بررسی بعد سیاسی ولایت فقیه از دیدگاه شهید هاشمی نژاد
حزب جمهوری اسلامی- مشهد

بررسی بعد سیاسی ولایت فقیه از دیدگاه جوانمرد فاضل شهید هاشمی نژاد
ناشر: حزب جمهوری اسلامی مشهد
چاپ اول: دی ماه 1360
تیراژ: 10000 جلد

شهید هاشمی نژاد ازدیدگاه امام خمینی، آیت الله منتظری
سخنان امام در مورد شهید حجت السلام سید عبدالکریم هاشمی نژاد
بسم الله الرحمن الرحیم
"انا لله و انا الیه راجعون"
در روز شهادت امام جواد سلام الله علیه یکی از فرزندان و تبار آن خانواده به شهادت رسید. شهید هاشمی نژاد که من از نزدیک با او آشنا بودم و خصال و تعهد آن شهید را لمس کرده بودم و مراتب و مجاهدت آن بر اشخاصی که او را می شناسند پوشیده نیست.
امروز در روز شهادت سلف صالح این خلف صالح و متعهد از دست ما گرفته شد.
چه باک از اینکه این فرزندان اسلام که شهادت برای آن ها افتخار و برای ملت ما افتخارآفرین است از دست بدهد...
ما در عین حال که از شهادت یک همچه مرد جوانمرد فاضل عالم مجاهد متأثر هستیم لکن از آنجا که هر یکی از این شخصیت ها از دست ما برود به اسلام کمک است و به مخالفین اسلام لعن است و نفرت.
من در ضمن اینکه به همه ملت ایران و علما و مراجع اسلام و خصوصاً اهالی محترم خراسان و علمای بزرگ خراسان تسلیت می گویم، تبریک هم به آن ها می گویم که یک همچه افراد متعهد، عالم گوینده و مجاهد تسلیم می کنند و تقدیم می کنند برای اسلام و برای پیشرفت احکام اسلام.
***
پیام فقیه عالی قدر، آیت الله منتظری
(سوابق درخشان و خدمات اسلامی ایشان (یعنی شهید هاشمی نژاد) به اسلام و مردم برای کسی پوشیده نیست. زبان او به حق هم چون شمشیر مالک اشتر برای اسلام بود. خون پاک او یقیناً در شکوفایی انقلاب عظیم اسلامی و معرفی چهره خبیث مزدوران امریکایی نقش بزرگ خواهد داشت...)
***
مقدمه
سخن درباره کسی که خود سالیان دراز با بیان آتشین و فریادهای روح افزا، حماسه سرای شهادت و عشق و ایثار بود مشکل می نماید. چهره ای که سراسر فریاد شور و خشم علیه ستمگران، دزدان و چپاولگران بود و در همان حال معلم اخلاق بود و مدرس مکاسب و کفایه و مربی شور و عشق و حماسه.
او در تمام ابعاد سرآمد بود و نمونه یک فقیه شیعی، اما آنچه چهره او را نمایان تر می نمود یک خصلت زیبای علی‌گونه بود که از اجداد خویش به ارث برده بود و او همان بی پروایی شهید هاشمی نژاد در مواجه با کجی ها و انحراف ها و عدم هیچگونه ملاحظه ای در افشای آن ها و روشن کردن حق در برابر آن بود.
از سال 1341 که مبارزه شکل تازه و مکتبی خویش را بازیافت او در مقابل رژیم طاغوتی شاه ایستاد و با خطابه های پرشور خویش به روشن‌گری پرداخت، از هیچ مانعی نهراسید و مردانه در صحنه نبرد ایستاد.
در طول این بیست سال چندین بار در بند شاه گرفتار شد اما هرگز از پای نایستاد و همواره با شور و فریاد ویژه خویش به تنویر افکار پرداخت.
در این دهه اخیر (1341 تا 1350) که افکار الحادی مارکسیستی، عده ای از جوانان خام فکر را تا اندازه ای فریفته بود استاد شهید تاب نیاورد و به تدریس ایدئولوژی اسلامی در سطح گسترده ای پرداخت و با تشکیل بحث های آزاد آنان را به صراط مستقیم راهنمایی کرد.
پس از پیروزی انقلاب که از فرنگ برگشتگان همگام با گروه های منافق درصدد به انحراف کشیدن انقلاب از خط اصیل اسلامی بودند به شدت خروش برآورد. و با افکار التقاطی به مبارزه برخاست و خطر منافقین را به طور مداوم در خطابه ها و سخنرانی های خویش گوشزد کرده و اعلام خطر می نمود و عاقبت جان خویش را در این راه با اخلاص فدا کرده و با شهادتش حقانیت راهش را گواهی کرد.
شهید هاشمی نژاد یکی از افراد موثر در ایجاد حزب جمهوری اسلامی بود و در طی 3 سال پس از پیروزی انقلاب دبیری حزب را در استان خراسان به عهده داشت و علیرغم همه شایعه پراکنی ها و انگ زدن ها و محرومیت ها به تفصیل مواضع بر حق و اسلامی حزب با تمام وجود پرداخت.
آری حزب شهیدپرور جمهوری اسلامی از زحمات این بزرگان و جوانمردان فاضل زائیده شد و با خونشان آبیاری شد و به بار نشست. امید آنکه در تداوم راهش و رساندن پیام خون پاکش لحظه ای از پای ننشینیم.
جزوه ای که پیش روی شماست ابتدا مختصری از زندگی‌نامه سراسر جهاد و مبارزه در راه اقامه نظام اسلامی و تحمل فشار و شکنجه و محرومیت در این راه بوده است که از زبان استاد شهید هاشمی نژاد در مصاحبه با مجله وزین و پربار عروة الوثقی انجام گرفته است نقل می شود. سپس متن پیاده شده دو نوار درباره ولایت فقیه است که استاد شهید در این بحث مسئله ولایت فقیه را از نکته نظر ضرورت عقلی سیاسی بررسی کرده است امید است مورد استفاده علاقه مندان قرار گیرد و یادی باشد از شهید، دانشمند مجاهد و جوانمرد فاضل استاد شهید هاشمی نژاد رضوان الله علیه.
والسلام
واحد ایدئولوژی حزب جمهوری اسلامی مشهد
***
شهید هاشمی نژاد از زبان خودش
بسم الله الرحمن الرحیم. من سید عبدالکریم هاشمی نژاد متولد 1311 و اهل بهشهر از شهرهای مازندران هستم.
پدرم یک کاسب معمولی بود و مغازه ای داشت اما سطح فروش او و کالاهایی که عرضه می کرد بسیار بسیار ناچیز بود و مخصوصاً در این اواخر به طور عمده می شود گفت که مغازه ایشان یک شعبه فروش نفت بود.
آغاز تحصیلات
آغاز تحصیلاتم بعد از طی یک سری تحصیلات جدید در کوهستان بود که در نزدیکی های بهشهر واقع است و این تحصیلات در حوزه علمیه ای بود که به وسیله مرحوم آیت الله کوهستانی تاسیس شده بود بعد منتقل شدم به قم و تا سال 1340 در قم بودم.
سطح، اصول و فقه را در قم خواندم، دوره خارج اصول را در محضر رهبر کبیر انقلاب امام خمینی آموختم و در حدود هشت سالی شاگردی ایشان را داشتم و یک مقداری هم در درس فقه رهبر انقلاب شرکت کردم.
بحث آزاد
از سال 1340 به بعد یعنی بعد از فوت مرحوم آیت الله بروجردی من به مشهد منتقل شدم. در آنجا به طور عمده کار من تدریس بود و تشکیل یک سری جلسات برای قشر دانشجو و دانش آموز. این جلسات، جلسات بحث آزاد بود و این جلسه بحث آزاد را ما در حدود 16 و 17 سال قبل در مشهد به کمک بعضی از دوستانمان به راه انداختیم و این جلسات ادامه داشت و بسیار هم موفقیت آمیز بود تا بالاخره ساواک ما را از شرکت در بحث آزاد منع کرد.
ساواک در کنار منع از منبر رفتن، ممنوع کردن سخنرانی ها، مرا از شرکت در بحث آزاد منع کرد.
کتاب ها
دراین اوقات مقداری از وقتم صرف نوشتن کتاب می شد. کتاب هایی که من نوشته ام یکی همان «مناظره دکتر وکیل» است که اخیرا یک سری اصلاحاتی در آن به عمل آورده ام. از سال 57 به بعد بعضی از مطالبش را عوض کردم، مطالبی را اضافه نمودم و مطالبی را هم برداشتم. کتاب های دیگری که نوشتم عبارت اند از «درسی که حسین(ع) به انسان ها آموخت»، «مشکلات مذهبی روز»، «مسائل عصرها»، «قرآن و کتاب های دیگر آسمانی»، «کتاب هستی بخش» و کتاب «رهبران راستین» و جلد اول از سری کتاب های «پاسخ ما» که در مشهد منتشر شد.
آغاز فعالیت های اسلامی:
فعالیت های سیاسی من قبل از سال 1340 شروع شد و این فعالیت ها بدین گونه بود که وقتی به عنوان سخنرانی در شهرستان ها و جاهای مختلف که منبر می رفتم انتقاداتی از رژیم گذشته داشتم و کراراً شده بود که به شهربانی احضار می کردند تا آنجا که ممنوع المنبر شدم. این آغاز فعالیت های من بود تا سال 41 که نهضت روحانیت تحت رهبری امام آغاز شد، خواه ناخواه به این علت که قبلاً هم این درگیری ها را داشتم و نیز به دلیل آشنایی که با امام و طرز تفکر او در طول چند سالی که افتخار شاگردی ایشان را داشتم قهراً و سریعاً جذب خط امام شدیم و قاطعانه در آن راه حرکت کردیم. انگیزه ما برای وارد شدن به مسائل سیاسی نیز انجام وظیفه اسلامی بود.
دین و سیاست
ما می دانیم که در اسلام جدایی دین از سیاست مطرح نیست و این صدای شوم استعمار بود که سال ها در این مملکت منعکس شده بود که دین از سیاست جداست، هر چند که متاسفانه این اواخر نیز در این کشور جمعی به صورت های مختلف می خواهند بار دیگر این نغمه شوم را سر دهند. اما یک مسلمان متعهد و مومن نمی تواند دور از مسائلی باشد که در جامعه اش می گذرد و موظف است در مقابل ستم و ستمگر مقاومت کند و فریاد بزند و افشاگری کند و جامعه را بیدار کند. من نیز به عنوان یک فرد مسلمان و به عنوان یک نفر روحانی که مسئولیت ناچیز و محدود خودم را بر عهده داشتم موظف بودم این کار را بکنم، بنابراین انگیزه من انگیزه اسلامی است و اسلام این وظیفه را بر عهده من گذاشته و تا حدودی که امکانات اجازه می داد و از دستمان بر می آمد در این رابطه به خواست خداوند عمل کردیم.
دستگیری ها
از سال 42 تا 57 در حدود 5 بار بازداشت شدم. بار اول بازداشتم در 15خرداد 42 بود که شب 15 خرداد قبل از بازداشت امام یک تعدادی را گرفتند که از آن جمله من بودم. من در تهران بازداشت شدم و حدود 41 روز در شهربانی تهران زندانی بودم.
بعد از اینکه از زندان تهران آزاد شدم، یک ماهی نگذشته بود که باز به علت منبرهایی که می رفتم و انتقادات شدیدی که نسبت به رژیم داشتم در مشهد بازداشت شدم. در مشهد 91 یا 93 روز در یک سلول انفرادی و تاریک از همان تیپ زندان ها که در زمان رضاخان قلدر در داخل لشکر 77 خراسان ساخته بودند به سر بردم. بار سوم در اصفهان بازداشت شدم، البته در شیراز دستگیر شدم و بعد منتقلم کردند به اصفهان و این به دلیل سخنرانی هایی بود که در اصفهان داشتم.
بار چهارم در اواخر 53 و اوایل 54 بود که در مشهد دستگیر شدم و به 2 سال زندان محکوم شدم. البته بیش از دو سال ما را نگه داشتند تا سال 56 که آزاد شدم.
بار پنجم نیز در رابطه با اطلاعیه ها و اعلامیه هایی که با امضای صریح خودمان دادیم، عرض کنم که اعلامیه هایی بود به امضای من و آقای طبسی و آقای خامنه ای امام جمعه فعلی تهران، که به خاطر آن بازداشت شدیم. پس از 24 ساعت آزاد شدم. این روزها جو کاملاً دگرگون شده بود، مردم به منزل یکی از مراجع مشهد یعنی منزل آیت الله شیرازی رفته در آنجا تحصن نمودند، فشارهای خارجی نیز زیاد بود و این ها کلاً دلیل آزادی ما پس از 24 ساعت بود.
فعالیت های سیاسی
فعالیت های سیاسی من به طور عمده سخنرانی هایم بوده و روشنگری هایی که به طور خصوصی برای بعضی از افراد داشتیم و همچنین کمک های مالی که به بعضی گروه ها داشتیم و در این اواخر هم نشر اعلامیه با امضای صریح خودمان.
نقاط ضعف و قدرت
در طول مبارزات من مسلماً نقاط ضعفی نیز وجود داشته ولی این موضوع مسئله مهمی است که رژیم در رابطه با کارها و فعالیت های سیاسی من جز سخنرانی هایم و این اواخر اطلاعیه هایی که با امضای ما منتشر می شد از کارهای دیگرمان اطلاعی نداشت. ما فعالیت های دیگری هم داشتیم که اگر رژیم مطلع می شد مسلماً سختگیری و حساسیتش نسبت به ما شدیدتر می شد.
اما خوشبختانه رژیم از آن ها اطلاعی نداشت و به فضل خداوند طوری هم عمل کردیم که در این رابطه اطلاعاتی در اختیار رژیم قرار نگیرد و نگرفت، بنابراین نقطه قوتی را که می توانم در فعالیت های سیاسی خودم بشمارم این است که غیر از آن سخنرانی های علنی که ما داشتیم، بقیه فعالیت هامان که حادتر و خطرناک تر بود غیرعلنی بود و رژیم از آن هیچ گونه برگه ای نداشت و هیچ وقت هم برای این گونه مسائل مورد بازجویی قرار نگرفتیم. البته بازجویی بود ولی به خاطر بعضی از مسائل که سطحی بودند و رژیم هیچ گاه سندی و برگه ای در رابطه با فعالیت های غیرعلنی ما به دست نیاورد.
تشکیلات و سازماندهی
در دنباله سخنم باید بگویم همان طور که جامعه ما در کل این مبارزه به دلیل عدم تشکیلات منسجم و سازمان یافته ضایعاتی داد، خواه ناخواه این عدم انسجام تشکیلاتی در زندگی بسیاری از مبارزین و از جمله خود من وجود داشت.
خط رهبری امام:
قبل از سال 41 همان طور که قبلاً اشاره کردم در کل یک سری کارهایی می کردم ولی این را نمی شود به حساب استراتژی گذاشت، یعنی در واقع استراتژی خاصی در کار نبود و مبارزه ما شکلی نداشت ولی از سال 41 به بعد دیگر در همان خط رهبری امام در کل حرکت مبارزاتی مان گام نهادیم چون معتقد به این خط بودیم و هستیم این راه را ان شاءالله ادامه خواهیم داد.
شرح دستگیری
بار اول که مرا بازداشت کردند، شب 15 خرداد بود. ساعت از 12 گذشته بود من از آخرین جلسه سخنرانی برگشته و خوابیده بودم. دفعتاً دیدم که در می زنند و صدای معاون ساواک بازار تهران را شنیدم. اینکه من صدای او را می شناختم به این دلیل بود که شب عاشورا را با من تماس گرفته بود و خواسته بود که من بر روی منبر انتقادی از رژیم نکنم و حرف نزنم. در خانه را که باز کردیم آمدند تو و در این رابطه بازداشتم کردند. در ابتدا ما را به ساواک بازار تهران که رئیسش سرهنگ صدری بود که چندی قبل اعدام شد بردند و بعد ما را از آنجا به شهربانی انتقال دادند.
بار دوم در مشهد:
بار دوم دستگیری من در مشهد بود که در مسجدی سخنرانی داشتم پس از سخنرانی مسجد را محاصره کردند و مرا بازداشت نمودند. البته چون اجتماع مردم خیلی عظیم بود شاید در حدود 20-25 هزار نفر جمعیت بودند و تقریباً یک ساعت از حاشیه منبرم تا زمانی که بازداشت شدم طول کشید تا به قول خودشان شرایط را آماده کنند در عین حال هنوز عده زیادی بیرون مسجد ایستاده بودند و هنگامی که مرا از مسجد بیرون آوردند تا سوار ماشین کنند مردم به ماشین ما افسر و پاسبانی که بودند و می‌خواستند ما را بازداشت کنند حمله می‌کنند و با سنگ و آجر و ماشین می‌کوبند درنتیجه پلیس هم تیراندازی می‌کند و عده‌ای زخمی می‌شوند و یک نفر هم در آن‌جا شهید می‌شود که این شخص جلوی ماشین خوابیده بود تا مانع حرکت ماشین شود. از آن‌جا ما را به ساواک بردند و شب اول کتک مفصلی به ما زدند و غذایی هم به ما ندادند.
بازداشت در مسافرخانه
بار سوم در شیراز من بازداشت شدم. قبل از این‌که به شیراز بروم در اصفهان منبر می‌رفتم و سخنرانی داشتم، سخنرانی‌هایم که تمام شد به شیراز رفتم تا هم زیارتی کرده باشم و هم حافظیه و آرامگاه سعدی و یک چنین جاهایی را ببینم. فردای آن روزی که به شیراز رسیدم در همان مسافرخانه‌ای که بودم مرا بازداشت کردند و از آن‌جا با اتومبیل به اصفهان بردند و مرا تحویل ساواک اصفهان دادند.
 استقبال با مسلسل
بار چهارم که بازداشتم کردند از منزل خودمان بود که صبح اول وقت این‌ها به خانه ما ریختند و کتاب‌ها و اتاق و چیزهایی را که داشتیم همه را زیر و رو کردند و بازرسی نمودند و در این رابطه در آن‌جا بازداشت مان کردند.
 بار پنجم هم باز در منزل مرا بازداشت کردند البته وقتی که این‌ها به خانه ما وارد شده بودند من در منزل نبودم. این‌ها یکی دو ساعت با مسلسل و تشکیلات در منزل ما بودند و قهراً به بچه‌های کوچک ما خیلی سخت گذشته بود. وقتی که من به منزل بازگشتم دیدم که در خانه‌مان باز است ساعت ده شب وارد خانه که شدم دیدم که این‌ها بغل دیوار ایستاده‌اند و مسلسل هم در دست دارند. آن‌جا ما را بازداشت کردند و بردند توی ماشین و یک چیزی انداختند روی سرمان که جایی را نبینیم و به این کیفیت ما را به زندان ساواک بردند.
 آیت‌الله مطهری در زندان
بار اولی که بازداشت شده بودم با تعدادی از روحانیون در زندان بودیم که تعدادشان هم نسبتاً زیاد بود یکی از این چهره‌ها مرحوم آیت‌الله مطهری بود، دیگر از کسانی که در زندان بودند می شود از حجت‌الاسلام جناب آقای خلخالی نام برد.
 مورد دوم که در مشهد بازداشت شده بودم همان‌طورکه عرض کردم در سلول انفرادی بودم. در این زندان کلاً دو یا سه نفر به‌‌عنوان زندانی سیاسی بودند که همه آن‌ها هم در سلول‌های انفرادی بودند به همین دلیل نه ما با کسی می توانستیم تماس بگیریم و نه کسی با ما می‌توانست که تماسی برقرار کند.
 بار سوم که من در شیراز بازداشت شدم منتقلم کردند به زندان شهربانی چند روزی ما را در ساواک نگه داشتند که در یک اتاق انفرادی بود و بعد ما را به زندان عمومی منتقل کردند قهراً آن‌جا ما با همه تیپ زندانی در یک جا بودیم قاچاقچی، دزد، قاتل و... چند نفر هم سیاسی بودند. از این چند نفر یکی دوتایشان هم مارکسیست بودند در آن‌جا ما روابطمان بد نبود و برخورد و موضع‌گیری خشنی نداشتیم و چندین بار هم جلسات صحبت و مذاکره و بحث هم با آن‌ها داشتیم که بسیار مفید بود.
با گروه ها:
 در سال 54 که بازداشتمان کردند در زندان شهربانی، گروه‌های سیاسی بودند و تعداد زندانی‌های سیاسی هم زیاد بود. در زندان از گروه طوفان، مجاهدین خلق، چریک‌های فدایی، پیکاری ها که آن وقت تازه از مجاهدین منشعب و مارکسیست شده بودند که البته در آن‌جا اسم خاصی نداشتند و این‌ها معتقد بودند که مجاهدین خلق ما هستیم و بقیه یعنی آن‌ها که امروز به نام مجاهدین خلق هستند معتقد بودند که مجاهدین خلق ما هستیم. از حزب توده هم چندنفری بودند. ما در زندان با مارکسیست‌ها روابط گرمی نداشتیم و به‌طورکلی مذهبی‌ها جدا غذا می‌خوردند مارکسیست‌ها جدا. حتی ورزش‌ها در زندان جدا بود. رابطه ما با مارکسیست‌ها در این حد بود که توی راهرو اگر به هم رسیدیم یک سلامی بکنیم و رد شویم ولی با آن‌ها که حالا به اسم مجاهدین خلق خوانده می شوند رابطه‌مان گرم‌تر بود تا آنجایی‌که به خود من مربوط می شود عامل این کار هم این بود که من شناختی از آن‌ها نداشتم یعنی قبلاً من نوشته‌های آن‌ها را ندیده بودم.
نفاق در زندان
آن‌ها هم در برخوردشان با ما منافقانه برخورد می‌کردند. یعنی سعی می‌کردند چیزهایی را که ما روی آن ها حساسیت داریم رعایت کنند این بود که ما و بعضی از دوستانمان برخورد و موضع‌گیری حادی در زندان مشهد در مقابل آن‌ها نداشتیم تا این‌که بعد از زندان مسائل برایمان روشن شد، کتاب‌هایی در اختیارمان قرار گرفت و نفاق موضع گیری آن ها برای ما مشخص کند.
عوامل تضعیف و تقویت روحیه
در مشهد یک حیاط کوچک در اختیارمان بود، ورزش می‌کردیم، ملاقات داشتیم و این‌ها مجموعاً در تقویت روحیه زندانی می‌تواند مؤثر باشد ولی آنچه که باعث تضعیف روحیه ما می‌شد این بود که رژیم کارهایی می‌کرد، فشارهایی می آورد از نظر غذا، بهداشت، امکانات، حمام و ملاقات خیلی سخت‌گیری می‌کردند، ملاقات‌ها تلفنی بود و ساعتش بسیار کم ولی با این ‌وجود این‌ها زیاد در روحیه ما اثر نمی‌گذاشت.
 تبلیغات پیکاری ها
در طول مدتی که در زندان بودیم با مسائل زیادی برخورد داشتیم در رابطه با گروه‌ها، با افکار و عقاید آن‌ها و شخصیت‌هایی که در زندان بودند مسائل زیادی داشتیم اما در کل آنچه در سال‌های بین 54 و 56 در مشهد مطرح بود برخورد با گروه‌ها بود. در آغاز کار این‌ها شناختی نسبت به بنده نداشتند و فقط می‌دانستند که یک طلبه ای است و به زندان آمده. یکی دو نفر از انشعابیون مجاهدین که حالا به نام پیکار نامیده می شوند این‌ها شیوه کارشان چنین بود که هر وقت دانشجو یا طلبه یا فردی که آگاهیش در سطح بالایی نبود می‌رفتند و با این‌ها تماس می‌گرفتند و صحبت می‌کردند تا این‌ها را متزلزل کنند از نظر ایدئولوژی و آن‌ها را به طرف مارکسیست شدن بکشانند در این رابطه من احساس مسئولیت زیادی می‌کردم و سعی می‌نمودم با کسانی که این‌ها تماس گرفته‌اند تماس بگیرم و گاهی این تماس‌ها موفقیت‌آمیز بود آن وقت که طرف این آمادگی را داشت که اگر آن‌ها برایش کلاس می‌گذارند بیاید و در کلاس ما هم شرکت کند، ما هم برایش کلاس می گذاشتیم و با او کار می‌کردیم و به همین ترتیب توانستیم خیلی از این افراد را از دست پیکاری ها نجات دهیم.
* در همین رابطه چند نفر از این انشعابیون مجاهدین خلق با یکی دو نفر تماس گرفته بودند و این‌ها را متمایل کرده بودند به طرف مارکسیسم من به آن‌ها پیشنهاد دادم که به این آقایان پیشنهاد کنید که با ما بحث کنند و از نزدیک با ما صحبت کنند، بار اول بود و آن‌ها پذیرفتند. دو جلسه بحث ما با آن‌ها داشتیم و انتخاب موضوع را هم به‌عهده خود آن‌ها گذاشتیم که آن‌ها مسائل اقتصادی را طرح کردند. خوشبختانه آن دونفر که تزلزل پیدا کرده بودند نه‌تنها آن‌ها نجات پیدا کردند بلکه این بحث انعکاس وسیعی در سطح زندان یافت. به طوری که دیگر از آن تاریخ به بعد دیگر هیچکدام از این مارکسیست‌ها با من بحث نکردند.
ایدئولوژی علمی و ارتجاعی!!!...
به آن‌هایی که پیکاری ها با ایشان تماس گرفته بودند می‌گفتم که به به این آقایان بگویید شما که ایدئولوژیتان علمی است ما هم که ارتجاعی فکر می کنیم پس چه وحشتی دارید که بیایید یک ساعت به ما فرصت دهید بنشینیم با هم بحث کنیم ولی آن‌ها حاضر نبودند که به این کار تن دهند.
خاطره تلخ:
 خاطره درواقع تلخی که من از زندان دارم اینست که من در آن شرایط خفقان سال‌های 53 و 54 به خاطر عدم شناخت کامل از مجاهدین خلق و این‌که کتاب‌های آن‌ها را از جمله «شناخت» ندیده بودم نه‌تنها در مقابل آن‌ها موضع‌گیری نمی‌کردیم بلکه تا حدودی از آن‌ها حمایت هم می‌کردیم. البته پس از این‌که دوران زندان ما تمام شد و ما از زندان خارج شدیم کتاب‌های آن‌ها در اختیار ما قرار گرفت و ما در جریان مسائل قرار گرفتیم و از موضع آن‌ها مطلع شدیم و آن‌وقت بود که قهراً آن موضع قاطع و اسلامی را که می بایست بگیریم گرفتیم.
گله مجاهدین
یک بار دو سه نفری از رهبران سازمان مجاهدین خلق، در مشهد پیش من آمدند به‌‌عنوان گله، که شما در زندان از ما حمایت می‌کردید چطور شده حالا موضع گرفتید در برابر ما و ما را می‌کوبید، چنین می‌کنید و چنان می‌کنید؟ گفتم: ببینید من از کتاب‌ها و نوشته‌های شما اطلاعی نداشتم تا آن هنگام که در سال 54 به زندان آمدم، موضع شما هم موضعی بود که از نظر ما کاملاً قابل قبول بود مثلاً بعد از انشعاب پیکاری ها شما در زندان از مارکسیست‌ها جدا شدید و به آن‌ها گفتم که شما یادتان هست در زندان رهبرانتان و این‌هایی که الآن جزو کادر مرکزی هستند می‌آمدند و می‌گفتند که این پیکاریها به ما خیانت کردند و این خیانت مال گروه خاصی نیست و مال ایدئولوژی آن‌هاست، ما می‌دیدیم که این حرف درستی است و همان تحلیل است که ما داریم و نیز به آن‌ها گفتم یادتان هست که رهبرانتان می‌گفتند ما باید کاری کنیم که بچه‌هایمان برای همیشه راهشان از مارکسیست‌ها جدا باشد و هیچ هم‌آهنگی و وحدت و اتفاق و همکاری با آن‌ها نداشته باشیم؟ نه خوب شما این‌که این حرف‌ها را در زندان می‌زدید چرا حالا در اجتماع ندای وحدت با مارکسیست‌ها را سر می دهید و هماهنگ با آن‌ها کار می‌کنید؟ درحالی‌که در زندان موضع‌تان چیز دیگری بود.
پاسخ به مجاهدین
با این حساب من حق دارم که در بقیه حرف‌هایتان هم تردید کنم و بگویم همان طور که اینجا شما با ما نفاق کردید در بقیه مسائلی هم که راجع به معتقدات و زیربنای فکری تان هم هست آن‌جا هم با ما نفاق کرده‌اید و موضوع دیگر این‌که من به منابع و نوشته‌هایتان دسترسی پیدا کرده‌ام این‌ها را از متن نوشته‌هایتان مطلع شدم که افکار و عقایدتان چگونه است و ما نمی‌توانیم به‌‌عنوان یک مسلمان اصیل با شما برخورد کنیم.
زندان
 زندان در کل مرحله‌ای است که در یک حرکت انقلابی برای کسی که بخواهد نقشی در جامعه داشته باشد نمی‌شود که وجود نداشته باشد.
 و خوب انسان خودش احساس می‌کند قبل از این‌که به زندان برود پختگی لازم را ندارد. زندان محل مناسبی است برای مطالعه کردن، برای آشنا شدن با عقاید و افکار مختلف و به دست آوردن تجربیات سودمند و می‌توانم بگویم که این‌ها در مجموع سازنده است برای یک فرد. و زندان ما هم این سری مسائل را داشت. در زندان شناخت عمیقی در مورد گروه‌هایی که در جامعه هستند پیدا کردیم و در آن‌جا این‌ها را شناختیم. موضع‌گیری‌هایشان را دیدیم و درکل پخته و باتجربه شدیم.
شخصیت‌ها در زندان:
 بار اول که بازداشتمان کردند با آقایان فلسفی، حجت‌الاسلام خلخالی که از دوستان سابق خودمان هستند، مرحوم آیت‌الله مطهری در زندان بودیم در مشهد هم با برادرمان جناب آقای واعظ طبسی که در آستان قدس رضوی هستند و سرپرستی کمیته مرکزی مشهد را هم به‌عهده دارند و از چهره‌های بسیار مبارز، خوش‌نام و با فضیلت خراسان و روحانی روحانیت شیعه هستند بودیم.
 آزادی
بار اول که در سال 41 بازداشت شده بودم بعد از 41 روز تعهدی از ما گرفتند که از حوزه قضایی خارج نشویم و بعد آزادمان کردند. بقیه زندان‌ها را هم که پس از سر رسیدن مدت محکومیت آزاد می‌شدم. بعد از آزادی هم همان راهی را که از قبل داشتیم یعنی خط امام به فعالیتمان ادامه می‌دادیم. ما چون از شاگردان امام بودیم و تماس نزدیکی در تمام این مدت با ایشان داشتیم مبارزاتمان و فعالیتمان در همان راه و همان خط ایشان بود و با توجه به ویژگی‌های جامعه ما و ملت ما عالی‌ترین راه مبارزه که ملت ما می‌توانست با استفاده از آن راه به پیروزی برسد همان راهی بود که امام داشتند.
مجاهدین در زندان و پس از آن:
 موضع مجاهدین خلق در زندان موضع منافقانه‌ای بود که از زیربنای فکری و ایدئولوژیشان مایه می‌گرفت. پس از پیروزی انقلاب نیز آن‌طور که تاریخ کشورمان نشان می دهد موضع آن‌ها و خط آن‌ها درست خلاف خط امام بوده و آن گونه در مقابل انقلاب ما ایستادند که دشمنان انقلاب در خارج در مقابل آن ایستادند یعنی شما ببینید که در کشور ما آمریکا با چه چیزهایی مخالفت کرده و از چه چیزهایی حمایت کرده و بعد مقایسه کنید با موضع‌گیری‌های مجاهدین خلق و آنگاه درمی‌یابید که هماهنگی زیادی در این زمینه‌ها بین آمریکا و سازمان مجاهدین خلق ایران وجود دارد. در استقرار جمهوری اسلامی، در رابطه با مجلس خبرگان و تضعیف آن، قانون اساسی، روزنامه‌ها و مطبوعات ضدانقلاب مثل آیندگان، پیغام امروز و تهران مصور موضع‌گیری‌های مجاهدین خلق شباهت تام با موضع‌گیری‌های دشمنان انقلاب داشته و این بسیار ناگوار است که یک سازمان به‌اصطلاح انقلابی که خودشان را ضدامپریالیست نیز می‌دانند دقیقاً در خط آمریکا حرکت کند.
ماجرای جاسوسی برای شوروی و شرکت در کودتای آمریکایی:
 این اواخر که محاکمه سعادتی به جرم جاسوسی برای شوروی بود مجاهدین خلق می‌گفتند که چطور می‌شود که ما از یک طرف متهم به جاسوسی برای شوروی باشیم و از طرف دیگر ما را به‌‌عنوان شرکت در کودتای آمریکایی متهم کنند؟ و ما آیا آمریکایی هستیم یا طرف‌دار شوروی؟
 جوابش این است که شما آقایان از نظر زیربنای فکری و خط فکری مارکسیسم پذیرفته‌اید اصول جهان‌بینی و اصول فلسفه این‌ها را که نگاه کنید اصول مقدماتی فلسفه مال ژورژ پولیستر است. و اگر ما دقت کنیم می‌بینیم که این‌ها از نظر زیربنای فکر و ایدئولوژی و اعتقادی شرقی هستند ولی عملکرد مرحله‌ای آن‌ها در خط آمریکاست و آن‌ها می گویند باید با لیبرالیسم غربی و با لیبرال‌ها ساخت تا ارتجاع را کوبید که البته هدف آن‌ها از ارتجاع روحانیت است، آن هم نه روحانیت ارتجاعی بلکه روحانیت مترقی که در رأس آن امام است. خوب در اینجا سوالی که پیش می آید اینست که حضرات شما چطور با لیبرالیسم می‌سازند با آن زیربنای فکری و مخالفتشان با امپریالیسم؟ می گویند این سازش ما سازش مرحله‌ای است، اول با لیبرالیسم می‌سازیم برای کوبیدن ارتجاع، خوب چه اشکالی دارد اگر این کار را در مورد آمریکا هم به‌صورت مرحله‌ای انجام دهید؟
سخن امام
بنابراین می‌بینید که در کل خط آن‌ها و موضع‌گیری‌هایشان در مقابل انقلاب بوده و سعی کرده‌اند که این نظام و رژیم را بکوبند و در مقابل امام موضع‌گیری کنند. من تصور می‌کنم پس از اظهارنظر امام و این‌که امام قاطعانه موضع آن‌ها را مشخص کردند و آن‌ها را منافق دانستند و گفتند که خطر منافقین برای اسلام بدتر از خطر کفار است دیگر جای تردیدی در موضع آن‌ها باقی نمانده.
آینده انقلاب
آینده انقلاب آینده روشنی است. البته بستگی دارد به این‌که در حرکتی که ما داریم، در طول این حرکت ملت ما در جریان مسائلی که در کشور واقع می شود قرار بگیرند یعنی آگاهانه جلو بروند و حرکت کنند اگر بتوانیم این کار را بکنیم در آینده‌ای نه‌چندان دور، ناظر پیروزی‌ها و موفقیت‌های عظیم خواهیم بود.
 انقلاب ما اگر سیاست نه شرقی نه غربی خود را در عمل نشان بدهد این انقلاب الگویی خواهد بود برای کشورهای جهان و برای ملل مستضعف جهان به امید آن روز.
والسلام
***
بررسی بعد سیاسی ولایت فقیه
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
 موضوع بحث که به من گفته بودند در این زمینه قدری صحبت کنم مسئله ولایت فقیه بود. ولایت فقیه بحثی است وسیع و دامنه‌دار؛ در این زمینه بحث‌های مختلف و گوناگونی مطرح است. ولایت فقیه چند بحث دارد که باید این‌ها را طرح کرد.
 این مسئله از دیدگاه اسلام معیاری دارد که براساس آن معیار باید مورد بررسی قرار بگیرد و صرف‌نظر از جنبه اسلامی باز مسئله قابل بحث است و تعقیب، ابتدا دیدگاهی که ولایت فقیه صرف‌نظر از ادله و مدارک اسلامی که دارد من اشاره می‌کنم و بعد به مدارک فقهی این بحث ان‌شاءالله خواهیم رسید.
 ملاحظه بفرمایید حکومت‌هایی که در جهان هستند به‌طور کلی به دو بخش تقسیم می‌شوند:
 یک بخش حکومت‌هایی که مکتبی نیستند یعنی در حکومت مسئله ایدئولوژی و جهان‌بینی مطرح نیست، حکومت بر مبنای دیدگاه خاص فکری و عقیدتی به وجود نیامده، مثل حکومت‌هایی که در دنیای غرب وجود دارد. در دنیای مغرب‌زمین در خود حکومت و سیستم های حکومتی آن‌جا ایدئولوژی مطرح نیست البته مردم تعدادی دارای ایدئولوژی هستند ولی در خود سیستم و نظام حکومتی مسئله ایدئولوژی و زیربنای فکری و عقیدتی وجود ندارد. حکومت در آن‌جا مبنی بر رأی اکثریت مردم است و اکثریت افراد مردم اگر چیزی را بخواهند عمل می کنند، البته من صورت تئوریک مطلب را عرض می‌کنم و الا واقع مسئله اینست که در دنیای مغرب‌زمین حاکمیت مردم بسیار ضعیف است، حاکمیت در آن‌جا مال سرمایه‌داری است، به نام دموکراسی ولی درواقع این اقتصاد است که حاکم است (این صورت تئوری حکومت دموکراسی است و حکومت دموکراسی حکومت مردم بر مردم است و حکومت مبنی بر آرای مردم).
 نوع دیگر حکومت‌ها حکومت‌های مکتبی است و به آن حکومتی می‌گویند که جهان‌بینی دارد، زیربنای فکری دارد، بر یک مبنای عقیدتی به وجود آمده، ایدئولوژی انقلاب بناست در آن حکومت پیاده بشود. حالا ما کاری نداریم که زیربنای فکری و عقیدتی آن‌ها درست است یا نادرست، این بحث جداگانه‌ای است.
 مثلاً الان در کشورهای سوسیالیستی جهان، در این کشورها حکومت، حکومت مکتبی است یعنی در خود حکومت یک جهان‌بینی مطرح است، جهان‌بینی مادی و ماتریالیستی، یک سری دیدگاه‌ها دارند در زمینه اقتصاد، روابط خانواده، علم، فرهنگ و مسائل گوناگون دیگر، این حکومت‌ها هدفشان پیاده کردن نظام، مقررات و اصولی است که آن مکتب و انقلاب آن‌ها را پذیرفته یعنی در نظام‌های مارکسیستی و سوسیالیستی جهان اگر بحث اقتصاد مطرح است خطوط اصلی این اقتصاد همان خطوطی است که مارکس تعیین کرده. روابط خانواده بر آن دیدگاه است، روابط دولت و مردم بر آن اساس است، سیاست خارجی کشور بر همان اساس طرح‌ریزی می‌شود.
 پس در این حکومت‌ها آنچه پیاده می‌شود آن، مکتب و دیدگاه فکری انقلاب است، این حکومت‌ها را می‌گویند حکومت های مکتبی که ایدئولوژی دارند و جهان‌بینی دارند، عرض کردم صحت و یا عدم صحت مکتب بحث جدایی است اما نفس این‌که در حکومت‌های مکتبی جهان کی باید راس قدرت و در رأس حکومت باشد؟ مکتب دان، این حساب دودو تا چهارتایی است چرا؟ برای این‌که در این نظام یعنی در هر حکومت مکتبی بناست، اقتصاد، روابط فردی، اجتماعی، خارجی، نظامی، داخلی، همه آن چه که پیاده می‌شود آن مسائلی است که در مکتب این انقلاب مطرح است.
 بنابراین یک متخصص مکتب لازم است در راس این حکومت باشد تا بتواند دیدگاه‌های مکتب را پیاده کند به همین دلیل است که شما در کشورهای سوسیالیستی جهان در قانون اساسی‌شان می‌بینید: حزب کمونیسم به‌‌عنوان تشکیلات فکری و عقیدتی و ایدئولوژیکی مکتب و انقلاب مطرح است و آن کس که در رأس حزب کمونیست است یعنی دبیرکل حزب کمونیست در کشورهای سوسیالیستی در راس این هرم حکومت و دولت قرار دارد.
 ببینید به طور ساده می توانیم یک مثال در اینجا بزنیم. یک وقت ما صد نفر تصمیم می‌گیریم که در یک رابطه‌ای کاری انجام بدهیم، کار خیری، این کار چی باشد مشخص نیست! ممکن است کار کشاورزی باشد، کارهای ساختمانی باشد، کارهای فنی یا فرهنگی باشد. صبح پا می‌شیم رای می‌گیریم خوب امروز به سراغ چه کاری برویم؟ اکثریت نظر می‌دهد که: امروز برویم سراغ فلان کار، اینجا این صد نفر برای کار خودشان یک خط مشی از پیش ندارند که چه کاری را بکنند و کجا بروند، بستگی دارد به این‌که اکثریت افراد چه بخواهند و بر همان اساس این‌ها حرکت کنند، این سیستم حکومتی است که در غرب وجود دارد.
 ولی گاهی ما صد نفر جمع می‌شویم، می‌خواهیم راجع به مسائل فیزیکی کار کنیم، در اینجا خط حرکتمان مشخص است. کارمان، کوششمان، صرف وقتمان و امکاناتمان راجع به مسائل فیزیکی است خوب وقتی صد نفر بخواهند در کارهای فیزیکی با هم کار بکنند، رهبری این جمع یا در راس این جمع کی باید باشد؟ یک فیزیکدان چرا؟ برای این‌که کار، کار فیزیکی است و در رابطه با مسائل فیزیکی می‌خواهند عمل کنند قهراً کسی که متخصص مسائل فیزیک است باید در راس قرار بگیرد تا بتواند هماهنگی بین این صد نفر ایجاد کند نیروها را بسیج کند برای آن هدفی که مشخص است. در حکومت‌هایی که مکتبی است و براساس یک فکر و عقیده می‌خواهد عمل بکند عیناً همین است. یعنی حکومتی است که خط مشی آن مشخص است.
 با این ایدئولوژی و با این جهان‌بینی و با این خط فکری، این حکومت حرکت می‌کند و طبیعتاً کسی که متخصص مکتب است باید در رأس آن باشد.
 در اصل دوم قانون اساسی چین و اصل ششم قانون اساسی شوروی صریحاً این مسئله را طرح می‌کنند که خط مشی سیاسی، اقتصادی، روابط داخلی و خارجی حکومت سوسیالیستی را حزب کمونیست به‌‌عنوان یک تشکیلات فکری و مکتبی و دبیرکل حزب که به‌‌عنوان متخصص مکتب در راس این هرم قرار دارد تعیین می‌کند.
 خوب این یک بررسی اجمالی برای مسئله ولایت فقیه و با این دید برمی‌گردیم به اسلام و انقلاب خودمان که یک انقلاب مکتبی است یا خیر؟ مطمئناً انقلاب مکتبی است. و این جمهوری ما جمهوری اسلامی است و براساس ایدئولوژی و جهان‌بینی اسلامی پدید آمده است. یعنی در این کشور همه آنچه بناست پیاده شود ان‌شاءالله بر اساس اسلام خواهد بود خط حرکت کلی این است.
 اقتصادمان اقتصاد اسلامی، روابط خانوادگیمان براساس اسلام، در سیاست خارجی مان، ما بر چه اصولی با کشورهای دیگر سیاست خارجیمان را طرح‌ریزی می‌کنیم؟ این را اسلام تعیین می‌کند، براساس تولی و تبری این اصول را اسلام مشخص می کند، ما با جنبش‌های آزادی‌بخش جهان، آن‌هایی که مسلمانند چه نوع رابطه و به آن‌هایی که مسلمان نیستند برای کسب استقلال و آزادی مبارزه می‌کنند و می‌جنگند چه رابطه‌ای داشته باشیم؟ این را اسلام مشخص می‌کند. سیستم حکومتی ما چیست؟ اسلام، نظام و ارتش، سپاهی‌گری و نظامی‌گری، چه موضعی دارد و چه جوری و کی تعیین می کند؟ اسلام!
 بنابراین حکومت ما حکومتی است بر پایه مکتب، انقلابمان بر پایه مکتب است، در راس یک حکومت مکتبی کی باید قرار بگیرد؟ قهراً یک متخصص مکتب. پس صرف‌نظر از ادله اسلامی و قوانین و مقررات و دستوراتی که ما در این رابطه داریم حکومت ولایت فقیه و صاحب اختیار بودن و در راس قدرت قرار داشتن فقیه یک معیار منطقی و علمی دارد.
 لذا تمام حکومت های مکتبی جهان با صرف‌نظر از این‌که مکتب چه باشد هر چه باشد قاعده‌اش این است. بیاییم در چهارچوب اسلام. عرض کنم که ما در اسلام مسئله را از اینجا باید آغاز کنیم.
می‌دانید که با توجه به جهان‌بینی ما مردم مسلمان حاکم بر انسان‌ها ابتدا خداست و هیچ‌کس حق حکومت بر انسان دیگری را ندارد چرا؟ برای این‌که همه انسان‌ها در اصل در پیشگاه ذات مقدس احدیت و از نظر آفرینش برابرند، به فرموده قرآن «انّ الحکم الا لله» حاکم تنها خداست و مردم محکومند در برابر خداوند؛ خوب چه انسان‌هایی حق حکومت بر انسان‌های دیگر را دارند؟ آن انسان‌هایی که حکومت آن‌ها را خدا امضا کرده باشد.
 وقتی حاکم ابتدا و ذاتاً خداست و کسی ذاتاً حق حکومت بر هیچ‌کس را ندارد مگر آن که حاکمیت او را خدا تعیین کند خوب خداوند تعیین کرده؟ بلی، پیامبران و انبیا حاکم بر مردمند.
 ضمناً باید توجه داشته باشیم که وقتی ما در ولایت فقیه صحبت می‌کنیم یعنی در یک فرعی از فروع اسلام بنابراین در جوّی صحبت می‌کنیم که در این جبر مسئله خدا پذیرفته شده، مسئله پیغمبر و قرآن پذیرفته‌شده آن مکتب و اسلام و جهان‌بینی و خدایی که ما قبول داریم و اگر کسی به خدا و قرآن هم معتقد نباشد ما می‌توانیم مسئله را از جلوتر شروع و با او صحبت کنیم. ولی بحث ولایت فقیه از اینجاست، پیامبران کسانی هستند که خداوند آن‌ها را فرستاده برای حکومت بر مردم نه فقط برای مسئله گفتن بعد این را در باب مرجع و فقیه هم خواهیم آورد.
که با کمال تاسف آن ضرورتی که در اسلام و در همه ادیان آسمانی مطرح است و آن این‌که به قول قرآن «و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله». قرآن می‌گوید ما پیامبران را نفرستادیم مسئله بگویند برای مردم و در گوشه‌ای بنشینند!
 انبیا را فرستادیم که مطاع مردم باشند، حاکم بر مردم باشند، در اسلام پیغمبر اکرم رهبر مذهبی و سیاسی مردم بود اصلاً در اسلام این‌ها جدای از هم نیست و وقتی بعد از وجود مقدس رسول اکرم مسئله علی (ع) مطرح می‌شود و خیلی‌ها آن‌وقت سعی داشتند که بگویند حضرت علی (ع) رهبر معنوی مردم است ولی حکومت می‌تواند دست دیگران باشد یعنی جدایی دین از سیاست، همانی که طی چهارده قرن شلاقش بر گرده جامعه ما خورده به آن بدبختی گرفتار شدیم. متأسفانه ما هنوز که هنوز است جمعی سعی می‌کنند این خط انحرافی را که مخالف ضرورت اسلام است بر جامعه تحمیل کنند که مقام رهبری از مقام مرجعیت جداست!، یعنی مرجع کارش مسأله گفتن است. مسائل سیاسی اسلام از اسلام جداست حکومت در اسلام از اسلام جداست. ارتجاع به معنای واقعی یعنی این!
 ارتجاع یعنی بازگشت به عقب، رجوع به گذشته، دوباره ما را برگردانند به همان محلی که جامعه بود، باز روز از نو روزی از نو، جمعی بودند که در گذشته نه‌تنها در انقلاب خیری نداشتند بلکه کارشان بی‌تفاوتی بود و حالا بعد از انقلاب دوباره شرشان می‌خواهد عاید جامعه بشود.
 ای کاشکی این شهامت را می‌داشتند و می‌آمدند صحبت می‌کردند، موازین فقهی و اسلامی را مشخص می‌کردند! انبیا آمدند نه برای مسئله گفتن! بلکه برای حکومت بر مردم (الا لیطاع باذن الله)
 خوب بعد از انبیا علیهم‌السلام آن‌هایی که حاکم بر مردم هستند ائمه معصومین علیهم‌السلام هستند، ائمه معصومین علیهم‌السلام هستند تا زمان غیبت حضرت ولی عصر ارواحنا و ارواح العالمین له الفدا.
در اینجا ما سوال می‌کنیم و وقتی حضرت غیبت می‌کند اسلام دیدگاهش در اینجا چی هست؟
 آیا می گوید: مسلمان‌ها نه حکومتی می‌خواهند نه تشکیلاتی می‌خواهند نه هیچی؟ چکار می‌کند اسلام؟ بگویید ببینیم اسلام حکومت دارد یا ندارد؟ اگر حکومت داره، بفرمایید حاکمش چه کسانی هستند؟ اگر حکومت ندارد! پس بگویید اسلام آئینی است که می‌گوید بعد از: غیبت ولی عصر صلواة الله علیه مقررات اسلامی تعطیل بماند! و غیرمسلمان ها یا آن‌هایی که به نام اسلام عمل می کنند بیایند بر شما حکومت بکنند تا امام زمان صلوات الله علیه بیاید! این است اسلام!!؟
 آخر اسلام آمده که حاکمیت خدا را بر جامعه پیاده بکند و خدا را در جامعه حاکم قرار بدهد و حکومت الله را پیاده کند نه‌تنها انبیا مسئله‌گو نبودند و حاکم بودند بلکه بیان قرآن این است که می‌گوید: «فلا و ربک لا یومنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلموا تسلیماً» (سوره نساء آیه 64)
می‌گوید نه به خدا قسم این‌ها (مسلمان‌ها) ایمان نمی‌آورند به خدا مگر این‌که تو را (پیامبر) حاکم قرار بدهند و حکومت تو را بپذیرند در مسائل مورد اختلاف نه‌تنها بپذیرند، بلکه بعد از این‌که تو حکومت کردی در دلشان احساس سنگینی نکنند یعنی با گشاده‌رویی حکومت تو را بپذیرند، غر نزنند و این رابطه‌ای است که ما با فقیه داریم.
گاهی ممکن است یک فرمان برای انسان سنگین بیاید در همچین مواقعی است که قرآن به رسول اکرم می‌فرماید که مردم باید این‌جوری باشند «و یسلموا تسلیما» حالت پذیرش و تسلیم داشته باشند، خوب وقتی ما خدا را حاکم بدانیم بعد از خدا انبیا را حاکم بدانیم و بعد از انبیا ائمه معصومین علیهم‌السلام را، در غیبت ولی عصر (ع) یا باید اسلام اصلاً تعطیل باشد، یا خیر، اگر بناست تعطیل نباشد و حکومت دارد بنابراین دستور داد، سیستم دارد، نظام دارد.
 بفرمایید ببینیم چه کسی حاکم است؟ قهراً این فرد کی می‌تواند باشد؟ فقیه و نایب امام.
در اینجا مسائل متعددی مطرح است یعنی بحث از این به بعد شقوقی پیدا می‌کند.
 یک مسئله اینست که اصولاً اجتهاد چی هست؟ اعلمیت چی هست؟ با چه معیاری ما این‌ها را می‌توانیم بشناسیم؟ طبیعتاً باید به سراغ مسائل اسلامی برویم و ببینیم مسائل اسلامی چی هست؟
 می‌بینیم مسائل اسلامی در بین انواع مسائلی که در اسلام مطرح است یک بخش بسیار کوچکی از اسلام بحث عبادات است آن هم عبادات در اسلام که جدای از مسائل اجتماعی و سیاسی نیست این هم بخشی دارد که ما نمی‌خواهیم وارد این بحث بشویم ولی اکثر مسائل اسلامی جنبه اجتماعی دارد، سیاسی دارد، قضایی دارد، حکومت دارد، نظامی دارد، فرهنگی دارد.
 خوب وقتی می‌گوییم اعلم یعنی آگاه‌تر به مسائل اسلام، مسائل اسلامی عمده‌اش، مسائل سیاسی و اجتماعی، نظامی و اقتصادی است. این واژه‌ها و این تعبیراتی که متأسفانه به‌صورت مطلق گاهی گفته می شود مورد سوءاستفاده قرار می‌گیرد یا حداقلش این است که حدود این مفاهیم مشخص نیست، این‌ها باید مشخص شود پس وقتی ما می‌گوییم اعلم یعنی داناتر، این باید متعلقش معلوم باشد. داناتر به چی؟
 به احکام اسلام، خوب. احکام اسلام عمده‌اش چی هست؟ این مطلب اول که تفصیلش را بعد توضیح خواهم داد. اما مطلب دوم. معیار برای اعلمیت چی هست؟ خیلی ساده است که دو طرف قضیه ممکن است یکی این سر ریسمان را بگیرد یکی اون سر ریسمان را.
 فرض کنید، بنده ممکن است بگویم من اعلم از همه هستم، یا شما مدعی باشید زید اعلم است، آن بگوید بکر اعلم است، آن بگوید خالد اعلم است هر کس ادعایی بکند، خوب اولین کاری که ما باید در اینجا بکنیم چی هست؟ معیار باید مشخص باشد که اعلمیت را با چه میزانی بسنجیم. به‌‌عنوان مثال اگر شما و بنده اختلاف پیدا بکنیم که عرض و طول این سالن چند متر است؟ یکی می‌گوید 30 متر است، یکی می گوید 40 متر است. خوب اینجا تا معیار مشخص نباشد آیا می‌توانیم به جایی برسیم؟ نه، خوب معیار مشخص است. معیار چی هست، متر است. یعنی این متر را من قبول دارم شما هم قبول دارید آن هم قبول دارد بنابراین متر را به‌‌عنوان یک معیار قبول داریم، وقتی قبول داریم می‌گوییم بسم‌الله بر اساس این متر و این معیار می‌توانیم متر کنیم و جلو برویم. اینجاست که می‌توانیم به نتیجه برسیم یا اگر شما مدعی هستید که فلانی تب دارد دیگری مدعی هست تب ندارد باز اینجا یک درجه وجود دارد، درجه را می‌گذارید می‌بینید که میزان حرارتی این آدم چقدر است رسید به 37 درجه می‌گویید طبیعی است یک عشر بالاتر برود می‌گویید تب دارد یک عشر پایین‌تر بیاید می گویید ضعف دارد معیار داریم.
 ما بحثی را طرح بکنیم مسئله اعلم درحالی‌که معیارش مشخص نباشد بحث را به جایی نمی‌تواند برساند این است که باید برگردیم به سراغ معیار با چه معیاری اعلم بودن مشخص می شود؟
  مسئله دیگری که باز در اینجا باید مطرح باشد این است که وقتی ما در رساله می‌خوانیم که اهل خبره می‌توانند اعلم را تعیین کنند، اهل خبره چه کسانی هستند و باز اهل خبره را با چه معیاری ما می‌توانیم مشخص کنیم.
 اضافه بر تمام مطالبی که عرض کردم یک مسئله اساسی‌تر در آن‌جا وجود دارد و آن این است که اصلاً محور اجتهاد در اسلام چی هست؟ اجتهاد برای چه کار می‌خواهند؟ کدام روایت و کدام سند به ما گفته که به فقیه مراجعه کنید؟ آیا گفته برای چی مراجعه کنید یا نه؟ این سری موضوعات و مسائلی است که در رابطه با مسئله ولایت فقیه است البته باید مطرح شود که خود ولایت یعنی چه؟ معمولاً ولایت به کسر واو غالباً به معنی دوستی، ولایت به فتح واو به معنی حکومت است. ولی کلمه ولی هم بر دوست اطلاق می‌شود و هم بر حاکم.
ولایت معنایش این است که کاری که خود من در زندگی فردی می‌توانم انجام بدهم و افراد جامعه می‌توانند انجام بدهند در معیار شرع همان ها را یا تعدادی از آن‌ها را فقیه می‌تواند انجام بدهد. من می‌توانم خودم را وسیله ام را، مالم را، به اجاره بدهم، ملکی را برای خودم اجاره بکنم، بخرم یا بفروشم با معیارهای اسلامی، شرعاً مشابه این‌ها کار بکنم یا نکنم. ولی امر و فقیه چنین حقی را دارد نسبت به من و می‌تواند که از چنین حقی بهره‌برداری کند. البته این مسئله که حدود اختیارات فقیه تا چه حد است مثل بسیاری از مسائل فقهی مورد اختلاف بین فقها است. تعدادی از فقها این حد رو خیلی محدود می‌کنند و تعدادی وسیع‌تر و گسترده‌تر می‌دانند. در بین شیعه تقریباً متفق علیه تقریباً ندارد تحقیقاً متفق علیه است که ائمه و پیغمبر خدا علیهم‌السلام این ولایت را نسبت به افراد داشته‌اند بلکه به قول قرآن پیامبر از صاحب مال نسبت به خود او سزاوارتر بود. «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم و اموالهم».
 پیامبر از خود مردم نسبت به مالشان و جانشان سزاوارتر بود در اینجا این بحث هم مطرح است که آیا آن تیپ ولایتی که پیغمبر و ائمه علیهم السلام داشتند فقط مخصوص خود آن‌هاست یعنی مال معصوم است؟ یا خیر ولی‌فقیه عادل که غیرمعصوم است آن هم حق دارد و می‌تواند آن ولایت را داشته باشد، این مورد بحث است بعضی‌ها می‌گویند خیر آن حق فقط مال پیغمبر و ائمه معصومین علیهم‌السلام است جمعی هم معتقدند که نخیر آن حق را که خدا به پیغمبر و ائمه داده است، نه به‌‌عنوان این‌که آن‌ها معصومند یا فقط مال معصوم است بلکه به عنوان اینکه آن ها حاکم بر مردمند و حق و حکومت دارند. قهراً هر حاکم چنین حقوق و اختیاراتی را دارد. با توجه به یک سری از مسائل من تصور می کنم که از همه آن هایی که حتی از کسانی که از علما و فقها به ولایت فقیه معتقد نیستند، اشتباه است کسی بگوید ولایت فقیه را قبول ندارد.
باید توجه داشته باشیم به اینکه ولی فقیه ولایت دارد، این را همه فقها در تمام اعصار اختلاف نداشته اند و متفق علیه بوده اند. ولی حدود اختیاراتش چقدر است؟ اینجاست که مورد اختلاف می باشد، و الا اصل ولایت را اگر کسی انکار کند این خود مساوی با نفی خیلی از مسائل اسلامی و موازین فقیهی است. من تصور می کنم چون همه فقها این را قبول دارند که مسائل اجتماعی و سیاسی، اقتصادی مربوط به نظام جامعه است و هرجا ضرورت پیش بیاید که اگر فقیه مداخله نکند کار جامعه به تعطیل کشانده می شود آن هایی هم که ابتداً می گویند ما ولایت فقیه را به صورت گسترده قبول نداریم آن ها هم قبول دارند که اینجا فقیه باید مداخله کند. خوب سوال می کنیم:
جامعه ما می تواند بدون حکومت باشد؟ بعد از غیبت ولی عصر (ع) مردم سیستم حکومتی لازم ندارند؟ کار مسلمان ها باید زمین بماند تا امام زمان علیه السلام بیاید؟ یا خیر، حکومت می خواهد و اسلام هم در این زمینه مقدراتی دارد.
وقتی احکام اسلام تعطیل بردار نبود، احکام حکومت در اسلام که در راس احکام می باشد، این هم قهراً نمی تواند تعطیل باشد. بنابراین وقتی نتواند تعطیل باشد کسانی را لازم دارد که حکومت را اداره کنند. کجا فقیه مداخله می کند؟ آنجایی که اگر مداخله نکند کارهای اجتماعی زمین بماند.
بفرمایید ببینم آن هایی که می گویند فقیه دارای حق حکومت نیست دارای اختیار نیست می خواهند بگویند که مثلاً امام، رهبر انقلاب بدون هیچ ضرورتی دستور می دهد که مال بنده را بگیرند بفروشند، کتابی که مورد استفاده بنده است بگیرند بفروشند، اصلاً چنین جاهایی است ولایت فقیه؟ یا خیر، مال آنجایی است که ضرورت جامعه ایجاب می کند که فقیه باید مداخله کند و اگر نکند وضع جامعه به هم می خورد، خوب آنجا را بفرمایید چه کسی مخالفت دارد در هر حال در این بخش دیگر یک سری اشکالاتی است که مطرح است از قبیل: ولایت فقیه معنایش استبداد است؟ دیکتاتوری است؟ بی توجهی به مردم و به رأی مردم است؟ خوب اگر توجه به رأی مردم مطرح است این رأی مردم در اسلام در کجاست و تا چه حدی اعتبار دارد؟ این ها مسائلی است که ان شاءالله به خواست خداوند بیان خواهیم کرد. تکبیر حضار.
***
بسم الله الرحمن الرحیم
به طور خلاصه تا به حال به اینجا رسیدیم که:
مسئله ولایت فقیه علاوه بر آنکه از نظر اسلام معیارها و موازین مشخص، استدلال ها و ادله مخصوص به خودش دارد، اضافه بر این جهت اصولاً در هر انقلاب مکتبی چون هدف پیاده کردن مکتب است صرف نظر از اینکه مکتب چه مکتبی است، درست است یا درست نیست، هرجا حکومتی مکتبی بود قهراً در راس حکومت باید یک مکتب‌دان و متخصص مکتب باشد.
بدون شک انقلاب ما انقلابی است اسلامی و هدف پیاده کردن مکتب اسلام است یعنی اقتصادش، روابط اجتماعیش، روابط فرهنگیش، مسائل نظامی و فرهنگی اش و تمام مسائل جزئی و کلی متخذ از اسلام است. الآن سیاست خارجیمان و نوع رابطه با کشورهای دیگر براساس اسلام و بر دو اصل فروع دین تولا و تبری استوار است و این معیار برای تعیین سیاست خارجی است. بنابراین باید در بالای هرم این حکومت یک مکتب‌دان و متخصص مکتب باشد و این همان فقیه و ولی امر است و کسی است که از جانب خداوند حاکمیت او به کیفیتی که در مدارک اسلامی مان مضبوط است مشخص است.
به این هم اشاره شد، آن هایی که احیاناً ولایت فقیه را مورد تردید قرار می دهند، از آن ها باید سوال کرد که در زمان غیبت ولی عصر ارواحنا و ارواح العالمین له الفداء آیا اسلام، بخش حکومت و سیاستش از هم جدا می شود؟
یا نه مطمئناً این بخش وجود دارد، یک وقت کسی می گوید در زمان غیبت امام زمان (ع) باید محمدرضای پهلوی بیاید حکومت بکند حکومت مربوط به هوایداها و کارترها و بختیارها و امثال این هاست خوب صاف و روراست این را بگویند و خیال همه را راحت بکنند. بگویند وقتی امام زمان غایب است...
[صفحه 36 و 37 مفقود...]
پس این سری مسائل که مدت ها و متاسفانه ده ها سال است که وقتی بحث تقلید پیش می آید افکار و اذهان متمرکز می شود روی این مسائل، روی مسئله وضو و غسل و نماز و رکوع و سجود و شکیات و سهویات این ها مسائلی است که غالباً ثابت است، یعنی شکیات و سهویات امروز اسلام با زمان صدر اسلام با صد سال قبل با صد سال بعد یکسان است و بین مجتهدین اختلاف نیست، بین مرجع تقلید زید و عَمر، در تمام این مسائل نگاه کنیم شاید ده مورد نتوانیم پیدا کنیم که اختلاف دیدگاه ها جوری باشد که یکی می گوید واجب است دیگری بگوید حرام.
بنابراین محور اصلی اجتهاد مال چه هست؟ اینکه امام عصر(ع) می گوید حوادث واقعه، حوادث، حادثه، مسائل تازه را می گویند، مسائل روز، رویدادهایی که جامعه رهبری می خواهد.
حالا نمونه هایش را یک به یک در فقه عرض می کنم تا مشخص شود. پس محور اصلی اجتهاد، مسائل تازه روز و رویدادهای تازه است و الا نوع این مسائل ثابت است.
خوب، حالا که محور حوادث واقعه و رویدادهای روز است چه کسی می تواند مسائل روز را بهتر درک کند؟ مسلماً آن کسی که در مسیر حوادث است. یک مثال بزنم تا در اینجا مسائل روشن بشود. ما علاوه بر مسئله جهاد که سر جایش محفوظ است یک مسئله دفاع داریم در اسلام، دفاعی که مطرح است به چه صورت است؟ به این صورت است که اگر یک کشور اسلامی به وسیله کفار مورد تجاوز قرار گرفت بر همه لازم است از مملکت اسلامی دفاع کنند، زن و مرد و کوچک و بزرگ آنجا دیگر نه جنسیت مطرح است و نه سن، هر کسی که قدرت و توانایی دارد برود دفاع، این دفاعی است که تا چندی قبل در فتواها مطرح بود.
اما اونی که امروز مطرح است چی هست؟ که باید این را مجتهد و مرجع توجه داشته باشد.
اگر دقت کنیم می بینیم منطق آن هایی که متاسفانه اسلام را به دو بخش تقسیم می کنند و می گویند فقاهت غیرمسائل سیاسی و رهبری است چقدر دور از منطق است. حادثه و مسئله روز این است.
می دانیم که استعمار تا جایی که مجبور نشود و به قول معروف تا اینکه کارد به استخوانش نرسد دیگر تهاجم نظامی نمی کند. هجوم نظامی وقتی است که تمام راه ها برایش قطع شده باشد و تمام راه ها برایش سد شده باشد خوب، تهاجم دشمن و تهاجم استعمار امروز چگونه است؟
تهاجم امروز اقتصادی است، فرهنگی است، به عبارت دیگر آمریکا در ویتنام تهاجم نظامی کرد، با چهره اصلی اش وارد عمل شد. تجربه نشان داد تهاجم نظامی هم مردم را زود بیدار می کند و بر علیه دشمن برانگیخته می شوند و هم حیثیت بین المللی و اعتبار آن ها ضربه می خورد. یعنی به یک کشاورز، به یک پیرزن قد خمیده بگویند: سرباز آمریکائی توی این مملکت چکار می کند، این را می فهمد و بلافاصله می شود مردم را بر علیه دشمن برانگیخت. لذا دشمن این کار را نمی کند، چکار می کند؟ مثل گذشته ایران زمامدار مملکت کی بود؟ محمدرضا پهلوی، شناسنامه ایرانی دارد، متولد تهران است، فرماندهان بزرگ ارتش دیروز کی بودند؟ ازهاری بود، کی بود؟ ایرانی است بچه فلان جاست، اسمش فلان است اما محتوی چی هست همان آمریکاست. تهاجم امروز به طور عمده تهاجم اقتصادی است، سیاسی است فرهنگی است. اگر اینجا دقت بفرمائید اگر آن مرجع و مجتهد آشنا به شرایط زمان نباشد یعنی نداند که امروز دشمن چه نوع تهاجمی دارد، درست مثل این می ماند که بنده مراقب این در هستم ببینم دشمن چه موقع می آید تا مقابله کنم، غافل از اینکه دیگر دشمن از این در نمی آید، او از پشت، درهای متعددی باز کرده و از آنجا وارد می شود، من مراقب اینجا هستم، او از پشت مشغول غارت کردنش است.
بنابراین مسئله روز این است نمونه ای عرض شد. پس اگر مسئله دفاع را بخواهیم نقل کنیم، دفاع امروز چه نوع است و اگر مرجع آشنایی به شرایط زمان نداشته باشد یعنی مسائل سیاسی روز سرش نشود، کلاه مسلمان ها پس معرکه است. مردم را توی این جبهه نگه می دارد و غافل از اینکه اصلاً دیگر همان جایی که جامعه باید رهبری بشود از فقیه سئوال می کنیم، بسم الله، در مقابل تهاجم سیاسی و اقتصادی و فرهنگی چه کار باید بکنند، مردم چه وظیفه ای دارند؟ فقیه می گوید بنده در مسائل سیاسی آشنایی ندارم! من نمی دانم! صاف باید سئوال کرد: مسائل سیاسی اسلام، حکومت در اسلام، جزو اسلام است؟ یا خارج از اسلام؟ اگر کسی این ها را نداند! پس در بعضی از مسائل اسلامی مجتهد است نه در همه اش. اگر کسی نداند و بیاید بگوید آقا فقاهت غیر از مسئله رهبری است؛ پس فقاهت یعنی چه، حکومت اسلام جزو فقه اسلام نیست؟! بخش سیاسی اسلام جزو اسلام نیست؟! بخش اقتصاد اسلام جزو اسلام نیست؟! جهاد و دفاع اسلام جزو فقه اسلام نیست یا هست، اگر نیست صاف این را بگویید، بگویید: اسلام بر دو بخش است یک بخشش در زمان غیبت ولی عصر(ع) تعطیل است.
امروز حاکم باید هویداها باشند! بختیارها باشند! نه فقیه. اگر این نیست، امروز هم حاکم باید از جانب خدا باشد و امروز هم باید قوانین اسلام در حکومت پیاده بشود.
خوب مگر می شود بدون اطلاع از مسائل و حوادث حکومت کرد؟ یا بگوییم فقه سیاسی اسلام جدای از دیگر مسائل اسلام است! از یک طرف ما می گوییم که هیچ خشک و تری نیست مگر آنکه اسلام نسبت به آن نظر داده، قانون داده، دستور داده، ولی از طرف دیگر عملاً یک جوری اسلام را معرفی می کنیم که درست مثل مسیحیت که توی کلیسا باید محصور باشد.
اینکه من می گویم محور اجتهاد مسائل روز است، حوادث واقعه است، مسائل تازه است، و آن کسی که آشنایی به حوادث و جریانات روز ندارد، نمی تواند دیدگاه اسلام را استنباط بکند، مثال هم زده شد به عنوان نمونه در جریان کاپیتولاسیون و مصونیت مستشاران آمریکائی که امام آن سخنرانی و آن بیانات را ایراد کرده بودند و امام را به ترکیه تبعید کردند و بعدش هم به عراق بردند تا این اواخر، مسئله این بود که اگر شخصیت های آمریکائی، سیاستمداران آمریکائی در ایران جرمی را مرتکب شدند دادگاه های ایران نمی توانند آن ها را محاکمه کنند. اصل مسئله این است خوب امام فریاد زدند. در آنجا معروف بود از قول کسی که گفته بود که بابا امام چرا اینجا صحبت کرده اند؟ (البته او نگفته بود امام بلکه اسم ایشان را گفته بود) اینکه دیگر مسئله اسلامی نیست! این چه ارتباطی به اسلام دارد! این از کجای اسلام در می آید؟ خوب دقت بفرمائید.
 اگر به امام بگوئید که این از کجای اسلام در می آید؟ می گوید از متن قرآن، قرآن می گوید: «لن یجعل الله للکافرین علی المومنین سبیلا» خدا اجازه نمی دهد کفار مسلط بر مسلمین باشند. این آیه را همه فقها قبول دارند بلکه عمل بهش می کنند، فتوا هم می دهند، همه فتوا می دهند که یک زن مسلمان نمی تواند شوهر غیرمسلمان انتخاب کند، چون شوهر اگر غیرمسلمان باشد یک نحوه تسلطی ممکن است بر زن داشته باشد و این تسلط کافر است، تسلط کفر است بر مسلمان! و این آیه اجازه نمی دهد.
خوب باید سوال کرد که این آیه فقط می گوید زن مسلمان شوهر غیرمسلمان نمی تواند بگیرد چون مقدار تسلط کفر بر اسلام است. ولی امریکا از نظر قضایی بیاید بر یک جامعه اسلامی تسلط پیدا کند اشکالی ندارد!! امام از متن آیه این استنباط را می کند. یکی دیگر ممکن است بگوید آقا این اصلاً چه ارتباطی به اسلام دارد؟ تفاوت کجا است؟ تفاوت در همینجا نهفته است و همین که مسائل مورد نیاز روز و حوادث واقعه را آن کسی می تواند بهتر درک کند که در متن حوادث باشد، آشنایی داشته باشد، مدیر باشد، مدبر باشد، عالم به شرایط و آگاه به شرایط زمان باشد، ممکن است کسی بگوید آقا امروز خوب این حرف ها خوب است. اما جنبه روشن فکری دارد، نه جنبه فقهی!
اولاً باید از نظر فقهی آدم بی سوادی باشد که این حرف را بزند زیرا محورهای اصلی اجتهاد طبق احادیث رویش تکیه شد ولی برای این که بدانید این مسئله چقدر از نظر اسلام مهم است بر می گردیم به یک قرن قبل، در زمان مرحوم میرزای شیرازی، آن کسی که فتوای تحریم تنباکو داده بود، در نتیجه آن قرارداد تنباکو که ناصرالدین شاه با کمپانی انگلیسی بسته بود لغو کرده از بین برده بود، این جریان را مرحوم آقا شیخ عباس قمی نقل می کند، توی کتاب فوائد الرضویه.
از شخصیت ها، بعضی مراجع؟ نه. ببینید ما در قرآن، قرآن را به دو بخش تقسیم می کنیم، غیر از این است؟ می گوییم محکمات دارد و متشابهات. خود قرآن این کار را کرده. شما در مقام عمل، به چی عمل می کنید؟ به محکمات. به متشابهات آن وقتی می توانیم عمل کنیم که متشابهات قرآن را برگردانیم به محکمات و الا متشابهات قرآن را به خودی خود نمی شود بهش عمل کرد.
خوب این اهانت به قرآن است؟ نخیر، این آیات متشابه قرآن را می گیریم، می بوسیم بالای سرمان هم می گذاریم ولی می گوییم به تنهایی به درد عمل نمی خورد مگر اینکه تشابه آن از بین برود یعنی متشابه بشود محکم.
مراجع عظام ما بالای سرمان جا دارند. ولی مسئله رهبری، مسئله جدایی است، فقیه رهبر باید آن فقیهی باشد که به تمام مسائل آگاه باشد نه بعض اسلام، به تمام مسائل اسلام و از همه مسائل اسلام اطلاع داشته باشد، در همه اجتهاد کرده باشد. چرا؟ برای اینکه قوانین حکومت در اسلام جزء اسلام است، سیاست جزء اسلام است. این ها جدای از اسلام نیست این ها را اگر جدای از اسلام بکنیم، اسلام می شود رهبانیت مسیحیت که عرض کردم صد سال صد هزار سال هم توی جامعه باشد نه امریکا ککش می گزد نه شوروی، نه شرق، نه غرب، وضوی من و نماز من به تنهایی به صورتی که معمول است به امریکا کاری ندارد. چرا، در یک صورت می تواند کار داشته باشد و آن این است که از این قالب متعارف که من به شکلش تکیه می کنم و کاری به محتوایش نداشته باشم در بیاید. هم شکل لازم است و هم محتوا به عنوان محور اصلی مسئله.
در اینجا مسئله اعلمیت هم مطرح می شود. خوب، وقتی ما می گوییم اعلم یعنی آگاه تر، داناتر، داناتر به چی؟ به همه اسلام یا به بعض اسلام؟ مسلم به همه اسلام، با این مسائل تکرار می شود که آیا قوانین حکومت در اسلام جزو اسلام است یا خارج از اسلام؟ اسلام مسائل سیاسی در زمان غیبت ولی عصر (ع) داره؟ یا هیچی نداره، در مسائل نظامی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و تمام مسائل به همین ترتیب طرح کنید، پس وقتی ما می گوییم اعلم یعنی داناتر به همه مقررات اسلام در اینجا دو نکته قابل توجه است؛ یکی اینکه مرجعی که می خواهد رهبری جامعه را به عهده بگیرد این عرض می شود به این علت است که فرض بفرمایید بنده مجتهد باشم، بسیار خوب، نظر خودم برای خودم حجت است بدان عمل می کنم و می روم پی کارم یا فرض کنید کسی در گوشه و کنار چهارتا نفر هم ازش تقلید می کنند مشغول کارش است و به جایی هم ضرری نمی زند. ولی یک وقت می خواهیم زمام جامعه را بدهیم به دست او در کی؟ در قرن بیستم و مائی که مدعی هستیم که در قرن بیستم اسلام کامل ترین مکتب ها و عالی ترین است. اما می گوییم دینش از سیاستش جداست! تناقض را ببنید.
می گوییم اسلام کامل ترین ادیان است. برترین مکتب هاست، رهبری بشریت فقط در دست اسلام می تواند باشد و بس. بسیارخوب، وقتی برسیم بگوییم: مسائل روز چطور؟ آن اهل خبره ای هم که در رساله ها دارد که اهل خبره می توانند عالم و آگاه به شرایط زمان را تشخیص بدهد و بر آن اساس معرفی کند، بعد معیار در اعلمیت چی هست؟ اولاً مسئله اعلم عرض کنم که آیا لازم است اعلم باشد یا نه؟ تعدادی از مراجع عالی قدر، همین امروز همین در زمان خودمان هستند که این ها تقلید از اعلم را لازم نمی دانند مثل آیت الله سید شهاب الدین نجفی در قم نظرشان این است و تعدادی لازم می دانند بسیار خوب، ما می گوییم اعلم لازم است. خوب، معیار در اعلم بودن چیست؟ یادتان هست قبلاً گفتیم که اگر اختلاف بشود بین من و شما که این سالن چند متر است، به هر حال ما یک معیاری را باید تعیین بکنیم، معیارمان متر است. با این متر که من قبول دارم و شما هم قبول دارید با این متر، متر می کنیم ببینیم چند متر است.
ما بگوییم اعلم چی هست؟ چه جوری می شود مشخص کرد، با چه معیاری اعلمیت تعیین می شود؟ آیا آن کسی که مثلاً دوره اصول خارج را در حوزه های علمیه گفته یکی چهار بار گفته، یکی شش بار؛ می گوییم آن که شش.............

نظر خود را ارسال کنید