امامت و ولایت
آموزش مواضع جلسه سیزدهم
از انتشارات: حزب جمهوری اسلامی اصفهان
بسم الله الرحمن الرحيم
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ سَمِيعًا بَصِيرًا؛ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا (سوره نساء، آیات ۵۸ و ۵۹)
در جلسه پیش بحث امامت را بطور فشرده بیان کردیم اکنون بطور اجمال سیر بحث را می گوئيم و لازم است بر روی آن دقت شود.
گفتیم که ما به فلسفه هدایت معتقدیم و هدایت را در کل جهان جاری می یابیم. یعنی جهان را از نوعی شعور و حکمت و رهبری و سازماندهی منظم بی وقفة عالمانه حکیمانه برخوردار می دانیم. این هدایت علاوه از قوانین حاکم بر جهان است.
ما برای جهان قانونمندی قائليم: یعنی روابط پدیده ها را تابع قانون و نظم خاصی درونی می دانیم. اما در عین حال این قانونمندی به صورت کر و کور نیست. مثلاً يک کارخانه در درون خود حرکت و چرخی تابع قانون دارد و نظمی هم تمام واحدهای کارخانه را به هم متصل می سازد. اما (در این کارخانه) برای روزهای مبادا وجود دارد تا برابر حوادث پیش بینی نشده عکس العملی مناسبی نشان دهد. این چنین نظم و قانونی در درون جهان هم وجود دارد و ما هدایتی همیشه حاضر و شعوری همیشه شاهد را در جهان می یابیم. درست مثل یک انسان زنده که هرگاه لازم باشد بر خود تصرف می کند و به حرکت در میآورد یا بسیج می کند و کنترل می نماید.
وجود هدایت در جهان و فلسفه هدایت بركل عالم را باید بعنوان یکی از ارکان جهان بینی اسلام بدانیم.
در قسمت دوم بحث قبل گفتیم انسان هم تابع همين جهان است. لذا برای انسان هم هدایت وجود دارد و هدايتش سه نوع است:
1- هدایت طبیعی غریزی مثل دیگر حیوانات؛ خداوند برای حرکت ارگان ها هدایتی طبیعی قرارداده که این قانون، طبیعت انسان را هم رهبری می کند.
٢- هدایت دوم برخاسته از عقل و شعور انسانهاست که انسان با عقلش، احساسش، وجدانش و با تشخیص نفسانیش خود را هدایت می کند؛ مثل یک حیوان نیست که بطور غریزی دشمنش را بشناسد، غذایش را بشناسد، بداند چگونه لانه اش را بسازد، بلکه مرحله ای بالاتر است. وجدان و عقل و شعوری است که به کار می افتد، صغری و کبری می چیند و مقدمه می چیند و نتیجه می گیرد و راه خیر و شر را تدبیر می کند.
۳- مرحله سوم، هدایت الهی است که از بیرون نشأت می گیرد و همان وحی الهی است. نکته دیگری که گفته شد این بود که هدایت صرفا از طرف پیامبران و رهبرانی که از بیرون وجود انسان با هدايت فکری و تعليماتی و ایدئولوژیکی راهی برای او بازکنند نیست و چنان نیست که با هدایت وحی مجموعه ای بدست انسان دهند و بگویند این برنامه زندگی است، بلکه علاوه برآن به هدایت هادیانی زنده و در میان مردم نیز نیازمندیم. آنان شاهد حوادث و جریانات بوده و به موقع در مقابل دشمن مردم را بسیج می کنند و تصمیم می گیرند.
در هرحال صرف برنامه دادن هدایت نمی توان کرد. مثلا یک فيلسوف اجتماعی یا یک متفکر ممکن است برای یک انقلاب برنامه ریزی کرده و با تعيين تاکتیک های لازم اقداماتی در راه انجام آن انقلاب در دست مردم گذارد، اما کافی نیست. در این میان به رهبرانی حاضر نیاز هست. زیرا ممکن است پیش بینیهای افراد کافی نباشد و یا با چیزهای تازه ای درصحنه روبرو شوند. بعلاوه خود آن برنامه زباندار نيست و لذا گویائی مورد نظر را ندارد.
مثلاً برای انقلاب در یک جا لازم است که احساسات مردم برانگیخته شود، شعور مردم بیدار گردد و در جایی دیگر مردم باید بسیج شوند، این بسیج را شاید در صد سال پیش در کتابچهای نوشته اند و امروز در مورد لزوم واقع گشته.
مثالی دیگر: انتخابات ریاست جمهوری را در نظر می گیریم، این انتخابات در یک مقطع حساس سیاسی یک افشاگری می خواهد یا یک ارشاد و بسیج و حضور در صحنه را می طلبد. چنین چیزی را با یک برنامه از قبل ارائه شده نمی توانیم آنطور که لازم است انجام دهیم. در اینجا به امامی ناظر احتیاج داریم و از همین نقطه است که از هدایت به دامن امامت می افتيم، هدایتی لازم است تا حرکت مردم براساس آن تنظیم شود و راه نشان داده شود تا مردم راه را از چاه بازشناسند.
اما علاوه بر این هدایت مکتوب (هدایت وحی)، لازم است یک کسی «حامل لواح» باشد، وحی را روی دوشش بگیرد در صحنه حاضر شود و به موقع از رهنمودها و هدايت های وحی برای امامت جامعه استفاده کند.
ما در جهان بینی خودمان به ضرورت چنين امامتی معتقدیم.
آنچه که از این به بعد مورد بررسی قرارگرفت شرایط امام و امامت بودکه در این جلسه با گستردگی بیشتری مورد بحث واقع می شود.
امامت منبعث از دو چیز است، یکی مکتب و دیگری امت. اما مت برای امت از مکتب جدا نیست. بعبارت دیگر امامت اسلامی که موردنظر جهان بینی ماست نمی تواند از مکتب جدا باشد. امامت یک رهبری سیاسی اجتماعی معمولی نیست، رهبری اسلامی و در بین امت اسلام است. در این میان اسلام مایه وحدت و خمیرمایه رهبری و امامت است. اسلام مایه امامت و امت بستر آن است.
ما در اسلام معتقدیم که امت براساس عقيده تشکیل می شود و براساس یک نظام اعتقادی، عملی جان می گیرد، مرز جغرافیائی و نژادی و... ندارد. امت مرزی اعتقادی عملی دارد. یعنی عده ای از مردم که دارای طرز فکر و آرمانی و اصولی مشترک هستند و براساس اعتقاد به آن اصول عمل می کنند، تشکیل دهنده امت میباشند.
بدلیل وجوداین پیوند عقيده و عمل بین افراد، دوستی و همسطحی و همرزمی حاکم می گردد و در نتیجه ولایتی اجتماعی در بین امت اسلامی پیدا می شود. ولایت در اسلام از کلمات پربار و وسیعی است که به معنی دوستی، ارتباط اعتقادی، حکومت، سرپرستی و... آمده و تمامی این معانی هم مرتبط به هم هستند. در هر حال قدم اول ولایت همان پیوند اعتقادی و عملی است که موجب یکی شدن راههای امت می شود. در چنین حالتی افراد تلاششان را در یک جهت متمرکز می کنند و با احساس دوستی و برادری، موالات حاصل می شود و سپس آنان بصورت یک قافله، یک گله، و یا یک اردو در می آیند، اردوئی که با یک هدف حرکت کرده و پیوندی نامرئی، شبکه ارتباطی روحی بین افراد بوده است.
این قافله در حرکت و متکی به ولایت اعتقادی و اسلامی احتیاج به قافله سالار و رهبری کاروان دارد. در این زمینه روایت مفصلی وجود دارد که قسمتی از آن را می خوانیم تا روشن گردد که اسلام تا چه حد به امر رهبری اهمیت داده و آن را از شرایط لازم و اصلی حفظ جامعه قلمداد کرده است.
روایت از محمد بن مسلم که از امام صادق (ع ) نقل کرده است. (اصول کافي- جلد ۱)
..... كلّ مَن دانَ الله عَزّوَجَلّ بِعِبادِه يَجهَدُ فيها نَفسَه وَ لااِمامَ لَه مِن الله فَسَعیَهُ غَير مَقبولٍ وَ هُوَ ضالّ مُتُحَيِّر وَ الله شانيُ لاَعمالِهِ وَ مَثَلَهُ كَمَثَلِ شاهٍ ضَلّت عَن راعيها وَ قَطيعِها.
هرکس که بخواهد به خدا نزدیک شود و با عيادت و پرستش خدا خود را رنج دهد و برای نزدیکی به خدا تلاش کند «ولا امام له من الله» اما امام ندارد «فسعيه غير مقبول» این کوشش او مقبول و پذیرفته نیست «و هو ضال متحير» یک گمراه سرگشته است مانند گوسفندی که از مجموع گله خود جدا افتاده است.
این امر بعنوان یک اصل در جهان بینی ما مطرح است که اصلا عمل بدون رهبری ارزش ندارد حتی اگر فرد خودش به عملش برسد به دلیل عدم حضور در جامعه امامت و عدم ایجاد پيوندی خوب با امامت آدمی گم گشته است و از قافله برکنار می باشد، این چنین شخصی مسلمان واقعی نیست.
فردی که عامل هست ولی شخصا با امامت پیوند ندارد از قافله جداست و دیدیم که بعد از این مسئله امام داستان گوسفندی را مطرح می کنند که با سرکشی از قافله عقب مانده. این حیوان چند صباحی برایش نوعی آزادی وجود دارد چون هرطور که خواسته عمل کرده، اما خیلی زود شب فرا میرسد و بیابان خطرناک می شود، گرگ های وحشی دراطرافش پراکنده می شوند، به یکباره احساس می کند آن قطع رابطه که اول برایش بطور سبک شدن بار مسئولیت تجلی کرده بود، خود باری بر دوشش شده است.
جالب است که امام در این تفسیر میفرمايند اين گوسفند که راهش را گم کرده ممکن است از "قطع غنم" دیگری سربرآورد یعنی چند قدمی با گله ای دیگر حرکت کند اما خیلی زود چوپان متوجه می شود و از آن جمع طردش می کند و او مجدداً در سرگشتگی وگمراهی می افتد.
فَصاحَ بِها الرّاعي: اَلحِقی بِراعیکَ وَ قَطيعِكَ فَاَنتِ تائِهَهُ مُتُحَيَّرَه....
آن چوپان گله دیگری می گوید: از گله بیرون برو، تو همان گوسفند سرکشی هستی که از گله خودت دست برداشتی وحال می خواهی درگله ما وارد شوی تا باز کناره گیری کنی و شکافی در این گله ایجاد کنی و عده ای دیگر را نیز به هوس کناره گیری از گله اندازی؟ پس برو از گله ما دست بردار.
در آخر حضرت می فرمایند: این گوسفند ازهمه جا طرد می شود تا بالاخره گرفتارگرگ می شود. بعد می فرمایند: ای محمد بن مسلم حکم آن آدم عوضی فراری از حوزه امامت حكم همان گوسفند است.
امام بايد من الله باشد. رابطه ولايت فقيه همین جا برقرار می شود "لا اِمامَ لَه مِنَ الله" سرچشمه امامت الله است و پیوندی اصلی و ریشه ای با الله دارد. در اینجا مسئله مردم منهای الله مطرح نیست و باید امام ازخدا سرچشمه گیرد. ظاهرالعادل امامی ظاهر و عادل می خواهیم؛ یعنی امامی که هم در بین مردم باشد و هم عادل باشد و ستمگر نباشد. اگر اینطور نباشد گمراه است و سرگشته و اگر بر این حال بمیرد "ماتَ ميتَة كُفرٍ وَ نِفاقٍ" مرگش مرگ کفر و نفاق است.
ما در سال های قبل فقط به امام غائب معتقد بودیم و به آن ذخیره به حق بزرگ الهی برای حکومت عظیم جهانی قائل بودیم ونمی دانستيم امام ظاهر و عادل چیست و چگونه باید باشد و همچنين نمی دانستیم که کسی که از این امامت جدا افتد يا مثل منافق مرده و يا مثل کافر ملحد ولی الان کاملا این مسئله را لمس می کنیم.
در اینجا لازم است به دو یا سه نکته اشاره شود.
1- یکی آنکه امامت دوازدهمین پیشوای معصوم ما (عج) بدان معنا نیست که ما را از یک رهبری ظاهر و مستقيم منع کند.
اخيرا شنیده می شود که عده ای در کلاس ها این مسئله را القاء می کنند و می گویند ما یک امام داریم، آن هم غائب است و دوازدهمین معصوم می باشد و لذا بحث امام به راه انداختن تخلف از اصول اعتقادی شیعه است. در واقع در این اصل شبهه ای است که احتیاج به بحث دارد.
اولاً باید توجه کرد که حساب مسئله امام معصوم منصوب از طرف خدا جداست. یک حسابی است متعالی، "تالی تلو" پیغمبر و "تالی تلو" وحی. براساس اعتقاد شیعه دوازده پیشوای معصوم (معصوم هم از جهت فکری و عملی و هم از جهت اخلاقی) از طرف خدا و پیغمبر منصوب شدند و دوازدهمین امام هم بخاطر مصلحت الهی از همان اوانی که بجای پدر، امام مسلمين شدند ازدیدگان پنهان گشتند و این یک سنت الهی و یکی از سنت های بزرگ تاریخ اسلام است که حرکت تاریخ و درگیری های حق و باطل به جائی بیانجامد و حکومت واحد جهانی تحقق یابد.
امام زمان سلام الله عليه ذخیره ای الهی برای این رسالت عظیم هستند. این رسالت عصاره حرکت پیغمبران وحرکت تاریخ است وثمره تمامی مجاهدت ها و ايثارها و خون های عزیزان و ثمرة ناله های نیمه شب و چکاچک شمشيرها و فرياد مصلحان جهان است.
بطور کلی حساب امام زمان جدا است ولی در عین حال همان امام که برای آن روز ذخیره شده الان هم ولایتی معنوی دارد.
آنچنان نیست که پرونده امام زمان برای مدت هزارسال یا... تا زمان آغاز رسالتش بسته باشد بلکه آن امامت معنوی و ولایت روحانی و آن واسطه فیض الهی بودن آن سمبل پاکی و صداقت و پاکباختگی و جانشینی وحی در روی زمین الان هم وجود دارد. لذا ما امام زمان را مورد خطاب قرار می دهیم، از او استدعا می کنیم او را واسطه می کنیم و اگر اراده الهی تعلق گیرد او را حاضر می یابیم.
اما علاوه بر آنکه امام غائب ذخیره الهی است برای روز موعود و علاوه بر ولایت معنوی حاضر که چون روحی در کالبد سراسر عالم است در عین حال جامعه به رهبری حاضر و عادل هم نیاز دارد و روایات زیادی در این مورد وجود دارد. در اینجا ممکن است عده ای به روایاتی استشهاد کنند که می گوید هرکس قبلی از مهدی (عج) قیام کند قيامش طاغوتی است. اما این در مورد قیام های به داعيه مهدویت است یعنی قیام هائی به نام مهدی قبل از ظهور مهدی.
مثلا یک سرداری در اواخر زمان بنی امیه یا بنی عباس قیام کرد بعنوان اینکه مهدی من هستم و می خواهم وعده پیغمبر را با شمشیرم انجام دهم.
امام و پیغمبر این چنین قیامی را طاغوتی خوانده اند زیرا این نوع قیام دروغ و خیانت است و هدفش انصراف و انحراف مردم از راهشان است. در غير اينصورت باید همه آیات مربوط به جهاد «فَقاتِلوا اَئِمَة الكُفرِ»، «ما لَكُم لاتُقاتِلونَ فِي سَبيلِ الله و المُستَضعَفينَ» و همه آیات مربوط به ضرورت حاکمیت دین خدا در جامعه «وَلتَكُن مِنكُم أمَّةٌ يَدعونَ إلَى الخَيرِ و يَأمُرونَ بِالمعروفِ وَ يَنهونَ عَنِ المُنكَرِ» و همه آیاتی که به کل افراد جامعه نهیب می زند که چرا در برابر منکرات سکوت می کنید با طاغوت در نمی افتید، چرا با مستکبرین مبارزه نمی کنید و... و خیلی از آیات دیگر باید تعطیل شود و اجرای آنها به زمان ظهور امام موکول گردد.
سکوت در برابر ظلم و استكبار و طاغوت و فساد و... و حاکم کردن آنها یا ناشی از تنبلی است یا آنکه از انحراف فکری عمیقی منشأ می گیرد. اینها همان مسائلی است که ما در طول بیست سال اخیر و در جریان مبارزات مورد بحث بسیار واقع می شد. علیرغم نظر عده ای منزوی که فکر می کردند: تقوی به این است که گوشه مسجد بنشينيم و فرايض عبادت را انجام دهیم و برخلاف همه این نوع نظرها، فریادهای امام این مردم را بسیج کرد و آنان را معتقد کرد که حرکت سیاسی هم یک وظیفه است. قبلاً مردم انتظارشان از یک مرجع تقليد و عالم ربانی این بود که صاحب رساله باشد ولی اگر روایاتی را که فقیه را مرجع کرده مورد دقت قرار دهیم متوجه جنبه های دیگر نقش مرجع هم می شویم یکی از روایت چنین است که:
«أمّا الحَوادِثُ الواقِعَة فَارجِعوا فيها اَلي رُواتِ اَحادیثِنا»
یعنی حوادثی که اتفاق می افتد را به علماء ارجاع دهید. آیا مسئله ای مثل اینکه دست مقداری خون آمده و خشک شده حالا اگر بشویم ناراحت می شود پس وضو بگیریم یا تیمم بکنیم؟ آیا این حادثه است؟
حوادث دگرگونی های عظیم اجتماعی و تحولات و وقایع جامعه است؛ یعنی دقیقاً مسائل سیاسی و دگرگونی های سیاسی مرجعش علمای امت هستند.
روایت دیگری هم درباره مسئله امامت وجود دارد که نشان می دهد نقش مرجعيت از مسائل و احکام عبادی وسیع تر و فراتر است. این روایت از امام رضا است و می گوید که چه کسی می تواند امام مردم باشد و وظیفه امام چیست: (اصول کافی، جلد ۱، صفحه ۲۰۰ چاپ جدید) «اِنّ الإمامة هِىَ مَنزِلَة الاَنبياءِ وَ اِرثُ الأوصياء».
امامت منزله پیغمبران است و یک پست سیاسی ساده نیست و امامت ارث اوصيا است. از همینجا مسئله روشن می شود که منظور از امام در اینجا دوازده معصوم نیستند زیرا امامت را ارث این دوازده امام معرفی می کند، البته مقام اوصیا در جای خود محفوظ است.
«اِنّ الإمامة خَلافَة اللهِ و خَلافَه الرّسولِ (ص) وَ مَقامُ اَمیرِالمؤمِنینَ وَ میراثُ الحَسَنِ وَ الحُسَين (عليهم السلام)».
«امامت جانشینی خدا و پیغمبر و مقام امیرالمومنین است. و میراث امام حسن و امام حسین می باشد. این میراث و جانشینی همان ولایت فقیه است. قسمت بعدی این روایت وظایف امام را چنین تشریح می کند:
«اِنّ الامامَهُ زِمامُ الدّينِ، وَ نظامُ المُسلِمينَ، وَ صَلاحُ الدّنیا وَ عِزُّ المُؤمِنینَ»
یعنی وظیفه امام را به نوشتن رساله محدود نمی داند بلکه او را پرچمدار دین و نظم دهنده مسلمين قلمداد می کند و معتقد است که مصلحت و سعادت دنیا باید در سایه امامت در جامعه متبلور گردد «اِنّ الاِمامَةَ اُسُّ الاِسلامِ اَلنّامی وَ فَرعُهُ السّامي»
این نکته خیلی جالب و قابل دقت است که می گوید امامت هم ریشه است و هم شاخه. برای ریشه کلمه نامی را هم میاورد یعنی امامت مایه رشد دهنده، عاملی و شکوفائی اسلام است. سپس می گوید شاخه بلند این درخت، امامت است.
اینها نکات حساس و ظریفی است یعنی از همه فروع اسلامی مثل نماز، روزه، حج و جهاد و... بالاتر و مهمتر است. «بِالإمامِ تَمامُ الصَّلوةِ وَ الزّكاه. بِالإمامِ تَمامُ الصّلوۃ وَ الزّكاة وَ الصّيامِ وَ الحَجِّ وَ الجَهادِ»
نماز در سایه امامت تمام می شود، نماز بدون امامت ناقص است. لذا بعضی از روایات نماز بدون امامت را اصلا مقبول نمی دانند.
جامعهای را که با رهبر و امامش پیوند ندارد و در خط امام حرکت نمی کند نمازش را بی نماز و روزه اش را بی روزه می شناسد. جالب تر از همه اینکه حتی جهاد را هم بدون امام بی ارزش می داند، می گویند یکی از دشمنان منافق به امام سجاد برخورد کرد، دید امام پای پیاده به طرف مکه می روند. به امام گفت: آقا مگر فلان آیه را نخوانده ای که می گوید اَفضل اعمال جهاد است؟ (احتمالا آيه فَضَّلَ اللهُ المُجاهِدينَ عَلى القاعِدينَ اجراً عظيماً، مورد نظر بوده است) پس چگونه جهاد را رها کردی و به حج می روی؟
(این حرف را در شرایطی به امام سجاد می گوید که یکی از خلفای اموی برای فتح قسمتی لشگرکشی کرده بود) امام آیه ای را می خواند و می فرمایند: جهادی که در آن آیه مطرح است و افضل اعمال است جهادی است که همراه با گروه امامت و في سبيل الله باشد و الا جهادی که رهبریش بدست فلان سردار اموی یا عباسی است جهاد در راه طاغوت است و اصولاً جهادی که از حوزه امامت بیرون رود جهاد نیست.
لذا باید مردم حتماً بدانند که برای چه می جنگند و راهشان مشخص باشد و رهبری و هدف از جنگ هم معلوم باشد و الا لشگریان صدام هم می جنگند، خوارج هم با على (ع) می جنگیدند و اسم کارشان را جهاد می گذاشتند، معاویه هم در جنگ صفین به جنگش نام جهاد داد ولی اینها هیچکدام جهاد محسوب نمی شوند. جهاد باید در حوزه امامت و رهبریش فی سبیل الله و الى الله و من الله باشد اگر چنین باشد هر قطره خونش شرف و افتخاراست: "وَ تَوفيرُ اَلفِئ وَ الصّدَقاتِ".
در سایه امامت سرمایه ملی بالا مي رود و غنائم و انفال افزوده می گردد. در اینجا باید پرسید که آیا با رساله نویسی صرف مسئله رشد اقتصادی، رشد تولید و بالارفتن درآمد عمومی حاصل می شود؟ امامت در اینجا همان حکومت و سیاست است زیرا امامتی که صرفاً کشف احکام اسلامی باشد نمی تواند موجب توفيرا لفى والصدقات گردد.
"وَ اِمضاءُ الحُدودِ وَ الأحكامِ وَ مَنعُ الثّغورِ وَ الاَطراف" در امامت حدود الهی تنفيذ و اجرا می شود و احکام الهی امضا می شود.
در اینجا باید دقت کرد که تبيين احكام مورد توجه نیست بلکه امضا و اجرای آن مورد نظراست و تنفيذ این حدود؟ احكام تنها در سایه سیاست اسلامی تحقق می یابد.
امامت وظیفه داردکه اطراف و مرزهای اسلامی را حفظ کند و مدافع آن باشد. اگر امامت نباشد این حضور رزمی و امنیتی جهت مرزها و اطراف کشور اسلامی به وقوع نمی پیوندد.
"اَلإمامُ يُحِلُّ حَلالَ الله وَ يُحَرِّمُ حَرامَ الله" امامت حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام می کند.
"وَ يُقيمُ حُدودَ الله" حدود خدا را اقامه می کند.
"يَذُبُّ عَن دينِ اللهِ" برای دفاع از دین حضور دائمی در جامعه دارد. این حضور دائم برای دفاع از دین را مرجعيت منهای سیاست چگونه معنا می کند؟ "يذب عن دین الله" یعنی کسی که الان و همیشه حاضر است و هرجا دشمن قصد حمله به دین خدا را داشته باشد بلافاصله در مقابلش می ایستد و از دین خدا دفاع می کند.
"وَ يَدعُوا اِلى سَبيلِ رَبِّه بِالحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنه وَ الحُجَّةِ البالِغَة" امام با حکمت و موعظه و اندرز و با نفوذ معنوی مردم را به راه خدا دعوت می کند. حاکمیت امام در اسلام با رهبری های اجتماعی فرق دارد و یک تفاوت این دو در محبوبیت است. امام دارای نفوذ معنوی وعشق و عاطفه ای است که رهبر اجتماعی از آن محروم است. امام رضا می فرماید: "اَلامامُ الاَنیسُ الرَّفيق" اما م با مردم انس دارد و با آنان رفیق است "وَ الوالِدُ الشَّفيق" امام مانند پدری مهربان و پرشفقت است فقط امر و نهی نمی کند و زور نمی گوید. "وَ الاَخُ الشَّفيق" برادری است که پاره تن مردم می باشد.
"وَ الاُمُّ البَرَّةُ بِالوَلَدِ الصَّغير" مانند مادری برای مردم مهربان است. همانگونه که مادر نسبت به فرزند کوچک و نازنینش عطوف است امام هم نسبت به امتش رئوف و مهربان است.
"وَ مَفزَعُ العِبادِ فِی الدّاهِیَهِ النّاد" و به هنگام مصيبت و خطر فریادرس مردم است و در زمان خطر به مردم روح می دهد و آنان را بسیج می کند.
"الإمامُ أمينُ اللهِ في خَلقِه وَ حُجَّتَه عَلى عِبادِه وَ خَليفَتُهُ في بِلاده".
امام امین خدا در میان خلق است و حجت او بر بندگان می باشد و خليفه او در بلادش است.
"وَ الدّاعی اِلَی اللِه وَ الذّابُّ عَن حَرمِ اللهِ"
دعوت کننده به سوی خدا و دفاع کننده از حقوق اوست.
"اَلاِمامُ المُطَهَّرُ مِنَ الذُّنوبِ وَ المُبَرّا عَن العُیوبِ وَ المَخصُوصُ بِالعِلمِ المَوسومُ بِالحِلم" امام از گناهان پاک و از عيب ها برکنار است، به دانش مخصوص و به خویشتن داری نشانه دار است.
"نِظامُ الدّینَ وَ عِزُّ المُسلِمينَ وَ غَيظُ المُنافِقينَ وَ بَوارُ الكافِرينَ" موجب نظام دین و عزت مسلمين و خشم منافین است.
آیا آن اما مت گوشه مدرسه منهای عمل می تواند این همه نقش را ایفا کند؟ و اين خاصيت را داشته باشد که بوار الكافرين يعنی گور کافر را می کند و آنان را هلاک می کند.
"الإمامُ واحدُ دَهرِه" در روزگار خودش یگانه است.
"لا یُدانيه اَحَدٌ" کسی به اوج او نمیرسد.
"وَ لا یُعادِلُهُ عالِمٌ" علمای دیگر نظیر و همفكر و همطراز او نيستند.
بعضی ها چنین می گویند که از میان مراجع یکی را خودمان بر می گزینیم و از همان تقلید می کنیم ولی اینان توجه ندارندکه: "وَ لايوجَدُ مِنهُ بَدَلٌ وَ لا لَه مِثلٌ وَ لا نَظيرٌ مخصوصٌ بِالفَضلِ" امام جایگزین ندارد، مانند و نظير ندارد و بتمام فضيلت مخصوص است.
آنچه گفته شد گوشه ای از نظریات اسلام در مورد امامت بودکه بصورت فهرست وار در جلسه قبل گفته شد.
ازجمله چیزهایی که گفته شد این بود که از نظر علم در سطح بالا باشد، تخصص علمی داشته باشد، از نظر شهامت و شجاعت حضوری دائمی داشته باشد و از جهت تقوی و پارسائی نمونه باشد. کسی باشد که با هوشیاری و شعور و بیداری بتواند جامعه را رهبری کند، از مرزها و اقتصاد دفاع کند، در برابرکافر و منافق بایستد و حدود الهی را اجرا کند، شرافت اسلامی را احياء سازد و این چنین کسی شایستگی امامت دارد.
لذا ما می گوئیم که امامت در اسلام اصل است و جامعه بدون امام و رهبر و عمل بدون رابطه با امامت ضعيف و غير مقبول است.
امامت هم رابطه علمی و تقوایی دارد و هم رابطه محبوبیت مردمی دارد. همه کلمات لطیف را مثل الانيس، الرفيق، الاخ، الام،... نسبت می دهد به امام. و این فلسفه برای امامت ماست و در هیچ یک از رهبری های دیگر جهان چنین خصوصیاتی وجود ندارد.
در جوامع غیراسلامی رهبری باید رأی آورد و پشتوانه قدرت داشته باشد تا بتواند فرمان دهد درحالی که در جامعه اسلامی علاوه بر آنکه باید «بوار الکافرین» باشد و قدرت داشته باشد در عین حال محبوب مردم هم هست. نمونه آن را در زمان خودمان می بینیم که فلان گروه و دسته یک سال تمام اصرار می ورزد و تلفن می زندکه با امام ملاقات کند و وقتی خدمت امام می رسد حواسش به سخنان امام نیست فقط چهره الهام بخش امام را می بیند و قطرات اشک از گونه هايش سرزیر می شود و سر از پا نمی شناسد.
این چه محبوبیت و نفوذ معنوی و چه فلسفه و فضائی است که بر سیاست اسلامی حاکم است؟ درعین حال که چنین محبوبیت اجتماعی دارد به دنبالش بسیج مردم و پشتیانی آنان پشتوانه چنين امامتى است.
این خلاصه ای از بخث امامت بود.
پاسخ به سئوالات:
1- دومین نوع هدایت که مخصوص انسان است و توسط تفکر و اندیشه حاصل می شود هدایت تکوینی است یا تشریعی؟
جواب- این شاخه ای از هدایت تکوینی است که به اراده انسان انجام می شود یعنی خداوند به انسان عقل داده تا بیاندیشد پس از اراده های الهی است. همانطور که قلب را قرار داده تا تلمبه خون باشد عقل را هم قرارداد تا مرکز اندیشه باشد اما خدا به انسان آزادی داده است تا از این نعمت به اراده خودش بهره برداری کند. از همین جا مسئله اختيار و اراده انسان مطرح می شود و اين تکوینی است (تشريع مجموعه قوانینی است که خدا بوسیله پیغمبر برای مردم می فرستد)
۲- در مورد ارتباط امام و مأموم و حقوق آنان بر یکدیگر بخصوص حدود اطاعت مأموم از امام را در صورتیکه امامت جامعه را فقيهي غير معصوم به عهده داشته باشد مشخص کنید.
جواب- آیه ای که در اول بحث تلاوت شد «أطیعوا الله وأطيعوا الرّسول و اولی الامر منکم فان تنازعتم فی شیئیٍ فردوه إلى الله و الرسول؛ إن كنتم تؤمنون بالله و اليوم الأخر ذالك خير وأحسن تأويلا» ظاهرش چنین بیانی است که اطاعت کنید از خدا و پیغمبر و فرمانروایانی که از بین شما هستند.
در تفسير اولی الامر بین برادران اهل سنت و تشیع بحث زیادی است؛ اهل سنت اولی الامر را هر زمامداری که بر جامعه حاکم است تفسير می کنند ولی آنچه مورد نظر ماست همان امامتی است که به تفصیل صحبتش را کردیم. البته بعضی تصور می کنند که منظور امامان معصوم است ولی این سخن صحیح نیست و امامت بر حکومت های اسلامی تعمیم دارد آن کسانی که ولایتشان از طرف خدا امضا شده و حق ولایت داشتند که والی می شوند و با زور خودشان را به جامعه اسلامی تحميل نمی کنند. اگر زمانی کسی مثل رضا خان تصمیم بگیرد که خود را بر جامعه تحمیل کند اولی الامر محسوب نمی گردد ولی اگر فردی و نظامی که مورد قبول و امضای اسلام است ولایت را به عهده داشت اطاعتش واجب می شود. در این میان معيار تشخيص ولایت حق از ولایت باطل حکم خدا و سنت پیغمبراست «فان تنازعتم فی شیءٍ فردوه الى الله و الرسول»
لذا برای تشخیص ولایت اسلامی باید به متون اسلامی بازگردیم و از خدا و پیغمبر حکمیت طلبیم. حتی اگر در یک فرمانی هم شک کردیم باز با محك «الله و الرسول» آن را مورد ارزیابی قرار می دهیم و اصولا اطاعت از اولی الامر اسلامی لازم است.
3- شما فرمودید در زمان بنی امیه و بنی عباس، سرداری داعيه مهدویت داشت. آیا شخص مورد نظر فرزند امام چهارم زید می باشد يا خير؟
جواب- در بين قيام هائی که انجام شده است قیام زید بن علی بن الحسين، از قیام هائی بود که در لسان ائمه طبق بعضی روایات مورد تائید بوده و بنابراین مقصود ما آن نیست. درهرحال دهها قيام و حرکت در اواخر بنی امیه و زمان بنی عباس انجام شده است و می توان آنها را از مجموع متون استخراج کرد. بعضی از آن قيام ها خلاف بود و از طرف ائمه تائید نشد و ائمه با آنان همکاری نکردند. ممکن است گاهی کاری از افراد سرزند که فکر کنند در راه خدا است درحالی که قیام های بدون تدبیر و نقشه نوعی انتحار و خودکشی است.
۴- آیا هرگونه جهادی احتیاج به دستور امام دارد يا نه؟ اگر جواب منفی است پس مطالبی که عنوان کردید چگونه است؟
جواب- اولاً گفتيم دستور امام همان امامت است، البته در معنای وسیعش. یعنی مخصوص امام معصوم نیست و تعمیم دارد و شامل امام فقيه ولی هم می شود. ضمناً جهاد چند نوع است: 1- جهاد تهاجمی ۲- جهاد تدافعی
جهاد تهاجمی درصورتی است که مسلمانان برای گرفتن سرزمین هائی حمله می کنند و به جنگ می پردازند.
بعضی ها معتقدند که در صدر اسلام جهاد تهاجمی نبوده و همه آنها جنبه تدافعی داشته است ولی این عقیده نمی تواند درست باشد، زیرا وقتی به غزوه تبوک می رود یا وقتی مرزهای امپراطوری ایران را تهدید می کند و برای آزادی یک ملت می رود دیگر جنبه تدافعی ندارد و وقتی قرآن می گوید: «ما لكم لاتقاتلون في سبيل الله والمستضعفين» برويد و حاکمیت خدا را مستقر کنید و مستضعفین را نجات دهید، بیانگر جهادی تهاجمی است و نمی تواند تدافعی باشد.
البته دفاع هم چند نوع است، یکی دفاع شخصی که مثلاً كسی به خانة ما يا خود ما حمله می کند که فوراً عکس العمل نشان داده می شود و بدون مقدمه به دفاع برمی خیزیم، ولی اگر جهاد تدافعی سازمان یافته باشد به یک نوع انسجام و فرماندهی نیاز دارد و الا اگر هرکس از گوشه ای برخیزد و هرطور دلش خواست عمل کند صحیح نیست.
و بطور کلی جهادها باید در حوزه فرماندهی باشد، آن هم فرماندهی مرتبط با ولايت فقيه. مثل دفاع مردم ایران در مقابل تهاجم و تجاوز صدام.
بهرحال هر اقدام دفاعی در جهاد باید باتوجه به فتاوای امام صورت گیرد. بار دیگر براین مطلب تاکید می کنیم که عملیات ما گاهی موضعی و ضروری است که بصورت دفاع باید انجام شود و گاهی بشکل سازمان یافته است که در اینصورت باید در حوزه نظام ولایتی و امامتی جامعه تحقق یابد.
5- آیا امکان دارد مرجع تقلید در مسائل عبادی انسان جدای از امام انسان باشد با توجه به اینکه در شرایط فعلی به خوبی مشخص است که حتی در بعضی از مسائل فقهی مثل مالکیت بین مراجع و ولايت فقيه اختلاف فاحشی وجود دارد؟
جواب۔ اگر مجموع شرایط مرجع را درنظر بگیریم خواهیم دید که این دو نمی تواند از هم جدا باشد اصلا آن شرایطی که برای مرجع تقليد در نظر گرفته شده در سطح اولويتش باید در امام باشد و آنچه که مطرح است اعلم بودن است و تقلید باید از افراد اعلم بشود ولی این معنایش چنین نیست که اگر آقای بروجردی مرجع تقلید بود آیت الله خوانساری یا فیض یا دیگران عالم نبوده اند.
سابق برای تقليد فقط به اعلم و اتقی بودن تکیه می کردند اما ما می گوئیم از کسی که هم علم و هم شجاعت و هم تدبير و هم سایر شرایط امامت را دارد باید تقلید کرد. در عین حال ما الان چنین نظر نداریم که تقليد از مراجع دیگر صحیح نیست و نمی خواهیم چنین فتوائی بدهیم اما اگر بخواهیم هم اکنون مرجعی را انتخاب کنیم در مجموع اعلم را برای تقلید برمی گزینیم.
6- فهمیدیم که جهاد باید با امام و رهبری انجام گیرد، پس چرا عمر هنگامی که می خواست به جنگ برود، علی (ع) مردم را به شركت در آن جنگ تشویق می کرد. یا جهاد ابوذر هنگامی که معاویه او را به قبرس فرستاد تا بجنگد و خیلی از نمونه های دیگر در دوران حضرت علی (ع)؟
جواب- اولاً شما می گوئید علی (ع) مردم را تشویق می کرد که در جنگ شرکت کنند، پس معلوم می شود که امام علی(ع) آن جنگ را مفيد تشخيص داده بودند. ظاهراً امامت دست شخص دیگری است اما عملاً تشویق می کند و نوعی امامت و رهبری دارد یا ابوذر هرجائی که برای جهاد می رفته بواسطه وابستگی شدیدی که با امام داشت، بدون اجازه حضرت علی اقدام نمی کرده و تحت نظارت ایشان قرار داشته است.
پس در واقع باز هم در حوزه نوعی امامت یا لااقل در حوزه تائيد امام قرار داشته است.
7- برای اثبات ولايت فقيه از قرآن به آیه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولی الامر منکم» استناد می کنند. در قاموس قرآن در معنای «اولی الامر» آمده که مراد اشخاصی در ردیف رسول هستند یعنی معصومین وگرنه گفته می شد «اطیعوا الرسول و اطيعوا اولی الامر»؟
جواب- این خود نوعی تفسیر است. معمولاً در ذیل آیات چند نمونه تفسير و گاهی تاویل وجود دارد اما وقتی به مجموع روایات مربوط به این آیه مراجعه می کنیم متوجه می شویم که این تعبیر تعمیم داده شده به هر نوع امامت و هرگونه رهبریی. مثل روایاتی که در مورد حضور امام عدل در نماز جمعه است. و یا همان جهاد امام عدل.
البته باید دید که این امام عدل به کار رفته در روایات، آیا مخصوص چهارده معصوم است یا خیر؟ از مجموع شواهد و روايات چنین برمی آید که امامت عامتری از امام معصوم مورد نظر می باشد و بالاخره میپردازیم به این قسمت سوال که چرا یک اطیعوا برای الله و یک اطیعوا برای رسول و اولی الامر آمده. پس باید اولی الامر تالی تلو باشد.
اما این سوال یک جنبه دیگری هم دارد و آن اینکه اطاعت از خدا همان وحی است و همان چیزی است که از طرف خدا به عنوان وحی الهی و دین برای ما می آید. اما رسول و اولی الامر دارای جنبه های امری هستند نه قانونگذاری و رسول دو نوع است و حتی مراجع تقلید ولی فقیه هم دو نوع امر دارند:
۱- یک حکمی هستند حکم خدا و رسول را بیان می کنند. مثلا شما نزد آقائی می روید و مسئله ای می پرسید، او حکم خدا را در مورد آن مسئله بیان می کند. و یک وقت حکم می کند به اینکه امروز اول ماه است این دیگر چیزی نیست که در رساله گفته شده باشد.
۲- در بعضی امور اگر پیغمبر و اولی الامر چیزی را برای اداره جامعه و رتق و فتق امور آن مصلحت بدانند، انجام می دهند و این دیگر غیر از بیان حکم است. مثلا پیغمبر فرمان می دهند که حمله کنید یا عقب نشینی کنید یا فرمان می دهند که فلان کس حاکم و فلان کس مامور ماليات شود، پس گاهی بيان حكم الهی است و گاهی دستوری است که برای اداره جامعه صادر می شود.
لذا برای «اطیعوا الله» لفظ اطيعوا جدا گفته شده و «اطيعوا الرسول و اولی الامر» چون حکم ولایتی و فرمان و برای رتق و فتق امور است و نه بیان آن با هم آورده شده است.
8- با توجه به اینکه امامت انتصابی است چگونه باید مورد قبول مردم باشد و اگر نباشد ولی انتصاب شده باشد چه می شود؟
جواب- در مورد انتصاب دوازده امام از طرف خدا و پیغمبر آنان دارای جنبههای خاصی بودند و یک فرد معمولی نبودند، بلکه جنبه های ماورای الهی هم داشتند و مثل یک فرد معمولی نیستند که تقوا داشته و از راه تحصيل عالم شده باشند، آنان مانند پیغمبر دارای خصوصیت برگزیدگی الهی هستند.
حضرت علی (ع) از طرف پیغمبر منصوب و امام بودند اما آن امامت بالفعل که امامت و ولایتش را اعمال کند هنگامی بود که مردم هم بپذیرند و زمینه فرمان فراهم باشد و الا حضرت علی (ع) در آن دوران بیست و پنج ساله فقط امامت و ولایت معنوی داشت و حتی یک امر و نهی هم نکرد یعنی کاری را که یک حاکم و سیاستمدار انجام می دهد ایشان انجام نداند.
پس امامت بالفعل و قابل اجرا منوط به پذیرش مردم است. قبلا هم این مثال را زده بودیم که پیغمبر (ص) از روز بیست و هفتم رجب سیزده سال پیش از هجرت به پیغمبری مبعوث شدند اما نتوانستندكار ولايتشان را از همان موقع آغاز کنند. ایشان ولی امر مسلمین بودند، واجب الاطاعه و مبعوث بودند ولی معذلک زمانی اعمال ولايت کردند که هفتاد تن از نمايندگان مردم مدینه با ایشان بیعت کردند و قول همراهی با ایشان را دادند.
بعد از بیان این قول از طرف نمایندگان، پیغمبر دستور داد بروید و از هر طرف از بیرون برای من بیعت بگیرید یعنی شهر را برای تشکیل حکومت آماده کردند.
یا مثالی دیگر در مورد امام امت خودمان. مگر ایشان از همان هجده یا بیست سال قبل، از سال چهل و دو (۴۲) نخست وزیر و فرمانده جنگ تعيين کردند؟ ولایت ایشان از زمانی متجلی شد که پذیرش مردم پشتوانه کارشان شد والا كسی كه در گوشه خانه نشسته و مردم قبولش ندارند نمی تواند حکمروائی کند. این نکته به همان جملات اخیر روایت بیان شده برمی گردد که الامام الشفيق، الاخ، الانيس،... و اینکه امام باید محبوبیت داشته باشد و حکومت در دل مردم نفوذ داشته باشد.
9- لطفاً بفرمائید فرق بين امام، رسول و نبی چیست؟
جواب- رسول و نبی هردو رابطه ای غیبی با خدا دارند و توسط نوعی وحی با خدا ارتباط دارند. فرق این دو را به صورت های گوناگونی گفته اند که مقبول ترین آنها اینست که رسول کسی است که یک رسالت اجتماعی برای دگرگونی جامعه دارد. یعنی آمده تا جامعه را به حرکت درآورد و دارای پیامی هم هست.
نبی با خدا ارتباط دارد اما رسالت ایجاد و حرکت جامعه را ندارد. عده ای گفته اند رسول کسی است که دین مستقل داشته باشد ولی می بینیم که فقط پیامبران اولوالعزم دارای دین مستقل بوده اند، در حالی که کلمه «رسول و رسل» در قرآن در مورد پیامبران غير اولوالعزم بکار رفته است. اجمالا مي توان چنین گفت که رسول رسالتی وسیع و اجتماعی در برابر جامعه و امت دارد، ضمنا ما به رسول نبی هم می گوئیم. خود پيغمبر هم جزء انبياء اولوالعزم است، اگر رسالت اجتماعی هم داشت رسول گفته می شود.
امام ارتباطش با خدا از طریق وحی نیست، و برایش قانونی الهام نمی شود بلکه بگونه دیگری پیوند با خدا دارد و خدا قبولش دارد و حکومت او را امضاء می کند ولی نه بصورت وحی، اما این جهت را دارد که حتما باید رهبری جامع اجتماعی داشته باشد و در جامعه نقش سازنده و اساسی داشته باشد.
۱۰- با توجه به شرط پنجم که امامت باید مورد قبول مردم باشد، امامت ائمه معصومین که عامه مردم با توجه به حکومت طاغوت ها و جو جامعه آگاه نبودند و یا نمی توانستند بیعت کنند، چگونه تبيين می شود؟
جواب- بار دیگر تاکید می کنیم که این بحث مربوط به امامت سیاسی است والا آن امامت به معنای لیاقت و منصوب شدن و آن مقام معنوی را همه ائمه ما داشتهاند. در تمام مدت حتی در زمان حکومت طاغوت آن امامت و ولایت معنوی وجود داشته همانگونه که الآن هم امام زمان (عج) این ولایت و امامت را دارند. اما بحث خاص ما در حاکمیت اجتماعی بود که در آن امام می تواند در جامعه امر و نهی کند و حکومت کند و به رتق و فتق امور بپردازد. پیغمبر قبل از اعمال ولایت از مردم بیعت می گیرد، اگر بیعت کردند فرمان می دهد و اگر نکردند فرمان نمي دهد. حضرت علی (ع) تا زمانی که مردم با او دست بیعت ندادند اعمال ولایت سیاسی نکردند.
۱۱- روایتی که گفتيد از امام رضا و مربوط به زمان خودشان بود و بعد از ایشان امامان معصوم دیگری بودند لذا شرایطی را که برای امام می گویند ناظر بر امام معصوم و منصوب می باشد؟
جواب- امام رضا بسیاری از احکام الهی را بیان می کردند و مواضع اعتقادی را تبيين می نمودند آیا همیشه لازم است آن مواضع تبيين شده ناظر بر زمان خودشان باشد؟
آن موقعی هم که امام فرموده است «اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى روات احادیثنا» ممکن است کسی بگوید مقصود از این «روات احاديث» فقط امام معصوم باشد بدلیل اینکه امام معصوم چنین چیزی را گفته، در حالي كه این سخن صحيح نيست بايد توجه داشته باشید که امام مسائل کلی تاریخ اسلام را تا قیامت بیان می کند. امامت هم یک اصل است در اسلام و امام رضا صفات و وظایف امام را بطور کلی بیان می کنند. ما قداست و عظمت آن دوازده امام معصوم را حفظ می کنیم و حتی علم آنان را از علوم اکتسابی معمول نمی دانیم اما نظر ما در این است که در جامعه اسلامی ما یکی از بنیان های تشکیل دهنده اش و یکی از مسائل اعتقادی ما امامت است و نباید فقط بصورت یک عقیده شامل آن دوازده نفر بدانیم بلکه باید جامعه و حکومت را هم در حوزه رهبری قرار دهیم.
روایتی هم که از امام نقل شد چنین بود که گوسفندی ازگله می خواهد کنار برود و این خود بیانگر آنست که هر جامعهای به رهبری نیاز دارد که آن جامعه را هدایت کند و اگر کسی از آن امامت کناره گیری کند عملاً ازبین می رود پس آن امامت معصوم را نقطه عالی امامت می دانیم ولی نه منحصر به آن.
این خود نظر اشتباهی بود که سالیان درازی مسئله امامت را فقط در خانه ای از تقدس و مخصوص ائمه قرار داده بودند که در دسترس ما نیستند لذا حکومت بدست طاغوت سپرده می شد و ولی فقیه هم به صورت یک مرجع تقلید باقی می ماند ولی دیگر ما اجازه نمی دهیم که چنین نظری بر جامعه و مسلمين ما حاکم شود و نخواهیم گذاشت که مردم دست روی دست بگذارند تا دیگران هر کاری خواستند انجام دهند.
الآن هم ما امام زمان را در حال نهیب می دانیم. او از مردم بازخواست می کند که چرا سکوت کرده اید، چرا حرکت نمی کنید و حتی این ادعاهای ما بیان حضور ولی امر و امام زمان در بستر حکومت و در بستر حرکت های اجتماعی است و این است امامت حاضر.
«و نريد ان نمنّ على الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهما ائمه و نجعلهم الوارثین» و بار دیگر بعضی ها می گویند مستضعفین همان دوازده امام هستند و می گویند نجعلهم ائمه هم در زمان امام زمان است. درحالی که باید توجه داشت که روایات بیان شده در ذیل هر آیه جنبه های مختلف دارد. مثلا وقتی گفته می شود: «الم، ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين، الذين يؤمنون بالغيب و يقيمون صلوة»، یک روایتی هم هست که می گوید منظور از غيب امام زمان است.
ما می گوئیم قبول داریم ولی چنان نیست که مقصود فقط امام زمان است چون روایت دیگری هم وجود داردکه می گوید مقصود خداست. یا روایت دیگری می گوید مقصود قيامت است، یا باز روایت دیگری می گوید مقصود وحی یا فرشتگان است. همه این روایات صحیح هستند و هرکدام یکی از مصادیق غیب را در بردارند.
در مورد «اولی الامر» هم اینچنین حالتی وجود دارد و روایاتی وجودداردکه می گوید مقصود ائمه دوازده گانه است یا در مورد «نجعلهم ائمه» روایاتی هست که می گوید مقصود از این آیه امام زمان است. همه این روایات را ما قبول داریم اما هرکدام از این روایاتی که در ذیل آمده اند را یکی از مصادیق آن آیه می دانیم. به عبارت دیگر هر روایتی قسمتی از مقصود و منظور آيه را بیان می کند نه تمام آن را. "والسلام"