امامت: 1
شرح مواضع ما
از: دانشمند شهید حجت الاسلام دکتر باهنر
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و جعلنا هم ائمّةً یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصّلوة و ایتاء الزّکوة و کانوا لنا عابدین
(زیرنویس= سوره انبیاء آیه 73- و آنان را پیشوای مردم ساختیم تا خلق را به امر ما هدایت کنند و هر کار نیکو از انواع عبادات و خیرات و خصوص اقامه نماز و اداء زکات را به آنها وحی کردیم و آنها هم به عبادت ما پرداختند.)
امامت:
«هدایت عام الهی بر کل جهان حاکم است و نظام حاکم خداوندی سراسر جهان را در حوزه نوعی رهبری و راهنمائی قرار داده است که آنها را در جریان یک حرکت تکاملی حساب شده قرار می دهد.»
انسان نیز جزئی از همین طبیعت است، در حوزه ساخت طبیعی خویش با هدایتی حاکم بر حرکت طبیعی و رشد اندام هایش، از راه قوانین طبیعی حاکم بر وی، ولی در حوزه هویت انسانی اش شعور و تشخیص و وجدان اوست که وی را به راه خیر و کمال رهنمون می شود، و فراتر از آن راهنمائی و هدایت حکیمانه برگزیدگان خداست که راه و جهت حرکت آگاهانه به سوی کمال معنوی و سیر الی الله و استقرار حاکمیت الله در جامعه را به او می نمایاند و از این کارسازتر رهبری عملی انسان های نمونه در این صراط مستقیم و پیشوائی آنها در این حرکت جامعه ساز بشری است.
وقتی به کل جهان می نگریم متوجه می شویم که همه عالم از هدایتی خاص برخوردار است. تنوع و حرکت و انسجام و رابطه های پدیده های طبیعت بیانگر نوعی راهنمائی در دل و همراه این جهان است مانند ماشینی بدون راننده نیست. مانند یک مشت سنگ و ریگ انباشته روی هم بدون جهت و آرمان نیست و دقیقاً دارای یک جهت گیری و "آنسوئی" است؛ دارای آنسوئی روشن و سمت گیری بیدار و هوشیار می باشد.
یک انسان خواب هر حرکتی انجام دهد چون ناآگاهانه است، بی هدف می باشد اما یک انسان با شعور و بیدار تمام حرکاتش از روی حساب است و از هم گسیخته نیست.
ما برای جهان یک حرکت آگاهانه قائلیم و جهان را هدفدار می دانیم؛ شاهد این مطلب تمام کلماتی است که در قرآن با تعبیر:
هدایت، هدی، یهدی، اهتدی، هادی، و تعبیرات مشابه دیگر بکار رفته است و بیانگر حضور عام هدایت در جهان است. این بیان در برابر بیان فلسفه های دیگری که برای جهان انسجام قائل نیستند قرار دارد. این فلسفه ها برای جهان هدف قائل نیستند و جهان را سراسر ظلمات و تاریکی می بینند و یا هدف های موضعی غیر منسجم برای آن قائل هستند. ما معتقدیم که جهان دارای حرکتی عام و آگاهانه و هدفدار است.
نکته دوم در تبیین امامت این است که انسان از کل طبیعت جدا نیست. پدیده ای است در درون جهان، لذا هدایت عام حاکم بر جهان، حاکم بر انسان نیز هست. انسان از موقعی که از بستر طبیعت برمی خیزد و موانع را طی می کند تا موقعی که روح الهی در او دمیده می شود "و انشأناه خلقاً آخر" می گردد و با چهره تازه ای وارد این جهان می شود و بعد سیری که در این جهان دارد همه در حوزه هدایت قرار دارد؛ یعنی از نظر ما انسان در محدوده هدایت می باشد.
آنچه باید مورد توجه قرار گیرد این است که ما برای انسان سه نوع هدایت قائل هستیم:
یک مرحله هدایت در انسان همان هدایت عام طبیعی است. یعنی قلب انسان حرکت می کند و دقیقاً وظیفه ای را که به عهده اش گذارده شده که خون را به تمام مویرگ های بدن برساند می فرستد. ریه یک وظیفه ای دارد و دقیقاً هدایت می شود. سلسله اعصاب انسان در مجموعه هدایت عام جهان قرار دارد. دقیقاً آن انسجامی که در کل جهان هست در پیکر انسان هم دیده می شود. تغذیه، رشد، تولید مثل، و دفع و جذب، رشد و نمو انسان و... در یک مجموعه هدایت قرار دارد. از هم گسیخته و کور نیست آنچنان که یک شعور بیدار مسلط همیشه حاکم را می توان دائماً در انسان حاضر دید.
این هدایت طبیعی، هدایتی است که در جانداران معمولی هم وجود دارد؛ مثلاً یک پرنده و یا یک چهارپا هم این هدایت را دارد.
هدایت نوع دوم: یک مرحله بالاتر از نوع اول است و از هویت انسانی انسان سرچشمه می گیرد. در اینجا ما انسان را به دیده یک موجود طبیعی که رگ و پوست دارد نگاه نمی کنیم. بلکه مرحله ای بالاتر را در نظر می گیریم همان که "ثمّ انشاناه خلقاً آخر" و "ثمّ نفخت فیه من روحی" است و در جلسات قبل و در بحث انسان مورد بررسی قرار گرفته است. در این مرحله یک روحی برای انسان پیدا می شود که قرآن از آن تعبیر به نفس می کند. نفس همان اوج تبلور انسانیت انسان است. انسان در خودش خمیرمایه ای دارد که می تواند او را هدایت کند، این خمیر مایه عبارت است از:
"و نفسٍ و ما سوّاها، فالهمها فجورها و تقواها" (شمس، آیات 7 و 8). الهام هدایتی است که از درون انسان سرچشمه می گیرد و او را هدایت و رهبری می کند.
«انّ الانسان علی نفسه بصیرةً» (قیامت، آیه 13). خودآگاهی درونی که توسط آن انسان می تواند خیر و شر را بیابد. «فمن ابصر فلنفسه...» (انعام، آیه 104). کسی که ببیند و بیابد.
«من اهتدی فانّما یهتدی لنفسه» کسی که راه را بیابد به نفع خودش راه را پیدا کرده است. «و من ضلّ فانّما یضلّ علیها» (یونس، آیه 108). کسی که گمراه بشود علیه خودش است. در اینجا منبع هدایت در درون است. در واقع مسئله این نیست که به آدم از برون الهام شود و در درون زمینه وجود نداشته باشد، زمینه در درون وجود دارد.
این مرحله دوم هدایت است که در انسان هست و زمینه امامت است. یعنی اینکه انسان عقل و وجدان دارد، خیر و شر را می یابد، در برابر خیرها احساس نشاط می کند و در برابر شرها احساس رنج و تیرگی به او دست می دهد و وجدانش او را ملامت می کند. در اینجا نفس لوامه نقش ایفا می کند و اینها نوعی هدایت درونی است.
در واقع اگر وحی و الهام برونی هم نباشد یک سرچشمه هدایت درونی انسان را رهبری می کند. نوعی امامت درونی در ژرفای نفس الهی آدمی وجود دارد که دنباله نفخه ربانی و روح ملکوتی است. روح، مبداء حرکت و بسیج است و فضا را نورانی می کند و به کالبد انسان نشاط و پویش می بخشد. خاصیت این روح تجرد، انبساط، نورانیت و هدایت است لذا انسان برخوردار از روح الهی از درونش هدایت می جوشد و فرا راه انسان نوعی امامت را باز می کند و به او راه را می شناساند.
همین هدایت درونی در اثر گناه تیره و تاریک می شود. «لهم قلوبٌ لا یفقهون بها و لهم اعینٌ لا یبصرون بها و لهم اذانٌ لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضلّ اولئک هم الغافلون» (اعراف، آیه 179).
حیوان همان یک نوع هدایت را داشت و در آن غریزه اش خیلی تند بود و هدایت طبیعی اش قوی بود. انسان هدایت طبیعی اش به اندازه حیوان قوی و پربار نیست و هدایت نوع دوم یعنی عقل و شعور و تفقه و نورانیت درون انسان است که هم نقص هدایت تکوینی و طبیعی را جبران می کند و هم او را به مراحل بالاتر رهنمون می گردد. اگر سرچشمه هدایت برای انسان کور شد دیگر از هدایت عادی و طبیعی حیوانات هم پائین تر می آید زیرا هدایت طبیعی اش در سطح حیوانات نیست بعد از بیان هدایت نوع دوم نوبت به هدایت نوع سوم می رسد.
نوع سوم هدایت، هدایتی است که از بیرون و از ماوراء توسط انسان های برگزیده معصوم و منتخب و عصاره های فضیلت انسانی انجام می گیرد. یعنی علاوه بر هدایت طبیعی و بالاتر از آن عقل و آگاهی که مقداری به انسان راه را نشان می دهد. ما یک نسخه و مجموعه هدایت انبیاء را هم لازم داریم که کل راه ما را الی الله پیش برد و راه ما را برای ساختن جامعه الهی و استقرار حاکمیت الله تبیین کند، لذا ما به هدایت پیغمبران محتاجیم. «یا ایها النّبی انّا ارسلناک شاهداً و مبشّراً و نذیراً و داعیاً الی الله باذنه و سراجاً منیراً» (احزاب، آیه 44). ای پیغمبر ما تو را هم شاهد فرستادیم و هم بشارت دهنده و بیم دهنده، هم دعوت به خدا می کنی و هم چراغ روشنی فرا راه مردم هستی.
یک درخت با همان هدایت الهی خودش رشد می کند و میوه می دهد و... به رشد خود کمک می کند. این هدایت غریزی و طبیعی و از نوع اول است، اما برای ساختن جامعه ای توحیدی، اسلامی، الهی، و جامعه ای الهی حاکم باشد ما به راهنمائی قوی تری نیاز داریم. در اینجا ما مجموعه قوانین می خواهیم؛ اولاً به دلیل اینکه کاردهی ذهن و شعور ما آنقدر نیست که بتواند در این زمینه ما را هدایت کند و ثانیاً به دلیل اینکه عقل ما دائماً در معرض آفات قرار دارد، آفاتی نظیر گناه، حبّ جاه، حبّ مال، فسادهای اخلاقی، اشاعه افکار غلط و...
اگر می گذاشتند که روح ما و ذهن ما در راه خودش حرکت کند مقداری از راه را به ما نشان می داد ولی این ذهن فعال و سراج و منیر ما در اثر هواهای نفسانی تاریک می شود و در فضای حاکمیت طاغوت منحرف می گردد لذا کاربردش مفید هست ولی کافی نیست. پس ما احتیاج به هدایت الهی و ملکوتی داریم. از اینجا به بعد وحی به کار می آید اما یک چیز برای ما بیش از همه رهگشاست و آن انسان هائی هستند که عمل آنها می تواند برای ما رهگشا و امام باشد یعنی قافله همیشه در حرکت انسان راه طبیعی خویش به سوی رشد و بهره گیری از عقل و تفکر را هم می رود و در رشته های علمی هم ترقی می کند. صنایع و ابتکارات و ابداعاتی دارد که سازنده محیطش می باشد و جهان را بر طبق منافع خود تغییر می دهد این خلاقیت و ابتکار دگرگون سازی از درون خود انسان و توسط قدرت فکری خودش هدایت و امامت می شود.
اما برای اینکه این قافله همیشه پوینده در بستر الله حرکت کند و در بستر طاغوت نیفتد، به اولیاء الله نیازمندیم. «الله ولی الّذین آمنوا یخرجهم من الظّلمات الی النّور والّذین کفروا اولیاءهم الطّاغوت یخرجونهم من النّور الی الظّلمات...» (بقره، آیه 257).
حرکت فطری انسان ها نور است. نور حرکت آگاهانه منبعث از عقل انسانهاست. اما از طرف دیگر طاغوت هم در کار است و سعی می کند تا آن حرکت را از بستر نور در بستر ظلمات اندازد لذا در این میان ما محتاج به ولایت الله توسط "انبیاء الله" و "عباد الله" هستیم.
«و جعلناهم ائمّةً یهدون بامرنا...» (انبیاء، آیه 73).
انسان هایی می خواهیم که امام باشند و به امر ما و با الهام از تعالیم ما و راه ما، دیگران را هدایت کنند. بدین ترتیب بین هدایت و امامت ارتباطی برقرار شد. امامی لازم داریم که در مسیر خودش حرکت کند و منحرف نشود و اگر امام نباشد هدایت کور می شود و به دست "ائمه کفر" می افتد.
برای کفر هم امامت مطرح است اما امامتی که سر از جهل و ضلال در می آورد. اگر قرار است که انسان حرکت کند و حرکتش هدفدار و الهی باشد پس امامت الهی هم لازم دارد. در اینجا بین امامت و امامت الهی ارتباطی برقرار گشت. اگر انسان باید به سوی جامعه الهی حرکت کند و جامعه ای بسازد که در آن الله حاکم و مستقر باشد باید امامتش هم منبعث از الله باشد.
از نتایج اوائل این بحث (امامت) یکی این است که حرکت جهان الی الله است و حرکت تکاملی جهان بسوی الله است.
«انا لله و انّا الیه راجعون»، «و الی الله ترجع الامور» همه امور به سوی او بازمی گردد. حرکت تکاملی جهان خود نیاز به تبیینی جدا دارد ولی به طور خلاصه به لحاظ وجود انسان در کل جهان و اینکه انسان حرکت تکاملی الی الله دارد پس کل جهان حرکت تکاملی دارد.
دنباله متن مواضع:
«امامت: در اسلام نقش الگوئی رهبری است با استناد به مکتب و با پیوند با امت و جوشیده از متن امت، امتی که براساس نظام فکری مکتب متشکل شده و پیوند اعتقادی و عملی افراد آن را با هم منسجم کرده و در حوزه ولایت و موالات عقیدتی قرار داده است. از بطن این چنین امتی هماره افرادی به عنوان امام سر برمی آورند که:
الف- نسبت به مکتب آگاه ترین باشند چون رهبری در حوزه مکتب آگاهی و صاحب نظری و عمق علمی و تحقیقی نسبت به تعالیم و معیارهای مکتب را لازم دارد.
ب- و نسبت به مکتب مومن ترین و برای استقرار آن مشتاق ترین و مصمم ترین باشند و طبیعتاً برای دفاع از آن دلسوزترین و فداکارترین، بدانگونه که تمام زندگی آنها آرمان آنهاست، جهاد و تلاش خستگی ناپذیر در راه آن.
ج- و اخلاق و رفتارشان و شیوه زندگی و برخوردشان، الگو و نمایشگر مکتب باشد، و به هر نسبت که خصلت های پاک و اسلامی در عمل آنها بیشتر تجلی کند صلاحیت رهبری آنان در چنین جامعه ای زیادتر می گردد.
د- و البته با وجود همه اینها هوشیاری و تدبیر و حکمت و شجاعت لازم برای رهبری را دارا باشند که همه اینها خود از خطوط برجسته تخلق به اخلاق الهی و خصلت های مکتبی است.
هـ- و در هر حال مورد قبول مردم و برخاسته از بین آنان باشند بدانگونه که با قبول و پذیرش آگاهانه و در عین حال مومنانه و پر از عاطفه و شوق آنها همراه باشد. در اوج این ارزشها، امامان منصوب و مخصوص و معصومند و در رده بعد فقیهان و اسلام شناسان با ایمان و با تقوای آگاه و شجاع و مدیر و مدبر که رهبری آنها تداوم همان امامت اسلام است در درجه ای پائین تر از امامت امامان منصوب و معصوم.»
توضیح متن:
امامت از نظر مواضع اسلام عبارت است از رهبری آگاهانه و مدبرانه انسان های ممتاز و الگو در جهت هدایت جامعه برای ساختن جامعه ای اسلامی و استقرار حاکمیت اسلام.
امامت باید چندین خاصیت داشته باشد. یکی پیوند امامت با مکتب است. در واقع رهبری خشک سیاسی نیست. رهبری اجتماعی معمولی سایر مکاتب و جوامع غربی و رهبری در مسائل عادی زندگی نیست.
امامت از دیدگاه ما دقیقاً با دو چیز مرتبط است؛ یکی با مکتب و دیگری با امت و در نتیجه سه عنصر امام، امت، مکتب با هم پیوندی دقیق دارند.
امامت می خواهد جامعه ای اسلامی بسازد پس باید رهبریش هم در حوزه اسلام و مکتب باشد. اگر بیگانه از مکتب باشد چگونه می خواهد دیگران را به جامعه مکتبی راهنمائی کند؟ به همین دلیل باید امام با مکتب پیوند داشته باشد. از طرف دیگر پیوند امام با امت مطرح می گردد؛ امام می خواهد در یک امت رهبری کند لذا باید از درون این امت پیوندی دقیق و منسجم به وجود آورد.
این پیوند نه پیوند نژادی، زبانی،... است نه پیوند منطقه ای و جغرافیائی، بلکه پیوندی است براساس مکتب. اصولاً امت بر بنیاد مکتب تشکیل می گردد. ما معتقدیم امت عبارت است از مجموعه انسان هایی که آگاهانه اندیشه و مکتبی را پذیرفته اند و براساس آن همکاری و تفاهم دارند تا جامعه ای ایجاد شود که مبانی مکتب را احیاء کند. امت تنها با پیوند اعتقادی تشکیل می شود.
«المؤمنون والمؤمنات بعضهم اولیاء بعضٍ» (توبه، آیه 71). زنان و مردان با ایمان نسبت به یکدیگر ولایت و موالات دارند و دلیل موالاتشان ایمان آنهاست پس ایمان و... ولایت می آورد. «انّما ولیکم الله و رسوله و الّذین آمنوا الّذین یقیمون الصّلوة و یؤتون الزّکوة و هم راکعون» (مائده، آیه 55).
در واقع از درون ایمان و صلوه و زکات و رکوع است که امامت زائیده می شود.
«یا ایها الّذین آمنوا لا تتّخذوا الکافرین اولیاء من دون المؤمنین» (نساء، آیه 144). ای افراد با ایمان مبادا کافری را به جای مؤمن ولی خود قرار دهید. از یک جامعه التقاطی که مؤمن و بی دین در آن هستند یک حوزه موالاتی و یک امت نمی تواند تشکیل شود.
«و انّ الظّالمین بعضهم اولیاء بعضٍ» (جاثیه، آیه 19)، ظالمین با هم ولایت دارند.
«الکفر ملته واحده، کفار و ستمگران شرق و غرب و ملی گرا و التقاطی و... تمام خصلت هایی که در آنها اسلام حضور ندارد. «بعضهم اولیاء بعض» و لذا خیلی هم زود با هم منسجم می شوند. گاهی دیده می شود که شرق و غرب هم بر سر چاپیدن منطقه هایی از جهان با هم سازش می کنند.
در سوره انفال آیه 73 به دنبال بیان امر موالات در بین افراد با ایمان و مهاجری که جهاد هم کرده اند می گوید: «والّذین آمنوا و لم یهاجروا ما لکم من ولایتهم من شیءٍ حتّی یهاجروا» آنهایی که ایمان دارند اما هجرت نکرده اند با شما ولایت ندارند تا زمانی که آنها هم هجرت کنند. مکتب اسلامی مجموعه ایست از ایمان و عمل.
هماهنگی بین عقیده و عمل (1- ایمان 2- هجرت 3- جهاد) موجب تشکیل امت می گردد. وقتی که امت به وجود آمد نیاز به امام و رهبری احساس می شود. منطقی ترین و طبیعی ترین امام برای چنین امتی آن کسی است که در گردونه موالات، پیوند ولایتش با امت وسیع تر و عمیق تر باشد.
چگونه خدا و خلق در هم می آمیزند؟ آنگونه که نمی توانید امت و خلق را جدا کنید که در آن صورت معنای رهبری و امامت از بین می رود.
امامت دارای یک امت و امت پیوندش با مکتب است، لذا از درون همین امت کسانی که چهار ویژگی را داشته باشند می توانند امام باشند:
- آگاهیشان به مکتب بیشتر از دیگران باشد. زیرا رهبری یک جامعه مکتبی را به عهده دارد لذا باید اسلام شناس باشد و تخصص در شناخت اسلام داشته باشد (فقیه باشد). ولایت فقیه از همین جا مایه می گیرد؛ یعنی رهبری و امامت در جامعه مکتبی به عهده کسانی است که یکی از خصلت هایشان فقاهت است. اگر این درجه آگاهی در امام نباشد ممکن است گرفتار التقاط و انحراف گردد.
امام باید اسلام را خوب بشناسد و در شکل متعالیش باید معصوم باشد و آگاهی های خود را از سرچشمه وحی پیغمبر گرفته باشد. خود پیغمبر هم امام بوده است و امامت و نبوت جدا از هم نیستند «و اذ ابتلی ابراهیم ربّه بکلماتٍ فاتمّهنّ قال انّی جاعلک للنّاس اماماً قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظّالمین» (بقره، آیه 124).
وقتی ابراهیم را خداوند آزمایش کرد آن وقت فرمود من تو را امام قرار دادم، ابراهیم گفت آیا از ذریه من هم کسی می تواند امام باشد؟ خدا گفت: ظالم نمی تواند امام باشد. این آیه خود بیانگر یکی از صفات و شرایط برای حکومت است. ابراهیم در حرکت تکاملی خویش به مرحله ای رسید که توانست امام باشد. آگاهی نسبت به مکتب در درجه اول از آن پیغمبر است و بعد از آن امام.
نوع آگاهی امام معمولی نیست و ما برای ائمه عصمت قائلیم. ما آنان را نه تنها در عمل معصوم می دانیم بلکه در تعالیم و حرف هایشان هم عصمت قائلیم. آنها هیچ آلودگی ندارند و حجت و بینه و مبنا هستند. مبنای اسلام شناسی ما کتاب و سنت است و بعد اجماع و عقل. سنت مجموعه آن چیزهایی است که پیغمبر و امام آورده اند. همین اولین ویژگی امامت می تواند دلیلی باشد بر اینکه امامت، حق علی بن ابیطالب بوده است. زیرا شناخت او نسبت به مکتبش بیش از دیگران بود و کیست که منکر این مطلب باشد؟
2- امام باید ایمان و اشتیاق و جهاد و فداکاریش نسبت به مکتب بیش از دیگران باشد. ممکن است کسی اسلام را شناخته باشد فقیه هم باشد اما برای اسلام دل نسوزاند یا حرکت و زندگی خویش را در سایه حمایت از اسلام قرار ندهد و به دنبال خودخواهی، جاه طلبی، سازش کاری ها و مسائل دیگر باشد. از این جهت شرط اول لازم هست ولی کافی نمی باشد. باید امام، ایمان و عمل با هم داشته و در راه اسلام با جان و مال مجاهده نماید.
سیر تاریخ زندگی امامان و همین طور امام امت خمینی کبیر گواهی بر این مطلب است. فقیه و عمیق و ژرف در مسائل اسلام. در شناخت عام و خاص و مقید و مطلق و... فرو رفتن در روایات و شناختن رجال و بحث های تفسیری و... اینها همه علم است اما آن موقعی که در پایان درس شعله ای از درونش زبانه می کشید و ما آن را مشاهده می کردیم که واقعاً تا اعماق استخوان های ما نفوذ می کرد و آدم در آن لحظات در پوست خود نمی گنجید و نسبت به خودش شرمنده می شد و به خود نهیب می زد که تو برای اسلام چکار کردی و چطور خودت را یک مسلمان و طلبه می دانی.
با این شور امام آدم به هیجان و شور می آمد. این مسئله ای است غیر از علم. موج حرف های امام ماه ها در وجود ما باقی و حاضر بود، که آیا این تبلیغی که می کنیم برای خداست یا خود برای جاذبه های غیر خداست یا فقط جهت جلب رضایت اوست؟ امام فکر و اندیشه اش این بوده و هست که چگونه اسلام را حاکم کنیم. چنان انسان را به محک می زد و ارزیابی می کرد که این افرادی که پای درسش می آمدند، تا چقدر برای اسلام ایستادگی می کنند.
از آنجا که امامت را هم در قسمت خاصش به آن دوازده معصوم می دانیم و به معنای عام و گسترده اش هم در آنان متبلور می یابیم لذا باز به سراغ حضرت علی علیه السلام می رویم. او برای اسلام دل می سوزاند و در همه جبهه ها حاضر بود، قدم به قدم با پیغمبر همراه بود همه جا سینه سپر می کرد و حضور مجاهده آمیز و ایثارگرانه داشت. نمونه ایثارش همین قضیه هجرت پیغمبر است که علی به جای پیغمبر خوابید در حالی که پیغمبر آماج شمشیرها بود و تا مرگ فاصله ای نداشت. در جنگ بدر و حنین و تبوک و... همه جا حضور دارد و نقش ایفاء می کند لذا در زمان غیبت امام زمان هم شایسته است امامت به عهده کسی باشد که با تمام وجود اسلام را می خواهد و فریاد جهاد و شهادت سر می دهند.
3- شرط سوم برای امامت آن است که تمامی اخلاق و خصلت های امام و تمام خصوصیات و شخصیتش نمودار مکتب باشد یعنی سراسر وجودش نشانه مسلمان بودن او باشد. حرف زدنش، تواضعش، عاطفه اش، زندگی شخصی اش، و... نموداری از مکتب باشد و اینها از صفات متقین است و اگر متقی باشد دیگر خودخواهی و سودجوئی و عافیت طلبی و فرصت طلبی برای او معنائی نخواهد داشت.
خطبه 184 نهج البلاغه در باب صفات متقین بیانگر خصوصیات اخلاقی و مکتب نمائی رفتار امام است. در این خطبه می خوانیم: فهم فیما منعّمون و هم والنّار کمن قدّرها، فهم فیها معذّبون. بهشت و جهنم را می بینند "لو کشف الغطاء ما زددت یقیناً" پرده عقب رود چیزی بر اطلاعشان افزوده نمی شود خدا را می بینند و دوزخ را هم می بینند.
حضرت علی امامتش فقط با سخنانش که نبود، با علمش هم همراه بود. "کونوا دعاة النّاس بغیر السنتکم" شما مردم را دعوت می کنید نه با زبان بلکه با عمل در واقع می تواند اثر امامت را داشته باشد. در جامعه اسلامی یک لغزش و انحراف و بی تقوائی فرد را از داشتن خصلت امامت محروم می کند و از امامت جامعه بر کنار می شود ولی در غرب و مکاتب دیگر چنین نیست؛ در آن مکاتب اصل بر رهبری سیاسی است، هرکس رهبری سیاسیش خوب باشد و منافع خاصی را تأمین کند می تواند رهبر باشد.
4- شخص امام باید از هوشیاری و تدبیر و حکمت و شجاعت برخوردار باشد تا بتواند خوب سازماندهی و رهبری کند شجاعت روحی و مقاومت داشته باشد (البته اینها جزئی از همان صفات قبلی هستند ولی برای تأکید، جداگانه گفته شده است).
و آخرین نکته در مورد امامت و امام این است که امام مورد قبول مردم باشد امامت در اسلام متکی به قبول و پذیرش مردم است.
وقتی امام می تواند امر و نهی کند و جامعه را رهبری نماید که مردم با او بیعت کرده باشند لذا حضرت علی هم به این جهت امام بود، ولی آن امامت سیاسی و اجتماعی و حکومتی وقتی توانست اعلام و اجرا شود که مردم با او بیعت کردند، و او را به عنوان امام قبول نمودند. به عبارت دیگر حکومت و امامت منهای رای مردم معنا ندارد.
در اینجا لازم است فرق این رای مردم را با دمکراسی غربی و رای منهای ایمان بدانیم. یک وقت انسان رای را منهای انگیزه های رای در نظر می گیرد و زمانی رای را در حوزه مکتب نگاه می کند. مثلاً مردم رای به امید اسلام دادند، وقتی دیدند از اسلام خبری نیست رای ها مثل برف آب شد و این حضور مردم است. و فرق امامت اسلامی و غیر اسلامی همین است که در امامت اسلام مردم حضور دارند و با مکتب پیوند دارند، همراه دوستی و صفاست، وقتی مردم برای بهشتی فریاد می زنند از عمق جانشان سرچشمه می گیرد. حضوری که از ایمان و صفای مردم و از عقیده و مکتب مردم الهام می گیرد و بالاتر از آن احساساتی که نسبت به حضرت امام ابراز می کنند.
بنابراین شرایط ذکر شده باید وجود داشته باشد تا امامت اسلامی شکل گیرد. اما امامت دو سطح دارد؛ یک سطح آن هم همان امام معصوم و منصوب از طرف پیغمبر خداست (دوازده امام) و یکی بعد از آنها در زمان غیبت امام دوازدهم است که موکول به داشتن شرایط مذکور است، لذا در آن مسئله فقاهت و تقوا و شجاعت و جهاد و تدبیر و پذیرش مردم مطرح می گردد که در قانون اساسی هم بر این نکات تأکید شده است. فقیهانی که مورد تائید اکثریت مردم باشند و صرف اینکه شخص صاحب رساله باشد نمی تواند این امامت و حکومت را در جامعه داشته باشد.
ولایت فقیه صرفاً ولایت رساله ای نیست، ولایتی است که تفقه هست و در کنارش تقوا و جهاد و حکمت و تدبیر هم هست و ضمناً همراه با پذیرش مردم هم باید باشد.
پاسخ به سئوالات:
س 1- آیا این تعبیر درست است که الهام و اشراق یک نوع هدایت درونی است و وحی نوعی هدایت برونی؟
ج- بله این تعبیر می تواند درست باشد: «فالهمها فجورها و تقواها»
س 2- آیا مسئله ولایت و خصوصاً ولایت امام معصوم با ولی فقیه یک امر مسلم اسلامی است یا اینکه براساس اجتهاد بعدا حوزه حاکمیتش تغییر می کند؟
ج- آنچه درباره ولایت گفته شده (ولایت امام غیر معصوم) را از متون اسلامی کشف کرده ایم.
س 3- آیا جزء جزء این عالم طبیعی هر طیفی که از حرکت کل طبیعت داشته، حرکتی به سوی کمال و هدایت است؟
ج- حرکت ها هم دارای هدایت است زیرا همان کوهی هم که به تدریج سنگ هایش متلاشی می شود و چیزهایی از دست می دهد یا همان خورشید که در حال از دست دادن انرژی است و به طرف فرسودگی می رود، همین رفتن به طرف فرسودگی و پیری هم هدایت است؛ یعنی همین را هم خدا قرار داده است که خورشید این مقدار عمر داشته باشد و حرکتش اینگونه باشد و انرژی از خود متشعشع سازد در عین آنکه خورشید دارای خودسوزی است و از درون خود به سوی پیری می رود ولی موجب گرما و حرکت و ثبات سیارات دیگر می شود.
لذا گاهی ضعفها هم به سوی کمالهاست. در واقع علت به تدریج پیر شدن خورشید آن است که برای ما گرمای لازم را حفظ کند و ما بتوانیم بر روی زمین موجوداتی داشته باشیم... اگر کل جهان را در نظر بگیریم در بعضی جاها کمال می بینیم و در بعضی جاها هم قرار خدا چنین است که سیری باشد و جائی متوقف شود. این مسئله است که دیگران برای کل طبیعت قائلند و می گویند کل جهان رو به تکامل است هنوز برای ما اثبات نشده است، آنچه مسلم شده این است که طبیعت کر و کور حرکتش بی مبداء نیست.
ممکن است برای یک موجودی حرکت فصل خاصی داشته باشد، مثلاً درخت مدتی رشد می کند و بعد فرسوده می گردد. بطور خلاصه باید گفت: فقط انسان است که می تواند دائم باشد و تا لقاء الله مستمر باشد. "فیبقی وجه ربّک ذوالجلال والاکرام" (الرحمن آیه 28) (و زنده ابدی ذات خدای منعم با جلال و عظمت است).
یکی از تفاسیر این آیه این است که وجه ربک تجلیات رب است یعنی آنهایی که خداگونه شدند و می توانند باقی بمانند "بل احیاء عند ربّهم یرزقون" معلوم می شود دیگر کسی که خداگونه شد فنابردار نیست.
س 4- آیا پذیرش مردم نفی امامت می کند یا خلافت؟
ج- امامت به معنای رهبری و حاکمیت سیاسی بدون پذیرش مردم معنا ندارد ولی اینکه ما برای ائمه و پیغمبر مقام ولایت قائلیم یک امر دیگری است. مثلاً ولایت تکوینی که خدا قرار داده تا حدی است که حتی به اذن الله می تواند در طبیعت تصرف کند و آن ولایت دیگری است و آنچه ما در اینجا بحث می کنیم امامت به معنای حاکمیت و رهبری اجتماعی است و عینیت حاکمیت اجتماعی در پذیرش مردم است. مثلاً پیغمبر زمانی اعزام ارتش می کند که مردم بیعت کردند «یبایعونک تحت الشّجرة» (فتح، آیه 18).
اگر مردم از مدینه خدمت پیامبر نیامده بودند و نمایندگانشان با پیغمبر بیعت نکرده بودند و قول جنگ در هر حال را نداده بودند پیامبر حکومتش را تشکیل نمی داد.
س 5- کمی درباره ولایت تکوینی و تشریعی توضیح دهید.
ج- ولایت تکوینی یعنی ارادة الله و امر الله، خدا اراده می کند بر اینکه فلان کس زنده باشد یا بمیرد، این درخت رشد کند، خون در رگ ما جاری باشد. در امر الهی دیگر حرام و حلال راهی ندارد.
«انّما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون» (یس، آیه 82). یعنی تکوّن و وجود اشیاء با فرمان الهی است. اراده تشریعی، یعنی اینکه خدا امر و نهی ها و قوانینی را برای ما قرار داده که نمی خواهد با اراده خودش آنها را محقق کند.
«یا ایها الّذین آمنوا...» بر شما واجب است که نماز بخوانید، خداوند می توانست همان طور که گردش خون را در بدن ما اجباری کرده نماز خواندن را هم اجباری کند ولی این کار را نکرده، یک آزادی و قوه تشخیص به ما داده و بعد گفته بر شما نماز خواندن را واجب می کنم. فرق حکومت تشریعی و تکوینی هم همین است که حکومت تکوینی همان اراده خداوندی است که مثلاً الان این جهان را اداره می کند و هیچ چیز هم از فرمان الهی تخلف بردار نیست.
حکومت تشریعی چیزی شبیه بیان این آیه است که: «و نرید ان نمنّ علی الّذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمّةً و نجعلهم الوارثین» (قصص، آیه 4)، این نوعی حاکمیت تشریعی است. یعنی اراده خداوند چنین می پسندد که مستضعفین حاکم شوند ولی این امر را به زور محقق نمی گرداند، بلکه خود مستضعفین باید به راه افتند و مقدمات را فراهم آورند.
در واقع حاکمیت تشریعی قانون وضع کردن و فرمان دادن و بسیج کردن است. آنچه در حاکمیت تشریعی مهم است اراده خود انسانهاست «انّ الله لا یغیر ما بقومٍ حتّی یغیروا ما بانفسهم» (رعد، آیه 21).
س 6- فرمودید شرط امامت پذیرفتن مردم است. پس اگر مردم ائمه اطهار را نپذیرفتند آنها نمی توانند امام باشند؟
ج- آنچه ما گفتیم این بود که نمی توانند حاکم بالفعل باشند. مثلاً امام جعفر صادق سلام الله علیه فرمانده جنگ تعیین نکرد، والی از طرف خودش تعیین ننمود، یعنی کارهائی را که یک حاکم می کند و کارهایی که یک امامت سیاسی و حاکمیت سیاسی، انجام می دهد امام صادق انجام نداند در حالی که امامت ولایتی داشتند. ایشان همان جنبه حاکمیت و امامت الهی را انجام می دادند.
مثلاً الان امام زمان "سلام الله علیه" بر ما ولایت دارند، حتی به اذن خدا بر جهان ولایت دارند ولی آنچه به عنوان حاکمیت سیاسی از آن بحث کردیم هنگام ظهورش تحقق می یابد و عدالت را مستقر می کند و حکومت جهانی تشکیل می دهد این پذیرشی که ما مطرح کردیم از این جهت بود که مردم باید بپذیرند تا امر و نهی معنا داشته باشد و بالفعل باشد.
والسلام.