مشخصات کتاب:
نام کتاب: ديدگاهها
نوشته: حجت الاسلام خامنه اي
تهيه و تنظيم: انتشارات تشيع قم
چاپخانه: اميرالمؤمنين (ع)- قم
حروفچيني: مرکز بررسيهاي اسلامي- قم
تيراژ: 5000 جلد
تاريخ نشر: نيمه شعبان 1403 هجري قمري
مطابق با خردادماه 1362 هجري شمسي
انتشارات تشيع
قم- خيابان شهدا(صفائيه) نبش آمار
تلفن 22946
(حق طبع محفوظ)
ــــــــــــ
ديدگاهها
از حجة الاسلام سيد علي خامنه اي
رئيس جمهور محبوب ايران
ـــــــــــــ
بسم الله الرحمن الرحيم
روح توحيد نفي عبوديت غير خدا
درست فهميدن اسلام
جامعه در شبانگاه ظهور انبياء
مصاحبه ها و ديدگاهها
مسئوليت معلم
**صفحه=1@
سوابق مبارزاتي استاد خامنه اي بقلم ايشان
بسم الله الرحمن الرحيم
در سال 1318 در مشهد متولد  شدم. پيش از پايان دوره ي دبستان، تحصيلات علوم ديني را شروع و پس از طي دوره هاي معمول و حضور در درس اساتيد سطح و خارج مشهد مانند مرحوم حاج شيخ هاشم قزويني و مرحوم آيت الله ميلاني در سال 1336 به نجف اشرف مشرف شدم. عليرغم جاذبه درسهاي بزرگ و معروف آيات عظام  حکيم و خوئي و شاهرودي و زنجاني  و بجنوردي که در مدت کوتاه اقامتم در آن حوزه کهن از همه آنها بهره بردم بخاطر ضرورتهاي خانوادگي ناگزير از مراجعت شدم ولي اوائل سال 37 مشهد را به عزم سکونت در حوزه ي قم ترک کردم، درس مرحوم آيت الله العظمي بروجردي و درس حضرت آيت الله العظمي امام خميني و آيت الله حائري نخستين درسهايي بود که در آن حضور يافتم و تا سال 1343 که به مشهد بازگشتم نزد اساتيد معروف قم فقه و اصول و فلسفه
**صفحه=2@
را تلمذ کردم، در سال 41 که نهضت عظيم اسلامي از حوزه ي علميه آغاز شد جريان تند و پرجاذبه ي آن که هر کسي را به خود دعوت و در خود حل مي کرد مرا که از پيش، انديشه هاي روشنفکرانه و انقلابي را در ذهن و دل جاي داده و به آن به چشم آرمان و آرزويي عزيز نگريسته بودم، بطور طبيعي با خود ميبرد و برد. و از اينجا فصل تازه ي زندگي من باز شد. بجز تلاشهاي مداوم و معمول که بيشترين فعاليت عناصر جوان و مبارز آن روز حوزه را تشکيل مي داد، نخستين ماموريت ويژه ي من بردن پيام امام براي آيت الله ميلاني و علماي خراسان درباره ي برنامه درگيري محرم 42 و سپس عزيمت به بيرجند براي اجراي آن برنامه بود که همزمان در همه نقاط کشور اجرا مي شد. اولين دستگيري من نيز در همين سفر انجام گرفت.
مقارن روزهاي پرحادثه 10 و 12 محرم 83 (15 خرداد خونين) در بيرجند مرا دستگير و به مشهد اعزام و در بازداشتگاه لشکر مشهد زنداني کردند.
پس از آزادي به قم بازگشتم و در اواخر همان سال (بهمن 42) براي ماموريتي مشابه به زاهدان رفتم، اين سفر نيز سرنوشت مشابهي با سفر قبلي داشت. برنامه ي سخنراني هاي پرشور و افشاگر از نيمه ي ماه با دستگيري من متوقف ماند.
پس از دستگيري مرا به تهران اعزام و در قزل قلعه زنداني کردند. در سال 43 در قم طرح تشکيلات نوين حوزه و ايجاد
**صفحه=3@
يک سازمان سياسي پنهان را با عده اي از مدرسين و فضلاي معروف قم ريختيم. اين تشکيلات پس از مدتي کشف و چند نفر از چهره هاي معروف آن از جمله آقايان منتظري، رباني و ... دستگير شدند و من و چند نفر ديگر مدتي در حدود يکسال متواري و پنهان بوديم. در سال 43 به مشهد برگشتم و ضمن ادامه ي شرکت در دروس عالي حوزه به تدريس سطوح عالي و تفسير اشتغال يافتم. مهمترين اشتغال من در اين سالها (43 تا 46) فعاليتهاي پايه اي (ايدئولوژيک و سياسي) در سطح حوزه و دانشگاه و بتدريج بعدها در سطح کلي جامعه در مشهد بود که در حقيقت سرچشمه اصلي بيشتر حرکتهاي تند انقلابي در همان سالها و سالهاي بعد محسوب مي گشت. جلسات درسي بزرگ و پرجمعيت من در تفسير و حديث و انديشه اسلامي در ديگر شهرها و  در تهران نيز نظاير زيادي نداشت و همين فعاليت ها به اضافه فعاليت هاي نوشتي بود که به بازداشت هاي متوالي من در سالهاي 46 و 49 منتهي شد. از سال 48 که زمينه  حرکت مسلحانه در ايران محسوس بود حساسيت و شدت عمل دستگاههاي جاري رژيم پيشين نيز نسبت به من که به قرائن دريافته بودند چنين جرياني  نمي تواند با افرادي از قبيل من در ارتباط نباشد، افزايش يافت. سال 50 مجددا  و براي پنجمين بار به زندان افتادم، برخوردهاي خشونت آميز ساواک در زندان آشکارا نشان مي داد که دستگاه از پيوستن جريانهاي مبارزه ي مسلحانه به کانونهاي تفکر اسلامي به  
**صفحه=4@
شدت بيمناک است و نميتواند بپذيرد که فعاليتهاي فکري و تبليغاتي من در مشهد و تهران از آن جريانها بيگانه و برکنار است.
پس از آزادي دايره درسهاي عمومي تفسير و کلاسهاي مخفي ايدئولوژي و ... گسترش بيشتري پيدا کرد.
در سالهاي ميانه  ي 50 و 53 فعاليتهاي حاد اسلامي و مبارزات پنهاني و نيز مبارزات پايه اي انقلابي در مشهد بر محور تلاشهايي دور مي زد که در سه مسجد، کرامت، امام حسن و ميرزا جعفر انجام مي يافت. مهمترين کلاسهاي عمومي درسهاي تفسير و ايدئولوژي من در اين سه مسجد تشکيل مي شد و هزارها نفر را در هر هفته با تفکر انقلابي اسلام آشنا مي کرد و آنها را نسبت به فداکاري و مبارزه بيقرار مي ساخت و دقيقا به همين دليل نيز بود که اين دو کانون مقاومت و روشنگري با يورشهاي وحشيانه ساواک تعطيل شد. و بسياري به جرم شرکت در آن يا کارگرداني جلسات آن به بازداشت يا بازجويي دچار شدند. با تعطيل اين مراکز جو نارضايي عمومي روشنفکران و نسل به پا خاسته در مشهد به من امکان مي داد که جلسات کوچک و خصوصي را هر چه بيشتر گسترش دهم و در محيط هاي امن تر، ازادنه تر و بي پرده تر شور انقلابي را در جوانها برانگيزم و بموازات آن دامنه ي فعاليتهاي خود  را تا شهرهاي ديگر خراسان و ساير نقاط کشور بگسترانم. در همه ي اين چند سال، طلاب و فضلاي جواني که از من آموخته بودند به شهرستانها گسيل مي شدند و آتش مقدس در حوزه ئي
**صفحه=5@
وسيعتر منتقل ميشد. با استفاده از فرصتي استثنائي يکي از  جلسات بزرگ گذشته را زير نام درس نهج البلاغه به طور هفتگي دوباره شروع کردم. اين جلسه که در مسجد امام حسن مشهد تشکيل ميشد مجددا محور بيشترين تلاش اسلامي مبارزان مشهد  شد و گفتار علي (ع) که با شرح و توضيح، تدريس و در جزوه هاي پلي کپي شده (بنام پرتوي از نهج البلاغه) دست بدست مي گشت همچون برق صاعقه ئي فضاي گرفته ي شهر شهادت را روشن مي ساخت.
سال 53 براي من يادآور اين حرکت علوي کوبنده است ساواک مشهد که نمي توانست آن مرکز عظيم تبليغاتي را کانون تبليغات انقلابي اسلامي ببيند و تحمل کند در فکر چاره بود، بارها مرا احضار و تهديد کردند. همواره جاسوسهاي خود را در اطراف خانه و مسير من گماشتند، افراد بسياري از نزديکان و دست اندرکاران فعاليتهاي سياسي و تبليغاتي مرا بازداشت  کردند، احساس کرده بودند که اين تلاش عظيم تبليغاتي نميتواند از فعاليتهاي سياسي پنهان جدا باشد. کوشيدند ارتباطات مرا کشف کنند و بالاخره در ديماه 53 ناگزير شدند با يورش به خانه ام مرا بازداشت و بسياري از يادداشتها و نوشتجات مرا ضبط کنند.
اين ششمين و سخت ترين بازداشت من بود. به تهران و زندان کميته مشترک در شهرباني فرستاده  شدم و مدتها در سلولي با سخت ترين شرايط و همواره با بازجوئي هاي دشوار در وضعي که فقط براي آنانکه آن شرايط را ديده اند قابل فهم است نگهداشته شدم.
**صفحه=6@
در اين بازداشت نيز مانند سال 50 چون ساواک ارتباط من با تلاشهاي پنهاني و نقش  من در گردآوري نيروهاي ضد رژيم و بسيج آنها را جدي ميگرفت، شدت عمل و خشونتي جدي بخرج داد.
در پائيز  سال 54 از زندان ازاد شدم و به مشهد برگشتم و دوباره همان تلاش و همان برنامه. البته ديگر هرگز به من امکان تشکيل کلاسها و برنامه هاي عمومي داده نشد، همچنانکه از ده سال پيش از آن تا آخر هرگز  اجازه  خروج از  کشور به داده نشده بود و داده نشد. از جمله فعاليتهايي که يادآوري اش مرا راضي مي کند کار مستمر من از سالهاي 46 و 47 در حوزه علميه مشهد بر روي عده ئي از طلاب و فضلاي جوانست. کلاسهاي ويژه و مخفي اسلامشناسي که براي عده اي از اين جوانان مستعد و پرشور تشکيل و تدريجا توسعه مي دادم، از جمله ي مهمترين عواملي بود که جريان انقلاب اسلامي را در حوزه ي وسيع خود شدت و عمق مي بخشيد. در سال 56 به اتفاق جمعي از برادران روحاني و فضلاي بزرگ تهران و قم طرح جامعه روحانيت مبارز سراسر کشور را ريختم که از نخستين پايه هاي حزب جمهوري اسلامي محسوب مي گردد در اواخر 56 بدنبال دستگيري شبانه و بسيار خشونت آميز دوران ساواک، به ايرانشهر براي مدت سه سال تبعيد شدم که در اواسط 57 با اوج گيري مبارزات عمومي پايان يافت. پس از بازگشت از تبعيدگاه به مشهد رفتم و در صفوف مقدم مبارزات مردم قرار  گرفتم. در اواخر ديماه 57 بفرمان امام که بوسيله  مرحوم شهيد مطهري  
**صفحه=7@
و آيت الله منتظري ابلاغ شد به تهران آمدم و دريافتم که از سوي معظم له به عضويت شوراي انقلاب برگزيده شده ام.
 در اوايل اسفند 57 حزب جمهوري اسلامي را با اشتراک 4 نفر از برادران اعلام کردم و از آن پس به ترتيب در مسئوليتهاي شوراي مرکزي حزب، معاونت وزارت دفاع و نمايندگي شوراي انقلاب در آن وزارتخانه، سرپرستي سپاه پاسداران و امامت جمعه تهران انجام وظيفه کرده ام. از سالهاي 42 و 43 به کار نوشتن پرداختم آثاري چند از تاليف و ترجمه دارم، بعضي چاپ شده است مانند صلح امام حسن (ع)، مسلمانان در نهضت آزادي هندوستان، گفتاري در باب صبر، اينده در قلمرو اسلام، ادعانامه ئي عليه تمدن غرب، از ژرفاي نماز، طرح کلي انديشه اسلامي در قرآن، زندگي سياسي امام صادق، درست فهميدن اسلام و ... و تعدادي که هنوز در اختيار عموم قرار نگرفته است.
**صفحه=8@
اعتبارنامه ي رياست جمهوري اسلامي ايران
شوراي نگهبان تائيد مي نمايد آقاي سيد علي حسيني خامنه اي فرزند سيد جواد داراي شناسنامه شماره 217 صادره مشهد متولد 1318 هجري شمسي در انتخابات رياست جمهوري که در تاريخ 10 مهرماه 1360 برگزار شده باکثريت  مطلق 16/008579 راي از 16/847717 راي به عنوان رئيس جمهوري کشور جمهوري اسلامي ايران انتخاب گرديده است.
تاريخ 15 مهرماه 1360
احمد جنتي - ابوالقاسم خزعلي - عبدالرحيم رباني شيرازي - غلامرضا رضواني - لطف الله صافي - يوسف صانعي.
علي آزاد - گودرز افتخار جهرمي - محمد صالحي - حسين مهرپور - مهدي هادوي - محسن هادوي.
**صفحه=9@
بسم الله الرحمن الرحيم
ما ننسخ من آيه او ننسها نات بخير منها او مثلها
گرچه دست جنايتکاران و منافقان رئيس جمهور متعهد و مؤمني را از ملت مجاهد ايران گرفت و يکي از خدمت گزاران صديق را به شهادت رساند و ملت عزيز را از خدمت او و او را از خدمت به ملت محروم کرد و گمان کرد که با ترور اشخاص ملت بپاخاسته از تصميم خود عقب مي نشيند و در خدمت با سلام بزرگ سستي مي ورزد و در نتيجه راه براي ابر قدرتهاي چپاولگر باز مي شود ولي شرکت بي سابقه مردم کشور اميد بدخواهان را مبدل به ياس و طمع آزمندان را براي هميشه بريد.
آمريکا و تروريستهاي پيوسته و وابسته به آن با تبليغات خود ملت شريف ايران و ارتش وفادار به اسلام را از هدف بزرگ اسلامي شان منحرف معرفي مي نمايند و وسائل ارتباط جمعي غرب خصوصا آمريکا و صهيونيسم براي جهانخواران و مزدورانشان کاخ هاي سفيد خيالي ساخته تا با شکست ايران در انتخابات به سوي ايران مهد شيرزنان و شيرمردان هجوم آورده و با محو اسلام حکومت سلطنتي يا جمهوري دموکراتيک خلق برقرار و کشور را تا ابد مورد چپاول قدرتمندان خصوصا آمريکا قرار دهند. ولي شرکت عمومي ملت شجاع و متعهد در انتخابات و پيروزيهاي پي در پي قواي مسلح در جنوب و غرب
**صفحه=10@
و حضور مداوم ملت در سرتاسر  کشور و از طرف ديگر سرکوبي اشرار وطن فروش در داخل و پشت جبهه و به انزوا کشاندن ملي گرايان پيوسته به آمريکا کاخهاي تخيلي آنان را  فرو ريخت.
خداوند متعال بر ما منت نهاد که افکار عمومي را براي انتخاب رئيس جمهوري متعهد و مبارز و در خط مستقيم اسلام و عالم بدين و سياست هدايت فرمود که اميد است با حسن تدبير و کمک قواي سه گانه و پشتيباني ملت بزرگ مشکلات يکي پس از ديگري رفع و احکام مقدس اسلام بطور دلخواه به سطح کشور اجراء گردد.
اينجانب به  پيروي از ملت عظيم الشان و با اطلاع از مقام و مرتبت متفکر و دانشمند محترم جناب حجة الاسلام آقاي سيد علي خامنه اي ايده الله تعالي راي ملت را تنفيذ و ايشان را به سمت رياست جمهوري اسلامي ايران منسوب نمودم و راي ملت مسلمان متعهد و تنفيذ آن محدود است به اينکه ايشان به همان نحو که تاکنون خدمت گزار اسلام و ملت و طرفدار قشر مستضعف و به حکم قرآن کريم اشداء  علي الکفار رحماء بينهم بوده اند از اين پس نيز به همان تعهد باقي باشند و از طريق مستقيم انسانيت و اسلام انحراف ننمايند که انشاء الله نمي نمايند و در اين موقع خطير که بدخواهان داخل و خارج و بلندگوهاي ابرقدرتها خصوصا امريکاي جنايتکار با هر وسيله مي خواهند ملت و دولت و مجلس و
**صفحه=11@
دادگاه هاي ايران را متهم کنند و به گمان فاسد خود تزلزلي در ارگان جمهوري اسلامي ايجاد نمايند. لازم است رئيس جمهور با کمک  همه ارگانهاي جمهوري اسلامي و با تشريک مساعي يکديگر جريانات امور را بطوري هماهنگ و موافق اسلام کنند که بهانه را از دست بدخواهان بگيرند گرچه بسياري از آنان با احکام اسلام و حدود و تعذيرات آن موافقت ندارند. آقاي رئيس جمهور و ساير دست اندرکاران  و دولت مردان در جمهوري اسلامي  بايد بدانند که ملت شريف ايران بر همه آنان حجت و منت دارند چرا که اين ملت فداکار است که در اول انقلاب با نثار خون جوانان خود و زحمات طاقت فرسا پيروزي را بدست آورد و همه را از زندانها تبعيدها و انزواها و اختناقها نجات داد و حکومت را از ستمگران بازستاند و به آنان تحويل داد و هم اين ملت است که از اول پيروزي تاکنون در صحنه بوده و از کشور و ارتش و سپاه و ساير قواي مسلح و دولت و مجلس و شوراي عالي قضائي و دادگاه ها پشتيباني نموده و با کمک و همت همين ملت دشمنان خارج و داخل را سرکوب و حزب الله را بجاي اهداف و گروه هاي شيطان نشاند و هم اينانند که با شوق و شعف به آقاي رئيس جمهور بيش از شانزده ميليون راي دادند و بر کرسي رياست جمهوري نشاندند و همينانند که به خواست خداوند تعالي قادرند کشور را حفظ و از شر شياطين نجات دهند و اينانند که بر
**صفحه=12@
همه ماها و شماها حق دارند و همه مي بايست دين خود را به آنان ادا کنيم و در خدمت ملت خصوصا مستضعفين که سنگيني اين جمهوري بدوش آنان بوده و بدون کوچکترين توقعي در خدمت اسلامند با جان و دل کوشا باشيم و مادام که همه ما و شما در خدمت مردم هستيم آسيبي به جمهوري اسلامي وارد نمي شود و ملت بزرگ و بيدار و در صحنه جواب همه ي ياوه سرايان و زورگويان را مي دهد.
از خداوند متعال پيروزي اسلام و مسلمين را خواستارم
والسلام علي عباد الله الصالحين
روح الله الموسوي الخميني

سخنان حجت الاسلام خامنه اي:
پس از گرفتن حکم رياست جمهوري
در محضر امام امت
با درود به روان پاک همه شهداي اسلام و انقلاب اسلامي ايران و با سلام بر امام عزيز و بزرگوار و با سپاس از مردم مقاوم و مبارز و خستگي ناپذير ايران که با حضور يکپارچه و شرکت بي سابقه  ي مردم ما در انتخابات روز دهم
**صفحه=13@
مهرماه يک بار ديگر شبکه هاي تبليغاتي وابسته به صهيونيستم و امپرياليسم جهاني را که با  تبليغات زهرآگين خود کمر به انهدام انقلاب اسلامي بسته اند، رسوا و بي اعتبار ساخت و جهانيان با اعجاب و تحسين، ملتي را ديدند که عليرغم همه توطئه هاي داخلي و خارجي محکم و استوار در صحنه حاضر است و تصميم راسخ دارد که تا پيروزي کامل انقلاب خويش لحظه اي از پاي ننشيند. شرکت نزديک به 17 ميليون مردم ايثارگر و خداجوي ميهن اسلامي ما در انتخابات اخير و مهمتر از آن اتفاق نظر بيش  از 16 ميليون از آنان در يک  شخص، بعد الهي اين انقلاب را بار ديگر آشکار ساخت که: «لو انفقت ما في الارض جميعا...» ليکن اين وحدت اميدآفرين که مردم ما در روز دهم مهرماه از خود نشان دادند پاسخي شايسته و سزاوار طلب مي کند و اينک برماست  که قدر و ارزش اين اعتماد عمومي را بدرستي بشناسيم و مطمئن باشيم که تا در راه  خدا و در راه اسلام گام برمي داريم، آراء و اعتماد مردم پشتوانه راه و کار ماست و اگر جز اين باشد رشته اين پيوند از هم مي گسلد و آن محبت يکپارچه و برخواسته از دل و جان به سردي  و تدريجا به نفرتي کوبنده بدل مي شود که هرگز چنين مباد، ما به روشني مي دانيم که مردم پاکدل و بي آلايش ما در روز دهم  مهرماه نه به يک شخص بل به خط و جرياني راي اعتماد دادند که مشخصه بارز آن وفاداري به اسلام و انقلاب و
**صفحه=14@
خدمتگذاري به محرومان و مستضعفان است و من اينک در اين محضر شريف در پاسخ به محبت و اعتماد يکپارچه مردم اعلام مي کنم که به سهم خويش در راه استقرار حاکميت اسلام که خواست ملت انقلابي ماست تا پاي جان ايستاده ام.  همانند ياران ديگري که در قربانگاه عشق به خدا و خلق جان دادند و به عهد و پيمان خويش وفا  کردند «و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا».  
اکنون که ملت ايران با راي قاطع خويش مرا به رياست جمهوري اسلامي برگزيده اند به عنوان امين ملت اولا با روح و جاني خالي از خشم و نفرت و با احساس عطوفتي خالصانه  و صميمي اعلام مي کنم که در جمهوري اسلامي و در آغوش اين ملت بزرگ و مبارز براي همه خدمتگزاران به اسلام و مسلمين و همه دوستداران راستين خدا و خلق جايگاهي مناسب و سزاوار براي خدمت وجود دارد. پس به همه آنها که به اميد سرابي واهي از مردم و جامعه خويش بريده اند مي گويم به آينده مردم بپيونديد. قطره اي در ميان درياي خروشان خلق باشيد. قيد و بندهاي منيتهاي فردي و گروهي را از روح و جان خويش بگسليد. جفاکاران بر مردم صادق و مهربان و مظلوم بيش از اين جفا نکنند و در قبال ملتي رشيد و جوانمرد به رشادت و جوانمردي عمل کنند. اگر چنين شود اينها همه عزيز و محبوب ملت اند و اگر جز اين باشد منفور و مطرود خدا و مردم «ولا
**صفحه=15@
تلقوا بايديکم الي التهلکه» ثانيا کشور ما ساليان متمادي در معرض چپاول و تاراج فرهنگي و سياسي و اقتصادي و ابرقدرتها قرار داشته است. استکبار جهاني در پي سالهاي سال شيره جان ملت ما را مکيده است. اکنون ملت ما مي خواهد در عرصه جهان با قطع کامل وابستگيها و با اجراي شعار نه شرقي و نه غربي طرحي نو در افکند. من نيز به پيروي از رهبر بزرگوار و در کنار اين مردم اين راه را با استواري و گستاخي خواهم پيمود. با اطمينان کامل به اينکه پيروزي از آن ملت ماست. چرا که انقلاب ما انقلاب محرومان و مستضعفان است و وعده الهي قاطع و درست است که «و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض ...».
ثالثا اميدوارم و از خدا مي خواهم و همه کوشش خود را بکار مي برم تا دوره جديدي که اکنون در  جمهوري اسلامي ايران آغاز مي شود دوره خدمت به محرومان و مستضعفان و دوره تجلي کامل اراده باريتعالي در قطع ريشه استکبار و استضعاف اجتماعي و اقتصادي داخلي در ميهن اسلامي ما باشد و از خدا مي خواهم که مرا در انجام تعهداتي که قانون اساسي بر عهده ام نهاده است ياري فرمايد. از روح پاک محمد مصطفي (ص) و ارواح طيبه ائمه هدي عليهم السلام و انفاس قدسيه پاکان و نيکان در راه خدمت به مردم و ترويج دين و اخلاق و گسترش عدالت و حفظ حرمت و حيثيت انساني و اجراي کامل تعاليم
**صفحه=16@
اسلام مدد مي طلبم و از امام عزيز و بزرگوار بخاطر عطوفتي که پيوسته در حق اين شاگرد و مريد خويش مبذول فرموده اند و از مردم مهربان و پاک طينت بخاطر اعتماد به سابقه اي که در حق اين خدمتگزار و برادر خويش ابراز داشته اند تشکر مي کنم.
والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته.
**صفحه=17@
روح توحيد نفي عبوديت غير خدا
**صفحه=19@
روح توحيد  نفي عبوديت غير خدا
بسم الله الرحمن الرحيم
روزي که پيامبر اسلام، گرانبار از رسالت نجات و رهائي انسان، شعار «لا اله الا الله» را اعلام کرد، نخستين کساني که با او بر سر ستيزه شدند و او را - در آغاز، با ابتدائي ترين سلاح دشمني يعني استهزا و تخطعه ي زباني و سپس به موازات شکل گيري هر چه بيشتر نهضت توحيدي، با ابزارها و سلاح هاي قاطع تر - مورد هجوم قرار دادند سران و اشراف قبائل بودند. ديگران زير نفوذ و تاثير آنان بود که با پيامبر و گروه وابستگان فکري او به خصومت برخاستند و منظره هاي شرم آور تاريخ در دوره ي سيزده ساله پيش از هجرت، تکرار شد.
اين واقعيت تاريخي نمايانگر حقيقتي است که براي بازشناسي اسلام و بويژه توحيد - که بايد  سخن اول و آخر اسلامش دانست - در خور دقت بسيار است.
در روزگار ما يکي از تاسف انگيزترين چيزها که بايد
**صفحه=20@
راي همه پيام آوران رهاسازي  انسان، همچون فاجعه اي تلقي شود تحريف مفهوم توحيد است، يعني تحريف اصولي ترين محتواي اديان، زيرا هيچ مفهوم ديگري را نمي توان نشان داد که در سراسر تاريخ بدين اندازه بکار رهاسازي انسان آمده و مبشر نجات خلق هاي ستمديده باشد.
در تاريخ، تا آنجا که دانسته ايم، بعثت ها و نبوت ها عموما تحولاتي بوده اند در جهت سودمندي انسان و نجات مستضعفان و فرودستان، و بر ضد ستم ها و تبعيض ها و تجاوزها. هسته ي اخلاقي تمام اديان بزرگ - بگفته اريش فروم - آرمانهاي: دانش، عشق برادرانه، کاهش رنج ها، استقلال و حس مسئوليت است (و البته آرمانهاي شريف و والاي ديگر که از يک بررسي کننده ي مادي انتظار درک آن نمي رود).
اين آرمانها همه در اصل توحيد خلاصه شده اند...
پيامبران با شعار توحيد، هم تمامي مقصود خود را مطرح مي ساخته اند وهم بدنبال مبارزه ئي که با طرح اين شعار در مي گرفت آن مقصود را در عالم واقعيت پياده مي کرده و يا آن را به تحقق نزديک مي نموده اند.
در اين صورت ناشناخته ماندن با تحريف معما و محتواي توحيد و اکتفا به يک برداشت سطحي و صرفا ذهني در روزگاري که همان آرمانها فوري تر و ضروري تر  از هميشه مطرح است، براستي بايد موضوعي تاسف آور تلقي شود، نه فقط براي
**صفحه=21@
معتقدان به جهانبيني توحيد، که براي همه ي پي جويان و مدعيان آن آرمانها.
---
گفتيم که جبهه بندي هاي آغاز طلوع اسلام مي تواند حقيقت مهمي را درباره ي توحيد روشن سازد.
آن حقيقت اين است که: شعار «لا اله الا الله»، ضربه ي اين شعار در درجه نخست، متوجه همان کساني بوده است که با آن به خصومت کمر بسته اند يعني: طبقه ي مسلط و قدرتمند جامعه.
همواره عکس العمل هاي خصومت آميز در برابر يک فکر و يک نهضت، مفسر گويائي است براي جهت گيري هاي اجتماعي  آن و ضريب عمق و تاثير اين جهت گيري ها، از راه مطالعه در چهره ي دشمنان اين نهضت و وابستگي هاي طبقاتي آنان، مي توان جهت گيري طبقاتي و اجتماعي آن نهضت را دانست و از مطالعه در شدت و جديت دشمني هايشان مي توان عمق و تاثير آن را اندازه  گيري کرد.
و بدين سبب است که براي درست شناختن دعوت هاي الهي، يکي از راههاي قابل اطمينان، مطالعه در جبهه هاي طرفداران و جبهه هاي دشمنان اين نهضت هاست.
وقتي مشاهده مي کنيم که طبقات قدرتمند جامعه، نخستين کساني بوده اند که کمر به ستيزه با اديان بسته و از
**صفحه=22@
بذل هيچ کوششي در اين راه دريغ نکرده اند بروشني در مي يابيم که دين و نهضت هاي ديني در طبيعت خود به آهنگ مخالفت با اين طبقات است: با زورمندي و زراندوزي شان و اصولا با طبقه بندي ئي که آنان را از ديگران بدينصورت متمايز و جدا مي سازد. براي آنکه بتوانيم توحيد را از اين ديدگاه - از ديدگاه تعرضش بر سلطه هاي اجتماعي - مورد تعمق قرار دهيم لازم است قبلا بدانيم که توحيد برخلاف برداشت عاميانه ي رايج که آنرا صرفا يک نظريه ي فلسفي و ذهني تلقي مي  کند - يک نظريه ي زيربنائي در مورد انسان و جهان، و نيز يک دکترين اجتماعي و اقتصادي و سياسي است.
در ميان واژه هاي مذهبي و غير مذهبي، کمتر واژه اي را مي توان يافت که تا اين حد، پربار از مفاهيم انقلابي و سازنده و ناظر به ابعاد گوناگون زندگي اجتماعي و تاريخي انسان باشد. تصادفي نبوده است که همه ي دعوت ها و نهضت هاي الهي در طول تاريخ، با اعلان يگانگي خدا و ربوبيت و الوهيت انحصاري او، آغاز مي گرديده است.
فهرست کوتاهي از جوانب گوناگون محتواي توحيد، چنين است:
الف - از ديدگاه يک جهان بيني عمومي:
به معناي وحدت و يکپارچکي همه ي جهان و خويشاوندي
**صفحه=23@
تمام اجزاء و عناصر آن است:
چون سلسله جنيان آفرينش، يکي است و همگان از يک مبداء و منشاء اند، و خدايان و آفرينندگان مختلف، دست اندکار آفرينش و گردش جهان نبوده اند، پس اين همه. اجزاء يک مجموعه اند و کل جهان يک واحد است و داراي يک جهت گيري.
ما تري في خلق الرحمن من تفاوت
«الملک 3»
در آفرينش خداي رحمان هيچ ناهماهنگي نمي بيني.
اولم يتفکروا في انفسهم؟ ما خلق الله السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق و اجل مسمي:
«الروم- 8»
آيا در خويشتن (يا با خويشتن) نمي انديشند؟ خدا آسمانها و زمين را جز  بر نظام و روال حق و با سرآمدي مشخص نيافريده است.
با اين بينش، جهان پويا، کارواني است که همه ي راهروان آن همانند حلقه هاي زنجير بهم متصل اند و همچون اجزاء ريز و درشت يک دستگاه، براي هم و در جهت واحد در کار و تلاش اند، هر چيز با ملاحظه ي موضعش در کل اين ارگانيسم
**صفحه=24@
است که معني واقعي خود را مي دهد و وظيفه اش روشن مي شود. پس همه در اين سير تکامل پوي، کمک کار و تکميل کننده ي ديگرانند و هر يک ابزار لازمي است در اين مجموعه، هر گونه توقف و تباهي و رکود و انحراف در هر يک از اين اجزاء،  موجب کندي و ناهنجاري و انحراف جهت همه ي دستگاه است و بدين گونه پيوندي معنوي و عميق، همه ي اين ذرات را به يکديگر متصل مي سازد.
به معناي هدفداري آفرينش و حساب شدگي و انضباط محاسبه شده ي جهان و  وجود معنا و روح در فرد فرد اجزاء آن نيز هست: چون داراي آفريننده و پديد آورنده ئي حکيم است، پس ناگزير در اصل وجود آن نيز - همانطور که در بسياري از اجزاء آن محسوس و مشهود است - حکمتي است و براي آن غايت و جهتي و هدفي.
و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما لاعبين...
«انبياء 16»
آسمان و زمين و هر آنچه را ميانه ي آن دو است ببازيچه و بي هدف نيافريديم...
مجموعه جهان با اين ديد، ديگر يک سرگردان هرزه پوي نيست. ماشيني است که ساخته و براي مقصودي به کارش انداخته اند. مي توان از چيستائي آن مقصود پرسيد، اما از اصل
**صفحه=25@
آن، نه. يک شعر با مضمون است که بايد تامل و تدبر کرد تا مضمون آنرا دريافت. اما هرگز آنرا آوائي برآمده از يک حرکت تصادفي نمي توان دانست.
فراتر از اين، به معناي سربفرمائي همه ي اشياء و عناصر عالم در برابر خدا نيز هست. هيچ چيز و هيچ قانون در اين مجموعه، خودسر و خودراي نيست. قوانين گيتي و هر آنچه در شعاع و به هدايت اين قوانين و به تکاپوست، سر در خط و گوش بفرمان و بنده ي خداست. پس وجود قوانين تکويني و طبيعي در سراسر اين پهنه، مستلزم و به معناي نفي حضور خدا و نفي ربوبيت و سررشته داري او نيست.
ان کل من في السموات و الارض الا اتي الرحمن عبدا.
«مريم 93»
هر آنکس که در آسمانها و زمين است، جز سر بر خط عبوديت خدا نهاده ئي نيست.
بل له ما في السموات و الارض کل له قانتون
«البقره 117»
بل از آن اوست هر آنچه در آسمانها و زمين است، همه فرمانبر و تسليم اويند.
و ما قدروا الله حق قدره، و الارض جميعا قبضته يوم
**صفحه=26@
القيمه و السموات مطويات بيمينه سبحانه و تعالي عما يشرکون.
«الزمر 67»
خدا را چنانکه در خور اوست برآورد نکرده اند. زمين يکسره در قبضه ي قدرت اوست بروز رستاخيز، و آسمانها پيچيده شده ي دست اويند، منزه و والاتر است از آنچه شريک او مي سازند.
ب- از ديدگاه مطالعه و قضاوت درباره ي انسان:
به معناي وحدت و يکساني انسانها در رابطه با خدا است. او خداوندگار و رب همه ي انسانها است. هيچکس از نقطه نظر طبيعت انساني اش، با او ارتباط ويژه و اختصاصي ندارد. هيچکس با او خويشاوندي ندارد. خداي ملت يا قوم و قبيله خاص نيست که ديگران را بطفيل آنها و براي آنها و همچون وسيله اي براي سروري آنها آفريده باشد و روزي دهد. همگان در برابر او يکسانند و اگر تمايزي در پيشگاه خدا هست. از سوي کوششي است که هر کسي مي تواند در راه و در جهت خير و صلاح انسانها و عمل به برنامه ي خدائي - که تنها ضمانت اطمينان بخش براي تعالي انسان است - مبذول کند و مجاهدت و تلاش بيشتري بکار بندد.
و قالوا اتخذ الله ولدا - سبحانه بل له ما في السموات
**صفحه=27@
والارض، کل له قانتون
«البقره 117»
گفتند خدا فرزند گرفته است والا و منزه است از آنچه گويند، بل همه چيز در آسمان و زمين از آن اوست. همگان فرمانبر و تسليم اويند.
فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا کفران لسعيد و انا له کاتبون.
«انبياء 94»
پس هر کس به کارهاي شايسته بپردازد، در حالي که مؤمن است، کوشش او به ناسپاسي گرفته نمي شود و ما آنرا ثبت مي کنيم.
يا ايها الناس انا خلقناکم من ذکروانثي و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا، ان اکرمکم عند الله اتقيکم.
«الحجرات 13»
الا اي انسانها ! ما همه ي شما را از مردي و زني آفريده ايم و تيره ها و قبيله ها را براي همشناختي پديد آورديم.  در معيار خدا گراميترين شما باتقوي ترين تان است.
به معناي وحدت و برابري انسانها در آفرينش و مايه هاي انساني نيز هست: انسانيت، عنصر واحدي است که در همه ي
**صفحه=28@
افراد و مصاديق اين نوع، بطور برابر، ساري و جاري است.
انسانهاي وابسته به طبقات مختلف اجتماعي، بنده و آفريدي خدايان گوناگون نيستند تا مايه هاي آفرينش آنان نيز متفاوت باشد و در نتيجه. ميان آنان مرزي غير قابل عبور وجود داشته باشد و يا خداي طبقات بالا، خدائي نيرومندتر و والاتر باشد از خداي طبقات فرودست. همه آفريده ي يک خدايند، و همه در گوهر اصلي در يک طراز...
يا ايها الناس اتقوا ربکم الذي خلقکم من نفس واحده
«النساء 1»
الا اي انسان ها پروا کنيد از خدايتان که همه ي شما را از يک تن آفريد.
بمعناي يکساني و برابري انسانها در امکان تعالي و تکامل نيز هست: چون گوهر و سرشت انساني در همه يکسان است و اين مايه ئي است دست پرورد حکمت، پس هيچکس نيست که در ذات و سرشت، از پيمودن صراط مستقيم تعالي و تکامل ناتوان باشد. از اين رو دعوت خدا، دعوتي عام است. ويژه ي کساني با ملتي يا طبقه ئي نيست. اگر چه شرائط گوناگون، تاثيرهاي سازنده ي گوناگون را داراست تاثير زوال پذير اين شرايط هيچگاه نتوانسته است از انسان، بطور ثابت، اهريمني يا فرشته اي دست بسته و بي اختيار بسازد و راه دگرگوني
**صفحه=29@
و انتخاب را بر او ببندد.
و ما ارسلناک الا کافه للناس
«سباء 28»
ما تو را جز براي انسانها بطور عموم - و نه براي جمعي خاص - نفرستاديم
و ارسلناک للناس رسولا
«النساء 79»
تو را برسالت براي همه انسانها فرستاديم.
يا ايها الناس! قد جائکم برهان من ربکم و انزلنا اليکم نورا مبينا فاما الذين آمنوا بالله واعتصموا به فسيد خلهم في رحمة منه و فضل و يهديهم اليه صراط مستقيما
«النساء 174-175»
الا اي انسانها! اينک از سوي پروردگارتان رهنموني روشنگر و فروغي نمايان، فراسوي شما آمده، پس آنانکه به خدا ايمان آورند و با تکيه به او، خود را (از سرگرداني و گمراهي) نگاهدارند، خدا آنان را به (شهربند) رحمت و افزونبخشي خود در مي آورد و به
**صفحه=30@
راهي استوار مي کشاند).
به معناي آزادگي همه ي انسانها از قيد اسارت و عبوديت غير خدا نيز هست و اين تعبيري ديگر از لزوم عبوديت خدا است: انسانهائي که بگونه ئي مقهور سرپنجه ي تسليم و اسارت غير خدايند (اسارت فکري و فرهنگي، اسارت اقتصادي، اسارت سياسي) با توجه به مفهوم گسترده ي عبادت، در چنبر بردگي و عبوديت بندگاني همانند خود گرفتار آمده اند. و براي خدا کفو و رقيب گرفته اند. توحيد، اين شيوه ي زندگي را نفي مي کند. انسان را فقط بنده ي خدا مي داند و او را از بندگي و اسارت هر کس يا هر نظامي و بطور کلي هر عامل مسلط ديگري که در برابر خدا و رقيب و «ند» او باشد، آزاد مي سازد. پس توحيد در معنا، پذيرش سلطه ي خدا و قهرا رد و نفي هر سلطه ي غيرخدائي است از هر رنگ و هر نوع و در هر لباس.
ان الحکم الا الله امر الا تعبدوا الا اياه ذالک الدين القيم.
«يوسف 40»
حاکميت فقط از آن خداست، فرمان داده است که جز او را عبادت نکنيد، اين است آئين استوار.
و قضي ربک ان لا تعبدوا الا اياه.
**صفحه=31@
«الاسراء 23»
پروردگار و صاحب اختيار تو فرمان داده است که کسي جز او را عبوديت نکنيد.
بر اين اساس به معناي تکريم و ارزش دادن به انسان نيز هست: عنصر فاخر و ارجمند انسان بسي ارزنده تر از آن است که اسير و مقهور و ذليل در برابر هر کسي بجز خدا باشد. تنها آن هستي مطلق و کمال زيبايي مطلق است که مي شايد انسان شيفته و ستايشگر و نيايشگر او شود... که اين والاگرائي، خود مرتبه اي از والائي است. و بجز آن ذات متعال هيچکس و هيچ چيز در رتبتي نيست که انسان را بنده و ستايشگر خود سازد. همه ي بت هاي جامد و جانداري که خود را بر مغز و دل و تن انسان، تحميل کرده و قلمرو خدا را در پهنه زندگي انسان، غاصبانه به تصرف درآورده اند پليديها و پليدهائي هستند که آدمي را از طهارت و صفاي فطري اش ساقط کرده و بدو خفت و ذلت داده اند و انسان براي آنکه رتبه ي والاي خود را باز يابد، بايد از آنها روي بگرداند و ننگ آلودگي به عبوديت آنان را از خود بزدايد.
هيچ بينش انسان گراي مادي نتوانسته است برتري و گزيدگي و اصالت انسان را با اين ظرافت و عمق مطرح سازد.
فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور، حنفاء
**صفحه=32@
لله غير مشرکين به و من يشرک بالله فکانما خر من السماء فتخطفه الطيرا و تهوي به الريح في مکان سحيق.
«الحج 30-31»
از بت هاي پليد، دوري گزينيد و از گفتار ناروا...
پيرايشگران (قلمرو هستي خود) از غير خدا باشيد و در اين حريم خدائي) کسي را شريک او مسازيد. آنکس که براي خدا  شريک گيرد، چنانست که گوئي آن آسمان ساقط شده باشد و مرغ (لاشه خوار) او را در ربايد يا باد، پيکر او را به نقطه ئي دوردست پرتاب کند.
لا تجعل مع الله الها اخر فتقعد مذموما مخذولا
«الاسراء- 22»
با خدا، معبود ديگري مگير، که نکوهيده و بي پناه فرو نشيني (و از پويش انساني خود باز ماني).
و لا تجعل مع الله الها آخر، فتلقي في جهنم ملوما مدحورا
«الاسراء 39»
با خدا معبود ديگري مگير، که سرافکنده و مطرود، به دوزخ درافتي.
به معناي يکپارچگي و وحدت قلمرو زندگي و هستي انسان نيز هست: زندگي انسان ترکيبي است از ذهن و واقعيت، از
**صفحه=33@
انديشه و عمل. اگر يکي از اين دو، يا بخشي از هر يک، محکوم قطب ها و قدرتهاي ضد خدائي شود، ذهن خداگراي با واقعيتي غير خدائي، يا واقعيت خداپسند با ذهنيتي خدا ناشناس توام گردد، در قلمرو زندگي انسان دوگانگي رخ داده و در عبوديت خدا، شرک پديد آمده است. انسان در اين صورت عقربه ايست که در طيف مغناطيسي عنصر بيگانه اي قرار گرفته و اگر يکباره روي از قطب و جهت طبيعي برنگردانيده باشد، باري، دچار نوسان و سرگشتگي است، يعني انحراف از جهت درست و صراط مستقيم سرشت انساني، از جهت خدا...
افتومون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض؟ فما جزاء من يفعل ذلک منکم الاخزي في الحياة الدنيا و يوم القيمة يردون الي اشد العذاب...
«البقره- 85»
آيا به بخشي از کتاب (مجموعه شناخت ها و مقررات دين) مي گرويد و به بخشي ديگر کفر مي آوريد، سزاي آنانکه چنين شيوه اي را مي گزينند چيزي جز خواري و زبوني در دنيا نيست و روز رستاخيز به سهمگين ترين عقوبت ها بازگردانيده مي شوند.
معناي هماهنگي و همگامي انسان با جهان پيرامونش نيز هست: پهنه ي تا بيکران گسترده ي گيتي، ميدان فعل
**صفحه=34@
و انفعال قوانين بيشمار آفرينش است و کوچکترين پديده ي گيتي از  شعاع عمل اين قوانين بيرون نيست، با همنوازي و النقاء سنت ها و قوانين آفرينش است که آهنگ موزون هستي شکل مي گيرد و نظم دلنشين جهان پديد مي آيد. انسان نيز جزئي از اين مجموعه است و محکوم قوانين عام آن و نيز قوانيني ويژه. و با اين حال، متناسب و همساز با قوانين پديده هاي ديگر...
اما انسان، برخلاف ديگر خويشاوندانش - که رام و دست بسته در گذرگاه طبيعي و فطري خويش براهند از نيروي انتخاب و اراده برخوردار است: راه فطري و طبيعي را بايد به انتخاب بپيمايد، که همين راز تعالي و ترقي اوست. اين بدان معني است که مي تواند نيز از اين روند طبيعي تخلف ورزد.
فمن شاء فليؤمن و من شاء فليکفر
«کهف - 29»
هر که خواهد گو ايمان آور و هر که خواهد گو کفر ورز!
توحيد، انسان را به پيمودن راه طبيعي و فطري اش که در آن با همه ي جهان همگان است، فرا مي خواند، انسان را که خود عضو اصلي جهان است در عمل و تلاش بدان پيوند مي زند و در پهنه ي وجود، وحدت و يکساني مطلق پديد مي آورد.
**صفحه=35@
افغير دين الله يبغون و له اسلم من في السموات و الارض طوعا و کرها و اليه يرجعون.
«آل عمران - 78»
آيا جز آئين خدا چيزي مي طلبند؟ و حال آنکه همه آنانکه در آسمان و زمينند  - از سر رغبت يا کراهت - تسليم خدايند و بسوي او بازگردانيده مي شوند.
الم تر ان الله يسجد له من في السموات و من في الارض و الشمس و القمر و النجوم و الجبال و الشجر و الدواب و کثير من الناس.
«الحج - 18»
آيا نمي بيني که خداي را سجده مي برند همه کسانيکه در آسمانها و در زمين اند، و خورشيد و ماه، و اختران و کوهها و گياهها و چهارپايان، و بسياري از آدميان.
ج - از ديدگاه خط مشي اجتماعي (اقتصادي، سياسي...)
صلاحيت هر گونه طراحي و کارگرداني مستقل و خود سرانه در امور جهان و انسان را از هر کسي جز خدا سلب مي کند بحکم آنکه آفريننده ي انسان و آفريننده ي گيتي و طراح نظام پيوسته ي آن است، به امکانات و نيازها نيز هم او واقف است ذخائر و استعدادها و انرژي هاي نهفته در جسم و جان آدمي
**صفحه=36@
را و نيز گنجينه ها و قابليت هاي بيشمار پهنه ي گيتي را و ميزان کاربرد و مورد مصرف و چگونگي التقاء اين همه را او مي داند و به نيکي مي شناسد.
پس فقط اوست که مي تواند شيوه  ي زندگي و برنامه ي ارتباطات انسان را که همان خط مشي حرکت وي در چرخ و بر اين نظام تکوين است طرح ريزي کند و سيستم قانوني زندگي و قواره و نظام اجتماعي او را ترسيم نمايد.
ويژگي اين حق به خدا، نتيجه ي طبيعي و منطقي آفريدگاري و خداوندي اوست. پس هر گونه دخالتي از سوي ديگران در تعيين مسير و خط مشي عملي انسانها، دست اندازي به قلمرو خدائي و ادعاي الوهيت، و موجب شرک است.
فلا و ربک لايومنون حتي يحکموک فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما.
«النساء 65»
نه! به پروردگارت سوگند، به مرز ايمان درنيايند مگر آنگاه که تو را در جريانات خلاف انگيز زندگي، حکميت بخشند و آنگاه از آنچه تو فرمان دهي. غباري بر دل نگيرند و رام و تسليم باشند.
و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي الله و رسوله امرا  
**صفحه=37@
ان يکون لهم الخيره من امرهم، و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا.
«الاحزاب- 36»
هيچ مرد و زن مسلماني را حق آن نيست که چون خدا و پيامبرش به چيزي فرمان دادند، در کار خويش اختيار داشته باشند. و هر آنکه خدا و پيامبرش را نافرماني کند بيگمان به ضلالتي آشکار، دچار گرديده است.
حق ولايت و سرپرستي جامعه و زمامداري زندگي انسان را نيز ار هر کسي بجز خدا نفي مي کند: حکومت و ولايت انسان بر انسان، اگر بديده ي يک حق مستقل و بدون مسئوليت نگريسته شود. مستلزم ستم و طغيان و تعدي است. تنها در صورتي که زمامداري و سرپرستي امور جامعه، از سوي قدرتي فراتر، به فرد يا هيئت حاکم سپرده شده باشد و با مسئوليتهاي متناسب توام باشد، امکان پيراستگي آن، از کژي ها و سرکشي ها و زياده روي ها هست. اين قدرت فراتر در ايدئولوژي مذهب الله است که احاطه و گسترش آگاهي اش.
لايعزب عنه مثقال ذرة في السموات و لا في الارض.
«سباء- 3»
و صفات و جلال و قهر نقمتش (شديد العقاب - عزيز
**صفحه=38@
ذوانتقام...) مجالي براي انحراف برگزيدگان و منصوبانش باقي نمي گذارد.
لو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين
«الحاقه- 44»
همچون «ملت» و «اکثريت» نيست که بتوان اغفالش کرد و سوارش شد و همچون حزب نيست که بتوان وسيله ي زورگوئي و اختناقش ساخت و همچون برگزيدگان و سران و اشراف نيست که بتوان خريدشان يا شريکشان کرد.
با نگاهي ژرف انديش تر: اگر سامان زندگي انسان مستلزم آن است که همه ي سازمانهاي زندگي به نقطه واحدي منتهي شود و سررشته ي کارها در دست قدرت مسلطي باشد - که هست - اين دست جز دست قدرتمند آفريدگار گيتي و پديد آورنده ي انسان نخواهد بود.
پس حکومت و زمامداري انسان، حق ويژه ي خداست که بوسيله منصوبان خدا - آنانکه با معيارها و الگوهاي تعيين شده در ايدئولوژي الهي، از همه کس منطبق ترند - به مرحله تحقق درمي آيد و بوسيله آنان، نظام الهي پاسداري و مقررات الهي اجرا مي گردد.
**صفحه=39@
قل اغير الله اتخذ وليا فاطر السموات و الارض و هو يطعم و لا يطعم قل اني امرت ان اکون اول من اسلم و لا تکونن من المشرکين.
«الانعام 14»
بگو آيا بجز خدا - که آفريننده ي آسمان ها و زمين است و روزي مي دهد و خود روزي از کسي نمي ستاند - کسي را به ولايت و زمامداري برگزينم؟ بگو به من فرمان داده شده است که نخستين تسليم شده ي حکم خدا باشم و زنهار از مشرکان مباش.
انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يوتون الزکوة و هم راکعون.
«المائده 55»
ولي و زمامدار شما (جامعه ي مسلمان) فقط خداست و پيامبرش و مؤمناني که نماز را بپا مي دارند و در آنحال که به رکوعند زکوة مي دهند.
قل اعوذ برب الناس، ملک الناس، اله الناس.
بگو پناهنده مي شوم به خداوندگار مردم، زمامدار مردم معبود مردم...
«سوره الناس 1-3»
**صفحه=40@
مالکيت مطلق و اصيل  همه ي نعم و ذخائر و موجودي هاي جهان را نيز به خدا اختصاص مي دهد، هيچکس، هيچ چيز را راسا و مستقلا مالک و صاحب اختيار نيست. همه چيز امانتي است در دست انسان براي بهره مندي و ياري گرفتن از آن در راه تکامل و تعالي. چنان نيست که انسان دارنده، بتواند نعيم اين جهان را - که دستاورد تلاش هزاران پديده و عنصر اين جهان است - تباه و نابود سازد يا بي استفاده  و مهمل بگذارد، يا درد راهي بجز تعالي انسان بکار برد. آنچه در دست انسان است - اگرچه براي اوست - ولي داده  و بخشوده خداست، پس بايد در راهي بکار رود که خدا معين کرده است. و در واقع، در راه طبيعي و اصلي اش، در راهي که براي آن آفريده  شده است. صرف آن و بهره جوئي از آن در هر جهت ديگر، منحرف کردن آن است از جهت طبيعي اش (فساد).
نقش انسان در اين بارانداز نعمت هاي رنگارنگ خدا، بکارگرفتن و بهره بردن درست آن است، و قبلا البته زنده کردن و به کمال رساندنش.
قل لمن الارض و من فيها ان کنتم تعلمون، سيقولون لله، قل افلا تذکرون
«المؤمنون - 86، 87)
**صفحه=41@
بگو: زمين و هر آنکه در آن است از آن کيست، اگر آگاهيد؟ خواهند گفت: از آن خدا، بگو پس چرا بخود نمي آئيد؟
هو الذي خلق لکم ما في الارض جميعا
«بقره- 29»
اوست آنکه هر آنچه را در زمين است براي شما انسانها آفريد.
اعبدوا الله ما لکم من اله غيره هو انشاءکم من الارض و استعمرکم فيها
«هود- 61»
خدا را عبوديت کنيد که شما را بجز او معبودي نيست، او شما را از زمين بيافريد و در آن به آبادگري برگماشت.
والذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون في الارض اولئک لهم اللعنه
«رعد - 25»
و آنانکه پيمان خدا را پس از بستن، مي شکنند و پيوندي را که خدا بدان فرمان داده است مي گسلند و در زمين تباهي پديد مي آورند، طرد و لعن (خدا) نصيب آنان است.
**صفحه=42@
انسانها را در رابطه با نعيم جهان داراي حق برابر مي شناسد: امکانات و فرصت ها بطور مساوي در اختيار و از آن همگان است، تا از اين بساط گسترده هر کس بقدر نياز و در شعاع سعي و عمل خود بهره گيرد، در اين پهنه ي بيکرانه، هيچ منطقه  اختصاصي و محصور وجود ندارد. همگان مي توانند همت و اراده ي خود را در دستيابي به گونه گون بهره ي اين جهان، بيازمايند اين فرصت ويژه ي هيچ تيره ي نژادي، جغرافيائي، تاريخي و حتي ايدئولوژيکي نيست.
هو الذي خلق لکم ما في الارض جميعا
«بقره - 29»
اوست آنکه همه ي موجودي زمين را براي شما (انسانها، و نه دسته و تيره ئي خاص) آفريد.
و جملات:
و «الانعام خلقها لکم» و «لکم فيها جمال» و «تحمل اثقالکم» و «انزل من السماء ماء لکم» و «ينبت لکم به الزرع...» و «و ما ذراء لکم في الارض» و «لترکبوها» و «لتاکلوا منه».
در آيات به هم پيوسته ي آغاز سوره ي نحل که در همه خطاب به انسانهاست و نه به تيره و طائفه اي خاص، چنانکه در جمله ي:
**صفحه=43@
«و لو شاء لهديکم اجمعين» و «الهکم اله واحد»
در خلال همان آيات.
---
آنچه گفته شد، تنها بخشي از محتواي بسياري غني و عميق و چندين جانبه ي توحيد است... و با همين اشارتهاي کوتاه، بروشني مي توان تشخيص داد که توحيد، تنها نظريه ش فلسفي و ذهني و غيرعملي نيست که بهيچ روي، کار به  سياه و سفيد زندگي نداشته باشد و دست به ترکيب گله هاي بشري نزند و در تعيين جهتگيري هاي انسان و تلاش و عمل بايسته ي او دخالت نکند... و فقط به همين اکتفا نمايد که باوري را از مردم باز گيرد و باوري ديگر به جاي آن بنشاند... بلکه از سوئي يک جهان بيني است: تلقي بخصوص است از جهان و انسان و موضع انسان در رابطه با ديگر پديده هاي گيتي، و موضع وي در تاريخ، و امکانات و استعدادها و نيز نيازها و خواست هائي که در او و با او همواره هست. و بالاخره جهت و نقطه ي اوج و تعالي او...
و از سوئي ديگر، يک دکترين اجتماعي است: طرحي و ترسيمي است از شکل محيط متناسب انسان، محيطي که وي مي تواند در آن بسهولت و سرعت رشد کند و به تعالي و کمال ويژه ي خود نائل آيد. پيشنهاد قواره و قالبي مخصوص است براي جامعه، با تعيين خطوط اصلي و اصول بنياني آن...
**صفحه=44@
و بنابراين، هر آنگاه که در جامعه هاي جاهل و طاغوتي (جامعه هائي که بر مبناي ناآگاهي از حال انسان يا تعدي بر ارزش هاي راستين وي بنياد گرديده) مطرح گردد يک دگرگون سازي است. بعثتي است در دلهاي فروخفته و جانهاي بيمار، و طوفاني است در مرداب راکد اجتماع، سامان و هنجاري است براي آن اجتماع ناساز و بيقواره. تبديل و تغييري است.
نهادهاي رواني و بنيانهاي اقتصادي و اجتماعي، و در ارزشهاي اخلاقي و انساني و ... و کوته سخن، تعرضي است بر وضع موجود و بر سلطه ها و قدرتهاي نگاهبان آن و بر جو و فضائي که بدان مجال ادامه و رشد و تغذيه مي دهد.
پس توحيد، تنها پاسخي تازه نيست در مسئله ئي صرفا نظري و يا داراي قلمرو عملي محدود. راهي تازه در برابر انسان نيز هست که اگرچه به تحليلي ذهني و نظري، تکيه دارد ولي مقصود از طرح آن، ارائه ي شيوه ئي ديگر است براي عمل کردن و زيستن.
با چنين برداشتي است که معتقديم توحيد، ريشه و مايه ي اصلي دين و سنگ زاويه ايست که همه ي پايه هاي دين بر آن قرار گرفته است. نظريه ئي که فقط قضاوتي درباره ماوراء الطبيعه و حداکثر، تزي اخلاقي و عرفاني بشمار آيد، بيش از جسم لطيفي نخواهد بود که نمي تواند پيکره ي عظيم ايدئولوژي زندگي ساز اسلام را بعنوان يک مسلک اجتماعي
**صفحه=45@
بر دوش گيرد.
البته هميشه بوده اند کساني که با وجود اعتقاد به خدا و به توحيد، از بدنه هاي عيني و عملي - و مخصوصا اجتماعي - اين عقيده غفلت ورزيده يا به عمد، آن را نديده گرفته اند. اين خوش باوران در هر زماني و با هر شرائطي چنان زيسته اند که يک غير معتقد به توحيد، بدينمعني که اين اعتقاد هيچگاه در آنان احساس ناسازگاري با وضع و جو غير توحيدي را بر نيانگيخته و هواي عفن و سنگيني و گرفته ي شرک را براي آنان تحمل ناپذير نساخته است.
در روزگار طلوع اسلام، در مکه - کانون بت پرستي و عاصمه ي بت هاي نامدار عرب - نيز آئين حنيف ابراهيم طرفداراني داشت. ليکن چون در انديشه ي آنان، توحيد فراتر از ذهن و دل و حداکثر. فراتر از منش و عمل انفرادي، قلمروي نداشت. وجود آنان کمترين تاثيري در فضاي فکري و اجتماعي نمي نهاد و در آن بيراهه ي جاهلي، حضور آنان مطلقا احساس نمي شد و آب از آب آن زندگي تاسف انگيز تکان نمي خورد. همه بر يک آبشخور گرد مي آمدند و اين باصطلاح موحدان نيز بدون چندان دغدغه ي خاطري با ديگران در يک چراگاه مي چريدند و چون آنان و با همان شيوه ها، و سنت بدنامي حيات را مي گذرانيدند.
خاصيت اين نگرش و برداشت ذهني از توحيد، همين
**صفحه=46@
بي خاصيتي و نداشتن نقش فعال است در زندگي و بويژه در زندگي اجتماعي.
.... و در چنين حال و هوائي بود که توحيد اسلام بعنوان طرز تفکري که متعهد سامان ويژه ئي براي زندگي و طراح شکل و قواره ديگري براي جامعه است، به ميدان آمد و از نخستين گام، ماهيت خود را بعنوان يک دعوت انقلابي براي همه ي مخاطبانش، از پذيرنده و منکر - اشکار ساخت. همه دانستند که اين پيام، يک نظم اجتماعي و اقتصادي و سياسي نوين است که با آنچه هم اکنون بر جهان مي گذرد بهيچ رو، سر آشتي و سازگاري ندارد. نفي وضع موجود است و اثبات وضعي ديگر.
موافقان و پذيرندگان، بدليل همين صراحت بود که آنچنان مشتاقانه و سر از پا نشناخته بدان روي آوردند و سر سپردند. و معارضان و منکران نيز درست به همين جهت بود که آنگونه سراسيمه و وحشيانه چنگ و دندان نشان دادند و هر روز بر سخت گيري خود افزودند.
اين واقعيت تاريخي مي تواند معياري باشد  براي سنجش و ارزيابي درستي يا نادرستي ادعاي توحيد در همه ي فاصله هاي تاريخ، هر جا اين ادعا از سوي کساني مطرح گرديده که وضعي مشابه موحدان مکه پيش از ظهور اسلام داشته اند، بدشواري مي توان وجود توحيد را در آنان باور کرد.
**صفحه=47@
توحيد صلح کل، توحيدي که با همه ي «انداد»  و رقيبان خدا بسازد، توحيدي که فقط فرضيه ي پذيرفته شده ئي در ذهن باشد، چيزي فراتر از يک نقش بدلي از توحيد انبياء نيست. بسي طبيعي خواهد بود اگر ديناميسم دعوت انبياء در چنين توحيدي وجود نداشته باشد.
با چنين نگرشي است که بدرستي مي توان راز نفوذ و گسترش و اعتلاي اسلام نخستين، و عقبگرد و انحطاط و خصلت انفعالي اسلام دوره هاي بعد را شناخت.
اسلام پيامبر، توحيد را مانند راهي جلوي پاي مردم مي گذاشت. و اسلام دوره هاي بعد، آن را چون نظريه اي  در محافل بحث و مجادله مطرح مي ساخت. آنجا سخن از بينش تازه ئي درباره ي جهان و تئوري تازه اي براي حرکت و تلاش زندگي بود، و اينجا بحث از ريزه کاريهاي کلامي باب اوقات تفنن و فراغت، آنجا توحيد، استخوان بندي نظام موجود و محور همه روابط اجتماعي، اقتصادي و سياسي بشمار مي رفت، نظام موجود تابلو نقاشي زيبا و هنرمندانه اي که همچون پيرايه اي در تالاري  آويخته باشند تا همه چيز جمع باشد!. از يک زائده ي تشريفاتي، چه نقش فعال و سازنده اي مي توان انتظار داشت؟.
---
آنچه گفتيم اين حقيقت را روشن ساخت که توحيد از ديدگاه عملي، قواره و قالبي است براي اجتماع و شيوه ئي است
**صفحه=48@
براي زندگي و مجموعا بايد آنرا عنواني گويا دانست براي نظام و سيستمي که اسلام براي زندگي انسان متناسب دانسته و رشد و بالندگي اين موجود را در سايه ي آن، ممکن تلقي کرده است.
همچنانکه از ديدگاه  نظري، بينشي است که پايه و زيربناي فلسفي آن نظام محسوب گشته و آنرا توجيه و تعليل مي کند.
با اين زمينه پردازي، مي توانيم به سرآغاز مقال بازگشته مسئله از زاويه اي مخصوص که اين گفتار به آن ناظر است بررسي کنيم.
گفتيم که نخستين ستيزه گري ها با شعار توحيد از سوي قدرتمندان و سران و سردمداران اجتماع بوده  و اين نشانه ي آن است که ضربه ي اين شعار - بيشتر و بيشتر از همه - متوجه طبقه ي مسلط و مقتدر اجتماع - به تعبير قرآن، طبقه ي مستکبر - است و گفتيم که دعوت هاي توحيدي در همه ي دوران ها، همينکه  قدم در صحنه اجتماع نهاده اند حساب خود را با صف مسلط و مستکبر روشن ساخته و بر اثر آن، با دو گونه  واکنش متضاد از سوي دو جناح اجتماعي متضاد روبرو شده اند:  با تعرض و انکار و ستيزه از سوي مستکبران، و گرايش و قبول حمايت از سوي مستضعفان. و بالاخره گفتيم که اين دو گونه واکنش، در واقع، نشانه و خاصيت توحيد اصيل و راستين است، يعني در همه ي زمانها و در آينده نيز هر  گاه توحيد، در مفهوم اصيل و با شکل درستش مطرح گشته و مطرح گردد، ناگزير همان جبهه بندي
**صفحه=49@
و موضعگيري هاي متقابل را به همراه داشته و خواهد داشت.
اکنون بايد ديد در ميان بدنه ها و ابعاد گوناگون توحيد کدام است که مستقيما با منافع بلکه با اصل وجود طبقه ي مستکبر در اصطکاک و تضاد است؟ به عبارت ديگر: طبقه ي مستکبر از کدام نگرش توحيدي به جهان يا از کدام پيشنهاد توحيدي براي جامعه، زيان مي بيند که چنين قاطع  و بي امان با آن مي ستيزد؟
شناخت چهره ي مستکبر در قرآن، کمک فراواني به فهم اين مطلب مي تواند کرد:
مستکبر را در ترسيمي که قرآن - در بيش از چهل مورد - از ويژگيهاي رواني و موقع اجتماعي و انگيزه هاي جاه طلبانه و زراندوزانه ي او کرده، در مجموع داراي خصوصياتي از اين قبيل مي يابيم:
خدا را با مفهومي که «لا اله الا الله» گوياي آنست (اختيار داراي  حاکميت و مالکيت مطلق و انحصاري) رد مي کند اگرچه بمفهوم يک حقيقت ذهني يا تشريفاتي يا داراي قلمروي محدود، نه:
انهم کانوا اذا قيل لهم لا اله الا الله يستکبرون
«الصافات - 35»
چنان بودند که چون بر گوش آنان نواخته مي شد، بزرگي
**صفحه=50@
مي  ورزيدند (و بدان تن نمي دادند).
بدون برخورداري از معيارها و ملاک هاي فضيلت، خود را برتر و بزرگوارتر از ديگر خلق مي شمرد و در اين ادعا به ملاک هاي جاهلانه مانند قدرتمندي و ثروتمندي تکيه مي کند:
فاستکبروا في الارض بغير الحق و قالوا من اشد مناقوة..
«فصلت - 15»
در روي زمين بناحق بزرگي ورزيدند و (براي توجيه موضع خود) گفتند: چه کسي از ما نيرومندتر است؟...
بر اثر همين تصور باطل، ايه هاي خدا را که  پيام آور نظمي نو و مشخص کننده ي ملاک هاي راستين است، رد مي کند:
و اذا تتلي عليه آياتنا ولي مستکبرا کان لم يسمعها کان في اذنيه و قرا فبشره بعذاب اليم.
«لقمان - 7»
و چون آيه هاي خدا بر او فرا خوانده شد، متکبران از آن روي  برتابد چنانکه گوئي آن را نشنيده است. گوئي در گوش او سنگيني است! او را به عذابي دردناک بشارت ده.
در روياروئي با دعوت دگرگون ساز و رهائي بخش نبي، موضع انکار و تکذيب مي گيرد و بدين بهانه که «اگر درست
**صفحه=51@
بود ما زودتر مي فهميديم» و «خدا بايد خود ما را مستقيم مخاطب مي ساخت» با آن به ستيز بر مي خيزد:
 و قال الذين کفروا للذين آمنوا لو کان خيرا ما سبقونا اليه.
«الاحقاف - 11»
منکران و پوشندگان حقيقت درباره ي گرويدگان و پيوستگان به دعوت نبي، گويند: اگر راه آنان نيکو (درست) مي بود ما پيش از آنها بدان مي پيوستيم.
و اذا جائتهم آية قالوا لن نؤمن حتي نؤتي مثل ما اوتي رسل الله
«الانعام - 124»
و چون آيه ئي براي آنان مطرح شود گويند: ما ايمان نخواهيم آورد  تا اينکه پيام خدا بر خود ما نازل گردد.
باني و رهبر دعوت توحيد را داراي انگيزه هاي جاه طلبانه و سودجويانه معرفي مي کند و بدينوسيله و نيز با تکيه بر سنت هاي کهنه و پوسيده - که يکسره پيرايه هاي نظم مسلط است - از کاربرد و نفوذ دعوت توحيد در ميان مردم مي کاهد
قالوا جئتنا لتلفتنا عما وجدنا عليه آبائنا و تکون لکما
**صفحه=52@
الکبرياء في الارض و ما نحن لکما بمؤمنين
«يونس 78»
گفتند (در خطاب به موسي): آيا آمده اي که ما را از سنت هاي نياکانمان برگرداني و بزرگي و سروري را به خودت و برادرت (هارون) اختصاص دهي؟ اما هرگز دعوت شما را نمي پذيريم.
با استفاده از زور و تزوير و با گونه گون شيوه هاي تحميل و تحميق، مردم را به راهي که خود مي پسندد - راه بردگي و بهره دهي و فرمانبري بي قيد و شرط - مي کشاند و به مقاومت و مقابله با هر دعوت رهائي بخش وا مي دارد:
و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و کبرائنا فاضلونا السبيلا
«الاحزاب 67»
دنباله روان در قيامت گويند: پروردگارا ما از آقايان و بزرگان خود اطاعت کرديم و آنان ما را به انحراف و گمراهي کشانيدند.
فيقول الضعفاء للذين استکبروا انا کنا لکم تبعا فهل انتم مغنون عنا نصيبا من النار
«المؤمن - 47»
ضعيفان (در قيامت) به مستکبران گويند: ما در دنيا
**صفحه=53@
دنباله رو شما بوديم. آيا امروز شما مي توانيد بخشي از عذاب را از دوش ما برگيريد؟
قال الملا من قوم فرعون ان هذا لساحر عليم يريدان يخرجکم من ارضکم فما ذا تامرون
«الاعراف 109- 108»
سردمداران رژيم فرعوني (خطاب به مردم يا ...) گفتند: اين (موسي) جادوگري چيره دست است که مي خواهد با جادوي خود، شما را از موطنتان بيرون کند.
و بالاخره، نبي و هم جبهگان او را که بر نظم مسلط و طرز فکر حاکم بر آن، بر شوريده و همت بر دگرگونسازي بسته اند، مورد سخت ترين حملات خود قرار مي دهد و از نشان دادن نفرت انگيزترين قساوتها و ددمنشي ها نيز کوتاهي نمي ورزد.
قتل اصحاب الاخدود. النار ذات الوقود. اذ هم عليها قعود. و هم علي ما يفعلون بالمؤمنين شهود...
«البروج 3- 7»
نابودي و مرگ بر صاحبان آن خندق (آتش). بر صاحبان آن آتش فروزان، که بر فراز جايگاهشان نشسته بودند، و شکنجه ي مؤمنان را تماشا مي کردند...
**صفحه=54@
و قال فرعون ذروني اقتل موسي و ليدع ربه، اني اخاف ان يبدل دينکم او ان يظهر في الارض الفساد.
«المؤمن - 46»
فرعون (به مشاورانش) گفت: بگذاريد موسي را به قتل رسانم و او (هر چه مي تواند) خداي خود را بخواند...
مي ترسم آئين شما را (که بر مغزهاي مردم مسلط است) دگرگونه سازد يا فسادي در زمين پديد آورد (و مردم را بر ما بشوراند).
اين، بخش کوتاهي بود از ويژگيها و خصلت هاي «مستکبر» در آياتي چند از قرآن...
قرآن در مواردي از «چهره نگاري» فراتر رفته و طبقه ي مستکبر را در قالب تيپ هاي مشخص يا در قالب افراد شناخته شده ئي که هر کدام سمبل و نشان يک تيپ مشخص اند، معرفي کرده است:
ثم بعثنا من بعدهم موسي و هارون الي فرعون و ملائه باياتنا فاستکبروا ...
«يونس 75»
آنگاه از پي آن پيامبران، موسي و هارون را با آيه هايمان برانگيختم و بسوي فرعون و سران رژيمش گسيل
**صفحه=55@
داشتيم، پس آنان (فرعون و فرعونيان) بزرگي ورزيدند
و قارون و فرعون و هامان و لقد جائهم موسي بالبينات فاستکبروا في الارض
«عنکبوت - 39»
بياد آور قارون و فرعون و هامان را... موسي با پيام هاي روشن و ترديد ناپذير در برابر آنان ظاهر گشت پس آنان در زمين (خدا و در برابر خلق خدا و پيام خدا) بزرگي ورزيدند.
فرعون را ميشناسيم، هامان، مشاور مخصوص و شخص اول تشکيلات سياسي مصر پس از خود فرعون است، «ملأ فرعون» سران و بزرگان همين تشکيلات اند که در جهتگيريهاي نظام فرعوني، صاحب راي و راهنما و کمک کار اويند (رجوع شود به آيه 126 الاعراف و بسي آيات ديگر).
و بالاخره، قارون همان زراندوز مالدوست و گنجينه داري است که کليدهاي خزائن زر و سيمش مردان نيرومند را بزانو در مي آورد.
در پرتو چهره نگاري دهها آيه قرآن مستکبر را تقريبا بدينصورت مي توانيم شناخت: جناح مسلط در جامعه ي جاهلي که بدون هيچ استحقاق، قدرت سياسي و قدرت اقتصادي را در دست مي گيرد، و براي تداوم دادن به اين بهره کشي
**صفحه=56@
و سلطه ي ستمگرانه، فرهنگ و عقيده ي حاکم بر ذهن ها را نيز قبضه مي کند و با شيوه هاي گوناگون در مردم تفکري را که موجب تسليم در برابر او و سازگاري با وضع موجود است پديد مي آورد، و بخاطر حفظ اين امتيازات با هر دعوت آگاهي بخش و روشنگر - چه رسد به دعوتي انقلابي و دگرگونساز - به مبارزه اي خستگي ناپذير - که براي او مبارزه ي مرگ و زندگي است - کمر همت مي بندد...
---
اکنون دوباره به مطلب اصلي باز مي گرديم:
انبياء، توحيد را چگونه مطرح مي کردند؟ چگونگي طرح اين شعار بوسيله پيامبران - که در عين حال نمايانگر اصولي ترين پايه هاي مکتب آنان نيز هست - به آساني نشان مي دهد که: کدام بدنه ي توحيد، از نظر مستکبر، غير قابل تحمل است؟ و ثانيا اين تحمل ناپذيري از چه روست؟ و چرا اين جناح نمي تواند توحيد را - هنگامي که با اين مفهوم مطرح مي گردد تحمل کند؟
مي دانيم که شعار توحيد، نخستين طليعه ي دعوت همه ي پيامبران بوده است. جمله ي:
قولوا لا اله الا الله تفلحوا
بگوئيد! معبودي بجز الله نيست تا کامياب شويد.
**صفحه=57@
از زبان پيامبر اسلام، معروف و مسلم است و نقل جمله ي:
يا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غيره
اي مردم! الله را عبوديت کنيد که شما را بجز او معبودي نيست.
از زبان پيامبران بزرگي همچون: نوح، هود، صالح، شعيب و ... بعنوان سرفصل دعوت اين رسولان، در چند جاي قرآن تکرار شده است.
همانطور که مي بينيم در اين شعارها بيش از هر چيز بر نفي عبوديت غير خدا تکيه شده و توحيد از اين ديدگاه مورد ملاحظه قرار گرفته است. پيامبر در اين شعارها بر مردم جاهل و غافل که در مرداب نظام جاهلي و طاغوتي غوطه مي خورند نهيب مي زند و آنان را از عبوديت هر قطب و قدرت ديگري بجز خدا برحذر مي دارد و در واقع، دعوت خود را با اعلان مبارزه و ستيزه با مدعيان الوهيت و خداوندگاري آغاز مي کند.
در يک جامعه، مدعيان الوهيت کيانند؟ ستيزه با خدايگونه ها يعني چه؟ و اين بسيج، به معناي پيشنهاد چگونه وضعيتي در جامعه ي موعود (جامعه ئي که انبياء وعده آن را مي دهند) مي باشد؟
معمولا از جمله ي: «مدعي الوهيت» چنين تداعي
**صفحه=58@
مي شود که کسي خود را «خدا» يعني مصداق آن قدرت فائقه  ئي که بشر همواره در تاريخ بدان نوعي اعتقاد و از آن نوعي تصور داشته، بداند و اين يک دريافت سطحي و عاميانه است.
البته وجود تبهکاران نابخردي که با برخورداري از قدرت سياسي و اجتماعي، به مردم نابخردتر از خود چنين تفهيم نموده بودند که خدايان حامل بخشي از روح خدا هستند انکار ناپذير  است. ولي با توجه به معناي گسترده واژه  هاي «عبادت» و «ربوبيت» و «الوهيت» در قرآن، بدين نتيجه مي توان رسيد که دائره ي مفهوم «مدعيان الوهيت» از اين بسي گسترده تر است.
بطوريکه از موارد بکار گرفتن ماده ي «عبادت» در قرآن بر مي آيد، عبادت به معناي تسليم و اطاعت بي قيد و شرط در برابر انسان با هر موجود ديگر است. وقتي خود را به کسي مي سپاريم و بي هيچ قيد و شرطي سر در گمند او مي نهيم، و به ميل و فرمان و اراده ي او حرکت مي کنيم و تسليم او مي شويم، او را عبوديت و «عبادت» کرده ايم. و متقابل هر عامل و نيروئي چه از درون وجود و شخصيت خود ما و چه عوامل گوناگون بيرون از ما - که ما را بگونه اي رام و مطيع ساخته و تن و جان ما را در قبضه ي قدرت خود گرفته و انرژي ما را در جهتي که خواسته بکار افکنده، ما را «عبد» خود ساخته است. آيات زير نمونه ئي از آن موارد است:  
**صفحه=59@
- در خطاب عتاب آميز موسي به فرعون در آغاز دعوت
و تلک نعمة تمنها علي ان عبدت بني اسرائيل
«الشعراء - 22»
آيا اينکه بني اسرائيل را به عبوديت خود درآورده ئي لطفي است که منت آن را بر من مي نهي؟
- از زبان فرعون و سران و سردمداران رژيمش، خطاب به يکديگر:
انومن لبشرين مثلنا و قومها لنا عابدون
«المؤمنون - 46»
آيا به دو بشر همانند خود ما - که ايل و قبيله شان هم يکسره عبادتگر مايند - ايمان بياوريم؟!
- از زبان ابراهيم خطاب به پدرش:
يا ابت لاتعبد الشيطان، ان الشيطان کان للرحمن عصيا.
«مريم - 44»
پدرم! شيطان را عبادت مکن، که شيطان در برابر خدا نافرمان است.
- در خطاب عام خداوند به همه ي انسانها:
الم اعهد اليکم يا بني آدم ان لاتعبدوا الشيطان، انه
**صفحه=60@
لکم عدو مبين
«يس - 60»
اي آدميان! آيا شما را نسپردم که عبادت شيطان مکنيد؟ که او دشمن نمايان شماست؟
- از وعده ي نوازشگر خدا به انسانهاي انديشمند:
والذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و انابوا الي الله لهم البشري.
«الزمر - 17»
کسانيکه از عبادت طاغوت (سلطه هاي طغيانگر و متجاوز) اجتناب ورزيده با همه ي وجود به خدا بازگردند، بشارت بادشان.
- در روياروئي با کساني که «ايمان به خدا و وحي خدائي» را بر مؤمنان خرده  مي گيرند:
من لعنه الله و غضب عليه و جعل منهم القرده و الخنازير و عبد الطاغوت اولئک شر مکانا و اضل عن سواء السبيل
«المائده - 65»
آنکس که خدايش از خود رانده  و بر او خشم گرفته و از جمله ي مسخ شدگانش - به بوزينه و خوک - قرار داده، و او به عبادت طاغوت پرداخته، (چنين کساني) در
**صفحه=61@
جايگاهي شرارت آميزتر و در راهي گمراهانه تر هستند.
در اين آيات، فرمانبري از فرعون، از سران رژيمش، از طاغوت و از شيطان، به «عبادت» تعبير شده و در مجموع به اضافه ي آيات متعدد ديگري از قرآن نمايشگر آنست که «عبادت» در مفهوم قرآنيش، پيروي و تسليم و اطاعت مطلق است در برابر يک قدرت واقعي با پنداري، از روي طوع و رغبت يا از سر کره و اجبار، همراه با حسن تقديس و ستايش معنوي يا بدون آن...
در هر صورت، آن قدرت معبود است و آن اطاعتگر، عبد و عابد...
با اين توضيح، واژه ي «الوهيت» و «الله» که تعبير ديگري است از «معبود قرار گرفتن» و «معبود» بدرستي تفسير مي شود:
در يک نظام غلط جاهلي که مردم به دو طبقه ي «مستکبر» و «مستضعف» يعني طبقه ئي همه کاره و مسلط و طبعا بهره مند، و طبقه ي ديگري هيچکاره و فرودست و قهرا محروم - تقسيم شده اند - نمودارترين مظهر الوهيت و عبوديت، همين رابطه ي نامتعادل ميان دو طبقه است. براي شناختن و يافتن معبودان و الهه ي جوامع تاريخي. بيهود نبايد موجود مقدسي - از جنس بشر يا حيوان يا جماد - در آن جستجو کرد. بارزترين نمونه ي معبود و اله در اين جوامع، همان کساني هستند که
**صفحه=62@
باتکاء وابستگي به طبقه ي مستکبر، توده ي مستضعف را تسليم و مقهور سرپنجه ي اسارت خود کرده و در راهي که به اشباع آزمندي و جهانخوارگي آنان منتهي مي شود به راهشان افکنده اند.
در اينگونه جوامع، مذهب واقعي جامعه «شرک» است. زيرا به تعداد همه ي قطب ها و قدرت هائي که بر مردم فرمان مي رانند و آنان را دست بسته و چشم و گوش بسته به راهي که خود خواسته اند مي رانند، بت و معبود و «اله» وجود دارد، شرک يعني در کنار خدا يا بجاي خدا کساني را به الوهيت گرفتن و آنان را اطاعت و عبوديت کردن يعني: سررشته کار و بار زندگي را به غير خدا سپردن، يعني: تسليم هر قطب و قدرت غيرخدائي شدن، روي نياز بسوي آنان داشتن و در جهت تعيين شده آنان براه افتادن.
و توحيد، درست در نقطه ي مقابل شرک است: همه ي اين آلهه و معبودان را نفي کردن، تسليم آنان نشدن، در برابر سيطره ي قدرت آنان مقاومت کردن. دل از کمک و رعايت آنان بريدن و سرانجام، بر نفي و طرد آنان کمر بستن .... و با همه ي وجود تسليم خدا شدن و ...
و نخستين شعار همه ي رسولان خدا، آن نفي و اين اثبات است:
و لقد بعثنا في کل امة رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا
**صفحه=63@
الطاغوت.
«النحل - 36»
در هر امتي پيام آوري برانگيختيم که: الله را عبوديت کنيد و از طاغوت (قدرت هاي ضد خدائي) کناره گيريد.
و ما ارسنا من قبلک من رسول الا نوحي اليه انه لا اله  الا انا فاعبدون
«الانبياء -25»
پيش از تو هيچ پيام آوري گسيل نداشتيم مگر با اين پيام و الهام که: معبودي بجز من نيست، مرا عبوديت کنيد.
پس پيامبران با اين شعار، نظام منحط و فاسد جاهلي را نفي مي کردند و مردم را به ستيزه و پيکاري عظيم در برابر «طاغوت» ها - يعني پاسداران اين نظام و کسانيکه بر ارزش هاي اصيل انساني، طغيان ورزيده و براي حفظ موقعيت ظالمانه ي خود ارزش هاي پوچ و قالبي را بر مردم تحميل کرده بودند - فرا مي خواندند، نفي شرک در واقع، نفي همه ي بنيانهاي اجتماعي و اقتصادي و سياسي ئي است که زيربناي اصلي جامعه جاهلي را تشکيل داده و از مذهب شرک، پوششي و نيز توجيهي براي وضع نامتعادل جامعه. تدارک ديده است.
و نفي آلهه و معبودان، در معنا، طرد همه ي کساني
**صفحه=64@
است که همت بر استضعاف خلق گماشته و از راه تحميل يا تحميق، بر دوش انسانها سوار شده و غرائز سرکش و تمايلات حد ناشناس خود را اشباع کرده اند.
موسي با مطرح ساختن اين شعار و سخن گفتن از «رب العالمين» آشکارا به جنگ فرعون رفته و او را نفي مي کرد. درست است که حاشيه نشينان بساط فرعوني، در فهرست جرائم موسي، نفي خدايان سنتي را نيز ذکر مي کردند و او را مخاطب بت ها مي ناميدند:
و قال الملا قوم فرعون اتذر موسي و قومه ليفسدوا في الارض و يذرک و الهتک
«الاعراف - 127»
سران رژيم فرعوني (به او) گفتند: آيا  موسي و پيروانش را آزاد مي گذاري تا اخلال گري و فساد انگيزي کنند و تو را و خدايانت را کنار بگذارند؟
ولي هم فرعون و هم باند تبهکار او بخوبي آگاه بودند که آن «خدايان» - يعني همان بت هاي بيجان - پوششي و توجيهي براي خداوندگاري فرعون و اطرافيانش بيش نيستند بت بي جان در حقيقت، بهانه خدائي کردن بت هاي جاندار است. لذا کاملا منطقي بود که وي در پاسخ اين دعوت - دعوت به خداي يگانه اي که گرداننده و شکل پرداز آسمان
**صفحه=65@
و زمين، و پروردگار همگان و اختيار دار مشرق و مغرب است. موسي را به زندان و قتل و ياران او را به سخت ترين شکنجه ها تهديد کند:
قال لئن اتخذت الها غيري لاجعلنک من المسجونين
«الشعرا - 29»
فرعون گفت: اگر معبودي بجز من اختيار کني بطور حتم ترا در زمره ي آن زندانيان (که از وضع آنان در زندانهاي من باخبري) قرار خواهم داد.
قال سنقتل ابنائهم و نستحيي نسائهم و انا فوقهم قاهرون
«الاعراف -126»
فرعون (در پاسخ مشاورانش که او را بشدت عمل و خشونت در برابر موسي و بني اسرائيل تشويق مي کردند) گفت: پسرانشان را قتل عام خواهيم کرد و زنانشان را زنده خواهيم  داشت و ما بر آنان مسلطيم.
لاقطعن ايديکم و ارجلکم من خلاف ثم لاصلبنکم اجمعين
**صفحه=66@
اعراف-123
فرعون به جادوگراني که برخلاف انتظار او به موسي پيوسته بودند گفت هم اکنون دست و پايتان را از دو سو قطع مي کنم و همگيتان را بردار مي آويزم.
چنين خشونت ها و سختگيري هائي در برابر نام «خدا» و پيام توحيد، تنها بدين علت است که اين پيام بند گسل، به معناي:
پذيرش خدا براي حاکميت بر زندگي است... يعني نفي هر مدعي ديگر... و صلاي بندگي اوست... يعني گسستن هر بند ديگر...
... و اين است روح توحيد و پرطپش ترين ابعاد آن.
**صفحه=67@
اين مقاله متن گفتار استاد ارجمند خامنه اي است که در شب شانزدهم خرداد 1358 در کانون فرهنگي اهواز ايراد شده است.
درست فهميدن اسلام
**صفحه=69@
بسم الله الرحمن الرحيم
درست فهميدن اسلام
از اينکه برادران و خواهران در اين ساعت ديروقت شب تشريف آورديد اينجا و اين مجلس دوستانه و صميمانه را ايجاد کرديد و اين فرصت را به بنده داديد که بتوانم شماها را ببينم و از شما بشنوم و به شما بگويم و کلا قدري با هم در زمينه ي مسائلي که امروز مورد نياز همه ي ماست پيش برويم از همه ي شما تشکر مي کنم و از اينکه مقداري دير شد و نتوانستم بخاطر برنامه هايي که داشتيم زودتر بيايم معذرت مي خواهم، قبلا هم ظاهرا مجلسي داشتيد و ديداري و سخنراني و دوست مي داشتم که شرکت کنم در آن مجلس و مقداري با هم باشيم که متاسفانه باز هم نشد.
شايد بطور حتم و به جرات بشود گفت آنچه که ما امروز در برابر خودمان مي بينيم و فضايي که آنرا لمس مي کنيم تعبير واقعي و ملموس رؤياهاي تعبير ناشدني ماست. نه شما و نه ما و نه هيچکس توي اين مملکت فکر نمي کرد که روزي را
**صفحه=70@
بتوانيم ببينيم که برادران و خواهران در يک فضاي آزاد بتوانند دور هم بنشينند و احساس کنند که کنترلي نيست، مراقبتي نيست، شدت عملي نيست، فشاري نيست و نميتوانستيم فکر کنيم که روزي خواهد شد که جمهوري اسلامي، يعني حکومتي که در خط نظام اسلامي است و در جهت استقرار نظام عدل الهي است برقرار بشود اين رؤيا امروز تعبير شده است و ما را در مقابل مسائل بسيار حساس و مهمي قرار داده است.
تا ديروز، همه ي ما، هم شما و هم برادران و خواهران ديگر شما، در سراسر ايران به مسائل از ديد انسانهائي که مسئوليت محدودي دارند نگاه مي کرديم و موضعمان را بر اساس اينچنين مسئوليتي و تکليفي انتخاب مي کرديم.
رژيم جباري بر سر کار بود، مسئوليتها همه بر دوش او بود و ما مسئوليت داشتيم که با او مبارزه کنيم، البته معتقد بوديم و هستيم که يک مبارزه بايد حتما بر مبناي يک خط فکري مشخصي انجام بگيرد و اگر مبارزه اي باشد بدون اينکه يک خط فکري معين و مشخصي او را راهنمائي بکند اين يک مبارزه بنيادي و اصولي نخواهد بود. بهرحال معتقد بوديم که بايد با آن دستگاه مبارزه کرد و مبارزه مي کرديم و مسئوليت ما همين بود که تحمل رنجها و آلام اين مبارزه را بکنيم و آن دستگاه را ساقط کنيم.
**صفحه=71@
مسئوليت امروز ما:
امروز مسئوليت همه ي ما با گذشته متفاوت است نه فقط مسئوليت، سنگين تر است. نوع مسئوليت با آن روز تفاوت دارد. همان مسئوليتي که از نظر اصولي بر دوش آن رژيم و آن دستگاه بود امروز بر دوش همه ي ماست. هيچ کدام از ما شايد جزء دستگاهها و ارگانهاي حاکم اين کشور نيستيم.
اما مسئله اين است که مسئوليت اداره ي اين کشور و هدايت اين کشور و تداوم دادن به اين جنبش بر دوش تک، تک ما است.
خواهران و برادران! به يک اندازه در اين مسئله مسئول و مکلف و ملتزميم.
امروز ما نمي توانيم از موضع يک فرد با يک جمع غير مسئول حرف بزنيم و عمل کنيم. خيلي متفاوت است وضع آن انساني که از جايي عبور مي کند و مي بيند که يک انبار کالا دارد مي سوزد که البته مکلف است در حد وسع و قدرت مانع از اين بشود که اين انبار و اين متاعها و کالاها از بين برود، با وضع آن انساني که همين انبار کالا را به او سپرده اند، اين تکليف مضاعفي دارد. نوع مسئوليتش با مسئوليت آن نفر اول فرق دارد.
البته در جهان بيني اسلام، انسان اساسا يک فرد
**صفحه=72@
مسئول است و اين يکي از عناصر سازنده انسان است. انسان فقط موجود انديشمند، با اراده، با انتخاب، با ابتکار نيست، مسئوليت و تکليف هم يکي از عناصر سازنده و از ويژگيهاي انسان است. اما مسئوليتها انواع متفاوتي دارد و ما امروز دچار دشوارترين و سخت ترينش هستيم. اندکي درباره ي اين مسئوليت بيشتر فکر کنيم و بحث کنيم.
آنچه به نظر مي رسد اين است که: اين مبارزه ادامه پيدا کند. همه ي ما مي دانيم که قطع سلطه هاي اقتصادي و فرهنگي به اين آساني که سلطه ي سياسي را قطع کرديم ميسور نيست. همه مي دانيم که اين سگهاي ولگردي که اطراف اين سفره مي گشتند و مي خوردند و مي چاپيدند و امروز بناچار دور شده اند به اين آساني دست بردار نيستند. همه مي دانيم که با صدها رشته ي استثمار، ملت ما بسته و به زنجير کشيده شده است و شايد همه مي دانيم که همان اندازه اي که قطع  سلطه ي سياسي آسانتر از قطع  سلطه اقتصادي است. قطع سلطه اقتصادي آسانتر از قطع سلطه ي فرهنگي است. پنجاه سال سال روي فرهنگ ما کار شده، پنجاه سال روي مغز و ادراکات و احساسات ما کار شده و ما امروز محصولي هستيم از پنجاه سال کار تباه گر. بايد خودمان را اصلاح کنيم. همه ي اينها زمان مي خواهد، همه ي اينها کوشش و تلاش مي خواهد، همه ي اينها مبارزه مي خواهد و همه ي اينها تکليف مي آورد. اين تکليف ماست اما مسئله اينست که اين
**صفحه=73@
مبارزه را ما بر چه معياري، با چه ضابطه اي، بر چه مبنائي مي خواهيم دنبال کنيم. ما يک جمع انساني بي ايدئولوژي نيستيم که راهنماي ما فقط يک انگيزه يا گرايش ناسيوناليستي باشد ما مردم فلسطين نيستيم که خانه ي ما را گرفته باشند و ايدئولوژي ما خانه ي ما باشد. ما معتقديم و مدعي هستيم که تفکر اسلامي  و انديشه ي اسلامي در ميان ما آن عمقي و آن اصالتي را دارد که به درستي و راستي بتواند يک مبارزه اجتماعي، يک جنبش  انقلابي را هدايت کند و پيش ببرد، ويران کند و بسازد. ما به همين دليل است که همواره گفته ايم که با ايدئولوژي هايي که در ريشه ي جهان بيني با ما مخالفند نمي توانيم وحدت نيرو داشته باشيم. الان هم مي گوييم. از مدتها پيش از اين، عقيده مان همين بوده و هست، ما با اصحاب ايدئولوژي هاي مادي و جهان بيني هاي الحادي مبارزه نکرديم، باز هم نمي کنيم. يعني جنگ را ما شروع نمي کنيم. اما هميشه معتقد بوديم و هستيم که با اين ها نمي توانيم نيروهامان را يک کاسه کنيم. اين تصور غلط به ما خيلي  ضربه زد که فکر کنيم مي توانيم نيروهامان را با آنها يک کاسه کنيم و با آنها متحد بشويم تا به چيزي که آنرا هدف مشترک پنداشته ايم برسيم.
تصور ساده لوحانه و سهل انگارانه اي بود که مدت زمان طولاني بر ذهن ما حاکم بود. البته تجربه ها ما را بيدار کرد
**صفحه=74@
و اکنون مدتهاست که عناصر هوشمند و مبارز و فعال ما در همه ي قشرها اين درس را خوب آموخته اند. دليلش اين بود که مبارزه ي ما هرگز يک مبارزه ناسيوناليستي خشک و خالي نبوده است. البته ما مي خواسته ايم ايران را آزاد کنيم، رستگار کنيم نظامي که ازاد  باشد بر روي ويرانه ي نظام استعبادي و استبدادي و استثماري پيشين بسازيم. ما مي خواسته ايم مستضعفين به امامت برسند. ليکن امامت با امت همراه است و امت يعني آن جمعي که داراي جهت گيري واحد است. اين جهت کدام است؟ جمعي که بسوي آن جهت حرکت مي کنند و تلاش مي کند اين تلاشش بر چه معياري است؟ بر چه ضابطه اي است؟ اينها مسائلي است که اسلام بايد براي ما روشن کند. ما ايدئولوژيمان اسلام است.
طرح مسئله اسلام در امروز و ديروز در يک جهت  با هم مشترک است و آن اينست که بايد سعي کنيم براستي اسلام را بشناسيم. کوشش نکنيم که تفکرات اسلامي را بر معيارها و ضابطه هاي غير اسلامي منطبق کنيم. اين يک اصل بسيار مهم است و اگر کسي امروز هم اين اصل را درست و از بن دندان درک نکرده باشد و نفهميده باشد بايد گفت که خيلي دير فهميده و دير مي فهمد. اسلام را سعي کنيم با شيوه درستش بشناسيم.
بگذاريد يک قدري اين مسئله را بيشتر بشکافيم:
**صفحه=75@
مي دانيد، ما سالها دچار تحريف بوديم. اگر نگويم در همه ي مفاهيم و واژه هاي فرهنگ اسلام بايد بگويم در بيشتر آنها درکمان و فهممان دچار تحريف شده بود. ما صبر را نمي فهميديم، عبادت را نمي فهميديم، توحيد را نمي فهميديم نبوت را نمي فهميديم، جهاد را نمي فهميديم، همه ي اين واژه ها را در قرآن و متون اسلامي مي خوانديم، اما مفهومي که از اين واژه ها در ذهن ما نقش مي بست آن مفهوم ناب اسلامي نبود، يک چيز آميخته و ناخالص بود.
علت چه بود؟ علت اين بود که در طول قرنها اين فرهنگ اصيل اسلامي به سبب آميختگي اش با سنتها، با عادات با غرض ورزيها، با جهالتها تبديل بيک شيئي ديگر شده بود. درکي که ما از مفاهيم اسلامي و واژه هاي اسلامي داشتيم با آنچه مسلمان صدر اسلام از آن مي فهميد بسي متفاوت بود، بعد خوشبختانه فرهنگ نوين جهاني مشرق زمين که با همه ي نقائصش بهرحال يک تکاني به مغزها و ذهنها داد و بايد بگويم که از دوران جنبش عظيم اسلامي و اصلاح طلبانه ي سيد جمال الدين آغاز شد ما را با حقيقت اسلام آشنا کرد. ما را به آن مفاهيم واقعي اسلام نزديک کرد. به ما در فهم درست اسلام کمک کرد. روشنفکران ما بر روي خط افتادند. تدريجا پيش رفتند و پيش رفتند ناگهان ديديم اسلامي که مثلا بيست سال، سي سال، پيش مي فهميديم با آنچه که حالا داريم
**صفحه=76@
مي فهميم زمين تا آسمان فرق دارد. عوامل گوناگوني به ما در اين تغيير مسير  و در اين تحول ذهني و فکري ياري داد. مقصود من اين يک کلمه است که مي خواهم از آن استنتاج کنم. در گذشته چرا اسلام درست فهميده نمي شد؟ علت عمده و اصلي و شايد مهمترين علت اين بود که تفکرات اسلامي با فرهنگهاي گوناگون ديگر و غالبا بيگانه از روح اسلام آميخته مي شد. متفکر اسلامي با زمينه ي ذهني غلط وارد اسلام مي شد، پس اسلام را غلط مي فهميد. متفکر اسلامي با ذهن آميخته به تفکرات متکلمين مثلا: اشعري يا معتزلي وارد اسلام مي شد، با ذهن آميخته به تفکرات فلسفي يوناني وارد اسلام مي شد و اسلام را يک چيز ديگري مي فهميد و تدريجا کار به جايي رسيد که اسلام انقلابي صحنه گردان، اسلام ابوذرساز و سلمان ساز، اسلامي که پيامبرش و علي اش نصف بيشتر عمرشان را در ميدانهاي پيکار گذرانده اند و يک لحظه با ظلم کنار نيامده اند، اسلامي شد در خدمت ظلم، اسلامي شد مؤيد همه ي بديها و کجي ها و توجيه کننده ي همه ي نابسامانيها. يعني اسلام صد و هشتاد درجه جهتش را عوض کرد.
عين همين مسئله در زمان خود ما يعني از حدود بيست و پنج شش سال پيش، سي سال پيش به اين طرف تکرار شد و اين يک مسئله بسيار مهم و يک حقيقت بسيار تکان دهنده ايست که همه ي ما بايد به آن توجه داشته باشيم.
**صفحه=77@
شما مي دانيد گرايش روشنفکرانه ي مذهبي عمدتا از سالهاي دهه ي سوم و شتابش از سالهاي دهه ي چهارم اين قرن شروع شد. در مشهد، در تهران و بعضي شهرهاي ديگر متفکريني، معلميني پيدا شدند که نسل جوان را به طرف اسلام واقعي، اسلام روشنفکرانه هدايت مي کردند و سوق مي دادند. اين حرکت تا سالهاي حدود 40 شتابندگي خاصي پيدا کرد، در اين سالها آن چهره هاي اصلي که نقش هاي مهمي داشتند چندان زياد نبودند معروفترينشان را مي توان به اين شرح نام برد: علامه ي طباطبائي، آقاي محمد تقي شريعتي (پدر مرحوم دکتر) آقاي طالقاني، مرحوم شهيد مطهري، مهندس بازرگان و اينها را بايد جزو پيشکسوتهاي تفکر نوين اسلامي دانست. اينها هر يک در يک بعد خاص، انصافا معلمين اوليه اند نمائي که اينها از اسلام ارائه مي دهند همان چيزي است که بعد از يک خواب طولاني نشانگر و نمايشگر يک بيداري است، يک جهش است، و لذا يقينا تصادفي نبوده است که اغلب اينها يا همه شان در زمان اوج فعاليتشان بنوعي مورد اتهام عقيدتي قرار گرفتند، اما جوانها در آغوش اينها پرورش پيدا کردند. درست همزمان با نهضت و تحول فکري که اين بزرگ مردها ايجاد مي کردند.
فعاليتهاي ايدئولوژي الحادي و مادي هم در نهايت توسعه و تلاش و شتاب مشغول کار بود و بايد بگويم به مراتب
**صفحه=78@
وسيعتر از تلاشي که متفکرين و روشنفکران مذهبي مي کردند، به مراتب کارشان هم آسانتر بود. يک متفکر اسلامي بايد مي نشست در آيات قرآن ساعتها تدبر مي کرد، مطالعه مي کرد، از تجربياتش، از مبارزاتش، از مطالعاتش استفاده مي کرد تا معناي يک آيه را مي فهميد سطري، صفحه اي در مورد آن آيه و يا سوره و يا يک واژه ي قرآني مي نوشت. اما آن روشنفکر نويسنده ي مادي و مثلا مارکسيست احتياج به اين همه فکر کردن نداشت. شما برداريد نوشته هاي مارکسيستي فارسي را بخوانيد، غالبا ترجمه ي متون خارجي است: ترجمه ي متون انگليسي، متون فرانسه، متون آلماني و غيره...
لذا کار آنها آسانتر بود، ترجمه هميشه آسانتر از نگارش و تحقيق است، مخصوصا اگر نويسنده و محقق بخواهد کار تازه  و متيني ارائه بدهد. و لذا با وجود تلاش مخلصانه ي متفکرين اسلامي، حجم کتابهاي ضد اسلامي يا غير اسلامي بطور عجيبي زياد شد و ناگهان نسل جوان آن روز را در برابر تعداد کثيري از نوشته هاي رنگارنگ الحادي قرار داد. آنکسي که في المثل در سال 35 مي خواست افکار اسلامي را با منش اسلامي درک کند در کتب خانه ي ايراني و در فضاي ذهني اين مرز و بوم برخورد مي کرد به کتابهاي متعددي از اقتصاد مارکسيستي، تاريخ مارکسيستي، فلسفه ي مارکسيستي. بدون آنکه معادل اينها را از اسلام در اختيار داشته باشد.
**صفحه=79@
اگر ده تا ترجمه ي مارکسيستي درباره ي تاريخ يا درباره ي اقتصاد وجود داشت در مقابلش حتي يک جزوه درباره ي تاريخ و درباره ي اقتصاد از سوي متفکرين اسلامي نوشته نشده بود، زيرا حرکت روشنفکري عميق و جدي (همانطور که گفتم) هنوز تازه پديد آمده بود و فرآورده هاي چشمگيري نداشت. در مصر و در هند البته زودتر از ما شروع شده بود و کمابيش ترجمه فارسي کتابهاشان در دسترس قرار داشت. ليکن مصريها و هنديها هيچکدام آن پيچيدگي ذهن ايراني را نداشتند که نوشته جاتشان بتواند اين خلا را پر کند. البته حق سبقت از آن هنديها و مصريها است که از لحاظ بينش روشنفکرانه اسلامي از ما جلوترند (و فراموش نکنيم که هم در هند و هم در مصر اين حرکت نوين اسلامي مرهون سيد جمال الدين ايراني است حالا به آن مسئله کاري نداريم، خوب است جنبه هاي ناسيوناليستي را کنار بگذاريم!).
اما نوشته ها و تفکرات اسلامي غير ايراني آن جوري نبود که ذهن کاوشکر را سيراب کند. نتيجه آنکه روشنفکر مسلمان در اوائل تکون فکر اسلامي برخورد مي کرد با يک فضاي ذهني مارکسيستي. نه رنگ ذهن بسياري از اين روشنفکران، نه  رنگ مارکسيستي شد، مسلمان بودند. حتي ضد مارکسيسم بودند و سعي مي کردند  تفکرات مارکسيستي را طرد کنند، اما يک جايي بالاخره در چار آن زمينه ي ذهني غلط مي شدند. اين
**صفحه=80@
يک مسئله است و مسئله بسيار مهمي است، يعني جامعه ي روشنفکر اسلامي دچار همان بلائي شد، به همان دامي افتاد که گذشتگان ما يعني متفکران اسلامي در قرنهاي قبل به آن دام افتاده بودند، دام آلودگي ذهني به نهادهاي فکري غير اسلامي» نهايت آنکه يکروز آن نهادها فلسفه ي يونان بود، تفکرات کلامي اشعري و معتزلي  بود، يک روز هم تفکر الحادي فلان ايدئولوژي بود. همه ي اين روشنفکران هم اسلامي فکر مي کردند، همه هم مي خواستند قرآن را ترجمه و تفسير کنند، همه هم از هر گونه گرايش الحادي حتي وحشت مي کردند اما در نهايت گوشه هايي دست و بالشان گير مي کرد و در بسياري از مباني دچار مي شدند. اين يک واقعيت است، اين واقعيت را بپذيريم.
يادم نمي رود در يکي از شبهاي بسيار خاطره انگيزي که در آخرين ماههاي زندگي مرحوم دکتر شريعتي در تهران يک ديدار جمعي داشتيم و يک صحبت دسته جمعي (که متاسفانه از آن کساني که در آن ميزگردها که آن روزها مکرر اتفاق مي افتاد صحبت مي کردند فقط بنده هنوز زنده ام) مرحوم مطهري  و مرحوم دکتر، بحثهاي مفيدي مطرح مي کردند و برادران و خواهراني آنجا بودند و ضبط مي شد. در آن دوران اختناق سياه، اين از جمله ي کارهائي بود که مي شد کرد. بهر حال يک چيزي بود. در آنجا اين جمله را مرحوم دکتر گفت و اين حرف
**صفحه=81@
از او خيلي جالب بود و به نظر من بسيار مناسب و شايسته مي آمد که اين را دکتر شريعتي بگويد. او مي گفت که: امروز ما در حال يک ولايت فکري هستيم. آن نطفه ي انديشه ي باز يافته ي اسلامي امروز دارد بسته مي شود، در اين مرحله لازم است که هر گونه رگه ي بيگانه را از اين نطفه دور کنيم. مي گفت اين غلط است که کسي بنشيند بگويد: آيا  اسلام چند درصد با مارکسيسم اشتراک دارد و چند صدر جدائي؟ مي گفت اصلا طرح اين قضيه غلط است. بايد فرض کنيم هيچ اشتراک ندارد. بايد فرض کنيم هيچ چيزي بين آنها وحدت ندارد، اصلا نگاه نکنيم که فلان مکتب چه مي گويد، نگاه کنيم اسلام چه مي گويد ما امروز در دوران بازيابي اسلام هستيم، ما داريم اسلام را کشف مي کنيم، اين نيروئي بود در طبيعت که قرنها مي گذشت و ما آنرا درست کشف نکرده بوديم. بگذاريد من يک مثال بزنم. نفت تازه کشف نشده است، اين ماده طبيعي از قرنها پيش کشف شده و مورد استفاده بود، آن معادن خيلي سرشار و لبريز به سطح زمين مي رسيد، گودالهائي حفر مي کردند، نفت جمع مي شد و آنرا بر مي داشتند از آن استفاده هم مي کردند. پس نفت را بشر قرنها پيش کشف کرده است. اما اکتشاف نفت بوسيله ي بشر در آن قرنها، خيلي متفاوت است با کشفي که بشر امروز از نفت کرده است. بشر آن روزها نمي توانست بنزين هواپيما از آن بسازد، آنروز ديگر اينهمه
**صفحه=82@
مواد گوناگون و ابزار و آلات و حتي مواد پروتئيني از نفت نمي توانست درست کند. اين يک کشف تازه است. نفت همان نفت است، اما بشر آنروز نمي توانست بدرستي آنرا بفهمد.
ما امروز نسبت به اسلام در يک چنين وضعيتي هستيم: اسلام همان اسلام است، نبوت همان نبوت است، توحيد همان توحيد است، اما چيزي که ما امروز از توحيد از نبوت مي فهميم بکلي متفاوت است با آن چيزي که پنج قرن قبل مي فهميدند. اگر ما نسبت به بعضي از گذشتگانمان به نظر اعتراض نگاه مي کنيم و مي گوئيم چرا  آنها اسلام را با آن عمقش، با آن شمولش، با آن استحکامش، با آن ترقي خواهي اش نمي فهميدند؟ اين اشکال بر خود ما هم وارد خواهد بود، اگر امروز اسلام را با آن خلوصش. با آن صفايش، بصورت اسلام ناب و بي شائبه نفهميم. پس بايد کوشش کنيم اسلام را درست بفهميم. زمينه ئي در ذهن خود از فرهنگ ها و ايدئولوژي هاي بيگانه براي فهم اسلام بوجود نياوريم، اسلام را با رگه هاي بيگانه نياميزيم و خلاصه «اسلام» را بفهميم و نه چيزي ديگري را بجاي آن.
من صحبت ديگري مي خواستم بکنم، بحث به اينطرف کشيده شد و صحبتمان در اينجهت آمد و چه بهتر! به هر صورت امروز تکليف ما اين است که از اسلام به عنوان يک ايدئولوژي جهت بخش و راهنما استفاده کنيم. اسلام را با
**صفحه=83@
آن خلوص و طهارتش بفهميم و مبارزه ي خودمان را در جهت اسلام جهت بدهيم و تداوم بدهيم، اگر ما اسلام را با اين ديد و با اين برداشت و با اين نيت مورد بهره گيري و مورد بررسي قرار بدهيم آنوقت تمام موضع گيري هاي اجتماعي ما چه در مقابل حوادث، چه در مقابل اشخاص، گروهها، عقايد، ايدئولوژي ها براساس قضاوتي خواهد بود که اسلام به ما ارائه مي دهد.
ما امروز مظلوميم:
ما امروز در شرايطي هستيم که از اطراف توطئه ها و مبارزه ها و جنگهاي ناخواسته و تحميلي ما را احاطه کرده است. ما امروز مصداق واقعي اين آيه هستيم:
«اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا»
«سوره ي حج - آيه ي 38»
ما امروز مظلوميم. امروز تمام قدرتهاي سياسي بزرگ سر به جان ما گذاشته اند، همه جنگ را بر ما تحميل کرده اند. و مي کنند و در آينده بيشتر خواهند کرد و بايد منتظر باشيم. تمام قدرتها و سلطه هاي جهاني بزرگ و نيز قدرتهاي وابسته و از آن جمله، قدرتهاي ارتجاعي منطقه عليه ما بسيج شده اند و قيام کرده اند. ما به فرمان اسلام اجازه داريم که در مقابل اين جنگي که بناحق بر ما تحميل شده است متقابلا جنگ کنيم
**صفحه=84@
و خواهيم کرد. ما حق داريم در يک پيکار روياروي با همه ي قدرتهائي که با ما سر ستيزه دارند بايستيم. ما امروز مظلوميم مظلوميم بخاطر اينکه دارند به آزادي و حيثيت انساني ما تجاوز مي کنند. ما هيچ گناهي نکرده ايم جز اين که خواسته ايم خودمان را از شر اسارتها آزاد کنيم. ملت ما فداکاري کرده، جان داده، مهالک را خريده تا توانسته است خودش را نجات بدهد. قدرتهايي که نجات ما و آزادي و رستگاري ما به زيان آنها تمام مي شودسر به جان ما گذاشته اند.
بنابراين ما امروز هم مظلوميم. همانطور که  ديروز مظلوم بوديم. منتهي امروز قدرت داريم بجنگيم، ديروز اگر فقط قدرت اراده ي ما و تصميم ما کار مي کرد. امروز قدرت مادي هم داريم، سلاح هم داريم و بايد بجنگيم و مي جنگيم. در يک چنين شرايط دشوار که مبارزه بايد ادامه پيدا بکند و اگر مبارزه نکنيم يقينا باخته ايم و يقينا رفته ايم و با خودمان اسلام را هم دچار سقوط و فنا و زوال کرده ايم. در اين شرايط ايدئولوژي راهنماي ما اسلام است. هيچ چيز ديگر نمي تواند ما را نجات بدهد و ما را پيش ببرد. اينکه شما امروز ديديد که امام و رهبر عزيز ما آنطور مي خروشيد و راجع به اسلام و حفظ اسلام و اصالت دادن به اسلام نهيب مي زد، **زيرنويس=رجوع شود به متن سخنراني امام در روز پانزده خرداد سال 1358 .@ به خاطر همين بود. چون
**صفحه=85@
اگر اسلام نباشد اين مبارزه ادامه پيدا نخواهد کرد، اين مبارزه متوقف خواهد شد. اين اسلام است که بايد ما را پيش ببرد و جهت بدهد. و درست به همين دليل است که معتقديم بازشناسي اسلام و بازيابي اسلام امروز براي ما يک فريضه است البته بهيچ وجه توصيه نمي کنيم که از سنگرها به کتابخانه ها پناه ببريد، به مدرسه برويد، نه خير پيشنهاد مي کنيم که سنگرها را مدرسه هم بکنيد، سنگرها را کتابخانه هم بکنيد، الان اينجا مرکز الثقافي است، يک کانون فرهنگي اسلامي است. اينجا مي تواند سنگر هم باشد. هيچ مانعي ندارد که ما پايه هاي تلاش سياسي خودمان و در صورت لزوم تلاش نظامي خودمان، تلاش فرهنگي و فکري نيز داشته باشيم. نه تنها مانعي ندارد بلکه يک فريضه است. بر اين اساس و به مناسبت اينکه در اين فضا و اين کانون صحبت مي کنيم و برادران عزيز تدارک بيننده ي اين تشکيلات در مجلس حضور دارند و برادران و خواهران دانشجو هم در اينجا هستند و محيط کلا يک محيط فکري و فرهنگي و علمي است، من توصيه مي کنم که اين حرکت فکري و فرهنگي را هر چه پرشتابتر و پرتوانتر و خستگي ناپذيرتر کنيد و کار بر روي قشرهاي مردم و توده هاي مردم را جدي تر تعقيب نمائيد و اين جنبش را عمق بدهيد. اين جنبش انصافا در يک سطوح خيلي وسيعي بي عمق است. هيجان مذهبي و انگيزه ي مذهبي توده ها را حرکت داد، به ميدان کشاند، به ميان صحنه آورد، اما براي اينکه در
**صفحه=86@
صحنه بمانند و مقاومت کنند لازم است که اين جنبش در ذهن آنها عميق بشود و اين کار را بايد شما بکنيد. اين وظيفه اي بر دوش همه ي شما است. توصيه مي کنم در زمينه ي ايجاد کتابخانه ايجاد نوارخانه، ايجاد واحدهاي فرهنگي اسلامي، توسعه ي واحدهاي موجود کار و تلاش کنيد و باز توصيه مي کنم که از اختلاف نظرها، اختلاف سليقه ها جدا پرهيز کنيد. اختلاف سليقه ها را کنار بگذاريد، دنبال وجوه مشترک بگرديد. من تعجب مي کنم از کساني که حاضرند با افرادي که از لحاظ دارا بودن ايدئولوژي مادي و الحادي نقطه مقابل ما هستند وجه مشترکي پيدا کنند اما با برادران مسلمانشان حاضر نيستند. بگرديد دنبال وجه مشترک، مشترکات بين ما زياد است. الان شايد بتعداد افرادي  که در اينجا حضور دارند در جمع حاضر، نقطه نظرها و سليقه ها وجود داشته باشد اما بالاخره يک انگيزه ي واحدي، يک وجه مشترکي ما را اينجا جمع کرده است. اين وجه مشترک را پيدا کنيم، تقويت کنيم. اين يک هوشمندي بزرگ است، اين يک هوشمندي لازم است و امروز مسلمان مبارز انقلابي بايد اين هوشمندي را داشته باشد.
فکر مي کنم که بيش از اين ادامه ندهم و منتظر بمانم که برادران و خواهران بپرسند و بگويند.
**صفحه=87@
پرسشها و پاسخها
سئوال: (نوار مفهوم نشد)
جواب - شما فرموديد که بعد از پيروزي انقلاب، پديد آمدن اين جرياناتي  که مربوط مي شود به اقليتهاي تحت ستم يک چيز طبيعي است. بنده اين را قبول ندارم. اولا در ايران اقليت تحت ستم وجود ندارد. در ايران يک اکثريت تحت ستم وجود دارد! شما به کدام اقليت اشاره مي کنيد؟! اقليت هاي مورد نظر شما همه جزئي از يک اکثريت ستم کشيده هستند.
اگر تصور کنيد  که مردم دهات خوزستان از مردم دهات خراسان وضعشان بدتر است اشتباه کرده ايد. معلوم است که شما وضعيت روستائيان خراسان را نديده ايد. بنده به جنوب  خراسان رفته و دهات را از نزديک ديده ام. مردم دهات سيستان و بلوچستان را هم ديده ام، کپرنشينان را هم ديده ام. خوزستانها وضعشان بسيار بد است، اما نه آنچنان که بتوانند بگويند مردم روستاهاي دور افتاده ي طبس يا گناباد يا فردوس
**صفحه=88@
در مقايسه با اينها تحت ستم نيستند.
آري مردم ايران يک اکثريت ستم کشيده اند. ستمها البته  انواع مختلفي دارد و درجات مختلفي. از جرائم بزرگ رژيم جبار گذشته يکي اينست که بر اثر پنجاه سال اختناق که البته دنباله ي دوهزار و چهار صد و پنجاه سال! بقول خودشان راست يا دروغ! رژيم شاهنشاهي است مردم ما را از  آن حالت گستاخي بيرون آورده بود. آن گستاخي لازم وجود ندارد، آن سلحشوري لازم وجود ندارد  اينکه شما در ماههاي پيش از پيروزي ديديد يک هيجان عمومي بود و براستي انگيزه اش اسلام بود. البته زمينه اش فقر بود، اختناق  بود اين را منکر نيستيم اما انگيزه اش اسلام بود آنکه در دهات کشکوئيه ي رفسنجان واقع شد يک  قيام دهقاني نبود (آنچنانکه رفقاي مارکسيست تحليل مي کردند که فهميديم همه ي تحليلهايشان از قيامهاي دهقاني در تاريخ يکسره از اين قبيل است). قيامي بود براساس انگيزه ي اسلامي. يک نفر به امام خميني اهانت کرد مردم عليه او شعار دادند او که به سلاح و نشان دولتي مسلح بود به مردم حمله کرد، مردم زدند پايش را شکستند، دستگاه شاه هم آمد دشت کشکوئيه را چندين پارچه ده را به خون کشيد. انگيزه، انگيزه ي اسلامي بود والا اگر انگيزه ي اسلامي را از مردم ما بگيريد گستاخي آنکه حرکت کنند و انگيزه ي آنکه اين مظالم قومي را به قول شما مطرح کنند ندارند. علاوه
**صفحه=89@
بر اين اگر بطور طبيعي اين انگيزه ها مطرح بشود با يک توجيه ساده قابل حل است. شما اينجا خوزستان را دم دستتان داريد امتحان کنيد. به يک روستا برويد، وضع را برايشان تشريح کنيد، جهت اسلامي اين دولت وظيفه ي انقلابي مردم در قبال آن را به ايشان بگوئيد، خواهيد ديد که آنها حتي سهل القبولتر از مردم شهر هستند.
به اين دليل است که بنده وقتي هيجان هاي قومي را مي بينم دست پليد توطئه گران را در آن بوضوح مشاهده مي کنم و بدينجهت است که مي گويم يک قدري دقت کنيد در آن پيراهنهاي بلندي که وقتي درست نگاه کنيد خواهيد ديد يک غيرعرب را در برگرفته و يک بيگانه است که دارد شعار ميدهد و زبان عربي را حتي بلد نيست و (نعم) را با (نه) تشخيص نمي دهد، ما چرا تحريکات را نبينيم؟ ما قضيه ي ترکمن صحرا را از نزديک ديديم البته من شخصا بترکمن صحرا نرفتم اما اوضاع ترکمن براي من همانند نزديک است بخاطر گزارشهاي زياد و بخاطر معرفتي که از آن منطقه داشتم. در ماجراي خونين ترکمن صحرا يقينا دست توطئه گر در کار بود و ما آنانرا شناختيم.
بلوچستان را بنده بخوبي مي شناسم، ايرانشهر را بقدر مشهد و بلوچستان را بقدر خراسان. و همين حالا مي توانم نام و نشان کساني را سعي مي کنند در آنجا تحريکات به راه
**صفحه=90@
بيندازند به شما بگويم و بگويم اينها کجا بوده اند و از کدام کشورها الهام و دستور گرفته اند و مي گيرند. در همه ي التهابات کشور، نقش خصمانه ي تحريکات خارجي نمايان است. ما اين عامل خيلي واضح را بايد ببينيم.  
در پاسخ به اين سئوال که حزب در اينباره چه مسئوليتي دارد بنده معتقدم که نه فقط حزب جمهوري اسلامي و من بعنوان و يک فرد از آن حزب - بلکه همه آحاد ملت و همه ي جمعيت ها  گروههاي براستي اسلامي و ملي موظفند در مقابل اين واقعيت تلخ موضع درستي انتخاب کنند. اين موضع درست. در درجه اول بايد حل منطقي باشد و نه حل خشونت آميز، اين را همه مي فهميم. اما همه ي  ما نيز لازم است از خود سئوال کنيم که اگر ما به جاي شخصي با هيئتي باشيم که مسئول حفظ تماميت ارضي و استقلال اين کشور است و اگر ضايعه و خسارتي براي ملت و مملکت پيش بيايد او در  برابر تاريخ مسئول خواهد بود، در قبال اين حوادث توطئه آميز چه خواهيم کرد؟ آيا در آنصورت حق خواهيم داشت ميدان را در برابر تهاجم سياسي  و احيانا نظامي دسيسه گران خالي بگذاريم و به بهانه هاي پوچ و واهي اجازه بدهيم دشمن اسلام و ايران هر چه ميخواهد بکند؟.
اگر ما وقتي در مقابل يک توطئه قرار مي گيريم قاطعيت بخرج ندهيم  هيچکس جز خودمان را ملامت نبايد بکنيم.
**صفحه=91@
بنده باز هم تکرار مي  کنم: در حال حاضر در اين منطقه تکليف شما خيلي سنگين است، شما اکنون در اين منطقه هستيد و در صف مقدم قرار داديد، شما  در خط آتشيد، بايد قاطعانه اقدام  کنيد، بايد ذهنها  را توجيه کنيد، بايد توطئه ها را برملا کنيد، توطئه گر هميشه خارجي نيست، همانطور که امروز عصر در مسجد گفتم: نفاق، يک جريان  اجتماعي است و نه فقط يک خصلت خودي يعني دورو بودن و بخش مهمي از گرفتاري هاي امروز ملت ايران ناشي از همين جريان نفاق است. نفاق آن جريان سياسي است که وضعيت انقلابي اسلامي را بخاطر اينکه با خودخواهي هايش، با خودمحوري هايش سازگار نيست، تحمل نمي کند و در صدد است به هر قيمتي شده به آن ضربه بزند. البته صريحا هم نمي گويد من دشمن هستم، نمي گويد ضد انقلابم، مي گويد من انقلابي ام و علي الظاهر در انقلابي بودن وضعيت موجود، خدشه مي کند اما در باطن کاري جز آنچه دشمنان داخلي و خارجي انقلاب مي خواهند و مي کنند نمي  کند از چيزهايي که مايه ي تاسف شديد ماست اينست که يک عده جوانهاي صادق مخلص بي غرض که داراي تفکر مارکسيستي مي باشند بايد آلت دست مزدوران و مخالفاني شوند که عملا کارگردان هاي جريان نفاق در جامعه ي مايند. اين براي ما واقعا خيلي تاسف دارد و جدا انسان دلش مي سوزد که بعضي از اين بچه هاي بااخلاص و دردمند نفهمند چه کار دارند مي کنند
**صفحه=92@
و آب به آسياب که، مي ريزند.
باري، مسئله ي درگيري هاي اين مناطق را بنظر من از اين زاويه و از اين مقطع  بايد ديد.
سئوال:
شما ما را به عنوان افراد اين منطقه مسئول مي دانيد ولي شناخت ما را نسبت به اين مسئله يا نسبت به  مسائل منطقه تا حدودي تخطئه مي کنيد. من مي گويم که اين مسائل عمومي بعنوان فردي از اين منطقه  مطرح شده بصورت خيلي شديدتر اما در اين رابطه من چکار مي توانم بکنم؟ من مي دانم که برخورد مسئلوين با اين مسئله به آن دامن مي زند  و اين مشکل است چکار بکنم، من در اين مورد بعنوان يک فرد مسلمان احساس مي کنم در بعضي از موارد حتي شخصي... (نوار  فهميده نشد) مثلا ما رفتيم به يک منطقه اي که مردمش صد درصد عرب بودند و افراد شناخته شده اي دارند که مي توانستند مسئوليتي اختيار کنند، افراد  مجاهد، افرادي که حتي از نظر موقعيت اسلامي شناخته شده هستند و پيشنهاد  کرديم که اينها را بخشدار بکنند. ولي يکنفر را که فرض کنيد تازه از آمريکا آمده آنجا بخشدار کرده اند که حتي نمي داند آن شهر کجاست! اين مسائل باعث مي شود که ... (نوار فهميده نشد).
ما مي خواهيم از اين مسائل جلوگيري شود.
**صفحه=93@
جواب- من البته تشخيص شما را به اين وجه تخطئه نمي کنم، من مي گويم به آن عامل ديگر - عامل توطئه گر - هم توجه کنيد. اين که شما مي گوئيد، هم عامل ديگري است که در کنار آن وجود دارد.
تخطئه کردن و سرکوفت زدن به قوميتها، مثل ناديده گرفتن و اهانت کردن به مذاهب است يعني عملي تحريک آميز و اختلاف افکن است و اگر کسي از بلند پايگان دولت چنين کاري را عمدا يا سهوا بکند تاثير بزرگي در ايجاد تفرقه ميان صفوف ملت خواهد داشت و به حوادثي از اين قبيل نيز منتهي خواهد شد و بنده  به هيچ وجه چنين ضمانتي براي  خودم قرار نداده ام که بنشينم اينجا و از کارهاي دولت موقت يکسره و صد در صد دفاع کنم.
پس  من تاثير آنگونه اقدامات يا گفته ها را در پديد آوردن ناآرامي  هاي قومي منکر نيستم، آنچه من مي خواهم بگويم و روح حرف اينست که در زمينه ي مسائل اختلاف، قوميت، و مذهب، عامل اصلي يعني دست توطئه گر  خارجي و منافق داخلي را از نظر دور نداريد. اين سخني است با شما و سخني است با مسئولان دولتي که در کنار آن عامل  اصلي بهانه هاي ديگر را به دست خودشان ايجاد نکنند. و اما شما تکليفتان بنظر من کاملا روشن است. دو کار بايد بکنيد: يکي آنکه قبلا گفتم: توجيه ذهنهاي بي خبر، روشن کردن وضع،
**صفحه=94@
پرده برداري از توطئه ها و افشاگري... و کار دوم: تماس با مسئولان، توجيه آنها، نصيحت به آنها، و تذکر اين مطلب که بهانه انگيزي آنها در عاقبت يک فتنه انگيزي است که دودش از جمله به چشم خود آنها مي رود.
سئوال - مسلم شد که يک مبارزه اصولي  بايد مبتني بر يک ايدئولوژي باشد و با توجه به اينکه مبارزه ي ما بايستي ادامه پيدا کند و يک امر طبيعي در جريان مبارزه يا در جريان زندگي اين است که برخورد افکار و آراء و وقايع و حوادث وجود دارد و از طرفي تبعيت از ايدئولوژي در مبارزه و مسئله لزوم انطباق هر عمل با ايدئولوژي، اينها همه را مجبور مي کنند به اينکه بيائيم يک ملاک درستي را مشخص بکنيم. و اينکه مطمئن بشويم اين مبارزه ي ما اساس ايدئولوژي ما است يعني دقيقا مطابق با قرآن و عمل در چهارچوب احکام الله است. حالا اينجا سئوال اصلي اين است که با توجه به اينکه در حال حاضر برداشتهائي مختلف از اصول اسلام وجود دارد و راه حلهاي مختلفي ارائه مي شود. مثلا يک جا ما مي بينيم توبه را «عذر تقصير به پيشگاه رهبري حزب توحيدي» معني مي کنند، يا در جاي ديگر وحدت با گروهها و احزاب را براساس يکسان بودن استراتژي مي گذراند و همه هم مدعي مذهبي بودن هستند. با توجه به اينگونه تفسيرها و نگرش هاي متناقض، ملاکي مي خواهيم در دست باشد تا بفهميم که اين اصل منطبق با قرآن و اسلام
**صفحه=95@
است و آن يکي نيست و اين عمل در چهارچوب اجراي احکام الله است يا نيست؟ حالا شما ملاک را روشن بکنيد که کداميک از اين حرفها درست است، کداميک از اين برداشتها و کداميک از اين راه حلها در برخورد با مسائل و در برخورد با افکار مي توانند براي ما يک راه حل الگوئي باشند؟
جواب: خيلي متشکر از اين برادر که سئوال بسيار خوبي را مطرح کرد. سئوال ايشان بطور خلاصه اين است که برداشتها از اسلام متفاوت است. همه آيه ي قرآن مي خوانند و هر کدام به نحوي معنائي مي کنند، يکي بنحوي معنا مي کند و به نحوي برداشت مي کند و يکي بنحوي ديگر، کدام درست است؟ سئوال جالبي است، واقعا مسئله ي مورد ابتلاء ما امروز همين است.
البته اگر بخواهيم بدنبال ضابطه و استانداردي بگرديم که بي هيچ دردسر و گفت و گو بتوانند درک درست را از نادرست  براي همه کس مشخص کند و مانند يک فرمول رياضي باشد بايد بگويم که چنين توفيقي نخواهيم داشت. اگر يافتن چنين ضابطه ئي ممکن بود هرگز تفکر نادرست بوجود نمي آمد و يا امکان پيدا نمي کرد که بماند و مورد قبول کسي قرار گيرد. اما مي توانيم شرائطي را که براي درست فهميدن قرآن لازم داريم مشخص کنيم و فقط آن برداشت ها و تفسيرهائي را بچشم قبول نگاه کنيم که از چنين شرايطي برخوردار باشد. از اين
**صفحه=96@
شرائط مهمترين و ضروري ترين اش دو تا است: اول دانستن عربي است. خيلي صاف و روشن، بنده بسياري از اين اشتباهاتي را که در تفسير آيات وجود دارد از بابت عربي نداني مي دانم. يعني مي بينم آيات قرآن را غلط معني مي کنند، يقاتلون در آيه ي قرآن با يقاتلون يک زبر و زير فقط فرق دارد. اما يقاتلون يعني کساني که جنگ بر آنها تحميل مي  شود و يقاتلون يعني کساني که جنگ مي کنند. شما ببينيد اين دو چقدر با هم فرق دارند:
اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا
«سوره حج آيه 38»
يعني کساني که جنگ بر آنها تحميل شده اجازه دارند که پاسخ بدهند چون مورد ستم قرار گرفته اند. اين را مي بينيم که آقائي برداشته معني کرده: به کساني که پيکار مي کنند اجازه داده شده... خوب، هر کسي به حق يا ناحق ممکن است پيکار کند. بديهي است که قرآن اين را نمي گويد، آيه يقاتلون است با فتح تاء نه يقاتلون با کسر تاء عربي را توجه ندارند. در اعلاميه اي که دو گروه مسلمان بوسيله ي آن با هم اعلام وحدت کرده بودند آيه ئي در اول اعلاميه ذکر شده بود که آن را غلط معنا کرده بودند. من همان وقت مي خواستم به يکي از برادران مسئول تلفن کنم و بگويم برادر اين چه جور آيه معني کردن است، الان اگر آيه را بگوئيد مي گويم که
**صفحه=97@
غلطش در کجا بود يک لغت عربي غلط خوانده و غلط ترجمه شده بود.
باري، يک متن عربي ساده را هم اگر کسي بخواهد معني کند بايد عربي فهم و عربي دان باشد. آنوقت آيه قرآن  را که فصيح ترين  و بليغ ترين متن هاست چطور مي شود بدون اطلاع کامل از زبان، معني کرد و مهمترين مسائل زندگي را از آن استفاده نمود؟ پس اولين شرط، تسلط بر زبان است که فقدان آن موجب بسياري از تفسيرهاي نادرست از قرآن و متون اسلامي شده و بر مبناي آن پايه هاي تفکري که ادعا مي شود اسلامي است. بنياد گرديده است و باين مسئله توجه کنيد و اين را چيز کمي نگيريد اين بسيار مهم است و بسياري از اشتباهات ناشي از اين است.
شرط دوم تسلط بر فرهنگ قرآني و آشنائي با مجموع قرآن است که اين نيز براي برداشت درست از آيه ي قرآن داراي تاثير زيادي است. اين برادرمان دو مثال زدند که اتفاقا مثالهاي جالبي هم هست و من نشنيده بودم: توبه را کساني معنا مي کنند به «عذر تقصير به پيشگاه رهبري حزب توحيدي» خوب اگر کسي آيه قرآن را در مورد توبه در همه جاي قرآن خوانده باشد، مثلا «توبوا الي الله، سوره نور آيه 31» توبه کنيد به سوي خدا (نه بسوي رهبري حزب توحيدي) يا «اني تبت اليک» پروردگارا من به سوي تو توبه کردم...
**صفحه=98@
بخوبي مي فهميم که مرجع توبه خدا است و نه غير او. چون همان زمان که اين آيه ها نازل شد، حزب توحيدي بود و يک رهبر هم داشت، و آن پيغمبر بود. نگفته است توبوا الي الرسول يا تبت الي الرسول گفته است الي الله. خوب، کافيست که کسي  همين يکي دو آيه را در مورد توبه به ياد داشته باشد تا بفهمد توبه معناي عذر تقصير به پيشگاه رهبر حزب توحيدي نيست، و توبه اصلا به معناي عذر تقصير نيست. اين واژه در فرهنگ اسلامي معناي روشني دارد: برگشت، «تاب» يعني برگشت، و توبه کردن يعني برگشتن از راهي که مي پيموده است. يک راه  غلطي را که کسي دارد مي رود، برگردد، اين شد توبه. ندامت که در روايات و متون اسلامي اصرار شده که توبه فقط استغفرالله گفتن به زبان نيست، بلکه استغفار به زبان، و پشيماني به دل و جبران به عمل است، يعني برگشت کامل اين معناي توبه است يعني بطور کامل و همه جانبه از آن راه غلط برگردد.
مثال ديگر اين است که يک وقت يک جزوه ي تفسير آياتي از قرآن بدست من رسيد در سه چهار سال. قبل از اين.  آيه اي بود که الان درست در يادم نيست. اما مضمون آن اين بود که اگر کفار چنين بکنند و به ظلم خودشان يا به کفر خودشان ادامه  بدهند فان الله عزيز ذوانتقام تقريبا در همين مضامين: خدا قدرتمند است و انتقام مي کشد. اينجور ترجمه
**صفحه=99@
کرده بود که: هر کس چنين و چنان بکند در دادگاه انقلابي خلق، محاکمه خواهد شد و به مجازات خواهد رسيد! اين در همان زماني  بود که آقايان منافقين چند نفر را در دادگاه  انقلابي خلق! محاکمه کرده و به مجازات! رسانده بودند. معلوم شد اين مفسر، آيه قرآن را از روي عمل سازمان منافقين معني مي کنند. اينجور ترجمه کردن قرآن بر اثر عدم تسلط به فرهنگ قرآن است و از روي ناآگاهي  به مجموعه قرآن. اين کار قرآن را خواهد برد به آن سويي که هيچ شباهتي و رابطه ئي با قرآن و اسلام واقعي ندارد، فاتحه ي قرآن را خواهد خواند! و شما وقتي نگاه کنيد مي بينيد تمام تحريف هائي که در طول تاريخ، از طرف سران و سردمداران، و قدرتمندان و اصحاب تحميل، و اصحاب تحميق انجام گرفته، همينجور کارهائي بوده است. با يک کلمه بازي کردند، معنايش را عوض کردند، يک مفهوم ديگر برايش درست کردند و در نتيجه فرهنگ اسلام را به تحريف کشانيدند. و اگر از اين قبيل بخواهيم در تاريخ پيدا کنيم زياد است.
بنابراين شرط درست فهميدن قرآن در درجه اول تسلط بر قرآن است يعني توجه به فرهنگ قرآن در مجموع و آشنائي با مجموع قرآن.
بگذاريد اينجا يک نکته ئي را برايتان بگويم: در روايات و نيز در عمل ائمه و يارانش بر روي «دوره کردن» قرآن تاکيد
**صفحه=100@
فراوان شده  است. مردم خودم ما هم مخصوصا قدما اصرار داشتند که قرآن را از اول تا به آخر بخوانند و دوباره از اول شروع و ختم کنند، در ماه رمضان که قرآن خواني رائج بود و هست، به همين رسم عمل مي شد و مردم برحسب شوق و همت خود يک يا چند بار قرآن را از اول تا آخر تلاوت مي کردند. در روايات ما نقل شده است که امام در سه روز يک دور قرآن مي خواند. اين دوره خواني قرآن، يعني قرآن را خواندن و خواندن و باز خواندن، فکر مي کنيد براي چيست؟! چرا اين را فراموش کرديم؟ و چرا اشتباه کرديم گفتيم که آقا بجاي اينکه يک جزء قرآن بخواني ده تا آيه را صد بار بخوان؟ از آن اشتباهات بسيار بزرگ و از آن حرفهاي من درآوردي و چرند  روزگار يکي اين بود. اينکه مي گفتند قرآن را مرتب بخوان، هر روز بخوان، پشت  سر هم بخوان تا  تمام کني و باز از سر بخوان، براي اين  بود  که برمجموع قرآن مسلط بشوي، تا  وقتي مي خواهي يک آيه را معنا کني اينجور دچار اشتباه نشوي. فرهنگ قرآن را در مجموع بداني چيست! و ما از اين نکات ريز متاسفانه غفلت کرديم، از خود اعمال سليقه کرديم فکر کرديم که ما قرآن را با شيوه  ي قرآن خواني را از مثلا فلان صحابي امام بهتر مي دانيم. يا حتي از امام صادق. که او گفته در ماه رمضان هر روز چند جزء بخوانيد ما مي گوئيم نه آن شيوه ي غلط است يک سوره را مثلا سوره کهف را بگير از اول تا
**صفحه=101@
آخر بخوان، باز دوباره همان را بخوان، باز سه باره همان را بخوان، پس سوره بقره چه؟! سوره هاي ديگر چه؟! سوره کهف در پاره اي از مفاهيم با سوره بقره يا بعضي از سوره هاي ديگر شبيه است وقتي اينها را کنار هم بگذاريد مفاهيم اين سوره بطور کامل بدست مي آيد. بخشي از قرآن را نمي شود منتزع از بخشهاي ديگر فهميد و به مفاهيم آن پي برد. قرآن را بايد خواند و باز خواند و تکرار کرد و هميشه خواند و مرتب هر روز خواند و پشت سر هم خواند براي اينکه انسان به فرهنگ قرآني مسلط بشود. اين  هم شرط دوم. و شرط سوم مراجعه به روايات و عمل ائمه است که خود بحث مفصلي دارد.
سئوال سوم: آيا ملاک راهنما را براساس  خط امام مي توان ولايت فقيه گرفت و آن چيست؟
جواب: ولايت فقيه در زمينه امور اجرائي است نه امور ذهني. ولايت در مفهوم خاصش به معناي پيوستگي مردم با مرکز رهبري است يعني حکومت.
توضيح آنکه ولايت در مفهوم عام، يعني: پيوستگي، به هم جوشيدگي، ارتباط وثيق دو چيز يا دو کس.
وقتي  دو چيز يا دو کس چنان بهم پيچيده شده باشند که نتوانيم از هم جدايشان بکنيم، مي گوئيم اين دو ولايت دارند. من و شما ولايت داريم يعني به همديگر پيوسته ايم.
اما به معناي خاصش ولايت، پيوستگي ما با رهبر و با
**صفحه=102@
امام است و اين پيوستگي بيشتر در زمينه هاي اجرائي است. در زمينه هاي فکري و خط فکري البته ولايت حاکم است، اما بصورت ارشاد. امام قرآن را براي ما تأويل مي کند و معارف اسلامي را با تاويل درست، تتبين مي کند. وقتي امام قسمتي از قرآن را براي ما تاويل کرد، حقيقت آن آيه را براي ما روشن مي شود. نه اينکه يک معنائي را بدوش آيه بگذارد. و چرا امام اين کار را مي تواند بکند؟ براي اينکه امام از همه کس بيشتر به فرهنگ قرآن آشنا است.
مثلا با توجه به مجموعه آيات، از کفر برداشتي مي کند، که خيلي از مسلمان نماها با اين برداشت کافر مي شوند من و شما که  با آن فرهنگ آن جور آميخته و جوشيده نيستم اين برداشت را نمي توانيم بکنيم، اين را مي گويند تاويل يعني امام آيات را تاويل مي کند ولايت در اين رابطه است.
سئوال - نظر امام درباره ي دولت چيست؟ و خواهشمنديم تحليلي از کارهاي دولت و وضع آن و وظيفه  ما در قبال کارهاي دولت ارائه فرمائيد.
جواب: خيلي متشکرم که تواضع کرديد  و از بنده خواستيد و وظيفه تان را معين کنم و حال آنکه شما وظيفه تان را بحمدالله مي دانيد و من فقط نظر خودم را عرض مي کنم. البته نظر امام درباره ي دولت کاملا روشن است. اين دولت را يعني اين رئيس دولت را امام خودش معين کرده و او را
**صفحه=103@
مرد صادق و اميني مي داند.
واقعا هم همينجور است. او را ما پيش از آنکه به عنوان يک نخست وزير بشناسيم، بعنوان يک هم فکر قديمي ساليان دراز مي شناسيم، بعنوان يک مبارز مي شناسيم. بعنوان آدمي مي شناسيم که سالها در زندان گذرانده، و به جرم انديشه اش بجرم ايده هايش، بجرم مبارزه اش، مورد قهر و عقوبت رژيم جبار پهلوي قرار گرفته است. او يک مسلمان است، يک  متفکر است و همانطور که  گفتم يکي از پيشکسوتهاي تفکر روشنفکرانه ي مذهبي است. و امام همه اينها را، مي دانست اهانت اين مرد را، عبادتش را، تقوايش را، صداقتش را، مبارزه و تلاشش را، و لذا ايشان را در سر کار گذاشت، اما بنده هم مي دانم، شما هم مي دانيد، امام هم مي داند که دولت ايشان يک دولت انقلابي نيست، و همانطور که خودشان در اولين نطق خود گفتند: يک ماشين ظريف هستند که فقط در جاده اي آسفالته حرکت مي کند، تانک يا بولدوزري نيستند که قدرتمندانه همه ي مانعها را در سر راه خود خرد و خمير مي کند و راههاي بسته را قدرتمندانه مي شکافد و مي گشايد و راه بندان هاي مصنوعي و طبيعي را از بين مي برد.
خود ايشان هم اين را گفت و مي دانست. امام هم لااقل، اينرا مي داند، لذا در آن روزهاي اول، امام خطاب به دولت گفتند: ضعيفيد آقا!! و اين يک
**صفحه=104@
واقعيت بود. اما امام هم هرگز نخواستند بيشتر از آنچه که ضعيف است دولت را ضعيف بکنند. و اين يک واقعيت است که اين دولت يک دولت ايده آل امام نيست: آن مرد نستوه انقلابي، بي رودربايستي، مستقل، قاطع، که مثل قيچي پولاد مي برد و مثل پتک بر سر دشمن فرود مي آيد. سخنراني امروز **زيرنويس=منظور روز 15 خرداد 1358 است که امام نطق تاريخي مهمي در فيضيه قم ايراد کردند .@ امام را هر کس نشنيده واقعا برود پيدا کند بشنود، اين مرد با اين روش و منش، نمي تواند دولت کنوني را بطور کامل دولت ايده آل خود بداند،  اين حقيقت روشني است. اين نظر امام. نظر بنده هم در ضمن معلوم شد. و اما اينکه تکليف ما در مقابل اين دولت چيست؟ اين يک مسئله اساسي و حساس است. تکليف ما در درجه اول اين است که: به مشکلات و دردسرهاي بيشمار اين دولت توجه کنيم، توطئه ها و کارشکني هاي روز افزون دشمنان چپ و راست را که از هر طرف دولت را محاصره کرده است ببينيم و منصفانه و واقع بينانه قضاوت کنيم و توقعات خود را با امکانات و مقدورات دولت تطبيق دهيم. ديگر آنکه صادقانه و دلسوزانه مراقبت بکنيم که اگر دولت ضعيف است، ضعيف تر نشود. زيرا بهرحال دولت ماست دولت ملت ايران است، بدليل اينکه منصوب امام است.
**صفحه=105@
زيرا اصيل و ملي و غيروابسته است، به دليل اينکه دارند با آن مخالفت مي کنند. اين برادران فلسطيني ما حرف خوبي زدند، گفتند اگر اينهمه مخالفت با اين دولت نمي شد ما در صحت انقلاب شما و اصالتش شک مي کرديم. اما اين مخالفتها مومجب شد که يقين کنيم که انقلاب شما واقعا اصيل است. و به هيچ جا و هيچ قدرت خارجي وابسته نيست. چون همه دارند آنرا مي کوبند پس به دليل آن که اصيل و مستقل است، بايد مراقبتش کرد، مراعاتش کرد، اشکالات و دشواري هاي بيشتري برايش بوجود نياورد خودش بقدر کافي دردسر دارد، آن را زيادتر نکرد. بايد به آن کمک کرد و منتظر بود که هر چه زودتر انشاء الله وظائفش **زيرنويس=منظور وظايفي است که در فرمان امام براي دولت موقت تعيين شده بود رفراندوم، تدوين و تصويب قانون اساسي انتخابات مجلس شوراي ملي، انتخابات رياست جمهوري .@ را انجام دهد و با هم روبوسي کنيم و خداحافظي بکنيم تا  دولت مستقر ثابت که انشاء الله يک دولت انقلابي باشد سرکار بيايد.
سئوال: آيا اين شرايط خاص ايران است که اين ظرافت را بر رئيس دولت تحميل کرده يا ناشي از خصوصيات خود ايشان است؟
**صفحه=106@
جواب: امام خميني هم در ايران رشد کرده و زندگي کرده، شرايط ايران ظرافت بوجود نمي آورد، شرايط گذشته ي ايران اتفاقا ضخامت و خشونت بوجود مي آورد!
سئوال: علت فقر فرهنگي و ضعف انقلاب در منطقه خوزستان عدم وجود روحانيون مبارز و آگاه مي باشد، در نتيجه قلب انقلاب که ضعيف باشد کارهاي انقلابي در منطقه بخوبي انجام نمي گيرد، در رابطه با اين مسئله چه پيشنهادي و راه حلي مي توان ارائه داد؟
جواب: بايد بگويم بنده به مسائل روحانيت اينجا بطور روشن و کامل وارد نيستم از روحانيون فقط آقاي  کرمي و آقاي موسوي را مي شناسم. جناب آقاي موسوي را از پيش شنيده بودم که در مسائل انقلابي و مبارزه فعاليت دارند و ايشان را تا امروز صبح که در فرودگاه با هم آشنا شديم زيارت نکرده بودم. فقط ذکر خيرشان را شنيده بودم. جناب آقاي شيخ محمد کرمي را از سالها پيش مي شناسم شايد بيست سال يا اقلا هفده يا هيجده سال است که ايشان را مي شناسم. جزو افاضل معروف قم بودند، و تاليفات خوبي هم دارند، البته يکي دو سال پيش شنيده بودم که در مسائل انقلابي همکاري نمي کنند. اين همه ي آشنائي با وضع روحانيت اهواز است. اما اين مسئله در خيلي از شهرستانها از طرف جوانها به ما گفته مي شود. و من ضمن اينکه فکر مي کنم بايد هميشه در اين
**صفحه=107@
مسائل راه حلهاي اصولي پيدا کرد اين راه حل هم که اگر اصولي نباشد لااقل نيمه اصولي هست بنظرم مي رسد. و آن اينکه جوانهاي مبارز و عناصر انقلابي، خيلي خوب مي توانند جوانهاي مبارز و عناصر انقلابي، خيلي خوب مي توانند روحانيوني را که زمينه ي ذهني و روحي شان آماده است، بيش از پيش بصحنه انقلاب بکشانند. اين عقيده ي من است و تجربه من، و من ديدم که همان جوانها اگر هوشياري و موقع شناسي بخرج بدهند و قدري توقعاتشان را محدود بکنند، مي توانند يک روحاني را که حالا صدي، ده، يا صدي بيست يا بيشتر لنگ مي زند، بکشانند به ميان صحنه و حتي تا حد يک پيشگام و پيشرو. و اما اگر فکر کنيم که مثلا از يک جائي يک روحاني بياوريم مو اينجا بکاريم اين کاري است خيلي دشوار و شايد برخلاف صلاح.
سئوال بعدي اين برادر اين است که: دولت در رابطه با جذب نيروهاي دانشجو و دانش آموز در تابستان براي کارهاي عمراني چه برنامه اي دارد.
جواب: برنامه جالبي که امسال هست همان جهاد سازندگي است، طرحي که از سوي امام مطرح و اعلام شد و دولت بودجه ي قابل توجهي بر آن گذاشته است. برنامه ي ديگر، طرح اردوهاي عمران روستائي است که از پيش بوسيله ي حزب جمهوري اسلامي طرح ريزي و اعلام شده بود و کلا با امکانات محدودي که در اختيار داريم فقط هزار روستا را در
**صفحه=108@
سراسر کشور زير پوشش خواهد گرفت. بهرحال يک چنين برنامه هائي هست براي جذب نيروهاي دانشجو و دانش آموز.
سئوال: شما در مورد وحدت سليقه ها صحبت کرديد يعني گفتيد: اختلاف سليقه هايي هست و اين اختلاف سليقه ها بايد کنار گذاشته شود. و در حقيقت اينرا در رابطه با واقعيات موجود گفتيد بعد هم اشاره کرديد که بعضي ها معتقد هستند که با صاحبان ايدئولوژي هاي الحادي، اتحاد داشته باشند ولي با برادران مسلمانشان نداشته باشند، بعد از آن طرف دوستانمان، يک مسئله اي را مطرح کردند در رابطه با حزب توحيدي. که البته تحليلي بود که گروه فرقان مي کند.
اين را نبايد مقايسه کرد با تحليلهائي که اگرچه اختلافاتهائي با تفکر درست دارد. اما به اين فاحشي نيست، حتي، هفتاد، هشتاد درصد ترجمه ها و تفسيرها يکي است. فقط در عمل است که گويا اختلافي وجود دارد. ولي تحليلها و تفسيرها خيلي جاها شبيه هم است. و اگر شما فکر مي کنيد اختلاف به اين فاحشي است و بعضي ها اينقدر التقاطي هستند که اصلا نمي شود با آنان وحدت کرد، پس چرا اينطرف قضيه را نمي بينيد و مي گوئيد به بعضي ها با برادران اسلاميشان حاضر نيستند دست وحدت بدهند، در حاليکه عکس اين قضيه هم صادق است و اينطرف است که نرمش دارد. و اگر شما معتقديد که اختلاف به اين فاحشي است پس صحبت از وحدت نکنيد
**صفحه=109@
ولي اگر فکر مي کنيد که اين اختلافها آن اندازه هم فاحش نيست و مي شود که اگر اختلاف سليقه هائي هست اين وحدت وجود داشته باشد پس شما هم به اين وحدت عمل کنيد.
جواب: مثالي را که آن برادرمان قبلا مطرح کردند و حالا اين برادر مي گويند مربوط به گروه فرقان است. من اصلا نشنيده بودم و نمي دانستم که اينرا کدام گروه مطرح مي کند اما بهرحال حرف بي ربطي است. و اما اينکه شما گفتيد در باره ي واقعيتها، بايد عرض کنم که با نظر به  واقعيتهاي موجود مطلب کمابيش همينجور است که گفتم، البته بنده ذهني حرف نمي زنم، يعني آنچه را که در جامعه احساس مي کنم و مي فهمم. با آن قالب ذهني مورد قبول و ايمان خودم وقتي  مقايسه مي کنم همين در مي آيد که گفتم، اما اينکه شما مي گوئيد آنطرف قضيه هم صدق مي کند، اگر مقصود آن است که اگر طرف اختلاف سليقه دارد، يک قدم مي آيد جلو، ما هم بايد يک قدم بيائيم جلو؟
اينرا من رد نمي کنم، اين درست است، اما تا جائي که به اصول، لطمه نخورد، بنده صريحا مي گويم: بر سر اصول با هيچکس معامله نمي کنيم، با هيچکس، اگر ببينيم اصول خدشه دار مي شود بايد به اصول برگرديم و آنجا شما نبايد بگوئيد پس چرا دم از وحدت مي زنيد، حق داريم بزنيم، ما ميگوئيم همه برگردند به اصول و معناي وحدت همين است. شما خواهيد
**صفحه=110@
گفت از کجا اصول، با برداشتي که شما داريد درست است؟ با آن برداشتي که من دارم درست نيست؟ بسيار خوب، اين هم حرف منطقي ئي است، ولي راه حل وجود دارد، مطرح مي کنيم تا ببينيم کداميک از دو طرف با اصول منطبق است. اگر واقعا در من و شما هر دو، اين اخلاص و صفا وجود دارد که وقتي حقيقت را مي فهميديم و اصول را شناختيم، هر دو در، مقابل آن خاضع بشويم. بسيار خوب، اختلاف برداشتمان را در مسائل گوناگون مطرح مي کنيم. تا به بينم کدام با اصول منطبق است، اين قرآن است در مقابل ما:
تبيان  کل شيء (آيه 91 سوره النحل) همه چيز را قرآن بيان مي کند پس بايد بتوانيم بفهميم، اما اگر مسئله در حد عمل هست پس اينجا بايد هر کداممان عمل کمتري داريم، از اين که عمل بهتري دارد پيروي کنيم. يعني ياد بگيريم.
و من افتخار مي کنم اگر از شما که به جاي فرزند من يا برادر کوچک من هستيد، يک چيزي ياد بگيرم و عمل کنم، البته شما با شخص من نظر نداشتيد کما اينکه من هم به شخص شما نظر ندارم. هم شما کلي گفتيد هم من. اما بطور کلي اين يک افتخاري است که انسان چيزيرا بياموزد و عمل کند. امروز يکي از بچه ها از من سئوال مي کرد:
رقابت چطور است؟ گفتم: رقابت مثبت بسيار هم خوب است، بنده خيال مي کنم گروههاي مسلمان هر که هستند
**صفحه=111@
 و با هر نامي هستند، بايد در درجه اول قبل از آنکه به بحث يا مناقشه بپردازند سعي کنند که يک بازنگري در مدرکات ذهني شان بکنند، و يک تسلطي به قرآن پيدا کنند، يک قدري به قرآن برگردند. ما بعضي از اين تفسيرها و نوشته ها را که نگاه مي کنيم بطور قاطع مي بينيم که بخشي از اين برداشتها بکلي با اصول اسلامي منافي است. حال اگر کسي مي خواهد بگويد اينها با اصول اسلامي منافي نيست، خوب بيايد بنشنيد صحبت کنيم، از خدا هم مي خواهيم که مطلب يا بر ما يا بر او معلوم شود. ضمنا برادران ديگر سئوال ندهند تا بتوانيم همينهائيکه اينجا جمع شده جواب بدهيم. من هم خيلي خسته ام. شما ها از صبح بنظرم يک ساعت هم حرف نزده ايد اما من خيلي بيشتر از اينها حرف زده ام.
سئوال: خط مبارزاتي مهندس از سال 42 مشخص است، ايشان در موضع رفرميستي است پس چرا امام بعنوان ر ئيس دولت انقلابي تعيين فرمودند؟
جواب: اين سئوال خيلي دشواري است اگر بخواهم خيلي کم حرف بزنم بايد بگويم: برويد از خود امام بپرسيد اما اگر بخواهيم يک قدري مطلب را باز کنيم  بايد بگويم که شايد همه ي زوايا و جوانب قضيه را انسان نتواند حدس بزند، يک سري مسائل هست، يک سري مصالح هست، که شايد اينرا ايجاب مي کند. وانگهي بعنوان دولت موقت بهرحال اشکالي
**صفحه=112@
نداشت. دولت دائمي که نبود.
سئوال: اطلب العلم ولو بالصين: لطفا اين آيه را تشريح کنيد، زيرا که جنبش ملي مجاهدين اکثرا در کلاس هاي ايدئولوژيکي در برابر سئوال برادران و خواهران، که چرا مارکسيسم را علم مي دانند به آيه استناد مي کنند.
جواب: اولا اين آيه نيست و روايت است و اصلا هم به فراگرفتن مارکسيسم ارتباطي ندارد. و جنبش ملي مجاهدين يا هر فرد و گروه ديگري که اين حرف را  بزند حرف درستي نمي زند.
اطلب العلم ولو بالصين: يعني اگر دانش در راههاي دوري هست برويد آن دانش را طلب کنيد. يعني جنابعالي براي فراگرفتن تکنولوژي و مسائل فني، و مسائل تجربي، هيچ اشکالي ندارد که برويد انگليس، فرانسه، روسيه، چين، ژاپن برويد و ياد بگيريد. اگر نرويد علم و دانش و فرهنگ منتقل نمي  شود و اما مارکسيسم معتقد است که اقتصادش علمي است، تاريخ اش علمي است. فلسفه اش هم علمي است. اين حرف بنظر ما بي پروپايه است. تاريخ مارکسيسم بهيچوجه علمي نيست، اقتصاد مارکسيسم هم همينطور، فلسفه هم نمي تواند علمي باشد. از دروغهاي شاخدار روزگار يکي همين است که فلسفه ي علمي باشد، بنابراين کسيکه معتقد است، مارکسيسم علم است. و بايد آنرا فرا گرفت در حقيقت
**صفحه=113@
مارکسيسم را پذيرفته است، مارکسيسم علم نيست و در بسياري از موارد برخلاف تجربه است، تحليل تاريخي مارکسيستي درباره حوادث معاصر و گذشته نشان مي دهد که اشتباهات زيادي در اين تحليل وجود دارد، تحليل مارکسيستي در زمينه عامل تحولات اجتماعي و تاريخي يک غلط مشهود است. ما اينرا ثابت مي کنيم که عامل تحولات اجتماعي آنکه مارکسيسم مي گويد نيست، پس کسيکه مي پذيرد که مارکسيسم علم است در واقع مارکسيسم را قبول کرده است مطلب ديگر اينکه علم، در اصطلاح رائج جديد همانطور که مي دانيد  به معناي تجربه است، به معني دانش با مفهوم وسيعش نيست، در اصطلاح معمولي اسلامي، علم، دانائي است، چه دانائي ذهني و چه دانائي تجربي، اما در اصطلاح علم جديد، علم اساسا در مقابل فلسفه است: يعني تجربه و علمي، يعني چيزي که از راه تجربه معلوم مي شود و لابراتوار مخصوص خودش به مرحله آزمايش در مي آيد. حالا تاريخ يک لابراتوار دارد، اقتصاد، علوم طبيعي و غيره هر کدام لابراتوار مخصوص خود را دارند.
اکنون من سئوالي را مطرح مي کنم، مي گويم: مگر هر چيزي که مي خواهد براي ما ثابت بشود بايد از طريق تجربه و حس ثابت بشود؟ و آيا  اگر چيزي از طريق غير تجربي ثابت شد، قابل قبول نيست؟ مارکسيستها مي گويند نه، مي گوئيم
**صفحه=114@
چرا؟ چرا چيزيکه از طريق تجربه ثابت نشود قابل قبول نيست؟ جوابشان اين است که: چون هر چيز مادي را بايد تجربه کرد و هر چيز مادي قابل تجربه است، چون قابل تجربه است وقتي تجربه اش کرديم به يقين مي رسيم.
همانطور که ملاحظه مي کنيد مبناي اعتبار دادن به تجربه، مادي بودن جهان است! اگر شما گيتي و هستي را ماده دانستيد اين حرف درست خواهد بود يعني هر چيزي بايد از طريق تجربه ثابت بشود و اگر نشود اعتبار ندارد! اما جنابعالي که مسلمانيد هستي را ماده نمي دانيد، بخشي از هستي ماده است و بخشي از آن غيرماده. آن  قسمت مادي با تجربه ثابت مي شود، آن قسمت غيرمادي با غير تجربه. جنابعالي خدا را با کدام تجربه ثابت مي کنيد؟ بفرمائيد ببينم! مگر خدا با تجربه ثابت مي شود؟ روح انسان را با کدام تجربه ثابت مي کنيد؟ معاد و جهان بعد از مرگ را با کدام تجربه ثابت مي کنيد؟ تفکر اسلامي و جهان بيني اسلامي که گيتي و هستي را  مادي و غير مادي هر دو مي داند برنمي تابد اين سخن را، که هر چيز با تجربه بايد ثابت شود. بنابراين اصل حرف غلط است و به اطلب العلم ولو بالصين، هم هيچ ارتباطي ندارد.
سئوال... (نوار فهميده نشد)
جواب: بسيار خوب مي خواهند آن قسمتي از مارکسيسم
**صفحه=115@
را که خودشان تجربه مي دانند يعني غير از فلسفه اش را بپذيرند (البته مارکسيستها فلسفه شان را هم علمي ميدانند) حالا شما بگوئيد ما فلسفه اش را قبول نداريم علمي هم نمي دانيم  اقتصاد و تاريخش را که تجربي هست و علمي هست آنرا هم در کادر توحيد قبول مي کنيم بسيار خوب: خط تاريخي مارکسيسم را يعني همان دوره هاي چند گانه را بگيريد و  برويد بطرف عقب، بطرف آغاز تاريخ، اگر کسي اين خط تاريخ مارکسيسم را که مبتني بر ماترياليسم تاريخي است قبول داشته باشد نمي تواند فلسفه ي مارکسيستي را قبول نداشته باشد زيرا فلسفه الهي  چيزي بنام نبوت را اصل مي داند و بنابر ماترياليسم تاريخي که همه ي تحولات تاريخي ناشي از دگرگوني ابزار توليد و ناهماهنگي ميان ابزار توليد جديد با روابط توليدي قديمي  و کهنه است نبوت جايي در تاريخ و تحولات آن ندارد و نبوت را شما نمي توانيد پيدا کنيد. اگر شما نبوتها را به همان صورت  که قرآن معنا مي کند پذيرفته باشيد (و اگر يک معناي شاخ دار ديگري براي نبوت درست کنيد آن يک بحث ديگر است) ماترياليسم تاريخي را نمي توانيد قبول کنيد. قبول تاريخ مارکسيستي که با دعاي آقايان تجربي است به معناي قبول فلسفه مارکسيستي است يعني ماديگري، يعني ماترياليسم ديالکتيک.
بنابراين تجزيه ي مارکسيسم ممکن نيست اگر چنين
**صفحه=116@
تجزيه ئي ممکن بود خود مارکسيستها هم مي کردند و خود مارکس هم شايد مي کرد. بگذاريد اين مطلب را بشما بگويم: مارکس پيش از آنکه يک مفسر تاريخ باشد يک سوسياليست يعني معتقد به تز اقتصاد اشتراکي است. به عبارت ديگر: ترتيب واقعي مارکسيسم آن چيزي نيست  که بايد باشد. يعني اقتصاد و تاريخي که مبتني بر فلسفه است. در اينجا فلسفه، دنباله رو و تابعي از تاريخ و اقتصاد است. يعني مارکسيسم از اقتصاد شروع شده و رسيده به تاريخ و پس از آن  رسيده به فلسفه. اين عقيده ي من است. يعني مارکس اول معتقد به سوسياليزم شد، سوسياليزم را خواست علمي کند، زيرا به گفته ي خودشان سوسياليزم از قرنها پيش مطرح بود منتهي به شکل غير علمي و مارکس خواست آنرا علمي کند، افتاد توي خط ماترياليسم تاريخي، ماترياليسم تاريخي او را کشاند به ماترياليسم ديالکتيک. پس در حقيقت اين اقتصاد مارکس بود. يعني اقتصاد سوسياليستي علمي - که رسيد به تاريخ و رسيد به  فلسفه ي ماترياليسم ديالکتيک.
بنابراين معني ندارد که ما بحثي از اين هيکل يک پارچه، را قبول بکنيم و بخش ديگري را قبول نکنيم. اگر  اين کار را بکنيد خود مارکسيست ها هم به شما خواهند گفت: التقاطي! کما اينکه ديديد منافقين به مجاهدين گفتند التقاطي (منافقيني  که از اسلام به مارکسيسم برگشته بودند در بيانيه  
**صفحه=117@
تغيير مواضع ايدئولوژيک، سازمان مجاهدين خلق را التقاطي ناميدند) يعني از اين طرف مانده و از آن طرف رانده. مسلمانها مي گويند اسلامتان کامل نيست. مارکسيستها مي گويند مارکسيستتان کامل نيست. ما چرا مي خواهيم تجزيه درست کنيم؟! اين يک اشتباه است.
سئوال: شما به جنگ تحميلي اشاره کرديد. با توجه به حمله ي دولت عراق به دهکده هاي غرب، آيا اين شروعي براي حملات بعد يا آغاز جنگي تحميلي براي بدست آوردن منافع از دست رفته امپرياليستها نيست؟ آيا با در نظر گرفتن مسائل سياسي دنيا اين جنگ احتمال دارد؟
يکي از حضار: چرا شروع کرده اند.
کي؟ امروز؟
کجا؟
- يکي از حضاتر - من الان چهار شب است که مرتب به مرز مي روم الان هم دارم از مرز مي آيم. يعني تمام دهاتهاي مرزي، از مرز خرمشهر گرفته تا مرز دهلران، تمام دهاتها به هر خانه اي که هر چقدر جوان داشته باشد، تفنگ کلاشينکف سي تيرنو، در کيسه حتي جعبه تنظيف هم توش هست به هر خانه اي هم ده هزار تومان داده اند، اينرا مي گوئيد نه، برويد بررسي کنيد اينها را کي بايد بررسي کند؟ واقعا اينها را تمام ارتش عراق به اينها مي دهند.
**صفحه=118@
امروز من در حسينيه اعظم گفتم، هفتاد درصد جمعيت عراق شيعه هستند مخصوصا طرف بصره و جنوب عراق که کلا شيعه هستند شايد صد درصد بشود گفت تا نجف شيعه هستند.
- يکي از حضار: اينجا اشتباه نشود، اصلا موضوع عراق نيست، اينجا موضوع دست استعمار است که  چهار پنج کشورند اينها که اين توطئه را دارند مي  چينند اگرنه، خودش که اسلحه سازي کلاشينکف ندارد.
سخنران: معلوم است ما مي دانيم دودمان چيست و از کجا داريم  مي خوريم اين براي ما روشن است. اما بهرحال آنکه مباشر قضيه است کيست؟ عراق است و عراق شکست خواهد خورد، در اين مسئله او مي خواهد انتقام ملا مصطفي را از ما بکشد. بهر حال اين مسئله مهمي است و شما هم بنظر من اگر لطف کنيد و آن مشهودات خودتان را بنويسيد به من بدهيد اميدوارم بي تاثير نباشد.
سئوال: نظر امام در مورد سازمان مجاهدين با نظر خودتان در مورد اين سازمان؟
جواب: اجازه بدهيد نظر امام را خودشان بفرمايند اما نظر خودم، در ضمن صحبتهايم فکر مي کنم معلوم شد: سازمان مجاهدين از نظر من در خط ايدئولوژي و در خط سياسي اشتباهاتي دارد.
سئوال: در رابطه با سئوالي که درباره ي دولت شد
**صفحه=119@
آيا با توجه به اصل انتقاد در اسلام: تواصو بالحق، ما بايد کارهاي دولت را توجيه کنيم يا از آن انتقاد کنيم؟ با توجه به اينکه دولت انتصاب امام است.
جواب: البته اين درست نيست که ما هر اشتباهي را توجيه کنيم علي الاصول اين غلط است، انتقاد هم در صورتي که به ضعف دولت منتهي بشود، باز درست نيست بنظر من يک راه ميانه اي وجود دارد که ما در بيان مباحث داخلي حزب جمهوري اسلامي در تهران، در کلاسهايي که به اين منظور تشکيل مي شده گفته ايم. ما گفتيم موضع ما در مقابل دولت، موضع يک «ناصح مشفق» است. ما مثل دوستي که مي خواهد دوست خودش را از اشتباه و خطا مصون بدارد با دولت برخورد مي کنيم: با خودشان در ميان مي گذاريم اصرار مي کنيم، مي گوئيم، گزارش مي نويسيم، نامه مي نويسيم، از افرادي که نزديکترند استفاده مي کنيم. احيانا بزبان حزب اخطار مي کنيم اگر ديديم سر يک مسئله اي لجاجت مي ورزند با لحن ملايمي انتقادمان را مطرح مي کنيم. همانطور که در قطعنامه هاي  حزب شما ملاحظه کرديد در يکي دو مورد با شدت يک چيزي را از دولت خواستيم که اين هم اخطارگونه است البته  مصلحت نمي دانيم که فعلا انتقاد صريح خشن بشود زيرا که دولت را بيش از آنچه هست ضعيف مي کند.
سئوال: آيا اعضاي دولت از اوضاع خرمشهر کاملا
**صفحه=120@
مطلع هستند، اگر مطلع هستند چرا اجازه دادند که نيروهاي ضد انقلاب در اين شهر اينقدر قوي شوند که اکنون براي سرکوبي  آنها عده اي از افراد بي گناه کشته شوند؟
جواب: اشکالي است وارد. بنده براي اين اشکال جواب ندارم خود منهم با شما همصدا هستم.
سئوال: اختلاف و نظرات و برداشتها از اصول اسلامي بخاطر روشهاي شناخت گوناگوني است که ارائه شده است بنظر شما بهترين روش شناخت کدام است؟
جواب: روش شناخت بنظر ما همان روش شناختي است که بر پايه ي اصول جهان بيني اسلام وجود دارد چند تا کتاب در اين مورد داريم بهترين آن از نظر من کتاب روش رئاليسم استاد شهيد مطهري و استاد علامه طباطبائي است. البته يک قدري دشواري است ولي بايد با دقت مطالعه کرد و فهميد. و از آن بهتر براي کسي که عربي بلد باشد کتاب فلسفتنا است تاليف سيد محمد باقر صدر. نه از آن باب که عميق تر است، نه بعکس فلسفتنا در حقيقت گرفته شده از روش رئاليسم است. حالا اگر هم نگوئيم که از او گرفته شده بسيار به آن نزديک است با اين تفاوت که فلسفتنا منظم است.
کساني که عربي مي دانند آن کتاب برايشان خيلي خوب است و فکر مي کنم کساني که هم عربي و هم فارسي مي دانند خوب
**صفحه=121@
است يک ترجمه ي ديگر از اين کتاب فراهم بياورند.
خواهران و برادران عزيز من با اينکه بر اثر چند سخنراني امروز خسته بودم و فکر نمي کردم که بتوانم تا اين ساعت با شما عزيزان باشم حس مي کنم که چندان خسته هم نيستم. الان هم تا برويم و آقايان نماز شبي بخوانيد و بخوابيد ديگر اذان صبح است. تکبير.
**صفحه=123@
متن بيانات استاد ارجمند خامنه اي در کنگره هزاره نهج البلاغه 1401- 1360.
جامعه در شبانگاه ظهور انبياء
**صفحه=124@
جامعه ها در شبانگاه ظهور انبياء
مقدمه:
از جمله موضوعاتي که در نهج البلاغه، در چند جا تکرار شده مسئله نبوت است و رسيدگي به آن علاوه بر اينکه موضوعي از نهج البلاغه را براي ما روشن مي کند، يک مسئله اساسي از مسايل اسلامي را نيز تبيين مي کند. مسئله نبوت را نه تنها بعنوان يک مسئله قابل تعقيب در نهج البلاغه مي توان بررسي کرد بلکه آنرا مي توان بعنوان يکي از مسائل بسيار اصولي و مهم ايدئولوژي اسلامي و محور  ساير مسائل، مورد پي گيري و فهميدن قرار داد و در طيف وسيعي از مطالب و مباحثي که بر گرد اين محور قرار مي گيرد. مسائل بسياري از اسلام را جا داده، از جمله مسئله توحيد، و معتقديم اگر بخواهيم به مسئله توحيد از ابعاد اجتماعي و کلا انقلابي آن نگاه کنيم بايد آنرا بعنوان مسئله يي از مسائل نبوت تحت بررسي و پي گيري قرار دهيم.
ما در اين بحث عناوين مختلف و فصول گوناگوني از
**صفحه=125@
بحث نبوت را مطرح کرده و در ذيل اين عناوين  سخن علي بن ابيطالب (ع) در نهج البلاغه را پيش کشيده  و آنرا شرح مي کنيم تا در ضمن بحث از مسائل اسلامي بخشهاي مهمي از نهج البلاغه شريف ترجمه و تفسير گردد.
براي شروع مباحث نبوت در نهج البلاغه مقدمه اي را عنوان مي کنيم: ما در اين بحث به مسئله وحي نمي پردازيم بلکه به نبوت به چشم يک واقعيت تاريخي و يک حادثه ترديد ناپذير نگاه مي کنيم. بي گمان در تاريخ بشريت حادثه اي که ما نام آنرا نبوت مي گذاريم اتفاق افتاده است و در وجود اين حادثه ميان ما و ميان بي اعتقادان به نبوت اختلافي نيست.
اختلاف در تفسير اين حادثه است، اختلاف در مضمون پيامي است که در اين حادثه وجود دارد، اما در اصل حادثه در اين واقعيت تاريخي ميان ما و هيچيک از انسانهائي که با تاريخ سروکار دارند اختلافي وجود ندارد.
موسي يک پديده ايست که در تاريخ ثبت شده، عيسي و ديگر پيامبران با تاريخچه هاي کم و بيش روشن يا مبهم همينطور. ما در اين بحث نبوت را با اين ديد مي نگريم يعني اين حادثه تاريخي را در نظر مي گيريم بعد در اطراف آن بحث مي کنيم. اولا بحث مي کنيم که در هنگام وقوع اين حادثه تاريخي زمينه اجتماعي چگونه بوده است؟ يعني اين حادثه در چه موقعيت زماني و تاريخي و در چه وضعيت اجتماعي واقع
**صفحه=126@
شده است؟ بعد بررسي مي کنيم که اين حادثه از کجاي جامعه سر برآورده ؟ از کدام طبقه، از کدام قشر؟ از چه تيپ انساني، از پادشاهان، از مستضعفان، از عالمان و متفکران و انديشمندان بعد بحث و مطالعه مي کنيم که اين حادثه داراي چه جهت گيري بود، آيا به سود طبقه خاصي مي انديشيد آيا به سود ماديون مي انديشيد؟ آيا به جنبه هاي عرفاني و معنوي مي انديشيد؟ چه هدفي در کار بود؟ داراي چه جهت گيري اجتماعي و فکري بود؟ همچنين بحث مي کنيم که وقتي اين حادثه واقع  شد نخستين شعاري که اين پيام آور آورد چه بود؟ نمي گوييم پيام آور از غيب، تا کساني بگويند ما به غيب اعتقاد نداريم، اين اختلاف را مي گذاريم براي بعد. بهرحال حادثه اي بود که پيام آوري در آن پيامي ارائه مي کرد، آيا اين پيام مخالفاني يا موافقاني در جامعه داشت يا نه؟ اگر داشت چه کساني بودند، از چه قشرهائي و با چه انگيزه هائي در مخالفان، و نيز از چه قشرهائي و با چه انگيزه هائي در موافقان، و با کدام ابزار از ابزارهاي کمک و معاونت.
همچنين در هدف اين پيام بحث مي کنيم، آيا هدف در اين حادثه چه بود؟ رفاه زندگي مادي، برداشتن فاصله طبقاتي، بالا بردن سطح انديشمندي و هوشمندي، مخالفت با قدرتها، با توجه به قدرتها؟ اينها سئوالهائيست که براي شناختن آن حادثه، حادثه اي که بيگمان يک واقعيت اجتماعي
**صفحه=127@
به حساب مي آيد، لازم است و پاسخ به اين سئوالها روشنگر آن حادثه خواهد بود. اين قبيل بحثها که شامل حدود پانزده سئوال پيرامون مسئله نبوت را براي ما مطرح مي کند جوابهايي را بدنبال مي آورد که وقتي آنها را از متون اسلامي گرفتيم يک منطقه عظيمي از انديشه اسلامي براي ما روشن مي شود.
از جمله اين سئوالها يکي همين است که اين پيام آور به چه چيز يا به چه کس دعوت مي کرد، مسئله توحيد مطرح مي شود و اينجاست که توحيد بعد اجتماعي، بعد انقلابي، سياسي، اقتصادي پيدا مي کند و از اين قبيل. ما همين رشته بحث را در نهج البلاغه  دنبال مي کنيم البته کوشش مي کنيم که در  هر يک از اين بحثها به ترجمه بسنده نکنيم بلکه در اطراف آن مسئله بحث مشروح تري داشته باشيم و با اينکه محور بحث نهج البلاغه است از آيات قرآن و مباحث عقلي نيز به تناسب بهره خواهيم گرفت.
اولين بحثي که به شکل سئوال مطرح است زمينه ظهور نبوتهاست، نبوتها در چه موقعيت زماني و ذهني و اجتماعي بروز کرده است؟ اين به ما کمک خواهد کرد که پيام نبوتها را بهتر بشناسيم. در نهج البلاغه چند جا به سئوال ما پاسخ داده شده است.
1- در خطبه اول به دو مناسبت در اين زمينه بحث شده است:
**صفحه=128@
الف: واصطفي سبحانه من ولده انبياء اخذ  علي الوحي ميثاقهم و علي تبليغ الرساله امانتهم لما بدل اکثر خلفه عهدالله اليهم فجهلوا حقه، و اتخذوا الانداد معه و احتالتهم الشياطين عن معرفته، واقتطعتهم عن عبادته فبعث فيهم رسله...» **زيرنويس=خطبه اول نهج البلاغه .@.
در اين عبارت چگوني زمان ظهور پيامبران بيان شده است:
«زمانيکه بيشترين آفريدگان خدا فرمان خدا را دگرگونه کردند و حق خدا را ندانسته و رقيباني را با او پذيرفتند و شياطين، آنانرا از شناخت خدا باز داشته و از عبوديت او برگردانده بودند، در چنين دوراني بود که خدا پيامبرانش را در ميان مردم برانگيخت».
**صفحه=129@
زمينه ي ظهور پيامبران
در نهج البلاغه به قسمتهاي ديگري مي توان دست يافت آنچه در اين فراز آمده به چند خصومت از جامعه ي جاهلي اشاره فرموده است:
1- بيشترين آفريدگان خدا در اين زمان فرماني را که خدا به انسان سپرده دگرگونه کرده اند، منظور از فرمانيکه خدا به انسان سپرده چيست؟ فرماني که ما کلمه ي عهد را بجاي آن ترجمه کرديم منشوري است که حاکمي و بزرگي براي زيردست خود مي نويسد، ابلاغي که رئيس به مرئوس خود مي دهد، عهد مالک اشتر يعني منشور. در آن روزگار بيشترين انسانها منشور الهي را دگرگونه کردند، قرآن در چند جا به اين منشور اشاره کرده است، بعضي جاها با کلمه عهد يعني با همين لغت و واژه يي که در اين خطبه بکار رفته و در جاي ديگر با واژه ها و عنوانهاي ديگر.
از جمله اين آيه است: «الم اعهد اليکم يا بني ادم الا تعبدوا الشيطان» اي فرزندان آدم آيا من به شما فرمان ندادم که شيطان را عبوديت نکنيد.
**صفحه=130@
آيه ديگر: «وقضي ربک الا تعبدوا الا اياه» خدا حکم کرده و فرمان داده است که عبوديت نکنيد مگر او را، پس اينجا هم فرمان خدا و عهد الهي يعني عبوديت خدا فقط.
در آيه ي سوم اينطور آمده است: «واشهد هم علي انفسهم الست بربکم قالوا بلي شهدنا» خدا  انسانها را در دوران  پيشين «دوران ذر» (به تعبير روايات) بر خويشتن گواه کرد آنها را گواه بر خودشان گرفت به اينگونه که گفت «الست بربکم» آيا من پروردگار شما نيستم «قالوا بلي» انسانها با زبان فطرت و طينت خودشان گفتند چرا، يعني انسانيت بطور طبيعي اعتراف کرده به اينکه بنده خداست و بايد خدا را عبوديت کند. اينست عهدي که اميرالمؤمنين در اين خطبه به آن اشاره مي کند و فرماني که خدا به آن سپرده و آنها را  موظف به انجام آن فرمان کرده است ولي آنان دگرگونه اش کردند، خدا فرمان داده بود که از شيطانها، بتها، از رقيبان پنداري خدا  يعني خداوندان  زر و زور و خداگونگان، در جامعه به هر نحو و يا هر عنوان اطاعت نشود، اما انسانها «اين فرمانروا دگرگونه کرده بودند، بعضي بتها را عبادت مي کردند و بعضي هم خود را بت کرده و بر انسانهاي ديگر تحميل کرده بودند، پس خصوصيت بارز دوران ظهور انبياء اينست که بيشترين انسانها فرمان الهي را يعني لزوم عبوديت انحصاري الله  را دگرگونه کرده بودند و اين نتايج بر اين دگرگونه کردن بار
**صفحه=131@
مي شود. پس حق خدا را ندانسته و رقيباني را با او پذيرفته اند و شيطانها آنها را از شناخت او بازداشته و از عبوديت او برگردانده بودند. در اين دوران، خدا نبوتها و بعثتها را در جامعه بوجود مي آورد.
باز در خطبه اول در جاي ديگر بمناسبت ظهور پيغمبر اسلام اين کلمات ذکر شده است.  و اين را مي دانيم که زمينه ظهور همه پيامبران يکسان و يکنواخت است، در همان شرايط اجتماعي که پيغمبر اسلام ظهور کرده از لحاظ خطوط کلي دقيقا در همان زمينه هاست که موسي و عيسي و ابراهيم و هزاران پيغمبر ديگر ظهور کردند.
بنابراين آنچه در مورد زمينه ظهور اسلام در اينجا  ذکر شده  با زمينه ظهور پيامبران ديگر و بعثتهاي ديگر تطبيق مي کند و آن جمله اينست: «و اهل الارض يومئذ ملل متفرقه و اهواء منتشره و طرائق متشتته بين لله يخلفه او ملحد في اسمه او مشير الي غيره» **زيرنويس=خطبه اول .@ مردم روي زمين در آن هنگام فرقه هاي جداجدا  داراي هوسهاي پراکنده و شيوه هاي گوناگون بودند. کساني خدا را با آفريدگانش همانند مي کردند و کساني در نام او فرومانده و به او نرسيده بودند و کساني ديگر به حقيقتي جز او اشاره مي کردند، اين کلمات، کلمات بسيار پرمغزي
**صفحه=132@
است و ما باختصار به شرح آن مي پردازيم: (مردي روي زمين در آن هنگام که پيامبر ظهور مي کند فرقه هاي جداجدا بودند)
يعني يک انديشه همه گير و همه گستر بر ذهنها حاکم نبود و اين نشانه عدم وجود يک فرهنگ قابل پذيرش، و يا  نشانه جدائيها و اختلافهاي فراوان ميان انسانهاست و خود اين از نشانه هاي جهالت است. هوسهاي پراکنده به دو معنا مي تواند باشد.
معناي ساده تر اينکه انسانها در هر بخشي از بخشهاي  جامعه يا در هر بخشي از بخشهاي روي زمين داراي خواستها و جهت گيريهاي ويژه خودشان بودند. کساني در اين گوشه يا در اين طبقه يا در اين قشر و در اين صنف به چيزي شوق مي ورزيدند و کساني در قشر و طبقه و صنف و شغل ديگر به چيز ديگر. آرمانهاي مشترک در جامعه وجود نداشت و  اين هم نشانه ي انحطاط يک جامعه است.
معناي دوم: منظور از هوسهاي پراکنده يعني  وقتي  شما در سراسر عالم نگاه مي کرديد چند قطب و چند قدرت بيشتر وجود نداشت در ايران، ساسانيان بودند و طاغوتهاي ساساني در روم امپراطوران روم بودند، در حبشه سلطاني و طاغوت ديگري. در چند نقطه عالم چندين مستبد خودکامه، ديکتاتور در راس زندگي مردم قرار داشند، هر جا هر طاغوتي در راس يک جامعه يي قرار داشت، آنچه در سطح جامعه مشاهده مي شد و احساس مي شد کامجوئيهاي آن طاغوت بود، اگر در جامعه
**صفحه=133@
ايراني آن زمان ظلم بود، اگر آقايي بي حد و حصر برهمنان و نظاميان و خانواده هاي بزرگ و اشرافي بر مردم تحميل مي شد اين در حقيقت به معناي کامجويي آن طاغوتي بود که در راس قرار داشت او اينطور مي خواست و اگر مردم در زير فشار ظلم طبقاتي و اقتصادي فرهنگي و اخلاقي دست و پا مي زدند اين در حقيقت گوشه يي و جلوه يي از  کامجويي آن طاغوت بزرگ را نشان مي داد. بنابراين هوس يک انسان در بخش عظيمي از جامعه بشريت و خانواده بشريت مشاهده ميشد و محسوس و ملموس بود. دنيا در يک چنين وضعي بود.
انحراف در شکل بت پرستي:
مردم شيوه هاي  گوناگوني داشتند، کساني خدا را با آفريدگانش همانند مي کردند. آن کساني که بر طبق فطرت و جاذبه قلبي و روحي خودشان احساس مي کردند که خدايي و آفريننده يي وجود دارد اين خدا را در شکل مخلوقات، در شکل موجودات کوچک و محدود و ناقصي مي ديدند، عده يي گاو را مي پرستيدند بعنوان خدا، عده يي بت چوبي و سنگي يا هر نوع بت ديگر را مورد  پرستش قرار مي دادند، بنابراين خدا را بر طبق دعوت فطرت مي پرستيدند اما اين خدا را بدرستي نمي شناختند، گمراهي از اين بزرگتر و واضحتر چه مي شود و کساني در نام او فرو مانده و به او نرسيده بودند، و همين
**صفحه=134@
موضوع يک نوع انحراف در ذهن مردم خداجو و خداشناس پديد آورده بود، در اسم خدا  فرو بمانند و نتوانند از اسم به آنطرفتر بروند، يک  نمونه اش را ما در دورانهاي باستاني و قديم مي بينيم مثلا آن کساني که با وجود خدا بطور مبهم آشنا بودند چون نمي توانستند خدا را درست بشناسند همين اسم «الله» يا اسم  «منان» را مي گرفتند و اسم را  مي پرستيدند. اگر از آنها مي خواستي که مصداق اين اسم را برايت معين کنند از حقيقت  خدا چيزي نمي دانستند لذا اين اسم را در اين بت  يا آن بت منعکس مي يافتند و نمونه ي ديگرش را ما مي توانيم امروز در بعضي از  ايدئولوژيهاي التقاطي ببينيم که اينها خدا را قبول مي کنند، اما اگر از آنها بپرسي که خدا چيست؟ مي بيني در مفهوم خدا در معنا و مضمون اين کلمه در مي مانند، خدا را به معناي کل وجود معنا مي کنند، خدا را به معناي  قوانين حاکم بر طبيعت معنا مي کنند، خدا را بمعناي «علي و معلولي» که در طبيعت و تاريخ و انسان وجود دارد معنا مي کنند، خدا را با معناي واقعي خودش يعني آن ذات مستقل واجب الوجود و ترديد ناپذير که آفريننده اين عالم است و نه خود اين عالم با اين مفهوم برجسته فلسفي قابل استدلال، نمي توانند بشناسند، در اسم خدا در مي مانند، در اسم خدا توقف مي کنند، وقتي که «الله»، «ذات الله» را نتوانند بشناسند، طبيعي است که معرفت عشق، عرفان، جاذبه هاي معنوي،
**صفحه=135@
کششهاي اخلاقي که همه بر مبناي توحيد و عرفان و شناخت خداست در يک چنين عناصر بوجود نمي آيد، خيلي روشن است وقتي که انسان خدا را مجموعه ي قوانين آفرينش دانست براي او مناجات، بي معني است، براي او سوز و گداز عاشقانه و عارفانه ي امام سجاد (ع) يک عمل پوچ است، براي او دعا و توجه و ذکر بي معني است. در حقيقت آنچه او قبول دارد الله نيست، مفهوم الله نيست، معناي الله نيست، اسم الله نيست. لذا بخاطر اين است که اميرالمؤمنين در اينجا  مي گويد «او ملحد في اسمه» و کساني در نام او فرومانده و به او نرسيده اند، اين هم جزو نشانه هاي مردمي است که در دوران ظهور نبوتها وجود داشتند و اين نشانه انحطاط اديان و انحراف مذاهب در آن زمان است.
در خطبه دوم، اميرالمؤمنين در همين زمينه بيان مشروحتري دارد:
«والناس في انجذم فيها حبل الذين، و تزعزعت سواري اليقين و اختلف النجر، و تشتت الامر، و ضاق المخرج و عمي المصدر، فالهدي خامل، والعمي مشامل، عصي الرحمن، و نصر الشيطان، و خذل الايمان فانهارت دعائمه و تنکرت معالمه و درست سبله و عفت شرکه،
**صفحه=136@
اطاعوا الشيطان فسلکوا مسالکه و وردوا مناهله بهم سارت اعلامه و قام لوائه، في فتن داستهم باخفافها، و وطئتم باظلافها، و قامت علي سنابکها فهم  فيها تائهون حائرون جاهلون مفتوتون في خير دار و شر جيران، نومهم سهودو کحلهم دموغ، بارض عالمها ملجم و جاهلها مکرم». **زيرنويس= خطبه دوم نهج البلاغه .@.
«در هنگام بعثت پيامبران، مردم دستخوش فتنه هائي بودند که در آن ريسمان دين گسسته بود و دستگيره هاي يقين و باور، سست  شده بود و راهها دگرگوني  و اختلاف پيدا کرده بود و کار به پراکندگي گرائيده و راه گريز از اين فتنه بر مردم تنگ شده بود و جايگاه بهره گيري بر مردم مبهم و تاريک مانده بود، هدايت در آن روزگار فرو افکنده و کمرنگ بود، کوري و نابينائي همه گير بود، خداي رحمن، عصيان و سرپيچي مي شد اما شيطان مورد نصرت و ياري قرار مي گرفت و ايمان بي ياور و بي پشتوانه مي ماند، پايه هاي ايمان متزلزل و ويران بود. نشانه هاي ايمان کم بود، راههاي ايمان فراموش شده بود، مردم از شيطانها فرمان مي بردند و راه آنها را مي پيمودند
**صفحه=137@
به سر منزلي که آنها هدايت مي کردند فرود مي آمدند و لواي شيطان برپا مي گشت، مردم دستخوش فتنه هايي بودند که اين فتنه ها مردم را در زير سم خود مانند حيوان وحشي و ناآرامي لگدمال و آنها را پايکوب مي کرد، فتنه مانند حيوان پيروزمندي که طعمه ي خود را زير دست و پاي خود له کرده و گردن بر افراشته است از سرکوبي مردم، گردن بر مي افراشت، مردم در فتنه ها گم گشته بودند، در بهترين خانه ها با بدترين همسايگان زندگي مي کردند، خواب آنان بدخوابي بود و سرمه ي چشمشان اشکها بود، در سرزميني زندگي مي کردند که عالمان لجام زده بودند، و جاهلها عزيز و گرامي مي زيستند».
اين زمينه بعثت پيامبران است در کلام اميرالمؤمنين و شما اگر اين کلام را مورد دقت قرار دهيد مي بينيد يک تصوير است يک نقاشي است، يک اثر به معناي واقعي کلمه ي هنري است براي نشان دادن اوضاع و احوال جاهلي. در اين ترسيم هنري در اين تابلو که علي بن ابي طالب عليه السلام روي منبر ايستاده و براي مردم حرف زده است در اين حرف زدن که علي تابلويي ترسيم کرده است بيشترين قلم، از بدبختي ها و نابسامانيها و نارسائيهاي جامعه مشاهده مي شود، از جنبه هاي فکري مردمي هستند که راه بجائي نبرده اند و هدفشان را نمي دانند چيست. نمي دانند براي چه صبح از خواب بر مي خيزند، شايد فکر مي کنند که مي دانند اما اشتباه مي کنند
**صفحه=138@
و اين جمله را اضافه کنم که ما چون دوران اختناق را ديديم خيلي روشن مي توانيم مضمون اين کلمات علي بن ابيطالب (ع) را بفهميم، دقيقا از اوضاع زمان ماست. زمان مظلوميت ملت ايران و زمان قرباني شدن ملت ايران در زير دست و پاي جلادان خاندان پهلوي و رژيم آمريکائي، و من در آنروزگار که اين خطبه را تشريح مي کردم هر کلمه را که مي نوشتم از روي وجدان و احساس يعني دقيقا چيزهايي بود که در آن روز ما لمس مي کرديم، همه آنچه که در اين خطبه و امثال اين خطبه از ميان زمينه ظهور پيامبران آمده گام به گام و کلمه به کلمه تطبيق مي کرد بر وصفي که ما آنروز مي گذرانديم. از لحاظ فکري مردم در سطح بسيار نازل، و از نظر رواني حيرت زده، فريب خورده بودند. شما به اين دو سه سال آخر نگاه نکنيد يادتان بيايد از آنروزي که در بعضي از شهرستانهاي ايران کساني از فريب خوردگان به معناي واقعي کلمه روي کاميون ها سوار شده و به نفع رژيم طاغوتي هياهو مي کردند و وجدان بيدار گروهي از مردم سخت جريحه دار بود، اين وجدان عمومي جامعه ما نبود آنکسي هم که حاضر نمي شد کف بزند عملا کف مي زد. آنکسي که سرش بکار زندگي بود در هر کسوتي نه فقط در کسوت کارمندان و حقوق بگيران دولت بلکه حتي در کسوت روحانيون کساني بودند و بسيار بودند که در عمل بي تفاوت و خونسرد خودشان، تحسين کننده و پذيرنده روشهاي طاغوت بودند.
**صفحه=139@
فريب خورده و سرگشته و حيرت زده بودند، هيچکس نمي دانست که امروز که از خواب بلند شد دنبال چه خواهد برود؟ چرا مي دانستند دنبال کار روزانه شان بايد بروند اما آن کار نبود زيرا هدف است که به کار معني مي دهد.
هدف چيست؟ براي چه دنيايي براي کدام آينده انسان زنده اند، براي رسيدن به آن تصوير آرماني خود، اگر زندگي آرماني را از انسان بگيرند - انسان هيچ کاري ندارد جز کار درازگوش آسياب يعني درجا زدن در شکل تحرک در جا زدن هم نوعي تحرک است، اما در حقيقت سکون است.
زندگي چنين حالتي دارد. خانه بهترين خانه ها بود، زمين خدا با اينهمه نعمت و سرزمين وجدان و استعداد انسانها و زمينه هاي نيکي - که در انسانهاي آنروز هم بود و امروز بروز کرده است، اين نقطه هاي درخشنده يي که شما امروز در ملت ايران مي بينيد اينها که خلق الساعه نبود، اگر شما امروز مي بينيد که جوانان  ما پدر و مادر ما در عالمي از رؤياهاي انقلابي بسر مي برند، روياهايي که در زندگي روزمره خودشان انقلابي بسر مي برند، روياهايي که در زندگي روزمره خودشان تعبير مي کنند و لحظه به لحظه لمس مي کنند، اينها که در ظرف يک لحظه انقلابي نشدند انسان که ناگهان 180 درجه تغيير ماهيت نمي دهد. اينها دردهاي پنهان بوده، اين سرزمين خيرات و برکات الهي در انسانها و در طبيعت بود.
اما با بدترين همسايگان، اين سرزمين همسايگان بدي
**صفحه=140@
داشت صاحبان و مالکان بدي داشت، بعد در مورد ايمان و يقين و بقيه خصوصياتي که مي بينيد دقيقا همان زمينه هايي است که خوشبختانه ما مردم در بخشي از عمرمان بعضي ها دو سال، بعضي پنج سال بعضي بيست سال آزموديم.
اين زمينه بعثت پيامبران است و اميرالمؤمنين (ع) مي گويد در چنين شرايط و اوضاع و احوالي که بيان کرديم پيامبران مبعوث شدند و اين براي ما يک بحث بسيار مهم فکري است.
متاسفانه مشاهده مي شود که در بعضي از انديشه ها و فکري هاي ناسالم. زمينه بعثت پيامبران بد فهميده و بد تعبير و براساس آن استنتاجها و تحليلهاي غلط و مادي انجام مي گيرد.
**صفحه=143@
مصاحبه ها و ديدگاهها
تاريخ مصاحبه بهمن ماه 61 نقل از مجله سروش.
انقلاب ما در هر گامي به ارزشهاي مکتبي خود، نزديکتر شده است
بفرمائيد چه خاطره اي از جايگزيني دولت موقت پس از پيروزي انقلاب داريد و اين جايگزيني را کلا چگونه تبيين مي فرمائيد؟
بسم الله الرحمن الرحيم. آنچه که در اين زمينه بعنوان خاطره مي توان بيان کرد که شما هم سئوال کرديد همان جلسه اي است که فرمان نخست وزيري آقاي مهندس بازرگان در آن به وسيله ي آقاي هاشمي رفسنجاني در حضور خبرنگاران خارجي از سراسر  دنيا خوانده مي شد و ما هم در آن جلسه بوديم و حالتي که در آن جلسه بر همه ما حاکم بود يک حالت فراموش نشدني بود. زيرا بعد از سالها آرزو و اميد مشاهده مي کرديم که يک رؤياي دور در حال تحقق است، و يک دولتي از سوي امام و رهبر انقلاب در حال تشکيل شدن است، و شعفي که آن روز
**صفحه=144@
همه ي ما داشتيم فراموش نشدني است. البته آنروز اقاي مهندس بازرگان هم در مقابله با حکم امام برخوردي طبيعي داشت. پاسخ ايشان به نصب چيزي بود که بعدها در يک سخنراني در  دانشگاه  گفتند که خودشان را به يک اتومبيل سواري تشبيه کردند، آنطور که يادم هست و قولا و صراحتا و کنايتا فهماندند که از ايشان نبايد توقع کارهاي انقلابي دشوار بنيان کن داشت در اين جلسه که من اشاره کردم هيچ نوع برخوردي ايشان نداشتند، برخورد مؤدبانه  خوبي بود و جلسه تاريخي و فراموش نشدني.
اما اينکه تبيين من از اين مساله چيست؟ بنده همين اندازه بايد عرض کنم که امام به معرفي بعضي از دوستانمان و با سابقه ي آشنائي هاي خودشان مهندس بازرگان را به عنوان رئيس يک دولت موقتي که بايد زمينه را براي استقرار جمهوري اسلامي فراهم کند معين کردند و مهندس بازرگان سوابقي که داشت و چيزي نبود که امام يا ما بتوانيم بعنوان يک نقطه عطفي  بر روي آن انگشت بگذاريم. يک فرد معتقد به اسلام بود که رهبري امام را پذيرفته بود و قول داد که در خط امام حرکت کند و هيچ عملي هم قبلا در اين موارد از ايشان ديده نشده بود، حسن ظن همه را به خود جلب کرد، لذا به اين خاطر بود که به نخست وزيري انتخاب شدند. منتهي بعد ترکيب دولت موقت و برنامه هايي که پيش آمد يک مقداري تصورات قبلي را
**صفحه=145@
تغيير داد، همانها هم مومجب شد که عاقبت هم ايشان از دولت و حکومت کنار بروند و دولت ايشان ساقط شود يا استعفا دهد.
در عرض چهار سال گذشته انقلاب اسلامي توانسته است دستاوردهاي عظيمي در داخل کشور و در سطح جهان کسب کند و بسياري  از مشکلات را از  ميان بردارد. به نظر جنابعالي موانع و مشکلاتي که انقلاب اسلامي  بايد در آينده با آن برخورد کند چيست؟
ج- ما چند نوع موانع و مشکلات را در آينده پيش بيني مي کنيم. يکي آن چيزي است که از توطئه ها و دسائس خارجيان قابل تصور است چون ما معتقد و مطمئنيم که دشمنان خارجي اين انقلاب آرام نمي نشينند و از انديشه ي مبارزه با اين انقلاب و اين جمهوري منصرف نخواهند شد، و آنها چه از طريق ايجاد درگيريهاي نظامي، چه از طريق فشارهاي اقتصادي و چه از طريق تبليغات نادرست در سطح جهان عليه ما فشارهايي را به وجود خواهند آورد و ما بايد آمادگي مقابله با اين فشارها را داشته باشيم.
برخي نيز ناشي مي شود از مسائل داخلي که آنهم به نوبه ي خود به چند رقم قابل تقسيم است. يک رقم از مشکلاتي که ممکن است در آينده براي ما پيش آيد و ويژگيهايي هم در گذشته و در حال حاضر دارد اين است که مسئولان جمهوري اسلامي انگيزه ي انقلابي را از دست بدهند و تبديل شوند به
**صفحه=146@
يک دستگاهي که فقط به دولت و به ضرورتهاي يک حکومت مي انديشد و نه به انقلاب. از اول انقلاب ما چند بار دچار چنين حالتي شده  ايم. هر دفعه خصلت انقلابي بارزي که در مجموع نظام وجود داشته ما را نجات داده، لکن اين حالتي است که براي مسئولان دولت محتمل الوقوع است. اين بيماري بطور خلاصه عبارت است از اينکه مسئولان  دولتي تحت تاثير ضرورتها تصميم بگيرند و ضرورتها حاکم بر اعمال تصميمات آنها شود. بطوري که نتوانند از انگيزه هاي انقلابي خودشان در هدايت اين کاروان استفاده کنند و به تدريج آن انگيزه  ها در آنها کهنه و رنگ پريده و منتفي شود. اگر چنانچه اين طور شود انقلاب باطل نخواهد شد و از بين نخواهد رفت اما مشکلاتي بر سر راه مردم به وجود مي آيد. حداقل اين مشکلات اين است که افراد مؤمن تري و آنهايي که به انقلاب مي انديشند احساس مسئوليت کنند و وارد ميدان شوند و اين مشکلاتي است که وجود دارد. يکي ديگر از مشکلاتي که در آينده قابل تصور است که در گذشته و در حال حاضر ريشه دارد تداخل ها و دخالت ها است. اين يک مشکل عظيمي براي انقلاب ماست. به اين معني که ارگانهاي سياسي و اجتماعي و دولتي و انقلابي  نهادهاي انقلابي به مواضع قانوني خود بسنده نکنند و در آن مواضع قرار نگيرند از آن مواضع تخطي کنند. اين خطر بزرگي است. هر کس اين کار را کند به انقلاب صدمه زده، هر کس که
**صفحه=147@
مي خواهد باشد. يک ارگان انقلابي هم  که باشد اگر از مواضع قانوني خود تخطي کرد اين گناه کرده. براي انقلاب مشکل درست کرده، و در نهايت به ضعف دستگاه اداره کننده انقلاب يعني دولت منتهي شده است. ما امروز هم اين را مشاهده مي کنيم. يک  چنين تداخلي وجود دارد و بايد از بين برود ما هم انشاء الله همت گماشته ايم که اين تداخل ها و دخالتها را از بين ببريم. اگر چنين مقصودي يعني کم کردن تداخلها حاصل و ميسر نشود و اينها ادامه پيدا  کند يا احيانا زيادتر شود يکي از خطرات جدي و عمده انقلاب است.
يکي ديگر از خطراتي که وجود دارد خطر نوميد شدن و سرد شدن مردم است که اين از همه خطرات مهمتر است. چون اين انقلاب دقيقا و حقيقتا بر دوش مردم قرار داشته و قرار  دارد و اگر مردم را از انقلاب گرفتند اين انقلاب ديگر چيزي ندارد که از خودش دفاع کند. امروز همين دولتي که بر سرکار است. همين مسئولاني که مملکت را اداره مي کنند، اينها به کمک و پشتيباني مردم است که مي توانند همين کار خود را انجام دهند. مردم را از اينها بگيريد قطعا چنين امکاني ندارند، اگر مردم نااميد شوند چه به وعده هاي دولت، چه به وعده هاي انقلاب و سرد بشوند و در صحنه هاي انقلابي حضور پيدا نکنند يک خطر جدي براي انقلاب است و البته بايد آن کساني که مايه ي سردي مردم مي توانند باشند، حواسشان
**صفحه=148@
جمع باشد که اين خطا و گناه بزرگ از آنها صادر نشود.
يکي ديگر از مشکلاتي که ممکن است پيش بيايد باز آنهم گوشه و کنار نشانه هايش ديده مي شود که بايد جلويش ايستاد، اين است که دولت عکس حالت اول را پيدا مي کند، حالتي که در اشکال اول ذکر کرديم، يعني بخواهد بطور بي رويه انقلابي گري از خود نشان دهد. اين در حقيقت انقلابي گري نيست چون انقلاب بي رويه نيست هر کاري بي رويه ضد انقلابي است، اين غلط است. کساني خيال مي کنند کارهاي انقلابي کارهاي بي رويه است. به عکس، کارهاي انقلابي را ما معتقديم با رويه ترين و صحيح ترين و اصولي ترين کارهاست چون انقلاب اصولي ترين کارهاست. اگر چنانچه مسئولين امر بخواهند براي کسب وجهه، براي امکان بقاء در مناصب و مشاغل، براي پوشاندن خطاها و مشکلاتي که بار آوردند و براي هر چيزي از اين قبيل در يک ابعادي انقلابي گري نشان دهند، اين همان غوغاسالاري است که من يک وقتي در نماز جمعه اشاره کردم. و يکي از بزرگترين خطرات اين جامعه است که متاسفانه کسي به آن توجه نمي کند، و ما هم که گفتيم شما مطبوعات هم به آن توجه نکرده و از زيردست شما در رفت. در حاليکه اين مساله چقدر مهم است. غوغاسالاري يعني اينکه اداره ي امور کشور بطور اصولي و با تدبير نباشد و عده اي مشغول هياهو و غوغا و شارلاتان بازي باشند و دولت هم ببيند کجا
**صفحه=149@
مناسب است براي شعار دادن و او هم برود و شعار بدهد و اين يکي از خطرات عمده است.
علي اي حال اگر ما بخواهيم در مقابله با اين مشکلات حرکت کنيم بايد ايمانمان، جهادمان، تقوايمان و وحدتمان را حفظ کنيم و تمام ارگانهاي مسئول چه ارگانهاي انقلابي و چه ارگانهاي سنتي و دولتي در آن خط دقيق اطاعت از امام و ولي فقيه قرار  بگيرند اگر چنين شود تمام خطراتي که گفتيم منتفي مي شود يعني خطرات بالقوه است، خطراتي است که مي شود با تدبير آنها را خنثي کرد و از آنها در امان ماند. در امان ماندن هم راهش اين است که معيارهاي اصلي يعني ايمان، تقوا، جهاد و ماندن در خط امام را ما توجه کنيم.
يقينا پيروزي هاي انقلاب اسلامي در داخل و خارج از کشور نتيجه ي ايثار امت مسلمان ما و خون شهدا و جانبازان پاکباخته اي است که در اين راه از تمام تعلقات مادي و معنوي خود بريده اند. پيام شما براي خانواده ي شهداء و جانبازان انقلاب و امت شهيد پرورمان چيست؟
اولا اظهار ارادت و اخلاص به اين خانواده هاست و تواضع در مقابل بزرگي و بزرگواري آنها، ثانيا  اظهار اين حقيقت که آنها چيزي را نباخته اند و خسارتي بر آنها وارد نيامده، زيرا آنچه در اين سودا گرفته اند. بيشتر از آن چيزي است که داده اند. آنها عزيزي داده اند اما در مقابل استقرار
**صفحه=150@
نظام الهي را گرفته اند، و اين معامله اي است که اگر انسان پيامبر خدا را هم در اين راه بدهد سرش کلاه نرفته است. زيرا پيامبر خدا هم حاضر بود در اين راه فداکاري کند. حسين بن علي هم آماده فداکاري بود، پس اين نشان مي دهد آن چيزي که در مقابل اين فداکاريها گرفته مي شود، اهميت و عظمتش از آن چيزي که داده مي شود حتي در حد حسين بن علي (ع) و اولياء خدا و انبياء الهي اهميتش بيشتر است. پس خوشدل و اميدوار باشند، هم به آينده و هم به کرم و فضل الهي، و بدانند که خسارتي به آنها متوجه نيست.
با فرمانهاي اخير امام امت انقلاب فضائي آغاز شد و کشور حرکت پرشتابي را به سوي ساختن اجتماعي سالم، آزاد فعال و پويا شروع نمود، جايگاه اين حرکت را در اين برهه از زمان چگونه ارزيابي مي کنيد؟
هر حرکت انقلابي در يک مقاطعي احتياج به اين دارد که نفس جديدي به آن دميده شود، اين نفس جديدي بود که در اين مقطع به انقلاب عظيم مردم ما در اين مبدا دميده شد و اين نفس از سوي کسي بود که خود او پدر اين انقلاب و معلم آن بوده است و خواهد بود.
اگر ما درست اين حرکت را بخواهيم ارزيابي کنيم بايد بگوئيم اين يک توبه ي بزرگ هم بود، توبه از اشتباهات و خطاهايي که ما در طول اين نزديک به چهار سال کرده ايم.
**صفحه=151@
من در آغاز صدور اين فرمان از سوي امام ديدم که اين برادران عزيز ما در مورد اين پيام صحبتهاي فراواني مي کنند و البته همه ي اين صحبتها درست بود، جاي يک صحبت را من خالي يافتم و آن اين است که کسي نگفت اين پيام حاکي از وجود اشتباهات و لغزشهايي بود. اين پيام به ما الهام مي داد که از لغزشها جلوگيري کنيم و آنها را برگردانيم. اين حاکي از وجود لغزشهاست و اين يک واقعيت است. در کار اداري و بخصوص در دستگاه قضايي  اشتباهات زيادي واقع شده بود که البته در اکثر قريب به همه ي آنها سوء نيتي وجود نداشت وليکن لغزش لازم نيست حتما از روي سوء نيت باشد تا بد باشد. گاهي از روي حسن نيت اشتباه بزرگي را انجام مي دهد ولي اشتباه در هر صورت اشتباه است و بايستي آثار آن را برطرف کرد و جلوي آن را گرفت و امام يک چنين کاري را کرد. من اين حرکت را يک خيزش جديد در روند عمومي انقلابمان و يک نقطه  ي عزيمتي به سمت هدفهاي بزرگي که به تدريج از يادها مي رفت به حساب مي آورم.
شکي نيست که عوامل منحط انحرافي و نفوذي و کار شکن و ضد انقلاب علي القاعده نمي توانند و نبايد در دستگاه هاي اجرائي کشور راه داشته باشند، با توجه به محدوديت کار گزينشها و عدم امکان تحقيق در بعضي موارد بخصوص با  توجه به فرامين امام دستگاههاي اجرائي کشور براي جلو
**صفحه=152@
گيري از عناصر نفوذي وابسته به جناح راست و غير انقلابي  از چه شيوه هايي بايد استفاده نمايند. آيا فکر نمي کنيد عدم دقت لازم در امر انتخاب افراد باعث گردد جرياناتي که  ما از ناحيه ي نيروهاي راست و ليبرال که حاکميت نسبي خود را در راس امور از دست دادند مجددا نيروهاي خود را در سطوح پائين تر در سيستم اداري کشور تشکيل دهند. شما چه راه حلي براي پيشگيري از اين موارد پيشنهاد مي کنيد؟
ج- مساله اين است که چه عواملي ما را تهديد مي کند  که شما به عناصر ليبرال و راست  اشاره کرديد. لکن اينها تنها  کساني نيستند که ما را تهديد مي کنند. بلکه  همه کساني  که در دل به انقلاب اسلامي نمي انديشند و به هدفي جز آن فکر مي کنند عناصر تهديد کننده هستند. اگر تشکيلات داشته باشند خطرشان بيشتر است و اگر وابستگيهاي سياسي جهاني داشته باشند، خطرشان باز هم بيشتر است. اگر پوشش نفاق داشته باشند باز خطرشان زياد است، چه راست باشند چه چپ و ما در بين طيف چپ عناصري را مي يابيم که از لحاظ خطر کمتر از عناصر طيف راست نيستند بلکه بيشتر هم هستند.
نکته ي دوم اين است که آيا نظر امام در مورد پذيرشها اين بود که از ورود عناصر ناباب جلوگيري نشود؟ بايد بگويم نظر امام به هيچ وجه اين نبود، همين عناصر نابابي که گفته شد چه از گروه راست و چه از گروه چپ، امام معتقدند که اينها
**صفحه=153@
بايد در دستگاههاي اداري اعم از سياسي، اقتصادي، فرهنگي و غيره نباشند لااقل بايد در کارهاي حساس گماشته نشوند و نتوانند در آن دستگاهها نفوذ کنند، با معناي ويزه اي که نفوذ دارد امام نفرمودند که اينها بررسي و ارزيابي نشوند و در مورد  گزينش آنها دقت لازم نشود، بلکه امام با بعضي از بي ضابطگيها و دقتهايي که در حقيقت بي دقتي  است و ضابطه  گذاريهايي که در حقيقت بي ضابطگي است مخالفت  کرد. همان طور که در بيانات امام هم شنيديد ايشان به سئوالاتي اشاره کردند که در بعضي از گزينشها از افراد مي شود که ايشان اينها را تاسف انگيز خواندند. طبيعي است که اين سوالات فقط آدمهاي نفوذي طيف چپ و راست را رد نمي کند. بسياري از مؤمنين و مخلصين را هم رد مي کند و مطمئنا در مواردي طراحان اين سؤالها از حسن نيت هم نمي توانند برخوردار باشند. چه حسن نيت مي تواند در آن کسي باشد که شرط گزينش را اين ببيند که کسي در ميان 4 رقم،  رقم شماره شناسنامه امام را مشخص کند. اين چه حسن نيتي است که اين شخص اين سؤال را مطرح کند. امام اين را مي دانند و از اين مساله مطمئنند. اين چه ضابطه اي است که اگر کسي خواست در فلان اداره، چه اداره اقتصادي، چه فرهنگي، چه سياسي، عضو شود و کارمند شود بايد همه مسائل شکيات و سهويات را بداند، آيا رؤساي آن ادارات مي دانند. يا آن سؤال کننده    
**صفحه=154@
خودش مي داند؟ و اصلا چه دليل براي اين کار وجود دارد. اينکه سؤال مي کنند آقا فلان مساله فقهي چگونه است. در آن قسمت رساله چه چيزي نوشته است اينها ضابطه هايي است که در حقيقت اتکا به آنها اتکا به بي ضابطه گي است و امام اينها را رد  کرده، اين  فيلترها که مؤمنين، مخلصين، انقلابيون، علاقمندان را بيرون مي گذارد، آنها را امام ممنوع اعلام فرمودند والا امام کي  اجازه دادند که افراد نفوذي وارد شوند  بايد دقت شود که افراد نفوذي نيايند و فرق نمي کند چه افراد نفوذي طيف راست و چه طيف چپ.
نکته ديگري وجود داشت در مورد مسأله تجسس که اشاره گرديد نمي توانند تحقيق کنند و نمي توانند بشناسند و بفهمند بايد بگويم اينطور نيست. امام نفرمودند که افراد را نشناسيد و تحقيق نکنيد. هيچ اشکالي ندارد که شما براي ازدواج در پيرامون خانواده ي طرف ازدواجتان تحقيق کنيد. نه امام مانع شدند و نه هيچ کس ديگر و نه شرع و عرف. وقتيکه براي پيوند خانوادگي شما تحقيق مي کنيد، براي پيوند اداري هم يک مقدار تحقيق تا حدودي لازم است. تا اين حدود که بفهميد و بشناسيد که طرف چگونه است. که در تشخيص افراد اشتباه نکنيد.
س- در آستانه پنجمين سال انقلاب اسلامي ايران، ما تاکنون به چه مقدار از اهداف انقلاب رسيده ايم؟
**صفحه=155@
ج- بايد عرض کنم که ما به هدفهاي زيادي از اين انقلاب رسيده  ايم. اما هدفهاي زيادتري را در پيش داريم. مي توانيم برخي از آن هدفهاي رسيده  شده به آن، و هدفهايي که در انتظارشان هستيم را بشماريم. با اين انقلاب ما به هدف تشکيل يک نظام مردمي رسيديم و در اين شکي نيست که اين نظام مردمي است و ما به هدف ايجاد يک نظام بر مبناي تعاليم اسلام رسيديم، به هدف تبيين يک قانون اساسي مستحکم و آن هم باز بر مبناي نظام اسلامي رسيديم.
جريانهاي گوناگون مدعي را تاکنون شناسائي کرده ايم و اين يکي از دستاوردهاي بزرگ است که مي تواند يک هدف به  حساب آيد، به هدف فعال کردن مردم در زمينه ابتکار و خلاقيت و جوشش دروني استعداد رسيديم. امروز مردم ما احساس مي کنند که بايد نان از عمل خويش بخورند يعني ملت بايد برپاي خود استوار باشند و حالت مرغوبيت در مقابل پيشرفتهاي علمي، فرهنگي  و حتي فلسفي و صنعتي در ديگران را از دست داده اند به هدف اتخاذ کلمه ي مردم رسيديم و آن باز يکي از اهداف است که بسياري از هدفهاي عملي در زمينه ي عمران، آبادي، رسيدگي به امور مستضعفين رسيده ايم. راه زياد ساخته شده. برق زياد به روستاها و مناطق کشور کشيده شده، خانه زياد ساخته شده، به امور کشاورزي کمک زيادي شده، دانشگاهها به سمت اسلامي شدن رفته. بسياري از مراکز
**صفحه=156@
توطئه در کشور منهدم شده، کليه ي نهادهاي جمهوري اسلامي تشکيل شده، آخرين نهادي که در حقيقت تضمين کننده ي استقرار اين جمهوري بود نهاد مجلس خبرگان بود که آن هم تشکيل شد. ما ديگر هيچ حالت منتظره اي نداريم، يعني تمام نهادهايمان تشکيل شده و آماده است.  اينها هدفهائي است که به آنها رسيده ايم، البته هدفهاي زياد ديگري هم بود که من اسم نياوردم، حالا تشکيل مجلس شوراي اسلامي يکي از هدفهاي مهم بود که عده اي از مردم بنشينند و خودشان براي موکلينشان يعني اين ملت تصميم بگيرند و راي بدهند منتظر جاي ديگري نباشند.
استقلال سياسي يکي از اين هدفها بود که به آن نيز رسيديم و از اين قبيل، اينها هدفهايي است که به آنها رسيده ايم و کم هم نيست. هدفهاي زيادي است يعني دستاوردهايي که ما از انقلابمان داشتيم دستاوردهاي قابل توجهي است، و ما در اين زمان کوتاه يعني چهار سال  در کمتر انقلابي اين همه دستاورد ديده ايم و بنده وقتي که نگاه مي کنم به چهار سال گذشته بخصوص به يکي دو سال گذشته مي بينم که ما ساليان پرباري را پشت سر گذاشتيم. اما با اين همه هدفهايي که هنوز به آنها نرسيده ايم بيشتر است از هدفهايي که به آنها رسيديم. ما به هدف استقلال ملي و استقلال کامل اقتصادي خود نرسيده ايم، امروز ما هنوز براي ايجاد نيازهاي معمولي
**صفحه=157@
و روزمره زندگي محتاج ديگران هستيم، مجبوريم که پول بدهيم از بيرون بخريم و بيرون هم معامله گريش و اقتصادش تابع سياستهايي است که دارند و اين گاهي اقتضا مي کند که آن چيزي که ما مي خواهيم به ما ندهند و گاهي اقتضا مي کند که در آن چيزي که بهره ي ما در آن است از ما بهره کشي کنند ما هنوز نتوانسته ايم به استقلال کامل اقتصادي برسيم، ما  هنوز نتوانسته ايم که به استقلال کامل فرهنگي برسيم با اينکه فرهنگ ما يک فرهنگ غني و سابقه دار و ريشه دار است، ما در بسياري از مسائل فرهنگي همچنان بيگانگان هستيم، شما به دانشگاه برويد و حتي اين دانشگاهي که امروز تشکيل شده و ببينيد در بين کتابهايي که ما افتخار مي کنيم که در اين يکي دو سال تعطيلي دانشگاه نوشته اند و کتابهاي درسي دانشگاه ما خواهد بود چند درصد ترجمه است، در حدود 75 يا 80 درصد ترجمه است. يعني امروز هم که ما داريم خودمان کار مي کنيم، خودمان مي نويسيم، خودمان تحصيل مي کنيم، ترجمه مي کنيم و بيشترين کار ما را ترجمه تشکيل مي دهد و هنوز ما به استقرار يک نظام عادلانه کامل اسلامي نائل نشده ايم. ما در باب روابط اجتماعي و به ويژه اقتصادي در داخل جامعه و در باب بسياري از خلقيات و خصال اجتماعي و مردمي هم چنان اسير نظامهاي سنتي گذشته ايم. هنوز در بين مردم ما برخورداريها يکسان نيست. کار و تلاش يکسان نيست و البته
**صفحه=158@
نمي خواهم ادعا کنم که در نظام اسلامي برخورداريها صددرصد يکسان است اما مي خواهم ادعا کنم که در نظام اسلامي امکانات در اختيار همه صد درصد يکسان است و در نظام ما هنوز به آنجا نرسيده است. خوب نکته اي که در اينجا قابل توجه است اينکه  آنچه که ما تاکنون گذرانده ايم گامهايي هستند به سوي آنچه که بايد بگذرانيم. اينها از هم گسسته و بي ارتباط نيستند. يعني ما الان نبايد احساس کنيم که چون هدفهايي را در پيش داريم ناکام هستيم بلکه بايد احساس کنيم گذرانده ايم و گامهايي به سوي آن هدفها پيش رفته ايم پس کامياب هستيم، منتها کامياب مرحله اي اگر در يک سال يا دو سال قبل از آنچه که فعلا در آن قرار گرفته ايم يک قدم جلوتر رفته باشيم اين کاميابي ادامه خواهد داشت. ما بايد کوشش کنيم که غير از اين وضع، وضع ديگري پيش نيايد يعني درجا نزنيم، خداي ناکرده منحرف يا به عقب برگشته نشويم.
س- در آستانه ي پنجمين سال از پيروزي انقلاب هستيم و هر انقلابي هم ممکن است دچار آفات و انحرافاتي شود، علاوه بر موانعي که بدان اشاره کرديد حضرتعالي به عنوان رياست جمهوري، به عنوان يک هشدار به امت بفرمائيد انقلاب اسلامي از کجا ممکن است ضربه ببيند؟
ج- فکر مي کنم اين سئوال قبلا مطرح شد و من پاسخ دادم و آن سؤال که مشکلات را مي پرسيد، اين را مي شود اينگونه ذکر کرده انقلاب از چه راهي ممکن است ضربه ببيند ولي
**صفحه=159@
در اينجا من بطور اجمال توضيح مي دهم.
انقلاب ما از نقطه ي حرکت دشمنان خارجي و داخلي ضربه خورده است و آفت انقلاب ضربه دشمنان داخلي و خارجي است و دشمنان خارجي ما مشخص است که چه کساني هستند و دشمنان داخلي ما عبارتند از رويه ها و شيوه ها، خلقها و خصلتهاي نادرست، همان چيزهايي که ما آنها را کنار گذاشتيم تا انقلابمان پيروز شد، ما بي تفاوتي را کنار گذاشتيم تا انقلاب پيروز شد. بي ايماني را کنار گذاشتيم موفق شديم، به قرآن روي آورديم راه ما باز شد. ايمان و جهاد دو سلاح بزرگ ما بودند براي پيروزي. هر يک از اينها از ما گرفته شود آفت انقلاب است، آفت انقلاب ما عجب است، اختلاف است، بي ايماني است، رکود در جهاد في سبيل الله است و منظورم از جهاد فقط جهاد در جبهه هاي جنگ نيست. جهاد سازندگي هم يکي از جهادهاست، جهاد با نفس هم يکي از جهاد هاست اينکارها را اگر ما ترک کنيم اينها آفت انقلاب ما خواهند بود.
س- تداوم انقلاب اسلامي در گرو چه مسائلي است و نقشي که نهادهاي انقلابي بخصوص جهاد سازندگي در اين تداوم مي تواند داشته باشد چيست؟
ج- تداوم انقلاب به اين است که علل اين تداوم شناخته شود و تامين شود. اين علل عبارتند از وحدت، ايمان، جهاد انگيزه انقلابي، حضور مردم در صحنه، مهرباني
**صفحه=160@
ملت و دولت، عمل به احکام اسلامي و حرکت به سمت هدفهاي اسلامي، عدالت اجتماعي کامل، حکومت قرآني کامل، اينها هدفهاي نهايي هستند و مبارزه و جهاد و فداکاري اينها عوامل تداوم انقلابند.
يکي ديگر از عوامل تداوم انقلاب عبارت است از پياده کردن سياست نه شرقي، نه غربي و عدم تمايل به يک طرف و يکي ديگر عبارت است از حفظ پيوند ولايت فقيه، و اينها و بسياري ديگر عوامل تداوم اين انقلابند، اما اينکه نقش ارگانهاي انقلابي چيست، به نظر بنده ارگانهاي انقلابي و نهادهاي انقلابي نقشهاي بسيار بزرگي را مي توانند ايفا کنند. به اين ترتيب که به آن وظيفه اي که با آن وظيفه بر مبناي آن فلسفه به وجود آمدند به آن وظيفه وفادار مانده و آن را انجام دهند. دچار مصلحت انديشي و سياسي کاري نشوند. جهاد سازندگي و بقيه ي نهادهاي انقلابي اگر چنانچه از تلاش و کار و تکليفي که براي آن تکليف به وجود آمده و آن تکليف را به دوش خود گذاشته اند، اگر به سمت کار سياسي و جبهه گيري سياسي و موضع گيري سياسي بروند، آن وقت يک شمشير کند خواهد شد. يک موجود بي اثر خواهد شد و نبايد اجازه دهيم که اينطور شود. بايد آن وظيفه اي که به عهده جهاد سازندگي است يعني رسيدگي به امور روستاها و رسيدگي به زندگي مردم روستا و کمک به سازندگي کشور و مبارزه با
**صفحه=161@
ضد انقلاب و مبارزه با دشمن مسلح متجاوز.
در مورد سپاه پاسداران و حفظ انتظامات شهري به شکل انقلابي در مورد کميته هاي انقلاب و در مورد هر يک از نهادهاي ديگر همان هدفي که برايش بوجود آمده و بايد در حفظ اينها کوشا باشند. و در اين صورت مي توانند به حفظ انقلاب و تداوم انقلاب کمک  کنند. و اگر نباشند واقعا به انقلاب صدمه مي خورد وجود هم داشته باشند از اين هدفها تخطي کنند و به سراغ يک سري کارهاي ديگر بروند، باز براي انقلاب مفيد نخواهد بود و ممکن است در اين شرايط به انقلاب صدمه بخورد.
س- در چهارمين سالگرد انقلاب اسلامي با توجه به اينکه  سال 60 سومين سال پيروزي انقلاب را سال قانون ناميدند، تا چه ميزان در تحقق و عمل به قانون اساسي موفق بوده ايم و مشکلات و نارسائيها را در اين زمينه چه مي دانيد؟
ج- حقيقت اين است که در يک جامعه ي انقلابي و در يک نظام مردمي که همه ي مردم در آن حق انديشيدن و اظهار نظر کردن به خود مي دهند و اين حق را دارند، اجراي يک قانون به طور کامل و صد درصد دشواريهايي دارد و ما نيز از اول انقلاب اين دشواريها را داشته ايم. من در پاسخ اين سؤال شما بايد به همين اندازه بگويم که هر چه زمان گذشته است ما بيشتر به سمت اعتلاي قانون پيش رفته ايم. سال 60
**صفحه=162@
که امام فرمودند قانون بايد اجرا شود، قانون در دشوارترين مصاديق خود اجرا شد. که ما مي دانيم آن سال، سالي بود که بر طبق قانون يک رئيس جمهور عزل شد و اين يک نمونه بسيار بزرگ و البته دشوار از اجراي قانون بود، که در عين حال به وقوع پيوست و از آن تاريخ به بعد هر چه پيش رفته ايم به سمت اجراي قانون پيش رفته ايم و يکي از نمونه هاي برجسته براي گامهاي بلند به سمت اجراي بيشتر قانون فرمان اخير امام و تشکيل ستاد پي گيري فرمان است.
س- در ظرف چهار سال گذشته رسانه  هاي گروهي شرق و غرب اتهامات زيادي را به ما بستند و از رساندن نداي مظلومت ما به  گوش جهانيان جلوگيري کردند. به نظر جناب عالي با فرا رسيدن پنجمين سال پيروزي انقلاب اسلامي چگونه بايد در معرفي اهداف مقدس انقلاب اسلامي به ملت هاي جهان اقدام کنيم. و در مقابله با ابادي استکبار جهاني - همان رسانه هاي گروهي جهان - چه تدابيري را پيشنهاد مي کنيد؟
ج- ما بايد دو نوع کار براي اين مقصود انجام دهيم، يک کار عملي است و آن سازندگي جمهوري اسلامي و تکميل و آرايش هر چه بيشتر نظامي است که به عنوان جمهوري اسلامي و به عنوان نظام اسلامي به وجود آمده است. اين خود تبليغ غير قابل خدشه اي خواهد بود.
**صفحه=163@
اگر ما دستگاههاي قانونگذاري و اجرائي کشور را چنانکه شايسته ي جمهوري اسلامي است. بسازيم به تدريج همه گفته ها در مورد ما خنثي خواهد شد. و کار دوم کار تبليغاتي است که بايستي در خارج از کشور در مجامع عظيم جهاني به وسيله ي پيک ها و پيامبرهاي انقلاب و به وسيله ي ايجاد مجامع بزرگ جهاني در داخل کشور پيام انقلاب را به گوش کساني برسانيم که به وسيله ي تبليغات زهر آگين دشمنان ممکن است نسبت به انقلاب ما نوع ديگري بيانديشند. البته در اين راه خيلي بجاست کشورهاي دوست ما در راه نشر افکار اين جمهوري به ما کمک کنند، و سياست هاي ما را در رسانه هاي خودشان منعکس کنند و خيلي به موقع خواهد بود که ما يک خبرگزاري مشترک با کشورهاي دوستمان به وجود آوريم و به وسيله ي يک شبکه ي خبري مشترکي چه منطقه اي و چه اسلامي بتوانيم يک دائره وسيع تري را براي گسترش افکارمان به وجود آوريم.
س- انقلاب اسلامي ايران تا چه حد توانسته است ارزشهاي مکتبي خود را حفظ کند و به عبارت ديگر جمهوري ما تا چه ميزان در مکتب مجسم گرديده است؟
ج- نکته اي در اين باب وجود دارد که قابل توجه است. و آن اين است که ما برخلاف انقلابهاي ديگر هر چه از مبدا انقلاب پيش رفته ايم به ارزشهاي مکتبي نزديکتر و به پيوندهاي مکتبي بسته تر شده ايم. و اين يکي از بزرگترين خصوصيات
**صفحه=164@
انقلاب ماست که من اين را به صورت يک تشبيهي در يکي از خطبه هاي نماز جمعه در اوايل سال 60 و يا اواخر 59 عنوان کردم و گفتم که انقلاب اسلامي ايران مانند بدن سالمي است که هر عنصر بيگانه را از خودش نفي و طرد مي کند. زيرا که يک بدن سالم يا عنصر بيگانه را در خود جذب و هضم مي کند و يا اگر آن عنصر قابل جذب و هضم نبود آن را دفع مي کند. به هر حال آن را در خودش تحمل نمي کند. مثلا در يک معده ي سالم يک چنين وضعي کاملا مشهود است. ما از اول انقلاب  هر چه به جلو آمديم ديديم که به مباني انقلابي آميخته تر شده ايم. عناصر مکتبي را در ميانه ي خودمان جايگزين ترديديم عناصر غيرمکتبي را متروک مشاهده مي کنيم و اين حالتي است که در انقلابات ديگر کم نظير است.
در اوايل انقلاب هنوز جرات و گستاخي اين وجود نداشت که کساني بگويند بايد حدود اسلامي جاري شود. امروز عملا اين  کار در حال انجام يافتن است، در بعد قضا. در آن زمان روزنامه ها مي گفتند احکام اسلامي نه قابل عمل است و نه قابل اجراست و نه مفيد است، امروز چنين حرفي را هيچگاه کسي نمي زند. بلکه جزو مسلمات مجلس قانونگذاري و دولت و بقيه  ي مردم است که بايد همه ي احکام بر مبناي قوانين اسلامي باشد. آن مقداري هم که بر طبق مبادي اسلامي نيست انتظار مي رود که بر طبق مباني و احکام اسلامي شود، بنابراين ما
**صفحه=165@
مي بينيم که به سمت ارزشهاي مکتبي بيشتر حرکت کرده و به آن نزديک شديم. و البته يک انقلاب سالم همين است. انقلاب بايد روز بروز کامل شود و کمال انقلاب به اين است که به ارزشهاي مکتب نزديکتر بشود.
س- بسيار شنيده و مي شنويم که دولت انقلاب براي بهبود وضع اقتصادي تلاش چشمگيري نداشته، و يا زمزمه ميشود که دولت در جهت طرد و حذف مرتجعين و سرمايه داران و سودجويان  و محتکران که در چند سال اخير در جهت مکيدن خون مردم بطور مستقيم و غير مستقيم با امپرياليسم جهانخوار هم پيمان و هم قسم بوده اند کاري نکرده است، و اگر هم صحبتي بوده در حد شعار و نصيحت بوده، آيا فکر مي کنيد اين شعار تنها از طرف گروههاي چپ و الحادي و يا نيروهاي  فرصت طلب و ضد انقلاب مطرح است يا اينکه واقعا اقتصاد کشور در اين بعد انقلاب با يک  کاستي هايي روبروست. آيا مي توانيد در سال پنجم انقلاب دولت يک مبارزه جدي و پي گير با اينها بکند؟
ج- تلاش دولت براي بهبود اقتصاد داراي ابعاد مختلفي است و يک بعد آن برخورد با محتکران و کساني است که ما به آنها تروريست اقتصادي مي گوئيم. اگر فرض کنيم که دولت در يک بعد تلاش لازم را انجام نداده باشد، اين بدان معنا نيست که در راه بهبود کار اقتصاد تلاشي نکرده است. دولت
**صفحه=166@
جزء وسيع ترين و موفق ترين تلاشهايش، تلاش در زمينه ي بهبود مسائل اقتصادي است. و اين را ما در ملاحظه ي ارقام و آمار موجود در باب صادرات، واردات، ارز و مبادلات جهاني خودمان به راحتي مي توانيم به دست آوريم و تاثير اين حرکت در بهبود وضع کارخانجات و به راه افتادن توليد و امثال اينها هم کاملا مشهود است. در اين مورد که شما اشاره کرديد محتکران خودن مردم را يا مي مکند يا جرعه جرعه سر مي کشند. اين کار بيشتر مربوط به دستگاه قضائي است نه دولت، چون دولت چگونه مي تواند با آنها برخورد کند. دستگاه قضائي است که بايد جلوي اينها را بگيرد. احتکار چيزي است که به دستگاه قضائي مربوط مي شود. البته اين سؤال شما سؤال قابل توجهي است که آيا اين شعارها و حرفها و اين شايعات شعار طرف هاي چپ و گروه هاي فرصت طلب است، و يا واقعيت است البته در ميان گفته ها و شايعات واقعياتي وجود دارد که دولت اين واقعيات تلخ را در هر صورت به سمت ترميم آن حرکت مي کند. اما از شعارهاي گروههاي چپ و فرصت طلب غافل نباشيد آنها از چيرگي چيزها مي سازند و براي توجيه خودشان شعار مي دهند خيلي راحت مي شود شعار داد. و عمل بسيار دشوارتر از شعار دادن است و هر کاري دولت بکند گروههاي چپ مي توانند يک شعاري دهند که روي دست دولت بزنند. اگر يادتان باشد وقتي که لانه جاسوسي گرفته شده بود، يک
**صفحه=167@
عده از گروههاي چپ با اين کار مخالفت کردند علتش هم اين بوئد که چرا کسي غير از آنها اين کار را انجام داده، بعد که جا افتاد در ذهن مردم شروع کردند به دادن شعارهاي تندتري از آن بچه هائي که با شجاعت اين کار را انجام داده  بودند شعارهائي که اصلا در آن زمان شعارهاي درستي نبود. در اول انقلاب بعضي از گروههاي چپ اعلام مي کردند که وضع کشاورزي کشور در طول مدت کوتاهي درست مي شود. بله گفتن اين حرف آسان است اما کشاورزي مرده در يک کشور 40 ميليوني که 20 ميليون روستائي دارد چگونه امکان پذير خواهد بود. دولت در سمت پيشرفت اين اهداف حرکتهائي داشته. معلوم نيست اگر گروههاي ديگر به جاي اين دولت کنوني سرکار بودند بهتر مي توانستند کار کنند. بنده اعتقادم اين است که به همين اندازه هم نمي توانستند انجام دهند. اين دولت، دولتي که در همين زمينه ها موفق شد چون کار در زمينه اقتصادي عبادت است از بالابردن توليد، به حرکت انداختن چرخهاي توليد در کشور، ايجاد اشتغال، زنده کردن روح خلاقيت و فعاليت و در کشور ما بخصوص پرداختن به کشاورزي و صنايع داخلي، اينهاست که عمده مساله است. مسئله مبارزه با آن افراد هم يکي از مسائل است. اين را هم بگويم که مسئله محتکرين را يک عده اي عمده مي کنند، مساله کمبود جنس و گراني آن تماما مربوط به محتکران و انبارداران بزرگ نيست.
**صفحه=168@
اين هم يکي از علل آن است. با نداشتن بندر، کمبودهاي بندري، کمبودهاي جاده، کمبود دانه در يک دوره اي که الحمدلله اين کمبود را فعلا نداريم دسترسي نداشتن به همه اخبار که مورد احتياج است در سطح جهاني و اشکالاتي که در کار توليد داخلي است، همه اينها عوامل عمده تري هستند از وجود يک تعدادي محتکر.
**صفحه=169@
تاريخ مصاحبه فروردين 61 نقل از مجله سروش.
امروزه آن تفکر اصيل و اصلي که همان تفکر اسلام فقاهت است در اين مملکت دارد حکومت مي کند.
بسم الله الرحمن الرحيم
با تشکر از اينکه ما را براي گفتگو پذيرفتيد اولين سؤال را مطرح مي کنيم:
س- با گذشت بيش از يک سال و نيم از آغاز جنگ تحميلي رزمندگان اسلام توانسته اند بخشهاي وسيعي از ميهن اسلامي را از لوث متجاوزين بعثي پاک سازند با توجه به اين روند، پيروزي آينده ي جنگ را چگونه پيش بيني مي کنيد؟
ج- بسم الله الرحمن الرحيم - به آينده ي جنگ خوش بين هستم، نيروهاي انقلابي و اسلامي روز به روز از روحيه ي بهتري و انگيزه هاي نيرومندتري برخوردار مي شوند. از لحاظ تجهيزات نظامي با اينکه ما واردات قابل توجهي نداريم اما همان انگيزه هاي انقلابي که از آن ياد کرديم موجب نگهداري
**صفحه=170@
بهتر و احيانا راه اندازي دستگاههاي متوقف و همچنين ايجاد و خلق وسايل جديد مي شود. دشمن اگرچه از لحاظ تجهيزات از امکانات بسيار وسيعتري برخوردار است. از لحاظ نيروي انساني در مضيقه است، هم از لحاظ کميت و هم از لحاظ کيفيت، نه آنقدر نظامي قابل عرضه به ميدان جنگ دارد و نه آنهايي را هم که دارد. از روحيه ي لازم برخوردارند. لذا آينده جنگ را مطلوب مي بينيم، البته زمان نمي توان معين کرد، آن چيزي است که طبيعت جنگ را ايجاب مي کند که زمان معين نکنيم، اما فکر مي  کنم که پيروزي خيلي هم ان شاء الله  طول نکشد.
س- رفت و آمد هيئت هاي صلح که هر از چند گاه به ايران مي آيند و اخيرا با آنها مذاکره کرده ايد را چگونه تحليل مي کنيد و اين هيئت ها مي توانند چه تاثيري در ادامه يا توقف جنگ داشته باشند؟
ج- به تجربه فهميده ايم که هيئت ها در وضعيت جنگ هيچگونه تاثيري نمي توانند داشته باشند. اما اينکه انگيزه ي آنها چيست پاسخ واحدي ندارد. انگيزه هاي گوناگوني بر ميانجيهاي صلح حاکم است: بعضي از روي نيت صادقي و براي اينکه از دو کشور مسلمان افراد و اموال کمتري تلف شود وارد ميدان صلح مي شوند. بعضي از روي انگيزه هاي شخصي اين کار را مي کنند، براي کسب حيثيت و وجهه ي بين المللي و چيزي از
**صفحه=171@
اين قبيل. احتمالا بعضي هم دوست نمي دارند که در آينده ي نزديکي شاهد پيروزي نظامي ايران باشند، مايلند اگر بتوانند ايران را به نوعي پيروزي سياسي در صلح قانع کنند.
ما با هر يک از اين ميانجيها و با هر نوع انگيزه اي، منصفانه و مسلمانانه روبرو مي شويم، حرفشان را مي شنويم و حرف حقمان را به آنها مي گوئيم، هيچ عجله اي هم نداريم، اصراري بر ادامه ي جنگ هم نداريم، اگر صلح عادلانه و توام با شناسايي حقوق ملت مسلمان ايران و حقوق انقلاب انجام بگيرد ما پافشاري بر ادامه ي جنگ نداريم، و صلح را قبول مي کنيم، سخن اينجاست که آن شرايط يعني شرايطي که حقوق ملت ايران و انقلاب اسلامي را مراعات کند غالبا مورد قبول قرار نمي گيرد.
س - ملت ما هميشه فرياد زده است «جنگ، جنگ تا پيروزي» و امام امت نيز  بر اين مهم پافشاري کرده اند، خاستگاه مکتبي اين شعار و پايداري شگرفي که ملت براي تحقق آن مي نمايد چيست؟
ج - اين دو چيز جداگانه است: پافشاري مردم، پايداري مردم در اين جنگ از اين اصل اسلامي بر مي خيزد که هيچ مسلماني  نبايد تسليم ظلم و تجاوز شود، چون به ما ظلم شده و به خاک ما تجاوز شده، مردم ما وظيفه شرعي و اسلاميشان اين است که در مقابل اين تجاوز بايستند، آنها
**صفحه=172@
هم به اين وظيفه پاسخ مثبت مي دهند و مي گويند  ما در مقابل اين تجاوز مي ايستيم، جنگ مي کنيم تا  پيروزي را به دست بياوريم، يعني تجاوز را رفع کنيم، اما اينکه مردم فداکاري مي کنند، پايداري مي کنند از زمينه ي ايمان مردم  به لزوم فداکاري در راه خدا نشات مي گيرد، در اين جنگ تحميلي و متجاوزانه هر انساني که به مباني توحيد معتقد است، خوب احساس مي کند که عرصه ي وسيعي براي فداکاري در راه خدا وجود دارد. ما با اين جنگ اسلام را و انقلاب اسلامي را داريم ترويج مي کنيم و در اين راه بايستي پافشاري و پايداري کنيم.  دو حرکت از مردم مشاهده مي شود و هر کدام منبع و منشا و خاستگاه اعتقادي خودش را دارد.
س- مطبوعات غربي و رسانه هاي امپرياليستي صهيونيستي مدتي است که مي کوشند با انعکاس گوشه هايي از پيروزيهاي ايران در جبهه ها، جمهوري اسلامي را عامل تهديد کننده اي براي کشورهاي منطقه معرفي کنند، نظر جنابعالي در اين مورد  چيست؟
ج- جمهوري اسلامي نه تنها عامل تهديد کننده اي براي کشورهاي منطقه نيست بلکه عامل ثبات و امنيت منطقه مي تواند باشد به دليلي روشن، و آن اينکه اگر کشور مستقل نيرومندي مثل جمهوري اسلامي ايران در منطقه اي مثل خليج فارس و خاورميانه، با اين همه حساسيت، وجود و حضور داشته
**صفحه=173@
باشد، يقينا از ورود ابرقدرتها و سلطه گران و غارتگران به اي منطقه جلوگيري خواهد کرد واين خود عامل  امنيت در منطقه است.
مي دانيم که مهمترين موجب ناامني در همه ي مناطق، سلطه گرانند. اگر سلطه گران پايشان در خاورميانه باز نمي شد و رژيم غاصب اسرائيل به وجود نمي آمد، يقينا اين همه مسئله در اينجا وجود نداشت، اگر در آفريقا و آمريکاي لاتين و آسياي دور و در همه ي مناطقي که امروز غوغايي وجود دارد، اگر شما ابرقدرتها و سلطه گران و غارتگران را حذف کنيد، مي بينيد که همه ي غوغاها فرو خواهد نشست.
ملتها و دولتهاي کوچک مي توانند با هم کنار بيايند، آنها هستند که به خاطر منافعشان و بازاريابيشان و منابع طبيعي که دارند موجب ناامني مي شوند، بنابراين اين تصور که دولت ايران موجب ناامني است تصور غلطي مي باشد، دولت ايران موجب امنيت مي باشد.
س- تحليل شما از حيات سه ساله ي انقلاب اسلامي چيست؟ در اين مدت انقلاب و نظام جمهوري اسلامي چه موقعيتها و ناکاميهايي از لحاظ سياسي، فرهنگي و اقتصادي داشته است و اين تجارب چگونه مي توانند ما را براي تداوم و گسترش انقلاب ياري دهند؟
ج- در حقيقت ما در اين سه سال به قدر سي سال حادثه
**صفحه=174@
داشته ايم. شايد بعضي از حوادثي که براي ما در اين مدت اتفاق افتاده در عمر يک ملت يکبار يا دوبار اتفاق مي افتد. در مجموع جمع بندي من از اين حرکت سه ساله اينست که روند انقلاب به سوي هدفهاي صحيح خودش نه فقط منحرف نشده بلکه متوقف نيز نشده است. البته موانعي در سر راه انقلاب به وجود آمد که انقلاب ما و مردم ما با برداشتن آن موانع ورزيدگي لازم را براي مقابله با موانع بعدي پيدا کردند. يکي يکي نمي توان از اين همه حادثه اسم برد.
همينقدر بطور کوتاه اشاره مي کنم که يک تفکر امروز بر اين ملت و مملکت حاکم است که اين تفکر با وجود اينکه بيشترين رقم و عدد از اين مردم را در اختيار داشته، در گذشته به هيچ وجه فرصت کادر سازي پيدا  نکرده است. در حاليکه تفکرهاي ديگري در اين مملکت بوده که عليرغم اقليت کوچک و ناچيز بودنشان، کادر سازيهاي زيادي کرده بودند و آمادگيهاي زيادي براي خودشان فراهم کرده بودند. امروز آن تفکر اصيل و اصلي که همان تفکر اسلام فقاهت است در اين مملکت دارد حکومت مي کند. انسانهاي بسياري را بعنوان کادرهاي ورزيده و اداره کننده به دنيا ارائه مي دهد و توانسته خودش را و حضورش را در سطح سياست جهاني اثبات کند، اين محصول همه ي حرکتهايي است که در طول اين مدت انجام شده است.
**صفحه=175@
البته شما اسمي از موفقيهاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي برده ايد که شرح يکي يکي اين مسائل يک کتاب است. لکن بيشتر براي ما در اينجا مسئله سياست مطرح مي شود و همه چيز ما در اين سه سال تابع مسائل سياسي بود، اقتصاد ما دستخوش مسائل سياسي بود، و در ميدان حرکت و عمل سياسي بود که ما اين همه تجربه بدست آورديم.  امروز که ما با شما صحبت مي کنيم خوشبختانه همه چيز در جاي خودش قرار دارد، مملکت شکل منطقي بخودش گرفته است و نهادهاي انقلابي و دولت و مردم هر کدام در جاي خود بسوي هدف مشترکي دارند حرکت مي کنند.
س- نقش رهبري الهي امام امت را در پيروزي و تداوم انقلاب اسلامي چگونه ارزيابي مي نماييد، و تحليل شما از موضع گيريهاي سياسي ايشان در موارد مختلف و در طول چندين سال مبارزه  چه پيش از پيروزي انقلاب و چه پس از آن چيست؟
ج- بدون شک نقش امام يک نقش تعيين کننده بوده، نقش يک رهبر به معناي واقعي کلمه، رهبر مفهومي است آميخته از معلم، راهنما، مرشد، فرمانده که همه اينها در مجموع مي شود رهبر، و امام خميني اين نقش را به طور کامل چه قبل از پيروزي انقلاب و چه بعد از پيروزي انقلاب ايفا کردند. موضع گيريهاي سياسي ايشان اکثرا موضع گيريهاي دقيق و دور انديشانه اي بوده. در مواردي انسان به حيرت دچار شده،
**صفحه=176@
هنگامي که مي ديده امام  يک موضعگيري مي کند  که براي شنونده در حين شنيدن، قابل فهم و قبول نيست و بعد از گذشت زمان، انسان مي بيند که جز آن ديد و آن بينش، هيچ برداشت و تلقي ديگري درست نبوده، بقول مرحوم آيت الله طالقاني که با حالت سرشار از تعجب گفته بودند مثل اينکه گويي به اين مرد الهام مي شود، حقيقت همين است. انسان گاهي چيزهايي مي بيند شبيه الهام الهي و بعيد هم نيست که خداي متعال بنده ي صالحي  را مثل ايشان هدايت و راهنمايي کند.
س- حدود پنج ماه است که دولت برادر مهندس موسوي مشغول  بکار شده است. بنظر جنابعالي اين دولت تا چه حد توانسته است در اجراي  قانون اساسي در کشور و در ابعاد مختلف و در موضع گيريهاي سياسي در برابر دوستان و دشمنان انقلاب موفق باشد؟
ج- در مجموع بايد بگويم موفقيت ايشان خيلي زياد بوده، ممکن است اين موفقيت را در زندگي عيني مردم خيلي زياد نتوان لمس کرد. اما وقتي ما توجه مي کنيم که در هنگام تشکيل دولت آقاي مهندس موسوي، مملکت در چه وضعي بود، سياستش مخصوصا سياست خارجيش، وضع امنيت داخلي، وضعيت اقتصادي، ارز، نفت و بسياري چيزهاي ديگر، مبادلات بازرگاني خارجي، امروز در چه وضعيتي است، آنوقت ميفهميم که در زمان دولت ايشان چه پيشرفتهايي داشتيم، اين  
**صفحه=177@
پيشرفتهاي زياد به اين معنا نيست که ما خودمان را قانع کنيم يا احساس کنيم که از وضعيت عيني جامعه مان راضي هستيم، به هيچ وجه اينطور نيست، گذشته از ويراني هاي پيش از انقلاب در طول دوران کوتاه بعد از انقلاب هم ضربات زيادي به اين انقلاب وارد آمد، که اين ضربات به اين زودي جبران پذير نيست و تلاش مستمر بيشتري لازم داريم. ولي آنچه که در اين مدت کوتاه انجام گرفته حجم و کيفيت بسيار بالايي دارد و خود اين توانستن و انجام شدن را ما موفقيت بزرگي مي دانيم.
س- به موجب قانون اساسي يکي از مسئوليتهاي شما تنظيم روابط سه قوم است. اولا اکنون اين روابط چگونه تنظيم مي شود؟ ثانيا بطور کلي چه نظري در مورد پيشرفت کارهاي هر يک از سه قوه در طول رياست جمهوري خود داريد؟ ثالثا  چه رهنمودهايي براي اين قوه داريد؟
ج- در مورد اينکه اين تنظيم چگونه انجام مي شود بايد بگويم ما در اينراه نخستين تجربه هاي خودمان را داريم مي گذرانيم. در زمان اولين رياست جمهوري ايران، اين نظم انجام نمي شد، زيرا که آن رياست جمهوري (بني صدر) با همه ي ارگانهاي اين مملکت طرف بود و خود را بجاي همه ي اين ارگانها بحساب مي آورد. طبيعي بود که نمي توانست از موضع قانوني با آن ارگانها برخورد کند و به وظيفه قانوني خودش که تنظيم آن ارگانها است عمل کند.
**صفحه=178@
با قوه قضائيه بيش از آنچه که بخواهد مبادلات اصلاحي و تنظيمي داشته باشد، معارضات سياسي و خشم آلود داشت، با قوه مقننه و بخصوص شوراي نگهبان برخوردي بغض آلود و کينه توزانه داشت. قوه مجريه را که خود او در راس آن قرار داشت از خودش بيگانه مي دانست و حتي شايد يکبارهم در هيئت دولت شرکت نکرد، پس اينکار در آنزمان که انجام نمي شد. در دوره ي دوم رياست جمهوري چندان فرصتي نشد که اين کار انجام بشود. ما امروز بعد از گذشت دو سال و اندي از شروع ولادت نهاد رياست جمهوري در اين کشور، تازه مي خواهيم اين تنظيم روابط را ياد بگيريم، فعلا  کاري که من  انجام مي دهم اين است که در جلسه مشترکي با رؤساي سه قوه بطور تقريبا منظمي مي نشينيم و مسائل مورد نظر را مطرح مي کنيم، نارسائيهاي قواي قضائيه و مقننه را (در صورتي که نارسائيهايي بنظرمان برسد) با مسئولين آن در ميان ميگذاريم و در رفع آن کوشش مي کنيم، قوه مجريه را که من خودم کاملا توجه دارم که دارد چگونه حرکت مي کند، اما اينکه حرکت اين سه قوه به کدام سمت و چگونه بوده بايد بگويم هر سه قوه حرکتهاي تکاملي داشتند که نمي خواهم شرح و توضيح دهم که تا حدود زيادي روشن و واضح مي باشد.
رهنمود من به اين سه قوه اينست که هر کدامي دقيقا در مواضع قانوني خودشان قرار بگيرند و نيز هر کدام احساس کنند
**صفحه=179@
که جزئي از يک مجموعه هستند، برخوردشان با يکديگر برخورد رقابت آميز و مجادله گون نباشد، در اينصورت انسجام و وحدت اين سه قوه محفوظ خواهد ماند و در شئون ديگر تداخل انجام نخواهد گرفت و کار تنظيم قوا براي رئيس جمهور آسان خواهد شد و هر سه قوه يک حرکت واحدي را بسوي مقصد نهايي اين جمهوري پيش خواهند برد.
س- فرانسه مدتي است که پايگاه عوامل ضد انقلاب شده است و خود «ميتران» نيز طي سفري که اخيرا به فلسطين اشغالي داشته، ميزان تعهد خويش را در برابر صهيونيسم آشکار کرده است نظر جنابعالي در مورد اين مسائل چيست و آينده رژيم ميتران را که هر روز بيشتر به امپرياليسم آمريکا نزديک مي  شود، چگونه پيش بيني مي کنيد؟
ج- تصور بنده اينست که فرانسه دچار يک اشتباه بزرگ سياسي شده است. فرانسويها سعي زيادي کرده بودند که در گذشته روابط خود را با کشورهاي عربي دوستانه کنند، بهمين دليل هم يکي از بازارهاي مهم ميراژها و ديگر سلاحهاي فرانسوي بازارهاي اعراب است. بعلاوه خود مردم عرب، توده ي صدميليوني عرب، طرفدار فرانسه بودند و لااقل نسبت به فرانسه احساس خصومتي نمي کردند و اين با توجه به اينکه  بسياري از کشورهاي عربي سابقه مستعمرگي فرانسه را دارند، چيز شگفتي بود و حاکي از يک سياست قوي حکيمانه اي بود که
**صفحه=180@
زمامداران آن در پيش گرفتند، رئيس جمهور کنوني فرانسه با حرکاتي که انجام داد و با حمايتي  که از اسرائيل کرد، اگر چه دل بعضي از دولتهاي هم سو و همدل با اسرائيل را بدست آورد
ولي در ميان ملت عرب براي درازمدت خودش را و به تبع فرانسه را بدنام کرد.
در مورد آينده ميتران من حدس مي زنم که اين شکست سياسي، چيزي نخواهد گذشت که در فضاي سياسي فرانسه علني خواهد شد و احتمالا موفقيت آينده حزب سوسياليست فرانسه را به خطر خواهد انداخت. حدس مي زنم اين دوره دوره ي دوم نداشته باشد.
س- بنظر شما فرمولي که جمهوري اسلامي در سياست خارجي خود بايد براي برخورد صحيح با ديگر کشورها و شناخت دوستان و دشمنان خويش بدان پايبند باشد چيست؟
ج- چند عنصر بايد در نظر گرفته شود، که براساس آن عناصر، ما بايد سياست خارجيمان را و بهتر بگويم روابط خارجيمان را با کشورها تنظيم کنيم. يکي اينکه در کشورهاي غير اسلامي سراغ کساني که با ما دشمني مي کنند نرويم و با آنها رابطه برقرار نکنيم ولي نسبت به آنهايي که با ما دشمني نمي کنند و نسبت به حقوق ما تجاوزي انجام ندهند، با آنها رابطه سالمي برقرار کنيم. دوم اينکه در مورد کشورهاي اسلامي اصل را بر ايجاد ارتباط بگذاريم و سعي کنيم که آن کشور طرف  
**صفحه=181@
مقابل را از کليه اشتباهاتي که دارد خلاص کنيم، اگر از لحاظ سياست خارجي بسوي سلطه پذيري مي رود او را منع کنيم، اگر بخاطر کمکي که سلطه گران به او مي کنند و نزديک است که به دامن آنها بيفتد، ما کمک کنيم و نگذاريم که سلطه گران باو کمک کنند. اگر دستخوش تبليغات غلطي هست آن تبليغات را  برطرف کنيم، اگر  رابطه آن دولت با مردم خودش بد است، کوشش در ايجاد روابط حسنه بکنيم. ما بين آن دولت و ملت يک چنين اقدامات اصلاحي در مورد آن کشور بکنيم. عامل ديگر همسايگي است، ما با همسايگان خودمان بايد روابط مسالمت آميز داشته باشيم، اعم از مسلم و کافر. البته اين به اين معنا نيست که ما همسايگان خود را با هر کيفتي تحمل کنيم، نه، بلکه اگر همسايگانمان به اصول مورد احترام ما تخطي کنند مثل اينست که به ما تجاوز کرده اند و در مقابل ما خواهند بود ولي در شکل کلي و ايده آل براي مطلوب اين است که با همسايگان روابط حسنه داشته باشيم.
عنصر ديگر، عنصر همفکري در سياستهاي متخذه است، هر کشوري در هر کجاي دنيا که با سياستهاي اصولي کشور ما مثل ضديت با صهيونيسم و ضديت با استکبار جهاني، ضديت با کفر جهاني همکاري داشته باشد، او با ما هم دوست و هم برادر است. اين عوامل در مجموع فرمول مشخصي را بدست مي دهد که ما مي توانيم بر اساس آن ديپلماسي خودمان را و مبناي ديپلماسي يعني سياست خارجي خودمان
**صفحه=182@
را تنظيم کنيم.
س- رسانه هاي غربي بسيار مي کوشند هدف از صدور انقلاب را دست اندازي و دخالت در امور داخلي ديگر کشورها وانمود نمايند. تحليل جنابعالي از مساله صدور انقلاب و حمايت از نهضتهاي مستقل آزاديبخش چيست؟
ج- معناي صدور انقلاب را درست درک نکرده اند يا شايد هم مغرضانه آنرا تفسير مي کنند. بارها گفتيم که صدور انقلاب بمعناي صدور فرهنگ انقلاب است و اين چيزي نيست که کسي بتواند جلوي آنرا بگيرد و يا بتواند از صادر کردن آن غمض عين بکند. شما وقتي که يک حقيقتي را درک مي کنيد يا  يک چيز زيبايي را مي فهميد و درک مي کنيد به همه کساني که علاقه داريد آنرا مي خواهيد نشان بدهيد. وقتيکه جامعه اسلامي حقيقت زيباي اسلام و توحيد را درک مي کند مايل است آنرا بهمه تفهيم کند، هيچکس نمي تواند  بگويد شما چرا چيزي را که خودتان فهميديد مي خواهيد به ديگران ياد دهيد. اگر ما هم نخواهيم ياد دهيم، بالاخره اين انديشه و اين  تفکر و اين حقيقت خودش را براي همه ي مردمي که مايلند بدانند، تحميل خواهد کرد و در ذهن آنها خواهد نشست.
اما اينکه ما در امور داخلي ديگران دخالت مي کنيم، آنجا کودتا براه بياندازيم، يا براي برهم زدن اوضاع ملت آنجا اقدامي کنيم، نه اين معناي صدور انقلاب نيست.
**صفحه=183@
شما اشاره کرديد به نهضتهاي آزاديبخش، نهضتهاي آزاديبخش دقيقا همان کساني هستند که زودتر از همه پيام انقلاب ما و فرهنگ انقلاب ما را درک مي کنند، طبيعي است که آنها جزء ما هستند و ما از آنها حمايت معنوي و سياسي مي کنيم. ولي باز اينرا نبايد اشتباه کرد که ما بخواهيم يک گروه آزاديبخش را يا يک گروه مسلحي را در کشوري وادار کنيم به براندازي، نه اينکار را ما نمي کنيم و ما چنين کاري را وظيفه و شان جمهوري اسلامي نمي دانيم.
س- ملاک برقراري مناسبات سياسي، اقتصادي و غيره با کشورهاي نظير پاکستاني، سوريه، ترکيه، کويت و ... چيست؟
ج- همان ملاکهايي را که براي ارتباطهاي خارجيمان قبلا ذکر کردم، در اينجا هم وجود دارد. اولا اين چند کشوري را که اسم برديد بعضي همسايگان ما هستند که ما بايد با اينها ارتباطات حسن همجواري داشته باشيم و سوريه هم کشوري است که از ما در مواضع انقلابيمان هميشه حمايت کرده است. بعلاوه معادلات بازرگاني بمعناي يک نياز طرفيني است. شما در مغازه اي ميرويد به جنس او احتياج داريد، او هم به پول شما احتياج دارد با هم توافق مي کنيد و معامله ميکنيد. کاري هم نداريد که  آن آقا، که  بود، شما از او امانت ميخواهيد، او هم از شما خوش حسابي مي خواهد، کار ديگري هم با هم نداريد. ما در روابطمان و در مبادلاتمان اينگونه فکر مي کنيم
**صفحه=184@
البته هميشه براي طرف معامله، همفکر، مسلمان، همسايه را بر غير همفکر و غير مسلمان و غير همسايه ترجيح مي دهيم. البته با بعضيها در دنيا هرگز معامله نمي کنيم مثلا با آمريکا هرگز معامله نمي کنيم و با اسرائيل همينطور و با بعضي از کشورهاي ديگر که همسو و همجهت با اسرائيل و آمريکا هستند همينطور ولي هر کس را که به جنس در دست او نياز داشته باشيم يا به پول در دست او براي فروش جنسمان احتياج داشته باشيم با او معامله مي کنيم، اين چيزي است که اسلام بما دستور و اجازه داده و ما هم  بر طبق همان روش و دستور عمل مي کنيم.
س- انقلاب اسلامي در بعد اقتصادي تاکنون چه موقعيت هايي داشته است؟ و براي تحقق انقلاب در بعد اقتصادي چه راهي در پيش داريم؟
ج- اين سئوال بسيار مهمي است و دليل اهميتش اين است که تغيير ساخت اقتصادي در جامعه يک کار بسيار دشوار و بنيادي و اساسي است، نه به اين معنا که  از تغيير ساخت فرهنگي دشوارتر است. نه، تغيير ساخت فرهنگي دشوارتر است، اما اين  مسئله وجود دارد که ما فرهنگمان از درون خودمان مي جوشد، اما اسلام را داريم بنابراين شما مي بينيد که تغيير فرهنگي و اخلاقي در جامعه ي ما به صورت چشمگيري انجام گرفته، اما اقتصاد ما در طول ساليان گذشته آنچنان فلج و وابسته شده که بآساني امکان تغيير آن وجود نداشته
**صفحه=185@
و ندارد، لذا خوب است که ما ببينيم واقعا چقدر موفقيت پيدا کرده ايم، بايد بگويم در اين زمينه هم بي موفقيت نبوده ايم، اگرچه به اهداف خودمان هنوز نرسيديم، ولي موفقيتهايي داشته ايم، اولا فاصله عظيم طبقاتي جامعه را ديگر نداريم، ما از باب اينکه آن ثروتمندان بزرگ و مستکبران عظيمي که در جامعه ما بودند ديگر حتي يکي از آنها هم امروز نيست، کساني  بودند که اگر حقوق يکروز آنها را تقسيم مي کرديم، شايد هزاران نفر را نان مي داديم و امروز ما ديگر يک همچنين کساني را نداريم. درست است که ضعفاي ما هنوز ضعيفند و در ميان متوسطين ما هستند کساني که از سطوح بالايي برخوردارند اما آن ثروتمندان عظيمي که بعضيشان در دنيا بنام بودند و در ايران افرادي بودند که در واقع با هزاران  نفر از نظر درآمد مقابله  مي کرد، ديگر آنها نيستند و اين اولين قدم است
ما آمديم اموال و کارخانجات و موجودي اينها را در اختيار مردم گذاشتيم، يعني اموالشان را به بنياد مستضعفين داديم، خانه هايشان را به دولت داديم و دولت هم مال مردم است، خود اين  کارها، کمک مي کند به نزديک شدن مردم به سطح هم سپس آمديم فرهنگ مصرف را در مردم ضعيف کرديمف امروز شما ملاحظه مي کنيد که مردم ما علاقه زيادي به مصرف ندارند. درست است که هنوز به سطح کم مصرفي نرسيده ايم اما قابل مقايسه با 4 سال 5 سال قبل هم نيستيم.
**صفحه=186@
مردم ما امروز براحتي مي توانند نان دهان خودشان را بگيرند و به مثلا جبهه بدهند و يا مثلا به يک مستحق بدهند يا خانه خودشان را بفروشند و خرج جبهه کنند و همچنين زنان زيور آلاتشان را.
بنابراين از اين جهت هم پيش رفته ايم. طرحهايي هم براي پيشرفت کارهاي اقتصاديمان داريم. مسئله زمين مطرح است، مسئله توسعه کارخانجات داخلي مطرح است. مسئله بها دادن به صنايع کوچک و اشتغال زا مطرح است. مسئله ي ايجاد ابتکار و خلاقيت فني مطرح مي باشد، اينها پيشرفتهايي است که ما در زمينه هاي اقتصادي داشتيم و باز هم مسائل ديگري نيز هست که انسان با مطالعه در اوضاع کشور مي تواند براحتي آنها را پيدا کند.
س- نظر اسلام در مورد سرمايه داري و بزرگ مالکي چيست؟ از نظر شما براي تعديل ثروت در جمهوري اسلامي چه برنامه هايي بايد اجرا گردد؟
ج- اگر سرمايه داري به معناي اينست که کسي شخصا مالک سرمايه اي باشد و با آن کار بکند، اسلام با اين امر مخالف نيست. اما اگر سرمايه داري را بدان معنا بگيريد که کاپيتاليسم غرب به او ناظر هست، يعني همان سرمايه هاي بزرگ و استثمار خيز، اگر آنرا مي گوئيد خوب البته طبيعي است که اسلام با استثمار که نوعي ظلم است، موافقتي ندارد. شما بعدا  گفتيد
**صفحه=187@
بزرگ مالکي، بزرگ مالکي هم همينطور، آن هم بايد ديد که منظور از بزرگ مالکي چه مي باشد، مثلا در باب زمين، بزرگ مالکي به چه مي گويند و مالک بزرگ کيست؟ آيا آن کسي که دو هزار هکتار زمين دارد، مالک بزرگ است؟ و يا آن کسي که صد هکتار زمين  دارد او هم مالک بزرگ مي باشد؟ اينها را بايستي از هم تفکيک کرد.
امروز چون در جامعه ي ما همه گونه حرفي و فکر و سخني و صحبتي از گوشه و کنار گفته مي شود، لذا نمي شود روي اين تعبيرات سرمايه دار و بزرگ مالک و زمين دار و غيره حکم صادر کرد، زيرا که گاهي مي گوئيم زمين داري بد است. بعد مي روند مثلا يک نفري  که سي هکتار زمين دارد را از او مي گيرند، در حالي که اين که مي گويند بد است، داشتن سي هکتار و آباد کردن سي هکتار زمين نيست، داشتن سه هزار هکتار و فرض بفرمائيد غصب کردن مبالغ زيادي اراضي جرم و ايراد دارد و ايراد خيز مي باشد.
بنابراين بزرگ مالکي اگر بمعناي آن چيزي است که از آن ظلم، تبعيض، استثمار، غصب و احتکار بر مي آيد، البته مورد نظر اسلام نيست و اسلام با آن مخالف مي باشد، اما اگر به معناي اينست که يک زندگي مرفه و متوسطي انسان داشته باشد، اين به نظر اسلام بد نيست و اسلام مايل است که همه انسانهاي جامعه را به اين سطح برساند و معتقد است که با
**صفحه=188@
موجودي اين جامعه مي توان همه ي انسانها را به اين سطح رساند و لزومي ندارد که آن کسي که دارد، از دستش بگيريم، تا اين که آن کسي که ندارد را بتوانيم در سطح معتدل قرار بدهيم، نه آن کساني هم که ندارند مي توان به ايجاد اشتغال و با کار و توسعه ي فعاليتهاي صنعتي، اينها را آورد بالا و با کمکي که دولت نيز مي کند، همه را در سطح رفاه متوسطي رسانيد.
س- براي تعديل ثروت در جمهوري اسلامي چه کارهايي بايد انجام بشود که تاکنون انجام نگرفته است؟
ج- مسئله ي زمين، مسئله اساسي و مهمي است، اگر چنانچه ما بتوانيم مسئله ي زمين را، چه زمينهاي کشاورزي را که در درجه ي اول مي باشد و چه زمينهاي شهري را که در درجه  دوم مي باشد، حل کنيم گام بزرگي برداشته ايم.
براي اينکه اگر ما در سطح جامعه تعديل ثروت بکنيم، همچنين اگر ما بتوانيم تعاوني ها را راه بياندازيم و توليد کشور را به دست تعاوني ها بدهيم، اين هم گام موثري خواهد بود براي طبقه ي ضعيف و متوسط.
همين کارخانجات که الان هم در مجلس و هم در دولت مطرح مي باشد، که کارخانجات ملي شده را بدهند به تعاونيها خوب اينها بتوانند کارخانجات را مالک بشوند، و خودشان هم با شوق آنها را اداره کنند و سطح توليد هم بالا برود و ضمنا اشخاص ضعيف هم بتوانند از آن بهره اي ببرند، اينها
**صفحه=189@
مي تواند قدمهاي موثري باشد.
س- انقلاب اسلامي دگرگونيهاي فراواني در ارزشها پديد آورده است، جنابعالي اين دگرگونيها را در قشرهاي مختلف جامعه و بخصوص در قشر تکنوکرات و متخصص چگونه ارزيابي مي نمائيد؟
ج- در غير از اين قشري که اسم آورديد، خوب دگرگونيها آشکار مي باشد. توده ي مردم و قشري که قاعدتا تحرک انقلابي  بيشتري داشته و دارد، اينها دگرگونيشان مشخص مي باشد. ما مي بينيم که چقدر ارزشها تغيير پيدا کرده، سابق ارزش به اين بود که مثلا فلان کس دو تا يا سه تا پسرش توي اداره يا مثلا توي شهرباني و يا ارتش داراي شغل و درجه و صاحب منصبي باشند، امروز ارزش به اين است که کسي دو تا پسرش در ميدان جنگ شهيد شده باشد، او مي گويد مثلا سه تا پسر شما شهيد شده؟ من علاوه بر اينکه سه تا پسرم شهيد شده اند، مثلا يک دامادم هم شهيد شده است.
همه هم اين را ارزش مي دانند يعني وقتي که اين دو نفر مثلا يکي دو تا پسرش شهيد شده است و يکي ديگر سه تا پسر و دامادش شهيد شده، اگر در جامعه بيايد مثلا به اين يکي مي دهند مثلا نوزده و نيم و به ديگر مثلا مي دهند بيست. يعني مردم واقعا اين را ارزش مي دانند و در جامعه نيز يک ارزش  مي باشد، آن کس که پسرش در جبهه ي جنگ مي باشد
**صفحه=190@
و در سربازي مي باشد با سربلندي مي گويد که بچه ي من در جبهه مي باشد، سابق هيچ کس با سربلندي نمي گفت که بچه ي من در سربازي است، امروز با سربلندي مي گويد که بچه ي من سرباز مي باشد و ديگري مي  گويد که بچه ي من پاسدار مي باشد و هر دو هم مثلا در جبهه هستند و اين را بعنوان يک ارزش مي دانند. و اين مال اين طبقات متوسط مردم مي باشد، يعني طبقه ي پيشه ور، طبقه کشاورز، طبقه ي روحاني، طبقه ي دانشجو، طبقه ي کارگر و ديگر طبقات که در اين سطح وجود دارند.
طبقه ي تکنوکرات و متخصص که شما گفتيد، در آنجا هم  ارزشهاي انقلاب اثر گذاشته است، دليلش هم اينست که اگر چه تکنوکرات، (تکنيک گرا بايد بگوئيم) که يعني به اصطلاح محور فکري خودش را صنعت، تکنيک، تخصص، حرفه، در  بر گرفته و يعني دلبستگي اش به آن مي باشد و شاخصه ي تکنوکراسي نيز همين است. بنابراين دلبستگي او تخصص مي باشد، و چون دل بستگي او تخصص مي باشد، بنابراين نمي تواند انقلاب دلبستگي او باشد و اگر هم شد، دلبستگي دوم وي خواهد شد، در عين حال محيط انقلابي در اين طبقه هم کاملا اثر گذاشته است.
خوب، براي شناخت تکنوکرات اين مملکت، لازم نيست که حتما سراغ ضد انقلابها برويم، (بعضي ها، وقتي مي خواهند بگويند متخصص يا تکنوکرات مي روند سراغ ضد انقلابها) نه ما تکنوکرات را فقط در نظر مي گيريم، متخصص را در نظر ميگيريم   
**صفحه=191@
ديگر چرا قبلا قضاوت کنيم که اين حتما ضد انقلاب مي باشد، پس ببينيد  که چقدر اين متخصصان ما الان در خدمت کارهاي همين جنگ تحميلي هستند، ما الان کساني را داريم که از  اول  شروع جنگ تاکنون تخصصشان انديشه شان، خلاقيتشان، ابتکاراتشان در خدمت ساخت و تعمير سلاح، تکميل پروژه هاي تسليحاتي و غيره مي باشد و خيلي ديگرشان که در خدمت جنگ و اين حرفها نيستند، در کار جهاد سازندگي، در کار آباداني، هزاران مهندس و متخصص در رشته هاي مختلف  فعاليت دارند، خوب اينها چه کساني مي باشند، اينها همان متخصصين هستند، اينها همان تخصص گراها و صنعت گراها و تکنولوژي گراها هستند، در عين حال فرهنگ انقلاب اين افراد را در خودش کاملا جذب کرده است.
اما کساني نيز در اين طبقه هستند که هنوز که هنوز است پوست کلفتشان هواي انقلاب را و لطافت آنرا لمس و جذب نکرده، هنوز همان حال  و هواي حکومت «علم» و اقبال و «شريف امامي» و اين تيپ افراد را در سر دارند و نزديکتر نيامده اند!.
اما هر چه که مي گذرد به انقلاب نزديکتر مي شوند و اميدواريم که اين افراد تا دو سه سال ديگر به حکومت مهندس موسوي بالاخره برسند.
س- به تدريج و با فرمان امام دانشگاهها باز مي شوند
**صفحه=192@
نظر شما درباره ي تحولاتي که در دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالي و کلا نظام آموزشي کشور بايد داده شود چيست؟
ج- من يک صحبت مفصلي در اين باره با نشريه جهاد دانشگاهي کردم و اگر بخواهم که اين صحبتها را در همين جا مجددا تکرار نمايم، خودش مي شود يک مصاحبه ي مستقل.
اجمالا معتقدم، همانطوري که امام هم اشاره  کردند دانشگاه ما با اين بازگشايي، متولد مي شود و هر موجود متولد شده اي نيز طبعا ناقص مي باشد، بعد بيست سال مي گذرد که اين ب شود يک جوان کامل، پس با اين مقدمه مي فهميم ما که آنچه امروز متولد مي شود يک دانشکده ي اسلامي و ايده آل براي ما نيست، اگرچه چيزي است که مي تواند آن دانشگاه ايده آل بشود، دانشگاهي که در تصرف گروهکها بود و سنگر کومله و چريک فدايي و پيشگام و پسگام و منافق و غيره بود، اصلا نمي توانست  آن موجود سالم بشود. مثل اين بود که مثلا شما يک بچه سگي را بياوريد و بخواهيد پرورش بدهيد و متوقع باشيد که  چند صباحي ديگر به يک جوان رشيد و ورزشکار تبديل شود، نمي شود. يک بچه انساني را بياوريد پرورشش بدهيد، البته خواهد شد، امروز نيست، بعدها خواهد شد، آنچه که تحقق پيدا کرده اينست که ما يک موجود قابل رشد و يک زمينه ي قابل  پيشروي امروز در اختيار خواهيم داشت.
س- هنر و ادبيات در روزگار پيامبر چه نقشي در
**صفحه=193@
پيشبرد اسلام داشته است و اکنون چه نقشي مي توانند در تداوم انقلاب اسلامي داشته باشند و تاکنون هنرمندان و ادبا چقدر توانسته اند به رسالت مکتبي، سياسي خود عمل نمايند؟
ج- مي دانيد که هنر زمان و مکان نمي شناسد، هنر هميشه و همه جا هنر است، زمان پيامبر هم، هنر هم همان نقشي را داشت که امروز مي تواند داشته باشد. در ايران هنر همان نقشي را دارد که در اروپا و در آفريقا و در آمريکا و در  ميان  سياهان داشته و دارد، هنر بارها تکرار کرديم، دقيقترين و رساترين وسيله ي انعکاس انديشه ها و آرمانهاي شريف مي باشد.
هيچ گفتاري مثل هنر نيست، در زمان پيامبر هم همين رسايي و بلاغت وجود داشت و از آن نهايت استفاده مي شد، تا حد ممکن، امروز هم بايستي به همانگونه نيز استفاده بشود و اما اينکه ما چقدر در اين مقوله پيش رفتيم بايد بگويم، پيشرفتمان نسبتا بد نبوده است. هنر قبل از انقلاب هنر سقيم و بيمار بود و هنري بود در خدمت هدفهاي تصنعي و بزور تحميل شده، نمي گويم فقط در خدمت سکس، که البته در خدمت سکس هم بود، اما فراتر از آن در خدمت هدفهايي بود که آن هدفها اصيل، طبيعي، از درون جوشيده و رشد يافته نبود، امروز هنر در خدمت اينها قرار دارد، پس مي توانيم بگوئيم که هنر ما هم دارد از نو متولد مي شود، اما اين ولادت خوشبختانه خيلي دشوار نبوده  و خيلي ضايعه نداشته، امروز
**صفحه=194@
ما در ميان هنرمندان جوان افراد زيادي داريم که در مقوله هاي گوناگون هنر ابداعات و ابتکارات چشمگيري داشته اند، همچنين از هنرمندان گذشته ما، آنهايي که متعهد بودند، افراد قابل اعتنا و قابل توجهي از آنان در خدمات انقلاب قرار دارند، که گاهي آثارشان را در تلويزيون و روزنامه ها مشاهده مي کنيد.
س- امت ما انقلاب اسلامي را زمينه ساز انقلاب جهاني حضرت مهدي (عج) مي دانند، نظر جنابعالي پيرامون اين مساله چيست؟ و ويژگيهاي پيوند دهنده ي انقلاب اسلامي ايران را با انقلاب جهاني امام مهدي چه مي دانيد؟
ج- اين دريافت صحيح و بسيار درستي از مسئله ي مهدويت مي باشد. سالها ما کوشش مي کرديم که به مردم تفهيم کنيم که حضرت مهدي (عج) در يک زمينه ي مساعد و مناسبي ظهور خواهد کرد و نه در يک زمينه ي مساعد کساني بودند که در آن زمان فکر مي کردند که دنيا پر از ظلم و جور شود تا اينکه حضرت مهدي بيايد، در حالي که ما مي گفتيم، نه حکومت حضرت مهدي يک حکومت اسلامي صد درصد مي باشد، قبل از اين صد در صد، مي بايستي که ده درصد و بيست درصد و سي درصد و هفتاد درصد و نود درصد بوجود بيايد تا اينکه به آن صد در صد برسد.
بسيار خوب، شما الان ببينيد که حکومت ما چند درصد حکومت اسلامي است، هر چه که هست به همين ترتيب پيش
**صفحه=195@
خواهد رفت تا اينکه حکومت مهدي (عج) برسد که آن حکومت صد درصد اسلامي است. نه فقط در اين نقطه از عالم، بلکه در همه جا.
از شما تشکر مي کنم.
**صفحه=196@
تاريخ مصاحبه تير 61 نقل از مجله سروش.
تاثير فاجعه 7 تير در روند انقلاب اسلامي ايران  
بسم الله الرحمن الرحيم
س- شخصيت بارز شهيد مظلوم آيه الله بهشتي چنان ارزشمند بود که امام در رابطه با شهادت ايشان فرمودند بهشتي يک ملت بود براي ملت ما، نظر شما در مورد فقدان شهيد بهشتي در انقلاب ما چيست؟
ج- شخصيت هاي برجسته وقتي که در راه يک آرماني به  شهادت مي رسند اگرچه جريان را يا انقلاب را يا آن اجتماع و جامعه را از اين وجود ذي قيمت با فقدان خودشان محروم مي کنند، اما به وسيله ي فداکاري خودشان جريان را تقويت مي  کنند، دقيقا مثل آن چيزي که در مورد همه شهداي بزرگ ما در  طول تاريخ اتفاق افتاده و نمونه بارزش عاشوراي حسيني است.
شخصيتي مثل حسين بن علي (ع) با ارزش و ارج غير
**صفحه=197@
قابل تصوري که دارد وقتي که از ميان جامعه ي بشري مفقود مي شود، فقدان اين براي جامعه ي بشري بدون شک يک ضايعه جبران ناپذيري مي شود. اما فداکاري که اين فقدان از اين طريق به وجود آورده آنقدر بزرگ است که جرياني را که حسين بن علي (ع) به آن وابسته است حيات ابدي مي نامند.
فداکاري  شخصيتي است که وقتي ادعاها به خون انسان امضاء مي شوند صحت آن ها براي هميشه ثبت مي شود.
مسئله در مورد شهيد مظلوم آيه الله بهشتي همينطور است. وقتي شخصيتي در سطح بهشتي، يعني بالاترين سطح موجود جامعه ي اسلام  خودش را در معرض شهادت قرار مي دهد، اين فداکاري و اين خون پاک جرياني را که بهشتي به آن وابسته است تشکيل مي دهد، يک چنين تصور بزرگي را شهادت ايشان در انقلاب ما داشته است.
س- جنابعالي خود در زمان انفجار دفتر مرکزي حزب جمهوري اسلامي طي يک سوء قصد خائنانه ناجوانمردانه مجروح شديد و در بيمارستان به سر مي برديد، کي و چگونه از شهادت اين  عزيزان اطلاع يافتيد؟ و در آن هنگام چه احساسي داشتيد؟
ج- اولين بار شايد روز دوم سوم بود که من دقيقا يادم نيست چون در حال عادي نبودم. جراحي که من را معالجه مي کرد گفت که حزب جمهوري منفجر شده و عده اي شهيد شده اند. اما اسم مرحوم بهشتي را نبرد. من چون در
**صفحه=198@
حال طبيعي نبودم آنقدر به اين حساس نشدم و چيزي نفهميدم. و بعد هم يادم رفت. در حدود روز دوازدهم، سيزدهم بود که من اصرار مي کردم که روزنامه و راديو به من بدهند. که از اخبار مطلع شوم، برادراني که با من بودند، پاسداران و نزديکان مقاومت مي کردند و نمي گذاشتند، من بر اصرار خود  اضافه مي کردم. آنها مي گفتند نميشود راديو به اين جا بياوريم. چون دستگاههايي که به قلب و نبض من وصل بود، مي گفتند که اينها خراب مي شود. گفتم خوب روزنامه بياوريد، روزنامه که دستگاهها را خراب نمي کند، روزنامه هم  نمي آوردند. و من هم خيلي عصباني شده بودم که چطور من چيزي مي گويم و اطرافيان و دوستان من حاضر نيستند حتي يک روزنامه بخرند و بياورند.
يک روز آقاي هاشمي رفسنجاني و حاج احمد آقا به عيادت من آمدند. طبق معمول که غالبا مي آمدند، من نمي دانستم که آمدن اينها را طبيب من خواسته که آنها بيايند و به من بگويند. طبيب من رو به من کرد و به آقاي هاشمي گفت که ايشان خيلي اصرار دارند که بهشان راديو بدهيم. به نظر شما مصلحت است؟ آقاي هاشمي گفت نه. من گفتم چرا مصلحت نيست؟ ايشان گفتند راديو اخبار تلخ دارد. جريانات ناراحت کننده دارد. بعد من همينطور فکر کردم يعني چه؟ راديو اخبار تلخ دارد. آقاي هاشمي گفتند که ادامه دارد. و مي خواستند
**صفحه=199@
جريان را به يک شکلي به من بفهمانند. بعدا گفتند مثلا دفتر مرکزي حزب منفجر شده عده اي مجروح شدند. آقاي بهشتي هم مجروح شده. در ضمن صحبت اسم آقاي بهشتي را هم  بردند. من بسيار ناراحت شدم وقتي اسم آقاي بهشتي را بردند. شايد هم گريه ام گرفت. يادم نيست. آنروزها هم حال من عادي نبود. يک عمل جراحي سومي هم داشتم. وقتي شنيدم آقاي بهشتي مجروح شده از روزنامه و راديو يادم رفت سؤال کنم. از آقاي بهشتي پرسيدم. گفتم که وضعشان چطور حالشان چطور است؟ گفتند که آقاي بهشتي حال خوبي نداشتند.
من خيلي ناراحت شدم و گفتم بايد همه امکانات مملکت را بسيج کنيم تا آقاي بهشتي را نجات دهيم. بعد من باز هم آرام نگرفتم. گفتم وضعشان بهتر از من يا بدتر از من است؟ گفتند چه  فرق مي کند همينطوري است. بالاخره خبرهاي بيرون تلخ است و رفتند. بعد از رفتنشان قدري فکر کردم. به ذهنم رسيد که بايد مسئله اي باشد. بچه هاي دور و برم را گفتم و از زير زبانشان  مطلب را کشيدم. و حدس زدم که او شهيد شده. و بچه ها  گفتند همان اول شهيد شدند. گفتند که وضع من آن موقع چطور بود، تقريبا خيلي بد بود. و من چون نسبت به آقاي بهشتي احساسات برادرانه داشتم و يک اعتقاد همه جانبه داشتم. با ايشان سالهاي درازي مانوس
**صفحه=200@
بوديم. در ايام انقلاب حدود يک سال و نيم تقريبا شب و روز با هم بوديم. مرتب همه کارهايمان و تلاشهايمان با هم مشترک بود. همين براي من خيلي سخت بود.
س- به نظر شما واقعه ي انفجار دفتر مرکزي حزب جمهوري اسلامي به چه ميزان در معرفي انقلاب در داخل و خارج کشور اهميت داشت؟
ج- حادثه ي دفتر مرکزي حزب در داخل تاثيرش خيلي زياد بود. علت هم  اين بود که مردم به حزب و به اين مسئولاني که شهيد شدند علاقمند بودند. بخصوص بعد از افشاگري مجلس در مورد بني صدر و اقدام قاطع امام نسبت به بني صدر از اين جريان رو برگردانده بودند. و تقريبا به  طور يکسره بطلان جريان  ليبرالها را فهميده بودند وقتي که اين حادثه پيش آمد ميزان وحشيگري جريان مخالف را هم فهميدند البته جريان دست اندرکار حادثه 7 تير، جريان آميخته اي از ليبرالها و منافقين بود، يکسره از ليبرالها نبود. لکن نشان مي داد که چقدر آنها مردم ناجوانمردي هستند که حاضرند به خاطر مسائل سياسي شخصيتهايي مثل شهيد بهشتي و بقيه ي شهداي 72 تن را در يک حادثه نابود و شهيد کنند. اين چيزي است که بطور طبيعي هر کسي را تکان مي دهد و متوجه بطلان آن جرياني مي کند که دست اندرکار اين مسئله بود.   
بنابراين حادثه در داخل ايران جريان انقلاب را
**صفحه=201@
يکسره و يکپارچه کرد. اگر مردم تا آن زمان بطلان جريان مخالف را نفهميده بودند در حادثه 7 تير حقانيت مطلق جريان مخالف ليبرالها و منافقين را که خط امام باشد، احساس مي کردند. انعکاس همين در خارج هم  خيلي زياد بود شايد در همه دنيا کساني دست اندرکار اين مسائل هستند. کمتر جايي را مي شود سراغ داشت که از حادثه 7 تير چيزي عليه نظام جمهوري اسلامي  احساس کرده باشند. لابد آن روزهاي اول که من روزنامه ها را نمي ديدم و از خبرها کامل  مطلع نبودم حتما افرادي بودند که آن حادثه را به عنوان زوال و نابودي جمهوري اسلامي تفسير کرده باشند. لکن از اين که بگذريم، در دنيا انعکاس آن حادثه انعکاس مفيدي بود.
س- فکر مي کنيد پس از گذشت يک سال از فاجعه ي هفتم تيرماه 1360 و شهادت آية الله بهشتي و 72 تن از ياران ايشان:
الف- تا چه اندازه جبران فقدان نيروهاي مؤمن و معتقدي که در اين فاجعه به شهادت رسيدند شده است؟
ب- تاثير آن بر اتحاد نيروهاي خط امام چگونه بوده؟
ج- چه تاثيري روي رهبري، تشکيلات و موفقيت سياسي حزب جمهوري اسلامي گذارده شده است؟
ج- در مورد سؤال اولتان، جبران شخصيتهايي مثل شهيد بهشتي و همينطور ساير شخصيتها به دو صورت قابل
**صفحه=202@
تصور است. يکي  اينکه کساني بيايند بالا و جاي آن شخصيتها را بطور کامل بگيرند، که  اين البته چيزي نيست که انسان بتواند بطور دقيق بگويد که کي انجام شده و چگونه انجام شده. يک وقت هست که ما مي گوئيم که خلاء وجود ارزشمند آنها با تلاشها و کوششها و هيجانيهايي که در مردم هست و با روي کار آمدن و به فعليت رسيدن بعضي از استعدادها در مجموع خلاء آنها جبران مي شود. ما فکر مي کنيم که خلاء آن به فضل الهي به صورت دوم انجام شده و هر کسي که از ميان برود فورا خلاء او به يک صورتي جبران مي شود.
اما شخصيتهايي نظير شهيد بهشتي و شهداي ديگر که در اين حادثه از بين رفتند کساني نبودند که بشود شبيه و نظير آنها به اين زودي جامعه پرورش دهد. خوب البته مثل هميشه که قبلا ذکر کردم اين حادثه يک استعدادهاي بالقوه را بالفعل مي کند. تلاشهاي آنها را زيادتر مي کند. در مجموع جاي خالي آنها به نوعي پر مي شود. در مورد  دوم که اتحاد نيروهاي خط امام، اين خيلي چيز واضح و روشني  بود که اين حادثه توانست همه نيروهاي ملت ايران را در حقيقت در يک صف قرار دهد. نيروهاي خط امام که قبلا با هم اتحاد داشتند اما کل مردم ايران در جريان نيروهاي  خط امام قرار گرفتند. قبلا هم به يک معنا اين را گفته ام. نيروهاي مردم  در جهت خط امام بودند يعني ما نبايستي فرض کنيم که يک عده اي از
**صفحه=203@
مردم از خط امام خارج بودند، طرفداران بني صدر يا طرفداران ليبرالها هم در واقع طرفدار خط امام بودند زيرا که در مصداق شک کردند. لکن خوب اين وضع که پيش آمد همه از لحاظ مصداق هم روشن شدند و حقانيت خط امام با مسائل مختلف و مشخصي براي همه واضح شد. و اما اينکه بر رهبري حزب جمهوري اسلامي چه تاثيري بخشد؟! انتظار اين بود که بعد از اين حادثه حزب جمهوري اسلامي تحرک و فعاليت بيشتري پيدا کند. حوادثي پيش آمد که از اين مانع شد. حزب جمهوري اسلامي استفاده لازمي  که  بايد اين حادثه براي مسائل داخلي خودش مي  کرد آن استفاده را مي برد اين مسائل را شما ميدانيد شهادت شهيد باهنر بعد از مدتي بود. شهادت بعضي از مسئولان حزب بلافاصله بعد از حادثه 7 تير بود، جريان خود من بود، گرفتاري زياد برادر هاشمي رفسنجاني، کلا حوادثي را که همراه و همزمان بود اجازه نمي داد که  حزب جمهوري اسلامي آن تحرکي را که بايد بعد از آن حادثه پيدا کند، بيابد. لکن در مجموع بايد بگويم که  حزب جمهوري اسلامي از اين حادثه درس زيادي گرفت. تلاش زيادي را بر آن استوار کرد و در يک خطي الان قرار دارد که ما اميدواريم زودتر بتواند حزب را در وضعيتي که شايسته او هست قرار دهد.
س- اگر ممکن است قدري در مورد ابعاد روحي شهيد مظلوم دکتر بهشتي برايمان صحبت کنيد؟
ج- شهيد مظلوم مرحوم آية الله بهشتي يک شخصيت ممتاز بود، هم از لحاظ علمي، هم از لحاظ قدرت تفکر، هم از لحاظ اخلاقيات و خصوصيات.
**صفحه=204@
از لحاظ علمي، روحاني برجسته و درس خوانده و خاضعي بود. و حوزه علميه او را به صورت استادي در اختيار همه علاقمندان دانش و معرفت گذاشته بود. و بهره هاي زيادي به جويندگان دانش و علم بخشيده بود. از لحاظ فکري مرد مقتدر و صاحب عقيده اي بود که بسياري از مشکلات را مي توانست با سرانگشت فکر خودش حل و باز بکند. و ما آنچه در شوراي انقلاب و در جريانات بسيار دشوار اواخر سال 58 و اوايل سال 60 که از ايشان ديده بوديم، حاکي از قدرت و توان فراوان ايشان بود. از لحاظ اخلاقي، مردي بسيار صبور، بسيار پرظرفيت.   شخصي بود بسيار پرکار منظم و دقيق. آدمي بود که مايل بود براي اين انقلاب تمام تلاش و توان خود را بکار برد. يک انسان زبده به تمام معنا بود. عقده در او وجود نداشت. فرد بسيار خيرخواهي بود. در مورد مسائل اخلاقي با افراد نزديک خود و زيردست و يا همکاري خودش بسيار سختگير بود. و کم اغماض بود. و از انحرافات اخلاقي و بيماري هاي اخلاقي بدور بود. شخصيت برجسته اي بود که ما در زمان خودمان نظير او را نداريم.
س- چه پيامي به خانواده هاي شهداي 7 تير اين قشر از اقشار هميشه در صحنه داريد؟
ج- من بايد به اين خانواده هاي عزيز مژده بدهم که خون عزيزان و شهيدان آنها در ثبت انقلاب ما تاثير بسيار زيادي داشته. انقلاب سوم اين  ملت با خون آنها آغاز شد و به برکت خون آنها تداوم يافت. کمتر شهيدي را ما سراغ داريم در طول دوران انقلابمان مثل
**صفحه=205@
شهداي 7 تير توانسته باشند توجه مردم را به حقايق جلب کنند. و به انقلاب ما در سيراب شدن و آراسته شدن کمک کنند. اين براي خانواده هاي اين شهداء مژده بزرگي است.
س- حيات فکري و مبارزات سياسي، اجتماعي شهيد مظلوم آية الله بهشتي را که به حق يکي از پشتوانه هاي محکم انقلاب بودند چگونه تجزيه و تحليل مي کنيد و اصولا به عنوان يکي از ياران نزديک ايشان نقش شهيد بهشتي را در پيروزي و تداوم انقلاب شکوهمند اسلامي چه مي دانيد؟
ج- مرحوم شهيد بهشتي از دوران مبارزات ملي زمان دکتر مصدق يک فرد مبارز بود، من البته آن زمان يادم نيست. نه با ايشان آشنا بودم و در نه در صحنه ي مبارزات بودم. اما خود ايشان نقل مي کرد که زماني که يک طلبه جواني بودند حتي در اجتماعات سخنراني کرده بودند. بعد از آن هم از ابتدائي که اين مبارزه مردم و روحانيت به رهبري امام خميني در سال 1341 شروع شد آقاي بهشتي در صحنه بود. شما مي دانيد که هيئت هاي مؤتلفه که در سال 1343 منصور را کشتند، يک عده مردمي بودند که در مبارزه نقش بسزائي داشتند. اولين گروه متشکلي که به پيکار مسلحانه هم دست زدند. مرحوم شهيد بهشتي با اين گروه ارتباط نزديک داشت. آنها از او الهام ميگرفتند و او برايشان صحبت مي کرد. و شايد از شگفتيهاي تاريخ انقلاب ما اين است که در بين شهداي 7 تير هم چند نفر از همان اعضاي هيئت مؤتلفه شرکت داشتند. شهيد علي درخشان، شهيد صادق اسلامي
**صفحه=206@
و چند نفر از کساني بودند که جزء ياران دوران هيئت مؤتلفه شهيد بهشتي بودند. از جمله شهيد عراقي که قبلا از اعضاي حزب جمهوري اسلامي بوده  و به هر حال همه آنها در هيئت مؤتلفه بودند. در سال 43 به دنبال تقاضاي زيادي عده اي ايشان به آلمان رفتند. مدتي در آلمان بودند حضور ايشان در آلمان بسيار حضور مؤثر و مفيدي بود. در محيط هاي دانشجويي و در محيط خارج از کشور بعد هم به محض ورودشان به ايران در متن کارهاي زيربنايي و بنياني اين انقلاب قرار گرفتند و اين کارهاي زيربنايي بسيار به داد اين مبارزات رسيد و آخرين روزها هم که شما مي ديديد که ايشان  در جلسه اي شهيد شدند که اين جلسه به کار اين انقلاب مي پرداخت و  مسائل مهم اين انقلاب را داشت بررسي مي کرد. يک زندگي آميخته به تلاش و فعاليت براي اين انقلاب و براي اين نهضت داشت.
س- چه شد که شهيد مظلوم اينهمه مورد حملات و آماج روزنامه انقلاب اسلامي،  بني صدر و منافقين بود؟
ج- چون ايشان شخصيت ممتازي داشت بقول شاعر اول بلا به مرغ بلند آشيان رسيد، آنکه آشيانش بلندتر است. آنکه پروازش بلندتر است، آنکه شخصيتش برجسته تر است بيشتر در معرض هجوم دشمنان قرار مي گيرد. دشمن با کسي که تاثيري در روند اين مبارزه ندارد کاري ندارد. شهيد بهشتي بزرگترين تاثير را داشت. يعني از شخص امام که بگذريم در ميان مردم ديگري که در کار مبارزه و رهبري مبارزه و اداره مسائل مبارزه نقش داشتند از همه
**صفحه=207@
مهمتر و مؤثرتر بود و همينطور نقش بيشتري داشت. مرحوم دکتر بهشتي طبيعي بود که مورد تهاج قرار مي گرفت. ضمنا او مرد صريحي بود. مرد شجاعي بود، در مقابل دشمنان با صراحت زياد مي ايستاد و آنها هم بالاخره عکس العملي نشان مي دادند.
س- تحليل جنابعالي از اينکه چرا سازمان به اصطلاح مجاهدين مستقيما مسئوليت جناياتي نظير هفتم تيرماه 1360 و هشتم شهريور 1360 را نمي پذيرد چيست؟ و نتيجه ي آخرين تحقيقات در رابطه با انفجار ساختمان حزب به کجا انجاميد؟
ج- دليل اينکه سازمان منافقين مسئوليت اين جنايات بزرگ را بر عهده نگرفت منافق بودنش بود. اگر ميپذيرفت که منافق نبود، آنها مايلند يک جاي پائي در ميان مردم داشته باشند. اگرچه ديگر از اين حرفهاشان گذشته است. يعني کار به جائي رسيده که به راننده تاکسي و به فروشنده لبنيات و به عابر مظلوم پياده در خيابان هم حمله مي کنند و نارنجک و بمب مي اندازند. پايگاه مردمي ندارند لکن آن حادثه اي بود که يکجا همه ملت ايران را در مقابل خودشان قرار دادند. البته درست است که آنها اعتراف نکردند. اما مشخص شد که منافقين به کمک ليبرالهاي طرفدار بني صدر اين کار را انجام دادند. من تحقيقات خاصي نسبت به اين مسئله نداشتم. لکن تحقيقاتي که افراد کرده بودند موضع مشخص منافقين را معين کرده بود.
س- ريشه ي حادثه هفت تير در چه بود؟
**صفحه=208@
ج- در تضاد بنياني و شديد دو خط، اول خط امام که جريان اصلي اين انقلاب بود و دوم خط نفاق و ليبراليسم که مي خواست اين انقلاب را از دست مردم و از اسلام بدزدد. اين تضاد خيلي از حوادث و فاجعه ها را ببار آورد.
س- وجه شباهتهاي کربلاي امام حسين (ع) در سال 61 هجري با کربلاي سرچشمه در 7 تير سال 1360 چيست و چرا انفجار در دفتر مرکزي حزب جمهوري اسلامي را تشبيه به حادثه عاشورا ميکنند؟
ج- بزرگترين وجه تشابه اين دو حادثه تاثير بزرگي است که در حرکت و عمل و انديشه ي مردم و عواطف مردم که هر دو حادثه بوجود آوردند. حادثه کربلا هم تاثيرات بزرگي در عواطف مردم در طول ساليان درازي بوجود آورده و شايد به جرات بتوان گفت که کليه انقلابهايي که بعد از حادثه عاشورا در طول چند قرن رخ داد  مستند به حادثه عاشورا بود.
از آنجا الهام ميگرفت و به آنجا استناد پيدا مي کرد. چنين تاثير عميق تاريخي را در روند انقلاب اسلامي در آن زمان داشت. اين حادثه هم تاثير بنياني عظيمي در روند کلي انقلاب ما داشت. اين شباهت بزرگي است. البته تعداد شهدا هم يکي ديگر از شباهت هاست. من اينجا، يک جمله اي را عرض ميکنم و آن اينکه هيچ حادثه اي را نميتوان با حادثه عاشورا مقايسه  کرد. يعني همانطور که از کلمات امام حسن مجتبي و حضرت رسول و اميرالمؤمنين هست لايوم کيومک يا اباعبدالله، هيچ روزي مثل روز عاشورا نيست، ابعاد حادثه ي عاشورا را  اگر بخواهيم تفسير کنيم و بشمريم آنوقت مشخص خواهد شد که ماهيتا نوع فکر چه بوده.  البته هر
**صفحه=209@
دو اين حادثه شهادت است. هر دو حادثه شهادت شخصيتهاست البته هيچ شخصيتي را نمي توان با حسين بن علي (ع) مقايسه کرد و هيچ حادثه اي با حادثه عاشورا در حقيقت قابل مقايسه نيست.
س- تاکنون جهت اشاعه ي افکار شهيد دکتر بهشتي چه اقداماتي انجام شده و جهت گسترش بيشتر آن چه برنامه هائي داريد؟
ج- غير از تلاشهاي زيادي که همه دست اندرکاران انديشه و فکر و نوشته و کتاب و جزوه و مقاله ميکنند دو جريان مشخص در مورد افکار شهيد بهشتي انجام گرفته و تلاش ميکنند که افکارش را منتشر کنند. يکي در حزب جمهوري اسلامي مشغول انجام است. يکي هم در کنار آن توسط يکي از فرزندان ايشان است که آثار شهيد بهشتي را جمع آوري کنند. البته هر دو جريان يکي است چون هر دو وابسته به حزب جمهوري اسلامي است. اما يکي در داخل حزب انجام مي شود که به صورت مستمر و روزمره است و يکي که  آن آقايان ديگر عضو حزب انجام مي دهند و آثار شهيد بهشتي را جمع آوري مي کنند.
س- ترسيمي از وضعيت و ذهنيت جامعه قبل و بعد از 7 تير را براي خوانندگان ما ارائه فرمائيد.
ج- قبل از آن جامعه ما يک حالت دو جرياني و دو قطبي داشت که همه به ياد داريم. مردمي به جريان خط امام به عناصر و افراد وابسته مشخص و معينش گرايش داشتند و آنها را حق ميدانستند و ديگران را با آنها ميسنجيدند و رد مي کردند. عده ديگري و جريان ديگري بين مردم بود، که وابسته به تفکر ليبرالي و عمدتا افرادي که
**صفحه=210@
اطراف بني صدر بودند و به او اظهار علاقه مي کردند. درست است که جريان اول حجم بيشتر و عمق بيشتري داشت لکن به هر حال يک جرياني را در جامعه ما مشاهده مي کرديد. آن عده اي هم که طرفدار بني صدر بودند در حقيقت طرفدار امام بودند چون خيال مي کردند امام بني صدر را تائيد و حمايت مي کنند. حادثه 7 تير خيال همه مردم را راحت کرد. مردم فهميدند که بني صدر يک عنصر عوضي است و تقلبي است که وارد اين انقلاب شده و مي خواهد مسير انقلاب را عوض کند. بنابراين اختلافات بين مردم تمام شد، ذهنيت مردم از تفکرات ليبرالي به تفکرات خط امام خالص گرايش پيدا کرد و مردم با هم متحد شدند و انقلاب در دور حقيقي و واقعي خودش قرار گرفت.
**صفحه=211@
تاريخ مصاحبه خرداد 60 نقل از مجله سروش.
امام مهدي (ع) از نظر استاد خامنه اي
... ولي عصر صلوات الله عليه ميراث بر همه ي پيامبران الهي است که مي آيد و گام آخر را در ايجاد آن جامعه ي الهي بر مي دارد. مقداري درباره ي اوصاف آن جامعه مي گويم. البته اگر شما در کتب اسلامي، در متون اصلي اسلامي دقت کنيد همه ي خصوصيات آن جامعه بدست مي آيد. همين دعاي ندبه اي که در روزهاي جمعه، انشاء الله موفق باشيد که بخوانيد و مي خوانيد، خصوصيات  آن جامعه در آن ذکر شده است، آنجايي که مي گويد: اين معز الاوليا و مذل الاعداء آن جامعه، جامعه اي است که اولياي خدا در آن عزيزند و دشمنان خدا در آن ذليل و خوار هستند، يعني معيارها و ارزش ها در آن جامعه چنين است. آن جامعه، جامعه اي است که حدود الهي در آن اجراء مي شود يعني همه حد و مرزهايي که خدا معين کرده است، در جامعه امام زمان، آن حد و مرزها مراعات
**صفحه=212@
مي شود. امام زمان وقتي که ظهور مي کند جامعه اي مي سازد که بطور خلاصه چند خصوصيت دارد. و شما با خواندن آيات و ادعيه، با توجه به آنها، ذهن خود را در اين مورد بازتر و بازتر کنيد، خواندن دعاي ندبه کافي نيست. فهميدن و درس گرفتن از آن لازم است.
امام زمان صلوات الله عليه، جامعه اش را بر اين چند پايه بنا مي کند:
اولا: بر نابود کردن و قلع و قمع کردن ريشه هاي ظلم و طغيان. يعني در جامعه اي که در زمان ولي عصر سلام الله عليه ساخته مي شود بايد ظلم و جور نباشد. نه به اينکه فقط در ايران نباشد يا در جوامع مسلمان نشين نباشد. بلکه در همه ي دنيا نباشد، نه ظلم اقتصادي و نه ظلم سياسي و نه ظلم فرهنگي و نه هيچ ستمي در آن جامعه ديگر وجود نخواهد داشت. بايد استثمار و اختلاف طبقاتي و تبعيض و نابرابري و زورگويي و گردن کلفتي و قلدري از عالم ريشه کن بشود.
دوم: خصوصيت جامعه ي ايده آلي که امام زمان (ع) آنرا مي سازد، بالا رفتن سطح انديشه ي انسان است. هم انديشه علمي انسان، و هم انديشه ي اسلامي انسان، يعني در دوران ولي عصر، شما بايد نشاني از جهل و بيسوادي و فقر فکري و فرهنگي در عالم پيدا نکنيد. آنجا مردم مي توانند اين را بدرستي بشناسند و اين همچنانکه همه مي دانيد يکي از هدفهاي
**صفحه=213@
بزرگ پيامبران بود که اميرالمؤمنين صلوات الله عليه اين را در خطبه نهج البلاغه ي شريف بيان کرده است: و يسير و الهم دفائن العقول در روايات ما وارد شده است که وقتي ولي عصر ظهور کند زني در خانه مي نشيند و قرآن را باز مي کند و از متن قرآن حقايق دين را استخراج مي کند و مي فهمد. يعني چه؟ يعني آنقدر سطح فرهنگ ديني و اسلامي بالا مي رود که همه ي افراد انسان و همه ي افراد جامعه و زناني که در ميدان اجتماع هم بر فرض شرکت نمي کنند و خانه مي نشينند اينها هم مي توانند فقيه باشند، دين شناس باشند، مي توانند قرآن را باز کنند و خودشان حقايق دين را از قرآن بفهمند و شما ببينيد که در جامعه اي که همه مردان و زنان در سطوح مختلف، قدرت فهم دين و توانايي در استنباط احکام را از کتاب الهي دارند اين جامعه چقدر نوراني است و هيچ نقطه اي از ظلمت در اين جامعه ديگر نيست. اين همه اختلاف نظر و اختلاف رويه ديگر در جامعه معنايي ندارد.
خصوصيت سومي که جامعه ي امام زمان - جامعه ي مهدوي - داراست اين است که در آن روز همه ي نيروهاي طبيعت و همه ي نيروهاي انساني استخراج مي شود و چيزي در بطن زمين نميماند که بشر از آن استفاده نکند. اين همه نيروهاي معطل طبيعي اين همه زمين هايي که مي تواند انسان را تغذيه کند، اين همه قواي کشف نشده مانند نيروهايي که قرنها در تاريخ بود. مثلا
**صفحه=214@
نيروي اتم و برق و الکتريسيته، که قرنها بر عمر جهان مي گذشت و اين نيروها در بطن طبيعت بود ولي بشر آنها را نمي شناخت، بعد روزي بتدريج استخراج شد. همه ي نيروهاي بيشماري که از اين قبيل در بطن طبيعت هست در زمان امام زمان استخراج مي شود.
خصوصيت ديگر اين است که محور، در زمان امام زمان، محور فضيلت و اخلاق است. هر کس که داراي فضيلت اخلاقي بيشتر است او مقدمتر و پيش تر است. حالا اگر به آيات و روايات مراجعه بکنيم - که البته محققين و متتبعين مراجعه کرده اند- خصوصيات ديگري را هم پيدا مي کنيد.
همين چهار خصوصيت: جامعه اي که در آن نشاني از ظلم و جور و عدوان و طغيان نيست. جامعه اي که در آن انديشه ي ديني و انديشه ي علمي انسانها در سطح بالاست. جامعه اي که در آن همه ي برکات و همه نعم و همه نيکيها و زيبايي هاي عالم بروز مي کند و در اختيار انسان قرار مي گيرد و بالاخره جامعه اي که در آن تقوا و فضيلت و گذشت و ايثار و برادري و مهرباني و يکرنگي اصل و محور است. يک چنين جامعه اي را شما در نظر بگيريد. آن جامعه جامعه اي است که امام زمان ما، مهدي موعود ما، و محبوب تاريخي ديرين ما که هم اکنون زير همين آسمان و بر روي همين زمين زندگي مي کند و در ميان انسانها است، آنرا بوجود خواهد آورد و آنرا تامين خواهد کرد. اين است اعتقاد به امام زمان (ع).
**صفحه=215@
ما ملت ايران حالا انقلابي کرده ايم، انقلاب ما در راه آن هدفي که امام زمان براي تامين آن هدف مبعوث مي شود و ظاهر مي شود، مقدمه ي لازم و يک گام بزرگ بود. ما اگر اين گام بزرگ را بر نمي داشتيم، يقينا ظهور  ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف، به عقب مي افتاد. شما مردم ايران و شما مادران شهيد داده و پدران داغدار و افرادي که در طول اين مبارزه زحمت کشيديد و شما اي امام بزرگوار امت، بدانيد، - که بهتر از همه ي ما مي دانيد - موجب پيشرفت حرکت انسان و انسانيت بسوي سر منزل تاريخ و موجب تسريع در ظهور ولي عصر شده ايد. شما يک قدم اين بار را به منزل نزديکتر کرده ايد، که مانعي را که همان دستگاه و نظام پليد ظلم، در اين گوشه ي دنيا بود و سرطان بسيار خطرناک و موذي و ازار دهنده اي بود، آنرا کنديد و قلع و قمع کرديد. خب، حالا بعد از اين چه کنيم؟
بعد از اين، تکليف ما روشن است.
اولا: بايد بدانيم که ظهور حضرت ولي عصر، همانطوري که با اين انقلاب ما يکقدم نزديکتر شد، با همين انقلاب مي تواند چند قدم نزديکتر بشود، يعني همين مردمي که انقلاب کردند و خود را يکقدم به امام زمانشان نزديک کردند، باز هم يک قدم و يک قدم ديگر و يک قدم ديگر خود را به امام زمانشان نزديکتر کنند. چطور؟
**صفحه=216@
اولا: هر چه شما بتوانيد دايره ي اين مقدار از اسلامي که من و شما در ايران داريم - مبالغه نمي کنيم اسلام کامل البته نيست - اما بخشي از اسلام را اين ملت توانسته است در ايران پياده کند، همين مقدار از اسلام را هر چه شما بتوانيد در آفاق ديگر  عالم، در کشورهاي ديگر، در نقاط تاريک و مظلم ديگر، گسترش دهيد، همان مقدار به ظهور ولي امر و حجت عصر کمک کرده ايد و نزديک شده ايد.
ثانيا: نزديک شدن به امام زمان نه نزديک شدن در مکان است و نه نزديک شدن به زمان. شما که مي خواهيد به ظهور امام زمان (ع) نزديک بشويد، ظهور امام زمان يک تاريخ معيني ندارد که 50 سال ديگر مثلا، تا ما بگوئيم که ما از اين مدت، 1 سال يا چند سالش را گذرانده ايم و 47 سال ديگر مثلا مانده است. نه، ظهور امام زمان از لحاظ مکان هم نيست که بگوئيم مثلا از اين مکان حرکت مي کنيم بطرف شرق يا غرب يا شمال و يا جنوب عالم تا ببينيم که ولي عصر کجاست تا به او برسيم. نه نزديک شدن ما به امام زمان، يک نزديک شدن معنوي است. شما در هر زماني تا 5 سال ديگر، تا 10 سال ديگر تا 100 سال ديگر که بتوانيد کيفيت و کميت جامعه ي اسلامي را افزايش دهيد، امام زمان (ع) ظهور خواهد کرد. اگر بتوانيد در درون خود و جامعه تان - جامعه ي انقلابي - تقوا و فضيلت و اخلاق و دينداري و زهد و نزديکي معنوي به خود و خدا را
**صفحه=217@
در خود تامين کنيد، پايه و قاعده ي ظهور ولي عصر (ع) را مستحکمتر کرده ايد و هر چه بتوانيد از لحاظ کميت و کيفيت، مقدار مسلمانان مؤمن و مخلص را افزايش دهيد باز به امام زمان و زمان ظهور ولي عصر، نزديکتر شده ايد. پس ما مي توانيم قدم به قدم، جامعه ي خود و زمان و تاريخ خود را به تاريخ ظهور ولي عصر صلوات الله عليه نزديک کنيم.
نکته دوم اينست که ما امروز در انقلاب خودمان، حرکت ها و روش هايي داريم، اين روشها بايد بکدام سمت حرکت کند؟ اين نکته بسيار شايان توجه است. ما يک محصلي را در نظر مي گيريم که مي خواهد در دانش رياضي استاد بشود، حالا مقدمات کار او را چگونه بايد تامين کرد؟ بايد جهت تعليماتي که به او مي دهيم، جهت رياضي داشته باشد. معني ندارد که ما يکنفر را که مي خواهد رياضيدان بشود، بيائيم مثلا درس فقه به او ياد بدهيم و يا آنکسي که مي خواهد فقيه بشود بيائيم درس طبيعي به او بدهيم. بايد مقدمات متناسب با غايت و نتيجه باشد. غايت ما جامعه ي آرماني مهدوي است با همان خصوصياتي که گفتم.
پس ما بايد مقدمات را همانگونه فراهم بکنيم. ما بايد با ظلم نسازيم. و بايد بر عليه ظلم حرکت قاطع بکنيم، هر نوع ظلمي و از هر کس ما بايد جهت خود را، جهت اقامه حدود اسلامي قرار دهيم. در جامعه ي خودمان، نبايد هيچگونه مجالي به گسترش قهر و غلبه بدهيم زيرا که مي دانيم با
**صفحه=218@
انديشه و فکر، جز از راه انديشه و فکر نمي توان مبارزه کرد. بلکه مي گوئيم از راههاي درست و منطقي و معقول بايد انديشه اسلامي گسترش پيدا کند. بايد تمام قوانين ما و مقررات مملکتي و اداري و نهادهاي اجرايي و همه و همه از لحاظ ظاهر و از لحاظ محتواي اسلامي بشود و به اسلامي شدن روز به روز نزديکتر بشود. اين جهتي است که انتظار ولي عصر به ما و به حرکت ما مي دهد. در دعاي ندبه مي خوانيد که: امام زمان در برابر فسوق و عدوان و نفاق مقابله مي کند، و نفاق و طغيان و عصيان و شقاق و دو دستگي را ريشه کن مي کند. ما بايد در جامعه مان، در آن جهت حرکت کنيم و پيش برويم. آن چيزي که ما را به امام زمان صلوات الله عليه از لحاظ معنوي نزديکتر مي کند و کرد، و جامعه ي ما را به جامعه ي ولي عصر صلوات الله عليه، آن جامعه مهدوي علوي توحيدي نزديکتر و نزديکتر خواهد کرد.
اي امام زمان! اي مهدي موعود محبوب اين امت! اي سلاله ي پاک پيامبران و اي ميراث بر همه ي انقلابهاي توحيدي و جهاني! اين ملت ما با نام تو و ياد تو از آغاز خو گرفته است و لطف تو را در زندگي خود و در وجود خود آزموده است. اي بنده ي شايسته ي صالح خدا! ما امروز محتاج دعايي هستيم که تو از آن دل پاک الهي و رباني و از آن روح قدسي براي پيروزي اين ملت و پيروزي اين انقلاب بکني و بدست
**صفحه=219@
قدرتي که خداوند در آستين تو قرار داده است، به اين ملت و راه اين امت کمک بفرمايي.
عزيز علي ان اري الخلق و لا تري. اي امام زمان براي ما خيلي سخت است که در اين جهان و در اين طبيعت بي پايان که متعلق به صالحان است و متعلق به بندگان خدا، دشمنان خدا را ببينيم و آثار وجود دشمنان خدا را لمس بکنيم اما ترا نبينيم و از نزديک از فيض حضور تو زيارت نکنيم.
پروردگارا! به محمد و آل محمد ترا سوگند مي دهيم، دلهاي ما را با ياد امام زمان همواره با طراوت بدار.
پروردگارا! چشمهاي ما را به جمال ولي عصر (ع) منور بگردان.
پروردگارا! اين جنود الله، اين انسانهايي را که در راه تو مبارزه کرده اند سربازان و جانبازان امام زمان (ع) قرار بده.
آمين يارب العالمين.
**صفحه=220@
تاريخ مصاحبه مهرماه 58 بعد از نماز جماعت در مسجد دانشگاه.
ديدگاه حجة الاسلام و المسلمين آقاي خامنه اي
درباره شهيد مظلوم آية الله بهشتي
آقاي بهشتي قبل از اينکه به آلمان برود يک فردي بود در قم، در حوزه علميه قم که جزو افراد بسيار معدودي بشمار مي رفت که داراي رشد سياسي و اجتماعي وسيع و قدرت مديريت بود ايشان داراي اين امتيازاتي بود که مي گويم:
از لحاظ درس هاي سنتي حوزه، در سطح عالي بود، جزو فضلاي معروف و مدرسين معروف حوزه بود. علاوه بر اينها داراي تحصيلات جديد بوده و يکي دوزبان زنده دنيا را خوب مي دانست.
مي دانم که ايشان جزو افراد معدودي بود که مورد تجسس و کاوش موذيانه دستگاه بود. آن وقت کمتر روحاني را شما مي ديديد که دستگاه بخواهد او را (بدين گونه) اذيت کند.
اولين مدرسه دبيرستان اسلامي قم، بنام دين و دانش
**صفحه=221@
بوسيله ايشان تاسيس شد و خود ايشان رئيس دبيرستان شد.
آموزش و پرورش آن وقت اسمش «فرهنگ» بود و ايشان را از قم برکندند که در قم  نباشد. چون ديدند وجود اين مرد در قم وسيله اشاعه تفکرات نوين اسلامي است مدتي ايشان در تهران تبعيد بود، بعد آقاي محققي که بعنوان نماينده آيت الله بروجردي به خارج رفته بودند به ايران آمدند، فکر مي کنم سال 1343 بود. روحانيون و علما و جوانهائي که در خارج بودند دنبال کسي بودند که بتواند در آلمان در شهر هامبورگ مسجد معروف هامبورگ را به آبادي برساند و آنجا را مجمع تبليغات اروپا بکند.
بهتر از اقاي بهشتي کسي را پيدا نکردند، براي ايشان وسايل فراهم کردند، ايشان را فرستادند رفت، کساني که فعاليت او را در خارج مي دانستند منتظر بودند به مجرد اينکه به ايران بيايد او را بگيرند زيرا يک لحظه در خارج بعنوان روحاني حاضر نشد، حتي در مقابل يکي از خواسته هاي دستگاه تسليم شود. يک لحظه با آنها کنار نيامد، يک لحظه به عنوان يک روحاني آزاد،  فکر و انديشه اش را به دستگاه نسپرد.
اين مرد را مورد حملات بسيار شديد تبليغاتي قرار دادند، کوشش کردند که رابطه او را با روحانيت قطع کنند، و روحانيون را نسبت به او بدبين کنند. کوشش کردند جوانها را به او بدبين کنند. من به شما بگويم که اين شخصيت به
**صفحه=222@
خاطر ايمانش، به خاطر اخلاصش، بخاطر سواد زيادش، سواد بالايش و به خاطر انديشه روشنش، مورد اين تهمتهاست. و اما فعاليتها و مبارزات (قبل از انقلاب) شهيد بهشتي از دهان خود ايشان:
«من از هر نوع افتخار کردن به گذشته و به حال طبعا بدم مي آيد». «ان الله لايحب کل مختار فخور» به همين جهت اگر مبارزه اي کرده ام براي آن کسي که کرده ام احتياجي به گفتن ندارد ولي سئوال مي کنند!
شروع به کار مبارزاتي اجتماعي من به سال 1329 مربوط مي شود سال شروع مبارزات مردم ما در نهضت ملي کردن صنعت نفت. طلبه جواني بودم با سري پرشور، علاقه مند به مبارزات اجتماعي و در آن موقع بين روحانيت و معممين اصولا اين نوع گرايشها بسيار کم  بود، در حد شرکت در ميتينگها، تظاهرات و اينها بود - در سال 1321 در جريان حکومت چهار روز قوام السلطنه از اين بالاتر بود. من در برانگيختن مردم، براي اعتصابات و ايراد سخنراني در تحصن آنها شرکت کردم.
پس از کودتاي ننگين 28 مرداد جمع  بندي کرديم که چرا اين نهضت به پيروزي نينجاميد و در اين جمع بندي متوجه شديم که دو کمبود اساسي داريم: يکي ساخت ايدئولوژيک و سياسي و ديگري کادرها - در آن موقع اينطور به ذهن من
**صفحه=223@
رسيد که براي ساختن کادرها يک واحد نمونه فرهنگي بوجود بياوريم و در آنجا نوجوانها را آنطور که فکر مي کنيم بسازيم و در قم دبيرستان دين و دانش را به همين منظور تاسيس کردم، درست با همين طرز فکر، در همان سالهاي خفقان، من در کلاسهاي اين دبيرستان يک ساعت بحث آزاد گذاشته بودم و در دوره دوم خودم عهده دار بحث ها بودم. بحث ها رنگ اسلامي و شکل اسلامي و محتواي سياسي اسلامي داشت. البته در آن خفقان، اين کارها در حد امکان بايد به شکلي انجام مي گرفت که قابل دوام مي بود.
سال 39 تا 40 اقدام کرديم براي ايجاد يک کانون اسلامي دانش آموزان و فرهنگيان در قم و اولين مجمع هماهنگ کننده و نزديک کننده روحاني و دانشجو که پيوندشان مبارک بود و چون مبارک بود، دارند امروز آنرا بهم ميزنند. اولين پيوند را در آن شهر بوجود آورديم، روحاني، دانشجو، دانش آموز، فرهنگي، در مسجد روزهاي جمعه گرد هم مي آمدند و بحثهاي سازنده اسلامي داشتيم باز هم با آهنگ اجتماعي.
يادم مي آيد که در همان جلسات يک استاد دانشگاه، مسلمان از نظر اعتقاد ولي داراي اسلامي سنتي نه اسلامي ستيز و جهاد، آمده بود به قم و شرکت کرده بود در جلسه، استاد شيمي بود. آمد نشست پهلوي من و ديد در اين جلسه عليه سلطان حرف زده مي شود، البته با امکانات آن روز يعني فهميد
**صفحه=224@
داريم چه مي گوئيم.
گفت شما چطور تحت عنوان کانون اسلامي اين کارها را مي کنيد؟
مگر اين حديث را نخوانده ايد که هر کس با سلطان زمان دربيفتد خونش هدر است؟
گفتم: اين اسلام شماست، اسلام ما اين است که «افضل الجهاد کلمه حق عند سلطان جائر» بالاترين جهاد اين است که انسان در برابر يک صاحب قدرت ستمگر متجاوز بايستند و حق را بگويد. بعدا به همين جرم، بنده را ناچار کردند از قم به تهران بيايم (البته دو سال بعد) از سال 41 که مبارزات در مقطع جديد آغاز شد در مراکز طرح و برنامه ريزي و تصميم گيري مبارزات حضور داشتم. در سال 42 ساواک مرا مجبور کرد به اينکه قم  را ترک کنم، به تهران آمدم، در اينجا سازمان خالص مذهبي که مبارزات زيرزميني را در سطح گسترده عهده دار بود، هياتي بود از اين توده مردم، به نام هيئت هاي مؤتلفه، اينها با امام صحبت کرده بودند و براي مسائل اسلامي شان بايد با دو يا سه نفر مجتهد مورد اعتماد امام در رابطه مي بودند (همان اعتقاد به ضرورت ولايت فقيه در رهبر). امام کساني را معين کرده بود، از جمله بنده را. در آن موقع حدود يکسال و چند ماه که اينجا بودم با اين هيئت برنامه را پيش مي برديم، جريان قتل منصور پيش آمد، در
**صفحه=225@
پرونده نام دو سه نفر از ما هم آمده بود و در همانوقت هم دعوتي از آلمان رسيده بود براي اينکه يک نفر روحاني براي ادامه فعاليت هاي اسلامي به آنجا برود. به من گذرنامه نمي دادند، يکنفر از مراجع عهده دار شد که اقدام کند (از طرقي که خودش مي داند) براي اينکه مشکل گذرنامه را حل کند گذرنامه اي را گرفتند و من رفتم. 5 سال آنجا بودم و به ايران نيامدم، براي اينکه مطمئن بودم که وقتي بيايم ديگر نمي گذارند که برگردم، همچنانکه وقتي آمدم ديگر نگذاشتند که برگردم (بعد از 5 سال) پس از بازگشت که جامعه ما در اوج خفقان بسر مي برد، دعوت کردند که براي تدريس به دانشگاهها بروم و همچنين دعوت شد که بخش برنامه ريزي و تهيه کتابهاي تعليمات ديني آموزش و پرورش را با همکاري آقايان دکتر باهنر و دکتر غفوري عهده دار بشويم.
يک نفر برنامه ريزي را عهده دار شد... يکنفر هم مؤلف و يک نفر هم ناظر بر کتاب گرديد تا از دايره ما خارج نشود. من اين کار را ترجيح دادم بر قبولي استادي دانشگاه، به عنوان يک وظيفه، يک روز به دوستان گفتم اسلام جهاد را به مدارس مي بريم، از طريق کتاب و جزوه هاي قرآن و کتابهاي تعليمات ديني. اسلام مکتب زندگي را، نه اسلامي که کنار زندگي است، اسلامي را که راه زندگي است از اين طريق به مدارس مي بريم، راهش هم همين است.
**صفحه=226@
اما اينکار را کرديم، يک تاکتيکي هم بکار  برديم معمول بود کتابها را براي مرحله نهايي لااقل به شوراي عالي آموزش و پرورش مي دادند، ما براي اينکه کتابها به آنجا نرسد اين تاکتيک را انتخاب کرده بوديم که کتاب را وقتي براي چاپ بدهيم که ديگر فرصت دادن به ديگران براي اظهار نظر نداشته باشد.
بنابراين اگر قرار بود که کتابها تا ارديبهشت داده بشود. ما تا تيرماه تحويل مي داديم و در عين حال هميشه اين هول و هراس را داشتيم (نه براي اينکه ما را بگيرند زندان کنند و امثال اينها) هول و هراس از اينکه اينکار ناتمام بماند و به ياري خدا و با اتکاء به اين روش حساب شده ما تا تهيه آخرين کتاب موفق شديم. درست پس از اينکه آخرين کتاب را براي چاپ داده بوديم دستگاه جهنمي ساواک شاه خبر شد که ما چکار کرديم.
گزارشهاي زيادي رسيده بود که در شهرهاي شمال جوانها مي آيند براي بچه ها و براي مردم در مساجد و در جاهاي ديگر يک چيزي را مي خوانند که خيلي مهيج است. وقتي مي آوريم مي گويند ما کاري نکرده ايم، ما متن کتابهاي تعليمات ديني را خوانده ايم. اين گزارشها جمع شده  بود، يک اداره بوجود آورده بودند بنام اداره ملي و ميهني که شاخه ساواک در آموزش و پرورش بود. اينها آمدند با کارشناسان، اين
**صفحه=227@
کتابها را نگاه کردند (نسخه هايش را ما الان داريم) کتاب تعليمات ديني اول راهنمائي را زير قسمت اعظمش خط قرمز کشيدند، که اينها ضد ملي و ضد ميهني است و بايد حذف شود. خوشبختانه اين مقارن شد با آغاز دوره شتاب انقلاب اسلامي ما. ما مدت کوتاهي شديدا مقاومت کرديم و بعد ديگر دشمن ياراي مقاومت را نديد.
خوب اين کتابهائي که آقايان مي فرمايند زير نظر ساواک تهيه شده اصولا خوانده اند؟
کتاب تعليمات ديني سوم راهنمائي که ما در آخر آن چند داستاني از زنان قهرمان اسلامي را نقل کرده ايم که عليه جبار زمانشان به مبارزه برخاستند، تا دختران مسلمان در همانجا فرصت يادگيري راه اسلام را داشته باشند. اينها بوده چيزهائي که به نفع ساواک بوده! همينطور که نمي شود حرف زد، کار را بايد از محتوايش ديد و ارزيابي کرد. مي گويند مبارزه در شکلي که انسان در يک کمينگاه کمين کند عليه دشمن، خطا و لغزش و گناه است، خوب اين را بگوئيد. بگوئيد آقا مبارزه در تمام ادوار بايد علني باشد. مبارزه مخفي بي مخفي ولي اگر اصل مبارزه مخفي مورد قبول است ما اين کار را درست در شکل يک مبارزه مخفي با ويژگي خاص خودش پذيرفتيم و انجام داديم، در همان سالها من يک جلسه تفسيري داشتم (مکتب قرآن) محل تجمع دوستاني بود که خواستار اسلام
**صفحه=228@
زنده بودند به همان مناسبت و به مناسبت ارتباطي که من با  برخي داشتم مرا گرفتند. در سال 52 يا 54 به کميته بردند، چند روزي آنجا بودم، همه تهديداتشان را بکار بردند. تا سرنخي بدست بياورند و موفق نشدند و من آزاد شدم.  و باز فعاليت ها ادامه داشت به همان شکل هاي مخفي تا شروع مبارزات گسترده علني که در آن موقع با تمام وجود در صحنه مبارزات علني، حضورم را ضروري يافتم و حاضر بودم و با اين حال، مدعي اين که يک مبارز هستم، نيستم چنين ادعائي ندارم.
شهيد بهشتي در دو سال اخير که مبارزات روحانيت و ملت شجاع ايران برهبري امام خميني اوجي ديگر يافت در وحدت بخشيدن و تشکل مبارزاتي روحانيت و مردم نقش مهمي داشت و اکثر اعلاميه هاي روحانيت مبارز با کمک ايشان تدوين و تنظيم مي گرديد.
او در تهيه برنامه بازگشت پيروزمندانه امام در 12 بهمن به ايران شديدا فعاليت داشت و در بهشت زهرا هنگامي که آمدن امام به تاخير افتاد سخنراني موثر و پرشوري نمود و پس از آن همواره از نزديکترين مشاوران امام خميني به حساب مي آمد.
شهيد بهشتي در انتخابات مجلس خبرگان از تهران انتخاب گرديد و با راي اکثريت خبرگان به سمت نائب رئيس
**صفحه=229@
مجلس برگزيده شد و حضرت آيت الله منتظري رئيس مجلس، اداره جلسات را بعهده ايشان گذاردند. نحوه اداره و مديريت ايشان بگونه اي موثر شد که اين قانون مترقي و الهي، سريع و انقلابي تنظيم و به تصويب رسيد و بالاخره امام خميني در تاريخ 58/12/4 ايشان را به سمت رئيس ديوانعالي کشور منصوب کردند.
بعد از منصوب ايشان به اين سمت بود که دوباره موج تهمتها و شايعات نسبت به ايشان به اوج خود رسيد، شهيد مظلوم بهشتي هميشه مي گفت من نسبت به شايعات با خونسردي روبرو مي شوم.
بي ترديد به همين جهت و بدليل همين خصلتهاي ارزشمند است که امام امت درباره اين مرد گفته بودند:
«امروز هم اينطور ملاحظه مي کنيد، روز تهمت است، هر که به هر کسي دلش مي خواهد هرچي مي گويد، نمي داند تهمت زدن به مؤمن، جزايش پيش خداست، به اشخاص متقي تهمت مي زنند، اينها از يک اشخاص ترس دارند، خوف دارند، حالا افتاده اند به جان يک دسته ديگر. يک نفر آدمي را که من بيست و چند سال است از نزديک مي شناسم، او پيش من درس خوانده است، با من معاشر بوده است، من همه چيزش را مي دانستم، حالا افتاده اند به جان مثل دکتر بهشتي، از آقاي بهشتي مي ترسند براي اينکه يک فرد لايقي است و آنها
**صفحه=230@
نمي خواهند اينطور افراد باشند، مي خواهند او را هتک بکنند و ساقطش بکنند، من بيست و چند سال است ايشان را ميشناسم».
امت مسلمان ما، خود شاهد فداکاريهاي اين شهيد در طول انقلاب بوده و بي جهت نيست که پس از شهادتش فرياد مي زند: «بهشتي، بهشتي، با خون خود نوشتي، استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي.
اين قاطعيت و مديريت شهيد بهشتي، خشم دشمنان و برخي از ناآگاهان را چنان برانگيخت که سعي در اين داشتند که ايشان را از صحنه بيرون کنند و بالاخره عمال سرسپردگان آمريکا با بمب گذاري در دفتر مرکزي حزب جمهوري اسلامي و شهيد کردن 72 تن از بهترين ياران امام، نشان داد که نفسهاي آخر را مي زند و نمي داند که ايران پر از بهشتي است به گفته امام، ملت ما از ترور نمي ترسد و ترور شخصيتها، قدرت مقاومت را در صفوف فشرده ملت بالاتر برد.
**صفحه=231@
تاريخ مصاحبه ارديبهشت ماه 60
نقل از مجله پيام انقلاب.
مصاحبه با حجت الاسلام خامنه اي در مورد شخصيت شهيد مطهري
س- از چه زماني و در چه شرايطي با استاد مطهري آشنا شديد. و مدت آشنائي شما با ايشان تا چه حد و تا چه زماني ادامه داشت؟
ج- بسم الله الرحمن الرحيم. با مرحوم استاد شهيد عزيزمان آقاي مطهري غائبانه از ديرباز آشنا بودم، کتابهاي ايشان را ديده بودم و خوانده بودم، کتابهائي که آنوقت چاپ شده بود. اما آشنائي نزديک ما از حدود سال 1342 بود که ايشان در تهران بودند و منهم مي آمدم از قم به تهران. اين آشنائي اول خوب آشنائي رفيقي بود تدريجا پيوسته و مستحکمتر شد طوري شد که ايشان هر وقت مشهد مي آمدند براي يک روز يا دو روز به منزل ما مي آمدند و ساعتهاي متمادي مانوس بوديم صحبت مي کرديم، يا هم گاهي فريمان رفته بوديم که موطن اصلي ايشان و محل ولادت ايشان بود. وقتي
**صفحه=232@
من تهران مي آمدم بارها منزل ايشان مي رفتم و روابط ما با ايشان صرفا روابط علمي  و دوستي فکري نبود بلکه تدريجا انس زيادي هم با ايشان پيدا کرده بوديم و من قلبا محبت خيلي شديدي به ايشان داشتم و ايشان هم خيلي به من لطف داشتند.
در شوراي انقلاب هم با هم بوديم، هر روز تقريبا غالب روزها در اوقات شلوغي و تراکم کار تا روز شهادت ايشان، که ما به شهادت ايشان داغدار شديم.
س- استاد مطهري چرا استاد مطهري شد؟ ويژگيها و خصوصيات برجسته اي که استاد را از ديگران متمايز مي کند چيست. و چه عواملي در تکوين شخصيت اين شهيد بزرگوار و اين حاصل عمر امام مؤثر بوده است؟
ج- اولا محيط خانوادگي اقاي مطهري يک محيط  ممتاز بود، پدر ايشان جزو روحانيون بود که از جنبه معنوي و زهد و تقوا يک فرد ممتاز بود. خود مرحوم مطهري عميقا به پدرشان اردات مي ورزيد و احترام پدرش را در حد زياد و کم نظير نگه مي داشت، ايشان جلوي پدرش هرگز من نديده بودم شوخي کند بارها اتفاق افتاده بود در جلساتي که ما در مشهد با آقاي مطهري داشتيم پدر ايشان هم حضور داشت، ايشان در مقابل پدرشان بقدري مؤدب برخورد مي کرد اين حاکي از اين بود که عميقا براي پدرشان احترام قائل بودند. خود ايشان هم
**صفحه=233@
بارها مي گفت من انس به عبادت و ذکر و اخلاق اسلامي را از پدرم ياد گرفتم اين يکي از عوامل موثر در شخصيت ايشان، مسئله بعدي دوران طلبگي آقاي مطهري بود که جزو دوره هاي بسيار خوب حوزه بود تازه در قم آن نشو جديد حوزه شروع شده بود، ايشان در سال 1318 شمسي آمدند قم و سال 1320 قم از آن فشار و اختناقي که بر اثر حکومت پهلوي داشت خارج شده بود. بنابراين ايشان دو سال از دوران اختناق قم را و حوزه علميه قم را که همه چيز قاچاق بود لمس کرده بودند و بعد از دوران شکوفائي مجدد حوزه علميه قم که سه مرجع معروف در قم بودند. مرحوم آيت الله حجت، مرحوم آيت الله خوانساري و مرحوم آيت الله صدر. اين سه نفر در قم بودند که هر سه اين سه نفر با هم و با همکاري حوزه را اداره مي کردند بعد هم مرحوم آيت الله بروجردي، بعد از دو سه سالي آمدند و قم رونق گرفت. آغاز طلبگي و دوران پارسائي طلاب و تهجد عنايت طلاب به جنبه هاي معنوي و اخلاقي دوراني بود که مرحوم مطهري در آن دوران در قم بودند. اين هم مؤثر بود و بعد از اينها مسئله اساتيد ايشان است، ايشان درس اخلاق و فلسفه را اول بار از امام آموختند. امام خميني در قم اوايل درس فلسفه مي گفتند بعد ايشان فلسفه را ترک گفته بودند و فقه و اصول، فقط مي گفتند.
از شاگردان دوره اول امام در مباحث فقه و اصول و نيز
**صفحه=234@
از شاگردان دوره فلسفه ايشان آقاي مطهري است و آيت الله منتظري. اين دو نفر از آن زمان شاگردان و هم درس و هم مباحث يکديگر و هم حجره، خوب پيداست که تاثير استادي مثل امام خميني در روي يک شاگردي در آغاز نشو علمي چقدر زياد است.  آنهم در آن درسهاي حضوري که در آن زمان داشتند که درس حوزه محدود بود و استاد مي توانست درست روي شاگردانش اثر بگذارد. اينهم در تکوين شخصيت ايشان مؤثر بود. از جمله عناصر ديگري که روي شخصيت مرحوم مطهري مؤثر بود علامه طباطبائي بود ايشان بارها از علامه طباطبائي بصورت يک مراد، يک معشوق اسم مي برد و حتي يک برهه اي از  زمان ايشان مي گفتند که من دلم مي خواهد اينجا کارهاي دانشگاهي را روبراه بکنم و بازنشسته بکنم، خودم را و بروم قم و مثل علامه طباطبائي بنشينم مشغول فعاليت و تدريس بشوم.
يعني سالها ايشان به درس علامه طباطبائي رفته بودند و از محضر ايشان استفاده هاي وافري برده بودند.
همانطور که مي دانيم آقاي مطهري بعد از اينکه چند سال در قم بودند در سال 1323 ايشان به تهران مي آيند و فشار زندگي موجب مي  شود که ايشان به دنبال کاري که بتواند زندگي خودش و خانواده اش را اداره کند قرار مي گيرد.
آمدن به تهران و محيط تهران و آشنائي با اصحاب فکر
**صفحه=235@
و انديشه در قسمت هاي ديگر به ايشان آن بعد ديگري را که عبارت بود از اطلاع و سرکشيدن به همه بخشهاي انديشه اسلامي  و فلسفه و فرهنگ و ادب آنراهم در ايشان تکميل کرد يقينا اگر آقاي مطهري در قم مي ماندند، ممکن بود يک مرجع تقليد بزرگي بشوند اما آن بينش وسيع و اطلاعات همه جانبه در تهران فقط براي ايشان مي توانست پيش بيايد که در ارتباط با محيط هاي مختلف و شخصيتهاي فکري و علمي مختلف دست داد.
بنابراين شخصيت ايشان از فريمان و در خدمت پدر مؤمن رباني آگاهش آغاز شد و به تهران ختم شد و همه اين عناصر مختلف محيط خانوادگي پدر، محيط حوزه علميه قم، استاداني مثل امام خميني و علامه طباطبائي و محيطي مثل تهران در تکوين اين شخصيت مؤثر بود اما آن چيزي که همه اين استفاده ها را براي آقاي مطهري ممکن مي کرد استعداد قوي اين مرد بود، اين مرد داراي استعداد فکري بسيار زيادي بود يک مغز بزرگ بود والا خوب خيلي ها بودند که در يک محيط روستائي رشد کرده بودند، در يک حوزه علميه بودند و بعد هم  به تهران آمدند اما هرگز استاد مطهري نشدند آنچه که در ايشان بعنوان جوهر اصلي قضيه وجود داشت عبارت بود از همين قوت استعداد فکري ايشان که در مجموع همه اينها شخصيت بزرگي ساخت که هم در محيط علمي، يک عنصر
**صفحه=236@
برجسته بود و هم در محيط سياسي اجتماعي، همين حضور در تهران و شرکت در فعاليتهاي سياسي اجتماعي در طول سالهاي دراز به ايشان يک بعد سياسي هم داده بود و فکر مي کنم من اگر چنانچه ايشان در حال حاضر زنده بودند يکي از عناصر اصلي تعيين کننده خط مشي کلي جامعه ايراني ما بود.
س- نقش استاد در انقلاب اسلامي و پاسداري، با روزي تطهير انديشه اسلامي از شرق زدگي و غربزدگي و همچنين التقاط زدائي را چگونه ارزيابي مي کنيد؟
ج- نقش ايشان در انديشه اسلامي يک نقش بارزي بود يعني کم نظير يا بي نظير بود و بهترين کتابها آنهم در حجم بسيار زياد در زمينه انديشه سالم و استوار اسلامي را مرحوم مطهري فراهم کرده و تهيه کرده و نوشته. هيچ يک از متفکرين زمان ما فرآورده اي چون مطهري ندارند. يعني هستند که از لحاظ کيفيت ممکن است برتر از آقاي مطهري باشند اما کميت کارشان و تنوع کارشان کم است. بعضي از لحاظ کميت و تنوع بيشتر از آقاي مطهري کار دارند اما آن کيفيت و عمق کار آقاي مطهري را ندارند تنها کسي که هم از لحاظ کميت و هم از لحاظ کيفيت خوب ترين فرآورده را تقديم محيط انديشه اسلامي کرده آقاي مطهري است.
انقلاب ما يک انقلابي بود که از گسترش و نفوذ انديشه اسلامي در فکر مردم شروع شد يعني اگر متفکرين اسلامي در
**صفحه=237@
طول 15-16 سال تفکر اسلامي را گسترش نداده بودند يقينا اين انقلاب به اين شکل بوجود نمي آمد. شما ديديد که مردم با دست خالي در مقابل يک قدرت عظيمي ايستادند. اين از چه چيز ناشي مي شود. از احساسات نمي تواند ممکن باشد از تبليغات پوچ تهي از مغز هم ممکن نيست، از يک باور ناشي مي شود.
اين باور اسلامي بود که مردم را اينطور مي کشاند به صحنه مبارزه، اين باور را چه کساني بوجود آورده بودند، اين باور را متفکرين اسلامي بوجود آورده بودند يعني کساني که در گسترش انديشه نوين اسلامي در طول اين 15-16 سال نقش داشتند البته     کساني هم بودند که قبل از اين 15-16 سال نقش داشتند که  خود مرحوم مطهري از اين قبيل بود اما عمده اش از سال 41-42 به اين طرف بود که گسترش و نفوذ تفکر اسلامي بوجود آمد.
مرحوم مطهري جزو کساني است که قبل از شروع مبارزات نيز در اين ميدان نقش مهمي داشته است.
بنابراين وقتي که ما مي بينيم اثر آقاي مطهري را  مستقيما روي قشرها و غير مستقيم روي قشرهاي بيشتري براي ايجاد يک باور اسلامي و مي دانيم که اين باور اسلامي که مردم را کشاند به صحنه مبارزه و انقلاب ما هم انقلاب مردمي بود، انقلاب حضور مردم در صحنه بود از اين دو سه مقدمه نتيجه
**صفحه=238@
مي گيريم که آقاي  مطهري در پيروزي اين انقلاب بلکه در بوجود آوردن اين انقلاب هم نقش بسيار مؤثر داشتند اما در مورد حراست از مرزهاي ايدئولوژيک و حفظ نه شرقي و نه غربي و به خصوص التقاط زدائي از انديشه اسلامي آقاي مطهري يک فرد بي نظير بود يعني هيچ کس ديگر را من سراغ ندارم الان در حد آقاي مطهري حتي کمتر از آقاي مطهري غالبا در آن روزهاي اختناق که راجع به انديشه اسلامي بحث مي شد متفکران زيادي بودند نويسندگان، گويندگان، اصحاب فکر و تعمق و مطالعه غالبا براي اينکه آن اسلام مترقي نوين را در بياورند از متون اسلامي با پيش داوري به سراغ اسلام مي رفتند حال اين پيش داوري غربي بود يا پيش داوري شرقي بود پيش داوري غربي در آثار و نوشته هاي خيلي ها ديده مي شد غالب اين آقاياني که مانند آقاي مهندس بازرگان که خوب ايشان جزو کساني است که از قديم در اين زمينه حق بزرگي هم به گردن تفکر اسلام دارد اما با زمينه هاي ذهني غرب گرايانه وارد مسائل مي شوند  و شما که نگاه مي کنيد ايشان مثلا يکي از هنرهاي بزرگشان اين است که اسلام را تطبيق مي کند با دانش غربي. در باد و باران در مطهرات، در زمينه هاي اجتماعي و ذهني هر کدامشان وارد مي شود، باز با همان بينش غربي وارد مي شود. در همين مسائل و بعضي ديگر هستند که متقابلا برعکس با زمينه هاي فکري مارکسيستي وارد
**صفحه=239@
ميشوند مثل مجاهدين، آنها هم در زمينه درک مسائل اسلامي کارهاي زيادي انجام داده اند اما ذهنشان زمينه هاي مارکسيستي داشته است مجاهدين اوليه را مي گويم مثل حنيف نژاد که مردم مؤمني بودند که من ايشان را مي شناختم، مي دانستم که بسيار آدمهاي شريفي بودند اينها خودشان معتقد بودند، خودشان اظهار مي کردند که ما اول مارکسيسم را مطالعه کرديم با زمينه هاي ذهني مارکسيسم وارد شديم و همين بود که خطوط التقاطي شرقي و غربي را بوجود آورد، تنها کسي که در اين زمينه خالص و پاک بود از هر دو گرايش، مرحوم مطهري بود، به اين ترتيب بود که ايشان اولين کسي بود که روي خط التقاط حساس شد. من يادم مي آيد در يک جلسه اي که مرحوم مطهري و مرحوم شريعتي بودند و بنده هم بودم و يک جمعي مستمع که قرار بود ما براي آنها صحبت بکنيم بصورت ميزگرد گونه در آنجا مرحوم شريعتي اين مطلب را گفت که ما يک دشمن داريم و يک رقيب، دشمن ما تفکر سرمايه داري و امپرياليسم است و رقيب ما مارکسيسم است. يعني مارکسيسم را به عنوان يک دشمن ايشان تلقي نمي کرد، مي گفت رقيب است، البته دکتر خودش ضد مارکسيسم بود، در عين حال تلقي ايشان اين بود، آقاي مطهري در همين جلسه در مقابل اين حرف ايستاد و گفت نه اين درست نيست، شما دشمن را چي معني مي کنيد، مارکسيسم هم دشمن است، بلکه مارکسيسم به خاطر ريشه هاي فلسفي و ضد خدائي و الحادي
**صفحه=240@
آن يک دشمن روشنتر و سريع تري است، يعني از همان دقايق مسئله ايشان نمي گذشت و درست آن ريشه هاي کار را در نظر مي گرفت و لذا يک خط قاطع ضد الحادي و ضد التقاطي از شرق و چه التقاط از غرب و در اين زمينه به نظر من تنها و برجسته ترين کسي است که در اين زمينه فعاليت کرده است.
س- چه خطوطي و چه کساني سعي دارند انديشه استاد مطهري را به فراموشي بسپارند؟ و اصولا خطوطي که با استاد مخالف هستند کدامند و ريشه هاي واقعي مخالفت آنان چيست؟
ج- يک جريان، جريان فکري وابسته به غرب يا شرق است، غرب گراها و شرق گراها طبيعي است که از تفکري مثل تفکر مرحوم مطهري که بي اغماض در مقابل هر گونه وابستگي و گرايش مي ايستاد طبعا با او مخالفند و او را تحمل نمي توانند بکنند. زمان زندگيش هم با او مخالفت مي کردند حتي او را متهم مي کردند به تهمت هايي که ساحت پاک اين مرد منزه از آنها بود و بعد از شهادتش هم چون کتابهايش حضور دارد و در حقيقت خود مطهري در زمينه کتابهايش حضور دارد باز با او مخالفت مي کنند يعني باز هم دست بر نمي دارند يعني اگر چنانچه مطهري اين آثار باقي را نداشت، اين مخالفتها ادامه نداشت و يک اشکي هم برايش مي ريختند اما چون مطهري حضور دارد در محيط ذهني جامعه ي ما و مي توانم
**صفحه=241@
بگويم الان بيش از زمان حياتش حضور دارد لذاست که مخالفت آنها ادامه دارد.
اين يک جريان، يک جريان ديگر هم جريان ضد روحاني است، هر انساني و هر جرياني که در جامعه ما با روحانيون مخالف است با مطهري خيلي مخالف است زيرا آنها براي مخالفت با روحانيون به ضعفهاي روحانيون تکيه مي کنند آنها را به بي تخصصي، به بي علمي و بعضي از اين چيزها متهم مي کنند. مطهري نمونه يک روحاني است که وجودش اين تهمت ها را به خودي خود برطرف مي کند، يک روحاني که زندگي را با فقر و فلاکت ادامه داده بود و به زندگي سخت ساخته بود و يک زندگي متوسطي در آخر عمر براي خودش  بوجود آورده بود، باکد يمين و عرق جبين بدون اينکه از بيت المال ذره اي استفاده کند از اين و آن بخواهد بگيرد، از آن درسي که داده بود و معلمي که کرده بود و پولي گرفته بود و يک زندگي متوسط ساده اي براي خودش تهيه کرده بود و در مقابل بار عظيمي از فرهنگ و انديشه اسلامي را با خود همراه داشت و آنرا تقديم مردم کرد.
بنابراين اظهاراتي را که افراد ضد روحاني و جريانات ضد روحاني تعقيب مي کنند وجود مطهري  را عملا تخطئه مي کنند، اين هم يک جريان، جريان ديگر، جريان ضد جمهوري اسلامي است. اين جرياني که مخالفت مي کند با
**صفحه=242@
جمهوري اسلامي اين جريان هر عنصري را که در تداوم و استحکام اين جمهوري نقش داشته باشد با او مخالفند و باز مرحوم مطهري جزو کساني بود و جزو کساني هست که در تداوم و استمرار اين جمهوري نقش داشت.
ما براي اينکه انديشه انقلاب و بينش انقلابي در مردم عمق پيدا کند به آنها توصيه ميکنيم که کتابهاي مطهري را بخوانند. بنابراين مرحوم مطهري از اين سه جريان مخالفت و خصومت مي ديد و هنوز هم اينکه شهيد شده، مي بينيد.
اين خيلي شخصيت و عظمت ميخواهد و کاملا مصداق شهيد مطهري است.
س- نقش استاد در پايه گذاري حسينيه ارشاد و دعوت از دکتر شريعتي براي اجراي سخنراني چه بود؟و چرا استاد مطهري از حسينيه ارشاد کناره گيري کرد؟
ج- اما مسئله شرکت ايشان در حسينيه ارشاد نبايد گفت شرکت، بايد گفت مؤسس، ايشان مؤسس حسينيه ارشاد است. آن وقتيکه در تهران جلسات مذهبي درست و حسابي و منظمي نبود چند نفر به فکر افتادند که يک کار اينجوري بکنند و عنصر اصلي هم آقاي مطهري بود و آقاي همايون که باني مالي آنجا بود. جزو پيش قدمان اين کار بودند. چند نفري نشستند و يک محلي را در يک مقداري بالاتر از محل کنوني حسينيه زميني بود آنجا را در نظر گرفتند و چادري
**صفحه=243@
زدند و ديوار مختصري دورش کشيدند و اين شد حسينيه ارشاد و از گويندگان دعوت کردند از جمله کساني که دعوت شد آقاي محمد تقي شريعتي بود که آن وقت ايشان آمده بود تهران و ساکن شده بود. سال 45 بود که ايشان يکي دو سالي بود در تهران بود و سخنراني مي کرد، از ايشان آقاي مطهري دعوت کردند و خيلي هم ترويج کردند. ايشان در آنجا سخنراني کردند. و خود آقاي مطهري هم در سال 46 در آنجا سخنراني داشتند.
در سال، 46که کتاب محمد خاتم پيامبران مطرح شد و بمناسبت آن کتاب آقاي مطهري از عده اي خواستند که مقاله بنويسند از جمله مرحوم دکتر شريعتي بود، دکتر هم تازه دو سه سال بود که از فرانسه برگشته بود ابتدا مشهد بود و در آنجا با گم نامي معلمي مي کرد، آقاي مطهري ايشان را ديده بود و خيلي از او خوشش آمده بود. يک جوان خوب که خيلي هم هوشمند و با استعداد و نکته سنج و عميق بود، انصافا يک کسي مثل آقاي مطهري از يک شخصي مثل مرحوم شريعتي طبعا خيلي خوشش آمد و از ايشان هم خواسته بود که يک چيزي بنويسند، يک مقاله مفصلي مرحوم دکتر نوشت از هجرت تا وفات پيغمبر را و همچنين بخشي از سيماي محمد را، که من در جريان اين تبادل مقاله بودم يعني دکتر مشهد بود و آقاي مطهري تهران بود منهم مي رفتم مشهد و برمي گشتم قم، گاهي
**صفحه=244@
در تبادل اين مقاله گيري و مقاله دهي بصورت پيغام يکي دو دفعه اي قرار گرفتم مرحوم مطهري وقتي که مقالات دکتر را ديد خيلي خوشش آمد مخصوصا از مقاله سيماي محمد ايشان به من گفت که من سه بار اين مقاله را خوانده ام از بس ايشان خوشش آمده بود از قلم شيرين و شيواي مرحوم دکتر، مومجب شد که ايشان از دکتر دعوت کند که سخنراني هم بيايد و دکتر گاه گاهي مي آمد حسينيه سخنراني مي کرد خيلي کم تا سال 49، آمد و رفت دکتر از اين سال در حسينيه ارشاد به دو ماه يک بار يا سه ماه يک بار رسيد که ايشان مي آمد و يک سخنراني مي کرد در سال 49 يک مسئله اي پيش  آمد، بين آقاي  مطهري و آقاي ميناچي و آن به اين صورت بود که آقاي ميناچي که بعنوان مدير داخلي حسينيه انتخاب شده بود عملا دست آقاي مطهري و ديگران را از همه کارهاي داخلي حسينيه کوتاه کرده بود. انتخاب سخنراني، انتخاب مجلس، جلسات گوناگون و چاپ و نشر.
آقاي مطهري مي گفت خوب نمي شود ما يک موسسه را بوجود آورده ايم مردم اينجا را متعلق به ما مي دانند ما ندانيم اينجا کي سخنراني مي کند، يا مثلا چه موقع کتابش مي خواهد چاپ بشود يا چه مطالبي گفته مي شود، استاد مطهري جزو هيئت امناء سه نفره بود و در مقابل ميناچي به اعتراضهاي ايشان اعتنائي نمي کرد و اين بود که عملا آقاي
**صفحه=245@
مطهري فريادش به جائي نمي رسيد تا اينکه اختلافات بين اينها بالا گرفت.
ما مشهد بوديم آنوقت تابستان بود که آقاي مطهري مشهد آمده بود مرحوم دکتر هم مشهد بود، آقاي شريعتي پدر دکتر هم مشهد بود، در يک جلسه اي که همه ما جمع بوديم قرار شد که به مسئله حسينيه رسيدگي بشود و دو تا جلسه مفصل چهار پنج ساعته نشستيم در مشهد و راجع به مسائل حسينيه بحث کرديم. آقاي دکتر قرار بود که کلاس هاي 15 روز يک بار اسلام شناسي را تشکيل بدهد آقاي مطهري به دنبال آن اختلافات که با آقاي ميناچي داشتند بعوان اعتراض حسينيه نرفتند يادم مي آيد که آقاي مطهري بعنوان اعتراض گفتند تا وقتي که ايشان خودسرانه در حسينيه کار بکند من نمي توانم در حسينيه باشم و من عملا کناره گيري خودم را از حسينيه اعلام مي کنم تا همه بدانند که من نيستم. در حسينيه با اينکه برنامه هم داشت ايشان هفتم هشتم محرم بود اعلام کرد که من حسينيه نمي آيم و رفت از حسينيه بيرون. با رفتن آقاي مطهري حسينيه از روح واقعا خالي مي شد، تعبير مرحوم دکتر اين بود گفت که وقتي آقاي مطهري گفت من نمي آيم، من ديدم که همه آرزوهاي من تمام شد، همه چيز براي من تمام شده بود ديگر هيچ براي من معني نداشت يعني آقاي دکتر عميقا ارادت داشت و واقعا خودش را مريد آقاي مطهري مي دانست و با رفتن
**صفحه=246@
آقاي مطهري حسينيه واقعا از روح تهي مي شد براي اينکه اين اعتراض کامل بشود و آقاي ميناچي بخواسته هاي مرحوم مطهري توجه بکند. بقيه سخنرانيهايي که در حسينيه برنامه گذاشته بودند برنامه هايشان را حذف کردند بنده هم گفتم من هم نمي آيم آقاي هاشمي رفسنجاني هم گفتند که من هم نمي آيم و حتي آقاي محمد تقي شريعتي هم نيامدند و همه برنامه را کنسل کردند خود دکتر هم گفت من هم کنسل مي کنم و من هم نمي آيم يعني همه قبول داشتند و اين حقانيت مطلب مطهري را نشان مي دهد و من تاکيد بر روي اين مسئله دارم که من خودم در مشهد با آقاي شريعتي صحبت کردم ايشان گفتند که من مي روم و علي را نمي گذارم که برود يعني آنچنان روشن و واضح بود دليل مخالفت آقاي مطهري که همه قبول کردند هيچکس نبود که  قبول نداشته باشد. حرف ايشان را که يک حرف منطقي و حق بود بعد که اينطور شد حسينيه عملا بايکوت شد منتها بعد دوستان براي اينکه چراغ حسينيه خاموش نشود و بکل در ماه محرم و صفر برنامه هايش تعطيل نشود گفتند هفته اي يکبار آقار باهنر يک سخنراني اينجا بکند يک کار رقيق مستمر که مانند جوب آب باريکي بود آن اجتماع و آن سخنراني هاي متنوع ديگر نبود آقاي ميناچي همانطور که گفتم بسيار مرد مدير و زرنگ و باهوش است، ايشان زمينه را طوري آماده کرد براي کلاسهائي که گفتم و اشاره کردم و دکتر را قانع
**صفحه=247@
کرد که اين کلاسها امروز ضروري است و اگر تعطيل بشود آسمان به زمين مي آيد و زمين به آسمان مي رود. در مشهد، در آن جلسات که صحبت شد دوستان گفتند که خوب دکتر اين کلاسها را حالا شروع نکند دو ماه ديگر شروع کند تا آن وقت مسئله حسينيه حل بشود، دکتر هم قبول کرد. دکتر ميناچي و ديگران مرحوم دکتر را محاصره کردند که نه دير مي شود و دين از دست مي رود! اين بود که ايشان کلاسها را شروع کرد و عملا آن طرحي که راجع به حسينيه بود متوقف شد و آقاي مطهري هم ديگر با حسينيه آشتي نکرد، وقتي ديدند حتي حاضر نيستند که به نظر ايشان اندک توجه اي بکنند، ديگر نرفت سراغ حسينيه و موجودي را که محصول خودش بود بوجود آورده بود مجبور شد که رها کند و ترک کند البته خوب، حسينيه رونق داشت و مرحوم دکتر مي رفت جلسات 15 روزه بود و بعد هفتگي شد منتها حسينيه ديگر فردي شده بود و فقط قائم به شخص دکتر شريعتي بود که اگر يک روز دکتر سرماخوردگي داشت و نمي توانست بيايد، حسينيه هم ديگر نبود و اين يک نقيصه بزرگي بود که کوشش مي کردند اين نقيصه را برطرف کنند.
حتي يکبار آمدند پيش من و با يک حرفهاي خاصي من را وادار کردند از مشهد آمدم يکي دو تا سخنراني اينجا کردم. در 28 صفر همان سال بعد ديدم آقايان واقع حقايق را به ما نگفته بودند که ماهها حسينيه به اين شکل مي گذشت البته بعدها
**صفحه=248@
مرحوم دکتر خودش آمد مشهد با بنده صحبت کرد و گفت برويم حسينيه را اداره کنيم يک طرحي هم ريخته شد بعد من موافقت کردم به اينکه با دوستان همکاري داشته باشيم شايد حدود بيست ساعت يا بيشتر بنده با آقاي هاشمي و باهنر و آقاي شريعتي چهار نفره در جلسات مستمري نشستيم در تهران صحبت کرديم طرحي براي حسينيه ريختيم.
طرح بسيار خوبي بود روي کاغذ ترسيمش کرديم و فقط يک کلمه ي بله از طرف آقاي ميناچي لازم بود که دکتر گفت اين بله را من از ايشان مي گيرم، ايشان رفت بله را بگيرد خودش هم نيامد و ما ديديم همه زحمات ما هدر رفت، من رفتم مشهد و آقايان هم مشغول کارهايشان شدند البته بعدها دکتر گله مي کرد که چرا شماها نيامديد؟ گفتيم ما که آمديم قرار بود که شما بله بگيريد از آقاي ميناچي. غرض، ماجراي آقاي مطهري و کناره گيري ايشان از حسينيه اينها بود و البته صحبت زياد هست ولي بعضي ها هم ظالمانه و بي رحمانه در اين مورد تحريف حقيقت کرده اند. اين آقاي علي بابائي من ديدم که يک چيزهائي نوشته اند غافل از اينکه اقلا ما هم در حد آنها در متن جريان بوديم، ما هم که نمرده ايم هنوز ما هستيم، اقلا از روي ما ملاحظه کنند و خيلي خلاف حقيقت نگويند. چند نفر تابحال من ديده ام که در اين مورد چيز
**صفحه=249@
نوشته اند و همانطور که گفتم ظالمانه با مسئله برخورد کرده اند.
س- جريان آريانپور در دانشکده الهيات چه بود و استعفاي استاد مطهري به چه دليل بوده است؟
ج- جريان آريانپور اين بود که او - يک فرد معتقد به مارکسيسم - در دانشکده الهيات مدرس بود و اين جزو شگفتي هاي آن زمان بود که در دانشکده الهيات و علوم اسلامي يک کسي تدريس مي کند که اصلا اسلام را مطلقا قبول ندارد مرحوم مطهري مي گفت که من بارها با آريانپور راجع به مسائل اسلامي صحبت کردم،  اريانپور مي گفت که آقا بيخود مي گويند بنده معتقد به اسلام هستم ايشان مقابل آقاي مطهري که مي رسيدند با قاطعيت و با جرئت مي گفتند که خلاف مي گويند که من همان وقتها اين را به بعضي از شاگردان آريانپور گفتم اينها از تعجب شاخ در مي آوردند که چطور اين آدمي که اينطور ضد اسلام در کلاس هست پيش آقاي مطهري که مي رسد آن طوري صحبت مي کند، در داخل دانشکده الهيات مسئله اي راجع به سر کلاس و مسائلي که ايشان گفته بود و اعتراض بچه ها به آريانپور مسئله اي پيش آيد که موجب مي شود که آقاي مفتح يک روزي فرياد و اعتراض کند در صحن دانشکده الهيات، مرحوم مطهري مي گفت که من داخل اطاق نشسته بودم يک وقت ديدم صداي داد و فرياد بلند شد، رفتم بيرون ديدم آقاي مفتح است که دارد همينطور فرياد مي کشد و داد
**صفحه=250@
مي زند که بعد البته آقاي مطهري بعنوان اعتراض گفتند: آريانپور بايد در اين دانشکده نباشد و اگر باشد ما بيرون خواهيم رفت. البته آريانپور را يک مدت کوتاهي گفتند به او که نيايد و بعد از آن مدت کوتاه برايش درس گذاشتند، مدت کوتاه يعني چند هفته که دقيقا مدت آن يادم نيست و بعد آقاي مطهري  اعتراض کرد و بعنوان اعتراض از دانشکده خارج شد و آن کساني که از مقامات دانشکده الهيات که به دنبال آريانپور رفته بودند به دنبال  آقاي مطهري نيامدند در حالي که آقاي مطهري يک شخصيت ممتازي بود در دانشکده الهيات يعني هر دانشکده اي يک شخصيتي مثل آقاي مطهري را روي چشم مي گذارد آنوقت استاد معارف اسلامي هم بود استاد الهيات بود، بهترين کسي بود که در آن دانشکده مي توانست باشد.
بهرحال دستگاه آنوقت آريانپور کمونيست را حاضر بود تحمل کند و آقاي مطهري را نه و همان وقت به روشني در مي يافتيم که جهت گيري ها و دشمني دستگاه با کدام جناح است.
والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته
**صفحه=251@
تاريخ مصاحبه بهمن ماه 61 نقل از مجله پيام انقلاب.
مصاحبه با حجة الاسلام خامنه اي پيرامون انقلاب اسلامي  ايران
بسم الله الرحمن الرحيم
س- با تشکر از  اينکه ما را به حضور پذيرفتيد ابتدا بفرمائيد اصولا عوامل ايجاد کننده ي انقلاب اسلامي در ايران چه بوده و ريشه هاي انقلاب در طول ساليان قبل از انقلاب را چگونه مي بينيد؟
ج- بسم الله الرحمن الرحيم: سئوال کوتاه ولي پر مطلب و پر استفهام است که  در پاسخ آن اگر بخواهيم بطور شايسته صحبت بکنيم بايد بحث مفصلي بکنيم. ليکن من کوشش مي کنم که بيشترين اندازه ي ممکن را از آن مطالب، پاسخ  مختصري بگويم.
عوامل بوجود آورنده ي اين انقلاب را در چند بخش بايستي جستجو کرد. يکي بخش تاريخي، يعني بخشي که در گذشته ي تاريخ ما وجود داشته است. ما در حدود صد سالي است
**صفحه=252@
که درگيري هاي گوناگوني با استعمارگران داشته ايم و هر يک از آن موفقيت ها و شکست ها در ذهنيت ملي ما و در خاطره ي عمومي مردم ما يک اثري گذاشته و يک ملت جداي از آن ذهنيات گذشته و تجربيات اندوخته شده ي ديرين وجود ندارد اگر ملتي باشد که آن تجربيات را نداشته باشد مطمئنا نميتواند در وضعي قرار بگيرد که ملت داراي آن تجربيات در آن وضع قرار بگيرد پس ما شخصيت مان و ذهنيت مان و اراده ي کار و اقداممان به ميزان قابل توجهي مربوط به آن گذشته ها است.
از ماجراي تنباکو و ميرزا رضا شيرازي شروع بفرمائيد و تا ماجراي جنگل و ماجراي مدرس و آيت الله کاشاني و تا ماجراهاي ريز و درشت ديگري که در روال وجود داشته است. يک بخش از عوامل بوجود آورنده ي اين انقلاب مربوط مي  شود به مسائل عيني جامعه ي خودمان، اگر اين عوامل را بخواهيم پيدا بکنيم شايد بتوان مهمترين آن را وجود رژيم و دستگاه سفاک و نامردمي و ضد اسلامي دانست که انقلاب بطور مشخص عليه آن دستگاه بوجود آمد. اگر در ايران يک رژيم آن چناني حاکم نبود که دين و دنياي مردم را به عسرت و زحمت کشانده بود يقينا همه ي مقدمات اين انقلاب فراهم نبود و شايد اين انقلاب با اين شکل بوجود نمي آمد و از اين قبيل شرائط عيني ديگر وجود داشت که در جزء يکي از اجزاء مهم بوجود آورنده انقلاب بود بايد توجه کرد از جمله آگاهي هائي بود
**صفحه=253@
که مردم از طريق سخنگويان دين و روحانيون بدست مي آوردند و بافت طبيعي جامعه ي ما اين را ايجاب مي کرد و اين چيزي است که در جوامع ديگر بخصوص در جوامع غربي اصلا ناشناخته است اما در جامعه ي ما چنين چيزي وجودئ دارد و مردم به روحانيون و راهنمايان ديني معتقدند از آنها راهنمائي و نصيحت مي خواهند و مي پذيرند و به ميزان زيادي اطلاع روحانيون از مسائل جهاني و مسائل سياسي و گرايش آنها به مسائل انقلابي در اين انقلاب مؤثر بود که فعلا به بعد واقعيت هاي اجتماعي و شرائط  موجودش من توجه دارم يعني رابطه بين روحانيون و مردم و سطح بالاي آگاهي مردم، و يک بخش ديگر که از مهمترين بخش هاي مؤثر و از عمده ترين اجزاي آن است عبارت است از عوامل انساني.
در اين عوامل انساني بايستي به همه ي شخصيتهاي عظيمي که در اين انقلاب شرکت داشتند و در راس آنها بايستي به شخصيت بي نظير و استثنائي حضرت امام خميني توجه کرد. اگر اين رهبر نبود و اگر اين فکر و ذهن و روح بزرگ نبود مطمئنا اين انقلاب با همه ي آن شرائط پديد نمي آمد و آن مبارزات انقلابي به پيروزي نمي رسيد. وجود امام خميني تخطئه کننده ي تزعدم تاثير شخصيت ها در تاريخ شد و نشان داد شخصيت ها در تاريخ نه تنها مؤثرند بلکه بزرگترين تاثيرها را دارند و در کنار شخصيت امام روحانيون و رهبراني
**صفحه=254@
بودند که هر کدام به نحوي از تفکر انقلابي و اسلامي موجود به آن اشاره خواهم کرد تغذيه مي شدند و جامعه را به طرف اين انقلاب پيش  مي بردند و بخش چهارم از عوامل موثر در انقلاب تفکر اسلامي و ايمان ديني در مردم ما بود که اين را يک عنصري جداي از عناصري که اسم آوردم مي  شماريم و رويش حساب مي کنيم بايد بگويم که تاثير امام خميني و تاثير روحانيون پيامبر انقلاب و تاثير همه ي اوضاع و احوال در انگيزش عمومي مردم مبتني شد بر وجود اسلام و ايمان مذهبي در مردم، اگر مردم ايمان مذهبي نمي داشتند چنين انگيزشي بوجود نمي آمد. و با شرايطي که  در اين نقطه از دنيا آمريکائيها و ديگر سلطه هاي جهاني بوجود آورده  بودند گمان چنين انقلابي و چنين خيزشي نمي رفت اگر اسلام در ميان اين مردم نبود براستي چنين خيزشي بوجود نمي آمد و علت اينکه دشمن مبهوت و غافلگير شد همين بود که محاسبه ي درستي براي اسلام نداشت بر روي همه چيز ديگر محاسبه کرده بودند. بر روي ايمان اسلامي محاسبه ي درستي نداشتند، اين بود که غافلگير شده و ضربه را آنچنان خوردند که بر ايشان قابل جبران نيست در ضمن سئوال اشاره کرديد به نقش امام و حضرت آيت الله منتظري مدظله، در مورد نقش امام همانطور که  قبلا اشاره کردم بايد بگويم که امام پدر اين انقلاب و سرچشمه ي و کوره آتشفشان اين انقلاب و علت موجده و مبقيه اين انقلاب هيچ  
**صفحه=255@
چيز بهتر از اين براي امام در توصيف ايشان نسبت به اين انقلاب شايسته نيست. او بود که همه ي ما را در فضاي انقلابي متولد کرد و فکر انقلابي را به همه ي ما داد و ولادت جديد را به همه ي عناصري که شما مشاهده مي کنيد از ريز و درشت بخشيد همه ي اين عناصر عزيزي که در اين انقلاب هستند و شخص آيت الله منتظري که مقام و شخصيت  والاي ايشان براي کسي پوشيده نيست قبل از شروع نهضت امام خميني يک روحاني و مدرس فاضلي و طلبه ي بزرگي از خيل فضلاي  قم  بودند آن کسي که توانست اين شخصيت عزيز و بقيه شخصيتهاي علمي، فکري، سياسي و سپس همه ي خيل شهداي عظيم اين انقلاب را آنچنان بسازد که هر کدام ستاره  ي درخشاني در آسمان اين تاريخ بشوند نفس امام خميني و تبليغات و اقدام ايشان بود و بنابراين در مورد امام بايستي بگويم که ايشان پدر اين انقلابند. ايشان سرچشمه ي اين انقلابند و تا امروز هم دم گرم اين مرد بزرگ هست که هم روح انقلابي و هم جهت انقلابي را براي ما محفوظ نگهداشته، اگر او نبود هم روحيه ي انقلابي ما سقوط مي کرد و پائين مي افتاد و هم جهت انقلابي ما به احتمال خيلي زياد تغيير پيدا مي کرد ما در موارد زيادي پيش آمد که نزديک شد کج شويم يا به چپ يا  به راست رويم، آن کسي که ما را در اين چهار سال نگهداشته و هر لحظه که يک ذره انحراف يا چيزي که آهنگ انحراف را به گوش نزديک
**صفحه=256@
مي کند، نشان داده و مانع شده. امر شخص امام خميني و توصيه هاي ايشان بود و نگاه درست و نظر مساعد و نظر حکيمانه ي ايشان بوده است. در مورد آيت الله منتظري بايد بگويم که ايشان يکي از برترين شخصيتهاي اين انقلاب هستند.
اولا وقتي ايشان وارد خيل مبارزات شدند در سال 41 و 42 پيوستن ايشان به جمع مبارزان مبارزه را يک ارزش و ثقل ويژه اي مي بخشيد آنروز کساني که با اين مبارزه ميانه ي خوبي و دل خوشي نداشتند مايل بودند وانمود کنند دور و بر امام خميني جز يک عده جوانها و به تعبير آنها بچه ها کسي نيست اين حرف غلط را عملا وجود کسي مانند حضرت آيت الله منتظري تخطئه مي کرد. زيرا ايشان همانوقت هم يکي از مدرسين قم، يکي از شخصيتهاي برجسته و يکي از فضلاي معروف قم بودند. بودن ايشان در اين مبارزه، زندان رفتنشان در کارهاي تشکيلاتي وارد شدنشان، کارهاي ضروري و از ضرورتهاي اين مبارزه در هنگام آن ضرورت درک کردن و به آن رسيدن از سوي ايشان همه ي اينها موجب آن بود که اين مبارزه يک بضاعت و شخصيت ويژه اي پيدا کند علاوه بر اين راهنمائيهاي ايشان بوده  و من فراموش نمي کنم از سالهاي 45 و 46 که ايشان از زندان تازه آزاد شده بودند - يک زندان چند ماهه اي که داشتند، ازاد شده بودند - از همان وقتها من احساس مي کردم. البته قبل از آنهم از سال 42 ما با ايشان
**صفحه=257@
کارهاي مشترک داشتيم اقدام مشترک و پرونده مشترک داشتيم ولي، بيشترين راهنمائي و ارشاد و نيروي ذهن ايشان را من از سالهاي 45، 46 احساس کردم که ديدم ايشان درباره ي مسائل اساسي اين انقلاب نظرات مساعد و عميق و ريشه داري دارند که خيلي براي ما ارزنده و ذيقيمت بود بعدها هم در دوران تبعيدها و زندانهايشان و دوران عافيت نسبي شان که در قم بودند همواره راهنماي مبارزان و روندگان اين راه بودند علاوه بر اينکه خود شخصيت سنگين و متين ايشان در زندان و تبعيد، و حقانيت اين مبارزه عده ي زيادي از مردم را ملتفت کرد، هر جا که ايشان رفتند مردم آن منطقه را به خودشان علاقمند کردند بعد از انقلاب هم که نقش آشکاري است در مقام امامت جمعه ي تهران و قم و در مقام رياست مجلس خبرگان قانون اساسي، در مقام مشاور شوراي انقلاب که در شوراي انقلاب خيلي اوقات شرکت مي کردند نظرات مساعدي مي دادند و در هر نقشي  که ايشان داشتند و امروز در نقش يک مرجع عزيز و يک اميد بزرگ براي آينده ي اين ملت شخصيتي هستند که ما وجود ايشان و بقاي ايشان را از خداوند متعال مي خواهيم و تاثير ايشان را تاثير بسيار بزرگي مشاهده مي کنيم.
س- لطفا دستاوردهاي انقلاب اسلامي و اثرات آن را عموما در جهان و خصوصا در دنياي اسلام بيان نمائيد و نقش
**صفحه=258@
انقلاب اسلامي در رابطه با وحدت مسلمين جهان را بفرمائيد.
ج- دستاوردهاي انقلاب اسلامي اگر براي ملت ايران فقط مورد سئوال باشد يک پاسخ دارد و اگر بطور کلي سئوال شود پاسخ  ديگري دارد.
براي ملت ايران اين انقلاب بزرگترين دستاورد را داشته، آزادي، استقلال، اسلام، خواست مردمي و اسلامي، حرکت بسوي يک آينده ي طلائي  و رؤيايي را داشته. حيثيت و آبروي جهاني اين ملت را داشته يعني شما براي يک ملت هيچ ارزش والا و مقصود بزرگي را پيدا  نمي کنيد که اين انقلاب براي ملت ايران نداشته باشد و در خود ره آورد براي اين ملت نياورده باشد همه چيز براي اين ملت و انقلاب داشته البته يک چيزهايي نقد بوده مثل آزادي و استقلال و جمهوري اسلامي يک چيزهايي هم بصورت زمينه فراهم کرده که در آينده به آنها خواهيم رسيد مثل رفاه، ريشه کن کردن فقر که نشانه هايش هم امروز آشکار است. مثل ريشه کن کردن بيسوادي، و نهادهاي مردمي و انقلابي فراواني که اين انقلاب براي مردم بوجود آورده همه خبر از آن آينده ي روشن و خوب مي دهد اما اين انقلاب فقط براي مردم ايران ره آورد نداشته براي مردم دنيا هم داشته است يکي از ره آوردهاي اين انقلاب براي کل مردم عالم اين بوده که ثابت کرده ملتها مي توانند  بدون اتکاء به قدرتهاي جهاني و بزرگ سرنوشت خودشان را رقم بزنند، اين
**صفحه=259@
چيزي است که تا قبل از انقلاب اسلامي ايران شناخته و پذيرفته و باور کردني حتي نبود، انقلاب اينرا به دنيا ثابت کرد. اگر امروز در آفريقا، در آمريکاي لاتين، در مناطقي از آسيا ملتها از وضعيتي رنج ببرند. پذيرفته نيست کسي به آنها بگويد تکان نخوريد. کاري از شما ساخته نيست زيرا که قدرتهاي بزرگ با حرکت شما، با جهت گيري که مورد علاقه شماست موافق نيستند. زيرا آنها در پاسخ خواهند گفت قدرتهاي بزرگ با حرکتهاي ملت ايران هم موافق نبودند و ملت ايران توانست اين حرکت را انجام بدهد و تا امروز هم به حرکت خود ادامه داده اينهمه تبليغات هم عليه ما شده، حرکت نظامي و محاصره اقتصادي هم شده در عين حال ما هنوز هستيم. خود بودن ما نويد بزرگي است براي دنيا و اين راه آورد کمي نيست.
از جمله ره آوردهاي ديگري که اين انقلاب براي مردم دنيا داشته اين بوده که نشان داده که در عصر ما ديگري ميتوان به ارزشها پايبند بود. دستهاي ضد انساني و ضد بشري در طول ساليان درازي کار کرده اند و مغزهاي برنامه ريز و طراح اين دستها نشستند طرح ريختند تا بشريت را از ارزشها و آرمانهايش جدا کنند و آنرا اسير مسائل روزمره ي ماديش بکنند سرگرم و مشغول هدفها و آرزوهاي کوچک و  بزرگ بکنند گويي که در دنياي مادي امروز آرمان گرائي ارزش گرائي جزء
**صفحه=260@
آرزوهاي محال است و جز کارهاي عوضي شما آنچه که در  وضع زندگي شرق و غرب دنيا داريد ملاحظه مي کنيد، تائيد کننده ي همين حرف است که مردم دنيا را با دست قوي مي کشانند بطرف پوچ گرايي يا اگر پوچ گرايي نگوئيم که از آن تداعي مکتب خاصي مي شود. هرزگرايي و بي ارزش گرايي و  هدفهاي کوچک گرائي.
ما در اين بين در اين تلاطم در لابلاي اين امواج گوناگون يک دفعه براي يک ارزش، يک آرمان، يک مکتب، حرکت قيام مي کنيم درست است که اين مکتب به ما وعده ي چيزهاي مادي هم مي داد اما هدف اصلي ما تحقق اين مکتب بود. تحقق ماديات خاص و عارض براي اين مکتب نبود و پيروز هم شديم. لابلاي غوغاهاي مستانه ي دنيا براي مسائل مادي ناگهان يک فرياد معنوي گرايي و فضيلت گرايي و انسانيت گرايي و آرمان گرايي بلند شد و موفق هم شد اين مي تواند بشريت را که ساليان دراز بسوي هدفهاي کوچک و حقير رانده شده بود اميدوار کند که مي توان به سوي هدفهاي بزرگ رفت.
البته امروز عامه ي مردم دنيا ممکن است به آن هدفهاي بزرگ اعتقادي نداشته باشند و براي آنها ارزشي قائل نباشند يا آنها را اصلا هدف ندانند اما بهرحال انسانهايي هستند که جز به هدفهاي بزرگ و والا، قانع و راضي نمي  شوند آنها با پيروزي انقلاب ما اميدوار خواهند شد و آنها هستند که بشريت
**صفحه=261@
را بسوي همان هدفهاي بزرگ خواهند کشاند. نسبت به کشورهاي اسلامي هم دستاورد ويژه اي داريم و آن اين است که توانستيم براي اولين بار پس از قرنهاي متمادي اسلام را بصورت يک نظام محقق کنيم.
يک نويسنده ي بزرگ اسلامي در سالها قبل در ده، بيست سال قبل در کتابي نوشته بود اگر ما بتوانيم اسلام را در جزيره ي دور افتاده و کوچکي توي اقيانوسها در ميان يک جمعيت کوچکي، معدودي پياده کنيم و يک نظام و جامعه بر مبناي اسلام بيابيم اين از همه ي تلاشها و فعاليتهاي تبليغي از فيلمها و هيات هاي تبليغي و جلسات سخنراني و کنفرانسهاي بين المللي مؤثرتر خواهد بود. و از چاپ کتب و غيره و ذالک يک نمونه ي کوچکي از اسلام و نظام آن را در گوشه اي مردم دنيا ببينند اين بيشتر تاثير مي کند در تبليغ اسلام تا تمام تلاشهاي تبليغاتي که در سراسر دنيا دارد انجام مي گيرد.
ما امروز به جاي اينکه در يک جزيره ي دورافتاده و کوچک در ميان اقيانوسها اين نظام را برپا کنيم در يک کشور بزرگ 40 ميليوني، در يکي از حساس ترين گذرگاههاي جغرافيايي عالم بوجود آورديم ادعا نمي کنيم نظام کاملي است اما همين مقداري هم که بوجود آورديم اميد اسلام را در دل همه ي مسلمانهاي دنيا زنده کرديم شما مي بينيد در آفريقا، در خاورميانه،، در آمريکا، حتي در آسيا، در خليج فارس و در همه ي
**صفحه=262@
نقاط مسلمان نشين آرزوي  مسلمان بودن در دلها زنده شده و اميد مسلمان زيستن و تحقق نظام اسلامي در ذهن آنها نقش  بسته. بخاطر اينکه ما توانستيم اين کار را بکنيم بنابراين، اين دستاورد بزرگي است که اميد تحقق اسلام را در دلها زنده کرده، يک جمله اي که شما در پايان اين سؤال اضافه کرديد که آنهم تداعي مي کند براي من يک مسئله ي مهمي را پرسيديد که انقلاب ما با وحدت مسلمين چه ارتباطي دارد من مي خواهم بگويم که بسيار سئوال درستي پيدا کرديد يکي از دستاوردهاي انقلاب مي تواند ايجاد وحدت بين مسلمانان باشد وقتي مي گوئيم وحدت ميان مسلمانان، وحدت ميان دولت و رژيم ها و کارگردانها و مدعيان مسلماني نيست ميان ملتهاي مسلمان، با دهها عامل تفرقه و اختلاف سعي شد اين ملتها از هم جدا شود. سني گري و شيعه گري و مذاهب گوناگون و رنگها و نژادها و لغتها و غيره ذلک. اين انقلاب باعث شده همه ي مسلمانان دنيا از کشورهاي گوناگون بيک کانون جذب شوند و دلهايشان در هواي يک چيز - اگرچه برايشان ممکن است مبهم باشد - تپيد. خود اين، وحدت بوجود آورده ما خودمان احساس مي کنيم در داخل کشور خودمان مسائل قديمي بين شيعه و سني کنار رفته، در جشنهاي انقلابي ما، مسلمانان سني از کشورهاي ديگر شرکت مي کنند و مي روند در ميان مردم خودشان مبلغ انقلاب ما مي شوند نه آنها شيعه مي شوند نه ما سني مي شويم
**صفحه=263@
ولي بين ما و آنها يک مايه ي وحدت، يک رشته و پيوند بوجود مي آيد.
بنابراين انقلاب ما مي تواند در آينده نيز يکي از مهمترين عوامل وحدت ميان مسلمانان باشد.
س- همانطور که اطلاع داريد در حدود دو سال و نيم است که جنگ با عراق بر ما تحميل شده است و در اين مورد هيات هاي صلحي نيز به ايران رفت و آمد داشته اند. لطفا نظرات خويش را در اين مورد بيان داريد و همچنين موضع گيري ها و فعاليتهاي شوراي امنيت سازمان ملل، کشورهاي خليج فارس و دو ابر قدرت آمريکا و روسيه در اين مورد چگونه بوده است؟
ج- در مورد هياتهاي صلح ما به خود آن هيأتها هم اعلام کرديم که در ميان اعضاء اين هيات ها حسن نيت ما کم مشاهده کرديم. جز تعداد معدودي که واقعا بخاطر انگيزه هاي انساني بدنبال صلح به ايران و عراق رفت و آمد کردند و بقيه به دنبال اغراض و مقاصد سياسي و عمدتا در جهت کوبيدن انقلاب اسلامي اين حرکتها را انجام دادند پيش ما آمدند با شرايط غير قابل قبولي براي صلح و با ناديده گرفتن واضح ترين و طبيعي ترين حقوق ايران گفتند که بر اين اساس صلح کنيد طبيعي است که ما نمي پذيرفتيم و رفتند بيرون هاي و هوي کرده اند که ايران جنگ طلب است و حاضر نيست صلح کند. بر
**صفحه=264@
طبق نظر متجاوز قرارداد صلح را تنظيم کردند.
طبيعي است که متجاوز که عراق است صلح مي کند و ما که مظلوم هستيم و مورد تجاوز قرار گرفتيم قبول نمي کنيم. بعد گفتند که عراق صلح طلب است و ايران جنگ طلب. يعني آمد و رفت براي صلح را وسيله اي قرار دادند براي تبليغ به نفع عراق يعني در حقيقت تبليغ از اهداف خودشان که اهداف جنگ طلبانه است و ما اعتقادمان بر اينست که نه فقط به صلح کمکي نکردند بلکه حتي بعضي از اينها به ادامه ي جنگ کمک کردند به خود آن هيئت ها هم من گاهي گفته ام، زيرا هياتي که بعنوان صلح راه مي افتد و حاضر نيست متجاوز را زير فشار قرار دهد. در حقيقت متجاوز را بر ادامه ي تجاوز تشويق مي کند مادامي که متجاوز تجاوز خودش را ادامه مي دهد طبيعي  است که جنگ ادامه  پيدا کند. زيرا که اگر ما فرض کنيم متجاوز به تجاوز ادامه  بدهد و ملت مورد تجاوز مقابله نکند خوب اين معنايش  قبول ضعف و قبول شکست و قبول ذلت است، يک ملت انقلابي  اين کار را نمي کند پس ما مي توانيم در مجموع حتي نتيجه بگيريم که هياتهاي صلح بعضي شان براي اينکه جنگ ادامه پيدا کند اقدام به درخواست صلح کردند اگر آنها اقدام به ميانجيگري نمي کردند شايد بطور طبيعي جنگ راحت تر پايان مي پذيرفت. ما بارها اتفاق افتاد به خاطر احترام به اين هياتها جنگ را يکماه، دو ماه
**صفحه=265@
عقب انداختيم. جبهه هاي ما خاموش بود. اگر چنانچه اينها بنا نبود بيايند و بروند ما جبهه هايمان خاموش نمي ماند و پيشرفت مي کرديم و تا حالا کار را تمام کرده بوديم و عراق مجبور مي شد که شرايط عادلانه ما را قبول کند و حقوق ما را مورد ملاحظه قرار دهد.
بنابراين، اين هياتها مفيد براي صلح نبودند اما راجع به شوراي امنيت سازمان ملل مي دانيد که 5 عضو اصلي شوراي امنيت قدرتهاي بزرگ عالمند، ما از قدرتهاي بزرگ عالم مطلقا اميد خير نداشته و نداريم انگليس و فرانسه و آمريکا که وضعشان روشن است روسيه هم عليرغم اينکه با ما علي الظاهر هيچگونه اظهار خصومتي نمي کند بلکه حتي در مذاکراتي که انجام مي دهد اظهار طرفداري از انقلابمان مي کند لکن در عمل ما ملاحظه مي کنيم که نه فقط حمايتي از ما نکرده که مورد تجاوز بوديم بلکه از خصم ما هم حمايت کرده. ما امروز در دست عراق سلاحهاي تعيين کننده و مهم مشاهده مي کنيم و گاهي سلاحهاي استراتژيک که اينها قبل از جنگ در اختيار عراق نبوده و يقين داريم عراق قبل از جنگ ميگ 25 نداشته و حالا دارد. ميگ 25 را از کجا مي تواند تهيه کند جز از سازنده او که روسيه شوروي است بنابراين ما شديدا اعتراض داريم به شوروي بخاطر اينکه از لحاظ تسليحات عراق را کمک کردند، همين موشکي که پريروز به
**صفحه=266@
دزفول خورد و اينهمه انسان و مردم بي دفاع را و شهروندان غيرنظامي را از بين برد و اين در نزد همه ي مردم دنيا محکوم است اينکار، اين موشک بوسيله ي روسها به آنها داده شده و ما شک داريم که اين تعداد از موشکها کلا قبل از جنگ به عراق داده شده باشد زيرا فکر نمي کنيم که اينهمه موشک که تعدادش به صدها مي رسد قبل از جنگ به عراق تحويل شده باشد، اينها به احتمال زياد بعد از جنگ به عراق داده شده. اما کشورهاي خليج فارس، البته همه يکسان نيستند بعضي شان مواضع بسيار زشت و خصمانه اي با ما داشتند، بعضي شان هم مواضع نسبتا بيطرفي را با ما طي کردند و شايد از بعضي ما حسن نيت هايي هم مشاهده کرديم که البته اگر اين حسن نيت ها ادامه پيدا نکند وجودش بيهوده خواهد بود با آنها هم با يک سياست واحد روبرو شديم، پوشيده نداشتيم که با بعضي از آنها شديدا دشمن هستيم. و با بعضي از آنها دوستيم. با آنها که دشمنيم گفتيم حاضريم اغماض کنيم در صورتيکه فعاليتهاي خصمانه ي آنها ادامه پيدا نکند تاکنون جواب مثبت و دوستانه و حاکي از فهم و قبول بزرگواري دولت ايران از آنها احساس نشده و ما البته تسليم شرايطي که براي ما بوجود بياورند نشده و نخواهيم شد اما بر طبق مسئله ي خودمان و طبق سياست دولت جمهوري اسلامي در هنگامي که لازم بدانيم نسبت به هر يک از آنها مقابله به مثل خواهيم کرد. تجاوز نظامي در
**صفحه=267@
خليج فارس از نظر ما ميان هيچيک از کشورهاي موجود خليج فارس جايز نيست زيرا که به از بين رفتن منافع همه منتهي خواهد شد اما ما کسي هستيم دولت و ملتي هستيم که اگر چنين تجاوزي به وجود آيد کمترين زيان را خواهيم برد. و رقباي ما و مخاصمان ما در خليج فارس کساني هستند که اگر چنين حادثه اي پيش بيايد. بيشترين زيان را آنها خواهند برد و من يکوقتي اعلام کردم که کسي در خانه ي شيشه اي با کسي که در دستش سنگ است هرگز جنگ را آغاز نمي کند آنها در خانه هاي شيشه اي نفت و تاسيسات نفتي نشسته اند و زندگي و حياتشان هم به آن بسته است، ما ملتمان حاضرند گرسنگي بکشند. حاضرند روزه بگيرند، حيات ما هم به اين تاسيسات وابسته نيست، خود آنها هم مي دانند. يک ملت انقلابي هم هستيم که از بازي با آتش نمي هراسيم. بنابراين مصلحت آنها نيست که با ما بيش از اين روبرو شوند.
س: بفرمائيد بطور کلي عملکردهاي آمريکا و روسيه و اقمارشان را در برابر انقلاب اسلامي تا بحال چگونه مي دانيد؟
ج- آمريکا با ما تا آنجا که توانسته دشمني کرده، روسيه هم دم از دوستي زده و همانطور که قبلا اشاره کردم عملا آن دوستي را اثبات نکرده و اقمار آمريکا مختلف بودند. بعضي هايشان با ما با نهايت پستي و خباثت برخورد کردند، بعضي از آنها که شايد به آنها اقمار آمريکا نتوان گفت اما دوستان
**صفحه=268@
آمريکا بودند در منطقه براساس شرايط فراواني که وجود داشته با ما رفتارشان رفتاري معتدل و دوستانه بوده، اقمار شوروي و دوستان شوروي هم وضع واحدي با ما نداشته اند، بعضي از دوستان شوروي از دوستان نزديک ما هستند. بعضي هايشان در اين جنگ با ما بدرفتاري کردند به عراق کمک کردند ما را از خودشان رنجاندند و بعضي هم بي تفاوت بودند.
بنابراين يک فرمول واحدي وجود ندارد که بگويم اقمار يا دوستان آنها چگونه با ما عمل مي کنند.
س- لطفا نظر خود را در مورد مسئله ي قدس و تجاوز اسرائيل به جنوب لبنان بيان بفرمائيد.
ج- مسئله قدس مسئله قديمي ماست و بارها هم گفتيم که مسئله استراتژيک ماست. اينجور نيست که در يک زماني بخاطر مصلحتي ما دم از قدس بزنيم. قدس براي ما مثل شهر تهران و مشهد است، خانه ماست، ادعاي بر مالکيت به قدس نداريم. نروند اين حرف را مستمسک قرار دهند که ايران مي خواهد قدس  را بگيرد گو اينکه در کنفرانس فارس گفته بودند ايران مي خواهد قدس و مکه و مدينه را بگيرد نه ما همه ي اين حرفها را تخطئه مي کنيم لکن مردمان قدس برادران و خواهران ما هستند. مسلمان هستند و شهر قدس مال مردم قدس است و يک شهر اسلامي است و ما همچناني که داعي و انگيزه داريم که شهرهاي اصفهان و شيراز و تهران و مشهد را شهرهاي
**صفحه=269@
اسلامي بدانيم و آنروزي که زيردست دشمن بودند و ميخواستيم از دست آنها درآوريم عين همين مسئله را نسبت به شهرهاي فلسطين، قدس و همه ي شهرهايي که وجود دارد، احساس مي کنيم. اينها همه شهرهاي اسلامي هستند که در زيردست دشمنان اسلام است، زيردست صهيونيست است، بايد بيرون بيايد و بدست مردم خودشان داده شود. البته مردم خودشان همه مسلمان نيستند اما اکثرا مسلمانند. مسلمان و مسيحي و يهودي مي توانند در آنجا در کنار هم با سلم و راحتي زندگي کنند و معتقديم که کشورهاي اسلامي بايد يک حرکت جدي بر عليه دشمن صهيونيست آغاز کنند کاري که تاکنون نشده البته آمريکا دراين مرحله ي اخير دست به يک حمله و تهاجم سياسي زد به اين قصد که  مسئله قدس را و مسئله ي اسرائيل را بطور نهايي حل کند، اعراب را تا آنجا که توانسته راضي کرده است اردن و مصر را و بعضي کشورهاي پشت خط اول جبهه که از دوستان سنتي آمريکا بوده اند بعضي ديگر را هم قانع و ساکت کرده و تنها يکي دو تا کشور عربي در مقابل اهداف آمريکا مقاومت جدي نکردند و قصدشان اين است که اين  کار را يکسره فيصله  دهد. ما اعلام کرديم که طرح آمريکايي در باب مسئله ي فلسطين را قبول نداريم، فلسطين مال مردم فلسطين است و طرح او هم به وسيله ي مردم فلسطين بايد داده شود. و آنچه که ايادي آمريکا و متحدان آمريکا در منطقه فراهم کنند
**صفحه=270@
اين براي ما ارزش نخواهد داشت. درباره ي مسئله لبنان هم همانطور که بارها گفتيم تجاوز اسرائيل به لبنان هم تجاوز آمريکا به مناطق عربي است يعني يک حرکت و گام جديد از سوي آمريکاست براي تحکيم هر چه بيشتر اسرائيل امروز که طرحهاي عقب نشيني را بين خودشان مبادله مي کنند صحبت از اين مي کنند که صهيونيستها تا رود لتياني يعني حدود 45 کيلومتر بالاي مرز بين المللي فلسطين و لبنان. در اينجا مستقر شوند و اينرا يک نوع عقب نشيني تلقي مي کنند و شرط مي کنند که در صورتي اين کار را مي کنند که سوري ها هم عقب روند و البته همه ي نيروهاي فلسطين از لبنان خارج شده باشند اين يک خدعه است زيرا که از اصل هدف اسرائيل همين بود که بيايد تا نهر لتياني که برايش مهم و حياتي است بگيرد و چند شهر جنوب لبنان را تصرف کند.
بنابراين آنچه که انجام داده اسرائيل با پشت گرمي آمريکا بوده و براي همين بوده  که توسعه ي قلمرو و نفوذ خودش را در منطقه گسترش بدهد و آمريکا خاطر جمع باشد که اسرائيل مستقرتر و پابرجا تر است، امروز هم اسرائيلي ها در حاليکه طرح آمريکا براي فلسطين را قبول نکردند مايلند که آمريکا فشار بياورد که طرح اسرائيل براي لبنان عملي شود و اصرار دارند که بين مسئله لبنان و مسئله ي فلسطين امتزاج و وحدتي بوجود نيايد و مي گويند که بايد اين دو مسئله را از هم جدا
**صفحه=271@
کرد. منظورشان اين است که مبادا آمريکا مي خواهد آن حرکت خاص خودش را در فلسطين انجام دهد و آن کنفدراسيون را با اردن بين فلسطين و اردن بوجود آورد. مبادا آنجا براي اينکه آن کار انجام شود، مجبور شود يک آوانسي به لبنان بدهد به عربها، و اسرائيل را مجبور کند به عقب نشيني، يعني اسرائيل مي خواهد در آن واحد هم مسئله اش با عربها و  در اصل قضيه ي فلسطين حل شود و هم مسئله اش با لبنان در اينجا بشکل دلخواه خودش حل شود.
ملاحظه مي کنيد که چقدر اين سياست، سياست خبيثانه و تجاوز طلبانه است ما هيچيک از اين حرفها را قبول نداريم، ما معتقديم که اسرائيل نه تنها در مرز لتياني، در مرز قبلي خودش هم حق توقف ندارد. در تل آويو هم حق ماندن ندارد. دولت صهيونيستي بايد از بين برود. اسرائيل زائد در اين منطقه است و ماندن او در منطقه به معناي محکوم شدن آرمانهاي اسلامي و آرمانهاي انساني براي مردم منطقه است، به معناي قبول زور و تجاوز در منطقه. يک تجاوز آمريکائي و سلطه گرانه ي امپرياليستي و استکباري است و و اين لکه ي ننگ که نشان دهنده ي تسلط سياستهاي بزرگ جهاني بر ملتهاي مستضعف است بايد از بين برود. ملتها بايد در سرزمين خودشان تسلط پيدا کنند. مردم فلسطين بايد به خانه هاي خودشان برگردند و آنجا زندگي کنند. البته ما نمي گوئيم آنجا
**صفحه=272@
مسيحي و يهود نباشد مسلمان و يهودي و مسيحي باشد با هم دولت تشکيل دهند، زندگي کنند، صهيونيست آنجا نباشد. برود به آمريکا و انگليس اگر لازم است در دنيا صهيونيست حتما دولت داشته باشد يک ايالت از آمريکا يا يک قسمت از انگليس را به آنها بدهند چرا مي آيند از ما مي گيرند يا سهم ما را  غصب مي کنند و خانه ي ما را غصب مي کنند و ما اين را هرگز قبول نخواهيم کرد.
**صفحه=273@
تاريخ مصاحبه ارديبهشت ماه 61 نقل از مجله پاسدار اسلام.
مصاحبه اختصاصي با حجة الاسلام و المسلمين خامنه اي
س- اکنون که جنگ تحميلي در آستانه ي پيروزي نهائي قرار گرفته است، تحليلي از نتايج و دستاوردهاي اين جنگ را براي انقلاب اسلامي در منطقه و جهان بيان بفرمائيد؟
ج- درباره ي اين جنگ و نتايج حاصله از او، از آغاز شروع اين جنگ تاکنون بحث هاي زيادي شده و از شخص شخيص امام تا ديگر مسئولان تا گويندگان و ائمه ي جمعه و نويسندگان و غيره هم، تحليلهاي خوب و جالبي کرده اند که جائي براي حرف تازه اي در اين مورد نمي ماند. من  اگر بخواهم اجمالا در اين مورد مطلبي بگويم، بايد بگويم: اولا اين جنگ ما را به خطر تهاجم دشمن آگاه کرد. ما قبلا همين دشمن را در پشت مرزهايمان داشتيم و به کار خودمان سرگرم بوديم و نيروئي که بتواند 24 ساعته با او مقابله کند، پشت مرزهايمان نداشتيم. اين جنگ موجب شد ما از اين حالت غفلت بيرون
**صفحه=274@
آمديم، توجه و تنبه پيدا کرديم. اين تنبه براي ما آثار تبعي بسيار ارزنده اي دارد. ارتشمان منسجم شد، سپاهمان تقويت شد، تجهيزاتمان (که بسياري را نمي شناختيم، و بسياري را مورد اهميت قرار نمي داديم) نگهداري شدند. در عامه ي مردم ما شور جهاد زنده شد. تک تک احاد مردم احساس دفاع از سرزمين اسلامي برايشان پيش آمد. صدها هزار انسان که در جنگ آبديده  و کارکشته شدند، براي جمهوري اسلامي تدارک ديده شد که هر کداميک به قيمت خونشان، حاضر نيستند آنچه را بدست آوردند از دست بدهند، يعني جمهوري اسلامي با يک دفاع محکم و متيني مجهز شد.
ثانيا: مردم ما از آن حالت راحتي که معمولا بعد از پيروزيها در انقلابات بزرگ نصيب يک ملت مي شود، خارج شدند حالت رفاه طلبي را کنار گذاشتند. توقعات زودرس را فراموش کردند، و به سختي ها عادت کردند. اين براي تداوم خط انقلابي حرکت ملت ما ضروري و لازم بود.
ثالثا: لطف هاي الهي را يکي پس از ديگري تجربه کردند. فراموش نکرده ايم که در قرآن کريم تفقه در دين را در سايه ي نفر در ميدانهاي جهاد مي داند.
«فلولا نفر من کل فرقه منهم طائفه ليتفقهوا في الدين».
«سوره ي توبه آيه 122»
علماي بزرگ گفته اند که اين تفقه در سايه مشاهده ي آثار
**صفحه=275@
قدرت الهي در ظفر مؤمنان و در شکست معاندان و در پيروزي حق بر باطل متجلي است.
ما صدها هزار در جبهه ها، و ميليونها انسان پشت جبهه داريم که اينها زمينه ي فقاهت و آن درک فقيهانه را از اسلام دارند. توجه به قدرت خدا کردند، ديدند که ما در حال ضعف چگونه بر حريفمان غالب آمديم. دست مقتدر و پشتيبان الهي را ديدند.
رابعا: انقلاب خودمان را در نظر ملت هاي دوست و ديگران و دولت هاي دشمن و منتظر فرصت، پا برجا و تثبيت کرديم. معلوم شد و ثابت شد که انقلاب، قدرت دفاع از خودش را دارد. کلي که خاري نداشته باشد که از او دفاع بکند، به دست هر گلي چيني پرپر خواهد شد. گل سرخ انقلاب ما ثابت کرد که مي تواند از خودش دفاع بکند.
خامسا: ملتهاي ديگر را به آينده ي انقلاب اسلامي در کل جهان اسلام اميدوار کرد، و آن روزي که انشاء الله آن پيروزي نظامي نهائي بدست بيايد، اين اميدواري و اين آثار تبعي و دهها آثار ديگر خيلي بيشتر خواهد شد. البته فوائد بي شمار ديگري وجود دارد مثل تجربه دوستان و دشمنان. تجربه تبليغات جهاني، تجربه ي نوع برخورد دولتهاي منافق با ما. از اين قبيل فوائد و عوائد براي ما زياد داشته است. اميدواريم که خداي متعال ما را از اين پيروزيها مغرور و سرمست نکنند و بعد از اين
**صفحه=276@
پيروزي که انشاء الله اميدواريم خيلي هم دير نباشد، خداي متعال ما را متوجه ي خودش بکند و مفهوم اين جمله را که «الهي  ما بنا من نعمه فمنک» در ذهن ما و در دل ما همواره زنده بدارد و بدانيم که اين نعمت پيروزي از خدا است و ما هيچکاره بوديم. در خط اطاعت از الله و انقباد به اوامر الله ما را بيشتر پابرجا بگذارد.
س- دشمن بعد از شکست در جنگ نظامي، جنگ تبليغاتي خودش را تشديد کرده، و در حالي که ما را متهم به ارتباط زياد  با شرق مي کند در  همان حال ما را متهم مي کند که از اسرائيل اسلحه مي خريم، و خلاصه سعي مي کنند  که پيروزيهاي ارتش اسلام در حد امکان از افکار عمومي دنيا مخفي نگهدارند. لطفا رهنمودهائي در مورد خنثي کردن و مقابله با اين جنگ تبليغاتي شديد بفرمائيد؟
ج- مقابله با تبليغات با دو چيز تواما انجام مي گيرد:
اول: حسن عمل، زيرا که اگر ما داراي حسن عمل و حسن سلوک در سياست داخلي و خارجي مان باشيم، تبليغات دشمنان اگرچه در کوتاه مدت ممکن است که يک آثاري باقي بگذارد، ولي در دراز مدت اين تبليغات و صاحبان آنها رسوا خواهند شد.
دوم: تبليغ به معناي لغوي نسبت به واقعيتهاي جامعه ي خودمان: يعني رساندن حقايق بگوش انسانهاي منتظر حقيقت
**صفحه=277@
و تشنه حقيقت. اگر ما اين دو را با هم داشته باشيم همه ي تبليغات خنثي خواهد شد. البته بقول شااعر: «چراغ کذب را نبود فروغي» اين تبليغات دروغ به مرور زمان رسوا مي شوند و بعضي، بعضي ديگر را خنثي مي کنند. همين دو اتهام و دو شايعه اي که شما به آنها اشاره کرديد، يکي ديگري را خنثي مي کند.
در همان حالي که در رسانه هاي گروهي دولتهاي مرتجع منطقه، ما را متهم به ارتباط با اسرائيل و آمريکا کردند، ما را متهم به تحت تاثير شوروي قرار گرفتن هم کردند، يعني دو قطب متضاد در عمل. و طبيعي است که انسانهاي هوشمند وقتي به اين دو نگاه کنند، مي فهمند که اين تبليغات از صحت و اتقان برخوردار نيست.
بنابراين من از تبليغات خيلي نگران نيستم، بلکه معتقدم که اين تبليغات در مثال وسيله اي خواهند شد که صاحبان آن تبليغات هم در افکار عمومي جهان رسوا بشوند. باز هم تکرار مي کنم: توصيه ي من حسن عمل در سياست داخلي و خارجي و آنگاه رساندن آنچه در جامعه ي ما جريان دارد به گوش جهانيان. ما بايستي رسانه هاي جمعي را تقويت کنيم. راديو و تلويزيون را از متانت و حيثيت مناسب جمهوري اسلامي برخوردار کنيم امام به اين نکته توجه ي وافي دارند، و لذاست که ملاحظه مي کنيد نسبت به تبليغات داخل و خارج همواره  
**صفحه=278@
توصيه مي کنند.
س- انقلاب اسلامي بطور بنيادي با آمريکا و صهيونيزم در ستيز است. با توجه به اوج گيري حرکتهاي اسلامي بويژه در سرزمينهاي اشغالي و تزلزل و سقوط رژيمهائي مانند بعث عراق و اردن، خط مشي جمهوري اسلامي را در قبال نابودي صهيونيزم غاصب و فاسد بيان کنيد؟
ج- مبارزه ي ما با صهيونيزم و بطور ويژه با حکومت صهيونيستها در فلسطين اشغالي يک مبارزه ي استراتژيک است. اسلام به ما دستور مي دهد که هر گاه نقطه اي از نقاط مسلمين در خطر تهاجم يا مورد تهاجم دشمن قرار گرفت، ما بايد از آن دفاع بکنيم، و امروز نمونه ي بارز و واضح اين حکم اسلامي، سرزمين عزيز فلسطين و کشور قبله ي اوليه ي مسلمين هست که سالهاست در اختيار دشمنان اسلام و مسلمين قرار گرفته.
اولا: ما از هر کشوري که با صهيونيسم مبارزه کند قويا حمايت مي کنيم، و اين حمايت فقط شامل حمايت اخلاقي و سياسي نيست، بلکه شامل هر نوع حمايتي است که ما بتوانيم بکنيم، حتي حمايت نظامي، و تجهيزاتي و تسليحاتي.
ثانيا: در حال حاضر که دستمان به کار جنگ با متجاوزين بعثي در عراق بند هست، هيچ فرصتي را براي مبارزه ي سياسي با اسرائيل فروگذار نمي کنيم. ملاحظه کرديد که در کميسيونهاي بزرگ جهاني آنجائي که صحبت از اسرائيل بود،
**صفحه=279@
ما خودمان را آنجا حاضر کرديم و سخن حق خودمان را آنجا بگوش همه رسانديم.
ثالثا: در داخل کشور خودمان و در جهان اسلام راجع به مسئله ي اسرائيل بقدر وسعمان تبليغات مي کنيم. همانطور که مي دانيد ما حتي اسکناس هايمان را مزين به تصوير قدس شريف کرديم و سکه هاي خرد دم دست مردم را همچنين با اين تصوير ضرب زديم. درباره ي قدس صدها سخنراني متين و مستدل از طرف مسئولين اين جمهوري و از طرف همه ي سخنرانان و ائمه ي جمعه تا حالا ايراد شده. شعارها و راهپيمائيهاي ما مزين به شعار بسود فلسطين و عليه اسرائيل غاصب است. اين کار سوم ماست که ما يک کار سياسي در داخل هم هميشه مي کنيم. و کار نهائي ما عبارت است از صف آرائي نظامي در مقابل دشمن غاصب، آنوقتي که راهي بسوي اين صف آرائي پيدا کنيم يعني وقتي که ما از دردسر جنگ با متجاوزين رهائي پيدا کنيم، به هر کشوري که در خط مقدم مشغول جنگيدن هست نيروي نظامي خواهيم فرستاد. اين مشروط بر اينست که آن دولت اين نيروي نظامي ما را قبول بکند. ما آمادگي داريم داوطلب خواهيم پذيرفت، پول و سلاح و تجهيزات هوائي، زميني، و انواع و اقسام آن در اختيار نيروهاي مبارز خواهيم گذاشت.
س- با توجه به پيام تاريخي امام در سالگرد انقلاب
**صفحه=280@
و اهميت فوق العاده حوزه هاي علميه براي انقلاب اسلامي در سطح منطقه و جهان، حضرتعالي بعنوان يکي از شخصيتهاي برجسته ي روحانيت چه رهنمودهائي در جهت اصلاح و تصفيه و توسعه ي کمي و کيفي حوزه هاي علميه ارائه مي فرمائيد؟
ج- اولين کاري که بنظر من بايد انجام بگيرد اينست: يک عده از متفکرين حوزه علميه و تئوريسين هاي اصيل حوزه که حوزه را بشناسند و نقائص حوزه را بدانند و نقاط قوت حوزه را درک بکنند، بايد بنشينند و طرح حوزه ايده آل را بريزند.
اين کار اول است. من احساس مي کنم اقداماتي که در حوزه ي قم و حوزه ي مشهد دارد انجام مي گيرد براي اصلاح، منقطع از اين ريشه ي اصلي است، يعني مي توانم ادعا بکنم که اغلب کساني که در خط اصلاح حوزه دارند کار مي کنند، نمي دانند که حوزه اي که مي خواهند بسازند چه بايد باشد و اين عيب بزرگي است.
پيشنهاد من اينست که اول يک عده بنشينند با خيال راحت با فرصتهاي زياد حوزه  اي را که بايد ساخت ترسيم کنند در اين ترسيم بايستي  نکات مهمي را مورد ملاحظه قرار بدهند اهم اين نکات اين است که از نقاط مثبت شيوه ي تحصيلي در حوزه هاي علميه ي قديم غمض عين نکنند. براي اينکه حوزه را  مرتب کنند، کلاس بنديهائي به سبک مدارس غربي تربيت ندهند.
**صفحه=281@
براي اينکه حوزه را مرتب و منظم کنند کارهاي تخصصي بوجود نياورد. اهميت عالم اسلامي و فقيه اسلامي اينست که اگرچه در رشته ي فقاهت متخصص است، اما اين تفحص فراگيري يک علم خاص، يعني علم فقه نيست، بلکه تفسير، تاريخ، رجال، حکمت، کلام و شايد بعضي از علوم ديگر در کنار علم فقه مي دانيم.
اگر ما آمديم قضيه را تخصصي خشک کرديم، يعني گفتيم که يک عده محدث بشوند، و يک عده فقيه بشوند، و عده اي ديگر متخصص در رجال شوند.  اگر اين کار را کرديم از آن نقاط اصلي اهميت و رشد حوزه هاي علميه غمض عين کرده ايم.
ما بايد توجه کنيم که بزرگترين علماي ما کساني بوده اند که در همه ي اين رشته ها با همديگر يدي داشتند. البته نمي گوئيم که در همه ي اين رشته ها متخصص و در سطوح بالا بودند، خصوصا امروز که گرفتاريهاي زياد اين اجازه را نمي دهد. اما مي گوئيم مثل رسم و عادت حوزه ي علميه در همه ي  اينها يدي داشته باشند. اگر ما آمديم اين تخصص خشک را برقرار کرديم، محقق است که آن موضع ايده آل را نخواهيم داشت. يا مثلا فرض کنيد که رسم رابطه ي احترام آميز اخلاقي بين استاد و شاگرد که در حوزه هاي علميه است بايد بهم نخورد هر چيزي که اين اسم را بهم بزند، براي حوزه مضر
**صفحه=282@
خواهد بود.
بنابراين، اگر مي خواهيم حوزه را اصلاح کنيم اين اصلاح حوزه بايد به معناي تامين کمبودها و اصلاح نقائص و معايب باشد، نه به معناي تجديد نظر در نقاط مثبتي که حوزه هاي علميه قرنها با آن نقاط زندگي کرده اند، و مي بينيم که بعضي ها توجه ندارند.
بهر حال نکاتي را بايستي از اين قبيل در نظر گرفت. حوزه ي ايده آل آينده را بر مبناي اين نکات ترسيم کرد، و اين شکل تنظيم شده را روي کاغذ  آورد. هم نمودار سازماني کشيد دقيقا تا اداره ي حوزه مشخص بشود که از کجاست، و هم کاملا پخته کرد و در ذهنيت شنوندگان و گويندگان اين تحليل را به قوام و نضج آورد.
اگر اين کار شد آنوقت شروعش آسان است، والا الان افراد متعددي در صدد اصلاح حوزه هستند تحت همين نام اصلاح با همين کليت، در حالي که شايد عده اي اصلاح را چيزي مي دانند برخلاف آن چيزي که آن عده ديگر مي دانند، و شايد هر دو اينها هم اشتباه مي کنند، و شکل ثالثي لازم است.
بنابراين پيشنهاد من اينست که اول بايستي آن شکل ايده آل ترسيم بشود، و اين شکل ايده ال را هيچکس جز کساني که در حوزه بزرگ شده اند و با حوزه خو گرفته اند نمي توانند
**صفحه=283@
اين کار را انجام بدهند.
اگر از خارج کساني آمدند حوزه را درست  کنند، اين حوزه را خراب خواهند کرد. اگر طلبه هاي  کاملا جواني که حوزه را درست نمي شناسند و نقاط قوتش را درست قدرداني نمي کنند، آنها خواستند اين کار را بکنند، اشتباه مي کنند. بايد تجربه ي پيران، اطلاعات و آگاهي کارکشتگان و خيره کاران حوزه ي علميه با نشاط و تلاش و ابتکار جوانان بهم آميخته بشود  و يک  مجموعه اي بوجود بيايد. اگر اين کار 6 ماه يا يکسال هم طول بکشد اشکالي ندارد. در اين مدت ربط و ايراد و رد و اشکال و هر چه باشد بشود انجام بگيرد، سپس شکل مشخص بشود، اين شکل را بصورت متحد بهمه ي حوزه هاي بزرگ و کوچک ايران ابلاغ کنند و کساني هم مشغول مقدماتش بشوند. البته انجام اصلاحات بعد از ترسيم شکل مطلوب، باز هم  کار آساني نيست، اما مشکلترين بخش قضيه همين بخش اول است که من مي بينم به اين بخش توجهي نمي شود.
س- با اينکه دولت در جهت منافع مستضعفين گام بر مي دارد، ولي با توجه به تورم روزافزون که معلول عوامل غير اختياري داخلي و خارجي است، و با توجه به ازدياد ماليات ها در سال جديد، که قهرا در نهايت سنگيني آن بر دوش مستضعفين منتقل مي شود، چه پيش بيني ها و طرح هائي جهت رفع نيازها و مشکلات مستضعفين در نظر گرفته
**صفحه=284@
شده است؟
ج- همانطور که گفتيد بسياري از عوامل اين تورم ناشي از حوادث غير اختياري است و اهم آن حوادث جنگ است. ما اگر جنگ را بسلامتي تمام بکنيم، بسياري از اين چيزهائي که امروز در جامعه ي ما مشاهده مي شود که عامل  تورم است از بين خواهد رفت.
اولا: توليد در داخل کشور زياد خواهد شد.
ثانيا: وارادت بنحو سالم و تحت کنترل دولت، به مراکز خودش خواهد رسيد.
ثالثا: صادرات ما و عمده ي آنها فقط، با شکل مطلوب و مورد علاقه ي خودمان بفروش خواهد رفت، و ابتکار عمل دست خودمان خواهد بود.
رابعا: با کار سازنده و خلاق بسيار بزرگي که ويرانيهاي جنگ جلو ما گذاشته، اشتغال براي بسياري از مردم بيکار کشور بوجود خواهد آمد.
در مجموع، بسياري از عوامل تورم از بين خواهد رفت، و تورم خود بخود پائين خواهد آمد، لکن در عين حال کارهاي ضربتي هم بايستي انجام بگيرد. يکي از کارهاي ضربتي همين کاري است که امروز ستاد بسيج اقتصادي دارد انجام مي دهد، تا حدودي هم موفق بوده است. اگر چنانچه شوراي اقتصاد بتواند اشراف و نظارت کامل خودش را بر ستاد
**صفحه=285@
بسيج اقتصادي تامين بکند و ادامه بدهد، ما اميدواريم که ستاد بسيج اين قدرت را پيدا کند که يک عمل ضربتي کاملي براي کوتاه مدت نسبت به مستضعفين و مردم محروم جامعه بوجود بياورد.
**صفحه=286@
مسئولين معلم
سخنراني رياست جمهور گرامي و شهيد شاهد حجت الاسلام خامنه اي امام جمعه عزيز و محبوب تهران در جمع برادران و خواهران (نمايندگان انجمن هاي اسلامي معلمان سراسر کشور) در تاريخ 61/5/28
**صفحه=287@
بسم الله الرحمن الرحيم
برادران و خواهران عزيزي که لطف کردند و با محبت و صفا تشريف آوردند اينجا، خيلي متشکر هستم اميدوارم که همه ي شما و ما بتوانيم به وظايفي که نام ما و مسئوليت ما به دوش ما گذاشته آنچنان عمل کنيم که براي نسل هاي آينده درس و الگو و اسوه قرار بگيرد.
واژه معلم، همچنين واژه ي انجمن اسلامي جزء واژه هاي مقدس است، خوشبختانه شما هر دو واژه را با هم داريد.
در جامعه ي ما که اساس در تعليم و تزکيه و تربيت و قشرها و نسل هاي گوناگون است معلم مقام ويژه اي دارد.
حقيقت اين است که معلم با بار معنايي که در اين کلمه هست در همه ي جوامع نقش تعيين کننده دارد. زيرا در هر جامعه اي آنچه که تضمين کننده بقاء حرکت آن جامعه و در اختيار آن جامعه است نسل هاي رو به رشد و نسل هايي هستند که اداره ي امور آن جامعه را در آينده بر عهده خواهند داشت
**صفحه=288@
پس جهت آينده هر جامعه جهت نوباوگان آن جامعه است و نوباوگان در اختيار معلمان هستند، لذا است که نقش معلم نقش حساسي است.
در جامعه ي ما چون اساس بر تعليم و تزکيه و تربيت نسلهاست معلم نقش ويژه اي پيدا مي کند و ما وقتي که به قرآن و معارف اسلامي خودمان نگاه مي کنيم مقام والاي معلم را در فرهنگ اسلامي به روشني در مي يابيم خداي متعال در فرهنگ اسلامي معلم اند.
«الذي علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم»
انبياء الهي هم معلمان بشرند چيزهايي را که بشر نمي داند تعليم مي دهند در انقلاب ما رهبر انقلابمان يک معلم خستگي ناپذير و نستوه واقعي است و اگر ما مفهوم «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعيته» را قبول داريم، همه ما مسئول هستيم و اين مسئوليت بيش از همه و پيش از همه مسئوليت اداره ي معنوي و فکري انسانهاست، انسانهايي که زير نظر ما و در اختيار ما قرار مي گيرند.
پس در جامعه ي اسلامي همه ي انسانها بايد معلم باشند و تعليم و تربيت جزء وظايف همگان است، پدران معلمند مادران معلمند، برادران بزرگتر معلمند. دوستان آگاه و هوشمند معلمانند.
با يک نگاه به جامعه ي اسلامي، همان جامعه اي را که
**صفحه=289@
ما امروز يک شبهي از آنرا داريم البته شکل کاملش را نداريم، اما يک نمونه اي، يک شبهي از آنچه را که در ذهن ما و مورد اميد ما است الان در اختيارمان داريم. وقتي اين جامعه را در ذهنمان تصوير مي کنيم در اين جامعه يک حرکت مداوم و لايزالي وجود دارد که اين حرکت حرکت تعليم و تربيت عمومي و همگاني است، همه موظفند معلم باشند و همه موظفند آنچه را که مي دانند به ديگران منتقل کنند و در آن روايت هست که «انسانها يا معلمند و يا متعلم و يا هرزه در آي هرزه گرد «اگر در جامعه اسلامي کسي معلم يا متعلم نباشد، آموزنده يا فراگيرنده نباشد، اين يک انسان هرزه گرد و هرزه درآيي است که با هر نسيمي، با هر حرکت انحرافي به اين سو و آن سو خواهد گشت و حال جامعه اي که در آن افراد هرزه درآي و هرزه  گرد زياد باشند، حال تاسف انگيزي است.
بعد از انقلاب يکي از چيزهائي که ما احتياج زيادي بآن داشتيم، تعليم و تربيت درست بود، چون نظام گذشته اساسي ترين و حياتي ترين نقطه اي را که مورد تطاول خود قرار داده بود فرهنگ جامعه ما بود، درست است که جامعه معلمان در طول دورانهاي گذشته و در زمان رژيم پيشين از جمله کساني نبودند که مستقيما مورد لطف و عنايت آن دستگاههاي جبار و مستقيم در خدمت آن دستگاه قرار بگيرند، معلمها هميشه مردمان قانع و سخت کوشي بودند که سعي مي کردند
**صفحه=290@
آنچه را مي دانند يا آنچه را بايد منتقل کنند به ديگران و  به نوباوگان و دانش آموزان منتقل مي کرده. از طبقات محروم جامعه هم محسوب مي شدند، لذا نمي توانيم گمان کنيم که جامعه ي معلمان و طبقه ي معلم در رژيم گذشته جزء طبقاتي بود که در مشت دستگاه جبار آنروز بود و در اختيار او و به ميل او حرکت مي کرد البته همه جور آدمي در همه ي قشرها  بوده اند لکن روي اين جامعه به عنوان يک جامعه و به عنوان يک مجموعه نمي توان يک چنين حکمي صادر کنيم، اين درست، اما وقتي سيستم فرهنگ در يک جامعه سيستم غلطي است وقتي نظام آموزش و پرورش در يک جامعه نظام غير مستقل، وابسته و متکي بر ارزشهاي کاذب هست، معلم هر چه هم خوب باشد، هر چه هم مخلص باشد، کاري را که بايد انجام بدهد نمي تواند انجام بدهد لذا شما در نسل گذشته ما که نگاه کنيد، در ميان انسانهاي ساخته و پرداخته ي دوران گذشته  وقتي نگاه کنيد، اگر انقلاب را که بزرگترين ارزشها را پديد آورد و بيشترين  و پردوام ترين شخصيتها را به جامعه ما داد آنرا در حساب وارد نکنيد، خواهيد ديد نسل گذشته هم از لحاظ آموزش و هم از لحاظ پرورش يک نسل بدبختي بوده، وقتي مي گويم نسل گذشته يعني همه ي ما، خود من و همه ي اين مردم، نسلي بوده ايم دچار کمبود، بخصوص نسلهاي پرورش يافته ي دوره هاي اخير، نه آموزش درست داشته ايم  و نه پررورش درست، البته
**صفحه=291@
معجزه انقلاب يک معجزه ي استثنايي است، انقلاب مثل کيميائي است، مثل اکسيري است که وقتي به آهن هم بخورد او را زر خواهد کرد، زر ناب و اين  انقلاب از ما آهنها، ما آهن پاره ها احيانا زرهاي ناب بسياري را ساخت، گفتم اگر بخواهيم انقلاب را در محاسبه نياوريم نتيجه آن مي شود که قبلا عرض کردم، ما را يک نسل تهي بار آورده اند، ما را يک نسل بي تربيت بار آورده اند، کي کرد اينها را؟ نظام آموزشي غلط متکي بر ارزشهاي کاذب و ضد اسلامي و ضد مردمي، نميخواهم حالا تحليل گذشته را بکنيم، چون بحمدالله لکه ننگ زندگي گذشته با آب گواراي برنده انقلاب پاک  شده، امروز آن نسل تحول پيدا کرد و اين کاري است که تکرار مي کنم و تاکيد مي کنم انقلاب مي کند، در جوامعي که انقلاب در آن جامعه بوجود نمي آيد و تغيير رژيمها بوسيله ي انقلاب انجام نمي گيرد با آمدن نظاميان، با آمدن دست نشاندگان حتي با آمدن شخصيتهاي برجسته يک تغيير نظامي انجام مي گيرد و خود مردم در آن تغيير نظام مؤثر نيستند، هرگز اين انقلاب، اين دگرگوني انجام نمي گيرد، اين مسها در آن تغييرها و دگرگونيها هرگز به زر ناب تبديل نمي شود اما در آن جامعه اي که يک انقلاب انجام مي گيرد در انسانها نيز در آن جامعه يک انقلاب انجام مي گيرد، يک دگرگوني بنيادي بوجود مي آيد، خوشبختانه اين در جامعه ي ما به وقوع پيوست و ما که
**صفحه=292@
ملتي بوديم افسرده ي قرنها و رنج ديده و ستم کشيده ي مادي و معنوي دورانها ما را متحول کرد اين انقلاب، در ميان ما انسانهاي بزرگ پديد آورد، از ميان توده هاي مردم ما، از خاک نشينان ما ستاره ها ساخت، خورشيدها ساخت، امروز تک تک جوانان ما، رزمندگان ما، انسانهاي فعال ما در همه جبهه ها، جبهه ي فرهنگ، جبهه ي جنگ، جبهه ي بسيجهاي گوناگون، مي تواند به عنوان يک نقطه روشن و درخشنده اي در دنيا معرفي بشود.
پس فعلا در مورد گذشته بحث زيادي نکنيم، يک اشاره فقط به  گذشته کافي است ما حالا در اين نظام واقع شده ايم معلم در اين نظام وظايف بسيار سنگيني دارد، اگر قرار باشد که معلم در نظام کنوني مسئوليت واقعي خودش را احساس بکند و آن مسئوليت را وسيله اي براي رسيدن به فرداهاي بهتر قرار بدهد، و اگر قرار باشد نظام آموزش ما يک نظام اسلامي باشد به جرات مي توان ادعا کرد که اين انقلاب در طول چند سال معدود آينده آنچنان رنگ ثابتي براي اين جامعه خواهد شد که تطاول دورانها و قرنها هم آن رنگ را نمي تواند تغيير بدهد و اين منوط به نقش معلمان است، لذا شما برادران و خواهران که شغل شريف و مقدس تعليم و تربيت به عهده ي شماست توجه بکنيد که چه شغل مهمي است، مبادا تصور کنيد که آن که در جبهه خوب مي جنگد با آن که در کلاس خوب
**صفحه=293@
درس مي دهد در نزد خدا فرقي دارد، مبادا تصور بشود که آنکه در انتقال انديشه هاي بالا و درست و انتقال آموزش صحيح و تربيت درست به نوباوگان شب و روز تلاش مي کند اين ارزشش کمتر است از آنکه شبها و روزهاي متوالي در سنگرها مي خوابد، توجه بکنيد که ارزش ذاتي آنها از ارزش ذاتي اينها کمتر نيست، بله يک دوراني اتفاق مي افتد که معلم و متعلم و روحاني و دانشجو و استاد و همه و همه بايد کارهايشان را بگذارند و بروند در سنگر، اين بحث ديگري است، کما اينکه شايد يک دوراني هم اتفاق بيفتد که يک بسيج عمومي و همگاني انجام بگيرد که همه بيايند در سنگر تعليم و تربيت، من استثناها و موارد خاص را مطرح نمي کنم، در ترازوي ارزشهاي اسلامي که ما اين ترازو را از قرآن گرفته ايم و از خودمان نساخته ايم نمي توان تصور کرد که ارزش آموزش و تعليم و مربي گري از ارزش سپاهيگري و نظامي گري کمتر است، خواهش مي کنم برادران و خواهران به درستي و با عمق جان اين مطلب را باور کنند، يک جمله هم درباره انجمن اسلامي بگويم، شماها خوشبختانه انجمن اسلامي معلمان هستيد، يعني دو نام ارزشمند را حمل مي کنيد.
انجمن اسلامي يک نهادي است که از متن مردم و بر مبناي يک احساس وظيفه عميق اسلامي و انقلابي جوشيده، انجمن اسلامي که شما امروز عضو آن هستيد مؤسسان و بنيان
**صفحه=294@
گذاراني مثل شهيد بهشتي، شهيد رجائي و شهيد باهنر دارد يعني يک انجمن اسلامي به معني واقعي کلمه ي جوشيده ي از انقلاب، جوشيده از معرفت انقلابي و درک انقلابي، انجمن اسلامي را برادران عزيز و خواهران عزيز با همان حيثيت و هويت انقلابي و مرد ميش بايد حفظ بشود، شأن انجمن اسلامي اين است که حفظ اسلام را در محيط کارش و در تضادي که اين قشر کاري در آن زندگي مي کند عهده دار بشود، اين شأن انجمن اسلامي است، انجمن اسلامي در کارخانه آن واحدي است که حفظ شعائر اسلامي و حفظ ارزشهاي اسلامي و حفظ آموزش و پرورش اسلامي را در آنجا دنبال مي کند، انجمن اسلامي در اداره آن واحدي است که سعي مي کند در محيط کار خود ارزشهاي اسلامي را مورد دفاع قرار بدهد و حفظ بکند، در آنجائيکه همه سرگرم کارند جوي لازم است که آنها را بياد اسلام بياندازد، تغيير اسلامي، تبليغ اسلامي، سخنراني هاي اسلامي و آوردن جو انقلابي و اسلامي جامعه بدرون محل کار، در ارتش، در قشرهاي مختلف جامعه، انجمن اسلامي يک چنين نقشي دارد. شما که معلم هستيد انجمن اسلامي شما هم به لحاظ حساس بودن کارتان و شغلتان حساستر و تعيين کننده تر است، من وقتي به سابقه ي انجمن شما نگاه مي کنم، و انجمن اسلامي معلمان را از اول انقلاب تا امروز زير مطالعه قرار مي دهم، مي بينم  خوشبختانه يکي از معدود
**صفحه=295@
واحدهايي که از آغاز انقلاب تا امروز خط درست و مواضع دقيق اجتماعي و سياسي و فکري را تعقيب و رعايت کرده انجمن شما بوده و اين براي ما جاي کمال اميدواري است، در آينده هم همينطور باشيد. (انشاء الله) بايد بدانيد، جامعه ي ما يک جامعه ي دائما متحول و دائما در تغيير است، خصوصيت يک جامعه انقلابي اينست که هر لحظه اي يک مسئله برايش بوجود مي آيد، به مقتضاي انقلاب، يا به مقتضاي تدابيري که دشمنان انقلاب عليه او مي انديشند، اينجور نيست که ما يک خطي را کور کنيم، يک خط انحرافي را در جامعه مثلا کور کنيم بعد بنشينيم به استراحت و خوشحالي که بحمدالله انحراف تمام شد، نه جامعه مان دائما در معرض بوجود آمدن خطوط انحرافي از سوي دشمناني است که خط مستقيم انقلاب را براي اين جامعه نمي پسندند. شما وقتي نگاه کنيد خواهيد ديد که از روز اول انقلاب تا حالا، ما مرتب در معرض حوادث و رويدادهايي بوده ايم که از سوي دشمنان ضد انقلاب بر ما تحميل شده، البته نمي خواهيم بگوئيم که کوتاهيهاي خودمان، خودمان يعني همه مردم، مردممان، خود ما ملت انقلابي، و نقص هاي طبيعي خود ما مؤثر نبوده چرا مؤثر بوده اما آنچه که سرنخهاي مهم تعيين کننده جامعه بوجود آورده در قبال خط اصيل و صحيح انقلابي و اسلامي دست دشمن است و در اين هيچ ترديدي ندارد، از روز اول نغمه هايي که بلند شد و
**صفحه=296@
سياستهايي که تعقيب شد و شخصيت هاي کاذبي که مطرح شدند و احساسات مردم که به اين سو و آن سو کشانده شد بوسيله ي دستهاي دشمن بود حالا اين دشمن يک وقت مستقيما دخالت مي کند يک وقت کسي را آنتريک مي کند، يک وقت يک تهديد شده بخودي خود را تشويق مي کند، برايش کف مي زند اين هم کار هم دشمن است، بنابراين جامعه ي ما در معرض تحول و دستخوش حوادث گوناگون بود از اول انقلاب تا امروز، من مي خواهم به شما عرض کنم از امروز هم تا ساليان درازي اين دگرگونيها، اين به اين سو و آن سو کشاندنها، اين ايجاد دسيسه ها، اين ايجاد زاويه هاي انحرافي، يکي پس از ديگري اين ايجاد دو راهيها و ترديدها براي مردم ادامه دارد.
شماها تسليم خط ليبراليسم نشديد، تسليم خطوطي که سعي مي کرد جامعه ي آموزش و پرورش ما را به طرف افکار  التقاطي بکشد نشديد،  شما که عرض مي کنم خصوصا شما برادران و خواهران را فقط نمي خواهم بگويم، جامعه ي اسلامي معلمان را تا آنجا که مي دانم و در حافظه و خاطر خودم دارم، و اين مجموعه را مي گويم خطتان را خط امام قرار داديد تا امروز هم پيش رفتيد و خطوط روشن و اعلام مشخصي را پي گرفتيد و بحمدالله بسلامت گذشتيد، مواظب باشيد باز هم ممکن است خطوط انحرافي در اين جامعه وجود داشته باشد يا بوجود بيايد، خيلي بايد دقيق بود، من يک ضابطه اي
**صفحه=297@
براي تربيت دقيق را مي توانم به شما عرض کنم، ضابطه رعايت آن خطي است که امام به جامعه مي دهد، منتها نبايد  انسان وقتي که مي خواهد در خط امام حرکت بکند از مجموعه نظرات و بيانات امام غافل بشود، بايستي آن نظر امام را، آن ايده و تفکري را که امام بعنوان راه به جامعه  نشان مي دهد اين را بايد تحليل کرد، متاسفانه در جامعه کساني هستند و بودند از اول که اينها با تمسک به يک جمله يا تمسک به يک حرکت يا اشاره ي نامفهوم يک چيزي براي خودشان درست مي کنند او را خط صحيح امام در جامعه ي انقلابي بشمار مي آورند و آن را تعقيب مي کنند به عنوان يک رهنمود سياسي يعني جامع جنبه ي اعتقاد و ايدئولوژي و جنبه سياست مجموعه ي اينها يک شخصيتي به عنوان رهبر انقلاب، براي ما بوجود مي آورد که آنوقت رهنمود او ارائه طريق او براي ما حجت است، هم حجت شرعي است هم حجت سياسي است يعني ما از او مي توانيم راه بگيريم امام امروز تاکيد مي کنند که بايستي از قانون تبعيت کنيم، از نظر دولتي تبعيت کنيم اين مي شود خط  امام همين نظام دولتي کنوني را چون نظام دولتي از اول انقلاب تا حالا که عوض نشده افراد رفتند ولي نظم يک نظم است، همين نظام کنوني را تائيد مي کند، يک روز اشخاصي را در اين نظام طرد و لغو و رانده انقلاب معرفي مي کند، ما بايد تفاوت قائل بشويم بين نظام و بين اشخاصي که در اين نظام هستند،
**صفحه=298@
نظام و نظم و قانون هميشه محترم است، در اين جمهوري هم که امام بزرگوار ما يک شخص سياسي مسئول سطح بالاي مملکتي را گوشش را مي گيرند از جامعه چنان پرتابش مي کنند بيرون که نشاني از او ديگر ديده نمي شود و با يک اشاره آن چنان يک انساني را، يک آدم بدخواه و بددلي را در نظر مردم افشا مي کنند که هيچ نقابي نمي تواند باطن خبيث او را بپوشاند، همان روز هم امام به حفظ نظام دولتي، نظام اداري و قانوني  اين مملکت و اين انقلاب تاکيد مي کنند، اين جمهوري چيزي نيست که قابل اغماض باشد، به اين نکته شما بايستي توجه کنيد، بعضي از افراد، بعضي از جمعها و گروهها، دوست مي دارند که نظم  حاکم بر جامعه را به عناويني نپذيرند، من بارها تکرار  کردم، انقلاب اگر در قالب يک نظام قانوني متجلي نشود، قابل دوام نيست،  انقلاب چي هست، اسلام چي هست، قرآن چي هست، شما مي دانيد که در زمان اميرالمؤمنين کساني بودند که با استناد به قرآن با علي ابن ابيطالبي که مظهر قرآن بود مي جنگيدند، مگر غير از اين است. آيا اينها تعمدا و تک تک افراد به قرآن افترا مي بستند، نه، قرآن را بد معنا مي  کردند، قرآن، انقلاب، اسلام، اين مفاهيم، آن وقتي قابل عمل قابل درک، قابل بقاء در جامعه است که در يک شکل يک سيستم و يک نظام قانوني در بيايد که همه بدانند که تخطي از اين جبهه و آن طرف آن خلاف
**صفحه=299@
قانون است، پس خلاف اسلام است، پس خلاف انقلاب است پس خلاف قرآن است، پس خلاف اهل بيت است و به همين ترتيب اگر يک چنين قانوني وجود نداشته باشد نه انقلاب است و نه اسلام، بنده يک جور تفسير مي کنم جنابعالي يک جور تفسير مي کني، سومي مي آيد. يک جور تفسير مي کند يک موقع مي بيني هر کس به ميل خودش يک بخش را بر مي دارد با يک چيز بيگانه و نامحرمي او را عجين مي کند يک چيز سومي درست خواهد شد، لذا است که پاي فشردن بر قانون و بر نظام قانوني يک چيز بسيار مهم است، توجه کنيد نظام اداري و قانوني غير از تک تک افرادي است که در اين نظام دارند کار مي کنند، ممکن است فردي در يک تشکيلات اداري بسيار آدم بدي باشد يا افرادي در يک تشکيلات اداري آدمهاي بدي باشند اما نظام اداري خير، نظام اداري سالم يک چيز بسيار خوبي است. توجه بکنيد من امروز اين خطر را مشاهده مي کنم، من مشاهده مي کنم که کساني با تمسک به نامهاي مقدسي بنام امام، انقلاب، اسلام، و از اين قبيل ديگر نمي خواهم خيلي جزئي تر بگويم با  نامهاي کلي سعي مي کنند آن چيزي را که قالب و جسم اين انقلاب است که روح انقلاب جز با اين جسم قابل روئيدن نيست. اين را مخدوش کنند و خدشه دار کنند و اين قابل قبول نيست، قابل تحمل نيست، امروز کل اين نظام منتسب به امام است، کل اين تشکيلات،
**صفحه=300@
اينرا بدانيد، البته مي دانيد، بارها من زمان مرحوم رجائي وقتي سعي مي کردند در مشروعيت دولت خدشه وارد کنند بارها در نماز جمعه اين را گفتم، گفتم نخست وزير از دو طريق به امام مي رسد.
تشکيلات دولتي از دو طريق به امام ميرسد براي خاطر اينکه امام تشکيلات دولتي را يکبار تنفيذ مي کنند و معين مي کنند، يکبار از طريق مردم به امام مي رسد يکبار از طريق مجلس به امام مي رسد، يک بار راي رئيس جمهور را امام تنفيذ مي کنند، و دولت از آن طريق منبعث مي شود از اراده ي امام و از نظر امام، يکبار هم مجلس شوراي اسلامي و دولت را بخصوص قبول مي کند که خود مجلس شوراي اسلامي هم به مردم متصل است و هم به امام متصل است، آن روز بعضي ها سعي مي کردند که وانمومد کنند که اين دولت منبعث از مردم و منبعث از قانون نيست خوب همه شما در جريان بوده ايد، زمان زيادي که نگذشته، بنده بارها بر اين مطلب اصرار مي ورزيدم الان هم دارم مي گويم، تشکيلات دولتي، نظام دولتي، آنچه که امروز به آن دولت مي گويند اين مشروعيت مردمي و اسلامي و انبعاث از مردم دارد، اين را نبايد مخدوشش کرد، نبايد اينرا از آن قداست انداخت، گفتيم ممکن است يک فرد يا دو فرد آدمهايي باشند متناسب و در آن حد کفايت لازم براي اين انقلاب نباشند، ما اين را ابلاغ مي کنيم، زيرا به هيچ وجه، هيچيک
**صفحه=301@
از  ظرفهاي شخصيت ماها نمي تواند در آن حدي باشد که اين انقلاب آن را مي طلبد، در زمان کنوني نمي تواند، چرا نسل بعد مي تواند، نسل بعدي که شما تربيت کنيد، آنجا رئيس جمهورش و نخست وزيرش و وزرايش و افراد مسئولش و رؤساي اداراتش را، همه مي توانند آن آلياژهاي کاملي باشند، آن عناصر قوام گرفته کاملي باشند که باب انقلابند، اما ما امروز نصف مان مال آن نظام است، مگر نيست، خوب ما تربيت شده آن نظام هستيم، همه ما از بالا به پائين، امروز شخصيتهاي دولتي، کساني که مسئول هستند، خود شماها، همه ما يک باقيمانده اي از آن نظام داريم، اما آن جواني که امروز دارد توي اين نظام خالص تربيت مي شود، آن شخصيت ناب آينده خواهد بود.
بنابراين کمبودها امروز وجود دارد، در اين شکي نيست اما مجموعه ي اين نظام با اين افراد، با اين کمبودها مجموعه ي مقدس و قانوني و مشروع و حمايت کردني است و حمايت شدني بنده بخصوص روي آموزش و پرورش تکيه مي کنم، با آموزش و پرورش شوخي نبايد کرد، وزارت آموزش و پرورش يک وزارتخانه اي است که اندک اقدامي در آن که نظم قانوني آنجا را بهم بزند، اين بازي کردن با سرنوشت صدها هزار انساني است که بناست در اينجا کار کنند و ميليونها انساني است که بايد از اين دستگاه تغذيه بشوند يعني اين مجموعه آينده ساز اين مملکت
**صفحه=302@
است، يک ذره خدشه دار  کردن شيوه ي قانوني اين وزارتخانه مي تواند عاجز کننده باشد، اين را توجه کنيد، امروز ما احتياج داريم به يک آموزش و پرورشي که با صميميت، با علاقه مندي مسئولان با يکديگر، با تصميم مسئولان به رعايت مقررات قانوني، با حفظ مراتب و مراحل قانوني که همين قانون کنوني به ما ارائه داده، با مجموعه ي اين مثبتها، بتواند با مشکلات فراوان کنوني راه خودش را برود و کارش را ادامه بدهد، اين را توجه بفرمائيد. خدا نکند کساني، خطوطي، موفق بشوند بوسيله ي افراد احيانا مخلص و صادق در داخل اين مجموعه اي که اين همه احتياج به نظم دارد بي نظمي ايجاد بکنند، عرض کردم هميشه آنجور نيست که خطوط انحرافي، انحراف تعمدي باشد، گاهي هست، کسي يک حرکت نادرست را انجام مي دهد، دشمن که مواظب و متوجه اين حرکت نادرست است، براي آن کف مي زند، آن را تشويق مي کند، اين حرکت را در ذهنها جا مي اندازد، اين هم يک حرکت وابسته به بيگانه خواهد بود، بايد توجه بفرمائيد که امروز در آموزش و پرورش حفظ نظم قانوني، حفظ سلسله مراتب، حفظ صميميت ميان مسئولان مخصوصا مسئولان سطح بالا يکي از واجبات است و شما که انجمن اسلامي  معلمان هستيد، يعني اصيلترين بدنه ي آموزش و پرروش، همين معلمانند، دستگاههاي اداري براي اين است که کار اين معلمان را که
**صفحه=303@
بدنه ي اصلي هستند روبراه کنند، مرتب و منظم کنند، شما  که اصيلترين بخش اين بدنه مربوط به انجمن اسلامي مي باشيد، بايد به اين موضع قانوني پا بفشاريد و براي او اهميت قائل شويد.
خوشبختانه امروز وزير آموزش و پرورش برادر مؤمن و انقلابي و قديمي، کسي است که در مجلس وقتي که صحبت وزارت ايشان بود حتي صحبت تصويب اعتبارنامه ي ايشان که بود آن گروههايي که مي شناسيد آنها که  خطشان کور شد در اين مملکت، به دست و پا افتاده بودند که هر جور مي توانند به اين فرد انقلابي ضربه وارد بکنند، اين را من از نزديک عرض مي کنم، اطلاع از نزديک دارم، چه در شوراي دفاع که ايشان مبعوث مجلس شوراي اسلامي در شوراي دفاع بود، چه در خود مجلس، همواره درصدد بودند، مخالفان و دشمنان و آن خطي که الحمدلله بفضل اراده ي امام است افشاء شد و رسوا شد به او ضربه بزنند، امروز يک مرد مؤمن انقلابي است، البته مؤمن انقلابي که در عمرش وزارت نکرده مثل اينکه بنده هرگز ريايست جمهوري نکرده ام، مثل اينکه نخست وزير ما هرگز نخست وزيري نکرده بود، يک چنين انساني يک چنين عنصري در راس اين دستگاه است، من البته به اغلب اين مسئولين آموزش و پرورش اين برادران عزيزي که هستند اعتقاد دارم، ارادت دارم، بعضي اينها را از نزديک مي شناسم
**صفحه=304@
و مي دانم که توي آنها افراد مخلص و صادق بسيارند، اما آنچه  که دشمن در آموزش و پرورش و در هر تشکيلاتي که البته آموزش و پرورش از هر تشکيلات ديگري مهمتر است. مي پسندد اين است که با تمسک به مستمسکهاي نادرست، شخصيتها و چهره هايي که يک نمونه اش وزير اين تشکيلات هست را زير سؤال قرار مي دهند، صميميت هاي موجود کاري را از بين مي برند، و من توصيه ام به همه ي برادراني که در آموزش و پرورش هستند اين است که مواضع قانوني را با توجه به سلسله مراتب قانوني و با توجه به احترام به يک مسئول سطح بالاي دولتي که بايد تائيد بشود تا بتواند کار کند، با توجه به لزوم کور کردن همه ي خطوطي که دشمن از آن خطوط شادمان مي شود و با توجه به همه اينها انشاء الله کارشان را شروع کنند و شما که انجمن اسلامي معلمان هستيد و بنده از ديرباز يعني از اول انقلاب که شناختم اين انجمن را، از پيش که من آشنايي نداشتم و تعريف انجمن اسلامي معلمان را از برادران عزيز خودمان کساني که يا حالا با ما همکار هستند يا قبلا همکار بودند مثلا شهيد بهشتي، شهيد رجائي و شهيد باهنر که الحمدلله چند تا شهيد داشته ايد، شهيد عاليقدر شنيده ام، با توجه به اطلاع و معرفتي که من از شما دارم، مي خواهم بگويم يکي از مسئوليتهاي مهم انجمن اسلامي معلمان اين است که در اين خطي که من اشاره کردم در آموزش
**صفحه=305@
و پرورش مرتب تاکيد و اصرار بورزند، امروز دشمن در ميدانهاي آشکار از ما شکست خورده است، امروز دشمن در ميدان سياست و ميدان اقتصاد و ميدان جنگ از نيروي انقلابي اين ملت شکست خورده است، اگر ما سال گذشته ادعا مي کرديم پيروزيم و واقعا هم پيروز بوديم، اما اين پيروزي را همه نمي توانستند درک کنند، امروز جهان با چشمهاي از ناباوري هلاک شده دارد اين پيروزي را نگاه مي کند و مي بيند، گفتم که اصرار کردند که بايستي کنفرانس غير متعهدها در بغداد باشد، اينقدر سرمايه گذاري سياسي روي اين مسئله شد که براي دست اندرکارها اين اطمينان بوجود آمد، تلاش سياسي ايران بيهوده است، ديديد و همه دنيا ديدند که تلاش سياسي يک ملت انقلابي هرگز به بيهودگي نخواهد انجاميد. بالاخره ثابت شد بر مردم دنيا که بغداد جاي برگزاري کنفرانس سران غيرمتعهد نيست، امروز بغداد اصرار مي ورزد که کنفرانس وزراي غير متعهد آنجا باشد ما از حالا مي گوئيم اين کنفرانس وزراء هم در آنجا تشکيل نمي تواند بشود و نبايد بشود زيرا به همان دليلي که کنفرانس سران در بغداد نمي تواند انجام بشود کنفرانس وزراء خارجه هم در آنجا نمي تواند تشکيل شود هيچ چيزي که اين را تجويز کند و ايجاد کند وجود ندارد يک راه ديگري را بايد پيدا کنند. يک کشوري که در زير چکمه ي رژيمي دارد اداره مي شود که به ابتدائي ترين اصول انساني
**صفحه=306@
معتقد نيست، در تبليغات گفته اند، در مقابله ي با توده هاي مردم جسارت به خرج دادن، در مقابله ي با مخالفين جهاني رياکاري کردن، در رابطه ي با همسايگان ذره اي ادب کشورداري و حکومت را مراعات نکردن، حقوق کشورهاي همسايه را حقوق انسانها را ملاحظه قرار ندادن کشوري، رژيمي که با اين خصوصيات آميخته است و کشوري که زير چکمه ي چنين رژيمي دارد اداره مي شود، هرگز شايسته ي او نيست که ميهماندار و حتي عضو جامعه غير متعهدها باشد، اين يک پيروزي سياسي بوده براي جمهوري اسلامي ايران، پيروزيهاي نظامي را هم مشاهده کرده ايد، پيروزيهاي اقتصادي هم در مقابل حلقه ي تنگ محاصره ي اقتصادي دشمنان و ابرقدرتها و غيره بحمدالله يک پيروزي بزرگ که از همه بالاتر است اميدوارم پيروزي اخلاقي و معنوي ما باشد که دشمن در آن سمتها و در آن ميدانها مايوس شده اما در اين ميدان خداي ناکرده ممکن است که بتواند موذي گري کند، ما بايد هوشيار باشيم و نگذاريم که دشمن در اين ميدان موفقيت پيدا کند. اميدواريم انشاء الله برادران و خواهران معلم مخصوصا شما برادران و خواهران محترم انجمن اسلامي معلمان همواره موفق و مؤيد باشيد و بتوانيد وظايف بسيار خطيري که داريد انجام بدهيد و بتوانيد آن نقش والاي معلم را به همه ي معلمان، به همه دست اندرکاران آموزش و پرورش به درستي بياموزانيد.
«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

نظر خود را ارسال کنید