متن پیام تاریخی امام خمینی بنیانگزار جمهوری اسلامی ایران
عفو عمومی 28/ 12/ 58
خطّ مشی جمهوری اسلامی ایران 1/ 1/ 1359
تکثیر از حزب جمهوری اسلامی- دفتر قم
متن پیام حضرت آیت الله العظمی امام خمینی دام ظله العالی به مناسبت سال نو در مورد عفو زندانیان
بسم الله الرّحمن الرّحیم
گرچه ملت شریف ایران خاطره های تلخی دارند از دستگاه سازمان امنیت و گروهی از قوای انتظامی و افرادی از روحانی نماها که به طور قاچاق خودشان را در سلک روحانیت و گویندگان اسلامی درآورده بودند؛ بسیاری از گروه های فوق پس از انقلاب اسلامی به مجازات خود رسیدند لیکن با گزارشاتی که از اطراف می رسد توطئه هایی از گروه های منحرف که به نظر می رسد الهام از خارج می گیرند و می خواهند همان نقشی که در زمان رضا خان بازی کردند عمل کنند و با شکست حتمی روحانیت متعهد و آسیب رساندن به قوای انتظامی، کشور عزیز را به دامن چپ و یا راست بکشانند و با ملت آن کنند که در زمان رژیم طاغوتی کردند و این خطر عظیمی است که غفلت از آن و بی تفاوتی در مقابل آن به هدم اسلام و کشور منتهی می شود.
من خود شاهد زمان رضاخان از کودتا تا انقراض فضاحت بار رژیم بوده ام و توطئه هایی را که به دست عمال خارجی می شد یکی پس از دیگری دیده ام. من شاهد بوده ام که روحانیت را به اسم ارتجاع و اسم های ننگین دیگر در نظر ملت ساقط نمودند و سنگرهای بزرگ اسلام را یکی پس از دیگری با دست جوانان بی خبر از عمق توطئه ها شکستند و راه را برای مقاصد شوم استعمارگران باز کردند و شاعران درباری و نویسندگان مزدور و گویندگان وابسته بر ضد اسلام و خدمتگزاران به کشور و اسلام از رجال پاکدامن گرفته تا علماء بزرگ طراز اول با قلم و زبان و شعر و مقاله آنان را از ملت و ملت را از آنان جدا کردند و سایه شوم استبداد و استعمار را در طول پنجاه سال آنچنان بر سرتاسر کشور عزیزمان گستردند که احدی را مجال گفتن حق نماند.
من به ملت شریف ستمدیده اخطار می کنم جای پای آن شیطان بزرگ و شیاطین دیگر را در سراسر کشور می بینم که با نقشه حساب شده همان طرح زمان رضاخان را ریخته و با شیطنت در صدد اجراء آن هستند و آن نقشه، تضعیف روحانیت متعهد و تضعیف قوای انتظامی است به اسم ساواکی و وابسته به رژیم طاغوتی؛ لهذا من برای احساس خطر و جلوگیری از این نقشه شوم و حفاظت کشور عزیز و اسلام بزرگ کلیه قشرهایی که دستشان به خون بی گناهی آغشته نشده و امر به قتل نفوس نکرده و شکنجه گر نبوده و امر به شکنجه منتهی به قتل نکرده و از بیت المال و اموال مردم سوء استفاده ننموده در آستانه سال جدید عفو عمومی نمودم، چه نظامی و چه سایر قوای انتظامی و چه ساواکی و چه روحانی نمای وابسته و پیوسته به رژیم سابق از این تاریخ به بعد احدی حق تعرض به کسی را ندارد، نه مقامات مسئول و نه گروه غیر مسئول و جناب آقای رئیس جمهور موظف هستند که از این هرج و مرج موجود اکیداً با قوه قهریه جلوگیری نمایند و متخلفین را از هر قشری هستند به دست قانون بسپرند و جناب آقای قدوسی دادستان کل انقلاب موظف هستند که اشخاص متخلف را از هر طبقه هستند به دادگاه احضار و به وسیله آقای رئیس جمهور آنان را الزام به حضور و عدالت را درباره آنان اجراء کنند و اما اشخاصی که متهم هستند به یکی از امور فوق که مورد عفو نمی توانند باشند احدی حق تعرض به آنان را ندارد جز محاکم صالحه و مأمورین از قِبَل آن محاکم برای تحویل به محاکم.
و تمام محاکم ایران موظفند که پس اتمام پرونده متهم، پرونده یا رونوشت آن را به تهران نزد آقای قدوسی دادستان کل انقلاب بفرستند برای رسیدگی نهائی و آقای قدوسی موظفند هیئت یا هیئت هایی مرکب از قضات شرع تشکیل دهند و رسیدگی به این قسم پرونده ها بکنند و حکم عدل اسلامی را جاری نمایند و جناب آقای رئیس جمهور پس از رسیدگی به جرائم محکومینی که در زندان هستند با گروه هایی که در این تخفیف هستند یک درجه تخفیف دهند و آنانی را که می شود آزاد کرد آزاد کنند و باید تذکر دهم که این عفو و تخفیف مشروط است به آن که این اشخاص پس از عفو و آزادی مرتکب اعمال سابق خود یا مشابه آن نشوند و الا علاوه بر مجازات جرم فعلی مجازات جرم سابق نیز اعاده می شود و من از عموم برادران ایمانی می خواهم که برای رضای خداوند تعالی از انتقام جوئی و بهانه گیری اجتناب کنند و به پیروی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عفو و اغماض را شیوه خود قرار دهند و من از جوانان عزیز می خواهم که از خود عطوفت نشان دهند و از شیوه احسان که مرضی خداوند است و قرآن کریم بر آن تأکید فرموده پیروی کنند.
از خداوند متعال سلامت و سعادت همگان را خواستارم...
سه شنبه 28/ 12/ 58
روح الله الموسوی الخمینی
متن کامل پیام 13 ماده ای امام خمینی به مناسبت آغاز سال 1359
بسم الله الرّحمن الرّحیم
حلول سال جدید را که ره آورد آن تمامیت ارکان جمهوری اسلامی است به همه مستضعفین و به ملت شریف ایران تبریک عرض می کنم. اراده ی خداوند متعال "و له الشکر" تعلق گرفت که این ملت مظلوم را از زیر بار ستمگری ها و جنایات حکومت طاغوتی و از زیر بار سلطه ی قدرت های ستم پیشه خصوصاً دولت آمریکای جهان خوار نجات دهد و پرچم عدل اسلامی را بر فراز کشور عزیزمان به اهتزاز در آورد و وظیفه ی ماست که در مقابل ابرقدرت ها بایستیم و قدرت ایستادن هم داریم، به شرط این که روشنفکران دست از غرب و شرق و غرب زدگی و شرق زدگی بردارند و صراط مستقیم اسلام و ملیت را دنبال کنند.
ما با کمونیزم بین الملل به همان اندازه در ستیزیم که با جهان خواران غرب به سرکردگی آمریکا و با صهیونیزم و اسرائیل شدیداً مبارزه می کنیم.
دوستان عزیزم بدانید که خطر قدرت های کمونیستی از آمریکا کمتر نیست و خطر آمریکا به حدی است که اگر کوچک ترین غفلتی کنید نابود می شوید. هر دو ابرقدرت کمر به نابودی ملل مستضعف بسته اند و ما باید از مستضعفین جهان پشتیبانی کنیم. ما باید در صدور انقلابمان به جهان کوشش کنیم و تفکر این که ما انقلابمان را صادر نمی کنیم کنار گذاریم زیرا اسلام بین کشورهای مسلمان فرقی قائل نمی باشد و پشتیبان تمام مستضعفین جهان است و از طرفی دیگر تمام قدرت ها و ابرقدرت ها کمر به نابودیمان بسته اند و اگر ما در محیطی دربسته بمانیم قطعاً با شکست مواجه خواهیم شد.
ما باید حسابمان را صریحاً با قدرت ها و ابرقدرت ها یکسره کنیم و به آنها نشان دهیم که با تمام گرفتاری های مشقت باری که داریم با جهان برخوردی مکتبی می نمائیم. جوانان عزیزم که چشم امید من به شما است با یک دست قرآن را و با دست دیگر سلاح را برگیرید و چنان از حیثیت و شرافت خود دفاع کنید که قدرت تفکر توطئه علیه خود را از آنان سلب نمائید.
و چنان با دوستانتان رحیم باشید که از ایثار هرچه دارید نسبت به آنان کوتاهی ننمائید.
آگاه باشید که جهان امروز دنیای مستضعفین و دیر یا زود پیروزی از آنان است و آنان وارثین زمین و حکومت کنندگان خدائی اند. من بار دیگر پشتیبانی خودم را از تمام نهضت ها و جبهه ها و گروه هایی که برای رهائی از چنگال ابرقدرت های چپ و راست می جنگند
اعلام می کنم من پشتیبانی خود را از فلسطین رشید و لبنان عزیز اعلام می دارم. من بار دیگر اشغال سبعانه افغانستان را توسط چپاولگران و اشغالگران شرق متجاوز متجاوز شدیداً محکوم می نمایم و امیدوارم هرچه زودتر مردم مسلمان و اصیل افغانستان به پیروزی و استقلال حقیقی برسند و از دست این به اصطلاح طرفداران طبقه کارگر نجات پیدا کنند.
ملت شریف باید بداند که تمام پیروزی ها به اراده خداوند قادر و با تحولی که در سراسر کشور تحقق پیدا کرد و روح ایمان و تعهد و تعاونی که در اکثریت قاطع ملت پیدا شد به دست آمد. توجه به خدای متعال و وحدت کلمه اساس پیروزی ما شد و با از یاد بردن رمز پیروزی و سرپیچی از اسلام بزرگ و احکام مقدس آن و پیمودن راه اختلاف و تفرق، خوف آن است که عنایت حق تعالی سلب و راه برای مستکبرین باز و حیله ها و دسیسه های قدرت های شیطانی، ملت عزیز ما را به اسارت کشد و خون های پاکی که در راه استقلال و آزادی ریخته شده و رنج هایی که جوانان و پیران عزیز ما برده اند به هدر رود و بر کشور اسامی ما تا ابد آن گذرد که در رژیم طاغوتی گذشت و شکست خوردگان از انقلاب اسلامی با ما آن کنند که با مستضعفان مظلوم جهان کرده و می کنند.
لهذا من با احساس وظیفه الهی و شرعی مطالبی را گوشزد می نمایم و جناب آقای رئیس جمهور و شورای انقلاب و دولت و قوای انتظامی را اکیداً عهده دار اجرای آن می نمایم و از عموم ملت می خواهم که با تمام قوا و تعهدی که به اسلام دارند در سراسر کشور از پشتیبانی جدی آنان خودداری نکنند من توطئه های شیاطین ضد انقلاب را برای باز کردن دست شرق و غرب در حال گسترش می بینیم و برای دولت و ملت ما وظیفه الهی، انسانی و ملی است که با تمام توان از آن جلوگیری نمایند.
اینک مسائلی را متذکر می شوم:
1- امسال سالی است که باید امنیت به ایران باز گردد و مردم شریف در کمال آسایش زندگی نمایند. بار دیگر پشتیبانی کامل خودم را از ارتش نجیب ایران اعلام می دارم ولی ارتش جمهوری اسلامی باید ضوابط و مقررات را کاملاً مراعات نماید.
جناب آقای رئیس جمهور که به نمایندگی از طرف اینجانب به فرماندهی کل قوا منصوب شده اند، موظف هستند که هرکس با هر درجه و مقامی که خواست در ارتش اخلال کند و یا اعتصاب راه بیندازد و یا کم کاری کند و یا نظم و مقررات ارتش را نادیده گیرد و یا از قوانین ارتش سرپیچی کند، شدیداً مؤاخذه نماید و در صورت اثبات جرم بلافاصله از ارتش اخراج نمایند و تحت تعقیب قانونی قرار دهند. من دیگر بی نظمی در ارتش را به هیچ وجه تحمل نمی کنم و هر کس که در کار ارتش اخلال نماید بلافاصله به عنوان ضد انقلاب به ملت معرفی می شود تا ملت عزیز حسابش را با باقیمانده ارتش شاه جنایتکار روشن گرداند.
برادران عزیز ارتشیم، ای کسانی که به شاه پلید و ایادی چپاولگرش پشت نمودید و به ملت پیوستید امروز روز خدمت به ملت و ایران عزیز است، سعی کنید با تلاش پیگیر خویش این مرز و بوم را از دست دشمنان اسلام و ایران نجات دهید.
2- بار دیگر پشتیبانی خود را از سپاه پاسداران اعلام می نمایم و به آنان و فرماندهان آنان گوشزد می نمایم که کوچکترین تخلف موجب تعقیب است و اگر خدای ناکرده کاری کنید که موجب اخلال در نظم سپاه شود بلافاصله اخراج می گردید و تمام آنچه را که درباره ارتش گفتم درباره آنان به اجرا در می آید.
فرزندان انقلابیم مواظب باشید که با همه، با مهربانی و اخلاق اسلامی مواجه شوید.
3- شهربانی و ژاندارمری کشور باید نظم را رعایت نمایند، از قرار اطلاع کم کاری عجیبی در کلانتری ها دیده می شود. اینان که از گذشته تجربیات خوبی ندارند برای هرچه بیشتر همگامی با مردم و نظم در سراسر ایران کوشش نمایند و مردم را از خودشان بدانند.
امید است در آینده تجدید سازمانی اساسی برای ژاندارمری و شهربانی در نظر گرفته شود. قوای انتظامیه خود را از اسلام و مسلمین بدانند. انفجارات جنوب مرا شدیداً متأثر کرده است که چرا سپاه و شهربانی و ژاندارمری عده ای خدانشناس وابسته به رژیم فاسد خارجی متکی به آمریکا را دقیقاً شناسائی نمی نمایند و به مجازات نمی رسانند. اینان مفسدین فی الارض هستند چه آنان که مستقیماً در اینگونه اعمال شرکت می نمایند و چه آنان که این گونه جریانات را هدایت می کنند و حکم مفسدین فی الارض روشن است.
دادگاه های انقلاب هرچه بیشتر قاطعیت به خرج دهند تا ریشه آنان را بر کنند.
4- دادگاه های انقلاب در سراسر ایران باید نمونه کامل اجراء حدود الله باشند. باید سعی کنند که قدمی از احکام خدای تعالی منحرف نشوند و احتیاط کامل را رعایت نمایند. باید با صبر انقلابی به قضاوت بنشینند. دادگاه ها حق ندارند نیروی مسلح از خود داشته باشند. باید بر طبق قانون اساسی عمل نمایند و به تدریج دستگاه قضائی اسلامی مسئولیت های این دادگاه ها را برعهده گیرند.
قضات باید با تمام جدیت جلوی تخلفات را بگیرند و اگر خدای ناکرده کسی از دستور الهی سرپیچی کرد بلافاصله به ملت معرفی شده و به مجازات برسند.
5- دولت موظف است اسباب کار و تولید را برای کارگران و دهقانان و زحمت کشان فراهم آورد، ولی اینان نیز بدانند که اعتصاب و کم کاری نه تنها موجب تقویت ابرقدرت ها می شود بلکه سبب می شود امید مستضعفان کشورهای اسلامی و غیر اسلامی ای که به پاخواسته اند به یأس مبدل شود.
مردم هر شهر به محض اطلاع از اعتصاب هر کارخانه خود را به آنجا رسانند و ببینند آنان چه می گویند. باید ضد انقلاب را شناسائی و به مردم معرفی نمایند. مردم شریف ایران دیگر نمی توانند حقوق بی جهت به عده ای از خدا بی خبر دهند.
زحمتکشان عزیزم، بدانید آنانی که هر روز در گوشه ای بلوا به پا می کنند و اصولاً با منطق اسلحه به میدان می آیند دشمنان سرسخت شما هستند و می خواهند شما را از مسیر انقلاب منحرف نمایند. آنان دیکتاتورانی هستند که اگر روزی روی کار آیند به هیچ یک حق نفس کشیدن نمی دهند. با آنان در تمام زمینه ها مبارزه کنید و آنان را به عنوان دشمنان شماره یک خود به مردم معرفی نمائید و از بستگی آنان و وابستگی آنان به شرق متجاوز و یا غرب استثمارگر پرده بردارید.
دولت موظف است اشخاصی که در اینگونه اعمال دست دارند شدیداً مجازات کنند.
6- من نمی دانم دولت چرا طرح های متوقف شده خود را که به سود ملت می باشد به کار نمی اندازد. باید دولت هرچه سریع تر طرح های به سود ملت را که متوقف شده و آن ها که جدید است به اجرا گذارد تا وضع اقتصادی کشورمان سر و سامان یابد.
7- در ادارات دولتی باید همه از دولت برگزیده تبعیت کنند در غیر این صورت شدت عمل لازم است. باید بی درنگ هر کس در هر اداره ای که خواست اخلال کند، او را اخراج و به ملت معرفی نمایند. من تعجب می کنم که چرا اولیاء امور از نیروی مردم غفلت می کنند. مردم خود حساب ضد انقلاب را می رسند و او را رسوا می کنند.
8- مصادره اموال متجاوزین از طرف افراد غیر مسئول و یا محاکم غیر صالحه شدیداً محکوم است. تمام مصادرات باید از روی موازین شرعیه با حکم دادستان و یا قضات دادگاه ها باشد و هیچکس حق دخالت در اینگونه امور را ندارد. متخلفین باید شدیداً مؤاخذه شوند.
9- زمین ها باید روی موازین شرعیه توزیع گردد و بعد از اثبات این موضوع محاکم صالحه حق اخذ دارند. هیچ کس حق تجاوز به زمین و یا مسکن و یا باغ کسی را ندارد و اصولاً اشخاص غیر مسئول حق دخالت در اینگونه امور را ندارند ولی اطلاعات خود را درباره زمین و مسکن و باغ طاغوتیانی که به ناحق اموال مردم را غصب نموده اند به مسئولین امور برسانند و اگر کسی برخلاف موازین اسلامی و قانونی اقدامی بنماید شدیداً قابل تعقیب است.
10- بنیاد مسکن و بنیاد مستضعفین هر چه زودتر بیلان کار خودشان را بدهند تا مردم از فعالیت این دو نهاد انقلابی مطلع گردند.
بنیاد مسکن باید روشن کند که چه میزان کار کرده است و بنیاد مستضعفین صورت اموال منقول و غیر منقول طاغوتیان خصوصاً شاه و خاندان و دار و دسته کثیفش در سراسر ایران را به روشنی برای مردم بیان دارند و بگویند چه کرده اند، اموال شاه خائن را به چه کسانی داده اند، آیا راست است که بنیاد مستضعفین بنیاد مستکبرین گردیده است؟! اگر چنین است تصفیه ضروری است و غفلت از این امر مهم حرام.
باید این دو نهاد دقیقاً برای مردم شرح دهند که چرا از این سریع تر نتوانسته اند کار نمایند. و اگر کسانی به اسم مستضعفین خلاف می کنند بر دادگاه های سراسر ایران است که سریعاً اقدام کنند.
11- باید انقلابی اساسی در تمام دانشگاه های سراسر ایران به وجود آید تا اساتیدی که در ارتباط با شرق و یا غربند تصفیه گردند و دانشگاه محیط سالمی شود برای تدریس علوم عالی اسلامی. باید از بدآموزی های رژیم سابق در دانشگاه های سراسر ایران شدیداً جلوگیری کرد زیرا تمام بدبختی های جامعه ایران در طول سلطنت این پدر و پسر از این بدآموزی ها به وجود آمده است. اگر ما ترتیبی اصولی در دانشگاه ها داشتیم هرگز طبقه ی روشنفکر دانشگاهی نداشتیم که در بحرانی ترین اوضاع ایران در نزاع و چند دستگی با خودشان باشند، از مردم بریده باشند و از آنچه بر مردم می گذرد چنان آسان گذرند که گوئی در ایران نیستند.
تمام عقب ماندگی های ما به خاطر عدم شناخت صحیح اکثر روشنفکران دانشگاهی از جامعه اسلامی ایران بود و متأسفانه هم اکنون هم هست. اکثر ضربات مهلکی که به این اجتماع خورده است از دست اکثر همین روشنفکران دانشگاه رفته ای است که همیشه خود را بزرگ می دیدند و می بینند و تنها حرف هایی می زدند و می زنند که دوست به اصطلاح روشنفکر دیگرشان بفهمد و اگر مردم هیچ نفهمیدند، نفهمیدند، زیرا دیگر چیزی که مطرح نیست مردمند و تمام چیزی که مطرح است خود اوست.
برای این که بد آموزی های دانشگاهی زمان شاه، روشنفکر دانشگاهی را طوری بار می آورد که اصولاً ارزشی برای خلق مستضعف قائل نبود و متأسفانه هم اکنون هم نیست. روشنفکران متعهد و مسئول بیائید تفرقه و تشتت را کنار گذارید و به مردم فکر کنید و برای نجات این قهرمانان شهید داده خود را از شر "ایسم" و "ایست" شرق و غرب نجات دهید. روی پای خود بایستید و از تکیه به اجانب بپرهیزید.
طلاب علوم دینی و دانشجویان دانشگاه ها باید دقیقاً روی مبانی اسلامی مطالعه کنند و شعارهای گروه های منحرف را کنار گذارند و اسلام عزیز راستین را جایگزین تمام کج اندیشی ها نمایند. این دو دسته باید بدانند اسلام خود مکتبی است غنی که هرگز احتیاجی به ضمیمه کردن بعضی از مکاتب با آن نیست، و همه باید بدانند که التقاطی فکر کردن خیانتی بزرگ به اسلام و مسلمین است که نتیجه و ثمره تلخ این نوع تفکر در سال های آینده روشن می گردد.
با کمال تأسف گاهی دیده می شود که به علت عدم درک صحیح و دقیق مسائل اسلامی بعضی از مسائل اسلام را با مسائل مارکسیستی مخلوط کرده اند و معجونی به وجود آورده اند که به هیچ وجه با قوانین مترقی اسلام سازگار نیست.
دانشجویان عزیز، راه اشتباه روشنفکران دانشگاهی غیر متعهد را نروید و خود را از مردم جدا نسازید.
12- مسئله دیگر مطبوعات و وسائل ارتباط جمعی است. من بار دیگر از مطبوعات سراسر ایران می خواهم که بیائید و دست در دست یکدیگر نهید و آزادانه مطالب را بنویسید ولی توطئه نکنید. من بارها گفته ام که مطبوعات باید مستقل و آزاد باشند ولی متأسفانه و با کمال تعجب تعدادی از آن ها را در مسیری دیدم که با کمال بی انصافی مقاصد شوم راست و یا چپ را در ایران پیاده می کردند و هنوز می کنند.
مطبوعات در هر کشوری نقشی اساسی را در ایجاد جوی سالم یا ناسالم دارند. امید است که در خدمت خدا و مردم در آیند و همچنین رادیو، تلویزیون باید مستقل و آزاد باشند و همه گونه انتقاد را با کمال بی طرفی منتشر سازند تا بار دیگر شاهد رادیو تلویزیون زمان شاه مخلوع نگردیم. رادیو تلویزیون باید از عناصر طرفدار شاه و یا منحرف پاکسازی شود.
13- این روزها حملات به روحانیت اصیل که به راستی چه در زمان شاه و چه در زمان پدرش از بارزترین اقشاری بودند که با قیام های متعدد خود در مقابل فساد دستگاه به افشاگری و مبارزه پرداختند و مبارزات "ضد شاهی، آمریکائی" را در طول مبارزات بر حق مردم شریف هدایت می کردند و به پیروزی رساندند، از طریق ایادی شاه و دار و دسته اش گسترش پیدا کرده است.
درست زمانی که روحانیت مبارزه سرسختی اش را در سال های 41 و 42 علیه شاه خائن شروع کرد، شاه روحانیت متعهد و مسئول را ارتجاع سیاه نامید، زیرا تنها خطر جدی برای او و سلطنتش روحانیون مبارزی بودند که ریشه در عمق جان مردم داشتند. در مقابل او و ستمکاریش ایستادند، درست اکنون ایادی شاه برای خرد کردن روحانیت که اساس استقلال و آزادی این مملکت است کلمه "ارتجاع" را در دهان فرزندانم که از عمق جریانات مطلع نیستند انداخته اند.
فرزندان عزیز و انقلابیم، امروز توهین و تضعیف روحانیت ضربه به استقلال و آزادی و اسلام است. امروز راه شاه خائن را رفتن و کلمه "ارتجاع" را به این طبقه محترم که از نادرترین قشرهائی هستند که زیر بار شرق و غرب نمی روند، خیانت است.
خواهران و برادران عزیزم بدانید آنانی که روحانیون را "مرتجع" می دانند در نهایت راه شاه و آمریکا را می روند. ملت شریف ایران با پشتیبانی از روحانیت اصیل و متعهد ایران که همیشه حافظ و سنگربان این مرز و بوم بوده اند دین خود را به اسلام ادا می نمایند و طمع ستمکاران تاریخ را از کشور قطع می نمایند.
از طرف دیگر من به روحانیون محترم در هر جا هستند اعلام می کنم ممکن است شیاطین با ایادی خود تبلیغات سوئی علیه جوانان عزیز، خصوصاً جوانان دانشگاهی بکنند، باید روحانیون بدانند که امروز تکلیف آن است که همه قشرهای ملت خصوصاً دو قشر معظم که مغز متفکر ملت هستند دست به دست هم داده و علیه قدرت های شیطانی و مستکبرین کوشش نموده و در صف واحد، نهضت اسلامی را جلو رانده و استقلال و آزادی را چون جان عزیز خود نگهبانی کنند.
نقشه جهانخواران و عمال آنان جدا کردن این دو طبقه مؤثر و متفکر از یکدیگر در زمان رژیم طاغوتی بود و مع الاسف موفق شد و کشور را به تباهی کشاند و آن نقشه بار دیگر در دست اجراست که با غفلت جزئی رو به تباهی خواهیم رفت. امیدوارم که همه طبقات ملت خصوص این دو طبقه محترم در این سال جدید از توطئه ها و دسیسه ها غافل نباشند و با وحدت کلمه نقشه های شوم را باطل کنند.
***
در خاتمه لازم است در این سال جدید بعد از طلب مغفرت برای شهدای انقلاب اسلامی و قدردانی از فداکاری های آنان، به بازماندگان آنان، مادر و پدران آنان، تبریک عرض نمایم که چنین شیرزنان و شیرمردانی تربیت نمودند و نیز به معلولین و آسیب دیدگان انقلاب که در پیشبرد نهضت ملت و تحقق جمهوری اسلامی پیش قدم بودند، تبریک عرض کنم. الحق انقلاب اسلامی ما مرهون فداکاری های این دو قشر عزیز است.
اینجانب و ملت ما این دلاوری ها را فراموش نمی کنیم و یاد آنان را گرامی می داریم، از خداوند متعال عظمت اسلام و مسلمین را خواستارم...
والسلام و علیکم و رحمه الله و برکاته
1/ 1/ 59
"روح الله الموسوی الخمینی"
پیام تبریک حزب جمهوری اسلامی به امت قهرمان ایران به مناسبت سالگرد استقرار جمهوری اسلامی
بسم الله الرحمن الرحیم
خون سرخ فرزندان راستین انقلاب شکوهمند اسلامی ما اسطوره های استعباد، استحمار، استعمار، استبداد، استثمار را در هم شکست و راه سومی به دور از شرق و غربزدگی به ملت های مستضعف جهان نشان داد که استقلال و آزادی را در پرتو مکتب اسلام از راه پیروزی خون بر شمشیر می توان به دست آورد.
و به دور از دیکتاتوری طبقه یا قشری خاص و بدون توسل به بازی های مسخره سیاسی غربی و برخلاف اکثر انقلاب های دیگر جهان می توان در عرض یک سال حاکمیت را به نمایندگان منتخب مردم بازگرداند. و قانون مترقی و دشمن شکن تهیه نمود و علی رغم همه توطئه های ابرقدرت ها و عمال داخلی و عناصر ناآگاه و تحت تأثیر قرار گرفته استقلال آزادی و جمهوری اسلامی را برقرار و روز به روز مستحکم تر و استوارتر به پیش رفت.
دومین بهار آزادی بهار حرکت در صراط مستقیم الهی بهار تداوم خط امام خمینی، بهار ستیز با غرب جنایتکار، بهار مقابله با شرق تجاوزگر، بهار امنیت ایران، سالگرد ایجاد نظام جمهوری اسلامی که شهیدان گلگون کفن انقلاب به خاطر آن جان و خون خویش نثار کردند بر امت قهرمان ما مبارک باد
حزب جمهوری اسلامی- 9/ 1/ 59
تفسیر امام خمینی از سوره حمد قسمت 1-5 و قسمتی از سوره علق
حزب جمهوری اسلامی
حج کنگره عظیم اسلامی
تألیف حجة السلام والمسلمین شهید دکتر محمد جواد باهنر
نام کتاب: حج کنگره عظیم اسلامی
نام سخنران: حجة السلام و المسلمین شهید دانشمند دکتر محمد جواد باهنر
تاریخ سخنرانی: 28/7/1359
تیراژ: 10000
چاپ اول: شهریور ماه 1360
مرکز پخش: دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی
بسم الله الرحمن الرحیم
"الحمدلله الذی لبس العزوا الکبریاء و اختارهما لنفسه دون خلقه، و جعلهما حمی و حرما علی غیره، و اصطفا هما لجلاله، و جعل اللعنه علی من نازعه فیهما من عباده، ثم الصلوه و السلام علی خیر خلقه و اشرف بریته محمد و اله و لعنه الله علی اعدائهم من الان الی یوم القائه. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم:
ثم لیقضوا تفثهم و لیوفوا نذورهم و لیطوفوا بالبیت العتیق." (سوره حج- آیه 29)
سخن کوتاهی به مناسبت عید قربان درباره ذیحجه و مراسم حج داریم. همان طور که میدانید در اسلام دو عید رسمی و اساسی منظور شده است که در این دو عید مراسم خاصی به صورت نماز و عبادت و توجه به خدا
و آشنایی و اجتماع با همرزمان و هم صفان مسلمان و نیز خدمت به خلق خدا آمده است. هردو عید به دنبال انجام وظیفه است و توفیق برای انجام فرائض و واجبات الهی که خدا برای مسلمانها منظور فرموده است.
اگرچه روزها توانستهاند به مناسبت حوادث بزرگ تاریخی هم چون وفات و ولادتهای بزرگان و رهبران و امامان، شرفی پیدا کنند و به صورت عید یا عزا درآیند و مراسم خاص و کرامت ویژهای بیابند. ولی از دیر باز در اسلام دو عید رسمی وجود داشته که تابع مسائل و حوادث تاریخی نیست. یکی عید فطر است و دیگری عید قربان.
عید فطر به دنبال توفیقی است که مسلمانها در انجام وظائف عبادی خود در طول یک ماه پیدا کردهاند یک ماه را به روزه و نماز و عبادت و توجه به خدا و تصفیه خویش و پاکسازی و خودسازی و بهسازی خویشتن و کمک به خلق خدا گذراندهاند. به دنبال این توفیق بزرگ روز عید فطر را جشن میگیرند. البته این جشن همراه است با شکرگزاری، با توجه به راز و نیاز، با انعام و اطعام و خدمت به خلق محروم خدا، و هم چنین جمع شدن در اجتماعات بزرگ برای انجام مراسم نماز.
عید قربان به دنبال آن که مردمی موفق شدهاند در مراسم پر شکوه و اجتماع عظیم حج شرکت کنند و مراسم حج را انجام دهند. سعی بین صفا و مروه، طواف خانه خدا، نماز، احرام و همه مراسمی که در آن سامان انجام می دهند. بعد از این توفیق و پیروزی و رو به درگاه پروردگار میآورند، مراسم نماز عید قربان و مراسم ربانی کردن را در منا (قربان گاه بزرگ) برگزار میکنند. مسلمانهایی هم که توفیق پیدا نکردهاند در مراسم حج شرکت کنند، در هرجا که هستند سعی میکنند تا در مراسم عید قربان برای انجام نماز شرکت کنند و اگر نتوانستند قربانی انجام دهند و از گوشت قربانی مردم گرسنه و محروم را بهرهور سازند.
بنابراین عید قربان درست در دل توفیقها و پیروزیها و انجام وظائف است. بالخصوص عید قربان یادآور خاطره بزرگ حج است. و اوج شکوه اجتماع عظیم مردم مسلمان از اطراف و اکناف عالم که برای برگزاری این مراسم گرد هم میآیند.
ویژگیهای حج
ما در مراسم حج مسائلی را مییابیم و تعلیماتی را فرا میگیریم که در هیچ یک از مراسمی که به صورتهای دیگر برای پیروان ادیان تعیین شده است، چنین
محتوای غنی و جامعیتی پیدا نمیکنیم.
در ایام حج مردم از اطراف و اکناف دنیا سعی میکنند خود را به مسجدالحرام و به مواقف و جاهایی که باید این مراسم را انجام داد برسانند. برای این اجتماع بزرگ هیچ قید و بند و شرطی نیست. از کجا بیایند، از کدام نژاد باشند، با کدام زبان صحبت کنند، با چه وسیلهای رو به سوی خانه خدا روند، هیچ یک از اینها مطرح نیست.
هرکس که مسلمان است و عاشق و مشتاق زیارت خانه خدا و میخواهد این مراسم پرشکوه و عبارت عظیم را انجام دهد، حرکت میکند و به آن جا میآید. سیاه و سفید، از هر منطقه جغرافیایی است و از هر حوزه مرز سیاسی است، همین که دلی مشتاق دارد و روحی بلند پرواز و میخواهد با خدای خود راز و نیاز کند، هم صف دیگران و هم رزم و هماهنگ دیگران به آن جا میآید.
"و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالاً و علی کل ضا مریاتین من کل فج عمیق لیشهدوا منافع لهم." (سوره حج- آیه 27)
بنابراین این یکی از خواص مراسم حج، اجتماع مسلمانهاست
و انس و آشنایی آنها و از بین رفتن همه تعلقات نژادی و آب و خاک و ملیتها، قومیتها، وابستگیهای فامیلی و وابستگیهای زبانی، آن جا فقط عشق و اشتیاق به حق و حقیقت و خدا و ایمان و تقوی میخرند و بس.
پس مراسم حج اجتماع بزرگ بسیار جالبی است که نمایشگر روح اجتماعی اسلام و روح عظیم اسلام است که میخواهد بین همه قشرهای جامعه هماهنگی و همسانی برقرار کند. اختلافات، دوئیتها و تفرقهها، وابستگیها و تعینهای اشراف مآبانه و تعینات نژاد پرستی را از بین ببرد. درست همان چیزی که هنوز ملتهای دنیا نتوانستهاند به خوبی خود را از آن قیدوبند آزاد کنند.
بسیاری از جنگها و بسیاری از تهاجمات و تجاوزات با زیربنایی از طرز تفکر نژادپرستی است. حتی مسئله دامن زدن به داستان نژاد، یکی از بهترین مسائلی است که در دست ابرقدرتهاست، برای آن که بتوانند مردم را با ویژگیهای خاص نژادی از یکدیگر جدا کنند و بین آنها دوئیت و دشمنی به وجود آورند.
در ماجرای جنگ صدام خائن (و آلت دست بیگانه و ابرقدرت امپریالیزم آمریکا شیطان بزرگ) با
مردم به پا خواسته و مبارز و قهرمان ایران که (انقلاب اسلامی آنها به آنها شرف و افتخار داد و برای خود و ملتهای مستضعف دربند جهان پیام و رسالتی به وجود آورد) میبینیم زیر بنایش تحریک و توطئه و تجاوز و دامن زدن به مسئله عربیت در برابر عجم و مسئله عرب در برابر فارس
میباشد. هر چند که پشت پرده قضیه زورگویی و قدرت طلبی و سلطه طلبی است. آن هم ملعبه و آلت دستی از ابرقدرتهایی که منافع خود را از دست دادهاند و میخواهند با این توطئهها و تجاوزها بار دیگر راهی برای تأمین منافع خائنانه خود در این سرزمین پیدا کنند. و به جای پائی برای اعمال نفوذ قدرت در خلیج فارس و منطقه برای خود بسازند.
در هر حال مسئله نژاد هنوز در دنیا حل نشده است تکوین دولت خائن اسرائیل بر مبنای صهیونیزم نژادپرستانهای است که با زیر بنایی از همین انگیزه، افرادی را جمع کرده است و میخواهد به تجاوز خود مشروعیت بدهد. هم چنین افریقای جنوبی و هر گوشهای از دنیا که میبینید ابرقدرتها توسط ایادی و مهرههای خودفروخته خود میخواهند ملتی را در بند بکشند.
اسلام برای ریشه کن کردن این تعلقات نژادی و وابستگیهای قومی و اثبات این که نباید این وابستگیها باعث تفرقه و اختلاف و تفاوت و تبعیض باشد، عملاً مسئله حج را واجب کرده است تا این مراسم، تمرین در هم کوباندن وابستگیها و تبعیضهای نژادی گردد. برادران و خواهرانی که در این مراسم بزرگ شرکت کردهاند، دیدهاند که چگونه سیاه پوست و زرد پوست و سرخ پوست و سفید پوست از هر منطقه و کشوری به آن منطقه و سامان رو آوردهاند و در یک صف، لبیک گویان دور خانه خدا طواف میکنند و در مراسم نماز جماعتهای با شکوه مسجدالحرام و مسجد النبی شرکت میکنند. این یکی از خواص مسئله حج که اجتماع مسلمانها و تمرین و تجربه مبارزه با نژادپرستیها و تبعیضها است.
مسئله دیگر، تمرین مبارزه با اشرافی گری است تبعیض و تعینهای مالی و اجتماعی و قدرتها و نفوذها و موقعیتهایی که هرکس در جامعه خود، در شهر خود برای خود به دست آورده است که احیاناً این قدرتها و موقعیتها باعث تبعیض شده است.
اسلام می گوید: مسئله تبعیض بر محور پول و ثروت و نفوذ و قدرت وجود ندارد، همه برابر و برادرند و مایه
فضیلت ایمان است و تقوی و مجاهده در راه خدا.
"ان اکرمکم عندالله اتقیکم" (سوره حجرات – آیه 13)
"فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما." (سوره نساء- آیه 95)
"یرفع الله الذین امنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات." (سوره مجادله- آیه 11)
فقط ایمان است که رفعت می دهد، فقط عمل است که اوج می دهد، فقط تقوی است که کرامت و شرف می دهد فقط مجاهده و مبارزه در راه خداست که مایه فضیلت است. قدرتها و نفوذها و تعینها و ثروت ها و اشرافی گری ها مایه امتیاز و برتری نیست.
در مراسم پر شکوه حج مردم لباسهای شخصی خود را از اندام خود بیرون می آورند، تا مبادا این لباسها نشان دهنده تبعیضها و تعینها باشد. لباسی ساده و حتی ندوخته و یک رنگ، خالی از رنگارنگی و جلوه گری و خودنمائی و تعینها به تن میکنند. و همه یک پارچه و یک رنگ در آن صحنه با شکوه حاضر میشوند. بار دیگر
هویت انسانی آنها، یک رنگی معنوی آنها و حالتی که بندگان در پیشگاه خدا دارند، یعنی برادری و برابری در آن صحنه پرشکوه و عظیم تجلی میکند. چه خوش صحنه ایست، چه زیبا و شکوهمند است تجلی یک رنگی و وحدت و یکپارچگی مردم.
مسئله دیگری که در مراسم حج تمرین و تجربه می شود، آن حالتی است که یک انسان نسبت به دیگران آسیبی نرساند، انسان حق ندارد به کوچکترین جانداری آسیبی برساند. حتی به یک گیاه حق ندارد آسیب برساند چون او نیز برای خود جانی دارد. یعنی آن کسی که با خدا پیمان میبندد، کسی که در صحنه عظیم الهی ملکوتی حاضر شده است باید این تجربه و تمرین را برای خود بیافریند که نباید به هم نوعش به جانداری، به آن کسی که نفس میکشد و احساسی دارد آسیب برساند، رنجی وارد کند و ضرری بزند. حتی در برخورد با یکدیگر حق ندارند به هم بد بگویند، فحش و ناسزا بدهند. و اگر بگویند به مراسم حج و احرامشان صدمه وارد شده و باید مجازات شوند و جبران کنند. بنابراین ناسزا گفتن، جنجال کردن، بد گفتن، آسیب زدن، حتی خراشی به بدن وارد کردن ممنوع است و مظلمه دارد. بنابراین آنجا تمرین صلح و بی آزاری است،
تمرین آسیب نزدن به دیگران است. عجیب است که این ماه یکی از چهار ماه حرامی است که در طی دوازده ماه تعیین شده است. (ماه رجب، ذیقعده، ذیحجه و ماه محرم) البته این چهار ماه به این دلیل ماه حرام نامیده شد که قبل از اسلام نیز در بین اعراب رسم بوده و قرار بر این بود که در این چهار ماه با یکدیگر جنگ نکنند، اسلحه را زمین گذارند و با یکدیگر در صلح و صفا زندگی کنند. وقتی اسلام آمد هر یک از سنتهایی که از دوران جاهلی مانده بود و دارای محتوای خوبی بود با مقداری تصحیح و تکمیل حفظ کرد. حتی همان مراسم حج مقداری به دنبال همان سنتهایی است که از پیش در بین اعراب مرسوم بوده است.
از آن جایی که اسلام طرفدار زندگی مصالحت و مسالمت آمیز مردم است این سنت را تأیید کرده و این چهار ماه را حرام اعلام کرد. یعنی در این چهار ماه جنگ حرام است. البته در سوره توبه میخوانیم اگر چنان چه مشرکین در این چهار ماه به شما حمله کردند، شما در برابر آنها موظف هستید که دفاع کنید. مسئله حرمت جنگ تا موقعی است که دشمن به شما حمله نکند و حرمت ماه را حفظ کند، اگر دشمن حرمت ماه را شکست، شما موظف هستید از حریم و جان خود، از وطن و انقلاب خود، از
اسلام و امت خود در برابر تجاوز، تجاوز کنید.
"فمن اعتدی علیکم فاعتدوا وعلیه بمثل ما اعتدی علیکم" (سوره بقره – آیه 194)
وقتی دولت خائن صدام در ایام ماههای حرام همه حرمات را زیر پا میگذارد و به وطن اسلامی ما، به ملت عزیز ما حمله میکند، ما ناگزیریم تجاوز دشمن را دفع کنیم و پاسخ دندان شکن بدهیم. وای اگر تجاوز رفع شد، دشمن خائن به جای خود نشست، دیگر مجوزی برای جنگ نیست.
پیام و رسالت انقلاب همیشه جاری و ساریست
البته مسئله پیام انقلاب و رسالت انقلاب همیشه جاری و ساری است، این پیام باید دائماً در گوش جهانیان طنین انداز باشد. پیام انقلاب، پیام و رسالت دیگری دارد. باید پیام و مکتب و راه و آرمان انقلاب صادر گردد. و ما باید تلاش کنیم تا آن چنان محیطی به وجود آید که برادران مسلمان ما در عراق آن زمینه استعداد و آمادگی را پیدا کنند تا بتوانند دشمن خائن و تجاوزگر را که مستبدانه و قاهرانه یک ملت را زیر بند و اسارت کشیده است از تخت شوکت و اقتدار به زیر آورند، و خود را آزاد کرده و نجات دهند این پیام ما همیشه باقی است.
برای همه ملتهایی که امید از بند رستن و امید آزاد شدن و استقلال یافتن و بازیافتن هویت و شرف و کرامت اسلامی را دارند.
پس یکی از خواص و آثار و مسائلی که در ایام حج برای ما تمرین می شود این است که به دیگران آسیب و ضرر نرسانیم. مردمی باشیم با زیربنایی از صلح و صفا و محبت.
مسئله دیگری که در مراسم حج تمرین می شود، مسئله رسیدگی به مشکلات و مسائل جهانی ملتهای مسلمان است. وقتی ملتها دور یکدیگر جمع میشوند، برای یکدیگر از مسائل سرزمین خود بازگو میکنند. محرومیتها و زجرها، طاغوتها، و ظلمها و وابستگیها را برای هم میگویند. هم چنین پیامها و رسالتها و موجها و حرکتها را به یکدیگر منتقل میکنند. آن جا مصاف بندگان خداست، برای انتقال پیامها، برای آشنایی با یکدیگر، برای آشنایی با دردها و مشکلات جامعه اسلامی و به حق کنگره عظیم اسلامی است. (1)
(1) من نمیدانم عربستان سعودی و دولت وابستهاش تا چه حد امکانات این آشنایی ها و خروشها و فریادها را به این جمعیت میلیونی که از اطراف و اکناف اجتماع کردهاند، میدهد. تا آن جا که اطلاع داریم سال گذشته که برادران و خواهران ما در این مراسم شرکت کرده بودند به برکت انقلاب اسلامی تلاش میکردند تا جائی که میتوانند پیام آور انقلاب باشند. و برای برادران و خواهران دیگر سخنی از انقلاب و پیام انقلابشان بازگو کنند. اما امسال خبر نداریم که آنجا چگونه صحنه ایست، آیا چه سخنرانیهایی می شود؟ چگونه محافلی برقرار می شود؟ چه پیامهایی رد و بدل می شود؟
تا چه حد میتوانند از این فرصت بزرگ استفاده کنند.
مراسم حج، فرصتی برای گسترش پیامها
مسئله حج زمینه بسیار مساعدی برای گسترش پیامها حتی در دوران آغاز ظهور اسلام بود. همان موقع که پیامبر گرامی اسلام در مکه بود و یاران معدودش تحت محاصره و شکنجه و ناراحتی قرار داشتند، سعی میکرد از فرصت ایام حج برای منتقل کردن پیامش به جهانیان استفاده کند، لذا دشمن از همان مراسم حج استفاده میکرد و عدهای را در دروازهها میگذاشتند تا به مسافران تازه واردی که میخواستند در مراسم شرکت کنند، بگویند فردی در این سرزمین زندگی میکند، مطالب و سخنانی دارد که شما را سحر و افسون
میکند، شما در گوشهای خود پنبه فرو دهید تا پیام او را نشنوید.
اما پیغمبر و یاران و هوادارانش حداکثر استفاده را از این فرصت میکردند و پیام انقلاب اسلامی را به سرزمینهای دیگر میرساندند. مردم مدینه به دنبال همین رفت و آمدهای مراسم حج بود که با اسلام آشنا شدند و پیغمبر را دعوت کردند. و در نتیجه هجرت پیغمبر اکرم آغاز حرکت بزرگ اسلامی و گسترش پیام اسلام شد.
ایام حج، ایام نزدیکی به خدا و تصفیه خود
یکی دیگر از مسائلی که در مراسم و ایام حج و در این عید بزرگ تمرین میکنیم و با آن آشنا میشویم مسئله عبادت و توجه به خدا و تصفیه خود است، خودپایی، تقوی، اجتناب از فساد، اجتناب از هرزگیها، اجتناب از شهوات و ارضاء تمایلات و خواستهها و هوی و هوسها مبارزه با خود و با هوسهای شیطانی خود و سرکوب کردن آن خواستههایی که اگر بخواهد بیحساب تأمین و ارضاء گردد، از انسان موجودی اسیر و بی بند و بار میسازد. در ایامی که انسان در آن سامان شرکت کرده است، محرم است، لباس احرام پوشیده، جلوی خود را از اعمال شهوات و از ارضاء تمایلات خاص میگیرد تا بتواند
این تجربه را در خود تمرین کند، تکرار کند که آیا میتواند با هوس بجنگد و بر خویشتن خویش چیره شود.
وانگهی با عبادتها، لبیکها و تکبیرها، با تحلیلها و فریادهای عاشقانه نیمه شب، با آن خلوصها و صفاهایی که انسانها پروانهوار دور خانه خدا میچرخند و بین صفا و مروه رفت و آمد میکنند. در آن حالتی که در برابر جمرات قرار دارند و رمی جمرات میکنند و شیطان را از خود دور میکنند و سمبل شیطان را از خود دفع میکنند، آیا آمادهاند که به راستی مبارزه با هوسهای بد، مبارزه با فساد درونی، مبارزه با ضعفها و پستیها را با خود تمرین کنند؟ و بعد عاشقانه با خدا پیوند برقرار کنند و با او راز و نیاز کنند. چه خوش صحنههای پرمعنویتی در مسجدالحرام و در میعادگاه عاشقان الله است. در آن جا خاطرات بزرگ تجدید می شود. خاطرات روزگاری که پیغمبر خدا در آن جا تحت فشار و شکنجه دشمن بود، حتی گاه نمیتوانست نماز را در آن مسجد برگزار کند و به خانه خدا، با خدا عاشقانه سخن گوید. هرگاه که میخواست سخنی بگوید و پیامی برساند، همراه با هجوم و حمله دشمن بود.
آن روزگاری را به یاد میآوریم که پیغمبر اکرم
بعد از چند سال از مدینه برگشت، و پیروزمندانه و فاتحانه وارد همین مسجد شد و بر بالای همین با بیت الله علی ابن ابیطالب را فرستاد، بتها را از بالا به زیر انداختند و این خانه پاک را از طاغوتها و نمادهای طاغوت و اشرافی گری پیراستند. خانهای که ابراهیم و اسماعیل برای معتکفین، برای توابین و پاکان، برای نمازگزاران و عاشقان راه خدا ساخته بودند، تا مردم با ایمان را از گرداگرد جهان به آن جا دعوت کنند، و بسیج کنند تا مردم آن جا بیایند و خدا را پرستش کنند و جز او کسی را نپرستند. به یاد آن روز که ابراهیم و اسماعیل این خانه را بنیان میگذاردند، به یاد آن روز که در آن سرزمین اندک یاران پیغمبر شکنجه میشدند. به یاد آن روز که پیغمبر پیروزمندانه وارد این شهر شد، به یاد روزهای بعد، به یاد خاطرات و حوادث گوناگون بعدی و به یاد همه سال که مردم خاطره معنویت و توجه به خدا و راز و نیاز با پروردگار را تجدید میکنند.
آری، آن جا برای عبادت و توجه و پیراستن و تصفیه، تزکیه و تطهیر و پاک شدن، برآمدن و بارآمدن و رشد معنوی پیدا کردن، زمینه را برای تکامل و سیر الی الله فراهم ساختن است.
فلسفه قربانی دادن و قربانی کردن
مسئلهای که بالخصوص در روز عید قربان انجام می شود، مسئله قربانی کردن در منای قربانگاه است. گوئی همه اجتماعات، همه انسها، و آشنایی ها همه مبادله پیامها، تطهیرها و تزکیه ها و خودسازیها فروریختن همه تعصبات نژادی و تعینات و تعلقات همه یک رنگیها و صفاها وقتی تکمیل می شود که انسان به قربانگاه برود. و برای قربان کردن آماده شود و قربانی دهد.
آن روز که ابراهیم بعد از گذراندن همه مراحل توانست خود را به مقام والای امامت برساند و امام و رهبر و پیشوا باشد و از تمام عقبات و مراحل و آزمایشگاه به خوبی و سربلندی بیرون آید. آزمایش قربانی کردن پیش آمد، آیا حاضر است فرزند عزیزش را در راه خدا بدهد؟ آیا حاضر است از عزیزترین عزیزانش بگذرد؟ از عزیزترین موجودیتش بگذرد؟
ابراهیم آماده شد، ابراهیم خالصانه حاضر شد تا عزیزترین عزیزانش را در پیشگاه پروردگار قربانی کند و قربانی دهد و ببازد. و همین خاطره بزرگ است که همه ساله با قربانی کردنها در صحنه منی تجدید می شود.
مرزهای ما قربانگاه و شهیدان ما قربانیان در راه خدا هستند:
ملتی که پیام و رسالتی دارد، از زنگارها و ننگها و منجلابها بیرون آمده و میخواهد پاک شود، میخواهد پیام دهد و رسالت خود را ایفا کند، میخواهد به مبارزه خود با طاغوت و ابرقدرتها ادامه دهد، باید به قربانگاه برود و مجاهدت کند و باید شهید بدهد.
آری ما هم اکنون در میهن اسلامی خود قربانگاههای بزرگی داریم، مرزهای ما قربانگاه عزیزان ما هستند. انسانهایی پاک باخته، جان بر کف، تکبیر گویان در گرماگرم حمله طاغوتیان در دل حمله دشمن پیروزمندانه جلو میروند، میجنگند و میکوشند عاشقانه جان میبازند و آزاد میشوند و پرواز میکنند، و به دنبال آن آزاد میکنند و پرواز می دهند و عزت و شرف میآفرینند.
قربانگاه امروز صدها و هزاران قربانی دارد و به دنبال این قربانیها، آزادیهاست، به دنبال این قربانیها، گسترش رسالتها برای ملت ما و برای امت ما و برای انقلاب ما است.
آری امسال قرار بود. در حدود هفتاد و پنج هزار نفر
هم میهنان ما در مراسم پرشکوه حج شرکت کنند. و قرار داشتند با تحلیل و زمزمههای تکبیر خود پیام انقلاب را به گوش برادران و خواهرانشان برسانند. اما دشمن با صحنه و شرایطی که به وجود آورد و فضا را نا امن کرد، برادران و خواهران مشتاق ما که ثبت نام کرده و زاد و توشه سفر را فراهم کرده بودند و برای شرکت در این مراسم آماده شده بودند، نتوانستند شرکت کنند.
ولی همان طور که گفتیم بسیج به سوی قربانگاه دیگری لازم بود. لازم بود که ما کعبه دیگری در کشور خودمان برپا کنیم. گوئی لازم بود. طواف دیگری در سرزمین خود تجربه کنیم. گوئی لازم بود منی و قربانگاه دیگری در کشور عزیزمان و در زیر سایه اسلام و انقلاب اسلامیمان به وجود آوریم. لازم بود بسیج دیگری از تودههای عظیم مردم باشد و لازم است که این بسیج هر چه با شکوه تر و پرتوانتر و پرشورتر برگزار و انجام شود. لازم است از این فرصتی که دشمن برای ما پیش آورده استفاده کنیم و از هر فرصتی که برای ملت هوشیار و بیدار ما پیش میآید استفاده کند.
باید ارتش ما با مردم هماهنگ و هم وزن و هم رزم باشد، آمیخته با مردم باشد، ارتش مردمی، بسیج عمومی که متکی به تودههای عظیم خلق و انقلاب ما هست
به وجود آید. مردم ما آماده هستند، باید هرچه زودتر به آنها تعلیم نظامی داد، عملیات چریکی آموخت، به آنها یاد داد که چگونه با دشمن درگیر شوند، به آنها یاد داد که حتی در صحنههایی که دیگر اسلحههای کلاسیک منظم و اسلحههای سنگین و ارتش مدرن نمیتواند پیروز شود چگونه و با چه سلاح و تاکتیکی و با چه شیوهای میتوانند پیروز شوند و ضربه بزنند و موفق شوند. این فرصت به دست آمده است. ما مطمئن هستیم که بالاخره از این جنگ، از این جنگ نابرابر و از این تجاوز، پیروز سردر خواهیم آورد.
میدانیم که تا ما پیام داریم و انقلاب ما ادامه دارد، ابر قدرتها توطئههای فراوان فراهم خواهند کرد و از یک در که رانده شوند از دروازه دیگری، به صورت دیگری و با توطئه تازهای وارد خواهند شد.
ملت ما بسیج عمومی و آمادگی رزمی همگانی لازم دارد و این فرصت بسیار خوبی است، لذا باید این ملت را بسیج کرد. تودههای عظیم، جوانان، دانشجویان، کارگران و اصناف، زنان و مردان و حتی دانش آموزان و همه روستائیان و همه خلقمان را که حاضرند تعلیمات نظامی ببینند و خود را برای دفاع از وطن و انقلاب و شرفشان و کرامتشان به جبهه برسانند و مبارزه کنند و در میدان بزرگ جهاد و
شهادت حضور پیدا کنند، بسیج شوند و تعلیمات نظامی ببینند باید از این فرصت استفاده کرد و چنین ارتشی به وجود آورد، چنین وضعیتی به وجود آورد تا برای مستضعفان دنیا و برای خلقهای محروم و مسلمانهای عزیز به پا خواسته ما که تحت ستم هستند، درسی و تعلیمی باشد و برای ابرقدرتها نیز گوشمالی باشد.
چه خوب دیدیم و احساس کردیم که این رسانههای گروهی و رادیو، تلویزیونهای دشمن که تحت تأثیر صهیونیزم و قدرتهای بیگانه بود چگونه انقلاب ما و مبارزه و جنگ ما و دفاع و مقاومت ما را واژگونه تعبیر و تفسیر کرد. بعد که به تدریج مردم حاضر شدند و به رزمندگان پیوستند و در کنار برادران ارتشی و برادران سپاه پاسداران آماده رزم شدند حتی لحن بعضی از این رادیوها و تلویزیونها عوض شد! چون احساس کردند قدرت تازهای وارد کارزار شد. آن هم با قدرت پایان ناپذیر، آن هم قدرتی که هیچ وقت خشک نمیشود. سرچشمه جوشان و فیاضی است که مستدام است و ادامه دارد. و باید از این فرصت برای تقویت بسیج مردم استفاده شود. تأمین و گسترش داده شود. و تودههای ما با ایمان و آرمان خود، با تمام جانشان برای پاسداری از انقلابشان آماده شوند. و مطمئناً خدا یار و یاور آنها خواهد بود.
"ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم." (سوره محمد – آیه 7)
فلسفه نظری تاریخ
نخستین نکته ای که در فلسفه نظری به چشم می خورد این ادعاست که تاریخ همچون موجود زنده متحرکی است که روحی دارد و جسمی و عزمی و آهنگی و حرکتی و هدفی و قانونی و نظامی و محرکی و مسیر ی. این هویت مستقل که براه خود می رود و انسانها را نیز یا تسلیم خود می کند و یا زیر چرخ های تیز رو و پر شتاب و سنگینش له و مثله می کند ازجایی آغاز کرده است و از طریقی میگذرد و سرانجام هم به مقصدی میرسد . فلسفه نظری تاریخ بر این سراست که نشان دهد که این رفتن و بالیدن چگونه صورت میگیرد و آن نقطه نهایی که بار انداز تاریخ است کجاست و چگونه از منزل کنونی ، منزل واپسین را میتوان ولو با ابهام و اجمال تصور کرد ، و این رفتن به جبر است یا به تصادف ، و گذر از منازل و مراحل گوناگون تاریخی اجتناب ناپذیر است یا چاره پذیر . فلسفه نظری تاریخ را میتوان چنین تعریف کرد که معرفتی است که در آن از حرکت ، محرک ، مسیر و هدف موجودی بنام « تاریخ » بحث میشود
سه سؤال اساسی که هر گونه فلسفه نظری تاریخ عمدتاً به پاسخ آنها می پردازد بدین قرارند :
تاریخ به کجا میرود . ( هدف ) .
چگونه میرود . ( مکانیزم حرکت . محرک ) .
از چه راهی میرود . ( مسیر و منازل برجسته حرکت ).
ازنظر این کاوشگران ، تاریخ هویتی حقیقی است نه اعتباری و به سخنی دیگر انسانها و حوادث ، خود تاریخ نیستند بلکه در « تاریخ » اند . تاریخ بشرها را فرا گرفته و در میدان خود گرد آورده و بر گردنشان رشته ای افکنده و آنها را به جایی که خود میخواهد می کشاند . هگل که می گوید « تاریخ کشتارگاه اراده های فردی انسانهاست » و همو که سخن از« شیطنت و فریبکاری و مکاری » تاریخ میگوید ، و مارکس که انسانها را در برابر حوادث تاریخ تنها « قابله » یی میشمارد که فقط بوضع حمل مادر آبستن کمک می کنند ، و از کشتن نوزاد و با برانداختن نطفه آن عاجزند .و انگلس که خدای تاریخ را سنگدل ترین خدایان می شمارد که ارابه پیروزی خود را از روی اجساد مردگان و طاغیان به پیش میراند ، همه یکصدا به استقبال هویت تاریخ و بازیگری آن اتفاق دارند و همه توانائی انسان را در برابر تاریخ ، « کشف و وصف » قلمداد می کنند و طفره و نفی .
توین بی گر چه در کار خود محتاط تر است و اگر چه خود را حتی فیلسوف تاریخ نیز نمینامد و تنها – به ادعای خود – به « تعمیم تجربی » بسنده می کند اما در نهایت وقتی به نهایت تاریخ می اندیشید فتوی به سرانجامی مشخص و مقدس میدهد و بطریق علمی دولتی کلیسایی را بر همه عالم در آینده ای دور تسلط و تحکیم میبخشد . شپنگر ازهمه اینها بدبین تر و جسورتر است و به هیچ روی لحظه ای تردبد و تسامح نمیکند . در تاریخ به گمان او هیچ رستاخیزی نیست و هیچ تژاد یا ملتی از خواب مرگ خود هرگز برنخواهد خاست . مرگ برای تمدنها همانقدر طبیعی و محتوم است که برای انسانها و جانوران .
تاریخ جهان که در واقع چیزی جز حرکت اندیشه ای در ذهنی نیست نیز از طریق تضادها و تصادمها راه خود را به جلو می گشاید . هر مرحله نوین تاریخی حاصل نزاع و ترکیب (سنتز ) دو مرحله متضاد پیشین است ( تز و آنتی تز ) . اما این مرحله نوین در عین حال گشاده تر و فراگیر تر و بزبان هگل « آزادتر» از مراحل قبلی است . هدف تاریخ رسیدن اندشه مطلق است بآزادی مطلق و محو فراق وآلیناسیون .
سؤال : نظر هگل در مورد فلسفه تاریخ چیست ؟
اولاً تاریخ بطرف هر آنچه آزادتر شدن اندیشه متعالی سیر می کند .
ثانیاً مکانیزم این حرکت ، نزاع دائمی اندیشه مطلق با خود و محرک آن عشق این اندیشه است برهایی از فراق .
ثالثاً مسیر تاریخ ، جلوه های متعالی اندیشه مطلق است در پوشش ملتها و مردمهای تاریخی .
مارکس به گفته خود مخروط اندیشه هگلی را که وارونه بود و برسر ایستگاه بود بر قاعده نشاند . یعنی که بافت جهان را نه اندیشه بلکه ماده شناخت و نزاع مستمر تاریخی را گر چه قبول کرد اما این نزاع را در میان طبقات اقتصادی جاری دانست و نه در ذات اندیشه متعالی ، و مسیر تاریخ را جلوه های گوناگون این اندیشه ندانست ، بلکه مراحل مختلف رشد ابزارتولید و رو بناهای مناسب با آن پنداشت وبالاخره هدف تاریخ را نه رهایی از فراق بلکه رهایی از طبقات انگاشت . اندیشه مارکس در فلسفه تاریخ معجونی است از هگل و داروین و البته گره خورده با افکار اقتصاد دانان و نیز روحانیون مسیحی . سؤال : نظر مارکس در مورد فلسفه نظری چیست ؟
اولاً جامعه به طرف جامعه بی طبقه سیر می کند .
ثانیاً محرک این رفتن ، رشد ابزار تولید و نزاع طبقه نو خاسته با طبقه کهن است .
ثالثاً مراحل مختلف تاریخ ، ادوار برده داری ، فئودالی ، بورژوازی … است که هر یک در دوره ای و متناسب با درجه ای از رشد ایزار تولید حکومت و عمومیت یافته اند .
نکته این است که هیچ فلسفه نظری تاریخی از فرض این متافیزیک ستبر که « تاریخ هویتی زنده و مستقل و متحرک و قانونمند است » گریزی ندارد . هگل صریحاً اعتراف میکند که تاریخ در حقیقت هیچ نیست جز روحی رها شده و سرگردان و بی اعتنا بخواست این و آن و مشتاق وصال و رهایی از فراق .
اما توین بی که تمام استخوانهایش را در راه تاریخ فرسوده است از این دو پیشوا فروتن تر و کم ادعاتر و درعین حال پر اطلاع تر است.
برای او تاریخ جهان توالی طلوع و افول تمدنهاست . هر تمدنی با تهاجم ( Challenge ) متولد میگردد .
نظر توین بی افول تمدنها از آغاز می شده است که سلسله جنبانان و متولیان و مدبران یک تمدن در برابر تهاجمهای نوین همان پاسخهای کهنه را تکرار می کردند . از دلایل افول یک تمدن ، توین بی ، نظامی شدن شدید و وسعت فتوحات را ذکر میکند هر چه یک تمدن متصرفانش وسیعتر گردد برای حفظ آنها به ارتشی بزرگتر و نیرومندتر نیازمند میشود و این نه تنها مایه قوت بلکه ضعف تمدن میشود .
از نظر توین بی مذاهب بزرگ همواره در دوران افول و انهدام تمدنهای بزرگ ظهور می کرده اند و تاریخ مجموعاً نیز رو به جهتی دارد که نهایتاً مذاهب بزرگ موجود در هم روند و یک دولت روحانی بزرگ بر جهان سایه افکند و سرودش نغمه یی باشد از چهار گلبانگ اسلامی ، یهودی ، مسیحی و بودایی .
وی معتقد است که در زمان ما پنج تمدن وجود دارد که چهار تای آنها فرو ریخته و مرده اند و فقط تمدن مسیحیت اروپای غربی است که زنده است . چهار تمدن دیگر به قرار زیر است :
مسیحیت ارتدکس اروپای شرقی ، جنوبی و روسیه
اسلام
خاور دور
هندوستان
بگمان توین بی عبور از هر جامعه به جامعه ( تمدن ) دیگر سه نشانه سهم دارد :
الف – بوجود آمدن دولتی بزرگ ( universal state )
ب – بوجود آمدن دینی بزرگ ( universal church )
ج – هجوم مهاجمین .
بعلاوه توین بی معتقد است که نه هر تهاجمی و نه هرپاسخی تمدن آفرین است . اگر تهاجم خطیر و پاسخ انگیز نباشد و یا اگر بسیار کوبنده و خشن باشد درهر دو حال تمدنی نمی آفریند . تهاجم با ید شایسته و بمقدار ( optimum ) باشد .
فلسفه علم تاریخ ( منطق پژوهش تاریخ ) :
مسائل مهمی که در فلسفه علم تاریخ مورد کاوش و تحلیل واقع میشوند ازین قبیلند :
روش شناسی پژوهش تاریخی
عنصر گزینش در تاریخ
تفسیر تاریخی
پیش بینی در تاریخ
امکان یافتن قانونمندیهای تاریخ
دخالت ارزشها در قضاوت های تاریخی
امکان تجربه در تاریخ
تئوریها و مدلها در تاریخ
تفاوت علم تاریخ با علمهای دیگر .
مسائل « فلسفه علم تاریخ » با مسائل « فلسفه نظری تاریخ » تفاوت اساسی دارند . در یکی از نظر به « علم تاریخ » است و در دیگری نظر به خود « تاریخ » و در بسیاری از موارد ، مغالطه مفهوم و مصداق که از بیماریهای اذهان نیازموده است از برآمیختن این دو فلسفه بروز میکند .
حقیقت اینست که تا ما « فلسفه علم تاریخ » نداشته باشیم نمی توانیم « فلسفه نظری تاریخ » بنا کنبم .
شرح کوتاه و فشرده ای از اهم مسائل فلسفه علم تاریخ :
پیش از هر چیز باید دانست که گوهر علم – یعنی واقعیت و هویت آن – گزینشی و انتخابی است ( selective ) تنها متافیزیک است که گزینشی نیست . این سخن بدین معناست که هر علمی از علوم ، چهره ای از چهره های بینهایت طبیعت را بر میگزیند و در آن کاوش می کند . هیچ علمی و نه همه علوم همه چهره های طبیعت را فرا نمی گیرند .
پیش بینی های علمی همواره بکمک قانونهای کلی منطقی صورت میگیرد و بشکل قضایایی شرطی بیان می شود . هیچ پیش بینی علمی غیر مشروط وجود ندارد .
همه تفسیرهای علمی نیز در پرتو قانونی کلی صورت می گیرد . وقتی حادثه ای جزئی را تفسیر میکنیم در حقیقت آنرا مصداقی از نظمی کلی قرار می دهیم . وقتی تابش شعاع نوری خاص بر صفحه ای خاص و انعکاس را در آن مورد خاص تفسیر میکنیم در حقیقت چنین می گوئیم که این مورد مصداقی است از نظمی کلی و جاودانه که هر جادوگر گاه نوری بر سطح صیقلی بتابد زوایای تابش و بازتاب برابر خواهند بود ( قانون کلی علمی ) . بدینقرار حوادث جزئی وقتی تفسیر پذیرند که تکرار پذیر باشند و تکرارشان قانونی کلی بدست داه باشد تا این قانون کلی در حوادث جزئی مشابه برای تفسیر بکار گرفته شود .
در باره جبر و تصادف نیز توجه به نکاتی ضروری است اغلب کسانی که سخن از قانونمندی تاریخ می گویند این حربه را در کف دارند که اگر به قانون مندی رضا ندهی باید رویه دیگری را برگزینی که تصادف است و پیداست که تصادف و بی علتی هم عملی نیست . پس نفی قانونمندی تاریخ هم مقبول و عملی نیست ( منظور از قانونمندی تاریخ در اینجا قانونمندی حرکت تاریخ در طول مسیر آن است نه قانون دار بودن هر جامعه در عهد و عصر خود ) .
جبر عملی و تفاوت آن با جبر فلسفی ضروری است . جبر فلسفی بمعنای قانون عام علیت است که هیچ حادثه ای از شمول آن مستثنی نیست . جبر فلسفی یک قانون فلسفی است و قوانین فلسفی نه قادر به پیش بینی حوادث خاص و جزئی اند و نه مستقیماً زاینده قوانین علمی هستند .
جبر عملی را درسه قانون زیر می توان خلاصه کرد :
محال است که حادثه ای از دایره حاکمیت قانون علیت بیرون بماند ( عمومیت قانون علیت )
محال است که علت تامه حادثه ای حاضر باشد و معلول ، حاضر نباشد .( ضرورت علت و معلول )
محال استکه از دو علت مشابه دو معلول متفاوت پدید آیند و یا از یک علت بسیط دو معلول صادر شوند . ( سنخیت علت و معلول )
۵- لردآ کنون مورخ مشهور انگلیسی میگفت که « بهترین مورخی را که می توان دید آنست که دیده نشود » . منظور وی این بود که هیچ تصرف و دخالتی در تاریخ نگاری از ناحیه مورخ نباید صورت گیرد . این سخن در مرحله واقعیات صحیح است . یعنی مورخ نباید از خود حادثه ای بسازد و بر تاریخ بیفزاید . و یا وقتی تاریخ ، فی المثل ، ادوار متوالی برده داری ، فئودالی … را نشان نمیدهد و تأیید نمی کند نباید مانند آن مورخ چینی تاریخ را به حرف زدن وادار کند و از دهانش آ ن ادوار مفقود را بیرون بکشد .
۶- نکات سابق مارا بمطلب دیگری میرساند و آن دخالت ارزشها در قضاوتهای تاریخی است . حالا که باید حوادث را برگزید این گزینش تحت چه عامل یا عاملهایی صورت می پذیرد ؟ تردبد نیست که « زاویه دبد » و« معیارها و ارزشهای یک مورخ » و نیز « مسائل هر دوره » از مهمترین عوامل اند برای ما که بحکم تربیت و آموزش خاص ارزشهای خاص داریم و نیز بحکم تعلق به تاریخ و جغرافیای مخصوص مسائل ویژه خود داریم و به حل آنها نیازمند و علا قه مندیم ، قطعاً تاریخ و تعاقب زمانی حوادث در آن بشکل خاص جلوه خواهند کرد . نیاز بحل مسأ له و « نوع ارزشها و اولویتها » که درذهن ماست « نقطه نظر و زاویه دید » را می دهند و این زاویه دید است که عینکی میشود برای نظر کردن در تاریخ و انتخاب کردن از میان آن .
۷- میلها و قانونها را نیز باید از هم بازشناخت . یکی از هنرهای فلسفه علم در قرن حاضر بازشناساندن و تمیز این دو از یکدیگر است که اغلب بصورت غلط رایجی با هم خلط می شوند و خطاهای دیگری را بدنبال میآورند . میلها مبین گذشته جهت دار یک سیستم خاص اند . در حالیکه قانونها – از نظر علمی – بیانگر نظم تکرار پذیر و تغییر ناپذیری هستند مه بهمه زمانها قابل تعمیمند .قانون تساوی زوایای تابش و بازتاب بدین معنی است که همواره ( گذشته ، حال ، آینده ) هرجانوری بر صفحه ای بتابد و منعکس شود دو زاویه تابش و انعکاس برابر خواهند بود . کلی بودن و بی زمان بودن قانونها از صفات خاص و مشخص آنها است ، همین صفات است که بقانونها قدرت بخشیده است تا صلاحیت پیش بینی کردن داشته باشند و از گذشته بتوان آینده را نیز تصور کرد . اما اگر حادثه ای به زمانی خاص تعلق داشت بزمان دیگری تعمیم پذیر نمیتواند بود .
سؤال : آیا می توان برای حرکت تاریخ قانونی علمی داد و مسیر و هدف آنرا پیش بینی کرد ؟
بگمان ما به دلایل زیر پاسخ این سؤال منفی است .
الف – قانون علمی برای حوادثی می توان داد که تجربه پذیر باشند و حوادثی تجربه پذیرند که تکرار پذیر باشند . مجموع تاریخ بشری واقعه ایست که یک بار بیشتر اتفاق نیفتاده و از ابتدا تا کنون فقط یک راه خاص را پیموده است تاریخ نه براههای متفاوت رفته و نه بدفعات متعدد حادث شده است .
ب- حتی اگر فرضاً چنان قانون یا قوانینی کشف یا پیشنهاد شوند به خاطر اینکه ابطال ناپذیرند علمی نخواهند بود . قانون ابطال پذیر یعنی قانونی که در صورت غلط بودن ، نادرستی آن از راه تجربه قابل کشف باشد . و قوانین تاریخی – بفرض وجود – چنین نیستند یعنی اگر دروغ باشند راه کشف کذب آنها بر ما بسته است .
ج – قوانین تاریخی اکتشافات علمی آینده را نمیتوان پیش بینی کرد و اگر قبول کنیم که اکتشافات علمی اثر عظیمی بر تحول و جهت گیری تاریخ دارند باید بپذیریم که قوانین تاریخی ، از دادن جهت و مسیر تاریخ عاجز خواهند بود . و بسخن دیگر این قوانین مزعوم تاریخی امکان وجود نخواهند داشت .
د – هر قانون علمی قادر به پیش بینی است . پیش بینی هایی که توسط قوانین حرکت کل تاریخ صورت میگیرد ، خود بمنزله حوادثی وارد تاریخ می شوند . این حوادث نوین قادرند که گاهی پیش بینی های انجام شده را معکوس کنند وازا ینرو چنان قوانینی در صورت بودن ، گاهی به مرگ خود فرمان میدهند و بطلان خود را باعث می شوند .
سؤال : آیا میتوان ازتاریخ درس گرفت ؟ بلی میتوان .
میتوانیم از تاریخ درس بگیریم به شرط اینکه معتقد باشیم که میتوانیم تاریخ را بسازیم . کسانیکه آینده تاریخ را پیشاپیش محتوم و اجتناب ناپذیر معرفی می کنند ، محافظه کارانی بیش نیستند که در باطن می ترسند که کسان دیگری بپا خیزند و تاریخ را بگونه ای دیگر بسازند و بهمین سبب از له شدن در زیر چرخهای سنگین تاریخ و بیهودگی و بی ثمری شنا در خلاف جهت آ ب سخن میگویند . و بسخن دیگر ، بدیگران میگویند شما بنشینید تا ما آینده را همانطور که خود می خواهیم بنا کنیم .
سؤال : نظر قرآن به تاریخ چیست ؟
الف – نظر به مجموع تاریخ
ب – نظر به اجزاء تاریخ
الف – نظر به مجموع تاریخ
از نظر قرآن ( و البته مجموع مخلوقات ) بهر طرف که بروند خدا را از هدفش باز نمی دارند و خدا بر کار خود سوار و پیروز است بعلاوه تاریخ در نهایت امر بسوی امن و امنیت و رفاه و استخلاف صالحان در زمین میل خواهد کرد . این میل را قرآن نه از قانونی علمی استنباط کرده و نه میتوان این سخن قرآن را سخن علمی دانست . صد در صد یک غیب گویی ست که فقط از خدا و پیامبران ساخته است و بس . ب- نظر به اجزاء تاریخ
در این مورد اظهارات قرآن کاملاً روشن و دلنشین است تعمیمهای استقرایی با نتیجه گیریهای مشخص و با برد محدود و معین در قرآن یافت میشود : کم اهلکنا من قریه بطوت معیشتها : چه قریه ها را که به خاطر خو کردن به رفاه و فساد بر انداختیم .
فلسفه تاریخ
عوامل محرک تاریخ
به یک اعتبار همه چیز در عالم تاریخ دارد ، چون تاریخ یعنی سرگذشت ، وقتی که یک شیء حالت متغیری داشته باشد و از حالی به حالی و از وضعی به وضعی تغییر وضع و تغییر حالت بدهد این همان سرگذشت داشتن و تاریخ داشتن است ، برخلاف اینکه اگر یک شیء به یک وضع ثابتی باشد ، یعنی هیچگونه تغییری در آن رخ ندهد قهرا تاریخ هم ندارد مثلا اگر ما معتقد باشیم که زمین از ابتدا که خلق شده و به وجود آمده به همین شکل و به همین وضع بوده که هست پس زمین تاریخی ندارد ، اما اگر زمین تغییراتی داشته باشد ، قبول کنیم که زمین یک سلسله تغییرات و تحولات داشته ، پس زمین تاریخ دارد ، کما اینکه ما ” تاریخ طبیعی زمین ” داریم . مسأله دیگر این است که آیا تاریخ بر اساس تصادف است یا بر اساس اصل علی و معلولی ؟ یکی از نظریات درباب تاریخ این است که تاریخ را تصادفات به وجود آورده ، ولی آن کسی هم که میگوید ” تصادف ” مقصودش این نیست که [ وقایع تاریخی ] بدون علت به وجود آمده ،یعنی نظر هر کس را که شما بشکافید نمیخواهد بگوید که حادثه ای خود بخود و بدون علت به وجود آمده است ” تصادف ” که از قدیم مسأله بخت و اتفاق و تصادف را مطرح میکردند [ به معنی علت نداشتن نیست ] در واقع انسان به چیزی میگوید ” تصادفی ” که کلیت ندارد ، یعنی تحت ضابطه و قاعده در نمیآید ، مثل همین مثال معروفی که ذکر میکنند : انسان اگر چاه بکند و به آب برسد ، این یک امر تصادفی نیست چون دائما و لااقل اکثر ، کندن زمین در یک عمق معین به آب میرسد ولی اگر انسان چاه بکند و به گنج برسد این را یک امر تصادفی تلقی میکنیم ، میگوییم چاه کندیم تصادفا به گنج رسیدیم ، برای اینکه این یک امر کلی نیست ، مخصوص این مورد است ، یعنی مجموعه یک سلسله علل و شرایط خاص ایجاب کرده که در اینجا گنجی باشد ، و یک سلسله علل دیگر ایجاب کرده که شما چاه بکنید و نتیجه این دو این شده که در اینجا به گنج برسید ، ولی چنین رابطه کلی و دائمییی میان کندن چاه و پیدا شدن گنج وجود ندارد ، چون رابطه کلی وجود ندارد پس ضابطه و قاعده ندارد نه اینکه علت ندارد . پس علت نداشتن یک مطلب است ، کلیت نداشتن مطلب دیگر کسانی که میگویند تاریخ را تصادفات به وجود آورده ، یعنی یک سلسله وقایع به وجود آورده که آن وقایع تحت ضابطه کلی در نمیآید ، همان مثالهای معروفی که ذکر میکنند ، که یک مورخی کتابی نوشته تحت عنوان ” بینی کلئوپاترا ” که اگر بینی او مثلا یک ذره کوچکتر یا بزرگتر میبود سرنوشت عالم جور دیگری بود ، چون بینی او فلان جور بود پس فلان پادشاه عاشق او شد و در نتیجه عشق ایندو به همدیگر حوادثی پیدا شد و اصلا اوضاع دنیا در اثر یکچنین امری تغییر کرد حال این معنایش این است که این یک امری نیست که تحت ضابطه در بیاید ، یک قانونی درست کنیم به نام ” قانون بینی کلئوپاترا ” ، این ، قانون بردار نیست اشخاصی که قائل به تصادفند میگویند .
تمام حوادث بزرگ تاریخی و قضایای مهم تاریخی ، وقتی نگاه بکنیم میبینیم یک امر جزئی [ علت آن بوده است ] ، مثل جنگ بین الملل اول که فلان حادثه کوچک اتفاق افتاد ، فلان ولیعهد در فلان مملکت کشته شد و آن به یک قضیه دیگر کشید و آن به یک قضیه دیگر ، و بعد یک جنگ بین المللی درست شد دیگر نمیشود از قتل آن ولیعهد یک ضابطه کلی درست کرد پس مسأله تصادف غیر از مسأله علت نداشتن است . مسأله دیگر مسأله ارزش تاریخ است . این هم باید به دو مسأله تجزیه شود : یکی مسأله ارزش فی نفسه تاریخ تاریخ به همان معنای سرگذشت جامعه بشر ، و ارزش تاریخ یعنی ارزش شناخت سرگذشت جامعه بشر مثل اینکه میگویید ” ارزش روانشناسی ” ، یکوقت انسان میخواهد بگوید آیا تاریخ یعنی شناخت واقعی جریان گذشته ارزش دارد یا ارزش ندارد ؟ این یک
مسأله است ، مسأله دیگر مسأله ارزش تاریخ ثبت شده است ، یعنی تاریخ نگاریها ، این یک مسأله دیگری است که جداگانه باید طرح کرد ، یعنی چقدر میشود به تاریخهای مکتوب و به آثار تاریخی اعتماد کرد ؟ اینجاست که نظریه های افراطی و تفریطی وجود دارد ، بعضی صرفا ملا لغتی هستند و همین قدر که یک کتابی را پیدا کنند و یک نسخه خطی که مثلا در هفتصد سال پیش نوشته شده ، یا در فلان جا چاپ شده ، این دیگر برایشان وحی منزل است . یک عده اساسا به کلی تاریخ را بیارزش میدانند از باب اینکه میگویند : انسان هیچوقت نمیتواند خودش را از تعصبات و جانبداریها و عقده ها و کینه ها تخلیه کند همه تاریخها را انسانهایی نوشته اند که میخواسته اند منظور خاص خودشان را در لباس تاریخ بنویسند بعضی از آنها اساسا جعل میکردند و دروغ میگفتند . اینها افرادی بودند که دردربار سلاطین و پادشاهان بودند ، همیشه به گونه ای وقایع را مینوشتند که مطابق میل دل آنها باشد ، و حتی مورخینی که انسان از آنها انتظار ندارد ، اینجور چیزها از آنان دیده میشود مثلا صاحب ” ناسخ التواریخ ” تا حدی که سراغ داریم مرد متدینی بوده ، اما تاریخش زیاد اعتبار ندارد چون
یکتنه بوده و کار دیگر هم داشته و اینهمه تاریخ نویسی کار یک نفر نیست که بخواهد تاریخ دنیا را بنویسد ، ولی باز هم شاید معتبرترین تاریخی که او از نظر خودش نوشته تاریخهای دور است تاریخ زمان خودش را هم نوشته : ” تاریخ قاجاریه ” اما هیچ اعتبار ندارد چون معاصر با پادشاهان قاجار
بوده تاریخ را طوری نوشته که مطابق میل آنها بوده است فتحعلی شاه از آن طرف ، شهرهای ایران را از دست میداد ، او میگوید ” در ذکر جهانگشایی خاقان فتحعلی شاه ” کدام جهانگشایی ؟ ! درباره امیرکبیر که ناصرالدین شاه او را میکشد میگوید به فلان بیماری مبتلا شد ، شکمش آماس کرد ، مرد ، نمینویسد که امیرکبیر را کشتند . البته مسأله دیگری هست و آن این است که آیا حقیقت تاریخی برای همیشه قابل کتمان است ؟ و یا اینکه نه ، حقیقت بالاخره خود را ظاهر میکند ولو
بطور موقت رویش را بپوشانند ، بعد از مدتها هر جور باشد ، خودش خودش را آشکار و ظاهر میکند ، به یک شکلی بیرون میآید که برای این قضیه ، نمونه خیلی زیاد است و این خود یک اصلی است . پس درباره مسأله ارزش تاریخ نگاری ، گفتیم بسیاری از مورخین که اصلا دروغ نویس اند و نمیشود به آنها اعتماد کرد که عالما عامدا حقیقت را کتمان نکرده باشند تازه تاریخ نویسهای راستگو که حاضر نبوده اند یک کلمه دروغ بنویسند باز هم به علت اینکه تاریخ را برای یک منظور خاص مینوشتند ، انتخاب میکردند ، یعنی حوادثی که در خارج واقع شده به منزله ماده بوده برای اینکه او به این ماده ، صورت و شکل بدهد ، هیچ دروغ هم نگفته است مثلا اگر شما به آقای بروجردی ارادت داشته باشید ، در زندگی آقای بروجردی اینقدر نقاط نورانی و خوب هست که شما میتوانید یک کتاب پر بکنید ، بعد آقای بروجردی میشود یک مرد قدیسی که سراسر زندگیش همه خیر است و برکت و فضیلت ، و اگر شما با آقای بروجردی بد باشید حتما آقای بروجردی در زندگیاش یک نقاط ضعفی هم دارد ، میروید از راستها هم انتخاب میکنید ، هیچ هم دروغ نمیگویید ، در طول زندگی هشتاد ساله این مرد شما میتوانید یک عده داستان [ از این نوع ] پیدا بکنید ، همه هم داستانهای راست باشد ، بعد بگویید این آقای بروجردی است ، در صورتی که آقای بروجردی نه این است نه آن ، آقای بروجردی مجموع اینهاست ، یعنی آنی است که هم آن را داشته و هم این را ، ولی وقتی شما میخواهید از آقای بروجردی یک چهره خوب ترسیم بکنید آنها را انتخاب میکنید ، دروغ هم نگفته اید ، و وقتی میخواهید از آقای بروجردی یک چهره بدی رسم کنید ، اینها را انتخاب میکنید ، دروغ هم نگفته اید اینهاست که میگویند تاریخ را بیارزش کرده ، یعنی شما سراغ هر مورخی در دنیا بروید میبینید که در یک قضیه ، تمام وقایع را آنچنان که بوده است ، اعم از آنچه که زشت باشد یا زیبا ، ننوشته ، بلکه انتخاب کرده ، و این انتخاب بر حسب هدفی بوده که از تاریخ نگاری داشته است این جهت است که مسأله ارزش تاریخ مطرح میشود ، یعنی تاریخ به معنی تاریخ نگاری ، تاریخهای مکتوب ، چقدر قابل اعتماد است و چقدر قابل اعتماد نیست ، که در همین کتاب هم اولین بحثش درباره ارزش تاریخ است ، هر چند نام نمیبرد .
مسأله مهمی که باید عرض کنم این است که مسأله ” محرک تاریخ ” یک مسأله است و مسأله ” فلسفه تطور تاریخ ” مسأله دیگر معمولا این دو از یکدیگر تفکیک نمیشوند میدانیم جامعه انسانی تحولات زیادی دارد از قبیل انحطاطها ، ترقیها ، جنگها ، صلحها ، رفاهها ، محرومیتها و امثال اینها
یکوقت ما جامعه انسانی را از نظر تنوع ، در تمام طول تاریخ گذشته یک ” نوع ” میدانیم که افرادش وض میشوند ، افرادش این جامعه است ، آن جامعه است ، این ملت است ، آن ملت است ، ولی افرادی هستند در یک سطح ، یعنی آن هم جامعه ای است از نوع این جامعه ، این هم جامعه
ای است [ از نوع آن جامعه ] ، جامعه امروز با جامعه پنج هزار سال پیش [ در نوعیت ] فرقی نکرده ، یعنی یک ” نوع ” جامعه انسانی است در این صورت درباره اینها مسأله ” محرک اصلی تاریخ ” قابل بحث است که حوادث با ارزش تاریخ [ علت اصلی آنها چیست ؟ و به عبارت دیگر ] محرک اصلی تاریخ چیست ؟ یعنی همین تحولات هم سطح را که تحولات ، همه هم سطح است [ چه چیز به وجود میآورد ؟ ] میگردیم نبال علت اصلی این تحولات هم سطح ، یکوقت میگوییم دین است ، یک وقت میگوییم عامل جغرافیایی است . . . اما یک وقت هست که همین طور که برای انواع ، از نظر زیست شناسی ، تحول و تطور قائل هستیم و میگوییم یک نوع متطور و متحول میشود به نوع دیگر ، برای جوامع هم تحول و تطور قائل میشویم ، میگوئیم اصلا جامعه انسانی اسمش جامعه انسانی است ، جامعه امروز ماهیتش با جامعه پانصد یا هزار سال پیش فرق دارد ، جامعه سوسیالیستی ماهیتا با جامعه سرمایه داری متفاوت است ، و جامعه سرمایه داری با جامعه فئودالی دو ماهیت دارد ، با جامعه قبلش دو ماهیت دارد ، ماهیتهای مختلف است ، آنگاه در فلسفه این تطور بحث میکنیم ، یعنی آن چیزی که سبب میشود که جامعه از نوعی به نوع دیگر متحول بشود ، و به عبارت دیگر عامل این تحول چیست ؟ این مطلب در این کلمات اندکی مغشوش است ، یعنی چندان این دو از همدیگر مشخص نیست صرف اینکه بگوییم ” امل محرک تاریخ چیست ؟ ” این مفهوم را نمیرساند که عامل تطور تاریخ چیست ؟ گاهی که درباره قوه محرک تاریخ بحث میکنند ، نظرشان به همان عامل اصلییی است که همین تحولات ولو تحولات هم سطح را به وجود آورده است مثلا وقتی در نظریه کسی که معتقد به عامل دین است دقت بکنید ، در فکر او مسأله تطورات اجتماع هیچ مطرح نیست ، او فقط خواسته است علت اصلی تحولات را که غیر از تطور است ، تغییر و تبدیلهایی که در تاریخ واقع میشود : عزتها ، ذلتها و غیره به دست بیاورد بدون اینکه این مسأله را به این صورت طرح کرده باشد که جامعه ها متحول میشوند ، عامل تحول به معنای تنوع و تطور چیست ؟ ولی بعضی دیگر مثل مارکس اصلا دنبال این میگردند که کاری نظیر کاری که داروین کرده انجام دهند میدانیم فرق داروین با یک زیست شناس عادی این جهت بود که داروین دنبال تطور میگشت ، میخواست فلسفه تبدل انواع را به دست بیاورد ، یعنی در زیست شناسی تمام فکرش روی این فلسفه بود که تبدل انواع ( تبدل نوعی ) طبق چه قانونی صورت میگیرد . این یک نظر خاص است درباره تاریخ . تا آنجا که من مطالعه دارم ایندو در کلمات این آقایان چندان از یکدیگر مشخص نشده اند ، مخصوصا طرفداران منطق دیالکتیک که به اصل ” گذار از کمیت به کیفیت ” ائلند الزاما به تطور نوعی جامعه قائلند مگر آنکه برای جامعه شخصیت و وجود واقعی قائل نباشند . پس این تطور تاریخ ، خودش معلول آن تحولات نیست ؟ یعنی تطور ملل ، اینکه نوع و ماهیتشان یکدفعه تغییر میکند ، این خودش به اصطلاح یک تغییر کلی است که در اثر آن تحولات کوچک به وجود آمده . آنجا که صحبت از نقطه حساس بود تا اندازه ای میشد این حرف شما را درباره آن نقطه حساس ، یعنی آن گردشگاههای تبدل نوعی تاریخ ، گفت این مسأله به هر حال مسأله جداگانه ای است ممکن است شما اساسا نظریه ای در اینجا ابراز بدارید و آن نظریه همین باشد ، بگویید این عاملهای خاصی که اینها ذکر کردند ، همین تبدلهای تدریجی ، تغییرهای تدریجی در همه شؤون زندگی ، یکمرتبه جهش وار تبدیل میشود به یک تغییر کیفی ممکن است کسی این نظر را بگوید ، ولی به هر حال این مسأله غیر از آن مسأله است اینکه انسان دنبال این باشد که جامعه تبدل نوعی پیدا میکند یک مسأله است ، و اینکه علتش چیست مسأله دیگری است اولی پذیرفتن این مسأله است که اصلا ماهیت جامعه تغییر میکند ، بدین معنی که تمام تشکیلات و نظامات جامعه از آن بن گرفته تا رو ، به کلی عوض میشود [ و جامعه ] نوع دیگری شمرده میشود غیر از نوع اولش ، [ ولی دومی شامل این مسأله نیست ] از نظر مارکسیستها نوع ابزار تولید که تغییر کرد ، نوعیت جامعه نیز عوض میشود . گویا در ذیل بیان ” توجیه تاریخ از راه دین ” مطلب دیگری را گنجانده که به آن ارتباط ندارد ، یعنی نظریه دیگری درباره تاریخ هست و آن نظریه ادواری بودن تاریخ است که به دین هم ارتباط ندارد این نظریه میگوید تاریخ همیشه یک حرکت دوری را طی میکند ، حرکت خود را از نقطه ای شروع میکند ، بعد دو مرتبه برمیگردد به همان نقطه ، توجیه دینی هم نمیخواهند بکنند ، توجیه طبیعی میخواهند بکنند ، میگویند : ابتدا توحش است در توحش ، فکر و فرهنگ و تمدن نیست ولی اراده و قدرت روحی هست در اثر این حالت توحش ، قدرت اجتماعی به وجود میآید بعد قدرت ، تمدنی را به وجود میآورد بعد که تمدن و فرهنگ به وجود آمد ، به تدریج افکار خیلی عالی و ظریف به وجود میآید و هر چه ه بشر در تمدن و فرهنگ بالاتر برود از اراده اش کاسته میشود و تا حد زیادی نیز به تعبیر ما نعمتزده میشود ، و این نعمتزدگی ، افراد را [ خصوصا طبقه حاکمه را ] سست میکند و همین منجر به یک سلسله انقلابات یا منجر به این میشود که قوای دیگری از جای دیگر ظهور کند و اینها را به کلی منقرض نماید و از بین ببرد . فقط به جامعه نگاه نکنید ، یک جور دیگر هم مثال بزنیم : معمولا در خانواده ها ، در این زندگیهای ما ، میبینید یک آدمی پیدا میشود خیلی سختکوش ، پرکار ، جدی ، تن به زحمت بده ، این فرد یک کارخانه یا یک تجارتخانه تأسیس میکند ، کار و ابتکار را به حد اعلا میرساند ، ولی خودش چون از یک خانواده طبقه چهاری به وجود آمده ، عادت کرده به زندگی سخت ، عادت کرده به گرما و سرما و تحمل سختی اینها او را یک انسان جدی بار آورده است بعدها زن و بچه اش در این زندگی که مقرون به رفاه است بزرگ میشوند نسل بعد از او که بچه های او باشند یک آدمهای متوسطی از آب در میآیند چون اوائل زندگیشان در زندگی همین آدم بوده و در سختی بزرگ شده اند اینها هم تا حد زیادی آدمهای جدی و کارآمدی هستند و آن ثروت را حفظ میکنند ولی بچه های اینها که به وجود میآیند ، چون اینها تدریجا زندگی و رفاه و خوشی را توسعه میدهند ، کم کم از این منزل میروند به منزل دیگری ، این فرش را تبدیل میکنند به فرش دیگری ، خوراکشان تغییر میکند ، لباسشان تغییر میکند ، زیورشان تغییر میکند ، دیگر آن نسل سوم یک موجودهایی میشوند نازپرورده که فقط باید به آنها رسید ، از کوچکترین رنج ناراحت میشوند ، در نتیجه قدرت این را که آن زندگی و آن ثروت را ضبط کنند ندارند ، همینکه پدر مرد ، در مدت کمی تمام زندگی را به باد میدهند ، دوباره برمیگردند به همان صورت فقیرهای درجه اول و به مفلوکیت ، بعد دو مرتبه بچه های اینها اگر بچه هایی باشند که در فقر و مسکنت بزرگ بشوند باز ممکن است از نوع همین حرکت شروع بشود ، و لهذا در دنیای ما خیلی کم اتفاق میافتد که یک خانواده ثروتمند چهار پنج نسل پشت سر هم ثروتمند باقی بماند ، بلکه نقرض میشوند . همچنین میبینید دولت میآید در یک خانواده ای ، دو سه نسل که در میان اینها هست از بین میرود و از یک خانواده دیگر سر در میآورد ، باز همین طور از خانواده دیگر سر در میآورد ، که این با اصول مارکسیستها هم جور در نمیآید ، یعنی یک حساب دیگری است ، یک حساب روانشناسی است شما سلسله های سلاطین را نگاه کنید ، هر سر سلسله ای یک مرد جدی ای بوده که در دامن سختیها پرورش پیدا کرده ، و او بوده که توانسته قدرتی به وجود بیاورد ، یک سلسله ای را براندازد و نظمی ، امنیتی ، قدرتی ، شوکتی به وجود آورد ، زمینه برای بچه هاشان درست کردند ، بچه هاشان تا یکی دو نسل از نظر اراده و سختکوشی بد نیستند ، ولی هر چه رو به این طرف میآید کم
کم اینها یک مردمان عشرت طلب و ” نازپرورده تنعم ” در میآیند شاه اسماعیل صفوی را در نظر بگیرید و شاه سلطان حسین را ، او که سر سلسله است چه جور آدم مقتدری است و این چه جور ؟ همه سر سلسله ها افرادی قوی بودهاند ، و همه افرادی که به دست آنها آن سلسله منقرض شده افرادی
ضعیف بودهاند ، ولی این ضعفشان علت دارد و آن این است که اینها کم کم به رفاه خو گرفته اند پس این است که [ میگویند تاریخ ] حرکت دوری دارد . اینها معتقدند که جامعه ها هم همین جور است ، یعنی ترقیها و انحطاطها نیز همیشه یک حرکت دوری را طی میکند ، از یک مبدئی شروع میکند ، جبرا یک قوس عودی را طی میکند و بعد جبرا مسیر انحطاط را میپیماید ، پس حرکت تاریخ یک حرکت دوری است منتها حداکثر این است که آنهایی که اندکی دقیق تر هستند میگویند درست به آن نقطه اول نمیرسد ، بلکه ون از تجربیات گذشته تا حدی استفاده میشود میرسد به آن نقطه اول ولی در سطحی بالاتر ، و لذا میگویند حرکت تاریخ حرکتی حلزونی است یعنی دور میزند میآید به مقابل نقطه اول نه به عین نقطه اول ، و دو مرتبه دور میزند و همین طور ، ولی به هر حال حرکت ، مستقیم نیست ، برگشت دارد ، همیشه تاریخ برگشت دارد مؤلف ، آن نظریه را میخواسته بگوید ولی خیلی مجمل و مندمج گفته و در ذیل نظریه دین هم گفته ، با اینکه ربطی به نظریه دین ندارد . و اما نظریه دین : نمیدانم اینها تعمد داشته اند که این را اینطور بگویند یا اصلا طرز تفکر فرنگیها همین طور است توجیه تاریخ بر اساس دین به قول اینها به ین معنی غلط است که ما مشیت الهی را که مبدأ همه جریانات و نظامات عالم است به عنوان یک علت خاص در نظر بگیریم ، بگوییم اینها نه ، او این که معنی ندارد ما باید ببینیم که اگر جهان بینی ما جهان بینی الهی شد آنگاه مجموع نظام عالم در جهان بینی الهی چه شکلی پیدا میکند ؟ بنابر نظریه الهی قهرا تاریخ خودش غایت و هدف دارد ، همین طور که طبیعت هدف دارد ، تاریخ معنی و هدف دارد ، یعنی تاریخ به سوی تکامل و کمال بشری پیش میرود ، و تاریخ معنی و هدف دارد این هدفداری را [ به یک شکل غلط بیان میکنند ] همینطور که در طبیعت نیز اغلب این فرنگیها وقتی که میخواهند مسأله دلیل را نظم را ذکر بکنند در همین شکل غلط ذکر میکنند ، دلیل نظم را به گونه ای بیان میکنند که گویی خدا مثل یک صانع بشری است که دستی از بیرون میآید این ماده ها را پس و پیش میکند ، مثل یک کوزه گر یا خیاط ، در صورتی که معنایش این نیست ، معنایش این است که در نظام عالم ، در خود طبیعت ، توجه به هدف و توجه به نظام هست که آن هم خودش یک حسابی دارد چون به اصطلاح مسخر است ، طبیعت ” به خود واگذاشته ” نیست ، طبیعت ” تسخیر شده ” است ، و طبیعت تسخیرشده یعنی طبیعتی که طبیعت است که دارد کار میکند ولی تحت تسخیر یک نیروی دیگر دارد کار میکند ، مثل آنجا که یک فردی با اراده خودش دارد کار میکند ولی این فرد آنچنان مجذوب یک فرد دیگر هست که همیشه توجهش به اوست و بر اساس آنچه که او را مدل قرار داده کارش را انتخاب میکند . این ، معنی غایت داشتن طبیعت است طبیعت وقتی که غایت داشته باشد ، یعنی مستشعرانه کار بکند ، معنایش این است که در جهت تکامل بیتفاوت نیست ، یعنی حوادثی که واقع میشود اگر یک حادثه ای باشد که در جهت کمال انسانی انسان است ، طبیعت و عالم مجبور است با آن هماهنگی نشان بدهد ، اگر در جهت ضد کمال انسانی است ، یعنی ضد آن هدفی که خود طبیعت و تاریخ دارد ، آنگاه جهان عکس العمل مخالف نشان میدهد مثل این است که میگویید ساختمان بدن انسان به گونه ای است که اگر غذایی وارد بدن بشود که مجموعا برای بدن خوب باشد همه بدن هماهنگی نشان میدهد ولی اگر یک چیز نامناسبی باشد البته در یک حد معینی بدن عکس العمل مخالف نشان میدهد البته گاهی هر چه هم عکس العمل مخالف نشان بدهد او کار خودش را میکند آدمی که سم میخورد باز هم بدن او عکس العمل مخالف نشان میدهد ، خیلی هم کوشش میکند که سم را دفع کند ولی سم وقتی که زیاد باشد کار خودش را میکند و بدن را از بین میبرد . توجیه تاریخ بر اساس دین ، معنایش نفی قانون علت و معلول نیست این نظریه ، قانون علت و معلول یعنی اصل علت فاعلی را پذیرفته است توجیه تاریخ بر اصل دین ، یعنی علاوه بر علت فاعلی ، علت غائی را هم پذیرفتن پس اینکه اگر ما تاریخ را بر اساس دین توجیه کنیم پس تاریخ دیگر علم نیست چون رابطه علت و معلول بهم میخورد ، اینها چیز دیگری پیش خودشان فکر کرده اند نه ، ما باید بگوییم گذشته از حوادثی از پشت سر تاریخ را میرانند یعنی گذشته ها ، اینهایی که جلوتر واقع شده که بعد از آن را به وجود آورده یک هدف و غایتی هم از پیش رو تاریخ را به سوی خود میکشد ، کما اینکه در مسأله تکامل جانداران ، اکنون در میان زیست شناس ها مطرح است که آیا تکامل ، هدفدار است یا هدفدار نیست ؟ یعنی آن اولین سلولی که در طبیعت به وجود آمده که اکنون منتهی شده به انسان مطابق نظریه ای که مثلا ” لکنت دونوئی ” در کتاب ” سرنوشت بشر ” یا مؤلف کتاب ” تکامل و هدفداری ” دارد آیا واقعا آن سلول به طور آگاهانه به سوی انسان شدن در حرکت بوده ، میرفته که انسان بشود ، مثل یک موجودی که هدف و مقصد خودش را تشخیص داده ، هی تلاش کرده تا برسد به آن مقصد ، یا نه ، تصادفات به همان معنا که عرض کردیم : علل اتفاقی ، علل بیضابطه ، علل بیقاعده [ آن را به اینجا رسانده است [ ، مثل کاهی که بر روی موج آب قرار بگیرد که بدون ضابطه و قاعده یعنی با علل شخصی نه با علل کلی با علل بیضابطه و قاعده ، به این سو و آن سو میرود ، مثلا یکدفعه یک کسی دستش را در آب کرده یک موج بلند شده ، کمی کاه را کشیده آن طرف ، یک کسی یک سنگ انداخته آن طرف ، یک موج ایجاد شده و کاه را کشیده این طرف ، هی رفته این طرف و آن طرف ، و اکنون هم رسیده به یک نقطه خاص ، آیا آن اولین سلول که بعد از میلیونها سال رسیده به انسان شدن ، تحت یک ضابطه و قاعده و یک کلیتی به اینجا رسیده ، یا علل تصادفی و اتفاقی همینجور آن را کشیده از اینجا به آنجا ، تصادفا اینجور شد ، تصادفا آنجور شد ، تا آخر رسید به اینجا ؟ درباره تاریخ هم عینا همین مطلب است ، که هگل از کسانی است که قائل است که تاریخ هدف دارد ، یعنی همین طور که فرد انسان و نوع هر حیوانی ] روح و شخصیت دارد ] جامعه انسان هم یک روح و یک شخصیت دارد ( منتها او به شکل خاصی خواسته توجیه کند ) و آن روح ، این جامعه را رو به کمال میکشد ، و لهذا او معتقد است به اینکه ” روح زمان ” هرگز اشتباه نمیکند ( خودش مسئله ای است و مسأله کوچکی هم نیست ) ، میگوید روح زمان معصوم است ، روح زمان هرگز اشتباه نمیکند زیرا روح زمان ، تاریخ را به سوی کمال سوق میدهد . روح زمان را هم ” خدا ” میداند . البته خدایی که او قائل است یک خدای مخصوصی است که از حد اندیشه تجاوز نمیکند خدای هگل یک خدای عینی نیست به هر حال او معتقد است به اینکه روح زمان ، تاریخ را به سوی تکامل میبرد .
این است معنای اینکه ما میگوییم در طبیعت عکس العملها وجود دارد : « و لو ان اهل القری آمنوا و اتقوا فتحنا علیهم برکات من السماء و الارض » رابطه جهان و انسان اینچنین است که اگر انسان در آن مسیر کمالی و انسانی خودش قرار بگیرد ، طبیعت با انسان هماهنگتر سر آشتی میگیرد حال چه روابط مرموزی ماین طبیعت و انسان هست ، بسا هست که ما بتواینم به دست آوریم ، بسا هم هست که نتوانیم بدست آوریم ، ولی چنین چیزی هست ، و اگر انسان بر ضد مسیر خاص طبیعت قرار بگیرد یعنی بر ضد مسیر تکامل قرار بگیرد ، کشیده بشود به سوی فسق و فجور و آن چیزهایی که انسان برای آنها نیست ، کمال انسان نیست و ضد انسان است ، آنگاه طبیعت مثل بدنی که جزء بیگانه را از خود دفع و رد میکند ، یک عکس العمل اینچنینی نشان میدهد که این عکس العملهاهاست که به نام عذابها و این جور چیزها گفته شده است اینجاست که تاریخ در این دید سه بعد پیدا میکند : بعد فردی ، بعد اجتماعی و بعد جهانی ( یعنی تاریخ از کل جهان خدا نیست ) بعد فردی این است که در عین اینکه جامعه ترکیبی است از افراد ، چون فرد در جامعه ] استقلال دارد ، تاریخ بعد فردی نیز دارد [ . مسأله معروفی است که امروز مطرح است تحت این عنوان که آیا جامعه اصل است یا فرد اصل است ؟ آیا فرد اصل است و جامعه امر اعتباری است یا جامعه اصل است و فرد امر اعتباری ؟ این را ما مکرر گفتهایم که ترکیب جامعه یک ترکیب خاصی است در قدیم هم این مسأله درباب اجسام مطرح بوده حتی یک اختلاف نظری بین بوعلی و ملاصدرا هست که وقتی دو یا چند عنصر با هم ترکیب میشوند و یک مرکب به وجود میآید ، آیا عناصر ترکیب کننده ، هویت خود را در ضمن مرکب از دست میدهند و فقط مرکب وجود دارد ، یعنی هویت مرکب وجود دارد و آنها هیچ هویتی ندارند ، هویت آنها معدوم و تبدیل به هویت مرکب شده است ؟ یا نه ، در عین این که هویت مرکب هویت جدیدی است ، هویت این اجزاء هم در ضمن محفوظ است ، از بین نرفته ، و لهذا وقتی که مرکب تجزیه میشود همان عناصر عینا به حالت اولیه بر میگردد . در جامعه [ حفظ هویت افراد ] از این هم بیشتر است عده ای میگویند جامعه اساسا مرکب نیست ، هر چه هست فرد است اگر چنین گفتیم اصلا تاریخ نمیتواند فلسفه داشته باشد چون در این صورت ، زندگی فقط از آن افراد است نه از آن جامعه ، ولی اگر گفتیم جامعه [ مرکب است ، این سؤال مطرح میشود که [ آیا همین طور که در طبیعت ، اجزاء لااقل استقلال خودشان را از دست میدهند ] اگر مطابق آن نظریه نگوییم هویتشان را نیز از دست میدهند [ در جامعه نیز افراد استقلالشان را از دست میدهند ؟ پاسخ این است که خیر ، استقلال و آزادیشان را از دست نمیدهند ، یعنی این یک حالت خاصی است که در عین اینکه جامعه به عنوان انسان الکل که ما از جامعه به ” انسان الکل ” تعبیر میکنیم خودش شخصیت دارد ، فکر دارد ، روح دارد ، احساس و عاطفه دارد ، در عین حال فرد هم در جامعه هویتش از بین نرفته است به این معناست که ما میگوییم تاریخ یک بعد فردی دارد ، چون افراد در جامعه خالی از استقلال نیستند ، و یک بعد اجتماعی دارد چون معتقدیم جامعه شخصیت دارد که راجع به اینها جداگانه بحث خواهیم کرد و در عین حال تاریخ یک بعد سوم دارد که آن ، بعد جهانی یا بعد الهی باشد . پس ” دید مذهبی تاریخ ” یعنی علاوه بر آن دو بعد یک بعد جهانی داشتن ، یعنی مجموع جهان نسبت به جامعه انسان بیتفاوت نیست ، به این معنی که اولا جامعه انسان رسالتی دارد و آن رسالت به سوی غائیت و به سوی تکامل است و در این مسیر اگر درست گام بردارد عکس العمل جهانی نسبت به او یک عکس العمل موافق است ، و
لااقل به این معنا که جهان نسبت به جامعه انسانی بی تفاوت است ، مثلا برای این زمین و هوا و ابر و خورشید ، برای این زندگی و برای این کون و هستی و آفرینش ، هیچ فرق نمیکند که جامعه بشر را یکسره فسادها و تباهیها و ظلمها و جهلها گرفته باشد یا اینکه یکسره صلاحها ، تقواها ، عدالتها و پاکیها گرفته باشد ولی او میگوید فرق میکند بنابراین آن مطلب [ که ” توجیه تاریخ بر اساس دین ” به معنی نفی قانون علت و معلول است ] چه ربطی [ به دید مذهبی تاریخ ] دارد ؟ ! بله ، اصل غائیت را بچگانه یا احمقانه توجیه کردن است که [ چنین برداشتهایی را به دنبال دارد ، ] مثل همان مثلی که میآورد فلان کشیش به بچه هایش یا به دیگران میگفت شما دیده اید که طالبی خط خط است ، مثل اینکه هر خطش جای یک قاچ است ، میدانید چرا طالبی خط خط شده ؟ برای اینکه وقتی ما میخواهیم در خانواده آن را تقسیم کنیم قبلا تقسیم شده باشد ، ما کارد که میکشیم درست قسمت کنیم و دعوا نشود حال غائیت را در این حد تنزل دادن و اینجور چیزها را بر این اساس توجیه کردن ، جوابش هم همین جور حرفهاست مثل آن بابای واعظی که در بالای منبر میخواست در حکمت اشیاء بحث بکند ، میگفت : ایهاالناس ! هیچ میدانید خداوند چرا به شتر بال نداد ؟ برای اینکه اگر شتر بال میداشت میآمد روی خانه های گلی ما مینشست و خانه های ما خراب میشد ! اگر انسان بخواهد خلقت را بر اساس این حکمتها توجیه کند همین حرفهای اینها در میآید اما اگر کسی بخواهد مطلب را آنطور که هست درک بکند غیر از این حرفهاست . یک مسأله این است که عامل دینی را از نظر تاریخ میخواهیم بسنجیم و یک مسأله این است که میخواهیم ببینیم تاریخ عامل دین است . شما یک وقت میخواهید بگویید دین خودش در جامعه ها چه نقشی داشته ، این مسأله دیگری است . آنچه در این کتاب مطرح شده این یست ، مقصود از عامل دین عامل الهی یعنی مشیت الهی است آن یک حرف دیگری است که آیا دین خودش چه نقشی در جامعه داشته این مسأله در اینجا مطرح نیست . میتوان گفت که در این کتاب از یک نظر خلط مبحث شده یا لااقل بگوییم یک مطلب نادیده گرفته شده آن نظریه ای را که به آن نام ” نظریه دین ” میدهند دو جور میشود توجیه کرد ، یکی اینکه ” نظریه ای که دین درباب فلسفه تاریخ ابراز میدارد و آن قضا و قدر الهی است ” ، پس این را ما از آن جهت نظریه دینی مینامیم که اینجور فکر میکنیم که این نظریه را دین ابراز میدارد ، یعنی اگر از دین سؤال کنیم که تاریخ را چه چیز متحول و دگرگون میکند ، علل انحطاطها و علل ترقیها در تاریخ چیست میگوید علتش اراده الهی است این یکجور بیان است که خودش یک حرفی است ، حال به شکلی که آنها میگویند یا به شکل دیگر که بحثش را تکرار نمیکنیم . مسأله دیگر این است که خود دین چه نقشی در تحول تاریخ دارد ؟ ممکن است کسی بگوید مهمترین نقش را در تحول تاریخ ، دین داشته است ، یعنی خود دین عامل تحول تاریخ است که به تعبیر دیگر اگر به آورندگان دین بخواهیم نسبت بدهیم مسأله ” نقش انبیاء در تحول تاریخ ” میشود ، البته انبیاء از آن جهت که دین آورده اند که باز بر میگردد به نقش دین در تحول تاریخ . پس این دو مسأله را باید از یکدیگر تفکیک کنیم و اساسا این ، دو نظریه است ، نظریه اول ، به این شکل که اینها میگویند ، گفتیم یک نظریه بیمعنی است ، و نظریه دوم یک امر بسیار قابل بررسی است که عامل دینی دین به عنوان یک عامل چه نقشی در تحول تاریخ داشته است ؟ آیا نمیشود این را همان اولی بگیریم که ” نقش انبیاء ” یعنی اراده الهی و قضا و قدر الهی ؟ خیر ، اینها دو مسأله است آن که میگوید اراده و قضا و قدر الهی ، یعنی غیر از قضا و قدر الهی چیزی نیست ، یعنی به هیچیک از عوامل دیگر اصالت نمیدهد ، نه به خود دین نه به غیر دین ، میگوید اینها همه معلول قضا و قدر الهی هستند ، پس اصل ، قضا و قدر الهی است .