تفسیر سوره فجر و قیامت
متن تفسیر سوره «فجر» و «قیامت» از استاد شهید مرتضی مطهری که از نوار پیاده شده است.
یادآوری: هر گونه نارسایی و نقص در جمله بندی متعلق است به نوشتاری نمودن گفتار استاد.
حزب جمهوری اسلامی- قم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تفسیر سوره فجر
مرحوم حاج میرزا علی آقای شیرازی رضوان الله تعالی علیه ... یک هفتهای در قم در حجره ما بودند که این یک هفته برای من هفته بسیار پرارزشی است و جزء ذخایر عمر من است.
سحرها، دو سه ساعت به طلوع مانده بیدار میشد چه نماز و چه حالی داشت.
این پیرمرد با حالی عجیب سوره «والفجر» را میخواند وقتی به این آیه میرسید:
«وجیء یومئذ بجهنم...» دیگر منقلب میشد و اشکهای او میریخت. درست مثل مرغی که پرپر میزند.
«نقل از متن کتاب»
**صفحه=الف@
بسم الله الرحمن الرحیم
1- والفجر.
ترجمه. سوگند به سپیده دم.
2- ولیال عشر.
ترجمه: سوگند به شبهای دهگانه.
3- والشفع و الوتر.
ترجمه: سوگند به جفت سوگند به طاق.
4- واللیل اذا یسر.
ترجمه: سوگند به شب آنگاه که حرکت می کند.
5- هل فی ذالک قسم لذی حجر.
ترجمه: آیا در این حال برای عاقل سوگندی است؟
6- الم تر کیف ربک بعاد.
ترجمه: مگر ندیدی پروردگار تو با قوم عاد چه کرد؟
**صفحه=ب@
7- ارم ذات العماد.
ترجمه: شهر ستون دار.
8- التی لم یخلق مثلها فی البلاد.
ترجمه: که در گذشته همانند آن ساخته نشد.
9- و ثمود الذین جابوا الصخر بالواد.
ترجمه: و آیا ندیدی با قوم ثمود چه کرد؟ آنانیکه صخرهها و سنگها را در صحرا شکافتند و در درون سنگها برای خودشان خانههای بزرگ ساختند.
10- و فرعون ذی الاوتاد.
ترجمه: و با فرعون صاحب میخها چه کرد؟
11- الذین طغوا فی البلاد.
ترجمه: کسانیکه در شهرها طغیان کردند.
12- فاکثروا فیها الفساد.
ترجمه: طغیان گرانی که فساد کردند و زیاد فساد کردند.
13- فصب علیهم ربک سوط عذاب.
ترجمه: تا آنکه پروردگار تو بر آنان تازیانه های عذاب را فرو ریخت.
14- ان ربک لبالمرصاد.
ترجمه: همانا پروردگار تو همیشه در کمین است.
15- فاما الانسان اذا ما ابتلیه فاکرمه و نعمه فیقول ربی اکرمن.
ترجمه: ولیکن هر گاه پروردگار انسان را بیازماید پس گرامیاش بدارد و نعمتش دهد (انسان) میگوید پروردگارم مرا گرامی داشته است.
16- و اما اذا ما ابتلیه فقدر علیه رزقه فیقول ربی اهانن.
ترجمه: و هر گاه بیازماید او را پس روزی را بر او تنگ گیرد میگوید
**صفحه=پ@
پروردگارم مرا خوار ساخته است.
17- کلا بل لا تکرمون الیتیم.
ترجمه: ساکت باش و مهمل مگو! (با اینکه مال دارید) یتیم پیش شما محترم نیست.
18- و لاتحاضون علی طعام المسکین.
و همدیگر را به طعام دادن به مسکین تشویق نمیکنید.
19- و تاکلون التراث اکلا لما.
ترجمه. و میراث را میخورید خوردنی زیاد.
20- و تحبون المال حبا جما.
ترجمه: و مال را دوست دارید دوست داشتنی فراوان.
21- کلا اذا دکت الارض دکا دکا.
ترجمه: نه چنین است! زمانیکه زمین به شدت درهم کوبیده شود.
22- و جاء ربک والملک صفا صفا.
ترجمه: و پروردگار تو و فرشتگان صف در صف آیند.
23- و جیء یومئذ بجهنم یومئذ یتذکر الانسان و انی له الذکری.
ترجمه: و آن روز (در قیامت) جهنم آورده میشود و آن روز انسان آگاه میشود. اما دیگر بیداری چه فایدهای دارد؟
24- یقول یا لیتنی قدمت لحیوتی.
ترجمه: ای کاش برای زندگیام چیزی پیش فرستاده بودم.
25- فیومئذ لا یعذب عذابه احد.
ترجمه: (چنین انسانی که با نعمتهای الهی چنین رفتار کرده)
خدا او را عذاب می کند به عذابی که تا حال به احدی چنین عذاب نکرده است.
26- و لا یوثق و ثاقه احد.
**صفحه=ت@
ترجمه: و چون بستن او کسی بسته نشود.
27- یا ایتها النفس المطمئنه.
ترجمه: ای نفس آرام گرفته!
28- ارجعی الی ربک راضیه مرضیه.
ترجمه: بازگرد بهسوی پروردگارت که تو خشنود از او و او خشنود از تو است.
29- فادخلی فی عبادی.
ترجمه: پس داخل شو در صف بندگان من.
30- وادخلی جنتی.
ترجمه: و داخل شو در بهشت من
**صفحه=9@
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
شروع سوره فجر با سوگند است و چه سوگندهای لطیفی است!
«والفجر».
«قسم به سپیده دم».
آن لحظهایکه شب به پایان میرسد. صبح دو قسم است: صبح کاذب و صبح صادق.
پیش از صبح صادق، سفیدی بهطور عمودی پیدا میشود که زود پخش میشود و تمام میگردد. این صبح کاذب است. بعد از آن صبح صادق پیدا میشود که بهصورت افقی است و ضمنا وقت نماز صبح.
در هر حال این سوگند از سوگندهایی است که قرآن مکرر به آن یاد کرده است از جمله در سوره «تکویر» در آیه «والصبح اذا تنفس» **زیرنویس=سوره تکویر 18/81 .@ خداوند قسم می خورد به صبح آنگاه که نفس میکشد. یعنی آن دم تنفسی
**صفحه=10@
که با آن سپیده پیدا میشود.
در سوره مدثر میخوانیم: «کلا و القمر - واللیل اذا ادبر» **زیرنویس=سوره مدثر /32/74و 33 .@ یعنی نه این چنین است، سوگند به ماه و سوگند به شب آنگاه که پشت می کند و از نیمه میگذرد. اول شب حالتی است که گویا شب به ما روی میآورد. ولی از نصف شب به آنطرف انگار شب پشت می کند.
«والصبح اذا اسفر» **زیرنویس=یعنی «سوگند به صبح آنگاه که پرده از چهره بر می دارد».
درباره صبح سه تعریف مختلف آمده است:
1- در یک مورد، صبح به چهرهای زیبا تشبیه شده که گوئی پردهای ظلمانی و تاریک به روی خودش آویخته که پرده شب باشد و صبحگاهان این پرده سیاه را از چهره خودش بالا میزند و لذا گفته شد: «والصبح اذا اسفر».
2- در سوره تکویر، تعبیر به تنفس شده است که این تشبیه دیگری است، گویی صبح زیر پرده یا جسم بزرگی در حالتی خفقان آور بوده که نمیتوانست نفس بکشد، ولی یک مرتبه نفس میکشد و این نفس کشیدن نشانه حیات است.
3- در سوره مورد بحث تعبیر به «فجر» شده است. فجر به عنایت دیگری است. از آن جهت آن را فجر گویند که گویا سپیده صبح، دامن شب را میشکافد. مانند آبی که زمین را میشکافد. اینها همه تعبیرهایی است که در مورد صبح شده است.
تنوع در تعبیرات نشانهاین است که قرآن کریم عنایت بسیار
**صفحه=11@
زیادی به آن لحظات و ساعات دارد. البته این را میدانیم که ساعات و لحظات از نظر انتساب آنها بخدای متعال فرقی نمیکند. یعنی برای خدا صبح و شامی وجود ندارد. این انسان است که برای او فرق می کند. برای انسان، شام وقتی است که در روز تب و تاب زیادی داشته و خسته شده و از روشنایی به سوی تاریکی میرود.
هنگامی که نسیم ملایم صبحگاهی به انسان میوزد - چه قبل و بعد از طلوع - در این لحظات حالت روحانی به انسان دست میدهد.
بنابراین قسم خوردن به سپیده دم، به خاطر روحانیتی است که برای دل بیدار ایجاد می کند، وگرنه آدمهای کوربخت امروزی که از سر شب تا دو سه ساعت بعد از نیمه شب بیدارند و سنگینترین خوابها را هنگام سحر و سپیده دم شروع میکنند و اغلب آنها نماز صبح هم نمیخوانند - ساعت 8 صبح بیدار میشوند و صبحانه میخورند و ساعت 9 هم سرکارشان میروند - برای آنها دیگر این روحانیت وجود ندارد.
علی (ع) در شب نوزدهم ماه رمضان وقتی بالای مأذنه مسجد رفتند که اذان بگویند **زیرنویس=علی (ع) طبق روشی که داشته در همان حال که از نظری معنوی امام بودند و از نظر دنیوی خلیفه و حاکم بودند، بالای ماذنه میرفتند و اذان میگفتند.
بیشتر اشخاص شأن خودشان نمیدانند که صدایشان را به اذان بلند کنند و بگویند الله اکبر...! .@ به سپیده دم خطاب کردند و فرمودند:
ای سپیده دم از روزی که علی به دنیا آمد، روزی نشده که تو طلوع
**صفحه=12@
کنی و چشم علی خواب باشد. این برای آنانی است که بویی از معنویت بردهاند و برای بیداری آخر شب و بیداری بین الطلوعین ارزش زیادی قائل هستند.
حتی من شنیدهام که بعضی از مؤمنینی که میخواستند بچههای خود را تربیت کنند کوشش میکردند که بچه را از وقتی که شیرخوار بوده - به هر بهانهای که هست - نگذارند بخوابد و او را با خودشان راه میبردند. مثلا اگر بخواهد خوابش ببرد انگشتشان را در دهان بچه کنند تا این کودک در حالی که در «قنداق» است بین الطلوعین بیدار باشد.
«والفجر» یعنی سوگند به سپیده دم. سوگند به لحظه بیداری دلهای آگاه و بیدار. سوگند به آن وقت روحانی.
«و لیال عشر» (آیه 2).
ترجمه. سوگند به شبهای ده گانه.
از نظر ادبی «والفجر» با الف و لام آمده یعنی بهطور «معرفه» بکار برده شده ولی «لیال عشر» بهصورت «نکره» و با تنوین آمده است.
«نکره» آمدن آیه ممکن است دو جهت داشته باشد:
1- برای تفخیم و تعظیم است.
2- منظور ده شب نامعلوم در طول سال است. البته این معنی دوم بعید است. زیرا تنها ده شب در طول سال با فضیلت نیست. بلکه از نظر دستورهای اسلامی لااقل دو تا ده شب در سال داریم که هر کدام وضع خاصی دارند و عنایت خاصی به آنها شده است: الف- ده شب اول ماه ذی الحجه است. (که میآید و میگذرد و اصلا ما آن را درک نمیکنیم) البته تک شبی که دارای فضیلت باشد مانند شب قدر داریم. ولی ده شب متوالی، یکی همین ده شب اول ذی الحجه است.
حضرت موسی (ع) از اول ماه ذی القعده به میقات الهی رفت.
**صفحه=13@
میقات یا به اصطلاح یک خلوت سی شبی با خدای خود داشت. ولی مثل اینکه در آن سی شب نتوانست به پایان برساند که با ده شب دیگر تکمیل شد که رویهم چهل شب شد. **زیرنویس=رجوع شود به آیات 142-145 سوره اعراف .@ آن ده شبی که سی شب با آن تکمیل شد، همین ده شب بود. لذا بر طبق روایات، نمازی است که در دهم اول ذی الحجه بین نماز مغرب و عشا خوانده میشود. در کتابهای دعا هم برای این شبها آداب خاصی وجود دارد. اهل معنی معتقدند که در این شبها آثار ویژهای است که در اوقات دیگر نیست، یعنی عبادت و دستورهایی که در این شبها رسیده است اگر کسی عمل کند آثار خاصی دارد.
در حقیقت همانگونه که «فجر» قطعهای از قطعات شبانه روزی است این ده شب هم در واقع قطعهای روحانی از سال است.
ب- اما ده شب دیگر - چون دو تا ده شب داریم - ده شب آخر ماه مبارک رمضان است که در فضیلت بعد از ده شب اول است، هر چند بعضی از شبهای آخر ماه رمضان افضل از آنهاست.
رسول خدا (ص) از شب بیست و یکم ماه رمضان دستور میفرمودند بستر برای ایشان پهن نکنند و این ده شب را به حالت معتکف در مسجد بسر میبرد.
چون آنچه برای موسی (ع) در سی شب ذی القعده علاوه بر ده شب - یعنی چهل شب - حاصل شد برای امت اسلام در سی روز ماه رمضان حاصل میشود. بلکه حتی کمتر از سی روز یعنی اگر در «شب قدر» کسی وظیفه خودش را انجام دهد.
سوگند به شبهای دهگانه! البته همانطور که درباره «فجر» گفتیم چون خیلی افراد عمری در دنیا زندگی میکنند و اصلا فجری ندارند!
**صفحه=14@
اینجا قضیهای یادم آمد و به مناسبت نقل میکنم:
آن ایامی که اوایل طلبگی بنده بود، در مشهد در مدرسهای بودیم در یکی از مدارس آنجا آقایی بود که به چای و سیگار عادت داشت. ماه رمضان چون معمولا درسها تعطیل است، شبها درسهایی بهعنوان «درس تعطیلی» بود، این آقا شبهای ماه رمضان اصلا نمیخوابید و تا صبح بیدار بود. صبح هم نمیخوابید تا حدود طلوع آفتاب. حدود آفتاب که میخوابید نیم ساعت به غروب بیدار میشد بهقدری که نماز ظهر و عصرش را بخواند. آخر ماه که شد متصدی «شهریه» به او گفت:
من تو را در دفتر غایب مینویسم، تو در ماه رمضان اینجا نبودی چون خواب بودی...!
خیلی از مردم در بعضی از اوقات (با فضیلت) حضور ندارند. اگر کسی در تمام عمرش بین الطلوعین خواب باشد - خواب هم که برادر مرگ و نیمه مردگی است - این افراد اصلا بین الطلوعین ندارند.
کسی هم که ده شب اول ذی الحجه بگذرد و برای او با شبهای دیگر هیچ فرقی نداشته باشد او هم چنین ده شبی را ندارد. پس خداوند متعال هیچگاه قسم به ده شب چنین افرادی نمیخورد. قسم به ده شب آنانی که این ده شب را دارند.
«والشفع و الوتر» (آیه 3)
ترجمه: سوگند به جفت و سوگند به طاق.
آیه خودش بیان نمیکند که منظور از جفت و طاق چیست؟ حتی بعضی از مفسرین احتمال دادهاند که این معنی اعمی است که شامل همه چیزها میشود. بعضی احتمال دادهاند که منظور از «شفع» و «وتر»، نماز شفع و وتر باشد که در نافله شب (که یازده رکعت است) خوانده میشود که هشت رکعت آن عنوان نافله شب را دارد. بعد از آن دو رکعت
**صفحه=15@
به نیت نماز شفع و یک رکعت به نیت نماز وتر در آخر خوانده میشود.
بنابراین نماز وتر، یک رکعتی است، وتر یعنی تک و طاق.
سوگند به آن نماز دو رکعتی و به آن نماز یک رکعتی آخر شب که این هم شامل افرادی میشود که چنین نمازی را میخوانند. آنها که نمیخوانند مورد اشاره نیستند.
بعضی دیگر از مفسرین از جمله صاحب مجمع البیان احتمال خوبی دادهاند و آن اینکه «وتر» مخصوص خدا است.
چون خدا طاق واقعی است که به هیچ معنی جفت نیست و غیر از خدا هر مخلوقی جفت است و در حقیقت دو چیز است، منتهی از زبان هر علمی و از نظر هر دانشمندی که در نظر بگیریم میبینیم موجودات از یک جنبه خاصی دو تا هستند، مثلا فلاسفه می گویند هر موجودی دارای ماهیت و دارای وجود است، ماهیتش «چیستی» و وجودش «هستی» است و «چیستی» و «هستی» او دو چیز است، جز خدا که «هستی» و «چیستی» در او یکی است. علمای طبیعی هم می گویند در این دنیا اشیاء بیشتر جنبه مثبت و منفی دارند ولی خدا جنبه مثبت و منفی ندارد بنابراین منظور از «شفع»، مخلوقات و منظور از «وتر» خالق است.
احتمال دیگری بعضی دادهاند و این هم احتمال خوبی است و آن اینکه اصلا مقصود از جفت و طاق، همین مفهوم اعداد است. چون عدد، جفت و یا طاق است.
توضیح اینکه: یکی از بزرگترین نعمتهائی که انسان به وسیله آن میتواند عالم را درک کند، شناختن اعداد و تشخیص دادن جفت و طاق آنها است، اگر انسان استعداد عددیابی نمیداشت نمیتوانست اعداد را تقسیم کند. چون همه احکام اعداد از طاق و جفت پیدا میشود. اگر طاق و جفت اعداد شناخته نشود نسبتهای مختلف اعداد نیز شناخته
**صفحه=16@
نمیشود و اینجاست که پایه ریاضیات انسان، نعمتی بسیار بزرگ محسوب میشود.
در هر حال این احتمالات وجود دارد. ولی با قرینه قبل و بعد آیه به نظر میرسد که قویترین احتمالات این باشد که منظور از «شفع» و «وتر» نماز شفع و وتر باشد.
البته احتمال دیگری هم دادهاند و آن اینکه ده روز اول ماه ذی الحجه منظور است که 3 روز آن وضعیت خاصی دارد: یکی روز «ترویه» که روز هشتم و جفت است. دیگر روز «عرفه» که روز نهم و طاق است. روز دهم نیز «عید قربان» و جفت است.
در روایات اهل سنت از رسول اکرم (ص) مختلف نقل شده است. بعضی گفتهاند: مقصود از «شفع»، روز «ترویه» و منظور از «وتر»، روز «عرفه» است.
بعضی دیگر گفتهاند: «شفع»، روز عید قربان و «وتر»، روز «عرفه» است. در هر حال میان این ده روز، روز «عرفه» و «عید قربان» فوق العاده با فضیلت هستند.
«واللیل اذا یسر» (آیه 4)
ترجمه: سوگند به شب آنگاه که حرکت می کند و سیر می کند.
«سیر»، هم برای روز و هم برای شب بکار میرود و در اینجا نوعی مجاز بکار برده شده است. سوگند به شب آنگاه که دارد میرود یعنی از نیمه شب به آن طرف میرود (نه هنگامیکه میآید). بنابراین مفاد آن با آیه «و اللیل اذا ادبر» یکی میشود، از اول تا نیمه شب گویا شب به انسان روی میآورد ولی از نیمه شب به بعد پشت می کند.
مثلا تعدادی از ماشینهای ارتشی پشت سر هم میآیند، هنوز که اول ماشین است و ما در جایی ایستادهایم میگوییم: ماشینها دارند
**صفحه=17@
میآیند. همین که به آخر میرسد میگوییم: دارند میروند.
اینجا سوگند به نیمه دوم شب است. همان موقعی که ما به آن سحر میگوییم و وقت نماز شب و نماز شفع و وتر از همین وقت شروع میشود.
برنامه مسلمانی این نیست که الان در میان ما چه از نظر غذایی و چه از نظر خواب و بیداری معمولی است. اما از نظر غذایی من نمیدانم این 3 وعده چیز خوردن از «کی» پیدا شده است؟ انسان وقتی صبحانه می خورد، نهار هم که میخواهد بخورد ظاهرا نمیتواند (خصوصا اگر ساعت 8 صبحانه و ساعت 12 نهار بخورد طبعا نهار به 2 بعدازظهر میافتد. حالا آدمی که 2 بعدازظهر غذای سنگین خورده) باز ساعت 7 یا 8 شب غذا بخورد. کم کم غذا به ساعت 10-12 میافتد.
از نظر اسلامی، انسان 2 وعده غذا نباید بیشتر بخورد، حسابش همین است در صدر اسلام هم همین بوده است، یک وعده غذای حسابی صبح میخورند و یک وعده هم شب. البته این را برای اشخاص سالم میگوییم وگرنه اگر کسی برنامه خاصی داشته باشد، حساب دیگری است. عمده این جهت است که پیغمبر (ص) و ائمه اطهار (ع) و مسلمین صدر اول شب را زودتر میخوابیدند و آخر شب بیدار میماندند، درست برعکس برنامهای که حالا معمول است. این اوقات روحانی که قرآن میگوید، متأسفانه وقت خواب مسلمانهای فعلی است.
هل فی ذالک قسم لذی حجر (آیه 5)
ترجمه: آیا برای عاقل در این حال سوگندی است؟
یعنی آیا این سوگندها برای یک عاقل کافی نیست؟! عاقلی که مفهوم این سوگندها و ارزش و جهت آنها را درک کند. اشاره به این است که آن انسان، به حقیقت و کرامت انسانی نائل آمده که به این شکل در
**صفحه=18@
آمده باشد.
بعد از این قسمها که قرآن می خورد، فراز دیگری طرح میشود.
یعنی بعد از آن قسمهای لطیف و روحانی میرود سراغ مردمی که بر ضد این حالتها هستند. مردم پول پرست و مقام پرست که جز پول و مقام اصلا چیزی نمیفهمند و تمام وجودشان از اینها پر شده است. راستی! عجیب است که چیزی مانند مادیت، وجود انسان را پر کند. بطوریکه غیر از آن چیزی نفهمد و با آن استعداد پایان ناپذیری که دارد تبدیل به ماده خواهی شود. در این صورت انسان چه موجودی از آب در میآید؟!
واقعا انسان تعجب می کند. اگر در افسانهها خوانده بود میگفت شاید اینها افسانه است مگر ممکن است بشری این طور که روزنامهها مینویسند به اینجا برسد؟! بلی یک نفر به طمع پول و گرفتن باج سبیل میگوید: من چهار میلیون تومان پول میخواهم، چون در مغز این آدم چیزی جز پول وجود نداشته است. ببینید: پول پرستی انسان را به کجا میرساند؟! که طفل معصومی را میدزدد و بعد هم او را به وضع فجیعی میکشد! جاه پرستی هم همینطور است. انسان اگر بجایی رسید که در دنیا فقط یک چیز را دید کور میشود و جز آن چیز دیگری را نمیبیند.
ببینید: همین انسانی که میتوانست از «فجر»، از «لیال عشر» از «شفع» و «وتر» و از «واللیل اذا یسر» استفاده کند تا نسیم انسانیت به او بوزد چه جنایتها به خاطر پول مرتکب میشود! عجیب این است که عواقب این کارها را هم میداند!
این حادثهها گو اینکه از یک نظر ناراحت کننده است ولی از نظر دیگر ممکن است باعث عبرت شود. هر چند برای بعضیها سبب عبرت نمیشود چون هر سال یکی دو تا از این جنایات تکان دهنده که روزنامهها با تیتر درشت مینویسند واقع میشود و همه میشنوند ولی باز هم انسان
**صفحه=19@
میبیند آدمهای کور و کری مثل این فرد دیده میشود.
از اینجا قرآن به حوادث گذشته اشاره می کند و ماجرای اقوامی را که کارهایی نظیر اعمال این افراد میکردند مطرح می کند.
الم تر کیف فعل ربک بعاد (آیه 6).
ترجمه: مگر ندیدی پروردگار تو با قوم عاد چه کرد؟
ارم ذات العماد. (آیه 7)
ترجمه: شهر ستون دار.
معروف است که «ارم» باغی بوده که بعد به اسم بهشت شداد معروف شده است. البته این معنی چندان اعتبار ندارد. از خود آیات استفاده میشود که یک شهر بوده و نه اینکه فقط باغ شخصی که متعلق به یک فرد بوده باشد. بعضی گفتهاند: «ارم» جد اعلای این قوم بوده است.
التی لم یخلق مثلها فی البلاد (آیه 8)
ترجمه: که در گذشته مانند آن ساخته نشد.
قرآن تعبیر به «خلق» می کند تا برساند که این ساختمان در دنیا نظیر نداشت. آیا ندیدی خدا با این قومی که همه چیز را فراموش کردند و در مادیات غرق شدند چه کرد؟!
و ثمود الذین جابوا الصخر بالواد (آیه 9).
ترجمه: و آیا ندیدی با قوم ثمود چه کرد؟! آنانی که صخرهها و سنگها را در صحرا شکافتند و در درون این سنگها برای خودشان خانههای بزرگ ساختند.
قضیه ثمود تا چند قرن پیش از نظر تاریخی روشن نبود - البته از نظر قرآن که روشن است - بعد در کشفیات اخیری که در صحرای شام کردند درست عین همین چیزهایی که قرآن خبر داده پیدا شد که چه
**صفحه=20@
خانههای سنگی بزرگی را با نوعی استادی و مهارت کامل (که نشانه تمدن بوده) در درون کوه ساخته بودند.
و فرعون ذی الاوتاد (آیه 10).
ترجمه: و با فرعون صاحب میخها چه کرد؟!
یعنی آن فرعون چهار میخ دار! چون افراد را وقتی میآوردند تا شکنجه کند آنان را به چهار میخ میبست. در روایت هم دارد که افرادی را که بدار میکشیدند این طور بود و دار قرقرهای که تازه معمول شده که طناب به گردن بیندازند نبود. بلکه افراد را به یک تنه درخت بزرگی با میخ میکوبیدند و همانطور میگذاشتند تا بمیرد و یا در زمین به چهار میخ میکشیدند.
فرعون با زن خودش «آسیه» هم که به موسی (ع) ایمان آورده بود همین کار را کرد و بدین وسیله او را شهید کرد.
الذین طغوا فی البلاد (آیه 11).
ترجمه: کسانیکه در شهرها طغیان کردند.
فاکثروا فیها الفساد (آیه 12).
ترجمه: طغیان گرانی که فساد کردند و زیاد فساد کردند.
فصب علیهم ربک سوط عذاب (آیه 18).
ترجمه: تا آنکه خدای تو بر آنان عذاب پی در پی فرستاد.
عدهای خیال میکنند که اگر حقیقت و عدالتی در عالم باشد باید کسانیکه کار بدی را مرتکب میشوند همین جا به مجازات الهی برسند. نمیدانند که اگر اینجور بود، امتحان و تکلیف از میان برداشته شده بود مثلی است عامیانه که می گویند: کسی که دروغ میگوید اگر همان موقع یک ریال از جیبش میافتاد هیچ کس دروغ نمیگفت، اما مسئله این است که اجبارا دروغ نمیگفت. چون میدانست تا دروغ بگوید یک ریال از
**صفحه=21@
پولش کم میشود. ولی چنین نیست، خدای متعال این مقدار آزادی را به انسانها داده است. چون کمال انسان جز در پرتو آزادی و اختیار امکان پذیر نیست. اما این به آن معنی نیست که خدا در کمین بندگان نباشد. حقیقت و عدالت در کمین نباشد. مثل کسی است که کمین میکند یعنی خودش را مخفی می کند بعد وقتی میخواهد کسی را بگیرد (توقیف کند یا بکشد)، در حالی که او بیخبر است و فکر هم نمیکند، ناگهان از مخفی گاهش بیرون میآید و یقهاش را میگیرد.
ان ربک لبالمرصاد (آیه 14).
ترجمه: همانا پروردگار تو! آن عدل الهی، آن انتقام الهی همیشه در کمین است.
پس از این فرصتها و مهلتها سوء استفاده نکنید. علی (ع) فرمود:
«و لئن امهل الظالم فلن یفوت اخذه و هو له بالمرصاد علی مجاز طریقه و بموضع الشجی من مساغ ریقه. **زیرنویس=نهج البلاغه - خطبه 97.@.
ترجمه: اگر خدا به ظالم مهلت میدهد خیال نکنید ظالم از چنگ خدا در رفته، او از چنگ عدالت الهی خارج نمیشود و خدا در گذرگاه او است. یعنی راهی دارد که عدل الهی در آن قرار دارد. مانند استخوانی که در گذرگاه آب دهان گیر می کند.
اکنون میرسیم به مطلب اصلی که بهمنزله یک تفسیر کلی از حرفهای گذشته است:
فاما الانسان اذا ما ابتلیه ربه فاکرمه و نعمه فیقول ربی اکرمن - و اما اذا ما ابتلیه فقدر علیه رزقه فیقول ربی اهانن. (آیات 15 و 16).
**صفحه=22@
ترجمه: ولیکن هرگاه پروردگار انسان، او را بیازماید پس گرامیاش بدارد و نعمتش بدهد میگوید پروردگارم مرا گرامی داشته است. ولی هر گاه بیازماید او را پس تنگ گیرد بر او روزی را، میگوید پروردگارم مرا خوار ساخته است.
مکرر گفته ایم منظور از آزمایش الهی چیست؟ اگر انسانی انسان دیگر را امتحان کند یکی از این دو منظور را دارد:
یا این است که میخواهد امتحان شده را کشف کند چون وضع او را نمیداند، مثل معلمی که میخواهد کشف کند شاگردهای بهتر چه کسانی هستند.
و یا اینکه میخواهد امتحان شده را بر خود او کشف کند که قضیه را بر خود او ثابت کند. خودش قضیه را کاملا میداند که کدام شاگرد اول است یا کدام شاگرد رد میشود ولی شاگردها اغلب نمیدانند. لذا اگر همینطور نمره به آنان بدهد، اعتراض میکنند. پس باید آنان را امتحان کند تا بر طبق ورقه و سئوال و جواب امتحانی روشن شود که بلد نبودهاند و حجت بر آنان تمام شود.
امتحان الهی هیچکدام از اینها نیست. امتحان خدا به معنی آن است که خدا انسان را در بوته سختیها قرار میدهد تا به اختیار خودش خود را به کمال برساند، نظیر عمل امتحانی که معلمهای رانندگی نسبت به شاگردهای خود دارند که آنان را تمرین می دهند و تکمیل میکنند. یا نظیر این مثال که مثال خوبی است:
در کتابهای حیوانشناسی در مورد غرائز حیوانات که بحث میکنند می گویند: در میان پرندگان بعضی از پرندگان بچههای خود را در بوته آزمایش پرواز قرار می دهند و آنها را تمرین می دهند، به این معنی که پرنده وقتی به حکم غریزه احساس کرد که بچهاش پر در آورده اما تا مدتی
**صفحه=23@
پرواز نکند، نمیتواند پرواز کننده خوبی باشد، این را زیر بال خودش مینشاند و از آشیانه بیرون میبرد. مقداری که او را برد تکانی میدهد و رهایش می کند. این بچه خود به خود در میان زمین و آسمان شروع می کند به پرپر کردن... پرپرهای نامنظمی می کند و خسته میشود. تا میخواهد بیفتد فورا او را میگیرد. باز یک مقداری او را با خودش حرکت میدهد تا رفع خستگیاش بشود. چند روز هم این عمل را تکرار می کند. این بچه وقتی میافتد و پرپر میزند کم کم تمرین می کند و یاد میگیرد. بهتدریج کمی منظم پرواز می کند تا وقتی که مادر مطمئن شود بچه میتواند از آشیانه بیرون برود و پرواز کند و خودش برگردد.
نعمتهایی که خدا به انسان میدهد هر کدام از آنها مستلزم تحمل مشقت و تمرین و تکامل برای انسان است و انسان در برابر هر کدام وظیفهای دارد. منتها نعمت «احترام شخصیت» یک نوع مشقت به انسان تحمیل می کند و نعمت «بی نام و نشانی» سختی دیگری را. آنجا که «نام و نشان» دارد، امتحان الهی برای او این است که تکبر نکند و خودش را از دیگران برتر و بالاتر نداند و نگوید: دلیل اینکه من از دیگران برترم این است که خدا به من چنین شان و مقام و چنان احترامی در میان مردم داده است. پس چه دلیلی بالاتر از اینکه من عزیز خدا هستم نه آقا! این برای تو بیشتر از یک امتحان نیست. در مقابل، آن کسی که «نام و نشان» ندارد این را برای خودش نوعی تحقیر الهی تلقی می کند و میگوید: ای آقا! ما خدا زده هستیم... از دنیای ما پیدا است که آخرت ما چیست؟
گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه++
به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد
میگوید: ما از اول که به این دنیا آمدیم در پیشانی ما شقاوت و بدبختی نوشته شده بود وگرنه خدا ما را فقیر نمیکرد. پس ما خدا زده
**صفحه=24@
هستیم.
قرآن میگوید: نه این «خدا زدگی» و نه آن «خدا دادگی»، هیچ کدام بستگی به آنچه ما خیال میکنیم ندارند. اینها همه برای انسان پیش میآید. گاهی برای انسان فقر و گاهی هم غنا و بینیازی پیش میآید، زمانی احترام و زمانی هم بیاحترامی پیش میآید. انسان باید بداند که هیچکدام از اینها ذاتا، نه دلیل کرامت الهی است و نه دلیل اهانت الهی. پس باید کوشش کند که چگونه از عهده امتحان برآید. آن افرادی که فسادها را مرتکب میشوند (فاکثرا فیها الفساد)، کسانی هستند که در عمق روحشان تصاحب این نعمتها را دلیل نوعی کرامت و شرافت ذاتی در خود میدانند.
توضیح بیشتر اینکه: آیا نعمتهای دنیا و به تعبیر دیگر، رزقها و نصیبها که به انسان میرسد دلیل بر کرامت و عکس آن یعنی فقرها، بیماریها و گرفتاریها نشانه شقاوت است؟ یا آنکه قضیه برعکس است. یعنی چیزهایی که ما بهعنوان کرامت میشناسیم باعث بلا و شقاوت و عکس آن که فقر و گرفتاری باشد دلیل کرامت و نعمت است؟ کدامیک از این دو تا است؟
قرآن بیان لطیفی دارد و در حقیقت هیچکدام از اینها را دلیل مطلق برای کرامت یا شقاوت انسان نمیداند. خدا نعمتی را در اختیار انسان قرار داده ولی در فقر، ندادن نعمت است. در حقیقت گویا خدا به غنی میگوید من با این نعمتی که به تو میدهم ترا آزمایش می کند و به فقیر هم میگوید: من ترا با ندادن نعمت آزمایش میکنم. قهرا کار آن کسی که خدا با نعمت دادن او را آزمایش کرده مشکلتر است از کسیکه خدا با بازگرفتن نعمت او را امتحان نموده است. خلاصه اینکه خدا به قوم عاد و فرعون نعمت داد ولی آنان نعمتها را وسیله طغیان و فساد
**صفحه=25@
قرار دادند.
بعد بهطور کلی میفرماید: فاما الانسان... اینجا بعضی از مفسرین گفتهاند: مطلبی در تقدیر است. یعنی خدای متعال انسان را تحت مراقبت خود دارد و لحظه به لحظه او را با حالتی مورد آزمایش قرار میدهد. «و اکرمه و نعمه» از طریق مثبت نعمتهایش را در اختیار او قرار میدهد، ولی انسان بجای آنکه درک کند که این امتحان خدا است و سعی کند از عهده آن خوب برآید میگوید: به به! معلوم میشود من پیش خدا خیلی عزیز هستم. یعنی نتیجهای که میگیرد این است که حالا که خدا به من نعمت داده پس کار من تمام است. کار من درست است. من عزیز کرده خدا هستم. چنین آدمی همه چیز را در «داشتن» خلاصه می کند. اگر از او بپرسید سعادت یعنی چه؟ میگوید: سعادت در پول داشتن است که من دارم. شرافت در چیست؟ میگوید: در پول داشتن... تقرب به خدا چیست؟ در پول داشتن... اینجاست که این عقیده باعث فساد او میشود.
«و اما اذا ما ابتلیه فقدر علیه رزقه».
اما وقتی خدا او را مورد امتحان قرار بدهد و روزی را بر او تنگ بگیرد بجای اینکه با خودش فکر کند که باز این یک امتحان الهی است که به این صورت برای من پیش آمده، طور دیگری نتیجه گیری می کند و میگوید: خدا مرا زده و کار من از کار گذشته و خدا مرا خوار کرده است.
قرآن میگوید: نه در آنجا خدا ترا عزیز کرده و نه در اینجا خدا ترا زده است، تلقی تو از «داشتن» و «نداشتن» باید امتحان باشد.
کلا بل لا تکرمون الیتیم - و لا تحاضون علی طعام المسکین.
(آیات 17 و 18)
ترجمه: ساکت باش! مهمل نگو! تو با اینکه مال داری یتیم پیش
**صفحه=26@
تو محترم نیست. مال یتیم را میخوری و به یتیم کمک نمیکنی و خودتان با یکدیگر مینشینید ولی همدیگر را به کمک فقرا تشویق نمیکنید.
راستی این چه عزتی است؟! نداشتن به مراتب از این داشتن بهتر است. ای کاش انسان نداشته باشد تا در چنین امتحانی قرار نگیرد که بخواهد به یتیمها و مساکین برسد!
در این آیه از نظر اینکه خدا فرمود «لا تکرمون» نکتهای است.
نفرمود: کمک نمیکنید! فرمود: احترام نمیکنید. دقت کنید کمک کردن به مردم دو نوع است، همان طور که زیان زدن به مردم نیز دو جور است یک نوع کمک، کمک مادی است که انسان به افرادی که نادار هستند به شکلی به زندگی آنان کمک کند. نوع دیگر کمک روحی و معنوی است که قرآن روی این مطلب خیلی تکیه می کند و آن این است که اگر انسان کمک مادی می کند مراقب باشد تا نظر روحی مردم را نکاهد.
«.... لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذی...» **زیرنویس=سوره بقره /264/2 .@.
ترجمه: صدقات خود را با منت گذاشتن و اذیت کردن باطل نکنید.
اگر شما میلیونها تومان به مردم کمک بدهید ولی آنان را با یک منت کوچک ضمیمه کنید و مثلا بگویید: من بودم که ترا نجات دادم. یا طور دیگری روح او را برنجانید و اذیت بکنید. مثل اینکه روی ترش کنید قرآن میگوید: اینها اثر کار انسان را باطل می کند. ما همیشه گفته و شنیدهایم که ائمه اطهار (ع) وقتی به مردم کمک میکردند نهایت درجه کوچکی و تذلل را اعمال میکردند. وقتی میخواستند چیزی به کسی بدهند دستشان را پایین میگرفتند تا او بردارد و میگفتند: این دست
**صفحه=27@
خدا است که میگیرد و من دستم را بالای دست خدا قرار نمیدهم. بلکه دستم را زیر دست خدا قرار میدهم. یا مثلا طوری به افراد میدادند که چشمشان به چشم آنان نیافتد تا مبادا خجالت بکشند و احساس ذلت کنند.
یا مثلا میشنویم در شبهای تاریک در حالی که نقاب به چهره میانداختند میرفتند و کمک میکردند بطوریکه مستمندان نمیدانستند این کمک از ناحیه کیست؟! اینها همه به خاطر این بوده که احترام و آبروی مستمندان محفوظ بماند.
در هر حال کمک کردن به یتیم یک مطلب و حرمت یتیم را حفظ کردن مطلب دیگری است، قرآن نمیگوید شما به یتیمها کمک نمیکنید. بالاتر از آن را میگوید که حرمت یتیم را حفظ نمیکنید.
«و لا تحاضون علی طعام المسکین».
اینجا باز نکته جالبی است: نمیفرماید شما طعام مساکین نمیکنید که اطعام مساکین کار فردی است. بلکه میفرماید: شما یکدیگر را در اطعام مساکین تشویق و ترغیب نمیکنید. شما ثروتمندان چنین توفیقی ندارید که با دیگران بنشینید و یکدیگر را وادار و تشویق کنید. یعنی غیر از آنکه خودتان این کار را میکنید باید با دیگران هم همکاری کنید و یکدیگر را وادار نمایید و مشوق یکدیگر باشید. پس ما در مسئله «اطعام مساکین» در قرآن سه تعبیر داریم:
یک تعبیر همان اطعام مسکین است.
تعبیر دیگر «حض» بر طعام مسکین است یعنی دیگری را وادار به اطعام کردن که میخوانیم: «و لا یحض علی طعام المسکین» **زیرنویس=سوره ماعون / 3 .@ یعنی
**صفحه=28@
دیگری را وادار به اطعام مسکین نمیکند.
تعبیر سوم که از این هم بالاتر است. «تحاض» بر طعام مسکین است. «تخاض» بهاصطلاح ادبی علم صرف از باب تفاعل است که «حض» تلاثی مجرد آن است و کار مشترک را میرساند نه اینکه منحصر به دو نفر باشد. بلکه از یکی بیشتر را شامل میشود یعنی وادار کردنهای متقابل.
ای اغنیاء! چه ادعایی میکنید که این پول و ثروتی که خدا به ما داده علامت عزت ما است! شما که عملتان بهصورت وادار کردنهای متقابل نیست حق ندارید ادعا کنید که ما مورد عنایت خدا هستیم. پس «تحاض» با «تحضون» فرق دارد و مثل تضارب است که این او را میزند و او این را میزند.
«و تاکلون التراث اکلا لما (آیه 19)
ترجمه: و میراث را میخورید خوردنی پر یا گوارا.
«و تحبون المال حبا جما (آیه 20).
ترجمه: و مال و ثروت را دوست دارید، دوست داشتنی فراوان.
کلا اذا دکت الارض دکا دکا (آیه 21).
ترجمه: نه چنین است! آن وقتی که زمین بشدت درهم کوبیده شود (یعنی روز قیامت).
«و جاء ربک و الملک صفا صفا» (آیه 22)
ترجمه: و پروردگار تو و فرشتگان صف در صف آیند.
«وجیء یومئذ بجهنم» (آیه 23).
ترجمه: و آن روز (در قیامت) جهنم آورده میشود یعنی ظاهر و آشکار میشود. چون در مورد قیامت خدا میفرماید:
«... فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید». **زیرنویس=سوره ق/22/50 .@.
**صفحه=29@
ترجمه: چشم تو را باز میکنیم که همه حقایق را در اینجا میبینی
«و برزت الجحیم للغاوین». **زیرنویس=سوره شعراء /91/26 .@.
ترجمه: و جهنم برای گمراهان آورده میشود.
آنجا چون حقایق را انسان میبیند تعبیر به آمدن شده است. پس جهنم آورده میشود. آری! آنجا خدا را میبینی و حس میکنی که ملک ملک خدا است و امر امر خدا است. ملائکهای که عالم را اداره میکردند (تو فقط طبیعت را میدیدی) و آن نیروهای مسلط و مدبر را نمیدیدی ولی آنجا باطن عالم را میبینی و ملائکه را صف اندر صف میبینی و جهنم را آورده شده میبینی.
«یومئذ یتذکر الانسان و انی له الذکری» (آیه 23).
ترجمه: آن روز انسان متنبه و بیدار میشود اما دیگر تذکر و بیداری چه فایدهای دارد؟!
مرحوم حاج میرزا علی آقای شیرازی رضوان الله علیه - . من خیلی ذکر خیر این مرد بزرگوار را میکنم - یکی از بزرگان عصر ما بود که من در اصفهان یا قم خیلی خدمتشان میرسیدم و پیش ایشان درس میخواندم. در ایام زمستان یک هفتهای در قم در حجره ما بودند که این یک هفته برای من هفته بسیار پر ارزشی است و جزء ذخایر عمر من است. سحرها، دو سه ساعت به طلوع صبح مانده بیدار میشد، چه نماز و چه حالی داشت؟! این پیرمرد با حالی عجیب سوره «والفجر» را میخواند وقتی به این آیه میرسید «وجیء یومئذ بجهنم...» دیگر منقلب میشد و اشکهای او میریخت. درست مثل مرغی که پرپر میزند.
«یقول یا لیتنی قدمت لحیاتی» (آیه 24)
**صفحه=30@
ترجمه: انسان میگوید: ای کاش! برای زندگیام چیزی پیش فرستاده بودم.
وقتی انسان وارد صحرای قیامت میشود تازه میفهمد که زندگیاش در دنیا اصلا زندگی نبوده و فقط جلسهی امتحان بوده است. درست مثل یک دانشجو که چند لحظه بیشتر امتحان ندارد ولی آن امتحان، سرنوشت او را در همه عمر تعیین می کند.
فیومئذ لا یعذب عذابه احد - و لا یوثق وثاقه احد (آیات 25، 26)
ترجمه: چنین انسانی که با نعمتهای الهی چنین رفتار کرده، به عذاب خدا معذب میشود. خدا او را عذاب می کند. عذابی که به احدی چنین عذابی نکرده است.
چون بنده هر چه بخواهد دیگری را عذاب کند فقط مقدار محدودی قدرت دارد ولی عذاب الهی بالاتر از اینها است. «وثاق» یعنی در بند کردن الهی که برای انسان قابل تصور نیست.
در داستان عقیل شنیده اید که وقتی او خدمت مولا امیرالمومنین علی (ع) میآید و از آن حضرت تقاضای کمک می کند البته تقاضایی که از مثل علی (ع) نامشروع است. علی (ع) با او چه می کند؟ در پاسخ به او چه میگوید؟
البته عقیل فردی فقیر و مقروض بود. مقداری هم بهاصطلاح دکور درست کرد و رنگ آمیزی کرد. ظاهرا چند روزی به بچههایش کمتر غذا داد تا رنگهایشان پریدهتر شود تا بلکه چشم علی (ع) که به آنان میافتد ترحم کند و از میلیونها درهم و دینار که در بیت المال مسلمین است چیزی به او بدهد. ولی امیرالمومنین (ع) به او میگوید: صبر کن! اول ماه که رسید از حقوقی که خودم میگیرم چیزی هم به تو میدهم. عقیل قانع نمیشود و میگوید: اگر از همین بیت المال بدهی چه میشود؟! از
**صفحه=31@
از همین بیت المال بده!
وقتی زیاد اصرار می کند امیرالمومنین (ع) قطعه آهنی را در کوره میگذارد وقتی داغ میشود آهن را نزدیک او میآورد و میفرماید بگیر! (عقیل نابینا بود و چشمانش چیزی را نمیدید) همین که دستش را نزدیک برد و شاید دستش هم به آهن نرسید، خود عقیل میگوید: مثل گاو ناله کردم. حضرت فرمود: مادرت به عزایت بنشیند. از آهنی که انسان آن را به شوخی و بازی داغ کرده است این چنین ناله میکنی ولی میخواهی مرا به آتشی بکشانی که خدا آن را داغ کرده است؟!
بعد از آنکه خدا از انسانهای مورد امتحان که رفوزه شدهاند سخن میگوید در آخر سوره از افرادی سخن میگوید که برعکس فهمیدهاند، یعنی فهمیدهاند که دوره دنیا، دوره تحصیل است. دوره درس و امتحان است. دوره کار است. فهمیدهاند در هر وضعی که باشند در امتحان الهی هستند. آنگاه اقبال و ادبار برای آنان یک جور معنی دارد. آن را شکلی از امتحان و این را شکل دیگری میدانند. می گویند: ما باید امتحان خودمان را بدهیم. قرآن درباره اینان میفرماید:
«یا ایتها النفس المطمئنه» (آیه 27).
ترجمه: ای نفس و ای جان آرام گرفته!
ای جان به حقیقت رسیده! ای روحی که درک کردهای که حوادث عالم همه از ناحیه خدا است و از نظر تو اینها بهصورت امتحان تلقی میشود...
اینگونه افراد هستند که هر چه برایشان پیش آید، آرامش خود را ذرهای از دست نمیدهند چون همه چیز برای آنان شکل امتحان دارد. میگوید: خدا مرا اینطور خواسته امتحان کند. دیروز میخواست آنطور امتحان کند و امروز میخواهد اینجور امتحان کند.
**صفحه=32@
امام باقر (ع) به عیادت جابر ابن عبدالله انصاری - صحابی بزرگ پیامبر اکرم (ص) که پیر شده بود و آخر عمرش بود - رفتند. حضرت پرسید: جابر! حالت چطور است؟.
عرض کرد: یابن رسول الله در حالی هستم که فقر را بر غنا ترجیح میدهم و بیماری را بیشتر از سلامت دوست دارم و مرگ را از زندگی بهتر میدانم.
امام باقر (ع) فرمود: ما اهل بیت چنین نیستیم. ما آنچه را خدا بخواهد دوست داریم و به وظیفه خودمان درباره آن عمل میکنیم. اگر به ما ثروت بدهد همان را دوست داریم. فقر به ما بدهد همان را دوست داریم. بیماری بدهد همان را و سلامتی بدهد همان را. میبینیم چگونه باید عمل کنیم.
«ارجعی الی ربک... (آیه 28).
ترجمه: بهسوی پروردگارت بازگرد!
محشور شدن، بازگشت بهسوی خدا است.
«.... راضیه مرضیه» (آیه 28).
ترجمه: تو که طمأنینه و آرامش داری طبعا از پروردگارت راضی و خرسند هستی. تو که از خدا راضی هستی خدا هم از تو راضی است.
زیرا این ملازمه آن است. انسان وقتی از خدا راضی است که عبد واقعی باشد. وقتی واقعا بنده خدا بود، خدا هم از او راضی است. دلیل اینکه به خاطر عبد بودن از خدا راضی است آیه بعد است که میفرماید:
«فادخلی فی عبادی». (آیه 29)
ترجمه: پس داخل شو در زمره بندگان من.
تو همانند بندهای حق پرست زندگی کردی و غیر حق را نپرستیدی و فقط بنده من بودی. پس داخل شو در زمره کسانی که آنان همانند تو
**صفحه=33@
بنده به معنی واقعی کلمه هستند.
«وادخلی جنتی». (آیه 30).
ترجمه: و در بهشت من وارد شو.
گفتهاند منظور از «بهشت من» یعنی بهشت خاصی که مال بندگان خاص است. آن بهشتی که برای ما قابل تصور نیست و در یک کلمه با نعمتهای مادی نمیتوان آن را توضیح داد یا توجیه کرد. اینجا سوره مبارکه «والفجر» پایان پذیرفت.
اینجا حدیثی است که امام هادی (ع) فرمودند: سوره فجر را در نمازهای واجب و نمازهای مستحب خودتان بخوانید زیرا این سوره، سوره حسین بن علی (ع) است.
راوی نکته را متوجه نشد و عرض کرد: یابن رسول الله به چه جهت این سوره جد شما حسین بن علی (ع) است؟
حضرت فرمود: مصداق آیات آخر سوره، جد ما حسین (ع) است.
تمامی آیات سوره «فجر» در زمینه امتحان و ابتلای الهی است و یکی از کسانی که هر چه برای او پیش آمد آن را امتحانی از امتحانهای خدا تلقی کرد و ذرهای تکان نخورد و راضی به رضای حق بود حسین بن علی (ع) بود.
از این جهت آن حضرت یکی از مصادیق کامل این سوره مبارکه است. آری! نه تنها امام صادق (ع) چنین شهادت میدهد، افراد دشمن هم که در صحنه کربلا بودند همین قضیه برای آنان روشن شد. یکی از کسانیکه جزء افراد «عمر سعد» بود و قضایا را نقل کرده است، درباره حضرت اباعبدالله (ع) میگوید:
به خدا قسم! من مصیب زدهای مانند این مرد ندیدم که بلاها و شداید بر او هجوم آورده باشد، فرزندان، برادرزادهها، پسر عموها و
**صفحه=34@
اصحاب بزرگوارش کشته شده باشند در عین حال اینقدر قوی القلب باشد! این را در لحظهای گفته است که امام (ع) تنهای تنها بود و همه آنان شهید شده بودند.
آری! این همان مصداق «یا ایتها النفس المطمئنه» است. یکی دیگر از کسانیکه جزو همین افراد و فقط تماشاچی بود و بهاصطلاح خبرنگاری میکرده است بالاتر از این را گفت. او در آخر کار مثل اینکه دلش رحم آمد. پیش «عمر سعد» رفت و گفت: تو که میدانی حسین بن علی (ع) که در آن گودال افتاده چیزی از عمر او باقی نمانده و دیگر عمری در دنیا نخواهد داشت. من از تو فقط یک خواهش دارم. اجازه بده مقداری آب ببرم به او برسانم.
«عمر سعد» گفت: بسیار خوب! این کار را میخواهی بکنی بکن!
او رفت و مقداری آب تهیه کرد. وقتی میآمد آن ملعون (شمر) را دید.
از او پرسید: کجا میروی!
گفت. برای چنین مقصدی....
فورا سر حضرت را که مخفی کرده بود نشان داد و گفت دیگر کارش تمام شد.
بههرحال او با اینکه تحت تاثیر احساسات قرار گرفته بود، اینطور نقل می کند:
«والله لقد شغلنی نور وجهه عن الفکره فی قتله».
ترجمه: به خدا قسم! درخشانی چهرهاش آن چنان مرا مجذوب کرد که نتوانستم درباره کشته شدنش فکر کنم.
«و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم».
«و صلی الله علی محمد و اله الطاهرین»
**صفحه=36@
تفسیر سوره قیامت
در قیامت به حساب عقاید و اعمال و اخلاق انسانی بهصورت مجموعه رسیدگی میشود. در درون انسان هم «نفس لوامه» هر کسی به حساب خودش رسیدگی می کند.
**صفحه=37@
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
1- لا اقسم بیوم القیامه.
ترجمه: سوگند یاد نمیکنم به روز قیامت.
2- و لا اقسم بالنفس اللوامه.
ترجمه: و سوگند یاد نمیکنم به نفس ملامت گر.
3- ایحسب الانسان ان لن نجمع عظامه.
ترجمه: آیا انسان میپندارد که ما ذرات پوسیده استخوان او را گرد نخواهیم آورد؟
4- بلی قادرین علی ان نسوی بنانه.
ترجمه: بلی ما قادریم که سر انگشتان او را هم درست گردانیم.
5- بل یرید الانسان لیفجر امامه.
ترجمه: بلکه انسان میخواهد آنچه (از بقیه عمر) در پیش است همه را به فجور و هوای نفس گذارند.
**صفحه=38@
6- یسئل ایان یوم القیامه.
ترجمه: (انسان) میپرسد «کی» روز قیامت خواهد بود.
7- فاذا برق البصر.
ترجمه: آنگاه که چشم از دیدار خیره شود.
8- و خسف القمر.
ترجمه: آنگاه که ماه نور خود را از دست دهد.
9- و جمع الشمس و القمر.
ترجمه: آنگاه که خورشید و ماه در یکجا گرد آیند.
10- یقول الانسان یومئذ این المفر.
ترجمه: آنگاه انسان میگوید که پناهگاه کجاست؟
11- کلا لا وزر.
ترجمه: نه این چنین است، بارگاهی نیست.
12- الی ربک یومئذ المستقر.
ترجمه: آن روز بارگاه پروردگارت قرارگاه است.
13- ینبوء الانسان یومئذ بما قدم و اخر.
ترجمه: آن روز انسان آگاهانیده میشود به آنچه پیش فرستاد و آنچه در آینده میفرستد.
14- بل الانسان علی نفسه بصیره.
ترجمه: بلکه انسان بر خویشتن کاملا آگاه است.
15- و لو القی معاذیره.
ترجمه: و هر چند برای خود عذرتراشی کند.
16- لا تحرک به لسانک لتعجل به.
ترجمه: زبانت را (در وسط وحی) برای اینکه شتاب کرده باشی به حرکت میاور.
**صفحه=39@
17- ان علینا جمعه و قرآنه.
ترجمه: گردآوردن آن (وحی) و قرائت (و تلاوت) آن برعهده ما است.
18-فاذا قراناه فاتبع قرآنه.
ترجمه: پس آنگاه که ما قرائت کردیم (وحی را) آنگاه تو آن را قرائت کن.
19- ثم ان علینا بیانه.
ترجمه: سپس توضیح آن (وحی) با ما است
20- کلا بل تحبون العاجله.
ترجمه: نه این چنین است! بلکه دنیای نقد را دوست دارند.
21- و تذرون الاخره.
ترجمه: و بهکلی آخرت را وامیگذارند.
22- وجوه یومئذ ناضره.
ترجمه: آن روز چهره طایفهای از شادی برافروخته و شاد است.
23- الی ربّها ناظره.
ترجمه: (و با چشم قلب) جمال حق را مشاهده میکنند.
24- و وجوه یومئذ باسره.
ترجمه: و رخسار طایفهای عبوس و غمگین است.
25- تظن ان یفعل بها فاقره.
ترجمه: میدانند حادثه ناگواری پیش است که پشت آنها را میشکند.
26- کلا اذا بلغت التراقی.
ترجمه: از این مقوله سخن مگو! آنگاه که (نفس و روح) به چمبرهای گردن برسد.
27- و قیل من راق.
**صفحه=40@
ترجمه: و گفته میشود که کیست بتواند چاره کند؟
28- و ظن انه الفراق.
ترجمه: شخص محتضر میداند که لحظه جدایی است.
29- والتفت الساق بالساق.
ترجمه: و ساقها در یکدیگر بپچید.
30- الی ربک یومئذ المساق.
ترجمه: مطلب سوق دادن به نزد پروردگارت است.
31- فلا صدق و لا صلی.
ترجمه: نه حقیقت را تصدیق کرد و نه نماز بپای داشت و عبادت کرد.
32- ولکن کذب و تولی.
ترجمه: و بلکه حقیقت را دروغ پنداشت و پشت کرد و روی بر تافت.
33- ثم ذهب الی اهله یتمطی.
ترجمه: بعد هم خیلی گردن کشیده و متکبرانه به طرف خانواده خود رفت.
34- اولی لک فاولی.
ترجمه: برای تو همین بهتر است.
35- ثم اولی لک فاولی.
ترجمه: سپس آنچه که تو به آن استحقاق داری همین است.
36- ایحسب الانسان ان یترک سدی.
ترجمه: آیا انسان خیال می کند که رها شده است؟
37- الم یک نطفه من منی یمنی.
ترجمه: آیا (انسان) قطرهای از آب منی نبود؟
**صفحه=41@
38- ثم کان علقه فخلق فسوی.
ترجمه: سپس خون بسته و آنگاه آفرید و آراسته گردانید.
39- فجعل منه الزوجین الذکر و الانثی.
ترجمه: پس از آن دو صنف، نر و ماده را قرار داد.
40- الیس ذالک بقادر علی ان یحیی الموتی.
ترجمه: آیا چنین خدایی قدرت ندارد که مردگان را زنده کند؟
**صفحه=42@
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سوره مبارکه قیامت با جمله «لا اقسم بیوم القیامه» شروع میشود،
دو سوره در قرآن با «لا اقسم» شروع میشود: یکی همین سوره قیامت است. یکی هم سوره ای کوچکتر از این سوره بنام سوره «بلد» است که میفرماید، «لا اقسم بهذا البلد» **زیرنویس=سوره بلد /1/90 .@ این دو سوره را احیانا بنام همین اولشان «لا اقسم» هم می نامند. در این سوره مبارکه بیشتر و بلکه به اعتباری همه این سوره درباره قیامت است و چیزهای دیگر که مربوط به قیامت است. سوره با این جمله شروع میشود:
«لا اقسم بیوم القیامه و لا اقسم بالنفس اللوامه» (آیات 1 و 2)
ترجمه: سوگند یاد نمیکنم به روز قیامت و سوگند یاد نمیکنم به نفس ملامت گر.
جمله «سوگند یاد نمیکنم» یعنی چه؟
**صفحه=43@
اولا: در زبان عربی رائج است (کم و بیش در فارسی هم هست) که گاهی انسان تلویحا قسم می خورد. وقتی صریحا میخواهد بگوید که جای سوگند خوردن است میگوید: من سوگند نمیخورم ولی جای چنین سوگندی وجود دارد. این از نظر اداء سوگند بلیغتر است. در عین اینکه گفته شده است که «نه سوگند به روز قیامت و نه سوگند به نفس ملامت گر» یا به تعبیر دیگر «سوگند یاد نمیکنم به روز قیامت و سوگند یاد نمیکنم به نفس ملامت گر»، در عین حال این خود نوعی سوگند خوردن است.
ثانیا: در قرآن سوگندهای بسیار زیادی یاد شده است و بعضی از این سوگندها به مظاهر خلقت است. **زیرنویس=در سراسر قرآن 40 سوگند یاد شده است .@ در سوره «مدثر» آمده است: «کلا وال قمر - واللیل اذا دبر - والصبح اذا اسفر». **زیرنویس=سوره مدثر /32/74- 34 .@.
ترجمه: نه این چنین است! به ماه سوگند - و به شب سوگند آنگاه که پشت کرده و میرود (یعنی به آخر شب سوگند) - به سپیده دم سوگند آنگاه که نقاب از چهره بر می دارد. سوگند به هر چیزی علامت محترم شمردن و بزرگ دانستن آن چیز است. وقتی کسی میخواهد قسم بخورد مثلا به جان فرزند خودش سوگند می خورد. یعنی به جان کسی سوگند می خورد که او را عزیز و محترم میداند. در علم بلاغت است که گاهی انسان به چیزی که آن چیز را همه محترم میدانند برای تأکید مطلب سوگند می خورد. و گاهی هم انسان به چیزی سوگند می خورد برای اینکه دیگران بدانند که آن چیز را او محترم میشمارد. این درباره شخصیتهای بزرگی که نظرشان درباره دیگران سند است و چنین اشخاص بزرگ که روی گفتههای آنان حساب میشود، اگر به چیزی سوگند یاد کنند
**صفحه=44@
برای این است که مردم بدانند که این مورد عنایت او است. فرض کنید شما به محضر مرحوم آقای بروجردی «اعلی اله مقامه» رفته باشید. در آنجا مثلا آقای طلبهای را دیدهاید که کنار ایشان نشسته است. ایشان با کسی که صحبت کرده مطلبی را خواستند بگویند، اگر اینجور گفتند آقا! به جان این آقا (اشاره به طلبه) سوگند که فلان مطلب چنین است. همینقدر که بگویند به جان این آقا سوگند که مطلب چنین است. این سوگند، ارزش گواهی دو صفحهای را در اعتبار این آقا دارد. بطوریکه در برخورد با دیگران گفته میشود که آقا! من خودم بودم که آقای بروجردی به جان این سوگند خورد. پس این چقدر مهم است که آقای بروجردی به جان او سوگند می خورد.
پس سوگند دو جور است: زمانی انسان چیزی را که همه میدانند که در نظر او عزیز و محترم است به آن سوگند می خورد برای اینکه مطلب خودش را تأکید کند. مثل اینکه آدم بگوید به جان فرزندم سوگند که چنین و چنان است. چون همه میدانند که فرزندش را عزیز می دارد. گاهی هم انسان سوگند می خورد مخصوصا برای اینکه مردم بدانند که موضوع سوگند عزیز و محترم است.
خدا وقتی در قرآن سوگند یاد می کند: «والنهار اذا جلیها - واللیل اذا یغشیها». **زیرنویس=سوره شمس /3/91 و 4 .@ ترجمه: سوگند به روز، سوگند به شب. «والسماء و ما بنیها - و الارض و ما طحیها». **زیرنویس=سوره شمس /5/91 و 6 .@ ترجمه: سوگند به آسمان، سوگند به زمین. «و نفس و ما سویها - فالهمها فجورها و تقویها» **زیرنویس=سوره شمس /7/91 و 8 .@ ترجمه: سوگند به جان آدمی، سوگند به تعدیل و عدالت و توازن روح آدمی ...
**صفحه=45@
منظور از این سوگندها ارائه دادن عظمت موضوعات سوگند است که اینها را کوچک نگیرید! اینها آیات پروردگار هستند. لذا برای بشر باید محترم باشد و هر کدام در جای خودش باید مورد توجه و احترام قرار گیرد.
در سوره قیامت در عین اینکه میفرماید «سوگند یاد نمیکنم» ولی این تلویحا سوگند یاد کردن است. اعلام ضمنی است به محترم شمردن این دو حقیقت: یکی قیامت که بازگشت همه مردم به آن است. در واقع سوگند به قیامت، سوگند به سرنوشت آینده بشر است. سوگند به روز سرنوشت و به روزی که دیگر همه سرنوشتها تعیین میشود. اما دوم، سوگند به «نفس ملامت گر».
نفس ملامت گر یعنی چه؟ نفس انسان در قرآن با سه صفت معرفی شده است که هر یک از این صفات نشان دهنده یک درجه و یک مرتبه از نفس است:
1- «نفس اماره» که از زبان حضرت یوسف (ع) نقل شد: «و ما - ابرء نفسی ان النفس لاماره بالسوء» **زیرنویس=سوره یوسف /53/12 .@ «اماره» صیغه مبالغه است یعنی فرمان دهنده و به شدت و در کمال استبداد فرمان دهنده.
اینجا مقصود همان حالتی از نفس انسان است که در آنجا هواها بر انسان حاکم و غالب است و انسان صد درصد محکوم خواهشهای نفسانی خودش است. آنجا که نفس فرمان به بدی دهد و انسان هم تابع نفس فرمان دهنده به بدی باشد آن را «نفس اماره» می نامند. اگر فقط همین آیه بود آدم فکر میکرد که پس نفس انسان یک خاصیت بیشتر ندارد و آن این است که همیشه فرمان به بدی میدهد.
**صفحه=46@
2- در جای دیگر که همین سوره باشد، نفس شکل دیگری دارد بنام «لوامه» «نفس ملامت گر» یعنی چه؟ یعنی نفسی که انسان را در کارهای بد مورد سرزنش قرار میدهد. یعنی اگر انسان کار بد کند ملامت میشود و نفس خطاب می کند چرا این کار را کردی؟! و اگر کار خوب را نکرده یا کم کرده است باز خودش را ملامت می کند چرا فلان کار خوب را نکردم؟!
و یا فلان کار خوب را کم کردم. درست در نقطه مقابل آن که فرمان به بدی میدهد. این برعکس. مثل یک قاضی عادل، انسان را و در واقع نفس اماره را مورد ملامت و سرزنش قرار میدهد و میگوید چرا این کار را کردی در حالی که نمیبایست میکردی؟! چرا آن کار را کم کردی؟! کار خوب را چرا کم کردی؟!
3- یکی دیگر «نفس مطمئنه» است که این درجهای بالاتر است. «یا ایتها النفس المطمئنه». **زیرنویس=سوره فجر /27/89 .@ ترجمه: ای نفس آرامش یافته! ای نفس به حقیقت واصل شده! ای نفس از هر گونه دغدغه و شک و شبهه و دودلی و تردید و ترس و جبن و از همه چیز رهایی یافته و به آرامش کامل رسیده!
این چه جور است؟ آیا واقعا در انسان سه نفس، سه جان و روح وجود دارد؟ یک روح فرمان به بدی میدهد، یک روح ملامت گر است و یک روح دیگر، «مطمئنه» است یا نه؟
در حقیقت آدمی دارای یک روح و یک جان بیشتر نیست ولی انسان در مراحل و مراتب «نفس» مختلف است. بعضی نفوس در مرحله حیوانیاند و قدمی از حیوانیت بالاتر نرفتهاند. اینجور «نفس» جز وسوسههای شیطانی چیزی در درون ندارد. همیشه القاء اینکه چه بکن و چه نکن. البته تمام القائاتی که میشود وسوسه انجام بدیها است. در واقع اینجور
**صفحه=47@
نفوس را نفوس ساقط شده و سقوط کرده باید تلقی نمود. در اینان از انسانیت چیزی باقی نمانده و چیزی وجود ندارد. در حقیقت حیواناتی بهصورت انساناند که دائما به فکر شکم و تن آنهم از هر راهی شده است هستند. از کجا پول در بیاوریم؟ از کجا بخوریم؟ کجا را ببلعیم؟ چگونه بخوابیم؟ چگونه چی...؟
اما انسان در یک درجه بالاتر در حد همین است که فقط روح انسانی در او زنده باشد. روح ایمانی در او زنده باشد. او آدمی دو شخصیتی است. هم «نفس اماره» بر او حاکم است و هم نفس انسانی و روح ایمانی بر او حاکم است. این است که اگر کار بدی بهحکم «نفس اماره» انجام دهد، نفس ملامت گر در مقابل آن ایستادگی می کند. اولا: تا آنجا که بتواند مانع میشود و بعد اگر هم عمل زشتی رخ دهد لااقل به حسابش رسیدگی می کند و میگوید ای دل غافل! این چه کاری بود که کردم؟ همین که آن را «وجدان» مینامیم. البته همه افراد دارای «نفس لوامه» هستند. منتها در بعضی از افراد آنچه حاکم بر آنان است فقط «نفس اماره» است و به «نفس لوامه» چندان مجالی داده نمیشود. مگر وقتیکه دیگر خیلی کار از کار گذشته باشد. در همچنین وقتی دیدهاید افرادیکه کار بدی میکنند و گناهی بزرگ مرتکب میشوند بعدا از درون خودشان دچار عذاب «وجدان» میشوند.
مثلا - آدمی که قاتل است و تحت تاثیر هیجانی احمقانه که گاهی افراد گرفتارش میشوند و تحت تاثیر قرار میگیرند بعد میبینید در حالی که خونی را بهناحق میریزد، در همان گرمایی که قتل را انجام داده است فرار می کند و بسا که خودش را از نظرها مخفی کند. اما بعد که غضب فرو مینشیند و به حالت تعادل بر میگردد وجدان شروع به فعالیت می کند. منظره در نظرش مجسم میشود که آن بی گناه را وقتی
**صفحه=48@
میکشت او چی میگفت؟ چه حالتی داشت؟ چرا کشتم؟ من نمیبایستی او را میکشتم! وجدان شروع به ملامت کردن می کند. آنچنان قاتل را از داخل به پای حساب و محاکمه میکشد و آنچنان با شلاق ملامت به سر این می کوبد که میبیند خودش میآید و خود را معرفی می کند. میگوید: قاتل منم و هر کاری میخواهید بکنید! گاهی وقتها هم میگوید که زودتر مرا مجازات کنید تا از عذاب وجدان رهایی پیدا کنم. عذاب «وجدان» یعنی چه؟
خدای متعال در درون هر کسی وجدانی قرار داده است، این نور وجدان سوسو میزند. منتها بعضی که بیشتر گناهکار باشند نور آن ضعیفتر میشود. فضا تاریک و غبار آلود میشود.
حقیقت سرایی است آراسته++
هوی و هوس کرد برخاسته
گرد و غبار هر چه زیادتر باشد نور آن کمتر است ولی بههرحال وجود دارد. گاهی آنگونه است که انسان به جنون دچار میشود. بسیاری از جنونها نتیجه وجدان عذاب شده است.
«بسر بن ارطاه» از سرداران معاویه و آدمی بسیار خبیث بود. معاویه این آدم را مامور شبیخون زدن به قلمرو حضرت امیر (ع) کرد. او با لشگری جرار، شبیخون به قلمرو حضرت علی (ع) زد. یک مرتبه لشگری جرار از مرز به درون نفوذ کردند. اینان به هر دهی و به هر شهری که میرسیدند تر و خشک نمیکردند. تا اینکه به یمن رسیدند. در آنجا «عبیداله ابن عباس» پسر عموی حضرت حاکم یمن بود ولی خودش در یمن نبود. در خانهای در جلوی چشمان مادری سر دو طفل را برید. نالههای این مادر و مرثیههای او که برای بچههای خود سروده، شعرهایش الان موجود است که دل سنگ را کباب می کند. بالاخره هر چه باشد این «بسر» هم بشر بود. در برگشتن وقتی به شام رسید کم کم کارهایی که در
**صفحه=49@
آن گرماگرم غضب انجام داد، تازه وجدان در او مشغول محاسبه شد که آخر این چه کاری بود که ما کردیم؟! شب و روز، در خواب و بیداری بچهها جلوی چشمش مجسم بودند و به خود میگفت چرا این بچههای بی گناه را کشتم؟! او آخر هم دیوانه شد.... .
خلبان بمباران هیروشیما هم دیوانه شد. این مردک بمب را برد و در شهر 60هزار نفری ریخت. می گویند: خودش نگاهی کرد به وضعی که به وجود آورده بود. دید شهر تبدیل به آتش شد و مردم مثل اینکه در تنور آتش باشند از این طرف و آن طرف میدویدند. در گرماگرم حاکمیت «نفس اماره» چیزی را احساس نمیکرد ولی وقتی به آمریکا برگشت و از او استقبال کردند (و بهعنوان قهرمان جنگ شناخته شد!!) و همینقدر که آرام گرفت وجدانش شروع به فعالیت نمود... مدتی هم سرگرمش نگه میداشتند ولی نشد و آخرش سر به جنون زد و دیوانه شد. هر وقت جنایتی که مرتکب شده بود بیادش میآمد تازیانه عذاب بر جانش فرود میآمد.
هر چه باشد انسان انسانیت و حیوان نیست. این «نفس لوامه» و به تعبیر دیگر وجدان انسانی ملامت گر، همان «بارقه» انسانیت است که در سرشت هر انسانی وجود دارد.
از اینجا معلوم میشود که چرا «نفس لوامه» با «یوم القیامه» پشت سر یکدیگر یاد شده است. چون «نفس ملامت گر» نمونه کوچکی از «قیامت» است و «قیامت» نمونه بزرگ این قیامت کوچک است. «قیامت» بهمنزله «وجدان» کل جهان است که به همه حسابها رسیدگی میشود.
«نفس ملامت گر» هم قیامتی است که برای هر کسی در درون خودش بپا میشود. در قیامت به حساب عقاید و اعمال و اخلاق انسانی بهصورت مجموعه رسیدگی میشود. در درون انسان هم «نفس لوامه» هر کسی به
**صفحه=50@
حساب خودش رسیدگی می کند.
پس سوگند به ترازوی عدل بزرگ که «قیامت» است. سوگند به ترازوی عدل کوچک در درون آدمی بنام «نفس ملامت گر».
حال از قرائن آشکار میشود که «سوگند نمیخورم» یعنی در واقع جای سوگند خوردن است و تلویحا کانه یعنی «سوگند میخورم» یعنی به حقیقت این ترازوی عدل کلی و به حقیقت این ترازوی عدل جزئی قسم که شماها مبعوث خواهید شد و رها شده نیستید.
«ایحسب الانسان ان لن نجمع عظامه» (آیه 3)
ترجمه. آیا انسان گمان میبرد که ما ذرات پوسیده و متفرق شده استخوان او را گرد نخواهیم آورد؟!
چرا این کلمه گفته شد؟ منکرین قیامت در آن زمان از طریق استبعاد، معاد را آن کار میکردند. میگفتند: تو پیامبر که میگویی قیامت یعنی این بدنهایی که متلاشی میشود و این استخوانهایی که میپوسد و هر ذرهاش به جایی متفرق میشود و به جایی میرود مگر ممکن است چنین چیزی که دو مرتبه اینها از نو جمع بشود و حیات پیدا کند؟! فردی استخوانی پوسیده را از قبرستانی پیدا کرد و آورد مقابل پیغمبر (ص) ایستاد. استخوان پوسیده را با دست خودش همچون نرم کرد که پودر شد. آنگاه «فوت» کرد و بعد گفت: چه کسی این را زنده می کند؟! چه کسی میتواند چنین کاری کند؟! **زیرنویس=رجوع شود به آیات سوره یس /77/36 - 83 .@ او در اینجا قدرت خدا را با توان خودش مقایسه کرد. معلوم است حیات دوباره بخشیدن برای بشر با مقیاس بشری، کاری نشدنی است.
«بلی قادرین علی ان نسوی بنانه». (آیه 4)
**صفحه=51@
ترجمه: بلی ما قادریم که سر انگشتان او را هم درست گردانیم.
شما غصه جمع کردن استخوان را میخورید که هر ذره آن بجایی پراکنده شد و میگویید: چه جور اینها جمع میشوند؟ ما نه تنها قادریم که استخوان ساق پایت را که به نظرت خیلی مهم آمده است جمع آوری کنیم بلکه این سر انگشتان که ظریفترین استخوانها و کارآترین استخوانها است و بلکه از کارآترین اعضای بدن است آن را هم جمع میکنیم.
انسان به ارزش این انگشتان خیلی توجه ندارد در صورتی که آن چیزی که انسان را از حیوانات عملاً متمایز می کند همین چند سر انگشت است. یعنی اگر این انگشتان با این وضع خاص که قدرت گرفتن و قدرت دادن و حالت جمع و بسته شدن را دارد (به شکلهای مختلف در میآید) اگر نبود ولو انسان مغزش هم هر چه ترقی کرده باشد، دو چیز مهم یعنی «نوشتن» و «صنعت» وجود نداشت. اگر «نوشتن» و «صنعت» را از بشر بگیرید به این معناست که تمام تمدن را یکجا از بشر گرفتهاند. یعنی اگر انسان بجای این سر انگشتان اگر مثلا «سم» و یا چیزی شبیه آن را داشت (همینقدر که قلم به دست بشر داده نمیشود) علم نبود. چون قلم است که فرآوردههای بشر و مکتسبات علمی او را میتواند یادداشت کند تا به نسل بعد، آن چه را که از نسل قبل آموخته است انتقال دهد. تمدن و فرهنگ و زندگی اجتماعی و بلکه تمام انسانیت، مولود همین انگشتان با وضع مخصوصش میباشد. قرآن میفرماید: این جمع کردن ذرات که چیزی نیست، این سرانگشتان را هم با اینهمه ظرافت بار دیگر همانند اول تسویه و تعدیل و ترکیب میکنیم.
بعد مطلب عجیبی مطرح میشود و آن اینکه اساسا چرا انسان منکر قیامت میشود و چرا استبعاد می کند؟ منکرین، قیامت را چرا اینگونه مطرح میکنند؟ مسئله این است که طرح اینگونه مسائل اصولا معقول و منطقی
**صفحه=52@
نیست. خدایی که جهان را با آنهمه بزرگی و عظمت آفرید (که انسان در قسمت کوچکی از جهان قرار گرفته است)، تمامی علم و اطلاعات انسان از جهان هستی نسبت به آنچه که در جهان است یک قطره هم در مقابل اقیانوس نخواهد بود.
وقتی گفته شود آفریدگار جهان (که خالق هستی است) خبر داده که رستاخیزی وجود دارد، دیگر جای این مطلب نیست که کسی بگوید که آیا این کار شدنی است یا نه؟! بحث اینجاست که آدمی، شدنی و نشدنی را با مقیاس قدرت و توانایی و علم خود محاسبه می کند و این روش اندیشیدن مسلما پوچ است. اگر پیغمبر (ص) بهعنوان بشر میفرمود که در چند سال دیگر میخواهم مردهای را زنده کنم، در اینجا منطقی است که گفته شود چگونه پیامبر (ص) توانایی آن را دارد؟ ولی وقتی پیغمبر (ص) میآید و از خدا و قدرت لایزال الهی خبر میدهد، دیگر در این مورد جای اینجور اندیشیدن وجود ندارد.
پس مسئله چیز دیگر است! مسئله این است که انسان گاهی عقیدهای را برای خودش اتخاذ می کند (یا لااقل اظهار می کند) یعنی انسان گاهی نظریهای را قبول می کند (و یا نظری را رد می کند) نه به دلیل منطقی بودن یا منطقی نبودن باشد. بلکه مطلب دیگری در میان است:
صورتا شکل منطقی به قضیه میدهد اما اگر خوب بشکافید میبینید که بهنوعی میخواهد بافته ذهنی و عمل خودش را توجیه کند. این مساله مهمی است که میبینید مثلا کسی میگوید آقا! به عقیده من مثلا باید چنین باشد. جامعه باید چنین و چنان باشد و بعد شروع به استدلال دروغین می کند. صورت قضیه این را دارد که استدلال می کند ولی اگر باطنش را بشکافید آنجا که میگوید که باید چنین باشد و یا چنان نباشد یعنی خودش جوری است و برای آنکه خودش را توجیه کرده باشد میگوید
**صفحه=53@
چنین و چنان.
کسروی «علیه ما علیه» در روزنامه پرچم شکایت و گله کرده بود از افرادیکه توقعاتی از ما دارند و مقالاتی میآورند و ما وقتی درج نمیکنیم ناراحت میشوند. بعد گفت: ما روشی مخصوص به خودمان داریم و فقط مقالهای که متناسب با هدفمان باشد چاپ میکنیم. بعد نوشته بود: آخر حرفهای مردم هم چندان روی اصول نیست. در اینجا قصهای را نوشته بود که زمانی آقایی آمد و مقاله بلند بالایی راجع به زن و حقوق او نوشته بود. نوشت: اصلا در طول تاریخ درباره جنس زن ظلم شده است. مگر چه تفاوتی میان زن و مرد وجود دارد؟ حجاب یعنی چه؟ زن چنین است و زن چنان است. این مقاله را برای ما فرستاده تا چاپ کنیم ما دیدیم بهر حال این بدرد کار ما نمیخورد و ما هم چاپ نکردیم.
دو سه ماهی گذشت. باز دیدیم همان آقا مقالهای دیگر آورد. این مقاله را نگاه کردیم دیدیم تمامی در بدی زن است. اینکه این موجود چنین و چنان است. هر چه خیانت و جنایت در عالم است. دست زن در کار است. این فرد که چند ماه پیش آنچنان مقالهای را نوشته بود و حالا این چنین مقالهای نوشته دربارهاش تحقیق کردیم دیدیم در آن وقت هنوز زن نگرفته بود و عاشق زنی شده بود. چون خودش عاشق زن شده بود حالا برای او فلسفه شده بود که زن چنین و چنان است. زنی گرفت و بعد هم اختلاف پیدا کرده بود. همسرش او را خوب اذیت کرد و حالا که خوب اذیت شده بود فلسفه دوم را برای خودش پیدا کرد. حالا اینجوری است که خیلیها فلسفه میسازند ولی فلسفه را از وضع خودشان میسازند. نه اینکه فلسفهای را اول قبول کنند و بعد وضع خودشان را با آن فلسفه تطبیق دهند. فلسفه را برای توجیه وضع خودشان میسازند.
قرآن میگوید بگذار ما از درون منکرین «قیامت» بگوییم! چرا
**صفحه=54@
اینقدر می گویند مگر «قیامت» شدنی است؟! مگر این استخوانها را میشود جمع کرد؟! نه قضیه چیز دیگر است:
«بل یرید الانسان لیفجر امامه». (آیه 5)
ترجمه: بلکه انسان میخواهد آنچه (از بقیه عمر) در پیش است همه را به فجور و هوای نفس گذراند.
دلش میخواهد آزاد باشد. میخواهد قیامت دروغ باشد و هر چه دلش خواست شلنگ بیاندازد. خواهشهای نفسانی خود را بهصورت فلسفه ذکر می کند و میگوید مگر میشود؟! نه آقا! ته دلت را بگو! که اگر معتقد به «قیامت» باشی نمیتوانی هر کاری خواستی بکنی. بگو دلم نمیخواهد حقی و حسابی و رسیدگیای باشد تا تمام اعمال انسان محاسبه شود. دلش نمیخواهد اینجور باشد آن وقت شکل فیلسوفانه به قضیه میدهد و اظهار می کند: من میگویم چنین چیزی منطقا نمیتواند وجود داشته باشد.
«بل یرید الانسان لیفجر امامه». بلکه مطلب این است که آدمی دلش میخواهد قیامت نباشد. نه آنکه عقلش حکم می کند که قیامت نیست. چرا؟ برای اینکه در آینده و عمری که باقی مانده شکمی از عزا در بیاورد و در آیندهای که در جلو دارد «فجور» کند. چون همینقدر که فکر قیامت باشد معنایش این است که دو راه در جلوی من است:
- یکی راه حق، درستی، راستی و سایر صفات حسنه و جمیله.
- دیگری راه کژی، خیانت و جنایت.
از این راه اگر بروم خیر است و پاداش دارد. از آن راه اگر بروم شر است و مجازات دارد. خلاصه حساب و کتاب است. آدمی که دلش نمیخواهد حساب و کتاب باشد این حرفها را میزند. اینجا مطلبی را باید توضیح بدهم:
**صفحه=55@
ریشه یابی کلمات به روان شناسی دینی کمک می کند. یعنی به مفاهیم دینی، مفهوم خاص روانشناسی میدهد. ببینید: کارهای بد را قرآن چه مینامد؟ در یک درجه آن میگوید "کفر". در یک درجهی دیگر میگوید "فسق" یا "فسوق" و یا میگوید "فجور". اما کفر به معنی پوشاندن است. چون "کفر" به عقیده مربوط میشود و به "کافر" از آن جهت "کافر" گفته میشود که حقیقتی را درک می کند ولی روی آن را میپوشاند و عقیدهی دیگری را اظهار می دارد. "فسق" و"فجور"در رابطه با عمل گفته میشود و هر دو معنایی نزدیک به هم دارند. مثلا فرض کنید که میوه یا امثال این ، چیزهایی که پوستی داشته باشند وقتی رسیده میشوند پوست را میشکافند و از پوست وقتی میخواهند در بیایند آن را عرب "فسق" اطلاق می کند.
"فجور" از مادهی فجر و شکافتن است. مطلبی در یکی از کتابهای روانشناسی خواندم به این که هر خطایی و گناهی از انسان رخ دهد، اگر دقت شود نوعی انفجار است ! همانند دیگی که در آن مقداری آب باشد و در آن کاملا بسته باشد و سوراخی هم نداشته باشد اگر زیرش آتشی کنند در اثر حرارت زیاد یکدفعه منفجر میشود. عمل بدی که انسان مرتکب میشود همانند انفجار وجود انسان را میشکافد.
انسان را در حالت خندیدن یا گریستن ببینید. گاهی انسان از موضوعی سخت تحت تاثیر قرار میگیرد و ضمنا بهزحمت خود را نگه میدارد ولی بهاصطلاح یکدفعه میبینید بغضش ترکید و حالتی انفجار مانند رخ میدهد. در خندیدن هم همینجور است: موضوع خنده آوری در مجلسی که انسان خندیدن را مناسب نمیداند پیش میآید و او هم خودش را ضبط می کند و خود را محکم نگه میدارد. بعد میبینید خنده خیلی فشار میآورد و بی اختیار"پکی" می کند و بهاصطلاح منفجر میشود. گناه بهطور
**صفحه=56@
کلی از مسیر فطرت خارج شدن است. اگر انسان در مسیر فطرت عمل کند و حقوق و حدود بدن و نفس را رعایت کند در حالت اعتدال است و به گناه نمیافتد. ولی اگر انسان از شرایط اعتدال خارج شد آنوقت گناهان به حالت انفجار در میآیند. بنابراین اگر انسان نگاه به نامحرم کند نوعی انفجار است...
مثلا اگر آدم پر از حقد و کینه و حسادت و امثال اینها شود میبینید: در جایی حرفی را که عقل یک بچه هم میفهمد نباید گفت (درست مثل کوه آتشفشان که بی اختیار از درونش آتش زبانه میکشد) یکدفعه از زبان این آدم بهصورت فحش یا بهصورت غیبت و یا به صورتی دیگر از درون به بیرون میجوشد. بعد که آرام گرفت خودش خودش را ملامت می کند که این چه کاری بود کردم. اگر حالا حساب کنیم میبینیم که اگر آن عقدهها، حقدها و کینهها در درونش نمیبود و اگر این تنورهای پر از آتش در درون وجود نداشتند این حرف زشت از دهانش بیرون نمیآمد. بنابراین معمولا چنین است که صفات و ملکات رذیله از کینهها، حقدها، عداوتها، دشمنیها و بدخواهیها در درون انسان جمع شد آنگاه است که انسان را وادار به عمل غیر معتدلی می کند.
پس قرآن چه جالب گناهان را بهصورت «فجور» توصیف نموده است.
«یسئل ایان یوم القیامه. (آیه 6)
ترجمه: میپرسد کی روز قیامت خواهد بود؟
قرآن این پرسش را به دلیل اینکه جواب ندارد، جواب نداد. قرآن بجای اینکه تاریخ وقوع قیامت را بیان کند خصوصیاتی که در آن رستاخیز آغاز میشود آنها را بیان می کند:
اولا- مساله «قیامت» به یک اعتبار «علم الساعه» است. اگر
**صفحه=57@
ما بتوانیم اسم آن را «کی» بگذاریم مطلبی است که در قرآن مکرر آمده است که عملی است که خدا آن را حتی از انبیاء و اولیاء پنهان نموده است جز ذات اقدس حق کسی آن را نمیداند. تاریخ وقوع «قیامت» جزء اسرار عالم و هستی است که حتی به پیامبران (ص) گفته شد که «علم الساعه» را بگوئید در نزد خداست. **زیرنویس=رجوع شود به سوره احزاب /63/33 .@.
ثانیا - این جور پرسشها سئوالاتی است که جواب ندارد. به این معنا که جواب صحیح آنهم برای طرف قابل اثبات نیست.
اینجا بهعنوان مثال مطلبی یادم آمد و آن این است که در بعضی از کتب تاریخی نوشتهاند: امیرالمؤمنین علی (ع) در منبر فرمود «سلونی قبل ان تفقدونی». یعنی قبل از آنکه مرا نیابید هر چه میخواهید از من بپرسید. هر چه بپرسید جواب میدهم. شخصی از پای منبر بلند شد و گفت: اگر تو همه چیز را میدانی بگو عدد موهای ریش من یا موهای سر و ریش من چقدر است؟ فرض کنید تعداد آن عدد معینی است، حال اگر کسی تعداد را بگوید مگر این قابل اثبات است؟ فرد را باید بخوابانیم بعد یکی یکی موی سر و ریش او را بشماریم! بعد ببینیم که این جواب جور در میآید و یا نه؟! امیرالمؤمنین جواب دیگری واضح و روشن فرمود: اینکه سؤالی نیست که کسی بخواهد جواب بدهد، جواب واضحتری به تو میدهم و آن اینکه «توله» ای در خانهات داری یعنی بچه کوچکی داری که عنقریب این قاتل فرزند من خواهد بود. بجای جواب یک امری که قابل اثبات نیست و حقیقت را هم انسان اگر بخواهد بگوید جواب میشنود از کجا که اینقدر باشد؟ حضرت چیزی جوابش فرمود که آن را همه مردم بعدها بهطور روشن قضیه را درک کنند.
**صفحه=58@
حال فرض کنیم که دانستن «علم الساعه» از اسرار نباشد و تاریخ زمانی و تقویمی دارد یعنی بشود آن را با تقویم دنیایی تعیین کرد. حال چگونه برای منکرین «قیامت» میتوان ثابت نمود. لابد در جواب میگوید به چه دلیل؟ این برای او قابل فهم نیست. بهر حال مسئله اینکه قیامت قابل تعیین و تقدیر با زمان دنیایی باشد از یک فکر کودکانه بر میخیزد خلاصه به معنی زمانی دنیا تاریخ ندارد و اساسا حقیقتی مافوق تاریخ دارد. او روی نادانی خودش خیال می کند قیامت واقعه و حادثهای است نظیر حادثههای دنیایی که بتوان آن را از نظر تقویمی محاسبه نمود. بنابراین پرسش در این مورد پوچ است. انسان چیزی را باید بپرسد و بداند و دنبال علمی و آگاهیای باید برود که برای او در عمل مفید باشد این مساله در اسلام خیلی مطرح است و امروز هم خیلی روی آن تکیه میکنند. چیزی را بیاموز که در عمل برای تو مفید است. چیزی که در عمل برای انسان مفید نباشد از یکطرف لغو است و از جنبه دیگر مضر است. یعنی آگاهی بی فایده به همان اندازه که ذهن انسان را به خود مشغول می کند، انسان را از حقیقت و واقعیت باز می دارد.
احادیثی که از پیغمبر اکرم (ص) و یا از ائمه روایت شده است، زیاد روی این مطلب تکیه شده است. «خذ علم ما یعتیک و لا تاخذ ما لا یعینک». یعنی همیشه به دنبال اطلاع و آگاهیای برو که به حالت مفید باشد. آنچه دانستن و ندانستنش برای تو مساوی است و اثری برای تو ندارد آن دانستن را رها کن. وقت و نیرو و استعداد حیف است که صرف اینجور چیزها بشود. گاهی وقتها مثلا سؤال میکنند که اسم مادر حضرت موسی (ع) چه بوده است؟ خیلی خوب! اسم مادر موسی (ع) هر چه بوده باشد آیا دانستن و ندانستن نام حضرت تأثیری در سعادت ما دارد؟! مثل هزاران اطلاعات بیهوده و پوچ دیگر که افراد دنبال کسب آنها
**صفحه=59@
میروند. در صورتی که ذرهای مفید نیست. انسان باید در مساله کسب اطلاع نهایت صرفه جویی را بکار گیرد.
قرآن ابا می کند از اینکه به سؤالاتی که به حال شخص و اجتماع فایدهای ندارد جواب دهد. لذا شما میبینید: قرآن دنبال اینجور مسائل هر جا قصد، حکایت و تاریخی نقل می کند از جزئیات و خصوصیاتی که به حال انسانها دانستن و ندانستن آنها فایدهای ندارد احتراز دارد.
در باب «قیامت» آنچه برای ما مفید است، چیست؟ این است که بدانیم: «و ان الساعه اتیه لاریب فیها...» **زیرنویس=سوره حج /7/22 .@ یعنی قیامت بدون شک در آینده خواهد آمد. قرآن بجای اینکه سؤال بی معنا و پوچ را جواب دهد، جوابی میدهد که جواب واقعی است. قرآن به جای تعیین زمان، ویژگیهای آغاز قیامت را اینگونه توضیح میدهد:
«فاذا برق البصر» (آیه 7)
ترجمه: آنگاه که چشم از دیدار خیره شود و انسان آنچنان حالت تحیر و اضطراب به او دست میدهد که چشمش پلک نمیزند.
«و خسف القمر». (آیه 8)
ترجمه: آنگاه که این ماه، نور خودش را از دست دهد.
«و جمع الشمس و القمر». (آیه 9)
ترجمه: آنگاه که خورشید و ماه از مدارهای خود خارج شوند و در یکجا گرد آیند.
«یقول الانسان یومئذ این المفر». (آیه 10)
ترجمه: آنگاه انسان میگوید که پناهگاه کجاست؟
«کلا لاوزر» (آیه 11)
**صفحه=60@
ترجمه: نه این چنین است، پناهگاهی نیست.
«الی ربک یومئذ المستقر». (آیه 12)
ترجمه: آن روز بارگاه پروردگارت قرارگاه است.
اینها چیزهایی است که باید بدانیم. اینها مطالبی است که باید سؤال کنیم. قرآن مسائلی را مطرح می کند که دانستن آنها برای انسانها مفید است. پس باید بدانیم که در آنجا چه وضع و چه احوالی وجود دارد؟.
«ینبؤ الانسان یومئذ بما قدم و اخر». (آیه 13)
ترجمه: آن روز انسان آگاهانیده میشود به آنچه پیش فرستاده و آنچه در آینده میفرستد.
زمان وقوع قیامت «کی» است؟ قیامت همان زمانی است که به انسان تمام آنچه جلو فرستاد و به تمام آنچه که بعدا فرستاده است خبر داده میشود. زمانی که مردم به بارگاه الهی فرود آمدند خدای متعال از تمام اعمالی که در طول عمر مرتکب شدند خبر میدهد.
اینجا کلمه «ینبؤ» آمده است. آیا «نبا» (خبر دادن) از قبیل خبر دادنهای دنیایی است یا نه؟ یعنی با زبان بازگو میشود؟ مثلا فرشتهای اعمال را بازگو می کند؟ آیات دیگر این مطلب را تفسیر کرده است. در بعضی از آیات مطلب به این صورت آمده است: «یومئذ یصدر الناس اشتاتا لیروا اعمالهم - فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره - و من یعمل مثقال ذره شرا یره». **زیرنویس= زلزله /6/99 .@ ترجمه: آن روز (قیامت) مردم از قبرها پراکنده بیرون آیند تا اعمال خود را ببینند. پس هر کس به اندازه ذرهای کار نیک کرده همان را خواهد دید. و هر کس به اندازه ذرهای کار زشتی مرتکب شد
**صفحه=61@
آنهم همان را خواهد دید.
در آن روز مردم «صدور» پیدا میکنند و بیرون میآیند و برای اینکه اعمالشان به آنان ارائه داده شود. مردم به نمایشگاه اعمالشان برده میشوند. خود اعمال مردم را به مردم نشان می دهند، هر کس به اندازهی وزن ذرهای کار نیک کرده باشد در آن نمایشگاه، عمل نیک خود را میبیند. هر کسی هم که به اندازه ذرهای کار بد کرده است باز در آن نمایشگاه، عمل بد خود را میبیند.
بعضی آیات دیگر مثل آیاتی که در سوره مبارکه «اسراء» (بنی اسرائیل) است میفرماید: «و کل انسان الزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیامه کتابا یلقیه منشورا - اقرا کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا». **زیرنویس=اسراء /13/17 -14 .@ ترجمه: اعمال انسان را ملازم گردن خودش قرار دادهایم و در روز قیامت نوشتهای نشر شده و باز شده را بیرون میآوریم که آن را میبیند. - (به او گفته میشود) کتاب (نامه اعمال) خود را بخوان! امروز (قیامت) خودت کافی هستی که به حساب خودت رسیدگی کنی.
البته آیات دیگری نیز در همین زمینه وجود دارد.
در سوره یس آمده است: «الیوم نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون» **زیرنویس=یس /65/36 .@ ترجمه: امروز است که به دهان شان مهر زنیم و دستهایشان با ما سخن گویند و پاهایشان گواهی دهند به آنچه کردند.
به دهانها و زبانها مهر میزنیم و دیگر این زبان حرفی نمیزند. این دهان و زبان نیست که بخواهد از خودش دفاع کند و حرفی درباره
**صفحه=62@
خودش بزند. به اعضاء و جوارح می گوئیام خودتان حرفهایتان را بزنید. دست آنچه کرده است میگوید. پا آنچه کرده است میگوید. پوست آنچه کرده است میگوید. تمام ذرات وجود انسان به سخن در میآیند و تمامی سرگذشت خود را بیان میکنند. زیرا تمام سرگذشت انسان در وجود انسان ثبت است. حالا معلوم میشود «ینبؤ» (آگاهانیده میشود) به معنای این نیست که کسی مثلا در مقابل انسان بایستد و بگوید: آقا! بنشین که میخواهم کارهای خلاف و صواب تو را بازگو کنم. نه! بالاتر از این حرفها است. خیلی بالاتر از این حرفها است. انسان را به نمایشگاه عمل میبرند تا عمر هفتاد ساله و هشتاد ساله تمام وجودش را زنده و به زبان آمده ببیند. اینجور خدا به انسان خبر میدهد.
«بما قدم و اخر» یعنی آنچه را مقدم داشته است و آنچه را که مؤخر داشته است. جمله «آنچه را که مقدم داشته است و آنچه را که مؤخر داشته است» را مفسرین چند معنی کردهاند.
البته هر یک از آن معانی در جای خودش درست است ولی اینکه این آیه ناظر به کدامیک از آنها باشد روی این جهت کمی بحث است. یکی از آن معانی که شاید اکثر مفسرین آن را گفته باشند (و بهتر است) این است که انسان دو گونه اعمال دارد:
اعمالی که پیش از خود میفرستد و اعمالی که بعد از او، خودش میرود. اصطلاح اینکه اعمالی را انسان در دنیا مرتکب میشود و پیش میفرستد اصطلاح قرآن در سوره «حشر» نیز است: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس بما قدمت لغد...» **زیرنویس=حشر /18/59 .@ یعنی ای آنانکه ایمان آوردهاید: تقوا داشته باشید و هر کسی به آنچه پیش میفرستد دقت کند.
**صفحه=63@
«پیش فرستادهها» یعنی اعمالی که انسان انجام میدهد «پیش فرستاده» است یعنی عملش قبل از خودش به آخرت میرود و بعد خود به دنبال عملش میرود. انسان بعضی کارهای دیگر مرتکب میشود (چه خوب و چه بد) که خود میمیرد ولی باز هم حساب، دفتر و ستون عمل او باز است و آن عبارت از سنتهایی است که بعد از خود باقی میگذارد. آثاری که بعد از خود باقی میگذارد. در سوره «یس» میخوانیم:
«انا نحن نحیی الموتی و نکتب ما قدموا و اثارهم...» **زیرنویس=یس / 12/36 .@ یعنی ما مردگان را زنده خواهیم کرد و آن چه را که پیش فرستاده اند ثبت میکنیم و (علاوه بر آنچه پیش فرستاده اند) آثار آنها را هم مینویسیم.
«اثر» شیء آن است که آدم وقتی از جایی رد میشود و آن جای پایی که باقی میماند آن را اثرش می نامند. آنچه که بهاصطلاح بعد از راه رفتن پیدا میشود. آنچه را پیش فرستاده اند و آنچه را که بعد از رفتنشان وجود دارد و آثاری که بعد از گذشت آنها وجود دارد همه را ثبت میکنیم انسان گاهی اگر اهل خیر باشد کاری می کند که بعد از مردنش آن عمل او، کار کند. حضرت رسول اکرم (ص) فرمود:
آنگاه که آدمیزاد میمیرد اعمال او گسیخته میگردد مگر از جانب 3 چیز:
1- خیر مستمر و عام المنفعه.
2- علم و دانشی که مردم بدان سودمند گردند.
3- فرزند صالحی که دعای خیر نثار پدر کند. **زیرنویس=اذا مات ابن ادم انقطع عمله الامن ثلاث: صدقه جاریه او علم ینفع او ولد صالح ید عوله .@.
آدم وقتی که میمیرد دفتر عملش بسته میشود مگر از ناحیه 3 چیز.
**صفحه=64@
که دفتر عملش باز میماند. «صدقه جاریه». یکی - کار خیری که بعد از او جریان داشته باشد. «صدقه» بیشتر در مورد امور مالی گفته میشود. خدمت مالی ایکه انسان به مردم می کند بعد از مردن خودش هم وجود دارد و ادامه دارد. فرض کنید کسی میآید مؤسسه ای بهداشتی تأسیس می کند برای رضای خدا، بعدها که او میمیرد مردم از آن استفاده میکنند و یا مؤسسه ای فرهنگی - علمی با متد و اسلوب خوب برای خدا بنا می کند بعد از مردنش هم که مردم آنجا تعلیم و تربیت صحیح پیدا کنند باز این یک کار زنده است که بعدا ادامه پیدا می کند. اگر کسی مسجدی را تأسیس کند و امثال اینگونه اعمال را «صدقه جاریه» می نامند. پیغمبر (ص) فرمود: یکی از ستونهایی که در عمل انسان باز میماند صدقات جاریه است. این شامل کار خوب و کار بد هر دو میشود.
حضرت بعد فرمود: «او ورقه علم یعمل بها». یکی از چیزهایی که بعد از انسان باقی میماند «ورق» است که حالا آن را کتاب میگوییم. کتاب از مجموع ورقها تشکیل میشود ولو نوشتهای به اندازه یک ورق باشد. انسان میمیرد ولی نوشتهاش باقی میماند و مادامی که این نوشته باقی است و مردم نفع میبرند باز برای او «حسنه» نوشته میشود.
مورد سوم از فرموده پیغمبر (ص) آن است که آدمی فرزند صالحی از خود باقی بگذارد که بعد از مردنش برای طلب مغفرت کند. حال طلب مغفرت یا به دعا باشد یا کاری کند که بهاصطلاح معروف موجبات پدرآمرزیدگی برای خود فراهم کند. پس معنای اینکه به انسان «خبر» داده میشود همان «خبر دادن» حضوری است که آنچه را پیش فرستاده و اثری که بعد از خودش باقی گذاشته است همه ارائه داده میشود.
آیا انسان در آنجا بیخبر است و دیگری باید به او خبر بدهد؟ در سوره «بنی اسرائیل» آمده است: «اقراء کتابک کفی بنفسک الیوم
**صفحه=65@
علیک حسیبا». **زیرنویس=اسراء /14/17 .@ یعنی بخوان نامه اعمالت را (و احتیاج نیست کسی دیگر به حسابت برسد بلکه) امروز وجود خودت برای حسابرسی کافی است.
بعد از جمله «به تو خبر داده میشود» آمده است: «بل الانسان علی نفسه بصیره». (آیه 14)
ترجمه: بلکه انسان بر خویشتن و بر اعمال خودش کاملا بصیر و آگاه است.
در اینجا «بصیره» معنای مصدری دارد یعنی عین «بصیر بودن» است. (چون مؤنث آورده شده است و بصیر صفتی نیست) انسان در آنجا بر خود آگاه است. یعنی احتیاجی ندارد که به آن معنا کسی به او «خبر» دهد. جاهل و بیخبر نیست که به اطلاعش برسانند یا بیادش بیاورند، نه تنها آگاه است بلکه عین آگاهی است. چون تمام ذرات وجودش شهادت می دهند. تمام خودش شاهد بر اعمال خود است. خودش شاهدترین شاهدان بر اعمال خویش است.
«و لو القی معاذیره». (آیه 15)
ترجمه: و هر چند برای خود عذرتراشی کند.
اگر عذر القاء می کند خودش هم میداند «الکی» است.
بعد آیات دیگری شروع میشود. چهار آیه است که به اصطلاح مفسرین مثل جمله معترضه است. جمله معترضه عبارت است از اینکه (در همه سخنان و کلام ها میآید) انسان سخنی را میخواهد بگوید: در وسط حرف که هنوز باید ادامه پیدا کند چند جمله ای مربوط به یک موضوع دیگر میگوید. برای اینکه در این بین لازم شده جمله دیگری را بیاورد.
**صفحه=66@
فرض کنید سخنرانی که دارد حرف میزند در میان سخن احساس می کند مطلبی خارج از بحث را باید بگوید. مثلا میگوید: آقا! فلان موضوع را اینجور بکنید... بعد دو مرتبه سخن اصلی خود را ادامه میدهد.
در وسط آیات این سوره خدای متعال به پیغمبر (ص) در نحوه گرفتن وحی دستور میدهد. سه آیه در قرآن راجع به این جهت داریم که نشان میدهد رسول خدا (ص) در آن حالی که قلب مقدسش وحی را میگرفت نوعی حالت نگرانی به او عارض میشد برای آنکه مبادا وحی را درست ضبط نکند، زود تکرار میکرد. جملهها از آنطرف که به او القا میشد پشت سرش بلافاصله جمله را تکرار میکرد برای آنکه خوب دریافت کند تا هیچ کلمهای از او فوت نشود.
در سوره «اعلی» فرمود: «سنقرئک فلا تنسی» **زیرنویس=سوره اعلی /6/87 .@ قرآن کریم تضمین کرد که اینها به عهده تو نیست و ما نمی گذاریم فراموش شود. جمع کردن و ضمیمه کردن آن همه به عهده ماست. تو فقط آماده پذیرش وحی باش.
در سوره طه میفرماید: «فلا تعجل بالقرآن من قبل ان یقضی الیک وحیه...» **زیرنویس=سوره طه /114/20 .@ ترجمه: در قرائت قبل از آنکه وحی بپایان برسد عجله مکن.
فرض کنید مثل اینکه کسی جمله ای به شما دارد القاء می کند و شما هم دقیق میخواهید به ذهن بسپارید. هنوز حرف او تمام نشده قسمتهای اول را در ذهن خودتان یا به زبان خودتان تکرار میکنید.
در اینجا (سوره قیامت) هم میفرماید: «لا تحرک به لسانک».
**صفحه=67@
گفتیم: مثل جمله معترضه است. وسط سوره (قیامت) دستوری در کیفیت تلقی وحی دارد.
«لاتحرک به لسانک لتعجل به» (آیه 16)
ترجمه: زبانت را (در وسط وحی) به حرکت میاور برای اینکه شتاب کرده باشی.
«ان علینا جمعه و قرآنه». (آیه 17)
ترجمه: گرد آوردن آنچه به تو وحی شده است و قرائت و تلاوت نمودن آن به عهده ما است.
«فاذا قراناه فاتبع قرانه» (آیه 18).
ترجمه: بگذار اول ما بر تو قرائت کنیم آنگاه تو قرائت کن.
«ثم ان علینا بیانه». (آیه 19).
ترجمه: سپس توضیح و تفسیر آن (وحی) با ما است.
راجع به اینکه این نحوه عجلهای که پیغمبر اکرم (ص) در وسط دریافت وحی میفرموده است چه جوری بوده است؟ دو جور مفسرین گفتهاند:
بعضی همینجوری که راجع به این آیه ذکر شد گفتند. گاهی وقتها وحی که میشد یک سوره تمام یکجا وحی میشد یا پنج آیه، شش آیه و ده آیه پشت سر یکدیگر وحی میشد. این آیات همینجوری که بر قلب مقدس رسول خدا (ص) وارد میشد و هنوز وحی ادامه داشت پیغمبر (ص) از اول شروع میکرد به تکرار کردن.
ولی بعضی دیگر مثل صاحب تفسیر المیزان در این آیه بالخصوص میفرمایند: به این شکل نبوده که پیغمبر اکرم (ص) آیات را زمانی که وحی ادامه داشت از اول با خودش تکرار میکرد، بلکه مثل کسی است که وحی بر او نازل میشود و در حالی که وحی را دریافت می کند باز ذهنش
**صفحه=68@
مشغول تکرار است. خلاصه حرفشان این است که نتیجه حالت انسی که پیغمبر اکرم (ص) به وحی داشت و با آن شدتی که دریافت میکرد (همینطور که به تدریج آیات بر ایشان وحی میشد) بسا بود که نصف یک جمله گفته شده بود ولی قلب و ذهن پیغمبر (ص) که دیگر با وحی متحد شده بود و یکی شده بود و مأنوس بود آن قسمت دیگر را قبل از آنکه جبرئیل به آن حضرت القاء کند به زبان میآورد. هنوز نیمه دیگر آیه از ناحیه جبرئیل بر قلب او نیامده بود که به زبان میآورد. از اینرو به حضرت گفته شد که این کار را نکن. بگذار آنچه را که فرشته وحی به تو میگوید اول او بگوید بعد تو به زبان بیاور.
البته قرآن دو گونه بر پیغمبر (ص) وحی شده است. یکی به نحو اجمالی و دیگری به نحو تفصیلی بود. اجمالی در یک نوبت و در یک شب نازل شده است. تفصیلی یعنی یک حالت روحی به پیغمبر اکرم (ص) داده شد که آن حالت روحی در واقع به منزله حقیقت قرآن بهطور سربسته بود، نه اینکه بهصورت آیه آیه و سوره سوره باشد.
وحی ثانوی که بهصورت آیه آیه و سوره سوره بود در طول بیست و سه سال نازل شد و این هم وحی تفصیلی بود. پس علت اینکه پیغمبر اکرم (ص) گاهی میتوانست جمله ای را که برای اولین بار بهطور تفصیل به او وحی میشد و هنوز قسمتی از آن گفته نشده بود بهطور تفصیل قبل از وحی بازگو کند برای این بود که به نحو اجمالی در روح و در حافظه او قبلا وجود داشت.
دو مرتبه دنباله همان مطلب که راجع به قیامت است ادامه پیدا می کند.
«کلا بل تحبون العاجله». (آیه 20)
ترجمه: نه این چنین است! بلکه دنیای نقد را دوست میدارند.
**صفحه=69@
«و تذرون الاخره». (آیه 21).
ترجمه: و بهکلی آخرت را وا میگذارند.
در واقع در این سوره دو مطلب مطرح میشود:
1- «ایحسب الانسان ان لن نجمع عظامه». ترجمه: آیا انسان خیال می کند که او را زنده نخواهیم کرد؟ و استخوانهای متلاشی شده او را گرد نخواهیم آورد؟ در جواب فرمود: قادر هستیم، چرا. بعد فرمود: اینها همه بهانه گیری است! انسان دلش نمیخواهد قیامت و حساب و کتاب باشد. حساب و کتاب و به حقوق رسیدگی کردن او را وادار کرده تا بهانه جویی کند.
2- سؤال دوم این بود که قیامت «کی» هست؟ هر دو را قرآن جواب داد که این سؤالها در واقع بهانه جویی است. راجع به سؤال دوم میفرماید: (مثل همانی که فرمود: «بل یرید الانسان لیفجر امامه») «کلا بل تحبون العاجله - و تذرون الاخره». یعنی سخن در این موضوعات مگو که حقیقت چیز دیگر است. انسانها! عمدهاش این است که شما «نقد» را دوست دارید و از آخرت اعراض دارید. بعد آن اعراض از آخرت را بهصورت سؤالهای بهاصطلاح منطقی طرح میکنید.
در اینجا بار دیگر راجع به وضع قیامت سخن میگوید:
«وجوه یومئذ ناضره». (آیه 22)
ترجمه: آن روز چهره طایفهای از شادی برافروخته و شاد است.
«الی ربها ناظره». (آیه 23)
ترجمه: (و با چشم قلب) جمال حق را مشاهده میکنند.
«و وجوه یومئذ باسره». (آیه 24)
ترجمه: و رخسار طایفهای عبوس و غمگین است.
«تظن ان یفعل بها فاقره». (آیه 25)
**صفحه=70@
ترجمه: میدانند حادثه ناگواری پیش است که پشت آنها را میشکند.
میدانید که موجودات و گیاهان دو حالت دارند: اگر گیاهی از اول بذرش سالم باشد. در زمین مناسب کاشته شود. آب و هوا و نور و حرارت به قدرت کافی به آن برسد برگهایش را که انسان نگاه می کند گویی لبخند میزند. در حیوان هم همین حالت وجود دارد. حیوانی که شکمش سیر است و ناراحتی ندارد، آب و علفش مرتب و مهیا بود و خورد و چاق شد وقتی آدم به این حیوان نگاه می کند در چهره و اندام حیوان یک نوع خرمی و انبساط میبیند. انسان هم همینجور است. منتها عواملی که به انسان خرمی میدهد با آنچه که به حیوان خرمی میدهد و با آنچه که به گیاه خرمی میدهد فرق می کند. انسان وقتی که به هدف و مقصود و نهایت آرزوی خودش رسیده باشد چهرهاش را شاد میبینیم. آرزوی بسیار بزرگی که شب و روز برای کوشش کرد و درد و رنج برد و برای او جنبه حیاتی داشت، وقتی که به مقصود رسید و به او بشارت می دهند که آقا! موفق شدی به چهرهاش وقتی نگاه کنیم هر چه هم بخواهد مخفی کند امکان پذیر نیست زیرا رنگ رخسار از سر درون خبر میدهد.
وای به آنوقت که انسان شکست بخورد. آنهم شکستی که در همین دنیا جنبه حیاتی برای او داشته باشد. آنوقت این غمها و احساس شکستها همه در چهره او جمع میشوند و در صورت و نگاهش معلوم است ابروهایش را نگاه کنید معلوم است. تیر کشیدن بینیاش را نگاه کنی همین جور است. به گونههایش نگاه کنید خبر میدهد. بالاخره سراسر وجودش حکایت از یاس و نومیدی و شکست و انتظار می کند. مثل آدمی که در انتظار محاکمه خود است. امر دایر است میان اینکه تبرئه شود و یا اینکه اعدام بشود. در حالی که برای او حکم محکمه را قرائت میکنند و
**صفحه=71@
او منتظر است همینقدر که به او بگویند: آقای فلان تبرئه است. میدانید چه چهرهای پیدا می کند؟ میبینید مثل فانوس خم میشود.
قرآن میفرماید: چهرهای در قیامت «ناضر»، خرم و شاد است و سعادت از تمام ذرات وجود و از چهره اینان پیدا است. «الی ربها ناظره». چهرههایی که نظرشان فقط منحصرا به پروردگارشان است. خیلی جمله عجیبی است (الی ربها ناظره) چهرههایی که جز به خدا به چیزی دیگر نگاه نمیکنند. یعنی چیزی را غیر از خدا نمیبینند. چطور اینهمه اشیاء هولناک در قیامت و در مقابل آن، اشیاء مسرت بخش را نمیبینند؟! اینان اهل توحیدند و آنگونه که «کملین» اولیاء در دنیا بودند اینان هم همانگونهاند. در قیامت اهل ایمان چنیناند. اصلا غیر از خدا را نمیبینند. اگر عذاب میبینند خدا را در مظهر قهر میبینند. اگر نعمت میبینند خدا را در مظهر رحمت میبینند. همه چیز میبینند و در عین اینکه همه چیز میبینند هیچ چیز غیر از خدا را نمیبینند.
دلی که از معرفت، نور و صفا دید++
بهر چیزی که دید اول خدا دید.
یکی از اساتید بزرگ ما از استاد بسیار بزرگ خود که مرد موحد کاملی بود مکرر نقل میکرد که میگفتند: یکوقت در جلسه درسیکه عدهای بودند او توحید میگفت. (واقعا در توحید به همین مراحل رسیده بود) وسط اینکه توحید میگفت نگاهی به اطراف کرد. در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود این شعر را خواند:
هر جا که بنگرم تو پدیدار بودهای++
ای.... **زیرنویس=نوار مفهوم نیست.@ در تو چه بسیار بودهای
این برای یک مرد کامل در دنیا و در قیامت برای همه اهل ایمان دست میدهد.
**صفحه=72@
حالت غفلت، نابینایی و بی بصیرتی تا «کی» برای انسان ادامه پیدا می کند. حالت احتضار و جان دادن را که در آنوقت هر کس و هر که باشد آن لحظه که فرا میرسد ندامت و پشیمانی برای او پیدا میشود. ولی وقتی است که ندامت و پشیمانی برای انسان سود ندارد. به جهت اینکه آن حالتی است که اگر هم انسان آنجا بخواهد توبه کند توبه او دیگر توبه و بازگشت حقیقی نیست. فرصت و مهلتی در کار نیست و چیزی نظیر حالت اجبار میشود. توبه اجباری میشود که آنگاه ارزش ندارد. مثل توبه فرعون: «... حتی اذا ادرکه الغرق قال امنت انه لا اله الا الذی امنت به بنو اسرائیل و انا من المسلمین» - «الئن و قد عصیت من قبل و کنت من المفسدین». **زیرنویس=یونس / 90/10 - 91 .@ تا غرق شدن او را دریافت و دقیقه آخر عمر را احساس کرد گفت توبه کردم! گفته شد: «... الان و قد عصیت من قبل....» همین را میخواستی یک ربع قبل، ده دقیقه قبل و قبل از آنکه در چنگال مرگ گرفتار شوی بگویی. حالا دیگر فایدهای ندارد.
قرآن در اینجا حالت احتضار را بیان می کند. حالت جان دادن را بیان می کند.
«کلا اذا بلغت التراقی». (آیه 26)
ترجمه: از این مقوله سخن مگو! (یعنی وارد مقوله دیگر باش) آنگاه که نفس و روح به چمبرهای گردن برسد.
مقصود این است آنگاه که حالت حس و حرکت از همه بدن سلب شود طوریکه کسانی در دور و بر محتضر هستند احساس میکنند که دیگر رفته است. نیمی از حیاتش رفته است و آثار حیات در ظاهر بدن احساس نمیشود.
**صفحه=73@
«و قیل من راق». (آیه 27)
ترجمه: (با کمال یاس) گفته میشود که کیست بتواند این را چاره کند؟
«و ظن انه الفراق». (آیه 28)
ترجمه: شخص محتضر (کسیکه در حال جان دادن است) میداند که لحظه جدایی است.
جدایی بدترین دردها شمرده میشود. شاعر عرب میگوید:
یقولون ان الموت صعب علی الفتی++
مفارقه الاحباب و الله اصعب. **زیرنویس=ترجمه: می گویند که همانا مرگ بر جوان سخت است. اما سوگند به خدا که جدایی از دوستان مشکلتر است .@.
«سعدی» میگوید:
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن++
من خودم به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.
از ساربان آهسته ران کارام جانم میرود++
آن دل که با خود داشتم با دل ستانم میرود.
در زمینه سختی جدایی خیلی سخن گفته شده است ولی همه اینها باز نوعی تعبیر شاعرانه است. یعنی حقیقت آن را نمیتوان احساس کرد که جدا شدن جان از بدن و اینکه روح از بدن خداحافظی می کند و میرود آن چه جوری است؟ قابل تصور نیست. «نظامی» اشعاری خیلی شیرین و عالی دارد و میگوید:
شنیدستم که افلاطون شب و روز++
به گریه داشتی چشم جهان سوز
یکی گفتا به او کاین گریه از چیست++
به گفتا چشم کس بیهوده نگریست
**صفحه74@
از آن کریم که چشم و جان و دم ساز++
به هم خو کردهاند از دیر گه باز
جدا خواهند شد زین آشنایی++
همی گریم از آن روز جدایی
مطلبی را باید اینجا بگویم. چون گاهی وقتها بعضی فکرها و اندیشههای غلط البته خیلی وقتها نه از روی سوء نیت بلکه به دلیل اشتباه سوء استنباط و نه سوء نیت یک معنای مذهبی، یک عقیده مذهبی و یک فکر مذهبی بهصورت مذهبی رد میشود یعنی جوری بیان میشود که آدم خیال می کند که مثلا اینجور نادرست است و آنطور درست است.
یک عدهای در اروپا و بعد هم در مشرق زمین آمدند و گفتند: آقا! مسئله روح و بدن، این دوگانگی روح و بدن و اینکه انسان روحی دارد و بدنی دارد این یک فکر یونانی است. با اینهمه شیوع و رواجی که این مسئله در دنیای اسلام پیدا کرده است گفتند که این منشأش فکرها و اندیشههایی است که از خارج جهان اسلام وارد اسلام شده است.
در خیلی از کتابها اینان نوشتهاند که بله این یک فکری است که مال هندیها است. بعدا از هندیها به ملتهای دیگر سرایت کرده است و از آنجمله به یونانیها و در جهان اسلام هم در متن اسلام هیچ سخنی از دوگانگی روح و بدن نیست ولی بعدها که فرهنگ اسلامی پیدا شد و اندیشههای غیر اسلامی یونانی و غیر یونانی با اندیشههای اسلامی اختلاف پیدا کرد. مساله اینکه روحی وجود دارد و بدنی و انسان وقتی که میمیرد روح از بدن او جدا میشود کم کم در افکار مسلمین رخنه کرد و صورت عقیده اسلامی پیدا کرد و الا قرآن و اسلام فقط قائل به بدن است و میگوید هر چه هست همین بدن است. حتی فکر و اندیشه هم زاییده همین بدن است. انسان هم که مرد دیگر از شخصیتش چیزی باقی نیست در قیامت بار دیگر همین زندگی تجدید میشود و نه اینکه انسان وقتی که میمیرد روحش باقی است. انسان وقتیکه مرد مثل یک ترکیب، دیگر
**صفحه=75@
طبیعی و مادی است که این اگر تجزیه بشود آن دیگر از بین رفته است. اگر شما مثلا آب را به عناصر اولیهاش تجزیه کنید میبینید که دیگر آب وجود ندارد. بله! از نو ممکن است که شما همین عناصر اولیه را بیاورید در لابراتوار و بار دیگر همان آب را بسازید. وگرنه وقتی که آب را تجزیه کردید دیگر چیزی از آن باقی نمانده است.
روی این مطلب چسبیدند و گفتند: در قرآن هر جا کلمه «روح» آمده است مقصود روح به معنایی که الان ما میگوییم آن نیست.
«یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی و ما او تیتم من العلم الا قلیلا.» **زیرنویس=آل عمران /169/3/ و 170 .@ ترجمه: (ای رسول ما) ترا از حقیقت روح میپرسند جواب ده که روح به فرمان خدا است و آنچه از علم به شما داده شده اندک است.
مقصود این نیست، مقصود چیز دیگر است و از این حرفها. حالا نمیخواهم در اینجا در اطراف این مطلب زیاد بحث کنم. در بعضی از جلساتی که متناسب بوده است در باره این مطلب، مفصل بحث کردهام و گفتهام، مسئله دوگانگی روح و بدن از ضروریات دین اسلام است. اگر این اعتقاد منحصر بود به آیه «یسئلونک عن الروح...» ممکن بود که حالا بعضیها بگویند نه! مقصود از این روح، روح انسان نیست چیز دیگر منظور است. ولی مطلب اینجاست که منحصر به همین یک آیه نیست. آیات دیگری با زبان دیگر بدون آنکه کلمه «روح» آمده باشد مطلب را به شکلی بیان کرده است که این جز با جدایی روح از بدن و دوگانگی روح و بدن قابل توجیه نیست. مثلا این آیه که میفرماید:
«و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم
**صفحه=76@
یرزقون - فرحین بما اتاهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا به هم...» **زیرنویس=آل عمران /169/3 و 170 .@ یعنی گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدهاند مردگانند بلکه زندگانی هستند که در نزد پروردگارشان روزی خوارند و از عنایت پروردگارشان روزی میخورند. خوشحالاند به فضلهایی که بعد از مردن از ناحیه خدا به آنان میرسد و در یک حالت انتظار به سر میبرند که دوستانشان که هنوز به آنان ملحق نشدهاند آنان «که» به ایشان ملحق میشوند. دیگر از این آیه صریحتر آدم میتواند چیزی پیدا کند.
در آیات متعددی آیاتی به این مضمون داریم. مثلا «الذین تتوفیهم الملائکه ظالمی انفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفین فی الارض قالوا الم تکن ارض الله واسعه فتهاجروا فیها». **زیرنویس=نساء /97/4 .@ یعنی کسانیکه ملائکه الهی آنان را توفی **زیرنویس=«توفی» از ماده وفات است. از ماده «فوت» نیست و از ماده «استیفاء» است .@ میکنند و آنان را با تمام و کمال تحویل میگیرند که همان معنی مردن است. بعدها که اینان را تحویل گرفتند و از این دنیا رفته اند ملائکه با اینان سخن می گویند. می گویند که در چه وضعی به سر میبرید؟ باز پرسی میکنند. اینها برای اینکه عذری برای خودشان بتراشند می گویند ای بابا! ما مردم بیچارهای بودیم یعنی اگر میبینید ما عمل صالحی نداریم و اعمال بدی داریم علتش بیچارگی ما بوده دست ما به جایی نمیرسید و مستضعف بودیم. افرادی بودیم که دستمان به خیر و حقیقت نمیرسید و در کجاها زندگی میکردیم. آنجایی که ما زندگی میکردیم اصلا هیچ شرایط آماده نبود. «قالوا کنا مستضعفین
**صفحه=77@
... "می گویند این هم عذر شد که ما در محیطی زندگی میکردیم که شرایط مساعد نبود؟! زمین خدا فراخ و گسترده نبود؟ مگر شما را بسته بودند به همان نقطهای که در آنجا بودید که از آنجا دستتان به جایی نمیرسید. زمین خدا گسترده بود پس چرا «هجرت» نکردید به سرزمینی که شرایط مساعد باشد.
باز آیات دیگری که در همین زمینهها داریم زیاد است. از جمله آیات «برزخ» که با همین کلمه آمده است. «... و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون» **زیرنویس=مومنون /100/23 .@ ترجمه: و از عقب آنان تا روزی که برانگیخته شوند عالم برزخ است.
یا مثلا در آخر سوره «مؤمنون» راجع به افرادی که بعد از آن که قبض روح میشوند میفرماید آنوقت و در آن حال می گویند: «... رب ارجعونی - لعلی اعمل صالحا فیما ترکت...» **زیرنویس=مؤمنون /99/23 - 100 .@ یعنی پروردگارا من را بازگردان (این جمله را بعد از مرده شدن میگوید)... اگر مردن نیست شدن باشد و بعد قیامت صرفا ترکیب جدید باشد و در فاصله مرگ تا قیامت هیچی و نیستی باشد پس چه معنی دارد که قرآن میگوید بعد از اینکه قبض روح شدند می گویند: «... رب ارجعون - لعلی اعمل صالحا فیما ترکت کلا انها کلمه هو قائلها... **زیرنویس=مؤمنون /99/23 - 100 .@ یعنی میگوید: پروردگارا من را بازگردان. باشد که اگر بازگردانی و حیات دنیایی دوباره به من بدهی آنوقت اعمال صالحه ایکه انجام ندادم انجام میدهم. «... رب ارجعون...» یعنی چه؟
**صفحه=78@
این اگر از اینجا به جایی برده نشده باشد که معنی ندارد که بگوید من را برگردان. تازه صحبت کردن اصلا یعنی چه؟ قرآن میگوید: آدمی بعد از مردن تقاضا می کند و جواب هم به او داده میشود. پیامبر اکرم (ص) فرمود: «کما تنامون تموتون و کما تستیقظون تبعثون». همانگونه که میخوابید میمیرید و همان جور که بیدار میشوید زنده میشوید. بعد جمله ای که فرمود این بود: «و انما تنتقلون من دار الی دار». یعنی مردن انتقال از خانهای به خانهای، از عالمی به عالمی و از نشئهای به نشئهای دیگر است.
یکی از آیاتی که کمال صراحت را در این مسئله دارد همین آیاتی است که در سوره مورد بحث طرح شد. «کلا اذا بلغت التراقی». یعنی از آن موضوع دیگر سخن مگو! بیا وارد موضوع دیگر باش. این بیچارهایکه دنیای نقد او را از خود بی خود کرده است و غرق در غفلت و غرور کرده است و آخرت و عاقبت کار خود را بهکلی به فراموشی سپرده است. برای آیندهای که دارد اصلا فکر نمیکند که چه خبر است. نه! آن حالت را در نظر بگیر، آن وقت که به چمبرهای گردن برسد. چی به چمبرهای گردن رسیده است؟ معلوم میشود که چیزی هست که دارد تدریجا علائقش بریده میشود و از قسمتهایی از بدن ارتباط تدبیرش بهاصطلاح بریده شده است.
وقتی ما می گوئیام جان بیرون رفت نه معنایش بیرون آمدن مثل اینکه جسمی از جسمی دیگر بیرون بیاید. وقتیکه تدریجا رابطه تدبیریش بریده میشود این همان بیرون آمدن آن است. از همه بدن در آن واحد رابطه بریده نمیشود. مثلا اگر بدن به علتی خاص فلج شود نوعی از رابطه تدبیری بریده میشود. نه اینکه واقعا بهاصطلاح روح از آنجا خارج شده باشد. مثل جسمی که از جای دیگر خارج شود معنی ندارد. «کلا اذا
**صفحه=79@
بلغت التراقی» در آنوقتی که کسانی که روبروی محتضر هستند مایوسانه می گویند «کی» هست که حالا بتواند این را نجاتش دهد. «و قیل من راق». یعنی گفته میشود کیست «راق»؟ «راقی» به دو معنا آمده است که یک معنای آن «رقیه» است. در میان عرب آن زمان معمول بود که تعویضهایی کنند و فکر میکردند این تعویذها میتواند کاری انجام دهد. بعضی گفتند: «من راق» یعنی کدام تعویذ است که بتواند این را نجاتش بدهد. کدام تعویذ کننده است که بتواند جان این (محتضر) را نجات دهد؟ یعنی کارش از کار گذشته است.
بعضی دیگر گفتند: نه!«راقی» یعنی بالا برنده، از «//» است که به معنی بالا بردن است. این «گفته شده است» و «گفته میشود» نه اینکه انسانهایی که آن دور و بر هستند این حرف را میزنند که چه کسی بالا میبرد؟ وقتی که هنوز تکلیفش روشن نیست دو گونه ملائکه حضور دارند. هنوز روشن نیست که ملائکه رحمت او را بالا میبرند یا ملائکه عذاب؟ گفته میشود در میان خود آن بالا برندهها (ملائکه) که مامور بالا بردن کیست؟
«وظن انه الفراق» «ظن» در فارسی و به اصطلاح امروز بیشتر به معنی گمان گفته میشود ولی در زبان عربی در معنای یقین هم استعمال میشود.
بعضی گفتهاند: اینجا همان معنی یقین است. یعنی یقین پیدا می کند که لحظه جدایی است. بعضی دیگر می گویند: نه! انسان روی علاقه شدیدی که خودش به دنیا دارد هنوز نمیخواهد باور کند که وقت جدایی است. ولی قرائن دیگری میبیند که نشان میدهد که گمانش یعنی گمان بیشترش به این است که دیگر کارش تمام است.
غرضم این کلمه جدایی است. «وظن انه الفرق» یعنی دیگر وقت
**صفحه=80@
جدایی است. این جدایی یعنی چه؟ از «کی» و «چی» جدا میشود؟ تا شخصیتی انسان نداشته باشد که بخواهد جدا شود پس چه چیزی از بدنش جدا میشود؟ از کسان خود جدا میشود. از پدر و مادر اگر دارد، فرزندانی اگر دارد، اگر زندگیای دارد و اگر مالی و ثروتی دارد از همه اینها جدا میشود. این جدایی بالاترین دردها از جداییهایی عالم است. آنوقتی که آدم این اندام خود را که یک عمر با آن انس دارد جدا میشود برای او دردناک است.
آنوقت جدایی انسان میبیند که از خودش دارد جدا میشود. خودش از خودش جدا میشود و از هر چه با او خو گرفته است دارد جدا میشود. علائقی که انسان دارد همانند ریشههایی است که درخت در دل زمین دارد. اگر نیرویی مثلا تراکتوری بخواهد ریشههای این درخت را بیرون بیاورد چه وضعی پیدا میشود؟ این علائقی که انسان به دنیا دارد و علائق روحی و معنویای که دارد حکم آن ریشهها را دارد که به زور بخواهند آن را بیرون بکشند، شعر معروفی هست که شعر خوبی است.
تکلف گر نباشد، خوش توان زیست++
تعلق گر نباشد خوش توان مرد.
بدترین فراقها و جداییها، فراقها و جداییهای انسانهایی است که «... تحبون العاجله» انسانهایی که دنیای نقد تمام فکر، ذکر، هوش، حواس، علاقه و تمایلات آنان را به خود منحصر کرده است. نه خدایی! نه قیامتی! نه انس با حقی! نه انس با پیغمبری! اصلا به آنطرف (آخرت) هیچ ارتباط و وابستگی ندارند. قرآن میگوید:
«و التفت الساق بالساق». (آیه 29)
ترجمه: و ساقها در یکدیگر به پیچد.
این را مفسرین دو جور گفتهاند: بعضی گفتهاند مقصود همان است که پاها چون بی حیات میشود
**صفحه=81@
و شل میشود روی یکدیگر می افتند. این آن را میگیرد. «و التفت الساق بالساق».
ولی اکثر مطالبی که گفتهاند این معناست که این به نظرم درست است. ببینید مثل دو تا کشتی گیر وقتی که خیلی با یکدیگر درگیر میشوند و همدیگر را بهاصطلاح خاک کردند آدم وقتی که نگاه می کند پاهایشان چنان در همدیگر پیچیده که آدم نمیفهمد که این پاها مال کدامیک است؟ این از اینطرف فشار میآورد و میخواهد او را خاک کند و دیگری از طرف دیگر فشار میآورد و میخواهد او را خاک کند.
بدین حالت انسان (البته انسان غیر مؤمن و غیر صالح) وقتی است که نوعی کشتی گیری و نوعی تلازم و تهاجم میان شدتهای ناشی از جدا شدن از دنیا و شدتهای ناشی از روی آوردن به آخرت پیدا میشود.
خیلی عجیب است. از یکطرف انسان نگاه می کند آیندهای برای خودش میبیند که این خود برای او فشاری دارد الی ماشاء ا... از طرف دیگر خود جدا شدن از آنچه که میخواهد جدا شود باز شدائدی دارد. بعد که مرد شدائد آن دنیا است. انسان حالتی دارد که آن را می گویند حالت معاینه. حالت معاینه حالتی است که آدم بین دنیا و آخرت است. یک پایش در اینطرف (دنیا) است و پای دیگرش در آنطرف (آخرت).
اینجاست که دو حالت، سختیهای جدا شدن از دنیا و سختیهای رو آوردن آخرت با همدیگر پیچیدهاند و در یک دیگر ادغام شدهاند. «الی ربک یومئذ المساق». (آیه 30)
ترجمه: (مطلب چیست؟!) مطلب سوق دادن به نزد پروردگارت است
سوق دادن و بردن یعنی کاری که اختیاری نیست. مطلب است که حساب، حساب کشتی گیری نیست، مسیری قطعی است که برای
**صفحه=82@
همه مردم وجود دارد و آن رانده شدن به پیشگاه پروردگار است و این است که باید محقق شود. امیرالمؤمنین (ع) فرمود:
آن حالت معاینه که فرا میرسد چند چیز برای انسان «تمثل» پیدا می کند. یعنی صورت مثالیشان برایش حاضر میشود. «مال» صورتی مثالی پیدا می کند."اولاد" هم صورتی مثالی پیدا می کند. "اعمال" هم صورتی مثالی پیدا می کند. و با آدم حرف میزنند یعنی انسان خودش سراغ آنها میرود. وقتی خود را در حالت بیچارگی میبیند سراغ «مالش» میرود یعنی اموال او مجسم میشود و «تمثل» پیدا می کند. با او شروع به حرف زدن می کند. اول میخواهد محبت آن را جلب کند میگوید میدانی من چه جانی کندم تا ترا جمع کردم! چه پدری از من در آمده است تا تو را گرد آوردم. خیلی زحمت تو را کشیدم والان زمانی است که تو باید به درد من بخوری. این «مثال» به او جواب میدهد که خیلی متأسفم که قلمرو من (مال) خیلی محدود است. در این شرایط حداکثر کاری که میتوانم انجام دهم همان 3 متر کفنی است و همین مقدارها... قبری و کفنی و تجهیزاتی و از این بیشتر دیگر از من ساخته نیست. اولاد برای انسان «تمثل» پیدا می کند با «مثال» آنها سخن میگوید:
فرزندان من! خیلی زحمت برای شما کشیدم. خیلی برای شما فداکاری کردم. خیلی به شما خدمت کردم و حالا وقتی است که شما باید به درد من بخورید... آنان می گویند: الان دیگر از ما کاری ساخته نیست. حداکثر توان ما یک تشییع است. فقط میتوانیم تو را تا کنار قبرت تشییع کنیم و آنگاه برگردیم. (لابد برمی گردند برای جمع آوری میراث!).
انسان از عمل خود سؤال می کند جواب میشنود که ما همراه تو هستیم و نمیتوانیم از تو جدا باشیم. حال اگر عمل، عمل صالح باشد
**صفحه=83@
با او همراه است. و اگر عمل، عمل ناصالح هم باشد باز با او خواهد بود.
قرآن درباره افرادی که خدا، آخرت، دین و همه چیز را فراموش کردهاند این وضع را برایشان ذکر فرمود. حال توضیح میدهد که این شخص چه کسی بوده که به این حالت در میآید.
«فلا صدق و لا صلی». (آیه 31)
ترجمه: نه حقیقت را تصدیق کرد و نه نماز بپای داشت و عبادت کرد.
«و لکن کذب و تولی». (آیه 32)
ترجمه: حقیقت را دروغ پنداشت و پشت کرد و روی بر تافت.
«ثم ذهب الی اهله یتمطی». (آیه 33).
ترجمه: بعد هم خیلی گردن کشیده و متکبرانه به طرف خانواده خود رفت.
«اولی لک فاولی - ثم اولی فاولی». (آیات 34 و 35).
ترجمه: از همه چیز بهتر برای تو همین است. آنچه که تو به آن استحقاق داری همین است.
چهار بار این قضیه تکرار شده است. بعد قرآن اصلی کلی را بیان می کند.
«ایحسب الانسان ان یترک سدی». (آیه 36)
ترجمه: آیا انسان خیال می کند ( با مردن نیستی است و تمام زندگی از تولد تا مرگ) رها شده است؟ این چه توهمی برای انسان است که خیال می کند با مردن نیستی است و تمام زندگی از تولد شروع میشود و با مرگ پایان مییابد. اگر این باشد و در این میان خدا به آدمی عقل دهد، اراده دهد که با این عقل و اراده میتوانست کار خوب و یا بد کند اگر موجودی چنین خلق شود و با این تجهیزات عقل و اراده و امثال
**صفحه=84@
اینها اگر زندگی در همینجا (لحظه مرگ) پایان پذیرد آیا این زندگی لغو و بیهوده و عبث نیست؟! آیا انسان خیال کرده که خدای متعال او را «مهمل» یعنی رها شده آفرید؟! هر چه دلش خواست بکند؟! بعد هم هیچی؟! خوب بکند هیچی! بد بکند هیچی!
«سدی» یعنی رها شده و مهمل گذاشته شده است و کاری به کارش نداریم. خدا انسان را آفریده بعد هم دیگری کاری به کارش ندارد هر کار کرد، خوب کرد بد کرد نه خوبیاش پاداشی دارد و نه بدیاش کیفری دارد! آیا اینگونه است؟ آیا این حرفها با حکمت پروردگار عالم سازگار میآید؟!
«الم یک نطفه من منی یمنی». (آیه 37).
ترجمه: آیا (انسان در آغاز) قطرهای از آب منی نبود؟
اگر کسی در عالم دنیا نمیدانست که انسان در آغاز نطفهای بیش نبود آیا باور میکرد که این قطرات نطفه بهصورت موجودی بنام انسان در بیاید؟
«ثم کان علقه فخلق فسوی». (آیه 38)
ترجمه: پس از نطفه خون بسته و آنگاه آفریده و آراسته گردید.
بعد از مرحله نطفه شکلی پیدا کرد و شبیه خون بسته شده یعنی تدریجا رشد کرد و بزرگ شد. کسی اگر نگاه میکرد خیال میکرد خون بسته شدهای است. بعد از این مرحله جنین در رحم حالت یکنواختی دارد. تکثیر میشود تکثیر میشود... بعد حالت تقدیر یعنی اندازه گیری پیدا میشود. تقدیر و اندازه گیری یعنی همان حالتی که امروز به اصطلاح تعبیر به ارگانیزم میکنند. قسمت قسمت میشود و هر قسمتش به سویی و برای یک عضو آماده میشود. یعنی به همان حالت یکنواخت رشد نمیکند. اگر حالت یکنواخت داشته باشد آخرش مثل یک تکه گوشت از
**صفحه=85@
آب در میآید. تعدیل کرد هم یعنی یک نوع حالت تعادل میان این اعضای مختلف برقرار کرد.
«فجعل منه الزوجین الذکر و الانثی». (آیه 39).
ترجمه: پس قرارداد از آن دو صنف نر و ماده را.
از همه عجیبتر آنکه برای اینکه نسل ادامه پیدا کند دو تیپ کرد تیپ نر و تیپ ماده. چون اگر همه مذکر باشند نسل منقرض میشود یا همه مؤنث هم باشند باز نسل منقرض میشود. از همچنان نطفهای بعدها دو نوع ساخت. صنف پسر و صنف دختر.
این خلقت و آراستگی و انواع آن از کجا شروع شده و یکجا پایان یافته است؟ اینها همه نشانه دخالت تدبیر در خلقت است. یعنی نشانهای است که خلقت به خود واگذار شده نیست. بلکه نیروی مدبری در عالم حکومت می کند که این نظام در عالم جریان دارد و این نشانه برای این است که هیچ ذرهای به خود واگذار نیست.
شما اگر به گذشته انسان نگاه کنید نشانه به خود واگذاشتگی را نمیبینید. آینده را هم بدانید همینجور است. آینده که همینجور است یعنی چه؟ یعنی آینده هر کسی بستگی به عمل او دارد. چون خدای متعال به انسان عقل و اراده و تکلیف داده است یعنی چیزی داده است که سرنوشت خودش را خود میتواند تعیین کند. خدا اگر عقل و اراده نداده بود آیندهای به این شکل نمیتوانست داشته باشد. به حکم آنکه خدا به او عقل و اراده داده وظیفه و تکلیف را نیز قرار داد آینده انسان را به خودش سپرده است. پس اعمال خوب انسان پاداش دارد و اعمال بدش هم کیفر دارد.
حالا خدایی که این چنین است و او که نظامی با این دقت را تا اینجا رهبری کرده است آیا قدرت ندارد که تا قیامت شما را برساند و
**صفحه=86@
قیامت را بپا کند؟ چرا دنیا را نمونهای برای قیامت نمیگیرید؟
«الیس ذالک بقادر علی ان یحیی الموتی». (آیه 40)
ترجمه: آیا چنین خدایی قدرت ندارد که مردگان را زنده کند؟
و صلی الله علی محمد و اله و لطاهرین
**صفحه=87@
- پروردگارا دلهای ما را به نور ایمان منور گردان.
- پروردگارا غش ها، حرصها، طمعها، حقدها و ظلمها را از دلهای ما بیرون کن.
- پروردگارا پردههای غفلت را از جلوی چشمها، گوشها و دلهای ما به لطف و عنایت خود بردار.
- پروردگارا ما را از بندگان شکور خود قرار ده.
- پروردگارا نیتهای ما را خالص گردان.
- پروردگارا به ما توبه قبل از موت عنایت فرما.
- پروردگارا به ما راحت عند الموت روزی فرما.
- پروردگارا مغفرت بعد الموت را شامل ما بگردان.
- پروردگارا اموات ما را مشمول مغفرت خودت فرما.
پروردگارا ما را به حقایق اسلام و قرآن آشنا بفرما.
پروردگارا انوار محبت، معرفت و خشیت خودت را در دلهای ما قرار بده.
پروردگارا تنبه و تذکر به همه ما عنایت بفرما.
پروردگارا ما را از انواع ظلمتها به نور بیرون بیاور.
پروردگارا آرامش خود را بر همه ما نازل بفرما.
پروردگارا به همه ما توفیق دوری از گناه عنایت فرما.
پروردگارا به ما توفیق درک ابتلاها و امتحانات خودت و انجام وظایف خودمان را عنایت فرما.
پروردگارا ما را و همه مسلمانان را به وظائفمان آشنا بفرما.
پروردگارا اموات ما را مشمول عنایت و مغفرت خود قرار ده.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فهرست انتشارات حزب جمهوری اسلامی - قم
از شاخه فرهنگیان:
1- شیوههای توطئه آمریکا،
برادر، سید رضا زوارهای
2- تحلیل پیام امام
شهید، دکتر باهنر
3- دانشجویان مسلمان پیرو خط امام (زیر چاپ)
شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی
از شاخه دانش آموزان:
4- توطئه در مدارس
شهید، دکتر باهنر
5- پیک شکوفهها (برای کودکان)
اهداف روحانیت در مبارزات
به مناسبت دومین سالگرد شهادت آیت الله مرتضی مطهری
خدایا به یاد تو و به نام تو و به امید تو. موضوع سخن «اهداف روحانیت در مبارزات» است. من در این جلسه ضمن این که به اهداف کلى روحانیت در مبارزات خود در طول تاریخ اشاره مى کنم، بیشتر مى خواهم هدف هاى روحانیت را در نهضت اسلامى معاصر موجود تشریح کنم.
ما امروز نهضتى اسلامى و تاریخى و عظیم و کم سابقه- اگر نگوییم بى سابقه- داریم موجود که از بطن جامعه ما برخاسته است و ما در متن آن قرار گرفته ایم و روحانیت ما این نهضت را رهبرى مى کند. مى خواهیم هدف هاى این نهضت را بشناسیم. اگر مى گوییم هدف هاى روحانیت یعنى هدف هاى این نهضت، چون مى دانیم که امروز تمام قشرها و طبقات مختلف ملت ایران در روحانیت تجسم پیدا کرده است و روحانیت در آن شخص
بسیار بسیار بزرگ تاریخى (گریه استاد) که نامش و یادش قلب مرا به لرزه مى آورد یعنى استاد بزرگوار ما آیت اللَّه العظمى آقاى خمینى تجسم یافته است.
ابوالعلاى معرّىِ معروف در جلسه اى که با سید مرتضى علم الهدى براى اولینبار ملاقات کرد و شخصیت و عظمت او را دید، بعد که از او سؤال کردند چه دیدى و کجا بودى و چگونه آدمى دیدى؟ شعر معروفى دارد، مى گوید:
لَوْ جِئْتَهُ لَرَایتَ النّاسَ فى رَجُلٍ
وَ الدَّهْرَ فى ساعَةٍ وَ الْارْضَ فى دارٍ
اگر بیایى آنجا ببینى، تمام مردم را در یک فرد و تمام دهر و روزگار و ساعات را در یک لحظه و تمام زمین را در یک خانه منحصر مى بینى.
کمتر در تاریخ سابقه دارد که ملتى و خواسته هاى ملتى در یک فرد، اینچنین تشخص و تجسم پیدا کند و این همیشه در جایى است که آن فرد از فردیت خودش خارج شده است و تجسم ایده هاى عالى جامعه است. بنابراین هدف هاى روحانیت یعنى هدف هاى این نهضت و هدف هاى این نهضت یعنى هدف هاى روحانیت.
نهضت هاى قرن اخیر
ما اگر بخواهیم هدف هاى این نهضت را تشریح کنیم، آن هم در یک جلسه، بهتر این است که یک مقایسه اجمالى بکنیم میان هدف هاى این نهضت و هدف هایى که بعضى مصلحان اسلامى مثل سید جمالالدین اسدآبادى به صورت فردى در قیام هاى اصلاحى خود داشته اند و نیز هدف هاى نهضت هاى صدساله اخیر که یا به رهبرى روحانیت صورت گرفته است یا با شرکت و تأیید روحانیت و هر کدام هدفهایى
داشته اند مطرح کنیم، مثل جنبش تنباکو که یک نهضت ضد استعمارى، آنهم ضد استعمار اقتصادى بود و یا نهضت استقلال عراق که آن هم مانند نهضت تنباکو به رهبرى روحانیت صورت گرفت. بعد از جنگ بین الملل اول و متلاشى شدن حکومت عثمانى، انگلیس ها عراق را احتلال و اشغال کردند، روحانیت شیعه در آنجا قیام کرد، آیت اللَّه میرزاى شیرازى کوچک «1» فرمان جهاد داد، مسلمانان کشته هاى زیادى دادند تا بالاخره استقلال عراق را به دست آوردند. آن نهضت هم یک مبارزه ضد استعمارى بود ولى ضد استعمار سیاسى. و دیگر مبارزه و جنبش مشروطیت که در آن، روحانیت یکى از دو شریک بزرگ بود، یعنى روحانى و غیر روحانى هر دو در آن شرکت داشتند. جنبشى بود که ماهیت سیاسى داشت و ضد استبدادى بود. و دیگر جنبش ملى شدن صنعت نفت در بین سال هاى 29 تا 32 که آن هم جنبش بزرگى در کشور ما بود؛ یک جنبش ضد استعمار اقتصادى که باز در این نهضت روحانیت شریک و مؤید بود ولى منحصر به روحانیت نبود. این نهضت هم ماهیت ضد استعمارى داشت. بنابراین جنبش تنباکو ماهیت ضد استعمار اقتصادى، جنبش عراق ماهیت ضد استعمار سیاسى، جنبش مشروطیت ماهیت
ضد استبداد و جنبش ملى شدن صنعت نفت ماهیت ضد استعمار اقتصادى داشته است.
ما مى توانیم نهضت امروز را با هر یک از این نهضت ها مقایسه کنیم، ببینیم آیا شبیه یکى از اینها هست و شبیه کدام یک از اینهاست و یا شبیه هیچ کدام نیست؟
یک سلسله حرکت ها و نهضت هاى کوچک و بزرگ دیگر هم در کشور ما وجود داشته و دارد: نهضت هایى براى آزادى، نهضت هایى براى دموکراسى، نهضت هایى به نام حقوق بشر، نهضت هایى بر ضد استثمار. این نهضت را با هر یک از اینها هم مى توان مقایسه کرد که آیا شبیه یکى از اینهاست (و اگر هست شبیه کدام یک است) و یا شبیه هیچ کدام نیست؟
تشریح هدف هاى یک نهضت از ماهیت آن نهضت جدا نیست، همچنان که از رهبرى آن نهضت جدا نیست. ما نمى توانیم رهبرى یک نهضت را تشریح کنیم بدون آن که ماهیت یا هدف هاى آن نهضت را بشناسیم، یا هدف هایش را تشریح کنیم بدون آن که توجه به ماهیتش داشته باشیم، و یا ماهیتش را تعریف کنیم بدون آن که به هدفها و رهبری هایش و به امثال اینها توجه داشته باشیم.
آیا نهضت ها تک ماهیتى هستند یا چند ماهیتى؟
نهضت ها و جنبش ها اولا خود یک واقعیتى دارند؛ یعنى هر جنبشى خودش یک پدیده عینى اجتماعى است نه مجموع یک سلسله کارهاى پراکنده، یک واحد واقعیت دار اجتماعى است. ثانیا بعضى چنین خیال مى کنند که نهضت هاى اجتماعى دنیا شکل های شان فرق مى کند اما ماهیت و هدف هاى آنها همیشه یک چیز بیشتر نیست. شکل نهضت هاست که یک نهضت سیاسى است، یک نهضت فرهنگى است (فلسفى ادبى، علمى، صنعتى) و یک نهضت مذهبى است. خیال مى کنند که اینها به شکل نهضت ها مربوط است و به ماهیت و محتواى آنها مربوط نیست. کما این که در این صورت قهرا هدف هاى اصیل هم در همه جا یکى است. صورت و ظاهر هدف ها و مقصدها متفاوت است؛ یکى را آدم خیال مى کند سیاسى است، یکى را خیال مى کند فرهنگى است، یکى را خیال مى کند نظامى است، یکى را خیال مى کند ادبى است، یکى را خیال مى کند اقتصادى است؛ ولى ماهیت همه یکى است.
این البته نظریه بسیار نادرستى است و از نشناختن انسان و جامعه انسان ناشى مى شود. یکى از تحقیرهاى بزرگى که به انسانیت شده است همین است که خواسته اند براى تمام جامعه ها، براى تمام نهضت ها و جنبش ها ماهیت مادى قائل شوند و جنبه هاى معنوى یعنى جنبه هاى انسانى و انسانیت را یک امر غیر اصیل و روبنایى و فرعى و طفیلى و یک امرى که مقوّم واقعیت نهضت ها نیست بدانند؛ یعنى در هر نهضتى، برداشتى اقتصادى از تاریخ و برداشتى تاریخى از اقتصاد و برداشتى تاریخى و اقتصادى از انسان بدون برداشتى انسانى از تاریخ و جامعه و اقتصاد؛ و تحقیرى از این بالاتر بر انسان وارد نشده است. جنبش ها مسلّما متفاوت است؛ بعضى ماهیت سیاسى دارد، بعضى ماهیت فرهنگى دارد، بعضى ماهیت علمى دارد، بعضى ماهیت مذهبى دارد. اینها با یکدیگر مختلف و متفاوت است.
اهداف اصلاحى سید جمال
سید جمال را به عنوان یک فرد در نظر مى گیریم. اهداف او مشخص است و خودش مشخص کرده است. شخصیتى بود ضد استبداد و ضد استعمار در هر سه شکل استعمار: استعمار سیاسى، اقتصادى و فرهنگى، که همه اینها در کلمات سید جمال مطرح است. مردى بود طرفدار بازگشت به اسلام نخستین، به قرآن و سنت و سیره سلف صالح به قول خودش و مبارزه با خرافاتى که به اسلام در طول تاریخ بسته شده است. مردى بود طرفدار یک نهضت فرهنگى در جهان اسلام و طرفدار علم، و بالخصوص مردى بود که همبستگى دین و سیاست را تبلیغ کرد و این را در حدودى که براى یک فرد مقدور بود به جامعه اسلامى تفهیم کرد که مسئله جدایى دین از سیاست نیرنگى است که سیاستبازان عالم ساخته اند. در دین، بالخصوص دین اسلام، سیاست یکى از عزیزترین اجزاء است و جدا کردن سیاست از اسلام به معنى جدا کردن یکى از عزیزترین اعضاى اسلام از پیکر اسلام است. و دیگر مسئله اتحاد اسلام به تعبیر خود او. یکى از هدف هاى سید جمال اتحاد اسلام بود؛ یعنى مى خواست با این تفرقه هایى که استبدادها در طول حدود چهارده قرن و استعمار در طول سه چهار قرن اخیر به وجود آورده است، چه تفرقه هاى به صورت مذهبى و چه تفرقه هاى به صورت ملى و چه به صورت هاى دیگر، مبارزه کند و معتقد بود که یک روح واحد بر تمام ملل اسلامى حاکم است و نیازمند به بیدارى است.
مقایسه هدف هاى این نهضت با نهضت هاى قرن اخیر
ممکن است بپرسید آیا در نهضت فعلى، هدف هاى روحانیت همان هدف هاى سید جمال است؟ جواب این است:
آرى و نه. آرى، یعنى تمام هدف هاى سید جمال در هدفهاى این نهضت مندرج است. مى بینیم رهبران نهضت، همه اینها را طرح کرده اند و در مردم ما هم آگاهى نسبت به همه اینها پیدا شده است. امروز در مردم ما آگاهى ضد استبداد، ضد استعمار، ضد خرافه، طرفدارى از اتحاد و وحدت اسلام، طرفدارى از همبستگى دین و سیاست، طرفدارى از علم و مدرسه و فرهنگ، همه اینها هست. اما «نه» یعنى هدف هاى این نهضت محدود به هدفهاى سید جمال نیست.
هدف هاى سید جمال به عنوان یک مصلح بزرگ اسلامى یک جزء و یک قسمت از هدفهاى نهضت اسلامى بزرگ ماست.
آیا هدف این نهضت همان هدف جنبش تنباکو است، یعنى ضدیت با استعمار اقتصادى؟ آرى و نه. آرى، یعنى آن هم جزء هدف هاى این نهضت است، و نه: اما منحصر به آن نیست. آیا ضد استعمار سیاسى است نظیر انقلاب عراق؟ باز آرى و نه، آن هم جزء هدف هاست ولى محدود به آن نیست. آیا ضد استبداد است؟ آرى و نه. آیا ضد استعمار اقتصادى است، مثل نهضت ملى شدن صنعت نفت؟ باز آرى و نه. آیا این نهضت ضد استثمار است؟ آرى و نه، ضد استثمار هست اما محدود به آن نیست.
آیا براى آن چیزى است که امروز آن را حقوق بشر مى نامند؟ باز آرى و نه؛ ما به آنچه که طرفداران حقوق بشر مى گویند احترام مى گزاریم ولى به عنوان جزئى از هدف هاى نهضت اسلامى خودمان نه به عنوان تمام هدف هاى این نهضت. دموکراسى چطور؟ باز آرى و نه.
ماهیت اسلامى این نهضت
علتش این است که این نهضت ماهیت صد در صد اسلامى پیدا کرده و در تمام اقشار جامعه ما نفوذ کرده است، آن هم چه نفوذى! وقتى که مثلا یک دعوت به تعطیلى، دعوت به اعتصابى از ناحیه رهبران و بالخصوص رهبر بزرگ صادر مى شود، در تمام اقشار این مملکت طنین مى افکند، در شهر همان مقدار طنین دارد که در روستا، در میان با سواد همان مقدار طنین دارد که در میان بى سواد، در میان کارگر همان مقدار طنین دارد که در میان کارمند و در میان کشاورز و در میان معلم و در میان طلبه و دانشجو، چون سر و کارش با یک نوع آگاهى دیگرى است که نامش خدا آگاهى است. تذکرات، تذکرات پیامبرانه است؛ همه هدف ها را با نورافکن خودآگاهى خدایى مى بیند. ما هیچ نهضتى از نهضتهاى صدساله اخیر و نیز قبلش را و هدف هاى هیچ مصلحى و هیچ قیامى (چه اسلامى و چه غیر اسلامى) را نمى شناسیم که بتوانیم نهضت موجود و هدف هایش را با آن مقایسه کنیم. تنها نهضتى که شاید بشود این نهضت را با آن مقایسه کرد و در واقع نهضت ما بچه و خلف صالح آن نهضت است، نهضت صدر اسلام است مادام که در تحت رهبرى رسول اکرم یا امیرالمؤمنین على علیه السلام بود و یا در دورهاى که همان رهبرى تا حد زیادى حکومت مى کرد. نهضت صدر اسلام محدود به هیچیک از این حدود نیست.
این است که این نهضت در ابتداى کار دست انداخته است روى حساس ترین و اساسى ترین نقطه ها، یعنى همان کارى که در صدر اسلام شد. در دوره هاى بعد، روحانیت فکر مى کرد نوعى تقسیم کار میان خودش و مؤمنین برقرار کرده است و آن این است که وظیفه خودش را گذشته از وظایف خاص روحانى (تعلیم و آموزش اسلام و تربیت اسلامى) نظارت و کنترل جامعه در حد امر به معروف و نهى از منکر مى دانست و مى خواست مسلمانان دیگر، طبقات و قشرهاى دیگر، این وظیفه [یعنى تشکیل حکومت اسلامى] را به درستى انجام دهند. این بود که با انحرافات مبارزه مى کرد ولى بیش از این دیگر جلو نمى آمد. ولى امروز نهضت ما دارد از نهضت صدر اسلام پیروى مىکند، یعنى قبل از هر چیزى به سراغ نظام حاکم فاسد مىرود و به اینجا رسیده است که تا نظام حاکم فاسد وجود دارد هر اقدام دیگرى یا بى فایده است یا کم فایده. این است که شما مى بینید در صدر برنامه نهضت روحانیت ما مسئله حکومت اسلامى مطرح است، در صورتى که در جنبش هاى دیگر این مسئله یا اصلا مطرح نبوده و یا اگر بوده به این صراحت مطرح نبوده است. این هدف در صدر همه هدف هاى نهضت روحانیت ما قرار گرفته است و امروز رهبرى روحانیت در اثر تجربه هاى زیاد و طولانى به همین نتیجه که گفتم رسیده است و معتقد است که تا آن اساس، درست و اصلاح نشود و در حقیقت تغییرى بنیادین در تشکیلات اجتماعى به وجود نیاید کوشش براى تأمین سایر هدف ها به نتیجه نمى رسد و در حقیقت باید گفت بى مورد است.
منبع:
آینده انقلاب اسلامی، صفحه 21 – 26
پانویس:
1- جنبش تنباکو را میرزاى شیرازى بزرگ و جنبش عراق را میرزاى شیرازى کوچک اداره و رهبرىکردند.
به مناسب سومین سالگرد شهادت آیة الله مرتضی مطهری
اسلام و نیازهای جهان امروز
نشریه شماره 48
محل سخنرانی: حسینیه ارشاد
تعداد چاپ: 40000 جلد
چاپ اول: فروردین ماه 1361
مرکز پخش: دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی
من فرزند بسیار عزیزی را از دست داده ام و در سوگ او نشستم که از شخصیت هایی بود که حاصل عمرم محسوب می شد...
در اسلام عزیز به شهادت این فرزند برومند و عالم جاودان ثلمه ای وارد شد که هیچ چیز جایگزین آن نیست...
من اگرچه فرزند عزیزی که پاره تنم بود از دست دادم لکن مفتخرم که چنین فرزندان فداکاری در اسلام وجود داشت و دارد...
مطهری که در طهارت روح و قوت ایمان و قدرت بیان کم نظیر بوده، رفت و به ملاء اعلا پیوست، لکن بدخواهان بدانند که با رفتن او شخصیت اسلامی و علمی و فلسفی اش نمی رود...
پیام امام خمینی به مناسب شهادت استاد آیت الله مرتضی مطهری
مطهری فرزندی عزیز برای من و پشتوانه ای محکم برای حوزه های دینی و علمی و خدمتگزاری سودمند برای ملت و کشور بود...
من به دانشجویان و طبقه روشنفکران متعهد توصیه می کنم که کتابهای این استاد عزیز را نگذارند با دسیسه های غیر اسلامی فراموش شود...
پیام امام به مناسبت اولین سالگرد شهادت استاد آیت الله مرتضی مطهری
اینجانب نمی توانم در این حال احساسات و عواطف خود را نسبت به این شخصیت عزیز ابراز کنم...
آثار قلم و زبان او بی استثناء آموزنده و روان بخش است و مواعظ و نصایح او که از قلبی سرشار از ایمان و عقیدت نشأت می گرفت، برای عارف و عامی سودمند و فرح زا است...
پیام امام به مناسبت دومین سالگرد شهادت استاد آیت الله مرتضی مطهری
بسم الله الرّحمن الرّحیم
سومین سالگرد شهادت متفکر و فیلسوف و فیه عالی مقام، استاد شهید آیت الله شیخ مرتضی مطهری رضوان الله تعالی علیه فرا می رسد.
شخصیتی که در طول عمر شریف خود لحظه ای از پا نایستاد و هدفی جز به ثمر رساندن اهداف مقدس اسلام و مبارزه سرسختانه با انحرافات و کجروی ها نداشت و در اشاعه اسلام ناب و خالص و بدون شائبه، سخت کوشا بود.
در مورد عالمی چون شهید مطهری سخن گفتن کار ساده ای نیست. چه بهتر که به پیام امام امت به مناسبت شهادت استاد توجه کنیم که فرمودند:
در اسلام عزیز به شهادت این فرزند برومند و عالم جاودان ثلمه ای وارد شد که هیچ چیز جایگزین آن نیست...
من فرزند بسیار عزیزی را از دست داده ام و در سوگ او نشستم که از شخصیت هایی بوده که حاصل عمرم محسوب می شد...
من اگرچه فرزند عزیزی که پاره تنم بود از دست دادم لکن مفتخرم که چنین فرزندان فداکاری در اسلام وجود داشت و دارد...
مطهری که در طهارت روح و قوت ایمان و قدرت بیان کم نظیر بوده، رفت و به ملاء اعلا پیوست، لکن بدخواهان بدانند که با رفتن او شخصیت اسلامی و علمی و فلسفی اش نمی رود...
و نیز در پیام دیگری به مناسبت اولین سالگرد استاد شهید علامه مطهری، در شرایطی که مکتب های الحادی و التقاطی شدیداً از گسترش افکار استاد احساس خطر می کردند امام بزرگوارمان داد سخن داده و چنین فرمودند:
من به دانشجویان و طبقه روشنفکران متعهد توصیه می کنم که کتابهای این استاد عزیز را نگذارند با دسیسه های غیر اسلامی فراموش شود...
مطهری فرزندی عزیز برای من و پشتوانه ای محکم برای حوزه های دینی و علمی و خدمتگزاری سودمند برای ملت و کشور بود...
همچنین امام امت در پیامی دیگر به مناسبت دومین سالگرد شهادت فرزند عزیزش می فرماید:
اینجانب نمی توانم در این حال احساسات و عواطف خود را نسبت به این شخصیت عزیز ابراز کنم...
آثار قلم و زبان او بی استثناء آموزنده و روان بخش است و مواعظ و نصایح او که از قلبی سرشار از ایمان و عقیدت نشأت می گرفت برای عارف و عامی سودمند و فرح زا است.
بر این اساس وظیفه ای که در نشر افکار صاف و پاک استاد بر دوش همگان می باشد ما را بر آن داشت که سومین سالگرد استاد را بدینوسیله گرامی داشته و این نشریه را که سخنرانی استاد تحت عنوان «اسلام و نیازهای جهان امروز» است و در حسینیه ارشاد ایراد شده است به ضمیمه سه مقاله دست نویس از استاد شهید که توسط فرزند عزیزش در اختیارمان قرار گرفته است تحت عنوان های: 1- حرکتی بر ضد مسیر آب 2- علل انحطاط مسلمین 3- وظائف اصلی و وظائف فعلی حوزه های علمیه، تقدیم خوانندگان عزیز بنمائیم.
حزب جمهوری اسلامی
واحد تبلیغات
پیام امام خمینی به مناسبت شهادت استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری
بسم الله الرّحمن الرّحیم
انا لله و انا الیه راجعون
اینجانب به اسلام و اولیای عظیم الشان و به ملت اسلام و خصوص ملت مبارز ایران، ضایعه اسف انگیز شهید بزرگوار و متفکر و فیلسوف و فقیه عالیمقام مرحوم آقای حاج شیخ مرتضی مطهری قدس سره را تسلیت و تبریک عرض می کنم.
تسلیت در شهادت شخصیتی که عمر شریف و ارزنده خو درا در راه اهداف مقدس اسلام صرف کرده و با کجروی ها و انحرافات مبارزه سرسختانه کرده، تسلیت در شهادت مردی که در اسلام شناسی و فنون مختلفه اسلام و قرآن کریم کم نظیر بوده، من فرزند بسیار عزیزی را از دست داده ام و در سوگ او نشستم که از شخصیت هایی بوده که حاصل عمرم محسوب می شد.
در اسلام عزیز به شهادت این فرزند برومند و عالم جاودان ثلمه ای وارد شد که هیچ چیز جایگزین آن نیست. و تبریک از داشتن این شخصیت های فداکار که در زندگی و پس از آن با جلوه خود نورافشانی کرده و می کنند. من در تربیت چنین فرزندانی که با شعاع فروزان خود مردگان را حیات می بخشند و به ظلمت ها، نور می افشانند و به اسلام بزرگ، مربی انسان ها و به امت اسلامی تبریک می گویم. من اگرچه، فرزند عزیزی که پاره تنم بود از دست دادم لکن مفتخرم که چنین فرزندان فداکاری در اسلام وجود داشت و دارد.
«مطهری» که در طهارت روح و قوت ایمان و قدرت بیان کم نظیر بوده رفت و به ملاء اعلا پیوست، لکن بدخواهان بدانند که با رفتن او شخصیت اسلامی و علمی و فلسفی اش نمی رود. ترورها نمی تواند شخصیت اسلامی مردان اسلام را ترور کنند. آنان بدانند که بخواست خدای توانا، ملت ما با رفتن اشخاص بزرگ در مبارزه علیه فساد و استبداد و استعمار مصمم تر می شوند. ملت ما، راه خود را یافته و در قطع ریشه های گندیده رژیم سابق و طرفداران منحوس آن از پای نمی نشینند. اسلام عزیز با فداکاری و فدایی دادن عزیزان، رشد نمود. برنامه اسلام از عصر وحی تاکنون بر شهادت توأم با شهامت بوده است. قتال در راه خدا و راه مستضعفین در رأس برنامه های اسلام است. (و مالکم لا تقاتلون فی سبیل الله والمستضعفین من الرجال والنساء والولدان).
اینان که شکست و مرگ خود را لمس نموده و با این رفتار غیر انسانی می خواهند انتقام بگیرند یا به خیال خام خود مجاهدین در راه اسلام را بترسانند بدگمان کرده اند، از هر موی شهیدی از ما و از هر قطره خونی که به زمین می ریزد انسان های مصمم و مبارزی به وجود می آید.
شما مگر تمام افراد ملت شجاع را ترور کنید و الا ترور فرد هرچه بزرگ باشد برای اعاده چپاولگری سودی ندارد. ملتی که با اعتماد به خدای بزرگ و برای احیای اسلام بپا خاسته با این تلاشهای مذبوحانه عقب گرد نمی کند. ما برای فداکاری حاضر و برای شهادت در راه خدا مهیا هستیم.
اینجانب روز پنجشنبه 13 اردیبهشت 58 را برای بزرگداشت شخصیتی فداکار و مجاهد در راه اسلام و ملت «عزای عمومی» اعلام می کنم و خودم در مدرسه فیضیه، روز پنجشنبه و جمعه به سوگ می نشینم. از خداوند متعال برای آن فرزند عزیز اسلام رحمت و غفران و برای اسلام عزیز، عظمت و عزت مسئلت می نمایم. سلام بر شهدای راه حق و آزادی.
روح الله الموسوی الخمینی
پیام امام خمینی به مناسبت اولین سالگرد شهادت استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری
بسم الله الرحمن الرحیم
گرچه انقلاب اسلامی ایران برغم بدخواهان و ماجراجویان به خواست و توفیق خداوند متعال به پیروزی رسید و نهادهای اسلامی انقلابی یکی پس از دیگری در ظرف تقریباً یکسال با آرامش و موفقیت انجام گرفت. لیکن بر ملت ما و به حوزه های اسلامی و علمی خسارت های جبران ناپذیر بدست منافقین ضد انقلاب واقع شد، همچون ترور خائنانه مرحوم دانشمند و اسلام شناس عظیم الشان حجت الاسلام آقای حاج شیخ مرتضی شهید مطهری رحمت الله علیه این جانب نمی توانم در این حال احساسات و عواطف خود را نسبت به این شخصیت عزیز ابراز کنم.
آنچه باید عرض کنم درباره او، آنست که وی خدمتهای ارزشمندی به اسلام و علم نمود و موجب تأسف بسیار است که دست خیانتکار این درخت ثمربخش را از حوزه های علمی و اسلامی گرفت و همگان را از ثمرات ارجمند آن محروم نمود. مطهری فرزندی عزیز برای من و پشتوانه ای محکم برای حوزه های دینی و علمی و خدمتگزاری سودمند برای ملت و کشور بود. خدایش رحمت کند و در جوار خدمتگزاران بزرگ اسلام جایگزین فرماید.
اکنون شنیده می شود که مخالفین اسلام و گروه های ضد انقلاب درصدد هستند که با تبلیغات اسلام شکن خود دست جوانان عزیز دانشگاهی ما را از استفاده از کتب این استاد فقید کوتاه کنند. من به دانشجویان و طبقه روشنفکران متعهد توصیه می کنم که کتابهای این استاد عزیز را نگذارند با دسیسه های غیر اسلامی فراموش شود. از خداوند متعال توفیق همگان را خواهانم.
والسلام علی عباد الله الصالحین
روح الله الموسوی الخمینی
پیام امام خمینی به مناسبت دومین سالگرد شهادت استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری
بسم الله الرّحمن الرّحیم
سالروز شهادت شهیدی مطهر است که در عمر کوتاه خود اثرات جاویدی به یادگار گذاشت که پرتوی از وجدان بیدار و روح سرشار از عشق به مکتب بود او با قلمی روان و فکری توانا در تحلیل مسائل اسلامی و توضیح حقایق فلسفی با زبان مردم و بی قلق و اضطراب به تعلیم و تربیت جامعه پرداخت آثار قلم و زبان او بی استثناء آموزنده و روان بخش است و مواعظ و نصایح او که از قلبی سرشار از ایمان و عقیدت نشات می گرفت برای عارف و عامی سومند و فرح زا است.
امید آن بود که از این درخت پر ثمر میوه های علم و ایمان بیش از آنچه بجا مانده چیده شود و دانشمندانی پر بها تسلیم جامعه گردد. مع الاسف دست جنایتکاران مهلت نداد و جوانان عزیز ما را از ثمره طیبه این درخت برومند محروم نمود و خدای را شکر که آنچه از این استاد شهید باقی است با محتوای غنی خود مربی و معلم است مرحوم شهید استاد مرتضی مطهری به ابدیت پیوست خدایش با رحمت خود با موالیانش محشور فرماید.
روح الله الموسوی الخمینی
1360/2/9
اسلام و نیازهای جهان امروز
استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله رب العالمین باری الخلائق اجمعین والصلوة والسلام علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و آله و سلّم و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم: فاما الزبد فیذهب جفاء و اماما ینفع الناس فیمکث فی الارض.
سخن ما پیرامون اسلام و نیازهای جهان امروز می باشد. پس چنین فرض شده است که جهان امروز نیازهایی دارد. در جهان امروز نیازهایی وجود دارد، آن هم در سطح جهانی، نه در سطح ملی و قومی یا فردی. و ثانیاً خود به خود به ذهن شنونده محترم این مطلب خواهد آمد که وقتی گفته می شود اسلام و نیازهای جهانی، گوینده می خواهد درباره این مطلب سخن بگوید که یک سلسله نیازمندی ها و دردمندی ها در سطح جهانی و یا مقیاس جهانی وجود دارد و تنها قدرتی که می تواند این نیازهای جهانی را رفع کند و دردمندی های جهانی را شفا بخشد اسلام است.
اصل نیاز و احتیاج اصلی است که در فلسفه و در علوم مورد استعمال زیادی دارد و اساساً خلقت براساس نیاز و احتیاج به وجود آمده است. بگذریم از آنچه که فلاسفه در باب منات احتیاج به علت می گویند. احتیاج و امکان است.
حتی در علوم جزئی نقش نیاز و احتیاج روشن شده است.
چون نمی خواهم در مقدمه معطل بشوم، همین مقدار اشاره می کنم که در نظام آفرینش تنها چیزی قابل بقا است که مورد نیاز بوده باشد و همان مورد نیاز بودن ضامن بقای اوست. به عبارت دیگر تنها چیزی قابل بقا است که اثر نیک و مفید نسبت به سایر اجزاء و پیکره عالم داشته باشد. اگر پدیده ای بی خاصیت و بی اثر باشد محکوم به زوال و فنا و نیستی است، قرآن می فرماید: فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض. قرآن اول مثلی ذکر می کند، باران را مثل می زند که به کوهساران می بارد، سیلی جاری می شود. این سیل رودخانه ها و جوی ها را پر می کند، در برخوردی که این سیل با احشام پیدا می کند و به علت خلط هایی که پیدا می کند کف هایی بر روی سیل پیدا می شود که روی سیل را هم می پوشاند. قرآن می فرماید- آنچه که مفید و حق است، مثلش مثل آن سیل است. و آنچه که مفید و مؤثر و موردنیاز نیست، مثلش مثل آن کف روی آب است.
کف می رود، در هوا پخش می شود ولی آب باقی می ماند و نتیجه می بخشد. بعد می فرماید بطور کلی: و اماما ینفع الناس فیمکث فی الارض. زیست شناسان می گویند در اعضاء و جوارح پیکره یک موجود زنده هر عضو تا وقتی قانون خلقت به او اجازه بقا می دهد که آن عضو، مفید و مؤثر و مورد نیاز باشد. همین که این عضو از اثر افتاد و دیگر مورد نیاز نبود، دستگاه منظم خودکار هدایت شده خلقت او را حذف می کند.
در اقتصاد هم آن کالایی همیشه می تواند باقی بماند و در بازار عرض وجود کند، که مورد نیاز باشد. از اینها که بگذریم، در اجتماع هم که بحث مورد نظر ماست این قانون حکمفرماست. هر چیزی که مورد نیاز و مفید به حال اجتماع باشد، اجتماع را به سوی خیر و تکامل هدایت کند در نظام خلقت و برای اجتماع بشر محفوظ می ماند. و اگر مورد نیاز نبود با زور و جبر نمی توان نگهداریش کرد، قانون خداست. اگر قرآن می گوید انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون، می خواهد بگوید این قرآن همیشه مورد نیاز بشر خواهد بود، بنابراین ما همیشه او را محفوظ نگه خواهیم داشت.
البته درست است ما و شما وظیفه داریم و وظیفه سنگینی هم داریم. ولی یک مطلب است و آن اینکه اگر اسلام در ذات و در طبیعت خودش، این قدرت را نداشته باشد که نیازهای جهان بشر را رفع کند و دوای درد بشر نباشد، ما و شما و هزاران حسینیه های ارشاد بخواهند بزور نگهش داریم بطور مسلم و یقین امکان ندارد. ولی اگر اسلام این قدرت و توانایی را داشته باشد باقی می ماند. وظیفه ای که ما داریم چه وظیفه ای است؟ وظیفه ما این است که این احساس احتیاج را در بشر بیدار بکنیم و این امر مورد نیاز را به این بشر محتاج عرضه بداریم.
نقش حسینیه های ارشاد و امثال آن این است که احساس احتیاج را در بشر بیدار کرده و آگاه و متوجه کند که ای بشر! به اسلام محتاجی. سپس اسلام را عاری از هر پیرایه ای عرضه بدارند. دیگر همان کافی است، لازم نیست ما و شما نگهدارش باشیم، او خود جای خود را باز می کند.
رسول اکرم سخنی دارد که فقها حتی این را معتبر شناخته اند. شیخ انصاری می گوید که این حدیث مرسله است و از قدیم الایام مورد استناد فقها و جزء احادیث معتبر فقه ماست. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می فرماید: الاسلام یعلوا ولا یعلی علیه. اسلام بالا می رود و چیزی بر اسلام برتری پیدا نمی کند. به این جمله رسول اکرم از زوایای مختلف نظر شده است. فقها طبق نظر خودشان این جمله را به اصطلاح انشاء تلقی کرده و بعنوان حکم تکلیفی و وضعی از آن استفاده می کنند که بحثش را نمی کنم زیرا از بحث خودم می مانم.
متکلمین از زاویه کلام نگاه کرده اند و گفته اند معنی جمله اینست که حجت اسلام بر تمام حجت ها غالب است.
این حدیث یک زاویه دیگری هم دارد که من به زوایای دیگر آن را ترجیح می دهم و آن اینست که اسلام در میان عمل یا در میدان نیاز و احتیاج، در تنازع بقاء می باشد. (این قانون تنازع بقاء تنها میان انسانها و حیوانها نیست، میان مرام ها، عقیده ها، مسلک ها، دینها، و فکرها هم وجود دارد) در میدان: فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض پیغمبر می خواهد بفرماید هرچه که زمان بگذرد بهتر کشف می شود که نیازهای جهان چیست؟ این مسئله به رفع نیازهای جهانی بشر کمک زیادی می کند.
در این عصر که عصر علم و فکر و روشنایی است، همچنین زمان عقل و قانون و ایدئولوژی ها و فلسفه ها است، آیا در این عصر بشر به دین و ایمان معنوی نیاز دارد یا نه؟ این خود یک بحث جداگانه ای لازم دارد. مبرمترین نیاز بشر امروز یک ایمان صحیح است. اشتباه در قرن نوزدهم این بود که خیال می کردند علم و عقل و صنعت و فن و تکنیک می تواند جای دین و ایمان را بگیرد. فکر می کردند که ایدئولوژی هایی که از مغز بشر تراوش می کند، می تواند بشر را رهبری و هدایت کنند. امروز این مطلب کاملاً روشن شده است.
من شما را در این جهت هدایت می کنم، به احساس نیازی که در دنیای اروپا و آمریکا به ایمان معنوی (آن ایمانی که پیغمبران عرضه داشته اند) پیدا شده است. بحثی نمی کنم، و شما را ارجاع می دهم به اولین مقاله کتاب محمد خاتم پیامبران که اولین نشریه حسینیه ارشاد است.
دین در جهان معاصر چه وضعی دارد، این عطش و تشنگی در دنیای اروپا چه حالی دارد؟ احتیاجی ندارد آنجا را برویم ببینیم، ما دنیای خودمان را می بینیم، بارزترین اصل مشخص عصر ما چیست؟ بزرگترین کارخانه های عصر ما و زمان ما چیست؟
بزرگترین پدیده عصر ما نفاق است. نفاق یعنی چه؟ یعنی اینکه بشر طوری فکر بکند و طور دیگری حرف بزند، فاصله میان دل و زبان باشد! چه فاصله ای؟ فاصله ای بیشتر از فاصله طبقاتی. فلان کس چرا باید میلیارد باشد، دیگری خاک نشین باشد. البته این چنین فاصله ای غلط است. ولی فاصله از آن بیشتر، فاصله میان دل و زبان است که در بشر امروز آشکار و پیداست. این فاصله میان ظاهر و باطن است، فاصله میان ادعا و عمل است، فاصله میان گفتار و کردار است.
در کدام عصر و زمان این مقدار مفاهیم مقدس بشری استعمال شده است؟ در کدام عصر و زمان اینقدر دم از اخلاق زده اند، دم از صلح و برادری، دم از امنیت، دم از آزادی و مساوات و برابری زده اند، دم از برادری و انسانیت زده اند، دم از حقوق بشر زده اند، و در کدام عصر باندازه زمان ما این مفاهیم را ملعبه قرار داده اند، با اینها بازی کرده اند؟ بمب های آتش زا را با هواپیما از آن سوی دنیا حرکت می هد و بر سر مردم بی گناه می ریزد، بعد می گوید تصمیم آمریکا در دفاع از آزادی! راسخ است.
آن بلوک دیگرش را در چکسلواکی دیدید که به چه شکلی رفتار کرد.
بزرگترین پدیده ای که در عصر ما هست پدیده نفاق است و بزرگترین کارخانه ای که در عصر ما اختراع شده است کارخانه قلب حقایق است. علاج این درد بزرگترین نیاز بشر در عصر حاضر است. بشر دردش همیشه از ناحیه دنیای بیرون نیست، بیشتر از ناحیه خودش است. بشر یک سلسله مسائل دارد که در سطح پائین تر از طبیعت اوست، یعنی طبیعت او بر او حکومت می کند، در دست طبیعت بشر مانند ابزار است و جز ابزار چیزی نیست. علم از این قبیل است. علم قدرت ندارد تا بر طبیعت بشر مسلط شود، طبیعت بشر، علم را به هر درجه که برسد در اختیار خود گرفته و استخدامش می کند. مانند یک ابزار از علم استفاده می کند. عقل از این قبیل است. قانون فلسفه، فکر و صنعت از این قبیل اند.
این قدرت علمی و فنی بشر است که می بینیم امروز آهنگ سفر افلاک کرده و به کره ماه می رود. در دریا، در صحرا، در فضا نقطه ای نیست که قدرت بشر نتواند آنجا را تسخیر کند. ولی یکجا که مانده است و آنجا را قدرت نیافته تا تصرف کند نفس و روح خودش می باشد. با این همه پیشرفت ها در مرحله علم و فن در ناحیه آدمیت، در ناحیه خوی انسانی، در ناحیه انسانیت پیشرفتش چگونه بوده است؟ متأسفانه پیشرفتی حاصل نشده است. چون این کار علم نیست. کار فن نیست، کار ایمان است.
مسئله احتیاج و نیازی که جهان امروز به ایمان بطور مطلق دارد مستلزم بحث جداگانه ای است، لذا روی این مسئله نمی توانم صحبت کنم چون می خواهم بحث خودم را لااقل بطور اختصار هم که شده به آخر برسانم.
حال که این مطلب مطرح شد ببینیم مقدسات بشر چیست؟ عدالت یکی از مقدسات بشر است. آزادی یکی از مقدسات بشر است. احسان یکی از مقدسات بشر است، امنیت یکی از مقدسات بشر است، راستی و درستی و امانت از مقدسات بشراند. تمام اینها بدون شک در گرو ایمانند، آن چیزی که بشر امروز ندارد همین ایمان است حالا چه ایمانی؟ این ایمان را از کجا اخذ کنیم؟ ایمان که قراردادی نیست. ایمان یعنی وسیله ای که بتواند روح ما را جذب کند، یعنی بتواند بر سر ضمیر ما حکومت کند.
یکی از شرایط اولیه حصول ایمان اینست که لااقل کتاب روشنی که انسان اطمینان داشته باشد که این از صاحب خودش هست وجود داشته باشد. (بقول آقای شریعتی «الان فرمودند» اگر ما وحی را از قرآن بگیریم و اگر نبوت خاتم را از دنیا بگیریم اصلاً نبوت قابل اثبات نیست). اگر بناست بشر به یک کتاب آسمانی ایمان داشته باشد، یعنی اگر یک کتاب آسمانی وجود داشته باشد که یک آدم بی تعصب بتواند روی آن فکر کند قرآن است.
هر کتاب دیگری را شما نگاه بکنید اولین شرطش معدوم است چون انتصابش به صاحبش اصلاً معلوم نیست انجیل اینطور است، تورات اینطور است، اوستا همین طور است. آثاری را هم که به پیامبران آریایی (بقول دکتر شریعتی) نسبت داده اند تمام اینها اینطور است. تنها کتابی که در دنیا بطور قطع و یقین می توان گفت که انتصاب به صاحبش دارد، قرآن است.
دومین مسئله که از اهمیت بیشتری برخوردار است، اینست که ما باید یک سیر مطالعه اجمالی بکنیم راجع به اینکه این سرخوردگی ای که بشر نسبت به دین بطور کلی در عصر اخیر پیدا کرده ناشی از چیست؟ بدون شک یک نوع روگردانی در بشر از سه چهار قرن پیش نسبت بدین به وجود آمده و خود دنیای اسلام هم کم و بیش دچار چنین بحرانی است. ریشه قضیه در چیست؟ گاهی از اوقات بعضی ها سئوال می کنند که شما می گوئید دین بطور کلی فطری بشر است، اگر فطری بشر است پس چرا گروه زیادی از مردم از دین صرفنظر کرده اند؟ از امر فطری که نمی توان صرفنظر کرد؟ این دو را با یکدیگر جواب می دهم.
بشر دارای غرائز و نیاز و احتیاجات مختلف است و تمامی این احتیاجها و نیازها از طبیعت و فطرتش سرچشمه می گیرد. شما اگر این نیازهای فردی و اجتماعی بشر را هماهنگ با یکدیگر اشباع کنید بشر دنبال امور فطری خودش می رود. ولی گاهی از اوقات میان غریزه ها و نیازهای مختلف جنگ در می گیرد. یکی از نیازهای طبیعی بشر نیاز جنسی است، یکی هم نیاز روحی و باطنی است. شما اگر این دو نیاز را در حد خود اشباع و ارضاء کنید اشکالی پیش نمی آید، ولی شما اگر میان این دو جنگ انداختید و گفتید من باید از غریزه دینی صرفنظر کنم، از دینم صرفنظر کنم، غریزه جنسی را اشباع کنم، زن بگیرم، متأهل بشوم.
و یا اینکه برعکس دنبال غریزه دینی بروم، خودم را آلوده به ارضاء این غریزه نکنم. جنگ به وجود می آید، ناچار یکی از دو غریزه از بین می رود یا شما دنبال آن یکی می روید و این را مریض می کنید، یا بر عکس. یا اگر میان غریزه علم جویی و غریزه مال دوستی بشر یا یکی از غرایز دیگر جنگ بیاندازید، تشویش پیدا می شود. یا میان غریزه دین یا غریزه اخلاقی جنگ بیاندازید تشویش پیدا می گردد.
راز شکست دینها در دنیا همین است و این شکست زیر سر کسانی است که میان دین و سایر نیازهای بشری جنگ انداخته اند. و ما باید بیش از هر جای دیگری غرامت اشتباه کلیسا را بپردازیم، این کلیسا بود که به قول یک نویسنده ای، حتی میان عبادات و معاملات تفکیک کرد. گفت عبادت به یک دنیا بستگی دارد و معاملات به دنیای دیگر.
باید با عبادتت به آن دنیا بروی، یا باید با معاملاتت به این دنیا بروی. کلیسا در ابتدای ظهور علم در دوره رنسانس چند اشتباه بسیار بزرگ کرد. یکی اینکه میان دین و زندگی معتدل و شرافتمندانه دنیا جنگ انداخت، میان دین و علم جنگ انداخت، میان دین و عقل جنگ انداخت. گفت اصل اصول دین از حوزه عقل خارج است، منطقه ممنوعه برای عقل است، شما باید چشمتان را ببندید و بگوئید مبدأ عالم سه تاست و در عین اینکه سه تاست، یکی است، در عین اینکه یکی است سه تاست.
حالا شما می گوئید خدای سه گانه را قبول کنیم یا خدای یگانه را؟ گفتند همین طور بگو و همین طور هم ایمان داشته باش، عقلت اگر قبول نکند، فضولی نکن! بعدها دنیای اسلام هم دچار هم امر شد، یعنی اشتباهی را که کلیسا مرتکب شد، دنیای اسلام تا اندازه ای مجبور شد غرامتش را بپردازد، زیرا مردم چنان خیال می کردند بطور کلی خاصیت دین همین است و همین.
فکر نکردند که دینی هم در دنیا ظهور کرد که گذشته از معنویت بسیار بسیار عالی ای که دارد، خود یک تمدن به وجود آورد، خالق یک تمدن شد. تمدنی که حق عظیمی بر تمدن امروز اروپا دارد. خوشبختانه تدریجاً دنیای اروپا بر این امر اقرار و اعتراف دارد و دنیای اروپا در جمیع شئون زندگی خود چقدر مدیون اسلام است.
(زیرنویس= جلد یازدهم ترجمه فارسی کتاب تمدن ویل دورانت این مطلب را تا اندازه ای روشن نموده است. گستاولوبن این مطلب را تا حدودی بیان کرده است. در جلد دوم کتاب محمد خاتم پیامبران (نشریه حسینیه ارشاد) در یک مقاله ای که به وسیله یکی از اساتید دانشگاه نوشته شده و به طور مستقل چاپ خواهد شد؛ تحت عنوان «کارنامه اسلام» آن مقاله را بخوانید و ببینید اسلام چه تمدن درخشانی را به وجود آورده است.)
در مقدمه این کتاب ما حرف شیخ محمد عبده را که می گوید: دنیای اروپا از روزی که از دین خود صرف نظر کرد بسوی سعادت گام برداشت. و دنیای اسلام از روزی که از دین خود صرف نظر کرد بدبخت شد، و این تفاوت دو دین است.
این مطلب را در جای دیگر اضافه کرده ایم: دنیای اروپا که از دین خود دست برداشت بکدام طرف رفت؟ بسوی اسلام.
یکی از علل تمدن اروپائی انشعاب پروتستان است. که اینها را در میان اهل مذهب مسیح، نظیر شیعه در میان اهل تسنن می دانند. با این تفاوت که آنها 1500 سال بعد از مسیح آمده اند ولی تشیع از زمان پیغمبر است. اینها یک جمعیت بسیار متنابهی هستند، اصلاحات اساسی در دین مسیح انجام دادند، در میان اصطلاحاتی که از اینها ذکر کرده اند در درجه اول سه چیز است:
1- برداشتن فاصله میان انسان و خدا، و به تعبیر سید جمال الدین اسدآبادی و دیگران ارزش دادن به شخصیت انسانی. گفتند این حرفها یعنی چه؟ پاپ واسطه است، خدا به همه مردم نزدیک است، خدا را بدون واسطه کشیش پرستش کنید. خدا به تمام بندگان نزدیک است، درد دل هر بنده ای را می شنود، ای انسان در تماس گرفتن با خدا احتیاج به واسطه نداری.
2- برای عقل در حریم دین قائل شدند. گفتند آن قسمت از مسائل دینی که ضد عقل است طرد شدنی است، باید بدور افکند.
3- موضوع کار و توجه به معاش و سعی و کوشش آن هم به حد اعلا، به تعبیر قرآن جهاد و سخت کوشی، و اینکه بهبود معاش هم عبادت است.
این سه اصل مستقیماً از اسلام گرفته شد، بعد از جنگ های صلیبی و تماس شرق و غرب، بعد از آنکه آنها با ارزش های اسلامی آشنا شدند، این سه اصل را از اسلام گرفتند و بنام اصلاحات در دین مسیح وارد کردند. گو اینکه هنوز این اصول را، مخصوصاً بخش اول را بطور کامل هم نتوانسته اند رعایت کنند.
مسئله دیگری که مطرح است اینست که در کتابهای تاریخ تمدن می خوانیم که یکی از علل تمدن اروپایی پیدایش مذهب پروتستان است. مذهب پروتستان مولود برخورد مسیحیت با اسلام و اقتباس اصول اولی اسلام است.
یعنی این اسلام است که مستقیماً در سرنوشت تمدن اروپایی تأثیر داشته است.
بعدها چه دسیسه هایی بطور مستقیم یا غیر مستقیم از طرف خود آنها بکار رفت، افکار پلیدشان را به ما دادند، جایشان را با ما عوض کردند، یعنی افکار خودشان را به ما دادند و افکار ما را برای خودشان گرفتند؛ بماند.
در این موضوعاتی که عرض کردم، یکی مسئله ارزش شخصیت برای انسان است. آیا احتیاج دارد من از نظر قرآن بحث بکنم؟ احتیاج دارد آیه و لقد کرمنا بنی آدم را بخوانم؟ احتیاج دارد آیه و اذا سئلک عنی عبادی فانی قریب اجیب دعوه الداء اذا دعان را بخوانم؟
شما کدام کتاب مذهبی را در دنیا پیدا می کنید که به اندازه قرآن برای عقل احترام قائل شده باشد؟ شما چنین افتخاری را که در فقه اسلامی (مخصوصاً فقه شیعه) هست در کجا پیدا می کنید؟ وقتی که منابع تشریع را ذکر می کنند، می گویند کتاب، سنت، اجماع، عقل (زیرنویس=اجماع یعنی عمل قطعی که دلیل باشد بر اینکه از پیغمبر رسیده است.)
این عقلی که دنیای مسیحی راه نمی دهد که از نزدیک مذهب عبور بکند، اسلام به عنوان یکی از منابع تشریع خود می شمارد. ما در قرآن هیچ جا تعبیری نمی بینیم که کلمه تندو خشنی را بکار برده باشد. مگر در یکی دو جا که یکی در مورد کسانی است که تعقل نمی کنند، و یجعل الرجس علی الذین لا یعقلون (یونس آیه 100).
یک نکته دیگر اینکه شما در میان هیاهو کردنها و در میان تقبیح کردنها می بینید که مثلاً یکی به دیگری می گوید ای بی همیت! دیگری به او می گوید. ای بی دین.
یک جمله ای اخیراً در زمان ما پیدا شده است که جمله روشنفکرانه است. روشنفکرها وقتی می خواهند دیگران را تحقیر بکنند اینطور می گویند: برو مرتجع! برو کهنه فکر! برو مقلد! برو روشنفکر باش! اولین کتابی که در مقام تحقیر برآمده و خواسته دیگری را تحقیر بکند و تحقیر مرتجعانه، یعنی او را به ارتجاع نسبت بدهد قرآن است. قرآن وقتی کافر را تحقیر می کند، می گوید برو بی شعور، برو پیرو آباء و اجداد، برو غیر قادر تجزیه و تحلیل. افلا یعقلون، افلا یفقهون. عقلت کجاست؟ تو که اهل انّا وجدنا آبائنا علی امة هستی، برو دنبال کارت. کدام کتابی را غیر از قرآن شما پیدا می کنید که چنین منطق و لحنی داشته باشد؟
موضوع سوم: عرض شد احترام به عمل، احترام به کار، احترام به کوشش به تعبیر قرآن سخت کوشی، و جهاد. در دنیایی که هرگونه توجه به زندگی را منافی عبادت و خدا پرستی می دانستند، پیغمبر اسلام فرمود: الکاد علی عیاله کالمجاهد فی سبیل الله آن کسی که در راه اداره عائله خود زحمت می کشد مثل کسی است که در راه خدا شمشیر می زند.
پیغمبر اسلام با هر نوع گداصفتی و با هر نوع کلاشی و سربار مردم بودن مبارزه کرده است. این جمله از جملات متواتر است که پیغمبر فرمود: «ملعون من القی کله علی الناس» از رحمت خدا به دور است آنکسی که سنگینی بار زندگی خودش را بدوش دیگران می اندازد. این حدیث دومی که من باین مضمون می خوانم. شاید ده حدیث دیگر پیدا کرده ام که قبلاً فکر نمی کردم معنایش این باشد، ولی آنقدر زیاد پیدا کردم که دیگر شک ندارم.
15 سخن بیاد آغاز پانزدهمین قرن بعثت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در موضوعات مختلف چاپ کرده ایم (البته تفسیر نکرده ایم). در موضوع مساوات، در اخلاق، در عبادت، در خدمت به خلق، در همبستگی و پیوستگی، در اینکه انسان باید زحمت بکشد و کار بکند، در احترام به حقوق زن. مجموعاً 15 سخن است. یکی از سخنانش که الان یادم افتاد اینست. اصلحوا دنیاکم و اعملوا لاخرتکم کانکم تموتون غدا. در کار دنیای خودتان مصلح باشید. مصلح باشید غیر از اینست که حریص باشید، غیر از اینست که پول پرست باشید.
پروتستان این اصول را از اسلام گرفت، سپس در تمدن اروپایی داخل کردند. دیشب آقای دکتر شریعتی گفتند که چطور دنیای اروپا بعد از آن که از معنویت افراطی مسیحیت روی گرداند به طرف ما دیگری آمد که باز یک مسیح دیگری لازم است تا دوباره آنها را به هدف اصلی متوجه کند. نتیجه این روگردانی این شد که یک دین حسابی که نداشتند هیچ، حتی نتوانستند رعایت تعادل بکنند، نتیجه اش سرمایه داری شد. سرمایه داری ای که در محور آن پول هدف است، پول معبود است، پول را باید پرستید!!!
پیغمبر اکرم فرمود اصلحوا دنیاکم و اعملوا لاخرتکم کانکم تموتون غدا در کار دنیای خودتان مصلح باشید، کار را صحیح انجام دهید. دنیای خودتان را بسامان بیاورید. اما نسبت به آخرت آنطور فکر کنید که گویا همین فردا رخت برمی بندید، آنی هم غفلت نکنید، این معنی جامعیت و، وسطیت، تعادل دین اسلام است.
اقبال لاهوری سخن زیبایی دارد، می گوید: دنیای امروز احتیاج به سه چیز دارد. (او راجع به اسلام هم نمی خواهد بحث بکند).
1- دنیای امروز از تفسیرهای مادی جهان به تنگ آمده است و همه بدبختی هایش از اینست. بشر امروز احتیاج به یک تفسیر روحانی از جهان دارد تا بفهمد جهان را صاحبی باشد خدا نام. این فکر در بشر پیدا نشود، تا بشر این خلقت را عبث می داند، تا حیات را عبث می داند، همین است که هست، بدتر هم خواهد شد. بشر امروز احتیاج به یک فکر، به یک عقیده، به یک ایمانی دارد که جهان را به یک شکل روحانی تفسیر کند، مبدائی و منتهایی برایش قائل باشد. انا لله و انا الیه راجعون.
2- بشر در میان این همه آزادی هایی که دارد احتیاج به یک آزادی معنوی دارد. مرتب می گویند آزادی، آزادی؟ قبول است. ولی آیا بشری که در ناحیه معنویت خود آزاد نیست، اصلاً ممکن است برای آزادی اجتماعی مجال بدهد. این حرف بیهوده ای است که ما دنبال آزادی اجتماعی برویم بدون اینکه بشر را در ناحیه معنویت خود آزاد کرده باشیم. (آزادی معنوی).
3- بشر احتیاج به قانونی دارد که آن قانون متکامل باشد. یعنی بشر را بسوی کمال سوق دهد، ولی در عین حال از یک ایمان معنوی سرچشمه بگیرد که به هر پدیده ظاهری رنگ معنوی بدهد، آیا شما غیر از اسلام مکتب دیگری را پیدا می کنید که این نیازها را برطرف کند؟
قرآن چه زیبا می گوید: «هل ادلکم علی تجارة تنجیکم من عذاب الیم تومنون بالله» (صف آیه 9).
ایمان به خدا یعنی چه؟ جهان را صاحبی باشد خدا نام، تفسیری روحانی از جهان. ایمان به خدا و به رسول خدا، ایمان به خدا یعنی ایمان به «هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المؤمن العزیز الجبار المتکبر» (حشر آیه 22). ایمان به رسول، یعنی ایمان به رسالتش، ایمان به قانونش، ایمان به آن قانونی که تکامل بشریت را تضمین کرده است.
«و تجاهدون فی سبیل الله باموالکم و انفسکم» (صف آیه 11). در راه خد مجاهده کنید. عمل را می گوید، سخت کوشی را می گوید، اما نه سخت کوشی مادی، بلکه فی سبیل الله یک بعد متعالی را نشان می دهد. کار بکن، زحمت بکش، فعالیت بکن، جهاد بکن، دلیر باش، دلاور باش، مبارزه بکن، اما فی سبیل الله.
در اول سخنم عرض کردم، ما در زمینه اینگونه مؤسسات وظیفه داریم، چه وظیفه ای؟ وظیفه داریم به بشر نشان دهیم که ای بشر نیازمندی. مثل بیماری نباشد که نیاز داشته باشد ولی فکر نمی کند، که بیمار است. بعد هم وسیله رفع نیاز را به حد اعلا فراهم کنیم. فکر نکنید این مقدار جلسات کافی باشد، خیلی بیش از اینها مسئولیت داریم. اسلام در مقابل جهان امروز خیلی احتیاج به تبلیغات صحیح دارد، به تعلیمات احتیاج دارد، به شکلی که فرزندان ما، بزرگترهای ما، اسلام را آن طوری که در یک کلاس یاد می گیرند یاد بگیرند، اسلام احتیاج به تحقیقات دارد. امروزه خیلی مسائل داریم که باید پرده از اینها برداشته شود.
این مؤسسه (حسینیه ارشاد) چنین اهدافی دارد.
من تا به حال در دو کتاب این جمله های معروف برنارد شاو را خوانده ام. چه عالی می گوید: کسی مثل من حق دارد برای کشور خودش، برای جامعه خودش پیش بینی کند. من پیش بینی می کنم که اروپای فردا به دین محمد صلی الله علیه و آله و سلّم گرایش پیدا خواهد کرد. بعد موضوع کلیسا را عنوان می کند و می گوید: کلیسا در گذشته خیانت کرد، چهره این مرد بزرگ (محمد صلی الله علیه و آله و سلّم) را مشوه کرد، مردم اروپا نمی دانستند. بعد می گوید: اگر مردی تنها مانند او صاحب عالم بشود و بر عالم حکومت کند قادر بر حل مشکلات عالم است. غیر از او کسی قادر به حل مشکلات عالم نیست.
سخنانم را با چند قطعه شعر از مولوی در وصف پیامبر اکرم به پایان می برم. قرآن دارد که: یا ایها المزمل قم اللیل الا قلیلا در جای دیگر می گوید: یا ایها المدثر قم فانذر. مولوی می گوید:
خواند مزمل نبی را زین سبب که برون آور گلیم ای بوالهوس
سر مکش اندر گلیم و رومپوش که جهان جسمی است سرگردان تو هوش
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
حرکتی بر ضد مسیر آب
استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری
بسم الله الرحمن الرحیم
حرکتی بر ضد مسیر آب؛
در این روز و روزگار که موج «به اصطلاح» زندگی گرائی بالا گرفته و فراگیر شده و مسائل معنوی رنگ باخته و تدریجاً به گوشه ای پرتاب می گردد و به دست تاریخ سپرده می شود و عده ای دینخواه از روی کمال دلسوزی، اسلام را از تهمت آخرت گرائی تبرئه می نمایند و دامنش را تا آخرین حد ممکن از آلودگی به معنویات که محصولی جز بیگانه شدن آنان با خود ندارد پاک و منزه معرفی می نمایند و اسلام آسمانی را تبدیل به اسلام زمینی می سازند و آن را از کنج خلوت و فردیت و ذهنیت به متن جامعه و عینیت می کشانند و معنوی ترین مفاهیم اسلامی را از قبیل: غیب، فرشته، وحی، آخرت، ذکر، دعا ... حتی روح و خدا را توجیه و تفسیر مادی و محسوس می نمایند و محتوای مادی به آنها ارزانی می دارند... آری در این روز و روزگار آقای فهری دوست عزیز قدیمی ما، آهنگ آسمان کرده و سر «پرواز در ملکوت» دارد. حقا این اقدام جز «ارتجاع» و جز «حرکت بر خلاف جریان آب» نامی نمی توان بر آن نهاد!!
جامعه مانند دریا است، تا آرام است همه چیز در جای خود ثابت است اما همین که طوفانی شد و موجها سر برآوردند بسیار چیزها که در روی آب است در قعر دریا دفن می شوند و بسیار چیزها از اعماق دریا بالا آمده در سطح آشکار می گردند. جامعه که دچار بحرانها و انقلاب های فکری می شود، نه تنها شخصیت ها بالا و پائین می روند: افرادی از قله به دره سقوط می کنند و افراد دیگری بر فراز قله ها قرار می گیرند. ارزش های دینی و اجتماعی نیز سخت جابجا می شوند، بازار ارزشها دچار بحران می شود یکی به سرعت بالا می رود و دیگری به سرعت قوس نزول را طی می کند.
ما اگر در تاریخ اسلام، یک مطالعه تحلیلی به عمل آوریم، می توانیم شاهد صعود و نزول ارزش های اسلامی در لحظه های خاص تاریخی باشیم. مثلاً در دوره خلفای صدر اسلام که بازار فتوحات داغ بود، جهاد در یک فاز بالا قرار گرفت، احیاناً مسلمان بودن با مجاهد بودن مساوی شناخته شد، تا آنجا که خلیفه وقت به تصور آنکه مبادا نماز با جهاد رقابت کند دستور داد جمله: حیّ علی خیر العمل را که همواره از زمان رسول خدا تا آن روز در اذان ها با آهنگ بلند گفته می شد، از اذانها بردارند. زیرا در هنگامی که مسلمین بیش از هر چیز نیازمند به مجاهدان فداکارند، نماز را با آهنگ بلند و «شعاروار» و در بالای مأذنه ها فاضل ترین عمل خواندن به معنی برتر شمردن مسجد از میدان نبرد و به مثابه نوعی اهانت به مقام جهاد و مجاهد است.
از نظر خلیفه وقت همین قدر کافی بود که گفته شد: الصلوة خیر من النوم نماز از خواب بهتر است. اگر امر دائر است که انسان مانند یک لاشه بیفتد و نفیر پف پفش بلند باشد، البته بهتر است که نماز بخواند. نماز به این وسیله از درجه «خیر العمل» به درجه «همسایه بالا دست خواب» تنزل کرد.
اما همچنان که دریا جز و مد دارد و موجها همیشه از یک طرف نیست و برای همیشه در یک جهت باقی نمی ماند و طوفان ها و امواج اجتماعی نیز چنین است، به عللی که فعلاً مجال بحث از آنها نیست، موج های مخالف به سود نماز و مسجد و عبادت و خلوت و به زیان آنچه رقیب نماز پنداشته می شد برخاست و رقیب را به کنجی پرتاب کرد و به کلی از صحنه خارج نمود که گوئی اسلام از اساس دین جمعه و جهاد نبوده است.
امروز بار دیگر و به علل دیگر، موجی خشمگین بر ضد زهد و عبادت و هرچه زنگ آخرت گرائی داشته باشد برخاسته است تا آنجا که ابائی نیست که نماز به معنی «همبستگی حزب توحید» تفسیر می شود و هرجا که در قرآن اقیموا الصلاة آمده است امر اکید و فرمان شدید به همبستگی افراد این حزب در مرحله غیب انقلاب توحیدی تلقی شده است و البته خواننده محترم باهوش تر از اینست که از کلمه توحید در اینجا یک توجیه ذهنی و متافیزیکی که از بقایای اندیشه های بورژوازی است بنماید.
خواننده محترم خودش می داند که توحید از قاعده صرفی «تفعیل» است و عملی عینی است نه مفهومی ذهنی و متافیزیکی. توحید جز در هم فرو ریختن دیوارهای طبقاتی و پر کردن شکاف های اجتماعی و به یگانگی رساندن جامعه چه معنی و مفهوم دیگری می تواند داشته باشد.
در کتب حدیث از پیغمبر اکرم نقل شده که الصلوة عمود الدین نماز استوانه دین است. علی علیه السلام می فرماید که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نماز را به چشمه آب گرم که در خانه انسان باشد و روزی پنج نوبت در آن شستشو کند تشبیه فرموده است و خودش می گوید: نماز گناهان را آنچنان می ریزد که باد برگ درخت را و نماز گردنها را از ریسمان های گناهان رها می سازد.
می گوید: عهد خود را با نماز همواره در یاد داشته باشید، مراقب امر نماز باشید، زیاد نماز بخوانید، بوسیله نماز به خداوند تقرب بجوئید، و هم او می فرماید: رسول خدا خویشتن را در کار نماز به رنج می افکند، خاندان خویش را به نماز فرمان می داد (نهج البلاغه، خطبه 197).
از اینگونه جمله ها در ترغیب و تشویق به نماز و بزرگداشت نماز از رسول اکرم و اهل بیت گرامیش صلواة الله علیه و علیهم فراوان در کتب حدیث نقل شده است. در اخبار و روایات مأثوره از رسول اکرم و اهل بیت گرامیش «استخفاف به نماز» یعنی صفر شمردن، سبک شمردن نماز به منزله یک گناه بزرگ شمرده شده تا چه رسد به ترک نماز.
امروز که موج جدید پیدا شده است، برای عده ای به طور جدی این پرسش مطرح است که آیا این سخنان واقعاً از رسول خدا و ائمه اطهار است یا ساختگی است؟ آیا واقعاً پیامبر ما که پیامبر عدل و شمشیر و جهاد است گفته که نماز عمود دین است و نسبت به سایر مقررات اسلامی از قبیل زکوة و حج و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و غیره با نماز نسبت خیمه با قائمه خیمه است که اگر قائمه خیمه بیفتد تمام سراپرده فرو می افتد؟!
آخر این دو دقیقه خم و راست شدن و چند جمله تکراری را بازگو کردن که از هر پیرزن مفلوکی هم ساخته است این همه قدر و ارزش دارد که قائمه سراپرده دین خوانده شود و قبول هر عمل دیگر در گرو قبول این عمل قرار گیرد؟!! از نظر این گروه آنچه به پیامبر ما می برازد اینست که بگوید: جهاد عمود دین است، امر به معروف و نهی از منکر عمود دین است. آیا نمی توان احتمال داد که این همه بها دادن به نماز به سرچشمه اسلام یعنی به اولیاء دین مربوط نیست. این همه بها دادن به نماز کار کسانی است که خواسته اند ندای جهاد را خاموش سازند و مجاهدین را از میدان نبرد به مسجد بکشانند؟!
در عصر ما گروهی جداً باورشان آمده که این همه بها دادن به نماز- و به طور کلی به عبادات- به اصل اسلام مربوط نیست، اسلام راستین جامعه گرا است و از اینگونه اندیشه ها مبرا است. درست است که نماز فریضه است اما نه در حد فرائض اجتماعی و درست است که ترک نماز گناه است اما نه در مرتبه شانه خالی کردن از مسئولیت های اجتماعی. ترک نماز از یک مسلمان قابل بخشودن است اما ترک مسئولیت های اجتماعی بخشایش پذیر نیست.
ما ضمن تشکر و سپاسگزاری از دینخواهی و دلسوزی این گروه نسبت به اسلام، و ضمن تقدیر از مساعی آنها در تبرئه اسلام راستین از این آلودگی ها، ناچاریم یادآوری نمائیم که تنها احادیث و روایات نیست که به نماز و به عبادت بطور مطلق این همه بها داده است، سرچشمه اصلی خود قرآن است و آنچه در احادیث و روایات رسیده است پرتوی است از آنچه در قرآن کریم درباره نماز آمده است.
در قرآن تا آنجا که من احصا کرده ام (زیرنویس= این احصا، از روی المعجم المفهرس صورت گرفته، لهذا دقیق نیست، ممکن است بیش از این تعداد باشد.) هشتاد و هفت بار نام نماز در همین معنی معهود آمده: گاهی به صورت امر به اقامه نماز، امر به محافظت بر نماز، امر به مداومت آن، و گاهی به ضمن مدح مؤمنین که نماز را به پا می دارند و در برخی موارد صورت نقل وصیت از پیامبران گذشته، و یا به مناسبت به آن برخی آداب از قبیل وضو و تیمم و نماز مسافر و نماز خوف، و جهر و اخفات، تعیین وقت و یا به صورت نقل نمازهای اولیاء الله که در حال نماز مکاشفه برای شان رخ می داد، فرشتگان با آنها سخن می گفتند و یا به عنوان نقد ترک نماز و یا نقد تضییع نماز، غفلت و حضور قلب نداشتن در نماز، و یا در مقام بیان فلسفه و فائده نماز.
تازه اینها غیر آن مواردی است که با الفاظی دیگر از قبیل قیام لیل، قلت الجوع، تجافی جنوب از مضاجع، تهجد، ذکر و غیر اینها آمده است.
قرآن از نماز به عنوان یک نیروی بازدارنده از پستیها و زشتیها یاد می کند (زیرنویس= انّ الصلوة تنهی عن الفحشاء والمنکر). و از طرف دیگر آن را یک منبع تهیه نیرو و انرژی زا برای حرکت می شمارد (زیرنویس= واستعینوا بالصبر والصلوة و انّها لکبیره الاعلی الخاشعین «بقره- 45»).
و در مجموع نماز را یک عامل اساسی خودسازی به معنی انسان سازی می شمارد. بالاتر اینکه قرآن روح نماز را «ذکر الله» (زیرنویس= اقم الصلوة لذکری- طه.) و از طرف دیگر می گوید: تنها در پرتو یاد خداست که انسان می تواند خودش، خودش باشد و اگر نه «خود» واقعی را از دست می دهد و با آن بیگانه می گردد و همواره «ناخود» را «خود» می پندارد. قرآن می گوید: هر که خدا را فراموش کند، جبراً به حکم سنت الهی خود را فراموش می کند.
علل انحطاط مسلمین
استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری
بسم الله الرحمن الرحیم
الاسلام یعلوا و لا یعلی علیه
نور خدا خاموش شدنی نیست، (زیرنویس= يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ). حقیقت پیروز است، (زیرنویس= الا انّ حزب الله هم الغالبون). هرچه بحال مردم مفید باشد باقی می ماند، (زیرنویس= اَمّا ما ینفع الناس فیمکث فی الارض).
و در نبرد حق و باطل پیروزی با حق و شکست از آن باطل است (زیرنویس= بل نقذف بالحق علی الباطل فیدمعه فاذا هو زاهق). باطل جلوه موقت دارد و غلبه وی دیری نمی پاید، (زیرنویس= اما الزبد فیذهب جفاء). خداوند به نتیجه رسیدن راه و روش فرستادگان خود را ضمانت کرده است، (زیرنویس= ولقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین. انّهم لهم المنصورون).
زمین را صالحان و پرهیزکاران در اختیار خواهند گرفت، (زیرنویس= ولقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر انّ الارض یرثها عبادی الصالحون). آفرینش جهان براساس حق استوار است،... (زیرنویس= و ما خلقنا السموات والارض و ما بینهما الا بالحق.)
چهارده قرن است که قرآن کریم الهام بخش این حقایق است، و پیروان این کتاب مقدس به موجب این الهامات با خوشبینی و امید بهنگام هستی و جهان آفرینش و به آینده اسلام و مسلمانی می نگرند.
مسلمانان واقعی که مستقیماً با قرآن کریم آشنا هستند. حتی آنگاه که مانند امروز در سخت ترین شرائط زندگی می کنند و از اکثر همه ملل عالم عقب مانده تر مانده اند. امید خود را نباخته درد خود را درمان ناپذیر نمی دانند در مقام چاره جوئی و پیدا کردن راه اصلاح می باشند، همین ایمان و اعتقاد و اطمینان است که چند به چند موجب ظهور مصلحین در جهان اسلام می گردد.
در صبح عهد و عصری، روشنفکران و روشن ضمیران مسلمان مانند امروز اصلاح طلب نبوده و درباره علل و موجبات انحطاط عصر خود نمی اندیشیده اند زیرا در صبح عصری مانند امروز، مسلمانان به انحطاط و تأخر خود پی نبرده اند و غرور و عزت شان ضربه ندیده است. توجه و احساس درد عامل اصلی چاره جوئی است.
***
اینجانب نمی توانم به درستی نشان دهم که از چه وقت علاقه ام به بحث در علل انحطاط مسلمین جلب شده است، همین قدر یادم هست که متجاوز از بیست سال است که کم و بیش در اطراف این موضوع فکر می کرده ام و در سال های آخر احیاناً سخنرانی هائی در این زمینه ایراد کرده ام، در یکی از همان سخنرانی ها متوجه شدم که این موضوع دامنه بسیار وسیعی دارد و اگر واقعاً بنا باشد تحقیق کافی و مثمر و قاطعی در این زمینه بشود از حدود کار یک فرد خارج است و یا لااقل سالهای زیاد وقت لازم دارد، در حالی که قبلاً هیچ فکر نمی کردم که با موضوعی به این دامنه داری و گستردگی مواجه هستم.
البته این توجه و تنبه خود معلول مطالعات متفرقی بود که در زمینه های مختلف انجام داده بودم، ولی در خلال آن سخنرانی متوجه شدم چقدر آراء و عقاید مختلفی در این زمینه هست و چقدر موضوعات زیادی هست که با این موضوع مربوط است و باید طرح و حل بشود.
بد نیست خلاصه ای از آن سخنرانی که نظم خاصی به فکر من داد و میدان وسیعی جلو چشم من گشود برای شما نقل و تعریف کنم:
موضوع سخن این حدیث نبوی بود: الاسلام یعلوا ولا یعلی علیه، یعنی اسلام برتری پیدا می کند و چیزی بر او برتری پیدا نمی کند.
این حدیث از احادیثی است که شیعه و سنی به آن اعتماد و استناد کرده اند. علماء تسنن این حدیث را با سند در کتب حدیث خود نقل کرده اند، (زیرنویس= خداوند هرگز برای کافران راه تسلط بر مؤمنان قرار نمی دهد). هرچند دیده نشده که این حدیث در کتب حدیث شیعه با سند نقل شده باشد ولی فقهاء شیعه از دیر زمان در کتب فقهیه خود، در ابواب مختلف به آن استناد کرده اند. اهل فن می دانند که استناد فقهاء به یک حدیث و فتوا دادن بر طبق آن بالاترین گواه بر صحت و اصالت آن حدیث محسوب می شود.
سخن در این بود که معنی این حدیث چیست؟ آیا این حدیث در مقام تشریع و انشاء قانون است آن چنان که فقهاء استنباط کرده اند، یا در مقام اخبار و بیان یک جریان تکوینی است. فقها این حدیث را ناظر به تشریع و قانون در مورد رابطه مسلم و غیر مسلم دانسته اند. یعنی در روابط مسلم و غیر مسلم نباید غیر مسلم بر مسلم اعتلاء و تسلط داشته باشد. همچنان که از آیه کریمه لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا (زیرنویس= خداوند هرگز برای کافران راه تسلط بر مؤمنان قرار نمی دهد) نیز قانون و حکم تشریعی استنباط کرده اند.
خلاصه معنی آیه و حدیث بنابراین تفسیر چنین می شود اسلام در روابط مسلم با غیر مسلم هر وضعی را که مستلزم تسلط و اعتلاء غیر مسلمان بر مسلمان باشد قانونی و رسمی نمی داند. مثلاً ازدواج زن مسلمان با مرد غیر مسلمان را امضا نمی کند و قانونی نمی شمارد، زیرا مرد که جنس قوی است طبعاً نوع تسلط و سیطره بر زن دارد، همچنین استخدام مرد مسلمان در خانه غیر مسلمان و به طریق اولی بردگی مسلمان نسبت به غیر مسلمان را قانونی و جایز نمی شمارد.
بنا بر این تفسیر، این حدیث و آن آیه مردم مسلمان را به عزت و کرامتی که شایسته آن هستند متوجه می کنند، شعور آنان را بیدار می کنند که نباید هیچ گونه وضعی را که مستلزم زیردست واقع شدن فرد مسلمان یا جامعه مسلمان نسبت به دیگران است تحمل کنند، باید همواره سعی کنند از هر جهت در وضعی برتر و عالیتر از دیگران زندگی کنند.
بدیهی است که شانه خالی کردن از زیر بار دیگران مستلزم اینست که اوضاع خود را از هر جهت اصلاح کند و بهبود بخشند که نیاز و ضرورتی، آنها را به زیر بار دیگران نکشاند، و الا مردمی که در فقر مادی و معنوی به سر می برند خواه ناخواه تحت تسلط و سیطره و فرمان دیگران واقع می شوند.
این جمله «اخبار» باشد نه «انشاء» در مقام بیان یک ناموس تکوین باشد نه در مقام تشریع قانون، بخواهد بگوید اسلام چون حق است و حق نیرومند است، بر همه آیین ها و مرامها برتری می یابد. و هیچ آیین و مرام و مسلکی نمی تواند بر او برتری پیدا کند.
بنابراین تفسیر جای یک پرسش است و آن اینکه منظور از این نیرومندی و برتری، چه نوع نیرومندی و برتری و در کدام میدان است؟ آیا منظور اینست که اسلام در میدان منطق و نظر نیرومندتر است و برتری دارد یعنی منطق اسلام بر همه منطق ها غالب است و آنجا که بر عقل و فکر بشر عرضه شود و با مقیاس علم و فلسفه سنجیده شود بر منطق های دیگر می چربد؟ و به عبارت دیگر اسلام در میدان فکر و نظر پیروز است؟ و از لحاظ حجت و دلیل از همه اقوی است؟ یا مقصود اینست که اسلام از لحاظ نفوذ و توسعه و پیشرفت همواره پیروز است، و از هر آئین و مسلک دین ناجح تر و موفق تر است. به عبارت دیگر در میدان عمل غلبه و برتری با اسلام است.
پیروزی در میدان نظر بستگی دارد به قدرت علمی و استدلالی، مانعی ندارد که آئین و مسلکی از لحاظ استدلال و منطق، مجهز به قوی ترین استدلالها باشد ولی در عمل به واسطه عدم توافق با حوائج بشری و لااقل به واسطه همه جانبه نبودن، موفقیت انجاحی نداشته باشد، و ممکن است عکس مطلب صادق باشد.
تاریخ نشان می دهد مرام و مسلک هائی را که از لحاظ منطق نظری چندان قابل توجیه نبوده اند ولی از آن نظر که با بعضی حوائج بشری هماهنگی داشته اند پیروزی های خارق العاده ای بدست آورده اند. هرچند این گونه پیروزی ها خواه ناخواه موقت و غیر قابل دوام خواهد بود.
فلاسفه از دیر زمان مفهوم «حق» و «نافع» را از یکدیگر تفکیک کرده اند، یکی را وابسته به عقل نظری و دیگری را وابسته به عقل عملی دانسته اند، قرآن کریم در عین اینکه همواره از «حق» بودن خود یاد می کند، نافع و مفید بودن خود را نیز مسکوت نمی گذارد، بلکه به صورت یک اصل: بقاء نافع و انفع را تایید می کند. قرآن کریم بعد از یک مثل زیبائی می گوید: اما الزبد فیذهب جفاء و امّا ما ینفع الناس فیمکث فی الارض یعنی کف روی آب که فایده ای در بر ندارد بر جای نماند، نابود می شود و اما آنچه بحال مردم مفید است در زمین باقی می ماند.
علماء طبیعی، پیدایش و احیاناً حذف بعضی از اعضاء جانداران را وابسته به مفید بودن و مفید نبودن می دانند، می گویند هرگاه احتیاج و ضرورت، وجود عضوی را ایجاب کند پدید می آید و تا احتیاج باقی است باقی می ماند، و همین که احتیاج از بین رفت و ضرورتی در کار نبود خواه ناخواه آن عضو حذف می شود.
همین دانشمندان قانونی به نام بقاء انسب و انتخاب اصلح بیان داشته اند، و مدعی شنیده اند بقاء و ادامه وجود هر جانداری بسته به اینست که در مقیاس طبیعت و خلقت برای باقی ماندن شایسته تر شناخته شود.
هر کالای مادی یا معنوی که بر جامعه بشر عرضه می شود، مادامی که به آن احتیاج است، و او قادر است احتیاج را رفع کند، و توجه به خاصیت رفع احتیاج کردن او هست، و کالای بهتر از او به میان نیامده است، خواه ناخواه جای خود را حفظ می کند و روز بروز بر رونق و اعتلای آن افزوده می شود.
آیا پیغمبر اکرم نمی خواهد بفرماید تا بشر در روی زمین هست احتیاج مبرم بسرمایه ای مانند اسلام دارد و به همین دلیل اسلام برای همیشه باقی می ماند؟ آیا نمی خواهد بگوید هیچ کالای معنوی و روحی قادر به رقابت با اسلام نیست زیرا قادر نیست مانند اسلام همه خلاءهای احتیاجات را پر کند و به طور همه جانبه جوابگوی مشکلات و گشاینده عقده های بشر واقع شود؟ آیا نمی خواهد بگوید مسلمانان مادامی که از اسلام منحرف نشوند و تعالیم آن را بکار بندند علو و برتری و تقدم خود را از هر جهت حفظ خواهند کرد ولا تهنوا ولا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مومنین.
بعید نیست که در جمله «الاسلام یعلوا ولا یعلی علیه» معنی اخیر منظور باشد و یا لااقل این معنی نیز منظور باشد زیرا معانی و تفاسیری که برای این جمله ذکر شد مانعة الجمع نیستند، از طرفی خود رسول اکرم فرمود اوتیت جوامع الکلم؛ یعنی به من سخنان جامع و همه جانبه داده شده است، یک جمله می گویم بجای چندین جمله.
چه مانعی دارد بگوئیم این جمله کوتاه همه معانی و مقیاسی که ذکر شد در بردارد و چون هرکسی از دریچه خاصی بدان می نگرد معنی خاصی از آن می فهمد؟ «فقیه» از دریچه فقاهت بدان می نگرد قانون و حکم و وظیفه برای مسلمانان استنباط می کند، و «متکلم» از دریچه برهان و استدلال نگاه می کند برتری استدلالی و نظری از آن می فهمد و «عالم اجتماعی» از دریچه مطابقت با احتیاجات نظر می افکند آن را بر موفقیت در پیشرفت و قابلیت بقاء و دوام حمل می کند.
اسلام مسلمانان را به عظمت خیره کننده ای نائل ساخت، نه تنها از جنبه نظامی و تسلط سیاسی که در کمتر از نیم قرن بر اکثر معموره جهان حکومت یافتند، این به تنهایی نمی تواند چندان افتخار آمیز باشد، بلکه از جنبه معنوی و اجتماعی... (زیرنویس= متأسفانه استاد شهید فرصت به پایان رساندن این مقاله را پیدا ننمودند، و در همین جا ختم می شود.)
وظائف اصلی و وظائف فعلی حوزه های علمیه
استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری
بسم الله الرحمن الرحیم
حوزه های علمیه و محیط های روحانی ما، مسئول پاسداری ایمان جامعه اسلامی و دفاع از اصول و فروع دین مقدس اسلام از دیدگاه مذهب شیعه، و تعلیم و تبلیغ آنها، عهده دار پاسخگوئی به نیازهای مذهبی مردم مسلمانند.
دشواری و سنگینی این مسئولیت ها در همه زمانها یکسان نیست، بستگی دارد به درجه تمدن و سطح فرهنگ جامعه و میزان آگاهی مردم به مسائل مختلف از یک طرف، و درجه فعالیت نیروهای مخالف از طرف دیگر.
همان طور که در حدیث شریف کافی آمده است: العالم بزمانه لایهجم علیه اللوابس؛ آشنایی با اوضاع و جریانات زمان و شناخت عوامل دست اندر کار اجتماع، امکان پیش بینی می دهد و با پیش بینی ها می توان به مقابله با حوادث ناگوار شتافت، همچنان که امکان بهره برداری از فرصت های مساعدی که تحولات زمان پیش می آورد، به وجود می آورد.
بدیهی است که مفهوم مخالف جمله گرانقیمت فوق اینست الجاهل بزمانه یهجم علیه اللوابس؛ آنکه نمی داند در جهانی که زندگانی می کند چه می گذرد؟ چه عواملی دست اندر کار ساختن می شود که در آینده بسر برخواهند آورد، روزگار آبستن چه حوادثی است؟ هرگز نمی تواند به مقابله با نیروهای مهاجم برخیزد و یا از فرصت های طلائی زودگذر اغتنام جوید.
واضح است که توجه و بی توجهی قشری که مسئولیت هدایت و رهبری و رعایت و پاسداری جامعه خود را دارند، از نظر آگاهی به اوضاع اهمیت فوق العاده بیشتری دارد.
اگر وضع امروز خود را با هشتاد سال پیش (پیش از مشروطیت ایران) مقایسه کنیم می بینیم روحانیت آن روز مواجه بوده با جامعه ای بسته و راکد، با جامعه ای که هیچ گونه واردات فکری نداشته جز آنچه از حوزه علمی دینی صادر می شده است، فرضاً از آن حوزه ها جز رساله ای عملی یا کتاب هایی در حدود جلاء العیون و حلیة المتقین و معراج السعاده صادر نمی شده است، آن جامعه نیز مصرف فکری جز اینها نداشته است.
ولی امروز این توازن به شدت به هم خورده است، امروز به طور مستمر از طریق دبستان ها، دبیرستان ها، دانشگاه ها، مؤسسات آشکار و پنهان نشر کتاب، وسائل ارتباط جمعی از قبیل رادیو، تلویزیون، سینماها، روزنامه ها، مجلات هفتگی و ماهانه و سالانه، کنفرانس ها، سخنرانی ها، و از طریق برخورد با مردمی که از سرزمین های دیگر به کشور ما آمده اند و از طریق دولت ها به کشورهای خارج، هزاران نوع اندیشه به این جامعه صادر می شود، که اگر اندیشه هایی که از حوزه های علمی دینی و یا وسیله شخصیت های مبرز مذهبی در خارج این حوزه ها صادر می شود- با اینکه نسبت به گذشته در سطح بالاتری قرار گرفته است- با آنچه از جاهای دیگر صادر می شود مقایسه شود رقم ناچیزی را تشکیل می دهد و می توان گفت نزدیک به صفر است.
حتی خود حوزه های علمیه ما هم اکنون یکی از بازارهای پر رونق اندیشه هایی است که از کانون های غیر مذهبی و یا ضد مذاهب صادر می شود.
اینجا است که هر فرد مقدس آگاه، ضرورت تجدیدنظر در برنامه های حوزه های علمیه را شدیداً احساس می کند.
نکته ای که ضرورت دارد از آغاز مورد توجه قرار گیرد اینست که هرگونه تجدیدنظر و تحول در برنامه های حوزه های علمیه باید براساس همان فرهنگ غنی و قدیم اسلامی و ادامه همان راه و تسریع در حرکت آن و آفت زدائی از آن بوده باشد. همین فرهنگ که از جوهر حیاتی نیرومندی برخوردار است و متأسفانه در اثر غفلت پاسداران آن قسمت های مهمی از آن به فراموشی سپرده شده و دچار زنگ زدگی شده و قسمت هایی از آن به نوعی آفتها دچار شده باید از نو احیا شود و از عناصری که فرهنگ های جدید به وجود آورده اند تغذیه کند و مسیر رشد و توسعه تکامل خود را طی نماید.
لازم به تأکید است که هرگونه تجدیدنظر مبنی بر جایگزین ساختن یک فرهنگ دیگر به جای فرهنگ اصیل هزار و سیصد ساله اسلامی، خیانت به اسلام و مسلمین است و نتیجه ای جز کشاندن امت اسلامی به دامن فرهنگ، و بفکر بیگانه شرقی یا غربی، چپ یا راست، ندارد.
خوشبختانه، تحولات جدید و پیشرفت های علوم جدید، ضمن اینکه مسئولیت ها را دشوارتر و سنگین تر کرده، فرصت های بسیار مناسبی نیز به وجود آورده و اصالت فرهنگ اسلامی را روشنتر و زمینه شکوفایی آن را فراهم تر کرده است.
حوزه های علمیه ما اگر از محدودیت های مصنوعی که خود برای خود به وجود آورده اند خارج گردند و با استفاده از پیشرفت علوم انسانی جدید به احیاء فرهنگ کهن خود و آراستن و پیراستن آن بپردازند و آن را تکمیل نمایند و به پیش سوق دهند (که آمادگی تکامل و پیشروی دارد) می توانند از این انزوای حقارت آمیز علمی خارج شوند و کالاهای فرهنگی خود را در زمینه های مختلف معنوی، فلسفی، اخلاقی، حقوقی، روانی، اجتماعی، تاریخی با کمال افتخار و سربلندی به جهان دانش عرضه نمایند.
بدیهی است که انجام چنین رسالت مقدسی نیازمند به شوراها و طرح های متعدد، هرکدام برای مدت معین، است. آنچه در این اوراق ذکر می شود، ارزش اینکه نام طرح به آن داده شود، ندارد، یک سلسله تذکرات است که به نظر نویسنده از نظر «وظائف» و مسئولیت ها رسیده است و در این اوراق یادداشت می شود.
این وظائف را در دو بخش ذکر می کنم: بخش اول تحت عنوان وظائف اصلی و بخش دوم تحت عنوان وظائف فعلی.
منظور از وظائف اصلی مجموع اموری است که ایده آل و کمال مطلوب در حوزه های علمیه محسوب می شود، که اگر این حوزه ها درصدد برآمدند و امکانش را تحصیل کردند همه آنها را باید انجام دهند. و منظور از وظائف فعلی، مجموع کارهایی است که در حال حاضر شروع به آنها در امکان مدرسین عالیقدر فعلی حوزه علمیه قم است. بدیهی است که هر اندازه به حول، و قوه الهی بر امکانات تدریجاً افزوده شود، قسمت هایی از وظایف اصلی جزء وظایف فعلی قرار می گیرد.
وظائف اصلی
1- احیاء همه علومی که هم اکنون جزء علوم اسلامی محسوب می شود: از تفسیر، حدیث، درایه، رجال، فقه، اصول، ادبیات، تاریخ اسلام، تاریخ ملت های مسلمان، کلام اسلامی، فلسفه اسلامی، عرفان اسلامی، اخلاق اسلامی، منطق اسلامی. با توجه به سیر تحولی و تاریخی آنها و مشخص ساختن نقش شخصیت هایی که در پیشبرد در این علوم مؤثر بوده اند. یعنی علاوه بر اینکه خود این علوم مشمول احیاء و اصلاح و آرایش و پیرایش قرار می گیرند، تاریخ تحول این علوم نیز دقیقاً مشخص می شود.
2- حفظ و نگهداری و نگهبانی مواریث فرهنگی اسلامی، اعم از علمی و فنی از طریق فهرست کردن و گردآوری در حد امکان.
3- برقراری رابطه علمی با همه مراکز علمی اسلامی در کشورهای عربی، آفریقائی، آسیایی اروپایی و اطلاع از فعالیت های اسلامی در آن مراکز.
4- تقویت و ترویج زبان عربی در حد مکالمه کامل و استفاده وافی از هر نوع کتاب عربی به زبان معاصر.
5- آشنایی هر فرد لااقل با یک زبان خارجی در حد استفاده از کتابها و سخنرانی ها.
6- ادبیات فارسی در جنبه های ارتباط با فرهنگ اسلامی و شناختن زبان فارسی به عنوان زبان دوم اسلامی.
7- آشنایی با علوم انسانی جدید از قبیل روان شناسی، جامعه شناسی، جغرافی جهانی، تاریخ جهانی در حد بیگانه نبودن.
8- اطلاع بر فلسفه اخلاق، تعلیم و تعلم مکاتب اخلاقی گوناگون قدیم و جدید و مقایسه با اخلاق اسلامی- در حد اجتهاد و تخصص.
9- اطلاع بر فلسفه تاریخ و تعلیم مکاتب مختلف این فلسفه و روشن ساختن فلسفه تاریخ از نظر قرآن- در حد اجتهاد و تخصص.
10- اطلاع بر مکاتب و سیستم های اقتصادی جهان و تعلیم و تعلم آن مکاتب و روشن ساختن اصول اقتصاد اسلامی، در حد تخصص و اجتهاد.
11- شناخت ماهیت تمدن و فرهنگ اسلامی، توأم با مقایسه با همه تمدن ها و فرهنگ های دیگر، و روشن ساختن اصالت آن و ممیزات آن و معرفی روح این فرهنگ.
12- تاریخ ادیان در حد آشنایی بیگانه نبودن، و احیاناً در حد تخصص و اجتهاد.
13- تعلیم مکتب های رایج الحادی معاصر به صورت بسیار دقیق از قبیل مارکسیسم، اگزیستانسیالیسم، نهلیسم و غیره و نقد آنها با موازین اسلامی.
14- تعلیم مکاتب حقوق قدیم و معاصر و مقایسه با حقوق اسلامی به عنوان حقوق تطبیقی.
15- فلسفه تطبیقی براساس تعلیم زنده ترین مکاتب فلسفی معاصر و مقایسه با فلسفه اسلامی.
16- منطق تطبیقی براساس تعلیم روش های منطقی جدید، بالخصوص منطق سمبولیک و مقایسه با منطق اسلامی.
17- سیره نبوی و سیره ائمه اطهار علیهم السلام به صورت تحلیلی و تفسیری.
18- مسائل قرآنی شامل تاریخ نزول آیات و سور اعجاز قرآن، محکم و متشابه قرآن، ناسخ و منسوخ قرآن، معارف قرآن و غیره.
19- نقش اساسی شیعه در علوم و فرهنگ اسلامی.
20- تاریخ جهادهای علمی و اخلاقی و اجتماعی شیعه.
21- بحث های مربوط به امامت، خصوصاً با توجه به انحرافات جدید.
22- اثبات امامت به طور عام و امامت هریک از ائمه به نحو خاص (جزء کلام است).
23- مسائل مربوط به وحی و نبوت و اثبات علمی بودن وحی (جزء کلام است).
24- مسائل مربوط به معاد. (مندرج در کلام است).
25- مسائل مربوط به توحید (مندرج در کلام است).
26- رشته ای شدن و تخصصی شدن به علوم ادبی، تاریخی، اصول دین، فروع دین و غیره.
وظائف فعلی
آنچه فعلاً در امکان آقایان مدرسین است و از هم اکنون باید شروع به کار شود:
1- کلام جدید، با توجه به اینکه کلام علمی است که دو وظیفه دارد یکی دفاع و رد شبهات و ایرادات به اصول و فروع اسلام و دیگر بیان یک سلسله تأییدات برای اصول و فروع اسلام، کلام قدیم تماماً متوجه این دو قسمت است، و با توجه به اینکه در عصر ما شبهاتی پیدا شده که در قدیم نبوده و تأییداتی پیدا شده که از مختصات پیشرفت های علمی جدید است و بسیاری از شبهات قدیم در زمان ما بلا موضوع است همچنان که بسیاری از تأییدات گذشته ارزش خود را از دست داده است، از این رو لازم است کلام جدیدی تأسیس شود.
در کلام جدید حداقل مسائل زیر مورد بحث قرار می گیرد:
الف- فلسفه دین، علل پیدایش آن از نظر رواشناسان و جامعه شناسان، نظریات مختلفی که در این زمینه داده شده و همه نقض و طرد شده است، مسئله فطرت دین و بحث عمیق انسانی درباره فطرت و فطریات آورنده دین و مذهب، مهدویت در اسلام.
ب- وحی و الهام از نظر علوم روانی جدید (مسئله نبوت).
ج- بررسی مجدد ادله توحید با توجه به ایرادات و شبهاتی که مادیین جدید بر براهین توحید از آن جمله برهان نظم و برهان حدوث و برهان وجوب و امکان بر غیره کرده اند و با توجه بر تأییدات جدید در همه آن زمینه ها و همچنین بحث اصلی درباره شبهات مادیین در همه زمینه ها خصوصاً در زمینه عدل الهی و عنایت الهی.
د- بحث امامت و رهبری از جنبه اجتماعی با توجه به مسائل مهمی که امروز در مسائل مربوط به مدیریت و رهبری گفته شده است، و با توجه به مسائل مربوط به جنبه معنوی امامت و انسان کامل در هر زمان.
هـ- مسائل خاص حضرت رسول و قرآن و شبهاتی که در این زمینه شده است.
2- فلسفه تاریخ با توجه به مکاتب قدیم و جدید از نظریه ابن خلدون گرفته تا نظریه بوتن بی در زمان حاضر و مخصوصاً نظریه مارکسیسم در این بخش از اسلام و مقتضیات زمان نیز بحث می شود.
3- فلسفه اخلاق، مشتمل بر بیان همه فلسفه های اخلاق قدیم و جدید، مذهبی و غیر مذهبی و تدوین یک فلسفه ی اخلاق متقن اسلامی و به طور کلی بحثی در تعالیم و تربیت اسلامی.
4- اقتصاد اسلامی، یا مادیین مشخصات اقتصاد سرمایه داری و اقتصاد سوسیالیستی و وجوه اشتراک و افتراق اقتصاد اسلامی با هریک از آنها.
5- فلسفه اجتماع از نظر تطبیقی و بیان اصول اجتماعی اسلام و جامعه ایده آل اسلامی.
پایان
با نشریات حزب جمهوری اسلامی آشنا شوید:
1- وحدت و تحزب؛ استاد سید علی خامنه ای
2- درست فهمیدن اسلام؛ استاد سید علی خامنه ای
3- گفتاری درباره جمهوری اسلامی؛ استاد سید علی خامنه ای
4- خلاصه ای از کتاب نظام حقوق زن در اسلام؛ استاد شهید آیت الله مطهری
5- سلوکی در مسیر شناخت
6- یادنامه شهید آیت الله سعیدی
7- شیعه و شورا
8- سنت مهلت
9- خطابه ای در آستانه بیعت
10- شهیدی آغازگر (آیت الله شهید حاج آقا مصطفی خمینی)
11- تحزب و تهذب؛ مسیح مهاجری
12- حکومت اسلامی؛ دانشمند شهید دکتر محمد مفتح
13- پایگاه جهانی انقلاب
14- حق در محاق
15- اهداف روحانیت در مبارزات؛ استاد شهید آیت الله مطهری
16- شیلی و ایران
17- مسلمانان سیاهپوست آمریکائی
18- روش برداشت از قرآن؛ شهید مظلوم آیت الله بهشتی
19- عنصر امر به معروف و نهی از منکر در نهضت حسینی؛ استاد شهید آیت الله مطهری
20- مسئله نفاق؛ استاد شهید آیت الله مطهری
21- هدف زندگی؛ استاد شهید آیت الله مطهری
22- تکامل اجتماعی انسان در تاریخ؛ استاد شهید آیت الله مطهری
23- درس هایی از نهج البلاغه؛ فقیه مجاهد آیت الله منتظری
24- نقش روحانیت در انقلاب؛ حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی
25- فلسطین سرزمین اشغالی؛ شهید دکتر محمدجواد باهنر
26- منافقین دشمنان حکومت اسلامی؛ استاد سید علی خامنه ای
27- نگاهی به کارنامه شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی
28- سخنان امام به مناسبت روز قدس
29- ولایت؛ استاد سید علی خامنه ای
30- یادنامه فیلسوف الهی علامه طباطبائی
پشت جلد: من فرزند بسیار عزیزی را از دست داده ام و در سوگ او نشستم که از شخصیت هایی بود که حاصل عمرم محسوب می شد...
در اسلام عزیز به شهادت این فرزند برومند و عالم جاودان ثلمه ای وارد شد که هیچ چیز جایگزین آن نیست...
من اگرچه فرزند عزیزی که پاره تنم بود از دست دادم لکن مفتخرم که چنین فرزندان فداکاری در اسلام وجود داشت و دارد...
مطهری که در طهارت روح و قوت ایمان و قدرت بیان کم نظیر بوده، رفت و به ملاء اعلا پیوست، لکن بدخواهان بدانند که با رفتن او شخصیت اسلامی و علمی و فلسفی اش نمی رود...
پیام امام خمینی به مناسب شهادت استاد آیت الله مرتضی مطهری
مطهری فرزندی عزیز برای من و پشتوانه ای محکم برای حوزه های دینی و علمی و خدمتگزاری سودمند برای ملت و کشور بود...
من به دانشجویان و طبقه روشنفکران متعهد توصیه می کنم که کتابهای این استاد عزیز را نگذارند با دسیسه های غیر اسلامی فراموش شود...
پیام امام به مناسبت اولین سالگرد شهادت استاد آیت الله مرتضی مطهری
اینجانب نمی توانم در این حال احساسات و عواطف خود را نسبت به این شخصیت عزیز ابراز کنم...
آثار قلم و زبان او بی استثناء آموزنده و روان بخش است و مواعظ و نصایح او که از قلبی سرشار از ایمان و عقیدت نشأت می گرفت، برای عارف و عامی سودمند و فرح زا است...
پیام امام به مناسبت دومین سالگرد شهادت استاد آیت الله مرتضی مطهری
معاد
حجة الاسلام و المسلمین هاشمی رفسنجانی
جزوه شماره 10 حزب جمهوری اسلامی
واحد آموزش
**صفحه=1@
جهان بینی اسلامی بحث معاد
حجة الاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی
آموزش مواضع حزب جمهوری اسلامی
22-
28
**صفحه=3@
بسم الله الرّحمن الرّحیم
پس از نهضت ضد استبدادی مشروطه و نهضت ضد استعماری ملی شدن نفت، این تجربه گرانبار به دست آمد که یکی از علل اساسی شکست نهایی این نهضت ها، عدم تشکل نیروهای مسلمان و انقلابی بود به طوری که عناصر غیر اسلامی و یا ضد اسلامی با تشکل خود حکومت را به دست گرفته، نهضت را به انحراف کشانده و رنج ها و خون شهدای امت را هدر دادند.
اما خوشبختانه از آغاز انقلاب اسلامی ایران در سال های 41 به بعد با بیداری و هشیاری رهبری انقلاب حضرت آیت الله العظمی امام خمینی نطفه یک تشکیلات اسلامی بسته شد، تا اینکه در اوج خروش امت مسلمان ایران در سال 57 چند روز پس از پیروزی انقلاب با تولد این نوزاد به کوشش جمعی از شاگردان بزرگوار امام برق خوشحالی در چشم آگاهان امت جهید، و یأس و ناامیدی را بر قلب های آکنده از مقام پرستی غربزدگان و شرق گرایان مستولی کرد.
و اکنون با ارائه مواضع این حزب اسلامی می رویم تا الگوی تشکل «حزب اللهی» را به تمام جهانیان عرضه بداریم و فکر لزوم یک «تشکیلات جهانی مستضعفین» را در سراسر جهان اشاعه دهیم و به دور از آفات تخرب های غیر اسلامی، انسان ها را در رسیدن به هدف خلقت که عبودیت خداوند است (و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون) و حرکت بسوی الله است (انک کادح الی ربک) یاری نماییم و زمینه شکوفایی استعدادها را به منظور تجلی ابعاد خدا گونگی انسان فراهم آوریم.
**صفحه=4@
لطفاً به نکات زیر توجه فرمائید:
1- شهید باهنر قبل از شهادت خود، یک درس تحت عنوان معاد ایراد فرمودند اما چون حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی پس از ایشان بحث معاد را از ابتدا شروع فرمودند لذا در این کتاب درس معاد شهید باهنر نیامده است.
افرادی که مایلند می توانند به آن جزوه که جداگانه به عنوان «درس پانزدهم مواضع» چاپ شده مراجعه نمایند (البته شماره جدید آن «بیست و یکم» خواهد بود).
2- در ویرایش این کتاب نکات زیر رعایت شده است:
الف: سعی بر این بوده که با اصلاح عبارات محتوای سخن و درس تغییر نکند.
ب: اگر ترجمه آیه ای در درس ذکر نشده و یا مقداری از آن ذکر شده. ترجمه کامل آن به متن یا پاورقی درس اضافه گردیده است. همچنین گاهی مطالبی در پاورقی یا در متن «داخل پرانتز» اضافه شده است.
ج: تیتر مطالب، فهرست درس ها، فصل بندی و قسمت بندی مطالب از ویراستار است.
د: به دلیل لزوم نظم در یک کتاب درسی مطالب تکراری حذف شده و گاهی بعضی مباحث جابجا شده اند مثلاً بحث عالم آخرت که قبل از عالم برزخ طرح شده بود در کتاب بعد از آن آمده است.
حزب جمهوری اسلامی
واحد آموزش
3/ 9/
1362
**صفحه=8@
فهرست جلسه اول معاد
پیشگفتار
مقدمه
1- کلمه معاد
2- معاد و رجعت در قرآن
3- اسامی روز قیامت
مرگ و سرنوشت انسان
الف- ماهیت مرگ
آیات قرآن در مورد توفی
پاسخ به سئوالات
**صفحه=9@
بسم الله الرحمن الرحیم
پیشگفتار
کتاب مواضع حزب جمهوری اسلامی را حدود یک سال به طور مقطع شهید دکتر بهشتی و شهید دکتر باهنر و آقای خامنه ای و بنده به تدوین آن مشغول بودیم**زیرنویس=البته در بخش سیاست خارجی آقای فارسی هم به ما کمک کردند.@
بدین صورت که پیرامون مطالب، در جلسه بحث کرده و پس از وضوح و روشنی کامل در اختیار آقای بهشتی گذارده که ایشان از لحاظ انشاء، مطالب را هماهنگ و یکسان کنند، که هرچه مختصرتر و پرمعناتر باشد.
از نخست پیش بینی می کردیم که اکثراً تحصیل کرده ها می توانند از این کتاب استفاده کنند و برای عموم قابل استفاده نیست، لذا یک دوره باید این کتاب تدریس شود که در کلاس ها افرادی تربیت شوند که بتوانند کتاب را به دیگران تعلیم دهند و همراه آن نوار یا فیلم هم در اختیار عامه ی مردم (و در درجه اول اعضای حزب) قرار گیرد.
اگر این دوره به صورت مستدل و جامع تدوین و تدریس شود، عامه مردم خصوصاً جوان ها به یک دوره معارف اسلامی به مقدار
**صفحه=10@
حداقل لازم مجهز خواهند گردید و امیدواریم با تلاش این کار را به سامان برسانیم که اگر به سامان برسد یک اثر جاودانه برای جمهوری اسلامی و شاید برای تاریخ اسلام از حزب مخصوصاً دکتر بهشتی و دکتر باهنر باقی خواهد ماند.
آن روزها چون آقای بهشتی وقت بیشتری صرف حزب می کردند پذیرفتند که ایشان در ظرف حدود یک سال یک دوره مواضع را به مردم درس بدهند و چند جلسه ای هم درس دادند. بعد از ایشان آقای دکتر باهنر مسئولیت تدریس را بعهده گرفته و از بحث امامت شروع کردند ولی متأسفانه موفق به اتمام کار نشدند.
**زیرنویس=شهید مظلوم بهشتی تا قبل از «7 تیر» یازده جلسه و سپس شهید دکتر باهنر تا قبل از «8 شهریور» چهار جلسه از مواضع را تدریس نمودند.@
بقیه بحث ها را بنده شروع می کنم (خداوند آنچه بخواهد و صلاح بداند پیش آید) شیوه بحث هم به این شکل خواهد بود که قسمت هایی از کتاب مواضع را می خوانم و اطراف آن توضیح می دهم. بعد بخشی از وقتمان را نیز اختصاص می دهیم به آنچه که در ذهن شماست و پاسخ به سئوالات شما و همچنین اگر لازم شد توضیحات بیشتر در مورد درس های گذشته.
**صفحه=11@
مقدمه
1- کلمه معاد
بنده سعی می کنم حتی الامکان در استدلال ها بیشتر از قرآن استفاده کنم که محکم ترین متن اسلامی است
**زیرنویس=به توضیحات پایان کتاب (شماره 1) توجه شود.@ البته از روایات، قول حکما و علما و براهین عقلی که به نظر خودمان می رسد نیز بهره می بریم.
الف: معنی اصطلاحی معاد: زندگی انسان در آخرت.
ب: ریشه لغوی معاد: مصدر اصلی آن «عود» است (عاد- یعود- عاداً) «عود» دو معنای اصلی دارد. اول: «برگشت» که بیشترین مورد استعمال «عود» در قرآن همین معنی است که در فارسی هم «عودت» به همین معنی بکار می رود و با «رجوع» تقریباً هم معنی است. دوم: «رفتن و شدن» که مترادف «صیر» است.
ج: معنی لغوی معاد:
می تواند «مصدر میمی» باشد به معنای برگشتن.
می تواند «اسم مکان» باشد به معنای محلی که خلق الله برمی گردد.
می تواند اسم زمان باشد به معنای زمانی که برمی گردد.
به هر حال در این اصطلاح مورد بحث، معاد به معنای آن حالت برگشت در روز قیامت است.
**صفحه=12@
2- معاد و رجعت در قرآن
کلمه معاد در قرآن فقط در یک مورد استعمال شده که آن هم به معنای روز قیامت نیست بلکه آیه ای است که معمولاً در موقع سفر در گوش مسافر می خوانند:
«انّ الذی فرض علیک القرآن لرادک الی معاد قل ربّی اعلم من جاء بالهدی و من هو فی ضلال مبین»
**زیرنویس=قصص آیه 85- ترجمه: «ای رسول ما، یقین دان که آن خدائی که احکام قرآن را بر تو واجب گردانید البته ترا به جایگاه خود باز می گرداند، تو با مردم بگو که خدای من به حال آنکه محقق در هدایت و آنکه آشکار در ضلالت است از هرکس داناتر است».@
در عین اینکه معاد در قرآن به معنای «قیامت» و «رستاخیز» بکار نرفته اما در فرهنگ اسلامی با توجه به مفهوم آیات قرآن (از جمله آیاتی که در آینده می خوانیم) این نام را برای این مطلب انتخاب کرده اند.
به چند نمونه آیاتی از قرآن که حالت رجوع و برگشت را ذکر می کند اشاره می کنیم:
در سوره فجر پس از اینکه شمه ای از وضع قیامت گفته می شود، می فرماید:
یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة**زیرنویس=سوره فجر آیه 27 و 28.@
«آن هنگام به اهل ایمان خطاب لطف رسد که ای نفس مطمئن و دل آرام به یاد خدا- امروز به حضور پروردگارت بازآی که تو خشنود به نعمت های ابدی او هستی و او راضی از اعمال نیک توست»
این آیه حالت رجعت را به طور صراحت بیان می کند که در روز قیامت حالت برگشت وجود دارد. برگشت نفوس پاک و مطمئن به خدا یکی از حالات برگشت در قیامت است**زیرنویس=در مطالب آینده سرنوشت نهایی انسان های پاک را مطرح خواهیم کرد.@
یوم نطوی السماء کطی السجل للکتب کما بدأنا اول خلق
**صفحه=13@
نعیده وعداً علینا انا کنا فاعلین**زیرنویس=سوره انبیاء آیه 140.@
«روزی که آسمان ها را مانند طومار درهم پیچیم و به حال اول که آفریدیم بازگردانیم این وعده ماست که البته انجام خواهیم داد.»
کلمه «نعید» یعنی برمی گردانیم. (از همان «عود» است) در بحث های آینده خواهیم گفت که خدا چگونه جهان را برمی گرداند اما نتیجه ای که از این آیه می گیریم این است که حتماً اعاده، برگشت و تجدید وجود دارد.
و قالو اءذا کنا عظاماً و رفاقاً ائنا لمبعوثون خلقاً جدیداً قل کونوا حجارة او حدیداً او خلقاً مما یکبر فی صدورکم**زیرنویس=سوره بنی اسرائیل آیه 48 تا 50.@
«گفتند آیا ما چون استخوان پوسیده شویم دوباره روزی از نو زنده و برانگیخته خواهیم شد؟ هرگز چنین نخواهد بود- ای رسول ما بگو: سنگ باشید یا آهن یا چیزی سختر از سنگ و آهن باز به امر خدا زنده شوید.»
آیه بعد می فرماید:
«فسیقولون من یعیدنا قل الذی فطرکم اول مره»
«پس اگر گویند: چه کسی ما را زنده می کند؟ بگو همان خدائی که اول بار شما را آفرید.
اول سئوال می کنند «بعد از اینکه ما پوسیده شدیم آیا دوباره به صورت انسان برمی گردیم؟» بعد سئوال می کنند «من یعیدنا» چه کسی ما را برمی گرداند؟ از همین کلمه یعیدنا معلوم می شود که این آیه درباره برگشت انسان به یک خلقت جدید توضیح می دهد در صورتی که آیه قبلی درباره برگشت و خلقت جدیدی برای همه دنیا بود (کما بدأنا اول خلق نعید) پس گاهی تجدید خلقت انسان مورد بحث است و گاهی تجدید خلقت همه جهان مثلاً منظومه شمسی**زیرنویس=در بحث های آینده چگونگی برگشت انسان را در روز قیامت توضیح خواهیم داد.@
در سوره یونس پس از اینکه در مورد خلقت جهان و حکومت
**صفحه=14@
الهی بر عرش توضیح داده شده در آیه 4 می فرماید:
الیه مرجعکم جمعیاً وعدالله حقاً انه یبدوا الخلق ثم یعیده
«بازگشت شما همه به سوی او خواهد بود این به حقیقت وعده خداست که او در اول خلق را بیافرید و آنگاه به سوی خود برمی گرداند.»
اشاره به این است که خداوند ابتداء خلق کرده و دوباره «اعاده» می کند و برمی گرداند که باز مربوط است به همه جهان خلقت نه فقط انسان.
الله یبداء الخلق ثم یعیده ثم الیه ترجعون**زیرنویس=سوره روم آیه 11.@
«خداست که نخست خلق را از عدم پدید آورد باز به مرگ باز می گرداند و آنگاه در قیامت به حضرت او رجوع خواهید کرد.»
در این آیه هم اعاده خلق آمده (که گفتیم منظور کل جهان است و حداقل منظومه شمسی) و هم رجعت انسان به خدا.
پس از بین کلماتی که در قرآن مربوط به قیامت است مثلاً از ریشه رجع- عود- آخرت- حشر، نشر و بسیاری کلمات دیگر کلمه «معاد» را انتخاب کردیم.
من حدس می زنم هیچ موضوعی در قرآن به اندازه معاد و قیامت آیه ای به خودش اختصاص نداده و با اینکه آیات کفر، ایمان و توحید زیاد است اما بخش عظیم آیات قرآن در مورد قیامت است.
این از خصوصیات ادیان مخصوصاً دین اسلام است (برخلاف مکاتب دیگر که بیشتر سعی می کنند جهان مادی را تبیین کنند) بعد جاودانی انسان را و معاد را بیشتر مورد توجه قرار داده و ما هم در تعلیم و تربیت مردم باید این شیوه قرآن را دنبال کنیم و اثر عمیقی در دل مردم ایجاد کنیم، یاد خدا، یاد مرگ و بهشت و جهنم، ثواب و عقاب را در دل مردم باید زنده کنیم زیرا ایمان به زندگی جاوید و سعادت ابدی است که انسان را پایدار در میدان نگه می دارد و باعث می شود انسان همه چیز خود را در راه خدا فدا کند
**زیرنویس=نمونه این پایداری و فداکاری همین روحیه شهادت طلبی در مردم ماست که معلول ایمان به خدا و سعادت ابدی آخرت است.@
**صفحه=15@
3- اسامی روز قیامت
الف: یوم الحشر: حشر به معنای «جمع» است و به این دلیل قیامت را روز حشر گفته اند که در یک زمان و در یک فضا همه موجودات جمع می شوند در صورتی که در دنیا این طور نبوده از حضرت آدم تا به حال در هر برهه زمان بخشی از موجودات بودند و بخش دیگری نبودند.
مثال: اگر یک ریسمان را از مقابل یک دریچه عبور دهند هر لحظه فقط ما مقداری از ریسمان را می بینیم و لحظه بعد مقداری دیگر از ریسمان را- همه موجودات جهان هم در دنیا در یک مقطع زمانی و مکانی هستند و در مقطع بعدی نیستند.
روز قیامت همه پستی ها و بلندی ها و همه فواصل زمانی و مکانی از بین می رود و همه موجوداتی که باید محشور شوند یک جا جمع می گردند، لذا یوم الحشر و یوم الجمع نامیده اند.
ب: یوم الفصل: یکی دیگر از اسامی قیامت است و آن روزی است که حق و باطل از همدیگر جدا و تمیز داده می شود و مبهمات و مشتبهاتی که در جهان مادی بوده، آنجا نیست. قرآن می فرماید:
فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید**زیرنویس=سوره ق آیه 23.@
«ما پرده از کارت برانداختیم و چشم بصیرتت بیناتر گردید، پس انسان ها چشمانشان باز می شود، و همه چیز را می بینند، احوال و منازل بعد از مرگ را که شک و یا انکار داشتند یقین می کنند، اعمالشان و آنچه را که در وجودشان ذخیره کرده اند از خیر و شر همه را می بینند. یکی از خصوصیات یوم الفصل این است که دست و پا و بقیه اعضا و جوارح انسان شهادت می دهند.
ج: یوم الدین: دین به معنای جزاء است و چون در روز قیامت جزای کارها داده می شود به آن یوم الدین هم می گویند.
د: یوم الحسرة: در روز قیامت وقتی انسان می بیند لحظاتی که از زندگی دنیا استفاده نیکو کرده آنجا برایش دریائی از نعمت شده
**صفحه=16@
حسرت می خورد که چرا آن همه فرصت های فراوان را ما از دست دادیم و یا حتی استفاده بد کردیم که باعث زوال نعمت شده است.
در دنیا هر وقت انسان متوجه شود جبران می کند ولی در آخرت چون چاره ای برای جبران آن ندارد حسرت می خورد. در این مورد آیات بسیار جالبی در قرآن هست که اگر همه آنها را جمع کنیم با تعبیرهائی از قبیل یالیتنا و یا ویلنا همراه است که این کلمات مخصوص حسرت است.
وقتی انسان می بیند که دیگران چقدر جلو افتاده اند و او چقدر برای خود گرفتاری درست کرده بود آرزو می کند که ای کاش «خاک» بود و اصلاً آدم نشده بود.
وقتی خواهش می کنند که یک لحظه به ما اجازه دهید به دنیا برگردیم و جبران کنیم به آنها گفته می شود. «اذهبتم طیباتکم فی حیاتکم الدنیا**زیرنویس=سوره احقاف آیه 21.@
«شما لذات و خوشی هایتان را در زندگانی دنیا به شهوت رانی و عصیان بردید.»
هـ: یوم الاخر: آخرت نیز می گویند به این دلیل که زندگی ما 3 مرحله دارد. اول مرحله دنیا که در تعبیرات قرآن «حیات اولی» بکار رفته، مرحله دوم «برزخ» که پس از مرگ است تا روز قیامت و مرحله سوم آخرت که در قرآن «حیات اخری» بکار رفته است
**زیرنویس=«اولی» در چند آیه از قرآن به معنی دنیا آمده و دنیا ممکن است از «دنی» باشد به معنای پستی و دنائت ولی به احتمال قوی از «دنو» است به معنای نزدیکی چون حیات دنیا نزدیک است و حیات آخرت عقب تر است و با آن فاصله داریم.@
آنجا دیگر نه مرگ دارد نه تحول و نه زوال، یک زندگی خاصی شروع می شود که بعد از آن دیگر چیزی نیست (در بحث قیامت درباره ویژگی های آن زندگی بحث خواهیم کرد.)
تذکر: بنده چون معاد عنوان بحث بود کلمه آن را بسیار توضیح دادم و شنوندگان و خوانندگان باید آیات مربوط به کلمات دیگر از قبیل آخرت، قیامت، یوم الحشر، یوم الحسره و غیره را پیدا کنند و مطالب آن را درک کنند.
**صفحه=17@
مرگ و سرنوشت انسان
«انسان در پرتو بعد الهی اش با مرگ نابود نمی شود، بلکه به ابدیت می پیوندد»**زیرنویس=مواضع ما صفحه 21 و 22.@
در این جمله دو مطلب لازم به توضیح است اول اینکه انسان مرگ دارد اما این مرگ به معنای نابودی نیست.
سئوال: اگر مرگ انسان را نابود نمی کند پس مرگ چیست؟
جواب: آن در اول جمله نهفته است: «انسان در پرتو بعد الهی اش»
یعنی این بعد الهی انسان است که نمی گذارد انسان با مرگ نابود شود نه بعد مادی.
دوم اینکه انسان به ابدیت می پیوندد و ما بعد از مرگ یک زندگی جاویدی داریم یعنی مرگ راهی باز می کند برای آن مرحله نهائی که الی الابد آنجا هستیم.
پس این دو مطلب را باید توضیح دهیم؛
الف- ماهیت مرگ
در این قسمت از بحث می خواهیم ببینیم چیزی که مرگ از انسان می گیرد یا به انسان می دهد چیست؟
تعبیر «موت» که در قرآن آمده همان «مرگ» است و چیزی بیشتر از مرگ نمی رساند اما تعبیرات دیگر در قرآن هست مثل توفی که به جز مرگ مطالب دیگری هم می رساند و مرگ در قرآن بیش از هر کلمه ای با تعبیر توفی آمده است.
توفی ریشه این کلمه وفا (وفی) است که به باب تفعل
**صفحه=18@
رفته است. (می دانید که ابواب ثلاثی مزید مثل باب تفعل معانی جدیدی را بر ریشه اصلی اضافه می کنند.) شاید اصلی ترین معنای توفی «چیزی را کاملاً گرفتن» باشد مثلاً اگر شما طلب خود را یا حق خود را از کسی گرفتید می توان گفت توفی طلبه یا توفی حقه.
یکی از کلماتی که تقریباً مترادف توفی است کلمه «قبض»**زیرنویس=قبض یعنی چیزی را گرفتن. مثلاً اگر شما یک دسته گندم را بردارید بقدری که در یک دست می گنجد اصطلاحاً آن را قبضه می گویند (چیزی را کاملاً در دست گرفتن).@ است که ما در فارسی هم بکار می بریم مثل «قبض روح» یعنی گرفتن روح. لذا شاید بهترین اسم «ملک الموت» قابض الارواح باشد به جهت اینکه ارواح را می گیرد.
آیات قرآن در مورد توفی
الله یتوفی الانفس حین موتها والتی لم تمت فی منامها فیمسک التی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمی**زیرنویس=سوره زمر آیه 42.@
«خداست که وقتی مرگ ارواح خلق را می گیرد و آن کسی را که هنوز مرگش فرا نرسیده نیز در حال خواب روحش را قبض می کند سپس آن را که حکم به مرگش کرده جانش را نگاه می دارد و آن را که نکرده به بدنش می فرستد تا وقت معین مرگ.
قرآن در این آیه نکته ای را بیان می کند که «خواب مرگ کوچک است» و «مرگ خواب عمیق و بزرگ». و در هر دو حالت رابطه روح با بدن قطع می شود لکن در مرگ قطع کامل است و روح به بدن برنمی گردد
**زیرنویس=البته ما طبق روایات معتقدیم پس از مرگ هم رابطه بدن و روح کاملاً قطع نمی شود مخصوصاً روزهای اول مرگ که روح با بدن نوعی ارتباط دارد. پس بهتر است بگوئیم رابطه به شدت قطع می شود.@
ولی در خواب مقداری از رابطه باقی است و روح دوباره به بدن برمی گردد.
هنوز هیچ یک از فلاسفه و دانشمندان در ماهیت مرگ
**صفحه=19@
نتوانسته اند مطلبی غیر از آثار مادی مرگ (مثلاً قطع گردش خون و حرکت قلب و ...) ارائه دهند یعنی به لحاظ فلسفی ماهیت مرگ را درک نکرده اند. قرآن اشاراتی در همین حد دارد: الله یتوفی الانفس، خداوند روح و نفس را به طور کامل می گیرد**زیرنویس=انفس جمع نفس است و مراد از نفس در اینجا روح است اما چون در بعضی جنبه های خاص، نفس و روح با هم تفاوت دارند در بعضی آیات از هم جدا شده اند.@
ان الذین توفیهم الملائکة ظالمی انفسهم قالوا فیما کنتم قالوا کنا مستضعفین فی الارض**زیرنویس=سوره نساء آیه 97.@ آنانکه هنگام مرگ و قبض روح فرشتگان ظالم و ستمگر می میرند فرشتگان باز پرسند که در چه کار بودید، پاسخ دهند که ما در روی زمین مردمی ضعیف
**زیرنویس=البته معنای مستضعف غیر از ضعیف است. مستضعف کسی است که دیگران باعث شده اند که عقب بماند و نتواند نیروهایش را بکار گیرد در صورتی که ضعیف خود عقب مانده است (پس مستضعف یعنی عقب نگه داشته شده).@
و ناتوان بودیم. قالوا الم تکن ارض الله واسعة فتهاجروا فیها فاولئک مأویهم جهنم. فرشتگان گویند آیا زمین خدا پهناور نبود که در آن سفر کنید و از محیط جهل و کفر به سرزمین عقل و ایمان بشتابید. آری عذر آنان پذیرفته نخواهد شد و جایگاهشان جهنم است.
نکته ای که در این آیه هست این است که نه تنها انسان با مرگ نابود نمی شود بلکه پس از مرگ وقتی ملائکه او را تحویل گرفته و بازجوئی می کنند او از خود دفاع می کند. یعنی ملائکه با او حرف می زنند و او می فهمد و قدرت جواب دارد و شعورش به حدی است که می تواند گفته های دیگران را تجزیه و تحلیل کرده و خود استدلال کند (اشتباه یا صحیح) پس در آیه به خوبی روشن است پس از توفی، روح که با جسم بود به جای دیگری تحویل داده می شود و حالت جدیدی به وجود می آید.
الذین تتوفیهم الملائکة طیبین یقولون سلام علیکم ادخلوا الجنة**زیرنویس=سوره نحل آیه 32.@
«آنانکه چون فرشتگان پاکیزه از شرک قبض روحشان کنند به آنها گویند شما به واسطه اعمال نیکوئی که در دنیا به جا آوردید
**صفحه=20@
اکنون به بهشت ابدی درآیید.»
این آیه در مورد انسان های خوب است ولی مثل انسان های ظالم برای مرگشان تعبیر توفی را آورده است. البته به جای اینکه ملائکه به اینها بگویند فیما کنتم (یعنی بازخواست کنند) می گویند سلام علیکم داخل بهشت شوید**زیرنویس=منظور از این بهشت، بهشت برزخ است (نه بهشت قیامت) و در آینده آن را توضیح خواهیم داد.@
بنابراین ملائکه هم عامل قبض روح اند و هم مذاکره می کنند و انسان مورد خطاب واقع می شود و حرکت انسان هم اختیاری است نه اجباری چون به او می گویند خودت داخل شو و انسان نعمت را درک می کند و می فهمد.
**صفحه=21@
پاسخ به سئوالات
سئوال 1- چرا در قرآن برای اثبات معاد بیشتر روی جنبه ثبوتی معاد تکیه شده و کمتر از دلائل عقلی برای اثبات جهان آخرت اثری می بینیم؟
جواب: جنبه های اثباتی هم هست و آن را در استدلال های معاد توضیح خواهیم داد. در زمان نزول قرآن چون تعداد زیادی از مراجعین می گفتند که «هیچ کس قدرت ندارد که مرده را در روز قیامت دوباره زنده کند» آیات زیادی در جواب آنها آمده است. لذا در این آیات، معاد را ثابت شده تلقی کرده است.
سئوال 2- در قسمت معاد خواندیم «انسان در پرتو بعد الهی اش با مرگ نابود نمی شود» آیا منظور از این جمله بیان اعتقاد به معاد روحانی نیست؟
جواب: گرچه پس از مرگ جسم انسان خاک می شود و حتی ممکن است در چرخش طبیعت به مواد دیگری تبدیل شود و گرچه در عالم برزخ فقط آن بعد الهی است (نفس و روح انسان) که از بین نخواهد رفت و به حیات و تکامل خود ادامه می دهد و انسان را بقاء می بخشد، لیکن در روز قیامت روح به جسم ملحق خواهد شد**زیرنویس=چگونگی آن را در بحث عالم آخرت خواهیم گفت.@ و روح تنها نیست.
سئوال 3- شما فرمودید در قیامت همه موجودات حاضر خواهند شد آیا موجوداتی که دارای حیات هستند ولی روح ندارند نیز منظور هست؟
جواب: اولا هر موجودی که حیات داشته باشد حتماً روح هم دارد ولی بعضی از موجودات، نفخه بسیار ضعیفی از حیات و روح را دارند و بعضی دیگر حیات پیچیده تری دارند و تجرد روح در آنها قوی تر است. ثانیاً در جواب شما باید گفت دقیقاً روشن نیست
**صفحه=22@
که همه حیوانات، حشرات و موجودات ذیروح در روز قیامت برگردند البته برخی از آیات دلالت بر این مطلب دارد و بعضی دیگر خبر و روایات هم در این زمینه مختلف است.
سئوال 4- قبض روح به وسیله ملک الموت انجام می شود یا ملائکه دیگر؟
جواب: در قرآن گاهی ملک الموت (مفرد) بکار رفته**زیرنویس=قل یتوفیکم ملک الموت الذی و کل بکم. (سجده 11).@ و گاهی ملائکه (جمع) یعنی گاهی ملائکه دیگر در قبض روح شرکت می کنند. شخص عزرائیل تنها مسئول توفی نیست. می توانیم قبض روح را به خدا هم نسبت دهیم زیرا علت اصلی هر کاری خداست و هر کاری که ملائکه و حتی انسان می کند در حقیقت می توان به خدا نسبت داد**زیرنویس=البته با این نظر، اختیار را از انسان سلب نمی کنیم. و این بحث مفصلی است بنام «جبر و اختیار» که در عدل الهی مطرح می شود.@
سئوال 5- در حدیث داریم که «بندگان خاص خدا قبل از ملک الموت قبض روح می شوند» توضیح دهید.
جواب: بلی احادیثی هست که مثلاً در مورد اصحاب کربلا خداوند، خود متصدی قبض روح آنها شد و ملائکه هم واسطه نبودند (به دلیل نزدیکی آنها به خدا).
ممکن است بعضی انسان های صالح آنقدر خود را به خدا تسلیم کنند که اصلاً خودشان به خدا برسند یعنی قبلاً قبض روح شده اند و روح و نفسشان نزد خدا و به دست خداست.
سئوال 6- چون اغلب اسامی قیامت در قرآن با «یوم» همراه است می تواند دلیل بر این باشد که معاد، اسم زمان است؟ (با توجه به اینکه در فارسی هم اغلب «روز قیامت» گفته می شود.)
جواب: خیر گفتیم در قرآن کلمه معاد اصلاً به این معنی استعمال نشده بلکه علما این کلمه را از مضامین قرآن درآورده اند. همان طور که تعبیراتی از قبیل یوم الدین و یوم القیامة هست که به زمان مربوط می شود تعبیرات دیگری هم در قرآن وجود دارد که بر مکان قیامت دلالت می کند. مثلاً:
ان الدار الاخرة لهی الحیوان. (عنکبوت- 64)
«اگر مردم بدانند زندگانی، به حقیقت در «سرای آخرت» است که
**صفحه=23@
حیاتش جاوید و نعمتش بی رنج و بی زوال است.»
«دار» به معنای «جایگاه» و سرای است.
سئوال 7- در جمله «انسان در پرتو بعد الهی اش به ابدیت می پیوندد» آیا مقصود اصالت دادن به ابعاد الهی انسان نیست و اگر در همین رابطه به ابدیت می پیوندد آیا کسانی که در بعد حیوانی هستند به ابدیت نمی پیوندند؟
جواب: خیر منظور این نیست که فقط انسان های صالح به ابدیت می پیوندند بلکه روح انسان های خبیث (یعنی بعد باقی ماندنی آنها) هم به ابدیت می پیوندد اما به «فوز» و سعادت نمی رسد.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
28/ 8/ 1360
درس بیست و دوم
**صفحه=25@
فهرست جلسه دوم معاد
ب: پیدایش روح و بقای آن
نظر مادی ها در مورد بقای روح
ادله معاد در قرآن
1- حکمت خداوند (هدفداری خلقت)
تکامل در طبیعت
هدف این حرکت تکاملی چیست؟
پاسخ اسلام
پاسخ به سئوالات
**صفحه=26@
خلاصه درس گذشته:
1- کلمه معاد و اسامی مختلف روز قیامت تشریح شد.
2- در قرآن، مرگ انسان با کلمه توفی یاد شده و چند مورد آیات مربوط به مرگ، برزخ و کیفیت انتقال انسان از دنیا به آخرت را توضیح دادیم.
3- مرگ فنا نیست و پس از آن رجعت است و احتمالاً وجه تسمیه معاد همین است.
بحث امروز اثبات این مسئله است که انسان با مرگ نمی میرد بلکه به ابدیت می پیوندد و وارد شرایط جدیدی می شود.
در این بحث اشاره هایی به مسئله تکامل شده است و ما به همان اندازه که مربوط به بحث می شود به آن می پردازیم.
انسان در پرتو بعد الهیش با مرگ نابود نمی شود بلکه به ابدیت می پیوندد**زیرنویس=در توضیح عبارت «به ابدیت می پیوندد» گفتیم آنچه باعث می شود که انسان از بین نرود بعد روحانی انسان است (همان بعد الهی که به «روح» و «نفس» تعبیر کردیم و همه ابعاد و آثارش شناخته شده نیست) نه بعد جسمانی (همان مواد تشکیل دهنده ارگانیزم بدن).
البته عبارت «روح به ابدیت می پیوندد» کمی شاعرانه (غیر واقعی) است به این دلیل که روح، هیچگاه ارتباطش از ابدیت قطع نیست بلکه فقط به دلیل تعلق و گرفتاریش در ماده (بدن انسان) ارتباطش با عالم معنا و ابدیت مقداری ضعیف است ولی پس از مرگ که محدودیتش قطع شود به کلی به موجودات «غیر مادی» و «همیشه ماندنی» می پیوندد.@ انسان را با همه ارزش های والا که برایش شناختیم در محدوده ای چند ساله در
**صفحه=27@
این زندگی دنیا اسیر نمی دانیم و مرگ نیستی آور را با این همه اندوخته های حیاتی فوق مادیش ناسازگار می یابیم حتی حرکت تکاملی جهان را اگر با در نظر گرفتن انسان- پدیده ممتاز جهان- در مجموعه جهان و بقا و سیر او بسوی خدا در نظر آوریم قابل توجیه است وگرنه هرچند جهان را در تکاپو و بسط و گسترش و ظهور مداوم شکوفه های نوی نظام طبیعی می یابیم اما از سویی دیگر رو به فرسودگی و از هم گسیختگی و سرانجام مرگ می رود مگر اینکه از دل این پژمردگی ها و مرگ و میرها فروغ حیات جاودان انسان سرزند و به تکامل جهان مفهوم بخشد**زیرنویس=مواضع ما صفحه 21.@
ب- پیدایش روح و بقای آن
در مورد چگونگی پیدایش این «بعد» در انسان دو نظر اصولی در اظهارات فلاسفه ی اسلامی هست. که اجمالاً عرض می کنم، اول اینکه روح از عالم ملکوت به عنوان یک موجود مستقل وارد این عالم ماده می شود. یعنی در یک مرحله ای از تکامل جسم انسان در رحم مادر داخل ماده می شود و آن، چیزی غیر از ماده است و ماهیت دیگری دارد
**زیرنویس=مثلاً به تعبیر قرآن «ثم انشأناه خلقا آخر» (پس از آن با دمیدن روح پاک و مجرد خلقتی دیگر انشاء نمودیم) یا «نفخت فیه من روحی» (در آن از روح خویش بدمم) هر دو آیه درباره حضرت آدم گفته شده و برای دیگران هم گفته می شود.@
وقتی به این نظریه اشکال می گیریند که آیا از اول (در کودکی) دانائی و توان روح ضعیف است و کم کم وضع دیگری پیدا می کند؟ یا از همان اول روح کامل است و کم کم ظهور می کند؟ پاسخ می دهند که «روح از اول کامل است منتهی بدن قدرت استفاده از آن را ندارد و به هر اندازه که ارگانیزم بدن کامل می شود این روح هم امکانات تجلی پیدا می کند و تا موقعی که این بدن صلاحیت حمل
**صفحه=28@
او را دارد می ماند ولی در یک زمانی دوباره به عالم ملکوت برمی گردد.»
این نظر مورد قبول ما نیست و اکنون اکثر فلاسفه ی اسلامی نظرشان این است که روح انسان از عالم دیگری نمی آید بلکه ریشه اش در خود ماده است. یعنی ماده در مسیر انسانیت در یک مرحله از تکاملش شکوفه ای می دهد و آن شکوفه میوه ای می دهد که آن میوه روح است. به اصطلاح روح «جسمانیت الحدوث» است یعنی وقتی که به وجود می آید و حادث می شود «مادی» ولی بعد نفخه ای از «معنویت» در آن پیدا شده و با عالم ماده تفاوت پیدا می کند.
رفته رفته آن شکوفه در مسیر تکاملی مجردتر شده و خصائص مادی آن کم می شود تا زمانی که دیگر برای تکامل نیاز به این بدن ندارد. و از آن جدا می شود. مثل میوه ای که به درخت است و از درخت ارتزاق می کند وقتی که رسید و کامل شد از درخت جدا می شود.
مرگ زودرس و غیر طبیعی:
فلاسفه دسته دوم، مرگ طبیعی را چنین می دانند و می گویند که در درون ماده ثمره ای به وجود می آید. که اول جنبه مادیش قوی است ولی رفته رفته جنبه معنوی و روحانی اش قوی تر می شود تا مرحله ای که دیگر «مجرد محض» شده و از ماده نمی تواند ارتزاق کند. و از این بدن جدا می شود و می رود.
در این فاصله شاید مرگ های اخترانی و غیر طبیعی برای انسان پیش بیاید. یعنی روح قبل از اینکه به مرحله تکاملی که برایش مقدر شده و می توانسته برسد، نرسیده و در یک مرحله غیر عادی از بدن جدا شود (مثل میوه کالی که از درخت کنده شود) این جدائی دو حالت دارد: اگر جدائی همراه با حرکت های معنوی بسیار مهم مثل «شهادت فی سبیل الله» باشد، کمبود تکاملی روح با آن «جهش» به شکل دیگری جبران می شود. و بلکه بالاتر از حد معمولی هم می رود ولی اگر یا حادثه پیش بینی نشده ای از بین برود و فی سبیل الله نباشد به آن مرحله عالی تکامل طبیعی خودش نرسیده و ناقص به ابدیت می پیوندد.
براساس نظریه دوم روح «جسمانیت الحدوث و روحانیت
**صفحه=29@
البقاء» است. همیشه باقیست و هرچه تکامل پیدا کند چیزی را از دست نمی دهد. و لذا می گویند که دستگاه آفرینش مادی اصلاً یک میدانی است برای ساختن روح یعنی روح ثمره حرکت مادیات است.
در دوره های مختلف حیات در طبیعت همه چیز به وجود می آید و تغییر می کند و شکل قبلی خود را از دست داده و به چیز دیگری تبدیل می شود (یک سیکل را می گذراند) به جز ارواح و مجردات که به همان شکل باقی می مانند و به عالم دیگری می پیوندند.
نظر مادی ها در مورد بقای روح
بعضی سئوال می کنند به چه دلیلی می گوئید که انسان با مرگ تمام نمی شود. مگر نه این است که انسان در یک مرحله به وجود آمده و پس از طی دوره ای از عمر در یک مرحله تمام می شود؟
شاید این عقیده برای کسانی که معتقد به آخرت نیستند خیلی معمولی است و فکر می کنند چیزی غیر از این نیست. آیاتی در قرآن هست، که عقیده افرادی را به نام دهریون نقل می کند که همین حرف را می زنند.
و قالوا ما هی الاحیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا الا الدهر و مالهم بذلک من علم ان هم الا یظنون».
«کسانی در زمان پیامبر بودند که می گفتند زندگی غیر از این حیات دنیا نداریم و حشر و نشر و قیامتی نخواهد بود مگر همین مرگ و حیات طبیعت. این سخن را نه از روی علم و دلیل بلکه از روی خیال می گفتند (آنها خدا را هم منکر بودند و می گفتند طبیعت اینکار را می گفتند)
**زیرنویس=سوره جاثیه آیه 24- به نظر بعضی این آیه عقیده تناسخ را نقل می کند. این عقیده که در هند خیلی رایج است و گروه زیادی پیرو آن هستند چنین است که روح انسان جایش را عوض می کند. مثلاً اگر یکی از ما بمیرد روح او به جسم دیگری منتقل می شود که اگر انسان قبلی موجود خوبی بوده روح او به یک موجود مرفه و راحت منتقل می شود و اگر موجود بدی بوده منتقل می شود به یک موجود پستی مثل یک حیوان، یک حشره و یا یک انسان بدبخت.
البته بعضی تناسخی ها حیات اخروی را هم قائلند و می گویند آنقدر این انتقال تکرار می شود تا انسان در این دنیا به شکلی که بایسته است می رسد و سپس آن حالت بعدی پیش می آید.@
**صفحه=30@
این عقیده رایج منکرین معاد و به طور کلی منکرین روح و جاودانگی انسان است، فقط ممکن است با کیفیت های مختلف این حرف را بزنند به هر حال این آیه اشاره به همه کسانیست که منکر معاد و قرآنند. قرآن در آیه بعد می فرماید:
قل الله یحییکم ثم یمیتکم ثم جمعکم الی یوم القیامة لاریب فیه ولکن اکثر الناس لا یعلمون.
«به آنها بگو خدا بمیراند و باز زنده کند سپس تمام شما را برای روز قیامت جمع گرداند که آن روز بدون شک بیاید ولیکن اکثر مردم نمی دانند.»
این نظریه چگونه تحلیل می شود آیا بدون تعصب و به دلیل عقلی واقعاً این حرف پذیرفتنی است؟
ما از راه عقل ثابت می کنیم که این نظریه باطل است و باید «معاد» وجود داشته باشد.
هرچند که استدلال اصلی ما برای معاد استدلال عقلی نیست بلکه استدلال های نقلی است یعنی ما پس از اینکه خدا را پذیرفتیم و نبوت را پذیرفتیم، گفته های قرآن برای ما می تواند بهترین سند باشد. چون واقعاً آخرت (زندگی پس از مرگ) آنقدر با این زندگی تفاوت دارد که با منطق های دنیوی درک زندگی آخرت بسیار مشکل است و روح بسیار بزرگ و عرفانی می خواهد که از هویت مادی خود بیرون بیاید تا آن چیزها را بتواند درک کند.
**صفحه=31@
ادله معاد در قرآن
1- حکمت خداوند (هدفداری خلقت)
قرآن ثابت می کند که اگر انسان پس از مرگ زنده نشود، آفرینش، عمل لغوی خواهد بود.
آری جاوید نبودن انسان و نبودن معاد و حساب، مستلزم این است که آفرینش عبث باشد و همچنین تکامل مادی در طبیعت بی معنا باشد که مشخص است این نظر با حکمت خداوند سازگار نیست.
چون قرآن این استدلال را زیاد بکار برده مناسب است که برای درک این آیات، در مورد تکامل توضیح داده شود.
تکامل در طبیعت
امروز نزد علمای طبیعی و جامعه شناس ها این اصل مسلم است که عالم طبیعت در تکامل است یعنی همیشه پدیده های موجود جهان تبدیل می شوند به پدیده های والاتر و کمال یافته تر و به قول آنها پیچیده تری.
البته تکامل یک واقعیت غیر قابل انکار است ولی نکات مبهمی در نظریات مذکور وجود دارد. که باید روی آن بحث شود.
آنها می گویند از اول اصلاً حیات در دنیا نبوده است تا اینکه
**صفحه=32@
موجودات تک سلولی پیدا شد، پس از سالها آنها پیچیده تر شده و موجودات چند سلولی به وجود آمد و در اثر تقسیم آنها انواع و اقسام موجودات به وجود آمد تا اینکه رسیده به موجوداتی مثل حیوان ها و بعد انسان که عالیترین ثمره حرکت تکاملی در جهان است و پیچیده ترین موجودیست که در دسترس علمای طبیعی وجود دارد.
هدف این حرکت تکاملی چیست؟
اگر این تکامل را بپذیریم و فرض کنیم با مرگ انسان ها جهان آفرینش خاتمه پیدا می کند حال واقعاً ببینیم چه هدفی می تواند برای این جهان باشد. اگر فرض کنیم که ما بعد از هفتاد، هشتاد، یا صد سال که عمر می کنیم، بمیریم و همه در زیر زمین از بین برویم و تمام بشویم این چه تکاملی است؟ رده های مختلف تکامل را نگاه کنید و سیکل حرکت یک موجود معینی را در نظر بگیرید ثمره این تکامل آیا این است که مثلاً در زمان حضرت آدم ارگانیزم بدن انسان به گونه ای بوده و هزارها نسل که گذشته اینگونه شده؟
آیا منهای روح و منهای تکامل معنوی که به ارث مانده چیز دیگری هم باقی مانده است؟ اگر منظور همین باشد که اینجا تمام شود پس ما همیشه در راهیم و هیچگاه به هدف نمی رسیم**زیرنویس=در درس سوم آموزش مواضع گفته شده است که این جهان مادی در حال شدن است و ثابت و مطلق نیست و دائماً تغییر می کند. هر لحظه غیر از لحظه قبل است یعنی هر لحظه، ما و مجموعه جهان در یک منزل هستیم.@
سئوال این است که این حرکت برای چیست و ما بالاخره کجا می خواهیم برویم؟ همچنین حرکتی که مجموعه جهان و حرکتی که تک تک پدیده های جهانی دارند مقصد آن کجاست؟
یک درخت را در نظر بگیرید. از حالت بذر شروع به رشد می کند ریشه، تنه، شاخه، ساقه، برگ و شکوفه می دهد. بعد هم دوره هائی می گذرد تا پس از مدتی شاخه و برگ ها و ریشه هایش همه می پوسند و دوباره خاک می شوند. پس از طی این دوره ها به کجا
**صفحه=33@
رسیده است؟ (البته فایده درخت را برای خودش در نظر بگیرید نه برای دیگران).
این درخت هائی که امروز در جنگل ها هست اگر از نسل درخت های قدیم باشند هزارها بار اینها رشد کرده و دوباره خاک شده اند و پس از تجزیه، جزء موجود دیگری شده اند. مثل حیوان، کوه، نفت یا چیز دیگر، دائماً این پدیده ها در جهان به وجود می آیند و پس از طی دوره هایی تمام می شوند.
این جهان با این همه پیچیدگی ها، ریزه کاری ها و آثار حکمت که در آن می بینیم، جهان بی هدفی نمی تواند باشد که برحسب تصادف از ماده کور و کری درست شده باشد. زیرا وقتی می بینیم مثلاً در یک عضو چند گرمی موجودی مثل انسان هزارها آیه حکمت و دقت و ظرافت وجود دارد آیا می توان گفت که مجموعه این جهان بدون هیچ ارتباطی به هم و بدون هدف و نقشه ای همین طوری منظم شده باشد؟ اگر تک تک موجودات را منهای روح حساب کنیم فقط یک دوره بی ثمری را طی می کنند زیرا از تکامل دوران زندگی نتیجه و سودی به نفع خود نداشته اند.
ممکن است بگوییم که «هر موجودی (مثلاً یک درخت) برای خود هدفی ندارد بلکه باید از بین برود و درخت دیگری دربیاید تا اینکه یک زمانی یک نوع درخت متکاملی پیدا شود.»
اگر فرض بر این بگیریم، موجودات همیشه در منزل های بین راه هستند یعنی دائماً این منزل به آن منزل و از آن منزل به منزل دیگری و هیچ وقت به آن جایی که مورد نظرشان هست نمی رسند. به علاوه چون اصلاً این پاسخ در علم تکامل مورد بحث نیست و نمی توان قبول کرد پس همان نتیجه غلط به دست می آید که تک تک موجودات یک حرکت بی معنا و کوری را انجام می دهند. معلوم است که توجیه این حرکت بی هدف خیلی مشکل است، مخصوصاً برای موجودات جانداری که رنج هایی هم در این زندگی تحمل می کنند. زیرا اگر دوره تکاملی یک معدن یا حرکت یک قطره آب در طبیعت و یا گردش اتم کربن در طبیعت را در نظر بگیریم چون درک و احساس ندارند مسئله آنچنان حساس نیست اما برای جانداران خیلی حساس است.
**صفحه=34@
ممکن است بگوییم «تمام موجودات مانند درخت، حیوان، حشره، معدن، آب، فضا، خورشید، ماه، کهکشان ها و تمام عناصر جهان که فقط حدود 104 عنصر آن کشف شده است، همه دست اندرکارند که یک چیز دیگری تحویل بدهند.
این را می توان هدفی برای حرکت، به حساب آورد اما این هدف گنگ است و دوباره احاله به مجهول است. مادیگرایان منکر معاد و معنویت (ماورای ماده) از این تبیین جهان چه می خواهند بگویند و به کجا می خواهند برسند؟
آنها چون می خواهند یک حرکت کور را ترسیم کنند، چیزی ندارند که ارائه دهند و لذا مجبورند جوابهای گنگ و غیر صحیح بگویند قرآن سخت می تازد به این حرکت کور و کسی که این طور فکر کند.
پاسخ اسلام
در اسلام تبیینی فلسفی، حکیمانه و عاقلانه برای حرکت جهان داریم. ما می گوئیم حرکت تکاملی «موجودات مادی» برای تحویل دادن «موجودات جاویدان» است.
مثلاً جسم یک انسان پس از سالها تغییر و تبدیل و فرسوده شدن در اثر حرکت در منازل مختلف بالاخره موجودی را تحویل می دهد که بی پایان و همیشگی است. و دارای عمیق ترین درک و شعور و پیوند با عمق جهان است که تا ابدیت باقی می ماند که همان «روح» است. پس اگر روح را از جهان بگیریم و معاد را از جهان بگیریم، حرکت تکاملی جهان پوچ و بی معنا می شود و دیگر نمی توان اسمش را «تکامل» گذاشت. بلکه فقط از یک بعد می توان گفت «پیچیده تر شدن» آن هم تازه اگر قبول کنیم که مثلاً ارگانیزم بدن ما از ارگانیزم بدن آدم جد بزرگمان بهتر است یعنی این حرکت یک ارگانیزم بهتر و پیچیده تری را تحویل داده است.
اما اگر «محصولات معنوی» را حساب کنیم و «علم» را حساب کنیم آنگاه «تکامل» معنی دارد. حتی اگر خاصیت تجرد و جاودانی
**صفحه=35@
«علم» را هم بگیریم هیچ چیز از «علم» باقی نمی ماند زیرا آنچه که به نسل های بعد منتقل می شود چیز «مجردی» است و «مادی» نیست یعنی اگر هم از نسل های قبل چیزی به ارث برده ایم، همان بعد معنوی و تجرد «علم» آنها بوده است، زیرا نقوش اذهان اجداد ما معنوی و مجرد است.
قرآن در رابطه با قیامت «عدالت خدا» و «حکمت خدا» را توأمان ذکر می کند یعنی اگر قیامت نباشد و اگر روح انسان (ثمره این تکامل) باقی نماند و از آن استفاده نشود قرآن آن را هم «ظلم» می داند و هم «لغو».
«ظلم» به این دلیل که استعدادی وجود داشته که خداوند به آن افاضه نکرده است و «لغو» به این دلیل که دستگاه پیچیده این دنیا را به حرکت واداشته اما بی معنا، کور و بدون هدف**زیرنویس=بحث در مورد عدالت خداوند، جهت اثبات معاد، در درس آینده مفصل خواهد آمد.@
اگر فردی مدت کمی در جزیره ای دور افتاده در اقیانوس آرام زندگی کند و با اینکه می داند هیچ کس و یا حداقل خودش دیگر آنجا نخواهد رفت یک ساختمان بسیار بزرگی آنجا بنا کند آیا شما نمی گوئید اینکار لغو است و احمقانه؟
پس چطور ممکن است جهان به این عظمت را بدون هیچ هدفی درست کرده و سپس رها کرده باشند؟
حال آیاتی چند از قرآن را بررسی می کنیم. سوره آل عمران آیات 190 تا 195 که آیات بسیار خوبی است مخصوصاً برای سازندگی انسان. (البته به تفصیل آیات نمی پردازیم).
ان فی خلق السماوات والارض واختلاف اللیل والنهار لایات لاولی الالباب.
«در آفرینش آسمان ها و زمین و رفت و آمد شب و روز نشانه هایی روشن برای خردمندان است. که از آن مطالب بسیاری خواهند فهمید».
خردمندان کیانند؟
الذین یذکرون الله قیاماً و قعوداً علی جنوبهم و یتفکرون فی
**صفحه=36@
خلق السماوات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار.
«آنهایی که در هر حالت، ایستاده، نشسته و در بستر خدا را یاد می کنند (یاد خدا فقط این نیست که انسان با زبان ذکر بگوید) و در خلقت آسمان و زمین تفکر کرده و گویند: پروردگارا این دستگاه با عظمت را بیهوده نیافریده ای، تو پاک و منزهی پس ما را از عذاب جهنم حفظ کن».
این سخنان را کسانی می گویند که قبلاً خدا را شناخته اند یا با این نشانی ها خدا را می شناسند، یعنی در جهان بینی اسلامی در عین حال که «مبدا» شناسی قبل از «معاد شناسی» است ولی از هم جدا نیستند بلکه با هم مرتبط اند چنان که در آیه می گویند.
ربنا... فقنا عذاب النار.
«پس به لطف خود در قیامت ما را از عذاب جهنم حفظ کن یعنی پایان این حرکت تکاملی ما آنطور نشود که ما موجود بدبختی شویم».
ربنا انک من تدخل النار فقد اخزیته و ما للظالمین من انصار
«پروردگارا هرکسی را که عذاب کنی او خوار و بدبخت است و ستمگران یاوری نخواهند داشت.»
ربنا اننا سمعنا منادیا ینادی للایمان- ان آمنوا بربکم فامنا- ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و کفر عنا سیآتنا و توفنا مع الابرار.
«ای پروردگار ما چون صدای منادیی که خلق را به ایمان می خواند شنیدیم- اجابت کردیم و ایمان آوردیم- حال گناهان ما را ببخش و بدی ها را تکفیر کن و بپوشان و هنگام جان سپردن ما را با نیکان محشور گردان»**زیرنویس=در جلسه قبل راجع به مرگ و توفی گفتیم که کلمه توفی یعنی چیزی را کاملاً گرفتن. این آیه توفی را به خداوند نسبت می دهد.@
«یعنی در حرکت تکاملی انسانی مان بدی هایمان را پاک کن تا از آلودگی درآئیم آنگاه ما را تحویل بگیر، همچنین روح ما را همراه با خوبان و ابرار تحویل بگیر».
ربنا و اتنا ما وعدتنا علی رسلک ولا تخزنا یوم القیمه انک لا تخلف المیعاد.
**صفحه=37@
«پروردگارا ما را از آنچه به پیامبرانت وعده دادی نصیب فرما و محروم مگردان که تو هرگز از وعده خود تخلف نخواهی کرد.»
فاستجاب لکم ربهم انی لا اضیع عمل عامل منکم.
«پس خدا دعاهای ایشان را اجابت کرد که البته من که پروردگارم عمل هیچ کس را بی مزد نگذارم.»
برداشتی که قرآن از جهان دارد و بینشی که به انسان می دهد چنین است:
آسمان، زمین، شب، روز و کل این جهان بهم مربوطند و در این میان انسان محصول حرکت این جهان است. و اگر این جهان «انسان» تحویل ندهد و «معاد» نداشته باشد، پوچ و باطل است. و خداوند منزه تر از این است که کار پوچ و باطل بکند. انسان نیز خود حرکتی دارد که پایان آن (معاد) یا سعادت است و یا شقاوت.
یک مرحله از این حرکت مرگ است. مرگ تحویل دادن به خدا و به ظرف مجردات رفتن و جدا شدن میوه از این درخت (دنیا) و رفتن به محلی است که انسان برای آن پرورش یافته است. رسالت انبیاء هم برای تکامیل و پرورش انسان بوده است.
با این بینش که قرآن را می خوانیم آیات، مسیر خاصی را به انسان ارائه می دهند: ما در حرکت مادی جهان در ارتباط با مجموعه جهان اگر چنین سرنوشتی نداشته باشیم این حرکت لغو است و همیشه در منازل بین راه هستیم و هیچ وقت به هدف نمی رسیم، زنده شدن، مردن و سیکل مرتباً تکرار شدن و به هیچ جا نرسیدن.
منکرین معاد اگر بگویند که مجموعه جهان «در خدمت هیچ چیز برتر از این جهان نیست و چیز بهتری تحویل نمی دهد لغو و باطل است و اگر بگویند جهان چیز برتری تحویل می دهد ولی شناخته شده نیست ما می گوئیم که آن را می شناسیم و در جهان بینی خود با رهنمودهای قرآن به این نتیجه رسیده ایم که گردش شب و روز، خورشید، ماه، ستارگان، کهکشان و موجودات مادی دنیا و حرکت تمام عناصر طبیعت، محصولشان این است که روح مجرد تصفیه شده ای را تحویل خداوند بدهند و ما به ابدیت بپیوندیم.
**صفحه=38@
حال آیات 12 تا 17 سوره مؤمنون را بررسی می کنیم:
و لقد خلقنا الانسان من سلاله من طین- ثم جعلناه نطفه فی قرار مکین- ثم خلقنا النطفه علقه فخلقنا العلقه مضغه و خلقنا المضغه عظاماً فکسونا العظام لحماثم انشاناه خلقا آخر فتبارک الله احسن الخالقین- ثم انکم بعد ذلک لمیتون- ثم انکم یوم القیمة تبعثون.
«همانا آدمی را از گل خالص آفریدیم- سپس او را نطفه گردانیده در جایی استوار (سلب و رحم) قرار دادیم- آنگاه نطفه را علقه و علقه را گوشت پاره و باز آن گوشت را با استخوان و سپس به استخوان ها گوشت پوشانیدیم ( و پیگیری کامل کردیم) پس از آن (به دمیدن روح پاک و مجرد) خلقتی دیگر انشاء نمودیم- آفرین بر قدرت کامل بهترین آفرینندگان- باز شما (آدمهایی که بدین ترتیب خلق شدید) همه خواهید مرد- و آنگاه روز قیامت به یقین تمام مبعوث خواهید شد».
این آیات مراحل تکامل در انسان را نام می برد:
گل خالص- نطفه- علقه- مضغه- عظام- و خلق آخر سپس مرگ برزخ و بالاخره روز قیامت.
آیه ی بعد مجموعه جهان را هم در رابطه با تکامل انسان نام می برد.
و لقد خلقنا فوقکم سبع طرائق.
با اینکه اکثر آیه های این سوره درباره معاد است ولی ما دو آیه دیگر (114 و 115) از آن را می خوانیم.
افحسبتم انما خلقناکم عبثاً و انکم الینا لا ترجعون فتعالی الله الملک الحق لا اله الا هو رب العرش الکریم**زیرنویس=آیا چنین پنداشتید که ما شما را به عبث و بازیچه آفریده ایم (و پس از مرگ) هرگز به ما رجوع نخواهید کرد؟ (چنین نیست) زیرا خدا برتر از آن است (که کار عبث کند) و هیچ خدایی به جز پروردگار عرش مبارک نخواهد بود.@
چقدر این آیات زیبا و گویاست. اگر قرآن را بدین صورت دنبال کنیم مطالب آن بسیار واضح می شود. عبث نبودن باطل نبودن، حق بودن، و هدف داشتن همه به هم مربوط است قرآن از آیات مربوط به قیامت و در رابطه با مردم نتیجه می گیرد که شما
**صفحه=39@
خیال کردید که ما شما را عبث آفریدیم؟ و خلقت شما کار بیهوده و بچگانه بوده و از آن هدفی نداشتیم؟ (عبث یعنی کار بیهوده، بی معنا، تهی و بی هدف) اگر شما به خدا برنگردید و اگر مرگ تحویل دادن روح به خدا نباشد و با مرگ تمام بشوید جهان عبث می شود. اما خدای حق از این طرز تفکر بالاتر است یعنی نباید این طور در شناخت خدا به کجی و اشتباه بیافتید خدای با آن عظمت که جهان با این عظمت را آفریده عالیتر و بزرگتر از آن است که جهانی را بیهوده و عبث خلق کند.
این سلسله آیات می بینید که تاکید روی حقانیت خدا دارند و روی هدفدار بودن جهان تکیه می کنند.
و در مجموعه این آیات، خداوند «این گونه مسائل» را به قیامت و معاد مربوط می کند**زیرنویس=این آیات نامبرده هرکدام بابی است از یک دسته آیات قرآن و راهنمایی است تا اینگونه مسائل قرآن روشن شود. و شما می توانید مراجعه کنید به کتاب معجم المفهرس در کلمات حق، باطل، عبث، رجعت، و کلمات دیگری از این قبیل تا بحث را برای خود غنی کنید.@ زیرا بدون معاد و بدون تحویل روح انسان به جهان جاویدان، دنیا بی معناست.
و ما خلقنا السماء والارض و ما بینهما باطلا**زیرنویس=سوره حجر آیه 84.@
« و ما آسمانها و زمین و هرچه در بین آنهاست بجز برای مقصودی صحیح و حکمتی بزرگ خلق نکردیم.»
و خلق الله السماوات والارض بالحق و لتجزی کل نفس بما کسبت و هم لا یظلمون»**زیرنویس=سوره جاثیه آیه 122- و خدا آسمانها و زمین را به حق آفریده است هر نفسی بی هیچ ستمی پاداش هر عملی که کرده است خواهد یافت.@
«خداوند حق بودن آفرینش و حق بودن آسمان و زمین را با جزای نفس (ثواب و عقاب عمل) یکی و همراه می داند یعنی اگر بخواهد جهان «با معنا» و «حق» باشد و بتوان درستی آن را توجیه کرد باید این حرکتها بی نتیجه نماند (هم مربوط به آخرت و هم مربوط به دنیا.)»
**صفحه=40@
ما خلقنا السماوات والارض و ما بینهما الا بالحق و اجل مسمی والذین کفروا و عما انذروا معرضون**زیرنویس=سوره احقاف- آیه 3- ما آسمانها و زمین و آنچه بین آنهاست جز به حق (و برای حکمت و مصلحت خلق) و جز در وقت معینی نیافریده ایم و آنانکه کافرند از هرچه پند و اندرزشان کنند روی می گردانند.@
«کفار از قیامت که ما آنها را انذار کردیم و ترساندیم اعراض می کنند یعنی معاد را قبول نمی کنند.»
خداوند در اینجا «کفر» را در مقابل «حقی» که محتوای جهان است قرار می دهد و می گوید کسانی که معاد را قبول نمی کنند کافرند.
اگر به قوانین علمی هم توجه کنیم «ترمودینامیک» نشان می دهد که جهان ماده در حال فرسودگی و از بین رفته است. بنابراین فقدان وجود یک موجود ابدی محصول این حرکت (حال این موجود هرچه می خواهد باشد) جهان را بیخود و بی اثر می سازد گویا نعوذ بالله خدا خواسته است عبث و بیهوده رفتار کند. کاری که حتی یک بچه کوچک در تفریح و بازی از آن ابا دارد. چرا که اگر هدف تفریح هم داشته باشد باز باطل نیست. آیا کار خداوند از این بازی کودکانه هم کمتر است که این جهان وسیع را با این پیچیدگی بدون هیچ هدفی خلق کند؟
این تصور متعلق به کفار است.
ذلک ظن الذین کفرو (سوره ص آیه 27)
**صفحه=41@
پاسخ به سئوالات
سئوال 1- مسئله تکامل که فرمودید محرز است آیا منظورتان همان نظریه داروین است؟ و یا چیز دیگری؟
جواب: من با مطالعاتی که کرده ام نظریه داروین را قبول ندارم که انسان در اثر تکامل میمون به وجود آمده است.
در عین اینکه ما می گوئیم قطعاً تکامل در طبیعت هست (در ضمن بحث هم حرکت های تکاملی را گفتیم) اما محرز نیست که انسان در مسیر این تکامل به آن شکل از نسل حیوانات به وجود آمده باشد.
البته احتمال دارد که چنین باشد و اشکالی هم ندارد منتهی با شکل خاصی که ما آن را تدوین می کنیم.
همچنین احتمال دارد که انسان مسیر دیگری را پیموده باشد نه از درون حیوانات بلکه از نسل های دیگر.
همچنین احتمال دارد که انسان خلقت آنی داشته باشد. یعنی خداوند در مرحله ای از تحول طبیعت موجودی به نام انسان را ساخته است.
سئوال 2- اگر فرض بر این است که هر روحی در بدن تکامل می کند آیا روح اشخاص کافر و فاسق هم همان حرکت تکاملی را دارند؟
جواب: حرکت تکاملی ما دو نوع است، یکی از آنها که مربوط به همه انسان ها اعم از کافر و مؤمن است «مجردتر شدن» و از مادیت این دنیا جدا شدن و به زندگی آخرت پیوستن و در بهشت یا جهنم جاودان شدن است.
و یک حرکت تکاملی دیگر «قرب به خداست» که فقط مؤمنین در این جهت پیش می روند و کسانی که فسق و کفر و یا چیزهای دیگر مرتکب شوند این تکامل را ندارند.
سئوال 3- تکامل را بیشتر توضیح دهید.
**صفحه=42@
جواب: شرح مسئله حرکت و تکامل در بحث معاد نیست و در کتاب مواضع قبل از معاد مستقلاً مورد بحث ما قرار می گیرد**زیرنویس=درس های سوم و چهارم آموزش مواضع- صفحه 10 و 11 کتاب مواضع ما.@
سئوال 4- کسی که دارای «نیت الهی» نیست آیا از نظر اسلام کشته شدن او در جبهه شهادت است؟
جواب: آنچه که اساس شهادت است «نیت انسان» و «هدف» او در کارهایی است که انجام می دهد خواه در جبهه باشد و خواه جای دیگر هدف باید الهی باشد تا کشته شدن انسان شهادت محسوب شود.
انسان ممکن است در زندگی خیلی کارها برای خدا انجام دهد اما به هر حال آن هدفی را که در کارهای خود انتخاب کرده اگر مورد قبول اسلام باشد و یا قصد قربت هم باشد و در آن راه از دنیا برود شهید است. حتی کسی هم که بخواهد مال خود را حفظ کند و به عنوان دفاع از حق و مبارزه با ظلم و تجاوز در راه خدا کشته شود شهید است.
ولی اگر فرد مال دوستی به خاطر پول و تهیه آن کشته شود شهید نیست.
البته خیلی افراد در بستر می میرند ولی سعادتمندند و هرکس که چنین باشد نباید محکوم کرد.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
5/ 9/ 1360
درس بیست و سوم
**صفحه=43@
فهرست جلسه سوم معاد
2- قدرت خداوند در احیاء اموات
3- حیات پس از مرگ در دنیا
الف- شواهد طبیعی
ب- شواهد تاریخی
د- عدالت خداوند
**صفحه=44@
بسم الله الرحمن الرحیم
«معاد را از راه وحی باور کرده ایم، و ایمان و اعتقاد به این جهان غیب را که با همه خصوصیاتش برای ابزارهای معمولی شناخت ما قابل بازیافتن نیست، از باوری که به صداقت انبیاء الهی داریم و به اصالت پیام آنان معتقد شده ایم به دست آورده ایم هرچند اساس معاد با مبانی اندیشه ما قابل توجیه است. اما دریافتی جامع و قاطع از آن را به مدد وحی پیدا می کنیم»**زیرنویس=کتاب مواضع ما صفحه 22.@
چند سطر فوق دو نوع استدلال را در بر دارد:
1- استدلال نقلی.
2- استدلال عقلی.
استدلال نقلی بدین معناست که عقیده به معاد را از جایی بگیریم که راه به جهان غیب داشته باشد و بتواند برای ما خبرهایی از بهشت، جهنم، روز جزا و دیگر مسائل آن جهان بدهد.
اما استدلال عقلی بدین معناست که با اندیشه و جمع بندی افکار خودمان به نتیجه برسیم.
تکیه ما مسلمان ها (و همچنین معتقدین به ادیان دیگر) در اثبات معاد، در درجه اول بر سخنان رهبران دین است (استدلال نقلی) که منبع آن وحی می باشد. به این معنا که یا مستقیماً از وحی گرفته شود یا توسط مرتبطین با وحی اخذ گردد مثلاً مطالبی که در قرآن راجع به قیامت است مستقیماً مربوط به وحی می شود و کلماتی که از ائمه صلوات الله علیهم و اصحاب پیامبر به ما رسیده ارتباط غیر مستقیم با وحی دارد زیرا اگر سلمان و ابوذر سخنی درباره
**صفحه=45@
معاد گفته باشند مسلماً از خودشان نیست بلکه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شنیده اند. حتی سخنان علی بن ابی طالب علیه السلام درباره معاد از وحی گرفته شده است. حال یا کلیات را از وحی گرفته و از آن استنباط فرموده اند یا اینکه جزئیات را هم از آن اخذ کرده اند.
یکی از مسائل مهم در اسلام این است که اگر کسی بخواهد مسلمان شود، لازم است شهادتین را بر زبان جاری سازد:
اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله.
«یعنی ابتدا اقرار به وجود خداوند و وحدانیت او و سپس به رسالت پیامبر.
شخص با اقرار به شهادتین مسلمان شده و احکام اسلام بر او جاری می گردد. حال آنکه معاد هم جزو اصول دین است. بنابراین چرا در موقع مسلمان شدن به کسی نمی گویند به معاد هم اعتراف کن؟ در صورتی که همه فقها منکر معاد را کافر دانسته اند. جالب است بدانیم علت آن چیست.
معلوم می شود عقیده به معاد مانند عقیده به توحید و رسالت پیامبر نیست بلکه نوع دیگری است.
اگر به رساله ها مراجعه کنید (مثلاً عروة الوثقی و حواشی آن)، چنین نوشته که منکر خدا و وحدانیت او و منکر رسالت پیامبر، کافر است. اما همین رساله ها به معاد که می رسند اکثراً آن را به عنوان یک موضوع ضروری دین مطرح کرده و منکر آن را هم کافر می دانند. (فقط نظر یکی از فقها را دیده ام که بدون طرح معاد به عنوان یک موضوع ضروری دین، منکر آن را کافر دانسته است).
ضروری دین به این معناست که درباره مطلبی از تعلیمات دینی، گفته ها و سخن ها آنقدر فراوان باشد که هرکس در بدو ورود به اسلام متوجه شود که مثلاً معاد، رستاخیز و جزای اعمال از ضروریات دین است. این موضوع آن چنان بدیهی است و اعمال و گفتار پیامبر و کلمات قرآن آنچنان مؤید آن است که هرکس بخواهد شش هزار و ششصد و شصت و شش (6666) آیه دارد**زیرنویس=مفسران و قراء در تعداد آیات قرآن اختلاف نظر دارند که البته این اختلاف به خاطر تقسیم بندی آیات است.@ و تا آنجایی که
**صفحه=46@
به یاد دارم حدود هزار و چهارصد (1400) آیه آن مستقیم و یا غیر مستقیم مربوط به معاد است. بنابراین حدود یک پنجم یا 21% قرآن مربوط به قیامت است. بنابراین وقتی ما قبول کنیم خدایی هست (با دلیل عقلی) و سپس قبول کنیم که پیامبرانی آمده اند که آخرین آنها پیامبر اسلام است و قرآن را نیز به عنوان وحی قبول کنیم که یک پنجم آن مربوط به قیامت است دیگر نمی توانیم بگوئیم منکر قیامت هستیم. یا باید بگوئیم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم نعوذ بالله دروغ گفته است! و یا نعوذ بالله قرآن وحی نیست و یا پیامبر را انکار کنیم؟
بدیهی است که همه اینها کفر است. بنابراین تفاوت توحید و نبوت با معاد در اصول دین روشن گردید. لذا در بدو ورود به اسلام اقرار به وحدانیت خدا و اعتراف به رسالت پیامبر کافی است، اما پس از ورود به اسلام و توجه به قرآن و یا دیگر احکام اسلام از قبیل نماز، روزه و غیره، شخص متوجه می شود که عمده تکیه ها بر معاد است. بنابراین اطمینان حاصل می کند که معاد جزو قطعیات و ضروریات دین است و جای هیچگونه انکاری وجود ندارد.
به هر حال تکیه ابتدائی ما برای اثبات معاد و قیامت بر ادله عقلی و استدلالی نیست خصوصاً در کیفیت مرگ، برزخ، قیامت، برانگیخته شدن و جسمانی بودن معاد، محاسبه، شفاعت، جهنم، بهشت، رابطه ما با خداوند و غیره همه بر ادله نقلی استوار است. زیرا هرگز نمی توان با عقل، چگونگی آتش جهنم، درختان بهشت و نوع تغذیه در بهشت را ثابت کرد، بلکه اینها مطالبی است که باید از منبع وحی اخذ گردد. خوشبختانه معارف ما از این جهت کاملاً غنی است، و آیات قرآن و روایات متواتر در این مورد فراوان داریم.
همه ادیان آسمانی به قیامت و زندگی بعد از مرگ عقیده دارند. منتهی در برخی از ادیان بر آن بسیار تکیه شده است و در برخی کمتر. مثلاً در دین موسی علیه السلام (لااقل در تورات موجود) آیات مربوط به قیامت بسیار کم است. البته تورات دستخوش تحریف گردیده است. چنانکه قرآن تکه هایی از مکالمه حضرت موسی علیه السلام با خداوند را در همان ابتداء ورود به کوه طور نقل می کند که در مورد قیامت است و در تورات فعلی وجود ندارد.
**صفحه=47@
ان الساعة اتیة اکاد اخفیها لتجزی کل نفس بما تسعی (طه - 15)
«محققاً آن ساعت فرا خواهد رسید و آن ساعت را پنهان داریم تا هر نفس را به پاداش آنچه کرده است برسانیم.»
در تعلیمات موسی علیه السلام (تورات فعلی) به دلیل همین کم توجهی به قیامت، می بینیم که یهودی ها یک مقدار مادی تر از پیروان سایر ادیان می باشند**زیرنویس=خود یهودی ها هم می دانند تورات تحریف شده و پس از سوخته شدن، تورات ها از حافظه ها گرفته شده و تا اینجا رسیده است.@
در انجیل های مربوط به حضرت مسیح علیه السلام و شاگردانش نیز مطالب زیادی در مورد قیامت درج شده است.
در تعالیم ادیان دیگر هم مطالب فراوانی در این مورد به چشم می خورد.
در قرآن نیز قبلاً اشاره شد که 21% آیات آن راجع به قیامت است و ما بعضی از آیات قرآن در اثبات معاد (از طریق حکمت خداوند) را در جلسه قبل مطرح کردیم حال به آیات دیگر می پردازیم.
2- قدرت خداوند در احیاء اموات
مخالفین قیامت بر این تفکر بودند که «محال است بدن انسان بعد از مردن و پوسیدگی و مخلوط شدن با موجودات دیگر و انتشار در طبیعت باز زنده گردد» و سخت مدعی بودند که انجام این عمل غیر ممکن است. اما قرآن در مقابل اینها چنین استدلال می کند.
اولم یر الانسان انا خلقناه من نطفة فاذا هو خصیم مبین- و ضرب لنا مثلا و نسی خلقه قال من یحیی العظام و هی رمیم- قل یحییها الذی انشاها اول مرة و هو بکل خلق علیم**زیرنویس=سوره یس آیه 78 تا 80 «آیا انسان ندید که ما او را از نطفه خلقت کردیم، که دشمن آشکار گردید- و برای ما مثلی زد و آفرینش خود را فراموش کرد و گفت: این استخوان های پوسیده را باز چه کسی زنده می کند؟- ای رسول بگو خدائی زنده می کند که اول بار به آنها زندگی بخشید و او به هر خلقت داناست».@
**صفحه=48@
در تفسیر قرآن نقل شده که یک نفر از کفار استخوان پوسیده ای را از قبرستان در کف گرفته و نزد پیامبر آورد و گفت این استخوان پوسیده را چه کسی و چگونه می تواند زنده کند؟ (در حالی که استخوان را پودر می کرد و تحویل نسیم باد می داد) استدلال این مخالف یک نوع استبعاد است. یعنی این کار بسیار بعید می باشد.
قرآن می فرماید: مگر نمی بینید که ما او را از نطفه خلق کردیم؟ از آن آب کثیف یک انسان به این خوبی خلق کردیم. حالا این انسان در مقابل ما با پررویی و تظاهر به مخالفت با خدا استخوان پوسیده ای را نشان می دهد که چه کسی اینها را زنده می کند ای پیامبر به او بگو آنکه اول آن را خلق کرد قادر است که دوباره زنده کند.
بعد از این مطلب به آفرینش آتش از درخت سبز اشاره می کنند**زیرنویس=در بعضی تفاسیر گفته اند که شجره اخضر اشاره به هر چوبی است که استعداد آتش گرفتن دارد. برخی دیگر از مفسرین نیز معتقدند که منظور درخت خاصی می باشد که در جزیره العرب موجود است و با بر هم زدن آنها به یکدیگر آتش روشن می گردد. به هر حال هر دو نظر برای نتیجه بحث ما فرقی نمی کند.@
سپس در آیه بعد می فرماید:
اولیس الذی خلق السماوات والارض بقادر علی ان یخلق مثلهم بلی و هو الخلاق العلیم**زیرنویس=سوره یس آیه 81
«آیا آن خدایی که خلقت آسمان ها و زمین از اوست بر آفرینش موجود ضعیفی مانند شما قادر نیست؟ آری، البته قادر است که او آفریننده و خلاقی علیم است.»@
«خدایی که آسمان ها و زمین را خلق کرده نمی تواند دوباره شبیه اینها را بسازد؟ بلی اوست آفریننده دانا»
روی کلمه «شبیه» تکیه می کنیم که آیا در روز قیامت آن جسدی که روح ما را حمل می کند شبیه همین جسد ماست؟ و یا عین ذراتی است که از ما متلاشی شده؟ بعضی می گویند همین ذرات است ولی
**صفحه=49@
حتماً لزوم ندارد از همین بدن که تبدیل به خاک شده دوباره یک جسد ساخته شود بلکه روح با جسدی به این شکل خواهد آمد.
این یک گونه از استدلال قرآن است که اشاره به قدرت خداوند می کند. آری او قادر است همین ذرات متلاشی شده و پراکنده را احیا کند یا شبیه آن را دوباره بسازد.
**صفحه=50@
3- حیات پس از مرگ در دنیا
الف: شواهد طبیعی
در آیات 5 تا 7 سوره حج برای رفع شک و تردید افراد، در مورد واقعه قیامت 2 نوع استدلال می کند.
اول در اینجا به چگونگی خلقت انسان و مراحل مختلف آن توجه می دهد که شبیه مطلبی است که ذکر کردیم.
یا ایها الناس ان کنتم فی ریب من البعث فانا خلقناکم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلقة و غیر مخلقة لنبین لکم و نقر فی الارحام ما نشاء الی اجل مسمی ثم نخرجکم طفلا ثم لتبلغوا اشدکم و منکم من یتوفی و منکم من یرد الی ارذل العمر لکیلا یعلم من بعد علم شیئا.
«ای مردم اگر شما در روز قیامت و قدرت خدا بر بعث مردگان شکی و ریبی دارید، بدانید که ما شما را نخست از خاک آفریدیم، آنگاه از آب نطفه، آنگاه از خون بسته، آنگاه از پاره ای گوشت مخلقه و غیر مخلقه تا قدرت خود را بر شما آشکار سازیم، و از نطفه ها آنچه را مشیت ما تعلق می گیرد در رحم ها قرار دهیم تا به وقت معین طفلی از رحم بیرون آریم، تا زمانی که بالغ گردد، و برخی از شما در این بین بمیرد و برخی به سن پیری و دوران ضعف و ناتوانی رسد تا آنجا که پس از دانش و هوش خرفت شود و هیچ فهم نکند.»
سپس استدلال جدیدی را مطرح می کند:
و تری الارض ها مده فاذا انزلنا علیها الماء اهتزت و ربت وانبتت من کل زوج بهیج- ذلک بان الله هو الحق و انه یحیی الموتی و انه علی کل شیئ قدیر- و ان الساعة آتیه لا ریب فیها و ان الله
**صفحه=51@
یبعث من فی القبور**زیرنویس=و زمین را بنگری وقتی که خشک و بی گیاه باشد آنگاه باران بر آن فرو باریم تا سبز و خرم شود و نمو کند از هر نوع گیاه زوج بروید.- این آثار قدرت خداست و به خاطر آن است که خداوند قادر حق است و البته مردگان را زنده خواهد کرد و او محققاً بر همه چیز تواناست- و محققاً ساعت قیامت بی هیچ شکی خواهد آمد و خداوند به یقین، مردگان را از قبرها برانگیزد.@
شما زمین مرده را که بنگرید هنگامی که زمستان فرا می رسد و همین طور صحراهای خشک و بی آب و علف را که بنگرید هیچ آثار حیاتی در آن نمی یابید. حال آنکه ما آب را بر آن نازل می کنیم و چندی که گذشت همین موجودات مرده حرکت آغاز می کنند و انواع و اقسام گیاهان و درختان سبز و خرم در آن پدیدار می شوند.
قرآن چه لطیف و زیبا توجه می دهد. می گوید شما که منکر قیامت هستید، شما که از چگونگی احیاء این مرده ها و پوسیده ها متعجبانه و با انکار سخن می گوئید، بروید در پهنه این بیابان ها تا دریابید که چگونه پس از مرگ زنده می شوند.
قرآن سپس جالب تر و نغزتر سخن از زوجیت این موجودات به میان می آورد. می دانید قانون زوجیت در موجودات زنده از مطالبی است که «علم» اخیراً به کشف آن نائل آمده است. قرآن در روزگار هر چیزی را به صورت «زوج بهیج» معرفی کرده است. خداوند حق است و هم اوست که مرده ها را زنده می کند و بر همه چیز قدرت دارد. بنابراین درآمدن قیامت شکی نیست.
این استدلال از این نظر جالب است که چون انسان معمولاً به تدریج به محیط اطراف خود (به خاطر تماس دائمی با آن) عادت کرده و بی توجه می شود، این آیه به انسان تذکر می دهد. به مثالی از شهید استاد مطهری توجه کنید:
فکر کنید که کرمی در گوشه ای از درختی زندگی می کند. عمر او ممکن است یک هفته باشد. این کرم به هیچ وجه نمی تواند تشخیص بدهد برگی که او روی آن زندگی می کند به درخت عظیمی و این درخت عظیم به باغی و مجموعه این باغ به روستا یا شهری مرتبط است و عوامل گوناگونی از قبیل مردم، چاه آب، زمین
**صفحه=52@
حاصلخیز، قنات آب، معدن و غیره دست به دست هم داده اند تا این مجموعه پدیدار گردد و این کرم بتواند در گوشه برگی از آن زندگی کند. او نه زمستان دیده و نه تابستان، لذا اگر بر او استدلال کنیم که حیات تو به حیات آن قناتی که مثلاً از سه فرسخی می آید بسته است، مسلماً چیزی نمی فهمد، مگر آنکه عقل داشته باشد و در وجود خود تفکر کند و تجزیه و تحلیل کند که «اگر این درخت و عوامل دیگر نبودند چه اثری داشت» تا کم کم این کرم از این طریق بتواند خارج از محدوده خودش تفکر نماید.
با توجه به مسائل فوق و با توجه به این که ما زمستان و تابستان و مرگ و حیات بیابان ها و از این قبیل چیزها را دیده ایم، قرآن تا حدی می تواند برای ما استدلال بکند.
بنابراین ای انسان ها شما نیز بپذیرید که زندگیتان ممکن است در رابطه با کل این جهان فقط فصلی باشد. یعنی همه زندگی بشر از حضرت آدم علیه السلام تا قیامت ممکن است مانند یک فصل زمستان و بهار نسبت به کل جهان باشد. شاید هم به مثابه لحظه ای از یک قرن باشد. ما چه می دانیم که دنیا چه خبر است؟ گاهی می شنویم که علم نائل به کشف ستاره هایی شده که مثلاً 50 سال نوری با ما فاصله دارند (نور در یک ثانیه 000/ 300 کیلومتر طی می کند) و یا ستاره هایی میلیون ها سال پیش طلوع کرده اند و حالا نورشان به زمین می رسد. این فاصله برای ما اصلاً قابل تصور نیست**زیرنویس=البته ادراک ما در اثر رابطه ای که با خداوند و آن آیه عظیم خلقت دارد، قادر به تصور این مطالب گردیده است.@
در یک گوشه ای از این کهکشان های عظیم محیر العقول مثلاً در منزل خود نشسته ایم و می خواهیم در همه جا قضاوت کنیم و بر همه چیز هم احاطه داشته باشیم!
به هر حال قرآن از تشبیه زندگی و مرگ طبیعت به آخرت تذکر می دهد که یک روزی دوباره برانگیخته می شوید یعنی ارواح حاضر می شوند و بدنها از زیر خاک در می آیند. به آیه ی دیگری توجه کنید.
والله الذی ارسل الریاح فتثیر سحاباً فسقناه الی بلد میت
**صفحه=53@
فاحیینا به الارض بعد موتها کذلک النشور. (فاطر- 9)
«آری خداوند آن چنان خدایی است که بادها می فرستد تا ابرها را به دوش کشند و ما اینها را به یک محیط مرده ای می فرستیم و آب بر آن نازل می کنیم و زمین را بعد از مردنش زنده می کنیم. قیامت نیز چنین است.»
ب: شواهد تاریخی
استدلال دیگر آن است که قرآن از قضایای تاریخی استفاده می کند. داستان حضرت ابراهیم علیه السلام را حتماً شنیده اید که او برای تعلیم امتش یا برای اینکه خودش مطمئن شود. (ظاهراً برای اطمینان خودش) همین مسئله معاد را مطرح می کند.
و اذ قال ابراهیم رب ارنی کیف تحیی الموتی قال اولم تؤمن قال بلی و لکن لیطمئن قلبی قال فخذ اربعة من الطیر فصرهن الیک ثم اجعل علی کل جبل منهن جزاً ثم ادعهن یاتینک سعیاً وعلم ان الله عزیز حکیم (بقره- 260)
«و چون ابراهیم گفت- پروردگارا بر من بنما که چگونه مردگان را زنده گردانی خداوند فرمود آیا باور نداری؟ گفت آری باور دارم ولیکن می خواهم دلم آرام گیرد، خداوند فرمود چهار مرغ بگیر و گوشت آنها را به هم درآمیز در نزد خود و سپس هر قسمتی را بر سر کوهی گذار، سپس آن مرغان را بخوان تا شتابان به سوی تو پرواز کنند و آنگاه بدان که همانا خداوند بر همه چیز توانا و حکیم است.»
ابراهیم علیه السلام چند مرغ مثلاً طاووس و کبوتر و کبک و غیره مخلوط کرد و هر قسمتی از آن را که گوشت و پوست 4 مرغ با هم مخلوط شده بود بر سر کوهی گذاشت و یک یک آنها را خواند مثلاً وقتی کبک را صدا کرد تکه های مربوط به کبک از 4 قله کوه نزد حضرت ابراهیم آمد و به هم متصل شد و همان کبک قدیمی درست شد.
**صفحه=54@
این یک داستان واقعی است با این هدف که بعث و نشور محسوس شود. یعنی بعد از تفرق و انتشار در زمین هر وقت خداوند بخواهد که مثلاً انسان های تاریخ جمع بشوند همین اراده خداوند کافی است که آنها جمع شوند. (گفتن هم نمی خواهد)
خداوند اراده می کند زمین با کوه ها و دریاهایش و خورشید و ستارگان متلاشی می شوند و کل نظام به هم می خورد و در یک لحظه تمام موجودات زنده تاریخ کره زمین، برانگیخته می شوند.
یکی از انبیاء بنی اسرائیل (احتمالاً حضرت عزیر)، داستان جالبی دارد که در روایات ما و روایات بنی اسرائیل هست. حال از زبان قرآن بشنویم.
او کالذی مر علی قریة و هی خاویة علی عروشها قال انی یحیی هذه الله بعد موتها فاماته الله مائة عام ثم بعثه قال کم لبثت، قال لبثت یوماً او بعض یوم، قال بل لبثت مائة عام فانظر الی طعامک و شرابک لم یتسنه وانظر الی حمارک و لنجعلک آیة للناس، وانظر الی العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحماً فلما تبین له قال اعلم ان الله علی کل شی قدیر (بقره- 259)
«وی که از دهی که خراب و ویران شده بود می گذشت. پیش خود فکر می کرد چگونه خداوند این ده را که مخروبه است و اهالیش همه مرده اند زنده می کند. خدا همان جا او را قبض روح کرد و صد سال به همین حالت بود. (همراه او یک الاغ و مقداری وسایل زندگی بود.) سپس خداوند او را زنده کرد، از او پرسید چقدر اینجا مانده ای؟ نزد خودش فکر کرد و گفت: یک روز یا کمتر، خداوند فرمود بلکه صد سال است. اطرافت را ببین. غذا و مشروباتی که همراه داشتی عوض نشده و خداوند آنها را سالم نگهداشته است.
حال به الاغت نگاه کن که مرده و پوسیده است و همه چیزش از بین رفته. ما آن را برای مردم زمانت یک علامت و معجزه قرار می دهیم تا این مردم به قیامت معتقد شوند. اکنون به این استخوان ها بنگر که چگونه دوباره زنده می شوند و ما روی آن گوشت می رویانیم وقتی نگاه کرد متوجه شد که الاغ از آن حالت پوسیدگی در می آید و بعد به صورت یک الاغ کامل زنده شد. بعد گفت حالا فهمیدم که
**صفحه=55@
خدا چگونه به خوبی قادر است همه مرده ها را از جمله مردم این قریه را زنده کند.»
قرآن به داستان دلچسب دیگری نیز به نام اصحاب کهف اشاره دارد که آنها نیز پس از قرن ها زنده شدند. این حکایت نیز مشابه داستان ابراهیم و عزیر است.
د- عدالت خداوند
ام نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الارض ام نجعل المتقین کالفجار**زیرنویس=ص آیه 28: آیا ما آنان را که به خدا ایمان آورده و به اعمال نیکو پرداختند، مانند مردم (بی ایمان) مفسد در زمین قرار می دهیم یا مردان با تقوی و خداترس را مانند فاسقان بدکار جزا خواهیم داد (چنین نیست و آنجا بد و خوب یکسان نیستند) بلکه بدان جهنمی و خوبان بهشتی خواهند بود.@
قبل از این آیه نیز صحبت از قیامت و روز حساب است آنجا که می فرماید:
... لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب
«یعنی آنهایی که روز قیامت را فراموش کردند مستحق عذاب شدیدی هستند.»
قرآن می فرماید اگر حساب و کتاب و محاسبه و میزان نباشد، لازم می آید که ما با آدم های مؤمن، صالح و متقی و آدم های فاسق، فاجر، شهوتران، جنایتکار، خودپرست و فرصت طلب به یک نحو حساب کنیم.
در زندگی روزمره، انسان هایی را می بینید که همه ی زندگی و امکاناتشان را برای خدا خرج می کنند و دیگران را بر خود مقدم می دارند. آن چنان بزرگند که برای دفاع از مردم و اخلاق و دین مردمشان شهید می شوند و یا به زندان می روند و برای خودشان گرفتاری فراهم می کنند. نهایتاً زندگی خویش را سخت می گذرانند
**صفحه=56@
اگرچه ممکن است برای آنها این سختی شیرین باشد.
یک کارگر معدن را در نظر بگیرید. در آن هوای مسموم و دودآلود کار می کند ولی سهم امامش را هم می دهد تا به مصرف فقراء برسد. عده ای دیگر برعکس همه چیز را برای خود می خواهند. گویی همه چیز خلق شده تا آنان در عیش و عشرت به سر برند. بلکه به مال و هستی دیگران تجاوز می کنند و تمام عمر ننگینشان را با مال مردم به شهوترانی می پردازند. شب ها را در عشرت کده ها می گذرانند و روزها بی خوابی شب را جبران می کنند.
آن یکی با آن همه خوبی و این یکی با این همه فساد کدامین عدالت حکم می کنند که هر دوی اینها خاک شوند و همه چیز به یک شکل تمام گردد؟ این با عدالت خداوند سازگار نیست. عدالت او ایجاب می کند که پس از راهنمایی و اعطاء عقل و قرار دادن چراغ و راهنمایی فرا راهمان میان آن کس که آن راه را انتخاب کرد با کسی که این راه را انتخاب کرده تفاوت بگذارد.
آری باید مردی که از حجله عروسی به میدان جنگ رفته و برای خدا شهید می شود با آن کسی که تمام جوانیش را صرف عیاشی و تجاوز و فجور و ظلم می کند تفاوت داشته باشد. این استدلال قرآن است که باید به همین دلیل قیامت و حساب وجود داشته باشد.
آیا آدم های با تقوایی که حاضر نیستند به اندازه ی یک پر مگس به کسی ظلم کنند با کسانی که بمب را در معابر عمومی کار گذاشته و گروهی از مردم بی گناه را یک جا شهید می کنند، برابرند؟ یکی برای اصلاح مردم و دیگری برای فساد جامعه تلاش می کند، آیا پس از مرگ، نتیجه تلاش هر دو یکی است؟ قرآن با استفهام انکاری با قسمیه مواجه می شود.
بنابراین بر حسب آیات بسیاری که در قرآن داریم یکی از اسرار قیامت این است که حساب های دنیا باید تصفیه شود.
به آیه دیگری توجه کنید:
من عمل صالحاً فلنفسه و من اساء فعلیها ثم الی ربکم ترجعون
**صفحه=57@
(جاثیه- 14)
«یعنی شما هر کار خوب و بدی بکنید به خودتان تعلق دارد. آنگاه (برای پاداش نیک و بد) به سوی پروردگار خود رجعت می کنید.»
ام حسب الذین اجترحوا السیئات ان نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون.
«آیا کسانی که خویش را در کارهای زشت غرق کرده اند خیال می کنند با کسانی که ایمان آورده و عمل صالح کرده اند یکی هستند؟ آیا حیات و مرگشان یکی است؟ (و بعد خداوند خیلی قاطع می فرماید) اینها قضاوت بسیار بدی می کنند.»
در آیه بعد می فرماید:
و خلق الله السماوات والارض بالحق و لتجزی کل نفس بما کسبت و هم لا یظلمون**زیرنویس=سوره جاثیه آیه 22- و خدا آسمان ها و زمین را به حق آفریده است هر نفسی بی هیچ ستمی پاداش هر عملی که کرده است خواهد یافت.@
«آری خداوند آسمانها و زمین را با هدفی مشخص آفریده است. حقانیت جهان ایجاب می کند که خداوند با همه یکسان عمل نکند این ظلم است. چرا خداوند ظلم کند؟
مگر او نیازی دارد یا نقصی دارد یا کینه ای دارد؟ خیر او قادر مطلق، عادل مطلق غنی مطلق است و منزه است از اینکه حتی تصور ظلم درباره اش شود.
پس در عالم آخرت هرکس نتیجه کار خود را باید ببیند تا حق به حق دار برسد.
در پایان این بحث دوباره لازم به تذکر است که: هرچند ما به وسیله عقل قادر به تبیین و توجیه بسیاری از مسائل معاد هستیم اما دریافت جامع و قاطع از معاد را به کمک قرآن و حدیث می یابیم. مخصوصاً در مورد معاد که از اصول اولیه مکتب ماست باید به قرآن تکیه کنیم.
کسانی که مایلند در این بحث، استدلال های عقلی را هم
**صفحه=58@
مطالعه کنند می توانند به کتاب های مبدأ و معاد اثر مرحوم ملاصدرای شیرازی همچنین مبدأ و معاد اثر بوعلی سینا و نیز کتاب های علامه طباطبایی و شهید مطهری (جهان پس از مرگ- حیات اخروی) مراجعه نمایند.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
3/ 10/ 1360
درس بیست و چهارم
**صفحه=59@
فهرست جلسه چهارم معاد
معاد جسمانی
شبهه آکل و ماکول
پاسخ کلی
عالم برزخ
مذاکره اموات با خدا و ملائکه
پاداش در برزخ
ج- عذاب در برزخ
پاسخ به سئوالات
**صفحه=60@
بسم الله الرّحمن الرّحیم
معاد جسمانی
یکی از ادله معاد ما پاسخ قرآن به آن فرد کافر بود که استخوان های پوسیده ای را نزد پیامبر آورد و گفت چه کسی اینها را دوباره زنده می کند؟
قرآن می فرماید: همان کسی که اول بار آنها را خلق کرد دوباره زنده شان می کند**زیرنویس=سوره یس آیه 79.@ این دلیل، علاوه بر اثبات کل معاد، «جسمانی بودن» آن را هم ثابت می کند زیرا در پاسخ قرآن اشاره به جسم نیز شده است.
بحث در مورد معاد جسمانی با آن طول و تفصیلی که در کتب کلامیه آمده از حوصله این برنامه بیرون است بنابراین سعی می کنیم با مختصر گویی از میان ادله بسیار به چند دلیل روشن اکتفا کنیم.
تعدادی از فیلسوف ها معتقدند که در قیامت روح انسان، بدون جسم برانگیخته خواهد شد. برخی دیگر نیز معتقدند که جسم ما به این شکل دنیایی نیست بلکه نوعی جسم سبک تر خواهد بود.
اما عقیده ما این است که روح انسان همراه جسمی برانگیخته می شود که مثل همین بدن دنیوی بلکه خود این بدن است.
برای روشن شدن مطلب به چند آیه توجه کنید.
**صفحه=61@
منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة اخری (طه- 55)
«ما شما را از زمین خلق کردیم و دوباره شما را برمی گردانیم به زمین و سپس بار دیگر شما را از آن بیرون می آوریم.»
آیه مبارکه به خوبی چگونگی برانگیخته شدن را روشن می کند. آن چیزی که از زمین خلق شده، جسم و آن چیزی که دوباره به زمین برمی گردد، جسم و آن که دیگر بار از زمین بیرون می آید هم جسم ما می باشد.
فذرهم یخوضوا و یلعبوا حتی یلاقوا یومهم الذی یوعدون (معارج- 42)
«ای پیامبر آنها را به کفر و ضلالت خودشان بگذار که به بازیچه دنیا دل ببازند تا روزی که وعده عذاب آنهاست روبرو شوند.»
یوم یخرجون من الاجداث سراعاً کانهم الی نصب یوفضون (معارج- 43)
«آن روزی که به سرعت از قبرها بیرون می آیند و گویی به سوی نشانه هایی در حرکتند.»
چه چیز از گورها درمی آید و به سرعت به طرف نقطه ای که برایش تعیین شده حرکت می کند؟ مسلماً جز جسم ما نمی تواند باشد. این گونه مضامین در قرآن فراوان یافت می شود و همگی نشان می دهند که روز قیامت آن جسمی که در دل خاک نهفته است بیرون می آید.
همچنین قرآن در مورد شهادت دست و پا و دیگر اعضای بدن صحبت می کند که نشان دهنده وجود جسم در آخرت است.
مطالب زیادی در مورد خوردن، آشامیدن، ازدواج کردن و روی تخت نشستن و گفتگوی با دوستان**زیرنویس=به سوره واقعه مراجعه شود.@ مطرح شده است. دسته بندی همه آیات مربوط به قیامت ده ها نوع آیه را نشان می دهد که همگی حضور جسم انسان در قیامت را مطرح می کند.
پس نتیجه می گیریم که در قیامت روح، همراه با جسم انسان است.
**صفحه=
@
شبهه اکل و مأکول:**زیرنویس=آکل یعنی خورنده و مأکول یعنی خورده شده، اولی اسم فاعل و دومی اسم مفعول از مصدر اکل هستند.@
اگر کسی یا حیوانی جسم دیگر و یا حیوان دیگری را بخورد مسلماً مقداری از بدن آن دیگری جزو بدن این یکی می شود. سئوال در این است که این مقدار ماده که مشترک بین چندین جسم است با کدام بدن محشور خواهد شد؟
این شبهه را وسیع تر نیز می توان مطرح کرد:
فرض کنید پس از مردن شخصی، درخت یا گیاهی از خاکش بروید و از بدنش تغذیه نماید نتیجتاً اجزاء وجود آن شخص در میوه های آن درخت رسوخ کرده و دیگران پس از تناول از میوه های آن درخت عناصری از بدن آن شخص را به خود جذب می کنند. و همچنین می دانید که سطح زمین دائماً در حال تغییر است پس انسان های جدید تبدیل به خاک و سپس تبدیل به مأکولات و خوردنی ها شده و بارها جزء وجود این و آن می گردند. یعنی از روزی که انسان به وجود آمده ده ها هزار سال کمتر یا بیشتر می گذرد. طی این مدت شاید بارها و بارها سطح زمین جزو وجود انسان هایی گشته و دوباره خاک شده است. حال اگر به حشر حیوانات نیز**زیرنویس=اذا الوحوش حشرت (تکویر- 5) که ممکن است نظر به حشر و نشر حیوانات باشد.@ معتقد باشیم مشکل چند برابر خواهد شد و پاسخ ما به این شبهه باید روشنگر صحت یا عدم صحت معاد جسمانی باشد.
شبهه دیگر:
بحث ظریف دیگری نیز وجود دارد که مقصود و هدف معاد جسمانی را از نظر زمانی جویا می شود. منظور این است که آیا جسم دوران جوانی و یا دوران پیری و یا جسم لحظه مرگ کدام یک برانگیخته خواهد شد؟
**صفحه=63@
شبهه دیگر:
گاهی نیز جنبه دیگری به این شبهه می دهند: علم ثابت کرده است که سلول های بدن انسان در یک حالت ثابت نمی ماند و دائماً در حال تغییر و تعویض است. به طوری که پس از گذشت چند سال جسم انسان کاملاً عوض شده است و سلول های قبلی هیچ کدام وجود ندارند.
اگر فرض بر این است که جسم ما در مقابل عبادت و گناه تشویق و تنبیه گردد، در این صورت چگونه کالبدی که بارها در طول زندگی تغییر کرده، جمع شده و تنبیه می گردد؟ اگر فرضاً در یک حالی نعوذ بالله گناه کردیم و در موقعیتی دیگر کار خیر انجام دادیم، با توجه به اینکه در این مدت بدن تغییر می کند، در این صورت کدام بدن تنبیه می گردد؟
پاسخ کلّی
آنان که این شبهه ها را مطرح می کنند ناچار در مقابل این عقیده که کیفر و عذاب متوجه جسم می شود، موضع گرفته اند. در صورتی که این افراد اشتباه می کنند زیرا تمام دادگاه های کشورهای جهان هم اگر مجرمی را پس از سال ها دستگیر کنند نمی گویند این آدم، مستحق مجازات نیست چون بدن او عوض شده و کس دیگری خطاکار بوده است بلکه او را مجازات می کنند زیرا دادگاه با جسم بی روح مجرم کاری ندارد.
لذت ها و سختی ها را جسم نیست که احساس می کند بلکه جسم ابزار حس است حتی اعصاب و مغز با همه ی پیچیدگی، ابزاری هستند. مثلاً اگر جسم را نوازش کنیم روح، لذت می برد و اگر جسم را بسوزانیم و رنج بدهیم روح رنج می برد.
ما در عین حال که می پذیریم لحظه به لحظه ارگانیسم بدن ما در حال تغییر است و این تغییر از زمان طفولیت تا مرگ دائماً و لحظه به لحظه ادامه دارد، اما باید توجه داشت که یک چیز ثابت و غیر متغیری همواره وجود دارد که همان (من انسان و) واقعیت
**صفحه=64@
انسان و همان نفس ناطقه و روح انسان می باشد، و این ارگانیسم متغیر، حامل اوست. بنابراین بحث در مورد این شبهات، زائد به نظر می رسد. چرا که ممکن است مخالفین بخواهند بیش از حد مته به خشخاش بگذارند. مثلاً به استناد بعضی از روایات و ظواهر بعضی آیات بگویند که حتماً لازم است که بدن انسان در روز قیامت متشکل از کالبد وی در سراسر طول عمرش باشد.
پاسخ ما این است که چنین ضرورتی در اعتقادات ما نیست و آن چیزی که ما ناچاریم براساس قرآن معتقد شویم این است که در روز قیامت از خاک (از جنس زمین) دوباره بدنی ساخته می شود که حامل روح ما می گردد. به عبارت دیگر روح ما با آن ارگانیسمی که همانند همین ساختمان فعلی است و از همین زمین و همین خاک ساخته می شود، راکب آن مرکوب شده به محضر خدای تعالی وارد می شود. البته ملکاتی که در این دنیا کسب کرده در وجودش نمودار می شود و آثار اعمال خیر و شرش را بدون ذره ای کم و کاست می بیند.
عصاره معاد جسمانی همین است و اعتقاد ما بر این استوار می باشد. و فهم یا عدم فهم جزئیات این مسئله هیچ ضرری به ایمان و ایدئولوژی ما نمی رساند. اینکه آن بدن برانگیخته شده مربوط به چه زمانی و چه خاکی است و در حیطه آکل و ماکول قرار می گیرد یا نه هیچ ضرری به اصل ایدئولوژی و اعتقاد ما وارد نمی سازد.
اصل اعتقاد ما به صراحت تکیه بر آن دارد که انسان ها در قیامت پس از برانگیخته شدن زندگی جاویدی را آغاز می کنند. و به گفته صریح قرآن زندگی ما در آن جهان هم روحانی است و هم جسمانی.
در آنجا رنج ها و لذت هایی نیز هست که از طریق جسم به ما می رسد و ادراکاتی نیز توسط ابزار این جهانی داریم. اما رنج ها و لذت هایی هم هست که مستقیماً روح درک می کند (بدون واسطه جسم)
**صفحه=
@
و به طور کلی هیچ چیزی از بین نمی رود و ذره ای بی حساب نخواهد ماند. این کیفیت معاد است که محرز و مسلم می باشد. و این سئوالات را نیز می توانیم با توجه به این محور پاسخ دهیم. و اعتقاد بیشتر از این هم در اسلام ضرورت ندارد**زیرنویس=می توانید برای اطلاع بیشتر به تفاسیر قرآن و کتاب های معتبر از قبیل کتاب های ملاصدرا و بوعلی سینا مراجعه نموده تا به جزئیاتی که مورد قبول اسلام است پی ببرید.@
اگر یک دوره آیات مربوط به معاد را در قرآن مطالعه کنید (و به تفسیر مراجعه کنید)، کیفیت مرگ، لحظات بعد از مرگ، حرکت روح در برزخ، حدوث قیامت، نفخ صور، برانگیخته شدن، صحرای محشر، محاسبه، پل صراط، زندگی در بهشت و جهنم، اعراف، رابطه ی انسان با خدا، رابطه ی انسان با رهبران، رابطه ی انسان با هم اعم از فامیل و آشنا، رابطه ی کافر با مسلمان و بسیاری مطالب دیگر را متوجه می شویم (که بسیاری از شبهات تقریباً حل می شود)
سئوال- برخی از فلاسفه معتقدند که معاد روحانی است نه جسمانی آیا این فلاسفه ی اسلامی هستند؟
جواب: بله از فلاسفه ی اسلامی هم کسانی هستند که معاد را روحانی می دانند، از جمله مشایخ که سلمان اند اما معاد را روحانی می دانند، البته حال ممکن است منکر شوند و بگویند که ما معاد را به آن صورت روحانی نمی دانیم و یک جزوه ای هم اخیراً پخش کرده بودند که مدعی معاد جسمانی شده بودند.
**صفحه=66@
عالم برزخ
ما دنیا داریم و آخرت، اول داریم و آخر. اولمان همین دنیاست و آخرمان روز آخرت که بی پایان است اما بین این دو «برزخ» است یعنی چیزی که بین دو حالت قرار می گیرد یا فاصله ی بین دو مرحله یا وضع موجود بین دو حالت.
در قرآن کلمه برزخ فقط یک بار و آن هم برای همان زندگی وسط استعمال شده است. البته آیات مربوط به برزخ زیاد است. به هرحال نظر ما در مورد برزخ این است که از لحظه ای که می میریم و رابطه مان با این جهان قطع می شود تا قیامت که برانگیخته می شویم، در عالمی قرار می گیریم که خاموش و صامت نیست و انسان تکامل یا تنزل می یابد و حضوری آگاهانه دارد.
ممکن است بعضی معتقد باشند که انسان در برزخ اصلاً خاموش و راکد باشد. چیزی نفهمد، عملی انجام ندهد و تفاوت و تغییری نداشته باشد. گویا در عدمستان و تاریکستانی خاموش قرار دارد تا اینکه یکباره در قیامت پدیدار می شود.
برخی دیگر نیز ممکن است بر این باور باشند که در عالم برزخ، انسان، صاحب آگاهی و ادراک است ولی تکامل و تنزل ندارد، بلکه راکد و خاموش در انتظار روز قیامت به سر می برد.
تناسخیه معتقدند روح دائماً در رفت و برگشت از بدن های سابق به بدن های جدید است تا بالاخره به قیامت می رسد. البته این نظر که روح بالاخره به قیامت می رسد کم است و اکثر آنها معتقدند که روح همیشه در حال رفت و برگشت است.
**صفحه=67@
الف- مذاکره اموات با خدا و ملائکه
حال به چند آیه توجه فرمائید.
حتی اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون (مومنون- 99)
«آنگاه که مرگ هریک فرا رسد در آن حال آگاه و نادم شده و گوید بارالها مرا به دنیا بازگردان.»
علت تقاضای بازگشت به دنیا این است که انسان وقتی که مرد، جهان ها و دنیاهای تازه ای در پیش چشمش گشوده می شود و آثار نیک و بد عملش را درک می کند. طبق روایات، از لحظه ای که چشم انسان از این جهان بسته شده و ادراکات وی متوجه عالم جدید می گردد، متوجه می شود که پشت سر او چه بوده و چه کارهایی انجام داده است و آن زمان احساس می کند که کدام کارش مفید و کدام مضر بوده است. به همین دلیل از پروردگار تقاضای بازگشت به دنیا می کند تا این بار کار صحیح و مفید انجام دهد. حال به دنباله ی آیه توجه می کنیم.
لعلی اعمل صالحاً فیما ترکت کلا انها کلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون. (مومنون- 100)
«تا شاید به تدارک گذشته عمل صالحی بجای آورم. به او خطاب شود که هرگز نخواهد شد و این کلمه (ارجعونی) را از حسرت همی گوید. از عقب آنها برزخ است تا روزی که برانگیخته شوند.»
قسمت آخر آیه و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون مستقیماً به بحث ما مربوط می شود. قرآن با صراحت می فرماید که از آن لحظه به بعد در عالم برزخ هستند تا مبعوث شوند. یعنی حالتی مابین دنیا و آخرت وجود دارد که از نظر قرآن «برزخ» نام دارد که این حالت کاملاً با معنای کلمه متناسب می باشد.
دنیا محل عمل و آخرت محل نتیجه است. اما در برزخ هم
**صفحه=68@
اعمال ما بدون نتیجه نمی ماند. و در آیات دیگری که توضیح خواهم داد حالات و کیفیات برزخ تشریح شده است. آیات بالا نشان می دهد انسان در برزخ ادراک هایی دارد. تقاضای انسان مرده از خداوند مبنی بر بازگشت به دنیا، خود نشانگر وجود ادراک قوی است، چرا که با خداوند حرف می زند لاجرم خدا را می شناسد (حتی اگر کافر باشد) و از او کمک می خواهد و نشان می دهد که متوجه قدرت خداوند گردیده و جزاء و نتیجه ی اعمال را می داند به آیه ی دیگری توجه فرمائید:
ان الذین توفیهم الملائکة ظالمی انفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفین فی الارض قالوا الم تکن ارض الله واسعة فتهاجروا فیها فاولئک مأویهم جهنم و سائت مصیرا- الا المستضعفین من الرجال والنساء والولدان لا یستطیعون حیلة ولا یهتدون سبیلا (نساء- 97 و 98)
«آنان که هنگام مرگ بر نفس خودشان ظالم و ستمگر بودند فرشتگان از آنها بازپرسند که در چه کار بودید؟ پاسخ دهند که ما در روی زمین مردمی ضعیف و ناتوان و اسیر ظلم حکام بودیم. فرشتگان گویند آیا زمین خدا پهناور نبود که در آن سفر کنید؟ و از آنها عذر نپذیرند. پس مأوای ایشان جهنم است و بد بازگشتگاهی است- مگر آن دسته از مردان و زنان و کودکان که به راستی ناتوان بودند و گریز و چاره ای نداشتند و راهی در نجات خود (از آن محمل کفر) نمی یافتند.»
این دو آیه مربوط به کسانی است که در مقابل دعوت به هجرت به بهانه های واهی و پوچ متوسل شده و در مکه ماندند و به مدینه هجرت نکرده و با پیامبر همراهی ننمودند. اینها به علت ماندن در بلاد کفر نمی توانستند از امکانات اسلام استفاده کنند و در نتیجه در انحرافات و بدبختی ها ماندند. قرآن می فرماید وقتی که ملائکه آنها را می میرانند یا به عبارت دیگر روحشان را تحویل می گیرند، با این ها (کسانی که با کفر و فسق در حق خویش ظلم
**صفحه=69@
کرده اند)**زیرنویس=توجه کنید که محتوای آیه کلی است و می تواند هرکسی را که در اثر کفر و فسق به خود ظلم کرده شامل گردد.@ حرف می زنند و از آنها می پرسند که در چه وضعی بودید و چرا اینطور شده اید؟ اینها عذر و بهانه می آورند که ما قدرت نجات خویش را نداشتیم و مستضعف بودیم اما ملائکه به آنها می گویند که انسان قدرت و اراده و استعداد دارد و زمین خدا نیز وسیع است چرا به مکان دیگری هجرت**زیرنویس=این هجرت می تواند در درون انسان از بدی به خوبی و یا به طور کلی می تواند فرار از شرایط بد به سوی شرایط خوب باشد و اگر آن را محدود کنیم همان هجرت جغرافیایی می شود.@ نکردید؟
هر منحرفی پس از مرگ می تواند عذر بیاورد که من مامور بودم یا فقیر بودم یا مستضعف فکری یا مالی بودم اما ملائکه به آنها جواب می دهند که نه شما مستضعف نبودید بلکه انسان مبتکر و خلاق و مستعد است و خداوند هم زمینه ها را فراهم کرده تا انسان بتواند به طرق مختلف خود را از محیط بد نجات دهد و هیچ کس نمی تواند مدعی شود که من عاجز مطلق بودم. مگر در مورد بعضی افراد استثنائی که واقعاً نمی توانستند کاری انجام دهند. مثل مردان و زنان و بچه هایی را که «جاهل» «قاصر» و یا «عاجز واقعی» می نامند که البته حسابشان با خدا به گونه ای دیگر است و قابلیت عفو خداوند را دارند.
به هر حال تکیه ما روی این قسمت است که انسان مرده با ملائکه مذاکره دارد و بازجویی می شود و از او علت فسادش را می پرسند او عذر می آورد و ملائکه عذرش را نمی پذیرند و این مذاکرات متعلق به عالم برزخ است و برهانی محکم بر وجود برزخ می باشد.
ب- پاداش در برزخ
الذین تتوفیهم الملائکة طیبین یقولون سلام علیکم ادخلوا الجنة بما کنتم تعلمون (نحل- 32)
«هنگامی که فرشتگان پاکیزه از شرک، متقین را قبض روح
**صفحه=70@
می کنند به آنها گویند که سلام بر شما، شما به موجب اعمال نیکویی که انجام داده اید، اکنون به بهشت درآئید.»
این آیه برخلاف آیه قبلی در مورد انسان های پاک و باتقواست که در عالم برزخ با سلام و استقبال ملائکه مواجه می شود.
حال به آیه ای توجه کنید که قدری از آیه قبل گویاتر است. این آیه مربوط به داستان رفتن نماینده انبیاء برای هدایت مردم به انطاکیه می باشد که بالاخره مردم دعوت او را نمی پذیرند و این نماینده پس از درگیری فراوان شهید می شود.
و جاء من اقصی المدینه رجل یسعی قال یا قوم اتبعوا المرسلین**زیرنویس=سوره یس آیه 20: مردی شتابان از دورترین نقاط شهر (انطاکیه) فرا رسید و گفت ای مردم رسولان خدا را پیروی کنید.@
«او به مردم گفت دعوت این انبیاء را بپذیرید، اما مردم نپذیرفتند و جریاناتی برای وی پیش آمد. قرآن داستان را به طور مختصر بیان می فرماید تا می رسد به این آیه:
قیل ادخل الجنه قال یا لیت قومی یعلمون- بما غفرلی ربی و جعلنی من المکرمین (یس- 25 الی 27)
«به این مرد با ایمان گفته شد داخل بهشت شو در جواب گفت ای کاش قوم من از این نعمت بزرگ آگاه بودند که خداوند چگونه در حق من مغفرت و رحمت فرمود و مرا مورد لطف و کرم قرار داد.»
با این مرد پس از مرگش صحبت می شود و به او خطاب می شود که داخل بهشت شو (و از لذائذ آن بهره برداری کن).
در اینجا مسئله ای پیش می آید که آیا پس از مرگ و در عالم برزخ بهشتی وجود دارد یا خیر؟ از مجموع آیات چنین برمی آید که بهشت جاودانی آخرت در عالم برزخ نیست و بلکه حالتی است که تعبیر به بهشت و یا جهنم شده است**زیرنویس=مسئله دیگری مطرح است که آیا بهشت نهایی (بهشت عدن) الان ساخته شده است یا خیر؟ برخی آیات اشاره به این مسئله دارد که آن بهشت ساخته شده است. ولی احتمال قوی تر این است که آن بهشت هنگام قیامت با اراده خداوند به وجود می آید.@ اینک به دنباله ی آیه توجه
**صفحه=71@
فرمائید.
و ما انزلنا علی قومه من بعده من جند من السماء و ما کنا منزلین.
«و ما پس از او بر قومش لشگری از آسمان نفرستادیم، هیچ این کار را نکرده ایم و نخواهیم کرد (که ملتی به زور ایمان بیاورد)»
از این آیات برمی آید که انسان پس از مرگ اکرام و اعزاز دارد و به سرنوشت قومش و به دنیا توجه دارد و می اندیشد وضع گذشته اش را می داند و از این جهات همان حالتی را که انسان در این دنیا دارد، دارا می باشد.
ج- عذاب در برزخ
النار یعرضون علیها غدواً و عشیاً و یوم تقوم الساعة ادخلوا ال فرعون اشد العذاب (مومن- 46)
«اینک آتش را بر آنها صبح و شام عرضه می دارند و چون روز قیامت شود خطاب آید که فرعونیان را به سخت ترین عذاب وارد جهنم کنید.»
آیه ی قبل از این راجع به مومن آل فرعون است که شبیه همان مومن انطاکیه، آنها را تذکر می دهد ولی آنان به جای شنیدن سخنانش با او از در مکر و حیله وارد می شوند و خداوند هم او را از مکری که فرعونیان برایش کرده بودند، نجات داد و در مقابل عذابی سخت بر فرعونیان فرا رسید. در برزخ، آتش صبح و شام عرضه می گردد و تا قیامت ادامه دارد. پس نتیجه می گیریم که در برزخ، آتش و عذاب و رنج هست.
نکته ی لطیفی که از این آیه استفاده می شود این است که آل فرعون در برزخ کاملاً در داخل آتش نیستند و آتش بر آنها عرضه می گردد در حالی که روز قیامت داخل آتش می شوند.
**صفحه=72@
پاسخ به سئوالات
سوال 1- توضیح دهید تا روشن گردد که ما از خون شهدا استفاده مادی نداریم.
جواب: اگر استفاده مادی هم بشود، اشکالی ندارد. مثلاً ما در سایه خون شهدای کربلا مبارزه کردیم شاه را بیرون کردیم و اگر بتوانیم برای مردم، زندگی شایسته ای درست کنیم که دنیای آنها هم آباد شود خیلی خوب است. البته خون شهدا بیشتر جنبه سازندگی برای انسان دارد، روح فداکاری و گذشت، و توجه به آخرت و انقطاع از دنیا را به انسان می دهد ولی می تواند عام هم باشد.
سوال 2- آیا شهدا عالم برزخ دارند یا خیر؟ چون شهدا در حالت زندگی به حالت دیگری از زندگی می رسند پس نباید عالم برزخ داشته باشند.
جواب: شهیدان هم عالم برزخ دارند. اصلاً یکی از اسامی قیامت یوم الجمع است یعنی روزی که اولین و آخرین جمع می شوند و این صریح قرآن است و جمعناکم والاولین. این حالت فقط در قیامت کبری است که دنیا و نظامش به هم می خورد و خورشید، ماه، ستاره ها، دریاها از بین می رود، زمین صاف می شود، کوه ها از میان می روند و شرایط جدیدی به وجود می آید. شهید هم در فاصله این دو جهان در جائی زندگی می کند که آن عالم برزخ است. منتهی شهید در عالم برزخ امتیازات و حیات و رزقی ممتاز دارا می باشد.
اگر درباره تکامل انسان در برزخ در جلسه بعد بحث کنیم، ان شاءالله راجع به شهید هم قدری بیشتر صحبت خواهیم کرد.
سوال 3- شنیده شده است که بهشت و جهنم در همین دنیاست
**صفحه=73@
که در آن زندگی می کنیم فقط در قیامت تغییری در آن انجام می گیرد.
جواب: نمی توان گفت که حتماً بهشت و جهنم در همین دنیا است. روایات و قرآن صراحت ندارند که بهشت و جهنم در کجاست. البته آیات اشاراتی دارند که بتوان احتمال داد بهشت در فضا و جهنم در اعماق زمین است. برخی نیز مطلب را خیلی امروزی تر و مادی مطرح می کنند و می گویند که مثلاً جهنم همان مواد مذاب درون اعماق زمین است.
اما اینها چیزهایی نیست که بتوانیم قبول کنیم. بهشت و جهنم همان گونه خلق می شود که خداوند اراده می فرماید. یکی از آیات در تعریف بهشت می گوید:
و جنة عرضها السماوات و الارض (آل عمران- 133)
یعنی متقین وارد بهشتی می شوند که پهنای آن به اندازه آسمان ها و زمین است.
تصوری که ما اکنون از بهشت داریم ممکن است یک باغ بزرگ در گوشه ای از جهان هستی باشد، در صورتی که بسیار عظیم تر و عجیب تر می باشد. البته اگر قرار باشد در کیفیت بهشت بحث شود، بسیار طولانی خواهد شد.
تحقیقاً بهشت حضرت آدم و بهشت برزخ و بهشت آخرت یکی نیستند و تفاوت هایی دارند.
سوال 4- اینکه فرمودید بهشت ساخته نشده است پس در مورد معراج پیامبر چه می فرمائید؟ چون در معراج پیامبر داریم که ملائکه مشغول ساختن ساختمان هایی در بهشت بودند که اینها دلیل بر وجود بهشت است.
جواب: یکی از ادله ی کسانی که معتقد به ساخته شدن بهشت هستند نیز همین می باشد و اشاره به روایات معراج می نمایند. و اشاراتی نیز در قرآن وجود دارد که نشان می دهد بهشت ساخته شده است. در مقابل، آنهایی که معتقدند بهشت ساخته نشده دلایلی دارند که بهشت چگونه خلق خواهد شد. مثلاً روایاتی هست مبنی بر اینکه فرضاً عبادتی که ما انجام می دهیم در بهشت درخت، حور و
**صفحه=74@
یا چیز دیگری درست می شود. البته هیچ اشکالی ندارد که در مورد معراج پیامبر بگوئیم که خداوند اراده فرموده و لحظه ای شبیه بهشت آینده را ایجاد کرده تا پیامبر بتواند آن را ببیند.
این بحث طول و تفضیل زیادی دارد که وارد آن نمی شویم.
والسلام علیکم و رحمة و برکاته
1/ 10/ 1360
درس بیست و پنجم
**صفحه=75@
فهرست جلسه پنجم معاد
د- تغییرات انسان در برزخ
1- رشد و تکامل
2- تنزل
3- تغییرات دیگر
هـ- آگاهی و درک انسان
و- زندگانی شهید در برزخ
ارتباط شهدا و بازماندگان آنها در دنیا
ز- دیگر خصوصیات عالم برزخ
پاسخ به سئوالات
**صفحه=76@
بسم الله الرّحمن الرّحیم
د- تغییرات انسان در برزخ
1- رشد و تکامل
آیا در عالم برزخ انسان تکامل و رشد دارد یا خیر؟ در جلسه قبل گفتیم که برزخ دوران خاموشی نیست، در آنجا رنج و درد همچنین لذت و خوشی و ادراک آنها وجود دارد.
حال با استفاده از یک روایت پاسخ این سئوال را می دهیم.
اذا مات ابن آدم ان قطع عمله الا عن ثلاث
«وقتی که انسان می میرد عملش قطع می گردد، ولی انسان در دنیا سرمایه ای دارد که پس از مرگ هم به انسان سود می دهد و باعث زیاد شدن ثواب های انسان می شود.»
صدر این روایت نشان می دهد که ما بعد از مرگمان در دنیای برزخ، اهل عمل نیستیم و همچون دنیا دیگر توانائی بر خطا و ثواب نداریم و آنجا دیگر «دار تکلیف» نیست، بلکه آنجا باید ثمره ی اعمال این دنیا را ببینیم. در این روایت سه چیز ذکر شده که انسان به وسیله آن می تواند از دنیا تغذیه کند.
1- سنت حسنه:
اگر چنانچه انسان ابتکار و عمل و سنتی از خود به یادگار گذاشته باشد که در خدمت مردم باشد و از آن بهره گیری کنند،
**صفحه=77@
موجب بهره ی انسان در برزخ است.
2- صدقه جاریه:
کارهایی مانند وقف مدرسه ای برای دانش آموزان، دادن مال برای استخدام معلم دینی و یا نوشتن کتابی که باعث هدایت مردم گردد و مانند اینها بعد از مرگ مورد استفاده ی انسان قرار می گیرد.
3- اولاد صالحه:
اگر انسان اولاد صالحه ای تربیت کرده و تحویل جامعه دهد، این نیز مایه تغذیه و استفاده او در عالم برزخ می گردد.
عائداتی از طرق فوق الذکر به انسان می رسد که در رشد او در عالم برزخ مؤثر می باشد. البته تمام اینها با شروع قیامت برچیده می شود. زیرا که در قیامت دنیا به کلی محو و نابود می شود و دیگر کسی وجود ندارد که کار و یا حسنه ای انجام دهد و دیگر از صدقه جاریه یا سنت حسنه و یا اولاد صالحه خبری نیست.
2- تنزل
در این رابطه «حبط عمل» مطرح می گردد. قرآن به این مسئله اهمیت داده و هشدار می دهد که انسان ها مراقب اعمال خود باشند. حبط عمل بدین معنی است که انسان کارهای خویش را به وسیله اعمال بد و سیئات و سنت های ناشایست ضایع گرداند. مثلاً کتابی گمراه کننده تألیف کند و یا مطلب گمراه کننده ای بگوید و بعد از فوتش موجب گمراهی دیگران گردد. ممکن است نوشته و یا گفته اش موجب شود که برخی ضد خدا، ضد اسلام و یا ضد بشر گردند و یا به نحوی دیگر انحراف ایجاد نماید. این سیئات از اعمال و مقامات انسان در برزخ کم می کند. مثلاً اگر فرزندان ناصالحی داشته باشد (در صورتی که در انحراف آنها مؤثر بوده باشد) اعمال بدی که آن فرزندان انجام می دهند در سرنوشت او اثر می گذارد.
**صفحه=78@
3- تغییرات دیگر
روایاتی وجود دارد که نارضایتی پدر و مادر و تأثیر آن را در سرنوشت فرزند بیان می کند. اگر پدر و مادری فرزندشان را «عاق» کرده باشند، پس از مرگ در صورتی که از اعمال خیر فرزندشان که در دنیاست برخوردار شوند ممکن است از او راضی گردند. یعنی با وجود اینکه یکی از گناهان بسیار بزرگ «عاق والدین» می باشد و فرزند «عاق» شده روی خیر نخواهد دید، اما در صورتی که کار خیرش به پدر و مادرش برسد آنها در برزخ از او راضی خواهند شد.
غیبت نیز اعمال نیک انسان را ضایع می کند. لذا توصیه شده است که اگر از کسی غیبت کرده اید و دیگر به او دسترسی ندارید که رضایت بطلبید، یا از دنیا رفته و یا در صورت اظهار غیبت در نزد او، و اقدام به جلب رضایت وی، بیم نزاع و کینه ای برود، برای او استغفار کنید و یا به وسیله ای آن را جبران نمائید. استغفاری که می کنید در برزخ و زندگی برزخی مؤثر است و از شما راضی می شود.
اگر به این چند نمونه که ذکر شد توجه کنید، روشن می شود که رابطه ای بین عالم برزخ و این دنیا وجود دارد. مرده ها در عالم برزخ از اعمال شر و خیر زنده ها و بازماندگانشان می توانند ارتزاق کنند.
همچنین نتیجه می گیریم که در عالم برزخ رشد و تکامل و حتی تنزل نیز وجود دارد.
یکی از تفاوت های برزخ و آخرت همین است که پرونده انسان مرده در «برزخ» تغییر می کند (به سبب افعال دیگران در دنیا) ولی در «آخرت» چنین نیست زیرا در آن زمان «دنیا» از بین رفته است.
**صفحه=79@
هـ- آگاهی و درک انسان
در برزخ آگاهی و احاطه ما نسبت به مسائل جهان به چه شکل است؟ از منابع موجود چنین استفاده می شود که با فرا رسیدن مرگ، نه تنها شعاع دید و درک انسان کمتر نمی شود، بلکه به احتمال قوی بیشتر نیز می شود و دیدگان انسان به عوالمی که در دنیا پنهان بودند باز می شود. یکی از جملات مشهور پیامبر اسلام چنین است:
الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا
«مردم خوابند و هنگامی که مردند بیدار می شوند.» این جمله را به دو گونه می توان معنا کرد:
اول اینکه بگوئیم در دنیا چیزهایی وجود دارد که انسان از آنها غافل است ولی پس از مردن متوجه آنها می شود و کنایه از هوشیاری بعد از غفلت است.
معنای دیگر که استاد شهید مطهری نیز بیشتر بر آن تکیه می کردند بیشتر بر مبنای این تفسیر است که به همان اندازه که بین عالم بیداری و عالم خواب تفاوت درک است، میان عالم برزخ و دنیا نیز تفاوت درک وجود دارد و در برزخ انسان مطالب دیگری را درک می کند. ایشان برای تأیید مطلب خود از این روایت استفاده می کردند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم روزی در جنگ بدر اجساد کافرانی را که کشته شده بودند جمع کرده و در چاهی ریختند. سپس سر مبارکشان را دم چاه گرفته و به آنها خطاب کردند: ما به آنچه که پروردگارمان وعده داده بود، رسیدیم و وعده خدا را حق یافتیم آیا شما هم وعده الهی را حق یافتید یا خیر؟ اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از ایشان سئوال کردند که مگر اینها درک دارند و مگر می توان با آنان سخن گفت؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود آری! اینها الان بیشتر از مردن زنده درک می کنند.
برداشت دیگری نیز از روایت فوق می توان کرد. به این نحو که پس از مرگ تا وقتی جسم وجود دارد، رابطه ی روح با جسم کاملاً
**صفحه=80@
قطع نمی شود. یعنی اگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم می خواستند با روح این کافران سخن بگویند، بدیهی است که روحشان در چاه نبود، بنابراین روبرو شدن با جسد کفار، می تواند نشان دهنده نوعی ارتباط بین روح و جسم پس از مرگ باشد.
بنابراین می توان نتیجه گرفت که در زمان وجود جسم و شاید پس از تفرق اجزاء بدن رابطه ای بین جسم انسان و روح او وجود دارد.
و- زندگانی شهید در برزخ
آیات زیادی در ارتباط با این موضوع وجود دارد که در ارتباط کامل با مسئله برزخ قرار می گیرد. حال به آیات 169 تا 171 از سوره آل عمران توجه کنید.
ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون
«مپندار که شهدا**زیرنویس=تعبیر قرآن قتلوا فی سبیل الله است. کلمه شهید به این معنی که ما استعمال می کنیم در قرآن نیست و کلمه شهید در قرآن معنای دیگری دارد که حالت آن نتیجه ی شهادت است.@ مرده اند بلکه «زنده اند» و نزد خدا روزی داده می شوند.» در مورد حیات شهدا باید گفت که حیاتی غیر از حیات معمولی برزخی می باشد زیرا هرکس که از دنیا می رود «زنده» است اما مقام عند ربهم یرزقون مخصوص عده ای است.
فرحین بما اتیهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم الاخوف علیهم ولا هم یحزنون.
«شهدا پس از مرگ از آنچه خداوند به آنها داده خوشحالند**زیرنویس=«فرح» معنای مبالغه دارد یعنی خیلی خوشحالند.@ و طلب بشارت می کنند**زیرنویس=«یستبشرون» باب استعفال از بشارت است. معمولاً باب استعفال در میان ابواب «ثلاثی مزید فیه» معنای طلب کردن را می رساند.@ از زندگی آنهایی که در دنیا هستند و هنوز به آنها ملحق نشده اند.»
از این مسئله استنباط می شود که شهدا نسبت به بازماندگان
**صفحه=81@
مؤمن خود ارتباطی روحی دارند و در پی این هستند که خیر و برکتی در کار آنها مشاهده کنند و نگران حال آنان می باشند (البته غیر از شهدا، دیگر مردگان نیز با زنده ها و آشنایان ارتباط دارند) به هر حال شهدا با آنکه غرق در لذت و سرور هستند باز به فکر دوستان و آشنایان خویش می باشند و برای آنها طلب خیر می کنند. سپس می فرماید:
لا خوف علیهم ولا هم یحزنون.
«اینها هیچ گونه خوف و حزنی ندارند.» این جمله از جملات پر محتوایی است که هیچ لفظ و کلمه ای نمی توان پیدا کرد که بیشتر از آن بتواند حالت سعادت و خوشی یک موجود را نشان دهد. انسان از چه چیز می ترسد و از چه چیزی محزون می گردد؟ ترس انسان نسبت به آینده است یعنی اگر به پشت سر خود بنگرید از حوادث گذشته هراسی ندارید بلکه نگران هستید که از این لحظه به بعد چه چیزی در انتظار شما می باشد. اگر در گذشته سود و ضرری پیش آمده باشد، در این صورت برای شما «حزن» به وجود می آید. به گذشته می نگرید و افسوس می خورید که چرا کاری را کردید و یا نکردید و به این سبب خاطره های حزن انگیز در شما ایجاد می شود. حال اگر پیش بینی کنید که این حالات نامطلوب در آینده نیز وجود خواهد داشت در این صورت ممکن است در خاطر شما احساس حزن همراه با خوف و ترس به وجود آید.
اما قرآن می فرماید که شهدا از گذشته و آینده خود راضی هستند. فرض کنید که شهید در دنیای برزخ نزد خود تصور کند که اگر به گونه ای دیگر مبارزه کرده بود، بهتر بود و مقام بهتری داشت و از این جهت غصه ای بخود راه دهد. قرآن این مسئله را رد می کند و هر نوع غم و غصه و حزنی را در مورد شهید (و به طور کلی مؤمنین) تکذیب می فرماید. این اشاره قرآن نشان می دهد که شهدا هیچ کمبودی ندارند.
نسبت به آینده نیز چنین است. اگر فرضاً شهدا احتمال دهند که مقام آنها گرفته خواهد شد و یا تنزل پیدا می کنند و یا حتی فکر کنند زندگی جاوید و ابدی نخواهند داشت، در این صورت
**صفحه=82@
ترس همراه با حزن بر آنها سایه خواهد افکند. اما قرآن تکذیب می کند و می فرماید که شهدا نه خوف دارند و نه حزن. یعنی شهادت اثری داشته است که تصور هیچ نوع ناراحتی وجود ندارد، چرا که گذشته شان رضایت بخش و آینده شان تأمین است.
ارتباط شهدا و بازماندگان آنها در دنیا
از روایات چنین برمی آید که ارواح مرده ها در عالم برزخ با خانواده هایشان ارتباط برقرار کرده و به آنها سرکشی می کنند.
آری مؤمنین از این نظر نیز مورد عنایت پروردگار قرار می گیرند. به این صورت که در ارتباط با دنیا و خانواده هایشان از بدیها و بدبختی های آنها مطلع نمی شوند، بلکه هرچه می بینند خوبی های آنان است. اما برعکس آدم های بد در ارتباط با خانواده هایشان فقط از بدی های آنها مطلع می شوند و اطلاعات آنان از دنیا مایه رنجشان می گردد.
یستبشرون بنعمة من الله و فضل و ان الله لا یضیع اجر المؤمنین
«آنها طلب بشارت از نعمت و فضل خداوند می کنند (برای خود و مؤمنین دیگر) و خداوند اجر مؤمنین را (که استحقاق دارند) ضایع نمی کند.»
نعمت در این آیه به معنای مطلق آمده است و چون هرجا در قرآن «انعم الله علیهم» به صورت مطلق آمده باشد به این معناست که خداوند متولی امر آنها خواهد شد (با توجه به اینکه خداوند ولایت الهیه بر انسان دارد) لذا در مورد شهدا هم، باید گفت که خداوند خود متولی امور ایشان می شود**زیرنویس=آیه و ترجمه اش:
فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین والصدیقین و الشهداء الصالحین (نساء- 67) آنانکه خدا و رسول را اطاعت کنند البته با کسانی که خدا به آنها لطف و عنایت کامل عطا فرموده (و متولی امر آنها شده) یعنی با پیامبران و صدیقان و شهیدان و نیکوکاران محشور خواهند شد.@
پشت سر شهید، شهرش، محله اش، حزبش و خانواده اش
**صفحه=83@
همه حرکت می کنند و برمی خیزند و از خون او الهام می گیرند و تا خون شهدا در دنیا منشأ اثر است باعث رشد و تکامل آنها در برزخ می شود. در تداوم خون شهدا هزاران فداکاری و ایثار شکل می گیرد که مایه رزق آن شهداست. ما پس از گذشت هزار و سیصد و اندی سال از واقعه کربلا از خون آن عزیزان و از خون شهدای بدر و احد و دیگر شهدای تاریخمان استفاده می کنیم مثل درختی که ریشه هایش به محلی رسیده که الی الابد از آن ارتزاق می کند.
ز- دیگر خصوصیات عالم برزخ
چند روایت از تفسیر المیزان تحت آیات 153 تا 157 سوره بقره نقل می کنیم:
روایتی از منتخب البصائر
قال الباقر علیه السلام لایسئل فی القبر الامن محض الایمان محضاً او محض الکفر محضاً فقلت له فسائر الناس؟ فقال یلهی عنهم
«در قبر سئوال و جوابها به دو صورت است، یا از مؤمنان بسیار خوب و با تقوا است و یا از کافران محض. و سایر مردم را نیز رها می کنند تا موقع حسابشان برسد.»
- نتیجه: این روایت نشان می دهد که اعمال بعضی افراد در برزخ و اعمال بعضی دیگر در قیامت رسیدگی می شود. گروه دوم کسانی هستند که در اعمال آنها هم خیر و هم شر فراوان است.
روایتی از تفسیر قمی**زیرنویس=این روایت در بحارالانوار جلد 6 صفحه 224 نیز آمده است.@
قال امیرالمؤمنین علیه السلام ان ابن آدم اذا کان فی آخر یوم من الدنیا و اول یوم من الاخرة مثل له ماله و ولده و عمله.
«در روز آخر از دنیا و روز اول آخرت (هنگام مرگ) اعمال و اولاد و اموال انسان در پیش چشمش ظاهر می شود (که معمولاً
**صفحه=84@
همین 3 چیز مورد توجه انسان قرار می گیرند.)»
انسان نخست به اموالش توجه کرده و از آنها می پرسد.
والله انی کنت علیک لحریصاً شحیحاً
من نسبت به تو حریص بودم و اصرار به داشتن مال داشتم.
فمالی عندک
«حال برای من چه می توانی بکنی؟»
خذمنی کفنک
«فقط می توانی از من یک کفن برگیری!»**زیرنویس=اگر مالی در این موقع برای انسان مانده باشد در حقیقت آن است که در راه خدا خرج کرده و یا صدقه جاریه ای است که بخشیده است.@
ثم یلتفت الی ولده فیقول والله انی کنت لکم لمحباً و انی کنت علیکم لحامیا، فما ذالی عندکم؟ فیقولون نؤدیک الی حفرتک و نواریک فیها.
«سپس متوجه فرزندانش شده و می گوید: من دوست شما بودم و از شما حمایت می کردم، پس شما برای من چه می توانید بکنید؟ جواب می دهند که ما ترا با احترام تحویل قبر می دهیم.»**زیرنویس=البته فرزند، با اعمال خویش می تواند در زندگی پدر و مادرش در برزخ نقش داشته باشند. در غیر این صورت از او کاری ساخته نیست.@
ثم یلتفت الی عمله فیقول: والله انی کنت فیک لزاهداً، و انک کنت علی لثقیلا، فماذا عندک
«پس از آن به عمل خویش توجه می کند و می گوید من نسبت به تو بی رغبت بودم و به تو زهد داشتم (نسبت به تو بی توجه بودم) و تو بر من سخت بودی (کنایه از مشکل بودن کار خیر است)، پس و تو بر خداوند عرضه شویم.»
فیقول: انا قرینک فی قبرک، و یوم حشرک، حتی اعرض انا و انت علی ربک.
«می گوید من همراه تو هستم، تا روزی که محشور شوی و من و تو بر خداوند عرضه شویم.»
فان کان الله ولیاً، اتاه اطیب الناس ریحاً واحسنهم منظراً
**صفحه=85@
وازینهم ریاشاً**زیرنویس=ریاش جمع ریش و ریش به معنای پر، لباس و اثاث زندگی نیز آمده که در اینجا منظور لباس است.@ فیقول: بشر بروح من الله و ریحان و جنة نعیم قد قدمت خیر مقدم، فیقول: من انت؟ فیقول: انا عملک الصالح، ارتحل من الدنیا الی الجنة.
«اگر این آدم دوست خدا بود، در همان حال مرگ در مقابلش انسانی ظاهر می شود که از هر انسانی خوشبوتر و زیباتر است و از لحاظ لباس و تجمل از همه مردم زیباتر و پرزینت تر می باشد و به او می گوید: تو را به رحمتی از خدا و ریحان و نعمت بهشت بشارت باد. و به او خیر مقدم می گوید: سپس آن آدم می پرسد تو کیستی؟ جواب می دهد من عمل صالح تو هستم. پس مستقیماً از دنیا به بهشت برو!**زیرنویس=منظور بهشت برزخی است.@
و انه لیعرف غاسله و یناشد حامله ان یعجله فاذا ادخل قبره اتاه ملکان و هما فتانا القبر اصواتهما کالرعد القاصف و ابصارهما کالبرق الخاطف.
«او کسی را که غسلش می دهد، می شناسد**زیرنویس=شناخت مرده در مورد غسال نشان دهنده رابطه وی با دنیا و رابطه روح و جسم است (و به طور کلی می توان گفت که نشان دهنده درک مرده است نسبت به دنیا).@ و به حاملان تابوتش اصرار می ورزد که کارهایم را زودتر انجام بدهید (چون آینده اش روشن است) و وقتی داخل قبر شد و دو ملک می آیند که صدایشان همچون رعد قاصف و چشمانشان مانند برق خاطف است.
فیقولان له: من ربک و من نبیک و مادینک؟ فیقول: الله ربی و محمد صلی الله علیه و آله و سلّم نبیی والاسلام دینی.
«آن دو ملک می پرسند (البته هم از انسان خوب و هم از انسان بد می پرسند ولی در اینجا از مؤمن سئوال می کنند)»
خدایت و پیامبرت کیست و چه دینی داری؟ جواب می دهد، پروردگارم خدا و پیامبرم محمد صلی الله علیه و آله و سلّم و دینم اسلام است.
فیقولان: ثبتک الله فیما تحت و ترضی و هو قول الله: یثبت
**صفحه=86@
الله الذین آمنوا بالقول الثابت فی الحیوة الدنیا**زیرنویس=این بخش روایت مضمون این آیه است یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت فی الحیوة الدنیا و فی الاخرة و یضل الله الظالمین و یفعل الله ما یشاء (ابراهیم- 72) یعنی خداوند آنان را که ایمان آورده اند به گفتار ثابت و استوار پایدار دارد، هم در زندگی دنیا و هم در آخرت و گمراه کند ستمگران را و خدا هرچه خواهد می کند.@
«آنها نیز دعا می کنند که خداوند تو را در حالی بگذارد که ثابت و راضی باشی.»
فیفسحان له فی قبره مد بصره و یفتحان له باباً الی الجنة و یقولان له: ثم قریر العین نوم الشاب الناعم و هو قوله: اصحاب الجنة یومئذ خیر مستقراً و احسن مقیلا.
«سپس قبرش را تا جائی که چشم کار می کند باز و گشاده می کند و دری هم از داخل قبر به بهشت برزخی می گشایند و به او خطاب می کنند که همچون جوانی در ناز و نعمت آسوده به خواب و این کلام خداست که فرمود: یاران بهشت در آن روز در بهترین آرامش و در بهترین محل آسایش هستند.»
و اذا کان لربه عدواً فانه یأتیه اقبح خلق الله ریاشاً، وانتنه ریحاً، فیقول له: ابشر بنزل من حمیم و تصلیة جحیم.
«در صورت بد بودن با شخصی مواجه می شود که بدترین منظره ها را دارد و از همه موجودات بدبوتر و متعفن تر است خطاب به او می گوید: پذیرایی تو از آب داغ جهنم است.»
و انه لیعرف غاسله و یناشد حامله ان یحسبه.
«این نگون بخت به غسال (که او نیز غسال را می شناسد) و حاملان تابوت قسم می دهد که عجله نکنید و مرا آهسته ببرید.»**زیرنویس=برعکس آن مؤمن که می گفت مرا با عجله ببرید و در درسیدنم به معشوق شتاب کنید.@
فاذا ادخل قبره اتیا ممتحنا القبر، فالقیاعنه اکفانه، ثم قالا له: من ربک و من نبیک و مادینک؟ فیقول لا ادری فیقولان له: مادریت و لا هدیت، فیضربانه بمرزبة ضربة ما خلق الله دابه الاوتذ عرلها ما خلا الثقلین.
«وقتی که داخل قبر شد باز آن ممتحن های قبر می آیند و کفنش
**صفحه=87@
را می اندازند و همان سئوالات را می پرسند و او هم در جواب می گوید نمی دانم آنها هم نفرینش می کنند. یک ضربه ای به او می زنند که از سختی آن سر و صدای موجودات درمی آید.»
ثم یفتحان له باباً الی النار ثم یقولان له: ثم بشر حال، فهو من الضیق مثل ما فیه القنا من الزج، حتی ان دماغه یخرج من بین ظفره و لحمه و یسلط الله علیه حیات الارض و عقاربها و هوامها فتنهشه حتی یبعثه الله من قبره و انه لیتمنی قیام الساعة مما هو فیه من الشر.
«سپس دری از قبرش به جهنم باز می کنند و می گویند به همین حال بمان پس از آن قبرش آن چنان تنگ می شود و فشار به او وارد می گردد که مغز استخوان و مخ او از انگشتان و جاهای دیگر بدنش بیرون می آید**زیرنویس=به طور کلی بعضی از روایات سختی مرگ و فشار قبر را برای همه افراد ذکر کرده اند ولی اکثر روایات در مورد مؤمن چنین مطلبی را ذکر نکرده اند.@ سپس خداوند مارها و عقربها و حشرات زمین را بر جسدش مسلط می کند و آنچنان بر او سخت می گذرد که آرزو می کند هرچه زودتر قیامت برپا گردد تا تکلیفش روشن شود.»
روایتی از کتاب امالی شیخ
راوی نقل می کند که در خدمت امام صادق علیه السلام بودم ایشان به من فرمودند:
ما یقول الناس فی ارواح المؤمنین بعد موتهم؟
«مردم در مورد ارواح مؤمنین بعد از مرگ چه می گویند.»
به امام علیه السلام عرض کردم:
یقولون فی حواصل طیور خضر
«مردم می گویند روح مؤمنین در سنگدانهای مرغهای سبز رنگ است.»
امام فرمودند:
سبحان الله، المؤمن اکرم علی الله من ذلک، اذا کان ذلک اتاه رسول الله و علی و فاطمة والحسن والحسین علیهم السلام و معهم ملائکة الله عزوجل المقربون سبحان الله.
«مؤمن نزد خدا عزیزتر از این است که روحش را در قیافه
**صفحه=88@
یک مرغ جلوه دهد و سپس فرمودند: هنگامی که مؤمن به مرگ رسید پیامبر و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام همراه با ملائکه مقربین بر مؤمن وارد می شوند.»
فان انطق الله لسانه بالشهادة له بالتوحید وللنبی (صلی الله علیه و آله) بالنبوة والولایة لاهل البیت، شهد علی ذلک رسول الله و علی و فاطمة والحسن والحسین علیهم السلام والملائکة المقربون معهم
«اگر مؤمن در موقع مرگ زبانش باز شد و شهادت داد آنها هم او را تأیید می کنند و شهادت او را تکرار می نمایند (شهادت بر نبوت پیامبر و ولایت اهل بیت.)»
و ان اعتقل لسانه خص الله نبیه بعلم ما فی قلبه من ذلک فشهد به و شهد علی شهادة النبی: علی و فاطمة والحسن والحسین علی جماعتهم من الله افضل السلام و من حضر معهم من الملائکة.
«حال اگر زبان مؤمنی بسته شد خداوند پیامبر را برای شهادت دادن انتخاب می کند و پیامبر به جای او شهادت می دهد. (این دلیل بر بد بودن آن مؤمن نمی شود بلکه به دلایلی قادربه حرف زدن نیست.)»
فاذا قبضه الله، الیه صیر تلک الروح الی الجنة فی صورة کصورته فیاکلون و یشربون فاذا قدم علیهم القادم عرفهم بتلک الصورة التی کانت فی الدنیا.
«هنگامی که خداوند روح او را می گیرد صورت مؤمن را مانند صورت خودش قرار می دهد**زیرنویس=طبق روایتی احتمال دارد که خداوند صورت مؤمن را همچنان که انسان های خوب را آفریده درآورد. ولی به احتمال زیاد منظور همان قلب و شکل دنیایی مؤمن است.
همچنین منظور از «صورت خودش» صورت خداوند هم نیست چرا که خداوند صورت مشخصی ندارد.@
می خورد و می آشامد و اگر کسی جدیداً بر اینها وارد شود آنها را همان طور که در دنیا بودند می شناسد (یعنی به همان شکل دنیاست).»
- نتیجه: این روایت نشان می دهد که مؤمن در عالم برزخ در قالبی شبیه زندگی خودش جلوه می کند. یعنی در قالبی لطیف تر از
**صفحه=89@
ماده (نوع تجسم مادی که مثلاً انسان در خواب می بیند و دارای هر نوع فعالیتی می باشد.) البته این نظر را بعضی قبول ندارند.
روایتی از کتاب محاسن
قال الصادق: ذکر الارواح ارواح المؤمنین. فقال یلتقون. قلت یلتقون؟ قال نعم یتسائلون و یتعارفون، حتی اذا رایته قلت فلان**زیرنویس=این روایت در بحارالانوار جلد 6 صفحه 224 نیز آمده است.@
امام فرمودند: «ارواح در برزخ با یکدیگر ملاقات می کنند، سئوال کردند آیا واقعاً همدیگر را می بینند؟ فرمود بله می بینند و از همدیگر خبر می پرسند و سئوال می کنند و همدیگر را آشنائی می دهند آنچنان آشنا می شوند که در آنجا می گویند: این شخص فلانی است.»
روایتی از کتاب کافی
قال الصادق علیه السلام ان المؤمن لیزور اهله فیری ما یحب و یسترعنه ما یکره و ان الکافر لیزور اهله فیری ما یکره و یسترعنه ما یحب، قال: و منهم من یزور کل جمعة و منهم من یزور علی قدر عمله.
«روح مؤمن از عالم برزخ می آید و اهل خودش را زیارت می کند و می نگرد آن چیزی را که دوست دارد و پوشیده می گردد بر او آنچه حزن آور است. کافر هم خانواده و اهلش را زیارت می کند و می نگرد آن چیزهایی را که برای او کراهت دارد و پوشیده می شود بر او چیزهایی که دوست دارد بعضی از ارواح هر جمعه به زیارت اهلشان می آیند و برخی دیگر به اندازه ای که عملشان ایجاب می کند و امکان می دهد به زیارت اهلشان می آیند.»
- نتیجه: از این روایت نیز روشن می شود که ما در برزخ با دنیا رابطه داریم و ادراک می کنیم که البته بستگی به نوع رفتار و گفتار و افکارمان دارد.
روایتی دیگر از کتاب کافی
قال الصادق علیه السلام ان الارواح فی صفة الاجساد فی شجر من الجنة، تعارف و تسائل، فاذا قدمت الروح علی الارواح، تقول دعوها، فانها قد اقبلت من هول عظیم.
«ارواح در برزخ به شکل جسدهایی که دارند و با همان
**صفحه=90@
قیافه، در درخت های بهشت می روند و یکدیگر را خوب می شناسند و از هم سئوال می کنند و هنگامی که روح جدیدی بر آنان وارد می شود، دیگران گویند رهایش کنید تا قدری استراحت کند، چرا که او از یک مرحله سختی عبور کرده است.»
ثم یسئلونها ما فعل فلان، و ما فعل فلان، فان قالت لهم ترکته حیاً ارتجوه، فان قالت لهم قد هلک قالوا: هوی هوی.
«بعد از آنکه استراحت کرد از او می پرسند فلان کس چه شد؟ اگر این روح جواب داد که هنوز زنده است و در دنیا می باشد اینها منتظر و امیدوار می مانند که شاید نزد آنها بیاید. و اگر گفت که مرده است می فهمند که وضعش بد است چون اگر آدم خوبی بود پس از مرگ نزد آنها می آمد پس می گویند از بین رفت. حیف که اینطور شد.
**صفحه=91@
پاسخ به سئوالات
سئوال 1- آیا روح انسان در جسد دیگری حلول می کند؟
جواب- این، عقیده تناسخ است که هم اکنون نیز در هند عده زیادی طرفدار دارد. این عقیده مورد قبول اسلام نیست. روح انسان در بدن انسان دیگر و یا در بدن هیچ حیوانی حلول نمی کند، بلکه خود مستقل از دیگران زندگی می کند و در برزخ هم همان طور که توضیح دادیم در قالبی شبیه همین قالب دنیا در می آید و قابل شناختن برای آشنایان می باشد.
سئوال 2- آیا ممکن است که انسان در برزخ و یا قیامت با «شفاعت» دیگران از حالت بد به حالت خوب درآید و کمبودهایش جبران شود؟ و به طور کلی آیا ممکن است انسانی که سعادتمند نیست، سعادتمند گردد؟
جواب- بحث شفاعت از بحث های نسبتاً مهم و پیچیده قرآن است و لازم است مستقلاً روی این بحث کار شود. در اینجا ما با رعایت اختصار به طوری که روح مطلب روشن شود بیان می کنیم.
معنای شفاعت:
کلمه «شفاعت» از «شفع» به معنی جفت (در مقابل «وتر» به معنی فرد) گرفته شده و به معنای جفت کردن و چیزی را به چیزی ضمیمه کردن است.
به طور کلی از این کلمه و آیات و روایاتی که مربوط به این موضوع است می فهمیم که شفاعت تقریباً به این معنی است که در بعضی انسان های مکلف، استعدادها و خوبی هایی وجود دارد اما ناقص می باشد. اینها برای رساندن او به سعادت کافی نیست و لازم است که چیز دیگری از جای دیگر با این استعدادها و خوبی ها ملزم شده و با هم جفت شوند تا این انسان را به سعادت برسانند.
**صفحه=92@
از اینجا این مطلب روشن می شود که چگونه است که قرآن عمل کافر را حبط شده می پندارد و شفاعت را برای او مطرح نمی کند. چرا که اعمال کافر مانند سراب است. به تعبیر قرآن:
والذین کفروا اعمالهم کسراب بقیعة یحسبه الظمأن ماء حتی اذا جاءه لم یجده شیئاً... (نور- 39)
آنان که کافرند اعمالشان در مثل به سرابی ماند در بیابانی بی آب که شخص تشنه آن را آب پندارد و به جانب آن شتابد، چون به آنجا رسد هیچ نیابد.»
و به تعبیر دیگر قرآن، تمام اعمالش مثل خاکستری است که در یک روز طوفانی از سر کوه به باد بدهد.
مثل الذین کفروا بربهم اعمالهم کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف... (ابراهیم- 18)
مثل اعمال کسانی که به خدا کافر شدند به خاکستر می ماند که در روز تند باد شدید بباد فنا رود...
بنابراین کفار زمینه شفاعت ندارند زیرا خیری ندارند که با خیر دیگری ممزوج گردد و آنها را نجات دهد.
برعکس کافران، آدم های خوب (مانند شهدا) نیازی به شفاعت ندارند زیرا آنچنان صاف و پاکند که همه چیزشان تأمین است.
اما کسانی هستند که بینابین می باشند اعمال خوبی دارند اما اعمال بد هم دارند. در مورد اینها شفاعت مؤثر است.
من ذا الذی یشفع عند الا باذنه.
شفاعت بی حساب نبوده و به فرموده قرآن تنها به اذن خداوند می تواند باشد که آن هم تحت شرایطی مؤثر است. (البته این شرایط کاملاً مشخص نیست و ما به دو نکته اشاره می کنیم).
رهبری و رهروی
در یکی از بحث های آینده خواهیم گفت که اعمال این دنیا در آخرت برای خودمان مجسم می شود. که رابطه رهبر و رهرو در دنیا ماهیتی دارد که این ماهیت در آخرت می تواند به صورت شفاعت مجسم
**صفحه=93@
شود. مثلاً اگر انبیاء از امتشان شفاعت می کنند، علتشان این است که آنها رهبرند و اینها رهروانی که به دلیل پیروی از رهبر رشد کرده اند و در قیامت هم کمبودهایشان توسط او جبران می شود.
پس انسان هایی از قبیل انبیاء، اولیاء، ائمه، علما، شهداء، صالحینی که عمل و فکر و حرفشان نوعی رهبری برای مردم ایجاد کرده و کسانی که زندگیشان باعث نجات دیگران شده است شفاعت می کنند که البته با اذن خدای تبارک و تعالی است.
اعمال حسنه انسان
قرآن می فرماید:
ان الحسنات یذهبن السیئات (هود- 114)
«نیکوکاری های شما بدکاری هایتان را نابود می کند.»
یکی از شفیع های ما، اعمال خوب ماست. اگر ما اعمال خوب و حسنات بیشتری داشته باشیم، به وسیله آن اعمال، بعضی گناهان ما از بین می رود.
ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم و ندخلکم مدخلا کریماً (نساء- 31)
«چنانچه از گناهان بزرگی که ما شما را از آن نهی کردیم دوری کنید، ما از گناهان دیگر شما در می گذریم و شما را به مقام های بلند و نیکویی می رسانیم پس چنانچه از گناهان کبیره پرهیز کنیم گناهان صغیره تکفیر می شوند. این خود شفاعت است ولی در رابطه با عمل ما می باشد.
رابطه ما با اولیاءالله و انبیاءالله و دوستی ما با آنها می تواند با اعمال خوب ما در قیامت جفت گردد و گناهان کوچک و گاهی نیز گناهان بزرگ ما را بپوشاند.
سئوال 3- آیا احضار ارواح امکان دارد و آیا عمل صحیحی است؟
جواب- من چون خودم در این کار وارد نیستم و هنوز با متخصصی که بتواند با کارهایی که انجام می دهد مرا قانع کند، برخورد نکرده ام، لذا این مسئله را مطرح نکردم. البته کم و بیش
**صفحه=94@
مطمئن هستم که دسترسی به عالم ارواح به شکلی وجود دارد، اما هنوز کیفیت و سبک کار و مقدار موفقیت را نمی دانم. اما اگر شما می خواهید این مسائل را در رابطه با معاد مطالعه کنید می توانید به کتابی از آقای قربانی به نام «به سوی جهان ابدیت» مراجعه نمائید.
آقای قربانی یکی از طلبه های هم دوره بنده از اهالی لاهیجان هستند که مفصلاً در این کتاب اینگونه مسائل را توضیح می دهند.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
17/ 10/ 1360
درس بیست و ششم
**صفحه=95@
فهرست جلسه ششم معاد
عالم آخرت
الف- آخرت در تداوم دنیاست
نسبت دنیا و آخرت
ب- حالت روح
ج- چگونگی جزای عمل
1- جزای قراردادی
2- مکافات عمل
3- تجسم عمل
پاسخ به سئوالات
**صفحه=96@
بسم الله الرحمن الرحیم
عالم آخرت
الف- آخرت در تداوم دنیاست
قبلاً گفتیم که پس از مرگ، زندگی واقعی انسان به طور کلی قطع نشده بلکه تحولی رخ می دهد و زندگی جدیدی آغاز می شود.
خوشبختانه به واسطه زندگی در رحم مادر و رابطه آن با زندگی دنیا تصور زندگی در آخرت و رابطه آن با زندگی دنیا کمی آسان است زیرا زندگی در رحم مادر با دنیا مشترکات و تفاوت هایی دارد که ما را به مشترکات و تفاوت های زندگی در دنیا با آخرت راهنمایی می کند.
البته به این اندازه که زندگی امروز دنیای ما با رحم مادرمان تقارب دارد با آخرت کمتر تقارب دارد، چون حرکت معکوسی بعد از مرگ داریم بدین صورت که زندگی ما قبل از مرگ (که شامل دوره جنینی هم می شود) آثار ماده محسوس تر از آثار روح است و آثار روح، حقیقت روح، حقیقت انسان، و حقیقت نفس ناطقه انسان، کمتر به چشم می خورد زیرا در عالم ماده زندگی می کنیم مثلاً: شما در حال حاضر با ابزار حسی نمی توانید حقیقت من و واقعیتی که الان نفس من و روح من کسب کرده است (خوب یا بد) آن را ببینید و آنچه آن را می پوشاند جسم من و ماده من است. (جنبه ناسوتی انسان).
در آخرت معکوس این حالت است یعنی آنچه جلوه می کند و خود را نشان می دهد روح است و جسم به شکل روح ساخته می شود یعنی برخوردها، دیدها، نمودها و حرکتها از روح و از نفس
**صفحه=97@
ناطقه انسان است.
در بحث اول گفتیم که طبق نظر فلاسفه ی اسلامی جدید و نیمه جدید روح «جسمانیة الحدوث» است یعنی در اثر تکامل «جسم» است که «روح» در مرحله ای به آن افاضه شده است و اصلاً جسم، روح را به وجود آورده و پرورش می دهد تا اینکه روح، مجرد کامل شده و از جسم جدا می شود و حالت دیگری پیدا می کند.
قیافه و حالتی که انسان در قیامت می گیرد، ساخته شده روح اوست که البته آن حالت را در این دنیا کسب کرده است. یعنی در دنیا واقعیات و صفات و فعلیت هایی در روح به وجود آمده که در آن جهان، آن صفات و روحیات در جسم هم مظهر پیدا می کند**زیرنویس=نمونه هایی را در آخر درس می گوئیم که چگونه جسم مظهر روحیات خواهد شد.@
نسبت دنیا و آخرت
مثل هایی که برای تشابه نسبت دنیا و آخرت زده اند هیچ یک نمی تواند حقیقت را بیان کند بلکه تا حدودی فهم مطلب را قریب می کند.
بعضی گفته اند دنیا مثل یک مدرسه است و آخرت مثل موقعی است که دانش آموز نتیجه ای را از مدرسه می گیرد: بچه ای که به مدرسه می رود، از زبان معلم، کلاس، تخته سیاه، کتاب درس و همچنین محیط، بر اندوخته های وجود خود مرتب اضافه می کند و بعد از دوازده سال که آمد بیرون با روز اولش خیلی تفاوت دارد و چیزهای زیادی اندوخته است که وقتی در سطح جامعه مشغول کار شد، زمانی که بخواهد از اندوخته های فکریش استفاده کند می فهمد که در آن دوره چه ساخته شده است.
بعضی گفته اند که دنیا نسبت به آخرت شبیه رحم مادر به دنیاست مثلاً: بسیاری از اعضای بدن ما، در رحم مادر اصلاً مورد استفاده نبوده و اگر درک و فهم داشتیم در آنجا هیچ به فکرمان هم
**صفحه=98@
خطور نمی کرد که این اعضا در محیط دیگری مثل دنیا ضروری باشد حتی به درد بخورد مثلاً: فرض کنید اگر در دنیا ریه (شش) نداشتیم زندگی محال بود و می مردیم. اما همین ریه در دوران جنینی در قفسه سینه ما بوده و هیچ استفاده ای از آن نمی شده است یا مثلاً: اعضای دستگاه گوارش مثل دهان، مری، معده و روده ها در رحم مادر مورد استفاده نبوده و از راه ناف تغذیه می کردیم ولی به محض این که به دنیا آمدیم و ناف قطع شد و مجرای تغذیه ما به طور کلی عوض شد (به شکل فعلی) تازه ضرورت این اعضا مشخص می شود. یا اعضای دیگر که فیزیولوژی در این مورد راهنمای خوبی است.
پس نتیجه می گیریم که در دوره نه ماهه جنین خداوند در بدن انسان چیزهایی خلق نموده تا در دنیا استفاده بشود. مثل این چیزها را (البته خیلی وسیع تر و خیلی متفاوت تر) در دنیا داریم که در آخرت از آن استفاده خواهد شد و الان به فکر ما نمی رسد.
چون زندگی آخرت با دنیا از جهتی معکوس است (آنجا حاکمیت جنبه طیران انسان، روح انسان و تجرد انسان است و اینجا بر عکس آن) ما در دنیا خیلی چیزها برای آن جهان تعبیه می کنیم که توجه نداریم. اما در آن جهان متوجه خواهیم شد که چه چیزهای ظریف و دقیقی در دنیا تنظیم می شود. از لحظات مهم عمرمان که توجه نداریم تا فلان حالت ذکر یا حالت سکوت یا حالت بی توجهی یا غفلت و فلان رابطه ای که با این و آن برقرار می کنیم و حرفی که می زنیم و اراده ای که می کنیم و تمایلات نفسانی و حتی اشاره های چشم و خلاصه حرکت های درون و برون ما همه و همه فیلمبرداری شده و باقی می ماند.
بعضی از علماء معتقدند در دنیا هیچ چیز از کوچک ترین تا بزرگترین حرکات چه مادی و غیر مادی نابود نمی شود، مثلاً در حال حاضر در جستجوی امواج صدای حضرت داود هستند که چند هزار سال قبل در جهان ایجاد شده و خیلی خوش صوت بوده است البته این مثال جنبه دنیوی دارد ولی می توان تشبیه کرد به آخرت که هر عمل ما در دنیا جزایی و عکس العملی را در آخرت به همراه دارد.
**صفحه=99@
ب- حالت روح
در دنیا روح در برخورد با ماده یا با مقتضیات شهوانی**زیرنویس=ما گفتیم که انسان دو جنبه دارد یکی جنبه ملکوتی و الهی که نفخه روح الهی است و دیگری جنبه ناسوتی و خاکی که مقتضیات مادیت انسان است.@ دو حالت دارد: یا حالت انفعالی یا حالت استیلائی**زیرنویس=مخصوصاً بوعلی سینا روی این مطلب تکیه می کند و علمای بعد از ایشان هم پذیرفته اند.@
یعنی در این برخورد یا روح حالت انفعالی دارد و تحت تأثیر آثار ماده قرار می گیرد (یعنی تسلیم می شود که بوعلی سینا به آن می گوید حالت اذعانی) مثل انسان های عیاش و شهوتران، یا روح حالت فعالی و استیلائی دارد که مقتضیات شهوانی را کنترل می کند و بر ماده مسلط می شود مثل انسان های شریف و سالم که روحشان بر جسمشان تسلط دارد و ذلیل و عبد خواسته های نفسانی نیستند بلکه بر آنها مسلطند و ضمن این که از شهوات نفسانی بهره می برند آنها را در خدمت حرکت روحانی خودشان قرار می دهند**زیرنویس=تمایلاتی که انسان به غذا، جنس مخالف، جمع امکانات و چیزهای دیگر دارد، این تمایلات را انسان مؤمن طوری استخدام می کند که در خدمت روح درمی آید و به جای تخریب برای انسان سازندگی دارد.@
اما روح در آخرت فعال محض است یعنی فقط حالت استیلائی دارد و انسان مطلقاً تابع مقتضیات شهوانی و امیال نیست بلکه روح، حاکم مطلق است (در محدوده وجود انسان و عوالم مربوط به آن).
از موقعی که وارد مراحل اولیه زندگانی انسانی شده ایم یک «بعد جاویدان» و ابدی برای خودمان کسب کرده ایم که روز به روز تا پایان این دنیا رشد می کند (در برزخ هم تا حدودی این رشد ادامه دارد) تا روز قیامت که می رسد، اولین مرحله بهره گیری و نمود همه چیزهایی که اینجا جمع بندی شده شروع می شود.
یوم تبلی السرائر.
«یعنی روزی که اسرار باطن شخص آشکار شود.»
و سریره انسان که در دنیا نتوانسته جلوه کند نمود پیدا
**صفحه=100@
می کند. حتی خود انسان هم که در دنیا نتوانسته خودش را بشناسد آن موقع خودش را می شناسد اینجا چیزهای فراوانی به واسطه کارهای انسان ساخته شده که خود انسان هم متوجه آن نبوده است ولی در آخرت که پرده ها عقب می رود آن چیزها را می بیند مانند اینکه پشت پرده نمایش عده ای مشغول صحنه سازی هستند و ناگهان که پرده کنار می رود در یک لحظه تمام ساخته ها به نمایش گذاشته می شود لذا در روز قیامت برای آدم خیلی چیزها در مورد خودش نیز تازگی دارد.
وقتی انسان در صحرای محشر با کتاب ساخته شده خود مواجه می شود (کتابی که به خواست خداوند همه چیز در آن ثبت شده) در آن کتاب حقایقی را می بیند که تعجب می کند و گاهی می گوید:
یا ویلتنا مال هذا الکتاب لا یغادر صغیرة ولا کبیرة الا احصیها**زیرنویس=قسمتی از آیه 49- سوره کهف: وای بر ما این چگونه کتابی است که اعمال کوچک و بزرگ ما را سر مویی جانگذرده جز آنکه همه را احصاء کرده است.@
و حقایق برای خود انسان جلوه می کند.
بل الانسان علی نفسه بصیرة ولو القی معاذیره**زیرنویس=آیات 14 و 15 سوره قیامت: انسان بر نیک و بد خویش آگاه است هرچند برای خود عذر بیاورد.@
در آخرت همه چیز وجود انسان برای خودش است چون آنجا وجود، حرکت جدیدی ندارد و هرچه قبلاً تهیه کرده ایم یک دفعه به صورت نقد درآمده است. یعنی آنچه می بینیم بازتاب اعمال ارادی است که انجام داده ایم. البته رحمت خدا هم شامل انسان می شود و گرچه رحمت خدا سابق بر اعمال ماست اما اعمال ما هم در جذب آن مؤثر بوده است.
خداوند می فرماید:
به آن چه خودشان فرستادند چیزهایی هم از طرف ما اضافه می شود (که در قرآن بیشتر به فضل خدا تعبیر شده است) یعنی خداوند به انسانی که مستحق باشد اضافه بر اعمال به او رحمت می کند**زیرنویس=این بحث خیلی مهم است و ضمن این که جنبه معرفتی و جهان بینی دارد و باعث آشنایی با گذشته، آینده و مسیر حرکتمان می شود، فوق العاده می تواند برای ما سازنده باشد اگر جزء ذکرهای ما بشود.@
**صفحه=101@
ج- چگونگی جزای عمل
«این ثواب و فلاح در جنت و عقاب در نار نتیجه عمل ارادی انسان است و انتخاب آزاد و آگاهانه ایست که خود در زندگی این جهانیش داشته که جانب کفر و فجور و ظلم و طغیان را گرفته یا جهت ایمان و تقوی و عدالت را و در آن همه خصلت های حاصل از عمل صالح یا ناصالح حضور دارد گویی عمل است که بال و پر گشوده و آشکار شده است و بهشت یا دوزخ را ساخته است که بهشت و دوزخ نتیجه عمل است یا حتی خود عمل (در بحث، روی جمله مذکور تکیه داریم) و هر جا عقاب است نه ظلمی است از طرف خدا بلکه ظلم انسان به نفس خویش است و تجلی عمل و اکتساب او، و نتیجه انتخاب انسان است و گرنه از جانب خدا عین عدالت است.»**زیرنویس=کتاب مواضع ما صفحه 21.@
مرحوم شهید مطهری جزای عمل را اعم از خوب و بد تقسیم بندی جالبی کرده و می گویند که ثواب ها و عقاب ها یا قراردادی است یا مکافاتی یا تجسم و عینیت خود عمل که نوع سوم آن در بحث قیامت مطرح شده و مورد نظر من است.
1- جزای قراردادی
توجه کنید کیفرهایی که ما در قانون برای اعمالمان می نویسیم مثلاً: برای شراب خوردن، زنا کردن، دزدی کردن و ... مجازات های
**صفحه=102@
مختلفی مشخص شده است: حبس، شلاق، دست بریدن، تنبیه ها و تعزیرات دیگر که طبق قرارداد است و لازمه نظام هر اجتماع است زیرا برای اینکه جامعه بهتر اداره شود باید یک سری تنبیه ها و تشویق های قراردادی باشد و در تمام کشورهای جهان وجود دارد.
2- مکافات عمل
هر عملی طبیعتاً عکس العملی به همراه دارد که مکافات نامیده می شود یعنی فلان عملی را که انسان می کند نتیجه طبیعیش فلان پیامد است مثلاً: شما اگر خودتان را از بالای پشت بام به پائین بیاندازید نتیجه طبیعی برخورد مغز شما با زمین ضربه مغزی است که ممکن است منجر به مرگ یا دیوانگی یا فلج و یا ناراحتی دیگری شود. در این مکافات های طبیعی و عکس العمل های علی و معلولی عادلانه بودن یا نبودن مطرح نیست. زیرا روابط مادی آثاری دارند که کسی نمی تواند ایراد بگیرد که مثلاً «دیوانگی تمام عمر» مجازات شدیدی است برای یک خطای کوچک انسان و «از پشت بام افتادن».
آری ممکن است که انسان در کمتر از یک لحظه عضوی از بدن خود را قطع کند و برای تمام عمر زجر بکشد و چاره ای ای هم نداشته باشد.
بعضی از مکافات ها به این حد ملموس نیست و خفیف تر است مثلاً: بدفتاری با پدر و مادر (اهانت، کتک زدن و کشتن آنها و لو کافر باشند) نوعی آثار سوء در دنیا دارد که برای انسان زحمت و مشقت ببار می آورد. جامعه شناسانی هم که از دید معنوی به جامعه می نگرند این را مکافات به حساب می آورند نه جزای قراردادی.
به طور کلی در جامعه بسیاری از حرکت های انسان هست که به طور مرموز و نامحسوس علت یک سری آثار است که در بحث های تربیتی، اخلاقی و روانی اسلامی که داریم آن آثار به عنوان مکافات و نتیجه خود عمل انسان آمده است.
**صفحه=103@
3- تجسّم عمل
تا اینجا مربوط به دنیا بود که عمل انسان بازتاب و عکس العملی در دنیا دارد اما آنچه که به بحث ما (آخرت) مربوط می شود تجسم عمل است که با آیات قرآن، مقداری از آن را توضیح می دهیم.
این نوع جزاء، جزای قراردادی نیست. بازتاب مکافاتی هم نیست بلکه عملی که انسان می کند در ثقع وجودی انسان در رابطه با روح، نفس ناطقه و جوهر اصلی انسان، تبلور و تجسمی دارد که آن را تجسم عمل می نامیم مثلاً: یاد خدا، عبادت خدا، کمک به مستضعفان، گذشت از بعضی نعمت ها و تحمل مشقاتی به خاطر خدا و اعمالی از این قبیل در جوهر اصلی انسان حالتی به وجود می آورد که انعکاس خود عمل است یعنی آن عمل در وجود انسان به آن صورت منعکس می شود منتهی چون در دنیا حاکمیت با ماده است ما نمی توانیم درک کنیم ولی در روز قیامت (یوم تبلی السرائر) می فهمیم چه اثری در وجود ما گذارده و از ما چه ساخته است.
و همینطور انسان های عصیانگر، منحرف، ظالم، دروغگو، متکبر، سخن چین، مفسد، شهوتران و همه کسانی که به دنبال تمایلات زودگذر مادی هستند. حالاتی در وجودشان به وجود می آید که گویا همان عمل ایشان است که در روز قیامت دیده می شود یعنی نفس ناطقه و آن استعدادهایی که در وجود انسان هست شکل می گیرد اما شکلی که فعلاً درک و احساس نمی شود. البته ممکن است در دنیا آثار آدم، خوب یا بد، بروز کند و نمودهایی داشته باشد اما ماهیت او پیدا نیست و در قیامت به روز می کند**زیرنویس=البته بعضی انسان ها در اثر رسیدن به مقامات عالیه تقوی و عرفان می توانند در دنیا هم این شکل گیری ماهیت انسان را ببینند.@ (در برزخ هم یک مقدار به روز می کند، چون حجاب ها برداشته می شود. اما تا چه اندازه نمی دانیم) وقتی وارد صحنه قیامت می شویم و مرحله نهائی زندگی ابدی مان را آغاز می کنیم آنچه که داشته ایم
**صفحه=104@
متجلی شده و هستی واقعی ما ظهور کرده است و بقیه چیزها تابع آن حالت قرار می گیرد. آنجاست که انسان به فکر می افتد و می گوید خدایا مرا به دنیا برگردان تا خود را از نو بسازم (در آنجا می فهمیم چی، چی را ساخته) ولی آنجا دیگر هیچ راهی برای از نو ساختن نیست و کارها تمام شده است. آنجا که می رویم هستی ما، موجودیت ما، درسی که در مدرسه خواندیم، بذری که کاشتیم و خلاصه همه چیز، حاصلش نمود پیدا می کند و به نقل معروف از معصومین هم هست که می فرمایند:
الیوم عمل بلاحساب و غداً حساب بلاعمل
«عمل بی حساب در دنیاست و حساب بدون عمل در آخرت است.»
برای اثبات تجسم عمل در آخرت به آیات زیادی از قرآن می توان استدلال کرد که آنچه در آخرت ما می بینیم به عنوان ثواب یا عقاب، در حقیقت، خود عمل دنیایی ماست که بتناسب آن جهان شکل گرفته است.
آیه 30 از سوره آل عمران مسئله محشر و قیامت را به وضوح بیان می کند.
یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضراً و ما عملت من سوء تودلو ان بینها و بینه امداً بعیداً و یحذرکم الله نفسه والله رؤف بالعباد**زیرنویس=روزی که هر شخصی هر کار نیکو کرده همه را در پیش روی خود حاضر ببیند و آنچه بد کرده آرزو کند که ای کاش میان او و کار بدش به مسافتی دور جدایی بوده و خداوند شما را از عقاب خود می ترساند که او در حق بندگان بسی مهربانست.@
«هرکسی هر کار خوبی یا کار بدی انجام داده آن عمل را حاضر می بیند (نه جزایش را، نه کیفرش را) آنچه را ساخته می بیند یعنی جزای انسان و محصول کارهای انسان آنجا مجسم است.»
در دنبال آیه تذکری هست که وقتی انسان کارهای بدش را
**صفحه=105@
در روز قیامت مشاهده می کند آنقدر تنفرانگیز است که آرزو می کند بین او و آن عمل بدش فاصله ای طولانی بیفتد به طوری که اصلاً آن را نبیند و هیچ رابطه ای با آن نداشته باشد و در دنبال آن خداوند تحذیر می دهد.
واضرب لهم مثل الحیوة الدنیا کماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض فاصبح هشیماً تذروه الریاح و کان الله علی کل شی مقتدراً**زیرنویس=سوره کهف آیات 45 تا 49: (ای رسول ما برای اندرز و نصیحت است) چنین زندگانی تمام دنیا را مثل بزن که ما آب بارانی از آسمان نازل کردیم و به آن آب، درختان و نباتات گوناگون زمین در هم پیچیده و خرم بروید سپس صبحگاهی همه درهم شکسته و خشک بشود و به دست بدها زیر و رو گردد و خدا بر همه چیز در عالم اقتدار کامل دارد.@
این آیه برای بحث های قبلی جالب است که جسم و روح را مشخص می کند. گفتیم روح است که جسم را به حرکت در می آورد. در این جا مثال می زند: آب است که باعث رویش درختان و نباتات گوناگون در زمین می شود سپس بعد از مدتی همه درهم شکسته و خشک می شوند و زیر و رو می گردند. در آیه ی بعد می فرماید:
المال والبنون زینة الحیوة الدنیا والباقیات الصالحات خیر عند ربک ثواباً و خیر املا**زیرنویس=مال و فرزندان زینت حیات دنیاست (و لیکن) اعمال صالح که تا قیامت باقی است (مانند نماز، ذکر خدا، صدقات، بنای مسجد و مدرسه و خیرات) نزد پروردگار بسی بهتر و عاقبت آن نیکوتر است.
@
«بچه ها و اموالتان زینت حیات دنیا هستند ولی عمده آنچه که برای انسان می ماند کارهای خیری است که انجام می دهیم. (اثر اعمال دنیوی ما در ساختار وجودی مان)».
در آیه بعد می فرماید:
وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَى الْأَرْضَ بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا.(*)
(*پاورقی: و یاد کن ای محمد روزی که ما کوهها را به رفتار آریم و زمین را صاف و بدون پستی و بلندی آشکارا ببینی و همه را در صف محشر از قبرها برانگیزیم و یکی را فرو نگذاریم.)
«کوهها را به حرکت درآورده تا از سطح زمین بروند و زمین صاف شود.» (یکی از مشخصات روز قیامت این است که زمین هرچه دارد نشان میدهد و چیزی را مخفی نمیدارد.)»
و عرضوا علی ربک صفاً لقد جئتمونا کما خلقناکم اول مرة بل زعمتم الن نجعل لکم موعداً.(*)
(*پاورقی: و خلایق را در صفی بر خدا عرضه کنند (و به کافران گفته شود: دیدید) همان گونه که اول بار شما را آفریدیم باز به سوی ما امروز باز آمدید و آن معادی را که به خیال باطل منکر بودید به چشم مشاهده کردید.)
«و خدا به ایشان خطاب میکند که همان طور که اول بار خلقتان کردیم آمدید و همه پردهها کنار رفت و همه چیز رو شد. در آیه بعد میفرماید:
و وضع الکتاب فتری المجرمین مشفقین مما فیه و یقولون یا ویلتنا ما لهذا الکتاب لایغادر صغیرة و لاکبیرة الا احصیها و وجدوا ما عملوا حاضراً و لایظلم ربک احداً.(*)
(*پاورقی: و در آن روز کتاب اعمال نیک و بد خلق را پیش نهند و اهل عصیان را از آنچه در نامه عمل آنهاست ترسان و هراسان بینی درحالیکه با خود گویند وای بر ما این چگونه کتابی است که اعمال کوچک و بزرگ ما را سر مویی فرونگذاشته جز آنکه همه را احصاء کرده است و همه اعمال خود را حاضر ببینند و جزای آن را بیابند و خدا به هیچکس ستم نخواهد کرد.)
«میفرماید کتاب را در قیامت می آوریم که خطوط این کتاب نوشتههای این کتاب و تصویرهای این کتاب انعکاس اعمال ماست.»
مجرمین و بدکاران از آنچه در این کتاب میبینند حالت دلهره، اضطراب، نگرانی و ناراحتی برایشان پیش میآید و میگویند وای بر ما این چطور کتابی است که هیچ چیز از صغیر و کبیر را جا نینداخته
و همه را مشخص کرده است.
و وجدوا ما عملوا حاضراً.
این جمله مورد استدلال من است: «آنچه که عمل کردهاند میبینند حاضر است» صحبت از جزایی نیست که مثلاً: چون آن روز شراب خوردی حالا جزایش را میبینی، خیر، آدم شرابخوار نتیجه مشروبخواری را میبیند که وجودش را به چه شکل درآورده و انسان دزد، ظالم، استثمارگر و... محصول عمل خودش را مجسم میبیند که ما به آن میگوییم «تجسم اعمال».
و خداوند به هیچکس ظلم نمیکند یعنی آنچه که آنجا دارید همان است که خودتان کاشتید.
حال به سوره زلزال توجه بفرمایید:
بسم الله الرحمن الرحیم
اذا زلزلت الارض زلزالها* و اخرجت الارض اثقالها* و قال الانسان مالها* یومئذ تحدث اخبارها* بانّ ربک اوحی لها* یومئذ یصدر الناس اشتاتاً لیروا اعمالهم* فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره* و من یعمل مثقال ذرة شراً یره.(*)
(*پاورقی: هنگامی که زمین به سختترین زلزله خود به لرزه درآید و بارهای سنگین اسرار درون خویش همه را از دل خود بیرون افکند- در آن روز محشر آدمی گوید زمین را چه پیش آید- آن هنگام زمین مردم را به حوادث خویش آگاه میسازد که خدا به او چنین الهام کند- در آن روز (قیامت) مردم از قبرها پراکنده بیرون آیند تا نتیجه اعمال خود را ببینند- و هر کس ذرهای کار نیک کرده آن را میبیند و هر کس ذرهای کار زشت کرده آن را میبیند.
این آیه برای استدلال بسیار روشن است وقتی که زمین با آن زلزله عظیم مواجه شود و هرچه درون خود دارد بروز دهد انسان تعجب میکند که زمین را چه شده است که اینطور خودنمایی میکند؟ زمین امروز حرف میزند و اخبارش را میگوید و واقعیت ها رو می شود چون خداوند به او دستور داده است. آن روز مردم از قبرها بیرون می آیند تا نتیجه اعمال خود را ببینند و صورتهای مختلف در
وجودشان به خاطر اعمالشان است.(*)
(*پاورقی: در کلمه «اشتاتاً» تکیه دارم و در حدیثی که ذکر می کنیم راجع به آن صحبت می کنیم.)
فمن یعمل مثقال ذرة خیر یره و من یعمل مثقال ذرة شر یره.
هرگز به اندازه یک ذره خوبی یا بدی کرده باشد یعنی کوچکترین عمل آنجا شده (ذره تعبیری است که قرآن میخواهد بگوید کوچکترین حد نه یک وزن معینی) را انسان می بیند. ضمیر (یرد) برمیگردد به عمل نمیفرماید جزایش را میبیند بلکه میفرماید: عملش را میبیند بالاخره کارهایی که ما کردهایم یا خیر است یا شر و سومی ندارد پس تمام اعمال ما به یک شکلی در روحمان که حاکم بر وجودمان است مجسم شده و حالتی را به ما داده که آن حالت را در خودمان میبینیم.(*)
(*پاورقی: به المعجم المفهرس مراجعه کنید تا در کلماتی مثل حضر آیاتی شبیه آنچه ذکر شد پیدا کنید.)
در تفسیر آیه 18 سوره نبأ روایتی آمده است که بیانگر این بحث و فوقالعاده برای انسان سازنده است ولی از جهتی وحشتناک و عجیب به نظر میرسد.
یوم ینفخ فی الصور فتأتون افواجاً.
«آن روزی که دستور بدهند و نفخ صور شود شما فوج فوج به محشر میآیید.»
فوجفوج میتواند بدین معنا باشد که هر امتی با امام و رهبرش می آید یا گروه خیر و شر جدا جدا می آیند اما روایتی در مجمعالبیان صفحه 423 از خود پیامبر نقل شدهاست که چنین است:
از براء بن عابد نقل شده که در جلسهای در منزل ابوایوب انصاری، معاذ بن جبل در کنار پیغمبر نشسته بود؛ گفت: یا رسول الله، ارأیت قول الله تعالی یوم ینفخ فی الصور فتأتون افواجاً. این آیه معنایش چیست؟ پیامبر (ص) فرمودند: یا معاذ از جریان مهمی پرسیدی و خود پیغمبر متأثر شد و به اطراف اتاق نگاه کردند.
ثم قال یحشر عشرة اصناف امتی اشتاتاً. فرمود در امت من «انسانهای بد» در ده گروه به ده شکل در قیامت میآیند. قد میّزهم الله من المسلمین و بدّل صورهم. اینها را خداوند از مسلمانهای
راستین جدا کرده و صورت انسانیشان را عوض کرده و به صورتی که واقعیت وجودیشان هست درآورده است:
1- بعضهم علی صورة القردة. بعضی از آدمها بهصورت میمون محشور می شوند (البته در آخر حدیث علتش را میفرمایند).
2- و بعضهم علی صورة الخنازیر. بعضیها به صورت خنزیر یا خوک می آیند.
3- و بعضهم معکوسون ارجلهم من فوق و وجوههم من تحت ثم یسحبون علیها. و بعضیهایشان بالا و سرهایشان پایین است و همینطور کشیده میشوند.
4- بعضهم عمی یترددون. بعضیها به صورت انسانند اما کورند و راه را تشخیص نمیدهند و به این طرف و آن طرف میخورند.
5- و بعضهم صم بکم عمی لایعقلون. و بعضی کر و کور و گنگ اند.
6- و بعضهم یمضغون السنتهم فیسیل القیح من افواههم لعاباً یتقذرهم اهل الجمع. بعضی ها زبانهایشان را مرتب میجوند و از دهانشان چرک مخلوط به خون بیرون می آید که اهل محشر از منظره اینها ناراحت و متنفر میشوند.
7- و بعضهم مقطة ایدیهم و ارجلهم. بعضیها به حالت دست و پا بریده در محشر می آیند.
8- و بعضهم مصلبون علی جذوع من نار. و بعضی در منطقهای هستند که به شاخههایی از درخت آتش آویزانند یعنی به چوبه آتشین دار زده شده اند.
9- و بعضهم اشدنتنا من جیف. بعضی بدنشان متعفن است و از مرده هم بدبو ترند.
10- و بعضهم یلبسون حباباً سابغة من قطران لازم قط بجلودهم. بعضی لباسهایی پوشیدهاند که از یک ماده روغنی داغی است و به بدنشان چسبیده است. سپس پیامبر علت هرکدام را شرح میدهند.
1- فاما الذین علی صورة القردة فالقتات من الناس. آدمهای مفسده جو و سخنچین در قیامت بهصورت میمون درمیآیند؛ یعنی نفسشان تبدیل به میمون شده و جسدشان تابع نفسشان خلق
می شود. پس اینهایی که سخن چینند، افساد میکنند، دو گروه را یا دو خانواده را به هم میاندازند و کینه ایجاد می کنند بهصورت میمون درمیآیند.
2- فاما الذین علی صورة الخنازیر فاهل الثبت. حرام خورها بهصورت خنزیر و خوک درمیآیند، موجود کثیفی که هرچه به دست آورد میخورد. کسانی هم که هر پول حرامی به دست آورند خرج میکنند و در اثر حرامخواری کمکم تبدیل میشوند به یک خوک و روز قیامت نفسشان شکل خوک می گیرد.
3- و اما المعکوسون علی رؤوسهم فاکلة الربا. ربا خورها معکوس به محشر می آیند. میتوان گفت: چون آنها راه طبیعی درآمد جامعه را معکوس میکنند (یعنی مبادله کالا و پول را تبدیل میکنند به مبادله «پول و پول») و نظام اقتصاد صحیح را به نظام استثماری تبدیل میکنند و به جای فعالیت و کار در جامعه که مسیر صحیح است با جابجایی پول میخواهند زندگی کنند به چنین حالتی میافتند.
4- و العمی الجائرون فی الحکم. قاضی هایی که به ظلم و جور قضاوت میکنند و به متهم زور بگویند اینها کور می آیند. احتمالاً برای اینکه قاضی مقامی دارد که باید با دقت واقعیت جرمها را ببیند و برای اصلاح جامعه درست تنبیه کند.
5- والصم البکم المعجبون باعمالهم. این گروه مردمی هستند که خودپسند و خودبینند (عُجب دارند) و شخصیت خود را بیش از آنچه هستند میبینند و کارهای کوچک خود را خدمتی بزرگ میدانند که همین باعث میشود که از واقعیتها همیشه عقب باشند، درصورتی که اگر خود را کوچک ببینند همیشه تلاش میکنند تا به حد بالاتری برسند.
6- و الذین یمضغون بالسنتهم فالعلماء و القضاه الذین خالف اعمالهم اقوائهم.
کسانی که زبانهایشان را میجوند و چرک و خون از دهانشان میریزد، علماء، قضات و اهل قلم و آدمهای موعظه گری هستند که میخواهند مردم را تربیت کنند و به مردم می گویند عمل کنید اما خودشان عمل نمیکنند. یعنی با این زبان میخواهند ارتزاق کنند و برای خودشان وجهه درست کنند اما همین زبانی که در دنیا وسیله آبرو شده بود در آخرت چرکهای از آن می آید که وسیله نکبت و نفرت مردم میشود، تناسب هم دارد، البته خیلی از این تناسب ها را ما ممکن است نفهمیم اما خداوند میداند.
7- آنهایی که دست و پایشان قطع شده است کسانی هستند که همسایه مجاور و همکار خودشان را اذیت میکنند (باعث بدبینی مردم نسبت به یکدیگر می شوند).
8- والمصلبون علی جذوع من نار فاالسعاة بالناس الی السلطان. آنهایی که به درخت آتشین به دار کشیده شدهاند کسانی هستند که باعث دستگیری مردم بیگناه در حکومتهای ظلم هستند (مانند ساواکیهای قدیم) و مردم را نزد حاکم بد جلوه می دهند.
9- والذین هم اشدنتنا من الجیف فالذین یتمتعون بالشهوات و اللذات و یمنعون حق الله فی اموالهم. آنهایی که بدنشان متعفن تر از جسد مرده است افرادی هستند که اهل شهوترانی اند و از اموال خود برای بهرهگیری در دنیا استفاده میکنند ولی حق خدا را در مال خود نمیدهند. همان بدنی که در دنیا متمتع میشد و به عیاشی میپرداخت در آخرت به منبع نفرت و منبع کثافت تبدیل میشود (که البته در دنیا هم منبع کثافت بودند).
10- آنهایی که لباسهای بلندی دارند که از یک نوع روغن داغ به بدنشان چسبیده است و اهل تکبر و فخرفروشی هستند فاهل الفخر و الخیلا (یا خیلاء) یعنی یک مرحله از عجب (که فقط خودبزرگبینی بود) بدتر است و «متکبر» مردم را حقیر و کوچک و خود را برتر از آنها میشمارد و به دیگران فخر میفروشد و از انجام وظیفهاش ابا دارد که از مذموم ترین اخلاق هاست (در مقابل تواضع).
گویا در دعای مکارمالاخلاق است که امام سجاد میفرمایند: خدایا مرا هر قدر در نظر مردم بزرگ میکنی نزد نفس خودم مرا کوچک کن.
از این قبیل روایات بسیار است که نشان می دهند اعمال ما در دنیا وجود ما را به شکلی میسازد که در روز قیامت با آن ساخته
جدید می آییم که یا لذتبخش است و ما برای همیشه در سعادتیم و یا همیشه در عذاب.
اینطور نیست که طبق قراردادی فلانکس را برای فلان کارش چند ضربه شلاق بزنند بلکه اعمال ما در دنیا شکلی به ما میدهند که یک وجود خاصی پیدا می کنیم و آن وجود خاص در قیامت دائماً عذاب است یا سعادت البته این بحث جهات دیگری دارد که باید روشن و واضح شود. (انشاءالله)
پاسخ به سوالات
سوال شماره 1- شما با استناد بعضی آیات، عقاب و ثواب آخرت را تجسم عمل این دنیا برشمردید درصورتیکه آیات فراوان و صریحی داریم که عقاب و ثواب آخرت را پاداش و جزای اعمال دنیای انسان محسوب می نماید.
جواب: نمیگویم آنها جزا نیست بلکه می گویم جزا هست و بالاتر از جزای قراردادی و مکافاتی است (تجسم اعمال).
اگر جزا، یک نوع انعکاس عمل است پس جزای واقعی این است که خود عمل گریبان آدم را بگیرد.
تحقیقاً جزا هست. و قرآن صریح میفرماید: جزاء وفاقاً. (سوره نساء، آیه 36)
و همچنین میفرماید: فا الیوم لا تظلم نفس شیئا و لاتجزون ما کنتم یعلمون.
سوال 2- ده گروهی که اشاره کردید آیا از بین مسلمین است و یا از مردم غیرمسلمان؟
جواب- متن روایت «من امتی» است یعنی از امت پیامبرند. اینهایی که نام بردیم: ربا خور، سخنچین، متکبر و غیره میتوانند از بین مسلمانها باشند.
سوال 3- آیا در برزخ یا جهنم در اثر عذاب موقت الهی امکان پاک شدن اعمال وجود دارد؟
جواب: بعضی گناهان عذابهای موقت دارد یعنی بازتابش به گونهای است که با مدتی عذاب اصلاح می شود. (بعضی گناهان عذاب دائم دارد و بعضی گناهان با شفاعت پاک می شود).
سوال 4- آیا توبه از گناهان و برگشتن، موجب میشود که خداوند گناهان را ببخشد؟ یعنی آیا انعکاس طبیعی بر جایش هست اما خدا میبخشد یا نه خود توبه حالتی دارد که موجب میشود انعکاس طبیعی اعمال گذشته زایل گردد و از بین برود؟
جواب- این سوال خوبی است. توبه وسیله مغفرت است و مغفرت خداوند هم اینطور نیست مثل حاکمی که دو نفر را میخواهند شلاق بزنند بگوید این را نزنید ما بخشیدیم. مغفرت خداوند با وسایل انجام میشود و وسایلش اعمال انسان است و چیزی غیر از عمل انسان مبدأ و جاذبه مغفرت الهی نمیشود و حتی شفاعت هم که وسیله مغفرت است آن هم در رابطه با رهبری و رهروی است.
توبه اثرش در نفس انسان این است که انسان را میسازد و لذا توبه در حین مرگ که انسان مطمئن شده باشد که دیگر رفتنی است ظاهراً بیاثر است بلکه توبه در زمانی مؤثر است که انسان قدرت تصمیمگیری و عمل دارد و میتواند جبران بکند. یعنی اگر عمل خلاف انسان آثار سوء خارجی هم داشته باشد باید آنها جبران بشود، مثلاً: اگر در مال مردم تصرف کردیم توبه فقط این نیست که واقعاً تصمیم بگیریم دیگر نکنیم بلکه باید آنها را هم که بردیم پس بدهیم و اگر حقی از کسی ضایع کردیم باید به یک شکل جبران کنیم که حالت رضایت در او به وجود بیاید و اثرش در وجود ما منعکس نشود.
به هرحال توبه حالت پاککنندگی واقعی و اثر جبرانکننده نفسانی دارد و مغفرت خداوند همین است.
سوال 5- برای کسانی که توبه کنند اعمالشان باز در قیامت دیده میشود یا خیر و اگر- دیده می شود پس نقش توبه چیست؟
جواب- توبه اعمال کثیف را پاک میکند و اگر انسان در حالت توبه بماند آن حالت انعطاف، خود اثری سازنده برای انسان است
که انعکاسهای خوبی نیز دارد.
سوال 6- اگر کسانی کارهای خوبی انجام دادند آیا کارهای بد آنها کار خوب آنها را از بین میبرد یا خیر؟
جواب- دو مطلب در قرآن آمده است یکی «تکفیر سیئات» یعنی گناهانی هستند (کوچک) با کارهای خوب محو میشوند.
و دیگری «حبط عمل» یعنی انسان کارهای خوبی کرده ولی یک کار بد بسیار بزرگ همه اینها را از بین میبرد. مانند: شرک و کفر که از عواملی هستند که اعمال خیر انسان را باطل میکنند.
سوال 7- آیا اعمال به همین شکل دنیا مجسم میشود و چون انسان نفس عمل را میبیند و خود رشد کافی یافته رنج روانی میبرد یا افعال انسان در ماهیت دیگر تجسم می یابد یعنی عمل صالح به شکل درخت و عمل طالح به شکل آتش؟
جواب- ما از مسائل آخرت خیلی کم میدانیم و آنچه امروز به ما گفتهاند با مقیاسهایی است که ما بتوانیم بفهمیم، دریچه شناخت ما به آخرت قرآن و احادیث است. روایاتی داریم که شما وقتی اللهاکبر میگویید یک درخت برایتان در بهشت نصب میکنند و همین طور لاالهالاالله و بقیه اذکار. روایاتی داریم که انسان هر آیه از قرآن که حفظ می کند یک طبقه در بهشت برای او ساخته می شود. پیغمبر (ص) شب معراج دیدند یک عده ملائکه دارند درخت میکارند که ناگهان ایستادند، پیامبر پرسیدند چرا بیکار ایستادید؟ گفتند امت تو وقتی عمل نیکی انجام میدهند ما اینجا برایشان درخت میکاریم و وقتی که از عمل میایستند ما هم کاری نداریم انجام بدهیم. از این نوع روایت بسیار است که آنچه را که در بهشت هست نشان می دهند مثل: آب، درخت، مرغ، حور و غیره.
اینها چیزهایی هستند که بعضی از اعمال ما چنان انعکاساتی دارند که فعلاً به آن شکل معرفی شدند. انشاءالله در جلسه بعدی مقدار بیشتری از خصوصیات عالم آخرت را توضیح می دهیم.
سوال 9- اشخاصی که شهید می شوند آیا به عالم برزخ می روند یا بعد از شهادت به بهشت میروند توضیح دهید؟
جواب- احتمالاً به بهشت جاودان نمیروند بلکه به بهشت
دوران برزخ می روند. ما چند نوع بهشت داریم: بهشت نزولی که حضرت آدم در آن بوده است. بهشت صعودی که مربوط به برزخ است. بهشت جاودان که در قیامت است. گفتیم که بعضی معتقدند که بهشت جاودان هنوز ساخته نشده و بعضی معتقدند که ساخته شده است البته هر کدام از قرآن و احادیث دلیل می آورند.
سوال 10- آیا تجسم اعمال در برزخ است یا در خود قیامت؟
اگر در قیامت است پس عمل انسان در برزخ چگونه رخ می دهد؟
جواب: ما دلیلی نداریم که تجسم اعمال مخصوص قیامت باشد ممکن است در برزخ هم یک مرحلهای از تجسم اعمال باشد.
و السلامعلیکم و رحمة الله و برکاته
12 /9/60- درس بیست و هفتم
فهرست جلسه هفتم معاد
د- گستردگی و عدم محدودیت
رفع محدودیتهای زمانی و مکانی
ه- شکوفایی ناگهانی
و- خلوص و شدت
ز-آخرت نتیجه امتحان
ح- حیات آخرت و دوام آن
پاسخ یک شبهه
پاسخ به سوالات
بسماللهالرحمنالرحیم
«معاد به یک معنی ادامه این زندگی است اما در خط و جهتی مشخص که در دنیا انتخاب کرده ایم عکسالعملی است در برابر عمل و بازتابی است از تلاش این جهانی ما.»
اینکه گفته شده «به یک معنی» بدین خاطر است که اگرچه آخرت، محصول این زندگی و راهی است که انسان در دنیا انتخاب کرده است ولی به هر حال زندگی جدیدی است و تفاوتهایی با دنیا دارد که ذکر خواهیم کرد. منظور از «انتخاب کردهایم» اعمالی است که بنا بر اراده و میل و تصمیم خودمان انجام میدهیم و همین اعمال نیز برای ما انسانها سرنوشتساز میباشند. ما مسئول اعمال ارادیمان هستیم و نه اعمال و کارهایی که بدون اراده ما انجام شده است.
جملات «عکسالعملی است در برابر عمل» یا «بازتابی است» همان توضیح نظرات مختلفی است که در زمینه جزای عمل وجود دارد.
د- گستردگی و عدم محدودیت
«البته با فزایندگی بیشتر و در حوزهای بس بازتر و گستردهتر از این جهان با مفهومی متناسب از زمان.»
یکی از تفاوتهای اساسی و مهم دنیا و جهان آخرت، این است که آنجا به مراتب وسیعتر، بازتر و گستردهتر از زندگی دنیوی
می باشد. یعنی در آن جهان، دید و درک انسان، لذات، الم هایش، رنجها و خوشیهایش آنچنان گسترده می باشد که امروز برای ما قابل درک نمیباشد.
گفتیم که برای تقریب به ذهن می توان زندگی دنیا و آخرت را از نظر وسعت و گستردگی به زندگی جنین در رحم مادر و زندگی نوزاد در این جهان تشبیه کرد.
بهعنوان نمونه، بسیاری از لذتها و رنجهایی که ما امروز احساس میکنیم زمانی که در رحم مادر بودیم به هیچ وجه برای ما قابل احساس نبود و بسیاری از محبتها، عشقها، حسادتها، کینهها و حالات مختلف روانی را در حالت جنینی نداشتیم ولی پس از تولد آنها را احساس میکنیم.
تقریباً به همین نسبت هنگامیکه ما از زندگی دنیا به جهان آخرت میرویم، دید ما آنچنان وسیع میشود و چیزهایی را میبینیم که امروزه حتی تصوری نیز از آنها نداریم. مثلاً: رابطهای که با خداوند پیدا میکنیم به گونهای است که از این رابطه در خودمان نوعی احساس سعادت و خوشبختی مینماییم و برای انسان مافوق تمامی نعمتها می باشد.
درک این مسئله در حال حاضر برای ما ممکن نیست، عرفا و انسانهای خوب ممکن است جرقهای از آن اشعه را در حال عبادت (مثلاً نماز) در لحظههایی که خود را مرتبط با خداوند میبینند درک کنند که برایشان بسیار زیباست که در زندگی افرادی نظیر ما کم است یا اصلاً نیست (البته ممکن است در بین شما چنین افرادی باشند).
قرآن ابعاد گسترده این اعمال در بهشت را یکییکی نام میبرد: مثلاً تصرف و حاکمیتی که انسان در آنجا دارد به صورتی است که به هر چیزی تمایل پیدا کند فوری برایش حاضر میگردد و همچنین لذتهای بیشمار مادی و معنوی که در آنجا وجود دارد نظیر باغ و جویبار و قصر و... و معاشرت با انبیا و اولیاء (که آرزوی دنیوی ماست) و در آخر می گوید رضوان من اللهاکبر(*)یعنی رضایت خدا
بزرگتر از تمام نعمت هاست.
(*پاورقی: التوبه- 72؛ آیات بعضی نعمات را که تا حدی قابل فهم است ذکر می کند و در مورد بقیه می فرماید: شما نمی توانید درک کنید. شبیه به انسانی که قبل از بلوغ نمی تواند احساسات و لذت های دوران بلوغ را درک کند.)
بسیاری از نعمات، امروز برای ما محسوس و قابل تصور نیست نه از راه عقل و نه از راه معیارهای پیشرفته امروز و این نیز به خاطر محدودیت هایی است که در جهان داریم فقط با تصدیق قرآن و روایات میتوانیم مسائل را بپذیریم.
در دنیا ما انسانها خیلی محدودیم و از آنجا که با محورهای محدود و خاصی میتوانیم به مشاهده و تفکر بپردازیم بسیاری از چیزها را نمیبینیم و درنتیجه نسبت به آنها بیاطلاع هستیم و لذتهایمان در محورهای خاصی دور میزند. درحالی که در آن جهان بسیاری از رابطهها به هم میخورد و مرزهایی که ما را در این دنیا محدود می کنند درهم میشکنند.
به عنوان مثال، ما در این جهان احساس عاطفهای نسبت به خویشاوندان خود داریم و این برای ما محدودیت هایی را به وجود میآورد. احساسات خاصی در ما نهفته است که روابط خاصی را بر ما تحمیل مینماید ولی در آن جهان روابط جدیدی به وجود می آید و آیات قرآن نیز تصریح دارد:
یوم یفر المرء من اخیه و امه و ابیه و صاحبته و بنیه. (عبس- 34 تا 36)
( آن روز که هرکس از برادرش میگریزد و از مادر و پدرش و زن و فرزندش هم میگریزد).
در آخرت تغییر روابط به گونهای است که حتی امکان دارد، رابطه میان انسان با صمیمیترین بستگان و دوستانش خصمانه باشد ولی با کسانی که اصلاً سابقه آشنائی نداشته بسیار صمیمی باشد. زیرا روابط بر مبنای فکری و عملی استوار است نه بر مبناهای نسبی، سببی و...
البته اگر نزدیکان انسان (مثلاً فرزندانش) در بهشت به وی ملحق شوند باعث خوشحالی فراوان اوست.
(هم به دلیل رابطه نسبی و هم به دلیل تناسب فکری و عملی) و قرآن میفرماید:
الحقنابهم ذریتهم.(*)
(*پاورقی: سوره طور آیه 22- ما فرزندانشان را به آن ها ملحق می کنیم.)
اما مثلاً همان پدر از فرزند دیگرش اگر کافر باشد گریزان است. (هر چند که در دنیا به او علاقه داشته است.)
رفع محدودیتهای زمانی و مکانی
هنگامیکه اهل بهشت تمایل پیدا کنند جهنمیها را ببینند، خداوند فاصله را برطرف ساخته و بهشتیان اصحاب جهنم را در آتش میبینند. جهنمیها هم که بسیاری از آشنایان دنیایی خود را در بهشت میبینند به اهل بهشت می گویند از آبهای گوارا و نعمتهایی که خداوند روزی شما کرده است به ما را بهرهمند کنید. افیضوا علینا من الماء او مما رزقکم الله. (اعراف-50)
اهل بهشت (با اینکه اگر احساسات و عواطف دنیایی حاکم باشد با اینهمه نعمت که اهل بهشت دارند و آنهمه بدبختی که برای آشنایانشان در جهنم وجود دارد، بهشتیان باید قسمتی از نعمتهایشان را به آنها بدهند ولی مسئله چیز دیگری است.) می گویند: انّ الله حرمها علی الکافرین. خدا اینها را بر کافران حرام گردانیده است. این حرام، حرام دنیایی نیست بلکه حرام تکوینی است.
حرام دنیایی بدین معنی است که خداوند انجام عملی را برای ما منع کرده است. مثلاً: مشروب خواری حرام است ولی با ارتکاب گناه میتوان خورد. اما حرام اخروی، حرام تکوینی است. بدین معنا که اهل جهنم ماهیت وجودیشان به گونه ای میباشد که قادر به استفاده از نعمتها و روزیهای بهشتی نمیباشند مثل درختی که احتیاج به غذا دارد ولی نمیتواند از غذای انسان استفاده کند.
در آیهای دیگر هست که بهشتیان و جهنمیان میپرسند چرا شما را به دوزخ بردند؟ میگویند ما نمازگزار نبودیم و مسکینان را طعام نمیدادیم و با بیهودگان سخن بیهوده میگفتیم و روز قیامت را تکذیب میکردیم.
پس یکی از تفاوتهای اساسی این جهان با آخرت این است که بسیاری از ارتباطات و نوع روابطی که بین ما و موجودات حاکم است (حتی در استفاده از نعمتها و رنجهای خاصی که انسان را آزار میدهد) عوض می شود.
روزی است که محدودیتها میشکند و خفایا ظهور میکند.
یوم تبلی السرائر(*) فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید.(**)
(*پاورقی: سوره طارق آیه 9، روزی که اسرار باطن شخص آشکار شود.)
(**پاورقی: سوره ق آیه 22، ما پرده از کارت انداختیم و چشم بصیرتت بیناتر گردید.)
روایات زیادی وجود دارد که اهل بهشت «طی الارض» می کنند. (پاورقی: طی- به معنای پیچیدن است.) در دنیا هم اشخاصی هستند که اهل معنا می باشند و با عبادت به مقاماتی رسیدهاند و کراماتی دارند که اگر مثلاً تصمیم بگیرند در یک لحظه در مکه باشند ایشان را از محلی که در آن قرار دارند برمیدارند و در مکه میگذارند. (پاورقی: این مسائل در ایدئولوژی اسلامی وجود دارد و عجیب نیست.) اهل بهشت هم طی الارض میکنند یعنی هرجا بخواهند باشند در همان لحظه در محل مورد نظرشان خواهند بود و مکان، برایشان مانعی محسوب نمیشود.
زمان نیز همانند مکان برای اهل بهشت، مانعی محسوب نمیشود و گذشته و حال و آینده به آن صورت نیست که ما اکنون فکر میکنیم.
ه- شکوفایی ناگهانی
«...همچون مراحل جوانه زدن و رشد گیاه نسبت به مرحله بذر که ناگهان همه اندوختهها و استعدادها شکوفا میشود و آهنگ رشد سر میدهد و همه این شکوفایی به دنبال اندوخته درونی بذر است. هم بازده و هم بازتاب آن است و هم افزایش آن و هم نمودار شدن آمادگیها و ذخایر درونی آن.
به همین گونه معاد بازده رازهای انسان است و شهود نهفته ها و بروز خصلتها و هویتها رستن از قفسها و محدودیتها و به جاودانگی پیوستن است.» (کتاب مواضع ما صفحه 21.)
دانه کوچک بذری را در نظر بگیرید در مرحلهای که این دانه
جوانه میزند ناگهان تمامی استعدادهای آن از صورت بالقوه بودن، بالفعل درمیآید و سپس در طول زمان. این گیاه بزرگشده و بذر میدهد. حال فرض کنید هسته کوچک زردآلویی ناگهان تبدیل به درختی تنومند و پرشاخ و برگ گردد و میوه دهد درحالیکه این هسته کوچک به سالها وقت نیاز داشته تا بتواند بهصورت درختی تنومند از توانایی بازدهی را داشته باشد درآید. حال آن که هسته موردنظر ما بدون صرف کمیتی به نام زمان مراحل رشد و تکامل خود را به یکباره و ناگهانی طی کرده است.
مثالی دیگر: در نظر بگیرید کودکی که از مادر متولد شده و فقط میتواند از پستان مادرش تغذیه کند و تنها آن را میشناسد یکدفعه تبدیل به دانشمندی گردد که از اعماق زمین و دریا و اعماق کهکشانها و تمامی اسرار موجود در جهان (که برای انسان امکان دارد) ناگهان مطلع شود درحالیکه سالها وقت لازم بوده تا این نوزاد مراحل رشد و تمامی مدارج علمی مورد قبول را طی کند و تازه در آن وقت تنها به قسمتی از معلومات مورد نظر دست یابد. رابطه زندگی این جهان با آخرت نیز در ارتباط با مفهوم زمان اینگونه است. قرآن هم تاکید دارد آخرت ناگهانی است البته در دوران برزخ هم مسائلی را درک میکند اما در آخرت به یکباره متوجه میگردد که همه چیز عوض شده است.
تمامی استعدادها، اندوختهها و اعمالش در زندگی دنیا ناگهان شکوفا گشته و به ثمر نشسته است آن چه را که در دنیا کشته است یکدفعه محصولش را به دست میآورد. در آن جهان تمامی صفات و خصلت هایی که در وجودمان داشتیم به طور ناگهانی ظاهر میگردد.
و- خلوص و شدت
«تفاوت دیگر زندگی واپسین نسبت به این زندگی آنست که:
آنجا خلوص است و شدت و هر دو بعد عذاب و ثواب، نعمت و لذت آن بیشائبه و در اوج و دور از هرگونه آمیزه رنج و دلهره و عذاب آن نیز یکپارچه
رنج است، بیهیچ نغمه رحمتی و امید نعمتی، سخت و بیامان...» (کتاب مواضع ما صفحه 21.)
یکی دیگر از خصوصیات جهان آخرت این است که آنجا هم در رحمت و هم در غضب الهی، خلوص و شدت وجود دارد.
درحالیکه نعمت و سعادت دنیا معمولاً آمیخته است با رنج و رحمت. و در رنجش هم، همیشه مقداری از آسایش هست. «انّ مع العسر یسرا» (پاورقی: سوره انشراح آیه 5: پس با هر سختی البته آسانی همراه است.)
ز-آخرت: نتیجه امتحان
«یکی از تفاوتهای اساسی که بین این جهان و آخرت وجود دارد، این است که آخرت درواقع محصول همین زندگی است ولی بهصورت بازتاب و نتیجه. این دنیا محیط کار و عمل و سازندگی است درحالیکه آن جهان فقط نتیجه بردن است. یعنی دیگر شما در آن جهان فرصت ساختن چیز جدیدی را برای خودتان ندارید هرچه دارید نقد است و قابل تحصیل. و هرچه از دست دادید از بین رفته است.»
فرض کنید قبلاً اگر شما در دنیا صد درجه استعداد داشتید و ده درجهاش را استفاده کردید نود درجه بقیه ضایع شده است و اگر تمام صد درجه هم استفاده کرده باشید، نقد است و چیزی از آن کم نمیشود.
در اینجا به بیان آیه 20 از سوره احقاف که آیهای بسیار آموزنده، پرمعنا و گویا است میپردازیم.
در آیه قبل از آن میفرماید: برای هر کس به مقتضای اعمالش درجهای میدهند و در جایی معین قرار می گیرد و همه به پاداش اعمال خود کاملاً میرسند و هیچ ستمی به آنها نخواهد شد. یعنی هر عملی باعث میشود که انسان یک درجه به طرف صعود و یا یک درجه
به طرف سقوط برود که بهتر است به جایی درجه اصطلاح درک را به کار بریم.
و یوم یعرض الذین کفروا علی النار اذهبتم طیباتکم فی حیاتکم الدنیا و استمتعتم بها فالیوم تجزون عذاب الهون بما کنتم تستکبرون فی الارض بغیر الحق و بما کنتم تفسقون.
«و آن روزی است که کافران را بر آتش دوزخ متوجه میسازند (و آنها قطعاً ناراحت میشوند زیرا وضع بدی برای آنان پیش آمده است). فرشتگان به آنها میگویند: شما لذات و خوشیهایتان را در زندگی دنیا به شهوترانی و عصیان بردید و امروز باید به خاطر تکبر و به خاطر فسق و فجوری که مرتکب شدید عذاب شوید.»
ارزشها و سرمایههای خود را در حیات دنیا از دست دادید و خودتان با دست خودتان همه را به هدر دادید و این سرنوشت را از آنجا برای خودتان آوردید و راه گریزی برایتان نیست. در دنیا از آن چه داشتید استفاده کردید و این بدان معنا است که حتی افراد فاسق و فاجر و تبهکار نیز در دنیا این فرصت را دارند که از نعمتهایشان، لااقل به طور محدود هم که شده استفاده نمایند.
در این زمینه آیات گوناگونی وجود دارد که ما به ذکر نمونهای اکتفا کردیم.
ح- حیات آخرت و دوام آن
یکی دیگر از تفاوتهای مهم و اساسی که بین دنیا و آخرت وجود دارد و آن را مطرح کردیم، این است که در دنیا همه چیز درحال شدن و رو به مرگ است. اما در آخرت این حالت دیگر وجود ندارد و ابدی و دائمی است.
حال به آیات 33 تا 37 سوره فاطر دراینباره توجه کنید که آیات روشن، قاطع و کوبندهای است.
البته قبل از این آیات صحبت از کارهای خیر و همچنین ظلم به نفس به میان آمده است.
جنات عدن یدخلونها یحلون فیها من اساور من ذهب و لؤلؤ لباسهم فیها حریر.
«همان بهشت ابدی که پایانناپذیر است در آن داخل شده و با گوهرهای آن به دست (و بدن) زیور بندند و جامعه حریر دربر کنند.» معلوم می شود درآخرت زینت هایی بدین شکل نیز وجود دارد و نمیتوانیم بگوییم که مقصود از این زینتها چیزهای دیگری است و مثلاً: اینها طاغوتی است. چراکه در آن جهان هم اهل بهشت از اینگونه نعمتها برخوردار هستند و دیگر مسئله طاغوت و غیره طاغوت مطرح نمیباشد.
و قالوا الحمدلله الذی اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شکور.
«بهشتیها به سپاس آن نعمت های بی حساب زبان به ستایش خدا گشوده و گویند حمد خدا را که حزن و اندوه ها را ببرد و شادی بیحد عطا فرموده همانا خدای ما بسیار بخشنده جرم گناهکاران و پاداشدهنده سپاس سپاسگزاران است.»
این مطلب را قبلاً نیز بازگو نمودیم و گفتیم که نعمت های آخرت خالص میباشد و در آنجا در تمامی ابعاد زندگی،؛ ناراحتی و اندوهی را نمیتوان برای اهل بهشت متصور شد. چون اگر ناراحتی باشد آنجا دیگر بهشت نیست. شکور از اسامی خداوند است و شکور بدین معنا می باشد که کسی حق کسی را صحیح و درست ادا نماید.
وسعت نعمتها و خوشیهای اهل بهشت در آخرت به طوری است که بهشتیان میگویند: خداوند به خاطر اعمال صالحی که در دنیا انجام دادهایم و افکار درستی که داشتهایم، شکر آن ها را به جا آورده و شکور است.
الذی احلنا دارلمقامة من فضله لایمسنا فیها نصب و لایمسنا فیها لغوب.
«شکر آن خدایی که به فضل و کرم ما را به منزل دائمی بهشت وارد کرد که در آنجا هیچ رنج و المی به ما نرسد و ابداً ضعف و خستگی نخواهیم یافت.»
آری علاوه بر عمل صالحی که انسان در دنیا انجام داده است فضل خداوند نیز شامل حالش میگردد بلکه اصلاً استعداد
انسان در دنیا فضل خداست و بسیاری از پاداشهای خدا هم در آخرت از فضل اوست.
کفروا لهم نار جهنم لایقتضی علیهم فیموتوا و لا یخفف عنهم من عذابها کذلک نجزی کل کفور.
«و آنان که کافر شدند عذابشان آتش دوزخ است اما نه حکم شود که بمیرند تا آسوده شوند(*) و نه عذابشان تخفیف مییابد. اینگونه هر کافر لجوجی را کیفر می کنیم.»
(*پاورقی: بعضی آیات می فرمایند که اهل جهنم از شدت عذاب به مدیران جهنم می گویند از خدا بخواهید که ما را بمیراند (یعنی مردن برای ما آسان تر از تحمل این عذاب است) اما پاسخ می شنوند که شما در اینجا دائماً هستید و هیچ گاه نخواهید مرد.)
و هم یصطرخون فیها ربنا اخرجنا نعمل صالحاً غیر الذی کنا نعمل او لم نعمرکم ما یتذکر فیه من تذکر و جائکم النذیر فذوقوا فما للظالمین من نصیر.
«و آن کفار در آتش دوزخ ناله و فریاد کنند که پروردگارا ما را از این عذاب بیرون آور تا برخلاف گذشته به اعمال نیک بپردازیم (خطاب می شود) آیا شما را عمری مهلت ندادیم و رسولان بر شما نفرستادیم تا هر کسی که قابل تذکر و پند شنیدن است متذکر شود؟ و در دنیا توبه کند. پس امروز عذاب را بچشید که ستمکاران را هیچ یاور نجاتدهنده نخواهد بود.»
مگر در دوران طفولیت شما را معاف نکردیم تا رشید و بالغ گردید و شعور تمیز دادن حق از باطل را پیدا کنید و عمل صالح را از ناصحیح تشخیص دهید؟
پس عذاب و رنج اخروی که گریبانگیر ستمکاران می شود تمام شدنی نیست و آنها راه جبرانی نیز برای تلافی اعمال خلاف و ناصالح گذشتهشان ندارند و راه برگشتی هم ندارند از طرف دیگر هم پاداش آن جا همراه با رنج نمیباشد و تمام شدنی نیست.
پاسخ یک شبهه
یکی از سوالاتی که ممکن است به ذهن انسان خطور کند،
این است که زندگی طولانی و ابدی در بهشت که هیچگاه به پایان نمیرسد آیا پس از مدتی باعث بروز نوعی ملامت و ملالت و کسالت در انسان نمیگردد.
علت مطرح شدن چنین سؤالی برای ما احتمالاً به خاطر این است که ما با معیارهای دنیوی مقایسه میکنیم و از آخرت و غیب نیز خبر نداریم.
آیهای از قرآن کریم است که دلالت دارد بر این که بهشتیان هرچه را که تمایل و شهوت به آن داشته باشند، برایشان مهیا خواهد شد و فیها ما تشتهیه الانفس (سوره زخرف، آیه 71). پس اگر تمایل مبنی بر ایجاد تحول و دگرگونی در وضع و موقعیتی که دارند برایشان پیش بیاید و خواهان وضع جدیدی باشند مسلماً چنین خواسته و آرزویی برای آنان میسر و محقق خواهد بود. انسان دارای خلاقیت است و تنوع خواست و آرزوها یکی از خصوصیات انسان است که گاهی آرزوی پرواز کردن و داشتن فلان رفیق و فلان باغ و حورالعین و نظایر اینها را دارد و گاهی بالاتر از آنها را دارد که در جهان آخرت هرچه را میل داشته باشد خواهد داشت
حال به آیات قرآن نظر میکنیم تا از مطالب آخرت که بر ما پوشیده است آگاه شویم.
انّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات کانت لهم جنات الفردوس نزلا خالدین فیها لایبغون عنها حولا (سوره کهف، آیه 107-108)
«آنهایی که مؤمن به خدا باشند و عمل صالح(*) داشته باشند،
باغهای بهشت نزل(**) آنهاست که در این باغها، دائمی و ابدی هستند و لایبغون و طالب آن نیستند که از وضع موجودشان خارج شوند و به وضع جدیدی در بیایند.
(*پاورقی: برای اینکه انسان بتواند در خط الله و اسلام گام بردارد؛ دو شرط لازم است: جهان بینی و ایدئولوژی صحیح و دوم عمل صالح که از همان جهان بینی سرچشمه گرفته باشد.
اصالت عمل از آن عقایدی بود که اخیراً شیوع داشت و مجاهدین خلق نیز مبلغ آن بودند و می گفتند عمل درست کافی است و جهان بینی درست و صحیح حتماً لازم نیست و قصدشان از این کار نیز این بود که مارکسیست ها را که در واقع کافر هستند تبرئه کنند.
از طرف دیگر، ایمان بدون عمل هم پذیرفته نیست که فقط به این اکتفا کنیم که قلب انسان پاک باشد زیرا از نظر اسلام فکر و جهان بینی صحیح و عمل صالح همواره باید با هم باشد و در حقیقت مکمل یکدیگر هستند.)
(**پاورقی: نزل به معنای هدیه ای است که به مهمان عزیزی داده می شود و یا)
همانطوریکه ملاحظه میگردد قسمت پایانی آیه، جواب سؤال مورد نظر را بهوضوح و روشنی داده است.
برای دنیاپرستان و دلباختگان به ظواهر این جهان فکر اینکه روزی مجبور به از دست دادن مایملکشان می باشند آنان را عذاب میدهد. درحالیکه در بهشت فکر زوال و از بین رفتن نعمتها وجود ندارد. چون همه چیز در آنجا ابدی است و از طرفی تنوعپذیری زندگی بهشت و متناسب بودن آن با تمایلات و نیازهای انسان به هیچ عنوان باعث بروز ملال و خستگی در انسان نگردیده و درنتیجه تمایل به تغییر وضع موجود در آدمی به وجود نمیآورد.
دیگر آنکه همانطورکه قبلاً گفتیم زندگی آخرت سراسر خلوص است درحالیکه زندگی دنیا مشوب به مرگ است. هر لحظهای که از دست میدهیم دیگر برنمیگردد.
مافات مضی و ما سیأتیک فعین قم فاغتنم الفرصة بین العدمین(*)
(*پاورقی: از اشعار خوب زبان عربی است.)
آنچه که گذشت که گذشت، آنچه هم که نیامده هنوز نیامده و بنابراین ما باید از آن لحظهای که در آن هستیم استفاده کنیم.
و ما هذه الحیوة الدنیا الا لهو و لعب و انّ الدار الاخرة لهی الحیوان لو کانوا یعلمون. (عنکبوت- 64)
این زندگانی چند روزه دنیا اگر در پرستش حق و سعادت آخرت صرف نشود بازیچهای بیش نیست اگر مردم بدانند زندگانی به حقیقت در آخرت است. (که حیاتش جاوید و نعمتش بیرنج و زوال است.)
در «حیوان» یک نوع مبالغه از حیات است یعنی در آخرت یکپارچه حیات است و مرگ در آن نیست.
بهعنوان مثال حتی درختان و میوههایش دارای حیات کامل هستند و بسیار گستردهتر و کاملتر از حیات گیاهی که در این
دنیا شاهد آن هستیم. حال به آیهای دیگر در همین زمینه توجه کنید:
الیوم نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهدا رجلهم بما کانوا یکسبون. (یس- 65)
امروز است که بر دهان آن کافران مهر خموشی نهیم و دستهایشان با ما سخن گویند و پاهایشان به آن چه کردهاند گواهی دهند.
و قالوا لجلودهم لم شهدتم علینا قالوا انطقنا الله الذی انطق کل شیئی. (فصلت-21)
«و آنها بر اعضای بدن گویند (عجب شما که زبان نداشتید) چگونه بر اعمال ما شهادت دادید؟ آن اعضا جواب گویند خدائی که همه موجودات را به نطق آورده ما را نیز گویا گردانید.»
از آیات مزبور نتیجه گرفته میشود حیات موجودات در آخرت مثلاً حیات دست انسان غیر از حیات این دنیایی است و اصلاً موجودات جامد به صورت دنیوی در آن جهان وجود ندارد.
یوم تبدل الارض غیر الارض.(*)
(*پاورقی: سوره ابراهیم آیه 48: روزی که زمین را به غیر از این زمین مبدل کنند و هم آسمان ها را دگرگون سازند.
از مجموعه این آیات شهید مطهری چنین نتیجه ای گرفته اند.)
خلاصه: همان گونه که گفتیم آخرت ادامه همین زندگی است و بازده کارها و اعمالی می باشد که در دنیا انجام دادهایم. (البته منظور کارهایی است که با اراده و میل خودمان انجام دادهایم زیرا ما مستحق ثواب و یا عذاب درمورد اعمال غیر ارادیمان نیستیم)
البته خداوند ممکن است با فضلش خیلی چیزها را به انسان بدهد اما آخرت درواقع ادامه همان راهی است که در دنیا انتخاب کرده ایم و تجسم اعمال و کارهایی است که در دنیا انجام دادهایم و عذاب و ثواب الهی در واقع تجسم اعمال ماست که بدین شکل درآمده و نصیب ما گشته است حال اینکه چطور می شود عمل ما در آخرت تبدیل به بهشت یا دوزخ، حوریا درخت، مار و یا عقرب می شود این به خاطر رابطه پیچیدهای است که خداوند در آن دنیا قرار داده است و حال حاضر برای ما قابل درک نیست. نظیر بسیاری از
فعل و انفعالاتی که در اطراف خودمان مشاهده می نماییم ولی چگونگی آن را نمیفهمیم.
البته در جزوه مواضع، همانطورکه قبلاً نیز گفته شد با قطعیت روی تجسم عمل در آخرت تکیه نشده است یعنی هم تجسم عمل آمده و هم نتیجه عمل. زیرا ممکن است جزای همه اعمال در آخرت به صورت تجسم عمل نباشد بلکه بخشی از اعمال اینگونه جزایی داشته باشند. همچنین ممکن است که اصلاً تجسم عمل به آن صورت که در ذهن ماست نباشد و به اراده خداوند اعمال به گونهای خاص مجسم شوند.
پاسخ به سوالات
سوال 1- آنچه که در مواضع حزب جمهوری اسلامی در ارتباط با یکپارچگی رنج و عذاب در قیامت گفته شد درمورد کفار و مشرکین و منافقین مطلبی کاملاً مورد قبول است اما آیا درمورد مسلمانانی که به واسطه یک سری از گناهان، مستوجب عذاب می شوند نیز این مطلب صادق است؟
جواب- سوال خوبی است؛ بخشوده شدن گناهان مؤمنان را می توانیم به چند شکل مطرح نماییم.
الف- خداوند در قرآن میفرماید: ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر سیئاتکم (نساء -36)
اگر شما از گناهان کبیره دوری کنید ما گناهان کوچک شما را تکفیر می کنیم و میپوشانیم.
پس با انجام دادن عمل صالح گناهان کوچک انسان پاک میگردد.
فرضاً اگر غیبت کسی را کرده باشیم همین که خودمان را بشکنیم و از او عذرخواهی کنیم و یا عبادتی انجام داده و ثوابش را به او بدهیم یا صدقهای برای او بدهیم اثر سوء گناه پاک میگردد.
ب- یک سری از گناهان مؤمنین توسط رنجهایی که در دنیا میکشند پاک میگردد مانند حرارتی که فلز را ذوب میکند مانند شهید که با حالت تسلیم گرایانه مطلقی که دارد جانش را فدای مکتب و رضای پروردگار مینماید و بدین وسیله جسم و جان خویش را مطهر میسازد.
ج- گناهانی هم که در دنیا پاک نشوند در آخرت مسئله
شفاعت(*) پیش می آید. که اگر فرد پیرو رهبرانی چون انبیاء، اولیاء و علما باشد آنها به اذن خدا شفیع میشوند که باعث پاک شدن بعضی گناهان اوست.(**)
(*پاورقی: در مورد شفاعت در پاسخ به سوالات درس بیستم توضیح دادیم.)
(**پاورقی: البته اگر حقی از کسی به گردن انسان باشد (حق الناس) فقط به شرط رضای شخص، آن گناه پاک می شود.)
سؤال 2- کیفرهای اخروی که مرگ در آنها نیست و بدون تخفیف نیز هستند آیا پس از مدتی برای جهنمیان به صورت عادی درنمیآید؟
جواب- از آنجاییکه هیچ کدام از ما به جهان آخرت نرفتهایم و از حالات آن جهان اطلاع کافی نداریم پس بالطبع از کیفیت روابط حاکم بر آن جهان نیز مطلع نبوده و درنتیجه نمیتوانیم به قضاوت درمورد آخرت و روابط حاکم بر آنها و مثلاً: تحمل عذاب و شکنجه در آن دنیا بپردازیم. تنها از راه مراجعه به آیات قرآن و روایات صحیح و مستند است که میتوانیم اطلاعات و اخباری را راجع به آخرت کسب نماییم. در اینجا برای روشن شدن مطلب به سوره نساء آیه 61 مراجعه مینماییم:
کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلوداً غیرها لیذوقوا العذاب
«هرگاه پخته شود پوست هایشان بدل می کنیم ایشان را پوستهای دیگری تا بچشند عذاب را.»
پس نتیجه گرفته میشود که عذاب اصحاب جهنم تخفیف ندارد و عادت کردن به این عذاب نیز برای آنان وجود ندارد.
سوال 3- روایتی داریم مبنی بر اینکه زمانی که اهل بهشت مراتب یکدیگر را میبینند تأسف خورده و ناراحت میشوند. این مطلب با توجه به اینکه در زندگی بهشت رنجی وجود ندارد چگونه توجیه می شود؟
جواب- تا آنجا که از آیات قرآن استفاده میشود در زندگی بهشت، رنج و اندوه و حزنی وجود ندارد. البته ممکن است بهشتیان نسبت به درجات یکدیگر غبطه بخورند ولی در این غبطه خوردن، رنج و
عذابی نباشد (و یا اینکه بلافاصله خداوند غبطه خوردن را از آنها بگیرد.)
سوال 4- آیا مجازات های سنگین جهان آخرت شامل حال آن دسته از مردمی که هنوز به صورت بدوی زندگی میکنند و از تعالیم و تربیت برخوردار نیستند نیز می شود؟
جواب- این گونه مردم در قیامت در مقامی به نام «اعراف» که نه بهشت است و نه جهنم زندگی میکنند. اینها در اعراف نه عذاب میشوند و نه میتوانند از نعمات اخروی استفاده نمایند. زیرا کارهای خوبشان به خاطر آگاهی نبوده و خداوند اینها را برای اعمال ناصالحشان نیز مجازات نمینماید، چرا که از روی آگاهی نبوده است.
بعضی از روایات حکایت از آن دارد که اینگونه افراد در مرحله ای آزمایش میشوند و جوابی که به این آزمایش میدهند برایشان سرنوشت ساز خواهد بود.
سوال 5- مگر خداوند بر افعال و کردارهایی که انسان در دنیا انجام می دهد و راهی که درپیش میگیرد آگاه نیست؟ پس چرا انسانها را در دنیا امتحان می کند؟
جواب- خداوند دنیا را و به خصوص انسان را به گونهای آفریده است که با گذر از این راه و با اراده و میل خودش مقامی را کسب کرده و خود را لایق قرب خداوند نماید. آری انسان مهمترین مخلوق خداست که میتواند پارهای از صفات الهی را کسب نماید.
خداوند برای این منظور هم از داخل وجود انسان او را هدایت کرده (هدایت تکوینی) و هم با فرستادن پیامبران صراط مستقیم را به او نمایانده است (هدایت تشریعی).
البته نوعی دیگر از مخلوقات را نیز به گونه آفریده که موجودات کاملی هستند و خودشان نمیتوانند مقامی را کسب نمایند و آنها فرشتگانند.
( ثانیاً انسان دیگر در روز قیامت نمیتواند هیچ ادعایی بکند زیرا هر چه بوده در دنیا خودش را نشان داده است).
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
19/9/1360- درس بیست و هشتم
توضیحات
1- بنده کارها و تحقیقاتی را در رابطه با قرآن بنا گذاشتم و تا به حال احساس میکنم توفیق تکمیل این کار را نداشتم. یعنی خداوند هنوز به من فرصت این کار را نداده است. امیدوارم تا خود زنده هستم موفق به انجام این کار گردم و یا پس از من کسانی این کار را ادامه دهند. سال 54 (که آخرین زندان بود) به این فکر افتادم که فهرستی از مطالب قرآن را استخراج کنم و اسم آن را «کلید قرآن» گذاشتم و تقریباً دو سال و نیم از وقت من در زندان مصروف این کار شد که البته بعضی از دوستان هم کمک میکردند.
ابتدا آیه به آیه قرآن را خوانده و به تفسیر مراجعه کردم و هر مطلبی را که با اشاره و یا کنایه یا حتی در روایات به یک آیه مربوط میشد در کنار آن آیه می نوشتم. مثلاً آسمان، زمین، بهشت، درخت، گوسفند، معاد، مرگ، قیامت، معاد جسمانی و هر موضوعی که آیه به آن اشاره داشت. مجموعاً بیست و چهار دفتر دویست برگی پر شد که حدود صد هزار فیش گردید. پس از زندان دوستان در رادیو و تلویزیون و حزب جمهوری اسلامی این فیشها را بهصورت فیشهای جداگانه درآورده و تحت موضوعاتی منظم کردند. و حال حدود هزار تا دوهزار موضوع شده است که ذیل هر موضوعی آیات مربوطه وجود دارد.
درحال حاضر گروهی روی آن کار میکنند که البته احتیاج به دو نفر دانشمند هست تا به آن ها رسیدگی کنند.
این کار تازهای راجع به قرآن است که اگر به یاری خداوند
تمام شود درحقیقت کلید قرآن است و دایره المعارفی است که شاید حداقل 30 جلد شود.
میدانید که المعجم المفهرس کلیدی است برای یافتن آیات قرآن از طریق لغت اما این کتاب کلیدی است برای هر محققی که به دنبال موضوعی در قرآن باشد.
2- بحث معاد مطالب فراوانی را شامل میشود که ما به بعضی از آنها نپرداختیم از جمله مسائلی مانند نفخ صور، کتاب، میزان، کیفیت محاسبه، پل صراط و غیره انشاءالله اگر خداوند توفیقی دهد در زمانی دیگر به آن خواهیم پرداخت.
3- به تغییر شماره های دروس مواضع توجه بفرمایید:
شماره قبلی مواضع شماره جدید
درس اول معاد 16 22
درس دوم معاد 17 23
درس سوم معاد 20 24
درس چهارم معاد 21 25
درس پنجم معاد 22 26
درس ششم معاد 18 27
درس هفتم معاد 19 28