جامعه است یعنی حیات بخش جامعه است. روح یعنی حیات بخش. پس یک تعریفی بر روان بیان میکند. اگر بپرسند آن روان چیست بگو ما به الحیاة بدن است.
قلب هم بر او اطلاق میشود. اگر بگویند آن روان چیست بگو سبب قلب و انقلاب است و حرکت و سکون و حرف زدن و خوابیدن و گفتن همه معلول آن است. او قلب است. پس نام آن روان را قلب می گویند، این هم یک تعریف است بر روان یعنی مقلب القلوب و الابدان است. گاهی هم عقل می گویند. شاید شما منی هستید که فقط بدن است. ما من روحی هستیم. من همان روحم. چه موجودی داریم به اینکه گاهی در این موجود هست انسان زنده است یک دفعه به برق متصلش میکنند به اندازه چند ثانیه میمیرد، تمام یاختههای بدن میمیرد دیگر هر کاری بکنیم حس ندارد، حرکت ندارد آنچه بود که در این بود که مقلب بود و محرک بود و حالا کجا رفت آنکه به این حال درآمد ما آن داریم میگوییم. و او عقل است یعنی عاقل. در دعا دارد، اَللّهُمَّ لاتَجعَل لِلشّیطانِ عَلی عَقلی سَبیلاً وَ لا لِلباطِلِ عَلی عَمَلی دَلیلاً. پروردگارا شیطان و طاغوت را بر فکر من و بر روان من مسلط نکن. تفکر شما، تدبر شما، ادراک شما مربوط به آن است پس یکی از تعاریف او عاقل است. آن روح است که عاقل است. از اینها استفاده میکنیم تا حدی آن مطلب را بر ما روشن میکند. اما بیان این اوصاف برای روان بیان اوصاف برای پروردگار است. به عینه، او کهنش درک نمیشد با اوصاف توصیف میشود، این موجود هم کنه اش درک نمیشود و با اوصاف توصیف میشود. این مطلب مربوط به اینکه بیش از این نمیتوانیم از حقیقت این موجود سخن برانیم.
صحبت دیگر که لازمتر است این است. ما این روان را