سلسله درس های اخلاق آیت الله مشکینی
درس دوازدهم
خوف و رجاء/ انجام وظایف
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از فضائل روح انسانی صفت "خوف" است به معنای ترس. و یکی دیگر از فضائل صفت "رجاء" و امید است. بر خلاف صفت های فاضله ی انسانی که از همدیگر جداست مثل شجاعت که صفتی است، گاهی انسان شجاعت دارد گاهی ندارد، یک صفت است مثل سخاوت، گاهی انسان سخاوت دارد و گاهی بخیل است، یک صفت است. ولی این دو صفت خوف و رجاء (ترس و امید) از آن صفت هایی است که باید با هم در روح انسان متلازم باشند، با هم توأمند و باید با هم تحقق پیدا کنند یعنی در قلب انسانی هم باید خوف از الله باشد و هم امید به الله باشد. این دو متلازم اند هر دو باید در دل انسان باشد و این دو صفت مانند دو کفه ترازو باید با هم متساوی و متعادل باشند.
همان اندازه که خوف دارد از الله همان اندازه هم امید به الله داشته باشد بطوری که اگر خوف غلبه پیدا کند و آنقدر بترسد که امید از بین برود می شود "الیأس من روح الله" یکی از گناهان کبیره می شود یعنی آنقدر بترسد که از شدت ترس از رحمت خدا مایوس بشود، دیگر امید ندارد، می گوید من با این عمل بهشت رفتنی نیستم، آمرزیدنی نیستم، با این گناهانی که من دارم بی تردید جای من جهنم است و بس و از رحمت خدا یاس پیدا کند؛ این خوفِ تنها بدون یاس است.
در خطبه ها در کتابها یکی از گناهان کبیره [همین] است، می فرماید: "الیأس من روح الله" از رحمت خدا مایوس شدن؛ یعنی خوف غالب باشد و رجاء نابود شود و عکس این مطلب اگر چنانچه گاهی رجاء غالب شود و امید غالب گردد امید به رحمت و الطاف و عفوالله غالب شود که خوف از بین برود به این معنا که می گوید خداوند با این رحمت مگر می تواند مرا نیامرزد، من بی تردید با مردم در وسط بهشت هستم و برای من دیگر جهنم خبری نیست، امید غالب شد و خوف از بین رفت، این هم یک گناه کبیره است می شود "الأمن من مکر الله" خاطر جمع شدن از عذاب الهی.
پس این دو صفت باید با هم باشند در قلب انسانی که تعبیر روایت این است "کَکَفَّتی المیزان" مانند دو کفه ترازو هم ترس دارد، هم امید، نه اینکه در یک زمان هر دو باشد، هم می ترسد هم امید دارد به این معنا که وقتی رحمت خدا را نگاه می کند و لطف و احسان و کرم و عفو او را تصور می کند امید و رجاء در دلش پیدا می شود و وقتی که گناه ها و جنایت ها و تقصیرهای خود را می بیند خوف از الله پیدا می شود. این دو صفت دو صفت متلازم است در دل ها باید توأما هم امید و هم خوف باشد.
انسان باید نسبت به خشم الله ترس و نسبت به رحمتش امید داشته باشد. ترس خود یکی از بهترین صفات روحی انسان است اگر نسبت به الله باشد و یکی از رذائل اخلاق و بدترین صفت های انسانی است اگر ترس از غیر الله باشد «ولاتخشو الناس و اخشون» از من بترسید و بس. (سوره مائده، 44)
هرکس که از او بترسد از غیر او نخواهد ترسید؛ این خوف است و ترس از الله و منشأ این ترس را بر طبق آنچه که علمای اخلاق می گویند «الخوف مبداء تصوّر هیبت الله و عظمت الله و عذاب الله و احوال یوم القیامه» منشاء ترس عظمت پروردگار است آن کس که او را بشناسد می ترسد، آن کس که عظمت او را درک کند از او خواهد ترسید و میزان و اندازه و مقدار ترس به همان اندازه ی میزان علم و ادراک عظمت اوست، هرکس نسبت به او معرفتش بیشتر، از او ترسش بیشتر می شود و هرکس درک و معرفتش نسبت به الله کمتر ترسش کمتر است لذا این میزان است اگر ما از او نمی ترسیم برای این است که او را نمی شناسیم و اگر علی (ع) شب ها خوابش نمی برد «یَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ اَلسَّلِیمِ» بخدا سوگند علی (ع) در نیمه شب آنچنان بهم می پیچید و گریه می کرد مانند آن کس که مار و افعی او را زده باشد و سم در بدن او نفوذ کرده باشد!
من نمی دانم چه می شد او را که این همه اشک می ریخت و گریه می کرد زیرا که او می شناسد و از غضب الله آگاه است، او از عذاب آخرت آگاه
است و آن کس که درک عظمت پروردگار در روح او بیشتر باشد ترس او از پروردگار بیشتر است؛ بنابراین یکی از بهترین صفات انسانی خوف من الله است. این صفت ها را فقها در کتاب های خود در کتاب مسائل فرعی عنوان کرده اند، و این را به نام عدالت یکی از بهترین صفات و شرط برای اموری ذکر کرده اند.
می گویند اگر چنانچه ترس انسان از پروردگار به آن مرحله برسد که این ترس در روح انسان صفت موتور برای ماشین و صفت ترمز برای ماشین پیدا کند این آدم عادل است، این آدم می شود "الخائف من الله" یعنی ترس از پروردگار مانند موتوری که ماشین را به سوئی حرکت می دهد انسان را به سوی انجام وظیفه حرکت بدهد، انسانی که از خدا می ترسد می شتابد به آنچه که خدا دستور داده است و انسانی که از خدا می ترسد نمی رود به سوی آنچه که خدا از آن بدش می آید. یعنی خوف "محرک الانسان لاتیان الواجبات الالهیّه و الزاجر للانسان عن المحرمات الشرعیه" ترس در آن مرحله است که انسان را به انجام وظائف وا دارد، جوان را به انجام وظائف وا دارد.
می شنود در کردستان جای دارد که من انجام وظیفه کنم، بدون فکر بدون هیچ تخیل که من جوانی هستم، می خواهم عمر کنم، زندگی کنم، نان لازم دارم، ثروت و فرزند وخانه و لانه همه را کم می کند و همه را نادیده می گیرد و حرکت می کند و می رود برای اینکه در راه الله قدم بردارد. این از الله می ترسد، این الله را می شناسد این ایمان دارد این عظمت دارد، این فرشته ای است از آسمان به شکل انسان زمینی و انسان زمینی است که روح سمایی و آسمانی دارد. آن مرتبه از خوف الله که انسان را به انجام وظیفه وا دارد و از گناهان جلوگیر شود، آن مرتبه از خوف را فقهاء در کتاب فقه بنام "عدالت" می نامند. یادتان هست «عدالته و هی ملکه نفسانیه علی ملازمه التقوی التی هی القیام بالواجبات و ترک المنهیّات الکبیره و الصغیره مع الاصرار علیها و ملازمه المروه التی هی اتباع محاسن العاداه و اجتناب مساویها»
(پاورقی: شرح لمعه، جلد 1- شروط نماز جماعت/ و عداالت: عبارت است از ملکه نفسانی که محرک انسان است بر ملازمت تقوا که آن تقوا قیام بواجبات و ترک منهیات گناهان کبیره است بطور مطلق، یعنی چه با اصرار و چه بدون اصرار و باز اجتناب کردن از گناهان صغیره به طور اصرار بر آن و ملازمت مروّت یعنی پیروی کردن از عادات خوب و اجتناب از مکروهاتی که برای دیگران اشکالی ندارد.)
عدالت عبارت است از خوف و ترس از الله، نیرویی که انسان را به افعال واجبه وا دارد و از گناهان جلوگیر شود.
این عدالت و خوف است که یکی از پرارزش ترین صفات انسان است؛ این صفت در رهبر بزرگ شرط است، در انسانی که پشت سر او نماز جماعت می خوانی شرط است، در شهود این مرحله شرط است، در امام جمعه این مرتبه شرط است، در قاضی یک کشور این مرتبه شرط است، این همان مرحله ی عدالت است که در کتاب اخلاق از آن به نام خوف یاد می شود. حالا این خوف را که یکی از بهترین صفات انسانی است از کجا پیدا کنیم «منشأُه دَرکُ عَظَمت الّرب» فکر کردن در عظمت پروردگار است. فلذا فکر یکی از مهم ترین مطالبی است که انسان را به مراحل بالا می رساند «و کَانَ أَکْثَرُ عِبَادَهِ أَبِی ذَرٍّ التَّفَکُّرَ» بالاترین و بیشترین عبادت جناب ابی ذر این شاگرد درجه یک مکتب علوی عبارت از تفکر بود در عظمت پروردگار که ما را موجود کرده، نعمت وجود بخشیده است و ما را نگهداشته است و ما را از اینجا خواهد برد. اینها سبب می شود که نعمت خوف ایجاد شود. صفت خوف در دل انسانی ایجاد می شود، در آن قسمتی که موسی علیه السلام بر فرعون وارد می شود این جمله را می گوید:
«فقل هل لک الی ان تزکّی و اهدیک الی ربک فتخشی» (نازعات، آیه 18 و 19) فرعون آیا حاضری نفست را پاکیزه کنی تا من هدایتت کنم به سوی الله و
او را نشان بدهم که معرفت پیدا کنی "فتخشی" تا خشیت او و خوف او در دل انسانی پیدا شود. وقتی که او را شناخت و خوف پیدا شد برای انسان بعد از معرفت، خوف پیدا می شود. این یکی از مهم ترین مطالب است که انسان خدا را بشناسد و فکر و دقت کند تا معرفت الله حاصل بشود تا بعدا خوف از پروردگار حاصل شود.
موسی فکر می کرد یکی از جهاتی که انسان را به عظمت الله می رساند همین مسئله تفکر است.
یک وقتی در یک روایتی دیدم موسی(ع) از پروردگار پرسید خداوندا تو هم می خوابی؟ اقلا یک چرت نمی زنی؟ سال های متمادی میلیون ها سال تو زنده ای هیچ خواب و استراحتی نداری؟
فرمود جواب این است که کاسه ای گِلی را از آب پر کن در جائی که سنگ خالص است بایست و کاسه را روی دست بگیر. او کاسه در دست گرفت و خداوند در همان حال خواب را بر حضرت موسی مسلط کرد. موسی (ع) یک مرتبه خوابش برد و کاسه به زمین افتاد و شکست و آب ها ریخت. ناگهان موسی از خواب بیدار شد. موسی چرا کاسه را شکستی؟ خدایا خوابم برد، چرتم برد، فرمود «لاتاخذه سنه و لانوم» (بقره، 256) خداوند اگر خوابش ببرد تمام زمین و کرات و سیارات و ثوابت و کهکشان ها و ذرات از اتم ها، الکترون ها، پروتون ها، گرفته تا کهکشان های بزرگ که با تلسکوپ های قوی هم طول و عرضشان را نمی شود درک کرد همه از نظم و انتظام می افتند و نابود می شوند. موسی عظمت الله را نشناختی که چنین خیالی درباره الله داری؟
«الخوف یحصل من درک عظمه الله» هرکس عقیده و عملش به پروردگار عالم بیشتر شود خوف او بیشتر می گردد.
خوف مراتب دارد
مرتبه اول ترس است، مرتبه دوم خشیت است، مرتبه سوم وَجَل است، مرتبه چهارم و پنجم هم به عنوان رهبت و هیبت گفته اند که از ماها نیست و مراتبی است فوق آنچه که ما تصور می کنیم.
مرحله ی خوف همین است که انسان از او بترسد و گناهی را انجام ندهد اما خوف اولین مرحله ترس است چه بسا می شود انسان در میان مردم گناهی انجام نمی دهد اما اگر در خلوت باشد گناه انجام می دهد این نیمه ترس است مثل غالب ماها گناهانی را علنا در میان مردم انجام نمی دهیم اما گاهی به یک گناهی می رسیم در خلوت و مطمئن هستیم که کسی نمی داند اگر این مال را بخوریم، اگر این گناه را انجام بدهیم، این دروغ را بگوئیم زبان خود را، بدن خود را، حس خود را، شهوت خود را اگر چنانچه می بینیم کسی اطلاع ندارد گاهی جرات پیدا می کنیم. این است که امام زین العابدین (ع) در دعا اشک می ریزد می گوید:
خدا اگر در یک جای خلوتی که کسی نباشد گناه کنم، نه برای این است که من از تو نمی ترسم و خدائی تو را قبول ندارم، خدا من محکوم و اسیر نفس هستم. (دعای ابوحمزه امام سجاد (ع)- لالأنّک اَهونُ الناظرینَ و اَخفُ المطلعین)
پس خشیت یک درجه بالاتر از خوف است. در خوف انسان علنی گناه نمی کند اما خوف به آنجا نرسیده که «إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ» (یس، آیه 11). مرتبه بالا این است که حضور و غیبت ندارد، کسی باشد یا نباشد ندارد، آن مقدار از پروردگارش ترس دارد که اگر کسی باشد و نباشد برای او فرقی نمی کند، این مرتبه ی بالاترِ ترس است و این انسانی است که در مکتب اسلام تعلیم دیده است و بزودی انسان به اینجا نمی رسد؛ بسا از انسان ها و غالب ماها اگر چنانچه کسی را بدانیم مطلع نیست ممکن است بعضی از گناهان را انجام بدهیم و ان شاءالله شما را نمی گویم، یک عده ای که آن طرف کوه قاف زندگی می کنند شاید آنها چنین باشند که اگر تنها باشند و بدانند مردم مطلع نیستند گناه انجام بدهند.
انجام وظیفه سه قدم دارد: 1- ترک محرمات 2- انجام واجبات 3- انجام مستحبات.
برادران بکوشید از صفات خوفتان یک قدم بالاتر روید یک قدم تکامل پیدا کنید. انسان در این عالم باید مرتب و هرروز قدمی بالا برود فلذا در روایات می گویند:
«مَن ساوی یَوماهُ فَهو مَغبون» (سفینه البحار ج 2، ص 379) هرکس دو روزش با هم متساوی باشد مغبون شده است. بسیار مطلب بزرگی است هرکس دو روزش با هم برابر شده، مغبون است، آنچه که فردا انجام می دهی یک قدم باید بالاتر رفته باشی، انسان باید تکامل پیدا کند، قدم به قدم ترقی پیدا کند، بنابراین «خوف ها» را «خشیت» کنیم، خشیت ها را «وَجَل» کنیم، بالاتر برویم امید است ان شاءالله خداوند آن توفیق را به ما عطا کند که روح ما متنبه شود «نَبّه بالفکر قَلبَکَ و جاف عن الّیل جَنبَکَ واتّقِ الله رَبَک» (سفینه البحار، ج 2، ص 382) سه جمله علی (ع) فرموده است خیلی پرمعناست «نبّه بالفکر قلبک» دل و مغز را با تفکر بیدار کن، و این مغز را اگر متفکرش نکنی، بیدارش نکنی، بیدار شدنی نیست.
«و جاف عن اللیل جنبک» و اگر بیدار نمی شود تازیانه به او بزن و بدان بیدار خواهد شد؛ چه تازیانه ای؟ آنگاه که همه در خواب هستند و پهلوها روی تشک ها و انسان ها روی زمین ها و سرها روی متکاها و همه خوابیده اند و همه روحشان در عالم خواب است از جا برخیز وضو بگیر، رو به قبله بایست، پیامبر گرامی مامور بود نیمه شب نماز شب یازده رکعتی را بخواند، اما نه بطوری که ما می خوانیم، یک مقدار می خوابید، زود از خواب بیدار می شد، وضو می گرفت رو به آسمان نگاه می کرد ستاره ها را می دید، از این ستاره ها به عظمت خالقش پی می برد و دو رکعت نماز می خواند و دراز می کشید، اندکی خوابیده دوباره برمی خواست.
یعنی دو ساعت از او متصل غفلت کنم، دیگر نبوت و رسالتم را
ممکن است انجام ندهم «إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قيلاً » (مزمل، آیه 6) آن عملی که در نیمه شب از یک روح انسانی ایجاد می شود و آن عبادتی که در آن هنگام رخ می دهد، حال روح انسان را مستحکم می کند و این جوان در مقابل زر و زیور و شهوت و شکم و غضب به زانو در نمی آید. غذای روحی کاملا قوی بخورید که نیروی نبرد و مبارزه با شیطان پیدا کنید و غذای روحی قوی «ان ناشئه اللیل» است آنگاه که همه در خواب هستند. «نبه بالفکر قلبک» و جمله دوم «و جاف عن اللیل جنبک» از نیمه شب استفاده کن و راز و نیاز کن با او سخن بگوی.
راوی می گوید دیدم زین العابدین(ع) دست به دعا برداشته است "و مالی لاابکی" ای خدا چه جمله ای روح انسان را از این عالم به عالم دیگر می برد و از میان جامعه بیرونش می کند و با پروازی به عالم ابدیت و احدیت متصلش می کند «وَ مالی لااَبکی و لااَدری الی ما یَکون مَصیری وَ اَری نَفسی تُخادعُنی وَ اَیّامی تَخاتلُنی و قد خَفَقَت عند رأسی اجنحه الموت» (دعای ابوحمزه)
پروردگارا چه مرضی گرفته ام که وقتی با تو مناجات می کنم اشکم سرازیر نمی شود؟ چه شده بر من که اگر دنیایم فوت شود تأسف می خورم و اگر از عمرم نقص پیدا کند و تلف شود تأسف نمی خورم؛ این چه مرضی است من گرفته ام؟ «و مالی لاابکی و لاادری الی ما یکون مصیری».
امید است ان شاءالله روح ما متوجه عالم دیگر بشود. ای انسان اگر بخواهی کمال پیدا کنی راه کمال این است که اسلام گفته است، مرتاضین علم چه می کنید؟ ریاضت شما را اسلام نمی پذیرد چون می دانید هرکس بدن را اذیت
و آزار بدهد روح تقویت می شود، آن آزار اسلامی، الهی و مجاز باشد یا غیر مجاز باشد از هر راهی انسان به بدن اذیت و آزار وارد کرد روحش تقویت می شود، اینها ضد هم اند، هرچه بدن تقویت پیدا کند و بدن پرست باشی، روح سقوط پیدا می کند و پایین می آید، ادراک کم می شود و تسلط روح کم می شود اما هرچه بر بدن فشار وارد کنی روح قوی تر می شود.
مرتاضین هند فشار به خودشان وارد می کنند، دستش را می گیرد و روی آن خاک می ریزد، دانه می کارد آنقدر نگه می دارد چندین ماه تا دانه میان خاک رشد می کند سبز می شود و بالا می آید و او دستش را همینطور گرفته است. روزی یک خرما می خورد، روزی نیم خرما می خورد و گاهی روی میخ ها که روی تخته کوبیده شده می خوابد و میخ ها در بدنش فرو می رود و گاهی آنقدر مخالفت نفس می کند از غذاها نمی خورد و می رسد به آنجا که مدفوع خود را می خورد، مخالفت نفس می کند اما روح قوی می شود. می آیی جلوی او می ایستی می گوید شما از ایران تشریف آورده اید، اسم تان فلان است دوتا بچه داری، الان یک بچه کجای خانه نشسته و دیگری آنجا راه می رود خانم تان هم آنجا نشسته، برمی گردی با تاریخ می بینی درست گفته، زیرا که این نفس را ریاضت داده و ریاضت جان و ریاضت بدن روح را تقویت می کند. اما او از کانال غیر اسلامی وارد شده است و از نظر اسلام حرام است.
اسلام یک ریاضت خاصی برای انسان دستور داده که روح را مودبانه ترقی می دهد، و کامل می کند و آن انجام وظیفه در سه قدم است، قدم اول ترک محرمات، قدم دوم انجام واجبات و قدم سوم انجام مستحبات.
«فَلَم یَزَل یَتَقَرَبُ عبدی الیّ بالنّوافل حتی اَکونَ سَمعَه الذی یسمَعُ به» (وسائل الشیعه، جلد 3، صفحه 53) بنده ی من چنان با عبادات نیرومند می شود که همانطور که من دستور می دهم باش، می باشد. این روح قوی می شود اگر بخواهید از کانال اسلام روحتان قوی شود، انجام وظائف
الهی کنید، امید است ان شاءالله همه ی ما در این وظائف موفق باشیم و لذا در روایت وارد است:
من دو نوع ترس را در قلب بنده ام جا نخواهم داد، و اگر از من ترسید نمی گذارم از دیگران بترسد.
این امام بزرگ ما، این آیت عظمای الهی ما، این رهبر ما که پس از آن دفعه ی اول که ایشان را برده بودند در تهران در قیطریه یکسال نگه داشته بودند و بعد برگشته بود، در یک جلسه خصوصی می فرمود که مرا می بردند بین تهران و قم از شیشه دیدم دارد آفتاب می زند هرچه به آنها اصرار کردم که بیایم پائین نماز بخوانم اجازه ندادند همانجا تیمم کردم که نماز بخوانم دیدم آنها می لرزیدند و به جدم من هیچ نمی ترسیدم.
کسی که از الله بترسد از غیر الله نمی ترسد
دنیا چیست؟ طاغوت کیست؟ آنها آنچه که قدرت دارند و می توانند اعمال کنند این است که این بدن خاکی را بزنند و بکشند، مگر غیر از آن قدرت دارند، چه می شود؟ هیچ گاه از غیر الله نترسید زیرا آخرین تسلط او بر شما این است که جان و بدن قراضه را از شما می گیرد، کاری نمی تواند بکند، این برای شما سعادت است. اگر گرکی پیغمبری را بخورد آبروی پیغمبر که نمی رود، بر گرگ نفرین می کنند که این حیوان درنده ای است. شما پیامبر باشید، روحتان قوی باشد، اسلامتان قوی باشد دنیا با شما نمی تواند مبارزه کند روحتان را بالا ببرید و تقویت کنید، با ریاضت های شرعی که عبارت است از آن سه قدم، توصیه بنده این است که این سه قدم را بردارید. قدم اول در ترقی روح و تکامل روح و ایجاد خوف از الله در روح و ترک محرمات است. چند حرام داریم؟ چند چیز را خدا حتما گفته بجا نیآورید؟ نمی دانم، پس من چه مسلمانی هستم که نمی دانم خدا چند چیز را گفته بجا نیاور، چند چیز را بجا بیاور؟
قدم اول آن است که گفته بجا نیاور، بجا نیاوریم.
قدم دوم آنچه که گفته حتما بجا بیاور، بجا بیاوریم.
اینجا که رسیدی عادل می شوی خوف از خدا پیدا کرده ای.
قدم سوم که قدمی است بالاتر از اینها جزو متقین می شوی، جزو مومنین خالص که آن انجام مستحبات است. دوستان عزیز ما غالبا می گوئیم بین نماز مغرب و عشاء یک نافله هم بخوانید آقا. مثال زدم، سر سفره که به واجبات از غذا قناعت نمی کنید، یک چیزهایی هم می خورید که ویتامین دارد، نماز نافله تان را بخوانید، شما الحمدلله جوان هستید هیچ طوری نمی شود، دو رکعت نماز بعد از نماز مغرب بخوان، دو رکعت بعد از نماز عشاء، اگر قدرت داشتی از آن نماز شب هم چندتایی بجا بیاور. نفس هایی را که وقتی مردم در خوابند و شما بیدار مغتنم بشمارید امید است ان شاءالله موفق باشید.
جمله ای هم از حضرت علی (ع) نقل کنیم «و انّما هی نفسی اَروضها بالتّقوی» من این نفس را آنچنان در فشار و لجام عقل واقع می کنم «اروضها بالتقوی» چرا؟ «لِتَاتیَ آمنه یَومَ الخَوفِ الاَکبر» (نهج البلاغه، نامه علی (ع) به شاگردش عثمان بن حنیف که از جانب آن بزرگوار حاکم بصره بود) زیرا کسی اگر اینجا از خدا ترسید در آخرت دیگر ترس ندارد «لایَحزُنُهُم الفَزَعُ الاَکبَر» کسانی که خوف دنیا را داشته باشند دیگر از آخرت ترسی ندارند دنیا به هم می خورد ولی انسان ترس ندارد.
مابقی این کلمات را از نهج البلاغه که در خطبه حضرت به عثمان بی حنیف است ترجمه می کنیم. هروقت نهج البلاغه را باز می کنم و کتاب علی (ع) را مطالعه می کنم، خیلی در من اثر می گذارد؛ حالا بعد از آن شقاوت هایی جلوی انسان را می گیرد ولی همان وقت کلمات علی (ع) تاثیر زیادی بر روح انسان می گذارد، زیرا که گوینده خیلی قوی بوده است.
«فوالله»، قسم به پروردگار سوگند به الله «ما کَنَزتُ من دنیاکم تِبرا» از دنیای شما طلا و نقره ای کنز نکرده ام (هیچ کس نمی تواند این جمله را بگوید.)
اندوخته نکردم و هیچ اندوخته ندارم، هیچ پس انداز از دنیای شما ندارم، یعنی از این دنیایی که شما به آن علاقمند هستید، پس انداز نکرده ام. «و لا اَدّخَرتُ مِن غَنائمها وَفرا». علی (ع) درآمدش از غالب کسانی که می جنگیدند بیشتر بود. زیرا اسب یا شتر داشت و در غنائم جنگی کسی که پیاده باشد یک سهم می برد، و کسی که سواره باشد دو سهم می برد. علی (ع) دو سهم می برد، گاهی هم شرط می کردند که هرکس کسی را بکشد لباس و انگشتر و... او را به کشنده بدهند. علی از همه بیشتر می کشت لباس و انگشتر و شمشیر و سپر و نیزه و... از همه بیشتر داشت، درآمدش از همه بیشتر بود، اما درآمدش را چه می کرد؟
شاگردش می گوید وارد شدم به منزل علی، دیدم علی روی حصیری نشسته است، در یک دخمه ای، آقا تو دیگر بزرگ شده ای، تو دیگر همه چیز زیر نظرت است پس کجاست آن دستگاهت؟ گفت «یک خانه دیگر دارم، وسایل را آنجا فرستاده ام»، این بیچاره نفهمید علی چه می گوید خیال کرد در آن شمال شهر یک آپارتمان گرفته هرچه دارد آنجا فرستاده، گفت آقا من هم می توانم با شما بیایم و خانه تان را ببینم؟ گفت بله بفرمائید، آمد و آمد تا اینکه ایستاد مقابل قبرستان «السلام علی اهل الدیار من المومنین و المسلمین انتم لنا فَرَط و نحن ان شاءالله بکم لاحقون» (زیارت قبور مومنین، مفاتیح الجنان).
ای انسان های در عالم دیگر نشسته و صحبت کننده من خبر از دنیا بدهم "السلام علیکم"
اینجاست، من همه را فرستاده ام به اینجا. علی (ع) چنین بود "ولا ادَّخَرتُ من غنائِمِها وَفرا" (نهج البلاغه، نامه 45) اگر یک لباس کهنه دارم لباس کهنه دیگر که وقت شستن آنرا بپوشم ندارم. بابی انت و امی.
فلذا در روایت دارد، خدا آن انسانی را که می خواهد لباسش را بشوید لباس دیگر ندارد، لخت می نشیند تا لباسش خشک بشود، و در مطبخ او در نهار و شام دو غذا پخت نمی شود، یک غذا بیشتر پخته نمی شود دوست دارد.
خدا یک چنین افرادی را دوست دارد "و لاحُزتُ من اَرضِها شِبرا" از زمینتان یک وجب حیازت نکردم "و لااَخَذتُ مِنهُ الا کَقوتِ اَتان دَبَرَه" مانند غذا و قوت یک حیوان لاغری که نمی تواند غذا بخورد غذای من هم همان اندازه است. این دنیای شما در نظر من کمتر است از آن درخت خارداری که تلخ است.
پروردگارا: بحق محمد و علی و اهل بیت آنها، خدا به حق عظمت علی بی ابیطالب دل های ما به نور ایمان و نور قرآن روشن و منور بفرما.
خدایا دشمنان دین و خائنین قرآن که بر علیه انقلاب ما کوشش می کنند نابودشان بگردان.
پروردگارا توفیق تشخیص وظیفه که یکی از مشکلات امر است و توفیق انجام وظیفه که از آن مشکل تر است به همه ما عنایت بفرما.
پروردگارا مارا جزو کسانی که تورا شناخته و از تو ترسیده اند و آنچه را که تو واجب کردی انجام داده اند و از آنچه حرام کردی دوری جسته اند و یک انسان کامل از این دنیا به حضورت شتافته اند قرار بده.
"والسلام"
شرح بعضی از لغات:
مُتلازم: همراه، وابسته.
ثَوابت: جمع ثابت، ستارگانی که ساکت و بی حرکتند.
خَشیَت: ترسیدن، تألم قلب بواسطه جلال باری تعالی.
وَجَل: خوف، ترس، (اوجال، جمع).
رَهبَت: رهبته، خوف، ترس.
هیبَت: مَخافت، ترس و بیم شکوه و بزرگی.
مَغبون: گول خورده، در معامله.
مَصیر: بازگشتن، بازگشت، عمل بازگشت
لِجام: دهانه اسب.
حیازت: گردآوردن، جمع کردن.
(از فرهنگ فارسی عمید)
سلسله درس های اخلاق آیت الله مشکینی- درس یازدهم
تجارت پرسود
بسم الله الرحمن الرحیم
یک تجارتی و کسبی در کتب فقه می نویسند و برای آن تجارت احکامی را مرقوم می دارند. تاجری فرض می کنند و سرمایه ای، سودی و زیانی، استفاده ای و خسرانی و سپس در حکم تکلیفی و وضعی آن تجارت در کتاب فقهی صحبت می کنند که آیا تجارت حلال است یا حرام، آیا تجارت اقسام حلال و حرام دارد و اگر دارد کدام قسم حلال و کدامین حرام است؟
از حکم تکلیفی و وضعی بحث می کنند که تجارت صحیح کدام است و تجارت باطل کدام. و اگر انسان تجارت کرد و سرمایه داشت در این سرمایه که به تجارت وارد شده اگر ربح و سود باشد چه سودی خواهد بود؟ و چند برابر سرمایه؟
اینها در کتاب فقه مورد صحبت است. یک تجارت هم علمای اخلاق در کتب اخلاق بیان کرده اند و در اطراف این تجارت هم سخن ها گفته اند. تاجری فرض کرده اند و سرمایه و سودی و زیانی و احکامی برای این تجارت بیان کرده اند که این تجارت بسیار پرارزش تر و پردرآمدتر و قابل دقت تر از آن تجارت مالی است که در کتاب فقه بیان می شود.
در کتب اخلاق علمای روح، علمای روان و روانشناسی و کسانی که در علم روح و نفس و تزکیه و تصفیه نفس و توجه به روح و روان پیدا کردن صفات حسنه و صفات رذیله روح، اینها هم تجارتی فرض می کنند و می گویند عقل انسان تاجر است، انسان بما اَنَّه عاقل، تاجر است و این تاجر سرمایه دارد.
سرمایه ی عقل انسانی چیست؟ سرمایه ی عقل او عبارت است از نیروهای مختلف که پروردگار به این موجود عطا کرده است، نیروی فکری او سرمایه است، نیروی اندیشه ی او سرمایه اوست، نیروی شنیدن سرمایه است، نیروی باصره و دیدن سرمایه است، نیروی چشیدن سرمایه است، نیروی بدنی، حرکت، سکون، رفتن، گفتن، قلم و بدن نیروهای مختلف که در انسان است، تمام این نیروها سرمایه عقل انسان است، این سرمایه را خدا به انسان عاقل
داده است که ای انسان عاقل نیروی اندیشه دادم پس این نیرو را در تجارت وارد کن، در مسیر تجارت قرار بده، نیروی گفتن، نیروی نوشتن، نیروی راه رفتن، نیروی حرکت، این نیروها را در مسیر تجارت واقع کن، اگر چنانچه انسان و قوه عاقله، این نیروها را در یک مسیر صحیح که باید در آن مسیر واقع بشود واقع کند، استفاده های شایانی خواهد برد. کسی که اندیشه ی خود را در یک مسیر صحیح الهی واقع کرده است، در خدا اندیشیده است، در موجودات الله اندیشه است، به نفع خود اندیشه است، به نفع جامعه و ملت فکر کرده و در راه تکامل جامعه فکر کرده، در راه ترقی انسان ها فکر کرده، این اندیشه را در مسیر صحیح واقع کرده و این سرمایه را در یک تجارت بسیار پرسودی قرار داده است، اینان را "رَبِحَت تِجارَتُهُم" می گوئیم که چه سود شایانی برده اند.
کسی که قوه باصره ی خود را پیوسته در آن مسیری که باید واقع بشود واقع کرده باشد، پیوسته در آثار قدرت خدا نگریسته است و از هر نگاهی توشه ای برداشته است و از هر نگاهی ثوابی برده است. ما رَأیتُ شَیئاً الّا و قَد رَأیتُ اللهَ قَبلهُ وَ بَعدهُ وَ مَعهِ (مخزن اللّئالی، صفحه 72). علی (ع) می گوید از هر نگاه من سه نگاه استفاده می شود؛ در هر نگاهم سه عبادت کردم، به هر موجودی نگاه کردم خدا را دیدم، قبل از او و بعد از او و توأم با او. نگاه ها گاهی ثواب است و گاهی تعالی و ترقی آور است. این نیرو را وقتی انسان در یک مسیر تجارت صحیح قرار می دهد، شنیدن ها چنین است که از هر مطلبی که انسان می شنود بهترین آنها را برگزیند و قرآن می فرماید:
«فَبَشِّر عِبادِی الَّذینَ یَستمِعونَ القَول فَیَتَّبِعونَ اَحسَنَه» (زمر، آیه 18). بنابراین این نیروی استماع در مسیر صحیح تجارتی است. مصرف کردن نیروی استماع در مسیری صحیح، و مصرف کردن نیروی قلم در مسیری صحیح و مصرف کردن قدم در مسیر الله تجارت پرسودی است.
این تجارتی که انجام می گیرد سودها جمع می شوند و این تجارت بسیار پراهمیت است و اسلام بر این تجارت اهمیت قائل شده است. اینکه توجه کنیم که این تجارت چه سودی برای ما می آورد و چه سودی برای ما نمی آورد؛ هر سودی که شما تصور کنید برای شما ایجاد می کند:
قرار دادن هر عضوی، هر نیروئی در مسیر صحیح یک اخلاق فاضله در روح شما ایجاد می کند. استعمال هر نیرو در مسیر صحیح یک اخلاق صحیح در شما بوجود می آورد. کسی که این بدن را پیوسته در نماز استعمال می کند نیروی توجه الی الله «مِعراجُ المؤمن، الصّلوهُ قُربانُ کلِّ تَقی» تقرب الی الله، صفای باطن، ارتباط با مبداء، یک صفات بزرگی را این نیرو در انسان ایجاد می کند. قرار دادن حرکت بدن در مسیر الله که پیوسته مجاهده در راه حق کند، نیروی شجاعت علوی در انسان ایجاد می کند، هر یکی از این نیروها صفاتی را، که پس از آنکه این سرمایه تمام بشود (خدا این سرمایه را محدود کرده است) از آن روز که آگاه و ممیز شدی و فهمیدی که من انسانم و دارای این نیروها هستم و می توانم این نیروها را در مسیر صحیح وارد کنم و سود ببرم از آن روز وقت استفاده شما از این سرمایه است، تا وقتی که انسان روحش از بدن بیرون برود و سرمایه تمام بشود. وقتی که انسان همه را در مسیر صحیح واقع کرد و در آخر یک انسان الهی می شود یک فرشته ای که از آسمان به زمین آمده است، متخلق به اخلاق الله شده است.
"اَلمُتَأدَّبُ بِآدابِ اللهِ" شده است، انسان خلیفه الله شده است. نفس پاکیزه و روان پاکیزه دارد، اوصاف الهی دارد، اوصاف فرشته ای و ملکوتی دارد زیرا که از استعمال هر نیروئی صفای نفس یافته است، از استعمال هر نیروئی یک صفت فاضله ای پیدا کرده است. این انسان می شود انسانی که خدا جهان را برای او خلق کرده است.
"خَلقتُ الأشیاءَ لِاَجلِکَ" ای بشر به بالا نگاه کن تا آنجا که به نظرت برسد، بر کهکشان ها و بر پایین پای خود نگاه کن، زمین و مافیها، بنده ی من، تمام این را به خاطر تو آفریده ام که تو انسان کمال پیدا کنی "خَلقتُ الأشیاءَ لِاَجلِکَ و خَلقتُکَ لِاَجلی" و تو را هم آفریدم برای خودم،
برای اینکه بنده مقرب درگاه من باشی.
شنیدنت، شنیدن من باشد، چشمت عَینُ الله باشد، دستت یدالله باشد، گوشت اُذُن الله باشد، همه را از استعمال این نیروها بدست آورده ای. بنابراین ربح دنیوی از این سرمایه ی شما این است که این نفس شما یک نفس کاملی است و تکامل پیدا کرده است و در سایه ی این تکامل وقتی که چشم از این جهان فروبستی به اعلی مرتبه مقام انسانیت در عالم دیگر خواهی رسید.
این مجاهده است و در راه این مجاهده است که قرآن می فرماید: «وَ لاتَحسَبَنّ الّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللهِ اَمواتاً» (آل عمران، آیه 168) و مپندارید کسانی که کشته شدند در راه خدا، مرده اند. فقط آن نیست که با شمشیر کشته شود گرچه آن هم مصداقش است، هرکس از خانه ی خودش بیرون برود برای اینکه کمال تحصیل کند در هر جا بمیرد شهید است، در هر جا بمیرد کربلای اوست، در هرجا بمیرد به مرتبه ی شهادت نائل شده است.
«وَ مَن یَخرُج مِن بَیتِه مُهاجراً اِلی اللهِ وَ رَسولِه ثُمّ یُدرِکُه المَوتَ فَقَد وَقَعَ اَجرُهُ عَلَی اللهِ» (نساء، آیه 100)، آن کس که از خانه ی خود بیرون رود و هجرت بسوی الله کند در هر مسیری مرگش او را دریابد پاداش او به عهده پروردگار است. این است سود دنیوی «قرار دادن سرمایه در مسیر صحیح»، تخلق به اخلاق الهی، انسان ایده آل شدن، انسان خلیفه الله شدن و درنتیجه در آخرت بهترین مقامات را حیازت کردن، این سود بهترین سود است و این سود است که انسان را سعادتمند می کند.
علما درباب این سود سخن ها گفته اند؛ در روایاتی وارد شده است عربی از مقابل مسجد پیامبر بزرگ رد می شد صدای پیامبر به قرآن بلند بود، از جلوی مسجد می گذرد ناگهان می بیند قرآنی خوانده
می شود، قرآن خوان چنین می خواند:
«اِنّ اللهَ اشتَری مِنَ المؤمِنینَ اَنفُسَهُم وَ اَموالَهُم بِاَنَّ لَهُمُ الجَنَّه یُقاتِلونَ فی سَبیلِ اللهِ فَیَقتُلونَ وَ یُقتَلونَ» (توبه، آیه 111). این آیه ی شریفه آنچنان بر دل این انسان می تابد، نه درس خوانده، نه مدرسه رفته، نه تحصیل حوزه علمیه دیده، نه در فیضیه به مقامی رسیده است اما این یک آیه چنان در او اثر می کند ایستاد و همانجا میخکوب شد؛ گوش داد، خوب می خواند و خیلی اثر می گذارد، سعی کنید قرآن در روح شما اثر بگذارد، در نیمه شب آیاتی از قرآن بخوانید در طرف نماز صبح، پس از نماز، آیاتی از قرآن بخوانید و آنچنان بخوانید که اقبال لاهوری می گوید:
و نور در دلم تابش می کند و روحم اوج می گیرد و بالا می رود و از این خانه پست به یک عالم دیگر پرواز می کنم، با فرشتگان و پروردگار دست به دست هم می دهیم.
عرب قرآن را شنید، در وی این اثر را داشت، ایستاد و گفت:
کَلامُ مَن هذا؟ این کلام کیست، این سخن کیست که مثل سخن های متعارف نیست: اِنّ اللهَ اشتَری مِنَ المؤمِنینَ اَنفُسَهُم وَ اَموالَهُم بِاَنَّ لَهُمُ الجَنَّه، گفتند این کلام الله است. خدا جمله را می گوید، این را برای چه می گویند؟ بیع است، شراء است، معامله است، تجارت است، خریدار دارد فروشنده دارد، مبیع است، ثمن است، این چیست؟ چه خبر است؟
مرد عرب گفت این فعل ماضی است، این معامله کی واقع شده است؟ من هم شامل (مشمول) این معامله هستم یا نیستم؟ از مؤمنین خرید، مال خرید و جان خرید و قیمت ارزنده ای به آنها داد. گفت این معامله کی انجام گرفته؟ گفتند در عالم ازل؛ آنها اینجور
گفتند:
در عالم اَلَست و در عالم ذَر (آن عالمی که روح من بدون اطلاع من در آنجا با ارواح دیگر دست رفاقت داد و در دنیا هر کاری که انجام خواهد داد آنجا پیش بینی و انتخاب کرده و سپس آمد در اینجا به اجرای آن مشغول شد) پس آن عالم قضا است و این عالم قدر است، آن عالم حکم است و این عالم اجرا است، آن عالم قانون است و این عالم پیاده کردن. یک چنین عالمی داریم "اَلَستُ بِرَبِّکِم" (اعراف، آیه 172)، یک چنین عالمی داریم یا نه؟ من می گویم لازم نیست آنجا برویم که خدشه وارد کنیم، یک چنین عالمی به نام عالم ذَر داریم یا نه؟ بلکه در همان موقع که گوش ما شنید این آیه ی شریفه را که مردی از کوه حرا پایین می آمد و خطاب به جهانیان می کرد «رَبَّنا اِنَّنا سَمِعنا مُنادیاً یُنادی لِلایمانِ اَن آمِنوا بِرَبِّکُم» (آل عمران، آیه 193). ای پیامبر، ای مرد چهل ساله ای که از کوه حراء با یک کودک 10ساله پائین می آیی و به خودت وقت بالا رفتن می گوئی، انسان عادی بودم اما وقتی که تاج نبوت بر سرم گذاشتند و از آنجا پائین آمدم هر درختی را که از مقابلش رد می شدم حس می کردم که به من تبریک بعثت می گوید، هر علفی که از مقابلش عبور می کردم حس می کردم که برای من تبریک رسالت می گوید، از هر سنگی عبور می کردم حس می کردم مرا به رسالت می شناسد.
آمدم پائین "اَقَرَّ بِنُبُوَّتی" فلذا پرسیدند آیا جمادات هم نبوت تو را اقرار می کنند، آیا علف و نباتات هم به نبوتت اقرار می کنند؟ فرمود نبات و جماد هم به نبوت من اقرار کردند غیر از قلب ابی جهل که بر نبوت من اقرار نکرد. آن پیامبر از آنجا پایین می آید و فریاد می زند مردم «قُولوا لااِلهَ اِلّا اللهُ تُفلِحوا». ما که در اول جوانیمان این صدا را شنیدیم اینک هم به اجازه شما از طرف همه بگویم «رَبَّنا اِنَّنا سَمِعنا مُنادیاً یُنادی» تکرار کن همیشه
این آیه را. خدا به گوش ما خورد که آن منادی ندا کرد «اَن آمِنوا بِرَبِّکِم» بیائید دل به خدا بفروشید، جان در رهش بفروشید، ای خدا این محبت ها را چرا مقداد دارد و من ندارم؟
جان چه باشد که فدای بدن دوست کنم این متاعی است که هر بی سروپائی دارد
سلسله درس های اخلاق آیت الله مشکینی- درس دهم
ابعاد تکامل انسان
بسم الله الرحمن الرحیم
انسان دارای یک بعد جسمی و سه بعد روحی است. سخن فعلا در بعد جسمی انسان نیست. او از نظر بعد جسمی نیز متحرک و قابل تکامل است ولی از نظر معنوی دارای سه بعد متحرک قابل ترقی و تعالی و تکامل است.
1- بعد فکری و اندیشه: انسان از نظر اندیشه و فکر متحرکی است عجیب و می تواند تا بی نهایت را بپیماید.
2- بعد روانی و روحی.
3- بعد افعالی.
پس هر انسانی از نظر ابعاد سه گانه معنوی قابل حرکت و تکامل است. ما در روایات و برنامه های اسلامی و مجموع قوانین شرعی که می نگریم چنین می یابیم که همه آنها سه قسمت است، یک قسمت درباره بعد اول قسمت دیگر درباره بعد دوم و قسمت دیگر درباره بعد سوم انسان است.
عده زیادی از آیات و روایات انسان را متوجه بعد اول می کند و او را متنبه می کند که ای انسان تو اندیشه و فکر داری، تو خرد داری، تو عقل داری، تو مابه الامتیاز بین انسان و حیوان داری، تو موجود قابل تکاملی هستی تو می توانی راه بپیمایی و اندیشه ات آنقدر قوی و متعالی شود که از فرشتگان بگذری.
این بخش از روایات ما را متوجه می کند و پس از توجه هدایت و راهنمایی مان می کند. انَّ فی خَلقِ السّماوات والاَرضِ و اختلافِ اللَّیلَ و النّهار لَایات لِاولیِ الاَباب الّذینَ یذکرون الله قیاما و قعوداً و علی جُنوبِهم وَ یَتَفَکّرون فی خَلقِ السّماواتِ وَ الاَرض (آل عمران، آیه 190).
مردم، آسمان و زمین، همه برای کسانی که مغز و فکر و شعور دارند نشانه ها هستند که او را به طرف الله سوق می دهد و هدایت می کنند. افلا تعقلون، چرا تعقل نمی کنید؟! این قسمت که بخش عمده آیات و روایات را تشکیل می دهد ما را متوجه حرکت می کند و راهنمایی می نماید و فکر و اندیشه را تعالی و تکامل می بخشد و می گوید: یا ایّهَا الانسانُ انّکَ کادِحٌ اِلی ربِکَ کَدحا، ای انسان تو در حرکتی و داری سیر می کنی، ای قافله بشری تو داری راه می روی، کجا می روی؟ انبیا به ما نشان می دهند: انّک کادح الی ربک کدحا تو داری به سوی الله می روی تا آنجا که می فرماید: فَمُلاقیهِ، به او خواهی رسید، آیا زادی و توشه ای در این سفرت فراهم کرده ای یا نه؟
بنابراین این بخش از روایات ما را هدایت می کند و برای همه اندیشه را روشن می کند، باورهای صحیح و غیر صحیح را برای ما بیان می کند. می گوید این باور، باور انسانی است و صحیح است، این اعتقاد، اعتقاد غیر انسانی است و نادرست. این روایات برای ما یکایک باورها را روشن می کند، پس ما باید از این بخش ادله و روایات اندیشه خود را درست راه بدهیم و برویم آنجا که باید اندیشه برود.
بخش دوم از آیات و روایات برای این است که ما را متوجه اوصاف روح و روان کند. ای انسان تو دارای صفات رذیله ای، تو دارای صفات حسنه ای، باید به خود متوجه بشوی، باید خودت را بشناسی باید برگردی و در کتاب نفس مطالعه کنی. این بخش است که پیامبران آمده اند که ما را متوجه آن کنند، انسان را متوجه صفات روحی او کنند و صفات حسنه او را روشن کنند، صفات رذیله او را بیاموزند و به انسان انسانیت بدهند، او را خلیفه الله کنند.
پیامبر گرامی می فرماید: بُعِثتُ لاُتمّمَ مَکارِمَ الاَخلاق، من برای آن برانگیخته شدم که در جوامع بشری اخلاق گرامی را بیان و ایجاد کنم و مردم را در مرحله اخلاق تکامل بخشم. چه جمله عجیبی
می فرماید:
اَدّبَنی ربّی اَربعینَ سَنَته ثُمّ قال انّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیم، چهل سال مرا تأدیب کرد و در مدرسه اش تدریس فرمود و مراحل انسانیت آموخت سپس این نمره را به من داد "انّک لعلی خلق عظیم" (قلم، آیه 4) از ابتدا این پیامبر را برای اینکه می خواهد مسئولیت مهمی به عهده اش بگذارد، از کودکی که چشم باز می کند خود را در صحرا می بیند و با بره ها و بزغاله که دیده بشود این مرد حوصله اش در تربیت این حیوان های همانند دیوانه (بره و بزغاله) چیست؟ مدتی باید پیامبر شبانی کند و بره و بزغاله تربیت کند تا راه تربیت کردن را بیاموزد پس از آن قدری بزرگتر شد، با انسان های صحرا و شبه وحشی باید سروکار داشته باشد. قدری بالاتر که آمد با انسان های بالاتر؛ پس این پیامبر است که از تربیت بره و بزغاله تا تربیت سلمان و ابوذر بر عهده او گذاشته شده است.
و اینک شما دانش پژوهان، دانشمندان، طلاب علوم دینی و دانشجویان عزیز این مسئولیت را بر عهده دارید و شما می خواهید ملتی را راهنمایی کنید. ملتی را اندیشه حقیقی و پاکیزه بدهید، صفای روح و صفای جان بدهید، پس باید خود تربیت شویم، پس باید در این مدارس انسان متخلق به اخلاق الله شویم، تَأدَّبوا بِآدابّ الله، تَخلَّقوا بِاخلاقِ الله، ای بشر آداب و اخلاق خدا را یاد بگیر. برای این پیامبر یک کلمه وَاخفِض جَناحَک لِلمؤمنین (حجر، آیه 88) تواضع می آورد. صَفّا کَأنَّهم بُنیانٌ مَرصوص (صف، آیه 4) شجاعت می آورد. رَئوفٌ رَحیمٌ عطوفت می آموزد.
وَ یُطعِمونَ الطَّعام عَلی حبِّه (انسان، آیه 8) انفاق می آموزد. یُوفونَ بِالنَّذر (انسان، آیه 7) احسان می آموزد و وفای به عهد، این تربیت است.
بخش دوم از آیات و روایات مربوط به تربیت است که موضوع بحث ما در اینجا این بخش است. و ما یک عده از طلاب علوم دینیه دور هم جمع می شویم که قدری در خود بنگریم به خودمان نگاه کنیم به نفسمان مطالعه کنیم.
یک وقتی عرض کردم به دوستانم که بهترین کتاب و لازم ترین کتاب که باید انسان در او مطالعه کند غیر از کتاب تکوینی بزرگ عالم و غیر از کتاب تدوینی قرآن مجید، کتاب نفس است "سَنُریهُم آیاتِنا فِی الافاقِ وَ فی اَنفُسِهِم" (فصلت، آیه 3)، در کتاب نفس مطالعه کن، خود را درست بشناس. من این شعر را هروقت می خوانم متأثر می شوم و در خود نقص می بینم:
روزها فکر من این است و به شب ها سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
او سلمان شد و مقداد، من چه شدم؟ او اباذر شد و عمار، من کجا رسیدم؟ او اویس قرن بود اما من چه صیغه ای هستم، چه خدمتی کردم؟ چه تکاملی پیدا کردم آیا چه خدمت ارزنده ای به عالم کردم؟
وَ فِی ذلِکَ فَلیَتَنافَسِ المُتَنافِسُونَ (سوره مطففین، آیه 26)، دانشجویان عزیز اینجا مدرسه ی فیضیه است، مربوط به مرحوم فیض است، این رجل روحانی این رجل الهی، این انسان ببینید چه نوشته و چه کرده است، امید است ان شاءالله درسی از اسلام بیاموزیم و توجهی به معبود پیدا کنیم.
یکی از صفاتی را که می خواستم مطرح کنم، یکی از رذائل اخلاق و صفات زشت روحی انسان "رَین" است. رَین یعنی کدورت و ظلمانیت دل، مقابل صفا است. قلب آئینه ای است که گاهی جلا دارد و گاهی کدورت پیدا می کند. اگر صفا پیدا کرد، اگر جلا پیدا کرد آنقدر جلی می شود ، انوار غیبی در آن متنقش می شود، نور الهی در آن متنقش می شود، اَلعِلمُ نورٌ یَقذِفُه اللهُ فی قَلبِ مَن یَشاء (از امام صادق ع)، دانش نور است باید در دل ها بتابد، مثالی از قلب امام امت بزنم، قلب این مرد بزرگ و الهی، این مجاهد آسمانی این نعمت بزرگ که خدا به ما عنایت کرده است، روحی له الفداء می بینید گاهی سی و پنج میلیون انسان مسئله و مشکلی برایشان پیدا می شود و می مانند، یک دفعه قلب ایشان آگاه می شود، مطالبی را مطرح می کند و مسئله را حل می نماید.
از آن طرف کره زمین یک عده ای به نمایندگی پاپ وارد ایران می شوند، اعتراض که چرا اینها را گرفتید و زندانی کردید. این بزرگ مرد ناگهان سخنی می گوید مطلب را روشن می کند. آقای پاپ و غیر پاپ دلسوزهای مردم که برای گروگان گرفتن چند نفر دنیا را از سر و صدا پر کردید که این خلاف اخلاق انسانی و قوانین بشری است، این خلاف مهر و عطوفت است، پس کجا بودید آنوقت که آریامهر آن همه جنایت ها را در ایران انجام می داد؟ پس شما طرفداران تورات و انجیل کجا بودید، شما طرفداران بشر کجا بودید، شما طرفداران حقوق انسانی کجا بودید؟
این نعمتی است، العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء، ای مجاهد بزرگ، ای مصداق روایات معتبر که: عُلماءُ اُمّتی اَفضَلُ مِن اَنبیاءِ بَنی اِسرائیلَ (از پیامبر اکرم ص)، ای مصداق آیه ی "رِجالٌ لا تَلهیهِم تِجارَهً و لابَیعٌ عَن ذکرِالله" (سوره نور، آیه 37)،
ای مصداق آیه ی شرفیه ی "اَلامرونَ بِالمَعروف و النّاهونَ عَن المُنکَرِ و الحافِظون لِحدودِالله" (توبه، آیه 112)، ای امام امت، ای آفتاب ملت ما بر ما بیش از این بتاب. ای ابر رحمت ملت ما بر ما بیش از این ببار، از این سخنرانی ها بیشتر از این بفرما و ما را هدایت کن.
این دل است، جلا پیدا می کند، صفا پیدا می کند، با خدا مربوط می شود الهام می گیرد. تربیت دل کنید، تربیت قلب کنید، دانش آموزان عزیزی که از تهران تشریف آورده اید، اساتید محترم که از تهران تشریف فرما شده اید و مقدمتان را مبارک باد می گویم، ما در حوزه هایمان جمع می شویم و از همه ی کار برای ما مهم تر این است که با هم می نشینیم و سخن از اصلاح قلب می گوئیم، سخن از صفای دل می گوئیم. می گوئیم امام صادق فرمود، می گوئیم پیامبر گرامی چنین فرمود انّ الله فِی الاَرضِ انیهً اَحبّها اِلیهِ ما صَفا و رَقّ و صَلُبَ.
عجب روایتی آن پیامبر بزرگ می فرماید: خدا در زمین قصرها دارد، آئینه ها دارد، جام های جهان نما دارد، که عبارت از دل های بندگان اوست، انّ لِلّهِ فی الارضِ انیه اَحبّها اِلیه ما صفا، آن کسی که صاف باشد و پاکیزه، و از کدورت ها پاکیزه باشد و نسبت به انعکاس انوار الهی صاف اما «وَ رَقَّ» نسبت به حال ضعفا و فقرا رقیق، «وَ صَلُبَ» نسبت به حوادث محکم و غیر متأثر ، یک چنین قلبی، قلب صاف است. این مرحله ی صفای قلب است، کَلاَّ بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما کانُوا يَکْسِبُونَ (سوره مطففین، آیه 14)، گناه در دل های اینها ظلمت ایجاد کرده است.
من در ماهان تبعید بودم، شنیدم چند نفر از دوستانم می خواهند مکه مشرف شوند، نامه ای به آنها نوشتم. در ضمن نامه این جمله را گوشزد کردم گفتم رفیق محترم که عزم سفر الله داری، عزم سفر مکه ی مکرمه داری و به خانه ی محبوب می روی و از نزدیک دعا خواهی کرد این را متوجه
باش، نکند مثل دیگران طوافی انجام بدهی به قدر واجب و سپس بروی در بازار مکه و مدینه و جده مشغول خرید و فروش بشوی! این ساعت در اینجا صدتومان است در ایران سیصد تومان پس باید چندتا خرید! یک وقتی ببینی وقت حرکت است برگردی سوار طیاره بشوی و برگردی و نفهمی خدا در مقابل لبیک چه گفت. وقتی گفتی لبّیک اللّهم لبّیک (در مقابلت حاضرم خدمت کنم) خدا با تو چه کرد؟ شعری برای او نوشتم که ای دوست من
گر شبی در بزمگاه دوست مهمانت کنند فکر نعمت را مکن در یاد صاحبخانه باش
اگر رفتی با خدا باش، توجه به الله، اگر این قلب رَین و کدورت پیدا کرد باید فورا پاکیزه اش کنی.
دوستان عزیز، رفقای محترم، طلاب محترم علوم دینیه، ای مسلمانان و برادران ایرانم، دل انسان گاهی اینقدر کدورت پیدا می کند در اثر گناه مانند خشت و آجر انعکاس امواج الهی در آن نمی شود. اگر گناه کردی باید دنبالش سجده کنی، اشک بریزی، متوجه شوی، پاکیزه اش کنی. امیدوارم ان شاءالله به سوی پروردگار متوجه شویم، امیدوارم ان شاءالله این وحدت ما که باید تبریک به جهانیان گفت، روح ما را صفا بدهد و جلا ببخشد. ان شاءالله حوزه علمیه با دانشگاه متحد شود و همه در مسیر الله واقع بشوند و همه متوجه روح خودشان بشوند و به صفای روح توجه کنند.
چون موضوع صحبت سمینارها، انقلاب فرهنگی است، بنده هم می خواهم دو کلمه راجع به انقلاب فرهنگی آنچه که شخصا من در این باره فکر می کنم به حضور دوستانم عرضه بدارم. آقایان اساتید دانشگاه، برادران دانشجو، یک نظری به حوزه ی علمیه بکنید، یک روش مختصری از حوزه برایتان بگویم که اگر انقلاب فرهنگی تان در این مسیر باشد مورد قبول ماست.
این آقایان طلاب وارد می شوند به قم و حوزه علمیه و مشغول تحصیل می شوند از «امثله» گرفته تا آخر «کفایه» و مدتی هم درس خارج و در مدت پنج سال،
ده سال پانزده سال به تناسب استعدادشان این راه را می روند تا به آنجا برسند؛ یعنی مجتهد و آیت الله می شوند یا مفسر یا محدّث یا قاضی یا مبلغ یا مروج می شوند یا کار دیگر؛ اما این مسیر را می پیمایند. ولی نزد ما طلاب یا محصلین و معممین و روحانیت یعنی در محیط حوزه این راهی که آقایان می روند این درسی که آقایان می خوانند از اول تا آخر، این درس و این بحث و این مباحثه پیکره است، کالبد است، جسم است؛ ما برای این کالبد یک روحی قائل هستیم.
اگر چنانچه این دروس و کالبد در یک شخصی آن روح را داشته باشد هم برای درسش ارزش قائلیم و هم برای خودش. آن کالبد چه هست؟ این درس ما پیکره است. این درس ما بدن است، جسم است تا آخر حتی آنجا که آیت الله بشوی یک کالبد است، و روحی ما در این قائلیم. و آن روح اخلاص و صفا و قربت و خدائی بودن و برای خدا انجام دادن است.
ما میان خودمان رسممان این است، در جلساتمان در درسمان در بحثمان هرجا که نشسته ایم می گوییم این آقا این راه را برای الله می پیماید، یعنی این طریق توأم با تقوا است، پس این آقا ارزش دارد و این درس ارزش دارد و این شخص پرارزش است و ما او را به عنوان روحانیت می شناسیم و بر او عظمت قائلیم. حالا می خواهد طلبه باشد، حجه الاسلام باشد، آیت الله باشد، آیت الله العظمی باشد، یا بالاتر.
اما روح این تحصیل در میان ما طلاب علوم دینیه ایمان و اعتقاد و صفا و خلوص است. یعنی اگر بفهمیم یک طلبه ای این درس را که می خواند برای جنبه های غیر الهی می خواند ما او را به کلی ساقط می بینیم و برای او ارزش قائل نیستیم.
این حالا در حوزه ی علمیه است، پیکره، پیکر خدائی هم هست، مثل نماز می ماند. با این حال اگر بفهمیم که این طلبه درس می خواند که در آینده جائی
را اشغال کند و زندگی دنیایی می خواهد این آقا پیش ما خیلی بی ارزش است، این آقا پیش ما خیلی ساقط است. آیا این طور هست یا نه؟ حالا من عرض می کنم.
بنده در این مدرسه در نزد یک آقایی درس می خواندم، حس کردم این آقا درس دادن و شاگرد پذیرفتنش برای یک جنبه ی حبّ نفس و حبّ ریاست است. این را کشف کردم. چند روز ناچار بودم، خوش بیان بود، به درسش رفتم. خدایم شاهد است شب خواب دیدم یک تشت پر از کره و روغن جلویم گذاشته اند می گویند این را «شمر ذی الجوشن» فرستاده که بخوری نیرو بگیری و حسین بن علی را بکشی، برای این فرستاده است! دیگر به درس او نرفتم. این خوابی است من نقل می کنم اما در واقع مطلب این است روح در تحصیل این است، طلاب هدفشان این است باید عمل قربه الی الله و خالصانه باشد، زیرا امام صادق فرمود:
"لَو جُعلتَ الدّنیا کلَّها لُقمه واحدَه وَ القَمتَها فی فَمِ مَن یعبُدَالله مخلصاً لَرَأیت اَنّی مقصرٌ فی حَقِه" اگر همه ی دنیا را در یک لقمه نان کنند و در دهان آن کس که خدا را قربه الی الله خدمت می کند بگذارند حق آن شخص را ادا نکرده اند. این راه طلبه است. حالا من جمله ای به برادران و اساتید دانشگاه و دانش آموزان و دانشجویان عرض می کنم.
شما در دانشگاه که وارد شدید، رشته حقوقی دارید رشته های دیگر مانند فیزیک، شیمی، صنعت، دامپروری، صنایع و معادن و رشته های دیگر دارید. دانشگاه ها، دانشکده ها این رشته ها را دارند. ما می خواهیم یک انقلاب حاصل بشود. انقلاب فرهنگی یک معنای اعمی است، فعلا کار ندارم، انقلاب آموزشی هم یک مسئله است، انقلاب دانشگاه را دارم می گویم؛ آقایان دانشجوها و اساتید، می خواهیم بگوییم این رشته که می خواهید بروید تا برسید به انتها، مثل ماها برسید به جائی سپس برگردید میان جامعه. شما هم این رشته ها را می خواهید طی کنید به جای
برسید، سپس بروید میان جامعه؛ ما می گوئیم این رشته را که می خواهید طی کنید باید اسلامیزه بشود؛ یعنی این رشته مثل تحصیل ما باید با یک قصد قلبی و یک عمل خارجی توأم بشود.
قصد قلبی یعنی تحصیل در هر رشته را برای امتثال امر خدا و خدمت به مردم انجام دهید؛ این مربوط به قلب.
و آنچه مربوط به پیکره می شود این است که دانشگاه هر رشته ای دارد توأم با تقوا و مبرای از گناه باشد. باید دانشگاه ها مثل فیضیه که اسم شراب را اگر بشنوند متنفرند، اگر یک کسی جرأت کرد در میان قم و فیضیه گناهی انجام داد، یا مثلا یک طرز غیرمشروعی از انسان ها وارد شد جلوگیری می شود، دانشگاه باید اینجوری باشد و در رشته ها گناه، شراب، عرق، ورق و جهات دیگر نباشد، تقوی باید باشد، انجام وظایف باید باشد، نماز جماعت ها اقامه بشود. دانشگاه مثل فیضیه بشود؛ ماه رمضانش رمضان باشد و کاملا دانشگاه اسلامی باشد.
ما می گوئیم وقتی که حوزه علمیه در راه تحصیلش هدف دارد و هدف آن این است که باید پیکره ی عملش روح توحیدی داشته باشد، و روح تقوایی و مخلوط به توحید و تقوی، باید دانشگاه هم همین باشد. این معنای انقلاب دانشگاهی است، یعنی هر رشته ای را می پیمائی هدف، هدف صحیح و توأم با تقوی باشد. و این رشته است و این نحوه از درس است که فردا به درد جامعه می خورد، فردا این دکتر دلسوز جامعه می شود. این معنای انقلاب است، این تطور مطلب است.
یعنی در راه انقلاب این طرح است که ما می خواهیم دانشگاه اسلامی باشد، نه اینکه هندسه نخواند به این دلیل که هندسه اسلامی و غیر اسلامی با هم فرق دارد؛ چطور؟ ما وقتی درس های هئیت های قدیم و جدید را می خواندیم مدرس ما وقتی که درس می گوید، هئیت می گوید، حساب می گوید، هندسه می گوید فیزیک
و شیمی می گوید و در هر جمله یک مسببی را وقتی مستند به سببش می کند فورا می گوید ای خدا چه قدرت داری که بواسطه ی این سبب این مسبب را ایجاد کردی.
در ضمنِ یک درس، خدا را بیشتر از هئیت به ما یاد می دارد و اگر استاد ما چنان نبود ما آن استاد را نمی پذیرفتیم باید در ضمن این درس ها حضور و فعالیت الله در جهان توضیح داده بشود.
و اما آن دیگری شیوه غربی در ضمن اینکه می خواهد درسی را بگوید ضمن اینکه فیزیک بگوید هر علتی را به معلولی می خواست مرتبط کند و هر معلولی را فورا می گوید بچه ها می بینید این مال این است، این سبب شده است، پس دیگر غیر از یک ماوراء الطبیعه است، یک موجود دیگری است که متصرف است، این کجاست؟ ما هرچه در لابراتورها مشاهده کردیم و آزمایش کردیم پیدایش نکردیم! به این ترتیب در ضمن یک درس یک بچه را غیر الهی و ضد اسلامی می کند.
ما می خواهیم دانشگاه ها برگردد. باید آن روش تدریس روحش روح اسلامی و توأم با تقوی باشد و امیدوارم ان شاءالله موفق باشید. بنده یک نکته مربوط به طرح می خواستم بگویم و آن این بود. من اتکاء به این جمله می کنم که اگر بخواهیم این طرح را پیاده کنیم یعنی دانشگاه ها و رشته ها اسلامی بشود فقط یک راه می توانیم تصور کنیم و آن این است:
هئیتی باید مرکب از یک عده ای روحانیون متخصص در اسلام و یک عده استاد دانشگاه متخصص در فنون اما اسلامی تشکیل پیدا کند، یک عده دانشجو و یک عده طلبه اینها باید بنشینند، طرح ریزی کنند و باید صبر کنند ولو دو سال دانشگاه باز نشود، یک طرح صحیح را بریزند و تصویب کنند. هم طرح زنده دنیاپسند و هم طرح زنده اسلامی. اینها باید بنشینند طرح را درست کنند و سپس دانشگاه ها باز بشود بچه های معصوم ما بروند، زیر این طرح پس از مدتی یک متخصص صد درصد مسلمان از آنجا به جامعه تحویل بشود.
پروردگارا این مدرسه، مدرسه فیضیه است (دانشجویان عزیز، طلاب محترم علوم دینیه، رابطه خودتان را با خدا محکم کنید، رابطه دل را با الله محکم کنید) آنها که در این مدرسه در صف اول با شمشیرها، با آن اراده ی آهنین حرکت کردند انَّ اللهَ یُحبُّ الّذینَ یُقاتِلونَ فی سَبیلّه صَفّاً کأنّهُم بُنیانٌ مَرصوص (سوره صف، آیه 4).
عزیزان من اراده تان آهنین باشد، آنها این اراده آهنین را از این نمازهای نیمه شب کسب کرده اند. آنها وَ اَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوّهٍ (انفال، آیه 6) را با وَ بِالاَسحارِ هُم یَستَغفِرون (ذاریات، آیه 18) بدست آورده بودند. دوستان محترم بِالاَسحار یَستَغفِرون باشید تا بتوانید وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ را بدست بیاورید.
بیش از این مزاحمت نمی کنم. دعایتان کنم:
خدایا: به عظمتت و به جلالت، به دوستانت و به انبیاء و به فرشتگان عزیزت و به شهدای راهت و به دل های این جوان ها، این طلاب این دانشجوها که در این مدرسه فیضیه متوجه تو هستند اللّهم انّی اسئلُکَ بحقِّ تلکَ المِناجاهِ الّتی کانَت بَینَکَ وَ بَینَ موسی بی عمران، الهی به حق این دل ها که الآن به تو متوجه اند:
پروردگارا توفیق انجام وظیفه به همه ی ما عنایت بفرما.
پروردگارا امام امت، این مرد بزرگ را این مرد آسمانی را که افتخار جهانیان و افتخار عالم اسلام است عمر طولانی عنایت بفرما.
پروردگارا دشمنان دین، شرق و غرب، ضد قرآن ها
و اسلام ها را نابود بفرما.
اللّهمَ اقتُلهُم بَددا وَ احصِهِم عَدداً وَ لاتَدِع عَلی ظَهرِ الاَرضِ مِنهُم اَبدا وَ لاتَسغفِرلَهُم اَبَدا وَ لاتَدِع علی ظَهرِ الارضِ مِنهُم اَحَداً،
پروردگارا اینها را بزودی نابود بگردان.
پروردگارا توفیق تشخیص وظیفه و عمل به، عرض ادب به ساحت امام زمان، انجام آنچه که از ما می خواهی به همه ی ما عنایت بفرما.
والسلام