اسلام‌زدایی، روشن‌فکران و انقلاب فرهنگی
نوشتار شماره 9 حزب جمهوری اسلامی

جزوه حاضر متن مقاله‌ای از روزنامه جمهوری اسلامی به همین عنوان است که بعد از اصلاحاتی اقدام به چاپ آن نمودیم.
واحد دانشجویی حزب جمهوری اسلامی

بسم الله الرحمن الرحیم
اسلام‌زدائی فرهنگ ایرانی جزئی از "مذهب زدایی" فرهنگ جهانی است که در قرن ما به ‌صورت یک پدیده همه ‌جا گیر جلوه‌گر شده است. ماتریالیسم در هر شکل و جلوه ای که آن را در نظر بیاوریم، خواه درصورتی‌که در جهان سرمایه‌داری ظاهر گشته است و چه در سپهر نظام اجتماعی و فرهنگی جهان کارگر داری، "مذهب زدائی" را به‌‌عنوان ابزاری در جهت سلطه نظام ‌های حاکم ضروری جلوه داده است و این بدین معناست که راندن مذهب به دایره زندگی و تفکرات خصوصی و فردی و زدودن "معنای مذهبی" از رسوم و سلوک انسان‌ها و قراردادهای اجتماعی و اقتصاد و فرهنگ یک پدیده جهانی است.
ولی این عمومیت جهانی "مذهب زدائی" این معنا را نمی‌دهد که این فرایند در همه جهان به یک شکل در جریان بوده است و یا یک هدف مشترک را تعقیب می‌کرده است و یا از علل اولیه واحدی برخاسته است. «شلر» یکی از پدیدارشناسان بزرگ اروپایی که درعین حال می‌‌توان او را یکی از بنیان‌گزاران "جامعه ‌شناسی معرفتی" در جهان غرب نامید اشارت دارد که "مذهب زدائی" در غرب به واسطه رشد طبقه بورژوازی و حاکمیت روحیه سوداگرانه و حسابگرانه این طبقه بوده است.
شلر حتی تحجر اسکولاستیکی قرون وسطائی را تظاهر روحیه بورژوازی در ماسک مذهبی می‌دیده است. و او که سخت شیفته روحیه ماورایی در جوهره مسیحیت و نیز مذاهب شرقی است، نشان می‌دهد که علوم "تحصلی" حاصل تلاش روشن‌فکران حرفه‌ای از یک‌سو و مردان تجربه‌های عملی از سوی دیگر است. و به بیانی روشن‌تر، دانش و فرهنگ مذهب زدایی شده غرب که به‌‌عنوان سوغاتی به همه جهان صادر می‌گردد از ازدواج فیلسوفان سوداگر و سوداگران فیلسوف سربرآورده. فیلسوفان و سوداگرانی که با تبعیت از اراده‌ای معطوف به قدرت، در پی برتری جویی و سلطه بر جهان (علو فی‌الارض)، مذهب را از تمامی قلمروهای سیاست و جامعه، به کنج خانه‌ها و اذهان فردی و شخصی رانده‌اند.
و برای این "طبقه جدید" تسلط بر انسان ختم راه محسوب نمی‌شود بلکه در این منظر انسان چون ابزاری در نظر آورده می‌شود که به توسط آن بایستی بر طبیعت غلبه گردد (اهمیت و اصالتی که رشد ابزار تولیدی در نظر مارکس پیدا می‌کند متأثر از همین روح سوداگرانه است که او می‌خواهد با آن بجنگد!)
 و دراین‌میان "ماکس وبر" این فرایند را (فرایند مذهب زدایی را) در اثر عقلانی شده هرچه بیشتر جوامع انسانی و حضور ضروری و روزافزون و رو به رشد سیستم بوروکراتیک می‌داند که تمام رازها و معناها را از چهره طبیعت و جامعه و مفاهیم می‌زداید. ماکس وبر با توجه به تاریخ اروپا، جریانی را می‌یابد که از مسیحیتی این دنیایی شده "پروتستانیسم" آغاز شده و پایه‌های روحیه جوامع سرمایه‌داری را به وجود آورده و درنهایت همین جریان مسیحیت را زیر چرخ دنده‌های عقلانیتی طراز نوین و بوروکراسی نظام‌یافته خرد می‌کند و از صحنه زندگی به بیرون می‌راند و او به تبع این نتیجه‌گیری خود اعتقاد ندارد که مالکیت عمومی ابزار تولیدی بتواند به استثمار و نیز از خودبیگانگی انسان که مارکس سخت درپی آن بود خاتمه دهد، چرا که فعالیت های اقتصادی تازه در نظام‌های سوسیالیستی فرآیند بروکراتیزه کردن را که در جوامع سرمایه‌داری پایه‌گزاری شده است، شدت خواهد بخشید و به جلو خواهد راند و حاکم خواهد ساخت. و در چنین جامعه‌ای انسان پیچ کوچکی از ماشین بزرگ اجتماع است که به‌صورت عقلانی همه چیز آن در جای خود قرار گرفته و در آن زندگی انسان‌ها تهی از هر معنایی است.
شلر و وبر تنها اندیشمند غربی نیستند که به مسئله "مذهب زدائی" در تاریخ اروپا پرداخته‌اند ولی آنچه می‌‌توان در میان تمام اندیشمندان اروپایی به‌ صورت مشترک و نزدیک به هم درک کرد اینست که مذهب زدایی در اروپا از جریانات و پویش‌های گوناگون اجتماعی زاده می‌گردد و درنهایت سر از سیاست بیرون می‌آورد. و ما نشان خواهیم داد که عمومیت دادن تاریخ و فرهنگ اروپا به همه جهان، چنین پنداری را به وجود آورده است که گویی اسلام‌زدائی نیز در کشورهای اسلامی درست در مسیری که اروپا آن را پیموده است اتفاق افتاده است و این نیز خصلت‌های روشن‌فکران غرب زده است که به تاریخ اروپا چنان می‌نگرند که گویی تاریخ جهان است.
این تعجب‌آور نیست که روشن‌فکرانی غربی چون ماکس و بریاردنسون (نگاه کنید به اسلام و سرمایه‌داری) با پایه گرفتن تاریخ و فرهنگ غربی به تاریخ اسلام نگاه کنند ولی تعجب و تاسف در آن‌جاست که یک مسلمان زاده ایرانی از تاریخ جوامع اروپایی نتیجه برای ایران و یا فلان کشور اسلامی بگیرد و این در حالتی است که روند اسلام‌زدایی در کشورهای مسلمان از درون اجتماع و به خاطر زمینه‌ای درونی نیست که زاده می‌گردد بلکه اسلام‌زدایی یک دستورالعمل سیاسی است که از بالا و از سوی نخبگان سیاسی وابسته به امپریالیست‌ها در طول قرن گذشته به توده‌ها تحمیل گردیده است و هنوز هم در غالب کشورهای اسلامی تحمیل می‌گردد.
 راستی مذهب زدائی چیست؟
 مذهب زدائی تهی کردن پدیده‌ها و ارتباطات بشری و حوزه عمل انسانی از معنای عرفانی و جدا ساختن حوزه علم و عمل از هدف‌داری و نیز آخرت‌گرائی است. همان آخرت‌گرائی و هدف‌داری که با تفاوت‌هایی بیش و کم در تمام مذاهب حضور پر صلابتی دارد.
 اگر مذهب زدایی در فرهنگ بار شد، بورژوازی و سیطره ارزش‌های منبعث از روحیه سرمایه‌داری در فرهنگ و سیاست و اقتصاد به شکل درهم تافته و جدا نشدنی صورت می‌پذیرد، در کشورهای اسلامی و من‌جمله کشور خودمان این یک مسئله برآمده از رشد بورژوازی نیست. اسلام‌زدایی یک برنامه طرح‌ریزی شده و سازمان‌یافته است که از سیاست آغاز شده و به حوزه فرهنگ کشانده می شود.
هنوز فریاد پرصلابت مدرس از پس دیوارهای قطور برآمده در طول 50 سال دیکتاتوری به گوش می‌رسد که صدا می‌زند "مذهب ما، سیاست ما و سیاست ما مذهب ماست." و او در آن هنگامه، در پس اسلام‌زدایی سیاست از سوی رضاخان انجامی را پیش‌بینی می‌کرد که در آن این فرایند مصنوع این قره نوکر انگلستان، همه نهاد های جامعه ایرانی را از معنا و محتوا ارزشی منبعث از اسلام تهی ساخته است. گفتیم اسلام‌زدایی یک عمل سازمان‌یافته و از پیش طرح شده‌ای بود که رضاخان عامل بی‌اختیار آن بود. در موقعیتی که هم‌اکنون بعد از گذراندن فراز 22 بهمن 57 که در آن ایستاده‌ایم این امکان را داریم که علل اصلی این توطئه را دریابیم و میزان موفقیت آن را برآورد کنیم. و با توجه به شواهدی که در دست است می‌‌توان علل را چنین توضیح داد:
1- مطرح ساختن ناسیونالیسمی منهای اسلام در ایران که نتیجه‌اش می‌توانست جدایی ایران به شکل یک جزء ناهمساز از کل دنیای اسلام می باشد، که چنین هم شد؛ کشورهای امپریالیستی بر اساس شعار دیرینه تفرقه بیانداز و حکومت کن برای بلعیدن کشورهای اسلامی مجبور بودند که با بهانه‌های گوناگون آن‌ها را قطعه قطعه سازند و زمینه‌های مشترک بین ملت‌های مسلمان را از بین ببرند. تنها در این شکل بود که این کشورها به‌صورت راحت الحلقوم هایی درمی‌آمدند که با از بین بردن مقاومت‌های جزئی می‌توانستند آن‌ها را به ‌راحتی قورت دهند.
درحقیقت مطرح شدن ناسیونالیسم به صورت یک ایدئولوژی ملی بود که باعث گشت کم‌کم ایران به‌صورت چماقی بر علیه تمام کشورهای مسلمان همسایه درآید. احساس افتخار را از عمل شاپور ذوالاکتاف که شانه‌های اعراب اسیر را به هم می‌دوخت و پای بر پشت آنان می نهاد و احساس افتخار به خشایار شاهی که از خشم بر دریاها شلاق می‌زد و احساس افتخار به کسرایانی که به اعراب چون سوسمار خورانی وحشی می‌نگریستند زمینه فرهنگی مناسبی فراهم ساخت که ارتش شاهنشاهی ددمنشانه به ظفار یورش ببرد و یا چون زرادخانه‌ای برای آمریکا در منطقه عمل نماید. و یا چون پایگاهی برای اسرائیل کارآمد باشد.
2- آماده ساختن زمینه نفوذ ارزش های غربی، چرا که فرهنگ پذیری همیشه در عدم حضور و یا ضعف و انحطاط ارزش‌های اسلامی و یا زدودن کامل آن می‌توانست عملی گردد. فرهنگ‌پذیری جوامع زیر سلطه همیشه به علت عوامل روان‌شناختی اجتماعی است، نه سلطه نظامی و اقتصادی که این دوتای آخری تنها زمینه‌ساز هستند نه اصل مسئله.
روند فرهنگ‌پذیری که فرهنگ یک کشور را به‌صورت ملغمه ای از ارزش‌های پاستوریزه شده قدیمی و ارزش‌های تازه ‌وارد شده از کشور غالب درمی‌آورد هنگامی امکان‌پذیر می‌شود که ملت ایمان خود را به گذشته خود و شیوه زندگی و اعتقادات و فرهنگ خود از دست بدهد. و مرعوب و سپس شیفته آن فرهنگی گردد که از کشورهای سلطه‌گر چون کالاهائی بسته‌بندی شده و لوکس صادر می‌گردد.
3- برای ساختن ایران به صورت بازاری برای کالاهای فرنگی و نیز امکان صدور سرمایه از سوی کشورهای امپریالیست که در آن هنگامه انگلستان در راس آن‌ها قرار داشت، لازم بود شیوه‌های زندگی، آرمان‌ها و ارزش‌های مستقر در جامعه ایرانی دگرگون شود و به جای آن چیزهای دیگر مناسب این حال و هوای تازه بنشیند و همان‌طورکه قبلاً هم در یک مقاله‌ دیگر اشاره کردیم (شعارها و هدف‌ها) امپریالیسم برای صدور راحت کالای خود به جهان سوم مجبور بود که رؤیاهای خود و شیوه نگرش خود را به جهان در یک کلام پندارهای خود را از هستی قبل از کالاها صادر سازد و یا حداقل این دو را هماهنگ با هم انجام دهد.
 حضور فرهنگ اسلامی و معیارهای آن گرچه به‌صورت متحجر و کم و بیش انحرافی در کشورهای اسلامی می‌توانست خلق مسلمان را در مقابل هرگونه نفوذی اعم از سیاسی و یا اقتصادی مقاوم سازد و درنتیجه رسالت!! صدور تمدن را از مهد تمدن (که به ‌‌عنوان اروپایی اروپا را چنین می‌پنداشتند و هم اکنون نیز می‌پندارند) به کشورهای مسلمان دچار وقفه سازد.
اکنون به برکت انقلاب که یکی از آثار خجسته آن بخشیدن قدرت قضاوت در مورد فرهنگیان است می‌توانیم با نگاهی مختصر به شیوه عمل غرب در جهان سوم دریابیم که "این دنیایی کردن" فرهنگ و اقتصاد و سیاست در کشورهای جهان سوم (که بدنه اصلی مذهب زدایی در این کشورهاست) تنها و تنها برای ادامه سلطه و بهره وری جهان غرب از این کشورها بوده است. البته سخن بالا را به این معنا نگیریم که فرهنگ‌های بومی و ارزش‌های ملازم با آن‌ها را می‌خواهیم مطلق گردانیم و آن‌ها را به ‌صورت یک دست مقاوم در مقابل سلطه‌گری و جهانخواری ابرقدرت ها قلمداد نماییم. بلکه در این‌میان بایستی توجه داشته باشیم که یکی از ویژگی‌های فرهنگ‌های بشری، پویایی درونی آن‌ها در برخورد با ضرورت‌های تاریخی و نیز در برخورد سازنده و بدون فشار با فرهنگ‌های دیگر است.
ما برای آنکه بدانیم بر ما چه رفته است باید هرچند مختصر بدانیم که اسلام‌زدایی شده، چگونه دنیایی است. در دنیای اسلام‌زدایی شده، پدیده‌ها جنبه‌های "آیه ای" خود را از دست می‌دهند و به یک سیستم فیزیکوشیمیایی تحویل می‌گردند. از خدا "تهی" می‌گردند و به سوی ماده و خاک و "اینجا و حالا" گرایش می‌یابند. فلش‌های نقش بر پیشانی خود را که ما را به فهم اندرونی پرمعنا و عمیق در هستی می‌خوانند از دست می‌دهند و به ‌صورت لاشه‌هایی بی‌جهت و بی‌جان درمی‌آیند.
یک برگ، یک درخت، یک کوه، یک رخداده، زندگی تعلق آمیز خود را به مرکزی زنده و فعال و هوشمند از دست می‌دهد و به موضوع آزمایشگاهی به جنازه‌ای بر روی میز تشریح مبدل می‌گردد. صراط مستقیم راه الله جای خود را بر جاده‌های تهی می‌سپارد. این ماجرا تنها در عالم طبیعت که در پیچیده‌ترین مظاهر فرهنگی یک قوم و ملت، در شعر و ادبیات هنر و فلسفه نیز خود را می‌نمایاند. در جهانی این‌چنین، غیب، غیبت می‌کند و هرچه هست عالم شهادت است بدون پیوستگی آن به نیمه‌ای که معنی را از آن اخذ می کند.
عینیت، همه معناها را در زیر چنبره قدرت خود خورد می‌کند و حضور "اینجا و حالا" هرگونه پیوستگی به یک کل معنادار را از صحنه می‌راند. در چنین شرایطی است که آوای عاشقانه تسبیح همه پدیده‌ها و (آنچه در زمین و آسمان هست) جای خود را به هیاهوی بی‌شکل و بی‌جهت و پراضطراب ماشین و ماشین پیچیده‌تری به اسم آدم می‌سپارد. ارزش‌ها جنبه ازلی خود و جنبه تعلقی خود را به منبع ارزش‌های قدسی از دست می‌دهند و نسبی می‌گردند و هر روز به چیزی آویخته می‌شوند؛ روزی به پول و روز دیگر به ماشین پیکان و روز دیگر به منزلت های اجتماعی آریامهری.
و در همین هنگام است که علوم تحصلی فرمان‌روایی خود را در اذهان روشن‌فکران و عالمان؟ غرب‌زده می‌آغازند و اخلاق علمی حاصل اذهان بیمار غربزدگان را سر از گوشه کنار برمی‌آورد و این‌همه زمینه‌ای می‌سازد برای تسلیم به جبرهایی ناشی از روند رشد ابزار تولیدی در متروپل ها، جبرهایی که نه ذاتی رشد و شکوفایی انسان‌های کشورهای اسلامی است و نه ذاتی تکامل جوامع آن‌ها بلکه این جبرها همراه کالاها از آن‌سوی بحار به این کشور صادر می‌گردند.
همان‌طورکه اشاره کردیم "این دنیایی دیدن" پدیده‌ها و غفلت از غیب ها و تهی ساختن سلوک و رفتار از هاله معنای مذهبی و فراموشی کامل ذکر خدا که مفهوم آن روایت خدا در جامعه و تاریخ و همه رخداده هاست، از دوران رضاخانی با برنامه سازمان‌یافته صورت پذیرفته است. میراندن نهادهای آموزشی سنتی و برپایی دانشگاه هایی جدا از این نهادها حمله به روحانیت، رفع حجاب، برپایی هزاره فردوسی، تشویق زرتشتی گری، زدودن کلمات عربی از زبان فارسی، بیرون کشیدن کاخ‌های تخت جمشید از دل خاک و ستایش بتواره آن‌ها، تغییر اجباری لباس به شکل‌های غربی، همه جزئی از زنجیره یک توطئه طولانی است که سرانجام سرآغاز آن جدا کردن سیاست از مذهب است.
این امر اخیر نه به صورت عدم حضور ملاک‌های اسلامی در عمل سیاسی، بلکه با تهی کردن عمل سیاسی از معنای مذهبی صورت می‌گیرد. دفاع از مرزها دیگر نه به معنای دفاع از دارالاسلام بلکه دفاع از خاک و بوم می‌گردد. و این نکته بسیار پراهمیتی است. البته بلافاصله باید اضافه کنیم که زمینه این اسلام‌زدایی در دوران قاجار پایه‌ریزی شده است.
 در دوران تاریخ 1300 ساله پس از ظهور اسلام گرچه حکومت‌های مستبد، در ماسکی از مذهب گرایش به نفی ارزش‌های برآمده از اسلام اصیل را داشتند ولی این ارزش‌ها و ملاک‌های اسلامی از یک‌سو در میان خلق پراکنده بود. هرچند گاهی منجر به قیام های توده ای و برابری طلبانه برعلیه این جباران می‌گردید و از سویی دیگر حضور محسوس و ملموس این ارزش‌ها، قیدی بر زیاده روی همین جباران بود که بالاخره مجبور بودند در مقابل ملاک‌های حاضر گرچه با ریاکاری، سر خم کنند و فضای دم زدن و نفس کشیدن را چون حکومت‌های خودکامه و و خفقان آمیز کسرایان بیش از اندازه تنگ نگردانند.
بگذریم از نقش سیاسی نهاد روحانیت که همیشه چون رقیبی در مقابل زورمندان عمل می‌کرده است و درحقیقت یک تفکیک قوای نامدونی را به وجود آورده بود و از همین رو هم هست که لبه تیز حملات رضا خان متوجه این نهاد می‌گردد.
 در یک جامعه اسلام‌زدایی شده، قاعدتاً با حذف ملاک‌های اسلامی و راندن آن به زوایای خانه‌ها و زندگی خصوصی بایستی چیز دیگری جای آن را بگیرد و در زمان رضاخان تاریخ 2500 ساله شاهنشاهی و نه تاریخ 1400 ساله اسلامی به ‌صورت محوری برای ارزشگری عمل سیاسی و فرهنگی درمی‌آید. و معیارهای ناسیونالیستی متأثر از روند ملیت‌گرایی در کشورهای اروپایی، به جای آموزه انترناسیونالیستی اسلامی به کار گرفته می‌شود.
و سرانجام در میان هیاهوی بسیار برای دموکراسی هیچ، حکومت فاشیستی رضاخان چون بتی عظیم و آراسته به جای خدا می‌نشیند. البته نباید در عرف معمول نیم‌قرن اخیر از قدرت قانون اساسی و حکومت قانون غافل شد. و این کلام بدین معنا نیست که در 50 سال گذشته به قانون اساسی عمل می‌شده است. بلکه قصد اشاره به این مسئله است که مسئولیت‌های حقوقی و قانونی ناشی از قانون اساسی که تمام تفسیر آن به طور عملی در اختیار خاندان پهلوی بود جای مسئولیت‌های ناشی از "شرع" را می‌گیرد. و می‌دانیم بزرگ‌ترین ویژگی که قانون اساسی گذشته عریانی کامل آن از معنا و مفهوم "مذهبی" و "شرعی" و "این دنیایی بودن" آن است و کسانی که در همان اول تدوین این قانون، این کیفیت را دیده بودند و برای آن آخر خوشی ندیده بودند به اعتراف نیز برخاسته بودند و آیا یادمان رفته است که غوغای مشروعیت سرهایی را به بالای دار فرستاده بود؟
***
 روشن‌فکران متجدد دوران محمدرضا خانی در تحت تأثیر جبرهای چنین سپهری است که رشد می‌کنند. روشن‌فکری که به دلیل آگاهی می‌تواند در میان دو قطب و دو بی نهایت بزرگ نوسان داشته باشد متأسفانه خود را در موقعیتی در مقابل اسلام و مردم قرار می‌دهد که نتیجه آن تسلیم در مقابل نتایج حاصل از اسلام‌زدایی رضاخان و پسرش است.
 این روشن‌فکران نه از میان همهمه‌ آواهای انسانی مساجد که از درون هیاهوی فرهنگی "این دنیایی" زاده می‌گردند. فرهنگی نه برخاسته از ضرورت‌های طبیعی اجتماعی و اقتصادی ایران بلکه مصنوع و شکل یافته از سوی دولتمردانی که می‌دانند در پی چیستند. مقایسه شیوه عمل آتاتورک و رضاخان نشان خواهد داد که برنامه‌ای این‌چنین نمی‌توانسته است بی‌برنامه و بدون وقوف به نتایج آن صورت گرفته باشد.
ابطال اجباری نظام دینی اسلام و بستن تکیه‌ها در 1925، جانشین کردن قوانین قضایی بر مبنای قوانین غرب بر شریعت در 1926، حذف این قید اساسی که "مذهب کشور ترکیه اسلام است" در 1928 جانشین ساختن حروف لاتین به جای حروف عربی در 1928 (به بهانه سخت بودن حروف عربی!!) جانشین گردانیدن زبان ترکی به جای زبان عربی در آیین اذان در 1933 و حمله به روحانیت و تغییر لباس و.... همه الگوهایی به نظر می‌رسند که رضا خان از آن‌ها تقلید می‌نماید و شاید برای روشن‌فکران ما جالب باشد که بدانند به هنگامی که بالاخره بر اثر فشار افکار عمومی و شرایط تازه در سال 1948 بعد از نیم‌قرن مدرسه الهیات در آنکارا افتتاح می شود بر مدخل این دانشکده جمله‌ای از آتاتورک حک می‌شود که که عبرت ‌انگیزست و آن چنین است:
"علم حقیقی ترین راهنمای زندگی است"!!
آیا مضحک نیست که رضا خان بی‌سواد نیز این‌همه بر اهمیت علم پای می‌فشرد و در زمان او دانشگاه تهران افتتاح می شود گروه‌گروه دانشجو به خارج فرستاده می‌شود؟ در درون چنین شرایطی است که فرهنگ اسلام‌زدایی شده پایه ریزی می‌گردد و این فرهنگ ملغمه ای است از فرهنگ غربی و آواهای برآمده از استخوان‌های پوسیده کسرایان، از این آش در هم ‌جوش بوی لاشه‌های گندیده خدایگان های، آدمی‌خوار عهد بوق با بوی عطر و ادکلن فرنگی یک جا به مشام می‌رسد. اگر از خیل عظیم روشن‌فکرانی که نه تنها قلم خود بلکه همه وجود خود را به رژیم پهلوی و آمریکا و انگلیس فروخته بودند بگذریم تنها نگاهی مختصر بر روشن‌فکران به‌اصطلاح مخالف رژیم سابق نشان خواهد داد که چگونه جبرهای برآمده از درون این گنداب، در نظام فکری این روشن‌فکران اثرات مخرب خود را گذاشته است.
اینان یعنی روشن‌فکران متعلق به جناح مخالف رژیم یعنی حتی وقتی بعد از تردید و ترس بسیار زبان باز می‌کنند و در دوره محمدرضا خانی جمع می‌شوند و مجله ای انتشار می دهند، به اسم "آرش" (قهرمانی در ایران باستان) پناه می‌برند (نشریه‌ای که بیشتر روشن‌فکران مخالف رژیم بیست سال اخیر در آن مقاله و شعر و داستانی داشته‌اند) و این یعنی دخیل بستن به امامزاده‌ای که متولیان آن رضاخان و محمدرضا هستند و یکی از این روشن‌فکران که بعد از انقلاب امام را نصیحت می‌کرد نگوییم جمهوری اسلامی بگوییم جمهوری!! گاهی دست به دامن سارتر است و گاهی که می‌خواهد وطنی حرف بزند دست به دامن "آناهیتا" می‌شود (رجوع کنید به نمایشنامه‌ای تحت همین نام از مصطفی رحیمی).
در چنین هنگامه ای شاعر زمانه در جاده‌های تهی مرکب می‌راند و آن دیگر از "این اوستا" سخن می‌گوید و گاهی که دردهای توده احساساتش را قلقلک می‌دهد از مزدک به مارکس پل می‌زنند (مقاله ای از یکی از همین شاعران). هویت اسلامی فرهنگ تا آن حد از جامعه رانده می شود که استاد علوم انسانی، کتابش را با "نام نامی اعلیحضرت..." شروع می‌کند و یا فلان محقق روضه‌اش را با اشک ریختن در سوگ سیاووش می‌آغازد و آن دیگری حرف‌های قلمبه و سلمبه اش را در فیلمی به نام "سیاووش در تخت جمشید" می‌نمایاند و این در موقعیتی است که در زبان توده و آخوندش، کلمه حسین است که طوفان می‌آفریند. ولی در دنیای اسلام زدایی شده برای شاعر زمانه که مخالف رژیم نیز هست، واژه حسین کلمه‌ای قدیمی و بد آهنگ است که هر نوع اشارتی بدان در شعر می‌تواند زبان ناب شعر را به تباهی بکشد!!
وقتی ما ادعا می‌کنیم که فرهنگ شاهنشاهی در عمق وجود روشن‌فکران ما رسوخ داشته است درست به دلایل بالا است وگرنه چه کسی بتواند انکار کند که صادق هدایت نویسنده بزرگی بوده؟ ولی درعین حال چه کسی باز می‌تواند انکار کند که شیفتگی او به فرهنگ و تاریخ پیش از اسلام دقیقاً "به خاطر تأثیرپذیری او از همان فرهنگی بوده است که رضاخان به نیابت از امپراطوری بریتانیای کبیر مروجش بود. ما، مابین خفه کردن مدرس و پرداختن هدایت به اساطیرالاولین دوران کسرایان رابطه‌ای منطقی می‌یابیم و در استمرار موفق 50 سال دیکتاتوری رژیم پهلوی و عدم حضور حتی یک داستان و یک اسطوره و یک قصه و استعاره اسلامی در دیوان‌های حجیم خیلی شاعران دوران پهلوی ارتباط حس می‌کنیم (بگذریم از جلال که نام او در قاموس انقلاب در کنار معلم شهید دکتر شریعتی می‌نشیند) در موقعیتی که هم‌اکنون ما قرار گرفته‌ایم وقتی از منظری بالا و از بالای نجد انقلاب برمی‌گردیم و به توده انبوه شعر و داستان و نوشتجات گروه‌های چپ و یا روشن‌فکران لیبرال نظر می‌افکنیم جا به جا و ورق به ورق و سطر به سطر، اثرات انگشت فرهنگ آریامهری را می‌یابیم که چون داغ سوزانی بر پیشانی هر استعاره‌ زیبا و پرمعنای بلندی کوبیده شده و آن را چون ابزار کارآمد در دست عمله‌های فرهنگی رژیم سابق در خدمت استعمار و امپریالیسم درآورده است. در چنین شرایطی است که حق داریم بشوریم و فریاد بزنیم.
اکثر روشن‌فکران شناخته‌شده این مملکت خراب شده، به معنای واقعی آن غرب‌زده و در خدمت غرب و در خدمت شاه بوده‌اند چراکه آن‌ها از ملاک‌هایی استفاده می‌کرده‌اند و از آبشخوری سیراب می‌شده‌اند که آفریننده و جریان آن‌ها از نظام شاهنشاهی وابسته به آدمی خواران غرب بوده است.
 بیهوده نبود که فرح این‌همه از این روشن‌فکران (حتی از مخالف خوان‌هایش) خوشش می‌آمد و هرچند گاهی دست بر سر آن‌ها می‌کشید و تصادفی نبود که قطبی و جعفریان، برای غنای برنامه های کذایی رژیم از همین باغ، گلچین در جام جم فراهم ساخته بودند. اثرات عمیق، اسلام‌زدایی و فرآیند این دنیایی کردن فرهنگ تنها منحصر به روشن‌فکرانی که ذکر خیری از آن‌ها کردیم نیست. بلکه دامنه اسلام‌زدایی (که مهم‌ترین ویژگی آن، این دنیایی کردن ارزش‌ها و فرهنگ است) در میان روشن‌فکران متعهد و مسلمان نیز جا پاهای بسیار از خود به‌ جا گذاشته است. و این آخری خسرانش در جامعه ما کمتر از آن بالایی نبوده است.
روشن‌فکران مسلمانی که حتی با نثار خون خود توانسته‌اند برعلیه همه آثار رژیم محمدرضا خان که اسلام ‌زدایی جزئی از آنست قیام کنند. ما ضمن احترام عمیق به این روشن‌فکران و ارج‌گذاری به تلاش عظیم آنان می‌خواهیم بگوییم که یک بررسی دقیق نشان خواهد داد گذشته از تأثیرپذیری این روشن‌فکران از وجوه فرهنگ غربی (چه از مارکسیسم و چه سایر نحله‌های فکری اروپاییان) مهم‌ترین اثری که اینان از فرهنگ رایج روز برگرفته‌اند حذف غیر عامدانه جوهره مذهب، یعنی عرفان، از معرکه نبرد و نظر است البته معلم شهید دکتر علی شریعتی در این میانه استثنایی درخشان است. از کویر او تا آخرین نامه‌اش، حضور پرصلابت یک احساس عرفانی عمیق و جستجوی عاشقانه خدا دیده می‌شود و همین حضور و جستجو همه گفته‌‌ها و نوشته‌های او را در هاله‌ای از یک معنا و مفهوم مذهبی فرومی‌برد.
 ما در فرصتی مناسب راجع به این روشن‌فکران سخن خواهیم گفت هم‌اکنون به اختصار اشاراتی داریم که در نوشتجات اینان، ظریف‌ترین و نازک‌ترین اندیشه‌ها و تجربه‌های مذهبی؛ معنایی این دنیایی و حالا و همین جا پیدا می‌کنند. تا آن حد که نهج‌البلاغه صرفاً به‌صورت یک کتاب جنگی و دستورالعمل مبارزه درمی‌آید و صحیفه سجادیه جزوه‌ای که حضرت سجاد به خاطر پنهان‌کاری در آن قاطع‌ترین طرق مبارزه با رژیم اموی را به طور تاکتیکی در غالب دعاهای زیبا ریخته است! در قاموس اینان از واژه مستضعف طبقه کارگر و دهقان به‌معنای طبقه اقتصادی درمی‌آید و از درون کلمه مؤمن، خلق!! و از کافرین، امپریالیست‌ها و از آیه "انّا لله و انّا علیه راجعون" تکامل در مفهوم داروینی آن بیرون کشیده می شود.
 ما اگر در میان روشن‌فکران لائیک و مارکسیست با عدم حضور خدا و ارزش‌های الهی روبرو هستیم در میان اینان با کاهش معانی واژگان قرآنی به سطح خاکی روبرو می‌شویم. در اینجا ما قصد اعتراض به تفسیر نداریم و نمی‌خواهیم بگوییم که چرا این تلاش صورت گرفته و می‌گیرد چراکه این تلاش در سر جای خود مأجور و قابل تقدیر است ولی آنچه ما می‌خواهیم بگوییم آنست که قرآن را جز پاکیزگان (مطهرون) از رجس و از ارزش‌های پوسیده و از جرثومه های نظام شرک نمی‌توانند لمس کنند.
بحث ما در این است که برای استفاده از قرآن در وهله اول نقدی جانانه از اثرات فرهنگ پهلوی و غربی در دل و جانمان باید به عمل آوریم. و بحث ما این است که واژگان قرآنی، بسته و پیوسته با سپهر واحد و منسجم و یکپارچه‌ای هستند که در هر آن واژه‌ای با درجه‌بندی ارزشی خاص در ارتباط ارگانیک با هم واژه‌های دیگر در یک جوهر عرفانی اسلام به هم می‌رسند. و تفکیک این واژه‌ها بدون لحاظ پیوستگی آن‌ها با این روح و با هم مثله کردن آن‌هاست. کارگران مستضعف هستند و مستضعف به معنای کارگر نیست. مؤمنین از خلق هستند ولی خلق به معنای مؤمن نیست و امپریالیست‌ها کافر هستند ولی کافر به معنای امپریالیست نیست. این واژگان قرآنی باید به نظام ارزشی یکپارچه‌ای تحویل شوند که در آن ارزش‌ها مطلقند و از وجود خدای دانا و قدرتمند سرچشمه می‌گیرند نه از بنیادهای اقتصاد فلان زمان و بهمان مکان. این کلمات واژگان ارزش‌گزاری شده ای هستند که برای فهم آن‌ها باید یک تفهم درونی از اسلام و قرآن و سنت دست زد. و به محض آنکه ما جامه یکپارچگی را از تن این کلمات پر کنیم و آنان را چنان استعمال کنیم که مثلاً متأثر از نظام ارزشی برآمده از مارکسیسم، در همان لحظه، خودآگاهانه و ناخودآگاهانه در جهت مذهب زدایی و زدودن معنای اسلامی این کلمات و زدودن معنای مذهبی از پدیده‌ها گام برداشته‌ایم. و این عمده‌ترین وجه طرز تفکر التقاطی است.
 مراد ما از اشارات فوق توجه دادن به این مسئله است که دامنه اسلام‌زدایی و این دنیایی کردن همه پدیده‌ها و ندیدن آخرت و ندیدن جهت و صیرورت پدیده‌ها به سمت الله مختص گروه‌های لائیک مارکسیست نیست. (و اتفاقاً قرب و همسایگی این روشن‌فکران مذهبی با روشن‌فکران لائیک مارکسیستی از همین این دنیایی کردن همه پدیده ها سرچشمه می گیرد) هنگامی‌که سعی می‌کنیم آیه‌ای از قرآن را به زور ترکیبات مصنوعی به فلان دستاورد علمی پیوند بزنیم و بدون آنکه حوزه اندیشه علمی را با حوزه اندیشه و تجربه مذهبی از هم تفکیک کنیم و بعد ارتباط واقعی این دو حوزه را باهم مطالعه کنیم همان هنگام در چنبر جبرهای برآمده از فرهنگ اسلام‌زدایی شده سقوط کرده‌ایم.
در چنین هنگامی است که معمولاً جامعه و طبیعت جای خدا را می‌گیرند و یا خدا همان صفت انسانی آرمانی را چون خدایان یونانی قدیم به خود می‌گیرد و کار به آن‌جا می‌کشد که مثلاً گروهی تفسیر می کنند خدا شاکر است یعنی خدا آزادی خواه است!!
 بیانیه‌های سیاسی را با نام خدا و خلق قهرمان آغاز کردن شاید در نظر اول مهم نباشد ولی اصرار بر کاربردی این‌چنین از کلمات تظاهر خجولانه فرو هلیدن گروه هایی این‌چنین در دام فریفتاری به "جهان مذهب زدایی" شده است وجهی عمده از فرایند غرب‌زدگی در کشور ماست.
 البته ناگفته نماند که گرفتاری در این دام یعنی فریفتاری به "جهان مذهب زدایی" شده فقط منحصر به روشن‌فکران نیست بلکه گاهی این مسئله چهره خود را در گفته یک روحانی عارف ساکن یک شهرستان کوچک آنگاه که تلاش می‌کند تا اسرار بمب اتم را در قرآن کشف کند نشان می دهد.
 امیدواریم تحلیل فوق نشان داده باشد که کشف ابعاد گوناگون اسلام‌زدایی از فرهنگ و سیاست یکی از ضروری‌ترین گام‌هایی است که برای تحقق انقلاب فرهنگی باید برداشته شود؛ و برای برداشتن چنین گامی لازم است:
1- در وهله اول باید به‌صورت تحلیلی با این قضیه روبرو شویم و وجوه گوناگون این فرایند تاریخی را بشکافیم و علل مذهب زدایی "این دنیایی گردیدن" فرهنگ خودمان را بازبشناسیم و برای شناخت بهتر این موضوع باید مسئله اسلام‌زدایی در همه کشورهای اسلامی دنباله گیری شود و مراحل شکل‌گیری و وجوه گوناگون آن براساس تاریخ و فرهنگ این کشورها روشن گردد.
2- سیاست فرهنگی رژیم گذشته، چون یک جسد باید کالبدشکافی گردد تا عوامل و عناصری که باعث گردیده‌اند تا اسلام‌زدایی به همه حوزه‌های زندگی ما گسترش یابد باز شناخته شوند.
3- نقش اقشار گوناگون در روند اسلام‌زدایی و تأثیری که از این جریان گرفته‌اند باید روشن شود.
4- ادبیات مذهبی 50 سال گذشته به دقت باید مورد بررسی قرار گیرد و سرچشمه تداخل مقوله‌های علمی در مقوله‌های مذهبی باز شناخته شود و برخورد علم و مذهب به طور اصولی و منطقی مورد بررسی قرار گیرد.
5- ایدئولوژی حاکم بر گروه‌هایی که تحت عنوان اسلام جریان‌هایی را در 50 سال گذشته ایجاد کرده‌اند مورد ارزیابی مجدد قرار گیرد. در این ‌میان بررسی نهضت های جنگل، فدائیان اسلام، هیأت‌های مؤتلفه اسلامی، نهضت آزادی، ملل اسلامی، مجاهدین خلق و مجاهدین انقلاب اسلامی ضروری است. در این بررسی باید مسئله تاثیرگذاری فرهنگ پهلوی در این حرکت‌ها مورد توجه قرار گیرد و نشان داده شود کدام یک از این جریانات به خاطر چه ضعف‌هایی در مقابل تهاجم فرهنگی آریامهری آسیب‌پذیرتر بوده‌اند و نقاط ضعف و قدرت آن‌ها در مبارزه غرب‌زدگی در مفهوم عمیق آن روشن گردد.
6- اثرات مذهب زدایی در شکل‌گیری ساخت‌ها و نهادهای اجتماعی و فرهنگی اقتصادی باید پیگیری شود چرا که زیر و روئی نهادها در دوران انقلاب جز از راه این شناخت امکان‌پذیر نخواهد بود.
7- در تمام مراحل بالا تمرکز روی مقوله‌هایی چون اسلامیت و ناسیونالیسم، فرهنگ شرق و غرب غرب‌زدگی، مارکسیسم و اسلام، اخلاق و دانش، علم و مذهب مفید خواهد بود. و آنچه در این بین می‌تواند به‌‌عنوان محکی کارآمد به کار گرفته شود "خط امام" است که چون شمشیری تیز، سره را از ناسره در عمل و نظر مشخص خواهد کرد و خط فرقان روزگار ما که چون آیه‌ای بینه در میان ماست همین "خط" است و انقلاب فرهنگی جز حاکمیت این خط بر همه نهادهای اجتماعی ما نیست و این خط مسیری روشن از جامعه‌ای اسلام‌زدایی شده به سمت جامعه‌ای اسلامی است. جامعه‌ای که در آن استثمار و استعمار و استبداد و استحمار با پیوستن خلق به تمام صالحین و متقین در طول تاریخ محو می‌گردد و اسم خدا بر همه چیز و در همه جا جاری می‌گردد و همه پدیده‌ها در تعلق به هستی بی‌نهایت او و فیض یابی از سوی او معنای خود را عیان می‌سازند، و این جهان، جهان اسلامی است.

نظر خود را ارسال کنید