سخنان حجة‌الاسلام‌ والمسلمین جناب آقای خامنه‌ای
حجة‌الاسلام ‌والمسلمین جناب آقای هاشمی رفسنجانی
در دومین کنگره حزب جمهوری اسلامی
خرداد 1364

(داخل جلد: این جزوه جهت اعضا تهیه شده و فقط به صورت درون گروهی برای اعضا قابل استفاده می باشد. هرگونه چاپ بدون اجازه دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی مجاز نمی باشد.)
بسمه‌تعالی
دومین کنگره حزب جمهوری اسلامی در تاریخ 1364/4/26 در مدرسه عالی شهید مطهری برگزار گردید. در این کنگره که منتخبین حوزه‌ها و عده‌ای از دبیران دفاتر شهرستان‌ها و اعضای شورای مرکزی حزب و همچنین گروهی از خانواده‌های شهدای حزب و هفتم تیر شرکت داشتند دبیرکل محترم حجة‌الاسلام ‌والمسلمین جناب آقای خامنه ای و حجة‌الاسلام ‌والمسلمین هاشمی رفسنجانی بیاناتی ایراد فرمودند که به لحاظ اهمیت و سبب تقاضای فراوان اعضا تقدیم می‌گردد.
 بدیهی است که مشروح کنگره در فرصت مناسب چاپ خواهد شد.
 والسلام
سخنان:
 حجة‌الاسلام والمسلمین جناب آقای خامنه‌ای
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
خدای بزرگ را شکرگزاریم که توفیق مرحمت فرمود که دومین کنگره حزب را با حضور شما برادران و خواهران عزیز که از سرتاسر کشور تشریف آورده‌اید تشکیل بدهیم. البته تاریخ کنگره حدود یک ماهی شاید بیشتر به تاخیر افتاد که مقداری مربوط می‌شد به ماه مبارک رمضان، چرا که ما قبل از ماه مبارک نمی‌توانستیم کاملاً آماده بشویم و بعد از ماه مبارک هم برادر عزیزمان جناب آقای هاشمی رفسنجانی دو سفر بابرکت داشتند و طبعاً بدون حضور ایشان کنگره صفایی نداشت؛ صبر کردیم که این سفرها هم به پایان برسد و این تاخیر به واسطه این بود.
 البته شرکت‌کنندگان امسال کنگره از کنگره قبل تعدادشان بیشتر است و این به خاطر این است که حوزه‌های حزبی افزایش پیدا کرده و تعداد نمایندگانی که از حوزه‌ها از سراسر کشور شرکت کرده اند طبعاً بیشتر است. متقابلاً کنگره قبل با یک شکل رسمی و جهانی و برای انعکاس، و با حضور خبرنگاران و میهمانان خارجی و دیگران برگزار شده اما این کنگره را فقط از خودمانی ها و شرکت کنندگان، اعضا یا ناظران و میهمانان تشکیل دادیم و این به دلایلی است که ظرف بحث‌هایی که برادرمان جناب آقای هاشمی خواهند کرد کاملاً توضیح داده می شود.
بنای ما در این کنگره مطرح کردن و انعکاس دادن و تبلیغ خبری دادن به‌هیچ‌وجه نیست لذا است که این کنگره از خودی‌ها و اعضا و کسانی که در انتخابات حوزه ای در سراسر کشور برگزیده شده اند، به اضافه عده‌ای از میهمانان عزیز که باز همه آن‌ها از اعضای حزب هستند و دعوت شوندگان و ناظران تشکیل یافته است. البته من لازم است از زحمات برادران عزیزی که در تهران ستاد برگزاری کنگره را تشکیل دادند تشکر کنم و چهار نفر از آن برادران همین برادران عزیزی هستند که به‌‌عنوان منشی برگزیده شده‌اند که منشی‌گری جلسات را بکنند و چند نفر دیگر از برادران هم بودند که ستاد برگزاری کنگره را تشکیل دادند و در سراسر کشور برادران و خواهران ما تلاش کردند تا انتخابات این کنگره هرچه بهتر برگزار بشود و تا آنجایی که به بنده گزارش شده و گزارش خلافی هم که مستند باشد تاکنون نرسیده است انتخابات کنگره در سراسر کشور خوب انجام گرفته و اگر کسی این‌جور بگوید و یا وانمود کند که این انتخابات خوب انجام نگرفته واقعاً به حق این برادران زحمت‌کش ظلم کرده.
ممکن است بعضی‌ها از برادران خوب و عزیزمان به دلایل دیگری نخواهند در کنگره شرکت کنند، بحثی نیست اما این عدم شرکت را به گردن انتخابات کنگره نیندازند که بگویند چون انتخابات خوب نبوده ما شرکت نمی‌کنیم. بنابراین من باز هم از این عزیزان تشکر می‌کنم.
 در کنگره گذشته همچنین ما در کنار برادر فقید عزیز کم‌نظیرمان مرحوم آیت‌الله ربانی املشی بودیم که متأسفانه در این کنگره این برادر بسیار خوبمان و این چهره درخشان و آبرومند انقلابمان را در کنار نداریم؛ از خدای متعال مسئلت می‌کنیم که این عزیز را مشحون رحمت و مغفرت و لطف خودش قرار بدهد و روح او را با ارواح انبیاء و شهدا ان‌شاءالله محشور کند.
این مقدماتی بود که لازم بود عرض کنم؛ یک مرتبه دیگر هم که می‌ترسم فراموش کنم عرض می‌کنم: الان که من آمدم گفتند که بعضی از لیست‌هایی در اختیار برادران و خواهران قرار می‌گیرد گفته می‌شود که این نظر من و جناب آقای هاشمی است، که یک نمونه‌اش را آوردند اینجا و نشان دادند، من در این رابطه عرض می‌کنم که هیچ لیستی را تا این ساعت نه من و نه آقای هاشمی به کسی پیشنهاد نکرده‌ایم و برای کاندیدای شورای مرکزی به ما نسبت داده نشود، حالا کسی یک سلیقه‌ای دارد، نظری دارد، آن نظرش را به دوستانش بقبولاند اما ما خواهش می‌کنیم که به ما نسبت داده نشود چون ما لیستی را به هیچ‌کس پیشنهاد نکرده ایم.
 اما گزارش موضوع بحث بنده امروز یک گزارشی از عملکرد حزب است در این دوسال گذشته، البته سعی من بر این است که هر چه بتوانیم آن چه را که می‌خواهم بگویم، کوتاه بگویم و ان‌شاءالله بعد از ظهر سخنرانی جناب آقای هاشمی است و هر چه که گفتنی باشد و هرچه در صحبت‌های من نیامده باشد قطعاً از ایشان استفاده خواهید کرد و خواهیم کرد.
 دو نوع گزارش از حزب، ما می‌توانیم ارائه بدهیم: یک گزارش، گزارش عملکرد و کاری و اداری و مضبوط و به رقم و قلم کشیدنی حزب است؛ در حقیقت گزارش کارکرد حزب است، چه در زمینه‌های تشکیلاتی، و چه در زمینه‌های تبلیغاتی، آموزشی، کارهای سیاسی و عقیدتی، گزارش امور مالی و امثال این‌ها، یا گزارش عملکرد واحدهای گوناگون حزب، البته برادران بخش‌های مختلف هر کدام از کارهای بخش خودشان گزارشاتی تهیه کرده اند، به بنده هم دادند که بتوانم اطلاعاتی به شما بدهم اما من صرف وقت در این قضیه را چندان حائز اهمیت نمی‌دانم اما یک کلیاتی در این زمینه را کوتاه و تیتروار می‌توانم عرض کنم، مثل این‌که مثلاً تعداد حوزه‌ها افزایش پیدا کرده؛ البته به طور دقیق الان در ذهنم نیست، شاید در حدود نزدیک به دو برابر جلسات شورای مرکزی و هیئت اجرایی مرتباً تشکیل شده، واحد عقیدتی و سیاسی فعال نبوده. واحد مالی یک عملکرد توام با عسرت و تنگ‌دستی داشته که پارسال این را گفتیم که ما از لحاظ مالی فقیر هستیم و حزب ما حزب فقر است، افتخار هم می‌کنیم که حزب ما حزبی است که با این‌که خب خیلی از مسئولین کشور در آن هستند و امکاناتی می‌توانند در اختیار بگیرند اما هیچ امکاناتی از هیچ جا جز از کیسه مردمی که به حزب علاقه‌مندند در اختیار حزب قرار نمی‌گیرد، که دو سال قبل در کنگره، همین نکته مثبتی بود که مطرح کردیم، و از این قبیل.
مجموعاً عملکرد حزب در این دو سال را من نه می‌توانم عملکرد درخشان قابل ستایشی به شما معرفی کنم و نه می‌توانم باتوجه به مشکلات در کار حزب که در این دو سال وجود داشته (که حالا به بعضی از آن‌ها اشاره‌ای خواهم کرد) کسی را به خاطر وجود این مشکلات مقصر بدانیم، در این‌که کار حزب و عملکرد حزب یک عملکرد فعال و فوق‌العاده و درخشانی نبود، بلکه باید گفت یک چیز متوسطی بوده؛ البته وقتی ما می‌گوییم «عملکرد حزب» مقصود ما آن تلاش صادقانه و پاک باخته‌ای که برادران و خواهران حزبی در سرتاسر کشور انجام می‌دهند نیست؛ کار سیاسی کردند در سرتاسر کشور، کار تبلیغاتی کردند، آن به‌جای خود محفوظ است؛ برادران حزب ما جبهه حق را تقویت کردند، در میدان‌های مختلف حضور داشتند، در میدان‌های جهاد با دشمنان شرکت داشتند، بعضی به شهادت رسیدند بعضی مفقودالاثر شدند و هر جا که بودند و یا در اغلب جاها یک چنین تأثیرات مثبت و مطلوبی را برادران و خواهران حزبی در سرتاسر کشور داشتند، که آن به‌جای خود محفوظ است.
عملکرد حزب، که می‌گوییم ما آن را یک عملکرد درخشانی نمی‌دانیم با این تلاش مخلصانه و صادقانه و از سر شوق و دلسوزی که برادران و خواهران ما از سرتاسر کشور داشته‌اند منافاتی ندارد، ولی خب ما از حزب انتظارمان بیش از این‌هاست که صرفاً برادران و خواهران حزبی اینجا و آن‌جا تلاشی داشته باشند؛ ما این حزب را از اول یک مدرسه ای فرض کردیم که موظف است سطح فرهنگ جامعه را از لحاظ سیاسی، اقتصادی بالا ببرد، نه فقط اعضای خودش را بلکه همه را و اگر حزب روی یک عده از اعضا در سرتاسر کشور به طور خاص انگشت می‌گذارد و این‌ها را از لحاظ سیاسی و عقیدتی تربیت می‌کند و به آن‌ها جزوه می‌دهد و خط سیاسی می‌دهد، درحقیقت ارکانی خواهند بود برای این‌که فرهنگ نشأت‌گرفته از مرکز حزب را گسترش بدهند. در همه جا ما حزب را از اول یک چنین چیزی دانستیم لذاست که برای حزب واحد عقیدتی تشکیل دادیم که حتی از واحد سیاسی به نظر ما مهم‌تر است.
 اخلاق در حزب یک مسئله قابل‌توجه و قابل اهمیت است. ما وقتی با این دید به حزب نگاه می‌کنیم می‌بینیم که این مدرسه ما یک مدرسه فعالی نبوده، حقیقتش این است. در مورد واحد عقیدتی ما به بعضی از برادران ارزشمند و عزیزمان از اول کنگره یعنی پس از کنگره سال 62 پیشنهاد کردیم؛ بعضی گاهی قبول کردند و گاهی اظهار تردید کردند گاهی عملاً رد کردند، اگرچه قولاً قبول کرده بودند، گاهی هم قولاً رد کردند و ما به چندین نفر از برادران خوبمان مسئله اداره واحد عقیدتی را محول کردیم و به این کیفیت افتاد و ما را به‌جایی نرساند لذا ما در حقیقت عملکرد واحد عقیدتیمان که باید کلاس‌های ما را و دستگاه آموزش ما تغذیه بکند تقریباً یک چیزی در حد صفر بود. خود من آرزو می‌کردم که ای کاش می‌توانستم و وقت داشتم و این مسئولیت‌ها را نداشتم و عهده‌دار واحد عقیدتی یک جایی مثل حزب می‌شدم اما خب معلوم است که ماها با این‌همه گرفتاری و این‌همه اشتغال این فرصت را پیدا نمی‌کنیم؛ شاید آن برادران که ما این مسئولیت‌ها را به آن‌ها محول می‌کردیم همین عذرها را داشتند حقیقتش هم همین است و این یکی از مشکلات روز نظام است، نه از مشکلات حزب که کسانی که می‌توانند به خط فکری عقیدتی سالم و دقیق و عمیق به مردم بدهند غالباً دستشان بند کار است حالا هر نوع کاری، به هرحال نمی‌توانند در این کرسی قرار بگیرند و این وظیفه را بخوبی انجام بدهند.
ما در حزب حقیقتش دچار این مشکل بودیم، من بارها هم در جمع برادران عزیز، علمای حزب و روحانیونی که در حزب بودند و هرچند ماه یک‌باری در خدمتشان یک جلسه‌ای داشتیم و یک قدری صحبت می‌کردیم. دو سه بار در آن جمع همین مسئله را مطرح کردم و خوب آن برادران همه‌شان مشغولند و همه شان گرفتار، یک وقت فکر کردیم واحد عقیدتی را به قم ببریم که آن‌جا تشکیل بشود و از قم تغذیه کند که آن هم باز با مشکلات دیگری برخورد می کرد و نشد، به هرحال واحد عقیدتی ما در این مدت یک  عملکرد برابر با هیچ داشته.
واحد سیاسی هم چندان تفاوتی نداشته، البته واحد سیاسی تا یک مدتی جزواتی داشته، و کارهایی کرده، شورای سیاسی را هم تقریباً هر هفته یک بار تا چند ماه قبل از این تشکیل داده‌ایم. اما در آن‌جا باز هم ما آن انتظاری که از واحد سیاسی خودمان داشتیم نتوانستیم برآورده کنیم. واحد سیاسی آن فعالیت و کارایی لازم را نداشت و عناصر پخته و زبده لازم را نداشت. کسانی که قبل‌ها در واحد سیاسی بودند و کار می‌کردند در ارگان‌های مختلف در مسئولیت‌های بالا گرفتار بودند، گرفتاری‌های مملکتی، خلاصه وقتی که حزب افراد خودش را برای اداره دولت و تشکیلات کشوری می‌دهد، این پیه را هم باید به تن خودش بمالد که کارهای بنیانی حزب، آن استخوان‌بندی حقیقی حزب، آن مغز قلم استخوان حزب را از دست خواهد داد، این یک چیز قهری است. بنابراین واحد سیاسی ما هم دستاورد خوبی نداشته، اما واحدهای تشکیلاتی خوب بوده اند، نسبتاً بد نبودند؛ در تهران و شهرستان‌ها تلاش‌های خوبی بوده، در بعضی از شهرستان‌ها حتی ما با گذاشتن دبیرهای فعال توانستیم حزب را آن‌جا احیا کنیم، بعضی از شهرستان‌ها تشکیلات حزب را در سطح شهر آن‌چنان اداره کردند که واقعاً مایه آبروی حزب شدند.
بعضی از شهرستان‌ها که در مجاورت حوزه‌های علمیه بودند و یا روحانیون و علمایی در آن‌جا بودند و توانستند حداکثر استفاده را از علما بکنند و در گوشه و کنار همان‌طورکه قبلاً اشاره کردم انصافاً تلاش‌های مخلصانه و دلسوزانه بسیار خوبی وجود داشته. جمع‌بندی همه این شدن‌ها و نشدن ها، ناکامی‌ها و موفقیت‌ها همانی می‌شود که درواقع، نتوانستیم یک عملکرد درخشانی سراغ بدهیم و پیدا کنیم که بگوییم حزب در این دو ساله از لحاظ عملکرد، یک وضعیت درخشان و جالبی داشته، البته علل و عوامل ریشه‌ای دارد که حالا به بعضی از آن‌ها هم اشاره خواهم کرد و جزو چیزهایی است که واقعاً در تحلیل‌های ما باید بگنجد، البته شورای فقها اصلاً تشکیل نشد.
در کنگره قبل تصویب شده بود که پنج نفر انتخاب بشوند و ما چهار نفر را در اوایل امر انتخاب کردیم و تشکیل جلسه ندادند، حالا شاید شورای فقها یک چیزی هم نبود که اگر هم نباشد کار حزب بخوابد اما شورای داوری که باید به کارهای حزب از لحاظ اختلافات بین افراد رسیدگی بکند آن هم خیلی فعال نبود، با این‌که مرحوم آقای ربانی املشی رحمة الله علیه ایشان را ما در شورای داوری به عنوان رئیس شورا انتخاب کردیم. عضو شورای داوری پنج نفر بودند، بنده بودم و جناب آقای هاشمی، مرحوم ربانی املشی، جناب آقای موحدی کرمانی و جناب آقای طبسی، و غالباً چهار نفرمان در تهران بودیم و مرحوم ربانی را به‌‌عنوان رئیس شورای داوری انتخاب کردیم. ایشان هم دبیرخانه‌ای تشکیل دادند و یکی از برادران خیلی خوب و فعالمان را در دبیرخانه گماشتند؛ شکایاتی هم رسید اما شورای داوری عملاً یک شورای کم‌کاری شد برای خاطر این‌که وقتی شورای داوری تشکیل می‌شد و شکایات می‌رسید (که شکایات هم از خود کنگره گذشته شروع شد، شکایات برادران حزبی بیشتر مربوط به همان کنگره گذشته بود که هر گروهی، هر دسته‌ای، دسته‌ دیگر را متهم می‌کرد که در کار کنگره اخلال ایجاد کرده و جو سازی کرده و تهمت زده و... همه گروه‌ها و دسته‌های داخل حزب سلایق مختلف و جریان‌های مختلف این اتهام را به دیگران می‌زدند) و ما می‌خواستیم بررسی کنیم می‌رسیدیم به یک نوع اختلافات یک مقدار عمیق‌تر (به قول رایج معروف حالا اختلافات خطی) و بعضی از برادران ما بارها می‌گفتند که تا آن اختلافات اصلی را ما نتوانیم بین این برادران درست کنیم و حل نماییم، این اختلافات جزئی و رویه کاری را نمی‌شود حل کرد و این می‌ماند (غالباً می‌ماند) جز در دو سه مورد که ما توانستیم یک مقداری به این اختلافات رسیدگی کنیم؛ حقیقتش هم همین بود، بسیاری از این اختلافات جزئی برخورد می‌کرد و آن اختلافات جریانی که در درون حزب وجود دارد؛ من در یک جمله می‌توانم بگویم که این باید یک مایه عبرتی باشد، هم برای برادران و خواهران حزبی، هم برای همه کسانی که از سرگذشت های گذشته خودشان عبرت می‌گیرند باید یک وسیله عبرتی باشد تا بدانند که اختلافات سلیقه‌ای، اختلافات عاطفی، عمده کردن تضادهای کوچک و فعال کردن همه نیروها برای چیزی در حد هیچ، چقدر مضر است به حال یک تشکیلات، به حال یک دولت، به حال یک مجلس قانون‌گذاری و به حال یک کشور و یک جامعه چقدر مضر است.
 حالا می‌رسیم به آن گزارش نوع دوم.
گزارش نوع دوم گذر از این مسائل جزئی و کارکردها و این‌هاست و رسیدن به سرگذشت حزب در این دوساله. حقیقتش این است که سرگذشت حزب در این دو سال گذشته در آینده حزب دارای اثر است و خوب است که شما برادران و خواهران در جریان امور قرار بگیرید. البته من تا آن مقداری که وقت هست برایتان عرض می‌کنم:
مسئله اختلافات جریانی و خطی یک چیزی نبود که در حزب بعداً بوجود بیاید، این از اول در حزب بود مننتهی بارز نبود. امروز یک عده‌ای سعی دارند این‌طور وانمود کنند که اختلافات خطی و جریانی در حزب از سال 61 و 60 و این‌ها به وجود آمده، که این حرف صد درصد خلاف واقع است. در شورای مرکزی سال 58 و 59 ما همین اختلافات را شاهد بودیم و می‌دیدیم. دو جریان، دو دسته در مقابل هم فعال و حساس یک عده هم که نسبت به هیچ‌یک از دو دسته فعال و حساس نبودند در این میانه وجود داشتند، حالا گاهی طرف این را می‌گرفتند گاهی طرف آن را می‌گرفتند و یا بعضی طرف این را می‌گرفتند بعضی طرف آن را می‌گرفتند، یا نصیحت می‌کردند به طرفین که با هم کمتر تضاد و نزاع داشته باشند.
 این از اول بود لکن چیزی که موجب بود این اختلافات خطی و جریانی در حزب محسوس و برجسته نباشد دو عامل بود: یکی این‌که در مقابل، یک جریان‌های خصومت‌بار خطرناکی وجود داشت که جناح‌های مختلف را در مقابل آن جریان‌ها بهم نزدیک می کرد؛ جریان منافقین بود، جریان لیبرال‌ها بود، جریان ملی‌گراها بود، جریان خصوص بنی صدر بود که یک وقتی حزب را یک آماج سیاسی قرار داده بود و هر حادثه تلخ از نظر خودش را به حزب نسبت می داد. خوب این طبعاً در داخل حزب دیگر فرصت و مجال این را نمی‌داد که سلیقه‌های مختلف با هم به دعوا و منازعه بپردازند چیزی بارز نمی‌شد. این یک عامل بود برای این‌که آن وقت‌ها اختلافات بروز نکند؛ عامل دوم این بود که اغلب افراد شورای مرکزی حزب دست‌اندرکار مسائل حساس اجرایی کشور نبودند؛ مخالفت‌هایشان اثر خارجی نداشت، در همان شورای مرکزی بود و به جای دیگر قرار نبود منتقل بشود، اما وقتی که افراد شورای مرکزی که با هم اختلاف سلیقه دارند، اختلاف عاطفه دارند، بعضی توی مجلس هستند، بعضی توی دولت هستند، توی دولت از هر دو نوع، توی مجلس از هر دو نوع و توی پست‌های حساس از هر دو نوع هستند، خوب طبیعی است که در مقابل هم صف آرائی می‌کنند و برخورد ایجاد می شود، در واقعیت‌های زندگی در اداره امور جامعه این‌ها با هم اصطکاک پیدا می کنند. این قضایا قبل از ماجرای هفتم تیر نبود، بعد از آنی که ماجرای هفتم تیر بوجود آمد و لیبرال‌ها از صحنه سیاسی کشور رفتند بیرون و حزب‌الله قدرت را به دست گرفت و خط امام مشاغل را در اختیار گرفت طبیعی بود و یک چنین وضعی پیش آمد، لکن قبلش چنین چیزی نبود.
پس اختلافات (اختلافات عاطفی، که به نظر بنده عمده این اختلافات عاطفی است، به بینش‌های سیاسی و اقتصادی کمتر ارتباط دارد تا به گرایش‌ها و انگیزه‌های خصلتی و روانی و عاطفی و یک چیزهایی هم که مربوط به حزب نیست مربوط به سنت های قدیمی خود ماست که حالا ممکن است بعضی‌ها را اشاره بکنم موجب اصطکاک هایی می‌شد) از اول وجود داشت. حالا یک وقت بود که می‌خواستیم حزب را تشکیل بدهیم می‌رفتیم 30 تا همفکر در جزئیات و دیدگاه‌های خاص را انتخاب می‌کردیم، مثل این‌که خود ماها بودیم، خود ما چندنفری که ابتدا کردیم به حزب و حزب را شروع کردیم دیدگاه‌هایمان با هم نزدیک بود سال‌ها بود همدیگر را می‌شناختیم، قراردادی هم نبود، با هم زندگی کرده بودیم با هم زندان رفته بودیم با هم تشکیلات درست کرده بودیم با هم بحث‌های فراوان کرده بودیم رفیق بودیم، هم مباحثه بودیم، دوست بودیم در طول مثلاً بیست و چند سال، بعد هم به حزب منتهی شده بود.
حزبی بودن ماها، ما چند نفر ابتداء کنندگان حزب، قراردادی نبود، مثل خویشاوندی بود، مثل برادری، این‌که قراردادی نیست، طبیعی است. همفکری بنیان‌گذاران حزب تقریباً یک چنین حالتی داشت. در بسیاری از مسائل بنده خودم را با بعضی از برادران مقایسه می‌کنم می‌بینم در بسیاری از موضع‌گیری‌های سیاسی طول دوران مبارزات و بعد از مبارزه تا امروز، عین آن چیزی که در ذهنم بود از دهان یک برادری خارج شده. گاهی یک سخنرانی را مثلاً در یک موقعیت حساس من در ذهنم یک سلسله مراتبی برایش ترسیم کرده ام، بعد یک برادری رفته عین همین مطلب را گفته، ببینید این‌طور ما دیدگاه‌هایمان به هم نزدیک بود.
 اما شورای مرکزی که ما انتخاب کردیم این‌طور نبود؛ خود من از افراد شورای مرکزی در شب اول که در کانون توحید تشکیل شد از چهار پنج نفر دوستان خودمان به کنار (از آن‌ها که بگذریم)، چهار پنج نفر دیگر بودند که آن‌ها را می‌شناختم بعضی از برادران و دوستان قدیمی بودند که در مبارزات شناخته بودیم، با یکی دو نفر هم در طول این دوران‌های اخیر آشنا شده بودیم اما بقیه را من نمی‌شناختم. مرحوم شهید بهشتی و بعضی از برادرهایی که بیشترین افراد آن جمع را می‌شناختند آن‌ها هم با هم آشنا نبودند. من یادم هست که شب اول در کانون توحید مرحوم بهشتی گفتند که آقایان خودشان را معرفی کنند که برای هم معرفی بشوند و چهره‌هایشان برای هم شناخته بشود.
خود مرحوم بهشتی در همان جلسه بعضی‌ها را نمی‌شناخت. یک طرز فکری آن روز بر ما حاکم شده بود که حزب را از همه قشرهای اجتماعی انتخاب بکنیم، قشرهایی که می شود در یک مجموعه جمعشان کرد، حالا این طرز فکر آن روز صحیح بود یا نبود آیا استدلالی داشت یا نداشت این بحث دیگری است، نتیجه این شد که ما توی شورای مرکزی از روحانیون، از اساتید دانشگاه، از معلمین، از دانشجویان، از کارگران و حتی از خواهران چندنفری را آوردیم، با این‌که معمول کارهای تشکیلاتی ما این نبود که خواهران در کارهای تشکیلاتی ما باشند اما آن‌جا بعضی از برادران اصرار داشتند که خواهران هم باید باشند، این 30 نفر الگو و نمونه‌ای باشد از کل جامعه؛ خوب حالا این استدلال چقدر درست بود یا نبود بحثی نداریم اما نتیجه این استدلال همین بود که 30 نفر آدم ناهمگن، ناشناخته برای هم، بدون این‌که سابقه فکری هم را بدانند و فقط به این اعتبار که یک برادری گفته، فلانی را من می‌شناسم، خیلی خوبه خیلی آدم مناسبی است، بسیار متدین است، این هم بیاید می‌گفتیم بسم‌الله این هم بیاید؛ 30 نفر این‌طوری را ما انتخاب کرده بودیم؛ خوب طبیعی بود که پس از گذشت چندی و برطرف شدن همان رودربایستی های اولیه و پیدا شدن یک مقداری معرفت به حال و اخلاق و خصوصیات و خصلت‌های هم یواش یواش بین این‌ها اختلاف نظر بوجود بیاید؛ پس اختلاف نظر از اول بود.
 بعضی از آن برادرهایی که دیدند در این جمع اختلاف نظر دارند از همان اوایل یواش یواش حزب را ترک کردند (یعنی قبل از ماجرای هفتم تیر) و رفتند، بعضی‌ها هم ماندند اما این اختلاف‌نظرها بود؛ البته اختلاف‌نظر تا وقتی که به صورت یک اختلاف نظر ساده است، خب یک مسئله ای که الان مطرح می شود نزدیک‌ترین برادران و عزیزانمان هم همین‌طور هستند، توی شورای مرکزی خیلی اوقات اتفاق می افتد بنده و آقای هاشمی بر سر یک مسئله دو نظر مخالف هم داریم، لکن این معنایش این نیست که ما با هم اختلاف داریم یا اگر ما که می‌گوییم با هم همفکریم هم دیدیم، معنایش این است که تمام مسائل را صد درصد عین هم می‌بینیم. دو تا هم‌مباحثه با هم مباحثه می‌کنند، سر یک مسئله اختلاف نظر پیدا می کنند یک چیزی این می‌گوید یک چیزی آن می‌گوید، استدلال می‌کنند بالاخره آن این را قانع می‌کند یا این، آن را قانع می‌کند، یا اصلاً قانع هم نمی‌شوند، قضیه تمام می شود. تا وقتی که اختلاف سلیقه‌ها، اختلاف دید‌ها و اختلاف نظرها یک حالت جریانی به خودش نگیرد و یک لعابی از قبیله سازی روی خودش نکشد و منجر به ایجاد قبایل و طوایف گوناگونی در داخل یک مجموعه نشود هیچ اشکالی ندارد، اما متأسفانه از تشکیل حزب دیری نگذشت که این قبیله سازی در داخل آن شروع شد و من الان این را اعلام می‌کنم، به‌‌عنوان یکی از کسانی که از اولین لحظات حزب با این حزب بوده ام، آن کسانی که بعد آمدند، آن کسانی که از دور نگاه کردند، آن کسانی که از جریانات درست خبر ندارند همان طور نشستند یک تحلیلی برای خودشان درست کردند برای این‌که یکی را رد کنند یا یکی را قبول کنند و یک تصور و شکل موهومی برای خودشان از حزب و واقعیت های جامعه بسازند و به دیگران ارائه بدهند، بنده آن حرف‌ها را رد می‌کنم این اختلافات در حزب وجود داشت و عمدتاً بین دو جریان؛ من بطور مشخص و روشن می‌گویم، یک جریان، جریانی بود که آن روز از برادران مؤتلفه در داخل حزب بودند (که از برادران قدیمی مؤتلفه و مبارزین بودند) و یک گروهی هم گروهی بود که همان روز در روزنامه کار می‌کردند.
برادران روزنامه و برادران مؤتلفه از اول حزب با هم ناسازگاری داشتند؛ بارها بین مرحوم صادق اسلامی و برادرمان آقای مهندس موسوی در داخل شورای مرکزی اختلاف به وجود می آمد (بگو مگو و درگیری‌ها و مشاجره) منتهی خوب شخصیت وزین و سنگین شهید بهشتی رضوان‌الله تعالی علیه و بودن همه ما در شورای مرکزی و به علاوه وجود همان دو عامل عمده ای که قبلاً اشاره کردم موجب می‌شد که این بگو مگوها به زودی تمام بشود، یک تشر به این یک تشر به آن، یک کلمه نوازشگر پدرانه از طرف مرحوم شهید بهشتی بالاخره قضیه را تمام می‌کردند.
من یادم نمی‌رود یک روز بعدازظهر مرحوم شهید بهشتی توی حزب بود (خیلی آدم باحوصله‌ای بود مرحوم شهید بهشتی من واقعاً در تمام این مدت طولانی که از سال 37 یا 38 ایشان را از نزدیک می‌شناختم واقعاً عصبانیت این مرد را ندیده بودم و واقعاً هرچه به حافظه خودم مراجعه می‌کنم یادم نمی‌آید که این مرد احساس زجر خستگی بکنند) دیدم که این‌قدر این آدم ناراحت و منزجر هست (چرا؛ دو سه مورد یادم می آید که دیدم انزجار ایشان را و به خاطر همین بود).
یکی از برادران گروه روزنامه و برادرانی که با روزنامه و دفتر سیاسی کار می‌کردند (بعدها هم دفتر سیاسی در اختیار برادران روزنامه قرار گرفت) با یکی از برادران وابسته به جمع مؤتلفه بر سر یک کار خاصی درگیری داشتند و مرتب به ایشان مراجعه کرده بودند. آن روز من دیدم اصلاً آن چنان ایشان منزجر و ناراحت هست که من تعجب کردم، چرا که نمی‌دانستم در بین این‌ها این‌قدر درگیری و تضاد هست؛ لذا این تضادها از اول وجود داشت؛ البته بعد از آنی که برادران حزبی مسئولیت‌ها را به‌عهده گرفتند، طبیعی بود که این تضادها کمی برجسته‌تر شود، بعد هم به یک دلیلی این تضادها رنگ سلایق و عقاید اقتصادی را به خودش گرفت و در دولت مطرح شد و از دولت به شکل اختلاف‌نظر اقتصادی منتقل شد به داخل شورای مرکزی حزب و به مجلس شورای اسلامی و دیگر ادامه پیدا کرد.
 کنگره اول در سال 62 هنگامی تشکیل شد که این درگیری‌ها و این بگو مگوها این متهم کردن یکدیگر و سعی در حذف و پس زدن یکدیگر، بین این دو جناحی که اسم بردم وجود داشت: طبیعی بود که هر گروهی (هر یک از این دو جریان در کنگره اول) سعی کند آن دیگری را پس بزند و خودش را تکثیر و تغلیب بکند و همین کار را هم کردند. مسائل کنگره اول از آغاز شروع دوران بعد از کنگره تا امروز گریبان‌گیر حزب بوده.
 به‌مجرد این‌که انتخابات شورای مرکزی شروع شد و معلوم شد که یک جریان از این دو جریان از کل این انتخابات و از ترکیب این شورا ناراضی است، تضادها تشدید پیدا کرد، که البته من اینجا مطلبی را که بارها گفته‌ام، الان هم به شما می گویم و تکرار می‌کنم: در حزب دو جریان وجود ندارد، اگر کسی همه برادران شورای مرکزی را دو جریان (الان که می‌گویم دو جریان، منظورم به کل حزب نیست، شورای مرکزی را می‌گویم) بداند، درست نگفته است.
همان طور که گفتیم دو جریان در شورای مرکزی مقابل هم هستند، همدیگر را نمی‌پسندند، همدیگر را قبول ندارند؛ البته این دو جریان از جهات مختلف یکسان نیستند، یک فرق‌هایی با هم دارند و من در مقام قضاوت نیستم که بگویم کدام جریان چه شکلی است و کدام جریان چطور دیگر است؛ یعنی الان نه وقت قضاوت و نه جایز است که یک چنین قضاوتی از طرف من بشود، اما آنچه مسلم است آن است که این دو جریان همدیگر را تحمل نمی‌کنند، شاخه این دو جریان هم همان چیزی است که گفتیم، جریانی که ریشه در مؤتلفه دارند و جریانی که ریشه در روزنامه جمهوری اسلامی دارند؛ که همان طور هم پیش رفته و امتدادهایی هم برای خودش پیدا کرده. این‌ها همدیگر را تحمل نمی‌کنند، اما هر دو شان روی هم در شورای مرکزی یک اقلیتی هستند؛ همه شورای مرکزی جزو این دو جریان نیستند، بنده و جناب آقای هاشمی بارها و بارها به هر دو طرف (که خوب آن‌ها را متدین و مشمول عنوان خط امام می‌دانیم، آن‌ها را معتقد به آرمان‌های حزبی می‌دانیم، اگرچه در جهات مختلف یک دیدگاه‌های مخالفی با هم دارند) توصیه کردیم و نصیحت کردیم که با هم کنار بیایند، با هم بحث نکنند، همدیگر را دفع نکنند، همدیگر را جذب کنند، گاهی قبول کردند، گاهی هم قبول نکردند، علاوه بر این‌که ما دو نفر توی شورای مرکزی این اصرار را داشتیم برادران دیگری هم که در شورای مرکزی بودند همین‌طور.
خیلی از برادرها بودند که این‌ها نه به این طرف تمایل داشتند نه به آن طرف، لذا طبیعی است یک نفری که گرایش باندی ندارد، گرایش قبیله‌ای و طایفه‌ای ندارد، وقتی که یک بحثی مطرح شد گاهی عقیده‌اش موافق با عقیده آن گروه آن طرفی است گاهی هم عقیده‌اش موافق با عقیده این گروه این طرفی است و اکثر افراد شورای مرکزی این‌طوری هستند؛ اما بعضی می‌خواهند خلاف این را بگویند، می‌خواهند خلاف این را وانمود کنند. بنده این حرف‌ها را تخطئه می‌کنم.
در کنگره گذشته وقتی انتخابات انجام گرفت یک عده از این گروه میانه و وسط قهراً در شورای مرکزی انتخاب و وارد شدند (که حالا اسم من نمی‌خواهم بیاورم، آقایان همه شان یا اغلبشان اینجا تشریف دارند، برادرانی که شما انتخابشان کردید یا در کنگره قبل به‌‌عنوان شورای مرکزی انتخابشان کردند)، بعضی از برادران مربوط به جریان این گروه و بعضی از برادران مربوط به جریان آن گروه هم باز بودند که خود من اتفاقاً پارسال که منشی‌ها و هیئت‌رئیسه را قرار بود انتخاب بکنند این در ذهنم گذشت که ترکیب آن هیئت‌رئیسه را طوری قرار بدهیم (چون جلوی چشم و مورد توجه قرار می‌گیرند) که هیچ طرف احساس نکند که سرش کلاه رفته و اگر آن‌هایی که آن‌جا بودند در ذهنشان مجسم کنند، آن ردیف نشسته های کنگره قبل را خواهند دید که بعضی از برادران هیئت مؤتلفه و بعضی از برادران دفتر سیاسی و روزنامه آن‌جا بودند. در آن‌جا سعی شد به کسی ظلم و جفا نشود اما خوب وقتی که انتخابات انجام گرفت از هر دو جریان آمدند، از آن جریان وسطی هم که جزء این قبیله و جز آن قبیله هم نیستند آمدند، حالا مثلاً قبیله الف این ترکیب را قبول کرد عیبی ندارد ولو جزء قبیله ما نیستند، عیبی ندارد باشند؛ ولی قبیله ب از این ترکیب خوششان نیامد و قبول نکردند و منشأ افزایش اشکالات همین جا شد.
البته بنده اعتراف می‌کنم که ما بنا نیست اشکالات خودمان را نگوییم «وَ ما اُبَرِءُ نَفسی» (سوره یوسف، آیه 53) اگر ما شورای داوری مان فعال بود بلافاصله پس از تشکیل پایان کنگره اول و تشکیل دوره بعد از کنگره می‌توانستیم به این چیزهایی که در کنگره گفته شده یک جواب قاطع و دندان‌شکن بدهیم، آن کسی را که گفته به من ظلم شده مشخص کنیم، اگر راست می گوید ظالم را مجازات کنیم توبیخ کنیم از حزب بیرون کنیم و اگر دروغ می‌گوید او را مورد توبیخ قرار بدهیم و اگر یک شورای داوری 7 یا 8 مورد این کار را انجام می‌داد یقیناً کمک زیادی می‌کرد به این‌که بهانه‌گیری‌ها کم بشود، اختلافات و مشکلات هم کم بشود.
 شورای داوری همان‌طوری که گفتیم متأسفانه فعال نبود، حالا آیا تقصیر کسی هست یا نه، آن یک بحث دیگری است (آن هم یک شورای داوری دیگری باید تشکیل بدهیم که درباره شورای داوری قضاوت کند) لکن این منشأ اشکالات بود.
ما وقتی که شورای مرکزی مان چنین ترکیبی شد، یعنی یک قبیله را راضی می‌کند و یک قبیله دیگر را راضی نمی‌کند، عین همین در هیات اجرایی هم سرایت می‌کند؛ خوب ما گفتیم هیات اجرایی را به ما پیشنهاد کنید، چون طبق آئین نامه، دبیرکل افراد واحدها را که تشکیل دهنده هیئت اجرایی هستند به شورای مرکزی حزب پیشنهاد می کند و شورای مرکزی هم تصویب یا رد می کند. بنده یک لیستی را تهیه کردم البته از برادرها کمک خواستم، گفتم به من کمک کنید افراد را پیشنهاد کنید، بعضی پیشنهاد کردند و بعضی ها پیشنهاد نکردند، بالاخره ما یک لیستی تهیه کردیم آوردیم در شورای مرکزی و افرادی را به‌‌عنوان مسئولین مختلف بخش‌ها پیشنهاد کردیم.
در این‌ها هم باز ما سعی‌مان این بود که نگذاریم به حق کسی ظلم شود، یعنی از قبیله الف دو سه نفر از قبیله ب دو سه نفر از آن‌هایی که خارج از قبایل هستند چند نفر و یک چنین ترکیبی در هیات اجرایی درست شد، البته من با برادرها مشورت کردم، حتی یک جاهایی نظر بعضی از برادران عزیز و عالی قدرمان را بدون هیچ گونه حاشیه و تعلیقی قبول کردم، گفتند فلانی در راس فلان واحد باشد قبول کردیم و گفتیم عیبی ندارد، یعنی نگذاشتیم هیچ گونه بهانه ای به وجود بیاید، تا مجموعاً هیئت اجرایی باز این‌طوری باشد، اما خوب طبیعی است که ترکیب هیئت اجرایی هم در مجموع شبیه شورای مرکزی درمی‌آید، یعنی اندکی از این قبیله و اندکی از آن قبیله و از میان ها هم یک تعدادی. هیئت اجرایی حدوداً 15 نفر هستند، البته یک نفر جانشین دبیرکل هست و بقیه هم هستند.
از همان اوایل هیئت‌های اجرایی که خود من هم در آن شرکت می‌کردم (حداقل هفته‌ای یک جلسه شرکت می‌کردم) دیدم بعضی از برادران در هیات اجرایی لنگ می‌زنند و نمی‌آیند، علتش هم این بود که از ترکیب هیئت اجرایی راضی نبودند، البته اگر ما سه چهار نفری را عوض می‌کردیم و از افراد قبیله‌ای که آن‌ها می‌خواستند می‌آوردیم هیچ اشکالی نداشت، یعنی آن‌ها به این معنا می آمدند علاقه‌مند می‌شدند و می‌آمدند اما من نمی‌خواستم این کار را بکنم چون من هم که جزو آن قبیله نیستم، قوم و خویشی هم با آن قبیله ندارم، خوب با هر دو قبیله برادر دینی و خطی و اعتقادی هستیم؛ طبعاً من طبق نظر آن‌ها نمی‌توانستم تغییری بدهم، به علاوه قانوناً اجازه چنین کاری را نداشتیم؛ به شورای مرکزی گفته بودیم رای داده بودند تصویب شده بود. هیئت اجرایی یعنی همه‌کاره حزب و فعال‌کننده واحدها، موج افکننده در حوزه‌ها و در شهرستان‌ها و در همه جا، این هم یک عاملی شد که منشأ آن همان بود که قبلاً گفتم یعنی اختلافات سلیقه‌ای و عدم تحمل یکدیگر بخصوص در بعضی از افراد و این اشکال پیش آمد.
 یک مقطعی در این دو ساله وجود دارند که آن مقطع هم نقش خیلی حساس و اساسی داشت و (بد نیست بنده اشاره کنم) و آن مقطع انتخابات مجلس شورای اسلامی است. در انتخابات مجلس شورای اسلامی ما یک ستاد تشکیل دادیم، این ستاد را هم به نظرم شورای مرکزی تصویب کرد و یا تشکیل دادند (دقیقاً خصوصیاتش یادم نیست) به هرحال ستادی نبود که درباره آن یک اعتراض و ایراد خاصی وجود داشته باشد، به علاوه کار این ستاد را درنهایت محکم‌کاری انجام دادیم، یعنی گفتیم از چند ماه قبل از شروع انتخابات شناسایی کنند، این اولین باری بود که در یک انتخاباتی از پیش طبق معیارها و موازین، می‌خواستیم یک دقت و بررسی عمیق انجام بدهیم.
از چند ماه قبل از این گفتیم این ستاد تشکیل جلسه بدهد و با شهرستان‌ها، با مراکز استان‌ها، با آن جاهایی که حوزه انتخابیه هستند تماس بگیرد و از آن‌ها نظر بخواهد، نظر برادران حزبی مان را از هر نقطه بخواهد، بعد خودش تحقیقاتی بکند، از بعضی کسان دیگر مثل روحانیت مبارز که می‌خواهند در انتخابات شرکت کنند نظر بخواهند، و نظر آن‌ها را بگیرند و یک کار پخته و کاملی صورت بگیرد تا آن کسی که ما می‌خواهیم معرفی کنیم منطبق باشد بر آن معیارهایی که آن معیارها را معین کرده بودیم؛ باید متدین باشد، در خط امام باشد، آدم جدی و فعالی باشد، در مجاهدت پیش‌قدم باشد، متخصص باشد، به درد کار مجلس شورای اسلامی بخورد، وکیل قبلی حق تقدم دارد، و حزبی هم حق تقدم دارد، البته نگفتیم باید حزبی باشد و این هم یکی از آن کارهای مخصوص حزب جمهوری اسلامی است که در انتخابات، پیش از آن چه که به حزبی بودن نگاه کند می‌خواهد به صلاحیت‌ها نگاه کند به ارزش‌ها و معیارها و لیاقت‌ها، کما این که در گذشته بارها این کار را نشان دادیم و امتحان شده است در اینجا هم گفتیم که حزبی بودن اولویت و رجحان دارد، نگفتیم حتماً باید حزبی باشد، گفتیم اگر یک چهره‌ای بود غیرحزبی اما بر اساس معیارها مرجع بود بر چهره حزبی او را مقدم می داریم اما اگر برابر بودند، آن کسی که حزبی است مقدم است؛ بنابراین حزبی بودن را یک معیار در کنار معیارهای دیگر قرار دادیم و یک چنین کاری را شروع کردیم و تقریباً 7 ماه برای این مسئله صرف وقت شد.
و باز اینجا خوب نشان داده می‌شد که بعضی از افراد در داخل شورای مرکزی مایلند که یک کارهایی را بکنند که دوستان خودشان و هم خط های خودشان را بیاورند، لکن شورای مرکزی فکر می‌کرد، مطالعه می‌کرد، بررسی‌ها را می‌دیدید و رای می‌گرفت و به شکل صحیح و درست عمل می کرد، لذا در سرتاسر کشور آن جاهایی که ما کاندید معین کردیم (قبل از آن که البته کار را محول کنیم به خود شهرستان‌ها به یک موارد اتفاقی به کاندیداهائی قبلاً رسیده بودیم و تصویب کرده بودیم، قبل از این‌که امام بفرمایند که هر شهرستانی خودش بایستی انتخاب بکند و از جایی دخالت نکنند) کسانی بودند که این قبیله بیشتر به آن متمایل بود و کسانی بودند که آن قبیله بیشتر به آن متمایل بود، یعنی هیچ جنبه خاصی را باز در این جهت در نظر نگرفتیم و سعی کردیم که کمال عدالت بین این جریان‌ها وجود داشته باشد؛ درعین‌حال بعداز آن که انتخابات تمام شد بعضی از برادرانمان حرف‌های تلخی زدند، حالا ما نمی‌خواهیم آن‌ها را تکرار کنیم و البته اغماض هم نمی‌کنیم، یعنی آنچه را که گفته شده مخصوصاً آنچه را که روی کاغذ آمده ما برای این‌که برای تاریخ یک چیز نامشخص و مبهمی نمانده باشد پاسخ خواهیم داد، بنایمان بر این است و ان‌شاءالله خدای متعال توفیق و فرصت این کار را به ما بدهد اما حالا این فضا و این جمع پرشور و صمیمی و دوست‌داشتنی شما را با آن حرف‌هایی که لزومی ندارد مطرح بشود و شاید هم مستلزم نام بردن اسم هایی بشود که دوست هم نداریم که اسم‌ها برده شود چراکه نمی‌خواهیم فضا را مکدر بکنیم و الا آن کسانی که به ما نامه نوشتند و حرفی زدند یک مطالب نادرست یا تصورات غیرمستدلی را به‌‌عنوان برداشت‌های خودشان به حزب یا به شورای مرکزی نسبت داده‌اند، این‌ها را ما در جای خودش روشن خواهیم کرد و این‌ها جزو اسناد حزب به حول الله و قوته خواهند ماند.
 مقصود من این بود که در این مقطع انتخابات یک گروه‌هایی فعال شدند و این مال این دوره از انتخابات بود. در دوره قبل انتخابات مجلس شورای اسلامی همان طوری که همه می‌دانید به مسئله، مسئله حزب جمهوری اسلامی نبود، مسئله خط امام در مقابل مخالفین خط امام بود، لذا با اختلاف سلایقی که گروه‌های مختلف با هم داشتند، برای این‌که خط مخالف امام را شکست بدهند بر اختلافات خودشان فائق آمدند و بر کاندیداهای واحدی که همان ائتلاف بزرگ باشد متفق شدند (که یادتان هست در سال 1359)  البته ما در همان جریان ائتلاف بزرگ هم خیلی خون دل خوردیم، خب مردم که نمی‌دانستند که چه کشیدیم تا توانستیم این چهار، پنج گروه را دور هم مؤتلف کنیم. بر سر یک فرد گاهی اوقات نزدیک بود کار به جدایی و انفکاک برسد، لکن با هر خون دل و زحمتی که بود این چهار، پنج جریان و گروه را یکی کردیم و یک ائتلاف بزرگ درست شد و پخش کردیم؛ کار آسانی نبود، زحماتی کشیده شد.
 در این دوره دیگر، آن انگیزه وجود نداشت لذا هر جمعی در مقابل خودشان یک افکاری، انگیزه‌هایی و یک خط خاصی برای خودشان داشتند. البته ما گروه‌ها را تخطئه نمی‌کنیم، بنده به‌هیچ‌وجه نمی‌گویم که چرا جریان دانشجوئی و یا فلان جریان کارگری و یا فلان جریان معلمی و یا فلان جریان پیشه‌وری برای خودش کاندیدا معین کرده، ابداً، ما که از مردم طلبکار نیستیم، خوب اگر بتواند نظر دیگران را جلب کند خب همه با هم مؤتلف می شوند، نتواند حزب کاندیداهای خودش را می‌دهد و آن‌ها هم کاندیداهای خودشان را می‌دهند؛ ما اعتراضی به کسی نداریم، دیگران به حزب اعتراض داشتند، مسئله این است.
مثلاً چند نفر دانشجو دور هم جمع شدند و به نام یک جریان دانشجوئی کاندیدا دادند بسیار خوب بدهند ما هیچ‌گونه اعتراضی نداریم، اما این‌ها همه دانشجوها که نبودند اگر می‌خواستیم تعداد این‌ها را بشماریم شاید دانشجویان وابسته به حزب از این‌ها بیشتر هم بودند؛ یقیناً آن‌هایی که جزو آن جریان دانشجویی نبودند تعدادشان چندین برابر تعداد آن‌ها بود، حالا به ما می‌گویند چرا شما در انتخابات سال 63 در مقابل دانشجویان ایستادید؟ این در مقابل دانشجویان ایستادن است؟ این حرف درست است؟ این تهمت نیست؟ حزب در مقابل دانشجویان ایستاد؟ این چه حرفی است که این‌ها می‌زنند؟ یک عده برادران دانشجو کاندیداهایی داشتند، خوب حزب هم کاندیداهای خودش را داشت اگر آن کسانی را که آن‌ها پسندیدند و روی آن صحه گذاشتند شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی با این‌همه هیاهو و سابقه، با بودن  شخصیت‌های مورد تصدیق و امضای مردم و امام آن افراد را قبول نداشت باید ما حزب جمهوری اسلامی و شورای مرکزی را تخطئه کنیم و این را عدول از آرمان‌های حزب بدانیم؟ که بعضی این‌طور گفتند. برادران انجمن‌های اسلامی معلمان که خوب یک درصدی از معلمین هستند، البته برادران عزیز ما هستند، بودند، هستند و ان‌شاءالله خواهند بود و الان هم این برادران انجمن‌های اسلامی معلمین برادران خوب ما هستند و ما در آموزش و پرورش و آن‌ها متکی هستیم، در مدارس به آن‌ها متکی هستیم، اما نخواستند با هم مؤتلف بشوند، آن دفعه آمدند و مؤتلف شدند اما این دفعه نخواستند بیایند، خودشان یک کاندیدای دیگری را معرفی کردند، بنابراین اعتراضی به حزب وارد نیست که چرا شما گروه‌های دیگر را در انتخابات پس زدید و با این ها ائتلاف نکردید، اما این نکته قابل توجه است که انتخابات بهانه‌ای شد تا جریان‌هایی که از اول تشکیل حزب تا آن روز همواره دزدانه و زیرکانه علیه حزب فعالیت کرده بودند و حزب و مسئولان حزبی را زیر سوال برده بودند و هر وقت هر کدام از مسئولان حزبی را که ممکن و مقتضی بود مورد اتهام قرار داده بودند (اگرچه در همان حال ممکن بود یکی دیگر را مورد اتهام قرار ندهند) و بنده به وجود یک چنین جریانی معتقد و مدعی هستم و شواهد فراوانی وجود دارد که یک چنین جریانی الان هست که اصلاً با تشکل و به خصوص با تشکل حزب جمهوری اسلامی مخالف بود و مخالفت کرده و مخالفت هم خواهد کرد.
در مسئله انتخابات این‌ها هر جا که توانستند فعال شدند و همه این تشکل های کوچک، این گروه‌ها، جمعیت‌ها، این جمع‌های صنفی، دانشجوئی و غیر دانشجوئی را علیه حزب بسیج و فعال کردند و متأسفانه از داخل خود حزب هم یک عده ای به این‌ها کمک کردند (حالا از چه جهت ناراضی بودند و نمی‌خواستند از بعضی از کاندیداها خوششان نمی‌آمد یا از اصل ترکیب شورای مرکزی خوش‌شان نمی‌آمد هر علتی که داشت) لذا بود که در بعضی از شهرستان‌ها خود دفتر حزب جمهوری اسلامی به دو جناح منشق شد و از دو کاندیدای متضاد با همدیگر افراد وابسته به حزب دفاع کردند و طبیعی است که هر دو جناح هم شکست خورده باشند و در مواردی هم شکست خوردند؛ علت این بود که همین اختلاف در شورای مرکزی به دفاتر هم سرایت می کرد و آن یکپارچگی و وحدت بچه‌های مخلص حزب را از بین می‌برد. آنجایی که برادران حزب مخلص بودند، متحد بودند، فعال بودند و بین آن‌ها بگومگو نبود در انتخابات پیروز شدیم، لکن آنجائی که بین خود بچه‌های حزب انشقاق و اختلاف شد، آنا حزب شکست خورد.
 آنجائی که باندهای ضد حزب فعال بودند و قبلاً زمینه‌چینی کرده بودند باز حزب در انتخابات شکست خورد، با این‌که حزب در بعضی از جاها کوتاه آمد، در بعضی از جاها ما دربرابر باندها به برادران حزبی توصیه کردیم کوتاه بیایید و حقاً و انصافاً کوتاه هم آمدند، حاضر شدند که با جناح‌های دیگر ائتلاف کنند، جناح‌های دیگر احساس می‌کردند توانایی دارند، قدرت دارند، با حزب حاضر به ائتلاف نشدند و این کار را نکردند و همه با هم علیه حزب ائتلاف کردند.
 انتخابات یک مقطع بود البته طبیعی است که در یک جریان عظیم انتخابات، بین مردم هر حوزه‌ای اختلافاتی به وجود بیاید، همواره انتخابات با اختلافات همراه هستند این یک چیز طبیعی است. یک دسته طرف‌دار این کاندیدا و یک دسته طرف‌دار آن کاندیدا، طبیعی است که با هم اختلاف نظر پیدا کنند، لکن یک عده شیر پاک خورده خوش جنس، تمام این اختلافات را به پای حزب گذاشتند، درحالی‌که اگر می‌خواستند عادلانه تقسیم کنند 50 درصد تقصیرات به حزب می‌رسید، یک جاهایی هم اصلاً حزب تقصیر نداشت که ما از نزدیک شاهد و ناظر بودیم اما به پای حزب گذاشتند و بعضی از برادران عزیزی که خب خدمت امام هم گاهی می‌رسند، از شهرستان‌های مختلف آمدند گزارش دادند و درضمن حرف‌ها مدام گفتند که فلان جا حزب این را می‌گفت و مثلاً امام‌جمعه و یا حزب و امام‌جمعه این را گفتند، فرماندار و یا استاندار این را می‌گفت و یا فلان شخص دیگر این را می‌گفت، و مدام مسئله حزب را مطرح کردند، قهراً این در ذهن شریف امام باقی می ماند، یعنی ایشان هم از این‌که حزب در اختلافات شهرستان‌ها حضور داشته باشد رنجیده‌خاطر بودند و به ما بارها گفتند لذا ما همواره به برادرانمان گفتیم مواظب باشید داخل اختلافات نباشید، آنجایی که اختلافات هست کنار بکشید، اصلاً طرف اختلاف قرار نگیرید؛ اگر دو دسته با هم در یک شهر اختلاف می کنند شما داخل اختلاف وارد نشوید و یک طرف قرار نگیرید؛ خب ما این توصیه‌ها را هم کردیم و قاعدتاً هم برادران ما در سرتاسر کشور می‌خواهند این توصیه‌ها را عمل کنند لکن این یک چیز طبیعی است مسائل گوناگون عاطفی است که وجود دارد.
 این یک مقطعی شد و این مسئله انتخابات یکی از مقاطع تلخ برای حزب بود (البته صحبت‌های من یک قدری طول کشید من نمی‌خواستم این‌طور شود، ما قبلاً به برادران خصوصی گفتیم که گزارش این دفعه ما، ده، بیست دقیقه طول می‌کشد اما اینجا که آمدم دیدم که خب شما برادران و خواهران عزیز آمده‌اید و از بس که آدم به شما احساس علاقه می‌کند گفتیم که حالا برای این کار سه ربع ساعت وقت باشد اما حالا می‌بینیم که از یک ساعت هم گذشته است).
 یکی از مقاطعی که برای حزب فوق‌العاده حساس بود و منشأ یک حرکت و یک مسیر جدیدی هم برای حزب شد (که ما در این کنگره می باید تکلیف خودمان را روشن بکنیم) فرمایش امام بود که از قول امام به ائمه جمعه گفته شد، که بایستی یا امام‌جمعه باشند یا حزبی، البته اول که این حرف زده شد ما خیلی باورمان نیامد که این را امام فرموده باشند حتی در یک جمعی در همان روزها در آن محل کار این را از من پرسیدند و من گفتم برای ما ثابت نیست که امام فرموده باشند اما خوب ما باید تحقیق می‌کردیم، چیز کوچکی که نبود.
 اولاً خود بنده و جناب آقای هاشمی امام‌جمعه هستیم به علاوه خیلی از برادران فعال ما از ائمه جمعه شهرستان‌ها هستند که این‌ها به حزب واقعاً کمک می‌کنند، واقعاً دارند خدمت می‌کنند و در شهرستان‌های خودشان محور فعالیت‌های حزب هستند. ما باید تکلیف این را روشن می‌کردیم علاوه بر این‌که در شورای مرکزی هم چند نفر از برادران امام‌جمعه بودند لذا از طرف شورای مرکزی مامور شدم که از امام سوال کنم. رفتم خدمت ایشان یک ساعتی و یا سه ربع ساعتی با ایشان صحبت کردیم و دیدیم این خبر راست است و امام این را فرموده‌اند و خودشان هم علتش را گفتند، البته بنده و آقای هاشمی را استثنا کردند و گفتند شما و آقای هاشمی مستثنی هستید؛ شماها اشکالی ندارید اما ائمه جمعه دیگر در شهرستان‌ها وقتی که حزبی باشند (البته مفاد و خلاصه و مضمون حرفشان این بود) قهراً متعلق به همه نمی‌توانند باشند، حیثیت حزبی بودن آن‌ها بر حیثیت امام‌جمعه بودن آن‌ها غلبه پیدا می‌کند و بنده قلباً این معنا را تصدیق کردم اگرچه در آن جلسه با امام صحبت کردیم، بحث کردیم نظر خودمان را گفتیم و استدلال کردیم اما بعد از آنی که صحبت تمام شد بنده از جا بلند شدم آمدم بیرون و فکر کردم، در دلم تصدیق کردم، دیدم بسیار حرف درستی است؛ اگرچه آن امام جمعه بین حزبی و غیرحزبی فرق نگذارد و واقعاً خودش را مختص حزبی ها نداند، اما یک انعکاس قهری در ذهن مردم هست.
وقتی امام‌جمعه را نگاه می‌کنند که حزبی است، دبیر حزب است یا یک عضو شورای حزب است فکر می‌کنند که این متعلق به آن‌ها نیست، متعلق به یک بخشی از مردم است درصورتی که امام‌جمعه امام جمع است، امام تفریق نیست و بایستی همه نسبت به او احساس نزدیکی کنند. خب این طبیعی بود که چنین تحولی تکان شدیدی در حزب به وجود می‌آورد و این را در شورای مرکزی بحث کردیم آن روز علاوه بر این مطلب، راجع به خود حزب و تحزب هم مفصلاً در خدمت حضرت امام مدظله‌العالی صحبت شد؛ ایشان مطالبی ایراد فرمودند، ما یک چیزهایی گفتیم ایشان نظرات خودشان را بیان کردند.
چند چیز را مجموعاً از بیانات امام به دست آوردیم (استنباط من بود و بعد در شورای مرکزی مطرح کردم) یکی این‌که ایشان حضور افراد برجسته و فعال و متعلق به عموم مردم را در حزبی که در گوشه و کنارش ممکن است تخلفاتی به وجود بیاید و افرادی کارهایی بکنند که به نام آن اشخاص تمام بشود، برایشان یک قدری دشوار و سنگین است، ایشان به بنده و برادر عزیزمان آقای هاشمی در جلسات متعددی (یک جلسه هم مشترکاً رفتیم که بعد آن را هم می گویم) بارها گفتند که هر کاری که در حزب بشود به نام شماها تمام می‌شود و سعی کنید که در این حزب تخلفی، کار خلافی صورت نگیرد و ما دیدیم که این یکی از افکاری است که ذهن امام را همواره به خودش مشغول می‌کند، که نکند در حزب این‌گوشه و آن گوشه یک حرکتی انجام بگیرد، ضدیتی با کسی، سوءاستفاده از قدرت و یا مثلاً قدرت‌نمایی، کسر مقامی، عزلی، نصبی، فشاری روی مسئولی، سوءاستفاده مالی و یا کاری از این قبیل انجام بگیرد تا مردمی که در آنجا هستند بگویند این همان حزبی است که فلانی ها در آن هستند یا مسئول آن هستند و امام از این نگران است.
ایشان از گسترش دامنه حزب و این‌که سرتاسر کشور وجود داشته باشد و یک کنترل دقیقی هم روی آن نباشد نگران بودند و بارها این را گفته بودند و یکی از دفعاتی که ایشان فرموده بودند آمدیم جدی یک هیئت هایی درست کردیم و تقریباً به سرتاسر کشور فرستادیم و از اوضاع دفاتر گزارش‌هایی برای ما آوردند تا بتوانیم یک کنترل و نظارت بیشتری بر دفاتر حزب داشته باشیم که این هم معلوم شد.
بنده آمدم مضمون آنچه را که با امام صحبت شده بود با شورای مرکزی مطرح کردم، بعضی از برادران در شورای مرکزی می‌گفتند خوب اگر امام از حزب ناراضی باشند ما یک ساعت هم در حزب نمی‌مانیم و حقیقت هم این بود که اگر عقیده و نظر امام این باشد که حزب باید منحل بشود و از بین برود و درش بسته بشود ما یک ساعت هم نمی‌مانیم، معلوم بود خود ما هم همین‌طور بودیم ولی از فرمایشات امام بنده این را استنباط کرده بودم که امام عقیده‌شان این است که حزب بایستی به‌کلی تعطیل بشود، اجمالاً احساس کردم که ایشان مایل هستند که این گستردگی که در حزب است که این همه اشکالات را که ممکن است به دنبال خودش بیاورد، این حالت برای امام مطلوب نیست و معتقدند که یا باید صد درصد اصلاح کنیم و شاید هم معتقد هستند که اصلاح صد درصد الان میسر نیست و برای ما ممکن نیست و یا این‌که بایستی محدود بکنیم و گسترده نکنیم.
چندین جلسه بحث‌های مفصلی پیرو فرمایشات امام در شورای مرکزی شد (البته گزارشی که بنده به شورا دادم این مقداری که اینجا گفتم نیست یعنی اکثر آن‌ها یادم نیست اگر لازم باشد برای برادران و خواهران بگویم که حرفی هم ندارم بگویم باید فکر کنم که یادم بیاید و یادداشت کنم، چون آن‌ها را برای این سخنرانی نگذاشته بودم لکن حالا اگر لازم باشد و لازم دانستید بعدازظهر یک جلسه پاسخ به سوالات برای بنده گذاشته‌اند که اگر سوال بکنید ممکن است آن جزئیات را هم برایتان بگویم)، اجمالاً گزارشی که بنده از فرمایش امام با استنباط خودم به شورای مرکزی دادم بیش از نیم ساعت، سه ربع طول کشید.
براساس آن گزارش جلسات مستمری را در شورای مرکزی تشکیل دادیم چهار، پنج جلسه پشت سر هم که تماماً نوار هم گرفتیم و آن‌ها اسناد گران‌بهای حزب است و آن نوارها را هم تاکنون تکثیر نکرده‌ایم و نزد خود من است (حتی آن نوارها را به بایگانی حزب ندادم) البته آن وقتی که برادرها مقتضی بدانند ما حرفی نداریم که آن‌ها را در اختیار دیگران هم قرار بدهیم.
 بحث‌های مفصلی شد، علاج های گوناگونی گفته شد، بعضی گفتند بیایید حزب را تعطیل کنید اصلاً حزب را نمی‌خواهیم، حزبی که احیاناً امام را ناراضی می‌کند ما این حزب را نمی‌خواهیم. بعضی از برادران گفتند که امام در حقیقت از مسئولین حزب ناراضی هستند، بیایید مسئولین حزب را از بالا تا به پائین عوض کنید، دبیرکل را عوض کنیم، هیات اجرایی را عوض کنیم و... و بنده چقدر خوشحال شدم وقتی این پیشنهاد شد، گفتیم خدا کند که ما را هم عوض کنند، البته اگر هم عوض شدم از حزب بیرون نمی‌رفتم، یا معاون دبیرکل می‌شدم و یا در جای دیگر بالاخره کمک می‌کردم.
 پیشنهاد دیگر این بود که بنده و آقای هاشمی از حزب بیرون بیاییم و حزب بماند، بعضی از برادران روحانی هم اگر خواستند بیرون بیایند مانعی ندارد، اما حزب بماند؛ که بنده خودم از این پیشنهاد دفاع می‌کردم و استدلال می‌کردم و به عقیده من این می‌توانست برای حزب یک راه خیلی خوبی هم باشد البته این هم رأی اکثریت در شورای مرکزی نیاورد، دلیلش هم این است که من می‌گفتم تا ماها توی حزب هستیم (بنده و جناب آقای هاشمی) هم توقع از حزب بیشتر است، هم نگاه‌ها به حزب دوخته تر است، دوربین ها متوجه حزب است، هم انتقادها زیادتر هست و هم دشمنی هایی که با ما هست به حزب سرایت می کند یعنی آن‌هایی که با ماها دشمن هستند از حزب هم بدشان می آید اما آن‌هایی که ما را دوست دارند این‌طور هم نیست که همه از حزب خوششان بیاید، این واقعاً از مشکلات حزب است؛ عده‌ای هستند که بنده و آقای هاشمی را دوست می‌دارند محبت دارند اما محبت آن‌ها موجب این نشده که به حزب هم محبت پیدا کنند. اما بعضی از بنده و ایشان ناراحت هستند عصبانی و خشمگین هستند این موجب شده که از حزب هم ناراحت و عصبانی و خشمگین بشوند؛ دشمنی‌های ما سرایت کرده اما دوستی‌هایمان نه.
من تشبیه می‌کردم حزب را به جلسه‌ای مثلاً فرض بفرمایید پیش از انقلاب در دوران اختناق اگر یک جلسه سخنرانی، اگر یک کلاس درسی فرضاً وجود داشت که توی آن جلسه بنده با آقای هاشمی، یا هر دو نفر ما شرکت می‌کردیم، یک جلسه‌ای بود که هر دونفر ما منبری آن بودیم، خب طبیعی بود که توی آن جلسه حساس باشند؛ البته آن جلسه مشتری بیشتری پیدا می‌کرد، مستمع بیشتری پیدا می‌کرد اما دشمن بیشتری هم پیدا می‌کرد. ساواک هم روی آن حساس می‌شد، مأمورین هم بیشتر روی آن دقت می‌کردند، عیب‌جویان هم اگر می‌خواستند عیب بگیرند روی آن دقت می‌کردند (البته آن‌وقت که این‌طوری مطرح نبود که عیب جویی کنند، مسئله دشمنی‌های آن رژیم و ساواک بود و طبعاً روی آن حساس می‌شدند) اما اگر من و ایشان از آن جلسه بیرون می‌آمدیم خوب ممکن بود عده‌ای از مستمعین هم بیرون بیایند اما آن‌هایی که می‌ماندند کار خودشان را می‌کردند، یک منبری دعوت می‌کردند یک درسی می‌گرفتند و بالاخره به کلی بساط از بین نمی‌رفت، لذا من باز هم اعتقادم همین بود و معتقد بودم که توی حزب هم تا ماها هستیم حساسیت هست، توقعات هست، دوستان توقع زیاد دارند، دشمنان حساسیت زیاد دارند، آن اشکالی که در ذهن امام بود وجود دارد، یعنی تا هر کاری که پیدا شود به پای ما تمام شود و این را امام تشخیص می‌دادند که یک چنین چیزی به نفع انقلاب نیست، لذا گفتیم که ما از حزب بیرون می آییم خب البته طبعاً بیگانه بیگانه از حزب نمی‌شویم اما دیگر عضو حزب هم نیستیم، مسئولیت مستقیمی در حزب نداریم، حزب هم کار خودش را می‌کند؛ یک تشکیلات اسلامی است می‌ماند و رویش هم ننوشته‌اند که تا آخر ما باید توی آن باشیم؛ یک تشکل است و تشکل برای جامعه لازم است. علی‌ای‌حال این هم یک نظر بود و این نظر خود من بود و بر این هم اصرار داشتم و استدلال می‌کردم.
 یک نظر دیگر هم بود که حزب را نه تعطیل کنیم نه ما بیاییم بیرون و نه به این شکل نگه داریم اما آن را محدود کنیم یا به تعبیری چراغ حزب را به تدریج پایین بکشیم (این فیتیله را پایین بکشیم و کم کنیم) و این پیشنهادی بود که جناب آقای هاشمی می‌کردند و روی آن استدلال می‌کردند و بیان وسیعی و مفصلی هم درباره اش ذکر می‌کردند که خودشان ان‌شاءالله بعدازظهر ما را مستفیض کنند، احتمال دارد که درباره این مسئله هم (در وجوهش و کیفیتش) مفصلاً صحبت کنند و لذا یکی پیشنهاد ایشان بود که حزب را تعطیل نمی‌کنیم و من و ایشان هم در حزب می‌مانیم اما بعضی از دفاتر را می‌بندیم، آن جاهایی که دفتر، اختلافی است آن را می‌بندیم، خب یک وقتی دفتر حزب موجب اختلاف است بنابراین آن دفتر بسته باشد شاید به نفع اسلام باشد. آن جایی که دفتر حزب فعال نیست می‌بندیم. آنجایی که دفتر حزب، دفتر هست، اما حوزه نیست، یعنی حزب فقط در آنجا یک تابلو و یک اداره دارد، آنجا را هم می‌بندیم. آنجایی که حوزه کمی نسبت به عدد مردم آن شهرستان یا آن شهر و یا آن بخش دارد، مثلاً صد هزار آدم 3 حوزه و یا یک حوزه دارد و این یک درصد کمی است، آن دفتر را هم می‌بندیم، اما بقیه جاها را می‌گذاریم بماند. فعالیت‌های تبلیغاتی نمی‌کنیم یا کم می کنیم یا اصلاً نمی‌کنیم. در مسائل سیاسی و مسائل غوغا برانگیز شرکت نمی‌کنیم. حزب را به یک کلاس بی‌سروصدا تبدیل می‌کنیم (البته به تدریج دفعتاً این کار را نمی‌کنیم). حوزه‌ها را از بین نمی‌بریم، حوزه ها می مانند، قاعدتاً در چنین مواردی می‌بایستی واحد عقیدتی فعالی هم داشته باشیم که به این حوزه‌ها خوراک هم بدهد، علی‌ای‌حال یک چنین حالتی حزب را به این شکل محدود و کوچک می‌کنیم و شاید بتدریج محدودتر هم بکنیم اگر یک روزی لازم و مقتضی بود و احساس شد که انقلاب به این حزب احتیاج دارد باز دوباره آن را احیا می‌کنیم، زنده می‌کنیم؛ اگر ما زنده بودیم ما می‌کنیم اگر ما نبودیم دیگران خواهند کرد (این هم پیشنهاد آقای هاشمی بود).
 البته این‌ها هم در عالم بحث بود، تصمیم‌گیری روی آن نبود، بعد بحث‌هایی پیش آمد که در انتخابات ریاست جمهوری حزب شرکت بکند یا نکند؟ اعلامیه بدهد یا ندهد؟ در بحث‌های دیگر چطور؟ اصلاً چکار کند؛ تلاش سیاسی و فعالیت تبلیغاتی‌اش به چه صورت باشد؟ و بالاخره بنابراین شد که یک بار دیگر بنده و جناب آقای هاشمی خدمت امام برسیم با ایشان صحبت کنیم (و این دفعه دوم بود) و رفتیم خدمت امام و نظراتمان را گفتیم، همین نظراتی که بیان شد گفتیم و برای امام تشریح کردیم و امام هم با تعطیل حزب به طور کلی مخالفت کردند و گفتند نه، تعطیلش نکنید و از نظرات ایشان این‌طور استنباط می‌شد که تعطیل حزب برای انقلاب مسئله درست می‌کند و انعکاس آنچه در داخل و چه در خارج چیز بدی است. این هم که ما در حزب نباشیم با این یکی هم خیلی نظر موافق نداشتند و شاید احساس می‌کردند که اگر ما در حزب باشیم مفیدتر باشد (الان به ذهنم رسید و یادم آمد که از فرمایش ایشان همین را هم بعداً استنباط می کردم) فکر می‌کردند که خارج شدن ما دو نفر از حزب هم، همان هیاهو و سر و صدا را دارد و در شرایط کنونی یک موجی ایجاد می‌کند که چی شد؟ چرا فلانی از حزب آمد بیرون؟ و درحقیقت یک تشنج به وجود می‌آید، در فضای ذهنی جامعه یک تشنج به وجود می‌آید؛ لذا این را هم ایشان رد کردند، اما همان کوچک و محدود کردن و خاموش کردن، یعنی به تدریج فتیله را پائین کشیدن را ایشان هم تایید کردند؛ بنا شد بعداً فرمولش را خودمان معین کنیم.
البته من این را به شما عرض بکنم این از مطالبی بود که ما این اواخر از فرمایشات امام به دست آوردیم. ایشان به آینده تشکل‌ها بدبین هستند یعنی به این معنا که نگران هستند و این درست تر است که ایشان نگران هستند، همیشه نگران هستند که یک تشکل حالا امروزش خوب از فردا چه خواهد شد؟ اگر یادتان باشد در آن کنگره قبل، که در پایان کنگره خدمتشان رسیدیم و با ایشان ملاقات کردیم خودشان محبت کردند از حزب تعریف کردند اما اشاره به همین هم کردند که نسل‌های بعدی، آینده تشکل‌ها چه خواهد شد؟ و چگونه خواهد شد؟ ایشان از چیزهایی که متدرج الحصول است و امروز یک حالی دارد و فردا ممکن است یک حال دیگری داشته باشد نگرانند و نمی‌توانند تایید مطلق بکنند، لذا بارها هم در مورد حزب که صحبت می‌کردند به مؤسسین حزب و مسئولین حزب اشاره و اطمینان می‌کردند؛ خب البته مراد فقط ما دو نفر نیستیم، ایشان بسیاری از افراد شورای مرکزی را که از شخصیت‌های انقلاب هستند از برجسته هایی هستند که سابقه دارند و الان مسئولیت‌های مهمی دارند در گذشته هم در انقلاب بودند و شخصیت‌های شناخته‌شده‌ای در نظر امام هستند، ایشان به همه آن‌ها اطمینان داشته و دارند از جمله ما دونفر؛
غرض این است که ما بعد از این ملاقات دوم بنا را بر این گذاشتیم که همان پیشنهاد آقای هاشمی را عمل کنیم یعنی حزب را محدود کنیم، لذا جلسات شورای مرکزی برای این مقصود و این منظور تشکیل شد و در جلسات متعدد مسئله بعضی از دفاتر مطرح شد، از همان قبیل که گفتیم مثلاً درجایی که یک دفتری داریم ولی اصلاً حوزه نداریم، این دفتر چرا باشد؟ گفتیم تعطیلش کنند یا این‌که دفتری در یک جایی داریم لکن یک حوزه یا دو حوزه دارد درحالی‌که جمعیت زیادی در آن شهر است، گفتیم امثال این دفاتر را هم تعطیل کنند. این‌ها را به تدریج شروع کردیم؛ بازهم ان‌شاءالله بعداً ادامه خواهیم داد یعنی شورای مرکزی منتخب شما که حالا انتخاب خواهید کرد بعداً تکلیفش این است که این برنامه‌ها را به شکل صحیحی اجرا کند و این یکی از دقیق‌ترین و ظریف‌ترین برنامه‌هایی است که باید اجرا شود و این دوران یک آزمایش دشواری برای حزب است. ما نه می‌توانیم نباشیم چون امام این را نمی‌خواهند و نه می توانیم آن‌چنان که مورد علاقه خودمان و ایده‌آل خودمان هست (که طبعاً آن شکل امام را هم راضی می‌کند) باشیم، به خاطر همین مشکلات و فشارها، همین جوهای سیاسی، کلی کردن و عمده کردن چیزهای کوچک در اختلافات، رد کردن آدم‌ها، بی‌قید و شرط (که این‌ها را رد کنند و آن را رد کنند)، همین اختلافاتی که حزب را دچار زحمت های زیادی کرد و باز هم خواهد کرد و به این خاطر این چیزها آن شکل ایده‌آل و مطلوب خودمان را هم نمی‌توانیم داشته باشیم لذاست که آن خط وسط و آن صراط مستقیمی که ما باید روی آن قرار بگیریم همان صراط مستقیمی است که از مو باریک‌تر و از شمشیر تیزتر است، توجه به آن بکنید واقعاً دوران یک آزمایش دشوار است.
حزب در این آزمایش ان‌شاءالله و به فضل الهی از بین نمی‌رود و می‌ماند همان طور که آرزوی ماست و در طرح ما پیش‌بینی‌شده بود (در طرح برادرمان آقای هاشمی پیش‌بینی‌شده بود که حزب بماند) و حزب می‌ماند و ان‌شاءالله این حزب برای انقلاب مفید باشد و همواره مفید بماند. علاقه قلبی و میل دل ما این است اما پیدا کردن این‌که چگونه باید بمانیم تا برای انقلاب مفید واقع شویم بسیار کار دشوار و حساس و پر مخاطره‌ای است، این را توجه داشته باشید، البته خب بنده می‌دانم که بعضی از برادران، دوست می‌دارند که حزب هر روزی گسترش پیدا بکند، آرزوی آن‌ها این است، از این‌که بشنوند حزب محدود می‌شود و یا محدودتر می شود یا بعضی از دفاتر بسته می شود، این‌ها ناراحت هستند و می‌دانیم واقعاً ناراحت هستند.
کسانی به خاطر آرمان‌های حزب شهید دادند توی حزب شهید دادند به خاطر نام حزب شهید دادند و علاقمند به حزب هستند؛ ما خودمان به حزب مثل یک میوه شیرین رسیده‌ای که پایش زحمت کشیده شده نگاه می کنیم، حقیقت آن هم همین است، نه این‌که این زحمت را بنده کشیده‌ام، یا ماها کشیده‌ایم، بلکه مجموعه تلاش‌هایی که برای این حزب شده خیلی زیاد است (خون دل‌هایی که خورد شده) لذا طبیعی است، برای ما دشوار است که محدودش کنیم، اما امروز مصلحت این است، باید بگردیم آن شکل مطلوب و آن شکلی که مورد رضایت خداست و مورد علاقه و مطلوب امام است آن شکل را پیدا کنیم و ان‌شاءالله در این کنگره امروز به فرمول لازم در این مورد برسیم.
 من دیگر عرایضم را به پایان می دهم در مورد شورای مرکزی پیشنهادهای گوناگونی شده است یک پیشنهاد این است که ما ۳۰ نفر کاندیدا داشته باشیم یعنی تعدادی کاندیدا داشته باشیم که برادران و خواهران ۳۰ نفر را در بین این عده انتخاب بکنند. یک پیشنهاد این بود که شورای مرکزی را کوچک کنیم یعنی ۳۰ نفر را تبدیل به 20 یا ۱۵ نفر بکنیم، که طبعاً در این صورت کار حزب الان کمتر خواهد بود و شورای مرکزی باید کوچک‌تر بشود. یک پیشنهاد دیگر این بود که ما همان شورای مرکزی را که بودند و الان هستند، برای این‌که وقت زیادی نگیرد باز مجدداً آن‌ها را کاندید و مطرح کنیم تا اگر رای دادید انتخاب بشوند که این یک فوایدی دارد، امروز صبح در ذهن خود من هم بود امروز هم با جناب آقای هاشمی تلفنی صحبت می‌کردیم ایشان هم تایید کردند که این کار انجام بگیرد به هرحال این‌ها را می‌شود بحث کنیم، یعنی قابل بررسی کردن هست. یک پیشنهاد هم این بود که اختیار انتخاب شورای مرکزی را به بنده و آقای هاشمی بدهند که بنده صد درصد با این مخالفم و اگر اختیار هم داده بشود من قبول نخواهم کرد، علی‌ای‌حال پیشنهادهای گوناگونی هست که باید به یکی از این پیشنهادها عمل بشود.
 والسلام.

سخنان حجت‌الاسلام والمسلمین جناب آقای هاشمی رفسنجانی
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
الحمدالله رب‌العالمین و الصلواه و والسلام علی رسول الله و علی آله ائمه المعصومین
 از گزارش مبسوط و مستدل و متینی که جناب آقای خامنه‌ای، پیش از ظهر برای حضار محترم دادند، همگی ما استفاده کردیم و زحمت اصلی را ایشان کشیدند و مطالبی را که باید برای کنگره گفته می‌شد ایشان فرمودند. به خاطر طولانی بودن گزارششان ایشان فرصت خوبی پیدا نکردند که بحث تحلیلی درباره تاریخچه حزب داشته باشند که اگر می‌شد تحقیقاً ایشان به خاطر اشراف بیشتری که بر مسائل حزب دارند، حرف‌های مفیدتری از من می زدند.
 من فکر کردم که، چون بار مسئولیت گزارش به‌عهده من نبوده فرصت بیشتری می‌توانم پیدا کنم برای یک بحث تحلیلی در تاریخ حزبمان و طرح مسائلی برای آینده حزب و تحزب به طور کلی و انقلاب و فکر می‌کنم که مقطع بسیار مناسبی هم هست برای این بحثی که حالا می‌خواهم مطرح کنم و می‌دانم که در یک بحث سخنرانی گونه، این مسئله بسیار مهم و ریشه‌ای و اساسی حل نمی‌شود؛ و این نیاز دارد به مطالعات زیاد، میزگردها، بحث‌های کمیسیونی، که به یک نتیجه روشنی برسند؛ نتیجه مسئله هم مهم‌تر از این حرف‌هاست که ما قضیه را بخواهیم به یک سخنرانی پیوند بدهیم.
بیشتر ارزش صحبت من امروز شاید یک مقدارش مربوط به تاریخ حزب خودمان باشد و یک مقدارش هم طرح کردن مسائلی است که مهم است و باید مطرح شود و به‌هرحال یک روزی هم باید به این‌ها پاسخ داده شود؛ و متأسفم از این‌که می‌بایست بعد از این مدت روی پیشرفت‌ها و روی نقاط پیشنهادی برای توسعه و تکامل و موفقیت های بیشتر حزب حرف بزنیم، خب شرایط ما را به این‌گونه بحث کشانده و شاید هم این خودش یک نوع کمال باشد، علی‌ای‌حال این بحث‌ها تا حل نشود به جای درستی نمی‌رسیم.
 یکی از آرمان‌های دیرینه ما و شاید آن‌هایی که در سن ما باشند و یک مقدار جوان‌ترها، از پیش از انقلاب این بود که یک روزی یک حزب اسلامی با ایدئولوژی خالص اسلامی در دنیا، در جهان اسلام بوجود بیاوریم که پایگاهی باشد برای تحزب و تشکل نیروهای مخلص دنیای اسلام. تا انقلاب نشده بود فکر نمی‌کردیم و چنین افقی به چشممان نمی‌آمد، چون معمولاً ما در یک اقلیتی بودیم در داخل کشور، از لحاظ مسائلی که در داخل کشور بود، البته از لحاظ مردم در اقلیت نبودیم، لکن تحت فشار حکومت بودیم، حرفمان را نمی‌توانستیم به جایی برسانیم و یک جمعیت چهار، پنج نفری هم که هر وقت درست می‌کردیم کشف می‌شد و ما را سرکوب می‌کردند، لذا امیدی آن روزها نداشتیم که بتوانیم چنان حزبی را تشکیل بدهیم؛ ایده را داشتیم، دو سه بار هم تلاش کردیم و هر دو سه بار هم عملاً شکست خوردیم.
 در آستانه پیروزی انقلاب، در سال آخر مبارزات که محیط مبارزات حسابی اوج گرفت و گرم شد چنین امیدی برای ما پیدا شد که آن فکرمان عملی است. آن روزها ما خوش‌بین نبودیم که انقلاب به این زودی‌ها پیروز شود؛ فکر می‌کردیم که حالا در این مرحله لااقل یک چند سالی درگیری بین مردم و دولت طول می‌کشد و رژیم پهلوی سخت‌جانی خواهد کرد در مقابل مردم و حامیانش به این زودی‌ها رهایش نمی‌کنند لذا ما فکر می‌کردیم که یک دوره طولانی درپیش است و فکر می‌کردیم که این دوره می‌تواند، زمان تشکیل یک حزب اسلامی باشد برای آینده.
آن موقع من زندان بودم، بعضی از دوستان هم در زندان و عده‌ای نیز بیرون بودند، از بیرون به ما اطلاع دادند که فکر حزب پخته شده و ما هم از درون زندان اطلاع دادیم که موافقیم و همکاری می‌کنیم. بیرون هم که آمدیم اولین خبری که به ما دادند این بود که امام موافقت فرمودند که این حزب تشکیل بشود و داشتیم مقدمات آن را فراهم می‌کردیم که دوباره به ما اطلاع دادند که امام موافق نیستند و ما صبر کردیم تا امام تشریف آوردند ایران و همان روزهای اول پیروزی انقلاب، با بحثی که خدمت امام کردیم، امام موافقت کردند و حزب را تشکیل دادیم و آن روزی که ما اعلامیه تشکیل حزب را چهار، پنج نفری تهیه کردیم و به مطبوعات دادیم، من احساس می‌کردم که ما حالا یک آرمان سی ساله‌ای را که برایش کار کرده بودیم داریم بدست می‌آوریم و پایه‌های مان را می‌گذاریم، یک موفقیت بزرگی به نظرم می‌رسید و دیگران هم چنین تصوری داشتند، حال شما شاید یادتان نباشد اما آن کسانی که در مبارزات استخوان خرد کرده‌اند می‌دانند که این چه ایده عمیقی بود بین کسانی که در رژیم پهلوی از بی تشکیلاتی رنج می‌بردند.
من یادم هست آن شبی که موجودیت حزب را اعلان کردیم، فردایش یکی از شخصیت‌های تحلیلگر دانشگاه که نوشته‌هایی هم در این زمینه دارد، تلفنی به من گفت که، این کاری که شما کردید از اصل انقلابتان مهم‌تر است (یکی دو روز از اعلان ما گذشته بود و صفوف مردم جلوی مساجد برای نام‌نویسی یک چیز بدیعی بود و چنین چیزی در تاریخ احزاب نبود) منتهی اداره‌اش مهم است، موفقیتش مهم است.
خب کار شروع شد، با همان دیدی که ما پیش از انقلاب داشتیم و اصلاً ما آن روز احتمال خلاف هم نمی‌دادیم یعنی حتی حاضر نبودیم با کسی بحث کنیم که آیا تحزب لازم است یا نه؛ کسی هم آن روزها حاضر نبود وارد این بحث شود و هیچ‌کس این مسئله را مطرح نمی‌کرد؛ لکن الان بعد از گذشت نزدیک هفت سال که کار کرده‌ایم، این علامت سوال در ذهن من هست. و امروز این علامت سوال را یک مقدار باز می‌کنم گرچه من بیشتر ذهنم متمایل است به طرف افکار قدیمی‌ام که ما اگر بخواهیم کار وسیعی انقلابی و اسلامی در سراسر دنیا بکنیم و بخواهیم از محدوده کشور خودمان برای انقلاب اسلامی پا بیرون بگذاریم ضروری‌ترین کارمان تشکیل یک حزب درست اسلامی است منتهی بحث‌هایی اینجا مطرح شده که درمورد آن‌ها صحبت می کنیم. موانعی دیده‌ایم که آن روزها فکر نمی‌کردیم و افق‌های جدیدی نیز دیده‌ایم که آن روزها نمی‌دیدیم و حالا می‌بینیم (من امیدوارم طوری هم حرف بزنم که حرف‌هایم قابل انتشار باشد، یعنی سعی می‌کنم مسائل زیاد سری این جریان بحث را در این سخنرانی کم بیاورم که قابل نشر باشد و بعد در حوزه‌ها بتوانند درمورد آن بحث کنند).
 تفکر ما (بدون این‌که برخورد کرده باشیم با مسائل اختلافی موجود و یک دید عینی پیدا کنیم) آن روز هم این بود که ما نیاز به حزب جامع داریم؛ یعنی ما دنبال یک فرقه نبودیم، دنبال یک تشکیلات جامع بودیم که مسلمان هایی که ادعا می‌کنند می‌خواهند با موازین اسلامی فقه موجود ما و معارف موجود ما که مورد عمل ماست در حوزه‌ها، زندگی بکنند، ما این‌ها را در یک تشکیلات جمع بکنیم. این ایده کلی ما بود و آن موقع هم فکر می‌کردیم که افرادی هم هستند که افکار نیمه انحرافی دارند که آن‌ها هم اگر وارد این تشکیلات بشوند قابل اصلاح هستند و در این مجموعه هدایت می شوند، لذا واقعاً جامع فکر می‌کردیم و به فکر یک خط خاصی نبودیم که داخل مملکت به آن شکل بدهیم و در آن جریان حرکت بکنیم و لذا آن چیزی که آقای خامنه‌ای این جا مطرح کردند، از دوستان که ما در قدم اول خودمان شورای مرکزی انتصابی را سعی کردیم که جامع باشد، براساس این تفکر ما بود. آن روزها دانشگاهی‌ها را، دانشجوها را، کارگرها را، معلم‌ها را، روحانیت را، بازاری ها را (این ها جریان‌هایی بودند که با ما همکاری می‌کردند)، این‌ها را با یک ترکیب مناسبی (چون انتصاب بود؛ انتخاب رأی افراد نبود) خودمان محاسبه کردیم و به یک نسبتی که فکر می‌کردیم این‌ها باید در شورای مرکزی باشند این‌ها را آوردیم و حتی از یک شخصیت های سیاسی سابقه‌داری که زود تشکیلاتشان مقابل ما قرار گرفت، از آن‌ها هم برای همکاری دعوت کردیم، بعضی‌ها آمدند و بعضی ها هم نیامدند. کمتر چهره معروفی بود که روح تشکیلاتی داشت و ما او را دعوت نکرده باشیم.
 من به خاطر دارم، قبل از این‌که انقلاب به پیروزی برسد، حتی با سران نهضت آزادی ما بحث کردیم، یک بحث طولانی که آن‌ها هم تشکیلاتشان را بیاورند در این تشکیلات اسلامی ذوب بکنند و همین‌طور روی گروه‌هایی مثل امت هم کار می‌کردیم (بنی‌صدر و رفقایش را هم دعوت کردیم)، یعنی طرز فکر این بود که کسانی که مدعی هستند می‌خواهند مسلمان زندگی کنند، این‌ها را جمع کنیم و تشکیلاتی بوجود بیاوریم، حالا ممکن است این افکار اشتباه بوده باشد، من حالا نمی‌خواهم دفاع کنم، می‌خواهم بگویم طرز تفکر ابتدایی ما پنج‌نفری که حزب را اعلان کردیم این بود و اول هم بنا نبود که ما پنج نفر اعلان بکنیم، صحبت این بود که همه کسانی که می‌خواهند شورای مرکزی را تشکیل بدهند، (جریان‌های مختلف) امضا بکنند و مؤسس بشوند. وقتی که می‌خواستم اعلامیه تهیه بکنیم دچار مشکل شدیم، ترجیح داده شد که ما این اعلام را بکنیم و بعد پیشتاز باشیم برای جمع کردن آن‌ها.
 خب این راه را شروع کردیم (آن مسائلی که خودتان می‌دانید، بود. آن موقع اعلام حزب جمهوری و آن استقبال و نام‌نویسی‌های وسیع مردم، که ما در ظرف مدت کوتاهی چند میلیون نفر افراد داشتیم که این‌ها برای حزب فرم پر کرده بودند، که البته خیلی از آن‌ها معنی حزب را نمی‌فهمیدند، شاید خیلی از مردم اصلاً حزب را با انقلاب و جمهوری اسلامی مساوی می‌دانستند، لکن خیلی‌ها هم بودند که فکر می‌کردند و می‌دانستند که دارند چکار می‌کنند).
در این مرحله که خب یادمان هست حضرت امام هم حمایت جدی فرمودند، عده‌ای از برادران که حالا هم در این جلسه هستند، رفتند خدمت امام کسب تکلیف کردند، امام هم فرمودند که بروید اسم بنویسید. بعضی‌ها هم آمدند مدرسه علوی و با تشکیل حزب مخالفت کردند و امام آن‌ها را از این کار منع فرمودند. حزب خلق مسلمان هم که به وجود آمد، امام چند نفر از روحانیون آن حزب را یک روز به حضور خواستند و آن‌ها را به‌‌عنوان این‌که دارند وحدت را مخدوش می کنند، سرزنش کردند.
 ما از امام کمک می‌گرفتیم، همان سال اول یا دوم بود (دقیقاً یادم نیست) که ما پول نداشتیم، من رفتم قم، امام یک چمدانی مملو از پول (حالا پول که مسئله ای نیست، منظره اش برای من جالب بود) دادند که (من چمدانش را به‌‌عنوان یادگاری هنوز نگه داشته‌ام) اینجا پول ها را شمردیم، پنج میلیون و دویست و خرده‌ای هزار تومان بود؛ برای حزب هم پول را گرفته بودیم، اجازه سهم امام ایشان به ما دادند، منتهی با ما (من و آقای خامنه‌ای) قید کردند که شما این پول را در مسائل تبلیغاتی مصرف کنید، یعنی ایشان برای تبلیغات اسلامی پول می‌دادند، البته از ابتدا همیشه در ذهن امام راجع به حزب یک سوالی بود(*)، لذا این‌طور حاضر نبودند که بگویند من سهم امام را به خاطر حزب می‌دهم و چون نمی‌دانستند که ما کارهای تبلیغی، از قبیل چاپ نشریه، جزوات، سخنرانی، روزنامه و... داریم، لذا قید می‌فرمودند که این پول مخارج تبلیغات است.
(*پاورقی: آن اوایل یعنی در یکی دو سال اول ما از زبان امام شنیدیم که فرمودند من چیزهای تدریجی الحصول را نمی توانم تائید مطلق کنم، چون نمی دانم در آینده چه خواهد شد.)
 تا حزب اعلان موجودیت کرد یادتان هست که چه مخالفت‌های بی‌حسابی علیه ما شروع شد، دشمنان ما فهمیدند که پایگاه عظیم تشکیلاتی در مقابلشان قرار گرفته، خب دشمنان یا رقبای ما روی تشکیلاتشان حساب می‌کردند و نقطه ضعف ما را در بی تشکیلاتی می‌دانستند. همه گروهک‌ها با همان سازمان‌دهی که در روزهای اول انقلاب داشتند از فرصت استفاده کرده بودند و اکثراً خودشان را مسلح و عضوگیری کرده بودند و خیلی کارهای دیگر هم کرده بودند و تنها کسانی که تشکیلات نداشتند توده مردم بودند و لذا این کار، آن‌ها را ناراحت کرده بود، و به همین خاطر سنگینی خودشان را انداخته بودند روی این‌که این حزب را از میدان خارج بکنند، لکن تلاش‌های آن‌ها به نفع حزب شد، به ضرر حزب نشد، چون آن‌هایی که علیه ما حرف می‌زدند، تا موقعی که کمی چهره‌ای داشتند، خب بی‌تأثیر نبود، اما هرچه آن‌ها بدنام تر شدند و محتویات فکریشان برای مردم روشن تر شد، به همان اندازه هم‌حزب وضعش محکم‌تر می‌شد (چون معلوم بود که دشمنان ما چه تیپ مردمی هستند).
تا دشمنان هم داخل صحنه بودند ما به خودمان نمی‌پرداختیم اصلاً وقتی که شورای مرکزی می‌گرفتیم بحث این بود که مثلاً چگونه با این توطئه‌ها مخالفت کنیم؛ اگر انتخاباتی مطرح می‌شد بحث این بود که ما چطور رقیب آن‌ها را از میدان خارج کنیم، همه ما جمع می‌شدیم برای این‌که رقیب آن‌ها را بشکنیم لذا خیلی آسان و یا با یک مقداری کار، ما ائتلاف بزرگ را تشکیل می‌دادیم، یعنی کسانی که عضو حزب هم نبودند، می‌آمدند با ما کار می‌کردند، با هم متحد بودیم و کار می‌کردیم.
 وقتی که در مقابل خودمان مسئله تشکیلاتی مهمی ندیدیم و همه آن‌ها شناخته شدند و از میدان‌ها در رفتند یا اثرشان را در جامعه از دست دادند، حزب جمهوری اسلامی دچار آن مسئله‌ای شد که می‌بایست از قبل می‌دانستیم و تحلیل می‌کردیم و آن این‌که سلیقه‌های گوناگونی را که ما در حزب جمع کرده بودیم، این‌ها شروع کردند و قرار گرفتن در مقابل هم.
بحث‌هایی هم قبلاً بود (همان‌طوری که آقای خامنه‌ای فرمودند) و ما از همان روزهای اول این برخوردها را داشتیم؛ یک عده از ما گله می‌کردند که روزنامه به ما میدان نمی‌دهد، حرف‌های ما را نمی‌نویسد، نطق های ما را چاپ نمی‌کند؛ یک عده از آن طرف می‌گفتند که این‌ها افکار انقلاب را قبول ندارند و چیزهای دیگری از این قبیل حرف‌ها بود، منتهی مجال پیدا نمی‌شد که این حرف‌ها طرفین را مشغول بکند، یک جرقه‌ای می‌زد و کوران حوادث آن را خاموش می‌کرد، لازم هم نبود که کسی نصیحت کند؛ وقتی که مسائل مهمی پیش می آمد مثل انتخابات مجلس اول، انتخابات مجلس خبرگان و یا رفراندوم قانون اساسی (ما مسائلمان از این قبیل بود دیگر، آن موقع مسائل کوچک که نداشتیم)، دیگر چه کسی اصلاً فکر می‌کرد درباره این‌که ما مثلاً با فلان کس بر سر مسئله تجارت خارجی یا از این قبیل مسائل اختلاف داریم، که حالا بیاییم بنشینیم با هم دعوا بکنیم. این حرف‌ها در آن موقع پیش نمی‌آمد، چرا که اصل در خطر بود.
خب این جریان شروع شد، درحالی‌که ما حتی آئین نامه یک جبهه را هم نداشتیم. ماهیت ما بیش از آن که به‌معنای دقیق کلمه، حزب باشد، جبهه است، یعنی چند جریان فکری که می‌توانستند چند حزب باشند، جمع شده بودیم در یک جریانی با یکدیگر همکاری می‌کردیم و یک جبهه‌ای را تشکیل داده بودیم، لکن آئین نامه جبهه نداشتیم، آئین نامه حزبی داشتیم و طبعاً با وضعی که بود، این جریان نمی‌شد که اداره شود و هر روز مشکلاتی درست می‌کرد.
 این‌که حزب از هم نپاشید و دچار انشعاب نشد، این به خاطر مرکزیت قوی حزب و به خاطر سلامت افرادش می باشد در احزاب دیگر و یا در همین احزاب تاریخ خودمان اگر نگاه کنید می‌بینید که همه آن‌ها انشعاب کرده‌اند. بهترین این‌ها مجاهدین انقلاب اسلامی بودند که جزو نزدیکان ما بودند و همکار ما بودند نوعاً در ائتلاف با هم همکاری می‌کردیم و در مقابل همه جریان‌های فاسد هم این‌ها سینه سپر می‌کردند به خاطر این‌که افرادشان نوعاً جوان و دانشجو بودند و بعضی از چهره‌هایشان هم سوابق مبارزه مسلحانه داشتند و چهره انقلابی مشخصی هم این‌ها از خودشان بروز دادند، لکن وقتی مسائل تمام شد، طولی نکشید که این‌ها دچار انشعاب شدند. این‌ها درست مسئله ما را داشتند. یعنی دو جریان فکری در میان آن‌ها بود (شبیه دو جریانی که آقای خامنه‌ای در صحبت‌هایشان به آن اشاره کردند) و با این‌که مدعی بودند که نماینده امام را در میان خودشان دارند با این‌حال منشعب شدند، یک عده از آن‌ها رفتند یک عده ماندند و نهایتاً همین‌طور است که اکنون می‌بینید یعنی دو گروه شده‌اند.
 بقیه گروه‌ها هم همین‌طور بودند. منافقین حتی در دوران انقلاب منشعب شدند و پیکاری ها از شکم آن‌ها بیرون آمدند و چون آن‌ها جهتشان، جهت چپ بود، آن‌هایی که شعارهای افراطی چپ تر می‌دادند و بی‌دینی خود را بیشتر ابراز می‌کردند آن‌ها انقلابی‌تر معرفی می‌شدند. بعد هم دوباره این‌ها چند انشعاب دیگر کردند (همین دو سه ماه پیش باز انشعاب کردند)، با این که تحت فشار هم هستند؛ چراکه انشعاب‌ها زمانی پیش می‌آید که بخواهند از زحمات گذشته نتیجه بگیرند؛ در دوران درگیری‌ها انشعاب کم است برای این‌که همه‌اش دعواست (همان دوران، دشمن مشترک داشتن است)، لکن این‌ها آن‌چنان بیانشان ناجور است (تحزب های دنیا نوعاً این طور است) که در همین دوران درگیری ایشان با دشمن مشترک، دچار انشعاب می شوند.
 در حزب جمهوری اسلامی انشعاب پیش نیامد؛ علتش هم این بود که عرض کردم، اولاً خود افرادشان نوعاً مردم صالحی هستند؛ افراد شورای مرکزی همه‌شان افراد صالحی هستند و بنده و آقای خامنه‌ای و دوستان دیگر هم مؤثر بودیم در این‌که اگر یک زمانی این مسائل می‌خواست یک قدری اوج بگیرد، وقتی که ما حضور داشتیم طبعاً یک وسیله همکاری بین این‌ها بودیم و این باعث شده که الحمدلله تابه‌حال انشعابی پیش نیامده و الا طبیعت جمع کردن افکار یک مقدار مختلف در یک تشکیلات این است که به طرف انشعاب پیش برود، مگر این‌که جبهه باشد؛ زیرا در جبهه می آیند مشترکاتشان را می‌سنجند، یعنی ممکن است که مثلاً پنج تا حزب در پنجاه مورد با هم اختلاف و در ده مورد اشتراک داشته باشند لذا می‌آیند برای همان ده مورد یک آئین‌نامه می‌نویسند و جبهه در همان موارد همکاری می‌کند مثل سیاست خارجی، سیاست دفاعی و امثالهم؛ لکن ما که این کار را نمی‌خواستیم بکنیم می‌خواستیم که واقعاً حزب باشد و هم در همه چیز متحد باشند.
 خصوصاً از زمانی که انتصاب تبدیل به انتخاب شد، احتمال این تفرقه بیشتر می‌رفت چون کسانی که نصب می‌کردند یک مقداری ملاحظه داشتند اما مثلاً یک نفر که از بخش فلان استان آمده اینجا رای می‌دهد و یک نفر با رأی او برنده می شود او خیلی چیزها را نمی‌داند (یک قدری می‌داند) یک اسمی شنیده و آمده اینجا یک رائی داده و لذا ممکن است چنین ملاحظاتی از جانب کسانی که رای می دهند نشود. علی‌ای‌حال به طبیعت حزب که واگذار شد این خطر هم یک مقدار بیشتر شد لذا ما در این دوره دوم خود این را هم بایستی جزو عوامل درگیری بیشتر به حساب بیاوریم (چون فرد انتخاب شده بود، کسی هم نسبت به او هیچ ولایتی نداشت و از طرف اعضای حزب بود حق خودش هم بود لذا در اختلافات بیشتر می توانست مقاومت کند).  
خب حالا رسیدیم به اینجا اما این‌که چکار باید کرد و اصولاً در چنین شرایط و وضعی که جامعه ما دارد آیا باید تلاش کرد (ما مسلمان‌ها) که یک حزب داشت؟ یا اینکه نه چند تا حزب داشته باشیم؟ (چرا وقتمان را صرف این درگیری‌ها کنیم، این درگیری‌ها وقت زیادی می‌گیرد)؛ این یک سوال است که آیا باید باز هم به دنبال یک حزب بود، یا این‌که چندحزبی بهتر است؟ لکن قبل از این یک سوال دیگری مطرح است که وقتی که این مسائل درباره تحزب هست، آیا جامعه‌ای مثل ما اصلاً تحمل احزاب را با این برداشت‌ها و طرز تفکرات گوناگون می‌کند یا نه؟ و تا چه حد مصلحت ماست که در جامعه حزب داشته باشیم (به هرحال این هم سوالی است باید روی آن صحبت کرد).
و مسئله دیگر این است که آیا ما می‌توانیم و این امکان برای ما وجود دارد که یک حزب جامع داشته باشیم؟ آیا همه مردم خوب خودمان را (مردم بد را ما بحثی نمی‌کنیم) یعنی کسانی را که حتی اختلافاتشان را هم به خاطر خدا مطرح می کنند، این‌ها را می‌توانیم داخل یک حزب نگه داریم، یا نمی‌توانیم نگه داریم؟ البته ما همه راه‌ها را رفته و روی این‌ها تجربه داریم(*).
(*پاورقی: همه این ها پرونده دارد. خوشبختانه مذاکرات شورای مرکزی تا حدودی ضبط می شده، بعضی هایش نوار شده، بعضی هایش را هم خلاصه نویسی کرده اند، تا حدودی تاریخ آن ثبت است و می شود رسیدگی کرد.)
اما یک مسئله به نظر می‌رسد که فعلاً مسلم است (از دید من مسلم است) این است که اختلاف‌های فکری و بینش ها تا آنجایی که ما برخورد کرده و می‌شناسیم (نوعاً همه را نمی‌گویم) با نیت سالم است و واقعاً روی عقیده و برای خدا حرف می‌زنند، لذا ما نمی‌توانیم این‌ها را در ایده شان محکوم کنیم (ممکن است تنها در روش برخورد آن‌ها بحث داشته باشیم).
اولین مسئله‌ای که مطرح می‌کنم، این است که اتحاد و انسجام برای جامعه ما در این مقطع یک ضرورت است. یعنی ما به‌هیچ‌وجه الان حق نداریم که جریان‌هایی را در جامعه، در مقابل هم قرار دهیم که وحدت جامعه شکسته شود (حالا ما در جلسات حزب یا جای دیگر که بحث می‌کنیم یا درباره یک لایحه در مجلس با هم درگیر می شویم بحث دیگری است) و طوری مسائل را داخل جامعه بکشانیم که توده خط امامی مردم را در خطوط مختلف، داخل شهرها، کارخانه‌ها، در مراکز بازار و... به جان هم بیندازیم؛ بر فرض هم که اگر کسی بخواهد این کار را بکند، امام اجازه نمی‌دهند و مسئولان دیگر هم (غیر از ماها) اجازه نمی‌دهند که چنین چیزی بشود و الان جامعه ما (فعلاً در این مقطع که هنوز واقعاً درحال انقلابیم و درگیریم با دشمنان انقلاب و دشمنان ما درصدد هستند که این جامعه را از درون منفجر بکنند) به هیچ وجه تحمل اختلافات در سطح توده مردم را آن هم اختلافاتی که خیلی هم شدید نیست.
یک وقت اختلاف مثلاً بین ایده های منافقین است و حزب جمهوری و حتی مثلاً اختلافات امت، یا لیبرال ها است یا حزب جمهوری اسلامی که خب این ها مسئله است، اما این که ماها بین خودمان حرف داریم (که خیلی هم اختلافات کم است)، همان طور که آقای خامنه ای فرمودند این ها بیشتر تعصب قبیله ای و عشیره ای (عشیره ای سیاسی نه خونی) است تا محتوای اسلامی، چون ما با آقایان بحث کرده ایم و این را می دانیم، لذا ما نمی توانیم بین خودمان این کار را بکنیم (این یک مسئله).
در کنار این و مربوط به همین، شخصیت های مملکت ما هستند؛ ما اگر بخواهیم جامعه منسجمی داشته باشیم باید شخصیت هایمان هم رودرروی هم قرار نگیرند، اگر قرار باشد که امام جمعه یک شهر با یک روحانی متنفذ دیگری، در شهر، یکی به عنوان این حزب و یکی به عنوان آن حزب به جان هم بیافتند، خب فرض دو حزبی بودن معنایش همین می شود دیگر، ما الان، افراد را کمابیش می شناسیم، در مشهد، در شیراز، در کرمان، در اصفهان، در تبریز و... شخصیت های محور وحدت جامعه ما، بعضیشان در این حزب هستند و بعضی دیگر در آن حزب، و دو گروه که به جان هم بیفتند، شما ببینید که چه می شود؟ حرفی که این امام جمعه در این استان می زند و حرفی که آن امام جمعه در استان دیگر می زند، بعداً هم در روزنامه ها هر دوی این ها تیتر می شود (در چنین شرایطی می بایست هر حزبی هم یک روزنامه داشته باشد دیگر) و بعد هم اگر این ها بیافتد در اختیار مردم، ببینید در این صورت چه مسئله ای به جان مردم می افتد؟ حالا اگر ما مسئله جنگ را هم نداشتیم، چنین چیزی را نمی توانستیم بپذیریم، چه رسد به این که حالا مسئله جنگ را هم در پیش رو داریم.
بنابراین شخصیت های ما اگر بخواهند داخل احزاب نباشند (که ما حزب منهای شخصیت ها را اصلاً قبول نداریم. یکی از بحث هایی که این روزها ما داشتیم همین بود. خب آدم های متشخص، امام جمعه و شخصیت های روحانی که الان مطرح هستند، امام فرموده بودند که این ها داخل حزب نباشند) این حزب، حزب ایده ال نیست، یعنی آن حزبی که ما سی سال است درباره آن حرف می زنیم و احتمال می دهیم که این حزب بتواند آینده انقلاب اسلامی را در دنیا اداره بکند و پایگاهی باشد برای مردم خالص مسلمان، آن حزبی نیست که شخصیت های شناخته شده و معتبر داخل آن نباشند، چرا که اگر چنین چیزی باشد، این ضد ارزش می شود.
ما می دانیم که برای یک استان بهترین و مناسب ترین فرد را برای امامت جمعه انتخاب می کنند (تا آن جایی که به نظرشان می رسد، با توجه به مجموعه مسائل) و یا در شهرستان ها هم همین طور. ما الان ششصد هفتصد نفر امام جمعه داریم و امام جمعه های موقت را هم که حساب بکنیم بیش از هزار نفر امام جمعه در سطح کشور داریم؛ عده ای هم منتظر پذیرش این مسئولیت هستند، یعنی امام جمعه نیستند ولی فکر می کنند که در آینده ممکن است امام جمعه شوند؛ حال اگر یک دفعه بگوییم که چنین شخصیت هایی نباید در حزب باشند، خب بنابراین حزب با محتوای اسلامی، آن وقت دیگر چیزی برایش باقی نمی ماند، این حزب نمی تواند آن حزبی که به دنبالش هستیم باشد. اگر هم فرض کنیم که تعدد احزاب باشد، این حرف باید به طریق اولی جلویش گرفته شود. اگر بتوانیم یک حزب منسجم داشته باشیم، منطقی است که این شخصیت ها در این حزب باشند، لکن اگر حزبی داشته باشیم که نتواند مردم را زیر پوشش بگیرد و به صورت یک جریانی در کنار توده مردم با بخشی از توده مردم باشد، این حزب این خطرها را خواهد داشت، یعنی فردا در مقابل این مسائل فراتر خواهد گرفت.
حالا در مقابل این مسائل چه باید کرد؟ مسائلی که حتماً ذهن امام را آزار داد و ماها را هم اذیت کرد و وقت ماها را هم خیلی گرفت و نیز از توان ما در کارها کاست، همین رو شدن اختلاف و بینش ها بود که کم کم آثار خودش را نشان داد، در درون حزب، در بیرون حزب، در روابط با دولت، در رابطه با مجلس و همه این ها مسئله شد.
در درون حزب، اگر شما به جای ما بودید (به اعضای محترمی که از شهرستان ها آمده اند می گویم)، داخل شورای مرکزی بودید، می دیدید که ما چه مقدار وقتمان صرف همین مسائل می شد. یک کسی اگر خبری نقل می کرد، خطی نقل می کرد، خبری که فکر می کرد مفید به حال این خط است می گفت. آن یکی، یک نوع تحلیل دیگری روی آن می گذاشت و آدم اعصابش یک کمی خرد می شد. انتخابات می خواستم بکنیم، می دیدیم که دسته ای رای می آورند؛ بحث می خواستیم بکنیم، رشته ای بحث می شد؛ یعنی افراد مثل این که فکرهایشان منظم شده باشد، حالا البته این حق هر کسی است که از فکر خودش دفاع کند، اما این نبایستی تصادفی باشد که همیشه در مسائل اجتماعی این طور باشد؛ مثلاً یک نفر را مطرح می کردیم که کاندید بشود یا نشود؛ لذا این یک مسئله فکری نیست که آدم بگوید سرِ بینش اختلاف است، خب معلوم است که وابستگی ها اثر می کرد، و همه روی مسائل این طوری بحث می کردند. در درون حزب که همیشه این مسائل را داشتیم، به علاوه بحث های ایدئولوژیکی هم که یک مدتی مطرح بود.
در بیرون حزب، یعنی در شهرستان ها، دیگر حزب یک جور هم نبود و این بستگی داشت به این که هسته حزب ما در هر جایی، چه طرز تفکری داشته باشد. اگر مثلاً با امام جمعه در یک خط بود، با هم رفیق بودند؛ و اگر در یک خط نبودند، خبر می رسید که با امام جمعه یا با فلان جا یا با فلان مدیرکل درگیر شده اند، و همه این خبرها هم می رفت خدمت امام (الان رسم این است که هر کسی که شکایت می کند، از امام گرفته تا مراجع پائین رونوشت آن را می فرستد، مخصوصاً شخصیت هایی مثل امام جمعه ها که اصلاً به زیارت امام هم می آیند، یا از طریق دفتر امام و یا جاهای دیگر با امام ملاقات می کنند و حرف هایشان را می زنند)، و خب این ذهن پاک و ضمیر بی آلایش امام و آن قلبی که برای این امت این همه می سوزد و می طپد، هر روز بفهمد که حزب جمهوری اسلامی یک جا با امام جمعه درگیر شده، یک جا استاندار درگیر شده، و یا مسائلی از این قبیل.
این که ما گفتیم حزب یک حزب واقعی نبود، واقعاً در ارتباطاتی که آقایان با هم داشتند، مسئله خط خیلی بیشتر از حزب اثر داشت. افرادی عضو حزب ما بودند در مجلس شورای اسلامی، این ها طرح می دادند که مثلاً وزیر اطلاعات نباید حزبی باشد. خب پس حزب برای چه چیزی درست شده، اگر حزب نتواند وزیر داشته باشد، دیگر چطور می تواند حزب باشد؟ داخل هیئت دولت این طوری بود، داخل مجلس این طوری بود، یعنی خطوط، بیشتر از حزب برایشان جاذبه داشت، با بیرون از حزب یعنی با همفکران خودشان صمیمی بودند، چون حزب واقعی همان است (گفتم ماهیت حزب همان است.)
اما کاری که ما می خواستیم بکنیم حداکثرش تشکیل یک جبهه شود و باید هم همین باشد، یعنی باید ما خیلی خودمان را تصفیه کنیم که بتوانیم روی این انگیزه ها پا بگذاریم. بسیاری از این بحث ها را تعطیل کردیم لکن به یک جایی نرسیدیم که مطمئن شویم همه این ها انگیزه خدایی دارد، یک جایی قضایا آلودگی هایی پیدا می کند؛ مثلاً فرض کنیم اگر این مسئله حق باشد، خب آیا من و آقای خامنه ای نمی توانیم با هم اختلاف پیدا کنیم؟ ما هم مثل بقیه، بشریم تا به حال (بیست سال، سی سال است که داریم با هم کار می کنیم، داخل همین حزب هم بودیم و همین حرف ها هم بوده) یک بار هم پیش نیامده که سر یک مسئله ای بین ما این طوری اختلاف پیش بیاید، البته با هم بر سر مسائل اختلاف نظر پیدا می کنیم، اما وقتی می رسیم به نقطه ای که می بینیم مصلحت اسلام در آن نیست که بیش از این پیش برویم، لذا یا من کوتاه می آیم یا ایشان و همکاری می کنیم. هیچ کس نیست که بخواهد با دیگری کار کند و اختلاف نظر هم با هم پیدا نکنند، همیشه دو جریانی که با هم کار می کنند، امروز با هم متحدند، فردا اگر یکی از دو جریان حذف شد، جریان دیگر شروع می کند به مخالفت با او، لکن تا آن زمان اختلافات خودشان را نادیده می گیرند و می شود که اختلافات را نادیده گرفت، احتیاج به یک مقدار گذشت و تقویت روحیه تحزب دارد.
ما در کنگره قبل گفتیم که افراد باید در حزب ذوب شوند، اگر ما این کار را می کردیم و اگر این کار دسته جمعی را انجام می دادیم، قبول می کردیم و به این آیه محکم ایمان می آوردیم که در کارهای دسته جمعی هست، می توانستیم و می توانیم که حزب جامع داشته باشیم، لکن ما این کار را نکردیم؛ علی ای حال اکنون می خواهیم با شرایط موجود حرف بزنیم. شما فکر می کنید امام باید با این تشکیلات چه کنند؟ انصاف امام این است که با مقام رهبری، و حالت پدری که بر همه کشور دارند آن مقداری که از حزب جمهوری اسلامی حمایت کردند خیلی زیادی هم بوده. سایر دستجات برایشان کافی است که امام در تمام عمرشان یک چیزی راجع به آن ها گفته باشند. ما پول گرفتیم، اجازه سهم امام گرفتیم، ملاقات امام رفتیم، امام حزب را، حزب خودمان تعبیر کردند و چقدر تعریف هایی از حزب کردند که بیش از این نمی شود امام در سطح رهبری، از یک حزبی تعریف بکنند.
 با آیت الله منتظری که نور چشم همه ماست، هنوز هم که هنوز است (حالا من این یکی دو ماه اخیر را نمی دانم) تا همین اواخر مقرری ماهانه به حزب می دادند؛ و این خیلی چیز عظیمی است. احزاب دیگر در گوشه و کنار می گردند که یک عمامه ای پیدا کنند تا در کنارشان باشد که مثلاً یک مقداری حالت معنویت به آن ها بدهد، لکن شما ببینید، حزب دفتر قم نوعاً با پول شخص آیت الله منتظری می گردد، این چه سرمایه عظیمی است؟ و با روحانیون.
من گاهی که در واحد روحانیون حزب شرکت می کنم، می بینم که همه چهره های دوست داشتنی ما که عمری با این ها در زندان بودیم، در کنار هم مبارزه می کردیم و همراه هم بودیم، اینجا جمع شده اند به عنوان دلسوز حزب و یا این که در شهرستان ها برای حزب کار می کنند و این سرمایه های عظیمی برای حزب بود که ما آن ها را ندیده گرفتیم، چند نفر افتادند به جان هم و دارند همه این سرمایه ها را تلف می کنند.
خب به این ترتیب امام چه کاری می‌توانستند بکنند؟ من احتمال می‌دهم که چند انگیزه برای امام وجود داشته که ایشان را وادار به گفتن چنین حرف‌هایی کرد یکی همین مسئله اختلافاتی بود که به گوش ایشان می‌رسید. یکی مسئله دولت بود، که خوب امام صریح دولت را تقویت می‌کردند، با آن تغییرات خاص خودشان و از این طرف ما می‌دیدیم که دوستان ما در مجلس یا جاهای دیگر بی‌مهابا به دولت می‌تازند، (حالا در مجالس خصوصی مسئله ای نیست) و درست مقابل امام قرار می‌گیرند. یکی هم مسئله همین اختلافات در شهرستان‌ها بود که به خود شما مربوط می شود.
مسئله دیگری که امام داشتند، همین مسئله شخصیت‌ها بود. ما می‌دانیم که انقلابمان به قدرت نفوذ این شخصیت هایمان بستگی دارد، این‌ها در جامعه دارای ارزش هستند، این‌ها مردم را بسیج می‌کنند مردم مستقیماً این‌ها را می‌شناسند همه ماها را که نمی‌شناسند (بعضی‌ها هم ما را می‌شناسند)؛ حالا اگر این شخصیت‌ها در این جریان یا آن جریان مخدوش شوند، محدود شوند و...، امام نمی‌توانند این را تحمل بکنند، امام باید عمومی باشند، این بدون معنی است که امام جمعه یک شهری را بخشی از مردم پشت سرش نماز بخوانند و بخشی دیگر نخوانند. خب به این ترتیب فلسفه نماز جمعه از بین می‌رود (می‌شود مثل نماز جماعت مساجد)، اصلاً این ضد فلسفه وحدت است. حال وقتی که ما این کارها را می‌کنیم جریان سازی می‌کنیم و خودمان حاضر نیستیم دندان روی جگر بگذاریم امام ناچار می‌شود که جراحی کنند.
 لطیف‌ترین کاری که امام می‌توانستند انجام دهند همین بود. یعنی برای این‌که هم امام جمعه‌ها را نجات بدهند، هم انقلاب را نجات بدهند و هم حزب را نجات بدهند، فرمودند که این‌ها در حزب نباشند، می‌بینیم که این‌قدر ایشان مواظب هستند برای این‌که حزب ضربه کلی به آن شکل نخورد که به ماها می‌گویند شما از حزب بیرون نروید و با این‌که آقای خامنه‌ای هم امام جمعه هستند با این‌حال ایشان صریح می‌فرمایند که شماها از حزب بیرون نروید حالا این یک استثنای طبیعی که نیست. چطور مثلاً امام جمعه فلان بخش بیرجند نمی‌تواند حزبی باشد اما امام‌جمعه تهران که حرف‌هایش از تریبون به طور مستقیم و غیرمستقیم پخش می شود می‌تواند حزبی باشد؟
پس فلسفه این نیست که امام‌جمعه نمی‌تواند حزبی باشد لذا همان مسئله است که ایشان هم (امام) مخالف یک تشکل صحیح نیستند بلکه این ما بودیم که ظرفیت تحمل آن مرارت های یک تشکیلات صحیح را نداشتیم و این منحصر به شورای مرکزی نبود، ما از شهرستان‌ها هم همین خبرها را می‌شنیدیم؛ خب در اختلافاتی که در شهرهای اطراف هست، نوعاً دو طرف نامه می‌نویسند و مطالبشان را می‌نویسند و این تاسف بار است، برادران حزبی ما اکثراً حالت حزبی نداشتند با این‌که خوب‌ها هم بودند یعنی الان بهترین‌ها در حزب جمهوری اسلامی حضور دارند لکن همین خوب ها این‌طوری با قضایا برخورد می‌کردند؛ البته این طبیعت ماست یعنی برای رضای خدا این کار را می‌کنند، نه این‌که برای رضای شیطان، منتهی هوای نفس آن قدر رقیق است که گاهی انسان خودش هم نمی‌فهمد. یک وقت نتیجه که مشخص شد انسان متوجه می‌شود که چه پیش آمده، یک وقت‌هایی انسان خیلی چیزها را ترجیح می دهد اما متوجه هم نیست «قل هل انبئکم بالاخسرین اعمالاً، الذین ضل سعیهم فی الحیوة الدنیا و هم یحسبون انّهم یحسنون صنعاً» (سوره الکهف، آیات 103 و 104)، البته من نمی‌خواهم بگویم که ما مصداق این آیات باشیم و ان‌شاءالله که نیستیم، اما گاهی که انسان نتیجه کار را مشاهده می‌کند احتمال می‌دهد که بالاخره ما یک درصدی از این مصداق باشیم. اگر یک تشکیلاتی به خاطر این تفکرات آسیب ببیند و نتیجه کارها این باشد خب گناه بزرگی خواهد بود.
 چیز دیگری هم در ذهن امام هست که این قابل بحث است ما خدمت امام صحبت کرده‌ایم امام از شخصیت‌های عظیمی هستند که با همه صلابتی که در افکار و روحیاتشان دارند، در تدبیرشان محکم هستند و معمولاً از حرف‌هایشان برنمی‌گردند، اگر آدم جرأت کند و برود خدمت ایشان و بحث‌ها را به سمع ایشان برساند و ایشان را بتواند قانع بکند ایشان حاضرند با همان صلابت از حرفی که زده‌اند برگردند (اگر استدلال، غیر از این برایشان بدهد).
امام الان تو ذهنشان یک چنین مسئله‌ای با تجربه تاریخی وجود دارد که تاریخ احزاب نشان می‌دهد که نوعاً احزاب دنیا عاقبت به خیر نبوده‌اند لذا ایشان معتقد نیستند که ما اجازه بدهیم که یک حزبی، خیلی بزرگ بشود و قدرت اینجا آن قدر بزرگ بشود که نتوانیم این حزب را کنترل کنیم و سرنوشت یک کشور را در دست بگیرد. این مطلب را حضرت امام در جریان بحث اخیرمان صریحاً به ما فرمودند. البته من از پنج شش ماه پیش اطلاعات داشتم که ذهن امام نسبت به حزب (به خاطر همین گزارشاتی که به آن‌ها اشاره کردم خدمت ایشان رسیده) مکدر شده و چندبار تا به حال وقتی گزارش از بعضی شهر‌ها خدمت امام داده‌اند امام فرموده‌اند که این حزب منشأ فتنه شده است و این‌ها دارند فتنه می‌کنند (این در ذهن امام آمده بود). بنا هم بود که خدمت امام برسیم و توضیح بدهیم که اگر ما نمی‌آییم خدمت شما مطالبی را بگوییم به این علت است که نمی‌خواهیم اسباب ناراحتی و اذیت شما را فراهم کنیم آن‌ها مسئله منحصربه‌فردشان همین مسئله حزب است و وقتی که به شما دسترسی پیدا کنند همین مطلب را می‌گویند اما ما هزار مسئله داریم که وقتی هفته‌ای یا دو هفته‌ای یک بار که خدمت شما می‌رسیم می‌خواهیم مسائل مملکت را مطرح کنیم، حالا بیاییم بگوییم که فلان کس در فلان جا به حزب ظلم کرده است و از این قبیل خبرها که ما اصلاً این خبرها را به شما نمی‌دهیم و دفاع هم از خودمان نمی‌کنیم.
علی‌ای‌حال دیگران این حرف‌ها را دائماً خدمت امام می‌گفتند اما امام بصیرتر از این حرف‌ها هستند که بگو این یک طرفه قضیه را مطرح کرده‌اند چراکه ایشان فتنه را می‌دیدند (که این یک واقعیت است البته من حالا نمی‌خواهم اسم شهرها را ببرم لکن همین حالا می‌توانم نام ده پانزده شهر را ذکر کنم که در آنجاها فتنه بوده). خب ما این را شنیده بودیم وقتی که این حرف را امام به ائمه جمعه فرمودند و جناب آقای خامنه‌ای رفتند خدمت امام و مطالب را گفتند (بنا بود که ریز صحبت‌ها را به من بدهند که قسمت‌هایی از آن را برای شما بازگو کنم لکن حالا در دسترس نیست) امام درخصوص این موضوع مطالبی فرموده بودند. من این بحث را در شورای مرکزی مطرح کردم البته انگیزه‌های زیادی وجود داشت که همه را گفتم.
 به نظر من عامل بزرگ دیگری هم وجود دارد که آن عامل می‌تواند جزو عوامل مهم تصمیم امام باشد و آن این‌که ما خودمان هم حزب را از ابهت انداختیم. حزب اگر ابهت خودش را حفظ می‌کرد و وحدت و انسجام خودش را داشت و در جامعه به طور آبرومندی حضور یکپارچه داشت هم امام را و هم دیگران را قانع می‌کرد که این واحد ارزشمند باید بماند و انحرافات آن باید تحمل بشود به خاطر آن که این اصول باقی بماند؛ اما متأسفانه داخل حزب، خودمان کاری کردیم که حزب واقعی نبودیم. در هیئت دولت نخست‌وزیر برایش فرد حزبی و غیرحزبی مطرح نبود و حتی گاهی افراد حزبی را طرد می‌کرد. داخل مجلس همین‌طور بود. از این طرف هم اعضای شورای مرکزی یا نماینده‌های مجلس به خاطر این‌که حالا نخست‌وزیر عضو شورای مرکزی ماست و با این حزب است برایشان هیچ ارزشی نداشت بلکه از این طرف دعوا می‌کردند و چوب لای چرخ او می‌گذاشتند.
خب این نشان می‌دهد که این حزب مایه‌ای ندارد و به تعبیر قرآن این دگر بادش در رفته است یعنی دیگر همه شنیده‌اند، از تریبون مجلس می‌فهمند، از حرکت‌ها می‌فهمند، از انتخاب‌ها می‌فهمند، از موضع‌گیری‌ها می‌فهمند، لذا وقتی که چنین شد دیگر نه دوست روی آن حساب باز می‌کند و نه دشمن. معلوم می‌شود که آن خط حزب است بنابراین اگر آن حزب است، پس چرا ما دنبال این می گردیم؟
 یکی از چیزهایی که مانع می شود برای این‌که دیگران گناه را بزرگ ببینند، این است که خود این حسنات اعمالش، حضورش، شخصیتش، انسجامش، همکاریش، دفاع از یکدیگرش و تبارز و تبادرش طوری باشد که این‌ها خودشان همدیگر را حفظ کنند (خب این‌ها قضیه را این‌طور طی کردند). ما در شورای مرکزی به آقایان گفتیم برای این‌که ما یک بار برویم خدمت امام و یک دفاع جدی از حزب بکنیم ابتدا بیاییم رسیدگی بکنیم ببینیم که اصلاً ما می‌توانیم حزب داشته باشیم یا نه. اگر می‌توانیم ما با این قدرت روحی برویم خدمت امام و بگوییم که می‌توانیم یک حزب جامع داشته باشیم و می‌توانیم وحدت را حفظ کنیم. این مسئله ای که حزب تدریجی است و آینده اش روشن نیست این قابل بحث است یعنی می‌توانیم برویم خدمت امام بنشینیم و بحث کنیم اصلاً جامعه همین هم همین‌طور است، مجلس هم همین طور است، حکومت هم همین‌طور است، پس ما حکومتی تشکیل ندهیم چون ممکن است اعضایش در آینده عوض شوند؟ یا در مورد مجلس هم همین‌طور! اتفاقاً صحیح‌ترین جا که پایه درستی هم دارد می‌تواند همین تشکیلات یک جامعه حزبی باشد؛ اگر افراد درست انتخاب شوند و در حزب ذوب شوند و صلاحیت‌هایشان تقویت شود و.... این‌ها می‌توانند محکم‌ترین ضامن سلامت یک جریان باشند مثلاً اگر بنا باشد ما در سراسر کشور در روستاها، بخش‌ها، شهرها، مساجد، همه جا حوزه‌ای داشته باشیم و افراد صالح جمع شده باشند و این‌ها یکنواخت باشند، تربیت دیده باشند، مسائل را خوب بفهمند، متدین و صاف باشند و این خودخواهی هایی را که بعضی‌ها این روزها داشتند، این‌ها نداشته باشند، خب این بهترین ضامن خواهد بود که در انتخاباتشان صالح‌ترین افراد را انتخاب کنند و ناظر باشند و یک چنین کسانی بهترین ضامن اجرای حق در دنیا هستند. حزب می‌تواند سالم‌تر باشد و عناصر صالح در تشکیلات یک عمر خواهند بود بعد هم بچه ها و پرورش یافته‌های این‌ها خواهند بود به‌صورت یک جریان در تاریخ حرکت خواهند کرد لذا این مطالب قابل تحلیل است، می شود اطمینان پیدا کرد و الا به هیچ چیز نمی‌توان اطمینان پیدا کرد، به مجلس هم نمی‌شود اطمینان پیدا کرد چراکه در انتخابات مجلس همین طوری می گویند رای بدهید آن‌وقت می‌بینید که یک کسی با یک رای جلو افتاد آراء مردم هم به اندازه آراء حزب حساب‌شده نیست. لذا حرکت ما می‌تواند حساب‌شده‌تر باشد لکن باید اول خودمان مطمئن شویم ببینیم خودمان می‌خواهیم چکار کنیم، آیا می‌توانیم؟
این بحثی بود که ما می‌خواستیم به‌طور جدی مطرح کنیم البته امیدی به آینده آن نداشتیم که آن را مطرح کنیم هنوز هم درست بحث نشده، عملاً دو سه بار تلاش کردیم که این مسئله را حل کنیم اما نشد. این‌طور هم به ما نگویید که مثلاً شماها مسئولید. چون ما به اندازه قدرتی که می‌توانستیم داشته باشیم و وقتی که می‌توانستیم از انقلاب و از کارهای جاری کشور بگیریم و به حزب اختصاص بدهیم این وقت را داده‌ایم؛ جلسات خصوصی، بحث‌های خصوصی، مباحثات و نصایح خصوصی، شورای مرکزی، ملاقات‌های حزبی و... هر جا که توانستیم کار کردیم، حرف‌هایمان را زده‌ایم و کارهایمان را کرده‌ایم.
 متأسفانه ما نتوانستیم نتیجه مطلوبی بگیریم و الان واقعاً این علامت سوال وجود دارد؛ ما این علامت سوال را جواب بدهیم آیا می‌توانیم یک حزب منسجم اسلامی که بتواند جامعه خط امامی‌ها باشد (غیر خط امامی‌ها را نمی‌گویم آن‌هایی که فقه را قبول دارند، اخلاق اسلامی را قبول دارند و حاضرند با معیارهای اجتهاد کار کنند) داشته باشیم یا نه؟ اگر می‌توانیم و این را نشان دهیم که می‌توانیم، می‌شود رفت خدمت امام و دفاع کرد؛ چند نفر آدم صالح بروند خدمت ایشان و قول بدهند مشاهداتشان را بگویند، حرف‌هایشان را بزنند و ایشان هم به نظر می‌رسد که قبول بکنند و حزب را دوباره تقویت کنند. اما اگر نمی‌توانیم (که تابه‌حال هم نتوانستیم و به زور عوامل دیگری این انشعاب‌ها پیش نیامده) نه امام را گول بزنیم، نه مردم را و نه خودمان را. فکر این‌که (تو مغز بعضی‌ها هست و در شورای مرکزی هم مطرح می کنند) بگذاریم هر جریانی برای خودش یک حزب باشد این فکر بسیار خطرناکی است. البته ممکن است مثلاً ده سال دیگر خوب باشد یعنی وقتی که همه چیز تثبیت شد چند حزب هم در مملکت باشد با هم دعوا هم بکنند، ملت هم رشد پیدا کرده باشند، لکن الآن این را نمی‌شود تحمل کرد. اگر هم بپذیریم (بر فرض محال) که امروز یک چنین چیزی درست است حضور ماها در آن درست نیست.
جناب آقای خامنه‌ای که جامعه ای ایشان را می‌خواهد به عنوان سمبل وحدت ببیند و می‌خواهند به اسم رئیس جمهور حداقل آراء نود درصد مردم را پشت سر خودش داشته باشد (آن رای‌های اساسی را) و محور و وحدت جامعه باشد چطور می‌تواند به خودش اجازه دهد، چه کسی به ایشان حق می‌دهد که داخل یک جریانی بیفتد. این گناه است، ستم به جامعه است، ستم به انقلاب است و شماها هم نبایستی چنین توقعاتی داشته باشید (بنده چنین لیاقتی برای خودم نمی‌بینم). هر کسی در حد خودش امام‌جمعه یک شهر، یک شخصیت روحانی، یک شخصیت موجه سیاسی که می‌تواند محور باشد، ما نباید این‌ها را به یک طرف کانالیزه کنیم؛ خیلی خوب اگر این طرز تفکر را می‌پسندید و می‌خواهید این مسیر باشد صریح باید گفته شود یعنی همان حرف امام است که امام جمعه‌ها در حزب نباشند البته دیگر بنده و آقای خامنه‌ای هم نباید مستثناء شویم، الان هم اگر مستثناء هستیم به خاطر مصالح انقلاب است چون امام انحلال حزب را الان از نظر سیاسی صحیح نمی‌دانند؛ ایشان فرموده بودند که اگر ما حزب را الان منحل اعلان کنیم دشمنان بیرونی ما این را به‌‌عنوان انحلال جمهوری اسلامی تلقی می‌کنند چون خیال می‌کنند که حزب دستگاه حکومت را می‌گرداند و هنوز هم خیال می‌کنند که این حکومت حکومت حزبی است لذا به این ترتیب دلشان برای فشار بیشتر نشاط پیدا می‌کند، به‌علاوه قضیه را بزرگ کرده و دوستان ما را ناراحت می‌کنند. مضافاً به این‌که کشورهای دیگر اسلامی بیشتر از ما نیاز به حزب دارند این وحدتی که به خاطر امام، به خاطر روحانیت و به خاطر شرایط خاصمان وجود دارد، در کشورهای دیگر نیست؛ لذا ما نمی‌توانیم بگوییم که مثلاً امروز در پاکستان هم نمی‌تواند حزب وجود داشته باشد، در افغانستان نباید باشد، در کویت هم نباشد، در لبنان هم نباشد، چرا که آنجاها باید حزب باشد، آن‌ها ناچارند چون دشمنانشان حزب دارند. پولادی ترین حزب‌ها در لبنان است حال ما بگوییم که شیعیان آنجا حزب نداشته باشند؟ این ظلم به شیعیان آنجا است.
 بنابراین امام در حال حاضر این‌که یک طوری گفته شود که حزب جمهوری اسلامی منحل شده و یا نظیر این حرفی زده شود این را صلاح نمی‌دانند لذا وقتی که پیشنهاد شد بنده و آقای خامنه‌ای هم برویم بیرون (برای این‌که آقایان آزاد باشند که به هر طرف که می‌خواهند بروند) ایشان نهی فرمودند. پیشنهاد کردیم که پس حزب را منحل کنیم فرمودند نه این کار را هم نکنید. گفتند هر کاری را که معنایش انحلال حزب است انجام ندهید و ما را از این کار نهی کردند. ما هم مطیع امامیم. اگر امام اجازه نمی‌دادند اصلاً حزب را تشکیل نمی‌دادیم. آن اواسط اگر امام کمک مالی نمی‌کردند ما به ایشان عرض می‌کردیم که یا ما را به حزب نفرستید و بگویید که برگردیم (چون ما که از شما جدا نیستیم) و یا این‌که از ما حمایت بفرمایید. حالا هم که اشاره کردند این طوری باشد حرف ایشان را روی چشممان گذاشتیم و گفتیم که عمل می‌کنیم.
اخیراً ایشان این چنین مصلحت دیدند که حزب با این شرایطی که الان دارد، توسعه پیدا نکند (عرض کردم ایشان حزب را به‌‌عنوان یک قدرت قبول ندارند که در جامعه مطرح باشد) و این مغایر با فلسفه تحزب است اگر بخواهیم حزب داشته باشیم بالاخره این حزب باید اهدافش این باشد که به خاطر کار های عمومی کشور، اصلاح کشور و...، تز داشته باشد (تز سیاسی، اقتصادی، سیاست خارجه، فرهنگی و هنری و...) و بتواند آن‌ها را در جامعه اجرا کند. اگر قدرتی وجود نداشته باشد دیگر وقت مصرف کردن در حزب فایده‌ای ندارد.
 علی‌ای‌حال در این شرایطی که امام این‌چنین می‌فرمایند ما هیچ راهی برایمان باقی نمانده (البته من این تحلیلی که کردم برای این بود که شما حرف امام را خوب بفهمید که ایشان به گزاف حرفی نمی‌زنند، ایشان با دید واقعاً صحیح حرف می‌زنند). وضع ما، وضع حزب ما، وضع جامعه ما و وضع عمل ما نشان داد که ما نمی‌توانیم الان یک حزبِ جامعِ منسجمِ محور وحدت جامعه مان را داشته باشیم. خب امام همین تز را پذیرفتند که سروصدای حزب را خاموش کنید، تعبیری که شد برای این‌که مطلب را نشان بدهد این بود که این مشعل را، این چراغ حزب را فتیله‌اش را بیاورید پایین، حزب نمیرد، لکن سروصدای زیادی هم نداشته باشد.
 این حرف که حزب نمیرد هم برای ما یک مسئله است. الان اگر حزب هم در جامعه ما نباشد، جامعه ما راه خودش را ادامه می دهد یعنی می‌بینید که وحدت هست، روحانیت هم خوب کار می‌کند و مجموعاً کارها خیلی بر دوش حزب نیست (بر دوش افراد حزبی چرا، لکن به‌‌عنوان حزب نه)، اما آیا فردا هم قضیه این‌طوری است؟ ما که نمی‌دانیم. قانون اساسی ما تعدد احزاب را جایز دانسته است، فردا اگر شرایط جنگ نباشد و یک قدری وضع بهتر شود و اوضاع عادی شود و روابط بیرونی ما تحکیم پیدا کند ممکن است اعلان شود که احزاب بیایند ثبت‌نام کنند و فعالیتشان را شروع کنند. آن روز وقتی که این احزاب فعالیت بکنند دوباره ارزش حزب جمهوری اسلامی روشن می شود؛ آن‌وقت با حضور شما حزب اللهی ها و نیروهای متحزبی که در سراسر کشور هستند (در مقابل این جریان های کوچکی که فضای سیاسی مملکت را آلوده می‌کنند) ارزش حزب جمهوری اسلامی آن روز روشن می‌شود لذا این حزب آن روز باشد که بتواند سر بلند کنند و تحقیقاً جریان‌های کوچک از لاشه حزب جمهوری اسلامی هم می‌ترسند، از اسم حزب جمهوری اسلامی هم می‌ترسند. و همین که بدانند حزب جمهوری اسلامی ممکن است دوباره سر از زمین بردارد همین مانع از این می‌شود که جریان‌های کوچک خودشان را دوباره راه بیندازند.
بنابراین هم به خاطر مسائل سیاسی (که انحلال حزب مصلحت نیست، ضربه به انقلاب و شخصیت‌های مملکت است) و هم به خاطر آینده که ممکن است ما دوباره نیاز به حزب جمهوری اسلامی پیدا کنیم و اگر ما امروز این حزب را منحل کنیم آن‌چنان ریشه تحزب اسلامی خواهد سوخت که دیگر به این زودی احیا نمی‌شود و در جامعه ضد ارزش تلقی خواهد شد، ما وظیفه داریم که به یک شکلی این چراغ را خاموش کنیم و این نور را کم‌سو کنیم که اعتبار حزب را حفظ کنیم و آینده حزب را از بین نبریم و مضراتی که الان این عدم تفاهم ها به اسم حزب برای جامعه ما دارد این‌ها را از بین ببریم و خیال امام را هم راحت کنیم. ما می‌خواهیم اینکار را بکنیم.
من صریح حرف‌ها را با تحلیل گفتم و شما می‌توانید بروید به شهرستان‌های خود و این حرف‌های مرا به دیگر برادران حزبی منتقل کنید، البته ممکن است شما بعضی حرف‌ها را نتوانید خوب توضیح بدهید لذا اگر جناب آقای خامنه‌ای موافق باشند و شورای مرکزی هم موافقت کنند این سخنرانی‌ها در دسترس واحدها قرار بگیرد منتهی به آن صورت پخش نشود، به عنوان اسناد درون‌گروهی در اختیار واحد باشد، چند بار گوش بدهند تحلیل کنند من هم نمی‌گویم که این حرف‌های من حرف آخر است شما می‌توانید نظر بدهید، می‌توانید به این سوالاتی که من کردم جواب بدهید، می‌توانید در حوزه‌هایتان تحلیل کنید و نظر بدهید شما برای ما راه باز کنید تا در آینده بتوانیم کار کنیم.
 تا اینجا مطالب را تا آنجایی که برای من روشن بود گفتم، حال براساس این‌که من یک پیشنهاد دارم برای تصمیم امروزمان در مورد شورای مرکزی. متأسفانه در شرایطی این‌چنین که شما می‌خواهید به تشییع جنازه حزب بروید هنوز هم از این گروه بازی دست برنداشته‌اند، هنوز هم می‌بینیم که در این جلسه افرادی مشغول باندبازی هستند که چه کسی انتخاب بشود چه کسی نشود. حالا از این خط بازی چه سودی بردیم؟ تا حالا خودمان را سوزانده‌ایم حالا دوباره بیفتیم دنبال این مسئله که این بیاید. این چه فکری است که شماها دارید؟ حزب با جاهای دیگر فرق دارد، باید بکوشد که یکی‌یکی افراد پیدا کند به یک کسی امتیاز بدهد و بیاوردش اینجا، او را بسازد، نگهش دارد، اینجا که غیر از زحمت چیزی ندارد، این‌که مثل مناصب دیگر، دنیایی که نیست یک کسی که در حزب مسئولیت می‌گیرد برای او غیر از زحمت چیز دیگری ندارد.
 قسمت اول حرف‌های من را جناب آقای خامنه‌ای رد کردند و من مطیع ایشان هستم من در شورای مرکزی یک پیشنهاد داشتم که اختیارات مثل دوره اول برگردد به هیأت مؤسس (آن‌هایی که از هیئت مؤسس باقی هستند) و آن‌ها این دوران فترت را یک طوری که خودشان صلاح می‌دانند حفظ کنند تا اگر زمان مناسبی رسید کار از نو شروع شود. لکن جناب آقای خامنه‌ای با این پیشنهاد موافق نبودند، من هم قسمت عمده استدلال ایشان را پذیرفتم و الان من به حرف ایشان قانع هستم و آن را قبول دارم. من هم صرف‌نظر کردم حال اگر شماها هم رأیتان موافق این پیشنهاد باشد بنده و آقای خامنه‌ای دیگر حاضر نیستیم بپذیریم، (یعنی اگر قرار است به ما محول شود) چون شرط این وکالت، پذیرفتن ماست (البته قسمت عمده این تصمیم من متابعت از ایشان است، لکن تا حدودی هم منطقاً نظر ایشان را قبول دارم).
 یک پیشنهاد دیگر هم در شورای مرکزی مطرح شد که این پیشنهاد را هم من و هم جناب آقای خامنه‌ای پذیرفتیم حالا من این را به عنوان پیشنهاد قاطع مطرح می‌کنم (و دیگر آن آئین‌نامه‌ای را هم که برای انتخابات گفتید قبول نداریم که البته این را به‌‌عنوان یک رای و نظر می‌گویم) و آن این‌که ما الان که می‌خواهیم حزب را خاموش کنیم آن را روی یک بدنه نیندازیم، یعنی اگر شما آمدید یک جریان (چندنفری که معروف به یک جریانند) را انتخاب کردید حزب دیگر انگ این را می‌خورد که وابسته به این جریان است و لذا دیگر نمی‌توانید این حزب را جامع کنید. یعنی باید این را در آینده به‌‌عنوان یک حزب جامع، فاتحه اش را بخوانید، البته ممکن است حزب سالمی باشد، یک جریانی هم باشد، بعضی از رفقا هم نظرشان این است و می گویند بگذارید این‌طور باشد، لکن ما این را قبول نداریم (البته در تحلیل، من مخالف بودم که الان کشور ما نمی‌تواند چند حزب را تحمل کند، اگر این حزب اسلامی به وجود آمد، ده حزب اسلامی دیگر در کنارش بوجود می آید)، اگر مصلحت شماها هست که این کار را بکنید تحقیقاً از جهت آقای خامنه‌ای به‌‌عنوان امام‌جمعه تهران به‌‌عنوان رئیس جمهور و به‌‌عنوان کسی که باید محور وحدت مردم باشد، پذیرفته نیست یعنی ایشان نباید در این تشکیلات باشند. بنده هم نخواهم بود یعنی می‌دانم که امام راضی نیستند و من به خاطر عدم رضایت امام بیشتر روی این مسئله فکر می‌کنم منتهی ما به این کار راضی نخواهیم بود که شما بیایید یک عده معینی را انتخاب کنید و بگویید این جریان باشد. البته من از شورای مرکزی سابق هیچ راضی نیستم اما راه را منحصر به این می‌بینیم که (با آقای خامنه‌ای هم تفاهم کردیم ما دو نفر امروز صبح رأی‌مان این شد البته اگر ایشان تابحال بر این رای باقی باشند من نمی‌دانم لابد نظرشان را می‌فرمایند) ما بیاییم با یک رای (اگر موافق باشید) بگوییم که شورای مرکزی باقی باشد تا کنگره بعدی، البته این شورای مرکزی فعال نخواهد بود، عده ای شرکت نخواهند کرد عده‌ای هم در این کنگره شرکت نکرده‌اند، این را من می‌دانم لکن چاره‌ای غیر از این نداریم که این شورا باقی بماند آن‌هایی که علاقمند هستند برای سامان دادن حزب می‌آیند شرکت می‌کنند. خب بنده و آقای خامنه‌ای هم مثل گذشته نظارت می‌کنیم و این مرحله سخت را می‌گذرانیم.
حزب اموالی دارد، دفاتری دارد، مسائلی دارد و دائماً یک حوزه باید تعطیل شود، یک حوزه باید تقویت شود، گاهی در مورد مسائلی مهم مثل انتخابات ریاست جمهوری و یا مسائل دیگر باید اعلامیه بدهد، گاهی هم نباید اعلامیه بدهد، ظهور و بروزش در بعضی جاها هست و در بعضی جاها نیست، علی‌ای‌حال این‌ها را کسانی که در شورای مرکزی کار می‌کنند کنترل می‌کنند تا آینده اگر یک روزی شرایط مناسب به وجود آمد، شورای مرکزی دوباره اعضا را به یک کنگره دعوت می‌کند برای این‌که آن موقع با تحولی جدید (حالا به هر جا که رسیدیم و به شرایط زمانی و نظر امام که منتهی شد) بتوانیم حرکت کنیم.
الان به‌نظر من اگر شما بیایید انتخابات کنید حتی اگر انتخابات کوچک داشته باشید یک عده‌ای از افرادی که نماینده جریان‌های دیگر بوده‌اند این‌ها اسم ننوشته اند در کنگره هم شرکت نکرده‌اند، اگر هم شرکت کنند بعضی‌ها ممکن است (با ترتیباتی که داده شده و من اطلاع دارم) رای نیاورند و مسائل این‌گونه که وجود دارد البته مشروعیت شورای مرکزی تمام شده لذا اگر بخواهد به کارش ادامه دهد و تصرفاتی داشته باشد باید این کنگره اجازه بدهد با یک رای می‌شود شورای مرکزی را ابقاء کرد.
وقت کنگره بعدی را هم نمی‌شود الان تعیین کرد چون ما شرایط آینده را نمی‌بینیم لذا هر زمان که شورای مرکزی مصلحت دید که کنگره بعدی را تشکیل بدهد این کار را خواهد کرد. درعین‌حال این حرف من به‌صورت یک دستور نیست چون من در مقام دستور دهندگی نیستم؛ این به‌صورت یک نظریه است که ابراز کردم اما درمورد خودم که حق تصمیم‌گیری دارم این خواهد بود که اگر چنانچه یک شورای مرکزی، یک جریانی تشکیل شود من در آن شورا نخواهم بود و لذا فرم هم پر نکرده‌ام. البته نه این‌که من مخالف آن‌ها باشم بلکه این به مصلحت حزب نیست.
 من واقعاً به همه آقایانی که در شورای مرکزی هستند ارادت دارم، آدم مجامله کاری هم نیستم که بخواهم تعارف کنم من همه این‌ها را آدم‌های خوب و متدینی می‌دانم منتهی خب از هر دو طرف هم گله داریم که چرا خوب عمل نمی‌کنند.
والسلام

نظر خود را ارسال کنید