سؤالهاي اعضاء و جوابهاي مسئولين حزب جمهوري اسلامي
بسمه تعالي
مقدمه:
با سلام بر حضرت بقية الله الاعظم و نايب بر حقش بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران امام امت و با درود بروان پاک شهدا خصوصا 72 راست قامت جاودانه تاريخ در معبد عشق و عرفان بويژه دبيران کل شهيد حزب جمهوري اسلامي شهيد مظلوم آية الله دکتر بهشتي و شهيد دانشمند حجة الاسلام دکتر باهنر رحمة الله عليهم.
نظر به اينکه موسسين بزرگوار اين تشکيلات اسلامي بر آموزش توجه خاص داشته و دارند.
لذا اين واحد جهت بهره مندي هر چه بيشتر اعضاء حزب جمهوري اسلامي از نظريات موسسين و اعضاء شوراي مرکزي علاوه بر انتشار نشريات و جزوات درسي مصمم بانتشار سلسله گفتاريست که حاوي سئوالات اعضاء و جوابهاي مسئولين ميباشد.
اولين گفتار اين مجموعه شامل سئوالهاي اعضاء منتخب حوزه ها تهران و همچنين دبيران دفاتر حزب جمهوري اسلامي از سراسر کشور و جوابهاي حضرت حجة الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجاني در 25 شهريور ماه 63 و حجة الاسلام و المسلمين سيد علي خامنه اي در 29 شهريور ماه 1363 ميباشد.
اميدواريم که هر چه بيشتر پيوند و محبت و اخلاص در اين معبد شهيدان، در راستاي اسلام و ولي فقيه زمان سرلوحه ي کار و تلاش هر عضوي از اعضاء حزب جمهوري اسلامي بوده باشد. انشاء الله
واحد آموزش
مهرماه 1363
**صفحه=1@
بسم الله الرحمن الرحيم
سئوالات اعضاي منتخب حوزه هاي تهران و پاسخ هاي حجة الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجاني
جلسه بسيار خوبي است و بسيار خوشحالم که خداوند توفيق مواجهه با برادران و خواهران عضو حزب جمهوري اسلامي را عنايت کرد، مضافا آنکه نياز به بررسي بعضي از مسائل جاري کشور و حزب بخوبي احساس ميشود.
قبول مي کنم کمي رسيدن ما به حزب مايه خسارت است و بايد بيشتر به آن برسيم ولي متاسفانه مسئوليتهاي ما آنقدر زياد، متراکم و متنوع است که به بعضي هايش منجمله حزب خوب نمي رسيم. علت هم اين است که فکر مي کنيم افرادي انتخاب شده و صالح در حزب هستند و فرضا اگر ما وقت کمتري را صرف آن کنيم مي توانند بار خودشان را بدوش بکشند و در نتيجه ما مي توانيم به جاها و مسائل ديگري که ضرورت بيشتري به حضور ما احساس ميشود برسيم اما در عمل مي بينيم عليرغم خوب بودن افراد، حزب مسائل خاص خودش را داراست و بايد وقت بيشتري را صرف آن نمود.
ابتدا مي خواستم صحبت کنم ولي با مروري که بر سئوالات کردم فکر مي کنم در حين پاسخ به سئوالات مزبور، موضوعاتي که در نظر گرفته بودم مطرح ميشود و لزومي بر صحبت جداگانه نمي بينم.
**صفحه=2@
سئوالات تشکيلاتي:
س 1- چرا مواضع حزب که ميتواند محور وحدتي براي اعضاء باشد منتشر نميشود در حالي که بيش از يکسال از کنگره گذشته بسياري از اختلافات مربوط به مواضع شخصي افراد است.
ج 1- اينکه تاخير شده صحيح است ولي برنامه کاربر روي مواضع را در همان وقت مشخص به پايان رسانديم يعني وقتي بنا شد کميسيوني تشکيل شده و مواضع را با جمع بندي پيشنهاداتي که در کنگره شده بود اصلاح کند و اصلاح نهايي بعنوان نظريه ي قطعي کميسيون منتشر شود، ظرف شش ماه توسط اين کميسيون که بنده هم جزء آن بودم مواضع، کاملا اصلاح گرديد البته بدون آنکه تغيير مهمي در مسائل عقيدتي و اقتصادي آن بعمل آيد. در مسائل اجتماعي مطالبي تکميل و اضافه شد و پياده و پاکنويس کردن آن با فترت مجلس شوراي اسلامي و مناسبتهاي ديگري مصادف شد و نتيجه اين شد که امکان گردهمايي براي ما پيش نيامد. اخيرا مدت 2 ماه است که پاکنويس شده اش آماده شده و انشاء الله در اولين هفته اي که مجلس بعد از تعطيلات، جلساتش را آغاز مي کند با اختصاص يک جلسه (که براي مرور نسخه ي پاکنويس شده مواضع کافي بنظر ميرسد) آماده چاپ ميشود و اگر اجرائيات حزب خوب عمل کند در ظرف يک ماه آينده چاپ خواهد شد.
منتها ببنده اينطور که اينجا گفته شده (که مواضع محوري مي شود و ديگر اختلافاتي نخواهد بود) فکر نمي کنم زيرا مسائل فکري و اجتماعي صوري بوده و هر کس مي تواند
**صفحه=3@
با فکر خودش آنها را تفسير کند. شما مي بينيد در تفسير حرفهاي امام با آن صراحتي که ايشان در صحبتهايشان دارند باز دو دستگي ايجاد مي شود و هر کسي بنا بر سليقه ي شخصي خود حرف مي زند خوب، مواضع که از صحبتهاي امام نمي تواند روشن تر باشد در نتيجه باز هر کس برداشت مخصوصي ميکند و مسائل اقتصادي و اجتماعي هم قابل بحث و جدل است لذا حزب بعد از مواضع به محورها و مراجع ديگري بمنظور رفع اختلافات نيازمند است والا قبل از کنگره هم عليرغم رسميت داشتن مواضع شاهد اين اختلافات بوديم.
س 2- چرا شوراي مرکزي حزب در مورد مسائل روز موضعگيري نمي کند، بيانيه نميدهد و تکليف اعضاء را مشخص نميکند. اعضاء حزب که در گذشته به مردم آگاهي سياسي ميدادند در بعضي موارد بلاتکليف تر از مردم هستند.
ج 2- بايد توجه داشت که همه کارها مربوط به شوراي مرکزي نميشود. مثلا واحد سياسي بايد فعال باشد و براي بسياري از مسائل سياسي تحليل داده و آنها را در اختيار اعضاي حزب قرار دهد. از طرفي شوراي مرکزي از يکپارچگي لازمي که بتواند فعال باشد برخودار نيست و لذا نمي تواند قاطعيت لازم را براي تصميم گيريها داشته باشد و نتيجتا در ميان اعضاي حزب هم يکپارچگي لازم يک حزب ديده نمي شود و براي حل اين مسئله بايد فکر کنيم و اين اشکال تا حد زيادي وارد است.
س 3- اعضاء حزب در مقابل شوراي مرکزي و مراکز رسمي
**صفحه=4@
تصميم گيري در حزب چه وظيفه اي دارند آيا اجراي مصوبات آنها مانند مصوبات مجلس شوراي اسلامي يا مراکز ديگر قانونگزاري حالت وجوب دارد يا هر کس در اجراء يا عدم اجراي آنها مختار است؟
ج 3- اين مسئله از مسائلي است که هنوز در حزب بطور کلي حل نشده و همين حالا اين بحث را در سطح بالا هم داريم. من چيزي را از شما مخفي نخواهم کرد، يعني روشن ميگويم تا توقع تان در حد واقعيتها باشد.
وقتي که استيضاح آقاي ناطق نوري در مجلس مطرح شد بحثي در حزب پيش آمد به اين صورت که اگر حزب که آقاي ناطق عضو شوراي مرکزي اش مي باشد با استيضاح ايشان مخالف باشد آيا نمايندگان مجلس که حزبي هستند ميتوانند به ايشان راي مخالف دهند و موافق استيضاح ايشان باشند؟ و يا مثلا در مورد وزرايي که براي راي گيري به مجلس ميروند اگر شوراي مرکزي موافق آنها باشد همين مسئله مطرح است که آيا نمايندگان حزبي مجلس حق دادن راي مخالف را دارند يا نه؟
در سطوح پائين تري هم اين مسائل مطرح است و بايد ديد حق ولايت حزب بر اعضاء تا چه حد است؟ و آزادي اعضاء حزب در آراء و عملشان در مغايرت با تصميمات شوراي مرکزي چقدر است؟ و اين مسئله الان در شوراي مرکزي مورد بحث است و نظرات متفاوتي در مورد آن وجود دارد.
يک نظر اين است که هر چند اسلام و قانون اساسي آزادي افراد را محترم شمرده اند و آزادي اصل محترمي است
**صفحه=5@
و کسي نمي تواند رايش را تابع آراء ديگران کند. ولي چون در نظر گرفتن مصلحتي که ما در کار دسته جمعي داريم مهم است و عدم رعايت اين مصلحت باعث خدشه دار شدن اهل تحزب و حزب مي شود و ديگر زمينه اي براي حزب وجود نخواهد داشت و هر وقت تصميمي اتخاذ شود عده اي با عنوان کردن اينکه با آن مخالفند از انجامش خودداري مي کنند لذا بايد اين محدوديتها را به پذيريم و تصميمات مسئولان حزب را اجرا کنيم.
نظريه ديگري مي گويد که ما قبل از حزبي بودن، مسلمانيم و اصلا خلاف شرع است که فردي به ديگري راي دهد در صورتيکه صلاحيت لازم را در او نمي بيند و عمل کردن بر خلاف عقيده، مغاير با قانون اساسي و اسلام است و تابع بودن در اين مورد معني ندارد و اصلا تصميمي که بر خلاف شرع و نظر مرجع تقليد و يا قانون باشد اصلا حزب حق تحميل آنرا ندارد زيرا حزب در نظام ويژه اي فعاليت ميکند و برخلاف قوانيني که در چهارچوبه اين نظام هستند نيز نمي تواند کاري انجام دهد.
اما بايد گفت موضوعاتي از اين قبيل که فرضا چه کسي وزير باشد يا راي به فلان وکيل بدهيم يا نه، مسائل شرعي نيستند بلکه عرفي مي باشند. ممکن است کسي راي دادن به يک وزير را از آن جهت که مفيد به حال کشور است مصلحت بداند و ديگري آنرا مصلحت نداند.
البته ممکن است بعضي به تبع تشخيص اينگونه مسائل عرفي، يک وظيفه ي شرعي براي خود درست کنند ولي عقيده
**صفحه=6@
ما اين است که در اينجا وظيفه شرعي بدنبال ندارد بلکه فرد بايد بخاطر رعايت مصلحت (تقويت حزب) تابع نظرات حزب باشد، همانند قوانيني که براي راي گيري به مجلس مي آيند که در هر صورت اکثريتي و اقليتي هستند که با قانون موافقت و يا مخالفت مي کنند و مثلا ممکن است 100 نفر موافق و 101 نفر مخالف باشند ولي پس از راي گيري نظر اکثريت، حاکم مي شود و ديگران هم بايد متابعت کنند.
بهر حال مسئله پيچيده اي است و در خود شوراي مرکزي نيز حل نشده و همين حالا بعضي از نمايندگان عضو شوراي مرکزي و يا نمايندگان حزبي به وزراي تائيد شده توسط شورا در مجلس رأي نميدهند.
از نظر بنده مسئله کم و بيش حل است. البته نه به حالت افراطي بلکه به صورت معتدلش. در جايي که تصميمات گرفته شده در حزب برخلاف قانون و فتوا نباشد و مرکزيت هم افراد صالح و خوبي باشند، قابل قبول است که فرد حزبي تابع تصميمات گرفته شده باشد.
اين از مسائل مهمي است که حتي در شوراي داوري هم روي آن بحث است. مشکل اينجا است که بعضي از دوستان در شوراي داوري در مورد قضاوت ترديد دارند بخاطر آنکه فرضا از کسي شکايتي شده و وقتي از او خواهان توضيح مي شويم در جواب مي گويد که من عقيده ام اين است و لذا تخلف کرده ام و در نتيجه نمي شود به او گفت چرا به عقيده ات عمل کردي.
**صفحه=7@
نتيجتا در اين مورد هنوز تصميم قاطعي گرفته نشده ولي در صورت اتخاذ چنين تصميمي حتما به شما ابلاغ ميشود.
س 4- بحث سياسي در حوزه ها لازمه اش بيان نقاط قوت و ضعف يک ارگان يا يک مسئول ميباشد و يا انتقاد به عملکرد يک فرد يا يک نهاد، آيا اين بحثها غيبت محسوب ميشود؟
ج 4- يکي از مواردي که غيبت در آن استثناء شده مقام مشورت است که انسان ناچار است نظر خود را در مواردي که مربوط به کارهاي اجتماعي است بازگو کند و اينطور نيست که خيال کنيد هيچ چيز از اين حرفها را نميتوان زد منتهي اين مسائل داراي حدود شرعي هستند که بايد شناخته شوند.
جايز نيست مسائلي که مربوط به عيوب شخصي افراد است در اين بحثها مطرح شود زيرا عيب جويي از افراد نوعي کينه توزي است اما اگر موضوعي مربوط به مصلحت جامعه مي شود و مثلا در مورد کار يک وزير در وزارتخانه اي سئوال مي شود هر کس مي تواند عيوب اجرايي و محاسني را که مي بيند گزارش دهد. در موقع رسيدگي به مصالح و مسائل عمومي کشور بحث از نقاط قوت و ضعفي که مربوط به اين مصالح باشد غيبت محسوب نمي شود منتهي اين مسائل بايد محرمانه باقي بماند و بدست ديگران نرسد و رازداري کاملا حفظ شود.
و البته يک نکته ظريف و دقيق هم وجود دارد که ممکن است هوي و هوس و دوستيها و دشمنيها انسان را وادار کند حرفهاي ديگري را مطرح کند بايد هميشه در نظر داشته باشيم
**صفحه=8@
که خداوند ناظر بر اعمال ما است. در اينجا کسي نمي تواند مرز مشخصي را براي عدم تجاوز از اين بحثها مشخص کند و مته به خشخاش بگذارد و هميشه ما در بحثهاي اجتماعي چنين چيزهائي را داريم.
س 5- با توجه به سفارشات مکرر حضرت امام در مورد تقويت نهادها، ارگانها و مسئولين مملکتي، آيا بحث و بررسي پيرامون عملکرد آنها در حوزه هاي حزب و بيان نقاط قوت و ضعف از طرف اعضاء تضعيف محسوب ميشود؟
ج 5- حد تضعيف با حد مشورت و بحث فرق دارد و اصلا اين تقويت است که پنج يا ده نفر در حوزه بنشينند و به موضوعي رسيدگي کنند البته به شرطي که به طور «سالم» عمل شود.
اصلا ما حوزه تشکيل نداده ايم که کسي را تضعيف کنيم بلکه نشسته ايم تا ضعف ها را تشخيص دهيم و اگر مي توانيم در راه رفع و جبران آنها کمک کنيم و اگر قابل جبران نيست پيشنهاد کنيم فلان شخص جانشين اين شخص گردد. تضعيف در صورتي است که پس از بحث در حوزه ها اين مسائل به بيرون جامعه منتقل شده و به رخ ديگران کشيده شود.
جلسات مشورت و رسيدگي در همه جا هست مثلا کميسيونهاي مجلس کارشان همين است و مسائلي که قابل طرح کردن در جامعه نيست در آنجا مطرح ميشود و در بقيه ارگانها هم چنين جلسات مشابهي وجود دارد. مثلا در جلساتي که در ارتش، سپاه، نخست وزيري يا رياست
**صفحه=9@
جمهوري تشکيل مي شود نقاط قوت و ضعف افراد بازگو ميشود که فرضا اين آقا مديريتش قوي يا ضعيف است، سوابق خوبي ندارد و آن محل را بدنام مي کند، خويشاوندانش در کارها دخالت مي کنند و دوست باز است و يا امانت دار نيست و مسائل از اين قبيل مطرح ميشود.
پس بحث درباره عملکرد يک نهاد در حوزه حزبي بمنظور اصلاح کار، اشکالي ندارد. البته کسي بخواهد فقط بعنوان کينه توزي عيب کسي را پخش کند و در مقام اصلاح هم نباشد و تنها قصد کوبيدن فردي را داشته باشد، اين کار غلط و غير مجاز است و در واقع اشاعه فحشاء و عيب جويي است و اگر هدف اصلاح و مداواي دردها باشد بلامانع است و کار حزب و ديگرجمعهاي مشورتي و تصميم گيري نيز همين ميباشد.
اين موضوع را نيز بايد در نظر گرفت که شرايط در مواقع مختلف فرق مي کند و همواره بصورت يکنواخت نمي توان قضاوت کرد اما در همه حال نيت افراد، بسيار مهم است.
س 6- جنابعالي بعنوان رئيس مجلس شوراي اسلامي براي اداره جناحهاي مختلف که در مجلس هستند از روش حکيمانه اي استفاده مي کنيد با توجه به محذورات و اهميت بسيار زياد اداره مجلس آيا سخنان شما در داخل مجلس ميتواند نظر رسمي و شخصي شما بعنوان يکي از مسئولين طراز اول حزب جمهوري اسلامي محسوب شود يا فقط سخنان شما در جلسات حزب نظر رسمي شما است.
**صفحه=10@
ج 6- هر جا من مطلبي را بيان کنم نظر شخصي ام ميباشد در داخل مجلس، نماز جمعه و يا هر جاي ديگر. اما اينکه آيا نظر حزبي من باشد، خير. من بعنوان حزب در مجلس حرف نمي زنم بلکه بعنوان رئيس مجلس، نماينده مردم و يک مسلمان سخن مي گويم. کما اينکه در نماز جمعه نيز همينگونه است.
بنابراين نظراتي که ابراز مي کنم نظرات حزب نيست و ممکن است اصلا در حزب مطرح نشده باشد و يا اگر هم مطرح شده عده اي با آن مخالف يا موافق بوده اند و چنين قيدي هم وجود ندارد که هر چيزي که ما مي گوييم الزاما بايد مورد نظر حزب باشد مگر در جايي که حزب تصميمي گرفته باشد و آن اصل را نيز که «بايد تابع نظر حزب باشيم» پذيرفته باشيم که در آنصورت حزبي ميشود.
لذا در غير اينصورت اظهاراتي که در مصاحبه ها، مجلس، نماز جمعه، سخنرانيها و ملاقاتها مي کنم با مسئوليت خودم و نظر شخصي ام مي باشد.
س 7- آيا سخنرانيهاي حضرت امام در جائي که صريح و روشن باشد ميتواند براي اعضاء حزب بعنوان موضع رسمي حزب تلقي شود و آنرا تبليغ کنند يا اعضاء بايد منتظر شوند تا حزب در آن مورد بيانيه رسمي دهد؟
ج 7- ما رهبري را پذيرفته ايم و امام را رهبر واجب الاطاعه مي دانيم. حزب ما تابع رهبري است و اصلا چنين امکاني وجود ندارد که حزب برخلاف نظر امام، نظري
**صفحه=11@
بدهد و احتياج نيست که ما سخنان امام را در حزب مورد بحث قرار دهيم و روي آن فرمان جديدي صادر کنيم و بگوئيم که حزب حالا ميتواند عمل کند.
شما در مورد فرمايشات امام که برايتان محرز است به عنوان حزب هم ميتوانيد حرف بزنيد و حزب براساس اصولش موظف است که تابع امام باشد و ما نمي توانيم برخلاف امام صحبت کنيم و مصوبه حزب که برخلاف فرمايشات امام باشد اصلا ارزشي ندارد و فرد حزبي نيازي ندارد که منتظر بنشيند تا تائيد سخنان امام را از حزب بشنوند.
بنابراين مطلقا در جايي که نظر امام را بدانيد ميتوانيد آنرا اعلام کنيد بلکه از طرف حزب نيز «وظيفه» داريد که اين کار را بکنيد. حزب ما، حزب امام است و در خدمت رهبر مي باشد و با قبول اطاعت رهبري، کار مي کند. ولايت حزب حتما تحت الشعاع ولايت رهبري است.
س 8- شوراي فقهاء که در کنگره اول تصويب شد و بنظر ميرسيد پشتوانه بسيار خوبي در حرکتهاي اجتماعي حزب محسوب ميشود و در موارد اختلافي ميتواند راه صحيح را نشان دهد چرا تاکنون نقش چشمگيري نداشته است؟
ج 8- شوراي فقهاء براي تصويب مصوبات حزب است که آيا خلاف شرع هست يا نيست و کار ديگري ندارد و از اين جهت شما مساله اي نداريد و هر مصوبه اي از حزب که اعلام شده و بدست شما رسيده باشد چيز خلاف شرعي نداشته است
**صفحه=12@
که شما بگوئيد شوراي فقهاء کارگشاست.
حزب چه چيزي تصويب کرده که شبهه خلاف شرعي داشته است البته اگر شوراي فقهاء فعال باشد اطمينان بيشتري مي بخشد زيرا ممکن است در شوراي مرکزي سي نفر که مرجع تصميم گيري است علاوه بر عده اي که کارشناس مقبول اسلامي هستند خيلي ها هم باشند که آگاهيهاي لازم را در همه ي ابعاد ندارند و ممکن است اکثريت به چيزي راي بدهد که شرعي نباشد که در اين موارد شوراي فقهاء حلال مشکل مي شود ولي من تا بحال نمي دانم که چنين موردي پيش آمده باشد يا نه. اگر موردي را سراغ داريد که در شرعي بودنش مشکوک هستيد لطفا آنرا به ما اطلاع دهيد که در اينصورت تحقيقا شوراي فقهاء تشکيل مي شود. لذا تا بحال نيازي به تشکيل اين شورا احساس نشده است.
مشکل ديگري که وجود دارد اين است که شوراي فقهاء بايد 3 يا 5 نفر باشد در حاليکه ما الان 4 نفر هستيم که با هيچيک از ايندو مطابقت ندارد و نفر پنجم هنوز انتخاب نگرديده است و لذا شورا تشکيل نمي شود.
س 9- شوراي داوري که قوه قضائيه حزب است عملا اثر وجودي از او مشاهده نشده لذا اولا معلوم نيست کدام کارها تخلف است و چه کسي متخلف و ثانيا کسي ترس از تخلف ندارد چرا که اطمينان دارد شکايت ديگران نتيجه بدنبال نخواهد داشت؟
ج 9- يکي از علل آن داوراني هستند که توسط شما انتخاب
**صفحه=13@
شده اند و واقعا فرصت اينکار را ندارند. مثل من و آقاي خامنه اي که عضو اين شورا هستيم، زيرا گاهي لازم است که روي پرونده اي 3 يا 4 ساعت کار شود که اين روزها کمتر وقتي براي اينکار وجود دارد. گاهي بعد از جلسات حزب که معمولا هفته اي يک بار تشکيل مي شود، جلسه اي داريم و مسائل را مورد بررسي قرار مي دهيم که نوعا مربوط به اختلافات دو طرز تفکري است که در حزب وجود دارد.
البته طرفين نيز دفاعياتي براي خود دارند که ما ميبينيم بحث ريشه اي تر از آنست که ما بدون رسيدگي به اصل مسائل به اين موارد برسيم.
به هر حال اين مسئله را مي پذيريم که در حال حاضر شوراي داوري فعال نيست و به جز رسيدگي به چند مورد ساده و سطحي، کار خيلي زيادي انجام نداده است.
س 10- بعضا مشاهده ميشود اکثر وقت در حوزه به بحثهاي سياسي مي گذرد لطفا بفرمائيد چه انتظاراتي از اعضاء حوزه ها داريد.
ج 10- در اساسنامه و آئين نامه حزب، وظايف حوزه ها مشخص شده و در واقع هسته اصلي و رکن کار حزب، حوزه ها هستند. افراد حزبي، افرادي هستند که فرصت بيشتري براي کار در حوزه ها دارند. اين حوزه ها اگر فعال نباشد و مسائل حزب در آنجا جدي نباشد، حزب چيزي نيست. تصميم گيري هاي شوراي مرکزي، واحدهاي پشتيباني و تشکيلاتي و يا دبير کل در مقام عمل موقعي
**صفحه=14@
ميتوانند با ارزش و مفيد باشند که در حوزه ها مطرح شوند. بنابراين حوزه ها بايد منظم بوده و جلسات و بحثهاي مرتب داشته باشند و بدون برنامه دنبال حوادث نيفتند و نتيجه ي جلسات هفتگيشان محسوس باشد، در مسائل جاري کشور فعال بوده و اشکالاتي را که به حزب دارند زود منتقل کنند و مسئولين بالاتر حزب را تحت فشار قرار دهند تا اشکالات رفع شود و در مسائل مالي حزب جدي بوده و کمک کنند. بدنه ي اصلي حزب را حوزه ها تشکيل مي دهند و حال اگر وقت حوزه ها به بحث در مورد يک موضوع و احيانا اختلاف سليقه ها گذرانده شود و بعد هم اعضاء حوزه ها بدنبال کار خود بروند، تحقيقا نتيجه ي دلخواهي حاصل نميشود و از اين رو واحدهاي پشتيباني بايد خوراک فکري لازم را براي حوزه ها تهيه کنند.
س 11- گاهي در محلات و مساجد افرادي از فعاليت افراد حزب جلوگيري ميکنند در اين موارد بايد کنار رفت يا بايد در صحنه باقي ماند و از حق خود دفاع کرد؟
ج 11- شرايط در حالات مختلف يکنواخت نيست بصورتي که گاهي بايد کنار رفت و زماني بايد در صحنه بود و از حق خود دفاع کرد.
اگر اين حالت در يک مسجد پيش بيايد که متولي و امام جماعت دارد واضح است که استفاده کردن از محيط و مجلس، شرايطي دارد و بايد طوري عمل شود که مشروع باشد و اگر نتوانيد با معيارهاي آن مسجد آنجا باشيد و از شما خواستند کنار برويد، مي رويد و در محل ديگري
**صفحه=15@
فعاليت مي کنيد.
به عبارت ديگر بايد ديد آن کسي که مزاحم شماست کيست آيا يک مزاحم قانوني و حق است که در اينصورت اگر از شما خواستند بايد بپذيريد.
ولي اگر يک مزاحم سياسي و ناحق است و يا کسي است که مي خواهد اذيت و مخالفت بکند بايد مقاومت کنيد.
بهر حال در مقابل مخالفتها و کنار زدنهاي بيخود، بايد مقاومت کرد و در موارد حق، بايد قبول کرد و جاي ديگري رفت زيرا ما غاصبانه نمي خواهيم در مسجد يا جاي ديگري باشيم.
س 12- گاهي در حوزه بين افرادي که اختلاف نظر دارند بحث ميشود و گاهي افراد نسبت به هم تند ميشوند و اختلافاتي پيش ميآيد لطفا ضوابطي را بفرمائيد که با رعايت آن زمينه همکاري و وحدت به حداکثر ممکن برسد و اختلاف نظرها باعث کدورت شود.
ج 12- ضوابط اخلاق اسلامي را تعيين کرده اند. جدل از بحث و مذاکره جداست و اينها دو ماهيت دارند. يک وقت انسان در بحث حالت تعصب، باندبازي و لجاجت بخود مي گيرد که اين گناه اخلاقي و مضر است و همين ها هست که به تندي مي انجامد اگر انسان زبان منطق نداشته باشد و بخواهد با فحاشي و جدل پيش برود طرف مقابل هم واکنش تندي نشان مي دهد.
اگر شما با اخلاق اسلامي برخورد کنيد و واقعا
**صفحه=16@
عقايدتان را با استدلال مطرح کنيد و لجاجت و يکدندگي بي مورد بخرج ندهيد و اگر تعصب، باندبازي و گروه گرايي بر مذاکرات شما سايه نيفکند اين مسائل نبايد پيش بيايد.
البته انسان خالي از لغزش نيست و گاهي بين انسانهاي خوب و علماء نيز جدال در مسائل ديني را مي بينيد که حالت استثنائي است.
در حوزه ها و بحث هايي که داريد خود را از تعصب خالي کنيد و طرفداري از جريانات در مذاکره شما اثر نگذارد.
در حوزه ها شما قصد قانع کردن هم را داريد نه اينکه پس از دو ساعت بحث با دعوا از جلسه بيرون برويد.
در بحث اخلاق، آداب مباحثه وجود دارد. و اگر مراعات کنيم و دست از تعصبهاي بيمورد برداريم اين دعواها پيش نمي آيد و اگر روزي ديديد که جلسات حوزه ها به همين نحو تمام مي شود بدانيد که اين حوزه، حوزه مفيدي نيست و يا بدفکري برايش بکنيد و مثلا ترکيب آنرا تغيير دهيد زيرا اين وقت تلف کردن و به نتيجه نرسيدن است و متاسفانه در سطح بالا هم از اين چيزها داريم.
س 13- مهمترين مسائلي که اعضاء حزب بايد براي حفظ اصالت و سلامت فکري و روحي خود بيشتر روي آنها تأکيد داشته باشند تا قداست حزب جمهوري اسلامي حفظ شود را بفرمائيد؟
ج 13- اين از آن دسته موضوعاتي است که ميتواند مبناي يک سخنراني قرار بگيرد. اولا ما اسلام و تقوا را مهمترين
**صفحه=17@
اصل مي دانيم.
افراد بايد تقوا و روحيه اسلامي و اجتماعي را حفظ کنند و گروه گرايي در داخل حزب را حل کنند تا بتوانند سالم تر با مسائل برخورد نمايند و اگر حزب را قبول دارند مصالح حزب را مقدم بر مصالح شخصي قرار دهند، اهل مطالعه و فکر باشند آداب اخلاقي را رعايت کنند و بي اطلاعي و خودخواهي را از خود دور کنند، که اين نقاط ضعف اين چنين انسان را در جريانات ديگري قرار مي دهد.
س 14- همه اعضاء حزب به اعتبار جنابعالي و آقاي خامنه اي در حزب بودن را براي خود وظيفه ميدانند آيا تاکنون مواردي اتفاق افتاده است که نظر جنابعالي و آقاي خامنه اي در شوراي مرکزي در اقليت باشد و راي نياورد در اين حالت تکليف اعضاء چيست.
ج 14- بله چنين مواردي اتفاق مي افتد ولي تکليف کاملا روشن است. ما خودمان وقتي که در حزب هستيم فکر نمي کنيم که حق وتو داريم. ما پذيرفته ايم و ميخواهيم با شما و ديگران همکاري کنيم. ما هم مثل آن 30 نفري که در شوراي مرکزي هستند يک راي داريم البته معمول اينست که ما دو نفر اگر با هم از قضيه اي دفاع کنيم آن موضوع راي مي آورد.
ولي مواردي هم هست که موضع مشترک ما را اکثريت قبول نمي کنند و نتيجتا ما هم مي پذيريم.
**صفحه=18@
پس شما هم توقع نداشته باشيد که اگر بخواهيد حزب داشته فقط راي ما 2 نفر حاکم باشد که در اينصورت ما بايد يک جلسه دو نفره تشکيل بدهيم که اين ديگر حزب نيست و ما چنين توقعي نداريم. ما به حزب اهميت مي دهيم و لذا حاضريم که آراء ما شکست بخورد. مصلحت کار دسته جمعي و حل و فصل خصومت ها ايجاب مي کند که تابع يک معيار عرفي باشيم که آن هم اکثريت است و معيار خوبي است البته در وراي راي گيري، شوراي فقهاء نيز وجود دارد، که تصميماتي را که خلاف شرع باشد رد مي کند و در نتيجه شما هيچ شبهه ي خلاف شرعي نداريد. در مجلس شوراي اسلامي و شوراي نگهبان هم هنگام راي گيري ممکن است اقليت و اکثريتي بوجود بيايد و نظر اکثريت غالب شده و منجر به تصويب قانون شود، در عين حال که نظر اقليت صحيح باشد ولي مصلحت کار دسته جمعي ايجاب مي کند که پس از تصويب همه تابع قانون باشند.
منتهي آدمهاي قوي تر و مورد اعتمادتر در چنين جمعي ميتوانند حرفشان را به ديگران بقبولانند و دوستان شما در شوراي مرکزي آدمهاي خوبي هستند و آنطور نيستند که مثلا خداي نکرده بخاطر بعضي از تعصب ها مصالح را زير پا بگذارند.
بنابراين تکليف اعضاي حزب کاملا روشن است و در مورد هر نوع مسئله که ممکن است هنوز هم حل نشده باشدف بايد دستورات حزب را حتي در صورتي که نظر من
**صفحه=19@
و آقاي خامنه اي هم در آن نباشد اجرا کنند.
س 15- با توجه به اينکه در داخل حزب سليقه هاي گوناگون وجود دارد ولي دو نوع تفکر مشخص تر از بقيه بچشم مي خورد و اين دو تفکر رقابتهائي با هم دارند آيا اين حالت طبيعي و عادي است يا غير عادي و چه راههائي را پيشنهاد ميفرمائيد تا سلامت کل حزب و حرکت آن حفظ شود.
ج- 15 اين مسأله خيلي اساسي است که بعنوان يک مشکل با آن مواجه هستيم و بسياري از اين نقص ها و دلزدگيها که ديده ميشود از اينجا ناشي مي شود و ريشه اين مسئله تنها در حزب نيست بلکه در کل جامعه است.
بعضي ها در اين مورد با من بحث کرده اند ولي من قانع نشده ام و هنوز هم اين مسئله حل نگرديده است.
همانطور که بارها گفته ام و سخت هم به اين مسئله پاي بند هستم، در ميان مسلمانان حزب که هر دو آنها پيرو خط امام هستند دو طرز تفکر در مسائل اقتصادي و اجتماعي وجود دارد و واقعا اختلاف سليقه است. اين مسئله منحصر به قشر خاصي هم نمي شود و در ميان علماء، طلبه ها و مدرسين هست، در بين نمايندگان مجلس و در شوراي نگهبان هم وجود دارد و در ميان بازاريها، دانشجويان و کارگران هم به آن بر مي خوريم.
در وراي طرز تفکر اين دو جناح اسلامي، دو طرف فاسدي هم هستند که به اين مسائل دامن مي زنند. کمونيستها و سوسياليستها به کار آن گروه که کمي تندتر فکر مي کنند و سرمايه دارها و مستکبرين به کار آن عده که
**صفحه=20@
مقداري محافظه کارتر و بازتر در مسائل اقتصادي مي انديشند دامن مي زنند. در اين ميان، مسلمانهايي هستند که با طرز تفکرهاي مختلف با هم درگيري دارند و من فکر مي کنم اين گونه مسائل در همه جاي دنيا وجود دارد. اينکه مثلا مي بينيم در انگلستان حزبي بنام کارگر و ديگري به نام محافظه کار، در آمريکا دمکرات و جمهوري خواه و در فرانسه احزاب سوسياليست و گليست بوجود مي آيند بخاطر وجود دو طرز تفکر مختلف است. بعبارتي در حال حاضر هر دو طرز تفکر اقتصادي اجتماعي در دنيا طرفداراني دارد.
يک گروه بيشتر طرفدار اين هستند که دولت حتي الامکان کارها را قبضه کند و اجازه ندهد که بخش خصوصي زياد به ميدان بيايد و در نتيجه تبعيضهاي اقتصادي و رفاهي ايجاد شود دولت سعي کند با فشار، مردم را پيوسته هم سطح و نزديک هم نگهدارد. حالا شدت اين طرز تفکر در کشورهاي کمونيستي است و متعادل ترش در کشورهاي سوسياليست غربي مي باشد. در جوامع اسلامي هم، چنين طرز تفکري هست ولي اينها ديگر سوسياليست و اينطور چيزها نيستند و فشار دولت براي هماهنگ کردن سطح زندگي مردم با درجه هاي مختلف وجود دارد. طرز تفکر ديگري مي گويد نه، مردم آزاد هستند، بگذاريد هر کار مي خواهند بکنند بالاخره استعدادها بروز مي کند، يکي بيشتر و ديگري کمتر پيدا مي کند و نتيجتا يکي فقيرتر و ديگري پولدارتر مي شود خوب اجازه دهيم
**صفحه=21@
استعدادها کار کنند آنگاه بعضي به بعضي ديگر کمک کرده و زير بال شان را مي گيرند. خلاصه آنکه يکنوع آزادي بالاتري را پيشنهاد مي کند.
تا آنجايي که به حزب و دوستاني که مي شناسيم مربوط مي شود من در 2 طرف حسن نيت مي بينم نه اينکه افراد ناباب در 2 طرف نيستند بلکه اصل تفکر در هر 2 گروه سالم است. يکي عقيده دارد که مصلحت جامعه در آزاد گذاشتن مردم است تا اقتصاد شکوفاتر شود و فقرا را هم گروه ديگر با کمک دولت اداره کنند. ديگري مي گويد اگر اينکار را بکنيم دوباره به تبعيضات زمان شاه و بدتر از آن مي رسيم هر دو در مقابل يکديگر هم ايستاده اند. حال مسأله مهم اين است که آيا حزب مي تواند هر دو جريان را در بطن خودش حفظ کند يا نه.
در کشورهاي ديگر معمولا اينها دو حزب مي شوند، مثلا يکي حزب سوسياليست و ديگري حزب محافظه کار را تشکيل مي دهد و در مقابل هم قرار مي گيرند و وقتي که يکي از اين دو جريان حاکم است ديگري توقعي از وي ندارد.
هر کس براي مردم بهتر کار کرد راي ميآورد، اگر هم نظام ديکتاتوري حاکم باشد هر کس ابزار قدرت را در اختيار داشت کار مي کند، ديگري هم مي ترسد و چيزي نمي گويد.
مشکل ما اين است و بايد حل شود که آيا واقعا ميشود يک حزب داشته باشيم و اين دو طرز تفکر هم در آن باشند و در عين حل رفيق بوده و بدون برخورد و مشکلاتي که شما
**صفحه=22@
مي بينيد بتوانند حزب را اداره کنند.
البته جناح راديکال و محافظه کار در احزاب دنيا وجود دارد اما بالاخره تضاد و تفاوت آنها در حد قابل تحملي است.
به هر حال الان در جامعه و کشور ما حزبي نيست که به اندازه حزب جمهوري اسلامي معتبر باشد که هر کس از طرفداران اين دو سليقه خواست آنجا برود.
اگر 2 حزب در مقابل يکديگر تشکيل شود بسيار بعيد مي دانم که اين کار مصلحت و صحيح باشد زيرا حدود اختلافات تا اين اندازه نيست مضافا اينکه ما در اسلام معيار داريم.
در انگلستان و فرانسه، مرجع تقليد و رهبري به آن معنا ندارند که هر چه گفت همه قبول کنند و از طرفي چارچوبي هم بنام اسلام وجود ندارد که در محدوده آن حرف بزنند بلکه حزب کارگر هر چه شوراي مرکزي يا دفتر سياسي اش راي داد، آنرا قانون مي داند و مرجع بالاتري براي نظارت وجود ندارد.
در مورد احزاب اسلامي، وضع بدين شکل نيست و آن نوع آزادي که احزاب ديگر دارند و براي خودشان مي خواهند واقعا نداريم.
همانطور که قبلا گفتم يک بحث عميق هست که اين حزب تا چه اندازه قدرت حزبي دارد و افزايش چه مقدار اجبار دارند تا دستورات حزبي را بپذيرند.
**صفحه=23@
طبق همان مطلب بالا فرض کنيم که حزب راديکال تشکيل شود و تصميمي تند بگيرد که با فتاواي مجتهدين تضاد داشته باشد آنگاه ديگر اصلا ارزشي ندارد و بچه هاي مسلمان از آن متابعت نمي کنند عکس آن هم صحيح است.
بنابراين چون مبناي مسئله هنوز حل نشده، مشکل پا برجاست و شما هم توقع معجزه و اينکه ما بتوانيم با همه نفوذ و رفاقتي که با دوستان ديگر داريم آنها را متقاعد کنيم که دست از عقايدشان بردارند و در مقابل يکديگر هيچ نگويند و سکوت اختيار کنند، نداشته باشيد زيرا محوري براي اينکار وجود ندارد. اين گروهي که اگر رهايشان مي کرديم، دو حزب کاملا جدا بودند الان در يک حزب هستند منتهي همانطور که انقلاب، مسائل و مشکلاتي دارد که پاره اي از آنها حل شده و پاره اي ديگر را هم داريم حل مي کنيم بايد براي حل اين مشکل اسلامي هم تلاش کرده و راه حل برايش پيدا کنيم که ناسازگاريها تا اين حد نباشد که اگر تصميمي گرفته شد يک جناح اجرا نکند و باعث لطمه زدن به حزب شود.
اين از مشکلاتي است که داريم روي آن کار مي کنيم تا انشاء الله به نوعي آنرا حل کنيم.
در مورد قسمت دوم سئوال همانطور که گفتم بايد با استفاده از مسائلي نظير فهميدن مصالح و تربيت حزبي که انسان از بخشي از عقايدش بخاطر دستاوردي که کار دسته جمعي دارد صرف نظر کند، کم کردن تعصبها و رعايت جنبه هاي اخلاقي و پذيرفتن محور مرکزي راههايي هستند که داريم روي آنها بحث مي کنيم. بنده هم بعنوان
**صفحه=24@
يکنفر از ايدئولوگهاي حزب هنوز راه خيلي روشني را ارائه نمي دهم. در مجلس که کانون اين قبيل مسائل و تصميم گيري ها است، با اکثريت، مسائل حل ميشود و بعد قانون ميشود و با اعتبار شرعي که پشت قانون هست کسي با آن مخالفت نمي کند و با همه ي امکاناتي که دارد از قبيل نيروهاي انتظامي و نظامي هر کس هم نکرد او را به زندان مي برند اما حزب اينطور نيست شخص خاطي مي گويد ما نيستيم و بيرون مي رود.
بنابراين با رعايت انضباطهاي حزبي و مقداري کيفرهاي قابل قبول، مسائل اخلاقي و گذشت در مورد اينکه در کارهاي گروهي بايد از برخي نقطه نظرات صرف نظر کرد و مسائلي از اين قبيل شايد بتوانيم اين مشکل را حل کنيم.
س 16- در انتخابات با يک جناح بخصوصي رقابت داشت و مبارزات و تبليغات انتخاباتي بطور سالم اين رقابت را آشکار مي کرد آيا بعد از انتخابات اين رقابت بايد ترک شود تا اختلاف نباشد يا رقابت بايد باشد؟ اگر بايد باشد لطفا ضوابطي را بفرمائيد که در اين حرکتهاي اجتماعي انشاء الله رضايت حضرت امام تامين شود.
ج 16- نظر ما اين است که اصلا آن رقابتها زيادي بوده و در آن حد لازم نبود و ادامه آن هم خيلي بد است و جامعه ما يکپارچگي خود را بکلي از دست مي دهد.
امام بعد از انتخابات فرمودند اگر امام جمعه و يا کس ديگري به فلان انتخابات اشاره کرد و گفت انتخابات
**صفحه=25@
مخدوش بوده امام چنين شخص را تفسيق کردند.
انتخابات، گذشته است و اگر بخواهيم اين اختلافات را ادامه دهيم يکپارچگي جامعه بهم ميخورد و گناهي بزرگ است. يقين داريم که امروز انقلاب ما را هيچکدام از اين دو جريان بتنهائي نمي تواند اداره کند. حالا که همه با هم هستيم براي بسياري از کارها حد نصاب لازم و نيروي کافي در اختيار نداريم مثلا اگر وقتي که دانشگاه دست يک جريان افتاد، طرف ديگر خودش را کنار بکشد، ميدان به کمونيستها و ليبرالها داده ميشود و يا مثلا وزارت کشور دست يک جريان افتاد، فرماندارها، استاندارها و غيره بگويند ما نيستم خوب اين اصلا کشور را بهم مي زند پس عدم همکاري در همه جا چنين وضعيتي را بوجود مي آورد. در سپاه و ارتش بعلت اينکه نظامي هستند، نبايد در سياست دخالت نکنند ولي به هر حال آنها هم از اينگونه افکاري که در ما وجود دارد، خالي نيستند.
اگر بنا باشد اين حالت در ما باشد، در شرايط حاضر خيانت به انقلاب، تخلف از امر رهبري و ضربه زدن به حزب است و بسيار بد ميباشد.
در دنياي غرب که احزاب پليدي هم وجود دارد، بعد از انتخابات پشت صفحه تلويزيون با هم دست ميدهند، تبريک مي گويند و ظاهر قضيه را حفظ مي کنند. البته از پشت چوب لاي چرخ مي گذارند و روزنامه هايشان طرف ديگر را تحت فشار قرار مي دهد ولي در هر صورت، ظاهر
**صفحه=26@
را حفظ مي کنند. اما وضعيت ما شبيه آنها نيست که هر که حاکم شود بتواند کار را به تنهايي انجام دهد.
در همه نقاط کشور که انتخابات انجام شده اقليت و اکثريت هر دو وجود داشته و کمتر نماينده اي است که با 95 و يا 90 درصد آرا، بمجلس آمده و درصد آراء حدودا 40 يا 50 درصد هست، خوب حالا اگر مخالفين بخواهند به تبليغات خود ادامه دهند ادامه کار ممکن نيست. لذا در اينگونه موارد تحقيقا وظيفه حزبي، اسلامي و اطاعت از رهبري اين است که دنبال التيام باشيم و مانع از ايجاد جو مسموم شويم.
البته رقابت سالم عيبي ندارد يعني شما از همين حالا مي توانيد زمينه سازي کنيد براي اينکه در مرحله بعد هم راي بياوريد و مسئوليتها را بگيريد چون فکر مي کنيد که بهتر مي توانيد کار را انجام دهيد و ايده و فکري که داريد بهتر است. اين راه سالمي است و در صورت عدم وجود نزاع، رسيدن به هدف از طريق اين رقابتهاي سالم بلا اشکال است.
س 17- سئوالات زيادي براي اعضاء مطرح است که مسئولين حزب پاسخ به اين سئوالات نميدهند لطفا ماهي يک بار جلساتي براي پاسخ دادن به اين سئوالات برگزار نمائيد و پاسخها منتشر شود تا به اين وسيله از افراط و تفريطها پيش گيري شود.
ج 17- پيشنهاد بسيار خوبي است و با آن کاملا موافقم و آقاي خامنه اي هم که دبير کل حزب هستند و از لحاظ
**صفحه=27@
فکري مورد قبول ما هم هستند و اگر ايشان چيزي بگويند ما هم اطاعت مي کنيم لذا آقايان و خانمها بيشتر سعي کنند خدمت آقاي خامنه اي بروند و از ايشان جواب بگيرند. در صورتي که ايشان نرسند بنده آماده پاسخ گويي به سئوالات شما هستم.
**صفحه=28@
سئوالات اقتصادي:
س 18- جنابعالي هم در درسهاي مواضع و هم در خطبه هاي نماز جمعه بر روي «فعاليت بخش خصوصي» و اهميت و اثر انگيزه هاي شخصي افراد در توليد و توزيع بحثهاي زيادي داشته ايد لطفا اشاره اي به آنها بفرمائيد که معلوم شود «فعال شدن بخش خصوصي» سخن جديدي نيست.
ج 18- من همچنان روي مسائلي که در مورد بخش خصوصي گفته ام پايبند هستم و فکر مي کنم اگر بخواهيم بخش خصوصي را براي کارهاي اساسي کشورمان بي تفاوت کنيم خسارت بسيار عمده اي مي بينيم و عقيده جدي روي اين مساله دارم و معتقدم کشورهاي سوسياليستي از اين ناحيه ضربه هاي بسياري خورده اند و بديگران هم لطمه
**صفحه=29@
زده اند زيرا اين طرز تفکر را به جاهاي ديگري هم منتقل کرده اند.
انگيزه هاي شخصي نقش مهمي را در فعاليتهاي انسان بازي مي کنند حتي مسئله اي نظير جاه طلبي در فعاليت هاي سياسي عده اي نقش دارد. البته ما جاه طلبي را چيز محبوبي نمي دانيم و آنرا براي يک سياستمدار عيب محسوب مي کنيم ولي اگر روحيه جاه طلبي در خيلي ها نبود بسياري از افراد اصلا دنبال اين کارها نمي رفتند و زحمت نمي کشيدند. اگر از بسياري دانشمندان انگيزه هاي شخصي نظير حس جاه طلبي را بگيريد به انسانهاي جامدي مبدل ميشوند و دنبال کارهاي تحقيقاتي و نوشتن کتاب و مقاله نمي روند.
خداوند انسان را اينگونه خلق کرده و انگيزه هايي از اين قبيل در انسان وجود دارد منتهي نبايد منجر به تضييع حقوق و پايمال شدن حق ديگران شود و دولت بمنظور از ميان بردن تعدي ها بايد نقش کنترل کننده خود را اعمال کند.
من روي انگيزه هاي شخصي و حضور بخش خصوصي بعنوان اهرمي براي کارهاي اقتصادي سخت تکيه دارم و آزادي را نيز بدينصورت قابل تأمين مي دانم.
س 19- خطبه ي نماز جمعه جنابعالي به نظر بعضي افراد با بيانات حضرت امام و آقاي خامنه اي و آقاي منتظري در چند مورد مغايرت داشت يکي اينکه آن آقايان برنامه ريزي جديدي را براي اقتصاد پيشنهاد ميکردند و
**صفحه=30@
جنابعالي فرموديد اين همان حرکت قبلي است البته در جملات ديگري اشاره به نظر شوراي نگهبان و پايگاه قانوني آن فرموديد اگر لازم است توضيحي بفرمائيد.
ج 19- با بيانات ديروز امام (عيد غدير) فکر مي کنم ديگر اين سئوال حل شده است. آن خطبه به عنوان يک وظيفه بسيار جدي بود و مي دانستم که پس از ايراد کردن آن، جريانات سرمايه داري هياهو راه انداخته و بهره گيري مي کنند ولي تشخيص دادم که کار لازمي است لذا بحث خطبه ها که در اصل چيز ديگري بود عوض کردم تا اين مسئله مورد بحث قرار گرفته و در جامعه جا افتد.
من نظرات امام را به خوبي مي دانستم و برايم روشن بود. چند مسئله را بايد از يکديگر جدا کرد اول فعال شدن بخش خصوصي که از عقايد قبلي من است [در نماز جمعه ها، درس ها و ... گفته بودم] البته اينکه در بيانات امام روي اين مسئله تأکيد شده بود تا بحال به اين صراحت نفرموده بودند و با توجه به اين فرمايشات نبايد مثل گذشته حرکت شود و اين مسائل بايد مقداري جلو بيافتد و جدي تر با آن برخورد شود و بايست يک روند سريعتري بگيرد و به همين دليل نخست وزير خيلي سريع بخشنامه اي صادر کرد و همانروز بنده لغو طرح برنج را [که در جلسات خصوصي از مصاديق اين موضوع تشخيص داده شده و عملي تر بود] بعنوان اولين طرح اعلام کردم. اما چيزهاي ديگري در جامعه پيش آمد که لازم ديدم آن خطبه را ايراد کنم.
**صفحه=31@
يکي اينکه عده اي فرصت طلب با مستمسک قرار دادن اين مسئله سعي کردند دولت را بکوبند و از صحبت هاي امام اينطور نتيجه گيري کردند که دولت در گذشته شرعي عمل نمي کرده، حتي طبق گزارشات در بعضي از حوزه ها و ديگر جلسات، بعضي از دوستان حزبي اين مسئله را مطرح کردند و شنيديم که در بعضي محافل روحانيون نيز اين مسئله مطرح گشته است و سئوالاتي از اين قبيل که آيا دولت خطا نکرده؟ و يا کارهايش نامشروع نبوده؟ که حرفهاي ريشه دار و سئوالات معني داري بود بعضي اصناف هم اعلاميه هايي به اسم حمايت دادند و با ذکر اينکه اگر از اين به بعد شرعي عمل شود ما چه مي کنيم.
بطور کلي از اين مسئله براي کوبيدن دولت استفاده مي شد و به اسم امام از حرف امام تخلف کرده و بدترين ظلم را به دولت روا داشتند در حاليکه چند هفته قبل از اين وقايع، امام طي پيامي که به مجلس دادند صريحا اين مسئله را قيد کردند که هر کس کارهاي دولت را خلاف شرع بداند، يا ضد انقلاب است يا ناآگاه، نکته دوم که از آن هم بدتر بود اين که چپي ها هم از فرصت استفاده کرده و گفتند ديديد که اينها رژيمشان غربي و امريکايي بود و طرفدار سرمايه دار هستند و همه حرفهاي گذشته خود را پس گرفتند، فردا هم بقيه قانون اساسي را پس مي گيرند.
اين دو نکته در جامعه به نحو خطرناکي مطرح شده بود و راديوهاي غربي هم به آن دامن مي زدند. و ضد انقلاب
**صفحه=32@
هم از داخل فعال شده بود.
خوب ما براي گرفتن مطلب کانالهاي مختلف داريم و مسائل از طرق مختلف به ما ميرسد در سطحي که ميفهميم که حالا نبض جامعه چه جوري است لذا براي من روشن بود. در آن خطبه تکيه من روي اين مسئله بود که اولا اينطور نيست که دولت در گذشته خلاف، عمل ميکرده، و بخش خصوصي تا اين مقدار فعال بوده و همانجا هم گفتم سياست دولت اين بوده اما بعضي از وزراء و کارکنان حاضر نبودند اين سياست را اجرا بکنند و گره ميزدند. با بيانات امام آن گره ها باز ميشود.
ثانيا خط انقلاب هيچ عوض نشده و حالا هم ميگوئيم معني «بخش خصوصي فعال شود» اين نيست که ما سرمايه دارهاي گردن کلفت يا زالو صفت را بر مردم مسلط کنيم محال است که تا اين امام زنده باشند اجازه بدهند امکانات و سرمايه هاي کشور در اختيار يک عده معين مال اندوز باشد.
نمونه اش همين ارز است آيا ميشود که ما ارز کشور را که مثلا يک دلار در بازار جهاني چهل يا پنجاه تومان قدرت خريد دارد هشت تومان به يک تاجر بدهيم و بگوييم هر چه خواستي بخر و بفروش؟ الان چنين کاري غير ممکن است. وقتي اين کار ميشد که متقاضي ارز کمتر از مقدار ارز بود و دائما نفت را ميفروختند و ارز را به هر کس که ميخواست ميدادند و در همه جاي دنيا قيمت ارز يکي بود.
**صفحه=33@
بنده يقين داشتم که نظر امام اين است و امام راضي اند چون قبل از خطبه به امام پيغام دادم که من ميخواهم امروز اين محبتها را بکنم و جهت حرف من اين است (دفاع از دولت و دفاع از خط) که اگر ايشان مطلبي دارند به من بگويند و چيزي نفرمودند بعد از اينکه من صحبت کردم همان شب که امام خطبه را گوش داده بودند به حاج احمد آقا گفته بودند که حرف فلاني درست بود و حرف همين است. در عين حال بعضي آقايان دست برنداشتند و گفتند که تا بحال دولت را مي گفتيم حال فلاني را هم اضافه کنيم اين خبرها بگوش امام ميرسد زيرا امام کانالهاي گوناگوني دارند يک عده اعلاميه هاي بازار را ميبرند. يک عده اعلاميه هاي دانشگاهيها را ميبرند، يک عده اعلاميه جامعه مدرسين و طلبه ها را ميبرند يک عده هم حرفهاي کارگرها را ميبرند همه اينها به امام ميرسد و امام خودشان با ديدن اينها به اين جمع بندي رسيده بودند. ما واقعا انتظار نداشتيم که امام الان چيزي بگويند و فکر مي کرديم که اين مسئله بايد در جامعه بحث شود تا به يک نقطه خوبي برسد. امام ديده بود که اين شيطنتها دارد از حد معمولي مي گذرد و ديگر به جان ارگانها و دولت افتاده اند، وايشان لازم ديدند که آنطور بفرمايند.
پس اينکه در سئوال آمده بود صحيح نبود بلکه من برنامه ريزي جديد را قبول دارم و مطمئن هستم که بايد يک حرکت جديدي براي حضور بيشتر بخش خصوصي بشود
**صفحه=34@
منتهي نه براي گردن کلفت ها. مثلا الان در مجلس بحث تعاوني ها مطرح است بعضي بيخود اين تعاوني ها را هو کردند و خيال کردند که اين تعاوني ها چيز دولتي است و ميخواهد بخش خصوصي را خلع سلاح کند. در صورتيکه اگر تعاونيها درست تنظيم شود مي تواند همين مردم بزاز، بقال و کشاورز و ديگران تعاوني تشکيل داده و امکانات دولتي در اختيار آنها قرار گيرد مثلا اگر بناست آهن وارد بشود همه آهن فروشها بتوانند تعاوني تشکيل بدهند و ارز براي واردات به همه داده شود و يا اگر ميخواهد فلان چيز صادر شود تعاوني بتواند لااقل بعنوان رقيب سرمايه دار عمل کرده و صادر کند چون کسبه جزء نمي توانند مثل آن سرمايه دار 10 ميليون تومان فرش صادر کنند اما اگر چند نفر يک تعاوني تشکيل دهند دولت به اينها اعتبار داده و قانون از اينها حمايت مي کند.
اگر بناست در نظام ما بخش خصوصي فعال شود بخش خصوصي فقط يک عده معيني نيستند. من حرف امام را ميزنم نه حرف خودم را امام در همان ديدار، اول فرموده بودند که شما دولت محرومين هستيد. براي مستضعفين کار کردن اين نيست که به آنها زکات بدهيم مستضعف بايد بتواند خوب کاسبي کند خوب تجارت کند، خوب توليد کند و يا در توليد شريک شود پس گفته نشود که من مخالف حرکت جديدي هستم **زيرنويس=من طرفدار تحول هستم و اعلام لغو طرح برنج بيشتر روي فشار من بود. حتي از روز اول با طرح برنج مخالف بودم منتهي وقتي راي من قبول نشد هيچ وقت مخالفت خودم را در جلسات عمومي ابراز نکردم و چون تصميم دولت قانوني بود حمايت مي کردم حتي وقتي آمدند و گفتند مردم به قول شما اعتماد مي کنند گفتيم ما هم حمايت مي کنيم اما وقتي ديده شد اينطور عملي نيست دولت هم قبول کرد و لغو شد.@ در عين حال ممکن است که بعضي کلمات در خطبه من بگونه اي مطرح شده که افرادي اين نتيجه را
**صفحه=35@
گرفته اند ولي روح مطلب روشن است.
در خطبه از نظر شوراي نگهبان محکم دفاع کرده و پايگاه قانوني اش را گفتم که حق دارد نظر بدهد و طرفدار مستکبرين نيست منتهي داراي برداشت و سليقه خود ميباشد.
راجع به اصلاح هم که سئوال مي کنيد باز تأکيد مي کنم که اسلام بسيار طرفدار نظافت است بيخود بعضي افراد برداشت ناجوري از صحبت من کردند. من گفتم علماء يک جوري عمل مي کنند که گويا همه بايد سرشان را بتراشند که اگر مي خواستيم مثل علماي مان باشيم اصلا يکي از اين سرهاي شما درست نبود و بايد همه سرهاتان را مي تراشيديد و يک قبضه ريش مي داشتيد اما اين سنت نيست در عين اينکه هر کس حق دارد سر خود را بتراشد و اصلا سالي يکي دو بار تراشيدن خوب است (براي هوا خوردن و تميزتر شدن) پيغمبر هم اين کار را ميکرده است (اما نه هميشه).
س 20- جنابعالي در خطبه فرموديد در زمان آقاي عسگر اولادي
**صفحه=36@
لايحه اي به مجلس داده شد. بعضي برادران ميگويند اين لايحه در زمان آقاي کاظم پور اردبيلي بوده است لطفا توضيح دهيد.
ج 20- همينطور است: حرف همان آقايان صحيح است من در ذهنم بود که در زمان آقاي عسگر اولادي آوردند. يکي ازدوستان نامه اي به من نوشتند که هر چند خود مراجعه نکردم ولي به حرف ايشان اعتماد کردم که در زمان آقاي کاظم پور بوده و آقاي اسلامي به مجلس آورده اند (شهيد اسلامي بعنوان معاون پارلماني ايشان) اين اشتباه مربوط به تاريخ واقعه است.
س 21- آيا نظرات حضرت امام در امر اقتصاد که در هفته دولت بيان فرمودند يک حکم دائمي، يک فتوا و يا يک نظر اسلامي است يا براساس مصلحت و بعنوان ضرورت براي يک مدت موقت اين سخن گفته شد، و وقتي ضرورت از بين رفت به حکم اصلي باز خواهيم گشت.
ج 21- حکم اسلامي اينجا نه اين است که بدهيد به بخش خصوصي و نه اين است که ندهيد به بخش خصوصي بلکه به مصلحت جامعه عمل مي شود اما در کليات، اينکه مثلا شوراي نگهبان مي گويد انحصار دولت نباشد اين نظر شرعي ميشود.
فتواي امام نه اينطرف و نه آنطرف است مثلا کسي که جنسي را صادر مي کند و در مقابل ارز مي گيرد، ارز مال خودش است مگر اينکه ضرورت اقتضا کند و دولت از او بگيرد (و در مقابلش پول بدهد).
البته اگر دولت صادر کند طبق فتواي امام (که به جناب آقاي نوربخش فرمودند) آن ارز مال دولت
**صفحه=37@
است ولي دادن ارز به مردم جهت تجارت بستگي به مصلحت جامعه دارد.
نظر قانون اساسي: اصل 44 قانون اساسي مي گويد بازرگاني خارجي بايد در اختيار دولت باشد و شوراي نگهبان با استفاده از اصل 43 مي گويد:
انحصارا نبايد در اختيار دولت باشد.
س 22- در مورد اينکه يک پنجم واردات توسط بخش خصوصي انجام ميشود بعضي برادران ميگويند کالاهائيکه به بخش خصوصي واگذار شده که وارد کنند تعهد گرفته اند که 100 درصد توزيع آن بوسيله دولت باشد و فقط کالاهائي که در بازار زياد است توزيع آن در اختيار بخش خصوصي است که آنهم مشتري ندارد.
ج 22- من از ريز اين مسئله خبر ندارم. در زمان شوراي انقلاب قانوني وجود داشت که وقتي بخش خصوصي کالائي را وارد مي کند درصدي از کالا را دولت و بقيه را تاجز توزيع کند واگر تا يک مدتي (مثلا تا بيست و پنج روز) دولت آن کالا را توزيع نکرد بخش خصوصي آنرا توزيع کند.
بعد مشکلاتي پيش آمد که طور ديگري عمل مي کنند که من از آن خبر ندارم.
کالاهاي استراتژيک مانند برنج، گندم، چاي، پنير و چيزهايي که احتمالا مشکلي در جنگ ايجاد ميکنند معمولا صددرصد بدست دولت است. اخيرا در معناي «استراتژيک» يک مقدار بحث شده و موارد آن فرق کرده
**صفحه=38@
است، بعضي ها طرفدار اين هستند که مثلا آهن و فلزات و امثال اينها را ديگر کالاهاي استراتژيکي بحساب نياوريم و بخش خصوصي پخش کنند، اين مسائل بايد با نظرات کارشناسان و با توجه به مصالح جامعه و مسئله جنگ و اينکه بايد حداقلي بدست مردم برسد و هم چنين در موقع جنگ بازار سياهي بوجود نيايد حل گردد.
س 23- آيا جنابعالي اطلاع داريد که از مجموع هفده هزار موافقت اصولي چند درصد آن مراحل بعد از موافقت را توانسته طي کند و چند درصد با مشکلات و موانع بين راه متوقف شده است.
ج 23- بله اطلاع دارم، آمار دقيقي به من داده اند که ميخواستم آنرا برايتان بخوانم که الان فرصتي نيست و خودتان ميتوانيد آنرا بخوانيد، شايد هم از طريق صدا و سيما آنرا پخش کنند. از هفده هزار موافقت اصولي چهارده هزار آن را تقريبا وزارت صنايع داده، سه هزار آن را وزارت صنايع سنگين داده است و آنطوريکه بياد دارم معدل ارزش هر يک از اينها در حدود دو ميليون و چهارصد هزار ريال است.
در آماري که به من داده اند در ستونهاي مختلف نوشته اند که چه مقدار به تاسيس رسيده و چه مقدار به بهره گيري رسيده و مقداري نيز هنوز در مرحله ي اول است که مراحلش را تعيين کرده اند و مبلغ هر يک از اينها را مشخص کرده اند.
اشتغال زايي آن نيز تعيين شده است که هر کدام چه
**صفحه=39@
مقدار شغل جديد بوجود مي آورد.
همه ي جزئيات آنرا که تعيين کرده اند از زمان شاه بيشتر است يعني هم بهره برداريش، هم تاسيس اش، هم موافقت اصوليش نسبت به سالهاي اوج گيري بخش خصوصي در زمان شاه يعني درد سال 45 بيشتر است و رقم هيچ يک از آنها پائين تر نيست.
موافقتهاي اصولي در سال 56 حدود پانصد و خرده اي بوده است، در سال 55 حدود شش صد و خرده اي بوده است ولي در سال 62 از پنج هزار هم بالاتر رفته که بعضي هاي آن کوچک و بعضي ها بزرگ است و انواع و اقسام دارد که آمار آنرا مي توانيد بگيريد.
به هر حال در مجموع، آمار نشان مي دهد که بخش خصوصي با آن مقداري که اجازه داده اند در توليد، اکنون به ميدان مي آيد البته يک تنگنائي وجود دارد که نمي خواستم آنرا در نماز جمعه بگويم و اينجا ميگويم، ما وقتي موافقت اصولي مي کنيم و مي خواهيم اجازه دهيم که ماشينش را وارد کنند. مشکلات ارزي داريم زيرا در اين رابطه کميته ائي تشکيل شده است که مشخص کند چه مقدار ارز مربوط به جنگ، چه مقدار مربوط به کارخانجات چه مقدار ماشين آلات چه مقدار گندم و ... اينطور نيست که دست ما باز باشد که هر کسي هر ماشيني که خواست براي کارخانه اي که موافقت گرفته وارد کند. اين مشکل جنگ است، اين مشکل محدوديت ارزي است که ما داريم ولي در مجموع همه ي اين چيزهايي که
**صفحه=40@
عرض کردم نسبت به زمان شاه بيشتر است.
س 24- در مورد صادرات با توجه به مشکلات و نبودن بازار براي کالاهاي ايراني در خارج آيا گمان ميکنيد بخش خصوصي که کل صادرات بعهده اوست زمينه اي براي گسترش کار دارد و آيا کميت کنوني آن به جنابعالي گزارش شده است.
ج 24- بله گزارش هايي همه ماهه به ما ميدهند (از طريق بانک مرکزي و چند طريق ديگر) که صادرات را به تفکيک مشخص کرده است.
مثلا از هر کالايي چه مقدار صادر شده و ارزش آنها چقدر بوده است.
واقعا دولت ميخواهد در صادرات نهايت حمايت را بکند که البته مشکلاتي وجود دارد و نبايد مشکلات واقعي را بحساب دولت گذاشت.
خوب شما ميدانيد شرايط مملکت ما آن طوري است که ما کم کم داريم مرزهايمان را مي بنديم در صورتيکه آن موقع احتياجي نبود که ببندند زيرا الان قالي که به آن طرف ميرود بخاطر بدست آوردن دلار، ارزان فروخته ميشود و بازار آنرا (قاچاقچيان) خراب مي کنند و دولت نمي خواهد به اين صورت بشود.
مثلا پسته، دولت در اين مورد کار بسيار خوبي را براي تعاونيهاي مرزي انجام داد (براي اينکه در مرز کار ايجاد شود تعاونيهاي مرزي تشکيل دهد که هر چه سريعتر کالا صادر کنند و در مقابلش جنس بياورند) پسته اي که ما کيلوئي
**صفحه=41@
شصت يا شصت و پنج تومان مي فروختيم به کيلوئي صد و بيست تومان رسيد.
اما تعاونيهاي مرزي پسته را مي خريدند و آنرا به آن طرف آب مي بردند و خيلي ارزان مثلا کيلوئي چهل تومان مي فروختند و بازار پسته را خراب ميکردند در صورتيکه قصد دولت صدور جنس و ايجاد کار براي مرزنشينان بود ولي در مسير کار چنين آدم هايي هم پيدا مي شوند. مثلا تعاوني در بندرعباس است ولي سرمايه دارش اينجاست. بخش خصوصي اين اشکالات را دارد و هر راهي که برايش باز مي کنند يک عده آدمهاي سود طلب و انحصار طلب پيدا مي شوند که اين مشکلات را ايجاد مي کنند.
مثلا دولت جهت جذب ارز به کارگران اجازه داد از خليج فارس صد هزار تومان کالا بياورند اما جوري شد که اين برگ سبزي که به آنها ميدادند در شميران در دست قاچاقچي ها ديده مي شد و در بازار، اين برگ سبز مثل سند به هر قيمتي به فروش مي رسيد لذا دولت مجبور شد آنرا به پنج شش نوع کالاهاي اصولي محدود کنند که ديگر هر چيزي به بازار نيايد و همين محدوديت، مشکلاتي بوجود آورد.
خلاصه مشکلات فراوان است ولي دولت مايل است صادرات را تقويت و تشويق کند. همانطور که ميدانيد قيمت ترجيحي بر روي کالاي صادراتي گذاشته اند و به آنهائيکه کالا صادر مي کنند اجازه ورود جنس به
**صفحه=42@
اندازه صادراتشان دادند که درآمد داشته باشند.
در عين حال بعضي نقائص هم ممکن است وجود داشته باشد ولي نه اينکه سياست دولت باشد.
س 25- آيا در حال حاضر اختيار اقتصاد را به بخش خصوصي دادن با توجه به نداشتن يک نظام مشخص و نبودن يک سيستم مطمئن کنترل و نظارت، مشکلاتي بوجود نخواهد آورد؟ چه راه حلي را پيشنهاد ميفرمائيد.
ج 25- اينطور نيست کسي پيشنهاد کند که اقتصاد را به دست بخش خصوصي بدهيد. امام هم تاکيد فرمومدند که دولت نظارت و کنترل کند. مضافا اينکه بعضي چيزها را نبايد به بخش خصوصي داد مثلا بانکها الان ملي و در دست دولت است، ارز در دست دولت است، اجازه تاسيس کارخانه ها در دست دولت است و چيزهايي که قانون اساسي صريح مي گويد مانند صنايع سنگين، صنايع مادر، راه آهن کشتيراني، هواپيمائي را نمي توان به بخش خصوصي واگذار کرد فعلا شوراي نگهبان فقط در بخش تجارت خارجي، مساله انحصار را مطرح کرده است و در موارد ديگر هنوز مطرح نکرده است.
پس اقتصاد در سطح کلي در دست بخش خصوصي نخواهد آمد ولي موارد فراواني از توليد و توزيع داخلي و چيزهاي ديگر وجود دارد که کاملا راه باز است اما دولت نظارت ميکند.
هر چند که سئوالات ديگري آمده است ولي با توجه به اينکه وقت گذاشته است نمي توانيم جواب دهيم شما را به خدا مي سپارم. انشاء الله که موفق و منصور باشيد.
**صفحه=1@
سئوالات دبيران دفاتر حزب جمهوري اسلامي سراسر کشور و پاسخ هاي حجة الاسلام و المسلمين سيد علي خامنه اي
سومين دبير کل حزب جمهوري اسلامي
بسم الله الرحمن الرحيم
خيلي خوشحاليم از اينکه شما برادران، دبيران حزب جمهوري اسلامي سراسر کشور را که زحمت کشيديد و راه ورود رازي را طي کرديد و به اينجا تشريف آورديد زيارت مي کنيم.
حقيقت اين است که ما قدر شما را خوب مي دانيم.
**صفحه=2@
برادران مسئول ما از سراسر کشور که مسئولين دفاتر حزب هستند همه جا با يک مشکلاتي مواجه هستند. از طرفي احساس وظيفه ميکنم و فکر ميکنيم که بايد ديد در جو آن شهر در هدايت اذهان و حرکات مردم بسمت آرمانهاي انقلاب و در حقيقت خط امام و خط راستين انقلاب در آن محيط موثر باشند و لذا تلاش مي کنند و از طرفي هم با توصيه موکدي که هميشه ما کرديم که در کار مسئولين دولتي دخالت نکنيد و انتقاد نکنيد، به آنها کمک کنيد، جانب ائمه محترم جمعه را رعايت کنيد، در حزب نگذاريد قدرت طلبي بشود. نگذاريد حزب نردبان ترقي هوس رانان و مقام طلبان باشد.
اين توصيه هاي موکدي که ما داشتيم يک مراقبت ويژه اي براي خودتان قائل شويد و سعي و تلاش کنيد، طوري نباشد که به معني فرصت طلبي و دست اندازي در کار مسئولين و ارگانهاي اجرائي کشور تلقي شود. لذا کار برادرهاي ما در سراسر کشور راستي يک کار مشکلي است، يک جهاد است و بدخواهان هم که همه جا هستند آنهائي که از آغاز پيدايش. حزب در روئيدن اين جوانه، اين نهاد، با يک انسجام اسلامي و با يک تشکيلات اسلامي مثل پدر کشته ها برخورد ميکردند همه از بين نرفته اند هر نابساماني هر جائي که باشد، در هر شهري، در مرکز استاني سعي مي کنند حزب را به يک نحوي مسئول قلمداد کنند.
خوب اين برادر ما که دارد دفتر حزب در آن شهر را اداره ميکند به مردم چه بگويد؟ بگويد تقصير چه کسي است؟ از کدام ارگان سئوال کند که مسئول نباشد؟ کدام ارگان را مسئول کند که تضعيف نباشد؟ چطور از کنار قضيه بگذرد که بي تفاوتي بحساب نيايد؟ چه بگويد که براستي براي مردم روشنفکر و هدايت گر
**صفحه=3@
باشد؟ ميبينيد که کار خيلي ظريف و حساس است. من اميدوارم که همه شما برادرها ظرافت کار را درک ميکنيد و به لوازم امور ملتزم هستيد و اگر کم دقتي در اين قضيه هست دقت بشود. البته در خط کلي حزب هم يک چنين مشکلي وجود دارد. يعني الان در سطح کشور هر مشکلي يک جا پيدا بشود حنجره هائي وجود دارد که مايل است حزب رامقصر قلمداد بکند در حالي که حقيقت اين است که حزب در مسائل اجرائي کشور بعنوان حزب، هيچ دخالتي ندارد. يعني در انتخاب مسئولان، در انتخاب وزراء، انتخاب بقيه مسئولين که در سطوح مختلف هستند هيچ دخالتي نمي کنند. اينجور نيست که من بعنوان رئيس جمهور و برادر عزيزمان آقاي مهندس موسي بعنوان نخست وزير از حزب بپرسيم که ما چه کسي را براي وزرات انتخاب کنيم، نه اين توافق من و آقاي نخست وزير است. ممکن است با برادران حزب مشورت بکنيم اما اين شوراي مرکزي نيست که به ما دستور ميدهد که فلاني را بگذاريد. در عين حال هر کس با هر وزيري مخالف باشد، ميگويد ببينيد حزب چه کسي را سر کار گذاشته است. يعني خطوط مختلفي هستند، هر خطي ممکن است با يک کسي و هر سليقه اي با يک آدمي هر ذي نفسي با يک جرياني مخالف باشد مشکل را پاي خانه حزب مي خوابانند. مانند آن مثلي که مي گويد: «گرگ دهن آلوده و يوسف ندريده» هر چند که در اين زمينه مصرع جالبي نيست ولي در مثل مناقشه نيست.
اين يک مشکلي است که ظرافت موضع حزب را بيان مي کند. خوب نتيجه چه شد؟ نتيجه اين است که ما از مسئوليت حزبي خود شانه خالي کنيم؟ يا بگوئيم حالا که سخت
**صفحه=4@
است نمي توانيم؟ يا عصباني و برآشفته شويم و اظهار مخالفت بکنيم و اينکه چرا حرف ما گوش داده نمي شود بعنوان حزب، اعتراض بکنيم؟ ابدا اينطور نيست "انا لم نخرج اشرا و لا بطرا و لا ظالما و لا مفسدا".
ما از اول که اين حزب را تاسيس کرديم براي هدايت شروع کرديم و براي کار روي اذهان مردم آغاز نموديم و براي دستگيري از کساني که محتاج هستند آغاز کرديم که باز هم همان کار را خواهيم کرد. مشکلات را قبول مي کنيم و شما برادران حزبي در شهرستانها توجه داشته باشيد که يک چنين مسئوليت حساسي داريد.
ما به واقع قدر شما برادران عزيز را مي دانيم و مشکلات شما را هم درک مي کنيم و ميدانيم که واقعا مجاهدت مي کنيد ولو از يکايک کارهاي شما خبردار نباشيم، اولا خبرها و مشکلات استانها پيش ما مي آيد و از آن مطلع ميشويم، بعلاوه از نزديک نيز مسائل را مي دانيم.
در مورد پاسخ به سئوالات نيز کار بسيار خوبي است و من تقريبا هر هفته با برادران حزبي ملاقات دارم و با برادران حرف زياد ميزنيم و مطالب را در ميان ميگذاريم! ما لزوما همه آنچه که گفته ميشود پاسخ به سئوالات نيست و اين شيوه خوبي است که در پاره اي از موارد مخصوصا با دبيران اين سئوال و جواب انجام شود و همين کار هفته قبل با برادر عزيز و ارجمندمان آقاي هاشمي شده بود و آنطوري که من شنيدم خيلي هم اثر خوبي داشته يعني پاسخ هائي که اينجا منتشر شده بود افرادي که خوانده بودند غالبا ابهامهاي ذهني برطرف شده بود و توانسته بودند يک خط و راه روشني را بفهمند اين خيلي کمک ميکند.
**صفحه=5@
نقش حزب در جلوگيري از انحرافات
س 1: نقش حزب در جلوگيري از انحرافاتي که بر اثر عدم تشکيلات در نهضت مشروطه پيش آمد چيست؟
ج 1: اين از جمله سئوالاتي است که پاسخش با خودش است يعني در جريان مشروطيت يک حزب اسلامي که نيروها را منسجم کند و اينکه با هم خط و ربط بدهد وجود نداشت و از اين ناحيه هم مثل چند ناحيه ديگر ضرباتي ما خورديم. مخصوص مشروطيت هم نيست، در آغاز پيروزي انقلاب هم ما همين ضربه را خورديم. اگر ما پيش از پيروزي انقلاب يک تشکيلات اسلامي داشتيم و يک تشکل و انسجام به معناي واقعي کلمه بين ما وجود داشت و برنامه ريزي ميبود و عناصر صالح براي تصدي مسئوليتهاي مهم اجتماعي از بين تعيين ميشدند مطمئنا دوران فترتي که در آغاز انقلاب پيش آمد و در حقيقت بهترين فصلهاي بعد از پيروزي انقلاب را از دست انقلاب گرفت، اين فترت را ديگر نميديديم. اين خاطره را براي شما نقل کنم که در روزهاي تشريف فرمائي امام و مسأله ي مطرح شدن دولت موقت ما از مدتي پيش جلساتي را براي تشکيل حزب داشتيم. مرحوم شهيد بهشتي شهيد باهنر، من و آقاي هاشمي و بعضي از برادران ديگر که مينشستيم و مساله را پيگيري ميکرديم. منتهي هنگامي که امام آمدند و کارهاي مملکت ناگهان متوجه ايشان شد طبعا گرفتاريهاي ما هم بيشتر شد و کمتر در آن چند روز به
**صفحه=6@
مساله حزب رسيديم. در همان اوقات که ما ميخواستيم امام نسبت به حزب اظهار نظري بکنند و نظر خودشان را به ما بگويند شاه با دلي گرم وارد کار شويم، آقاي هاشمي ملاقاتي با امام کردند و يک جمله خوبي را آقاي هاشمي به امام گفته بودند. و آن اين بود که اگر ما حزب داشتيم محتاج اين نبوديم که براي تشکيل اولين دولت انقلاب از کساني استفاده کنيم که بعضي از آنها نسبت به انقلاب اصلا رابطه صميمانه اي نداشتند.
در وزراي اول دولت موقت واقعا کساني بودند که با انقلاب اسلامي، مساله فقاهت و رهبري امام هيچ سابقه اي نداشند و هيچ تمايلي هم نداشتند و اينها به اين علت بود که ما تشکل نداشتيم و ما اولين ضربه عدم تشکل را در حقيقت در اول انقلاب خورديم. اين مضمون صحبتهاي آقاي هاشمي با امام بود و امام هم، اين را تصديق کردند و همين موجب شد که ما با تائيد قوي امام حزب را شروع کرديم. البته ميشود پرسيد که حزب جمهوري اسلامي تا چه اندازه توانسته اين خلاء را پر کند. من نمي خواهم مبالغه کنم و بگويم که حزب جمهوري اسلامي صد درصد آنچنانکه انتظار از يک حزب اسلامي هست عمل کرده و موفق شده است. اين ادعاي بزرگي است و شايد انتظار يک چنين عملکردي هم از حزب با آن همه مشکلات و با عدم تجربه اي که ما داشتيم کمي زيادي باشد، اما ميتوانم بگويم که حزب از اول انقلاب توانست قويترين جريان اجتماعي و سياسي حاضر در صحنه را ارائه کند.
اگر حزب نبود و نظراتي که بوسيله مسئولين حزب به
**صفحه=7@
مردم داده ميشد وجود نميداشت مطمئن باشيد محوري براي تجسم خط امام در دوراني که صد درصد کوشش ميشد خط امام کوبيده شود وجود نمي داشت راه پيمائيهاي حزب، تجمع هاي حزب، سخنرانيهاي مسئولين حزب، بيانيه هاي حزب، روزنامه حزب، همه و همه عواملي بودند که يک خط روشن و يک فلش مشخص را لابلاي غوغاي گوناگون بازيگران سياسي ترسيم ميکردند.
آنروزي که از يک طرف منافقين و از طرف کمونيستها و حزبهاي سابقه داري مثل حزب توده و ليبرالها و ملي گراها و سلطنت طلبها هر کدام از طرفي مشغول ضربه زدن به خط امام بودند اگر آن روز حزب جمهوري اسلامي نميبود مطمئنا ما خسارتهاي بزرگي را ميديديم - تا همين اواخر نيز همينگونه بود حتي اکنون نيز چنين است.
با اينکه شما مي بينيد شعارهاي مشخص و روشني که آنروز ميتوانست از طرف حزب مطرح شود حالا وجود ندارد. آنروز ما در مقابل ليبرالها، ملي گراها، کمونيستها و ملحدها و ضد انقلابها شعارهاي واضحي داشتيم و امروز آن شعارهاي صريح و واضح بخاطر موقعيت و وضعيتي که انقلاب دارد نيست و ديگر آن موضعگيري در مقابل انقلاب به صورت صريح از سوي دشمن وجود ندارد که بتوان يک موضعگيري صريح و قاطع و همه کس فهم داشت و با اينکه آن کسانيکه آنروزها با حزب مخالف بودند امروز هم در زيرچترهاي مختلف مخالفت خودشان را با حزب ادامه ميدهند و انواع و اقسام تضعيفها و بهانه گيريها عليه
**صفحه=8@
حزب ميشود.
آن چيزي که بعنوان نظر حزب مطرح ميشود همان چيزي است که مورد توجه اکثريت مردم قرار ميگيرد و مردم به آن به چشم حسن ظن نگاه ميکنند و آنرا ميپذيرند.
البته عقيده ما بر اينستکه اگر بخواهيم خلاء يک تشکيلات حقيقي و کاملا منسجم را که بتواند در کل انقلاب خط دهندگي داشته باشد پر نمائيم بايد تلاش بيشتري بنمائيم و اين از حرفهائي است که در پاسخ به سئوالات ممکن است مطرح شود و من خواهم گفت.
ما ضعفها، نقصها، نرسيدنها، زياد در حزب داشته ايم که شايد هيچ کدام از اينها يک مقصر خاصي نداشته باشد ولي واقعيتي است که وجود داشته است که اگر ما اينها را برطرف نمائيم يقينا حزب بيشتر خواهد توانست به وظايف تاريخي خود برسد.
س 2: عملکرد حزب پس از کنگره چگونه بوده است؟
ج 2: البته اگر من فکر ميکردم که به اين سئوال پاسخ خواهم گفت آماري را از کارهاي انجام شده بعد از کنگره تا بحال تهيه ميکردم که روشن تر مطلب بيان شود.
اولا من به شما بگويم ما فصل عمده اي از فاصله بعد از کنگره را به انتخابات گذرانده ايم يعني اين دوره تصميم گرفتيم در مساله انتخابات تلاش واقعي بکنيم و سعي کرديم در تمام شهرستانها و حوزه هاي انتخابيه، فعال براي شناسائي وارد شويم و هدف نيز اين بود که افرادي را که هم از معيارهاي لازم برخوردارند و هم از نظر
**صفحه=9@
مردم قابل قبولند پيدا کنيم و همه نيروي زب را صرف کنيم تا اينها به مجلس راه پيدا کنند و اين يک کار قابل قبول بود. زيرا ممکن بود در شهرستانها افرادي پيدا شوند که صلاحيت را حائز نباشند و از رابطه ها و باندبازي ها و عوام فريبها استفاده کنند و بخواهند به مجلس راه پيدا کنند و نظر يک عده از مردم را بسوي خود جذب کنند و ما از اين کار پيشگيري کرديم و معيارهاي ما در انتخاب افراد، ايمان و تقوي و آگاهي سياسي و پاي بندي به خط امام و نداشتن سابقه سوء و داشتن محبوبيت در ميان مردم بود. البته ما به صرف اين معيارها اکتفا نمي کرديم و از مردم سئوال مي کرديم تا ببينيم افرادي که در آن منطقه داراي اين معيارها هستند چه کساني هستند، و سپس نيروي حزب را براي انتخاب اين افراد مايه ميگذارديم.
حالا ببينيد اين کار پر زحمت و پرمشغله که هفت ما از ما کار برده است و در اين رابطه دفاتر حزب فعال شدند، شوراي مرکزي وقت زيادي صرف کرد و شايد تعجب کنيد از اينکه بگويم در طول شايد سه ماه بيشترين وقت شوراي مرکزي به مساله انتخابات گذشت که بتوانيم افرادي را که واقعا مرضي خدا باشند و قابل قبول مردم و مفيد
**صفحه=10@
براي انقلاب باشند به مجلس بفرستيم.
بعد از اين تلاشها، پديده هائي رخ داد که ما احساس کرديم ممکن است دخالت مردم در انقلاب و مسائل انتخابات تحت تاثير اين تلاشها قرار گيرد. امام در فرماني در مورد عدم دخالت هيچ نهادي در شهرهاي ديگر دستوراتي فرمودند که ما هم با آن موافق بوديم و حق با امام بود که هر حوزه اي مستقلا عمل کرد و از جاي ديگر پيشنهاد نشد و اگر دستور امام صادر نميشد ممکن بود مردم در امر انتخابات خود را صاحب اختيار ندانند.
البته اين مربوط به حزب نبود و کاري که حزب ميخواست بکند يک کار کاملا مردمي و صددرصد منطبق با خواست مردم بود و جهات ديگري وجود داشت که موجب شد امام دستور بدهند هيچ ارگاني براي حوزه هاي ديگر کانديد مشخص نکند و اين بود که ما بخشنامه کرديم و اعلان کرديم که در هيچ يک از شهرستانها و حوزه هاي انتخابيه دخالت نميکنيم.
مقصودم اينست که ما فرصت زيادي را به پي ريزي و برنامه ريزي کار انتخابات اختصاص داديم که البته براي ما از لحاظ شناسائي، آثار مثبتي هم داشت. يعني ضرري هم در اين مورد نکرديم و يک مقدار تلاش حزب را تحت تاثير و تحت الشعاع خودش قرار داد. اما غير از آن تلاشهاي ديگري هم شد. يکي از کارهائي که بنا بود انجام بگيرد و بحمدالله انجام گرفت کار روي مواضع بود. مواضع حزب لازم بود که با نظراتي که در کنگره داده شده تجديد نظر بشود و مورد ملاحظه مجدد قرار بگيرد.
**صفحه=11@
يک هيئتي تعيين شدند براي اين کار. اين هيئت کار خودشان را شروع کردند و پيگير ادامه دادند و بحمدالله تمام شد و آنطور که در اين هفته برادرمان آقاي هاشمي ظاهرا در پاسخ به سئوالات گفته بودند که به همين زودي انشاء الله تمام خواهد شد.
جمع آوري کارهاي کنگره و مذاکرات و بحثهائي که در کنگره شده بود يکي از کارهاي اساسي بود که انجام گرفت فعاليت ديگر اينکه تشکيلات يک تغيير بنياني کرد.
قبلا تشکيلات صنفي بود، تشکيلات را منطقه اي کرديم و اين چيز فوق العاده مهمي بود و مقاومتهائي در مقابل آن وجود داشت ولي ما مسئله را با جديت پيگيري کرديم. برادرها تلاش کردند و بحمدالله اين کار انجام گرفت. مسئولين واحدهاي مختلف انتخاب شدند و کارهايشان را برنامه ريزي کردند.
برنامه ريزي يکساله حزب مطرح شد و هيئتي معين شد براي اينکه اين برنامه ريزي را پيگيري کنند. البته هنوز پاسخ و نتايج کارشان را به ما نداده اند اما اين کار را دارند انجام ميدهند. بهر حال در مجموع، حرکاتي که انجام گرفت حرکات مفيد و موثري بود، اگرچه من احساس ميکنم از لحاظ کلي برنامه ريزي ما جلو نيستيم يک مقداري عقب هستيم. احتمالا اگر چنانچه مسائل انتخابات نمي بود و وقت گذاري فراواني که در اين مورد شد اگر نمي شد يقينا ما فعاليتهاي بيشتري انجام ميداديم.
**صفحه=12@
س 3: عملکرد شوراي مرکزي حزب پس از کنگره چه بوده است؟
ج 3: البته وقتي ما عملکرد حزب را مطرح مي کنيم در حقيقت عملکرد شورا را هم در ضمن اين عملکرد بيان ميکنيم. آنچه گفته شد به ميزان زيادي به شوراي مرکزي هم ارتباط دارد. البته شوراي مرکزي حقيقت اين است که يک شوراي بسيار فعال نيست، علت اين است که برادران مسئول در شوراي مرکزي غالبا اشتقالهاي عمده اي دارند. ديدم که برادرم آقاي هاشمي گفته بودند که به حزب کم مي رسند ايشان يک مقداري شکسته نفسي کردند. يعني ايشان به نسبت مسئوليتهائي که دارند بايد گفت ايشان باز هم به حزب ميرسند. خيلي از برادرهاي شوراي مرکزي هستند که فقط به شوراي مرکزي ميرسند يعني در شورا شرکت ميکنند و هيچ گونه فعاليتي در جنب شورا ندارند و اينها يکي از مشکلات ماست. ما بخاطر همين قضيه بود که امساک زيادي بخرج ميداديم که از برادرهاي شورا امسال کسي نماينده نشود. من با چند نفر از برادرهاي شوراي مرکزي که پيش نهاد ميشد واصرار ميشد که آنها نماينده بشوند مخالفت کردم براي اينکه ميديديم اينها دارند براي شورا شب و روز خدمت مي کنند. هم براي شوراي مرکزي و هم براي مجموع کارهائي که در حزب هست و جزو افراد فعال شورا هستند و مخالفت ميکردم که اينها نماينده بشوند ولي خوب آن کساني که اينها را شايسته ميدانستند بالاخره زورشان بر ما چربيد و بعضي شان را بردند اگرچه بعضي شان را ما نگذاشتيم ببرند.
**صفحه=13@
برادران بعضي ها از وزرا هستند.
چند نفر از نمايندگان مجلس هستند، بعضي اشتغالات ديگر دارند. در نتيجه شوراي مرکزي 30 نفر آدمي را که بطور نيمه وقت لااقل به حزب برسند جمع نميکند، اگرچه در شوراي مرکزي ما بيشتر از نظرات برادرها ميخواهيم مطلع شويم يعني پيش از آنچه در اين شورا بکار اجرائي اين برادرها طمعي باشد بنظر و فکر صائب آنها انتظار هست.
لکن اگر در جريان مسائل شورا در طول هفته نباشند و مسائل حزب را در ذهن نداشته باشند طبيعي است که در شورا خيلي فعال نخواهند بود. بنابراين بايد بگويم که عملکرد شورا يک عملکرد متوسطي است ايدآل و در حد بالائي نيست و علت آن هم گرفتاريهاي فراواني است که برادران شورا دارند که بايد فکري براي اين بکنيم. اميدواريم که بتوانيم اين برادران را وادار بکنيم و از آنها بيشتر کار بخواهيم.
س 4: شوراي داوري و شوراي فقها چه عملکردي داشتند؟
ج 4: شوراي فقها هنوز تشکيل نشده است. البته چهار نفر از اعضاي اين شورا انتخاب شده و نفر پنجم را در فکر هستيم که پيدا بکنيم. به اين برادران گفتيم که جلسات را تشکيل بدهند ولو اينکه نفر پنجم نباشد. البته خودم داوطلب نشدم و قبول نکردم که عضو شورا باشم و اينها بخاطر گرفتاريهاي ديگري است که در حزب دارم اما بعضي از برادرهاي ديگر هستند.
**صفحه=14@
يک احساس نياز و ضرورت مبرمي شايد به اين شورا نميشده بخاطر اينکه اعضاء شورا دو نفرشان از برادراني هستند که در داخل شوراي مرکزي هستند يعني برادرمان آقاي هاشمي و برادرمان آقاي رباني املشي که عضو شوراي فقها از شوراي مرکزي هستند اينها در آنجا حضور دارند و بعيد است که با حضور برادران در شورا يک چيزي بگذرد که اگر شوراي فقها تشکيل ميشد و آن مصوبه بر شوراي فقها عرضه ميشد مثلا شوراي فقها آن را رد مي کرد. اين بعيد بنظر ميرسد البته ما به اين قانع نيستيم باز هم اصرار خواهيم کرد که برادران هر چه زودتر شورا را تشکيل بدهند و آن را فعال کنند.
لکن شوراي داوري بطور متوسط در هفته يکبار تشکيل ميشود و علت اين است که گاهي بعضي از برادرها در شب جلسه نيستند و يکي از اعضاي شورا، برادرمان آقاي طبسي در مشهد هستند و گاهي در جلسه حضور پيدا ميکنند و برادر ديگرمان آقاي موحدي کرماني هستند که ايشان هم گاهي اينجا (تهران) و گاهي در باتران هستند. جلسه شوراي داوري غالبا اعضايش تکميل نيستند که هر پنج نفر حاضر باشند. البته آقاي رباني به رياست شوراي داوري انتخاب شدند ايشان دبيرخانه اي تشکيل دادند و مسئولي را براي اين کار انتخاب کردند و پرونده ها را جمع ميکنند. البته در بعضي موارد بداوري هم رسيده است اما آن فعاليت لازم وجود نداشته و بايستي مقداري فعالترش بکنيم همين هفته با برادرها مذاکره
**صفحه=15@
داشتيم که شوراي داوري را فعالتر کنيم. ما معتقديم که شوراي داوري نقش خيلي مهمي بايد داشته باشد و اگر فعال بشود امکان اينکه بتواند خيلي از مشکلات را حل کند زياد است.
نقش حزب در انتخاب مسئولين
س 5: حزب چه نقشي در انتخاب مسئولين اجرائي مملکت دارد؟
ج 5: فکر ميکنم در صحبت کوتاهي که اول کردم پاسخ اين سئوال داده شد. جواب اين است که تقريبا هيچ.
اوائل در مورد وزرا بحث و تصميم گيري ميشد حتي در مورد نخست وزير هم تصميم گيري ميشد. يعني ما در مورد مرحوم رجائي در حزب بحث شد و تصميم گيري کرديم. اگر چه در آن وقت تصميم گيري حزب هيچ جنبه رسمي هم نداشت و نميتوانست داشته باشد. بهمين اندازه بود که ما در شوراي مرکزي در مورد آقاي رجائي رحمة الله عليه توافق کرديم و اين جهت گيري حزب شد و اين جهت گيري را تعقيب کرديم و بالاخره هم همين تصميم شد.
در حال حاضر اينطور نيست. الان حزب و شوراي مرکزي در انتخاب وزراء نقشي ندارد و اعضاء شورا نظر ميدهند و گاهي با آنها مشورت ميشود و نظر ميدهند اما نظرشان تعيين کننده نيست.
اما در اين اواسط گاهي اتفاق مي افتاد که روي نظرات شورا راي گيري ميشد و نظر جمعي شورا بدست مي آمد: ليکن در عين حال شورا موافقت ميکرد که اگر چنانچه من و آقاي مهندس موسوي در يک مساله اي در مورد
**صفحه=16@
شخصي توافق داريم آن شخص را معرفي کنيم ولو اينکه برخلاف نظر شورا باشد. وقتيکه در مورد مسئولين دسته اول، حزب نقش ندارد طبيعي است که در مورد مسئولين بعدي هم حزب هيچگونه نقشي ندارد. حتي وزراي حزبي براي انتخاب معاونين خودشان و مديران کل با حزب مشورت نمي کنند. اين چيزي نبود که ما حتما لازم بدانيم که اين کار بشود و نميشود. اين طبق يک مشاوره و تبادل نظر و يک مصلحت انديشي کلي بوده است که در خود شوراي مرکزي انجام گرفته بود.
کلا شوراي مرکزي قانع است به اينکه مسئولين هر کدام طبق مسئوليت خودشان تصميم گيري و عمل کنند. فکر ميکنيم با وضع کنوني بهمين شکل هم به مصلحت نزديک باشد.
س 6: در مورد مواضع حزب و تغييراتي که قرار شده در کنگره در آن داده شود چه مقدار کار شده است؟
ج 6: اين را هم فکر ميکنم پاسخ دادم. هياتي تعيين شدند و روي مواضع کار شده اصلاحاتي هم صورت گرفته و قرار است چاپ بشود. علت اينکه تا حال معطل شد اين بود که بخود تهيه کنندگان گفته شده بود که بازبيني کنند و نظر نهائي خودشان را بدهند. و ظاهرا اين کار هم صورت گرفته است. هفته آينده قرار است که آخرين جلسه را بگذارند و بعد از آن بزير چاپ خواهد رفت.
س 7: نمايندگان حزبي چه وظائف و چه نقشي دارند؟
ج 7: ما براي نمايندگان يک واحد ويژه تشکيل داديم. الان
**صفحه=17@
واحدهاي تشکيلات ما چهار واحد هست نه سه واحد. قبلا ما واحد تهران و واحد استانها و واحد خارج از کشور را در تشکيلات داشتيم و طبق مصوبه شوراي مرکزي حالا يک واحد هم اضافه کرديم و آن واحد نمايندگان است. علت اين بود که نمايندگان مجلس آنهائيکه عضو حزب هستند اينها را نه در تشکيلات تهران ميشد مندرج کنيم و نه در تشکيلات شهرستان، حقيقت هم اين است که نماينده يک وجود ويژه است. شخصي است از شهرستانها که در تهران براي مدت چهارسال سکونت دارد و نقش حساسي در مسائل کشور دارد.
هر يک از نمايندگان در حقيقت يک سهم از 270 سهم همه جريانات است و اين يک چيز بسيار عظيم و با تاثيري است.
فکر ميکرديم که برادران و خواهران نماينده که از حزب هستند بايستي بتوانند در يک واحد ويژه اي مجتمع بشوند و مسائل خودشان را مطرح کنند و اين واحد را تشکيل داديم که در مجلس تشکيل ميشود و دور هم جمع ميشوند، تبادل نظر ميکنند. کانوني دارند، حوزه هائي در داخل مجلس دارند که البته حوزه ها هنوز کامل نيست و قرار است کامل بشود. نقش اين مجموعه ميتواند نقش خيلي حساس و موثري باشد. يعني اگر بتوانند اين مجموعه به يک نقطه نظرهاي مشترکي نائل بيايد. اين خواهد توانست در جهت گيري مجلس خيلي موثر باشد و خطوط صحيح را در مجلس پيگيري و تعقيب بکند. لازم است
**صفحه=18@
که اين واحد مقداري منسجم بشود. اين واحد تازه شروع بکار کرده و برادران جلساتي دارند منتهي هنوز آن انسجام لازم را پيدا نکرده اند ما از برادران حزب در مجلس بخصوص برادران فعال و حساس همواره ميخواهيم در اين مورد فعال تر باشند. تلاش بکنند، هم فکري کنند، تبادل نظر کنند و اگر اين باشد يقينا نقش بسيار زيادي هم در مسائل مجلس و کلا در مسائل کشور خواهد داشت.
شايعات اختلاف
س 8: درباره شايعات در مورد اختلاف نظر در شوراي مرکزي چه نظري داريد؟
ج 8: البته اختلاف نظر بمعني اختلاف سليقه ها بله در شوراي مرکزي وجود دارد. کساني که در اين مجموعه مجتمع هستند طبعا اعضائي از کل جامعه هستند، وضع کنوني جامعه ما و انقلاب، ازادي انديشه ها و تلاش و فعاليتي که همه افراد دلسوز و علاقمند براي پيمودن خطوط واقعي انقلاب دارند يک چنين اختلاف نظرهائي را ايجاب ميکند.
من اول در مورد کل اختلاف نظرها و اختلاف سليقه ها عقيده خودم را بگويم. من از اختلاف سليقه و اختلاف نظر در مسائل مختلف هيچگونه احساس هراس و بيم نمي کنم. اين را در وضع کنوني انقلابمان يک چيز طبيعي و اگر هدايت بشود يک چيز مفيد هم حساب ميکنم. اگر امروز مردم ما حساس نبودند نسبت به تکاليف انقلابي احساس يک وظيفه سنگين به خودشان نمي کردند شايد اين اختلاف نظرها بوجود نمي آيد يا کمتر بروز ميکرد. برخي از اين اختلاف
**صفحه=19@
نظرها بخاطر سختگيريهائي است که آن سختگيريها ناشي از احساس وظيفه و تکليف است. نمي گويم هواي نفسها دخالت ندارد. يقينا هواي نفس در تخالف و تضاد و درگيريها دخالت قطعي دارد و شکي در اين نبايد داشت. اما خود اختلاف سليقه چيزي نيست که انسان از او بيم و هراس داشته باشد. بله، در شوراي مرکزي هم اختلاف نظر در زمينه هاي مختلف وجود دارد. آنچه که نبايد باشد و وجودش ويرانگر هست تعارض و تضاد هست. اي بسا کسانيکه اختلاف نظر هم دارند اما وقتي که کنار هم مي نشينند. علاج جويا نه با مساله مورد اختلاف برخورد مي کنند اگر بيک وحدت نظر و نقطه مشترکي هم نرسيدند آن مقدار سعه صبر دارند که عليه همديگر کارشکني و معاوضه و مبارزه طلبي و ستيزه جويي نکنند، اين چيز خوبي است. امام بارها درباره اختلافات از سابق که بحث مي کردند در آن دوراني که اختلافات تند و بنياني وجود داشت همين را امام گفتند. مي گفتند که اختلاف شما مثل اختلاف طلبه ها باشد. طلبه ها با همديگر در مباحث علمي در درسها اختلاف نظر پيدا مي کنند، بحث ميکنند، جدل مي کنند، اين استدلال مي کند آن استدلال مي کند حتي وسط صحبت گاهي هم الفاظ اهانت آميز هم سر زبان جاري مي کنند اما وقتي که مباحثه تمام شد اختلافات تمام ميشود. کينه اي ندارد، اثري در دل ندارد، اثري در برخورد آينده آنها با همديگر ندارد. در مسائل سياسي و اجتماعي هم بايد همينطور باشند، يک وقت اختلاف، اختلاف کفر و
**صفحه=20@
ايمان هست، اختلاف، اختلاف مبنائي است مثل اختلافاتي که در دوران ليبرالها و ملي گراها وجود داشت در آنجا واقعا اختلاف، اختلاف مبنائي بود.
ما فکر ميکرديم که بايد مبناي اين جامعه و قاعده، قرآن و فقه و استنباط اسلامي و فقاهت باشد، آنها اصلا اين را قبول نداشتند، آنها معتقد بودند که امروز نميشود اسلام را پياده کرد. آنهائي که به اسلام معتقد بودند به يک اسلام من در آوردي معتقد بودند به اسلام مبتني و متکي بقرآن و حديث واستخراج شده با ابزار فقاهت و اجتهاد عقيده نداشتند. لذا اختلاف ما اختلاف مبائي بود و هر کار هم مي کرديم (با آنکه امام بارها آنوقت مي گفتند اختلافات را ظاهر نکنيد و سعي هم مي کرديم که ظاهر نکنيم، يعني ما مسئوليتي که با هم سروکار داشتيم در سطوح شوراي انقلاب کوششمان اين بود که اختلافات را علني نکنيم) اما عملا علني ميشد. شما ديديد که تمام جامعه در آتش دو دستگي و اختلاف داشت ميسوخت. علت اين بود که اختلاف، اختلاف مبنائي بود.
امروز بحمدالله اختلاف سليقه هائي که وجود دارد بنياني نيست اين خطوط که امروز در زمينه مسائل اقتصادي، در زمينه مسائل سياسي اسم آورده ميشود هيچکدام از آنها نيستند که (من خطوط برجسته و مشخصي را مي گويم و نمي گويم که در هيچ گوشه جامعه کسي اينطور نيست)، اسلام را با امام و فقاهت قبول نداشته باشند. قاطعا بنده اين را عرض مي کنم که طرفين قضيه يا اطراف قضيه
**صفحه=21@
معتقد به امام يا انقلاب و فقاهت و همان خط اسلام واقعي هستند البته اختلاف سليقه دارند، گاهي يک طرف تصور ميکند که در فلان مساله طرف ديگر اشتباه ميکند حالا با اشتباه سياسي با اشتباه ديني، طرف ديگر هم درباره اين ممکن است چنين چيزي را تصور کند.
البته من در مورد اختلافات داخل حزب عقيده ام اين است که يک مقدار زيادي اختلافات عاطفي است. اختلافاتي است که ناشي از ارتباط دوستانه يا غير دوستانه مهربانانه يا غير مهربانانه بين اين يا آن شخص است. حقيقت اين است يک برادري مثلا با آن عضو ديگر از سابق آشنائي دارد آنرا بمعنا و اخلاص مي شناسد و او را تائيد ميکند، آن برادر ديگر اين توقع را از او ندارد اين اطلاعات را نسبت به او ندارد، اين اعتقاد را نسبت به او ندارد، يک حرکت کوچکي از او را با چشم استنکار نگاه ميکند، اين منشاء اختلاف ميشود. يک مقدار اختلافات، اختلافات عاطفي است. البته بعضي از برادران ما در داخل حزب هستند که اين اختلافات را عمده مي کنند. سعي مي کنند که آنها را مبنائي نشان بدهند، سعي مي کنند براساس اين اختلافات جمعها و گروهها و باندهاي مختلف در حزب درست کنند ما بشدت با اين مخالفيم. من يک بار ديگر اعلام کردم که ما در داخل حزب، دو حزب و سه حزب را تحمل نمي کنيم جريانهائي در داخل حزب هستند. که با همديگر بدون اينکه هيچ چيز موجب تضاد وجود داشته باشد تضاد حس ميکنند. البته بدنه اصلي حزب خارج از هر دو جناح و گروه است.
**صفحه=22@
اين را شما بدانيد، حتي در داخل شوراي مرکزي آن بدنه اصلي، آن جمع اصلي داخل در باندبازي و گروه بازي از طرفين نيست، چرا بعضي از برادرها در داخل هستند که با هم اختلاف سليقه دارند. اين اختلاف سليقه در شورا هم هست.اينها را هم ميشمارند، بزرگ ميکنند و به آنها بهاي بيش از حد مي دهند.
در داخل شورا هميشه حرف ما اين بوده من و برادرم آقاي هاشمي هر وقت در داخل شورا با برادرها صحبت مي کنم همين را تکرار ميکنيم. يعني به طرفين يادآور ميشويم که شماها در واقع با هم اختلاف نداريد، آنچه که وجود دارد اختلاف نيست، موجب تضاد نيست، البته اخيرا ما بحثي را در شورا مطرح کرديم که چند هفته برادرها روي آن بحث کردند و آن عبارت بود از اينکه از ذهن برادرها براي ارائه شيوه هاي فعال و کارآمد جهت حل و رفع همين اندازه از اختلافي هم که وجود دارد استمداد کرديم و کمک خواستيم نه بمعني اينکه بکلي سليقه ها يکي بشود و نظر ما هيچ با هم مغايرت نداشته باشد. يک چنين چيزي اصلا نه قابل قبول است و نه قابل پيش بيني است و نه ممکن است و نه خيلي مقدور است، بلکه به اين معني که هر چه ممکن است فاصله ها را کم کنيم. اين را ما مطرح کرديم و برادرها راه حل هائي را پيشنهاد کردند و ما آن راه حل ها را جمعبندي کرديم و فکر ميکنيم که طبق نظراتي که برادران دارند با فعال کردن شوراي داوري و همچنين با ارائه کتاب مواضع ما و انشاء الله فعال کردن واحد
**صفحه=23@
عقيدتي و سياسي بسياري از اين اختلاف نظرها برطرف خواهد شد.
س 9: چه راهي براي فعال تر شدن نقش اعضاي شوراي مرکزي در حزب در نظر داريد؟
ج 9: البته اين هم مثل اينکه اشاره شد. اگر برادران شوراي مرکزي مسئوليتهاي کمتري داشته باشند و حداقل يک نيمه وقتي را به حزب اختصاص دهند ما فکر مي کنيم شوراي مرکزي و به تبع آن بخشهاي مختلف حزب فعال خواهند شد. ما صحبتي با برادرها داشتيم براي اينکه در داخل دفتر مرکزي حزب هم کار را فشرده و از نظر زمان محدود کنيم و اين کاري است که انشاء الله انجام خواهد گرفت که در دفتر مرکزي حزب بجاي اينکه يک کار گسترده از صبح زود تا آخر شب وجود داشته باشد يک زمان محدودي را بگذاريم و کار فشرده و منسجمي در آنجا انجام بگيرد. اگر اين کار انشاء الله انجام بگيرد. اميد اين هست که برادران شوراي مرکزي هم در يک چنين کار منسجمي بطور زمان بندي شده شرکت کنند و اين کار در شوراي مرکزي هم يقينا اثر خواهد گذاشت.
س 10: درباره فرمايشات حضرت امام نظر حضرتعالي چيست؟
ج 10: نظر ما درباره فرمايشات امام خيلي واضح و روشن است. همه جا نظرات امام روشن کننده خط اصلي انقلاب است و ما از اول انقلاب تا بحال در تمام مسائل و حوادث و رويدادهائي که وجود داشته نظر امام را مثل يک مشعل يافتيم که راه را روشن مي کند، ابهام ها را برطرف ميکند، در موارد
**صفحه=24@
اختلاف نظر، خط مستقيم را نشان ميدهد. آن چيزي که من ميتوانم عرض بکنم اين است که بعد از پيامي که امام در مورد فعال کردن بخش خصوصي و توصيه اي که به دولت داشتند در اين مورد ايراد کردند، گويا زمزمه هائي در گوشه و کنار بوده که حاکي از زير سئوال بردن دولت و موجب تضعيف دولت بود.
امام، تضعيف دولت را قبول نمي کنند، از اول هم همينطور بود. امام بحق معتقدند که آن دستگاهي و آن قطاري که بار سنگين انقلاب را بر دوش دارد و اجرائيات انقلاب که تجسم واقعي انقلاب هست بعهده دارد دولت است. اگر دولت در جايي ضعفي داشته باشد راه جبران اين ضعف اين است که ما بدولت کمک کنيم. اگر ما ماشيني را که دارد اين سربالائي سخت را با زحمت و با عبور از مشکلات و موانع گاز ميدهد و بالا ميبرود و بنظر اگر مقداري کم آمد يا حرکتش کند آمد يک لگد هم ما بزنيم يک سنگ هم ما بزنيم که آقا چرا اينطور سست حرکت ميکني، خوب اين ماشين بکلي از حرکت خواهد ايستاد، لذاست که امام عقيده شان اين است که ما بايد اين دولت را تقويت کنيم.
اجرائيات کشور با تقويت مجريان کشور براه خواهد افتاد. لذا مي بينيم که امام دولت را از اول تا حالا تقويت مي کند. اوايل انقلاب با اينکه آن دولتي که آنوقت بود از لحاظ خط و ربط و جهت گيري سياسي و مورد اعتماد امام بودن با دولت کنوني زمين تا آسمان فرق داشت، حتي آن دولت را هم امام حمايت مي کردند براي
**صفحه=25@
خاطر اينکه اگر چنانچه بمردم گفته نمي شد که از دولت حمايت کنند و ابراز حمايت از دولت نميشد، تائيد نميشد همان مقدار کارآئي را هم از دست ميداد.
اگر امام بدولت راهنمائي مي کنند، خط ميدهند، توصيه ميکنند، امر مي کنند، اين نبايد بهانه اي بشود براي اينکه کساني اين را چماق کنند و بسر دولت بزنند، هيچ اشکالي ندارد که اگر امام اصولا بگويند که آقا بخش خصوصي را تقويت کنيد مردم را مشارکت بدهيد، بازار را داخل کارها بکنيد، آن کاري را که مردم نمي توانند بکنند آن کار را شما بکنيد همين توصيه را و همين توقع را مردم از دولت داشته باشند اين هيچ اشکالي ندارد. ما نمي گوئيم که مردم از دولت نخواهند که به حرف امام عمل کند نخير دولت موظف است که حرف امام عمل کند آنچه را که امام دستور دادند مجريان کشور بايد آن را در حد بالا و بالاتر از آنچه که مردم عادي اهميت مي دهند اهميت بدهد در اين شکي نيست. اما اين هم نبايد باشد که همين را يک سوژه اي قرار بدهند و دولت را زير سئوال قرار بدهند و تضعيف کنند و فرمايش امام را بخواهند چماقي بکنند و تو سر دولت بزنند اين را امام بگوششان خورده بود که چنين چيزي وجود دارد و يا ممکن است وجود داشته باشد لذا مي بينيد که اين حرکت مثل هميشه حرکتي زيبا، بجا و در حقيقت پر کردن يک خلأ بوده.
مشکلات قضائي کشور
س 11: درباره رفع ضعفهائي که در عملکرد قوه قضائيه بچشم
**صفحه=26@
ميخورد چه برنامه هائي از نظر گرفته شده است؟
ج 11: البته ضعفهائي وجود دارد که قابل انکار نيست لکن اگر لازم باشد که از طرف قوه قضائيه با شما صحبت کنم و عذرخواهانه و توجيه گرانه بخواهم صحبت کنم بايد بگويم که قوه قضائيه با يک مشکل بزرگ روبروست و آن کمبود نفر است و اين را بايد جدي گرفت. من ضعفهائي را که در عملکرد قضائي کشور وجود دارد قبول مي کنم و به اينها واقف هستم و شايد آن اندازه که من واقف هستم شما نباشيد و شکوائيه هاي زيادي به من ميرسد بخصوص از جاهاي حساس که احتياج به قاطعيت و قدرت و شجاعت قضائي لازم دارد و مرتب هم به برادران مسئول در قوه قضائيه مراجعه مي کنند من اينها را در جلسات روساي سه قوه که هفته اي يکبار است و من حداقل يکبار در هفته رئيس قوه قضائيه را مي بينم مسائل را به ايشان منتقل ميکنم و با ايشان در ميان مي گذارم.
جوابي که ميدهند و حق هم با آنهاست اينستکه «نفر نداريم». راست هم مي گويند چون شرط قضاء در اسلام بسيار سنگين است و ما هم قبل از انقلاب خود را براي چنين صلاحتيهائي آماده نکرده بوديم. اين کار مقداري آگاهي و تجربه قضائي و آمادگي روياروئي با مشکلات را در قبل از انقلاب طلب مي کرد. البته مسئولين قضائي تلاش کرده اند و از حوزه هاي علميه استمداد کردند و درخواست همکاري نموده اند و مقداري نيز در اين کار توفيق پيدا کرده اند ولي باز هم کم دارند و اگر نفرات
**صفحه=27@
داشته باشند من خيال ميکنم که مشکلات قضائي تا حدودي کاهش خواهد يافت و اما اينکه چه برنامه هائي در نظر گرفته شده است بايد بگويم که جذب افراد و تربيت آنهاست.
مواضع اقتصادي حزب
س 12: در رابطه با فرمايشات امام امت و آيت الله العظمي منتظري و جنابعالي درباره مشارکت بخش خصوصي در امر اقتصاد، اخيرا برداشتهاي متفاوتي از اين مسائل شده است و تاکنون هم حزب جمهوري اسلامي بويژه شوراي مرکزي اعتلام مواضع صريح نکرده است و آنچه ذکر شده نظرات شخصي است. تکليف اعضاء در رابطه با پاسخگوئي مردم بويژه در حوزه هاي حزبي چيست؟
ج 12: يک وقت است که امام مطلب مشتبهي را بيان ميکنند که ما بايد درباره آن توضيح بدهيم تا تکليف مردم روشن شود. در اينجا چنين چيزي نبود. امام مطلب صريح و بسيار روشني را بيان کردند. البته بيانات امام هميشه همين گونه است و همواره امام صريح و با زبان مردم سخن گفته اند. آنجائي که امام موضع گيري ميکنند اصلا چرا شما منتظر موضع گيري حزب ميشويد؟
ما بارها اعلام کرده ايم که آنچه امام ميگويند همان خط ما است. ما هم مقلد امام هستيم، هم امام رهبر ما است. يعني خط و ربطي که امام ترسيم ميکنند هم تکليف سياسي و هم تکليف ديني ما است. بنابراين وقتي امام در مورد بخش خصوصي اينطور صريح و قاطع حرف مي زنند خوب، تکليف ما هم مشخص است. آيا لازم است که ما يکبار ديگر هم
**صفحه=28@
اعلاميه بدهيم و بگوئيم که ما درباره بخش خصوصي نظر امام را قبول داريم؟ خوب، اين معلوم و روشن است که ما نظر امام را قبول داريم و کار ما اصلا اينست که در خط امام باشيم و هيچ شبهه اي هم وجود ندارد.
و اينکه بعضي هم سعي کرده اند وانمود کنند که من يک جور صحبت کرده ام و آقاي هاشمي جور ديگر صحبت کرده اند اين کار اشتباهي است. آقاي هاشمي و مواضع ايشان در باب بخش خصوصي صد در صد با مواضعي که بنده دارم و مواضعي که آيت الله العظمي منتظري بيان کرده اند و فرمايشات امام کاملا منطبق است.
ما سالهاست که با هم نشسته ايم و در مورد همه مسائل هم با يکديگر سخن گفته ايم و همه ما معتقديم که در تمام فعاليتهاي کشور مردم مشارکت داده شوند و اين نظر اسلام است، در تجارت، در صنعت، در کشاورزي، در خدمات و در همه امور. البته در همه امور هم بايد نظارت و هدايت و راهنمائي و سياست گذاري دولت باشد. دولت مثل رشته اي است که دانه هاي تسبيح را به هم متصل ميکند. اگر دولت نخواهد سياست گذاري بکند. خوب ممکن است کساني از بخش خصوصي پيدا شوند که بخواهند سوء استفاده کنند و بخواهند فساد انگيزي کنند و بخواهند سرمايه اندوزي و ايجاد فواصل بيشتر طبقاتي بکنند. دولت که نميتواند اينها را تحمل کند. دولت مسئول است و نبايد بگذارد و سياست گذاري را بايد انجام دهد.
در سايه و چارچوب سياست گذاري دولت، بخش خصوصي
**صفحه=29@
در تمام زمينه ها تلاش کند و اين فرمايش امام بود. نظر ما هم همين است. نظر آقاي هاشمي هم همين است و هيچگونه اختلاف نظري وجود ندارد. حالا اگر نظر حزب را هم اگر بخواهيد بدانيد بنده به عنوان دبير کل حزب ميگويم که نظر حزب هم همين است.
س 13: برادر رفسنجاني در پرسش و پاسخ اخير خود راجع به عدم هماهنگي در شوراي مرکزي حزب مطالبي را فرمودند. جنابعالي بعنوان دبير کل حزب نسبت به رفع اين ناهماهنگي چه تدبيري انديشيده ايد؟
ج 13: آنچه برادرمان آقاي هاشمي رفسنجاني فرمودند همان چيزي است که در واقع وجود دارد و من هم همان را ميگويم. براي رفع ناهماهنگي هم همانطور که گفتم بيرون آمدن مواضع کمک ميکند، فعال بودن شوراي داوري کمک است، رسيدن اعضاي شورا به کارها هم کمک است و اين را هم بگويم که يک مقداري از حرفها ناشي از بيکاري است. وقتي که افراد کار نداشته باشند به سياست بافي، انتقاد و بحث و جدل ميپردازند. ولي کار که داشته باشند مشغول کار ميشوند و از بحث و جدل خودداري ميکنند. البته بايد بگويم که واحد عقيدتي ما هنوز فعال نيست. و واحد عقيدتي که بايد فعالترين واحد حزب باشد متاسفانه هيچ فعاليت ندارد. بعضي از برادران را ما مسئول کرديم و تکليف کرديم ولي قبول نکردند. بعضي برادران را تکليف کرديم و قبول کردند لکن بعد پشيمان شدند مثل اينکه بار سنگيني است و مشکل حاضر به کشيدن
**صفحه=30@
چنين بار سنگيني ميشوند و جدا هم مشکل است که مسائل عقيدتي به شکل صحيح و متناسب با وضعيت کنوني انقلاب منتشر شود.
باز فکر کرديم که مسئوليت را به يکي از برادران واگذار کرديم و خدا کند که به دل اين برادر بيفتد و قبول کنند و بايد هم قبول کنند. اگر واحد عقيدتي راه بيفتد سهم زيادي در سبک کردن اين مسائل خواهد داشت.
س 14: منظور امام از نيروهائيکه در تضعيف دولت از طريق سخنراني يا بيانيه ميکوشند چه کساني هستند تا آنجا که امام آنانرا جاده صاف کن صدام و منافقين مينامند و خطاب به آنان ميفرمايند: «شمائيکه از عهده اداره يک نانوائي هم عاجزيد چگونه اين دولت را تضعيف مينمائيد؟
ج 14: در پاسخ بايد گفت من حقيقتا نميدانم که نظر شريف امام به چه کسي يا کدام جريان يا کدام گروه بوده است و بعد از آن تا امروز من هنوز خدمت امام نرسيده ام که اگر لازم باشد از وجود شريف ايشان استفسار کنم که منظورشان چه بوده است.
و لابد اطلاعاتي به ايشان رسيده بود که براساس آن اطلاعات اين مطلب را بيان فرمودند و حتما هستند کسانيکه اين نگراني را در ايشان بوجود آورده بودند.
س 15: چه کساني بعد از موضعگيري حجة الاسلام هاشمي در خطبه هاي نماز جمعه تهران در هفته گذشته پيغام دادند و حالا که دولت را ميکوبيد هاشمي را هم اضافه کنيد تا جائيکه امام احساس تکليف کرده و در روز عيد سعيد غدير رضايت خويش
**صفحه=31@
را از دولت اعلام نمودند؟
ج 15: اين را من اصلا نشنيده ام و نميدانم چه کسي گفته باشد که آقاي هاشمي را هم اضافه کنيد و اصلا دليلي وجود ندارد.
اين را بدانيد نظر صريح و قطعي و رسمي امام و حزب اين است که دولت بايد تضعيف نشود، اما اينکه آقاي هاشمي را تضعيف کنند آقاي هاشمي چرا؟ ايشان که مسئول کارهاي دولت نيستند. اگر هم فرضا يک ضعفي يا نقصي در دولت باشد به آقاي هاشمي ارتباط ندارد. به دولت و از آنهم بگذريم به بنده ارتباط پيدا خواهد کرد. من دليلي نمي بينم که آقاي هاشمي را کسي تضعيف کرده باشد.
خطبه هاي نماز جمعه هفته گذشته آقاي هاشمي را که ما در تهران نبوديم و قسمت کمي از آنرا من توفيق پيدا کردم آخر شب بشنوم ولي بعد که به ايران آمدم از کل مطالب خطبه هاي ايشان مطلع شدم. اين مطالب اصلا مطالب بدي نبود. ايشان روي مساله عدم تضعيف دولت تکيه کردند و اصرار کردند که دولت نبايد تضعيف شود و اين حرفي است که همه مي زنيم و بنابراين موجب وجود نداشته که کسي خداي نکرده ايشان را تضعيف کند.
س 16: اخيرا مساله مالي بصورت امر طاقت فرسايي موجب شکستن همه ي دفاتر و حتي در آستانه انحلال قرار گرفتن بعضي از دفاتر شده است در دفتر مرکزي نيز براساس شنيده ها اين چنين خبرهايي وجود دارد لطفا بفرمائيد چه راههايي در مجموع براي اين امر وجود دارد.
**صفحه=32@
ج 16:ما وقتي فکر مي کنيم براي مسائل مالي حزب چه راهي وجود دارد. يکي از راهها اين است که از شما مديران حزب در شهرستانها کمک بگيريم شما فرزندان حزب هستيد وقتي مادر احتياج به کمکي دارد بايد شما کمک کنيد اين چيز طبيعي است و ما قائل به خودکفائي دفاتريم اين را من بطور جدي به آقايان عرض بکنم ما معتقديم دفاتر بايد خودکفا باشند برويد در اين خط.
نمي گويم الان از دفتر مرکزي به کسي چيزي داده نشود خوب چاره اي نداريم و مجبوريم باز هم يک مقداري کمک کنيم اما برادران در مراکز استانها و شهرها بروند به سراغ خودکفا کردن دفاتر اگر درآمدتان کم است خرجتان را هم کم کنيد اگر امام جمعه کمک نمي کند، عالم محل کمک نمي کند مردم کمک نمي کنند عضوي هم در آنجا نداريد از او حق عضويت بگيريد وجود شما اصلا بي ثمر است. وجود شما در آنجا آن وقتي بعنوان دفتر نه بعنوان شخص - موثر است که در آنجا عضوي باشد، طرفداري باشد، علاقمندي باشد که شما بخواهيد آنها را خط و ربط بدهيد، هدايت کنيد، سرگرم کنيد خوب اينها بايد از لحاظ مالي هم به شما کمک کنند اين چيز جدي است تا حدي که زيادي بياوريد براي ما هم بفرستيد علتش هم اينست که حزب در تهران مسئوليتهايي دارد و کارهائي مي کند که شما در شهرستانها آن را نداريد بنابراين نمي شود بگوييم که خوب تهران هم عضو دارد، از اعضاي تهران حق عضويت ديگر يد نه مسائل تهران مسائل کل کشور است کارهاي مهم مي کند
**صفحه=33@
واحدهاي فراواني دارد واحدهاي پشتيباني مربوط به همه کشورند بنابراين مخارج بيشتر احتياج دارد، اعضا و کارمندان بيشتري مي خواهد خرج پرسنلي بيشتري دارد مجالسي که اينجا تشکيل مي شود، اعلاميه هايي که داده مي شود کارهايي که مي شود اينها همه مخارجي دارد که نمي شود اين مخارج فقط بر دوش اعضاي تهران باشد و اين بيچاره ها جرمشان اينست که ساکن تهران شده اند و بايد تمام اين بارهاي سنگين حزب سراسر کشور، اينها بدوش بکشند. نه آقا حزب مشهد فعال باشد، حزب اصفهان فعال باشد، حزب شيراز و کرمان و تبريز فعال باشد، فعال هستيد الحمدالله واقعا همه تا را قبول دارم که همه ي اينهايي که اسم آوردم فعاليد من تائيد مي کنم و تقدير مي کنم از همه تان. اما فعال در گرفتن پول باشيد خودتان را اداره کنيد ما را هم اداره کنيد، اين حرف اول اما بعد ... مشکل مالي حزب يک مشکل جدي است ما بايد از طريق اعضا، حزب را تامين کنيم و اين کار تا حالا نشده ما تا حالا با کمکهاي گوناگون مردم حزب را تامين کرده ايم، اين هفته ي کمکي که ما گذاشته ايم براي ما خيلي ارزش دارد حالا البته ارزش معنوي هم داشت از ارزش ماديش بالاتر، يعني به ما نشان داد که چطور اين مردم کوچه و بازار و مستضعفين و قشرهاي عظيم مردم وظيفه خودشان مي دانند که 100 تومان و 200 تومان و 500 تومان به حزب جمهوري اسلامي کمک کنند و کمک کردند و ميليونها براي ما جمع کردند که ما توانستيم بسياري از بارهاي
**صفحه=34@
مالي حزب را به منزل برسانيم اما از جهت مالي هم براي ما مهم بود، غير از جنبه معنوي، بخاطر اينکه خوب يک مقداري بار قرض هاي حزب را سبک کرد کمکهاي متفرق ديگري هم وجود داشته که افراد خير، افراد مومن همانهايي که هميشه در پيش از پيروزي انقلاب هم کمکهايي در کارهاي خير مي کردند و اينها گاهي به ما کمک کردند و توانستيم حزب را بچرخانيم. البته اخيرا برادران واحد مالي محکم ايستاده اند که بايد يک فکر بنيادي و اساسي براي ما بکنيد ما مي گوييم راست مي گوئيد بايستي يک کار پول در بيار براي حزب پيش بيني کنيم که فکرهايي را به دنبال خودش داشته و مطالعاتي انجام گرفته که بتوانيم باز هم با سرمايه مردم (چون حزب بدون سرمايه مردم هيچي ندارد و از بيت المال هم يک ريال ما نميخواهيم استفاده کنيم بحمدالله از اول تا حالا هم استفاده نکرده ايم) و اعضاي حزب بتوانيم بلکه يک کارها و فعاليتهاي اقتصادي را در کنار حزب بگذاريم تا بتواند مخارج ضروري حزب را تامين کند دعا کنيد، کمک کنيد، کمک فکري، و انساني کنيد تا اينکه انشاء الله اين کارها يک رونقي پيدا کند يعني پيش برود و به نتيجه برسد وضع مالي حزب طبعا بهتر خواهد شد.
س 17: سئوال يکي از حضار در مورد مصرف خمس و سهم امام جهت حزب.
ج 17: ما خمس و سهم امام را خودمان قبول مي کنيم اينکه ما از طرف امام اجازه داريم اين است که امام به من و آقاي
**صفحه=35@
هاشمي و مرحوم باهنر اجازه دادند که ما وجوهات را خودمان قبول کنيم توجه مي کنيد؟ بعد اگر چنانچه ما مصلحت دانستيم از جهت تبليغات اسلامي صرف حزب هم بکنيم ما هم اين کار را مي کنيم ما سهم امام و خمس را هم بگيريم آنجائي که حزب تبليغات اسلامي مي کند فقط آنجا صرف خواهيم کرد بنابراين مي توانيم اجازه بدهيم منتها بشرط اينکه اولا بيايد به دست خودمان برسد بعد هم در موارد تبليغات بايد صرف بشود.
س 18: در ذهن برادران ابهام وجود دارد که ضرورت چاپ و سخنراني آقاي هاشمي رفسنجاني در روزنامه چه بوده است؟
ج 18: به نظر من پاسخ سئوالات ايشان در روزنامه بسيار کار مفيدي بوده است، هيچ اشکالي ندارد براي خاطر اينکه سئوالاتي از ايشان شده بود ايشان جواب دادند اگرچه بوسيله برادران و خواهران حزب در تهران شده بود، اما بعضي از آنها سئوالات همه مردم است. شما امروز در اين مملکت چه کسي را سراغ داريد که از آقاي هاشمي بهتر و معتبرتر و امين تر باشد براي پاسخ به ابهامات ذهني مردم. جواب دادند و چاپ شده خيلي هم خوب شد و لذا من اينگونه فکر نميکنم و لابد اين مطلب در ذهن بعضي از برادرهاست و برادرهاي بيشتري قاعدتا علاقمند و موافق بودند اينها چاپ بشود و من هم جزء همان برادرهائي هستم که علاقمند و موافق بودم که اينها چاپ بشود.
س 19: چرا اين مسئله به روزنامه ها کشيده شده است؟
ج 19: اين از چيزهائيست که واضح است يعني اينکه آنچه
**صفحه=36@
آقاي هاشمي در آن محبتهايشان گفتند بيش از آن چيزي که مرسوم بوده که نيست. وجود اختلاف سليقه ها يک چيز واضح است اين را همه ميدانند که اختلاف سليقه وجود دارد در دولت هم وجود دارد، در حزب هم وجود دارد، در سطح جامعه هم وجود دارد منتهي ما ميگوئيم اين اختلاف سليقه ها به يک شکلش اشکالي ندارد و آن اين است که اختلاف نظر باشد. اما در تضاد و اصطکاک نباشد. تصور ميکنم نظر آقاي هاشمي هم همين است. و قطعا هم همين است و اين اشکالي ندارد که اين گفته بشود و بنظر نميرسد که اين ايراد داشته باشد.
گروههاي بي نام و نشان درصدد تضعيف حزب
س 20: با توجه به اينکه گروههاي بي نام و نشان با همه قوا در حال مبارزه با حزب هستند آيا اين مطلب وسيله سوء استفاده براي توجيه حرفهاي آنها نميشود؟
ج 20: البته اين را تصديق ميکنم که گروههاي بي نام و نشان و باندهاي خطرناک در گوشه و کنار هستند و دارند تلاشهاي سياسي مشکوکي ميکنند که از جمله آن تلاشها تضعيف حزب است و يکي از اهداف آنها ويرانگري حزب است.
تائيد مي کنم که چنين باندهائي وجود دارد لکن اينکه اشاعه حرفهايي از قبيل حرفهاي آقاي هاشمي و مطالبي که من برايتان گفتم موجب اين بشود که آنها حرفهايشان توجيه بشود، نه. هم من و هم آقاي هاشمي در عين اينکه بعضي از ضعفها و نقصها و مشکلات در داخل حزب را قبول داريم در اصل حزب و تائيد حزب و تقويت حزب و توسعه
**صفحه=37@
مسريم در حاليکه آنها در اصل بنيان با حزب مخالفند چطور ميتوانند با حرفهاي ماها وسيله اي و حربه اي براي خود درست کنند.
علت اينکه آنها با حزب مخالفند اين است که حزب در خط کلي سياسي اش منطبق با خط امام و خط انقلاب است.
آنها آن را قبول ندارند. فقاهت را قبول ندارند، امامت اسلام را، آنطور که ماها معتقد هستيم قبول ندارند بنابر اين تحزب مورد تاکيد و تائيد ماست. بنابراين ايرادها و ضعفها را قبول داريم و از خدا هم کمک مي خواهيم و انشاء الله همت هم ميکنيم ايرادها برطرف بشود. گفتن اينها من فکر نميکنم توجيه کننده و کمک کننده حرفهاي آنها باشد.
س 21: آيا بهتر نبود اين سخنراني به صورت جزوه در اختيار حوزه هاي علميه قرار مي گرفت؟
ج 21: چرا من موافقم. سخنراني آقاي هاشمي را - يعني همان پاسخ به سئوالات را بگوئيد جزوه کنند و بفرستند، که برادرها رويش مطالعه کنند، بحث کنند. اين هم کار خوبي است.
س 22: در مقابل سئوالات فراوان برادران حزبي و ائمه جمعه که براي حزب يک قداستي قائل بودند و هستند چه جواب بدهيم؟
ج 22: اولا که قداست حزب منافات با مسئله اي که گفتيم ندارد. حزب باز هم قداست دارد حزب يک طريقه جاريه است، فعاليت حزب يک انفاق حقيقي است در اين زمان فعاليت حزبي وقتيکه صادقانه باشد شريفترين و
**صفحه=38@
عزيزترين فعاليتهاست الان هم همين است اگر ضعفي در کار ماها مسئولين حزب و اعضاي حزب وجود داشته باشد اين نمي تواند حزب را زيرسوال ببرد و از قداست او بکاهد بنابراين نه، اين هم هيچ مشکل را بوجود نمي آورد.
س 23: چرا حزب در کمتر موردي از مسائل حساس اجتماعي اعلان مواضع ميکند؟ آيا اين حالت باعث سردرگمي اعضاء نميشود و دشمن نيز براي شايعه پراکني ميدان عمل وسيع تري پيدا نميکند؟
ج 23: اين تا حدود زيادي اشکال واردي است. البته بايد بگويم يک مقدار اختلاف سليقه ها داخل حزب در اين اعلام مواضع سريع و قاطع موثر است و همين بگو مگوهائي که بين برادرها هست بي تاثير در اين موارد نيست واين چيزي است که موجب ميشود ما هر چه سريعتر از خدا کمک بخواهيم اين بگو مگوها را کم کنيم، از آن حالت پرخاشگريش لااقل به ميزان زيادي کم کنيم.
س 24: آيا از اين دو جريان در حزب ميتوان بعنوان خطري ياد کرد؟ اگر خطري نيست در چه صورت بايد آنرا خطر تلقي کرد و چه تدابيري بايد انديشيد؟
ج 24: خوب، بلکه هر چيزي که اختلاف انگيز باشد خطر است. اگر برادرهاي حزبي بخواهند از پايگاه حزبي براي تشديد اختلافات استفاده کنند خطرناک است. اگر نصايحي را که ما به طرفين قضيه ميکنيم ناديده بگيرند و سعي کنند در تضعيف همديگر و باندبازي در داخل حزب بکار ببرند البته خطر است اگر اينقدر طرفين به هم فشار بياورند که
**صفحه=39@
منجر به يک نوع انشقاق و خداي ناکرده انشعاب در حزب بشود، البته خطرناک است.
و شک نيست که اينها ضرر خواهد بود و اين را هم شما بدانيد اگر حزب جمهوري اسلامي ناکام بشود و شکست بخورد و ناموفق بشود تجربه ي تحزب در کشورمان تا مدتي ناکام خواهد بود. لذاست که نبايد بگذاريم. من به همه شما برادرها و به همه برادراني که بالاخره نسبت به يکي از اين جريانها ممکن است يک نوع گرايشي و حساسيتي داشته باشيد، توصيه ميکنم که شما نسبت به آن جريان مخالف خودتان دشمني نکنيد و خصومت نکنيد، با آنها دشمني نکنيد، نسبت به آنها کينه ورزي نکنيد، از آنها غيبت نکنيد، به آنها تهمت نزنيد، اگر مشکلات حل نشد اختلاف نظر اشکال ندارد.
شما خيال ميکنيد که دوستان نزديک با هم در تمام مسائل وحدت نظر دارند؟ اين مواضع ما که تعيين شده نظر يک جمع بوده چند نفر دور هم نشستند و هفته هاي متوالي در طول يکسال گذشته که اينها ذره، ذره فراهم شده در اين مسائل بين ماها اختلاف نظر شده بود. بعضي وقتها طي بحث به نقاط مشترک رسيديم آن نقاط مشترک را مبنا قرار داديم بر اساس آن حرکت کرديم. شما الان خيال ميکنيد که در شوراي مرکزي اتفاق نمي افتد که يک جائي بنده دستم را بلند کنم آقاي هاشمي بلند نکند و ايشان بلند کند من بلند نکنم؟ ميشود گفت که اختلاف نظر وجود دارد. اين اختلاف، اختلاف در تشخيص يک مسئله است. اين معنايش دشمني کردن نيست و توجه داشته باشيد که برادرها اينطور مسئله زا مي توانند از خطر خارج کنند با همين توجيه که
**صفحه=40@
من کردم خصومت نکنند با يکديگر با آن جناحي که فکر مي کنيد طرف مقابلتان است عليه او حرف نزنيد، غيبت نکنيد و با او با صورت باز برخورد کنيد، با دل باز برخورد کنيد ديگر مشکلي وجود ندارد.
س 25: بديهي است که در مورد مسائل کشور دو سليقه در شوراي مرکزي حزب وجود دارد و براي اينکه اختلاف سليقه صلاح نيست در بعضي موارد حضرت عالي اعلام موضع بفرمائيد. اما چرا در بعضي از مسائل که حضرت امام مدظله العالي اظهار نظر ميفرمايند و نظر ميدهند حضرت عالي در مقام بيان قرار نميگيريد و در مورد دولت، شما چرا در بيان حضرت امام موضعگيري نميکنيد؟
ج 25: بعضي از اوقات فرمايشات امام يک موضع گيري قطعي بدنبالش لازم دارد مثل همين فرمايشات اخيرشان که ما در نماز جمعه موضعگيري کرديم. يعني بيان امام را تشريح کرديم و بيان کرديم و ذکر کرديم. آنجائي را که امام يک اعلاميه اي ميدهند يک دفعه از اطراف تائيد از حرفهاي امام بلند ميشود ما اينطور جاها خيلي دوست نداريم که کاري را که امام دستور دادند انجام بدهيم، انجام نداده اعلام و تائيد بکنيم و اعلام موضع بکنيم. در نتيجه اطلاعيه 8 ماده اي طبيعي بود که ما زودتر از مردم و ديگران خبر شديم از اين موضع که اعلاميه دادند و اعلاميه بسيار قوي و خوبي هم بود. اين اعلام موضع نداشت که وقتي که امام چيزي را بيان کردند تکليف ما است که عمل بکنيم. بنده فکر ميکردم که اگر يک بخش از اجراي اعلاميه امام به من
**صفحه=41@
مربوط بشود هر وقتيکه عمل کرديم تلگراف خواهم زد خدمت امام که آقا اين عمل شد. اما اينکه حالا هيچ کاري نکرده و هيچ عمل انجام نداده ما صدا بلند کنيم که آقا قبول داريم. بايد اين کارها بشود، ايا اين «بايد ما» از بايد امام قرض تر است؟! امام که گفتند بايد، بايد انجام بگيرد. در اين موارد که آقا چرا شما در مورد اطلاعيه 8 ماده اي امام اعلام موضع نکرديد. خوب ديگر اعلام موضع ندارد که البته امام بيان کردند که بايد انجام بدهيد و انجام هم داديم.
س 26: در مورد دولت فکر نمي کنيد عدم اظهار نظر صريح و قاطع و در مجموع يطرفه با تمام ضعفها و قوت ها کار را به بي تحليل بودن برادرها و خواهران حزب کشانيده است؟
ج 26: در مورد اظهار نظر حزب درباره دولت فکر مي کنم اظهار نظر روشني بوده است اگرچه ما از طرف حزب اعلاميه اي نداديم. خوب، رئيس دولت آقاي مهندس موسوي عضو شوراي مرکزي خوب هستند، چند تا از وزرا عضو شوراي مرکزي حزب هستند. بنابراين روشن است که حزب طرفدار دولت است و حمايت از دولت ميکند و اين چيز واضحي است. اما بله، اعلاميه صريح نداديم ولي اظهارهاي صريح و قاطع کرديم.
هم ما اظهار نظر کرديم هم آقاي هاشمي اظهار کردند. بارها گفتيم که دولت نبايد تضعيف شود و بايد کمک بشود. اين يک امر خيلي لازم و ضروريست و هر کس که هر جور ميتواند بايستي به دولت کمک کند و نظر حزب هم اين است.
س 27: امام در ديدار با فقهاي شوراي نگهبان فرمودند يک
**صفحه=42@
قصه هم، قصه ائمه جمعه و بعضي از روحانيون بلاد است که با دخالت خود در امور، موجب دلسرد شدن نيروهاي صديق ميشوند که بيم آن ميرود بر اثر آن روحانيون منزوي شوند و با منزوي شدن روحانيون جمهوري اسلامي شکست بخورد. حال با توجه به نمونه هاي متعدد و دخالتهاي نارواي بعضي از ائمه جمعه در امور مملکت از جمله عزل و نصب استانداردها و مخالفت با کارگزاران جمهوري اسلامي که صرفا رضايت شخصي آنان را نتوانستند جلب نمايند در اين باره شما راه حلي براي پيش گيري از ضايعات موجود سراغ داريد؟
ج 27: لابد اين سئوال از من بعنوان امام جمعه تهران است. چون اين نه به مسئوليت حزب ميخورد و نه به مسئوليت دولتي که يک تدبيري بيانديشيم که ائمه جمعه دخالتي نکنند. اين بعنوان امامت جمعه تهران جاي سئوال دارد که سئوال بشود البته امام جمعه تهران و عضو شوراي مرکزي ائمه جمعه و خود شوراي مرکزي در حقيقت خيلي تاثيري در اداره کارهاي ائمه جمعه ندارد. اين را شما بدانيد، ائمه جمعه خيلي هاشان با ما دوستان قديمي هستند رفقاي نزديک هستند. ما تبادل نظر داريم، حرف ميزنيم و حرف مي شنويم. توصيه مي کنيم توصيه ميشنويم. اينها وجود دارد اما اينکه حالا شما خيال کنيد که يک دستوري صادر ميشود از طرف شوراي مرکزي يا از طرف امام جمعه تهران که آقاي امام جمعه فلان جا شما ديگر در کارهاي استان دارد دخالت نکنيد.
**صفحه=43@
نه، چنين چيزي مرسوم ما نبوده و نيست. فکر ميکنم بالاترين مرجع و مقامي که ميتواند براي ائمه جمعه تکليف معين بکند و به آنها خط بدهد و آنها را باز بدارد و آنها را وادار کند عبارت از آن مقامي است که مشروعيت امام جمعه وابسته به آن مقام است، يعني چه؟ يعني آزاد است چون امام جمعه اي راکه امام منصوب نکرده باشد اصلا امام نيست چون مشروعيت مطلق مربوط به امام است وقتي امام گفتند که مقام منصوب من که تو را نصب کردم تو در کار دولت دخالت نکن و در کار استاندارد دخالت نکن، او بايد نکند، اگر کرد مشروعيتش زير سئوال است من فکر مي کنم بجاي اينکه ما بخواهيم اين تدبير را بيانديشيم خود امام اين تدبير را انديشيدند يعني در حقيقت فرمايششان رفتار ائمه جمعه اي را که ممکن است برخلاف نظر ايشان عمل بکنند زير سئوال برده و محکوم کرد.
س 28: چرا يک برنامه ريزي قوي در دفتر مرکزي که باعث تغذيه شهرستانها از نظر ابعاد مختلف باشد وجود ندارد؟
ج 28: اشکال واردي است من الان به آقاي دکتر جاسبي مي گويم که در شوراي مرکزي از قول برادران مسئولان دفاتر حزب در سراسر کشور از هيئت منصوب براي برنامه ي يکساله سئوال کنند که چرا تا حالا تاخير شده؟ اين را شما از قول همه ي اين جمع در شوراي مرکزي از آن هيئت سئوال کنيد که چرا تاخير کردند و آن برنامه را درست نکردند البته خود آقاي دکتر جاسبي بنده خدا خوب کار مي کند ايشان مورد سئوال قرار نگيرند ايشان در حقيقت تمام وقت کار
**صفحه=44@
مي کنند برادراني که منظور شده بودند از طرف شوراي مرکزي و عضو شوراي مرکزي هم هستند که با ايشان همکاري مي کنند در تحقيق و بيرون آوردن اين برنامه چرا اين کار را نکردند؟ از ايشان سئوال شود.
س 29: در مورد شرکت اعضا در پايگاههاي مقاومت چه نظر داريد؟
ج 29: اشکالي ندارد
س 30: بعضا مشاهده ميشود روزنامه جمهوري اسلامي مواضع کلي حزب را رعايت نمي نمايد، يا اينکه صحبت بعضي از شخصيتهاي حزبي از طريق اين روزنامه حتي بيشتر از روزنامه هاي ديگر سانسور ميشود قبلا شنيده شده بود که در شوراي مرکزي براي رفع اين مشکل و ساير مشکلات قرار بوده براي روزنامه هيئت امنا تشکيل شود. لطفا بفرمائيد در اين رابطه نظرتان چيست؟
ج 30: البته يک گله مندي هائي بعضي از برادرها و بعضي از برادران شورا از روزنامه داشتند که ما صرف وقت کرديم که ده دوازده ساعت تقريبا وقت گذاشتيم. با حضور خود من جلسات مشترکي تشکيل شد و آن ابهامها برطرف شد. يک مقدار از توقعاتي که از روزنامه هست ناشي از عدم توجه به مشکلات و ضرورت هاي روزنامه است.
روزنامه براي اينکه بتواند يک روزنامه عمومي و همگاني باشد و پيام حزب را به همه مردم برساند ناچار يک محدوديتهائي نمي تواند قبول کند و تحمل کند، ناچار و ناگزير است که يک مقداري دست روزنامه باز باشد. اين يک حقيقت است البته يک جاهائي هم شايد
**صفحه=45@
بي توجهي هايي شده بود که تذکرات لازم داده شد. الان من فکر مي کنم وضع روزنامه خيلي خوب است. البته قبلا هم آنطور اشکال بزرگ و اساسي نداشت ولي به هر حال، الان بهتر از قبل شده است.
اگر به نظر برادران اشکالاتي ميرسند به منتقل کنند تا ما آنرا به برادران روزنامه بدهيم که آنرا اصلاح کنند.
س 31: وضع آموزشي حزب بخصوص در زمينه سياسي چرا تقويت نميشود و چرا برنامه مشخص و منظمي ندارد؟
ج 31: واحد سياسي فعاليتش الان خيلي کم است و لازم است که فعاليت قويتري داشته باشد. يک مشکلاتي در اين زمينه داشتيم که فعال برخورد کرديم و برطرف شد. لکن من قبول ميکنم که آموزش سياسي در حزب ضعيف است و بايد يک مقداري در زمينه آموزش کار منظم تري انجام بگيرد.
س 32: اخيرا در مسائل اقتصادي حرکاتي عليه حجت الاسلام هاشمي رفسنجاني رياست محترم و محبوب مجلس و عضو شوراي مرکزي صورت ميگيرد، شما با اين مسائل چگونه برخورد ميکنيد؟
ج 32: برخورد سخت و جدي و قاطع، هر کسي که بخواهد با برادر عزيزمان آقاي هاشمي رفسنجاني که يکي از ذخيره هاي بي نظير انقلاب هستند موضع گيري ايراد گيرانه و موذيانه بکند در مقابل ما قرار دارد. (تکبير حضار). سرمايه وجود برادرمان سرمايه ايست که در انقلاب، در حزب در همه عرصه هاي گوناگون اجتماعي امروز ارزشمند و
**صفحه=46@
و عاليقدر است. مبادا اختلاف سليقه هاي جزئي بعضي از برادرها موجب بشود که اين حقيقت روشن را و قدرشناسي از ايشان را تحت الشعاع قرار بدهد و مورد توجه قرار ندهند و اين را مراقب باشند. البته دستهاي شيطاني وجود دارد که سعي ميکند به يک کيفيتي چهره ها را زير سئوال ببرد. و از جمله ايشان را مورد انتقاد قرار بدهد که با نامهاي مختلف هستند و ما اطلاع داريم.
شما مي بينيد که اين راديوهاي بيگانه چه ميکنند. در زمينه افکندن شايعه ي وجود اختلاف، کاري را که راديوهاي بيگانه اصرار دارد و انجام ميدهند پيداست که استکبار جهاني و مخالفين با انقلاب دلشان ميخواهد اين اختلاف وجود داشته باشد و حالا که نيست دلشان ميخواهد شايعه اش وجود داشته باشد و هر کسي به اين شايعات کمک کند پس به آنها کمک کرده است. به اين نکته توجه کنيد و هوشيارانه با اين مسئله برخورد کنيد. اين جزو مسائل فوق العاده حساس ما است.
س 33: از دو جريان اقتصادي حزب بعضي ها خودشان را منسوب به شما و فرمايشات شما و برخي به برادرمان آقاي هاشمي رفسنجاني مي دانند و طوري وانمود مي کنند که گويا بين شما دو بزرگوار اختلاف نظري هست. اين حرکت را چگونه مي بينيد؟
ج 33: اين حرکت را حرکت راديوهاي ضد انقلاب مي بينيم و واضح است. و اين را بشما ميگويم و بد نيست حالا افشا کنم. يک گزارشي دو سال و اندي قبل به من رسيد و من
**صفحه=47@
بعد تحقيق کردم ديدم واقعيت داشته است. در بعضي از محافل ضد انقلاب و همين گروه هاي بي نام و نشان صحبتش بود (يکي از بحثهائي که آنجا شده اين بود) که ما بايد يک کاري بکنيم که يا خامنه اي و يا هاشمي را از حزب بگيريم هر کدامشان هم باشد فرقي نميکند. اگر اينکار را توانستيم موفق خواهيم شد. اينجا نشستند رويش فکر کردند طرح دادند برنامه ريزي کردند يقينا تلاش هم کردند. حالا اراده پروردگار بر اراده آنها غلبه کرد و ناکام شدند بحمدالله اين لطف الهي و هوشياري برادران و عزيزان ما بود اما اين را شما بدانيد که اين جزو خطوط ضد انقلاب در اين مملکت است.
فکر کردند که شايد بتوانند اينجا شکافي ايجاد کنند که آنوقت دنبالش را بگيرند و نتوانستند و چيز طبيعي است بين من و کسي مثل برادرم آقاي هاشمي را نميتوانستند با اين حرفها جدائي بياندازند. بنده (همه ميدانند) از قديم علاقمند و ارادتمند آقاي هاشمي بودم و الان هم هستم ايشان هم به بنده خيلي لطف دارند و اين صداقت و رفاقت و صميميتها صحبت امروز و ديروز نيست که بشود و بيايند و بخواهند رويش يک اخلالي بکنند. اين رفاقت جوشيده از دوران اختناق است. من يک وقتي با برادرها صحبت ميکردم که در آن دوران اختناق ما خيلي از رفقاي نزديک و صميمي خودمان را از دست داديم. رفقاي عزيزي ما داشتيم، رفيقهاي صميمي که واقعا حاضر بوديم تمام موجوديمان را بدهيم به آنها و آنها هم حاضر بودند متقابلا
**صفحه=48@
تمام هستي شان را بدست ما بدهند. اينجور با هم رفاقتهاي شيرين و نزديکي داشتيم. مبارزه، بين ما جدائي انداخت يعني که ما طرفدار انقلاب بوديم، طرفدار مبارزه بوديم، طرفدار نهضت بوديم. آنها يا مخالف بودند يا علاقمند نبودند. ما از آنها قطع کرديم نه اينکه آنها از ما قطع کنند با اينکه وضع ما خوب نبود، خيلي سخت بود، زير فشار بوديم، زير نظر بوديم، خيلي ها ميترسيدند با ما ارتباط داشته باشند آن دوستها حاضر بودند با ما رابطه داشته باشند. ولي ما حاضر نبوديم با آنها رابطه داشته باشيم و قطع کرديم. حتي از نزديکان خودمان جدا شديم و همچنين از خويشاوندان نزديک در همان دوران اختناق جدا شديم. هر وقت من آقاي هاشمي را ميديدم، يک جان تازه اي گويا در کالبد من دميده ميشد. محال بود سر يک قضيه اي ما با هم مشورت نکنيم.
ايشان تهران بود من مشهد بودم. **زيرنويس=البته مدتي در سال 45 هر دو فراري بوديم و مخفيانه در تهران منزلي را اجاره کرده بوديم که يک طبقه ايشان و يک طبقه من نشسته بودم ولي بعد از آن من مشهد آزاد بودم و ايشان تهران زندان بودند با من زندان بودم و ايشان آزاد بودند.@ ارتباطات ما با همديگر ارتباطات مستمر و جدائي ناپذيري بود و اينکه گفتم يک واقعيتي است که هر موقع آقاي هاشمي را ميديدم همه آن غمها و غصه هائي که از ناحيه ديدن آدمهاي ناباب
**صفحه=49@
در آن مبارزه بر دل من وارد شده بود از دلم ميرفت و شاد ميشدم. يک انسان مقاوم، يک انسان هم فکر.
در اين بيست و چند سالي که بنده با ايشان آشنا هستم **زيرنويس=آشنائي ما در کربلا در سال 1336 اتفاق افتاد. شايد آثار برکت تربت مقدس هم بوده که اين آشنائي اينجور با برکت بوده است.@ کمتر مسئله اي بوده که ما با هم بحث بکنيم (بخصوص مسائل اصولي) و اندک اختلافي بين نظرات ما وجود داشته باشد.
در طول مدت اختناق و مبارزه در ميان مبارزين اختلاف بود، سر قضاياي مختلف، سر شخصيت ها، سر کتابها، سر موضع گيريها بين شخصيتها اختلاف بود ولي بين من و ايشان هيچ وقت اختلاف نيافتاد. نه من و نه ايشان هيچ کداممان با هيچ کس ديگري اينقدر نزديک نبوديم. خوب، شهيد بهشتي ميدانيد عزيز ما و دوست ديرين ما بود ولي نه آقاي هاشمي با آقاي بهشتي رفاتش به اندازه من بود و نه من رفاقتم با شهيد بهشتي به اندازه رفاقت با آقاي هاشمي بود و همين طور بقيه. مثلا برادرمان آقاي هاشمي سوابق زيادي با شهيد باهنر داشت يعني رفاقتشان قبل از رفاقت با من بوده و با هم در قم هم حجره بودند. در عين حال در آن برهه دوستي ما بخصوص در دوران مبارزه، ارتباطات، همکاري ها، همدلي ها، تبادل نظرهائي که ما دو نفر با هم داشتيم ايشان با
**صفحه=50@
رفيق ديرين خود آقاي باهنر نداشت لذا بحمدالله اين تدابير سوء عمل نکرده است.
البته از کيد شيطان بايد غافل نبود و شيطان کيد ميکند و ما هم بايد به خداي متعال پناه ببريم.
موفق باشيد - انشاء الله
29 شهريور ماه 63
مشخصات کتاب:
نام کتاب: ديدگاهها
نوشته: حجت الاسلام خامنه اي
تهيه و تنظيم: انتشارات تشيع قم
چاپخانه: اميرالمؤمنين (ع)- قم
حروفچيني: مرکز بررسيهاي اسلامي- قم
تيراژ: 5000 جلد
تاريخ نشر: نيمه شعبان 1403 هجري قمري
مطابق با خردادماه 1362 هجري شمسي
انتشارات تشيع
قم- خيابان شهدا(صفائيه) نبش آمار
تلفن 22946
(حق طبع محفوظ)
ــــــــــــ
ديدگاهها
از حجة الاسلام سيد علي خامنه اي
رئيس جمهور محبوب ايران
ـــــــــــــ
بسم الله الرحمن الرحيم
روح توحيد نفي عبوديت غير خدا
درست فهميدن اسلام
جامعه در شبانگاه ظهور انبياء
مصاحبه ها و ديدگاهها
مسئوليت معلم
**صفحه=1@
سوابق مبارزاتي استاد خامنه اي بقلم ايشان
بسم الله الرحمن الرحيم
در سال 1318 در مشهد متولد شدم. پيش از پايان دوره ي دبستان، تحصيلات علوم ديني را شروع و پس از طي دوره هاي معمول و حضور در درس اساتيد سطح و خارج مشهد مانند مرحوم حاج شيخ هاشم قزويني و مرحوم آيت الله ميلاني در سال 1336 به نجف اشرف مشرف شدم. عليرغم جاذبه درسهاي بزرگ و معروف آيات عظام حکيم و خوئي و شاهرودي و زنجاني و بجنوردي که در مدت کوتاه اقامتم در آن حوزه کهن از همه آنها بهره بردم بخاطر ضرورتهاي خانوادگي ناگزير از مراجعت شدم ولي اوائل سال 37 مشهد را به عزم سکونت در حوزه ي قم ترک کردم، درس مرحوم آيت الله العظمي بروجردي و درس حضرت آيت الله العظمي امام خميني و آيت الله حائري نخستين درسهايي بود که در آن حضور يافتم و تا سال 1343 که به مشهد بازگشتم نزد اساتيد معروف قم فقه و اصول و فلسفه
**صفحه=2@
را تلمذ کردم، در سال 41 که نهضت عظيم اسلامي از حوزه ي علميه آغاز شد جريان تند و پرجاذبه ي آن که هر کسي را به خود دعوت و در خود حل مي کرد مرا که از پيش، انديشه هاي روشنفکرانه و انقلابي را در ذهن و دل جاي داده و به آن به چشم آرمان و آرزويي عزيز نگريسته بودم، بطور طبيعي با خود ميبرد و برد. و از اينجا فصل تازه ي زندگي من باز شد. بجز تلاشهاي مداوم و معمول که بيشترين فعاليت عناصر جوان و مبارز آن روز حوزه را تشکيل مي داد، نخستين ماموريت ويژه ي من بردن پيام امام براي آيت الله ميلاني و علماي خراسان درباره ي برنامه درگيري محرم 42 و سپس عزيمت به بيرجند براي اجراي آن برنامه بود که همزمان در همه نقاط کشور اجرا مي شد. اولين دستگيري من نيز در همين سفر انجام گرفت.
مقارن روزهاي پرحادثه 10 و 12 محرم 83 (15 خرداد خونين) در بيرجند مرا دستگير و به مشهد اعزام و در بازداشتگاه لشکر مشهد زنداني کردند.
پس از آزادي به قم بازگشتم و در اواخر همان سال (بهمن 42) براي ماموريتي مشابه به زاهدان رفتم، اين سفر نيز سرنوشت مشابهي با سفر قبلي داشت. برنامه ي سخنراني هاي پرشور و افشاگر از نيمه ي ماه با دستگيري من متوقف ماند.
پس از دستگيري مرا به تهران اعزام و در قزل قلعه زنداني کردند. در سال 43 در قم طرح تشکيلات نوين حوزه و ايجاد
**صفحه=3@
يک سازمان سياسي پنهان را با عده اي از مدرسين و فضلاي معروف قم ريختيم. اين تشکيلات پس از مدتي کشف و چند نفر از چهره هاي معروف آن از جمله آقايان منتظري، رباني و ... دستگير شدند و من و چند نفر ديگر مدتي در حدود يکسال متواري و پنهان بوديم. در سال 43 به مشهد برگشتم و ضمن ادامه ي شرکت در دروس عالي حوزه به تدريس سطوح عالي و تفسير اشتغال يافتم. مهمترين اشتغال من در اين سالها (43 تا 46) فعاليتهاي پايه اي (ايدئولوژيک و سياسي) در سطح حوزه و دانشگاه و بتدريج بعدها در سطح کلي جامعه در مشهد بود که در حقيقت سرچشمه اصلي بيشتر حرکتهاي تند انقلابي در همان سالها و سالهاي بعد محسوب مي گشت. جلسات درسي بزرگ و پرجمعيت من در تفسير و حديث و انديشه اسلامي در ديگر شهرها و در تهران نيز نظاير زيادي نداشت و همين فعاليت ها به اضافه فعاليت هاي نوشتي بود که به بازداشت هاي متوالي من در سالهاي 46 و 49 منتهي شد. از سال 48 که زمينه حرکت مسلحانه در ايران محسوس بود حساسيت و شدت عمل دستگاههاي جاري رژيم پيشين نيز نسبت به من که به قرائن دريافته بودند چنين جرياني نمي تواند با افرادي از قبيل من در ارتباط نباشد، افزايش يافت. سال 50 مجددا و براي پنجمين بار به زندان افتادم، برخوردهاي خشونت آميز ساواک در زندان آشکارا نشان مي داد که دستگاه از پيوستن جريانهاي مبارزه ي مسلحانه به کانونهاي تفکر اسلامي به
**صفحه=4@
شدت بيمناک است و نميتواند بپذيرد که فعاليتهاي فکري و تبليغاتي من در مشهد و تهران از آن جريانها بيگانه و برکنار است.
پس از آزادي دايره درسهاي عمومي تفسير و کلاسهاي مخفي ايدئولوژي و ... گسترش بيشتري پيدا کرد.
در سالهاي ميانه ي 50 و 53 فعاليتهاي حاد اسلامي و مبارزات پنهاني و نيز مبارزات پايه اي انقلابي در مشهد بر محور تلاشهايي دور مي زد که در سه مسجد، کرامت، امام حسن و ميرزا جعفر انجام مي يافت. مهمترين کلاسهاي عمومي درسهاي تفسير و ايدئولوژي من در اين سه مسجد تشکيل مي شد و هزارها نفر را در هر هفته با تفکر انقلابي اسلام آشنا مي کرد و آنها را نسبت به فداکاري و مبارزه بيقرار مي ساخت و دقيقا به همين دليل نيز بود که اين دو کانون مقاومت و روشنگري با يورشهاي وحشيانه ساواک تعطيل شد. و بسياري به جرم شرکت در آن يا کارگرداني جلسات آن به بازداشت يا بازجويي دچار شدند. با تعطيل اين مراکز جو نارضايي عمومي روشنفکران و نسل به پا خاسته در مشهد به من امکان مي داد که جلسات کوچک و خصوصي را هر چه بيشتر گسترش دهم و در محيط هاي امن تر، ازادنه تر و بي پرده تر شور انقلابي را در جوانها برانگيزم و بموازات آن دامنه ي فعاليتهاي خود را تا شهرهاي ديگر خراسان و ساير نقاط کشور بگسترانم. در همه ي اين چند سال، طلاب و فضلاي جواني که از من آموخته بودند به شهرستانها گسيل مي شدند و آتش مقدس در حوزه ئي
**صفحه=5@
وسيعتر منتقل ميشد. با استفاده از فرصتي استثنائي يکي از جلسات بزرگ گذشته را زير نام درس نهج البلاغه به طور هفتگي دوباره شروع کردم. اين جلسه که در مسجد امام حسن مشهد تشکيل ميشد مجددا محور بيشترين تلاش اسلامي مبارزان مشهد شد و گفتار علي (ع) که با شرح و توضيح، تدريس و در جزوه هاي پلي کپي شده (بنام پرتوي از نهج البلاغه) دست بدست مي گشت همچون برق صاعقه ئي فضاي گرفته ي شهر شهادت را روشن مي ساخت.
سال 53 براي من يادآور اين حرکت علوي کوبنده است ساواک مشهد که نمي توانست آن مرکز عظيم تبليغاتي را کانون تبليغات انقلابي اسلامي ببيند و تحمل کند در فکر چاره بود، بارها مرا احضار و تهديد کردند. همواره جاسوسهاي خود را در اطراف خانه و مسير من گماشتند، افراد بسياري از نزديکان و دست اندرکاران فعاليتهاي سياسي و تبليغاتي مرا بازداشت کردند، احساس کرده بودند که اين تلاش عظيم تبليغاتي نميتواند از فعاليتهاي سياسي پنهان جدا باشد. کوشيدند ارتباطات مرا کشف کنند و بالاخره در ديماه 53 ناگزير شدند با يورش به خانه ام مرا بازداشت و بسياري از يادداشتها و نوشتجات مرا ضبط کنند.
اين ششمين و سخت ترين بازداشت من بود. به تهران و زندان کميته مشترک در شهرباني فرستاده شدم و مدتها در سلولي با سخت ترين شرايط و همواره با بازجوئي هاي دشوار در وضعي که فقط براي آنانکه آن شرايط را ديده اند قابل فهم است نگهداشته شدم.
**صفحه=6@
در اين بازداشت نيز مانند سال 50 چون ساواک ارتباط من با تلاشهاي پنهاني و نقش من در گردآوري نيروهاي ضد رژيم و بسيج آنها را جدي ميگرفت، شدت عمل و خشونتي جدي بخرج داد.
در پائيز سال 54 از زندان ازاد شدم و به مشهد برگشتم و دوباره همان تلاش و همان برنامه. البته ديگر هرگز به من امکان تشکيل کلاسها و برنامه هاي عمومي داده نشد، همچنانکه از ده سال پيش از آن تا آخر هرگز اجازه خروج از کشور به داده نشده بود و داده نشد. از جمله فعاليتهايي که يادآوري اش مرا راضي مي کند کار مستمر من از سالهاي 46 و 47 در حوزه علميه مشهد بر روي عده ئي از طلاب و فضلاي جوانست. کلاسهاي ويژه و مخفي اسلامشناسي که براي عده اي از اين جوانان مستعد و پرشور تشکيل و تدريجا توسعه مي دادم، از جمله ي مهمترين عواملي بود که جريان انقلاب اسلامي را در حوزه ي وسيع خود شدت و عمق مي بخشيد. در سال 56 به اتفاق جمعي از برادران روحاني و فضلاي بزرگ تهران و قم طرح جامعه روحانيت مبارز سراسر کشور را ريختم که از نخستين پايه هاي حزب جمهوري اسلامي محسوب مي گردد در اواخر 56 بدنبال دستگيري شبانه و بسيار خشونت آميز دوران ساواک، به ايرانشهر براي مدت سه سال تبعيد شدم که در اواسط 57 با اوج گيري مبارزات عمومي پايان يافت. پس از بازگشت از تبعيدگاه به مشهد رفتم و در صفوف مقدم مبارزات مردم قرار گرفتم. در اواخر ديماه 57 بفرمان امام که بوسيله مرحوم شهيد مطهري
**صفحه=7@
و آيت الله منتظري ابلاغ شد به تهران آمدم و دريافتم که از سوي معظم له به عضويت شوراي انقلاب برگزيده شده ام.
در اوايل اسفند 57 حزب جمهوري اسلامي را با اشتراک 4 نفر از برادران اعلام کردم و از آن پس به ترتيب در مسئوليتهاي شوراي مرکزي حزب، معاونت وزارت دفاع و نمايندگي شوراي انقلاب در آن وزارتخانه، سرپرستي سپاه پاسداران و امامت جمعه تهران انجام وظيفه کرده ام. از سالهاي 42 و 43 به کار نوشتن پرداختم آثاري چند از تاليف و ترجمه دارم، بعضي چاپ شده است مانند صلح امام حسن (ع)، مسلمانان در نهضت آزادي هندوستان، گفتاري در باب صبر، اينده در قلمرو اسلام، ادعانامه ئي عليه تمدن غرب، از ژرفاي نماز، طرح کلي انديشه اسلامي در قرآن، زندگي سياسي امام صادق، درست فهميدن اسلام و ... و تعدادي که هنوز در اختيار عموم قرار نگرفته است.
**صفحه=8@
اعتبارنامه ي رياست جمهوري اسلامي ايران
شوراي نگهبان تائيد مي نمايد آقاي سيد علي حسيني خامنه اي فرزند سيد جواد داراي شناسنامه شماره 217 صادره مشهد متولد 1318 هجري شمسي در انتخابات رياست جمهوري که در تاريخ 10 مهرماه 1360 برگزار شده باکثريت مطلق 16/008579 راي از 16/847717 راي به عنوان رئيس جمهوري کشور جمهوري اسلامي ايران انتخاب گرديده است.
تاريخ 15 مهرماه 1360
احمد جنتي - ابوالقاسم خزعلي - عبدالرحيم رباني شيرازي - غلامرضا رضواني - لطف الله صافي - يوسف صانعي.
علي آزاد - گودرز افتخار جهرمي - محمد صالحي - حسين مهرپور - مهدي هادوي - محسن هادوي.
**صفحه=9@
بسم الله الرحمن الرحيم
ما ننسخ من آيه او ننسها نات بخير منها او مثلها
گرچه دست جنايتکاران و منافقان رئيس جمهور متعهد و مؤمني را از ملت مجاهد ايران گرفت و يکي از خدمت گزاران صديق را به شهادت رساند و ملت عزيز را از خدمت او و او را از خدمت به ملت محروم کرد و گمان کرد که با ترور اشخاص ملت بپاخاسته از تصميم خود عقب مي نشيند و در خدمت با سلام بزرگ سستي مي ورزد و در نتيجه راه براي ابر قدرتهاي چپاولگر باز مي شود ولي شرکت بي سابقه مردم کشور اميد بدخواهان را مبدل به ياس و طمع آزمندان را براي هميشه بريد.
آمريکا و تروريستهاي پيوسته و وابسته به آن با تبليغات خود ملت شريف ايران و ارتش وفادار به اسلام را از هدف بزرگ اسلامي شان منحرف معرفي مي نمايند و وسائل ارتباط جمعي غرب خصوصا آمريکا و صهيونيسم براي جهانخواران و مزدورانشان کاخ هاي سفيد خيالي ساخته تا با شکست ايران در انتخابات به سوي ايران مهد شيرزنان و شيرمردان هجوم آورده و با محو اسلام حکومت سلطنتي يا جمهوري دموکراتيک خلق برقرار و کشور را تا ابد مورد چپاول قدرتمندان خصوصا آمريکا قرار دهند. ولي شرکت عمومي ملت شجاع و متعهد در انتخابات و پيروزيهاي پي در پي قواي مسلح در جنوب و غرب
**صفحه=10@
و حضور مداوم ملت در سرتاسر کشور و از طرف ديگر سرکوبي اشرار وطن فروش در داخل و پشت جبهه و به انزوا کشاندن ملي گرايان پيوسته به آمريکا کاخهاي تخيلي آنان را فرو ريخت.
خداوند متعال بر ما منت نهاد که افکار عمومي را براي انتخاب رئيس جمهوري متعهد و مبارز و در خط مستقيم اسلام و عالم بدين و سياست هدايت فرمود که اميد است با حسن تدبير و کمک قواي سه گانه و پشتيباني ملت بزرگ مشکلات يکي پس از ديگري رفع و احکام مقدس اسلام بطور دلخواه به سطح کشور اجراء گردد.
اينجانب به پيروي از ملت عظيم الشان و با اطلاع از مقام و مرتبت متفکر و دانشمند محترم جناب حجة الاسلام آقاي سيد علي خامنه اي ايده الله تعالي راي ملت را تنفيذ و ايشان را به سمت رياست جمهوري اسلامي ايران منسوب نمودم و راي ملت مسلمان متعهد و تنفيذ آن محدود است به اينکه ايشان به همان نحو که تاکنون خدمت گزار اسلام و ملت و طرفدار قشر مستضعف و به حکم قرآن کريم اشداء علي الکفار رحماء بينهم بوده اند از اين پس نيز به همان تعهد باقي باشند و از طريق مستقيم انسانيت و اسلام انحراف ننمايند که انشاء الله نمي نمايند و در اين موقع خطير که بدخواهان داخل و خارج و بلندگوهاي ابرقدرتها خصوصا امريکاي جنايتکار با هر وسيله مي خواهند ملت و دولت و مجلس و
**صفحه=11@
دادگاه هاي ايران را متهم کنند و به گمان فاسد خود تزلزلي در ارگان جمهوري اسلامي ايجاد نمايند. لازم است رئيس جمهور با کمک همه ارگانهاي جمهوري اسلامي و با تشريک مساعي يکديگر جريانات امور را بطوري هماهنگ و موافق اسلام کنند که بهانه را از دست بدخواهان بگيرند گرچه بسياري از آنان با احکام اسلام و حدود و تعذيرات آن موافقت ندارند. آقاي رئيس جمهور و ساير دست اندرکاران و دولت مردان در جمهوري اسلامي بايد بدانند که ملت شريف ايران بر همه آنان حجت و منت دارند چرا که اين ملت فداکار است که در اول انقلاب با نثار خون جوانان خود و زحمات طاقت فرسا پيروزي را بدست آورد و همه را از زندانها تبعيدها و انزواها و اختناقها نجات داد و حکومت را از ستمگران بازستاند و به آنان تحويل داد و هم اين ملت است که از اول پيروزي تاکنون در صحنه بوده و از کشور و ارتش و سپاه و ساير قواي مسلح و دولت و مجلس و شوراي عالي قضائي و دادگاه ها پشتيباني نموده و با کمک و همت همين ملت دشمنان خارج و داخل را سرکوب و حزب الله را بجاي اهداف و گروه هاي شيطان نشاند و هم اينانند که با شوق و شعف به آقاي رئيس جمهور بيش از شانزده ميليون راي دادند و بر کرسي رياست جمهوري نشاندند و همينانند که به خواست خداوند تعالي قادرند کشور را حفظ و از شر شياطين نجات دهند و اينانند که بر
**صفحه=12@
همه ماها و شماها حق دارند و همه مي بايست دين خود را به آنان ادا کنيم و در خدمت ملت خصوصا مستضعفين که سنگيني اين جمهوري بدوش آنان بوده و بدون کوچکترين توقعي در خدمت اسلامند با جان و دل کوشا باشيم و مادام که همه ما و شما در خدمت مردم هستيم آسيبي به جمهوري اسلامي وارد نمي شود و ملت بزرگ و بيدار و در صحنه جواب همه ي ياوه سرايان و زورگويان را مي دهد.
از خداوند متعال پيروزي اسلام و مسلمين را خواستارم
والسلام علي عباد الله الصالحين
روح الله الموسوي الخميني
سخنان حجت الاسلام خامنه اي:
پس از گرفتن حکم رياست جمهوري
در محضر امام امت
با درود به روان پاک همه شهداي اسلام و انقلاب اسلامي ايران و با سلام بر امام عزيز و بزرگوار و با سپاس از مردم مقاوم و مبارز و خستگي ناپذير ايران که با حضور يکپارچه و شرکت بي سابقه ي مردم ما در انتخابات روز دهم
**صفحه=13@
مهرماه يک بار ديگر شبکه هاي تبليغاتي وابسته به صهيونيستم و امپرياليسم جهاني را که با تبليغات زهرآگين خود کمر به انهدام انقلاب اسلامي بسته اند، رسوا و بي اعتبار ساخت و جهانيان با اعجاب و تحسين، ملتي را ديدند که عليرغم همه توطئه هاي داخلي و خارجي محکم و استوار در صحنه حاضر است و تصميم راسخ دارد که تا پيروزي کامل انقلاب خويش لحظه اي از پاي ننشيند. شرکت نزديک به 17 ميليون مردم ايثارگر و خداجوي ميهن اسلامي ما در انتخابات اخير و مهمتر از آن اتفاق نظر بيش از 16 ميليون از آنان در يک شخص، بعد الهي اين انقلاب را بار ديگر آشکار ساخت که: «لو انفقت ما في الارض جميعا...» ليکن اين وحدت اميدآفرين که مردم ما در روز دهم مهرماه از خود نشان دادند پاسخي شايسته و سزاوار طلب مي کند و اينک برماست که قدر و ارزش اين اعتماد عمومي را بدرستي بشناسيم و مطمئن باشيم که تا در راه خدا و در راه اسلام گام برمي داريم، آراء و اعتماد مردم پشتوانه راه و کار ماست و اگر جز اين باشد رشته اين پيوند از هم مي گسلد و آن محبت يکپارچه و برخواسته از دل و جان به سردي و تدريجا به نفرتي کوبنده بدل مي شود که هرگز چنين مباد، ما به روشني مي دانيم که مردم پاکدل و بي آلايش ما در روز دهم مهرماه نه به يک شخص بل به خط و جرياني راي اعتماد دادند که مشخصه بارز آن وفاداري به اسلام و انقلاب و
**صفحه=14@
خدمتگذاري به محرومان و مستضعفان است و من اينک در اين محضر شريف در پاسخ به محبت و اعتماد يکپارچه مردم اعلام مي کنم که به سهم خويش در راه استقرار حاکميت اسلام که خواست ملت انقلابي ماست تا پاي جان ايستاده ام. همانند ياران ديگري که در قربانگاه عشق به خدا و خلق جان دادند و به عهد و پيمان خويش وفا کردند «و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا».
اکنون که ملت ايران با راي قاطع خويش مرا به رياست جمهوري اسلامي برگزيده اند به عنوان امين ملت اولا با روح و جاني خالي از خشم و نفرت و با احساس عطوفتي خالصانه و صميمي اعلام مي کنم که در جمهوري اسلامي و در آغوش اين ملت بزرگ و مبارز براي همه خدمتگزاران به اسلام و مسلمين و همه دوستداران راستين خدا و خلق جايگاهي مناسب و سزاوار براي خدمت وجود دارد. پس به همه آنها که به اميد سرابي واهي از مردم و جامعه خويش بريده اند مي گويم به آينده مردم بپيونديد. قطره اي در ميان درياي خروشان خلق باشيد. قيد و بندهاي منيتهاي فردي و گروهي را از روح و جان خويش بگسليد. جفاکاران بر مردم صادق و مهربان و مظلوم بيش از اين جفا نکنند و در قبال ملتي رشيد و جوانمرد به رشادت و جوانمردي عمل کنند. اگر چنين شود اينها همه عزيز و محبوب ملت اند و اگر جز اين باشد منفور و مطرود خدا و مردم «ولا
**صفحه=15@
تلقوا بايديکم الي التهلکه» ثانيا کشور ما ساليان متمادي در معرض چپاول و تاراج فرهنگي و سياسي و اقتصادي و ابرقدرتها قرار داشته است. استکبار جهاني در پي سالهاي سال شيره جان ملت ما را مکيده است. اکنون ملت ما مي خواهد در عرصه جهان با قطع کامل وابستگيها و با اجراي شعار نه شرقي و نه غربي طرحي نو در افکند. من نيز به پيروي از رهبر بزرگوار و در کنار اين مردم اين راه را با استواري و گستاخي خواهم پيمود. با اطمينان کامل به اينکه پيروزي از آن ملت ماست. چرا که انقلاب ما انقلاب محرومان و مستضعفان است و وعده الهي قاطع و درست است که «و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض ...».
ثالثا اميدوارم و از خدا مي خواهم و همه کوشش خود را بکار مي برم تا دوره جديدي که اکنون در جمهوري اسلامي ايران آغاز مي شود دوره خدمت به محرومان و مستضعفان و دوره تجلي کامل اراده باريتعالي در قطع ريشه استکبار و استضعاف اجتماعي و اقتصادي داخلي در ميهن اسلامي ما باشد و از خدا مي خواهم که مرا در انجام تعهداتي که قانون اساسي بر عهده ام نهاده است ياري فرمايد. از روح پاک محمد مصطفي (ص) و ارواح طيبه ائمه هدي عليهم السلام و انفاس قدسيه پاکان و نيکان در راه خدمت به مردم و ترويج دين و اخلاق و گسترش عدالت و حفظ حرمت و حيثيت انساني و اجراي کامل تعاليم
**صفحه=16@
اسلام مدد مي طلبم و از امام عزيز و بزرگوار بخاطر عطوفتي که پيوسته در حق اين شاگرد و مريد خويش مبذول فرموده اند و از مردم مهربان و پاک طينت بخاطر اعتماد به سابقه اي که در حق اين خدمتگزار و برادر خويش ابراز داشته اند تشکر مي کنم.
والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته.
**صفحه=17@
روح توحيد نفي عبوديت غير خدا
**صفحه=19@
روح توحيد نفي عبوديت غير خدا
بسم الله الرحمن الرحيم
روزي که پيامبر اسلام، گرانبار از رسالت نجات و رهائي انسان، شعار «لا اله الا الله» را اعلام کرد، نخستين کساني که با او بر سر ستيزه شدند و او را - در آغاز، با ابتدائي ترين سلاح دشمني يعني استهزا و تخطعه ي زباني و سپس به موازات شکل گيري هر چه بيشتر نهضت توحيدي، با ابزارها و سلاح هاي قاطع تر - مورد هجوم قرار دادند سران و اشراف قبائل بودند. ديگران زير نفوذ و تاثير آنان بود که با پيامبر و گروه وابستگان فکري او به خصومت برخاستند و منظره هاي شرم آور تاريخ در دوره ي سيزده ساله پيش از هجرت، تکرار شد.
اين واقعيت تاريخي نمايانگر حقيقتي است که براي بازشناسي اسلام و بويژه توحيد - که بايد سخن اول و آخر اسلامش دانست - در خور دقت بسيار است.
در روزگار ما يکي از تاسف انگيزترين چيزها که بايد
**صفحه=20@
راي همه پيام آوران رهاسازي انسان، همچون فاجعه اي تلقي شود تحريف مفهوم توحيد است، يعني تحريف اصولي ترين محتواي اديان، زيرا هيچ مفهوم ديگري را نمي توان نشان داد که در سراسر تاريخ بدين اندازه بکار رهاسازي انسان آمده و مبشر نجات خلق هاي ستمديده باشد.
در تاريخ، تا آنجا که دانسته ايم، بعثت ها و نبوت ها عموما تحولاتي بوده اند در جهت سودمندي انسان و نجات مستضعفان و فرودستان، و بر ضد ستم ها و تبعيض ها و تجاوزها. هسته ي اخلاقي تمام اديان بزرگ - بگفته اريش فروم - آرمانهاي: دانش، عشق برادرانه، کاهش رنج ها، استقلال و حس مسئوليت است (و البته آرمانهاي شريف و والاي ديگر که از يک بررسي کننده ي مادي انتظار درک آن نمي رود).
اين آرمانها همه در اصل توحيد خلاصه شده اند...
پيامبران با شعار توحيد، هم تمامي مقصود خود را مطرح مي ساخته اند وهم بدنبال مبارزه ئي که با طرح اين شعار در مي گرفت آن مقصود را در عالم واقعيت پياده مي کرده و يا آن را به تحقق نزديک مي نموده اند.
در اين صورت ناشناخته ماندن با تحريف معما و محتواي توحيد و اکتفا به يک برداشت سطحي و صرفا ذهني در روزگاري که همان آرمانها فوري تر و ضروري تر از هميشه مطرح است، براستي بايد موضوعي تاسف آور تلقي شود، نه فقط براي
**صفحه=21@
معتقدان به جهانبيني توحيد، که براي همه ي پي جويان و مدعيان آن آرمانها.
---
گفتيم که جبهه بندي هاي آغاز طلوع اسلام مي تواند حقيقت مهمي را درباره ي توحيد روشن سازد.
آن حقيقت اين است که: شعار «لا اله الا الله»، ضربه ي اين شعار در درجه نخست، متوجه همان کساني بوده است که با آن به خصومت کمر بسته اند يعني: طبقه ي مسلط و قدرتمند جامعه.
همواره عکس العمل هاي خصومت آميز در برابر يک فکر و يک نهضت، مفسر گويائي است براي جهت گيري هاي اجتماعي آن و ضريب عمق و تاثير اين جهت گيري ها، از راه مطالعه در چهره ي دشمنان اين نهضت و وابستگي هاي طبقاتي آنان، مي توان جهت گيري طبقاتي و اجتماعي آن نهضت را دانست و از مطالعه در شدت و جديت دشمني هايشان مي توان عمق و تاثير آن را اندازه گيري کرد.
و بدين سبب است که براي درست شناختن دعوت هاي الهي، يکي از راههاي قابل اطمينان، مطالعه در جبهه هاي طرفداران و جبهه هاي دشمنان اين نهضت هاست.
وقتي مشاهده مي کنيم که طبقات قدرتمند جامعه، نخستين کساني بوده اند که کمر به ستيزه با اديان بسته و از
**صفحه=22@
بذل هيچ کوششي در اين راه دريغ نکرده اند بروشني در مي يابيم که دين و نهضت هاي ديني در طبيعت خود به آهنگ مخالفت با اين طبقات است: با زورمندي و زراندوزي شان و اصولا با طبقه بندي ئي که آنان را از ديگران بدينصورت متمايز و جدا مي سازد. براي آنکه بتوانيم توحيد را از اين ديدگاه - از ديدگاه تعرضش بر سلطه هاي اجتماعي - مورد تعمق قرار دهيم لازم است قبلا بدانيم که توحيد برخلاف برداشت عاميانه ي رايج که آنرا صرفا يک نظريه ي فلسفي و ذهني تلقي مي کند - يک نظريه ي زيربنائي در مورد انسان و جهان، و نيز يک دکترين اجتماعي و اقتصادي و سياسي است.
در ميان واژه هاي مذهبي و غير مذهبي، کمتر واژه اي را مي توان يافت که تا اين حد، پربار از مفاهيم انقلابي و سازنده و ناظر به ابعاد گوناگون زندگي اجتماعي و تاريخي انسان باشد. تصادفي نبوده است که همه ي دعوت ها و نهضت هاي الهي در طول تاريخ، با اعلان يگانگي خدا و ربوبيت و الوهيت انحصاري او، آغاز مي گرديده است.
فهرست کوتاهي از جوانب گوناگون محتواي توحيد، چنين است:
الف - از ديدگاه يک جهان بيني عمومي:
به معناي وحدت و يکپارچکي همه ي جهان و خويشاوندي
**صفحه=23@
تمام اجزاء و عناصر آن است:
چون سلسله جنيان آفرينش، يکي است و همگان از يک مبداء و منشاء اند، و خدايان و آفرينندگان مختلف، دست اندکار آفرينش و گردش جهان نبوده اند، پس اين همه. اجزاء يک مجموعه اند و کل جهان يک واحد است و داراي يک جهت گيري.
ما تري في خلق الرحمن من تفاوت
«الملک 3»
در آفرينش خداي رحمان هيچ ناهماهنگي نمي بيني.
اولم يتفکروا في انفسهم؟ ما خلق الله السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق و اجل مسمي:
«الروم- 8»
آيا در خويشتن (يا با خويشتن) نمي انديشند؟ خدا آسمانها و زمين را جز بر نظام و روال حق و با سرآمدي مشخص نيافريده است.
با اين بينش، جهان پويا، کارواني است که همه ي راهروان آن همانند حلقه هاي زنجير بهم متصل اند و همچون اجزاء ريز و درشت يک دستگاه، براي هم و در جهت واحد در کار و تلاش اند، هر چيز با ملاحظه ي موضعش در کل اين ارگانيسم
**صفحه=24@
است که معني واقعي خود را مي دهد و وظيفه اش روشن مي شود. پس همه در اين سير تکامل پوي، کمک کار و تکميل کننده ي ديگرانند و هر يک ابزار لازمي است در اين مجموعه، هر گونه توقف و تباهي و رکود و انحراف در هر يک از اين اجزاء، موجب کندي و ناهنجاري و انحراف جهت همه ي دستگاه است و بدين گونه پيوندي معنوي و عميق، همه ي اين ذرات را به يکديگر متصل مي سازد.
به معناي هدفداري آفرينش و حساب شدگي و انضباط محاسبه شده ي جهان و وجود معنا و روح در فرد فرد اجزاء آن نيز هست: چون داراي آفريننده و پديد آورنده ئي حکيم است، پس ناگزير در اصل وجود آن نيز - همانطور که در بسياري از اجزاء آن محسوس و مشهود است - حکمتي است و براي آن غايت و جهتي و هدفي.
و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما لاعبين...
«انبياء 16»
آسمان و زمين و هر آنچه را ميانه ي آن دو است ببازيچه و بي هدف نيافريديم...
مجموعه جهان با اين ديد، ديگر يک سرگردان هرزه پوي نيست. ماشيني است که ساخته و براي مقصودي به کارش انداخته اند. مي توان از چيستائي آن مقصود پرسيد، اما از اصل
**صفحه=25@
آن، نه. يک شعر با مضمون است که بايد تامل و تدبر کرد تا مضمون آنرا دريافت. اما هرگز آنرا آوائي برآمده از يک حرکت تصادفي نمي توان دانست.
فراتر از اين، به معناي سربفرمائي همه ي اشياء و عناصر عالم در برابر خدا نيز هست. هيچ چيز و هيچ قانون در اين مجموعه، خودسر و خودراي نيست. قوانين گيتي و هر آنچه در شعاع و به هدايت اين قوانين و به تکاپوست، سر در خط و گوش بفرمان و بنده ي خداست. پس وجود قوانين تکويني و طبيعي در سراسر اين پهنه، مستلزم و به معناي نفي حضور خدا و نفي ربوبيت و سررشته داري او نيست.
ان کل من في السموات و الارض الا اتي الرحمن عبدا.
«مريم 93»
هر آنکس که در آسمانها و زمين است، جز سر بر خط عبوديت خدا نهاده ئي نيست.
بل له ما في السموات و الارض کل له قانتون
«البقره 117»
بل از آن اوست هر آنچه در آسمانها و زمين است، همه فرمانبر و تسليم اويند.
و ما قدروا الله حق قدره، و الارض جميعا قبضته يوم
**صفحه=26@
القيمه و السموات مطويات بيمينه سبحانه و تعالي عما يشرکون.
«الزمر 67»
خدا را چنانکه در خور اوست برآورد نکرده اند. زمين يکسره در قبضه ي قدرت اوست بروز رستاخيز، و آسمانها پيچيده شده ي دست اويند، منزه و والاتر است از آنچه شريک او مي سازند.
ب- از ديدگاه مطالعه و قضاوت درباره ي انسان:
به معناي وحدت و يکساني انسانها در رابطه با خدا است. او خداوندگار و رب همه ي انسانها است. هيچکس از نقطه نظر طبيعت انساني اش، با او ارتباط ويژه و اختصاصي ندارد. هيچکس با او خويشاوندي ندارد. خداي ملت يا قوم و قبيله خاص نيست که ديگران را بطفيل آنها و براي آنها و همچون وسيله اي براي سروري آنها آفريده باشد و روزي دهد. همگان در برابر او يکسانند و اگر تمايزي در پيشگاه خدا هست. از سوي کوششي است که هر کسي مي تواند در راه و در جهت خير و صلاح انسانها و عمل به برنامه ي خدائي - که تنها ضمانت اطمينان بخش براي تعالي انسان است - مبذول کند و مجاهدت و تلاش بيشتري بکار بندد.
و قالوا اتخذ الله ولدا - سبحانه بل له ما في السموات
**صفحه=27@
والارض، کل له قانتون
«البقره 117»
گفتند خدا فرزند گرفته است والا و منزه است از آنچه گويند، بل همه چيز در آسمان و زمين از آن اوست. همگان فرمانبر و تسليم اويند.
فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا کفران لسعيد و انا له کاتبون.
«انبياء 94»
پس هر کس به کارهاي شايسته بپردازد، در حالي که مؤمن است، کوشش او به ناسپاسي گرفته نمي شود و ما آنرا ثبت مي کنيم.
يا ايها الناس انا خلقناکم من ذکروانثي و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا، ان اکرمکم عند الله اتقيکم.
«الحجرات 13»
الا اي انسانها ! ما همه ي شما را از مردي و زني آفريده ايم و تيره ها و قبيله ها را براي همشناختي پديد آورديم. در معيار خدا گراميترين شما باتقوي ترين تان است.
به معناي وحدت و برابري انسانها در آفرينش و مايه هاي انساني نيز هست: انسانيت، عنصر واحدي است که در همه ي
**صفحه=28@
افراد و مصاديق اين نوع، بطور برابر، ساري و جاري است.
انسانهاي وابسته به طبقات مختلف اجتماعي، بنده و آفريدي خدايان گوناگون نيستند تا مايه هاي آفرينش آنان نيز متفاوت باشد و در نتيجه. ميان آنان مرزي غير قابل عبور وجود داشته باشد و يا خداي طبقات بالا، خدائي نيرومندتر و والاتر باشد از خداي طبقات فرودست. همه آفريده ي يک خدايند، و همه در گوهر اصلي در يک طراز...
يا ايها الناس اتقوا ربکم الذي خلقکم من نفس واحده
«النساء 1»
الا اي انسان ها پروا کنيد از خدايتان که همه ي شما را از يک تن آفريد.
بمعناي يکساني و برابري انسانها در امکان تعالي و تکامل نيز هست: چون گوهر و سرشت انساني در همه يکسان است و اين مايه ئي است دست پرورد حکمت، پس هيچکس نيست که در ذات و سرشت، از پيمودن صراط مستقيم تعالي و تکامل ناتوان باشد. از اين رو دعوت خدا، دعوتي عام است. ويژه ي کساني با ملتي يا طبقه ئي نيست. اگر چه شرائط گوناگون، تاثيرهاي سازنده ي گوناگون را داراست تاثير زوال پذير اين شرايط هيچگاه نتوانسته است از انسان، بطور ثابت، اهريمني يا فرشته اي دست بسته و بي اختيار بسازد و راه دگرگوني
**صفحه=29@
و انتخاب را بر او ببندد.
و ما ارسلناک الا کافه للناس
«سباء 28»
ما تو را جز براي انسانها بطور عموم - و نه براي جمعي خاص - نفرستاديم
و ارسلناک للناس رسولا
«النساء 79»
تو را برسالت براي همه انسانها فرستاديم.
يا ايها الناس! قد جائکم برهان من ربکم و انزلنا اليکم نورا مبينا فاما الذين آمنوا بالله واعتصموا به فسيد خلهم في رحمة منه و فضل و يهديهم اليه صراط مستقيما
«النساء 174-175»
الا اي انسانها! اينک از سوي پروردگارتان رهنموني روشنگر و فروغي نمايان، فراسوي شما آمده، پس آنانکه به خدا ايمان آورند و با تکيه به او، خود را (از سرگرداني و گمراهي) نگاهدارند، خدا آنان را به (شهربند) رحمت و افزونبخشي خود در مي آورد و به
**صفحه=30@
راهي استوار مي کشاند).
به معناي آزادگي همه ي انسانها از قيد اسارت و عبوديت غير خدا نيز هست و اين تعبيري ديگر از لزوم عبوديت خدا است: انسانهائي که بگونه ئي مقهور سرپنجه ي تسليم و اسارت غير خدايند (اسارت فکري و فرهنگي، اسارت اقتصادي، اسارت سياسي) با توجه به مفهوم گسترده ي عبادت، در چنبر بردگي و عبوديت بندگاني همانند خود گرفتار آمده اند. و براي خدا کفو و رقيب گرفته اند. توحيد، اين شيوه ي زندگي را نفي مي کند. انسان را فقط بنده ي خدا مي داند و او را از بندگي و اسارت هر کس يا هر نظامي و بطور کلي هر عامل مسلط ديگري که در برابر خدا و رقيب و «ند» او باشد، آزاد مي سازد. پس توحيد در معنا، پذيرش سلطه ي خدا و قهرا رد و نفي هر سلطه ي غيرخدائي است از هر رنگ و هر نوع و در هر لباس.
ان الحکم الا الله امر الا تعبدوا الا اياه ذالک الدين القيم.
«يوسف 40»
حاکميت فقط از آن خداست، فرمان داده است که جز او را عبادت نکنيد، اين است آئين استوار.
و قضي ربک ان لا تعبدوا الا اياه.
**صفحه=31@
«الاسراء 23»
پروردگار و صاحب اختيار تو فرمان داده است که کسي جز او را عبوديت نکنيد.
بر اين اساس به معناي تکريم و ارزش دادن به انسان نيز هست: عنصر فاخر و ارجمند انسان بسي ارزنده تر از آن است که اسير و مقهور و ذليل در برابر هر کسي بجز خدا باشد. تنها آن هستي مطلق و کمال زيبايي مطلق است که مي شايد انسان شيفته و ستايشگر و نيايشگر او شود... که اين والاگرائي، خود مرتبه اي از والائي است. و بجز آن ذات متعال هيچکس و هيچ چيز در رتبتي نيست که انسان را بنده و ستايشگر خود سازد. همه ي بت هاي جامد و جانداري که خود را بر مغز و دل و تن انسان، تحميل کرده و قلمرو خدا را در پهنه زندگي انسان، غاصبانه به تصرف درآورده اند پليديها و پليدهائي هستند که آدمي را از طهارت و صفاي فطري اش ساقط کرده و بدو خفت و ذلت داده اند و انسان براي آنکه رتبه ي والاي خود را باز يابد، بايد از آنها روي بگرداند و ننگ آلودگي به عبوديت آنان را از خود بزدايد.
هيچ بينش انسان گراي مادي نتوانسته است برتري و گزيدگي و اصالت انسان را با اين ظرافت و عمق مطرح سازد.
فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور، حنفاء
**صفحه=32@
لله غير مشرکين به و من يشرک بالله فکانما خر من السماء فتخطفه الطيرا و تهوي به الريح في مکان سحيق.
«الحج 30-31»
از بت هاي پليد، دوري گزينيد و از گفتار ناروا...
پيرايشگران (قلمرو هستي خود) از غير خدا باشيد و در اين حريم خدائي) کسي را شريک او مسازيد. آنکس که براي خدا شريک گيرد، چنانست که گوئي آن آسمان ساقط شده باشد و مرغ (لاشه خوار) او را در ربايد يا باد، پيکر او را به نقطه ئي دوردست پرتاب کند.
لا تجعل مع الله الها اخر فتقعد مذموما مخذولا
«الاسراء- 22»
با خدا، معبود ديگري مگير، که نکوهيده و بي پناه فرو نشيني (و از پويش انساني خود باز ماني).
و لا تجعل مع الله الها آخر، فتلقي في جهنم ملوما مدحورا
«الاسراء 39»
با خدا معبود ديگري مگير، که سرافکنده و مطرود، به دوزخ درافتي.
به معناي يکپارچگي و وحدت قلمرو زندگي و هستي انسان نيز هست: زندگي انسان ترکيبي است از ذهن و واقعيت، از
**صفحه=33@
انديشه و عمل. اگر يکي از اين دو، يا بخشي از هر يک، محکوم قطب ها و قدرتهاي ضد خدائي شود، ذهن خداگراي با واقعيتي غير خدائي، يا واقعيت خداپسند با ذهنيتي خدا ناشناس توام گردد، در قلمرو زندگي انسان دوگانگي رخ داده و در عبوديت خدا، شرک پديد آمده است. انسان در اين صورت عقربه ايست که در طيف مغناطيسي عنصر بيگانه اي قرار گرفته و اگر يکباره روي از قطب و جهت طبيعي برنگردانيده باشد، باري، دچار نوسان و سرگشتگي است، يعني انحراف از جهت درست و صراط مستقيم سرشت انساني، از جهت خدا...
افتومون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض؟ فما جزاء من يفعل ذلک منکم الاخزي في الحياة الدنيا و يوم القيمة يردون الي اشد العذاب...
«البقره- 85»
آيا به بخشي از کتاب (مجموعه شناخت ها و مقررات دين) مي گرويد و به بخشي ديگر کفر مي آوريد، سزاي آنانکه چنين شيوه اي را مي گزينند چيزي جز خواري و زبوني در دنيا نيست و روز رستاخيز به سهمگين ترين عقوبت ها بازگردانيده مي شوند.
معناي هماهنگي و همگامي انسان با جهان پيرامونش نيز هست: پهنه ي تا بيکران گسترده ي گيتي، ميدان فعل
**صفحه=34@
و انفعال قوانين بيشمار آفرينش است و کوچکترين پديده ي گيتي از شعاع عمل اين قوانين بيرون نيست، با همنوازي و النقاء سنت ها و قوانين آفرينش است که آهنگ موزون هستي شکل مي گيرد و نظم دلنشين جهان پديد مي آيد. انسان نيز جزئي از اين مجموعه است و محکوم قوانين عام آن و نيز قوانيني ويژه. و با اين حال، متناسب و همساز با قوانين پديده هاي ديگر...
اما انسان، برخلاف ديگر خويشاوندانش - که رام و دست بسته در گذرگاه طبيعي و فطري خويش براهند از نيروي انتخاب و اراده برخوردار است: راه فطري و طبيعي را بايد به انتخاب بپيمايد، که همين راز تعالي و ترقي اوست. اين بدان معني است که مي تواند نيز از اين روند طبيعي تخلف ورزد.
فمن شاء فليؤمن و من شاء فليکفر
«کهف - 29»
هر که خواهد گو ايمان آور و هر که خواهد گو کفر ورز!
توحيد، انسان را به پيمودن راه طبيعي و فطري اش که در آن با همه ي جهان همگان است، فرا مي خواند، انسان را که خود عضو اصلي جهان است در عمل و تلاش بدان پيوند مي زند و در پهنه ي وجود، وحدت و يکساني مطلق پديد مي آورد.
**صفحه=35@
افغير دين الله يبغون و له اسلم من في السموات و الارض طوعا و کرها و اليه يرجعون.
«آل عمران - 78»
آيا جز آئين خدا چيزي مي طلبند؟ و حال آنکه همه آنانکه در آسمان و زمينند - از سر رغبت يا کراهت - تسليم خدايند و بسوي او بازگردانيده مي شوند.
الم تر ان الله يسجد له من في السموات و من في الارض و الشمس و القمر و النجوم و الجبال و الشجر و الدواب و کثير من الناس.
«الحج - 18»
آيا نمي بيني که خداي را سجده مي برند همه کسانيکه در آسمانها و در زمين اند، و خورشيد و ماه، و اختران و کوهها و گياهها و چهارپايان، و بسياري از آدميان.
ج - از ديدگاه خط مشي اجتماعي (اقتصادي، سياسي...)
صلاحيت هر گونه طراحي و کارگرداني مستقل و خود سرانه در امور جهان و انسان را از هر کسي جز خدا سلب مي کند بحکم آنکه آفريننده ي انسان و آفريننده ي گيتي و طراح نظام پيوسته ي آن است، به امکانات و نيازها نيز هم او واقف است ذخائر و استعدادها و انرژي هاي نهفته در جسم و جان آدمي
**صفحه=36@
را و نيز گنجينه ها و قابليت هاي بيشمار پهنه ي گيتي را و ميزان کاربرد و مورد مصرف و چگونگي التقاء اين همه را او مي داند و به نيکي مي شناسد.
پس فقط اوست که مي تواند شيوه ي زندگي و برنامه ي ارتباطات انسان را که همان خط مشي حرکت وي در چرخ و بر اين نظام تکوين است طرح ريزي کند و سيستم قانوني زندگي و قواره و نظام اجتماعي او را ترسيم نمايد.
ويژگي اين حق به خدا، نتيجه ي طبيعي و منطقي آفريدگاري و خداوندي اوست. پس هر گونه دخالتي از سوي ديگران در تعيين مسير و خط مشي عملي انسانها، دست اندازي به قلمرو خدائي و ادعاي الوهيت، و موجب شرک است.
فلا و ربک لايومنون حتي يحکموک فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما.
«النساء 65»
نه! به پروردگارت سوگند، به مرز ايمان درنيايند مگر آنگاه که تو را در جريانات خلاف انگيز زندگي، حکميت بخشند و آنگاه از آنچه تو فرمان دهي. غباري بر دل نگيرند و رام و تسليم باشند.
و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي الله و رسوله امرا
**صفحه=37@
ان يکون لهم الخيره من امرهم، و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا.
«الاحزاب- 36»
هيچ مرد و زن مسلماني را حق آن نيست که چون خدا و پيامبرش به چيزي فرمان دادند، در کار خويش اختيار داشته باشند. و هر آنکه خدا و پيامبرش را نافرماني کند بيگمان به ضلالتي آشکار، دچار گرديده است.
حق ولايت و سرپرستي جامعه و زمامداري زندگي انسان را نيز ار هر کسي بجز خدا نفي مي کند: حکومت و ولايت انسان بر انسان، اگر بديده ي يک حق مستقل و بدون مسئوليت نگريسته شود. مستلزم ستم و طغيان و تعدي است. تنها در صورتي که زمامداري و سرپرستي امور جامعه، از سوي قدرتي فراتر، به فرد يا هيئت حاکم سپرده شده باشد و با مسئوليتهاي متناسب توام باشد، امکان پيراستگي آن، از کژي ها و سرکشي ها و زياده روي ها هست. اين قدرت فراتر در ايدئولوژي مذهب الله است که احاطه و گسترش آگاهي اش.
لايعزب عنه مثقال ذرة في السموات و لا في الارض.
«سباء- 3»
و صفات و جلال و قهر نقمتش (شديد العقاب - عزيز
**صفحه=38@
ذوانتقام...) مجالي براي انحراف برگزيدگان و منصوبانش باقي نمي گذارد.
لو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين
«الحاقه- 44»
همچون «ملت» و «اکثريت» نيست که بتوان اغفالش کرد و سوارش شد و همچون حزب نيست که بتوان وسيله ي زورگوئي و اختناقش ساخت و همچون برگزيدگان و سران و اشراف نيست که بتوان خريدشان يا شريکشان کرد.
با نگاهي ژرف انديش تر: اگر سامان زندگي انسان مستلزم آن است که همه ي سازمانهاي زندگي به نقطه واحدي منتهي شود و سررشته ي کارها در دست قدرت مسلطي باشد - که هست - اين دست جز دست قدرتمند آفريدگار گيتي و پديد آورنده ي انسان نخواهد بود.
پس حکومت و زمامداري انسان، حق ويژه ي خداست که بوسيله منصوبان خدا - آنانکه با معيارها و الگوهاي تعيين شده در ايدئولوژي الهي، از همه کس منطبق ترند - به مرحله تحقق درمي آيد و بوسيله آنان، نظام الهي پاسداري و مقررات الهي اجرا مي گردد.
**صفحه=39@
قل اغير الله اتخذ وليا فاطر السموات و الارض و هو يطعم و لا يطعم قل اني امرت ان اکون اول من اسلم و لا تکونن من المشرکين.
«الانعام 14»
بگو آيا بجز خدا - که آفريننده ي آسمان ها و زمين است و روزي مي دهد و خود روزي از کسي نمي ستاند - کسي را به ولايت و زمامداري برگزينم؟ بگو به من فرمان داده شده است که نخستين تسليم شده ي حکم خدا باشم و زنهار از مشرکان مباش.
انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يوتون الزکوة و هم راکعون.
«المائده 55»
ولي و زمامدار شما (جامعه ي مسلمان) فقط خداست و پيامبرش و مؤمناني که نماز را بپا مي دارند و در آنحال که به رکوعند زکوة مي دهند.
قل اعوذ برب الناس، ملک الناس، اله الناس.
بگو پناهنده مي شوم به خداوندگار مردم، زمامدار مردم معبود مردم...
«سوره الناس 1-3»
**صفحه=40@
مالکيت مطلق و اصيل همه ي نعم و ذخائر و موجودي هاي جهان را نيز به خدا اختصاص مي دهد، هيچکس، هيچ چيز را راسا و مستقلا مالک و صاحب اختيار نيست. همه چيز امانتي است در دست انسان براي بهره مندي و ياري گرفتن از آن در راه تکامل و تعالي. چنان نيست که انسان دارنده، بتواند نعيم اين جهان را - که دستاورد تلاش هزاران پديده و عنصر اين جهان است - تباه و نابود سازد يا بي استفاده و مهمل بگذارد، يا درد راهي بجز تعالي انسان بکار برد. آنچه در دست انسان است - اگرچه براي اوست - ولي داده و بخشوده خداست، پس بايد در راهي بکار رود که خدا معين کرده است. و در واقع، در راه طبيعي و اصلي اش، در راهي که براي آن آفريده شده است. صرف آن و بهره جوئي از آن در هر جهت ديگر، منحرف کردن آن است از جهت طبيعي اش (فساد).
نقش انسان در اين بارانداز نعمت هاي رنگارنگ خدا، بکارگرفتن و بهره بردن درست آن است، و قبلا البته زنده کردن و به کمال رساندنش.
قل لمن الارض و من فيها ان کنتم تعلمون، سيقولون لله، قل افلا تذکرون
«المؤمنون - 86، 87)
**صفحه=41@
بگو: زمين و هر آنکه در آن است از آن کيست، اگر آگاهيد؟ خواهند گفت: از آن خدا، بگو پس چرا بخود نمي آئيد؟
هو الذي خلق لکم ما في الارض جميعا
«بقره- 29»
اوست آنکه هر آنچه را در زمين است براي شما انسانها آفريد.
اعبدوا الله ما لکم من اله غيره هو انشاءکم من الارض و استعمرکم فيها
«هود- 61»
خدا را عبوديت کنيد که شما را بجز او معبودي نيست، او شما را از زمين بيافريد و در آن به آبادگري برگماشت.
والذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون في الارض اولئک لهم اللعنه
«رعد - 25»
و آنانکه پيمان خدا را پس از بستن، مي شکنند و پيوندي را که خدا بدان فرمان داده است مي گسلند و در زمين تباهي پديد مي آورند، طرد و لعن (خدا) نصيب آنان است.
**صفحه=42@
انسانها را در رابطه با نعيم جهان داراي حق برابر مي شناسد: امکانات و فرصت ها بطور مساوي در اختيار و از آن همگان است، تا از اين بساط گسترده هر کس بقدر نياز و در شعاع سعي و عمل خود بهره گيرد، در اين پهنه ي بيکرانه، هيچ منطقه اختصاصي و محصور وجود ندارد. همگان مي توانند همت و اراده ي خود را در دستيابي به گونه گون بهره ي اين جهان، بيازمايند اين فرصت ويژه ي هيچ تيره ي نژادي، جغرافيائي، تاريخي و حتي ايدئولوژيکي نيست.
هو الذي خلق لکم ما في الارض جميعا
«بقره - 29»
اوست آنکه همه ي موجودي زمين را براي شما (انسانها، و نه دسته و تيره ئي خاص) آفريد.
و جملات:
و «الانعام خلقها لکم» و «لکم فيها جمال» و «تحمل اثقالکم» و «انزل من السماء ماء لکم» و «ينبت لکم به الزرع...» و «و ما ذراء لکم في الارض» و «لترکبوها» و «لتاکلوا منه».
در آيات به هم پيوسته ي آغاز سوره ي نحل که در همه خطاب به انسانهاست و نه به تيره و طائفه اي خاص، چنانکه در جمله ي:
**صفحه=43@
«و لو شاء لهديکم اجمعين» و «الهکم اله واحد»
در خلال همان آيات.
---
آنچه گفته شد، تنها بخشي از محتواي بسياري غني و عميق و چندين جانبه ي توحيد است... و با همين اشارتهاي کوتاه، بروشني مي توان تشخيص داد که توحيد، تنها نظريه ش فلسفي و ذهني و غيرعملي نيست که بهيچ روي، کار به سياه و سفيد زندگي نداشته باشد و دست به ترکيب گله هاي بشري نزند و در تعيين جهتگيري هاي انسان و تلاش و عمل بايسته ي او دخالت نکند... و فقط به همين اکتفا نمايد که باوري را از مردم باز گيرد و باوري ديگر به جاي آن بنشاند... بلکه از سوئي يک جهان بيني است: تلقي بخصوص است از جهان و انسان و موضع انسان در رابطه با ديگر پديده هاي گيتي، و موضع وي در تاريخ، و امکانات و استعدادها و نيز نيازها و خواست هائي که در او و با او همواره هست. و بالاخره جهت و نقطه ي اوج و تعالي او...
و از سوئي ديگر، يک دکترين اجتماعي است: طرحي و ترسيمي است از شکل محيط متناسب انسان، محيطي که وي مي تواند در آن بسهولت و سرعت رشد کند و به تعالي و کمال ويژه ي خود نائل آيد. پيشنهاد قواره و قالبي مخصوص است براي جامعه، با تعيين خطوط اصلي و اصول بنياني آن...
**صفحه=44@
و بنابراين، هر آنگاه که در جامعه هاي جاهل و طاغوتي (جامعه هائي که بر مبناي ناآگاهي از حال انسان يا تعدي بر ارزش هاي راستين وي بنياد گرديده) مطرح گردد يک دگرگون سازي است. بعثتي است در دلهاي فروخفته و جانهاي بيمار، و طوفاني است در مرداب راکد اجتماع، سامان و هنجاري است براي آن اجتماع ناساز و بيقواره. تبديل و تغييري است.
نهادهاي رواني و بنيانهاي اقتصادي و اجتماعي، و در ارزشهاي اخلاقي و انساني و ... و کوته سخن، تعرضي است بر وضع موجود و بر سلطه ها و قدرتهاي نگاهبان آن و بر جو و فضائي که بدان مجال ادامه و رشد و تغذيه مي دهد.
پس توحيد، تنها پاسخي تازه نيست در مسئله ئي صرفا نظري و يا داراي قلمرو عملي محدود. راهي تازه در برابر انسان نيز هست که اگرچه به تحليلي ذهني و نظري، تکيه دارد ولي مقصود از طرح آن، ارائه ي شيوه ئي ديگر است براي عمل کردن و زيستن.
با چنين برداشتي است که معتقديم توحيد، ريشه و مايه ي اصلي دين و سنگ زاويه ايست که همه ي پايه هاي دين بر آن قرار گرفته است. نظريه ئي که فقط قضاوتي درباره ماوراء الطبيعه و حداکثر، تزي اخلاقي و عرفاني بشمار آيد، بيش از جسم لطيفي نخواهد بود که نمي تواند پيکره ي عظيم ايدئولوژي زندگي ساز اسلام را بعنوان يک مسلک اجتماعي
**صفحه=45@
بر دوش گيرد.
البته هميشه بوده اند کساني که با وجود اعتقاد به خدا و به توحيد، از بدنه هاي عيني و عملي - و مخصوصا اجتماعي - اين عقيده غفلت ورزيده يا به عمد، آن را نديده گرفته اند. اين خوش باوران در هر زماني و با هر شرائطي چنان زيسته اند که يک غير معتقد به توحيد، بدينمعني که اين اعتقاد هيچگاه در آنان احساس ناسازگاري با وضع و جو غير توحيدي را بر نيانگيخته و هواي عفن و سنگيني و گرفته ي شرک را براي آنان تحمل ناپذير نساخته است.
در روزگار طلوع اسلام، در مکه - کانون بت پرستي و عاصمه ي بت هاي نامدار عرب - نيز آئين حنيف ابراهيم طرفداراني داشت. ليکن چون در انديشه ي آنان، توحيد فراتر از ذهن و دل و حداکثر. فراتر از منش و عمل انفرادي، قلمروي نداشت. وجود آنان کمترين تاثيري در فضاي فکري و اجتماعي نمي نهاد و در آن بيراهه ي جاهلي، حضور آنان مطلقا احساس نمي شد و آب از آب آن زندگي تاسف انگيز تکان نمي خورد. همه بر يک آبشخور گرد مي آمدند و اين باصطلاح موحدان نيز بدون چندان دغدغه ي خاطري با ديگران در يک چراگاه مي چريدند و چون آنان و با همان شيوه ها، و سنت بدنامي حيات را مي گذرانيدند.
خاصيت اين نگرش و برداشت ذهني از توحيد، همين
**صفحه=46@
بي خاصيتي و نداشتن نقش فعال است در زندگي و بويژه در زندگي اجتماعي.
.... و در چنين حال و هوائي بود که توحيد اسلام بعنوان طرز تفکري که متعهد سامان ويژه ئي براي زندگي و طراح شکل و قواره ديگري براي جامعه است، به ميدان آمد و از نخستين گام، ماهيت خود را بعنوان يک دعوت انقلابي براي همه ي مخاطبانش، از پذيرنده و منکر - اشکار ساخت. همه دانستند که اين پيام، يک نظم اجتماعي و اقتصادي و سياسي نوين است که با آنچه هم اکنون بر جهان مي گذرد بهيچ رو، سر آشتي و سازگاري ندارد. نفي وضع موجود است و اثبات وضعي ديگر.
موافقان و پذيرندگان، بدليل همين صراحت بود که آنچنان مشتاقانه و سر از پا نشناخته بدان روي آوردند و سر سپردند. و معارضان و منکران نيز درست به همين جهت بود که آنگونه سراسيمه و وحشيانه چنگ و دندان نشان دادند و هر روز بر سخت گيري خود افزودند.
اين واقعيت تاريخي مي تواند معياري باشد براي سنجش و ارزيابي درستي يا نادرستي ادعاي توحيد در همه ي فاصله هاي تاريخ، هر جا اين ادعا از سوي کساني مطرح گرديده که وضعي مشابه موحدان مکه پيش از ظهور اسلام داشته اند، بدشواري مي توان وجود توحيد را در آنان باور کرد.
**صفحه=47@
توحيد صلح کل، توحيدي که با همه ي «انداد» و رقيبان خدا بسازد، توحيدي که فقط فرضيه ي پذيرفته شده ئي در ذهن باشد، چيزي فراتر از يک نقش بدلي از توحيد انبياء نيست. بسي طبيعي خواهد بود اگر ديناميسم دعوت انبياء در چنين توحيدي وجود نداشته باشد.
با چنين نگرشي است که بدرستي مي توان راز نفوذ و گسترش و اعتلاي اسلام نخستين، و عقبگرد و انحطاط و خصلت انفعالي اسلام دوره هاي بعد را شناخت.
اسلام پيامبر، توحيد را مانند راهي جلوي پاي مردم مي گذاشت. و اسلام دوره هاي بعد، آن را چون نظريه اي در محافل بحث و مجادله مطرح مي ساخت. آنجا سخن از بينش تازه ئي درباره ي جهان و تئوري تازه اي براي حرکت و تلاش زندگي بود، و اينجا بحث از ريزه کاريهاي کلامي باب اوقات تفنن و فراغت، آنجا توحيد، استخوان بندي نظام موجود و محور همه روابط اجتماعي، اقتصادي و سياسي بشمار مي رفت، نظام موجود تابلو نقاشي زيبا و هنرمندانه اي که همچون پيرايه اي در تالاري آويخته باشند تا همه چيز جمع باشد!. از يک زائده ي تشريفاتي، چه نقش فعال و سازنده اي مي توان انتظار داشت؟.
---
آنچه گفتيم اين حقيقت را روشن ساخت که توحيد از ديدگاه عملي، قواره و قالبي است براي اجتماع و شيوه ئي است
**صفحه=48@
براي زندگي و مجموعا بايد آنرا عنواني گويا دانست براي نظام و سيستمي که اسلام براي زندگي انسان متناسب دانسته و رشد و بالندگي اين موجود را در سايه ي آن، ممکن تلقي کرده است.
همچنانکه از ديدگاه نظري، بينشي است که پايه و زيربناي فلسفي آن نظام محسوب گشته و آنرا توجيه و تعليل مي کند.
با اين زمينه پردازي، مي توانيم به سرآغاز مقال بازگشته مسئله از زاويه اي مخصوص که اين گفتار به آن ناظر است بررسي کنيم.
گفتيم که نخستين ستيزه گري ها با شعار توحيد از سوي قدرتمندان و سران و سردمداران اجتماع بوده و اين نشانه ي آن است که ضربه ي اين شعار - بيشتر و بيشتر از همه - متوجه طبقه ي مسلط و مقتدر اجتماع - به تعبير قرآن، طبقه ي مستکبر - است و گفتيم که دعوت هاي توحيدي در همه ي دوران ها، همينکه قدم در صحنه اجتماع نهاده اند حساب خود را با صف مسلط و مستکبر روشن ساخته و بر اثر آن، با دو گونه واکنش متضاد از سوي دو جناح اجتماعي متضاد روبرو شده اند: با تعرض و انکار و ستيزه از سوي مستکبران، و گرايش و قبول حمايت از سوي مستضعفان. و بالاخره گفتيم که اين دو گونه واکنش، در واقع، نشانه و خاصيت توحيد اصيل و راستين است، يعني در همه ي زمانها و در آينده نيز هر گاه توحيد، در مفهوم اصيل و با شکل درستش مطرح گشته و مطرح گردد، ناگزير همان جبهه بندي
**صفحه=49@
و موضعگيري هاي متقابل را به همراه داشته و خواهد داشت.
اکنون بايد ديد در ميان بدنه ها و ابعاد گوناگون توحيد کدام است که مستقيما با منافع بلکه با اصل وجود طبقه ي مستکبر در اصطکاک و تضاد است؟ به عبارت ديگر: طبقه ي مستکبر از کدام نگرش توحيدي به جهان يا از کدام پيشنهاد توحيدي براي جامعه، زيان مي بيند که چنين قاطع و بي امان با آن مي ستيزد؟
شناخت چهره ي مستکبر در قرآن، کمک فراواني به فهم اين مطلب مي تواند کرد:
مستکبر را در ترسيمي که قرآن - در بيش از چهل مورد - از ويژگيهاي رواني و موقع اجتماعي و انگيزه هاي جاه طلبانه و زراندوزانه ي او کرده، در مجموع داراي خصوصياتي از اين قبيل مي يابيم:
خدا را با مفهومي که «لا اله الا الله» گوياي آنست (اختيار داراي حاکميت و مالکيت مطلق و انحصاري) رد مي کند اگرچه بمفهوم يک حقيقت ذهني يا تشريفاتي يا داراي قلمروي محدود، نه:
انهم کانوا اذا قيل لهم لا اله الا الله يستکبرون
«الصافات - 35»
چنان بودند که چون بر گوش آنان نواخته مي شد، بزرگي
**صفحه=50@
مي ورزيدند (و بدان تن نمي دادند).
بدون برخورداري از معيارها و ملاک هاي فضيلت، خود را برتر و بزرگوارتر از ديگر خلق مي شمرد و در اين ادعا به ملاک هاي جاهلانه مانند قدرتمندي و ثروتمندي تکيه مي کند:
فاستکبروا في الارض بغير الحق و قالوا من اشد مناقوة..
«فصلت - 15»
در روي زمين بناحق بزرگي ورزيدند و (براي توجيه موضع خود) گفتند: چه کسي از ما نيرومندتر است؟...
بر اثر همين تصور باطل، ايه هاي خدا را که پيام آور نظمي نو و مشخص کننده ي ملاک هاي راستين است، رد مي کند:
و اذا تتلي عليه آياتنا ولي مستکبرا کان لم يسمعها کان في اذنيه و قرا فبشره بعذاب اليم.
«لقمان - 7»
و چون آيه هاي خدا بر او فرا خوانده شد، متکبران از آن روي برتابد چنانکه گوئي آن را نشنيده است. گوئي در گوش او سنگيني است! او را به عذابي دردناک بشارت ده.
در روياروئي با دعوت دگرگون ساز و رهائي بخش نبي، موضع انکار و تکذيب مي گيرد و بدين بهانه که «اگر درست
**صفحه=51@
بود ما زودتر مي فهميديم» و «خدا بايد خود ما را مستقيم مخاطب مي ساخت» با آن به ستيز بر مي خيزد:
و قال الذين کفروا للذين آمنوا لو کان خيرا ما سبقونا اليه.
«الاحقاف - 11»
منکران و پوشندگان حقيقت درباره ي گرويدگان و پيوستگان به دعوت نبي، گويند: اگر راه آنان نيکو (درست) مي بود ما پيش از آنها بدان مي پيوستيم.
و اذا جائتهم آية قالوا لن نؤمن حتي نؤتي مثل ما اوتي رسل الله
«الانعام - 124»
و چون آيه ئي براي آنان مطرح شود گويند: ما ايمان نخواهيم آورد تا اينکه پيام خدا بر خود ما نازل گردد.
باني و رهبر دعوت توحيد را داراي انگيزه هاي جاه طلبانه و سودجويانه معرفي مي کند و بدينوسيله و نيز با تکيه بر سنت هاي کهنه و پوسيده - که يکسره پيرايه هاي نظم مسلط است - از کاربرد و نفوذ دعوت توحيد در ميان مردم مي کاهد
قالوا جئتنا لتلفتنا عما وجدنا عليه آبائنا و تکون لکما
**صفحه=52@
الکبرياء في الارض و ما نحن لکما بمؤمنين
«يونس 78»
گفتند (در خطاب به موسي): آيا آمده اي که ما را از سنت هاي نياکانمان برگرداني و بزرگي و سروري را به خودت و برادرت (هارون) اختصاص دهي؟ اما هرگز دعوت شما را نمي پذيريم.
با استفاده از زور و تزوير و با گونه گون شيوه هاي تحميل و تحميق، مردم را به راهي که خود مي پسندد - راه بردگي و بهره دهي و فرمانبري بي قيد و شرط - مي کشاند و به مقاومت و مقابله با هر دعوت رهائي بخش وا مي دارد:
و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و کبرائنا فاضلونا السبيلا
«الاحزاب 67»
دنباله روان در قيامت گويند: پروردگارا ما از آقايان و بزرگان خود اطاعت کرديم و آنان ما را به انحراف و گمراهي کشانيدند.
فيقول الضعفاء للذين استکبروا انا کنا لکم تبعا فهل انتم مغنون عنا نصيبا من النار
«المؤمن - 47»
ضعيفان (در قيامت) به مستکبران گويند: ما در دنيا
**صفحه=53@
دنباله رو شما بوديم. آيا امروز شما مي توانيد بخشي از عذاب را از دوش ما برگيريد؟
قال الملا من قوم فرعون ان هذا لساحر عليم يريدان يخرجکم من ارضکم فما ذا تامرون
«الاعراف 109- 108»
سردمداران رژيم فرعوني (خطاب به مردم يا ...) گفتند: اين (موسي) جادوگري چيره دست است که مي خواهد با جادوي خود، شما را از موطنتان بيرون کند.
و بالاخره، نبي و هم جبهگان او را که بر نظم مسلط و طرز فکر حاکم بر آن، بر شوريده و همت بر دگرگونسازي بسته اند، مورد سخت ترين حملات خود قرار مي دهد و از نشان دادن نفرت انگيزترين قساوتها و ددمنشي ها نيز کوتاهي نمي ورزد.
قتل اصحاب الاخدود. النار ذات الوقود. اذ هم عليها قعود. و هم علي ما يفعلون بالمؤمنين شهود...
«البروج 3- 7»
نابودي و مرگ بر صاحبان آن خندق (آتش). بر صاحبان آن آتش فروزان، که بر فراز جايگاهشان نشسته بودند، و شکنجه ي مؤمنان را تماشا مي کردند...
**صفحه=54@
و قال فرعون ذروني اقتل موسي و ليدع ربه، اني اخاف ان يبدل دينکم او ان يظهر في الارض الفساد.
«المؤمن - 46»
فرعون (به مشاورانش) گفت: بگذاريد موسي را به قتل رسانم و او (هر چه مي تواند) خداي خود را بخواند...
مي ترسم آئين شما را (که بر مغزهاي مردم مسلط است) دگرگونه سازد يا فسادي در زمين پديد آورد (و مردم را بر ما بشوراند).
اين، بخش کوتاهي بود از ويژگيها و خصلت هاي «مستکبر» در آياتي چند از قرآن...
قرآن در مواردي از «چهره نگاري» فراتر رفته و طبقه ي مستکبر را در قالب تيپ هاي مشخص يا در قالب افراد شناخته شده ئي که هر کدام سمبل و نشان يک تيپ مشخص اند، معرفي کرده است:
ثم بعثنا من بعدهم موسي و هارون الي فرعون و ملائه باياتنا فاستکبروا ...
«يونس 75»
آنگاه از پي آن پيامبران، موسي و هارون را با آيه هايمان برانگيختم و بسوي فرعون و سران رژيمش گسيل
**صفحه=55@
داشتيم، پس آنان (فرعون و فرعونيان) بزرگي ورزيدند
و قارون و فرعون و هامان و لقد جائهم موسي بالبينات فاستکبروا في الارض
«عنکبوت - 39»
بياد آور قارون و فرعون و هامان را... موسي با پيام هاي روشن و ترديد ناپذير در برابر آنان ظاهر گشت پس آنان در زمين (خدا و در برابر خلق خدا و پيام خدا) بزرگي ورزيدند.
فرعون را ميشناسيم، هامان، مشاور مخصوص و شخص اول تشکيلات سياسي مصر پس از خود فرعون است، «ملأ فرعون» سران و بزرگان همين تشکيلات اند که در جهتگيريهاي نظام فرعوني، صاحب راي و راهنما و کمک کار اويند (رجوع شود به آيه 126 الاعراف و بسي آيات ديگر).
و بالاخره، قارون همان زراندوز مالدوست و گنجينه داري است که کليدهاي خزائن زر و سيمش مردان نيرومند را بزانو در مي آورد.
در پرتو چهره نگاري دهها آيه قرآن مستکبر را تقريبا بدينصورت مي توانيم شناخت: جناح مسلط در جامعه ي جاهلي که بدون هيچ استحقاق، قدرت سياسي و قدرت اقتصادي را در دست مي گيرد، و براي تداوم دادن به اين بهره کشي
**صفحه=56@
و سلطه ي ستمگرانه، فرهنگ و عقيده ي حاکم بر ذهن ها را نيز قبضه مي کند و با شيوه هاي گوناگون در مردم تفکري را که موجب تسليم در برابر او و سازگاري با وضع موجود است پديد مي آورد، و بخاطر حفظ اين امتيازات با هر دعوت آگاهي بخش و روشنگر - چه رسد به دعوتي انقلابي و دگرگونساز - به مبارزه اي خستگي ناپذير - که براي او مبارزه ي مرگ و زندگي است - کمر همت مي بندد...
---
اکنون دوباره به مطلب اصلي باز مي گرديم:
انبياء، توحيد را چگونه مطرح مي کردند؟ چگونگي طرح اين شعار بوسيله پيامبران - که در عين حال نمايانگر اصولي ترين پايه هاي مکتب آنان نيز هست - به آساني نشان مي دهد که: کدام بدنه ي توحيد، از نظر مستکبر، غير قابل تحمل است؟ و ثانيا اين تحمل ناپذيري از چه روست؟ و چرا اين جناح نمي تواند توحيد را - هنگامي که با اين مفهوم مطرح مي گردد تحمل کند؟
مي دانيم که شعار توحيد، نخستين طليعه ي دعوت همه ي پيامبران بوده است. جمله ي:
قولوا لا اله الا الله تفلحوا
بگوئيد! معبودي بجز الله نيست تا کامياب شويد.
**صفحه=57@
از زبان پيامبر اسلام، معروف و مسلم است و نقل جمله ي:
يا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غيره
اي مردم! الله را عبوديت کنيد که شما را بجز او معبودي نيست.
از زبان پيامبران بزرگي همچون: نوح، هود، صالح، شعيب و ... بعنوان سرفصل دعوت اين رسولان، در چند جاي قرآن تکرار شده است.
همانطور که مي بينيم در اين شعارها بيش از هر چيز بر نفي عبوديت غير خدا تکيه شده و توحيد از اين ديدگاه مورد ملاحظه قرار گرفته است. پيامبر در اين شعارها بر مردم جاهل و غافل که در مرداب نظام جاهلي و طاغوتي غوطه مي خورند نهيب مي زند و آنان را از عبوديت هر قطب و قدرت ديگري بجز خدا برحذر مي دارد و در واقع، دعوت خود را با اعلان مبارزه و ستيزه با مدعيان الوهيت و خداوندگاري آغاز مي کند.
در يک جامعه، مدعيان الوهيت کيانند؟ ستيزه با خدايگونه ها يعني چه؟ و اين بسيج، به معناي پيشنهاد چگونه وضعيتي در جامعه ي موعود (جامعه ئي که انبياء وعده آن را مي دهند) مي باشد؟
معمولا از جمله ي: «مدعي الوهيت» چنين تداعي
**صفحه=58@
مي شود که کسي خود را «خدا» يعني مصداق آن قدرت فائقه ئي که بشر همواره در تاريخ بدان نوعي اعتقاد و از آن نوعي تصور داشته، بداند و اين يک دريافت سطحي و عاميانه است.
البته وجود تبهکاران نابخردي که با برخورداري از قدرت سياسي و اجتماعي، به مردم نابخردتر از خود چنين تفهيم نموده بودند که خدايان حامل بخشي از روح خدا هستند انکار ناپذير است. ولي با توجه به معناي گسترده واژه هاي «عبادت» و «ربوبيت» و «الوهيت» در قرآن، بدين نتيجه مي توان رسيد که دائره ي مفهوم «مدعيان الوهيت» از اين بسي گسترده تر است.
بطوريکه از موارد بکار گرفتن ماده ي «عبادت» در قرآن بر مي آيد، عبادت به معناي تسليم و اطاعت بي قيد و شرط در برابر انسان با هر موجود ديگر است. وقتي خود را به کسي مي سپاريم و بي هيچ قيد و شرطي سر در گمند او مي نهيم، و به ميل و فرمان و اراده ي او حرکت مي کنيم و تسليم او مي شويم، او را عبوديت و «عبادت» کرده ايم. و متقابل هر عامل و نيروئي چه از درون وجود و شخصيت خود ما و چه عوامل گوناگون بيرون از ما - که ما را بگونه اي رام و مطيع ساخته و تن و جان ما را در قبضه ي قدرت خود گرفته و انرژي ما را در جهتي که خواسته بکار افکنده، ما را «عبد» خود ساخته است. آيات زير نمونه ئي از آن موارد است:
**صفحه=59@
- در خطاب عتاب آميز موسي به فرعون در آغاز دعوت
و تلک نعمة تمنها علي ان عبدت بني اسرائيل
«الشعراء - 22»
آيا اينکه بني اسرائيل را به عبوديت خود درآورده ئي لطفي است که منت آن را بر من مي نهي؟
- از زبان فرعون و سران و سردمداران رژيمش، خطاب به يکديگر:
انومن لبشرين مثلنا و قومها لنا عابدون
«المؤمنون - 46»
آيا به دو بشر همانند خود ما - که ايل و قبيله شان هم يکسره عبادتگر مايند - ايمان بياوريم؟!
- از زبان ابراهيم خطاب به پدرش:
يا ابت لاتعبد الشيطان، ان الشيطان کان للرحمن عصيا.
«مريم - 44»
پدرم! شيطان را عبادت مکن، که شيطان در برابر خدا نافرمان است.
- در خطاب عام خداوند به همه ي انسانها:
الم اعهد اليکم يا بني آدم ان لاتعبدوا الشيطان، انه
**صفحه=60@
لکم عدو مبين
«يس - 60»
اي آدميان! آيا شما را نسپردم که عبادت شيطان مکنيد؟ که او دشمن نمايان شماست؟
- از وعده ي نوازشگر خدا به انسانهاي انديشمند:
والذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و انابوا الي الله لهم البشري.
«الزمر - 17»
کسانيکه از عبادت طاغوت (سلطه هاي طغيانگر و متجاوز) اجتناب ورزيده با همه ي وجود به خدا بازگردند، بشارت بادشان.
- در روياروئي با کساني که «ايمان به خدا و وحي خدائي» را بر مؤمنان خرده مي گيرند:
من لعنه الله و غضب عليه و جعل منهم القرده و الخنازير و عبد الطاغوت اولئک شر مکانا و اضل عن سواء السبيل
«المائده - 65»
آنکس که خدايش از خود رانده و بر او خشم گرفته و از جمله ي مسخ شدگانش - به بوزينه و خوک - قرار داده، و او به عبادت طاغوت پرداخته، (چنين کساني) در
**صفحه=61@
جايگاهي شرارت آميزتر و در راهي گمراهانه تر هستند.
در اين آيات، فرمانبري از فرعون، از سران رژيمش، از طاغوت و از شيطان، به «عبادت» تعبير شده و در مجموع به اضافه ي آيات متعدد ديگري از قرآن نمايشگر آنست که «عبادت» در مفهوم قرآنيش، پيروي و تسليم و اطاعت مطلق است در برابر يک قدرت واقعي با پنداري، از روي طوع و رغبت يا از سر کره و اجبار، همراه با حسن تقديس و ستايش معنوي يا بدون آن...
در هر صورت، آن قدرت معبود است و آن اطاعتگر، عبد و عابد...
با اين توضيح، واژه ي «الوهيت» و «الله» که تعبير ديگري است از «معبود قرار گرفتن» و «معبود» بدرستي تفسير مي شود:
در يک نظام غلط جاهلي که مردم به دو طبقه ي «مستکبر» و «مستضعف» يعني طبقه ئي همه کاره و مسلط و طبعا بهره مند، و طبقه ي ديگري هيچکاره و فرودست و قهرا محروم - تقسيم شده اند - نمودارترين مظهر الوهيت و عبوديت، همين رابطه ي نامتعادل ميان دو طبقه است. براي شناختن و يافتن معبودان و الهه ي جوامع تاريخي. بيهود نبايد موجود مقدسي - از جنس بشر يا حيوان يا جماد - در آن جستجو کرد. بارزترين نمونه ي معبود و اله در اين جوامع، همان کساني هستند که
**صفحه=62@
باتکاء وابستگي به طبقه ي مستکبر، توده ي مستضعف را تسليم و مقهور سرپنجه ي اسارت خود کرده و در راهي که به اشباع آزمندي و جهانخوارگي آنان منتهي مي شود به راهشان افکنده اند.
در اينگونه جوامع، مذهب واقعي جامعه «شرک» است. زيرا به تعداد همه ي قطب ها و قدرت هائي که بر مردم فرمان مي رانند و آنان را دست بسته و چشم و گوش بسته به راهي که خود خواسته اند مي رانند، بت و معبود و «اله» وجود دارد، شرک يعني در کنار خدا يا بجاي خدا کساني را به الوهيت گرفتن و آنان را اطاعت و عبوديت کردن يعني: سررشته کار و بار زندگي را به غير خدا سپردن، يعني: تسليم هر قطب و قدرت غيرخدائي شدن، روي نياز بسوي آنان داشتن و در جهت تعيين شده آنان براه افتادن.
و توحيد، درست در نقطه ي مقابل شرک است: همه ي اين آلهه و معبودان را نفي کردن، تسليم آنان نشدن، در برابر سيطره ي قدرت آنان مقاومت کردن. دل از کمک و رعايت آنان بريدن و سرانجام، بر نفي و طرد آنان کمر بستن .... و با همه ي وجود تسليم خدا شدن و ...
و نخستين شعار همه ي رسولان خدا، آن نفي و اين اثبات است:
و لقد بعثنا في کل امة رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا
**صفحه=63@
الطاغوت.
«النحل - 36»
در هر امتي پيام آوري برانگيختيم که: الله را عبوديت کنيد و از طاغوت (قدرت هاي ضد خدائي) کناره گيريد.
و ما ارسنا من قبلک من رسول الا نوحي اليه انه لا اله الا انا فاعبدون
«الانبياء -25»
پيش از تو هيچ پيام آوري گسيل نداشتيم مگر با اين پيام و الهام که: معبودي بجز من نيست، مرا عبوديت کنيد.
پس پيامبران با اين شعار، نظام منحط و فاسد جاهلي را نفي مي کردند و مردم را به ستيزه و پيکاري عظيم در برابر «طاغوت» ها - يعني پاسداران اين نظام و کسانيکه بر ارزش هاي اصيل انساني، طغيان ورزيده و براي حفظ موقعيت ظالمانه ي خود ارزش هاي پوچ و قالبي را بر مردم تحميل کرده بودند - فرا مي خواندند، نفي شرک در واقع، نفي همه ي بنيانهاي اجتماعي و اقتصادي و سياسي ئي است که زيربناي اصلي جامعه جاهلي را تشکيل داده و از مذهب شرک، پوششي و نيز توجيهي براي وضع نامتعادل جامعه. تدارک ديده است.
و نفي آلهه و معبودان، در معنا، طرد همه ي کساني
**صفحه=64@
است که همت بر استضعاف خلق گماشته و از راه تحميل يا تحميق، بر دوش انسانها سوار شده و غرائز سرکش و تمايلات حد ناشناس خود را اشباع کرده اند.
موسي با مطرح ساختن اين شعار و سخن گفتن از «رب العالمين» آشکارا به جنگ فرعون رفته و او را نفي مي کرد. درست است که حاشيه نشينان بساط فرعوني، در فهرست جرائم موسي، نفي خدايان سنتي را نيز ذکر مي کردند و او را مخاطب بت ها مي ناميدند:
و قال الملا قوم فرعون اتذر موسي و قومه ليفسدوا في الارض و يذرک و الهتک
«الاعراف - 127»
سران رژيم فرعوني (به او) گفتند: آيا موسي و پيروانش را آزاد مي گذاري تا اخلال گري و فساد انگيزي کنند و تو را و خدايانت را کنار بگذارند؟
ولي هم فرعون و هم باند تبهکار او بخوبي آگاه بودند که آن «خدايان» - يعني همان بت هاي بيجان - پوششي و توجيهي براي خداوندگاري فرعون و اطرافيانش بيش نيستند بت بي جان در حقيقت، بهانه خدائي کردن بت هاي جاندار است. لذا کاملا منطقي بود که وي در پاسخ اين دعوت - دعوت به خداي يگانه اي که گرداننده و شکل پرداز آسمان
**صفحه=65@
و زمين، و پروردگار همگان و اختيار دار مشرق و مغرب است. موسي را به زندان و قتل و ياران او را به سخت ترين شکنجه ها تهديد کند:
قال لئن اتخذت الها غيري لاجعلنک من المسجونين
«الشعرا - 29»
فرعون گفت: اگر معبودي بجز من اختيار کني بطور حتم ترا در زمره ي آن زندانيان (که از وضع آنان در زندانهاي من باخبري) قرار خواهم داد.
قال سنقتل ابنائهم و نستحيي نسائهم و انا فوقهم قاهرون
«الاعراف -126»
فرعون (در پاسخ مشاورانش که او را بشدت عمل و خشونت در برابر موسي و بني اسرائيل تشويق مي کردند) گفت: پسرانشان را قتل عام خواهيم کرد و زنانشان را زنده خواهيم داشت و ما بر آنان مسلطيم.
لاقطعن ايديکم و ارجلکم من خلاف ثم لاصلبنکم اجمعين
**صفحه=66@
اعراف-123
فرعون به جادوگراني که برخلاف انتظار او به موسي پيوسته بودند گفت هم اکنون دست و پايتان را از دو سو قطع مي کنم و همگيتان را بردار مي آويزم.
چنين خشونت ها و سختگيري هائي در برابر نام «خدا» و پيام توحيد، تنها بدين علت است که اين پيام بند گسل، به معناي:
پذيرش خدا براي حاکميت بر زندگي است... يعني نفي هر مدعي ديگر... و صلاي بندگي اوست... يعني گسستن هر بند ديگر...
... و اين است روح توحيد و پرطپش ترين ابعاد آن.
**صفحه=67@
اين مقاله متن گفتار استاد ارجمند خامنه اي است که در شب شانزدهم خرداد 1358 در کانون فرهنگي اهواز ايراد شده است.
درست فهميدن اسلام
**صفحه=69@
بسم الله الرحمن الرحيم
درست فهميدن اسلام
از اينکه برادران و خواهران در اين ساعت ديروقت شب تشريف آورديد اينجا و اين مجلس دوستانه و صميمانه را ايجاد کرديد و اين فرصت را به بنده داديد که بتوانم شماها را ببينم و از شما بشنوم و به شما بگويم و کلا قدري با هم در زمينه ي مسائلي که امروز مورد نياز همه ي ماست پيش برويم از همه ي شما تشکر مي کنم و از اينکه مقداري دير شد و نتوانستم بخاطر برنامه هايي که داشتيم زودتر بيايم معذرت مي خواهم، قبلا هم ظاهرا مجلسي داشتيد و ديداري و سخنراني و دوست مي داشتم که شرکت کنم در آن مجلس و مقداري با هم باشيم که متاسفانه باز هم نشد.
شايد بطور حتم و به جرات بشود گفت آنچه که ما امروز در برابر خودمان مي بينيم و فضايي که آنرا لمس مي کنيم تعبير واقعي و ملموس رؤياهاي تعبير ناشدني ماست. نه شما و نه ما و نه هيچکس توي اين مملکت فکر نمي کرد که روزي را
**صفحه=70@
بتوانيم ببينيم که برادران و خواهران در يک فضاي آزاد بتوانند دور هم بنشينند و احساس کنند که کنترلي نيست، مراقبتي نيست، شدت عملي نيست، فشاري نيست و نميتوانستيم فکر کنيم که روزي خواهد شد که جمهوري اسلامي، يعني حکومتي که در خط نظام اسلامي است و در جهت استقرار نظام عدل الهي است برقرار بشود اين رؤيا امروز تعبير شده است و ما را در مقابل مسائل بسيار حساس و مهمي قرار داده است.
تا ديروز، همه ي ما، هم شما و هم برادران و خواهران ديگر شما، در سراسر ايران به مسائل از ديد انسانهائي که مسئوليت محدودي دارند نگاه مي کرديم و موضعمان را بر اساس اينچنين مسئوليتي و تکليفي انتخاب مي کرديم.
رژيم جباري بر سر کار بود، مسئوليتها همه بر دوش او بود و ما مسئوليت داشتيم که با او مبارزه کنيم، البته معتقد بوديم و هستيم که يک مبارزه بايد حتما بر مبناي يک خط فکري مشخصي انجام بگيرد و اگر مبارزه اي باشد بدون اينکه يک خط فکري معين و مشخصي او را راهنمائي بکند اين يک مبارزه بنيادي و اصولي نخواهد بود. بهرحال معتقد بوديم که بايد با آن دستگاه مبارزه کرد و مبارزه مي کرديم و مسئوليت ما همين بود که تحمل رنجها و آلام اين مبارزه را بکنيم و آن دستگاه را ساقط کنيم.
**صفحه=71@
مسئوليت امروز ما:
امروز مسئوليت همه ي ما با گذشته متفاوت است نه فقط مسئوليت، سنگين تر است. نوع مسئوليت با آن روز تفاوت دارد. همان مسئوليتي که از نظر اصولي بر دوش آن رژيم و آن دستگاه بود امروز بر دوش همه ي ماست. هيچ کدام از ما شايد جزء دستگاهها و ارگانهاي حاکم اين کشور نيستيم.
اما مسئله اين است که مسئوليت اداره ي اين کشور و هدايت اين کشور و تداوم دادن به اين جنبش بر دوش تک، تک ما است.
خواهران و برادران! به يک اندازه در اين مسئله مسئول و مکلف و ملتزميم.
امروز ما نمي توانيم از موضع يک فرد با يک جمع غير مسئول حرف بزنيم و عمل کنيم. خيلي متفاوت است وضع آن انساني که از جايي عبور مي کند و مي بيند که يک انبار کالا دارد مي سوزد که البته مکلف است در حد وسع و قدرت مانع از اين بشود که اين انبار و اين متاعها و کالاها از بين برود، با وضع آن انساني که همين انبار کالا را به او سپرده اند، اين تکليف مضاعفي دارد. نوع مسئوليتش با مسئوليت آن نفر اول فرق دارد.
البته در جهان بيني اسلام، انسان اساسا يک فرد
**صفحه=72@
مسئول است و اين يکي از عناصر سازنده انسان است. انسان فقط موجود انديشمند، با اراده، با انتخاب، با ابتکار نيست، مسئوليت و تکليف هم يکي از عناصر سازنده و از ويژگيهاي انسان است. اما مسئوليتها انواع متفاوتي دارد و ما امروز دچار دشوارترين و سخت ترينش هستيم. اندکي درباره ي اين مسئوليت بيشتر فکر کنيم و بحث کنيم.
آنچه به نظر مي رسد اين است که: اين مبارزه ادامه پيدا کند. همه ي ما مي دانيم که قطع سلطه هاي اقتصادي و فرهنگي به اين آساني که سلطه ي سياسي را قطع کرديم ميسور نيست. همه مي دانيم که اين سگهاي ولگردي که اطراف اين سفره مي گشتند و مي خوردند و مي چاپيدند و امروز بناچار دور شده اند به اين آساني دست بردار نيستند. همه مي دانيم که با صدها رشته ي استثمار، ملت ما بسته و به زنجير کشيده شده است و شايد همه مي دانيم که همان اندازه اي که قطع سلطه ي سياسي آسانتر از قطع سلطه اقتصادي است. قطع سلطه اقتصادي آسانتر از قطع سلطه ي فرهنگي است. پنجاه سال سال روي فرهنگ ما کار شده، پنجاه سال روي مغز و ادراکات و احساسات ما کار شده و ما امروز محصولي هستيم از پنجاه سال کار تباه گر. بايد خودمان را اصلاح کنيم. همه ي اينها زمان مي خواهد، همه ي اينها کوشش و تلاش مي خواهد، همه ي اينها مبارزه مي خواهد و همه ي اينها تکليف مي آورد. اين تکليف ماست اما مسئله اينست که اين
**صفحه=73@
مبارزه را ما بر چه معياري، با چه ضابطه اي، بر چه مبنائي مي خواهيم دنبال کنيم. ما يک جمع انساني بي ايدئولوژي نيستيم که راهنماي ما فقط يک انگيزه يا گرايش ناسيوناليستي باشد ما مردم فلسطين نيستيم که خانه ي ما را گرفته باشند و ايدئولوژي ما خانه ي ما باشد. ما معتقديم و مدعي هستيم که تفکر اسلامي و انديشه ي اسلامي در ميان ما آن عمقي و آن اصالتي را دارد که به درستي و راستي بتواند يک مبارزه اجتماعي، يک جنبش انقلابي را هدايت کند و پيش ببرد، ويران کند و بسازد. ما به همين دليل است که همواره گفته ايم که با ايدئولوژي هايي که در ريشه ي جهان بيني با ما مخالفند نمي توانيم وحدت نيرو داشته باشيم. الان هم مي گوييم. از مدتها پيش از اين، عقيده مان همين بوده و هست، ما با اصحاب ايدئولوژي هاي مادي و جهان بيني هاي الحادي مبارزه نکرديم، باز هم نمي کنيم. يعني جنگ را ما شروع نمي کنيم. اما هميشه معتقد بوديم و هستيم که با اين ها نمي توانيم نيروهامان را يک کاسه کنيم. اين تصور غلط به ما خيلي ضربه زد که فکر کنيم مي توانيم نيروهامان را با آنها يک کاسه کنيم و با آنها متحد بشويم تا به چيزي که آنرا هدف مشترک پنداشته ايم برسيم.
تصور ساده لوحانه و سهل انگارانه اي بود که مدت زمان طولاني بر ذهن ما حاکم بود. البته تجربه ها ما را بيدار کرد
**صفحه=74@
و اکنون مدتهاست که عناصر هوشمند و مبارز و فعال ما در همه ي قشرها اين درس را خوب آموخته اند. دليلش اين بود که مبارزه ي ما هرگز يک مبارزه ناسيوناليستي خشک و خالي نبوده است. البته ما مي خواسته ايم ايران را آزاد کنيم، رستگار کنيم نظامي که ازاد باشد بر روي ويرانه ي نظام استعبادي و استبدادي و استثماري پيشين بسازيم. ما مي خواسته ايم مستضعفين به امامت برسند. ليکن امامت با امت همراه است و امت يعني آن جمعي که داراي جهت گيري واحد است. اين جهت کدام است؟ جمعي که بسوي آن جهت حرکت مي کنند و تلاش مي کند اين تلاشش بر چه معياري است؟ بر چه ضابطه اي است؟ اينها مسائلي است که اسلام بايد براي ما روشن کند. ما ايدئولوژيمان اسلام است.
طرح مسئله اسلام در امروز و ديروز در يک جهت با هم مشترک است و آن اينست که بايد سعي کنيم براستي اسلام را بشناسيم. کوشش نکنيم که تفکرات اسلامي را بر معيارها و ضابطه هاي غير اسلامي منطبق کنيم. اين يک اصل بسيار مهم است و اگر کسي امروز هم اين اصل را درست و از بن دندان درک نکرده باشد و نفهميده باشد بايد گفت که خيلي دير فهميده و دير مي فهمد. اسلام را سعي کنيم با شيوه درستش بشناسيم.
بگذاريد يک قدري اين مسئله را بيشتر بشکافيم:
**صفحه=75@
مي دانيد، ما سالها دچار تحريف بوديم. اگر نگويم در همه ي مفاهيم و واژه هاي فرهنگ اسلام بايد بگويم در بيشتر آنها درکمان و فهممان دچار تحريف شده بود. ما صبر را نمي فهميديم، عبادت را نمي فهميديم، توحيد را نمي فهميديم نبوت را نمي فهميديم، جهاد را نمي فهميديم، همه ي اين واژه ها را در قرآن و متون اسلامي مي خوانديم، اما مفهومي که از اين واژه ها در ذهن ما نقش مي بست آن مفهوم ناب اسلامي نبود، يک چيز آميخته و ناخالص بود.
علت چه بود؟ علت اين بود که در طول قرنها اين فرهنگ اصيل اسلامي به سبب آميختگي اش با سنتها، با عادات با غرض ورزيها، با جهالتها تبديل بيک شيئي ديگر شده بود. درکي که ما از مفاهيم اسلامي و واژه هاي اسلامي داشتيم با آنچه مسلمان صدر اسلام از آن مي فهميد بسي متفاوت بود، بعد خوشبختانه فرهنگ نوين جهاني مشرق زمين که با همه ي نقائصش بهرحال يک تکاني به مغزها و ذهنها داد و بايد بگويم که از دوران جنبش عظيم اسلامي و اصلاح طلبانه ي سيد جمال الدين آغاز شد ما را با حقيقت اسلام آشنا کرد. ما را به آن مفاهيم واقعي اسلام نزديک کرد. به ما در فهم درست اسلام کمک کرد. روشنفکران ما بر روي خط افتادند. تدريجا پيش رفتند و پيش رفتند ناگهان ديديم اسلامي که مثلا بيست سال، سي سال، پيش مي فهميديم با آنچه که حالا داريم
**صفحه=76@
مي فهميم زمين تا آسمان فرق دارد. عوامل گوناگوني به ما در اين تغيير مسير و در اين تحول ذهني و فکري ياري داد. مقصود من اين يک کلمه است که مي خواهم از آن استنتاج کنم. در گذشته چرا اسلام درست فهميده نمي شد؟ علت عمده و اصلي و شايد مهمترين علت اين بود که تفکرات اسلامي با فرهنگهاي گوناگون ديگر و غالبا بيگانه از روح اسلام آميخته مي شد. متفکر اسلامي با زمينه ي ذهني غلط وارد اسلام مي شد، پس اسلام را غلط مي فهميد. متفکر اسلامي با ذهن آميخته به تفکرات متکلمين مثلا: اشعري يا معتزلي وارد اسلام مي شد، با ذهن آميخته به تفکرات فلسفي يوناني وارد اسلام مي شد و اسلام را يک چيز ديگري مي فهميد و تدريجا کار به جايي رسيد که اسلام انقلابي صحنه گردان، اسلام ابوذرساز و سلمان ساز، اسلامي که پيامبرش و علي اش نصف بيشتر عمرشان را در ميدانهاي پيکار گذرانده اند و يک لحظه با ظلم کنار نيامده اند، اسلامي شد در خدمت ظلم، اسلامي شد مؤيد همه ي بديها و کجي ها و توجيه کننده ي همه ي نابسامانيها. يعني اسلام صد و هشتاد درجه جهتش را عوض کرد.
عين همين مسئله در زمان خود ما يعني از حدود بيست و پنج شش سال پيش، سي سال پيش به اين طرف تکرار شد و اين يک مسئله بسيار مهم و يک حقيقت بسيار تکان دهنده ايست که همه ي ما بايد به آن توجه داشته باشيم.
**صفحه=77@
شما مي دانيد گرايش روشنفکرانه ي مذهبي عمدتا از سالهاي دهه ي سوم و شتابش از سالهاي دهه ي چهارم اين قرن شروع شد. در مشهد، در تهران و بعضي شهرهاي ديگر متفکريني، معلميني پيدا شدند که نسل جوان را به طرف اسلام واقعي، اسلام روشنفکرانه هدايت مي کردند و سوق مي دادند. اين حرکت تا سالهاي حدود 40 شتابندگي خاصي پيدا کرد، در اين سالها آن چهره هاي اصلي که نقش هاي مهمي داشتند چندان زياد نبودند معروفترينشان را مي توان به اين شرح نام برد: علامه ي طباطبائي، آقاي محمد تقي شريعتي (پدر مرحوم دکتر) آقاي طالقاني، مرحوم شهيد مطهري، مهندس بازرگان و اينها را بايد جزو پيشکسوتهاي تفکر نوين اسلامي دانست. اينها هر يک در يک بعد خاص، انصافا معلمين اوليه اند نمائي که اينها از اسلام ارائه مي دهند همان چيزي است که بعد از يک خواب طولاني نشانگر و نمايشگر يک بيداري است، يک جهش است، و لذا يقينا تصادفي نبوده است که اغلب اينها يا همه شان در زمان اوج فعاليتشان بنوعي مورد اتهام عقيدتي قرار گرفتند، اما جوانها در آغوش اينها پرورش پيدا کردند. درست همزمان با نهضت و تحول فکري که اين بزرگ مردها ايجاد مي کردند.
فعاليتهاي ايدئولوژي الحادي و مادي هم در نهايت توسعه و تلاش و شتاب مشغول کار بود و بايد بگويم به مراتب
**صفحه=78@
وسيعتر از تلاشي که متفکرين و روشنفکران مذهبي مي کردند، به مراتب کارشان هم آسانتر بود. يک متفکر اسلامي بايد مي نشست در آيات قرآن ساعتها تدبر مي کرد، مطالعه مي کرد، از تجربياتش، از مبارزاتش، از مطالعاتش استفاده مي کرد تا معناي يک آيه را مي فهميد سطري، صفحه اي در مورد آن آيه و يا سوره و يا يک واژه ي قرآني مي نوشت. اما آن روشنفکر نويسنده ي مادي و مثلا مارکسيست احتياج به اين همه فکر کردن نداشت. شما برداريد نوشته هاي مارکسيستي فارسي را بخوانيد، غالبا ترجمه ي متون خارجي است: ترجمه ي متون انگليسي، متون فرانسه، متون آلماني و غيره...
لذا کار آنها آسانتر بود، ترجمه هميشه آسانتر از نگارش و تحقيق است، مخصوصا اگر نويسنده و محقق بخواهد کار تازه و متيني ارائه بدهد. و لذا با وجود تلاش مخلصانه ي متفکرين اسلامي، حجم کتابهاي ضد اسلامي يا غير اسلامي بطور عجيبي زياد شد و ناگهان نسل جوان آن روز را در برابر تعداد کثيري از نوشته هاي رنگارنگ الحادي قرار داد. آنکسي که في المثل در سال 35 مي خواست افکار اسلامي را با منش اسلامي درک کند در کتب خانه ي ايراني و در فضاي ذهني اين مرز و بوم برخورد مي کرد به کتابهاي متعددي از اقتصاد مارکسيستي، تاريخ مارکسيستي، فلسفه ي مارکسيستي. بدون آنکه معادل اينها را از اسلام در اختيار داشته باشد.
**صفحه=79@
اگر ده تا ترجمه ي مارکسيستي درباره ي تاريخ يا درباره ي اقتصاد وجود داشت در مقابلش حتي يک جزوه درباره ي تاريخ و درباره ي اقتصاد از سوي متفکرين اسلامي نوشته نشده بود، زيرا حرکت روشنفکري عميق و جدي (همانطور که گفتم) هنوز تازه پديد آمده بود و فرآورده هاي چشمگيري نداشت. در مصر و در هند البته زودتر از ما شروع شده بود و کمابيش ترجمه فارسي کتابهاشان در دسترس قرار داشت. ليکن مصريها و هنديها هيچکدام آن پيچيدگي ذهن ايراني را نداشتند که نوشته جاتشان بتواند اين خلا را پر کند. البته حق سبقت از آن هنديها و مصريها است که از لحاظ بينش روشنفکرانه اسلامي از ما جلوترند (و فراموش نکنيم که هم در هند و هم در مصر اين حرکت نوين اسلامي مرهون سيد جمال الدين ايراني است حالا به آن مسئله کاري نداريم، خوب است جنبه هاي ناسيوناليستي را کنار بگذاريم!).
اما نوشته ها و تفکرات اسلامي غير ايراني آن جوري نبود که ذهن کاوشکر را سيراب کند. نتيجه آنکه روشنفکر مسلمان در اوائل تکون فکر اسلامي برخورد مي کرد با يک فضاي ذهني مارکسيستي. نه رنگ ذهن بسياري از اين روشنفکران، نه رنگ مارکسيستي شد، مسلمان بودند. حتي ضد مارکسيسم بودند و سعي مي کردند تفکرات مارکسيستي را طرد کنند، اما يک جايي بالاخره در چار آن زمينه ي ذهني غلط مي شدند. اين
**صفحه=80@
يک مسئله است و مسئله بسيار مهمي است، يعني جامعه ي روشنفکر اسلامي دچار همان بلائي شد، به همان دامي افتاد که گذشتگان ما يعني متفکران اسلامي در قرنهاي قبل به آن دام افتاده بودند، دام آلودگي ذهني به نهادهاي فکري غير اسلامي» نهايت آنکه يکروز آن نهادها فلسفه ي يونان بود، تفکرات کلامي اشعري و معتزلي بود، يک روز هم تفکر الحادي فلان ايدئولوژي بود. همه ي اين روشنفکران هم اسلامي فکر مي کردند، همه هم مي خواستند قرآن را ترجمه و تفسير کنند، همه هم از هر گونه گرايش الحادي حتي وحشت مي کردند اما در نهايت گوشه هايي دست و بالشان گير مي کرد و در بسياري از مباني دچار مي شدند. اين يک واقعيت است، اين واقعيت را بپذيريم.
يادم نمي رود در يکي از شبهاي بسيار خاطره انگيزي که در آخرين ماههاي زندگي مرحوم دکتر شريعتي در تهران يک ديدار جمعي داشتيم و يک صحبت دسته جمعي (که متاسفانه از آن کساني که در آن ميزگردها که آن روزها مکرر اتفاق مي افتاد صحبت مي کردند فقط بنده هنوز زنده ام) مرحوم مطهري و مرحوم دکتر، بحثهاي مفيدي مطرح مي کردند و برادران و خواهراني آنجا بودند و ضبط مي شد. در آن دوران اختناق سياه، اين از جمله ي کارهائي بود که مي شد کرد. بهر حال يک چيزي بود. در آنجا اين جمله را مرحوم دکتر گفت و اين حرف
**صفحه=81@
از او خيلي جالب بود و به نظر من بسيار مناسب و شايسته مي آمد که اين را دکتر شريعتي بگويد. او مي گفت که: امروز ما در حال يک ولايت فکري هستيم. آن نطفه ي انديشه ي باز يافته ي اسلامي امروز دارد بسته مي شود، در اين مرحله لازم است که هر گونه رگه ي بيگانه را از اين نطفه دور کنيم. مي گفت اين غلط است که کسي بنشيند بگويد: آيا اسلام چند درصد با مارکسيسم اشتراک دارد و چند صدر جدائي؟ مي گفت اصلا طرح اين قضيه غلط است. بايد فرض کنيم هيچ اشتراک ندارد. بايد فرض کنيم هيچ چيزي بين آنها وحدت ندارد، اصلا نگاه نکنيم که فلان مکتب چه مي گويد، نگاه کنيم اسلام چه مي گويد ما امروز در دوران بازيابي اسلام هستيم، ما داريم اسلام را کشف مي کنيم، اين نيروئي بود در طبيعت که قرنها مي گذشت و ما آنرا درست کشف نکرده بوديم. بگذاريد من يک مثال بزنم. نفت تازه کشف نشده است، اين ماده طبيعي از قرنها پيش کشف شده و مورد استفاده بود، آن معادن خيلي سرشار و لبريز به سطح زمين مي رسيد، گودالهائي حفر مي کردند، نفت جمع مي شد و آنرا بر مي داشتند از آن استفاده هم مي کردند. پس نفت را بشر قرنها پيش کشف کرده است. اما اکتشاف نفت بوسيله ي بشر در آن قرنها، خيلي متفاوت است با کشفي که بشر امروز از نفت کرده است. بشر آن روزها نمي توانست بنزين هواپيما از آن بسازد، آنروز ديگر اينهمه
**صفحه=82@
مواد گوناگون و ابزار و آلات و حتي مواد پروتئيني از نفت نمي توانست درست کند. اين يک کشف تازه است. نفت همان نفت است، اما بشر آنروز نمي توانست بدرستي آنرا بفهمد.
ما امروز نسبت به اسلام در يک چنين وضعيتي هستيم: اسلام همان اسلام است، نبوت همان نبوت است، توحيد همان توحيد است، اما چيزي که ما امروز از توحيد از نبوت مي فهميم بکلي متفاوت است با آن چيزي که پنج قرن قبل مي فهميدند. اگر ما نسبت به بعضي از گذشتگانمان به نظر اعتراض نگاه مي کنيم و مي گوئيم چرا آنها اسلام را با آن عمقش، با آن شمولش، با آن استحکامش، با آن ترقي خواهي اش نمي فهميدند؟ اين اشکال بر خود ما هم وارد خواهد بود، اگر امروز اسلام را با آن خلوصش. با آن صفايش، بصورت اسلام ناب و بي شائبه نفهميم. پس بايد کوشش کنيم اسلام را درست بفهميم. زمينه ئي در ذهن خود از فرهنگ ها و ايدئولوژي هاي بيگانه براي فهم اسلام بوجود نياوريم، اسلام را با رگه هاي بيگانه نياميزيم و خلاصه «اسلام» را بفهميم و نه چيزي ديگري را بجاي آن.
من صحبت ديگري مي خواستم بکنم، بحث به اينطرف کشيده شد و صحبتمان در اينجهت آمد و چه بهتر! به هر صورت امروز تکليف ما اين است که از اسلام به عنوان يک ايدئولوژي جهت بخش و راهنما استفاده کنيم. اسلام را با
**صفحه=83@
آن خلوص و طهارتش بفهميم و مبارزه ي خودمان را در جهت اسلام جهت بدهيم و تداوم بدهيم، اگر ما اسلام را با اين ديد و با اين برداشت و با اين نيت مورد بهره گيري و مورد بررسي قرار بدهيم آنوقت تمام موضع گيري هاي اجتماعي ما چه در مقابل حوادث، چه در مقابل اشخاص، گروهها، عقايد، ايدئولوژي ها براساس قضاوتي خواهد بود که اسلام به ما ارائه مي دهد.
ما امروز مظلوميم:
ما امروز در شرايطي هستيم که از اطراف توطئه ها و مبارزه ها و جنگهاي ناخواسته و تحميلي ما را احاطه کرده است. ما امروز مصداق واقعي اين آيه هستيم:
«اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا»
«سوره ي حج - آيه ي 38»
ما امروز مظلوميم. امروز تمام قدرتهاي سياسي بزرگ سر به جان ما گذاشته اند، همه جنگ را بر ما تحميل کرده اند. و مي کنند و در آينده بيشتر خواهند کرد و بايد منتظر باشيم. تمام قدرتها و سلطه هاي جهاني بزرگ و نيز قدرتهاي وابسته و از آن جمله، قدرتهاي ارتجاعي منطقه عليه ما بسيج شده اند و قيام کرده اند. ما به فرمان اسلام اجازه داريم که در مقابل اين جنگي که بناحق بر ما تحميل شده است متقابلا جنگ کنيم
**صفحه=84@
و خواهيم کرد. ما حق داريم در يک پيکار روياروي با همه ي قدرتهائي که با ما سر ستيزه دارند بايستيم. ما امروز مظلوميم مظلوميم بخاطر اينکه دارند به آزادي و حيثيت انساني ما تجاوز مي کنند. ما هيچ گناهي نکرده ايم جز اين که خواسته ايم خودمان را از شر اسارتها آزاد کنيم. ملت ما فداکاري کرده، جان داده، مهالک را خريده تا توانسته است خودش را نجات بدهد. قدرتهايي که نجات ما و آزادي و رستگاري ما به زيان آنها تمام مي شودسر به جان ما گذاشته اند.
بنابراين ما امروز هم مظلوميم. همانطور که ديروز مظلوم بوديم. منتهي امروز قدرت داريم بجنگيم، ديروز اگر فقط قدرت اراده ي ما و تصميم ما کار مي کرد. امروز قدرت مادي هم داريم، سلاح هم داريم و بايد بجنگيم و مي جنگيم. در يک چنين شرايط دشوار که مبارزه بايد ادامه پيدا بکند و اگر مبارزه نکنيم يقينا باخته ايم و يقينا رفته ايم و با خودمان اسلام را هم دچار سقوط و فنا و زوال کرده ايم. در اين شرايط ايدئولوژي راهنماي ما اسلام است. هيچ چيز ديگر نمي تواند ما را نجات بدهد و ما را پيش ببرد. اينکه شما امروز ديديد که امام و رهبر عزيز ما آنطور مي خروشيد و راجع به اسلام و حفظ اسلام و اصالت دادن به اسلام نهيب مي زد، **زيرنويس=رجوع شود به متن سخنراني امام در روز پانزده خرداد سال 1358 .@ به خاطر همين بود. چون
**صفحه=85@
اگر اسلام نباشد اين مبارزه ادامه پيدا نخواهد کرد، اين مبارزه متوقف خواهد شد. اين اسلام است که بايد ما را پيش ببرد و جهت بدهد. و درست به همين دليل است که معتقديم بازشناسي اسلام و بازيابي اسلام امروز براي ما يک فريضه است البته بهيچ وجه توصيه نمي کنيم که از سنگرها به کتابخانه ها پناه ببريد، به مدرسه برويد، نه خير پيشنهاد مي کنيم که سنگرها را مدرسه هم بکنيد، سنگرها را کتابخانه هم بکنيد، الان اينجا مرکز الثقافي است، يک کانون فرهنگي اسلامي است. اينجا مي تواند سنگر هم باشد. هيچ مانعي ندارد که ما پايه هاي تلاش سياسي خودمان و در صورت لزوم تلاش نظامي خودمان، تلاش فرهنگي و فکري نيز داشته باشيم. نه تنها مانعي ندارد بلکه يک فريضه است. بر اين اساس و به مناسبت اينکه در اين فضا و اين کانون صحبت مي کنيم و برادران عزيز تدارک بيننده ي اين تشکيلات در مجلس حضور دارند و برادران و خواهران دانشجو هم در اينجا هستند و محيط کلا يک محيط فکري و فرهنگي و علمي است، من توصيه مي کنم که اين حرکت فکري و فرهنگي را هر چه پرشتابتر و پرتوانتر و خستگي ناپذيرتر کنيد و کار بر روي قشرهاي مردم و توده هاي مردم را جدي تر تعقيب نمائيد و اين جنبش را عمق بدهيد. اين جنبش انصافا در يک سطوح خيلي وسيعي بي عمق است. هيجان مذهبي و انگيزه ي مذهبي توده ها را حرکت داد، به ميدان کشاند، به ميان صحنه آورد، اما براي اينکه در
**صفحه=86@
صحنه بمانند و مقاومت کنند لازم است که اين جنبش در ذهن آنها عميق بشود و اين کار را بايد شما بکنيد. اين وظيفه اي بر دوش همه ي شما است. توصيه مي کنم در زمينه ي ايجاد کتابخانه ايجاد نوارخانه، ايجاد واحدهاي فرهنگي اسلامي، توسعه ي واحدهاي موجود کار و تلاش کنيد و باز توصيه مي کنم که از اختلاف نظرها، اختلاف سليقه ها جدا پرهيز کنيد. اختلاف سليقه ها را کنار بگذاريد، دنبال وجوه مشترک بگرديد. من تعجب مي کنم از کساني که حاضرند با افرادي که از لحاظ دارا بودن ايدئولوژي مادي و الحادي نقطه مقابل ما هستند وجه مشترکي پيدا کنند اما با برادران مسلمانشان حاضر نيستند. بگرديد دنبال وجه مشترک، مشترکات بين ما زياد است. الان شايد بتعداد افرادي که در اينجا حضور دارند در جمع حاضر، نقطه نظرها و سليقه ها وجود داشته باشد اما بالاخره يک انگيزه ي واحدي، يک وجه مشترکي ما را اينجا جمع کرده است. اين وجه مشترک را پيدا کنيم، تقويت کنيم. اين يک هوشمندي بزرگ است، اين يک هوشمندي لازم است و امروز مسلمان مبارز انقلابي بايد اين هوشمندي را داشته باشد.
فکر مي کنم که بيش از اين ادامه ندهم و منتظر بمانم که برادران و خواهران بپرسند و بگويند.
**صفحه=87@
پرسشها و پاسخها
سئوال: (نوار مفهوم نشد)
جواب - شما فرموديد که بعد از پيروزي انقلاب، پديد آمدن اين جرياناتي که مربوط مي شود به اقليتهاي تحت ستم يک چيز طبيعي است. بنده اين را قبول ندارم. اولا در ايران اقليت تحت ستم وجود ندارد. در ايران يک اکثريت تحت ستم وجود دارد! شما به کدام اقليت اشاره مي کنيد؟! اقليت هاي مورد نظر شما همه جزئي از يک اکثريت ستم کشيده هستند.
اگر تصور کنيد که مردم دهات خوزستان از مردم دهات خراسان وضعشان بدتر است اشتباه کرده ايد. معلوم است که شما وضعيت روستائيان خراسان را نديده ايد. بنده به جنوب خراسان رفته و دهات را از نزديک ديده ام. مردم دهات سيستان و بلوچستان را هم ديده ام، کپرنشينان را هم ديده ام. خوزستانها وضعشان بسيار بد است، اما نه آنچنان که بتوانند بگويند مردم روستاهاي دور افتاده ي طبس يا گناباد يا فردوس
**صفحه=88@
در مقايسه با اينها تحت ستم نيستند.
آري مردم ايران يک اکثريت ستم کشيده اند. ستمها البته انواع مختلفي دارد و درجات مختلفي. از جرائم بزرگ رژيم جبار گذشته يکي اينست که بر اثر پنجاه سال اختناق که البته دنباله ي دوهزار و چهار صد و پنجاه سال! بقول خودشان راست يا دروغ! رژيم شاهنشاهي است مردم ما را از آن حالت گستاخي بيرون آورده بود. آن گستاخي لازم وجود ندارد، آن سلحشوري لازم وجود ندارد اينکه شما در ماههاي پيش از پيروزي ديديد يک هيجان عمومي بود و براستي انگيزه اش اسلام بود. البته زمينه اش فقر بود، اختناق بود اين را منکر نيستيم اما انگيزه اش اسلام بود آنکه در دهات کشکوئيه ي رفسنجان واقع شد يک قيام دهقاني نبود (آنچنانکه رفقاي مارکسيست تحليل مي کردند که فهميديم همه ي تحليلهايشان از قيامهاي دهقاني در تاريخ يکسره از اين قبيل است). قيامي بود براساس انگيزه ي اسلامي. يک نفر به امام خميني اهانت کرد مردم عليه او شعار دادند او که به سلاح و نشان دولتي مسلح بود به مردم حمله کرد، مردم زدند پايش را شکستند، دستگاه شاه هم آمد دشت کشکوئيه را چندين پارچه ده را به خون کشيد. انگيزه، انگيزه ي اسلامي بود والا اگر انگيزه ي اسلامي را از مردم ما بگيريد گستاخي آنکه حرکت کنند و انگيزه ي آنکه اين مظالم قومي را به قول شما مطرح کنند ندارند. علاوه
**صفحه=89@
بر اين اگر بطور طبيعي اين انگيزه ها مطرح بشود با يک توجيه ساده قابل حل است. شما اينجا خوزستان را دم دستتان داريد امتحان کنيد. به يک روستا برويد، وضع را برايشان تشريح کنيد، جهت اسلامي اين دولت وظيفه ي انقلابي مردم در قبال آن را به ايشان بگوئيد، خواهيد ديد که آنها حتي سهل القبولتر از مردم شهر هستند.
به اين دليل است که بنده وقتي هيجان هاي قومي را مي بينم دست پليد توطئه گران را در آن بوضوح مشاهده مي کنم و بدينجهت است که مي گويم يک قدري دقت کنيد در آن پيراهنهاي بلندي که وقتي درست نگاه کنيد خواهيد ديد يک غيرعرب را در برگرفته و يک بيگانه است که دارد شعار ميدهد و زبان عربي را حتي بلد نيست و (نعم) را با (نه) تشخيص نمي دهد، ما چرا تحريکات را نبينيم؟ ما قضيه ي ترکمن صحرا را از نزديک ديديم البته من شخصا بترکمن صحرا نرفتم اما اوضاع ترکمن براي من همانند نزديک است بخاطر گزارشهاي زياد و بخاطر معرفتي که از آن منطقه داشتم. در ماجراي خونين ترکمن صحرا يقينا دست توطئه گر در کار بود و ما آنانرا شناختيم.
بلوچستان را بنده بخوبي مي شناسم، ايرانشهر را بقدر مشهد و بلوچستان را بقدر خراسان. و همين حالا مي توانم نام و نشان کساني را سعي مي کنند در آنجا تحريکات به راه
**صفحه=90@
بيندازند به شما بگويم و بگويم اينها کجا بوده اند و از کدام کشورها الهام و دستور گرفته اند و مي گيرند. در همه ي التهابات کشور، نقش خصمانه ي تحريکات خارجي نمايان است. ما اين عامل خيلي واضح را بايد ببينيم.
در پاسخ به اين سئوال که حزب در اينباره چه مسئوليتي دارد بنده معتقدم که نه فقط حزب جمهوري اسلامي و من بعنوان و يک فرد از آن حزب - بلکه همه آحاد ملت و همه ي جمعيت ها گروههاي براستي اسلامي و ملي موظفند در مقابل اين واقعيت تلخ موضع درستي انتخاب کنند. اين موضع درست. در درجه اول بايد حل منطقي باشد و نه حل خشونت آميز، اين را همه مي فهميم. اما همه ي ما نيز لازم است از خود سئوال کنيم که اگر ما به جاي شخصي با هيئتي باشيم که مسئول حفظ تماميت ارضي و استقلال اين کشور است و اگر ضايعه و خسارتي براي ملت و مملکت پيش بيايد او در برابر تاريخ مسئول خواهد بود، در قبال اين حوادث توطئه آميز چه خواهيم کرد؟ آيا در آنصورت حق خواهيم داشت ميدان را در برابر تهاجم سياسي و احيانا نظامي دسيسه گران خالي بگذاريم و به بهانه هاي پوچ و واهي اجازه بدهيم دشمن اسلام و ايران هر چه ميخواهد بکند؟.
اگر ما وقتي در مقابل يک توطئه قرار مي گيريم قاطعيت بخرج ندهيم هيچکس جز خودمان را ملامت نبايد بکنيم.
**صفحه=91@
بنده باز هم تکرار مي کنم: در حال حاضر در اين منطقه تکليف شما خيلي سنگين است، شما اکنون در اين منطقه هستيد و در صف مقدم قرار داديد، شما در خط آتشيد، بايد قاطعانه اقدام کنيد، بايد ذهنها را توجيه کنيد، بايد توطئه ها را برملا کنيد، توطئه گر هميشه خارجي نيست، همانطور که امروز عصر در مسجد گفتم: نفاق، يک جريان اجتماعي است و نه فقط يک خصلت خودي يعني دورو بودن و بخش مهمي از گرفتاري هاي امروز ملت ايران ناشي از همين جريان نفاق است. نفاق آن جريان سياسي است که وضعيت انقلابي اسلامي را بخاطر اينکه با خودخواهي هايش، با خودمحوري هايش سازگار نيست، تحمل نمي کند و در صدد است به هر قيمتي شده به آن ضربه بزند. البته صريحا هم نمي گويد من دشمن هستم، نمي گويد ضد انقلابم، مي گويد من انقلابي ام و علي الظاهر در انقلابي بودن وضعيت موجود، خدشه مي کند اما در باطن کاري جز آنچه دشمنان داخلي و خارجي انقلاب مي خواهند و مي کنند نمي کند از چيزهايي که مايه ي تاسف شديد ماست اينست که يک عده جوانهاي صادق مخلص بي غرض که داراي تفکر مارکسيستي مي باشند بايد آلت دست مزدوران و مخالفاني شوند که عملا کارگردان هاي جريان نفاق در جامعه ي مايند. اين براي ما واقعا خيلي تاسف دارد و جدا انسان دلش مي سوزد که بعضي از اين بچه هاي بااخلاص و دردمند نفهمند چه کار دارند مي کنند
**صفحه=92@
و آب به آسياب که، مي ريزند.
باري، مسئله ي درگيري هاي اين مناطق را بنظر من از اين زاويه و از اين مقطع بايد ديد.
سئوال:
شما ما را به عنوان افراد اين منطقه مسئول مي دانيد ولي شناخت ما را نسبت به اين مسئله يا نسبت به مسائل منطقه تا حدودي تخطئه مي کنيد. من مي گويم که اين مسائل عمومي بعنوان فردي از اين منطقه مطرح شده بصورت خيلي شديدتر اما در اين رابطه من چکار مي توانم بکنم؟ من مي دانم که برخورد مسئلوين با اين مسئله به آن دامن مي زند و اين مشکل است چکار بکنم، من در اين مورد بعنوان يک فرد مسلمان احساس مي کنم در بعضي از موارد حتي شخصي... (نوار فهميده نشد) مثلا ما رفتيم به يک منطقه اي که مردمش صد درصد عرب بودند و افراد شناخته شده اي دارند که مي توانستند مسئوليتي اختيار کنند، افراد مجاهد، افرادي که حتي از نظر موقعيت اسلامي شناخته شده هستند و پيشنهاد کرديم که اينها را بخشدار بکنند. ولي يکنفر را که فرض کنيد تازه از آمريکا آمده آنجا بخشدار کرده اند که حتي نمي داند آن شهر کجاست! اين مسائل باعث مي شود که ... (نوار فهميده نشد).
ما مي خواهيم از اين مسائل جلوگيري شود.
**صفحه=93@
جواب- من البته تشخيص شما را به اين وجه تخطئه نمي کنم، من مي گويم به آن عامل ديگر - عامل توطئه گر - هم توجه کنيد. اين که شما مي گوئيد، هم عامل ديگري است که در کنار آن وجود دارد.
تخطئه کردن و سرکوفت زدن به قوميتها، مثل ناديده گرفتن و اهانت کردن به مذاهب است يعني عملي تحريک آميز و اختلاف افکن است و اگر کسي از بلند پايگان دولت چنين کاري را عمدا يا سهوا بکند تاثير بزرگي در ايجاد تفرقه ميان صفوف ملت خواهد داشت و به حوادثي از اين قبيل نيز منتهي خواهد شد و بنده به هيچ وجه چنين ضمانتي براي خودم قرار نداده ام که بنشينم اينجا و از کارهاي دولت موقت يکسره و صد در صد دفاع کنم.
پس من تاثير آنگونه اقدامات يا گفته ها را در پديد آوردن ناآرامي هاي قومي منکر نيستم، آنچه من مي خواهم بگويم و روح حرف اينست که در زمينه ي مسائل اختلاف، قوميت، و مذهب، عامل اصلي يعني دست توطئه گر خارجي و منافق داخلي را از نظر دور نداريد. اين سخني است با شما و سخني است با مسئولان دولتي که در کنار آن عامل اصلي بهانه هاي ديگر را به دست خودشان ايجاد نکنند. و اما شما تکليفتان بنظر من کاملا روشن است. دو کار بايد بکنيد: يکي آنکه قبلا گفتم: توجيه ذهنهاي بي خبر، روشن کردن وضع،
**صفحه=94@
پرده برداري از توطئه ها و افشاگري... و کار دوم: تماس با مسئولان، توجيه آنها، نصيحت به آنها، و تذکر اين مطلب که بهانه انگيزي آنها در عاقبت يک فتنه انگيزي است که دودش از جمله به چشم خود آنها مي رود.
سئوال - مسلم شد که يک مبارزه اصولي بايد مبتني بر يک ايدئولوژي باشد و با توجه به اينکه مبارزه ي ما بايستي ادامه پيدا کند و يک امر طبيعي در جريان مبارزه يا در جريان زندگي اين است که برخورد افکار و آراء و وقايع و حوادث وجود دارد و از طرفي تبعيت از ايدئولوژي در مبارزه و مسئله لزوم انطباق هر عمل با ايدئولوژي، اينها همه را مجبور مي کنند به اينکه بيائيم يک ملاک درستي را مشخص بکنيم. و اينکه مطمئن بشويم اين مبارزه ي ما اساس ايدئولوژي ما است يعني دقيقا مطابق با قرآن و عمل در چهارچوب احکام الله است. حالا اينجا سئوال اصلي اين است که با توجه به اينکه در حال حاضر برداشتهائي مختلف از اصول اسلام وجود دارد و راه حلهاي مختلفي ارائه مي شود. مثلا يک جا ما مي بينيم توبه را «عذر تقصير به پيشگاه رهبري حزب توحيدي» معني مي کنند، يا در جاي ديگر وحدت با گروهها و احزاب را براساس يکسان بودن استراتژي مي گذراند و همه هم مدعي مذهبي بودن هستند. با توجه به اينگونه تفسيرها و نگرش هاي متناقض، ملاکي مي خواهيم در دست باشد تا بفهميم که اين اصل منطبق با قرآن و اسلام
**صفحه=95@
است و آن يکي نيست و اين عمل در چهارچوب اجراي احکام الله است يا نيست؟ حالا شما ملاک را روشن بکنيد که کداميک از اين حرفها درست است، کداميک از اين برداشتها و کداميک از اين راه حلها در برخورد با مسائل و در برخورد با افکار مي توانند براي ما يک راه حل الگوئي باشند؟
جواب: خيلي متشکر از اين برادر که سئوال بسيار خوبي را مطرح کرد. سئوال ايشان بطور خلاصه اين است که برداشتها از اسلام متفاوت است. همه آيه ي قرآن مي خوانند و هر کدام به نحوي معنائي مي کنند، يکي بنحوي معنا مي کند و به نحوي برداشت مي کند و يکي بنحوي ديگر، کدام درست است؟ سئوال جالبي است، واقعا مسئله ي مورد ابتلاء ما امروز همين است.
البته اگر بخواهيم بدنبال ضابطه و استانداردي بگرديم که بي هيچ دردسر و گفت و گو بتوانند درک درست را از نادرست براي همه کس مشخص کند و مانند يک فرمول رياضي باشد بايد بگويم که چنين توفيقي نخواهيم داشت. اگر يافتن چنين ضابطه ئي ممکن بود هرگز تفکر نادرست بوجود نمي آمد و يا امکان پيدا نمي کرد که بماند و مورد قبول کسي قرار گيرد. اما مي توانيم شرائطي را که براي درست فهميدن قرآن لازم داريم مشخص کنيم و فقط آن برداشت ها و تفسيرهائي را بچشم قبول نگاه کنيم که از چنين شرايطي برخوردار باشد. از اين
**صفحه=96@
شرائط مهمترين و ضروري ترين اش دو تا است: اول دانستن عربي است. خيلي صاف و روشن، بنده بسياري از اين اشتباهاتي را که در تفسير آيات وجود دارد از بابت عربي نداني مي دانم. يعني مي بينم آيات قرآن را غلط معني مي کنند، يقاتلون در آيه ي قرآن با يقاتلون يک زبر و زير فقط فرق دارد. اما يقاتلون يعني کساني که جنگ بر آنها تحميل مي شود و يقاتلون يعني کساني که جنگ مي کنند. شما ببينيد اين دو چقدر با هم فرق دارند:
اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا
«سوره حج آيه 38»
يعني کساني که جنگ بر آنها تحميل شده اجازه دارند که پاسخ بدهند چون مورد ستم قرار گرفته اند. اين را مي بينيم که آقائي برداشته معني کرده: به کساني که پيکار مي کنند اجازه داده شده... خوب، هر کسي به حق يا ناحق ممکن است پيکار کند. بديهي است که قرآن اين را نمي گويد، آيه يقاتلون است با فتح تاء نه يقاتلون با کسر تاء عربي را توجه ندارند. در اعلاميه اي که دو گروه مسلمان بوسيله ي آن با هم اعلام وحدت کرده بودند آيه ئي در اول اعلاميه ذکر شده بود که آن را غلط معنا کرده بودند. من همان وقت مي خواستم به يکي از برادران مسئول تلفن کنم و بگويم برادر اين چه جور آيه معني کردن است، الان اگر آيه را بگوئيد مي گويم که
**صفحه=97@
غلطش در کجا بود يک لغت عربي غلط خوانده و غلط ترجمه شده بود.
باري، يک متن عربي ساده را هم اگر کسي بخواهد معني کند بايد عربي فهم و عربي دان باشد. آنوقت آيه قرآن را که فصيح ترين و بليغ ترين متن هاست چطور مي شود بدون اطلاع کامل از زبان، معني کرد و مهمترين مسائل زندگي را از آن استفاده نمود؟ پس اولين شرط، تسلط بر زبان است که فقدان آن موجب بسياري از تفسيرهاي نادرست از قرآن و متون اسلامي شده و بر مبناي آن پايه هاي تفکري که ادعا مي شود اسلامي است. بنياد گرديده است و باين مسئله توجه کنيد و اين را چيز کمي نگيريد اين بسيار مهم است و بسياري از اشتباهات ناشي از اين است.
شرط دوم تسلط بر فرهنگ قرآني و آشنائي با مجموع قرآن است که اين نيز براي برداشت درست از آيه ي قرآن داراي تاثير زيادي است. اين برادرمان دو مثال زدند که اتفاقا مثالهاي جالبي هم هست و من نشنيده بودم: توبه را کساني معنا مي کنند به «عذر تقصير به پيشگاه رهبري حزب توحيدي» خوب اگر کسي آيه قرآن را در مورد توبه در همه جاي قرآن خوانده باشد، مثلا «توبوا الي الله، سوره نور آيه 31» توبه کنيد به سوي خدا (نه بسوي رهبري حزب توحيدي) يا «اني تبت اليک» پروردگارا من به سوي تو توبه کردم...
**صفحه=98@
بخوبي مي فهميم که مرجع توبه خدا است و نه غير او. چون همان زمان که اين آيه ها نازل شد، حزب توحيدي بود و يک رهبر هم داشت، و آن پيغمبر بود. نگفته است توبوا الي الرسول يا تبت الي الرسول گفته است الي الله. خوب، کافيست که کسي همين يکي دو آيه را در مورد توبه به ياد داشته باشد تا بفهمد توبه معناي عذر تقصير به پيشگاه رهبر حزب توحيدي نيست، و توبه اصلا به معناي عذر تقصير نيست. اين واژه در فرهنگ اسلامي معناي روشني دارد: برگشت، «تاب» يعني برگشت، و توبه کردن يعني برگشتن از راهي که مي پيموده است. يک راه غلطي را که کسي دارد مي رود، برگردد، اين شد توبه. ندامت که در روايات و متون اسلامي اصرار شده که توبه فقط استغفرالله گفتن به زبان نيست، بلکه استغفار به زبان، و پشيماني به دل و جبران به عمل است، يعني برگشت کامل اين معناي توبه است يعني بطور کامل و همه جانبه از آن راه غلط برگردد.
مثال ديگر اين است که يک وقت يک جزوه ي تفسير آياتي از قرآن بدست من رسيد در سه چهار سال. قبل از اين. آيه اي بود که الان درست در يادم نيست. اما مضمون آن اين بود که اگر کفار چنين بکنند و به ظلم خودشان يا به کفر خودشان ادامه بدهند فان الله عزيز ذوانتقام تقريبا در همين مضامين: خدا قدرتمند است و انتقام مي کشد. اينجور ترجمه
**صفحه=99@
کرده بود که: هر کس چنين و چنان بکند در دادگاه انقلابي خلق، محاکمه خواهد شد و به مجازات خواهد رسيد! اين در همان زماني بود که آقايان منافقين چند نفر را در دادگاه انقلابي خلق! محاکمه کرده و به مجازات! رسانده بودند. معلوم شد اين مفسر، آيه قرآن را از روي عمل سازمان منافقين معني مي کنند. اينجور ترجمه کردن قرآن بر اثر عدم تسلط به فرهنگ قرآن است و از روي ناآگاهي به مجموعه قرآن. اين کار قرآن را خواهد برد به آن سويي که هيچ شباهتي و رابطه ئي با قرآن و اسلام واقعي ندارد، فاتحه ي قرآن را خواهد خواند! و شما وقتي نگاه کنيد مي بينيد تمام تحريف هائي که در طول تاريخ، از طرف سران و سردمداران، و قدرتمندان و اصحاب تحميل، و اصحاب تحميق انجام گرفته، همينجور کارهائي بوده است. با يک کلمه بازي کردند، معنايش را عوض کردند، يک مفهوم ديگر برايش درست کردند و در نتيجه فرهنگ اسلام را به تحريف کشانيدند. و اگر از اين قبيل بخواهيم در تاريخ پيدا کنيم زياد است.
بنابراين شرط درست فهميدن قرآن در درجه اول تسلط بر قرآن است يعني توجه به فرهنگ قرآن در مجموع و آشنائي با مجموع قرآن.
بگذاريد اينجا يک نکته ئي را برايتان بگويم: در روايات و نيز در عمل ائمه و يارانش بر روي «دوره کردن» قرآن تاکيد
**صفحه=100@
فراوان شده است. مردم خودم ما هم مخصوصا قدما اصرار داشتند که قرآن را از اول تا به آخر بخوانند و دوباره از اول شروع و ختم کنند، در ماه رمضان که قرآن خواني رائج بود و هست، به همين رسم عمل مي شد و مردم برحسب شوق و همت خود يک يا چند بار قرآن را از اول تا آخر تلاوت مي کردند. در روايات ما نقل شده است که امام در سه روز يک دور قرآن مي خواند. اين دوره خواني قرآن، يعني قرآن را خواندن و خواندن و باز خواندن، فکر مي کنيد براي چيست؟! چرا اين را فراموش کرديم؟ و چرا اشتباه کرديم گفتيم که آقا بجاي اينکه يک جزء قرآن بخواني ده تا آيه را صد بار بخوان؟ از آن اشتباهات بسيار بزرگ و از آن حرفهاي من درآوردي و چرند روزگار يکي اين بود. اينکه مي گفتند قرآن را مرتب بخوان، هر روز بخوان، پشت سر هم بخوان تا تمام کني و باز از سر بخوان، براي اين بود که برمجموع قرآن مسلط بشوي، تا وقتي مي خواهي يک آيه را معنا کني اينجور دچار اشتباه نشوي. فرهنگ قرآن را در مجموع بداني چيست! و ما از اين نکات ريز متاسفانه غفلت کرديم، از خود اعمال سليقه کرديم فکر کرديم که ما قرآن را با شيوه ي قرآن خواني را از مثلا فلان صحابي امام بهتر مي دانيم. يا حتي از امام صادق. که او گفته در ماه رمضان هر روز چند جزء بخوانيد ما مي گوئيم نه آن شيوه ي غلط است يک سوره را مثلا سوره کهف را بگير از اول تا
**صفحه=101@
آخر بخوان، باز دوباره همان را بخوان، باز سه باره همان را بخوان، پس سوره بقره چه؟! سوره هاي ديگر چه؟! سوره کهف در پاره اي از مفاهيم با سوره بقره يا بعضي از سوره هاي ديگر شبيه است وقتي اينها را کنار هم بگذاريد مفاهيم اين سوره بطور کامل بدست مي آيد. بخشي از قرآن را نمي شود منتزع از بخشهاي ديگر فهميد و به مفاهيم آن پي برد. قرآن را بايد خواند و باز خواند و تکرار کرد و هميشه خواند و مرتب هر روز خواند و پشت سر هم خواند براي اينکه انسان به فرهنگ قرآني مسلط بشود. اين هم شرط دوم. و شرط سوم مراجعه به روايات و عمل ائمه است که خود بحث مفصلي دارد.
سئوال سوم: آيا ملاک راهنما را براساس خط امام مي توان ولايت فقيه گرفت و آن چيست؟
جواب: ولايت فقيه در زمينه امور اجرائي است نه امور ذهني. ولايت در مفهوم خاصش به معناي پيوستگي مردم با مرکز رهبري است يعني حکومت.
توضيح آنکه ولايت در مفهوم عام، يعني: پيوستگي، به هم جوشيدگي، ارتباط وثيق دو چيز يا دو کس.
وقتي دو چيز يا دو کس چنان بهم پيچيده شده باشند که نتوانيم از هم جدايشان بکنيم، مي گوئيم اين دو ولايت دارند. من و شما ولايت داريم يعني به همديگر پيوسته ايم.
اما به معناي خاصش ولايت، پيوستگي ما با رهبر و با
**صفحه=102@
امام است و اين پيوستگي بيشتر در زمينه هاي اجرائي است. در زمينه هاي فکري و خط فکري البته ولايت حاکم است، اما بصورت ارشاد. امام قرآن را براي ما تأويل مي کند و معارف اسلامي را با تاويل درست، تتبين مي کند. وقتي امام قسمتي از قرآن را براي ما تاويل کرد، حقيقت آن آيه را براي ما روشن مي شود. نه اينکه يک معنائي را بدوش آيه بگذارد. و چرا امام اين کار را مي تواند بکند؟ براي اينکه امام از همه کس بيشتر به فرهنگ قرآن آشنا است.
مثلا با توجه به مجموعه آيات، از کفر برداشتي مي کند، که خيلي از مسلمان نماها با اين برداشت کافر مي شوند من و شما که با آن فرهنگ آن جور آميخته و جوشيده نيستم اين برداشت را نمي توانيم بکنيم، اين را مي گويند تاويل يعني امام آيات را تاويل مي کند ولايت در اين رابطه است.
سئوال - نظر امام درباره ي دولت چيست؟ و خواهشمنديم تحليلي از کارهاي دولت و وضع آن و وظيفه ما در قبال کارهاي دولت ارائه فرمائيد.
جواب: خيلي متشکرم که تواضع کرديد و از بنده خواستيد و وظيفه تان را معين کنم و حال آنکه شما وظيفه تان را بحمدالله مي دانيد و من فقط نظر خودم را عرض مي کنم. البته نظر امام درباره ي دولت کاملا روشن است. اين دولت را يعني اين رئيس دولت را امام خودش معين کرده و او را
**صفحه=103@
مرد صادق و اميني مي داند.
واقعا هم همينجور است. او را ما پيش از آنکه به عنوان يک نخست وزير بشناسيم، بعنوان يک هم فکر قديمي ساليان دراز مي شناسيم، بعنوان يک مبارز مي شناسيم. بعنوان آدمي مي شناسيم که سالها در زندان گذرانده، و به جرم انديشه اش بجرم ايده هايش، بجرم مبارزه اش، مورد قهر و عقوبت رژيم جبار پهلوي قرار گرفته است. او يک مسلمان است، يک متفکر است و همانطور که گفتم يکي از پيشکسوتهاي تفکر روشنفکرانه ي مذهبي است. و امام همه اينها را، مي دانست اهانت اين مرد را، عبادتش را، تقوايش را، صداقتش را، مبارزه و تلاشش را، و لذا ايشان را در سر کار گذاشت، اما بنده هم مي دانم، شما هم مي دانيد، امام هم مي داند که دولت ايشان يک دولت انقلابي نيست، و همانطور که خودشان در اولين نطق خود گفتند: يک ماشين ظريف هستند که فقط در جاده اي آسفالته حرکت مي کند، تانک يا بولدوزري نيستند که قدرتمندانه همه ي مانعها را در سر راه خود خرد و خمير مي کند و راههاي بسته را قدرتمندانه مي شکافد و مي گشايد و راه بندان هاي مصنوعي و طبيعي را از بين مي برد.
خود ايشان هم اين را گفت و مي دانست. امام هم لااقل، اينرا مي داند، لذا در آن روزهاي اول، امام خطاب به دولت گفتند: ضعيفيد آقا!! و اين يک
**صفحه=104@
واقعيت بود. اما امام هم هرگز نخواستند بيشتر از آنچه که ضعيف است دولت را ضعيف بکنند. و اين يک واقعيت است که اين دولت يک دولت ايده آل امام نيست: آن مرد نستوه انقلابي، بي رودربايستي، مستقل، قاطع، که مثل قيچي پولاد مي برد و مثل پتک بر سر دشمن فرود مي آيد. سخنراني امروز **زيرنويس=منظور روز 15 خرداد 1358 است که امام نطق تاريخي مهمي در فيضيه قم ايراد کردند .@ امام را هر کس نشنيده واقعا برود پيدا کند بشنود، اين مرد با اين روش و منش، نمي تواند دولت کنوني را بطور کامل دولت ايده آل خود بداند، اين حقيقت روشني است. اين نظر امام. نظر بنده هم در ضمن معلوم شد. و اما اينکه تکليف ما در مقابل اين دولت چيست؟ اين يک مسئله اساسي و حساس است. تکليف ما در درجه اول اين است که: به مشکلات و دردسرهاي بيشمار اين دولت توجه کنيم، توطئه ها و کارشکني هاي روز افزون دشمنان چپ و راست را که از هر طرف دولت را محاصره کرده است ببينيم و منصفانه و واقع بينانه قضاوت کنيم و توقعات خود را با امکانات و مقدورات دولت تطبيق دهيم. ديگر آنکه صادقانه و دلسوزانه مراقبت بکنيم که اگر دولت ضعيف است، ضعيف تر نشود. زيرا بهرحال دولت ماست دولت ملت ايران است، بدليل اينکه منصوب امام است.
**صفحه=105@
زيرا اصيل و ملي و غيروابسته است، به دليل اينکه دارند با آن مخالفت مي کنند. اين برادران فلسطيني ما حرف خوبي زدند، گفتند اگر اينهمه مخالفت با اين دولت نمي شد ما در صحت انقلاب شما و اصالتش شک مي کرديم. اما اين مخالفتها مومجب شد که يقين کنيم که انقلاب شما واقعا اصيل است. و به هيچ جا و هيچ قدرت خارجي وابسته نيست. چون همه دارند آنرا مي کوبند پس به دليل آن که اصيل و مستقل است، بايد مراقبتش کرد، مراعاتش کرد، اشکالات و دشواري هاي بيشتري برايش بوجود نياورد خودش بقدر کافي دردسر دارد، آن را زيادتر نکرد. بايد به آن کمک کرد و منتظر بود که هر چه زودتر انشاء الله وظائفش **زيرنويس=منظور وظايفي است که در فرمان امام براي دولت موقت تعيين شده بود رفراندوم، تدوين و تصويب قانون اساسي انتخابات مجلس شوراي ملي، انتخابات رياست جمهوري .@ را انجام دهد و با هم روبوسي کنيم و خداحافظي بکنيم تا دولت مستقر ثابت که انشاء الله يک دولت انقلابي باشد سرکار بيايد.
سئوال: آيا اين شرايط خاص ايران است که اين ظرافت را بر رئيس دولت تحميل کرده يا ناشي از خصوصيات خود ايشان است؟
**صفحه=106@
جواب: امام خميني هم در ايران رشد کرده و زندگي کرده، شرايط ايران ظرافت بوجود نمي آورد، شرايط گذشته ي ايران اتفاقا ضخامت و خشونت بوجود مي آورد!
سئوال: علت فقر فرهنگي و ضعف انقلاب در منطقه خوزستان عدم وجود روحانيون مبارز و آگاه مي باشد، در نتيجه قلب انقلاب که ضعيف باشد کارهاي انقلابي در منطقه بخوبي انجام نمي گيرد، در رابطه با اين مسئله چه پيشنهادي و راه حلي مي توان ارائه داد؟
جواب: بايد بگويم بنده به مسائل روحانيت اينجا بطور روشن و کامل وارد نيستم از روحانيون فقط آقاي کرمي و آقاي موسوي را مي شناسم. جناب آقاي موسوي را از پيش شنيده بودم که در مسائل انقلابي و مبارزه فعاليت دارند و ايشان را تا امروز صبح که در فرودگاه با هم آشنا شديم زيارت نکرده بودم. فقط ذکر خيرشان را شنيده بودم. جناب آقاي شيخ محمد کرمي را از سالها پيش مي شناسم شايد بيست سال يا اقلا هفده يا هيجده سال است که ايشان را مي شناسم. جزو افاضل معروف قم بودند، و تاليفات خوبي هم دارند، البته يکي دو سال پيش شنيده بودم که در مسائل انقلابي همکاري نمي کنند. اين همه ي آشنائي با وضع روحانيت اهواز است. اما اين مسئله در خيلي از شهرستانها از طرف جوانها به ما گفته مي شود. و من ضمن اينکه فکر مي کنم بايد هميشه در اين
**صفحه=107@
مسائل راه حلهاي اصولي پيدا کرد اين راه حل هم که اگر اصولي نباشد لااقل نيمه اصولي هست بنظرم مي رسد. و آن اينکه جوانهاي مبارز و عناصر انقلابي، خيلي خوب مي توانند جوانهاي مبارز و عناصر انقلابي، خيلي خوب مي توانند روحانيوني را که زمينه ي ذهني و روحي شان آماده است، بيش از پيش بصحنه انقلاب بکشانند. اين عقيده ي من است و تجربه من، و من ديدم که همان جوانها اگر هوشياري و موقع شناسي بخرج بدهند و قدري توقعاتشان را محدود بکنند، مي توانند يک روحاني را که حالا صدي، ده، يا صدي بيست يا بيشتر لنگ مي زند، بکشانند به ميان صحنه و حتي تا حد يک پيشگام و پيشرو. و اما اگر فکر کنيم که مثلا از يک جائي يک روحاني بياوريم مو اينجا بکاريم اين کاري است خيلي دشوار و شايد برخلاف صلاح.
سئوال بعدي اين برادر اين است که: دولت در رابطه با جذب نيروهاي دانشجو و دانش آموز در تابستان براي کارهاي عمراني چه برنامه اي دارد.
جواب: برنامه جالبي که امسال هست همان جهاد سازندگي است، طرحي که از سوي امام مطرح و اعلام شد و دولت بودجه ي قابل توجهي بر آن گذاشته است. برنامه ي ديگر، طرح اردوهاي عمران روستائي است که از پيش بوسيله ي حزب جمهوري اسلامي طرح ريزي و اعلام شده بود و کلا با امکانات محدودي که در اختيار داريم فقط هزار روستا را در
**صفحه=108@
سراسر کشور زير پوشش خواهد گرفت. بهرحال يک چنين برنامه هائي هست براي جذب نيروهاي دانشجو و دانش آموز.
سئوال: شما در مورد وحدت سليقه ها صحبت کرديد يعني گفتيد: اختلاف سليقه هايي هست و اين اختلاف سليقه ها بايد کنار گذاشته شود. و در حقيقت اينرا در رابطه با واقعيات موجود گفتيد بعد هم اشاره کرديد که بعضي ها معتقد هستند که با صاحبان ايدئولوژي هاي الحادي، اتحاد داشته باشند ولي با برادران مسلمانشان نداشته باشند، بعد از آن طرف دوستانمان، يک مسئله اي را مطرح کردند در رابطه با حزب توحيدي. که البته تحليلي بود که گروه فرقان مي کند.
اين را نبايد مقايسه کرد با تحليلهائي که اگرچه اختلافاتهائي با تفکر درست دارد. اما به اين فاحشي نيست، حتي، هفتاد، هشتاد درصد ترجمه ها و تفسيرها يکي است. فقط در عمل است که گويا اختلافي وجود دارد. ولي تحليلها و تفسيرها خيلي جاها شبيه هم است. و اگر شما فکر مي کنيد اختلاف به اين فاحشي است و بعضي ها اينقدر التقاطي هستند که اصلا نمي شود با آنان وحدت کرد، پس چرا اينطرف قضيه را نمي بينيد و مي گوئيد به بعضي ها با برادران اسلاميشان حاضر نيستند دست وحدت بدهند، در حاليکه عکس اين قضيه هم صادق است و اينطرف است که نرمش دارد. و اگر شما معتقديد که اختلاف به اين فاحشي است پس صحبت از وحدت نکنيد
**صفحه=109@
ولي اگر فکر مي کنيد که اين اختلافها آن اندازه هم فاحش نيست و مي شود که اگر اختلاف سليقه هائي هست اين وحدت وجود داشته باشد پس شما هم به اين وحدت عمل کنيد.
جواب: مثالي را که آن برادرمان قبلا مطرح کردند و حالا اين برادر مي گويند مربوط به گروه فرقان است. من اصلا نشنيده بودم و نمي دانستم که اينرا کدام گروه مطرح مي کند اما بهرحال حرف بي ربطي است. و اما اينکه شما گفتيد در باره ي واقعيتها، بايد عرض کنم که با نظر به واقعيتهاي موجود مطلب کمابيش همينجور است که گفتم، البته بنده ذهني حرف نمي زنم، يعني آنچه را که در جامعه احساس مي کنم و مي فهمم. با آن قالب ذهني مورد قبول و ايمان خودم وقتي مقايسه مي کنم همين در مي آيد که گفتم، اما اينکه شما مي گوئيد آنطرف قضيه هم صدق مي کند، اگر مقصود آن است که اگر طرف اختلاف سليقه دارد، يک قدم مي آيد جلو، ما هم بايد يک قدم بيائيم جلو؟
اينرا من رد نمي کنم، اين درست است، اما تا جائي که به اصول، لطمه نخورد، بنده صريحا مي گويم: بر سر اصول با هيچکس معامله نمي کنيم، با هيچکس، اگر ببينيم اصول خدشه دار مي شود بايد به اصول برگرديم و آنجا شما نبايد بگوئيد پس چرا دم از وحدت مي زنيد، حق داريم بزنيم، ما ميگوئيم همه برگردند به اصول و معناي وحدت همين است. شما خواهيد
**صفحه=110@
گفت از کجا اصول، با برداشتي که شما داريد درست است؟ با آن برداشتي که من دارم درست نيست؟ بسيار خوب، اين هم حرف منطقي ئي است، ولي راه حل وجود دارد، مطرح مي کنيم تا ببينيم کداميک از دو طرف با اصول منطبق است. اگر واقعا در من و شما هر دو، اين اخلاص و صفا وجود دارد که وقتي حقيقت را مي فهميديم و اصول را شناختيم، هر دو در، مقابل آن خاضع بشويم. بسيار خوب، اختلاف برداشتمان را در مسائل گوناگون مطرح مي کنيم. تا به بينم کدام با اصول منطبق است، اين قرآن است در مقابل ما:
تبيان کل شيء (آيه 91 سوره النحل) همه چيز را قرآن بيان مي کند پس بايد بتوانيم بفهميم، اما اگر مسئله در حد عمل هست پس اينجا بايد هر کداممان عمل کمتري داريم، از اين که عمل بهتري دارد پيروي کنيم. يعني ياد بگيريم.
و من افتخار مي کنم اگر از شما که به جاي فرزند من يا برادر کوچک من هستيد، يک چيزي ياد بگيرم و عمل کنم، البته شما با شخص من نظر نداشتيد کما اينکه من هم به شخص شما نظر ندارم. هم شما کلي گفتيد هم من. اما بطور کلي اين يک افتخاري است که انسان چيزيرا بياموزد و عمل کند. امروز يکي از بچه ها از من سئوال مي کرد:
رقابت چطور است؟ گفتم: رقابت مثبت بسيار هم خوب است، بنده خيال مي کنم گروههاي مسلمان هر که هستند
**صفحه=111@
و با هر نامي هستند، بايد در درجه اول قبل از آنکه به بحث يا مناقشه بپردازند سعي کنند که يک بازنگري در مدرکات ذهني شان بکنند، و يک تسلطي به قرآن پيدا کنند، يک قدري به قرآن برگردند. ما بعضي از اين تفسيرها و نوشته ها را که نگاه مي کنيم بطور قاطع مي بينيم که بخشي از اين برداشتها بکلي با اصول اسلامي منافي است. حال اگر کسي مي خواهد بگويد اينها با اصول اسلامي منافي نيست، خوب بيايد بنشنيد صحبت کنيم، از خدا هم مي خواهيم که مطلب يا بر ما يا بر او معلوم شود. ضمنا برادران ديگر سئوال ندهند تا بتوانيم همينهائيکه اينجا جمع شده جواب بدهيم. من هم خيلي خسته ام. شما ها از صبح بنظرم يک ساعت هم حرف نزده ايد اما من خيلي بيشتر از اينها حرف زده ام.
سئوال: خط مبارزاتي مهندس از سال 42 مشخص است، ايشان در موضع رفرميستي است پس چرا امام بعنوان ر ئيس دولت انقلابي تعيين فرمودند؟
جواب: اين سئوال خيلي دشواري است اگر بخواهم خيلي کم حرف بزنم بايد بگويم: برويد از خود امام بپرسيد اما اگر بخواهيم يک قدري مطلب را باز کنيم بايد بگويم که شايد همه ي زوايا و جوانب قضيه را انسان نتواند حدس بزند، يک سري مسائل هست، يک سري مصالح هست، که شايد اينرا ايجاب مي کند. وانگهي بعنوان دولت موقت بهرحال اشکالي
**صفحه=112@
نداشت. دولت دائمي که نبود.
سئوال: اطلب العلم ولو بالصين: لطفا اين آيه را تشريح کنيد، زيرا که جنبش ملي مجاهدين اکثرا در کلاس هاي ايدئولوژيکي در برابر سئوال برادران و خواهران، که چرا مارکسيسم را علم مي دانند به آيه استناد مي کنند.
جواب: اولا اين آيه نيست و روايت است و اصلا هم به فراگرفتن مارکسيسم ارتباطي ندارد. و جنبش ملي مجاهدين يا هر فرد و گروه ديگري که اين حرف را بزند حرف درستي نمي زند.
اطلب العلم ولو بالصين: يعني اگر دانش در راههاي دوري هست برويد آن دانش را طلب کنيد. يعني جنابعالي براي فراگرفتن تکنولوژي و مسائل فني، و مسائل تجربي، هيچ اشکالي ندارد که برويد انگليس، فرانسه، روسيه، چين، ژاپن برويد و ياد بگيريد. اگر نرويد علم و دانش و فرهنگ منتقل نمي شود و اما مارکسيسم معتقد است که اقتصادش علمي است، تاريخ اش علمي است. فلسفه اش هم علمي است. اين حرف بنظر ما بي پروپايه است. تاريخ مارکسيسم بهيچوجه علمي نيست، اقتصاد مارکسيسم هم همينطور، فلسفه هم نمي تواند علمي باشد. از دروغهاي شاخدار روزگار يکي همين است که فلسفه ي علمي باشد، بنابراين کسيکه معتقد است، مارکسيسم علم است. و بايد آنرا فرا گرفت در حقيقت
**صفحه=113@
مارکسيسم را پذيرفته است، مارکسيسم علم نيست و در بسياري از موارد برخلاف تجربه است، تحليل تاريخي مارکسيستي درباره حوادث معاصر و گذشته نشان مي دهد که اشتباهات زيادي در اين تحليل وجود دارد، تحليل مارکسيستي در زمينه عامل تحولات اجتماعي و تاريخي يک غلط مشهود است. ما اينرا ثابت مي کنيم که عامل تحولات اجتماعي آنکه مارکسيسم مي گويد نيست، پس کسيکه مي پذيرد که مارکسيسم علم است در واقع مارکسيسم را قبول کرده است مطلب ديگر اينکه علم، در اصطلاح رائج جديد همانطور که مي دانيد به معناي تجربه است، به معني دانش با مفهوم وسيعش نيست، در اصطلاح معمولي اسلامي، علم، دانائي است، چه دانائي ذهني و چه دانائي تجربي، اما در اصطلاح علم جديد، علم اساسا در مقابل فلسفه است: يعني تجربه و علمي، يعني چيزي که از راه تجربه معلوم مي شود و لابراتوار مخصوص خودش به مرحله آزمايش در مي آيد. حالا تاريخ يک لابراتوار دارد، اقتصاد، علوم طبيعي و غيره هر کدام لابراتوار مخصوص خود را دارند.
اکنون من سئوالي را مطرح مي کنم، مي گويم: مگر هر چيزي که مي خواهد براي ما ثابت بشود بايد از طريق تجربه و حس ثابت بشود؟ و آيا اگر چيزي از طريق غير تجربي ثابت شد، قابل قبول نيست؟ مارکسيستها مي گويند نه، مي گوئيم
**صفحه=114@
چرا؟ چرا چيزيکه از طريق تجربه ثابت نشود قابل قبول نيست؟ جوابشان اين است که: چون هر چيز مادي را بايد تجربه کرد و هر چيز مادي قابل تجربه است، چون قابل تجربه است وقتي تجربه اش کرديم به يقين مي رسيم.
همانطور که ملاحظه مي کنيد مبناي اعتبار دادن به تجربه، مادي بودن جهان است! اگر شما گيتي و هستي را ماده دانستيد اين حرف درست خواهد بود يعني هر چيزي بايد از طريق تجربه ثابت بشود و اگر نشود اعتبار ندارد! اما جنابعالي که مسلمانيد هستي را ماده نمي دانيد، بخشي از هستي ماده است و بخشي از آن غيرماده. آن قسمت مادي با تجربه ثابت مي شود، آن قسمت غيرمادي با غير تجربه. جنابعالي خدا را با کدام تجربه ثابت مي کنيد؟ بفرمائيد ببينم! مگر خدا با تجربه ثابت مي شود؟ روح انسان را با کدام تجربه ثابت مي کنيد؟ معاد و جهان بعد از مرگ را با کدام تجربه ثابت مي کنيد؟ تفکر اسلامي و جهان بيني اسلامي که گيتي و هستي را مادي و غير مادي هر دو مي داند برنمي تابد اين سخن را، که هر چيز با تجربه بايد ثابت شود. بنابراين اصل حرف غلط است و به اطلب العلم ولو بالصين، هم هيچ ارتباطي ندارد.
سئوال... (نوار فهميده نشد)
جواب: بسيار خوب مي خواهند آن قسمتي از مارکسيسم
**صفحه=115@
را که خودشان تجربه مي دانند يعني غير از فلسفه اش را بپذيرند (البته مارکسيستها فلسفه شان را هم علمي ميدانند) حالا شما بگوئيد ما فلسفه اش را قبول نداريم علمي هم نمي دانيم اقتصاد و تاريخش را که تجربي هست و علمي هست آنرا هم در کادر توحيد قبول مي کنيم بسيار خوب: خط تاريخي مارکسيسم را يعني همان دوره هاي چند گانه را بگيريد و برويد بطرف عقب، بطرف آغاز تاريخ، اگر کسي اين خط تاريخ مارکسيسم را که مبتني بر ماترياليسم تاريخي است قبول داشته باشد نمي تواند فلسفه ي مارکسيستي را قبول نداشته باشد زيرا فلسفه الهي چيزي بنام نبوت را اصل مي داند و بنابر ماترياليسم تاريخي که همه ي تحولات تاريخي ناشي از دگرگوني ابزار توليد و ناهماهنگي ميان ابزار توليد جديد با روابط توليدي قديمي و کهنه است نبوت جايي در تاريخ و تحولات آن ندارد و نبوت را شما نمي توانيد پيدا کنيد. اگر شما نبوتها را به همان صورت که قرآن معنا مي کند پذيرفته باشيد (و اگر يک معناي شاخ دار ديگري براي نبوت درست کنيد آن يک بحث ديگر است) ماترياليسم تاريخي را نمي توانيد قبول کنيد. قبول تاريخ مارکسيستي که با دعاي آقايان تجربي است به معناي قبول فلسفه مارکسيستي است يعني ماديگري، يعني ماترياليسم ديالکتيک.
بنابراين تجزيه ي مارکسيسم ممکن نيست اگر چنين
**صفحه=116@
تجزيه ئي ممکن بود خود مارکسيستها هم مي کردند و خود مارکس هم شايد مي کرد. بگذاريد اين مطلب را بشما بگويم: مارکس پيش از آنکه يک مفسر تاريخ باشد يک سوسياليست يعني معتقد به تز اقتصاد اشتراکي است. به عبارت ديگر: ترتيب واقعي مارکسيسم آن چيزي نيست که بايد باشد. يعني اقتصاد و تاريخي که مبتني بر فلسفه است. در اينجا فلسفه، دنباله رو و تابعي از تاريخ و اقتصاد است. يعني مارکسيسم از اقتصاد شروع شده و رسيده به تاريخ و پس از آن رسيده به فلسفه. اين عقيده ي من است. يعني مارکس اول معتقد به سوسياليزم شد، سوسياليزم را خواست علمي کند، زيرا به گفته ي خودشان سوسياليزم از قرنها پيش مطرح بود منتهي به شکل غير علمي و مارکس خواست آنرا علمي کند، افتاد توي خط ماترياليسم تاريخي، ماترياليسم تاريخي او را کشاند به ماترياليسم ديالکتيک. پس در حقيقت اين اقتصاد مارکس بود. يعني اقتصاد سوسياليستي علمي - که رسيد به تاريخ و رسيد به فلسفه ي ماترياليسم ديالکتيک.
بنابراين معني ندارد که ما بحثي از اين هيکل يک پارچه، را قبول بکنيم و بخش ديگري را قبول نکنيم. اگر اين کار را بکنيد خود مارکسيست ها هم به شما خواهند گفت: التقاطي! کما اينکه ديديد منافقين به مجاهدين گفتند التقاطي (منافقيني که از اسلام به مارکسيسم برگشته بودند در بيانيه
**صفحه=117@
تغيير مواضع ايدئولوژيک، سازمان مجاهدين خلق را التقاطي ناميدند) يعني از اين طرف مانده و از آن طرف رانده. مسلمانها مي گويند اسلامتان کامل نيست. مارکسيستها مي گويند مارکسيستتان کامل نيست. ما چرا مي خواهيم تجزيه درست کنيم؟! اين يک اشتباه است.
سئوال: شما به جنگ تحميلي اشاره کرديد. با توجه به حمله ي دولت عراق به دهکده هاي غرب، آيا اين شروعي براي حملات بعد يا آغاز جنگي تحميلي براي بدست آوردن منافع از دست رفته امپرياليستها نيست؟ آيا با در نظر گرفتن مسائل سياسي دنيا اين جنگ احتمال دارد؟
يکي از حضار: چرا شروع کرده اند.
کي؟ امروز؟
کجا؟
- يکي از حضاتر - من الان چهار شب است که مرتب به مرز مي روم الان هم دارم از مرز مي آيم. يعني تمام دهاتهاي مرزي، از مرز خرمشهر گرفته تا مرز دهلران، تمام دهاتها به هر خانه اي که هر چقدر جوان داشته باشد، تفنگ کلاشينکف سي تيرنو، در کيسه حتي جعبه تنظيف هم توش هست به هر خانه اي هم ده هزار تومان داده اند، اينرا مي گوئيد نه، برويد بررسي کنيد اينها را کي بايد بررسي کند؟ واقعا اينها را تمام ارتش عراق به اينها مي دهند.
**صفحه=118@
امروز من در حسينيه اعظم گفتم، هفتاد درصد جمعيت عراق شيعه هستند مخصوصا طرف بصره و جنوب عراق که کلا شيعه هستند شايد صد درصد بشود گفت تا نجف شيعه هستند.
- يکي از حضار: اينجا اشتباه نشود، اصلا موضوع عراق نيست، اينجا موضوع دست استعمار است که چهار پنج کشورند اينها که اين توطئه را دارند مي چينند اگرنه، خودش که اسلحه سازي کلاشينکف ندارد.
سخنران: معلوم است ما مي دانيم دودمان چيست و از کجا داريم مي خوريم اين براي ما روشن است. اما بهرحال آنکه مباشر قضيه است کيست؟ عراق است و عراق شکست خواهد خورد، در اين مسئله او مي خواهد انتقام ملا مصطفي را از ما بکشد. بهر حال اين مسئله مهمي است و شما هم بنظر من اگر لطف کنيد و آن مشهودات خودتان را بنويسيد به من بدهيد اميدوارم بي تاثير نباشد.
سئوال: نظر امام در مورد سازمان مجاهدين با نظر خودتان در مورد اين سازمان؟
جواب: اجازه بدهيد نظر امام را خودشان بفرمايند اما نظر خودم، در ضمن صحبتهايم فکر مي کنم معلوم شد: سازمان مجاهدين از نظر من در خط ايدئولوژي و در خط سياسي اشتباهاتي دارد.
سئوال: در رابطه با سئوالي که درباره ي دولت شد
**صفحه=119@
آيا با توجه به اصل انتقاد در اسلام: تواصو بالحق، ما بايد کارهاي دولت را توجيه کنيم يا از آن انتقاد کنيم؟ با توجه به اينکه دولت انتصاب امام است.
جواب: البته اين درست نيست که ما هر اشتباهي را توجيه کنيم علي الاصول اين غلط است، انتقاد هم در صورتي که به ضعف دولت منتهي بشود، باز درست نيست بنظر من يک راه ميانه اي وجود دارد که ما در بيان مباحث داخلي حزب جمهوري اسلامي در تهران، در کلاسهايي که به اين منظور تشکيل مي شده گفته ايم. ما گفتيم موضع ما در مقابل دولت، موضع يک «ناصح مشفق» است. ما مثل دوستي که مي خواهد دوست خودش را از اشتباه و خطا مصون بدارد با دولت برخورد مي کنيم: با خودشان در ميان مي گذاريم اصرار مي کنيم، مي گوئيم، گزارش مي نويسيم، نامه مي نويسيم، از افرادي که نزديکترند استفاده مي کنيم. احيانا بزبان حزب اخطار مي کنيم اگر ديديم سر يک مسئله اي لجاجت مي ورزند با لحن ملايمي انتقادمان را مطرح مي کنيم. همانطور که در قطعنامه هاي حزب شما ملاحظه کرديد در يکي دو مورد با شدت يک چيزي را از دولت خواستيم که اين هم اخطارگونه است البته مصلحت نمي دانيم که فعلا انتقاد صريح خشن بشود زيرا که دولت را بيش از آنچه هست ضعيف مي کند.
سئوال: آيا اعضاي دولت از اوضاع خرمشهر کاملا
**صفحه=120@
مطلع هستند، اگر مطلع هستند چرا اجازه دادند که نيروهاي ضد انقلاب در اين شهر اينقدر قوي شوند که اکنون براي سرکوبي آنها عده اي از افراد بي گناه کشته شوند؟
جواب: اشکالي است وارد. بنده براي اين اشکال جواب ندارم خود منهم با شما همصدا هستم.
سئوال: اختلاف و نظرات و برداشتها از اصول اسلامي بخاطر روشهاي شناخت گوناگوني است که ارائه شده است بنظر شما بهترين روش شناخت کدام است؟
جواب: روش شناخت بنظر ما همان روش شناختي است که بر پايه ي اصول جهان بيني اسلام وجود دارد چند تا کتاب در اين مورد داريم بهترين آن از نظر من کتاب روش رئاليسم استاد شهيد مطهري و استاد علامه طباطبائي است. البته يک قدري دشواري است ولي بايد با دقت مطالعه کرد و فهميد. و از آن بهتر براي کسي که عربي بلد باشد کتاب فلسفتنا است تاليف سيد محمد باقر صدر. نه از آن باب که عميق تر است، نه بعکس فلسفتنا در حقيقت گرفته شده از روش رئاليسم است. حالا اگر هم نگوئيم که از او گرفته شده بسيار به آن نزديک است با اين تفاوت که فلسفتنا منظم است.
کساني که عربي مي دانند آن کتاب برايشان خيلي خوب است و فکر مي کنم کساني که هم عربي و هم فارسي مي دانند خوب
**صفحه=121@
است يک ترجمه ي ديگر از اين کتاب فراهم بياورند.
خواهران و برادران عزيز من با اينکه بر اثر چند سخنراني امروز خسته بودم و فکر نمي کردم که بتوانم تا اين ساعت با شما عزيزان باشم حس مي کنم که چندان خسته هم نيستم. الان هم تا برويم و آقايان نماز شبي بخوانيد و بخوابيد ديگر اذان صبح است. تکبير.
**صفحه=123@
متن بيانات استاد ارجمند خامنه اي در کنگره هزاره نهج البلاغه 1401- 1360.
جامعه در شبانگاه ظهور انبياء
**صفحه=124@
جامعه ها در شبانگاه ظهور انبياء
مقدمه:
از جمله موضوعاتي که در نهج البلاغه، در چند جا تکرار شده مسئله نبوت است و رسيدگي به آن علاوه بر اينکه موضوعي از نهج البلاغه را براي ما روشن مي کند، يک مسئله اساسي از مسايل اسلامي را نيز تبيين مي کند. مسئله نبوت را نه تنها بعنوان يک مسئله قابل تعقيب در نهج البلاغه مي توان بررسي کرد بلکه آنرا مي توان بعنوان يکي از مسائل بسيار اصولي و مهم ايدئولوژي اسلامي و محور ساير مسائل، مورد پي گيري و فهميدن قرار داد و در طيف وسيعي از مطالب و مباحثي که بر گرد اين محور قرار مي گيرد. مسائل بسياري از اسلام را جا داده، از جمله مسئله توحيد، و معتقديم اگر بخواهيم به مسئله توحيد از ابعاد اجتماعي و کلا انقلابي آن نگاه کنيم بايد آنرا بعنوان مسئله يي از مسائل نبوت تحت بررسي و پي گيري قرار دهيم.
ما در اين بحث عناوين مختلف و فصول گوناگوني از
**صفحه=125@
بحث نبوت را مطرح کرده و در ذيل اين عناوين سخن علي بن ابيطالب (ع) در نهج البلاغه را پيش کشيده و آنرا شرح مي کنيم تا در ضمن بحث از مسائل اسلامي بخشهاي مهمي از نهج البلاغه شريف ترجمه و تفسير گردد.
براي شروع مباحث نبوت در نهج البلاغه مقدمه اي را عنوان مي کنيم: ما در اين بحث به مسئله وحي نمي پردازيم بلکه به نبوت به چشم يک واقعيت تاريخي و يک حادثه ترديد ناپذير نگاه مي کنيم. بي گمان در تاريخ بشريت حادثه اي که ما نام آنرا نبوت مي گذاريم اتفاق افتاده است و در وجود اين حادثه ميان ما و ميان بي اعتقادان به نبوت اختلافي نيست.
اختلاف در تفسير اين حادثه است، اختلاف در مضمون پيامي است که در اين حادثه وجود دارد، اما در اصل حادثه در اين واقعيت تاريخي ميان ما و هيچيک از انسانهائي که با تاريخ سروکار دارند اختلافي وجود ندارد.
موسي يک پديده ايست که در تاريخ ثبت شده، عيسي و ديگر پيامبران با تاريخچه هاي کم و بيش روشن يا مبهم همينطور. ما در اين بحث نبوت را با اين ديد مي نگريم يعني اين حادثه تاريخي را در نظر مي گيريم بعد در اطراف آن بحث مي کنيم. اولا بحث مي کنيم که در هنگام وقوع اين حادثه تاريخي زمينه اجتماعي چگونه بوده است؟ يعني اين حادثه در چه موقعيت زماني و تاريخي و در چه وضعيت اجتماعي واقع
**صفحه=126@
شده است؟ بعد بررسي مي کنيم که اين حادثه از کجاي جامعه سر برآورده ؟ از کدام طبقه، از کدام قشر؟ از چه تيپ انساني، از پادشاهان، از مستضعفان، از عالمان و متفکران و انديشمندان بعد بحث و مطالعه مي کنيم که اين حادثه داراي چه جهت گيري بود، آيا به سود طبقه خاصي مي انديشيد آيا به سود ماديون مي انديشيد؟ آيا به جنبه هاي عرفاني و معنوي مي انديشيد؟ چه هدفي در کار بود؟ داراي چه جهت گيري اجتماعي و فکري بود؟ همچنين بحث مي کنيم که وقتي اين حادثه واقع شد نخستين شعاري که اين پيام آور آورد چه بود؟ نمي گوييم پيام آور از غيب، تا کساني بگويند ما به غيب اعتقاد نداريم، اين اختلاف را مي گذاريم براي بعد. بهرحال حادثه اي بود که پيام آوري در آن پيامي ارائه مي کرد، آيا اين پيام مخالفاني يا موافقاني در جامعه داشت يا نه؟ اگر داشت چه کساني بودند، از چه قشرهائي و با چه انگيزه هائي در مخالفان، و نيز از چه قشرهائي و با چه انگيزه هائي در موافقان، و با کدام ابزار از ابزارهاي کمک و معاونت.
همچنين در هدف اين پيام بحث مي کنيم، آيا هدف در اين حادثه چه بود؟ رفاه زندگي مادي، برداشتن فاصله طبقاتي، بالا بردن سطح انديشمندي و هوشمندي، مخالفت با قدرتها، با توجه به قدرتها؟ اينها سئوالهائيست که براي شناختن آن حادثه، حادثه اي که بيگمان يک واقعيت اجتماعي
**صفحه=127@
به حساب مي آيد، لازم است و پاسخ به اين سئوالها روشنگر آن حادثه خواهد بود. اين قبيل بحثها که شامل حدود پانزده سئوال پيرامون مسئله نبوت را براي ما مطرح مي کند جوابهايي را بدنبال مي آورد که وقتي آنها را از متون اسلامي گرفتيم يک منطقه عظيمي از انديشه اسلامي براي ما روشن مي شود.
از جمله اين سئوالها يکي همين است که اين پيام آور به چه چيز يا به چه کس دعوت مي کرد، مسئله توحيد مطرح مي شود و اينجاست که توحيد بعد اجتماعي، بعد انقلابي، سياسي، اقتصادي پيدا مي کند و از اين قبيل. ما همين رشته بحث را در نهج البلاغه دنبال مي کنيم البته کوشش مي کنيم که در هر يک از اين بحثها به ترجمه بسنده نکنيم بلکه در اطراف آن مسئله بحث مشروح تري داشته باشيم و با اينکه محور بحث نهج البلاغه است از آيات قرآن و مباحث عقلي نيز به تناسب بهره خواهيم گرفت.
اولين بحثي که به شکل سئوال مطرح است زمينه ظهور نبوتهاست، نبوتها در چه موقعيت زماني و ذهني و اجتماعي بروز کرده است؟ اين به ما کمک خواهد کرد که پيام نبوتها را بهتر بشناسيم. در نهج البلاغه چند جا به سئوال ما پاسخ داده شده است.
1- در خطبه اول به دو مناسبت در اين زمينه بحث شده است:
**صفحه=128@
الف: واصطفي سبحانه من ولده انبياء اخذ علي الوحي ميثاقهم و علي تبليغ الرساله امانتهم لما بدل اکثر خلفه عهدالله اليهم فجهلوا حقه، و اتخذوا الانداد معه و احتالتهم الشياطين عن معرفته، واقتطعتهم عن عبادته فبعث فيهم رسله...» **زيرنويس=خطبه اول نهج البلاغه .@.
در اين عبارت چگوني زمان ظهور پيامبران بيان شده است:
«زمانيکه بيشترين آفريدگان خدا فرمان خدا را دگرگونه کردند و حق خدا را ندانسته و رقيباني را با او پذيرفتند و شياطين، آنانرا از شناخت خدا باز داشته و از عبوديت او برگردانده بودند، در چنين دوراني بود که خدا پيامبرانش را در ميان مردم برانگيخت».
**صفحه=129@
زمينه ي ظهور پيامبران
در نهج البلاغه به قسمتهاي ديگري مي توان دست يافت آنچه در اين فراز آمده به چند خصومت از جامعه ي جاهلي اشاره فرموده است:
1- بيشترين آفريدگان خدا در اين زمان فرماني را که خدا به انسان سپرده دگرگونه کرده اند، منظور از فرمانيکه خدا به انسان سپرده چيست؟ فرماني که ما کلمه ي عهد را بجاي آن ترجمه کرديم منشوري است که حاکمي و بزرگي براي زيردست خود مي نويسد، ابلاغي که رئيس به مرئوس خود مي دهد، عهد مالک اشتر يعني منشور. در آن روزگار بيشترين انسانها منشور الهي را دگرگونه کردند، قرآن در چند جا به اين منشور اشاره کرده است، بعضي جاها با کلمه عهد يعني با همين لغت و واژه يي که در اين خطبه بکار رفته و در جاي ديگر با واژه ها و عنوانهاي ديگر.
از جمله اين آيه است: «الم اعهد اليکم يا بني ادم الا تعبدوا الشيطان» اي فرزندان آدم آيا من به شما فرمان ندادم که شيطان را عبوديت نکنيد.
**صفحه=130@
آيه ديگر: «وقضي ربک الا تعبدوا الا اياه» خدا حکم کرده و فرمان داده است که عبوديت نکنيد مگر او را، پس اينجا هم فرمان خدا و عهد الهي يعني عبوديت خدا فقط.
در آيه ي سوم اينطور آمده است: «واشهد هم علي انفسهم الست بربکم قالوا بلي شهدنا» خدا انسانها را در دوران پيشين «دوران ذر» (به تعبير روايات) بر خويشتن گواه کرد آنها را گواه بر خودشان گرفت به اينگونه که گفت «الست بربکم» آيا من پروردگار شما نيستم «قالوا بلي» انسانها با زبان فطرت و طينت خودشان گفتند چرا، يعني انسانيت بطور طبيعي اعتراف کرده به اينکه بنده خداست و بايد خدا را عبوديت کند. اينست عهدي که اميرالمؤمنين در اين خطبه به آن اشاره مي کند و فرماني که خدا به آن سپرده و آنها را موظف به انجام آن فرمان کرده است ولي آنان دگرگونه اش کردند، خدا فرمان داده بود که از شيطانها، بتها، از رقيبان پنداري خدا يعني خداوندان زر و زور و خداگونگان، در جامعه به هر نحو و يا هر عنوان اطاعت نشود، اما انسانها «اين فرمانروا دگرگونه کرده بودند، بعضي بتها را عبادت مي کردند و بعضي هم خود را بت کرده و بر انسانهاي ديگر تحميل کرده بودند، پس خصوصيت بارز دوران ظهور انبياء اينست که بيشترين انسانها فرمان الهي را يعني لزوم عبوديت انحصاري الله را دگرگونه کرده بودند و اين نتايج بر اين دگرگونه کردن بار
**صفحه=131@
مي شود. پس حق خدا را ندانسته و رقيباني را با او پذيرفته اند و شيطانها آنها را از شناخت او بازداشته و از عبوديت او برگردانده بودند. در اين دوران، خدا نبوتها و بعثتها را در جامعه بوجود مي آورد.
باز در خطبه اول در جاي ديگر بمناسبت ظهور پيغمبر اسلام اين کلمات ذکر شده است. و اين را مي دانيم که زمينه ظهور همه پيامبران يکسان و يکنواخت است، در همان شرايط اجتماعي که پيغمبر اسلام ظهور کرده از لحاظ خطوط کلي دقيقا در همان زمينه هاست که موسي و عيسي و ابراهيم و هزاران پيغمبر ديگر ظهور کردند.
بنابراين آنچه در مورد زمينه ظهور اسلام در اينجا ذکر شده با زمينه ظهور پيامبران ديگر و بعثتهاي ديگر تطبيق مي کند و آن جمله اينست: «و اهل الارض يومئذ ملل متفرقه و اهواء منتشره و طرائق متشتته بين لله يخلفه او ملحد في اسمه او مشير الي غيره» **زيرنويس=خطبه اول .@ مردم روي زمين در آن هنگام فرقه هاي جداجدا داراي هوسهاي پراکنده و شيوه هاي گوناگون بودند. کساني خدا را با آفريدگانش همانند مي کردند و کساني در نام او فرومانده و به او نرسيده بودند و کساني ديگر به حقيقتي جز او اشاره مي کردند، اين کلمات، کلمات بسيار پرمغزي
**صفحه=132@
است و ما باختصار به شرح آن مي پردازيم: (مردي روي زمين در آن هنگام که پيامبر ظهور مي کند فرقه هاي جداجدا بودند)
يعني يک انديشه همه گير و همه گستر بر ذهنها حاکم نبود و اين نشانه عدم وجود يک فرهنگ قابل پذيرش، و يا نشانه جدائيها و اختلافهاي فراوان ميان انسانهاست و خود اين از نشانه هاي جهالت است. هوسهاي پراکنده به دو معنا مي تواند باشد.
معناي ساده تر اينکه انسانها در هر بخشي از بخشهاي جامعه يا در هر بخشي از بخشهاي روي زمين داراي خواستها و جهت گيريهاي ويژه خودشان بودند. کساني در اين گوشه يا در اين طبقه يا در اين قشر و در اين صنف به چيزي شوق مي ورزيدند و کساني در قشر و طبقه و صنف و شغل ديگر به چيز ديگر. آرمانهاي مشترک در جامعه وجود نداشت و اين هم نشانه ي انحطاط يک جامعه است.
معناي دوم: منظور از هوسهاي پراکنده يعني وقتي شما در سراسر عالم نگاه مي کرديد چند قطب و چند قدرت بيشتر وجود نداشت در ايران، ساسانيان بودند و طاغوتهاي ساساني در روم امپراطوران روم بودند، در حبشه سلطاني و طاغوت ديگري. در چند نقطه عالم چندين مستبد خودکامه، ديکتاتور در راس زندگي مردم قرار داشند، هر جا هر طاغوتي در راس يک جامعه يي قرار داشت، آنچه در سطح جامعه مشاهده مي شد و احساس مي شد کامجوئيهاي آن طاغوت بود، اگر در جامعه
**صفحه=133@
ايراني آن زمان ظلم بود، اگر آقايي بي حد و حصر برهمنان و نظاميان و خانواده هاي بزرگ و اشرافي بر مردم تحميل مي شد اين در حقيقت به معناي کامجويي آن طاغوتي بود که در راس قرار داشت او اينطور مي خواست و اگر مردم در زير فشار ظلم طبقاتي و اقتصادي فرهنگي و اخلاقي دست و پا مي زدند اين در حقيقت گوشه يي و جلوه يي از کامجويي آن طاغوت بزرگ را نشان مي داد. بنابراين هوس يک انسان در بخش عظيمي از جامعه بشريت و خانواده بشريت مشاهده ميشد و محسوس و ملموس بود. دنيا در يک چنين وضعي بود.
انحراف در شکل بت پرستي:
مردم شيوه هاي گوناگوني داشتند، کساني خدا را با آفريدگانش همانند مي کردند. آن کساني که بر طبق فطرت و جاذبه قلبي و روحي خودشان احساس مي کردند که خدايي و آفريننده يي وجود دارد اين خدا را در شکل مخلوقات، در شکل موجودات کوچک و محدود و ناقصي مي ديدند، عده يي گاو را مي پرستيدند بعنوان خدا، عده يي بت چوبي و سنگي يا هر نوع بت ديگر را مورد پرستش قرار مي دادند، بنابراين خدا را بر طبق دعوت فطرت مي پرستيدند اما اين خدا را بدرستي نمي شناختند، گمراهي از اين بزرگتر و واضحتر چه مي شود و کساني در نام او فرو مانده و به او نرسيده بودند، و همين
**صفحه=134@
موضوع يک نوع انحراف در ذهن مردم خداجو و خداشناس پديد آورده بود، در اسم خدا فرو بمانند و نتوانند از اسم به آنطرفتر بروند، يک نمونه اش را ما در دورانهاي باستاني و قديم مي بينيم مثلا آن کساني که با وجود خدا بطور مبهم آشنا بودند چون نمي توانستند خدا را درست بشناسند همين اسم «الله» يا اسم «منان» را مي گرفتند و اسم را مي پرستيدند. اگر از آنها مي خواستي که مصداق اين اسم را برايت معين کنند از حقيقت خدا چيزي نمي دانستند لذا اين اسم را در اين بت يا آن بت منعکس مي يافتند و نمونه ي ديگرش را ما مي توانيم امروز در بعضي از ايدئولوژيهاي التقاطي ببينيم که اينها خدا را قبول مي کنند، اما اگر از آنها بپرسي که خدا چيست؟ مي بيني در مفهوم خدا در معنا و مضمون اين کلمه در مي مانند، خدا را به معناي کل وجود معنا مي کنند، خدا را به معناي قوانين حاکم بر طبيعت معنا مي کنند، خدا را بمعناي «علي و معلولي» که در طبيعت و تاريخ و انسان وجود دارد معنا مي کنند، خدا را با معناي واقعي خودش يعني آن ذات مستقل واجب الوجود و ترديد ناپذير که آفريننده اين عالم است و نه خود اين عالم با اين مفهوم برجسته فلسفي قابل استدلال، نمي توانند بشناسند، در اسم خدا در مي مانند، در اسم خدا توقف مي کنند، وقتي که «الله»، «ذات الله» را نتوانند بشناسند، طبيعي است که معرفت عشق، عرفان، جاذبه هاي معنوي،
**صفحه=135@
کششهاي اخلاقي که همه بر مبناي توحيد و عرفان و شناخت خداست در يک چنين عناصر بوجود نمي آيد، خيلي روشن است وقتي که انسان خدا را مجموعه ي قوانين آفرينش دانست براي او مناجات، بي معني است، براي او سوز و گداز عاشقانه و عارفانه ي امام سجاد (ع) يک عمل پوچ است، براي او دعا و توجه و ذکر بي معني است. در حقيقت آنچه او قبول دارد الله نيست، مفهوم الله نيست، معناي الله نيست، اسم الله نيست. لذا بخاطر اين است که اميرالمؤمنين در اينجا مي گويد «او ملحد في اسمه» و کساني در نام او فرومانده و به او نرسيده اند، اين هم جزو نشانه هاي مردمي است که در دوران ظهور نبوتها وجود داشتند و اين نشانه انحطاط اديان و انحراف مذاهب در آن زمان است.
در خطبه دوم، اميرالمؤمنين در همين زمينه بيان مشروحتري دارد:
«والناس في انجذم فيها حبل الذين، و تزعزعت سواري اليقين و اختلف النجر، و تشتت الامر، و ضاق المخرج و عمي المصدر، فالهدي خامل، والعمي مشامل، عصي الرحمن، و نصر الشيطان، و خذل الايمان فانهارت دعائمه و تنکرت معالمه و درست سبله و عفت شرکه،
**صفحه=136@
اطاعوا الشيطان فسلکوا مسالکه و وردوا مناهله بهم سارت اعلامه و قام لوائه، في فتن داستهم باخفافها، و وطئتم باظلافها، و قامت علي سنابکها فهم فيها تائهون حائرون جاهلون مفتوتون في خير دار و شر جيران، نومهم سهودو کحلهم دموغ، بارض عالمها ملجم و جاهلها مکرم». **زيرنويس= خطبه دوم نهج البلاغه .@.
«در هنگام بعثت پيامبران، مردم دستخوش فتنه هائي بودند که در آن ريسمان دين گسسته بود و دستگيره هاي يقين و باور، سست شده بود و راهها دگرگوني و اختلاف پيدا کرده بود و کار به پراکندگي گرائيده و راه گريز از اين فتنه بر مردم تنگ شده بود و جايگاه بهره گيري بر مردم مبهم و تاريک مانده بود، هدايت در آن روزگار فرو افکنده و کمرنگ بود، کوري و نابينائي همه گير بود، خداي رحمن، عصيان و سرپيچي مي شد اما شيطان مورد نصرت و ياري قرار مي گرفت و ايمان بي ياور و بي پشتوانه مي ماند، پايه هاي ايمان متزلزل و ويران بود. نشانه هاي ايمان کم بود، راههاي ايمان فراموش شده بود، مردم از شيطانها فرمان مي بردند و راه آنها را مي پيمودند
**صفحه=137@
به سر منزلي که آنها هدايت مي کردند فرود مي آمدند و لواي شيطان برپا مي گشت، مردم دستخوش فتنه هايي بودند که اين فتنه ها مردم را در زير سم خود مانند حيوان وحشي و ناآرامي لگدمال و آنها را پايکوب مي کرد، فتنه مانند حيوان پيروزمندي که طعمه ي خود را زير دست و پاي خود له کرده و گردن بر افراشته است از سرکوبي مردم، گردن بر مي افراشت، مردم در فتنه ها گم گشته بودند، در بهترين خانه ها با بدترين همسايگان زندگي مي کردند، خواب آنان بدخوابي بود و سرمه ي چشمشان اشکها بود، در سرزميني زندگي مي کردند که عالمان لجام زده بودند، و جاهلها عزيز و گرامي مي زيستند».
اين زمينه بعثت پيامبران است در کلام اميرالمؤمنين و شما اگر اين کلام را مورد دقت قرار دهيد مي بينيد يک تصوير است يک نقاشي است، يک اثر به معناي واقعي کلمه ي هنري است براي نشان دادن اوضاع و احوال جاهلي. در اين ترسيم هنري در اين تابلو که علي بن ابي طالب عليه السلام روي منبر ايستاده و براي مردم حرف زده است در اين حرف زدن که علي تابلويي ترسيم کرده است بيشترين قلم، از بدبختي ها و نابسامانيها و نارسائيهاي جامعه مشاهده مي شود، از جنبه هاي فکري مردمي هستند که راه بجائي نبرده اند و هدفشان را نمي دانند چيست. نمي دانند براي چه صبح از خواب بر مي خيزند، شايد فکر مي کنند که مي دانند اما اشتباه مي کنند
**صفحه=138@
و اين جمله را اضافه کنم که ما چون دوران اختناق را ديديم خيلي روشن مي توانيم مضمون اين کلمات علي بن ابيطالب (ع) را بفهميم، دقيقا از اوضاع زمان ماست. زمان مظلوميت ملت ايران و زمان قرباني شدن ملت ايران در زير دست و پاي جلادان خاندان پهلوي و رژيم آمريکائي، و من در آنروزگار که اين خطبه را تشريح مي کردم هر کلمه را که مي نوشتم از روي وجدان و احساس يعني دقيقا چيزهايي بود که در آن روز ما لمس مي کرديم، همه آنچه که در اين خطبه و امثال اين خطبه از ميان زمينه ظهور پيامبران آمده گام به گام و کلمه به کلمه تطبيق مي کرد بر وصفي که ما آنروز مي گذرانديم. از لحاظ فکري مردم در سطح بسيار نازل، و از نظر رواني حيرت زده، فريب خورده بودند. شما به اين دو سه سال آخر نگاه نکنيد يادتان بيايد از آنروزي که در بعضي از شهرستانهاي ايران کساني از فريب خوردگان به معناي واقعي کلمه روي کاميون ها سوار شده و به نفع رژيم طاغوتي هياهو مي کردند و وجدان بيدار گروهي از مردم سخت جريحه دار بود، اين وجدان عمومي جامعه ما نبود آنکسي هم که حاضر نمي شد کف بزند عملا کف مي زد. آنکسي که سرش بکار زندگي بود در هر کسوتي نه فقط در کسوت کارمندان و حقوق بگيران دولت بلکه حتي در کسوت روحانيون کساني بودند و بسيار بودند که در عمل بي تفاوت و خونسرد خودشان، تحسين کننده و پذيرنده روشهاي طاغوت بودند.
**صفحه=139@
فريب خورده و سرگشته و حيرت زده بودند، هيچکس نمي دانست که امروز که از خواب بلند شد دنبال چه خواهد برود؟ چرا مي دانستند دنبال کار روزانه شان بايد بروند اما آن کار نبود زيرا هدف است که به کار معني مي دهد.
هدف چيست؟ براي چه دنيايي براي کدام آينده انسان زنده اند، براي رسيدن به آن تصوير آرماني خود، اگر زندگي آرماني را از انسان بگيرند - انسان هيچ کاري ندارد جز کار درازگوش آسياب يعني درجا زدن در شکل تحرک در جا زدن هم نوعي تحرک است، اما در حقيقت سکون است.
زندگي چنين حالتي دارد. خانه بهترين خانه ها بود، زمين خدا با اينهمه نعمت و سرزمين وجدان و استعداد انسانها و زمينه هاي نيکي - که در انسانهاي آنروز هم بود و امروز بروز کرده است، اين نقطه هاي درخشنده يي که شما امروز در ملت ايران مي بينيد اينها که خلق الساعه نبود، اگر شما امروز مي بينيد که جوانان ما پدر و مادر ما در عالمي از رؤياهاي انقلابي بسر مي برند، روياهايي که در زندگي روزمره خودشان انقلابي بسر مي برند، روياهايي که در زندگي روزمره خودشان تعبير مي کنند و لحظه به لحظه لمس مي کنند، اينها که در ظرف يک لحظه انقلابي نشدند انسان که ناگهان 180 درجه تغيير ماهيت نمي دهد. اينها دردهاي پنهان بوده، اين سرزمين خيرات و برکات الهي در انسانها و در طبيعت بود.
اما با بدترين همسايگان، اين سرزمين همسايگان بدي
**صفحه=140@
داشت صاحبان و مالکان بدي داشت، بعد در مورد ايمان و يقين و بقيه خصوصياتي که مي بينيد دقيقا همان زمينه هايي است که خوشبختانه ما مردم در بخشي از عمرمان بعضي ها دو سال، بعضي پنج سال بعضي بيست سال آزموديم.
اين زمينه بعثت پيامبران است و اميرالمؤمنين (ع) مي گويد در چنين شرايط و اوضاع و احوالي که بيان کرديم پيامبران مبعوث شدند و اين براي ما يک بحث بسيار مهم فکري است.
متاسفانه مشاهده مي شود که در بعضي از انديشه ها و فکري هاي ناسالم. زمينه بعثت پيامبران بد فهميده و بد تعبير و براساس آن استنتاجها و تحليلهاي غلط و مادي انجام مي گيرد.
**صفحه=143@
مصاحبه ها و ديدگاهها
تاريخ مصاحبه بهمن ماه 61 نقل از مجله سروش.
انقلاب ما در هر گامي به ارزشهاي مکتبي خود، نزديکتر شده است
بفرمائيد چه خاطره اي از جايگزيني دولت موقت پس از پيروزي انقلاب داريد و اين جايگزيني را کلا چگونه تبيين مي فرمائيد؟
بسم الله الرحمن الرحيم. آنچه که در اين زمينه بعنوان خاطره مي توان بيان کرد که شما هم سئوال کرديد همان جلسه اي است که فرمان نخست وزيري آقاي مهندس بازرگان در آن به وسيله ي آقاي هاشمي رفسنجاني در حضور خبرنگاران خارجي از سراسر دنيا خوانده مي شد و ما هم در آن جلسه بوديم و حالتي که در آن جلسه بر همه ما حاکم بود يک حالت فراموش نشدني بود. زيرا بعد از سالها آرزو و اميد مشاهده مي کرديم که يک رؤياي دور در حال تحقق است، و يک دولتي از سوي امام و رهبر انقلاب در حال تشکيل شدن است، و شعفي که آن روز
**صفحه=144@
همه ي ما داشتيم فراموش نشدني است. البته آنروز اقاي مهندس بازرگان هم در مقابله با حکم امام برخوردي طبيعي داشت. پاسخ ايشان به نصب چيزي بود که بعدها در يک سخنراني در دانشگاه گفتند که خودشان را به يک اتومبيل سواري تشبيه کردند، آنطور که يادم هست و قولا و صراحتا و کنايتا فهماندند که از ايشان نبايد توقع کارهاي انقلابي دشوار بنيان کن داشت در اين جلسه که من اشاره کردم هيچ نوع برخوردي ايشان نداشتند، برخورد مؤدبانه خوبي بود و جلسه تاريخي و فراموش نشدني.
اما اينکه تبيين من از اين مساله چيست؟ بنده همين اندازه بايد عرض کنم که امام به معرفي بعضي از دوستانمان و با سابقه ي آشنائي هاي خودشان مهندس بازرگان را به عنوان رئيس يک دولت موقتي که بايد زمينه را براي استقرار جمهوري اسلامي فراهم کند معين کردند و مهندس بازرگان سوابقي که داشت و چيزي نبود که امام يا ما بتوانيم بعنوان يک نقطه عطفي بر روي آن انگشت بگذاريم. يک فرد معتقد به اسلام بود که رهبري امام را پذيرفته بود و قول داد که در خط امام حرکت کند و هيچ عملي هم قبلا در اين موارد از ايشان ديده نشده بود، حسن ظن همه را به خود جلب کرد، لذا به اين خاطر بود که به نخست وزيري انتخاب شدند. منتهي بعد ترکيب دولت موقت و برنامه هايي که پيش آمد يک مقداري تصورات قبلي را
**صفحه=145@
تغيير داد، همانها هم مومجب شد که عاقبت هم ايشان از دولت و حکومت کنار بروند و دولت ايشان ساقط شود يا استعفا دهد.
در عرض چهار سال گذشته انقلاب اسلامي توانسته است دستاوردهاي عظيمي در داخل کشور و در سطح جهان کسب کند و بسياري از مشکلات را از ميان بردارد. به نظر جنابعالي موانع و مشکلاتي که انقلاب اسلامي بايد در آينده با آن برخورد کند چيست؟
ج- ما چند نوع موانع و مشکلات را در آينده پيش بيني مي کنيم. يکي آن چيزي است که از توطئه ها و دسائس خارجيان قابل تصور است چون ما معتقد و مطمئنيم که دشمنان خارجي اين انقلاب آرام نمي نشينند و از انديشه ي مبارزه با اين انقلاب و اين جمهوري منصرف نخواهند شد، و آنها چه از طريق ايجاد درگيريهاي نظامي، چه از طريق فشارهاي اقتصادي و چه از طريق تبليغات نادرست در سطح جهان عليه ما فشارهايي را به وجود خواهند آورد و ما بايد آمادگي مقابله با اين فشارها را داشته باشيم.
برخي نيز ناشي مي شود از مسائل داخلي که آنهم به نوبه ي خود به چند رقم قابل تقسيم است. يک رقم از مشکلاتي که ممکن است در آينده براي ما پيش آيد و ويژگيهايي هم در گذشته و در حال حاضر دارد اين است که مسئولان جمهوري اسلامي انگيزه ي انقلابي را از دست بدهند و تبديل شوند به
**صفحه=146@
يک دستگاهي که فقط به دولت و به ضرورتهاي يک حکومت مي انديشد و نه به انقلاب. از اول انقلاب ما چند بار دچار چنين حالتي شده ايم. هر دفعه خصلت انقلابي بارزي که در مجموع نظام وجود داشته ما را نجات داده، لکن اين حالتي است که براي مسئولان دولت محتمل الوقوع است. اين بيماري بطور خلاصه عبارت است از اينکه مسئولان دولتي تحت تاثير ضرورتها تصميم بگيرند و ضرورتها حاکم بر اعمال تصميمات آنها شود. بطوري که نتوانند از انگيزه هاي انقلابي خودشان در هدايت اين کاروان استفاده کنند و به تدريج آن انگيزه ها در آنها کهنه و رنگ پريده و منتفي شود. اگر چنانچه اين طور شود انقلاب باطل نخواهد شد و از بين نخواهد رفت اما مشکلاتي بر سر راه مردم به وجود مي آيد. حداقل اين مشکلات اين است که افراد مؤمن تري و آنهايي که به انقلاب مي انديشند احساس مسئوليت کنند و وارد ميدان شوند و اين مشکلاتي است که وجود دارد. يکي ديگر از مشکلاتي که در آينده قابل تصور است که در گذشته و در حال حاضر ريشه دارد تداخل ها و دخالت ها است. اين يک مشکل عظيمي براي انقلاب ماست. به اين معني که ارگانهاي سياسي و اجتماعي و دولتي و انقلابي نهادهاي انقلابي به مواضع قانوني خود بسنده نکنند و در آن مواضع قرار نگيرند از آن مواضع تخطي کنند. اين خطر بزرگي است. هر کس اين کار را کند به انقلاب صدمه زده، هر کس که
**صفحه=147@
مي خواهد باشد. يک ارگان انقلابي هم که باشد اگر از مواضع قانوني خود تخطي کرد اين گناه کرده. براي انقلاب مشکل درست کرده، و در نهايت به ضعف دستگاه اداره کننده انقلاب يعني دولت منتهي شده است. ما امروز هم اين را مشاهده مي کنيم. يک چنين تداخلي وجود دارد و بايد از بين برود ما هم انشاء الله همت گماشته ايم که اين تداخل ها و دخالتها را از بين ببريم. اگر چنين مقصودي يعني کم کردن تداخلها حاصل و ميسر نشود و اينها ادامه پيدا کند يا احيانا زيادتر شود يکي از خطرات جدي و عمده انقلاب است.
يکي ديگر از خطراتي که وجود دارد خطر نوميد شدن و سرد شدن مردم است که اين از همه خطرات مهمتر است. چون اين انقلاب دقيقا و حقيقتا بر دوش مردم قرار داشته و قرار دارد و اگر مردم را از انقلاب گرفتند اين انقلاب ديگر چيزي ندارد که از خودش دفاع کند. امروز همين دولتي که بر سرکار است. همين مسئولاني که مملکت را اداره مي کنند، اينها به کمک و پشتيباني مردم است که مي توانند همين کار خود را انجام دهند. مردم را از اينها بگيريد قطعا چنين امکاني ندارند، اگر مردم نااميد شوند چه به وعده هاي دولت، چه به وعده هاي انقلاب و سرد بشوند و در صحنه هاي انقلابي حضور پيدا نکنند يک خطر جدي براي انقلاب است و البته بايد آن کساني که مايه ي سردي مردم مي توانند باشند، حواسشان
**صفحه=148@
جمع باشد که اين خطا و گناه بزرگ از آنها صادر نشود.
يکي ديگر از مشکلاتي که ممکن است پيش بيايد باز آنهم گوشه و کنار نشانه هايش ديده مي شود که بايد جلويش ايستاد، اين است که دولت عکس حالت اول را پيدا مي کند، حالتي که در اشکال اول ذکر کرديم، يعني بخواهد بطور بي رويه انقلابي گري از خود نشان دهد. اين در حقيقت انقلابي گري نيست چون انقلاب بي رويه نيست هر کاري بي رويه ضد انقلابي است، اين غلط است. کساني خيال مي کنند کارهاي انقلابي کارهاي بي رويه است. به عکس، کارهاي انقلابي را ما معتقديم با رويه ترين و صحيح ترين و اصولي ترين کارهاست چون انقلاب اصولي ترين کارهاست. اگر چنانچه مسئولين امر بخواهند براي کسب وجهه، براي امکان بقاء در مناصب و مشاغل، براي پوشاندن خطاها و مشکلاتي که بار آوردند و براي هر چيزي از اين قبيل در يک ابعادي انقلابي گري نشان دهند، اين همان غوغاسالاري است که من يک وقتي در نماز جمعه اشاره کردم. و يکي از بزرگترين خطرات اين جامعه است که متاسفانه کسي به آن توجه نمي کند، و ما هم که گفتيم شما مطبوعات هم به آن توجه نکرده و از زيردست شما در رفت. در حاليکه اين مساله چقدر مهم است. غوغاسالاري يعني اينکه اداره ي امور کشور بطور اصولي و با تدبير نباشد و عده اي مشغول هياهو و غوغا و شارلاتان بازي باشند و دولت هم ببيند کجا
**صفحه=149@
مناسب است براي شعار دادن و او هم برود و شعار بدهد و اين يکي از خطرات عمده است.
علي اي حال اگر ما بخواهيم در مقابله با اين مشکلات حرکت کنيم بايد ايمانمان، جهادمان، تقوايمان و وحدتمان را حفظ کنيم و تمام ارگانهاي مسئول چه ارگانهاي انقلابي و چه ارگانهاي سنتي و دولتي در آن خط دقيق اطاعت از امام و ولي فقيه قرار بگيرند اگر چنين شود تمام خطراتي که گفتيم منتفي مي شود يعني خطرات بالقوه است، خطراتي است که مي شود با تدبير آنها را خنثي کرد و از آنها در امان ماند. در امان ماندن هم راهش اين است که معيارهاي اصلي يعني ايمان، تقوا، جهاد و ماندن در خط امام را ما توجه کنيم.
يقينا پيروزي هاي انقلاب اسلامي در داخل و خارج از کشور نتيجه ي ايثار امت مسلمان ما و خون شهدا و جانبازان پاکباخته اي است که در اين راه از تمام تعلقات مادي و معنوي خود بريده اند. پيام شما براي خانواده ي شهداء و جانبازان انقلاب و امت شهيد پرورمان چيست؟
اولا اظهار ارادت و اخلاص به اين خانواده هاست و تواضع در مقابل بزرگي و بزرگواري آنها، ثانيا اظهار اين حقيقت که آنها چيزي را نباخته اند و خسارتي بر آنها وارد نيامده، زيرا آنچه در اين سودا گرفته اند. بيشتر از آن چيزي است که داده اند. آنها عزيزي داده اند اما در مقابل استقرار
**صفحه=150@
نظام الهي را گرفته اند، و اين معامله اي است که اگر انسان پيامبر خدا را هم در اين راه بدهد سرش کلاه نرفته است. زيرا پيامبر خدا هم حاضر بود در اين راه فداکاري کند. حسين بن علي هم آماده فداکاري بود، پس اين نشان مي دهد آن چيزي که در مقابل اين فداکاريها گرفته مي شود، اهميت و عظمتش از آن چيزي که داده مي شود حتي در حد حسين بن علي (ع) و اولياء خدا و انبياء الهي اهميتش بيشتر است. پس خوشدل و اميدوار باشند، هم به آينده و هم به کرم و فضل الهي، و بدانند که خسارتي به آنها متوجه نيست.
با فرمانهاي اخير امام امت انقلاب فضائي آغاز شد و کشور حرکت پرشتابي را به سوي ساختن اجتماعي سالم، آزاد فعال و پويا شروع نمود، جايگاه اين حرکت را در اين برهه از زمان چگونه ارزيابي مي کنيد؟
هر حرکت انقلابي در يک مقاطعي احتياج به اين دارد که نفس جديدي به آن دميده شود، اين نفس جديدي بود که در اين مقطع به انقلاب عظيم مردم ما در اين مبدا دميده شد و اين نفس از سوي کسي بود که خود او پدر اين انقلاب و معلم آن بوده است و خواهد بود.
اگر ما درست اين حرکت را بخواهيم ارزيابي کنيم بايد بگوئيم اين يک توبه ي بزرگ هم بود، توبه از اشتباهات و خطاهايي که ما در طول اين نزديک به چهار سال کرده ايم.
**صفحه=151@
من در آغاز صدور اين فرمان از سوي امام ديدم که اين برادران عزيز ما در مورد اين پيام صحبتهاي فراواني مي کنند و البته همه ي اين صحبتها درست بود، جاي يک صحبت را من خالي يافتم و آن اين است که کسي نگفت اين پيام حاکي از وجود اشتباهات و لغزشهايي بود. اين پيام به ما الهام مي داد که از لغزشها جلوگيري کنيم و آنها را برگردانيم. اين حاکي از وجود لغزشهاست و اين يک واقعيت است. در کار اداري و بخصوص در دستگاه قضايي اشتباهات زيادي واقع شده بود که البته در اکثر قريب به همه ي آنها سوء نيتي وجود نداشت وليکن لغزش لازم نيست حتما از روي سوء نيت باشد تا بد باشد. گاهي از روي حسن نيت اشتباه بزرگي را انجام مي دهد ولي اشتباه در هر صورت اشتباه است و بايستي آثار آن را برطرف کرد و جلوي آن را گرفت و امام يک چنين کاري را کرد. من اين حرکت را يک خيزش جديد در روند عمومي انقلابمان و يک نقطه ي عزيمتي به سمت هدفهاي بزرگي که به تدريج از يادها مي رفت به حساب مي آورم.
شکي نيست که عوامل منحط انحرافي و نفوذي و کار شکن و ضد انقلاب علي القاعده نمي توانند و نبايد در دستگاه هاي اجرائي کشور راه داشته باشند، با توجه به محدوديت کار گزينشها و عدم امکان تحقيق در بعضي موارد بخصوص با توجه به فرامين امام دستگاههاي اجرائي کشور براي جلو
**صفحه=152@
گيري از عناصر نفوذي وابسته به جناح راست و غير انقلابي از چه شيوه هايي بايد استفاده نمايند. آيا فکر نمي کنيد عدم دقت لازم در امر انتخاب افراد باعث گردد جرياناتي که ما از ناحيه ي نيروهاي راست و ليبرال که حاکميت نسبي خود را در راس امور از دست دادند مجددا نيروهاي خود را در سطوح پائين تر در سيستم اداري کشور تشکيل دهند. شما چه راه حلي براي پيشگيري از اين موارد پيشنهاد مي کنيد؟
ج- مساله اين است که چه عواملي ما را تهديد مي کند که شما به عناصر ليبرال و راست اشاره کرديد. لکن اينها تنها کساني نيستند که ما را تهديد مي کنند. بلکه همه کساني که در دل به انقلاب اسلامي نمي انديشند و به هدفي جز آن فکر مي کنند عناصر تهديد کننده هستند. اگر تشکيلات داشته باشند خطرشان بيشتر است و اگر وابستگيهاي سياسي جهاني داشته باشند، خطرشان باز هم بيشتر است. اگر پوشش نفاق داشته باشند باز خطرشان زياد است، چه راست باشند چه چپ و ما در بين طيف چپ عناصري را مي يابيم که از لحاظ خطر کمتر از عناصر طيف راست نيستند بلکه بيشتر هم هستند.
نکته ي دوم اين است که آيا نظر امام در مورد پذيرشها اين بود که از ورود عناصر ناباب جلوگيري نشود؟ بايد بگويم نظر امام به هيچ وجه اين نبود، همين عناصر نابابي که گفته شد چه از گروه راست و چه از گروه چپ، امام معتقدند که اينها
**صفحه=153@
بايد در دستگاههاي اداري اعم از سياسي، اقتصادي، فرهنگي و غيره نباشند لااقل بايد در کارهاي حساس گماشته نشوند و نتوانند در آن دستگاهها نفوذ کنند، با معناي ويزه اي که نفوذ دارد امام نفرمودند که اينها بررسي و ارزيابي نشوند و در مورد گزينش آنها دقت لازم نشود، بلکه امام با بعضي از بي ضابطگيها و دقتهايي که در حقيقت بي دقتي است و ضابطه گذاريهايي که در حقيقت بي ضابطگي است مخالفت کرد. همان طور که در بيانات امام هم شنيديد ايشان به سئوالاتي اشاره کردند که در بعضي از گزينشها از افراد مي شود که ايشان اينها را تاسف انگيز خواندند. طبيعي است که اين سوالات فقط آدمهاي نفوذي طيف چپ و راست را رد نمي کند. بسياري از مؤمنين و مخلصين را هم رد مي کند و مطمئنا در مواردي طراحان اين سؤالها از حسن نيت هم نمي توانند برخوردار باشند. چه حسن نيت مي تواند در آن کسي باشد که شرط گزينش را اين ببيند که کسي در ميان 4 رقم، رقم شماره شناسنامه امام را مشخص کند. اين چه حسن نيتي است که اين شخص اين سؤال را مطرح کند. امام اين را مي دانند و از اين مساله مطمئنند. اين چه ضابطه اي است که اگر کسي خواست در فلان اداره، چه اداره اقتصادي، چه فرهنگي، چه سياسي، عضو شود و کارمند شود بايد همه مسائل شکيات و سهويات را بداند، آيا رؤساي آن ادارات مي دانند. يا آن سؤال کننده
**صفحه=154@
خودش مي داند؟ و اصلا چه دليل براي اين کار وجود دارد. اينکه سؤال مي کنند آقا فلان مساله فقهي چگونه است. در آن قسمت رساله چه چيزي نوشته است اينها ضابطه هايي است که در حقيقت اتکا به آنها اتکا به بي ضابطه گي است و امام اينها را رد کرده، اين فيلترها که مؤمنين، مخلصين، انقلابيون، علاقمندان را بيرون مي گذارد، آنها را امام ممنوع اعلام فرمودند والا امام کي اجازه دادند که افراد نفوذي وارد شوند بايد دقت شود که افراد نفوذي نيايند و فرق نمي کند چه افراد نفوذي طيف راست و چه طيف چپ.
نکته ديگري وجود داشت در مورد مسأله تجسس که اشاره گرديد نمي توانند تحقيق کنند و نمي توانند بشناسند و بفهمند بايد بگويم اينطور نيست. امام نفرمودند که افراد را نشناسيد و تحقيق نکنيد. هيچ اشکالي ندارد که شما براي ازدواج در پيرامون خانواده ي طرف ازدواجتان تحقيق کنيد. نه امام مانع شدند و نه هيچ کس ديگر و نه شرع و عرف. وقتيکه براي پيوند خانوادگي شما تحقيق مي کنيد، براي پيوند اداري هم يک مقدار تحقيق تا حدودي لازم است. تا اين حدود که بفهميد و بشناسيد که طرف چگونه است. که در تشخيص افراد اشتباه نکنيد.
س- در آستانه پنجمين سال انقلاب اسلامي ايران، ما تاکنون به چه مقدار از اهداف انقلاب رسيده ايم؟
**صفحه=155@
ج- بايد عرض کنم که ما به هدفهاي زيادي از اين انقلاب رسيده ايم. اما هدفهاي زيادتري را در پيش داريم. مي توانيم برخي از آن هدفهاي رسيده شده به آن، و هدفهايي که در انتظارشان هستيم را بشماريم. با اين انقلاب ما به هدف تشکيل يک نظام مردمي رسيديم و در اين شکي نيست که اين نظام مردمي است و ما به هدف ايجاد يک نظام بر مبناي تعاليم اسلام رسيديم، به هدف تبيين يک قانون اساسي مستحکم و آن هم باز بر مبناي نظام اسلامي رسيديم.
جريانهاي گوناگون مدعي را تاکنون شناسائي کرده ايم و اين يکي از دستاوردهاي بزرگ است که مي تواند يک هدف به حساب آيد، به هدف فعال کردن مردم در زمينه ابتکار و خلاقيت و جوشش دروني استعداد رسيديم. امروز مردم ما احساس مي کنند که بايد نان از عمل خويش بخورند يعني ملت بايد برپاي خود استوار باشند و حالت مرغوبيت در مقابل پيشرفتهاي علمي، فرهنگي و حتي فلسفي و صنعتي در ديگران را از دست داده اند به هدف اتخاذ کلمه ي مردم رسيديم و آن باز يکي از اهداف است که بسياري از هدفهاي عملي در زمينه ي عمران، آبادي، رسيدگي به امور مستضعفين رسيده ايم. راه زياد ساخته شده. برق زياد به روستاها و مناطق کشور کشيده شده، خانه زياد ساخته شده، به امور کشاورزي کمک زيادي شده، دانشگاهها به سمت اسلامي شدن رفته. بسياري از مراکز
**صفحه=156@
توطئه در کشور منهدم شده، کليه ي نهادهاي جمهوري اسلامي تشکيل شده، آخرين نهادي که در حقيقت تضمين کننده ي استقرار اين جمهوري بود نهاد مجلس خبرگان بود که آن هم تشکيل شد. ما ديگر هيچ حالت منتظره اي نداريم، يعني تمام نهادهايمان تشکيل شده و آماده است. اينها هدفهائي است که به آنها رسيده ايم، البته هدفهاي زياد ديگري هم بود که من اسم نياوردم، حالا تشکيل مجلس شوراي اسلامي يکي از هدفهاي مهم بود که عده اي از مردم بنشينند و خودشان براي موکلينشان يعني اين ملت تصميم بگيرند و راي بدهند منتظر جاي ديگري نباشند.
استقلال سياسي يکي از اين هدفها بود که به آن نيز رسيديم و از اين قبيل، اينها هدفهايي است که به آنها رسيده ايم و کم هم نيست. هدفهاي زيادي است يعني دستاوردهايي که ما از انقلابمان داشتيم دستاوردهاي قابل توجهي است، و ما در اين زمان کوتاه يعني چهار سال در کمتر انقلابي اين همه دستاورد ديده ايم و بنده وقتي که نگاه مي کنم به چهار سال گذشته بخصوص به يکي دو سال گذشته مي بينم که ما ساليان پرباري را پشت سر گذاشتيم. اما با اين همه هدفهايي که هنوز به آنها نرسيده ايم بيشتر است از هدفهايي که به آنها رسيديم. ما به هدف استقلال ملي و استقلال کامل اقتصادي خود نرسيده ايم، امروز ما هنوز براي ايجاد نيازهاي معمولي
**صفحه=157@
و روزمره زندگي محتاج ديگران هستيم، مجبوريم که پول بدهيم از بيرون بخريم و بيرون هم معامله گريش و اقتصادش تابع سياستهايي است که دارند و اين گاهي اقتضا مي کند که آن چيزي که ما مي خواهيم به ما ندهند و گاهي اقتضا مي کند که در آن چيزي که بهره ي ما در آن است از ما بهره کشي کنند ما هنوز نتوانسته ايم به استقلال کامل اقتصادي برسيم، ما هنوز نتوانسته ايم که به استقلال کامل فرهنگي برسيم با اينکه فرهنگ ما يک فرهنگ غني و سابقه دار و ريشه دار است، ما در بسياري از مسائل فرهنگي همچنان بيگانگان هستيم، شما به دانشگاه برويد و حتي اين دانشگاهي که امروز تشکيل شده و ببينيد در بين کتابهايي که ما افتخار مي کنيم که در اين يکي دو سال تعطيلي دانشگاه نوشته اند و کتابهاي درسي دانشگاه ما خواهد بود چند درصد ترجمه است، در حدود 75 يا 80 درصد ترجمه است. يعني امروز هم که ما داريم خودمان کار مي کنيم، خودمان مي نويسيم، خودمان تحصيل مي کنيم، ترجمه مي کنيم و بيشترين کار ما را ترجمه تشکيل مي دهد و هنوز ما به استقرار يک نظام عادلانه کامل اسلامي نائل نشده ايم. ما در باب روابط اجتماعي و به ويژه اقتصادي در داخل جامعه و در باب بسياري از خلقيات و خصال اجتماعي و مردمي هم چنان اسير نظامهاي سنتي گذشته ايم. هنوز در بين مردم ما برخورداريها يکسان نيست. کار و تلاش يکسان نيست و البته
**صفحه=158@
نمي خواهم ادعا کنم که در نظام اسلامي برخورداريها صددرصد يکسان است اما مي خواهم ادعا کنم که در نظام اسلامي امکانات در اختيار همه صد درصد يکسان است و در نظام ما هنوز به آنجا نرسيده است. خوب نکته اي که در اينجا قابل توجه است اينکه آنچه که ما تاکنون گذرانده ايم گامهايي هستند به سوي آنچه که بايد بگذرانيم. اينها از هم گسسته و بي ارتباط نيستند. يعني ما الان نبايد احساس کنيم که چون هدفهايي را در پيش داريم ناکام هستيم بلکه بايد احساس کنيم گذرانده ايم و گامهايي به سوي آن هدفها پيش رفته ايم پس کامياب هستيم، منتها کامياب مرحله اي اگر در يک سال يا دو سال قبل از آنچه که فعلا در آن قرار گرفته ايم يک قدم جلوتر رفته باشيم اين کاميابي ادامه خواهد داشت. ما بايد کوشش کنيم که غير از اين وضع، وضع ديگري پيش نيايد يعني درجا نزنيم، خداي ناکرده منحرف يا به عقب برگشته نشويم.
س- در آستانه ي پنجمين سال از پيروزي انقلاب هستيم و هر انقلابي هم ممکن است دچار آفات و انحرافاتي شود، علاوه بر موانعي که بدان اشاره کرديد حضرتعالي به عنوان رياست جمهوري، به عنوان يک هشدار به امت بفرمائيد انقلاب اسلامي از کجا ممکن است ضربه ببيند؟
ج- فکر مي کنم اين سئوال قبلا مطرح شد و من پاسخ دادم و آن سؤال که مشکلات را مي پرسيد، اين را مي شود اينگونه ذکر کرده انقلاب از چه راهي ممکن است ضربه ببيند ولي
**صفحه=159@
در اينجا من بطور اجمال توضيح مي دهم.
انقلاب ما از نقطه ي حرکت دشمنان خارجي و داخلي ضربه خورده است و آفت انقلاب ضربه دشمنان داخلي و خارجي است و دشمنان خارجي ما مشخص است که چه کساني هستند و دشمنان داخلي ما عبارتند از رويه ها و شيوه ها، خلقها و خصلتهاي نادرست، همان چيزهايي که ما آنها را کنار گذاشتيم تا انقلابمان پيروز شد، ما بي تفاوتي را کنار گذاشتيم تا انقلاب پيروز شد. بي ايماني را کنار گذاشتيم موفق شديم، به قرآن روي آورديم راه ما باز شد. ايمان و جهاد دو سلاح بزرگ ما بودند براي پيروزي. هر يک از اينها از ما گرفته شود آفت انقلاب است، آفت انقلاب ما عجب است، اختلاف است، بي ايماني است، رکود در جهاد في سبيل الله است و منظورم از جهاد فقط جهاد در جبهه هاي جنگ نيست. جهاد سازندگي هم يکي از جهادهاست، جهاد با نفس هم يکي از جهاد هاست اينکارها را اگر ما ترک کنيم اينها آفت انقلاب ما خواهند بود.
س- تداوم انقلاب اسلامي در گرو چه مسائلي است و نقشي که نهادهاي انقلابي بخصوص جهاد سازندگي در اين تداوم مي تواند داشته باشد چيست؟
ج- تداوم انقلاب به اين است که علل اين تداوم شناخته شود و تامين شود. اين علل عبارتند از وحدت، ايمان، جهاد انگيزه انقلابي، حضور مردم در صحنه، مهرباني
**صفحه=160@
ملت و دولت، عمل به احکام اسلامي و حرکت به سمت هدفهاي اسلامي، عدالت اجتماعي کامل، حکومت قرآني کامل، اينها هدفهاي نهايي هستند و مبارزه و جهاد و فداکاري اينها عوامل تداوم انقلابند.
يکي ديگر از عوامل تداوم انقلاب عبارت است از پياده کردن سياست نه شرقي، نه غربي و عدم تمايل به يک طرف و يکي ديگر عبارت است از حفظ پيوند ولايت فقيه، و اينها و بسياري ديگر عوامل تداوم اين انقلابند، اما اينکه نقش ارگانهاي انقلابي چيست، به نظر بنده ارگانهاي انقلابي و نهادهاي انقلابي نقشهاي بسيار بزرگي را مي توانند ايفا کنند. به اين ترتيب که به آن وظيفه اي که با آن وظيفه بر مبناي آن فلسفه به وجود آمدند به آن وظيفه وفادار مانده و آن را انجام دهند. دچار مصلحت انديشي و سياسي کاري نشوند. جهاد سازندگي و بقيه ي نهادهاي انقلابي اگر چنانچه از تلاش و کار و تکليفي که براي آن تکليف به وجود آمده و آن تکليف را به دوش خود گذاشته اند، اگر به سمت کار سياسي و جبهه گيري سياسي و موضع گيري سياسي بروند، آن وقت يک شمشير کند خواهد شد. يک موجود بي اثر خواهد شد و نبايد اجازه دهيم که اينطور شود. بايد آن وظيفه اي که به عهده جهاد سازندگي است يعني رسيدگي به امور روستاها و رسيدگي به زندگي مردم روستا و کمک به سازندگي کشور و مبارزه با
**صفحه=161@
ضد انقلاب و مبارزه با دشمن مسلح متجاوز.
در مورد سپاه پاسداران و حفظ انتظامات شهري به شکل انقلابي در مورد کميته هاي انقلاب و در مورد هر يک از نهادهاي ديگر همان هدفي که برايش بوجود آمده و بايد در حفظ اينها کوشا باشند. و در اين صورت مي توانند به حفظ انقلاب و تداوم انقلاب کمک کنند. و اگر نباشند واقعا به انقلاب صدمه مي خورد وجود هم داشته باشند از اين هدفها تخطي کنند و به سراغ يک سري کارهاي ديگر بروند، باز براي انقلاب مفيد نخواهد بود و ممکن است در اين شرايط به انقلاب صدمه بخورد.
س- در چهارمين سالگرد انقلاب اسلامي با توجه به اينکه سال 60 سومين سال پيروزي انقلاب را سال قانون ناميدند، تا چه ميزان در تحقق و عمل به قانون اساسي موفق بوده ايم و مشکلات و نارسائيها را در اين زمينه چه مي دانيد؟
ج- حقيقت اين است که در يک جامعه ي انقلابي و در يک نظام مردمي که همه ي مردم در آن حق انديشيدن و اظهار نظر کردن به خود مي دهند و اين حق را دارند، اجراي يک قانون به طور کامل و صد درصد دشواريهايي دارد و ما نيز از اول انقلاب اين دشواريها را داشته ايم. من در پاسخ اين سؤال شما بايد به همين اندازه بگويم که هر چه زمان گذشته است ما بيشتر به سمت اعتلاي قانون پيش رفته ايم. سال 60
**صفحه=162@
که امام فرمودند قانون بايد اجرا شود، قانون در دشوارترين مصاديق خود اجرا شد. که ما مي دانيم آن سال، سالي بود که بر طبق قانون يک رئيس جمهور عزل شد و اين يک نمونه بسيار بزرگ و البته دشوار از اجراي قانون بود، که در عين حال به وقوع پيوست و از آن تاريخ به بعد هر چه پيش رفته ايم به سمت اجراي قانون پيش رفته ايم و يکي از نمونه هاي برجسته براي گامهاي بلند به سمت اجراي بيشتر قانون فرمان اخير امام و تشکيل ستاد پي گيري فرمان است.
س- در ظرف چهار سال گذشته رسانه هاي گروهي شرق و غرب اتهامات زيادي را به ما بستند و از رساندن نداي مظلومت ما به گوش جهانيان جلوگيري کردند. به نظر جناب عالي با فرا رسيدن پنجمين سال پيروزي انقلاب اسلامي چگونه بايد در معرفي اهداف مقدس انقلاب اسلامي به ملت هاي جهان اقدام کنيم. و در مقابله با ابادي استکبار جهاني - همان رسانه هاي گروهي جهان - چه تدابيري را پيشنهاد مي کنيد؟
ج- ما بايد دو نوع کار براي اين مقصود انجام دهيم، يک کار عملي است و آن سازندگي جمهوري اسلامي و تکميل و آرايش هر چه بيشتر نظامي است که به عنوان جمهوري اسلامي و به عنوان نظام اسلامي به وجود آمده است. اين خود تبليغ غير قابل خدشه اي خواهد بود.
**صفحه=163@
اگر ما دستگاههاي قانونگذاري و اجرائي کشور را چنانکه شايسته ي جمهوري اسلامي است. بسازيم به تدريج همه گفته ها در مورد ما خنثي خواهد شد. و کار دوم کار تبليغاتي است که بايستي در خارج از کشور در مجامع عظيم جهاني به وسيله ي پيک ها و پيامبرهاي انقلاب و به وسيله ي ايجاد مجامع بزرگ جهاني در داخل کشور پيام انقلاب را به گوش کساني برسانيم که به وسيله ي تبليغات زهر آگين دشمنان ممکن است نسبت به انقلاب ما نوع ديگري بيانديشند. البته در اين راه خيلي بجاست کشورهاي دوست ما در راه نشر افکار اين جمهوري به ما کمک کنند، و سياست هاي ما را در رسانه هاي خودشان منعکس کنند و خيلي به موقع خواهد بود که ما يک خبرگزاري مشترک با کشورهاي دوستمان به وجود آوريم و به وسيله ي يک شبکه ي خبري مشترکي چه منطقه اي و چه اسلامي بتوانيم يک دائره وسيع تري را براي گسترش افکارمان به وجود آوريم.
س- انقلاب اسلامي ايران تا چه حد توانسته است ارزشهاي مکتبي خود را حفظ کند و به عبارت ديگر جمهوري ما تا چه ميزان در مکتب مجسم گرديده است؟
ج- نکته اي در اين باب وجود دارد که قابل توجه است. و آن اين است که ما برخلاف انقلابهاي ديگر هر چه از مبدا انقلاب پيش رفته ايم به ارزشهاي مکتبي نزديکتر و به پيوندهاي مکتبي بسته تر شده ايم. و اين يکي از بزرگترين خصوصيات
**صفحه=164@
انقلاب ماست که من اين را به صورت يک تشبيهي در يکي از خطبه هاي نماز جمعه در اوايل سال 60 و يا اواخر 59 عنوان کردم و گفتم که انقلاب اسلامي ايران مانند بدن سالمي است که هر عنصر بيگانه را از خودش نفي و طرد مي کند. زيرا که يک بدن سالم يا عنصر بيگانه را در خود جذب و هضم مي کند و يا اگر آن عنصر قابل جذب و هضم نبود آن را دفع مي کند. به هر حال آن را در خودش تحمل نمي کند. مثلا در يک معده ي سالم يک چنين وضعي کاملا مشهود است. ما از اول انقلاب هر چه به جلو آمديم ديديم که به مباني انقلابي آميخته تر شده ايم. عناصر مکتبي را در ميانه ي خودمان جايگزين ترديديم عناصر غيرمکتبي را متروک مشاهده مي کنيم و اين حالتي است که در انقلابات ديگر کم نظير است.
در اوايل انقلاب هنوز جرات و گستاخي اين وجود نداشت که کساني بگويند بايد حدود اسلامي جاري شود. امروز عملا اين کار در حال انجام يافتن است، در بعد قضا. در آن زمان روزنامه ها مي گفتند احکام اسلامي نه قابل عمل است و نه قابل اجراست و نه مفيد است، امروز چنين حرفي را هيچگاه کسي نمي زند. بلکه جزو مسلمات مجلس قانونگذاري و دولت و بقيه ي مردم است که بايد همه ي احکام بر مبناي قوانين اسلامي باشد. آن مقداري هم که بر طبق مبادي اسلامي نيست انتظار مي رود که بر طبق مباني و احکام اسلامي شود، بنابراين ما
**صفحه=165@
مي بينيم که به سمت ارزشهاي مکتبي بيشتر حرکت کرده و به آن نزديک شديم. و البته يک انقلاب سالم همين است. انقلاب بايد روز بروز کامل شود و کمال انقلاب به اين است که به ارزشهاي مکتب نزديکتر بشود.
س- بسيار شنيده و مي شنويم که دولت انقلاب براي بهبود وضع اقتصادي تلاش چشمگيري نداشته، و يا زمزمه ميشود که دولت در جهت طرد و حذف مرتجعين و سرمايه داران و سودجويان و محتکران که در چند سال اخير در جهت مکيدن خون مردم بطور مستقيم و غير مستقيم با امپرياليسم جهانخوار هم پيمان و هم قسم بوده اند کاري نکرده است، و اگر هم صحبتي بوده در حد شعار و نصيحت بوده، آيا فکر مي کنيد اين شعار تنها از طرف گروههاي چپ و الحادي و يا نيروهاي فرصت طلب و ضد انقلاب مطرح است يا اينکه واقعا اقتصاد کشور در اين بعد انقلاب با يک کاستي هايي روبروست. آيا مي توانيد در سال پنجم انقلاب دولت يک مبارزه جدي و پي گير با اينها بکند؟
ج- تلاش دولت براي بهبود اقتصاد داراي ابعاد مختلفي است و يک بعد آن برخورد با محتکران و کساني است که ما به آنها تروريست اقتصادي مي گوئيم. اگر فرض کنيم که دولت در يک بعد تلاش لازم را انجام نداده باشد، اين بدان معنا نيست که در راه بهبود کار اقتصاد تلاشي نکرده است. دولت
**صفحه=166@
جزء وسيع ترين و موفق ترين تلاشهايش، تلاش در زمينه ي بهبود مسائل اقتصادي است. و اين را ما در ملاحظه ي ارقام و آمار موجود در باب صادرات، واردات، ارز و مبادلات جهاني خودمان به راحتي مي توانيم به دست آوريم و تاثير اين حرکت در بهبود وضع کارخانجات و به راه افتادن توليد و امثال اينها هم کاملا مشهود است. در اين مورد که شما اشاره کرديد محتکران خودن مردم را يا مي مکند يا جرعه جرعه سر مي کشند. اين کار بيشتر مربوط به دستگاه قضائي است نه دولت، چون دولت چگونه مي تواند با آنها برخورد کند. دستگاه قضائي است که بايد جلوي اينها را بگيرد. احتکار چيزي است که به دستگاه قضائي مربوط مي شود. البته اين سؤال شما سؤال قابل توجهي است که آيا اين شعارها و حرفها و اين شايعات شعار طرف هاي چپ و گروه هاي فرصت طلب است، و يا واقعيت است البته در ميان گفته ها و شايعات واقعياتي وجود دارد که دولت اين واقعيات تلخ را در هر صورت به سمت ترميم آن حرکت مي کند. اما از شعارهاي گروههاي چپ و فرصت طلب غافل نباشيد آنها از چيرگي چيزها مي سازند و براي توجيه خودشان شعار مي دهند خيلي راحت مي شود شعار داد. و عمل بسيار دشوارتر از شعار دادن است و هر کاري دولت بکند گروههاي چپ مي توانند يک شعاري دهند که روي دست دولت بزنند. اگر يادتان باشد وقتي که لانه جاسوسي گرفته شده بود، يک
**صفحه=167@
عده از گروههاي چپ با اين کار مخالفت کردند علتش هم اين بوئد که چرا کسي غير از آنها اين کار را انجام داده، بعد که جا افتاد در ذهن مردم شروع کردند به دادن شعارهاي تندتري از آن بچه هائي که با شجاعت اين کار را انجام داده بودند شعارهائي که اصلا در آن زمان شعارهاي درستي نبود. در اول انقلاب بعضي از گروههاي چپ اعلام مي کردند که وضع کشاورزي کشور در طول مدت کوتاهي درست مي شود. بله گفتن اين حرف آسان است اما کشاورزي مرده در يک کشور 40 ميليوني که 20 ميليون روستائي دارد چگونه امکان پذير خواهد بود. دولت در سمت پيشرفت اين اهداف حرکتهائي داشته. معلوم نيست اگر گروههاي ديگر به جاي اين دولت کنوني سرکار بودند بهتر مي توانستند کار کنند. بنده اعتقادم اين است که به همين اندازه هم نمي توانستند انجام دهند. اين دولت، دولتي که در همين زمينه ها موفق شد چون کار در زمينه اقتصادي عبادت است از بالابردن توليد، به حرکت انداختن چرخهاي توليد در کشور، ايجاد اشتغال، زنده کردن روح خلاقيت و فعاليت و در کشور ما بخصوص پرداختن به کشاورزي و صنايع داخلي، اينهاست که عمده مساله است. مسئله مبارزه با آن افراد هم يکي از مسائل است. اين را هم بگويم که مسئله محتکرين را يک عده اي عمده مي کنند، مساله کمبود جنس و گراني آن تماما مربوط به محتکران و انبارداران بزرگ نيست.
**صفحه=168@
اين هم يکي از علل آن است. با نداشتن بندر، کمبودهاي بندري، کمبودهاي جاده، کمبود دانه در يک دوره اي که الحمدلله اين کمبود را فعلا نداريم دسترسي نداشتن به همه اخبار که مورد احتياج است در سطح جهاني و اشکالاتي که در کار توليد داخلي است، همه اينها عوامل عمده تري هستند از وجود يک تعدادي محتکر.
**صفحه=169@
تاريخ مصاحبه فروردين 61 نقل از مجله سروش.
امروزه آن تفکر اصيل و اصلي که همان تفکر اسلام فقاهت است در اين مملکت دارد حکومت مي کند.
بسم الله الرحمن الرحيم
با تشکر از اينکه ما را براي گفتگو پذيرفتيد اولين سؤال را مطرح مي کنيم:
س- با گذشت بيش از يک سال و نيم از آغاز جنگ تحميلي رزمندگان اسلام توانسته اند بخشهاي وسيعي از ميهن اسلامي را از لوث متجاوزين بعثي پاک سازند با توجه به اين روند، پيروزي آينده ي جنگ را چگونه پيش بيني مي کنيد؟
ج- بسم الله الرحمن الرحيم - به آينده ي جنگ خوش بين هستم، نيروهاي انقلابي و اسلامي روز به روز از روحيه ي بهتري و انگيزه هاي نيرومندتري برخوردار مي شوند. از لحاظ تجهيزات نظامي با اينکه ما واردات قابل توجهي نداريم اما همان انگيزه هاي انقلابي که از آن ياد کرديم موجب نگهداري
**صفحه=170@
بهتر و احيانا راه اندازي دستگاههاي متوقف و همچنين ايجاد و خلق وسايل جديد مي شود. دشمن اگرچه از لحاظ تجهيزات از امکانات بسيار وسيعتري برخوردار است. از لحاظ نيروي انساني در مضيقه است، هم از لحاظ کميت و هم از لحاظ کيفيت، نه آنقدر نظامي قابل عرضه به ميدان جنگ دارد و نه آنهايي را هم که دارد. از روحيه ي لازم برخوردارند. لذا آينده جنگ را مطلوب مي بينيم، البته زمان نمي توان معين کرد، آن چيزي است که طبيعت جنگ را ايجاب مي کند که زمان معين نکنيم، اما فکر مي کنم که پيروزي خيلي هم ان شاء الله طول نکشد.
س- رفت و آمد هيئت هاي صلح که هر از چند گاه به ايران مي آيند و اخيرا با آنها مذاکره کرده ايد را چگونه تحليل مي کنيد و اين هيئت ها مي توانند چه تاثيري در ادامه يا توقف جنگ داشته باشند؟
ج- به تجربه فهميده ايم که هيئت ها در وضعيت جنگ هيچگونه تاثيري نمي توانند داشته باشند. اما اينکه انگيزه ي آنها چيست پاسخ واحدي ندارد. انگيزه هاي گوناگوني بر ميانجيهاي صلح حاکم است: بعضي از روي نيت صادقي و براي اينکه از دو کشور مسلمان افراد و اموال کمتري تلف شود وارد ميدان صلح مي شوند. بعضي از روي انگيزه هاي شخصي اين کار را مي کنند، براي کسب حيثيت و وجهه ي بين المللي و چيزي از
**صفحه=171@
اين قبيل. احتمالا بعضي هم دوست نمي دارند که در آينده ي نزديکي شاهد پيروزي نظامي ايران باشند، مايلند اگر بتوانند ايران را به نوعي پيروزي سياسي در صلح قانع کنند.
ما با هر يک از اين ميانجيها و با هر نوع انگيزه اي، منصفانه و مسلمانانه روبرو مي شويم، حرفشان را مي شنويم و حرف حقمان را به آنها مي گوئيم، هيچ عجله اي هم نداريم، اصراري بر ادامه ي جنگ هم نداريم، اگر صلح عادلانه و توام با شناسايي حقوق ملت مسلمان ايران و حقوق انقلاب انجام بگيرد ما پافشاري بر ادامه ي جنگ نداريم، و صلح را قبول مي کنيم، سخن اينجاست که آن شرايط يعني شرايطي که حقوق ملت ايران و انقلاب اسلامي را مراعات کند غالبا مورد قبول قرار نمي گيرد.
س - ملت ما هميشه فرياد زده است «جنگ، جنگ تا پيروزي» و امام امت نيز بر اين مهم پافشاري کرده اند، خاستگاه مکتبي اين شعار و پايداري شگرفي که ملت براي تحقق آن مي نمايد چيست؟
ج - اين دو چيز جداگانه است: پافشاري مردم، پايداري مردم در اين جنگ از اين اصل اسلامي بر مي خيزد که هيچ مسلماني نبايد تسليم ظلم و تجاوز شود، چون به ما ظلم شده و به خاک ما تجاوز شده، مردم ما وظيفه شرعي و اسلاميشان اين است که در مقابل اين تجاوز بايستند، آنها
**صفحه=172@
هم به اين وظيفه پاسخ مثبت مي دهند و مي گويند ما در مقابل اين تجاوز مي ايستيم، جنگ مي کنيم تا پيروزي را به دست بياوريم، يعني تجاوز را رفع کنيم، اما اينکه مردم فداکاري مي کنند، پايداري مي کنند از زمينه ي ايمان مردم به لزوم فداکاري در راه خدا نشات مي گيرد، در اين جنگ تحميلي و متجاوزانه هر انساني که به مباني توحيد معتقد است، خوب احساس مي کند که عرصه ي وسيعي براي فداکاري در راه خدا وجود دارد. ما با اين جنگ اسلام را و انقلاب اسلامي را داريم ترويج مي کنيم و در اين راه بايستي پافشاري و پايداري کنيم. دو حرکت از مردم مشاهده مي شود و هر کدام منبع و منشا و خاستگاه اعتقادي خودش را دارد.
س- مطبوعات غربي و رسانه هاي امپرياليستي صهيونيستي مدتي است که مي کوشند با انعکاس گوشه هايي از پيروزيهاي ايران در جبهه ها، جمهوري اسلامي را عامل تهديد کننده اي براي کشورهاي منطقه معرفي کنند، نظر جنابعالي در اين مورد چيست؟
ج- جمهوري اسلامي نه تنها عامل تهديد کننده اي براي کشورهاي منطقه نيست بلکه عامل ثبات و امنيت منطقه مي تواند باشد به دليلي روشن، و آن اينکه اگر کشور مستقل نيرومندي مثل جمهوري اسلامي ايران در منطقه اي مثل خليج فارس و خاورميانه، با اين همه حساسيت، وجود و حضور داشته
**صفحه=173@
باشد، يقينا از ورود ابرقدرتها و سلطه گران و غارتگران به اي منطقه جلوگيري خواهد کرد واين خود عامل امنيت در منطقه است.
مي دانيم که مهمترين موجب ناامني در همه ي مناطق، سلطه گرانند. اگر سلطه گران پايشان در خاورميانه باز نمي شد و رژيم غاصب اسرائيل به وجود نمي آمد، يقينا اين همه مسئله در اينجا وجود نداشت، اگر در آفريقا و آمريکاي لاتين و آسياي دور و در همه ي مناطقي که امروز غوغايي وجود دارد، اگر شما ابرقدرتها و سلطه گران و غارتگران را حذف کنيد، مي بينيد که همه ي غوغاها فرو خواهد نشست.
ملتها و دولتهاي کوچک مي توانند با هم کنار بيايند، آنها هستند که به خاطر منافعشان و بازاريابيشان و منابع طبيعي که دارند موجب ناامني مي شوند، بنابراين اين تصور که دولت ايران موجب ناامني است تصور غلطي مي باشد، دولت ايران موجب امنيت مي باشد.
س- تحليل شما از حيات سه ساله ي انقلاب اسلامي چيست؟ در اين مدت انقلاب و نظام جمهوري اسلامي چه موقعيتها و ناکاميهايي از لحاظ سياسي، فرهنگي و اقتصادي داشته است و اين تجارب چگونه مي توانند ما را براي تداوم و گسترش انقلاب ياري دهند؟
ج- در حقيقت ما در اين سه سال به قدر سي سال حادثه
**صفحه=174@
داشته ايم. شايد بعضي از حوادثي که براي ما در اين مدت اتفاق افتاده در عمر يک ملت يکبار يا دوبار اتفاق مي افتد. در مجموع جمع بندي من از اين حرکت سه ساله اينست که روند انقلاب به سوي هدفهاي صحيح خودش نه فقط منحرف نشده بلکه متوقف نيز نشده است. البته موانعي در سر راه انقلاب به وجود آمد که انقلاب ما و مردم ما با برداشتن آن موانع ورزيدگي لازم را براي مقابله با موانع بعدي پيدا کردند. يکي يکي نمي توان از اين همه حادثه اسم برد.
همينقدر بطور کوتاه اشاره مي کنم که يک تفکر امروز بر اين ملت و مملکت حاکم است که اين تفکر با وجود اينکه بيشترين رقم و عدد از اين مردم را در اختيار داشته، در گذشته به هيچ وجه فرصت کادر سازي پيدا نکرده است. در حاليکه تفکرهاي ديگري در اين مملکت بوده که عليرغم اقليت کوچک و ناچيز بودنشان، کادر سازيهاي زيادي کرده بودند و آمادگيهاي زيادي براي خودشان فراهم کرده بودند. امروز آن تفکر اصيل و اصلي که همان تفکر اسلام فقاهت است در اين مملکت دارد حکومت مي کند. انسانهاي بسياري را بعنوان کادرهاي ورزيده و اداره کننده به دنيا ارائه مي دهد و توانسته خودش را و حضورش را در سطح سياست جهاني اثبات کند، اين محصول همه ي حرکتهايي است که در طول اين مدت انجام شده است.
**صفحه=175@
البته شما اسمي از موفقيهاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي برده ايد که شرح يکي يکي اين مسائل يک کتاب است. لکن بيشتر براي ما در اينجا مسئله سياست مطرح مي شود و همه چيز ما در اين سه سال تابع مسائل سياسي بود، اقتصاد ما دستخوش مسائل سياسي بود، و در ميدان حرکت و عمل سياسي بود که ما اين همه تجربه بدست آورديم. امروز که ما با شما صحبت مي کنيم خوشبختانه همه چيز در جاي خودش قرار دارد، مملکت شکل منطقي بخودش گرفته است و نهادهاي انقلابي و دولت و مردم هر کدام در جاي خود بسوي هدف مشترکي دارند حرکت مي کنند.
س- نقش رهبري الهي امام امت را در پيروزي و تداوم انقلاب اسلامي چگونه ارزيابي مي نماييد، و تحليل شما از موضع گيريهاي سياسي ايشان در موارد مختلف و در طول چندين سال مبارزه چه پيش از پيروزي انقلاب و چه پس از آن چيست؟
ج- بدون شک نقش امام يک نقش تعيين کننده بوده، نقش يک رهبر به معناي واقعي کلمه، رهبر مفهومي است آميخته از معلم، راهنما، مرشد، فرمانده که همه اينها در مجموع مي شود رهبر، و امام خميني اين نقش را به طور کامل چه قبل از پيروزي انقلاب و چه بعد از پيروزي انقلاب ايفا کردند. موضع گيريهاي سياسي ايشان اکثرا موضع گيريهاي دقيق و دور انديشانه اي بوده. در مواردي انسان به حيرت دچار شده،
**صفحه=176@
هنگامي که مي ديده امام يک موضعگيري مي کند که براي شنونده در حين شنيدن، قابل فهم و قبول نيست و بعد از گذشت زمان، انسان مي بيند که جز آن ديد و آن بينش، هيچ برداشت و تلقي ديگري درست نبوده، بقول مرحوم آيت الله طالقاني که با حالت سرشار از تعجب گفته بودند مثل اينکه گويي به اين مرد الهام مي شود، حقيقت همين است. انسان گاهي چيزهايي مي بيند شبيه الهام الهي و بعيد هم نيست که خداي متعال بنده ي صالحي را مثل ايشان هدايت و راهنمايي کند.
س- حدود پنج ماه است که دولت برادر مهندس موسوي مشغول بکار شده است. بنظر جنابعالي اين دولت تا چه حد توانسته است در اجراي قانون اساسي در کشور و در ابعاد مختلف و در موضع گيريهاي سياسي در برابر دوستان و دشمنان انقلاب موفق باشد؟
ج- در مجموع بايد بگويم موفقيت ايشان خيلي زياد بوده، ممکن است اين موفقيت را در زندگي عيني مردم خيلي زياد نتوان لمس کرد. اما وقتي ما توجه مي کنيم که در هنگام تشکيل دولت آقاي مهندس موسوي، مملکت در چه وضعي بود، سياستش مخصوصا سياست خارجيش، وضع امنيت داخلي، وضعيت اقتصادي، ارز، نفت و بسياري چيزهاي ديگر، مبادلات بازرگاني خارجي، امروز در چه وضعيتي است، آنوقت ميفهميم که در زمان دولت ايشان چه پيشرفتهايي داشتيم، اين
**صفحه=177@
پيشرفتهاي زياد به اين معنا نيست که ما خودمان را قانع کنيم يا احساس کنيم که از وضعيت عيني جامعه مان راضي هستيم، به هيچ وجه اينطور نيست، گذشته از ويراني هاي پيش از انقلاب در طول دوران کوتاه بعد از انقلاب هم ضربات زيادي به اين انقلاب وارد آمد، که اين ضربات به اين زودي جبران پذير نيست و تلاش مستمر بيشتري لازم داريم. ولي آنچه که در اين مدت کوتاه انجام گرفته حجم و کيفيت بسيار بالايي دارد و خود اين توانستن و انجام شدن را ما موفقيت بزرگي مي دانيم.
س- به موجب قانون اساسي يکي از مسئوليتهاي شما تنظيم روابط سه قوم است. اولا اکنون اين روابط چگونه تنظيم مي شود؟ ثانيا بطور کلي چه نظري در مورد پيشرفت کارهاي هر يک از سه قوه در طول رياست جمهوري خود داريد؟ ثالثا چه رهنمودهايي براي اين قوه داريد؟
ج- در مورد اينکه اين تنظيم چگونه انجام مي شود بايد بگويم ما در اينراه نخستين تجربه هاي خودمان را داريم مي گذرانيم. در زمان اولين رياست جمهوري ايران، اين نظم انجام نمي شد، زيرا که آن رياست جمهوري (بني صدر) با همه ي ارگانهاي اين مملکت طرف بود و خود را بجاي همه ي اين ارگانها بحساب مي آورد. طبيعي بود که نمي توانست از موضع قانوني با آن ارگانها برخورد کند و به وظيفه قانوني خودش که تنظيم آن ارگانها است عمل کند.
**صفحه=178@
با قوه قضائيه بيش از آنچه که بخواهد مبادلات اصلاحي و تنظيمي داشته باشد، معارضات سياسي و خشم آلود داشت، با قوه مقننه و بخصوص شوراي نگهبان برخوردي بغض آلود و کينه توزانه داشت. قوه مجريه را که خود او در راس آن قرار داشت از خودش بيگانه مي دانست و حتي شايد يکبارهم در هيئت دولت شرکت نکرد، پس اينکار در آنزمان که انجام نمي شد. در دوره ي دوم رياست جمهوري چندان فرصتي نشد که اين کار انجام بشود. ما امروز بعد از گذشت دو سال و اندي از شروع ولادت نهاد رياست جمهوري در اين کشور، تازه مي خواهيم اين تنظيم روابط را ياد بگيريم، فعلا کاري که من انجام مي دهم اين است که در جلسه مشترکي با رؤساي سه قوه بطور تقريبا منظمي مي نشينيم و مسائل مورد نظر را مطرح مي کنيم، نارسائيهاي قواي قضائيه و مقننه را (در صورتي که نارسائيهايي بنظرمان برسد) با مسئولين آن در ميان ميگذاريم و در رفع آن کوشش مي کنيم، قوه مجريه را که من خودم کاملا توجه دارم که دارد چگونه حرکت مي کند، اما اينکه حرکت اين سه قوه به کدام سمت و چگونه بوده بايد بگويم هر سه قوه حرکتهاي تکاملي داشتند که نمي خواهم شرح و توضيح دهم که تا حدود زيادي روشن و واضح مي باشد.
رهنمود من به اين سه قوه اينست که هر کدامي دقيقا در مواضع قانوني خودشان قرار بگيرند و نيز هر کدام احساس کنند
**صفحه=179@
که جزئي از يک مجموعه هستند، برخوردشان با يکديگر برخورد رقابت آميز و مجادله گون نباشد، در اينصورت انسجام و وحدت اين سه قوه محفوظ خواهد ماند و در شئون ديگر تداخل انجام نخواهد گرفت و کار تنظيم قوا براي رئيس جمهور آسان خواهد شد و هر سه قوه يک حرکت واحدي را بسوي مقصد نهايي اين جمهوري پيش خواهند برد.
س- فرانسه مدتي است که پايگاه عوامل ضد انقلاب شده است و خود «ميتران» نيز طي سفري که اخيرا به فلسطين اشغالي داشته، ميزان تعهد خويش را در برابر صهيونيسم آشکار کرده است نظر جنابعالي در مورد اين مسائل چيست و آينده رژيم ميتران را که هر روز بيشتر به امپرياليسم آمريکا نزديک مي شود، چگونه پيش بيني مي کنيد؟
ج- تصور بنده اينست که فرانسه دچار يک اشتباه بزرگ سياسي شده است. فرانسويها سعي زيادي کرده بودند که در گذشته روابط خود را با کشورهاي عربي دوستانه کنند، بهمين دليل هم يکي از بازارهاي مهم ميراژها و ديگر سلاحهاي فرانسوي بازارهاي اعراب است. بعلاوه خود مردم عرب، توده ي صدميليوني عرب، طرفدار فرانسه بودند و لااقل نسبت به فرانسه احساس خصومتي نمي کردند و اين با توجه به اينکه بسياري از کشورهاي عربي سابقه مستعمرگي فرانسه را دارند، چيز شگفتي بود و حاکي از يک سياست قوي حکيمانه اي بود که
**صفحه=180@
زمامداران آن در پيش گرفتند، رئيس جمهور کنوني فرانسه با حرکاتي که انجام داد و با حمايتي که از اسرائيل کرد، اگر چه دل بعضي از دولتهاي هم سو و همدل با اسرائيل را بدست آورد
ولي در ميان ملت عرب براي درازمدت خودش را و به تبع فرانسه را بدنام کرد.
در مورد آينده ميتران من حدس مي زنم که اين شکست سياسي، چيزي نخواهد گذشت که در فضاي سياسي فرانسه علني خواهد شد و احتمالا موفقيت آينده حزب سوسياليست فرانسه را به خطر خواهد انداخت. حدس مي زنم اين دوره دوره ي دوم نداشته باشد.
س- بنظر شما فرمولي که جمهوري اسلامي در سياست خارجي خود بايد براي برخورد صحيح با ديگر کشورها و شناخت دوستان و دشمنان خويش بدان پايبند باشد چيست؟
ج- چند عنصر بايد در نظر گرفته شود، که براساس آن عناصر، ما بايد سياست خارجيمان را و بهتر بگويم روابط خارجيمان را با کشورها تنظيم کنيم. يکي اينکه در کشورهاي غير اسلامي سراغ کساني که با ما دشمني مي کنند نرويم و با آنها رابطه برقرار نکنيم ولي نسبت به آنهايي که با ما دشمني نمي کنند و نسبت به حقوق ما تجاوزي انجام ندهند، با آنها رابطه سالمي برقرار کنيم. دوم اينکه در مورد کشورهاي اسلامي اصل را بر ايجاد ارتباط بگذاريم و سعي کنيم که آن کشور طرف
**صفحه=181@
مقابل را از کليه اشتباهاتي که دارد خلاص کنيم، اگر از لحاظ سياست خارجي بسوي سلطه پذيري مي رود او را منع کنيم، اگر بخاطر کمکي که سلطه گران به او مي کنند و نزديک است که به دامن آنها بيفتد، ما کمک کنيم و نگذاريم که سلطه گران باو کمک کنند. اگر دستخوش تبليغات غلطي هست آن تبليغات را برطرف کنيم، اگر رابطه آن دولت با مردم خودش بد است، کوشش در ايجاد روابط حسنه بکنيم. ما بين آن دولت و ملت يک چنين اقدامات اصلاحي در مورد آن کشور بکنيم. عامل ديگر همسايگي است، ما با همسايگان خودمان بايد روابط مسالمت آميز داشته باشيم، اعم از مسلم و کافر. البته اين به اين معنا نيست که ما همسايگان خود را با هر کيفتي تحمل کنيم، نه، بلکه اگر همسايگانمان به اصول مورد احترام ما تخطي کنند مثل اينست که به ما تجاوز کرده اند و در مقابل ما خواهند بود ولي در شکل کلي و ايده آل براي مطلوب اين است که با همسايگان روابط حسنه داشته باشيم.
عنصر ديگر، عنصر همفکري در سياستهاي متخذه است، هر کشوري در هر کجاي دنيا که با سياستهاي اصولي کشور ما مثل ضديت با صهيونيسم و ضديت با استکبار جهاني، ضديت با کفر جهاني همکاري داشته باشد، او با ما هم دوست و هم برادر است. اين عوامل در مجموع فرمول مشخصي را بدست مي دهد که ما مي توانيم بر اساس آن ديپلماسي خودمان را و مبناي ديپلماسي يعني سياست خارجي خودمان
**صفحه=182@
را تنظيم کنيم.
س- رسانه هاي غربي بسيار مي کوشند هدف از صدور انقلاب را دست اندازي و دخالت در امور داخلي ديگر کشورها وانمود نمايند. تحليل جنابعالي از مساله صدور انقلاب و حمايت از نهضتهاي مستقل آزاديبخش چيست؟
ج- معناي صدور انقلاب را درست درک نکرده اند يا شايد هم مغرضانه آنرا تفسير مي کنند. بارها گفتيم که صدور انقلاب بمعناي صدور فرهنگ انقلاب است و اين چيزي نيست که کسي بتواند جلوي آنرا بگيرد و يا بتواند از صادر کردن آن غمض عين بکند. شما وقتي که يک حقيقتي را درک مي کنيد يا يک چيز زيبايي را مي فهميد و درک مي کنيد به همه کساني که علاقه داريد آنرا مي خواهيد نشان بدهيد. وقتيکه جامعه اسلامي حقيقت زيباي اسلام و توحيد را درک مي کند مايل است آنرا بهمه تفهيم کند، هيچکس نمي تواند بگويد شما چرا چيزي را که خودتان فهميديد مي خواهيد به ديگران ياد دهيد. اگر ما هم نخواهيم ياد دهيم، بالاخره اين انديشه و اين تفکر و اين حقيقت خودش را براي همه ي مردمي که مايلند بدانند، تحميل خواهد کرد و در ذهن آنها خواهد نشست.
اما اينکه ما در امور داخلي ديگران دخالت مي کنيم، آنجا کودتا براه بياندازيم، يا براي برهم زدن اوضاع ملت آنجا اقدامي کنيم، نه اين معناي صدور انقلاب نيست.
**صفحه=183@
شما اشاره کرديد به نهضتهاي آزاديبخش، نهضتهاي آزاديبخش دقيقا همان کساني هستند که زودتر از همه پيام انقلاب ما و فرهنگ انقلاب ما را درک مي کنند، طبيعي است که آنها جزء ما هستند و ما از آنها حمايت معنوي و سياسي مي کنيم. ولي باز اينرا نبايد اشتباه کرد که ما بخواهيم يک گروه آزاديبخش را يا يک گروه مسلحي را در کشوري وادار کنيم به براندازي، نه اينکار را ما نمي کنيم و ما چنين کاري را وظيفه و شان جمهوري اسلامي نمي دانيم.
س- ملاک برقراري مناسبات سياسي، اقتصادي و غيره با کشورهاي نظير پاکستاني، سوريه، ترکيه، کويت و ... چيست؟
ج- همان ملاکهايي را که براي ارتباطهاي خارجيمان قبلا ذکر کردم، در اينجا هم وجود دارد. اولا اين چند کشوري را که اسم برديد بعضي همسايگان ما هستند که ما بايد با اينها ارتباطات حسن همجواري داشته باشيم و سوريه هم کشوري است که از ما در مواضع انقلابيمان هميشه حمايت کرده است. بعلاوه معادلات بازرگاني بمعناي يک نياز طرفيني است. شما در مغازه اي ميرويد به جنس او احتياج داريد، او هم به پول شما احتياج دارد با هم توافق مي کنيد و معامله ميکنيد. کاري هم نداريد که آن آقا، که بود، شما از او امانت ميخواهيد، او هم از شما خوش حسابي مي خواهد، کار ديگري هم با هم نداريد. ما در روابطمان و در مبادلاتمان اينگونه فکر مي کنيم
**صفحه=184@
البته هميشه براي طرف معامله، همفکر، مسلمان، همسايه را بر غير همفکر و غير مسلمان و غير همسايه ترجيح مي دهيم. البته با بعضيها در دنيا هرگز معامله نمي کنيم مثلا با آمريکا هرگز معامله نمي کنيم و با اسرائيل همينطور و با بعضي از کشورهاي ديگر که همسو و همجهت با اسرائيل و آمريکا هستند همينطور ولي هر کس را که به جنس در دست او نياز داشته باشيم يا به پول در دست او براي فروش جنسمان احتياج داشته باشيم با او معامله مي کنيم، اين چيزي است که اسلام بما دستور و اجازه داده و ما هم بر طبق همان روش و دستور عمل مي کنيم.
س- انقلاب اسلامي در بعد اقتصادي تاکنون چه موقعيت هايي داشته است؟ و براي تحقق انقلاب در بعد اقتصادي چه راهي در پيش داريم؟
ج- اين سئوال بسيار مهمي است و دليل اهميتش اين است که تغيير ساخت اقتصادي در جامعه يک کار بسيار دشوار و بنيادي و اساسي است، نه به اين معنا که از تغيير ساخت فرهنگي دشوارتر است. نه، تغيير ساخت فرهنگي دشوارتر است، اما اين مسئله وجود دارد که ما فرهنگمان از درون خودمان مي جوشد، اما اسلام را داريم بنابراين شما مي بينيد که تغيير فرهنگي و اخلاقي در جامعه ي ما به صورت چشمگيري انجام گرفته، اما اقتصاد ما در طول ساليان گذشته آنچنان فلج و وابسته شده که بآساني امکان تغيير آن وجود نداشته
**صفحه=185@
و ندارد، لذا خوب است که ما ببينيم واقعا چقدر موفقيت پيدا کرده ايم، بايد بگويم در اين زمينه هم بي موفقيت نبوده ايم، اگرچه به اهداف خودمان هنوز نرسيديم، ولي موفقيتهايي داشته ايم، اولا فاصله عظيم طبقاتي جامعه را ديگر نداريم، ما از باب اينکه آن ثروتمندان بزرگ و مستکبران عظيمي که در جامعه ما بودند ديگر حتي يکي از آنها هم امروز نيست، کساني بودند که اگر حقوق يکروز آنها را تقسيم مي کرديم، شايد هزاران نفر را نان مي داديم و امروز ما ديگر يک همچنين کساني را نداريم. درست است که ضعفاي ما هنوز ضعيفند و در ميان متوسطين ما هستند کساني که از سطوح بالايي برخوردارند اما آن ثروتمندان عظيمي که بعضيشان در دنيا بنام بودند و در ايران افرادي بودند که در واقع با هزاران نفر از نظر درآمد مقابله مي کرد، ديگر آنها نيستند و اين اولين قدم است
ما آمديم اموال و کارخانجات و موجودي اينها را در اختيار مردم گذاشتيم، يعني اموالشان را به بنياد مستضعفين داديم، خانه هايشان را به دولت داديم و دولت هم مال مردم است، خود اين کارها، کمک مي کند به نزديک شدن مردم به سطح هم سپس آمديم فرهنگ مصرف را در مردم ضعيف کرديمف امروز شما ملاحظه مي کنيد که مردم ما علاقه زيادي به مصرف ندارند. درست است که هنوز به سطح کم مصرفي نرسيده ايم اما قابل مقايسه با 4 سال 5 سال قبل هم نيستيم.
**صفحه=186@
مردم ما امروز براحتي مي توانند نان دهان خودشان را بگيرند و به مثلا جبهه بدهند و يا مثلا به يک مستحق بدهند يا خانه خودشان را بفروشند و خرج جبهه کنند و همچنين زنان زيور آلاتشان را.
بنابراين از اين جهت هم پيش رفته ايم. طرحهايي هم براي پيشرفت کارهاي اقتصاديمان داريم. مسئله زمين مطرح است، مسئله توسعه کارخانجات داخلي مطرح است. مسئله بها دادن به صنايع کوچک و اشتغال زا مطرح است. مسئله ي ايجاد ابتکار و خلاقيت فني مطرح مي باشد، اينها پيشرفتهايي است که ما در زمينه هاي اقتصادي داشتيم و باز هم مسائل ديگري نيز هست که انسان با مطالعه در اوضاع کشور مي تواند براحتي آنها را پيدا کند.
س- نظر اسلام در مورد سرمايه داري و بزرگ مالکي چيست؟ از نظر شما براي تعديل ثروت در جمهوري اسلامي چه برنامه هايي بايد اجرا گردد؟
ج- اگر سرمايه داري به معناي اينست که کسي شخصا مالک سرمايه اي باشد و با آن کار بکند، اسلام با اين امر مخالف نيست. اما اگر سرمايه داري را بدان معنا بگيريد که کاپيتاليسم غرب به او ناظر هست، يعني همان سرمايه هاي بزرگ و استثمار خيز، اگر آنرا مي گوئيد خوب البته طبيعي است که اسلام با استثمار که نوعي ظلم است، موافقتي ندارد. شما بعدا گفتيد
**صفحه=187@
بزرگ مالکي، بزرگ مالکي هم همينطور، آن هم بايد ديد که منظور از بزرگ مالکي چه مي باشد، مثلا در باب زمين، بزرگ مالکي به چه مي گويند و مالک بزرگ کيست؟ آيا آن کسي که دو هزار هکتار زمين دارد، مالک بزرگ است؟ و يا آن کسي که صد هکتار زمين دارد او هم مالک بزرگ مي باشد؟ اينها را بايستي از هم تفکيک کرد.
امروز چون در جامعه ي ما همه گونه حرفي و فکر و سخني و صحبتي از گوشه و کنار گفته مي شود، لذا نمي شود روي اين تعبيرات سرمايه دار و بزرگ مالک و زمين دار و غيره حکم صادر کرد، زيرا که گاهي مي گوئيم زمين داري بد است. بعد مي روند مثلا يک نفري که سي هکتار زمين دارد را از او مي گيرند، در حالي که اين که مي گويند بد است، داشتن سي هکتار و آباد کردن سي هکتار زمين نيست، داشتن سه هزار هکتار و فرض بفرمائيد غصب کردن مبالغ زيادي اراضي جرم و ايراد دارد و ايراد خيز مي باشد.
بنابراين بزرگ مالکي اگر بمعناي آن چيزي است که از آن ظلم، تبعيض، استثمار، غصب و احتکار بر مي آيد، البته مورد نظر اسلام نيست و اسلام با آن مخالف مي باشد، اما اگر به معناي اينست که يک زندگي مرفه و متوسطي انسان داشته باشد، اين به نظر اسلام بد نيست و اسلام مايل است که همه انسانهاي جامعه را به اين سطح برساند و معتقد است که با
**صفحه=188@
موجودي اين جامعه مي توان همه ي انسانها را به اين سطح رساند و لزومي ندارد که آن کسي که دارد، از دستش بگيريم، تا اين که آن کسي که ندارد را بتوانيم در سطح معتدل قرار بدهيم، نه آن کساني هم که ندارند مي توان به ايجاد اشتغال و با کار و توسعه ي فعاليتهاي صنعتي، اينها را آورد بالا و با کمکي که دولت نيز مي کند، همه را در سطح رفاه متوسطي رسانيد.
س- براي تعديل ثروت در جمهوري اسلامي چه کارهايي بايد انجام بشود که تاکنون انجام نگرفته است؟
ج- مسئله ي زمين، مسئله اساسي و مهمي است، اگر چنانچه ما بتوانيم مسئله ي زمين را، چه زمينهاي کشاورزي را که در درجه ي اول مي باشد و چه زمينهاي شهري را که در درجه دوم مي باشد، حل کنيم گام بزرگي برداشته ايم.
براي اينکه اگر ما در سطح جامعه تعديل ثروت بکنيم، همچنين اگر ما بتوانيم تعاوني ها را راه بياندازيم و توليد کشور را به دست تعاوني ها بدهيم، اين هم گام موثري خواهد بود براي طبقه ي ضعيف و متوسط.
همين کارخانجات که الان هم در مجلس و هم در دولت مطرح مي باشد، که کارخانجات ملي شده را بدهند به تعاونيها خوب اينها بتوانند کارخانجات را مالک بشوند، و خودشان هم با شوق آنها را اداره کنند و سطح توليد هم بالا برود و ضمنا اشخاص ضعيف هم بتوانند از آن بهره اي ببرند، اينها
**صفحه=189@
مي تواند قدمهاي موثري باشد.
س- انقلاب اسلامي دگرگونيهاي فراواني در ارزشها پديد آورده است، جنابعالي اين دگرگونيها را در قشرهاي مختلف جامعه و بخصوص در قشر تکنوکرات و متخصص چگونه ارزيابي مي نمائيد؟
ج- در غير از اين قشري که اسم آورديد، خوب دگرگونيها آشکار مي باشد. توده ي مردم و قشري که قاعدتا تحرک انقلابي بيشتري داشته و دارد، اينها دگرگونيشان مشخص مي باشد. ما مي بينيم که چقدر ارزشها تغيير پيدا کرده، سابق ارزش به اين بود که مثلا فلان کس دو تا يا سه تا پسرش توي اداره يا مثلا توي شهرباني و يا ارتش داراي شغل و درجه و صاحب منصبي باشند، امروز ارزش به اين است که کسي دو تا پسرش در ميدان جنگ شهيد شده باشد، او مي گويد مثلا سه تا پسر شما شهيد شده؟ من علاوه بر اينکه سه تا پسرم شهيد شده اند، مثلا يک دامادم هم شهيد شده است.
همه هم اين را ارزش مي دانند يعني وقتي که اين دو نفر مثلا يکي دو تا پسرش شهيد شده است و يکي ديگر سه تا پسر و دامادش شهيد شده، اگر در جامعه بيايد مثلا به اين يکي مي دهند مثلا نوزده و نيم و به ديگر مثلا مي دهند بيست. يعني مردم واقعا اين را ارزش مي دانند و در جامعه نيز يک ارزش مي باشد، آن کس که پسرش در جبهه ي جنگ مي باشد
**صفحه=190@
و در سربازي مي باشد با سربلندي مي گويد که بچه ي من در جبهه مي باشد، سابق هيچ کس با سربلندي نمي گفت که بچه ي من در سربازي است، امروز با سربلندي مي گويد که بچه ي من سرباز مي باشد و ديگري مي گويد که بچه ي من پاسدار مي باشد و هر دو هم مثلا در جبهه هستند و اين را بعنوان يک ارزش مي دانند. و اين مال اين طبقات متوسط مردم مي باشد، يعني طبقه ي پيشه ور، طبقه کشاورز، طبقه ي روحاني، طبقه ي دانشجو، طبقه ي کارگر و ديگر طبقات که در اين سطح وجود دارند.
طبقه ي تکنوکرات و متخصص که شما گفتيد، در آنجا هم ارزشهاي انقلاب اثر گذاشته است، دليلش هم اينست که اگر چه تکنوکرات، (تکنيک گرا بايد بگوئيم) که يعني به اصطلاح محور فکري خودش را صنعت، تکنيک، تخصص، حرفه، در بر گرفته و يعني دلبستگي اش به آن مي باشد و شاخصه ي تکنوکراسي نيز همين است. بنابراين دلبستگي او تخصص مي باشد، و چون دل بستگي او تخصص مي باشد، بنابراين نمي تواند انقلاب دلبستگي او باشد و اگر هم شد، دلبستگي دوم وي خواهد شد، در عين حال محيط انقلابي در اين طبقه هم کاملا اثر گذاشته است.
خوب، براي شناخت تکنوکرات اين مملکت، لازم نيست که حتما سراغ ضد انقلابها برويم، (بعضي ها، وقتي مي خواهند بگويند متخصص يا تکنوکرات مي روند سراغ ضد انقلابها) نه ما تکنوکرات را فقط در نظر مي گيريم، متخصص را در نظر ميگيريم
**صفحه=191@
ديگر چرا قبلا قضاوت کنيم که اين حتما ضد انقلاب مي باشد، پس ببينيد که چقدر اين متخصصان ما الان در خدمت کارهاي همين جنگ تحميلي هستند، ما الان کساني را داريم که از اول شروع جنگ تاکنون تخصصشان انديشه شان، خلاقيتشان، ابتکاراتشان در خدمت ساخت و تعمير سلاح، تکميل پروژه هاي تسليحاتي و غيره مي باشد و خيلي ديگرشان که در خدمت جنگ و اين حرفها نيستند، در کار جهاد سازندگي، در کار آباداني، هزاران مهندس و متخصص در رشته هاي مختلف فعاليت دارند، خوب اينها چه کساني مي باشند، اينها همان متخصصين هستند، اينها همان تخصص گراها و صنعت گراها و تکنولوژي گراها هستند، در عين حال فرهنگ انقلاب اين افراد را در خودش کاملا جذب کرده است.
اما کساني نيز در اين طبقه هستند که هنوز که هنوز است پوست کلفتشان هواي انقلاب را و لطافت آنرا لمس و جذب نکرده، هنوز همان حال و هواي حکومت «علم» و اقبال و «شريف امامي» و اين تيپ افراد را در سر دارند و نزديکتر نيامده اند!.
اما هر چه که مي گذرد به انقلاب نزديکتر مي شوند و اميدواريم که اين افراد تا دو سه سال ديگر به حکومت مهندس موسوي بالاخره برسند.
س- به تدريج و با فرمان امام دانشگاهها باز مي شوند
**صفحه=192@
نظر شما درباره ي تحولاتي که در دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالي و کلا نظام آموزشي کشور بايد داده شود چيست؟
ج- من يک صحبت مفصلي در اين باره با نشريه جهاد دانشگاهي کردم و اگر بخواهم که اين صحبتها را در همين جا مجددا تکرار نمايم، خودش مي شود يک مصاحبه ي مستقل.
اجمالا معتقدم، همانطوري که امام هم اشاره کردند دانشگاه ما با اين بازگشايي، متولد مي شود و هر موجود متولد شده اي نيز طبعا ناقص مي باشد، بعد بيست سال مي گذرد که اين ب شود يک جوان کامل، پس با اين مقدمه مي فهميم ما که آنچه امروز متولد مي شود يک دانشکده ي اسلامي و ايده آل براي ما نيست، اگرچه چيزي است که مي تواند آن دانشگاه ايده آل بشود، دانشگاهي که در تصرف گروهکها بود و سنگر کومله و چريک فدايي و پيشگام و پسگام و منافق و غيره بود، اصلا نمي توانست آن موجود سالم بشود. مثل اين بود که مثلا شما يک بچه سگي را بياوريد و بخواهيد پرورش بدهيد و متوقع باشيد که چند صباحي ديگر به يک جوان رشيد و ورزشکار تبديل شود، نمي شود. يک بچه انساني را بياوريد پرورشش بدهيد، البته خواهد شد، امروز نيست، بعدها خواهد شد، آنچه که تحقق پيدا کرده اينست که ما يک موجود قابل رشد و يک زمينه ي قابل پيشروي امروز در اختيار خواهيم داشت.
س- هنر و ادبيات در روزگار پيامبر چه نقشي در
**صفحه=193@
پيشبرد اسلام داشته است و اکنون چه نقشي مي توانند در تداوم انقلاب اسلامي داشته باشند و تاکنون هنرمندان و ادبا چقدر توانسته اند به رسالت مکتبي، سياسي خود عمل نمايند؟
ج- مي دانيد که هنر زمان و مکان نمي شناسد، هنر هميشه و همه جا هنر است، زمان پيامبر هم، هنر هم همان نقشي را داشت که امروز مي تواند داشته باشد. در ايران هنر همان نقشي را دارد که در اروپا و در آفريقا و در آمريکا و در ميان سياهان داشته و دارد، هنر بارها تکرار کرديم، دقيقترين و رساترين وسيله ي انعکاس انديشه ها و آرمانهاي شريف مي باشد.
هيچ گفتاري مثل هنر نيست، در زمان پيامبر هم همين رسايي و بلاغت وجود داشت و از آن نهايت استفاده مي شد، تا حد ممکن، امروز هم بايستي به همانگونه نيز استفاده بشود و اما اينکه ما چقدر در اين مقوله پيش رفتيم بايد بگويم، پيشرفتمان نسبتا بد نبوده است. هنر قبل از انقلاب هنر سقيم و بيمار بود و هنري بود در خدمت هدفهاي تصنعي و بزور تحميل شده، نمي گويم فقط در خدمت سکس، که البته در خدمت سکس هم بود، اما فراتر از آن در خدمت هدفهايي بود که آن هدفها اصيل، طبيعي، از درون جوشيده و رشد يافته نبود، امروز هنر در خدمت اينها قرار دارد، پس مي توانيم بگوئيم که هنر ما هم دارد از نو متولد مي شود، اما اين ولادت خوشبختانه خيلي دشوار نبوده و خيلي ضايعه نداشته، امروز
**صفحه=194@
ما در ميان هنرمندان جوان افراد زيادي داريم که در مقوله هاي گوناگون هنر ابداعات و ابتکارات چشمگيري داشته اند، همچنين از هنرمندان گذشته ما، آنهايي که متعهد بودند، افراد قابل اعتنا و قابل توجهي از آنان در خدمات انقلاب قرار دارند، که گاهي آثارشان را در تلويزيون و روزنامه ها مشاهده مي کنيد.
س- امت ما انقلاب اسلامي را زمينه ساز انقلاب جهاني حضرت مهدي (عج) مي دانند، نظر جنابعالي پيرامون اين مساله چيست؟ و ويژگيهاي پيوند دهنده ي انقلاب اسلامي ايران را با انقلاب جهاني امام مهدي چه مي دانيد؟
ج- اين دريافت صحيح و بسيار درستي از مسئله ي مهدويت مي باشد. سالها ما کوشش مي کرديم که به مردم تفهيم کنيم که حضرت مهدي (عج) در يک زمينه ي مساعد و مناسبي ظهور خواهد کرد و نه در يک زمينه ي مساعد کساني بودند که در آن زمان فکر مي کردند که دنيا پر از ظلم و جور شود تا اينکه حضرت مهدي بيايد، در حالي که ما مي گفتيم، نه حکومت حضرت مهدي يک حکومت اسلامي صد درصد مي باشد، قبل از اين صد در صد، مي بايستي که ده درصد و بيست درصد و سي درصد و هفتاد درصد و نود درصد بوجود بيايد تا اينکه به آن صد در صد برسد.
بسيار خوب، شما الان ببينيد که حکومت ما چند درصد حکومت اسلامي است، هر چه که هست به همين ترتيب پيش
**صفحه=195@
خواهد رفت تا اينکه حکومت مهدي (عج) برسد که آن حکومت صد درصد اسلامي است. نه فقط در اين نقطه از عالم، بلکه در همه جا.
از شما تشکر مي کنم.
**صفحه=196@
تاريخ مصاحبه تير 61 نقل از مجله سروش.
تاثير فاجعه 7 تير در روند انقلاب اسلامي ايران
بسم الله الرحمن الرحيم
س- شخصيت بارز شهيد مظلوم آيه الله بهشتي چنان ارزشمند بود که امام در رابطه با شهادت ايشان فرمودند بهشتي يک ملت بود براي ملت ما، نظر شما در مورد فقدان شهيد بهشتي در انقلاب ما چيست؟
ج- شخصيت هاي برجسته وقتي که در راه يک آرماني به شهادت مي رسند اگرچه جريان را يا انقلاب را يا آن اجتماع و جامعه را از اين وجود ذي قيمت با فقدان خودشان محروم مي کنند، اما به وسيله ي فداکاري خودشان جريان را تقويت مي کنند، دقيقا مثل آن چيزي که در مورد همه شهداي بزرگ ما در طول تاريخ اتفاق افتاده و نمونه بارزش عاشوراي حسيني است.
شخصيتي مثل حسين بن علي (ع) با ارزش و ارج غير
**صفحه=197@
قابل تصوري که دارد وقتي که از ميان جامعه ي بشري مفقود مي شود، فقدان اين براي جامعه ي بشري بدون شک يک ضايعه جبران ناپذيري مي شود. اما فداکاري که اين فقدان از اين طريق به وجود آورده آنقدر بزرگ است که جرياني را که حسين بن علي (ع) به آن وابسته است حيات ابدي مي نامند.
فداکاري شخصيتي است که وقتي ادعاها به خون انسان امضاء مي شوند صحت آن ها براي هميشه ثبت مي شود.
مسئله در مورد شهيد مظلوم آيه الله بهشتي همينطور است. وقتي شخصيتي در سطح بهشتي، يعني بالاترين سطح موجود جامعه ي اسلام خودش را در معرض شهادت قرار مي دهد، اين فداکاري و اين خون پاک جرياني را که بهشتي به آن وابسته است تشکيل مي دهد، يک چنين تصور بزرگي را شهادت ايشان در انقلاب ما داشته است.
س- جنابعالي خود در زمان انفجار دفتر مرکزي حزب جمهوري اسلامي طي يک سوء قصد خائنانه ناجوانمردانه مجروح شديد و در بيمارستان به سر مي برديد، کي و چگونه از شهادت اين عزيزان اطلاع يافتيد؟ و در آن هنگام چه احساسي داشتيد؟
ج- اولين بار شايد روز دوم سوم بود که من دقيقا يادم نيست چون در حال عادي نبودم. جراحي که من را معالجه مي کرد گفت که حزب جمهوري منفجر شده و عده اي شهيد شده اند. اما اسم مرحوم بهشتي را نبرد. من چون در
**صفحه=198@
حال طبيعي نبودم آنقدر به اين حساس نشدم و چيزي نفهميدم. و بعد هم يادم رفت. در حدود روز دوازدهم، سيزدهم بود که من اصرار مي کردم که روزنامه و راديو به من بدهند. که از اخبار مطلع شوم، برادراني که با من بودند، پاسداران و نزديکان مقاومت مي کردند و نمي گذاشتند، من بر اصرار خود اضافه مي کردم. آنها مي گفتند نميشود راديو به اين جا بياوريم. چون دستگاههايي که به قلب و نبض من وصل بود، مي گفتند که اينها خراب مي شود. گفتم خوب روزنامه بياوريد، روزنامه که دستگاهها را خراب نمي کند، روزنامه هم نمي آوردند. و من هم خيلي عصباني شده بودم که چطور من چيزي مي گويم و اطرافيان و دوستان من حاضر نيستند حتي يک روزنامه بخرند و بياورند.
يک روز آقاي هاشمي رفسنجاني و حاج احمد آقا به عيادت من آمدند. طبق معمول که غالبا مي آمدند، من نمي دانستم که آمدن اينها را طبيب من خواسته که آنها بيايند و به من بگويند. طبيب من رو به من کرد و به آقاي هاشمي گفت که ايشان خيلي اصرار دارند که بهشان راديو بدهيم. به نظر شما مصلحت است؟ آقاي هاشمي گفت نه. من گفتم چرا مصلحت نيست؟ ايشان گفتند راديو اخبار تلخ دارد. جريانات ناراحت کننده دارد. بعد من همينطور فکر کردم يعني چه؟ راديو اخبار تلخ دارد. آقاي هاشمي گفتند که ادامه دارد. و مي خواستند
**صفحه=199@
جريان را به يک شکلي به من بفهمانند. بعدا گفتند مثلا دفتر مرکزي حزب منفجر شده عده اي مجروح شدند. آقاي بهشتي هم مجروح شده. در ضمن صحبت اسم آقاي بهشتي را هم بردند. من بسيار ناراحت شدم وقتي اسم آقاي بهشتي را بردند. شايد هم گريه ام گرفت. يادم نيست. آنروزها هم حال من عادي نبود. يک عمل جراحي سومي هم داشتم. وقتي شنيدم آقاي بهشتي مجروح شده از روزنامه و راديو يادم رفت سؤال کنم. از آقاي بهشتي پرسيدم. گفتم که وضعشان چطور حالشان چطور است؟ گفتند که آقاي بهشتي حال خوبي نداشتند.
من خيلي ناراحت شدم و گفتم بايد همه امکانات مملکت را بسيج کنيم تا آقاي بهشتي را نجات دهيم. بعد من باز هم آرام نگرفتم. گفتم وضعشان بهتر از من يا بدتر از من است؟ گفتند چه فرق مي کند همينطوري است. بالاخره خبرهاي بيرون تلخ است و رفتند. بعد از رفتنشان قدري فکر کردم. به ذهنم رسيد که بايد مسئله اي باشد. بچه هاي دور و برم را گفتم و از زير زبانشان مطلب را کشيدم. و حدس زدم که او شهيد شده. و بچه ها گفتند همان اول شهيد شدند. گفتند که وضع من آن موقع چطور بود، تقريبا خيلي بد بود. و من چون نسبت به آقاي بهشتي احساسات برادرانه داشتم و يک اعتقاد همه جانبه داشتم. با ايشان سالهاي درازي مانوس
**صفحه=200@
بوديم. در ايام انقلاب حدود يک سال و نيم تقريبا شب و روز با هم بوديم. مرتب همه کارهايمان و تلاشهايمان با هم مشترک بود. همين براي من خيلي سخت بود.
س- به نظر شما واقعه ي انفجار دفتر مرکزي حزب جمهوري اسلامي به چه ميزان در معرفي انقلاب در داخل و خارج کشور اهميت داشت؟
ج- حادثه ي دفتر مرکزي حزب در داخل تاثيرش خيلي زياد بود. علت هم اين بود که مردم به حزب و به اين مسئولاني که شهيد شدند علاقمند بودند. بخصوص بعد از افشاگري مجلس در مورد بني صدر و اقدام قاطع امام نسبت به بني صدر از اين جريان رو برگردانده بودند. و تقريبا به طور يکسره بطلان جريان ليبرالها را فهميده بودند وقتي که اين حادثه پيش آمد ميزان وحشيگري جريان مخالف را هم فهميدند البته جريان دست اندرکار حادثه 7 تير، جريان آميخته اي از ليبرالها و منافقين بود، يکسره از ليبرالها نبود. لکن نشان مي داد که چقدر آنها مردم ناجوانمردي هستند که حاضرند به خاطر مسائل سياسي شخصيتهايي مثل شهيد بهشتي و بقيه ي شهداي 72 تن را در يک حادثه نابود و شهيد کنند. اين چيزي است که بطور طبيعي هر کسي را تکان مي دهد و متوجه بطلان آن جرياني مي کند که دست اندرکار اين مسئله بود.
بنابراين حادثه در داخل ايران جريان انقلاب را
**صفحه=201@
يکسره و يکپارچه کرد. اگر مردم تا آن زمان بطلان جريان مخالف را نفهميده بودند در حادثه 7 تير حقانيت مطلق جريان مخالف ليبرالها و منافقين را که خط امام باشد، احساس مي کردند. انعکاس همين در خارج هم خيلي زياد بود شايد در همه دنيا کساني دست اندرکار اين مسائل هستند. کمتر جايي را مي شود سراغ داشت که از حادثه 7 تير چيزي عليه نظام جمهوري اسلامي احساس کرده باشند. لابد آن روزهاي اول که من روزنامه ها را نمي ديدم و از خبرها کامل مطلع نبودم حتما افرادي بودند که آن حادثه را به عنوان زوال و نابودي جمهوري اسلامي تفسير کرده باشند. لکن از اين که بگذريم، در دنيا انعکاس آن حادثه انعکاس مفيدي بود.
س- فکر مي کنيد پس از گذشت يک سال از فاجعه ي هفتم تيرماه 1360 و شهادت آية الله بهشتي و 72 تن از ياران ايشان:
الف- تا چه اندازه جبران فقدان نيروهاي مؤمن و معتقدي که در اين فاجعه به شهادت رسيدند شده است؟
ب- تاثير آن بر اتحاد نيروهاي خط امام چگونه بوده؟
ج- چه تاثيري روي رهبري، تشکيلات و موفقيت سياسي حزب جمهوري اسلامي گذارده شده است؟
ج- در مورد سؤال اولتان، جبران شخصيتهايي مثل شهيد بهشتي و همينطور ساير شخصيتها به دو صورت قابل
**صفحه=202@
تصور است. يکي اينکه کساني بيايند بالا و جاي آن شخصيتها را بطور کامل بگيرند، که اين البته چيزي نيست که انسان بتواند بطور دقيق بگويد که کي انجام شده و چگونه انجام شده. يک وقت هست که ما مي گوئيم که خلاء وجود ارزشمند آنها با تلاشها و کوششها و هيجانيهايي که در مردم هست و با روي کار آمدن و به فعليت رسيدن بعضي از استعدادها در مجموع خلاء آنها جبران مي شود. ما فکر مي کنيم که خلاء آن به فضل الهي به صورت دوم انجام شده و هر کسي که از ميان برود فورا خلاء او به يک صورتي جبران مي شود.
اما شخصيتهايي نظير شهيد بهشتي و شهداي ديگر که در اين حادثه از بين رفتند کساني نبودند که بشود شبيه و نظير آنها به اين زودي جامعه پرورش دهد. خوب البته مثل هميشه که قبلا ذکر کردم اين حادثه يک استعدادهاي بالقوه را بالفعل مي کند. تلاشهاي آنها را زيادتر مي کند. در مجموع جاي خالي آنها به نوعي پر مي شود. در مورد دوم که اتحاد نيروهاي خط امام، اين خيلي چيز واضح و روشني بود که اين حادثه توانست همه نيروهاي ملت ايران را در حقيقت در يک صف قرار دهد. نيروهاي خط امام که قبلا با هم اتحاد داشتند اما کل مردم ايران در جريان نيروهاي خط امام قرار گرفتند. قبلا هم به يک معنا اين را گفته ام. نيروهاي مردم در جهت خط امام بودند يعني ما نبايستي فرض کنيم که يک عده اي از
**صفحه=203@
مردم از خط امام خارج بودند، طرفداران بني صدر يا طرفداران ليبرالها هم در واقع طرفدار خط امام بودند زيرا که در مصداق شک کردند. لکن خوب اين وضع که پيش آمد همه از لحاظ مصداق هم روشن شدند و حقانيت خط امام با مسائل مختلف و مشخصي براي همه واضح شد. و اما اينکه بر رهبري حزب جمهوري اسلامي چه تاثيري بخشد؟! انتظار اين بود که بعد از اين حادثه حزب جمهوري اسلامي تحرک و فعاليت بيشتري پيدا کند. حوادثي پيش آمد که از اين مانع شد. حزب جمهوري اسلامي استفاده لازمي که بايد اين حادثه براي مسائل داخلي خودش مي کرد آن استفاده را مي برد اين مسائل را شما ميدانيد شهادت شهيد باهنر بعد از مدتي بود. شهادت بعضي از مسئولان حزب بلافاصله بعد از حادثه 7 تير بود، جريان خود من بود، گرفتاري زياد برادر هاشمي رفسنجاني، کلا حوادثي را که همراه و همزمان بود اجازه نمي داد که حزب جمهوري اسلامي آن تحرکي را که بايد بعد از آن حادثه پيدا کند، بيابد. لکن در مجموع بايد بگويم که حزب جمهوري اسلامي از اين حادثه درس زيادي گرفت. تلاش زيادي را بر آن استوار کرد و در يک خطي الان قرار دارد که ما اميدواريم زودتر بتواند حزب را در وضعيتي که شايسته او هست قرار دهد.
س- اگر ممکن است قدري در مورد ابعاد روحي شهيد مظلوم دکتر بهشتي برايمان صحبت کنيد؟
ج- شهيد مظلوم مرحوم آية الله بهشتي يک شخصيت ممتاز بود، هم از لحاظ علمي، هم از لحاظ قدرت تفکر، هم از لحاظ اخلاقيات و خصوصيات.
**صفحه=204@
از لحاظ علمي، روحاني برجسته و درس خوانده و خاضعي بود. و حوزه علميه او را به صورت استادي در اختيار همه علاقمندان دانش و معرفت گذاشته بود. و بهره هاي زيادي به جويندگان دانش و علم بخشيده بود. از لحاظ فکري مرد مقتدر و صاحب عقيده اي بود که بسياري از مشکلات را مي توانست با سرانگشت فکر خودش حل و باز بکند. و ما آنچه در شوراي انقلاب و در جريانات بسيار دشوار اواخر سال 58 و اوايل سال 60 که از ايشان ديده بوديم، حاکي از قدرت و توان فراوان ايشان بود. از لحاظ اخلاقي، مردي بسيار صبور، بسيار پرظرفيت. شخصي بود بسيار پرکار منظم و دقيق. آدمي بود که مايل بود براي اين انقلاب تمام تلاش و توان خود را بکار برد. يک انسان زبده به تمام معنا بود. عقده در او وجود نداشت. فرد بسيار خيرخواهي بود. در مورد مسائل اخلاقي با افراد نزديک خود و زيردست و يا همکاري خودش بسيار سختگير بود. و کم اغماض بود. و از انحرافات اخلاقي و بيماري هاي اخلاقي بدور بود. شخصيت برجسته اي بود که ما در زمان خودمان نظير او را نداريم.
س- چه پيامي به خانواده هاي شهداي 7 تير اين قشر از اقشار هميشه در صحنه داريد؟
ج- من بايد به اين خانواده هاي عزيز مژده بدهم که خون عزيزان و شهيدان آنها در ثبت انقلاب ما تاثير بسيار زيادي داشته. انقلاب سوم اين ملت با خون آنها آغاز شد و به برکت خون آنها تداوم يافت. کمتر شهيدي را ما سراغ داريم در طول دوران انقلابمان مثل
**صفحه=205@
شهداي 7 تير توانسته باشند توجه مردم را به حقايق جلب کنند. و به انقلاب ما در سيراب شدن و آراسته شدن کمک کنند. اين براي خانواده هاي اين شهداء مژده بزرگي است.
س- حيات فکري و مبارزات سياسي، اجتماعي شهيد مظلوم آية الله بهشتي را که به حق يکي از پشتوانه هاي محکم انقلاب بودند چگونه تجزيه و تحليل مي کنيد و اصولا به عنوان يکي از ياران نزديک ايشان نقش شهيد بهشتي را در پيروزي و تداوم انقلاب شکوهمند اسلامي چه مي دانيد؟
ج- مرحوم شهيد بهشتي از دوران مبارزات ملي زمان دکتر مصدق يک فرد مبارز بود، من البته آن زمان يادم نيست. نه با ايشان آشنا بودم و در نه در صحنه ي مبارزات بودم. اما خود ايشان نقل مي کرد که زماني که يک طلبه جواني بودند حتي در اجتماعات سخنراني کرده بودند. بعد از آن هم از ابتدائي که اين مبارزه مردم و روحانيت به رهبري امام خميني در سال 1341 شروع شد آقاي بهشتي در صحنه بود. شما مي دانيد که هيئت هاي مؤتلفه که در سال 1343 منصور را کشتند، يک عده مردمي بودند که در مبارزه نقش بسزائي داشتند. اولين گروه متشکلي که به پيکار مسلحانه هم دست زدند. مرحوم شهيد بهشتي با اين گروه ارتباط نزديک داشت. آنها از او الهام ميگرفتند و او برايشان صحبت مي کرد. و شايد از شگفتيهاي تاريخ انقلاب ما اين است که در بين شهداي 7 تير هم چند نفر از همان اعضاي هيئت مؤتلفه شرکت داشتند. شهيد علي درخشان، شهيد صادق اسلامي
**صفحه=206@
و چند نفر از کساني بودند که جزء ياران دوران هيئت مؤتلفه شهيد بهشتي بودند. از جمله شهيد عراقي که قبلا از اعضاي حزب جمهوري اسلامي بوده و به هر حال همه آنها در هيئت مؤتلفه بودند. در سال 43 به دنبال تقاضاي زيادي عده اي ايشان به آلمان رفتند. مدتي در آلمان بودند حضور ايشان در آلمان بسيار حضور مؤثر و مفيدي بود. در محيط هاي دانشجويي و در محيط خارج از کشور بعد هم به محض ورودشان به ايران در متن کارهاي زيربنايي و بنياني اين انقلاب قرار گرفتند و اين کارهاي زيربنايي بسيار به داد اين مبارزات رسيد و آخرين روزها هم که شما مي ديديد که ايشان در جلسه اي شهيد شدند که اين جلسه به کار اين انقلاب مي پرداخت و مسائل مهم اين انقلاب را داشت بررسي مي کرد. يک زندگي آميخته به تلاش و فعاليت براي اين انقلاب و براي اين نهضت داشت.
س- چه شد که شهيد مظلوم اينهمه مورد حملات و آماج روزنامه انقلاب اسلامي، بني صدر و منافقين بود؟
ج- چون ايشان شخصيت ممتازي داشت بقول شاعر اول بلا به مرغ بلند آشيان رسيد، آنکه آشيانش بلندتر است. آنکه پروازش بلندتر است، آنکه شخصيتش برجسته تر است بيشتر در معرض هجوم دشمنان قرار مي گيرد. دشمن با کسي که تاثيري در روند اين مبارزه ندارد کاري ندارد. شهيد بهشتي بزرگترين تاثير را داشت. يعني از شخص امام که بگذريم در ميان مردم ديگري که در کار مبارزه و رهبري مبارزه و اداره مسائل مبارزه نقش داشتند از همه
**صفحه=207@
مهمتر و مؤثرتر بود و همينطور نقش بيشتري داشت. مرحوم دکتر بهشتي طبيعي بود که مورد تهاج قرار مي گرفت. ضمنا او مرد صريحي بود. مرد شجاعي بود، در مقابل دشمنان با صراحت زياد مي ايستاد و آنها هم بالاخره عکس العملي نشان مي دادند.
س- تحليل جنابعالي از اينکه چرا سازمان به اصطلاح مجاهدين مستقيما مسئوليت جناياتي نظير هفتم تيرماه 1360 و هشتم شهريور 1360 را نمي پذيرد چيست؟ و نتيجه ي آخرين تحقيقات در رابطه با انفجار ساختمان حزب به کجا انجاميد؟
ج- دليل اينکه سازمان منافقين مسئوليت اين جنايات بزرگ را بر عهده نگرفت منافق بودنش بود. اگر ميپذيرفت که منافق نبود، آنها مايلند يک جاي پائي در ميان مردم داشته باشند. اگرچه ديگر از اين حرفهاشان گذشته است. يعني کار به جائي رسيده که به راننده تاکسي و به فروشنده لبنيات و به عابر مظلوم پياده در خيابان هم حمله مي کنند و نارنجک و بمب مي اندازند. پايگاه مردمي ندارند لکن آن حادثه اي بود که يکجا همه ملت ايران را در مقابل خودشان قرار دادند. البته درست است که آنها اعتراف نکردند. اما مشخص شد که منافقين به کمک ليبرالهاي طرفدار بني صدر اين کار را انجام دادند. من تحقيقات خاصي نسبت به اين مسئله نداشتم. لکن تحقيقاتي که افراد کرده بودند موضع مشخص منافقين را معين کرده بود.
س- ريشه ي حادثه هفت تير در چه بود؟
**صفحه=208@
ج- در تضاد بنياني و شديد دو خط، اول خط امام که جريان اصلي اين انقلاب بود و دوم خط نفاق و ليبراليسم که مي خواست اين انقلاب را از دست مردم و از اسلام بدزدد. اين تضاد خيلي از حوادث و فاجعه ها را ببار آورد.
س- وجه شباهتهاي کربلاي امام حسين (ع) در سال 61 هجري با کربلاي سرچشمه در 7 تير سال 1360 چيست و چرا انفجار در دفتر مرکزي حزب جمهوري اسلامي را تشبيه به حادثه عاشورا ميکنند؟
ج- بزرگترين وجه تشابه اين دو حادثه تاثير بزرگي است که در حرکت و عمل و انديشه ي مردم و عواطف مردم که هر دو حادثه بوجود آوردند. حادثه کربلا هم تاثيرات بزرگي در عواطف مردم در طول ساليان درازي بوجود آورده و شايد به جرات بتوان گفت که کليه انقلابهايي که بعد از حادثه عاشورا در طول چند قرن رخ داد مستند به حادثه عاشورا بود.
از آنجا الهام ميگرفت و به آنجا استناد پيدا مي کرد. چنين تاثير عميق تاريخي را در روند انقلاب اسلامي در آن زمان داشت. اين حادثه هم تاثير بنياني عظيمي در روند کلي انقلاب ما داشت. اين شباهت بزرگي است. البته تعداد شهدا هم يکي ديگر از شباهت هاست. من اينجا، يک جمله اي را عرض ميکنم و آن اينکه هيچ حادثه اي را نميتوان با حادثه عاشورا مقايسه کرد. يعني همانطور که از کلمات امام حسن مجتبي و حضرت رسول و اميرالمؤمنين هست لايوم کيومک يا اباعبدالله، هيچ روزي مثل روز عاشورا نيست، ابعاد حادثه ي عاشورا را اگر بخواهيم تفسير کنيم و بشمريم آنوقت مشخص خواهد شد که ماهيتا نوع فکر چه بوده. البته هر
**صفحه=209@
دو اين حادثه شهادت است. هر دو حادثه شهادت شخصيتهاست البته هيچ شخصيتي را نمي توان با حسين بن علي (ع) مقايسه کرد و هيچ حادثه اي با حادثه عاشورا در حقيقت قابل مقايسه نيست.
س- تاکنون جهت اشاعه ي افکار شهيد دکتر بهشتي چه اقداماتي انجام شده و جهت گسترش بيشتر آن چه برنامه هائي داريد؟
ج- غير از تلاشهاي زيادي که همه دست اندرکاران انديشه و فکر و نوشته و کتاب و جزوه و مقاله ميکنند دو جريان مشخص در مورد افکار شهيد بهشتي انجام گرفته و تلاش ميکنند که افکارش را منتشر کنند. يکي در حزب جمهوري اسلامي مشغول انجام است. يکي هم در کنار آن توسط يکي از فرزندان ايشان است که آثار شهيد بهشتي را جمع آوري کنند. البته هر دو جريان يکي است چون هر دو وابسته به حزب جمهوري اسلامي است. اما يکي در داخل حزب انجام مي شود که به صورت مستمر و روزمره است و يکي که آن آقايان ديگر عضو حزب انجام مي دهند و آثار شهيد بهشتي را جمع آوري مي کنند.
س- ترسيمي از وضعيت و ذهنيت جامعه قبل و بعد از 7 تير را براي خوانندگان ما ارائه فرمائيد.
ج- قبل از آن جامعه ما يک حالت دو جرياني و دو قطبي داشت که همه به ياد داريم. مردمي به جريان خط امام به عناصر و افراد وابسته مشخص و معينش گرايش داشتند و آنها را حق ميدانستند و ديگران را با آنها ميسنجيدند و رد مي کردند. عده ديگري و جريان ديگري بين مردم بود، که وابسته به تفکر ليبرالي و عمدتا افرادي که
**صفحه=210@
اطراف بني صدر بودند و به او اظهار علاقه مي کردند. درست است که جريان اول حجم بيشتر و عمق بيشتري داشت لکن به هر حال يک جرياني را در جامعه ما مشاهده مي کرديد. آن عده اي هم که طرفدار بني صدر بودند در حقيقت طرفدار امام بودند چون خيال مي کردند امام بني صدر را تائيد و حمايت مي کنند. حادثه 7 تير خيال همه مردم را راحت کرد. مردم فهميدند که بني صدر يک عنصر عوضي است و تقلبي است که وارد اين انقلاب شده و مي خواهد مسير انقلاب را عوض کند. بنابراين اختلافات بين مردم تمام شد، ذهنيت مردم از تفکرات ليبرالي به تفکرات خط امام خالص گرايش پيدا کرد و مردم با هم متحد شدند و انقلاب در دور حقيقي و واقعي خودش قرار گرفت.
**صفحه=211@
تاريخ مصاحبه خرداد 60 نقل از مجله سروش.
امام مهدي (ع) از نظر استاد خامنه اي
... ولي عصر صلوات الله عليه ميراث بر همه ي پيامبران الهي است که مي آيد و گام آخر را در ايجاد آن جامعه ي الهي بر مي دارد. مقداري درباره ي اوصاف آن جامعه مي گويم. البته اگر شما در کتب اسلامي، در متون اصلي اسلامي دقت کنيد همه ي خصوصيات آن جامعه بدست مي آيد. همين دعاي ندبه اي که در روزهاي جمعه، انشاء الله موفق باشيد که بخوانيد و مي خوانيد، خصوصيات آن جامعه در آن ذکر شده است، آنجايي که مي گويد: اين معز الاوليا و مذل الاعداء آن جامعه، جامعه اي است که اولياي خدا در آن عزيزند و دشمنان خدا در آن ذليل و خوار هستند، يعني معيارها و ارزش ها در آن جامعه چنين است. آن جامعه، جامعه اي است که حدود الهي در آن اجراء مي شود يعني همه حد و مرزهايي که خدا معين کرده است، در جامعه امام زمان، آن حد و مرزها مراعات
**صفحه=212@
مي شود. امام زمان وقتي که ظهور مي کند جامعه اي مي سازد که بطور خلاصه چند خصوصيت دارد. و شما با خواندن آيات و ادعيه، با توجه به آنها، ذهن خود را در اين مورد بازتر و بازتر کنيد، خواندن دعاي ندبه کافي نيست. فهميدن و درس گرفتن از آن لازم است.
امام زمان صلوات الله عليه، جامعه اش را بر اين چند پايه بنا مي کند:
اولا: بر نابود کردن و قلع و قمع کردن ريشه هاي ظلم و طغيان. يعني در جامعه اي که در زمان ولي عصر سلام الله عليه ساخته مي شود بايد ظلم و جور نباشد. نه به اينکه فقط در ايران نباشد يا در جوامع مسلمان نشين نباشد. بلکه در همه ي دنيا نباشد، نه ظلم اقتصادي و نه ظلم سياسي و نه ظلم فرهنگي و نه هيچ ستمي در آن جامعه ديگر وجود نخواهد داشت. بايد استثمار و اختلاف طبقاتي و تبعيض و نابرابري و زورگويي و گردن کلفتي و قلدري از عالم ريشه کن بشود.
دوم: خصوصيت جامعه ي ايده آلي که امام زمان (ع) آنرا مي سازد، بالا رفتن سطح انديشه ي انسان است. هم انديشه علمي انسان، و هم انديشه ي اسلامي انسان، يعني در دوران ولي عصر، شما بايد نشاني از جهل و بيسوادي و فقر فکري و فرهنگي در عالم پيدا نکنيد. آنجا مردم مي توانند اين را بدرستي بشناسند و اين همچنانکه همه مي دانيد يکي از هدفهاي
**صفحه=213@
بزرگ پيامبران بود که اميرالمؤمنين صلوات الله عليه اين را در خطبه نهج البلاغه ي شريف بيان کرده است: و يسير و الهم دفائن العقول در روايات ما وارد شده است که وقتي ولي عصر ظهور کند زني در خانه مي نشيند و قرآن را باز مي کند و از متن قرآن حقايق دين را استخراج مي کند و مي فهمد. يعني چه؟ يعني آنقدر سطح فرهنگ ديني و اسلامي بالا مي رود که همه ي افراد انسان و همه ي افراد جامعه و زناني که در ميدان اجتماع هم بر فرض شرکت نمي کنند و خانه مي نشينند اينها هم مي توانند فقيه باشند، دين شناس باشند، مي توانند قرآن را باز کنند و خودشان حقايق دين را از قرآن بفهمند و شما ببينيد که در جامعه اي که همه مردان و زنان در سطوح مختلف، قدرت فهم دين و توانايي در استنباط احکام را از کتاب الهي دارند اين جامعه چقدر نوراني است و هيچ نقطه اي از ظلمت در اين جامعه ديگر نيست. اين همه اختلاف نظر و اختلاف رويه ديگر در جامعه معنايي ندارد.
خصوصيت سومي که جامعه ي امام زمان - جامعه ي مهدوي - داراست اين است که در آن روز همه ي نيروهاي طبيعت و همه ي نيروهاي انساني استخراج مي شود و چيزي در بطن زمين نميماند که بشر از آن استفاده نکند. اين همه نيروهاي معطل طبيعي اين همه زمين هايي که مي تواند انسان را تغذيه کند، اين همه قواي کشف نشده مانند نيروهايي که قرنها در تاريخ بود. مثلا
**صفحه=214@
نيروي اتم و برق و الکتريسيته، که قرنها بر عمر جهان مي گذشت و اين نيروها در بطن طبيعت بود ولي بشر آنها را نمي شناخت، بعد روزي بتدريج استخراج شد. همه ي نيروهاي بيشماري که از اين قبيل در بطن طبيعت هست در زمان امام زمان استخراج مي شود.
خصوصيت ديگر اين است که محور، در زمان امام زمان، محور فضيلت و اخلاق است. هر کس که داراي فضيلت اخلاقي بيشتر است او مقدمتر و پيش تر است. حالا اگر به آيات و روايات مراجعه بکنيم - که البته محققين و متتبعين مراجعه کرده اند- خصوصيات ديگري را هم پيدا مي کنيد.
همين چهار خصوصيت: جامعه اي که در آن نشاني از ظلم و جور و عدوان و طغيان نيست. جامعه اي که در آن انديشه ي ديني و انديشه ي علمي انسانها در سطح بالاست. جامعه اي که در آن همه ي برکات و همه نعم و همه نيکيها و زيبايي هاي عالم بروز مي کند و در اختيار انسان قرار مي گيرد و بالاخره جامعه اي که در آن تقوا و فضيلت و گذشت و ايثار و برادري و مهرباني و يکرنگي اصل و محور است. يک چنين جامعه اي را شما در نظر بگيريد. آن جامعه جامعه اي است که امام زمان ما، مهدي موعود ما، و محبوب تاريخي ديرين ما که هم اکنون زير همين آسمان و بر روي همين زمين زندگي مي کند و در ميان انسانها است، آنرا بوجود خواهد آورد و آنرا تامين خواهد کرد. اين است اعتقاد به امام زمان (ع).
**صفحه=215@
ما ملت ايران حالا انقلابي کرده ايم، انقلاب ما در راه آن هدفي که امام زمان براي تامين آن هدف مبعوث مي شود و ظاهر مي شود، مقدمه ي لازم و يک گام بزرگ بود. ما اگر اين گام بزرگ را بر نمي داشتيم، يقينا ظهور ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف، به عقب مي افتاد. شما مردم ايران و شما مادران شهيد داده و پدران داغدار و افرادي که در طول اين مبارزه زحمت کشيديد و شما اي امام بزرگوار امت، بدانيد، - که بهتر از همه ي ما مي دانيد - موجب پيشرفت حرکت انسان و انسانيت بسوي سر منزل تاريخ و موجب تسريع در ظهور ولي عصر شده ايد. شما يک قدم اين بار را به منزل نزديکتر کرده ايد، که مانعي را که همان دستگاه و نظام پليد ظلم، در اين گوشه ي دنيا بود و سرطان بسيار خطرناک و موذي و ازار دهنده اي بود، آنرا کنديد و قلع و قمع کرديد. خب، حالا بعد از اين چه کنيم؟
بعد از اين، تکليف ما روشن است.
اولا: بايد بدانيم که ظهور حضرت ولي عصر، همانطوري که با اين انقلاب ما يکقدم نزديکتر شد، با همين انقلاب مي تواند چند قدم نزديکتر بشود، يعني همين مردمي که انقلاب کردند و خود را يکقدم به امام زمانشان نزديک کردند، باز هم يک قدم و يک قدم ديگر و يک قدم ديگر خود را به امام زمانشان نزديکتر کنند. چطور؟
**صفحه=216@
اولا: هر چه شما بتوانيد دايره ي اين مقدار از اسلامي که من و شما در ايران داريم - مبالغه نمي کنيم اسلام کامل البته نيست - اما بخشي از اسلام را اين ملت توانسته است در ايران پياده کند، همين مقدار از اسلام را هر چه شما بتوانيد در آفاق ديگر عالم، در کشورهاي ديگر، در نقاط تاريک و مظلم ديگر، گسترش دهيد، همان مقدار به ظهور ولي امر و حجت عصر کمک کرده ايد و نزديک شده ايد.
ثانيا: نزديک شدن به امام زمان نه نزديک شدن در مکان است و نه نزديک شدن به زمان. شما که مي خواهيد به ظهور امام زمان (ع) نزديک بشويد، ظهور امام زمان يک تاريخ معيني ندارد که 50 سال ديگر مثلا، تا ما بگوئيم که ما از اين مدت، 1 سال يا چند سالش را گذرانده ايم و 47 سال ديگر مثلا مانده است. نه، ظهور امام زمان از لحاظ مکان هم نيست که بگوئيم مثلا از اين مکان حرکت مي کنيم بطرف شرق يا غرب يا شمال و يا جنوب عالم تا ببينيم که ولي عصر کجاست تا به او برسيم. نه نزديک شدن ما به امام زمان، يک نزديک شدن معنوي است. شما در هر زماني تا 5 سال ديگر، تا 10 سال ديگر تا 100 سال ديگر که بتوانيد کيفيت و کميت جامعه ي اسلامي را افزايش دهيد، امام زمان (ع) ظهور خواهد کرد. اگر بتوانيد در درون خود و جامعه تان - جامعه ي انقلابي - تقوا و فضيلت و اخلاق و دينداري و زهد و نزديکي معنوي به خود و خدا را
**صفحه=217@
در خود تامين کنيد، پايه و قاعده ي ظهور ولي عصر (ع) را مستحکمتر کرده ايد و هر چه بتوانيد از لحاظ کميت و کيفيت، مقدار مسلمانان مؤمن و مخلص را افزايش دهيد باز به امام زمان و زمان ظهور ولي عصر، نزديکتر شده ايد. پس ما مي توانيم قدم به قدم، جامعه ي خود و زمان و تاريخ خود را به تاريخ ظهور ولي عصر صلوات الله عليه نزديک کنيم.
نکته دوم اينست که ما امروز در انقلاب خودمان، حرکت ها و روش هايي داريم، اين روشها بايد بکدام سمت حرکت کند؟ اين نکته بسيار شايان توجه است. ما يک محصلي را در نظر مي گيريم که مي خواهد در دانش رياضي استاد بشود، حالا مقدمات کار او را چگونه بايد تامين کرد؟ بايد جهت تعليماتي که به او مي دهيم، جهت رياضي داشته باشد. معني ندارد که ما يکنفر را که مي خواهد رياضيدان بشود، بيائيم مثلا درس فقه به او ياد بدهيم و يا آنکسي که مي خواهد فقيه بشود بيائيم درس طبيعي به او بدهيم. بايد مقدمات متناسب با غايت و نتيجه باشد. غايت ما جامعه ي آرماني مهدوي است با همان خصوصياتي که گفتم.
پس ما بايد مقدمات را همانگونه فراهم بکنيم. ما بايد با ظلم نسازيم. و بايد بر عليه ظلم حرکت قاطع بکنيم، هر نوع ظلمي و از هر کس ما بايد جهت خود را، جهت اقامه حدود اسلامي قرار دهيم. در جامعه ي خودمان، نبايد هيچگونه مجالي به گسترش قهر و غلبه بدهيم زيرا که مي دانيم با
**صفحه=218@
انديشه و فکر، جز از راه انديشه و فکر نمي توان مبارزه کرد. بلکه مي گوئيم از راههاي درست و منطقي و معقول بايد انديشه اسلامي گسترش پيدا کند. بايد تمام قوانين ما و مقررات مملکتي و اداري و نهادهاي اجرايي و همه و همه از لحاظ ظاهر و از لحاظ محتواي اسلامي بشود و به اسلامي شدن روز به روز نزديکتر بشود. اين جهتي است که انتظار ولي عصر به ما و به حرکت ما مي دهد. در دعاي ندبه مي خوانيد که: امام زمان در برابر فسوق و عدوان و نفاق مقابله مي کند، و نفاق و طغيان و عصيان و شقاق و دو دستگي را ريشه کن مي کند. ما بايد در جامعه مان، در آن جهت حرکت کنيم و پيش برويم. آن چيزي که ما را به امام زمان صلوات الله عليه از لحاظ معنوي نزديکتر مي کند و کرد، و جامعه ي ما را به جامعه ي ولي عصر صلوات الله عليه، آن جامعه مهدوي علوي توحيدي نزديکتر و نزديکتر خواهد کرد.
اي امام زمان! اي مهدي موعود محبوب اين امت! اي سلاله ي پاک پيامبران و اي ميراث بر همه ي انقلابهاي توحيدي و جهاني! اين ملت ما با نام تو و ياد تو از آغاز خو گرفته است و لطف تو را در زندگي خود و در وجود خود آزموده است. اي بنده ي شايسته ي صالح خدا! ما امروز محتاج دعايي هستيم که تو از آن دل پاک الهي و رباني و از آن روح قدسي براي پيروزي اين ملت و پيروزي اين انقلاب بکني و بدست
**صفحه=219@
قدرتي که خداوند در آستين تو قرار داده است، به اين ملت و راه اين امت کمک بفرمايي.
عزيز علي ان اري الخلق و لا تري. اي امام زمان براي ما خيلي سخت است که در اين جهان و در اين طبيعت بي پايان که متعلق به صالحان است و متعلق به بندگان خدا، دشمنان خدا را ببينيم و آثار وجود دشمنان خدا را لمس بکنيم اما ترا نبينيم و از نزديک از فيض حضور تو زيارت نکنيم.
پروردگارا! به محمد و آل محمد ترا سوگند مي دهيم، دلهاي ما را با ياد امام زمان همواره با طراوت بدار.
پروردگارا! چشمهاي ما را به جمال ولي عصر (ع) منور بگردان.
پروردگارا! اين جنود الله، اين انسانهايي را که در راه تو مبارزه کرده اند سربازان و جانبازان امام زمان (ع) قرار بده.
آمين يارب العالمين.
**صفحه=220@
تاريخ مصاحبه مهرماه 58 بعد از نماز جماعت در مسجد دانشگاه.
ديدگاه حجة الاسلام و المسلمين آقاي خامنه اي
درباره شهيد مظلوم آية الله بهشتي
آقاي بهشتي قبل از اينکه به آلمان برود يک فردي بود در قم، در حوزه علميه قم که جزو افراد بسيار معدودي بشمار مي رفت که داراي رشد سياسي و اجتماعي وسيع و قدرت مديريت بود ايشان داراي اين امتيازاتي بود که مي گويم:
از لحاظ درس هاي سنتي حوزه، در سطح عالي بود، جزو فضلاي معروف و مدرسين معروف حوزه بود. علاوه بر اينها داراي تحصيلات جديد بوده و يکي دوزبان زنده دنيا را خوب مي دانست.
مي دانم که ايشان جزو افراد معدودي بود که مورد تجسس و کاوش موذيانه دستگاه بود. آن وقت کمتر روحاني را شما مي ديديد که دستگاه بخواهد او را (بدين گونه) اذيت کند.
اولين مدرسه دبيرستان اسلامي قم، بنام دين و دانش
**صفحه=221@
بوسيله ايشان تاسيس شد و خود ايشان رئيس دبيرستان شد.
آموزش و پرورش آن وقت اسمش «فرهنگ» بود و ايشان را از قم برکندند که در قم نباشد. چون ديدند وجود اين مرد در قم وسيله اشاعه تفکرات نوين اسلامي است مدتي ايشان در تهران تبعيد بود، بعد آقاي محققي که بعنوان نماينده آيت الله بروجردي به خارج رفته بودند به ايران آمدند، فکر مي کنم سال 1343 بود. روحانيون و علما و جوانهائي که در خارج بودند دنبال کسي بودند که بتواند در آلمان در شهر هامبورگ مسجد معروف هامبورگ را به آبادي برساند و آنجا را مجمع تبليغات اروپا بکند.
بهتر از اقاي بهشتي کسي را پيدا نکردند، براي ايشان وسايل فراهم کردند، ايشان را فرستادند رفت، کساني که فعاليت او را در خارج مي دانستند منتظر بودند به مجرد اينکه به ايران بيايد او را بگيرند زيرا يک لحظه در خارج بعنوان روحاني حاضر نشد، حتي در مقابل يکي از خواسته هاي دستگاه تسليم شود. يک لحظه با آنها کنار نيامد، يک لحظه به عنوان يک روحاني آزاد، فکر و انديشه اش را به دستگاه نسپرد.
اين مرد را مورد حملات بسيار شديد تبليغاتي قرار دادند، کوشش کردند که رابطه او را با روحانيت قطع کنند، و روحانيون را نسبت به او بدبين کنند. کوشش کردند جوانها را به او بدبين کنند. من به شما بگويم که اين شخصيت به
**صفحه=222@
خاطر ايمانش، به خاطر اخلاصش، بخاطر سواد زيادش، سواد بالايش و به خاطر انديشه روشنش، مورد اين تهمتهاست. و اما فعاليتها و مبارزات (قبل از انقلاب) شهيد بهشتي از دهان خود ايشان:
«من از هر نوع افتخار کردن به گذشته و به حال طبعا بدم مي آيد». «ان الله لايحب کل مختار فخور» به همين جهت اگر مبارزه اي کرده ام براي آن کسي که کرده ام احتياجي به گفتن ندارد ولي سئوال مي کنند!
شروع به کار مبارزاتي اجتماعي من به سال 1329 مربوط مي شود سال شروع مبارزات مردم ما در نهضت ملي کردن صنعت نفت. طلبه جواني بودم با سري پرشور، علاقه مند به مبارزات اجتماعي و در آن موقع بين روحانيت و معممين اصولا اين نوع گرايشها بسيار کم بود، در حد شرکت در ميتينگها، تظاهرات و اينها بود - در سال 1321 در جريان حکومت چهار روز قوام السلطنه از اين بالاتر بود. من در برانگيختن مردم، براي اعتصابات و ايراد سخنراني در تحصن آنها شرکت کردم.
پس از کودتاي ننگين 28 مرداد جمع بندي کرديم که چرا اين نهضت به پيروزي نينجاميد و در اين جمع بندي متوجه شديم که دو کمبود اساسي داريم: يکي ساخت ايدئولوژيک و سياسي و ديگري کادرها - در آن موقع اينطور به ذهن من
**صفحه=223@
رسيد که براي ساختن کادرها يک واحد نمونه فرهنگي بوجود بياوريم و در آنجا نوجوانها را آنطور که فکر مي کنيم بسازيم و در قم دبيرستان دين و دانش را به همين منظور تاسيس کردم، درست با همين طرز فکر، در همان سالهاي خفقان، من در کلاسهاي اين دبيرستان يک ساعت بحث آزاد گذاشته بودم و در دوره دوم خودم عهده دار بحث ها بودم. بحث ها رنگ اسلامي و شکل اسلامي و محتواي سياسي اسلامي داشت. البته در آن خفقان، اين کارها در حد امکان بايد به شکلي انجام مي گرفت که قابل دوام مي بود.
سال 39 تا 40 اقدام کرديم براي ايجاد يک کانون اسلامي دانش آموزان و فرهنگيان در قم و اولين مجمع هماهنگ کننده و نزديک کننده روحاني و دانشجو که پيوندشان مبارک بود و چون مبارک بود، دارند امروز آنرا بهم ميزنند. اولين پيوند را در آن شهر بوجود آورديم، روحاني، دانشجو، دانش آموز، فرهنگي، در مسجد روزهاي جمعه گرد هم مي آمدند و بحثهاي سازنده اسلامي داشتيم باز هم با آهنگ اجتماعي.
يادم مي آيد که در همان جلسات يک استاد دانشگاه، مسلمان از نظر اعتقاد ولي داراي اسلامي سنتي نه اسلامي ستيز و جهاد، آمده بود به قم و شرکت کرده بود در جلسه، استاد شيمي بود. آمد نشست پهلوي من و ديد در اين جلسه عليه سلطان حرف زده مي شود، البته با امکانات آن روز يعني فهميد
**صفحه=224@
داريم چه مي گوئيم.
گفت شما چطور تحت عنوان کانون اسلامي اين کارها را مي کنيد؟
مگر اين حديث را نخوانده ايد که هر کس با سلطان زمان دربيفتد خونش هدر است؟
گفتم: اين اسلام شماست، اسلام ما اين است که «افضل الجهاد کلمه حق عند سلطان جائر» بالاترين جهاد اين است که انسان در برابر يک صاحب قدرت ستمگر متجاوز بايستند و حق را بگويد. بعدا به همين جرم، بنده را ناچار کردند از قم به تهران بيايم (البته دو سال بعد) از سال 41 که مبارزات در مقطع جديد آغاز شد در مراکز طرح و برنامه ريزي و تصميم گيري مبارزات حضور داشتم. در سال 42 ساواک مرا مجبور کرد به اينکه قم را ترک کنم، به تهران آمدم، در اينجا سازمان خالص مذهبي که مبارزات زيرزميني را در سطح گسترده عهده دار بود، هياتي بود از اين توده مردم، به نام هيئت هاي مؤتلفه، اينها با امام صحبت کرده بودند و براي مسائل اسلامي شان بايد با دو يا سه نفر مجتهد مورد اعتماد امام در رابطه مي بودند (همان اعتقاد به ضرورت ولايت فقيه در رهبر). امام کساني را معين کرده بود، از جمله بنده را. در آن موقع حدود يکسال و چند ماه که اينجا بودم با اين هيئت برنامه را پيش مي برديم، جريان قتل منصور پيش آمد، در
**صفحه=225@
پرونده نام دو سه نفر از ما هم آمده بود و در همانوقت هم دعوتي از آلمان رسيده بود براي اينکه يک نفر روحاني براي ادامه فعاليت هاي اسلامي به آنجا برود. به من گذرنامه نمي دادند، يکنفر از مراجع عهده دار شد که اقدام کند (از طرقي که خودش مي داند) براي اينکه مشکل گذرنامه را حل کند گذرنامه اي را گرفتند و من رفتم. 5 سال آنجا بودم و به ايران نيامدم، براي اينکه مطمئن بودم که وقتي بيايم ديگر نمي گذارند که برگردم، همچنانکه وقتي آمدم ديگر نگذاشتند که برگردم (بعد از 5 سال) پس از بازگشت که جامعه ما در اوج خفقان بسر مي برد، دعوت کردند که براي تدريس به دانشگاهها بروم و همچنين دعوت شد که بخش برنامه ريزي و تهيه کتابهاي تعليمات ديني آموزش و پرورش را با همکاري آقايان دکتر باهنر و دکتر غفوري عهده دار بشويم.
يک نفر برنامه ريزي را عهده دار شد... يکنفر هم مؤلف و يک نفر هم ناظر بر کتاب گرديد تا از دايره ما خارج نشود. من اين کار را ترجيح دادم بر قبولي استادي دانشگاه، به عنوان يک وظيفه، يک روز به دوستان گفتم اسلام جهاد را به مدارس مي بريم، از طريق کتاب و جزوه هاي قرآن و کتابهاي تعليمات ديني. اسلام مکتب زندگي را، نه اسلامي که کنار زندگي است، اسلامي را که راه زندگي است از اين طريق به مدارس مي بريم، راهش هم همين است.
**صفحه=226@
اما اينکار را کرديم، يک تاکتيکي هم بکار برديم معمول بود کتابها را براي مرحله نهايي لااقل به شوراي عالي آموزش و پرورش مي دادند، ما براي اينکه کتابها به آنجا نرسد اين تاکتيک را انتخاب کرده بوديم که کتاب را وقتي براي چاپ بدهيم که ديگر فرصت دادن به ديگران براي اظهار نظر نداشته باشد.
بنابراين اگر قرار بود که کتابها تا ارديبهشت داده بشود. ما تا تيرماه تحويل مي داديم و در عين حال هميشه اين هول و هراس را داشتيم (نه براي اينکه ما را بگيرند زندان کنند و امثال اينها) هول و هراس از اينکه اينکار ناتمام بماند و به ياري خدا و با اتکاء به اين روش حساب شده ما تا تهيه آخرين کتاب موفق شديم. درست پس از اينکه آخرين کتاب را براي چاپ داده بوديم دستگاه جهنمي ساواک شاه خبر شد که ما چکار کرديم.
گزارشهاي زيادي رسيده بود که در شهرهاي شمال جوانها مي آيند براي بچه ها و براي مردم در مساجد و در جاهاي ديگر يک چيزي را مي خوانند که خيلي مهيج است. وقتي مي آوريم مي گويند ما کاري نکرده ايم، ما متن کتابهاي تعليمات ديني را خوانده ايم. اين گزارشها جمع شده بود، يک اداره بوجود آورده بودند بنام اداره ملي و ميهني که شاخه ساواک در آموزش و پرورش بود. اينها آمدند با کارشناسان، اين
**صفحه=227@
کتابها را نگاه کردند (نسخه هايش را ما الان داريم) کتاب تعليمات ديني اول راهنمائي را زير قسمت اعظمش خط قرمز کشيدند، که اينها ضد ملي و ضد ميهني است و بايد حذف شود. خوشبختانه اين مقارن شد با آغاز دوره شتاب انقلاب اسلامي ما. ما مدت کوتاهي شديدا مقاومت کرديم و بعد ديگر دشمن ياراي مقاومت را نديد.
خوب اين کتابهائي که آقايان مي فرمايند زير نظر ساواک تهيه شده اصولا خوانده اند؟
کتاب تعليمات ديني سوم راهنمائي که ما در آخر آن چند داستاني از زنان قهرمان اسلامي را نقل کرده ايم که عليه جبار زمانشان به مبارزه برخاستند، تا دختران مسلمان در همانجا فرصت يادگيري راه اسلام را داشته باشند. اينها بوده چيزهائي که به نفع ساواک بوده! همينطور که نمي شود حرف زد، کار را بايد از محتوايش ديد و ارزيابي کرد. مي گويند مبارزه در شکلي که انسان در يک کمينگاه کمين کند عليه دشمن، خطا و لغزش و گناه است، خوب اين را بگوئيد. بگوئيد آقا مبارزه در تمام ادوار بايد علني باشد. مبارزه مخفي بي مخفي ولي اگر اصل مبارزه مخفي مورد قبول است ما اين کار را درست در شکل يک مبارزه مخفي با ويژگي خاص خودش پذيرفتيم و انجام داديم، در همان سالها من يک جلسه تفسيري داشتم (مکتب قرآن) محل تجمع دوستاني بود که خواستار اسلام
**صفحه=228@
زنده بودند به همان مناسبت و به مناسبت ارتباطي که من با برخي داشتم مرا گرفتند. در سال 52 يا 54 به کميته بردند، چند روزي آنجا بودم، همه تهديداتشان را بکار بردند. تا سرنخي بدست بياورند و موفق نشدند و من آزاد شدم. و باز فعاليت ها ادامه داشت به همان شکل هاي مخفي تا شروع مبارزات گسترده علني که در آن موقع با تمام وجود در صحنه مبارزات علني، حضورم را ضروري يافتم و حاضر بودم و با اين حال، مدعي اين که يک مبارز هستم، نيستم چنين ادعائي ندارم.
شهيد بهشتي در دو سال اخير که مبارزات روحانيت و ملت شجاع ايران برهبري امام خميني اوجي ديگر يافت در وحدت بخشيدن و تشکل مبارزاتي روحانيت و مردم نقش مهمي داشت و اکثر اعلاميه هاي روحانيت مبارز با کمک ايشان تدوين و تنظيم مي گرديد.
او در تهيه برنامه بازگشت پيروزمندانه امام در 12 بهمن به ايران شديدا فعاليت داشت و در بهشت زهرا هنگامي که آمدن امام به تاخير افتاد سخنراني موثر و پرشوري نمود و پس از آن همواره از نزديکترين مشاوران امام خميني به حساب مي آمد.
شهيد بهشتي در انتخابات مجلس خبرگان از تهران انتخاب گرديد و با راي اکثريت خبرگان به سمت نائب رئيس
**صفحه=229@
مجلس برگزيده شد و حضرت آيت الله منتظري رئيس مجلس، اداره جلسات را بعهده ايشان گذاردند. نحوه اداره و مديريت ايشان بگونه اي موثر شد که اين قانون مترقي و الهي، سريع و انقلابي تنظيم و به تصويب رسيد و بالاخره امام خميني در تاريخ 58/12/4 ايشان را به سمت رئيس ديوانعالي کشور منصوب کردند.
بعد از منصوب ايشان به اين سمت بود که دوباره موج تهمتها و شايعات نسبت به ايشان به اوج خود رسيد، شهيد مظلوم بهشتي هميشه مي گفت من نسبت به شايعات با خونسردي روبرو مي شوم.
بي ترديد به همين جهت و بدليل همين خصلتهاي ارزشمند است که امام امت درباره اين مرد گفته بودند:
«امروز هم اينطور ملاحظه مي کنيد، روز تهمت است، هر که به هر کسي دلش مي خواهد هرچي مي گويد، نمي داند تهمت زدن به مؤمن، جزايش پيش خداست، به اشخاص متقي تهمت مي زنند، اينها از يک اشخاص ترس دارند، خوف دارند، حالا افتاده اند به جان يک دسته ديگر. يک نفر آدمي را که من بيست و چند سال است از نزديک مي شناسم، او پيش من درس خوانده است، با من معاشر بوده است، من همه چيزش را مي دانستم، حالا افتاده اند به جان مثل دکتر بهشتي، از آقاي بهشتي مي ترسند براي اينکه يک فرد لايقي است و آنها
**صفحه=230@
نمي خواهند اينطور افراد باشند، مي خواهند او را هتک بکنند و ساقطش بکنند، من بيست و چند سال است ايشان را ميشناسم».
امت مسلمان ما، خود شاهد فداکاريهاي اين شهيد در طول انقلاب بوده و بي جهت نيست که پس از شهادتش فرياد مي زند: «بهشتي، بهشتي، با خون خود نوشتي، استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي.
اين قاطعيت و مديريت شهيد بهشتي، خشم دشمنان و برخي از ناآگاهان را چنان برانگيخت که سعي در اين داشتند که ايشان را از صحنه بيرون کنند و بالاخره عمال سرسپردگان آمريکا با بمب گذاري در دفتر مرکزي حزب جمهوري اسلامي و شهيد کردن 72 تن از بهترين ياران امام، نشان داد که نفسهاي آخر را مي زند و نمي داند که ايران پر از بهشتي است به گفته امام، ملت ما از ترور نمي ترسد و ترور شخصيتها، قدرت مقاومت را در صفوف فشرده ملت بالاتر برد.
**صفحه=231@
تاريخ مصاحبه ارديبهشت ماه 60
نقل از مجله پيام انقلاب.
مصاحبه با حجت الاسلام خامنه اي در مورد شخصيت شهيد مطهري
س- از چه زماني و در چه شرايطي با استاد مطهري آشنا شديد. و مدت آشنائي شما با ايشان تا چه حد و تا چه زماني ادامه داشت؟
ج- بسم الله الرحمن الرحيم. با مرحوم استاد شهيد عزيزمان آقاي مطهري غائبانه از ديرباز آشنا بودم، کتابهاي ايشان را ديده بودم و خوانده بودم، کتابهائي که آنوقت چاپ شده بود. اما آشنائي نزديک ما از حدود سال 1342 بود که ايشان در تهران بودند و منهم مي آمدم از قم به تهران. اين آشنائي اول خوب آشنائي رفيقي بود تدريجا پيوسته و مستحکمتر شد طوري شد که ايشان هر وقت مشهد مي آمدند براي يک روز يا دو روز به منزل ما مي آمدند و ساعتهاي متمادي مانوس بوديم صحبت مي کرديم، يا هم گاهي فريمان رفته بوديم که موطن اصلي ايشان و محل ولادت ايشان بود. وقتي
**صفحه=232@
من تهران مي آمدم بارها منزل ايشان مي رفتم و روابط ما با ايشان صرفا روابط علمي و دوستي فکري نبود بلکه تدريجا انس زيادي هم با ايشان پيدا کرده بوديم و من قلبا محبت خيلي شديدي به ايشان داشتم و ايشان هم خيلي به من لطف داشتند.
در شوراي انقلاب هم با هم بوديم، هر روز تقريبا غالب روزها در اوقات شلوغي و تراکم کار تا روز شهادت ايشان، که ما به شهادت ايشان داغدار شديم.
س- استاد مطهري چرا استاد مطهري شد؟ ويژگيها و خصوصيات برجسته اي که استاد را از ديگران متمايز مي کند چيست. و چه عواملي در تکوين شخصيت اين شهيد بزرگوار و اين حاصل عمر امام مؤثر بوده است؟
ج- اولا محيط خانوادگي اقاي مطهري يک محيط ممتاز بود، پدر ايشان جزو روحانيون بود که از جنبه معنوي و زهد و تقوا يک فرد ممتاز بود. خود مرحوم مطهري عميقا به پدرشان اردات مي ورزيد و احترام پدرش را در حد زياد و کم نظير نگه مي داشت، ايشان جلوي پدرش هرگز من نديده بودم شوخي کند بارها اتفاق افتاده بود در جلساتي که ما در مشهد با آقاي مطهري داشتيم پدر ايشان هم حضور داشت، ايشان در مقابل پدرشان بقدري مؤدب برخورد مي کرد اين حاکي از اين بود که عميقا براي پدرشان احترام قائل بودند. خود ايشان هم
**صفحه=233@
بارها مي گفت من انس به عبادت و ذکر و اخلاق اسلامي را از پدرم ياد گرفتم اين يکي از عوامل موثر در شخصيت ايشان، مسئله بعدي دوران طلبگي آقاي مطهري بود که جزو دوره هاي بسيار خوب حوزه بود تازه در قم آن نشو جديد حوزه شروع شده بود، ايشان در سال 1318 شمسي آمدند قم و سال 1320 قم از آن فشار و اختناقي که بر اثر حکومت پهلوي داشت خارج شده بود. بنابراين ايشان دو سال از دوران اختناق قم را و حوزه علميه قم را که همه چيز قاچاق بود لمس کرده بودند و بعد از دوران شکوفائي مجدد حوزه علميه قم که سه مرجع معروف در قم بودند. مرحوم آيت الله حجت، مرحوم آيت الله خوانساري و مرحوم آيت الله صدر. اين سه نفر در قم بودند که هر سه اين سه نفر با هم و با همکاري حوزه را اداره مي کردند بعد هم مرحوم آيت الله بروجردي، بعد از دو سه سالي آمدند و قم رونق گرفت. آغاز طلبگي و دوران پارسائي طلاب و تهجد عنايت طلاب به جنبه هاي معنوي و اخلاقي دوراني بود که مرحوم مطهري در آن دوران در قم بودند. اين هم مؤثر بود و بعد از اينها مسئله اساتيد ايشان است، ايشان درس اخلاق و فلسفه را اول بار از امام آموختند. امام خميني در قم اوايل درس فلسفه مي گفتند بعد ايشان فلسفه را ترک گفته بودند و فقه و اصول، فقط مي گفتند.
از شاگردان دوره اول امام در مباحث فقه و اصول و نيز
**صفحه=234@
از شاگردان دوره فلسفه ايشان آقاي مطهري است و آيت الله منتظري. اين دو نفر از آن زمان شاگردان و هم درس و هم مباحث يکديگر و هم حجره، خوب پيداست که تاثير استادي مثل امام خميني در روي يک شاگردي در آغاز نشو علمي چقدر زياد است. آنهم در آن درسهاي حضوري که در آن زمان داشتند که درس حوزه محدود بود و استاد مي توانست درست روي شاگردانش اثر بگذارد. اينهم در تکوين شخصيت ايشان مؤثر بود. از جمله عناصر ديگري که روي شخصيت مرحوم مطهري مؤثر بود علامه طباطبائي بود ايشان بارها از علامه طباطبائي بصورت يک مراد، يک معشوق اسم مي برد و حتي يک برهه اي از زمان ايشان مي گفتند که من دلم مي خواهد اينجا کارهاي دانشگاهي را روبراه بکنم و بازنشسته بکنم، خودم را و بروم قم و مثل علامه طباطبائي بنشينم مشغول فعاليت و تدريس بشوم.
يعني سالها ايشان به درس علامه طباطبائي رفته بودند و از محضر ايشان استفاده هاي وافري برده بودند.
همانطور که مي دانيم آقاي مطهري بعد از اينکه چند سال در قم بودند در سال 1323 ايشان به تهران مي آيند و فشار زندگي موجب مي شود که ايشان به دنبال کاري که بتواند زندگي خودش و خانواده اش را اداره کند قرار مي گيرد.
آمدن به تهران و محيط تهران و آشنائي با اصحاب فکر
**صفحه=235@
و انديشه در قسمت هاي ديگر به ايشان آن بعد ديگري را که عبارت بود از اطلاع و سرکشيدن به همه بخشهاي انديشه اسلامي و فلسفه و فرهنگ و ادب آنراهم در ايشان تکميل کرد يقينا اگر آقاي مطهري در قم مي ماندند، ممکن بود يک مرجع تقليد بزرگي بشوند اما آن بينش وسيع و اطلاعات همه جانبه در تهران فقط براي ايشان مي توانست پيش بيايد که در ارتباط با محيط هاي مختلف و شخصيتهاي فکري و علمي مختلف دست داد.
بنابراين شخصيت ايشان از فريمان و در خدمت پدر مؤمن رباني آگاهش آغاز شد و به تهران ختم شد و همه اين عناصر مختلف محيط خانوادگي پدر، محيط حوزه علميه قم، استاداني مثل امام خميني و علامه طباطبائي و محيطي مثل تهران در تکوين اين شخصيت مؤثر بود اما آن چيزي که همه اين استفاده ها را براي آقاي مطهري ممکن مي کرد استعداد قوي اين مرد بود، اين مرد داراي استعداد فکري بسيار زيادي بود يک مغز بزرگ بود والا خوب خيلي ها بودند که در يک محيط روستائي رشد کرده بودند، در يک حوزه علميه بودند و بعد هم به تهران آمدند اما هرگز استاد مطهري نشدند آنچه که در ايشان بعنوان جوهر اصلي قضيه وجود داشت عبارت بود از همين قوت استعداد فکري ايشان که در مجموع همه اينها شخصيت بزرگي ساخت که هم در محيط علمي، يک عنصر
**صفحه=236@
برجسته بود و هم در محيط سياسي اجتماعي، همين حضور در تهران و شرکت در فعاليتهاي سياسي اجتماعي در طول سالهاي دراز به ايشان يک بعد سياسي هم داده بود و فکر مي کنم من اگر چنانچه ايشان در حال حاضر زنده بودند يکي از عناصر اصلي تعيين کننده خط مشي کلي جامعه ايراني ما بود.
س- نقش استاد در انقلاب اسلامي و پاسداري، با روزي تطهير انديشه اسلامي از شرق زدگي و غربزدگي و همچنين التقاط زدائي را چگونه ارزيابي مي کنيد؟
ج- نقش ايشان در انديشه اسلامي يک نقش بارزي بود يعني کم نظير يا بي نظير بود و بهترين کتابها آنهم در حجم بسيار زياد در زمينه انديشه سالم و استوار اسلامي را مرحوم مطهري فراهم کرده و تهيه کرده و نوشته. هيچ يک از متفکرين زمان ما فرآورده اي چون مطهري ندارند. يعني هستند که از لحاظ کيفيت ممکن است برتر از آقاي مطهري باشند اما کميت کارشان و تنوع کارشان کم است. بعضي از لحاظ کميت و تنوع بيشتر از آقاي مطهري کار دارند اما آن کيفيت و عمق کار آقاي مطهري را ندارند تنها کسي که هم از لحاظ کميت و هم از لحاظ کيفيت خوب ترين فرآورده را تقديم محيط انديشه اسلامي کرده آقاي مطهري است.
انقلاب ما يک انقلابي بود که از گسترش و نفوذ انديشه اسلامي در فکر مردم شروع شد يعني اگر متفکرين اسلامي در
**صفحه=237@
طول 15-16 سال تفکر اسلامي را گسترش نداده بودند يقينا اين انقلاب به اين شکل بوجود نمي آمد. شما ديديد که مردم با دست خالي در مقابل يک قدرت عظيمي ايستادند. اين از چه چيز ناشي مي شود. از احساسات نمي تواند ممکن باشد از تبليغات پوچ تهي از مغز هم ممکن نيست، از يک باور ناشي مي شود.
اين باور اسلامي بود که مردم را اينطور مي کشاند به صحنه مبارزه، اين باور را چه کساني بوجود آورده بودند، اين باور را متفکرين اسلامي بوجود آورده بودند يعني کساني که در گسترش انديشه نوين اسلامي در طول اين 15-16 سال نقش داشتند البته کساني هم بودند که قبل از اين 15-16 سال نقش داشتند که خود مرحوم مطهري از اين قبيل بود اما عمده اش از سال 41-42 به اين طرف بود که گسترش و نفوذ تفکر اسلامي بوجود آمد.
مرحوم مطهري جزو کساني است که قبل از شروع مبارزات نيز در اين ميدان نقش مهمي داشته است.
بنابراين وقتي که ما مي بينيم اثر آقاي مطهري را مستقيما روي قشرها و غير مستقيم روي قشرهاي بيشتري براي ايجاد يک باور اسلامي و مي دانيم که اين باور اسلامي که مردم را کشاند به صحنه مبارزه و انقلاب ما هم انقلاب مردمي بود، انقلاب حضور مردم در صحنه بود از اين دو سه مقدمه نتيجه
**صفحه=238@
مي گيريم که آقاي مطهري در پيروزي اين انقلاب بلکه در بوجود آوردن اين انقلاب هم نقش بسيار مؤثر داشتند اما در مورد حراست از مرزهاي ايدئولوژيک و حفظ نه شرقي و نه غربي و به خصوص التقاط زدائي از انديشه اسلامي آقاي مطهري يک فرد بي نظير بود يعني هيچ کس ديگر را من سراغ ندارم الان در حد آقاي مطهري حتي کمتر از آقاي مطهري غالبا در آن روزهاي اختناق که راجع به انديشه اسلامي بحث مي شد متفکران زيادي بودند نويسندگان، گويندگان، اصحاب فکر و تعمق و مطالعه غالبا براي اينکه آن اسلام مترقي نوين را در بياورند از متون اسلامي با پيش داوري به سراغ اسلام مي رفتند حال اين پيش داوري غربي بود يا پيش داوري شرقي بود پيش داوري غربي در آثار و نوشته هاي خيلي ها ديده مي شد غالب اين آقاياني که مانند آقاي مهندس بازرگان که خوب ايشان جزو کساني است که از قديم در اين زمينه حق بزرگي هم به گردن تفکر اسلام دارد اما با زمينه هاي ذهني غرب گرايانه وارد مسائل مي شوند و شما که نگاه مي کنيد ايشان مثلا يکي از هنرهاي بزرگشان اين است که اسلام را تطبيق مي کند با دانش غربي. در باد و باران در مطهرات، در زمينه هاي اجتماعي و ذهني هر کدامشان وارد مي شود، باز با همان بينش غربي وارد مي شود. در همين مسائل و بعضي ديگر هستند که متقابلا برعکس با زمينه هاي فکري مارکسيستي وارد
**صفحه=239@
ميشوند مثل مجاهدين، آنها هم در زمينه درک مسائل اسلامي کارهاي زيادي انجام داده اند اما ذهنشان زمينه هاي مارکسيستي داشته است مجاهدين اوليه را مي گويم مثل حنيف نژاد که مردم مؤمني بودند که من ايشان را مي شناختم، مي دانستم که بسيار آدمهاي شريفي بودند اينها خودشان معتقد بودند، خودشان اظهار مي کردند که ما اول مارکسيسم را مطالعه کرديم با زمينه هاي ذهني مارکسيسم وارد شديم و همين بود که خطوط التقاطي شرقي و غربي را بوجود آورد، تنها کسي که در اين زمينه خالص و پاک بود از هر دو گرايش، مرحوم مطهري بود، به اين ترتيب بود که ايشان اولين کسي بود که روي خط التقاط حساس شد. من يادم مي آيد در يک جلسه اي که مرحوم مطهري و مرحوم شريعتي بودند و بنده هم بودم و يک جمعي مستمع که قرار بود ما براي آنها صحبت بکنيم بصورت ميزگرد گونه در آنجا مرحوم شريعتي اين مطلب را گفت که ما يک دشمن داريم و يک رقيب، دشمن ما تفکر سرمايه داري و امپرياليسم است و رقيب ما مارکسيسم است. يعني مارکسيسم را به عنوان يک دشمن ايشان تلقي نمي کرد، مي گفت رقيب است، البته دکتر خودش ضد مارکسيسم بود، در عين حال تلقي ايشان اين بود، آقاي مطهري در همين جلسه در مقابل اين حرف ايستاد و گفت نه اين درست نيست، شما دشمن را چي معني مي کنيد، مارکسيسم هم دشمن است، بلکه مارکسيسم به خاطر ريشه هاي فلسفي و ضد خدائي و الحادي
**صفحه=240@
آن يک دشمن روشنتر و سريع تري است، يعني از همان دقايق مسئله ايشان نمي گذشت و درست آن ريشه هاي کار را در نظر مي گرفت و لذا يک خط قاطع ضد الحادي و ضد التقاطي از شرق و چه التقاط از غرب و در اين زمينه به نظر من تنها و برجسته ترين کسي است که در اين زمينه فعاليت کرده است.
س- چه خطوطي و چه کساني سعي دارند انديشه استاد مطهري را به فراموشي بسپارند؟ و اصولا خطوطي که با استاد مخالف هستند کدامند و ريشه هاي واقعي مخالفت آنان چيست؟
ج- يک جريان، جريان فکري وابسته به غرب يا شرق است، غرب گراها و شرق گراها طبيعي است که از تفکري مثل تفکر مرحوم مطهري که بي اغماض در مقابل هر گونه وابستگي و گرايش مي ايستاد طبعا با او مخالفند و او را تحمل نمي توانند بکنند. زمان زندگيش هم با او مخالفت مي کردند حتي او را متهم مي کردند به تهمت هايي که ساحت پاک اين مرد منزه از آنها بود و بعد از شهادتش هم چون کتابهايش حضور دارد و در حقيقت خود مطهري در زمينه کتابهايش حضور دارد باز با او مخالفت مي کنند يعني باز هم دست بر نمي دارند يعني اگر چنانچه مطهري اين آثار باقي را نداشت، اين مخالفتها ادامه نداشت و يک اشکي هم برايش مي ريختند اما چون مطهري حضور دارد در محيط ذهني جامعه ي ما و مي توانم
**صفحه=241@
بگويم الان بيش از زمان حياتش حضور دارد لذاست که مخالفت آنها ادامه دارد.
اين يک جريان، يک جريان ديگر هم جريان ضد روحاني است، هر انساني و هر جرياني که در جامعه ما با روحانيون مخالف است با مطهري خيلي مخالف است زيرا آنها براي مخالفت با روحانيون به ضعفهاي روحانيون تکيه مي کنند آنها را به بي تخصصي، به بي علمي و بعضي از اين چيزها متهم مي کنند. مطهري نمونه يک روحاني است که وجودش اين تهمت ها را به خودي خود برطرف مي کند، يک روحاني که زندگي را با فقر و فلاکت ادامه داده بود و به زندگي سخت ساخته بود و يک زندگي متوسطي در آخر عمر براي خودش بوجود آورده بود، باکد يمين و عرق جبين بدون اينکه از بيت المال ذره اي استفاده کند از اين و آن بخواهد بگيرد، از آن درسي که داده بود و معلمي که کرده بود و پولي گرفته بود و يک زندگي متوسط ساده اي براي خودش تهيه کرده بود و در مقابل بار عظيمي از فرهنگ و انديشه اسلامي را با خود همراه داشت و آنرا تقديم مردم کرد.
بنابراين اظهاراتي را که افراد ضد روحاني و جريانات ضد روحاني تعقيب مي کنند وجود مطهري را عملا تخطئه مي کنند، اين هم يک جريان، جريان ديگر، جريان ضد جمهوري اسلامي است. اين جرياني که مخالفت مي کند با
**صفحه=242@
جمهوري اسلامي اين جريان هر عنصري را که در تداوم و استحکام اين جمهوري نقش داشته باشد با او مخالفند و باز مرحوم مطهري جزو کساني بود و جزو کساني هست که در تداوم و استمرار اين جمهوري نقش داشت.
ما براي اينکه انديشه انقلاب و بينش انقلابي در مردم عمق پيدا کند به آنها توصيه ميکنيم که کتابهاي مطهري را بخوانند. بنابراين مرحوم مطهري از اين سه جريان مخالفت و خصومت مي ديد و هنوز هم اينکه شهيد شده، مي بينيد.
اين خيلي شخصيت و عظمت ميخواهد و کاملا مصداق شهيد مطهري است.
س- نقش استاد در پايه گذاري حسينيه ارشاد و دعوت از دکتر شريعتي براي اجراي سخنراني چه بود؟و چرا استاد مطهري از حسينيه ارشاد کناره گيري کرد؟
ج- اما مسئله شرکت ايشان در حسينيه ارشاد نبايد گفت شرکت، بايد گفت مؤسس، ايشان مؤسس حسينيه ارشاد است. آن وقتيکه در تهران جلسات مذهبي درست و حسابي و منظمي نبود چند نفر به فکر افتادند که يک کار اينجوري بکنند و عنصر اصلي هم آقاي مطهري بود و آقاي همايون که باني مالي آنجا بود. جزو پيش قدمان اين کار بودند. چند نفري نشستند و يک محلي را در يک مقداري بالاتر از محل کنوني حسينيه زميني بود آنجا را در نظر گرفتند و چادري
**صفحه=243@
زدند و ديوار مختصري دورش کشيدند و اين شد حسينيه ارشاد و از گويندگان دعوت کردند از جمله کساني که دعوت شد آقاي محمد تقي شريعتي بود که آن وقت ايشان آمده بود تهران و ساکن شده بود. سال 45 بود که ايشان يکي دو سالي بود در تهران بود و سخنراني مي کرد، از ايشان آقاي مطهري دعوت کردند و خيلي هم ترويج کردند. ايشان در آنجا سخنراني کردند. و خود آقاي مطهري هم در سال 46 در آنجا سخنراني داشتند.
در سال، 46که کتاب محمد خاتم پيامبران مطرح شد و بمناسبت آن کتاب آقاي مطهري از عده اي خواستند که مقاله بنويسند از جمله مرحوم دکتر شريعتي بود، دکتر هم تازه دو سه سال بود که از فرانسه برگشته بود ابتدا مشهد بود و در آنجا با گم نامي معلمي مي کرد، آقاي مطهري ايشان را ديده بود و خيلي از او خوشش آمده بود. يک جوان خوب که خيلي هم هوشمند و با استعداد و نکته سنج و عميق بود، انصافا يک کسي مثل آقاي مطهري از يک شخصي مثل مرحوم شريعتي طبعا خيلي خوشش آمد و از ايشان هم خواسته بود که يک چيزي بنويسند، يک مقاله مفصلي مرحوم دکتر نوشت از هجرت تا وفات پيغمبر را و همچنين بخشي از سيماي محمد را، که من در جريان اين تبادل مقاله بودم يعني دکتر مشهد بود و آقاي مطهري تهران بود منهم مي رفتم مشهد و برمي گشتم قم، گاهي
**صفحه=244@
در تبادل اين مقاله گيري و مقاله دهي بصورت پيغام يکي دو دفعه اي قرار گرفتم مرحوم مطهري وقتي که مقالات دکتر را ديد خيلي خوشش آمد مخصوصا از مقاله سيماي محمد ايشان به من گفت که من سه بار اين مقاله را خوانده ام از بس ايشان خوشش آمده بود از قلم شيرين و شيواي مرحوم دکتر، مومجب شد که ايشان از دکتر دعوت کند که سخنراني هم بيايد و دکتر گاه گاهي مي آمد حسينيه سخنراني مي کرد خيلي کم تا سال 49، آمد و رفت دکتر از اين سال در حسينيه ارشاد به دو ماه يک بار يا سه ماه يک بار رسيد که ايشان مي آمد و يک سخنراني مي کرد در سال 49 يک مسئله اي پيش آمد، بين آقاي مطهري و آقاي ميناچي و آن به اين صورت بود که آقاي ميناچي که بعنوان مدير داخلي حسينيه انتخاب شده بود عملا دست آقاي مطهري و ديگران را از همه کارهاي داخلي حسينيه کوتاه کرده بود. انتخاب سخنراني، انتخاب مجلس، جلسات گوناگون و چاپ و نشر.
آقاي مطهري مي گفت خوب نمي شود ما يک موسسه را بوجود آورده ايم مردم اينجا را متعلق به ما مي دانند ما ندانيم اينجا کي سخنراني مي کند، يا مثلا چه موقع کتابش مي خواهد چاپ بشود يا چه مطالبي گفته مي شود، استاد مطهري جزو هيئت امناء سه نفره بود و در مقابل ميناچي به اعتراضهاي ايشان اعتنائي نمي کرد و اين بود که عملا آقاي
**صفحه=245@
مطهري فريادش به جائي نمي رسيد تا اينکه اختلافات بين اينها بالا گرفت.
ما مشهد بوديم آنوقت تابستان بود که آقاي مطهري مشهد آمده بود مرحوم دکتر هم مشهد بود، آقاي شريعتي پدر دکتر هم مشهد بود، در يک جلسه اي که همه ما جمع بوديم قرار شد که به مسئله حسينيه رسيدگي بشود و دو تا جلسه مفصل چهار پنج ساعته نشستيم در مشهد و راجع به مسائل حسينيه بحث کرديم. آقاي دکتر قرار بود که کلاس هاي 15 روز يک بار اسلام شناسي را تشکيل بدهد آقاي مطهري به دنبال آن اختلافات که با آقاي ميناچي داشتند بعوان اعتراض حسينيه نرفتند يادم مي آيد که آقاي مطهري بعنوان اعتراض گفتند تا وقتي که ايشان خودسرانه در حسينيه کار بکند من نمي توانم در حسينيه باشم و من عملا کناره گيري خودم را از حسينيه اعلام مي کنم تا همه بدانند که من نيستم. در حسينيه با اينکه برنامه هم داشت ايشان هفتم هشتم محرم بود اعلام کرد که من حسينيه نمي آيم و رفت از حسينيه بيرون. با رفتن آقاي مطهري حسينيه از روح واقعا خالي مي شد، تعبير مرحوم دکتر اين بود گفت که وقتي آقاي مطهري گفت من نمي آيم، من ديدم که همه آرزوهاي من تمام شد، همه چيز براي من تمام شده بود ديگر هيچ براي من معني نداشت يعني آقاي دکتر عميقا ارادت داشت و واقعا خودش را مريد آقاي مطهري مي دانست و با رفتن
**صفحه=246@
آقاي مطهري حسينيه واقعا از روح تهي مي شد براي اينکه اين اعتراض کامل بشود و آقاي ميناچي بخواسته هاي مرحوم مطهري توجه بکند. بقيه سخنرانيهايي که در حسينيه برنامه گذاشته بودند برنامه هايشان را حذف کردند بنده هم گفتم من هم نمي آيم آقاي هاشمي رفسنجاني هم گفتند که من هم نمي آيم و حتي آقاي محمد تقي شريعتي هم نيامدند و همه برنامه را کنسل کردند خود دکتر هم گفت من هم کنسل مي کنم و من هم نمي آيم يعني همه قبول داشتند و اين حقانيت مطلب مطهري را نشان مي دهد و من تاکيد بر روي اين مسئله دارم که من خودم در مشهد با آقاي شريعتي صحبت کردم ايشان گفتند که من مي روم و علي را نمي گذارم که برود يعني آنچنان روشن و واضح بود دليل مخالفت آقاي مطهري که همه قبول کردند هيچکس نبود که قبول نداشته باشد. حرف ايشان را که يک حرف منطقي و حق بود بعد که اينطور شد حسينيه عملا بايکوت شد منتها بعد دوستان براي اينکه چراغ حسينيه خاموش نشود و بکل در ماه محرم و صفر برنامه هايش تعطيل نشود گفتند هفته اي يکبار آقار باهنر يک سخنراني اينجا بکند يک کار رقيق مستمر که مانند جوب آب باريکي بود آن اجتماع و آن سخنراني هاي متنوع ديگر نبود آقاي ميناچي همانطور که گفتم بسيار مرد مدير و زرنگ و باهوش است، ايشان زمينه را طوري آماده کرد براي کلاسهائي که گفتم و اشاره کردم و دکتر را قانع
**صفحه=247@
کرد که اين کلاسها امروز ضروري است و اگر تعطيل بشود آسمان به زمين مي آيد و زمين به آسمان مي رود. در مشهد، در آن جلسات که صحبت شد دوستان گفتند که خوب دکتر اين کلاسها را حالا شروع نکند دو ماه ديگر شروع کند تا آن وقت مسئله حسينيه حل بشود، دکتر هم قبول کرد. دکتر ميناچي و ديگران مرحوم دکتر را محاصره کردند که نه دير مي شود و دين از دست مي رود! اين بود که ايشان کلاسها را شروع کرد و عملا آن طرحي که راجع به حسينيه بود متوقف شد و آقاي مطهري هم ديگر با حسينيه آشتي نکرد، وقتي ديدند حتي حاضر نيستند که به نظر ايشان اندک توجه اي بکنند، ديگر نرفت سراغ حسينيه و موجودي را که محصول خودش بود بوجود آورده بود مجبور شد که رها کند و ترک کند البته خوب، حسينيه رونق داشت و مرحوم دکتر مي رفت جلسات 15 روزه بود و بعد هفتگي شد منتها حسينيه ديگر فردي شده بود و فقط قائم به شخص دکتر شريعتي بود که اگر يک روز دکتر سرماخوردگي داشت و نمي توانست بيايد، حسينيه هم ديگر نبود و اين يک نقيصه بزرگي بود که کوشش مي کردند اين نقيصه را برطرف کنند.
حتي يکبار آمدند پيش من و با يک حرفهاي خاصي من را وادار کردند از مشهد آمدم يکي دو تا سخنراني اينجا کردم. در 28 صفر همان سال بعد ديدم آقايان واقع حقايق را به ما نگفته بودند که ماهها حسينيه به اين شکل مي گذشت البته بعدها
**صفحه=248@
مرحوم دکتر خودش آمد مشهد با بنده صحبت کرد و گفت برويم حسينيه را اداره کنيم يک طرحي هم ريخته شد بعد من موافقت کردم به اينکه با دوستان همکاري داشته باشيم شايد حدود بيست ساعت يا بيشتر بنده با آقاي هاشمي و باهنر و آقاي شريعتي چهار نفره در جلسات مستمري نشستيم در تهران صحبت کرديم طرحي براي حسينيه ريختيم.
طرح بسيار خوبي بود روي کاغذ ترسيمش کرديم و فقط يک کلمه ي بله از طرف آقاي ميناچي لازم بود که دکتر گفت اين بله را من از ايشان مي گيرم، ايشان رفت بله را بگيرد خودش هم نيامد و ما ديديم همه زحمات ما هدر رفت، من رفتم مشهد و آقايان هم مشغول کارهايشان شدند البته بعدها دکتر گله مي کرد که چرا شماها نيامديد؟ گفتيم ما که آمديم قرار بود که شما بله بگيريد از آقاي ميناچي. غرض، ماجراي آقاي مطهري و کناره گيري ايشان از حسينيه اينها بود و البته صحبت زياد هست ولي بعضي ها هم ظالمانه و بي رحمانه در اين مورد تحريف حقيقت کرده اند. اين آقاي علي بابائي من ديدم که يک چيزهائي نوشته اند غافل از اينکه اقلا ما هم در حد آنها در متن جريان بوديم، ما هم که نمرده ايم هنوز ما هستيم، اقلا از روي ما ملاحظه کنند و خيلي خلاف حقيقت نگويند. چند نفر تابحال من ديده ام که در اين مورد چيز
**صفحه=249@
نوشته اند و همانطور که گفتم ظالمانه با مسئله برخورد کرده اند.
س- جريان آريانپور در دانشکده الهيات چه بود و استعفاي استاد مطهري به چه دليل بوده است؟
ج- جريان آريانپور اين بود که او - يک فرد معتقد به مارکسيسم - در دانشکده الهيات مدرس بود و اين جزو شگفتي هاي آن زمان بود که در دانشکده الهيات و علوم اسلامي يک کسي تدريس مي کند که اصلا اسلام را مطلقا قبول ندارد مرحوم مطهري مي گفت که من بارها با آريانپور راجع به مسائل اسلامي صحبت کردم، اريانپور مي گفت که آقا بيخود مي گويند بنده معتقد به اسلام هستم ايشان مقابل آقاي مطهري که مي رسيدند با قاطعيت و با جرئت مي گفتند که خلاف مي گويند که من همان وقتها اين را به بعضي از شاگردان آريانپور گفتم اينها از تعجب شاخ در مي آوردند که چطور اين آدمي که اينطور ضد اسلام در کلاس هست پيش آقاي مطهري که مي رسد آن طوري صحبت مي کند، در داخل دانشکده الهيات مسئله اي راجع به سر کلاس و مسائلي که ايشان گفته بود و اعتراض بچه ها به آريانپور مسئله اي پيش آيد که موجب مي شود که آقاي مفتح يک روزي فرياد و اعتراض کند در صحن دانشکده الهيات، مرحوم مطهري مي گفت که من داخل اطاق نشسته بودم يک وقت ديدم صداي داد و فرياد بلند شد، رفتم بيرون ديدم آقاي مفتح است که دارد همينطور فرياد مي کشد و داد
**صفحه=250@
مي زند که بعد البته آقاي مطهري بعنوان اعتراض گفتند: آريانپور بايد در اين دانشکده نباشد و اگر باشد ما بيرون خواهيم رفت. البته آريانپور را يک مدت کوتاهي گفتند به او که نيايد و بعد از آن مدت کوتاه برايش درس گذاشتند، مدت کوتاه يعني چند هفته که دقيقا مدت آن يادم نيست و بعد آقاي مطهري اعتراض کرد و بعنوان اعتراض از دانشکده خارج شد و آن کساني که از مقامات دانشکده الهيات که به دنبال آريانپور رفته بودند به دنبال آقاي مطهري نيامدند در حالي که آقاي مطهري يک شخصيت ممتازي بود در دانشکده الهيات يعني هر دانشکده اي يک شخصيتي مثل آقاي مطهري را روي چشم مي گذارد آنوقت استاد معارف اسلامي هم بود استاد الهيات بود، بهترين کسي بود که در آن دانشکده مي توانست باشد.
بهرحال دستگاه آنوقت آريانپور کمونيست را حاضر بود تحمل کند و آقاي مطهري را نه و همان وقت به روشني در مي يافتيم که جهت گيري ها و دشمني دستگاه با کدام جناح است.
والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته
**صفحه=251@
تاريخ مصاحبه بهمن ماه 61 نقل از مجله پيام انقلاب.
مصاحبه با حجة الاسلام خامنه اي پيرامون انقلاب اسلامي ايران
بسم الله الرحمن الرحيم
س- با تشکر از اينکه ما را به حضور پذيرفتيد ابتدا بفرمائيد اصولا عوامل ايجاد کننده ي انقلاب اسلامي در ايران چه بوده و ريشه هاي انقلاب در طول ساليان قبل از انقلاب را چگونه مي بينيد؟
ج- بسم الله الرحمن الرحيم: سئوال کوتاه ولي پر مطلب و پر استفهام است که در پاسخ آن اگر بخواهيم بطور شايسته صحبت بکنيم بايد بحث مفصلي بکنيم. ليکن من کوشش مي کنم که بيشترين اندازه ي ممکن را از آن مطالب، پاسخ مختصري بگويم.
عوامل بوجود آورنده ي اين انقلاب را در چند بخش بايستي جستجو کرد. يکي بخش تاريخي، يعني بخشي که در گذشته ي تاريخ ما وجود داشته است. ما در حدود صد سالي است
**صفحه=252@
که درگيري هاي گوناگوني با استعمارگران داشته ايم و هر يک از آن موفقيت ها و شکست ها در ذهنيت ملي ما و در خاطره ي عمومي مردم ما يک اثري گذاشته و يک ملت جداي از آن ذهنيات گذشته و تجربيات اندوخته شده ي ديرين وجود ندارد اگر ملتي باشد که آن تجربيات را نداشته باشد مطمئنا نميتواند در وضعي قرار بگيرد که ملت داراي آن تجربيات در آن وضع قرار بگيرد پس ما شخصيت مان و ذهنيت مان و اراده ي کار و اقداممان به ميزان قابل توجهي مربوط به آن گذشته ها است.
از ماجراي تنباکو و ميرزا رضا شيرازي شروع بفرمائيد و تا ماجراي جنگل و ماجراي مدرس و آيت الله کاشاني و تا ماجراهاي ريز و درشت ديگري که در روال وجود داشته است. يک بخش از عوامل بوجود آورنده ي اين انقلاب مربوط مي شود به مسائل عيني جامعه ي خودمان، اگر اين عوامل را بخواهيم پيدا بکنيم شايد بتوان مهمترين آن را وجود رژيم و دستگاه سفاک و نامردمي و ضد اسلامي دانست که انقلاب بطور مشخص عليه آن دستگاه بوجود آمد. اگر در ايران يک رژيم آن چناني حاکم نبود که دين و دنياي مردم را به عسرت و زحمت کشانده بود يقينا همه ي مقدمات اين انقلاب فراهم نبود و شايد اين انقلاب با اين شکل بوجود نمي آمد و از اين قبيل شرائط عيني ديگر وجود داشت که در جزء يکي از اجزاء مهم بوجود آورنده انقلاب بود بايد توجه کرد از جمله آگاهي هائي بود
**صفحه=253@
که مردم از طريق سخنگويان دين و روحانيون بدست مي آوردند و بافت طبيعي جامعه ي ما اين را ايجاب مي کرد و اين چيزي است که در جوامع ديگر بخصوص در جوامع غربي اصلا ناشناخته است اما در جامعه ي ما چنين چيزي وجودئ دارد و مردم به روحانيون و راهنمايان ديني معتقدند از آنها راهنمائي و نصيحت مي خواهند و مي پذيرند و به ميزان زيادي اطلاع روحانيون از مسائل جهاني و مسائل سياسي و گرايش آنها به مسائل انقلابي در اين انقلاب مؤثر بود که فعلا به بعد واقعيت هاي اجتماعي و شرائط موجودش من توجه دارم يعني رابطه بين روحانيون و مردم و سطح بالاي آگاهي مردم، و يک بخش ديگر که از مهمترين بخش هاي مؤثر و از عمده ترين اجزاي آن است عبارت است از عوامل انساني.
در اين عوامل انساني بايستي به همه ي شخصيتهاي عظيمي که در اين انقلاب شرکت داشتند و در راس آنها بايستي به شخصيت بي نظير و استثنائي حضرت امام خميني توجه کرد. اگر اين رهبر نبود و اگر اين فکر و ذهن و روح بزرگ نبود مطمئنا اين انقلاب با همه ي آن شرائط پديد نمي آمد و آن مبارزات انقلابي به پيروزي نمي رسيد. وجود امام خميني تخطئه کننده ي تزعدم تاثير شخصيت ها در تاريخ شد و نشان داد شخصيت ها در تاريخ نه تنها مؤثرند بلکه بزرگترين تاثيرها را دارند و در کنار شخصيت امام روحانيون و رهبراني
**صفحه=254@
بودند که هر کدام به نحوي از تفکر انقلابي و اسلامي موجود به آن اشاره خواهم کرد تغذيه مي شدند و جامعه را به طرف اين انقلاب پيش مي بردند و بخش چهارم از عوامل موثر در انقلاب تفکر اسلامي و ايمان ديني در مردم ما بود که اين را يک عنصري جداي از عناصري که اسم آوردم مي شماريم و رويش حساب مي کنيم بايد بگويم که تاثير امام خميني و تاثير روحانيون پيامبر انقلاب و تاثير همه ي اوضاع و احوال در انگيزش عمومي مردم مبتني شد بر وجود اسلام و ايمان مذهبي در مردم، اگر مردم ايمان مذهبي نمي داشتند چنين انگيزشي بوجود نمي آمد. و با شرايطي که در اين نقطه از دنيا آمريکائيها و ديگر سلطه هاي جهاني بوجود آورده بودند گمان چنين انقلابي و چنين خيزشي نمي رفت اگر اسلام در ميان اين مردم نبود براستي چنين خيزشي بوجود نمي آمد و علت اينکه دشمن مبهوت و غافلگير شد همين بود که محاسبه ي درستي براي اسلام نداشت بر روي همه چيز ديگر محاسبه کرده بودند. بر روي ايمان اسلامي محاسبه ي درستي نداشتند، اين بود که غافلگير شده و ضربه را آنچنان خوردند که بر ايشان قابل جبران نيست در ضمن سئوال اشاره کرديد به نقش امام و حضرت آيت الله منتظري مدظله، در مورد نقش امام همانطور که قبلا اشاره کردم بايد بگويم که امام پدر اين انقلاب و سرچشمه ي و کوره آتشفشان اين انقلاب و علت موجده و مبقيه اين انقلاب هيچ
**صفحه=255@
چيز بهتر از اين براي امام در توصيف ايشان نسبت به اين انقلاب شايسته نيست. او بود که همه ي ما را در فضاي انقلابي متولد کرد و فکر انقلابي را به همه ي ما داد و ولادت جديد را به همه ي عناصري که شما مشاهده مي کنيد از ريز و درشت بخشيد همه ي اين عناصر عزيزي که در اين انقلاب هستند و شخص آيت الله منتظري که مقام و شخصيت والاي ايشان براي کسي پوشيده نيست قبل از شروع نهضت امام خميني يک روحاني و مدرس فاضلي و طلبه ي بزرگي از خيل فضلاي قم بودند آن کسي که توانست اين شخصيت عزيز و بقيه شخصيتهاي علمي، فکري، سياسي و سپس همه ي خيل شهداي عظيم اين انقلاب را آنچنان بسازد که هر کدام ستاره ي درخشاني در آسمان اين تاريخ بشوند نفس امام خميني و تبليغات و اقدام ايشان بود و بنابراين در مورد امام بايستي بگويم که ايشان پدر اين انقلابند. ايشان سرچشمه ي اين انقلابند و تا امروز هم دم گرم اين مرد بزرگ هست که هم روح انقلابي و هم جهت انقلابي را براي ما محفوظ نگهداشته، اگر او نبود هم روحيه ي انقلابي ما سقوط مي کرد و پائين مي افتاد و هم جهت انقلابي ما به احتمال خيلي زياد تغيير پيدا مي کرد ما در موارد زيادي پيش آمد که نزديک شد کج شويم يا به چپ يا به راست رويم، آن کسي که ما را در اين چهار سال نگهداشته و هر لحظه که يک ذره انحراف يا چيزي که آهنگ انحراف را به گوش نزديک
**صفحه=256@
مي کند، نشان داده و مانع شده. امر شخص امام خميني و توصيه هاي ايشان بود و نگاه درست و نظر مساعد و نظر حکيمانه ي ايشان بوده است. در مورد آيت الله منتظري بايد بگويم که ايشان يکي از برترين شخصيتهاي اين انقلاب هستند.
اولا وقتي ايشان وارد خيل مبارزات شدند در سال 41 و 42 پيوستن ايشان به جمع مبارزان مبارزه را يک ارزش و ثقل ويژه اي مي بخشيد آنروز کساني که با اين مبارزه ميانه ي خوبي و دل خوشي نداشتند مايل بودند وانمود کنند دور و بر امام خميني جز يک عده جوانها و به تعبير آنها بچه ها کسي نيست اين حرف غلط را عملا وجود کسي مانند حضرت آيت الله منتظري تخطئه مي کرد. زيرا ايشان همانوقت هم يکي از مدرسين قم، يکي از شخصيتهاي برجسته و يکي از فضلاي معروف قم بودند. بودن ايشان در اين مبارزه، زندان رفتنشان در کارهاي تشکيلاتي وارد شدنشان، کارهاي ضروري و از ضرورتهاي اين مبارزه در هنگام آن ضرورت درک کردن و به آن رسيدن از سوي ايشان همه ي اينها موجب آن بود که اين مبارزه يک بضاعت و شخصيت ويژه اي پيدا کند علاوه بر اين راهنمائيهاي ايشان بوده و من فراموش نمي کنم از سالهاي 45 و 46 که ايشان از زندان تازه آزاد شده بودند - يک زندان چند ماهه اي که داشتند، ازاد شده بودند - از همان وقتها من احساس مي کردم. البته قبل از آنهم از سال 42 ما با ايشان
**صفحه=257@
کارهاي مشترک داشتيم اقدام مشترک و پرونده مشترک داشتيم ولي، بيشترين راهنمائي و ارشاد و نيروي ذهن ايشان را من از سالهاي 45، 46 احساس کردم که ديدم ايشان درباره ي مسائل اساسي اين انقلاب نظرات مساعد و عميق و ريشه داري دارند که خيلي براي ما ارزنده و ذيقيمت بود بعدها هم در دوران تبعيدها و زندانهايشان و دوران عافيت نسبي شان که در قم بودند همواره راهنماي مبارزان و روندگان اين راه بودند علاوه بر اينکه خود شخصيت سنگين و متين ايشان در زندان و تبعيد، و حقانيت اين مبارزه عده ي زيادي از مردم را ملتفت کرد، هر جا که ايشان رفتند مردم آن منطقه را به خودشان علاقمند کردند بعد از انقلاب هم که نقش آشکاري است در مقام امامت جمعه ي تهران و قم و در مقام رياست مجلس خبرگان قانون اساسي، در مقام مشاور شوراي انقلاب که در شوراي انقلاب خيلي اوقات شرکت مي کردند نظرات مساعدي مي دادند و در هر نقشي که ايشان داشتند و امروز در نقش يک مرجع عزيز و يک اميد بزرگ براي آينده ي اين ملت شخصيتي هستند که ما وجود ايشان و بقاي ايشان را از خداوند متعال مي خواهيم و تاثير ايشان را تاثير بسيار بزرگي مشاهده مي کنيم.
س- لطفا دستاوردهاي انقلاب اسلامي و اثرات آن را عموما در جهان و خصوصا در دنياي اسلام بيان نمائيد و نقش
**صفحه=258@
انقلاب اسلامي در رابطه با وحدت مسلمين جهان را بفرمائيد.
ج- دستاوردهاي انقلاب اسلامي اگر براي ملت ايران فقط مورد سئوال باشد يک پاسخ دارد و اگر بطور کلي سئوال شود پاسخ ديگري دارد.
براي ملت ايران اين انقلاب بزرگترين دستاورد را داشته، آزادي، استقلال، اسلام، خواست مردمي و اسلامي، حرکت بسوي يک آينده ي طلائي و رؤيايي را داشته. حيثيت و آبروي جهاني اين ملت را داشته يعني شما براي يک ملت هيچ ارزش والا و مقصود بزرگي را پيدا نمي کنيد که اين انقلاب براي ملت ايران نداشته باشد و در خود ره آورد براي اين ملت نياورده باشد همه چيز براي اين ملت و انقلاب داشته البته يک چيزهايي نقد بوده مثل آزادي و استقلال و جمهوري اسلامي يک چيزهايي هم بصورت زمينه فراهم کرده که در آينده به آنها خواهيم رسيد مثل رفاه، ريشه کن کردن فقر که نشانه هايش هم امروز آشکار است. مثل ريشه کن کردن بيسوادي، و نهادهاي مردمي و انقلابي فراواني که اين انقلاب براي مردم بوجود آورده همه خبر از آن آينده ي روشن و خوب مي دهد اما اين انقلاب فقط براي مردم ايران ره آورد نداشته براي مردم دنيا هم داشته است يکي از ره آوردهاي اين انقلاب براي کل مردم عالم اين بوده که ثابت کرده ملتها مي توانند بدون اتکاء به قدرتهاي جهاني و بزرگ سرنوشت خودشان را رقم بزنند، اين
**صفحه=259@
چيزي است که تا قبل از انقلاب اسلامي ايران شناخته و پذيرفته و باور کردني حتي نبود، انقلاب اينرا به دنيا ثابت کرد. اگر امروز در آفريقا، در آمريکاي لاتين، در مناطقي از آسيا ملتها از وضعيتي رنج ببرند. پذيرفته نيست کسي به آنها بگويد تکان نخوريد. کاري از شما ساخته نيست زيرا که قدرتهاي بزرگ با حرکت شما، با جهت گيري که مورد علاقه شماست موافق نيستند. زيرا آنها در پاسخ خواهند گفت قدرتهاي بزرگ با حرکتهاي ملت ايران هم موافق نبودند و ملت ايران توانست اين حرکت را انجام بدهد و تا امروز هم به حرکت خود ادامه داده اينهمه تبليغات هم عليه ما شده، حرکت نظامي و محاصره اقتصادي هم شده در عين حال ما هنوز هستيم. خود بودن ما نويد بزرگي است براي دنيا و اين راه آورد کمي نيست.
از جمله ره آوردهاي ديگري که اين انقلاب براي مردم دنيا داشته اين بوده که نشان داده که در عصر ما ديگري ميتوان به ارزشها پايبند بود. دستهاي ضد انساني و ضد بشري در طول ساليان درازي کار کرده اند و مغزهاي برنامه ريز و طراح اين دستها نشستند طرح ريختند تا بشريت را از ارزشها و آرمانهايش جدا کنند و آنرا اسير مسائل روزمره ي ماديش بکنند سرگرم و مشغول هدفها و آرزوهاي کوچک و بزرگ بکنند گويي که در دنياي مادي امروز آرمان گرائي ارزش گرائي جزء
**صفحه=260@
آرزوهاي محال است و جز کارهاي عوضي شما آنچه که در وضع زندگي شرق و غرب دنيا داريد ملاحظه مي کنيد، تائيد کننده ي همين حرف است که مردم دنيا را با دست قوي مي کشانند بطرف پوچ گرايي يا اگر پوچ گرايي نگوئيم که از آن تداعي مکتب خاصي مي شود. هرزگرايي و بي ارزش گرايي و هدفهاي کوچک گرائي.
ما در اين بين در اين تلاطم در لابلاي اين امواج گوناگون يک دفعه براي يک ارزش، يک آرمان، يک مکتب، حرکت قيام مي کنيم درست است که اين مکتب به ما وعده ي چيزهاي مادي هم مي داد اما هدف اصلي ما تحقق اين مکتب بود. تحقق ماديات خاص و عارض براي اين مکتب نبود و پيروز هم شديم. لابلاي غوغاهاي مستانه ي دنيا براي مسائل مادي ناگهان يک فرياد معنوي گرايي و فضيلت گرايي و انسانيت گرايي و آرمان گرايي بلند شد و موفق هم شد اين مي تواند بشريت را که ساليان دراز بسوي هدفهاي کوچک و حقير رانده شده بود اميدوار کند که مي توان به سوي هدفهاي بزرگ رفت.
البته امروز عامه ي مردم دنيا ممکن است به آن هدفهاي بزرگ اعتقادي نداشته باشند و براي آنها ارزشي قائل نباشند يا آنها را اصلا هدف ندانند اما بهرحال انسانهايي هستند که جز به هدفهاي بزرگ و والا، قانع و راضي نمي شوند آنها با پيروزي انقلاب ما اميدوار خواهند شد و آنها هستند که بشريت
**صفحه=261@
را بسوي همان هدفهاي بزرگ خواهند کشاند. نسبت به کشورهاي اسلامي هم دستاورد ويژه اي داريم و آن اين است که توانستيم براي اولين بار پس از قرنهاي متمادي اسلام را بصورت يک نظام محقق کنيم.
يک نويسنده ي بزرگ اسلامي در سالها قبل در ده، بيست سال قبل در کتابي نوشته بود اگر ما بتوانيم اسلام را در جزيره ي دور افتاده و کوچکي توي اقيانوسها در ميان يک جمعيت کوچکي، معدودي پياده کنيم و يک نظام و جامعه بر مبناي اسلام بيابيم اين از همه ي تلاشها و فعاليتهاي تبليغي از فيلمها و هيات هاي تبليغي و جلسات سخنراني و کنفرانسهاي بين المللي مؤثرتر خواهد بود. و از چاپ کتب و غيره و ذالک يک نمونه ي کوچکي از اسلام و نظام آن را در گوشه اي مردم دنيا ببينند اين بيشتر تاثير مي کند در تبليغ اسلام تا تمام تلاشهاي تبليغاتي که در سراسر دنيا دارد انجام مي گيرد.
ما امروز به جاي اينکه در يک جزيره ي دورافتاده و کوچک در ميان اقيانوسها اين نظام را برپا کنيم در يک کشور بزرگ 40 ميليوني، در يکي از حساس ترين گذرگاههاي جغرافيايي عالم بوجود آورديم ادعا نمي کنيم نظام کاملي است اما همين مقداري هم که بوجود آورديم اميد اسلام را در دل همه ي مسلمانهاي دنيا زنده کرديم شما مي بينيد در آفريقا، در خاورميانه،، در آمريکا، حتي در آسيا، در خليج فارس و در همه ي
**صفحه=262@
نقاط مسلمان نشين آرزوي مسلمان بودن در دلها زنده شده و اميد مسلمان زيستن و تحقق نظام اسلامي در ذهن آنها نقش بسته. بخاطر اينکه ما توانستيم اين کار را بکنيم بنابراين، اين دستاورد بزرگي است که اميد تحقق اسلام را در دلها زنده کرده، يک جمله اي که شما در پايان اين سؤال اضافه کرديد که آنهم تداعي مي کند براي من يک مسئله ي مهمي را پرسيديد که انقلاب ما با وحدت مسلمين چه ارتباطي دارد من مي خواهم بگويم که بسيار سئوال درستي پيدا کرديد يکي از دستاوردهاي انقلاب مي تواند ايجاد وحدت بين مسلمانان باشد وقتي مي گوئيم وحدت ميان مسلمانان، وحدت ميان دولت و رژيم ها و کارگردانها و مدعيان مسلماني نيست ميان ملتهاي مسلمان، با دهها عامل تفرقه و اختلاف سعي شد اين ملتها از هم جدا شود. سني گري و شيعه گري و مذاهب گوناگون و رنگها و نژادها و لغتها و غيره ذلک. اين انقلاب باعث شده همه ي مسلمانان دنيا از کشورهاي گوناگون بيک کانون جذب شوند و دلهايشان در هواي يک چيز - اگرچه برايشان ممکن است مبهم باشد - تپيد. خود اين، وحدت بوجود آورده ما خودمان احساس مي کنيم در داخل کشور خودمان مسائل قديمي بين شيعه و سني کنار رفته، در جشنهاي انقلابي ما، مسلمانان سني از کشورهاي ديگر شرکت مي کنند و مي روند در ميان مردم خودشان مبلغ انقلاب ما مي شوند نه آنها شيعه مي شوند نه ما سني مي شويم
**صفحه=263@
ولي بين ما و آنها يک مايه ي وحدت، يک رشته و پيوند بوجود مي آيد.
بنابراين انقلاب ما مي تواند در آينده نيز يکي از مهمترين عوامل وحدت ميان مسلمانان باشد.
س- همانطور که اطلاع داريد در حدود دو سال و نيم است که جنگ با عراق بر ما تحميل شده است و در اين مورد هيات هاي صلحي نيز به ايران رفت و آمد داشته اند. لطفا نظرات خويش را در اين مورد بيان داريد و همچنين موضع گيري ها و فعاليتهاي شوراي امنيت سازمان ملل، کشورهاي خليج فارس و دو ابر قدرت آمريکا و روسيه در اين مورد چگونه بوده است؟
ج- در مورد هياتهاي صلح ما به خود آن هيأتها هم اعلام کرديم که در ميان اعضاء اين هيات ها حسن نيت ما کم مشاهده کرديم. جز تعداد معدودي که واقعا بخاطر انگيزه هاي انساني بدنبال صلح به ايران و عراق رفت و آمد کردند و بقيه به دنبال اغراض و مقاصد سياسي و عمدتا در جهت کوبيدن انقلاب اسلامي اين حرکتها را انجام دادند پيش ما آمدند با شرايط غير قابل قبولي براي صلح و با ناديده گرفتن واضح ترين و طبيعي ترين حقوق ايران گفتند که بر اين اساس صلح کنيد طبيعي است که ما نمي پذيرفتيم و رفتند بيرون هاي و هوي کرده اند که ايران جنگ طلب است و حاضر نيست صلح کند. بر
**صفحه=264@
طبق نظر متجاوز قرارداد صلح را تنظيم کردند.
طبيعي است که متجاوز که عراق است صلح مي کند و ما که مظلوم هستيم و مورد تجاوز قرار گرفتيم قبول نمي کنيم. بعد گفتند که عراق صلح طلب است و ايران جنگ طلب. يعني آمد و رفت براي صلح را وسيله اي قرار دادند براي تبليغ به نفع عراق يعني در حقيقت تبليغ از اهداف خودشان که اهداف جنگ طلبانه است و ما اعتقادمان بر اينست که نه فقط به صلح کمکي نکردند بلکه حتي بعضي از اينها به ادامه ي جنگ کمک کردند به خود آن هيئت ها هم من گاهي گفته ام، زيرا هياتي که بعنوان صلح راه مي افتد و حاضر نيست متجاوز را زير فشار قرار دهد. در حقيقت متجاوز را بر ادامه ي تجاوز تشويق مي کند مادامي که متجاوز تجاوز خودش را ادامه مي دهد طبيعي است که جنگ ادامه پيدا کند. زيرا که اگر ما فرض کنيم متجاوز به تجاوز ادامه بدهد و ملت مورد تجاوز مقابله نکند خوب اين معنايش قبول ضعف و قبول شکست و قبول ذلت است، يک ملت انقلابي اين کار را نمي کند پس ما مي توانيم در مجموع حتي نتيجه بگيريم که هياتهاي صلح بعضي شان براي اينکه جنگ ادامه پيدا کند اقدام به درخواست صلح کردند اگر آنها اقدام به ميانجيگري نمي کردند شايد بطور طبيعي جنگ راحت تر پايان مي پذيرفت. ما بارها اتفاق افتاد به خاطر احترام به اين هياتها جنگ را يکماه، دو ماه
**صفحه=265@
عقب انداختيم. جبهه هاي ما خاموش بود. اگر چنانچه اينها بنا نبود بيايند و بروند ما جبهه هايمان خاموش نمي ماند و پيشرفت مي کرديم و تا حالا کار را تمام کرده بوديم و عراق مجبور مي شد که شرايط عادلانه ما را قبول کند و حقوق ما را مورد ملاحظه قرار دهد.
بنابراين، اين هياتها مفيد براي صلح نبودند اما راجع به شوراي امنيت سازمان ملل مي دانيد که 5 عضو اصلي شوراي امنيت قدرتهاي بزرگ عالمند، ما از قدرتهاي بزرگ عالم مطلقا اميد خير نداشته و نداريم انگليس و فرانسه و آمريکا که وضعشان روشن است روسيه هم عليرغم اينکه با ما علي الظاهر هيچگونه اظهار خصومتي نمي کند بلکه حتي در مذاکراتي که انجام مي دهد اظهار طرفداري از انقلابمان مي کند لکن در عمل ما ملاحظه مي کنيم که نه فقط حمايتي از ما نکرده که مورد تجاوز بوديم بلکه از خصم ما هم حمايت کرده. ما امروز در دست عراق سلاحهاي تعيين کننده و مهم مشاهده مي کنيم و گاهي سلاحهاي استراتژيک که اينها قبل از جنگ در اختيار عراق نبوده و يقين داريم عراق قبل از جنگ ميگ 25 نداشته و حالا دارد. ميگ 25 را از کجا مي تواند تهيه کند جز از سازنده او که روسيه شوروي است بنابراين ما شديدا اعتراض داريم به شوروي بخاطر اينکه از لحاظ تسليحات عراق را کمک کردند، همين موشکي که پريروز به
**صفحه=266@
دزفول خورد و اينهمه انسان و مردم بي دفاع را و شهروندان غيرنظامي را از بين برد و اين در نزد همه ي مردم دنيا محکوم است اينکار، اين موشک بوسيله ي روسها به آنها داده شده و ما شک داريم که اين تعداد از موشکها کلا قبل از جنگ به عراق داده شده باشد زيرا فکر نمي کنيم که اينهمه موشک که تعدادش به صدها مي رسد قبل از جنگ به عراق تحويل شده باشد، اينها به احتمال زياد بعد از جنگ به عراق داده شده. اما کشورهاي خليج فارس، البته همه يکسان نيستند بعضي شان مواضع بسيار زشت و خصمانه اي با ما داشتند، بعضي شان هم مواضع نسبتا بيطرفي را با ما طي کردند و شايد از بعضي ما حسن نيت هايي هم مشاهده کرديم که البته اگر اين حسن نيت ها ادامه پيدا نکند وجودش بيهوده خواهد بود با آنها هم با يک سياست واحد روبرو شديم، پوشيده نداشتيم که با بعضي از آنها شديدا دشمن هستيم. و با بعضي از آنها دوستيم. با آنها که دشمنيم گفتيم حاضريم اغماض کنيم در صورتيکه فعاليتهاي خصمانه ي آنها ادامه پيدا نکند تاکنون جواب مثبت و دوستانه و حاکي از فهم و قبول بزرگواري دولت ايران از آنها احساس نشده و ما البته تسليم شرايطي که براي ما بوجود بياورند نشده و نخواهيم شد اما بر طبق مسئله ي خودمان و طبق سياست دولت جمهوري اسلامي در هنگامي که لازم بدانيم نسبت به هر يک از آنها مقابله به مثل خواهيم کرد. تجاوز نظامي در
**صفحه=267@
خليج فارس از نظر ما ميان هيچيک از کشورهاي موجود خليج فارس جايز نيست زيرا که به از بين رفتن منافع همه منتهي خواهد شد اما ما کسي هستيم دولت و ملتي هستيم که اگر چنين تجاوزي به وجود آيد کمترين زيان را خواهيم برد. و رقباي ما و مخاصمان ما در خليج فارس کساني هستند که اگر چنين حادثه اي پيش بيايد. بيشترين زيان را آنها خواهند برد و من يکوقتي اعلام کردم که کسي در خانه ي شيشه اي با کسي که در دستش سنگ است هرگز جنگ را آغاز نمي کند آنها در خانه هاي شيشه اي نفت و تاسيسات نفتي نشسته اند و زندگي و حياتشان هم به آن بسته است، ما ملتمان حاضرند گرسنگي بکشند. حاضرند روزه بگيرند، حيات ما هم به اين تاسيسات وابسته نيست، خود آنها هم مي دانند. يک ملت انقلابي هم هستيم که از بازي با آتش نمي هراسيم. بنابراين مصلحت آنها نيست که با ما بيش از اين روبرو شوند.
س: بفرمائيد بطور کلي عملکردهاي آمريکا و روسيه و اقمارشان را در برابر انقلاب اسلامي تا بحال چگونه مي دانيد؟
ج- آمريکا با ما تا آنجا که توانسته دشمني کرده، روسيه هم دم از دوستي زده و همانطور که قبلا اشاره کردم عملا آن دوستي را اثبات نکرده و اقمار آمريکا مختلف بودند. بعضي هايشان با ما با نهايت پستي و خباثت برخورد کردند، بعضي از آنها که شايد به آنها اقمار آمريکا نتوان گفت اما دوستان
**صفحه=268@
آمريکا بودند در منطقه براساس شرايط فراواني که وجود داشته با ما رفتارشان رفتاري معتدل و دوستانه بوده، اقمار شوروي و دوستان شوروي هم وضع واحدي با ما نداشته اند، بعضي از دوستان شوروي از دوستان نزديک ما هستند. بعضي هايشان در اين جنگ با ما بدرفتاري کردند به عراق کمک کردند ما را از خودشان رنجاندند و بعضي هم بي تفاوت بودند.
بنابراين يک فرمول واحدي وجود ندارد که بگويم اقمار يا دوستان آنها چگونه با ما عمل مي کنند.
س- لطفا نظر خود را در مورد مسئله ي قدس و تجاوز اسرائيل به جنوب لبنان بيان بفرمائيد.
ج- مسئله قدس مسئله قديمي ماست و بارها هم گفتيم که مسئله استراتژيک ماست. اينجور نيست که در يک زماني بخاطر مصلحتي ما دم از قدس بزنيم. قدس براي ما مثل شهر تهران و مشهد است، خانه ماست، ادعاي بر مالکيت به قدس نداريم. نروند اين حرف را مستمسک قرار دهند که ايران مي خواهد قدس را بگيرد گو اينکه در کنفرانس فارس گفته بودند ايران مي خواهد قدس و مکه و مدينه را بگيرد نه ما همه ي اين حرفها را تخطئه مي کنيم لکن مردمان قدس برادران و خواهران ما هستند. مسلمان هستند و شهر قدس مال مردم قدس است و يک شهر اسلامي است و ما همچناني که داعي و انگيزه داريم که شهرهاي اصفهان و شيراز و تهران و مشهد را شهرهاي
**صفحه=269@
اسلامي بدانيم و آنروزي که زيردست دشمن بودند و ميخواستيم از دست آنها درآوريم عين همين مسئله را نسبت به شهرهاي فلسطين، قدس و همه ي شهرهايي که وجود دارد، احساس مي کنيم. اينها همه شهرهاي اسلامي هستند که در زيردست دشمنان اسلام است، زيردست صهيونيست است، بايد بيرون بيايد و بدست مردم خودشان داده شود. البته مردم خودشان همه مسلمان نيستند اما اکثرا مسلمانند. مسلمان و مسيحي و يهودي مي توانند در آنجا در کنار هم با سلم و راحتي زندگي کنند و معتقديم که کشورهاي اسلامي بايد يک حرکت جدي بر عليه دشمن صهيونيست آغاز کنند کاري که تاکنون نشده البته آمريکا دراين مرحله ي اخير دست به يک حمله و تهاجم سياسي زد به اين قصد که مسئله قدس را و مسئله ي اسرائيل را بطور نهايي حل کند، اعراب را تا آنجا که توانسته راضي کرده است اردن و مصر را و بعضي کشورهاي پشت خط اول جبهه که از دوستان سنتي آمريکا بوده اند بعضي ديگر را هم قانع و ساکت کرده و تنها يکي دو تا کشور عربي در مقابل اهداف آمريکا مقاومت جدي نکردند و قصدشان اين است که اين کار را يکسره فيصله دهد. ما اعلام کرديم که طرح آمريکايي در باب مسئله ي فلسطين را قبول نداريم، فلسطين مال مردم فلسطين است و طرح او هم به وسيله ي مردم فلسطين بايد داده شود. و آنچه که ايادي آمريکا و متحدان آمريکا در منطقه فراهم کنند
**صفحه=270@
اين براي ما ارزش نخواهد داشت. درباره ي مسئله لبنان هم همانطور که بارها گفتيم تجاوز اسرائيل به لبنان هم تجاوز آمريکا به مناطق عربي است يعني يک حرکت و گام جديد از سوي آمريکاست براي تحکيم هر چه بيشتر اسرائيل امروز که طرحهاي عقب نشيني را بين خودشان مبادله مي کنند صحبت از اين مي کنند که صهيونيستها تا رود لتياني يعني حدود 45 کيلومتر بالاي مرز بين المللي فلسطين و لبنان. در اينجا مستقر شوند و اينرا يک نوع عقب نشيني تلقي مي کنند و شرط مي کنند که در صورتي اين کار را مي کنند که سوري ها هم عقب روند و البته همه ي نيروهاي فلسطين از لبنان خارج شده باشند اين يک خدعه است زيرا که از اصل هدف اسرائيل همين بود که بيايد تا نهر لتياني که برايش مهم و حياتي است بگيرد و چند شهر جنوب لبنان را تصرف کند.
بنابراين آنچه که انجام داده اسرائيل با پشت گرمي آمريکا بوده و براي همين بوده که توسعه ي قلمرو و نفوذ خودش را در منطقه گسترش بدهد و آمريکا خاطر جمع باشد که اسرائيل مستقرتر و پابرجا تر است، امروز هم اسرائيلي ها در حاليکه طرح آمريکا براي فلسطين را قبول نکردند مايلند که آمريکا فشار بياورد که طرح اسرائيل براي لبنان عملي شود و اصرار دارند که بين مسئله لبنان و مسئله ي فلسطين امتزاج و وحدتي بوجود نيايد و مي گويند که بايد اين دو مسئله را از هم جدا
**صفحه=271@
کرد. منظورشان اين است که مبادا آمريکا مي خواهد آن حرکت خاص خودش را در فلسطين انجام دهد و آن کنفدراسيون را با اردن بين فلسطين و اردن بوجود آورد. مبادا آنجا براي اينکه آن کار انجام شود، مجبور شود يک آوانسي به لبنان بدهد به عربها، و اسرائيل را مجبور کند به عقب نشيني، يعني اسرائيل مي خواهد در آن واحد هم مسئله اش با عربها و در اصل قضيه ي فلسطين حل شود و هم مسئله اش با لبنان در اينجا بشکل دلخواه خودش حل شود.
ملاحظه مي کنيد که چقدر اين سياست، سياست خبيثانه و تجاوز طلبانه است ما هيچيک از اين حرفها را قبول نداريم، ما معتقديم که اسرائيل نه تنها در مرز لتياني، در مرز قبلي خودش هم حق توقف ندارد. در تل آويو هم حق ماندن ندارد. دولت صهيونيستي بايد از بين برود. اسرائيل زائد در اين منطقه است و ماندن او در منطقه به معناي محکوم شدن آرمانهاي اسلامي و آرمانهاي انساني براي مردم منطقه است، به معناي قبول زور و تجاوز در منطقه. يک تجاوز آمريکائي و سلطه گرانه ي امپرياليستي و استکباري است و و اين لکه ي ننگ که نشان دهنده ي تسلط سياستهاي بزرگ جهاني بر ملتهاي مستضعف است بايد از بين برود. ملتها بايد در سرزمين خودشان تسلط پيدا کنند. مردم فلسطين بايد به خانه هاي خودشان برگردند و آنجا زندگي کنند. البته ما نمي گوئيم آنجا
**صفحه=272@
مسيحي و يهود نباشد مسلمان و يهودي و مسيحي باشد با هم دولت تشکيل دهند، زندگي کنند، صهيونيست آنجا نباشد. برود به آمريکا و انگليس اگر لازم است در دنيا صهيونيست حتما دولت داشته باشد يک ايالت از آمريکا يا يک قسمت از انگليس را به آنها بدهند چرا مي آيند از ما مي گيرند يا سهم ما را غصب مي کنند و خانه ي ما را غصب مي کنند و ما اين را هرگز قبول نخواهيم کرد.
**صفحه=273@
تاريخ مصاحبه ارديبهشت ماه 61 نقل از مجله پاسدار اسلام.
مصاحبه اختصاصي با حجة الاسلام و المسلمين خامنه اي
س- اکنون که جنگ تحميلي در آستانه ي پيروزي نهائي قرار گرفته است، تحليلي از نتايج و دستاوردهاي اين جنگ را براي انقلاب اسلامي در منطقه و جهان بيان بفرمائيد؟
ج- درباره ي اين جنگ و نتايج حاصله از او، از آغاز شروع اين جنگ تاکنون بحث هاي زيادي شده و از شخص شخيص امام تا ديگر مسئولان تا گويندگان و ائمه ي جمعه و نويسندگان و غيره هم، تحليلهاي خوب و جالبي کرده اند که جائي براي حرف تازه اي در اين مورد نمي ماند. من اگر بخواهم اجمالا در اين مورد مطلبي بگويم، بايد بگويم: اولا اين جنگ ما را به خطر تهاجم دشمن آگاه کرد. ما قبلا همين دشمن را در پشت مرزهايمان داشتيم و به کار خودمان سرگرم بوديم و نيروئي که بتواند 24 ساعته با او مقابله کند، پشت مرزهايمان نداشتيم. اين جنگ موجب شد ما از اين حالت غفلت بيرون
**صفحه=274@
آمديم، توجه و تنبه پيدا کرديم. اين تنبه براي ما آثار تبعي بسيار ارزنده اي دارد. ارتشمان منسجم شد، سپاهمان تقويت شد، تجهيزاتمان (که بسياري را نمي شناختيم، و بسياري را مورد اهميت قرار نمي داديم) نگهداري شدند. در عامه ي مردم ما شور جهاد زنده شد. تک تک احاد مردم احساس دفاع از سرزمين اسلامي برايشان پيش آمد. صدها هزار انسان که در جنگ آبديده و کارکشته شدند، براي جمهوري اسلامي تدارک ديده شد که هر کداميک به قيمت خونشان، حاضر نيستند آنچه را بدست آوردند از دست بدهند، يعني جمهوري اسلامي با يک دفاع محکم و متيني مجهز شد.
ثانيا: مردم ما از آن حالت راحتي که معمولا بعد از پيروزيها در انقلابات بزرگ نصيب يک ملت مي شود، خارج شدند حالت رفاه طلبي را کنار گذاشتند. توقعات زودرس را فراموش کردند، و به سختي ها عادت کردند. اين براي تداوم خط انقلابي حرکت ملت ما ضروري و لازم بود.
ثالثا: لطف هاي الهي را يکي پس از ديگري تجربه کردند. فراموش نکرده ايم که در قرآن کريم تفقه در دين را در سايه ي نفر در ميدانهاي جهاد مي داند.
«فلولا نفر من کل فرقه منهم طائفه ليتفقهوا في الدين».
«سوره ي توبه آيه 122»
علماي بزرگ گفته اند که اين تفقه در سايه مشاهده ي آثار
**صفحه=275@
قدرت الهي در ظفر مؤمنان و در شکست معاندان و در پيروزي حق بر باطل متجلي است.
ما صدها هزار در جبهه ها، و ميليونها انسان پشت جبهه داريم که اينها زمينه ي فقاهت و آن درک فقيهانه را از اسلام دارند. توجه به قدرت خدا کردند، ديدند که ما در حال ضعف چگونه بر حريفمان غالب آمديم. دست مقتدر و پشتيبان الهي را ديدند.
رابعا: انقلاب خودمان را در نظر ملت هاي دوست و ديگران و دولت هاي دشمن و منتظر فرصت، پا برجا و تثبيت کرديم. معلوم شد و ثابت شد که انقلاب، قدرت دفاع از خودش را دارد. کلي که خاري نداشته باشد که از او دفاع بکند، به دست هر گلي چيني پرپر خواهد شد. گل سرخ انقلاب ما ثابت کرد که مي تواند از خودش دفاع بکند.
خامسا: ملتهاي ديگر را به آينده ي انقلاب اسلامي در کل جهان اسلام اميدوار کرد، و آن روزي که انشاء الله آن پيروزي نظامي نهائي بدست بيايد، اين اميدواري و اين آثار تبعي و دهها آثار ديگر خيلي بيشتر خواهد شد. البته فوائد بي شمار ديگري وجود دارد مثل تجربه دوستان و دشمنان. تجربه تبليغات جهاني، تجربه ي نوع برخورد دولتهاي منافق با ما. از اين قبيل فوائد و عوائد براي ما زياد داشته است. اميدواريم که خداي متعال ما را از اين پيروزيها مغرور و سرمست نکنند و بعد از اين
**صفحه=276@
پيروزي که انشاء الله اميدواريم خيلي هم دير نباشد، خداي متعال ما را متوجه ي خودش بکند و مفهوم اين جمله را که «الهي ما بنا من نعمه فمنک» در ذهن ما و در دل ما همواره زنده بدارد و بدانيم که اين نعمت پيروزي از خدا است و ما هيچکاره بوديم. در خط اطاعت از الله و انقباد به اوامر الله ما را بيشتر پابرجا بگذارد.
س- دشمن بعد از شکست در جنگ نظامي، جنگ تبليغاتي خودش را تشديد کرده، و در حالي که ما را متهم به ارتباط زياد با شرق مي کند در همان حال ما را متهم مي کند که از اسرائيل اسلحه مي خريم، و خلاصه سعي مي کنند که پيروزيهاي ارتش اسلام در حد امکان از افکار عمومي دنيا مخفي نگهدارند. لطفا رهنمودهائي در مورد خنثي کردن و مقابله با اين جنگ تبليغاتي شديد بفرمائيد؟
ج- مقابله با تبليغات با دو چيز تواما انجام مي گيرد:
اول: حسن عمل، زيرا که اگر ما داراي حسن عمل و حسن سلوک در سياست داخلي و خارجي مان باشيم، تبليغات دشمنان اگرچه در کوتاه مدت ممکن است که يک آثاري باقي بگذارد، ولي در دراز مدت اين تبليغات و صاحبان آنها رسوا خواهند شد.
دوم: تبليغ به معناي لغوي نسبت به واقعيتهاي جامعه ي خودمان: يعني رساندن حقايق بگوش انسانهاي منتظر حقيقت
**صفحه=277@
و تشنه حقيقت. اگر ما اين دو را با هم داشته باشيم همه ي تبليغات خنثي خواهد شد. البته بقول شااعر: «چراغ کذب را نبود فروغي» اين تبليغات دروغ به مرور زمان رسوا مي شوند و بعضي، بعضي ديگر را خنثي مي کنند. همين دو اتهام و دو شايعه اي که شما به آنها اشاره کرديد، يکي ديگري را خنثي مي کند.
در همان حالي که در رسانه هاي گروهي دولتهاي مرتجع منطقه، ما را متهم به ارتباط با اسرائيل و آمريکا کردند، ما را متهم به تحت تاثير شوروي قرار گرفتن هم کردند، يعني دو قطب متضاد در عمل. و طبيعي است که انسانهاي هوشمند وقتي به اين دو نگاه کنند، مي فهمند که اين تبليغات از صحت و اتقان برخوردار نيست.
بنابراين من از تبليغات خيلي نگران نيستم، بلکه معتقدم که اين تبليغات در مثال وسيله اي خواهند شد که صاحبان آن تبليغات هم در افکار عمومي جهان رسوا بشوند. باز هم تکرار مي کنم: توصيه ي من حسن عمل در سياست داخلي و خارجي و آنگاه رساندن آنچه در جامعه ي ما جريان دارد به گوش جهانيان. ما بايستي رسانه هاي جمعي را تقويت کنيم. راديو و تلويزيون را از متانت و حيثيت مناسب جمهوري اسلامي برخوردار کنيم امام به اين نکته توجه ي وافي دارند، و لذاست که ملاحظه مي کنيد نسبت به تبليغات داخل و خارج همواره
**صفحه=278@
توصيه مي کنند.
س- انقلاب اسلامي بطور بنيادي با آمريکا و صهيونيزم در ستيز است. با توجه به اوج گيري حرکتهاي اسلامي بويژه در سرزمينهاي اشغالي و تزلزل و سقوط رژيمهائي مانند بعث عراق و اردن، خط مشي جمهوري اسلامي را در قبال نابودي صهيونيزم غاصب و فاسد بيان کنيد؟
ج- مبارزه ي ما با صهيونيزم و بطور ويژه با حکومت صهيونيستها در فلسطين اشغالي يک مبارزه ي استراتژيک است. اسلام به ما دستور مي دهد که هر گاه نقطه اي از نقاط مسلمين در خطر تهاجم يا مورد تهاجم دشمن قرار گرفت، ما بايد از آن دفاع بکنيم، و امروز نمونه ي بارز و واضح اين حکم اسلامي، سرزمين عزيز فلسطين و کشور قبله ي اوليه ي مسلمين هست که سالهاست در اختيار دشمنان اسلام و مسلمين قرار گرفته.
اولا: ما از هر کشوري که با صهيونيسم مبارزه کند قويا حمايت مي کنيم، و اين حمايت فقط شامل حمايت اخلاقي و سياسي نيست، بلکه شامل هر نوع حمايتي است که ما بتوانيم بکنيم، حتي حمايت نظامي، و تجهيزاتي و تسليحاتي.
ثانيا: در حال حاضر که دستمان به کار جنگ با متجاوزين بعثي در عراق بند هست، هيچ فرصتي را براي مبارزه ي سياسي با اسرائيل فروگذار نمي کنيم. ملاحظه کرديد که در کميسيونهاي بزرگ جهاني آنجائي که صحبت از اسرائيل بود،
**صفحه=279@
ما خودمان را آنجا حاضر کرديم و سخن حق خودمان را آنجا بگوش همه رسانديم.
ثالثا: در داخل کشور خودمان و در جهان اسلام راجع به مسئله ي اسرائيل بقدر وسعمان تبليغات مي کنيم. همانطور که مي دانيد ما حتي اسکناس هايمان را مزين به تصوير قدس شريف کرديم و سکه هاي خرد دم دست مردم را همچنين با اين تصوير ضرب زديم. درباره ي قدس صدها سخنراني متين و مستدل از طرف مسئولين اين جمهوري و از طرف همه ي سخنرانان و ائمه ي جمعه تا حالا ايراد شده. شعارها و راهپيمائيهاي ما مزين به شعار بسود فلسطين و عليه اسرائيل غاصب است. اين کار سوم ماست که ما يک کار سياسي در داخل هم هميشه مي کنيم. و کار نهائي ما عبارت است از صف آرائي نظامي در مقابل دشمن غاصب، آنوقتي که راهي بسوي اين صف آرائي پيدا کنيم يعني وقتي که ما از دردسر جنگ با متجاوزين رهائي پيدا کنيم، به هر کشوري که در خط مقدم مشغول جنگيدن هست نيروي نظامي خواهيم فرستاد. اين مشروط بر اينست که آن دولت اين نيروي نظامي ما را قبول بکند. ما آمادگي داريم داوطلب خواهيم پذيرفت، پول و سلاح و تجهيزات هوائي، زميني، و انواع و اقسام آن در اختيار نيروهاي مبارز خواهيم گذاشت.
س- با توجه به پيام تاريخي امام در سالگرد انقلاب
**صفحه=280@
و اهميت فوق العاده حوزه هاي علميه براي انقلاب اسلامي در سطح منطقه و جهان، حضرتعالي بعنوان يکي از شخصيتهاي برجسته ي روحانيت چه رهنمودهائي در جهت اصلاح و تصفيه و توسعه ي کمي و کيفي حوزه هاي علميه ارائه مي فرمائيد؟
ج- اولين کاري که بنظر من بايد انجام بگيرد اينست: يک عده از متفکرين حوزه علميه و تئوريسين هاي اصيل حوزه که حوزه را بشناسند و نقائص حوزه را بدانند و نقاط قوت حوزه را درک بکنند، بايد بنشينند و طرح حوزه ايده آل را بريزند.
اين کار اول است. من احساس مي کنم اقداماتي که در حوزه ي قم و حوزه ي مشهد دارد انجام مي گيرد براي اصلاح، منقطع از اين ريشه ي اصلي است، يعني مي توانم ادعا بکنم که اغلب کساني که در خط اصلاح حوزه دارند کار مي کنند، نمي دانند که حوزه اي که مي خواهند بسازند چه بايد باشد و اين عيب بزرگي است.
پيشنهاد من اينست که اول يک عده بنشينند با خيال راحت با فرصتهاي زياد حوزه اي را که بايد ساخت ترسيم کنند در اين ترسيم بايستي نکات مهمي را مورد ملاحظه قرار بدهند اهم اين نکات اين است که از نقاط مثبت شيوه ي تحصيلي در حوزه هاي علميه ي قديم غمض عين نکنند. براي اينکه حوزه را مرتب کنند، کلاس بنديهائي به سبک مدارس غربي تربيت ندهند.
**صفحه=281@
براي اينکه حوزه را مرتب و منظم کنند کارهاي تخصصي بوجود نياورد. اهميت عالم اسلامي و فقيه اسلامي اينست که اگرچه در رشته ي فقاهت متخصص است، اما اين تفحص فراگيري يک علم خاص، يعني علم فقه نيست، بلکه تفسير، تاريخ، رجال، حکمت، کلام و شايد بعضي از علوم ديگر در کنار علم فقه مي دانيم.
اگر ما آمديم قضيه را تخصصي خشک کرديم، يعني گفتيم که يک عده محدث بشوند، و يک عده فقيه بشوند، و عده اي ديگر متخصص در رجال شوند. اگر اين کار را کرديم از آن نقاط اصلي اهميت و رشد حوزه هاي علميه غمض عين کرده ايم.
ما بايد توجه کنيم که بزرگترين علماي ما کساني بوده اند که در همه ي اين رشته ها با همديگر يدي داشتند. البته نمي گوئيم که در همه ي اين رشته ها متخصص و در سطوح بالا بودند، خصوصا امروز که گرفتاريهاي زياد اين اجازه را نمي دهد. اما مي گوئيم مثل رسم و عادت حوزه ي علميه در همه ي اينها يدي داشته باشند. اگر ما آمديم اين تخصص خشک را برقرار کرديم، محقق است که آن موضع ايده آل را نخواهيم داشت. يا مثلا فرض کنيد که رسم رابطه ي احترام آميز اخلاقي بين استاد و شاگرد که در حوزه هاي علميه است بايد بهم نخورد هر چيزي که اين اسم را بهم بزند، براي حوزه مضر
**صفحه=282@
خواهد بود.
بنابراين، اگر مي خواهيم حوزه را اصلاح کنيم اين اصلاح حوزه بايد به معناي تامين کمبودها و اصلاح نقائص و معايب باشد، نه به معناي تجديد نظر در نقاط مثبتي که حوزه هاي علميه قرنها با آن نقاط زندگي کرده اند، و مي بينيم که بعضي ها توجه ندارند.
بهر حال نکاتي را بايستي از اين قبيل در نظر گرفت. حوزه ي ايده آل آينده را بر مبناي اين نکات ترسيم کرد، و اين شکل تنظيم شده را روي کاغذ آورد. هم نمودار سازماني کشيد دقيقا تا اداره ي حوزه مشخص بشود که از کجاست، و هم کاملا پخته کرد و در ذهنيت شنوندگان و گويندگان اين تحليل را به قوام و نضج آورد.
اگر اين کار شد آنوقت شروعش آسان است، والا الان افراد متعددي در صدد اصلاح حوزه هستند تحت همين نام اصلاح با همين کليت، در حالي که شايد عده اي اصلاح را چيزي مي دانند برخلاف آن چيزي که آن عده ديگر مي دانند، و شايد هر دو اينها هم اشتباه مي کنند، و شکل ثالثي لازم است.
بنابراين پيشنهاد من اينست که اول بايستي آن شکل ايده آل ترسيم بشود، و اين شکل ايده ال را هيچکس جز کساني که در حوزه بزرگ شده اند و با حوزه خو گرفته اند نمي توانند
**صفحه=283@
اين کار را انجام بدهند.
اگر از خارج کساني آمدند حوزه را درست کنند، اين حوزه را خراب خواهند کرد. اگر طلبه هاي کاملا جواني که حوزه را درست نمي شناسند و نقاط قوتش را درست قدرداني نمي کنند، آنها خواستند اين کار را بکنند، اشتباه مي کنند. بايد تجربه ي پيران، اطلاعات و آگاهي کارکشتگان و خيره کاران حوزه ي علميه با نشاط و تلاش و ابتکار جوانان بهم آميخته بشود و يک مجموعه اي بوجود بيايد. اگر اين کار 6 ماه يا يکسال هم طول بکشد اشکالي ندارد. در اين مدت ربط و ايراد و رد و اشکال و هر چه باشد بشود انجام بگيرد، سپس شکل مشخص بشود، اين شکل را بصورت متحد بهمه ي حوزه هاي بزرگ و کوچک ايران ابلاغ کنند و کساني هم مشغول مقدماتش بشوند. البته انجام اصلاحات بعد از ترسيم شکل مطلوب، باز هم کار آساني نيست، اما مشکلترين بخش قضيه همين بخش اول است که من مي بينم به اين بخش توجهي نمي شود.
س- با اينکه دولت در جهت منافع مستضعفين گام بر مي دارد، ولي با توجه به تورم روزافزون که معلول عوامل غير اختياري داخلي و خارجي است، و با توجه به ازدياد ماليات ها در سال جديد، که قهرا در نهايت سنگيني آن بر دوش مستضعفين منتقل مي شود، چه پيش بيني ها و طرح هائي جهت رفع نيازها و مشکلات مستضعفين در نظر گرفته
**صفحه=284@
شده است؟
ج- همانطور که گفتيد بسياري از عوامل اين تورم ناشي از حوادث غير اختياري است و اهم آن حوادث جنگ است. ما اگر جنگ را بسلامتي تمام بکنيم، بسياري از اين چيزهائي که امروز در جامعه ي ما مشاهده مي شود که عامل تورم است از بين خواهد رفت.
اولا: توليد در داخل کشور زياد خواهد شد.
ثانيا: وارادت بنحو سالم و تحت کنترل دولت، به مراکز خودش خواهد رسيد.
ثالثا: صادرات ما و عمده ي آنها فقط، با شکل مطلوب و مورد علاقه ي خودمان بفروش خواهد رفت، و ابتکار عمل دست خودمان خواهد بود.
رابعا: با کار سازنده و خلاق بسيار بزرگي که ويرانيهاي جنگ جلو ما گذاشته، اشتغال براي بسياري از مردم بيکار کشور بوجود خواهد آمد.
در مجموع، بسياري از عوامل تورم از بين خواهد رفت، و تورم خود بخود پائين خواهد آمد، لکن در عين حال کارهاي ضربتي هم بايستي انجام بگيرد. يکي از کارهاي ضربتي همين کاري است که امروز ستاد بسيج اقتصادي دارد انجام مي دهد، تا حدودي هم موفق بوده است. اگر چنانچه شوراي اقتصاد بتواند اشراف و نظارت کامل خودش را بر ستاد
**صفحه=285@
بسيج اقتصادي تامين بکند و ادامه بدهد، ما اميدواريم که ستاد بسيج اين قدرت را پيدا کند که يک عمل ضربتي کاملي براي کوتاه مدت نسبت به مستضعفين و مردم محروم جامعه بوجود بياورد.
**صفحه=286@
مسئولين معلم
سخنراني رياست جمهور گرامي و شهيد شاهد حجت الاسلام خامنه اي امام جمعه عزيز و محبوب تهران در جمع برادران و خواهران (نمايندگان انجمن هاي اسلامي معلمان سراسر کشور) در تاريخ 61/5/28
**صفحه=287@
بسم الله الرحمن الرحيم
برادران و خواهران عزيزي که لطف کردند و با محبت و صفا تشريف آوردند اينجا، خيلي متشکر هستم اميدوارم که همه ي شما و ما بتوانيم به وظايفي که نام ما و مسئوليت ما به دوش ما گذاشته آنچنان عمل کنيم که براي نسل هاي آينده درس و الگو و اسوه قرار بگيرد.
واژه معلم، همچنين واژه ي انجمن اسلامي جزء واژه هاي مقدس است، خوشبختانه شما هر دو واژه را با هم داريد.
در جامعه ي ما که اساس در تعليم و تزکيه و تربيت و قشرها و نسل هاي گوناگون است معلم مقام ويژه اي دارد.
حقيقت اين است که معلم با بار معنايي که در اين کلمه هست در همه ي جوامع نقش تعيين کننده دارد. زيرا در هر جامعه اي آنچه که تضمين کننده بقاء حرکت آن جامعه و در اختيار آن جامعه است نسل هاي رو به رشد و نسل هايي هستند که اداره ي امور آن جامعه را در آينده بر عهده خواهند داشت
**صفحه=288@
پس جهت آينده هر جامعه جهت نوباوگان آن جامعه است و نوباوگان در اختيار معلمان هستند، لذا است که نقش معلم نقش حساسي است.
در جامعه ي ما چون اساس بر تعليم و تزکيه و تربيت نسلهاست معلم نقش ويژه اي پيدا مي کند و ما وقتي که به قرآن و معارف اسلامي خودمان نگاه مي کنيم مقام والاي معلم را در فرهنگ اسلامي به روشني در مي يابيم خداي متعال در فرهنگ اسلامي معلم اند.
«الذي علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم»
انبياء الهي هم معلمان بشرند چيزهايي را که بشر نمي داند تعليم مي دهند در انقلاب ما رهبر انقلابمان يک معلم خستگي ناپذير و نستوه واقعي است و اگر ما مفهوم «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعيته» را قبول داريم، همه ما مسئول هستيم و اين مسئوليت بيش از همه و پيش از همه مسئوليت اداره ي معنوي و فکري انسانهاست، انسانهايي که زير نظر ما و در اختيار ما قرار مي گيرند.
پس در جامعه ي اسلامي همه ي انسانها بايد معلم باشند و تعليم و تربيت جزء وظايف همگان است، پدران معلمند مادران معلمند، برادران بزرگتر معلمند. دوستان آگاه و هوشمند معلمانند.
با يک نگاه به جامعه ي اسلامي، همان جامعه اي را که
**صفحه=289@
ما امروز يک شبهي از آنرا داريم البته شکل کاملش را نداريم، اما يک نمونه اي، يک شبهي از آنچه را که در ذهن ما و مورد اميد ما است الان در اختيارمان داريم. وقتي اين جامعه را در ذهنمان تصوير مي کنيم در اين جامعه يک حرکت مداوم و لايزالي وجود دارد که اين حرکت حرکت تعليم و تربيت عمومي و همگاني است، همه موظفند معلم باشند و همه موظفند آنچه را که مي دانند به ديگران منتقل کنند و در آن روايت هست که «انسانها يا معلمند و يا متعلم و يا هرزه در آي هرزه گرد «اگر در جامعه اسلامي کسي معلم يا متعلم نباشد، آموزنده يا فراگيرنده نباشد، اين يک انسان هرزه گرد و هرزه درآيي است که با هر نسيمي، با هر حرکت انحرافي به اين سو و آن سو خواهد گشت و حال جامعه اي که در آن افراد هرزه درآي و هرزه گرد زياد باشند، حال تاسف انگيزي است.
بعد از انقلاب يکي از چيزهائي که ما احتياج زيادي بآن داشتيم، تعليم و تربيت درست بود، چون نظام گذشته اساسي ترين و حياتي ترين نقطه اي را که مورد تطاول خود قرار داده بود فرهنگ جامعه ما بود، درست است که جامعه معلمان در طول دورانهاي گذشته و در زمان رژيم پيشين از جمله کساني نبودند که مستقيما مورد لطف و عنايت آن دستگاههاي جبار و مستقيم در خدمت آن دستگاه قرار بگيرند، معلمها هميشه مردمان قانع و سخت کوشي بودند که سعي مي کردند
**صفحه=290@
آنچه را مي دانند يا آنچه را بايد منتقل کنند به ديگران و به نوباوگان و دانش آموزان منتقل مي کرده. از طبقات محروم جامعه هم محسوب مي شدند، لذا نمي توانيم گمان کنيم که جامعه ي معلمان و طبقه ي معلم در رژيم گذشته جزء طبقاتي بود که در مشت دستگاه جبار آنروز بود و در اختيار او و به ميل او حرکت مي کرد البته همه جور آدمي در همه ي قشرها بوده اند لکن روي اين جامعه به عنوان يک جامعه و به عنوان يک مجموعه نمي توان يک چنين حکمي صادر کنيم، اين درست، اما وقتي سيستم فرهنگ در يک جامعه سيستم غلطي است وقتي نظام آموزش و پرورش در يک جامعه نظام غير مستقل، وابسته و متکي بر ارزشهاي کاذب هست، معلم هر چه هم خوب باشد، هر چه هم مخلص باشد، کاري را که بايد انجام بدهد نمي تواند انجام بدهد لذا شما در نسل گذشته ما که نگاه کنيد، در ميان انسانهاي ساخته و پرداخته ي دوران گذشته وقتي نگاه کنيد، اگر انقلاب را که بزرگترين ارزشها را پديد آورد و بيشترين و پردوام ترين شخصيتها را به جامعه ما داد آنرا در حساب وارد نکنيد، خواهيد ديد نسل گذشته هم از لحاظ آموزش و هم از لحاظ پرورش يک نسل بدبختي بوده، وقتي مي گويم نسل گذشته يعني همه ي ما، خود من و همه ي اين مردم، نسلي بوده ايم دچار کمبود، بخصوص نسلهاي پرورش يافته ي دوره هاي اخير، نه آموزش درست داشته ايم و نه پررورش درست، البته
**صفحه=291@
معجزه انقلاب يک معجزه ي استثنايي است، انقلاب مثل کيميائي است، مثل اکسيري است که وقتي به آهن هم بخورد او را زر خواهد کرد، زر ناب و اين انقلاب از ما آهنها، ما آهن پاره ها احيانا زرهاي ناب بسياري را ساخت، گفتم اگر بخواهيم انقلاب را در محاسبه نياوريم نتيجه آن مي شود که قبلا عرض کردم، ما را يک نسل تهي بار آورده اند، ما را يک نسل بي تربيت بار آورده اند، کي کرد اينها را؟ نظام آموزشي غلط متکي بر ارزشهاي کاذب و ضد اسلامي و ضد مردمي، نميخواهم حالا تحليل گذشته را بکنيم، چون بحمدالله لکه ننگ زندگي گذشته با آب گواراي برنده انقلاب پاک شده، امروز آن نسل تحول پيدا کرد و اين کاري است که تکرار مي کنم و تاکيد مي کنم انقلاب مي کند، در جوامعي که انقلاب در آن جامعه بوجود نمي آيد و تغيير رژيمها بوسيله ي انقلاب انجام نمي گيرد با آمدن نظاميان، با آمدن دست نشاندگان حتي با آمدن شخصيتهاي برجسته يک تغيير نظامي انجام مي گيرد و خود مردم در آن تغيير نظام مؤثر نيستند، هرگز اين انقلاب، اين دگرگوني انجام نمي گيرد، اين مسها در آن تغييرها و دگرگونيها هرگز به زر ناب تبديل نمي شود اما در آن جامعه اي که يک انقلاب انجام مي گيرد در انسانها نيز در آن جامعه يک انقلاب انجام مي گيرد، يک دگرگوني بنيادي بوجود مي آيد، خوشبختانه اين در جامعه ي ما به وقوع پيوست و ما که
**صفحه=292@
ملتي بوديم افسرده ي قرنها و رنج ديده و ستم کشيده ي مادي و معنوي دورانها ما را متحول کرد اين انقلاب، در ميان ما انسانهاي بزرگ پديد آورد، از ميان توده هاي مردم ما، از خاک نشينان ما ستاره ها ساخت، خورشيدها ساخت، امروز تک تک جوانان ما، رزمندگان ما، انسانهاي فعال ما در همه جبهه ها، جبهه ي فرهنگ، جبهه ي جنگ، جبهه ي بسيجهاي گوناگون، مي تواند به عنوان يک نقطه روشن و درخشنده اي در دنيا معرفي بشود.
پس فعلا در مورد گذشته بحث زيادي نکنيم، يک اشاره فقط به گذشته کافي است ما حالا در اين نظام واقع شده ايم معلم در اين نظام وظايف بسيار سنگيني دارد، اگر قرار باشد که معلم در نظام کنوني مسئوليت واقعي خودش را احساس بکند و آن مسئوليت را وسيله اي براي رسيدن به فرداهاي بهتر قرار بدهد، و اگر قرار باشد نظام آموزش ما يک نظام اسلامي باشد به جرات مي توان ادعا کرد که اين انقلاب در طول چند سال معدود آينده آنچنان رنگ ثابتي براي اين جامعه خواهد شد که تطاول دورانها و قرنها هم آن رنگ را نمي تواند تغيير بدهد و اين منوط به نقش معلمان است، لذا شما برادران و خواهران که شغل شريف و مقدس تعليم و تربيت به عهده ي شماست توجه بکنيد که چه شغل مهمي است، مبادا تصور کنيد که آن که در جبهه خوب مي جنگد با آن که در کلاس خوب
**صفحه=293@
درس مي دهد در نزد خدا فرقي دارد، مبادا تصور بشود که آنکه در انتقال انديشه هاي بالا و درست و انتقال آموزش صحيح و تربيت درست به نوباوگان شب و روز تلاش مي کند اين ارزشش کمتر است از آنکه شبها و روزهاي متوالي در سنگرها مي خوابد، توجه بکنيد که ارزش ذاتي آنها از ارزش ذاتي اينها کمتر نيست، بله يک دوراني اتفاق مي افتد که معلم و متعلم و روحاني و دانشجو و استاد و همه و همه بايد کارهايشان را بگذارند و بروند در سنگر، اين بحث ديگري است، کما اينکه شايد يک دوراني هم اتفاق بيفتد که يک بسيج عمومي و همگاني انجام بگيرد که همه بيايند در سنگر تعليم و تربيت، من استثناها و موارد خاص را مطرح نمي کنم، در ترازوي ارزشهاي اسلامي که ما اين ترازو را از قرآن گرفته ايم و از خودمان نساخته ايم نمي توان تصور کرد که ارزش آموزش و تعليم و مربي گري از ارزش سپاهيگري و نظامي گري کمتر است، خواهش مي کنم برادران و خواهران به درستي و با عمق جان اين مطلب را باور کنند، يک جمله هم درباره انجمن اسلامي بگويم، شماها خوشبختانه انجمن اسلامي معلمان هستيد، يعني دو نام ارزشمند را حمل مي کنيد.
انجمن اسلامي يک نهادي است که از متن مردم و بر مبناي يک احساس وظيفه عميق اسلامي و انقلابي جوشيده، انجمن اسلامي که شما امروز عضو آن هستيد مؤسسان و بنيان
**صفحه=294@
گذاراني مثل شهيد بهشتي، شهيد رجائي و شهيد باهنر دارد يعني يک انجمن اسلامي به معني واقعي کلمه ي جوشيده ي از انقلاب، جوشيده از معرفت انقلابي و درک انقلابي، انجمن اسلامي را برادران عزيز و خواهران عزيز با همان حيثيت و هويت انقلابي و مرد ميش بايد حفظ بشود، شأن انجمن اسلامي اين است که حفظ اسلام را در محيط کارش و در تضادي که اين قشر کاري در آن زندگي مي کند عهده دار بشود، اين شأن انجمن اسلامي است، انجمن اسلامي در کارخانه آن واحدي است که حفظ شعائر اسلامي و حفظ ارزشهاي اسلامي و حفظ آموزش و پرورش اسلامي را در آنجا دنبال مي کند، انجمن اسلامي در اداره آن واحدي است که سعي مي کند در محيط کار خود ارزشهاي اسلامي را مورد دفاع قرار بدهد و حفظ بکند، در آنجائيکه همه سرگرم کارند جوي لازم است که آنها را بياد اسلام بياندازد، تغيير اسلامي، تبليغ اسلامي، سخنراني هاي اسلامي و آوردن جو انقلابي و اسلامي جامعه بدرون محل کار، در ارتش، در قشرهاي مختلف جامعه، انجمن اسلامي يک چنين نقشي دارد. شما که معلم هستيد انجمن اسلامي شما هم به لحاظ حساس بودن کارتان و شغلتان حساستر و تعيين کننده تر است، من وقتي به سابقه ي انجمن شما نگاه مي کنم، و انجمن اسلامي معلمان را از اول انقلاب تا امروز زير مطالعه قرار مي دهم، مي بينم خوشبختانه يکي از معدود
**صفحه=295@
واحدهايي که از آغاز انقلاب تا امروز خط درست و مواضع دقيق اجتماعي و سياسي و فکري را تعقيب و رعايت کرده انجمن شما بوده و اين براي ما جاي کمال اميدواري است، در آينده هم همينطور باشيد. (انشاء الله) بايد بدانيد، جامعه ي ما يک جامعه ي دائما متحول و دائما در تغيير است، خصوصيت يک جامعه انقلابي اينست که هر لحظه اي يک مسئله برايش بوجود مي آيد، به مقتضاي انقلاب، يا به مقتضاي تدابيري که دشمنان انقلاب عليه او مي انديشند، اينجور نيست که ما يک خطي را کور کنيم، يک خط انحرافي را در جامعه مثلا کور کنيم بعد بنشينيم به استراحت و خوشحالي که بحمدالله انحراف تمام شد، نه جامعه مان دائما در معرض بوجود آمدن خطوط انحرافي از سوي دشمناني است که خط مستقيم انقلاب را براي اين جامعه نمي پسندند. شما وقتي نگاه کنيد خواهيد ديد که از روز اول انقلاب تا حالا، ما مرتب در معرض حوادث و رويدادهايي بوده ايم که از سوي دشمنان ضد انقلاب بر ما تحميل شده، البته نمي خواهيم بگوئيم که کوتاهيهاي خودمان، خودمان يعني همه مردم، مردممان، خود ما ملت انقلابي، و نقص هاي طبيعي خود ما مؤثر نبوده چرا مؤثر بوده اما آنچه که سرنخهاي مهم تعيين کننده جامعه بوجود آورده در قبال خط اصيل و صحيح انقلابي و اسلامي دست دشمن است و در اين هيچ ترديدي ندارد، از روز اول نغمه هايي که بلند شد و
**صفحه=296@
سياستهايي که تعقيب شد و شخصيت هاي کاذبي که مطرح شدند و احساسات مردم که به اين سو و آن سو کشانده شد بوسيله ي دستهاي دشمن بود حالا اين دشمن يک وقت مستقيما دخالت مي کند يک وقت کسي را آنتريک مي کند، يک وقت يک تهديد شده بخودي خود را تشويق مي کند، برايش کف مي زند اين هم کار هم دشمن است، بنابراين جامعه ي ما در معرض تحول و دستخوش حوادث گوناگون بود از اول انقلاب تا امروز، من مي خواهم به شما عرض کنم از امروز هم تا ساليان درازي اين دگرگونيها، اين به اين سو و آن سو کشاندنها، اين ايجاد دسيسه ها، اين ايجاد زاويه هاي انحرافي، يکي پس از ديگري اين ايجاد دو راهيها و ترديدها براي مردم ادامه دارد.
شماها تسليم خط ليبراليسم نشديد، تسليم خطوطي که سعي مي کرد جامعه ي آموزش و پرورش ما را به طرف افکار التقاطي بکشد نشديد، شما که عرض مي کنم خصوصا شما برادران و خواهران را فقط نمي خواهم بگويم، جامعه ي اسلامي معلمان را تا آنجا که مي دانم و در حافظه و خاطر خودم دارم، و اين مجموعه را مي گويم خطتان را خط امام قرار داديد تا امروز هم پيش رفتيد و خطوط روشن و اعلام مشخصي را پي گرفتيد و بحمدالله بسلامت گذشتيد، مواظب باشيد باز هم ممکن است خطوط انحرافي در اين جامعه وجود داشته باشد يا بوجود بيايد، خيلي بايد دقيق بود، من يک ضابطه اي
**صفحه=297@
براي تربيت دقيق را مي توانم به شما عرض کنم، ضابطه رعايت آن خطي است که امام به جامعه مي دهد، منتها نبايد انسان وقتي که مي خواهد در خط امام حرکت بکند از مجموعه نظرات و بيانات امام غافل بشود، بايستي آن نظر امام را، آن ايده و تفکري را که امام بعنوان راه به جامعه نشان مي دهد اين را بايد تحليل کرد، متاسفانه در جامعه کساني هستند و بودند از اول که اينها با تمسک به يک جمله يا تمسک به يک حرکت يا اشاره ي نامفهوم يک چيزي براي خودشان درست مي کنند او را خط صحيح امام در جامعه ي انقلابي بشمار مي آورند و آن را تعقيب مي کنند به عنوان يک رهنمود سياسي يعني جامع جنبه ي اعتقاد و ايدئولوژي و جنبه سياست مجموعه ي اينها يک شخصيتي به عنوان رهبر انقلاب، براي ما بوجود مي آورد که آنوقت رهنمود او ارائه طريق او براي ما حجت است، هم حجت شرعي است هم حجت سياسي است يعني ما از او مي توانيم راه بگيريم امام امروز تاکيد مي کنند که بايستي از قانون تبعيت کنيم، از نظر دولتي تبعيت کنيم اين مي شود خط امام همين نظام دولتي کنوني را چون نظام دولتي از اول انقلاب تا حالا که عوض نشده افراد رفتند ولي نظم يک نظم است، همين نظام کنوني را تائيد مي کند، يک روز اشخاصي را در اين نظام طرد و لغو و رانده انقلاب معرفي مي کند، ما بايد تفاوت قائل بشويم بين نظام و بين اشخاصي که در اين نظام هستند،
**صفحه=298@
نظام و نظم و قانون هميشه محترم است، در اين جمهوري هم که امام بزرگوار ما يک شخص سياسي مسئول سطح بالاي مملکتي را گوشش را مي گيرند از جامعه چنان پرتابش مي کنند بيرون که نشاني از او ديگر ديده نمي شود و با يک اشاره آن چنان يک انساني را، يک آدم بدخواه و بددلي را در نظر مردم افشا مي کنند که هيچ نقابي نمي تواند باطن خبيث او را بپوشاند، همان روز هم امام به حفظ نظام دولتي، نظام اداري و قانوني اين مملکت و اين انقلاب تاکيد مي کنند، اين جمهوري چيزي نيست که قابل اغماض باشد، به اين نکته شما بايستي توجه کنيد، بعضي از افراد، بعضي از جمعها و گروهها، دوست مي دارند که نظم حاکم بر جامعه را به عناويني نپذيرند، من بارها تکرار کردم، انقلاب اگر در قالب يک نظام قانوني متجلي نشود، قابل دوام نيست، انقلاب چي هست، اسلام چي هست، قرآن چي هست، شما مي دانيد که در زمان اميرالمؤمنين کساني بودند که با استناد به قرآن با علي ابن ابيطالبي که مظهر قرآن بود مي جنگيدند، مگر غير از اين است. آيا اينها تعمدا و تک تک افراد به قرآن افترا مي بستند، نه، قرآن را بد معنا مي کردند، قرآن، انقلاب، اسلام، اين مفاهيم، آن وقتي قابل عمل قابل درک، قابل بقاء در جامعه است که در يک شکل يک سيستم و يک نظام قانوني در بيايد که همه بدانند که تخطي از اين جبهه و آن طرف آن خلاف
**صفحه=299@
قانون است، پس خلاف اسلام است، پس خلاف انقلاب است پس خلاف قرآن است، پس خلاف اهل بيت است و به همين ترتيب اگر يک چنين قانوني وجود نداشته باشد نه انقلاب است و نه اسلام، بنده يک جور تفسير مي کنم جنابعالي يک جور تفسير مي کني، سومي مي آيد. يک جور تفسير مي کند يک موقع مي بيني هر کس به ميل خودش يک بخش را بر مي دارد با يک چيز بيگانه و نامحرمي او را عجين مي کند يک چيز سومي درست خواهد شد، لذا است که پاي فشردن بر قانون و بر نظام قانوني يک چيز بسيار مهم است، توجه کنيد نظام اداري و قانوني غير از تک تک افرادي است که در اين نظام دارند کار مي کنند، ممکن است فردي در يک تشکيلات اداري بسيار آدم بدي باشد يا افرادي در يک تشکيلات اداري آدمهاي بدي باشند اما نظام اداري خير، نظام اداري سالم يک چيز بسيار خوبي است. توجه بکنيد من امروز اين خطر را مشاهده مي کنم، من مشاهده مي کنم که کساني با تمسک به نامهاي مقدسي بنام امام، انقلاب، اسلام، و از اين قبيل ديگر نمي خواهم خيلي جزئي تر بگويم با نامهاي کلي سعي مي کنند آن چيزي را که قالب و جسم اين انقلاب است که روح انقلاب جز با اين جسم قابل روئيدن نيست. اين را مخدوش کنند و خدشه دار کنند و اين قابل قبول نيست، قابل تحمل نيست، امروز کل اين نظام منتسب به امام است، کل اين تشکيلات،
**صفحه=300@
اينرا بدانيد، البته مي دانيد، بارها من زمان مرحوم رجائي وقتي سعي مي کردند در مشروعيت دولت خدشه وارد کنند بارها در نماز جمعه اين را گفتم، گفتم نخست وزير از دو طريق به امام مي رسد.
تشکيلات دولتي از دو طريق به امام ميرسد براي خاطر اينکه امام تشکيلات دولتي را يکبار تنفيذ مي کنند و معين مي کنند، يکبار از طريق مردم به امام مي رسد يکبار از طريق مجلس به امام مي رسد، يک بار راي رئيس جمهور را امام تنفيذ مي کنند، و دولت از آن طريق منبعث مي شود از اراده ي امام و از نظر امام، يکبار هم مجلس شوراي اسلامي و دولت را بخصوص قبول مي کند که خود مجلس شوراي اسلامي هم به مردم متصل است و هم به امام متصل است، آن روز بعضي ها سعي مي کردند که وانمومد کنند که اين دولت منبعث از مردم و منبعث از قانون نيست خوب همه شما در جريان بوده ايد، زمان زيادي که نگذشته، بنده بارها بر اين مطلب اصرار مي ورزيدم الان هم دارم مي گويم، تشکيلات دولتي، نظام دولتي، آنچه که امروز به آن دولت مي گويند اين مشروعيت مردمي و اسلامي و انبعاث از مردم دارد، اين را نبايد مخدوشش کرد، نبايد اينرا از آن قداست انداخت، گفتيم ممکن است يک فرد يا دو فرد آدمهايي باشند متناسب و در آن حد کفايت لازم براي اين انقلاب نباشند، ما اين را ابلاغ مي کنيم، زيرا به هيچ وجه، هيچيک
**صفحه=301@
از ظرفهاي شخصيت ماها نمي تواند در آن حدي باشد که اين انقلاب آن را مي طلبد، در زمان کنوني نمي تواند، چرا نسل بعد مي تواند، نسل بعدي که شما تربيت کنيد، آنجا رئيس جمهورش و نخست وزيرش و وزرايش و افراد مسئولش و رؤساي اداراتش را، همه مي توانند آن آلياژهاي کاملي باشند، آن عناصر قوام گرفته کاملي باشند که باب انقلابند، اما ما امروز نصف مان مال آن نظام است، مگر نيست، خوب ما تربيت شده آن نظام هستيم، همه ما از بالا به پائين، امروز شخصيتهاي دولتي، کساني که مسئول هستند، خود شماها، همه ما يک باقيمانده اي از آن نظام داريم، اما آن جواني که امروز دارد توي اين نظام خالص تربيت مي شود، آن شخصيت ناب آينده خواهد بود.
بنابراين کمبودها امروز وجود دارد، در اين شکي نيست اما مجموعه ي اين نظام با اين افراد، با اين کمبودها مجموعه ي مقدس و قانوني و مشروع و حمايت کردني است و حمايت شدني بنده بخصوص روي آموزش و پرورش تکيه مي کنم، با آموزش و پرورش شوخي نبايد کرد، وزارت آموزش و پرورش يک وزارتخانه اي است که اندک اقدامي در آن که نظم قانوني آنجا را بهم بزند، اين بازي کردن با سرنوشت صدها هزار انساني است که بناست در اينجا کار کنند و ميليونها انساني است که بايد از اين دستگاه تغذيه بشوند يعني اين مجموعه آينده ساز اين مملکت
**صفحه=302@
است، يک ذره خدشه دار کردن شيوه ي قانوني اين وزارتخانه مي تواند عاجز کننده باشد، اين را توجه کنيد، امروز ما احتياج داريم به يک آموزش و پرورشي که با صميميت، با علاقه مندي مسئولان با يکديگر، با تصميم مسئولان به رعايت مقررات قانوني، با حفظ مراتب و مراحل قانوني که همين قانون کنوني به ما ارائه داده، با مجموعه ي اين مثبتها، بتواند با مشکلات فراوان کنوني راه خودش را برود و کارش را ادامه بدهد، اين را توجه بفرمائيد. خدا نکند کساني، خطوطي، موفق بشوند بوسيله ي افراد احيانا مخلص و صادق در داخل اين مجموعه اي که اين همه احتياج به نظم دارد بي نظمي ايجاد بکنند، عرض کردم هميشه آنجور نيست که خطوط انحرافي، انحراف تعمدي باشد، گاهي هست، کسي يک حرکت نادرست را انجام مي دهد، دشمن که مواظب و متوجه اين حرکت نادرست است، براي آن کف مي زند، آن را تشويق مي کند، اين حرکت را در ذهنها جا مي اندازد، اين هم يک حرکت وابسته به بيگانه خواهد بود، بايد توجه بفرمائيد که امروز در آموزش و پرورش حفظ نظم قانوني، حفظ سلسله مراتب، حفظ صميميت ميان مسئولان مخصوصا مسئولان سطح بالا يکي از واجبات است و شما که انجمن اسلامي معلمان هستيد، يعني اصيلترين بدنه ي آموزش و پرروش، همين معلمانند، دستگاههاي اداري براي اين است که کار اين معلمان را که
**صفحه=303@
بدنه ي اصلي هستند روبراه کنند، مرتب و منظم کنند، شما که اصيلترين بخش اين بدنه مربوط به انجمن اسلامي مي باشيد، بايد به اين موضع قانوني پا بفشاريد و براي او اهميت قائل شويد.
خوشبختانه امروز وزير آموزش و پرورش برادر مؤمن و انقلابي و قديمي، کسي است که در مجلس وقتي که صحبت وزارت ايشان بود حتي صحبت تصويب اعتبارنامه ي ايشان که بود آن گروههايي که مي شناسيد آنها که خطشان کور شد در اين مملکت، به دست و پا افتاده بودند که هر جور مي توانند به اين فرد انقلابي ضربه وارد بکنند، اين را من از نزديک عرض مي کنم، اطلاع از نزديک دارم، چه در شوراي دفاع که ايشان مبعوث مجلس شوراي اسلامي در شوراي دفاع بود، چه در خود مجلس، همواره درصدد بودند، مخالفان و دشمنان و آن خطي که الحمدلله بفضل اراده ي امام است افشاء شد و رسوا شد به او ضربه بزنند، امروز يک مرد مؤمن انقلابي است، البته مؤمن انقلابي که در عمرش وزارت نکرده مثل اينکه بنده هرگز ريايست جمهوري نکرده ام، مثل اينکه نخست وزير ما هرگز نخست وزيري نکرده بود، يک چنين انساني يک چنين عنصري در راس اين دستگاه است، من البته به اغلب اين مسئولين آموزش و پرورش اين برادران عزيزي که هستند اعتقاد دارم، ارادت دارم، بعضي اينها را از نزديک مي شناسم
**صفحه=304@
و مي دانم که توي آنها افراد مخلص و صادق بسيارند، اما آنچه که دشمن در آموزش و پرورش و در هر تشکيلاتي که البته آموزش و پرورش از هر تشکيلات ديگري مهمتر است. مي پسندد اين است که با تمسک به مستمسکهاي نادرست، شخصيتها و چهره هايي که يک نمونه اش وزير اين تشکيلات هست را زير سؤال قرار مي دهند، صميميت هاي موجود کاري را از بين مي برند، و من توصيه ام به همه ي برادراني که در آموزش و پرورش هستند اين است که مواضع قانوني را با توجه به سلسله مراتب قانوني و با توجه به احترام به يک مسئول سطح بالاي دولتي که بايد تائيد بشود تا بتواند کار کند، با توجه به لزوم کور کردن همه ي خطوطي که دشمن از آن خطوط شادمان مي شود و با توجه به همه اينها انشاء الله کارشان را شروع کنند و شما که انجمن اسلامي معلمان هستيد و بنده از ديرباز يعني از اول انقلاب که شناختم اين انجمن را، از پيش که من آشنايي نداشتم و تعريف انجمن اسلامي معلمان را از برادران عزيز خودمان کساني که يا حالا با ما همکار هستند يا قبلا همکار بودند مثلا شهيد بهشتي، شهيد رجائي و شهيد باهنر که الحمدلله چند تا شهيد داشته ايد، شهيد عاليقدر شنيده ام، با توجه به اطلاع و معرفتي که من از شما دارم، مي خواهم بگويم يکي از مسئوليتهاي مهم انجمن اسلامي معلمان اين است که در اين خطي که من اشاره کردم در آموزش
**صفحه=305@
و پرورش مرتب تاکيد و اصرار بورزند، امروز دشمن در ميدانهاي آشکار از ما شکست خورده است، امروز دشمن در ميدان سياست و ميدان اقتصاد و ميدان جنگ از نيروي انقلابي اين ملت شکست خورده است، اگر ما سال گذشته ادعا مي کرديم پيروزيم و واقعا هم پيروز بوديم، اما اين پيروزي را همه نمي توانستند درک کنند، امروز جهان با چشمهاي از ناباوري هلاک شده دارد اين پيروزي را نگاه مي کند و مي بيند، گفتم که اصرار کردند که بايستي کنفرانس غير متعهدها در بغداد باشد، اينقدر سرمايه گذاري سياسي روي اين مسئله شد که براي دست اندرکارها اين اطمينان بوجود آمد، تلاش سياسي ايران بيهوده است، ديديد و همه دنيا ديدند که تلاش سياسي يک ملت انقلابي هرگز به بيهودگي نخواهد انجاميد. بالاخره ثابت شد بر مردم دنيا که بغداد جاي برگزاري کنفرانس سران غيرمتعهد نيست، امروز بغداد اصرار مي ورزد که کنفرانس وزراي غير متعهد آنجا باشد ما از حالا مي گوئيم اين کنفرانس وزراء هم در آنجا تشکيل نمي تواند بشود و نبايد بشود زيرا به همان دليلي که کنفرانس سران در بغداد نمي تواند انجام بشود کنفرانس وزراء خارجه هم در آنجا نمي تواند تشکيل شود هيچ چيزي که اين را تجويز کند و ايجاد کند وجود ندارد يک راه ديگري را بايد پيدا کنند. يک کشوري که در زير چکمه ي رژيمي دارد اداره مي شود که به ابتدائي ترين اصول انساني
**صفحه=306@
معتقد نيست، در تبليغات گفته اند، در مقابله ي با توده هاي مردم جسارت به خرج دادن، در مقابله ي با مخالفين جهاني رياکاري کردن، در رابطه ي با همسايگان ذره اي ادب کشورداري و حکومت را مراعات نکردن، حقوق کشورهاي همسايه را حقوق انسانها را ملاحظه قرار ندادن کشوري، رژيمي که با اين خصوصيات آميخته است و کشوري که زير چکمه ي چنين رژيمي دارد اداره مي شود، هرگز شايسته ي او نيست که ميهماندار و حتي عضو جامعه غير متعهدها باشد، اين يک پيروزي سياسي بوده براي جمهوري اسلامي ايران، پيروزيهاي نظامي را هم مشاهده کرده ايد، پيروزيهاي اقتصادي هم در مقابل حلقه ي تنگ محاصره ي اقتصادي دشمنان و ابرقدرتها و غيره بحمدالله يک پيروزي بزرگ که از همه بالاتر است اميدوارم پيروزي اخلاقي و معنوي ما باشد که دشمن در آن سمتها و در آن ميدانها مايوس شده اما در اين ميدان خداي ناکرده ممکن است که بتواند موذي گري کند، ما بايد هوشيار باشيم و نگذاريم که دشمن در اين ميدان موفقيت پيدا کند. اميدواريم انشاء الله برادران و خواهران معلم مخصوصا شما برادران و خواهران محترم انجمن اسلامي معلمان همواره موفق و مؤيد باشيد و بتوانيد وظايف بسيار خطيري که داريد انجام بدهيد و بتوانيد آن نقش والاي معلم را به همه ي معلمان، به همه دست اندرکاران آموزش و پرورش به درستي بياموزانيد.
«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
**صفحه=4@
بنام خدا
دوازدهمين پيشوا
از: م. - ص.
«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية» **زيرنويس=كسي كه بميرد و امام زمانش را نشناسد، همانند دوران جاهليت مرده است (حديث نبوي).@ چون كتاب مبين ما كتابي است طبيعي و ماوراء طبيعي و فرمانش براساس حكمت و فطرت استوار است همواره برنامه هاي دگرگون ناپذير و سنت هاي حق را مورد توجه قرار مي دهد.
يكي از قوانين اصيل آفرينش قانون تكامل است. يعني در جهان هر پديده اي در اين خط سير، دائماً در حال حركت است و اين جنبش و جهش چه در جهان بينهايت كوچكها و چه در جهان بينهايت بزرگها مسلماً وجود دارد.
و الشمس تجري لمستقرلها، ذلك تقدير العزيز العليم. و القمر قدرناه منازل حتي عاد كالعرجون القديم لاالشمس ينبقي لها...» **زيرنويس=سوره «يس» آيات 39-40-41.@
ولي درخشان ترين چهره ي افق هستي را چهره اصيل فناناپذير انسان تشكيل مي دهد. و اين چهره در خط سير تكامل، سريعتر و با هيجانتر حركت مي كند. «امانوئل كانت» فيلسوف آلماني مي گويد: «چون همه موجودات در خط سير تكامل حركت مي كنند بنابراين بايد در منتهي اليه اين خط سير يك وجود كاملاً دور از مقتضي وجود داشته باشد كه آن وجود ذات خداست».
**صفحه=5@
و سرود حركت كاوران انسان در اين خط سير چنين طنين انداز است:
«ان الي ربك الرجعي» **زيرنويس=محققاً بسوي پروردگار باز خواهد گشت (سوره «علق» آيه 8).@، «و ان الي ربك المنتهي» **زيرنويس=و كار خلق جهان بسوي خدا منتهي مي شود (سوره «نجم» آيه 47).@
ولي انسان در اين خط سير دچار سقوط ها، گودال ها - سرازيريها و نابوديها و مرگها مي شود. براي اينكه انسان دچار اين كوره راهها نشود نيازمند به رهبراني است كه آنها نسل انسان را از فرورفتن در مردابهاي مرگ آسا نجات دهند.
در منطق كتاب آسماني ما اين رهبران بنام «امام» خوانده مي شوند.
قرآن مجيد مي فرمايد:
«و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة، و كانوا لنا عابدين.» **زيرنويس=و آنانرا پيشواي مردم ساختيم تا خلق را بامر ما هدايت كنند و هر كار نيكو را (از انواع عبادت و خيرات) بخصوص بپا داشتن نماز و پرداخت زكات را به آنها وحي كرديم و آنها هم به عبادت ما پرداختند (سوره انبياء آيه 73).@
و چون اساس دين ما بر وحدت نهاده شده است و هيچ برتري نژادي در بين توده هاي مسلم نبايد وجود داشته باشد بمصداق:
ان هذه امتكم امتاً واحدة و انا ربكم، فاعبدون **زيرنويس=اينك طريقه ي واحد و دين يگانه شما آئين پاك اسلام است و من يكتا پروردگار و آفريننده ي شما هستم، پس تنها مرا پرستش كنيد (سوره انبياء آيه 92).@
بنابراين اساس اسلام براي نابود كردن عوامل افتراق و جدائي بوده است:
لا يلاف قريش - ايلافهم رحلة الشتاء و الصيف - فليعبدوا رب هذا البيت - الذي اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف **زيرنويس=براي آنكه قريش با هم انس و الفت بگيرند - الفتي كه در سفرهاي زمستان و تابستان ثابت و برقرار بماند - پس بشكرانه اين دوستي بايد يگانه خداي كعبه را پرستند - كه به آنها هنگام گرسنگي طعام داد و از ترس و خطراتشان ايمن ساخت (سوره قريش).@
اين سوره ي قرآن بزرگترين درس را به بشريت مي دهد، يعني دو عامل بزرگ نابود كننده ي بشر: فقر و جنگ را معرفي مي نمايد.
تمدن امروز يك تمدن دكوراسيون و حباب صابوني
**صفحه=6@
است كه هرگز بر يك تكيه گاه محكم استوار نيست زيرا آماري از جنگها و جنايتهاييكه بوقوع پيوسته است حاكي از اينستكه بشر آخرين مرحله ي سقوط را مي پيمايد. در جنگ جهاني دوم 55 ميليون انسان كشته شده، 5 ميليون ناپديد، 20 ميليون ناقص الاعضاء، 12 ميليون سقط جنين، 18 ميليون ليتر خون به زمين ريخته، 130 هزار مدرسه ويران، 8 هزار لابراتوار و مراكز علمي درهم كوفته و 400 هزار ميليارد گلوله منفجر شده است.
و اكنون نيز بودجه ي تسليحاتي سالانه ي امريكا بالغ بر هزار ميليارد تومان است. در حاليكه در جهان امروز 1/5 ميليارد گرسنه وجود دارد و در سال قريب 6 ميليون كودك از گرسنگي مي ميرند.
مفاسد اخلاقي كه دنياي امروزي را فرا گرفته است بسيار وحشت آور است. اينجاست كه مي بينيم، هيچ مكتبي قدرت ندارد كه بشر را به امن و امانت و صدق و صداقت واقعي فائق گرداند مگر كتاب مبيني كه برخاسته از الهام پروردگار است.
و مي بينيم كه ملتهاي مختلف همگي بوجود آمدن يك حكومت واحد جهاني را آرزومندند بطوريكه «پلوتارك» مي گويد: «مردم بايد خود را جامعه ي واحدي بدانند و از يك قانون پيروي كنند.»
«والترليپمن» مي گويد: بشر در موقع مواجهه با مسائل سياسي و اجتماعي نيازمند بقانون واحدي است.
«برتراند راسل» مي گويد: علت فقدان حكومت واحد جهاني آنست كه بشر مجري دانا و مقتدري نداشته است.
«ژان ژاك روسو» مي گويد: تنها قوانيني قابل اجرا
**صفحه=7@
هستند كه منشئي مقدس داشته باشند.
و همانطوريكه تاريخ گواه بر صدق گفتار ماست مي بينيم كه برهمنان در انتظار «ويشنو» هستند، همچنين ساكنين جزاير انگلستان در انتظار «آرتور»، مردم بالكان در انتظار «ماركوب كرالي ويچ»، نژاد ژرمن در انتظار يك سرباز، ايرانيان باستان در انتظار گجسته پهلوان و كيخسرو، يهود در انتظار عزير، نصاري در انتظار مسيح و همچنين ما مسلمانان در انتظار «مهدي» (عج) هستيم.
دارمستراف مي گويد: نقطه ي مشترك اديان ظهور يك وجود فوق الطبيعه براي ايجاد نظم و عدالت است.
و مي بينيم كه سازمانهاي جهاني براي سامان بخشيدن بوضع دگرگون ملتها بپا مي شود تا بلكه بتواند يك صلح واقعي را در بين امتها برقرار سازد. و سازمان ملل متحد و شوراي امنيت و كنفرانسهايي همچون كنفرانس ژنو و پاريس همگي ايجاد مي شوند تا به بشر صلح عطا نمايند ولي در حاليكه سازمان ملل 28 سال از تأسيسش مي گذرد ملاحظه مي شود كه در خاورميانه و هند و چين، جنگها و جنايتها و خونريزيها در حال انجام است.
بنابراين باين نتيجه مي رسيم كه قوانين و دستوراتي كه بوسيله فكر ناقص بشر بوجود مي آيد قدرت ندارد كه يك صلح جهاني را مستوجب گردد.
اينجاست كه يك حقيقت اصيل و مسلم روشن مي شود و آن اينست كه رهبري اين انقلاب عظيم بايد بوسيله ي فردي دانا و توانا صورت گيرد.
و آن شخص با پايگاه عالي خليفة اللهي و مقام مقدس
**صفحه=8@
بقية اللهي انسان در ارتباط باشد پلي باشد بين ماده و معني، انسان و سبحان، جهان طبيعت و عالم ماوراي طبيعت و همچنين آن رهبر بايد از كاملترين و اصولي ترين قوانين زمان خود تبعيت نمايد و چون امروز اصيل ترين و كامل ترين قوانين و اديان، دين مقدس اسلام است بنابراين آن رهبر بايد مسلمان باشد.
و بشارات بظهور اين رهبر را در گفته هاي پيشوايان ديني خود، بخوبي (و به كثرت) ملاحظه مي كنيم. بطوريكه در احاديث اسلامي 6000 حديث درباره ي صاحب الزمان وجود دارد و اين مسأله اينقدر مهم است كه مثلاً براي قوانين بزرگي همانند «نماز» در اسلام تنها 4400 حديث وجود دارد و بعد از مسأله ي «ولايت» در اسلام كه جانشيني حضرت محمد (ص) مختص پسر عموي ايشان حضرت علي (ع) گرديد و درباره ي آن 7000 حديث وجود دارد مهمترين مسأله اي كه چهره مي نمايد بشارت بظهور مهدي (عج) است.
اين مصلح جهاني بهنگام كثرت نابسمانيها در زندگي بشري ظهور مي فرمايد و در آن موقع است كه او تمام جهانيان را به پيروي از يك قانون مقدس واحد دعوت مي نمايد. و دستورات اسلامي در تمام جهان گسترش مي يابد و آهنگ فضيلت خواهي همه ي جهان را فرا مي گيرد.
اين دين زنده و اصيل «ان الذين عندالله الاسلام» جهانگير مي شود و حكومت جهاني واحد بشريت را در هاله اي از پاكي خواهد گرفت در آن هنگام است كه:
«... وليبدلنهم من بعد خرفهم امناً، يعبدونني لايشركون بي شيئاً» **زيرنويس=و به همه ي مؤمنان، پس از خوف و انديشه از دشمنان؛ ايمني كامل دهد كه مرا بيگانگي بي هيچ شائبه شرك و ريا، پرستش كنند (سوره نور آيه 55).@ عملي مي شود و تمام جنگ و جنايتها و خونريزيها از ميان بشر برداشته مي شود و بجاي آن صفا و پاكي خواهد نشست
**صفحه=9@
و ما در انتظار چنين روزي هستيم.
**صفحه=10@
زن از ديدگاه اسلام
گفتگويي با فيلسوف و محقق بزرگ معاصر استاد مرتضي مطهري
در اين گفتگو مي خوانيم:
شخصيت واقعي زن، در زن بودن و زن ماندن است. و شخصيت كاذبش در تظاهر بمردي. و به عبارت ديگر در مرد نمائي است.
زن و مرد هر کدام به تنهايي ناقص و بوسيله ديگري و با ديگري کامل ميشوند.
زن در قرآن و اسلام، همان زن در طبيعت است.
من ترديد ندارم كه دير يا زود طرح واقعي اسلام در مورد زن در جهان عملي خواهد شد.
- - -
در زمانيكه كلمات، تهي از محتواي خويش بكار مي روند و كاربردشان نيز فقط بهمان قالب ظاهري آنها منتهي مي گردد؛
**صفحه=11@
مشكل است كلمه «متعهد» را براي هر كس بكار گرفت. ولي در عوض در مقابل نام چهره هائي معدود، كلمات با تمام محتواي خويش كوچك مي نمايند.
استاد مرتضي مطهري فيلسوف و پژوهشگر بزرگ معاصر از همين چهره هاي معدود بشمار مي روند. اين روحاني بزرگوار، براستي بعنوان يك فرد «متعهد» و «آگاه» وظيفه خويش را در سطوح مختلف از تحقيق و تتبع گرفته تا نقد و بررسي مشكلات گوناگون و ارائه راه حلهاي منطقي بخوبي بانجام مي رساند. و حتي از درگيري قاطعانه با آنها كه با تيشه ي افكار فاسد خويش چه در رنگين نامه ها و چه از طريق وسايل ارتباط جمعي، سعي در ريشه كن ساختن اصالتهاي مذهبي و ملي ما دارند، واهمه اي ندارد. با وجود اين، نه اين بينش عظيم تكبري بهمراه داشته است و نه ادعائي را. بهمين جهت است كه استاد مطهري نه بعنوان رئيس گروه فلسفه دانشكده الهيات و معارف اسلامي دانشگاه تهران، بلكه بعنوان شخصيتي استثنائي و فراتر از اين عنوانها در جامعه ما مورد توجه هستند.
آنچه وجود اين مرد عزيز را در بر گرفته تلاش است و همانطور كه آمد تلاش در تمام سطوح، آنهم بعنوان انجام وظيفه. و بهمين علت است كه شايد بعضي ها با ديد ظاهربين خويش ناهماهنگي هائي در تأليفات ايشان مي يابند. زيرا شارح تواناي
**صفحه=12@
«اصول فلسفه و روش رئاليسم» را مي بينند كه با كتاب «داستان راستان» آن دانش آموز را نيز فراموش ننموده و در عين حال با مقالات مستند و كوبنده خويش در آن مجله زنانه، چگونه خانه هائي را كه با زيربنائي از شن و ظاهري از فريب ساخته شده اند ويران ساخته، با قلم توانائي كه بينش عميق اسلامي را در خود نهفته دارد به پاسخگوئي ياوه هاي يك به اصطلاح قاضي مدعي شناخت، اقدام مي نمايند.
همين درگيري ها و مشغله زياد بود كه فرصت زيادي برايمان باقي نمي گذاشت تا بيشتر سؤالاتي مطرح كنيم تا تو خواننده بهره بيشتري ببري. هر چند كتابهاي ايشان كه ليست بعضي از آنها بدنبال اين نوشته مي آيد، دريچه هاي گوناگوني از معارف اسلامي و مسائل و مشكلات اجتماعي را كه مورد بررسي قرار داده اند، به روي خواننده مي گشايد كه بر هر پژوهشگري لازم است از آنها نهايت استفاده را ببرد. بعلاوه بايد متذكر شد پاره اي از اين كتابها ده تا پانزده بار تجديد چاپ شده است كه اين خود استقبال عمومي را از آثار قلمي معظم له مي رساند. حال قبل از اينكه متن اين گفتگو را بياوريم به ذكر نام چند جلد از آثار ايشان مي پردازيم:
1- پاورقيهاي مشروح بر كتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» 2- عدل الهي 3- انسان و سرنوشت 4- جاذبه و دافعه ي علي (ع) 5- مسئله حجاب 6- علل گرايش به
**صفحه=13@
ماديگري 7- خدمات متقابل اسلام و ايران 8- داستان راستان (2 جلد) 9- خورشيد دين هرگز غروب نمي كند.
و اين نيز متن گفتگوي ما:
س- خوب است سؤالات مان را از اينجا شروع كنيم كه مجموعاً تأليفات و آثار شما در چه قسمتي است و درباره ي چه موضوعي است؟
ج- آثار و تأليفات من در موضوعات مختلف است، جامع مشترك همه آنها يكي نيست كه در زمينه فرهنگ اسلامي است و ديگر اينكه همه آنها در اثر يك احساس نياز در جامعه امروز مسلمان ايران به وجود آمده است. اين نيازها طبعاً گاهي با مسائل فلسفي سروكار دارد و گاهي با مسائل تاريخي و گاهي با مسائل فقهي و گاهي با مسائل اجتماعي يا اخلاقي. اينست كه آثار من تنوع پيدا كرده است. برخي فلسفي است و برخي فقهي و برخي تاريخي و برخي اجتماعي كه خودتان مي دانيد.
س- آثار و تأليفات خود را از كي آغاز كرده ايد؟ اولين اثرتان كدام اثر است؟
ج- من در آخرين سال اقامتم در قم به عنوان مقاله و كتاب قلم بدست گرفتم يعني در سال 31 هجري شمسي. اولين مقاله اي كه نوشتم در مجله اي بود كه در قم بنام «مجموعه حكمت» منتشر مي گشت و ظاهراً چند سالي بيشتر دوام
**صفحه=14@
نكرد. من اولين مقاله را در اولين شماره آن مجله تحت عنوان «محيط مساعد» نوشتم و بعد چند مقاله ديگر در تاريخ فلسفه كه در بخش مخصوصي در آن مجله كه عنوان بخش فلسفي داشت مي نوشتم و در همان خلال يعني در تابستان 31 شمسي مقارن با نيمه شوال 71 قمري پس از 15 سال و يك ماه قمري اقامت در حوزه علميه قم به تهران منتقل شدم.
اولين اثر علمي به صورت كتاب در تهران منتشر شد و آن پاورقيهاي مشروح و مفصل بر مقالات پر مغز و فشرده حضرت استاد علامه آقاي طباطبائي روحي فداه بود. آن مقالات و پاورقيها مجموعاً يك دوره خلاصه فلسفه است كه به نام «اصول فلسفه و روش رئاليسم» ناميده شد. استقبال فوق العاده اي كه از آن پاورقي ها و از آن كتاب شد مشوق اولي من در كار تأليف بود.
س- از آن كتاب، تاكنون 4 جلد يعني اول، دوم، سوم و پنجم منتشر شده است ممكن است بفرمائيد علت عدم انتشار جلد چهارم چيست؟
ج- اين سؤالي است كه خودم هم نمي توانم به آن پاسخ بدهم، يعني خودم هم درست نمي فهمم چرا اين قدر به تأخير افتاد، جوابي جز اينكه بگويم توفيق نصيبم نشده ندارم. ولي اين قدر مي توانم به علاقه مندان اين كتاب مژده بدهم كه انشاءالله قبل از پايان امسال زير چاپ خواهد رفت.
**صفحه=15@
س- در سال 46-47 يك سلسله مقالات در مجله زن روز تحت عنوان: «زن در حقوق اسلامي» از جنابعالي منتشر شد كه همانوقت علاقه مندان فراواني در همه ايران پيدا كرد. ممكن است اولاً به اصطلاح شأن نزول آن مقالات را بيان كنيد، ثانياً بفرمائيد چرا آنها به صورت يك كتاب منتشر نشده؟
ج- اينكه مي گوئيد شأن نزول آنها چه بود لابد از اين جهت است كه تعجب مي كنيد كه چگونه شد و چه مناسبتي پيش آمد كه من در مجله زن روز مقاله بنويسم. اين تعجب به جا است. جريان خاصي پيش آمد و آن اينكه از طرف آن مجله در حدود دو ماه پيش از شروع آن مقالات، سيمناري تشكيل شده بود براي بررسي «مسائل خانواده و حقوق زن در جامعه امروز ايران» و بعد هم تصميماتي اتخاذ شد خصوصاً يكي از سمينارچي ها يك قاضي دادگستري بود كه قبلاً كتابي در اين موضوع نوشته بود و من هم آن را خوانده بودم، بيش از ديگران حرارت به خرج مي داد و يك طرح چهل ماده اي تهيه كرده بود كه شايد بيش از نود درصد بر ضد مسلمات اسلام بود و آن طرح را در آن مجله چاپ و اعلام كرد كه تدريجاً در يك سلسله مقالات از آن طرح دفاع خواهد كرد. اين طرح و آن سمينار و ساير سخناني كه از آن مجله و مجله هاي مشابه به گوش مي رسيد نگراني زيادي در محافل مذهبي و روحاني
**صفحه=16@
به وجود آورد در همان ايام يكي از روحانيين مشهور و محترم به من تلفن كردند كه آيا حاضري از نوشته هاي اين مجله انتقاد كني يا نه؟ من گفتم حاضرم اما نه بصورت حاشيه نويسي بر گفته هاي ديگران، بلكه بصورت يك سلسله مقالات منظم و اصولي و گفتم آن آقاي قاضي وعده كرده يك سلسله مقالات در دفاع از طرح خود بنويسد. من هم حاضرم در صفحه مقابل يك سلسله مقالات در دفاع از اصول اسلامي بنويسم. بنا شد آن شخص محترم با اولياء مجله تماس بگيرد و موافقت آنها را جلب كند و خوشبختانه موافقت شد - ولي البته ابتدا با نوعي تلقي از قبيل تلقي تلاشهاي مذبوحانه كه بگذار حرفهايشان را بزنند تا خودشان بفهمند حرفي ندارند در سومين و يا چهارمين مقاله بود كه مدير مجله تلفن كرد كه اين مقالات عجيب انعكاسي پيدا كرده و جا باز نموده است. 31 مقاله در اين زمينه نوشتم.
اما علت چاپ نشدنش باز مربوط به خود من است. من به اميد اينكه آنها را تكميل كنم با همه تقاضاهاي زيادي كه هميشه مواجه هستم از چاپ آنها امتناع كرده ام ولي امسال چاپ شدن بعضي از آثارم بدون اجازه و اطلاع من سبب شد كه اندرز شركت انتشار را بپذيرم و براي چاپ بفرستم. فعلاً در اختيار شركت انتشار است. و شنيده ام مشغول مذاكره با چاپخانه براي قرارداد چاپند. البته در نظر دارم مقدمه اي
**صفحه=17@
مشروح بر آن بنويسم كه تا حدي جبران كسري مسائلي كه در آن مقالات طرح نشده است بشود.
س. ما با آثار چاپ شده شما آشنائيم. ممكن است آثار چاپ نشده خودتان را اعم از آنكه فعلاً در دست تأليف است و يا كارش تمام شده ذكر كنيد و ما را در جريان بگذاريد.
ج. من اثري كه صددرصد تمام و آماده چاپ باشد ندارم. اگر صددرصد آماده بود چاپ شده بود ولي آثاري كه نزديك به اتمام است و طولي نمي كشد كه كاملاً آماده چاپ خواهد شد عبارت است از:
1- جلد چهارم اصول فلسفه
2- مقالات «سيري در نهج البلاغه» كه در مجله مكتب اسلام منتشر مي شود و بنا است در قم چاپ شود.
3- «مسئله بردگي» بحثي است مشروح درباره آزادي و بردگي، و خصوصاً بردگي از نظر اسلام. اين بحث تكميل شده درسهائي است در انجمن اسلامي پزشكان
4- «اسلام و مقتضيات زمان»، اينها نيز تكميل شده بحثهائي است كه در انجمن اسلامي پزشكان و جاهاي ديگر ايراد شده است.
5- «مسئله امامت» اينها نيز تكميل شده بحثهائي است در انجمن پزشكان.
6- «سيره نبوي»
**صفحه=18@
7- «حماسه حسيني»
8- «مسئله ربا»
اينها و يك سلسله يادداشتهاي ديگر در زمينه هاي مختلف. چيزي كه خيلي مايلم فرصتي پيدا كنم و پس از يك بررسي چاپ كنم حاشيه اي بر «منظومه سبزواري» و تعليقاتي است بر «اسفار» تا خدا چه خواهد.
س- يكي از كتابهاي شما «مسئله حجاب» است. بنابر آنچه قبلاً گفتيد اين كتاب نيز در اثر احساس احتياج نوشته شده است، ممكن است درباره اين كتاب توضيحي بدهيد.
ج- به طور كلي آنچه من در مورد وظائف يا حقوق زن نوشته ام زمينه اعتقادي دارد و لااقل زمينه اعتقاديش بيش از زمينه عملي است. يعني در اثر اين احساس نوشته شده كه مسأله زن دراسلام در اثر شناخته نبودن فلسفه اجتماعي اسلام و روشن نبودن برخي مسائل براي عموم از جنبه فقهي، سبب شده است كه برخي از اين رهگذر عليه معتقدات اسلامي نسل جوان خصوصاً طبقه زن تبليغ كنند. به عبارت ديگر مقررات اسلام را به عنوان نقطه ضعفي از نظر اصالت الهي اسلام مورد حمله قرار دهند. اين بود كه بر خود وظيفه و واجب ديدم كه منطق الهي و غير قابل خدشه اسلام را در مسائل مربوط به زن روشن كنم. من احساس كردم كه مسأله زن در اجتماع ما صرفاً يك مسأله عملي نيست، بالاتر است با
**صفحه=19@
عقائد اسلامي سروكار پيدا كرده است، اگر تنها مسأله عمل مطرح بود من اين قدرها احساس ضرورت نمي كردم.
س- شما كه در مورد زن تحقيق و مطالعه داريد ممكن است بفرمائيد شخصيت واقعي زن در چيست و شخصيت كاذب زن كدام است.
ج- شخصيت واقعي زن در زن بودن و زن ماندن است و شخصيت كاذبش در تظاهر به مردي و به عبارت ديگر در مرد نمائي است. در متن طبيعت نه مرد و نه زن به تصادف مرد با زن نشده اند، و چنين هم نيست كه يكي از اين دو كامل و ديگري ناقص آفريده شده است، بلكه هر كدام به تنهائي ناقص و بوسيله ديگري و با ديگري كامل مي شود، اين دو مكمل يكديگرند. از وقتي كه گروهي از زنان - تحت تأثير تبليغات مرداني مزور كه هدفشان شكار كردن زن بود - چنين معتقد شدند كه مرد جنس كامل است و زن ناقص و زن بايد اين نقيصه خود را در جبهه مردان تكميل كند اين تظاهر به مردنمائي و شخصيت كاذب به وجود آمد.
زن و مرد در حكم اينكه هر دو انسانند، استعدادهاي مشترك علمي، فني، مذهبي، اجتماعي و انساني دارند و هر دو بايد اين استعدادها را پرورش دهند ولي به حكم اينكه حساب
**صفحه=20@
شده، مرد مرد شده نه زن، و زن زن شده نه مرد، در همه شؤون علمي و فني و مذهبي و اجتماعي تنوع استعداد جنسي مشهود است و هر كدام بايد همان رسالتي را كه خلقت برعهده اش گذاشته انجام دهد. به قول «الكسيس كارل» در هر سلول زن نشانه اي از جنسيت او هست، و لذا در هر سلول مرد هم نشانه اي از جنسيت او هست - زن در قرآن و اسلام همان زن در طبيعت است و هر راهي غير از اين منجر به تباهي زندگي خانوادگي و بالتلع زندگي اجتماعي مي شود و سرنوشت نهائي هم شكست است. من ترديد ندارم كه دير يا زود طرح واقعي اسلام در مورد زن در جهان عملي خواهد شد.
حكمت پذيران
«چه بسيار است پندها و عبرتها و چه كم هستند حكمت پذيران»
از فرمايشات حضرت علي (ع)
**صفحه=21@
از: ج. الف.
چه مي خواهيم؟!!
«آنها كه چشمانشان از تقليد و بردگي كور شده است، نمي توانند حقايق بي پرده را درك كنند.
اين فرهنگ و تمدن نيمه مرده ي اروپائي چگونه مي تواند كشورهاي ايران و عرب را حيات نوين بخشد، هنگاميكه خود به لب گور رسيده است؟»
«علامه اقبال لاهوري»
ترديدي نيست، كه نكات چمشگيري از رفتار ما، آنچنان كه بايد با موازين و اصول جامعه متحرك و روشن اسلامي وفق نمي دهد. اين عدم توافق، نتيجه اوليه ي ناآشنا بودن ما با اصول اساسي دين مترقي مان، و در عين حال بي تفاوت بودن نسبت به آنچه آشنايش هستيم، مي باشد.
تا حدي مشكل است كنجكاوي بيشتري در مورد علل
**صفحه=22@
پاره اي وازدگيهاي مذهبي به عمل آيد چون هم اكنون آنچنان عوامل درهم آميخته گرديده اند، كه تفكيك و مشخص ساختن همه ي آنها تا حدي محال مي نمايد.
در يك ارزش يابي ابتدائي، پي مي بريم كه تا چه حد فراسوي واقعيات گام بر مي داريم، و در اين گام برداشتن همانطور كه اشاره گشت، بي ترديد عواملي در هم آميخته، منتها با راههاي ورودي مشخص، دخالت دارند.
تمايل به پي گيري علل رفتار نابهنجار اجتماعي تاحدي بخاطر ويژگيهاي عصر ما - همانند تمايل به بي خبري از آن - هم اكنون بوجود آمده، منتها شناخت راه تصحيح مسير، خود مشكلي تازه گرديده است. تفسير و موجه نشان دادن رفتار و اينكه آيا آنچه از فرد - بعنوان فرد آشنا به مسير - سر مي زند در آنسويش انضباط و گذشت اجتماعي نهفته است يا خير؛ در جداسازي رفتار مناسب و نامتناسب و همچنين متظاهرانه، ايجاد اشكال مي نمايد. بعلاوه سرزنش كنندگان اكثراً خود از روشي يكنواخت و طبيعي و قابل قبول برخوردار نيستند. و اين خود علتي اساسي در رويگرداني آنانكه آماده پذيرش رفتار صحيح اجتماعي هستند، بحساب مي آيد.
پذيرش عجولانه ي ره آوردهاي دنياي غوطه ور در آلودگي غرب، با توجه به شرايط زيستي و اجتماعي خودمان، و ترويج و گسترش و دامن زدن به آن، از طرف عواملي شناخته
**صفحه=23@
شده و مزدور، آنچنان در ايجاد يك برهم زني غم انگيز مؤثر بوده و خواهند بود كه تاوان آن را به اين سادگي حتي در ذهن نمي شود پرداخت.
آينده ي چندان دوري را نخواهيم ديد، اگر تحولي اساسي پيش نيايد، كه ديگر بازشناسي نمونه هاي رفتار ما از آنچه اصيل و واقعي است با آنچه تحفه ي تمدن در حال مرگ غرب است، امكان پذير نباشد و در اين ميان بازنده ي بزرگ ما هستيم كه لااقل به آن درجه از تكنيك و فني كه غرب به آن رسيده است نيز نرسيده، ولي خصوصيات يك جامعه رو به سقوط را دارا گشته ايم.
اگر بخواهيم نمونه هاي رفتاري خود را از آن عروسكهاي وطني، كه خود ترجيع بند پوچ هرزگيهاي وارداتي را تكرار مي كنند، اقتباس كنيم - همانطور كه با كمال تأسف چون موريانه بر جدار خانواده ها راه يافته و نمونه اش سريالهاي سرگرم كننده!!! تلويزيوني است - ديگر به آنچه روزي مي شد افتخاري برايمان بياورد، بايستي به ديده ي حسرت بنگريم.
هر يك از ما - بعنوان يك فرد مسلمان. آنهم مسلمان متعهد در قبال جامعه، در تصحيح رفتار نابهنجار خويش در ابتدا، و تصحيح رفتار ديگران پس از آن مسؤول هستيم و هيچكدام از ما اين حق برايمان به ثبت نرسيده است كه ديگران را متهم به كجروي و رفتار ناشايست نمائيم در صورتيكه رهبر بزرگ ما
**صفحه=24@
خود دلي آكنده از درد و غم، بجهت رفتار ناشايست مدعيان پيروي از مسير اسلام، در سينه دارد.
از سوي ديگر خلاصه شدن ايده آلهاي افراد صرفاً در امور مصرفي - همانند پيروان ناخلف موسي - آنهم در يك تهاجم ناشناخته به مصرف هرچه بيشتر و ناديده انگاشتن نيازهاي واقعي، از عواملي است كه در صورت ادامه نمي تواند ترسيم كننده نمودار خوبي براي آينده ما باشد.
در گير و دار تضاد با تمدن صادراتي و تكنيك، آنچه بدينجا مي رسد بادروبه ايست مسموم كه ناآگاه و مشتاق به استقبالش رفته و مي رويم و در اين امر ترديدي نبايد روا داشت كه با اين نحوه گزينش راهي كه مي رويم به تركستان است. و در اينجاست كه بياد نوشته محققي مي افتم كه فراتر از احساس جامعه را نگريسته و در يكي از روزنامه هاي عصر تهران اينطور اظهارنظر كرده بود:
«اگر بخواهيم ظرف ده بيست سال آينده به پاي كشورهاي پيشرفته برسيم، حداقل بايستي هم اكنون در سطح ده بيست سال قبل آنها باشيم» و در دنباله اش بايد افزود و اگر آنچه را هم اكنون مي گوئيم پيشرفت بدانيم خيلي زودتر از آنها سقوط خواهيم كرد، چون آنها اگر هنوز بر پاي ايستاده اند بخاطر آن چيزي استكه ما به آن سالها فاصله داريم و از گذشته هاي شكوهمندمان نيز فقط سايه اي باقي مانده است كه
**صفحه=25@
آگاهيم سايه ها، سايه اند. و شايد حرفشان اينست:
در اين غروب،
در اين تلاقي دردآور.
در انتظار كدامين ستاره اي، اي دوست؟
باور نمي كني
درياچه هاي شرق
- آن بيكرانه هاي پسين -
استحاله بمرداب مي شوند.
تربيت
«فرزندان خويش را احترام بگذاريد و نيكو تربيتشان كنيد.»
از فرمايشات رسول اكرم (ص)
**صفحه=26@
از: منيژه - ط.
از يتيمي به خدا
براي آنها كه غربتشان را، تنهائي شان را و اشكهايشان را فقط ديوارهاي سرد شاهدند. و براي آنها كه از زواياي روح اينگونه افراد، آگاهي ندارند.
- - -
اين ترانه ايست بر حالت احتضاريكه آرزوهاي يك يتيم را فراگرفته است...
و نگارشي است خفه، از احساسي تألم آور و دردناك،...
و اين نامه ايست از يك «يتيم» به «خدا»...
خدايا... با تو سخن مي گويم. چون جز تو ديگري را شنونده قصه ي آلام خود نمي شناسم.
**صفحه=27@
با تو راز و نياز مي كنم و براي تو قصه مي گويم. قصه اي كه خود بر آن آگاه تري.
تا ياد دارم از آن زمانه دست چپ و راست خود را شناخته ام جز «غم» همآغوشي نداشته ام و اكنون چندي است كه هم خوابه اي ديگر بنام «بلوغ» تار و پودم را بلزره درآورده است.
با اينكه وجودم را نمك زاري بيش نميدانستم ولي بادهاي بهاري بلوغ، جنب و جوشي را در وجودم به وجود آورده. ابتدا پشيزي براي اين مهمان ناخوانده قايل نبودم، چون براي اندوه زده اي چون من حركت و سكون يكسان بود و من فقط منتظر بودم كه به ايستگاه پابانها برسم.
از چهره ي مادرم، چيزي بياد ندارم. چون آنروز كه او از دنياي ما زميني ها گريخت؛ هنوز نميتوانستم تصويرها را در ديدگاه مغزم طوري جاي گزين سازم كه بخاطرم بماند. و موقعي هم رنج بي مادري بر سينه ام چنگ زد كه آواي دهشتناك «نامادري» در قالب جملاتي بظاهر معصومانه در گوش پدرم دميده شد.
از آنروز تا بحال آرزو دارم يك روز نگاه پر از عطوفت او را بر صورتم دوخته بينم.
اوه خدا... چرا مرا با مادرم نبردي؟ چرا مرا به ابديت بزرگي كه وراي اين زندگيست راه ندادي؟ براي چه؟ براي
**صفحه=28@
اينكه رنج كشم؟ براي اينكه گوشه اي از بار اندوه جهان را بر دوش خود حس كنم؟
اوه خداي من!!... گريه كنم، زاري نمايم، به بيابانها سرنهم، نمي دانم چه كنم، نمي دانم...
خدايا مگر من با نابرادري و ناخواهري خود چه فرقي دارم كه آنها با آن قيافه هاي مضحكشان (نه اينكه من بخواهم قيافه شان را مضحك ترسيم كنم براستي مضحك هستند.) بايد سر بر سينه پدر نهند؛ بر زانوي مادر نشينند، كلمات شيرين در گوششان زمزمه شود، لباسشان را آنطور كه ميل دارند تهيه كنند و بدون ناراحتي برايشان خريده شود. ولي من... من در آرزوي نگاه پر محبت پدرم بسوزم، شعله هاي حسرت محبت، حسرتي كه حق مسلم هر فرزنديست تار و پودم را بسوزاند و بالشم مكنده اشكهاي بي پايان من باشد. اگر لباسي بخواهم با صدها حرف و كلمات از خنجر تيزتر و از زهر تلخ تر كه به سويم سرازير مي گردد، آنچه را كه خود مي خواهند برايم تهيه مي كنند.
فقط حركات من است كه مورد نقد واقع مي گردد و حتي پدرم از درهم كوبيدن غرور من در نزد ديگران ابائي ندارد. چرا؟ براي اينكه من «يتيم» هستم. اگر كسي ادعا دارد كه نيازي به محبت از طرف پدر و مادرش نداشته است اين ادعاي پوچي است.
**صفحه=29@
يك يتيم تخته پاره ايست بر اقيانوس خشمگين و طوفاني اجتماع. آنهم اجتماعي كه هر كس تكاپويش بر اينستكه گليم خويش را از آب بيرون كشد.
اوه خداي من. من با تو سخن مي گويم، چون مي دانم كسي زبان مرا نمي فهمد. زبان من، زبان اندوه زده ايست كه بجاي قرار گرفتن سرش بر دامان مادرش، آغوش سرد سنگهاي كنار حياطشان برويش گشوده شده است. و او هم سيلاب اشكهايش را بر دامن بي احساس آنها فرو مي چكاند.
واي، خداي من از آنروز كه ديوانگي مي خواستم بكنم و چقدر متشكرم از تو كه با دستي غيبي از راه انحراف، انحرافي كه سقوط در گردابي دردناك تر از هر چيز را برايم به جود مي آورد، وارهانديم. اما آخر خداي من، چرا پيك مرگ را براي بردنم نمي فرستي؟ چه احتياجي است به تك درختي خشكيده در ميان دشتي سرسبز؛ جز اينكه اندوه وجودش را از آنچه همه دارند و خود عاري از آنست درهم فشارد و وجود طوفان زده اش را در درياي ماتم غرق ساخته يابد.
خدايا صبرم به پايان رسيده است، ديگر جامي هستم كه لبالب آنرا شرنگ غم پر ساخته است. اگر بخواهم بر آن سبوي پر از رنج دري قرار دهم، بالاخره فشار مواد دروني اش منفجرش خواهد نمود. و اگر بخواهم اين چنين نكنم ديگر تحمل تمسخر ديگران را ندارم، نمي توانم غرورم را، تنها
**صفحه=30@
بازمانده وجودم را به ديواره ي جام احساسم بكوبم و هر دو را شكسته و درهم ريخته يابم.
خداي من، آيا ترا گناه كار بدانم؟ اوه - هرگز، نفرين ابدي آسمانها بر من اگر چنين بينديشم. ولي آخر تو هم دست رحمت خويش را از آستين آسمانها به درآر و با سر انگشت عطوفت اقيانوس مانندت غريقي را از درياي اندوه وارهان، وارهان از اين همه رنج و ببر او را به آسمانها، به آنجا كه جز صفا و پاكي نقشي نيست. تا از اين دنياي زميني ها رهائي يابد. تا تمسخرشان را ديگر نبيند، تا آنها از ديدن اندوه او هرچه بيشتر بچه هايشان را به آغوش نكشند و در گوششان زمزمه ننمايند: «اوه... فرزندم الهي يتيم نشوي» و آنگاه نگاهي را كه هرگز تاب تحملش را ندارد، يعني نگاه ترحم را، ترحمي كه بيك سگ هم مي كنند، برويش دوخته نبيند.
- - -
اين محتواي يك نامه بود، و نگارشي ناقص از آن محتوا. ما را با طرز فكر و برداشت نگارنده آن موافقت كامل نيست، ولي در اينجا آورديمش تا شايد آنانكه از دنياي اين محرومان دور هستند گوشه چشمي نه بصورت «ترحم» بلكه بصورت «وظيفه» به اين فضا افكنند كه خود مقدمه اي بر احساس مسؤوليت باشد.
**صفحه=31@
از: زهره - الف. (دانش آموز)
وظيفه ي من،
بعنوان يك دختر مسلمان.
در اين امر ترديدي نيست كه دنياي ما به سوي فضائي دور از اخلاقيات چهار نعل پيش ميتازد. و در اين امر نيز ترديدي نيست كه عواملي آگاهانه و تحت حمايت بيگانه، اين مسير را منطقي جلوه گر ميسازند و گروهي نيز ناخودآگاه دنباله روي اين طرز فكر هستند.
ضربات كوبنده اي كه چند كلمه مانند: «امل»، «عقب مانده» و «مثل خاله خانباجي ها» بر طرز فكر افراد سطحي، بدون شناخت و دمدمي مزاج وارد مي آورد، غير قابل انكار است. و چون متأسفانه اكثر افراد به اصطلاح تحصيل كرده ي ما هم جز چند جلد كتاب درسي كه آنهم تا حدي به اجبار مي خوانند، مطالعاتي ندارند و خارج از اين چند جلد
**صفحه=32@
كتاب، آنهم براي اظهار فضل، رنگين نامه هاي زنانه را كه سراپا مروج بي بند و باري، غرب زدگي، كوبيدن اصالتهاي خانوادگي و به فحشاء كشاندن دختران معصوم است؛ مورد مطالعه قرار مي دهند.
بايد ديد چرا اين مسير، اين چنين پر طرفدار شده و حتي جوامع مذهبي نيز با درصد خالص نمي توانند از اين عوامل فريب ارتباط جمعي بدور باشند.
والدين يكي از عوامل اصلي وازدگي از نقشي است كه يك دختر مسلمان بايستي بعهده بگيرد. اينان را مي توان به دو گروه اصلي تقسيم نمود. گروهي كه خود در فضاي عوامل فريب سير مي كنند كه اگر بندرت، آنهم بر اثر شرايط خاص محيطي، دختري از ايشان خواست به وظايف اصيل و اساسي يك دختر بينديشد، مسخره اش مي كنند و او بايستي فولاد باشد تا در مقابل ضربات پتك آساي نيشخندها و زهرخندهاي آنها و اقوامش مقاومت نمايد و يا اينكه همرنگ آنان گردد.
گروه دوم مذهبي ها هستند؛ كه اينان را نيز مي توان به دو دسته تقسيم نمود. اول آنها كه مذهبي هستند چون بعضي شرايط ايجاب مي نموده. بنابراين آزادي و بي بند و باري فرزندانشان نوعي جبران به اصطلاح محدوديت هاي آنها بحساب مي آيد و آنها خود محرك اين آزاديهاي بي حد و حصر و مشوق فرزندان خويش هستند. دوم آنها كه دلشان مي خواهد
**صفحه=33@
دخترانشان در فضاي اسلامي رشد كنند ولي چون خودشان عملاً مسلمان واقعي نيستند و در اعمال و رفتار و عقايدشان تضادهائي با مسير اسلام يافت مي شود، خواه ناخواه فرزندانشان در عمق، احساس آشنائي با اسلام نمي نمايند و جز مسلمان شناسنامه اي نمي توان بر آنها نامي نهاد.
در وراي اينان، تعداد معدودي هستند كه با شناخت كامل نسبت به مسائل اسلامي و جستجوگري و مطالعه ي دقيق، مسير اساسي اسلام را شناخته و خود رهنمون عزيزان خويش هستند هرچند اين فرزندان نيز در شرايط اغواء كننده به سختي مي توانند مقاومت كنند.
روي سخن با آنهاست كه مي خواهند به مسير اين گروه آخر به پيوندند و نيز افراد همين گروه كه سخت بايد صخره باشند تا تاب امواج سهمگين مفاسد را آورده و با استواري علاوه بر مقابله، درهم شكننده اين امواج فساد و تباهي باشند. بايد به مطالعه صحيح اقدام كنند. عقايد، نظريات و مسائل طرح شده را همانطور كه اسلام دستور مي دهد با دقت بررسي كنند. از هر چيز قسمت مفيد آنرا گرفته و مظاهر مفسده انگيزش را بدور افكنند. فكرشان را در مسير منطقي سير دهند و از تزلزل در فكر و عقيده دوري جويند. به تمسخرهاي آنها كه خود در بي پناهگاهي به سر مي برند توجه نكنند و بدانند يك فرد غير معتقد، هيچگاه نمي تواند آرامشي را كه يك فرد معتقد و
**صفحه=34@
مؤمن داراست، دارا باشد.
و در نهايت بايد اين امر را هميشه در نظر داشته باشند كه آنكه چون پر كاهي بر روي امواج افكار ديگران سير مي كند، و هر آن بازيچه دست اين و آنست؛ هيچگاه قابل مقايسه با آن شخص نيست كه درستگر مستحكم عقايدي منطقي به سر مي برد. هر چند او آماده ي تحمل هرگونه ناراحتي و سختي است. زيرا در سرلوحه ي فكر و برنامه اش عبارت: انما الحيوة عقيدة و جهاد (زندگي پيكار باشد در ره انديشه ها) حك شده است.
انديشه
«قبل از آنکه بر دشمن خود حمله كني، انديشه كن.»
از فرمايشات حضرت علي عليه السلام
**صفحه=35@
از: نفيسه - ن.
بدنبال هاجر؛
در گريز از سراب
يادداشتهائي از سفر حج «قسمت چهارم»
«اينها درد و دل هائيست از يك ديدار شكوهمند، و حرفهائي و برداشت هائي. قبلاً بخش هائي از آنرا خوانديد و اينك چهارمين قسمت آن از نظرتان مي گذرد.»
عصر دوشنبه 4 بهمن 1350
دوباره در ماشين نشسته ايم و جاي ناراحت، اين كاميون كوچك يك مسافرت خسته كننده را نويد مي دهد. از كوچه ها و خيابانهاي مكه، كه مي گذريم مي يافتيم در خيابان اصلي و جريان ماشين ها، كه سيل وار به سمت «عرفات» در حركتند. اما
**صفحه=36@
زودتر از آنچه فكر مي كردم چشمم به زميني مي افتد كه چادر سپيد بر سر كشيده است. تا چشم كار مي كند از اين دامنه كوهها تا آن دامنه، برجستگي چادرهاست. من انگار ذوق زده شده ام، پياده مي شوم و در طول جاده راه مي افتم. مردم دسته دسته و ماشين ماشين، از راه مي رسند. همه سرگرم، پر جنب و جوش و پر سر و صدا، چادرهاي مخروطي، دشت را پوشانده و هر دسته مخصوص يك كاروان است. مطوف ما «طاهر فتحي مغازل» است كه در يك چادر، غليان بدست روي مخده ي گرانبهايي لميده است. آسمان ابرآلود است، اما افق شعاع قرمز خويش را بر كناره ي ابرها مي پاشد. به جاي پاهاي مردي كه روي كوه ها مانده است مي انديشم. او كه از وحشيگري دشمنان باين كوهها پناه آورده و به عمق زندگي سفر كرده است. اكنون من نيز چنين نيازي دارم. اما با اينكه به نزديكي كوهها رسيده ام، قدرت ندارم از كوهها بالا بروم، حتي كوه نيز پر است از آدمهائيكه مثل ميخ روي آن كوبيده شده اند.
بر مي گردم به چادرمان. زنها به دعا و نماز مشغولند. پير زني از افراد كاروان گم شده و اين مسأله اي است براي گفتگو و جير و وير بيشتر. مسؤولين كاروان تا مدتها از شب رفته بدنبال او مي گردند. شب تا نزديك سحر بدعا و نماز و نياز مي گذرد. اين لحظه لذت بخش است و بمن آرامش مطبوعي مي بخشد. اين نيايش گروهي. اين سازندگي و صيقلي كردن
**صفحه=37@
گروهي. از هر گوشه چارد آهنگي برپاست و از هر گوشه چشمي، اشكي روان بر گونه ها.
صبح با جستجوي پير زن گمشده آغاز مي گردد. هوا خنك است. من شب را در آرامش و خنكي دلپذير اين هواي آزاد گذرانده ام و سرحالم. بهواي گردشي بامدادي و سياحتي و جستجوي كاروان «ب» مي روم بيرون. مردهائي كه مسؤول كاروان هستند با لحني تمسخرآميز مرا از اين كار باز مي دارند. من راهم را عوض مي كنم و اعتنائي نمي نمايم. گم شدن يعني چه؟ همه خيابانها اسمي دارد و وقتي چهارراه ها را در نظر بگيري ديگر گم شدن معني ندارد. مدتهاي زياد مي روم. تمام بيابان غرق زندگي و شور است و تكه به تكه نام اين كاروان و آن مطوف به چشم مي خورد. سرانجام ماشين متعلق به «حج ب» بچشم مي خورد. خسته ام ولي عشق به يافتن بابا و مامان مرا بهرسو مي كشاند. درون انبوه چادرها ولو مي شوم. كاميونها، رديف بيشمار چادرها را از هم جدا مي كند. ديگهاي سنگين غذا را جلو چادرها برپا كرده اند و دود و دمي و رفت و آمدي، در اين شلوغي است كه چشمم مي افتد به زني كه دو نفر بازوهايش را گرفته اند و او تلاش مي كند تا خودش را به من برساند. من او را مي شناسم، آيا او همان زن نيست؟ همان زن گمشده ي كاروانمان؟ زن عليرغم ممانعت مردها بسويم مي آيد، به مردها مي گويم اجازه دهيد ببرمش، اما مي ترسند او را به دست
**صفحه=38@
يك زن ديگر رها كنند. زن براي مردها موجود بي دست و پائي است. هر چند برايم رنج آور است ولي مي گذارم تا آن مرد همراهمان بيايد.
بالاخره مامان و بابا را پيدا نمي كنم؛ اما عروس گم شده را با سلام و صلوات مي رسانيم به چادرمان! عصر ساعت 5 شام شن داري بخوردمان مي دهند و بلافاصله حركت به سوي «مشعر». ماشين ها در سه راه اصلي در حركتند، گوئي ستاره هاي نوراني در جريانند و صداي بوق و توقف هاي پي در پي اين خطوط نوراني قطع نمي شود. اين سه خط در دل كوه به يك نقطه نوراني مي پيوندند كه لحظه به لحظه بزرگتر شده و راننده با اشاره ي انگشت مي گويد: «مشعر». از دروازه «مزدلفه» (محل ورود به مشعر) به بعد ماشينها چسبيده بهم كناره ي جاده را انباشته اند و بالاخره جائي پيدا مي شود و ما همانجا كنار ماشين پتوها را پهن مي كنيم و مي نشينيم به ريگ جمع كردن. بيابان انباشته است از ماشين و قيل و قال مردم. ما خسته ايم و آسمان صاف و هوا مطبوع و شنها نرم و همه چيز آماده براي خفتن.
در اين چند روز، هر لحظه كه مي خوابم و چشمها را مي بندم گوئي درون مغزم رديف ماشينهاست كه مي گذرد و شلوغي مردم. در اين شب و زير آسمان صاف عميق با آرامشي مطبوع بخواب مي روم نيمه شب كه بيدار مي شوم و بصداهاي
**صفحه=39@
شب گوش مي دهم. كساني فرياد مي زنند و گمشدگان را مي طلبند. از نزديك صداي گفتگوئي مي آيد. مدتي گوش مي دهم صداي «دكتر» است و يك مرد عرب كه با انگليسي و عربي درهم و برهم حرف مي زنند. مي نشينم. پاي دود و دم اجاق، مردك مشغول پختن است. مي روم و كنار آنها به روي شنها مي نشينم. صورت مرد در نور آتش مهيب شده است. جوان است و تلاش مي كند بهر نحو شده با انگليسي بد لهجه اي حرفش را بزند. مرد معلم است، معلم شيمي و زن ندارد سرانجام غذا كه برنج و روغن و گوجه فرنگي و كنسرو ماهي است پخته مي شود. بعد چائي درست مي كند و يك استكان بما تعارف مي نمايد. مثل اينكه نعناع در آن ريخته اند. اما هرچه هست در خنك صبحگاهي و با بيسكويت هاي خشك مي چسبد. بعد از اذان حركت بسوي «مني». بايد قبل از طلوع آفتاب از دروازه تحسر (دروازه ي خروج مشعر) بگذريم. باين علت هجوم ماشين ها در اين مدت تعيين شده (از اذان صبح تا طلوع آفتاب) بسيار كند است بطوريكه رسيدن به مني كاري محال بنظر مي رسد.
اكنون رسيده ايم، پاي كوهي برايمان چادر زده اند و سراسر چادر را تشك ابري پهن كرده اند. به محض رسيدن آشپزها و قهوه چي ها عازم رفتن براي «رمي جمره» مي شوند. دكتر نيز مي رود و من نيز. آنها ابتداء از بردن من اكراه دارند چون عجله دارند و مي گويند تو به پاي ما
**صفحه=40@
نمي رسي. ناچار من نيز به تبعيت از آنها كفشها را مي آورم و هالووار دنبالشان مي روم. به دور يك تكه سنگ غلغله است و ريزه سنگها است كه به سر و كله اش مي خورد. اين سنگ سمبل شيطان است، وقتي مجبوري با فشار سر و دست و پا بروي جلو و سنگها را به شيطان بزني حس مي كني رها شدن از خود را و كشيده شدن توسط جمع را، خسته بر مي گرديم. حالا ديگر مي شود پس از ذبح قرباني از حال احرام بدر آمد.
نزديك ظهر دكتر صدايم مي كند. آن پائين در چادر مردها. بابا و همسفرشان نشسته اند باتفاق آنها مي روم به هتلشان اتاق آنها خنك است و مي توانند از حمام استفاده كنند ولي با اينحال چادر خودمان چيز ديگري است. در كنار مردم بودن مي ارزد كه گرماي چادر را تحمل كني.
4 شنبه در مني 50/11/6
زندگي دسته جمعي درون چادر بزرگ مخصوص زنان، طعم شيريني دارد. همه با هم آميخته اند، همه با هم غذا مي خورند، نماز جماعت مي خوانند، با هم مي خوابند و مي گويند و مي شنوند. صرفنظر از بعضي مسائل كه مرا از آنها جدا مي كند از اين نحو زندگي لذا مي برم. شايد اگر قرار بود مدت زيادي اينطوري زندگي كنم نمي توانستم تحمل كنم ولي در اين زمان كوتاه برايم دلپذير است. مدت بسياري از عمرم به گونه اي
**صفحه=41@
گذشته است كه از بالاي يك پشت بام بلند به خيل جمعيتي كه در پائين مي گذرند نگريسته باشم و هرگز درون آنها زندگي نكرده بودم. اكنون با چند نفر از زنهاي جوان بيرون چادر نشسته ام. شب، گرچه بر همه جا گسترده است سياه نيست و مي شود همه اطراف را بخوبي از نظر گذرانيد. روي كوه، در يك نقطه نسبتاً مسطح در حدود ده نفر مرد نشسته اند و ذكر مي گويند. يك پيرمرد ريش سپيد از حفظ مي خواند و ديگران همراه با دست زدن او را همراهي مي كنند منظره جالبي است و اگر پر حرفي زنها بگذارد!!! گيرائي اشعار و صداها انسان را غرق مي كند.
وقتي به چادر بر مي گردم شب از نيمه گذشته است. عجيب است كه در اين زندگي تازه، شب و روز معنائي ندارد. هر وقت هوس كردي مي خوابي، ول مي گردي، پر حرفي مي كني مي انديشي و... بحال خود هستي.
- - -
روز تمامي ناپذير است. اولين روزي است كه در طي اين سفر گرما را با شدت تمام احساس مي كنم، گوئي كه روز و آسمان و هر چيز ايستاده است. معناي آفتاب عربستان را اكنون درك مي كنم. قبل از ظهر به «رمي جمره» و ديداري از بابا و مامان گذشته است و بعدازظهر توي رختخواب افتادن و خوابيدن و كسل شدن. غروب مي رويم كوهنوردي. چادرمان
**صفحه=42@
در دامنه كوه است و بالا رفتن از كوه نيز نسبتاً آسان، انگار كه دست بشر سنگها را روي هم چيده است و اصلاً آن حالت طبيعي كوههاي خودمان را ندارد. هوا رو بسردي مي رود. از بالاي كوه رديف چادرها كه در دشت نشسته اند نمايان مي شود تو گوئي بچه ها با گچ تپه هاي مخروطي منظم ساخته اند و خيابانها كه انباشته از نقطه هاي ريز سپيد است و ماشين هاي رنگارنگ. در بالاي كوه - محمد - پيشخدمت كاروان تنها نشسته است. او عرب است و خيلي خوب فارسي نمي داند و ما نيز عربي، ولي با كمك دكتر «ب» مي نشينيم به صحبت با او. نتيجه ي اين گفتگو مقداري تأثر است بحال او. نه پدر و مادر و عمه و خاله دارد و نه شغل معيني و نه بقول خودش هيچگونه معارفي راجع بزندگي، خدا، مرگ و حتي سن و سال خودش. شايد من حق ندارم بحالش غم بخورم و او واقعاً زندگي راحتي دارد. يك حيوان كم سن و سال ريش كوسه اي كه در يمن بدنيا آمده و در مكه و مدينه مزدور است. همه زندگيش در اين يك ماهه كه موقع حج است خلاصه مي شود و دلش به همين شور و التهاب و مزد مختصر خوش است. حتي از خودش نمي پرسد اينها چرا اين راه دور را آمده اند، كجا مي روند، چه كار مي كنند. زنهاي چادر حتي در اينجا نيز دست از شوخي با اين پسرك زرد چهره بر نمي دارند. در چه فكري است؟ او را بحال خود رها مي كنيم و مي آئيم پائين و بعد از شام
**صفحه=43@
باتفاق عمو محسن به گردش در راههاي كثيف و گندابهاي «مني» مي پردازيم. كثافت اين نواحي پاياني ندارد چرا كه اينجاست كه وقتي راه مي روي گاه تا مچ پايت توي شكم يك گوسفند قرباني شده فرو مي رود. با اينكه مسلخ گاه مفصلي ساخته اند و مواظبت مي كنند ولي بسياري از اعراب گوشتهاي گوسفندها را روي بند خشگ مي كنند و آنها را در ظرف هاي جلبي مي ريزند و لابد بوسيله نمك نگه مي دارند و آشغالهاي گوشت را سر راه مي ريزند و واقعاً اگر قرار بود دو سه روز ديگر در «مني» بمانيم گندمان مي افتاد. بگذريم. كوههاي اطراف مني و خود شهر، به نحو عجيبي روشن است، گوئي كه از چهار سوي افق نورافكنهاي بزرگ شعاع پرنور خود را بر آسمان شهر افكنده است. ماه تابش ملايمي دارد و تك و توك ستاره اي، بوي مرطوب شب ياد شبهاي خانه اي را در من زنده مي كند كه مي ايستاديم كنار گلخانه به نماز جماعت و آب پاشيده بودند و درختها سر به فلك كشيده و بوي ياسهاي درون گلخانه و احياناً بهار نارنجها را با همه وجود مي نوشيديم.
لحظه اي بعد دهان گشوده ي چادر مرا در سياهي خود فرو مي كشد. بستر آماده است و خواب نيز.
50/11/7 در مكه
روي طاق بازار «صفا» ايستاده ام و تكيه داده ام به انتهاي حصار مدوري كه بدور صفا ساخته اند. از اينجا سيل
**صفحه=44@
مردمي كه بسوي «مروه» در حركتند در طرف راست و سيل مردمي كه به «صفا» مي رسند در طرف چپ مثل جريان آبي سرازير است. من قيافه هاي آنها را از دور نمي بينم. آنچه پيداست جهت حركت است و بس. به دور حصار مي گردم، اينجا، سنگهاي سياه كوهي كه در صفا است پديدار مي شود. مردم از سنگها بالا مي روند و با تلاشي خستگي ناپذير و با پاهائي برهنه. در جستجوي چه چيزند؟ منظور از آبي كه «هاجر» بدنبالش در اين كوهها سرگردان بود چيست، اين آب در حقيقت سمبل چه چيزي است، اين سرگرداني، اين برهنه پائي. اين توجه و نياز و از خود بيخودي براي چيست؟ مي شود سرود زندگي را در اين هياهو و جستجو دريافت؟
صداي هوهو يك لحظه قطع نمي شود. چقدر سر و صدا، گاه كلافه مي شوم و گاه گم مي شوم و گاه شوري تازه مي يابم. خود تو در اين راهروهاي طولاني وسيع بدنبال چيستي، از سرگرداني و جستجو لذت مي بري، يا بدنبال هدفي يابن راهروي مي پردازي؟ و يا هيچ يك از اينها. فقط اطاعت كوركورانه و نياز توجه. در حقيقت در جستجوي چيزي نمي توان بود. حتي در جستجوي خدا، او را همه جا مي توان يافت. همه جا، حتي در بستر گرم و نرم خانه، حتي در كنار بچه ها و در مسير زندگي. ولي اينجا حسابش جداست.
مغزم از اين انديشه ها پر است و پاهاي برهنه ام مرمر
**صفحه=45@
نرم و خنك كف را طي مي كند. از راهروهاي بسيار مي گذرم قسمت هائي از اين راهروها هنوز در دست ساختمان و پر از ريگ و شن ريزه است. اين راهروها سرانجام به كنار نرده هائي منتهي مي شود كه مسلط بر خانه كعبه است. هنوز چرخش مردم بدور اين اطاق سياهپوش قطع نشده است. هرگز، هرگز.
- - -
ديگر كاري نمانده است اعمال حج انجام شده است و حتي گاه گداري مستحباتش. احساس مسؤوليت نكردن، فقط خوردن و خوابيدن و احياناً در بازارهاي تودرتو دنبال اين اين و آن ولو شدن برايم خسته كننده شده است.
عصر كه مي شود با دكترها مي رويم به پرسه زدن در خيابانها. خيابانها نسبت به چند روز قبل خلوت تر است. حالا بهتر مي شود نماي واقعي شهر مكه را دريافت. گاه به كوچه هاي تنگ و باريكي همانند كوچه هاي مدينه بر مي خوريم و اغلب به آپارتمانهاي بلند و بي اسلوب. در اين دو شهر چيزي كه كم يافت مي شود ساخته ي دست خودشان است. از صنعت خبري نيست. بسيار به ندرت و اتفاقي مي شود يك اتوشوئي پيدا كرد. از كفاشي، كارخانه و زراعت خبري نيست. اغلب فروشندگي مي كنند. مي شود فكر كرد كه اين فروشندگي نيز كار اصلي آنها نيست و چون مدرسه ها در اين مدت حج تعطيل است از معلم
**صفحه=46@
و شاگرد و فراش مدرسه همه به اين كسب شريف! اشتغال دارند. بچه هاي كم سن و سال اغلب عهده دار مشاغل هستند. راننده ها، مأمور آسانسور. سپور محله، همه بسيار جوان هستند و با كمال تأسف اكثر گرفتار اعتياد و عادتهاي ديگر، از بچه هاي ده ساله گرفته تا پير مردها، هر چه هست ناهماهنگي تلخ دردناكي به چشم مي خورد، ناهماهنگي زائيده ي استعمار.
«دنباله دارد»
بلوغ و مذهب
«روانشناسان متفقاً عقيده دارند كه بحران دوره ي بلوغ با يك جهش سريع احساسات مذهبي همراه است حتي در افرادي كه تا آن موقع نسبت به تمام مسائل مذهبي بي تفاوت بوده اند تمايلي به مسائل مذهبي ديده مي شود.»
«بلوغ - موريس دبس»
**صفحه=47@
ضمانت اجرائي خوشبختي:
با مهريه هاي كلان
چند ماه است كه مشكلي همه گير بسراغ بنده هم آمده است. مشكل و مسأله «مهروكابين» در ازدواج كه براي همه شده است در خيبري. البته مدتيست كه بحث داغي بين روشنفكرانش در گرفته و دو آتشه هايش معتقدند كه زبانمان لال دختر كالاي تجارتي نيست كه خريد و فروش شود، ولي پاي عمل چه عرض شود و پاي سفره عقد پته ها مي ريزد روي آب - باز در «بله برون» مسأله تأمين آتيه دختر است و ضمانت اجرائي خوشبختي دختر و شؤونات خانوادگي! چشم و هم چشمي هم كه مي آيد روي آن. صد هزار مرتبه شكر كه با خارج شدن حق طلاق از بدو اختيار مرد و واگذاري آن به دادگاه حمايت خانواده مسأله ضمانت تأمين آتيه عروس خانم و شمشير «داموكلس» بودن مهريه
**صفحه=48@
براي آقا داماد كافيست كه پرونده را مختومه اعلام نمايد!
با مساوي شدن حقوق زن و مرد هم كه دليلي نيست تا تساوي از نظر معنويات هم برقرار نباشد. في المثل در لحظه طلاق همان تألمات روحي و نابساماني كه براي زن هست قطعاً براي مرد هم وجود دارد با اين تفاوت كه پرداخت مهريه براي مرد قوز بالاقوز است. در هر حال «مهريه» در سنت است و در شرع هم آمده و اصولاً نمي شود كاريش كرد ولي به چه مقدار؟ معمولاً خانواده عروس هنگام «بله برون» مي گويند: «اي آقا، مهر را كي ديده، كي آنرا داده و گرفته؟» سپس اعداد نجومي را كه براي آقاي داماد رخوت آورده است پيشنهاد مي كنند؛ شاه داماد هم كه تصور مي كرد «نسيه» است و كي جدائي را ديده مي پذيرد و آنوقت است كه بغير از ازدواج مديون هم مي شود.
در حاليكه از همان اول بايد فكر جدائي را كرد و يقين داشت اين جماعاتيكه در حال حاضر پشت در محاكم دارند سينه مي زنند وجود خارجي دارند و گذر پوست يك روز به دباغ خانه مي افتد. چه خوب است قانوني بگذرد مالياتي مستقيم بصورت تصاعدي بر مهر بسته شود و در زمان ثبت ازدواج نقداً بنفع دولت اخذ گردد. خواه پولي رد و بدل بشود يا نشود! آخر ازدواج هم بصورت معامله در آمده است.
فردوسي شماره 1150 - محسن كميليان
**صفحه=49@
از: شكوه - ش.
فارغ التحصيل دانشگاه اصفهان
راز دل
با همفكران و همراهاني كه خواهان يك بينش اسلامي و جنبش انساني در درون خود هستند.
آنچه مرا به نوشتن اين سطور وادار كرد، خلاء و كمبودي است كه در مورد شناسائي اسلام در درون خود و جامعه مان وجود دارد. اسلام راستين و حقيقي هنوز در فضاي دروني و روح و روان حاكم بر جامعه مان نفوذ نكرده و راهي براي خود باز نكرده است. اسلام در نخستين روزهاي پيدايش خود ابتدا موجد يك انقلاب اعتقادي گرديد و سپس منجر به انقلاب اجتماعي شد. باين معني كه در مرحله ي اول عقايد و افكار مردم را دگرگون ساخت و سپس با دادن ايده هاي مختلف در زمينه هاي متعدد، موجب يك انقلاب اجتماعي گشته و آن
**صفحه=50@
اسلام و مسلمين با عظمت قرون اول هجري را بوجود آورد. آنچه فعلاً ما مسلمين را در راه تجديد عظمت اسلام و بوجود آوردن مسلماناني معتقد و پاك انديشه و پيشرو كمك مي كند، بازشناختن اسلام و مسير تكامل آنست.
ولي اگر ما مسلمانان اسمي در قبال اسلام و راجع به مكتب اسلام و خصوصياتش و اينكه تا چه اندازه - در اين قرن تجدد و ترقي و تضاد و برخورد افكار و پيدايش مكاتب علمي و اجتماعي و تاريخي - مي تواند جوامع بشري را يا لااقل جامعه هاي اسلامي را از جهات مختلف اداره كند، مورد پرسش قرار گيريم چه پاسخي خواهيم داد؟! آيا ما مسلمانان كه معتقد به اسلام هستيم و از بدو تولد تا مرگ سنگ افتخارش را بر سر و سينه مي زنيم، و دوستدار آن و گاه معترض عليه مخالفينش هستيم، از اسلام و مسلمين حقيقي چه مي دانيم؟ و آيا دانش و بينش ما درباره ي اسلام به چه صورت و در چه زمان و مكان بايد صورت گيرد و بمرحله ي عمل برسد؟ و يا وظيفه و مسؤوليت چه طبقه و گروه و صنف و دسته ايست؟ آيا جز اينست كه بگوئيم طبقه تحصيل كرده و روشنفكر بايد در صدد شناختن اسلام برآيند و چون ديگر پديده هاي حيات به بررسي و تحقيق آن پرداخته، و احكام و قوانينش را در مورد مسائل مختلف زندگي به اجرا درآورند؟ و يا اينكه مسائل و قوانين اسلام را بصورت يك سري مطالب علمي و فلسفي در لابلاي
**صفحه=51@
كتب قطور و خاك خورده در كنج كتابخانه ها، منحصر به افراد معدود دانسته و بقيه را - يعني تحصيل كردگان و روشنفكران زمان را - از فهميدن و شناسائي و درك آن معاف بدانيم. معاف باين دليل كه طبقه جوان و تحصيلكرده ما از هنگام شروع مراحل علمي و كمالي تا سر حد رشد و كمال عقلي و علمي در مدارس و دانشگاهها به تحصيل علوم مختلف و گاهي به تحصيل نظريات و تئوريهاي بيهوده و وقت گذراني پرداخته و ذهن خود را با اين فرضيه ها انباشته اند بدون اينكه نكته اي و با رشته اي از هزاران رشته و شعب مختلف معارف اسلامي بياموزند. مگر نبايد در همين مدارس و دانشگاهها اسلام به شيوه علوم جديد بررسي و تحقيق و تحليل و تدوين گردد تا جوانان و طبقه تحصيل كرده ما از ابتدا با اسلام راستين آشنا شده و با الهام از قوانين و دستوراتش به رشد عقلي و مراحل عملي آن نائل شوند؟ و ازين مصيبت زاتر اينكه گاه به علت شيوه ي غلط و قديمي تبليغ و برداشتهاي نارسا و ناسازگار با دنياي فعلي نوعي انزجار و بيزاري در وجود عده اي از جوانان به اصطلاح متجدد نو دوست و نوآور بوجود آمده و شايد هم تا اندازه اي مي توانيم به آنها حق بدهيم، زيرا اسلام را همسان پيشرفت ساير پديده هاي زمان نشناخته و تصورهاي محدود و مبهم - كه اغلب از خانواده با پدر و مادر بيسواد خويش شنيده اند در ذهن خود منعكس مي سازند و براساس اين انعكاس
**صفحه=52@
قضاوت كرده و اظهار ميل و يا عدم رغبت از خود نشان مي دهند. نه آنكه اظهار ميل مي كند و اسلام و مجاهدينش را چون پيامبر عاليقدر و يا علي بزرگ و ديگر ائمه دوست دارد مي داند چرا؟ و نه آنكه نمي شناسد و دوست نمي دارد. بهر حال اين حب و بغض هر دو در پيشگاه اسلام يكسانند.
ناشناخته ماندن اسلام و نداشتن مفهوم و تصوري صحيح و حياتي از آن، چه علل و عواملي دارد و چه كساني مسؤول آنند؟ مسلماً علل بيشمار، و مسؤولين متعدد دارد كه يكي ازين عوامل، جهل و عدم آگاهي به قوانين جامع و زندگيساز اسلام و يكي از مسؤولينش مسلمانان غافل و بخواب رفته اند. علم و آگاهي ما به قرآن - كه اسلام مدون است - با خواندن سوره اي بنام «يس» پايان مي پذيرد و عملمان نيز، زيرا مراحل عمل بر علم و شناختن امور مترتب مي گردد. من كه مسلمانم و از اسلام هيچ نمي دانم يا آنكه مسلمان نيست و از اسلام خبر ندارد برابر و يكسان هستم. زيرا مسلماني به اسم و رسم، به نام و عنوان نيست؛ مسلماني به ايمان و اعتقاد، به احساس وظيفه، به انديشه و تفكر، و بالاخره به علم و عمل است.
آنچه فعلاً بصورت پيام و يا راز دل با خواهران ديني و يا همفكران اجتماعي خود مي گويم اينست كه فعلاً مسؤوليت شناسائي اسلام راستين و معارف گسترده و پردامنه اش بعهده ي من و شما نيز هست. هركس در هر موقع و مقام فعلاً نمي تواند
**صفحه=53@
از زير بار اين مسؤوليت شانه خالي كند. ما نيز باندازه و موقعيت خود در اين مورد سهيم خواهيم بود. اميد است با يك همكاري و كوشش همه جانبه اي بتوانيم به يك آگاهي و خلاقيت و حركت معنوي رسيده و با استخراج علمي و فرهنگي اسلام، خود را از عقب ماندگي و فقر مادي و معنوي كنوني نجات بخشيم و به استقلال فكري و معنوي نائل آئيم و در راه تجديد عظمت نخستين اسلام و دگرگوني اعتقادي اجتماعي آن كوشيده و بينش اسلامي براي خود و جامعه بوجود آوريم.
مهرباني مدل غربي
«جلو كبوترها نان مي ريزند، براي ماهيهاي درياچه غذا مي برند، براي پاي شكسته يك لك لك مهاجر كميته نجات تشكيل مي دهند، و به جنايتكاران جنگي افتخار مي كنند.»
«يادداشتهاي دوردست - باقر عاليخاني»
**صفحه=54@
افاضات علمي و جنسي
حضرت ابراهيم خان خواجه نوري روانكاو مشهور مدتيست كه به امورات آنچناني زنانه علاقه خاصي پيدا كرده است و مرتب در نشريات مختلف راه حلهاي روانكاوانه! براي ازدواج جوانان صادر مي فرمايد و از جمله درباره «ازدواج آزمايشي» كلي نظرات بكر و دست اول دارد كه كافي است جامه عمل به پوشد تا آنچنان محافل «گرم» خانوادگي بوجود آيد كه از گرمايش همه شؤونات زندگي زناشوئي به سوزد و خاكستر شود.
در كانون فرهنگي ايران جوان، ساعت 6 بعدازظهر روز سه شنبه 25 ديماه جناب ابراهيم خواجه نوري درباره اين عقايد تازه، سخنراني مبسوطي تحت عنوان «معماي ازدواجهاي آزمايشي» ايراد كرد كه باعث انبساط خاطر مستمعين شد و كلي اصول اخلاقي و اجتماعي نوين آموختند و از سخنان گهربار حضرتشان توشه ها اندوختند.
**صفحه=55@
از جمله مسائلي كه مطرح شد اين بود كه: قرنهاست كه مردم در خصوص مسائل جنسي و جسمي زناشوئي با ابهام و علم و اشاره و هيس هيس صحبت مي كنند و يك موضوع كاملاً عادي پستانداران را - در آنجا كه مربوط به زندگي انسان مي شود - با صدها تعصب و غرورهاي عجيب و مصيبت بار مخلوط مي كنند و اينك وقت آن رسيده كه اين موضوع فارغ از غورها و پيشداوريها و با ديدي علمي مورد توجه قرار گيرد. انشاءالله مبارك است!!!
(فردوسي شماره 1148 - 1 بهمن 1352)
دانه ها و دام ها
مادري كه دخترش هر شب به پارتي مي رفت و تا نزديكي صبح باز نمي گشت، از دست دوست او شكايت كرد. او در توجيه شكايت خود گفت:
دخترم خديجه بر لبه پرتگاه بدنامي قرار گرفته است. تا چندي پيش دختر سر براهي بود تا اينكه «دختربس» با او آشنا شد و او را از راه بدر برد. (وقتي زني چند شكم پياپي دختر زائيد، نام دختر آخري را به نيت آنكه فرزند بعديش پسر باشد، دختربس مي گذارد). خانم احسان، مادر خديجه كه مي گريست، همچنين به مأموران گفت:
بارها به «دختربس» تذكر دادم كه دست از سر دخترم
**صفحه=56@
بردارد. به او گفتم كه خديجه فقط 14 سال دارد ولي او جواب مي داد كه خديجه از سنش بيشتر مي فهمد و اين خود اوست كه دلش مي خواهد به پارتي و سينما برود. مادر دردمند، افزود: هر روز خديجه تا چشم مرا دور مي ديد از خانه بيرون مي رفت و دختربس او را به سينما و پارتي مي برد. بيچاره دخترم فريب خورده است و من اين زن شيطان صفت را گناه كار مي دانم.
خديجه دختر 14 ساله را در پزشكي قانوني معاينه كردند. مادرش حق داشت كه نگران باشد. مأموران پليس، دختر بس را كه به «دخي» معروف است، دستگير كردند. «دخي» ناگزير به اعتراف بود. او گفت:
من هر شب خديجه را به پارتي و سينما و گردش هاي خارج از شهر مي بردم. «دخي» را به دادسراي تهران فرستادند. مادر خديجه به خبرنگار ما گفت:
به همه مادرها اخطار مي كنم كه مراقب رفتار دخترشان و مخصوصاً دوستان آنها باشند. يك دوست ناباب، كافيست تا دختر معصومي را به ورطه ننگ بكشد»
(اطلاعات - يكشنبه 7 بهمن 1352 - شماره 14316)
**صفحه=57@
«بررسي كتاب»
انسان در افق قرآن
از نظر فردي و اجتماعي به ضميمه:
مقدمه اي بر شناسائي اسلام
سيستم حقوقي اسلام و مقايسه ي آن،
با اعلاميه جهاني حقوق بشر.
محمدتقي جعفري - چاپ اول - 176 صفحه - 55 ريال. انتشارات كانون علمي و تربيتي جهان اسلام. پخش از انتشارات قائم - اصفهان
- - -
كتاب مجموعه ي پنج سخنراني است كه در دو تابستان متوالي مؤلف محترم در اصفهان ايراد فرموده اند. با آشنائي كه در زمينه تلاشهاي پي گير تحقيقي با استاد جعفري داريم
**صفحه=58@
قسمتهائي از اين كتاب خوب را برايتان مي آوريم:
سخنراني اول تحت عنوان «مقدمه اي بر شناسائي اسلام» با عنوان «يك اصل مهم در مكتب شناسي» شروع مي گردد:
«يك اصل ضروري وجود دارد كه در شناسائي هر حقيقتي خواه انساني و خواه طبيعي بايستي مراعات شود. اين اصل مي گويد: معرفت هيچ حقيقتي بدون شناسائي كامل سه نکته اساسي:
1- علت يا انگيزه
2- حقيقت مفروضه كه براي شناسائي مطرح شده است.
3- معلول يا نتيجه حقيقت، امكان پذير نخواهد بود.
يك درخت هنگامي شناخته مي شود، يا هنگامي شناسائي ما درباره ي درخت مثمر و همه جانبه خواهد بود، كه دانه و ريشه آن كه در زير زمين مشغول فعاليت است به اضافه خود درخت با وضع موجودش، ومحصولي را كه داده است؛ شناخته شود ص 11»
و پس از اين بيان به بررسي «علل بوجود آمدن مكتب اسلام» و «ريشه زمينه ظهور اسلام» مي پردازند در اين بررسي به سؤالاتي كه به ذهن رخنه مي كند پاسخهائي با قاطعيت
**صفحه=59@
داده شده است:
«اگر بگوئيم: پيشرفت حيرت انگيز اسلام از روي «تصادف» بوده است، با اينكه تصادف در رويدادهاي جهان هستي به هيچ وجه قابل تصور نيست، آيا مي توان پي ريزي يك سيستم حقوقي و فلسفي و اخلاق جهاني را نتيجه تصادف دانست؟ ص 15»
در «نتايج مكتب»، بيان ارزشهاي انساني، تربيت افرادي كه نمونه ي انسان برتر جوامع انساني - در آن سرزمين «منهاي انسان» - معرفي شوند. بوجود آوردن جامعه اي كه قبلاً در منهاي بي نهايت از انسانيت بوده و امروزه بصورت باضافه بينهايت درآمده، «علم» را از سقوط حتمي در قرون وسطي نجات مي دهد. بنظر خواننده مي رسد.
پس از آن عنوانهائي نظير: «جلوگيري از اشتباهات در مكتب شناسي»، «عوامل انساني و تأثير آن در تطبيق مكتب با زندگي»، «رهبران علمي و اجراء كنندگان مكتب و روش مخصوص آنها» مطرح و مورد بحث قرار مي گيرد. در «حقيقت واقعي مكتب اسلام» مي خوانيم:
«بايد توجه كرد كه اختلاف در تفسير اصول اساسي مكتب (توحيد، نبوت و معاد) آنچنان
**صفحه=60@
نيست كه فرد مكلف را در حال ابهام و حيرت غوطه ور نمايد. اختلافاتي كه مكاتبي از قبيل «اشاعره» و «معتزله» را بوجود آورده است طوري نيست كه باعث دسته بنديهاي كوركورانه بود، اسلام را بصورت ملتهاي متعدد و جداگانه اي درآورد. ص 26-25»
و بدنبال همين مطلب است كه اصول اساسي اسلام (توحيد، نبوت و معاد) مطرح مي گردد:
«هيچ يك از مذاهب گوناگون مكتب اسلام در سه اصل مزبور ترديد ندارند... اصل دوم و سوم در تمام اديان حقه ي گذشته تثبيت شده است... ص 28»
و در مورد دو اصل متمم ديگر يعني «عدل» و «امامت» مطلب بدين ترتيب توضيح داده مي شود:
«... ولي امروز مي توان گفت اصل متمم اول، يعني «عدالت»، تقريباً مورد اتفاق تمام ملل اسلامي است. به اين معني كه امروزه نمي توان گروهي از مسلمانان را پيدا كرد كه خدا را ظالم بدانند ص 31»
«شايد بتوان گفت شديدترين مسئله اي كه ميان شيعه و اهل سنت مورد مشاجره و اختلاف
**صفحه=61@
بوده است، همين مسئله «امامت» مي باشد... اصل دوم متمم اصول سه گانه (امامت) از آن جهت كه ضرورت اجتماع اسلامي است، خللي به اتحاد تمام ملل اسلامي وارد نمي سازد و از نظر مخصوص كه عبارتست از قبول اين نكته كه متصدي اجرا و تفسير مكتب، بايستي «چهره ي الهي» داشته باشد كه از عقايد حتمي جهان تشيع است، مي توان گفت كه عقيده ي مشخصي است كه بدون اينكه باعث تفرقه در ملل اسلامي بوده باشد بايستي با حوصله زياد و صرف وقت و اجتناب از تعصب و هوسبازيها مورد دقت قرار گيرد. ص 34-33»
انتهاي اين بخش از كتاب به «شناسائي تكاليف فردي و اجتماعي اسلام» اختصاص يافته است:
«بايستي اين مطلب را كه اسلام هم مانند بعضي از اديان ديگر فقط به تعيين رابطه شخصي انسان با خدا اكتفا كرده است بكلي از ذهن دور ساخت، زيرا تمام موضوعات و رويدادهاي زندگاني انساني، در ايده اسلام مشمول حكم است و خلائي در اين باره وجود ندارد. ص 34»
در ابتدا بيان داشتيم كه اين كتاب تدوين پنج سخنراني
**صفحه=62@
است. دومين و سومين سخنراني كه با فشردگي بيان شده به بررسي «سيستم حقوقي اسلام و مقايسه ي آن با اعلاميه جهاني حقوق بشر» مي پردازد. بنا به بيان مؤلف در تمام دنيا سه قسم حقوق وجود دارد، يا سه قسم حقوق قابل تصور است 1- حقوق پيشرو خالص 2- حقوق پيرو خالص 3- حقوق پيشرو - پيرو. كه دراين ميان سيستم حقوقي اسلام داراي دو جنبه پيشروي و پيروي است. پس از توضيح اين مطلب «اعلاميه جهاني حقوق بشر» بطور اختصار با «حقوق اسلامي» مقايسه مي گردد. ما در اين بررسي كه سي ماده ي اعلاميه حقوق بشر همراه با نقاط ابهام، ضعف و عدم ضمانت اجرائي آن با حقوق اسلامي مقايسه گرديده است؛ بنقل موادي همراه با بيان ويژگيها و فرازهاي موجود در حقوق اسلامي مي پردازيم، در آوردن مواد اعلاميه حقوق بشر و توضيحات مؤلف از ديدگاه اسلام توضيحي نداريم تا بر اين بيان منطقي بيفزائيم:
«ماده اول: تمام افراد بشر آزاد بدنيا مي آيند و از لحاظ حيثيت و حقوق با هم برابرند. داراي عقل و وجدان مي باشند، و بايد نسبت به يكديگر با روح برادري رفتار كنند. ص 43»
مؤلف در شرح اين ماده مي افزايند:
«علي (ع) مي فرمايد: لا تكن عبد غيرك
**صفحه=63@
و قد جعلك الله حراً، بنده ديگري مباش خدا ترا آزاد آفريده. اين جمله علاوه بر توجه دادن به حريت ذاتي انسان متضمن اين معني است كه بشر هميشه روح آزادي را در خود حفظ كرده و تضاد بندگي را با آزادي احساس نمايد».
همچنين علي (ع) در فرمان معروف به مالك اشتر مي نويسد: «پروردگار با يك نظر در همه مي نگرد و جامعه را چه توانگر و چه درويش، چه پادشاه و چه گدا، در برابر عدالت و قانون خداوندي خود مساوي و بي امتياز مي داند. از همين جهت است كه ملت بر درگاه حكومت، مساوي؛ و در برابر قانون برابرند و هر يك به نوبت خود بر گردن تو كه در رأس ملت قرار داري حقي ويژه و ثابت دارند. ص 44»
ايراد مؤلف به جمله ي آخر اين ماده مي باشد يعني ايشان عقيده دارند - همانطور كه عبارت نيز مي رساند. اين ماده كه درباره آزادي است در دل خود اجبار و آمريت را نهفته دارد:
«جمله آخر اين ماده:... و بايد نسبت به يكديگر با روح برادري رفتار كنند.»
فارغ از اين معني است كه رفتار برادرانه يك امر اخلاقي است. چون اخلاقيات فاقد ضمانت
**صفحه=64@
اجرائي مي باشد. لذا كلمه ي «بايد» كه مفهوم اجبار و آمريت شديد دارد، در اين جمله بي مورد است. ص 45»
ماده پنجم و توضيح ايشان در مورد اين ماده از ديدگاه اسلام با توجه به تعميم اين مورد فراتر از محدوده ي ذكر شده در اعلاميه ي مزبور جالب است:
«ماده پنجم: احدي را نمي توان تحت شكنجه يا مجازات با رفتاري قرارداد كه ظالمانه يا برخلاف انسانيت و شؤون بشري يا موهن باشد. ص 49»
مؤلف در مورد اين ماده چنين اظهارنظر مي فرمايند:
«شكنجه و رفتار غير انساني در دين اسلام درباره ي هيچ فرد از افراد جايز نيست. جنايتكارترين فرد تاريخ «ابن ملجم مرادي» قاتل علي بن ابيطالب است و درباره ي او چنين دستور داد كه او را مثله (قطع اعضاء شريفه انساني) ننمائيد، و از اين مرحله هم دين اسلام تجاوز نموده، شكنجه و اهانت بر حيوان را هم ممنوع ساخته است. در «جامع الصغير» سيوطي ذكر شده كه رسول اكرم «ص» مردي را ديد كه بر صورت اسب خويش تازيانه مي نوازد فرمود: اي مرد تو
**صفحه=65@
به خاطر همين كار به دوزخ خواهي رفت. ص 49»
ماده نهم: «احدي را نمي توان خودسرانه توقيف، حبس يا تبعيد كرد ص 53»
در مورد اين ماده از حقوق بشر فرمايش حضرت امير كه مي فرمايد:
«اگر بنا شود كه امر ميان دو چيز دائر شود «تبرئه مجرم» يا «مجرم شناختن ميرا» تبرئه مجرم سزاوارتر است. ص 53»
نقل شده و نظر حقوقدانان اسلامي را كه معتقدند هيچ فردي را بر شؤون ديگري تسلط نيست مگر در حدود رفتاري كه از آن فرد ناشي مي شود، و ذكر اصلي از فقه اسلامي: «تدرء الحدود بالشبهات» (با امكان اشتباه و شبهه، كيفرها ساقط مي گردد) دقت و جامعيت نظام حقوقي اسلام را يادآور مي شوند.
در دنبال اين بحث و در توضيح ماده دهم در مورد آئين دادرسي اسلام جريان شكايت يك يهودي عليه علي (ع) و تبعيض قائل شدن عمر بين آن حضرت و يهودي، و اعتراض حضرت علي (ع)، فضاي دادگاه اسلامي را ترسيم مي نمايند. بايد توجه داشت اين اعتراض نسبت به ساده ترين شكل تبعيض و آنهم در چهارده قرن قبل بوده است.
در ماده چهارده مي خوانيم:
«هر كس حق دارد در برابر شكنجه و آزار پناهي
**صفحه=66@
جستجو كند، و در كشورهاي ديگر پناه اختيار نمايد. ص 58»
آيه ي 6 سوره توبه در اين مورد صريحتر سخن مي گويد يعني به پيامبر كه رئيس حكومت اسلاميست تكليف مي فرمايد كه سر سخت ترين دشمنان اسلام، يعني مشركين را، پناه دهد:
«چنانكه يكي از مشركين پناه خواست او را پناه ده تا گفتار خدا را شنيده و سپس او را به جائي كه احساس امنيت و آسايش نمايد برسان. اين بدان خاطر است كه آنان مسير خوشبختي خود را نمي دانند. ص 58»
«مالكيت مسأله ايست كه در ماده هفدهم مطرح شده است:
«1- هر شخص منفرداً يا بطور اجتماع حق «مالكيت» دارد.
2- احدي را نمي توان از حق مالكيت، خودسرانه محروم نمود. ص 62»
هرچند بنا بر نوشته مؤلف - همانطور كه در واقع نيز چنين هست - مالكيت از مسائلي است كه بحث درباره ي آن نيازمند نگارش كتاب مفصلي است **زيرنويس=مي توان از كتاب محققانه «اسلام و مالكيت» نوشته ي جناب آقاي سيد محمود طالقاني در اين مورد بهره گرفت.@ ولي عبارات نقل شده از پيامبر همانند:
**صفحه=67@
«حرمة ماله كحرمة دمه يعني: احترام مال مؤمن همچون احترام خون اوست. و همچنين جمله معروف منقول از نبي اكرم كه مي فرمايد: «الناس مسلطون علي اموالهم» يعني: مردم حق تسلط و تصرف در مال خود را دارند، مؤيد اين مطلب است... منتها اسلام به لحاظ آنكه «سيستم اقتصادي ارشادي» دارد، مالكيت را در بعضي موارد بخاطر منافع جامعه محدود مي كند، و چنانكه شخصي بخواهد از حق مالكيت خود سوء استفاده نمايد آن حق را لغو مي كند. چنانكه «سمرة بن جندب» از حقوق ارتفاقي و مالكيت در يك درخت خرما كه در باغ يكي از انصار داشت سوء استفاده كرده و باعث ناراحتي و آزار آن شخص مي گشت، مالكيتش لغو شد و اين حكم در صورت يك قانون كلي صادر شد كه: لا ضرر و لا ضرار في الاسلام. ص 63»
ماده نوزدهم در مورد حق آزادي عقيده و بيان است:
«در حقوق اسلام خود «آزادي» بعنوان هدف منظور نشده است بلكه بعنوان يكي از مهمترين وسايل براي نمودار ساختن شخصيت افراد و مصالح اجتماعي تلقي گشته است. و اين
**صفحه=68@
عقيده ايست كه متفكرين زيادي از آنجمله «والتيمن» بدان معتقدند.
راجع به «آزادي بيان» نمونه ذيل در مورد نظر اسلام بيان مي شود. «عمر» روزي در فراز منبر بود و پيراهني از حله هاي يماني بر تن داشت چون همه ي مسلمين از آن پيراهن نداشتند مسؤولش قرار دادند. و امر او را در مورد جهاد نپذيرفتند و پس از آنكه ثابت شد كه پيراهن مزبور را پسرش عبدالله از قسمت خود به پدر بخشيده است سوء تفاهم رفع و اعتراض برطرف شد. ص $$ »
مثاليكه در بالا آورده شده شايد كمي ساده بنمايد. ولي بايد دانست عمر در اوج قدرت خود مورد سؤال واقع مي گردد. آنهم نسبت به يك جامه ساده.
بند 1 ماده بيست و نهم مي گويد:
«هر كس در مقابل آن جامعه اي وظيفه دارد كه رشد آزاد و كامل شخصيت او را ميسر سازد. ص 79»
و مؤلف دستور مشابهي را كه اسلام به پيروانش صادر مي كند چنين بيان مي نمايند:
«قرآن كريم مي فرمايد: و لا تطيعوا امرالمسرفين،
**صفحه=69@
الذين يفسدون في الارض و لا يصلحون (از تجاوزكاراني كه به تباه كردن جامعه اي مي پردازند، و هيچگاه اقدامي در راه اصلاح امور اجتماعي معمول نمي دارند، فرمان نبريد.) و بدين ترتيب تبعيت افراد، و مسؤوليت آنها را فقط در برابر جامعه اي محقق مي داند كه مسؤولين آن جامعه اقدامات اصلاحاتي به عمل آورده، يعني در راه تأمين حقوق و آزاديهاي مردم گام بردارند. ص 80»
پس از نقل كامل مواد اعلاميه جهاني حقوق بشر و مقايسه آن با حقوق اسلامي، نظري اجمالي نيز در نهايت بحث آورده شده:
«1- بزرگترين مسأله اي كه در اعلاميه حقوق بشر، نظر بيننده محقق را جلب مي كند؛ اينستكه در اين حقوق، مفهوم «آزادي» آنچنان كه بايستي توضيح داده نشده است، بلكه با يك نظر دقيق مي توان به اين نتيجه رسيد كه «آزادي» در اعلاميه حقوق بشر بعنوان يك هدف نهائي منظور شده است. در صورتيكه اين آزادي بقول «آلفرد نورث وايتهد» در مسائل اجتماعي و سياسي، با اينكه جالب ترين كلمه است، تفسير نشده و در شعاع خود با تناقضات تنفرآوري
**صفحه=70@
روبرو گشته است؛ در صورتيكه در اسلام نيروي آزادي با اعتراف به وجود و مطلوبيت آن، تحت نظارت خداوندي قرار گرفته و بدين جهت آزادي هيچ فرد نمي تواند مخل آزادي ديگران بوده باشد.
2- اين اعلاميه كه در قرن اخير با شركت افراد زيادي از حقوقدانان ملل گوناگون عالم تنظيم شده است داراي هيچگونه مطلبي نيست كه در حقوق اسلام يا بالصراحه و يا بطور غير مستقيم اشاره اي به او نموده نشده باشد. در صورتيكه اسلام چهارده قرن پيش آنهم در سرزميني كه ته معني زندگي را مي فهميدند و نه حقوق آنرا، چنين قوانيني را آورده است. ص 84»
قسمت دوم كه اسم كتاب نيز از آن گرفته شده (انسان در افق قرآن) پيرامون دو مبحث مهم انساني است كه بصورت دو سخنراني مورد بررسي قرار گرفته است «1- طبيعت و قيافه هاي فردي انسان در قرآن»، «2- طبيعت و قيافه هاي اجتماعي انسان در قرآن»
نقل قسمتهائي از پيش درآمد اين قسمت كه با وجود گستردگي بحث، بالاجبار بطور فشرده مطرح شده؛ خالي از لطف نيست:
«درست است كه در قرآن مجيد نمي توان مطالبي
**صفحه=71@
را درباره ي «فرد گسيخته از اجتماع» پيدا كرد، و اين خود از عالي ترين منطق سرچشمه مي گيرد كه: فرد گسيخته از اجتماع تقريباً قابل شناسائي مفيد نيست؛ اما مي توان گفت: طبيعت و قيافه هائي را كه خداوند در قرآن براي انسان گفته است هر دو قلمرو را آشكار مي سازد. اگر به جلوه هاي گوناگون انسان از نظر «طبيعي» و «رواني» در قرآن توجه لازم و كافي شود، و اگر به آن بايستگيها و شايستگيها كه قرآن براي انسان مقرر مي دارد اطلاع لازم و كافي به دست بيايد، مي توانيم انسان و قرآن را چنين معرفي كنيم: «قرآن كتاب انسان، انسان نيازمند قرآن.» ص 91».
«بدون ترديد بدان شكل و شيوه اي كه قرآن انسان را مطرح ساخته است، در هيچ مغز متفكر و در هيچ كتابي مطرح نشده است... تفاوت زياد است ميان آنكه يك حيوان معمولي بخواهد خود را درك كند، يا انسان آن حيوان را مورد شناسائي قرار دهد. بدينسان تفاوت فوق العاده زياد است ميان آنكه انسان خود را براي خويشتن مطرح بسازد، يا آفريننده ي او كه مافوق اوست. ص 92»
**صفحه=72@
«البته منكر نيستيم كه ما مي توانيم با فعاليتهاي مغزي خود مفاهيم و سايه هائي بسازيم و در عالم خيال معامله واقعيت با آنها بكنيم، ولي كيست كه در حال اعتدال رواني و دقت لازم و كافي در محصول چنين سازندگي ها با نظر شك و ترديد ننگرد؟ روي اين ملاحظات مجبوريم انسان را از ديدگاه قرآن آخرين كتاب آسماني مورد مطالعه قرار بدهيم. البته مقدمتاً اعتراف مي كنيم كه چنين كاري در حدود كامل از عهده ي معلومات يك دوران معين ساخته نيست. زيرا انسان ها و آن پديده ها و طرق و نشيب و فرازهائي را كه در قرون آينده سپري خواهند كرد امروز براي ما بطور روشن قابل پيشگوئي قاطعانه نيست، در صورتيكه قرآن با آن جملات مختصر و اعجاز آميزش متكفل نشان دادن همان پديده ها و طرق و فراز و نشيب ها نيز مي باشد. بنابراين ما در اين مباحث در حدود امكانات خود صحبت خواهيم كرد بدون اينكه حق درك انسان را بطور همه جانبه از قرآن به خود و انسانهاي امروزه اختصاص بدهيم. ص 95»
**صفحه=73@
مؤلف مباحث انسان در افق قرآن را ضمن مسائلي نظير: «حقيقت انسان در قرآن»، «جريان طبيعي جسماني انسان، در قرآن» و «حيات طبيعي و حيات ابدي» مطرح مي سازند. در ضمن به ارزيابي مكاتبي كه درباره ي انسان و موجوديت او، صحبت كرده اند، پرداخته در اين بررسي مي بينم گاهي «فرد» و زماني «اجتماع» بعنوان «زيربنا» در اين مكاتب مطرح شده اند. در يك جا طبيعت انسان «پاك و معصوم» است و در جاي ديگر نه تنها معصوم نيست بلكه «خطرناك ترين جانوران» مي باشد. اين افراط و تفريط ها از طرف واضعان مكاتب درباره ي انسانست. در صورتيكه مي بينيم چهره ي واقعي انسان در قرآن بدينسان ترسيم نگشته است. اصول موجود انساني كه در قرآن آمده بدين شكل در كتاب بيان مي گردد:
1- اصول مربوط به حياط طبيعي در زمينه ي «خود طبيعي»
2- اصول مربوط به حيات طبيعي در زمينه ي «خود انساني»
3- اصول مربوط به حيات واقعي «در راه ايده آل اعلي»
اين اصول با دقت و تيزبيني خاصي كه از مؤلف سراغ داريم مورد بحث قرار گرفته اند. در زمينه ي «خود طبيعي» صفاتي
**صفحه=74@
كه از قرآن در مورد انسان ذكر مي نمايند بدين قرار است:
سودجو، فرار كننده از ضرر، حيله گر، طغيان كننده، شتابگر، ناتوان، بخيل، غير معتدل، جدل پيشه و كفر ورز. سپس اين صفات را به سه قسم تقسيم مي نمايند: اول صفاتي كه با دخالت خود فرد و از روي اختيار بوجود مي آيد مانند: حيله گري، جدل پيشه بودن و كفرورز. دوم صفاتي كه زمينه ي خلقت ايجاد مي كند مانند: شتابگري، ناتواني و غير معتدل بودن. سوم صفاتي كه از زمينه ي خلقت وي ناشي نشده بلكه مجموعه ي واحدهاي منجر به زمينه ي طبيعي اش مقتضي داشتن آن صفات است مانند: دوستدار مال دنيا بودن، گريزان از ضرر، طغيان در موقع احساس بي نيازي و بخيل بودن.
بعد از آن جلوه هاي نفس در جريان زندگي (ص 119) و قيافه ي ايماني انسان در قرآن (ص 122) مطرح مي گردد. در اين قسمت مي خوانيم:
«اي رهبران فكري دوران معاصر ما، شما مي دانيد وقتي كه مي گوئيد: آزادي مطلق، ايده آل نهائي انسان است، مي خواهيد بگوئيد: تمام ذرات هستي در ارتباط كيهاني خود از قانوني تبعيت مي كنند. اما شما انسانها براي آن آفريده شده ايد كه «قانوني» نداشته باشيد و با هرگونه
**صفحه=75@
قانون و اصل مبارزه كنيد؟! ص 124»
بعد از اين قسمت، آخرين بخش كتاب كه به بررسي «قيافه هاي اجتماعي انسان در قرآن» اختصاص دارد مطرح مي گردد. مقدمه اين قسمت عنوان: «در پديده ها و ريشه هاي اجتماع قانون حكمفرماست» را دارد. سپس بررسي سقوط و اعتلاي جوامع و اينكه از ديدگاه قرآن اين اعتلا و سقوط مربوط به كردار خود آن جوامع است (علت اينست كه، خداوند هيچ نعمت و آسايشي را كه به اجتماعي عنايت كرده است تغيير نمي دهد مگر اينكه خود آنان تغييري در وضع ايجاد كنند. «سوره 8 آيه 53» و يا: خداوند وضع هيچ اجتماعي را «تغيير» نمي دهد مگر اينكه «خود آنان» تغييري در وضع ايجاد كنند «سوره 13 آيه 11» و يا: آنها اجتماعاتي بودند كه منقرض شدند، اندوخته هاي آنان براي خودشان تثبيت شد، «شما هم اجتماعي هستيد»، اندوخته هايتان براي خودتان ثبت خواهد شد «سوره 2 آيات 134 و 141») مي پردازند. و در دنبال همين بحث است كه مي خوانيم:
«بنابراين، ما بايستي براي هر اجتماع دو جنبه ي مشخص در نظر بگيريم: اول جنبه ي ثابت آن. در اين جنبه سقوط و اعتلاي هر جامعه اي وابسته به شخصيت هاي پيشرو آن جامعه است كه براي افراد آگاه و خردمند جامعه مورد پذيرش قرار
**صفحه=76@
گرفته اند. دوم جنبه ي متغير آن در اين جنبه سيستم اجتماع باز بوده و موجوديت افراد كاملاً منشاء اثر خواهد بود. ص 147»
«جامعه ستمكار در معرض نابودي است» (ص 147)، «اجتماع مشمول رأفت و رحمت الهي است» (ص 149)، «ستمكارترين مردم كسي است كه اجتماع را گمراه كند» (ص 152) و «از نظر پشت پرده ي طبيعت، يك نفس انساني مساوي تمام انسانهاست» (ص 153) عنوانهاي بعدي اين قسمت است و در دنبال آن بحثي تحت عنوان: «تحقق بخشيدن به عدالت اجتماعي يكي از بزرگترين انگيزه هاي ارسال پيامبران است» (ص 160) آورده مي شود. در اينجا نيز آيات زيادي در اثبات اين موضوع نقل شده است مانند: و آنانكه بقتل رسانند مردمي كه خلق را به عدل و درستي خوانند، اي پيغمبر آنها را به عذابي سخت دردناك بشارت ده «سوره 3 آيه 21».
«طبيعت تشكل اجتماعي انسانها، اينست كه با يكديگر «خصومت» بورزند» (ص 163)، «هيچ اجتماعي بدون حجت و راهنما بسوي خدا وجود ندارد» (ص 165)، «اجتماع مانند اغلب افراد معمولي هنگاميكه از ناملايمات رهائي يافت يا احساس بي نيازي كرد بناي طغيانگري را مي گذارد» (ص 168) و «بايستي از اجتماع ستمكار و منحرف بركنار گشت» (ص 172)
**صفحه=77@
عنوانهاي نهائي كتاب است. همانطور كه آمد تمام اين عنوانها با ذكر آيات متعددي از قرآن مورد بررسي قرار گرفته اند. و ما اين بررسي مفصل را با اين گفته «ويكتور هوگو» كه در صفحه آخر كتاب و به دنبال عنوان: «ظواهر فريبنده ي يك اجتماع نبايد شما را خيره بسازد» آمده است به پايان مي رسانيم:
«در ميان جانداران هيچ حيواني كه براي «كبوتر» شدن زائيده شده است «كركس» نخواهد گشت مگر انسان كه كبوتر زائيده مي شود و ممكن است كركس شود. ص 175»
قلمرو مذهب
«به دشواري مي توان در فكر جوان، قلمرو ماوراء الطبيعه را از قلمرو مذهب جدا كرد زيرا تمام ارزشهاي معنوي با همديگر در فكر او تلافي مي نمايند.»
«بلوغ - موريس دبس»
**صفحه=78@
مقصر كيست؟!
«وقتي كه مردان نمي توانند زن بگيرند، وقتي كه زن نجيب در چادر است و هيچكس براي نجابت او ارزش قابل نيست و هر دختري مي بيند كه دختر همسايه ي عشوه گر، مردي را جلب كرد و به تور كشيده، راه آن دختر را پيش مي گيرد و ديگر براي نجابت و پاكدامني داوطلبي باقي نمي ماند.
اما در اين مورد كي مقصر است؟ خود دختران و زنان مقصرند. اگر همه ي دختران راه پاكدامني و خودداري را پيشه مي ساختند و مردان به آساني به هدف نمي رسيدند چاره اي جز ازدواج نميديدند و همه ي دختران به مقصود مي رسيدند و ديگر محروميت وجود نداشت. در همه ي دنيا، توده محتاج راهنمائي است.
وظيفه ي دولت است كه به اين امور رسيدگي كند و از لباسهاي غير متناسب با شؤون اسلامي و تربيتي اجتماع جلوگيري كند.»
«گفت و شنود علمي - نصرالله حاج سيد جوادي»
**صفحه=79@
تجربه اي تازه
در تعليم و تربيت نوع فرانسوي **زيرنويس=فردوسي شماره 1149 - 8 بهمن 1352 - نوشته: باقر عاليخاني.@
گمانم قضيه تعليم و تربيت مدل آمريكائي را شنيده باشيد هرچه مدرسه اي بلبشوتر و شلوغتر و بي نظم تر باشد يك پسوند «آمريكائي!» هم دنبالش مي كنند. تا آنجا كه حقير به ياد دارد توي خود آمريكا هم سيستم تربيتي مدارس آنقدر آمريكائي! نبود كه مال ما. خب، اين كه را اينجا ديديم. اما چند روز پيش با مدل «فرانسوي» هم آشنا شدم. بابت چشم و هم چشمي و عقب نماندن از قافله «آينده سازي!» ما هم دخترمان را گذاشته ايم مدرسه «ژاندارك». دليلش هم لااقل براي مادرش روشن است كه بايد دخترش «آينده» داشته باشد.
**صفحه=80@
و قضيه شخصيت آينده دختر من هم چيزي نبود كه بشود ساده و سرسري گذشت. اگر كوتاه مي آمدم و مثلاً پيشنهاد مي كردم كه مثل خود ما، به يكي از مدارس دولتي سرازير شود كه بغل دست بر و بچه هاي محل كه عاقبت ناچار به زندگي با آنهاست! كسب معلومات سمعي و بصري كند. طبيعتاً «آينده» بچه را خراب كرده بودم. بحث آينده سازي ما يك سر ديگر هم داشت كه «بچه بايد با سيستم فرانسوي تربيت شود» بابت دلخوري كه از آمريكائي اش داشتم، لاجرم فرانسوي اش را پذيرفتم. و ديروز شاهد گوشه اي از اين تعليم و تربيت بودم.
رفته بودم ديدن دخترم كه تازه از مدرسه آمده بود. وقتي آمديم با هم چاق سلامتي بكنيم، روي لبش چهار تا خط سياه ديدم كه حكايت از چسباندن چيزي مي كرد. فكر كردم در عالم بازي بچگانه دست به شيرين كاري زده است.
اما تا قضيه را گفت ديدم اشتباه كرده ام. سياهي رو لب بچه به سيستم تعليم و تربيت فرانسوي مربوط مي شود. براي پياده كردن طرح فرانسوي هم مشكلي در كار نيست. ميسيون مذهبي فرانسه مسؤول اجراي قضيه است. دخترم «شوكا» با همشاگردي بغل دستي اش صحبت مي كرده، كه حضرت عليه «سور» يا به تعبيري خواهر مقدس، و لابد مهربان، - از كشوي ميزش نوار چسب را بيرون مي آورد
**صفحه=81@
و لب هر دو بچه را مي دوزد. گفتم مي دوزد. بابت اينكه اگر سوزن و نخي در كار نبود، بايد به حساب شانس دخترم گذاشت كه تكنولوژي پيشرفته، مي تواند براي دوخت و دوز لب بچه ها از نوار چسب استفاده سوزن نخ را بكند. زحمت «خواهر مقدس» هم كمتر بوده است. تازه متوجه تفاوت سيستم هاي تربيتي شدم. اگر در گذشته، يعني در آن سيستم كهنه (و لابد خيلي غلط) اشتباهي از ما سر مي زد، دو تا خط كشي بود كف دست و فرضاً دوتا هم پس گردني. خب، اين كه ممنوع شد، چرا كه پس گردني «قرون وسطائي بود و شخصيت بچه را خرد مي كرد». حالا بحمدالله، بلطف ميسيون هاي مذهبي، با متد جديد تعليم و تربيت آشنا مي شويم، كه جاي پس گردني بي شخصيت كننده! دوخت و دوز «با شخصيت!» را جايگزين كنند.
كار ندارم كه فلسفه وجودي ميسيون هاي مذهبي در ايران چيست، و اين «سورهاي مهربان» دارند براي تعليم و تربيت بچه هاي ما چه خون دلي مي خورند، اما دوخت و دوز لب بچه ام، به خود من مربوط مي شود. گرچه بايد از قبل مي دانستم كه قرن ها اعتقاد به «انگيزسيون، قرن ها هم فراموش كردنش طول مي كشد. جواب مسؤول مدرسه ژاندارك هم
**صفحه=82@
جالب بود. وقتي تلفني مي پرسم «چرا لب بچه ام را دوخته ايد؟» خاتم مربوطه هم جواب مي دهد «والله، اين كار «سور» هاست، و اين سورها را ما نياورده ايم، كه ما بيرونشان كنيم!».
لابد جواب قانع كننده ايست. اما مي شود كسي بمن جواب بدهد «پس اين سورهاي مقدس لب دوز را چه كسي به ولايت ما آورده است؟»
ارزشهاي مورد توجه جوان
«در كنار ايده آل اخلاقي و گاهي هم آميخته با آن، جوان ارزشهاي ماوراء الطبيعه را كشف مي كند. دانشجويان جوان با كمال ميل به عقايد و آراء فلسفي كه توضيحي قابل قبول درباره ي جهان هستي و مسائل مربوط به سرنوشت انسان بدهد گوش مي دهند. اين نوع جستجوها پاسخ به احتياج مبرمي است كه آنها براي كشف حقيقت دارند.»
«بلوغ - موريس دبس»
**صفحه=83@
از: مهرانگيز - م.
دانشجوي دانشسراي عالي
فتنه گران؛
قاتلان نامرئي.
«خواندن اين مقاله را به آنها كه مدعي مسلماني هستند و هر روز آشوبي در درون خانواده ها به پا مي كنند توصيه نمائيد.»
قرآن مقابلم قرار دارد و آيات شكوهمندش مرا در يك بي نهايت لبريز از صفا فرو برده است. آياتي كه ساخت سالم يك اجتماع را همگام با تمام زمينه هاي پيراموني اش پي ريزي نموده است. در كنار هر كلمه ماندن، و در حد شناخت ناقص خود، بار سنگين مسؤوليت را بر دوش حس كردن؛ چيزي است كه هر فرد هنگام مطالعه قرآن برايش پيش مي آيد.
**صفحه=84@
وقتي فرد به اين فضا و به اين كلمات مي نگرد، حتي اگر در سر حد بي تفاوتي هم باشد، احساس مسؤوليت مي كند.
در يك بررسي ساده مي توان به علت اينكه چرا در قرآن اين مسأله بطور چشمگيري مورد توجه قرار گرفته است، پي برد. موارد استعمال اين لغت بصورت مفرد، جمع، اسم، فعل و بيشتر در شكل آشناي كلمه «فتنه» ديده مي شود. تقريباً در نزديك به 54 آيه اين كلمه و مشتقات آن آمده است **زيرنويس=همانطور كه در متن مقاله آمد در نزديك به 54 آيه راجع به «فتنه گر» و «فتنه گري» صحبت گرديده است و اين نشان دهنده مهم بودن مسأله مي باشد. در اينجا فهرست آيات و سوره هائي را كه در آنها راجع به «فتنه» و مشتقات آن صحبت گرديده مي آوريم:
انفال آيات 25-28-39-73 بقره آيات 102-191-193-217 انعام آيات 23-53 طه آيات 40-85-90-131 عنكبوت آيات 2-3-10 ص آيات 34-24 دخان 17 حديد 14 توبه آيات 47-48-49-126 جن 17 نساء آيات 91-101 اعراف آيات 27-155 يونس آيات 83-85 مائدة آيات 41-49-71 اسراء آيات 60-73 نحل 110 نمل 47 ذاريات آيات 13-14 صافات آيات 62-63 قلم 6 انبياء آيات 35-111 حج آيات 11-53 نور 63 فرقان 20 احزاب 14 قمر 28 ممتحنه 5 تغابن 15 و مدثر 31.@ و با تعبيراتي همانند آنچه عنوان اين مقاله است كه برگردان «فتنه عظيم تر از كشتن» (سوره 2 «بقرة» آيه 216) مي باشد و نظاير آن با توجه به اينكه هيچگاه خداوند در مورد چيزي مبالغه نمي نمايد، وضع «فتنه گر» را مشخص مي سازد. دردآور وقتي است كه مي بينيم گروهي از اين فتنه گران، اين صفت كثيف خودشان را منطقي جلوه مي دهند. و تازه در يك بررسي عميق مي يابيم كسي كه فتنه گر است برايش «غيبت» كه با آيه كوبنده اي «به خوردن گوشت برادر مرده» **زيرنويس=«اي اهل ايمان از بسيار پندارها و ظن بد در حق يكديگر اجتناب كنيد كه برخي پندارها (باطل و بي حقيقت و) معصيت است و نيز هرگز از حال دروني هم تجسس مكنيد (و جاسوس بر احوال خلق مگماريد) و غيبت يكديگر را روا مداريد. آيا شما دوست مي داريد گوشت برادر مرده خود را بخوريد. البته از آن نفرت داريد - سوره حجرات آيه 12».@ تشبيه شده، مسأله اي پيش پا افتاده است. و باز براي اينان «تهمت زدن» كه بنيان اجتماع خانواد ها و موجوديت افراد را به نابودي مي كشاند چندان مشكل نمي نمايد. اينها طبق ضرب المثل معروف «چون كه صد آمد نود هم پيش ماست» وقتي فتنه گري و فتنه انگيزي برايشان عادي باشد نمي توان متوقع بود از «غيبت» و «تهمت» رويگردان
**صفحه=85@
باشند. چون آنچه سبب عدم ارتكاب بدين اعمال است در آنها يافت نمي شود؛ و آن چيزي جز «ايمان» نيست. حتي اگر مدعي آن ايمان و مدافع آن باشند. و باز مي بينيم همين ها جزو گروه «منافقين» و دورويان و متظاهران هم قرار دارند. بعضي وقتي در تنگنا قرار مي گيرند به «دروغ» متوسل مي شوند و براي اين دروغ نيز دلايلي مي آورند كه «غيبت» يكنفر را در بر دارد و «تهمت زدن» به ديگري را.
در ميان اين افراد كساني هستند كه برايشان خدا، كتاب خدا، فرستاده ي خدا، و دين خدا بازيچه و وسيله ايست براي رسيدن به هدفهاي غير عاقلانه، غير منطقي و حتي ضد مذهب و ضد اخلاق. بنابراين اگر اينگونه افراد در مواردي ديده شده، مدافع و اجرا كننده ي برنامه ي مذهبي مي گردند، مي خواهند همانند يك پل عبور كه به جاده ي رؤياهايشان متصل است از اين امور استفاده كنند. و در اين بهره گيري همانطور كه مي دانيم از متلاشي كردن گروه ها و خانواده ها و از بدنام كردن افراد زيادي و موارد مشابه آن ترسي ندارند. چون «ايمان» و مايه ي تعهد اجتماعي در ايشان نيست. چيزي كه امروز مورد تأييد و قبول و اعتماد ايشان قرار دارد (بواسطه نفعي قطعي يا احتمالي كه برايشان دارد) فردا ممكن است مورد انكار واقع شود و چيزي كه امروز بد، مذموم و ناپسند است فردا ممكنست ايده آل، خوب و منطقي به حساب آيد. چون به قول معروف
**صفحه=86@
اينها «نان را به نرخ روز مي خورند». بهمين دليل است افرادي كه هدفشان و ايده آلشان بهسازي اخلاقي و اجتماعي و آشنا نمودن مردم به اصالتهاي مذهبي است؛ در مقابل اين افراد به سختي مي توانند مقاومت كنند. چون «انكار نمودن» حرف روز قبل آنهم بكلي منكر شدن، دام نهادن براي روز بعد و قيافه ي حق به جانب گرفتن امروزشان ساخته ي كار هر كس نيست.
«فتنه گران» مانند موريانه اند «جنايتكاران و قاتلان نامرئي» هستند. در هر مؤسسه، در هر شغل و در هر جا به سان عقرب كه «نيش» او نه از ره كين است - بلكه اقتضاي طبيعت و ذات او چنين مي باشد، از شادي مختصر يك خانواده ي لبريز از اندوه، رنج مي برند. جوانه ي يك همفكري را در بين افراد يك يا چند خانواده نمي توانند شكوفا ببينند. شاديشان، اندوه ديگران و تفريحشان ايجاد ناراحتي و سختي براي ديگرانست. يعني اينان كاخ ذهني خوشي هايشان را بر روي خرابه ي شادماني خانواده اي ديگر مي يابند. و تازه واي بر وقتي كه مشكلي برايشان ايجاد شود، به هيچ وجه براي اينها قابل قبول نيست كه مثلاً اين مشكل در يك شكل طبيعي و عادي براي هر كس، آنهم بدون دخالت افراد مشخصي، مي تواند بوجود بيايد.
هر كس را بتوانند «متهم» مي نمايند و در متهم نمودن
**صفحه=87@
افراد؛ اول با آنها طرف مي شوند كه در فكر خويش - نه در واقع - با منافع آنان تضاد دارند. اين افراد بد شانس در اولين مرحله هدف تير تهمت و افتراي اين فتنه گران قرار مي گيرند. احساس غلظ آنان، يعني اينكه فكر مي كنند فلان شخص در اين كار بخصوص دخالت داشته - بعنوان يك دليل قطعي به حساب مي آيد. و حتي از اينكه اين احساس را به يك پرسش و جستجوي قطعي هم نسبت دهند و بگويند تحقيق كرده ايم - آنهم تحقيق در ذهن فاسد و خراب خودشان - و به اين نتيجه رسيده ايم، واهمه اي ندارند. و تازه آنها كه مورد تهمت و افتراي اين از خدا بي خبران جاه طلب كه بنده ي «زر» و اسير مصرف هرچه بيشتر هستند، قرار مي گيرند وقتي بخود مي آيند كه به صورت گاز انبري از هر طرف محاصره شده و جز خون دل خوردن چاره اي ندارند. و در نهايت در صورت ثبوت افترا و تهمت اين فتنه گران، چندان تغييري در رفتارشان بوجود نخواهد آمد زيرا «روز از نو، روزي از نو»؛ مسأله اي ديگر و تهمتي ديگر.
اما وظيفه ديگران در قبال اينگونه افراد مضر و متظاهر به خوبي، اينستكه در مشخص نمودن و نشان دادن و معرفي اين افراد به هر صورت، آنهم به خاطر مصالح جامعه و خانواده ها خودداري نكنند. گرچه با كمال خوشوقتي «دم خروس» پيداست و پس از مدتي هر چقدر زرنگ و رياكار باشند و در
**صفحه=88@
هر شغل و منصب و در هر شرايط سني كه باشند، عاقب مشتشان باز مي شود ولي بايد توجه داشت كه اينها شكارچياني هستند كه هيچگاه فكر نمي كنند موجودي كه هدف تير اينها قرار مي گيرد، چشم انتظاراني نيز دارد. به علاوه دام اينها هر روز به زير پاي افراد ناآشنائي پهن مي گردد كه در صورت آگاه شدن آنها و تا بيايند خود را نجات دهند هزاران افسوس خواهند خورد و زمان زيادي بر اين مسأله گذشته است.
به همين دليل است كه قرآن در جائي مي فرمايد: آنان كه مردان و زنان با ايمان را به آتش فتنه و عذاب سوزاندند براي آنها عذاب دوزخ و آتش سوزان جهنم مهياست» **زيرنويس=سوره بروج آيه 10.@ و در مورد كافران آنانكه در مقابل اسلام ايستاده اند؛ به خاطر فتنه گري آنان فرمان درگيري و جهاد را مي دهد:
«و با كافران جهاد كنيد تا فتنه و فساد از روي زمين برطرف شود و همه را آيين، دين خدا باشد و اگر از فتنه و جنگ دست كشيدند (با آنها عدالت كنيد) كه ستم جز بر ستمكاران روا نيست» **زيرنويس=سوره «بقره» آيه 193.@
در جائي فتنه گري فساد انگيزتر از كشتن **زيرنويس=«الفتنة اكبر من القتل» - سوره بقره آيه 217.@ ذكر مي شود و در جائي ديگر سخت تر از كشتن **زيرنويس=«الفتنة اشد من القتل» - بقره - آيه 191.@ و به همين جهت بود كه در اين مقاله «فتنه گران» را به پيروي از قرآن «قاتلاني نامرئي» نام بردم.
**صفحه=90@
ديني فراتر از هر زمان
«در برابر «حق انحصاري آموزش و پرورش» براي طبقات ممتاز در نظام ساساني، توده هاي مشتاق و اعتلاجو مي شنوند، كه مرد ايمني بخش قوافل دل و دانش، از گرد راه، نارسيده، در منشور آزادي خلق ها، و لغو امتيازات طبقاتي قرنها، تحصيل علم را، در جامعه اي كه براساس اخوت و برادري بنيان ريزي شده است، نه تنها براي مردان، بلكه براي هر مرد و زن، از هر تيره و هر خاندان، آنهم نه فقط ممكن مي شمارد، بلكه آنرا فريضه و واجب مي داند.»
ديباچه اي بر رهبري - دكتر صاحب الزماني»
**صفحه=91@
از: ع. ا. ا.
نشستي در درون خود.
چه از دست داده ايم و چه به دست آورده ايم؟!!
اين سؤال مي تواند انگيزه اي باشد براي طرح مسائل فراواني كه از كنار آن نمي توان ساده گذشت.
هر انسان مال انديش و آزاد انديشي كه بخواهد در راه پيشرفت و تكامل گام بردارد؛ ناچار است در مراحل خاصي به تجزيه و تحليل اين سؤال بپردازد و بنگرد واقعاً چه بدست آورده و در قبال آنچه بدست آورده چه از دست داده است؟
براي نمونه ذكر مثالهائي روشن كننده اين مطلب خواهد بود كه چگونه با اعماق تمدن و فرهنگ مملكت و ملتي مي تواند در تماس باشد.
اروپاي قبل از «رنسانس» و بعد از رنسانس را در نظر گيريد. يك نفر اروپائي واقع بين اگر بخواهد تجزيه و تحليل
**صفحه=92@
نمايد كه چه از دست داده و چه به دست آورده با مسائل فراواني روبرو مي شود كه به صورت كلي مي توان در جملات زير بيان كرد:
خرافات و «فشار وسيع و خطرناك كليسا» را از دست داده و از طرفي جنبش علمي و پيشرفت صنعتي را بدست آورده است كه اين مطلب خود مي تواند طرح كننده دهها مسأله ديگر گردد و در پي آن براي بهره گيري مثبت، از آنچه بدست آورده و در عين حال تجزيه و تحليل آنچه از دست داده به كاوش بنشيند.
در برابر اگر، «شرق» بنشيند و اين سؤال را براي خود طرح كند در مي يابد درست كاري نقطه مقابل غرب انجام داده. يعني عوامل حركت و بيداري و جنبش را از دست داده و عوامل حقارت و پستي و استعمار و بدبختي را پذيرا گرديده است. بقول آن مجاهد بزرگ اسلام و آن بيدار كننده وتكان دهنده افكار، رهبر نهضت آزاديخواهي شرق «سيد جمال الدين اسدآبادي»:
«اروپا «انجيل» را از دست داد و پيروز شده و ما؛
«قرآن» را از دست داديم و شكست خورديم.»
اينجاست كه يك پژوهشگر بايستي با ژرف انديشي بنشيند و علل و عوامل اين مسأله را تجزيه و تحليل كند و
**صفحه=93@
ببيند چه مسائلي در اين بحث نهفته است. لذا بيجا نيست در اين باره كلام شكوهمند و شيواي مولا علي عليه السلام را كه در واپسين دم حيات به فرزندانش مي فرمايد:
«بر شما باد قرآن، كه ديگران با عمل كردن به آن بر شما پيشي نگيرند» در نظر داشته باشيم و بي جهت نيست كه «گلادستون» نخست وزير يهودي انگليس در مجلس آن كشور فرياد مي زند:
«تا قرآن در ميان مردم مسلمان هست ما هرگز بر آنها مسلط نخواهيم شد.»
آيا راستي مگر قرآن از ميان مسلمين رخت بربسته است؟
اگر رخت بربسته پس چرا تيراژ چاپ آن روز بروز بيشتر مي شود؟
تازه مفهوم نبودن قرآن در ميان مسلمين يعني چه؟
اينجاست كه بار ديگر در درون خود اين سؤال را بايد تكرار كنيم:
چه از دست داده ايم و چه بدست آورده ايم؟
بلي قرآن هست ولي بصورت كتابي كه مفهومش در جامعه با شكل واژگونه اي تعبير مي شود. قرآن هست ولي نه قوانين آن. قرآن هست ولي نه محتواي حياتبخش و جانبخش آن!
قرآن هست ولي نه عامل بيداري و حركت و جنبش و تلاش!
**صفحه=94@
قرآني كه فقط براي ثواب آخرت خوانده شود و كلماتي از آن بدون توجه به محتواي غني آن ادا گردد چگونه مي تواند روشنگر مسير باشد. بعلاوه همانطور كه گفته شد پرسش ما مي تواند در مورد مسائل فراواني طرح شود. مثلاً زن مسلمان مي تواند اين پرسش را از خود بنمايد. يا بطور كلي زن شرقي؛ كه ببيند چه از دست داده و چه بدست آورده است.
آيا شرافت زن در اينست كه براي هرچه پر فروش تر بودن كالاهاي تجارتي، مورد بهره برداري قرار گيرد. يعني تبليغ شيء بوسيله موجودي كه تبديل به يك چيز مصرفي شده است تا فلان پودر رختشوئي بيشتر بفروش رود يا آن لاستيك تقلبي و همينطور...
آيا شرافت وي در اينست كه آلت دست چند خبرنگار عكاس شهوتران شود براي اينكه كيسه آن رجاله ها لبريزتر شود.
آيا بروي پاي خودش ايستاده است يا بر روي دست شهوتراناني كه اگر چند صباحي گذشت و آب و رنگ خويش را از دست داد ديگر ارزش يك چير ساده را برايش قائل نيستند.
مگر نه اينست كه بنام «ملكه زيبائي» و سرپوشي در اين حدود، همانند بازار برده فروشان زن را در مقابل افراد هرزه اي به صف مي نمايند تا وسيله اي براي ارضاي شهوات خودشان باشد؟!!
**صفحه=95@
يا همين «دختر شايسته» كه شايستگي واقعي اش در چيزهاي آنچناني و باز با توجه به ميزان كوتاهي دامن و عرياني هرچه بيشتر عليا مخدره است آيا نماينده دختر محجوب و سر بريزي است كه به وفور يافت مي گردد - و اين دختر محجوب نيز بايستي براي اينكه مارك شايستگي بر پيشاني اش بخورد تغيير مسير بدهد.
شايد صلاحيت اين را كه دستورالعمل براي كسي نوشته شود دارا نباشم بنابراين نمي توان گفت «زن» چه از دست داده يا چه بدست آورده بلكه خود بايد بنشيند و «با نشستي در درون خود» پاسخ واقعي اين سؤال را بدست آورده و به تجزيه و تحليل، عوامل اغواء كننده وسائل ارتباط جمعي، فكر از پيش تهيه شده اي را به او القاء ننموده باشند و يا در صورت ثبوت چنين برداشت از پيش تهيه شده اي با آگاهي كامل به نقد و تحليل آن بپردازد كه شايد در نهايت «رسالت» خويش را دريابد و در اين شناخت رسالت، احساس «مسؤوليت» نمايد.
**صفحه=96@
از: شهلا - د. (دانش آموز)
بزه كاران خردسال
وقتي صحبت از تربيت خردسالان و نوجوانان مي گردد بلافاصله «پدر» و «مادر» بعنوان عوامل اصلي ذكر مي شوند. در صورتي كه اگر به يك بررسي عميق تري بپردازيم متوجه خواهيم گشت كه تا چه حد عوامل ديگر در بزهكاري جوانان مؤثر است. در اين امر ترديدي نيست كه چنانچه والدين اسير مواد مخدر و يا خود از مصرف كنندگان نوشابه هاي الكلي باشند نمي توان متوقع بود كودك تربيت شده در اين فضا داراي سلامت رواني و فكري باشد يعني بدون شك، و بجز در مواردي استثنائي - فرزندان افراد معتاد و منحرف بخاطر وضع تربيتي اسفناكي كه دارند بعنوان يك عضو مفيد و سالم اجتماعي، تحويل جامعه داده نمي شوند.
بعلاوه تضادهاي عاطفي در درون خانواده خود در ايجاد
**صفحه=97@
نابهنجاريهائي در كودك و نوجوانان مؤثر است. عدم توجه والدين به رفقا، دوستان، و مطالعات و علايق منطقي نوجوان، او را به مسير دلخواهش كه با ناآگاهي و لبريز از تخيلات است مي كشاند و در همين مسير است كه كودك سربزير و آرام ديروز يك مرتبه بصورت نوجوان شرير و كينه جوئي مي گردد كه كنترل و اداره وي چندان آسان نمي نمايد.
- - -
اما آيا بايد تمام اين نابهنجاريها و بزهكاريها را از طرف والدين دانست، بي انصافي است كه اكنون والدين بعنوان عامل اصلي تربيتي ذكر گردند چون بخاطر فضاي خاص كنوني، ديگر مربيان بي شماري كودك و نوجوان را هدايت مي نمايند كه پدر و مادر در درجه دوم از نظر تأثيرگذاري قرار دارند. اين مربيان آنچنان آموزنده و در سطح بالا هستند كه اگر راه بدين ترتيب ادامه يابد نوجوان هنجار و سالم كمتر مي توان يافت.
«در جامعه اي كه حصاري از پرده هاي نمايشي آنتن هاي تلويزيون و راديو، اطراف آن كشيده شده است، تأثير رفتار افراد خانواده بر ذهن نقش پذير بچه ها دور از حوزه اقتدار پدر و نفوذ عاطفي مادر، رشد مي كنند و مراجع تقليد خود را، فقط در ميان بت هاي سينمائي - تلويزيوني روز مي جويند كه متأسفانه در ساختن و پرداختن چهره
**صفحه=98@
و وضع اين بت ها، كمترين دلسوزي و احساس مسؤوليت اجتماعي، بكار نمي رود.
نتيجه فعاليت هاي نمايشي به اندازه اي براي بچه ها، جذاب و فريبنده است كه مكتب هاي مختلف تأديبي و روانشناسي در مبارزه با آثار و تراوشات آنها، در تمام دنيا ورشكسته شده و مبتكرين و پايه گذاران مكتبهاي ارشادي، در زادگاه همين مكتب ها، چنان در دام هرج و مرج تربيتي حاصله از اثرات وسائل نمايشي، گيج و غرق شده اند كه بچه هاي جامعه خود را در زندان مواد مخدر و بي تفاوتي و بي بند و باري، اسير مي بينند.
باين ترتيب صحيح نيست كه ما، ارشاد و اصلاح بچه هاي خود را از اين عوامل و برنامه هاي بي اثر، انتظار داشته باشيم.» **زيرنويس=كيهان شماره 8091 - از مقاله مهرانگيز كار.@
بنابراين ترديدي نيست كه عوامل ارتباط جمعي بخصوص فيلمهاي تلويزيوني با آن جذبه اي كه در كودك و نوجوان ايجاد مي نمايند نقش انكارناپذيري در بزهكاري نوجوانان دارند. فيلمهاي كاراته اي نيز نمونه بارز و جديد آنست. مگر چندي پيش نبود كه كودكي با تقليد از يك فيلم كاراته اي همشاگردي خويش را كشت - آيا او براستي قصد كشتن همسال خود را
**صفحه=99@
داشت. قطعاً خير؛ ولي بد آموزيهاي اين وسائل ارتباط جمعي جز اين رفتار غير عادي كه تخيل كودكانه را لبريز ساخته است، نمي تواند بازدهي داشته باشد. و ادامه اين بدآموزيهاست كه تشكيل باندهاي گانگستري از طرف همين نوجوانان را موجب مي گردد. بهر حال امروزه بيش از هر وقت براي كودكان و نوجوانان برنامه ريزي شده، كنفرانس داده مي شود و ارائه راه حل مي گردد ولي آنچه در سالنهاي كنفرانس مطرح مي گردد و آنچه بر روي كاغذهاي اين كنفرانسها مي آيد علاوه بر اينكه از ديوارهاي محل تشكيل آن هم عبور نمي كند موقعيت واقعي كودك و نوجوانان را در نظر نگرفته و عوامل بزهكاري و ناسازگاريهاي ستيزه گرانه را در جائي جستجو مي كند كه بخيال خود عامل اصلي است. در صورتيكه بدآموزيهاي نوجوان در فضاي گسترده لبريز از آنتن هاي تلويزيوني همراه با تخيل واقعيت پندار وي از اين صحنه هاي منحرف كننده، صورت مي پذيرد.
**صفحه=100@
كتاب براي شما:
خداشناسي
از آقايان: سيد رضا برقعي - محمد جواد باهنر علي غفوري - جيبي - 112 صفحه - 15 ريال
«كتابي عميق و بسيار جالب براي دوستداران تحقيق در مورد توحيد و مسائل مربوط به آن. با توجه به احاطه اي كه تهيه كنندگان كتاب در اين مورد دارند كتاب پاسخگوي خوبي براي آنهاست»
نقشه هاي استعمار در راه مبارزه با اسلام
محمد محمود صواف ترجمه: سيد جواد هشترودي جيبي 336 صفحه - 40 ريال
«سيماي اسلام و هيولاي استعمار و نقشه هائيكه در اين مورد تهيه شده و ناآگاهي مسلمين و دهها نمونه اي كه در اين مورد نقل شده، ترسيم كننده تصوير جالب و تكان دهنده اي براي خواننده پژوهشگر است.
فروغ تابناك فاطمه (س)
در سيماي زن
«مجموعه مقالات»
**صفحه=4@
در بامداد
«فرصت در غروب» را براي «صبحي روشن» برگزيده ايم و اين گزينش طليعه ي دميدن خورشيد است، فردا!
ششمين «مجموعه مقالات» اين انتشارات در مقابلتان قرار دارد و مشكلات براي ادامه اش در مقابل ما. ولي هرچه هست همكاري صميمانه خواهران و برادرانمان، از هر گوشه، مشوق اصلي ما به ادامه «فرصت در غروب» بوده است.
مقالات دريافتي زياد ولي بعللي از چاپ اكثر آنها معذوريم كه خواننده آگاه ما، خود، آگاه به علت اساسي آنست. بهر صورت از آنجا كه تنهايي صورت دهنده ي كاري اصيل نمي تواند باشد و نياز به همفكري و همكاري ديگران، برايمان مشهود است؛ با آغوش گشوده در انتظار دريافت نظريات خوب و مقالات مؤثر و غير احساساتي شما هستيم. باشد كه در مجموع، مجموعه ي بهتري برايتان تهيه ببينيم.
تير ماه هزار و سيصد و پنجاه و سه
ج. - الف.
**صفحه=5@
«بنام خدا»
از: ع. - پ.
رسالت اختران
«الا ان مثل آل محمد كمثل نجوم السماء اذا خوي نجم طلع نجم» **زيرنويس=خطبه 99 نهج البلاغه.@ آگاه باشيد كه آل محمد (ص) همچون اختران آسمانند و آنگاه كه ستاره اي ناپديد شد، ستاره ديگري طالع مي گردد.
سخن از آل محمد است و تشبيه آنان به نجوم و قبل از هر توجيه بايد مطمئن ترين راه را در «نور» ديد كه مراد از اين تشبيه چيست؟ و چه درسي مي توان از آن آموخت؟
از كجا شروع كنيم؟ از كتاب لغت.
در «مفردات» راغب آمده است: اصل النجم الكوكب و جمعه نجوم (اصل نجم كوكب است و جمع آن نجوم است)
**صفحه=6@
پيداست كه مطلب مهمي كشف نشد، فقط اندك كمكي شد كه اگر خواستيم نجم را از طريقي ارزيابي كنيم كوكب هم در رديف آنست و بايد اين دو لغت با هم ارزيابي شود.
به قرآن مراجعه مي كنيم، كتاب روح، كتاب حيات، كتاب انديشه، تا قرآن درباره نجم و كوكب چه گفته است و در كجا؟ و براي چه؟ و چگونه مفهوم «ستاره» را بكار برده است. و آنگاه كه نحوه ي كاربرد قرآن را در اين زمينه بازشناختيم، بسادگي مي توان با آل محمد تطبيق نمود و دريافت كه چرا آل محمد همچون اختران آسمانند و كارشان همچون نجوم و كواكب
1- ستارگان وسيله هدايتند.
«و هو الذي جعل لكم النجوم لتهتدوا بها في ظلمات البر و البحر» **زيرنويس=انعام، 97.@
و او آفريدگاري است كه ستارگان را براي شما قرار داد تا در تيرگيها و ظلمت هاي خشكي و دريا به آنها هدايت يابيد.
2- ستارگان آذين بخش آسمانند:
«اذا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب» **زيرنويس=صافات، 6.@
ما آسمان پايين تر را به زينت ستارگان آذين بخشيديم.
3- ستارگان فقط به فرمان خدايند:
«و النجوم مسخرات بامره» **زيرنويس=نحل، 12.@
و ستارگان تسخيرشدگان امر و فرمان خدايند
**صفحه=7@
4- حيات ستارگان به حيات خورشيد بستگي دارد:
«اذا الشمس كورت - و اذا النجوم انكدرت» **زيرنويس=تكوير، 1-2.@
آنگاه كه مهر تابان تاريك شود و ستارگان آسمان (هم كه از آن خورشيد فروزان كسب نور مي كنند) خاموش گردند.
5- اختران همچون تيرهاي نورانيند كه سينه ظلمت را مي شكافند:
«و السماء و الطارق - و ما ادريك ما الطارق - النجم الثاقب» **زيرنويس=طارق، 1-3.@
به آسمان و ستارگان كوبنده سوگند و چه داني كه ستارگان كوبنده چيست؟ كه همان ستاره ي درخشان رخنه گري است (كه بر سينه ظلمت نفوذ كند)
6- ستارگان وسيله راندن شيطانند:
«انا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب - و حفظاً من كل شيطان مارد - لا يسمعون الي الملاء الاعلي و يقذفون من كل جانب - دحوراً و لهم عذاب واصب - الامن خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب» **زيرنويس=صافات، 6-10.@
ما نزديكترين آسمان را به زيور ستارگان بياراستيم و از سلطه هر شيطان پليدي حفظ نموديم تا شياطين از وحي و سخنان پرده نشينان عالم قدس آگاه نگردند و از هر طرف به قهر و غلبه رانده شوند، هم دور شوند و هم به عذاب سخت گرفتار آيند و آنگاه كه يكي از شياطين بخواهد كه به قلمرو قدس
**صفحه=8@
وارد شود و اخبار عالم بالا را دريابد ستاره ي پرتابي او را به بيرون پرتاب نمايد. پس تا آنجا كه ما بر شناختيم اينها رسالت نجوم از ديدگاه قرآن است و با پي جويي ما در شش مورد زير خلاصه مي شود كه ستارگان:
1- وسيله هدايتند
2- زينت بخش آسمانند
3- همه به فرمان خدايند
4- دوام آنها به دوام خورشيد وابسته است
5- ظلمت شكنند
6- دور كننده شيطانند
و اينك تطبيق آن با آل محمد:
1- همانگونه كه ستارگان و اختران شبگرد، ره گم كردگان خشكي ها و درياها را هدايت مي كنند و آنان را به پاياب نجات مي رسانند. آل محمد نيز وسيله هدايت بشريت و انگيزه رهنموني انسانهايند
دور افتادگان از راه حيات و واماندگان از طريق آزادي و نجات، همه بايد از مشعل فروزان و فيض بخش اين ستارگان درخشان ره يابند و در پرتو انوارشان هدايت شوند.
2- همان گونه كه ستارگان زينت آسمانند، آل محمد نيز آذين و زينت آسمان رفيع اسلامند.
و راستي اگر تاريخ اسلام علي (ع) و زهرا (س) و
**صفحه=9@
فرزندانشان را نداشت، چگونه به حيات خود ادامه مي داد؟
و در حقيقت اگر اختران فروزاني همچون علي و حسن و حسين و صادق و... (ع)، بر تارك تاريخ اسلام نبودند و بر آسمان اسلام نمي درخشيدند، ديگر نه از تاك، نشان بود و نه از تاك نشان.
و اسلامي جز اسلام معاويه و يزيد و منصور دوانيقي و هارون و متوكل وجود نداشت و آنهم كه اسلام نبود، وسيله استعمار و استثمار مردم بود و نابود ساختن انسان و بهره كشي از اين موجود ضعيف و مسخ تمام حقايق متعالي.
و آنجا كه اين دست پروردگان هوس و جنايت بخواهند از اسلام دم بزنند، و خود را مدافع اسلام و مسلمين قلمداد كنند بايد به عزاي اسلام نشست.
3- بهمان سانكه نجوم تسخير شدگان امر پروردگارند و تمام حركتهايشان به اراده خداي بزرگ است، آل محمد نيز، مسخر فرمان آفريدگارند، فكرشان، ذكرشان، حركتشان تلاششان گردششان، همه به دور محور فرمان خداوندي است، آنچنان تسليم و مطيع كه هيچ نيرويي را بجز نيروي حاكم مطلق به رسميت نشناسند، و هيچ حكومتي را بجز حكومت «الله» گردن ننهند.
4- همانگونه كه نور ستارگان در منظومه شمسي وابسته به خورشيد فروزان است، و از آن منبع مهر، بهره مي گيرند،
**صفحه=10@
آل محمد هم از خورشيد عظيم نبوت استفاده مي كنند. نورشان، علمشان، فرهنگشان همه از نور و علم و فرهنگ نبوت است، زيرا كه خلافت و امامت، چيزي جز دامنه نبوت نيست، ريشه درخت نبوت و امامت يكي است «انا و علي من شجرة واحدة» نام محمد (ص) بدون نام علي (ع) مفهومي ندارد و رسالت اسلام بدون امامتش، و نبوت پيامبر بدون خلافتش تحقق نيابد، اين سخنان عظيم و پر مغز پيامبر اكرم (ص) است كه فرمود: علي مني و انا من علي، فاطمة بضعة مني، حسين مني و انا من حسين، انتم مني و انا منكم
كه علي و فاطمه و حسين و جمله اهل بيت از منند و من از آنها.
معرفي علي (ع) در روزهاي اول نبوت آشكار، به عنوان جانشيني و وزارت و وصايت پيامبر (ص) خود دليل بارزي است كه نبوت و امامت از هم جدا نيست و چگونه مي تواند جدا باشد تا پس از پيامبر (ص) آن كساني كه نه سنخيتي با پيامبر (ص) و نه آگاهيي از اسلام و نه شناختي از قرآن و نه دركي از حقايق دارند، خود را پيشوا و رهبر انسانها بدانند و شگفتا كه در بيشتر موارد، به مستي از كنار روسپيان بر مي خواستند و براي اداي نماز به مسجد مي آمدند و از مجلس باده گساري بر مسند قضاوت اسلام تكيه مي دادند، و با انواع جنايات و
**صفحه=11@
ظلمها و ستمها و آدمكشيها و زجرها و تبعيدها خود را اميرالمؤمنين و خليفه پيامبر اسلام و مدافع حقوق قرآن مي پنداشتند. پس جا دارد كه امامت علي (ع) و فرزندان پاكش را دامنه نبوت و سر منشاء نور خلافت را منبع عظيم رسالت بدانيم تا هر اهريمن در كام ظلمت فرورفته اي را مجال نباشد كه خود را «اولي الامر» بداند و اطاعت خويش را در رديف اطاعت الله و رسول پندارد. پس كسب نور آل محمد از شخص محمد (ص) است و تا آن زمان كه خورشيد فروزان نبوت نورپاشي مي كند، ستاره هاي درخشان امامت نيز برقرارند.
5- همانگونه كه «طارق» يعني ستاره ي كوبنده و فروزنده و نفوذ كننده سينه ظلمت را مي درد و در دل تاريكيها به پيش مي راند، آل محمد نيز با انوار علم و فروغ معرفتشان بر قلوب تاريك ظلمت زدگان و بر دلهاي يغما شده سياه تيرگي مي تابند و به آنها حيات و جاودانگي و جلالت مي بخشند، و وجودهاي تيره زنگار گرفته را با نور فضيلت خود صيقل مي دهند و شب سرد و سياه آنان را به روز گرم و پرحرارت مبدل مي سازند و آنجا كه فشار جهل و بي دانشي جوامع انسانها را به گورستان تيره ي بي فروغي تبديل مي نمود، و خيل ظلمت و سكوت بر شبستان اجتماعات حاكميت خويش را استحكام مي بخشيده، يكي از اين انوار رخشنده با تابش پر فيض علمش و با وزش عطرآگين تقوايش به آن جوامع، حركت و حيات و فعاليت و نشاط مي بخشيده
**صفحه=12@
و يا كوبندگي و تابندگي و نفوذ و فروزندگي خويش به همه ظلمت آفرينان تاريكدل، آهنگ دور باش مي داده و به هر نوعي كه ممكن بود آن اهريمنان سياه مرگ را از حريم انسان و انسانيت دور مي ساخته است.
6- همانگونه كه ستارگان آسمان وسيله طرد شياطين از حريم عالم قدسند و آنگاه كه شيطان سركشي اراده كند تا از دروازه عالم نور بگذرد و دزدانه در كنار مسند نشينان بارگاه ملكوت قرار گيرد ناگهان شهاب ثاقب يا ستاره پرنفوذي با پرش و غرش خويش فرود آيد و به تعقيب آن ياوه ي دزد بپردازد و او را از حريم عالم نور براند.
آل محمد نيز كه همان زينت بخشان آسمان تاريخ اسلام هستند، و پيوسته با فروغ و تابش خود انجم آراي فلك اسلام مي باشند، شهاب وار در كمين بوده اند كه كدامين شيطان سياه دلي، قصد دارد تا به حريم كبرياي اسلام در آيد و خود را اميرالمؤمنين و خليفه و پيشوا و راهبر مسلمين جا بزند، آنگاه با تابش و غرش بيمانندي بر آن شيطان هرزه فرود مي آمدند و او را از فضاي پر طراوت اسلام و قرآن دور مي ساخته اند يعني آنگاه كه شياطين شام همچون معاويه و يزيد و اهريمنان عراق همچون منصور و هارون و متوكل، قصد مي كردند كه خود را به خاندان وحي منسوب نمايند و خويشتن را رازدار عالم غيب و پاسدار حريم نبوت و ولايت معرفي كنند و مجبور مي شدند
**صفحه=13@
كه حقايق را مسخ كنند تا از اين رهگذر خود را وارث اسلام و قرآن جلوه دهند، ناگاه شهاب ثاقبي از آل محمد سر مي رسيد و يا قدرت و شهامت بي مانندش بر آنان فرود مي آمد و يا علم و فرهنگش، آن غاصبان جاهل را رسوا و با عرفان و تقوايش، آن ديوسيرتان عياش را برملا مي نمود و تا موجوديت كثيف و هويت رذل آن جرثومه هاي ننگين را به همه معرفي نمي كرد از پاي نمي نشست، اگرچه به قيمت جان و مالش تمام شود.
علي (ع) آن شهاب نافذ تاريخ با تلاش بيمانندش و با مجاهدتهاي عظيمش و با نعره هاي جوانمردانه اش پيوسته بر موجوديت شياطين شام مي تاخت و به افكار انسانهاي زبوني كه از راه بيدانشي دل به مهر اين عفريت هاي هرزه بسته بودند، آگاهي و بينش عنايت مي كرد.
زهرا (س) آن زهره ي تابنده، آن نهضتگر بزرگ تاريخ اسلام كه عفت و تقوي و علم و وقار و شجاعت بيكجا در او جمع آمده بود. چون متوجه مي شود كه كودتاچيان غاصب **زيرنويس=لفظ كودتا از خود «عمر» است كه گفت: «ان حكومة ابي بكر كانت فلنة و في الله شرها» يعني همانا حكومت ابوبكر كودتايي بود، خدا حفظ كند شر آن را (كامل ابن اثير. تاريخ طبري).@، خلافت اسلامي را از مسير خود منحرف نموده اند و با حزب بازي و دسته بندي حق مسلم علي بن ابي طالب (ع) را غصب كرده اند، و اين نه فقط ظلم شخصي است بلكه زيانش متوجه تمام نسلهاي اسلامي بلكه تمامي بشريت خواهد بود و اين خود سرآغاز بزرگترين جنايت ها در نظام رهبري اسلام خواهد شد.
بنابراين قيام فرمود و با نهضت عظيمش تا حق بودن خلافت
**صفحه=14@
را اعلام نمود، و با سخنراني گرم و آتشينش، بيمايگي و بي ايماني و زورگويي و تحميلي بودن خليفه غاصب را اثبات كرد.
و بدين جهت فاطمه بزرگ اولين حكومت منحرف و بي حقيقتي را كه پس از رسول ارجمند اسلام بوجود آمده، آسيب پذير نمود تا راه براي ديگران هموار گردد و جانبداران فاطمه در همه زمانها و همه مكانها بتوانند بسادگي بدنبال آن نهضتگر عظيم تاريخ اسلام قدم برداند.
فرزند برومندش حسين (ع) با خون خود و رشادت و شهادت عظيمش، لرزه بر پيكر يزيد و يزيديان خمارآلود و سگباز انداخت و اركان خلافتي را كه از باني كاخ سبز به وراثت به آنها رسيده بود دستخوش تزلزل نمود.
و همچنين فرزندان حسين كه بي هيچ هراس و هر كدام به نوعي در برابر اين جباران و جلادان تاريخ صف كشيدند و با تمام قدرت آنان را رسوا نمودند، امام باقر (ع) و امام صادق (ع) دو شهاب نافذي كه دستگاه پر نخوت بني عباس را به بازي مي گيرند و آن سفاهان سفاك را به زانو در مي آورند. موسي بن جعفر 14 سال زندان مي كشد تا سردمدار عياش هزار و يكشب واتيس شهرزاد قصه گو يعني هارون خودكامه و هوسران و سبكسر را كه به دروغ و تزوير خود را اميرالمؤمنين و پاسدار اسلام و قرآن معرفي مي كرد به ذلت و خفت كشاند.
**صفحه=15@
و سينه تاريخ از شهامت ها و رسالت ها و شهادت هاي اين ستارگان درخشان موج مي زند كه همچون شمشيرهاي براني بر گردن آزها و هوس هاي دژخيمان زمان خود فرود مي آمدند و با نعره ها و فريادهاي پر جلالتشان سكوت رخوتبار آن بوالهوسان عياش را درهم مي شكستند.
و درود بر آن روز كه آخرين ذخيره خداوندي، وارث محمد و آل محمد حامل انوار نبوت و ولايت، ستاره فروزان امامت كه همچون نياكانش وسيله هدايت بشر و زينت آسمان تاريخ انسانهاست و مطيع و مسخر فرمان خداوندي و وارث علم نبوت و طرد كننده شياطين از حريم انسانيت است، ظهور فرمايد و اسلام راستين را بر تمام اذهان و اديان پيروز بخشد.
فسلام عليهم اجمعين
**صفحه=16@
از: ن. ف.
امروز احساس آرامش مي كنم...
امروز احساس مي كنم كه توانسته ام خود را تا حدودي بشناسم و دريابم كه روحم تشنه ي چيست؟!!
امروز قادرم تفاوت بي بن بودن و پايه و اساس داشتن را درك كنم.
امروز معناي كلمه ي «من» را مي دانم... و امروز واقفم كه چه مي كنم، چه مي خواهم، و در پي چه چيز هستم.
در بحراني عجيب دست و پا مي زدم... خود نمي دانستم كيستم... چه مي خواهم، چه مي كنم، و چه مي گويم. از خودم... از اطرافيانم... از اجتماعم
**صفحه=17@
بيزار و متنفر شده بودم. خود را خميرمايه بي مصرفي مي پنداشتم كه بستگي به دستهاي سازنده و شكل مورد درخواستش دارد. اطرافيانم را ديوان بد سيرتي مي انگاشتم كه براي نابوديم حاضرند همه كاري بكنند و اجتماعم را غول بي شاخ و دمي مي دانستم كه براي بلعيدنم دهان گشوده... و اين وضعيت به بيزاريم مي كشاند.
نمي دانم تحت كدام انگيزه، دين و ايمان را به مسخره مي گرفتم و بر معاد و روز جزا مجنونانه مي خنديدم. فقط مي دانم رشته سردرگمي شده بودم كه راه را از بيراه نمي شناخت و خوب را از بد تميز نمي داد........ همچون ديوانگان، رشته افكارم گسيخته شده بود و حركات ظاهرم معرف جنون درونم بود... تا بدانجا كه كلافه شدم و به اوج اين حالت رسيدم... و بالاخره كاري مسخره و زشت صورت پذيرفت و دست به عملي زدم كه دين، اجتماع و قانون منعش كرده و زشتش شمرده بود... آري، آنقدر كلافه شده بودم كه از دست خودم به عذاب آمده «خودكشي» كردم... (ولي نجاتم دادند!)
**صفحه=18@
و بدين ترتيب محبوبيتم را در بين فاميل و دوست و آشنا از دست دادم... كارم از دستم رفت و شخصيتي را كه براي ساختن هر ذره اش متحمل زحمتي شده بودم در يك آن به هيچ و پوچ مبدل ساختم و شاهد ويرانيش گشتم.
دين، خدا و پيغمبر برايم وسيله اي را مي نمودند كه بازيچه اي بيش نبود... خدا را انكار مي كردم پيغمبر را به مسخره مي گرفتم و دين را شعاري تهي از معنا مي پنداشتم. و در اين راه تا آنجا پيش رفتم كه شاهد تنزل خويش گشتم.
آري شعله اي در اوج بلوغ و سركشي به خاكستر مبدل شده بود ولي جاي شكري بود زيرا كه اين خاكستر هنوز سرد نشده بود و جرقه اي را انتظار مي كشيد تا سركشي از سر گيرد... و اين جرقه با ملاقات خواهران ديني و مباشران راستي پرستم بوجود آمد... (و اين همان جرقه اي بود كه نيازمندش بودم.)
گفتگو و هم صحبتي با آنها مسيرم را عوض كرد و مرا از سير نزولي رهايي بخشيد... در آغاز آنها و
**صفحه=19@
و گفته ها و كرده هايشان را به تمسخر مي گرفتم و هم نشيني با آنها در حد يك سرگرمي معمولي برايم مي نمود. ولي كم كم اعتماد بنفسشان را كم كرد و روحم را دستخوش تغييراتي ساخت...
آينده از ديدگاه من يعني به هيچ دل بستن بود و اميد در نظر من كلامي مسخره جلوه مي كرد... ولي اميدي كه آنها با هيجاني وصف ناكردني از آن سخن مي گفتند و آينده اي كه آنان برايم ترسيم مي كردند عقيده و فكرم را دگرگون ساخت.
آنها از ايمان سخن مي گفتند و من آنرا نمي شناختم... آنها از پايه و اساس حرف مي زدند ولي من با آن بيگانه بودم... ولي كم كم من نيز با آنها آشنا شدم... با خواندن يكي دو كتابي كه بمن هديه كردند روح ناآرامم رو به آرامش پيشروي آغاز كرد. و با شركت در جلسات آنان در مسيري افتادم كه از وجودش بي اطلاع بودم...
اكنون اثري از عصيان... طغيان... ويرانگي و تخريب در من نبود. حالا ديگر مي دانستم كه چه
**صفحه=20@
مي خواهم، چه مي كنم و در پي چيستم... من تشنه ي اسلام بودم، تشنه ي برادري و برابري... تشنه ي دوستي و محبت... تشنه ي نيك انديشي و نيكخواهي... و اكنون بدان دست يافته بودم، به درياي رحمتي كه هرچه بيشتر از آن مي نوشيدم بيشتر نيازمندش مي شدم.
اولين باري كه سر به سجده نهادم، اشكم بي اختيار ريختن آغاز كرد و اولين باري كه «لبيك» گفتم آنچنان حالت ناشناخته، او دلچسب و آرام بخشي به من دست داد كه احساس آن را براي يكايكتان آرزومندم...
و اكنون از عمق ايمان و اعتقاد و اعتماد برايتان نامه اي مي نويسم شايد مايه ي الهامي باشد ديگر تشنگان روح را.
وجدان
«ما مي توانيم به گفتار وجدان خود گوش ندهيم ولي قادر نيستيم مانع حرف زدن آن بشويم»
«زنبق دره - بالزاك»
**صفحه=21@
فاتحان واقعي مسابقات
«اين پولها از كجا مي آيد؟ از درآمد مسابقات، از شرط بنديها و مهمتر از همه از راه تبليغات تجاري و اين تبليغات تجاري هستند كه تعادل مالي سيركهاي بزرگ ورزشي را تأمين مي كنند. «كرويف» با كمپاني فيليپس هلندي قراردادي براي مدت جام منعقد كرده و در اين مدت (جام جهاني) فوتبال دراختيار اين كمپاني خواهد بود و كالاهاي تجاري آنرا تبليغ خواهد كرد و در ازاي آن شش ميليون فرانك دريافت خواهد داشت (9 ميليون تومان) او با پدرزنش كه در اسپانيا با نام مستعار «كشوري صندوق پول» معروف است يك مركز تجاري برپا كرده كه سالي چهار ميليون فرانك درآمد آنست.
در كشورهاي فقير، ورزش مردم را به فراموشي مي كشاند و در كشورهاي ثروتمند يك وسيله فروش است.
اين منطق جوامع مصرفي است. به كمك ورزش مي توان همه چيز و در درجه اول وسايل ورزشي را فروخت. همه ساله در فرانسه بيست ميليون جفت كفش ورزشي به فروش مي رسد كه از آن ميان پنج ميليون جفت كفش فوتبال است»
«روزنامه مردم - شماره 146»
**صفحه=22@
از: مهين - ر.
جهش افكار
گذشته ها گذشته، آينده هم نامعلوم، آنچه كه گذشت خوب يا بد گذشت.
پيش بيني هم دشوار، علم هم پاياني ندارد و آنچه هست در مقابل علم عالم هيچ است. و مي بينيم كه علوم طبيعت هم نمي تواند عطش و گرسنگي عميق بشر را برطرف كند و آمال و آرزوها و اشتياق وي را تسكين دهد. از حقيقت نبايد دور بود و با واقعيت بايد ساخت. ما نمي توانيم گذشته را فراموش كنيم ولي مي توانيم نسبت به آن بي اعتنا باشيم و اميد به آينده بهتر. و اين آينده زماني جالب خواهد بود كه اشتباهات گذشته را تكرار نكنيم و مبتكر راه نو و روش نوين باشيم. نبايد به خود اجازه دهيم كه اجتماع ما را چون كوري بي عقل و بي اراده به هر طرف كه مي خواهد بكشاند، نبايد به خود اجازه دهيم كه بازيچه دست ديگران باشيم و نبايد بازيچه سرگرميهاي
**صفحه=23@
ناپايدار باشيم چه؛ ناپايداري، نگراني و سرگرداني همراه دارد.
بهر حال از اجتماع نبايد انتظاري داشته باشيم و نبايد اجازه دهيم كه تملق گويي ها در ما اثر كند. بلكه بايستي راه را پيدا و هدف را دنبال نماييم همان هدفيكه آرزو احتياجات انساني را در بر دارد. زندگي براساس احتياج دور مي زند يعني زندگي مساوي با احتياج است و هرچه فرد زنده تر، محتاج تر و وقتي كه همه ذوق ها و شوقها و آرزوها خاموش شد مرگ است و نيستي.
و مي بينيم كه سرمايه اصلي انسان همان احتياج و نياز است. انگار كه ذخيره دروني وجود انسان تمام شدني نيست و به فراخور آنچه خواهشهاي او طلب كند جواب خواهد شنيد.
مسلماً فقط احتياج كافي نيست و عمل نتيجه آرزوست. و باز مي بينيم كه تنها سرمايه هوش و استعداد بي فايده است چرا كه يك نفر متفكر صرف؛ يك وجود ناكامل و بدبخت است، زيرا نمي تواند به آنچه كه مي فهمد برسد. قابليت درك روابط اشياء وقتي مثمر ثمر است كه با فعاليت هاي ديگري مثل اخلاق اراده - قضاوت صحيح و نيروي بدني توأم باشد. كسي كه در طلب علم است خود را براي مشقات طولاني اين راه آماده مي كند و در حقيقت خود را بنوعي رياضت وامي دارد. اصولاً انسان تا موقعي رنج مي برد كه نمي داند براي چه رنج را تحمل مي كند.
**صفحه=24@
وليكن اين سؤال پيش مي آيد كه از كجا شروع كنيم كه دچار كجروي و تكروي نشده حداقل اگر نفعي نبرده دچار زيان هم نشده بطوري كه ذخاير و سرمايه هايي را كه در جاي ديگر تحصيل نموده ايم از بين برود. چون در خلاف جهت منظور واقعي پيش رفته ايم و اين يك امر مسلم طبيعت است كه در اثر كجروي از مسير تكاملي باز مانده ليكن خود سير تكاملي، مسير قهقرايي ندارد.
اگر فكري از دل مريض و دماغ ضعيفي سربزند و گرفتار عوارضي از قبيل كينه توزي جاه طلبي شهرت انگيزي و حسادت باشد نمي تواند به عقايد حق و زنده كننده اي منتهي شود. چرا كه در كنار فكر ضعيف، حسد، كينه، سخن چيني، غيبت، انگيزه هاي ديگري ديده مي شود و مي دانيم كه فكر ضعيف و كوتاه بين در اثر خودبيني است و ديگر هيچ. همينطور افكاري كه از دل خشن و بي عاطفه سربزند خطر عارضه هاي ديگري دارد چرا كه در كنار قدرت، امكان ظلم كردن زياد بچشم مي خورد و مي بينيم كه معتقداتي كه مترادف يا افكار فطرت و شرافت انساني و مخرب عواطف و اخلاقيات بشر باشد به بيراهه و بن بست مي رسد. و مي بينيم كه اينها صفاتي است كه ظاهري آراسته دارند ولي خالي و بسيار خطرناك هستند و مي دانيم كه زبان ترجمان دل است و اگر دل مريض و خراب شد نمي تواند سير تكاملي را بپيمايد براي اينكار بايد ابتدا خود را بشناسيم نه اينكه در
**صفحه=25@
خود فرو رويم بلكه رضايت خويش را جلب كرده درصدد رفع عيبهاي خود برآييم مشروط به اينكه بخود راست بگوئيم و از دروغ و نيرنگ دور باشيم.
درد انسان قرن ما درد خودشناسي است درد بيگانگي از خويشتن است كه چرا خودم نبودم؟ و چرا خودم نباشم؟ چرا در گفتار و اعمال، خودم نيستم؟ و در گذشته هاي دور خودم نبودم؟ مسلم كسي كه خودش را نشناخت جامعه اش را هم نمي تواند بشناسد پس ابتدا خود را بشناسيم بعد از شناخت خود به معرفي ديگران و طبيعت بپردازيم. از مجموع اين معرفتها جامعه را خواهيم شناخت و در جامعه بيش از آنكه انتظار رود به پيروزي خواهيم رسيد مشروط به اينكه به خودمان ايمان داشته باشيم آنچنانكه به خداي خود ايمان داريم.
و مي بينيم در قرآن به سه مطلب اساسي مهم توجه زياد شده است «شناخت خود»، «شناخت طبيعت»، و «شناخت خدا» و آنجائي كه مي گويد:
و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون **زيرنويس=سوره حشر آيه ي 18.@
نباشيد مانند آنانكه فراموش كردند خدا را پس فراموششان ساخت خويشتن را، ايشانند نافرمانان. در اين آيه ارتباط مستقيم شناخت «خود» و «خدا» را مي رساند كه تا چه اندازه
**صفحه=26@
مورد توجه است.
راستي خودشناسي كار بسيار مشكلي است اما چقدر لذت بخش است انسان بداند داراي چه خصوصيات اخلاقي است. ادعاي مهم و كار بس دشواري است كه كمتر به آن توجه داريم ولي عملي كردن اين كار هرچه باشد به از عدم است.
اين مطلب را در جامعه شرق كه بررسي مي كنيم مي بينيم به خود و خدا پيوسته و به طبيعت فكر نمي كند و در جامعه غرب به خود و طبيعت پيوسته، خدا را كنار گذاشته هر دو، جنبه افراط و تفريط را پيش گرفته و هيچكدام راه رستگاري را نخواهد پيمود و ايده آل، آن جامعه ايست كه ابتدا به شناخت خود و سپس به شناخت طبيعت و در نهايت به شناخت خدا رسيده باشد. و طبق حديثي كه مي گويد:
«خدا رحمت كند شخصي را كه بداند «از كجا» آمده «در كجا» ست و «بكجا» خواهد رفت» جامعه اي اين چنين با ديد عميق و جهان بيني اسلامي كه افراد آن به نفس خود راست بگويند، كمبودها و نيازهاي اوليه زيستي خود را دريافته باشند و به محروميت آنها با ديد واقع بيني بنگرند در ابتدائي ترين شيوه هاي بياني و رفتاري مي توانند حتي مبلغ اساسي ترين مفهوم ايماني و آرماني خود باشند.
در سر راه گاهي به سراب مي رسي، كه مهم نيست.
بدان كه نرسيدن به آرزو و دلالت بر بيهوده بودن عمل و
**صفحه=27@
پوچ شدن نمي كند. وليكن اگر مطلوب واقعيت، وجود داشت ولي طالب در تشخيص و انتخاب آن دچار اشتباه شد. و برخلاف جهت منظور واقعي پيش رفت نتيجه اي كه دست مي دهد به زبان او تمام شده و اينجاست كه علاوه بر اينكه نفعي نبرده خسران هم كرده است و چقدر جالب قرآن بيان مي كند كه:
«والعصر - ان الانسان لفي خسر - الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر»
سوگند به عصر - همانا انسان يكسر در زيان بسر مي برد. مگر كسانيكه ايمان آورده و عمل هاي شايسته انجام داده و همي يكديگر را حق سفارش كنند و همي يكديگر را به صبر سفارش كنند.
اتفاق در عدم اتحاد
«مسلمانان اتفاق كردند كه اتحاد و اتفاق با يكديگر نداشته باشند، دريغا كه هر يك مانند خوره همديگر را مي خورند، تيشه به ريشه هستي خود مي زنند، براي خرسندي دشمنان محمد (ص) پشت به قبله كنند، قرآن مجيد را ناديده انگارند!! و غرب زدگي را سرمايه خود و خاندانشان پندارند!»
«سيد جمال الدين اسدآبادي»
**صفحه=28@
از: زرين تاج وفايي
شيراز: دانشگاه پهلوي
«مطبوعات»
يا بنگاهي كه با افكار عمومي تجارت مي كند
عصر، عصر بيداري و جهش است، زمان، زمان تكاپوست. انسان امروز چون غواص در دل پر تلاطم درياي بيكران زندگي نقش هزار آرزوي طلايي را بر ديوار پندار مي آويزد و چون صياد در اعماق جنگلهاي آكنده از وهم و راز در پي يافتن غزال رميده اي با هراس خويشتن و قهر طبيعت مي ستيزد و پيوسته براي پيشبرد آرمانهاي خويش جهد مي كند! اما براي اين سؤال چه پاسخي مي توان داد كه چرا چنين انسان خلاقي به سرنوشت خويش نمي انديشد؟ و چرا بموازات اين همه
**صفحه=29@
كنجكاويها در طبيعت به طبيعت پر غوغاي درون خويش نظر نمي افكند تا بيشتر به سعادت خويش فكر كند، چرا هر روز موجي از يأس و بي هدفي در درياي بي سرانجام و پوچ زندگي خود مي بيند و حس مي كند مظاهر اين بي هدفي هر روز به صورت برادركشيها و جنايت ها آشكار و متجلي است. انسان امروز با آنهمه رشد فكريش بايد بداند همانطور كه اجتماعي چنين با شكوه بوجود آورده است بايد اصلاح و تكامل آن را بعهده گيرد، اما چرا نمي داند؟ چرا نمي داند كه جهاد اكبرش اين است كه به اين زندگي با اينهمه شكوه و عظمت بايد معني و هدف بخشيد. دليل اصليش اين است كه «بعد روحي و معنوي» انسان بطور وحشتناكي نسبت به «بعد ظاهري و مادي» آن عقب مانده است يعني انسان امروزي موازي همان گامهايي كه براي تعالي زندگي خويش بر مي دارد گامهايي براي جهت و مفهوم دادن به آن پيموده لذا با آنهمه تلاش خستگي ناپذير زندگي پوچ و بي هدف را ساخته است.
مهمترين مسأله ي انسان متمدن امروز همين است و ريشه همه ي نابسامانيهاي اجتماعي كه بدست همين انسان متمدن خلق مي شود جز اين نمي تواند باشد. لذا بزرگترين خدمت به اين انسان عصيانگر جهت، و مفهوم دادن به زندگي اوست. براي انجام اين جهاد مقدس بيش از هر چيز آنهايي كه افكار مردم را هدايت مي كنند مسؤولند. آنها بايد بكوشند نيرو و فكر خويش را در
**صفحه=30@
جهت حل اين قضيه در جامعه اي كه خود آن را بوجود آورده اند مصرف كنند و با اين كار نه تنها دين خود را واقعاً ادا نموده بلكه جهادي مقدس را شروع كرده اند كه در راه سعادت همه جانبه ي همنوعان خويش هرگونه مانعي را برخواهد داشت و براي پيشبرد جامعه ي بشري و انساني خويش رنجي متحمل شده اند كه بحق در خور وظيفه عظيم آنهاست، چه خوب بود كه همه ي افراد جامعه ي ما بخصوص طبقه ي جوان مي دانستند زماني مي توانند استقلال و شرف ملت خود را حفظ كنند كه در كار و فن خود علاوه بر وظيفه ي مادي را كه به عهده دارند جهت دار و با هدف باشند و هدف از زندگي را درك كنند و اين جز از راه آموختن ميسر نيست. در جامعه ي امروز ما بخشي از پديده هاي اجتماعي را مي توان خبرها، و گزارشات، پندها يادآوريها، آموزشهاي گوناگون، سلسله مطالبهايي اعم از اجتماعي، اعتقادي، هنري و غيره... دانست كه در ماه يا هفته يا روز در اوراقي ثبت شد، و به شكل مطبوعات در دسترس عموم قرار گيرد. بديهي است هرچه در جامعه وسايل ارتباط و تبادل افكار و كار چاپ و انتشار مطبوعات، هفته نامه ها، روزنامه ها سالم تر و فراوان تر و استفاده از آن براي همگان آسان تر باشد نتيجه ي آن اين است كه آموزشهاي فوق را گسترش و در اختيار همگان قرار داد و از مردمان جامعه افرادي فهميده و روشنفكر و در حفظ منافع ملي و وطني كوشا ساخت. مگر نه اين است كه نقش اين مطبوعات بايد چنين باشد كه
**صفحه=31@
به عنوان وجدان بيدار جامعه بكوشند تا ذوقها و سليقه ها و افكار را در مسيري سالم سوق دهند؟ مگر نه اين است كه نويسنده ي آگاه بايستي خود را در برابر خوانندگان مسؤول حس كند مسؤول براي پروراندن ذوقهاي سالم، براي رهنمايي افكار در جهات مثبت و خلاق، براي هدايت و ارشاد افكار نونهالان و نيز براي عرضه دادن فرضيه ها و تئوريهاي علمي و صنعتي به موازات ايمان و محتوي دادن به زندگي مادي.
ولي افسوس كه در اجتماع امروز ما «سيه بازارهاي جنون آميز مشتي دو پايان چهار پا صفت، گرم است» و مطبوعات نه تنها چنين مسؤوليت هاي انساني و خطيري را حس نمي كنند بلكه يكسره از آن بيگانه اند و همان پوچي و بي اعتباري غربي را بازگو مي كنند و بصورت بنگاههايي درآمده اند كه با افكار عمومي تجارت مي كنند و يا دروغ سازيها و داستان پردازيهايشان بذر فساد و انحطاط را آبياري كرده طوري كه خون بافتهاي اخلاقي اجتماعي را زالو صفت مي مكند و تباه مي سازند. مطبوعات امروز ما درست در جهت خلاف رسالت واقعيشان در سوزاندن ريشه هاي معنوي و عاطفي مسابقه ي سرسام آوري را آغاز كرده اند و شگفت آنكه بازندگان و قربانيان اين مسابقه جز مردم اين مرز و بوم به ويژه قشر جوان نيست! رنگين نامه هايشان را ورق بزنيد و نشر آن بزرگترين شاهكارشان نشان دادن هرچه عريان تر مسايل سكسي و دامن زدن به آتش
**صفحه=32@
غريزه جنسي جوانان است.
تبليغ پارتي هاي هوس آلود و مجالس قمار، دخمه هاي نفرت انگيز و غوغاي منحوس آهنگهاي گوشخراش و رقصهاي داغ و مهيج و منعكس كردن عكسهاي عريان كه از ديدن آن حتي پيران پر سال هم تحريك مي شوند تا چه رسد به مشتي جوانان لجام گسيخته و احساس باخته ي امروز. اين است بزرگترين هنر مطبوعات ما و آن است بزرگترين رسالتي كه در اين قرن آشوب زده به عهده ي آنهاست.
اكنون به چه كسي بايد گفت بياييد شما را به خدا به اين نسل به گردانندگان اجتماع فردا رحم كنيد و دست اينگونه راهزنان را كه چون مقلدان و متظاهراني هستند كه سرتاپا ننگ و گناهند ولي در ميان پوستين زهد و تقواي دروغين سر به مهر معبود يكتا مي گذارند و رياكارانه اشك حسرت مي بارند قطع كنيد. به حقيقت وقت آن شده كه دروازه هاي كشور را به روي اين مفسدان و سبك مغزان ببنديد و قدمي در اين جهاد مقدس برداريد.
به اميد آن روز
حقوق زن
«زن هر كجا مي خواهد خصوصيات خود و حقوق خود را حفظ كند غلبه با اوست ولي در هر مورد كه بخواهد حقوق مردان را غصب كند غلبه با مردان است.»
«اميل - روسو»
**صفحه=33@
از: نفيسه - ن.
بدنبال هاجر؛
در گريز از سراب
يادداشتهايي از سفر حج «آخرين قسمت»
«اينها درد و دلهاييست از يك ديدار شكوهمند، و حرفهايي و برداشتهايي. قبلاً بخش هايي از آنرا خوانديد و اينك آخرين قسمت آن از نظرتان مي گذرد.»
دوشنبه 11 بهمن 1350 «مكه»
هوا خنگ است و بوي اصفهان را دارد. جلوي در منزلها، زنها اجاق بسته اند و در عين حال كه غذا روي دود
**صفحه=34@
و آتش غل مي زند به كنارش به نماز ايستاده اند. بچه ها لخت و كثيف و ژوليده روي تل خاكها مي لولند و جوانترها كنار ماشين هاي رنگارنگ بيكار ايستاده اند. ما نرم نرم كوچه ها را زير پا مي گذاريم از پله هاي پهن و فروريخته ي دامنه ي كوه مي گذريم و بالا مي رويم. در مسيرمان خانه هاي كوچك دو اتاقي و اكثراً سنگي خود نمايي مي كند. دورترها، بالاتر از همه در دل كوه تك چراغي مي درخشد كه احتمالاً بعنوان راهنماست. مي رسيم به آن و روي آخرين پله ساخته شده بر كوه مي نشينيم. در افق روبرو، كوههاي ديگر سر به ابرهاي نارنجي رنگ سپرده اند و شهر پست و بلند، پولكهاي رنگين بر خود مي آويزد.
مرد عربي نفس زنان از راه مي رسد. برعكس تصورم خشن نيست و ما را بخانه اش دعوت مي كند كه نمي پذيريم و زن و دخترش بسراغمان مي آيند و تعارفي. كمي تازه بدوران رسيده مي نمايند، دختر با آن لباس بلند آبي و سيماي كلاسيك شرقي و مرد با كت پوستش و زن با عباي مشكي براقش و با لبخندها و تعارفهايشان اين احساس را در من بوجود مي آورند. مي نشينم روي سنگها با مرد به صحبت. مدرس است و ماهي 700 ريال سعودي حقوق دارد. مدتي به تته پته
**صفحه=35@
مي گذرد. هرگز در زندگي به اينگونه فارغ و بي دغدغه نبوده ام و اينگونه به پرسه زدن در مكانهاي مختلف وقت نگذرانيده ام يك روز در كوچه پس كوچه ها و روز ديگر به بهانه ي رفتن به قبرستان «ابوطالب» از قبرستان عمومي سر در آوردن و درون آن تونلهاي قنات مانند سركشيدن و به مرده هايي كه درياچه هاي سفيد پنبه اي سر و ته شان را بسته اند نگريستن كه چگونه مرد عرب پايش را مي گيرد و سرازيرش مي كند در آن سوراخ و مي خواباندش ته گودال، بعد در سوراخ را با چند قلوه سنگ مي بندد و بيلهاي خاك است كه مي آيد و مي رود و دفتر زندگي را مي بندد.
چيست اين بشر و عمر كوچك او در مقابل عمر طويل دنيا، چگونه حتي از يك ثانيه كمتر است و چقدر كه او براي كم و زياد اين يك ثانيه و يا رنگ وارنگش ادا و اطوار در مي آورد. چيست اين بشر، اينهمه ادعا تا چند سال ديگر حتي از استخوانهايش خبري نيست و روي اين قبر، قبر ديگر، مرده اي تازه را بخود خواهد پذيرفت.
تا ما ايستاده بوديم دو تا مرده آوردند كه كسي همراهشان نبود و نه اشكي و نه تأثري بدرقه راهشان. نديده ام مسلمانهاي اين نواحي بر مزار پيغمبرشان گريه كنند و يا ماچ و بوسه اي. همينقدر كه عمر تمام شده است. حالا بيا ما ايرانيها
**صفحه=36@
را ببين كه چقدر به تشريفات كار مي پردازيم و از اصل مسأله مي كاهيم. آيا تفاوت بين زبان مذهبي ما و زبان عاديمان به اين ريا كمك نمي كند؟ وقتي كه من مي ايستم و كلماتي را مي خوانم كه معنايش را نمي فهمم و حتي اگر ترجمه ي تحت الفظي اش را بدانم درك عمق آن كلمات برايم ممكن نيست آيا به اين پرده پوشي و ريا كمك نكرده ام. بهر حال بايد كوشش كرد براي درك معني آنچه مي خوانيم، نه كوشش براي ادامه اش بهمين صورت ناقص كه وجود دارد. زيرا در آگاهي نسبت به آنچه مي خوانيم حال و هوايي هست كه در ناآشنا خواندن هيچگاه بدان نمي توان دست يافت.
5 شنبه 50/11/14
عصر مي رويم به ديدن دكتر «ك» و خانمش، هر دو ساده، مذهبي و جوياي دوستي هاي بدون تشريفات ولي متأسفانه كم اطلاع.
بعد كه بر مي گردم خانه هوس شديدي دارم براي رفتن به حرم و خواندن دعايي و نمازي. وقتي مي رسم كه صف طويل نماز مغرب بسته شده است. مي ايستم كناري و نماز مي خوانم و همراه اين خطوط گرم نامنظم بر خاك مي افتم. مرد و زن فرقي نمي كند همه در كنار هم مي ايستند و هر جا كه برسند و اگر لازم بود تمام راههاي ماشين رو و پياده رو را مي بندند
**صفحه=37@
اين را بحساب بدويتشان بگذارم يا مذهبي بودنشان يا خود فراموشي شان در برابر خالق؟
- - -
عشق دوباره آمده است. نياز من بعشق يك نياز تازه شناخته شده نيست. منتها هر بار بنوعي تجلي كرده است. زماني كه از آغوش مادر شروع شد و از دستهاي گرم پدر و شرم براي ابرازش. سالهاي بعد كه همكلاسها بودند و چه خيالپردازيها درباره ي آنها، بعدها كساني ديگر، از نوشين گرفته تا بچه هاي خودم تا دوستان مختلف و حتي چه بسا كه به رنگ تند و بي ثبات هوس ها نيز آغشته شده است.
آيا سرانجام اين عشق كامل شده است؟ آيا به يك چيز ثابت و حقيقي رسيده ام؟ آيا آنچه اكنون بنظر معبودم مي رسد و راهبرم، همواره همين خواهد بود» يا باز در موقعيتي ديگر و سالي ديگر چيزي ديگر؟ هنوز اين عشق همه ي زندگيم را پر نكرده است. هنوز عشق «ابراهيم» به خدا و انجام وظيفه اش برايم درك نكردني و ناشناخته است. هنوز بچه هايم شوهرم، مامان و بابايم و... و... و بسياري مظاهر شناخته شده و مربي برايم چسبنده تر است تا عشق به آن چيز ناشناخته. اين را وقتي مي گويم كه خود را در جريان حادثه قرار مي دهم. وقتي كه در تصور، خودم را تا مقام ابراهيم
**صفحه=38@
ترقي مي دهم وگرنه از گوشه خانه و كنج رختخواب مي شود گفت:
«نه، نه، من همه چيز خود را در راه ايمان بخدا از كف خواهم داد.»
بهر حال اكنون مهم اينستكه من نياز شديدي به پرورش اين عشق حس مي كنم. به چيزي كه انساني و فناپذير نباشد. به چيزي كه ثابت باشد و رنگ و رياي زندگي آنرا تبه نكرده باشد. به اين وسيله است كه من خود نيز مي توانم ثبات و استقامتي بيابم. به اين وسيله است كه مي توانم براي چيزي كه امروز مبارزه مي كنم فردا نيز و در موقعيتي ديگر نيز مبارزه نمايم. نه اين لحظه براي چيزي بجنگم و به چيزي عشق بورزم كه فردا برايم قابل قبول نيست.
زندگي با اينهمه پهنا و عمق يك قطره است، يك قطره در آستانه ريزش بر دريا. چه كسي مي تواند عظمت دريا را در مقابل اين قطره كه نور خورشيد هر لحظه امكان بخار كردنش را دارد و خاك احتمال نوشيدنش را و دريا احتمال فرو كشيدنش را ناديده بگيرد؟
اوه، دوباره ادبيات!!!
- - -
ساعت 5 شب براي وداع آمده ايم، همراه با دكتر و دكتر «ب» و در حقيقت تنهاي تنها. لبريز از اندوهم،
**صفحه=39@
احساس كساني را دارم. كه مي خواهند با عزيزترين نزديكانشان وداع گويند. نه، من وداع نخواهم كرد. زندگي من بايد از اين سفر و از اين روزها و اين مكان تأثير پذيرفته باشد همه زندگيم و همه ي عمر گوشهايم از صداي اين سرود آرام پر خواهد بود و قلبم از گفتار عشقش.
ما مثل بچه ها تلاش مي كنيم كه اين لحظه هاي آخر هرچه بيشتر طويل شود. دكتر «ت» با اشكي بر لبه پلكها مي افتد روي سنگهاي آستانه و وداع مي گويد. من با لرزشي پشت به بناي عظيم «مسجدالحرام» مي كنم و از پله ها بالا مي دوم.
- - -
شب ساعت 6 آخرين شام را مي خوريم. گويا رييس كاروان دوباره سخنراني كرده زيرا و لوله عجيبي بين افراد برپاست. شوهر خانم «ع» بالا و پايين مي رود كه: «اين چه وضعي است، مردي كه مي گويد معلوم نيست كجا مي رويم و تا كي تو راه هستيم مي خواهد ما را بيابان مرگ كنه، پدرشو در مي آرم» و ساعت 8 شب، ما تقريباً عازم رفتن هستيم كه خانم «ع» وحشتزده مي آيد تو و رو به دكترها كه:
«آخه شما بايد كاري بكنيد. اين شوهر لندهورم رفته تو اداره سرپرستي شكايت كنه و هنوز برنگشته مي ترسم
**صفحه=40@
بلايي سرش اومده باشه، ترا بخدا بريد بياريدش». دكترها اين كار را از سر خودشان باز مي كنند يكي با زبان خوش و گرم و نرم و ديگري با سكوت و بي اعتنايي. تا بياييم سوار اتوبوس بشويم شوهره رسيده است و چه دعوايي سر جا، كه زن و شوهر هر دو دولاپهنا هستند و نه مي توانند روي صندلي دو نفري بنشينند و نه سه نفري و نه اينقدر جا هست كه بشود جاي يكي ديگر را به آنها داد. محل بازرسي روبروي شير و خورشيد ايران است. آخرين خداحافظي. عجولانه وسط خيابانهاي «ام الدود» با عمو محسن برگزار مي شود. ماشين بسوي جده براه مي افتد. تا 2 بعد از نيمه شب در مدينة الحاج هستيم. اين جا يك شهرك است ولي از بس اين گوشه و آن گوشه ماشينها ايستاده اند و مسافرين بپايش اطراق كرده اند، حدود خيابانها مشخص نيست نيم ساعت بعد ما را بسوي مطار (فرودگاه) حركت مي دهند و مطار راستي كه ديدني است و تحمل نكردني. بار و بنديل را بدوش مي گيريم و از اين گوشه به آن گوشه مي كشيم و تو تاريكي معلوم نيست پايمان را كجا مي گذاريم. خوشبختانه اثاثيه كم داريم و از آنهمه سر و سوغات كه ديگران تهيه ديده اند خبري نيست مي نشينيم كنار سياهها كه ناگهان قال و قيل عجيبي در مي گيرد چنانكه گويي كلاغها بدور لاشه اي ريخته اند. بر مي خيزم بتماشا. زني با تيپ كلاسيك و مشخص افريقايي با آن گيسوي فرفري سياه، نشيمنگاه پهن و گرد و پيراهن
**صفحه=41@
دكلته اي كه شانه هاي سياهش را بيرون انداخته. دهان را گشوده و بر سر طرفش فرياد مي زند و نعره ها چنان است كه مو بر تن آدم راست مي شود. مردها از پس او بر نمي آيند و مي روند كنار و چنان قيافه اي دارند كه بله، كسي حريف اين سليطه نمي شود. سرانجام زن سطل پر از اثاثش را بر ميدارد، كلاه بچه اش را تو توي پيشاني اش پايين مي كشد و او را مي نشاند پشت كمرش و زبر و زرنگ بحالت قهر مي رود. ما اثاثيه را بر مي داريم و يك مرحله جلوتر مي رويم تا پاي باسكول. روز روي فرودگاه پهن شده است. هر كس بفكر صبحانه اي است. ما خسته و عصبي و خواب آلود هستيم و بدتر از همه پولي در بساطمان نيست آخرين ريال سعودي در مكه خرج شد. اين جا ديگر از رييس كاروان و معاونين متعددش و همراهان خبري نيست، همه خسته و بيحال روي پتوهايشان افتاده اند و دوباره بيگانه و اخم آلود هستند. كاروان اشرافي تهران دو پرواز جلوتر از ماست پروازهاي 73 و 74. آنها نيم ساعت زودتر از موقع پرواز مي رسند و عموماً شيك و آخرين مدل و انگار نه انگار كه در اين سوي دنيا هستند و آنقدر چمدان بدست و پا و كول و كمر دارند كه چشم خيره مي شود و چه جنجالي بر سر زود وزن كردن اثاثيه راه انداخته اند. مگر همه با يك هواپيما نمي روند پس دير و زود ندارد. شرم آور است دعواي سرپرست يك كاروان با آن مرد. شرم آور است دعواي سرپرست يك كاروان با آن مرد. سرپرست باندازه 20 چمدان روي باسكول گذاشت مردي كه زودتر از او نوبت گرفته بود ناگهان دهانش
**صفحه=42@
را باز كرد و: «مرديكه من زودتر اومدم، شكست رو مي درم. مي دوني 20 هزار تومان مال ما بيچاره ها تو شكم توست د بذار، بازم چمدون بذار. اينا همه از مال ما بيچاره ها خريده شده.»
سرپرست هيچي نمي گفت و تند تند اثاثيه را روي باسكول مي گذشت.
من بدنم مي لرزيد و خوشحال بودم كه با يك تيپ عامي و بيسواد و معمولي اين سفر را آمده ام. اين طبقه ممتاز حتي در اين جا نيز خود را از مردم ديگر جدا مي دانند؟ دايم سر خوب و بد غذا نق مي زنند، سر عقب و جلوي اتوبوس و اين دست آخر هم كه سر توزين اثاثيه. اگر در موقع آمدن به اين سفر چيزهايي را تحمل مي كردند و حق ديگران را محترم مي شمردند و خود را براي حاجي شدن آماده مي كردند اكنون گويي از بند رسته اند و چشم انداز آنها همان شهر خودمان است و همان آب و رنگهاي دروغين.
بالاخره ساعت در حدود 5 بعدازظهر است كه ما بعد از يك شبانه روز بيخوابي و سر پا ايستادن و حمالي كردن سوار هواپيما مي شويم و بسوي تهران.
- - -
تهران
ساعت 8 شب است، زير پايمان لكه هاي طلايي كوچك
**صفحه=43@
پديدار مي شود كه لحظه به لحظه بزرگتر مي شود و رنگ مي گيرد. كم كم خط ممتد چراغها، نئون هاي رنگارنگ و چراغهايي كه متحركند و معلوم است متعلق به اتومبيل هاست و نماي آپارتمانها پديدار مي شود. تاكنون درون اين رنگها زندگي كرده بوديم اما آن را از بالا و خارج از گود نديده بوديم. مثل زندگي كه سالهاست درونش مي لوليم، آيا چه احساسي خواهيم داشت اگر مثل يك نفر خارج از گود به نماي آن بنگريم. آيا بجز كندوي عسلي خواهيم ديد كه زنبورها بگردش جمعند، كه عمرشان كوتاه است و چنان به حال خود مشغول كه دور و بر را نمي بينند
در فرودگاه ايستادن در صف براي خوردن سه كپسول؛ بعدها موجودات استرليزه شده را روانه خانه هايمان مي كنند چرا كه چمدانها هنوز نرسيده و در آنجا ماندن بي فايده است. ناچار تلفني به برادر «دكتر» مي كنيم و شب را در خانه اشان مي افتيم. فردا صبح بفرودگاه مي رويم كنترل اثاثيه و گمرك و اين حرفها و دوباره همان آش است و همان كاسه. هجوم بيهوده مردم. باركشي، فرياد و قيل و قال بر سر هيچ و بدگويي و هزار ادا و اطوار. ما از گمرك براحتي مي گذريم نه اثاثي است و نه قاچاقي. مرد گمرك چي مي گويد مواظب شوهرت باش. اين دكترها وقتي حاجي مي شند خيلي وضعشون خراب مي شه. ممكنه دو تا سوغاتي آورده باشه يكي اش هم زن
- گمرك سوغاني دوم چيست؟
**صفحه=44@
از همان طرف اثاثيه را به گاراژ مسافربري مي بريم. اكنون ساعت 1/5 بعدازظهر است. با عموها بوسيله تلفن خداحافظ مي گويم. ديگر دل ماندن ندارم. نمي دانم بچه ها چگونه اند اين همه وقت چرا اينقدر بيخيال بودم، شايد به خاطر موقعيت مخصوص و آن طرز مخصوص از دنيا بريدن بوده باشد. درون اتوبوس است كه واقعاً خود را در خاك وطن مي يابم. مردم يا چرت مي زنند يا در حال تخمه شكستن و پرتقال خوردن هستند. نوار روي ضبط صوت آهنگهاي مختلفي پخش مي كند كه از بس تكرار مي شود لج آدم را در مي آورد. و خاك بيابان بوي باران و رطوبت مي دهد. اين خاك برعكس خاك عربستان نمدار و گيراست. من با بويش آشنايم و دلم لبريز از همبستگي مي شود. فكر مي كنم اگر زندگي در بهترين نقطه ي دنيا را بمن پيشنهاد كنند به يك روز زندگي در اين خاك خواهم بخشيد و متعجبم كه چرا بعضي مواقع آرزو مي كردم اين ديار را رها كنم و بجايي ديگر بگريزم.
يك لحظه بعد اخبار راديو شروع مي شود. دوباره روي بهشتي زندگي مي كنم كه درختهايش گر كشيده است، مردمش خاموشند و خفقان گرفته و پيوسته در حال نيايش و ستايش: نماي اين بهشت مخروبه علت آرزوي سابق مرا روشن مي كند، اينكه تعجب ندارد.
ساعت 8/5 شب به اصفهان مي رسيم. لبه ي خيابان رديف همه كسانم ايستاده اند. بچه ها كمترين تغييري نكرده اند و
**صفحه=45@
آنقدر دور و بر ما جيرو وير مي كنند كه همه ي مسافران انگشت به دهن به اين منظره خيره مي شوند منظره ي حاج بابائي كه ريش هاي كپي و سر تراشيده اش حاجي بازاريها را بياد مي آورد و حاج ماماني كه لاغرتر و سياهتر و... از هميشه باز گشته اند.
خانه ي كوچولويمان، با آن حوض ملوس تميز و لبريزش و سبزه يي با طراوت بر حاشيه اش به ما خوش آمد مي گويد.
شب، رختخواب يخ كرده، آخرين چيزي است كه بودن در خاك وطن و در خانه ي هميشگي را بمن القاء مي كند. براي خواب آماده ام و براي بيدار شدن از خواب يكماهه. راست مي گويند همچون خوابي گذشت. خوابي مؤثر... رويايي كه تنوعش سر گيجه مي آورد. سرگيجه اي مطبوع و حالا مي توانم در زمينه اي وسيع و زماني گسترده به آن تازه ها بينديشيم. تازه هايي كه نقش آنها هيچگاه در زندگي ام ناديده انگاشته نخواهد شد.
«پايان»
«آزاد زيستن»
«نيرومندترين قدرت يكتا، در جهان امروز، نه كمونيسم است و نه كاپيتاليسم، نه بمب هيدروژني است و نه موشك هدايت شونده، بلكه خواست ابدي بشر براي آزاد زيستن و مستقل بودن است.»
«استراتژي صلح - جان كندي»
**صفحه=46@
از: ع.ا.ا.
گزينش هدف، و امكان آن
با توجه به اينكه شرايط و اوضاع و احوال زندگي دايماً در حال تغيير و تحول است و در عين حال بينش و برداشت انسان نسبت به مسايل همين ويژگي را داراست چگونه مي توان هدفي در زندگي انتخاب كرد كه در اوضاع و احوال متغير و در شرايط مختلفي كه انسان در آن قرار گرفته و برداشتهاي متفاوتي دارد راهنماي زندگي اش بوده و او را در مسير حركتها، تلاشها، كوششها و فعاليتها و پويشهايش رهبري كند؟!.
مشكلاتي كه در بالا بر شمرديم آنچنان مسأله را
**صفحه=47@
پيچيده مي كند كه هر انساني را در اولين برخورد وادار به تسليم مي نمايد. تسليم به اينكه انتخاب هدف ممكن نيست. براي روشن شدن مطلب توضيح بيشتري داده تا بتوانيم به سؤالي كه طرح كرديم ژرفتر و حساب شده تر پاسخ دهيم.
مي دانيم انسان در يك شرايط ثابت و لا يتغير همواره قرار نگرفته است تا بتواند راه مشخصي را در پيش گيرد.
مثلاً اوضاع و احوال 20 سال قبل را در نظر بياوريد و با زمان حال مقايسه كنيد آنچنان تفاوتهاي فاحشي در آن مي يابيد كه قابل شمارش نيست. اين تفاوتها در شهر بيش از دهات و در جوامع رو به رشد بيش از عقب مانده ها يا عقب نگه داشته شده ها و در جوامع صنعتي بمراتب از كشورهاي رو به رشد عميق تر و زيادتر و گسترده تر است.
در يك ده از اوضاع و شرايط براي انتخاب مسير و راه در زندگي آنقدرها دگرگون نمي شود مسأله
**صفحه=48@
انتخاب راه و هدف براي يك جوان مسأله اي بغرنج و پيچده نيست زيرا شغل پدر و راه او را ادامه خواهد داد اما همينكه اين جوان از حوزه ده خواست خارج شود و از شرايط روستا به شهر وارد گردد در يك موقعيت فوق العاده بحراني در انتخاب راه قرار خواهد گرفت. در خود شهر، اگر شهر سيستم كم تحركي را دارا باشد و بعبارت ديگر بيشتر در حالت «ايستايي» باشد تا «پويايي»، باز براي جوان شهري زياد ايجاد اشكال جهت انتخاب نمي نمايد اما همينكه داراي تحركي سريع و تحولي ژرف باشد (در اينجا به نوع تحرك و تحول كاري نداريم كه در چه مسيري باشد) مسأله به صورت يكي از حادترين مسايل برايش طرح مي شود. اينستكه جوان امروز ديگر نمي تواند همانند پدرش به آساني به گزينش پردازد بلكه در برابر ده ها راه قرار مي گيرد كه هر كدام و جلوه نمايي خاص براي او دارند و شرايطي ويژه را در برابرش مي نهند. اين
**صفحه=49@
امر در بين شهرهاي رو به توسعه و شهرهاي صنعتي يا به عبارت ديگر ملتهاي رو به توسعه و ملتهاي صنعتي قابل مقايسه و بررسي است. بهر شكل شايد توانسته باشم مشكل اول را تا حدودي روشنتر بيان كرده باشيم.
اما مشكل دوم:
آيا انسان همواره از مسايل يكنوع برداشت مي كند؟ طبيعتاً خير، شما خاطرات كودكي خود را كم و بيش بياد داريد، برداشتها، درخواستها، انتظارات، آرزوها تمايلات، آرمانها و هدفهايي كه در آن سنين براي شما مطرح بود مسلماً هم اكنون اگر كمي در اعماق آنها فرو رويد خنده تان خواهد گرفت كه راستي ما چه هدفهايي را در آن روزها براي خود انتخاب مي كرديم. همينطور اين مسأله را با برداشتهاي دو سال قبل خود مقايسه كنيد و ببينيد چه تحولات و تغييراتي در نوع بينش و برداشت شما رخ داده است كه شايد برخي اصولاً در واژگون ساختن آرمانها و هدفهايي كه به آنها
**صفحه=50@
دلبند بوده ايد مؤثر بوده اند.
اينك كه توانستيم دو مشكل اساسي را درباره انتخاب راه و هدف در زندگي بررسي كنيم فكر مي كنيم با ما همفكر شده باشيد كه انتخاب هدف كار آسان و ساده اي نيست اما بايد گفت تازه دانستن اين مطلب آغاز كار است. سخن در اينجاست كه برداشت ما از هدف چيست؟ ممكن است پرسيده شود چرا اين مطلب را اول بحث بيان نكرديد. شايد اين امر بي جواب باشد و شايد هم جوابش اين نكته است كه چه اشكالي دارد «انتخاب هدف» را طرح كنيم و سپس «كدام هدف» را روشن سازيم.
راستي بنظر شما براي يك جوان (چه دختر و چه پسر) كدام هدف با ارزش بوده و چه مسأله اي برايش حاد مي باشد؟ ديپلم - ليسانس - شغل خاص - مقام خاص - شهرت - قهرمان شدن - ثروت و...
شايد يكي از اينها و شايد همه اش را هدف انتخاب كند ولي بلافاصله بايد از او پرسيد اگر پست
**صفحه=51@
خاصي پيدا كردي بعد از آن چه مي شود؟ بعد از شهرت چي؟ آنجا دوباره نياز داري. اگر مي خواهي زندگي عاقلانه و آزادي را ادامه دهي به بررسي و تحليل بنشيني ببيني اينك بايد چه كني؟ اغلب جوانان كه با آنها صحبت مي كردم وقتي از ايشان سؤال مي شد هدف شما چيست فوراً مي گفتند قبولي در كنكور و گرفتن مدرك. وقتي مي پرسيدم بعد از آن. مي گفت درآمدي داشتن و زندگي كردن. باز سؤال مي كردم آيا هرگز انديشيده اي اگر در اين راه موفق نشدي چه راهي را پيش خواهي گرفت مي گفت رشته ديگر. مي گفتم اگر در آن نيز با شكست مواجه شدي؟ مي گفت مسير ديگر ولي مسيري كه دلسردي فراوان در آن يافت مي شود. مي گفتم تازه بعد از رسيدن به مقام خاص آيا دوباره براي تو چگونگي زندگي و هدف در آن مطرح نمي شود؟ مي گفت آري سؤال آخرين و پاسخ آخرين ما به اينجا ختم مي شد كه پس آيا مي شود ليسانس و دكترا بدست آوردن و نظاير
**صفحه=52@
آن را هدف دانست؟ كه مي گفت نه، بايد هدفي انتخاب كرد كه راهبر زندگي ما باشد.
آري مدرك بدست آوردن خود وسيله است نه هدف. پول - مقام - شهرت - پست - قدرت همگي وسيله اند نه هدف اما براي چه كسي؟ براي فرد آزادانديشي كه زندگي را براي خورد و خوراك و پوشاك نمي خواهد، بلكه زندگي را براي آرمانهاي ديگري مي خواهد، در اينجاست كه در مي يابيم مشكل سوم ما اين خواهد بود كه:
چه چيز انتخاب كنم كه وسيله نباشد بلكه هدف باشد كه آن هدف در همه مواقع - در همه لحظات - در همه اوضاع و احوال متغير - در همه شرايط متغير برداشتهاي من، بتواند راهنماي مسير من و رهگشاي مشكلات من باشد.
اگر با كمي تأمل با هم پيش رويم مي توانيم اين هدف را بشناسيم ولي تقاضا دارم كه قبل از خواندن بقيه بحث كمي در خود فرو رويد و خوب مشكلات را در نظر گيريد و نزد خويش مجسم سازيد و سپس هدف
**صفحه=53@
يا هدفهايي كه خود وسيله نباشند را برگزينيد آنگاه آنها را روي كاغذي بنويسيد و در پايان به خواندن بقيه مطلب بپردازيد اگر موافق مطلب مقاله نبود به مقايسه و بررسي پردازيد و بالاخره اگر قانع نشديد با آدرس صندوق پستي 592 اصفهان مكاتبه كنيد شايد همفكري و همكاري شما هر دومان را بسوي نقطه مشتركي رهبري كند.
كدام هدف؟
مي دانيم انسان اگر نگوييم ذاتاً اجتماعي است مي توانيم بگوييم كه در اجتماع است و نمي تواند جداي آن آنگونه كه بايد و شايد زندگي كند و شايد توان گفت؛ لازمه پيشرفت و تكامل زندگي جمعي است. و در اجتماع زيستن و با اجتماع بودن ضروري و قطعي است (اشتباه نشود مقصود از «اجتماعي» فقط در برابر تك و تنها زيستن است نه اينكه انسان همرنگ جامعه باشد بلكه چون نيازمنديهايي دارد كه بجز در جمع محال
**صفحه=54@
است آنها برطرف شود) پس در اجتماع بودن لازمه اش تعاون و همكاري و همگامي و حس مسؤوليت داشتن است چون اگر من بخواهم خوشبخت باشم بايد منافع ديگران را نيز در نظر گيرم و خوشبختي ديگران نيز براي من مطرح باشد چون رابطه متقابل با يكديگر دارد. اصولاً هر انساني كه آزادانديش و واقعگرا باشد نمي تواند ضرورت احساس مسؤوليت در جمع را انكار كند.
اكنون با اين مقدمات ببينيد اگر هدف زير را انتخاب كنيد كه:
در هر موقعيتي بهترين راه را جهت كمك به خوشبختي و تكامل خويش و نيز كمك به تكامل انسانهاي ديگر برگزينيم، چگونه خواهد بود.
اينك اگر با ما همفكر شديد به ادامه راه مي پردازيم ما اگر اين آرمان را بخواهيم برگزينيم كافي نخواهد بود. چون بلافاصله مسأله «تشخيص بهترين راه» در برابر ما خودنمايي مي كند و از طرف ديگر ضرورت
**صفحه=55@
دارد انسان اوضاع را بشناسد تا «بهترين راه» جهت تطبيق با اوضاع را انتخاب كند. حال اگر مبديي پيدا شود كه براي او ديگر اين مشكلات مطرح نباشد يعني او در تشخيص و توضيح اشكالي نداشته و اگر راهي و مسيري را براي ما انتخاب كرد كوچكترين مشكلي از مشكلاتي كه برشمرديم در آن موجود نباشد؛ فكر مي كنم انصاف بايد داد و بايد بسوي او شتافت. در اينجا چون ديگر بحثهاي ما طولاني مي شود و از طرفي خواننده نيز خود مي داند مقصود ما چيست مطلب را خلاصه كرده و مي گوييم:
براي انتخاب بهترين راه بايد اول به سوي آفريدگار جهان شتافت كه ببينيم او چه راهي را به ما پيشنهاد مي كند. در اينجاست كه به مقايسه و بررسي راههاي پيشنهادي خدا كه عبارتست از اديان آسماني بايد پرداخت و ديد كدام مكتب و كدام دين مي تواند رهنماي او جهت ادامه آن هدف راستين بالا باشد و شايد بيجا نباشد كه بگويم آن انسان در آن موقع خواهد
**صفحه=56@
فهميد كه خود دين هم «وسيله» است نه «هدف». وسيله است جهت تكامل و پيشرفت انسان و الا دين به معني دقيق آن هدف نيست بلكه وسيله است براي بهتر زيستن اينجاست كه ما در مي يابيم هدف زندگي ما نمي تواند قدرت - مقام - شهرت - پول - مدرك و غيره بدست آوردن باشد بلكه همه اينها وسيله اند جهت پيشرفت بسوي تكامل - تكاملي كه هر لحظه انسان را بسوي خدا كه مي تواند هدف زندگي قرار گيرد نزديكتر مي كند. خدايي كه راهنماي همه لحظات و همه شرايط زندگي ماست. خدايي كه شايستگي پرستش دارد چون هيچگونه عيب و نقص و نياز در او نيست، خدايي كه جز خوشبختي و تكامل و پيشرفت ما از ما توقع ديگري ندارد. خدايي كه بستگي او عملاً آزادي ما است چون هيچگونه شرط استثمار كنندگي در اين بندگي يافت نمي شود. خدايي كه بندگي به او و پيوستگي به او در نهايت، استقلال و آزادي ما را مطرح مي كند. خدايي
**صفحه=57@
كه پايداري ما را در همه شرايط زيستي در برابر همه موانع پيشرفت تشويق و تقويت مي كند. و خدايي كه خواستار عزت - قدرت - اراده - تكامل - تمدن - پيشرفت - عظمت - شوكت - جلال - جبروت - آزادي عدالت اجتماعي - برابري - برادري - يكساني و يك رنگي مي باشد و خواستار پيكار با همه عوامل بازدارنده جهت رسيدن به اين آرمانهاي عالي بشري مي باشد.
در اينجا به بحث خاتمه داده و شما مي توانيد از منابع زير در اين زمينه استفاده بيشتري بنماييد:
1- نقش ايمان در زندگي انسان (نشريه ويژه دانشجويان) رايگان از دارالتبليغ اسلامي قم
2- ايمان به كدام مكتب (نشريه ويژه دانشجويان) رايگان از دارالتبليغ اسلامي قم
3- محمد خاتم پيامبران (مقاله استاد مرتضي مطهري درباره ي ختم نبوت)
4- زندگي ايده آل و ايده آل زندگي (استاد محمد تقي جعفري)
**صفحه=58@
كاظم جمشيديان
طعمه هاي مصرف
مرد، از زن خود بخاطر متابعت از دستورات آگهي هاي تبليغاتي گله داشت و معتقد بود كه اگر حد و حدودي براي اين نوع آگهي هاي كاسبكارانه تعيين نگردد، زن ايراني، ملعبه مطامع توليد كنندگاني قرار مي گيرد كه از هر طريق و به هر عنواني دست اندركار بر هم زدن بنيادهاي اخلاقي و اجتماعي مي باشند. و در اين ميان بيشتر از زن ها بهره جويي مي كنند. براي چاي و قهوه و سوس و هر نوع ابزار و وسيله و اذغيه و اشربه و حتي مصالح ساختماني و توالت، پاي زن را به ميان مي كشند و پايين آوردن او تا درجه ي يك وسيله، كه ضمناً مصرف كننده اي بي هوش و حواس هم هست.
از جمله اين آگهي هاي رخت شويي و ظرف شويي
**صفحه=59@
و ديگ زودپز و تلويزيون است كه شعار مانند با دغل بازي و تزوير بر صميمي ترين خصوصيت زن ايراني لكه ننگ مي زند و مدام بر روي او تكيه مي كند و او را هدف قرار داده است. اين آگهي هاي خر رنگ كن و تبليغات عريض و طويل بر سخيف ترين اشارات و امثال استوار است و اگر زن ايراني، روشن بيني و اصالت خود را در تبليغات مصرفي به دست سوداگران پول و ثروت بدهد ديگر چيزي براي او نمي ماند. سيخ و سه پايه و پودر الگويي به دست تبليغات كنندگان مواد مصرفي داده است كه از او در تمام زمينه ها استفاده نامربوط مي كنند. زن او كه تا آن وقت ساكت و آرام به انتقادات شوهر خود گوش فرا مي داد با خشم و غضب تحكم كرد:
«غلط كرده هر كسي كه خواسته از ما بعنوان وسيله و ابزار استفاده كند. مگر ما علف خرس هستيم. از اين گذشته اين مردها هستند كه بيشتر از اين آگهي لذت مي برند. تو خودت بيشتر از همه گول اين مزخرفات را مي خوري!!»
«فردوسي - شماره 1171»
**صفحه=60@
زن و فاطمه (س)
«اين بار بجاي «بررسي كتاب»، قسمتهايي از چند كتاب را كه درباره زهراي عزيز نگاشته شده و در آن اشاره اي به نقش اصيل و نقشهاي غير اصيل زن در جامعه ما دارد؛ مي آوريم.
اين قسمتها به انتخاب دوشيزه «زهرا - ح.» بوده و ما از ايشان بخاطر اين گزينش و ارسال، با توجه به تقارن چاپ كتاب با زادروز بانوي اول اسلام، سپاسمنديم»
در جامعه ما زن بسرعت عوض مي شود جبر زمان و دست روزگار او را از آنچه هست دور مي سازد و همه خصوصيات و ارزش هايش را از او مي گيرد. تا از او موجودي بسازد كه مي خواهد و مي بينيم كه در كار خود موفق شده اند و اين است كه مي بينيم بالاترين مسأله براي يك زن آگاه اين است كه چگونه بايد بود زيرا بخوبي آگاه است بدينگونه كه هست نمي ماند و نمي تواند بماند زيرا شخصيتش را هر روز به نحوي ببازي مي گيرند و از او موجودي بي ارزش مي سازند.
به هر جهت در جامعه ما كه مسلمانيم زن جامعه ي ما
**صفحه=61@
مي خواهد چگونه بودن و چگونه زيستن را بياموزد و خود را به سر حد استقلال و انتخاب برساند و در ضمن نمي تواند نسبت به اسلام و مسأله آن بي تفاوت بماند و همواره اين سخن براي او پيش مي آيد كه: مردم ما كه هميشه دم از اسلام و فاطمه (س) مي زنند و هر سال دهه ها براي او عزاداري برپا مي كنند. او كيست؟ چه مي كرده؟ چه مي انديشيده؟ چه مي گفته و چگونه مي زيسته و در تاريخ چه نقشي داشته؟ مكتبش چه بوده؟ در برابر چه فكري و جناحي و نظامي و رژيمي قرار گرفته و چگونه مبارزه مي كرده و نقش او براي پيشبرد اهداف عاليه اسلامي چه بوده و چه مي باشد؟
قبل از اينكه سيري كوتاه در زندگي فاطمه را شروع كنم به اقسام زن در جامعه امروزي اشاره اي كنم:
مي توان گفت زن در جامعه ما به سه دسته تقسيم مي شود: 1- سنتي 2- متجدد و اروپايي مآب 3- فاطمه، كه به شرح مختصري درباره هر يك اكتفا مي كنيم:
1- سنتي:
بطور كلي زن سنتي در جامعه ما ارزشش را تا حد يك ماشين رختشويي و ارزش انسانيش را در شكل مادر بچه پايين آوردند و حتي از آوردن نام او عار مي كردند و او را به اسم فرزندانشان مي خواندند. در جنبه هاي آموزشي هم بحث مي شد كه آيا مي تواند خط داشته باشد يا نه و استدلال
**صفحه=62@
مي كردند كه اگر احياناً زن خط داشته باشد به نامحرم نامه مي نويسد و خطش را نامحرم مي بيند. بطور كلي زن زنداني بود زيرا نه حق داشت به مدرسه برود و نه به جامعه.
در مجالس مذهبي و فعاليتهاي ديني از قبيل قرآن و تفسير و حديث و فلسفه و عرفان و تاريخ راهي نداشت. فقط در مجالس روضه آنهم براي گريه كردن كه البته در ابتدا در سخن گو مطالب به اصطلاح علمي خود را براي مردها بيان مي داشت زيرا به تصور او زن فهم و مدرك و سوادي نداشت. فقط در بعضي موارد زنها مورد خطاب گوينده قرار مي گرفتند و اين مورد خطاب عبارت بود از: «خانم حرف نزن - ساكت باش - بچه ات را خاموش كن» و در انتها وقتي واعظ مي خواست روضه بخواند طبق معمول رو به زن ها كرده و با التماس و دعا كه اميدوارم سينه ات سرطان نگيرد، براي زهرا به سينه ات بزن، داد بزن گريه كن، فرياد كن و خلاصه در اين مجلس زن نقشش به سر و سينه زدن و گرم كردن در روضه مي باشد پس بطور كلي مي توان گفت كه زن در خانه كارش توليد بچه بود و در جامعه توليد اشك. و اين جاست كه مي بينيم كه زن را از همه چيز حتي از شناخت اسلام محروم كردند.
زن سنتي چون سواد نداشت بايد غيبت مي كرد و يا شله مي پخت و ابوالفضل پارتي مي داد و بسيار پر واضح است كه فرزنداني كه از چنين مادراني بوجود مي آيند چه نقشي در اجتماع خواهند داشت.
**صفحه=63@
2- اروپايي مآب و متجدد:
غرب تصميم گرفت بخاطر نابودي اسلام و براي استعمار مردم و بردن معادن در شرق، آن جوامع را متزلزل كند. براي اينكار مهمترين راه يعني نابود ساختن شخصيت زن را انتخاب نمود.
از او موجودي ساخت كه نه بتواند بينديشد و نه راه زندگي خود را انتخاب كند و حتي لباس پوشيدن آنان را تحت نظر خود درآورد و زن اروپايي مآب و به اصطلاح متجدد را طوري فكرش را استعمار نمود كه هرگاه برنامه اي خواه مفيد و ضروري و يا غير ضروري از طرف آنان امضاء شد. آن را بي چون و چرا قبول كند و حتي انتخاب خوراك (مثلاً افتخار كردن يك جوان ايراني به خوردن خوراك خرچنگ) و انتخاب وسايل زندگي را و اسم گذاري براي فرزندان و بقيه امور و... همه را طوري انتخاب مي كند كه آنها آن را تأييد نموده باشند.
به هر جهت اين نوع زن در جوامع ما كار خارج ندارد چون تحصيل كرده نيست، فكر نمي كند. چون نياموخته، صنعت و هنري ندارد. و چون نوكر دارد خريد خانه نمي كند. چون دايه دارد تربيت فرزند نمي كند. چون آشپز دارد غذا نمي پزد. و بالاخره چون اف اف دارد ديگر در را به روي شوهرش باز نمي كند. حال اين سؤال براي ما پيش مي آيد كه نقش چنين زناني در جامعه ما چيست؟!!
**صفحه=64@
خلاصه زن امروز، آزاد شدن را با كتاب و ايجاد دانش و فرهنگ و روشن بيني و بالاخره بالا رفتن سطح فكر و شعور و سطح جهان بيني نمي داند. بلكه پيشرفت خود را در يك چيز ديده آنهم در قيچي كردن چادر! و خريد لوازم آرايش و طبق آمار از سال 1335 تا 1345 مصرف خريد لوازم آرايش در ايران 500 برابر شده! و اينجاست كه با اين حقيقت دردناك مواجه مي شويم كه زن جامعه ما با حقيقت چقدر فاصله دارد و چگونه از مسير اصلي خود خارج شده و در مسير انحرافات و بي عفتيها و استعمار فكري (زير بناي هر نوع استعمار) قرار گرفته.
3- فاطمه:
قبل از اينكه درباره زندگاني فاطمه (س) سخني به ميان آيد بهتر است براي درك محيط زيست فاطمه، درباره جاهليت قبل از اسلام و موقعيت اجتماعي دختر چند سطري بنويسيم.
در زمان قبل از ظهور پيامبر اكرم (ص) در عربستان سعودي و شهرهاي اطراف آن بزرگترين ننگ براي يك خانواده وجود يك دختر مي بود بقول بزرگان آن زمان تنها راه چاره اين ننگ قبر بود و فقط در نظر آنان اين امكان بود كه مي توانست اين ننگ را براي آنان محو سازد.
در چنين موقعيت اجتماعي پيامبر اسلام (ص) داراي سه دختر بود. همه در انتظار چهارمين فرزند محمد (ص) كه شايد
**صفحه=65@
دختر يا پسري مي بود بودند. اما چندي گذشت و چهارمين فرزند رسول خدا كه باز هم دختر بود بدنيا آمد نام اين دختر را فاطمه نهادند و اين دختر تنها فرزند پيامبر اكرم بود كه بعد از مرگش در حيات بود.
در تولد فاطمه كه آيا قبل از بعثت يا بعد از بعثت محمد بوده مورخين اختلاف در آن دارند ولي ما با تولد فاطمه كاري نداريم با خود فاطمه كار داريم و حقيقتي بنام فاطمه (س).
وقتي مردم ديدند كه چهارمين فرزند رسول اكرم دختر است گفتند محمد ابتر مي باشد (يعني بي دم و دنباله) كه البته جواب آنان را خداوند چنين داد:
«انا اعطيناك الكوثر - فصل لربك وانحر - ان شانئك هو الابتر» **زيرنويس=قرآن سوره كوثر.@
همانا به تو خير بسيار داديم - پس براي پروردگارت نماز بگذار و شتر بكش - بي گمان دشمن تو همو، دم بريده، بي دنباله و بي خبر است.
البته مفسرين براي «كوثر» معاني زيادي قابل هستند از جمله (1- نبوت 2- كثرت و زيادي پيروان اسلام 3- علم و فضيلت 4- كثرت اولاد 5- حوض يا نهر بهشتي)
ببينيد چگونه اسلام در جامعه اي كه ننگ دختر بودن را فقط گور پاك مي نمود و بهترين دامادي كه هر پدر براي فرزند دخترش آرزو مي كرد نامش قبر بود - يك چنين مذهبي مانند
**صفحه=66@
اسلام در چنين موقعيتي مي خواهد اين چنين زن را آزاد كند كه يك دختر وارث تمام ملاكها و ارزشهاي اخلاقي و اجتماعي پدر شود. در همچون جامعه اي كه پدر هيچ علاقه اي نسبت به فرزند دخترش ندارد اغلب ديده شده كه پيامبر درباره فرزندش فاطمه مي فرمود:
«فاطمه پاره تن من است هر كس او را اذيت كند مرا اذيت كرده و هر كس مرا بيازارد خدا را آزرده.»
هنگام سفر، پيامبر آخرين كسي را كه وداع مي نمود زهرا (س) بود و در مراجعت اولين كسي را كه ملاقات مي كرد او بود - اغلب ديده شده بود كه پيامبر دو دست و چهره فاطمه را مي بوسيد و همواره عزيزترين كس در دنيا نزد او فقط فاطمه بود.
- - -
زندگاني فاطمه را مي توان به دو دوره، دوران قبل از ازدواج و دوران بعد از ازدواج تقسيم نمود.
آنچه مسلم است فاطمه در ابتداي عمر خود در مكه تنها ماند زيرا كه خواهرانش با شوهران خود زندگي مي كردند و فاطمه در آن عصر مزه تنهايي را به تلخي چشيده. در ضمن، بدنيا آمدن فاطمه با تمام شدن ثروت خديجه همراه بود و لذا هنگاميكه فاطمه بدنيا آمد زماني بود كه پيامبر اكرم تمام ثروت خديجه همسرش را به فقرا و مساكين بخشيده بود.
فاطمه در هنگام كودكي بعضي از مواقع از خانه بيرون مي آمد
**صفحه=67@
و در كوچه و بازار شهر همراه با پدرش گردش مي كرد و در اين زمان با موج عظيمي از كينه و دشمني مردم آن زمان و اذيتها و آزارها كه به پدرش مي رساندند آشنا شد.
تاريخ ياد مي كند روزي در مسجدالحرام او را به دشنام و كتك گرفتند و نيز روزي كه شكمبه گوسفندي را روي سر پدرش انداخته و او خودش را به پدر رسانيده و با دستهاي كوچك و مهربانش سرو روي پدر را پاك مي كرد و از اين نوع مهربانيها بسيار از او در مورد پدرش ديده شده بطوري كه مردم به او لقب «ام ابيها» (مادر پدرش) لقب دادند.
از وقايع ديگر در اين عصر زنداني شدن مسلمانان و پيامبر و فاطمه بدست كفار در دره اي در بيرون از شهر مكه مي باشد در اين مدت كه سه سال به طول انجاميد اغلب مسلمانان مرگ را به چشم خود مشاهده كردند و مسلماً اگر غذايي در كار بود و بايد بين مسلمانان تقسيم مي شد سهم پيامبر و خانواده اش كمتر از بقيه بود زيرا آنان اغلب قسمتي از غذاي خود را به بقيه مسلمانان كه ضعيف تر بودند مي بخشيدند به همين جهت در اواخر اين سه سال بود كه همسر پيامبر اكرم يعني خديجه مريض شد و چند سال بعد درگذشت و اين بار فاطمه علاوه بر رنجهاي اين سه سال با غم بي مادري هم روبرو شد.
اكنون موقع هجرت مسلمانان فرا رسيده ديگر دوران حصار و شكنجه مكه بسر رسيده اكنون فاطمه با خواهرش سوار
**صفحه=68@
بر مركب بطرف شهر مدينه در حركت بودند كه يكي از كفار خود را به آنان رسانيده و چنان فاطمه و خواهرش را به زمين كوفت كه تا چند سال اثر دردش بر فاطمه خودنمايي مي كرد.
پس از چندي وضع تغيير كرد و علي (ع) به خواستگاري فاطمه آمد و در اين هنگام است كه اين وديعه محمد (ص) دوران دوم زندگي خود را شروع مي نمايد.
فاطمه را علي (ع) با چهارصد مثقال نقره به عقد خود درآورد آنگاه ظرف خرما آوردند و بين مسلمانان بعنوان شيريني عروسي تعارف نمودند جهيزيه فاطمه عبارت بود از «يك دستاس يك كاسه چوبي - يك زيلو».
هنگامي كه زهرا به خانه شوهر مي رفت يعني شب عروسيش بود فقيري از زهرا تقاضاي كمك نمود و دختر رسول اكرم پيراهن نوي عروسي را به فقير مي دهد و پيراهن كهنه براي خود نگاه مي دارد. بزرگي و عظمت روح را به بينيد تا چه حد است فاطمه پيراهن كهنه را براي خود نگاه مي دارد و پيراهن نو عروسيش را در راه خدا به فقير مي دهد.
- - -
فاطمه در خانه نان مي پخت، كار مي كرد، بارها او را ديده بودند كه از بيرون آب مي آورد و عبادت به معني شناخت كامل انجام مي داد.
**صفحه=69@
وظيفه شوهرداريش را هم به نحو احسن انجام مي داد. بعضي از مواقع پيامبر بر خانه دخترش وارد مي شد و از او بازديد مي كرد و در امور مسايل عدالت اجتماعي اسلام خيلي بر او سخت مي گرفت و اغلب به او مي گفت: «فاطمه كار كن كه فردا، هيچ كاري براي تو نمي توانم بكنم»
ملاحظه مي كنيد كه چه فرقي ميان اين اسلام و آن اسلام كه مي گويند (گريه براي امام حسين و امام حسن)، اگر گناهان از ريگ بيابان ها و ستارگان بيشتر باشد بخشيده خواهد شد.
و قضيه كاملاً عكس است و عجيب و جدي بطوري كه حتي پيامبر اغلب به دخترش مي گويد: (فاطمه كار كن كه فردا، من هيچ كاري براي تو نمي توانم انجام دهم»
فاطمه بايد خودش فاطمه شود. دختر محمد بودن آنجا بكارش نمي آيد اينجا در دنيا موقتاً مي تواند بكارش آيد. اگر احياناً اينجا هم نشد كه باخته است و شفاعت يعني اين، نه پارتي بازي و تقلب و قوم و خويش در آوردن.
شفاعت در اسلام «شايستگي نجات است نه وسيله نجات ناشايسته»
پس با اين حساب پيامبر اكرم حق داشت كه بگويد فاطمه يكي از چهار زن بزرگ عالم است (مريم - آسيه - خديجه - فاطمه) و اما فاطمه چرا در آخر، زيرا كاملترين حلقه زنجير تكامل در موجودات در آخر است.
**صفحه=70@
ارزش آسيه به مواظبت از موسي و جلوگيري از كشته شدن او، ارزش مريم به مادر بودن عيسي، ارزش خديجه به محمد (ص) و اما ارزش فاطمه به چه؟ به داشتن فرزنداني چون حسن يا حسين يا زينب كه هر كدام زير بناي بزرگترين انقلابات عالم را مي توانند در بر گيرند يا به اينكه فرزند محمد است و مادر چون خديجه دارد؟ و يا احياناً ارزش او به شوهرش علي (ع)؟ و بهتر است كه بگويم ارزش فاطمه به خودش مي باشد.
به هر حال زماني بگذشت و فاطمه داراي اولين فرزند بنام حسن و دومين بنام حسين شد. در اين زمان رفت و آمد پيامبر اكرم (ص) به خانه زهرا بخاطر ديدن حسن و حسين بيشتر شد اغلب محمد فرزندان فاطمه را بغل مي نمود و مي بوسيد و آنچنان به آنان اظهار عشق و علاقه مي نمود كه به دخترش سفارش مي كرد مواظب باش فرزندانم گريه و زاري نكنند زيرا من طاقت شنيدن صداي گريه آنان را ندارم.
روزي محمد (ص) از در خانه فاطمه رد مي شد صداي گريه حسين را شنيد وقتي به خانه دخترش وارد شد خطاب به او چنين فرمود. مگر نمي داني كه من طاقت شنيدن صداي گريه حسين را ندارم و از اينگونه احساسات و علاقه نسبت به حسن و حسين خيلي از پيامبر ديده مي شد.
چند سال بعد از اينكه پيامبر در سفر «حجة الوداع» علي را به جانشيني خود انتخاب نمود در بستر مرگ افتاد در آخرين ساعات عمرش طلب قلم و كاغذ براي نوشتن وصيت
**صفحه=71@
و جانشيني خود نمود كه عمر و ابوبكر مانع شدند از اينكه كسي قلم و كاغذ بياورد- پيامبر بدرود جهان گفت.
در هنگاميكه علي مشغول غسل دادن و كفن كردن پيامبر اسلام بود عمر و ابوبكر طبق نقشه هاي قبلي جانشيني پيامبر را با وجود (غدير خم) و حديث ثقلين «من دو امانت در بين شما به جاي مي گذارم يكي قرآن و ديگر عترت است» در حضور مردم به نفع خود خاتمه دادند و اينها همه غمي بر دل آگاه و مسؤول فاطمه است.
هيچ دلي قادر نيست بفهمد كه اكنون رنج و غم با دل و احساس و جان فاطمه چه مي كند زيرا از طرفي پدر و مادر و خواهرانش را از دست داده بود و از همه مهمتر اسلام را به دست يك مشت ارتجاعي مي بيند و از طرف ديگر به شوهرش علي مي انديشد و مي بيند كه چگونه حق و عدالت و شجاعت خانه نشين شده و اين همه را فاطمه خوب مي داند خوب مي شناسد او يك خانه نشين بي آگاه نيست. فاطمه راه رفتن را در مبارزه آموخته است و سخن گفتن را در تبليغ و كودكي را مهد خواهان نهضت بسر آورده است. اكنون او بايد تاكتيكها براي بيداري مردم در پيش مي گرفت و مي بينيم چنين كرد. از ميان روشهايي كه فاطمه براي بيداري مردم انجام داد فقط به ذكر چند نمونه آن اكتفا مي كنيم.
اولين كار زهرا براي آگاهي مردم در روز هشتم رحلت
**صفحه=72@
رسول الله بود در اين روز فاطمه با سخناني آتشين در مقابل قبر پدرش رسول الله و با گريه و زاري فراوان و شكايت بي حد از دستگاه موجود در مقابل مردم و اعلان مظلومين نمودن و تحريك احساسات به نفع خود كه همان اسلام است چنان احساسات مظلوم پرستانه جمعيت را به نفع اسلام تحريك كرد كه پس از چندي اشكها از ديده روان، و ناله ها و غريوها بلند و خلاصه دلها نرم گرديد و آمادگي براي پذيرش هر نوع سخن و فرماني پيدا كرده بودند. در اين هنگام فاطمه فرمود «فمتبرك بعد مستوحش» پدر پس از تو منبر و جايگاه حكومت بر اثر اشغال نابكاران وحشت زده شده است.
اكنون او دست حسن و حسين را مي گرفت و در زير درختي نزديك دروازه شهر با فرزندانش مي نشست و گريه مي كرد. بلي او گريه مي كرد تا با اين كار همواره اين سؤال براي مردم پيش آيد. مگر پيامبر اسلام بعد از مرگش غير از فاطمه فرزند ديگري داشت مگر اغلب درباره فاطمه نمي فرمود:
«فاطمة قلبي و روحي التي بين جنبي فمن آذاها فقد آذاني» فاطمه جان من است كه در كالبد قرار گرفته هركس زهرا را بيازارد مرا آزرده است.
پس چرا و به خاطر چه اكنون فاطمه بايد در اين موقع روز بنشيند و گريه كند و باز متوجه اين حقيقت عظيم مي شويم كه گريه فاطمه هم در راه ارشاد و جهت راه حق به مردم مي بود.
**صفحه=73@
علاوه بر آن اغلب فاطمه شخصاً به خانه يك و يك افراد مسلمان مي رفت و آنان را با حقايق اسلام آشنا و بر عليه نقشه هاي تجاوزكارانه عمر و ابوبكر آشنا مي نمود و براي شوهرش علي (ع) تبليغ مي نمود.
مهم ترين وسيله ديگري كه زهرا براي شناساندن حق و حقيقت براي مردم بكار مي برد مال الاجاره فدكش بود.
مقدار مال الاجاره فدك در سال 80000 دينار طلا به پول و ارزش آنزمان بود كه البته به پول امروز سي و دو ميليون ريال مي شود اين مال عظيم و هنگفت را (كه ارزش واقعي آن در آنزمان چندين برابر حالا بود) در اختيار شوهرش مي گذاشت و علي اين پول را در راه تبليغ و شناساندن راه و جهت حق به مردم، خرج مي نمود. در اين هنگام عمر و ابوبكر كه بزرگترين پايگاه ضديت خود را در خانه فاطمه يافته بودند متوجه شدند يكي از بزرگترين علل گرايش مردم به خانه زهرا مال الاجاره فدك فاطمه مي باشد لذا درصدد برآمدند آن را به نفع خود غصب نمايند به همين خاطر بود كه به زور فدك زهرا را اشغال نمودند و اي كاش كار را به همين جا خاتمه مي دادند و ديگر در خانه او را آتش نمي زدند.
آتش زدن در خانه فاطمه با بلند شدن فرياد او همراه بود ناله اي كه تمام اندوه عالم را دربرداشت.
از اين پس ديگر فاطمه در بستر مرگ افتاد. در بستر مرگ هم فاطمه دست از مبارزه عليه اين تجاوزكاران ارتجاعي
**صفحه=74@
برنداشت و روزي كه زنان مدينه تصميم گرفتند بعنوان بزرگداشت از شخصيت شاهدخت اسلام يك عيادت دسته جمعي از حضرتش به عمل آورند فاطمه چنان سخناني ايراد فرمود كه زنان مهاجر و انصار غضبناك و شيون كنان به نزد همسرانشان روانه شدند و سخنان يگانه دخت گرامي پيامبر اكرم را بر شوهرانشان بيان نمودند بطوريكه عموم مردم با اضطراب و پريشاني به نزد فاطمه آمدند و اظهار داشتند؛ اي دختر گرامي پيامبر اگر قبل از اينكه ما با عمر و ابوبكر بيعت كنيم شوهرت علي حاضر بود و اين كلمات را مي فرمود ما هرگز سر از اطاعت علي بر نمي تافتيم. فاطمه در مقابل عذر آنان چنين فرمود: «از من دور شويد، بعد از اين تقصير و خطاي بزرگ شما در مقام عذرخواهي پذيرفته نخواهد بود.» به هر حال اين واقعه هم سپري شد، عمر و ابوبكر تصميم به عيادت زهرا گرفتند آنها هم بنا به دستور علي وارد خانه فاطمه شدند فاطمه از پشت پرده به آنان چنين فرمود: آيا شما اغلب از پيغمبر اكرم نشنيدند كه مي فرمود: «فاطمه بضعة مني من اغضبها فقد اغضبني» فاطمه پاره تن من است هر كس او را به غضب آورد مرا خشمناك نموده» شيخين پاسخ دادند آري و ما از اين گونه بيانات فراوان از پيامبر اسلام شنيديم آنگاه زهرا فرمود: من خدا و فرشتگان را گواه مي گيرم كه شما دو نفر مرا به خشم و غضب آورديد و من از شما راضي نيستم و هرگاه پدرم را ملاقات كنم از شما نزد وي شكوه خواهم نمود.
**صفحه=75@
آخر عمر فاطمه نزديك بود، ديگر به مردنش چيزي نمانده كه بشوهرش باز آنهم براي آخرين هشدار و زنگ خطر به توده مسلمين نفهم فرمود يا علي من دلم مي خواهد صداي «بلال» مؤذن پدرم را بشنوم علي به بلال امر فرمود و بلال با وجود اينكه شرط كرده بود تا حكومت حقه و جانشيني اصلي اسلام روي كار نباشد، هرگز اذان نگويد اين امر را پذيرفت زيرا اين دستور از منبع حق صادر شده بود. بلال تا كلمه اشهد ان محمداً رسول الله را خواند، خبر به او دادند ساكت باش زيرا زهرا با شنيدن نام پدر غش كرده صداي بلال كه در شهر مدينه بلند شد تمام مردم اعم از مرد زن بزرگ و كوچك با تعجب از خانه هاي خود بيرون آمدند و درصدد علت آن برآمدند از هم مي پرسيدند چه شد بلالي كه اعتصاب كرده اعتصاب را شكست، به چه علت اذانش را ناتمام گذارده؟ جواب مي شنيدند بلال فرمان فاطمه را امتثال نموده است. به چه علت اذانش را نيمه تمام گذاشت مي گفتند فاطمه بخاطر شنيدن نام پدر و مقام رسالت جهاني او و با توجه به ظلم ها و جناياتي كه پس از پدر از مردم و حكومت ديده است براي او خفقان ايجاد نمود. و اين سؤال دهان به دهان گشت تا از مدينه خارج شد و در بين تمام قبايل مسلمان بعنوان يك حادثه و اتفاق و خبر دست اول نقل مي شد و افكار متوجه مظلوميت فاطمه مي گشت و اين امر او سه نتيجه داشت:
1- غير رسمي بودن حكومت وقت از نظر يك فرد صاحب
**صفحه=76@
منصب منحصر بفرد اسلام. زيرا با اين جريان در درجه اول مردم متوجه اعتصاب بلال شدند.
2- شرافت و فضيلت خانوادگي و نسبي فاطمه
3- مظلوميت وي به نحو قسم دوم (حقوق خانوادگي و امتيازات شخصي وي كه مقام وحي و نبوت بود) رسول الله فرموده بود: «پاداش نبوت من منحصر در نيكي به نزديكان من است» و اما، آخرين تاكتيكي كه زهرا براي آگاهي مردم انجام داد اين بود كه به شوهرش وصيت نمود شبانه مرا غسل و كفن كن و قبرم را مخفي نگاه دار تا دشمناني كه با اعمال خود حقايق اسلام را مسخ نمودند و در ضلالت و استحمار مردم نقش رهبري داشتند بر جنازه من نماز نخوانند و محل قبر مرا ندانند تا بعد از پانزده قرن اين سؤال براي جامعه مسلمين اعم از شيعه و سني پيش آيد راستي چرا بايد قبر دختر رسول اكرم كه اغلب سفارشش را به مردم مي نمود پنهان باشد به خاطر چه و كدام دستگاه ظالمي؟
درود بي حد و بي پايان ما به روان پاك چنين زني كه زندگيش - گريه اش - سخنش - گفتارش - كردارش - آرزويش - رفتارش - فرزندانش و حتي قبرش هم نقش رهبري براي آگاهي و بيداري مردم داشته و آنها را به مسير حق و حقيقت رهنمون مي سازد.
**صفحه=77@
از: ج. - الف.
غوطه وري در شهوت
سقوط ارزشهاي اخلاقي و حايل هايي كه از شرم و حيا لبريز مي باشد چيز غير قابل انكاريست. وسايل ارتباط جمعي هر يك به گونه اي خاص در اين سقوط و نابود ساختن نقش چشمگيري دارند. چيزي كه براي كشورهاي عقب نگه داشته شده يا كشورهايي كه در دوره ي مونتاژ بسر مي بردند در زمينه اي وسيع و يا عناوين گوناگون؛ نمي توان ساده اش انگاشت. اين امر براي جامعه ي ما؛ كه در يك ناآگاهي ناآگاهانه از زمينه هاي اصيل و واقعيتهاي غير قابل انكار بسر مي برد، امريست حساس و مهم. وقتي نيروي جوان بر روي مسايلي
**صفحه=78@
متمركز گردد كه جز هرز آب رفتن، از خود بيخود شدن و فراموشي رسالت خويش بهره اي ندارد. نمي توان از او خواست تا وظيفه اصلي خويش را بياد آورد و در مسيري كه تعالي بخش يك جامعه مي تواند بود، قرار گيرد.
وقتي تمركز فكر يك جوان تماماً بر روي مسايلي دور بزند كه منتهي به يك راه، آنهم ارضاي غريزه جنسي در هر شكل و در هر زمان و با هر وسيله باشد و ديگر جوان نيز همينطور و بالاخره يك نسل اينطور بينديشد، آيا بر گور پيشرفت آن جامعه يك گل كاغذي رنگ پريده نبايد قرار داد؟
ترديدي نيست كه ما با آن بي هدفي جوان غربي فاصله زيادي داريم. اين امر بخصوص در شهرهاي كوچك اگر تهران و چند شهر را كه مشتاقانه دنبالش مي كنند، كنار گذاريم به وضوح ديده مي شود. ولي همانطور كه در ابتدا آمد آيا وسايل ارتباط جمعي نظير مطبوعات، راديو و به ويژه تلويزيون هدايت كننده اين نسل به كدامين راه هستند؟ پاسخ براي هر فرد متعهد مشخص است و مضحك آنجاست كه كثافت كاري ها را
**صفحه=79@
به عنوان هشدار به نسل جوان و اينكه «از اين كارها نكنيد» و نظاير آن، آنچنان با آب و رنگ و عكسهاي آنچناني و خبرنگاران جنگي كه عشرتكده ها را ميدان سوژه هاي داغ و تغذيه خويش قرار داده اند، منعكس مي سازند كه هر بي تفاوتي را شرمگين مي كند.
اگر مجله ي «تايم» جامعه ي امريكا را با خصوصيات يك جامعه بيمار همانند مي داند نبايد شگفت زده گشت. چرا؟ چون وقتي جامعه اي رسولان آگاه كننده اش خود بيمار باشند از درمان چگونه مي توان سراغي گرفت. هفته نامه «تايم» جامعه ي غرق در آلودگي و شهوت امريكا را اينسان نشان مي دهد:
«امريكا با انفجار شديد اخلاقي و اجتماعي رو در روست. ضابطه هايي كه در دويست سال گذشته ايالات متحده را به عظمت رساند. منظماً، زير فشار آزادي بي لگام جنسي درهم شكسته مي شود. به نام آزادي و روا داري، امريكا در گرداب «شليفه نگاري» (پور نوگرافي) غرق مي شود. جامعه ي بيمار همين است...»
**صفحه=80@
«با افتتاح تأترهاي برهنه، رنسانس شهوي يا به گفته برخي، فساد شهوي بر امريكا مستولي گشته است. امريكايي هاي امروز، از بركت محيطي كه هر روز، كار تازه اي را مجاز مي شمرد، و به لطف «پرهيزدانه»، بيش از نسل هاي پيش، از آزادي جنسي برخوردارند. سكس؛ امروزه به گونه ورزشي پر تماشاگر در امريكا درآمده است. اين كه امريكايي ها چه كارهايي در زمينه سكس انجام مي دهند، چندان تكان دهنده نيست، آنچه وحشت بار است چيزهايي ست كه مي بينند، مي شنوند و مي خوانند.» **زيرنويس=مجله فردوسي - مقاله حسين مهري - شماره 1172.@
و اين ره با كمال تأسف در مقابل پاي جوان شرقي با گسترده ترين وضع قرار گرفته است كه عوامل قرار دهنده نيز مشخص هستند. خودباختگي در مقابل مسايل شهوي و جنسي و تقليد بي امان از غرب آنچنان سرگيجه آور شده است كه هواداران سينه چاك اين مسأله را به شرم كشانده است بطوريكه اگر «فرويد» زنده بود يك تجديدنظر اساسي در زير بناي عقيده اي
**صفحه=81@
خويش مي نمود!! و در توجيه و تفسيرهايش زمينه اي ديگر را در نظر مي گرفت گرايش هاي همه جانبه شهوي در امريكا - اين منبع صادرات به كشورهاي عقب مانده پايه هاي اخلاقي اش را مي تراشد بطوريكه تمام كساني كه آينده نگر هستند وحشت زده در جستجوي چاره هستند. هرچند تاوان سختي را جامعه امريكا به خاطر اين بي بند و باري خواهد پرداخت و هم اكنون نيز دست بگريبان مشكلاتي بزرگ در اين زمينه است ولي بدبخت آن جامعه اي كه به هيچ جا نرسيده آن ته مانده اصالت و نجابت خويش را فداي تظاهر احمقانه به روشنفكري مدل خاص و اموري اين چنين نمايد و خوش بحال مسؤولاني كه بار اين رسالت را بدوش دارند و در خلاف مسير شتابان مي تازند.
**صفحه=82@
از: ر. - خ.
تحولات نظام ارزشها
مدتي است كه بقول مدير يك روزنامه اين قلم خشكيده يا شكسته و يا اصلاً قلمي نبوده و به دروغ لاف صاحب قلم بودن زده ايم كه اين از همه اولي تر و به حقيقت نزديكتر.
مي بينيد كه نظام صنعتي و دنياي ماشيني چگونه آدمي را اسير كرده و بقول «هربرت ماركوز» آدمهايي شده ايم تك ساختي يا يك بعدي. اشتغالات ذهني مان شده است مسأله گوشت منجمد و غير منجمد و پنير بلغاري و كره هلندي و مسأله تاكسي و سيمان و سيمان قاچاق و اطاق اصناف و مجله بوردا و مجلات خارجي پورنوگرافي و مراد برقي و فوتبال و لوازم آرايش و اين همه مسايل تن است و دليل بر اينكه جامعه ما جامعه تن است و مصرف! از معنويات خبري نيست. نگاه كنيد به ويترين مغازه ها توي خيابانها تبليغات تلويزيون و سينما و راديو و ديواره اتوبوسها و توي تاكسي ها و سراسر كوه و دشت خارج از شهرها
**صفحه=83@
از هر صد مغازه، هزار مغازه يكي در بند پرورش روح نيست. همه تابلوهاي نئون، تو را و در حقيقت عقلت را بجانب تن و نيازمنديهاي تن رهبري مي كنند و تو اي انسان عجيب غريب افتاده اي.
توي عجب دنيايي زندگي مي كنيم، دنياي نقش ها و رنگ ها و نيرنگ ها دنياي سراپا وحشت، وحشت از جنگ وحشت از بمبهاي مخوف، وحشت از كمبود غذا و ازدياد جمعيت وحشت از ماشين پيكان كه آدم را زير نگيرد. وحشت از سايه خودت از همسايه ات از شاگردانت، وحشت آدم از آدم كه «اين قصه را الم بايد كه از قلم هيچ نيايد» و تو اي انسان عجيب غريب افتاده اي.
و زمان ما زمان تضاد ارزشهاست، و مفهوم ارزش دچار تحولات عجيبي شده، راستي چه چيز ارزشمند است؟ هرگز بطور جدي انديشيده ايد تا پاسخي قانع كننده بيابيد. گفته شده است آن چيز كه رفع احتياج كند با ارزش است. و احتياجات آدمي بقول همه حكما و علما مادي و معنوي است. تأمين احتياجات مادي براي نيل به مقاصد معنوي است تلاش و كوشش بشر در جهت بهبود و شرايط زندگي و فراهم آوردن ثروت و خانه و اتومبيل و پارك و خيابان براي حفظ حقوق و شئوون انسان است. براي آدم شدن است و تزكيه نفس و تقرب به ساخت قدس الهي. اگر عقيده اي در كار باشد وگرنه حداقل براي رفاه معنوي همين انسان است، و مي بينيد كه اكنون
**صفحه=84@
ارزشها از بنياد دگرگون شده. همه سعي و كوشش انسان و تجاوز به ابناء نوع و ساختن هواپيماي فانتوم و موشك سام و تانك چيفتن و بمب ناپالم و مسلسل دستي و كشف اتم و اشعه ايكس و امواج الكترونيك براي خدمت به تن و الزاماً و اجباراً نابودي تن هاي ديگر است.
سازمان ملل اعلاميه حقوق بشر را تجديد چاپ مي كند، كنفرانس حقوق بشر تشكيل مي شود. فيلسوفان بزرگ روشنفكران نشريات مستقل، اعلاميه مي دهند. فرزندان اسرائيل پيغامبر مزامير تورات و ده فرمان موسي را به بانگ بلند مي خوانند و هواپيماهاي فانتوم هديه ناقابل ناپالم را بر سر آوراگان عرب فرو مي ريزد.
انجيل يا بشارت به صلح و صفا و دوستي حاوي پيغام و روايات پولس مقدس در دست رهبانان و گلوله توپ و بمب ميكربي و استثمار اقتصادي در دست صاحبان زور و زر، كارتلها و تراست ها.
همه جا آسمان همين رنگ است از شرق تا غرب، نظام حكومتي كاپيتاليسم و ديكتاتوري پرولتاريا، اينجا و آنجا دام يكي و دانه يكي است، شكل زندگي و شكل كلمات فرق مي كند در رموز و استعارات همه راهها به يك جا ختم مي شود. و انگشت را كه نشان دهي عدد 2 را چين و ژاپن و عرب و عجم و ماوراء بحار و مادون خشكي ها همه يك جور استنباط مي كنند
**صفحه=85@
و تو خيال مي كني آن سر دنيا بهشت موعود است كه نه، حافظ ارض موعود است همه جا چشم ها از وحشت برون جسته وحشت جلي و وحشت خفي و بيچاره انسان! انسان اسير دست تبليغات انساني كه مفهوم ارزش را گم كرده و بطور عجيبي در سراشيب منجلات سقوط مي كند. سقوط اخلاقي اين گفته جناب «اوتانت» دبير كل پيشين سازمان ملل است كه: «هرگز اخلاق جهان به اين درجه از پستي نرسيده است»
ارزش هاي اخلاقي با دلار و ليره استرلينگ و نفت و مس و كاكائو خريد و فروش مي شود، نظام اخلاقي حكومتها، خانواده ها، مدرسه ها، وسايل ارتباط جمعي و همه آنچه حاكم بر سرنوشت بشر است تغيير جهت داده، كتابها و آثار نويسندگان و بشر دوستان، آنها كه هنوز ارزش خواندن دارد مسكني است بر صدع و سرع اخلاقي بشريت تورات و تلمود با چاپ عالي در قفسه كتابخانه ها، انجيل به ده ها زبان ترجمه شده قرآن كلام الهي زيباتر و بهتر چاپ شده، فارسي، عربي و انگليسي براي مهريه دخترهاي مسلمان و افتتاح مغازه و تعويض خانه و «الله» بگردن بچه ها و زيور خانم ها و حافظ اتومبيلهاي سياه 6 متري كه بقول دكتر محمود عنايت افرادي همچون فرعون و بخت النصر بر صندلي عقب آن تكيه زده اند. و فقرا روز بروز قدرت خريد كمتر دارند و بسياري از كشورهاي جهان هنوز حتي روزنامه ندارند. غم نان دارند كه في الواقع غم
**صفحه=86@
جان. و اينها همه محصول تضاد و تحول ارزشهاي اصيل اخلاقي است. قرن ها پيش نويسنده يكي از ستون هاي ادبي كهن نوشته «مي بينم كه كارهاي جهان ميل به ادربار دارد...» پنداري اين سير طبيعي بطرف كمال بطرف سقوط نيز هست. با همه تلاش مصلحين بشريت با همه فداكاريها و مجاهدتهاي انسانهاي بزرگ، اكثريت دچار بي سر و ساماني عجيب فقدان ارزشهاي اخلاقي شده اند.
و در نهايت بايد منتظر معجزه بود و اين بار ظهور اين اعجاز بدست ديوانه اي خواهد بود بر فراز زمين مسلط بر يك فروند هواپيما با تعدادي بمب اتم! و آنگاه نابودي همه الخناسان روزگار و همه آنهائيكه شاهد اعمال آنان بودند و بسكوت يا همكاري رضا دادند سپس خداوند بوعده خود وفا خواهد كرد و بر مستضعفين مقاوم ترحم خواهد نمود كه خود فرمود:
«و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم الائمة و نجعلهم الوارثين»
ره آورد؟؟!
(شطرنج، حيات يعني هجرت)
و چند مقاله ديگر
**صفحه=5@
از: ح. ذ.
شطرنج
آيا، پيكار انديشه هاست،؟
يا تشويش اعصاب!؟
پيرامون شطرنج از ناحيه ي ارباب ادب و تاريخ و نيز صاحب نظران آراء و عقايد اسلامي سخن بسيار رفته است و ما در محدوده اي كوتاه، شمه اي پيرامون آن مي رانيم...
شطرنج محصول و سوغات هندوستان است كه در زمان ساسانيان، به وسيله بزرگمهر وزير انوشيروان همراه با كتاب ارزنده كليله و دمنه به ايران آورده شد، گروهي بر اين عقيده اند
**صفحه=6@
كه بزرگمهر بازي نرد را اختراع و متقابلاً به هندوستان ارسال داشت. از آن پس، با وجودي كه شطرنج نه يك بازي ايراني بود و نه يك پديده و مطلوب اسلامي و به تعبير ديگر، (نه وطني بود و نه عقيدتي)، در فرهنگ ما رسوخ كرد و از آنجا كه جنبه (حمله و گريز، ضربه و دفاع و شكست و پيروزي) دارد، در ادبيات ما هم براي خود جائي باز كرد تا جائي كه نه تنها فردوسي رزم ساز حماسه پرداز بلكه، ديگر نويسندگان و شعرا، غالباً به مناسبي به شطرنج و اصطلاحات آن اشاراتي كرده اند، مثلاً وقتي سعدي در باب هفتم گلستان در داستان «جدال سعدي با مدعي» مي خواهد از پيروزي شايان خود در سخنوري در مقابل حريف خويش داد سخن دهد مي گويد «... هر بيدقي (پياده) كه براندي به دفع آن بكوشيدمي، و هر شاهي كه بخواندي به فرزين (وزير) بپوشيدمي....» و يا وقتي خاقاني شيرواني در قصيده ايوان مدائن مغلوبيت نعمان بن منذر پادشاه حيره و اسارت او را كه روزگاري خود قلع و قمع كننده بزرگان بود به زير دست و پاي سلطان ساساني توصيف مي كند چنين آورده:
از اسب پياده شو، بر نطع زمين رخ نه++
زير پي پيلش بين، شهمات شده نعمان
اي بس شه فيل افكن كافكند بشه پيلي++
شطرنجي تقديرش در ماتگه حرمان
اصطلاحات شطرنج حتي در مراثي هم خودنمائي كرده
**صفحه=7@
مات شه بود كه در صحنه بي پروائي++
اكبر سرو قدس روي زمين جان مي داد
لغات (پياده - نطع - رخ - فيل - شهمات - بيدق - فرزين) نام مهره ها و اصطلاحات شطرنج است.
معهذا آيا شطرنج اين بازي اشرافي قرون وسطي و اين بازي مهره هاي سياه و سفيد در صفحه 64 خانه اي تيره و روشن، مفيد فوايد است يا زيانبخش؟ و يا آنكه نه اين و نه آن و اساساً از ديدگاه اسلام چگونه مي باشد؟
حال ببينيم آيا شطرنج مقوي انديشه و عامل رشد فكر است؟ بديهي است كه شطرنج يك بازي فكري بوده و انديشه انساني را به كار مي گيرد. لكن بايد ديد در پس اين انديشيدن چه چيز به دست مي آيد؟ آيا مهمي كشف و اختراعي انجام مي گيرد؟ و يا تحولي در زندگي يكي از دو بازيكن حاصل مي شود؟ آيا فايده اش به اندازه تحليل چند مسأله رياضي يا اجتماعي هست؟ و يا حداقل به اندازه حل نمودن يك جدول روزنامه مفديت دارد؟ يا برعكس چنانكه ذيلاً خواهد آمد مغزي پر از درد، اعصابي خسته و رواني آشفته براي انسان فراهم مي آورد.
بر آگاهان بازي شطرنج پوشيده نيست كه كمتر بازي يا مسابقه اي را مي توان يافت كه مانند شطرنج كليه مشاعر و تمامي وجود انسان اعم از جسم و روح او را اسير و مجذوب
**صفحه=8@
خود سازد. دو حريف در شطرنج در تمام طول بازي كه گاهي ساعتها به طول مي انجامد و به قوت مي توان گفت كه در يك مصاف پيگير تمامي فكر و مغز و اعصابشان معطوف مهره هاي سياه و سپيد شطرنج مي باشد.
قاعده بازي و اصولاً اصطلاحاتي همچون «بزرگان سيه مهره بازي كنند» ايجاب مي كند كه به صورت يك آوانس هم كه شده، بازي از جانب مهره سفيد شروع مي شود و در پس آن صاحبان مهره هاي سفيد و سياه با حمله و گريزهاي پياپي به قلع و قمع مهره هاي مقابل كوشيده، با كشتن هر مهره از حريف شوكي بر روان دشمن وارد مي كنند، خاصه اگر آن مهره، مهره مهمي باشد، در مقابل شعفي و غروري واهي بر زننده مهره دست مي دهد... براي مثال، بسيار اتفاق افتاده است كه به نحوي از انحاء با كيش دادن (تهديد نمودن) شاه به وسيله فيل و به خصوص اسب كه حمله اش چند جانبه بوده و به اصطلاح «هم از توبره مي خورد و هم از آخور» به راحتي وزير و در حقيقت فرمانده و بزرگترين قدرت بازي خود را از دست مي دهد.
حريف وزير از كف داده، به احتمال قوي، دچار ضربه عصبي مي شود. به ويژه اگر بازي مهم و در مسابقه، آن هم در يك سطح بين المللي مثلاً ميان افرادي چون اسپاسكي و بابي فيشر باشد... طبيعي است حريف وزير از كف داده از
**صفحه=9@
ديگر مهره هاي قوي استفاده مي كند و گاهي شده است كه با به ميدان كشيدن رخ مصمم به عمل انتقامي مي شود و اتفاقاً بعضي اوقات در امر انتقام گيري موفق هم مي شود، به خصوص اين كه حريف او به موجب وزيركشي خيالي در پرتو غرور كاذب و سرمستي بيجا از شراب پيروزي احتمالي به رجزخواني هاي تو خالي و بي ثمر و نيز تحقير حريف پرداخته و حتي گاهي به اعمال و حركات غير معقول دست مي زند. غرور بيجا گاهي نيز او را از بازي صحيح و لازم مانند (قلعه) كه شاه را در لاك دفاعي و يك حفاظ محكم قرار مي دهد محروم مي سازد و بسيار شده است كه بازيكني كه وزير داده از غفلت ناشي از سرمستي موهوم حريف استفاده كرده و در يك فرصت مناسب با انتقال رخ به پشت جبهه دشمن، شاه حريف را با يك كيش مهلك غافلگير و او را كه به اعتبار وزير گرفتن مطمئن به پيروزي كرده بود مات و بازنده مي نمايد.
در چنين حالتي، تنها آشنايان به شطرنج مي توانند شدت فوق العاده كشنده «شوك و ضربه» محكم مغزي و احتمالاً قلبي بازنده را احساس كنند اين امر از بديهياتي است كه حتي در ساده ترين و تفريحي ترين بازي هاي شطرنج بر بازنده به خيال خود پيروز عارض مي شود، بالا رفتن فشار خون در لحظات حساس درگيري با حريف به خصوص در
**صفحه=10@
هنگام باختن هاي غير منتظره حتمي است.
پس به موجب كدام منطق و كدام مصلحت به سراغ شطرنج برويم؟ تنها به اين سبب كه شطرنج يك سرگرمي است نبايد ساعت ها وقت پربها را كه مي بايد صرف مسائل مثبت و سازنده گردد ضايع و خراب نمود، به خصوص اين كه در پرتو آن نه سودي حاصل است و نه نتيجه و خدمتي عايد. سودش يك تصديع حتم است و يك تخريب مغز و يك فرسايش اعصاب و يك تشويش افكار و اتلاف گرانبهاترين سرمايه عمر كه اوقات عزيز آدمي مي باشد. و اگر فرضاً بازي كنان شطرنج، كيف و لذتي خيالي هم براي آن قائلند، بايد دانست انسان نسبت به هر چيزي علاقه پيدا كرد، از برخورداري و تماس با آن چيز لذت مي برد معتادين به (چرس - بنگ - هروئين - ال اس دي ماري جوانا) و ديگر مواد مخدر از استعمال آنها لذت مي برند.
الكل براي يك الكليسم علي رغم همه مضرات فراوانش لذتبخش است.
يك قمارباز با وجود همه زيان هاي خانمان بر انداز و همه بي آبروئي هاي پيرامون قمار از كار خود لذت مي برند يك لذت عاطل، يك لذت بي منطق، يك لذت واهي و جاهلانه.
يك شطرنج باز از چه لذت مي برد؟ از اوقات فراوان عمر عزيزي كه از دست مي دهد؟ از اعصاب فرسوده و روان آشفته اي كه پيدا مي كند؟ از كينه و عداوتي كه با حريف خود
**صفحه=11@
هر يك در دل جاي مي دهند؟ و يا از توهمات واهي كه غالباً بر آنها حكومت مي كند؟ و چه زيبا مي گويد آن انديشمند بزرگ انگليسي ولز كه «اگر خواستيد به جنگ سياستمداري رويد، لازم نيست كه به سراغ توپ و تانك برويد، تنها كافي است او را با بازي شطرنج مشغول كنيد» **زيرنويس=رنج شطرنج: از حسين عبدالهي خوروشي.@
در خاتمه بايد ديد اسلام مكتبي كه رسالت تندرستي جسم و روح انساني را به دوش دارد پيرامون اين آفت جسم و روح و اوقات انسان چه مي گويد!؟ گرچه ما بر آن نبوديم اين بحث را جز از طريق علمي و تاريخي بررسي كنيم لكن، تنها براي آن دسته از علاقمندان مشتاق به نظرات اسلامي با وجود دامنه دار بودن مطلب در كتب اخبار با استفاده از كتاب معتبر وسائل الشيعه مرحوم شيخ حر عاملي به ذكر احاديثي مختصر بسنده مي كنيم:
1- وقتي از امام صادق (ع) پيرامون آيه «فاجتنبوا الرجس من الاوثان...» سؤال مي شود امام فرمود: الرجس من الاوثان، الشطرنج (از جمله پليدي هاي بت پرستي يكي شطرنج است)
2- قال ابي عبدالله (ع) «نهي رسول الله (ص) عن اللعب بالشطرنج و النرد» (پيامبر خدا بازي با شطرنج و نرد را نهي فرمود)
**صفحه=12@
3- عن ابي عبدالله (ع): «سئل عن الشطرنج و النرد، فقال لا تقربوهما» وقتي از امام صادق پيرامون شطرنج و نرد سؤال شد، فرمود (به آن دو نزديك نشويد)
4- عن ابي عبدالله (ع) قال (الشطرنج ميسر و النرد ميسر» امام صادق فرمود (نرد و شطرنج قمار است)
5- قال اميرالمؤمنين (النرد و الشطرنج هما المسير» اميرالمؤمنين علي (ع) فرمود: (نرد و شطرنج هر دو قمار است)
«وسائل الشيعه جلد 6»
**صفحه=13@
تهيه و تنظيم از بتول، ع
ليسانسه از دانشگاه تهران
گفتگوئي با
دكتر بنت الشاطي
بانوي دانشمند مصري
ع - خانم دكتر از اين كه مزاحم وقتتان شدم و پرسش هائي را مطرح مي كنم عذرخواهي نموده و از اظهار لطف شما سپاسگزاري مي نمايم.
دكتر - بسيار خوشوقتم كه از اين طريق با دختران و بانوان مسلمان خصوصاً و با همه ي مسلمانان ايران عموماً تماس گرفته و مطالبي را با آنها در ميان مي گذارم.
ع - بانوي دانشمند چنانچه از كتاب هاي شما
**صفحه=14@
به دست مي آيد بيشتر علاقمنديد كه درباره ي تاريخچه ي زندگي زنان بزرگ تاريخ اسلام مطالبي را در اختيار خوانندگان كتاب هاي خود قرار دهيد ممكن است انگيزه آن را بيان داريد.
دكتر - مؤسسه دارالهلال در مصر كه انتشارات ماهانه و منظمي دارد در اين زمينه مايل بود كه كتاب هائي درباره بانوان اسلام منتشر كند و چون من علاقه وافري به اين امر دارم و علت آن اين است كه معتقدم زن در جامعه ما بايد الگو و نمونه داشته باشد و چون، زنان قهرمان صدر اسلام بهترين الگو و نمونه مي باشند رسالت ما در اين است كه زندگينامه و عقايد و تاكتيك ها و روش هاي آنان را به جامعه زنان عرضه داريم
ع - از شما تاكنون چند كتاب به فارسي ترجمه شده است ممكن نام بريد.
دكتر - 1- زينب بانوي قهرمان كربلا ترجمه و نگارش حبيب چاپچيان و مهدي آيت اله زاده نائيني 2- آمنه مادر حضرت محمد (ص)، ترجمه حسين اژدري آزاد 3- سكينه دختر سيدالشهدا يا ستاره درخشان
**صفحه=15@
سرزمين وحي ترجمه دكتر خراساني
ع - بر مي گردم به سؤال اول مايلم بپرسم آيا علت ديگري در بيان زندگي اين بانوان بزرگوار نمي توانيد ذكر كنيد.
دكتر - همانطور كه گفتم علت اصلي آن، همان بود كه بيان داشتم ولي انگيزه ها و علل ديگري دارد كه به طور اختصار شرح مي دهم:
مي دانيم نقش زن در زندگي نقش تكميل كننده و سازنده را دارد و به طور كلي مرد بدون زن و زن بدون مرد نمي توانند زندگي ساز باشند و در راه پيشرفت و تعالي هر كدام در موضع خاص خود بايد گام بردارند تا بتوانند به ترقي جامعه كمك كنند و چون من خود زن مي باشم بهتر و بيشتر مي توانم به روحيات زنان آشنا باشم از اين ديدگاه است كه اقدام به نگارش اين كتاب ها كردم.
ع - به نظر شما چه چيز در زن بايد باشد كه او را به سوي كمال انساني رهبري كند
دكتر - اين كه زن موضع و امكانات خود را خوب
**صفحه=16@
بشناسد و فريب اين و آن را نخورد و بداند راه هائي كه غرب به او پيشنهاد مي كند راه هائي نيست كه او را نجات دهد بلكه راه راستين راهي است كه با بينش علمي قوي و تسلط كامل به تمام ويژگي هاي زن، پيشنهاد شده و بيان گرديده و راه هائي است كه او مي تواند در پيش گيرد تا از اين ويژگي ها بهره گيري كامل كند و اين راه فقط مي تواند روش و طريق دين پاك و آسماني اسلام كه كاملترين و آخرين اديان است باشد و بس، چون قوانيني كه بشر وضع كرده همانگونه كه شما در كتاب «فروغ تابناك فاطمه» گفته ايد نمي تواند راهنما باشد چون با اشكالات فراوان روبرو است
ع - مي بخشيد از بحث درباره كتاب هاي شما دور شديم ولي خود مي دانيد اين مسائل ضروري بود كه طرح شود اما سؤال من اين است كه چون يكي از راه ها، زينب وار بودن است ممكن است درباره كتاب زينب بانوي قهرمان كربلا مختصري براي خوانندگان ما بيان فرمائيد
دكتر - اغلب وظيفه زينب را بيشتر در حادثه
**صفحه=17@
كربلا و در متن حادثه مي جويند كه او بر سر كشته شدگان مي آمد و به برادر تسلي مي داد و غيره، ولي به نظر من وظيفه حقيقي زينب بعد از فاجعه كربلا شروع شد و آن، اين بود كه نگذارد بعد از آن فاجعه خون شهدا به هدر رود. و اگر بگويم كه مأموريت «بانو زينب (ع)» بعد از كربلا شروع شد و هم او بود كه اثرات آن فاجعه را ابديت بخشيد گمان نكنيد كه مبالغه نموده و يا سخني به گزاف گفته ام و من كوشيده ام كه با ديده علم و تاريخ (زندگي نامه و تحليل علمي آن) توأماً به زندگي و شخصيت اين بانوي بزرگوار بنگرم و معتقدم همان گونه كه گفتم كار اساسي زينب بلافاصله بعد از آن فاجعه شروع گرديد گرچه زندگي كوتاهي داشت ولي توانست با سخنراني هاي آتشين خود جامعه خفته را بيدار و آتشي جاودان از غم و اندوه در قلوب شيعيان بيافروزد كه حتي تا به امروز هم شعله هاي آن خاموش نگردد.
ع - چه پيامي در پايان گفتگو با خوانندگان ما به ويژه دختران داريد
دكتر - پيام من اين است كه هر چه بيشتر به
**صفحه=18@
رسالت زن در اسلام پي برند و از طريق مطالعه تاريخ زندگي زنان شجاع، دلير و قهرمان اسلام از قبيل فاطمه زهرا سلام الله عليها و دختر گرامي او زينب و سكينه و آمنه و غيره بيشتر به وظايف خويش آگاه گردند.
ع - از اين كه وقت عزيز خود را در اختيار ما گذارديد و لطف فرموديد صميمانه متشكريم و اميدواريم كه همواره در راه معرفي زن در جامعه اسلامي موفق و پيروز بوده باشيد
دكتر - من نيز جداً سپاسگذارم و اميدوارم از اين گفتگو خوانندگان شما بهره گيري كافي بنمايند و راه هدايت را براي رهائي از فسادها و بدبختي ها در مطالعه شخصيت بزرگان اسلام و روش آنها در زندگي جستجو نمايند.
2 - 5 - 53
بتول. ع
تذكر: چنانچه خوانندگان محترم اطلاع دارند اخيراً
**صفحه=19@
روش جالبي در گفتگو با برخي از مشاهير جهان در يكي از مجلات مذهبي به كار گرفته شده بود. روش مذكور از اين قرار است كه از عقايد و طرز فكر و كار نويسنده كه در كتاب هايش منعكس شده سؤال و جوابي استخراج نموده و در اختيار خوانندگان قرار مي دهند دوشيزه بتول. ع از اين شيوه استفاده نموده، زحمت كشيده و اين گفتگوي جالب را فرستاده اند، قبلاً از ايشان سپاسگزاري نموده و موفقيت شان را در پيشبرد فرهنگ اسلامي از درگاه خداوند بزرگ مسئلت مي نمائيم.
**صفحه=20@
ا. ب
حيات يعني هجرت
و
اسلام يعني حيات
تمام حركت هايي كه با هدف توأم باشد هجرت نامند و بديهي است كه مجموعه حيات و آفرينش گوياي چنين حركت هاي با هدفي است و از طرفي چون اسلام دين فطرت است و قوانينش هماهنگ با ناموس آفرينش. پس در نظام توحيدي اسلام رمز انا لله و انا اليه راجعون را اين چنين مي توان دريافت و به صراحت مي توان گفت كه اسلام يعني يك حركت با هدف، يعني هجرت و بالاخره يعني حيات.
هجرت از خويشتن به خويشتن
سر آغاز تمام حركت ها و هجرت ها بازشناسي خويشتن است
**صفحه=21@
مسافرت به خويشتن خويش، مهاجرت به من خويشتن.
در جنگ دوم جهاني يك نفر سرباز آلماني نامه اي به معشوقه اش مي نويسد كه عزيزم تو را دوست دارم، زيرا كه خودم را دوست دارم، تو براي من مطرحي زيرا كه من خودم براي خودم مطرحم، و اصولاً اين سخن دقيقي است، زيرا آنگاه كه انسان من خويشتن را باز نشناسد و خويشتن خويش برايش مطرح نباشد چگونه مي توان انتظار داشت كه وابسته هاي من برايش طرح گردد، پس شناسائي معشوقه من، بستگان من، ثروت من، و تمام آنچه به من مربوط است وقتي صورت خواهد گرفت كه خود من مورد شناسائي قرار گيرد و آنگاه محبت هاي من، تلاش هاي من، نوعدوستي من ارزشمند است كه خود من ارزيابي شده باشد در نتيجه اين چنين حركت با هدف كه به خويشتن صورت مي گيرد، و من مورد بازشناسي واقع مي شود ثمره اش اين است كه كمبودهاي من، خلأ هاي من نواقص و معايب من و حتي تكامل من بازشناخته گردد، و براي رفع چنين نيازهاي من، حركت ها و هجرت هاي ديگري بوجود مي آيد هجرت به تاريخ و شرح حال گذشتگان، هجرت به جوامع گذشته هجرت به طبيعت.
هجرت به تاريخ:
حركت به سوي گذشتگان، بازشناسي انسان هاي گذشته،
**صفحه=22@
شناخت نقاط مثبت و منفي تاريخشان، ارزيابي زندگي آزاد مردان و ديو سيرتان، دقت در حكومت فرعون ها و موسي ها، هامان ها و هارون ها، نمرودها و ابراهيم ها سرگذشت پيشوايان نور و پيشوايان نار، ائمه ضلالت و ائمه هدايت، در پيچ و خم اعمال گذشتگان و اخبار آنان و افكار و انديشه و آثارشان نورديدن، البته نه براي معلم تاريخ شدن، نه براي فضل فروختن، و نه براي نمره آوردن، بلكه براي بازشناسي خويشتن، براي عبرت گرفتن، براي نگريستن در زندگي آنان، براي كسب نيكي هايشان و رفع نقايص و معايبشان، براي انسان شدن و انسان ساختن.
«يا بني اني و ان لم اكن عمرت عمر من كان قبلي فقد نظرت في اعمالهم و فكرت في اخبارهم و سرت في آثارهم حتي عدت كاحدهم» **زيرنويس=وصيت اميرالمؤمنين علي (ع) به فرزندش حسن بن علي.@
فرزندم، اگرچه من در مسير تاريخ گذشتگان نبودم ولي به دقت در كردارشان نگريستم، و در اخبارشان انديشيدم و در آثارشان سير كردم، آنچنان ژرف و عميق تا جائي كه يكي از آنان گشتم كه پا به پاي حوادث با آنان حركت مي كرده (ولي نه براي افزايش اطلاع) و نه براي نقل وقايع بلكه براي ارزيابي و تحليل و بازشناسي خويشتن «فعرفت صفو ذلك من كدره و نفعه من ضرره» **زيرنويس=وصيت اميرالمؤمنين علي (ع) به فرزندش حسن بن علي.@
**صفحه=23@
پس جلوه گاه هاي روشن را از تيرگي هاي تاريخ تاريك و منفعت آن را از زيانش باز شناختم و نتيجه تمام دريافت ها و شناسائي هايم از تاريخ گذشتگان اين است كه به تو وصيت كنم در مورد تقوي و نگاهداري خويشتن در مقابل فرمان خداوند و مسلم است كه اين چنين تقواي عميق نه تقواي قشري، تقواي سازنده نه تقواي مخرب، تقواي حياتبخش، نه تقواي مرگبار، تقواي اجتماعي، نه تفواي عزلت طلبي، تقواي مبارزه نه تقواي گوشه نشيني، تقواي اسلام نه تقواي مسخ شده مسيحيت و بالاخره تقواي الله نه تقواي شيطان تمام ثمره اين گونه نگرش در تاريخ گذشتگان است كه تقوايي است پر بينش نه تقوايي بي دانش و از اين جهت است كه همين پيشواي تاريخ نگر و تاريخ ساز يعني علي بن ابيطالب در جاي ديگر مي فرمايد:
تقواي خدا را پيشه كنيد، تقواي كسي كه «شمر تجريداً» **زيرنويس=همه مفاهيم از حكمت 201 نهج البلاغه است.@ يعني دور از دنياي وابستگي ها دامن همت به كمر زده «وجد تشميراً» **زيرنويس=همه مفاهيم از حكمت 201 نهج البلاغه است.@ و با چالاكي و چابكي تلاشگري مي كند «واكمش في مهل» **زيرنويس=همه مفاهيم از حكمت 201 نهج البلاغه است.@ و در مهلت هاي موجود شتاب مي كند «و بادر عن وجل» **زيرنويس=همه مفاهيم از حكمت 201 نهج البلاغه است.@ و از ترس اين كه مبادا فرصت ها از دست رود مبادرت مي نمايد «و نظر في كرة الموئل» **زيرنويس=همه مفاهيم از حكمت 201 نهج البلاغه است.@ و سرانجام حركتش را مي نگرد «و عاقبه المصدر و مغيه المرجع» **زيرنويس=همه مفاهيم از حكمت 201 نهج البلاغه است.@ و عاقبت رفت
**صفحه=24@
و آمدش را ارزيابي مي كند.
و مي بينيم كه از اين نگرش هاي تاريخي، چه تقوايي حاصل مي شود، تقواي زنده و زاينده تقواي حركت و تلاش و چابكي و شتاب در مهلت ها و از دست ندادن فرصت ها و بينش در سرانجام كار، نه تقواي خفته و مرده و بي حركت و مهلت رها كن و فرصت از دست ده و بي دانش و بدون بينش.
تقوايي كه پيوسته قرآن سفارش مي كند، وجودش را به دنبال نگرش در خويشتن و هجرت به موجوديت خويش براي ارزيابي من و پس از آن هجرت و حركت به تاريخ و پيشينيان بيان مي كند.
يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذي خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون **زيرنويس=بقره آيه 21.@
اي انسان ها، پروردگار خويش را عبادت كنيد نه پرستش بي شناخت بلكه پرستش آفريدگاري كه شما را آفريد، مي بينيم قبل از هر چيز خود انسان را مطرح مي كند. بازشناسي خلقت من را بيان مي نمايد، زيرا عبادت و پرستش كسي كه خودش را نيافته و ارزيابي نكرده و از خويشتن خويش آگاهي
**صفحه=25@
و شناسايي ندارد چه ارزشي خواهد داشت. عبادت خدا براي تكامل من است و آنگاه كه خود من، هنوز بازشناخته نگشته، عبادتي كه براي تكامل من است چه اثري خواهد داشت، اينجاست كه هجرت به خويشتن مطرح مي گردد و براي بررسي و شناسائي دقيق من و ارزيابي نقاط مثبت و منفي من بدون آگاهي از وضع ديگران نمي توان حركت كرد و اگر حركتي صورت گيرد خودبيني است نه خودشناسي، توقف در خويشتن است نه هجرت به خويشتن، زيرا به دنبال توقف در خويشتن ديگر حركتي نيست، نگرش به ديگران و آموختن و آگاه شدن از وضع ديگران نيست، سازندگي و زايندگي نيست ولي در هجرت به خويشتن، خارج شدن از خويشتن مطرح مي گردد، هجرت به تاريخ گذشتگان براي بازشناسي اوضاع آنها و انديشيدن و آگاه شدن از نحوه كارائي آنها مطرح مي گردد، و از اين جهت است كه مهاجرت و مسافرت به خويشتن، هجرت و حركت به تاريخ پيشينيان را به دنبال دارد و مي بينيم كه پس از عبارت خلقكم عبارت و الذين من قبلكم آمده يعني آنها كه پيش از شما بودند، يعني آنها كه تاريخ را بوجود آوردند و باز مشاهده مي كنيم كه پس از اين دو حركت و دو هجرت، يعني به خويشتن و به تاريخ، مفهوم تقوي بيان مي شود. و قطعاً تقواي اسلام
**صفحه=26@
تقوائي است كه پس از اين دو حركت و اين دو شناسائي و اين دو هجرت و اين دو آگاهي بوجود آيد، پس:
نگرش در خود + نگرش در تاريخ پيشينيان = تقوي
ولي اينجا پايان كار نيست و اگرچه نگرش در من و نگرش در تاريخ، تقواي آگاه و مسئول را به وجود مي آورد ولي سخن به همين جا پايان نمي پذيرد، هجرت به طبيعت لازم است، هماهنگ شدن با قانون آفرينش و بازشناسي كيفيت حركت هاي خلقت ضروري است از اين جهت بدون فاصله بيان مي شود الذي جعل لكم الارض فراشاً و السماء بناء و انزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرات رزقاً لكم. به خلاف پندارهاي مسند نشينان فلسفه يونان، سخن از هجرت به طبيعت است، نگرش در خلقت است بازشناسائي قانون آفرينش است، سخن از زمين است و آسمان و باران و ميوه هاي رنگارنگ.
به خلاف پندار سقراط يوناني كه «تمام توجه خويش را تنها به جهان آدمي محدود كرده بود» **زيرنويس=احياي تفكر ديني در اسلام. تأليف علامه اقبال پاكستاني ترجمه احمد آرام.@ و به خلاف گفته افلاطون كه «به مدركات حسي به چشم بي اعتباري مي نگريست» **زيرنويس=احياي تفكر ديني در اسلام. تأليف علامه اقبال پاكستاني ترجمه احمد آرام.@ و
**صفحه=27@
حتي عليرغم عده اي از مسلمانان افسون شده فلسفه يونان و برخي از فلاسفه اسلامي كه روح فرهنگ قرآن را رها كرده و در خرابه هاي تمدن يونان به دنبال حكمت و بينش مي گشتند و توحيد عظيم قرآن و نهج البلاغه را ناديده گرفته و در آثار باستاني فلسفه يونان به استخراج منابع حكمت مي پرداختند و سرانجام هم پس از تلاش هاي بسيار اين چنين يافتند كه فاما الواجب الوجود لايكون علمه بالجزئيات (اشارات) و يا كشف كردند كه «افلاطون الهي ذاهب است به كينونيت سبقيه انوار مدبره بر غواسق صياصي و... و...» و خلاصه به خلاف تمام اين پندارها قرآن كريم از خوانندگانش مي خواهد كه به آسمان و زمين و باران و ميوه هاي گوناگون و تغيير دائمي و وزش باد - رويش دانه - دريا - ستاره - زنبور عسل و شتر و مورچه و خلاصه حيوانات و گل ها و توالي شب و روز - كوه ها و... و... بينديشند تعقل كنند، تدبر كنند - تفكر كنند، افلا يتفكرون، افلا يتدبرون.
كه همه اين ها از حركت انديشه حكايت مي كند، و ره آورد اين مسافرت عظيم را كه با سيمرغ عقل و تفكر و تدبر صورت مي گيرد چيزي جز علم و شناسايي و آگاهي و بينش و نگرش نمي شناسد كه همه اين ها در حركت كننده و هجرت كننده به سوي طبيعت جمع مي گردد و او را در حوزه وجودي علما وارد مي سازد و قطعي است كه انما يخشي الله من عباده العلماء
**صفحه=28@
يعني آگاهان و دانشمندانند كه از خداوند خشيت قلبي دارند.
به هر جهت مي بينيم كه پس از هجرت به من، هجرت به تاريخ است كه ثمره اش بوجود آمدن يك تقواي كارآمد خواهد بود و پس از آن هجرت و حركت به طبيعت است نه البته نگرش سطحي بلكه نگرش عمقي كه نتيجه اش پذيرفتن نيروي بي نهايت به عنوان حاكم مطلق و زبون ديدن هر معبودي به جز خداي بزرگ و پرواز و هجرت به سوي او كه ديگر حدي براي آن نيست و توقعي ندارد كه در خودبيني و تاريخ بيني و طبيعت بيني خلاصه شود بلكه هجرت از هر كدام به ديگري است براي رسيدن به مرحله بعد و در هجرت به طبيعت، كه پس از هجرت به من صورت مي گيرد از ملموس ترين واقعيت ها يعني زمين سخن به ميان آمده الذي جعل لكم الارض فراشاً، آفريدگاري كه زمين را براي شما گسترد و السماء بناء و پس از آن حركت و هجرت به سوي آسمان افراشته، آسمان بلندي كه نگرشش مي تواند شعاع بينش انسان را به اوج كشد و انزل من السماء ماء و آنگاه از نزول ريزش فيض باران بر صفحه خاك سخن به ميان مي آيد فاخرج من الثمرات رزقاً لكم كه از اين ريزش فيض و از اين حركت با هدف ميوه هاي گوناگون كه همه براي شماست استخراج مي گردد، و بالاخره پس از اينهمه مسافرت باز مجدداً سخن به من شما بر مي گردد ولي نه من اول كه در خلقكم مطرح
**صفحه=29@
شد بلكه مني كه پس از هجرت به تاريخ و هجرت به طبيعت و بازشناسي دقيق به تكامل رسيد يعني نه من غير آگاه بلكه من مهاجر و آگاه و پر بينش، نه من خودبين بلكه من خودشناس، نه من واقعه نگار بلكه من واقع شناس، و نه من سطحي نگر بلكه من جهان شناس، من آگاه خبير، متعهد، متقي، مسئول كه در عبارت كوتاه قرآني خلاصه مي شود و انتم تعلمون يعني من و شما در حالتي كه عالميد، پس با چنين علم و آگاهي فلا تجعلوالله انداداً ديگر از بت ها و معبودها و انداد و اضداد و اصنام سخن نگوئيد و در حريم يكتائي و بي مانندي و بي نهايت الله، شريكان زبون را راه ندهيد، كه در اين مرحله از شناسايي ديگر جائي براي هيچگونه معبود و مسجودي نيست و در اين معبد علم و كعبه عرفان و آگاهي حاكمي جز خدا راه ندارد و از اين جهت است كه حيات يعني هجرت و اسلام يعني حيات و از همين رهگذر است كه اسلام بدون اصل هجرت وجود خارجي ندارد و نيز از همين روست كه تعرب بعد از هجرت در حكم ارتداد و بازگشت از دين است.
آن كس كه در آغاز بعثت اسلام را مي پذيرفت، بايد حتماً از زادگاهش به مركز اسلام هجرت كند تا بياموزد و پس از رونق گرفتن حوزه اسلام و آموزش هاي لازم و شرايط مساعد
**صفحه=30@
هجرت كند و بياموزاند و آنكس كه جبراً قادر نيست تا به حوزه اسلام درآيد، روحش را هجرت دهد تا از سرشاري اسلام برخوردار گردد. از مهاجرين آينده ياد گيرد و ديگران را ياد دهد و بر هجرت تشويق كند كه سرانجام تمام هجرت ها، هجرت به سوي خدا و مهاجر راستين مهاجر الي الله است و اسلام چيزي جز پذيرفتن حكومت الله نيست.
و اين چنين است رمز هجرت كه حتي مبدأ تاريخ اسلام هم قرار مي گيرد.
الفرصة تمر مر السحاب فانتهزوا فرص الخير.
علي عليه السلام
فرصت همچون گذرش ابر مي گذرد پس مواظب فرصت هاي نيك باشيد.
**صفحه=31@
از م. الف.
قفا نبك...
«نگريستن و گريستن»
«لختي درنگ كن تا بار ديگر از ديده، دوم دجله برانيم، اما اين بار نه به خاطر «بقاياي آتشي كه در كنار معشوق برپا كرديم» - بلكه براي قومي كه آتشي از جهل به پا كردند و سوختند و قومي ديگر را نيز به خاكستر غفلت نشاندند.» **زيرنويس=اشاره به شعر امرؤ القيس كه با اين مطلع شروع مي شود: قفانبك من ذكري حبيب و منزل.@
وقتي انسان با گام هاي استوار آگاهي بر پهنه هستي حركت كرد همه مظاهر طبيعت برايش معني پيدا مي كنند و به
**صفحه=32@
مفهوم حقيقي حيات پي مي برد. روش پيشينيان **زيرنويس=عبرت شناسي و روش پيشينيان دو صفت از صفات چهارگانه يقين هستند، كافي ج 3 ص 84.@ چراغ عبرتي فرا راهش مي شود. و هستي وي نيز روشنگر تاريكي ها و سامان بخش پراكنده دلي هاي آشفتگان خواهد شد.
اما اگر «فرهنگ قدرتمندي تكيه گاهش نبود و در پرتو نور علم رهروي نكرد چون اوباش تسليم بانگ هر جرسي خواهد شد و نااستوار از هر بادي به لرزه مي افتد» **زيرنويس=تعابيري از فرموده علي (ع) به كميل.@ و تنها سهمي كه از حيات مي برد فرو رفتن و پائين رفتن است نه پيش رفتن و آن وقت چه دردآور است وقتي چنين بي تميزي هم ارجمند افتد و چنان عاقلي خوار! و بيشتر شعراي پيشين **زيرنويس=در ادبيات فارسي شعراي ارزشمندي نيز پيدا مي شوند كه شعرشان نمونه زندگيشان، و زندگيشان مملو از جوش و خروش انساني بوده است.@ كه عرض خود بردند و زحمت ما داشتند، اين چنين اند، و آثارشان بر خلاف تعاريف تذكره نويسان چيزي جز موزه اي از لغات و مجموعه اي از تمايلات و خواسته هاي «تن» نيست و جمع آوري اين پراكنده گوئي ها فقط براي تذكره نويسان - اين قفيلي هاي شاعران طفيلي - ناني به همراه داشته است، وگرنه
**صفحه=33@
مردم را سودي در بر نداشته است.
به هر حال بنا به گفته قفيلي ها شعر و شاعري در اين سامان البته بعد از اسلام از حدود سال 300 هجري شروع شد و نخستين شعر همچون ماه نخشب، از درون اين چاه سر بر زد.
ناگفته نماند كه سال 300 هجري جامعه اسلامي هنوز به سرگرمي هاي مختلف پاي بند نشده، فضا هنوز تقريباً مذهبي است و خلفاي به دروغ برنشسته درصدد برانداختن بزرگترين دشمن خود هستند.
خون شهيداني چون عمار، ميثم، زيد و سعيد بن جبير در پاي درخت تناور اسلام خشك نشده، تز اسلام توسط آخرين رهبر خدائي، حضرت مهدي (ع) شكل تازه اي به خود گرفته آن وقت در چنين سال هائي چقدر تهي مايگي لازم است تا انساني بي خبر از اين همه درگيري بين خوانندگان الله و طاغوت چنين شعري بسرايد:
«آهوي كوهي در دشت چگونه دودا++
او ندارد يار بي يار چگونه بودا» **زيرنويس=ابوحفص سغدي.@
مي توان حدس زد يا ديدن اين پيشاهنگ قامت خميده شعر بايد منتظر چه «جماعت افسرده ي دل مرده اي» بود.
**صفحه=34@
از طرف ديگر نگاهي مي كنيم به اولين آيات نازل شده بر پيامبر
بسم الله الرحمن الرحيم
اقرأ باسم ربك الذي خلق
خلق الانسان من علق
اقرأ و ربك الاكرم
الذي علم بالقلم
علم الانسان ما لم يعلم
كه مسائل ذيل به طور فشرده در آن مطرح شده، الف - خواندن كتاب آفرينش بياري «آن برتر از خيال و قياس» ب - تشريح خلقت انسان، اين جرم صغير و عالم كبير 1 ج «فرهنگ» تنها پشتوانه استوار يك جامعه و به طور خلاصه، خدا، طبيعت، انسان و فرهنگ انسان.
اين مقايسه بدان خاطر بايد صورت گيرد كه زاويه انحراف بين انديشه مذهبي و شعر روشن گردد، سپس طول مسير هر كدام و سرانجام هر يك، و الا تفاوت بين سخن خالق و خلق را مي دانيم كه از زمين تا...
بعد از ارائه فرهنگ اسلام توسط پيامبر، رادمرداني چون عمار و ابوذر شكفته مي شوند كه هر كدام بهره ور از فرهنگي اصيل و آشنا به مفهوم حقيقي حيات اند.
در عالم شعر - كه اگر در جهت مذهب به كار گرفته
**صفحه=35@
مي شد، مي توانست بقايش ارزشمند باشد طولي نمي كشد كه پسر جولوغ - فرخي - پيدا مي شود. اين جانب كه به خاطر ازدواج دخل و خرج زندگيش با هم نمي خواند دست به دامان امراء سيستان مي شود و وقتي «مأيوس مي گردد از صادر و وارد استخبار مي كند كه نشان ممدوحي شنود تا روي بدو آرد» **زيرنويس=چهار مقاله عروضي.@ و وقتي مي شنود «امير ابوالمظفر اين نوع را تربيت مي كند و اين جماعت را صله و جايزه فاخر مي دهد» **زيرنويس=چهار مقاله عروضي.@ قصيده اي مي سرايد با مطلع:
با كاروان حله برفتم ز سيستان++
با حله اي تنيده ز دل بافته ز جان...
هر ساعتي بشارت دادي مرا خرد++
كاين حله مر تو را برساند به نام و نان
و به اميد نام و نان كه نشان دهنده نهايت زبوني انسان است «شوريده و با جبه اي پيش و پس چاك و پاي و كفش بس ناخوش» **زيرنويس=چهار مقاله عروضي.@ خدمت ابوالمظفر مي رود و با اين يافته ها كارش بالا مي گيرد.
دل من همي جست پيوسته ياري++
كه خوش بگذراند بدو روزگاري
بتي چون بهاري به دست من آمد++
كه چون او بتي نيست اندر بهاري
**صفحه=36@
بكام دل خويش ياري گزيدم++
كه دارد؟ چو يار من امروز ياري
بدين يار خود عاشقي كرد خواهم++
كزين خوشتر اندر جهان نيست كاري **زيرنويس=گزينه سخن فارسي - فرخي سيستاني.@
بر سبيل آنچه، گفته اند و شنيديم و خوانده ايم و به حقيقت، همين هم بود، حيات بشري بر دو گونه است حيات يا تولد اوليه كه شامل جريان هاي عادي و ابتدائي زندگي مي شود همچون خور و خواب و خشم و شهوت و حيات با «تولدي ديگر» كه بايد براي رسيدن بدان از درون حيات ابتدائي پرده نيازهاي اوليه تن را دريد و راهي به سوي نور گشود و رفت. حياتي كه در آن مسائل «من زنده ام چه بايد بكنم؟» تا پاي بر فرق ملت ها نهم مطرح مي شود. و مضمون اغلب آيات خداوند هم بر اين است كه رسالت پيامبران در اين بوده كه دست انسان ها را گرفته از حيات اوليه يا از ظلمات حيوانيت به عالم نور بكشانند.
**صفحه=37@
من لم يولد مرتين، لم يلد ملكوتي، (عيسي عليه السلام) و پشتوانه اين رسالت نيز خود خداوند است، الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور حال اگر انساني از قيد مسائل دست و پا گير زندگي بيرون نيامد هر چند سخنش در آسمان هفتم باشد - كه نيست - نمي تواند سودمند براي بشريت باشد و كساني هم كه دوستدار چنين حياتي باشند خود نيز گامزن در ظلمات و غرقه در لجن زار خواسته هاي تن مي باشند و الخبيثات للخبيثين... و فرخي چنين بود
ياد باد آن شب كان شمسه خوبان تراز++
به طرب داشت مرا تا بگه بانگ نماز
من و او هر دو بحجره در و، مي مونس ما++
باز كرده در شادي و در حجره فراز
فرخي از آنجا خدمت سلطان محمود مي رود «و كارش تا بدانجا مي رسد كه تا بيست غلام سيمين كمر، از پس او بر نشستندي» اين را مي گويند بي تميز ارجمند افتاده!! و علت چنين ارجمندي مدايحي بود كه از محمود به عمل مي آورده است.
خدايگاني جز مر ترا همي نسزد++
خدايگان جهان باش و از جهان پر، خور
بد نيست براي شناخت محمود اين چند جمله را، از كتاب «نگاهي به تاريخ جهان» از نهرو بخوانيم «... اين شمشيركش مهاجم كه با تعصب و تندي و كشتار و خونريزي به هند
**صفحه=38@
آمد محمود غزنوي بود.... سالها از پي هم به هند حمله مي كرد، غارت مي كرد، مي كشت و غنائم فراوان و اسيران زياد با خود همراه مي برد... گفته مي شود كه تنها از «تانشوارا» 200000 اسير و ثروت عظيمي به غنيمت برد. اما مخصوصاً در سومنات ثروت فوق العاده اي به چنگ آورد زيرا سومنات يكي از معابد بسيار بزرگ بود كه در طول قرن ها و قرن ها هداياي فراواني در آنجا جمع شده بود به طوري كه نقل شده است وقتي كه محمود به آنجا نزديك شد هزاران نفر به اين معبد پناه بردند... در نتيجه معبد به تصرف محمود درآمد كه آن را غارت كرد و 50000 نفر كه در آنجا در انتظار وقوع معجزه اي بودند نابود شدند... آنچه واقعيت دارد آن است كه او يك مرد مذهبي نبود...» **زيرنويس=جلد 1 - ص 341.@
به راستي كه چنين است زيرا هيچ مذهبي جز مذهب خود محمود و شايد همكارش چنگيز به چنين كشت و كشتاري فتوا نمي دهد. اين جمله را نيز از تاريخ مختصر ايران بعد از اسلام درباره محمود بخوانيم «از طرف ديگر در همين دوره عالم ايراني دچار مضيقه و فشار نيز گرديد يعني سلطاني كه سني متعصب بود با نهايت شدت به تعقيب و قلع و قمع شيعه كوشيد» **زيرنويس=تاريخ مختصر ايران بعد از اسلام.@ بله براي اين شيعه كش مهاجم، علي (ع) اين مرد برتر و پيروانش بي ارزش
**صفحه=39@
بودند ولي كار عياش شكم باره اي چون فرخي در دستگاهش بدانجا مي رسد كه رسيد. و در دستگاه محمود گويند 400 تن از اين شعرا بودند.
به هر حال روشنائي اين ستاره درخشان به قول قفيلي ها طولي نمي كشد كه به خاموشي مي گرايد و خود نيز سر خورده از عياشي ها چنين مي گويد و بساط خويش بر مي بندد:
تا در طلب دوست همي بشتابم++
عمرم به كران رسيد و من در خوابم
گيرم كه وصال دوست در خواهم يافت++
اين عمر گذشته را كجا دريابم؟
از اين باغ بر ديگري مي رسد جناب منوچهري، مي خوار حرفه اي كه زندگيش يا به شرابخوارگي مي گذرد يا «به وصف العيش شراب»
... آزاده رفيقان منا، من چو بميرم++
از سرخ ترين باده بشوئيد تن من
از دانه انگور بسازيد حنوطم++
وز برگ رز سبز ردا و كفن من
در سايه رز اندر، گوري بكنيدم++
تا نيكترين جائي باشد وطن من
در حركت دادن انسان از زندگي ابتدائي به زندگي
**صفحه=40@
متعالي، و شناساندن ارزش حقيقي انسان چند بيتي از مثنوي مولوي مي آوريم كه جوابي هم به منوچهري باشد:
اي همه دريا چه خواهي كرد، نم++
وي همه هستي چه مي جوئي عدم
اي مه تابان چه خواهي كرد گرد++
اي كه مه در پيش رويت روي زرد
تو خوش و خوبي و كان هر خوشي++
تو چرا خود منت باده كشي
تاج «كرمنا» ست بر فرق سرت++
طوق «اعطينا» ك آويز برت
اي غلامت عقل و تدبيرات و هوش++
چون چنيني خويش را ارزان فروش
بحر علمي در نمي پنهان شده++
در سه گز تن عالمي پنهان شده
مي چه باشد با سماع و يا جماع++
تا بجوئي زو نشاط و انتفاع
آفتاب از ذركي شد وام خواه++
زهره اي از خمره اي شد وام خواه **زيرنويس=مثنوي دفتر پنجم.@
**صفحه=41@
و در عبور از اين خط جاي تعجب نيست اگر به شاعراني چون ابواسحاق اطعمه و طرزي افشار بر بخوريم. مي گويند در ديوان طرزي، دو كلمه كه به يكديگر ارتباط معنوي داشته باشد وجود ندارد مگر در اين بيت:
اگر عاقلي بخيه بر مو مزن++
به جز پنبه بر نعل آهو مزن
و پايان كار اين قافله از هم گسيخته تا بدانجا مي رسد كه قفيلي ها مي گويند در زمان صفويه چندين هزار شاعر پيدا شدند كه اين ها كنار قهوه خانه ها مي نشستند و حشيش و چرس و بنگ مي كشيدند و شعر مي گفتند و هر كدام گاهي تا چند ميليون شعر مي سرودند كه الحمدلله همه اشعار «صار كعاحبه»
و با اين آيه از خداوند چهره اين جهاني و آن جهاني همه دروغ پردازان بيهوده گوي را نشان مي دهيم:
و من الناس من يشتري لهو الحديث ليضل من سبيل الله بغير علم و يتخذها هزواً، اولئك لهم عذاب مهين.
و برخي از مردم فاسد فتنه انگيز هستند كه داستان هاي لغو و باطل «سخن هاي هوسناك» را تهيه مي كنند تا خلق را به جهالت از راه خدا گمراه سازند و قرآن را به تمسخر و استهزا مي گيرند، براي آنان عذابي خوار كننده است.
**صفحه=42@
محمود حكيمي
سراب
بدون او، من همچون پرستوي غريبي بودم كه در به در به دنبال آشنائي بود. و سرانجام با او آشنا شدم.
عشق پاك و آسماني ما به لطافت گل مريم و نيلوفر باغ بود. او براي من همچون، قامت روشن مهتابي بود كه در تاريكي شب پديدار گشته باشد.
خيلي زود با هم ازدواج كرديم و من شدم خانم خانه، راستي چقدر لذت بخش بود. آن روزها كه هنگام ظهر از سر كار باز مي گشت. با دست پر. مثل پرستوئي كه به آشيان خود پر كشيده باشد، مثل يك آبشار كه از آن بلندي فرو ريزد و من چقدر به او افتخار مي كردم.
**صفحه=43@
وقتي كه به بازوهاي مردانه اش تكيه مي دادم احساس غرور مي كردم و شب ها مثل دو كبوتري بوديم كه سر در كنار هم قرار داده باشند اما فقط يك حادثه زندگي ما را در هم ريخت و آشيانه عشقمان را نابود ساخت.
در همسايگي ما زني بود كه به شدت خود را روشنفكر مي دانست. زني مبتذل با يك دنيا ادعا. اغلب از ستارگان خارجي سخن مي گفت.
وي عقيده داشت زني كه در بيرون كار نمي كند امل است فناتيك است، اجتماعي نيست و خيلي چيزهاي ديگر. با آن چنان تحقيري به زنان خانه دار مي نگريست كه گوئي آنان از زباله داني بيرون آمده اند.
صبح ها با آرايش غليظي از خانه خارج مي شد و عصرها باز مي گشت. خيلي خسته به نظر مي رسيد ولي اصلاً به روي خود نمي آورد.
شب ها قبل از آمدن شوهرم به خانه ما مي آمد و به اصطلاح حرف هاي گنده گنده مي زد. حرف هائي از اين قبيل:
- آره ديروز رفتم فروشگاه كورش، نمي دوني چقدر شلوغ بود مي خواستم كيف مدل (ام، آ) بخرم. اما حيف كه نداشتند. من هم عصباني شدم. فوراً با اتومبيل دوستم به طرف فروشگاه ايران رفتيم. اونجا هم نداشتند. خاك بر
**صفحه=44@
سرشان. اصلاً فروشگاه هاي ايران فروشگاه نيستند كه حراجي هستند سال پيش نمي دوني در پاريس چه فروشگاه هائي ديديم...
وقتي كه سخن از مذهب پيش مي آمد با آن چنان تحقيري حرف مي زد كه گوئي آدم مذهبي اصلاً آدم نيست بعضي وقت ها مي گفت:
- يك پسره ريشو تو قسمت ما تحويل داره. حيونكي خيلي به اصطلاح مؤمنه من دلم براش مي سوزه اصلاً سرشو بلند نمي كنه. اصلاً مثل اين كه از دنيا هيچي سرش نمي شه. تو خودشه.
و اين زني كه اين چنين همه را تحقير مي كرد يك شب با برادرم كه به خانه ما آمده بود ملاقات كرد. برادرم دانشجوي دانشگاه اصفهان بود. بعضي وقت ها كه به تهران مي آمد به خانه ما نيز سر مي زد. آن شب وقتي كه با همسايه پر مدعايمان روبرو شد پرسيد:
- خوب خانم شما كه خيلي خودتون رو روشنفكر مي دونيد لطفاً بفرمائيد در انتخابات فرانسه چرا چپ گرايان موفق نشدند.
همسايه پرمدعاي ما با تعجب به برادرم خيره شد معلوم بود كه از حرف هاي او هيچ چيز نفهميده است آهسته گفت:
- چپ گرايان مقصودتان را نفهميدم
**صفحه=45@
برادرم خنده اي كرد و گفت:
- پس معلوم شد كه همه دنيا فقط اجناس فروشگاه كورش نيست خوب بفرمائيد سرنوشت «گينه بيسائو» به كجا رسيد.
زن پر مدعا مثل آدم هاي بنگ به برادرم مي نگريست و حرفي نمي زد. برادرم ادامه داد:
- از نقش زنان آفريقاي جنوبي. مبارزات مسلمانان فيليپين، و از همه مهمتر از زندگي زنان روستائي كشور خودت چه مي داني. آن زن روستائي شريفي كه كودکش را بر پشت خويش مي بندد و خرمن مي كوبد. آن زن نجيب شمالي كه تا زانو در آب فرو مي رود تا براي تو برنج تهيه كند چگونه زندگي مي كند. نيازش چيست و چه چيز را بايد به او داد؟
و زن پرمدعاي همسايه در مقابل اين همه سؤال مثل خر در گل ماند و پاسخي نداشت كه بگويد و با اين حال او مرا فريب داد.
روزهاي فراوان در گوش من زمزمه كرد كه بايد كاري در خارج خانه پيدا كنم. او اصلاً معتقد بود زني كه در خارج خانه كار ندارد انسان نيست.
و با اين وسوسه ها من هم زير پاي شوهرم نشستم. شوهر بيچاره ام هميشه مي گفت:
- آخر تو چه چيز كم داري كه مي خواهي در بيرون خانه كار كني
**صفحه=46@
و حقيقتش اين بود كه من جوابي نداشتم كه به او بدهم - من كاري را براي پول پيدا كردن نمي خواستم. اصلاً دلم مي خواست كار كنم. با آدم هاي جديد آشنا شوم.
بالاخره چه دردسرتان بدهم شوهرم را راضي كردم كه با كار كردن من در خارج موافقت كند. پس از جلب موافقت او به يك مؤسسه «آموزش ماشين نويسي» رفتم. زن پرمدعاي همسايه قول داده بود كه پس از ياد گرفتن ماشين نويسي مرا به يك شركت خصوصي معرفي كند.
سه ماه بعد من كاملاً يك ماشين نويس ماهر بودم. همسايه مان به قول خودش عمل كرد. مرا به مدير يك شركت خصوصي معرفي نمود.
مدير شركت مرد خوش مشربي بود. شرايط سنگيني براي استخدام من معين نكرد فقط پيشنهاد نمود كه از روز اول كار در شركت به «سر و وضع و لباس» خود خوب برسم.
مقصودش را از «سر و وضع و لباس» خوب نفهميده بودم روز اول گرانترين لباس خود را پوشيدم اما وي گفت كه وضع لباس طوري باشد كه ارباب رجوع شركت راضي باشند كم كم مقصود او را فهميدم. او مي خواست طوري لباس بپوشم كه مراجعين از ديدن من لذت ببرند. البته او حقوق قابل توجهي براي من در نظر گرفته بود و من نمي خواستم كه با رد كردن پيشنهاد
**صفحه=47@
او آن كار خوب را از دست بدهم.
روز بعد طبق گفته او عمل كردم. ولي او باز هم راضي نبود و مي گفت: كه بايد به وضع لباس خود توجه بيشتري كنم!!!.
كم كم وضع لباس من در محل كار به گونه اي شد كه اگر روز اول مي گفتند بايد به آن صورت سر كار حاضر شوي هرگز راضي نمي شدم اما حالا به مرور ايام به همه چيز راضي شده بودم
و حالا زن پر مدعاي همسايه چيزهاي جديدي عنوان كرده بود. يك روز گفت:
- حيف نو نيست زن. با اين درآمدت با آن شوهر كم درآمد مي سازي
و من به او اطمينان دادم كه شوهرم را هر چقدر هم كه كم درآمد باشد دوست دارم. ولي او همچنان با وقاحت گفت:
- مطمئن باش كه اگر از او طلاق بگيري و با يك شوهر پولدار ازدواج كني او را هم دوست خواهي داشت آخر تو فعلاً دو برابر شوهرت حقوق داري لااقل بايد با كسي ازدواج كني كه اندازه تو حقوق بگيرد.
كم كم وسوسه هاي او اثر خود را كرد و من شرم دارم بگويم كه يك روز به شوهرم كه آنقدر دوستش داشتم پيشنهاد طلاق دادم شوهرم ابتدا فكر مي كرد كه من شوخي مي كنم و بعد مثل يك ببر خشمگين فرياد كشيد و گفت:
**صفحه=48@
نه چنين چيزي ممكن نيست. من تو را طلاق نخواهم داد.
ولي من همچنان پافشاري كردم. مي خواستم كه زندگيم يك تنوع جديد بيابد. روزها گذشت زندگي را بر او تلخ كردم ولي هر چه كرد تا با مهرباني مرا از تصميم خود منصرف كند نتيجه اي نبخشيد. آخر من حقوق قابل توجهي مي گرفتم چگونه مي توانستم با آن مرد كم درآمد زندگي كنم. حقيقت اين بود كه او چندان هم كم درآمد نبود حتي حاضر شد كه اگر من كار بيرون را كنار بگذارم اضافه كار بيشتري بگيرد ولي من قبول نكرده و فقط يك چيز را مي خواستم طلاق و جدائي. از آن مي ترسيدم كه بچه دار شوم و طلاق گرفتنم براي هميشه غير ممكن گردد
و سرانجام طلاق گرفتم شوهرم در محضر مي گريست و از جدا شدن از من به شدت غمگين بود. در نامه اي كه روز بعد برايم فرستاد نوشته بود:
«همچنان تو را دوست دارم. حالا كه از من جدا شده اي غمي جانكاه قلبم را مي فشارد» و حالا ديگر به او فكر نمي كردم. در انتظار شوهري پول دار و خوشگل بودم. در يك آپارتمان اطاقي اجاره كردم
**صفحه=49@
همسايه پرمدعا قول داده بود كه شوهري پولدار برايم پيدا كند.
و سرانجام شوهري پولدار برايم پيدا كرد. او در ظاهر يك مهندس آرشيتكت بود. مراسم ازدواج ما خيلي ساده برگزار شد يك ماه هم پس از ازدواج به ماه عسل رفتيم ولي در همان حال فهميدم كه او مهندس آرشيتكت نيست بلكه فقط در يك شركت ساختماني كار مي كند. پس از بازگشت از ماه عسل به واقعيت هولناك ديگري واقف شدم. شوهر تازه ام معتاد بود و اختلاف ما از همانجا شروع شد او هرچه به دست مي آورد خرج اعتياد خود مي كرد شيطان سفيد يعني «هروئين» بد جوري او را در دام انداخته بود.
زن همسايه پس از باخبر شدن از اعتياد شوهرم با خونسردي گفت:
- اين روزها اعتياد خود نشانه روشنفكري است بيشتر هنرمندان، شاعران نويسندگان معتادند.
**صفحه=50@
واي كه چه روزهاي سختي بر من گذشت. من هر روز با شوهر معتادم زد و خورد داشتم. او هرگز حاضر نبود از هروئين دست بر دارد و بدبختي بزرگتر اين كه حاضر نبود مرا طلاق بدهد.
با هزار مكافات از او طلاق گرفتم. و حالا تنهاي تنها هستم. شوهر اولم حتي حاضر نيست به من نگاه كند روزهاي من همه سياه است و من سراپا دردم و رنج. ديگر از آن آشيانه پر از محبت و صفا خبري نيست. ديگر كسي نيست كه خود را در آغوشش اندازم. همه مرا ترك كرده اند. حتي آن زن پرمدعا، و من تنهاي تنها هستم و قصه من قصه ي تاريكي هاست.
پايان
**صفحه=51@
نفيسه، ح
از زبان يك مسجد
بانگ غمناك مرا مي شنويد؟... بغض فرياد مرا مي بينيد؟... مردم آيا سخنم را - و زبان حالم را - مي فهميد؟
كاش معمار من آن استادي كه تمام هنر و عشقش را به پاي ساختمان من ريخته و نقاشي كه با دست هاي هنر آموزش طرح كاشي هايم را كشيده، هرگز مرا با تمام شكوهم، با تمام جلالم و با تمام شگفتيم نمي آفريدند. و يا كاش دست هاي خشن حوادث بي رحمانه از آستين بلند زمان بيرون آمده و آنچنان مرا به دره نابودي مي افكندند كه نماند اثري از بودم... و يا كاش كليسا بودم... نه مسجد...
سرگذشتم را بشنو:
قطعه زميني بودم بازو به بازوي
**صفحه=52@
تمام زمين هاي عالم و چشم بر چشم اين آسمان نيلي رنگ. مردم براي «مسجد» مرا انتخاب كردند و با تمام شوق و ذوقي كه داشتند با آخرين وسايل، مرا اينطور كه مي بيني ساختند در عظمت پيكرم صدها كارگر و معمار آه و شوقشان را مي نهادند و با طرح كاشي هايم ده ها هنرمند عاشقانه زمزمه مي كردند و در تمام وجودم خون فرهنگ دير پاي اسلامي به جريان افتاده بود. سال ها گذشت... رفتند و ماندم... ماندم تا از آنها براي شما داستاني بگويم و حرفشان را، فريادشان را، عشقشان را، نداي دردناكشان را و حتي رسالتشان را با زبان دانه دانه آجرهاي ديوارهايم به گوش شما برسانم و نيز خود تصويري باشم از «آنچه بود»، عبرتي باشم براي «آنچه هست» و «خواهد بود» و نمودي از «آنچه بايد باشد».
اگر بدانيد از لحظه اي كه مرا «مسجد» ناميدند چقدر خوشحال شدم، چرا كه نه؟ من آغوش بازي مي شدم براي فشردن مهرآميز دوستي ها، گلدشتي مي شدم براي روئيدن تمام ارزش ها و پناهگاهي مي شدم براي تمام قلب هاي عاشق، گام هاي خسته دست هاي نيرومند، چشم هاي بيدار و خون هاي سرخ.
مي شدم آنجائي كه خدا و خلق آرام و مهربان با هم سخن مي گويند.
مي شدم آنجائي كه بشريت با تماميت وجودش در مقابل عظمت
**صفحه=53@
خدا به سجده مي افتد و به سجده مي افتد تا زنجير طاقت سوز هر بندگي مرموز ديگري را. غير عبوديت الله پاره پاره كرده باشد و آزاد و مشتاق در راه خدا و خلق حركت كند «علي وار» و «صادقانه».
من چه خرم بودم... در نگاهم مي توانستي وسعت تمام درياها را ببيني و از فراز مناره ام بانگ رساي تمام اصالت ها را بشنوي... به خود مي باليدم.
هر لحظه كه از فراز گلدسته هايم شعار رهائي بخش «لا اله الا الله» خداوندي جز الله نيست. در زير طاق اين آسمان مي پيچد قلبم از شوق مي لرزيد و به رگ هايم گره مي خورد.
هر دم كه پيشاني متواضع و متفكر روشنفكر متعهدي بوسه بر صورتم مي زد آنچنان از عشق خدا و خلق لبريز مي شدم كه حجم بي كران ايمان را در تمام ذره هايم احساس مي كردم. هر وقت كه كسي بسويم مي آمد مي خواستم به سويش پرواز كنم و دستش را نه، پايش را از شوق ببوسم. من خانه خدا و پناهگاه مردم شده بودم.... شده بودم آنجائي كه در آن برادري بود، نه دشمني برابري بود نه تبعيض، عشق بود نه كينه، عرفان بود نه سرگشتگي، اتحاد بود نه تفرقه، سعادت بود نه مذلت، خدا بود و خلقش. هنوز به يادم هست شكوه آن نمازهاي لبريز از
**صفحه=54@
ايمان، آن سخنان سرشار از عشق، آن جوشش هاي مهربان، آن راز و نيازهاي سوزان، آن چشم هاي گريان، آن سينه هاي پرخروش، آن دست هاي پرشور، آن قلب هاي مشتاق، آن گام هاي استوار، آن چهره هاي پر محبت و آن سرودهاي پرمغز.
هنوز در گوش شبستانم مي پيچد فريادش، زمزمه هايشان حرف هايشان و درد دل هاشان... آه من چه خوشبخت بودم!
زمانه گذشت... رفتند ماندم... ماندم به انتظار كه ديگر نيامدند!
ديگر آن صورت هاي مهربان و نگاه هاي عميق را نديديم صورتك هائي ديدم كه به طور وحشتناكي به من مي نگريستند.
ديگر آن انسان ها را نديدم، به جايشان حيوانات وحشتناكي را ديدم كه انگار در پوست آدم رفته بودند!
ديگر هرگز آن فريادهاي خروشناك در زير گنبدهايم نپيچيد و آن شعارهاي دلنشين از فراز گلدسته هايم بلند نشد... انگار كه ديگر خانه خلق نبودم!
ديگر ميعادگاه كساني نبودم كه يك دل و يك زبان در برابر خدا به سجده مي افتادند و عاشقانه سرود توحيد مي خواندند.
آن خادم پير من كه هر روز به سر و رويم آب مي پاشيد و جارويم مي كرد، آن مؤذن جواني كه كبوترهاي الله اكبرش در
**صفحه=55@
گوش شهر مي نشستند و از آنجا بر اوج ابديت پرواز مي كردند آن امام جماعتي كه به پيش مي ايستاد و ديگران در پسش، كجا رفتند كه من تنهائي را با تمام وجودم در كنار تمام بيگانگاني كه به ديدنم مي آيند، احساس مي كنم.
اي كاش مرا نساخته بودند....
ارديبهشت 53 - اصفهان
**صفحه=56@
از ع. ا.
ليسانسيه روانشناسي
نقش سازنده شب قدر
خوشبختي يا بدبختي، سلامتي يا بيماري، پيروزي يا شكست، سازنده يا ويران كننده، جوشان يا خاموش بودن تو در طول سال بعد در شب قدر مشخص مي شود!!
ادعاي شگرف بالا را بارها و بارها در شب هاي قدر كه احياء برگزار مي شود شنيده ايم، سخن در اينجاست كه مگر چنين حادثه بهت آوري امكان دارد. مگر ممكن است كه انسان در شبي با خدا راز و نياز كند و يك سال خوشبخت باشد، و يا اين كه در آن شب از در سخن و راز با خدا نيابد و بدبخت گردد
انديشه تيزبين انسان آگاه زمان ما درباره اين حادثه فقط از دو سوي مي تواند به بررسي و تحليل پردازد.
يا اين كه اين ادعا را نپذيرد و به سادگي چون با اصولي ترين
**صفحه=57@
انديشه هاي روشنگرانه همگامي و همراهي ندارد به كناري زند.
و يا اين كه بنشيند و درباره اين مسأله كمي به ژرف نگري فرو رود و ببيند اگر واقعاً اين مسئله تا حدودي هم درست باشد اصولاً امكان پذيرش و تحليل آن هست يا نيست.
دو اين كه بايد كدام سو را برگزيد به نظر نگارنده بسيار ساده است و آن اين كه به چند اصل زير توجه نمائيم و به انتخاب مسير بپردازيم.
1- آيا اصولاً اين مسأله ريشه ديرين و اسلامي دارد يا اين كه ساخته و پرداخته دين داران كج انديش است.
2- اگر ريشه ديني درستي دارد آيا واقعاً همانند بقيه دستورات و برنامه هاي ديني در انديشه مؤمنان به صورت انحرافي وارد شده يا اين كه چنين نيست.
3- و بالاخره اگر به صورت انحرافي درآمده است حقيقت آن چيست و چه نقشي در بينش ديني و اجتماعي ما بايد داشته باشد.
اينك به بررسي هر يك از اصول سه گانه بالا مي پردازيم
اولاً در اين كه شب قدر ريشه ديني دارد ترديدي نيست و در قرآن كه مهمترين سند قانون گذاري اسلام است رسماً به آن اشاره مي كند چنانچه مي فرمايد:
انا انزلناه في ليلة القدر، ليلة القدر خير من
**صفحه=58@
الف شهر، تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر، سلام هي حتي مطلع الفجر.
كه اين سوره (قدر) دلالت دارد بر اين كه شب قدري هست كه مي فرمايد ما قرآن را در شب قدر فرو فرستاديم، شب قدري كه از هزار ماه برتر و با فضيلت تر است.
در اين صورت اصل شب قدر مسأله اي قطعي از نظر اسلام بوده و در روايات و احاديث اسلامي برنامه هائي براي اين شب بيان گرديده است كه در كتب ادعيه اسلامي موجود است.
ثانياً در اين كه شب قدر دقيقاً بررسي و تحليل نگرديده روشن است، مسلمانان همانند ساير برنامه هاي ديني روح سازنده و بيداركنندگي آن را دريافت ننموده اند و عملاً انديشه هاي آنها پر است از يك سري برنامه هائي كه بايد در اين شب اجرا شود بدون توجه به بازده هاي اصيل آن.
و بالاخره اكنون كه عظمت و شكوه شب قدر و نقش سازنده و بيداركنندگي آن آنگونه كه بايد درك نگرديده آيا واقعاً هدف و نقش شب قدر در زندگي انسان چيست.
كوشش نگارنده آن است كه در محدوده اطلاعات خود تا آنجا كه امكان دارد به بررسي اين مسأله اساسي بپردازد و گوشه هائي از جلوه هاي خيره كننده آن را بنماياند.
**صفحه=59@
در دستوراتي كه درباره شب قدر آمده مي خوانيم:
امشب آنچه بايد در سال آينده بر فرد بگذرد تنظيم مي شود و اگر انسان بخواهد در آينده خوشكام و خوشبخت باشد بايد برنامه هاي خاصي را در اين شب انجام دهد كه اصول كلي آن عبارت است از:
1- احياء (شب زنده داري) در مساجد و محافل ديني و يا لااقل در منزل.
2- مراسم خاصي را در اين شب انجام دادن كه اهم آن عبارت است از نمازهاي مستحبي و دعاهائي كه در طي يك برنامه ي ويژه اي انجام مي پذيرد مثلاً در هنگام دعا خواندن (دعاي قرآن) در يك دعا قرآن را پيش رو قرار دادن و در دعاي ديگر قرآن را بر سر نهادن و بالاخره طلب عفو و بخشش نمودن و از خداوند تقاضاي كمك كردن و در پايان به نام يك يك چهارده معصوم خداي را صدا زدن.
اينك سه اصل اساسي كه به نظر نگارنده مي تواند رهگشاي مسيري نوين در تحليل اين برنامه ها باشد را بيان مي داريم و در محدوده مقاله و امكانات خود به توضيح هر كدام مي پردازيم:
1- ارتباط با بي نهايت
2- بررسي پرونده هاي قبل
**صفحه=60@
3- برنامه ريزي براي سال بعد و نتيجه گيري فردي و اجتماعي
اصول كلي برنامه هاي شب قدر كه شب تعيين شدن، تنظيم كردن، مشخص شدن و شناسائي نمودن خويشتن است را اگر به دقت بررسي كنيم از 3 اصلي كه برشمرديم خارج نخواهد شد.
اولاً در اين شب بايد احياء داشته باشيم يعني بيدار باشيم، بيدار بودن ما بايد هشداري باشد بر اين كه به پا خيزيم و از خمودگي و سستي بيرون آئيم و به سوي خداوند بشتابيم و با راز و نياز و دعا و ثنا هرچه بيشتر ارتباط خود را با يزدان پاك برقرار سازيم.
خود اين شب زنده داري با برنامه هاي ويژه اش عاملي در صفاي روح و دوري از خواهش هاي مادي و گرايش به خداوند است و در نتيجه انسان بايد خود را از خواب غفلت نيز بيدار كند و الا چه بسا شب زنده دارهائي كه خطرناك ترين برنامه ها را انجام مي دهند پس اگر تأكيد شده به مسجد يا محافل ديني برويد براي اين است كه مسير را تشخيص دهيم، جهت برايمان روشن شود، كه بيدار بودن يعني شناسائي خود و آنچه در درون خود داريم و به آن جهت دادن
**صفحه=61@
پس اصل اول پالايش روان از وابستگي هائي است كه انسان را مادي بار مي آورد و داراي ويژگي هاي مادي گرانه (مقام - زن - شهرت - شهوت - پول - و غيره) مي نمايد و با انجام نيايش هاي مخصوص رهائي از اين حالت است و بالاخره قرار دادن قرآن در پيش رو و بر بالاي سر، گرايش به حقيقت داشتن و از مكتب آسماني و حيات بخش اسلام پيروي كردن و قرآن را همواره در پيش رو داشتن و قرآن را دائماً در انديشه و فكر خويش قرار دادن است و اين جز ارتباط با مبدأ جهان و گرايش به فرآورده هاي دين چيز ديگري نيست.
ثانياً - بررسي پرونده هاي سال هاي قبل:
در اين شب ده بار از خداوند طلب عفو مي كند، يعني بايد به فكر فرو رود، به خطاها، اشتباه كاري ها، كج روي ها، كج انديشي هاي خود توجه كند و از خداوند تقاضا كند كه او را اصلاح نمايد (يعني عملاً دست از آنها بركشد و بازگشت به الله كند)
در اين بررسي و تحليل بايد صادقانه سخن بگويد چون در تاريكي شب است و در برابر كسي قرار دارد كه آگاه بر تمام اسرار اوست و ديگر نمي تواند او را فريب دهد كه خود را فريب داده، ديگر جاي پارتي بازي، ريا كاري فريب و نيرنگ نيست چون اوست و تاريكي شب و خداي خودش
ثالثاً - برنامه ريزي: و در پي آن بازگشت و بررسي و
**صفحه=62@
تحليل برنامه هاي پيشين، با خداي خود سخن گويد و خدا را به چهارده نور مقدس صدا زند يعني برنامه زندگي، جهت زندگي را و حيات خود را مشخص كند.
اگر به پيامبر، به زهرا، به علي، حسن و حسين و غيره خدا را مي خواند يعني به روش آنها، به سيستم زندگي آنها، به انديشه و عمل آنها، به رفتار و كردار آنها گرايش پيدا كند.
آري در اين لحظات است كه ديگر مي توان گفت هر كس سه اصل بالا را دقيقاً اجرا كرد سال آينده خوشبختي اوست، سال آينده سال نيك كامي اوست و سال تعيين مسير او و اگر عمل نكند نيز طبيعي است چه خواهد شد.
اكنون سيري كوتاه به آثار، آرمان ها و هدف هاي شب قدر بيفكنيد و دريابيد اگر قرآن مي گويد شب قدر از هزار ماه برتر است چون مثلاً هزار ماه سياه امويان بر مردم ستم و جور كردند ولي حسين (ع) يك شب تصميم گرفت و شب قدر اسلام را جهت داد و با قيام سازنده خود تعيين جهت كرد و در شب عاشورا اوج تصميم گيري و برنامه ريزي و بررسي و تحليل و پيوند با الله بود و روز عاشورا روز نتيجه گيري.
و اگر در روايت است همه زمين ها كربلا و همه روزها عاشوراست **زيرنويس=كل ارض كربلا و كل يوم عاشورا.@ به همين معني است كه شيعه جهت دارد (و آن حسين وار
**صفحه=63@
بودن است) و مسير حسين كه نساختن با ناروائي ها و ايستادن در برابر آنهاست.
توجه فرماييد اگر فرد فرد ملتي شب قدري داشته باشد و به برنامه ريزي بپردازد آن ملت چگونه بيدار، شكوفان، آگاه، هشيار و سازنده خواهد شد چون سالي يك بار حداقل به برنامه ريزي و جهت گيري و هدف گيري پرداخته است.
اين است كه قرآن در شب قدر بر پيامبر نازل شد و اين شب قدر تعيين جهت براي تاريخ كرد و ملتي را از پستي و رذالت به اوج تمدن كشانيد و جهاني را زير و رو كرد و مسيري را در تاريخ باز نمود.
خلاصه هر فردي شب قدري دارد و هر ملتي شب قدر و اگر در جهان، روز به روز تحولات شگرفي مي يابيم به علت آن است كه شب برنامه ريزي، جهت گيري آنها آغاز شده است-
منتهي مسلمانان قرن ها شب قدرشان شبي بود كه سال بيچارگي و بدبختي را به دنبال مي داشت و هم اكنون نيز كم و بيش چنين است در حالي كه با داشتن اين برنامه سازنده نبايد چنين مي شدند. در پايان از خداوند خواهانيم كه شب قدر را قدر نهيم و آگاهانه به آن توجه نمائيم.
**صفحه=64@
از: بابك
مسابقات ملكه زيبائي
دام هولناكي براي
سقوط شخصيت زنان
رسيدن به دست نيافتني ترين قله هاي اشتهار و پرواز تا مرزهاي غير ممكن، نهايت آرزوي زن است.
زن مي خواهد كه «دوست داشته شود» و اگر به پنهان ترين زواياي ضمير ناخودآگاه او سفر كنيم ميل شديد او را به اين كه مورد پرستش قرار بگيرد در خواهيم يافت.
ولي ميل شديد زن به اين كه «ديده شود»، تحسين شنود و مورد احترام و پرستش قرار بگيرد، همواره از طرف مردان به انحراف و ابتذال كشانده شده است. تا جائي كه امروز، زني كه
**صفحه=65@
ميلي اين چنين در او قوي باشد، به صورت آلت دست مردان در مي آيد.
زن بلند پرواز در دست مرد به بازيچه اي بدل شده است كه از خود هيچگونه اختياري براي كنترل و اداره رفتارش ندارد.
در حالي كه به ظاهر بر سكوهاي افتخار مي ايستد و مي خرامد، در باطن به وسيله مرد به بازي گرفته مي شود و به معرض خريد و فروش در مي آيد.
گفته معرفي است كه در هر جنايتي بايد جاي پاي يك زن را جستجو كرد ولي آيا زن آگاهانه به ورطه فساد و تباهي مي غلطد؟ هرگز. چه مردان ابتدا ميل به بلند پروازي را در زن تحريك مي كنند و سپس او را در صحنه فجيع ترين جنايات به يك وسيله بدل مي نمايند.
سالم ترين اين جنايت ها، مسابقات ملكه زيبايي است، رقابتي در نمايش تن و بازاري براي بت پرستي و بت فروشي و مقدمه اي براي بت شكني!
دختران جوان تنها به خاطر ارضاي تمايلات بلند پروازانه و برتري جويانه خود پاي به ميدان رقابت هاي اين چنيني مي گذارند، بي آنكه از قراردادها و سازش هائي كه در پشت پرده جريان دارد خبري داشته باشند!
كارگزاران اين گونه مسابقه ها با به كار گرفتن عوامل
**صفحه=66@
اغواگر ارتباط جمعي، در بين دختران جوان به جستجو مي پردازند و آنگاه كه طعمه هاي خود را يافتند، مرحله نهائي مسابقه را هم زمان با يك جنجال و تبليغات همه جانبه، برگزار مي كنند.
در اين مرحله از اندام تو دختران براي تبليغ كالاهاي مصرفي استفاده مي شود. بر سينه يك دختر نام يك نوع كباب پز برقي را مي نويسند و بر..... و دختران وادار مي شوند كه در ساحل دريا به دنبال هم بدوند و البته در اين موقع دوربين هاي سينمائي و تلويزيوني هم كار خود را شروع مي كنند!
در اين هنگام چون هر يك از مدعيان مقام قهرماني قله رفيع پيروزي را در چند قدمي خود مي بيند، حتي براي انجام دادن نحيف ترين اعمال به اميد پيروزي آمادگي نشان مي دهد.
بالاخره شب فينال فرا مي رسد، يك نمايش ديگر، دختر جوان در تب هيجان مي سوزد. چند ساعت بيم و اميد به جان او چنگ مي اندازد و بعد در ميان سر و صداي كر كننده آلات موسيقي و دود كور كننده توتون پيپ و سيگار، يك نام از بلندگو اعلام مي شود. يك دختر به اوج مي رسد، مي لرزد مي سوزد و اشك مي ريزد. دختر ستاره اي مي شود و مي درخشد و حتي مي پندارد كه به نهايت آمال خود دسترسي پيدا كرده است.
**صفحه=67@
از همان ساعت سيل تقاضا و پيشنهاد به سوي چند نفر اول سرازير مي شود، يك تقاضا از يك تهيه كننده فيلم هاي سينمائي، يك پيشنهاد از سازنده فيلم و پوستر تبليغات تجارتي، يك بادآوري از كارگزار پر توقع مسابقه و يك تمنا! از طرف ميليونري كه در رديف اول به مبل تكيه داده است.
خاصيت عجيب اين حلقه محاصره شيطاني در اين است كه دختر قهرمان هر يك از اين پيشنهادها را بپذيرد، پس از مدتي لامحاله مجبور به قبول بقيه تقاضاها خواهد شد.
چه ستاره اي كه به ناگهان ظهور كرده است، همان گونه ناگهاني از هم مي پاشد و نابود مي شود.
دختر قهرمان در يك فيلم سينمائي بازي مي كند و از آنجا كه فاقد مايه هنري لازم است هرگز كارش به دومين فيلم نمي كشد، بعد ستاره تبليغات مي شود ولي در عالم تبليغات هيچ ستاره اي بيش از مدتي كوتاه نمي درخشد.
ناچار دختر به آغوش ميليونرهاي پير و چاق مي خزد و از آنجا هم يا پس از مدتي رانده مي شود و يا فرار مي كند.
ستاره اين چنيني خيلي زود فراموش مي شود و به هم قدمان خود كه در روزهاي اول در مسابقه زيبائي شركت كرده بودند مي پيوندد.
**صفحه=68@
فراموش شدن پس از به اوج رسيدن دردناك است.
مثل كوهنوردي كه با هزار زحمت از پستي و بلندي ها بگذرد، به قله برسد و ناگهان از طرف ديگر كوه معلق زنان سقوط كند و نابود شود، اما سقوط ملكه زيبائي به مراتب وحشتناك تر و دردناك تر از اين است.
ملكه زيبائي در حين سقوط بارها و بارها به صخره هاي خشن و نوك تيز برخورد مي كند و تا موقعي كه پيكر بي جانش، جائي به خاك برسد، صدها بار مرگ خود را به چشم مي بيند.
ملكه زيبائي فراموش شده و پس از طي مراحلي كه ذكر كرديم، مدل عكاسي مي شود و پيكر برهنه اش را در معرض ديد نگاه هاي مشتاق جوانان بي دست و پا قرار مي دهد. به عنوان يك ستاره پورنوگرافي عكس هايش در دست جوانان غرب مچاله مي شود، بعد به دايره روسپيگري غير رسمي پا مي نهد. هر روز در آغوش يك نفر، يك نفري كه هويتش براي او اهميتي ندارد. همين كه غذاي يك روز يا يك وعده او را برايش فراهم كند كافي است. در اين زمان ارزش كالائي دختر... روز به روز پائين تر مي آيد تا جائي كه او ناچار مي شود عشق خود را به ارزانترين بها در اختيار مردان شهوتران بگذارد و در اين مرحله «زن» به خاطر اين كه تحمل رنج ناشي از كار زياد را تحمل كند
**صفحه=69@
به مواد مخدر پناه مي برد و هر روز مقدار بيشتري سم در خون خود مي ريزد، از دهانش هميشه بوي الكل مي آيد و شايد براي به دست آوردن چند گرم مخدر يا چند قطره الكل دست به سرقت و آدم كشي هم بزند حتي در اين مرحله نيز زن اسير دست مردان سود پرست و فرصت طلب مي شود به عنوان رابط در مبادله كالاهاي قاچاق به كار كشيده مي شود
فردوسي شماره 1174
بعضي از متفكران بر آنند كه اسلام از تمام مذاهب جهان سريعتر رشد و نمو مي نمايد در بعضي از اقطار جهان، در اماكني كه اسلام و مسيحيت با يكديگر رقابت دارند سرعت انتشار دين محمدي به دين مسيحي به نسبت ده يك به حساب مي آيد.
اسلام از نظرگاه دانشمندان غرب،
اسميت و حتي، ترجمه حكمت، ص 85
**صفحه=70@
از: فاطمه محمدزاده
دانش آموز پنجم طبيعي
بانوي بانوان
ستاره درخشاني در آسمان تقوي طلوع كرد، گوهر گرانبهائي در معدن فضيلت و انسانيت تكوين يافت، و در اصلاب شامخه و ارحام مطهره نگهداري شد، نوگلي پويا در گلستان شرافت و بزرگواري نمو يافت. نوزادي از مقدس ترين پستان ها شير خورد و در آغوش پاكيزه ترين مادران چشم گشود. كودكي در دامان با فضيلت ترين بانوي عالم پرورش يافت. دختري كه دانشمندترين اساتيد به تربيتش همت گمارد و در ساده ترين زندگي ها رشد كرد. در تمام شئون زندگي پيوسته با واقعيت و حقيقت سر و كار داشت. و هرگز با زندگي خيالي و پنداري ارتباطي حاصل نكرد. و در مكتب مقدسي كه در جهان بشري نظير
**صفحه=71@
نداشت عاليترين تعليمات را فرا گرفت و مورد عنايت مخصوص موجد مكتب و استادان بزرگ آن كه بزرگترين مربيان بشر بوده اند قرار داشت. و هر روز درس جديدي از دانش و بينش و تقوي و فضيلت مي آموخت و با هوش سرشار و استعداد فوق العاده هر آن تعليمات مقدس را در خزينه دل مي اندوخت و پياپي خود را براي گرفتن درس هاي بالاتر آماده مي نمود. شاگردي كه در محيط تحصيلي خود هيچ گونه رادع و مانعي نداشت و هر روز بهتر از دي بر نردبان ترقي و تعالي صعود مي كرد خردمند بانوئي كه از آغاز عمر در مركز حوادث بزرگ و پيش آمدهائي كه در تحولات زندگي بشر داراي بزرگ ترين تأثير بوده جاي داشت. و از نزديك با هوشي سرشار و نظري دقيق به حقيقت آن حوادث پي مي برد. يكتا زني كه نه تنها در زنان بلكه در مردان عالم كمتر نظيرش را مي توان ديد، توانا بانوئي كه عالي ترين نمونه اي از شجاعت و دليري، دانش و بينش، كفايت و خردمندي، قدرت روحي و تشخيص موقعيت بوده و هر وظيفه اي از وظايف گوناگون اجتماعي را كه به عهده گرفت به خوبي انجام داد، دانشمند بانوئي كه بايد مردان جهان از خوان تعليماتش بهره برگيرند و از خرمن كمالاتش خوشه ها بچينند. بانوي بانوان زينب دختر اميرالمؤمنين بود تاريخ خانواده اي مانند خانواده
**صفحه=72@
كوچك علي سراغ ندارد كه تمام افراد آن شخصيت هائي باشند كه در سير تاريخ تأثيري عميق داشته و تحولي فوق العاده ايجاد كرده باشند.
مؤسس اين خانواده رسول خدا (ص) بزرگترين مرد تاريخ مي باشد، مادر زهرا، خديجه نمونه اي از بزرگترين فداكاري مي باشد پدر علي ابوطالب بزرگترين پشتيبان رسول خدا و سرور قريش بوده او كسي است كه اسلام بر دوشش پايه گذاري شد مادر علي فاطمه دخت اسد مهربان ترين مادر براي رسول خدا و بهترين پرستار آن حضرت بوده است.
كساني كه در طبقات سه گانه اين خاندان قرار دارند هر چند خودشان در عظمت با يكديگر تفاوت دارند ولي همه آنها از بزرگترين عظماء جهان مي باشند.
جد عظيم است++
جده عظيم است
پدر عظيم است++
مادر عظيم است
پسر عظيم است++
دختر عظيم است
زينب يكي از اين عظماء است.
من زينبي مي گويم و شما زينبي مي شنويد كه نه من به حقيقت كمالات و فضائل او رسيده ام و نه شما مي توانيد به اين حقيقت عالي برسيد.
**صفحه=73@
من از دور ايستاده آفتاب درخشان فضائل او را مي نگرم و هنگام مطالعه زندگي پر حادثه او از بس فوق العادگي از خود نشان داده در برابر پيشگاه با عظمت او سر فرود مي آورم.
آري چنان مادر بايد چنين دختري بياورد و آن مكتب بايد اين شاگرد را بيرون دهد.
زينب ماهي است كه از پنج خورشيد تابان كسب نور كرده و از هر كدام به طور شايسته اي بهره برگرفته و آنگاه جهاني را روشنايي بخشيده است.
خون پاك، ريشه پاك، شير پاك، ذكاوت سرشار و مربيان بزرگ، شركت در بزرگترين انقلابات بشري تجربه حوادث و تحولات بزرگ جهان زينب را آن طور كه شايسته بود پرورش داد و او را نمونه اي از عالي ترين مراتب انسانيت قرار داد.
زن هاي جهان عموماً و بانوان مسلمان خصوصاً بايد از گفتار و رفتار زينب سرمشق بگيريد از تعليمات عالي ترين بانوي بزرگ بهره مند گردند و از افتخارات و شاگردي مكتب زينب برخود ببالند.
دختر زهرا در دوره زندگي ساده و كوتاهش كمتر خوش بوده و بيشتر با رنج و غم همراه بوده ولي اين رنج و اندوه به جاي آن كه او را از انجام وظيفه باز دارد بر استقامتش افزوده و قواي روحيش را فشرده تر و نيرومندتر كرده....
**صفحه=74@
بانوي بانوان در دوره زندگي وظايف گوناگوني بر عهده گرفته هنگام كودكي اداره خانه پدر را به عهده داشته و از برادران ارجمندش پرستاري مي كرده و بار فراق مادر را بر دوش آنها سبك مي نموده است. آن دم كه به خانه شوهر رفته همسري گرانبها براي شوهر و مادري گرانبها و بي نظير براي فرزندانش بوده... و زماني به تعليم و تربيت بانوان مسلمان پرداخته...
در كربلا وظايف گوناگون و بزرگي را انجام داده، از برادر نگهداري مي كرد، بيوه زنان و داغديدگان را غمگسار بوده آن دم كه وظيفه ايجاب مي كرد كه از خانه بيرون آيد و سپاه پيروزمند كوفه را سرزنش كند و سپس كاروان دل شكسته و مصيبت كشيده را قافله سالار باشد اين وظيفه را نيز به خوبي انجام داد.
دختر زهرا معني زير بار ظلم نرفتن و در برابر ظالم استقامت ورزيدن را نشان داد با قدرت روحي خود كاخ ستمگران را ويران ساخت و به جهانيان اعلام كرد كه با از خود گذشتن مي توان قدرت مندترين ستمكاران را كوبيد.
خواهر حسين در اين جهاد مقدس ترس و بيمي به خود راه نداد و با نهايت دليري ابن زياد شوم سركش بي رحم و يزيد پليد مقتدر و بي عرضه را مفتضح ساخت بانوي خردمند بني هاشم كوفيان را كه دوستاني دغل باز بودند رسوا كرد دوستاني كه هنگام خوشي و سيادت بارند و موقع سختي خار و با دشمن همگام.
**صفحه=75@
زينب تا برادر والا مقامش در حيات بود او را خدمتگزار و فرزندانش را پرستار بود و هنگامي كه برادر عازم كشته شدن گرديد زينب هرچه در قدرت داشت براي حفظ جان برادر نثار كرد فرزند دلبندش را در راه برادر بزرگوارش فدا كرد براي برادر در فكر جمع آوري سپاه بود روحيه سربازان برادر را تقويت مي كرد هنگامي كه جوان برومندش در خاك و خون بغلتيد و پدر داغديده ايستاده مي نگريست، زينب خود را رسانيد كه توجه برادر را به جاي ديگر منعطف سازد مبادا در اثر اين مصيبت جان فرسا نيروي برادر كاسته شود وقتي كه برادر تنها ماند و يك تنه به نبرد ادامه مي داد زينب جان خود را در كف دست گرفت و به سوي عمر سعد و سپاه بي رحم كوفه روان شد شايد ساعتي شهادت برادر را به تعويق اندازد... اين همه مصيبتي كه زينب ديد موجب نشد كه زينب را از سرپرستي زن هاي داغديده و كودكان يتيم باز دارد و در ميان آن همه كودك يكي به زير سم ستور نرفت و در آتش سوزي خيمه ها نسوخت و يكي در آن شام شوم و در آن بيابان بي رحم گم نشد.... هنگام حرکت کاروان اسيران به سوي کوفه وقتي که خواهر حسين مي بيند يادگار برادرش امام سجاد از شدت مصيبت حالش دگرگون شده براي تسليت برادر اقدام مي كند. زينب با پليد
**صفحه=76@
ترين مرد روي زمين يعني اين زياد طوري سخن گفت و نوعي رفتار كرد و با يزيد كه شومترين امپراطوران فاتح بود جور دگر سخن گفت و رفتار دگر داشت.
پس از بازگشت از شام خواهر يكسره به سوي قبر برادر رفت تا مطمئن شود كه آن پيكر مقدس و يارانش دفن شده اند آنگاه به مدينه بازگشت..... ولي!! ولي در طول اين مدت اشك ديده و سوز دلش آرام نگرفت. در ميان اين همه فشار و مصيبت چيزي كه نمايان شد بزرگي و عظمت زينب بود و معلوم شد كه نواده رسول خدا چقدر نيرو دارد؟ و خداوند به آن پيكر ستم كشيده و آن روح رنج ديده چقدر توانائي داده است؟
تا كنون نشده از نظر سياسي براي گفتار و رفتار زينب در سفر اسارت يك اشتباه سياسي گرفت عقل هر چه بينديشد كه در آنجائي كه زينب سخني گفته و يا رفتاري كرده سخني بهتر و يا رفتاري خردمندانه تر بجويد نخواهد يافت.
زينب در هنگام سخن گفتن از (رسول خدا) به پدرم تعبير كرد و به جهانيان اعلام داشت كه يزيديان چگونه مردمي هستند و چه كسي را كشتند و چه كسي را اسير كردند و قدرتي كه در دست آنها بود از كجا آمده بود....
اين جاست كه رازي نهفته آشكار مي شود كه چرا سيدالشهدا
**صفحه=77@
بانوي بانوان و زنان و كودكان را همراه برد.
با آن كه خودش به سرانجام سفرش آگاه بود و اهل كوفه را خوب مي شناخت.... اسارت بانوان فاجعه كربلا، جنايات بني اميه فداكاري حسين را از پس پرده بيرون آورد اگر اسارت آنها نبود دشمنان آل محمد پرده اي بر جنايات كربلا مي كشيدند و نمي گذاشتند كسي از آن آگاه شود و كساني كه از آن اطلاع داشتند زبانشان را به وسيله زر يا زور مي بستند و اين جنايت هولناك و اين فداكاري بزرگ را از صفحات تاريخ محو مي كردند چنانكه بسياري از جنايتكاران آثار جرم و جنايت خود را محو كردند مگر ستمي كه بر مادر زينب شد از صفحات تاريخ محو نگرديد؟
ولي زينب بايد در كربلا باشد و فداكاري برادر و جنايكاري هاي بني اميه را ببيند و سپس اسير شود تا اين حقيقت بزرگ محو نگردد.
گزافه نگفته ايم اگر بگوييم اسارت زينب موجب زنده شدن پدرش علي و جدش رسول خدا و تجديد حيات اسلام بود، زيرا بني اميه با زور و زر و حيله گري مي خواستند همه را محو و نابود كنند و اثري از رسالت رسول خدا باقي نگذارند. كشته شدن حسين اين نقشه پليد را بر باد داد
**صفحه=78@
و اسارت زينب كشته شدن حسين را برملا ساخت.
زينب عمر درازي نكرد و در جواني از دنيا رفت ولي اين حقيقت از وي بيادگار ماند.
ترس ضربه اي به در نواخت، ايمان در جواب گفت غير از من كسي در خانه نيست، ترس گفت با تو كاري ندارم.
نداي سياه دكترلوتركينگ
ترجمه منوچهركيا، ص 251
بدانيد سپيده زندگاني نويني در حال دميدن است
و بالاخره حق و عدالت پيروز خواهد شد
اطاق شماره 6، آنتون چخوف
ترجمه كاظم انصاري، ص 44
**صفحه=79@
از: زهرا. ح
ديپلمه طبيعي
علي راد مرد انسانيت
مقدمه:
اين عيب بزرگي است كه ما به اسلام و تشيع معتقديم ولي نسبت به آن شناخت كامل نداريم مثلاً ما به علي (ع) به عنوان يك امام و يك رهبر و يك ابر مرد حقيقي و به عنوان كسي كه همه احساسات و تقديس ها و تجليل هاي ما را به خود اختصاص داده اعتقاد داريم، و بيشتر او را با شعر و مدح ستايش مي كنيم. ولي متأسفانه شناخت واقعي از او نداريم و او را آن طور كه هست نشناخته ايم زيرا ما به ستايش او پرداخته ايم نه به شناخت او.
اگر روشنفكر يا دانشجوئي از ما يك كتاب درباره شناخت علي بخواهد كمتر جوابي داشته باشيم!! در حالي كه بيشتر
**صفحه=80@
او را ستايش مي كنيم و كمتر از ايده ها، انديشه ها، حركت ها و تاكتيك هاي او آگاهي داريم.
ما ابتدا به معرفت علي نيازمنديم بعد به محبت زيرا محبت بي معرفت كم تأثير است ما نمي دانيم چرا علي بزرگ است فقط مي دانيم كه بزرگ است مي دانيم كه عظمت دارد مي دانيم كه از ما برتر است لذا او را ستايش مي كنيم و به او عشق مي ورزيم امروز در جامعه ما بيش از هر روز ديگر يك جوان مخصوصاً در كشور ما به اسلام راستين و تشيع حقيقي احتياج دارد و يكي از علل بي توجهي نسل جوان به دين اين است كه به نياز آنها پاسخ داده نمي شود و آگاهي آنها در سطح ابتدائي است، در نتيجه خلأ ناشي از اين ناآگاهي موجب سرگرداني و پريشاني اين نمل شده است و به هر حال امكان ندارد جامعه اي هدف هاي علي را بشناسد و در شيوه زندگي و طرز فكر او تأثير واقعي نداشته باشد.
در سيزده رجب سال سي بعد از عام الفيل كودكي به دنيا آمد كه نام او را علي نهادند و تربيت او به عهده پسر عمش محمد بن عبدالله قرار گرفت و در اولين روز دعوت پيامبر به او ايمان آورد. به هر حال زندگاني علي (ع) از آغاز پذيرش رسالت پيامبر را مي توان به سه دوره تقسيم كرد كه درباره هر كدام
**صفحه=81@
از اين سه دوره شرح مختصري داده خواهد شد.
23 سال دوران سازندگي در راه آئيني كه پذيرفته است، اين دوره با قبول رسالت محمدي آغاز و با رحلت پيغمبر اكرم (ص) خاتمه مي يابد كه همدمي و همگامي خويش را تا آخرين لحظه حيات پيامبر حفظ كرد و پيامبر در دامن علي جان داد. او اين 23 سال مبارزه را، 13 سال آن را در مكه براي سازندگي افراد و 10 سال آن را در مدينه براي ساختن يك اجتماع مترقي گذرانيد. 13 سالي را كه در مكه گذرانيد اغلب با انواع آزار و اذيت هاي مكيان روبرو مي شد و در همه حال پشتيبان و حامي رسول خدا و ديگر مسلمين بوده و اغلب آنان را در سختي ها و گرفتاري هايي كه كفار بوجود مي آوردند ياري مي داد و حتي موقعي كه كفار كمر به قتل پيامبر اكرم بسته بودند و پيغمبر بنا به دستور الهي براي تمام نمودن رسالت خويش بر انسان ها، خود را مهياي مهاجرت از مكه به مدينه نمود در آن شب فقط علي بود كه در رختخواب پيامبر به جاي او خوابيد تا ثابت نمايد براي دفاع از رسالت آسماني پيامبر تا پاي جان ايستاده است. پس از اين واقعه علي نيز به مدينه هجرت نمود تا در ساختن اجتماع مترقي جهت پيش برد اهداف عاليه اسلام با پسر عمش همكاري نمايد. هنگامي كه علي در مدينه
**صفحه=82@
بود چندين جنگ مهم به وقوع پيوست كه علي در اين جنگ ها با فداكاري هاي خويش در پيروزي مسلمان ها نقش مؤثر و انكارناپذيري داشت. در هنگامه احد در حالي كه بعضي از مسلمان ها كشته و بعضي ديگر فرار مي كردند و حملات دشمن متوجه پيامبر بود تا او را از پاي در آورند اين علي بود كه از جان حضرتش دفاع مي كرد و در عين حال مسلمان ها را براي دفاع از سنگر اسلام و جنگ با كفار تحريك مي كرد و به قول يكي از دانشمندان بزرگ اسلام شناس كه مي گويد:
دقيقاً اگر صحنه احد را بررسي كنيم آن وقت معلوم مي شود كه علي كيست. در سال پنجم هجري نيز جنگ خندق رخ مي دهد و تنها كسي كه عامل پيروزي در اين جنگ مي شود، علي بود زيرا هنگامي كه عمرو بن عبدود قهرمان نامي عرب همان قهرماني كه جنگجويان از شنيدن نام او به لرزه در مي آمدند **زيرنويس=قدرت و زور عمرو را برابر هزار سوار جنگي مي دانستند
(علي مرد حماسه ها).@ مبارز مي طلبد كسي جز علي جرأت جنگيدن با او ندارد. فقط علي بود كه به مبارزه با او رفت. هنگامي كه علي عمرو را به زمين انداخت و خواست سر عمرو را از تن جدا كند او اهانتي نمود، حضرت از روي سينه اش برخاست و پس از قدم زدن و آرامش درون برگشت تا كار او را بسازد و وقتي جوياي علت
**صفحه=83@
مي شوند مي فرمايد «نخواستم خشم خود را در لباس اسلام جا دهم» و اين چنين بود ضربه علي، به حق مي توان ضربه اي را كه علي نواخت ضربه اي براي ادامه حيات اسلام محسوب نمود و شايد اگر آن ضربه نواخته نمي شد دشمن بر اسلام چيره مي شد و فاتحه نهضت جوان اسلام خوانده مي گشت از اين روست كه پيامبر مي فرمايد ضربة علي في يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين اثر ضربت علي در جنگ خندق بهتر از عبادت ثقلين (جن و انس) است **زيرنويس=علي نخستين امام «نشريه 2 دار التبليغ».@
و در جنگ خيبر پس از روگرداني و شكست ابوبكر و عمر پيامبر فرمود «فردا پرچم را به دست مردي مي دهم كه خداوند و رسولش او را دوست مي دارد و او نيز خدا و رسولش را دوست دارد» **زيرنويس=طبري ص 193.@ و هنگام بامداد پيامبر علي (عليه السلام) را فرا خوانده و فرمود، علي جان اين پرچم را بدستت مي سپارم تا فاتح و غالب نگشته اي برنگرد و علي بازهم مثل هميشه با از جان گذشتگي خود اين جنگ را به نفع مسلمين خاتمه داد.
به هر حال ده سال از هجرت پيامبر مي گذرد و در خلال اين
**صفحه=84@
مدت شالوده دين مقدس اسلام در پرتو مجاهدت شبانه روزي رهبر عاليقدر اسلام و پسر عم او اميرالمؤمنين و ياران وفادارش ريخته شده بود و در اين سال پيامبر آخرين حج خود را به جا آورده و هنگام بازگشت در محلي به نام غدير خم آيه:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك... بر او نازل گرديده و دستور مي دهد همه جمع شوند و آنگاه خطبه اي ايراد و علي را به جانشيني خود معرفي مي فرمايد. با هلهله و شادي انبوه مردم روبرو مي شود و احساسات پرشور 120 هزار نفر مسلمان نسبت به علي ابراز مي گردد **زيرنويس=حساسترين فراز تاريخ يا داستان غدير.@
بعد دسته دسته مردم از جمله ابوبكر و عمر دست علي را به عنوان پيشواي آينده اسلام فشردند و گفتند به به، اي پسر ابوطالب تهنيت باد تو را كه مولاي ما و مولاي هر مرد و زن مؤمن شدي **زيرنويس=حساسترين فراز تاريخ يا داستان غدير.@
به هر حال پيامبر بعد از اين سفر چشم از دنيا بست و هنگامي كه علي مشغول غسل دادن او بود خلافت اسلامي و رهبري جامعه را كه شايسته ترين فرد براي اين منصب علي بود، ابوبكر و عمر با نقشه هاي دقيق قبلي خود براي خويش در ماجراي سقيفه تثبيت نمودند **زيرنويس=ماجراي سقيفه.@ و جامعه از رهبري پيشوائي
**صفحه=85@
عادل محروم شد و اسلام از مسير صعودي خويش باز ماند و اين پايان دوره اي خاص از كوشش و تلاش و پيكار علي در راه پيشبرد اسلام و آغاز دوراني ديگر از تلاش هاي پيگير آن حضرت با جلوه اي براي حفظ وحدت و همبستگي جامعه اسلامي مي باشد
قبل از بررسي اين دوره از زندگاني علي به اهميت عدل و امامت كه عمر و ابوبكر موجب محروميت جامعه از آن شدند مي پردازيم.
عدل و امامت دو اصل افزوده شده به اسلام نيست، بلكه دو اصل اساسي است كه موجب پيشرفت دين اسلام در جوامع مختلف مي باشد
عدل و امامت تنها به معني خدا عادل است و ظالم نيست و يا اعتقاد به دوازده امام بدون توجه به حقيقت آن نمي تواند جنبه شور آفريني و تحرك اجتماعي داشته باشد ولي اگر بگوئيم چون عدالت يكي از صفات خدا مي باشد و به اين معني است كه عدالت يكي از اصول اساسي هستي و يكي از اصول اساسي زندگي بشر مي باشد و بنابراين بايد يكي از اصول اساسي جامعه ما باشد و يا امامت بر اين باشد كه اسلام مكتبي است داراي مسؤوليت اجتماعي براي تحقق هدف ها و
**صفحه=86@
قوانيني كه به نام دين براي تكامل انسان و تحقق عدل در اجتماع انساني ارائه مي دهد و بنابراين ضرورت يك رهبري، فكري، اجتماعي طي چند نسل پيوسته لازمه آن است و اين يكي از امتيازات شيعه است كه نسبت به آنها حساسيتي خاص دارد.
آن سياهپوست آفريقائي فقط براي برابري اسلام است كه مسلمان مي شود و در قديم نيز گرايش به اسلام از اين خصوصيت برخوردار بوده است. يعني توجه ملتهاي گذشته به خاطر عدالت اجتماعي اسلام بوده است.
تلاش بني اميه و بني عباس در دور نگه داشتن جامعه از مفاهيم ارزنده اين دو معني براي ادامه تسلط خويش بود و سعي آنها از ميان بردن حساسيت عدل و امامت بود و چون ديدند مردم سخت به توحيد و نبوت و معاد و قرآن علاقه دارند براي آنان مسايل فلسفي تنها و به عنوان سرگرمي از قبيل جبر و اختيار و صفات خدا و بقاء روح و..... مطرح نمودند و حتي مأمون جلسه مناظره علمي داشت اين مسايل همه خوب و عالي بود ولي افسوس كه عدل و امامت قرباني اين كارها شدند به هر حال ديديم كه عمر و ابوبكر به عنوان اولين افرادي بودند كه امت اسلامي را از دو اصل مهم اسلامي يعني عدل و امامت تا آنجا كه توانستند دور نگاه داشتند تا بتوانند به هدف هاي خود جامه عمل
**صفحه=87@
بپوشانند و حكومت آنها سكون 25 ساله علي را به همراه داشت سكوتي كه تجزيه و تحليل آن از جانب شيعيان با سكوتي تأسف بار روبرو شده و از طرف اهل سنت نيز جاي خود دارد و اين سكوت ها باعث شده كه ارزش علي پوشيده بماند مردم درباره خوابيدن علي در جاي پيامبر و فتح خيبر انواع توصيف ها و تعريف ها مي كنند و آن را به عنوان سمبل شهامت علي مي دانند و بزرگترين دوره و سخت ترين رسالت علي يعني سكوت به سادگي برگزار مي شود و گاه با توجيهات خود آن را تا حد ترس توصيف مي كنند كه حالت ذلت آور و ترحم آميزي از آن در ذهن افراد ترسيم مي شود. اين سكوت تا سال 35 هجري يعني سال شورش مردم عليه عثمان و كشته شدن او در اين گير و دار ادامه داشت.
علي سكوت خود را اين طور بيان مي كند:
«همچون خار در چشمم و همچون استخوان در حلقومم، 25 سال صبر كردم» **زيرنويس=نهج البلاغه «جواد فاضل».@
ما همه پيروزي را در پيروزي مي بينيم و مي شناسيم اما علي درس بزرگي به بشريت داده و آن پيروزي در شكست است.
**صفحه=88@
علي يك انسان ناآگاه و نامسؤول و خانه نشين و با راهب و گوشه گير نيست بلكه او يك انسان آگاه و مسؤول، مسؤوليتش خطير و والا، او رهبر و امام جامعه است و مي بينيم 25 سال سكوت آن هم براي يك انسان فعال اجتماع چه رنج و درد است، بنابراين علي گاه با سخنش حرف مي زند و گاه با سكوتش، گاه با پيروزيش و گاه با شكستش.
علي همان كسي كه عمري شمشير زده و جامعه را با قدرت و جهادش پي ريزي نموده و به وجود آورده اكنون در نيمه شب هاي خاموشي، مدينه را ترك مي كند و سر در درون چاه مي كند و مي نالد به قول يكي از دانشمندان شير در روز نمي نالد و علي نيز در نيمه شب به طرف نخسلستان ها مي رود، آنجا هيچ كس نيست مردم آرميده اند و او براي اين كه صدايش به گوش هيچ نفهم و پليدي نرسد سر در درون چاه مي برد و مي گريد اين گريه از چيست؟ به هر حال مي بينيم كه اين 25 سال بر علي چه گذشت و حوادث چه رنج ها و غصه ها و مشقت هايي را براي فرزند ابوطالب در برنداشت از وقايع مهم اين دوره ضربه خوردن عمر و وصيت او مي باشد عمر دستور داد جلسه اي تشكيل دادند اعضاء اين جلسه عبارت بودند از:
علي (ع) - طلحه - سعد وقاص - عبدالرحمن بن عوف - زبير و عثمان، قرار بر اين شد كه اين افراد يكي
**صفحه=89@
را بين خود به عنوان رهبر انتخاب كنند ابتدا همه به جز عثمان رأي به علي دادند در صورتي كه علي از روش قرآن و سنت پيامبر و روش شيخين پيروي كند.
علي در پاسخ آن فرمود نه **زيرنويس=علي مرد حماسه ها.@ و مي بينيم علي با اين نه اجتماعي را از خود محروم و به انسان ها درس بزرگي داد و آن اين كه در برابر هر سخن و عملي كه توأم با زور و ظلم مي باشد آري نگويند و تسليم نگردند و هميشه حق را هدف قرار داده و در راه آن كوشا باشند.
آري علي اين مرد راستين و پرهيزكار و زاهد و نيكوكار و يگانه سرمشق راستي و درستي و فضيلت و يكتا نسخه شجاعت و مهرباني و مردي كه همانند يك عارف عشق مي ورزد و همانند يك قهرمان شمشير مي زند و همانند يك سياستمدار رهبري مي كند و همانند يك معلم سرمشق فضايل انساني براي جامعه است اكنون با يك كلمه نه بار سكوت رنجبار و مشقت دار خود را ادامه مي دهد و حاضر نيست حتي براي يك لحظه هم از حق چشم پوشي كند.
اكنون اين ابر مرد تاريخ با مرگ عثمان وارد سومين مرحله از زندگاني خود مي شود و عنوان
**صفحه=90@
اين دوره از زندگاني او 5 سال رهبري براي پياده كردن اسلام راستين و عدالت اجتماعي، شعله هاي خانمان سوز حكومت عثمان و حكامش چنان ريشه جان مسلمانان را سوزانده بود كه امت اسلامي از گوشه و كنار سرزمين اسلامي به پايتخت (مدينه) هجوم آورده تا به اين ظلم خاتمه دهند. آنان به خانه عثمان يعني ريشه ظلم و فساد يورش آورده و شر او را از سر مسلمين كوتاه نمودند. هنوز از شمشيرهاي آنان خون مي چكيد كه به در منزل علي شتافتند و با اصرار و التماس علي را به خاطر عدالتش همان چيزي كه عثمان فاقد آن بود او را به رهبري انتخاب نمودند. علي پس از رهبري به آنان چنين گفت:
من از اين حكومت و امارت بر شما بيزارم. اما فكر كرده ام كه اين قدرت را به دست بگيريم شايد بتوانم حقي از اين حق ها را كه به پا افتاده بر پاي دارم او مي فرمود باز به هر چه مقدس است قسم، پول هائي كه از ثروت ديگران، به كابين زنان رفته و املاك بدان وسيله تنظيم شده است به دست عدالت باز گرفته خواهد شد و آن اسناد و مداراك كه به امضاي ظلم ننگين است به هيچ رسميت نخواهم شناخت **زيرنويس=نهج البلاغه.@
به هر حال دوران حكومت علي 5 سال است، عنوان
**صفحه=91@
اين دوره مكتب نيست زيرا همه به سه اصل توحيد، نبوت، و معاد و قرآن اعتقاد داشتند، براي وحدت هم نبود زيرا كه اكنون علي روي كار آمده و زمامدار شده، او اكنون رسالتش عدالت است. بنابراين زندگي علي به سه دوره تقسيم شد، 23 سال با پيغمبر براي استقرار ايدئولوژي و دين، 25 سال سكوت در برابر جبهه هاي داخلي مخالف براي همبستگي و يكپارچگي و اتحاد و 5 سال رهبري براي استقرار عدالت اجتماعي اسلام.
علي براي استقرار عدالت مي بايستي ابتدا حاكم هاي ظالم و ستمگر زمان عثمان را كه از حكومت سوء استفاده نموده و خون مردم را مي مكيدند بركنار سازد كه البته در انجام آن با مخالفت هايي سخت روبرو شد مثلاً طلحه و زبير كه قبلاً حاكم شهرهائي بودند به نزد علي مي آيند و از او مي خواهند كه يكي را والي كوفه و ديگري را فرماندار بصره نمايد ولي امام قبول نكرد و حتي هنگام تقسيم بيت المال به آن دو مثل ساير مسلمين داد يعني 3 دينار. طلحه گفت از اين حكومت ما فقط به اندازه غذايي كه به بيني سگ مي چسبد برخوردار خواهيم بود **زيرنويس=احاديث عايشه.@ و آنان وقتي اين عدالت را
**صفحه=92@
از علي ديدند و فهميدند كه علي مانند عثمان كه حاضر بود براي بقاي حكومتش به هر كاري دست بزند، نيست لذا درصدد جنگ با علي برآمدند و جنگ جمل را با تحريك عايشه و عده ديگري از مردم به راه انداختند **زيرنويس=اين جنگ به اين خاطر جمل ناميده شد كه عايشه زن پيامبر سوار شتر و مردم به دنبال اين شتر به راه افتادند و به جنگ علي رفتند و علي به آنان پس از پايان جنگ چنين گفت: شما كساني هستيد كه مصالح ديني و دنياي خود را در اختيار زني نهاده و از شتري پيروي مي كنيد.@
امام به ناچار درصدد مقابله با آنان برآمد ليكن ابتدا به لشكريانش فرمود تا من دستور نداده ام دست به شمشير نزنيد و فرمان داد يكي از لشكريانش در حالي كه قرآن در دست داشت - آنان را به احكام قرآني دعوت كند وليكن آنها پس از قطع دست هاي وي، او را كشتند آنگاه امام دستور جنگ داد و چون شكست از چهره لشكريان عايشه هويدا شد آنگاه امام دستور قطع دست و پاي شتر عايشه را صادر فرمود و با اينكار لشكريان عايشه همه فرار كردند و طلحه و زبير جان خود را در اين جنگ از دست دادند **زيرنويس=علي قهرمان فضيلت.@
**صفحه=93@
اميرالمؤمنين پس از فراغت از جنگ جمل در پايتخت خود (كوفه) بسيج سپاه نمود تا كار معاويه آن عنصر ديو صفت و بد گهر را يكسره نمايد (يا او را به راه راست هدايت فرمايد و يا او را نابود نمايد) لذا از او خواست كه بيايد و دست از كارهاي تجاوزكارانه خود بر عليه اسلام و مردم بر دارد و در صفوف مسلمانان قرار بگيرد و ميان مسلمانان جدائي نيفكند. معاويه در جواب آن حضرت گفت «چاره اي جز شمشير نيست» آنگاه امام به ناچار دستور جنگ به لشكريان خود داده و چنين فرمودند آنهايي كه برخلاف حق و عدالت مقام هايي را اشغال كرده اند كه شايسته آن نيستند و بدين وسيله كبر يا غرور و ظلم و تعدي خود را مي خواهند بر مردم تحميل كنند و آنهايي كه به قانون اسلام و حقوق جامعه وام بر گردن دارند و از اداي آن به گستاخي سر باز مي زنند، نيروي ما بايد طرفدار مظلومان و كوتاه كننده دست اين چنين تبهكاراني باشد هدف ما از هرج و مرج و كشاكش زندگي جز رضايت ايزد متعال و نام نيكي در جهان باقي گذاردن نيست و اين ها كه با ما مي جنگند، مردمان خائن و سست اعتقادند. شما از بسياري سپاه دشمن بيم به خود راه ندهيد بايد افراد زره پوش هميشه در صف مقدم حمله كنند و تو اي بي زره كه آسانتر هدف تيرهاي جان گزاي واقع مي
**صفحه=94@
شوند را در پناه خود بگيرند **زيرنويس=نهج البلاغه «جواد فاضل».@
شما تا دشمن ستيزه را آغاز نكند بر او حمله نبريد و چون افراد فرار كردند آنها را دنبال مي كنيد و چون زخم برداشتند آنها را نكشيد و به مال و زنان و فرزندان آنان رحم كنيد.
امام پس از اين دستور و فرمان متوجه شد كه لشكريان شام براي درهم كوبيدن قواي اسلامي راه رسيدن به آب فرات را مسدود نموده اند لذا ابتدا امام با پيام هائي خواستار لغو اين كار شد ولي آنان ممانعت نمودند و امام عليه السلام عده اي را مأمور پس گرفتن فرات از دشمنان نمود و آنان با كوچكترين حمله به نهر فرات آن را به تصرف خود درآوردند و بديهي است علي درصدد مقابله به مثل برنيامده و راه آب را براي آشاميدن به سوي آنان آزاد گذاشت و فرمود:
جنگ براي اصلاح است نه براي نابودي **زيرنويس=علي و مسأله مرگ: محمدتقي جعفري.@
به هر جهت جنگ شروع مي شود و چند روزي از آن مي گذرد در روزهاي آخر جنگ بود كه كم كم سپاه علي بر سپاه معاويه داشت غلبه پيدا مي كرد و معاويه سخت در تلاش بود و چون شكست خود را قطعي مي دانست درصدد حيله بر آمد لذا
**صفحه=95@
با عمروعاص يهودي مشورت كرده و بالاخره طرح قرآن بر سر نيزه زدن را ريختند و با اجراي آن و ادعاي اين كه ميان ما و شما قرآن است پس جنگ براي چه، هرج و مرج در سپاه علي ايجاد نمودند كه ما چگونه بر روي قرآن شمشير بزنيم و با اين تزوير بود كه عملاً سپاه علي عقب نشيني كرد و به علي فشار آوردند دست از جنگ بكش زيرا ما با قرآن و پيروان آن سر جنگ نداريم و هر آنچه علي فرياد بر مي آورد كدام قرآن؟ قرآن ناطق من هستم اين ها كاغذ و مركب است يعني آنچه مهم است احكام قرآن و اجراي آن است نه كاغذ و خط، ولي گوش فرا ندادند علي فرمان داد كه مالك رييس ستاد ارتش دست از جنگ بردارد. مالك گفت من تا يك قدمي پيروزي هستم و حضرت فرمود اگر بر نگردي ديگر مرا نخواهي ديد (يعني عملاً هدف دشمن اجرا شده) و مالك به ناچار دست از جنگ كشيد.
سرانجام كار به حكميت كشيد و حضرت مي خواست ابن عباس كه مردي مؤمن و روشنفكر بود را به عنوان نماينده انتخاب كند ولي لشكريان با او مخالفت ورزيده و باز همان تهديدها، و خلاصه ابوموسي اشعري آن مرد به ظاهر مقدس ولي در باطن مكار و حيله گر و نابكار را گفتند بايد نماينده كني **زيرنويس=اغلب مورخان ابوموسي را خرمقدس مي دانند ولي بدون هيچ ترديدي او منافقي بود در لباس اسلام و طرح حكميت شباهت كامل دارد به طرح و توطئه سقيفه كه پس از وفات پيامبر انجام پذيرفت بي جا نيست كه مالك اشتر در دارالاماره كوفه به ابوموسي مي گويد فوالله انك لمن المنافقين قديماً به خدا سوگند تو از منافقين هستي از قديم (شرح نهج البلاغه اين ابي الحديد، جلد 14، ص 21).@
**صفحه=96@
در مقابل، معاويه نيز يك حقه باز خطرناك را به نام عمرو عاص انتخاب كرد.
به هر حال با طرح هاي حساب شده و دقيق، كاري كه بايد بكنند كردند و عاقبت با عزل هر دو طرف دعوا (حضرت علي و معاويه) موافقت شد و وقتي ابوموسي طبق نقشه دقيق و ماهرانه اي كه قبلاً ريخته شده بود اول بار اعلام كرد من علي را از حكومت عزل مي كنم و عمرو عاص پس از او نظر ابوموسي را تأييد كرده و گفت در عوض من صلاح را در اين مي بينيم كه معاويه بر مردم حاكم باشد و بدين ترتيب بزرگترين لطمه به حكومت علي وارد آمد **زيرنويس=حكومت نمونه علي.@
به دنبال اين حادثه و اعلام نتيجه عده اي از همان كساني كه در سپاه علي با فشار فراوان بر علي، گفته بودند ما با قرآن
**صفحه=97@
نمي جنگيم و بايد چنين كار انجام پذيرد و چون نتيجه را ديدند بر علي شوريدند و اين گروه را خوارج مي نامند كه خطرناكترين دشمن در طول تاريخ اسلام از لحاظ طرز فكر، همين خوارج هستند كه همواره افكار آنها به نحوي در جامعه اسلامي بوده و خطرات فراواني به بار آورده اند و همواره اسلام از خشكه مقدس هاي اين چنيني ضربات سختي خورده است كه نمونه روشن آن جريان حكميت و سپس جنگ خوارج است**زيرنويس=جاذبه و دافعه علي، مرتضي مطهري.@
آري همان هائي كه علي را مجبور به حكميت نمودند گفتند يا علي مگر قانون تو و حكومت تو، قانون و حكومت خدا نبود پس چرا قانون و حكومت خدا را به حكميت گذاشتي!!! هرچه علي مي فرمود اولاً همين شماها بوديد كه مرا تهديد كرديد و مجبور كرديد و ثانياً حكميت از نظر اسلام به طور كلي گناه نيست درست است كه اين حكميت درست نبود ولي چه كسي مرا مجبور كرد آنان زير بار نرفتند و گفتند همه ما كافر شديم و بايد توبه كنيم و تو نيز بايد توبه كني.
روز به روز فشار را شديدتر مي كردند و بر علي تهمت مي زدند و دسته ها بر ضد علي درست مي كردند و به علي ناسزا مي گفتند. با اين همه علي حقوق آنان را از بيت المال قطع نفرمود و سهم آنان را مي پرداخت به هر حال كار را به جائي
**صفحه=98@
رسانيدند كه روزي يكي از پيروان حضرت را كشتند و بار ديگر فرستاده علي را كه جوياي چگونگي قتل بود نيز شهيد كردند و قصد حمله به كوفه را داشتند كه علي پس از نصيحت فراوان دستور داد پرچمي برافراشتند و فرمود هر كه زير اين پرچم درآيد در پناه هست و الا دشمن محسوب مي شود و پس از چندي جنگ را آغاز نمود و سپاهيان علي اغلب خوارج را به قتل رساندند و هر كس از آنان دست از جنگ مي كشيد و پناهنده مي شد و به سپاه انقلاب مي پيوست در امان بود و بالاخره جنگ پايان يافت.
خوارج مردان عجيب و غريبي بودند اغلب آنها نماز شب شان ترك نمي شد و قسمت هاي فراواني از قرآن را از حفظ داشته و دو ماه رجب و شعبان را روزه بودند و جاي مهر بر پيشاني شان هويدا بود!! ولي همين كساني كه هر كس مي ديدشان باور نمي كرد اين چنين بر مظهر:
عدالت، تقوي، پاكدامني، شجاعت، زهد و عبادت بشورند و نظام عظيم عدالت اجتماعي علي را با خطر قطعي روبرو ساخته و بالاخره يكي از آنها به نام ابن ملجم با ضربت ناجوانمردانه و خائنانه خود مظهر شكوه و جلال خداوندي را از پاي درآورد آري اين خشكه مقدس ها بودند كه اين چنين ماجراي دوم كه شبيه به سقيفه بود به راه انداختند و ضربتي
**صفحه=99@
هولناك بر پيكر اسلام مجسم يعني علي و مسير اسلام واقعي يعني حركت هاي علي وارد ساختند. براي توضيح بيشتر به طرز فكر عقيدتي اين قوم و خطرات ناشي از آنها و بالاخره براي آگاهي بيشتر بر اين مطلب كه اين طرز فكر گرچه پيروان رسمي و اسمي خود را به زودي از دست داد ولي در طول تاريخ اسلام پيروان غير رسمي و عملي داشت به كتاب ارزنده و عميق جاذبه و دافعه علي نوشته فيلسوف عالي قدر و تلاشگر، مرتضي مطهري مراجعه كنيد و ببينيد چگونه مي شود كه فرقه اي پيروانش مرده باشند ولي روح و عقايدش رسوخ در جامعه داشته باشد همانند خوارج و مذهبي پيروانش باشند ولي روح مكتبش و جوش و خروش آن در بين آنها مرده باشد همانند آن كس كه دم از ولايت علي و دوستي علي و محبت علي مي زند ولي اصولاً مفهوم ولايت و دوستي را درك نمي كند و حتي عملاً خوارج وار، عايشه وار، طلحه و زبير و معاويه وار زندگي مي كند نه علي و حسن و حسين و فاطمه وار.
به هر حال اين چند جنگ مهم در زمان علي رخ داد و با بررسي كامل تر اين جنگ ها معلوم مي شود كه چقدر عدالت و دمكراسي در آنها حكم فرما بود و اصولاً عامل اين جنگ ها را مي توان عدالت علي ناميد همان عدالتي كه عقيل برادرش
**صفحه=100@
تحمل آن را نياورد و به در بار دشمن روي آورد و همان عدالتي كه از دادن باج به سرمايه داراني همچون طلحه و زبير و به زورگويان و گردن كشاني همچون معاويه و عمروعاص و به فريبكاران و نيرنگ بازان و خشكه مقدس هائي همچون خوارج خودداري كرد.
روزي حضرت در بازار قدم مي زد خرمافروشي را ديد كه خرماها را به دو دسته تقسيم نموده و با دو قيمت مي فروشد علي بر او بانگ زد «واي بر تو، چطور جرأت مي كني بندگان خدا را دو دسته كني، آنگاه با دست هاي خود خرماها را مخلوط نمود و فرمود آن را به قسمت معادل و برابر بفروش»
علي تنها در مورد مردم اين طور سخت گير نبود بلكه با خانواده اش نيز همانند اعضاي ديگر اجتماع بود و مي فرمود: دخترم رقيه از خزانه دار گردن بندي به عاريت گرفته بود بدين قرار كه با ضمانت خود و گواه خداوند پس از سه روز آن رشته گوهر را سالم و بدون عيب به بيت المال برگرداند. من در عيد قربان بر اين عمل اطلاع يافتم با دست خود گلوبند را از گردن دخترم گشوده بي درنگ به جاي خود عودت دادم و پسر - رافع (خزانه دار) را به سختي تهديد كردم كه زنهار هرگز از اين شيرين كاري ها مكن و به خدا قسم اگر پاي قرض گرفتن و
**صفحه=101@
امانت در كار نبود دست هاي دخترم را به جرم خيانت همانند ديگران قطع مي كردم و پسر رافع را به نام شركت در اين جرم براي هميشه گرفتار زنجير و زندان مي ساختم **زيرنويس=نهج البلاغه «جواد فاضل».@
اين چند نمونه از حكومت درخشان علي و عدالت اجتماعي او بود. آري علي در تاريخ زندگي اش با حوادث فراواني روبرو گرديده و براي اجراي عدالت لحظه اي امتياز نمي داده و كوتاهي نمي كرده ولو به نزديك ترين فرد خود اگرچه دخترش باشد.
علي عليه السلام در طول حياتش با دشمنان گوناگوني روبرو گرديد و با همه آنها جهت تقويت بنيان اسلام و اجراي عدالت به نبرد پرداخت، جنگ هاي جانانه اش در زمان پيامبر سكوت قهرمانانه اش در زمان خلفا، حكومت عادلانه اش در پنج سال آخر عمر.
اميرالمؤمنين در دوران خود با چند دسته مشخص روبرو گرديد:
1- دشمنان صريح رو در روي اسلام و محمد و علي كه آنان در زمان پيامبر شمشير علي بر آنها فرود آمده بود و بالاخره جنگ صفين را به راه انداختند (قاسطين)
**صفحه=102@
2- دشمنان دوست نما و رياست طلب و جاه طلب همانند طلحه و زبير كه جنگ جمل را به راه انداختند **زيرنويس=البته جنگ جمل زودتر از صفين بود ولي ما به ترتيب صراحت در دشمني ذكر كرديم.@ (ناكثين)
3- خشكه مقدس ها كه پيشاني شان حتي پينه داشت ولي در اين كه علي و معاويه كداميك حق اند به حماقت افتادند (مارقين) **زيرنويس=براي توضيح به جاذبه و دافعه علي مراجعه كنيد.@
4- و بالاخره دسته ديگري كه به علت افراط در محبت علي و علاقه به او او را خدا دانستند و حضرت در مبارزه با آنها نيز با گرفتاري ها و سختي هائي روبرو شد **زيرنويس=علي مرد نامتناهي - حسن صدر.@
بي جا نيست كه بگوئيم هر روز زندگاني حضرت عاشورائي بود و وقتي شمشير به فرق مباركش وارد مي آيد مي فرمايد: فزت برب الكعبه **زيرنويس=علي و مسئله مرگ - محمدتقي جعفري.@
شايد يكي از علل آن همين جبهه هاي متضاد و خطرناك بود كه عرصه را بر علي تنگ كرده بودند و همگان به پيكار با علي برخاسته بودند.
آري علي دليري بي همتا و مبارزي قلعه گشا بود، دليري
**صفحه=103@
كه زره اش پشت نداشت زيرا مي فرمود من به دشمن هيچگاه پشت نخواهم كرد، او با دو شمشيرش مي جنگيد و چون شير غران، پهنه ميدان زير پاي او به لرزه در مي آمد.
بلند همت بود و در حكومتش آزادي به معني واقعي حكم فرما بود، مسجد و سكوي مسجد و ايوانش، دارالخلافه او بود و اطرافيانش كه سخت به او ايمان داشتند سلمان ها و ابوذرها و... بودند.
او با ستمديدگان و بي پناهان بود، گاه در قبال ديده گريان طفل يتيمي، زانوهايش به لرزه در مي آمد و زماني ديگر كودكان را بر پشت خود به عنوان سرگرمي سوار مي كرد و گاه آن چنان با كمال شجاعت شمشير مي زد كه كسي ياراي مقاومت در برابرش نداشت و زماني هنگام نماز در پيشگاه ابديت مانند زني فرزند مرده از خشيت خداي به نيايش بر مي خاست و آنچنان از خود و اطرافش بي خود مي شد و در درياي بي كران الله غرق مي گشت كه تير از پاي مجروحش فقط در آن هنگام توان در آورد.
همان كسي كه بر فراز منبر مي فرمود «سلوني قبل ان تفقدوني» هرچه مي خواهيد از من بپرسيد كه من به راه هاي آسمان ها آگاه تر از زمين هستم (كنايه از اين كه علم من بر تمام
**صفحه=104@
جهان شامل مي شود) **زيرنويس=«علي شاهد رسالت - محمدتقي شريعتي».@
كسي كه به قول توماس كارلايل فيلسوف شهير انگليسي شدت عدالتش بود كه موجب شد شمشير بر فرق مباركش فرود آيد چون زير بار عدالت نمي رفتند و با اين حال مي بينيم او در مورد قاتلش مي فرمايد اگر زنده ماندم خودم مي دانم با او چه كنم و اگر در گذشتم فقط با يك ضربت از او انتقام گيريد كه به تقوي نزديكتر است. **زيرنويس=حساسترين فراز تاريخ يا داستان غدير.@
و بي جا نيست كه دكتر جرج جرداق كتابي دارد به نام «الامام علي صوت العدالة الانسانيه» كه علي را صداي عدالت بشري مي نامد.
برخلاف حكيمان ديگر، برخلاف نوابغ و انديشمندان ديگر كه اگر نابغه و حكيم اند مرد كار نيستند و اگر مرد كارند مرد انديشه و فهم نيستند و اگر مرد هر دو هستند مرد شمشير و جهاد نيستند و اگر هر سه هستند مرد پارسائي و پاكدامني و اگر هر چهار هستند مرد عشق و احساس و لطف و روح نيستند و اگر همه هستند خدا را نمي شناسند، مي باشد.
اكنون جامعه ما نيازمند و محتاج به پيشوائي چون علي است
**صفحه=105@
او مرد همه اين ابعاد است، او برتر از همه تصوراتي است كه انسان از هر عظمتي در تاريخ بزرگان جهان و حتي افسانه ها و اساطير پيدا مي كند **زيرنويس=اسطوره قدرت - عشق - رب النوع رنج - رب النوع هاي ديگر كه علي حقيقت آن را داشت نه افسانه مانند و برتر از همه آنها بود.@
اي روزگار كاش مي توانستي همه قدرت هايت را، و اي طبيعت كاش مي توانستي همه استعدادهايت را در حق يك انسان بزرگ، نبوغ بزرگ و قهرمان جمع مي كردي و يك بار ديگر به جهان ما يك علي مي دادي.
و اكنون از علي در ميان ما يك در گران بها، يك شاهكار خلقت، يك كتاب عظيم به نام نهج البلاغه مانده است كه همانند قرآن، همانگونه كه با قرآن عمل كرديم با او نيز عمل نموديم و اغلب ما از او بي خبريم و به محتوي عظيم آن آگاهي نداريم كتابي كه از هر جهت و از هر ديدگاه در نهايت عظمت و قدرت و شكوه است و بعد از قرآن بزرگترين كتاب مسلمانان و به اقرار دانشمندان، بزرگترين و زيباترين شاهكار ادبي است كه نظيرش در هيچ جائي وجود ندارد.
كه متأسفانه ما آن را نمي خوانيم و نمي دانيم و نمي شناسيم كه براي ما چه رسالتي دارد فقط آن را عظيم مي دانيم
**صفحه=106@
1- جاذبه و دافعه علي نوشته مرتضي مطهري
2- مرد نامتناهي نوشته حسن صدر
3- علي و مسئله مرگ نوشته محمدتقي جعفري
4- علي شاهد رسالت نوشته محمدتقي شريعتي
5- علي مرد حماسه ها نوشته يوسف حريري
6- علي قهرمان فضيلت نوشته حسن آمون
7- حكومت نمونه علي از: در راه حق
8- علي نخستين امام از: دارالتبليغ
9- نهج البلاغه ترجمه جواد فاضل
10- حساسترين فراز تاريخ نوشته جمعي از دبيران
11- ماجراي سقيفه ترجمه غلامرضا سعيدي
12- تاريخ طبري طبري
و از نوشته هاي پژوهشگران و محققين ديگري از قبيل كتاب «علي و قرآن» نوشته محمد جواد مغنيه و ديگران نيز به طور كلي استفاده شده است.
**صفحه=107@
خورشيد كاغذي!!
وقتي ستاره ها همه پر نور مي شوند.
وقتي پرنده ها به ديار عزيز من؛
با اشتياق بهاران سفر كنند.
وقتي سرودها، همه در مرگ تيرگي است.
وقتي صدا؛
همه از روي پاكي است.
آن وقت ما؛
به بودن خود فكر مي كنيم.
«بودن» درون «بود» اصيلي.
- - -
خورشيد كاغذي فصل هاي سرد؛
بيرنگ تر ز پيش.
ده ها هزار پرستو،
در انتظار كوچ.
با «صبر» و «وعده ي حق» **زيرنويس=سوره «روم» آيه 60.@
در انتظار صبح صادق
در انتظار بهارند
**صفحه=108@
كه با لاله هاي سرخ
در قلب ملتهب صبحدم **زيرنويس=سوره «تكوير» آيات 19-18.@
مرگ زمستان را؛
باور توان نمود.
باور توان نمود.
الف - نسيم
17 مهرماه 53
بخواهيد كه هر كس فقط به عنوان يك فرد محترم باشد، نگذاريد كه كسي تا حد يك بت پرستيده شود.
دنيائي كه من مي بينم، اينشتين، ترجمه فريدون سالكي ص 20
**صفحه=109@
زهره - الف
ششم ادبي
آثار رواني و اجتماعي دروغ
حقيقتي را واژگون جلوه دادن و يا حادثه اي را جعل كردن و براي ديگران بيان داشتن كه واقعيتي نداشته باشد دروغ است ما در اينجا از ديدگاه رواني مايليم بسنجيم اصولاً:
1- دروغ چه اثراتي در روان فرد دارد
2- دروغ چه اثراتي در جسم فرد دارد
3- دروغ در جامعه چه نقشي را بازي مي كند
شايد بارها شنيده باشيم دروغگو دشمن خداست، دروغگو به دوزخ مي رود. دروغ از گناهان كبيره است، دروغ از خصوصيات انسان بي ايمان است ولي با اين حال به راحتي دروغ مي گوئيم، شايد همان علت آخري يعني بي ايماني ما باشد
**صفحه=110@
كه دروغ را برايمان عادي جلوه مي دهد ولي در اينجا تلاش مي كنيم از ديدگاه روانشناسي مسأله دروغ را تجزيه و تحليل كنيم، شايد اين بحث را كمتر در جائي شنيده و يا خوانده باشيم ولي اگر خداوند ياري فرمايد كوشش خواهيم كرد كه در عين تازگي تا حدودي كه در قدرت ما هست و عوامل و امكانات اجازه مي دهد مطالبي را در اين زمينه طرح و بررسي نمائيم در اينجا به قسمت اول بحث مي پردازيم.
اثرات رواني دروغ
1- اضطراب: مهمترين حالت رواني كه براي دروغگو پيش مي آيد اضطراب و دلهره است زيرا دائماً وحشت دارد كه مبادا دروغ او فاش شود و آبرويش ريخته گردد البته برخي از افراد هستند كه به قول روانشناسان دروغگوئي به صورت يك بيماري رواني **زيرنويس=Mythomania كه عبارت است از يك ميل مرضي به زياده روي در دروغگوئي و دروغ بافي و افترا گفتن به ديگران.@ براي آنها مطرح گرديده و بايد در نزد روانكاو روند و معالجه كردند و ما با اين تيپ فعلاً كاري نداريم بلكه گروهي را در نظر داريم كه دروغ به عنوان يك بيماري رواني برايشان مطرح نشده است.
دلهره ناشي از دروغ، وابستگي دارد به نوع دروغ -
**صفحه=111@
هر آنچه دروغ بزرگتر و مهمتر باشد اضطراب فرد به جهت لو رفتن زيادتر است و در نتيجه ناراحتي او بيشتر.
معمولاً افراد دروغگو مجبورند در بين جامعه با يك حالت ناامني زندگي كنند و اين ناامني ناشي از اضطراب و دلهره اي است كه بر آنها مستولي گرديده است اما در اينجا سؤالي مطرح مي شود و آن دروغ مصلحت آميز است در پاسخ بايد گفت انساني كه در راه ايده، هدف و آرمان مشخص و انساني و حساب شده اي ضرورتاً ناچار باشد دروغ بگويد نه تنها وحشت و دلهره بر او مستولي نمي شود بلكه خشنود است كه دشمن را از خود دور كرده البته بايد دقت كرد هر خطري نبايد عامل دروغ باشد بلكه خطرهائي كه مانع رسيدن به هدف ايده آل مي باشد و يا از ايجاد فاجعه و اختلاف و درگيري جلوگيري نموده است و بالاخره گاهي در ايجاد صميمت و اتحاد و اخوت اقدام نموده است چنانچه مثلاً وقتي دو انساني را ديد كه با يكديگر قهر كرده اند و قهرشان طبق برنامه نبوده با گفتن يك سري سخنان نيك از هر كدام براي ديگري دوستي بين آنها برقرار مي كند به هر شكل شايد در اين زمينه بيشتر نشود بحث كرد كه در باب تقيه مفصلاً براي علاقمندان بحث شده است
2- عدم اطمينان و اعتماد: دروغگو به علت اين كه
**صفحه=112@
خود دروغ مي گويد يك ناامني و عدم اطمينان خاصي در او پديد مي آيد كه نكند ديگران نيز به او نارو بزنند در يك سري تجربياتي كه نويسنده در اين زمينه روي افراد دروغگو داشته ديده است كه آنها نسبت به ديگران اعتماد ندارند هر آن در ذهن خويش تصور مي كنند كه ديگران نكند به او دروغ بگويند، برايش حرف هاي بي جا بزنند و خيالات ديگر.
3- رشد صفات ناپسند ديگر: چون در اين زمينه در جلد دوم كتاب كودك آقاي فلسفي مفصلاً در بخش «پرورش راستگويي در كودك» بحث شده ما فقط به اشاره كوتاهي مي پردازيم و خوانندگان را پيشنهاد مي كنيم حتماً از آن مقاله استفاده كنند.
دروغگو به هر جنايت و عمل زشتي كه ممكن باشد دست مي زند و عملاً از انكار كردن آن هيچگونه ابائي ندارد و عملاً دروغ منشأ وسيله است براي هرگونه فساد و تباهي.
4- عدم ثبات شخصيت: شخصيت افراد دروغگو به علت اين كه مجبورند در هر حادثه اي نوعي خاص دروغ بگويند و گاهي نيز دروغ هاي آنها آفتابي مي شود تزلزل شگفتي پيدا مي كند.
اين افراد داراي شخصيت ثابت و پايداري نيستند. در هر زمينه اي كه گام بر مي دارند رفتاري غير عادي (لااقل از لحاظ
**صفحه=113@
دروني) دارند و چون كم كم افراد آنها را مي شناسند زندگي براي آنها حالت تزلزل واري پيدا مي كند و آن شيريني و شيوايي خود را از دست مي دهد و اين امر ناخودآگاه در شخصيت آنها اثر مي گذارد.
اين افراد چهره هاي متعدد و گوناگون و گاهي متضاد به خود مي گيرند و اين رفتارهاي متضاد ناشي از دروغگوئي آنهاست كه مجبورند در زندگي خويش از آن بهره گيرند تا به قول خودشان گليم خويش را از آب بيرون كشند.
آثار جسمي دروغ
شايد اين تيتر براي خوانندگان تعجب آور باشد كه دروغ چه ربطي به بدن دارد ولي با توضيح زير خواهيد دانست ارتباط آن قابل توجه است.
روانشناسان طي يك سري آزمايش هائي كه انجام داده اند به اين مطلب رسيده اند كه اضطراب و دلهره منشأ تعداد زيادي از ناراحتي هاي رواني است و ناراحتي هاي رواني كه ناشي از اضطرابند مستقيماً در جسم اثر مي گذارند.
انسان مضطرب معده اش ترشحات اسيدي بيشتر از حد معمول و گاهي كمتر از حد معمول دارد و اين امر در ايجاد يك سري بيماري معدي مؤثر است.
انسان در لحظات اضطراب اشتهاي كمتري به استفاده از
**صفحه=114@
مواد غذائي دارد و اگر هم بخورد با يك حالت خاصي است كه برايش لذت بخش نيست تجربه شده كه برخي به علت گرفتاري ويژه اي كه سرسام آور بوده و او را سخت مضطرب كرده و مثلاً به مكان خاصي برده شده ميل به غذا و لذت از غذا تا مدتي از او گرفته مي شود، طبيعي است وقتي در تغذيه انسان خلل وارد شود آثار جسمي فراواني به بار مي آورد پس اولاً به علت ترشح اسيدها زياده از حد يا كمتر از معمول و ثانياً بي اشتهايي و بي ميلي به غذا كه هر دو از اضطراب ناشي شده اند در انسان عوارض بدني از قبيل رنجور شدن - به بيماري هاي معدي مبتلا شدن - قدرت بينائي كم شدن و غيره برايش به وجود مي آيد و اين است كه اگر انسان لااقل به سلامت جسمي و رواني خويش ايمان و علاقه داشته باشد بايد از دروغ بپرهيزد.
آثار اجتماعي
دروغ در دنياي ما بيشتر از هر چيز دگر رواج دارد و منشأ اغلب گرفتاري هائي است كه در جامعه پيش مي آيد و بايد آن را يكي از خطرناك ترين و در عين حال عادي ترين وسائلي دانست كه در اختيار نظامات طاغوتي قرار دارد.
از طريق دروغ چه خيانت ها - جنايت ها - اختلاف ها و دزدي ها كه نمي شود.
**صفحه=115@
دروغ جامعه را در حالت ناامني و بي اعتمادي خطرناكي قرار مي دهد دروغ در خدمت قلداران قرار مي گيرد و به راحتي بر سر و كله مستضعفين و بيچارگان مي كوبند.
دروغ در خدمت استعمارگران قرار گرفته و هر گونه جنايت را به وسيله آن انجام مي دهند.
دروغ در خدمت مؤسسات تبليغاتي قرار دارد و جامعه را به صورت يك جامعه مصرفي درآورده است جامعه اي كه مردم فقط از طرق خاصي تلقين پذيرند و هر آنچه را تبليغ كنند به راحتي استقبال مي كنند.
و بدبختي وقتي بيشتر مي شود كه دروغ ها روشن نشوند و جامعه درنيابد كه در دروغ و نيرنگ غوطه ور است آنجاست كه هرگونه استعمار و استثمار و استحماري از طرق مختلف در آن جامعه انجام مي پذيرد و آنجاست كه مردم گوساله وار به دنبال مسير ويژه اي گام بر مي دارند.
جا دارد كه در زمينه ي آثار اجتماعي دروغ بحث بيشتري كنيم ولي امكانات و شرايط اجازه نمي دهند و ما در اينجا به بحث كوتاه و مختصر خويش خاتمه مي دهيم و شما را مطالعه عميق تر و دقيق تر و همه جانبه تر اين مسئله دعوت مي كنيم.
**صفحه=116@
ترجمه از: ح. قاسمي
مذهب قادياني پيكاري است با اسلام
مقاله اي كه از نظر خوانندگان مي گذرد تجزيه و تحليلي است مختصر از عقايد و فعاليت هاي يك فرقه مذهبي به نام احمديه يا قادياني كه در هندوستان (قسمت پاكستان امروز) هم زمان با حكومت استعماري انگلستان بوجود آمد. درباره اين مذهب و هدف از ايجاد آن و اين كه فرقه اي است از فرق اسلامي يا مستقل و جداي از اسلام است. در گذشته مطالبي شنيده يا خوانده ايم و در مجلات و روزنامه ها گزارشاتي از كشمكش ها و برخوردهائي كه احياناً پيروان آن با مسلمانان داشته اند ديده ايم. نگارنده مخصوصاً در مجله رابطة العالم الاسلامي چاپ مكه در
**صفحه=117@
زمينه فعاليت هاي پيروان مذهب نام برده در گوشه و كنار جهان و به ويژه در قاره آفريقا مطالبي خوانده بود تا اين كه چندي قبل پس از يك سلسله زد و خوردهائي كه بين افراد اين فرقه و مسلمانان پاكستان رخ داد و عده اي كشته و عده اي زخمي شدند. خبرگزاري ها گزارش دادند كه مجلس نمايندگان پاكستان به اتفاق آراء، تفرقه مزبور را يك اقليت غير اسلامي اعلام كرده است و هيچ يك از افراد آن را به عنوان مسلمان نمي شناسند اين تصميم به خاطر آن بود كه مردم جهان فعاليت هاي آنها را فعاليت اسلامي ندانند و به حساب اسلام نگذارند.
ما براي اين كه دورنمايي از خصوصيات و ويژگي هاي اين مسلك را در اختيار خوانندگان گذاشته باشيم به ترجمه مقاله سوم از سلسله مقالات كه درباره فرقه قادياني در شماره پنجم از سال دوازدهم مجله رابطة العالم الاسلامي آمده است مبادرت كرديم.
خوانندگان پس از مطالعه اين مقاله و اطلاع بر مطالب آن مي توانند با مذاهب مشابه آن را مقايسه كنند تا از شباهت محتوا و فعاليت ها پي به وحدت هدف در ساختن اين قبيل مذاهب ببرند و بازي استعمار را در نفاق افكني بين مسلمانان از راه مذهب و
**صفحه=118@
سبب تحرك و جنبش عليه دشمن و به تاراج بردن منافع آنها را به خوبي دريابند.
با كمال خوشوقتي و تشكر مقاله دوست عزيزمان «ح - قاسمي» را از نظرتان مي گذرانيم به اميد همكاري و همگامي شما خوانندگان عزيز و وصول مقالاتي اين چنين از طرف شما.
- - -
مؤسس مذهب قادياني شخصي است به نام ميرزا غلام احمد كه در قرن نوزدهم ميلادي در هند ظهور كرد. او در سال 1839 ميلادي متولد و در سال 1908 وفات يافت وي ادعا داشت كه روح مسيح در او حلول كرده و مسيح منتظر مي باشد. آيه قرآن و مبشراً برسول يأتي من بعدي اسمه احمد را با خود تطبيق داد و براي رسالت خويش از آن استفاده كرد به همين جهت اين فرقه را علاوه بر قادياني - احمديه نيز مي گويند و به هر حال منظور يكي است.
ميرزا احمد قادياني علاوه بر اين كه ادعاي نبوت داشت ادعاي الوهيت نيز كرده و براي جلب حمايت هندوها در پيكار با اسلام مي گفت: روح «كريشنا» خداي هندوان در من مجسم گشته است لذا تاريخ نشان مي دهد كه پيروان ميرزا احمد هميشه با هندوها عليه مسلمين همكاري داشته اند.
**صفحه=119@
ميرزا غلام احمد مدعي بوده كه زياده از ده هزار آيه بر او وحي شده است و از جميع انبياء حتي رسول اكرم اسلام مقامش ارجمندتر است.
قادياني ها به جاي مكه، قاديان را شهر مقدس خود قرار دادند و براي انصراف مسلمين هند از كعبه آنها را به سوي زيارت قاديان سوق دادند.
ميرزا غلام احمد عقيده ختم نبوت به پيغمبر اسلام را انكار كرد و آن را مقدمه اي براي ادعاي نبوت خود قرار داد با اين كه اين مسأله در قرآن در آيه: «... ما كان محمد ابا احد من رجالكم ولكن رسول الله و خاتم النبيين» و آيات ديگر و نيز در احاديث و اخبار، مانند «لانبي بعدي» آشكارا ذكر شده است و هيچ يك از فرق مسلمين در خاتميت پيامبر خود شك و ترديدي ندارند و يكي از مسايلي كه موجب اتحاد و يگانگي هرچه بيشتر آنهاست همين عقيده است ولي ميرزا غلام احمد با انكار آن سعي مي كند اين اتحاد و يگانگي را از ميان بردارد و راه را براي استعمارگران غربي هرچه بيشتر هموار كند.
پيروان قادياني چون او را پيغمبر مي دانند فرقه هاي ديگر مسلمين را به عنوان تكذيب پيغمبري از پيامبران الهي
**صفحه=120@
كافر مي دانند و با آنها اظهار عداوت و دشمني مي كنند و رفتارشان با آنها مانند رفتار با كفار است (با مسلمان ها نماز نمي خوانند و ازدواج نمي كنند و در قبرستان خود آنها را دفن نمي كنند) و خلاصه از جميع معتقدات و عبادات و مقدسات آنها چنين بر مي آيد كه آنها مانند يك غده سرطاني در كالبد اسلام ظهور كرده اند و همانطوري كه رشد سلول هاي سرطاني از نظام رشد ساير سلول هاي بدن منحرف گشته است رشد اين اعتقادات برخلاف نظام قوانين و مسير دستورات اسلامي است.
قادياني و مسئله جهاد:
با اين كه جهاد و پيكار با دشمن يكي از اركان اسلام و راهي است به سوي مجد و عظمت آنها و هيچ ملتي پيكار با دشمن را ترك نكرده مگر اين كه در چنگال ذلت و بدبختي دچار شده است فرقه قادياني اين مسئله را به شدت انكار مي كند و با اين كار پرده از روي چهره واقعي خود بر مي دارد و باطن زشت خويش را براي ما آشكار مي سازد.
پيشواي آنها درست هنگامي از راه انكار مسئله جهاد به گمراهي مسلمانان هند مي پردازد كه استعمار شوم انگلستان بر سر ملت هندوستان سايه افكنده بود و روح جهاد و پيكار ضد
**صفحه=121@
مستعمرين به اوج شدت خود رسيده بود و مسلمانان هند در راه رسيدن به اهداف مقدس خود از هرگونه فداكاري و جانبازي دريغ نمي كردند و با ايماني راسخ به فتح و پيروزي الهي و يا درك فيض شهادت براي كسب آزادي و زدودن آثار پليد استعمار از ميهن خويش مجاهده مي كردند.
آري رهبر قادياني درست هنگامي شروع به دعوت و گمراهي مردم مي كند كه قوانين اسلامي تأثير عميقي در دل ها دارد و دستورات آن به روح مسلمان ها حاكم است و براساس اعتقادات ديني است كه وحدت و يگانگي خود را در مقابل دشمن نيرومند حفظ نموده اند و با صفوف فشرده خود با او مي جنگند.
مسلك قادياني نه تنها از بين بردن عقيده به جهاد و تمكين در مقابل استعمار، بلكه ستايش و تمجيد آن و دعوت مردم به اطاعت و دوستي با آنها را در سرلوحه ي هدف هاي خود قرار مي دهد و تمام بدبختي هاي استعمار را محض خير و بركت مي داند.
ميرزا غلام احمد و جانشينانش بارها در نوشته هاي خود به اين گونه مطالب تصريح كرده اند و آنچه ذيلاً به آن اشاره مي گردد نمونه اي از آن است.
«اعترافات ميرزا»
ميرزا غلام احمد قادياني در كتاب «ترياق القلوب» صفحه 15
**صفحه=122@
مي گويد: «بيشتر عمر خود را در تأييد و پشتيباني از حكومت انگلستان صرف كردم و در منع جهاد و وجوب اطاعت از اولي الامر انگليس كتابها و نشرياتي منتشر كردم كه در صورت جمع آوري پنجاه انبار پر خواهد شد»
در كتاب «شهادة القرآن» صفحه 10 مي گويد: «از سنين جواني تا به امروز كه شصت سال از عمرم مي گذرد، با زبان و عمل كوشيده ام تا قلوب مسلمين را متوجه محبت و اخلاص نسبت به حكومت انگلستان كنم و انديشه جهاد و پيكار را كه بعضي از جهال ايشان معتقد و سد راه اخلاص نسبت به اين حكومت است از مغز آنها بيرون رانم.»
در نامه اي كه براي حكومت انگلستان مي فرستد مي گويد: «دهها كتاب به زبان عربي، فارسي و اردو تأليف كردم و در آن بيان داشتم كه جهاد عليه حكومت انگلستان كه نسبت به ما نيكي كرده است جايز نيست بلكه به عكس بر هر مسلماني واجب است با كمال اخلاص اين حكومت را اطاعت كند. من براي چاپ و نشر اين كتابها پول زيادي خرج كرده و به كشور هاي اسلامي فرستادم اين كتابها در مورد هند تأثير زيادي داشته است به طوري كه گروهي پيرو آن شده، دلهاي آنها از اخلاص نسبت به آن حكومت و خدمت به آن سرشار است.»
**صفحه=123@
در كتاب «تبليغ الرساله» خود صفحه 69 از جلد 6 مي گويد «من در هيچ جاي ديگر از قبيل مكه، مدينه، روم، فارس، شام و كابل نمي توانم به عمل و مأموريت خود به خوبي قيام كنم جز زير سايه اين حكومتي كه هميشه براي مجد و پيروزيش دعا مي كنم.»
در شماره 13 سپتامبر سال 1914 از نشريه اي كه به نام فضل ناميده مي شود چنين مي گويد: «بر جميع فراد فرقه احمديه كه ايمان صادقانه به رسالت ميرزا عليه السلام از جانب خدا دارند و او را مرد مقدس و پاكي مي دانند... واجب است اعتقاد داشته باشند به اينكه حكومت انگلستان فضل و بخششي است از جانب خدا و سايه رحمت اوست و حتماً بايد معتقد باشند كه حيات و زندگي اين حكومت حيات و زندگي آنهاست.»
نيز در كتاب تبليغ الرساله جلد 7 چاپ قاديان سال 1922 صفحه 17 مي گويد: «حكومت بريتانيا بايد از علت اينكه هزاران مسلمان در پنجاب و ساير بلاد هند مرا تكفير مي كنند و زبان به دشنام من و پيروانم مي گشايند جويا شود، آيا جز اين علت داشته است كه من صريحاً نوشته ام بايد از حكومت انگلستان شاكر بود اين مطلب مي رساند كه فرقه جديد التأسيس من در بالاترين مراتب محبت و دوستي نسبت به حكومت بريتانيا قرار دارند و آنها بيش از هر فرقه ديگر اظهار اخلاص و محبت
**صفحه=124@
و فداكاري در راه آن حكومت مي كنند و من يقين دارم كه هرچه پيروانم زيادتر شود معتقدين به جهاد و پيكار كمتر مي شود زيرا مجرد ايمان به من انكار جهاد است.»
از اين قبيل سخنان در نوشته هاي قادياني و جانشينانش زياد به چشم مي خورد و مواردي بيان شد كافي است تا نقشه هاي شوم و توطئه خائنانه آنها را عليه مسلمين و به نفع مستعمرين برملا كند قادياني و پيروانش تمام قدرت و نيروي خود را به كار مي برند تا سايه پليد استعمار هرچه بيشتر بر سر مسلمين ادامه و با انجام مأموريت استعماري خود هميشه خطر بزرگي براي مسلمانان بوده اند. و آن را براي خود و مستعمرين محض خير و بركت مي دانند.
حقيقت اين است كه هدف اين جنبش تنها ايجاد يك فرقه مذهبي در اسلام نيست، بلكه در حقيقت يك توطئه و نقشه سازمان يافته و نهضتي خطرناك عليه نظام اسلام و جامعه مسلمين است. اين جنبش مي خواهد در عقيده و طرز فكر، خود را جايگزين اسلام كند و توجه و تقديس مردم را به سوي خود جلب نمايد از اين جهت مي بينيم خود را در لباس دين جديد يا پيغمبري جديد و اصحاب و انصار و مقدسات و دستورات مخصوص به خود روي صحنه ظاهر مي كند و پيوند خود را با
**صفحه=125@
ميراث، تاريخ، قوانين، دستورات، مقدسات و ويژگيهاي اسلام قطع مي كند. اين قطع ارتباط براي آنست كه مسلمان ها را از تاريخ پرافتخار خود كه تاريخ ايمان و شجاعت و دلاوري و انسانيت همراه با بزرگواري است منصرف كند و به سوي تاريخي كه سراسر سخن و حديث لذت و زبوني و بندگي و اطاعت در مقابل استعمار است روي آورند. براي آنكه ملت اسلام از قهرمانان با عظمت خود روي گردانند و به ستايش افراد بي خردي كه جز سخن بردگان چيزي نمي دانند و غير از مكر و حيله و فروختن وجدان خويش چيزي نمي شناسند بپردازند، تا جامعه اسلامي به دنبال استعمار اروپائي كه اين فرقه با وحي آن به وجود آمده و در دامنش پرورش يافته است رهسپار شوند.
از آنجائي كه اين مذهب با جنبش صهيونيسم از يكجا سرچشمه مي گيرند و هر دو دست پرورده استعمارند (خوانندگان بازي استعمار بريتانيا را در اسكان يهود و صهيونيستها در فلسطين بخوبي مستحضرند) طبيعي است اگر مي بينيم بين پيروان اين مسلك و صهيونيستهاي اسرائيل رابطه محكمي وجود دارد. آنها در شهر حيفاي اسرائيل نزديك كوه «كرمل» يك مركز مهم تبليغاتي دائر كرده اند كه داراي تجهيزات نيرومندي از قبيل مدرسه، كتابخانه، و محل انتشارات مي باشد و از اين محل نشريه، كتاب و جزوات تبليغاتي خود را به جاهاي ديگر نشر مي دهند.
**صفحه=126@
از جمله اين نشريات، نشريه ايست بنام «البشري» به زبان عربي كه براي 30 كشور اسلامي فرستاده مي شود و روزبروز بر دامنه فعاليت هاي آنها افزوده مي شود. يكي از هدفهاي مهم آنها در اسرائيل ايجاد روح نفاق در مسلمانان ساكن آنجا و تضعيف و بازداشتن آنها از مبارزه با اسرائيل است رجال اين فرقه در تماس دائمي با رؤساي حكومت اسرائيل حتي با نخست وزير آن هستند و با آنها ملاقات ها و مجالس و اجتماعاتي دارند. حكومت اسرائيل هم آنها را تشويق و بر فعاليت و كوشش بيشتر تحريك مي كند خود قادياني ها اقرار دارند كه فعاليت آنها در اسرائيل مرهون همبستگي اطمينان بخش با حكومت اسرائيل است.
در خاتمه بايد از خطري كه از ناحيه اين فرقه ممكن است هر كشور اسلامي را در خاورميانه مورد تهديد قرار دهد متذكر شده و آن خطر اين است كه قادياني ها در اكثر كشورهاي اسلامي داراي مراكزي آشكارا يا مخفيانه مي باشند و با توجه به جاسوسي كردن براي مستعمرين و دشمنان اسلام ممكن است اسرار استراتژي آنها را از راه ارتباط با مركز خود در اسرائيل به حكومت اسرائيل برسانند. لذا بايد مسلمانها هرچه بيشتر از اين افراد دوري كنند و اعمال و رفتار آنها را كنترل كرده زير نظر گيرند زيرا تمام حركتهاي خيانت بار قاديانيان در طول تاريخ حيات ننگيشان توأم با مكر و خدعه و خيانت و جاسوسي و پيمان شكني است.
**صفحه=127@
از: ر. خ
فقر اخلاقي در جهان امروز
«مدتي اين ته مقاله دير شد» يك بار و دوبار بيشتر قلم را برداشتم، چيزي بنويسم كه ارزش خواندن داشته باشد كار يكنواخت و زندگي ماشيني آدمي را از خلاقيت باز مي دارد امشب ديگر بر تنبلي چيره شدم. مي انديشم كه از کجا شروع كنم در زمان ما كه اخلاقيات سير نزولي طي مي كند. مسئله اخلاق را عنوان كنيم. همزمان با توسعه سريع امور اقتصادي و تغيير مفهوم توليد و پيشرفت تكنيك اخلاقيات اصيل سير نزولي طي مي كند و يا حالت ايستائي پيدا كرده است.
دانشمندان و متفكرين هرچه مي خواهند بنويسند، روشنفكران و به تعبير صحيح تر فرزانگان هرچه مي خواهند ارزش هاي اصيل
**صفحه=128@
انساني را مطرح كنند. آن كس خوش اخلاق است كه خوب لطيفه بگويد، ملت ها و آدم ها را مسخره كند! بذله گو باشد، مجلس را گرم كند و چنان با نيك و بد سر كند كه مصداق شعر عرفي شود. «مسلمانش به زمزم شويد و هندو بسوزاند» يا نه همرنگ جماعت شود تا رسوا نشود! چه فايده دارد آدمي با ارزشهاي حاكم بر رفتار بسياري از مردم مخالفت كند، سرستيز داشته باشد، نوشته هايش چاپ نشود. چرا نان را به نرخ شب بخورد. هرجا گروهي گرد هم آيند و نشستي باشد، پذيرايش نباشند: «فلاني اخلاق ندارد، اجتماعي نيست با همه چيز سرمخالفت دارد، قمار كه نمي كند، مي كه نمي زند تازه مخالفت هم مي كند»
مي بينيد كه چگونه مفاهيم تغيير كرده، آدمي اسير شكم شده است و برده ي تن كه به قول سعدي:
اين شكم بي هنر پيچ پيچ ++
صبر ندارد كه بسازد به هيچ
.... و زمان ما مواجه با فقر اخلاق اصيل است. آن چنانكه فلاسفه يونان و ابن سينا مي گفتند «انسان اخلاقي بايد بر سه قوه غضب، شهوت و تفكر مسلط باشد، به افراط و تفريط نرود، حد اعتدال سه قوه را رعايت كند تا ملكه عدالت ميسر گردد و يا به قول متأخرين رفتار انسان بايد ضابطه و ملاك و معيار اخلاقي داشته باشد و مسئله اينجاست، ويژگي هاي
**صفحه=129@
شخصيت اخلاقي كدامند؟ هركس با توجه به ملاكهاي ذهني از پيش ساخته كه مخصوصاً محيط و فرهنگ جامعه در آن مؤثر است. به بيان و توجيه ذهني وضع موجود مي پردازد. مي نشيند و بر مي خيزد. توي صف اتوبوس تلاش مي كند، چه كنم كه زودتر از ديگران سوار شوم عالم اخلاق روبروي دكه نانوائي مي ايستد، پا بپا مي كند و در انديشه زود گرفتن نان است.
و اين يك روي سكه است. روي ديگر آن شخصيت هائي در ابعاد گوناگون، با همه علو مقام، با تالف و تصنيف كرنش مي كنند تعظيم مي كنند و بيجا و با جا به حساب هر كس كه دستش جائي بند است و يك دو روزي سر نخ را در دست دارد تملق مي گويند و براي توجيه عمل و تخفيف توهين به نفس علم استناد به افتادگي و تواضع مي كنند، كه طالب فيضند، بلي طالب فيض و ريزش دست و زبان و قلم يك آدم مهتر و درشت تر!
و اين چنين شخصيت ها دروغي مي شود. به قول عزيز نسين «آدمهاي عوضي» و چه خوب اصطلاحي است در زبان فارسي آدم هائي كه همه چيز هستند و به همه كس شبيه ترند تا
**صفحه=130@
خويش. مي بيني اين نه آن است كه معرف اخلاقيات اصيل جامعه باشد در ميان خلق جائي دارد و جاهي و در عالم زوق راهي و پناهي. و اين است زبان حال آنان:
«... اي آقا چه فكر مي كني، نوشته ها براي توي كتاب خوب است، بالاخره هر كس زندگي خصوصي نيز دارد. نمي شود كه زنده زنده توي گور رفت و رويت را خاك بريزند.»
اين بدان معني است كه ما دو نوع اخلاق داريم، يكي اخلاق كتابي و نوشتني و سخنراني و ديگري اخلاق عملي (با حكمت اشتباه نشود) با اولي وجدان آلوده ات را راضي مي كني و يا دومي سازگاري اجتماعي يا بهتر بگويم سازشكاري وجودت را تأمين مي كني. شيوع اين شگرد از خانه و خانواده تجاوز كرده، از سطح شهر و ملك و فرهنگ ملي به دنيا و سازمان ملل كشيده شده. اگر تو و خانه ات ناچار از اجراي نقش هاي دروغين هستي، همسر و فرزند را به طريقي مي فريبي. غمت نباشد كه در قلب جهان متمدن و ابرقدرت امروز هم تئوري تو را توسعه داده اند.
چيزي كه هست با استفاده از قدرت علم و تكنيك قوي وسايل ارتباط جمعي در به خدمت دروغ و فريب و تقلب تا ماجراي واترگيت را بيافرينند يا عليه اسرائيل اعلاميه صادر كنند و
**صفحه=131@
حكومت ناميمون صهيونيسم به پشيزي نخرد. راستي، راستي عجب دنيائي است و بوده است و خواهد بود. بهتر است بگوييم هست و خواهد بود. پشت سرمان را كه نگاهي كنيم از فاجعه قتل هابيل تا قرن هيجدهم تا جنگ جهاني اول و از جنگ جهاني اول تا جنگ جهاني دوم و از آن موقع تا حالا هر يك از اين مراحل جامعه شناسي خاص دارد. به اندازه اي كه در ربع قرن اخير و مسايل ارتباط جمعي و تكنيك توسعه پيدا كرده و علم و صنعت در خدمت صاحبان زر و زور قرار گرفته، هرگز سابقه نداشته است.
به قول يكي از نويسندگان بوي تعفن بعضي از كلمات دماغ بشريت را آزار مي دهد. اعلاميه حقوق بشر، صلح، وجدان اخلاقي همه اينها را مجذور كن، حاصل جمع آنها مساويست با يك گالن نفت - اگر در آفريقا گروه گروه مردم در فقر غذايي و فرهنگي و تربيتي به سر مي برند، اگر در آسيا و خاور دور جماعت جماعت، فوج فوج مي ميرند. اگر در خاور دور فقر غذائي و اخلاقي و آموزشي عفت خانوادگي را به لجن كشيده، اگر آوارگان فلسطيني، زنان و كودكان زجر ديده فلسطيني پلاسي بر تن دارند و براي رفع گرسنگي به صحرا به چرا مي روند و نصيب آنان بمب تاپالم است، طوري نيست،
**صفحه=132@
سر خم مي سلامت شكند اگر سبوئي... مجسمه آزادي همچنان با جلال و عظمت سرپا ايستاده است!
و مي بينيم كه وجدان اخلاقي بشريت كه وظيفه تشخيص و تميز دارد و ترغيب كننده نيكي ها و باز دارنده بديهاست نهايت كاري كه مي كند به تقبيح و ملامت مي پردازد. با كوشش هاي پيگير فلاسفه و دانشمندان - كساني كه وجدان بيدار دارند - و خود را عضوي از اعضاي بزرگ بشريت مي پندارند باز سهم دلار و ليره استرلينگ در حل و فصل كارها مؤثر است وجدان بشري بوي نفت مي دهد. تركيبي از شكر و گندم و كائوچو و طلا و نقره و مس است. پيشرفت علوم و صنايع همانقدر كه به بشريت خدمت كرده بر بدبختي بشر افزوده است سران ملل به محض اينكه از لحاظ صنايع و اختراعات جهنمي خود احساس برتري بنمايند، غرايز توسعه طلبي و تفوق طلبي آنان بيدار مي شود. و براي توسعه و دامنه نفوذ به دنبال وسيله هستند حتي مدرسه و تعليم و تربيت وسيله اي شده است كه از ملل دشمناني بر ضد يكديگر بسازند، تبعيضات نژادي در گوشه و كنار دنيا، اعتقادات مرامي و مسلكي، استثمار و استعمار ملل فقير و در حال رشد، بعضي از تعاليم اديان و فرق مختلف وجدان اخلاقي انسان را گمراه كرده است.
و حال آنكه كشش به سوي مبدأ اصلي و اول با فطرت
**صفحه=133@
بستگي دارد. «فطرة الله التي فطر الناس عليها» **زيرنويس=قرآن مجيد سوره روم آيه 19.@
بشر به نحو عجيبي خود خواه شده، سودپرستي و شهوت رياست، چنگال آزمند خويش را در خون انسانها فرو برده، گروهي سوار بر ارابه زمان و پول چهار اسبه در كشت زار زندگي جولان مي دهند و گروهي ديگر با درد و رنج، سخت جان و اميدوار زير چرخهاي فولادين فقر و گرسنگي و بي سوادي له مي شوند و اعمال اخلاقي هميشه گرفتار اختلاف و تناقض است.
لايپ نپتز مي گويد «اگر اصول هندسه و منافع ما بود بر رغم دلائل اقليدس و ارشميدس، حقايق محسوس هندسي را نيز انكار و مي گفتيم كه آنها يك رشته موهومات و قياسهاي فاسدند تا چه رسد به اصول اخلاقي» **زيرنويس=حكمت عملي يا اخلاق - محمدعلي بامداد چاپ اول صفحه 321.@
اين تصويري است از اخلاقيات جهان ما. بينديشيم كه چه كنيم؟ از خانه و خانواده و تربيت فرزند شروع كنيم. راه هاي عملي را بخواست خداوند در شماره بعد يادآور مي شويم
**صفحه=134@
از: ن. م
رشت (ليسانسيه)
تبديل ماده به انرژي يا ايمان به عمل
مبحث تبديل ماده به انرژي و بالعكس يكي از مباحث اصيل فيزيك است.
هيچ ماده اي در جهان نابود نمي شود بلكه به حالت ديگري در مي آيد و بصورت انرژي آزاد مي شود. لازمه حركت، جنبش، و تحول و تكامل در جهان ماده، تبديل شدن ماده به انرژي و انرژي به ماده است و اصولاً ماده بي حركت و بي انرژي در جهان بافت نمي شود زيرا لازمه ماده بودن حركت است و لازمه حركت توليد انرژي و بالاخره در اثر فعل و انفعال هاي گوناگون انرژي به ماده تبديل مي شود
**صفحه=135@
بطور كلي جهان ماده و انرژي و رابطه متقابل اين دو با يكديگر است.
اين قانون با تعبير ديگري عيناً در مورد مسائل مكتبي و مذهبي صدق مي كند، انديشه بدون عمل، ايمان بدون كاربرد فكر بدون بازده را، انديشه و ايماني بي نقش و بي تحرك و بي فايده مي نامند.
اصولاً آنچه در دنياي روابط انساني اثر دارد رابطه متقابل و سازنده فكر و عمل، پندار و كردار است و اگر گرفتاريها بيچارگي ها، بدبختيها، سختي ها، ناملايمات براي انسانها رخ مي دهد علت اساسي اش تبديل نكردن فكر و انديشه به عمل و كردار است.
«در قرآن اين كتاب حياتبخش» تكامل بخش، بيدار كننده سازنده، و راهنما درباره اين قانون عظيم بشري و اين مطلب عميق با دو تعبير زيبا سخن آمده است، ايمان و عمل
در تحقيقات قرآني چنين بدست مي آيد كه حدود 33 آيه مشابه آيه زير ايمان و عمل در پي هم آمده است:
الذين آمنوا و عملوا الصالحات
و اين مطلب عظمت و ارزش موضوع را بيان مي دارد كه اسلام چه اندازه به عمل كه انرژي است اهميت مي دهد كه بلافاصله پس از ايمان كه ماده است بيان مي دارد
ايمان بدون عمل همانند ماده بدون حركت و انرژي است
**صفحه=136@
ايمان بدون عمل همانند موجود مرده و ساكت و سرد است اگر جوامع اسلامي قرن ها در خاموشي، ذلت، خمودي، سستي، بي حركتي، و بي فكري فرو رفتند. بدين علت بود كه ايمان به مفهوم واقعي اش نداشتند و اگر هم داشتند به عمل تبديل نمي كردند و از اين مواد حياتبخش، انرژي هاي فعال و پر جنب و جوش بيرون نمي كشيدند.
قرآن به شدت به كساني كه ماده دارند ولي به انرژي اش تبديل نمي كنند حمله مي كند و مي فرمايد:
لم تقولون ما لا تفعلون (چه مي گوئيد كه خود به آن عمل نمي كنيد)
هر مكتبي و هر آئيني موادي دارد كه بايد در انديشه و فكر پيروش جايگزين شود و سپس از آن مواد عمل مي خواهد، نتيجه عملي مي خواهد، بازده خارجي مي خواهد و متأسفانه مسلمانان در قرون اخير حركتي را انجام ندادند، پيروزي هر مكتبي بستگي كامل دارد به تبديل ايمان آن مكتب به عمل به آن ها
و همانگونه كه انرژي تبديل به ماده مي شود عمل در جامعه در ديگران ايمان مي آفريند، شور و شوق و جذبه و كشش مي آفريند، بي جا نيست كه در تاريخ داريم در زمان امام صادق به علت رفتار پرشكوه و با عظمت و مستقل و آزاد شيعيان امام
**صفحه=137@
كه از مكتب حضرتش سرچشمه مي گرفت كساني كه حتي دسته اي از آنها شيعه نبودند ولي در عمل گرايش به شيعه و رفتار پسنديده شيعه داشتند.
و اگر اسلام تأكيد فراوان دارد كه با عمل خود مسلماني خود را نشان دهيد و در عمل، ايمان خويش را روشن سازيد به دو علت است.
اول: براي ساخته شدن خود فرد يعني تبديل ايمان به عمل و يا به تعبير فيزيكي اش ماده به انرژي
دوم: ساخته شدن ديگران يا تبديل عمل به ايمان (انرژي به ماده).
مبلغ اسلامي بايد قبل از هر چيز خود عامل به اسلام باشد تا از طريق رفتار و عمل خويش تبليغ اسلام كند.
بي جا نيست يكي از مسلمانان دانشمند اروپا به نام محمد اسد اطريشي در كتاب «اسلام بر سر دو راهي» اش به شدت به سستي و خمودي كه در جامعه اسلامي پيدا شده حمله مي كند و مي گويد ايمان و عمل سست آنها را به مخاطره مي افكند.
و اگر در جنگ سال قبل (1973) اعراب پيروزي هاي چشمگيري بدست آوردند به علت پيروي نسبي از همين قانون سازنده و علمي و قطعي تاريخ بود **زيرنويس=به كتاب «دومين رمضان» مراجعه شود.@
**صفحه=138@
آري ايمان بدون شور، شوق و حركت هيچ نقشي در فرد و جامعه ندارد و چون رابطه مستقيم با عمل دارد اگر كسي در عمل حركتي كرد بدون ترديد بايد در ايمان او آثار و منشأ آن حركت را يافت زيرا انرژي آزاد شده از ماده است
و اگر فردي يا جامعه اي را پيرو مكتبي بيابيم ولي در عمل از آن خبري نباشد بايد دو احتمال داد.
1- ايمان آنها ايماني است انحرافي و عملاً عامل سستي
2- اصولاً ايماني نيست كه عامل حركت باشد
كه هر دوي اين احتمال نشان دهنده عدم ايمان اصيل و واقعي و حساب شده به آن مكتب است
نكته ديگري كه لازم است به آن توجه شود تبديل ماده به انرژي گاهي جهت تخريبي و فساد دارد و گاهي جهت تكامل كه اين تخريب و تكامل بستگي كامل به نوع و چگونگي تبديل ماده به انرژي دارد و از طرفي بستگي به خود ماده
در اين صورت عمل به يك مكتب را بايد از دو سوي مورد توجه قرار داد.
1- چگونگي مكتب (ماده)
2- چگونگي عمل به آن مكتب (تبديل ماده به انرژي)
اگر خود مكتب سازنده و پيشرو و اجتماعي و حساب شده باشد مي تواند يك پايه جهت تكامل باشد و اگر مكتبي ارتجاعي
**صفحه=139@
و خرافي و انحرافي باشد عاملي جهت ركود و تخريب گردد و از طرفي نوع عمل و چگونگي عمل به هر كدام از اين مكتبها كفه ديگر ترازو و جهت ديگر و پايه و اساس ديگري است تا تكامل يا تخريب را در پايان باعث گردد.
در اينجا بار ديگر به آيه اي كه قبلاً اشاره كرديم و گفتيم حدود 33 مورد در قرآن شبيه اين تعبير آمده باز مي گرديم مي بينيم عمل به تنهائي ذكر نشده بلكه بعد از آن صالح بودن آن يعني شايسته بودن، يعني مطابق با نيازها، ضرورتها، اوضاع و احوال، امكانات، جهت گيري ها، و بالاخره شرايط باشد **زيرنويس=كار در اسلام.@
چيزي را شايسته گويند كه متناسب باشد و در اين صورت عمل به يك مكتب سازنده ضرورت قطعي دارد كه طبق طرح و نقشه و برنامه و تاكتيك متناسب با زمان اجرا گردد و از اين جهت است كه ما مي بينيم كه پيشوايان و امامان هر كدام در زمان خاصي كه بودند شيوه ابراز حق آنها متناسب با اوضاع زمان بود مثلاً شيوه اميرالمؤمنين از زمان پيامبر تا وفاتش و بالاخره از وفات پيامبر تا وفات خويش را بررسي كنيد يا شيوه امام حسن را يا امام سجاد و امام صادق مورد دقت قرار
**صفحه=140@
دهيد در آن موقع درخواهيد يافت كه عمل بدون بررسي امكانات و نتايج و اوضاع عملي شايسته و صالح نخواهد بود آري الذين آمنوا و عملوا الصالحات.
در پايان از خداوند مي خواهيم كه بما توفيق شناخت اسلام راستين و عمل شايسته به آن را به ما عطا بفرمايد.
آنچه مسلم است اين است كه مذهب، قطب نمائي است از طرف خداوند براي راهنمائي بشر
سرگذشت ماري كرلي، شهباز، ص 126
**صفحه=141@
به نقل از كيهان
دوئل در بامداد
جنگجويان قبيله بالويا، جادوگران ايالت دور دست كازائي، بوروكرات هاي فرنگي مآب كينشاسا، ژنرال هاي چند ستاره ارتش زئير و از همه مهم تر، شخص مارشال موبوتو سه سه سه كو - كه اكنون خود را در نقش مسيحاي قاره سياه مي بيند - امروز همزمان با فرا آمدن خورشيد در كينشاسه شاهد دوئل محمدعلي و جورج نورمن بودند.
بيرون استاديوم كينشاساكه بصورت يك طرح نمايشي در قلب زاغه ها شكل گرفته است، صدها ميليون تن از مردم كشورهاي گوناگون نيز برخورد دو سياه آمريكايي را كه افتخار امروز ناكامي هاي ديروزشان را جبران نمي كند تعقيب كردند
**صفحه=142@
در نيويورك و لاس وگاس سفيدهاي فربه در صندلي هاي گردان خود در حاليكه سيگارهاي برگ خود را دور مي كردند با تماشاي هر قطره عرقي كه از بدن دو غول سياه فرو مي ريخت مهره هاي چرتكه ذهنشان را پس و پيش مي بردند.
در دوئل بامدادي هر كس براي خود چيزي مي جست: تشكيل دهندگان مسابقه و رؤساي سازمان هاي شرط بندي با فرود آمدن هر مشت صداي سقوط توده اي از سكه هاي طلا را مي شنيدند. موبوتو سه سه سه كو، كاميابي يك برنامه روابط عمومي براي كشورش را نظاره مي كرد. بعضي از اينكه براي مدتي سرگرم مي شوند شادمان بودند. گروهي در مقابله علي و فورمن نسخه تازه اي از جنگهاي صليبي را با صحنه آرائي متفاوت مي يافتند زيرا علي از زماني كه به اسلام گرويد همواره گفته است كه براي افتخار دين خود مشت مي زند.
آن ها كه جهان امروز را پيچيده تر از آن مي يابند كه همه گوشه هاي ذهن خود را حتي براي مدتي كوتاه به يك رويداد اساساً ساده بسپارند. شايد در تماشاي برخورد بامدادي چندان علتي براي به هيجان آمدن نيافتند.
براي بعضي ها هم نمايش كينشاسا يادآور بسيار مسايل بود. نزديك به 15 سال پيش كينشاسا هنوز لئوپلدويل
**صفحه=143@
نام داشت و در آنجا سياه به روي سياه خنجر مي كشيد. سر نخ ها را كه تعقيب مي كردي، دستهاي مفيد را در پس پرده خيمه شب بازي خونين كنگو مي يافتي.
جالب است كه اكنون كينشاسا بار ديگر در رأس خبرها جاي مي گيرد مي بينيم كه هنوز هم صحنه جنگيدن سياهان با يكديگر است و باز هم دستهاي سفيد در انتهاي سرنخ ها ديده مي شود.
آيا بهتر نمي بود كه آفريقاي آزاد شده، آفريقايي كه نسل ها طول خواهد كشيد تا زخم هاي خود را التيام بخشد بي آنكه هرگز فراموششان كند، بجاي ميزباني رويدادي كه آمريكائيان اختراع كرده اند نمايشي از سنت هاي خود را عرضه مي كرد.
دليران بالوبا در بسيار نمايشهاي هيجان انگيز در برابر هم قرار مي گيرند اما هدف از اين برخوردها هرگز خرد كردن و له كردن يكديگر نيست - هدف نشان دادن چالاكي، برتري فيزيكي، سرعت انتقال و دليري است.
هيچكس روي نتيجه مسابقه دليران آفريقايي شرط نمي بندد زيرا در آن خوني ريخته نمي شود كه تبديل به طلا شود نه برنده اي وجود دارد و نه بازنده اي اما در هر نمايش زيبايي
**صفحه=144@
حركات انسان و قابليت بي پايان بدن آدمي براي آميخته آئين و رقص در متني از انرژي تأكيد مي شود.
ديدار علي و فورمن براي آنها بازگشتي به قاره نياكاني نيز بود، اما آنها با خود خشونت رسمي شده را كه محصول نهايي تمدن رقابت كور است سوغات آوردند.
در همان حال آنها نشان دادند كه كيفيات نژادي خود - قدرت بدني، هوش، چالاكي و سرعت انتقال - را از دست نداده اند اگر اين كيفيات در خدمت سياهان، در خدمت قاره سياه و نه در خدمت حسابهاي بانكي تشكيل دهندگان ميزان سني انساني از نبرد خروسهاي جنگي $$$ گيرد آفريقا و سياهان زودتر خواهند توانست جاي شايسته خود را در جهان بدست آورند **زيرنويس=نقل از ص 2 كيهان مورخه - 4 شنبه 8 آبان 1353 شماره 9399.@
البته خوانندگان محترم توجه خواهند داشت كه كلي شخصيتي است كه در دنياي بكس بي نظير است او از درآمد مسابقاتش بزرگترين خدمتها را به هم نژادان خود انجام مي دهد، ساختن بيمارستان، كودكستان و مراكز ديگري كه همگي در راه خدمت به سياهان آمريكاست از جمله اقدامات
**صفحه=145@
اوست كه در سايه تعليمات حياتبخش اسلام انجام مي دهد **زيرنويس=براي توضيح كاملتر اين مطالب به كتاب «نبرد اسلام در آمريكا» نوشته سيد هادي خسروشاهي از انتشارات نسل جوان كه بزودي منتشر خواهد شد مراجعه كنيد.@ و به هر شكل مقاله دوئل در بامداد حقيقتي است و اين مطالب نيز حقيقت ديگر در كنار آن و هرگز نبايد كلي را در كنار فريزيرو و ديگر مشت زنان شبيه به او يكسان مورد قضاوت و بررسي قرار داد بلكه بايد همه جانبه به زندگي آنها نگريست و ديد آيا از رينگ كه خارج مي شوند بيشترين همت و هدف آنها چيست؟ آيا خدمت به ديگران است با جمع آوري ثروت و كسب شهرت و نقشه هاي ديگري كه كم و بيش در ذهن قهرمانان ورزشي مطرح مي شود.
هند فقير قادر است آزاد شود ليكن هند بي اخلاق مشكلست آزاد گردد
اينست مذهب من: گاندي
ترجمه باقر موسي ص 14
**صفحه=146@
كتاب براي شما
اسرار عقب ماندگي شرق
نوشته: ناصر مكارم شيرازي: حبيبي، 224 صفحه، 35 ريال انتشارات نسل جوان
كساني كه مايلند اسرار عقب ماندگي شرق را عميقانه درك كنند بايد اين كتاب ارزنده را مطالعه نمايند. اين كتاب حاوي مطالبي از قبيل «احساس حقارت عامل اصلي عقب ماندگي - تمدن خيره كننده شرق - استعمار ادبي - لزوم يك انقلاب فرهنگي - فئوداليسم بين المللي - دوراني سخت در راه گسستن پيوندهاي استعمار» مي باشد
علي و صلح جهاني
اثر سيد محمد خامنه اي: حبيبي، 128 صفحه - 25 ريال كانون انتشار
عنوان علي و صلح جهاني كه به قول مؤلف عنواني بي سابقه و بكر بود شايد گوياي مطالب كتاب باشد. عنوان برخي از مطالب كتاب عبارتست از «علي و احترام به بشريت - علي و احترام به آزادي ها - علي و عدالت اجتماعي - صلح و جنگ در نظر علي» در پايان خواندن اين كتاب را به همه علاقمندان به مطالعه كتابهاي عميق علمي و اجتماعي و ديني توصيه مي كنيم
**صفحه=147@
نظام حقوق زن در اسلام
نوشته مرتضي مطهري: قطع بزرگ، با كاغذ معمولي 1500 ريال - دفتر نشر فرهنگ اسلامي
اين كتاب كه به قلم شخصيتي نامدار نوشته شده است در موضوع خود عميق ترين كتابي است كه تاكنون منتشر شده است مطالعه آن را به همه علاقمندان توصيه مي كنيم
اسلام آئين زندگي
اثر علي حجتي كرماني: قطع بزرگ، 366 صفحه - 150 ريال - كانون انتشار
«اغلب درك صحيحي از اسلام ندارند، در متن زندگي و كارهاي روزمره آنها، نفوذ اسلام كمتر به چشم مي خورد، اسلام تنها به عنوان حاشيه اي از حواشي زندگي آنهم به صورت تاريك و مبهمي قرار گرفته و با اين اوضاع اگر فرد غير مسلماني بخواهد حقيقت اسلام را درك كند و در سيستم فرهنگي، تربيتي، اقتصادي و اجتماعي اسلام غور نمايد، از نشان دادن راه و به وجود آوردن امكانات براي او عاجز هستند»
در اين كتاب موضوعاتي از قبيل - زندگي اجتماعي - زير بناي اجتماعي اسلام - شكل حكومت اسلامي - مشكلات اقتصادي انسان - نظارت همگاني - جنگ و صلح» مورد بررسي قرار گرفته است.
**صفحه=148@
دقت فرمائيد
1- مقاله شطرنج از ح، ز و مقاله حيات يعني هجرت از الف، پ و مقاله بانوي بانوان تهيه و تنظيم از فاطمه محمدزاده مي باشد.
2- برخي از مقالات و اشعار وارده اگر چاپ نمي شود فقط به علت محدود بودن حجم كتاب و امكانات ماست و دليل كم ارزش بودن آنها نيست در ضمن چنانچه در دفتر چهارم و ششم نيز تذكر داده ايم از همه كساني كه علاقمند به ارسال مقاله و يا شعر هستند خواهشمنديم كه رعايت نكات مقاله نويسي و در ضمن متناسب بودن آن را بنمايند در اينجا برخي از شرايط را تذكر مي دهيم:
الف: تميز و خوانا بوده و حتماً در يك طرف صفحه نوشته شود.
ب - قسمت هائي كه نقل از كتاب يا مجله... است حتماً در پرانتز نوشته شده و در پاورقي نام مدرك با ذكر صفحه آن برده شود.
ج - موضوعاتي نو و مطالبي عميق باشد نه فقط احساس
**صفحه=149@
و درد دل.
د - اگر خلاصه يا بررسي كتاب است از روش ما در شماره هاي قبل پيروي شود
3- اگر اين مجموعه كمي ديرتر منتشر گرديد غير قابل پيش بيني بود و از علاقمندان پوزش مي طلبيم
4- علت افزايش قيمت اين مجموعه دو چيز است اولاً متناسب با افزايش صفحات آن مي باشد و ثانياً افزايش قيمت كاغذ را نيز نبايد از نظر دور داشت و الا كوشش ما هميشه ارزان چاپ كردن بوده است
5- در مورد درخواست خريد مجموعه مقالات مستقيماً با مركز پخش ما انتشارات قائم تماس گيريد.
از سخنان حضرت علي
ما جاع فقير الا بما منع غني
فقيري گرسنه نماند مگر به سبب آنكه توانگري حق او را غصب كرده است.
«نهج البلاغه»
آقای دکتر سوال را خیلی خوب مطرح کردند و این مطلب را با تمام شقوق و زوایایش که پیش از آن که در مجلس امشب ما مطرح شده باشد در متن ذهن جامعه ما و وجوانهای ما مطرح بوده با بیان بسیار دقیق و ظریفی بیان کردند. بنده چند جمله ای به عنوان اظهار نظری در زمینه سوال آقای دکتر عوض عرض می کنم و بعد از من با خود ایشان و همچنین جناب آقای مطهری و هر یک از آقایانی که نظری داشته باشند نظراتشان را در زمینه این سوال بایستی بیان کنند چون مسئله به عنوان یک اشکال و یک استفهام مطرح شد، ناگزیر بایستی در سطح این مجلس به آن رسیدگی در خور این مجلس بشود.
البته این را هم نگفته نباید گذاشت که اگر بنا باشد برای این گونه مطالب و این سوالها یک حل نهایی ویک حل سازنده وراهگشا در نظر بگیریم موقع دیگری و ظرف زمانی و خصوصیات دیگری را اقتضا می کند یعنی در این گونه مجالس نمی شود به اعماق وکنه مسئله و اشکالاتی و امکاناتی که در اختیارمان هست به طور دقیق رسید و در خور یک مشاوره قدری عمیق تر است. لکن در سطح این مجلس هم می شود درباره اش بحث کرد البته اینجا این را اشاره کنم که علت اینکه گفتم در خور این مجلس نیست نه ارباب این است که بخواهیم از حضار مجلس نفی صلاحیت بکنم، نه محققاً آقایان و خانمهایی که در این جا هستند این مسئله برایشان یا برای بسیاری شان مطرح بوده و راه حل هایی برایش در نظر گرفته اند و ای بسا راه حل هایی که خیلی هم مصیب و درست بوده است. از باب اینکه مجلس شلوغ است، جمعیتی هستند و همه فرصت اظهار نظر پیدا نمی کنند و در سطح مجلس نیمه عمومی مثل مجلس ما مطلب ناتمام می ماند، از این جهت عرض می کنتم که طرح این مسئله به صورت بنیانی در خور این محفل نیست انیجا فقط می شود یکه مطلبی را گفت که احتمالاً یک پاسخی داده شده باشد اگر چه کلی و راهگشایی باشد برای ذهنهایی که می خواهند در اطراف قضیه بررسی کنند.
قبل از آنکه به این سوال مطرح شده به وسیله آقای دکتر جواب بگویم مطلب اولی را که ایشان گفتند با اینکه مطلب حاشیه ای است و خیلی اصولی اولی را که ایشان گفتند، با اینکه مطلب حاشیه ای است و خیلی اصولی نیست، در عین حال لازم می دانم می دانم که بنده هم به نوبت خودم آن را مطرح کنم و آن مسئله اشاره به مکان و اشاره به وضع جلسه و اشاره بهئوضع گذران جلسه از لحاظ تقریباً سادگی نه اینکه به طور کلی سادگی نمی خواهیم خیلی هم مبالغه کنیم است بنده شخصاً از آقای مفیدی تقدیر می کنم که جلسه شان را ساده، برادرانه، خودمانی که حتماً صمیمیت بیشتی هم در آن هست برگزار کردند و امیدوارم که این گونه جلسات ساده نسبی باز هم هم خیلی ساده نبود و اساساً تشکیلات به طور کلی آنچنان ساده هم نیست لکن اجمالاً نسبت به پاره ای جلسات دیگر ساده است و این گونه ساده زیستی به معنای واقعی و کمتر حرف زدن و بیشتر عمل کردن در بین دوستان دردمندمان که واقعاً سوزی احساس می کنند یک قدری توسعه و گسترش بیشتری پیدا بکند در مورد مطلبی که آقای دکتر اشاره کردند، خلاصه سوال ایشان در چند جمله این است که جوان امروز یعنی جوانی که مذهبی می اندیشد و می خواهد مذهبی عمل کند و اسلامی است، در برابر یک دشمن قرارا دارد و یک رقیب آن دشمن حسابش مشخص است و موضعی که در مقابل او می باید گرفت روشن است. و اما این رقیب رقیب خوراک فکری و ذهنی را از صدها روزنه و به وسیله صدها کانال سرازیر کرده است. این جوان می خواهد از طرف طرز فکری که به آن وابسته است نیز تغذیه بشود. طرفدار تعصب و یکجانبه فکر کردن نیستیم یعنی اسلام این را به ما نیاموخته بلکه از آن نهی کرده است دشمن یک مکتب یا یک مسلکی نبود و دشمن طرفداران یک مکتب یا یک مسلک نیودنند، دلسوز آنها بودند. مسئله این است که اگر از یک ایدئولوژی به این ایدئولوئژی رقیب تعبیر می شود نه به معنای همان رقابتی است که ما در عالم مسائل مادی احساسا می کنیم و یک نفر را رقیب خودمان می بینیم و اصل را این قرارا می دهیم که باید او را کوبید بعد می گردیم نقطه ضعف هایش را پیدا می کنیم نه مسئله این نیست. مسئله خیلی انسانی تر و بالاتر از اینهاست.
مسئله، مسئله یک بیمار محتضر است. این بیمار محتضر یک دارویی را بایستی مصرف کند تا شفا پیدا کند اگر طبیبی بدون صلاحیت این دارو را در حلق این بیمار ریخت و دارو داروی موثری نبود، به این بیمار خدمت نشده، خیانت شده اگر آن طبیب دیگر نسخه خودش را عرضه می کند و بر سر این نسخه پافشاری می کند و استدلال می کند و اصرار می کند این نه به خاطر رقابت یا دشمنی یا عناد با آن طبیب اولی است بلکه به عنوان دلسوزی نسبت به این مریض است طرز تفکر اسلامی را راه برای شنیدن هر سختن حقی به روی پیروان خودش باز کرده است ( فَبَشِّر عِبادِ الّذینَ یَستَمِعونَ القول فَیَتَّبعونَ اَحسَنَه)[1] پیروی از سخن ایدئولو گهای اسلامی و متفکرین اسلامی منظور آقای دکتر از رقابت این است.
آرمانها ی مشخص و شعارهای مشترکی وجود دارد و گفته می شود که این جاده را مطرح کنیم تا به آن آرمانها برسیم ایدئولوگ اسلامی نگاه می کند می بیند که این جاده انسان را به آن آرمانها نمی رساند، به درصد لایق و شایسته حساب هم نمی رساند. همیشه یک تشنه فقط یک لویان آب می تواند بخورد اگر یک لیوان آب گل آلود و آلوده به او دادید، دیگر تشنگی او از او گرفته شد. نمی تواندی بگویید خیلی خوب، حالا آن لیوان را بخورد بعد هم ما یک لیوان آب تمیز صاف گوارا در حلقش می ریزیم نه، دیگر آن زیادی است، آن به زور و جبر دادن است، تشنگی او با یک لیوان آب آلوده یا خدای نکرده مسموم از بین رفت. مسئله این است. بیش از این لازم نمی دانم که در این باره توضیح بدهم و مطلب را باز کنم و همین اندازه فکر می کنم که کافی است برای اینکه نقطه نظر معلوم بشود.
خواستم ذیلی بر تغییر آقای دکتر باشد که تعبیر رقیب گفتند سوء تفاهم نشود مسئله، مسئله رقابت دو هوو نیست که هر یک دیگری رات به هر صورت می خواهد بکوبد، دو تا همکار بازاری نیست که به هر صورت می خوهد او را از میدان بیرون کند. مسئله این است که آن مفید و کافی نمی داند، و در مراحلی و به تعبیری مضر می داند چون عطشی را که صادق و همراه با طلب هست با یک مایع آلوده ای فرو می نشاند، دیگر جایی برای اشباع صحیح این نیاز باقی نمی گذارد.
خوب، اشکال این بود که امروز جوان با نداشتن امکانات فکری، جزوات تشکیلاتی و حزبی، کتابهای بزرگ اقتصادی و تاریخی و فلسفی و به قول ایشان یک مانفیست مجمل خلاصه، در مقابل یک مکتبی قرارا گرفته که از هزار راه و از هزار کانال نمایشنامه و داستان و کتاب شبه علمی وکتاب شبه فلسفی میریزد و پرتاب می کند و زمینه را پر می کند. چکار کند؟ (چکار کند؟) آقای دکتر سوال بود، نه به این معنا که در ذهن خودایشان پاسخی برای این سوال نیست.
بنده اشکال را با همین شکلی که ایشان تصویر کردند قبول دارم. من یک واقعیت را در کنار این اشکال می بینم، یک واقعیتی که گویا وقتی انسان آن را ملاحظه می کند جداً احساسا می کند – همان تعبیری که آقای مهندس کردند – یک معجزه ای وجود دارد و مانعی ندارد اسمش را معجزه بگذاریم اما به معنای این نیست که از طریق غیر طبیعی عمل می کند. نه، یک فرمول ناشناخته ای هست که باید این فرمول را بشناسیم واتفاقاً قابل شناختن هم هست. آن واقعیت چیست؟ آن واقعیت این است که من می بینم ده سال پیش از این، طرز فکر اسلامی با آن عمق و وسعت و عملکردی که پنج سال پیش از این وجود داشته، وجود نداشته است. آیا در بین خانم هاو آقایان کسی هست که بر روی این مطلبی که من می گویم فکر نکرده باشد و به آسانی به آن نرسیده باشد؟ ما می بینیم همین اسلام کم معین، همین اسلامی که جزوه و کتاب و رساله و نمایشگاه و تئاتر و بقیه وسایل تفهیم و تفهم کم در اختیارش هست، در ظرف پنج سال یک جست می زند. شما هزاران مغز را در پنج سال پیش می دیدید که در اطراف مسائل اسلامی مشغول کاوش و تحقیقی هستند که ده سال پیش اثری از این نمی دیدید.
من امروز را با پنج سال قبل مقایسه می کنم. ما در متن جریان فکری هستیم. شاید دوستانی که در این مجلس تشریف دارند. جز عده معدودی – کمتر به قدر ما با افکار گوناگون و با سوالها و اشکال های گوناگون روبه رو باشند. جوان دانشجو،جوان دانش آموز، جوان نوآموز، جوان بازاری، جوان طلبه دائماً می آیند و افکارشان را با ما در میان می گذارند و سوال می کنند و حرف می زنند و چیز می پرسند و میزان و مایه فکری اینها دست ما می آید. من عین همان فاصله ای را که میان ده سال پیش و پنج سال پیش می بینم میان پنج سال پیش و امروز می بینم، یعنی باز هم ترقی، باز هم پیشرفت.
با اینکه آن کانالهای هزارگانه یا چند هزارگانه از طرف مکتب رقیب یک لحظه از صادر کردن و فرستادن و کپیه دادن و چاپ کردن فرو نماده اند بلکه مرتب ازدیاد پیدا کرده وزیادتر شده، من می بینم که باز شکوفایی و بالندگی فکر اسلامی علی رغم همه این ظواهر مایوس کننده – و به تعبیر ایشان آیات یاس – مثل یک آیه امید روشنی بخشی در مقابل چشم ما پیداست. من جوان ها را می بنم که روی قرآن دارند کار می کنند. جوانی واژه راهگشا پیدا کرده ام، یک جوان دانش آموز کلاس پنجم ششم (یعنی هنوز دانشجو نیست) چهل واژه راهگشا پیدا کرده است. روی قرآن کار می کنند، روی نهج الابلاغه کار می کنند، با همین مایه های کم مطالعه می کنند در همین کتابلهایی که به دست می آید، در همین مجالس و محافل و همین طور به صورت تصاعدی هندسی پیش رود. نمی خواهیم واقعیتها را نبینیم این هم واقعتی است، باید ببینیم.
درست است مظاهر مایوس کننده هم زیاد است، اما این امیدوارکننده ترین مظاهر است. بچه ها از اروپا، از آلمان، از فرانسه، از انگلیس، از آمریکا می آیند ایران، مسائل رادر سطحهای بالا مطرح می کنند، در عین آن درگیریهای عجیب فکری و علمی در آنجا با همان کسانی که به عنوان رقیب از آن ها نام برده شد. می بینیم که جبهه های فکری استوار تر، شکل گرفته تر، متمایز تر و خیلی امیدوار کننده تر از حتی داخل است. این پدیده چیست؟
بنده فکر می کنم که اینجا یک مسئله ای وجود دارد، یک رمزی وجود دارد، یک فرمول کشف نشده ای هست. کتاب نداریم، جزوه نداریم، تبلیغات نداریم، زبان گویا نداریم، قلمی که بتواند آزاد بنویسید نداریم، اساساً کسانی که در این مسائل به خودشان جرات اندیشیدن و جرات اظهار بدهند کم دارید، در عین حال محصول داریم. این چیست؟ این در یک کلمه پاسخش خلاصه می شود : امروز انسان – انسان را می گویم، یک عده جوان فلان نقطه از یک دانشکده را نمی گویم، یک محیط مجلس دوستانه ده تا همفکر را نمی گویم، در سطح ایران نمی گویم، بلکه در سطح جهان – احساس می کند که همان نیازهایی که پنجاه سال قبل او را با آن شتاب به طرف آن ایدئولوژی کشاند، آن نیازها امروز همچنان باقی است. این مریض نسخه را عمل کرده شفا نیافته، باز دنبال یک طبیب دیگر می رود. مسئله این است
کسانی حتی برای اسلام این اندازه ارزش قائل نمی شوند که روی آن مطالعه کنند. نمونه های فراوانی را شخصاً سراغ دارم که ازیک نفری می پرسیدم شما که راجع به مذهب و اسلام این جور قضاوت می کنی، از متون اسلامی چه خواندی و جواب نمی داد و اصرار می کردم تا بالاخره گفت کتاب بیست و سه سال را خواندم.
راجع به اسلام کتاب بیست سه سال را خوانده، اطلاعاتش از اسلام مربوط به کتاب بیست سه سال است. عیناً مثل اینکه کسی بخواهد مارکسیسم را بشناسد، برود فرض کنید کتاب درسهایی از مارکسیسم یا آن کتاب ضد مارکسیسمی دیگر را بخواند. همین اسلامی که درباره اش حتی این اندازه حاضر نیستند که فکر کنند، این اسلام امروز به عنوان یک مکتبی که در حال بازولادت یافتگی و دوباره ولادت یافتگی است دارد چشمها و ذهنها را به طرف خودش جذب می کند، که آن مکتب رقیب عملاً ناتوانی خودش رانشان داده است. من از آنچه که در کشورهای اسماً سوسیالیستی عالم می گذرد و از پشرفتها یا از پاره ای مظاهر انسانی غافل نیستم. مسئله در این حد متوقف نمی شود، نیازهای انسان فقط اینها نیست و تازه در همان ها هم خیلی حرفها هست. این یک مسئله و یک واقعیتی است. واقعیت این است که با وجود همه این آیات یاس، این آیه امید بسیار نیرومند وجود دارد.
خوب، حالا ما چه باید بکنیم؟ آیا به صرف این که گرایشهای اسلامی عمی در طبقه جوان (مخصوصاً طبقه ای که آماده فکر کدن و کار کردن و زحمت کشیدن هستند ) دارد زیرا می شود باری ما یک دلخوشی کنی باشد و برویم پی کارمان، مثلاً برویم سراغ کار معمولی روز مره مان و دنبال همان ابتذالها ؟ البته نه. در این تردیدی نسیت که امروز هر چه ما درباره اسلام و درباره نشان دادن فکر و ایدئولوژی اسلامی – چه از را نوشتن و چه از راه عمل که (کونوا دعاهَ النّاسِ بِغَیرِ ألسِنَتِکُم ) کوشش کنیم کم کرده ایم. اما چند مطلب را باید توجه کنیم که من به طور خلاصه این چند مطلب را عرض می کنم و بعد از جناب آقای مطهری، جناب آقای شریعتی و هر یک از آقایان که مایلند در این مورد اظهار نظری داشته باشند خواهش می کنم که نظراتشان را بفرمایند. من چند کلمه ای خواتستیم بگویم که بعد از طرح سوال، پاسخ شروع بشود.
چند تا آفت برای کار کردن در زمینه مسائل اسلامی وجود دارد. اول دلخوش کردنبه یک تفکر مجرد است، یعنی فکر کنیم که حالا ما مشغول کاریم، دیگر بیشتر از این چکار کنیم؟ بدون اینکه با مسائل جاری جامعه در تماس باشیم، بدون اینکه با شامل جاری جامعه خودمان در تماس باشیم، بدون اینکه سعی کرده باشیم که نیازهای فکری و عملی را بشناسیم و حتی بدون اینکه به خودمان زحمت بدهیم که از زبانها و دهانها و ذهنهایی سوال کنیم که چه اشکالاتی و چه نیازهایی دارند، بنشینیم برای خودمان ببافیم. این یک آفت بزرگی است، در این هیچ حرفی نیست و بایستی طرز فکر ، عملی تر، قابل تطبیق تر و بیشتر متناسب با نیازها باشد. آفت دوم یک مقدار عجه است. عجله در کارها همیشه کا را خراب می کند. احساسا اینکه دیر شده و شتاب و سرعت باید داشت غیر از عجله دست و پاگیر است. یک لحظه تانی تحقیاً روا نیست، اما یک قدم با عجله هم یقیناً موجب سرنگون شدن و ناکام شدن است. عجله نباید کرد. وضع خودمان را با وضع آن ایدئولوژی رقیب مقایسه نکنیم که یک نفر تازه وارد میدان شده هر وقتی هر مطلبی در هر مسئله ای بخواهد بنویسید یا بخواهد ارائه بدهد کافی است که یک کتاب را بردارد کپیه کند، از دو سه تا کتاب چهار تا مطلب سر هم بگذارد و یک کتاب درست کند کما اینکه دارند می کنند و می بینیم، همه اش حرفهای تکراری و از روی هم کپیه شده و واقعاً دیگر بعضی از آنها مهوع، از بس تکرار شده است. خودمان را با آنها مقایسه نکنیم. پنجاه شصت سال سابقه این ایدئولوژی است در حالی که این ایدئولوژی تازه ولادت یافته اسلامی نوپاست.
اسلام البته همانی است که هست، چیزی اضافه نشده، اما توجه به انتظام این فکر و توجه به اینکه این فکر باید ناظر به زندگی و منطبق با نیازها و مماس با سمائل علمی مردم باشد عمرش خیلی کوتاه است و تفکر علمی در این زمینه خیلی کوتاهتر. ما در یک مرحله دیگری هستیم در آغز کا هستیم آغاز کار همیشه مشکلتر است، شروع هر کاری هستیم، در آغاز کار هستیم. آغاز کار همیشه مشکلتر است، شروع هر کاری همیشه دشوارتر است. البته یک قدرت سیاسی آنچنانی هم در اختیار مان نیست که مخققینمان بنشینند درباره فلان مسئله یا درباره تطبیق حوادث فلان با فلان تز تاریخ کار کنند، یک کتابی را با دهها زبان و با دهها فرم چاپ کنند بدهند به مردم و دیگرانی هم چشم بسته رونویسی کنند و بدهند به افراد خام تر و ابتدایی تر. کارما یک حرکت در یک جاده آسفالته نیست، حرکت در یک جاده پرسنگلاخ است، صبر و حوصله و دقت لازم دارد.
آفت سوم که خوشبختانه یکی از دوستان بسیار عزیز و بسیار با اخلاصمان این آفت سوم را با بیان خودسان درست تشریح کردند، عبارت است از اینکه مسئله را از حوزه صلاحیت و تخصص خارج کنیم. من به عکس انچه که ایشان بیان کردند و فرمودند، معتقدم که امروز مسئله بشدت و از همیشه بیشتر نیاز به تخصص دارد. اگر ما می گوییم فلان کار تخصصی است به معنا نیست که از همه مردم نفی صلاحیت کنیم. طبابت یک امر تخصصی است اما تخصصی بودنش به این نیست که بنده و شما تا ابد نمی توانیم طبیب بشویم.
چرا، می توانیم طبیب بشویم به شرط اینکه برویم بخوانیم. یک مقدماتی دارد، یک ابزاری دارد، آن ابزار را باید به دست آورد. نظر دادن در طرز تفکر اسلامی و بینش اسلامی تحقیقاً از تخصصی ترین کارهاست. نه فقط در مورد اسلام، در مورد هر ایدئولوژی این طور است. مگر می تواند هر آدمی مثلاً درباره مارکسیسم نظر بدهد و خودش برود یک تصویری از مارکسیسم درست کند و آن را رد یا قبول کند؟ مگر چنین چیزی می شود؟ خوب، باید دید این مارکسیسم چیست، یابد اول آن را آموخت. از این نظر عیناً اسلام هیمن جور است. طرز تفکر اسلامی را باید با مقدماتش آموخت، باید کاملاً با ابزار لازمش مجهز شد و بعد درباره این طرز فکر کار و نظر داد و قضاوت کرد وروی آن مطالعات تفصیلی کرد و چیز نوشت و ارائه داد.
بنده در این مسئله بشدت طرفدا تخصصم. تخصص در این بیانی که من دارم می کنم غیر از... [1]اگر کسی با ذهن ساده و بی اطلاع و بی تجهیزات به قرآن مراجعه کند، هیچ چیز از آن نمی فهمد. جوان غیر مذهبی می آید پیش من، می گوید آقا بنده این صفحه قرآن را نگاه کردم، در آن چه هست؟ من نگاه می کنم می بینم خیلی چیز ها در آن هست. بعد هم که تشریح می کنم او قبول می کند که اینها در آن هست.
حالاالبته اگر یک قدری معاند باشد می گوید نه، اینهارا شما خودت اضافه می کنی. من می بینم آنچه را که به نظر من واضح و روشن است مثلاً فرض کنید در آیه ( یا اَیُّها الَّذینَ امَنوا إستَعینو بِالصبرِ و الصّلوهِ إنَّ اللهَ معَ الصّابرین[2] - یا – إنَّما أعظُکُم بِواحِده أن تَقومُوا لله مَثنی و فُردای )[3] یا در نهج البلاغه، خطبه آغاز خلافت امیر المومنین : الا و ان بَلیتُکُم قد عادَت کَهَیئتها یومَ بَعَثَ اللهُ نبیَّه صلَّی اللهُ علیه و آله[4] و دهها مطلب ظریف و دقیق وتعیین کننده و بسیار مهم در این آیه، در آن آیه، در آن سوره قرآن، در آن خطبه نهج البلاغه، در آن حدیث می یابم، می بینم که او نمی یابد. چرا؟ برای اینکه آمادگی ذهنی برای فهمیدن قرآن را ندارد. عیناً مثل آن آدم عامی بحث و بسیطی که اگر الان در این مجلس می بود، به قدر مستمعین این مجلس چیز نمی فهمید، اصلاً نمی فهمید چه داریم می گوییم.
یک مقدار آمادگی ذهنی می خواهد تا انسان بتواند از کلام خدا و از حدیث و نهج البلاغه چیزی استفاده کند، با ذهن ساده و بسیط و ابتدایی نمی شود وارد شد. باید کتابهای مذهبی خوبی که نوشته شده و نظرات عالی و مترقی مذهبی را دانست و بعد به قرآن مراجعه کرد، آن وقت خواهید دید که انسان با دست پر بر می گردد. این، یک اصل.
اصل دوم – که آن مهمتر ازاین یا لااقل به همین اندازه مهم است – این است که ما اگر دنبال یک مسئله ای در قرآن می گردیم بدون پیشداوری قبلی بگردیم ؛ قبلاً در ذهنمان یک مسئله ای را تمام نکرده باشیم که بعد بخواهیم آن مطلب را حتماً به هر قیمتی هست در قرآن پیدا کنی و برویم به زور با ضرب هزار من سریشم و چسب اهو آن را به فلان آیه قرآن یا به فلان خطبه نهج البلاغه بچسبانیم.
این، خیانت است به هر کتابی که انسان بخواهد آن را مطالعه کند نه فقط قرآن. جنابعالی یک مقاله ای نوشته باشید، بنده منظورم این باشد که در آن مقاله فحش برای آقای X را دربیاورم، برگردم با زحمت زیادی بگویم بله، فلان جمله شما اشاره به این است. خوب، این بسیار کار خائنانه و نابخردانه و بی حاصلی است. مثلاً اگر بنده می خواهم در زمینه مسئله طبقات کار کنم یا فرض کنید در زمینه یکی از اصول اقتصادی یا فلان مطلب فلسفی یا تاریخی دیگر می خواه کار کنم، نباید قبلاً یک طرز فکری را در این زمینه پذیرفته باشم و آن را حق بدانم، بعد اینکه آن را در قرآن پیدا کنم بروم در قرآن بگردم و به یک احتمال و یک اشاره فرضی و خیالی آیه ای را آن طور معنا کنم که قبلاً پیشداوری من مرا به آنجا رسانده است. این بسیار غلط است.
با آمادگی لازم و قبلی و بدون پیشداوری و قضاوت قبلی وارد قرآن و حدیث شد.
اگر کسی با ایندواصل وارد قرآن بشود بسیار چیزها از قرآن می فهمد. البته راه فهم بسته نیست و استعداد های سرشار، فراوان است. چنانچه آن آمادگیها در افرادی وجود داشته باشد ای بسا خیلی چیزهایی را بفهمد که بنده بیست سال کار کرده به خیال خودم متخصص اصلاً به ذهنم نرسد، کما اینکه فراوان هم اتفاق افتاده است. جوان پیش من می آید و یک آیه ای را سوال می کند، من می گویم، بعد می گوید آقا این مطلب در این آیه نیست؟ یکدفعه می بینم چرا، اتفاقاً تو یک مطلبی را در این آیه فهمیده که من نفهمیده ام. هیچ اشکالی ندارد، نه فقط در زمینه قرآن بلکه در زمینه مسائل تاریخی. به نظر این جور میرسد که آقای دکتر[1] – نمی دانم در سخنرانی است، در آن کتاب شهادت است، کجاست – گفتند که من فلان مطلب را از این حادثه عاشورا نفهمیدم، آقای فلان کس که مثلاً مقدمه را نوشته فهمیده است. من دیدم که عیناً برای ایشان هم آنی مسئله پیش آمده. فراوان اتفاق می افتد. بند روی یک مسئله ای کار کرده ام و یک مطلبی را نفهمیده ام، ممکن است مطلب دیگری را فهمیده باشم. بعد جنابعالی می آید ، یک وجوان می آید، یک بچه محصل می آید که کار کرده، یک چیزی فهمیده، به ذهنش برقی زده و گفه ف من دیدم اتفاقاً خوب فهمیده، نه اینکه امکان ندارد. اما با این دو اصل و با این دو شایستگی – که به نظر من هر کدامش یک نوع شایستگی است – بایستی وارد قرآن وحدیث شد و فهمید.
بنابراین عرضم را خلاصه می کنم و خودم و همه حضار آماده می مانیم برای اینکه آقیان نظراتشان را ابراز کنند. بنده فکر می کنم عل رغم تمام ظواهری که ممکن است کسی را نومید کند از اینکه نسل جوان جویای کاوشگر ما بتواند به یک مستمسک قوی فکری اسلامی دست بیابد، آن حقانیت و درستی اسلام، انطباق اسلام با فطرت، رسیدگی درست اسلام به نیازهای انسان – که نیاز های انسان را به طور دقیق درک کرده و احکام و معارف اسلام به کاوشگران و کوششگران و تعقیب کنندگان یک ایدئولوژی رهایی بخش و راهنما و سعادت بخش بدهد و در اختیار آنها بگذارد. شرطش کار کردن در زمینه اسلام است. کار کردن البته تخصص و صلاحیت لازم دارد، اما این تخصص و صلاحیت برای همه قابل وصول است و همه م یتوانند خودشان را در بابا این مسائل متخصص کنند. البته مقدماتی دارد و مثل همه کارهای دیگر باید آن مقاومت را برای خودشان فراهم کنند. و البته یکی از مهمترین مقدمات این است که انسان به کتاب و سنت مراجعه کند و با آن متون آشنا بشودو با آنها انس بگیرد و همچنان که عرض کردیم – آن دو اصل را هم در زمینه مراجعه به کتاب و سنت از نظر دور ندارد.
حالا خواهش می کنم که اگر آقایان در این زمینه نظری دارند بیان بفرمایند.