آموزش مواضع- جلسه چهارم
انتشار از: حزب جمهوری اسلامی اصفهان
[آغاز جلسه با قرائت فاتحه و اهدا به روح بلند شهیدان افتخارآفرین ازجمله افسر خلبان شهید اکبر شیرودی و مرحوم شهید مطهری]
[حرکت رشدیاب جهان و فرجام آن]
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث هفته گذشته در مورد شناخت جهان به اینجا رسید که: عالم ماد و جهان طبیعت "شدنی" مستمر است که این "شدن" متکی به "بودنی" است. قوانین ثابتی بر آن حاکم می باشند که خود این قوانین ثابت"بودن" هستند، این نشانه ای است از اینکه یک "اَستَن" قوی و حضیضی (به تعبیر قرآن) تکیه گاه این "شدن" است.
در ادامه این بحث می خواهیم به نکته دیگری بپردازیم و آن این است که این "شدن" خودافزا است. در این قسمت دقت کنید: یک وقت بحث از کل فضا و جهان از نظر فضاشناسی و کثمولوژی (شناخت کل جهان) می شود، می گوییم در فضا منظومه ها و کهکشان ها در حال توسعه و گسترش هستند اما منظور ما از فزایندگی چنین مطلبی نیست چون در اینجا (کثمولوژی) به تعبیری این فزایندگی و گسترش چیزی جز انبساط یک جرم منقبض نیست و نمی توان به «انبساط» فزایندگی گفت. یعنی اگر ما یک سانتی متر مکعب گاز مایع فشرده را در فضا آزاد کنیم تا پراکنده شود چیزی بر آن اضافه نشده، در واقع شماره مولکولهایش مساوی با مولکول های زمان فشرده بودن است. یک جرم زمانی در حال انقباض و فشردگی و زمانی هم در حال انبساط و گستردگی است و انبساط غیر از فزایندگی است. آن گسترشی که در مورد کهکشان ها گفته می شود چیزی از قبیل همان پراکنده شدن گاز در فضا است، و افزایشی به دنبال ندارد. بحث ما ناظر بر این مطلب اخیر نیست البته نمی گوییم درست است یا غلط بلکه می گوییم چیزی غیر از این است.
در جهان طبیعت واقعاً فزایندگی و نو آفرینی به معنی دقیق کلمه و به معنی دقیق فلسفی و ریاضی وجود دارد زیرا اگر ما فرض را بر این بگذاریم که مقدار جرم تشکیل دهنده جهان طبیعت از یک میلیارد سال پیش ثابت بوده و چیزی بر آن نیفزوده باشند پس باید طبیعت رو به یک انتروپی (کهولت) برود و در مسیر نابودی باشد. این فرض ما مستلزم آن است که جهان رو به کهولت رود زیرا در "شدن" خود به خود حالت فزایندگی و نوآوری وجود دارد. این فزایندگی لازم نیست مربوط به جرم باشد بلکه می تواند مربوط به شکل باشد، اگر بخواهیم دقیق تر و به معنی فلسفی بگوییم، هر صورت جوهری ای یک واقعیت نو است. هیچ کس نمی تواند انکار کند که هر لحظه بر مجموعهء صور تحقق یافته در عالم طبیعت افزوده
می شود یعنی اگر ما در یک میلیارد سال پیش N جرم داشته ایم به علاوهء یک صورت و چیزی به N اضافه نشده باشد، در طول این یک میلیارد سال بر صورت ها افزوده می شود و ما یک به علاوهءN صورت (1+N) در طول یک میلیارد سال داریم.
هیچ کس نمی تواند تردید کند که بر شماره و کمیت صورت های پدید آمده در طول زمان دائماً افزوده می شود، پس در کل واقعیت جهان دائماً فزایندگی وجود دارد یا حداقل در بخش صورت ها ما همواره افزایش می بینیم. حال می رویم به سراغ بخش ماده (جرم): در اینجا می گوییم اگر جرم امروز با جرم یک میلیارد سال پیش مساوی است و چیزی از آن کم نشده پس این صورت ها از کجا پیدا شده اند و منشأ پیدایش این صورت ها چیست؟
1- اگر می گویید خود ماده منشأ صورت ها است، از این مطلب معلوم می شود که ماده می تواند بیافزاید بی آنکه چیزی از خودش کم شود لذا این دیگر ماده نیست بلکه خدا است. وقتی شما بخواهید قانون تجربی لاوازیه را تعمیم فلسفی و کلیت جهانی بدهید معنایش این است که هیچ چیز به خودی خود به وجود نمی آید و هیچ چیز از بین نمی رود، به عبارت دیگر معنایش این میشود که اگر آن کمیت هستی و جرم عالم ثابت مانده باشد آن وقت این شکل های نو باید مبدائی غیر از ماده داشته باشند. و اگر گفته شود که مبدأش خود ماده است معلوم می شود که ماده از شمول قانون لاوازیه بیرون است دیگر ماده نیست بلکه خدا است، ما یک واقعیت و یک هستی که افاضه می کند و از خودش هم چیزی کم نمی شود را خدا می گوییم.
2- ممکن است در جواب گفته شود جرم امروز مساوی جرم یک میلیارد سال پیش است منهای آن مقدار از جرم که تبدیل به صورت و شکل گشته پس معنایش این است که جهان در حال یک انتروپی و کهولت است زیرا این ماده باید یک روزی به پایان رسد. از طرف دیگر هر چیز که پایان دارد باید آغازی هم داشته باشد.
بنابراین: با قبول اینکه ماده پایان دارد باید قبول کرد که آغاز هم دارد و اگر آغاز دارد، این متکی به خویشتن که نیست پس یک آغازگری هم باید داشته باشد و ما آن مبدأ را خدا میگوییم. یک بار دیگر این بحث را با مثالی بیان می کنیم:
ما فرض می کنیم ماده و جرم جهان در یک میلیارد سال پیش 100 باشد و در آن موقع صورت را 1 فرض
می گیریم پس کل جهان می شود 100 ماده به علاوه 1 صورت. میپرسیم امروز وضع جهان چیست؟
الف- اگر 100 ماده محفوظ مانده باشد 100 ماده به علاوه N صورت وجود دارد، پس در جهان فزایندگی بوده است. می گوییم منشأ این واقعیت های نو که قبلاً نبود چیست؟ اگر منشاً خود ماده است معلوم می شود که ماده خصلتی دارد عبارت از اینکه «می دهد بدون آنکه از خودش چیزی کم شود» و این دیگر نمی تواند ماده باشد بلکه خدا است و اگر این صورت ها را غیر ماده داده است معلوم می شود صورتها مبدائی غیر از ماده دارند و ما باز آن مبدأ را خدا می گوییم، این مبدأ هم مبدأ ماده است و هم مبدأ صورت.
ب- اگر ماده امروز 100 نیست و 90 است چون ده تا از آن تبدیل به صورت شده است پس امروز ماده 90 به علاوه 1 صورت به علاوه N صورت است و این معادله درست است زیرا ده تا از این ماده ها تبدیل به N صورت شده، این معنایش آن است که جهان در خط یک انتروپی (کهولت) است لذا زمانی می رسد که ماده ای وجود نداشته باشد. وقتی گفتیم ماده «پایان» دارد پس «آغازی» هم داشته است و باید به جایی برسیم که بگوییم آنجا اول ماده است.
از طرف دیگر اگر ماده آغاز دارد، آغازگری هم می خواهد یعنی خود ماده مبدائی میخواهد. در این میان فرض سومی وجود ندارد لذا پذیرش اینکه جهان طبیعت یک شدن مستمر است خود به خود نتیجه می دهد که همواره واقعیت های جدیدی به وجود می آیند. وقتی می خواهیم سرچشمه و مبدأ این واقعیت های نو را بشناسیم ابتدا به همراهی ماتریالیست ها سراغ ماده می رویم ولی همان طور که بررسی کردیم می بینیم که ماده به هیچ عنوان توانایی مبدأ بودن را ندارد و خودش متکی به مبدائی است. به مناسبت اینکه جهان یک شدن است بحث ما به مطلب بعدی منتقل می شود تحت عنوان "حرکت رشدیاب جهان و فرجام آن":
در این رابطه هم این مطلب پذیرفته می شود که ماده در حال شدن است و این شدن همراه با تبدیل ماده به صورت است بنابراین فرجامی دارد که همان قیامت می باشد و متکی به مبدأ هم هست. در واقع از میان تمام آن فرض ها با توجه به مبدأ و معاد ما این فرض را میپذیریم که جهان شدنی برخاسته از ماده است اما مبدائی دارد که هم مبدأ ماده است و هم مبدأ این حرکت شدن و فرجامش یک تحول تام کامل است و پیدا شدن جهانی جدید با اراده و مشیت مبدائی که وضع کنونی را پدید آورده است.
در حقیقت این بحث هم با مبدأ ارتباط پیدا میکند هم با معاد. گاهی گفته می شود که "صورت یک
شکل و عرض است و واقعیت نیست"، این کمال بی توجهی است زیرا بیشتر زندگی ما بر اساس همین شکل ها می چرخد، مثلاً وقتی ما سئوال می کنیم که فرق هفتاد کیلو سنگ با هفتاد کیلو آدم در چیست؟ جواب آن است که فرقشان در شکل و ترکیب است. اگر وزن اتمی اکسیژن 16 و ئیدروژن 1 است و خواصشان با هم فرق دارد، این به کیفیت قرار گرفتن اتم ها مربوط می شود. همه تفاوت ها در شکل ها و عددها و قرار گرفتن ها است و الا می گفتیم کل جهان یک جرمی است که در همه جا مقداری الکترون و پروتون چیزهای دیگر قرار گرفته، پس تمام واقعیت هایی که ما را به دنبال مسائل می برد مربوط به همین شکل ها و ترکیب ها و تفکیک ها است؛ مثال:
تشنگی شما با خوردن آب برطرف می شود اما اگر به جای آب در بخار آب نفس بکشید آیا تشنگی شما برطرف می شود؟ پس می بینیم که همین مایع یا بخار بودن در استفاده هایی که از آن میکنیم اثر دارد و این در حالیست که حتی ماهیت شیمیاییش هم فرق نکرده و فقط یک تغییر فیزیکی است.
بنابراین: این خواص و شکل ها واقعیت های زندگی ما هستند اصولاً واقعیت های مؤثر در زندگی ما بیشتر به همین صورت ها و شکل ها مربوط می شود تا به ماده.
ماتریالیست ها معتقدند که حتی آنچه را که ما روح و جسم می نامیم غلط است یا ذهن و عین هم که می گوییم غلط است و ذهن و روح همان ماده است ولی کیفیت شان فرق میکند پس تمام آن چیزهایی که ما در زندگی به آن ها دل می بندیم مربوط به همین صورت ها و کمیت ها وکیفیت ها است؛ بنابراین نگویید که این ها واقعیت نیستند. بدین ترتیب این مسئله بسیار روشن است که جهان طبیعت در حال شدن است؛ اگر فرض کنیم جرم ماده ثابت است و تغییر نمی کند مجموعه هستی در حال شدن، در حال افزایش هم هست و اگر گفتید نه این افزایش نیست و تبدیل جرم به صورت است در این صورت جهان رو به انتروپی است و آغاز و فرجام دارد پس آغازگری هم دارد. و آن آغازگر و مبدأ هستی خداوند است. ما خداوند را فیاض می دانیم و او دائما در حال فیض است. پس باز جهان در حال فزایندگی دائم است "يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ" لذا خودافزائی در صورت های جهان امری قطعی است.
تعبییر قرآن چنین است که او (خداوند) در خلق و آفرینش آنچه را که بخواهد می افزاید. اینجا این نکته قابل تذکر است که خلق در معنی اخص خود به معنای دگرگون کردن است. اگر ما واژه خلق را در این آیه هم به معنی اخص
آن به کار ببریم مربوط به صورت ها میشود.یعنی در این دگرگونی ها آن چه را بخواهد می افزاید. البته خلق در قرآن هم به معنی عام به کار رفته یعنی ایجاد، هم به معنی خاص یعنی دگرگونی و تغییر و واژه شناسان قرآن بر این نظر هستند که معنی اصلی خلق همان دگرگونی است، سپس این معنی توسعه داده شده و در برخی آیات به معنی ایجاد به کار رفته است به هر حال اگر خلق در اینجا به معنی خاص خودش باشد بر فزایندگی صورت ها تاکید شده است اکنون از روی متن می خوانیم.
حرکت رشدیاب جهان و فرجام آن:
در مجموع تطورات و دگرگونی های عالم آهنگی خاص می یابیم، آهنگ رشد، گستردگی و تنوع و پیچیدگی فزاینده. در اینجا ما نکته دیگری را هم مورد توجه قرار داده ایم و آن این است که این فزایندگی آهنگ رشد و تکامل هم دارد. ماتریالیست هایی که در دهه های اخیر دقیق تر شده اند می گویند آنچه شما به آن تکامل می گویید به معنای کامل و پر بهاتر است در حالی که این همان خودشکفتگی همراه با خود پیچیدگی است یعنی وقتی که یک ذره در درون خودش انفجار پیدا می کند، خود شکفته می شود و همراه با این خود شکفتگی روز به روزه پیچیده تر می شود. ماتریالیست ها می گویند: وقتی گفته می شود که انسان نسبت به گیاه کامل تر است معنی کامل تر این است که: انسان یک موجود پیچیده تر از گیاه است. و رشد یعنی اینکه موجودات مادی از سادگی به سمت پیچیدگی رفته اند. ما در این مورد فعلا بحث نمی کنیم. همین آهنگ فزایندگی و پیچیدگی و خودافزایی را که خودشکفتگی همراه با پیچیدگی را با خود می آورد در جهان مورد دقت قرار می دهیم. این یک موضوع قابل اندیشیدن است.
ما در مجموع تطورات و دگرگونی های عالم آهنگ رشد، گستردگی و تنوع و پیچیدگی فزاینده را در می یابیم. همه پدیده ها به تدریج گسترده تر می شوند و شکوفه های تازه ای را در دامن خود می رویانند. این تازگی ها به چندین معنا تازه است. اولاً: اگر این تازه ها تکرار هم می شد باز تازه بود زیرا هر تجزیه و ترکیب و هر تحلیل و تفریحی یک رویداد جدید است اگر حتی هیچ پیچیدگی فزاینده ای هم پیدا نمی شد تجزیه و ترکیبهای مستمر بود باز صورت های تازه ای پیدا می شدند. ما در اینجا قدری از این مطلب هم فراتر می رویم می گوییم انسان دارای یک صورت جوهری و صورت نویی بیسابقه است. به نظر ما نوهای با سابقه هم نو هستند اما نوی بی سابقه نوتر است. همه پدیدهها به تدریج گسترده تر می شوند و شکوفه های تازه ای در دامن خود می رویانند اما برای این تکامل
دوره ای است که هر یک از مجموعه ها و منظومه ها رفته رفته انرژی خود را از دست میدهند و فرسوده می شوند. این مسئله انتروپی در هر یک از منظومه ها قطعی است. خود انسان یک منظومه است، به وجود می آید، رشد می کند، به سمت کهولت می رود و بالاخره از هم متلاشی می شود.
بنابراین: مسئله انتروپی در رابطه با هر یک از منظومه های کوچک و بزرگ عالم قطعی است ولی ما فعلاً انتروپی را در مورد کل جهان مطرح کرده ایم. کل جهان طبیعت نیز چنین است که پس از همه گستردگی هایی که در پیش دارد سرانجام به خاموشی می گراید و از هم گسیخته می شود و طبق محاسبات دقیق علمی انتروپی جهان رو به افزایش است.
به دنبال این بحث، بحث «تکامل» را مطرح می کنیم؛ گفتیم تکامل در جهان طبیعت که عبارت از پیدایش پیچیده تر در دامن حرکت گسترده می باشد و این پویش مستمر ماده و طبیعت و سیر پدیده ها از سادگی به پیچیدگی ممکن است پایانی داشته باشد. تا امروز پایان آن انسان بوده است چون در قله موجودات پیچیده جهان در میدان آگاهی امروز ما فعلاً انسان قرار گرفته است. همه معتقدین به تکامل جهان و قوانین تکامل و حتی تکامل دار و نیستی هم همین را می گویند. در اوج قله تکامل به معنای پیدایش موجودات پیچیده تر در بستر تاریخ، انسان قرار گرفته است. سخن این است که اگر فرض کنیم تکامل کل عالم طبیعت با پیدایش انسان به پایان رسیده است، تکامل خود انسان هنوز به پایان نرسیده و پایانی هم ندارد یعنی، ما برای کدح و تلاش انسان در سبیل خدا و راه تکامل الهی جز وصل و لقاء خداوندی پایانی نمی بینیم. در حقیقت لقاءالله هم پایان نیست. "يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلي رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقيهِ" این است که ما می خواهیم به مسئله تکامل معنی تازه ای بدهیم همان معنایی که قرآن و جهان بینی اسلامی به ما می آموزد و آن اینکه اگر بگوییم در آخرین حلقه حرکت تکاملی طبیعت انسان قرار دارد و دیگر حلقه ای نیست پس انسان حرکت کمال یاب بی پایان دارد.
بنابراین: کل جهان طبیعت از مجرا و طریق انسان یک تکامل بی پایان پیدا می کند (اگر قرار شد تکامل انسان بی پایان باشد تکامل طبیعت هم از طریق انسان بی پایان می شود) چون انسان از دامان طبیعت به وجود آمده است البته از طبیعت خالص نیست بلکه نفخه الهی هم دارد.
پیدایش انسان:
سرانجام در جهان موجودی چون انسان به وجود آمده است که در پی تکامل طبیعی محدودش می تواند تکامل معنوی نامحدودی داشته باشد و بدین سان برای کل جهان تکاملی وقفه ناپذیر و سیری بی پایان می یابیم به سوی ابدیت و کمال مطلق از طریق تکامل
انسان سیر می کند و بدین سان کل جهان طبیعت به سوی یک نقطه روان است یُسَبِحُ ِللهِ ما فِی الَسمواتِ وَ ما فِی الاَرضِ، آنچه در آسمان و زمین است تسبیح گوی اوست و لکن لا تَفقَهونَ تَسبیحَهُم. این بیان فشرده ای از رابطه حرکت و شدن جهان با مبدأ و مقصد جهان بود. مبدأ و مقصد یکی است. همان که مبدأ است همان مقصد هم هست.
کز نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند
کل جهان از نیستان ابدیت بریده شده و حال به سوی اصلش باز می گردد. "کُلُّ شَیئٍ یَرجِعُوا اِلی اَصلِه" و "اِنّا ِللهِ وَ اِنا اِلیهِ راجِعُونَ"، "اِلَیهِ مَرجُعِکُم جَمیعاً" قرآن پر از چنین تعبیراتی است. هرچه بیشتر بر روی طبیعت مطالعه کنیم کل جهان طبیعت را به صورت یک مجموعه یک پارچه ای می یابیم که به هم مربوطند، یعنی ما امروز در جهان چیزی را نمی شناسیم که با کل جهان پیوند و رابطه داد و ستد و در یک نظم جامع قرار گرفتن را نداشته باشد.
ذره ذرهای که در این جهان است در یک نظم کلی جامع قرار گرفته و مجموعه این ذرات یک منظومه بزرگ است. آگاهی های علمی که درباره جهان تا به امروز به دست آورده ایم نمایانگر این مطلب بوده است که کل جهان یک مجموعه به هم پیوسته است و قوانین منظمی بر این مجموعه به هم پیوسته حاکم است. این قوانین نیز با هم مربوط هستند و یک سیستم قانونی را به وجود می آورند لذا جهان طبیعت یک واحد است و با همه گوناگونیش یک کل به هم مربوط می باشد. چنان نیست که قانون جاذبه یک طور عمل کند و قوانین دیگر طبیعت نحوه دیگری عمل کند. مجموعه قوانین فیزیکی، طبیعی،... یک سیستم هستند و [به] عبارتی می توان گفت جهان متغیری متکی به ثابت می باشد، همه این مسائل را ما در جهان می یابیم.
وحدت جهان
از طرفی جهان را هماهنگ و یکپارچه می یابیم به دور از گسیختگی و تشتت. از دستگاه عظیم کهکشان ها و منظومه ها گرفته تا درون اتم، هر یک نظمی در درون دارند و روابطی دقیق با یکدیگر. با قوانینی ثابت و حاکم بر این روابط که علم در پی کشف آن هاست و هر آنچه را کشف کند به عنوان قوانین و اصول ثابت زیربنای محاسبه ها و پیش بینی ها قرار می دهد.
سرچشمه هستی، خدا:
همین قوانین ثابت و روابط به هم پیوسته ما را به مشیتی واحد و مطلق و محیط بر سراسر عالم رهنمون می گردد که این نظام را پرداخته و به اراده لایزال او جهان برپاست. "هُوَ الحَیُّ القَیّوم" (او برپادارنده
همه چیز است) حال باید دید که ما چگونه از جهان شناسی به خداشناسی میرسیم؟
ما با شناخت مستقل جهان به وجود نظام دهنده حکیم آن پی می بریم لذا از اصل جهان به اصل وجود خدا می رسیم و از وحدت جهان به وحدت خدا و با شناسایی پیوستگی و هماهنگی کل پدیده ها به وحدت ارادهء حاکم بر آن ها پی می بریم یهنی هم شناخت مبدأ و هم شناخت یگانگی.
در اینجا یادآوری این نکته ضرورت دارد که قانون مندی ثابت حاکم بر طبیعت خود مبدأ و پدیدآورنده و خدای جهان نیست بلکه جلوه اراده و مشیت اوست. خدا که قانونگذار و پدیدآورنده و مبدأ جهان است رابطه اش با جهان، رابطه خالق با مخلوق و مدبر با قلمرو و تدبیر است. جهان هم پدیده های رنگارنگش و هم مجموعه اش و هم نظم و قانون مندیش به اراده حق برپا و به حکمت لایزال او در گردش است. نکته ای که اینجا هست این است که التقاطیون در جهان بینی خود می گویند جهان یک واقعیت عینی است و یک مجموعه واحد و یکپارچه می باشد.
بر این جهان قانون حکومت می کند و مجموعه این قوانین هم یک سیستم واحد است اما توحید و خداشناسی شان تا همین جا است. خداشناسی التقاطیون با ماتریالیست ها هیچ گونه منافاتی ندارد اگر از اینجا فراتر نرویم می بینیم که ماتریالیست های پیشرفته هم عموماً همین را می گویند اما تا اینجا خدای حیّ قیّومی که ما بر او دعا می کنیم و او بر ما وحی می فرستد به دست نمی آید. تذکر ما اینست که در جهان بینی ما بر طبق مطالبی که گفتیم این ماده گسترده و این جهان مادی که واقعیتی عینی است و قوانین ثابتی که بر آن حاکم هستند و سیستم قانونی حاکم بر آن همه جلوه خدا هستند و خود او نیستند.
همین نوع وحدت وجود است که از آن کفر برآمده و التقاطیون دچارش هستند یعنی آن ها این مجموعه مادیات را به اضافه قوانین حاکم بر آن می پذیرند اما از این فراتر نمی روند. بر اساس توضیحاتی که دادیم و آنچه که از روی متن خواهیم خواند می گوییم که حتی اندیشه انسان راهنمای او به سوی این حقیقت و واقعیت است که این نظام قانونی و این جهان یگانه به هم پیوسته و نظم و قانون حاکم بر آن همه مخلوق یک خالق است خداوند آن خالق و مبدا است.
قوانین نمی توانند خالق ماده باشند همان طور که قبلاً گفته ایم این قوانین یا باید خالق ماده باشند مخلوق ماده یا در کنار ماده اگر بگویید خالق ماده هستند هیچ ماتریالیستی نیست که بگوید قوانین حاکم بر ماده خالقند در واقع معنایش این می شود که قبل از اینکه ماده ای وجود داشته باشد این قوانین بوده اند
و هیچ اندیشه ای نمی تواند این را بپذیرد که قبل از ماده قوانین حاکم بر ماده بوده است؛ مثلاً قبل از آنکه ئیدروژن یا اکسیژنی باشد قانون H2o، دو اتم هیدروژن و یک اتم اکسیژن میدهد آب بوده است. هیچ اندیشه ای این را نمی تواند بپذیرد لذا قوانین نمی توانند خالق ماده یا مخلوق ماده باشند زیرا کارهای ماده در پرتو این قوانین است و ماده کارپذیر است نه کار ده، به اصطلاح فلسفی ماده بالقوه منفعل است نه فاعل، و پذیرنده است و نه دهنده، پس قوانین نمی توانند خالق ماده باشند ماده هم نمی تواند خالق قوانین باشد آنچه باقی می ماند آن است که خالقی و مبدائی آفریننده هر دو باشد.
دنباله متن را می خوانیم: خدا است که قانونگذار و پدیدآورنده و مبدأ جهان است (هم ماده را به وجود می آورد و هم این قوانین را) رابطه مبدأ با جهان رابطه خالق با مخلوق است، رابطه مدبر با قلمرو تدبیر است (جهان قلمرو تدبیر و گردانندگی اوست) هم پدیده های رنگارنگ جهان و هم مجموعهاش (یعنی هم تک تک و هم مجموعه پدیده ها) هم نظم و قانون مندیش همه به اراده حق برپاست و به حکمت لایزال او در گردش است بدین ترتیب ملاحظه می کنید که ذره ذره موجودات این جهان نشانه خدا هستند هر ذره ای از جهان یک آیت است.
بعضی ها خداشناسی شان در گرو حوادث استثنایی است اما حوادث استثنایی دلیل خداشناسی ما نیستند، اگر کسی خداشناسی اش در گرو حوادث استثنایی بود همین که کسی بگوید این حادثه معجزه نبوده و یک روند طبیعی داشته آن وقت خداشناسی اش را از دست می دهد. خداشناسی انسان اندیشمند باهوش اولی الالباب و خردمند و تحلیل گر در گرو حوادث نیست؛ قرآن می گوید حتی همین گیاهی که می روید آیتی از آیات خداست، همین شتری که پیش چشم تو است و دائماً سوارش می شوی با آن کیفیت آفرینشش نشانه خداست. اَفَلا یَنظُرونَ اِلی الاِبِل کَیف خَلقت. خدا را تنها در پدیده های استثنایی و معجزه آسای جهان نمیجوییم بلکه در کل جهان، نه هر گاه که حادثه غیر مترقبه ای پیش آید یا موجود خارقالعاده ای متولد شود به یاد خدا افتیم و در آن همه آفرینش شکوهمند جهان از خدا غافل بمانیم.
ایمان و اعتقاد به خدا با اولین آگاهی بر نظم عمومی جهان و سنت های جاری آن شکوفا می گردد و با علم و آگاهی بیشتر بر نظم جهان، افزون تر می شود. مطلب را در اینجا خلاصه می کنیم که پیشرفت در علوم طبیعی برای انسان اولی الالباب و برای قوم یتفکرون و برای قوم یَتذکرون نه تنها مانع خداشناسی نیست بلکه
کمکی به خداشناسی آن هاست. زیرا علوم طبیعی ما را به نظم گسترده جهان آشنا می کند. کار علم طبیعی کشف قانونی جدید از قوانین حاکم بر طبیعت است، لذا ما هر قدر در طبیعت شناسی علمی جلو برویم در خداشناسی هم جلو می رویم به این ترتیب نه تنها علم ضد دین نیست بلکه کمک به دین است ولی به شرط آنکه علم طاغوت نشود و ما دچار اصالت علم نشویم و ساینتیزم نگردیم اگر علم طاغوت نشود چراغ راه است وگرنه موجب گمراهی است.
تئوری ماده ازلی نمی تواند مسئله پیدایش جهان را حل کند (این نکته ای است که شرحش را در اول بحث گفتیم) چه ماده در ذاتش تغییر و حرکت نهفته است (وقتی حرکت هست ما با پیدایش واقعیت هایی جدید روبرو خواهیم بود و اگر سرمایه این واقعیت های جدید خود ماده باشد پس ماده باید دائماً رو به فرسودگی برود) با هر حرکت رو به فرسودگی و سرانجام پایان یافتن حرکت می رود و هرچه پایان دارد خود به خود آغاز نیز دارد و هرچه آغاز داشته باشد پدیده ای است نیازمند به پدید آورنده بدین ترتیب جهان آغازگر و مبدائی می خواهد.
پاسخ به سئوالات:
سوال 1: اگر شما ماده را ماده فیزیکی فرض می کنید چرا بر مبنای قاعده لاوازیه می سنجید بلکه با قاعده انیشتن بسنجید که ماده انرژی را می افزاید یعنی کم نمی شود بلکه ماده تبدیل به انرژی می شود و انرژی تبدیل به ماده پس بنابراین هیچ گاه ماده کم نمی شود و اگر ماده را ماده فلسفی فرض کنیم آن هیچگاه کم نمی شود و با صورت های گوناگون هم باعث کم شدن ماده نمی شود پس نتیجه می گیریم که همواره ماده در حال دگرگونی و بدون کم شدن می باشد؟
ج- این سئوال نه قسمت اولش و نه قسمت دومش به مطلب ما ارتباط ندارد، ما می گوییم آیا واقعیتی که ما داریم منحصر به عالم ماده و جهان طبیعت است؟ یا واقعیت اصلی مبدائی است که جهان ماده فیض و مخلوق اوست؟ اگر بر این باوریم که جهان طبیعت متکی به یک آفریدگار و مبدأ و سرچشمه هستی است و این جهان فیضان و تراوش آن سرچشمه فیاض است، دیگر بحث نداریم و فقط باید برویم و کمی چگونگی کار را بفهمیم و اگر کسی بر این باور باشد که واقعیت، همین جهان طبیعت و ماده است از او میپرسیم:
آیا مجموع این واقعیت اعم از شکل و ماده ثابت است یا متغیر؟ اگر بگویید ثابت است پس دیگر جهان باید حرکت نکند و شدن برای آن معنایی ندارد چون با حرکت و شدن دائماً چیزهای نو می آید ولو تکراری باشد، یک کارخانه ای که کار میکند دائم محصول بیرون می دهد هر وقت محصول نداد ساکت و ساکن است لذا اگر طبیعت حرکت دارد پس دائماً هم چیز تازه به وجود می آورد. حال می گوییم رابطه آن تازه ها با کهنه ها چیست؟ ما این عالم را ماده و شکل می گوییم یا فعلاً می گوییم ماده و کیفیت (شما هرچه می خواهی بگو می خواهی ماده را قابل انرژی بگیر یا انرژی را قابل تبدیل به ماده بدان) ما سئوال می کنیم که آیا واقعیت های هستی این عالم ماده، امروز مساوی با مجموع ماده و انرژی دیروز است؟ یا نه؟
(دقت کنید در اینجا اصلاً هم ماده گفتیم و هم انرژی) فرض کنیم که دیروز موجودیِ انبار هستی طبیعت عبارت از 100 ماده و 150 انرژی و 1500 صورت بوده باشد و فرض هم بگیرید که قابل تبدیل به یکدیگر هم باشند، امروز آنچه مسلم است بر شماره صورت ها اضافه شده است مثلاً اگر تا دیروز 1500 بو قطعاً امروز 1600 تا است یعنی صد تا صورت تازه به وجود آمده است حال میخواهیم
ببینیم که این 100 صورت از کجا به وجود آمده است؟ یا از صد تا صورت پیشین و یا از 10 تا انرژی پیشین هستند و یا از خارج این ها. هر یک از این چهار تا باشد همان مطلب را پیگیری می کنیم؛ اگر صورتی تبدیل به این صورت شده است خود این تبدیل یک واقعیت و یک "تازه" است اما این تبدیل سرچشمه می خواهد. اگر بگویید این صورت های جدید از انرژی های پیشین به وجود آمده است تبدیل قوی تر خواهد بود و باز سرچشمه ای می خواهد اما اگر صورت ها از یک ماده باشد باز قوی تر است و سرچشمه هم می خواهد و بالاخره اگر گفتید خود این ماده، انرژی، صورت، فیاض است و بی آنکه خودش کم شود زیاد می کند می گوییم این ماده نیست و خدا است زیرا یکی از صفات خداوند همین فیاض بودن است.
بنابراین: شما نمی توانید انکار کنید که خود این تبدیل یک واقعیت است مگر آنکه در این زمینه ایده آلیست شوید و بگویید که این یک موهوم و ذهنیت است و واقعیت جدیدی نمی باشد و الا اگر پذیرفتند که این تبدل و شدن یک واقعیت است می پرسیم سرچشمه اش چیست؟ اگر بگویید سرچشمه اش باز چیزی است که متبدل به این تبدل می شود آن وقت خود این تبدل دو مرتبه سرچشمه میخواهد و این امر، بی نهایت ادامه دارد تا آنکه بالاخره به سرچشمه حقیقی برسد.
بنابراین: بدون تردید و به طور طبیعی مقدار کل واقعیت ها رو به افزایش است بر اساس همین مطلب است که می گوییم یک مبدأ و سرچشمه ای است که فیاض می باشد و ایجاد و خلق چیزی از او کم نمی کند. لا ینقُصه شیء و این ویژگی خدا و خداشناسی و اعتقاد به مبدأ است لذا اگر می بینید ما مسائل را این طور مطرح می کنیم تئوری های گوناگون، در این بُعد فلسفی مطلب، دخالتی ندارند. منظور از بعد فلسفی، اندیشه های جامع تر است و فلسفه یعنی تعمیم کامل قوانینی که در علم با آن ها سروکار داریم. البته همه آن ها قابل تعمیم نیستند.
سوال 2- اینکه می پرسند چرا مطرح نمی کنید، خود قانون انیشتن قابل توجیه و باور نیست چطور ماده تبدیل به انرژی...؟
ج- بله امتیاز رابطه های ثابت در مسائل فلسفی نسبت به مسائل علمی همین است که در آنجا صحن و بطلان، تاثیری در مطلب ندارد. ما چه با فرضیه های مکانیکی و چه با فرضیه های موجی یا
ذره ای یا امکان تبدیل موجی به ذره و ذره به موجی و یا هر فرضیه دیگری از این قبیل که بخواهیم جهان را توجیه کنیم مسئله فرقی نمی کند و آنچه برای ما مطرح است واقعیت بودن این ها است.
ذره و موج یک مفهوم فیزیکی هستند ولی واقعیت مفهومی گسترده تر از ذره و موج است. همه این ها واقعیت هستند پس واقعیت مفهومی گسترده تر است وقتی قانون مندی هایمان را روی گسترده ترین مفاهیم برویم آن وقت فلسفه می شود.
آنچه ما می دانیم این است که: اگر واقعیت هستی را محصور و منحصر به جهان طبیعی که تا دیروز داشته ایم بدانیم قطعاً از دیروز تا به امروز بر کل موجودی آن افزوده شده است. مسئله توجیه این افزایش است سپس به سراغ راه حل های مختلف می رویم و سرانجام به اینجا می رسیم که به هر حال باید متکی بر یک مبدأ فیاض باشد.
سوال 3- مگر نمی شود ماده باشد ولی ماده در عین اینکه هست به صورت های گوناگون در آید؟
ج- شخصی که این سئوال را کرده مثل اینکه صورت ها و گوناگونی را واقعیت نمیداند به همین دلیل است که می گوییم ماتریالیست ها بالاجبار در یک بخش از نظریاتشان از ایده آلیست سر در می آوردند یعنی ذهنیتی که عینیت ندارد و یا منکر بخشی از عینیت جهان می شود مگر این صورت ها که در سئوال آمده واقعیت عینی نیستند و مگر تبدیل ماده به صورت واقعیت نیست ما سراغِ اصل و مبدأ همین ها را می گیریم اگر وجود این صورت ها از ماده کم کرد همان بحثی است که قبلاً عرض کردیم و اگر نکرد که همان خدا می شود و دیگر ماده نیست. صورتی که ما در این بحث ها می گوییم به معنی دقیق فلسفی اش یعنی صورت جوهری نیست اما سرانجام خود به خود به همان جا می رسد.
سوال 4- اگر N ماده وجود داشته باشد و یک صورت، می شود که حالا باز هم N ماده باشد ولی بیشتر از یک صورت؛ آیا این مسئله ضد و نقیض نیست؟ بیشتر توضیح دهید؟
ج- نخیر نمی شود به ما بگویید بقیه صورت ها از کجا آمده اند؟ یا از ماده کم می شود یا یک مبدأ دیگری دارد.
سوال 5- به نظر می رسد بعضی از ماده ها هنگام تبدیل به فرمی دیگر یا انرژی ها در تبدیل به انواع انرژی،
اصل بقاء انرژی ثابت است و فقط فرم انرژی تغییر می کند مانند انرژی حرکتی یا مکانیکی که می تواند تبدیل به انرژی الکتریکی به حرارتی؟ اولاً کدام یک از این انرژی ها قابل تبدیل به دیگری هستند؟
ج- این یک بحث علمی است ما در آن وارد نمی شویم. بحث ما این است که خود این تبدل واقعیت است، اگر چیزی از آن کم نمی شود و اصلاً مولد نیست اَللهُ الصَّمد لَم یَلِد وَ لَم یولد، پیدایش جهان از او به صورت تولد نیست زیرا تولد همراه با کاهش است.
خلاصه تبدل یک عینیت است و این عینیت جدید هم هست. باید بگویید کدام یک از ماده و انرژی و صورت، هُوَ الغَنیُّ القَدیرُ العَزیزُ الحَمید است یعنی یک منبع فیض بی نیاز که صمد (توپر) هم هست و چیزی از آن خالی نمی شود و لم یلد و لم یولد است. ما بحث لفظی نداریم، به چنین مبدائی خدا می گوییم. البته خداشناسی خیلی بالاتر از این حرفهاست. ان شاءالله در بحث بعدی به آن می پردازیم.
والسلام
واحد آموزش
«بسمه تعالی»
حزب جمهوری اسلامی
آموزش مواضع- جلسه سوم
واحد آموزش
30 خرداد 60
20 ریال
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه در بحث های گذشته دانستیم:
1- در بینش اسلامی ما همین جهان که می بینیم واقعیتی است عینی و مستقل از ذهن انسان، یعنی اگر ذهن و صاحب ذهنی هم نباشد باز جهان هست.
2- میان انسان و این واقعیت عینی مستقل، رابطه ادراک و شناخت وجود دارد.
3- انسان نسبت به واقعی و عینی بودن جهان آگاهی دارد و می تواند پیرامون این واقعیت عینی آگاهیهای گسترده تری هم به دست آورد.
4- آگاهی های انسان از راه حس، اندیشه (تجزیه و تحلیل و ترکیب و جمع بندی) الهام و اشراق (به خصوص در زمینه های مربوط به عقل عملی) و از راه وحی و سروش غیبی (که خداوند بر پیغمبرانش می فرستد) به دست می آید. وحی به طور مستقیم میان انبیاء و جهان و واقعیت های عالم آگاهی ایجاد می کند و به طور غیرمستقیم یعنی توسط انبیاء میان همه کسانی که بتوانند از طریق آورده های انبیاء بر قسمتی از حقایق و واقعیت های جهان آشنا گردند. بنابراین رابطه آگاه کننده میان ما و جهان احساس و اندیشه است، اما منحصر به احساس و یا منحصر به اندیشه نیست، این بحث روشنگر سه موضع مهم از مواضع ماست:
1- اینکه ما رئالیستیم و ایده آلیست نیستیم، جهان را واقعیتی قابل شناخت می دانیم. ایده آلیست کسی است که یا جهان را واقعیت نمی داند یا اگر واقعیت بداند آن را برای انسان قابل شناخت نمی داند.
2- ما راه های شناخت را نه چون حسیون منحصر به حس می دانیم و نه مانند کسانی که حس را خطاکار و بی ارزش می دانند منحصر به عقل و اندیشه می دانیم. بلکه الهام و اشراق را هم یکی از راههای کسب آگاهی می شناسیم.
3- ما با اعتقاد به وحی، به بابی وسیع و جدید جهت آگاهی دست یافته ایم و به این ترتیب میدان کسب آگاهی برای ما فراخ تر از دیگران است. ما به اینکه حسیون می گویند از راه حس میتوان واقعیت ها را درک کرد معتقدیم و
جنبه مثبت حسیون را می پذیریم، ولی جنبه منفی آن را که می گویند انسان از راه اندیشه و تعقل بر واقعیت ها یا آگاه می شود که از راه حس نمیتوان بر آن ها آگاه شد می پذیریم، ولی این جنبه را که احساس به کلی فاقد ارزش شناختی است، رد می کنیم. ما این جنبه مثبت عرفا را که معتقد به الهام و اشراق و کسب معرفت از این راه هستند قبول داریم، لیکن جنبه منفی آن را که میگویند: پای استدلالیان چوبین بود- پای چوبین سخت بی تمکین بود، قبول نداریم و برای استدلال در جای خودش ارزش قائلیم. این ها گروه هایی بوده اند که با وحی پیوندی ندارند، ولی ما فراتر از این ها با اعتقاد به وحی یک امکان وسیع عالی ارزنده دیگر برای کسب آگاهی داریم و راه های کسب آگاهی برای ما وسیع تر و فراخ تر از دیگران است.
این خلاصه ای است از نتایج بحث در دو جلسه گذشته.
بحث این جلسه ما در این مورد است که ما این جهان مادی را یک واقعیت عینی در حال دگرگونی مستمر می دانیم و بنابراین خود به خود شناخت و برخورد ما با جهان مادی یک برخورد پویاست. هرکس در جهان بینی اش این جهان مادی را متغیر بداند، ذهنش با واقعیت دگرگون شونده ای روبرو خواهد بود و وقتی که موضوع شناخت ما، یعنی این جهان واقعیتی دگرگون شونده است پس برخورد ذهنی و رفتاری ما با این واقعیت دگرگون شونده پویاست و ایستا نیست. اگر کمی دقت کنید متوجه میشوید که یک کشاورز خود به خود دارای دیدی دینامیک و پویا نسبت به جهان است زیرا وقتی کشاورز تخم می پاشد و زمین را آب می دهد بعد از مدتی به دنبال جوانه های سرزده از خاک میگردد. او در جستجوی دگرگونی هاست، پس از سبز شدن دانه ها هر بار که در مزرعه می آید به دنبال این می گردد که آیا ساقه ها دانه کرده یا نه، او به دنبال تازه هاست و همواره در این اندیشه است که مبادا آفتی یا حادثه ای آسیبی به کشتههایش برساند، لذا این کشت را در حالت پویایی، آسیبپذیری و دگرگونی می بینید، آنان که این مسائل را منکر هستند باید این غرورهای بی جا را که سبب می شود کل انسانیت و جهان را همیشه در یک تنگنا و محدوده تلقی کنند کنار بگذارند.
قرآن به خصوص در رابطه با مسائل طبیعی همواره مثال هایی می زنند تا ذهن انسان را به دگرگونی طبیعت متوجه کند. از دانه ای که در خاک کاشته می شود مثال می زند و از اینکه به کمک بارش آب از ابرهای آسمان گیاه می روید. از این ها گذشته آبی که می بارد در همه جا یک نوع اثر ندارد بستگی به آن دارد که بر چه زمینی ببارد، گاهی بارانی است سیل آسا و بر صخره ای که روی آن مقداری خاک است می بارد و خاک صخره را می شوید و می برد "فترکه صلدا لایقدرون علی شییء" چنان آن را می شوید و می برد که هیچ چیز برای کسی باقی نمی ماند.
و گاهی ذهن انسان را متوجه دگرگونی خود انسان می کند، می گوید که انسان یک قطره آب ناچیز بوده است و بعد یک انسان توانا گشته، و مراحل این تحول و "شدن" را برای او بر می شمارد و گاهی حتی از این وسیع تر است منظومه شمسی و شب و روز را و موضع خورشید و ستارگان و ماه را مثال می زند.
"وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ" (یونس، آیه 5)
وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّکُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ وَ کُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصيلاً" (اسرا، آیه 12).
ماه را در منازل و مواضع مختلف به گردش در آورد تا به کمک آن یک وسیله طبیعی برای گاه شماری داشته باشید و به حساب و کتاب در زندگیتان آید (دقت کنید حتی پیوند این دگرگونی ها را با زندگی رفتاری و اجتماعی انسان مورد توجه قرار می دهد).
ما شب و روز را دو نشانه قرار دادیم، شب خصلتش این است که همه چیز را از دید انسان می پوشاند، وضع طبیعی شب برای آرامش و استراحت مناسب تر است،
و وضع طبیعی روز برای کار، تلاش و تامین زندگی، اگر این تاریکی ادامه داشته باشد چگونه زندگی انسان با تلاش و حرکت همراه می شود؟
"وَجَعَلْنَا الليل لِبَاساً، وَجَعَلْنَا النهار مَعَاشاً" (نباء، آیه 10 و 11). شب خصلتش متناسب با آرامش انسان است. فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ شب را زدودیم و به جایش روز و روشنایی را آوردیم "وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِّتَبْتَغُوا فَضْلًا مِّن رَّبِّكُمْ" (اسراء، آیه 12) روز را آوردیم تا مایه دیدن و دویدن و تلاش شما شود و بتوانید از بخشایش الهی بهره مند شوید و علاوه بر این ها "لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ"؛
شب و روز نقش گاه شماری هم دارند، توجه کنید که هم در رابطه با تطورات ماه و هم در رابطه با آمد و شد شب و روز می گوید "لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ" همه این ها با زندگی انسان پیوند دارند "وَكُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلًا". بنابراین جهان بینی اسلامی ما ناظر بر این مطلب است که بستر زندگی انسان یعنی این جهان، واقعیتی است در حال شدن و قرآن عجیب براین "شدن" جهان تکیه دارد و می خواهد توجه انسان را نسبت به شدن و فانی بودن جهان جلب کند "کلُّ مَنْ عَلیها فَان وَ یبقَی وَجْهُ رَبَّک ذوالجلالِ والاکرامِ" (الرحمن 26 و 27).
در جهان بینی ما این ساختمان یک «شدن» است، مبادا آن را یک «بودن» بیندیشیم و از خصلت "شدنی" آن غافل بمانیم. تو ای انسان خود یک "شدنی" مبادا از این ویژگی خود غافل شوی. آیات، روایات و تعالیم الهی همه بیانگر آن است که انسان و جهان یک شدن مستمر است و ما باید در شناخت جهان و تنظیم روابطمان با آن همواره این شدن را مورد توجه قرار دهیم.
حال از روی متن می خوانیم:
تطور و تغییر جهان مادی: جهان مادی را همواره در حال دگرگونی و تغییر می یابیم. گیاه رشد میکند، سیارات می چرخند، آدمی متولد می شود، رشد می کند و رفته رفته
فرسوده می شود و می میرد، هر موجود طبیعی امروز و فردا دارد. بعد زمان جزء هویت این جهان مادی و زندگی اجتماعی انسان است "وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ" (آل عمران 140). روزهای قدرت و ضعف و روزهای فرا بودن و فرو بودن میان انسان ها دائماً مبادله می شود و می چرخد.
هر موجود طبیعی امروز و فردا دارد بنابراین در زمان موجود است. زمان برای انسان مسئله ای بسیار مهم و نشانه آن است که جهان پیوسته در حرکت می باشد. این حرکت نه تنها در زمان و مکان بلکه در اندازه و رنگ و چگونگی های دیگر و حتی در ذات نیز هست. در جهان بینی ما زمان صرفاً شب و روز نیست، شب و روز یک جلوه زمان است، به تعبیر دقیق تر زمان فلسفی شب و روز نیست، ساعت و دقیقه هم نیست، وقتی انگشت شما در فضا حرکت می کند این حرکت هم در زمان است هم در مکان ولی انواع دیگر حرکت هم هست، برای مثال:
چغاله بادام رشد و حرکت می کند و بزرگ می شود پس در اندازه اش حرکت کرده است، در حین رشد رنگش هم سبز است هرچه جلوتر می رود تیره تر و بعد زرد می شود پس در رنگش هم حرکت کرده، امروز چغاله بادام نرم است دو یا سه ماه دیگر سفت می شود بدین ترتیب در چگونگیش هم حرکت می کند و حتی در ذات خویش هم به حرکت می پردازد. وقتی چغاله بادام خورده شد تبدیل به خون و پوست و استخوان و... خیلی چیزهای دیگر می شود.
بنابراین از دیدگاه ما "شدن" دگرگونی همه جانبه جهان مادی است. این شدن براساس نظم و ضابطه است و قوانینی بر آن حکم فرما است. حال می خواهیم ببینیم که آیا خود این قوانین متغیرند یا ثابت؟ ما می گوئیم دو اتم ئیدروژن با یک اتم اکسیژن در شرایط خاص و فشار معین آب می دهد. این قانون تا آنجا که ما خبر داریم ثابت است. لازم نیست که برای ازل و ابد ثابت باشد لااقل در این مقطع زمانی که ما خبر داریم ثابت است پس قوانین حاکم بر طبیعت ثابت هستند. جهان متغیر است ولی تغییراتش تابع قانون است و قانون این تغییرات همواره ثابت می باشد. یک بار که این بحث را می کردیم آقایی گفت: این قانون که شما می گوئید خودش واقعیت
عینی نیست آنچه واقعیت است آب و اکسیژن و ئیدروژن است، او می گفت این قانون که شما می گوئید صرفاً یک رابطه است. به ایشان گفتم بسیار خوب کل زندگی ما براساس همین رابطه ها میگردد، اگر منکر رابطه ثابت بین 2 ئیدروژن + اکسیژن= آب شوی خودت ایده آلیست خواهی بود زیرا یک رابطه واقعی به این مهمی را نفی می کنی! آیا شما رابطه را واقعیت نمی دانید؟ در حالی که بخش عظیمی از زندگی ما روی همین رابطه ها میچرخد؟ شما غذا را جلویت بگذار و از صبح تا شب نگاهش کن، آیا سیر می شوی؟ حالا آن را بیاور جلو و بخور و ببین که سیر شدی؟ چه چیز عوض شده است؟ غذا که همان است تو هم که همان شخص هستی در این میان رابطه عوض شده است. دفعه اول نگاهش کردی، دفعه دوم آن را خوردی این رابطه ها خود واقعیت عینی هستند.
به این ترتیب ما یک سلسله واقعیت های عینی ثابت در این جهان یافتیم و آن قوانین حاکم بر تطورات است. حتی یک قطره آب دگرگونیهایی دارد که براساس قوانین ثابت است. مبادا بگوئید اگر فشار چنان و شرایط دیگر چنین نباشد، دو تا ئیدروژن با یک اتم اکسیژن آب نمی دهد، چون آن شرایط طبیعی هم جزء خود قانون است. گرما، فشار و.... متغیر است ولی قانون ثابت است. این قوانین ثابت و سنت های جاودانه ما را به مبداء سنت گذار لایتغیری می رساند که مبداء این ثبات ها و تکیه گاه آن بی ثباتی ها است. این خود یکی از راه هایی است که انسان را به سوی خدا راهنمایی می کند.
حال که فهمیدیم واقعیتهای ثابت هم وجود دارند یک سوال پیش می آید و آن این است که آیا واقعیت ثابت (قانون) مولود ماده است یا حاکم بر ماده؟ آیا ماتریال (ماده) می تواند قوانین و روابط ثابت حاکم بر دگرگونی های آن را تبیین و توجیه کند؟ آیات قرآن بر همین امر تکیه دارد و می گوید در آمد و شد شب و روز و آفرینش آسمان ها و زمین و... نشانه هایی است برای خردمندان. وقتی که این آمد و شدها تابع نظم است و نظم نشانه ثبات است، این ثبات نشانه ای بر مبداء ثابت جاودانه هستی است و این ها همه جلوه های اراده و مشیت جاودانه خداوند هستند و کل جهان برخدا تکیه دارد.
برای مطالعه بیشتر می توانید به آیات و کتب زیر مراجعه نمایید:
الف– آیات
1. سوره 56 آیات 72-65
2. سوره 75 آیات 9-3
3. سوره 2 آیات 22-28-29-117-164-151-282-171
4. سوره 3 آیات 6-27-191-190
5. سوره 6 آیات 4-1-59-101 تا 95
6. سوره 7 آیه 54
7. سوره 10 آیه 6تا 5
8. سوره 16 آیه 18 تا 2- 78
9. سوره 30 آیه 27 تا 19
10. سوره 13 آیه 4 تا 2
11. سوره 39 آیه 6
12. سوره 40 آیات 68 تا 67
13. سوره 57 آیات 6 تا 4
14. سوره 47 آیه 13
15. سوره 39 آیه 61
16. سوره 40 آیه 67
17. سوره 11 آیه 7-57
18. سوره 36 آیه 68
19. سوره 4 آیه 67
20. سوره 32 آیه 9 تا 7
21. سوره 23 آیه 16 تا 12
22. سوره اسراء آیه 12
23. سوره طلاق آیه 12
24. سوره 16 آیه 43
25. سوره 8 آیه 53
26. سوره 14 آیه 48
27. سوره 35 آیه 43
28. سوره 96 آیه 5 تا 3
29. سوره 22 آیه 46
30. سوره 67 آیه 10
ب- کتاب ها
1- حرکت و تحول ---- استاد محمد تقی جعفری
2- اصل تضاد و حرکت در فلسفه اسلامی ---- در کتاب مجموعه مقالات استاد شهید مطهری
3- نقدی و درآمدی بر تضاد دیالکتیکی ---- سروش
4- قیام و انقلاب مهدی (عج) از دیدگاه فلسفه تاریخ ---- استاد شهید مطهری
5- اصول فلسفه جلد 4 که هنوز منتشر نشده ولی مقالات قوه و فعل، حرکت و تکامل زمان و حرکت در این کتاب قابل مطالعه است. ---- علامه طباطبایی
6- فلسفه ما از صفحه 388 تا 396 ---- آیت الله محمد باقر صدر
7- نهاد ناآرام جهان ---- سروش
8- حرکت---- جزوه شماره 5 ایدئولوژی انتشارات در راه حق (دکتر بهشتی)
9- فلسفه تطبیقی ---- فلسفه اسلامی و اصول دیالکتیک جعفر سبحانی
پاسخ به سوالات:
سوال 1- لطفاً بفرمایید آیا پیامبر و ائمه در حال شدن هستند و شدن شامل آنان هم می گردد؟
ج- بله پیامبر هم در کودکی به دنیا می آید بعد جوان می شود و مردی کامل می گردد و بالاخره پیر و فرسوده می شود و می میرد؛ ائمه هم همین طور.
سوال 2- تبدیل و شدن را از دیدگاهی به کمی و کیفی تقسیم می کنند؛ لطفاً مرز بین این دو را توضیح دهید مثلاً در مورد تبخیر آب؟
ج- لازم نیست که شما سراغ آن حرف ها بروید ما یک مثال ساده می زنیم. سیب بزرگ می شود یعنی تغییر کمی می کند و هم رنگش عوض می شود یعنی تغییر کیفی می کند. برای تبدیل کمی و کیفی مثال های فراوانی وجود دارد. آنچه راجع به تبخیر آب پرسیدید بیانگر رابطه میان تغییرات کمی و تغییرات کیفی است. وقتی که آب گرم می شود یک تغییر کیفی صورت می گیرد، آب سرد بود و حالا گرم شده و اگر تا 90 درجه حرارت گرم شود، تغییر کیفی جدیدی جز گرم شدن و انبساط صورت نمی گیرد ولی وقتی حرارت به 100 درجه می رسد یک کیفیت کاملاً جدید به وجود می آید و آب تبدیل به بخار می شود. دیگر کمیت یک کیفیت منشأ پیدایش یک کیفیت دیگر می شود.
گرمی آب یک کیفیت است، کمیت این کیفیت یعنی 100 درجه حرارت منشأ یک کیفیت جدید یعنی تبخیر می شود.
سوال 3- مگر زمان غیر از همین حرکت است؟ چگونه خود حرکت در زمان است؟ وجود زمان به خاطر حرکت ماده است آن وقت چگونه بگوئیم خود ماده در زمان حرکت می کند؟
ج- فهمیدن زمان از کارهای دشوار است. طول و عرض و عمق سه بُعد یک جرم هستند مثلاً گل بنفشه سه سانت طول دارد 5/2 سانت عرض دارد نیم میلی متر هم ضخامت دارد، این سه بعد گل بنفشه است، خوب، گل بنفشه چند روز دوام دارد؟ مدت دوامش معلوم نیست بستگی به میزان مواظبت از آن دارد، گاهی شش روز عمر دارد گاهی بیشتر، در اینجا بعد دیگری از
هستی یعنی زمان را اندازه گیری کرده ایم.
البته با این مثال فهم زمان حاصل نمی شود. درک زمان از نظر فلسفه بسیار ظریف است. هایدگر متفکر تیزهوش آلمانی معاصر کتابی دارد به نام «هستی و زمان»، او می کوشد در این کتاب اصل هستی و وجود را در رابطه با زمان درک کند. اینکه می پرسید آیا زمان غیر از حرکت است باید بگویم که زمان بیانگر یک بعد از ابعاد شدن و حرکت است، ولی شما به هر حال می گویید: روز جمعه در تهران هستید؟ اینجا شما روز جمعه را که یک مقطع از زمان است با کلمه "در" به بودن در تهران ارتباط می دهید. در اصطلاح صرف و نحو هم می گوییم ظرف زمان و ظرف مکان.
سوال 4- آیا از نظر مسلمانان حرکت بی زمان متصور هست یا نیست؟
ج- حرکت بی زمان از نظر غیر اسلامی هم متصور نیست، عرض کردم حرکت همیشه در زمان است.
سوال 5- معراج پیامبر یا اینکه می گوییم امام زمان در لازمان از شهری به شهری حرکت می کند این چگونه است؟
ج- لفظ لازمان را در بعضی کتاب ها به کار برده اند؛ در لازمان که نمی شود گفت، باید بگوییم در کوتاه ترین مدت یا لحظه. این هم که در بعضی از کتاب ها آورده اند مسامحه است یعنی همان کوتاه ترین زمان.
سوال 6- این طول و عرض و عمق یعنی سه بعد جرم می شود بگوییم با زمان حرکت می کند تا این اشکال هم پیش نیاید؟
ج- پس بالاخره اینکه می گویید من در روز جمعه حرکت کرده به چه حساب کلمه "در" را به کار می برید؟ آیا هرگز می گویید با روز جمعه حرکت کردم؟ وقتی ظرف زمان می گوییم به همین اعتبار است. گنجایش هم در مکان است و هم در زمان، مثالاً می گویید من برای خواندن این کتاب سه روز وقت لازم دارم پس خواندن این کتاب در یک ساعت نمی گنجد در سه روز میگنجد.
به هر حال اگر به جای "در زمان" بگویید "با زمان" باید یک کتاب برایش بنویسیم و توضیح دهیم که چرا "با" آمده است.
سوال 7- آیا شدن خود جزئی از بودن نیست؛ اگر چنین است پس جهان هم بودن و هم شدن دارد؟
ج- اگر بخواهید سوالتان دقیق باشد باید بگوئید آیا شدن مرتبه ای از بودن است؟ تفصیل این مطلب در این بحث نمی گنجد، ولی اجمالاً با برداشت دقیق می توان گفت شدن مرتبه ای از بودن است.
سوال 8- ما حرکت در اعراض داریم و حرکت در جوهر؛ یعنی حرکت در جوهر در بستر اَعراض و نه (9) مقوله در اعراض داریم که در چهار مقوله آن حرکت صورت می گیرد: کم، کیف، این، وضع؛ ما حرکت در زمان نداریم بلکه زمان خود زائیده حرکت است؛ حرکت در زمان صحبتی است که به نظر می آید از روی مسامحه گفته شده باشد زیرا خود، مولود حرکت کل کائنات مادی است؟
ج- نباید گفت مسامحه، زیرا زمان واقعاً حالت ظرف دارد. زمان بعد چهارمی از جوهر منظور است. این را گفته اید زمان زائیده حرکت است، نمی پذیرم و به معنی دقیق کلمه نمی توان پذیرفت، همان جوهر متطور تعبیر خوبی است چون از تطور جوهر، زمان هم استنتاج می شود و اشکالی ندارد.
سوال 9- آیا حرکت ماده مجموعه سکون هایی است که ذهن ما آن ها را به هم متصل می کند مانند یک فیلم، یعنی حرکت هایی که تمام می شوند بار دیگر شروع شده و تمام می شود؟
ج- حرکت هیچ گاه مجموع سکون ها نیست از یک میلیون سکون یک میلیونیم حرکت هم به وجود نمیآید، حرکت حرکت است و سکون نبود حرکت است. ضمناً خود فیلم حرکت نیست فیلم نمایش یک حرکت به برکت حرکتی دیگر است یعنی اگر فیلم ها یکی یکی در نوار فیلم از جلوی چشم شما با سرعتی معین حرکت نکنند حرکت نمایش داده نمی شود. آنچه که واقعاً حرکت میکند عبارت از نوار فیلمی است که می آید و از جلوی دوربین عبور می کند.
بنابراین این تعبیر که، حرکت مجموعه سکون هاست اشتباه است زیرا باید پرسید، مجموعه پهلوی هم چیده شده در کدام بعد؟ الان این میز حدود صد و ده سانت است، اگر بخواهید هر میلی متر آن را یک واحد حساب کنید
یازده هزار و صد واحد پهلوی هم چیده شده است ولی حرکت ندارد زیرا در بعد چهارم نیست.
سوال 10- آیا در موجودات غیر مادی حرکت هست از آن نظر که غیر مادی است آیا حرکت دارند یا نه؟ اگر نیست چرا بعضی از فلاسفه حرکت روح انسان را در بدن مادی قبول کرده اند؟
ج- این بحث بستگی به این دارد که ما مادی را چگونه معنا کنیم؛ اگر هر متغیری را مادی گفتیم پس غیرمادی حرکت ندارد. اگر برای مادی غیر از تغییر، خصوصیت های دیگری هم اضافه کردیم آن وقت امکان دارد که چیزهایی حرکت داشته باشد و مادی نباشد معمولاً می گوییم مادی عبارت از چیزی است که حرکت دارد لذا دیگر غیر مادی حرکت ندارد. در مورد قسمت دوم سوال باید توضیح بیشتری بدهیم:
الف- اگر کسی به این قائل باشد که روح، جسمانی الحدوث و روحانی البقاء است یعنی اصلاً روح پدید می آید در این صورت باید گفت آنچه ما حرکت می نامیم پیدایش تدریجی روح است.
ب- اگر گفتیم روح خودش حادث نمی شود بلکه تعلقش به بدن است که کم و زیاد می شود پس دیگر به خود روح ارتباطی ندارد و تعلقش به بدن در زمان قرار می گیرد.
سوال 11-آیا معجزات پیامبران نیز بر اساس همین نظم و قاعده و قانونی که حاکم بر شدن جهان است میتوانند استوار باشند؟
ج- در این باره دو نظر وجود دارد:
الف: نظر متفکرانی که حکمت خداوند را به معنای نظم ثابت در مشیت و اراده خداوند و تجلی آن در نظم طبیعی تلقی می کنند یعنی نظمی که لازمه اش این است که هر رویدادی از مجاری مقرر در طبیعت رخ دهد.
ب: یک نظر دیگر این است که حکمت خداوند عبارت از نظم وسیعی است که بعضی از استثناها نسبت به طبیعت، هم جزئی از آن به شمار می آیند. به عبارتی دقیق تر اگر آن استثناها را با این نظم معمولی بسنجیم خارق العاده می شود ولی اگر در کل بسنجیم حاکی از یک نظم برتر است، مثلاً یک مرده
با مشیت خداوندی زنده می شود بی آنکه از قوانین شناخته شده حیات تبعیت کند براساس این دید فهم معجزات آسان می شود.
سوال 12- هر نوع تغییری در مکان، اندازه، رنگ و غیره در زمان صورت می گیرد و در واقع تغییر در زمان یعنی تغییر در مکان، اندازه و... بنابراین آیا صحیح است که تغییر زمان را در کنار تغییرات دیگر نام ببریم؟
ج- بله هر حرکتی در زمان هست ولی عکسسش درست نیست یعنی هر حرکتی در مکان نیست.
سوال 13- اگر جهان واقعیتی است در حال شدن مبتنی بر قانون، و قانون رابطه ای است ثابت و جزء واقعیت جهان، این سوال مطرح می شود که ثابت بودن قانون خلاف اصل اولی که گفته شد جهان واقعیتی است در حال شدن، نیست؟
ج- صحیح است اگر ما گفتیم جهان شامل قوانین جهان هم می شود نمی توانیم بگوییم جهان واقعیتی در حال شدن است ولی معمولاً این قوانین را بخشی از جهان تلقی نمی کنند.
سوال 14- برای حرکتی که در مکان نباشد نمونه ای بیاورید.
ج- مثل قرمزی سیب که گفتیم کم کم قرمزتر می شود یا برگ درخت اول سبزی آن کم است بعد زیاد می شود، مکانش تغییر نمی کند اما کیفیتش فرق می کند.
سوال 15- از نظر مکانی تغییر نکرده است؟
ج- نه تغییر نکرده است، با یک حرکت شبه مکانی همراه است اما عین حرکت مکانی نیست، این دو نوع حرکت است. یک وقت سیب بزرگ می شود ولی رنگش تغییر نمی کند یک وقت سیب بزرگ می شود و رنگش هم تغییر می کند پس معلوم می شود آن تغییری دیگر است. ضمناً آنجا که سیب بزرگ می شود نباید گفت تغییر در مکان است، چون الان انگشت من حرکت می کند در حالی که بزرگ نشده در آنجا آن حرکت بزرگ شدن یک حرکت کمی دیگر است، نه حرکت مکانی.
سوال 16- آنجا می توانیم بگوییم حرکت کیفی در غیرمکان است؟
ج- بله حرکت کیفی مکان ندارد.
والسلام
واحد آموزش
حزب جمهوری اسلامی
آموزش مواضع- جلسه دوم
«راه های کسب آگاهی»
انتشار از: حزب جمهوری اسلامی اصفهان
بِسمِ الله الرَحمنِ الرَحیمِ. رَبِّ اشرَح لی صَدری وَ یَسِّرلی اَمری وَ احلُل عُقدَةً مِن لِسانی یَفقَهوا قَولی.
در جلسه پیش در زمینه جهان بینی مورد قبولمان به این نتایج رسیدیم:
1- جهان واقعیتی است عینی و مستقل از ذهن انسان، اگر هیچ ذهنی از انسان نباشد و به کار نیفتد باز جهان هست.
2- انسان می تواند از این مطلب که جهان واقعیتی است عینی و مستقل از ذهن او آگاه شود و آگاه هم هست.
3- علاوه بر آگاهی انسان نسبت به اصل واقعیت و عینیت داشتن جهان و مستقل بودنش از ذهن انسان او می تواند آگاهی های بیشتری هم از جهان به دست آورد.
4- انسان و ذهن انسان خود بخشی از جهان است.
5- یکی از راه های آگاهی یافتن انسان از جهان حس است (احساس).
6- انسان از طریق تجربه و تحلیل و جمع بندی و ترکیب ادراکات حسی و ادراکات بدیهی دیگر می تواند بر اموری آگاهی یابد که مستقیماً نمی توان از راه حس بر آن ها آگاه شد.
امروز می خواهیم مقداری درباره این مطلب ششم توضیح دهیم؛ می خواهیم بگوییم که راه کسب آگاهی منحصر به حس نیست. انسان از راه تجربه و تحلیل و ترکیب ادراکات حسی و بدیهی دیگر چیزهایی را می فهمد که از راه حس قابل فهم نیستند. ما یک سلسله آگاهی هایی داریم که از راه حس به دست نمی آیند؛ بخشی از این آگاهی ها از راه استنتاج و استدلال به دست می آیند. همه می دانید که اگر علم تجربی به چیزهایی منحصر می شد که انسان مستقیماً از طریق حس مییابد نمی توانست این ذخیره غنی و سرشاری را که امروز در اختیار داریم بوجود آورد.
مثلاً قانون جاذبه: نیوتن جدا شدن سیب از شاخه درخت و
افتادنش بر روی زمین را می بیند. آنچه با حس دیده است جداشدن سیب از شاخه و افتادنش بر روی زمین است ولی آیا این قانون جاذبه است؟ او این ادراک حسی را با مجموعه دیگری از ادراکات حسی جمع بندی می کند و اندیشه تحلیلگر و تیزبین و پرتوافکن او فرضیه ای را در ذهن به وجود می آورد که اینکه وقتی سیب از درخت جدا می شود، به زمین می افتد و اینکه اگر یک سنگ ریزه را از دستم رها کنم به سمت زمین می افتد. یا اینکه اگر خود من از پشت بام یک قدم آن طرف تر بروم بر روی زمین می افتم. این افتادن های حسی متعدد باید ریشه مشترک داشته باشد.
بدین ترتیب به سراغ کشف آن ریشه مشترک می رود و از راه هایی که امروز بر شما معلوم است به این نتیجه می رسد که بین اجرام رابطه هایی وجود دارد و این رابطه را در قانون جاذبه تنظیم میکند. در علم تجربی همه قوانین حسی این گونه به دست می آیند که اندیشه انسان چند دریافت حسی را در کنار هم می چیند، تجربه و تحلیل و ترکیب و جمع بندی می کند و به وسیله آن ها به یک نتیجه جدید می رسد.
هیچ گاه انسان اصل جاذبه میان دو جرم را نمی تواند ببیند، آنچه می بیند یک حرکت است. اینکه این حرکت نتیجه جاذبه است و اینجاذبه یک قانون عمومی است و این قانون جزئی از یک قانونمندی و سیستم، این ها چیزهایی است که اندیشه از راه تجزیه و تحلیل، ترکیب و جمع بندی و استنتاج به دست می آورد. یک گاو هم می بیند که سیب از درخت پایین افتاد و با دیدن آن میرود و آن را می خورد. گاو سیب را می بیند افتادنش را هم می بیند، روی زمین بودنش را هم می بیند اما هیچ وقت به کشف قانون جاذبه نائل نمی شود. گاو دستگاه احساس دارد، آنچه ندارد اندیشه تحلیل گر است که یا اصولاً ندارد یا اگر هم داشته باشد آنقدر دوربرد نیست که بتواند
به کمک آن چنین آگاهی هایی به دست آورد این است که ما در این بخش نوشتیم احساس و اندیشه، روی اندیشه به عنوان یکی از مهم ترین راه های آگاهی تکیه کردیم اندیشه را هم معنا کردیم که آنگاه اندیشه او به کار می افتد و با تجزیه و ترکیب و جمع بندی آگاهیهایی که از راه حس به دست آورده بر بخش های دیگری از این واقعیت گسترده آگاه می شود که مستقیماً در قلمرو حس نیست.
قانون جاذبه، یعنی آن رابطه عمومی را نمی توان با حس دید، قانون در اینجا به معنی آنچه اجرایش لازم است نیست. حتی منظور قانون علمی نوشته شده در کتاب فیزیک هم نیست؛ قانون به معنی یک رابطه عمومی و مستمر است که خود یک واقعیت عینی است. گفتیم که خود این رابطه را نمی توانیم ببینیم ولی نتیجه آن را با حس می بینیم. شما که ذهنتان رشد می کند و شکل حرکت زمین و ماه و خورشید و منظومه شمسی را در یک سیستم ترسیم می نماید، این شکل را بر اساس استنتاج به دست آورده اید و با چشم ندیده اید. شما این قانون را و یک سلسله واقعیت های حسی دیگر مانند آن را از راه استنتاج به دست می آورید در حالی که تا امروز هنوز آن واقعیت ها را حس نکرده اید.
ممکن است یک روز برخی از آن ها را حس کنید ولی هنوز احساس نکرده اید؛ مثلاً شما تا همین امروز هم مجموعه حرکت منظم و سیستماتیک منظومه شمسی خودمان را با چشم ندیده اید حتی وقتی با چشم نگاه کنید به جای اینکه حرکت زمین را به دور خود ببینید چشمانتان به شما می گوید خورشید حرکت می کند، در حالی که آنچه واقعیت دارد حرکت من به تبع زمین است. وقتی شما در ماشین سوار هستید و از یک خیابان پردرخت عبور می کنید اگر دقیق نباشید چشمتان به شما می گوید که درخت ها دارند از جلوی چشم شما می روند. اما شما به کمک جمع بندی آگاهی های دیگر که دارید می گوئید نه، ذهن من اشتباه کرده
این من هستم که حرکت می کنم، درخت ها سرجایشان ایستاده اند، اشتباه ذهن در مورد حرکت خورشید هم از همین قبیل است، حرکت زمین به دور خورشید یک امر غیر حسی نیست، یعنی ذاتاً قابل احساس است، ولی تا این لحظه برای ما هنوز از راه حس درک نشده است. ما نشانه ها و معلومات و ادراکات دیگر آن ها را تجزیه و تحلیل و ترکیب و جمع بندی کرده و از راه استدلال و استنتاج به دست آورده ایم که زمین به دور خود می چرخد و آن چیزی که ما الان به صورت حرکت خورشید از مشرق و مغرب می بینیم در حقیقت حرکت زمین به دور خودش از مغرب به مشرق است. این یک واقعیت است که ما از طریق حس به آن پی نبرده ایم. پی بردن به آن ناشی از کار ذهن و اندیشه است. این توضیح بیشتری نسبت به مطلب ششم بود که لازم بود در این جلسه داده شود.
[الهام و اشراق]
انسان از راه حس به خیلی چیزها می رسد و از راه اندیشه هم به خیلی چیزها دست می یابد ولی انسان آگاهی های دیگری هم دارد که نه به حس مربوط است و نه به اندیشه. بحث بعدی ما همین است که علاوه بر آنچه انسان از طریق احساس و اندیشه به دست می آورد، راه های دیگری برای آگاهی وجود دارد و یکی از آن ها الهام و اشراق است.
«وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها، فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها، قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها، وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها» (سوره شمس، آیات 8 و 9 و 10)
رستگار آن کس که آن را پاکیزه کرد و بیچاره آنکه آن را به پستی و تباهی کشاند. ما یک سلسله آگاهی هایی داریم که با این حواس پنج گانه یا ده گانه... بیرونی ارتباطی ندارد ولی
از آگاهی های ما هستند. ادراکی که ما از خیر و شر، خوب و بد، زشت و زیبا داریم آیا از راه اندیشه به دست آمده؟ (زشتی و زیبایی اخلاقی را می گوییم نه حسی را) آیا بشر با تجزیه و تحلیل، خوبی و بدی و زشتی و زیبایی اخلاقی را درک می کند؟
اصلاً ما خیر و شر را از کجا آموختیم؟ این آگاهی را از چه راه به دست آورده ایم؟ به تعبیر قرآن خداوند به انسان یک دستگاه آگاهی داده است که با کمک آن حسن و قبح و خوبی و بدی را درک می کند به تعبیر عدلیه «حسن و قبح عقلی». یعنی در انسان خردی با عقلی غیر از این اندیشه تحلیل گر است که توانایی دارد خوبی و بدی را درک کند. این یک بحث بسیار گسترده است و ما در اینجا فقط در حد مسئله شناخت مطرح می کنیم. فعلاً نه در جهت اثباتش هستیم و نه در جهت تفصیلش، چون در این دوره بحث به این کار نمی رسیم، ان شاءالله امیدواریم این دوره بحث در یک سال به پایان برسد و بعدها عمری باشد و فرصت کنیم که این بحث ها را در طول یک دوره 6-5 ساله به صورت استدلالی و تحلیلی و تفصیلی بیشتر مطرح کنیم.
فعلاً این را می گوییم که بیچاره اند آن کسانی که می کوشند با تجزیه و تحلیل و عقل و اندیشه حسابگر زشتی و زیبایی، حسن و قبح را درک کنند. برای اینکه هر چه جلو بروند به آن نمی رسند و بعد هم یک سره می آیند و نفی می کنند و می گویند اصولاً حسن و قبح عقلی وجود ندارد. در نخستین دوره های شکوفایی فرهنگ اسلامی اشاعره همین را می گفتند؛ آن ها منکر حسن و قبح بودند و می گفتند هیچ کاری به خودی خود نه خوب است و نه بد. هرکاری را که خدا بگوید خوب است آن وقت خوب می شود، هرکاری را هم که خدا بگوید بد است آن وقت بد می شود، یعنی یک امر قراردادی است. شما می دانید که بسیاری از اندیشمندان مغرب در این دوره های اخیر معتقدند که حسن و قبح، خوبی و بدی امور قراردادی
میان انسان ها هستند، یعنی حسن و قبح عقلی را نفی کرده اند. اسلام معتقد به حسن و قبح است و جهان بینی اسلام برپایه حسن و قبح عقلی است.
کارهایی هستند که ذاتاً در رابطه با انسان زشتند و بدند و کارهایی هستند که زیبا و خوبند، در هر نظام در هر شکل در هر جا و به هر صورت و طی هر شرایطی ستم کردن بر دیگران بد است و نیکی کردن خوب است. ممکن است یک کار معین در این شرایط ستم و در شرایط دیگر محبت باشد. اگر به بدن یک آدمی که بیمار نیست سر سوزن را فرو کنید او فریاد می کند که چرا اذیت و ظلم می کنی ولی وقتی به یک بیمار آمپولی را که سر سوزنش از آن خیلی کلفت تر و دردناک تر است فرو می کنید و یک مقدار مایع هم به او تزریق می کنید می گوید خیلی متشکرم. هر دو، سوزن فرو کردن است اما یکی از آن ها بد است و دیگری خوب. اینکه یک کار در شرایطی معین حُسن دارد و همین کار در شرایط دیگر قُبح دارد، یک بحث است و اینکه اگر شما بی جهت به کسی سوزن فرو کردید این به هرحال زشت است بحثی دیگر است.
آنچه ما به عنوان حسن و قبح و درک آن می گوییم این دومی است نه آن اولی. آن اولی محاسبه می خواهد در آنجا عقل حسابگر راه دارد، شرایط و اوضاع و احوال را می سنجد و میگوید این کار مصداق آن عنوان خوب یا بد آن عنوان است.
آنجا عقل حسابگر و تحلیل گر است که کار می کند اما خوبی و بدی را با عقل تحلیل گر نمیتوان دریافت. هیچ کس نمی تواند به کمک اندیشه به حسن و قبح برسد. برای درک حسن و قبح [نیاز به] خرد دیگری است و آن «عقل عملی» است؛ به تعبیر قرآن:
"فَاَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقویها" است، درک فلاح و رستگاری هم یک پاره مهمش همان عقل عملی است که ان شاء الله بدان می رسیم.
این یک نمونه ای است که همه از آن خبر دارید علاوه بر آن انسان هایی هستند که به دلیل ضمیری پاک، آمادگی این را
دارند که بتوانند دریافت هایی از این قبیل را به دست آورند. ما اجمالاً فهمیدیم که یکی از راه های ادراکات ما الهام و اشراق است. درک خوبی و بدی درکی نیست که انسان با مقدمه چینی و حسابگری به آن رسیده باشد، با الهام الهی به آن رسیده است. کسانی هستند که حتی ادراکاتی از عالم عین و واقعیت در رابطه با همین مجرای الهام و اشراق دارند. قرآن می گوید ما به مادر موسی وحی کردیم، چیزهایی به او گفتیم. گفتیم فرزندت را بگیر و شیر بده و چنین و چنان کن، مادر موسی یک سلسله دستورها و رهنمودها می گیرد از مجرایی مشابه مجرایی که کل انسان ها در رابطه با درک خیر و شر مورد استفاده قرار داده اند.
باز این مطلب هم از آن حرف هایی است که تفصیل خیلی بیشتری می خواهد، ولی می گوییم چنین چیزهایی به خصوص در انسان های پاکدل با ذهن هایی شفاف تر و تیزتر اصالت دارد. در اینجا ذهن شفاف و تیز را با دل پاک پیوند زده که مربوط به همان عقل عملی است. انسان هایی که پاک دلند و ضمیری صاف و زلال دارند می توانند آگاهی های روشن و بی مقدمه ای از جهان به دست آورند. در ذهن و ضمیر آن ها بی مقدمه شعاعی می تابد و در پرتو آن شعاع بر حقیقت یا واقعیتی تازه آگاه می کردند. گاهی بر حقیقت و آنچه حق است ولی هنوز واقعیت نیافته و گاهی بر آنچه واقعیت است، آگاه می گردند. گفته می شود انسان هایی هستند که قادرند ضمیر شما را بخوانند و از نیت های شما باخبر شوند یا کسانی می توانند با شیوه هایی غیر از شیوه های معمولی به شما بگویند در خانه هایتان چه چیز دارید. قرآن البته از قول یک پیامبر می گوید که روزی به شما خبر می دهم که در خانه هایتان چه چیز ذخیره کرده اید. این اشراق یا الهام است.
اشراق یعنی تابیدن؛ هم به معنی روشن شدن است و هم به معنی روشن کردن و در اینجا منظور روشنایی است که از تابش نور معرفت به دست می آید. معرفتی
که جدا از معرفت های حسی و اندیشه ای است. ما در جهان خودمان این مجرا و طریق آگاهی را نه تنها نفی نمی کنیم بلکه بدان معتقدیم و آن را باور داریم. چگونگی آن را باید اثبات کرد و معلوم است انسان باید با یک دوره عرفان آشنا باشد تا بتواند، اما در اینجا می خواهیم فقط نقطه نظر خود را شرح دهیم.
[وحی]
مرحله بسیار عالی و ممتاز الهام و اشراق، «وحی» است آنقدر عالی و ممتاز است که اصلاً ما از آن به عنوان یک مرحله مستقل نام می بریم. کلمه وحی به معنای فهماندن مطلب به کسی از راه اشارههای تیز و تند و سریع است.
ما اینجا نشسته مشغول صحبت کردنیم، یک کسی اینجا می آید می خواهد چیزی را جا به جا کند، مثلاً می خواهد این عینک را از اینجا بردارد بگذارد آنجا. من با مقدمات و اشاراتی به او می گویم آقا دست به آن نزنید، لطفاً حالا تشریف ببرید که خواهرها و برادرها حواسشان پرت می شود، به این وحی می گوییم، اشاره ای کوتاه و سریع که بین اشاره کننده و اشاره گیرنده مبادله میشود و گاهی یک اشاره کلی مطلب را می فهماند، این معنی لغویش بود، اما در فرهنگ دین به خصوص در فرهنگ قرآن وحی معنای مفصلی دارد. معنایش این است که:
خداوند برای انسان های برگزیده پیام هایی می فرستد، چه پیام های تصویری و چه پیام های صوتی و آن ها هم این پیام ها را می گیرند و می فهمند. این انسان ها گیرنده هایی دارند که من و شما نداریم. عیناً مثل اینکه شما اینجا بدون تلویزیون نشسته اید، با آنکه تمام پیام های تصویری تلویزیونی الان در فضای ما وجود دارد، ولی شما از آن خبر نمی شوید، چون تلویزیون در اختیارتان نیست. تازه اگر تلویزیون ما یک کانالی باشد و کانال هایی باشد که شما نتوانید آنها را ببینید، امواج و پیام های تصویری در همان کانال ها می آید
در همین فضای شما هم هست ولی تلویزیون شما آن ها را نمی گیرد، برای اینکه لامپ های مناسبی را برای گرفتن آن امواج در آن کانال ها ندارد. یا مثلاً "رادیوی یک موج شما موج های دیگر را نمی گیرد".
خداوند پیام هایی میفرستد، این پیام ها برای کسانی است که دستگاه های گیرنده آن پیام های صوتی و تصویری را دارند و این ها پیامبرانند. بینش اسلامی ما این است که این دستگاه گیرنده را پیامبران خود به دست نمی آورند بلکه خدا به آن ها می دهد. یعنی یک داده عمومی نیست که هر کسی تلاش کند بتواند آن را به دست آورد. خدا این دستگاه را برای انسان های برگزیده قرار داده است. به عبارت دیگر تحصیلی و اکتسابی نیست، اعطایی است و بخششی، البته به انسان هایی شایسته و پاک که شایستگی این موهبت را دارند.
در مورد اندیشه، هر انسانی می تواند تلاش کند و برد اندیشه خویش را بیشتر نماید، اما در مورد وحی، این طور نیست که بگوییم یک انسان آنقدر ریاضت کشیده و تلاش و زحمت کشیده و فکر کرده تا گیرنده وحی خداوند شده که آن پیام ها را به دیگران برساند، به هر حال وحی به معنی پیام های صوتی و تصویری است که خداوند برای انسان های پاک و برگزیده می فرستد و این یکی از راه های کسب آگاهی است، راهی مستقیم برای خود پیامبران و غیرمستقیم برای ما. بنابراین در جهان بینی ما، این چهار راه برای کسب آگاهی وجود دارد:
1- احساس 2- اندیشه 3- الهام و اشراق 4- وحی
تکرار می کنم که در اینجا نخواسته ایم وارد بحث شویم زیرا شناخت را باید واقعاً به تفصیل کافی مورد بحث قرار داده و آن دوره ای هم که از شناخت گفتیم گویا ناتمام ماند، ان شاء الله فرصتی به دست آید و بتوانیم به یک شکلی آن را تمام کنیم.
وحی: خدای متعال انسان های پاک سرشت را بر می گزیند
و دری تازه از آگاهی و معرفت به روی آن ها می گشاید (توجه کنید این غیر از احساس و اندیشه و حتی الهام و اشراق است) و به افق دید و شنید آن ها گسترش فوق العاده ای می دهد. میدان شنید موجوداتی که می شنوند یکی نیست و فرکانس هایی که گوش برخی از حیوانات دریافت می کند انسان ها نمی توانند بشنوند؛ میدان دید هم همین طور است. حتی دید چشم انسان ها هم از بچگی فرق می کند با هم، بعضیها می توانند فاصله دورتری را ببینند و بعضی ها چشمشان از اول نزدیک بین است، لذا میدان دید انسان ها با هم یکی نیست.
میدان دید و شنید انبیاء خیلی وسیع تر از انسان های معمولی است. هر دیدنی عبارتست از دریافت امواج نوری و هر شنیدنی عبارت از دریافت امواج صوتی است ولی شما با چشمتان بسیاری از امواج نوری را و با گوشتان بسیاری از امواج صوتی را دریافت نمی کنید، اما صداهایی که پیغمبر می شنود و تصویرهایی که پیغمبر می بیند با رادیو و تلویزیون هم نمی توان دید و شنید. پس خداوند به افق دید و شنید آن ها گسترش فوق العاده می دهد. این ها می بینند آنچه را که دیگران نمی بینند و می شنوند آواهای غیبی را که دیگران در نمی یابند. این پیام ها نه صوتی است و نه تصویری، پیام های قلبی هستند. در قرآن کریم هم داریم:
"نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَمینُ عَلی قَلبِکَ لِتَکُونَ مِنَ المُنذِرینَ"(سوره شعراء، آیات 193 و 194) در روایات چنین آمده است که نخستین آیاتی که بر پیامبر اسلام (ص) نازل شد آیات اول سوره علق بود:
«بِسمِ اللهِ الرَحمنِ الرَحیم، اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ، خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ، اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ، الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ» (سوره علق، آیات 1 الی 5)
و این بر روی یک پارچه نوشته شده بود
و فرشته خداوند آن را جلوی چشم پیغمبر گرفت و گفت: بخوان اِقرَاء ولی در دو آیه ای که از سوره شعراء خوانده شد می گوید فرشته الهی آیات قرآن را بر قلب تو فرود آورده. آیا اینکه می گوید فرشته بر قلب تو فرود آورد چیزی غیر از آن دیده ها و شنیده ها است؟ ممکن است این طور باشد به هر حال گفتیم پیغمبر پیام هایی را دریافت می کند که دیگران درک نمی یابند.
انسان با ضمیر خودش پیام خیر و شر را از خداوند دریافت می کند و پیغمبر آنچه را که دیگران در نمی یابند دریافت می کند و از این راه بر حقایق و واقعیت هایی از جهان آگاه می گردد که دیگران از آن بی خبرند. هیچ کدام از ما از جبرئیل به عنوان یک واقعیت خبر نداریم مگر از طریق پیغمبر "آمَنَ الرَسُولُ بِما اَنزِلَ اِلَیهِ مِن رَبِه وَ اَلمُومِنُونَ کُلُ آمَنَ بِاللهِ وَ مَلائِکَتِه وَ کُتُبِه وَ رُسُلِه" (سوره بقره، آیه 285)
پیغمبر خودش فرشته را می بیند و پیام ها را دریافت می کند و مومنان از طریق پیغمبر بر این واقعیت ها آگاه می شوند. بدین ترتیب پیامبران بر واقعیتهایی از جهان آگاه می شوند که دیگران از آن ها بی خبرند و ما به این وحی می گوییم.
[تطور و تغییر جهان مادی]
ما تا اینجا کلیت هایی را درباره راه های شناخت گفتیم که با جهان شناسی ارتباط دارد و بلافاصله به دنبال آن، مسئله جهان مادی را مطرح کردیم و اینکه اعتقاد ما به این چهارگونه شناخت هیچ منافاتی با اعتقاد به تطور و تغییر و دگرگونی عالم ماده و اینکه این عالم ماده یک "شدن" مستمر است ندارد.
توجیه منطقی آوردن این مطلب در پی شناخت این است که معلوم شود ما که به این چهار نوع شناخت معتقد هستیم در عین حال جهان ماده را یک "شدن مستمر" می دانیم و دیگران این همه "شدن" را به رخ ما نکشند. ما پیش از آن ها شدن را درک و باور کرده ایم و پیش از آن ها نسبت به شدن آگاهی داریم. این ارتباط
بحث بعدی ما با شناخت است. در عین حال بحث بعدی آغاز یک مسئله جدید هم هست و آن شروع جهان شناسی و شناخت عالم ماده و شناخت آفریدگار و مبداء عالم ماده است. ما خوشبختانه درباره مسئله دیالکتیک هم در بحث های دوره تابستانی پارسال و هم در دوره فشرده شناخت که در اردوی دانشجویان در لویزان گفته شد، بحث کرده ایم و نوارهایش موجود است.
برای مطالعه بیشتر می توانید به کتب زیر مراجعه کنید:
1- اصول فلسفه علامه طباطبایی (جلد اول)
2- فلسفه ما بخش اول تا صفحه 331 و بخش پنجم، پنجاه صفحه آخر (آیت الله باقر صدر)
3- نقدی بر شناخت دیالکتیکی (سروش)
4- شناخت (آقای دکتر بهشتی)
5- شناخت (شهید مطهری)
6- شناخت (از انتشارات راه حق)
7- ایده آلیسم و رئالیسم (از انتشارات راه حق)
8- تحلیلی از مسئله شناخت (آیت الله باقر صدر)
9- ایدئولوژی تطبیقی (آقای مصباح)
10- وحی یا شعور مرموز (علامه طباطبایی)
11- امدادهای غیبی (شهید مطهری)
12- عدل الهی (بخش حسن و قبح عقلی، استاد شهید مطهری)
13- فلسفه (بخش موقت شناسی، دکتر شریعتمداری)
14- علی و فلسفه الهی (علامه طباطبایی)
سوالات:
سوال 1- عده ای از قول شما نقل می کنند که فرموده اید شناخت تعریفی ندارد لطفاً توضیحات خود را بیان کنید.
ج- بله ما گفتیم که شناخت قابل تعریف کردن نیست؛ اصلاً شناخت را با چه چیز می خواهید تعریف کنید؟ شما تا خودتان شناخت را نشناسید آن را چگونه تعریف می کنید؟ گاهی هم که برای آن تعریف هایی آورده می شود واقعاً تعریف نیست یک نوع تغییر لفظ و مانور فکری است، یعنی کمکی است به اینکه شما آنچه را می شناسید باز شناسید و الا تعریف نیست.
آیا این واقعاً تعریف است که شناخت عبارت از بازتاب جهان عین بر روی ذهن است؟ اولاً ذهن چیست که شما می گویید بازتاب جهان بر روی ذهن انسان؟ ثانیاً مگر همه بازتاب ها شناخت است؟ ممکن است تعریف را کامل تر کنید و بگویید بازتاب جهان عین بر روی ذهن که به انسان آگاهی میدهد، بسیار خوب حال بگویید آگاهی چیست؟ آگاهی که همان شناخت است یعنی شما در تعریفتان همان شناخت را بکار برده اید. حقیقت این است که این ها فقط برای کمک به انسان است تا به آن چیزی که می داند توجه کند.
سوال 2- آیا اندیشه و فکر که آگاهی های حسی را تجزیه و تحلیل و جمع بندی می کند و انسان را به بخش های دیگری از واقعیت جهان آگاه می کند می تواند وجود خدا و سایر مسائل اعتقادی ما را نیز در قلمرو حیطه خود داشته باشد؟ مسلماً نه. پس آگاهی ما به وجود خدا از چه راهی امکان پذیر است؟ از راه فطرت؟ پس این دو نوع آگاهی را چه نامی می توان داد؟
ج- باید بگویم که ای خواهر یا برادر پیش از عید به مصلی آمده اید؛ اگر اجازه دهید ما به بحث خداشناسی هم می رسیم و این را آنجا توضیح خواهیم داد.
سوال 3- تطابق حدیث "مَن عَمِلَ بِما عَلِمَ عَلَّمَهُ اللهُ ما لَم یَعلَم"
را با این بحث انسان [که] با حس و اندیشه علم پیدا می کند توضیح دهید.
ج- معنی اصلی این حدیث در رابطه با عقل عملی و با همان خرد حسن و قبح شناس انسان است. وقتی که انسان یک کار خوب و یک کار بد را شناخت و در عمل آن را رعایت کرد، قدرت و توان خوب و بد شناسی او بالا می رود، یعنی خود انسان توانایی پیدا می کند که در این مسیر جلو برود و زمینه اصلی حدیث همین طور است چون علمی که آن همه در قرآن و حدیث رویش تکیه می شود دست آورد آن عقل حسابگر نیست، بلکه همان علم و آگاهی سرنوشت ساز انسان بر خیر و شر است. متاسفانه یکی از خیانت های ماتریالیسم به انسان همین بوده است که حتی علم را منحصر به علم جهان ماده نموده است؛ یعنی روی همان دست آوردهای اندیشه تحلیل گر و حسابگر تکیه کرده است، در حالی که آن علم به انسان سعادت نمی دهد، آن علم همان تیغی است که اگر در دست زنگی مست باشد حادثه آفرین و فاجعه آمیز است.
علم نیک و بد شناس و وظیفه شناس است که به انسان سعادت می دهد. آن هم رشدش به عمل ارتباط دارد؛ درست نظیر آنکه علم تجربی هم رشدش به عمل تجربی ارتباط دارد، این تشابه است، یعنی همان گونه که رشد خرد نظری انسان در عمل تجربی است رشد آن خرد خیر و شر شناس انسان هم در گرو عمل به خیر و شرهایی است که شناخته است. اگر انسان به آن خیرها عمل کرد و از آن شرها دوری نمود، تقوی دارد. تقوی همین است یعنی برخورد متعهدانه با علمی که شناخته و پذیرفته اید. اگر دانستیم که تواضع و فروتنی چیز خوبی است اما دائماً تکبر کردم آن وقت از این مرحله بالاتر نمیروم اما اگر به آن مقدار تواضعی که فهمیده ام خوب است عمل کردم روز به روز در این مسیر جلوتر می روم و جلوه های دیگری از تواضع واقعی می شناسم. یا اگر فهمیدم که خدمت به دیگران خوب است و به آن
عمل کردم روز به روز راه ها و نمونه های جدیدتری از این خدمت به خلق بر رضای خدا را کشف و درک می کنم. اگر فهمیدم ستم پذیری بد است و مبارزه با ستم خوب است و با فریاد "زیر بار ستم نمی کنم زندگی" به میدان رفتم و به آن عمل کردم روز به روز و قدم به قدم که جلو می روم تحقق عینی آن را بیشتر می یابم لذا بسیاری از کسانی که دم از مبارزه با ستم می زنند تقلید می کنند و الا خودشان درک نمی کنند که مبارزه با ستم یعنی چه اما اگر انسان قدم در راه مبارزه با ستم نهاد و جلو رفت هر مقدار که جلو می رود بیشتر و عالی تر معنی نفی ستم را درک می کند.
بنابراین اینکه نوشته اید آیا این با آن ارتباطی دارد یا نه زمینه اصلی حدیث همان عقل خیر و شر شناس است ولی این مطلب که رشد فزاینده آگاهی در رابطه با جریان عمل است صحیح است. این حدیث هم همان را می گوید اما زمینه اصلیش رشد فزاینده آگاهی انسان بر خیر و شر و نیک و بد است. در مورد عمل سازنده و تلاش گرانه انسان در راه حاکمیت خیر و نفی شر و عین رابطه میان رشد فزاینده آگاهی انسان از راه اندیشه و میان ترقی اندیشه او با عمل تجربی در آزمایشگاه و جامعه نیز وجود دارد.
سوال 4- در ادراک به وسیله استدلال و استنتاج بالاخره حس سهیم است و اگر حس نباشد امکان دریافت این گونه ادراکات نیست و آغاز ادراک، دیدن یا دیگر حس ها می باشد، مثال: در قانون جاذبه، دیدن نیوتن، گردش زمین، وضعیت خورشید در فضا، ایام و فصول و دیگر چیزها؟
ج- بله ما این را در بحث روز اول عرض کردیم تا آنجا که ما خبر داریم آگاهی انسان با حس شروع می شود و در توضیح آنچه که اینجا نوشته ایم گفتیم نخستین آگاهی های انسان از جهان از راه حواس به دست می آید. ما در این حدود می پذیریم اما از حس شروع کردن، یک مطلب است و در مرحله حس ماندن
و از آن فراتر نرفتن مطلبی دیگر است. اگر مکتب حسی می خواهد بگوید انسان آگاهی هایش را با حس آغاز می کند این مطلب جدیدی نیست، بسیاری از مکاتب موجود همین را می گویند، اما اگر می خواهد بگوید انسان فقط از راه حس آگاهی هایش را به دست می آورد، غلط است "فقط" معنایش این است که آنچه قابل آگاهی است باید کاملاً قابل حس باشد مانند همانکه آن فرد می گفت تا من روح انسان را در زیر چاقوی جراحی نیابم باورش نمی کنم. او نمی گفت که انسان از راه تجزیه و تحلیل میتواند به وجود روح پی ببرد می گفت: حتماً باید روح زیر چاقوی جراحی من بیاید.
یا آن کسی که می گوید من تا خدا را با چشم نبینم باور نمی کنم؛ این دو مطلب از هم جداست. شروع با حس درست است، اندیشه کارش را با حس آغاز می کند اما این را که اندیشه اصلاً نقشی ندارد استدلال نقش و بازده و باروری ندارد نفی میکنیم و می گوییم استدلال باروری و بازده دارد. شما رابطه علمی و قانون مندانه میان دو جرم را به صورت قانون جاذبه فعلاً با هیچ چشمی نمی توانید ببینید، بعد که انسان سلاح های نیرومندتر به دست آورد و با چشم مسلح مبادله ذرات بسیار ریز و حتی امواج میان جرم ها را دید به ذهنش آمد که جاذبه ممکن است با این مبادله امواج و ذرات ارتباط داشته باشد.
با این حال این رابطه غیر از قانون جاذبه است؛ یعنی قانون جاذبه فراتر و کامل تر از این است. مبادله امواج و ذرات در میان اجرام خودش قانون جاذبه نیست. از خود این رابطه چیزی به دست نمی آید. وقتی قانون به وجود می آید که شما اندیشه خود را به کار اندازید.
سوال 5- آنچه شما تدریس کرده اید یک مرحله قبل از جهان بینی است؛ لطفاً اسم جهان بینی را از اول اعلام مواضع برداشته و بنویسید شناخت، بعد جهان بینی و بعد ایدئولوژی.
ج- ما در اینجا بحث شناخت را نیاورده ایم بلکه بخشی از جهان بینی را گفته ایم. خود این مسئله که می گوییم جهان واقعیتی است عینی، جزء جهان بینی است. همین جا جهان بینی ایده آلیستی و رئالیستی از هم جدا می شوند. درست است که این مطالب در رابطه با بحث شناخت هم هست ولی یکی از اصول جهان بینی است. اینکه می گوییم انسان و ذهنش بخشی از این واقعیت عینی است این هم جزء جهان بینی است؛ حتی اینکه می گوییم راه های ارتباطی آگاهی میان انسان و جهان احساس و اندیشه، الهام و اشراق و وحی است این ها هم جزء اصول جهان بینی هستند. به اصطلاح دقیق جهان بینی همان (ولت ان شوونگ weltanschauung. )
سوال 6- شناخت، جهان بینی و ایدئولوژی را نیز تعریف کنید و رده بندی دقیق آن را بگویید و ارتباط آن ها را با یکدیگر بیان کنید که خیلی مسئله مهمی می باشد.
ج- به نظر بنده این هیچ مسئله مهمی نیست، این بحث های جدال انگیزی که گاهی حتی به صورت کتاب نوشته شده و فرق میان جهان بینی و ایدئولوژی را بیان کرده اصلاً مهم نیست. اما اگر ان شاءالله زودتر از این دوره فارغ شدیم و به برکت تلاش قهرمانانه این ملت و با همت همه شما توانستیم این انقلاب را جلو ببریم و فرصت شد آن وقت به این بحث می پردازیم. در حال حاضر دانستن اینکه جهان بینی و ایدئولوژی چه فرقی با هم دارند تاثیری در رفتار ما ندارد. این واقعاً یک بحث خوب و جالبی است و درباره اش زیاد بحث شده و در آن زیاد هم اشتباه کرده اند البته این نظری است که بنده دارم، شاید آن ها هم فکر می کنند ما اشتباه می کنیم و به هر حال بحث مفصلی است، اما دردی از ما دوا نمی کند. به همین دلیل من معمولاً در بحث ها روی واژهها درنگ نمی کنم. پیش از شروع انقلاب هم در این باره کمتر بحث می کردیم یا اصلاً نمیکردیم
در آن موقع من بحث شناخت در رابطه با قرآن را مطرح کردم و گفتم ببینیم قرآن درباره شناخت چه می گوید تا خودمان را به معارف قرآن مسلح کنیم، وقتی انقلابمان پیروز شد آن وقت با هم بحث های فلسفی اش را هم می کنیم. حال می رویم تا با سرعت معقولی به بحثهای زیربنایی و روبنایی برسیم خلاصه این مطلب بحث جالب است اما خیلی مهم نیست.
سوال 7- آیا وحی و الهام یکی هستند "وَ اَوحی رَبُّکَ اِلَی النَّحلِ اَنِ اتَّخِذی مِنَ الجِبالِ بُیُوتا" (سوره نحل، آیه 68) الهام است؟
ج- بله استنباط ما این است که در قرآن واژه وحی در سه بلکه چهار مورد به کار رفته است:
الف- درمورد دستور خداوند به زمین در روز قیامت که وحی به جماد است.
ب- وحی خداوند به زنبور عسل که وحی به حیوان است و بیانی از رهنمودهای غریزی خداوند به حیوان است.
ج- وحی به انسان های پاک طینت که پیامبر نبودند مثل مادر موسی، مادر عیسی علیهم السلام که در ردیف همان الهام و اشراق است. طرف گسترده تری از همان فَاَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقویها است.
د- وحی به پیامبران که فرشتگان خداوند برای آن ها وحی می آوردند.
البته در مورد مریم سلام الله علیها مسئله فرق داشت؛ حضور فرشته در شکل یک انسان در برابر مریم و دادن پیام به مریم درست نظیر وحی به پیامبران است. اما یک تفاوت دارد؛ وحی به مریم درمورد یک حادثه است و رسالتی برای جامعه نیست. باز این ها کم و بیش بحث های اصطلاحی و واژه ای هستند که فعلاً نمی خواهیم در آن غرق شویم. ما که هم به بحث های سازنده
حرکت آفرین عشق می ورزیدیم و هم به بحثهای تحقیقی آکادمیک علاقه قلبی اجتناب ناپذیری داشتیم در طول چند سال پیرامون همین مساله وحی، الهام و اشراق کار کردیم، حدود 1400 صفحه مطالعه کردیم شاید هم بیشتر و حدود 40000 فیش در این زمینه گردآوری کرده ایم که دیگر با وظایفی که شتاب انقلاب بر دوشمان فشار می آورد به این کار نرسیدیم و در رابطه با وظایف پیروزی انقلاب قرار گرفتیم. امید دارم افرادی که بتوانند مسئولیت های را خوب به عهده بگیرند برای پذیرش مسئولیت ها آمادگی نشان دهند و ما هم فراغتی پیدا کنیم برای تکمیل آن مباحثی که که نیمه تمام مانده. ظاهرا چهار، پنج تا جزوه شده است ولی کار نیمه تمام مانده. امیدوارم فرصتی بشود تا کاملش کنیم. به هر حال فعلا آنچه می توانم عرض کنم این است که در وحی به مریم سلام الله علیها مسئله حضور فرشته و رساندن پیام خداوند مطرح است.
سوال 8- ذهن های شفاف تر و تیزتر چه ارتباطی با پاکی دل دارند؟ به تعبیر دیگر ارتباطی بین دل و ذهن برقرار کرده اید، این ارتباط چگونه است؟
ج- بین دل و ذهن رابطه هست. خوب به این مسأله توجه کنید:
1- بخشی از زمینه کار ذهن دریافت های دل است.
2- انسانِ با دل و انسانی که دل رشد کرده دارد ذهنش هم قدرت فعالیت بیشتری دارد. مثلا یکی از عوامل موثر در باروری کار ذهن تمرکز است. انسانی که دارای دل رشدیافته است می تواند ذهن متمرکزتر، تیزتر و شفاف تری داشته باشد بنابراین از اینگونه رابطه ها بین دل و ذهن وجود دارد.
از این گذشته الهام هایی که انسان می گیرد دو نوع است:
1- یکنوع الهاماتی که به انسان شناخت نظری می دهد، این خود به خود به عقل نظری و ذهن نیز مربوط است.
2- یکنوع آگاهی ها و شناخت هایی که به قلمرو عقل عملی
مربوط می شود که از آن به ذهن تعبیر نمی کنیم.
به نظر من قلب در قرآن تعبیری از عقل عملی است اما بیگانه از عقل نظری نیز نیست، با عقل نظری رابطه هایی دارد. بحث مفصلی در چهار پنج سال قبل در مورد شناخت از دیدگاه قرآن و خصوصاً قلب در قرآن داشته ایم که نوارهایش موجود است و می توانید با شنیدن آن نوارها اطلاعات تفصیلی به دست آورید. 23 نوار از آن بحث وجود دارد.
سوال 9- ذهن انسان چگونه شفاف می شود، مگر از همین ادراکات نمی باشد پس ابتدا به ساکن چگونه است؟ آیا از اول ذهن شفاف داریم یا با ادراکات ذهنی، ذهن شفاف به وجود می آوریم و... اگر دومی باشد در جمله تناقض وجود دارد؟
ج- نه مسلماً انسان ها از همان آغاز تولد از نظر تیزهوشی مختلف هستند؛ شما از همان آغاز تولد دیده اید که یک بچه در برابر دیده ها و شنیده ها زودتر عکس العمل نشان می دهد و یک بچه دیرتر، بنابراین تجربه به ما نشان داده است که ذهن ها از همان اول با هم فرق دارند. امتحان هوش که می گوییم این امتحان را حتی می شود به اولین کنش ها و واکنش های انسان هم تعمیم داد.
سوال 10- وحی که به مادر موسی شد با وحی که بر موسی علیه السلام شد چه فرقی دارد؟
ج- عرض کردم که فرق اساسیش در قلمرو است. وحی که به مادر موسی علیها سلام شد در قلمرو همین مسائل عادی متعارف بود. یعنی موضوع وحی موضوع هدایت کلی انسان ها و رسالت نبود لذا موضوع و قلمرو آن فرق دارد و لذا از نظر کیفیت فرقی ندارد.
در مور مادر موسی در قرآن دلیلی بر تشابه وحیش با وحی پیامبران نداریم اما در تورات و آثار قبل از اسلام گفته شده است که آنجا هم فرشته در برابر مادر موسی ظاهر شده است. به هرحال این مسئله چندان مهم نیست.
سوال 11- در رابطه با بحث الهام و اشراق آیا ذهن های شفاف و تیز در انسان های پاکدل نیست؟ یعنی اگر انسانی پاکدل نباشد آن ذهن شفافی را که بتواند از الهام و اشراق بهره گیرد نخواهد داشت؟
ج- سوال این است که ما انسان هایی را می بینیم که پاکدل نیستند اما ذهن شفاف و تیزی دارند، انسان های گنهکار و تبهکاری داریم که خیلی هم تیزذهن باشند. اگر سال این است، بله داریم ولی آنچه که الهام و اشراق می نامیم به تیزهوشی های آن ها گفته نمی شود معمولاً به آن نوع تیزهوشی هایی که با پاکدلی همراهند و ارتباط دارند الهام و اشراق گفته می شود. در عین حال خیلی در راه نمی مانیم چون بحث لغوی است. گاهی انسان های فاسد تیزهوش دریافت های بی مقدمه دارند که به آن ها در اصطلاح مباحث شناخت اسلامی حدس گفته می شود ما در اینجا الهام و اشراق را چیزی بیش از حدس تعریف کردیم.
سوال 12- دادن این دستگاه های گیرنده را می توان به اذن تعبیر کرد؟
ج- اختیار با خودتان است چون در قرآن مکرر دارد که پیامبران به اذن پروردگارشان پیام میگیرند و فرشتگان به اذن پروردگارشان پیام می آورند. «تَنَزَّلُ المَلائِکَهُ وَالرُوحُ فیها بِاِذنِ رَبِهِم مِن کُلِ اَمرٍ» (سوره قدر، آیه 4)
این سوال را کرده اید بحث را خیلی به این مسائل نکشید فقط اجمالاً عرض می کنم که افرادی که به آن ها وحی می رسد دارای ضمیر و گیرنده ای جدای از انسان های دیگرند و این امتیاز به اذن پروردگار بر آن ها داده شده است.
سوال 13- آیا برای الهام نیز پاکی ضمیر لازم است در صورتی
که در فطرت انسان حسن و قبح عملی برای همه افراد وجود دارد؟ با اینکه بعضی افراد در مقام کتمان آن هستند؟
ج- نه اصل عقل عملی فرق نمی کند ولی گسترش آن در گرو پاکدلی انسان است. ما در اینجا گفتیم ذهن های شفاف تر و تیزتر "به خصوص" در انسان های پاکدل که دارای ضمیر پاک و صاف هستند... با افزودن کلمه "به خصوص" در حقیقت پذیرفته ایم که برای انسان های غیر پاکدل هم دریافت هایی وجود دارد ولی آن ها که پاکدل اند دریافت هایی گسترده تر دارند. شاید این انتقاد به این متن باشد که ما در اینجا نوشته ایم ذهن ها، و برای عقل عملی و نظری دو اصطلاح به کار نبرده ایم و هر دو را ذهن گفته ایم. این انتقاد وارد است که من یادداشت می کنم تا برای متن های بعدی اصطلاح دیگری پیدا کنیم؛ فعلاً کافی است اینجا خیلی راحت، ذهن را برای عقل نظری و دل را برای عقل عملی به کار ببریم.
سوال 14- تفاوت آگاهی های بدیهی اولیه با الهام و اشراق چیست، و یا صفات مشترک آن ها؟
ج- آگاهی های بدیهی اولیه آگاهی هایی هستند که در انسان زمینه دارند و معمولاً به آن ها الهام و اشراق گفته نمی شود. مثلاً اینکه انسان به صورت بدیهی می فهمد که در دو جمله «ساعت من الان روی میز هست» و «ساعت من الان روی میز نیست» هر دو نمی تواند صحیح و قابل قبول باشد و اینکه دو نقیض نمی تواند هر دو صادق یا کاذب باشد یک دریافت بدیهی است، اما معمولاً به این الهام و اشراق گفته نمی شود. بدیهیات دیگری هم غیر از حس وجود دارد که به آنها الهام و اشراق نمی گوییم.
سوال 15- آیا احساس، اندیشه، وحی و الهام منابع شناختند؟
ج- هم می توان به آن ها طرق شناخت گفت و هم منابع شناخت به هر دو عنوان در بحث شناخت یاد شده است.
سوال 16- لطفاً بفرمایید عرفان چیست و آیا در اسلام عرفان
و اخلاق زیربناست؟
ج- عرفان یعنی معرفت و شناخت. شناختی که در رابطه با عقل عملی است البته عقل نظری را هم به صورت خاصی شکوفا می کند. ان شاءالله بعداً در بحث خداشناسی بیان می کنیم که آیا عرفان و اخلاق زیربناست، باید اول ببینیم زیربنا و روبنا چیست و این بحث را در آینده خواهیم داشت. فعلاً اجمالاً می گوییم اخلاق از نظر جهان بینی ما یک هدف متعالی است.
سوال 17- آیا درک و فهم وجود و هستی از ادراکات بدیهی است یا به وسیله عامل دیگری به وجود می آید؟
ج- درک وجود و هستی از ادراکات بدیهی است و انسان از هیچ جای دیگر نمی تواند هستی را درک کند.
سوال 18- آیا می توان برای وحی استدلال های علمی آورد؟
ج- خیر پیغمبر وحی را یافته است و ما هم از طریق اعتماد به اینکه او یافته است وحی را می یابیم؛ دلایلی بر راست گفتن او وجود دارد اما اینکه بخواهیم از طریق علمی به وحی برسیم اشتباه است.
سوال 19- فرمودید وحی تحصیلی نیست پس بفرمایید ابتلاء پیغمبران برای چیست؟
ج- "وَ اِذ اِبتَلی اِبراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَاَتمَّهُنَّ" (بقره، آیه 124) تحصیلی و کسبی نبودن یک مسئله است و اینکه پیغمبران استعداد و برجستگی ندارند مسئله دیگریست. ما عرض کردیم که کسی نمی تواند بگوید من از حالا شروع به خودسازی می کنم تا برجسته بشوم و روزی پیغمبر بشوم ما چنین قانونی نداریم ولی پیغمبران برجسته هستند. هر گردی گردو نیست ولی هر گردویی گرد است.
اما اینکه پیامبران دچار ابتلاء می شوند باید بگویم انسان با ابتلاء ساخته می شود، تا انسان مبتلی نباشد نمی تواند پیغمبر یا حتی دنباله روی فعال پیغمبر شود. ما نگفتیم پیغمبرها
ساخته هم نمی شوند انسان در فتنه و ابتلاء و درگیری با مشکلات و رنج ها و سختی ها ساخته می شود. سختی با ساختن نه تنها از لحاظ لفظ ریشه مشترک دارند بلکه از نظر نقش هم مشترکند.
سوال 20- «در ذهن و ضمیر آنان بی مقدمه شعاعی می تابد و در پرتو آن بر حقیقتی یا واقعیتی تازه آگاه می گردند». این مطلب که در اینجا گفته شده است بدون مقدمه به آن می رسند درست نیست زیرا همواره عقل یا فطرت انسانی کمک می کند و لذا در مورد اشراق متعالی که وحی میباشد همواره مقدمات و زمینه پذیرش و استعداد و لیاقت والا موثر است و این فطرت و عقل ناآلوده در آن تاثیر دارد؟
ج- منظورمان از مقدمه این است که شما از مقدمات چیده شده نتیجه گیری کنید؛ کار اندیشه همین است، اما در الهام و اشراق این طور نیست که مقدماتی باشد و از آن نتیجه بگیرید ثانیاً عرفا می گویند ما یک عارف سالک داریم و یک عارف مجذوب، یک جذبه داریم و یک سلوک. در عرفان معمولاً انسان راهی را در پیش می گیرد و جلو می رود و هرچه جلوتر می رود آگاه تر می شود و به آن آگاهی عمل می کند و هرچه عمل می کند آگاه تر می شود، این راه سیر و سلوک است و این عارف را سالک می گویند.
عارف مجذوب آن است که به یک باره در او دگرگونی حاصل می شود (البته خود این مطلب هم قابل بحث است اما به هرحال مطرح است) مثلاً در داستان فضیل گفته می شود که فضیلِ دزد یک شب می رود خانه کسی را بزند. در آنجا صدای انسان شب زنده داری را می شنود که می گوید "اَلَم یَأنِ لِلَّذینَ آمَنوُا اَن تَخشَعَ قُلُوبُهُم لِذِکرِاللهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الحَقِ" (سوره حدید، آیه 16)
آیا برای انسان های با ایمان وقت آن نرسیده که دل هایشان در برابر یاد خدا و آیات فرستاده شده خدا خاشع، خاضع و تسلیم شود؟ فضیل با شنیدن این سخن یکباره حالش دگرگون
شد و میگوید "بَلی وَاللهِ قَد اَن" بله سوگند به خدا که وقتش رسیده است. بدین ترتیب تبهکاری را کنار می گذارد. حالا این تجربه عینی را تجزیه و تحلیل کنید آیا این یک جذبه الهی است یا نه فضیل سیر و سلوکی داشته و به این نتیجه رسیده؟ این ها قابل بحث است اما در عرفان از جذبه بدون مقدمه برای عارف مجذوب سخن می رود.
سوال 21- لطفاً مثالی در مورد پیام های تصویری و صوتی بزنید؟
ج- پیام های صوتی مثل "وَکَلَّمَ اللهُ مُوسی تَکلیماً" (نساء، آیه 164) که خداوند به موسی سخن گفت و موسی هم آن را شنید. نمونه پیام تصویری هم آتشی است که موسی از راه دور می بیند و بعد جلو می رود و می بیند آتش معمولی نیست بلکه فروغی دیگر است، البته از این نمونه ها فراوان است.
سوال 22- وقتی حس خطا می کند چگونه می تواند موجب آگاهی انسان بشود؟
ج- ما هفته گذشته این بحث را کردیم، خطای حس را بنده هم قبول می کنم ولی بالاخره بفرمایید آیا باورتان می آید که بنده اینجا نشسته ام و حرف می زنم یا شک و تردید دارید؟ حس شما منشاء آگاهی است.
سوال 23- آیا یکی از راه های کسب آگاهی را می توان ادراک نامید؟
ج- ادراک خودش بحثی دارد. به هر حال معنی احساس و ادراک و فرق میان احساس و ادراک و غیره بحث هایی است که ما نخواسته ایم در آن وارد بشویم لذا یکباره به سراغ مسئله اندیشه رفتیم.
سوال 24- آیا علاوه بر چهار منبع درک، حسن و قبح، افعال و وحی نوع دیگری از شناخت که تمیز حق و باطل در اثر تقوی باشد وجود ندارد؟ "اِن تَتَّقُوا اللهَ یَجعَل لَکُم فُرقاناً"
ج- ما نگفتیم همه الهام ها منحصر به عقل عملی هستند، گفتیم یک نمونه الهام همان است که در عقل عملی است. در خود متن هم این را منحصر نکرده ایم. این مسئله که تقوی منشأ آن است که خداوند برای انسان ها فرقان قرار بدهد این در رابطه با عقل عملی است. مربوط به آن عقل خیر و شر شناس و قلب انسان است، اینکه قرآن روی قلب تکیه می کند خیلی مهم است.
سوال 25- نظر به اینکه ما مطالعاتی وسیع تر از آنچه در کلاس می فرمائید برای درک عمیق تر مطالب نیاز داریم لطفاً در مواردی مآخذی را برای مطالعه بیشتر ذکر نمائید.
ج- یکی بحث شناختی است که در سال گذشته داشتیم، نوارهای شناخت آقای مطهری رحمة الله علیه و کتاب های دیگری هم هست که از بخش آموزش حزب خواهش می کنم فهرست آن ها را در اختیار شما قرار دهند.
سوال 26- آیا بدون قابلیت پذیرش وحی این موضوع به انسان الهام می شود یا نه و اگر انسان باید قابلیت پیدا کند آیا این خود نوعی اکتساب نیست؟
ج- عرض کردم ما به چیزی اکتساب می گوییم که وقتی انسان در راه آن حرکت می کند آن را به دست آورد، اما وحی این طور نیست. کسی نمی تواند خودش را برای دریافت وحی بسازد اما احتیاج به قابلیت دارد و البته پیامبران هم قابلیت هایی کسب کرده اند.
سوال 27- آیا الهام و اشراق برای هر انسانی که ضمیرش پاک و پاکیزه باشد میسر است؟ و آیا الهام اکتسابی است یا اعطائی؟
ج- الهام های تازه اکتسابی هستند یعنی وقتی انسان تلاش می کند می تواند الهاماتی دریافت کند. الهام و اشراق اکتسابی هستند.
سوال 28- آیا مانیتیسم و حس ششم همان الهام است یا بخشی
از آن؟
ج- این خود یک مبحث دیگری است. آن یک نوع مغناطیس انسانیت و آثار مشابه آن هم هست و حساب دیگری دارد. مسلماً حس ششم هم اگر منظور همان تله پاتی باشد که انسان از دور درد و رنج انسان دیگر را درک کند آن را در بحث شناخت سال گذشته عرض کرده ام داستانی هم درباره اش گفته ام به هر حال کم و بیش بی ارتباط با الهام نیست اما نمی گویم عین الهام است.
سوال 29- آیا انسان در روز "اَلَست" تعهدی داده است؟ توضیح دهید.
ج- بله روز "اَلَست" مربوط به این آیه کریمه است که خداوند در آغاز میثاقی از بنی آدم و ذریه بنی آدم گرفته است "اَلَستُ بِرَبِّکُم، قالُو بَلی" آیا من خدای شما نیستم؟ گفتند بله. قرآن می خواهد ریشه خداشناسی را به آن پیمان های دیرین میان انسان و خدا هم ببرد. این داستان شرح مفصلی دارد ولی اجمالاً مربوط به میثاق و پیمان میان انسان و خداست تا اینکه انسان معتقد به ربوبیت خداوند باشد. تفصیل بیشتر در این زمینه، در کتاب "خدا از دیدگاه قرآن" آمده است.
والسلام
آموزش مواضع- جلسه اول
از انتشارات: حزب جمهوری اسلامی اصفهان (واحد آموزش)
سخنرانی آیت الله دکتر بهشتی 20/1/60
مواضع تفصیلی
بسم الله الرحمن الرحیم
از خدای متعال توفیق می خواهم که نیت ما را در این کاری که امروز آغاز می کنیم خالص بگرداند. این برنامه را برای ما و برای امت ما منشأ برکت قرار دهد و با این دوره ای که امروز آغاز می شود امکان و توفیق آگاه تر شدن نسبت به اسلام و اینکه چگونه مسلمانی پیشرفته تر بشویم به دست آید و از این راه هم به تکامل خود ما و جامعه مان کمکی شده باشد و هم به نگهبانی از نعمت بزرگی که خدا بر ملت ما و «امت اسلام» ارزانی داشت یعنی انقلاب اسلامیمان ان شاءالله.
آغاز این کلاس و این دوره آموزشی مقارن است با سالگرد شهادت برادر والا و سختکوش و عزیزمان مرحوم آیت الله سید محمد باقر صدر رحمت الله علیه و خواهر با ایمان و پرتوان ایشان رحمه الله علیها. از آنجا که مرحوم آقا سید محمد باقر با توجه به نیازهای زمان در جهت مطالعه گسترده، پیرامون مسائل اسلام تلاش و حرکتی را در نجف آغاز کردند و آثار ارزنده ای از خود به یادگار گذاشتند که مورد استفاده همه قرار گرفت و فضلائی را در بحث های خودشان در نجف ساختند، امیدواریم که اگر این برنامه ها ثواب اخروی داشته باشد این برادر و خواهر مجاهد هم در این ثواب پر بهره باشند. (ان شاءالله)
چون به مناسبت این کلاس از شرکت در جلسه بزرگداشت و یادبود این برادر و خواهر محروم مانده ایم در اینجا به عنوان هدیه ای برای روح این دو شهید و شهیدان دیگر با هم سوره حمد را تلاوت می کنیم.
ما در یک نظام اجتماعی به مشخص شدن نظام ارزشی نیازمندیم، نظام ارزشی که نظام اجتماعی بر آن نظام ارزشی استوار است. در نظام ارزشی هم هدفها مشخص می شود هم ارزش ها و
معیارها معلوم می گردد. انسان به کدام سو باید برود؟ چه ارزش هایی را باید بر ساخت خود و محیط اجتماعیش حاکم کند؟ بر رفتار خودی و اجتماعی انسان چه نظام ارزشی باید حاکم شود؟
پس مسئله اول مشخص شدن نظام ارزشی است که در آن هدف ها و ارزش ها و معیارها معلوم می شود.
دوم: برای رسیدن به آن هدف ها و حاکم کردن این ارزش ها باید راه اصلی و خطوط کلی مشخص گردد. خط مشی و سیاست های کلی شناسایی شود تا معلوم گردد در کل رابطه انسان با جهان کدام خط را می رویم؟ و در کل رابطه فرد با محیط اجتماعی کدام خط را می رویم؟ خط اصالت خود؟ خط اصالت جامعه، یا خط اصالت آمیخته این دو؟ خط کلی نظام اداری ما، آیا بر اساس مرکزیت تنظیم خواهد شد؟ یا براساس نفی مرکزیت یا بر یک اساس سوم؟
نظام اقتصادی ما آیا براساس بی اعتنایی به ارزش کار و با تکیه بر ارزش سرمایه استوار میشود؟ یا روی بی اعتنایی به نقش سرمایه و تکیه بر ارزش کار؟ یا اصلاً مسئله ی دیگر نیست؟
آیا بر اساس قبول قشرهای بسیار پردرآمد که خود به خود در کنار آن ها قشرهای محروم کم درآمد به وجود خواهد آمد استوار است یا اساس نفی آن؟
آیا سیاست خارجی ما بر اساس قبول ارتباط متقابل گسترده با ابرقدرت ها و سلطه گران بلوک سرمایه داری یا بلوک سوسیالیستی است؟ یا براساس اتکاء هرچه بیشتر به خودمان در جهت شکوفا کردن و رشد دادن بین هسته جدید در جهان؟ این ها خطوط کلی ما می شود. پس بعد از اینکه هدف ها و ارزش ها مشخص شد خط مشی ها و سیاست های کلی معلوم گشت، برنامهریزی می شود. وقتی برنامه ریزی میسر است که ما این دو مرحله را طی کرده باشیم و الا به سوی کدامین هدف از کدام راه کلی و بر چه پایه ای برنامه ریزی خواهیم کرد؟ تا آن دو مرحله مشخص نباشد برنامه ریزی معنی پیدا نمی کند، همه اش برنامه ریزی های روزمره می شود و جامعه در یک روزمرگی کلافه کننده به سر خواهد برد و بعد
از آنکه این سه مشخص شد آن وقت می توان گفت که سازمان اداری جامعه چگونه باید باشد.
تا وقتی که هدف نظام ارزشی مشخص نیست، خط مشی های کلی و برنامه روشن نیست، معنی تصمیم گیری درباره سازمان اداری کشور چیست؟
آن وقت است که نوبت تشخیص سازمان می رسد و تشکیلاتی که مسئولیت اداره کشور را به عهده دارد از مقام رهبری گرفته تا برنامه ریزی و اجرای سایر برنامه ها و نظارت بر اجرا، مرحله چهارم می شود.
بنابراین برای اداره جامعه نوپای انقلابی جمهوری اسلامی عبور از این چهار مرحله و مشخص شدن وضع ما در این مراحل ضرورت دارد. ما به اعتبار یک تشکل و یک مجموعه اسلامی مسئول که خود را در ساخت سیاست این کشور و امروز و فردای این جامعه مسئول می داند وظیفه داشته ایم که در این مورد کارکنیم البته نه مسئول انحصارطلب که درست در مقابل خط مشی این تشکیلات است و به دروغ به این تشکیلات گفته می شود و نه به عنوان یک مسلمان که مسلمان بودید و حال هم که مسلمان های زیادی در این تشکل گرد هم هستیم مسئول هستیم، بلکه به عنوان یک مجموعه انسان های مومن مسلمان متعهد مسئول وظیفه داریم که در این زمینه کار کنیم، حزب جمهوری اسلامی، این تشکیلات اسلامی سیاسی اجتماعی شما به یاری خداوند موفق شد که در سال پنجاه و نه قسمت اول و دوم را تنظیم و تدوین کند و به عنوان مواضع تفصیلی منتشر نماید، البته رئوس این مسائل در آغاز تاسیس حزب در مرامنامه منتشر شد. در آن مرامنامه هر کلمه ای و گاهی هر جمله کوتاهی ناظر بود به یکی از این مسائل اصلی که در مجموعه تفصیلی بعد منتشر شد. ولی توفیق آنکه این ها را به تفصیل تدوین کنیم در سال پنجاه و نه به دست آمد و تصویب شد و حال در سال شصت توفیق داریم که در جمع شما آن ها را تدریس کنیم و شما که اکثراً رابط های تشکیلاتی هستید هر کدام می توانید تفصیل این پیام را برای حوزه ها و مجموعه های خودتان ان شاءالله ببرید.
حال که بخش اول و دوم در این مجموعه مدون روشن شده است نوبت می رسد به بخش سوم و چهارم. دوستان فراوانمان در
بخش های مختلف در رابطه با قوه مقننه، مجریه و قضائیه مشغول تهیه برنامه ها بوه و هستند؛ مشغول اینکه عناصری را بر اساس این نظام ارزشی و خط مشی کلی و بر اساس این برنامه ها در قسمت چهارم سازماندهی کنند و متشکل نمایند تا به یاری خداوند اداره آینده جمهوری اسلامی بر اساسی استوار، پویاتر، پرشتاب تر، و نیرومندتر از پیش به جلو برود و به شما صریحاً عرض می کنم که با تمام مشکلاتی که بر سر راه وجود داشته و دارد و خواهد داشت و ما از همین حالا می گوییم که مشکلات شاید هم خیلی بیشتر خواهد بود، حرکت شکل یافته تر و مشخص تر، برادرها و خواهرهای متعهدمان را نشانه پیروزی قاطع بر این مشکلات می شناسیم و ان شاء الله در این راه همچنان به یاری خداوند در خدمت این خلق محروم و بر صراط مستقیم الهی جلو خواهید رفت «ان شاءالله».
این مقدمه ای بود که لازم می دانستم در مورد مسئله نشر مواضع تفصیلی حزب در رابطه با ضرورت اول و دوم و رکن اول و دوم فرض کنم و رکن دوم از ارکان ساخت یک جامعه انقلابی با نظام نو و پیشرفت سریع است و در سال شصت ما باید نیروهایمان را در مرحله سوم و چهارم متمرکز کنیم و ان شاءالله به پیش می رویم. در این قسمت اگر نقدی یا سوالی است میفرمائید و اگر نبود آن وقت متن خود را آغاز می کنیم...
مطلب روشن است، می پردازیم به متن. برای اینکه این متن بعضی از جمله هایش ممکن است احتیاج به توضیح داشته باشد، عیناً متن را می خوانم. امیدوارم هرچه زودتر این جزوه ها چاپ شود تا دیگر همه یک جزوه داشته باشیم. در اینجا فعلاً از روی روزنامه می خوانم:
بِسمِ اللهِ الرَحمنِ الرَحیم.
مواضع تفصیلی حزب جمهوری اسلامی – بخش یک.
بخش اول: جهان بینی
مجموعه مواضع حزب در چند بخش است که بخش اول آن جهان بینی و شناخت جهان است. آنچه ما جهانش می نامیم واقعیتی است عینی
و مستقل از ذهن انسان و انسان ها، بخشی از این واقعیت عینی گسترده اند که می توانند بر خود و بر امور دیگر آگاه گردند. مسئله اولی که یک انسان در تعیین نظام ارزشی با آن برخورد می کند این است که آیا این جهان یک واقعیت عینی است یا نه؟
کُلُّ ما فِی الکَونِ وَهمٌ اَو خِیالٌ اَو عُکوسٌ فِی المَرایا اَو ضِلالٍ،
[این جهان] چیست؟ آیا این جهان یک واقعیت عینی مثل خود من است؟ یا نه؟ همان طور که آدم در خواب خیلی چیزها را می بیند، این هم یک خوابی است که ما می بینیم. الان اینجا نشسته ام و شما بنده را می بینید که حرف می زنم. مثل اینکه در خواب گاهی کسی را می بینید که حرف می زند، درحالی که واقعاً حرف نمیزند. یا بنده که شما را و این در و دیوار و چراغ ها و اشخاص و این صندلی ها و این میز و میکروفون را اینجا می بینم مثل این است که آدم گاهی خواب می بیند. آیا آنچه ما به نام جهان می بینیم یک رویا و یک خواب طولانی است یا یک واقعیتی است که ما با آن سروکار داریم؟
ایده آلیسم و رئالیسم:
یکی از معانی ایده آلیسم همین است، البته ایده آلیسم از نقطه نظرهای گوناگون معانی محتلف دارد و یک معنایش چنین است. یعنی اعتقاد به اینکه آنچه واقعیت دارد ایده ها و صور ذهنی هستند و نه غیر آن. چون بنا نداریم در این دوره بحثمان در هر جایی آنقدر درنگ کنیم که شش ماه فقط روی یک چیز بحث کنیم، اجمالاً عرض می کنم که ایده آلیسم هگل، ایده آلیسم افلاطون و ایده آلیسم بسیاری از افراد دیگری که به عنوان ایده آلیست شناخته می شوند بدین معنا نیست آن ها یک معنی دیگری را در نظر دارند ولی در اینکه یک عده ای در تاریخ بشر فکر میکنند که چنین برداشتی هم از انسان و جهان وجود دارد تردیدی نیست؛ حال این ها چه کسانی هستند؟ بحث نمی کنیم، می گوییم یک عده ای هستند. پس یک عده ای فکر می کنند الان که شما اینجا را نگاه می کنید و در برابر خودتان این تابلو را می بینید و یک تخته سبز رنگ میبینید این ها همه خیال است، نظیر وقتی است که خواب می بینید، و در مقابل، کسانی دیگر می گویند خیر این تابلو که ما
می بینیم یک واقعیت عینی است و اگر هم موقع نگاه کردن شک کردیم، (چون گاهی یک چیزی جلو چشم ما آمده و بعد معلوم شده است که اشتباه دیده ایم مثل سراب، مثل آنکه آدم در بیابانی تشنه به دنبال آب است در فاصله دوری آب می بیند، وقتی جلو می رود میبیند آب نبود و سراب بود)، از آنجا که چنین تجربه هایی شده است اگر حالا که من به این تابلو نگاه می کنم شک دارم که آیا این واقعاً تخته است یا نه، یک کار دیگری انجام می دهم و آن است که می روم جلو، چشم هایم را می بندم دستم را بر روی آن می کشم، نتیجه:
اینجا چیزی هست، یعنی یک حس دیگر را به کمک حس بینایی می آورم تا شکی که برایم پیدا شده برطرف گردد. اگر در این حس دومی هم شک کردم حس سوم را به کار میگیرم و بالاخره مطمئن می شوم که درست دیدم، اینجا یک چیزی هست که من به آن تخته می گویم، یک چیزی هست که من به آن گل می گویم، نگاه می کنم که این شاخه گل به این دیوار سنجاق زده شده، فکر می کنم که نکند اشتباه می بینیم؟ جلو می روم می بینم انگار گل است، بو هم می کشم متوجه بوی عطرش هم می شوم، بیشتر مطمئن می گردم، بنابراین اجمالاً واقعیت های عینی در جهان وجود دارد.
مسئله اول اینکه ما معتقدیم جهان واقعیتی است عینی. این یک موضع گیری است در برابر موضع کسانی که فکر می کنند جهان یک پندار است و آدم خیال می کند که جهان هست. آنچه ما جهانش می نامیم واقعیتی است عینی و مستقل از ذهن انسان. اگر غیر از رویا و اندیشه ما چیزی نباشد پس وقتی انسان می میرد و نابود می شود دیگر جهانی هم وجود ندارد، ولی اگر جهان یک واقعیت عینی باشد، از ذهن ما مستقل است، یعنی خواه ذهن من باشد خواه نباشد جهان هست. قبل از این هم که انسانی به وجود آید زمینی، درختی، سنگی وجود داشت، پس واقعیتی است عینی و مستقل از ذهن انسان یعنی خواه انسانی باشد یا نه، خواه ذهن انسان توجهی به اینجا داشته باشد یا نه اینجا هست. مثلاً قبل از اینکه شما به اینجا تشریف بیاورید و این اتاق و این سالن را ببینید اینجا وجود داشت، یا قبل از آنکه
توجه شما به اینجا جلب شود و تصویری از آن در ذهن شما بیاید این سالن وجود داشت، پس واقعیتی است عینی و مستقل از ذهن انسان.
فعلاً ما درباره جهان یک موضع گرفتیم و آن اینکه جهان یک واقعیت عینی مستقل از ذهن انسان است.
موضع دوم:
انسان ها بخشی از این واقعیت عینی گسترده اند. ما به عنوان انسان بخشی از این جهانیم. از بس گفته شده انسان و جهان، گاهی ممکن است چنین در ذهن ها آید که انسان یک چیزی است برای خودش و جهان هم چیزیست برای خودش، درحالی که این طور نیست و انسان یک قسمتی از این جهان است. مقابله انسان و جهان و نام بردن آن ها در مقابل هم نباید این اندیشه و ذهنیت غلط را برای ما به وجود آورد که جهان یک چیز است و انسان چیزی دیگر، خیر انسان بخشی از همین جهان است.
درست است که انسان یک تافتهی جدا بافته است و امتیازی دارد که ان شاءالله این امتیاز را بیان خواهیم کرد، اما این تافته بخشی از همین مجموعه است، چنان نیست که خارج از این مجموعه باشد. انسان ها بخشی از همین واقعیت عینی گسترده اند نه چیز دیگر. امتیاز انسان ها این است که انسان یک واقعیت عینی است که هم خودآگاه است و هم می تواند بر اشیاء دیگر آگاهی پیدا کند، واقعیتی است با قدرت آگاه شدن بر خویشتن و آگاه شدن بر بیرون خویش. در اینجا بازمی گردیم به مسئله ایده آلیسم و رئالیسم؛ یک معنی دیگر ایده آلیسم این است که انسان تصوراتی از این جهان دارد، ما نمی گوییم که بیرون از تصورات ما هیچ نیست بلکه میگوییم ما جز خودمان و تصوراتمان آگاهی و خبری نداریم، نمی گوییم غیر از انسان و ذهن او هیچ نیست بلکه می گوییم خارج از انسان و ذهن او ممکن است چیزی باشد ممکن هم هست نباشد، خبر نداریم، ما در مقابل این گروه دوم از ایده آلیست ها که شکاک ها هستند موضع گرفتهایم و می گوییم خیر انسان می داند که غیر از خودش واقعیت دیگری هم هست.
گروه سوم از ایده آلیست ها می گویند انسان هست، بیرون از
انسان و ذهن انسان هم چیزهایی هست، اجمالاً می دانیم هست اما آگاهی های بیشتری درباره آن نداریم. انسان نسبت به خودش و ذهن خودش هم آگاهی دارد و می داند که یک تصورات ذهنی دارد. سوم، انسان می داند که غیر از خود و ذهن خودش یک چیزهایی هست اما این چیز چیست؟ و چگونه است؟ از چگونگی آن هیچ اطلاعی ندارد، این هم یک گروه از «لاادریون» هستند که نسبت به اصل هستی جهان جزء «ادریونند» یعنی می گویند اصل جهان را می فهمیم و می یابیم (در اینجا رئالیستند) اما این اتاق واقعاً اتاق است یا نه نمی دانم، در اینجا قدرت آگاهی من کارآئی و برد ندارد!
در مقابل ما می گوئیم نه، ما می توانیم نسبت به این جهان آگاهی هایی به دست آوریم. بنابراین: این گروه از ایده آلیست ها و شکاکان را هم با این بیانات کنار گذاشتیم.
در فراز اول (چهار سطر اول) ما در زمینه مسئله انسان و جهان و مسائل مربوط به شناخت، موضعمان را روشن کرده ایم:
1- جهان یک واقعیت عینی است و ما خبر داریم که جهان یک واقعیت عینی است.
2- ما از عینیت داشتن جهان آگاه شده ایم.
3- می توانیم آگاهی های بیشتری هم درباره این جهان به دست آوریم.
اینکه یک عده ای به صرف اینکه آدم چهار تا اشتباه می کند یا دو تا خطا در کار انسان میبینند می گویند انسان اصلاً نمی تواند بر آگاهی های خودش تکیه کند و هر آگاهی قابل شک و تردید است، ما این را انحراف و کژاندیشی می دانیم. صرف آنکه یک بار چیزی را از دور شبیه آب دیدی و بعد فهمیدی سراب است نمی توانی آگاهی های انسان را منکر شوی تا بدان جا که هرچه هم به تو بگویند در این لیوان آب است می گویی این هم شاید سراب است!
ما این تجربه ها را داریم، گهگاهی وقتی در جاده آسفالته نشیب و فرازی که صیقلی است با ماشین حرکت می کند، خیال می کنیم که در فاصله ای از ما آب است اما
جلو که می رویم می بینیم آب نیست. این تجربه را در اینجا هم یادآوری کردیم، حال با تمام این حرف ها آیا هیچ یک از شما یک درصد هزارم هم تردید دارید که این لیوان داخلش آب است؟ احدی از شما چنین تردیدی ندارد.
بسیار خوب، اگر کسی دچار بیماری وسواس شده و می گوید نه شاید هم واقعاً من اشتباه میکنم، ما می گوییم لطفاً تشریف بیاورید جلو تا بفهمید که آب است یا نه؟ آیا بعد از اینکه یک جرعه از آب لیوان نوشید باز هم شک می کند که آب است؟ دیگر شربت بودن یا آب بودن آن مهم نیست بحث در این است که اینجا یک مایع قابل نوشیدن هست، از جلو هم آن را امتحان می کنیم دیگر ما خصوصیات این مایع را کار نداریم اما این لیوان خالی نیست و در این لیوان مایعی هست شبیه آب، حال یا خود آب است یا شربت است یا چیز دیگر، شاید هم بنزین سفید است، بالاخره یک چیزی در اینجا هست. آیا در این امر می توان تردیدی داشت؟ حداقل میتوان این لیوان را کمی حرکت داد معلوم شود یک چیزی در این لیوان هست، با همه این تجربهها آیا باز یک آدم سالم پیدا می شود که با همه شک هایی که به او القاء شده است باز هم بگوید نه شاید هم لیوان خالی باشد؟
با توجه به این مسائل می گوییم خیلی راحت می توان به این نتیجه رسید که انسان موجودی است که می تواند نسبت به واقعیت عینی مستقل از ذهن خود آگاهی هایی به دست آورد، بنابراین انسان از اینکه جهان عینیت مستقل از ذهن است خبر دارد.
انسان می تواند بیش از این خبر داشته باشد، یعنی آگاهی و خبر دارد بیش از این هم می تواند به دست آورد. این ها از مسائلی است که برای همه روشن است و ما در جهان بینی خودمان در این رابطه موضع مشخصی انتخاب کرده ایم، و در این موضعگیری مشخص بر این سه مقطع تردیدی نداریم. البته بحث شناخت را نمی خواهیم همین جا تمام کنیم، کسانی که علاقه دارند می توانند کتاب های مفصل و یا همان جزوه شناخت را که در یک وقتی در اینجا برای خواهرها و برادره
ا گفتیم مطالعه کنند، الان برای موضع گیریمان فکر می کنیم همین مقدار کافی باشد، اگر احتیاج به توضیح بیشتر است بگویید تا توضیح دهم.
[پرسش و پاسخ]
اینجا یک سوال آمده که وقتی می گوییم واقعیت عینی، یعنی اموری عینی و حاضر و درنتیجه شناخته شده، در صورتی که خیلی از امور جهان شناخته نشده است، لذا آیا بهتر نیست [به جای واقعیت] بگوییم حقیقت؟
جواب- ما که نگفتیم همه جهان را شناخته ایم، گفتیم: اجمالاً غیر از انسان و ذهن انسان عینیت دیگری هم وجود دارد. نگفتیم همه آن واقعیت شناخته شده است. بنابراین همین تعبیر خوب و کامل است، اگر بگوییم «حقیقت» دو اصطلاح حقیقت و واقعیت را با هم قاطی کرده ایم در حالی که دو اصطلاحِ متفاوت هستند و ما آن ها را در جزوه شناخت گفته ایم، حال اینجا باز به اجمال می گوییم؛
حقیقت: اصطلاح حقیقت موقعی برای انسان مطرح می شود که حق و باطل برایش مطرح شود، حق و باطل در قلمرو عقل نظری یک معنی دارد و در قلمرو عقل عملی معنایی دیگر. در قلمرو عقل نظری گفته می شود هستی حق است، نیستی باطل است، یا وجود حق است و عدم باطل و باطل در حقیقت وجود ندارد چون عدم است. ناچاریم به این مقدار اکتفا کنیم. فعلاً اشاره می کنیم و می گذریم.
در قلمرو عقل عملی یعنی آنجا که انسان برایش حُسن، قبح، زشتی، زیبایی، نیک و بد، خیر و شر و... مطرح می شود واقعیت هایی خواهد بود که این واقعیت ها هستند اما باطلند، ظلم باطل است، عمل ظالمانه باطل است، عمل عادلانه حق است، به یک انسان محروم کمک کردن تا بپاخیزد و حق خویش را بگیرد، هم واقعیت است و هم حق است. شما واقعاً به او کمک کردید کمکتان هم به جا و خوب بود، و وقتی شما به یک ستمگر متجاوز کمک کنید یک انسان محروم را سرکوب کند واقعاً به او کمک کرده اید ولی عملتان باطل است، یک واقعیت هست اما یک واقعیت باطل. پس واقعیت در رفتار انسان و اعمال و کارهایی که از او سر می زند دو گونه است:
1- حق
2- باطل
زشت و زیبا، خیر و شر در عالم رفتار و در رابطه با عقل عملی است. عقل عملی عبارتست از آن بُعدی از ذهنیت و ضمیر انسان که نیک و بد، زشت و زیبا و سودمند و زیان بخش می شناسد. پس کمک به این انسان ستمگر برای سرکوبی یک انسان ستم دیده محروم یک واقعیت است ولی حقیقت نیست، لذا بخشی از چیزها حقیقت نیستند ولی واقعیتند و بالعکس حقیقت های فرضی داریم که هنوز واقعیت نیستند؛ برای مثال ما الان برای برقراری نظام عدل جمهوری اسلامی تلاش می کنیم که هنوز در حد نصاب تحقق نیافته است، نظامی که ما در این شرح مواضع کلیاتش را ترسیم کرده ایم یک حق است، اما هنوز واقعیت نیستند.
اگر دقیق بخواهیم صحبت کنیم باید بگوییم بین واقعیت و حقیقت نسبت عموم و خصوص مِن وَجه برقرار است؛ به تعبیر فنی برخی از چیزها هم واقعیتند و هم حقیقت، برخی از چیزها واقعیت هستند ولی حقیقت نیستند، برخی حقیقتند ولی هنوز به مرحله واقعیت نرسیده اند و باید برای واقعیت یافتن آن ها تلاش کنیم.
همین حالا اگر چنین باوری در شما برانگیخته شد که این شکل و رنگ سوار بر واقعیتِ عینیِ جواهر است یعنی این فقط شکل و رنگ نیست بلکه جرمی هم با این هست، این باور بیانگر آن است که شما با اولین ادراک حسی، از طریق حواس، شکل و رنگ را یافتید و همزمان با این دریافت با به کار افتادن قوه دراکه درونی جرم را یافتید. این یک بحث پیچیده تحلیلی دارد که ممکن است در بحث شناخت اصلاً با مقدماتش رد بشود ولی ما در اینجا فعلاً درصدد نفی یا اثبات آن نیستیم، همین قدر می خواهیم بگوییم نه می پذیریم و نه رد می کنیم. فقط خواستیم یادآوری کنیم که بیان این عبارت که نخستین آگاهی های انسان از جهان از راه حواس به دست می آید معنایش نفی جوشیدن یک آگاهی دیگر همزمان با آن در درون انسان نیست.
باز بعضی ها می گویند که انسان خدا را قبل از جهان می شناسد و بعد اصلاً این حرکت ها را طی کرده ما خواستیم به آن بحث هم نپردازیم.
آن بحث هم باشد برای همان بحث های دقیق، ظریف، عرفانی و شناختی.
خوب دقت کنید بعضی ها می گویند انسان قبل از آنکه احساسش به کار بیفتد از وجود خودش با خبر می شود. بعضی هم می گویند خیر اصولاً انسان از وجود خودش هم با اولین احساس با خبر می شود، تا یکی از حواسش به کار نیفتد حتی از وجود خودش هم خبر ندارد. این دو نظر است که ما وارد این بحث هم نمی شویم چون در اینجا وقتی گفتیم «جهان»، به معنی همان اصطلاح معروف گفته ایم؛ یعنی بیرون از انسان. لذا عبارتِ «نخستین آگاهی های انسان از جهان از راه حواس به دست می آید» بر روی همه کلماتش دقت شده است و شما هم دقت کنید. بر این اساس می خواهیم بگوییم که برداشت و مطالعات ما این است که تا حواس انسان به کار نیفتد نمیتواند از جهان بیرون معرفتی به دست آرد. ما بر این باور هستیم و تا آنجا که روی انسان و جهان و مسئله شناخت مطالعه داریم این طور است.
سوال: ......؟........ ما می گوییم انسان گنجینه معرفتش را با کار حواس آغاز می کند یعنی قبل از آنکه شما حواستان به کار افتد از موجودات دیگر هم اطلاع ندارید، ما این را به عنوان نقطه آغاز قطعی می گوییم. دقت کنید تا آنجا که برد معرفت و اندیشه ما با استفاده از مطالعات فلسفی و قرآنی نشان می دهد نقطه آغاز معرفتمان وقتی است که برای اولین بار حواسمان به کار افتاد. این بدان معنا نیست که ما بگوییم پیش از آن هرگونه معرفتی محال است و هیچ معرفتی نیست ما میگوییم اگر هم انسان قبل از حواس معرفتی دارد ما از آن اطلاع نداریم.
سوال: ......؟...... بله لاتعلمون. ما هم به همین استناد می گوییم. ما می گوییم وَالله اَخرَجَکُم مِن بُطونِ اُمَّهاتِکُم لاتَعلَمُونَ شَیئاً وَ جَعَلَ لکُمُ السَّمعَ وَ الاَبصارَ وَ الاَفئدهً.
سوال: ......؟...... حالا ربط دارد یا نه آن یک بحث بعدی است؛ می خواهیم ببینیم این شناخت و معرفت خدا از طریق فطرت قبل از به کار افتادن حواس انسان است یا بعد؟ ما گفتیم اینجا
از جهان می گوییم، فعلاً از خدا بحث نمی کنیم. ما دو دید را در اینجا گفتیم یکی اینکه ما از خدا بحثی نکردیم و موضوع بحث ما شناخت است که انسان از جهان دارد. او خالق جهان است این ها را عرض کردیم. دوم اینکه اگر ما بخواهیم به ظاهر آن آیه اخذ کنیم می توانیم بگوییم که ظاهر آیه می گوید «لاتَعلًمُونَ شَیئاً». و اگر خدا را شیء بدانیم بگوییم «شَیئٌی لاکُلَّ اَشیاءٍ» چیزی است نه مثل چیزهای دیگر، ولی ما فعلاً وارد این بحث نشده ایم به همین خاطر گفتیم تا آنجا که برد آگاهی ما براساس معارف فلسفی و اسلامی و قرآنی اجازه می دهد می گوییم انسان کار معرفتش را با حواس آغاز می کند. توجه کنید که این معنایش این نیست که تمام ادراکات ما حسی است، خیر، ممکن است همزمان با ادراک حسی، ادراکی هم در درون بجوشد این یک بحث مهم در رابطه با مسئله شناخت است که فقط تذکر دادم مسئله حواس یک مرحله از مراحل شناخت را نشان داد. خودِ حواس شامل چند مرحله است؛ مرحله احساس، مرحله ادراک حسی که احساس و ادراک حسی باز مراحلی دارد، یعنی شما همین دیدن یا لمس کردن را که حس می کنید کارش یک مرحله ای نیست و خودش چند مرحله دارد.
وقتی احساس شد باز تبدیلش به ادراک حسی شامل چند مرحله است، ما در اینجا درصدد تفصیل بحث شناخت نیستیم. بعد از این مراحل آنگاه اندیشه او به کار می افتد و مسئله مهم این است که انسان یک مقطع از شناختش احساس و ادراک حسی است و مقطع بعدش اندیشه است. اندیشه یعنی چه؟ اندیشه بدین معناست که آگاهی های حسی حامل آگاهی هایی بیشترند، عاملی که می تواند این آگاهی ها را بارور کند و آنچه را که در دل آن نهفته است به دست انسان بدهد اندیشه و تفکر است. انسان نه تنها هنر بارور کردن آگاهی های حسی را با بردی وسیع دارد بلکه آگاهی های بدیهی دیگری را هم که در ذات انسان نهفته است بارور می کند؛ از چه راه؟ از راه تجزیه و تحلیل، ترکیب و استنتاج، این عمل ذهن است.
نقش فکر و اندیشه این است که یک ادراک به دست آمده از راه حس
را تجزیه و تحلیل میکند و به مواد اولیه برمی گرداند. بعداً از این ها یک ترکیب می سازد، یعنی خود آن ها را با عناصر تشکیل دهنده شان ترکیب می کند سپس جمع بندی و استنتاج می نماید. این یک کار ذهن است. پس از دست یابی انسان بر آگاهی های اولیه به دست آمده از راه حواس و یا همراه با آن، ذهن انسان این توان را دارد که آگاهی های به دست آمده را تجزیه کند و از عناصر نخستین تشکیل دهنده آن آگاهی ها مطلع گردد. بالاخره می تواند این آگاهی ها را با چند آگاهی دیگر به دست آمده از راه حس و چند عنصر گوناگون تشکیل دهنده آگاهی های حسی پهلوی هم بچیند و ترکیب کند و از این راه آگاهی های تازه ای بدست آورد. اَلفِکرُ حَرِکَتٌ اِلَی المَبادی، وَ مِنَ الَمبادی اِلیَ المَرادی. فکر و اندیشه یک حرکت ذهنی است، وقتی مطلبی برای ذهن مطرح میشود ذهن اول سراغ عناصر نخستین آگاهی که در ارتباط با موضوع مطرح شده هستند می رود و بعد از آنجا می آید تا به یک آگاهی جدید که مطلوبش بوده است برسد.
اندیشه این است که ذهن وقتی با موضوعی یا مسئله ای روبرو می شود به سراغ عناصر نخستین آگاهی که در ارتباط با موضوعند می رود، پس از شناخت، آن ها را به صورت منظم ترکیبشان میکند و برمی گردد تا به نتیجه دلخواه و مرادش برسد. آن نتیجه ممکن است مستقیماً در قلمرو حس نباشد؛ مثلاً الان الکترون و پروتون هنوز در قلمرو حس ما نیست، یعنی امروز حتی با استفاده از آخرین ریزبین ها و ذره بین ها هنوز نمی توانیم بگوییم چیزی به نام الکترون یا پروتون را می بینیم و چون مخصوصاً به سرعت زمان برمی گردد، این است که اگر یک روزی بخواهیم آن را ببینیم باید ریزبین های ما بتوانند سریع تر از آنچه خود الکترون و پروتون کار می کند در درون اتم حرکت کند. آنچه که امروز می گویند ما الکترون یا پروتون، نوترون یا غیره در داخل اتم داریم حاصل استنتاج است؛ یعنی ما بوسیله ریزبین ها و ذره بین های الکترونیک بسیار قوی در داخل اتم حرکاتی می بینیم که
از آنها بودن یک هسته با بار مثبت و منفی را استنتاج می کنیم و می گوییم این پروتون است و دیگری الکترون.
بنابراین آگاهی که امروز همه شما جزء مسلمات می گیرید مثل الکترون، نوترون، پروتون این آگاهی های مسلم از چه راهی به دست آمده است؟ از راه حس؟ نه از راه استنتاج از حسیات. حال این عبارت را یک بار دیگر می خوانیم:
استنتاج یعنی نتیجه گیری نخستین آگاهی های انسان از جهان از راه حواس بدست می آید آنگاه اندیشه او به کار می افتد و با تجزیه و تحلیل و جمعبندی آگاهی هایی که از راه حس به دست آورده بر بخش های دیگری از این واقعیت گسترده، آگاه می گردد که مستقیماً در قلمرو حس نیست، اعم از اینکه اصولاً قابل احساس نباشند یا باشند.
ممکن است اگر پیش برویم قابل احساس گردند ولی الان برای ما حسی نیستند. این هم توضیح این بخش بود. والسلام
(واحد آموزش)