اختصاصی ندای اصفهان-
انترناسیونال اسلامی
تعداد چاپ: 10000 جلد
چاپ اول: آبانماه 1359
گفتار شماره 19 حزب جمهوری اسلامی
متن سخنرانی استاد جلال الدین فارسی که در تاریخ 24/1/58 ایراد شده است.
بسم الله الرحمن الرحیم. سلام بر خواهران و برادرانم.
خداوند می فرماید: «وَاذکُروا نعمۀ الله علیکم إذ کنتُم أعداء فألَّفَ بَینَ قُلوبِکُم و أصبَحتُم بِنِعمَتِهِ إخواناً» (آل عمران، آیه 103)
به یاد آورید نعمتی را که خدا به شما داد آن هنگام که دشمن یکدیگر بودید و دل هایتان را به هم الفت داد تا در سایه ی نعمتش با هم برادر شدید.
مردمی که در قبایل مختلف و در اقوام و ملت ها و دولت های متخاصم پراکنده بودند، با هم می جنگیدند و با هم دشمن بودند، در سایه ی دین خدا دل هایشان به هم مهربان گشت و برادر شدند تا آنجا که فرمود: «إنّمَا المؤمنون إخوۀٌ» مؤمنان برادر یکدیگرند.
مردم یثرب وقتی برادران مهاجرشان از مکه آمدند هرچه از مال دنیا داشتند در طبق اخلاص نهادند و بپای برادرانشان نثار کردند. حتی از دوست داشتنی ترین چیزها به نفع آن ها درگذشتند. یک امت شدند. خداوند می فرماید: «إنّ هذه أمّتکم أمّۀ واحدۀ و أنا رَبُّکم فاعبدون» (انبیاء، آیه 93) این امت شما یک امت است، امت واحد است و من پروردگارتان هستم، مرا بپرستید.
وقتی معبود یکی شد و همه پروردگار یکتایشان را پرستیدند و دیگر معبودها را طرد کردند، بت پرستی، دنیاپرستی، زر پرستی، مقام پرستی، لذت پرستی طرد شد، وحدت حقیقی به وجود می آید و همه یک امت می شوند. معنی اینکه قبایل مشترک و متخاصم عرب، ملت ایران، ملت روم و مردم یمن و ملت مصر در بوته ی ایمان به اسلام بگدازند و چون قطعه ی پولادی واحد شوند، این است که افراد این امت، مرزها و تمایزات تصنعی را لغو کنند و از میان بردارند و به آن ها کافر شوند، به یک معبود ایمان بیاورند، به برادری و خواهری یکدیگر ایمان پیدا کنند، بدانند که همه اعضای یک خانواده اند و وظایفی مشترک دارند همچنان که حقوقی واحد و مشترک دارند؛ خانه شان یک خانه است، به وحدت میهنشان معتقد شوند، وقتی که معتقد شدند که وظایف و حقوقشان برابر است از شمال آفریقا تا اندونزی در عبور از مصر و فلسطین و عربستان و ایران و افغانستان همه دارای یک سلسله حقوق و همه دارای یک وظایف و یک مسئولیت در قبال مسائل خودشان هستند.
در این صورت وقتی یک قطعه از وطنشان به خطر بیفتد همه احساس می کنند که دشمن به خانه ی آن ها حمله کرده است. وقتی ببینند بعضی از برادران و خواهرانشان زیر سلطه ی استعمارگران و اشغالگران خارجی هستند همه احساس خواهند کرد که وظیفه دفاع از آنان را به دوش دارند. وقتی احساس کردند که ملت های مسلمان زیر سلطه طاغوتی حکومت های جائر و استبدادی به سر می برند و اسیر دربارها هستند، احساس می کنند که مسئولیت دارند برای نجات آنان بشتابند و هرگونه کمک را تقدیم دارند. دفاع از میهن اسلام که خانه امت اسلامی است وظیفه ی همه مسلمان هاست. مسلمانان با امت واحد شدن نسبت به هر قطعه و هر پاره از میهن اسلامی که تحت اشغال باشد احساس مسئولیت می کنند و نسبت به هر بخش از امت که زیر سلطه استعمار یا سلطه ی جائر باشد احساس همدردی می کنند.
این احساس یکی از تجلیات فطرت سلیم است. همان فطرتی که اسلام بر آن نهاده شده است. از این جهت است که وقتی خداوند می خواهد مسلمانان را دعوت کند که بروند و برای آزادی مردم زیر ستم و مسلمانان اسیر بجنگند و کمک کنند و آنان را نجات بدهند دستور صادر نمی کند، بلکه سؤال می کند، آنان را در برابر ندای وجدانشان قرار می دهد، ضمیرشان را بیدار و هوشیار می کند و می فرماید: «وَ ما لَکم لا تُقاتِلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرّجال و النّساء و الوِلدانِ الَّذین یقولونَ رَبَّنا أَخرجنا من هذه القریَۀ الظّالم أهلها واجعَل لَنا من لَدُنکَ ولِیّاً واجعَل لَنا من لَدنکَ نَصیراً» (نساء، آیه 75)
شما را چه شده که در را ه خدا، در راه مستضعفین، در راه کودکان، زنان و مردان مستضعف به جنگ بر نمی خیزید، در راه کسانی که می گویند ای پروردگار ما، ما را از این کشوری که حکّامش ستمگرند نجات بده و از جانب خود ما را دوستدار و مددکار و سرپرستی بفرست و ما را از جانب خویش رهبر و یاوری بفرست.
مؤمنانی که این مسئولیت، مسئولیتِ کمک به آزادی توده های زیر ستم را احساس می کنند و به یاری ملّت های ستمزده مسلمان می شتابند می دانید چه کسانی هستند؟ آنان از جانب خدا مقام ولایت دارند «واجعَل لَنا مِن لَدنکَ ولِیّاً» آنان یاورانی هستند که خدا آنان را از راه الهام به وجدانشان برانگیخته و فرستاده است و آنان زنده و آگاه شده اند.
مؤمنین پس از آنکه خودشان را امّت واحد احساس می کردند برای مسائل مشترک در برابر دشمنان مشرک می ایستادند و جنگ یکیشان جنگ همه شان بود، صلح یکیشان، صلح همه امتشان بود. امّا کم کم به شکل دیگری در آمدند. شیطان و گرایش های ناپسند درونی، خودخواهی ها، صفات شیطانی، آنان را به تشتّت و چندگانگی و چند ملّتی سوق داد تا با هم بیگانه شدند. به این ترتیب یک نوع ارتجاع در جامعه اسلامی رخ داد و امت اسلام به ملت ها و اقوام مختلف تجزیه شد و به جای اینکه احساس بکند که مومنین یک امت اند، گفتند عرب ها یک امت اند، ایرانی ها هم گفتند ایرانی ها یک امت و متمایز از اعراب اند، ترک ها گفتند ما یک امت هستیم متمایز از عرب ها و از ایرانیان. در شمال آفریقا، عرب از بربر جدا شد و مسلمانان تجزیه شدند و دولت هایی مثل رژیم های اردن و سعودی و رژیم های فاشیستی عرب -یعنی بعثی ها- مصدر کار شدند و اسیر استعمارگران شدند.
احساس جدایی از امت اسلام نتیجه اش این شد که استعمار انگلیس آتاتورک را روی کار آورد تا بگوید ترک ها یک ملت متمایز از بقیه ملت های عالمند و حساب آن ها را از بقیه مسلمانان جدا کرد. رضاخان پالانی همین کار را کرد و روحیه قوم پرستی و فاشیستی را زنده کرد و با فاشیست های آلمان هم رابطه برقرار کرد و همان چیزهایی را که هیتلر می گفت او هم در این جا نشر می داد. هیتلر به عنوان برتری و تمایز نژاد ژرمن و قوم آلمان و رضاخان هم برای تمایز نژاد ایرانی اما نه تمایزی که ملت ایران از لحاظ تمدن و علم از ملت های اروپا پیش بیفتد بلکه برای اینکه ایرانی باورش بیاید که حسابش از بقیه مسلمانان جداست، بدین ترتیب تبلیغات علیه مسلمان و عرب در ایران شروع شد و پا به پایش در کشورهای عربی تبلیغاتی شروع شد به نام اینکه عرب ها یک امت اند جدای از امت اسلام. بدین ترتیب بعث عربی پایه ریزی شد که یک جنبش فاشیستی است. بعضی از احزاب هم در ایران همین کار را کردند و این شعار را سر دادند که ایرانی بر بقیه اقوام برتری دارد و چنین تبلیغ کردند که این مسلمان ها نبودند که وارد ایران شدند بلکه قوم عرب به ایران حمله آورد، و کتمان کردند که ایرانیان خودشان هزاران هزار به برادران مسلمانشان که سلمان فارسی هم در آن سپاه بود پیوستند و باعث شدند که ارتش امپراتوری ایران متلاشی شود و شاه را خودشان کشتند.
قوم پرستان ایرانی این طور وانمود کردند که اصلا آمدن مسلمانان به ایران حمله عرب بود و مثل حمله اسکندر مقدونی و حمله مغول! این چگونه حمله ای بود که وقتی سپاه اسلام با ارتش شاهنشاهی روبه رو شد سلمان فارسی گفت با این ها نجنگید تا به دستور پیغمبر رفتار کنیم آنگاه به مدت سه روز شروع کرد به حرف زدن با هموطنان خودش یعنی با ایرانیان و در تاریخ هست که هزاران ایرانی به سپاه اسلام پیوستند برای اینکه آنان می گفتند اگر به خدای یگانه ایمان بیاورید، اگر به عدالت و آزادی ایمان بیاورید، اگر به این طاغوت ها و سلطه ها پشت کنید در حقوق و وظایف با ما برابرید، با ما برادرید.
اما تبلیغاتی که در مدارس راه انداختند عرب ها را دشمن ایرانی ها معرفی کرده و ایرانی ها را تحریک می کردند که باید انتقام حمله عرب را بگیرید و این انتقام گیری در صورتی تحقق می یافت که ایرانی ها با آمریکا و اسرائیل علیه مسلمانان عرب و علیه برادران فلسطینی سازش کنند. ترک ها همین وضع را پیش گرفتند. شاه خائن نسبت به مسئله فلسطین چه می کرد؟ همه گونه روابط با اسرائیل برقرار کرده بود و می گفت مسئله فلسطین مال فلسطینی هاست و حداکثر مال عرب هاست و به ما ربطی ندارد، به مردم پاکستان ربطی ندارد، به مردم ترکیه ربطی ندارد. شاه سعی زیادی می کرد که خودش و ملت ایران را جزئی از ملت اسلام نداند تا در نتیجه بتواند ما را به ملت جهانی دیگری، به ملت سرمایه داران، استعمارگران و امپریالیست ها ملحق سازد. امروزه این از بدیهیات است که هرکس و هر فرد و هر دولتی که در میهن اسلامی از امت اسلام بگسلد، جدا بشود و احساس بیگانگی نسبت به اسلام و امت اسلام بکند جدا و تنها نمی ماند و حتما به یک قدرت جهانی ملحق می شود، حتما جذب یک انترناسیونال دیگر می شود.
شاه و رضاخان و آتاتورک عضو انترناسیونال امپریالیستی شدند. افراد احزاب و دسته هایی هم که از امت اسلام بگسلند و به انترناسیونال امپریالیستی در نیایند، حتما به انترناسیونال کمونیستی که مرکزش در مسکو یا پکن است روی خواهند آورد. آن وقت است که حرف هایشان، سیاستشان و مواضعشان نسبت به تمام مسائل جهان اسلام و امت اسلام مثل سیاست شاه است. شما ببینید شاه و هیئت حاکمه اش نسبت به قضیه فلسطین چه سیاستی پیش گرفته بود؟ می گفت در فلسطین بین یهودی ها و عرب ها جنگ است و دو دسته دارند با هم جنگ می کنند و صهیونیست هایی که به کمک یهودی ها آمده اند با آن ها هم مذهبند و حق دارند که در آنجا دولت تشکیل بدهند و جنگ آن ها به ما ربطی ندارد، ما نسبت به طرفین آن کشمکش بی طرف هستیم. اما در عمل چه می کرد؟ در عمل تمام کمک ها را با اسرائیل می داد!
کمونیست ها همین موضع را داشتند. آن ها هم می گفتند آنجا جنگ جنگ مذهبی است؛ یهودی و مسلمان به جان هم افتاده اند و تقسیم بندی یهود و مسلمان درست نیست، تقسیم بندی صحیح این است که کارگران یهودی اسرائیل و کارگران عرب با پرولتاریای اتحاد شوروی و اروپای شرقی یک ملت جهانی هستند. کمونیست ها با این تقسیم بندی عدم مداخله ی خود را توجیه می کردند اما عملا از تقسیم فلسطین بین اعراب و اسرائیل پشتیبانی کردند؛ درست همین کاری که الان سادات خائن انجام می دهد.
اتحاد شوروی در زمان استالین تقسیم فلسطین را تأیید کرد و اسرائیل را به رسمیت شناخت. عینا مثل امپریالیست ها و انترناسیونال امپریالیستی که شاه عضوش بود و همان تقسیم را تایید کرد و به نوعی اسرائیل را به رسمیت شناخت. احزاب کمونیست و توده ای های ایران و تمام گروه های مارکسیستی هم سیاست اتحاد شوروی را در به رسمیت شناختن اسرائیل تأیید کردند و لذا این ها از شاه و دار و دسته اش کثیف تر هستند. چرا کثیف تر از شاه هستند؟ برای اینکه شاه می گفت ما اسرائیل را به طور "دوفاکته" به رسمیت شناخته ایم! به همین دلیل ظاهرا رژیم شاه در اسرائیل سفارت نداشت و سفارت اسرائیل در تهران را نیز مخفی کرده بود اما اتحاد شوروی به شکل علنی اسرائیل را به رسمیت شناخت و تا الان هم از تمامیت ارضی و استقلال و موجودیت اسرائیل پشتیبانی کرده است و در آینده هم پشتیبانی خواهد کرد.
بنابراین هیچ ملت مسلمانی نمی تواند از امت اسلام جدا شود مگر اینکه به یک انترناسیونال بیگانه بپیوندد. همه دیدیم که شاه چون خودش را از ملت های مسلمان عرب جدا می دانست با رژیم های خائن و ضد مردمی این کشورها متحد بود. خودش را برادر پادشاهان سعودی و ملک حسین می دانست، برادر سلطان قابوس می دانست، برادری که در عمل ثابت شده بود. ارتشی می فرستاد تا رژیم سلطان قابوس را حفظ بکند. می بینید که این دربارها، این هیئت های حاکمه خائن چگونه در یک ملت جهانی دست به دست هم دادند و هوای هم را دارند و به همدیگر کمک می کنند. کمک برادرانه و خیلی با اخلاص و درست همان گونه که امپریالیست های آمریکائی و اسرائیل و انگلیس و اسرائیل به هم کمک می کنند و هیچ وقت نشده که امپریالیسم آمریکا بگوید که اسرائیل این مقدار کمک های نظامی که از ما می خواهد به ما لطمه می زند! بی دریغ کمک می کند چون اسرائیل را جزئی از وجودش می داند.
در جنگ 1973 آمریکائی ها آنقدر اسلحه به اسرائیل دادند که انبارهای اسلحه و ذخیره استراتژیکشان از مقداری که مطابق حساب هایشان نباید کمتر بشود کمتر شد. موجودی انبارهای آمریکا برای مقابله با خطرهای احتمالی نباید از یک حدی پایین بیاید ولی بر اثر کمک به اسرائیل پایین آمد. چرا؟ برای اینکه باید موجودیت اسرائیل را به هر قیمتی حفظ می کردند. اگر اسرائیل سقوط بکند بدان معنا است که واشنگتن سقوط کرده است.
حالا بعد از اینکه رژیم دست نشانده شاه سرنگون شده و انقلاب اسلامی شما مردم به پیروزی رسیده است باید ما ملت ایران به آغوش امت اسلام برگردیم و احساس بکنیم که مسلمانان در سراسر جهان برادران ما هستند و همه یک امتیم، پروردگار ما یکی است، دین ما یکی است. سیر به سوی این وحدت و به سوی اجرای وظائفی که در قبال قضایای اسلامی نسبت به فلسطین و اریتره و تمام ملت های مسلمان زیر سلطه داریم از اهم وظائف امروز ما به شمار می رود. باید نسبت به خاک امت اسلام و نسبت به میهن اسلامی احساس مسئولیت دفاعی بکنیم. به موجب آیات کریمه قرآن که قرائت کردم باید نسبت به ملت ها و انسان های کامل احساس مسئولیت آزادی بخشی بکنیم.
یکی از خصوصیات انقلاب اسلامی ایران این است که به لحاظ اهداف و اهداف خارجی انترناسیونالیستی است.
انترناسیونالیستی بودن انقلاب ما یعنی اینکه انقلاب ما تنها متعلق به ملت ایران نیست بلکه باید در میهن اسلامی و در هر کجا که مسلمانی زندگی می کند امتداد پیدا کند. علاوه بر این ما به عنوان مومن و مسلمان نسبت به غیر مسلمان هایی که ستم دیده اند مسئولیت داریم.
بنابر حدیث شریفی که مورد اتفاق مسلمین است اگر مسلمانی صدای مددخواهی یک انسان را بشنود باید به کمکش بشتابد. اما اینکار چگونه باید صورت بگیرد؟ برای تحقق این امر باید موسسه ای وجود پیدا بکند که در آن همه حرکت ها و عمل ها هماهنگ شود و برنامه ریزی و سازماندهی بشود تا بتواند به موفقیت برسد.
بدیهی است چون رژیم شاه این مسئولیت را احساس نمی کرد و این وظیفه را برای خودش قائل نبود چنین موسسه ای هم بوجود نیاورده بود. الان ما چنین موسسه ای نداریم. شاه خودش را عضو انترناسیونال امپریالیسم می دانست و بر این اساس عمل می کرد و موسسات مناسب این تصور و پیوند بوجود آورده بود.
بعنوان مثال شما در ساواک می بینید اداره ای بنام اداره پیمان ها وجود دارد یعنی پیمان هایی که رژیم شاه با ترکیه و پاکستان و انگلیس و آمریکا و اسرائیل داشته است. چرا؟ برای اینکه آن پیمان ها را عملی کنند، اطلاعات و کمک مبادله کنند و کارهایشان را هماهنگ کنند. ارتش و وزارت خارجه هم در این راه بکار می رفته است. این دو موسسه که هر دو به مسائل برون مرزی ربط دارند طوری شکل داده شده بود که عضویت ایران را در بین الملل امپریالیستی عملی کند. کادرهایی که در ارتش بودند، فرماندهان و روحیه ای که در ارتش یا در وزارت خارجه بود متناسب با این کار بود. لذا ما باید ارتش و وزارت خارجه را در جهت اهداف انقلابمان تحول ببخشیم.
ارتش قبلی خودش را در کنار ارتش آمریکا و ضمن یک پیمان در خدمت اسرائیل در مقابل اعراب می دانست، حتی برنامه های درسی دانشکده افسری و دانشکده ستاد و فرماندهی متناسب با این اهداف بود. هم اکنون آن برنامه های درسی در دسترس ماست.
کارمندان وزارت خارجه همین طور بودند. در تمام سفارتخانه های ایران بخشی از ساواک وجود داشته است. آن ها مجری همین سیاست در خارج بودند. بنابراین آن وزارت خارجه برای اینکه سیاست انترناسیونالیستی اسلامی را پیاده کند صالح نیست. برای این کار باید وزارت دیگری با کادرهای جدید و انسان های تازه تاسیس کرد. انسان هایی که به اینکه ملت ایران و همه ملت های مسلمان یک امت را تشکیل می دهند مومن باشند. نام این وزارت خانه می تواند «وزارت امت» باشد. چرا وزارت امت؟ برای اینکه وزارت خارجه می گوید امور افغانستان، عراق، مصر، سعودی، فلسطین و غیره خارج از امور ایران است؛ یعنی هر چه خارج از مرزهای ایران باشد خارجه است. در حالی که این فکر ضد اسلامی است. در منطق اسلام و در نظام فکری اسلام «دارالاسلام» و «دارالکفر» داریم، یعنی خانه ی امت اسلام و خانه ی کفر. میهن اسلامی و میهن کفار. لذا باید یک وزارت به نام وزارت امت متعلق به تمام ملت های مسلمانی که در دارالاسلام زندگی می کنند درست شود.
وزیر وزارت امت و حتی وزیر وزارت خارجه باید فردی باشد که مومن به سرمایه داری غربی نباشد. اگر مثل وزرای خارجه شاه باشد در خدمت انترناسیونال امپریالیستی خواهد بود و نمی تواند در نظام جمهوری اسلامی انجام وظیفه کند. یک کمونیست هم نمی تواند باشد، زیرا فکر می کند که پرولتاریای ایران (و نه ملت ایران) جزئی از پرولتاریای کشور انگلیس و آمریکا و اسرائیل است و متحد با اتحاد شوروی یا با چین است. پس نمی تواند وزیر خارجه انقلاب اسلامی باشد. همچنین یک فاشیست یا کسی که معتقد است قوم ایران متمایز از بقیه اقوام بوده و مصالح دوستان و دشمنان از بقیه امت اسلام جداست نمی تواند وزیر خارجه انقلاب اسلامی و ملت مسلمان باشد چون دستخوش تفکرات قومی و قوم گراست. متاسفانه کادرهای وزارت خارجه همان قدر منحط هستند که ارتش سابق؛ همان طور که عده ای از ارتش بیرون ریخته شدند باید از وزارت خارجه نیز جمع کثیری بیرون ریخته شوند و انسان های جدید مومن به انقلاب اسلامی، مومن به امت اسلام، مصدر کار شوند تا چنان وزارت خارجه ای به وجود آید که اسلامی باشد. در آن صورت آن وزارت خارجه و وزارت امت می توانند سیاستی را که نهضت انقلابی اسلامی به رهبری امام خمینی نسبت به فلسطین داشت به اجرا درآورد.
امام از سال ها پیش به نام ملت ایران و به نام مسلمانان تعهد فرمود که برای آزادی فلسطین بکوشد و در کنار برادران مجاهد فلسطینی ما باشد و تمام امکانات ملت ایران را در خدمت آزادی ملت فلسطین قرار بدهد. وقتی که ایشان در پاریس بودند و من با نماینده یاسر عرفات خدمتشان رسیدیم فرمودند که «به این برادران فلسطینی ما بگو که اگر من حالا راجع به قضیه فلسطین کم حرف می زنم به خاطر این است که ما به قضایای ایران مشغولیم و وقتی ما به پیروزی برسیم قضیه فلسطین در رأس قضایای ما قرار دارد». شما برادران موضع گیری های ایشان را در هفته های اخیر می دانید. قرارداد ننگین سادات و اسرائیل را می دانید که محکوم کردند و به شدت رد کردند و گفتند که باید با این سیاست مبارزه شود. عده ای از دولت های عرب که به آرمان ملت فلسطین که آرمان امت اسلام است وفادارند با مصر قطع رابطه کردند حتی دولت پاکستان قطع رابطه کرده. توده های مردم ایران خواهان قطع رابطه ایران با رژیم خائن و دست نشانده سادات هستند (صحیح است حضار). آیت الله صدوقی که اعلامیه اش را در روزنامه ها خواندیم از دولت خواسته اند که این رابطه را قطع کنیم. دیروز یا پریروز بود که دانشجویان دانشگاه علم و صنعت ایران در اعلامیه ای تقاضای مصرانه ای داشتند که این روابط قطع شود.
دولت انقلاب اسلامی ایران وفادارتر است به آرمان مردم فلسطین. امین تر است نسبت به فلسطین که جزئی از وطن اسلام است، وفادارتر و امین تر از دولت پاکستان ولی متأسفانه این کار تا کنون صورت نگرفته است و صورت نخواهد گرفت مگر وقتی که ما یک وزارت خارجه داشته باشیم که کادرهایش و رهبریش و وزیرش اسلامی فکر کنند نه کمونیستی، نه ناسیونالیستی و نه سرمایه داری!
وقتی ابوعمار اینجا بود یکی از مسائلی که طرح شد مسأله پرتقال های باریکه غزه بود. باریکه غزه جزئی از فلسطین است که به تصرف دولت مصر درآمده بود و در جنگ 1967 اسرائیل نآن آنجا و صحرای سینا را اشغال کرد. مردمی دارد دلیر که همیشه دست به اعدام اسرائیلی ها می زنند و بمب منفجر می کنند، اعتصاب می کنند با ارتش اشغالگر می جنگند و مردم قهرمانی هستند. تولیدشان میوه است که پرتقال در درجه اول قرار دارد. پرتقال غزه مثل نفت سعودی است. آمریکائی ها از طریق رژیم ننگین سادات می خواهند این پرتقال ها را بخرند. الان هم طبق قرارداد ننگین سادات- بگین که قرارداد تسلیم است توافق کرده اند که اسرائیل باریکه غزه و صحرای سینا را به مصر پس بدهد و دار و دسته سادات به مردم غزه می گویند اگر شما این قراردادها را قبول کنید و حکومت خودمختار محلی درست کنید و در چهارچوب همین قرارداد با اسرائیلی ها زندگی کنید پرتقال هایتان را به قیمت خوبی می خریم. می خواهند اقتصادشان را از طریق مصر به آمریکا وابسته کنند. شهرک های غزه شهرداری هایی دارد و شهردارهایشان آدم های وطن پرستی هستند و می خواهند این پرتقال ها را صادر کنند ولی نه از طریق مصر و آمریکا بلکه خودشان به قیمت ارزان بفروشند تا از بین نرود. چندین دولت هم خواهان خرید این پرتقال ها هستند.
نمایندگی فلسطین و ابوعمار خودش آن روزی که اینجا بود به من پیشنهاد کرد این پرتقال ها را دولت انقلابی ایران بخرد. گفتم پیشنهادتان را بنویسید و با نخست وزیر صحبت بکنید. رفتند با نخست وزیر صحبت کردند. آقای بازرگان گفت سه وزارتخانه هست که باید موافقت بکنند و عبارتند از وزارت خارجه، بازرگانی و اقتصاد. از طرفی آقای بازرگان گفت مانعی در این راه وجود دارد و آن این است که ما گفته ایم برای اینکه باغدارها ضرر نکنند نباید میوه از خارج وارد کنیم. من گفتم می شود راهی پیدا کرد بدین ترتیب که شصت هزار تن پرتقال را با کامیون وارد می کنیم به طوری که نرخ بازار شکسته نشود و باغداری ها هم ضرر نکنند چون فلسطینی ها بهترین پرتقال را کیلوئی 30 ریال تحویل ایران می دهند و دولت هم می تواند ده تومان و هفت تومان بفروشد و استفاده اش هم به خزانه عمومی واریز شود و نگذارند نرخ پرتقال هم پایین بیاید. پیشنهادات دیگری هم بود از جمله برادرانی گفتند که حتی می شود پرتقال را نه به صورت میوه بلکه به صورت عصاره به بازار عرضه کرد یا مثل کمپوت فروخت که روی نرخ هم اثری نداشته باشد. متأسفانه عناصر یا افکاری بود که مانع انجام این کار شد (بعدها امیر انتظام، حسن نزیه و باند برژینسکی از درون دولت موقت کشف شد!)، چرا که گفتم ضد انقلاب همیشه آدم نیست، افکار جاهلی هم هست، افکاری که ما به ارث برده ایم از دوران رژیم سلطنتی و زیر سلطه امپریالیست ها و فرهنگی که آن ها در مدارس و رادیو و تلویزیون به خورد ما می دادند. همه ی ما تحت تأثیریم منتها بعضی کم تر و بعضی زیادتر. خود ما باید با این تمایلات در وجود خودمان و در وجود دیگران مبارزه کنیم.
همین تمایلات و تفکرات غلط باعث شده است که پرتقال مردم غزه خریداری نشود. می دانید دولت آقای بازرگان به برادران فلسطینی چه جواب داده است؟ به آنان گفته است به جای شصت هزار تن صد تن یعنی چهارتا کامیون می خریم! و می دانید چه کسی پرتقال مردم غزه را خریده است؟ رژیم عربستان سعودی یعنی همان رژیم که دست نشانده و سلطنتی و طاغوتی مثل رژیم شاه است! چون در کشور سعودی بیش از صد هزار فلسطینی زندگی می کنند و حکام سعودی از فلسطینی ها می ترسند لذا گفته اند حتی محصول آینده را حاضریم بخریم. در آن مسأله آقای بازرگان گفت اگر ما پرتقال ها را بخریم نرخ پرتقال پایین می آید و باغدار ایرانی ضرر می کند! اما در مورد قطع رابطه با مصر چه می گوید؟ من می گویم قطع رابطه با مصر که به نفع خزانه مملکت است ما که از داشتن رابطه با مصر چیزی عایدمان نمی شود! آخر پاکستان این رابطه را قطع کرد ما هم رابطه با مصر را قطع بکنیم (صحیح است حضار).
در تاریخ اسلام خوانده ایم که وقتی مسلمانان، مکه و زندگیشان را ترک کردند و از سلطه مشرکین مکه به یثرب (مدینه) فرار کردند انصار به گرمی از آنان استقبال کردند و ثروت هایشان را با آنان نصف کردند، حتی از چیزهایی که خودشان به آنها بیشتر نیاز داشتند در گذشتند و به برادران مهاجرشان دادند. آیت الله طالقانی سال ها پیش در مسجد هدایت شب عید فطر گفتند:
«من فتوی می دهم که زکات فطره را مومنین ایران به برادران فلسطینی بدهند. حتی فقرای ما، فقرای ایرانی آنقدر بزرگواری و ایثار و گذشت دارند که برادران فلسطینی خودشان را بر خودشان که نیازمند هستند ترجیح بدهند.» این مربوط به وقتی است که ما یک مسجد هدایت داشتیم و تمام ایران و امکاناتش در تصرف شاه و امپریالیسم آمریکا بود. اکنون ملت و علمای مجاهد و امام و توده های مردم ما از جان و دل تمام امکانات خودشان را در راه جهاد برای آزادی فلسطین نثار خواهند کرد. آزادی فلسطین وظیفه ای نیست که تنها بر دوش مردم فلسطین باشد، فلسطین وطن فلسطینی ها نیست، وطن هر انسان غیور و با شرف است (صحیح است حضار).
شما توده های مسلمان ما وقتی که با تانک های رژیم شاه مقابله می کردید و اسلحه هم نداشتید و دستتان خالی بود فریاد می زدید «ایران فلسطین اریتره». شما به انترناسیونالیم اسلامی و به رسالتی که برای مردم مسلمان و همه ستمزدگان دارید وفادار بودید و هستید (صحیح است حضار). آن روز ما تانک ها را در برابر داشتیم و امروز هزاران تانک زیر فرمان داریم. آن روز در کتاب های درسی دانشکده افسری که من چند روز پیش دیدم در کتاب تاریخ سیاسی که به افسران درس می دادند می نوشتند اسلام که در عربستان آمد بین یهود و عرب تخم نفاق افکند وگرنه عرب ها با یهودی ها برابر بودند و حالا یهودی ها در فلسطین دارند تخم نفاق را از بین می برند! قضیه فلسطین را به نفع اسرائیلی ها و علیه اسلام توجیه کرده و رسما گفته است که اسرائیل باید باشد.
این کتاب ننگینی که هنوز در دانشکده افسری هست! یکی از استادان دانشکده ی ستاد و فرماندهی می گفت یک روز من در کلاس درسم جنگ مصری ها و اسرائیلی ها را تشریح می کردم، گفتم دو سرباز مصری در فلان نقطه صحرای سینا وقتی دیدند هیچ کاری نمی توانند بکنند کمربند انفجاری بستند و رفتند حفره ای کندند و وقتی تانک آمد روی آن ها قرار گرفت خودشان را منفجر کردند که در نتیجه دو تانک منفجر شد و هر دو شهید شدند. از ضد اطلاعات ارتش مرا خواستند و گفتند تو چه اصراری داشتی که گفتی دو سرباز مصری شهید شدند؟ چرا نگفتی کشته شدند؟ در آن رژیم طاغوتی و در آن ارتش بزرگ ارتشتاران، فرمانده سرباز اسرائیلی در جنگ با مسلمانان عرب شهید می شد اما سرباز مصری کشته می شد! و کسی حق نداشت بگوید سرباز مصری شهید شده است.
اما امروز در همان دانشکده بخش بزرگی از افسران وقتی برایشان درس می دهم و مسأله فلسطین مطرح می شود مشتاقانه اظهار می کنند که باید در جنگ علیه اسرائیل برای آزادی فلسطین شرکت بکنیم. در دانشکده افسری به جای عکس ننگین شاه خائن اسرائیلی عکس امام نصب شده است و زیر عکس امام عکس ابوعمار (یاسر عرفات) و در راهروهای دانشکده افسری شعارهایی به نفع مردم فلسطین و علیه اسرائیل دیده می شود. به کوری چشم تمام مرتجعین تمام وابستگان به انترناسیونال امپریالیستی و انترناسیونال کمونیستی، ما یک امت هستیم، مردم افغانستان، مردم پاکستان و همه مردم عرب و مردم فلسطین با ما برادرند (صحیح است حضار). انقلاب اسلامی ایران باید از ایران پایگاهی برای نشر اسلام از رادیوها و تلویزیون ها بسازد و باید تلویزیون و رادیوی ما در این جهت تکامل پیدا کند. می دانید برنامه های رادیو و تلویزیون در یکی دو ماه اخیر چقدر فرق کرده، پیشرفت کرده و تکامل پیدا کرده است؟ باید کادرهای مسلمان بیشتر شرکت کنند و مخصوصا برنامه های عربی ما که از اهواز یا تهران پخش می شود باید در سراسر جهان عرب پخش شود و ما منادی آزادی، عدالت و برابری و منادی شرکت در جهاد مسلحانه برای آزادی فلسطین برای سرنگون کردن رژیم های طاغوتی در مصر و در سعودی و در هر کجا که هستند باشیم (صحیح است حضار).
ضد انقلاب در سیاست خارجی به این شکل تظاهر می کند که انقلاب اسلامی را در مرزهای ایران محدود می کند و نمی گذارد در سرتاسر میهن اسلامی و در جهان انتشار و تشعشع داشته باشد و نور بپراکند. می گویند باید به فکر خودمان باشیم. بله باید به فکر خودمان باشیم؛ باید اقتصاد مختل متلاشی شده را احیاء کنیم. ارتش را باید احیاء کنیم و از آن ارتش اسلامی بسازیم. وزارت خارجه و تمام دستگاه ها را باید احیا کرد. قبل از همه باید حاکمیت سیاسی ملت را در یک انتخابات برقرار کنیم. این مقدم بر هر کاری است. باید وزارتی به نام وزارت امت بوجود بیاوریم. باید کادر وزارت خارجه یا رهبری وزارت خارجه و سیاست و برنامه اش تغییر بنیادی و کیفی کند. باید دولتی دائمی، منتخب پارلمان و مجلسِ منتخب مردم بوجود بیاید. اما این ها به هیچ وجه نمی توانند بهانه این شود که در انجام آنچه که یک روز هم تاخیر بردار نیست سستی یا کوتاهی نشان بدهند یا عوضی عمل بکنند. وزیر خارجه (کریم سنجابی) در مصاحبه ای می گوید:
«ما حاضریم به مردم فلسطین کمک مالی بکنیم ولی آنها هنوز تقاضا نکرده اند!»
این خداوند است که می فرماید: شما باید به سراغ ستمزده ها بروید نه اینکه آن ها از شما تقاضا بکنند و کارت دعوت بفرستند. آزادی فلسطین تنها وظیفه مردم فلسطین نیست، وظیفه ما هم هست، همه ما فلسطینی هستیم زیرا مسلمانیم. هر جزئی از وطن اسلامی وظیفه ماست. کمک مالی را شاه هم می کرد. اگر خبر ندارید بدانید که در کنفرانس مراکش وقتی که می خواست به دستور امپریالیزم آمریکا رابطه اش را با دولت های عربی بهبود بخشد تا از طریق دوستی به سیاست خائنانه قبلی ادامه دهد تا منجر به همین سیاست سادات بشود در آن جامسأله فلسطین را مطرح کردند و گفتند چون قضیه فلسطین یک قضیه اسلامی است باید ما دولت های اسلامی در آن شرکت کنیم. یکی از کارهایی که باید بشود این است که دفتر سازمان آزادی بخش فلسطین در تمام کشورها باز شود، ایران و ترکیه هم چون کشور اسلامی هستند باید اجازه بدهند دفتر باز بشود. همه قبول کردند. اما بعد شاه به طور پنهانی سوال کرد منظور شما از این دفتر چیست؟
گفتند می خواهیم وضع فلسطین و سرگذشت فلسطین و ستمی را که بر مردم رفته است آنجا شرح بدهیم و کمک های مالی مردم را جمع کنیم. شاه گفت: من یک چک به مبلغ بزرگ و هنگفت به شما می دهم تا مجبور به زحمت جمع کردن نشوید! چک را به سازمان آزادی بخش فلسطین داد که البته علنی نشده بود تا یک وقت که اگر یادتان باشد شاه در مصاحبه ای گفت حالا که ثابت شده الفتح بعضی از انقلابیون ایرانی را تعلیم نظامی می دهد کمک های مالی خودمان را قطع می کنیم! چون فلسطینی ها کمک ها را می گرفتند و صرف تعلیم نظامی و کمک به انقلابیون در همه جا من جمله ایران می کردند. آن پول ها متعلق به ملت بود نه مال شاه خائن دزد. شاه هم به فلسطینی ها کمک مالی می کرد. پس فرق دولت انقلاب اسلامی با رژیم شاه خائن چیست؟! که حالا اگر آن ها دعوت و تقاضا بکنند کمک مالی می کنیم؟ این حرف وزیر خارجه دولت موقت دلیل بر چیست؟! دلیل بر آن است که دولت موقت یک دولت اسلامی کامل عیار نیست.
ما مثل همه انقلابات یک سیر تکاملی و یک جریان سازندگی انقلابی داریم. ما باید تمام مؤسسات دولتی ارتش وزارت خارجه، وزارت اقتصاد، وزارت آموزش و پرورش و دیگر نهادها را به تدریج و طی ماه ها و سال ها تکامل بدهیم. ولی ابتدا باید بدانیم که جهت تکامل را تشخیص بدهیم. مدیران وزارت خارجه و فرماندهی ارتش و اداره کنندگان وزارت دفاع و ملت انقلابی ایران بایستی جهت تکامل را تشخیص بدهند. ملت باید کسانی را انتخاب و به مجلس بفرستد و آنان کسانی را به نخست وزیری، وزارت اقتصاد، وزارت آموزش و پرورش، وزارت دفاع و وزارت خارجه منصوب کنند و برنامه هایی را تصویب کنند که در جهت خواست توده های مسلمان باشد. در همان جهتی باشد که قرآن و سنت می گوید و رهبر انقلاب تأیید می کند.
یکی از کارمندان دولت مدتی پیش گفته بود: «ما می خواهیم یک دولت اسلامی بسازیم اما نه مثل لیبی، نه مثل عربستان سعودی و نه مثل پاکستان». این آرمان همه مردم مسلمان از صدر اسلام تا کنون است که دولتی بسازیم که بی نظیر و شایسته شیعی یعنی مسلمان انقلابی باشد.
لذا باید دولتی بسازیم که در قضایایی مثل قضیه فلسطین قبل از پاکستان و عربستان سعودی وارد عمل شود و با رژیم خائن سادات قطع رابطه کند و باید پیش از عربستان سعودی پرتقال غزه را بخرد. رئیس جدید ستاد ارتش (تیمسار فربد از رده امیرانتظام، نزیه، ابراهیم یزدی و... در دولت موقت) گفته بود که «ارتشی ها آزادند که فکر سیاسی داشته باشند اما به پادگان که می رسند باید فکر سیاسی خود را کنار بگذارند!» من شنبه گذشته در دانشکده ستاد و فرماندهی بدون این که اسم ایشان را بیاورم برای افسران صحبت کردم و گفتم این نظر درست نیست، چون فکر سیاسی در گوشه صندوقخانه ذهن نیست تا وقتی به دم پادگان رسیدیم کلیدش بکنیم و آن را از کار بیندازیم. ارتشی مثل هر ایرانی باید فکر سیاسی داشته باشد، مومن به هدف ها و آرمان هایی باشد که همان فکر سیاسی اسلامی است. او باید بداند هدف های خارجی ما چیست؟ چون ارتش باید از ملت و میهن در برابر دولت های خارجی دفاع کند، باید بداند سیاست و هدف های دولت های خارجی چیست.
دیپلماسی و سیاست باید در دانشکده ستاد و فرماندهی در دانشکده افسری و بین افسران ستاد ارتش و پادگان ها تدریس شود. سرباز و افسر ما باید جریانات بین المللی را بشناسند و بدانند در خارج ایران چه جریانات سیاسی و چه دولت هایی هستند و هرکدام چه برنامه هایی و چه عواملی دارند. باید مؤمن به اسلام باشند، خودشان را و ملتشان را عضوی از امت اسلام بدانند، افکار سیاسی غربی استعماری سرمایه داری نداشته باشند. با هر فاشیست و با هر ناسیونالیست نژادپرستی (نه هر ناسیونالیست وطن پرست) مثل بعثی ها که در کشورهای عرب هستند، مثل نازی ها، مثل فالانژها در اسپانیا یا در ایتالیا، مثل فالانژهای لبنان، به محض اینکه خود را در جامعه مطرح کرد به جنگ سیاسی سرد بر می خیزیم و با او مبارزه ایدئولوژیک- سیاسی می کنیم چنین کسی حق ندارد وارد پادگان شود، برای اینکه ارتش مؤسسه ای برای دفاع از این ملت و از این میهن و این انقلاب است.
اگر کسی فکری به مغزش راه داد که بر اثر آن خودش را فردی از این ملت و از امت اسلام ندانست حق ندارد وارد ارتش شود چون به تعهدش نسبت به دفاع از ملت ایران و اسلام خیانت کرده است.
یک کمونیست اگر به درستی بفهمد کمونیزم چیست و ماتریالیسم و دیالکتیک تاریخی چیست ملت ایران را دو جزء می داند و یک جزء را با خودش هم ملت و جزء دیگرش را با اتحاد شوروی و اروپای شرقی یا با چین یکی می داند و با پرولتاریای انگلیس و آمریکا هم کیش و هم مسلک می بیند. او دیگر نمی تواند به این ملت و این وطن و این انقلاب وفادار بماند. عینا مثل افسرانی که در رژیم شاه تربیت می شدند. آن عده از افسران که در فرماندهی گماشته می شدند خودشان را با امپریالیست ها هم کیش و هم ملت و مشترک المنافع می دانستند. چنین عناصری حق ندارند به کادر ارتش درآیند. ما باید چنان سرباز و درجه دار و افسری تربیت بکنیم که دارای فکر سیاسی اسلامی باشد، سیاست را خوب بفهمد و به انقلاب اسلامی ایمان داشته باشد.
تربیت در این دو جهت باید در کنار تربیت نظامی صورت گیرد تا بتوانیم ارتش را در خدمت سیاستی قرار دهیم که وزارت خارجه اسلامی و وزارت امت اعمال می کنند، وگرنه نیروها و مؤسسات ما در یک وادی خارج از هدف ها و آرمان های ملت و خارج از اراده ملی قرار خواهند گرفت.
خدا به همه ما توفیق بدهد تا با زبان، با قلم، با اندیشه و با دست خویش در ایجاد چنین حکومت و نظام و جامعه ای کار کنیم و شرکت داشته باشیم.
پیروز باشید.
استاد جلال الدّین فارسی
(مرد قلم، فکر و سلاح)
بسم الله الرّحمن الرّحیم
اکنون که ملت ایران می رود تا جمهوری اسلامی را استقرار بخشد، و در شرف برداشتن اولین گام در جهت تحقق بخشیدن به قانون اساسی آن یعنی انتخاب ریاست جمهوری است، بر همگان لازم و ضروریست که به خاطر حفظ دست آوردهای انقلاب شکوهمند اسلامی ایران هرچه بیشتر تلاشی کنند تا اداره امور مملکت در دست شایستگان امت قرار گیرد و بی شک اولین قدم، شناسائی و شناساندن این شایستگان به ملت ایران است.
از آنجا که آقای جلال الدین فارسی این مجاهد رزمنده امام خمینی از طرف حزب جمهوری اسلامی به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری معرفی شده اند، لازم دیدیم شمه ای از شرح زندگانی او را برای ملت ایران بیان کنیم تا مردم قهرمان ایران با آگاهی و شناخت درست از او، انتخابی آگاهانه کرده گول تبلیغات کاذب سیاست بازان حرفه ای را نخورند.
جلال در سال 1312 در شهر مشهد به دنیا آمد، در کلاس اول دبیرستان ابن یمین با استاد محمدتقی شریعتی و شادروان دکتر علی شریعتی آشنا شد. علی شریعتی همکلاسیش بود و استاد محمدتقی شریعتی معلمش.
در سال های 1325 تا 1332 که دانش آموز بود بیشتر اوقاتش را در کتابخانه آستان قدس به مطالعه می گذرانند و علوم اسلامی به ویژه تفسیر قرآن را در محضر استاد محمدتقی شریعتی می آموخت.
دوره دوم دبیرستانش مصادف بود با اوج مبارزات نهضت ملی ایران و دوره دو ساله حکومت دکتر مصدق، که در تظاهرات و مبارزات نهضت ملی شرکت فعالانه داشت.
پس از کودتای 28 مرداد 32، فارسی به کار و ایدئولوژی پرداخت. او که 20 سال بیشتر نداشت و همان چند سال ایام جوانیش را در نهضت ملی گذرانیده بود، سقوط مصدق و روی کار آمدن حکومت کودتا به کمک سازمان سیا و همکاری مزدوران داخلی او را بسیار گران آمد و به اندیشه نشست، و علل شکست نهضت را دنبال نمود و دو علت اساسی برای آن پیدا کرد:
1- نداشتن یک ایدئولوژی انقلابی که بتواند توده ها را آماده و بسیج کند که جز اسلام نمی توانست باشد.
2- فقدان جبهه رزمنده مسلح- جلال پس از کودتا به تهران آمد و در دانشکده حقوق به ادامه تحصیل پرداخت، ولی پس از مدتی کوتاه، به علت عدم علاقه به دانشکده و اینکه می تواند مطالعات حقوقی خویش را در خارج از دانشکده ادامه دهد دانشکده را ترک، و به مشهد بازگشت.
جلال الدین فارسی وقتی در سال 1333 برای سخنرانی در جلسات مخفی "نهضت مقاومت" دعوت شد که موضوع جالبی را عنوان نمود: «مسئله کلیسا». او آئین کلیسا را از مذهب مسیح تفکیک کرد و آئین کلیسا را برخلاف مذهب مسیح، یکی از آئین های حاکمه شمرد، و ماهیت انقلابی نهضت های انبیاء را تشریح کرد و گفت که: برای پیروزی بر استبداد پهلوی و سلطه گری آمریکا باید اسلام انقلابی را شناخت و آموزش و نشر داد، و خود در این راه پیشقدم شد، لذا فارسی و شادروان دکتر شریعتی دو چهره "نهضت مقاومت ملی" جزو مبلغین اسلام علی در خراسان بودند.
دو کتاب "نهضت های انبیا" و "تکامل مبارزه ملی" را فارسی در دهه 1330 تا 1340 به اتمام رسانید، و علاوه بر این دو کتاب، چند اثر انقلابی مانند: "طبایع الاستبداد" اثر عبدالرحمن کواکبی را که در بر انداختن استبداد عثمانی مؤثر بود و کتاب "مواطنون لا رعایا"- ملت نه رعیت- از خالد محمد خالد که در سرنگونی رژیم فاروق اثر گذاشته است، ترجمه کرد که آنها را در جلسات "نهضت مقاومت" می خواند و تدریس می کرد.
نخستین نوشته اش ترجمه نطق آیت الله کاشف الغطاء در کنگره اسلامی کراچی بود که در سال 1333 به چاپ رسانید و درست در همان ایام بود که شادروان دکتر شریعتی نامه کاشف الغطاء را مخفیانه چاپ نمود. روح پرخاشگر و انقلابی و عطش کسب تجربیات انقلابی، یک لحظه او را آرام نمی گذاشت و بنابراین در نیمه سال 1329 جهت آشنائی با انقلاب 14 ژوئیه عبدالکریم قاسم در عراق و آشنائی با تأثیرات انقلاب عبدالناصر مخفیانه از مرز گذشت و به عراق رفت.
در عراق توسط مأمورین عراقی بازداشت شد، و چند ماهی در زندان بود. پس از آزادی از زندان به لبنان و سوریه رفت و در برگشت به ایران دستگیر و در قزل قلعه زندانی شد و مدت یکسال و نیم در زندان انفرادی قزل قلعه بسر برد و همچون کوهی استوار دست از مقاومت برنداشت.
در مهرماه 1341 از زندان آزاد شد، و به دعوت دانشسرای تعلیمات دینی در آن دانشسرا به تدریس اصول عقاید پرداخت، و به دعوت مرحوم آیت الله طالقانی در کلاس کادرهای "نهضت آزادی ایران" کنفرانس هایی در زمینه سیاست و اسلام آغاز کرد.
در بهمن ماه 41 با وجود اینکه مرامنامه نهضت آزادی ایران، خود را در چهارچوب قانون اساسی و فعالیت مسالمت آمیز محصور کرده بود، فارسی "جهاد مسلحانه" را در کلاس کادرها مطرح ساخت و استراتژی جبهه ملی دوم و نهضت آزادی را محکوم کرد. در همان حال کوشید تا به کمک رهبران و کادرهای متدین نهضت آزادی این جمعیت را به یک حزب اسلامی، انقلابی کامل تبدیل کند و آن را با نهضت اسلامی امام خمینی که در همان ماهها پا گرفته بود، هماهنگ گرداند، و به وحدت آورد.
رژیم کودتا به کمک جهانخواران آمریکا هر روز نقشه جدیدی برای به بند کشیدن مردم و استثمار هرچه بیشتر آنها طراحی و اجرا میکرد و از آنجا که تجربیات سایر ملل را در دست داشت برای جلوگیری از رشد مبارزات مردم ستمدیده و زحمتکش ایران و نیز از بین بردن تمامی نهادهای فرهنگی اسلام راستین و ایجاد روابط اجتماعی، اقتصادی جدیدی که تمام سرنخ هایش در اختیار خود او باشد و کشور را به مستعمره ای با ظاهری فریبنده تبدیل نماید، طرح انقلاب سفید را از کاخ سفید واشنگتن و طراحان "سیا" آمریکائی گرفته و از کاخ سفید سعدآباد اجرا نمود.
پر واضح بود که ادامه دهندگان راه انبیاء و رسالت داران مکتب حسین خاموش ننشینند، امام خمینی که به ماهیت این نقشه ظاهر فریب پی برده با تمامی نیرو به مخالفت با آن اصلاحات! پرداخت و در آن زمان که سیاستمداران، و دولتمردان به اصطلاح انقلابی شمار، "اصلاحات آری- دیکتاتوری نه" را سر می دادند، از گوشه حجره های نمور، حوزه قم فریاد "نه" را سر داد و با کل رژیم مخالفت نمود. زیرا به خوبی می دانست که رژیم دست پرورده انگلیس و آمریکا ماهیتاً نمی تواند اصلاحات انجام دهد. مگر در جهت کامیابی بیشتر آنها.
رژیم که خود را موظف به اجرای دستورات و برنامه اربابان می دانست، با تمام نیرو هرگونه سد و مانعی را که امکان مزاحمت در راه اجرای برنامه هایش می دید، بر می داشت و لذا سران نهضت آزادی را که در آن روزها یکی از مهم ترین گروه سیاسی موجود در جامعه بود، دستگیر کرد.
پس از دستگیری رهبران نهضت آزادی یک کمیته اجرائی موقت که آقای فارسی یکی از اعضاء آن بود، اداره و رهبری نهضت آزادی را به عهده گرفت. فارسی علاوه بر عضویت در کمیته مرکزی مسئولیت تعلیمات نهضت را نیز به عهده داشت.
نشریات تئوریک، تفسیرهای سیاسی و اعلامیه های نهضت آزادی در سال های 42، 43، 44 جز یکی دو تا، همه به قلم فارسی است که جزوه های "ارتجاع"، "ملیت اسلامی و مبارزه مشترک"، "میهن اسلامی"، "دو گونه مخالفت با کاپیتولاسیون" از آنجمله است.
جناح اسلامی- نهضت آزادی سرانجام به پیشنهاد فارسی مسئله تغییر مرامنامه را مطرح ساختند، و خواستار این شدند که اولاً اسلام طی ماده ای به عنوان ایدئولوژی نهضت درآید، و ثانیاً استراتژی نهضت عبارت باشد از "جهاد کلی واجد جنبه مسلحانه" چون این پیشنهاد پذیرفته نشد، کادرهای جوان به فکر دیگری افتادند.
بعد از مدت ها صحبت و مذاکره که جلال با حنیف نژاد داشت، به این نتیجه می رسید که حنیف نژاد سازمانی متشکل و مخفی برای مبارزه به وجود آورد و به کار تشکیلاتی دقیق و مخفی بپردازد، در ضمن با آیت طالقانی و فارسی هم در تماس باشد و فارسی به صورت علنی در ارتباط با خط "سیاسی- انقلابی" امام خمینی قرار گیرد.
فارسی خود را در نهضت آزادی مقید نساخت و بلافاصله پس از 15 خرداد 42 با کادر رهبری نهضت اسلامی "امام خمینی" وارد همکاری جدی شد.
جلال خط امام را در آن روزها اینگونه تشریح می کند که خط امام یعنی از "مردم مایه گرفتن و به مردم مایه دادن"، "عدم اتکاء به شرق و غرب" و "قاطی نشدن با ملّیون"، جبهه ملی ها. او که همه وجودش مبارزه بود، اندیشه مبارزه مسلحانه را در هیئت های مؤتلفه(*) تشجیع و تقویت کرد تا به تشکیل واحدهای مسلح 3 نفره ای انجامید که شهید بزرگ حاج صادق امانی آنها را فرماندهی می کرد، و یکی از آن واحدها حسنعلی منصور خائن را اعدام انقلابی نمود. چهره های بارز این گروه مسلح، شهید بزرگ اندرزگو "شیخ عباس تهرانی" و شهید حاج مهدی عراقی بودند.
(*پاورقی: هیئت های مؤتلفه سازمانی بود از گروه های کوچک، کوچک هیئتی که با توجه به شرایط آن روز و ویژگی های جامعه به وجود آمده و استراتژی "سیاسی- نظامی" را دنبال می کردند و بعد از قیام 15 خرداد 42، در ارتباط با امام مبارزه را ادامه دادند. متأسفانه اطلاعات بیشتری از این گروه ها و شکل کار و کارهائی که انجام داده اند در اختیار نیست. ولی گویا اقداماتی در جهت تهیه تاریخچه این گروه افراد و مبارزش در دست تهیه است که امیدواریم به زودی منتشر شود.)
در سال های 44 تا 48 فارسی با همکاری دکتر باهنر "عضو شورای انقلاب" و محمدعلی رجائی "وزیر آموزش و پرورش" در راه متشکل ساختن و رشد سیاسی- ایدئولوژیک کادرهای نهضت امام خمینی کوشش های پیگیری داشت و در سازماندهی و اداره این نهضت در آن سالها آیت الله دکتر محمد بهشتی "دبیر شورای انقلاب" نقش بارزی را ایفا نمود.
در کنار این تلاش ها و مبارزات، جلال از کار تحقیق و بررسی در مکتب انقلابی اسلام فارغ نبود و در فاصله سال های 42 تا 49 آثار انقلابی و پر ارزش جلال همچون رساله "انقلاب تکاملی اسلام" که یکی از پر ارزش ترین کتاب های تحلیلی اسلامی است از چاپ خارج می شود که بعد از مدت کوتاهی نایاب و توقیف می شود.
بینش وسیع و عمیق جلال را می توان در خلال بحث های این کتاب که هنوز پس از سالها تلاش و کوشش در تاریخ اسلام، نو است، به خوبی دید.
مهم ترین سخنرانی های او در این سال های اختناق، سخنرانی ای است که تحت عنوان "نقش مذهبی یزید در کانون هدایت جوانان" انجام گرفت و باعث شد ساواک آن را تعطیل کند. سخنرانی دیگری در دانشگاه شیراز تحت عنوان "انقلاب سیاسی اسلام" بود که سبب شد انجمن اسلامی آن دانشگاه را که تنها انجمن اسلامی علنی و مجاز بود تعطیل نمایند.
در ضمن فارسی از سال 43 در دبیرستان کمال نارمک که به همت چند تن از مهندسین همکار مهندس بازرگان تأسیس شد، تدریس می نمود و همه درسش روشنگری سیاسی و تعلیم ایدئولوژی اسلام بود، ولی در اواخر سال 47 مجبور به ترک آن دبیرستان شد.
در 15 مردادماه 1349 فارسی مخفیانه به لبنان سفر کرد. علت سفر او به لبنان و فلسطین، فراگیری آموزش های نظامی و تجربه جنگ های چریکی و آماده سازی برای سفر جوانان و افراد ایرانی به اردوگاه های فلسطینی بود. او در این سفر و هجرت حتی از خانواده اش گذشت و همسر او که حاضر به همراهی با او و زندگی در اردوگاه های فلسطینی نبود، از او جدا شد و او خود تنها عازم شد.
جلال تا 22 بهمن 57 توانست صدها نفر را برای مبارزه مسلحانه آماده سازد و به ایران بفرستد. در جنگ های داخلی لبنان و در مبارزه برای آزادی فلسطین در مقام یک مبارز ساده شرکت جست، و با احترامی که در میان رهبری و فرماندهی نظامی الفتح داشت، توانست تجارت ارزنده ای در تدارک و اداره جنگ بیاندوزد. او با منیر شفیق و دکتر عمر محجوب دو تئوریسین بزرگ الفتح تماس نزدیک داشت.
در سال 1978 بنا به تقاضای ابوجهاد، فرمانده نظامی الفتح و مسئول منطقه غرب فلسطین و سرزمین اشغال شده، جهت گذاردن امکانات الفتح در اختیار انقلابیون ایران و تنظیم روابط و همکاری، امام خمینی جلال الدین فارسی را به عنوان نماینده خود در سازمان الفتح معرفی می نماید.
در مدتی که جلال در خارج از کشور بود، از گزند ساواک مصون نماند و چند بار به دست سازمان های امنیت عراق و لبنان دستگیر و اخراج و حتی شکنجه شد. در هشت سال و نیمی که در لبنان و سوریه بسر آورد، از کار ایدئولوژیک و علمی دور نماند و 3 جلد کتاب "درسهایی درباره مارکسیسم" و نیز کتاب "واحدهای بشری در رابطه با جهاد داخلی" را تألیف کرد.
5 جلد کتاب ارزشمند "الغدیر" که به فارسی 10 جلد می شود و نیز کتاب "شهیدان راه فضیلت" اثر علامه امینی را به زبان پارسی ترجمه کرد. آخرین اثرش، کتاب بزرگ یا "دائره المعارف" است که هشت سال تمام روی آن کار میکند و از روی یادداشت هایی که برداشته، حدس زده می شود که بر چهار هزار صفحه بالغ گردد و نخستین جلد آن تاریخ دوره مکی و دومین جلدش دوره مدنی است، به استناد قرآن مجید و نه به استناد سیره ابن اسحاق و تاریخ طبری و امثال آن. سوره های مکی را در نگارش تاریخ دوره مکی و سوره های مدنی را در سرگذشت دوره مدنی به پارسی ترجمه کرده است، اسناد تاریخی را به کمک قرآن زده و سنجیده و ارزیابی تصحیح نموده است.
خود جلال عقیده دارد که این کارش انقلابی در علم تاریخ اسلام و در تفسیر قرآن و در علم حدیث است و یک دگرشناسی از اسلام می باشد.
بعد از پیروزی انقلاب جلال همراه با یاسر عرفات و سایر مبارزین به ایران آمد و پس از انقلاب، فارسی به خاطر کار عظیمی که در دست تهیه دارد به هیچ کار اجرائی نپرداخت، و در فرصت هایی که به دست می آمد با سخنرانی هایش روشنگری های انقلابی می نمود. اولین سخنرانی او در امجدیه بود تحت عنوان "ضد انقلاب" که در آن سخنرانی چهره های متفاوت عملکرد جهان خواران در رابطه با ملیت های یک کشور و مخصوصاً ایران و کردستان را به خوبی روشن ساخت.
در سخنرانی های دیگرش ضمن پشتیبانی از دولت موقت از اشتباهات و انحرافات آن شدیداً انتقاد می نمود و نمونه روشن آن سخنرانی اش در دانشکده نفت آبادان تحت عنوان عملکرد امیر انتظام در دولت بود، ولی همیشه انتقاداتش همراه با پیشنهادات و رهنمودهای انقلابی بود.
دو یا سه سال قبل از پیروزی انقلاب جلال مجدداً در فلسطین با یک خانم ایرانی ازدواج کرد. همزمان با تشکیل و اعلام رسمی حزب جمهوری اسلامی جلال الدین فارسی که با مؤسسین این حزب آشنائی و همکاری دیرینه داشت به عضویت شورای مرکزی این حزب درآمد.
در مجلس خبرگان جلال نماینده استان خراسان بود و در مجلس نیز شدیداً از ولایت فقیه و اختیاراتش دفاع کرد، که نمونه آن سخنرانی او در مورد فرماندهی کل قوای امام بود.
ایرادی که گهگاه توسط دانشجویان و بعضی دوستان از جلال میشد، بی سر و صدا بودن اوست. جلال ذاتاً انسانی کم حرف و تودار و متفکر است، از حرافی و سخن پراکنی و میدان داری گریز دارد. به همین دلیل است که بسیاری که او را با کتابهایش و سابقه اش می شناسند، انتظار بیشتری در میدان مبارزه سیاسی ایدئولوژیک بعد از انقلاب از او داشتند، ولی او که همیشه به کارهای اساسی توجه دارد و از دار و دسته بازی سخت پرهیز داشته، تشخیص داد که به کارهای محوله تشکیلاتی اش بپردازد و کار عظیم ایدئولوژیک خویش را هرچه زودتر به پایان برساند.
جلال در این مدت بعد از انقلاب یک سفر به خارج نمود، و به نمایندگی از طرف حزب جمهوری اسلامی در کنگره همکاری با خلق عرب که در لیسبون (پرتقال) برگزار می شد، شرکت کرد، که حاصل این سفر معرفی چهره انقلاب اسلامی ایران به جنبش های آزادیبخش و نمایندگان شرکت کننده در کنگره بود. پس از لیسبون، به سوریه و لبنان رفته، و ملاقات هایی با برادر عرفات و برادر ابوجهاد داشت و یک مصاحبه جالب با روزنامه عربی السفیر کرده که در آن صریحاً به امیر انتظام با نام حمله میکند.
سخنرانی هایش در کانون توحید و شهرستان ها همگی پربار و مفید بوده، که امید است به زودی جمع آوری و منتشر شود. تز ارتش توحیدی و یا تجاربی که از جنگ در فلسطین و مطالعه در ساخت ارتش های زورمند دارد، می تواند الگوساز ارتشی اسلامی و نمونه باشد.
نظرات اقتصادی، اجتماعی او متکی به مکتب است که ان شاءالله بصورتهای مختلف منتشر خواهد شد. با این شرح حال و سابقه ای که از این مبارز مکتبی تشریح شد، ما برای او آرزوی موفقیت و خدمت بیشتری به ملت ایران و امت اسلام داریم.
ضمناً آثاری که از او چاپ شده، مجموعاً به شرح زیر است:
1- نهضت های انبیاء
2- تکامل مبارزه ملی
3- انقلاب تکاملی اسلام
4- حقوق بین الملل اسلامی
5- تاریخ (برای تربیت معلم و دانشسرای مقدماتی)
6- جغرافیا (برای تربیت معلم و دانشسرای مقدماتی)
7- واحدهای بشری در رابطه با جهاد داخلی
8- جامعه برین (ترجمه)
9- خاطرات حسن البناء (ترجمه)
10- امام علی مشعلی و دژی (ترجمه)
11- درس هایی درباره ی مارکسیسم (3 جلد)
12- الغدیر (10 جلد) (ترجمه)
13- شهیدان راه فضیلت (ترجمه)
14- مرانید که نوحه گرند (ترجمه)
15- تسلط بر قوه مجریه