تفسیر سوره فجر و قیامت
متن تفسیر سوره «فجر» و «قیامت» از استاد شهید مرتضی مطهری که از نوار پیاده شده است.
یادآوری: هر گونه نارسایی و نقص در جمله بندی متعلق است به نوشتاری نمودن گفتار استاد.
حزب جمهوری اسلامی- قم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تفسیر سوره فجر
مرحوم حاج میرزا علی آقای شیرازی رضوان الله تعالی علیه ... یک هفتهای در قم در حجره ما بودند که این یک هفته برای من هفته بسیار پرارزشی است و جزء ذخایر عمر من است.
سحرها، دو سه ساعت به طلوع مانده بیدار میشد چه نماز و چه حالی داشت.
این پیرمرد با حالی عجیب سوره «والفجر» را میخواند وقتی به این آیه میرسید:
«وجیء یومئذ بجهنم...» دیگر منقلب میشد و اشکهای او میریخت. درست مثل مرغی که پرپر میزند.
«نقل از متن کتاب»
**صفحه=الف@
بسم الله الرحمن الرحیم
1- والفجر.
ترجمه. سوگند به سپیده دم.
2- ولیال عشر.
ترجمه: سوگند به شبهای دهگانه.
3- والشفع و الوتر.
ترجمه: سوگند به جفت سوگند به طاق.
4- واللیل اذا یسر.
ترجمه: سوگند به شب آنگاه که حرکت می کند.
5- هل فی ذالک قسم لذی حجر.
ترجمه: آیا در این حال برای عاقل سوگندی است؟
6- الم تر کیف ربک بعاد.
ترجمه: مگر ندیدی پروردگار تو با قوم عاد چه کرد؟
**صفحه=ب@
7- ارم ذات العماد.
ترجمه: شهر ستون دار.
8- التی لم یخلق مثلها فی البلاد.
ترجمه: که در گذشته همانند آن ساخته نشد.
9- و ثمود الذین جابوا الصخر بالواد.
ترجمه: و آیا ندیدی با قوم ثمود چه کرد؟ آنانیکه صخرهها و سنگها را در صحرا شکافتند و در درون سنگها برای خودشان خانههای بزرگ ساختند.
10- و فرعون ذی الاوتاد.
ترجمه: و با فرعون صاحب میخها چه کرد؟
11- الذین طغوا فی البلاد.
ترجمه: کسانیکه در شهرها طغیان کردند.
12- فاکثروا فیها الفساد.
ترجمه: طغیان گرانی که فساد کردند و زیاد فساد کردند.
13- فصب علیهم ربک سوط عذاب.
ترجمه: تا آنکه پروردگار تو بر آنان تازیانه های عذاب را فرو ریخت.
14- ان ربک لبالمرصاد.
ترجمه: همانا پروردگار تو همیشه در کمین است.
15- فاما الانسان اذا ما ابتلیه فاکرمه و نعمه فیقول ربی اکرمن.
ترجمه: ولیکن هر گاه پروردگار انسان را بیازماید پس گرامیاش بدارد و نعمتش دهد (انسان) میگوید پروردگارم مرا گرامی داشته است.
16- و اما اذا ما ابتلیه فقدر علیه رزقه فیقول ربی اهانن.
ترجمه: و هر گاه بیازماید او را پس روزی را بر او تنگ گیرد میگوید
**صفحه=پ@
پروردگارم مرا خوار ساخته است.
17- کلا بل لا تکرمون الیتیم.
ترجمه: ساکت باش و مهمل مگو! (با اینکه مال دارید) یتیم پیش شما محترم نیست.
18- و لاتحاضون علی طعام المسکین.
و همدیگر را به طعام دادن به مسکین تشویق نمیکنید.
19- و تاکلون التراث اکلا لما.
ترجمه. و میراث را میخورید خوردنی زیاد.
20- و تحبون المال حبا جما.
ترجمه: و مال را دوست دارید دوست داشتنی فراوان.
21- کلا اذا دکت الارض دکا دکا.
ترجمه: نه چنین است! زمانیکه زمین به شدت درهم کوبیده شود.
22- و جاء ربک والملک صفا صفا.
ترجمه: و پروردگار تو و فرشتگان صف در صف آیند.
23- و جیء یومئذ بجهنم یومئذ یتذکر الانسان و انی له الذکری.
ترجمه: و آن روز (در قیامت) جهنم آورده میشود و آن روز انسان آگاه میشود. اما دیگر بیداری چه فایدهای دارد؟
24- یقول یا لیتنی قدمت لحیوتی.
ترجمه: ای کاش برای زندگیام چیزی پیش فرستاده بودم.
25- فیومئذ لا یعذب عذابه احد.
ترجمه: (چنین انسانی که با نعمتهای الهی چنین رفتار کرده)
خدا او را عذاب می کند به عذابی که تا حال به احدی چنین عذاب نکرده است.
26- و لا یوثق و ثاقه احد.
**صفحه=ت@
ترجمه: و چون بستن او کسی بسته نشود.
27- یا ایتها النفس المطمئنه.
ترجمه: ای نفس آرام گرفته!
28- ارجعی الی ربک راضیه مرضیه.
ترجمه: بازگرد بهسوی پروردگارت که تو خشنود از او و او خشنود از تو است.
29- فادخلی فی عبادی.
ترجمه: پس داخل شو در صف بندگان من.
30- وادخلی جنتی.
ترجمه: و داخل شو در بهشت من
**صفحه=9@
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
شروع سوره فجر با سوگند است و چه سوگندهای لطیفی است!
«والفجر».
«قسم به سپیده دم».
آن لحظهایکه شب به پایان میرسد. صبح دو قسم است: صبح کاذب و صبح صادق.
پیش از صبح صادق، سفیدی بهطور عمودی پیدا میشود که زود پخش میشود و تمام میگردد. این صبح کاذب است. بعد از آن صبح صادق پیدا میشود که بهصورت افقی است و ضمنا وقت نماز صبح.
در هر حال این سوگند از سوگندهایی است که قرآن مکرر به آن یاد کرده است از جمله در سوره «تکویر» در آیه «والصبح اذا تنفس» **زیرنویس=سوره تکویر 18/81 .@ خداوند قسم می خورد به صبح آنگاه که نفس میکشد. یعنی آن دم تنفسی
**صفحه=10@
که با آن سپیده پیدا میشود.
در سوره مدثر میخوانیم: «کلا و القمر - واللیل اذا ادبر» **زیرنویس=سوره مدثر /32/74و 33 .@ یعنی نه این چنین است، سوگند به ماه و سوگند به شب آنگاه که پشت می کند و از نیمه میگذرد. اول شب حالتی است که گویا شب به ما روی میآورد. ولی از نصف شب به آنطرف انگار شب پشت می کند.
«والصبح اذا اسفر» **زیرنویس=یعنی «سوگند به صبح آنگاه که پرده از چهره بر می دارد».
درباره صبح سه تعریف مختلف آمده است:
1- در یک مورد، صبح به چهرهای زیبا تشبیه شده که گوئی پردهای ظلمانی و تاریک به روی خودش آویخته که پرده شب باشد و صبحگاهان این پرده سیاه را از چهره خودش بالا میزند و لذا گفته شد: «والصبح اذا اسفر».
2- در سوره تکویر، تعبیر به تنفس شده است که این تشبیه دیگری است، گویی صبح زیر پرده یا جسم بزرگی در حالتی خفقان آور بوده که نمیتوانست نفس بکشد، ولی یک مرتبه نفس میکشد و این نفس کشیدن نشانه حیات است.
3- در سوره مورد بحث تعبیر به «فجر» شده است. فجر به عنایت دیگری است. از آن جهت آن را فجر گویند که گویا سپیده صبح، دامن شب را میشکافد. مانند آبی که زمین را میشکافد. اینها همه تعبیرهایی است که در مورد صبح شده است.
تنوع در تعبیرات نشانهاین است که قرآن کریم عنایت بسیار
**صفحه=11@
زیادی به آن لحظات و ساعات دارد. البته این را میدانیم که ساعات و لحظات از نظر انتساب آنها بخدای متعال فرقی نمیکند. یعنی برای خدا صبح و شامی وجود ندارد. این انسان است که برای او فرق می کند. برای انسان، شام وقتی است که در روز تب و تاب زیادی داشته و خسته شده و از روشنایی به سوی تاریکی میرود.
هنگامی که نسیم ملایم صبحگاهی به انسان میوزد - چه قبل و بعد از طلوع - در این لحظات حالت روحانی به انسان دست میدهد.
بنابراین قسم خوردن به سپیده دم، به خاطر روحانیتی است که برای دل بیدار ایجاد می کند، وگرنه آدمهای کوربخت امروزی که از سر شب تا دو سه ساعت بعد از نیمه شب بیدارند و سنگینترین خوابها را هنگام سحر و سپیده دم شروع میکنند و اغلب آنها نماز صبح هم نمیخوانند - ساعت 8 صبح بیدار میشوند و صبحانه میخورند و ساعت 9 هم سرکارشان میروند - برای آنها دیگر این روحانیت وجود ندارد.
علی (ع) در شب نوزدهم ماه رمضان وقتی بالای مأذنه مسجد رفتند که اذان بگویند **زیرنویس=علی (ع) طبق روشی که داشته در همان حال که از نظری معنوی امام بودند و از نظر دنیوی خلیفه و حاکم بودند، بالای ماذنه میرفتند و اذان میگفتند.
بیشتر اشخاص شأن خودشان نمیدانند که صدایشان را به اذان بلند کنند و بگویند الله اکبر...! .@ به سپیده دم خطاب کردند و فرمودند:
ای سپیده دم از روزی که علی به دنیا آمد، روزی نشده که تو طلوع
**صفحه=12@
کنی و چشم علی خواب باشد. این برای آنانی است که بویی از معنویت بردهاند و برای بیداری آخر شب و بیداری بین الطلوعین ارزش زیادی قائل هستند.
حتی من شنیدهام که بعضی از مؤمنینی که میخواستند بچههای خود را تربیت کنند کوشش میکردند که بچه را از وقتی که شیرخوار بوده - به هر بهانهای که هست - نگذارند بخوابد و او را با خودشان راه میبردند. مثلا اگر بخواهد خوابش ببرد انگشتشان را در دهان بچه کنند تا این کودک در حالی که در «قنداق» است بین الطلوعین بیدار باشد.
«والفجر» یعنی سوگند به سپیده دم. سوگند به لحظه بیداری دلهای آگاه و بیدار. سوگند به آن وقت روحانی.
«و لیال عشر» (آیه 2).
ترجمه. سوگند به شبهای ده گانه.
از نظر ادبی «والفجر» با الف و لام آمده یعنی بهطور «معرفه» بکار برده شده ولی «لیال عشر» بهصورت «نکره» و با تنوین آمده است.
«نکره» آمدن آیه ممکن است دو جهت داشته باشد:
1- برای تفخیم و تعظیم است.
2- منظور ده شب نامعلوم در طول سال است. البته این معنی دوم بعید است. زیرا تنها ده شب در طول سال با فضیلت نیست. بلکه از نظر دستورهای اسلامی لااقل دو تا ده شب در سال داریم که هر کدام وضع خاصی دارند و عنایت خاصی به آنها شده است: الف- ده شب اول ماه ذی الحجه است. (که میآید و میگذرد و اصلا ما آن را درک نمیکنیم) البته تک شبی که دارای فضیلت باشد مانند شب قدر داریم. ولی ده شب متوالی، یکی همین ده شب اول ذی الحجه است.
حضرت موسی (ع) از اول ماه ذی القعده به میقات الهی رفت.
**صفحه=13@
میقات یا به اصطلاح یک خلوت سی شبی با خدای خود داشت. ولی مثل اینکه در آن سی شب نتوانست به پایان برساند که با ده شب دیگر تکمیل شد که رویهم چهل شب شد. **زیرنویس=رجوع شود به آیات 142-145 سوره اعراف .@ آن ده شبی که سی شب با آن تکمیل شد، همین ده شب بود. لذا بر طبق روایات، نمازی است که در دهم اول ذی الحجه بین نماز مغرب و عشا خوانده میشود. در کتابهای دعا هم برای این شبها آداب خاصی وجود دارد. اهل معنی معتقدند که در این شبها آثار ویژهای است که در اوقات دیگر نیست، یعنی عبادت و دستورهایی که در این شبها رسیده است اگر کسی عمل کند آثار خاصی دارد.
در حقیقت همانگونه که «فجر» قطعهای از قطعات شبانه روزی است این ده شب هم در واقع قطعهای روحانی از سال است.
ب- اما ده شب دیگر - چون دو تا ده شب داریم - ده شب آخر ماه مبارک رمضان است که در فضیلت بعد از ده شب اول است، هر چند بعضی از شبهای آخر ماه رمضان افضل از آنهاست.
رسول خدا (ص) از شب بیست و یکم ماه رمضان دستور میفرمودند بستر برای ایشان پهن نکنند و این ده شب را به حالت معتکف در مسجد بسر میبرد.
چون آنچه برای موسی (ع) در سی شب ذی القعده علاوه بر ده شب - یعنی چهل شب - حاصل شد برای امت اسلام در سی روز ماه رمضان حاصل میشود. بلکه حتی کمتر از سی روز یعنی اگر در «شب قدر» کسی وظیفه خودش را انجام دهد.
سوگند به شبهای دهگانه! البته همانطور که درباره «فجر» گفتیم چون خیلی افراد عمری در دنیا زندگی میکنند و اصلا فجری ندارند!
**صفحه=14@
اینجا قضیهای یادم آمد و به مناسبت نقل میکنم:
آن ایامی که اوایل طلبگی بنده بود، در مشهد در مدرسهای بودیم در یکی از مدارس آنجا آقایی بود که به چای و سیگار عادت داشت. ماه رمضان چون معمولا درسها تعطیل است، شبها درسهایی بهعنوان «درس تعطیلی» بود، این آقا شبهای ماه رمضان اصلا نمیخوابید و تا صبح بیدار بود. صبح هم نمیخوابید تا حدود طلوع آفتاب. حدود آفتاب که میخوابید نیم ساعت به غروب بیدار میشد بهقدری که نماز ظهر و عصرش را بخواند. آخر ماه که شد متصدی «شهریه» به او گفت:
من تو را در دفتر غایب مینویسم، تو در ماه رمضان اینجا نبودی چون خواب بودی...!
خیلی از مردم در بعضی از اوقات (با فضیلت) حضور ندارند. اگر کسی در تمام عمرش بین الطلوعین خواب باشد - خواب هم که برادر مرگ و نیمه مردگی است - این افراد اصلا بین الطلوعین ندارند.
کسی هم که ده شب اول ذی الحجه بگذرد و برای او با شبهای دیگر هیچ فرقی نداشته باشد او هم چنین ده شبی را ندارد. پس خداوند متعال هیچگاه قسم به ده شب چنین افرادی نمیخورد. قسم به ده شب آنانی که این ده شب را دارند.
«والشفع و الوتر» (آیه 3)
ترجمه: سوگند به جفت و سوگند به طاق.
آیه خودش بیان نمیکند که منظور از جفت و طاق چیست؟ حتی بعضی از مفسرین احتمال دادهاند که این معنی اعمی است که شامل همه چیزها میشود. بعضی احتمال دادهاند که منظور از «شفع» و «وتر»، نماز شفع و وتر باشد که در نافله شب (که یازده رکعت است) خوانده میشود که هشت رکعت آن عنوان نافله شب را دارد. بعد از آن دو رکعت
**صفحه=15@
به نیت نماز شفع و یک رکعت به نیت نماز وتر در آخر خوانده میشود.
بنابراین نماز وتر، یک رکعتی است، وتر یعنی تک و طاق.
سوگند به آن نماز دو رکعتی و به آن نماز یک رکعتی آخر شب که این هم شامل افرادی میشود که چنین نمازی را میخوانند. آنها که نمیخوانند مورد اشاره نیستند.
بعضی دیگر از مفسرین از جمله صاحب مجمع البیان احتمال خوبی دادهاند و آن اینکه «وتر» مخصوص خدا است.
چون خدا طاق واقعی است که به هیچ معنی جفت نیست و غیر از خدا هر مخلوقی جفت است و در حقیقت دو چیز است، منتهی از زبان هر علمی و از نظر هر دانشمندی که در نظر بگیریم میبینیم موجودات از یک جنبه خاصی دو تا هستند، مثلا فلاسفه می گویند هر موجودی دارای ماهیت و دارای وجود است، ماهیتش «چیستی» و وجودش «هستی» است و «چیستی» و «هستی» او دو چیز است، جز خدا که «هستی» و «چیستی» در او یکی است. علمای طبیعی هم می گویند در این دنیا اشیاء بیشتر جنبه مثبت و منفی دارند ولی خدا جنبه مثبت و منفی ندارد بنابراین منظور از «شفع»، مخلوقات و منظور از «وتر» خالق است.
احتمال دیگری بعضی دادهاند و این هم احتمال خوبی است و آن اینکه اصلا مقصود از جفت و طاق، همین مفهوم اعداد است. چون عدد، جفت و یا طاق است.
توضیح اینکه: یکی از بزرگترین نعمتهائی که انسان به وسیله آن میتواند عالم را درک کند، شناختن اعداد و تشخیص دادن جفت و طاق آنها است، اگر انسان استعداد عددیابی نمیداشت نمیتوانست اعداد را تقسیم کند. چون همه احکام اعداد از طاق و جفت پیدا میشود. اگر طاق و جفت اعداد شناخته نشود نسبتهای مختلف اعداد نیز شناخته
**صفحه=16@
نمیشود و اینجاست که پایه ریاضیات انسان، نعمتی بسیار بزرگ محسوب میشود.
در هر حال این احتمالات وجود دارد. ولی با قرینه قبل و بعد آیه به نظر میرسد که قویترین احتمالات این باشد که منظور از «شفع» و «وتر» نماز شفع و وتر باشد.
البته احتمال دیگری هم دادهاند و آن اینکه ده روز اول ماه ذی الحجه منظور است که 3 روز آن وضعیت خاصی دارد: یکی روز «ترویه» که روز هشتم و جفت است. دیگر روز «عرفه» که روز نهم و طاق است. روز دهم نیز «عید قربان» و جفت است.
در روایات اهل سنت از رسول اکرم (ص) مختلف نقل شده است. بعضی گفتهاند: مقصود از «شفع»، روز «ترویه» و منظور از «وتر»، روز «عرفه» است.
بعضی دیگر گفتهاند: «شفع»، روز عید قربان و «وتر»، روز «عرفه» است. در هر حال میان این ده روز، روز «عرفه» و «عید قربان» فوق العاده با فضیلت هستند.
«واللیل اذا یسر» (آیه 4)
ترجمه: سوگند به شب آنگاه که حرکت می کند و سیر می کند.
«سیر»، هم برای روز و هم برای شب بکار میرود و در اینجا نوعی مجاز بکار برده شده است. سوگند به شب آنگاه که دارد میرود یعنی از نیمه شب به آن طرف میرود (نه هنگامیکه میآید). بنابراین مفاد آن با آیه «و اللیل اذا ادبر» یکی میشود، از اول تا نیمه شب گویا شب به انسان روی میآورد ولی از نیمه شب به بعد پشت می کند.
مثلا تعدادی از ماشینهای ارتشی پشت سر هم میآیند، هنوز که اول ماشین است و ما در جایی ایستادهایم میگوییم: ماشینها دارند
**صفحه=17@
میآیند. همین که به آخر میرسد میگوییم: دارند میروند.
اینجا سوگند به نیمه دوم شب است. همان موقعی که ما به آن سحر میگوییم و وقت نماز شب و نماز شفع و وتر از همین وقت شروع میشود.
برنامه مسلمانی این نیست که الان در میان ما چه از نظر غذایی و چه از نظر خواب و بیداری معمولی است. اما از نظر غذایی من نمیدانم این 3 وعده چیز خوردن از «کی» پیدا شده است؟ انسان وقتی صبحانه می خورد، نهار هم که میخواهد بخورد ظاهرا نمیتواند (خصوصا اگر ساعت 8 صبحانه و ساعت 12 نهار بخورد طبعا نهار به 2 بعدازظهر میافتد. حالا آدمی که 2 بعدازظهر غذای سنگین خورده) باز ساعت 7 یا 8 شب غذا بخورد. کم کم غذا به ساعت 10-12 میافتد.
از نظر اسلامی، انسان 2 وعده غذا نباید بیشتر بخورد، حسابش همین است در صدر اسلام هم همین بوده است، یک وعده غذای حسابی صبح میخورند و یک وعده هم شب. البته این را برای اشخاص سالم میگوییم وگرنه اگر کسی برنامه خاصی داشته باشد، حساب دیگری است. عمده این جهت است که پیغمبر (ص) و ائمه اطهار (ع) و مسلمین صدر اول شب را زودتر میخوابیدند و آخر شب بیدار میماندند، درست برعکس برنامهای که حالا معمول است. این اوقات روحانی که قرآن میگوید، متأسفانه وقت خواب مسلمانهای فعلی است.
هل فی ذالک قسم لذی حجر (آیه 5)
ترجمه: آیا برای عاقل در این حال سوگندی است؟
یعنی آیا این سوگندها برای یک عاقل کافی نیست؟! عاقلی که مفهوم این سوگندها و ارزش و جهت آنها را درک کند. اشاره به این است که آن انسان، به حقیقت و کرامت انسانی نائل آمده که به این شکل در
**صفحه=18@
آمده باشد.
بعد از این قسمها که قرآن می خورد، فراز دیگری طرح میشود.
یعنی بعد از آن قسمهای لطیف و روحانی میرود سراغ مردمی که بر ضد این حالتها هستند. مردم پول پرست و مقام پرست که جز پول و مقام اصلا چیزی نمیفهمند و تمام وجودشان از اینها پر شده است. راستی! عجیب است که چیزی مانند مادیت، وجود انسان را پر کند. بطوریکه غیر از آن چیزی نفهمد و با آن استعداد پایان ناپذیری که دارد تبدیل به ماده خواهی شود. در این صورت انسان چه موجودی از آب در میآید؟!
واقعا انسان تعجب می کند. اگر در افسانهها خوانده بود میگفت شاید اینها افسانه است مگر ممکن است بشری این طور که روزنامهها مینویسند به اینجا برسد؟! بلی یک نفر به طمع پول و گرفتن باج سبیل میگوید: من چهار میلیون تومان پول میخواهم، چون در مغز این آدم چیزی جز پول وجود نداشته است. ببینید: پول پرستی انسان را به کجا میرساند؟! که طفل معصومی را میدزدد و بعد هم او را به وضع فجیعی میکشد! جاه پرستی هم همینطور است. انسان اگر بجایی رسید که در دنیا فقط یک چیز را دید کور میشود و جز آن چیز دیگری را نمیبیند.
ببینید: همین انسانی که میتوانست از «فجر»، از «لیال عشر» از «شفع» و «وتر» و از «واللیل اذا یسر» استفاده کند تا نسیم انسانیت به او بوزد چه جنایتها به خاطر پول مرتکب میشود! عجیب این است که عواقب این کارها را هم میداند!
این حادثهها گو اینکه از یک نظر ناراحت کننده است ولی از نظر دیگر ممکن است باعث عبرت شود. هر چند برای بعضیها سبب عبرت نمیشود چون هر سال یکی دو تا از این جنایات تکان دهنده که روزنامهها با تیتر درشت مینویسند واقع میشود و همه میشنوند ولی باز هم انسان
**صفحه=19@
میبیند آدمهای کور و کری مثل این فرد دیده میشود.
از اینجا قرآن به حوادث گذشته اشاره می کند و ماجرای اقوامی را که کارهایی نظیر اعمال این افراد میکردند مطرح می کند.
الم تر کیف فعل ربک بعاد (آیه 6).
ترجمه: مگر ندیدی پروردگار تو با قوم عاد چه کرد؟
ارم ذات العماد. (آیه 7)
ترجمه: شهر ستون دار.
معروف است که «ارم» باغی بوده که بعد به اسم بهشت شداد معروف شده است. البته این معنی چندان اعتبار ندارد. از خود آیات استفاده میشود که یک شهر بوده و نه اینکه فقط باغ شخصی که متعلق به یک فرد بوده باشد. بعضی گفتهاند: «ارم» جد اعلای این قوم بوده است.
التی لم یخلق مثلها فی البلاد (آیه 8)
ترجمه: که در گذشته مانند آن ساخته نشد.
قرآن تعبیر به «خلق» می کند تا برساند که این ساختمان در دنیا نظیر نداشت. آیا ندیدی خدا با این قومی که همه چیز را فراموش کردند و در مادیات غرق شدند چه کرد؟!
و ثمود الذین جابوا الصخر بالواد (آیه 9).
ترجمه: و آیا ندیدی با قوم ثمود چه کرد؟! آنانی که صخرهها و سنگها را در صحرا شکافتند و در درون این سنگها برای خودشان خانههای بزرگ ساختند.
قضیه ثمود تا چند قرن پیش از نظر تاریخی روشن نبود - البته از نظر قرآن که روشن است - بعد در کشفیات اخیری که در صحرای شام کردند درست عین همین چیزهایی که قرآن خبر داده پیدا شد که چه
**صفحه=20@
خانههای سنگی بزرگی را با نوعی استادی و مهارت کامل (که نشانه تمدن بوده) در درون کوه ساخته بودند.
و فرعون ذی الاوتاد (آیه 10).
ترجمه: و با فرعون صاحب میخها چه کرد؟!
یعنی آن فرعون چهار میخ دار! چون افراد را وقتی میآوردند تا شکنجه کند آنان را به چهار میخ میبست. در روایت هم دارد که افرادی را که بدار میکشیدند این طور بود و دار قرقرهای که تازه معمول شده که طناب به گردن بیندازند نبود. بلکه افراد را به یک تنه درخت بزرگی با میخ میکوبیدند و همانطور میگذاشتند تا بمیرد و یا در زمین به چهار میخ میکشیدند.
فرعون با زن خودش «آسیه» هم که به موسی (ع) ایمان آورده بود همین کار را کرد و بدین وسیله او را شهید کرد.
الذین طغوا فی البلاد (آیه 11).
ترجمه: کسانیکه در شهرها طغیان کردند.
فاکثروا فیها الفساد (آیه 12).
ترجمه: طغیان گرانی که فساد کردند و زیاد فساد کردند.
فصب علیهم ربک سوط عذاب (آیه 18).
ترجمه: تا آنکه خدای تو بر آنان عذاب پی در پی فرستاد.
عدهای خیال میکنند که اگر حقیقت و عدالتی در عالم باشد باید کسانیکه کار بدی را مرتکب میشوند همین جا به مجازات الهی برسند. نمیدانند که اگر اینجور بود، امتحان و تکلیف از میان برداشته شده بود مثلی است عامیانه که می گویند: کسی که دروغ میگوید اگر همان موقع یک ریال از جیبش میافتاد هیچ کس دروغ نمیگفت، اما مسئله این است که اجبارا دروغ نمیگفت. چون میدانست تا دروغ بگوید یک ریال از
**صفحه=21@
پولش کم میشود. ولی چنین نیست، خدای متعال این مقدار آزادی را به انسانها داده است. چون کمال انسان جز در پرتو آزادی و اختیار امکان پذیر نیست. اما این به آن معنی نیست که خدا در کمین بندگان نباشد. حقیقت و عدالت در کمین نباشد. مثل کسی است که کمین میکند یعنی خودش را مخفی می کند بعد وقتی میخواهد کسی را بگیرد (توقیف کند یا بکشد)، در حالی که او بیخبر است و فکر هم نمیکند، ناگهان از مخفی گاهش بیرون میآید و یقهاش را میگیرد.
ان ربک لبالمرصاد (آیه 14).
ترجمه: همانا پروردگار تو! آن عدل الهی، آن انتقام الهی همیشه در کمین است.
پس از این فرصتها و مهلتها سوء استفاده نکنید. علی (ع) فرمود:
«و لئن امهل الظالم فلن یفوت اخذه و هو له بالمرصاد علی مجاز طریقه و بموضع الشجی من مساغ ریقه. **زیرنویس=نهج البلاغه - خطبه 97.@.
ترجمه: اگر خدا به ظالم مهلت میدهد خیال نکنید ظالم از چنگ خدا در رفته، او از چنگ عدالت الهی خارج نمیشود و خدا در گذرگاه او است. یعنی راهی دارد که عدل الهی در آن قرار دارد. مانند استخوانی که در گذرگاه آب دهان گیر می کند.
اکنون میرسیم به مطلب اصلی که بهمنزله یک تفسیر کلی از حرفهای گذشته است:
فاما الانسان اذا ما ابتلیه ربه فاکرمه و نعمه فیقول ربی اکرمن - و اما اذا ما ابتلیه فقدر علیه رزقه فیقول ربی اهانن. (آیات 15 و 16).
**صفحه=22@
ترجمه: ولیکن هرگاه پروردگار انسان، او را بیازماید پس گرامیاش بدارد و نعمتش بدهد میگوید پروردگارم مرا گرامی داشته است. ولی هر گاه بیازماید او را پس تنگ گیرد بر او روزی را، میگوید پروردگارم مرا خوار ساخته است.
مکرر گفته ایم منظور از آزمایش الهی چیست؟ اگر انسانی انسان دیگر را امتحان کند یکی از این دو منظور را دارد:
یا این است که میخواهد امتحان شده را کشف کند چون وضع او را نمیداند، مثل معلمی که میخواهد کشف کند شاگردهای بهتر چه کسانی هستند.
و یا اینکه میخواهد امتحان شده را بر خود او کشف کند که قضیه را بر خود او ثابت کند. خودش قضیه را کاملا میداند که کدام شاگرد اول است یا کدام شاگرد رد میشود ولی شاگردها اغلب نمیدانند. لذا اگر همینطور نمره به آنان بدهد، اعتراض میکنند. پس باید آنان را امتحان کند تا بر طبق ورقه و سئوال و جواب امتحانی روشن شود که بلد نبودهاند و حجت بر آنان تمام شود.
امتحان الهی هیچکدام از اینها نیست. امتحان خدا به معنی آن است که خدا انسان را در بوته سختیها قرار میدهد تا به اختیار خودش خود را به کمال برساند، نظیر عمل امتحانی که معلمهای رانندگی نسبت به شاگردهای خود دارند که آنان را تمرین می دهند و تکمیل میکنند. یا نظیر این مثال که مثال خوبی است:
در کتابهای حیوانشناسی در مورد غرائز حیوانات که بحث میکنند می گویند: در میان پرندگان بعضی از پرندگان بچههای خود را در بوته آزمایش پرواز قرار می دهند و آنها را تمرین می دهند، به این معنی که پرنده وقتی به حکم غریزه احساس کرد که بچهاش پر در آورده اما تا مدتی
**صفحه=23@
پرواز نکند، نمیتواند پرواز کننده خوبی باشد، این را زیر بال خودش مینشاند و از آشیانه بیرون میبرد. مقداری که او را برد تکانی میدهد و رهایش می کند. این بچه خود به خود در میان زمین و آسمان شروع می کند به پرپر کردن... پرپرهای نامنظمی می کند و خسته میشود. تا میخواهد بیفتد فورا او را میگیرد. باز یک مقداری او را با خودش حرکت میدهد تا رفع خستگیاش بشود. چند روز هم این عمل را تکرار می کند. این بچه وقتی میافتد و پرپر میزند کم کم تمرین می کند و یاد میگیرد. بهتدریج کمی منظم پرواز می کند تا وقتی که مادر مطمئن شود بچه میتواند از آشیانه بیرون برود و پرواز کند و خودش برگردد.
نعمتهایی که خدا به انسان میدهد هر کدام از آنها مستلزم تحمل مشقت و تمرین و تکامل برای انسان است و انسان در برابر هر کدام وظیفهای دارد. منتها نعمت «احترام شخصیت» یک نوع مشقت به انسان تحمیل می کند و نعمت «بی نام و نشانی» سختی دیگری را. آنجا که «نام و نشان» دارد، امتحان الهی برای او این است که تکبر نکند و خودش را از دیگران برتر و بالاتر نداند و نگوید: دلیل اینکه من از دیگران برترم این است که خدا به من چنین شان و مقام و چنان احترامی در میان مردم داده است. پس چه دلیلی بالاتر از اینکه من عزیز خدا هستم نه آقا! این برای تو بیشتر از یک امتحان نیست. در مقابل، آن کسی که «نام و نشان» ندارد این را برای خودش نوعی تحقیر الهی تلقی می کند و میگوید: ای آقا! ما خدا زده هستیم... از دنیای ما پیدا است که آخرت ما چیست؟
گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه++
به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد
میگوید: ما از اول که به این دنیا آمدیم در پیشانی ما شقاوت و بدبختی نوشته شده بود وگرنه خدا ما را فقیر نمیکرد. پس ما خدا زده
**صفحه=24@
هستیم.
قرآن میگوید: نه این «خدا زدگی» و نه آن «خدا دادگی»، هیچ کدام بستگی به آنچه ما خیال میکنیم ندارند. اینها همه برای انسان پیش میآید. گاهی برای انسان فقر و گاهی هم غنا و بینیازی پیش میآید، زمانی احترام و زمانی هم بیاحترامی پیش میآید. انسان باید بداند که هیچکدام از اینها ذاتا، نه دلیل کرامت الهی است و نه دلیل اهانت الهی. پس باید کوشش کند که چگونه از عهده امتحان برآید. آن افرادی که فسادها را مرتکب میشوند (فاکثرا فیها الفساد)، کسانی هستند که در عمق روحشان تصاحب این نعمتها را دلیل نوعی کرامت و شرافت ذاتی در خود میدانند.
توضیح بیشتر اینکه: آیا نعمتهای دنیا و به تعبیر دیگر، رزقها و نصیبها که به انسان میرسد دلیل بر کرامت و عکس آن یعنی فقرها، بیماریها و گرفتاریها نشانه شقاوت است؟ یا آنکه قضیه برعکس است. یعنی چیزهایی که ما بهعنوان کرامت میشناسیم باعث بلا و شقاوت و عکس آن که فقر و گرفتاری باشد دلیل کرامت و نعمت است؟ کدامیک از این دو تا است؟
قرآن بیان لطیفی دارد و در حقیقت هیچکدام از اینها را دلیل مطلق برای کرامت یا شقاوت انسان نمیداند. خدا نعمتی را در اختیار انسان قرار داده ولی در فقر، ندادن نعمت است. در حقیقت گویا خدا به غنی میگوید من با این نعمتی که به تو میدهم ترا آزمایش می کند و به فقیر هم میگوید: من ترا با ندادن نعمت آزمایش میکنم. قهرا کار آن کسی که خدا با نعمت دادن او را آزمایش کرده مشکلتر است از کسیکه خدا با بازگرفتن نعمت او را امتحان نموده است. خلاصه اینکه خدا به قوم عاد و فرعون نعمت داد ولی آنان نعمتها را وسیله طغیان و فساد
**صفحه=25@
قرار دادند.
بعد بهطور کلی میفرماید: فاما الانسان... اینجا بعضی از مفسرین گفتهاند: مطلبی در تقدیر است. یعنی خدای متعال انسان را تحت مراقبت خود دارد و لحظه به لحظه او را با حالتی مورد آزمایش قرار میدهد. «و اکرمه و نعمه» از طریق مثبت نعمتهایش را در اختیار او قرار میدهد، ولی انسان بجای آنکه درک کند که این امتحان خدا است و سعی کند از عهده آن خوب برآید میگوید: به به! معلوم میشود من پیش خدا خیلی عزیز هستم. یعنی نتیجهای که میگیرد این است که حالا که خدا به من نعمت داده پس کار من تمام است. کار من درست است. من عزیز کرده خدا هستم. چنین آدمی همه چیز را در «داشتن» خلاصه می کند. اگر از او بپرسید سعادت یعنی چه؟ میگوید: سعادت در پول داشتن است که من دارم. شرافت در چیست؟ میگوید: در پول داشتن... تقرب به خدا چیست؟ در پول داشتن... اینجاست که این عقیده باعث فساد او میشود.
«و اما اذا ما ابتلیه فقدر علیه رزقه».
اما وقتی خدا او را مورد امتحان قرار بدهد و روزی را بر او تنگ بگیرد بجای اینکه با خودش فکر کند که باز این یک امتحان الهی است که به این صورت برای من پیش آمده، طور دیگری نتیجه گیری می کند و میگوید: خدا مرا زده و کار من از کار گذشته و خدا مرا خوار کرده است.
قرآن میگوید: نه در آنجا خدا ترا عزیز کرده و نه در اینجا خدا ترا زده است، تلقی تو از «داشتن» و «نداشتن» باید امتحان باشد.
کلا بل لا تکرمون الیتیم - و لا تحاضون علی طعام المسکین.
(آیات 17 و 18)
ترجمه: ساکت باش! مهمل نگو! تو با اینکه مال داری یتیم پیش
**صفحه=26@
تو محترم نیست. مال یتیم را میخوری و به یتیم کمک نمیکنی و خودتان با یکدیگر مینشینید ولی همدیگر را به کمک فقرا تشویق نمیکنید.
راستی این چه عزتی است؟! نداشتن به مراتب از این داشتن بهتر است. ای کاش انسان نداشته باشد تا در چنین امتحانی قرار نگیرد که بخواهد به یتیمها و مساکین برسد!
در این آیه از نظر اینکه خدا فرمود «لا تکرمون» نکتهای است.
نفرمود: کمک نمیکنید! فرمود: احترام نمیکنید. دقت کنید کمک کردن به مردم دو نوع است، همان طور که زیان زدن به مردم نیز دو جور است یک نوع کمک، کمک مادی است که انسان به افرادی که نادار هستند به شکلی به زندگی آنان کمک کند. نوع دیگر کمک روحی و معنوی است که قرآن روی این مطلب خیلی تکیه می کند و آن این است که اگر انسان کمک مادی می کند مراقب باشد تا نظر روحی مردم را نکاهد.
«.... لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذی...» **زیرنویس=سوره بقره /264/2 .@.
ترجمه: صدقات خود را با منت گذاشتن و اذیت کردن باطل نکنید.
اگر شما میلیونها تومان به مردم کمک بدهید ولی آنان را با یک منت کوچک ضمیمه کنید و مثلا بگویید: من بودم که ترا نجات دادم. یا طور دیگری روح او را برنجانید و اذیت بکنید. مثل اینکه روی ترش کنید قرآن میگوید: اینها اثر کار انسان را باطل می کند. ما همیشه گفته و شنیدهایم که ائمه اطهار (ع) وقتی به مردم کمک میکردند نهایت درجه کوچکی و تذلل را اعمال میکردند. وقتی میخواستند چیزی به کسی بدهند دستشان را پایین میگرفتند تا او بردارد و میگفتند: این دست
**صفحه=27@
خدا است که میگیرد و من دستم را بالای دست خدا قرار نمیدهم. بلکه دستم را زیر دست خدا قرار میدهم. یا مثلا طوری به افراد میدادند که چشمشان به چشم آنان نیافتد تا مبادا خجالت بکشند و احساس ذلت کنند.
یا مثلا میشنویم در شبهای تاریک در حالی که نقاب به چهره میانداختند میرفتند و کمک میکردند بطوریکه مستمندان نمیدانستند این کمک از ناحیه کیست؟! اینها همه به خاطر این بوده که احترام و آبروی مستمندان محفوظ بماند.
در هر حال کمک کردن به یتیم یک مطلب و حرمت یتیم را حفظ کردن مطلب دیگری است، قرآن نمیگوید شما به یتیمها کمک نمیکنید. بالاتر از آن را میگوید که حرمت یتیم را حفظ نمیکنید.
«و لا تحاضون علی طعام المسکین».
اینجا باز نکته جالبی است: نمیفرماید شما طعام مساکین نمیکنید که اطعام مساکین کار فردی است. بلکه میفرماید: شما یکدیگر را در اطعام مساکین تشویق و ترغیب نمیکنید. شما ثروتمندان چنین توفیقی ندارید که با دیگران بنشینید و یکدیگر را وادار و تشویق کنید. یعنی غیر از آنکه خودتان این کار را میکنید باید با دیگران هم همکاری کنید و یکدیگر را وادار نمایید و مشوق یکدیگر باشید. پس ما در مسئله «اطعام مساکین» در قرآن سه تعبیر داریم:
یک تعبیر همان اطعام مسکین است.
تعبیر دیگر «حض» بر طعام مسکین است یعنی دیگری را وادار به اطعام کردن که میخوانیم: «و لا یحض علی طعام المسکین» **زیرنویس=سوره ماعون / 3 .@ یعنی
**صفحه=28@
دیگری را وادار به اطعام مسکین نمیکند.
تعبیر سوم که از این هم بالاتر است. «تحاض» بر طعام مسکین است. «تخاض» بهاصطلاح ادبی علم صرف از باب تفاعل است که «حض» تلاثی مجرد آن است و کار مشترک را میرساند نه اینکه منحصر به دو نفر باشد. بلکه از یکی بیشتر را شامل میشود یعنی وادار کردنهای متقابل.
ای اغنیاء! چه ادعایی میکنید که این پول و ثروتی که خدا به ما داده علامت عزت ما است! شما که عملتان بهصورت وادار کردنهای متقابل نیست حق ندارید ادعا کنید که ما مورد عنایت خدا هستیم. پس «تحاض» با «تحضون» فرق دارد و مثل تضارب است که این او را میزند و او این را میزند.
«و تاکلون التراث اکلا لما (آیه 19)
ترجمه: و میراث را میخورید خوردنی پر یا گوارا.
«و تحبون المال حبا جما (آیه 20).
ترجمه: و مال و ثروت را دوست دارید، دوست داشتنی فراوان.
کلا اذا دکت الارض دکا دکا (آیه 21).
ترجمه: نه چنین است! آن وقتی که زمین بشدت درهم کوبیده شود (یعنی روز قیامت).
«و جاء ربک و الملک صفا صفا» (آیه 22)
ترجمه: و پروردگار تو و فرشتگان صف در صف آیند.
«وجیء یومئذ بجهنم» (آیه 23).
ترجمه: و آن روز (در قیامت) جهنم آورده میشود یعنی ظاهر و آشکار میشود. چون در مورد قیامت خدا میفرماید:
«... فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید». **زیرنویس=سوره ق/22/50 .@.
**صفحه=29@
ترجمه: چشم تو را باز میکنیم که همه حقایق را در اینجا میبینی
«و برزت الجحیم للغاوین». **زیرنویس=سوره شعراء /91/26 .@.
ترجمه: و جهنم برای گمراهان آورده میشود.
آنجا چون حقایق را انسان میبیند تعبیر به آمدن شده است. پس جهنم آورده میشود. آری! آنجا خدا را میبینی و حس میکنی که ملک ملک خدا است و امر امر خدا است. ملائکهای که عالم را اداره میکردند (تو فقط طبیعت را میدیدی) و آن نیروهای مسلط و مدبر را نمیدیدی ولی آنجا باطن عالم را میبینی و ملائکه را صف اندر صف میبینی و جهنم را آورده شده میبینی.
«یومئذ یتذکر الانسان و انی له الذکری» (آیه 23).
ترجمه: آن روز انسان متنبه و بیدار میشود اما دیگر تذکر و بیداری چه فایدهای دارد؟!
مرحوم حاج میرزا علی آقای شیرازی رضوان الله علیه - . من خیلی ذکر خیر این مرد بزرگوار را میکنم - یکی از بزرگان عصر ما بود که من در اصفهان یا قم خیلی خدمتشان میرسیدم و پیش ایشان درس میخواندم. در ایام زمستان یک هفتهای در قم در حجره ما بودند که این یک هفته برای من هفته بسیار پر ارزشی است و جزء ذخایر عمر من است. سحرها، دو سه ساعت به طلوع صبح مانده بیدار میشد، چه نماز و چه حالی داشت؟! این پیرمرد با حالی عجیب سوره «والفجر» را میخواند وقتی به این آیه میرسید «وجیء یومئذ بجهنم...» دیگر منقلب میشد و اشکهای او میریخت. درست مثل مرغی که پرپر میزند.
«یقول یا لیتنی قدمت لحیاتی» (آیه 24)
**صفحه=30@
ترجمه: انسان میگوید: ای کاش! برای زندگیام چیزی پیش فرستاده بودم.
وقتی انسان وارد صحرای قیامت میشود تازه میفهمد که زندگیاش در دنیا اصلا زندگی نبوده و فقط جلسهی امتحان بوده است. درست مثل یک دانشجو که چند لحظه بیشتر امتحان ندارد ولی آن امتحان، سرنوشت او را در همه عمر تعیین می کند.
فیومئذ لا یعذب عذابه احد - و لا یوثق وثاقه احد (آیات 25، 26)
ترجمه: چنین انسانی که با نعمتهای الهی چنین رفتار کرده، به عذاب خدا معذب میشود. خدا او را عذاب می کند. عذابی که به احدی چنین عذابی نکرده است.
چون بنده هر چه بخواهد دیگری را عذاب کند فقط مقدار محدودی قدرت دارد ولی عذاب الهی بالاتر از اینها است. «وثاق» یعنی در بند کردن الهی که برای انسان قابل تصور نیست.
در داستان عقیل شنیده اید که وقتی او خدمت مولا امیرالمومنین علی (ع) میآید و از آن حضرت تقاضای کمک می کند البته تقاضایی که از مثل علی (ع) نامشروع است. علی (ع) با او چه می کند؟ در پاسخ به او چه میگوید؟
البته عقیل فردی فقیر و مقروض بود. مقداری هم بهاصطلاح دکور درست کرد و رنگ آمیزی کرد. ظاهرا چند روزی به بچههایش کمتر غذا داد تا رنگهایشان پریدهتر شود تا بلکه چشم علی (ع) که به آنان میافتد ترحم کند و از میلیونها درهم و دینار که در بیت المال مسلمین است چیزی به او بدهد. ولی امیرالمومنین (ع) به او میگوید: صبر کن! اول ماه که رسید از حقوقی که خودم میگیرم چیزی هم به تو میدهم. عقیل قانع نمیشود و میگوید: اگر از همین بیت المال بدهی چه میشود؟! از
**صفحه=31@
از همین بیت المال بده!
وقتی زیاد اصرار می کند امیرالمومنین (ع) قطعه آهنی را در کوره میگذارد وقتی داغ میشود آهن را نزدیک او میآورد و میفرماید بگیر! (عقیل نابینا بود و چشمانش چیزی را نمیدید) همین که دستش را نزدیک برد و شاید دستش هم به آهن نرسید، خود عقیل میگوید: مثل گاو ناله کردم. حضرت فرمود: مادرت به عزایت بنشیند. از آهنی که انسان آن را به شوخی و بازی داغ کرده است این چنین ناله میکنی ولی میخواهی مرا به آتشی بکشانی که خدا آن را داغ کرده است؟!
بعد از آنکه خدا از انسانهای مورد امتحان که رفوزه شدهاند سخن میگوید در آخر سوره از افرادی سخن میگوید که برعکس فهمیدهاند، یعنی فهمیدهاند که دوره دنیا، دوره تحصیل است. دوره درس و امتحان است. دوره کار است. فهمیدهاند در هر وضعی که باشند در امتحان الهی هستند. آنگاه اقبال و ادبار برای آنان یک جور معنی دارد. آن را شکلی از امتحان و این را شکل دیگری میدانند. می گویند: ما باید امتحان خودمان را بدهیم. قرآن درباره اینان میفرماید:
«یا ایتها النفس المطمئنه» (آیه 27).
ترجمه: ای نفس و ای جان آرام گرفته!
ای جان به حقیقت رسیده! ای روحی که درک کردهای که حوادث عالم همه از ناحیه خدا است و از نظر تو اینها بهصورت امتحان تلقی میشود...
اینگونه افراد هستند که هر چه برایشان پیش آید، آرامش خود را ذرهای از دست نمیدهند چون همه چیز برای آنان شکل امتحان دارد. میگوید: خدا مرا اینطور خواسته امتحان کند. دیروز میخواست آنطور امتحان کند و امروز میخواهد اینجور امتحان کند.
**صفحه=32@
امام باقر (ع) به عیادت جابر ابن عبدالله انصاری - صحابی بزرگ پیامبر اکرم (ص) که پیر شده بود و آخر عمرش بود - رفتند. حضرت پرسید: جابر! حالت چطور است؟.
عرض کرد: یابن رسول الله در حالی هستم که فقر را بر غنا ترجیح میدهم و بیماری را بیشتر از سلامت دوست دارم و مرگ را از زندگی بهتر میدانم.
امام باقر (ع) فرمود: ما اهل بیت چنین نیستیم. ما آنچه را خدا بخواهد دوست داریم و به وظیفه خودمان درباره آن عمل میکنیم. اگر به ما ثروت بدهد همان را دوست داریم. فقر به ما بدهد همان را دوست داریم. بیماری بدهد همان را و سلامتی بدهد همان را. میبینیم چگونه باید عمل کنیم.
«ارجعی الی ربک... (آیه 28).
ترجمه: بهسوی پروردگارت بازگرد!
محشور شدن، بازگشت بهسوی خدا است.
«.... راضیه مرضیه» (آیه 28).
ترجمه: تو که طمأنینه و آرامش داری طبعا از پروردگارت راضی و خرسند هستی. تو که از خدا راضی هستی خدا هم از تو راضی است.
زیرا این ملازمه آن است. انسان وقتی از خدا راضی است که عبد واقعی باشد. وقتی واقعا بنده خدا بود، خدا هم از او راضی است. دلیل اینکه به خاطر عبد بودن از خدا راضی است آیه بعد است که میفرماید:
«فادخلی فی عبادی». (آیه 29)
ترجمه: پس داخل شو در زمره بندگان من.
تو همانند بندهای حق پرست زندگی کردی و غیر حق را نپرستیدی و فقط بنده من بودی. پس داخل شو در زمره کسانی که آنان همانند تو
**صفحه=33@
بنده به معنی واقعی کلمه هستند.
«وادخلی جنتی». (آیه 30).
ترجمه: و در بهشت من وارد شو.
گفتهاند منظور از «بهشت من» یعنی بهشت خاصی که مال بندگان خاص است. آن بهشتی که برای ما قابل تصور نیست و در یک کلمه با نعمتهای مادی نمیتوان آن را توضیح داد یا توجیه کرد. اینجا سوره مبارکه «والفجر» پایان پذیرفت.
اینجا حدیثی است که امام هادی (ع) فرمودند: سوره فجر را در نمازهای واجب و نمازهای مستحب خودتان بخوانید زیرا این سوره، سوره حسین بن علی (ع) است.
راوی نکته را متوجه نشد و عرض کرد: یابن رسول الله به چه جهت این سوره جد شما حسین بن علی (ع) است؟
حضرت فرمود: مصداق آیات آخر سوره، جد ما حسین (ع) است.
تمامی آیات سوره «فجر» در زمینه امتحان و ابتلای الهی است و یکی از کسانی که هر چه برای او پیش آمد آن را امتحانی از امتحانهای خدا تلقی کرد و ذرهای تکان نخورد و راضی به رضای حق بود حسین بن علی (ع) بود.
از این جهت آن حضرت یکی از مصادیق کامل این سوره مبارکه است. آری! نه تنها امام صادق (ع) چنین شهادت میدهد، افراد دشمن هم که در صحنه کربلا بودند همین قضیه برای آنان روشن شد. یکی از کسانیکه جزء افراد «عمر سعد» بود و قضایا را نقل کرده است، درباره حضرت اباعبدالله (ع) میگوید:
به خدا قسم! من مصیب زدهای مانند این مرد ندیدم که بلاها و شداید بر او هجوم آورده باشد، فرزندان، برادرزادهها، پسر عموها و
**صفحه=34@
اصحاب بزرگوارش کشته شده باشند در عین حال اینقدر قوی القلب باشد! این را در لحظهای گفته است که امام (ع) تنهای تنها بود و همه آنان شهید شده بودند.
آری! این همان مصداق «یا ایتها النفس المطمئنه» است. یکی دیگر از کسانیکه جزو همین افراد و فقط تماشاچی بود و بهاصطلاح خبرنگاری میکرده است بالاتر از این را گفت. او در آخر کار مثل اینکه دلش رحم آمد. پیش «عمر سعد» رفت و گفت: تو که میدانی حسین بن علی (ع) که در آن گودال افتاده چیزی از عمر او باقی نمانده و دیگر عمری در دنیا نخواهد داشت. من از تو فقط یک خواهش دارم. اجازه بده مقداری آب ببرم به او برسانم.
«عمر سعد» گفت: بسیار خوب! این کار را میخواهی بکنی بکن!
او رفت و مقداری آب تهیه کرد. وقتی میآمد آن ملعون (شمر) را دید.
از او پرسید: کجا میروی!
گفت. برای چنین مقصدی....
فورا سر حضرت را که مخفی کرده بود نشان داد و گفت دیگر کارش تمام شد.
بههرحال او با اینکه تحت تاثیر احساسات قرار گرفته بود، اینطور نقل می کند:
«والله لقد شغلنی نور وجهه عن الفکره فی قتله».
ترجمه: به خدا قسم! درخشانی چهرهاش آن چنان مرا مجذوب کرد که نتوانستم درباره کشته شدنش فکر کنم.
«و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم».
«و صلی الله علی محمد و اله الطاهرین»
**صفحه=36@
تفسیر سوره قیامت
در قیامت به حساب عقاید و اعمال و اخلاق انسانی بهصورت مجموعه رسیدگی میشود. در درون انسان هم «نفس لوامه» هر کسی به حساب خودش رسیدگی می کند.
**صفحه=37@
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
1- لا اقسم بیوم القیامه.
ترجمه: سوگند یاد نمیکنم به روز قیامت.
2- و لا اقسم بالنفس اللوامه.
ترجمه: و سوگند یاد نمیکنم به نفس ملامت گر.
3- ایحسب الانسان ان لن نجمع عظامه.
ترجمه: آیا انسان میپندارد که ما ذرات پوسیده استخوان او را گرد نخواهیم آورد؟
4- بلی قادرین علی ان نسوی بنانه.
ترجمه: بلی ما قادریم که سر انگشتان او را هم درست گردانیم.
5- بل یرید الانسان لیفجر امامه.
ترجمه: بلکه انسان میخواهد آنچه (از بقیه عمر) در پیش است همه را به فجور و هوای نفس گذارند.
**صفحه=38@
6- یسئل ایان یوم القیامه.
ترجمه: (انسان) میپرسد «کی» روز قیامت خواهد بود.
7- فاذا برق البصر.
ترجمه: آنگاه که چشم از دیدار خیره شود.
8- و خسف القمر.
ترجمه: آنگاه که ماه نور خود را از دست دهد.
9- و جمع الشمس و القمر.
ترجمه: آنگاه که خورشید و ماه در یکجا گرد آیند.
10- یقول الانسان یومئذ این المفر.
ترجمه: آنگاه انسان میگوید که پناهگاه کجاست؟
11- کلا لا وزر.
ترجمه: نه این چنین است، بارگاهی نیست.
12- الی ربک یومئذ المستقر.
ترجمه: آن روز بارگاه پروردگارت قرارگاه است.
13- ینبوء الانسان یومئذ بما قدم و اخر.
ترجمه: آن روز انسان آگاهانیده میشود به آنچه پیش فرستاد و آنچه در آینده میفرستد.
14- بل الانسان علی نفسه بصیره.
ترجمه: بلکه انسان بر خویشتن کاملا آگاه است.
15- و لو القی معاذیره.
ترجمه: و هر چند برای خود عذرتراشی کند.
16- لا تحرک به لسانک لتعجل به.
ترجمه: زبانت را (در وسط وحی) برای اینکه شتاب کرده باشی به حرکت میاور.
**صفحه=39@
17- ان علینا جمعه و قرآنه.
ترجمه: گردآوردن آن (وحی) و قرائت (و تلاوت) آن برعهده ما است.
18-فاذا قراناه فاتبع قرآنه.
ترجمه: پس آنگاه که ما قرائت کردیم (وحی را) آنگاه تو آن را قرائت کن.
19- ثم ان علینا بیانه.
ترجمه: سپس توضیح آن (وحی) با ما است
20- کلا بل تحبون العاجله.
ترجمه: نه این چنین است! بلکه دنیای نقد را دوست دارند.
21- و تذرون الاخره.
ترجمه: و بهکلی آخرت را وامیگذارند.
22- وجوه یومئذ ناضره.
ترجمه: آن روز چهره طایفهای از شادی برافروخته و شاد است.
23- الی ربّها ناظره.
ترجمه: (و با چشم قلب) جمال حق را مشاهده میکنند.
24- و وجوه یومئذ باسره.
ترجمه: و رخسار طایفهای عبوس و غمگین است.
25- تظن ان یفعل بها فاقره.
ترجمه: میدانند حادثه ناگواری پیش است که پشت آنها را میشکند.
26- کلا اذا بلغت التراقی.
ترجمه: از این مقوله سخن مگو! آنگاه که (نفس و روح) به چمبرهای گردن برسد.
27- و قیل من راق.
**صفحه=40@
ترجمه: و گفته میشود که کیست بتواند چاره کند؟
28- و ظن انه الفراق.
ترجمه: شخص محتضر میداند که لحظه جدایی است.
29- والتفت الساق بالساق.
ترجمه: و ساقها در یکدیگر بپچید.
30- الی ربک یومئذ المساق.
ترجمه: مطلب سوق دادن به نزد پروردگارت است.
31- فلا صدق و لا صلی.
ترجمه: نه حقیقت را تصدیق کرد و نه نماز بپای داشت و عبادت کرد.
32- ولکن کذب و تولی.
ترجمه: و بلکه حقیقت را دروغ پنداشت و پشت کرد و روی بر تافت.
33- ثم ذهب الی اهله یتمطی.
ترجمه: بعد هم خیلی گردن کشیده و متکبرانه به طرف خانواده خود رفت.
34- اولی لک فاولی.
ترجمه: برای تو همین بهتر است.
35- ثم اولی لک فاولی.
ترجمه: سپس آنچه که تو به آن استحقاق داری همین است.
36- ایحسب الانسان ان یترک سدی.
ترجمه: آیا انسان خیال می کند که رها شده است؟
37- الم یک نطفه من منی یمنی.
ترجمه: آیا (انسان) قطرهای از آب منی نبود؟
**صفحه=41@
38- ثم کان علقه فخلق فسوی.
ترجمه: سپس خون بسته و آنگاه آفرید و آراسته گردانید.
39- فجعل منه الزوجین الذکر و الانثی.
ترجمه: پس از آن دو صنف، نر و ماده را قرار داد.
40- الیس ذالک بقادر علی ان یحیی الموتی.
ترجمه: آیا چنین خدایی قدرت ندارد که مردگان را زنده کند؟
**صفحه=42@
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سوره مبارکه قیامت با جمله «لا اقسم بیوم القیامه» شروع میشود،
دو سوره در قرآن با «لا اقسم» شروع میشود: یکی همین سوره قیامت است. یکی هم سوره ای کوچکتر از این سوره بنام سوره «بلد» است که میفرماید، «لا اقسم بهذا البلد» **زیرنویس=سوره بلد /1/90 .@ این دو سوره را احیانا بنام همین اولشان «لا اقسم» هم می نامند. در این سوره مبارکه بیشتر و بلکه به اعتباری همه این سوره درباره قیامت است و چیزهای دیگر که مربوط به قیامت است. سوره با این جمله شروع میشود:
«لا اقسم بیوم القیامه و لا اقسم بالنفس اللوامه» (آیات 1 و 2)
ترجمه: سوگند یاد نمیکنم به روز قیامت و سوگند یاد نمیکنم به نفس ملامت گر.
جمله «سوگند یاد نمیکنم» یعنی چه؟
**صفحه=43@
اولا: در زبان عربی رائج است (کم و بیش در فارسی هم هست) که گاهی انسان تلویحا قسم می خورد. وقتی صریحا میخواهد بگوید که جای سوگند خوردن است میگوید: من سوگند نمیخورم ولی جای چنین سوگندی وجود دارد. این از نظر اداء سوگند بلیغتر است. در عین اینکه گفته شده است که «نه سوگند به روز قیامت و نه سوگند به نفس ملامت گر» یا به تعبیر دیگر «سوگند یاد نمیکنم به روز قیامت و سوگند یاد نمیکنم به نفس ملامت گر»، در عین حال این خود نوعی سوگند خوردن است.
ثانیا: در قرآن سوگندهای بسیار زیادی یاد شده است و بعضی از این سوگندها به مظاهر خلقت است. **زیرنویس=در سراسر قرآن 40 سوگند یاد شده است .@ در سوره «مدثر» آمده است: «کلا وال قمر - واللیل اذا دبر - والصبح اذا اسفر». **زیرنویس=سوره مدثر /32/74- 34 .@.
ترجمه: نه این چنین است! به ماه سوگند - و به شب سوگند آنگاه که پشت کرده و میرود (یعنی به آخر شب سوگند) - به سپیده دم سوگند آنگاه که نقاب از چهره بر می دارد. سوگند به هر چیزی علامت محترم شمردن و بزرگ دانستن آن چیز است. وقتی کسی میخواهد قسم بخورد مثلا به جان فرزند خودش سوگند می خورد. یعنی به جان کسی سوگند می خورد که او را عزیز و محترم میداند. در علم بلاغت است که گاهی انسان به چیزی که آن چیز را همه محترم میدانند برای تأکید مطلب سوگند می خورد. و گاهی هم انسان به چیزی سوگند می خورد برای اینکه دیگران بدانند که آن چیز را او محترم میشمارد. این درباره شخصیتهای بزرگی که نظرشان درباره دیگران سند است و چنین اشخاص بزرگ که روی گفتههای آنان حساب میشود، اگر به چیزی سوگند یاد کنند
**صفحه=44@
برای این است که مردم بدانند که این مورد عنایت او است. فرض کنید شما به محضر مرحوم آقای بروجردی «اعلی اله مقامه» رفته باشید. در آنجا مثلا آقای طلبهای را دیدهاید که کنار ایشان نشسته است. ایشان با کسی که صحبت کرده مطلبی را خواستند بگویند، اگر اینجور گفتند آقا! به جان این آقا (اشاره به طلبه) سوگند که فلان مطلب چنین است. همینقدر که بگویند به جان این آقا سوگند که مطلب چنین است. این سوگند، ارزش گواهی دو صفحهای را در اعتبار این آقا دارد. بطوریکه در برخورد با دیگران گفته میشود که آقا! من خودم بودم که آقای بروجردی به جان این سوگند خورد. پس این چقدر مهم است که آقای بروجردی به جان او سوگند می خورد.
پس سوگند دو جور است: زمانی انسان چیزی را که همه میدانند که در نظر او عزیز و محترم است به آن سوگند می خورد برای اینکه مطلب خودش را تأکید کند. مثل اینکه آدم بگوید به جان فرزندم سوگند که چنین و چنان است. چون همه میدانند که فرزندش را عزیز می دارد. گاهی هم انسان سوگند می خورد مخصوصا برای اینکه مردم بدانند که موضوع سوگند عزیز و محترم است.
خدا وقتی در قرآن سوگند یاد می کند: «والنهار اذا جلیها - واللیل اذا یغشیها». **زیرنویس=سوره شمس /3/91 و 4 .@ ترجمه: سوگند به روز، سوگند به شب. «والسماء و ما بنیها - و الارض و ما طحیها». **زیرنویس=سوره شمس /5/91 و 6 .@ ترجمه: سوگند به آسمان، سوگند به زمین. «و نفس و ما سویها - فالهمها فجورها و تقویها» **زیرنویس=سوره شمس /7/91 و 8 .@ ترجمه: سوگند به جان آدمی، سوگند به تعدیل و عدالت و توازن روح آدمی ...
**صفحه=45@
منظور از این سوگندها ارائه دادن عظمت موضوعات سوگند است که اینها را کوچک نگیرید! اینها آیات پروردگار هستند. لذا برای بشر باید محترم باشد و هر کدام در جای خودش باید مورد توجه و احترام قرار گیرد.
در سوره قیامت در عین اینکه میفرماید «سوگند یاد نمیکنم» ولی این تلویحا سوگند یاد کردن است. اعلام ضمنی است به محترم شمردن این دو حقیقت: یکی قیامت که بازگشت همه مردم به آن است. در واقع سوگند به قیامت، سوگند به سرنوشت آینده بشر است. سوگند به روز سرنوشت و به روزی که دیگر همه سرنوشتها تعیین میشود. اما دوم، سوگند به «نفس ملامت گر».
نفس ملامت گر یعنی چه؟ نفس انسان در قرآن با سه صفت معرفی شده است که هر یک از این صفات نشان دهنده یک درجه و یک مرتبه از نفس است:
1- «نفس اماره» که از زبان حضرت یوسف (ع) نقل شد: «و ما - ابرء نفسی ان النفس لاماره بالسوء» **زیرنویس=سوره یوسف /53/12 .@ «اماره» صیغه مبالغه است یعنی فرمان دهنده و به شدت و در کمال استبداد فرمان دهنده.
اینجا مقصود همان حالتی از نفس انسان است که در آنجا هواها بر انسان حاکم و غالب است و انسان صد درصد محکوم خواهشهای نفسانی خودش است. آنجا که نفس فرمان به بدی دهد و انسان هم تابع نفس فرمان دهنده به بدی باشد آن را «نفس اماره» می نامند. اگر فقط همین آیه بود آدم فکر میکرد که پس نفس انسان یک خاصیت بیشتر ندارد و آن این است که همیشه فرمان به بدی میدهد.
**صفحه=46@
2- در جای دیگر که همین سوره باشد، نفس شکل دیگری دارد بنام «لوامه» «نفس ملامت گر» یعنی چه؟ یعنی نفسی که انسان را در کارهای بد مورد سرزنش قرار میدهد. یعنی اگر انسان کار بد کند ملامت میشود و نفس خطاب می کند چرا این کار را کردی؟! و اگر کار خوب را نکرده یا کم کرده است باز خودش را ملامت می کند چرا فلان کار خوب را نکردم؟!
و یا فلان کار خوب را کم کردم. درست در نقطه مقابل آن که فرمان به بدی میدهد. این برعکس. مثل یک قاضی عادل، انسان را و در واقع نفس اماره را مورد ملامت و سرزنش قرار میدهد و میگوید چرا این کار را کردی در حالی که نمیبایست میکردی؟! چرا آن کار را کم کردی؟! کار خوب را چرا کم کردی؟!
3- یکی دیگر «نفس مطمئنه» است که این درجهای بالاتر است. «یا ایتها النفس المطمئنه». **زیرنویس=سوره فجر /27/89 .@ ترجمه: ای نفس آرامش یافته! ای نفس به حقیقت واصل شده! ای نفس از هر گونه دغدغه و شک و شبهه و دودلی و تردید و ترس و جبن و از همه چیز رهایی یافته و به آرامش کامل رسیده!
این چه جور است؟ آیا واقعا در انسان سه نفس، سه جان و روح وجود دارد؟ یک روح فرمان به بدی میدهد، یک روح ملامت گر است و یک روح دیگر، «مطمئنه» است یا نه؟
در حقیقت آدمی دارای یک روح و یک جان بیشتر نیست ولی انسان در مراحل و مراتب «نفس» مختلف است. بعضی نفوس در مرحله حیوانیاند و قدمی از حیوانیت بالاتر نرفتهاند. اینجور «نفس» جز وسوسههای شیطانی چیزی در درون ندارد. همیشه القاء اینکه چه بکن و چه نکن. البته تمام القائاتی که میشود وسوسه انجام بدیها است. در واقع اینجور
**صفحه=47@
نفوس را نفوس ساقط شده و سقوط کرده باید تلقی نمود. در اینان از انسانیت چیزی باقی نمانده و چیزی وجود ندارد. در حقیقت حیواناتی بهصورت انساناند که دائما به فکر شکم و تن آنهم از هر راهی شده است هستند. از کجا پول در بیاوریم؟ از کجا بخوریم؟ کجا را ببلعیم؟ چگونه بخوابیم؟ چگونه چی...؟
اما انسان در یک درجه بالاتر در حد همین است که فقط روح انسانی در او زنده باشد. روح ایمانی در او زنده باشد. او آدمی دو شخصیتی است. هم «نفس اماره» بر او حاکم است و هم نفس انسانی و روح ایمانی بر او حاکم است. این است که اگر کار بدی بهحکم «نفس اماره» انجام دهد، نفس ملامت گر در مقابل آن ایستادگی می کند. اولا: تا آنجا که بتواند مانع میشود و بعد اگر هم عمل زشتی رخ دهد لااقل به حسابش رسیدگی می کند و میگوید ای دل غافل! این چه کاری بود که کردم؟ همین که آن را «وجدان» مینامیم. البته همه افراد دارای «نفس لوامه» هستند. منتها در بعضی از افراد آنچه حاکم بر آنان است فقط «نفس اماره» است و به «نفس لوامه» چندان مجالی داده نمیشود. مگر وقتیکه دیگر خیلی کار از کار گذشته باشد. در همچنین وقتی دیدهاید افرادیکه کار بدی میکنند و گناهی بزرگ مرتکب میشوند بعدا از درون خودشان دچار عذاب «وجدان» میشوند.
مثلا - آدمی که قاتل است و تحت تاثیر هیجانی احمقانه که گاهی افراد گرفتارش میشوند و تحت تاثیر قرار میگیرند بعد میبینید در حالی که خونی را بهناحق میریزد، در همان گرمایی که قتل را انجام داده است فرار می کند و بسا که خودش را از نظرها مخفی کند. اما بعد که غضب فرو مینشیند و به حالت تعادل بر میگردد وجدان شروع به فعالیت می کند. منظره در نظرش مجسم میشود که آن بی گناه را وقتی
**صفحه=48@
میکشت او چی میگفت؟ چه حالتی داشت؟ چرا کشتم؟ من نمیبایستی او را میکشتم! وجدان شروع به ملامت کردن می کند. آنچنان قاتل را از داخل به پای حساب و محاکمه میکشد و آنچنان با شلاق ملامت به سر این می کوبد که میبیند خودش میآید و خود را معرفی می کند. میگوید: قاتل منم و هر کاری میخواهید بکنید! گاهی وقتها هم میگوید که زودتر مرا مجازات کنید تا از عذاب وجدان رهایی پیدا کنم. عذاب «وجدان» یعنی چه؟
خدای متعال در درون هر کسی وجدانی قرار داده است، این نور وجدان سوسو میزند. منتها بعضی که بیشتر گناهکار باشند نور آن ضعیفتر میشود. فضا تاریک و غبار آلود میشود.
حقیقت سرایی است آراسته++
هوی و هوس کرد برخاسته
گرد و غبار هر چه زیادتر باشد نور آن کمتر است ولی بههرحال وجود دارد. گاهی آنگونه است که انسان به جنون دچار میشود. بسیاری از جنونها نتیجه وجدان عذاب شده است.
«بسر بن ارطاه» از سرداران معاویه و آدمی بسیار خبیث بود. معاویه این آدم را مامور شبیخون زدن به قلمرو حضرت امیر (ع) کرد. او با لشگری جرار، شبیخون به قلمرو حضرت علی (ع) زد. یک مرتبه لشگری جرار از مرز به درون نفوذ کردند. اینان به هر دهی و به هر شهری که میرسیدند تر و خشک نمیکردند. تا اینکه به یمن رسیدند. در آنجا «عبیداله ابن عباس» پسر عموی حضرت حاکم یمن بود ولی خودش در یمن نبود. در خانهای در جلوی چشمان مادری سر دو طفل را برید. نالههای این مادر و مرثیههای او که برای بچههای خود سروده، شعرهایش الان موجود است که دل سنگ را کباب می کند. بالاخره هر چه باشد این «بسر» هم بشر بود. در برگشتن وقتی به شام رسید کم کم کارهایی که در
**صفحه=49@
آن گرماگرم غضب انجام داد، تازه وجدان در او مشغول محاسبه شد که آخر این چه کاری بود که ما کردیم؟! شب و روز، در خواب و بیداری بچهها جلوی چشمش مجسم بودند و به خود میگفت چرا این بچههای بی گناه را کشتم؟! او آخر هم دیوانه شد.... .
خلبان بمباران هیروشیما هم دیوانه شد. این مردک بمب را برد و در شهر 60هزار نفری ریخت. می گویند: خودش نگاهی کرد به وضعی که به وجود آورده بود. دید شهر تبدیل به آتش شد و مردم مثل اینکه در تنور آتش باشند از این طرف و آن طرف میدویدند. در گرماگرم حاکمیت «نفس اماره» چیزی را احساس نمیکرد ولی وقتی به آمریکا برگشت و از او استقبال کردند (و بهعنوان قهرمان جنگ شناخته شد!!) و همینقدر که آرام گرفت وجدانش شروع به فعالیت نمود... مدتی هم سرگرمش نگه میداشتند ولی نشد و آخرش سر به جنون زد و دیوانه شد. هر وقت جنایتی که مرتکب شده بود بیادش میآمد تازیانه عذاب بر جانش فرود میآمد.
هر چه باشد انسان انسانیت و حیوان نیست. این «نفس لوامه» و به تعبیر دیگر وجدان انسانی ملامت گر، همان «بارقه» انسانیت است که در سرشت هر انسانی وجود دارد.
از اینجا معلوم میشود که چرا «نفس لوامه» با «یوم القیامه» پشت سر یکدیگر یاد شده است. چون «نفس ملامت گر» نمونه کوچکی از «قیامت» است و «قیامت» نمونه بزرگ این قیامت کوچک است. «قیامت» بهمنزله «وجدان» کل جهان است که به همه حسابها رسیدگی میشود.
«نفس ملامت گر» هم قیامتی است که برای هر کسی در درون خودش بپا میشود. در قیامت به حساب عقاید و اعمال و اخلاق انسانی بهصورت مجموعه رسیدگی میشود. در درون انسان هم «نفس لوامه» هر کسی به
**صفحه=50@
حساب خودش رسیدگی می کند.
پس سوگند به ترازوی عدل بزرگ که «قیامت» است. سوگند به ترازوی عدل کوچک در درون آدمی بنام «نفس ملامت گر».
حال از قرائن آشکار میشود که «سوگند نمیخورم» یعنی در واقع جای سوگند خوردن است و تلویحا کانه یعنی «سوگند میخورم» یعنی به حقیقت این ترازوی عدل کلی و به حقیقت این ترازوی عدل جزئی قسم که شماها مبعوث خواهید شد و رها شده نیستید.
«ایحسب الانسان ان لن نجمع عظامه» (آیه 3)
ترجمه. آیا انسان گمان میبرد که ما ذرات پوسیده و متفرق شده استخوان او را گرد نخواهیم آورد؟!
چرا این کلمه گفته شد؟ منکرین قیامت در آن زمان از طریق استبعاد، معاد را آن کار میکردند. میگفتند: تو پیامبر که میگویی قیامت یعنی این بدنهایی که متلاشی میشود و این استخوانهایی که میپوسد و هر ذرهاش به جایی متفرق میشود و به جایی میرود مگر ممکن است چنین چیزی که دو مرتبه اینها از نو جمع بشود و حیات پیدا کند؟! فردی استخوانی پوسیده را از قبرستانی پیدا کرد و آورد مقابل پیغمبر (ص) ایستاد. استخوان پوسیده را با دست خودش همچون نرم کرد که پودر شد. آنگاه «فوت» کرد و بعد گفت: چه کسی این را زنده می کند؟! چه کسی میتواند چنین کاری کند؟! **زیرنویس=رجوع شود به آیات سوره یس /77/36 - 83 .@ او در اینجا قدرت خدا را با توان خودش مقایسه کرد. معلوم است حیات دوباره بخشیدن برای بشر با مقیاس بشری، کاری نشدنی است.
«بلی قادرین علی ان نسوی بنانه». (آیه 4)
**صفحه=51@
ترجمه: بلی ما قادریم که سر انگشتان او را هم درست گردانیم.
شما غصه جمع کردن استخوان را میخورید که هر ذره آن بجایی پراکنده شد و میگویید: چه جور اینها جمع میشوند؟ ما نه تنها قادریم که استخوان ساق پایت را که به نظرت خیلی مهم آمده است جمع آوری کنیم بلکه این سر انگشتان که ظریفترین استخوانها و کارآترین استخوانها است و بلکه از کارآترین اعضای بدن است آن را هم جمع میکنیم.
انسان به ارزش این انگشتان خیلی توجه ندارد در صورتی که آن چیزی که انسان را از حیوانات عملاً متمایز می کند همین چند سر انگشت است. یعنی اگر این انگشتان با این وضع خاص که قدرت گرفتن و قدرت دادن و حالت جمع و بسته شدن را دارد (به شکلهای مختلف در میآید) اگر نبود ولو انسان مغزش هم هر چه ترقی کرده باشد، دو چیز مهم یعنی «نوشتن» و «صنعت» وجود نداشت. اگر «نوشتن» و «صنعت» را از بشر بگیرید به این معناست که تمام تمدن را یکجا از بشر گرفتهاند. یعنی اگر انسان بجای این سر انگشتان اگر مثلا «سم» و یا چیزی شبیه آن را داشت (همینقدر که قلم به دست بشر داده نمیشود) علم نبود. چون قلم است که فرآوردههای بشر و مکتسبات علمی او را میتواند یادداشت کند تا به نسل بعد، آن چه را که از نسل قبل آموخته است انتقال دهد. تمدن و فرهنگ و زندگی اجتماعی و بلکه تمام انسانیت، مولود همین انگشتان با وضع مخصوصش میباشد. قرآن میفرماید: این جمع کردن ذرات که چیزی نیست، این سرانگشتان را هم با اینهمه ظرافت بار دیگر همانند اول تسویه و تعدیل و ترکیب میکنیم.
بعد مطلب عجیبی مطرح میشود و آن اینکه اساسا چرا انسان منکر قیامت میشود و چرا استبعاد می کند؟ منکرین، قیامت را چرا اینگونه مطرح میکنند؟ مسئله این است که طرح اینگونه مسائل اصولا معقول و منطقی
**صفحه=52@
نیست. خدایی که جهان را با آنهمه بزرگی و عظمت آفرید (که انسان در قسمت کوچکی از جهان قرار گرفته است)، تمامی علم و اطلاعات انسان از جهان هستی نسبت به آنچه که در جهان است یک قطره هم در مقابل اقیانوس نخواهد بود.
وقتی گفته شود آفریدگار جهان (که خالق هستی است) خبر داده که رستاخیزی وجود دارد، دیگر جای این مطلب نیست که کسی بگوید که آیا این کار شدنی است یا نه؟! بحث اینجاست که آدمی، شدنی و نشدنی را با مقیاس قدرت و توانایی و علم خود محاسبه می کند و این روش اندیشیدن مسلما پوچ است. اگر پیغمبر (ص) بهعنوان بشر میفرمود که در چند سال دیگر میخواهم مردهای را زنده کنم، در اینجا منطقی است که گفته شود چگونه پیامبر (ص) توانایی آن را دارد؟ ولی وقتی پیغمبر (ص) میآید و از خدا و قدرت لایزال الهی خبر میدهد، دیگر در این مورد جای اینجور اندیشیدن وجود ندارد.
پس مسئله چیز دیگر است! مسئله این است که انسان گاهی عقیدهای را برای خودش اتخاذ می کند (یا لااقل اظهار می کند) یعنی انسان گاهی نظریهای را قبول می کند (و یا نظری را رد می کند) نه به دلیل منطقی بودن یا منطقی نبودن باشد. بلکه مطلب دیگری در میان است:
صورتا شکل منطقی به قضیه میدهد اما اگر خوب بشکافید میبینید که بهنوعی میخواهد بافته ذهنی و عمل خودش را توجیه کند. این مساله مهمی است که میبینید مثلا کسی میگوید آقا! به عقیده من مثلا باید چنین باشد. جامعه باید چنین و چنان باشد و بعد شروع به استدلال دروغین می کند. صورت قضیه این را دارد که استدلال می کند ولی اگر باطنش را بشکافید آنجا که میگوید که باید چنین باشد و یا چنان نباشد یعنی خودش جوری است و برای آنکه خودش را توجیه کرده باشد میگوید
**صفحه=53@
چنین و چنان.
کسروی «علیه ما علیه» در روزنامه پرچم شکایت و گله کرده بود از افرادیکه توقعاتی از ما دارند و مقالاتی میآورند و ما وقتی درج نمیکنیم ناراحت میشوند. بعد گفت: ما روشی مخصوص به خودمان داریم و فقط مقالهای که متناسب با هدفمان باشد چاپ میکنیم. بعد نوشته بود: آخر حرفهای مردم هم چندان روی اصول نیست. در اینجا قصهای را نوشته بود که زمانی آقایی آمد و مقاله بلند بالایی راجع به زن و حقوق او نوشته بود. نوشت: اصلا در طول تاریخ درباره جنس زن ظلم شده است. مگر چه تفاوتی میان زن و مرد وجود دارد؟ حجاب یعنی چه؟ زن چنین است و زن چنان است. این مقاله را برای ما فرستاده تا چاپ کنیم ما دیدیم بهر حال این بدرد کار ما نمیخورد و ما هم چاپ نکردیم.
دو سه ماهی گذشت. باز دیدیم همان آقا مقالهای دیگر آورد. این مقاله را نگاه کردیم دیدیم تمامی در بدی زن است. اینکه این موجود چنین و چنان است. هر چه خیانت و جنایت در عالم است. دست زن در کار است. این فرد که چند ماه پیش آنچنان مقالهای را نوشته بود و حالا این چنین مقالهای نوشته دربارهاش تحقیق کردیم دیدیم در آن وقت هنوز زن نگرفته بود و عاشق زنی شده بود. چون خودش عاشق زن شده بود حالا برای او فلسفه شده بود که زن چنین و چنان است. زنی گرفت و بعد هم اختلاف پیدا کرده بود. همسرش او را خوب اذیت کرد و حالا که خوب اذیت شده بود فلسفه دوم را برای خودش پیدا کرد. حالا اینجوری است که خیلیها فلسفه میسازند ولی فلسفه را از وضع خودشان میسازند. نه اینکه فلسفهای را اول قبول کنند و بعد وضع خودشان را با آن فلسفه تطبیق دهند. فلسفه را برای توجیه وضع خودشان میسازند.
قرآن میگوید بگذار ما از درون منکرین «قیامت» بگوییم! چرا
**صفحه=54@
اینقدر می گویند مگر «قیامت» شدنی است؟! مگر این استخوانها را میشود جمع کرد؟! نه قضیه چیز دیگر است:
«بل یرید الانسان لیفجر امامه». (آیه 5)
ترجمه: بلکه انسان میخواهد آنچه (از بقیه عمر) در پیش است همه را به فجور و هوای نفس گذراند.
دلش میخواهد آزاد باشد. میخواهد قیامت دروغ باشد و هر چه دلش خواست شلنگ بیاندازد. خواهشهای نفسانی خود را بهصورت فلسفه ذکر می کند و میگوید مگر میشود؟! نه آقا! ته دلت را بگو! که اگر معتقد به «قیامت» باشی نمیتوانی هر کاری خواستی بکنی. بگو دلم نمیخواهد حقی و حسابی و رسیدگیای باشد تا تمام اعمال انسان محاسبه شود. دلش نمیخواهد اینجور باشد آن وقت شکل فیلسوفانه به قضیه میدهد و اظهار می کند: من میگویم چنین چیزی منطقا نمیتواند وجود داشته باشد.
«بل یرید الانسان لیفجر امامه». بلکه مطلب این است که آدمی دلش میخواهد قیامت نباشد. نه آنکه عقلش حکم می کند که قیامت نیست. چرا؟ برای اینکه در آینده و عمری که باقی مانده شکمی از عزا در بیاورد و در آیندهای که در جلو دارد «فجور» کند. چون همینقدر که فکر قیامت باشد معنایش این است که دو راه در جلوی من است:
- یکی راه حق، درستی، راستی و سایر صفات حسنه و جمیله.
- دیگری راه کژی، خیانت و جنایت.
از این راه اگر بروم خیر است و پاداش دارد. از آن راه اگر بروم شر است و مجازات دارد. خلاصه حساب و کتاب است. آدمی که دلش نمیخواهد حساب و کتاب باشد این حرفها را میزند. اینجا مطلبی را باید توضیح بدهم:
**صفحه=55@
ریشه یابی کلمات به روان شناسی دینی کمک می کند. یعنی به مفاهیم دینی، مفهوم خاص روانشناسی میدهد. ببینید: کارهای بد را قرآن چه مینامد؟ در یک درجه آن میگوید "کفر". در یک درجهی دیگر میگوید "فسق" یا "فسوق" و یا میگوید "فجور". اما کفر به معنی پوشاندن است. چون "کفر" به عقیده مربوط میشود و به "کافر" از آن جهت "کافر" گفته میشود که حقیقتی را درک می کند ولی روی آن را میپوشاند و عقیدهی دیگری را اظهار می دارد. "فسق" و"فجور"در رابطه با عمل گفته میشود و هر دو معنایی نزدیک به هم دارند. مثلا فرض کنید که میوه یا امثال این ، چیزهایی که پوستی داشته باشند وقتی رسیده میشوند پوست را میشکافند و از پوست وقتی میخواهند در بیایند آن را عرب "فسق" اطلاق می کند.
"فجور" از مادهی فجر و شکافتن است. مطلبی در یکی از کتابهای روانشناسی خواندم به این که هر خطایی و گناهی از انسان رخ دهد، اگر دقت شود نوعی انفجار است ! همانند دیگی که در آن مقداری آب باشد و در آن کاملا بسته باشد و سوراخی هم نداشته باشد اگر زیرش آتشی کنند در اثر حرارت زیاد یکدفعه منفجر میشود. عمل بدی که انسان مرتکب میشود همانند انفجار وجود انسان را میشکافد.
انسان را در حالت خندیدن یا گریستن ببینید. گاهی انسان از موضوعی سخت تحت تاثیر قرار میگیرد و ضمنا بهزحمت خود را نگه میدارد ولی بهاصطلاح یکدفعه میبینید بغضش ترکید و حالتی انفجار مانند رخ میدهد. در خندیدن هم همینجور است: موضوع خنده آوری در مجلسی که انسان خندیدن را مناسب نمیداند پیش میآید و او هم خودش را ضبط می کند و خود را محکم نگه میدارد. بعد میبینید خنده خیلی فشار میآورد و بی اختیار"پکی" می کند و بهاصطلاح منفجر میشود. گناه بهطور
**صفحه=56@
کلی از مسیر فطرت خارج شدن است. اگر انسان در مسیر فطرت عمل کند و حقوق و حدود بدن و نفس را رعایت کند در حالت اعتدال است و به گناه نمیافتد. ولی اگر انسان از شرایط اعتدال خارج شد آنوقت گناهان به حالت انفجار در میآیند. بنابراین اگر انسان نگاه به نامحرم کند نوعی انفجار است...
مثلا اگر آدم پر از حقد و کینه و حسادت و امثال اینها شود میبینید: در جایی حرفی را که عقل یک بچه هم میفهمد نباید گفت (درست مثل کوه آتشفشان که بی اختیار از درونش آتش زبانه میکشد) یکدفعه از زبان این آدم بهصورت فحش یا بهصورت غیبت و یا به صورتی دیگر از درون به بیرون میجوشد. بعد که آرام گرفت خودش خودش را ملامت می کند که این چه کاری بود کردم. اگر حالا حساب کنیم میبینیم که اگر آن عقدهها، حقدها و کینهها در درونش نمیبود و اگر این تنورهای پر از آتش در درون وجود نداشتند این حرف زشت از دهانش بیرون نمیآمد. بنابراین معمولا چنین است که صفات و ملکات رذیله از کینهها، حقدها، عداوتها، دشمنیها و بدخواهیها در درون انسان جمع شد آنگاه است که انسان را وادار به عمل غیر معتدلی می کند.
پس قرآن چه جالب گناهان را بهصورت «فجور» توصیف نموده است.
«یسئل ایان یوم القیامه. (آیه 6)
ترجمه: میپرسد کی روز قیامت خواهد بود؟
قرآن این پرسش را به دلیل اینکه جواب ندارد، جواب نداد. قرآن بجای اینکه تاریخ وقوع قیامت را بیان کند خصوصیاتی که در آن رستاخیز آغاز میشود آنها را بیان می کند:
اولا- مساله «قیامت» به یک اعتبار «علم الساعه» است. اگر
**صفحه=57@
ما بتوانیم اسم آن را «کی» بگذاریم مطلبی است که در قرآن مکرر آمده است که عملی است که خدا آن را حتی از انبیاء و اولیاء پنهان نموده است جز ذات اقدس حق کسی آن را نمیداند. تاریخ وقوع «قیامت» جزء اسرار عالم و هستی است که حتی به پیامبران (ص) گفته شد که «علم الساعه» را بگوئید در نزد خداست. **زیرنویس=رجوع شود به سوره احزاب /63/33 .@.
ثانیا - این جور پرسشها سئوالاتی است که جواب ندارد. به این معنا که جواب صحیح آنهم برای طرف قابل اثبات نیست.
اینجا بهعنوان مثال مطلبی یادم آمد و آن این است که در بعضی از کتب تاریخی نوشتهاند: امیرالمؤمنین علی (ع) در منبر فرمود «سلونی قبل ان تفقدونی». یعنی قبل از آنکه مرا نیابید هر چه میخواهید از من بپرسید. هر چه بپرسید جواب میدهم. شخصی از پای منبر بلند شد و گفت: اگر تو همه چیز را میدانی بگو عدد موهای ریش من یا موهای سر و ریش من چقدر است؟ فرض کنید تعداد آن عدد معینی است، حال اگر کسی تعداد را بگوید مگر این قابل اثبات است؟ فرد را باید بخوابانیم بعد یکی یکی موی سر و ریش او را بشماریم! بعد ببینیم که این جواب جور در میآید و یا نه؟! امیرالمؤمنین جواب دیگری واضح و روشن فرمود: اینکه سؤالی نیست که کسی بخواهد جواب بدهد، جواب واضحتری به تو میدهم و آن اینکه «توله» ای در خانهات داری یعنی بچه کوچکی داری که عنقریب این قاتل فرزند من خواهد بود. بجای جواب یک امری که قابل اثبات نیست و حقیقت را هم انسان اگر بخواهد بگوید جواب میشنود از کجا که اینقدر باشد؟ حضرت چیزی جوابش فرمود که آن را همه مردم بعدها بهطور روشن قضیه را درک کنند.
**صفحه=58@
حال فرض کنیم که دانستن «علم الساعه» از اسرار نباشد و تاریخ زمانی و تقویمی دارد یعنی بشود آن را با تقویم دنیایی تعیین کرد. حال چگونه برای منکرین «قیامت» میتوان ثابت نمود. لابد در جواب میگوید به چه دلیل؟ این برای او قابل فهم نیست. بهر حال مسئله اینکه قیامت قابل تعیین و تقدیر با زمان دنیایی باشد از یک فکر کودکانه بر میخیزد خلاصه به معنی زمانی دنیا تاریخ ندارد و اساسا حقیقتی مافوق تاریخ دارد. او روی نادانی خودش خیال می کند قیامت واقعه و حادثهای است نظیر حادثههای دنیایی که بتوان آن را از نظر تقویمی محاسبه نمود. بنابراین پرسش در این مورد پوچ است. انسان چیزی را باید بپرسد و بداند و دنبال علمی و آگاهیای باید برود که برای او در عمل مفید باشد این مساله در اسلام خیلی مطرح است و امروز هم خیلی روی آن تکیه میکنند. چیزی را بیاموز که در عمل برای تو مفید است. چیزی که در عمل برای انسان مفید نباشد از یکطرف لغو است و از جنبه دیگر مضر است. یعنی آگاهی بی فایده به همان اندازه که ذهن انسان را به خود مشغول می کند، انسان را از حقیقت و واقعیت باز می دارد.
احادیثی که از پیغمبر اکرم (ص) و یا از ائمه روایت شده است، زیاد روی این مطلب تکیه شده است. «خذ علم ما یعتیک و لا تاخذ ما لا یعینک». یعنی همیشه به دنبال اطلاع و آگاهیای برو که به حالت مفید باشد. آنچه دانستن و ندانستنش برای تو مساوی است و اثری برای تو ندارد آن دانستن را رها کن. وقت و نیرو و استعداد حیف است که صرف اینجور چیزها بشود. گاهی وقتها مثلا سؤال میکنند که اسم مادر حضرت موسی (ع) چه بوده است؟ خیلی خوب! اسم مادر موسی (ع) هر چه بوده باشد آیا دانستن و ندانستن نام حضرت تأثیری در سعادت ما دارد؟! مثل هزاران اطلاعات بیهوده و پوچ دیگر که افراد دنبال کسب آنها
**صفحه=59@
میروند. در صورتی که ذرهای مفید نیست. انسان باید در مساله کسب اطلاع نهایت صرفه جویی را بکار گیرد.
قرآن ابا می کند از اینکه به سؤالاتی که به حال شخص و اجتماع فایدهای ندارد جواب دهد. لذا شما میبینید: قرآن دنبال اینجور مسائل هر جا قصد، حکایت و تاریخی نقل می کند از جزئیات و خصوصیاتی که به حال انسانها دانستن و ندانستن آنها فایدهای ندارد احتراز دارد.
در باب «قیامت» آنچه برای ما مفید است، چیست؟ این است که بدانیم: «و ان الساعه اتیه لاریب فیها...» **زیرنویس=سوره حج /7/22 .@ یعنی قیامت بدون شک در آینده خواهد آمد. قرآن بجای اینکه سؤال بی معنا و پوچ را جواب دهد، جوابی میدهد که جواب واقعی است. قرآن به جای تعیین زمان، ویژگیهای آغاز قیامت را اینگونه توضیح میدهد:
«فاذا برق البصر» (آیه 7)
ترجمه: آنگاه که چشم از دیدار خیره شود و انسان آنچنان حالت تحیر و اضطراب به او دست میدهد که چشمش پلک نمیزند.
«و خسف القمر». (آیه 8)
ترجمه: آنگاه که این ماه، نور خودش را از دست دهد.
«و جمع الشمس و القمر». (آیه 9)
ترجمه: آنگاه که خورشید و ماه از مدارهای خود خارج شوند و در یکجا گرد آیند.
«یقول الانسان یومئذ این المفر». (آیه 10)
ترجمه: آنگاه انسان میگوید که پناهگاه کجاست؟
«کلا لاوزر» (آیه 11)
**صفحه=60@
ترجمه: نه این چنین است، پناهگاهی نیست.
«الی ربک یومئذ المستقر». (آیه 12)
ترجمه: آن روز بارگاه پروردگارت قرارگاه است.
اینها چیزهایی است که باید بدانیم. اینها مطالبی است که باید سؤال کنیم. قرآن مسائلی را مطرح می کند که دانستن آنها برای انسانها مفید است. پس باید بدانیم که در آنجا چه وضع و چه احوالی وجود دارد؟.
«ینبؤ الانسان یومئذ بما قدم و اخر». (آیه 13)
ترجمه: آن روز انسان آگاهانیده میشود به آنچه پیش فرستاده و آنچه در آینده میفرستد.
زمان وقوع قیامت «کی» است؟ قیامت همان زمانی است که به انسان تمام آنچه جلو فرستاد و به تمام آنچه که بعدا فرستاده است خبر داده میشود. زمانی که مردم به بارگاه الهی فرود آمدند خدای متعال از تمام اعمالی که در طول عمر مرتکب شدند خبر میدهد.
اینجا کلمه «ینبؤ» آمده است. آیا «نبا» (خبر دادن) از قبیل خبر دادنهای دنیایی است یا نه؟ یعنی با زبان بازگو میشود؟ مثلا فرشتهای اعمال را بازگو می کند؟ آیات دیگر این مطلب را تفسیر کرده است. در بعضی از آیات مطلب به این صورت آمده است: «یومئذ یصدر الناس اشتاتا لیروا اعمالهم - فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره - و من یعمل مثقال ذره شرا یره». **زیرنویس= زلزله /6/99 .@ ترجمه: آن روز (قیامت) مردم از قبرها پراکنده بیرون آیند تا اعمال خود را ببینند. پس هر کس به اندازه ذرهای کار نیک کرده همان را خواهد دید. و هر کس به اندازه ذرهای کار زشتی مرتکب شد
**صفحه=61@
آنهم همان را خواهد دید.
در آن روز مردم «صدور» پیدا میکنند و بیرون میآیند و برای اینکه اعمالشان به آنان ارائه داده شود. مردم به نمایشگاه اعمالشان برده میشوند. خود اعمال مردم را به مردم نشان می دهند، هر کس به اندازهی وزن ذرهای کار نیک کرده باشد در آن نمایشگاه، عمل نیک خود را میبیند. هر کسی هم که به اندازه ذرهای کار بد کرده است باز در آن نمایشگاه، عمل بد خود را میبیند.
بعضی آیات دیگر مثل آیاتی که در سوره مبارکه «اسراء» (بنی اسرائیل) است میفرماید: «و کل انسان الزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیامه کتابا یلقیه منشورا - اقرا کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا». **زیرنویس=اسراء /13/17 -14 .@ ترجمه: اعمال انسان را ملازم گردن خودش قرار دادهایم و در روز قیامت نوشتهای نشر شده و باز شده را بیرون میآوریم که آن را میبیند. - (به او گفته میشود) کتاب (نامه اعمال) خود را بخوان! امروز (قیامت) خودت کافی هستی که به حساب خودت رسیدگی کنی.
البته آیات دیگری نیز در همین زمینه وجود دارد.
در سوره یس آمده است: «الیوم نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون» **زیرنویس=یس /65/36 .@ ترجمه: امروز است که به دهان شان مهر زنیم و دستهایشان با ما سخن گویند و پاهایشان گواهی دهند به آنچه کردند.
به دهانها و زبانها مهر میزنیم و دیگر این زبان حرفی نمیزند. این دهان و زبان نیست که بخواهد از خودش دفاع کند و حرفی درباره
**صفحه=62@
خودش بزند. به اعضاء و جوارح می گوئیام خودتان حرفهایتان را بزنید. دست آنچه کرده است میگوید. پا آنچه کرده است میگوید. پوست آنچه کرده است میگوید. تمام ذرات وجود انسان به سخن در میآیند و تمامی سرگذشت خود را بیان میکنند. زیرا تمام سرگذشت انسان در وجود انسان ثبت است. حالا معلوم میشود «ینبؤ» (آگاهانیده میشود) به معنای این نیست که کسی مثلا در مقابل انسان بایستد و بگوید: آقا! بنشین که میخواهم کارهای خلاف و صواب تو را بازگو کنم. نه! بالاتر از این حرفها است. خیلی بالاتر از این حرفها است. انسان را به نمایشگاه عمل میبرند تا عمر هفتاد ساله و هشتاد ساله تمام وجودش را زنده و به زبان آمده ببیند. اینجور خدا به انسان خبر میدهد.
«بما قدم و اخر» یعنی آنچه را مقدم داشته است و آنچه را که مؤخر داشته است. جمله «آنچه را که مقدم داشته است و آنچه را که مؤخر داشته است» را مفسرین چند معنی کردهاند.
البته هر یک از آن معانی در جای خودش درست است ولی اینکه این آیه ناظر به کدامیک از آنها باشد روی این جهت کمی بحث است. یکی از آن معانی که شاید اکثر مفسرین آن را گفته باشند (و بهتر است) این است که انسان دو گونه اعمال دارد:
اعمالی که پیش از خود میفرستد و اعمالی که بعد از او، خودش میرود. اصطلاح اینکه اعمالی را انسان در دنیا مرتکب میشود و پیش میفرستد اصطلاح قرآن در سوره «حشر» نیز است: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس بما قدمت لغد...» **زیرنویس=حشر /18/59 .@ یعنی ای آنانکه ایمان آوردهاید: تقوا داشته باشید و هر کسی به آنچه پیش میفرستد دقت کند.
**صفحه=63@
«پیش فرستادهها» یعنی اعمالی که انسان انجام میدهد «پیش فرستاده» است یعنی عملش قبل از خودش به آخرت میرود و بعد خود به دنبال عملش میرود. انسان بعضی کارهای دیگر مرتکب میشود (چه خوب و چه بد) که خود میمیرد ولی باز هم حساب، دفتر و ستون عمل او باز است و آن عبارت از سنتهایی است که بعد از خود باقی میگذارد. آثاری که بعد از خود باقی میگذارد. در سوره «یس» میخوانیم:
«انا نحن نحیی الموتی و نکتب ما قدموا و اثارهم...» **زیرنویس=یس / 12/36 .@ یعنی ما مردگان را زنده خواهیم کرد و آن چه را که پیش فرستاده اند ثبت میکنیم و (علاوه بر آنچه پیش فرستاده اند) آثار آنها را هم مینویسیم.
«اثر» شیء آن است که آدم وقتی از جایی رد میشود و آن جای پایی که باقی میماند آن را اثرش می نامند. آنچه که بهاصطلاح بعد از راه رفتن پیدا میشود. آنچه را پیش فرستاده اند و آنچه را که بعد از رفتنشان وجود دارد و آثاری که بعد از گذشت آنها وجود دارد همه را ثبت میکنیم انسان گاهی اگر اهل خیر باشد کاری می کند که بعد از مردنش آن عمل او، کار کند. حضرت رسول اکرم (ص) فرمود:
آنگاه که آدمیزاد میمیرد اعمال او گسیخته میگردد مگر از جانب 3 چیز:
1- خیر مستمر و عام المنفعه.
2- علم و دانشی که مردم بدان سودمند گردند.
3- فرزند صالحی که دعای خیر نثار پدر کند. **زیرنویس=اذا مات ابن ادم انقطع عمله الامن ثلاث: صدقه جاریه او علم ینفع او ولد صالح ید عوله .@.
آدم وقتی که میمیرد دفتر عملش بسته میشود مگر از ناحیه 3 چیز.
**صفحه=64@
که دفتر عملش باز میماند. «صدقه جاریه». یکی - کار خیری که بعد از او جریان داشته باشد. «صدقه» بیشتر در مورد امور مالی گفته میشود. خدمت مالی ایکه انسان به مردم می کند بعد از مردن خودش هم وجود دارد و ادامه دارد. فرض کنید کسی میآید مؤسسه ای بهداشتی تأسیس می کند برای رضای خدا، بعدها که او میمیرد مردم از آن استفاده میکنند و یا مؤسسه ای فرهنگی - علمی با متد و اسلوب خوب برای خدا بنا می کند بعد از مردنش هم که مردم آنجا تعلیم و تربیت صحیح پیدا کنند باز این یک کار زنده است که بعدا ادامه پیدا می کند. اگر کسی مسجدی را تأسیس کند و امثال اینگونه اعمال را «صدقه جاریه» می نامند. پیغمبر (ص) فرمود: یکی از ستونهایی که در عمل انسان باز میماند صدقات جاریه است. این شامل کار خوب و کار بد هر دو میشود.
حضرت بعد فرمود: «او ورقه علم یعمل بها». یکی از چیزهایی که بعد از انسان باقی میماند «ورق» است که حالا آن را کتاب میگوییم. کتاب از مجموع ورقها تشکیل میشود ولو نوشتهای به اندازه یک ورق باشد. انسان میمیرد ولی نوشتهاش باقی میماند و مادامی که این نوشته باقی است و مردم نفع میبرند باز برای او «حسنه» نوشته میشود.
مورد سوم از فرموده پیغمبر (ص) آن است که آدمی فرزند صالحی از خود باقی بگذارد که بعد از مردنش برای طلب مغفرت کند. حال طلب مغفرت یا به دعا باشد یا کاری کند که بهاصطلاح معروف موجبات پدرآمرزیدگی برای خود فراهم کند. پس معنای اینکه به انسان «خبر» داده میشود همان «خبر دادن» حضوری است که آنچه را پیش فرستاده و اثری که بعد از خودش باقی گذاشته است همه ارائه داده میشود.
آیا انسان در آنجا بیخبر است و دیگری باید به او خبر بدهد؟ در سوره «بنی اسرائیل» آمده است: «اقراء کتابک کفی بنفسک الیوم
**صفحه=65@
علیک حسیبا». **زیرنویس=اسراء /14/17 .@ یعنی بخوان نامه اعمالت را (و احتیاج نیست کسی دیگر به حسابت برسد بلکه) امروز وجود خودت برای حسابرسی کافی است.
بعد از جمله «به تو خبر داده میشود» آمده است: «بل الانسان علی نفسه بصیره». (آیه 14)
ترجمه: بلکه انسان بر خویشتن و بر اعمال خودش کاملا بصیر و آگاه است.
در اینجا «بصیره» معنای مصدری دارد یعنی عین «بصیر بودن» است. (چون مؤنث آورده شده است و بصیر صفتی نیست) انسان در آنجا بر خود آگاه است. یعنی احتیاجی ندارد که به آن معنا کسی به او «خبر» دهد. جاهل و بیخبر نیست که به اطلاعش برسانند یا بیادش بیاورند، نه تنها آگاه است بلکه عین آگاهی است. چون تمام ذرات وجودش شهادت می دهند. تمام خودش شاهد بر اعمال خود است. خودش شاهدترین شاهدان بر اعمال خویش است.
«و لو القی معاذیره». (آیه 15)
ترجمه: و هر چند برای خود عذرتراشی کند.
اگر عذر القاء می کند خودش هم میداند «الکی» است.
بعد آیات دیگری شروع میشود. چهار آیه است که به اصطلاح مفسرین مثل جمله معترضه است. جمله معترضه عبارت است از اینکه (در همه سخنان و کلام ها میآید) انسان سخنی را میخواهد بگوید: در وسط حرف که هنوز باید ادامه پیدا کند چند جمله ای مربوط به یک موضوع دیگر میگوید. برای اینکه در این بین لازم شده جمله دیگری را بیاورد.
**صفحه=66@
فرض کنید سخنرانی که دارد حرف میزند در میان سخن احساس می کند مطلبی خارج از بحث را باید بگوید. مثلا میگوید: آقا! فلان موضوع را اینجور بکنید... بعد دو مرتبه سخن اصلی خود را ادامه میدهد.
در وسط آیات این سوره خدای متعال به پیغمبر (ص) در نحوه گرفتن وحی دستور میدهد. سه آیه در قرآن راجع به این جهت داریم که نشان میدهد رسول خدا (ص) در آن حالی که قلب مقدسش وحی را میگرفت نوعی حالت نگرانی به او عارض میشد برای آنکه مبادا وحی را درست ضبط نکند، زود تکرار میکرد. جملهها از آنطرف که به او القا میشد پشت سرش بلافاصله جمله را تکرار میکرد برای آنکه خوب دریافت کند تا هیچ کلمهای از او فوت نشود.
در سوره «اعلی» فرمود: «سنقرئک فلا تنسی» **زیرنویس=سوره اعلی /6/87 .@ قرآن کریم تضمین کرد که اینها به عهده تو نیست و ما نمی گذاریم فراموش شود. جمع کردن و ضمیمه کردن آن همه به عهده ماست. تو فقط آماده پذیرش وحی باش.
در سوره طه میفرماید: «فلا تعجل بالقرآن من قبل ان یقضی الیک وحیه...» **زیرنویس=سوره طه /114/20 .@ ترجمه: در قرائت قبل از آنکه وحی بپایان برسد عجله مکن.
فرض کنید مثل اینکه کسی جمله ای به شما دارد القاء می کند و شما هم دقیق میخواهید به ذهن بسپارید. هنوز حرف او تمام نشده قسمتهای اول را در ذهن خودتان یا به زبان خودتان تکرار میکنید.
در اینجا (سوره قیامت) هم میفرماید: «لا تحرک به لسانک».
**صفحه=67@
گفتیم: مثل جمله معترضه است. وسط سوره (قیامت) دستوری در کیفیت تلقی وحی دارد.
«لاتحرک به لسانک لتعجل به» (آیه 16)
ترجمه: زبانت را (در وسط وحی) به حرکت میاور برای اینکه شتاب کرده باشی.
«ان علینا جمعه و قرآنه». (آیه 17)
ترجمه: گرد آوردن آنچه به تو وحی شده است و قرائت و تلاوت نمودن آن به عهده ما است.
«فاذا قراناه فاتبع قرانه» (آیه 18).
ترجمه: بگذار اول ما بر تو قرائت کنیم آنگاه تو قرائت کن.
«ثم ان علینا بیانه». (آیه 19).
ترجمه: سپس توضیح و تفسیر آن (وحی) با ما است.
راجع به اینکه این نحوه عجلهای که پیغمبر اکرم (ص) در وسط دریافت وحی میفرموده است چه جوری بوده است؟ دو جور مفسرین گفتهاند:
بعضی همینجوری که راجع به این آیه ذکر شد گفتند. گاهی وقتها وحی که میشد یک سوره تمام یکجا وحی میشد یا پنج آیه، شش آیه و ده آیه پشت سر یکدیگر وحی میشد. این آیات همینجوری که بر قلب مقدس رسول خدا (ص) وارد میشد و هنوز وحی ادامه داشت پیغمبر (ص) از اول شروع میکرد به تکرار کردن.
ولی بعضی دیگر مثل صاحب تفسیر المیزان در این آیه بالخصوص میفرمایند: به این شکل نبوده که پیغمبر اکرم (ص) آیات را زمانی که وحی ادامه داشت از اول با خودش تکرار میکرد، بلکه مثل کسی است که وحی بر او نازل میشود و در حالی که وحی را دریافت می کند باز ذهنش
**صفحه=68@
مشغول تکرار است. خلاصه حرفشان این است که نتیجه حالت انسی که پیغمبر اکرم (ص) به وحی داشت و با آن شدتی که دریافت میکرد (همینطور که به تدریج آیات بر ایشان وحی میشد) بسا بود که نصف یک جمله گفته شده بود ولی قلب و ذهن پیغمبر (ص) که دیگر با وحی متحد شده بود و یکی شده بود و مأنوس بود آن قسمت دیگر را قبل از آنکه جبرئیل به آن حضرت القاء کند به زبان میآورد. هنوز نیمه دیگر آیه از ناحیه جبرئیل بر قلب او نیامده بود که به زبان میآورد. از اینرو به حضرت گفته شد که این کار را نکن. بگذار آنچه را که فرشته وحی به تو میگوید اول او بگوید بعد تو به زبان بیاور.
البته قرآن دو گونه بر پیغمبر (ص) وحی شده است. یکی به نحو اجمالی و دیگری به نحو تفصیلی بود. اجمالی در یک نوبت و در یک شب نازل شده است. تفصیلی یعنی یک حالت روحی به پیغمبر اکرم (ص) داده شد که آن حالت روحی در واقع به منزله حقیقت قرآن بهطور سربسته بود، نه اینکه بهصورت آیه آیه و سوره سوره باشد.
وحی ثانوی که بهصورت آیه آیه و سوره سوره بود در طول بیست و سه سال نازل شد و این هم وحی تفصیلی بود. پس علت اینکه پیغمبر اکرم (ص) گاهی میتوانست جمله ای را که برای اولین بار بهطور تفصیل به او وحی میشد و هنوز قسمتی از آن گفته نشده بود بهطور تفصیل قبل از وحی بازگو کند برای این بود که به نحو اجمالی در روح و در حافظه او قبلا وجود داشت.
دو مرتبه دنباله همان مطلب که راجع به قیامت است ادامه پیدا می کند.
«کلا بل تحبون العاجله». (آیه 20)
ترجمه: نه این چنین است! بلکه دنیای نقد را دوست میدارند.
**صفحه=69@
«و تذرون الاخره». (آیه 21).
ترجمه: و بهکلی آخرت را وا میگذارند.
در واقع در این سوره دو مطلب مطرح میشود:
1- «ایحسب الانسان ان لن نجمع عظامه». ترجمه: آیا انسان خیال می کند که او را زنده نخواهیم کرد؟ و استخوانهای متلاشی شده او را گرد نخواهیم آورد؟ در جواب فرمود: قادر هستیم، چرا. بعد فرمود: اینها همه بهانه گیری است! انسان دلش نمیخواهد قیامت و حساب و کتاب باشد. حساب و کتاب و به حقوق رسیدگی کردن او را وادار کرده تا بهانه جویی کند.
2- سؤال دوم این بود که قیامت «کی» هست؟ هر دو را قرآن جواب داد که این سؤالها در واقع بهانه جویی است. راجع به سؤال دوم میفرماید: (مثل همانی که فرمود: «بل یرید الانسان لیفجر امامه») «کلا بل تحبون العاجله - و تذرون الاخره». یعنی سخن در این موضوعات مگو که حقیقت چیز دیگر است. انسانها! عمدهاش این است که شما «نقد» را دوست دارید و از آخرت اعراض دارید. بعد آن اعراض از آخرت را بهصورت سؤالهای بهاصطلاح منطقی طرح میکنید.
در اینجا بار دیگر راجع به وضع قیامت سخن میگوید:
«وجوه یومئذ ناضره». (آیه 22)
ترجمه: آن روز چهره طایفهای از شادی برافروخته و شاد است.
«الی ربها ناظره». (آیه 23)
ترجمه: (و با چشم قلب) جمال حق را مشاهده میکنند.
«و وجوه یومئذ باسره». (آیه 24)
ترجمه: و رخسار طایفهای عبوس و غمگین است.
«تظن ان یفعل بها فاقره». (آیه 25)
**صفحه=70@
ترجمه: میدانند حادثه ناگواری پیش است که پشت آنها را میشکند.
میدانید که موجودات و گیاهان دو حالت دارند: اگر گیاهی از اول بذرش سالم باشد. در زمین مناسب کاشته شود. آب و هوا و نور و حرارت به قدرت کافی به آن برسد برگهایش را که انسان نگاه می کند گویی لبخند میزند. در حیوان هم همین حالت وجود دارد. حیوانی که شکمش سیر است و ناراحتی ندارد، آب و علفش مرتب و مهیا بود و خورد و چاق شد وقتی آدم به این حیوان نگاه می کند در چهره و اندام حیوان یک نوع خرمی و انبساط میبیند. انسان هم همینجور است. منتها عواملی که به انسان خرمی میدهد با آنچه که به حیوان خرمی میدهد و با آنچه که به گیاه خرمی میدهد فرق می کند. انسان وقتی که به هدف و مقصود و نهایت آرزوی خودش رسیده باشد چهرهاش را شاد میبینیم. آرزوی بسیار بزرگی که شب و روز برای کوشش کرد و درد و رنج برد و برای او جنبه حیاتی داشت، وقتی که به مقصود رسید و به او بشارت می دهند که آقا! موفق شدی به چهرهاش وقتی نگاه کنیم هر چه هم بخواهد مخفی کند امکان پذیر نیست زیرا رنگ رخسار از سر درون خبر میدهد.
وای به آنوقت که انسان شکست بخورد. آنهم شکستی که در همین دنیا جنبه حیاتی برای او داشته باشد. آنوقت این غمها و احساس شکستها همه در چهره او جمع میشوند و در صورت و نگاهش معلوم است ابروهایش را نگاه کنید معلوم است. تیر کشیدن بینیاش را نگاه کنی همین جور است. به گونههایش نگاه کنید خبر میدهد. بالاخره سراسر وجودش حکایت از یاس و نومیدی و شکست و انتظار می کند. مثل آدمی که در انتظار محاکمه خود است. امر دایر است میان اینکه تبرئه شود و یا اینکه اعدام بشود. در حالی که برای او حکم محکمه را قرائت میکنند و
**صفحه=71@
او منتظر است همینقدر که به او بگویند: آقای فلان تبرئه است. میدانید چه چهرهای پیدا می کند؟ میبینید مثل فانوس خم میشود.
قرآن میفرماید: چهرهای در قیامت «ناضر»، خرم و شاد است و سعادت از تمام ذرات وجود و از چهره اینان پیدا است. «الی ربها ناظره». چهرههایی که نظرشان فقط منحصرا به پروردگارشان است. خیلی جمله عجیبی است (الی ربها ناظره) چهرههایی که جز به خدا به چیزی دیگر نگاه نمیکنند. یعنی چیزی را غیر از خدا نمیبینند. چطور اینهمه اشیاء هولناک در قیامت و در مقابل آن، اشیاء مسرت بخش را نمیبینند؟! اینان اهل توحیدند و آنگونه که «کملین» اولیاء در دنیا بودند اینان هم همانگونهاند. در قیامت اهل ایمان چنیناند. اصلا غیر از خدا را نمیبینند. اگر عذاب میبینند خدا را در مظهر قهر میبینند. اگر نعمت میبینند خدا را در مظهر رحمت میبینند. همه چیز میبینند و در عین اینکه همه چیز میبینند هیچ چیز غیر از خدا را نمیبینند.
دلی که از معرفت، نور و صفا دید++
بهر چیزی که دید اول خدا دید.
یکی از اساتید بزرگ ما از استاد بسیار بزرگ خود که مرد موحد کاملی بود مکرر نقل میکرد که میگفتند: یکوقت در جلسه درسیکه عدهای بودند او توحید میگفت. (واقعا در توحید به همین مراحل رسیده بود) وسط اینکه توحید میگفت نگاهی به اطراف کرد. در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود این شعر را خواند:
هر جا که بنگرم تو پدیدار بودهای++
ای.... **زیرنویس=نوار مفهوم نیست.@ در تو چه بسیار بودهای
این برای یک مرد کامل در دنیا و در قیامت برای همه اهل ایمان دست میدهد.
**صفحه=72@
حالت غفلت، نابینایی و بی بصیرتی تا «کی» برای انسان ادامه پیدا می کند. حالت احتضار و جان دادن را که در آنوقت هر کس و هر که باشد آن لحظه که فرا میرسد ندامت و پشیمانی برای او پیدا میشود. ولی وقتی است که ندامت و پشیمانی برای انسان سود ندارد. به جهت اینکه آن حالتی است که اگر هم انسان آنجا بخواهد توبه کند توبه او دیگر توبه و بازگشت حقیقی نیست. فرصت و مهلتی در کار نیست و چیزی نظیر حالت اجبار میشود. توبه اجباری میشود که آنگاه ارزش ندارد. مثل توبه فرعون: «... حتی اذا ادرکه الغرق قال امنت انه لا اله الا الذی امنت به بنو اسرائیل و انا من المسلمین» - «الئن و قد عصیت من قبل و کنت من المفسدین». **زیرنویس=یونس / 90/10 - 91 .@ تا غرق شدن او را دریافت و دقیقه آخر عمر را احساس کرد گفت توبه کردم! گفته شد: «... الان و قد عصیت من قبل....» همین را میخواستی یک ربع قبل، ده دقیقه قبل و قبل از آنکه در چنگال مرگ گرفتار شوی بگویی. حالا دیگر فایدهای ندارد.
قرآن در اینجا حالت احتضار را بیان می کند. حالت جان دادن را بیان می کند.
«کلا اذا بلغت التراقی». (آیه 26)
ترجمه: از این مقوله سخن مگو! (یعنی وارد مقوله دیگر باش) آنگاه که نفس و روح به چمبرهای گردن برسد.
مقصود این است آنگاه که حالت حس و حرکت از همه بدن سلب شود طوریکه کسانی در دور و بر محتضر هستند احساس میکنند که دیگر رفته است. نیمی از حیاتش رفته است و آثار حیات در ظاهر بدن احساس نمیشود.
**صفحه=73@
«و قیل من راق». (آیه 27)
ترجمه: (با کمال یاس) گفته میشود که کیست بتواند این را چاره کند؟
«و ظن انه الفراق». (آیه 28)
ترجمه: شخص محتضر (کسیکه در حال جان دادن است) میداند که لحظه جدایی است.
جدایی بدترین دردها شمرده میشود. شاعر عرب میگوید:
یقولون ان الموت صعب علی الفتی++
مفارقه الاحباب و الله اصعب. **زیرنویس=ترجمه: می گویند که همانا مرگ بر جوان سخت است. اما سوگند به خدا که جدایی از دوستان مشکلتر است .@.
«سعدی» میگوید:
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن++
من خودم به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.
از ساربان آهسته ران کارام جانم میرود++
آن دل که با خود داشتم با دل ستانم میرود.
در زمینه سختی جدایی خیلی سخن گفته شده است ولی همه اینها باز نوعی تعبیر شاعرانه است. یعنی حقیقت آن را نمیتوان احساس کرد که جدا شدن جان از بدن و اینکه روح از بدن خداحافظی می کند و میرود آن چه جوری است؟ قابل تصور نیست. «نظامی» اشعاری خیلی شیرین و عالی دارد و میگوید:
شنیدستم که افلاطون شب و روز++
به گریه داشتی چشم جهان سوز
یکی گفتا به او کاین گریه از چیست++
به گفتا چشم کس بیهوده نگریست
**صفحه74@
از آن کریم که چشم و جان و دم ساز++
به هم خو کردهاند از دیر گه باز
جدا خواهند شد زین آشنایی++
همی گریم از آن روز جدایی
مطلبی را باید اینجا بگویم. چون گاهی وقتها بعضی فکرها و اندیشههای غلط البته خیلی وقتها نه از روی سوء نیت بلکه به دلیل اشتباه سوء استنباط و نه سوء نیت یک معنای مذهبی، یک عقیده مذهبی و یک فکر مذهبی بهصورت مذهبی رد میشود یعنی جوری بیان میشود که آدم خیال می کند که مثلا اینجور نادرست است و آنطور درست است.
یک عدهای در اروپا و بعد هم در مشرق زمین آمدند و گفتند: آقا! مسئله روح و بدن، این دوگانگی روح و بدن و اینکه انسان روحی دارد و بدنی دارد این یک فکر یونانی است. با اینهمه شیوع و رواجی که این مسئله در دنیای اسلام پیدا کرده است گفتند که این منشأش فکرها و اندیشههایی است که از خارج جهان اسلام وارد اسلام شده است.
در خیلی از کتابها اینان نوشتهاند که بله این یک فکری است که مال هندیها است. بعدا از هندیها به ملتهای دیگر سرایت کرده است و از آنجمله به یونانیها و در جهان اسلام هم در متن اسلام هیچ سخنی از دوگانگی روح و بدن نیست ولی بعدها که فرهنگ اسلامی پیدا شد و اندیشههای غیر اسلامی یونانی و غیر یونانی با اندیشههای اسلامی اختلاف پیدا کرد. مساله اینکه روحی وجود دارد و بدنی و انسان وقتی که میمیرد روح از بدن او جدا میشود کم کم در افکار مسلمین رخنه کرد و صورت عقیده اسلامی پیدا کرد و الا قرآن و اسلام فقط قائل به بدن است و میگوید هر چه هست همین بدن است. حتی فکر و اندیشه هم زاییده همین بدن است. انسان هم که مرد دیگر از شخصیتش چیزی باقی نیست در قیامت بار دیگر همین زندگی تجدید میشود و نه اینکه انسان وقتی که میمیرد روحش باقی است. انسان وقتیکه مرد مثل یک ترکیب، دیگر
**صفحه=75@
طبیعی و مادی است که این اگر تجزیه بشود آن دیگر از بین رفته است. اگر شما مثلا آب را به عناصر اولیهاش تجزیه کنید میبینید که دیگر آب وجود ندارد. بله! از نو ممکن است که شما همین عناصر اولیه را بیاورید در لابراتوار و بار دیگر همان آب را بسازید. وگرنه وقتی که آب را تجزیه کردید دیگر چیزی از آن باقی نمانده است.
روی این مطلب چسبیدند و گفتند: در قرآن هر جا کلمه «روح» آمده است مقصود روح به معنایی که الان ما میگوییم آن نیست.
«یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی و ما او تیتم من العلم الا قلیلا.» **زیرنویس=آل عمران /169/3/ و 170 .@ ترجمه: (ای رسول ما) ترا از حقیقت روح میپرسند جواب ده که روح به فرمان خدا است و آنچه از علم به شما داده شده اندک است.
مقصود این نیست، مقصود چیز دیگر است و از این حرفها. حالا نمیخواهم در اینجا در اطراف این مطلب زیاد بحث کنم. در بعضی از جلساتی که متناسب بوده است در باره این مطلب، مفصل بحث کردهام و گفتهام، مسئله دوگانگی روح و بدن از ضروریات دین اسلام است. اگر این اعتقاد منحصر بود به آیه «یسئلونک عن الروح...» ممکن بود که حالا بعضیها بگویند نه! مقصود از این روح، روح انسان نیست چیز دیگر منظور است. ولی مطلب اینجاست که منحصر به همین یک آیه نیست. آیات دیگری با زبان دیگر بدون آنکه کلمه «روح» آمده باشد مطلب را به شکلی بیان کرده است که این جز با جدایی روح از بدن و دوگانگی روح و بدن قابل توجیه نیست. مثلا این آیه که میفرماید:
«و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم
**صفحه=76@
یرزقون - فرحین بما اتاهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا به هم...» **زیرنویس=آل عمران /169/3 و 170 .@ یعنی گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدهاند مردگانند بلکه زندگانی هستند که در نزد پروردگارشان روزی خوارند و از عنایت پروردگارشان روزی میخورند. خوشحالاند به فضلهایی که بعد از مردن از ناحیه خدا به آنان میرسد و در یک حالت انتظار به سر میبرند که دوستانشان که هنوز به آنان ملحق نشدهاند آنان «که» به ایشان ملحق میشوند. دیگر از این آیه صریحتر آدم میتواند چیزی پیدا کند.
در آیات متعددی آیاتی به این مضمون داریم. مثلا «الذین تتوفیهم الملائکه ظالمی انفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفین فی الارض قالوا الم تکن ارض الله واسعه فتهاجروا فیها». **زیرنویس=نساء /97/4 .@ یعنی کسانیکه ملائکه الهی آنان را توفی **زیرنویس=«توفی» از ماده وفات است. از ماده «فوت» نیست و از ماده «استیفاء» است .@ میکنند و آنان را با تمام و کمال تحویل میگیرند که همان معنی مردن است. بعدها که اینان را تحویل گرفتند و از این دنیا رفته اند ملائکه با اینان سخن می گویند. می گویند که در چه وضعی به سر میبرید؟ باز پرسی میکنند. اینها برای اینکه عذری برای خودشان بتراشند می گویند ای بابا! ما مردم بیچارهای بودیم یعنی اگر میبینید ما عمل صالحی نداریم و اعمال بدی داریم علتش بیچارگی ما بوده دست ما به جایی نمیرسید و مستضعف بودیم. افرادی بودیم که دستمان به خیر و حقیقت نمیرسید و در کجاها زندگی میکردیم. آنجایی که ما زندگی میکردیم اصلا هیچ شرایط آماده نبود. «قالوا کنا مستضعفین
**صفحه=77@
... "می گویند این هم عذر شد که ما در محیطی زندگی میکردیم که شرایط مساعد نبود؟! زمین خدا فراخ و گسترده نبود؟ مگر شما را بسته بودند به همان نقطهای که در آنجا بودید که از آنجا دستتان به جایی نمیرسید. زمین خدا گسترده بود پس چرا «هجرت» نکردید به سرزمینی که شرایط مساعد باشد.
باز آیات دیگری که در همین زمینهها داریم زیاد است. از جمله آیات «برزخ» که با همین کلمه آمده است. «... و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون» **زیرنویس=مومنون /100/23 .@ ترجمه: و از عقب آنان تا روزی که برانگیخته شوند عالم برزخ است.
یا مثلا در آخر سوره «مؤمنون» راجع به افرادی که بعد از آن که قبض روح میشوند میفرماید آنوقت و در آن حال می گویند: «... رب ارجعونی - لعلی اعمل صالحا فیما ترکت...» **زیرنویس=مؤمنون /99/23 - 100 .@ یعنی پروردگارا من را بازگردان (این جمله را بعد از مرده شدن میگوید)... اگر مردن نیست شدن باشد و بعد قیامت صرفا ترکیب جدید باشد و در فاصله مرگ تا قیامت هیچی و نیستی باشد پس چه معنی دارد که قرآن میگوید بعد از اینکه قبض روح شدند می گویند: «... رب ارجعون - لعلی اعمل صالحا فیما ترکت کلا انها کلمه هو قائلها... **زیرنویس=مؤمنون /99/23 - 100 .@ یعنی میگوید: پروردگارا من را بازگردان. باشد که اگر بازگردانی و حیات دنیایی دوباره به من بدهی آنوقت اعمال صالحه ایکه انجام ندادم انجام میدهم. «... رب ارجعون...» یعنی چه؟
**صفحه=78@
این اگر از اینجا به جایی برده نشده باشد که معنی ندارد که بگوید من را برگردان. تازه صحبت کردن اصلا یعنی چه؟ قرآن میگوید: آدمی بعد از مردن تقاضا می کند و جواب هم به او داده میشود. پیامبر اکرم (ص) فرمود: «کما تنامون تموتون و کما تستیقظون تبعثون». همانگونه که میخوابید میمیرید و همان جور که بیدار میشوید زنده میشوید. بعد جمله ای که فرمود این بود: «و انما تنتقلون من دار الی دار». یعنی مردن انتقال از خانهای به خانهای، از عالمی به عالمی و از نشئهای به نشئهای دیگر است.
یکی از آیاتی که کمال صراحت را در این مسئله دارد همین آیاتی است که در سوره مورد بحث طرح شد. «کلا اذا بلغت التراقی». یعنی از آن موضوع دیگر سخن مگو! بیا وارد موضوع دیگر باش. این بیچارهایکه دنیای نقد او را از خود بی خود کرده است و غرق در غفلت و غرور کرده است و آخرت و عاقبت کار خود را بهکلی به فراموشی سپرده است. برای آیندهای که دارد اصلا فکر نمیکند که چه خبر است. نه! آن حالت را در نظر بگیر، آن وقت که به چمبرهای گردن برسد. چی به چمبرهای گردن رسیده است؟ معلوم میشود که چیزی هست که دارد تدریجا علائقش بریده میشود و از قسمتهایی از بدن ارتباط تدبیرش بهاصطلاح بریده شده است.
وقتی ما می گوئیام جان بیرون رفت نه معنایش بیرون آمدن مثل اینکه جسمی از جسمی دیگر بیرون بیاید. وقتیکه تدریجا رابطه تدبیریش بریده میشود این همان بیرون آمدن آن است. از همه بدن در آن واحد رابطه بریده نمیشود. مثلا اگر بدن به علتی خاص فلج شود نوعی از رابطه تدبیری بریده میشود. نه اینکه واقعا بهاصطلاح روح از آنجا خارج شده باشد. مثل جسمی که از جای دیگر خارج شود معنی ندارد. «کلا اذا
**صفحه=79@
بلغت التراقی» در آنوقتی که کسانی که روبروی محتضر هستند مایوسانه می گویند «کی» هست که حالا بتواند این را نجاتش دهد. «و قیل من راق». یعنی گفته میشود کیست «راق»؟ «راقی» به دو معنا آمده است که یک معنای آن «رقیه» است. در میان عرب آن زمان معمول بود که تعویضهایی کنند و فکر میکردند این تعویذها میتواند کاری انجام دهد. بعضی گفتند: «من راق» یعنی کدام تعویذ است که بتواند این را نجاتش بدهد. کدام تعویذ کننده است که بتواند جان این (محتضر) را نجات دهد؟ یعنی کارش از کار گذشته است.
بعضی دیگر گفتند: نه!«راقی» یعنی بالا برنده، از «//» است که به معنی بالا بردن است. این «گفته شده است» و «گفته میشود» نه اینکه انسانهایی که آن دور و بر هستند این حرف را میزنند که چه کسی بالا میبرد؟ وقتی که هنوز تکلیفش روشن نیست دو گونه ملائکه حضور دارند. هنوز روشن نیست که ملائکه رحمت او را بالا میبرند یا ملائکه عذاب؟ گفته میشود در میان خود آن بالا برندهها (ملائکه) که مامور بالا بردن کیست؟
«وظن انه الفراق» «ظن» در فارسی و به اصطلاح امروز بیشتر به معنی گمان گفته میشود ولی در زبان عربی در معنای یقین هم استعمال میشود.
بعضی گفتهاند: اینجا همان معنی یقین است. یعنی یقین پیدا می کند که لحظه جدایی است. بعضی دیگر می گویند: نه! انسان روی علاقه شدیدی که خودش به دنیا دارد هنوز نمیخواهد باور کند که وقت جدایی است. ولی قرائن دیگری میبیند که نشان میدهد که گمانش یعنی گمان بیشترش به این است که دیگر کارش تمام است.
غرضم این کلمه جدایی است. «وظن انه الفرق» یعنی دیگر وقت
**صفحه=80@
جدایی است. این جدایی یعنی چه؟ از «کی» و «چی» جدا میشود؟ تا شخصیتی انسان نداشته باشد که بخواهد جدا شود پس چه چیزی از بدنش جدا میشود؟ از کسان خود جدا میشود. از پدر و مادر اگر دارد، فرزندانی اگر دارد، اگر زندگیای دارد و اگر مالی و ثروتی دارد از همه اینها جدا میشود. این جدایی بالاترین دردها از جداییهایی عالم است. آنوقتی که آدم این اندام خود را که یک عمر با آن انس دارد جدا میشود برای او دردناک است.
آنوقت جدایی انسان میبیند که از خودش دارد جدا میشود. خودش از خودش جدا میشود و از هر چه با او خو گرفته است دارد جدا میشود. علائقی که انسان دارد همانند ریشههایی است که درخت در دل زمین دارد. اگر نیرویی مثلا تراکتوری بخواهد ریشههای این درخت را بیرون بیاورد چه وضعی پیدا میشود؟ این علائقی که انسان به دنیا دارد و علائق روحی و معنویای که دارد حکم آن ریشهها را دارد که به زور بخواهند آن را بیرون بکشند، شعر معروفی هست که شعر خوبی است.
تکلف گر نباشد، خوش توان زیست++
تعلق گر نباشد خوش توان مرد.
بدترین فراقها و جداییها، فراقها و جداییهای انسانهایی است که «... تحبون العاجله» انسانهایی که دنیای نقد تمام فکر، ذکر، هوش، حواس، علاقه و تمایلات آنان را به خود منحصر کرده است. نه خدایی! نه قیامتی! نه انس با حقی! نه انس با پیغمبری! اصلا به آنطرف (آخرت) هیچ ارتباط و وابستگی ندارند. قرآن میگوید:
«و التفت الساق بالساق». (آیه 29)
ترجمه: و ساقها در یکدیگر به پیچد.
این را مفسرین دو جور گفتهاند: بعضی گفتهاند مقصود همان است که پاها چون بی حیات میشود
**صفحه=81@
و شل میشود روی یکدیگر می افتند. این آن را میگیرد. «و التفت الساق بالساق».
ولی اکثر مطالبی که گفتهاند این معناست که این به نظرم درست است. ببینید مثل دو تا کشتی گیر وقتی که خیلی با یکدیگر درگیر میشوند و همدیگر را بهاصطلاح خاک کردند آدم وقتی که نگاه می کند پاهایشان چنان در همدیگر پیچیده که آدم نمیفهمد که این پاها مال کدامیک است؟ این از اینطرف فشار میآورد و میخواهد او را خاک کند و دیگری از طرف دیگر فشار میآورد و میخواهد او را خاک کند.
بدین حالت انسان (البته انسان غیر مؤمن و غیر صالح) وقتی است که نوعی کشتی گیری و نوعی تلازم و تهاجم میان شدتهای ناشی از جدا شدن از دنیا و شدتهای ناشی از روی آوردن به آخرت پیدا میشود.
خیلی عجیب است. از یکطرف انسان نگاه می کند آیندهای برای خودش میبیند که این خود برای او فشاری دارد الی ماشاء ا... از طرف دیگر خود جدا شدن از آنچه که میخواهد جدا شود باز شدائدی دارد. بعد که مرد شدائد آن دنیا است. انسان حالتی دارد که آن را می گویند حالت معاینه. حالت معاینه حالتی است که آدم بین دنیا و آخرت است. یک پایش در اینطرف (دنیا) است و پای دیگرش در آنطرف (آخرت).
اینجاست که دو حالت، سختیهای جدا شدن از دنیا و سختیهای رو آوردن آخرت با همدیگر پیچیدهاند و در یک دیگر ادغام شدهاند. «الی ربک یومئذ المساق». (آیه 30)
ترجمه: (مطلب چیست؟!) مطلب سوق دادن به نزد پروردگارت است
سوق دادن و بردن یعنی کاری که اختیاری نیست. مطلب است که حساب، حساب کشتی گیری نیست، مسیری قطعی است که برای
**صفحه=82@
همه مردم وجود دارد و آن رانده شدن به پیشگاه پروردگار است و این است که باید محقق شود. امیرالمؤمنین (ع) فرمود:
آن حالت معاینه که فرا میرسد چند چیز برای انسان «تمثل» پیدا می کند. یعنی صورت مثالیشان برایش حاضر میشود. «مال» صورتی مثالی پیدا می کند."اولاد" هم صورتی مثالی پیدا می کند. "اعمال" هم صورتی مثالی پیدا می کند. و با آدم حرف میزنند یعنی انسان خودش سراغ آنها میرود. وقتی خود را در حالت بیچارگی میبیند سراغ «مالش» میرود یعنی اموال او مجسم میشود و «تمثل» پیدا می کند. با او شروع به حرف زدن می کند. اول میخواهد محبت آن را جلب کند میگوید میدانی من چه جانی کندم تا ترا جمع کردم! چه پدری از من در آمده است تا تو را گرد آوردم. خیلی زحمت تو را کشیدم والان زمانی است که تو باید به درد من بخوری. این «مثال» به او جواب میدهد که خیلی متأسفم که قلمرو من (مال) خیلی محدود است. در این شرایط حداکثر کاری که میتوانم انجام دهم همان 3 متر کفنی است و همین مقدارها... قبری و کفنی و تجهیزاتی و از این بیشتر دیگر از من ساخته نیست. اولاد برای انسان «تمثل» پیدا می کند با «مثال» آنها سخن میگوید:
فرزندان من! خیلی زحمت برای شما کشیدم. خیلی برای شما فداکاری کردم. خیلی به شما خدمت کردم و حالا وقتی است که شما باید به درد من بخورید... آنان می گویند: الان دیگر از ما کاری ساخته نیست. حداکثر توان ما یک تشییع است. فقط میتوانیم تو را تا کنار قبرت تشییع کنیم و آنگاه برگردیم. (لابد برمی گردند برای جمع آوری میراث!).
انسان از عمل خود سؤال می کند جواب میشنود که ما همراه تو هستیم و نمیتوانیم از تو جدا باشیم. حال اگر عمل، عمل صالح باشد
**صفحه=83@
با او همراه است. و اگر عمل، عمل ناصالح هم باشد باز با او خواهد بود.
قرآن درباره افرادی که خدا، آخرت، دین و همه چیز را فراموش کردهاند این وضع را برایشان ذکر فرمود. حال توضیح میدهد که این شخص چه کسی بوده که به این حالت در میآید.
«فلا صدق و لا صلی». (آیه 31)
ترجمه: نه حقیقت را تصدیق کرد و نه نماز بپای داشت و عبادت کرد.
«و لکن کذب و تولی». (آیه 32)
ترجمه: حقیقت را دروغ پنداشت و پشت کرد و روی بر تافت.
«ثم ذهب الی اهله یتمطی». (آیه 33).
ترجمه: بعد هم خیلی گردن کشیده و متکبرانه به طرف خانواده خود رفت.
«اولی لک فاولی - ثم اولی فاولی». (آیات 34 و 35).
ترجمه: از همه چیز بهتر برای تو همین است. آنچه که تو به آن استحقاق داری همین است.
چهار بار این قضیه تکرار شده است. بعد قرآن اصلی کلی را بیان می کند.
«ایحسب الانسان ان یترک سدی». (آیه 36)
ترجمه: آیا انسان خیال می کند ( با مردن نیستی است و تمام زندگی از تولد تا مرگ) رها شده است؟ این چه توهمی برای انسان است که خیال می کند با مردن نیستی است و تمام زندگی از تولد شروع میشود و با مرگ پایان مییابد. اگر این باشد و در این میان خدا به آدمی عقل دهد، اراده دهد که با این عقل و اراده میتوانست کار خوب و یا بد کند اگر موجودی چنین خلق شود و با این تجهیزات عقل و اراده و امثال
**صفحه=84@
اینها اگر زندگی در همینجا (لحظه مرگ) پایان پذیرد آیا این زندگی لغو و بیهوده و عبث نیست؟! آیا انسان خیال کرده که خدای متعال او را «مهمل» یعنی رها شده آفرید؟! هر چه دلش خواست بکند؟! بعد هم هیچی؟! خوب بکند هیچی! بد بکند هیچی!
«سدی» یعنی رها شده و مهمل گذاشته شده است و کاری به کارش نداریم. خدا انسان را آفریده بعد هم دیگری کاری به کارش ندارد هر کار کرد، خوب کرد بد کرد نه خوبیاش پاداشی دارد و نه بدیاش کیفری دارد! آیا اینگونه است؟ آیا این حرفها با حکمت پروردگار عالم سازگار میآید؟!
«الم یک نطفه من منی یمنی». (آیه 37).
ترجمه: آیا (انسان در آغاز) قطرهای از آب منی نبود؟
اگر کسی در عالم دنیا نمیدانست که انسان در آغاز نطفهای بیش نبود آیا باور میکرد که این قطرات نطفه بهصورت موجودی بنام انسان در بیاید؟
«ثم کان علقه فخلق فسوی». (آیه 38)
ترجمه: پس از نطفه خون بسته و آنگاه آفریده و آراسته گردید.
بعد از مرحله نطفه شکلی پیدا کرد و شبیه خون بسته شده یعنی تدریجا رشد کرد و بزرگ شد. کسی اگر نگاه میکرد خیال میکرد خون بسته شدهای است. بعد از این مرحله جنین در رحم حالت یکنواختی دارد. تکثیر میشود تکثیر میشود... بعد حالت تقدیر یعنی اندازه گیری پیدا میشود. تقدیر و اندازه گیری یعنی همان حالتی که امروز به اصطلاح تعبیر به ارگانیزم میکنند. قسمت قسمت میشود و هر قسمتش به سویی و برای یک عضو آماده میشود. یعنی به همان حالت یکنواخت رشد نمیکند. اگر حالت یکنواخت داشته باشد آخرش مثل یک تکه گوشت از
**صفحه=85@
آب در میآید. تعدیل کرد هم یعنی یک نوع حالت تعادل میان این اعضای مختلف برقرار کرد.
«فجعل منه الزوجین الذکر و الانثی». (آیه 39).
ترجمه: پس قرارداد از آن دو صنف نر و ماده را.
از همه عجیبتر آنکه برای اینکه نسل ادامه پیدا کند دو تیپ کرد تیپ نر و تیپ ماده. چون اگر همه مذکر باشند نسل منقرض میشود یا همه مؤنث هم باشند باز نسل منقرض میشود. از همچنان نطفهای بعدها دو نوع ساخت. صنف پسر و صنف دختر.
این خلقت و آراستگی و انواع آن از کجا شروع شده و یکجا پایان یافته است؟ اینها همه نشانه دخالت تدبیر در خلقت است. یعنی نشانهای است که خلقت به خود واگذار شده نیست. بلکه نیروی مدبری در عالم حکومت می کند که این نظام در عالم جریان دارد و این نشانه برای این است که هیچ ذرهای به خود واگذار نیست.
شما اگر به گذشته انسان نگاه کنید نشانه به خود واگذاشتگی را نمیبینید. آینده را هم بدانید همینجور است. آینده که همینجور است یعنی چه؟ یعنی آینده هر کسی بستگی به عمل او دارد. چون خدای متعال به انسان عقل و اراده و تکلیف داده است یعنی چیزی داده است که سرنوشت خودش را خود میتواند تعیین کند. خدا اگر عقل و اراده نداده بود آیندهای به این شکل نمیتوانست داشته باشد. به حکم آنکه خدا به او عقل و اراده داده وظیفه و تکلیف را نیز قرار داد آینده انسان را به خودش سپرده است. پس اعمال خوب انسان پاداش دارد و اعمال بدش هم کیفر دارد.
حالا خدایی که این چنین است و او که نظامی با این دقت را تا اینجا رهبری کرده است آیا قدرت ندارد که تا قیامت شما را برساند و
**صفحه=86@
قیامت را بپا کند؟ چرا دنیا را نمونهای برای قیامت نمیگیرید؟
«الیس ذالک بقادر علی ان یحیی الموتی». (آیه 40)
ترجمه: آیا چنین خدایی قدرت ندارد که مردگان را زنده کند؟
و صلی الله علی محمد و اله و لطاهرین
**صفحه=87@
- پروردگارا دلهای ما را به نور ایمان منور گردان.
- پروردگارا غش ها، حرصها، طمعها، حقدها و ظلمها را از دلهای ما بیرون کن.
- پروردگارا پردههای غفلت را از جلوی چشمها، گوشها و دلهای ما به لطف و عنایت خود بردار.
- پروردگارا ما را از بندگان شکور خود قرار ده.
- پروردگارا نیتهای ما را خالص گردان.
- پروردگارا به ما توبه قبل از موت عنایت فرما.
- پروردگارا به ما راحت عند الموت روزی فرما.
- پروردگارا مغفرت بعد الموت را شامل ما بگردان.
- پروردگارا اموات ما را مشمول مغفرت خودت فرما.
پروردگارا ما را به حقایق اسلام و قرآن آشنا بفرما.
پروردگارا انوار محبت، معرفت و خشیت خودت را در دلهای ما قرار بده.
پروردگارا تنبه و تذکر به همه ما عنایت بفرما.
پروردگارا ما را از انواع ظلمتها به نور بیرون بیاور.
پروردگارا آرامش خود را بر همه ما نازل بفرما.
پروردگارا به همه ما توفیق دوری از گناه عنایت فرما.
پروردگارا به ما توفیق درک ابتلاها و امتحانات خودت و انجام وظایف خودمان را عنایت فرما.
پروردگارا ما را و همه مسلمانان را به وظائفمان آشنا بفرما.
پروردگارا اموات ما را مشمول عنایت و مغفرت خود قرار ده.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فهرست انتشارات حزب جمهوری اسلامی - قم
از شاخه فرهنگیان:
1- شیوههای توطئه آمریکا،
برادر، سید رضا زوارهای
2- تحلیل پیام امام
شهید، دکتر باهنر
3- دانشجویان مسلمان پیرو خط امام (زیر چاپ)
شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی
از شاخه دانش آموزان:
4- توطئه در مدارس
شهید، دکتر باهنر
5- پیک شکوفهها (برای کودکان)