمدن خورشيد در كينشاسه شاهد دوئل محمدعلي و جورج نورمن بودند.
بيرون استاديوم كينشاساكه بصورت يك طرح نمايشي در قلب زاغه ها شكل گرفته است، صدها ميليون تن از مردم كشورهاي گوناگون نيز برخورد دو سياه آمريكايي را كه افتخار امروز ناكامي هاي ديروزشان را جبران نمي كند تعقيب كردند
**صفحه=142@
در نيويورك و لاس وگاس سفيدهاي فربه در صندلي هاي گردان خود در حاليكه سيگارهاي برگ خود را دور مي كردند با تماشاي هر قطره عرقي كه از بدن دو غول سياه فرو مي ريخت مهره هاي چرتكه ذهنشان را پس و پيش مي بردند.
در دوئل بامدادي هر كس براي خود چيزي مي جست: تشكيل دهندگان مسابقه و رؤساي سازمان هاي شرط بندي با فرود آمدن هر مشت صداي سقوط توده اي از سكه هاي طلا را مي شنيدند. موبوتو سه سه سه كو، كاميابي يك برنامه روابط عمومي براي كشورش را نظاره مي كرد. بعضي از اينكه براي مدتي سرگرم مي شوند شادمان بودند. گروهي در مقابله علي و فورمن نسخه تازه اي از جنگهاي صليبي را با صحنه آرائي متفاوت مي يافتند زيرا علي از زماني كه به اسلام گرويد همواره گفته است كه براي افتخار دين خود مشت مي زند.
آن ها كه جهان امروز را پيچيده تر از آن مي يابند كه همه گوشه هاي ذهن خود را حتي براي مدتي كوتاه به يك رويداد اساساً ساده بسپارند. شايد در تماشاي برخورد بامدادي چندان علتي براي به هيجان آمدن نيافتند.
براي بعضي ها هم نمايش كينشاسا يادآور بسيار مسايل بود. نزديك به 15 سال پيش كينشاسا هنوز لئوپلدويل
**صفحه=143@
نام داشت و در آنجا سياه به روي سياه خنجر مي كشيد. سر نخ ها را كه تعقيب مي كردي، دستهاي مفيد را در پس پرده خيمه شب بازي خونين كنگو مي يافتي.
جالب است كه اكنون كينشاسا بار ديگر در رأس خبرها جاي مي گيرد مي بينيم كه هنوز هم صحنه جنگيدن سياهان با يكديگر است و باز هم دستهاي سفيد در انتهاي سرنخ ها ديده مي شود.
آيا بهتر نمي بود كه آفريقاي آزاد شده، آفريقايي كه نسل ها طول خواهد كشيد تا زخم هاي خود را التيام بخشد بي آنكه هرگز فراموششان كند، بجاي ميزباني رويدادي كه آمريكائيان اختراع كرده اند نمايشي از سنت هاي خود را عرضه مي كرد.
دليران بالوبا در بسيار نمايشهاي هيجان انگيز در برابر هم قرار مي گيرند اما هدف از اين برخوردها هرگز خرد كردن و له كردن يكديگر نيست - هدف نشان دادن چالاكي، برتري فيزيكي، سرعت انتقال و دليري است.
هيچكس روي نتيجه مسابقه دليران آفريقايي شرط نمي بندد زيرا در آن خوني ريخته نمي شود كه تبديل به طلا شود نه برنده اي وجود دارد و نه بازنده اي اما در هر نمايش زيبايي
**صفحه=144@
حركات انسان و قابليت بي پايان بدن آدمي براي آميخته آئين و رقص در متني از انرژي تأكيد مي شود.
ديدار علي و فورمن براي آنها بازگشتي به قاره نياكاني نيز بود، اما آنها با خود خشونت رسمي شده را كه محصول نهايي تمدن رقابت كور است سوغات آوردند.
در همان حال آنها نشان دادند كه كيفيات نژادي خود - قدرت بدني، هوش، چالاكي و سرعت انتقال - را از دست نداده اند اگر اين كيفيات در خدمت سياهان، در خدمت قاره سياه و نه در خدمت حسابهاي بانكي تشكيل دهندگان ميزان سني انساني از نبرد خروسهاي جنگي $$$ گيرد آفريقا و سياهان زودتر خواهند توانست جاي شايسته خود را در جهان بدست آورند **زيرنويس=نقل از ص 2 كيهان مورخه - 4 شنبه 8 آبان 1353 شماره 9399.@
البته خوانندگان محترم توجه خواهند داشت كه كلي شخصيتي است كه در دنياي بكس بي نظير است او از درآمد مسابقاتش بزرگترين خدمتها را به هم نژادان خود انجام مي دهد، ساختن بيمارستان، كودكستان و مراكز ديگري كه همگي در راه خدمت به سياهان آمريكاست از جمله اقدامات
**صفحه=145@
اوست كه در سايه تعليمات حياتبخش اسلام انجام مي دهد **زيرنويس=براي توضيح كاملتر اين مطالب به كتاب «نبرد اسلام در آمريكا» نوشته سيد هادي خسروشاهي از انتشارات نسل جوان كه بزودي منتشر خواهد شد مراجعه كنيد.@ و به هر شكل مقاله دوئل در بامداد حقيقتي است و اين مطالب نيز حقيقت ديگر در كنار آن و هرگز نبايد كلي را در كنار فريزيرو و ديگر مشت زنان شبيه به او يكسان مورد قضاوت و بررسي قرار داد بلكه بايد همه جانبه به زندگي آنها نگريست و ديد آيا از رينگ كه خارج مي شوند بيشترين همت و هدف آنها چيست؟ آيا خدمت به ديگران است با جمع آوري ثروت و كسب شهرت و نقشه هاي ديگري كه كم و بيش در ذهن قهرمانان ورزشي مطرح مي شود.
هند فقير قادر است آزاد شود ليكن هند بي اخلاق مشكلست آزاد گردد
اينست مذهب من: گاندي
ترجمه باقر موسي ص 14
**صفحه=146@
كتاب براي شما
اسرار عقب ماندگي شرق
نوشته: ناصر مكارم شيرازي: حبيبي، 224 صفحه، 35 ريال انتشارات نسل جوان
كساني كه مايلند اسرار عقب ماندگي شرق را عميقانه درك كنند بايد اين كتاب ارزنده را مطالعه نمايند. اين كتاب حاوي مطالبي از قبيل «احساس حقارت عامل اصلي عقب ماندگي - تمدن خيره كننده شرق - استعمار ادبي - لزوم يك انقلاب فرهنگي - فئوداليسم بين المللي - دوراني سخت در راه گسستن پيوندهاي استعمار» مي باشد
علي و صلح جهاني
اثر سيد محمد خامنه اي: حبيبي، 128 صفحه - 25 ريال كانون انتشار
عنوان علي و صلح جهاني كه به قول مؤلف عنواني بي سابقه و بكر بود شايد گوياي مطالب كتاب باشد. عنوان برخي از مطالب كتاب عبارتست از «علي و احترام به بشريت - علي و احترام به آزادي ها - علي و عدالت اجتماعي - صلح و جنگ در نظر علي» در پايان خواندن اين كتاب را به همه علاقمندان به مطالعه كتابهاي عميق علمي و اجتماعي و ديني توصيه مي كنيم
**صفحه=147@
نظام حقوق زن در اسلام
نوشته مرتضي مطهري: قطع بزرگ، با كاغذ معمولي 1500 ريال - دفتر نشر فرهنگ اسلامي
اين كتاب كه به قلم شخصيتي نامدار نوشته شده است در موضوع خود عميق ترين كتابي است كه تاكنون منتشر شده است مطالعه آن را به همه علاقمندان توصيه مي كنيم
اسلام آئين زندگي
اثر علي حجتي كرماني: قطع بزرگ، 366 صفحه - 150 ريال - كانون انتشار
«اغلب درك صحيحي از اسلام ندارند، در متن زندگي و كارهاي روزمره آنها، نفوذ اسلام كمتر به چشم مي خورد، اسلام تنها به عنوان حاشيه اي از حواشي زندگي آنهم به صورت تاريك و مبهمي قرار گرفته و با اين اوضاع اگر فرد غير مسلماني بخواهد حقيقت اسلام را درك كند و در سيستم فرهنگي، تربيتي، اقتصادي و اجتماعي اسلام غور نمايد، از نشان دادن راه و به وجود آوردن امكانات براي او عاجز هستند»
در اين كتاب موضوعاتي از قبيل - زندگي اجتماعي - زير بناي اجتماعي اسلام - شكل حكومت اسلامي - مشكلات اقتصادي انسان - نظارت همگاني - جنگ و صلح» مورد بررسي قرار گرفته است.
**صفحه=148@
دقت فرمائيد
1- مقاله شطرنج از ح، ز و مقاله حيات يعني هجرت از الف، پ و مقاله بانوي بانوان تهيه و تنظيم از فاطمه محمدزاده مي باشد.
2- برخي از مقالات و اشعار وارده اگر چاپ نمي شود فقط به علت محدود بودن حجم كتاب و امكانات ماست و دليل كم ارزش بودن آنها نيست در ضمن چنانچه در دفتر چهارم و ششم نيز تذكر داده ايم از همه كساني كه علاقمند به ارسال مقاله و يا شعر هستند خواهشمنديم كه رعايت نكات مقاله نويسي و در ضمن متناسب بودن آن را بنمايند در اينجا برخي از شرايط را تذكر مي دهيم:
الف: تميز و خوانا بوده و حتماً در يك طرف صفحه نوشته شود.
ب - قسمت هائي كه نقل از كتاب يا مجله... است حتماً در پرانتز نوشته شده و در پاورقي نام مدرك با ذكر صفحه آن برده شود.
ج - موضوعاتي نو و مطالبي عميق باشد نه فقط احساس
**صفحه=149@
و درد دل.
د - اگر خلاصه يا بررسي كتاب است از روش ما در شماره هاي قبل پيروي شود
3- اگر اين مجموعه كمي ديرتر منتشر گرديد غير قابل پيش بيني بود و از علاقمندان پوزش مي طلبيم
4- علت افزايش قيمت اين مجموعه دو چيز است اولاً متناسب با افزايش صفحات آن مي باشد و ثانياً افزايش قيمت كاغذ را نيز نبايد از نظر دور داشت و الا كوشش ما هميشه ارزان چاپ كردن بوده است
5- در مورد درخواست خريد مجموعه مقالات مستقيماً با مركز پخش ما انتشارات قائم تماس گيريد.
از سخنان حضرت علي
ما جاع فقير الا بما منع غني
فقيري گرسنه نماند مگر به سبب آنكه توانگري حق او را غصب كرده است.
«نهج البلاغه»