برمیخیزد و به فراز کوه صفا می رود و یکایک قبائل مکه را فرا میخواند و چون گرد هم میآیند به آنان میگوید: اگر من به شما بگویم از پشت این کوه سوارهنظام قصد حمله به شما و مکه را دارد آیا سخنم را باور میکنید؟ جواب میدهند: آری، زیرا از تو دروغی نشنیدهایم. حال آنکه پیامبر خبر امر شبه محالی را به آنان میدهد چون در پشت کوه صفا و در حریم مکه هیچ مسلحی و هیچ دسته مهاجمی نمیتوانسته وجود پیدا کند و این امری نزدیک به محال بوده است. بااینهمه قبایل مختلف مکه اذعان مینمایند که اگر او چنین خبری را به آنان بدهد خبرش را تصدیق خواهند کرد و باور خواهند داشت، زیرا وی را راستگو و امین میشناسند.
در این هنگام پیامبر به آنان میگوید: من شما را از رستاخیز بیم می دهم و میترسانم! همه ساکت میمانند تا ببینند از قریش و عشیره خودِ پیامبر چه جوابی به او داده میشود. ابولهب عموی پیامبر که یک سرمایهدار است به نمایندگی سرمایهداری و بردهداری، به نمایندگی جباران و دیکتاتورهای خونآشام فریاد برمیآورد و به پیامبر میگوید: تبالک الهذا دعوتنا سائرالیوم! مرگ بر تو! آیا برای این ما را فراخواندی و تا وقت امروز ما را بگیری! چون آن اجتماع برهم میخورد در جواب ابولهب، صدر سوره «تبت» نازل می شود: «تبّت یدا ابی لهب و تب؛ ما اغنی عنه ماله و ماکسب؛ سیصلی ناراً ذات لهب.» نابود و زیانکار باد دو دست ابولهب و خود زیانکار گشت.