آموزش مواضع- جلسه نهم

بسم الله الرحمن الرحیم
با اهدای سلام بر شهیدانمان که در 15 خرداد 42 راه تازه ای را پیش پای این ملت گشودند و نشان دادند شور و هیجانی که در هر عاشورا در دل و جان این مردم زنده می شود، سرمایۀ استقلال، اعتلا و ارتقای واقعی این مردم است و از آن ها مردان و زنانی می سازد که شور شهادت در آن ها، ترس و پروا از هیچ دشمنی باقی نمی گذارد و بی پروا به استقبال مرگ پرافتخار می روند تا افتخار بیافرینند. آن چیزی که تحلیلگران چپ و راست یک شورش کور نامیدند، از چنان بینایی و بصیرتی برخوردار بود که پیروزی آینده را در همین جانبازی بی پروایانۀ حسینی خودش می دید. در واقع، آن ها بودند که نمی توانستند ببینند، کور بودند و کور هستند وکور خواهند بود و از دیدن این نورها بی بهره اند. یاد آن شهیدان، زنده و گرامی باد و در جوار رحمت حق، در کنار شهیدان اُحُد و کربلاها از سعادت جاودانه برخوردار باشند و ما و نسل های بعد از ما همچنان پویای راه پر افتخار آن ها.
هفتۀ پیش، دربارۀ مسئولیت انسان در رابطه با محیط طبیعی، در رابطه با خویشتن خویش و در رابطه با محیط اجتماعی به تفصیل نسبیِ درخورِ این بحث ها و درس ها مطالبی را بیان کردیم. در رابطه با مسئولیت انسان نسبت به خودش مطالبی را آن روز توانستیم بگوییم و یک مقدار از مطلب ماند که این را از متن می خوانیم و توضیح می دهیم:
«انسان برای رستن از این موانع (فلاح) و دستیابی به مقصد و مقصود (فوز)، باید از نیروی عظیم و ارادۀ خداداد و از تلاش سازنده و (عمل صالح) بهره گیرد.
نخستین شرط این سیر متعالی آن است که آدمی هماره مقصد را به «یاد» داشته باشد و آن همه ارزش های والا را که برای به دست آوردن آن می کوشد در صفحۀ خاطر خود حاضر ببیند و از کژی ها و ضعف ها و عوامل بازدارندۀ این حرکت باخبر باشد. آری «ذکر» خدا که همان حضور سازنده و صفادهنده و شوق انگیز خدا در ژرفای روح آدمی است، هم چراغ راه و هم توشۀ این سفر است.»
من و شما چگونه می توانیم این «کدح»، این تلاش پررنج، این راه ناهموار، این مسیر پرنشیب و فراز سنگلاخ پر پرتگاه را به انجام برسانیم؟ این مسأله، مسألۀ بشریت در طول تاریخ است. در کل، بشریت همیشه خواهان سعادت بوده، می خواسته همای سعادت بر سرش بنشیند اما در راه می مانده: گاهی درمی مانده و گاهی وامی مانده است. قرآن می گوید حرکت تو، هم باید انگیزه داشته باشد – انگیزۀ درونی- هم با آگاهی همراه باشد. تو می توانی کاری کنی که دچار بی خبری از خویشتن خویش و مقصد خویش نشوی، یعنی دچار بی خبری از خدای خویش نشوی. آن وقت، هم انگیزۀ راه پیمودن داری، هم آگاهی راه پیمایی داری. ذکر خدا و یاد خدا، هم نور است و هم روشنی است و هم راه را به انسان نشان می دهد و هم انگیزه می دهد و شوق انگیز و شورانگیز است؛ فقط شرط آن این است که به جای نام خدا، خود خدا در درون ما حضور داشته باشد.
چه بسا انسان، بسم الله را می گوید اما از روی عادت؛ این حداقل یاد خدا است. این خیلی خوب است، حتی عادتش هم خوب است؛ اگر به حداقل یاد خدا باشیم خوب است، اما کافی نیست، باید خود خدا حضور داشته باشد. قلب مؤمن خانۀ خداست. درست باید این معنی برای ما صدق کند، دل ما و قلب ما باید خانۀ خدا باشد، خدا باید در خانه اش باشد. چگونه می شود این طور باشد؟ به این شکل که همۀ کمال ها و همۀ ارزش های متعالی، دائماً پیش روی ما حضور داشته باشد و همۀ ضدّ ارزش ها هم دائماً در ذهن ما حضور داشته باشد، با این تفاوت که حضور این یکی ما را جذب می کند و حضور آن دومی ما را برحذر می دارد. یعنی ما حالتی داریم که با دیدن این دو به سوی خدا حرکت می کنیم. کمال ها و ارزش ها پیش روی ماست و چشم ما آن ها را می بیند و به سمتش می رویم؛ ضد ارزش ها در چپ و راست ما قرار دارد و مواظب هستیم سر راه ما نیایند. ما این هر دو بیداری را می خواهیم. هم باید دائماً جنود شیطان و جنود ابلیس و انگیزه های شیطانی و ابلیسی را در درونمان مهار کنیم که تا نشناسیم نمی توانیم مهار کنیم، و هم باید دائماً صفات الهی و ارزش های الهی را پیش چشم داشته باشیم که تا آن را نبینیم، به سویش حرکتی نخواهیم داشت. بنابراین، حضور خدا در دل من و شما، نشانه اش این است که اگر دیدیم دائماً راستی، درستی، پاکی، ایثار، گذشت، صفا، عشق و شوق به حقّ متعال در دل ما زنده است یعنی خدا حضور دارد. اگر دیدیم حالی نداریم، شوری نداریم، شوقی نداریم، شکفتگی انسان های راستین را نداریم، بدانیم که نام خدا ممکن است در دلمان و ذهنمان باشد، ولی خود خدا نیست بلکه در همان حدِّ نامش هست و البته خوب است، بهتر از هیچ است، اما کافی نیست.
ساخت روحی برادران و خواهران تشکیلاتی و دینی مان در حزب جمهوری اسلامی به این سمت خواهد بود و این یک ساختنی نیست که بگوییم یک یا دو هفته وقت صرف کنیم بسازیم تا دیگر در راه باشیم. بدانیم انسان موجودی است همیشه در معرض لغزش و انحراف. بنابراین، این دو هفته آغاز خوبی است به شرط تداوم، به شرطی که دنبالش را داشته باشیم. مراقبت، یعنی درست مثل کسی که شب ها دور یک پادگان نظامیِ مهم نگهبانی می دهد و اگر یک لحظه خوابش ببرد ممکن است دشمن یورش ببرد و پادگان را از پا در بیاورد. انسان باید دائماً مراقب باشد و این مراقبت خود جلوه ای از «ذکر» است. اگر این مراقبت مستمر را داشته باشیم، آن وقت در این حرکت سازنده، رو به جلو می رویم: هم خودمان ساخته می شویم و هم توان ساختن «امّت وسط» را پیدا می کنیم. امروز بزرگترین آفتِ جامعۀ ما همین است که دارند برای ما کلنجارهای سیاسی درست می کنند. باید حزب جمهوری اسلامی و همۀ سازمان های همفکر و همراه و همۀ افراد همفکر و هم آرمان و همراه تلاش کنیم در عین حال که میدان را برای تاخت و تاز این بازیگران سیاسی باز و آرام نگذاریم، خودمان هم به یک بازیگر سیاسی تبدیل نشویم و این کاری دشوار است، چون در بازی سیاسی یک چیزی می رود و یک چیزی می آید، خدا می رود و شیطان و ابلیس می آید، خدا می رود و «خود» می آید، خدا می رود و خودپرستی، حزب پرستی، سازمان پرستی، قشرپرستی، دفتر پرستی و امثال این ها می آید و این خطرناک است و آنگاه چه چیز به دست ما آمده؟ هیچ چیز. با چه نیرویی می توانیم جلو برویم؟ درست می شویم مثل شتر عصّاری: دور داریم، همه اش راه می رویم، عرق می ریزیم، جان می کنیم ولی سرجای اولمان هستیم و فقط آسیای عصاری را به سود دیگران می چرخانیم. به یاری خدا نخواهیم گذاشت این طور بشود چون این یک انحراف و خطر است.
این همه تأکید امام در این روزهای اخیر، می بینیم امام همه اش انگشت را روی این نکته گذاشته اند و چه عارفانه انگشت گذاشتند چرا که عارفِ راه است، پیرِ دیر است، پیرِ راه است و می داند آدمی از کجا ضربه می خورد. ما پیروزی اسلامی می خواهیم نه پیروزی سیاسی. پیروزی اسلامی وقتی است که ما و جامعۀ ما در خط خودسازی در نظام ارزشی اسلام جلو برویم و حزب و تشکیلات شما، حزب جمهوری اسلامی، موقعی موفق است و به آن انگیزه و آرمانی که برای تأسیس آن بوده است رسیده و یا در خط این آرمان جلو رفته که دچار این مصیبت نشود. و چه دشوار است! مدام حرف می زنند، می گویند و می نویسند. حالا چه باید کرد؟ هیچ چیز نگوییم مردم گمراه می شوند و میدانِ فریب گسترده تر می شود. سخن چگونه بگویی و با چه بیان، آهنگ و عبارتی که ارشاد باشد، نه کشتی سیاسی گرفتن؟ این هنر شماست. شما باید همیشه زبان گویا داشته باشید اما این گفتنتان ارشاد باشد، هدایت باشد، روشنگری باشد، نه جدال سیاسی یا کشتی گرفتن. می بینیید که همه اش تمرین احتیاج داریم و در درون آدمی هم، استعداد اینکه بر پایۀ آن غرور و خودخواهی اش ژست کشتی گرفتن روی تشک کشتی تا مشت زدن در رینگ بوکس را پیدا بکند همیشه وجود دارد. بوکس بازی سیاسی از جمهوری اسلامی به دور باد! جهاد و تلاش سازنده ای باید، و این خودآگاهی و خودپایی، ذکر و تقوی می خواهد.
اگر با همۀ فشردگی در بحث «مواضع» می بینید جابه جا روی این مسأله تکیه می کنیم و مکرر تکیه می کنیم، برای این است که بدان سخت معتقدیم و باور داریم که اگر در اینجا موفق نباشیم در جای دیگر یا اصلاً موفق نخواهیم بود یا اگر موفقیتی هم به دست بیاید ظاهری، پوچ و بی ارزش است. تو ای برادر و تو ای خواهر تشکیلاتی حزب جمهوری اسلامی که قبل از آنکه خواهر تشکیلاتی و برادر تشکیلاتی باشی خواهر و برادر دینی و اسلامی هستی! باید مراقبت کنی آن قهر انقلابی و آن قدرت رزم با دشمنان خدا را در خودت روزافزون کنی، اما تبدیل به رزم یک «من» با «من» دیگر نشود بلکه تبدیل به رزم با «من»ها شود در راه خدا و خدایی شدن ها و این راهش این است که ذکر و یاد خدا در ما روزافزون شود و حضور برانگیزاننده، شورآفرین، نورانی، آگاهی بخش و روشنگر راه، در دل و جان خودمان نسبت به خدا بیاییم و در پیشگاه خدا حاضر باشیم و خدا در درون و ضمیر و وجدان ما حاضر باشد. اگر روزبه روز راستگوتر، شجاع تر، فداکارتر، از خودگذشته تر، ایثارگرتر، مردم دوست تر، دلسوزتر، متواضع تر، فروتن تر و پیکارگرتر در راه خدا باشیم، نشانۀ آن است که خدا در دل ما حضور دارد و ما در پیشگاه خدا حضور داریم. هیچ وقت حتی حضور این خصلت های برجسته، ما را از توجه به ضد ارزش های در کمین نشسته غافل نکند، که به یکباره درمی یابیم غرق خداییم اما دشمن درونی می تواند ضربۀ مرگبار بر ما فرود آورد. انسان، چیز عجیبی است، «انسان موجود ناشناخته» تعبیر قشنگی است که الکسیس کارل دارد؛ اعجوبۀ این آفرینش. این تأکیدی است که ما در اینجا داریم و نتیجه نهایی اش این است که ذکر خدا و یاد خدا، هم چراغ راه است و هم توشۀ این سفر. آدمی از راه یاد خدا تعذیه می کند، یاد خدا تعذیه کننده است، غذای راه ماست، غذای جان ماست و آدمی با آن زندگی می کند. ساییده شدن هایی که در زندگی روزانه پیش می آید با یاد خدا ترمیم می شود – عین کاری که غذا می کند– «بدلِ ما یَتَحَلَّل» است و نیروهای تحلیل رفته، با یاد خدا بازیافته می شود.
این نمازهای پنجگانه اگر خوب خوانده بشود، برنامۀ جالبی است که اسلام برای ما مسلمان ها تدارک دیده. دو ساعت، سه ساعت، چهار ساعت کار و غرق دنیا شدن، غرق کار شدن، غرق مطالعه شدن، غرق درمان بیماران شدن، ممکن است آدمی را به یک ماشین کار تبدیل کند. برای اینکه ماشین کار نشود و انسان بماند، پنج دقیقه با خود و خدایش که باشد جبران کننده است و لذا نماز در اصطلاح قرآن نامش هم «ذکر» و هم صلاة است: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکری» (سورۀ طه، آیۀ 14) که نماز برای ذکر است «و اذا نُودی لِلصَّلوةِ مِن یَومِ الجُمُعَةِ فَاسعَوا اِلی ذِکرِ اللهِ وَ ذَرُوا البَیعَ ذلکُم خَیرٌ لَکُم اِن کُنتُم تَعلَمُونَ» (سورۀ جمعه، آیۀ 9).
بنابراین، در همۀ برنامه ها باید این طور باشیم. البته اگر پیش رفتیم و اگر هنر پیدا کردیم و این یاد در ما استمرار پیدا کرد، آن وقت دیگر درس گفتن ما، درس شنیدن ما، کار کردن ما، پارچه بافی ما، صنعت گری ما، آهن تراشی ما، بیل زدن ما، هرس کردن ما، میوه چیدن ما، خرید ما، فروش ما، درمان ما، همه می شود ذکر و یاد خدا و می شود داستان همان عارف آهنگر که پتک زدن و چکش زدن روی آهن هم برایش یاد بود. این کمال رشد ماست و اگر به آنجا برسیم خیلی اوج گرفته ایم و به آنجا رسیدن آسان نیست.
عصر ما چه عصر پر برکتی است. چقدر باید خدا را شکر بگذاریم که در این زمان بخشی از سابقۀ زندگیمان را می گذرانیم و گذرانده ایم. در عصر ما این جوان های با ایمان سنگرنشین، اینگونه اند. سراپا ذکر و یاد هستند. سلاح درست کردنشان، خشاب گذاشتن شان، خشاب خالی کردنشان، روغن کاری سلاح شان، آماده کردن توپ و تانک شان، آماده کردن خمپاره شان، همه اش با الله اکبر، با یاد خدا، با شور و شوق خدایی است و در سنگر آرمیدنشان هم همین طور. الآن ما سنگرنشینانی که در دل شب بیدارند و نماز می گزارند فراوان داریم. آیا ده سال قبل ما این نعمت های بزرگ پر برکت را داشتیم؟ پر فروغ باد این چراغ های روشنگر راه، این الگوهای انسان زیستن و انسانی مردن، که مُردن هنر نیست: انسان زیستن و انسان خالص شدن و به زیستن ادامه دادن، تعبیر صحیح است. انسان وقتی رسید به اینجا که ذکر خدا و یاد خدا برایش، هم چراغ راه بود و هم زاد و توشۀ راه و توانست از آن تغذیه کند، به مرحله ای رسیده که ادامۀ راه برای او خیلی آسان شده است. تصور کنید ماشینی که سوخت آن در خود حرکتش تولید بشود؛ آیا دیگر توقف و ایستادن دارد؟ اگر ذکر خدا در دل ما و در درون ما به اینجا رسید، یعنی ما به آنجا رسیدیم که ذکر خدا برایمان تولید انرژیِ حرکت می کند؛ خود ذکر و هر حرکتی انرژی زاست و آن وقت دیگر ایستادن نخواهیم داشت. البته از نظر لغزش، همیشه انسان در معرض لغزش است و لذا می بینید گاهی یک عارفی غرق در عرفان خود است و روز به روز دارد از خدا دورتر می شود. مگر چنین چیزی می شود؟ همۀ این دنگ و فنگِ خانقاه اینگونه درست شده که یک مراد، یک مرشد آنجا لانه و خانه کرده و خرقه دارد و پشمینه پوش هم هست و تصور می کند که به یاد خداست، اما چنان در «من» خویش فرورفته که روزبه روز از خدا دورتر می شود و خیال می کند که به خدا نزدیک تر می شود. «قُل هَل نُنَبِّئُکُم بِالأَخسَرینَ اَعمالاً اَلَّذینَ ضَلَّ سَعیُهُم فِی الحَیَوةِ الدُّنیا وَ هُم یَحسِبُونَ اَنَّهُم یُحسِنُونَ صُنعاً» (سورۀ کهف، آیۀ 103و104). می خواهید بگوییم که چه کسانی هستند که هم کار می کنند و هم از همه بیشتر ضرر می دهند؟ آن هایی هستند که کوشش و تلاش و دوندگی شان در این زندگی دنیا گم شده، انسان های گم گشته ای هستند در حالی که خودشان خیال می کنند چقدر کارهای خوب می کنند. چه بیچارگی است که آدمی دچار بدترین صفت ها باشد و خیال کند انسان خوبی است. چه بیچاره آنکه ممکن است در جهل مرکب خلقی تا سقوط کامل بماند.
این چند سطر را ناچارم که بار دیگر بخوانم، چون جمله جمله اش اشاره به یک بحث است.
فلاح، رستن از موانع است. ما فلاح را هم به رستگاری معنا می کنیم، یعنی آن نجات یافتن از موانع رشد.
دستیابی به مقصد و مقصود یعنی «فوز». فوز یعنی رسیدن به فلاح یعنی رهیدن. در قرآن هم می بینید که دو تعبیری که برای سعادت به کار رفته همین است: «مفلحون» و «فائزون» هر دو به معنی سعادتمندان آمده ولی «مفلح»، ناظر به بُعد رهیدنش است و «فائز» ناظر به بُعد رسیدنش است. انسان برای دستیابی به مقصد و مقصود (فوز) باید از نیروی عزم و ارادۀ خداداد و از تلاش سازنده (عمل صالح) بهره گیرد. این راه دشوار را پیمودن، ارادۀ نیرومند می خواهد. قرآن دربارۀ یک انسان برگزیده می گوید او را آزمودیم «وَ لَم نَجِد لَهُ عَزماً» (سورۀ طه، آیۀ 115)، دیدیم ارادۀ آهنین ندارد اما نسبت به پیامبرانی که دارای ارادۀ آهنین اند می گوید: «فَاصبِر کَما صَبَرَ أُولُوالعَزمِ مِنَ الرُّسُلُ» (سورۀ احقاف، آیۀ 35). شکیبا و پرطاقت باش همان طورکه پیامبران دارای عزم و ارادۀ استوار از خودشان شکیبایی نشان دادند. عزم یعنی ارادۀ قاطع. راه خودسازی در اسلام، ایمان و عمل صالح است، چگونه؟ یعنی مثلاً اول ایمان، بعد عمل صالح؟ بله، اول ایمان و بعد عمل صالح اما نه اینگونه که به ذهن ما می آید، بلکه به این صورت که هر مقدار عمل صالح که انجام دهیم ایمان بالا می رود. در خودسازی انسان، عمل صالح و ایمان با هم مزدوجند. هیچ کسی نمی تواند بدون عمل صالح بگوید من روز به روز ایمانم محکم تر می شود، این خیال است. مثلاً کسی نمی تواند بگوید با مطالعه، روزبه روز ایمانش محکم تر شده، این خیال است. کم ترین مرحلۀ ایمان حتماً به دنبالش یک عمل صالح هست و همان عمل صالح، زمینه را برای رسیدن به مرحلۀ بالاتر از ایمان فراهم می کند، تا درجات بی نهایت ایمان.
بنابراین، نقش عمل در سازندگی انسان، خطِّ انسان سازی و محیط سازی اسلام است. دائماً نگویند در «پروسۀ عمل» و خیال کنند که این یک چیز تازه آورده است؛ نه، قرآن دائماً می گوید «آمنوا و عَملُوا الصالحات»؛ برای چی این را می گوید؟ برای اینکه عمل را سازنده و پردازندۀ انسان می داند. انسان در کورۀ عمل ساخته می شود، پرداخته می شود، آبدیده می شود، نیرومند می شود و عزم پیدا می کند. هر عمل صالح، عزم انسان را محکم تر می کند. عزم، مثل یک طناب ابریشمی است که هر لایه ای که به آن اضافه کنند و ببافند و هر تابی به آن بدهند محکم تر می شود. هر عمل صالح هم مثل یک لایه و یک تار و پود جدید است و هم یک تار جدید است، هم یک تاب جدید است به حبل الله که در درون انسان است.
«نخستین شرط این سیر متعالی آن است که انسان هماره مقصد را به یاد داشته باشد. (ذکر)»
و یاد برای ما هم ذکر مبدأ است هم ذکر مقصد. ولی همۀ شما می دانید که ما بیشتر حالت ذکرمان، ذکر مقصد است. شوق الی الله است. این است که ما اینجا بیشتر روی ذکر به معنی یادِ مقصد تکیه کردیم.
«و آن همه ارزش های والا را که برای به دست آوردن آن می کوشد در صفحۀ خاطر خود حاضر ببیند.»
می خواهی راست بشوی؟ «راستی» به صورت یک انگیزه، همیشه در دل و جانت حضور داشته باشد؛ آن وقت راستگو و راست کردار می شوی. آیا همین ذکر و یاد خدا و کمالات الهی و صفات کمال الهی کافی است؟ خیر، کافی نیست، باید علاوه بر آن از خطرهای راه هم باخبر باشد:
«و از کژی ها و ضعف ها و عوامل بازدارندۀ این حرکت باخبر باشد.»
وای بر وقتی که انسان خیال کند دیگر خوب شده و از عیب ها غافل شود، از نقص ها و کژی ها غافل شود، زود بیمار می شود. این است که امام مرتب در سخنانش یادآوری می کند که مبادا یک وقت کسی، گروهی، شخصی، یا مسئولی مغرور بشود و بگوید امام، حساب آن هایی را که منحرف شدند صاف کرد، ما هم که وضعمان روشن شد و معلوم شد که وضعمان صاف است. امام دائماً جلوی این غرور را می خواهد بگیرد چون یک رهبر به معنی واقعی می خواهد باشد: «امام». این است که می گوید خودم هم می توانم و ممکن است در معرض ضعف و ظلل باشم. هیچ کس نباید دچار غرور شود «لا یَغُرَّنَّکُم بِاللهِ الغَروُرُ» (سورۀ لقمان، آیۀ 33). ذکر خدا همان حضور سازنده و صفادهنده و شوق انگیز است. وقتی می گوییم خدا حاضر است، باید برای ما سه اثر داشته باشد و هر وقت این سه اثر را دیدیم حضور خدا را لمس می کنیم:
 1- سازنده است یعنی به انسان جهت می دهد، به انسان شکل می دهد، به انسان خط می دهد. 2- صفادهنده است یعنی انسان در درونش نورانیت، صفا، طراوت و شادابی حس می کند. 3- شوق انگیز و شورانگیز است. فرق ایمان با معرفت عادی این است که ایمان، در درون انسان شوق می آفریند و شوق انگیز است.
آری «ذکر» خدا که همان حضور سازنده و صفادهنده و شوق انگیز خدا در ژرفای روح آدمی است، هم چراغ راه و هم توشه این سفر است.
مسئولیت انسان در رابطه با خویشتن خویش روشن شد: روشن شد که آدمی در رابطه با خودش چه مسئولیتی دارد و باید دائماً به فکر خودش باشد و هیچ وقت از رسیدگی به خودش غافل نشود.
یکی از آقایان روحانیون اهل دل، حدود 17 سال قبل می گفت زمانی میرزای شیرازی بزرگ، تحریم کنندۀ تنباکو، از نجف به سامرا آمد و آنجا یک حوزۀ نو به وجود آورد. می خواست در این حوزۀ جدید، بافت و ساخت تازه ای به وجود بیاورد. یعنی میرزا درصدد آن بوده که مجموعۀ تازه ای از روحانیت را در سامرا به وجود بیاورد که از آثار و رسوبات آن ساختارهای پیشین آزاد باشد. از جمله درصدد برآمد که یکی دو نفر انسان شناس، مربی، خودشناس و خودساخته به آن حوزه بیاورد که راهنما و مربی طلاب باشند.
یکی از این افراد را هم موفق شده بود به سامرا ببرد ولی او می گفت که میرزا خودش هم یک مربی بود. یک وقت یکی از شاگردهای میرزا که با او خیلی دوست بود رفت پیش میرزا و گفت سؤالی از شما دارم. ما حالا مربی اخلاق داریم و گهگاهی در پرتو ارشاد و راهنمایی او به وضعمان می رسیم. از میرزا پرسیده بود آقا شما چه کار می کنید؟ میرزا فرموده بود که من یک برنامۀ روزانۀ محاسبه و مراقبه دارم و آن این است که هرشب قبل از آن که خوابم ببرد در بستر چند دقیقه ای حساب روزم را می رسم، ببینم امروز چه کرده ام و این حسابرسی و این مراقبت و این از بالا نگاه کردن به این که چیستم و چه کردم و چه شده ام، کمکی است که بتوانم خودسازی ام را ادامه بدهم.
ما معتقدیم مسئولیتی که انسان نسبت به خودش دارد بسیار سنگین است و باید هر روز، حساب این مسئولیت را پس بدهد و میرزا، روزانه حساب این مسئولیت را پس می داده است.
3- محیط اجتماعی
انسان نسبت به محیط طبیعی مسئول است؛ نسبت به خودش هم مسئول است؛ نسبت به محیط اجتماعی اش هم مسئول است. «آقا من همه اش در فکر این هستم که خودم را بسازم، به خودم برسم، گناه نکنم، وظیفه ام را انجام بدهم، خدا توفیق بدهد تا ان شاءالله خودمان را بیشتر بسازیم.» پاسخ این است که برادر! خواهر! یک بُعدی شدی، از یک بُعد مهم غافل شدی. انسان یک واقعیت اجتماعی و یک جاندار اجتماعی است. انسان هیچ وقت با خودش تنها زندگی نمی کند. انسان همیشه با دیگران زندگی می کند و در رابطه با دیگران هم اثر می گذارد و هم اثر می پذیرد. بنابراین، لازمۀ خودسازی انسان، محیط سازی است. مبادا کسی خیال کند محیط سازی جدا از خودسازی است. محیط را که بسازی خودت را ساخته ای و خودت را که بسازی محیط را ساخته ای. اگر تک بعدی نشویم، خودسازی ما عین محیط سازی است و محیط سازی ما عین خودسازی است. لذا می گوییم اسلام دینی است که در آن عبادت، عین سیاست است و سیاست عین عبادت است. سیاست یعنی ادارۀ محیط و محیط سازی و انسان، بیشتر از «عبادت» معنی «خودسازی» را تلقی می کند. البته در این تعبیر عبادت یعنی به سوی خدا بودن و سیاست یعنی به سوی بندگان خدا بودن. این هم یکی است. در آنجا به سوی خدا بودن و به سوی بندگان خدا بودن در یک راستا قرار می گیرد، نه در دو سو و در دو سمت. بنابراین، انسان نسبت به ساخت محیطش مسئول است. مهم این است که ما رابطۀ فرد و محیط اجتماعی در اسلام را درست بفهمیم و این نکته را ما در چند جا در این مواضع مورد بحث قرار داده ایم. اینجا را به صورت خلاصه می خوانم چون در بخش بعدی مفصل تر آمده و به تفصیل بیان می کنم.
«محیط تاریخی و اجتماعی، هم «ظرف تکامل» و حرکت انسان است و هم پرداختۀ خود او و مظهری است از همۀ خصلت ها و جاذبه ها و درگیری های درون او.»
محیط اجتماعی حاکم بر انسان است یا انسان حاکم بر محیط اجتماعی؟ این مسألۀ مهمی در فلسفه تاریخ است که ما برای اینکه این تعیین کننده است در بحث «آزادی» روی آن زیاد تکیه کرده ایم. آگاهی از اینکه در جهان بینی اسلام، رابطۀ انسان و فرد با محیط اجتماعی اش چیست خیلی اهمیّت دارد. می گوییم محیط اجتماعی ظرف تکامل و حرکت انسان است. انسان تک و تنها حرکت نمی کند، انسان به صورت جزئی از این جریان کل حرکت می کند. در این جریان حرکت می کند، ظرف حرکت تکاملی، انسان است اما نه ظرفی که پیش از مظروف باشد و نه ظرفی که حاکم بر مظروف باشد، بلکه ظرفی که به دست خود این مظروف ساخته می شود. خود انسان است که این محیط را در طول تاریخ ساخته و هر فرد انسان هم به سهم خودش دارد می سازد. ظرفی برای حرکت است، عین خانه ای است که انسان می سازد تا خودش در آن بنشیند. ماشینی است که می سازد تا خودش سوار آن بشود. محیط اجتماعی در رابطه با فرد انسان، شبیه ماشین با سازندۀ ماشین است. سازندۀ ماشین، ماشین را می سازد و سوار آن می شود و آن را، راه هم می برد. سازندۀ ماشین و سوار بر ماشین است. بنابراین، در عین آنکه محیط تاریخی یا محیط اجتماعی ظرف تکامل و حرکت انسان است، ساخته و پرداخته اش هم هست و این ساختن محیط به شکلی است که محیط اجتماعی بیرونی، جلوۀ گستردۀ پرتنوعی است از خصلت های درونی انسان ها. انسان در درونش صفات طاغوتی و صفات لاهوتی است. آن صفات لاهوتی و الهی اش در محیط؛ نورها، روشنایی ها، الوهیت ها و خداگونگی ها می آفریند و آن بعد طاغوتیش هم در محیط، شیطان صفتی ها می آفریند. این است که محیط هم، محیطی است آمیخته از کشمکش جندالله جندالشیطان؛ عین درون انسان که در آن دائماً کمکش است. از اولین روزهایی که خود را می شناسیم تا آخرین لحظه هایی که زندگی بر این کرۀ خاکی را ادامه می دهیم با یک جنگ و نبرد بی امان در درونمان سروکار داریم. در درون ما سلاح به دستان راه خدا و راه شیطان در برابر هم صف آرایی دارند، دائماً می جنگند و زندگی ما از اول تا آخر جنگ است و دیگر هیچ. اما این درست است که زندگی جنگ است و دیگر هیچ، ولی مبادا این جنگ، ما را از داشتن محیط های برخوردار از صلح و آرامش مأیوس کند.
«در هر محیط، حق طلبانه و عدالت خواهانه و تکاملی (در صفوف مؤمنان راستین) با جریان های طغیان گرا و زورمدار و سلطه طلب (در صف طاغوتیان) رو در روست و در موارد بسیار می رود که امواج سرکش جریان های تاریخی و اجتماعی، افراد را در خود فرو برد و در مسیر حرکت بحرانی به راه اندازد.»
یک خطر، غرق شدن فرد انسان در جریان نیرومند زمان است. «فرزندِ زمان خویشتن باش» تعبیر بدی نیست اما صحیح تر است بگوییم «پدر زمان خویشتن باش». تو باید انسانی باشی که از زمان خودت متولد بشوی و بر زمان خودت سوار بشوی و او را به حرکت در بیاوری و در آن صورت یک انسان متعالی هستی. رشد همین است، آگاهی همین است، حرکت سازندۀ خودآگاه همین است. آری، انسان زیستن خیلی فوت وفن می خواهد و اگر این فوت و فن ها را نه برای خواندن، نه برای گفتن، نه برای نوشتن بلکه برای راه رفتن و راه بردن خویش یاد بگیریم، می توانیم امید داشته باشیم که این جامعه یک جامعۀ پویای پیشرو، و به یاری خدا یک امّت امام و جمعی که امام جمع های دیگر است بشود: «رَبَّنَا هَب لَنَا مِن أَزواجِنا وَ ذُرِّیّاتِنا قُرَّةَ أَعیُنٍ وَاجعَلنا لِلمُتَّقینَ إِماما» (سورۀ فرقان، آیۀ 74)، جامعه ای که قافله سالار، پیشگام و پیشتاز متقین بشود. اما این کار آسانی نیست، مهم این است که انسان در این امواج سرکش تاریخی غرق نشود. بسیاری از انسان ها بازیچۀ موج طوفان و جریان های تند تاریخ هستند. حتی آن هایی که بازیگر این صحنه اند خود بازیچۀ این صحنه اند. انسان های آگاه مسلط بر خویشتن می توانند در برابر جریان های تند زمان، تک و تنها بایستند. آن روز دیدید که امام فرمود اگر همۀ مردم هم در آنجا باشند من یک نفری مخالفت می کنم. این آن روحیۀ اسلامی است و در آن یک ذره غرور نبود، بلکه ایمان به هدف بود. انسان هایی ساخته می شوند که در برابر جریان های تند و نیرومند زمانشان می ایستند. ابراهیم(ع) می ایستد، تبر برمی دارد و بت های کوچک و بزرگ را می شکند و هیچ گاه تسلیم بت ها، چه کوچک و چه بزرگ، نمی شود و سر بر آستان آن ها نمی ساید و شما هم قرار است پیروان ملت ابراهیم و آیین ابراهیم باشید. «فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ اِبراهیمَ حَنِیفا» (سورۀ آل عمران، آیۀ 95).
«اما با وجود این، افراد با همان نیروی عزم و اراده و با همان قدرت سازندگی، می توانند بر موانع محیطی (طبیعی یا اجتماعی) فائق آیند و جریان تاریخ را به نسبت کارآیی، عزم و رشد انسانی خویش مهار و هدایت کنند.»
این است راز «مسئولیت اجتماعی» انسان و مفهوم واقعی زندگی که در جهت آرمان هایی تلاش و جهاد کند تا جامعه را از تباهی و سقوط برهاند و به فوز و فلاح برساند.
نبوت
در این سیر و سلوک اجتماعی- فردی، نه فردی و اجتماعی، که حدیث آن را باز گفتیم، انسان اگر راهنما و الگو و امام داشته باشد خیلی خوب است. بدون راهنما و الگو و امام هم، انسان باید حرکت می کرد، ولی لطف خداوندی و مزید لطف او سبب شد که نورٌ علی نور کند. با اینکه به انسان ها، توان و آگاهی لازم را برای این حرکت داده بود، قافله سالارانی هم بفرستد، انسان های زبده، نمونه، برگزیده و برجستۀ دارای امتیازات فراوان را با امتیازاتی جدید، یعنی برخورداری از اتصال به خداوند از طریق وحی، سر راه انسان قرار دهد تا بگویند ای گم گشتگان راه، اگر خودتان به خود نیامده اید و راه را باز نیافته اید بیایید که ما راهنمایان راهیم، ره یافته گانیم که مسئول راهنمایی شما هم هستیم. زمینۀ نبوت در جهان بینی اسلام این است. چه نیکو در کلام اسلامی، نبوت با قاعدۀ لطف تدوین می شود، البته قاعدۀ لطف با آن معنایی که ما از آن در کلام اسلامی می فهمیم، نه به آن معنی که گاهی از نوشته های برخی از علما و برجستگان کلام دیده می شود.
«انسان را با انگیزه ها و خواست ها و جاذبه های حاکم بر رفتار او کم و بیش شناختیم، با زمینه ها و عواملی که وی را به این سو و آن سو می کشاند، بر رنج ها و لذت ها، تلاش ها و حرکت ها، آرمان ها و هدف هایش اثر می گذارد و محیط زندگی جمعی و فردی او را دگرگون می کند.»
نکته ای که بحث نبوت را با آن آغاز می کنیم این است که در ساده ترین شکل زندگی، انسان ها بسیار به هم شبیه و هماننداند و چندگونگی زیادی در زندگی و جمعشان به چشم نمی خورد. می توانند «امّت واحده» باشند اما در این امّت واحده، زمینۀ گوناگونی و چندگونگی و اختلاف وجود دارد. به محض اینکه راه می افتد و رشد می کند، وحدتش را از دست می دهد. یک گونه بوده و اکنون چندگونه می شود و آیۀ کریمه «کانَ النّاسُ اُمَةً واحِدةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِیِن مُبَشِّرینَ وَ مُنذِرِین» (سورۀ بقره، آیۀ 213) و آیات دیگری که در آن از امّت واحده سخن رفته، در اینجا با این برداشت معنی شده است؛ یعنی این آیه کریمۀ به دو شکل معنی شده و واقعاً می تواند دو صورت معنی داشته باشد: یکی اینکه مردم در ضلالت و گمراهی، امّت واحده بودند؛ یعنی مردم عموماً گمراه بودند و خدا پیغمبر فرستاده تا آن ها را به راه بیاورد. این یک بیان و یک تفسیر است که مردم امّت واحده بودند یعنی «کان الناسُ اُمَةً واحدةً عَلَی الضَلال»، مردم امّت واحده بودند و همه شان در بیراهه ها، آنگاه خداوند انبیا را فرستاد تا این ها را از این یک پارچۀ گمراه بودن در آورده، به راه بیاورند. حال اگر انبیا، پیغمبرانی خیلی موفق بودند بسیاری را به راه می آوردند. بعلاوه، در پی به راه آمدن پیروان در اثر هدایت یک پیغمبر، همان پیروان هم، یک پارچه نمی مانند و آن ها هم بعد از آنکه علم و آگاهی خدایی به دستشان می آمد در فهم این علم و آگاهی دچار اختلاف می شوند. بنابراین، باز اختلاف جدیدی رخ می دهد. وقتی اینجا اختلاف پیدا می شود زمینه برای نبوت جدید پیدا می شود.
«مبارزه با تحریف، یکی از هدف های بعثت»، موضوع یک سخنرانی بود که شاید حدود بیست سال قبل در امیرآباد در دانشگاه تهران به مناسبت جشن مبعث داشتم که بعداً در آن مجموعۀ «مکتب تشیع» و مجموعه های دیگر چاپ شد. در آنجا به تفصیل بیان شده که یکی از انگیزه های ظهور انبیای جدید این است که پیروان انبیای پیشین را هدایت کنند، برای اینکه آن ها در فهم و در بیان تعالیم انبیایشان دچار تحریف می شوند. آنجا عوامل تحریف را هم تا حدودی به تفصیل برشمرده ایم که می توانید مطالعه کنید.
یک معنی دیگر «کانَ الناسُ اُمَةً واحدةً» این است که نه، مردم در آغاز آفرینش اگر دو تا بودند، اگر سه تا بودند، اگر چهارتا بودند، اگر خانوادۀ آدم بودند، اختلافات زیادی نداشتند. ضمن حرکت به پیش، هابیلی به وجود آمد و قابیلی که هم در درون آنان و هم در برون آنان بود بنابراین، وقتی هابیل و قابیل به وجود می آید و هابیلیان و قابیلیان و آن یک نواختی امّت واحده و نخستین به هم می خورد، آن وقت تشریع و هدایت ضرورت پیدا می کند و انبیا در اینجا، هم هادیان و مربیان و معلمان و راهنمایانند؛ الگوها و امامان و پیشتازان راه مردم، و هم آورندگان شریعت و قانون. در داستان «وَاتلُ عَلَیهِم نَبَاءَابنَی آدَمَبِالحَقِّ ءِاذقَرَّبَا قُرباناً فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِما وَ لَم یُتَقَبِّل مِنَ الأَخَرِ» (سورۀ مائده، آیۀ 27) زمینۀ شریعت پیش می آید: «مِن أَجلِ ذلِکَ کَتَبنا عَلَی بَنی اِسرائیلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفسَا بِغَیرِنَفسٍ» (سورۀ مائده، آیۀ 32) تا آخر.
بنابراین، در این تبیین امّت واحده باید گفت، امّتی است که هنوز رشد آن زیاد نیست. به عنوان مثال در نظر بگیرید که اگر چند بچۀ کوچک در خانواده باشند، نیازمندی های یکسان دارند و با هم می افتند و برمی خیزند و زندگی می کنند. ولی وقتی بزرگتر می شوند و رشد می کنند، نیازهایشان با هم فرق می کند و چه بسا درگیری های دیرپایی هم پیدا کنند. در تفاسیر هم آمده «کانَ الناسُ اُمَةً واحدةً فَتَختَلِفوا» یعنی مردم یک امّت یک نواخت یک پارچه بودند بعد دچار اختلاف شدند، پیغمبرها آمدند تا در این اختلاف ها راهنمای انسان باشند و بتوانند از این انسان های دچار اختلاف، صفوف یکپارچۀ حق را بسازند. ما این آیه ها را بر این اساس دوم معنی کردیم. بنابراین، وقتی می گوییم «امّت واحده» به این اعتبار است که زمینه های خصلت ها در انسان ها تقریباً یکنواختند، وقتی رشد می کند فاصله پیدا می شود.
«زمینه های این خصلت ها در آدمی همیشه ثابت اند، چه در طبیعت و سرشت اویند. اصول تمایلات و انگیزه های طبیعی امروز انسان همان است که وی از آغاز ولادت تاریخی اش با آن آدمخور بوده و اساس رنج ها و کمبودهایش نیز همان.»
مرحلۀ یکنواختی در زندگی انسان ها
آدمی حالا خودخواه است، پنج هزار سال پیش هم خودخواه بود. حالا گاهی دل رحم است، پنج هزار سال پیش هم دل رحم بود. حالا گاهی ایثارگر است، پنج هزار سال پیش هم انسان ها ایثارگر بودند. حالا غذا و مسکن و همسر و خانه و زندگی می خواهد، پنج هزار سال پیش هم همین طور بوده. اصول تمایلات و خواسته ها و نیازها یکی است فقط شکل و رنگ و کیفیت اوست که در بستر رشد قرار گرفته است.
«انسان در حالت طبیعی با طبیعت دست نخورده اش، انسانی است تربیت نشده و مکتب ندیده که با همان خواست های طبیعی اش زندگی می کند، دلبسته به طعمه و کلبه و جفت و از این قبیل.
جمع انسان ها در این مرحله از نظر یکنواختی و همسانی خواست ها و نیازها یک جمع هماهنگ است و مانند اجتماع گرگ و بره نیست. اجتماع دو گرگ یا دو بره است. نیازها و وسیله ها و دعوت ها یکی است و انسان ها در چنین روزگاری «امّت واحده» اند، امّت واحده ای که در معرض گوناگون شدن و چند دستگی است.
مایه های اختلاف کم کم زمینه های روابط اجتماعی و میزان بهره وری کشمکش ها و تنازع ها را رشد می دهد و جاذبه ها و غریزه ها رو به طغیان و افراط می نهد و از این میان بیشترین خط زندگی اجتماعی و تاریخی را تمایلات و سائقه های زیر ترسیم می کند...»؛ که باقیماندۀ بحث را به جلسۀ آینده موکول می کنیم.

پرسش و پاسخ
* همگی دوست دارند که امام را زیارت کنند و از سخنان گوهربار ایشان استفاده کنند.
از سخن های گوهربار و زیارت دورادورشان که بحمدالله غالب شب ها داریم استفاده می کنیم، اما در مورد دیدار از نزدیک، وظیفۀ مسئول های واحدهاست که تلاش کنند و در فرصتی وقت بگیرند که برادران و خواهران بروند. اینکه من بخواهم این خدمت را بکنم برایم میسر نیست، چون اگر این کار را شروع کنم باید یک دفتر هم بازکنم برای اینکه هر روز از امام بخواهیم وقت بگیریم، شما هم که نمی خواهید من تبعیض کنم. تذکری هم یکی از حاضران دادند که خوب است در پایان هر جلسه دعایی هم به درگاه خداوندی داشته باشیم که تذکر به جایی است؛ چشم.
* «اِنَّما الحیاة عقیدةٌ و جَهاد» را استاد مطهری در یک سخنرانی نه تنها انتسابش را به سیدالشهداء (ع) رد کرد بلکه صحت آن را نیز رد کرد.
نخواستیم بگوییم این کلامی است از امام حسین(ع)، چون این را در هیچ سندی نیافته ایم. این کلامی است از یکی از نویسندگان مصری که شیفتۀ امام حسین(ع) بود و دربارۀ او می نوشت و می گفت و این شعار «انّ الحیاةَ عقیدةٌ و جهاد» را در یک شعر کوتاه آورد. البته این روایت نیست، اما درایت هست. به این معنا که برداشت بنده این است که زندگی انسان اصلاً وقتی انسانی است که به یک آرمانی معتقد و دلبسته باشد و در راه او تلاش شبانه روزی داشته باشد. حال اگر این آرمان، آرمان الهی باشد، انسان ملکوتی است و اگر آرمان زمینی باشد انسان خاکی و از حیوان بخور و بخواب فراتر رفته است، یعنی انسان رشد یافته در مقابلِ انسان روزمرّگی است. من به هر حال از نظر رشد، انسان معتقد پیکارگر در راه عقیده اش را بر انسان اسیر زندگی روزمرّگی ترجیح می دهم. ممکن است بگویید گاهی برای جامعه، انسان های دارای یک عقیدۀ باطل که در راه آن پیکار می کنند ضررشان بیشتر است؛ این سخنی دیگر است. مثل این است که دشمنان دو نوعند: یکی دشمنان ناتوان و پخمه و یکی دشمنان گردن کلفت. بالاخره در عالم دشمنی، کدام در نظر شما بیشتر عظمت دارند؟ دشمن توانا. ضرر کدام بیشتر است؟ توانا. این دو مطلب با هم منافات ندارد. بنابراین، باور من این است که به راستی زندگی انسان وقتی معنی دارد که انسان به عقیده ای دل بسته باشد و در راهش تا آخر عمر تلاش کند و اگر این عقیده، عقیده الهی باشد البته بهتر و پسندیده تر.
* در مسألۀ «انما الحیاة عقیدةٌ و جهاد» آیا آن مجاهد دروغین ضد خلق، وقتی بر اساس عقیده خود در راه سرنگونی جمهوری اسلامی تلاش می کند و در این راه کشته می شود، آیا این حرف در مورد او صادق است؟ در مقابل، عدۀ زیادی از مردم هم هستند که در زندگی خود در راه عقاید خود هیچ کوششی نمی کنند و می میرند. آیا این سخن در مورد این نمونه هم صادق است؟
درست همین را خواستیم بگوییم. خواستیم بگوییم که این دو انسان با همدیگر فرق دارند، تلاش هم می کنیم تا آن مجاهد دروغین ضد خلق، تبدیل به مجاهد راستین برای خدا و خادم خدمتگزار خلق خدا برای خدا تبدیل شود.
* همان طور که در قسمت «مسئولین در برابر محیط اجتماعی» گفتید، جملۀ محیط زندگی «اجتماعی و فردی» باید به زندگی «اجتماعی– فردی» تبدیل شود، پس جملۀ پاراگراف اول قسمت نبوت را هم باید عوض کرد.
خوب، البته پس از اینکه مطلب را بیان کردیم اصلاح شد و الّا هنوز نمی دانم فرهنگ خوانندگان کتابی که قرار است در سطح گسترده ای پخش شود، توانایی جذب این معنی را داشته باشد. شاید یک مقدار جلو برویم و آن را به زندگی «اجتماعی– فردی» تبدیل کنیم و نه اصطلاح «اجتماعی و فردی»؛ به هر حال درست است.
* اگر در درون ما، «من»های متعددی هست که با هم می جنگند و در درون ما جنگ بین منِ لاهوتی و منِ طاغوتی باشد، پس هر کدام پیروز شود انسان را به طرف خود می کشد. حال آیا دیگر اختیار وجود دارد؟ آیا این یک تضاد درونی نیست؟ آیا بهتر نیست که بگوییم این دو من، بالقوه وجود دارند و انسان می تواند یکی از آن ها را اختیار و بالفعل کند؟
«قَد اَفلَحَ مَن زکّاها، و قَد خابَ مَن دَسّاها» (سورۀ شمس، آیۀ 9-10)، این من هایی که در درون انسان اند، به جای هفت جان، هفتاد و هفتصد تا جان دارند، یعنی شما نمی توانید این ها را بکُشید و نابود کنید. دائماً در حال جنگ اند و شما هم دائماً در حال انتخاب و اختیار. هیچ وقت یکی از آن ها پیروزی قاطع به دست نمی آورد. اینکه در عرایض امروز هم عرض کردم گاه یک انسان مجذوب خدا شده اما غافل از شیطان شده و شیطان آرام آرام از این زیر نفوذ کرده، به این معنی است. داستان آدم در بهشت هم همین است. آدم و حّوا –آدم و همسرش– در بهشت فارغ از هر غم و دشواری زندگی دارند اما زمینه کارپذیریِ در برابر تدلیسِ ابلیس و شیطان وجود دارد. ابلیس نفوذ می کند، او را به راه معصیت می کشاند «وَ عَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی» (سورۀ طه، آیۀ 121)، فرمان خدا را زیر پا می گذارد، نافرمانی می کند و گمراه می شود. بنابراین، همیشه اختیار وجود دارد چون همیشه این دو تهمتن در درون بنده و شما وجود دارند؛ بلکه چند تهمتن در درون من و شما وجود دارد. پس دائماً در حال اختیار هستیم و آن ها هیچ وقت پیروزی قاطع ندارند. چه وقت مسأله تمام می شود؟ وقتی که می میریم. در آنجا دیگر پیروزی قاطع است. آن وقت معلوم می شود که آیا من شیطانی پیروز شد یا من رحمانی. بنابراین جوجه هایتان را کی می شمردید؟ آخر عمر.
* با توجه به اینکه می گویید خدمت به خلق در راه خداست، پس سخنان استاد مطهری را چگونه توجیه می کنید که فرموده اند برای خلق کار کردن عین شرک است، برای خدا و خلق کار کردن شرک است برای خدا کار کردن توحید است؟
مثل اینکه عبارت این نیست، باید این طور باشد که برای خلق کار کردن کفر است برای خدا و خلق کار کردن شرک است، برای خدا کار کردن توحید است. ما هم گفته ایم خدمت به خلق در راه خدا. بنابراین، آن عرضی که ما کردیم درست همین معنی را می دهد.
* آیا نبوت به معنی جامع، به معنی پیامبری کردن و رسالت و پیام حق را بر دیگران رساندن، عمومیت پیدا نمی کند؟
یعنی منظورتان این است که هر یک از ما هم نبی باشیم هم رسول؟ البته شعر می شود که ما می توانیم هم نبی و هم رسول باشیم اما ما یک اصطلاح خاصی داریم و در اصطلاح خاص به کسی نبی می گوییم که وحی خداوندی را می گیرد که به دیگران برساند و رسول هم همین طور، کسی را می گوییم که پیام خدا را به دیگران از طریق وحی برساند. من و شما از طریق وحی نمی گیریم. من و شما رُسُل پیغمبریم، یعنی ما رسل خداییم از طریق پیغمبر.
* وقتی که گفته می شود انسان خودش را می سازد به معنی این است که محیط را می سازد و برعکس، آن وقت تأثیر و تأثر این دو چگونه توجیه می شود که انسان روی محیط اثر بگذارد و محیط هم روی انسان تأثیر داشته باشد؟
این مطلب را ان شاءالله در آن بحث مفصل آینده که یکی دو جلسۀ دیگر پیش می آید خدمتتان توضیح می دهم.
* آیا اگر انسان فکر کند که آن صفای یاد خدا در من وجود دارد، غرور نیست؟
این، دو گونه است: یک وقت به این نعمت خدا خوشحال است که صفای الهی در درونش وجود دارد، این غرور نیست. ولی یک وقت به خود می بالد که من آنم که در درونم صفای خدا وجود دارد؛ به او بگویید که خودت را گول زده ای، آنچه در درونت وجود دارد صفای خدا نیست، بی صفایی خودت است.
* همان طور که فرمودید ساختن جامعۀ اسلامی مستلزم خودسازی افراد سازندۀ آن جامعه است، چرا حزب در مورد خودسازی کوتاهی می کند؟ شما چه پیشنهادهایی در این مورد به اعضا دارید؟
البته معلوم است که هرقدر هم در راه خودسازی خودمان و هم اعضای تشکیلات تلاش کنیم، باز هم کم کرده ایم، اما تمام این تلاش هایی که می بینید در حقیقت تلاش های بیشتری است در راه همین خودسازی، ان شاءالله خدا توفیق بدهد بیشتر کار بکنیم.
* به نظر می رسد که در آخر خود آیه [آیه 213 سورۀ بقره] «فِیمَا اختَلَفوُا» را فرموده است و لازم نیست در «امةً واحدة»، «اختلفوا» ذکر کنید؟
«کانَ الناسُ اُمةً واحدةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبیینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ وَ أَنزَلَ مَعَهُمُ الکتابَ بِالحَقِّ لِیَحکُمَ بَینَ الناسِ فِیمَا اختَلَفوا» (سورۀ بقره، آیه213). این «فیمَا اختَلَفوا فیهِ» در اینجا بعد از بعثت بیان شده است. بنابراین، ترتیب طبیعی این می شود: «کانَ الناسُ اُمةً واحدةٍ فَا ختَلَفُوا فَبَعَثَ اللهُ النَّبیینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ وَ أَنزَلَ مَعَهُمُ الکتابَ بالحَقِّ لِیَحکُمَ بَینَ الناسِ فِیمَا اختَلَفُوا فِیِه». بنابراین، از نظر ترتیب مثل اینکه یک «فَاختَلَفوا» در اینجا نباشد و اتفاقاً این ذکر «فِیَما اختَلَفُوا فِیِه» بعدی بی نیاز کننده از این است که در اینجا «فَاختَلَفُوا» را بیان کرده باشیم. اگر به این معنا خواستیم بگوییم درست است که نوشته اید و لازم نیست «اختَلَفُوا» را ذکر کنیم؛ اگر لازم بود که قرآن ذکر می کرد. اما ما می خواهیم بگوییم یک «اختَلَفُوا» در دل عبارت نهفته است و شما هم مثل اینکه همین مطلب را بیان کرده اید. «فَاختَلَفُوا» با آن تفسیر اول جور در نمی آید، البته ما هم به همین دلیل این تفسیر دوم را انتخاب کردیم که معنی می دهد مردم یکنواخت بودند و یکی از نشانه های اینکه این معنا بهتر است، این است که با روند آیه مناسب تر است. بنده گفتم دو معنی هست و این دو معنی گفته شد.
* به نظر می رسد که برداشت نخست «امةً واحدةً فی الضَلاله» درست باشد نه دومی، زیرا اولاً؛ تعبیر «کانَ الناسُ اُمةً واحدةً» نشان می دهد که این وحدت مربوط به تاریخ گذشته و حتی قبل از بعثت انبیا است در حالی که این برداشت دوم، وحدت را در همۀ تاریخ نشان می دهد؛ ثانیاً؛ اگر منظور، وحدت جامعۀ نخستین انسانی باشد، بعثت «نبی» درست است نه «نبیین» و ثالثاً؛ مورد خطاب، «ناس» است و ناس مردمی را گویند که به حد بلوغ فکری رسیده اند و در چنین افرادی، از آغاز نبرد بین بُعد خدایی و طاغوتی ایشان وجود دارد، بنابراین هیچ گونه وحدتی که نیست هیچ، جنگ و اختلاف شدید هم هست.
به هر حال ما درصدد بحث نیستیم، ما «کانَ الناس اُمة واحد فاختَلَفُوا» را انتخاب کردیم و فعلاً درصدد این ها نیستیم.
* آیا احتمال نمی دهید که برداشتتان از آیۀ «کانَ الناسُ اُمَةً واحدةً» نادرست باشد در حالی که آیات نخست سورۀ بینه «لَم یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن اَهلِ الکتابِ وَالمُشرِکینَ مُنفَکِّینَ حَتَّی تَأتِیَهُمُ البَیِّنه، رَسُولٌ مِنَ اللهِ یَتلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً» (سورۀ بیّنه، آیۀ 1و2) و بعد «وَ مَا تَفَرَّقَ الذین أُوتُوا الکتابَ اِلّا مَن بَعدِ مَا جَاءَتهُمُ البینَةُ) (سورۀ بیّنه، آیۀ 4)، برداشت نخست را کاملاً تأیید می کند و توضیح می دهد؟
ببینید، اینجا خود این آیه دو تا اختلاف را بیان کرده، یکی اختلاف نخستین را، یکی اختلاف پس از انبیا را، در توضیحی هم که دادم بیان کردم. گفتم یکی اختلاف نخستین است که نبی می آید و تعلیمات می دهد و دوباره پیروان او در فهم تعلیمات دچار تحریف و اختلاف می شوند و نبی بعدی می آید و با تحریف مبارزه می کند. اینکه مبارزه با تحریف یکی از هدف های بعثت است درست در رابطه با همین بود. نه، خود آیه چنان نیست که منافاتی با آن برداشت داشته باشد بلکه همان طور که یکی از سؤال کنندگان نوشته بود به نظر می رسد که همین طور اولی باشد.
* در جلسه قبل نیز سؤال کردم و قرار بود شما پاسخ بفرمایید ولی وقت نشد. آیا فطرت انسان از تضاد حق و باطل و شرک و توحید می باشد که اگر باشد با حدیث پیامبر(ص) «کلُ مولودٍ یُولدَ عَلَی الفِطرة» مغایرت ندارد؟
فطرت، ساخت و خمیرۀ انسان، از این هر دو است منتها جهت اصلی فطرت، الهی است. آیۀ «فَأَقِم وَجهَکَ لِلدّینِ حَنِیفاً فِطرَةَ اللهِ الَّتِی فَطَرَالناسَ عَلَیها لا تَبدِیلَ لِخَلقِ اللهِ ذلِکَ الدِّینُ القَیِّمُ» (سورۀ روم، آیۀ 30) مُشعِر به همین است. یعنی خدا انسان را نیافرید تا انسان به سوی پلیدی و زشتی پیش رود بلکه هدف از آفرینش انسان این بود که سیر الی الله کند. پس فطرت انسان و خمیر مایۀ انسان و سرشت انسان در جهت سیر الی الله است؛ اما این بدان معنا نیست که گرایش های شیطانی از او جدا و دور است. داستان آفرینش آدم همین را بیان می کند.
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
آن آغازِ کار، خداوند چه جور انسانی آفرید؟ انسانی که «عَلَّمَ آدَمَ الاسماءَ کُلَّها» (سورۀ بقره، آیۀ 31)، انسانی که «وَ اِذ قُلنَا لِلمَلائکَةِ اسجُدُوا لِأَدَمَ» (سورۀ بقره، آیۀ 34). پس آن آغاز و آن سرشتِ اصلی، آدم مسجود فرشتگان است، ولی نه یک سرشت غیر قابل نفوذ برای ابلیس. پا به پای سرشتن آدَم، یک دشمن هم بر سر راه او تراشیده شد و درست همزمان با آمدن فرمان سجده برای اینکه عظمت و ابهت و شکوه این آفریدۀ نو نشان داده شود، یک موجودِ سرکش، از فرمان خدا سرپیچی کرد و تجسم سرکشی و طاغوت شد. طاغوت یعنی تجسم سرکشی؛ این سرکش، دشمنِ در کمین نشستۀ انسان شد «لَأَقعُدَنَّ لَهُم صِراطَکَ المُستَقِیمَ» (سورۀ اعراف، آیۀ 16) من در کمین این ها در راه راست تو می نشینم. بنابراین، انسان یک دشمن کمین کرده پیدا کرد که می تواند در او نفوذ کند. یعنی در عین حال یک فطرتِ پاک قابل نفوذ است. بر طبق روایات تاریخی ادیان، این نفوذ، در خون آدمی رخنه کرده، یعنی در درون آدمی عجین شده و یک نفوذ خارجی نیست. در اصول کافی می گوید جنود ابلیس در درون هستند. اینکه گفتیم در درون انسان است بدین منظور گفتیم. «کُلُ مولودٍ یُولدَ عَلَی الفِطرَه»، فطرت، فطرت الهی است ولی گرایش های شیطانی با او عجین شده و در او نفوذ کرده است. مثل این است که یک نان خوشمزۀ خوب پاک عالی مطبوع مطلوب و لذیذ بپزند ولی یک آب کثیف آلوده به این نان نفوذ کند که در این صورت، این نان خلوص خودش را عملاً از دست می دهد.
* در مناظرۀ تلویزیونی شما با دکتر پیمان و دو نفر دیگر، اگرچه ابتدا به نظر می آمد که دو نفر مسلمان یعنی شما و پیمان، در مقابل دو غیر مسلمان قرار گرفته اند، ولی دیدیم که آقای پیمان و دو نفر دیگر، هر سه، در مقابل شما واقع شدند و به تمام ارگان های انقلاب حمله کردند. ما معتقدیم که شما به نحو احسن قدرت پاسخگویی آن ها را دارید، ولی در صورتی که آن ها چهل دقیقه اشکال بگیرند و شما فقط سیزده دقیقه فرصت پاسخ داشته باشید، اشکال کردن آسان، ولی پاسخ مشکل و مستلزم وقت زیاد است؛ به نظر ما این مناظره ای عادلانه نیست. آیا به شما اعتراض کنیم که با این کیفیت و بدون فرصت کافی برای پاسخ به انتقادات عوام فریبانۀ آن ها که مرتباً می خواستند از بحث ایدئولوژیک فرار کنند و بحث های اجتماعی کنند در مناظره شرکت می کنید یا به سازمان تلویزیون ملی ایران اعتراض کنیم که مراعات جوانب عدالت را نمی کنند و یک نفر را در برابر سه نفر و بدون فرصت دادن برای اظهارنظر قرار می دهند؟
این مطلبی است که ما همیشه آنجا گفته ایم و سخت گرفتارش بوده ایم. یادداشت هایی از هر یک از این جلسات دارم که هیچ وقت فرصت نمی کردم به همۀ آن ها پاسخ بدهم. باید آن هایی که بنیادی تر است – نه آن هایی که شعاری تر است– را برای پاسخگویی انتخاب کنم؛ چون من عقیده ام این بود که هرکه در این جریان شعار بیشتر بدهد برندۀ امروز و بازندۀ فردا است و آن کسی که خط و زمینه بدهد، آن خط برندۀ واقعی است. اظهارنظرهایی که دربارۀ این مناظره از طرف افراد و گروه های مختلف شده گوناگون است. برای خود من نوشته ها، نامه ها و یادداشت هایی آمده که این گوناگونی در آن دیده می شود. نمی دانم چند جلسه اش تا حالا پخش شده؟ هفتۀ پیش یعنی همین شنبه، پنج جلسه تمام شد. این بخش اول، بخش آزادی، البته ناقص بود ولی دیگر دیدیم ادامه اش ممکن است کسل کننده باشد به خصوص که هنوز بقیه اش هم پخش نشده والّا حق این بود که باز یک یا دو ساعت دیگری بحث داشته باشیم. این مقدار که پخش شده برای بسیاری از کسانی که با خود من نامه ها و یادداشت هایی داده اند، مُشعِر بر این است که مجموع گفته ها توانسته به آن ها یک بینش اسلامی مترقی بدهد و ما هم همین را بیشتر در نظر داشتیم و دنبال می کردیم. البته نظر نهایی را باید در پایان جلسۀ پنجم داد و ان شاءالله در آن موقع یک نظرخواهی خواهیم کرد که برای آینده راهنما باشد.
پی نوشت:
1. در پایان جلسه، تذکری از طرف حضّار به مسئولین دربارۀ انتصاب افراد در پست های کلیدی شده است که این بخش از کاست از کیفیت مطلوبی برخوردار نبود.

نظر خود را ارسال کنید