نباشد اين خودبخودى وجود پيدا نمى‏كند. اين بايد منتهى بشود به يك موجودى كه بالذات موجود است؛ يعنى قابل سلب نيست وجود از او، ازلى است. موجوداتى كه مى‏شود موجود باشند و مى‏شود هم موجود نباشند، اينها خودبخود وجود پيدا نمى‏كنند، محتاج به اين هستند كه از خارج يك كسى آنها را ايجاد كند.

    اگر فرض بكنيم اين فضايى كه وهمى است - اگر هيچ نباشد، يك فضاى وهمى است، واقعيتى ندارد - ما اگر فرض كنيم كه يك فضايى هست و اين فضا هم هميشگى است، اين فضا كه فقط فضاست نمى‏شود كه بيخود متبدل شود اين فضا به يك موجودى، يا موجودى در او بدون علّت پيدا بشود. آنهايى كه مى‏گويند: از اوّل در دنيا يك فضاى نامتناهى بوده است - على‏رغم اشكالى كه در نامتناهى هست(162) - و بعد هم يك هوايى، بخارى پيدا شده است، آن وقت به دنبال آن از اين موجود چيز ديگرى پيدا شده است، اين برخلاف ضرورت عقل است كه يك چيزى خودش [بى دليل‏]يك چيز ديگرى بشود، بدون اين كه يك علّتى از خارج در كار باشد يك چيزى به خودى خود يك چيز ديگرى بشود. هر چيزى كه متبدّل به يك چيز ديگر مى‏شود يك علت خارجى دارد، و الّايك موجودى به خودى خود يك چيز ديگر نمى‏شود، يك علّت خارجى مى‏خواهد كه آب مثلاً يخ ببندد، يا آب جوش بيايد. اگر آب نه [در] سرماى آن درجه [زير صفر] و نه گرماى آن درجه [1000] باشد، تا ابد هم همين آب است؛ اگر هم بگندد، يك علّت خارجى دارد، يك چيز خارجى بايد آن را بگنداند. و لهذا اين اجمالى كه هر معلولى محتاج به علّت است و هر ممكنى محتاج به يك علّتى است، جزء واضحات

نظر خود را ارسال کنید