امامت: 1
شرح مواضع ما
از: دانشمند شهید حجت الاسلام دکتر باهنر
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و جعلنا هم ائمّةً یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصّلوة و ایتاء الزّکوة و کانوا لنا عابدین
(زیرنویس= سوره انبیاء آیه 73- و آنان را پیشوای مردم ساختیم تا خلق را به امر ما هدایت کنند و هر کار نیکو از انواع عبادات و خیرات و خصوص اقامه نماز و اداء زکات را به آنها وحی کردیم و آنها هم به عبادت ما پرداختند.)
امامت:
«هدایت عام الهی بر کل جهان حاکم است و نظام حاکم خداوندی سراسر جهان را در حوزه نوعی رهبری و راهنمائی قرار داده است که آنها را در جریان یک حرکت تکاملی حساب شده قرار می دهد.»
انسان نیز جزئی از همین طبیعت است، در حوزه ساخت طبیعی خویش با هدایتی حاکم بر حرکت طبیعی و رشد اندام هایش، از راه قوانین طبیعی حاکم بر وی، ولی در حوزه هویت انسانی اش شعور و تشخیص و وجدان اوست که وی را به راه خیر و کمال رهنمون می شود، و فراتر از آن راهنمائی و هدایت حکیمانه برگزیدگان خداست که راه و جهت حرکت آگاهانه به سوی کمال معنوی و سیر الی الله و استقرار حاکمیت الله در جامعه را به او می نمایاند و از این کارسازتر رهبری عملی انسان های نمونه در این صراط مستقیم و پیشوائی آنها در این حرکت جامعه ساز بشری است.
وقتی به کل جهان می نگریم متوجه می شویم که همه عالم از هدایتی خاص برخوردار است. تنوع و حرکت و انسجام و رابطه های پدیده های طبیعت بیانگر نوعی راهنمائی در دل و همراه این جهان است مانند ماشینی بدون راننده نیست. مانند یک مشت سنگ و ریگ انباشته روی هم بدون جهت و آرمان نیست و دقیقاً دارای یک جهت گیری و "آنسوئی" است؛ دارای آنسوئی روشن و سمت گیری بیدار و هوشیار می باشد.
یک انسان خواب هر حرکتی انجام دهد چون ناآگاهانه است، بی هدف می باشد اما یک انسان با شعور و بیدار تمام حرکاتش از روی حساب است و از هم گسیخته نیست.
ما برای جهان یک حرکت آگاهانه قائلیم و جهان را هدفدار می دانیم؛ شاهد این مطلب تمام کلماتی است که در قرآن با تعبیر:
هدایت، هدی، یهدی، اهتدی، هادی، و تعبیرات مشابه دیگر بکار رفته است و بیانگر حضور عام هدایت در جهان است. این بیان در برابر بیان فلسفه های دیگری که برای جهان انسجام قائل نیستند قرار دارد. این فلسفه ها برای جهان هدف قائل نیستند و جهان را سراسر ظلمات و تاریکی می بینند و یا هدف های موضعی غیر منسجم برای آن قائل هستند. ما معتقدیم که جهان دارای حرکتی عام و آگاهانه و هدفدار است.
نکته دوم در تبیین امامت این است که انسان از کل طبیعت جدا نیست. پدیده ای است در درون جهان، لذا هدایت عام حاکم بر جهان، حاکم بر انسان نیز هست. انسان از موقعی که از بستر طبیعت برمی خیزد و موانع را طی می کند تا موقعی که روح الهی در او دمیده می شود "و انشأناه خلقاً آخر" می گردد و با چهره تازه ای وارد این جهان می شود و بعد سیری که در این جهان دارد همه در حوزه هدایت قرار دارد؛ یعنی از نظر ما انسان در محدوده هدایت می باشد.
آنچه باید مورد توجه قرار گیرد این است که ما برای انسان سه نوع هدایت قائل هستیم:
یک مرحله هدایت در انسان همان هدایت عام طبیعی است. یعنی قلب انسان حرکت می کند و دقیقاً وظیفه ای را که به عهده اش گذارده شده که خون را به تمام مویرگ های بدن برساند می فرستد. ریه یک وظیفه ای دارد و دقیقاً هدایت می شود. سلسله اعصاب انسان در مجموعه هدایت عام جهان قرار دارد. دقیقاً آن انسجامی که در کل جهان هست در پیکر انسان هم دیده می شود. تغذیه، رشد، تولید مثل، و دفع و جذب، رشد و نمو انسان و... در یک مجموعه هدایت قرار دارد. از هم گسیخته و کور نیست آنچنان که یک شعور بیدار مسلط همیشه حاکم را می توان دائماً در انسان حاضر دید.
این هدایت طبیعی، هدایتی است که در جانداران معمولی هم وجود دارد؛ مثلاً یک پرنده و یا یک چهارپا هم این هدایت را دارد.
هدایت نوع دوم: یک مرحله بالاتر از نوع اول است و از هویت انسانی انسان سرچشمه می گیرد. در اینجا ما انسان را به دیده یک موجود طبیعی که رگ و پوست دارد نگاه نمی کنیم. بلکه مرحله ای بالاتر را در نظر می گیریم همان که "ثمّ انشاناه خلقاً آخر" و "ثمّ نفخت فیه من روحی" است و در جلسات قبل و در بحث انسان مورد بررسی قرار گرفته است. در این مرحله یک روحی برای انسان پیدا می شود که قرآن از آن تعبیر به نفس می کند. نفس همان اوج تبلور انسانیت انسان است. انسان در خودش خمیرمایه ای دارد که می تواند او را هدایت کند، این خمیر مایه عبارت است از:
"و نفسٍ و ما سوّاها، فالهمها فجورها و تقواها" (شمس، آیات 7 و 8). الهام هدایتی است که از درون انسان سرچشمه می گیرد و او را هدایت و رهبری می کند.
«انّ الانسان علی نفسه بصیرةً» (قیامت، آیه 13). خودآگاهی درونی که توسط آن انسان می تواند خیر و شر را بیابد. «فمن ابصر فلنفسه...» (انعام، آیه 104). کسی که ببیند و بیابد.
«من اهتدی فانّما یهتدی لنفسه» کسی که راه را بیابد به نفع خودش راه را پیدا کرده است. «و من ضلّ فانّما یضلّ علیها» (یونس، آیه 108). کسی که گمراه بشود علیه خودش است. در اینجا منبع هدایت در درون است. در واقع مسئله این نیست که به آدم از برون الهام شود و در درون زمینه وجود نداشته باشد، زمینه در درون وجود دارد.
این مرحله دوم هدایت است که در انسان هست و زمینه امامت است. یعنی اینکه انسان عقل و وجدان دارد، خیر و شر را می یابد، در برابر خیرها احساس نشاط می کند و در برابر شرها احساس رنج و تیرگی به او دست می دهد و وجدانش او را ملامت می کند. در اینجا نفس لوامه نقش ایفا می کند و اینها نوعی هدایت درونی است.
در واقع اگر وحی و الهام برونی هم نباشد یک سرچشمه هدایت درونی انسان را رهبری می کند. نوعی امامت درونی در ژرفای نفس الهی آدمی وجود دارد که دنباله نفخه ربانی و روح ملکوتی است. روح، مبداء حرکت و بسیج است و فضا را نورانی می کند و به کالبد انسان نشاط و پویش می بخشد. خاصیت این روح تجرد، انبساط، نورانیت و هدایت است لذا انسان برخوردار از روح الهی از درونش هدایت می جوشد و فرا راه انسان نوعی امامت را باز می کند و به او راه را می شناساند.
همین هدایت درونی در اثر گناه تیره و تاریک می شود. «لهم قلوبٌ لا یفقهون بها و لهم اعینٌ لا یبصرون بها و لهم اذانٌ لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضلّ اولئک هم الغافلون» (اعراف، آیه 179).
حیوان همان یک نوع هدایت را داشت و در آن غریزه اش خیلی تند بود و هدایت طبیعی اش قوی بود. انسان هدایت طبیعی اش به اندازه حیوان قوی و پربار نیست و هدایت نوع دوم یعنی عقل و شعور و تفقه و نورانیت درون انسان است که هم نقص هدایت تکوینی و طبیعی را جبران می کند و هم او را به مراحل بالاتر رهنمون می گردد. اگر سرچشمه هدایت برای انسان کور شد دیگر از هدایت عادی و طبیعی حیوانات هم پائین تر می آید زیرا هدایت طبیعی اش در سطح حیوانات نیست بعد از بیان هدایت نوع دوم نوبت به هدایت نوع سوم می رسد.
نوع سوم هدایت، هدایتی است که از بیرون و از ماوراء توسط انسان های برگزیده معصوم و منتخب و عصاره های فضیلت انسانی انجام می گیرد. یعنی علاوه بر هدایت طبیعی و بالاتر از آن عقل و آگاهی که مقداری به انسان راه را نشان می دهد. ما یک نسخه و مجموعه هدایت انبیاء را هم لازم داریم که کل راه ما را الی الله پیش برد و راه ما را برای ساختن جامعه الهی و استقرار حاکمیت الله تبیین کند، لذا ما به هدایت پیغمبران محتاجیم. «یا ایها النّبی انّا ارسلناک شاهداً و مبشّراً و نذیراً و داعیاً الی الله باذنه و سراجاً منیراً» (احزاب، آیه 44). ای پیغمبر ما تو را هم شاهد فرستادیم و هم بشارت دهنده و بیم دهنده، هم دعوت به خدا می کنی و هم چراغ روشنی فرا راه مردم هستی.
یک درخت با همان هدایت الهی خودش رشد می کند و میوه می دهد و... به رشد خود کمک می کند. این هدایت غریزی و طبیعی و از نوع اول است، اما برای ساختن جامعه ای توحیدی، اسلامی، الهی، و جامعه ای الهی حاکم باشد ما به راهنمائی قوی تری نیاز داریم. در اینجا ما مجموعه قوانین می خواهیم؛ اولاً به دلیل اینکه کاردهی ذهن و شعور ما آنقدر نیست که بتواند در این زمینه ما را هدایت کند و ثانیاً به دلیل اینکه عقل ما دائماً در معرض آفات قرار دارد، آفاتی نظیر گناه، حبّ جاه، حبّ مال، فسادهای اخلاقی، اشاعه افکار غلط و...
اگر می گذاشتند که روح ما و ذهن ما در راه خودش حرکت کند مقداری از راه را به ما نشان می داد ولی این ذهن فعال و سراج و منیر ما در اثر هواهای نفسانی تاریک می شود و در فضای حاکمیت طاغوت منحرف می گردد لذا کاربردش مفید هست ولی کافی نیست. پس ما احتیاج به هدایت الهی و ملکوتی داریم. از اینجا به بعد وحی به کار می آید اما یک چیز برای ما بیش از همه رهگشاست و آن انسان هائی هستند که عمل آنها می تواند برای ما رهگشا و امام باشد یعنی قافله همیشه در حرکت انسان راه طبیعی خویش به سوی رشد و بهره گیری از عقل و تفکر را هم می رود و در رشته های علمی هم ترقی می کند. صنایع و ابتکارات و ابداعاتی دارد که سازنده محیطش می باشد و جهان را بر طبق منافع خود تغییر می دهد این خلاقیت و ابتکار دگرگون سازی از درون خود انسان و توسط قدرت فکری خودش هدایت و امامت می شود.
اما برای اینکه این قافله همیشه پوینده در بستر الله حرکت کند و در بستر طاغوت نیفتد، به اولیاء الله نیازمندیم. «الله ولی الّذین آمنوا یخرجهم من الظّلمات الی النّور والّذین کفروا اولیاءهم الطّاغوت یخرجونهم من النّور الی الظّلمات...» (بقره، آیه 257).
حرکت فطری انسان ها نور است. نور حرکت آگاهانه منبعث از عقل انسانهاست. اما از طرف دیگر طاغوت هم در کار است و سعی می کند تا آن حرکت را از بستر نور در بستر ظلمات اندازد لذا در این میان ما محتاج به ولایت الله توسط "انبیاء الله" و "عباد الله" هستیم.
«و جعلناهم ائمّةً یهدون بامرنا...» (انبیاء، آیه 73).
انسان هایی می خواهیم که امام باشند و به امر ما و با الهام از تعالیم ما و راه ما، دیگران را هدایت کنند. بدین ترتیب بین هدایت و امامت ارتباطی برقرار شد. امامی لازم داریم که در مسیر خودش حرکت کند و منحرف نشود و اگر امام نباشد هدایت کور می شود و به دست "ائمه کفر" می افتد.
برای کفر هم امامت مطرح است اما امامتی که سر از جهل و ضلال در می آورد. اگر قرار است که انسان حرکت کند و حرکتش هدفدار و الهی باشد پس امامت الهی هم لازم دارد. در اینجا بین امامت و امامت الهی ارتباطی برقرار گشت. اگر انسان باید به سوی جامعه الهی حرکت کند و جامعه ای بسازد که در آن الله حاکم و مستقر باشد باید امامتش هم منبعث از الله باشد.
از نتایج اوائل این بحث (امامت) یکی این است که حرکت جهان الی الله است و حرکت تکاملی جهان بسوی الله است.
«انا لله و انّا الیه راجعون»، «و الی الله ترجع الامور» همه امور به سوی او بازمی گردد. حرکت تکاملی جهان خود نیاز به تبیینی جدا دارد ولی به طور خلاصه به لحاظ وجود انسان در کل جهان و اینکه انسان حرکت تکاملی الی الله دارد پس کل جهان حرکت تکاملی دارد.
دنباله متن مواضع:
«امامت: در اسلام نقش الگوئی رهبری است با استناد به مکتب و با پیوند با امت و جوشیده از متن امت، امتی که براساس نظام فکری مکتب متشکل شده و پیوند اعتقادی و عملی افراد آن را با هم منسجم کرده و در حوزه ولایت و موالات عقیدتی قرار داده است. از بطن این چنین امتی هماره افرادی به عنوان امام سر برمی آورند که:
الف- نسبت به مکتب آگاه ترین باشند چون رهبری در حوزه مکتب آگاهی و صاحب نظری و عمق علمی و تحقیقی نسبت به تعالیم و معیارهای مکتب را لازم دارد.
ب- و نسبت به مکتب مومن ترین و برای استقرار آن مشتاق ترین و مصمم ترین باشند و طبیعتاً برای دفاع از آن دلسوزترین و فداکارترین، بدانگونه که تمام زندگی آنها آرمان آنهاست، جهاد و تلاش خستگی ناپذیر در راه آن.
ج- و اخلاق و رفتارشان و شیوه زندگی و برخوردشان، الگو و نمایشگر مکتب باشد، و به هر نسبت که خصلت های پاک و اسلامی در عمل آنها بیشتر تجلی کند صلاحیت رهبری آنان در چنین جامعه ای زیادتر می گردد.
د- و البته با وجود همه اینها هوشیاری و تدبیر و حکمت و شجاعت لازم برای رهبری را دارا باشند که همه اینها خود از خطوط برجسته تخلق به اخلاق الهی و خصلت های مکتبی است.
هـ- و در هر حال مورد قبول مردم و برخاسته از بین آنان باشند بدانگونه که با قبول و پذیرش آگاهانه و در عین حال مومنانه و پر از عاطفه و شوق آنها همراه باشد. در اوج این ارزشها، امامان منصوب و مخصوص و معصومند و در رده بعد فقیهان و اسلام شناسان با ایمان و با تقوای آگاه و شجاع و مدیر و مدبر که رهبری آنها تداوم همان امامت اسلام است در درجه ای پائین تر از امامت امامان منصوب و معصوم.»
توضیح متن:
امامت از نظر مواضع اسلام عبارت است از رهبری آگاهانه و مدبرانه انسان های ممتاز و الگو در جهت هدایت جامعه برای ساختن جامعه ای اسلامی و استقرار حاکمیت اسلام.
امامت باید چندین خاصیت داشته باشد. یکی پیوند امامت با مکتب است. در واقع رهبری خشک سیاسی نیست. رهبری اجتماعی معمولی سایر مکاتب و جوامع غربی و رهبری در مسائل عادی زندگی نیست.
امامت از دیدگاه ما دقیقاً با دو چیز مرتبط است؛ یکی با مکتب و دیگری با امت و در نتیجه سه عنصر امام، امت، مکتب با هم پیوندی دقیق دارند.
امامت می خواهد جامعه ای اسلامی بسازد پس باید رهبریش هم در حوزه اسلام و مکتب باشد. اگر بیگانه از مکتب باشد چگونه می خواهد دیگران را به جامعه مکتبی راهنمائی کند؟ به همین دلیل باید امام با مکتب پیوند داشته باشد. از طرف دیگر پیوند امام با امت مطرح می گردد؛ امام می خواهد در یک امت رهبری کند لذا باید از درون این امت پیوندی دقیق و منسجم به وجود آورد.
این پیوند نه پیوند نژادی، زبانی،... است نه پیوند منطقه ای و جغرافیائی، بلکه پیوندی است براساس مکتب. اصولاً امت بر بنیاد مکتب تشکیل می گردد. ما معتقدیم امت عبارت است از مجموعه انسان هایی که آگاهانه اندیشه و مکتبی را پذیرفته اند و براساس آن همکاری و تفاهم دارند تا جامعه ای ایجاد شود که مبانی مکتب را احیاء کند. امت تنها با پیوند اعتقادی تشکیل می شود.
«المؤمنون والمؤمنات بعضهم اولیاء بعضٍ» (توبه، آیه 71). زنان و مردان با ایمان نسبت به یکدیگر ولایت و موالات دارند و دلیل موالاتشان ایمان آنهاست پس ایمان و... ولایت می آورد. «انّما ولیکم الله و رسوله و الّذین آمنوا الّذین یقیمون الصّلوة و یؤتون الزّکوة و هم راکعون» (مائده، آیه 55).
در واقع از درون ایمان و صلوه و زکات و رکوع است که امامت زائیده می شود.
«یا ایها الّذین آمنوا لا تتّخذوا الکافرین اولیاء من دون المؤمنین» (نساء، آیه 144). ای افراد با ایمان مبادا کافری را به جای مؤمن ولی خود قرار دهید. از یک جامعه التقاطی که مؤمن و بی دین در آن هستند یک حوزه موالاتی و یک امت نمی تواند تشکیل شود.
«و انّ الظّالمین بعضهم اولیاء بعضٍ» (جاثیه، آیه 19)، ظالمین با هم ولایت دارند.
«الکفر ملته واحده، کفار و ستمگران شرق و غرب و ملی گرا و التقاطی و... تمام خصلت هایی که در آنها اسلام حضور ندارد. «بعضهم اولیاء بعض» و لذا خیلی هم زود با هم منسجم می شوند. گاهی دیده می شود که شرق و غرب هم بر سر چاپیدن منطقه هایی از جهان با هم سازش می کنند.
در سوره انفال آیه 73 به دنبال بیان امر موالات در بین افراد با ایمان و مهاجری که جهاد هم کرده اند می گوید: «والّذین آمنوا و لم یهاجروا ما لکم من ولایتهم من شیءٍ حتّی یهاجروا» آنهایی که ایمان دارند اما هجرت نکرده اند با شما ولایت ندارند تا زمانی که آنها هم هجرت کنند. مکتب اسلامی مجموعه ایست از ایمان و عمل.
هماهنگی بین عقیده و عمل (1- ایمان 2- هجرت 3- جهاد) موجب تشکیل امت می گردد. وقتی که امت به وجود آمد نیاز به امام و رهبری احساس می شود. منطقی ترین و طبیعی ترین امام برای چنین امتی آن کسی است که در گردونه موالات، پیوند ولایتش با امت وسیع تر و عمیق تر باشد.
چگونه خدا و خلق در هم می آمیزند؟ آنگونه که نمی توانید امت و خلق را جدا کنید که در آن صورت معنای رهبری و امامت از بین می رود.
امامت دارای یک امت و امت پیوندش با مکتب است، لذا از درون همین امت کسانی که چهار ویژگی را داشته باشند می توانند امام باشند:
- آگاهیشان به مکتب بیشتر از دیگران باشد. زیرا رهبری یک جامعه مکتبی را به عهده دارد لذا باید اسلام شناس باشد و تخصص در شناخت اسلام داشته باشد (فقیه باشد). ولایت فقیه از همین جا مایه می گیرد؛ یعنی رهبری و امامت در جامعه مکتبی به عهده کسانی است که یکی از خصلت هایشان فقاهت است. اگر این درجه آگاهی در امام نباشد ممکن است گرفتار التقاط و انحراف گردد.
امام باید اسلام را خوب بشناسد و در شکل متعالیش باید معصوم باشد و آگاهی های خود را از سرچشمه وحی پیغمبر گرفته باشد. خود پیغمبر هم امام بوده است و امامت و نبوت جدا از هم نیستند «و اذ ابتلی ابراهیم ربّه بکلماتٍ فاتمّهنّ قال انّی جاعلک للنّاس اماماً قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظّالمین» (بقره، آیه 124).
وقتی ابراهیم را خداوند آزمایش کرد آن وقت فرمود من تو را امام قرار دادم، ابراهیم گفت آیا از ذریه من هم کسی می تواند امام باشد؟ خدا گفت: ظالم نمی تواند امام باشد. این آیه خود بیانگر یکی از صفات و شرایط برای حکومت است. ابراهیم در حرکت تکاملی خویش به مرحله ای رسید که توانست امام باشد. آگاهی نسبت به مکتب در درجه اول از آن پیغمبر است و بعد از آن امام.
نوع آگاهی امام معمولی نیست و ما برای ائمه عصمت قائلیم. ما آنان را نه تنها در عمل معصوم می دانیم بلکه در تعالیم و حرف هایشان هم عصمت قائلیم. آنها هیچ آلودگی ندارند و حجت و بینه و مبنا هستند. مبنای اسلام شناسی ما کتاب و سنت است و بعد اجماع و عقل. سنت مجموعه آن چیزهایی است که پیغمبر و امام آورده اند. همین اولین ویژگی امامت می تواند دلیلی باشد بر اینکه امامت، حق علی بن ابیطالب بوده است. زیرا شناخت او نسبت به مکتبش بیش از دیگران بود و کیست که منکر این مطلب باشد؟
2- امام باید ایمان و اشتیاق و جهاد و فداکاریش نسبت به مکتب بیش از دیگران باشد. ممکن است کسی اسلام را شناخته باشد فقیه هم باشد اما برای اسلام دل نسوزاند یا حرکت و زندگی خویش را در سایه حمایت از اسلام قرار ندهد و به دنبال خودخواهی، جاه طلبی، سازش کاری ها و مسائل دیگر باشد. از این جهت شرط اول لازم هست ولی کافی نمی باشد. باید امام، ایمان و عمل با هم داشته و در راه اسلام با جان و مال مجاهده نماید.
سیر تاریخ زندگی امامان و همین طور امام امت خمینی کبیر گواهی بر این مطلب است. فقیه و عمیق و ژرف در مسائل اسلام. در شناخت عام و خاص و مقید و مطلق و... فرو رفتن در روایات و شناختن رجال و بحث های تفسیری و... اینها همه علم است اما آن موقعی که در پایان درس شعله ای از درونش زبانه می کشید و ما آن را مشاهده می کردیم که واقعاً تا اعماق استخوان های ما نفوذ می کرد و آدم در آن لحظات در پوست خود نمی گنجید و نسبت به خودش شرمنده می شد و به خود نهیب می زد که تو برای اسلام چکار کردی و چطور خودت را یک مسلمان و طلبه می دانی.
با این شور امام آدم به هیجان و شور می آمد. این مسئله ای است غیر از علم. موج حرف های امام ماه ها در وجود ما باقی و حاضر بود، که آیا این تبلیغی که می کنیم برای خداست یا خود برای جاذبه های غیر خداست یا فقط جهت جلب رضایت اوست؟ امام فکر و اندیشه اش این بوده و هست که چگونه اسلام را حاکم کنیم. چنان انسان را به محک می زد و ارزیابی می کرد که این افرادی که پای درسش می آمدند، تا چقدر برای اسلام ایستادگی می کنند.
از آنجا که امامت را هم در قسمت خاصش به آن دوازده معصوم می دانیم و به معنای عام و گسترده اش هم در آنان متبلور می یابیم لذا باز به سراغ حضرت علی علیه السلام می رویم. او برای اسلام دل می سوزاند و در همه جبهه ها حاضر بود، قدم به قدم با پیغمبر همراه بود همه جا سینه سپر می کرد و حضور مجاهده آمیز و ایثارگرانه داشت. نمونه ایثارش همین قضیه هجرت پیغمبر است که علی به جای پیغمبر خوابید در حالی که پیغمبر آماج شمشیرها بود و تا مرگ فاصله ای نداشت. در جنگ بدر و حنین و تبوک و... همه جا حضور دارد و نقش ایفاء می کند لذا در زمان غیبت امام زمان هم شایسته است امامت به عهده کسی باشد که با تمام وجود اسلام را می خواهد و فریاد جهاد و شهادت سر می دهند.
3- شرط سوم برای امامت آن است که تمامی اخلاق و خصلت های امام و تمام خصوصیات و شخصیتش نمودار مکتب باشد یعنی سراسر وجودش نشانه مسلمان بودن او باشد. حرف زدنش، تواضعش، عاطفه اش، زندگی شخصی اش، و... نموداری از مکتب باشد و اینها از صفات متقین است و اگر متقی باشد دیگر خودخواهی و سودجوئی و عافیت طلبی و فرصت طلبی برای او معنائی نخواهد داشت.
خطبه 184 نهج البلاغه در باب صفات متقین بیانگر خصوصیات اخلاقی و مکتب نمائی رفتار امام است. در این خطبه می خوانیم: فهم فیما منعّمون و هم والنّار کمن قدّرها، فهم فیها معذّبون. بهشت و جهنم را می بینند "لو کشف الغطاء ما زددت یقیناً" پرده عقب رود چیزی بر اطلاعشان افزوده نمی شود خدا را می بینند و دوزخ را هم می بینند.
حضرت علی امامتش فقط با سخنانش که نبود، با علمش هم همراه بود. "کونوا دعاة النّاس بغیر السنتکم" شما مردم را دعوت می کنید نه با زبان بلکه با عمل در واقع می تواند اثر امامت را داشته باشد. در جامعه اسلامی یک لغزش و انحراف و بی تقوائی فرد را از داشتن خصلت امامت محروم می کند و از امامت جامعه بر کنار می شود ولی در غرب و مکاتب دیگر چنین نیست؛ در آن مکاتب اصل بر رهبری سیاسی است، هرکس رهبری سیاسیش خوب باشد و منافع خاصی را تأمین کند می تواند رهبر باشد.
4- شخص امام باید از هوشیاری و تدبیر و حکمت و شجاعت برخوردار باشد تا بتواند خوب سازماندهی و رهبری کند شجاعت روحی و مقاومت داشته باشد (البته اینها جزئی از همان صفات قبلی هستند ولی برای تأکید، جداگانه گفته شده است).
و آخرین نکته در مورد امامت و امام این است که امام مورد قبول مردم باشد امامت در اسلام متکی به قبول و پذیرش مردم است.
وقتی امام می تواند امر و نهی کند و جامعه را رهبری نماید که مردم با او بیعت کرده باشند لذا حضرت علی هم به این جهت امام بود، ولی آن امامت سیاسی و اجتماعی و حکومتی وقتی توانست اعلام و اجرا شود که مردم با او بیعت کردند، و او را به عنوان امام قبول نمودند. به عبارت دیگر حکومت و امامت منهای رای مردم معنا ندارد.
در اینجا لازم است فرق این رای مردم را با دمکراسی غربی و رای منهای ایمان بدانیم. یک وقت انسان رای را منهای انگیزه های رای در نظر می گیرد و زمانی رای را در حوزه مکتب نگاه می کند. مثلاً مردم رای به امید اسلام دادند، وقتی دیدند از اسلام خبری نیست رای ها مثل برف آب شد و این حضور مردم است. و فرق امامت اسلامی و غیر اسلامی همین است که در امامت اسلام مردم حضور دارند و با مکتب پیوند دارند، همراه دوستی و صفاست، وقتی مردم برای بهشتی فریاد می زنند از عمق جانشان سرچشمه می گیرد. حضوری که از ایمان و صفای مردم و از عقیده و مکتب مردم الهام می گیرد و بالاتر از آن احساساتی که نسبت به حضرت امام ابراز می کنند.
بنابراین شرایط ذکر شده باید وجود داشته باشد تا امامت اسلامی شکل گیرد. اما امامت دو سطح دارد؛ یک سطح آن هم همان امام معصوم و منصوب از طرف پیغمبر خداست (دوازده امام) و یکی بعد از آنها در زمان غیبت امام دوازدهم است که موکول به داشتن شرایط مذکور است، لذا در آن مسئله فقاهت و تقوا و شجاعت و جهاد و تدبیر و پذیرش مردم مطرح می گردد که در قانون اساسی هم بر این نکات تأکید شده است. فقیهانی که مورد تائید اکثریت مردم باشند و صرف اینکه شخص صاحب رساله باشد نمی تواند این امامت و حکومت را در جامعه داشته باشد.
ولایت فقیه صرفاً ولایت رساله ای نیست، ولایتی است که تفقه هست و در کنارش تقوا و جهاد و حکمت و تدبیر هم هست و ضمناً همراه با پذیرش مردم هم باید باشد.
پاسخ به سئوالات:
س 1- آیا این تعبیر درست است که الهام و اشراق یک نوع هدایت درونی است و وحی نوعی هدایت برونی؟
ج- بله این تعبیر می تواند درست باشد: «فالهمها فجورها و تقواها»
س 2- آیا مسئله ولایت و خصوصاً ولایت امام معصوم با ولی فقیه یک امر مسلم اسلامی است یا اینکه براساس اجتهاد بعدا حوزه حاکمیتش تغییر می کند؟
ج- آنچه درباره ولایت گفته شده (ولایت امام غیر معصوم) را از متون اسلامی کشف کرده ایم.
س 3- آیا جزء جزء این عالم طبیعی هر طیفی که از حرکت کل طبیعت داشته، حرکتی به سوی کمال و هدایت است؟
ج- حرکت ها هم دارای هدایت است زیرا همان کوهی هم که به تدریج سنگ هایش متلاشی می شود و چیزهایی از دست می دهد یا همان خورشید که در حال از دست دادن انرژی است و به طرف فرسودگی می رود، همین رفتن به طرف فرسودگی و پیری هم هدایت است؛ یعنی همین را هم خدا قرار داده است که خورشید این مقدار عمر داشته باشد و حرکتش اینگونه باشد و انرژی از خود متشعشع سازد در عین آنکه خورشید دارای خودسوزی است و از درون خود به سوی پیری می رود ولی موجب گرما و حرکت و ثبات سیارات دیگر می شود.
لذا گاهی ضعفها هم به سوی کمالهاست. در واقع علت به تدریج پیر شدن خورشید آن است که برای ما گرمای لازم را حفظ کند و ما بتوانیم بر روی زمین موجوداتی داشته باشیم... اگر کل جهان را در نظر بگیریم در بعضی جاها کمال می بینیم و در بعضی جاها هم قرار خدا چنین است که سیری باشد و جائی متوقف شود. این مسئله است که دیگران برای کل طبیعت قائلند و می گویند کل جهان رو به تکامل است هنوز برای ما اثبات نشده است، آنچه مسلم شده این است که طبیعت کر و کور حرکتش بی مبداء نیست.
ممکن است برای یک موجودی حرکت فصل خاصی داشته باشد، مثلاً درخت مدتی رشد می کند و بعد فرسوده می گردد. بطور خلاصه باید گفت: فقط انسان است که می تواند دائم باشد و تا لقاء الله مستمر باشد. "فیبقی وجه ربّک ذوالجلال والاکرام" (الرحمن آیه 28) (و زنده ابدی ذات خدای منعم با جلال و عظمت است).
یکی از تفاسیر این آیه این است که وجه ربک تجلیات رب است یعنی آنهایی که خداگونه شدند و می توانند باقی بمانند "بل احیاء عند ربّهم یرزقون" معلوم می شود دیگر کسی که خداگونه شد فنابردار نیست.
س 4- آیا پذیرش مردم نفی امامت می کند یا خلافت؟
ج- امامت به معنای رهبری و حاکمیت سیاسی بدون پذیرش مردم معنا ندارد ولی اینکه ما برای ائمه و پیغمبر مقام ولایت قائلیم یک امر دیگری است. مثلاً ولایت تکوینی که خدا قرار داده تا حدی است که حتی به اذن الله می تواند در طبیعت تصرف کند و آن ولایت دیگری است و آنچه ما در اینجا بحث می کنیم امامت به معنای حاکمیت و رهبری اجتماعی است و عینیت حاکمیت اجتماعی در پذیرش مردم است. مثلاً پیغمبر زمانی اعزام ارتش می کند که مردم بیعت کردند «یبایعونک تحت الشّجرة» (فتح، آیه 18).
اگر مردم از مدینه خدمت پیامبر نیامده بودند و نمایندگانشان با پیغمبر بیعت نکرده بودند و قول جنگ در هر حال را نداده بودند پیامبر حکومتش را تشکیل نمی داد.
س 5- کمی درباره ولایت تکوینی و تشریعی توضیح دهید.
ج- ولایت تکوینی یعنی ارادة الله و امر الله، خدا اراده می کند بر اینکه فلان کس زنده باشد یا بمیرد، این درخت رشد کند، خون در رگ ما جاری باشد. در امر الهی دیگر حرام و حلال راهی ندارد.
«انّما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون» (یس، آیه 82). یعنی تکوّن و وجود اشیاء با فرمان الهی است. اراده تشریعی، یعنی اینکه خدا امر و نهی ها و قوانینی را برای ما قرار داده که نمی خواهد با اراده خودش آنها را محقق کند.
«یا ایها الّذین آمنوا...» بر شما واجب است که نماز بخوانید، خداوند می توانست همان طور که گردش خون را در بدن ما اجباری کرده نماز خواندن را هم اجباری کند ولی این کار را نکرده، یک آزادی و قوه تشخیص به ما داده و بعد گفته بر شما نماز خواندن را واجب می کنم. فرق حکومت تشریعی و تکوینی هم همین است که حکومت تکوینی همان اراده خداوندی است که مثلاً الان این جهان را اداره می کند و هیچ چیز هم از فرمان الهی تخلف بردار نیست.
حکومت تشریعی چیزی شبیه بیان این آیه است که: «و نرید ان نمنّ علی الّذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمّةً و نجعلهم الوارثین» (قصص، آیه 4)، این نوعی حاکمیت تشریعی است. یعنی اراده خداوند چنین می پسندد که مستضعفین حاکم شوند ولی این امر را به زور محقق نمی گرداند، بلکه خود مستضعفین باید به راه افتند و مقدمات را فراهم آورند.
در واقع حاکمیت تشریعی قانون وضع کردن و فرمان دادن و بسیج کردن است. آنچه در حاکمیت تشریعی مهم است اراده خود انسانهاست «انّ الله لا یغیر ما بقومٍ حتّی یغیروا ما بانفسهم» (رعد، آیه 21).
س 6- فرمودید شرط امامت پذیرفتن مردم است. پس اگر مردم ائمه اطهار را نپذیرفتند آنها نمی توانند امام باشند؟
ج- آنچه ما گفتیم این بود که نمی توانند حاکم بالفعل باشند. مثلاً امام جعفر صادق سلام الله علیه فرمانده جنگ تعیین نکرد، والی از طرف خودش تعیین ننمود، یعنی کارهائی را که یک حاکم می کند و کارهایی که یک امامت سیاسی و حاکمیت سیاسی، انجام می دهد امام صادق انجام نداند در حالی که امامت ولایتی داشتند. ایشان همان جنبه حاکمیت و امامت الهی را انجام می دادند.
مثلاً الان امام زمان "سلام الله علیه" بر ما ولایت دارند، حتی به اذن خدا بر جهان ولایت دارند ولی آنچه به عنوان حاکمیت سیاسی از آن بحث کردیم هنگام ظهورش تحقق می یابد و عدالت را مستقر می کند و حکومت جهانی تشکیل می دهد این پذیرشی که ما مطرح کردیم از این جهت بود که مردم باید بپذیرند تا امر و نهی معنا داشته باشد و بالفعل باشد.
والسلام.
حزب جمهوری اسلامی
ویژگی های انبیاء
آموزش مواضع (جلسه یازدهم)
از انتشارات حزب جمهوری اسلامی اصفهان
(این سخنرانی در تاریخ 4/4/1360 یعنی سه روز قبل از فاجعه هفتم تیر و شهادت آیت الله دکتر بهشتی صورت گرفته است.)
بسم الله الرحمن الرحيم
در بحث پیش به مسئله نبوت و نقش پیامبران پرداختیم و گفتیم که پیامبران سازنده حرکت تاريخند و این حرکت با زندگی همگن و دور از اختلاف جمع انسانها آغاز شده است. ولی این جمع همگن و دور از اختلاف تحت تاثیر عوامل درونی که دست آفرینش در ساختار خود انسان بوجود آورده، قرارگرفته و دچار ناهمسانی می شود. اختلافات بروز می کند و خداوند انسان های برگزیده و ساخته شده ای مجهز به امدادهای غیبی خویش می فرستد تا رسولان و پیام آوران او باشند.
آنان با مسئولیت سنگین و ماموریت الهی برانگیخته می شوند تا انسان ها را به راه فوز وفلاح، هدایت و رهبری کنند. یکی از ویژگی های این راهنمایان رهبر، این رهبران الهی آن است که از میان خود مردم، همین مردم درس نخوانده، همين مودمی که هنوز دارای فرهنگ های موروثی پیشرفته جديد نستند (عوام الناس) برمی خیزند. نمونه بارز این ویژگی در پیامبر اسلام است.
«هُوَ الّذي بَعَثَ فِي الأميينَ رسولاً مِنهُم» (جمعه، آیه 2) رسولان برمی خیزند تا نقش یاد دادن و پاکیزه کردن و ساختن و هدایت و رهبری را ایفا کنند. مردم را از بی تفاوتی درآورده، عاقبت اندیش سازند (بیمناک از عاقبت بد و امیدوار به عاقبت خوب) «مبشرين و منذرين».
«كانَ النّاسُ اُمَهً واحدهً فَبَعَثَ اللهُ النَّبیين مُبَشِّرينَ وَ مُنذِرينَ» (بقره، آیه 213)
«آنچه در اینجا مورد بحث و بررسی قرار می گیرد این است که آیا پیامبران برخاسته از عوام، از نظر سطح معلومات و آگاهی همچنان عوام الناس باقی می مانند؟ یا آنکه بعثت، آنان را به عالمانی برجسته تبدیل می کند؟ (که البته علمشان خداشناسی و انسان شناسی و زندگی شناسی و ره شناسی است). پاسخ منفی است. انبیاء دارای معلومات می شوند و از علماء بزرگ بشریت محسوب می گردند، اما در عین حال اسمشان در صف علماء نیست، زیرا علما به کسانی گفته می شود که آگاهی و علمشان را از راه تجربه بدست می آورند، در حالیکه پیامبران راهی ویژه برای عالم تر شدن دارند و آن دریافت پیامهای خداوندی (وحی) است.
آنان وحی الهی را یکی پس از دیگری دریافت می کنند و با هر وحی چیزهای تازه تری یاد می گیرند. این خود تفاوتی بزرگ میان انبيا و علما است، لذا نام انبیا در فهرست علما ثبت نمی شود. این شعر مصداق حال آنان است که:
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
او با یک پرتوافکنی وحی خداوندی چیزهائی یاد می گیرد که دیگران با صدها سال و هزاران سال تحقیق هم یاد نمی گیرند. بدین ترتیب انبيا سرچشمه آگاهی و علمشان وحی است. این سرچشمه آگاهی از همه سرچشمههای دیگر برتر، روشن تر و قابل اعتمادتر است زیرا قابل شک نیست و با ایمان کامل دریافت می شود. امتیاز دوم پیامبران آنست که تعالیم انبیاء پاسخ به فطرت و هماهنگ با آن است و اگر فطرت را خمیرمایه های عقل عملی (یا عقل عملی بالقوه) معنا کنیم میان تعاليم پيغمبران و مایه های عقل عملی خیر و شر شناس و زشت و زیباشناس بشر هماهنگی بوجود می آید. آنچه انبياء از طریق وحی می گویند خوب یا بد است همان است که فطرت سالم انسانی هم با حسن و قبح عقلی رأی به خوب یا بد بودن آن می دهد. «كُلُ ما حَكَمَ بِه الشَرع حَكَمَ بِه العَقل وَ كُلُ ما حَكَمَ بِه العَقل حَكَمَ به الشرع». میان آورده های شرع الهی و احکام عقل عملی هماهنگی وجود دارد «فَأَقِمْ وَجْهَک لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا» (سوره روم ، آیه 30)
استوار در راه دین خدا باش و از هر گرایش به چپ و راست روی بگردان، این همان فطرتی است که خداوند انسانها را با آن آفریده است و مایه های آفرینش انسان است.
وجدان فطری و اخلاقی یا به تعبير دیگر عقل عملی در فلسفه های دوره اخیر اروپا به هیچ گرفته شد تا آنجا که مکتب های فلسفی زیادی بطور کلی اصالت وجدان اخلاقی را انکار کردند، اینها خود ناشی ازکم توجهی به فهم صحیح عقل عملی است که از دیرزمان این ضعف در فلسفه وجود نداشته، هم در فلسفه ارسطو و هم قبل از ارسطو. از طرف دیگر تعالیم انبیاء درباره جهان، هماهنگ با داده های عقل نظری است. مایه های عقل نظری بدیهیات اولیه حسیات نیستند بلکه چیزهائی هم قبل از حس داریم و بعضی چیزها هم با حس زنده می شود و لذا مايه هايشان در درون انسان هست. این اولیات اگر درست دنبال بشوند به نتایج روشنی در شناخت جهان می رسند. تعاليم انبیاء در شناخت جهان و آغاز و فرجام و جریان هستی منطبق با فطرت در عقل نظری است.
نتيجه: تعاليم انبياء هماهنگ با فطرت است هم در قلمرو عقل عملی و هم در قلمرو عقل نظری ولی آنچه ما می گوئیم ناظر بر عقل عملی است.
ویژگی سوم انبیاء آنست که انبیاء در عمل اصالت رسالتشان را به انسان ها نشان می دهند و از طریق عمل در انسان ها ایمان و باور بوجود می آورند. انقلاب اسلامی یکی از آفات بزرگش همین است که دچار گویندگان و متفکرین حرفهای بشود که عملشان تکذیب کننده گفتارشان باشد. مردم را به چیزی دعوت کنند و خود به راه دیگری روند، «يكذب قوله عمله».
انبياء مانند ماکیاولیست ها نیستند و عملشان در افراد جامعه شان ایمان و باور ایجاد می کرد. یکی از زمینه های پیدایش تفکرات ویرانگر ماکیاول طرز عمل دروغین راه خدا در طول تاریخ بوده است. ماکیاول وقتی به روحانیون بی عمل کلیسا برخورد کرد به این فکر افتاد که مبادا دین برای آنها دکان باشد؟ بعبارت دیگر پیدایش تفکرات الحادی در ماکیاول بازتاب طبیعی بازیگران کلیسا بود. لذا باید مراقب باشیم تا این خطر تاریخی که انقلابات الهی را تهدید می کرده گریبانگیر نشود. در واقع مرجع و روحانی شایسته کسی است که با نزدیک شدن به زندگی او میزان باور به ایمان و عمل و الگو بودن او بیشتر شود.
این نظریه نباید موجب آن گردد که ما مطلق نگر شویم و به دنبال افراد معصوم بگردیم. خود مراجع و علما هم داعيه معصومیت ندارند ولی در یک جمعبندی باید دید که زندگیشان نمایانگر تعهد و تقواست یا خیر. انبیاء اوج این کمالند یعنی عملشان و علمشان یکدیگر را تصدیق می کنند. آنها با عملشان نفی کننده شبهه های ماکیاولیستی هستند، لذا شهيدند. « وَكَذلِكَ جَعَلناكُم أُمَّةً وَسَطًا لِتَكونوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَيَكونَ الرَّسولُ عَلَيكُم شَهيدًا» (سوره بقره، آیه 143)
انبیاء با این ویژگی ها و با نيروی مداوم و پیگیر میان حق و باطل در بستر تاریخ حضور پیدا می کنند و نقش سازنده و رهبری کننده خویش را ایفاء می کنند. انبیاء پیشتازان نیروی حق برعلیه باطل، عدل بر علیه ظلم، حسن بر عليه قبح.... در بستر تاريخند. این نبرد همچنان ادامه دارد و این است نقش انبياء در ساختن تاریخ.
«پیامبران با بعثت الهی رسالت پیدا می کنند و پیام خدا را به صورت وحی می گیرند. وحی به آنان آگاهی های روشن می دهد، برتر از معرفت های معمولی که از طریق حواس یا استفاده از معارف و دستاوردهای فکری دیگران با استنتاج از اندیشهها بدست می آید. این آگاهی ها و تعاليم مستقیما از طرف خداست، دور از آلودگی ها و کج انديشي ها و باتوجه به عصمت پیامبران تعاليم آنها برای انسانها هدایتی مورد اعتماد و رهگشائی صادق و صمیمی است».
«تعاليم پيامبران هماهنگ با نظم عمومی جهان (در بخش نظری) و منطبق با فطرت الهی انسانها در بخش عملی است. همان فطرت که براساس آن سرشته شده اند و در واقع تشریعی است همسان قوانین تکوینی عالم (فِطرَةَ اللهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيها- روم، آیه 30).»
پیامبران در عمل و خصلت ها نمونه اند. پیراسته از آلودگی ها و معصوم از لغزش و گناه. عصمت دو بعد دارد؛ یکی در بعد عصمت از خطا که مربوط به آگاهی های پیامبران می شود که آنان آنچه را از وحی می گیرند بدون کم و کاست ارائه می دهند و در آن خطائی نیست.
«مـا كَذَبَ الفُؤادُ مـا رَأى» (سوره نجم، آیه ۱۱)، «مازاغَ البَصَرُ وَ ما طَغی» (سوره نجم، آیه 17)، و یکی هم عصمت در عملی است که در اینجا هر دو بعد عصمت تحت عنوان عصمت از لغزش و گناه گفته شده است و خود شهید و شاهد و گواه بر درستی راهشان و پیامشان می باشند و معیار ارزش های رسالتشان. (خودشان معیار و میزان هستند).
«پیامبران با چنین شخصیت و با چنین پیامی پس از بعثت، به تلاش و مجاهدتی خستگی ناپذیر دست می زنند برای دعوت به خدا و درگیری با شرک و طاغوت و هدایت انسانها به منظور درآمدن از لجنزارهای فساد (یزکیهم) و حرکت تکاملی به سوى الله و حکم کردن بین مردم در زمینه اختلاف ها و تبعيض ها (الحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه) و بسیج عمومی مردم بسوی عدالت (ليقوم الناس بالقسط) و بدین سان انقلابی در مجتمع انسان های گمراه (و إن كانوا من قبل لفی ضلال مبين) و درگیر پدید می آورند و شیوه زندگی انسانی را پایه می گذارند، خط هدایت را برجسته می کنند.
خط هدایت همیشه وجود دارد چون پیامبر باطن یا همان عقل عملی هم هادی انسان است اما وقتی پیامبران می آیند و دعوتی آشکار می کنند آن خط هدایت برجستهتر می شود.
گاهی این برجستگی خط هدایت شامل خط هدایت انبياء پيشين هم می گردد در آنصورت پیغمبر دو زمینه قبلی هدایت دارد، یکی باقیمانده هدایت پیامبران پیشین و یکی هم هدایت عقل عملی که نبی با رسالت خود آن دوخط را برجسته می کند و پوچی پندارها وگمراهی شیوههای جاهلی را فاش می سازد (به آنان می گویند أفَحُكمُ الجاهِليَّة يَبغُونَ (مائده، آیه 50) آیا هنوز به دنبال حکم دوران نادانی می روند؟ انبیاء تفاوت میان جاهلیت و راه خدا را نشان می دهند) و در این کارزار سخت یا به استقرار نظامی آرمانی دست می یابند (آنوقت از آنان هم پیام می ماند و هم جامعه نمونه و امت وسط) یا در نیمه راه جان بر سرآرمان می بازند (آنوقت فقط پیامشان می ماند). کار پیامبران با ساختن امت وسط پایان نمی پذیرد و تاریخ هم نشان می دهد که کجروی ها تا روز قیامت دست از گریبان بشر برنمی دارند. لذا این بشر طاغوتی همچنان بر صفحه تاریخ، گاهی غالب و گاهی مغلوب باقی می ماند.
بنابر اعتقاد شيعه و براساس روایات مفصلی که وجود دارد در یک زمان کوتاهی قبل از رستاخیز و پایان عمر بشریت جامعه ای بدون رسوبات طاغوت تشکیل خواهد شد که همان قیام مهدی موعود است. معمولا پس از پیروزی یک پیغمبر طاغوتیان از دو راه به مبارزه می پردازند، یکی از راه مبارزه علنی از بیرون برای براندازی بنیانی و یکی از درون برای منحرف کردن خط هدایت تا فقط شکلی از راه انبياء باقی بماند و محتوایش از بین برود، ارزش ها تحريف شود و به ضدارزش تبدیل گردد. (يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ) (سوره مائده، آیه ۱۳ و نساء آیه 46).
بعد از پیروزی یک پیامبر به هرحال بار دیگر جامعه گرفتار اختلاف و درگیری می شد (وحدت بوجود آمده از انقلاب دچار اختلاف می شود) و اينبار هم اختلافاتی با همان انگیزه های طاغوتی پا می گیرد اما با شیوهای جدید از درگیر شدن با خط پیامبران و نوع تازهای از تفسیر محتوای تعلیم انبياء. اینها آن مخالفان درونی هستند (منافقان) گروهی راه را با همان اصالت خط ادامه می دهند و جناح هایی با صائقه های شیطانی انحصارطلبانه و زورگویانه با پوششی از تزوير در زیر سایه های همان شعارها و تعاليم وارد عرصه می شوند و حرکت را به انحراف می کشانند (وقتی که تحریف این تحریفگران اوج می گیرد باز یک پیامبر جدید می آید تا سرانجام نوبت به رسولی دیگر می رسد و خط نبوت با فرازها و نشیب ها و پیروزی ها و شکست ها ادامه می یابد.
بدین ترتیب همیشه در برابر خط نبوت خط جاهليت و طاغوت نیز ستیزه گر است و از شیوه های زور و زر و تزویر بهره می گیرد و راه طغيان برضد ارزش های انسانی را می گشاید و خیل انسانها را به بند می کشد و برای هموار کردن راه سلطه خویش ضدارزش های خط گمراهی را با لعابی از شعارهای مردمی و آزادیخواهی، مردم دوستی، منزلت انسان و حتی مذهبی، توحيدی و امثال اینها می پوشاند و بمنظور توجيه عيش و نوش و هوس پرستی های خود و پوچ کردن انسانها به اشاعه فساد دست می زند تا آدمیان را سرگرم عیش و نوش کند و برای پذیرش سلطه خویش رام سازد و این دو خط از دو سو در جریان است و درگیر.
پاسخ به سوالات:
١- چگونه می شود که خداوند متعال از میان مردم پیامبرانی انتخاب می کند و چرا همه مردم را آن شناخت واقعی نمی دهد و بین انسانها که مخلوق خالق هستند فرق می گذارد، برآنها وحی می کند و به دیگران چنین امکانی نمی دهد؟
جواب۔ مثلا خداوند به عده ای استعداد اختراع کردن داده و به عده ای استعداد مدیریت خوب جامعه را داده است ولی مگر برای یک جامعه چندتا مدیر لازم است؟ لزومی ندارد که به همه مردم چنين استعداد و قريحه ای داده شود، همان یک عده خاص برای کل بشریت کافی هستند.
۲- قبلا گفته شد که انسان شدنی است مستمر و پیامبر به مصداق «اَنا بَشَرٌ مِثلُکُم» (کهف، آیه 110) باید شدنی مستمر باشد مگر آنکه خدا امتیازی به آنان داده باشد، پس این برای انبياء مزیتی نیست زیرا اگر خدا همان امتیاز را به هر کس دیگری هم میداد آن شخص ممتاز و پیامبر می شد.
جواب- دستیابی آنان بر وحی از راه شدن خودسازشان نیست بلکه از راه امتیازی است که خدا به آنها می دهد «ذلِکَ فَضلُ اللهِ يُؤتيهِ مَن يَشاءُ وَ اللهُ ذو الفَضلِ العَظيمِ» (سورة حدید، آیه 21) این امتیازی است که خدا به هرکس می تواند بدهد. بله همینطور است ما نمی توانیم بگوئیم که این امتیازی برای شخص آنهاست ولی آیا شما یک انسان خوش قريحه و باهوش را با انسانی کم هوش با یک دید نگاه می کنید؟ مسلما انسان باهوش را با دیده ای اجرگذار می نگرید. البته انسان هوشمند نباید به خود مغرور شود چون این هوش یک داده خداوندی است و هر کس دیگری هم می توانست آن را داشته باشد. انبياء هم چنین هستند، متواضعند و بطور کلی هرانسان برخودار از مواهب الهی باید همینطور باشد.
3- اصولا شدن پیامبر چگونه شدنی است و چه تفاوتی با شدن دیگران دارند؟
جواب- شدن پیامبران هم مثل شدن دیگران است و آنها هم در همه ابعاد انسانهائی خودساز هستند. یک چیز اضافهء دیگران دارند و آن اینکه «يُوحى إلیّ» هستند «قُل إنّما أنا بَشَرٌ مِثلُكُم یُوحی اِلَیَّ انَّما إلهُكُم الله واحدُ» (سوره کهف، آیه 110) بنابراین تنها امتیازشان گرفتن وحی است.
۴- آیا تعاليم انبياء قوانین تکوینی عالم را هم شامل می شود و يا فقط هماهنگ و همسان آن است؟
جواب- در اینجا منظور ما این بود که آنجا کتاب انبياء از تکوین عالم سخن می گوید و درباره آفرینش جهان به ما آموزش می دهد. متناسب ساختمان جهان است یعنی چون مطالب آن راست و صحيح است لذا عين ساختمان جهان است و هرقدر علم جلوتر می رود صحت تعاليم آنان در ساختار جهان بیشتر صحت می یابد. گاهی در تعالیم انبياء درمورد گوشه ای از ساختمان جهان سخن رفته که علم آن روز هنوز کشف نکرده بود و بعد با اکتشافات جديد همان مطلب برما معلوم گشته است.
5- شما فرمودید کُلُ ما حَكَمَ به العَقل حَكَمَ بِه الشّرع، اما، كُلُ ما حَكَمَ بِه الشّرع حَكَمَ بِه العقل. این مطلب را با مثالی روشن نمائیدکه آیا درست است یا خیر و اگر درست است منظور کدام عقل و عقل چه کسی است؟
جواب- هر دو آنها درست است و مبنایش همان مطلبی است که قبلا گفته شد. یعنی عقل عملی کارش شناخت حسن و قبح و خير و شر است تا آنجا که عقل انسان برد داشته باشد این تشخیص مطابق با تعالیم شرع است. اگربعضی جاها شرع تعاليمی دارد که عقل هنوز آنها را نيافته این دلیل عدم انطباق حکم شرع با عقل نیست بلکه دلیل نارسائی عقل است لذا آنچه را که شرع به آن حکم می کند عقل هم بالفعل یا بالقوه بدان حکم می کند. آنچه در اینجا باید مورد توجه قرار گیرد اینست که مستقلات عقليه محدود و معدودند ولی با رشد عقل می تواند با احکام شرع مساوی شود.
۶- لطفا فرق بين فطرت و وجدان را شرح دهید.
جواب- مایه های وجدان اخلاقی همان مایه های فطری عقل عملی است و خیلی به هم نزدیک هستند.
۷- شما فرمودید که راه آگاه شدن انبياء وحی خداوندی است نه خواندن کتب فراوان و اندیشه زیاد. سوال اینست که آیا در عصر حاضر این برای افراد غیرمذهبی (ماديگرايان و ماكياوليست ها) قابل پذیرش است؟ آیا از لحاظ علمی می توان مسئله فوق را ثابت کرد؟
جواب- اگر شما به هر اثبات روشن و صريح و قطعی اثبات علمی می گوئید جواب مثبت است و برای خود انبياء هم وحی اثبات علمی است ولی اگر منظورتان از اثبات علمی اینست که بوسیله نشانه ای به چیزی استدلال کنید و از جمعبندی چندتجربه و مشاهده یک قانون علمی استخراج کنید جواب منفی است.
انبياء وحی را اثبات علمی نمی کنند آن را می بینند همانطور که یک چراغ روشن را می بینند و برای بقیه انسانها هم اثبات وحی از طریق شناخت انبیاء ست «اللّهم عَرِّفني حُجَتک» شناخت انبياء هم از راه مطالعه سیره آنان و یا دیدن معجزاتشان حاصل می گردد. مادیگرایان و ماکیاولیست ها هم باید اول دست از ما دیگرائيشان بردارند تا بتوانند به چنین شناختی برسند.
8- مگر نه اینست که این امتیاز بهره وری از وحی براساس رفتار در طول زندگی است، اگر این نیست پس میزان انتخاب چیست؟
جواب- پیامبران با خودسازیشان شایستگی پیامبری را بدست می آورند ولی همه کسانیکه شایستگی دارند پيامبر نمی شوند، همان یک نفر برای همه کافیست لذا زمینه یافتن این مقام اکتسابی و از راه خودسازیست و خود این مقام اعطای خداوندی است.
9- شما در ضمن سخنانتان در مورد فطرت الله یا فطرت اولی فرمودید مساوی است با وجدان اخلاقی که فلاسفه غرب در قرون اخیر اروپائی دارند و حال آنکه هیچ تناسب و هماهنگی بین وجدان و فطرت نیست.
فطرت برگشتنی است، فطرت سرشتی است که سرمنشاء خدائی داردکه از ايمان اولی انسان «اَلَستُ بِرَبّكم قالوا بَلى» است ولی وجدان اخلاقی ویژگی خاصی است که در بعضی ها رخ می نمایاند و در بسیاری از انسان ها زیر خاکستر هوی و هوس ها می ماند؟
جواب- فطرت هم در بسیاری از موارد زیر خاکستر هوی و هوس می ماند، فرقی نمی کند وجدان اخلاقی هم مایه های عقل عملی و فطرت را دارد به هرحال وجدان اخلاقی از آن داوری هائی است که در سرشت انسانی می باشد، درواقع وجدان اخلاقی لااقل بخشی از فطرت است نمي توان گفت مساوی هستند ولی جدا از یکدیگر هم نیستند.
۱۰- آیا با گفتن اینکه علم و آگاهی و سیاست و مدیریت انبياء با هم در آمیخته این نتیجه گرفته می شود که امکان دارد کسی دین و علم و آگاهیش با سیاستش جدا باشند درنتیجه دین از سیاست جداست؟
جواب۔ این نتیجه گیری صحیح نیست ما فقط گفتیم که در عالم بشریت، خارج از صف انبياء رهبران سیاسی و اجتماعی آن کمالات مدیریت و رهبریشان با کمالات عرفانی اسلامی آمیخته نیست اما انبياء و شاگردان آنها این دو را با هم در آمیخته اند. البته كليت ندارد، گاهی رهبران سیاسی در طول تاریخ بوده اند که این امتیاز را با هم داشته اند.
۱۱- تا اینجا از دو مقوله جدا از هم صحبت شده است اول پیامبران و تعاليم آنها و دوم انسان و فطرت او که همان تعاليم را فطرتا، جستجو می کند. اکنون بفرمائید موثرترین عاملی که در شکل دهی شخصیت انسان براساس تعالیم انبياء نقش اول را بازی می کند چیست؟
جواب- فطرت زمینه است و نبوت پرورنده آن.
۱۲- شما فرمودید قبل از بکار افتادن حواس، انسان معلوماتی دارد که از طریق حس بدست نیامده است بلکه همراه با آفرینش اوست درحالیکه قبلا گفته بودید انسان قبل از بکار افتادن حواس هیچ علمی ندارد؟
جواب- هردو مطلب صحيح است قبلا هم گفتیم که ما اولیاتی داریم که ظهور و بروزشان با اولین دریافت های حسی همراه است. این به معنای نبودن آگاهی های اولیه نیست. انسان غیر از دریافت های حسی آگاهی های اولیه دیگری هم دارد که با اولین دریافت های حسی آنها هم بروز می کنند.
۱۳- آیا این گفتارکه تا قیامت یزدانیان با اهریمنیان درجنگند همان تفسير جهان بوسیله زرتشت نیست؟
جواب۔ مگر همه حرف های زرتشت غلط است؟ یک حرف صحیحش همین است، ضمنا این تعبیر قرآن است که می گوید: شیطان گفت که من تا روز قیامت در کمین انسانها می نشینم و آنها را به گمراهی می کشانم، لذا این بیان قرآن است.
والسلام
داخل جلد: همه جهادهای دنیا تابع جهاد اکبراست، اگر این جهاد را موفق شدیم هر جهادی بکنیم جهاد است. اگر اینجا موفق نشدیم همه اش شیطانی است، همه جهادها شیطانیست.
امام خمینی (تفسیر سوره حمد)
آموزش مواضع- جلسه دهم
این سخنرانی در تاریخ 21/3/ 1360 صورت گرفته است.
بسم الله الرحمن الرحیم
در شناسایی انسان، به مهم ترین مسألۀ زیربنایی زندگی اش یعنی مسألۀ معرفت و شناخت هرچه اصیل تر، جامع تر، گسترده تر و قابل اعتمادتر رسیدیم. در زمینۀ معرفت گفتیم که انسان می تواند از طریق ادراک حسی چیزهایی را بشناسد، از طریق خرد و اندیشۀ تحلیلگر آگاهی هایی به دست بیاورد، می تواند با قلب و الهام های قلبی چیزهایی را بفهمد و می تواند از طریق اشراف بیشتر قلبی بر جهان و الهام و اشراق، معارفی به دست بیاورد اما به اینجا اکتفا نمی شود، بلکه مسألۀ وحی و نبوت هم هست؛ یعنی علاوه بر این چراغ های پرنوری که خداوند در درون ذات ما کار گذاشته، سر راه ما یک نورافکن قوی قرار داده است: نورافکن انبیا. آن ها با آن نورانیت پرتوافکن قوی، که در اثر اتصال ویژه ای که به مبدأ اعلی، علم مطلق، قدرت مطلق هستی یا هستی مطلق که علم مطلق و قدرت مطلق است دارند، در نقش نورافکن های بسیار پرنور و پرتوافکن بر سر راه انسان به هدایت انسان می پردازند.
در این بخش از سخن، بحث نبوت را داریم و بار دیگر برگشتیم ببینیم انسان با چه انگیزه هایی حرکت می کند و این انگیزه ها چگونه می توانند نقش پیش برنده داشته باشند و چگونه می توانند نقش ویران کننده و به تباهی کشنده ایفا نمایند.
عمده ترین تمایلات بشر در زندگی اجتماعی و تاریخی
گفتیم که انسان در مسیر حیاتش تحت تأثیر دو عامل مهم قرار دارد و این دو عامل را می خواهیم برشمریم و جنبه های مثبت و منفی اش را بگوییم. گفتیم که نقش این دو عامل است که آن همسانی، یک نواختی و تعادل زندگی اجتماعی نخستین بشر را می تواند برهم بزند و یک جامعۀ نامتعادل به وجود بیاورد. در حقیقت دو عاملی که اینجا بیشتر مورد بحث قرار می گیرد، به عنوان دو عامل مؤثر در نامتعادل شدن سخت جامعۀ بشری از آن یاد می شود. این دو یکی «افزون طلبی» و دیگری «خویشتن دوستی» است که هر دو در عین حال که برای زندگی انسان ضروری و سودمند است اما زیان بار هم هست: اگر آن را مهار کنیم و در آن حدّ شایسته و بایسته به کار بیفتد سودمند است و اگر آن را مهار نکنیم و بگذاریم تا هرچه دلش می خواهد بکند و هر بلایی می خواهد به سر خود انسان و جامعه و دیگران بیاورد، زیانبار می شود.
اصولاً مشکله و معضلۀ زندگی انسان همین است که خدا به انسان چیزهایی داده که هم زشت است هم زیبا، تا چگونه آن را به کار برد. مسئولیت اینکه چگونه آن را به کار برد نیز به عهدۀ خود این انسان خودساز است؛ انسانی که این امانت خودسازی آگاهانه و آزادانه را به او سپرده اند، امانتی که آسمان ها، کوه ها، توان به دوش گرفتنش را نداشته اند:
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعۀ فال به نام من دیوانه زدند
«وَ حَمَلَهَا الاِنسانُ اِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً» (احزاب، آیه 72)، این مشکل انسان است، انسانِ دیروز، انسانِ امروز، انسانِ فردا. نقش ادیان پاک الهی این است که برای حل این مشکل به انسان کمک کنند و او از این انبار باروت به جای آنکه بمب ویرانگر بسازد، دینامیت سنگ شکن درست کند که صخره های کوه پیکری را که سر راه زندگی اش قرار می گیرد و نمی گذارد رشد کند منفجر کند و جلو برود. هم می تواند با این باروت دل کوه را منفجر کند و به سوی خودش و انسان های دیگر راه بگشاید، هم می تواند به صورت خمپاره، نارنجک یا بمب در بیاید و ویرانگر باشد. این انتخاب انسان است که می تواند این انبار باروت را در جهت خیر خودش و بشریت، یا خدای نکرده در جهت شّر خودش و بشریت به کار برد. حالا می خواهیم این دو تا انبار باروت را توضیح دهیم:
1 – افزون طلبی (تکاثر) که اگرچه با هدایت و تعدیل می تواند آدمی را به سوی تعالی و کمال مادی و معنوی سوق دهد، اما از سوی دیگر راه را برای تجاوز و طغیان می گشاید و آدمی را به انحصارطلبی، غصب، ظلم و استثمار می کشاند.
«اَلهاکُمُ التَکاثُرُ، حَتَّی زُرتُمُ المَقابِرَ» (سورۀ تکاثر، آیۀ 1و2)، مسابقه در افزایش قدرت و ثروت، شما را از خود بی خود و از خدا بی خبر کرده است تا لحظه مرگ، یا به تفسیری دیگر، تا آنجا که دست از مرده ها هم برنداشتید، رفتید علاوه بر اینکه زنده ها را ابواب جمعی خودتان می کنید، مرده ها را هم ابواب جمعی خودتان کنید.
عجب مایۀ بدبختی است این افزون طلبی. ای کاش خدا ما را قانع آفریده بود، نه افزون طلب. آیا این دعای خوبی است یا دعایی بد؟ دعای بدی است، برای اینکه انسان اگر افزون طلب نبود حالا نیز همان جای ده هزار سال پیش خود یا چند هزار سال پیش خود متوقف شده بود و رشد پیدا نمی کرد. این وسایلی که اینجا هست و از آن استفاده می کنید، ناشی از چیست؟ ناشی از افزون طلبی انسان است. این کولری که این فضای وسیع را می تواند خنک کند که در نتیجۀ آن تابستان قابل تحمل باشد ناشی از چیست؟ ناشی از افزون طلبی است. این نوری که اینجا هست و فضا را روشن می کند ناشی از چیست؟ ناشی از افزون طلبی است. اگر انسان همان انسانی بود که با لوازم اولیه زندگی می کرد و با دستش قارچ یا گیاه دیگری پیدا می کرد، ماهی از آب می گرفت یا یک حیوان پیدا می کرد تا بخورد، دیگر به این مرحله از رشد و تمدن نمی رسید. بی شک کمال صنعتی و کمال ابزاری جزو کمال های زندگی انسان است و نباید در این تردید کنیم. اگر انسان می خواست فقط با دو پای خود حرکت کند و راه برود، حتی قدرت اینکه حیوانات را رام کند و بر گرده اش سوار شود و بتازد هم نداشت و این قدر هم پیش نرفته بود. اگر می گفت ما قانع هستیم و خدا دو پای سالم به ما داده که با آن راه می رویم، حالا زندگی بشر چگونه بود؟! اما انسان افزون طلب بود و گفت: من دو پا دارم و با آن راه می روم ولی اگر بخواهم با پایم راه بروم و مقداری هم بار ببرم، می توانم در محدودۀ معینی حرکت کنم. باید میدان تاخت و تاز و حرکت وسیع تری پیدا کنم. چگونه؟ دید این اسب خوب می تازد، ولی نزدیک آنکه می رود لگد می زند. آن قدر تلاش کرد تا این اسب لگد زن را رام کرد و برگرده اش سوار شد و میدان حرکتش وسیع تر و قدرت باربری او بیشتر شد «وَ لَقَد کَرَّمنا بَنی آدَمَ وَ حَمَلناهُم فِی البَرِّ وَالبَحرِ وَ رَزَقناهُم مِنَ الطَّیِباتِ» (سورۀ إِسراء، آیۀ 70). ما به انسان برتری و امکانات بیشتر دادیم، به او وسیلۀ حمل و نقل در خشکی دادیم، بعد در آب رفت.
آن وقت که شنا بلد نبود، پای خود را در آب می گذاشت و در آب فرو می رفت، فکر کرد چقدر زیبا است که این ماهی ها این طور حرکت می کنند! اگر می گفت خدا ماهی را آفریده که در آب شنا کند، من را هم آفریده در خشکی راه بروم، این چه افزون طلبی است که بخواهم در آب بروم، اگر این طور بود، همیشه در کنار آب می ماند. ولی انسان رفت شنا یاد گرفت و با یاد گرفتن شنا، قدرت حرکت و میدان حرکتش بیشتر شد. دید ماهی ها با او فرق دارند و اگر طوفان هم بیاید در آب می مانند اما او اگر آب موج بردارد زیر آب می رود. با خود گفت یک تخته پاره پیدا می کنم و سوار آن می شوم. یک تخته پارۀ پهن پیدا کرد سوارش شد؛ دید گویی چیز بدی نیست. بعد گفت کاری کنم که بشود بهتر از آن استفاده کنم، آن را تبدیل به قایق کرد. بعد با خود گفت حالا انتخاب با من نیست بلکه با موج است. من روی قایق می نشینم اما هرجا موج دلش بخواهد می روم. باید موج مصنوعی بیافرینم. چگونه؟ با پارو. شد سلطان دریاها؛ «وَ حَمَلناهُم فِی البَرِّ وَ البَحر».
اینکه انسان توانست در خشکی و دریا سوار بشود، به پیشرفت انسان کمک بسیاری کرد. انسان در همین مسیر تکاثر است که این قدر پیش رفته است. بنابراین، تکاثر به خودی خود بد نیست. مسابقه؛ این گروه دریانورد شدند، آن گروه دریانورد شدند. این ها می توانستند با کشتی های بادی شان از ساحلی به ساحلی بروند، آن ها گفتند نمی شود، ما می خواهیم از این طرف دریا به آن طرف دریا برویم اما با این کشتی های معمولی و با پارو و قایق نمی شود، پس باید کشتی بادبان دار درست کنیم، باید باد را تسخیر کنیم، باید باد وسیله ای در دست ما بشود، چه کار کنیم؟ برای کشتی بادبان درست می کنیم. وقتی برای کشتی بادبان درست کردیم، هر وقت باد به هر سویی رفت، بادبان را طوری می چرخانیم که باد، کشتی را به آن سمتی که ما می خواهیم ببرد، نه به آن سمتی که خودش می خواهد. ولی کشتی یک بادبانه، آن طور که باید و شاید نمی توانست کاری باشد، پس کشتی چند بادبانه درست کرد. عکس های کشتی های بادبانی قدیم را دیده اید؟ به جای یک بادبان یا دو بادبان، بادبان هایی دارد که روی هم سوار است و به صورت مرکب است. یعنی همان موقع اندیشۀ بشر بدون اینکه فرمول های ریاضی انرژی باد را کشف کرده باشد، با تجربۀ عملی کشف کرد که چگونه می تواند با بازی کردن با این بادبان ها، نیروی باد را حتی چندین برابر آنچه در کشتی های تک بادبانه می تواند به حرکت کشتی کمک کند، نیرومندتر نماید؛ هم سریع تر و هم با قدرت بیشتر، کشتی های بزرگ تر و سنگین تر را به جلو برد. چه شد که انسان توانست کشتی با بادبان های مرکب درست کند؟ تکاثر. اگر قانع بود و می گفت ای انسان بی قناعت ناقانع، حالا هوس کردی روی آب بروی، یک قایق درست کردی؛ حالا خواستی یک قدری از نیروی باد کمک بگیری و پارو نزنی، بسیار خوب، یک کشتی یا قایق بادبانی هم درست کردی، بس است دیگر، همین طور بشر می ماند و پیشرفت نمی کرد. انسان افزون طلب، آتش، فلز، نیروی بخار، نیروی الکترونیک و نیروی اتمی کشف کرد و هنوز هم بشر درصدد کشف منابع جدید انرژی است و تازه این همه، در قلمرو فیزیک، طبیعت و ماده است. اگر بشر در کمالات معنوی در تکاثر نبود چه می شد؟ مسابقه در راه تقوی و فضیلت، مسابقۀ در راه تقرب الی الله، مسابقه در اینکه انسان هرچه بیشتر خداگونه بشود خوب است یا بد است؟ بدون شک خوب است. البته گاهی همان مسابقه بد می شود. مثلاً وقتی می بینید دو انسان که خیال می کنند در خط عرفان و فضیلت و تصوف و تقوا دارند پیش می روند، دو مرشد رقیب یکدیگر از کار در می آیند، آنجا دیگر مسابقه نیست، بلکه نفس پرستی است. مسابقه در بت شدن، مصیبت بزرگی است.
پس انسان، هم باید مسابقه بگذارد و هم باید از آسیب و شر مسابقه بر حذر بماند. برای اینکه انسان از شرّ مسابقه برحذر بماند چه کار باید بکند؟ اصلاً در مسابقه شرکت نکند؟ مرتاض ها همین طور می کنند. اما اسلام می گوید باید در مسابقه شرکت کنی و در همان حال مواظب باشی چگونه حرکت می کنی. پس تکاثر و افزون طلبی، به خودی خود بد نیست، بلکه انگیزه و موتور و محرک انسان در مسیر کمال است، منتها باید آن را مهار کنیم. این تکاثر تا جایی خوب است که حرکت و شتاب بیشتر پیدا کردن حرکت تو، مزاحم حرکت دیگران نشود. اگر به مرحلۀ مزاحمت برای حرکت دیگران رسید، می شود: «آسیب». عین غذاست که اگر انسان به اندازه بخورد، عامل بهداشت و تندرستی است ولی اگر پرخوری کردی، عامل بیماری است. مشت زن های داخل رینگ بوکس هم با هم تکاثر دارند، اما از پایۀ غلط است و مسیرش انحرافی است. گاهی هم دزدها، شب که کنار هم جمع می شوند با هم می نشینند و داستان های دزدی شان را نقل می کنند، یکی می گوید امروز توانستم از یک جای دشوار یک میلیون تومان بدزدم، دیگری می گوید بَه! تو هنوز عقبی، من امروز توانستم سه میلیون تومان بدزدم. این مورد، مسیرش اصلاً انحرافی است، پس باید افزون طلبی و تکاثر، هدایت و تعدیل شود؛ یعنی باید در حد معتدل کار بکند.
تجاوزطلب ها در حقیقت دنبال چه هستند؟ دنبال تکاثر. آمریکا اگر در این سرزمین آباد وسیع پربرکت که برای زندگیِ خوبِ دویست و پنجاه میلیونی فعلی اش نه تنها کافی است که زیاد هم هست- نفت، کشتزارهای پنبه، کشتزارهای گندم، تولید آهن، مناطق گرمسیر و مناطق سردسیر دارد و همه گونه محصول در آنجا تولید می شود- قانع بود، احتیاجی نداشت بیاید ملت محروم ایران را که بعد از سال ها مبارزه می خواهد یک نفس راحت بکشد را از چپ به راست تحت فشار بگذارد. انگیزه آمریکا و سرمایه داران سودپرست برای تجاوزکاری چیست؟ تکاثر. اما اینجا تکاثر در مسیر انحرافی است.
2- خویشتن دوستی که اگرچه صیانت نفس، بهسازی و گسترش بهره مندی های معنوی و مادی او را تضمین می کند، اما از سویی ممکن است از او موجودی خودخواه و خودپرست بسازد که همه چیز را برای خود می خواهد و به هرچیز که به او وابسته است ارج می نهد. استکبار، استعمار، نژادپرستی، تعصب فکری از این انگیزه نشأت می گیرد.
اگر انسان خودش را دوست نداشته باشد و اصلاً در درون او خویشتن دوستی نباشد، چه می شود؟ وقتی از خودتان دفاع می کنید، انگیزۀ شما چیست؟ خویشتن دوستی. اینکه در برابر عوامل مرگ و میر و بیماری و تجاوز می ایستید ناشی از خویشتن دوستی است. انسان باید خودش را دوست داشته باشد و برای خود قیمت و ارزش قایل باشد. اما اگر آن قدر خود را دوست داشته باشیم که دیگران را به حساب نیاوریم و بگوییم همه باید همان را بخواهند که من می خواهم، همه باید آن جور بفهمند که من می فهمم، همه باید در برابر من خاضع و خاشع و فرمانبردار باشند، این خویشتن دوستی تبدیل به استکبار، خودپسندی، خودمحوری و تعصب می شود؛ یا تعصب شخصی یا تعصب صنفی. اینکه فکر کنیم ما روحانیون یک سروگردن از همۀ مردم بلندتریم، تعصب صنفی است. نه! من روحانی و توی روحانی هم مثل آن کسی هستیم که در این لباس نیست، ارزش مان به ایمان ما، به معرفت ما، به فضیلت و عمل ماست و بلکه من و تو چون روحانی هستیم باید از دیگران متواضع تر، فروتن تر و بی توقع تر باشیم، برای اینکه درخت هرچه پربارتر است شاخه هایش به زمین نزدیک تر است. باید درختی باشیم پربار و در دسترس مردم تا میوه ها را بچینند و از آن بهره مند بشوند. باید با مردم، خاکی و متواضع باشیم. مردم فقط به خاطر خدا و علاقه شان به اسلام به من و تو علاقه دارند. دیشب در اجتماع روحانیونی که با این تشکیلات اسلامی همکاری های نزدیک تری دارند و هر پانزده روز یکبار در سالن حزب جمهوری دور هم جمع می شویم، عرض کردم که برادران! ببینید این جوان ها، این برادران و خواهران فداکار، این حزب الله پرجنب و جوش، که با چه شور و ایمانی در برابر هر توطئه ای در طول تمام مدت این مبارزه – درست از سال چهل و یک تا حالا– فداکارانه و با شعار:
سر که نه در راه خدامان بود بار گرانی است کشیدن به دوش
ایستاده است، از مرگ، از زخمی شدن، از هیچ چیز هراس ندارد و حرکت می کند، آیا به اندازۀ کافی در مساجد به جوانان می رسید؟
خیلی ها قبول کردند که نمی رسند. گفتم برادران! باید وقت صرف این ها کنیم. این ها نیرویی هستند که با شوق الهی حرکت می کنند، در کارهایشان نواقصی هم هست، تند و تیزند، قانون شکنی هم می کنند. بنده می گویم که این حزب اللهی ها قانون شکنی هم می کنند، برای اینکه در دوران انقلاب، ما آن ها را قانون شکن بار آورده ایم. به آن ها ما گفتیم قانون طاغوت را بشکنند و اصلاً با همین شعار حرکت کردند، وگرنه اگر می خواستند قانونی حرکت کنند زمانی که پلیس محمدرضا شاه به آن ها می گفت حرکت نکند باید دستور پلیس را اجرا می کردند و سرجایشان می ایستادند. این ها اصلاً قانون شکن بار آمده اند. حالا باید آن ها را بسازید برای اینکه آن قانون، قانون طاغوتی بود. این قانون، قانون جمهوری اسلامی است. آن موقع قانون شکن بودید، اکنون باید پاسدار قانون باشید.
انقلاب قانونمندی دارد. در این کاری که این دو سال و نیم کردیم یک مقدار از قانونمندی انقلاب تخلف کردیم و این انسان های انقلابی با همان ضمیر ساده و پاکشان فهمیدند کجا تخلف کردیم و آمدند آنجا که کج رفتیم آن را راست کردند، منتها کمی تند می روند و گاهی هم زیادی از آن طرف می روند. ای آقای روحانی، ای برادر روحانی، ای برادر معلم، ای خواهر معلم، ای خواهر دانشجو، ای برادر دانشجو، ای همۀ کسانی که خداوند به شما فرصت داده بیشتر یاد بگیرید! چرا به این ها نمی رسید؟ عده ای مقابل این ها ایستاده اند و می گویند این راه ما اصلاً از این آدم های وحشی اشرار اوباش بی فرهنگ جداست. این ها هم می گویند ما این فرهنگ رفته های غرب زدۀ اتوکشیده را نمی خواهیم؛ راه ما از آن ها جداست. ما راه خلق و توده را می رویم، لطف بفرمایند این خلقی ها هم دست از سر ما بردارند. اگر ما خلقیم قَیّم نمی خواهیم، خودمان انتخاب می کنیم؛ شما چرا به این ها نمی رسید؟ شما هم می خواهید رابطه تان این گونه باشد؟ اگر می خواهید حرکت شما سامان یافته تر، پاک و پاکیزه تر، پرمحتواتر و فرهنگ دارتر در توده ها برود، شما برادرها و خواهرها در این تابستان امسال وظیفه دارید مقداری از وقت و توانتان را صرف آگاه تر کردن و ساخته تر شدن همین حزب الله بکنید. هرچه هستید و هرچه هستیم باید در جمع این ها برویم. این ها صفا و پاکی بسیار دارند.
کودکی بودم پنج- شش ساله. پدرم، که یک روحانی بود و خدایش رحمت کناد، هر سال یکی دوبار به یک روستای دورافتاده در حدود پنجاه کیلومتری اصفهان، به نام حسن آباد می رفت. روستایی بود کنار افتاده و دورافتاده و مردمی داشت کشاورز و دام دار ولی فقیر. پدرم ترجیح می داد وقتی آنجا می رود در خانۀ مؤذن مسجد زندگی کند. مؤذن مسجد پیرمردی به نام جمشید بود که کارش پنبه زنی بود. حالا شما حساب کنید یک پنبه زن در یک روستا چه چیز گیرش می آید؟ قوت لایموت. خودش بود و زنش، پیرمرد و پیرزنی بودند و پدر من وقتی آنجا می رفت مهمان این ها بود، با این ها زندگی می کرد یا در حقیقت میزبان این ها بود، برای اینکه وقتی او می رفت اهالی ده گاهی ماستی، نانی یا چیزی می آوردند و پدرم ترجیح می داد که این نان و ماست را با این مؤذن، با این پنبه زن، با این زن و شوهر که پیرمرد و پیرزنی هستند، مصرف کند. جمشید، هر سال یکی دوبار هم به شهر و به منزل ما می آمد. هنوز درست یادم است که در سیمای این پیرمرد بیابانی چقدر نورانیت و صفا بود و در قلب او چه روحانیت زلالی بود و بی شک معاشرت با او و گفت و شنود کودکانه ام با او در روحیه ام اثری داشته که هنوز هم دوام دارد.
با این ها باید زندگی کرد. چرا به این ها نمی رسید؟ چرا به این ها نمی رسیم؟ این پیامی است به برادران روحانی در حوزه، و این پیامی است به خواهران روحانی در حوزه ها و این پیامی است به همۀ برادران و خواهران در سراسر جمهوری اسلامی و در این تشکیلات اسلامی: با توده ها، با عوام الناس در آمیزیم؛ با آن ها باشیم، از ما گله مندند که نه به دنیایشان و نه به عقبایشان نمی رسیم. چگونه می خواهیم به خدا جواب بدهیم؟ باید با همین توده ها زندگی کرد. امیدوارم این تابستان، برادارن و خواهرانی که در این تشکیلات اسلامی هستند برای رفتن در درون همین توده ها برنامه های وسیع داشته باشند.
روحانی نباید دچار تعصب روحانیت باشد. امام در یکی از سخنان فرموده است که من اگر این قدر به روحانیت بها می دهم به خاطر آن نیست که خودم یک روحانی هستم، به خاطر نقشی است که این قشر در طول تاریخ این جامعه و تاریخ اسلام و تاریخ تشیع ایفا کرده است. در نامه سرگشاده ای که همین سه چهار روز قبل، به تاریخ 16 خرداد منتشر شده، دیدم که یکی از آقایان به طنز نوشته است که روحانیت طبقۀ ممتاز است. ای روحانیت اصیل! این داغ باطله و این برچسب غلط را از خودت دور کن. آن طور عمل کن که نتوانند بگویند طبقه ممتاز و امتیازطلب هستی و مردم بفهمند که تو یک قشر متواضع خدمتگزاری. اگر خویشتن دوستی به صورت امتیاز طبقاتی در بیاید آفتی است، ولو در طبقه روحانیت باشد. ما برضد امتیازطلبی طبقۀ روحانیت هستیم نه تنها امروز، که دیروز و دیروزها. از آغاز که یک بچه طلبه بودم با امتیازطلبی روحانیت مخالف بودم و عملاً مخالفت می کردم و حالا هم مخالف هستم. حالا هم می گویم روحانی کسی است که ضد امتیازطلبی باشد. اگر خویشتن دوستی و خودپرستی به صورت خودپرستی طبقه ای و قشری و گروهی باشد، آفت است و اگر به صورت خویشتن دوستی تشکیلاتی و حزبی هم شد آفت است. اعضای تشکیلاتی دارای کارت حزب جمهوری اسلامی خیال نکنند که چون در حزب جمهوری اسلامی هستند یک سروگردن از دیگران بالاتر هستند. چنین چیزی نیست. بیرون از حزب جمهوری اسلامی، انسان های خوب باایمان فداکار سختکوش پیدا می شوند که از بسیاری از ما با ایمان تر، صالح تر، سختکوش تر و مبارزترند. ما به آن ها احترام می گذاریم.
در درون حزب جمهوری اسلامی چه بسا کسانی بتوانند عضو شوند و حتی کارت عضویت به دست بیاورند که از نظر فضیلت و کمال و معرفت و ایمان حتی در حد نصاب هم نباشند و به غلط به عضویت این حزب در آمده باشند. اشتباه همیشه پیش می آید. «اِنَّ أَکرَمَکُم عِندَاللهِ اَتقاکُم» (حجرات، 13) نه «اِنَّ أَکرَمَکُم عِنداللهِ اَقدامِکُم فی حزب جمهوری اسلامی». استدعای من از شما برادران و خواهران و همۀ برادران و خواهران تشکیلاتی این تشکیلات اسلامی این است که اگر یک سر سوزن چنین روحیه ای در این عرصۀ پهن تشکیلاتی وجود دارد با آن مبارزه کنید. این آفت، تشکیلات شما را بیمار می کند. اما تعصب نژادی و اینکه من عربم، ایرانیم، ژرمنم، نژاد ژرمن، نژاد آریا، نژاد عرب، من ترکم، من کُردم، من لرم، من بلوچم، من ترکمنم، ما بچه های تهرانیم و از بچه های استهبانات یک سرو گردن بالاتریم، این حرف ها را دور بریزیم. این خویشتن دوستی مضر است. وقتی خویشتن دوستی از مجرای صحیح آن منحرف بشود این آسیب ها و آفت ها را دارد.
خویشتن دوستی منشأ صیانت نفس است، یعنی منشأ این است که انسان از خودش دفاع کند. بهسازی، یعنی آدمی خود را روز به روز بهتر کند و بهره مندی های معنوی خویش را گسترش دهد. روزبه روز انسان دوست تر، روزبه روز فروتن تر و متواضع تر، روزبه روز خدوم تر، به دیگران خدمت کننده تر، روزبه روز پیشرفته تر، بهره مندی های معنوی و مادی زندگی اش هم روزبه روز بهتر شود.
«خویشتن دوستی، اگرچه صیانت نفس، بهسازی و گسترش بهره مندی های معنوی و مادی او را تضمین می کند، اما از سویی ممکن است از او موجودی خودخواه و خوپرست بسازد که همه چیز را برای خود می خواهد.»
اگر بنده یک کار معینی کردم، چه کار خوبی است و اگر همان کار را دیگری کرد چه کار بدی است. دیشب در آن مصاحبه عرض کردم ما همگی گرفتار یک منطق شدیم: با چماق به دفتر هماهنگی** حمله کردن، وحشی گری و چماقداری است؛ با چماق به دفتر حزب جمهوری اسلامی حمله کردن، حضور مردم در صحنه است؟! در اجتماعات و سخنرانی های سران جنبش مجاهدین خلق شلوغ کردن ضد آزادی است، امّا اولین بار که در تبریز در جلسۀ سخنرانی برادرمان آقای هاشمی رفسنجانی در دانشگاه تبریز شلوغ کردند مبارزۀ با ارتجاع است! آن شلوغ کاری مبارزه با ارتجاع و مقدس است، اما این شلوغ کاری سلب آزادی، انحصارطلبی و سلطه گری!
[** منظور دفتر هماهنگی با ریاست جمهوری است که در زمان ریاست جمهوری ابوالحسن بنی صدر مانند یک حزب عمل می کرد.]
دست از این یک بام و دو هوا برداریم: هم من، هم تو، هم او. وسیلۀ اندازه گیری مان برای اندازه گیری بد و خوب خودمان و دیگران یک گونه باشد و با یک ترازو و یک سنگ ترازو آن را وزن کنیم و با یک عینک هم به خودمان و هم به دیگران نگاه کنیم، این است راه اصیل اسلام و تا اینگونه نشویم به راه نمی آییم. به شما عرض کنم ما هم همین طور، حزب الله هم همین طور، اعضای تشکیلاتی حزب جمهوری اسلامی هم همین طور، روحانیت مبارز هم همین طور، مجاهدین انقلاب اسلامی هم همین طور، روحانیت مبارز هم همین طور، مجاهدین انقلاب اسلامی هم همین طور، همۀ انجمن های اسلامی هم همین طور، همۀ این واحدهای تشکیلاتی خط امام باید مواظب باشند دچار خویشتن دوستی مضّر که چشم و گوش انسان را کور و کر می کند نشویم. بد، بد است می خواهد از بنده سر بزند، می خواهد از شما، می خواهد از او. خوب، خوب است می خواهد از بنده سر بزند، می خواهد از شما، می خواهد از او.
مسألۀ نیّات سر جای خودش است. «اِنَّمَاالأعمالُ بالنِّیات» (حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج 1، ص 48)، یعنی یک کار معین، با نیت خوب، خوب است با نیت بد، بد است. اگر بچه بیش از حد شیطان است، گوش او را می گیریم یک گوشمالی به او می دهیم؛ اگر به نیت تربیت او باشد، این کار خوب و صوابی است. اگر همان گوش مالی به علت عصبانیت جنابعالی و فرونشاندن خشم شما باشد چه می شود؟ می شود بد. اگر پدر، فرزندش را به خاطر یک کار زشت گوش مالی می دهد یا مادر فرزندش را به خاطر یک کار بد گوش مالی می دهد، از روی خودخواهی و عصبانیت و خشم باشد بد است، اگر به قصد تربیت باشد خوب است و اثر می گذارد. حتی در کیفیّت گوشمالی دادن شما اثر می گذارد و خود بچه هم خوب می فهمد که دارید از او انتقام می گیرید یا دارید او را تربیت می کنید. و لذا اگر در کار من و تو، آهنگ تربیت دید، فردا به کار من و تو احترام می گذارد و اگر در کار من و تو، آهنگ خشم و غضب و خودخواهی دید فردا به من و تو لعنت می فرستد.
«وَ قُل رَبِّ ارحَمهُمَا کَمَا رَبَّیانِی صَغِیراً» (إسراء، آیه 24)، آنجاست که وقتی می بیند او را در کودکی تربیت کردند برای آن ها طلب رحمت می کند، اما ممکن هم هست بگوید «رَبِّ العَنهُمَا کَما آذانی صغیراً و کبیراً»، خدا لعنتشان کند که مرا در کوچکی و بزرگی عذاب دادند.
«اما از سویی ممکن است از او موجودی خودخواه و خودپرست بسازد که همه چیز را برای خود می خواهد و به هرچیز که به او وابسته است ارج می نهد.»
هرچیز که متعلق به من است باید خیلی حدودش محترم بماند و هرچه متعلق به دیگران است نه. هرچه در سفرۀ من است، مال من است، به آن دست نزن؛ هرچه هم که در سفرۀ توست مال من است به آن دست نزن. استکبار و اینکه انسان بخواهد بر دیگران بزرگی کند؛ نه اینکه بزرگ باشد. انسان اگر بخواهد بزرگ باشد خیلی خوب است اما اگر بخواهد بر دیگران بزرگی کند این می شود استکبار که خیلی بد است. «استعمار»، استعمار خود خیلی خوب است و خداوند استعمارچی است «هُوَ أَنشأکُم مِنَ الأَرضِ وَ استَعمَرَکُم فِیها» (هود، آیۀ 61)، خداوند ما را آفریده و خواسته در این زمین به عمران و آبادی بپردازیم. اما انگلیسی ها آمدند ادای خدا را در بیاورند، رفتند هندوستان را استعمار کردند و گفتند شما هندی ها بلد نیستید این سرزمین را آباد کنید، ما می آییم تا به شما یاد بدهیم چگونه این سرزمین را آباد کنید. بنابراین، با ماسک خیرخواهی وارد هندوستان شدند. البته معلوم شد که به یک هندی که اصلاً سر تا پایش 15، 20 یا 25 کیلو بیشتر نیست و خونی در بدن ندارد گفتند که آن بقایای خونت را هم می خواهیم بمکیم.
«استکبار، استعمار، نژادپرستی و تعصب فکری از این انگیزه نشأت می گیرد.»
خوب، این دو انگیزه، یعنی افزون طلبی و خویشتن دوستی، در جمع بی فرهنگ نخستین آدمیان که نسبتاً هم رنگ و هماهنگ بودند، سطوح مختلف بوجود آورد و دیگر «امت واحده» نبودند.
«جمع بی فرهنگ آدمیان در تلاش حیوانی خود، تحت تأثیر این دو غریزۀ افزون طلبی و خویشتن دوستی به ضعیف و قوی و مستکبر و مستضعف تقسیم می شوند و بنای ظلم تاریخی (سیاسی، اجتماعی، اقتصادی) نهاده می شود.»
ما معتقدیم عامل اساسی ظلم، عامل اقتصادی نیست. یک عامل آن اقتصادی است؛ عامل اساسی، عامل استکبار، برتری طلبی و تفوق طلبی است. اگر در زمینۀ اقتصاد باشد می شود استثمار و تفاوت و امتیاز طبقاتی اقتصادی. اگر یک جایی به زور آمدند جلوی این را گرفتند می شود طبقات اجتماعی. بالاخره باید ببینیم که آقای لئونید برژنف و آقای هُواکوفنگ در رابطه با کشاورز و کارگر چینی و روسی و آقای فیدل کاسترو در رابطه با کشاورز پنبه کار و نیشکر کار کوبایی چگونه هستند؟
«بدین شکاف و اختلاف، ضعف یا قوت جسمانی و امکانات محدود یا فراوان محیط طبیعیِ دو طرف نیز کمک می کند.»
بوسیلۀ انسانی که در درونش مایه های استکبار و تکاثر هست اما زورش نمی رسد، خیلی فاصله ایجاد نمی شود اما انسانی که هم در او انگیزۀ مهارگسیخته و افسارگسیختۀ خودپرستی و افزون طلبی هست و هم بازوان ستبر دارد، این کار امکان پذیر است، می شود شَمَل محله و یک محله را به عذاب می آورد. یا شرایطی محیطی، یک وقت انسانی افزون طلب است اما در بیابان خشک زندگی می کند، خیلی که افزون طلبی کند به جای یک بوته خار، دو تا بوته خار نصیب او می شود. ولی یک وقت است افزون طلب است و در یک جنگل آباد، پر از میوه های جنگلی و در کنار یک برکۀ آب پر از ماهی زندگی می کند، آن وقت به لحاظ اقتصادی فربه می شود.
«زندگی آدمیان در چنین اوضاع و احوالی، صحنۀ تنازع و درگیری های بی پایانی است که غالباً به استکبار و سلطۀ بیشتر اقویا و استضعاف و حرمان بیشتر ضعفا می انجامد.»
ما هم معتقدیم به اینکه سراسر تاریخ جنگ است اما نه جنگ طبقاتی، بلکه جنگ محرومان و مستضعفان با مُترفان و مستکبران. والّا اینکه سراسر تاریخ جنگ است، هر مطالعه گر تاریخ این را می فهمد. فقط در تفصیل تاریخ و در بیان فلسفۀ تاریخ ببینیم آیا قصه، قصۀ تکامل ابزاری و جنگ طبقاتی اقتصادی است یا نه ریشه دارتر از این است؛ یعنی جنگ میان مستکبر و استضعاف کننده و مستضعف و به استضعاف کشیده شده است؟ به نظر ما این دومی است. لذا اصطلاح قرآنی ما، استکبار و استضعاف است که یک نمونۀ آن استکبار اقتصادی و استضعاف اقتصادی است اما این تنها یک نمونۀ آن است. اگر آمدیم گم شدیم در همین یک نمونه و از نمونه های دیگر غفلت کردیم می افتیم در خط دیکتاتوری پرولتاریا و تا آخر هم در همان خط می مانیم. اسمش است که پرولتاریا دیکتاتور است اما در واقع استالین دیکتاتور است که روزی از پرولتاریا بود و حالا برگردۀ پرولتاریا سوار است.
بعثت انبیا
حالا که جامعه به یک چنین کشمکش تباهی آور دچار شده، چگونه خود را خلاص کند؟ اولاً به خود بیاید و عقل عملی و خرد نیک و بدشناس خود را به کار بیندازد؛ پیامبر باطن، و ثانیاً پیغمبران بیایند از جانب خدا که دست انسان را بگیرند.
گفتیم نبوت از دیدگاه ما یک لطف است یعنی یک نوع کمک اضافی خدا.
«در چنین زمینۀ اختلاف، یک هدایتگر که دارای اندیشه و اخلاقی برتر است می تواند به این کشمکش فرجامی نیکو بخشد و حق را بنمایاند و از پایمال شدن حق طبیعی بخشی از انسان ها به وسیلۀ بخشی دیگر جلوگیری کند.»
این یک نقش برای پیغمبر. نقش دیگر پیغمبر این است که پیامش به درون انسان می رود. پیامبران پیامشان بر قلب ها می نشیند، سروکارشان با دل است، اهل دل اند، پیامبران به آن کشمکش درونی انسان توجه می کنند و می رسند. «ما طبیبانیم شاگردان حق»؛ آن ها طبیب روحانی هستند.
«از سوی دیگر، چنین کشمکشی اگر به حال خود رها شود، هدف عمومی و کلی انسان در فرد و تاریخ یعنی سیر الی الله و پیراستگی و آراستگی را که مقصد اساسی حیات انسان است به خطر می افکند.»
استکبار دو عیب دارد: یکی این است که من به انسان دیگر ظلم می کنم و دیگر اینکه همان وقت که دارم به انسان دیگر ظلم می کنم به خودم هم ظلم می کنم «و َماظَلَمناهُم وَلکنِ کانُوا أَنفُسَهُم یَظلِمُونَ» (سورۀ نحل، آیۀ 118). ظلم من به او این است که مال و امکانات او را می ربایم، و ظلم من به خودم این است که به جای اینکه پر و بال بگشایم و در اوج کمال بال بزنم، دژخیم و ددمنشی می شوم که باید در «هاویه»، در درّه های هولناک ددمنشی و خباثت نفس و ناپاکی سقوط کنم. انسان همین جا هم می تواند اهل بهشت باشد و می تواند اهل جهنم باشد. جهنم ها همین جا به وجود می آید، و آن جهنم آخرت تداوم همین جهنمی است که در این دنیا دارد، و آن بهشت آخرت تداوم همین بهشتی است که در این دنیا داریم. یک آدم خودپرست خودخواه، آگاهانه یا ناآگاهانه، در جهنم زندگی می کند و یک انسان خودمهار با تقوای خویشتن دار، در بهشت زندگی می کند و ممکن است متوجه باشد یا متوجه نباشد.
«استکبار، هم زمینۀ تعالی انسانی را برای مستکبر می خشکاند (اصلاً برای آدم مستکبر، زمینۀ تعالی باقی نمی ماند، همۀ نیروهایش در مسیر ریاست طلبی به کار می افتد، در مسیر بزرگی کردن بر دیگران، دیگر یاد خودش هم نیست که چه موجودی شده است) و هم عرصۀ تکامل را بر مستضعف تنگ می کند. از این رو برای احقاق حق از طرفی و در افتادن با موانع رشد و فوز و فلاح از طرف دیگر لازم است از میان خودِ مردم بی فرهنگِ مکتب ندیده، انسانی برگزیده با پیامی قاطع برخیزد که به انسان های در بند کشیده، تسلیم شدن در برابر حق و درافتادن با جور و ظلم و طاغوت را تعلیم دهد. (هُوَالّذِی بَعَثَ فِی الاُمیینَ رَسُولاً مِنهُم یَتلُوا عَلَیهِم آیاتِهِ «وَ یُزَکّیهِم وَ یُعَلِّمُهُمُ الکتابَ والحِکمَةَ وَ اِن کانُوا مِن قَبلُ لَفِی ضَلالٍ مُبینٍ- سورۀ جمعه، آیۀ 2) و راه تزکیه را بیاموزد، راهی که به زدودن آفات رشد و موانع کمک می کند و درهای فوز و فلاح را به روی انسان ها بگشاید.»
بعثت انبیا عموماً اینگونه است. انبیا انسان های دارای پیامند که می توانند با امدادهای غیبی الهی و با استفاده از سرچشمۀ سرشار وحی الهی، یک جامعه را به حرکت در بیاورند، می روند در دل ها نفوذ می کنند، دل ها را عوض می کنند و انسان ها را با آن دل های نوساخته شدۀ نورانی شده به صورت کوه های آتشفشان درمی آورند تا بر ضد آنچه ظلم و ستم و فساد است بشورند و آن ها را بسوزانند و نیروهای لایزال برای ساختن های جدید فراهم می سازند.
«و بدین سان رسولی از جانب خدا برانگیخته می شود و سلسۀ نبوت ها در تاریخ پدید می آید. رسولان، مسئولان تزکیه و تعلیم اند «یزکیهم و یعلمهم» و «مبشرین و منذرین» هشداردهندگان نسبت به فرجام بدرفتاری ها و خصلت های جاهلی و نویددهندگان به فلاح این جهانی و فوز آن جهانی». انذار انبیا، انسان را از چه می ترساند؟ از نتیجۀ نامطلوب زشتکاری ها و انحراف های خودش. آن ها انسان را به فوز و فلاح و به تعالی و رشد بشارت می دهند.
«پیامبران با «بعثت الهی» رسالت پیدا می کنند و پیام خدا را به صورت «وحی» می گیرند. وحی به آنان آگاهی های روشن می دهد، برتر از معرفت های معمولی که از طریق حواس و با استفاده از معارف و دستاوردهای فکری دیگران یا استنتاج از اندیشه ها به دست می آید.»
آنچه پیغمبران از راه وحی به دست می آورند از نظر معرفت و آگاهی، خیلی بالاتر است از آگاهی های حسی و تجربی یا آگاهی های فکری و فلسفی که انسان با کمک حس و عقل به دست می آورد. بخش و بحث بعدی ما به یاری خداوند در زمینۀ کار پیغمبران و نقش آن ها در تاریخ است و اگر بشود به یاری خدا در جلسۀ بعد تا اول بحث معاد پیش برویم خیلی خوب است. برادران و خواهران هم با دقت مطالعه کنند تا ان شاءالله بتوانیم قدری با سرعت بیشتر جلو برویم.
تا اینجا بحثی که ما کردیم بیانگر این بود که بر حسب برداشتی که از تاریخ و قرآن داریم، جامعۀ انسان ها و حتی آن خانوادۀ اول آدم ابوالبشر، تا قبل از رخ داد هابیل و قابیل:
1- جامعه نسبتاً همگون، همگن و همسان و نسبتاً متعادل بود. 2- در درون انسان دو سائقه و انگیزۀ افزون طلبی و خوددوستی و خویشتن دوستی وجود دارد. 3- این دو انگیزه، به طور طبیعی مهار نشده و مهار کردن آن، دست خود انسان است. 4- وقتی که انسان مهار این دو انگیزه را از دست بدهد، با خویشتن دوستی، خوددوستی، خودپرستی، خودمحوری و تکاثر و افزون طلبی اش، آن وضع نسبتاً متعادل جامعه را برهم می زند و فاصله های غیرعادلانه، ظلم ها، جورها، استکبارها و در برابرش استضعاف ها به میان می آید، چون اگر مستضعفی نباشد مستکبری میدان پیدا نمی کند. 5- برای اینکه انسان از این لجن زار اجتماعی آزاد بشود و رهایی پیدا کند باید تلاش کند و در این تلاش باید همان خرد خیر و شرشناس و عقل و همان فطرت پاکش را به کار بیندازد. 6- ولی خدا او را تنها نگذاشته و رهبران و راهنمایان و الگوهای آگاه دستگیری کننده و راهنمایی کننده یعنی پیامبران را برای هدایت فرستاده و این پیامبران کمک می کنند تا الف- انسان بتواند در درون خودش پاک شود و با استفاده از معارف و شناخت و آگاهی و هدایت و دستگیری پیامبران به راه بیاید و خود را از شر نفس «امارةٌ بالسوء» خلاص کند. ب- محیط را متعادل کنند و انسان های محروم و مستضعف را از شر انسان های مستکبر خلاص کنند. این بحثی است که تا اینجا داشتیم. بحث بعدی ما در تداوم نقش انبیا و اینکه انبیا این نقش را در پرتو وحی و امداد غیبی ایفا می کنند، می باشد و رابطۀ این نقش با ساختن تاریخ را بررسی می کنیم.
پرسش و پاسخ:
* مثال هایی که شما در مورد «تکاثر» از جنبۀ مثبت آن آوردید، از جمله تبدیل کشتی ساده به بادبانی و غیره، آیا این ها افزون طلبی است یا تبدیل به احسن کردن و تکمیل ابزار و وسایل قدیمی؟
عین این را راجع به کولر و امثال این ها گفته اند. خوب، افزون طلبی که ما می گوییم راجع به انسان است. تبدیل به «احسن» یعنی آنکه «حَسَنش» بیشتر است؛ یعنی دارای حسن بیشتر، بنابراین این هم یک نوع تکاثر و افزون طلبی است. گفتیم تکاثر به معنی وسیعش مطرح است.
* شما لفظ «تکاثر» را در اینجا به کار بردید در حالی که لفظ «تکاثر» در فرهنگ اسلامی– اجتماعی امروز ما، اندوختن ثروت و قدرت و غیره را تداعی می کند.
خوب ما معنی آن را به معنی وسیع تر به کار بردیم. بعضی از برادرها هم نوشته اند که به جای تکاثر لفظ «برتری طلبی» و «تکامل طلبی» را به کار می بردیم. حالا اگر واقعاً با این توضیحی که دادم احساس کردید که اصطلاح تکاثر جالب نیست، برویم سراغ یک اصطلاح دیگر.
* آیا تعدیل در افزون طلبی و تکاثر به عهدۀ خود انسان است یا جامعه و یا اینکه دولت و رژیم حاکم باید در تعدیل تکاثر در تمام ابعاد آن بکوشند؟
این همان بحث فرد و اجتماع است. به نظر ما، هم خود انسان باید بکوشد و هم محیط اجتماعی باید کمک کند و ما نقش فرد و نقش نظام را ان شاءالله در بحث های آینده به تفصیل بیان خواهیم کرد.
* جلوگیری از افزون طلبی در سیاست های اقتصادی فردی چه ضررهایی به جامعه می زند؟
بعضی ها معتقدند که وقتی یک کارگر، یک صاحب کارخانه یا یک کاسب مدام می خواهد درآمد بیشتری به دست بیاورد در واقع دارد به رونق اقتصادی کمک می کند، بنابراین بهتر است ما جلوی این را نگیریم. این نظر عده ای است و همۀ اقتصاددان های لیبرال همین استدلال را می کنند ولی ما در این باره سخنی داریم که ان شاءالله در بحث اقتصاد بیان می کنیم.
* آیا همیشه خویشتن دوستی به خاطر خود است یا به خاطر حق است؟ در اینجا دفاع از خود به خاطر حق است یا برای خود؟
خویشتن دوستی، خویشتن دوستی است. البته بعضی انسان ها هستند که از این فراتر می روند و می گویند اگر تکلیف الهی نبود که از خود دفاع کنیم، از خود دفاع نمی کردیم. اگر یک چنین زمینۀ فکری صحّت داشته باشد معنای آن این است که انسان خودش را هم به خاطر خدا دوست داشته باشد و این یک کمال است. اگر انسان به جایی برسد که سلامتی خود را هم به خاطر خدا بخواهد، یک کمال است، منتها همین که انسان سلامتی خود را دوست داشته باشد و برای بهداشت خود تلاش کند، خود یک ارزش اسلامی است.
* جنگ در تاریخ را نمی توان منحصر به جنگ مستضعف با مستکبر کرد چون گاهی می بینیم جنگ دو مستکبر هم در جریان تاریخ وجود دارد؛ مثل تضاد بین دو ابرقدرت شرق و غرب و همچنین نمونه های تاریخی زیادی در مورد جنگ بین دو باطل هست.
این صحیح است که دو مستکبر به جان هم می افتند ولی به قول آن تحلیلگر تاریخ، اگر جنگ های تاریخ را تجزیه و تحلیل کنیم می بینیم واقعیتِ این جنگ ها به این صورت درمی آید که در این جنگ ها دو گروه شرکت دارند که به راستی با هم جنگی ندارند و دو گروه دیگر باز در این جنگ ها شرکت دارند که به راستی با هم می جنگند. شاه عباس با سلاطین عثمانی می جنگید ولی نه شمشیر سلطان عثمانی به شاه عباس و نه نیزه اش و نه توپ های توپچی های او، و نه شمشیر شاه عباس و نیزه و توپ های توپچی های او به سلطان عثمانی خورد. عملاً شاه عباس و سلطان عثمانی با هم نجنگیدند. چه کسانی با هم می جنگیدند؟ سربازان مزدور شاه عباس و سربازان مزدور سلطان عثمانی. آیا این ها واقعاً با هم جنگ داشتند؟ آن کشاورز بیچارۀ ساکن ترکیه با آن کشاورز بیچارۀ ساکن ایران با هم چه جنگی داشتند؟ یکی اینجا کشاورزی می کرد و دیگری هم آنجا کشاورزی می کرد. این درست است که در جنگ ها مستکبران با هم می جنگند ولی مستکبران که با هم می جنگند، می خواهند چه کار کنند؟ بالاخره شاه عباس می خواست چه کار کند؟ می خواست بگوید نه تنها مردم ایران بزرگ آن روز باید در زیر یوغ استضعاف من باشند بلکه مردم ترکیه و سوریه هم باید در زیر یوغ استثمار و استضعاف من باشند. همۀ جنگ ها که میان مستکبران است به همین صورت است یعنی این مستکبر نمی خواهد صرفاً برود آن مستکبر را از جای خود بردارد، بلکه می خواهد برود قلمروی استضعاف او را ضمیمۀ قلمروی استضعاف خود کند. پس بالاخره باز هم به عامل استضعاف و استکبار برمی گردد.
* اگر کار خوبی با نیت بدی انجام بگیرد بد است؟ آیا عکس آن صادق است یعنی اگر کار بدی انجام گیرد ولی نیت آن خوب باشد، خوب است؟
من عرض نکردم کار خوب اگر نیتش بد باشد بد است و کار بد اگر نیتش خوب باشد خوب است. عرض کردم یک کار معین با یک نیت، خوب است و با یک نیت بد است. بنابراین، این فرق دارد.
* بیانات شما نشان می دهد که «حزب الله» را به مفهوم قانون شکن و چماقدار تأیید می کنید و این از شما به عنوان قاضی عادل بعید به نظر می آید زیرا حزب الله به طور معمول به مفهوم حمله کننده ها، برخوردهایش آمیخته به ستم است، اگر حزب الله جلوتر از شما حرکت می کند، پس دیگر احتیاج به مجلس و قوه قضاییه و مجریه نخواهد بود؛ لطفاً این مسأله را بشکافید زیرا اینگونه برخوردها درست نیست. به عنوان مثال، یکی از اعضای شورای حزب می گفت اگر حزب الله نبود این گروهک ها ما را خورده بودند.
حزب الله نباید حافظ شما باشد. البته می بخشید که هنوز لفظ حزب الله برای من شکافته نشده است. من حزب الله را دارای خصیصۀ قانون شکنی می دانم که در مواردی برخوردها را، روزنامۀ حزب هم تقبیح می کند مثل مجروح کردن آقای دکتر یزدی در شیراز که باید همان گونه عکس العمل نشان داده شود که به حمله به آقای هاشمی، یعنی با موافق و مخالف یکسان برخورد شود. حمله به حزب و دفتر هماهنگی هر دو قانون شکنی است. اگر باید جایی بسته شود، مأمورین انتظامی وارد عمل شوند.
بیانات من این نبود. بیانات من این بود و یک بار هم در یک بحث تحلیلی گفته بودم که حرکت این مردم را صرفاً در فرمول عدم رعایت نظم و قانون تبیین نکنید و اگر این کار را کردید ظلم کرده اید چون این ها نمی خواهند قانون شکنی کنند و نظم را به هم بزنند. این ها با یک سلسله ضد ارزش ها دشمن اند و می خواهند با آن مبارزه کنند. راه مبارزه با برنامۀ هدایت شدۀ همراه با نظم کامل را به آنان نشان نمی دهید، آنان را درست راهبری نمی کنید، وقتی حرکت می کنند ضمن حرکتشان، قانون شکنی هم می کنند و برای اینکه با آن درست مقابله کنیم باید راه صحیح و مجرای درست برنامۀ هدایت شدۀ مبارزه را جلوی پای آن ها بگشاییم و معمولاً این کار را نمی کنیم. صرفاً می آییم با آن ها دعوا می کنیم. هر دو برخورد غلط است: یکی با چماق و چماقداری حرکت های انقلابی این ها را که از روی آرمانی صورت می گیرد، لکه دار و بی ارزش کردن، دوم اینکه بیاییم یکسره کار آن ها را ستایش کنیم؛ این هر دو غلط است. از دید ما صحیح این است که بگوییم کار این ها، کاری است از روی انگیزه های انقلابی و آرمانی صحیح، اما چون درست رهبری نمی شوند و شیوه های صحیح در کارشان ارائه نمی شود و نیروهای آنان درست سازماندهی و رهبری نمی شود، پس در عمل به قانون شکنی، به ستم، به ظلم و به کارهای بی رویه هم آلوده می شوند. این آن ارزیابی بود که در عرایضم عرض کردم. بنابراین، نه کار آن ها را به هر صورت باشد تأیید کردم و تأیید می کنم و نه کار آن هایی را که عنوان چماق و چماقداری را دایماً بر سر این ها می کوبند، هیچ کدام را.
بنابراین، ما برای اینکه این برادران و خواهران نپندارند کارشان بی عیب و نقص است از کارشان انتقاد می کنیم و در روزنامه و در مصاحبه ها مکرر این کار را کردیم و کاری هم که با آقای دکتر یزدی شده بود را شدیداً تقبیح کردیم. ولی این ها خیال نکنند ما این ها را یک مشت دیو و دد می دانیم. نه، این ها انسان های پاکی هستند که در اثر اینکه درست هدایت نمی شوند این لغزش ها و زشتی ها در کارشان پیش می آید. می خواهیم به آن ها بگوییم وظیفۀ ما این است که به شما بیشتر برسیم، شما را بهتر بسازیم و شما همچنان نیروهایتان در راه خدا بسیج بماند. این را هم من صریحاً بگویم که متأسفانه آن هایی که این ها را با عنوان چماقِ چماقداری می کوبند خودشان واقعاً مخالف چماقداری نیستند برای اینکه خودشان در عمل نشان دادند که از همه چماقدارترند و وقتی چماق برای خودشان بلند بشود به سر هرکس فرود بیاید حرفی ندارند. دیدیم کسانی که مخالف آشوب و بی نظمی و سلب آزادی و برهم زدن اجتماعات آزاد برای سخنرانی هستند، در تبریز، در خرداد 59 و جلوتر از آنچه کردند.
من خودم در مسجد جامع ورامین در حالی که مردم ورامین با علاقه و احساسات در محل نماز جمعه حاضر می شدند و عدۀ زیادی از مردم برای ابراز محبت و استقبال بیرون بودند، با هم وارد مسجد شدیم. قبلاً یک گروه شاید بیست، سی یا چهل نفری در مسجد جا گرفته بودند و وقتی جمعیت نشسته بود وسط جمعیت بلند شدند و شروع کردند به شعار دادن، پای کوبیدن و دست افشاندن. این مردم را ناراحت و عصبانی کرد ولی دیدیم همان روزنامه ای که دائماً از چماق و چماقداری و برهم زدن نظم و انضباط و انتظامات مجالس نکوهش می کند، کار آن ها را به عنوان حمایت از رئیس جمهور محبوبشان تقدیر کرد.
خوشبختانه اگر به اظهارنظرهای همۀ دوستان ما در مصاحبه ها، گفته ها و مجامع خصوصی مراجعه ای کنید می بینید که ما همیشه هر دو را تقبیح کرده ایم و یک بار هم نشده بگوییم کار خوبی کردند. اجتماع سخنرانی رئیس جمهور را به هم زدند، اجتماع سخنرانی آقای مهندس بازرگان و یا آقای دکتر یزدی را به هم زدند و یک بار هم ما نگفتیم که کار خوبی کردند و فکر نمی کنم در روزنامۀ ما هم چنین چیزی باشد. ما تقبیح می کنیم ولی می گوییم چرا در برخورد با این نیروهای توده ای مردمی دلسوخته، شما تحلیلگران که در تحلیل خیلی از مسائل، مو را از ماست می کشید چشمتان را می بندید و فقط بی قانونی کار این ها را می بینید؟ ما کاری را که در همدان، موقع گشایش دفتر هماهنگی شده بود تقبیح کردیم. اما آیا این آقایان کاری را که در دو روز بعد در همان همدان در رابطه با دفتر حزب جمهوری اسلامی شده بود تقبیح کردند یا گفتند این حضور مردم در صحنه بود؟ حرف ما این بود و گفتیم ما برادرانه وظیفه داریم عیب و نقص کار حزب الله را به آن بگوییم.
اگر یادتان باشد یکی- دو بار در مصاحبه ها عرض کرده بودم که چماق شما باید بر سر آمریکا و عُمّال آمریکا فرود بیاید. چماقدار باشید، مسلح باشید، چماق هم یک سلاح است، سلاح داشته باشید اما به جان آمریکا و عُمّال او بیفتید. به جان هر ابرقدرت سلطه گر و عُمّال او نشانه بگیرید. اگر در جامعه افراد و گروه هایی هستند که می شود از طریق قانون آن ها را مجازات کرد، احتیاجی به چوب و چماق و سلاح شما نیست؛ چون با آمریکا و با عده ای از عُمّال آمریکا هم نمی شود مبارزۀ قانونی کرد بلکه در چهارچوب اطلاعیه ده ماده ای دادستان کل انقلاب که با تصویب شورای عالی قضایی بود، عمل کنید و در آن چهارچوب برای هر کاری حدود، قوانین و راه هایی مشخص شده است. اگر فلان دفتر منحرف است، احتیاجی به اینکه شما آنجا بریزید نیست، باید دستگاه های قانونی جلویش را بگیرند. و اگر دستگاه های قانونی کوتاهند و نارسایی دارند، باز شما سر خود کار نکنید، بیایید به دستگاه قانونی کمک کنید. با رهبری و فرماندهی آن ها کار کنید و اگر دیدید آن ها توان رهبری و فرماندهی ندارند، با اجازۀ رهبر کار کنید اما خودسر کار نکنید. این بیانی است که در کتاب مواضع هم –در بخش آزادی– منتشر کرده ایم.
ما می گوییم در رابطه با حزب الله انتقادکننده ای هستیم دلسوز، نه انتقام گیرنده ای کینه توز. حرف ما این است، و اگر نکوهش کردیم، کسانی را که در لباس آزادی خواهی، قانون دوستی و حرمت قانون، این عناصر حزب اللهی را انتقام جویانه و کینه توزانه می کوبند را هم انتقاد کردیم. نمی دانم آیا عرایض من توانست پاسخ روشنی برای نویسنده این یادداشت باشد یا نه؟ آیا این عرایضِ من کافی بود یا نه؟
آموزش مواضع- جلسه نهم
بسم الله الرحمن الرحیم
با اهدای سلام بر شهیدانمان که در 15 خرداد 42 راه تازه ای را پیش پای این ملت گشودند و نشان دادند شور و هیجانی که در هر عاشورا در دل و جان این مردم زنده می شود، سرمایۀ استقلال، اعتلا و ارتقای واقعی این مردم است و از آن ها مردان و زنانی می سازد که شور شهادت در آن ها، ترس و پروا از هیچ دشمنی باقی نمی گذارد و بی پروا به استقبال مرگ پرافتخار می روند تا افتخار بیافرینند. آن چیزی که تحلیلگران چپ و راست یک شورش کور نامیدند، از چنان بینایی و بصیرتی برخوردار بود که پیروزی آینده را در همین جانبازی بی پروایانۀ حسینی خودش می دید. در واقع، آن ها بودند که نمی توانستند ببینند، کور بودند و کور هستند وکور خواهند بود و از دیدن این نورها بی بهره اند. یاد آن شهیدان، زنده و گرامی باد و در جوار رحمت حق، در کنار شهیدان اُحُد و کربلاها از سعادت جاودانه برخوردار باشند و ما و نسل های بعد از ما همچنان پویای راه پر افتخار آن ها.
هفتۀ پیش، دربارۀ مسئولیت انسان در رابطه با محیط طبیعی، در رابطه با خویشتن خویش و در رابطه با محیط اجتماعی به تفصیل نسبیِ درخورِ این بحث ها و درس ها مطالبی را بیان کردیم. در رابطه با مسئولیت انسان نسبت به خودش مطالبی را آن روز توانستیم بگوییم و یک مقدار از مطلب ماند که این را از متن می خوانیم و توضیح می دهیم:
«انسان برای رستن از این موانع (فلاح) و دستیابی به مقصد و مقصود (فوز)، باید از نیروی عظیم و ارادۀ خداداد و از تلاش سازنده و (عمل صالح) بهره گیرد.
نخستین شرط این سیر متعالی آن است که آدمی هماره مقصد را به «یاد» داشته باشد و آن همه ارزش های والا را که برای به دست آوردن آن می کوشد در صفحۀ خاطر خود حاضر ببیند و از کژی ها و ضعف ها و عوامل بازدارندۀ این حرکت باخبر باشد. آری «ذکر» خدا که همان حضور سازنده و صفادهنده و شوق انگیز خدا در ژرفای روح آدمی است، هم چراغ راه و هم توشۀ این سفر است.»
من و شما چگونه می توانیم این «کدح»، این تلاش پررنج، این راه ناهموار، این مسیر پرنشیب و فراز سنگلاخ پر پرتگاه را به انجام برسانیم؟ این مسأله، مسألۀ بشریت در طول تاریخ است. در کل، بشریت همیشه خواهان سعادت بوده، می خواسته همای سعادت بر سرش بنشیند اما در راه می مانده: گاهی درمی مانده و گاهی وامی مانده است. قرآن می گوید حرکت تو، هم باید انگیزه داشته باشد – انگیزۀ درونی- هم با آگاهی همراه باشد. تو می توانی کاری کنی که دچار بی خبری از خویشتن خویش و مقصد خویش نشوی، یعنی دچار بی خبری از خدای خویش نشوی. آن وقت، هم انگیزۀ راه پیمودن داری، هم آگاهی راه پیمایی داری. ذکر خدا و یاد خدا، هم نور است و هم روشنی است و هم راه را به انسان نشان می دهد و هم انگیزه می دهد و شوق انگیز و شورانگیز است؛ فقط شرط آن این است که به جای نام خدا، خود خدا در درون ما حضور داشته باشد.
چه بسا انسان، بسم الله را می گوید اما از روی عادت؛ این حداقل یاد خدا است. این خیلی خوب است، حتی عادتش هم خوب است؛ اگر به حداقل یاد خدا باشیم خوب است، اما کافی نیست، باید خود خدا حضور داشته باشد. قلب مؤمن خانۀ خداست. درست باید این معنی برای ما صدق کند، دل ما و قلب ما باید خانۀ خدا باشد، خدا باید در خانه اش باشد. چگونه می شود این طور باشد؟ به این شکل که همۀ کمال ها و همۀ ارزش های متعالی، دائماً پیش روی ما حضور داشته باشد و همۀ ضدّ ارزش ها هم دائماً در ذهن ما حضور داشته باشد، با این تفاوت که حضور این یکی ما را جذب می کند و حضور آن دومی ما را برحذر می دارد. یعنی ما حالتی داریم که با دیدن این دو به سوی خدا حرکت می کنیم. کمال ها و ارزش ها پیش روی ماست و چشم ما آن ها را می بیند و به سمتش می رویم؛ ضد ارزش ها در چپ و راست ما قرار دارد و مواظب هستیم سر راه ما نیایند. ما این هر دو بیداری را می خواهیم. هم باید دائماً جنود شیطان و جنود ابلیس و انگیزه های شیطانی و ابلیسی را در درونمان مهار کنیم که تا نشناسیم نمی توانیم مهار کنیم، و هم باید دائماً صفات الهی و ارزش های الهی را پیش چشم داشته باشیم که تا آن را نبینیم، به سویش حرکتی نخواهیم داشت. بنابراین، حضور خدا در دل من و شما، نشانه اش این است که اگر دیدیم دائماً راستی، درستی، پاکی، ایثار، گذشت، صفا، عشق و شوق به حقّ متعال در دل ما زنده است یعنی خدا حضور دارد. اگر دیدیم حالی نداریم، شوری نداریم، شوقی نداریم، شکفتگی انسان های راستین را نداریم، بدانیم که نام خدا ممکن است در دلمان و ذهنمان باشد، ولی خود خدا نیست بلکه در همان حدِّ نامش هست و البته خوب است، بهتر از هیچ است، اما کافی نیست.
ساخت روحی برادران و خواهران تشکیلاتی و دینی مان در حزب جمهوری اسلامی به این سمت خواهد بود و این یک ساختنی نیست که بگوییم یک یا دو هفته وقت صرف کنیم بسازیم تا دیگر در راه باشیم. بدانیم انسان موجودی است همیشه در معرض لغزش و انحراف. بنابراین، این دو هفته آغاز خوبی است به شرط تداوم، به شرطی که دنبالش را داشته باشیم. مراقبت، یعنی درست مثل کسی که شب ها دور یک پادگان نظامیِ مهم نگهبانی می دهد و اگر یک لحظه خوابش ببرد ممکن است دشمن یورش ببرد و پادگان را از پا در بیاورد. انسان باید دائماً مراقب باشد و این مراقبت خود جلوه ای از «ذکر» است. اگر این مراقبت مستمر را داشته باشیم، آن وقت در این حرکت سازنده، رو به جلو می رویم: هم خودمان ساخته می شویم و هم توان ساختن «امّت وسط» را پیدا می کنیم. امروز بزرگترین آفتِ جامعۀ ما همین است که دارند برای ما کلنجارهای سیاسی درست می کنند. باید حزب جمهوری اسلامی و همۀ سازمان های همفکر و همراه و همۀ افراد همفکر و هم آرمان و همراه تلاش کنیم در عین حال که میدان را برای تاخت و تاز این بازیگران سیاسی باز و آرام نگذاریم، خودمان هم به یک بازیگر سیاسی تبدیل نشویم و این کاری دشوار است، چون در بازی سیاسی یک چیزی می رود و یک چیزی می آید، خدا می رود و شیطان و ابلیس می آید، خدا می رود و «خود» می آید، خدا می رود و خودپرستی، حزب پرستی، سازمان پرستی، قشرپرستی، دفتر پرستی و امثال این ها می آید و این خطرناک است و آنگاه چه چیز به دست ما آمده؟ هیچ چیز. با چه نیرویی می توانیم جلو برویم؟ درست می شویم مثل شتر عصّاری: دور داریم، همه اش راه می رویم، عرق می ریزیم، جان می کنیم ولی سرجای اولمان هستیم و فقط آسیای عصاری را به سود دیگران می چرخانیم. به یاری خدا نخواهیم گذاشت این طور بشود چون این یک انحراف و خطر است.
این همه تأکید امام در این روزهای اخیر، می بینیم امام همه اش انگشت را روی این نکته گذاشته اند و چه عارفانه انگشت گذاشتند چرا که عارفِ راه است، پیرِ دیر است، پیرِ راه است و می داند آدمی از کجا ضربه می خورد. ما پیروزی اسلامی می خواهیم نه پیروزی سیاسی. پیروزی اسلامی وقتی است که ما و جامعۀ ما در خط خودسازی در نظام ارزشی اسلام جلو برویم و حزب و تشکیلات شما، حزب جمهوری اسلامی، موقعی موفق است و به آن انگیزه و آرمانی که برای تأسیس آن بوده است رسیده و یا در خط این آرمان جلو رفته که دچار این مصیبت نشود. و چه دشوار است! مدام حرف می زنند، می گویند و می نویسند. حالا چه باید کرد؟ هیچ چیز نگوییم مردم گمراه می شوند و میدانِ فریب گسترده تر می شود. سخن چگونه بگویی و با چه بیان، آهنگ و عبارتی که ارشاد باشد، نه کشتی سیاسی گرفتن؟ این هنر شماست. شما باید همیشه زبان گویا داشته باشید اما این گفتنتان ارشاد باشد، هدایت باشد، روشنگری باشد، نه جدال سیاسی یا کشتی گرفتن. می بینیید که همه اش تمرین احتیاج داریم و در درون آدمی هم، استعداد اینکه بر پایۀ آن غرور و خودخواهی اش ژست کشتی گرفتن روی تشک کشتی تا مشت زدن در رینگ بوکس را پیدا بکند همیشه وجود دارد. بوکس بازی سیاسی از جمهوری اسلامی به دور باد! جهاد و تلاش سازنده ای باید، و این خودآگاهی و خودپایی، ذکر و تقوی می خواهد.
اگر با همۀ فشردگی در بحث «مواضع» می بینید جابه جا روی این مسأله تکیه می کنیم و مکرر تکیه می کنیم، برای این است که بدان سخت معتقدیم و باور داریم که اگر در اینجا موفق نباشیم در جای دیگر یا اصلاً موفق نخواهیم بود یا اگر موفقیتی هم به دست بیاید ظاهری، پوچ و بی ارزش است. تو ای برادر و تو ای خواهر تشکیلاتی حزب جمهوری اسلامی که قبل از آنکه خواهر تشکیلاتی و برادر تشکیلاتی باشی خواهر و برادر دینی و اسلامی هستی! باید مراقبت کنی آن قهر انقلابی و آن قدرت رزم با دشمنان خدا را در خودت روزافزون کنی، اما تبدیل به رزم یک «من» با «من» دیگر نشود بلکه تبدیل به رزم با «من»ها شود در راه خدا و خدایی شدن ها و این راهش این است که ذکر و یاد خدا در ما روزافزون شود و حضور برانگیزاننده، شورآفرین، نورانی، آگاهی بخش و روشنگر راه، در دل و جان خودمان نسبت به خدا بیاییم و در پیشگاه خدا حاضر باشیم و خدا در درون و ضمیر و وجدان ما حاضر باشد. اگر روزبه روز راستگوتر، شجاع تر، فداکارتر، از خودگذشته تر، ایثارگرتر، مردم دوست تر، دلسوزتر، متواضع تر، فروتن تر و پیکارگرتر در راه خدا باشیم، نشانۀ آن است که خدا در دل ما حضور دارد و ما در پیشگاه خدا حضور داریم. هیچ وقت حتی حضور این خصلت های برجسته، ما را از توجه به ضد ارزش های در کمین نشسته غافل نکند، که به یکباره درمی یابیم غرق خداییم اما دشمن درونی می تواند ضربۀ مرگبار بر ما فرود آورد. انسان، چیز عجیبی است، «انسان موجود ناشناخته» تعبیر قشنگی است که الکسیس کارل دارد؛ اعجوبۀ این آفرینش. این تأکیدی است که ما در اینجا داریم و نتیجه نهایی اش این است که ذکر خدا و یاد خدا، هم چراغ راه است و هم توشۀ این سفر. آدمی از راه یاد خدا تعذیه می کند، یاد خدا تعذیه کننده است، غذای راه ماست، غذای جان ماست و آدمی با آن زندگی می کند. ساییده شدن هایی که در زندگی روزانه پیش می آید با یاد خدا ترمیم می شود – عین کاری که غذا می کند– «بدلِ ما یَتَحَلَّل» است و نیروهای تحلیل رفته، با یاد خدا بازیافته می شود.
این نمازهای پنجگانه اگر خوب خوانده بشود، برنامۀ جالبی است که اسلام برای ما مسلمان ها تدارک دیده. دو ساعت، سه ساعت، چهار ساعت کار و غرق دنیا شدن، غرق کار شدن، غرق مطالعه شدن، غرق درمان بیماران شدن، ممکن است آدمی را به یک ماشین کار تبدیل کند. برای اینکه ماشین کار نشود و انسان بماند، پنج دقیقه با خود و خدایش که باشد جبران کننده است و لذا نماز در اصطلاح قرآن نامش هم «ذکر» و هم صلاة است: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکری» (سورۀ طه، آیۀ 14) که نماز برای ذکر است «و اذا نُودی لِلصَّلوةِ مِن یَومِ الجُمُعَةِ فَاسعَوا اِلی ذِکرِ اللهِ وَ ذَرُوا البَیعَ ذلکُم خَیرٌ لَکُم اِن کُنتُم تَعلَمُونَ» (سورۀ جمعه، آیۀ 9).
بنابراین، در همۀ برنامه ها باید این طور باشیم. البته اگر پیش رفتیم و اگر هنر پیدا کردیم و این یاد در ما استمرار پیدا کرد، آن وقت دیگر درس گفتن ما، درس شنیدن ما، کار کردن ما، پارچه بافی ما، صنعت گری ما، آهن تراشی ما، بیل زدن ما، هرس کردن ما، میوه چیدن ما، خرید ما، فروش ما، درمان ما، همه می شود ذکر و یاد خدا و می شود داستان همان عارف آهنگر که پتک زدن و چکش زدن روی آهن هم برایش یاد بود. این کمال رشد ماست و اگر به آنجا برسیم خیلی اوج گرفته ایم و به آنجا رسیدن آسان نیست.
عصر ما چه عصر پر برکتی است. چقدر باید خدا را شکر بگذاریم که در این زمان بخشی از سابقۀ زندگیمان را می گذرانیم و گذرانده ایم. در عصر ما این جوان های با ایمان سنگرنشین، اینگونه اند. سراپا ذکر و یاد هستند. سلاح درست کردنشان، خشاب گذاشتن شان، خشاب خالی کردنشان، روغن کاری سلاح شان، آماده کردن توپ و تانک شان، آماده کردن خمپاره شان، همه اش با الله اکبر، با یاد خدا، با شور و شوق خدایی است و در سنگر آرمیدنشان هم همین طور. الآن ما سنگرنشینانی که در دل شب بیدارند و نماز می گزارند فراوان داریم. آیا ده سال قبل ما این نعمت های بزرگ پر برکت را داشتیم؟ پر فروغ باد این چراغ های روشنگر راه، این الگوهای انسان زیستن و انسانی مردن، که مُردن هنر نیست: انسان زیستن و انسان خالص شدن و به زیستن ادامه دادن، تعبیر صحیح است. انسان وقتی رسید به اینجا که ذکر خدا و یاد خدا برایش، هم چراغ راه بود و هم زاد و توشۀ راه و توانست از آن تغذیه کند، به مرحله ای رسیده که ادامۀ راه برای او خیلی آسان شده است. تصور کنید ماشینی که سوخت آن در خود حرکتش تولید بشود؛ آیا دیگر توقف و ایستادن دارد؟ اگر ذکر خدا در دل ما و در درون ما به اینجا رسید، یعنی ما به آنجا رسیدیم که ذکر خدا برایمان تولید انرژیِ حرکت می کند؛ خود ذکر و هر حرکتی انرژی زاست و آن وقت دیگر ایستادن نخواهیم داشت. البته از نظر لغزش، همیشه انسان در معرض لغزش است و لذا می بینید گاهی یک عارفی غرق در عرفان خود است و روز به روز دارد از خدا دورتر می شود. مگر چنین چیزی می شود؟ همۀ این دنگ و فنگِ خانقاه اینگونه درست شده که یک مراد، یک مرشد آنجا لانه و خانه کرده و خرقه دارد و پشمینه پوش هم هست و تصور می کند که به یاد خداست، اما چنان در «من» خویش فرورفته که روزبه روز از خدا دورتر می شود و خیال می کند که به خدا نزدیک تر می شود. «قُل هَل نُنَبِّئُکُم بِالأَخسَرینَ اَعمالاً اَلَّذینَ ضَلَّ سَعیُهُم فِی الحَیَوةِ الدُّنیا وَ هُم یَحسِبُونَ اَنَّهُم یُحسِنُونَ صُنعاً» (سورۀ کهف، آیۀ 103و104). می خواهید بگوییم که چه کسانی هستند که هم کار می کنند و هم از همه بیشتر ضرر می دهند؟ آن هایی هستند که کوشش و تلاش و دوندگی شان در این زندگی دنیا گم شده، انسان های گم گشته ای هستند در حالی که خودشان خیال می کنند چقدر کارهای خوب می کنند. چه بیچارگی است که آدمی دچار بدترین صفت ها باشد و خیال کند انسان خوبی است. چه بیچاره آنکه ممکن است در جهل مرکب خلقی تا سقوط کامل بماند.
این چند سطر را ناچارم که بار دیگر بخوانم، چون جمله جمله اش اشاره به یک بحث است.
فلاح، رستن از موانع است. ما فلاح را هم به رستگاری معنا می کنیم، یعنی آن نجات یافتن از موانع رشد.
دستیابی به مقصد و مقصود یعنی «فوز». فوز یعنی رسیدن به فلاح یعنی رهیدن. در قرآن هم می بینید که دو تعبیری که برای سعادت به کار رفته همین است: «مفلحون» و «فائزون» هر دو به معنی سعادتمندان آمده ولی «مفلح»، ناظر به بُعد رهیدنش است و «فائز» ناظر به بُعد رسیدنش است. انسان برای دستیابی به مقصد و مقصود (فوز) باید از نیروی عزم و ارادۀ خداداد و از تلاش سازنده (عمل صالح) بهره گیرد. این راه دشوار را پیمودن، ارادۀ نیرومند می خواهد. قرآن دربارۀ یک انسان برگزیده می گوید او را آزمودیم «وَ لَم نَجِد لَهُ عَزماً» (سورۀ طه، آیۀ 115)، دیدیم ارادۀ آهنین ندارد اما نسبت به پیامبرانی که دارای ارادۀ آهنین اند می گوید: «فَاصبِر کَما صَبَرَ أُولُوالعَزمِ مِنَ الرُّسُلُ» (سورۀ احقاف، آیۀ 35). شکیبا و پرطاقت باش همان طورکه پیامبران دارای عزم و ارادۀ استوار از خودشان شکیبایی نشان دادند. عزم یعنی ارادۀ قاطع. راه خودسازی در اسلام، ایمان و عمل صالح است، چگونه؟ یعنی مثلاً اول ایمان، بعد عمل صالح؟ بله، اول ایمان و بعد عمل صالح اما نه اینگونه که به ذهن ما می آید، بلکه به این صورت که هر مقدار عمل صالح که انجام دهیم ایمان بالا می رود. در خودسازی انسان، عمل صالح و ایمان با هم مزدوجند. هیچ کسی نمی تواند بدون عمل صالح بگوید من روز به روز ایمانم محکم تر می شود، این خیال است. مثلاً کسی نمی تواند بگوید با مطالعه، روزبه روز ایمانش محکم تر شده، این خیال است. کم ترین مرحلۀ ایمان حتماً به دنبالش یک عمل صالح هست و همان عمل صالح، زمینه را برای رسیدن به مرحلۀ بالاتر از ایمان فراهم می کند، تا درجات بی نهایت ایمان.
بنابراین، نقش عمل در سازندگی انسان، خطِّ انسان سازی و محیط سازی اسلام است. دائماً نگویند در «پروسۀ عمل» و خیال کنند که این یک چیز تازه آورده است؛ نه، قرآن دائماً می گوید «آمنوا و عَملُوا الصالحات»؛ برای چی این را می گوید؟ برای اینکه عمل را سازنده و پردازندۀ انسان می داند. انسان در کورۀ عمل ساخته می شود، پرداخته می شود، آبدیده می شود، نیرومند می شود و عزم پیدا می کند. هر عمل صالح، عزم انسان را محکم تر می کند. عزم، مثل یک طناب ابریشمی است که هر لایه ای که به آن اضافه کنند و ببافند و هر تابی به آن بدهند محکم تر می شود. هر عمل صالح هم مثل یک لایه و یک تار و پود جدید است و هم یک تار جدید است، هم یک تاب جدید است به حبل الله که در درون انسان است.
«نخستین شرط این سیر متعالی آن است که انسان هماره مقصد را به یاد داشته باشد. (ذکر)»
و یاد برای ما هم ذکر مبدأ است هم ذکر مقصد. ولی همۀ شما می دانید که ما بیشتر حالت ذکرمان، ذکر مقصد است. شوق الی الله است. این است که ما اینجا بیشتر روی ذکر به معنی یادِ مقصد تکیه کردیم.
«و آن همه ارزش های والا را که برای به دست آوردن آن می کوشد در صفحۀ خاطر خود حاضر ببیند.»
می خواهی راست بشوی؟ «راستی» به صورت یک انگیزه، همیشه در دل و جانت حضور داشته باشد؛ آن وقت راستگو و راست کردار می شوی. آیا همین ذکر و یاد خدا و کمالات الهی و صفات کمال الهی کافی است؟ خیر، کافی نیست، باید علاوه بر آن از خطرهای راه هم باخبر باشد:
«و از کژی ها و ضعف ها و عوامل بازدارندۀ این حرکت باخبر باشد.»
وای بر وقتی که انسان خیال کند دیگر خوب شده و از عیب ها غافل شود، از نقص ها و کژی ها غافل شود، زود بیمار می شود. این است که امام مرتب در سخنانش یادآوری می کند که مبادا یک وقت کسی، گروهی، شخصی، یا مسئولی مغرور بشود و بگوید امام، حساب آن هایی را که منحرف شدند صاف کرد، ما هم که وضعمان روشن شد و معلوم شد که وضعمان صاف است. امام دائماً جلوی این غرور را می خواهد بگیرد چون یک رهبر به معنی واقعی می خواهد باشد: «امام». این است که می گوید خودم هم می توانم و ممکن است در معرض ضعف و ظلل باشم. هیچ کس نباید دچار غرور شود «لا یَغُرَّنَّکُم بِاللهِ الغَروُرُ» (سورۀ لقمان، آیۀ 33). ذکر خدا همان حضور سازنده و صفادهنده و شوق انگیز است. وقتی می گوییم خدا حاضر است، باید برای ما سه اثر داشته باشد و هر وقت این سه اثر را دیدیم حضور خدا را لمس می کنیم:
1- سازنده است یعنی به انسان جهت می دهد، به انسان شکل می دهد، به انسان خط می دهد. 2- صفادهنده است یعنی انسان در درونش نورانیت، صفا، طراوت و شادابی حس می کند. 3- شوق انگیز و شورانگیز است. فرق ایمان با معرفت عادی این است که ایمان، در درون انسان شوق می آفریند و شوق انگیز است.
آری «ذکر» خدا که همان حضور سازنده و صفادهنده و شوق انگیز خدا در ژرفای روح آدمی است، هم چراغ راه و هم توشه این سفر است.
مسئولیت انسان در رابطه با خویشتن خویش روشن شد: روشن شد که آدمی در رابطه با خودش چه مسئولیتی دارد و باید دائماً به فکر خودش باشد و هیچ وقت از رسیدگی به خودش غافل نشود.
یکی از آقایان روحانیون اهل دل، حدود 17 سال قبل می گفت زمانی میرزای شیرازی بزرگ، تحریم کنندۀ تنباکو، از نجف به سامرا آمد و آنجا یک حوزۀ نو به وجود آورد. می خواست در این حوزۀ جدید، بافت و ساخت تازه ای به وجود بیاورد. یعنی میرزا درصدد آن بوده که مجموعۀ تازه ای از روحانیت را در سامرا به وجود بیاورد که از آثار و رسوبات آن ساختارهای پیشین آزاد باشد. از جمله درصدد برآمد که یکی دو نفر انسان شناس، مربی، خودشناس و خودساخته به آن حوزه بیاورد که راهنما و مربی طلاب باشند.
یکی از این افراد را هم موفق شده بود به سامرا ببرد ولی او می گفت که میرزا خودش هم یک مربی بود. یک وقت یکی از شاگردهای میرزا که با او خیلی دوست بود رفت پیش میرزا و گفت سؤالی از شما دارم. ما حالا مربی اخلاق داریم و گهگاهی در پرتو ارشاد و راهنمایی او به وضعمان می رسیم. از میرزا پرسیده بود آقا شما چه کار می کنید؟ میرزا فرموده بود که من یک برنامۀ روزانۀ محاسبه و مراقبه دارم و آن این است که هرشب قبل از آن که خوابم ببرد در بستر چند دقیقه ای حساب روزم را می رسم، ببینم امروز چه کرده ام و این حسابرسی و این مراقبت و این از بالا نگاه کردن به این که چیستم و چه کردم و چه شده ام، کمکی است که بتوانم خودسازی ام را ادامه بدهم.
ما معتقدیم مسئولیتی که انسان نسبت به خودش دارد بسیار سنگین است و باید هر روز، حساب این مسئولیت را پس بدهد و میرزا، روزانه حساب این مسئولیت را پس می داده است.
3- محیط اجتماعی
انسان نسبت به محیط طبیعی مسئول است؛ نسبت به خودش هم مسئول است؛ نسبت به محیط اجتماعی اش هم مسئول است. «آقا من همه اش در فکر این هستم که خودم را بسازم، به خودم برسم، گناه نکنم، وظیفه ام را انجام بدهم، خدا توفیق بدهد تا ان شاءالله خودمان را بیشتر بسازیم.» پاسخ این است که برادر! خواهر! یک بُعدی شدی، از یک بُعد مهم غافل شدی. انسان یک واقعیت اجتماعی و یک جاندار اجتماعی است. انسان هیچ وقت با خودش تنها زندگی نمی کند. انسان همیشه با دیگران زندگی می کند و در رابطه با دیگران هم اثر می گذارد و هم اثر می پذیرد. بنابراین، لازمۀ خودسازی انسان، محیط سازی است. مبادا کسی خیال کند محیط سازی جدا از خودسازی است. محیط را که بسازی خودت را ساخته ای و خودت را که بسازی محیط را ساخته ای. اگر تک بعدی نشویم، خودسازی ما عین محیط سازی است و محیط سازی ما عین خودسازی است. لذا می گوییم اسلام دینی است که در آن عبادت، عین سیاست است و سیاست عین عبادت است. سیاست یعنی ادارۀ محیط و محیط سازی و انسان، بیشتر از «عبادت» معنی «خودسازی» را تلقی می کند. البته در این تعبیر عبادت یعنی به سوی خدا بودن و سیاست یعنی به سوی بندگان خدا بودن. این هم یکی است. در آنجا به سوی خدا بودن و به سوی بندگان خدا بودن در یک راستا قرار می گیرد، نه در دو سو و در دو سمت. بنابراین، انسان نسبت به ساخت محیطش مسئول است. مهم این است که ما رابطۀ فرد و محیط اجتماعی در اسلام را درست بفهمیم و این نکته را ما در چند جا در این مواضع مورد بحث قرار داده ایم. اینجا را به صورت خلاصه می خوانم چون در بخش بعدی مفصل تر آمده و به تفصیل بیان می کنم.
«محیط تاریخی و اجتماعی، هم «ظرف تکامل» و حرکت انسان است و هم پرداختۀ خود او و مظهری است از همۀ خصلت ها و جاذبه ها و درگیری های درون او.»
محیط اجتماعی حاکم بر انسان است یا انسان حاکم بر محیط اجتماعی؟ این مسألۀ مهمی در فلسفه تاریخ است که ما برای اینکه این تعیین کننده است در بحث «آزادی» روی آن زیاد تکیه کرده ایم. آگاهی از اینکه در جهان بینی اسلام، رابطۀ انسان و فرد با محیط اجتماعی اش چیست خیلی اهمیّت دارد. می گوییم محیط اجتماعی ظرف تکامل و حرکت انسان است. انسان تک و تنها حرکت نمی کند، انسان به صورت جزئی از این جریان کل حرکت می کند. در این جریان حرکت می کند، ظرف حرکت تکاملی، انسان است اما نه ظرفی که پیش از مظروف باشد و نه ظرفی که حاکم بر مظروف باشد، بلکه ظرفی که به دست خود این مظروف ساخته می شود. خود انسان است که این محیط را در طول تاریخ ساخته و هر فرد انسان هم به سهم خودش دارد می سازد. ظرفی برای حرکت است، عین خانه ای است که انسان می سازد تا خودش در آن بنشیند. ماشینی است که می سازد تا خودش سوار آن بشود. محیط اجتماعی در رابطه با فرد انسان، شبیه ماشین با سازندۀ ماشین است. سازندۀ ماشین، ماشین را می سازد و سوار آن می شود و آن را، راه هم می برد. سازندۀ ماشین و سوار بر ماشین است. بنابراین، در عین آنکه محیط تاریخی یا محیط اجتماعی ظرف تکامل و حرکت انسان است، ساخته و پرداخته اش هم هست و این ساختن محیط به شکلی است که محیط اجتماعی بیرونی، جلوۀ گستردۀ پرتنوعی است از خصلت های درونی انسان ها. انسان در درونش صفات طاغوتی و صفات لاهوتی است. آن صفات لاهوتی و الهی اش در محیط؛ نورها، روشنایی ها، الوهیت ها و خداگونگی ها می آفریند و آن بعد طاغوتیش هم در محیط، شیطان صفتی ها می آفریند. این است که محیط هم، محیطی است آمیخته از کشمکش جندالله جندالشیطان؛ عین درون انسان که در آن دائماً کمکش است. از اولین روزهایی که خود را می شناسیم تا آخرین لحظه هایی که زندگی بر این کرۀ خاکی را ادامه می دهیم با یک جنگ و نبرد بی امان در درونمان سروکار داریم. در درون ما سلاح به دستان راه خدا و راه شیطان در برابر هم صف آرایی دارند، دائماً می جنگند و زندگی ما از اول تا آخر جنگ است و دیگر هیچ. اما این درست است که زندگی جنگ است و دیگر هیچ، ولی مبادا این جنگ، ما را از داشتن محیط های برخوردار از صلح و آرامش مأیوس کند.
«در هر محیط، حق طلبانه و عدالت خواهانه و تکاملی (در صفوف مؤمنان راستین) با جریان های طغیان گرا و زورمدار و سلطه طلب (در صف طاغوتیان) رو در روست و در موارد بسیار می رود که امواج سرکش جریان های تاریخی و اجتماعی، افراد را در خود فرو برد و در مسیر حرکت بحرانی به راه اندازد.»
یک خطر، غرق شدن فرد انسان در جریان نیرومند زمان است. «فرزندِ زمان خویشتن باش» تعبیر بدی نیست اما صحیح تر است بگوییم «پدر زمان خویشتن باش». تو باید انسانی باشی که از زمان خودت متولد بشوی و بر زمان خودت سوار بشوی و او را به حرکت در بیاوری و در آن صورت یک انسان متعالی هستی. رشد همین است، آگاهی همین است، حرکت سازندۀ خودآگاه همین است. آری، انسان زیستن خیلی فوت وفن می خواهد و اگر این فوت و فن ها را نه برای خواندن، نه برای گفتن، نه برای نوشتن بلکه برای راه رفتن و راه بردن خویش یاد بگیریم، می توانیم امید داشته باشیم که این جامعه یک جامعۀ پویای پیشرو، و به یاری خدا یک امّت امام و جمعی که امام جمع های دیگر است بشود: «رَبَّنَا هَب لَنَا مِن أَزواجِنا وَ ذُرِّیّاتِنا قُرَّةَ أَعیُنٍ وَاجعَلنا لِلمُتَّقینَ إِماما» (سورۀ فرقان، آیۀ 74)، جامعه ای که قافله سالار، پیشگام و پیشتاز متقین بشود. اما این کار آسانی نیست، مهم این است که انسان در این امواج سرکش تاریخی غرق نشود. بسیاری از انسان ها بازیچۀ موج طوفان و جریان های تند تاریخ هستند. حتی آن هایی که بازیگر این صحنه اند خود بازیچۀ این صحنه اند. انسان های آگاه مسلط بر خویشتن می توانند در برابر جریان های تند زمان، تک و تنها بایستند. آن روز دیدید که امام فرمود اگر همۀ مردم هم در آنجا باشند من یک نفری مخالفت می کنم. این آن روحیۀ اسلامی است و در آن یک ذره غرور نبود، بلکه ایمان به هدف بود. انسان هایی ساخته می شوند که در برابر جریان های تند و نیرومند زمانشان می ایستند. ابراهیم(ع) می ایستد، تبر برمی دارد و بت های کوچک و بزرگ را می شکند و هیچ گاه تسلیم بت ها، چه کوچک و چه بزرگ، نمی شود و سر بر آستان آن ها نمی ساید و شما هم قرار است پیروان ملت ابراهیم و آیین ابراهیم باشید. «فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ اِبراهیمَ حَنِیفا» (سورۀ آل عمران، آیۀ 95).
«اما با وجود این، افراد با همان نیروی عزم و اراده و با همان قدرت سازندگی، می توانند بر موانع محیطی (طبیعی یا اجتماعی) فائق آیند و جریان تاریخ را به نسبت کارآیی، عزم و رشد انسانی خویش مهار و هدایت کنند.»
این است راز «مسئولیت اجتماعی» انسان و مفهوم واقعی زندگی که در جهت آرمان هایی تلاش و جهاد کند تا جامعه را از تباهی و سقوط برهاند و به فوز و فلاح برساند.
نبوت
در این سیر و سلوک اجتماعی- فردی، نه فردی و اجتماعی، که حدیث آن را باز گفتیم، انسان اگر راهنما و الگو و امام داشته باشد خیلی خوب است. بدون راهنما و الگو و امام هم، انسان باید حرکت می کرد، ولی لطف خداوندی و مزید لطف او سبب شد که نورٌ علی نور کند. با اینکه به انسان ها، توان و آگاهی لازم را برای این حرکت داده بود، قافله سالارانی هم بفرستد، انسان های زبده، نمونه، برگزیده و برجستۀ دارای امتیازات فراوان را با امتیازاتی جدید، یعنی برخورداری از اتصال به خداوند از طریق وحی، سر راه انسان قرار دهد تا بگویند ای گم گشتگان راه، اگر خودتان به خود نیامده اید و راه را باز نیافته اید بیایید که ما راهنمایان راهیم، ره یافته گانیم که مسئول راهنمایی شما هم هستیم. زمینۀ نبوت در جهان بینی اسلام این است. چه نیکو در کلام اسلامی، نبوت با قاعدۀ لطف تدوین می شود، البته قاعدۀ لطف با آن معنایی که ما از آن در کلام اسلامی می فهمیم، نه به آن معنی که گاهی از نوشته های برخی از علما و برجستگان کلام دیده می شود.
«انسان را با انگیزه ها و خواست ها و جاذبه های حاکم بر رفتار او کم و بیش شناختیم، با زمینه ها و عواملی که وی را به این سو و آن سو می کشاند، بر رنج ها و لذت ها، تلاش ها و حرکت ها، آرمان ها و هدف هایش اثر می گذارد و محیط زندگی جمعی و فردی او را دگرگون می کند.»
نکته ای که بحث نبوت را با آن آغاز می کنیم این است که در ساده ترین شکل زندگی، انسان ها بسیار به هم شبیه و هماننداند و چندگونگی زیادی در زندگی و جمعشان به چشم نمی خورد. می توانند «امّت واحده» باشند اما در این امّت واحده، زمینۀ گوناگونی و چندگونگی و اختلاف وجود دارد. به محض اینکه راه می افتد و رشد می کند، وحدتش را از دست می دهد. یک گونه بوده و اکنون چندگونه می شود و آیۀ کریمه «کانَ النّاسُ اُمَةً واحِدةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِیِن مُبَشِّرینَ وَ مُنذِرِین» (سورۀ بقره، آیۀ 213) و آیات دیگری که در آن از امّت واحده سخن رفته، در اینجا با این برداشت معنی شده است؛ یعنی این آیه کریمۀ به دو شکل معنی شده و واقعاً می تواند دو صورت معنی داشته باشد: یکی اینکه مردم در ضلالت و گمراهی، امّت واحده بودند؛ یعنی مردم عموماً گمراه بودند و خدا پیغمبر فرستاده تا آن ها را به راه بیاورد. این یک بیان و یک تفسیر است که مردم امّت واحده بودند یعنی «کان الناسُ اُمَةً واحدةً عَلَی الضَلال»، مردم امّت واحده بودند و همه شان در بیراهه ها، آنگاه خداوند انبیا را فرستاد تا این ها را از این یک پارچۀ گمراه بودن در آورده، به راه بیاورند. حال اگر انبیا، پیغمبرانی خیلی موفق بودند بسیاری را به راه می آوردند. بعلاوه، در پی به راه آمدن پیروان در اثر هدایت یک پیغمبر، همان پیروان هم، یک پارچه نمی مانند و آن ها هم بعد از آنکه علم و آگاهی خدایی به دستشان می آمد در فهم این علم و آگاهی دچار اختلاف می شوند. بنابراین، باز اختلاف جدیدی رخ می دهد. وقتی اینجا اختلاف پیدا می شود زمینه برای نبوت جدید پیدا می شود.
«مبارزه با تحریف، یکی از هدف های بعثت»، موضوع یک سخنرانی بود که شاید حدود بیست سال قبل در امیرآباد در دانشگاه تهران به مناسبت جشن مبعث داشتم که بعداً در آن مجموعۀ «مکتب تشیع» و مجموعه های دیگر چاپ شد. در آنجا به تفصیل بیان شده که یکی از انگیزه های ظهور انبیای جدید این است که پیروان انبیای پیشین را هدایت کنند، برای اینکه آن ها در فهم و در بیان تعالیم انبیایشان دچار تحریف می شوند. آنجا عوامل تحریف را هم تا حدودی به تفصیل برشمرده ایم که می توانید مطالعه کنید.
یک معنی دیگر «کانَ الناسُ اُمَةً واحدةً» این است که نه، مردم در آغاز آفرینش اگر دو تا بودند، اگر سه تا بودند، اگر چهارتا بودند، اگر خانوادۀ آدم بودند، اختلافات زیادی نداشتند. ضمن حرکت به پیش، هابیلی به وجود آمد و قابیلی که هم در درون آنان و هم در برون آنان بود بنابراین، وقتی هابیل و قابیل به وجود می آید و هابیلیان و قابیلیان و آن یک نواختی امّت واحده و نخستین به هم می خورد، آن وقت تشریع و هدایت ضرورت پیدا می کند و انبیا در اینجا، هم هادیان و مربیان و معلمان و راهنمایانند؛ الگوها و امامان و پیشتازان راه مردم، و هم آورندگان شریعت و قانون. در داستان «وَاتلُ عَلَیهِم نَبَاءَابنَی آدَمَبِالحَقِّ ءِاذقَرَّبَا قُرباناً فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِما وَ لَم یُتَقَبِّل مِنَ الأَخَرِ» (سورۀ مائده، آیۀ 27) زمینۀ شریعت پیش می آید: «مِن أَجلِ ذلِکَ کَتَبنا عَلَی بَنی اِسرائیلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفسَا بِغَیرِنَفسٍ» (سورۀ مائده، آیۀ 32) تا آخر.
بنابراین، در این تبیین امّت واحده باید گفت، امّتی است که هنوز رشد آن زیاد نیست. به عنوان مثال در نظر بگیرید که اگر چند بچۀ کوچک در خانواده باشند، نیازمندی های یکسان دارند و با هم می افتند و برمی خیزند و زندگی می کنند. ولی وقتی بزرگتر می شوند و رشد می کنند، نیازهایشان با هم فرق می کند و چه بسا درگیری های دیرپایی هم پیدا کنند. در تفاسیر هم آمده «کانَ الناسُ اُمَةً واحدةً فَتَختَلِفوا» یعنی مردم یک امّت یک نواخت یک پارچه بودند بعد دچار اختلاف شدند، پیغمبرها آمدند تا در این اختلاف ها راهنمای انسان باشند و بتوانند از این انسان های دچار اختلاف، صفوف یکپارچۀ حق را بسازند. ما این آیه ها را بر این اساس دوم معنی کردیم. بنابراین، وقتی می گوییم «امّت واحده» به این اعتبار است که زمینه های خصلت ها در انسان ها تقریباً یکنواختند، وقتی رشد می کند فاصله پیدا می شود.
«زمینه های این خصلت ها در آدمی همیشه ثابت اند، چه در طبیعت و سرشت اویند. اصول تمایلات و انگیزه های طبیعی امروز انسان همان است که وی از آغاز ولادت تاریخی اش با آن آدمخور بوده و اساس رنج ها و کمبودهایش نیز همان.»
مرحلۀ یکنواختی در زندگی انسان ها
آدمی حالا خودخواه است، پنج هزار سال پیش هم خودخواه بود. حالا گاهی دل رحم است، پنج هزار سال پیش هم دل رحم بود. حالا گاهی ایثارگر است، پنج هزار سال پیش هم انسان ها ایثارگر بودند. حالا غذا و مسکن و همسر و خانه و زندگی می خواهد، پنج هزار سال پیش هم همین طور بوده. اصول تمایلات و خواسته ها و نیازها یکی است فقط شکل و رنگ و کیفیت اوست که در بستر رشد قرار گرفته است.
«انسان در حالت طبیعی با طبیعت دست نخورده اش، انسانی است تربیت نشده و مکتب ندیده که با همان خواست های طبیعی اش زندگی می کند، دلبسته به طعمه و کلبه و جفت و از این قبیل.
جمع انسان ها در این مرحله از نظر یکنواختی و همسانی خواست ها و نیازها یک جمع هماهنگ است و مانند اجتماع گرگ و بره نیست. اجتماع دو گرگ یا دو بره است. نیازها و وسیله ها و دعوت ها یکی است و انسان ها در چنین روزگاری «امّت واحده» اند، امّت واحده ای که در معرض گوناگون شدن و چند دستگی است.
مایه های اختلاف کم کم زمینه های روابط اجتماعی و میزان بهره وری کشمکش ها و تنازع ها را رشد می دهد و جاذبه ها و غریزه ها رو به طغیان و افراط می نهد و از این میان بیشترین خط زندگی اجتماعی و تاریخی را تمایلات و سائقه های زیر ترسیم می کند...»؛ که باقیماندۀ بحث را به جلسۀ آینده موکول می کنیم.
پرسش و پاسخ
* همگی دوست دارند که امام را زیارت کنند و از سخنان گوهربار ایشان استفاده کنند.
از سخن های گوهربار و زیارت دورادورشان که بحمدالله غالب شب ها داریم استفاده می کنیم، اما در مورد دیدار از نزدیک، وظیفۀ مسئول های واحدهاست که تلاش کنند و در فرصتی وقت بگیرند که برادران و خواهران بروند. اینکه من بخواهم این خدمت را بکنم برایم میسر نیست، چون اگر این کار را شروع کنم باید یک دفتر هم بازکنم برای اینکه هر روز از امام بخواهیم وقت بگیریم، شما هم که نمی خواهید من تبعیض کنم. تذکری هم یکی از حاضران دادند که خوب است در پایان هر جلسه دعایی هم به درگاه خداوندی داشته باشیم که تذکر به جایی است؛ چشم.
* «اِنَّما الحیاة عقیدةٌ و جَهاد» را استاد مطهری در یک سخنرانی نه تنها انتسابش را به سیدالشهداء (ع) رد کرد بلکه صحت آن را نیز رد کرد.
نخواستیم بگوییم این کلامی است از امام حسین(ع)، چون این را در هیچ سندی نیافته ایم. این کلامی است از یکی از نویسندگان مصری که شیفتۀ امام حسین(ع) بود و دربارۀ او می نوشت و می گفت و این شعار «انّ الحیاةَ عقیدةٌ و جهاد» را در یک شعر کوتاه آورد. البته این روایت نیست، اما درایت هست. به این معنا که برداشت بنده این است که زندگی انسان اصلاً وقتی انسانی است که به یک آرمانی معتقد و دلبسته باشد و در راه او تلاش شبانه روزی داشته باشد. حال اگر این آرمان، آرمان الهی باشد، انسان ملکوتی است و اگر آرمان زمینی باشد انسان خاکی و از حیوان بخور و بخواب فراتر رفته است، یعنی انسان رشد یافته در مقابلِ انسان روزمرّگی است. من به هر حال از نظر رشد، انسان معتقد پیکارگر در راه عقیده اش را بر انسان اسیر زندگی روزمرّگی ترجیح می دهم. ممکن است بگویید گاهی برای جامعه، انسان های دارای یک عقیدۀ باطل که در راه آن پیکار می کنند ضررشان بیشتر است؛ این سخنی دیگر است. مثل این است که دشمنان دو نوعند: یکی دشمنان ناتوان و پخمه و یکی دشمنان گردن کلفت. بالاخره در عالم دشمنی، کدام در نظر شما بیشتر عظمت دارند؟ دشمن توانا. ضرر کدام بیشتر است؟ توانا. این دو مطلب با هم منافات ندارد. بنابراین، باور من این است که به راستی زندگی انسان وقتی معنی دارد که انسان به عقیده ای دل بسته باشد و در راهش تا آخر عمر تلاش کند و اگر این عقیده، عقیده الهی باشد البته بهتر و پسندیده تر.
* در مسألۀ «انما الحیاة عقیدةٌ و جهاد» آیا آن مجاهد دروغین ضد خلق، وقتی بر اساس عقیده خود در راه سرنگونی جمهوری اسلامی تلاش می کند و در این راه کشته می شود، آیا این حرف در مورد او صادق است؟ در مقابل، عدۀ زیادی از مردم هم هستند که در زندگی خود در راه عقاید خود هیچ کوششی نمی کنند و می میرند. آیا این سخن در مورد این نمونه هم صادق است؟
درست همین را خواستیم بگوییم. خواستیم بگوییم که این دو انسان با همدیگر فرق دارند، تلاش هم می کنیم تا آن مجاهد دروغین ضد خلق، تبدیل به مجاهد راستین برای خدا و خادم خدمتگزار خلق خدا برای خدا تبدیل شود.
* همان طور که در قسمت «مسئولین در برابر محیط اجتماعی» گفتید، جملۀ محیط زندگی «اجتماعی و فردی» باید به زندگی «اجتماعی– فردی» تبدیل شود، پس جملۀ پاراگراف اول قسمت نبوت را هم باید عوض کرد.
خوب، البته پس از اینکه مطلب را بیان کردیم اصلاح شد و الّا هنوز نمی دانم فرهنگ خوانندگان کتابی که قرار است در سطح گسترده ای پخش شود، توانایی جذب این معنی را داشته باشد. شاید یک مقدار جلو برویم و آن را به زندگی «اجتماعی– فردی» تبدیل کنیم و نه اصطلاح «اجتماعی و فردی»؛ به هر حال درست است.
* اگر در درون ما، «من»های متعددی هست که با هم می جنگند و در درون ما جنگ بین منِ لاهوتی و منِ طاغوتی باشد، پس هر کدام پیروز شود انسان را به طرف خود می کشد. حال آیا دیگر اختیار وجود دارد؟ آیا این یک تضاد درونی نیست؟ آیا بهتر نیست که بگوییم این دو من، بالقوه وجود دارند و انسان می تواند یکی از آن ها را اختیار و بالفعل کند؟
«قَد اَفلَحَ مَن زکّاها، و قَد خابَ مَن دَسّاها» (سورۀ شمس، آیۀ 9-10)، این من هایی که در درون انسان اند، به جای هفت جان، هفتاد و هفتصد تا جان دارند، یعنی شما نمی توانید این ها را بکُشید و نابود کنید. دائماً در حال جنگ اند و شما هم دائماً در حال انتخاب و اختیار. هیچ وقت یکی از آن ها پیروزی قاطع به دست نمی آورد. اینکه در عرایض امروز هم عرض کردم گاه یک انسان مجذوب خدا شده اما غافل از شیطان شده و شیطان آرام آرام از این زیر نفوذ کرده، به این معنی است. داستان آدم در بهشت هم همین است. آدم و حّوا –آدم و همسرش– در بهشت فارغ از هر غم و دشواری زندگی دارند اما زمینه کارپذیریِ در برابر تدلیسِ ابلیس و شیطان وجود دارد. ابلیس نفوذ می کند، او را به راه معصیت می کشاند «وَ عَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی» (سورۀ طه، آیۀ 121)، فرمان خدا را زیر پا می گذارد، نافرمانی می کند و گمراه می شود. بنابراین، همیشه اختیار وجود دارد چون همیشه این دو تهمتن در درون بنده و شما وجود دارند؛ بلکه چند تهمتن در درون من و شما وجود دارد. پس دائماً در حال اختیار هستیم و آن ها هیچ وقت پیروزی قاطع ندارند. چه وقت مسأله تمام می شود؟ وقتی که می میریم. در آنجا دیگر پیروزی قاطع است. آن وقت معلوم می شود که آیا من شیطانی پیروز شد یا من رحمانی. بنابراین جوجه هایتان را کی می شمردید؟ آخر عمر.
* با توجه به اینکه می گویید خدمت به خلق در راه خداست، پس سخنان استاد مطهری را چگونه توجیه می کنید که فرموده اند برای خلق کار کردن عین شرک است، برای خدا و خلق کار کردن شرک است برای خدا کار کردن توحید است؟
مثل اینکه عبارت این نیست، باید این طور باشد که برای خلق کار کردن کفر است برای خدا و خلق کار کردن شرک است، برای خدا کار کردن توحید است. ما هم گفته ایم خدمت به خلق در راه خدا. بنابراین، آن عرضی که ما کردیم درست همین معنی را می دهد.
* آیا نبوت به معنی جامع، به معنی پیامبری کردن و رسالت و پیام حق را بر دیگران رساندن، عمومیت پیدا نمی کند؟
یعنی منظورتان این است که هر یک از ما هم نبی باشیم هم رسول؟ البته شعر می شود که ما می توانیم هم نبی و هم رسول باشیم اما ما یک اصطلاح خاصی داریم و در اصطلاح خاص به کسی نبی می گوییم که وحی خداوندی را می گیرد که به دیگران برساند و رسول هم همین طور، کسی را می گوییم که پیام خدا را به دیگران از طریق وحی برساند. من و شما از طریق وحی نمی گیریم. من و شما رُسُل پیغمبریم، یعنی ما رسل خداییم از طریق پیغمبر.
* وقتی که گفته می شود انسان خودش را می سازد به معنی این است که محیط را می سازد و برعکس، آن وقت تأثیر و تأثر این دو چگونه توجیه می شود که انسان روی محیط اثر بگذارد و محیط هم روی انسان تأثیر داشته باشد؟
این مطلب را ان شاءالله در آن بحث مفصل آینده که یکی دو جلسۀ دیگر پیش می آید خدمتتان توضیح می دهم.
* آیا اگر انسان فکر کند که آن صفای یاد خدا در من وجود دارد، غرور نیست؟
این، دو گونه است: یک وقت به این نعمت خدا خوشحال است که صفای الهی در درونش وجود دارد، این غرور نیست. ولی یک وقت به خود می بالد که من آنم که در درونم صفای خدا وجود دارد؛ به او بگویید که خودت را گول زده ای، آنچه در درونت وجود دارد صفای خدا نیست، بی صفایی خودت است.
* همان طور که فرمودید ساختن جامعۀ اسلامی مستلزم خودسازی افراد سازندۀ آن جامعه است، چرا حزب در مورد خودسازی کوتاهی می کند؟ شما چه پیشنهادهایی در این مورد به اعضا دارید؟
البته معلوم است که هرقدر هم در راه خودسازی خودمان و هم اعضای تشکیلات تلاش کنیم، باز هم کم کرده ایم، اما تمام این تلاش هایی که می بینید در حقیقت تلاش های بیشتری است در راه همین خودسازی، ان شاءالله خدا توفیق بدهد بیشتر کار بکنیم.
* به نظر می رسد که در آخر خود آیه [آیه 213 سورۀ بقره] «فِیمَا اختَلَفوُا» را فرموده است و لازم نیست در «امةً واحدة»، «اختلفوا» ذکر کنید؟
«کانَ الناسُ اُمةً واحدةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبیینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ وَ أَنزَلَ مَعَهُمُ الکتابَ بِالحَقِّ لِیَحکُمَ بَینَ الناسِ فِیمَا اختَلَفوا» (سورۀ بقره، آیه213). این «فیمَا اختَلَفوا فیهِ» در اینجا بعد از بعثت بیان شده است. بنابراین، ترتیب طبیعی این می شود: «کانَ الناسُ اُمةً واحدةٍ فَا ختَلَفُوا فَبَعَثَ اللهُ النَّبیینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ وَ أَنزَلَ مَعَهُمُ الکتابَ بالحَقِّ لِیَحکُمَ بَینَ الناسِ فِیمَا اختَلَفُوا فِیِه». بنابراین، از نظر ترتیب مثل اینکه یک «فَاختَلَفوا» در اینجا نباشد و اتفاقاً این ذکر «فِیَما اختَلَفُوا فِیِه» بعدی بی نیاز کننده از این است که در اینجا «فَاختَلَفُوا» را بیان کرده باشیم. اگر به این معنا خواستیم بگوییم درست است که نوشته اید و لازم نیست «اختَلَفُوا» را ذکر کنیم؛ اگر لازم بود که قرآن ذکر می کرد. اما ما می خواهیم بگوییم یک «اختَلَفُوا» در دل عبارت نهفته است و شما هم مثل اینکه همین مطلب را بیان کرده اید. «فَاختَلَفُوا» با آن تفسیر اول جور در نمی آید، البته ما هم به همین دلیل این تفسیر دوم را انتخاب کردیم که معنی می دهد مردم یکنواخت بودند و یکی از نشانه های اینکه این معنا بهتر است، این است که با روند آیه مناسب تر است. بنده گفتم دو معنی هست و این دو معنی گفته شد.
* به نظر می رسد که برداشت نخست «امةً واحدةً فی الضَلاله» درست باشد نه دومی، زیرا اولاً؛ تعبیر «کانَ الناسُ اُمةً واحدةً» نشان می دهد که این وحدت مربوط به تاریخ گذشته و حتی قبل از بعثت انبیا است در حالی که این برداشت دوم، وحدت را در همۀ تاریخ نشان می دهد؛ ثانیاً؛ اگر منظور، وحدت جامعۀ نخستین انسانی باشد، بعثت «نبی» درست است نه «نبیین» و ثالثاً؛ مورد خطاب، «ناس» است و ناس مردمی را گویند که به حد بلوغ فکری رسیده اند و در چنین افرادی، از آغاز نبرد بین بُعد خدایی و طاغوتی ایشان وجود دارد، بنابراین هیچ گونه وحدتی که نیست هیچ، جنگ و اختلاف شدید هم هست.
به هر حال ما درصدد بحث نیستیم، ما «کانَ الناس اُمة واحد فاختَلَفُوا» را انتخاب کردیم و فعلاً درصدد این ها نیستیم.
* آیا احتمال نمی دهید که برداشتتان از آیۀ «کانَ الناسُ اُمَةً واحدةً» نادرست باشد در حالی که آیات نخست سورۀ بینه «لَم یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن اَهلِ الکتابِ وَالمُشرِکینَ مُنفَکِّینَ حَتَّی تَأتِیَهُمُ البَیِّنه، رَسُولٌ مِنَ اللهِ یَتلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً» (سورۀ بیّنه، آیۀ 1و2) و بعد «وَ مَا تَفَرَّقَ الذین أُوتُوا الکتابَ اِلّا مَن بَعدِ مَا جَاءَتهُمُ البینَةُ) (سورۀ بیّنه، آیۀ 4)، برداشت نخست را کاملاً تأیید می کند و توضیح می دهد؟
ببینید، اینجا خود این آیه دو تا اختلاف را بیان کرده، یکی اختلاف نخستین را، یکی اختلاف پس از انبیا را، در توضیحی هم که دادم بیان کردم. گفتم یکی اختلاف نخستین است که نبی می آید و تعلیمات می دهد و دوباره پیروان او در فهم تعلیمات دچار تحریف و اختلاف می شوند و نبی بعدی می آید و با تحریف مبارزه می کند. اینکه مبارزه با تحریف یکی از هدف های بعثت است درست در رابطه با همین بود. نه، خود آیه چنان نیست که منافاتی با آن برداشت داشته باشد بلکه همان طور که یکی از سؤال کنندگان نوشته بود به نظر می رسد که همین طور اولی باشد.
* در جلسه قبل نیز سؤال کردم و قرار بود شما پاسخ بفرمایید ولی وقت نشد. آیا فطرت انسان از تضاد حق و باطل و شرک و توحید می باشد که اگر باشد با حدیث پیامبر(ص) «کلُ مولودٍ یُولدَ عَلَی الفِطرة» مغایرت ندارد؟
فطرت، ساخت و خمیرۀ انسان، از این هر دو است منتها جهت اصلی فطرت، الهی است. آیۀ «فَأَقِم وَجهَکَ لِلدّینِ حَنِیفاً فِطرَةَ اللهِ الَّتِی فَطَرَالناسَ عَلَیها لا تَبدِیلَ لِخَلقِ اللهِ ذلِکَ الدِّینُ القَیِّمُ» (سورۀ روم، آیۀ 30) مُشعِر به همین است. یعنی خدا انسان را نیافرید تا انسان به سوی پلیدی و زشتی پیش رود بلکه هدف از آفرینش انسان این بود که سیر الی الله کند. پس فطرت انسان و خمیر مایۀ انسان و سرشت انسان در جهت سیر الی الله است؛ اما این بدان معنا نیست که گرایش های شیطانی از او جدا و دور است. داستان آفرینش آدم همین را بیان می کند.
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
آن آغازِ کار، خداوند چه جور انسانی آفرید؟ انسانی که «عَلَّمَ آدَمَ الاسماءَ کُلَّها» (سورۀ بقره، آیۀ 31)، انسانی که «وَ اِذ قُلنَا لِلمَلائکَةِ اسجُدُوا لِأَدَمَ» (سورۀ بقره، آیۀ 34). پس آن آغاز و آن سرشتِ اصلی، آدم مسجود فرشتگان است، ولی نه یک سرشت غیر قابل نفوذ برای ابلیس. پا به پای سرشتن آدَم، یک دشمن هم بر سر راه او تراشیده شد و درست همزمان با آمدن فرمان سجده برای اینکه عظمت و ابهت و شکوه این آفریدۀ نو نشان داده شود، یک موجودِ سرکش، از فرمان خدا سرپیچی کرد و تجسم سرکشی و طاغوت شد. طاغوت یعنی تجسم سرکشی؛ این سرکش، دشمنِ در کمین نشستۀ انسان شد «لَأَقعُدَنَّ لَهُم صِراطَکَ المُستَقِیمَ» (سورۀ اعراف، آیۀ 16) من در کمین این ها در راه راست تو می نشینم. بنابراین، انسان یک دشمن کمین کرده پیدا کرد که می تواند در او نفوذ کند. یعنی در عین حال یک فطرتِ پاک قابل نفوذ است. بر طبق روایات تاریخی ادیان، این نفوذ، در خون آدمی رخنه کرده، یعنی در درون آدمی عجین شده و یک نفوذ خارجی نیست. در اصول کافی می گوید جنود ابلیس در درون هستند. اینکه گفتیم در درون انسان است بدین منظور گفتیم. «کُلُ مولودٍ یُولدَ عَلَی الفِطرَه»، فطرت، فطرت الهی است ولی گرایش های شیطانی با او عجین شده و در او نفوذ کرده است. مثل این است که یک نان خوشمزۀ خوب پاک عالی مطبوع مطلوب و لذیذ بپزند ولی یک آب کثیف آلوده به این نان نفوذ کند که در این صورت، این نان خلوص خودش را عملاً از دست می دهد.
* در مناظرۀ تلویزیونی شما با دکتر پیمان و دو نفر دیگر، اگرچه ابتدا به نظر می آمد که دو نفر مسلمان یعنی شما و پیمان، در مقابل دو غیر مسلمان قرار گرفته اند، ولی دیدیم که آقای پیمان و دو نفر دیگر، هر سه، در مقابل شما واقع شدند و به تمام ارگان های انقلاب حمله کردند. ما معتقدیم که شما به نحو احسن قدرت پاسخگویی آن ها را دارید، ولی در صورتی که آن ها چهل دقیقه اشکال بگیرند و شما فقط سیزده دقیقه فرصت پاسخ داشته باشید، اشکال کردن آسان، ولی پاسخ مشکل و مستلزم وقت زیاد است؛ به نظر ما این مناظره ای عادلانه نیست. آیا به شما اعتراض کنیم که با این کیفیت و بدون فرصت کافی برای پاسخ به انتقادات عوام فریبانۀ آن ها که مرتباً می خواستند از بحث ایدئولوژیک فرار کنند و بحث های اجتماعی کنند در مناظره شرکت می کنید یا به سازمان تلویزیون ملی ایران اعتراض کنیم که مراعات جوانب عدالت را نمی کنند و یک نفر را در برابر سه نفر و بدون فرصت دادن برای اظهارنظر قرار می دهند؟
این مطلبی است که ما همیشه آنجا گفته ایم و سخت گرفتارش بوده ایم. یادداشت هایی از هر یک از این جلسات دارم که هیچ وقت فرصت نمی کردم به همۀ آن ها پاسخ بدهم. باید آن هایی که بنیادی تر است – نه آن هایی که شعاری تر است– را برای پاسخگویی انتخاب کنم؛ چون من عقیده ام این بود که هرکه در این جریان شعار بیشتر بدهد برندۀ امروز و بازندۀ فردا است و آن کسی که خط و زمینه بدهد، آن خط برندۀ واقعی است. اظهارنظرهایی که دربارۀ این مناظره از طرف افراد و گروه های مختلف شده گوناگون است. برای خود من نوشته ها، نامه ها و یادداشت هایی آمده که این گوناگونی در آن دیده می شود. نمی دانم چند جلسه اش تا حالا پخش شده؟ هفتۀ پیش یعنی همین شنبه، پنج جلسه تمام شد. این بخش اول، بخش آزادی، البته ناقص بود ولی دیگر دیدیم ادامه اش ممکن است کسل کننده باشد به خصوص که هنوز بقیه اش هم پخش نشده والّا حق این بود که باز یک یا دو ساعت دیگری بحث داشته باشیم. این مقدار که پخش شده برای بسیاری از کسانی که با خود من نامه ها و یادداشت هایی داده اند، مُشعِر بر این است که مجموع گفته ها توانسته به آن ها یک بینش اسلامی مترقی بدهد و ما هم همین را بیشتر در نظر داشتیم و دنبال می کردیم. البته نظر نهایی را باید در پایان جلسۀ پنجم داد و ان شاءالله در آن موقع یک نظرخواهی خواهیم کرد که برای آینده راهنما باشد.
پی نوشت:
1. در پایان جلسه، تذکری از طرف حضّار به مسئولین دربارۀ انتصاب افراد در پست های کلیدی شده است که این بخش از کاست از کیفیت مطلوبی برخوردار نبود.