خطبههای نمازجمعه هاشمی رفسنجانی
بسمه تعالی
مقدمه
یا ایها الذین امنوا اذا نودی للصلوة من یوم الجمعه فاسعوا الی ذکرالله و ذروا البیع
ای کسانی که ایمان آوردهاید هرگاه شما را برای نماز روز جمعه بخوانند بشتابید به ذکر خدا و کسب و تجارت را رها کنید.
همانطور که در جلد اول این مجموعه یادآور شدیم، به علت اهمیت خطبههای نماز جمعه که توسط رئیس محترم مجلس شورای اسلامی حجة الاسلام والمسلمین علی اکبر هاشمی رفسنجانی ایراد میشود تصمیم گرفتیم که متن این خطبهها را در اختیار عموم قرار دهیم. اینک جلد دوم این خطبهها که از تاریخ 60/5/23 الی 60/8/24 ایراد شده است از نظرتان میگذرد.
امید است بقیه خطبهها را درآینده نزدیک به چاپ رسانده و در دسترس علاقهمندان قرار دهیم.
حزب جمهوری اسامی
واحد تبلیغات
خطبه اول:
هماهنگی، ضروریترین نیاز انقلاب
جمعه 23 مرداد 1360- 13 شوال 1401
**صفحه=6@
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد الله رب العالمین والصلوة والسلام علی رسول الله و آله ائمة المعصومین قال العظیم فی کتابه، اعوذ بالله من الشیطان الرجیم: فلما الزبد فیذهب جفاء و اما ماینفع الناس فیمکث فی الارض. **زیرنویس=سوره رعد آیه 16 .@.
دو خطبهای که برای نماز جمعه امروز در نظر گرفته شده، یکی درباره هماهنگی و دیگری دربارهی رابطه گناه و کفر میباشد.
هر دو موضوع از موضوعات اساسی دینی و اجتماعی روز است. در مورد هماهنگی که در خطبه اول مطرح میشود، به دلیل آخرین حرکت ملت مسلمان ما به سوی هماهنگی یعنی معرفی کابینهی مسلمان و متعهد و انقلابی برادرمان دکتر محمدجواد باهنر، به مجلس شورای اسلامی میباشد. و خطبهی دوم را که رابطهی گناه و کفراست به این دلیل مطرح میکنیم که میبینیم بسیاری از افراد مسلمان دیروز، کفار امروز شدهاند.
انقلاب و لزوم هماهنگی
کسانی که کمی با تاریخ انقلابهای دنیا و نیازهای یک انقلاب آشنا باشند،
**صفحه=7@
میدانند که بعد از پیروزی یک انقلاب هماهنگی در مدیریت و هماهنگی مردم و مسئولان از ضروریترین نیازهای انقلاب است. دلیلش هم روشن است، انقلاب اگر واقعا انقلاب باشد میخواهد همه چیز جامعه را دگرگون کند، اساس جامعه را به هم بریزد، روابط و شرائط را به هم بریزد، مقدار زیادی تخریب و مقدار زیادی سازندگی دارد و یک چنین حرکت عظیم، بدون هماهنگی و بدون وحدت نظر و بدون انسجام لازم میان مردم و مسئولان، ممکن نمیشود.
انقلابهای دنیا را مشاهده کنید، هر جا انقلاب شده همان گروه و همان جهتی که خود انقلاب کرده برای دوران طولانی، دیکتاتوری و قدرت نشان داده و به دیگران میدان عمل نداده تا به آنجا رسیده که هدفش بوده است. (اگر توانسته برسد) بعد راه را برای دیگران باز کرده که البته درانقلابهای دنیا، هنوز این مرحلهی آخر فرا نرسیده، یعنی در شوروی و همه اقمارش، در کشورهایی مثل الجزایر، عدن، ویتنام، چین و هر جا که به این معنا انقلاب شده، هنوز همان جهت انقلابی اول دیکتاتور میدان است. انقلاب ایران یک تجربه جدیدی در تاریخ انقلابها بوده و راهی را انتخاب کرده که در بخشی از تجربهاش شکست خورده، اما در بخشی از تجربهاش برای تاریخ بشر میراث عظیمی را به جای خواهد گذاشت.
ضررهای ناهماهنگی
ما وقتی که پیروز شدیم به جای اینکه یک حکومت صد در صد زائیده از متن انقلاب درست کنیم و آن جهت انقلاب را حاکم بنماییم، دست به ایجاد یک حکومت ائتلافی زدیم، این مسلمانها بودند که انقلاب کرده بودند، و این تودهی انقلابی به رهبری شخص امام و با ایدهی صد در صد اسلام راستین بود که رژیم پهلوی را ساقط کرد. و باز اینها بودند که دست دیگران را گرفتند و از زندانها بیرون آوردند، اگراینها نبودند، مثلا مجاهدین خلق، پیکاریها، فدائیها و متفرقههایی که در زندانها بودند، سالها در زندان میپوسیدند و میبریدند، اما وقتی که پیروز شدیم، به جای اینکه همین جریان حاکم برانقلاب باشد ترکیبی از جریانهای مختلف، مسئولیت اداره کشور را به عهده گرفت. علت هم داشت و
**صفحه=8@
ساده و بیجهت این عمل انجام نشده بود. ماههای قبل از پیروزی همهی این جریانها در انقلاب به هم پیوسته بودند. همه به پاریس رفته و آنجا دست بیعت به امام داده و اظهار وفاداری کرده بودند و رهبری امام را پذیرفته و معنای این حرف این بود که جریان خود را فراموش کردهاند و در جریان کلی انقلاب اسلامی ذوب شدهاند برداشتها این بود. امام با برخورد پدرانه و بزرگوارانه و ما هم با مقداری خوش بینی با قضیه برخورد کردیم و گفتیم حال که همه دست بیعت به امام دادهاند و همه تحت تأثیر جریان اصلی انقلاب هستند، همه به میدان بیایند، ترکیب کابینهی اول را به یاد دارید، نهضت آزادی، جبههی ملی، جاما، همه شاخههای منشعب شده از جبههی ملی و چند نفر متفرقه با ایدههای خاص در سطح بالا، و در سطح پائین تر و درجه دوم یعنی معاونها و استانداران و فرمانداران و رؤسای ارگانها و همهی نیروهای اسلامی و ضد اسلامی، منافق، فدایی، تودهای پیکاری و حتی ساواکیها و باقیماندههای رژیم قبل، مجموعهای بودند که مسئولیت اجرایی کشور را در دست گرفته بودند.
روزهای اول موج عظیم انقلاب و ابهت مردم خیلی مجال نمیداد که اینها ماهیت خود را نشان بدهند. یعنی فرصت نمیشد که مردم توجه کنند، تنها کسانی که در میدان اجرا راه نداشتند، نیروهای خط امام و این توده مردم بودند. جوانهای انقلابی مسلمان به دلیل بی تجربگی و خامی پشت در مانده بودند، اما آنها هم بیرون نماندند و به شکل دیگری خود وارد شدند، آنها دست به ابتکار نهادهای انقلابی زدند، دادگستری وزیر دادگستری نمیتوانست انقلابی عمل کند، دادگاههای انقلاب تشکیل شد. مجریان سازنده نمیتوانستند بسازند، جهاد سازندگی درست شد، مسئولان امنیت کشور نمیتوانستند امنیت را حفظ نمایند، کمیتهها درست شد و سپاه پاسداران به وجود آمد. هر جا که نقص کار مجریان روشن میشد، ملت با همان خاصیت انقلابی، اسلامی خود وارد میدان میشد و آنجا را قبضه مینمود.
پس مجموعه باز خط امام را هم شامل میشد اما پشت در و به عنوان ارگانهای انقلابی. زیادی طول نکشید که معلوم شد این تجربه، تجربهی موفقی نیست. مردم فهمیدند که جریان حاکم، نمیتواند انقلاب را بکشاند. اما نصایح امام که هر لحظه حامی حکومت وقت بود و اشارات امام، مردم را صبورانه نگه میداشت که مشاهده کنند قضایا چه
**صفحه=9@
میشود.
کم کم آنقدر مسئله روشن شد که دیگر تحملش ممکن نبود و مرحلهای که همه میدانند یعنی مرحلهی واسط شروع شد و درگیریها پیش آمد و حذفها آسان انجام نمیشد. اگر جبههی ملی کنار گذاشته میشد، دست به مقاومت میزد، اگر منافق از مسئولیتهایی که دراستانداری و معاونت وزارت داشت بر کنار میشد، مقاومت میکرد و اگرافراد دیگر هم خلع میشوند مقاومت میکردند. و این جریان آغاز حرکت طبیعی تودهی انقلابی و متن مردم به سوی هماهنگ نمودن مسئولیتها و قبضه کردن جریانها و حذف جریانهای باطل بود و مثل سیل همه جا را زیر نفوذ خود گرفت تا به اینجا رسید که امروز ما شاهد معرفی کابینهای هستیم که منبعث از متن تودهی مردم و خط امام و مسلمانان متعهد میباشد رئیس جمهور، دولت، اعضای دولت، مجلس، شورای نگهبان، شورای عالی قضایی و پستهای کلیدی ادارات و ارگانهای انقلابی ما تقریبا همه هم جهت شدهاند: اما ما میدانیم که در بطن هر یک از اینها هم هنوز نیروهای نامنسجم وجود دارد که دراینده یا خود را منسجم میکنند و یا حذف میشوند و این جریانی است که انقلاب نشان داده و امروز ثابت شده است.
البته این تجربه و این آزمایش به قیمت ارزانی به دست نیامده، وقت و نیروی فراوانی تلف شده، اعتبار، ضربه دیده و مشکلاتی پیش آمده، اما یک حرکت سالم، طبیعی، پا برجا و پر دوام است که به خاطر همین خاصیتش قابل اعتماد میباشد و از این به بعد ما با خیال راحت میتوانیم مسئولیتهای کشور را در جای خود و به دست افراد صالح خود، به انتخاب اصلح ببینیم، این وضع پیش آمده است.
خساراتی را که دیدیم شدید بود، یکی از خسارات این بود که در تصمیم گیری، همیشه دچار مشکل بودیم. روزهای اول انقلاب، در کابینه و حتی در شورای انقلاب که کمتر دچار گرفتاری بود، هر تصمیم اساسی که مطرح میشد، مقدار زیادی وقت مسئولان را به خاطر همین خطوط مختلف و جریانهای متنوع میگرفت. جبهه ملی برای خود میکشید، نهضت آزادی برای خود و خط امام هم برای خود فکر میکرد و متفرقهها هم همچنین، اینکه امروز میبینید هنوز
**صفحه=10@
سفارتخانههای ما به این روز سیاه وضع نامناسب مانده، علتش این است که ماههای اول انقلاب که حساسترین لحظات است بر وزارت خارجه ما آقای سلامتیان به عنوان معاون وزیر خارجه حاکم بود که نهضت آزادی هم با او مخالف بود، اما ائتلاف چنین پیش آورده بود، و اینکه میبینید این دانشگاه امروز تعطیل است، علت اصلی آن این است که: کسانی که این دانشگاه را قبضه کرده بودند، خط مشترک لیبرالیسم و نفاق چپ و راست بودند که همهی این اتاقها را اتاق جنگ کردستان کرده بودند و شما میدانید چه حوادثی دراین دانشگاهها اتفاق میافتاد.
به اضافهی آن همه میراث سوء که از رژیم قبل داشتیم. از روز اول خط امام و اسلام راستین دانشگاهها را قبضه نکرده بود و پایههای کجی گذاشته شد که این پایه باید پاسخی اصلاح شود، در شورای انقلاب اگر همه در خط امام بودند تصمیمات فوری گرفته و به اجرا در میآمد، اما به خاطر ناهماهنگی در شورا و کابینهی مؤتلف مسائل بارها و بارها مطرح و بدون تصمیم گیری مناسب وقت را تلف میکرد.
ضرر دوم که خیلی مهم است و مهمتراز تأخیر در تصمیم گیری میباشد و هنوز هم دچارش هستیم، این است که ارگانهای اجرایی، ادارات، ارتش، پلیس و همهی مؤسساتی که میراث رژیم گذشته بودند و نیروهایی که درانها کار میکردند، بخش عظیمشان، کسانی بودند که چون نمیخواستند به اسلام راستین دل بدهند، از وجود جریانهای غیراسلامی در سطح بالا، دلخوش بودند و یکدل، و در جهت اسلام حرکت نمیکردند. امیدوار بودند به روزی که خط غیراسلامی حاکم بشود و این دو دلی درادارات ما، درارتش ما، پلیس ما و در خیلی جاهای دیگر تا روزهای آخر سقوط بنی صدر وجود داشت و هنوز هم ریشههایی دارد و این مسئله خیلی مهم و خطرناک بود.
یک مسئول اداری با تبلیغاتی که میشد پیش خود فکر میکرد که بالاخره روزی این نیروهای غیراسلامی به اصطلاحی خودشان، روشنفکرها پیروز میشوند و به این خاطر به نحوی حرکت میکرد که بتواند با آنها بسازد و خیلی که محتاط و منافق بود چهرهاش را مخفی میکرد که خط امامیها او را نشناسند. به جای اینکه کار کنند، روزنامه انقلاب اسلامی و میزان میخواندند و به جای اینکه به مردم برسند، اخباری که
**صفحه=11@
شب از رادیوهای بیگانه گرفته بودند پشت میزهایشان برای مراجعینشان تعریف میکردند، و این حالت، حالت سردرگمی، حالت بی تکلیفی، حالت امیدواری به یک خط غلط و این حالت نامناسب، باعث شده بود که ارگانهای دولتی ما بهمثابه ارگانهای انقلابی دیگر کار نکند و همیشه عقب بماند و این مسئله در جنگ و در جاهای دیگر هم بود. به اضافهی برخوردهای نامناسبی هم که وجود داشت.
همه میدانند که این جریانها چقدر در حذف یکدیگر نیرو مصرف کردند و اینها همه از وقت ملت تلف شد. از همان روزهای اول تیتری ساخته بودند به عنوان تعداد مراکز قدرت، و برای کوبیدن ارگانهای انقلابی چقدر خون دل خوردند و چقدر خون دل خوراندند، میگفتند: یک دادگستری داشته باشیم. اما یک دادگستری که نتواند کار کند و ضد انقلاب به آن نحو دراین کشور ریشه کند بچه درد میخورد. میگفتند تعداد مراکز قدرت نباشد. و آن مرکزی هم که باید کوبیده شود، دادگاه انقلاب و سپاه پاسداران و کمیته و جهاد سازندگی و غیره است. و تا همین اواخراین جریان وجود داشت.
از طرفی نیروهای واقعی انقلاب همینها بودند که کوبیده میشدند و مشکل مهم این بود. مشکل اینجاست که حاکم رسمی کابینه بود، اما نیروهای واقعی، نهادهای انقلاب بودند. آقای بنی صدر حتی به فرمان امام فرماندهی کل قوا بود و مثلا فرمانده سپاه پاسداران را ایشان نصب میکرد، اما سپاه پاسداران از بنی صدر فرمان نمیبرد. فرماندهی کل قوا بود اما جرأت نمیکرد به پادگان سپاه برود. وقتی که فرماندهان جزء جمع میشدند و جلسه تشکیل میدادند. کارشان این بود که ایشان را استیضاح کنند که چرا اینگونه رفتار میکند؟ بنابراین چنین حکومتی، حکومت نمیشود، و دراین حکومت نمیشود کار کرد. او میخواست با نیروهای دیگر کار کند نمیشد، کمیتهها به او ایمان نداشتند، ایشان اعلام میکرد میخواهم رئیس شهربانی نصب کنم (با اینکه این حق را نداشت) این کار را میکرد اما آن رئیس به حرفش توجه نمیکرد. مدیر روزنامه معین میکرد، اما آن مدیر هم مطابق میل او رفتار نمیکرد. در رادیو مدیرعامل نصب میکرد اما مدیرعامل هم خط او را نمیخواند.
**صفحه=12@
ضررهای عمدهای که بر ما وارد شد
ضررهای عمدهای که بر ما وارد میشد این بود که کسانی اسمشان زمامدار بود، اما تودهی ملت با نیروهای انقلاب، ارگانهای اصیل و آنها که این انقلاب را حفظ میکردند در خط آن زمامدار، حاضر به حرکت نبودند و این مشکلات پیش میآمد. رفته رفته، این جریانها واقعیت را نشان داد. مطلب روشن شد که جریان غیراسلامی حالا چه ملی گرا و چه در مایههای دیگر باشد، نمیتواند بجنگد، نمیتواند بسازد و نمیتواند امنیت را تأمین کند، حتی نمیتواند تبلیغ هم بکند و این تضاد و این تزاحم و این مشکلاتی را که سر راه بود، با ارادهی مردم و با هدایت امام و با کمکهایی که اهل درک و فکر نمودند، کم کم مسیر خود را پیدا کرد و امروز به یکپارچگی رسیده که ما امیدواریم انشاءالله این اتفاقات تلخ، هم برای خودمان تجربه شده و هم برای انقلابهای اسلامی بعد از این که در منطقه خواهد شد، راه باز بشود.
اشکال کاران جریانها این بود که با غرور و تکبر. نتوانستند این ملت را درک نمایند و هنوز هم نتوانستهاند و عجیب است که انسان اینقدر کور دل شود.
قرآن هم همین مطلب را میفرماید:
ذالک بانهم آمنوا ثم کفروا فطبع علی قلوبهم فهم لا یفقهون**زیرنویس=سوره منافقون آیه 3.@، الا انهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون. **زیرنویس=سوره بقره، آیه 12 .@.
قرآن اینها را بی شعور تلقی کرده و این یک واقعیتی است،
آقای بنی صدر حالا هم که به پاریس رفته از صمیم اعتقاد میگوید که در ایران نود درصد مردم با من هستند و من یقین دارم که او خیال میکند که راست میگوید، یعنی با آن طرز تفکری که او داشت، راست میگوید. همین آدم وقتی که میخواهد از ایرانی که نود درصد مردم طرفدارش هستند، برود باید در توالت مخفی شود. یکی از همافران میگوید: وقتی که من دیدم بنی
**صفحه=13@
صدر از توالت بیرون آمد و عرق صورتش را گرفته خجالت کشیدم که رئیس جمهور مدعی، اینگونه فرار میکند. به آنجا هم که میرود، میگوید: که نود درصد مردم با من هستند و من بر خواهم گشت. چقدر باید آدم جامعه را کم بفهمد.
قضیه سید علی محمد باب است که وقتی که ریسمان دارش به وسیله تیر پاره میشود و او میافتد فرار کرده و به دستشویی میرود، عینا تکرار شد با این تفاوت که در اینجا دیگر ریسمان دار نیست ریسمان دار نامرئی است، پرونده است. آن یکی (سید علی محمد باب) آنقدر شعور داشت که بعد از فرار به مجلس رفته و بگوید که من توبه کردم و توبه نامه بنویسد. اما بنی صدر توبه هم نمیکند، بقیه منافقین هم چنیند واقعا خیال میکنند که این خلق طرفدارشان است.
علت اینکه این مردم با اینکه در صدر حکومت نبودند به این نحو آنها را عقب زدند، همان روحیهای بود که انقلاب کرده بود. قضیه خانم مادر طریق الاسلام را ببینید بچهها در زندان اسمش را طریق الکفر گذاشته بودند زیرا ایشان قبلا جزو مجاهدین بود و پیش از پیروزی انقلاب مرتد شده بود و در زندان جزو کمونیستها بود. این خانم جزو خانمهای مقاوم دم در زندان رژیم قبل بود و حالا اینگونه عمل میکند. اصولا قیافه آن مادر دران فیلم و آن لحظهها آنقدر مهم است که انسان از خود بیخود میشود و نمیتواند روحیه مردم را ارزیابی کند. راستی که این مردم چقدر بزرگاند.
ما در تاریخ اسلام صدراسلام مطالبی میخواندیم که مو بر تنمان راست میشد مثلا نسیبهی جراح در جنگ احد جلوی فرزند خود را که در حال فراراز جنگ بود گرفته میگوید: فرزند من، شیرم حلالت نباشد اگر برنگردی و شهید نشوی فرزندش را بر میگرداند تا شهید بشود از برای ما این خیلی مهم بود. در کربلا مادر جوانی، کفن به گردن فرزندش انداخته و میگوید: برو قبل از علی اکبر شهید بشو! خانم مسلمانی که قبلا مشرک بوده، چند فرزندش در حال کفر مرده بودند و او خیلی گریه کرده و برایشان شعر گفته بود.
چند فرزند دیگرش در رکاب علی بن ابیطالب شهید شدند یا در جنگهای دیگر، برایشان سرود شادی خوانده بود، برای ما این مسائل مهم بود و مهم هم هست. اما مسلمانهای امروز، آنها را تحت الشعاع قرار دادهاند. چه فیلمها دیدهایم که درانها، مادرها به
**صفحه=14@
شهادت فرزندانشان افتخار میکردند و اجازه نمیدادند اشک از چشمانشان سرازیر شود.
کاری که مادر طریق الاسلام کرد باید برای دنیا عبرت باشد. کلماتی که گفت، حرفهایی که زد، حتی مهر مادریاش هنوز باقی بود، به فرزندش میگفت: شما بین خود و خدا توبه کن، شاید خدا ترا بپذیرد. آنقدر مسلمان بود که به لطیفهی توبه مرتد هم توجه داشت، اما مردانه ایستاده بود و هر چه فرزندش گریه میکرد و میگفت اشتباه کردم، مادر همچون شیرایستاده بود و میگفت تو دروغ میگویی زیرا نماز نخواندی، توبه نکردی، آدم کشتی، و کارهای بد دیگری انجام دادی. و این خیلی عظیم است و این تنها یک مادر نیست. به خدا قسم خیلی از مردم ما اینگونهاند، زنها، مردها، همه و همه اینگونهاند.
روزهایی که امام دستور دادند و به مردم پیشنهاد کردند که افراد مشکوک را معرفی نمایند، آنچنان حرکتی در مردم پیدا شد که حتی مراجعات به من که قدری پیدا کردنم به خاطر کارهای زیاد، مشکل است، بسیار زیاد بود و پدرها مراجعه کرده و فرزندانشان را لو میدادند و از اینگونه انسانها فراوانند، انسانهای که بهشت را بر جهنم و خدا را بر شیطان و اسلام را بر کفر ترجیح میدهند و اکثریت مردم ما چنینند.
روزهایی که من به نماز جمعه میآیم، میبینم خانمهایی را که یک گوشواره کوچک میفرستند که معلوم است مال فقیرترین خانواده هاست و می گویند: ما اینها را از زمان عروسی داریم شما آن را به پاسدارانی که میخواهند ازدواج کنند بدهید. چقدر این مردم خوب هستند و چقدر اینگونه مردم زیادند.
هفته قبل آقایی آمده بود و میگفت: من در دوران طاغوت، مالیات نمیدادم و با حیله از زیر مالیات در میرفتم. اکنون یک میلیون تومان چک نوشته و میگفت: چون آن موقع مالیات ندادهام حالا که حکومت دست مسلمانها است میدهم که شما هرطور صلاح میدانید خرج کنید و من گفتم که به زلزله زدههای کرمان بدهید که چک نوشت و داد. مردم ما چنینند و کم هم نیستند، این نوع افراد در همه اموراز قبیل: امور مالی، امور جانی، امور عرض و ناموسی و در امور اخلاقی فراوانند.
**صفحه=15@
در روزهایی که بمب اندازی شده و مکانهایی خراب شد و خانههایی آسیب دید، چقدر مردم مراجعه کرده و میگفتند: ما میخواهیم این خسارتها را جبران کنیم و برادران ما، مردمی که بیگناه دچار این جریانها میشوند، فکری برایشان بکنیم و دولت هم بر بودجهاش تحمیل نشود، که به همین منظور دفترامام حسابی را اعلام کردند که هر کس میخواهد کمک کند. مردم اینگونه در جریانات شریک شده و در کارها حاضرند و اینقدر اثر دارند آن جریانهای کوچکی که ما به اشتباه دستشان را گرفته و به آنها در کارها مسؤولیت دادیم، اکنون طلبکار شده و می گویند که ما نود درصد مردم را با خودمان داریم. من نمیدانم اینها رقم سرشان نمیشود؟!
بنی صدر میگوید که سازمان مجاهدین خلق، صدهزار چریک مسلح در ایران دارد، آیا او صدهزار را نمیداند، چریک را نمیداند یا مردم ایران را نمیشناسد!؟ این سازمان مجاهدین خلق همین است که پس از چند روز فعالیت مسلحانه، اینگونه مثل پنبه از سر راه کنار میروند. اگر پشت سر کسی که محافظ ندارد، حرکت کرده و او را با تیر بزنند کار مشکلی انجام ندادهاند، مافیا هم چنین میکند. گروهی که سالها شعار انقلابی میداد و دو سال در محیط آزاد و حتی هرج و مرج و سوء استفاده از آزادی، هرچه توانست برای خود ذخیره کرد، خانهی تیمی ساخت، جمعیت و شبکه درست کرد، همهی اینکارها را کرد، وقتی که ما تصمیم به مبارزه جدی با آنها گرفتیم، اینگونه از هم پاشیده شدند که هرروز چندین خانه تیمی از آنها کشف میشود با اینکه ما نه ساواکی، و نه سازمان اطلاعاتی مهمی داریم.
همه میدانند که در رژیم گذشته اگر یک خانهی تیمی پیدا میکردند ساواکیها چقدر پاداش میگرفتند و به یاد دارید که هنگام کشف یک خانه تیمی درگیری و کشتار پیش میآمد و مدتی خیابانهای اطراف قرق میشد. و چقدر هیاهو بپا میکردند. اما اکنون چقدر افراد حزب الله و پاسداران ما این خانهها را به سرعت کشف میکنند و در روز چندین خانه تیمی کشف و گرفته میشود و آنها که در خانهها هستند همچون قهرمانان پنبهای وقتی که حزب بر سرشان میریزند و به آنها میگویند: که در را باز کنید و بیرون بیایید، دستشان را روی سرشان گذاشته و بیرون میآیند و به زندان میروند و درآنجا هم شروع به حرف
**صفحه=16@
زدن و توبه کردن مینمایند. ما میترسیم آنها دروغ بگویند و به خاطر این مسئله آنها را آزاد نمیکنیم، اگر راست بگویند و توبه کنند، آزادشان مینماییم. (تکبیر).
این آثار سوء چندگانگی و تضاد در تصمیم گیری و مسئولیتها بود که بیان شد، حال که خداوند به ما عنایت فرموده و به همت شما کمک نموده و با تجربه حساب و با حرکت طبیعی به یک دولت و مجموعهی هماهنگ رسیدیم، دیگر زمان کاراست و بس هم اکنون به مسئولان و مجریان کشور و به کسانی که درادارات تا به حال دو دل بودند و کسانی که درارتش تا به حال هواها و تمایلات دیگری ممکن بود در سرشان باشد از همین تریبون نماز جمعه که مقدس است و روحانیت دارد ابلاغ میکنم که دل به کار بدهیم تصمیم بگیرید و نشاط از خود بروز دهید و این ملت فداکار و این مردم کم نظیر را راضی کنید.
امسال باید مشکلاتی که دراین دو سال داشتیم رفع بشود. به گران فروشها و بی انصافها اخطار میکنم که از این به بعد نوبت آنهاست، گذشت آن زمانی که پشت نقاب بنی صدر و لیبرالیسم مخفی بشوید و هر کار که دلتان میخواهد انجام دهید. از فردا بعد از تکمیل کابینه و بعد از شروع برنامهها، حزب اللهیها به جای منافقین به سراغ شما خواهند آمد. (تکبیر).
برای یک زندگی شرافتمندانه عادلانه و صحیح و اسلامی آماده بشوید. مسئولانی که از این به بعد خوب کار نکنند و مجریانی که از این به بعد کوتاه بیایند و کسانی که از این به بعد چوب لای چرخ اجتماع هماهنگ ما بگذارند، قهر و خشم ملت در مورد آنها دیگر نمیتواند گذشت نماید. البته ما مطمئن هستیم که از این تاریخ به بعد دشمنان خارجی و داخلی، مثل همهی مقاطعی که داشتیم، تلاشهایشان را برای ایجاد مزاحمت زیاد میکنند، اما ما باید روی پای خودمان بایستیم و کار خودمان را بکنیم. و در خاتمه این خطبه، مناسبترین سورهای که میتوانم بخوانم این است:
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم- بسم الله الرحمن الرحیم- قل یا ایها الکافرون- لا عبد ما تعبدون- و لا انتم عابدون ما اعبد- و لا انا عابد ما عبدتم- و لا انتم عابدون ما اعبد- لکم دینکم ولی دین.
**صفحه=17@
همان حرفی که پیغمبراکرم (ص) در مکه به کفار گفت، ما باید روز اول به جریانهای غیر دینی میگفتیم و خود را از آنها، و آنها را از خود مأیوس میکردیم. همینقدر راضی باشند که در سایه حکومت اسلامی زندگی کنند. نه آنها قلبشان با ما یکی میشود و نه ممکن است دل ما دراینده با ضد اسلام یکی بشود.
**صفحه=18@
خطبه دوم:
رابطه گناه و کفر
جمعه: 23 مرداد 1360 - 13 شوال 1401
**صفحه=19@
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد الله رب العالمین والصلوة والسلام علی رسول الله و آله ائمة المعصومین.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. ثم کان عاقبة الذین اساؤا السوای ان کذبوا بایات الله و کانوا بها یستهزون **زیرنویس=سوره الروم، آیه 10.@.
رابطهی گناه و کفر
این آیه از آیات اخطار کننده شدید قرآن به گناهکاران است. آیهای است که حضرت زینب در مجلس یزید وقتی که میبیند یزید به نام خلیفهی مسلمین با زبان کفر حرف میزند، این آیه را به رخ او میکشد، یعنی سرنوشت یزید را بیان میکند.
ترجمهی آیه این است: که عاقبت کسانی که گناه میکنند و اعمال سوء را انجام میدهند این است که به کفر کشیده میشوند و آیات خدا را منکر میشوند. و این مطلب مهم و عظیمی است و قابل توجه میباشد و برای هر مسلمانی ضرورت دارد که روی این مسئله فکر کند و این اخطار قرآن را جدی بگیرد.
همه ما معمولا در زندگیمان دچار وسوسهها و گناهان کوچک هستیم و خدای نخواسته ممکن است این گناهها، رفته رفته تبدیل به گناهان بزرگ و اصرار بر گناه شود و کم کم این اصرار بر گناه، منجر به انکار آیات خدا و کفر میگردد؛ که بسیار خطرناک است.
علت اساسی این مسئله در روان انسان مستتراست. انسان گناهکار حالتی پیدا میکند که حرکت طبیعیاش به طرف گناه بیشتر و عمیقتر و سپس به گناه بزرگ، که شرک و کفراست خواهد بود.انسان به طور کلی موجود منفعلی است، حساسترین و اثرپذیرترین موجود عالم انسان است. در انسان چیزی به نام قلب به زبان قرآن وجود دارد که البته منظوران قلبی که فیزیولوژیست ها میگویند نیست.یعنی قرآن به این مرکز تلمبه خانه خون که در قفسه سینه ماست، قلب نمیگوید. قلب در زبان قرآن چیز دیگری است که حقیقت انسانیت را تشکیل میدهد. آنکه انسان با او میفهمد، آنکه انسان با او تشخیص حق و باطل را میدهد. مغز تنها نیست. آنچه فصل ممیز انسان است و سرمایه انسانیت و چیزی که ما را از حیوانها جدا میکند، در تعبیرات قرآن به آن قلب گفته میشود.
توجه کنید که من امیدوارم این صحبتها در زندگی شخصی و اجتماعی ما به خاطر سازندگی که دارد مؤثر و سازنده باشد. قلب انسان در روایات در رابطه با گناه اینگونه تشریح شده است: قلب درابتدا یک نقطه نورانی و سفید در وجود انسان است. فطرت انسان درابتدا پاک است. هر گناه و هرانحرافی که انسان مرتکب میشود در این نقطه نورانی و این سرمایه انسان یک خال سیاه میگذارد، (این تشبیه است وگرنه نه صفحهای وجود دارد و نه سیاه و سفید است، برای این که ما خوب بفهمیم این گونه ترسیم کردهاند).
اگر انسان متنبه شد، توبه کرد توبه کرد و بهسوی خدا بازگشت نمود آن خال سیاه پاک میشود. اگر متنبه نشد و همچنان به گناه داد، این خال سیاه رشد کرده و نقطه سیاه در قلب انسان باز وسیع میشود. اگر بیشترادامه داده و در گناه غوطهور شد و سراسر زندگی را گناه احاطه کرد: مال حرام خورد، به شغل حرام مشغول بود، روابط و معاشرت حرام داشت، زبان دروغ گفت و تهمت زد، گوش غیبت و ناروا شنید اگر مجموعا چنین شد، این نقطه سیاه کم کم همه قلب را میپوشاند و قلب انسان تبدیل به یک صفحه سیاه میشود که دیگر نور نمیپذیرد و تاریک میشود. این آخرین نقطه خسارت انسان است.
در تشبیه دیگری در روایات ما محیط گناه را به یک باتلاق تشبیه کردهاند.
**صفحه=21@
نمیدانم آیا شما در زندگی به باتلاق گرفتار شدهاید یا نه، اگراب زیادی در کویر جمع شود، انسان اولین قدمی که در حاشیهی باتلاق میگذارد کمی از پایش در گل فرو میرود، قدم دوم ساق انسان را میگیرد، قدم سوم به زانو میرسد و رفته رفته، انسان به جایی میرسد که نجاتش مشکل میشود، هرچه دست و پا بزند، بیشتر به زیراب و لجن فرو میرود، این حالت باتلاقی، حالت گناه است، یعنی انسان که به گناه آلوده شد، حال چه گناه مالی چه گناه زبانی و چه گناه عرضی و ناموسی و اخلاقی، متأسفانه این حالت درانسان تشدید میشود و انسان روز بروز آلودهتر و گرفتارتر میشود و در باتلاق گناه فرو میرود، آن وقت هر چه دست و پا بزند میبیند که راه نجات بسته است.
این آیه قرآن هم مضمونی مثل این مطلب را ارائه میدهد. میگوید: کسانی که به گناه و انحراف آلوده شدهاند، روزگارشان اینگونه است که به کفر کشیده میشوند وقتی متوجه میشوند که خدا و قیامت و معاد و همه چیز را منکر شدهاند.
این رویه در زندگی شخصی و اجتماعی و سیاسی ما هم هست و من مخصوصا این مطلب را به جوانها میگویم، جوانها که قلبشان پاک و نورانی و ناآلوده هست دراین مورد دقت داشته باشند.
امام علی بن ابیطالب (ع) میفرماید که اگرادم دور و بر قرقگاه گوسفندهایش را بچراند، ممکن است این گوسفندها داخل قرقگاه بشوند. مشتبهات را اگر مرتکب بشویم و بگوییم اینها مکروه است و مهم نیست به محرمات میافتیم، باید حالت احتیاط و بیدار باش را همیشه حفظ نمایید هر جا حس کردید بوی گناه و بوی انحراف میآید، از همان ابتدا ترمز کنید و جلو نروید. در مسائل سیاسی نمونههای عجیب و غریبی وجود دارد.
همین طریق الاسلام که چندی قبل اعدام شد یک مصداق همین مسئله است. از ابتدا به آنها دستورات ضد اسلامی ندادند، از اول که میخواستند شروع کنند، گفتند: مارکسیستها در بعضی مسائل درست میگویند، طرفدار کارگر هستند. و مطالبی از این قبیل، و جاذبهای برای مارکسیزم درست کردند. بعد نسبت به روحانیت، خرده، خرده مطالب نادرستی گفتند، گفتند که: روحانیت
**صفحه=22@
مرتجع است، طرفدار سرمایه داراست و با این قبیل حرفها ذهن آنها را آلوده نمودند. درابتدا کتابهایی از مرحوم شریعتی که درانها مطالبی در مورد زر و زور و تزویر وجود دارد به آنها میدهند. دکتر شریعتی در یک سری بحثهای کلی مطالبی گفته که در جای خود با ارزش است اما آنها مطالب را ناقص مطالعه کرده و روحانیت را در کنار سرمایه دار و در کنار یک حاکم مقتدر گذاشته و میگوید زر و زور و تزویر، پس روحانیت مزدوراست.ملک، ملا، مالک و از اینگونه مطالب ساخته و برای ذهن یک جوان قیافه بدی درست میکنند. بعد کتابهای کسروی را به آنها میدهند که بخوانند بعد یک آخوند ساواکی یا منافق را پیدا کرده و اعمال او را به نام یک روحانی به رخ کشیده و آنها را نسبت به روحانیت، بدبین میکنند.
رفته رفته به کتابی که روحانی میخواند بدبین میشود، به فقه بدبین میشود، به حوزه بدبین میشود تا کارش به جایی میرسد که در مقابل امام میایستد. همین منافقین را به یاد دارید که روزهای اول چه میگفتند؟ اگرامام از آنها انتقاد میکرد آنها میگفتند: امام پدر ماست. پدرانه هرچه میخواهند بگویند. اما کار آنها به امروز کشیده شده که در اعلامیهها به امام اهانت هم میکنند.
چنین حالتی از روز اول پیدا نمیشود و یکباره پدید نمیآید. چاقوکشی حرفهای که اکنون چاقو خنجر میکشد و سینهی فردی را میشکافد از اول این گونه نبوده، در ابتدا رنگ خون، بدنش را میلرزاند و سوزن به بدن کسی فرو نمیکرده، رفته رفته به این اعمال کشیده شده و چاقوکش از آب درامده است. آیا خیال میکنید که این بمباندازها بمب انداز به دنیا آمدهاند؟ آنها در ابتدا اگر تصور میکردند که ترقهای زیر پای کسی منفجر کرده و پایش را بسوزاند فطرت پاکشان میسوخت، اما ذره ذره او را با چنین اعمالی آشنا میکنند، ابتدا به او کتاب و جزوه میدهند که بخواند، بعد سه راهی و کوکتل مولوتف در اختیار میگذارند و بعد یک بمب به او داده و از او میخواهند که آن را مثلا در صحن حضرت معصومه در قم آنجا که مردم جمع میشوند. بگذارند، (مگر این مردم از کجا آمده و چه گناهی مرتکب شدهاند؟) این حالت در زندگی همهی انسانها هست.
**صفحه=23@
بنی صدرها از روز اول بنی صدر امروز نبودهاند که مقابل امام بایستند. از اول یک انتقاد کوچکی به امام میکرد، در همان زمان که در شورای انقلاب بود، مطالبی راجع به امام میگفت مثلا میگفت: امام سیاسی نیستند. رفته رفته جلو آمد تا این حالت امروز را پیدا کرد. بحث ما راجع به آنهایی است که ریشه اسلامی دارند تمام محاربها، تمام گناهکارها، زناکاران، دزدها، چاقوکشها، بمباندازها و این دلالهای مظالم، همه و همه روز اول قدمهای کوچک برداشته و رفته رفته به این روز سیاه و تباهی افتادهاند، بعد هم چون ذهن انسان طوری است که میخواهد خود را توجیه کند، نمیتواند بپذیرد که شب و روز بد میکند و در ذهن خود، خود را تبرئه کرده و میگوید: همه این چیزها دروغ است، خدا چیست؟ بهشت چیست؟ جهنم چیست؟ حساب و کتاب کدم است؟ برای خود محاسباتی انجام داده و کم کم این مطالب به زبانش میآید و او را تبدیل به یک مشرک و کافر میکند. لذا هنگامی که زینب سلام الله علیها میبیند که یزید آنجا نشسته و میگوید:
لا خبر جاء و لا وحی نزل.
شروع به صحبت کرده و درابتدا میفرماید:
صدق الله حیث یقول فی کتابه: ثم کان عاقبة الذین اساء السوای ان کذبوا بایات الله و کانوا بها یستهزون **زیرنویس=سوره روم آیه 9.@.
عاقبت گناه انسان را به کفر میکشاند.
بنابراین انسانی که آلوده شده چه بکند؟ دارویش را هم بیان میکنیم؛ دوایش توبه است. خدای نکرده اگر کسانی که این مطالب را میخوانند و میفهمند اگراز این مجرا احساس خطر مینمایند باید بدانند که خداوند برای پاک شدن آن نقطههای سیاه قلب توبه را قرار داده است.
کسانی که گرفتار دام تروریزم شدهاند تا کسی را نکشتهاند توبه نمایند. قرآن میفرماید: کسی که یک مسلمان را عامدا بکشد بدون تردید جای او در جهنم است. و خالد در جهم میباشد. اگر تا امروز آلوده به کشتن مسلمانها نشدهاید
**صفحه=24@
راه توبه بساز است. قلبتان را میتوانید صاف کنید، برگردید و احساس سرشکستگی ننمایید، خامی جوانی شما را فریب ندهد. مطمئن باشید اگرامروز بر نگردید فردا حزب الله و پاسدارها و این مردم شما را گرفته و به چوبه دار تحویل میدهند و اگر دران روز پیش مادرتان مانند طریق الاسلام آن گونه گریه هم بکنید فایده ندارد. (تکبیر)
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
**صفحه=25@
خطبه اول:
حرکت تکاملی انقلاب اسلامی ما
جمعه: 30 مرداد 1360- 20 شوال 1401
**صفحه=26@
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین- والصلوة والسلام علی رسول الله وآله المعصومین. قال العظیم فی کتابه- اعوذ بالله من الشیطان الرجیم فاما الزید فیذهب جفاء و اماینفع الناس فیمکث فی الارض. **زیرنویس=سوره رعد آیه 17.@.
یکی از دو خطبه نماز جمعه امروز مربوط به حرکت انقلاب و ترسیمی از سیر تکاملی انقلاب اسلامی ایران است.
خطبهی دوم چند موضوع از مسائل جاری روز مربوط به جامعهی اسلامی به طور کلی، و مخصوصا انقلاب اسلامی خودمان میباشد.
در خطبهی اول که حرکت تکاملی انقلاب بیان میشود، امیدوارم که با دقت به مباحثی که مطرح میشود توجه شود. تا برداشتی از حرکت چند سالهی گذشته برداشته باشیم که ترسیم کنندهی آینده حرکت انقلاب هم میباشد.
حرکت تکاملی انقلاب اسلامی ما
من معتقدم که انقلاب اسلامی از روزی که شروع شده تا امروز، حرکت تکاملی داشته، یعنی حتی یک روز توقف نکرده و یک روز عقبگرد ننموده و هر روز با همهی مشکلاتی که برای آن تراشیدهاند، قدمی به جلو گذاشته و
**صفحه=27@
به طرف هدفی که رهبرانقلاب و مردم انقلابی داشتهاند پیش رفته و دراین خطبه این مطلب را ثابت میکنیم، البته گویا شدن این بحث که شامل چند سال از تاریخ میشود. فرصت زیادی لازم دارد، من سعی میکنم مجملا و فشرده و قابل درک برای عامهی مردم، مطالب را توضیح بدهم.
از یک جهت انقلاب ما در مسیر خود سه مانع بزرگ را تا امروز، یا از میان برداشته و یا در حال از میان برداشتن است به عقبهی بزرگ که مهمترین رکن پیروزی انقلاب است.
این سه مرحله یا سه عقبه به ترتیب عبارتند از:
1- شاه زدایی.
2- آمریکا زدایی.
3- منافق زدایی.
یا به تعبیر دیگر:
1- استبداد زدایی.
2- استعمار زدایی.
3- فساد زدایی.
در تاریخ جدید و عصر ما هیچ انقلابی نمیتواند در رابطهی با حرکت تکاملی خود، بدون برخورد با این سه مانع و بدون مبارزهی با آنها حرکت نماید. چون اگراستبداد نباشد، نیاز به انقلاب نیست، و اگراستعمار نباشد، استبداد رشد نمیکند و اگر فساد داخلی و نفاق نباشد، زمینهی رشد استبداد و استعمار وجود ندارد. این سه جریان، ضمن اینکه از هم جدا هستند، تغذیه کننده و مقوی و حافظ یکدیگرند. و قربانی هر سه، تودهها و مردم و منافع ملی مردم میباشد. و شما کمتر جامعه و حکومت فاسدی را دراین دنیا پیدا میکنید که از این سه جریان منحوس رنج برند. استبداد، استعمار و فساد و یا در کشور خودمان؛ شاه آمریکا و منافق.
ما دراولین مرحله که مبارزاتمان اوج گرفت، شاه را که مظهراستبداد بود، از میان برداشتیم. بدون برداشتن شاه، مبارزهی با آمریکا انجام نمیشد. یعنی همهی نیروهای کشور، به دست خانوادهی پهلوی و درباریان به معنای اعم،
**صفحه=28@
در خدمت حفظ استعمار و به خصوص آمریکا بود. بنابراین اولین قدم به طور طبیعی در حرکت ما این بود که، مانع و سد، و سنگراول دشمن را خراب کنیم و بشکنیم تا به مرحلهی دوم برسیم. خانوادهی پهلوی الحمدالله بر خلاف انتظار ناظران سیاسی جهان، خیلی زود خرد شده و شکست و انقلاب در مراحل و قدم اول، پیروزی بسیار روشنی، به دست آورد و آن قله فتح شد. البته آن قله که فتح شد، اولین مراحل شکست آمریکا هم ساخته شد و اولین پایهی شکستن سنگر دوم که آمریکا یا استعمار بود به دست آمد.
اما آمریکا زمینههایی برای خود تعبیه کرده بود که فکر میکرد با رفتن پهلوی هم در ایران میماند، اینگونه فکر میکرد و همانطور که می دانید تا چند ماه امیدوار بود. البته با این نظر که بعضی از دوستان دیگر تعبیر کردهاند که آمریکا در حکومت موقت مهره چینی کرده بود مخالفم. آمریکا نتوانسته بود مهره چینی کند، مهرهای در کار نبود. اما افرادی در حکومت موقت بودند که آمریکا تصور میکرد با وجود آنها منافع غرب خیلی تهدید نمیشود. این تعبیر صحیح است. والا واقعیت این است که لااقل مسئولان حکومت موقت را در سطح بالا خود ما انتخاب کرده بودیم.
این مسئله را همه میدانند که امام از پاریس شهید مطهری را مأمور کرده و شش اسم به ایشان داده و فرموده بودند که این شش نفر را مطالعه کرده و با اتفاق نظر چهرههای دست اول کابینه و حکومت را تعیین کنند و این ما بودیم که افرادی را که به آنها حسن نیت و حسن ظن داشتیم و آنها را خائن نمیدانستیم و هنوز هم خیلیهایشان را خائن نمیدانیم، انتخاب کردیم. ممکن است اشتباه کرده باشیم، این را میپذیریم و ممکن هم هست یک ضرورت بوده که این بحث دیگری است و باید زمانی دیگر در مورد آن بحث شود.
به هر حال مهرهی آمریکا نبودند، اما آمریکا در آن مرحله تصور میکرد منافعش محفوظ است و خیال میکرد که چندان چیزی عوض نشده و به امید یک حکومت دمکراتیک از نوع غرب بود که روح آمریکا را در خود تحمل میکرد، این نظر شاخص من در مورد آن مرحله است.
ملت ایران نتوانست آن وضع را تحمل بکند و به طرف یک حرکت تکاملی رفت. آن حرکت تکاملی این بود که به جریان دوم رسید که البته در جریان اول هم
**صفحه=29@
یک ضربه زده شده بود و آن آمریکا زدایی بود که اوج آن در تسخیر لانه جاسوسی بود و مسائلی که بعدا پیش آمد و حمایت عظیمی که مردم کردند و موضع گیریهای اشتباه آمیز و حرکاتی که آمریکا کرد و حملهای که به طبس نمود و کودتایی که طرح ریزی کرد، که در همهی این جریانات ملت و انقلاب پیروز شد و آمریکا ضربهی بزرگش را خورد که هنوز هم ادامه دارد.
بعد به داستان ریاست جمهوری بنی صدر میرسیم و حوادث بعد از آن، که اینها همه باز مربوط به دو جریان سوم را که اکنون بیان میکنم یعنی در مرحله دوم ما آمریکا زدایی داشتیم، اما منافق زدایی هم از همان موقع شروع میشود. آنطور که در مرحله اول شاه زدایی داشتیم، اما آمریکا زدایی هم در مرحلهی اول بود، این سه جریان از هم جدا نیستند و حتی در مرحلهی اول که شاه زدایی میکردیم، کمرنگ منافق زدایی هم میکردیم که اکنون در قسمت سوم روشن خواهد شد.
مرحلهی منافق زدایی و فسادزدایی انقلاب
اما منافق زدایی یا به تعبیر دوم فساد زدایی، جریانی که امروز ما با آن درگیر هستیم و مرحلهی مهم و اساسی و شاید نهایی درگیریهای اصولی ما باشد. این مرحله از روزهای اول پیروزی و قبل از پیروزی، برای ناظران محرز بود، چیز کمی هم نیست و به هر سه جریان هم مربوط میشود. دشمن در برنامهی مبارزه با انقلاب اسلامی بر روی همهی اینها حساب کرده بود، بر روی خانوادهی پهلوی با همهی حواشیاش، بر روی نفوذ آمریکا با همه شیاطین کوچک مخفی و علنیاش، با کارشناسها و نوکرها و جاسوسها و نیروهایی که اطراف ما دارد و کشورهای ارتجاعی منطقه و از این قبیل.
بر روی جریان سوم بنده معتقدم بیش از همهی اینها حساب کرده بود. این مسئله را توضیح داده و روشن خواهم کرد که ببینید امروز ما جهاد عظیمی را انجام میدهیم. آن روزها کسانی که در زندان بودند، میدانستند که این جریانهایی که امروز مقابل ما هستند و محارب با جمهوری اسلامیاند، مغرورانه خود را حتی قویتراز جریان اصلی انقلاب که اسلام بود، میدانستند. تصور میکردند که آنها فاتح نهایی انقلابند. طبعا ساواک و آمریکا و دشمنان
**صفحه=30@
دور و نزدیک ما چنین محاسبهای روی آنها داشتند. اینها آنقدر مغرور بودند و خود را دست بالا میدانستند که هر کس در زندان با آنها نبود، حتی بزرگترین شخصیت کشور هیچ بهحساب نمیآمد. آنها که در زندان بودند این مسائل را میدانند.
یک فرد مسلمانی که در زندان وارد میشد، اگر همان روز اول با منافقین، یعنی مجاهدین خلق یا با فداییها همکاری نمیکرد، به او یک مارک ساواکی، یا بریده، یا چیز دیگری از این قبیل میزدند و در زندان طوری با او رفتار میکردند که زندگی برایش دشوار باشد. زندگیای که نداشتیم، مناصبی که در زندان بود به او واگذار نمیکردند، این مناصب را زندانیها میدانند که چه بود، فرض کنید که یکی مسئول کتری، یکی مسئول قندان، یکی مسئول صابون، یکی مسئول وسائل حمام، یکی مسئول برنامهی حمام، یکی مسئول میز پینگ پنگ، یکی مسئول توپ و از اینگونه مسئولیتها بودند، این مسئولیتها را بین افراد خود تقسیم میکردند و محال بود که فردی که میخواست مسلمان باشد، یکی از این کارها را به دستش بدهند. بر آن محیط حاکم بودند و دادن یکی از این منصبها به یک فرد دلیل این بود که این آقایان به این فرد محبت دارند. آنها به مسلمانها حتی سلام هم نمیکردند و حتی جواب سلام آنها را هم نمیدادند.
بنده خودم مکرر در صحن زندان با این مسئله برخورد میکردم فردی 15 تا بیست ساله که جزو آنها حساب میشد جلوی ما میرسید و جواب سلام ما را نمیداد و رد میشد. این حالت به این نحو در زندان وجود داشت. تهمت زدن و مسائلی از این قبیل هم بود و اینها فکر میکردند همه چیز در دست آنهاست. اصلا احتمال نمیدادند که دراین جامعه نیروی دیگری هم باشد که بتواند علیه اینها کاری بکند.
وقتی که ما و گروه ما: آیت الله طالقانی، آیت الله منتظری، آیت الله ربانی، بنده، آقای مهدوی کنی، آقای لاهوتی، آقای انواری، جمعی از کسانی که به هر حال جامعه روی آنها حساب میکرد به زندان رژیم وارد شدیم، نظر دادیم که ما سر سفرهی کمونیستها نمینشینیم و اینها نجسند و گفتیم: ما ایدئولوژی مجاهدین را محکوم میکنیم به همین دلیل اینها جریانی در زندان به راه انداخته بودند که
**صفحه=31@
اینگونه افراد را هم محکوم کنند که یا ساواکیاند یا بریدهاند. اینگونه برخوردها وجود داشت.
همین رئیس جمهور امروزمان آقای رجائی اینگونه مصیبتها را مدت طولانی از دست اینها کشید. و همچنین بسیاری از وزرایی که اکنون جزو کابینهی دولت شما هستند. جامعه هم هنوز تشخیص نداده بود که اینها چگونهاند دشمن هم روی اینها حساب میکرد، امریکا از اول حساب کرده وقتی که انقلاب پیروز شد اگر به یاد داشته باشید، با یک طرح شیطنت آمیز پادگانها را یک روز بروی مردم باز کردند و میدانستند که اسلحهی پادگانها را این گروههای سازمان یافته میبرند، و ما نمیبریم، چون اینها سازمان یافته بودند و شاید هم در برنامه قرار داشتند، به همین خاطر هجوم آورده و هرچه میخواستند و لازم داشتند از پادگانها بردند: ماشین، اسلحه، فشنگ، و همه چیزهایی که برای مثل امروزی روی آن حساب میشد تهیه کردند و این از نظر بنده بهعنوان یک ناظر مطلع و به عنوان کسی که سیاست روز را کمی میفهمد، یک توطئه بود که رژیم پهلوی و آمریکا مشترکا طرح ریزی کردند به این منظور که عقبهای که امروز ما با آن مواجه هستیم در راه ما ایجاد نمایند.
اگر به یاد داشته باشید تحلیلهای آن روز روزنامههای خارجی این بود که ایران در ظرف دو سه ماه اول تبدیل به لبنان دوم، و شاید مقداری شدیدتر میشود. آمریکا میگفت: شما جنگ داخلیتان شروع میشود، ایران قطعه قطعه میشود و ما باز هم وارث بزرگترین قطعه ایرانیم! یک قسمت ایرانستان میشود، یک قسمت، چیز دیگری و ما هم سهیم هستیم! محاسبات آنها هم این بود. کلانتریها را بردند، پادگانها را غارت کردند و هرچه میخواستند جمع کرده و این دو سال هم از منابع دیگری تغذیه شدند. کار سادهای نیست.
بنده با محاسبات معمولی میتوانم بفهمم که سازمانی مثل مجاهدین خلق با پیکار، با این مخارج گزافی که امروز دارند، نمیتوانند روی پای خود بایستند. بنده که عضو جمهوری اسلامی هستم و میبینم که حزبی با آن وسعت و با این همه امکانات تبرع که مردم مسلمان به دنبال آن دارند، چقدر نیاز به پول و چقدر کمبود دارد، همیشه ما ده میلیون، ده میلیون، مقروضیم، در صورتی که خانه تیمی نداریم، اسلحه نداریم، ماشین مخفی نداریم، حقوق
**صفحه=32@
بگیر چندانی نداریم و حزب روی دوش افراد خود میگردد. مجاهدین خلق که تا امروز حدود چهارصد خانهی تیمی از آنها گرفتهاند در مصاحبهها روشن شده که بسیاری از اینها حقوق بگیر بودهاند، با این همه نشریهها، با این همه ماشین، با این همه وسایل، با این همه موتور، اینهمه را از کجا میآورند؟ کی پول میدهد؟ رقم کوچکی نیست، خود دولت کوچکی است! این پولها را از کجا میآورند؟ اسلحه را دزدیدهاند، البته خیلی از وسائلشان را بعدا وارد کردند. وسایل جاسوسی ظریفی که میخواستند از شوروی بخرند بسیار گران قیمت بود، اگر مجانی میدادند، خودش یعنی پول، اگر پول میگرفتند خریدن آنگونه وسایل برای ما هم مشکل بود زیرا بسیار گران است. آنها از کجا پول برای خریدن آن وسایل میآوردند؟
یکی از آقایانی که در هواپیمای فرار بنی صدر و رجوی بوده، نقل کرده که: خلبان گفت که رادار نشان میدهد که هواپیمای روسها میآید، رجوی گفته: عیب ندارد اگر روسها بودند، بگوئید با من صحبت کنند. البته من هنوز محققا نمیدانم و مطمئن نیستم که چنین جریانی وجود داشته و به عنوان یک خبر قطعی نمیگویم. ولی مکرر این مسئله را شنیدهام، اگر چنین بوده، قضیه خیلی عمیق است.
معزی خلبان شاه هواپیما را به طرف فرانسه میبرد. به اصطلاح مهد آزادی! رجوی سرنشین دست دوم و یا شاید دست اول هواپیما میگوید: از روسها نمیترسیم، آنها با ما هستند! یعنی چه؟! البته این یک حدس سیاسی است، ولی واقعیت را ما در اعمالشان میبینیم. اکنون در این خانههای تیمی که اگر بخواهیم مجموعهشان را کرایه کنیم، باید ماهی چند میلیون تومان پول بدهیم، که لابد آنها میدهند و اینهمه افراد عضو، این همه ماشین و اینگونه وسایل را در اختیار داشتن ریشهای دارد و حسابی در کار است. دشمن بر روی اینها خیلی حساب کرده بود و در محاسبات عادی هم باید حساب میکرد، زیرا معمولا گروههای تروریستی که در دنیا هستند، مثلا «بادر ماینهوف» را تصور میکنید که چقدر عضو دارد یا دیگران؟ در ایران، اینها غیر از نیروهایی که پیش از انقلاب داشتند، دو سال و نیم است که در محیط پر از تبلیغات و اتهاماتی که ساخته بودند دائما عضوگیری و سربازگیری میکردند. از مصاحبههای افرادشان در تلویزیون این مطلب فهمیده
**صفحه=33@
می شود که آنها در حال سربازگیری بودهاند. اینهمه اسلحه، این همه فرد، این همه خانه تیمی، آن هم حمایت خارجی همه را مشاهده میکنید. از روزنامههای آمریکا گرفته تا ژاپن همه از این جریان حمایت میکنند، روزی که چند هزار نفر از اینها در خیابانها جمع شده بودند، همه گفتند: صد و پنجاه هزار نفر در میتینگ مجاهدین خلق شرکت داشتند، اینگونه برایشان تبلیغ میکنند.
به این نحو، دشمن مقابل جمهوری اسلامی جریانی ساخته بود و بسیار به این جریان امیدوار بود. بنی صدر هم واقعا گول اینها را خورد، والا بنی صدر شخصا شهامت مبارزهی مسلحانه و حتی مبارزه جدی را ندارد، نوع مبارزه او همان سخنگویی است، نه اینکه وارد عمل بشود. ما که بنی صدر را میشناسیم، میدانیم که او در این مرحله نیست و آنقدر جربزه ندارد، به قول خودش، خانمش او را ترغیب به مبارزه و مقاومت کرده بود.
در این جریان، همانگونه که دیدید، پیکاریها برای خود رادیو فرستنده ساخته و دستگاههای ظریف الکترونیک در اختیار داشتند. پایگاههای مجاهدین را هم که همه دیدهاید که چگونه است. دشمن اینها را درست کرده و فکر کرده بود که روزی که لازم شد جمهوری اسلامی را تبدیل به حمام خون میکند و آن روز از ممری که خود میداند و محاسباتی که کرده است وارد خواهد شد.
اما چقدر این مرحلهی مبارزه ما جالب است. به خدا ما آنقدر غرق در پیروزی هستیم که خودمان پیروزیهایمان را احساس نمیکنیم. چه کسی فکر میکرد و در کجای دنیا جریان حاد تروریستی که شروع عملش با آن وسعت بود و آن روز چندین خیابان تهران را خونین کردند و اولین انفجارشان، انفجار حزب جمهوری اسلامی بود که هفتاد و چند نفر از بهترین فرزندان ما را گرفتند، و به خیال خود خیلی جاهای دیگر هم بودند و بنی صدر هم که رفت میخواست فردایش برگردد، کشوری اینگونه در حال جنگ با عراق و در حال مبارزه با همه اقمار امریکا و استبداد و استعمار، با جریان نفاق و فساد و اینگونه محکم و آسیب ناپذیر مواجه بشود. (الله اکبر).
اینها در این مرحله خیلی امیدوار بودند اما به خاطر حماقت خود، بر نیروهای ملت و نفوذ قوانین امام حساب نکرده بودند؛ اینها درست در زمانی که
**صفحه=34@
ملت ایران هنوز در مرحلهای است که با آمریکا میجنگد و چند لشگر عراق را در خاک خود دارد و در جنگ وسیع دریایی و هوایی و زمینی و حتی دور از مرزهایمان در آبهای اسپانیا هم مشغول نبرد هست، مصلحت دیدند که اینجا کار را شروع کرده و ضربه خود را وارد کنند. اما نه تنها نتوانستند ضربهای بزنند، بلکه از فضای موجود انقلابی علیه آنها استفاده شد و ملتی که در حال رزم است و بیدار و هوشیار میباشد، کار خود را کرد و اینها را به این وضع انداخت که همه مشاهده میکنید و این افتخار عظیمی برای جمهوری اسلامی است.
مطمئن باشید که در هیچ جای دنیا، در هیچ کشوری، در هیچ جامعهای جریان تروریستی به این وسعت با این همه طیف وسیع وجود ندارد، که چندین گروه دستاندرکاران باشند از قبیل: سلطنت طلبها، جبهه ملی که آن هم یک نوع سلطنت طلب است و بختیاریها، (منظور طرفداران شاپور بختیاراست) این تیپها همه با حمایت دشمنان و با برخورداری از یک طبقه کثیف وابسته سرمایه دار وابسته به رژیم قبل که منافعش را اینجا از دست داده و با آلودههای سکسی و اخلاقی کشور، همه اینها با هم همکاری میکنند و این جریان وسیع را درست کرده و پیش خود تصور میکردند که این آخرین مرحله است، به این زودی متلاشی میشود و این روزها هم لابد به گوشتان رسیده که در فرانسه شاپور خان بختیار اعلام کرده که همهی افسرها و سربازان فراری که به او وفادار هستند به آقای آریانا بپیوندند که با ایشان به ایران بروند! حال کجا بیایند و با کی بجنگند و چگونه بیایند ما نمیدانیم.
اینها همه در ایران بودهاند و همهی وسایل و اختیارات در دستشان بوده، در دست ما که نبوده است. ما در همین مسجد دانشگاه هم که برای آمدن امام متحصن شده بودیم، اطرافمان را آنها گرفته بودند و ما چیزی در اختیار نداشتیم، با این وجود کاری نتوانستند بکنند، حال دعوت میکنند که همه بیایند!! یک ناوچه میدزدند، جنگ اعصاب درست میکنند، و یک ناوچه دزدیده شده ممکن است دو سه روز در دریا سرگردان باشد، آخر به التماس میافتند و از فرانسه میخواهند که آنها را تحویل بگیرد و ناوچه را به ایران بدهد. حرکتی به این نحو برای مبارزه با این ملت.
از این طرف این ملت قوی و این ملت مقاوم و این ملت گوش به فرمان امام،
**صفحه=35@
که وقتی امام میفرمایند که وظیفه است که حرکتهای مشکوک را اطلاع دهید، آنقدر اطلاع به سر مسئولان امنیتی میریزند که نمیدانند از کجا شروع کنند و آنچنان همکاری دارند که وقتی که صدای گلوله بلند می شود به جای اینکه به خانههاشان بروند به کوچهها ریخته و راهها و چهار راهها را میبندند و مواظبند کسی در نرود و به طوری که اطلاع دادهاند، در مساجد اکثر جوانها جمع شده و هسته مقاومت تشکیل دادهاند و کوچههای اطراف مساجد را خود مراقبت میکنند. چنین ملتی که حرکتش را به این خوبی ادامه میدهد و خوشبختانه امروز شاهد حرکت نسبتا بهتری از برادران پلیس هستیم.
من دو سه هفته پیش گله کردم و خود را در آن گله محق میدانستم و امروز باید از آنها تشکر کنم. طبق گزارشات روزانهای که میخوانم، هر روز در تهران و شهرستانها موارد زیادی از دستگیری ضد انقلاب را برادران پلیس انجام میدهند و بسیاری از کشفیات را آنها میکنند و حرکت آنها بهتر شده، یعنی امروز همان نقشی که ما از پلیس انتظار داریم.
در مبارزهی با شاه، ملت خودشان بودند، در مبارزه با آمریکا، ارتش و مقداری هم پلیس و ژاندارمری هم به کمک آمده و در جبههها فداکاری میکنند و در مبارزه با فساد و نفاق میدانداری و نقش اول از آن پلیس است. و اما اگر توقع داریم برای این است که اینجا پلیس باید ثابت کند که در روز ضرورت همراه ملت و خود ملت است، که بحمدالله این مرحله هم آغاز شده و امیدواریم که در آینده نزدیکی از این مرحله عظیم که آخرین جریان مهم سیر تکاملی انقلاب است، با گذشتن از سد شاه پرستی، و آمریکا پرستی، با نفاق به مبارزه افتاده و نفاق و فساد و این غدههای چرکین و این آلودگیهایی که در دامن این جامعه وجود دارد و در خانوادهها نفوذ کرده، از دامن ملت پاک بنماید و تعبیر پیغمبراکرم (ص) همین جهاد اکبراست.
می دانید که پیغمبر از یکی از جنگها که بازگشت و دید که مسلمانها از پیروزی بسیار خوشحالند، فرمود: پیروزی ما باید در داخل باشد که البته ظاهر آن روایت، جهاد با نفس است و میتواند جهاد با نفس به معنای نفس اعضای یک جامعه باشد. هر دو معنا وجود دارد و هیچ مانعی ندارد که مضمون حدیث مبارزهی
**صفحه=36@
با نفس شیطانی خودمان و مبارزهی با شیاطین داخلی خودمان باشد که انصافا هر دو جهاد اکبر است. عین این تعبیرات را دراظهارات رهبران چین هم دیدهایم که آنها مبارزات داخلی خود را جهاد اکبر حساب کردهاند.
جهاد با آمریکا، و جهاد با شاه، امروز جدای از جهاد با منافق و فساد داخلی نیست و همین جا من از این روح حدیث شریف استفاده میکنم و امیدوارم که توجه بشود که جهاد با دشمن داخلی، بدون جهاد با داخل وجود خودمان امکان ندارد. یعنی ما اگر خودمان آلوده و تباه باشیم، اگر خودمان دچار انحراف و خودخواهی باشیم، اگر خود مصالح خلق را فدای مصالح شخصی خودمان کرده و اگر تقوای یک مسلمان انقلابی را نداشته باشیم، صلاحیت جهاد با دشمن را نداریم، ابتدا باید در درون خود دشمن را مقهور کنیم و سپس با ایجاد ملکه تقوا و پرهیزگاری در وجود خود بتوانیم آنگونه عمل کنیم.
بنده پیروزی سپاه و پیروزی نیروهای رزمندهی اسلام را مرهون همین روحیه می دانم که متکی به تقوا و مبارزه با نفس و محصول جهاد با نفس است.
حال این آیهی شریفهای را هم که در دو خطبهی قبل خواندم و تا امروز معنا نشده، با توجه به بحثی که کردهایم شما معنای آن را بهتر میفهمید میخوانم:
انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و مما یوقدون علیه فی النارابتغاء حلیة او متاع زبد مثله کذالک یضرب الله الحق والباطل فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ماینفع الناس فیمکث فی الارض کذالک یضرب الله الامثال!**زیرنویس=سوره رعد آیه17.@
قرآن مکتب و جریان حق را در مقابل جریانات باطل اینگونه تشبیه میکند، مثل آبی است که از آسمان نازل شده و در پهنای دشتی در حرکت است، از مسیری میگذرد، در مسیر، هر گودال و هر نقطهای از زمین به اندازه ظرفیت خود از این آب بهره گیری میکند و در جریان حرکت سیل کفی روی آب را میپوشاند، کف عبارت است از مقداری هوا و مقداری آب و مقداری غبار و کثافت که به صورت حبابهایی روی آب را فرا میگیرد، در جریان حرکت این آب، آب که
**صفحه=37@
حق است میماند، ولی امواج، حبابها و کفها و این زوائد و این معجون هوا و آب و غبار و کثافت را با یک موج از بین میبرد.
فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ماینفع الناس فیمکث فی الارض.
کف پرواز میکند و میرود و نابود میشود و آنکه برای مردم مفید است که همان حق و همان آب و همان جریان اساسی است. و در تشبیه ما همین مردم و همین جریان انقلاب است که میماند.
ما امروز شاهد مصداق این آیه در کشور خود هستیم. کفی که روی آب را میگیرد، معجونی از نفاق، استبداد، کفر و استعماراست. و این ملت خروشنده و توفنده، در حرکت خود، مسیر خود را طی کرده و به آنجا که باید بروند، میروند و حرکت انقلابی راه تکاملی خود را طی میکند.
**صفحه=38@
خطبه دوم:
مسائل جاری هفته
جمعه: 30 مرداد 1360
20 شوال 1401
**صفحه=39@
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین، والصلوة والسلام علی رسول الله و آله ائمه المعصومین.
خطبهی دوم دربارهی چند مسأله از مسائل روز است که با اختصار به خدمتتان عرض میکنم. اطلاع شما از مسائل روز ضروری است.
امروز می دانید که مصادف با سالگرد به توپ بستن مسجد گوهرشاد در زمان رضاخان میباشد، که برای شهدای آن روز از خداوند طلب رحمت میکنیم و برای کسانی که آن جنایت را مرتکب شدند، عذاب بیشتر میخواهیم.
مسئله نفت عربستان و اوپک
مطلب مهمی که امروز مسألهی روز جهان اسلام است، جریان کنفرانس اوپک میباشد که در ژنو، اکنون برپاست. کشورهای نفت خیز درانجا جمع شدهاند که راجع به قیمت نفت بحث کنند. متأسفانه اخباری که تا امروز به ما رسیده. نشان میدهد که عربستان سعودی دراین کنفرانس کارشکنی کرده و مثل گذشته منافع محرومان منطقه را فدای منافع غربیها میکند.
امروز عربستان به صورت ظاهر نفتش را بشکهای 32 دلار و ایران بشکهای 36 دلار و کشورهای دیگر با قیمتهای مختلف دیگر میفروشند. قرار براین بود که در کنفرانس اوپک تصمیم واحد و اجماعی گرفته شود که کشورهای
**صفحه=40@
نفت خیز سیاست واحد و قیمت واحدی در مقابل استعمارگرانی که عمری این طلای سیاه را از ما به مفت بردهاند، اتخاذ کرده و حقوق مردم را بگیرند. تا آنجا که ما خبر داریم عربستان هنوز حاضر نشده به قیمتی که اکثر قاطع نمایندگان مردم دراوپک پیشنهاد میکنند، نفتش را گران بفروشد. چرا؟ آیا عربستان نیاز به پول دارد که به هر قیمت که خریداران بخواهند نفت را بفروشد؟ میدانیم که اینطور نیست. عربستان در روز نزدیک چهارصد میلیون دلار پول میگیرد و جا ندارد که این پولها را بریزد، به علاوه پول حجاج و چیزهای دیگری که میگیرد. چرا این اندازه پول نفت میگیرد و برای چه عربستان اصرار دارد که اینقدر نفت بفروشد! میگویند چهارده میلیون بشکه در روز نفت صادر میکند. خودش میگوید ده، یازده میلیون بشکه، ما نمیدانیم آنهم از اسراراست.
خواستهی کشورهایی مثل ایران و لیبی و ونزوئلا و بعضی از کشورهای دیگر و نیجریه این است که عربستان نفتش را مقداری کمتر صادر کند، اما زیر بار نمیرود. چرا؟ برای اینکه بازار پر باشد، برای اینکه مخازن آمریکا و انگلیس و آلمان و فرانسه پر با شد و نیاز نداشته باشند که اینطرف و آنطرف رفته و نفت را به قیمت اصلیاش بخرند. حال اگر میخواهید نفت زیاد صادر کنید، چرا با بقیهی کشورها در قیمت توافق نمیکنید؟ ایران میگوید از بشکهای 36 دلار پایین نمیآئیم و عربستان هم میگوید از 34 دلار بالاتر نمیآئیم. یعنی چه؟ تهدید میکند که اگر شما نپذیرید، ما ممکن است از 30 دلار هم کمتر بفروشیم.
من به عنوان یک مسلمان شرمسار و متأسفم که اطراف قبله مسلمانها و پایگاه و خواستگاه عظیم اسلام در دست مسئولانی باشد که با مصالح مسلمانها اینگونه برخورد میکنند و برای حفظ منافع غرب، تا این حد به مردم و به ملتهای مظلوم پشت میکنند، این مسأله، مسأله کوچکی نیست، اگر عربستان با ما همکاری میکرد، قیمت نفت این نبود، در یک بشکه نفت محصولاتی به دست میآید که به قیمت الماس به خود ما فروخته میشود.
امروز نفت برای سوختن و بنزین نیست، چرا با منافع اسلام و چرا با برادران مسلمان اینگونه برخورد میکنند؟ این جوابی است که باید مسئولان عربستان به ما بدهند و اگرامروز جواب ندهند، روزی این جواب را خواهیم
**صفحه=41@
گرفت. اکنون دوستانه و برادرانه می گوییم و تقاضا میکنیم همراه مردم و با محرومان باشند و با مستکبران نباشند. (تکبیر)
جریان ربودن ناوچه
مسأله دیگری که در این هفته اتفاق افتاد، قضیه ربودن ناوچه ما بود، البته در یک حد، مسأله تمام شده، اما قضیه ریشه دار است و ما باید بیشتر به این مسائل برسیم.
ما در خلیج فارس یک کشتی دانمارکی را که به آبهای ما تجاوز کرده و اسلحه برای صدام میبرد که علیه ما بجنگد، به حق بازداشت کرده و اسلحههای عراقی را پیاده کرده و کشتی را آزاد کردیم که برود. در همین کشورهای اسلامی از این عمل ما علیه این جریان حق، چقدر تبلیغات سوء کردند و روزنامههای به نام مسلمان ما را راهزن دریایی و ناقض قراردادهای بین المللی معرفی کرده و گفتند: شما امنیت تنگه هرمز را به خطر انداختهاید و از اینگونه حرفها که همه شنیدهاید.
ولی همین روزنامههای قلم به مزد وقتی که دزدان دریایی با حمایت فرانسه و مراکش، کشتی ما را میربایند و میبرند و همهی قوانین را نقض میکنند، به آسانی از این خبر میگذرند و بلکه این عمل را یک عمل قهرمانانه بهحساب آورده و ضربهای بر پیکر جمهوری اسلامی میدانند. این چه وجدان کثیفی است که امروز اینگونه تیپها در دنیا دارند؟ چگونه قضاوتی است؟
کشوری در حال جنگ، محمولهی جنگی یک کشتی را در آبهای خود بگیرد، محکوم است، اما دزدان دریایی با حمایت دزدان غیر رسمی، آن جنایت را مرتکب بشوند و دزدها را فرانسهی به اصطلاح طرفدار حقوق بشر، در خاک خود پناه بدهد، البته هنوز نمیدانیم که به آنها پناهندگی سیاسی داده یا نه، اما کلمه مهم این است، به هر حال آنها را حمایت میکنند، این چه انضباطی است و این چه مراعات مقررات بین المللی است که امروز دنیا دارد؟ و همین لاشخورها، ایران را متهم میکنند که اصول قوانین بین المللی را مراعات نکرده است. و در قضیه گروگانها چه ها که به ما نگفتند. و افرادی مثل بنی صدر معزول فراری هم آنجا که میرسد همین حرفها
**صفحه=42@
را می زند، و همین مطالبی را تکرار میکند.
این جریانات به هم مربوط است. و همهی اینها همراه با تروریسم حاد داخلی ما که بحمدالله رو به زوال است، همه دست به هم داده بودند، برای اینکه ضد انقلاب را خوشحال کنند، و به آنها روح بدهند، و نشاط ملت ما را بگیرند. ولی بحمدالله این ملت، آنچنان محکم است که هرچه مصیبت میبیند، محکمتر میشود و آن طور که شایسته یک مسلمان انقلابی است، مصیبتها و رنجها و جهاد، این ملت را پایدارتر و عمیقتر میکند. (الله اکبر).
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
**صفحه=43@
خطبه اول:
معنای کلی جهاد
جمعه: 6 شهریور 1360
27 شوال 1401
**صفحه=44@
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین. والصلوة والسلام علی رسول الله و آله اجمعین.
قال العظیم فی کتابه. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم: والذین جاهدوا فینالنهدینهم سبلنا. **زیرنویس=سوره عنکبوت آیه 69 .@.
مطالب دو خطبهای که امروز به خدمت برادران و خواهران مسلمان عرض میکنم. یکی دربارهی جهاد و دیگری دربارهی مسائل جاری روز، مخصوصا مسائل هفته میباشد.
خطبه اول که مربوط به جهاد است، در حقیقت ادامهی بحثهای خطبههای هفتههای گذشته میباشد. اگر به یاد داشته باشید. موضوع بحث من در یکی از خطبهها در هفتهی گذشته، مبارزه با آمریکا، شاه و نفاق بود، مبارزهای که با جهاد انجام شد. امروز اگر خداوند به من توفیق بدهد، مسأله جهاد را در حد یک خطبه توضیح میدهم که جامعهی ما بداند در چه وضعی زندگی میکند.
معنای کلی جهاد
جهاد از ریشهی جهد، تلاش و کوششی را معنا میدهد که در جهت خاصی انجام بشود. جهاد (با فتح جیم) به معنای زمین سخت است. اما جهاد (با کسر
**صفحه=45@
جیم) به معنای اصلاحیش، دراصطلاح شرع، اسلام و متشرعه، مفهوم خاصی به خود گرفته، تلاشی است که همراه با رنج، زحمت، و تحمل مشکلات باشد. این تلاش اگر مسلحانه و با دشمن رو دررو در میدان کارزار باشد، جهاد اصطلاحی فقه اسلام است. کتابی هم در فقه به این نام داریم که مورد بحث فقهاست، و احکام خاصی هم دارد. ولی باز در شرع معنای وسیعتری هم دارد که در قرآن به آن معنای وسیع، معمولا استعمال میشود و آن کوششی خاص با قصد تقرب به خدا و برای تحقیق اهداف اسلام میباشد.
هر نوع تلاشی که انسانهایی با شرائط و با نیت خاصی انجام بدهند که برای خدا و در راه خدا و برای تحقق اهداف دین خدا باشد در عرف قرآن از آن به جهاد تعبیر شده، اما اصطلاح خاص فقیهش کارزار و جنگ با دشمن است. طبعا جهاد همراه فداکاری است. یعنی انسان مجاهد، آماده میشود که چیزی را از دست بدهد، در عرف وسیعش مال و جان و در معنای محدودش فقهیاش بیشتر جان را در راه خدا بدهد. بنابراین در قرآن وقتی که میگوید: با مال و جانتان در راه خدا مبارزه کنید و نزدیک چهل مورد، در قرآن آیات با لفظ جهاد آمده (با لفظ قتال و انواع دیگر رزمها فراوان است) مجاهدت، یجاهدون، جهاد و جاهدوا و تعبیراتی از این قبیل آمده و از قرآن استفاده میشود که عالیترین صفتی که یک انسان میتواند با آن متصف بشود، صفت مجاهد است.
یک مسلمان اگر بتواند لقب مجاهد را برای خود جلب نماید و با مفاهیم دینی تأیید بشود که او مجاهد است و مجاهد در راه خداست، مقام بزرگی را کسب کرده است. ابعاد جهاد هم بخش دیگری از بحث است که خیلی نمیتوانم توضیح بدهم. جهاد با نفس، جهاد با دشمن داخلی، جهاد با دشمن خارجی، جهاد سازنده برای اصلاح جامعه که در خطبهی گذشته در پایان خطبه به جهاد با نفس رسیده بودیم. مهم مبنای ایدئولوژیک جهاد یعنی جهان بینی اسلام که این حالت را در مسلمانها به وجود میآورد و انسان مجاهد میسازد، میباشد.
جهاد در جهان بینی اسلام و قرآن
ما می دانیم که یکی از مشخصات اسلام که در مبارزات جامعهی مسلمان ایران
**صفحه=46@
تبلور پیدا کرد، روحیه فداکاری و ایثار بود که در هیچ جامعهای و در هیچ انقلابی با این ابعاد وجود نداشت، سر قضیه را ما در جهان بینی اسلام میبینیم و نقاط حساس ایدئولوژیک است که انسان را اینگونه بار میآورد. آن نقطهای که در جهان بینی مورد نظر ماست، آن دیدی است که قرآن و اسلام از جهان و انسان عرضه کردهاند، در چند کلمه قرآن و اسلام انسان را رهروی به طرف خدا میداند و منهای خدا و منهای ارتباط با خدا، انسان را موجودی بی ارزش و یا گاهی ضد ارزش و منفی میداند و انسان واقعی از نظر قرآن و اسلام انسان در راه خداست از نظر قرآن هدف انسان در زندگی هیچ چیز غیراز لقاء الله و رسیدن به جوار الهی و جذب رضوان الهی نمیتواند باشد، یعنی اگر چیزی غیر از این باشد به همان اندازه انسان مغبون است و از راه دور میباشد.
یک انسان مسلمان مؤمن و اسلام شناس و دارای ایدئولوژی اسلامی (حال یا شکل عرفی و عوامیاش، یا شکل عرفانی و سطح بالا، یعنی انسان حکیم واقعی) آن کسی است که در حرکات و زندگیاش، خدا را هدفگیری میکند و تلاش میکند برای اینکه خود را به خدا نزدیک کند.
الا الی الله المصیر، لقاء الله، جوارالله.
و اینگونه تعبیرات، لطیف ترین و پر جاذبهترین کلماتی است که در نوشتههای عرفاء دیده میشود و در عمل و حرکت و در قلب عوام حکیم، مردم عالی دارای حکمت الهی نیز چنین است. این روحیه، فقط در کسی میتواند باشد که برای این جهان مبدئی مثل خدا، و برای انسان حرکتی و معادی قائل است که به خدا میرسد. شما چنین چیزی را در مکاتب مادی نمیتوانید پیدا کنید. چه مادیت غرب چه مادیت شرق، در مادیگری غرب همه حیات انسان در لذات جسمی، خوب خوردن، خوب خوابیدن و خوب شهوترانی کردن و لحظات زندگی را با اینگونه اعمال پر بار کردن خلاصه میشود و این همهی فلسفه اصالت الذه غرب است، و هر چه در حرکت و عمل و افکارشان دیده میشود، دنبالهی این فکراست.
در فلسفهی مادی شرق که امروز محور حرکت مارکسیزم است. آنها که هم لفظا و هم در معنا خدا و حقیقت ماوراء ماده را منکرند و چیزی در این جهان ماوراء ماده نمیبینند و همهی اهدافشان در مسائلی که در ذهن خود بافتهاند خلاصه
**صفحه=47@
می شود لذا دچار تناقض شدهاند، از یک طرف اساس کار خود را بر مبارزه گذاشتهاند زیرا جهان را با تحلیل خود یکپارچه تضاد میبینند، دیالکتیکی که از مجموعهی تضادها و درگیریهای جهان به وجود میآید. و حرکت هم حرکت جبری و بدون وقفهی بی اختیار و انسان را رهرو یک موج عظیم ناشی از دیالتیک و تضاد معرفی میکنند و بعد از مرگ انسان هم در فلسفه آنها، هیچ چیز وجود ندارد، در عین حال از این انسان فداکاری میخواهند. آنها هم در توجیه فلسفهی خود گرفتارند. اسلام که به انسان میگوید: جهاد و فداکاری کن، عقیده دارد که بعد از جهاد، خدا را ملاقات میکند. اما مارکسیسزم به انسان مجاهد چیزی ندارد که عرضه کند، میگوید:
این معنای حیات است، میگوید: این حرکت جبری توست و برای اغنای افرادشان باید با مجسمهسازیها و قهرمان سازیها و چیزهایی از این قبیل، احساسات آنها را راضی کنند و مایهای در کار نیست. نه این جبر کور شرق، و نه آن مادیگری صد در صد آلودهی غرب، هیچ کدام نمیتوانند برای انسان متحرک، هدفگیری صحیحی ارائه بدهند. اما اسلام خیلی راحت با جهان بینی خاصی که دارد، به انسان میگوید:
حرکت کن، دران آخرین لحظه حرکتت، چشم را که از این جهان بستی، خدا را ملاقات میکنی و در حین حرکت هم خدا را ملاقات میکنی. و حیاتی به انسان مجاهد عرضه میکند که امروز درک آن برای ما مشکل است. ما میدانیم که قرآن با صراحت میگوید که شهدا را (یعنی آنها را که در راه خدا کشته شدهاند) مرده تصور نکنید، اینها زندهاند، همه زندهاند زیرا هرانسانی که بمیرد، اسلام با قاطعیت میگوید: او در عالم برزخ و بعد هم در قیامت زنده است، اینکه شهدا زندهاند.
و عندالله یرزقون، احیاء عند ربهم یرزقون.
مطلبی اضافی است، یعنی آن حیات، این حیات معمولی این است، در برزخ همه زندهاند و حیات برزخی دارند، اما شهید یک زندگی دیگری دارد که رزق خاصی از خدا میگیرد و با حیات خاصی زندگی میکند، که آن حیات، با حیات دیگران در برزخ، فرق دارد. این مسئله را اسلام عرضه کرده و ابعاد جهاد را هم در قرآن محدود به قتال و جنگ مسلحانه ننموده، عین تعبیر:
یجاهدون به اموالهم و انفسهم
**صفحه=48@
میباشد. با مال و جان جهاد میکنند. البته از این کلمه استفاده میشود که جهاد با مال یک چیز عادی نیست، یک ثروتمند میلیاردر، اگر هزار تومان در راه خدا بدهد جهاد محسوب نمیشود، زیرا مشکلی برای ا و نیست، اما یک کارگراگر هستیاش را میدهد، خانهاش را میفروشد و در راه خدا میدهد یا اندوختهاش را در راه خدا میدهد یا یک خانم خانه دار که زینت آلات عروسیاش را در راه خدا میدهد، به معنای لغوی کلمه هم جهاد است و یک نوع تحملی میباشد که آن ثروتمند نکرده است.
چند روز پیش در یکی از همین جلسات نماز جمعه، خانمی مقداری طلا که شامل گوشواره و گردن بند بود، فرستاده و نامهای نوشته بود، دران نامه نوشته بود که: من بعد از آنکه امام جمعه، آیت الله خامنهای، مورد سوء قصد قرار گرفت، بلافاصله نذر کردم که اولین لحظهای که خبر سلامتی ایشان را بشنوم، هرچه طلا دارم، برای مخارج جنگ در اختیار جبهههای جنگ بگذارم. این حرکتی است که با دو بعد جهاد همراه است. خانم نمیتواند خود به جبهه برود، اینگونه نذر کرده و هدف گیری مینماید، نذرش نجات عنصر محبوب و هدایت گرش میباشد و مصرف نذرش هم چیزی است که آن امام جمعه به آن علاقه دارد و راهی است که خود پسندیده است.
جمله یجاهدون باموالهم و انفسهم به عنوان یک مصداق اینگونه انسانها را خوب شامل می شود و جهاد با نفس معنایش این نیست که حتما انسان بمیرد، یعنی از نیروی جسمی خود مایه بگذارد، جهاد با مال، دادن امکانات مادی و جهاد با نفس، دادن امکانات بدنی یا روحی خود انسان، از فکر، قدرت و طرح و فرزندان و فامیل و محبوبانش میباشد، اینها جهاد با نفس است. این دو بعد، امروز در جامعهی ما در سطح بسیار عالی رواج دارد و جامعهی ما امروز جامعهی مجاهد است، و آثاراین جهاد را ما هر لحظه مشاهده میکنیم، یعنی همان وعدههایی که خداوند در قرآن به مجاهدان راه خدا داده، امروز جامعه ما از آن بهره گیری میکند، قرآن میفرماید:
والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا **زیرنویس=سوره عنکبوت آیه 69 .@.
این جمله خیلی زیباست، این آیه را چند ماه قبل از پیروزی انقلاب در
**صفحه=49@
پالایشگاه آبادان برای کارگران خواندم و برایشان در روند مبارزه تفسیر نمودم، اکنون در دنباله حرفهایی که آن روز بیان شد و به عنوان فهم خود از قرآن بیان کردم، مطلب را عینا مجسم میبینم و مردمی که با جان و مال در خدمت هدفشان بودند، خداوند راهها را به آنها نشان میدهد و هدایتشان میکند، بدون آنکه توجه داشته باشند، مشاهده میکنند که در جلوی حرکتشان، پشت سر هم گردنهها فتح میشود و دشمنها شکست میخورند و مشکلات برداشته میشود، اگرچه به اندازهی این کوههای جهان باشد و جامعهی ما امروز این مطلب را حس میکند.آنقدر ابعاد پیروزی زیاد است که ایمان غرق در پیروزی است و ممکن است متوجه نشود.
بیرون کردن آمریکا از این کشور، بیرون کردن خانواده پهلوی و آن همه انگل که دراطراف او بودند، در همه ابعاد زندگی این جامعه و مهمتراز هر دوی آنها، آنگونه به هم زدن بساز نفاق و تروریزم چه چپ و چه راست، و شکستن بتهای شومی مثل بنی صدر و لیبرالهای دیگر، چیزهایی است که یک جامعه بتواند در حرکتهای عادی خود به زودی از عهدهاش برآید. شما اگر تاریخ دنیا را بخوانید و تحلیل کنید، مطمئن میشوید که هدایت الهی است که این جامعه را اینگونه پیش میبرد. غربیها با معیارهایی که تحلیل میکنند حق دارند آنگونه قضاوت کنند، یک روز میگفتند: این بنی صدر کشور را دچار جنگ داخلی میکنند و یک روز این دو جبهه در مقابل هم قرار میگیرند، اما دیدید که بنی صدر همچون خائنی، متواری شد و از داخل توالت سر درآورد و به پاریس رفت و آن تحلیلها هم به هم خورد.
بعد گفتند بنی صدر با مجاهدین ساخته و تاکتیکی به خارج فرار کردهاند و از آنجا جریان را هدایت میکنند و مجاهدین با دهها هزار مسلح تربیت شده که تا بن روستاها رخنه کردهاند، این کشور را حمام خون میکنند، البته با تحلیلهای عادی همینطوراست میبایست هم چنین میکردند، اما این ملت و این جامعهی مجاهد، اینها که مال و جانشان را کف دست گذاشته و به پیشگاه الهی تقدیم میکنند و این مردمی که ارتششان ده ماه در ریگزارهای خوزستان، در سنگرهای گرم مانده و خم به ابرو نمیآورد و افرادش مدام تقاضا میکنند که دستور حمله بدهید و این مردم پشت جبههای که اینگونه فرزندانشان را تقدیم میکنند و اشک نمیریزند که مبادا خداوند از آنها
**صفحه=50@
کمی ناراضی بشود، این مردم مجاهد مشکلاتشان را به این نحو حل میکنند که سازمانهای پیچیدهای که ده، دوازده سال سابقه پیچیدگی دارد، اینگونه مثل موش به این سوراخ و آن سوراخ فرار کنند و به این نحو افرادشان اعتراف کنند. من چند شب قبل، اظهارات یکی از این افراد را از تلویزیون دیدم، هم لذت بردم و هم اندوهگین شدم، اندوهگین از این جهت که چگونه ما این نیروها را از دست داده و در خدمت تروریزم قرار دادهایم و خوشحال شدم که وجدان این بچهها هنوز تباه نشده و میفهمند.
حرفهایی که گفت همان حرفهایی است که ما میخواهیم بگوییم، همان مسائلی که ما میفهمیم او هم فهمیده بود و تحلیل میکرد و گفت: برادران کجا میروید، با چه کسی میجنگید؟ با محرومان؟ شما تا به حال کدام فئودال را کشتهاید؟ شما تا به حال کدام ساواکی خائنی که دستش به خون مردم آلوده بوده کشتهاید؟ شما تا به حال کدام جاسوس آمریکا و شوروی را زدهاید؟ شما تا به حال به کدام مرکز فساد حمله کردهاید؟ هرچه حمله کردهاید به پاسدار، به بسیج، به بقال به روحانی، به امام جمعه و نماینده مردم بوده و گفت که:
«ما امروز در مقابل امامی قرار گرفتهایم که ضد اسلامها نمیتوانند منکر حقانیتش بشوند. کاستروها، کیم ایل سونگها و شخصیتهای دنیا را که ما با معیارهای سازمانی خودمان قبول داریم، این امام را و این راه را تأیید میکنند، شما با چه کس کار میکنید؟ با ریگان؟ با بگین؟ با بنی صدر؟ با آریانا؟ با حبیب اللهی؟ با بختیار؟» همه این حرفها را زد، حتما همه شنیدهاید، بچهها کم کم در حال توجه و فهمیدن مسائلاند و این مسئله مشکل گشاست . این جامعهی مجاهد، این ملت در راه خدا، با وعده قطعی که خدا داده و با تأکید میگوید:
لنهدینهم سبلنا
(لام تأکید است ن تأکید ثقیله هم دارد) و با تأکید مضاعف میگوید: خداوند راهها در اختیار ملت مجاهد، افراد و مردم مجاهد میگذارد... نقطه مقابل آن، فرد و جامعهای که به جای هدف گیری خدا، زمین را هدفگیری کند، به جای اوج به طرف ملکوت، به طرف ناسوت حرکت کند که خداوند به اخلد الی الارض تعبیر میکند. **زیرنویس=سوره اعراف آیه 174 و 175 .@.
**صفحه=51@
واتل علیهم نبا الذی اتبناه آیاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان من الغاوین و اوشئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الی الارض.
داستان آن کسی را میگوید که خداوند آیات و هدایتش را به او داد، ولی اینها را از خود دور کرد و گمراه شد «و خلد الی الارض» بجای اینکه به آسمان نگاه کند، سنگینی کردو تمایل ابدی به طرف زمین نشان داد و خیال کرد همه چیز اینجاست و به جای معنا، به ماده گرایید، قرآن میگوید که: اینگونه انسانها مثله کمثل الکلب مانند سگ هستند، این مثل قرآنی سیار جالب است و دراخرایه هم میگوید:
فاقصص القصص لعلهم یتفکرون ساء مثلا القوم الذین کذبوا بایاتنا و انفسهم کانوا یظلمون. **زیرنویس=اعراف آیه 175 و 176 .@.
قرآن میگوید: این مثلها را برای مردم بگو که بدانند نتیجه این اعمال چه می شود؟ آنها که اخلاد کردند و هدف گیری مادی نمودند اینها مثل سگند.
فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث ذلک مثل الوقم الذین کذبوا بآیاتنا فاقصص القصص لعلهم یتفکرون. **زیرنویس=اعراف آیه 175 .@.
بعضی از تفاسیر گفتهاند که مراد بلعم باعوراست ولی اگر هم چنین باشد مصداق است، منظور همین افراد هستند، همهی جبهههای ضد اسلامی ایران مصداق این آیه هستند، رهایشان کلید مثل سگ پارس میکنند و حمله هم به آنها بکنید باز مثل سگ پارس میکنند.
آن روزی که مجاهدین و پیکاریها و اقلیت فداییها را آزادشان گذاشته بودیم با تیراژهای وسیع روزنامه به راه انداخته و به این جمهوری حمله میکردند بنی صدر و لیبرالها هم چنین میکردند. و امروز هم که تحت فشار قرارشان دادهایم باز همان حرفها را میزنند. آقای موسوی اردبیلی رئیس دیوان عالی کشور میگفت: بعضی از این آقایان که روزنامههایشان تعطیل شده بود، پیش
**صفحه=52@
من آمده و گفتند آزادی است اجازه دهید روزنامههایمان منتشر شود. ایشان جواب خوبی داده و گفته بود: شما آن روز که روزنامه داشتید میگفتید استبداد و دیکتاتوریست، روزنامهتان را هم که بستهایم می گویید دیکتاتوریست، اگر بناست شما یک نوع برخورد داشته باشید، چرا روزنامه را باز کنیم؟ آن روز زبان داشتید میگفتید دیکتاتوریست، حال با بی زبانی می گوئید دیکتاتوریست و اخلاد الی الارض همین است، یعنی آدم همه چیزش را از دست میدهد، وقتی که نشریه مجاهد به ادعای خودشان با چهار صد هزار تیراژ منتشر میشد و کسی مزاحمشان نبود و در چاپخانهی دولتی هم چاپ میشد، همین آقایان آن روز میگفتند استبداد و دیکتاتوری ملاهاست. حال هم بگوئید دیکتاتوریست.
ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث
در هر حال باید پارس کند. اینگونه آدمها شکر نعمت خدا را هم نمیکنند، شکر نعمت انسان را هم نمیکنند و دچار همین سرنوشتی هستند که این آقایان دچار شدند. بنی صدر، رئیس جمهور بود. فرمانده کل قوا بود. بانکها دراختیارش بود، رئیس شورای انقلاب بود، برای رادیو تلویزیون او مدیرعامل گذاشته بود و همهی عواملش را به کار گرفته بود، روزنامه هم داشت. میگفت روحانیون قدرت طلبند و خود را مظلوم قلمداد میکرد و میگفت نمیتوانم کاری بکنم! خوب:
ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث
حال اگر بناست شما ناسپاسی کنید بهتر همین است نه بروید و از توالت سر در بیاورید! و همانجا این حرفها را بگوئید کسی هم حرفهای شما را پخش خواهد کرد.
شما را به خدا توجه کنید که امروز این قرآن در جامعه ما چقدر مجسم است، قرآن میفرماید: آنها که در راه من مجاهده کنند، راههایشان را باز میکنم. به این نحو راه را باز میکند که مثل آب خوردن رئیس جمهوری مدعی یازده میلیونی را عزل میکند، مجلس را جبران میکند، انتخابات میشود و مردم رئیس جمهور مکتبی انتخاب میکند، بعد هم امکانات دراختیارشان است. طرف مقابل هم همه چیز در اختیار داشت اما به خاطراخلاد الی الارض و فراموش کردن خدا به ضد
**صفحه=53@
جهان اسلامی حرکت کردن، کارش به اینجا میرسد که اینگونه حرکت میکند و اکنون با ای بی سی آمریکا مصاحبه میکند و آنجا حرفهای عجیب و غریب میگوید که همین جا هم میگفت و ما هم میگفتیم دروغ است اما هیچ کس باور نمیکرد. در آنجا گفته: من تصمیم نداشتم کاری کنم، وقتی دیدم مردم درانتخابات شرکت نکردند و از وزارت کشور کسی به من گفت که فقط دو میلیون نفر در انتخابات شرکت کردهاند و این شرکت نکردن یعنی به من رأی دادهاند زیرا من انتخابات را تحریم کرده بودم بنابراین تصمیم گرفتم که مقاومت کنم!
این حرف ممکن است برای آمریکائیهای کور و کر قدری معنا داشته باشد اما او این حرف را می زند که مردم ایران را تحریک کند. در ایران این شانزده میلیونی که شرکت کردند که میفهمند او دروغ میگوید، او اگر بخواهد برگردد باید با این مردم کار کند. خداوند آخر همین آیاتی که قبلا ذکر شد میفرماید:
لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم اذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل**زیرنویس=سوره اعراف آیه 178.@
چشم دارند ولی نمیبینند، گوش دارند، نمیشوند، قلب دارند (آن قلبی که در خطبههای گذشته معنا کردم) و نمیفهمند و آن قلب درک نمی کند، مثل حیوانند. اما بعد فورا خداوند استدلال میکند نه حیوان هم نه، چون اینها بدتر از حیوانند، زیرا از حیوان توقع فهمیدن نیست، اما از اینها توقع شعور است چون استعداد دارند. رجوی از زندان که بیرون آمد، اگر مثل هزارها نفر جوانهای دیگر، تسلیم مردم میشد در راه اسلام حرکت میکرد و این همه فرزندان مردم را گمراه نمینمود و این تباهی را به بار نمیآورد و امروز خود دردی از این کشور را درمان میکرد.
اما به جای راه صحیح و به جای توجه به خدا، و به جای توجه به حق و لقاء الله، این اهداف پست را گرفت و به این روز افتاد که با دست خود و یارانش اینهمه فرزندان مسلمان این کشور را به گمراهی کشاند که قلب همه ما را میسوزاند و من امیدوارم افرادی مثل جوانی که چند روز قبل مصاحبهاش را پخش کردند و در بین حرفهایش گفت که: من نمیدانم زنده میمانم یا نه (به او قول نداده بودند که با این مصاحبه بخشیده خواهد شد)، اگر زنده ماندم،
**صفحه=54@
تصمیم گرفتهام که با این مردم و همراه این مردم و در خط امام مبارزه کنم من امیدوارم مراکز قضایی ما زودتر تکلیف اینگونه افراد را روشن نمایند و اینها از رحمت واسعه الهی برخوردار باشند و متأسفانه سازمانشان برای اینکه جلوی اینها را هم ببندد، تاکتیک شومی به کار برده و یک دستور سازمانی صادر کرده و به اعضا و هواداران خود گفته در سطح ظاهری اظهار ندامت کرده و آزاد که شدید در بیرون فعالیت خود را ادامه دهید.
البته این دستور را ما زود فهمیدیم، مسئولان قضایی باید راستی ادعای توبه این افراد را آزمایش کنند، اما فردی که در تلویزیون با مردم به این نحو صحبت کرد دیگر دروغ نمیگوید، او همه چیز را گفت. کسانی که صداقت به خرج میدهند، صداقت آنها علائم زیادی دارد و ما میفهمیم راست میگویند یا دروغ می گویند و بعد آنها که راست میگویند اجازه دهند که به آغوش جامعه باز گردند.
بخشی از صحبتهایم در مورد مقام مجاهد، ارزش جهاد و آثار جهاد بود که فکر میکنم خطبه سنگین شده و اکنون نمیتوانم ادامه بدهم ان شاء الله در فرصتهای دیگر بحث خواهیم کرد.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم- بسم الله الرحن الرحیم- والعادیات ضبحا- فالموریات قدحا فالمغیرات صبحا- فاثرن به نقعا- فوسطن به جمعا- ان الانسان لربه لکنود- و انه علی ذلک لشهید و انه لحب الخیر لشدید- افلا یعلم اذا بعثر ما فی القبور- و حصل ما فی الصدور- ان ربهم به هم یومئذ لخبیر.
این سوره را میبایست در این بحث تفسیر میکردم، یعنی همه حرفهایی که زدم دراین سوره هست، اما فرصت این تفسیر را ندارم، شما خودتان به تفاسیر و ترجمه هائی که دارید مراجعه کنید. انشاء الله در فرصت دیگری توضیح خواهم داد.
**صفحه=55@
خطبه دوم:
نقش مدرسهی فیضیه در انقلاب اسلامی و شباهت آن با مکتب جعفری
جمعه: 6 شهریور 1360- 27 شوال 1401
**صفحه=56@
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین والصلوة والسلام علی رسول الله و آله المعصومین.
نقش مدرسهی فیضیه در انقلاب اسلامی و شباهت آن با مکتب جعفری
بحث در خطبهی دوم دربارهی مسائل مهم جاری هفته و روز است. پریروز سالگرد رحلت امام صادق (ع) توسعه دهندهی مکتب شیعه بود که به نام مکتب جعفری خوانده میشود و ضمنا سالگرد هجوم مغولانه رژیم شاه به مدرسهی فیضیه بود. دراین باره همه زیاد شنیدهاید، مطالب زیادی برای گفتن دارم که البته دراین خطبه نمیخواهم بگویم، مطالب دیگری را میخواهم عرض کنم.
روز رحلت امام صادق (ع) که روز هجوم شاه به فیضیه بود، همانند حیات امام صادق (ع) و همانند حیات خود فیضیه که تقارن اینها بسیار گویاست، منشأ یک حرکت و جهش بزرگی در انقلاب اسلامی باشد. تا آن روز شاه چهرهی خود را مخفی کرده بود و هنوز دست به بازداشت و شکنجه و کشتن نزده بود. ما فکر میکردیم تا آن روز اگر یکی از شخصیتهای مسلم را بگیرند، حرکت انقلابی سرعت میگیرد که شاه این کار را کرد و این مسئله را جلو انداخت. در جلسهای که آن روز از طرف حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی در فیضیه برقرار بود، یکی از صحنههایی که شاه میخواست اجرا کند، اجرا کرد. گویا سه برنامه داشتند، یکی در مدرسهی فیضیه، یکی در مدرسهی حجتیه و مهمترین آن در
**صفحه=57@
منزل امام بود. جریان مدرسهی حجتیه به شکلی خنثی شد. منزل امام را محاصره کردند، اما دیدند دران کوچهها و با آن نیروهایی که آنجا جمع میشوند، درگیری برای رژیم خطرناک است و به ایشان گران تمام می شود.
از آن برنامه هم منصرف شدند و فقط برنامهی مدرسهی فیضیه را اجرا کرده و حادثهی شوم آن حملهی فجیع برای ما یک عاشورای جدیدی ساخت. اگر به یاد داشته باشید، آن سال روضه مدرسه فیضیه، روضه کربلا را تحت الشعاع قرار داده بود و ما که منبر میرفتیم به آن اندازه که با خواندن روضه فیضیه اشک از مردم میگرفتیم، نمیتوانستیم از خواندن واقعه کربلا از مردم اشک بگیریم. و امام به جای اینکه کوتاه بیایند، بهترین بهره برداری را از این جریان نمودند، مخصوصا با تهدیدهایی که شاه بعدا کرده بود و اشخاصی را به قم فرستاده که آقایان را ملاقات کنند و پیغامش هم این بود که یک گوشه به شما نشان دادم، این بار به خانههایتان حمله میکنم، ناموستان، حرمتتان، منزلتان و مریدانتان و همه چیز در خطراست.
همان روزها از طرف آیت الله حکیم تلگرافی از نجف آمد که آقایان علما به طرف عراق مهاجرت کنند. تا من تکلیف خودم را روشن کنم، حوزهی نجف هم در این قضیه حساسیت نشان داده بود، شاه پیغام داد اگر میخواهید به نجف بروید، تذکر میدهم، آرام بروید، با هیاهو نروید، چون ترسیده بود روحانی هر شهری حرکت کند، مردم هم پشت سرش حرکت میکنند، و اگر چنین میشد، آن انقلابی که دو سال پیش انجام گرفت، آن زمان میشد. شاه این پیغام را داد.
امام حاضر نشدند پیغام را بگیرند، حتی حاضر نشدند پیغام آورها را هم در خانه خود بپذیرند، میگفتند: با شماها ملاقات هم نمیکنم.
اما بعضی از آقایان دیگر ملاقات کردند و این پیغام را ما را از زبان آنها شنیدیم.
در آن جریان، فیضیه و روز وفات امام صادق (ع)، نقطهی عطف تاریخ نهضت ما شد و تشابه مهم حوزه و امام صادق (ع) جای دیگری است. همه میدانند که امام صادق، در بین ائمهی ما توفیقشان در تربیت شاگرد و نوشتن کتاب و بخش معارف شیعه بیشتر از سایر ائمه بوده و حوزهی عظیمی داشتند و صدها
**صفحه=58@
کتاب توسط شاگردان ایشان نوشته شد و شاگردان ایشان در علوم و فنون مختلف حتی شیمی و فیزیک هم آثاری از خود بجای گذاشتهاند. و آن نیرویی که امام صادق (ع) برای جامعه تربیت کرد، بعد از آن ضربههایی در دوران بنی امیه و درگیریهای بنی امیه و بنی عباس به شیعه خورده بود، آن برههی از زمان ضروری بود که امام صادق (ع) جایگزین نمودند. و نیروهای فراوانی را به شیعه دادند که تا امروز ما از آن تغذیه میکنیم. فیضیه قم هم چنین چیزی بود.
بعد از خفقان شدید رضاخان قزاق و قلع و قمع کردن روحانیت و ممنوع کردن لباس روحانیت و بستن مدرسهها و حسینیهها و مساجد در ابتدای حکومت محمدرضا پهلوی که ضعیف بود و نمیتوانست سیاست پدرش را تعقیب کند، یکی از کارهای بسیار مهم و با ارزش شیعه که مرحوم آیت الله العظمی بروجردی سهم عظیمی در این کار دارند، تشکیل و توسعه حوزه علمیه قم و حوزههای دیگر دینی است.
در فاصلهی دهساله بین سالهای هزار و سیصد و سی تا هزار و سیصد چهل که روحانیت تا حدودی خاموش است، حوزهی علمیه قم، کاری شبیه کاری که امام صادق (ع) انجام داد، نمود و هزارها طلبه پرشور، متدین، با مطالعه و آشنا به مسائل روز تربیت شدند و ذخیرهای برای انقلاب گشتند، و اگر اینها نبودند، محال بود در ایران بتوان رژیم پهلوی را شکست داد، البته با معجزه میسر بود، اما اینها با مراحل طبیعی این کار را کردند. هزارها طلبه سالی چند بار به اعماق روستاها رفته و معرفت و انقلاب با خود میبردند و از آنجا احساس و درک و نیاز مردم واقعیت جامعه را به حوزه علمیه منتقل میکردند. کاری که دراین ده سال حوزهی علمیه قم کرد و امام ما، امام عزیز ما، یکی از مهمترین استوانههای این کار بود، زیرا دوستان که اکنون همین جا هم هستند میدانند مهمترین درس این ده سال، درس امام بود و طلبههای درسخوان قم که هوی و هوس هیچ چیز غیر از درس نداشتند، پای درس امام جمع میشدند و در مسجد سلماسی و اخیرا مسجد اعظم این دوره گذشت و به سال 42 اول سال رسید. دوم فروردین و بیست و پنجم شوال و روز امام صادق (ع) و با تناسب «کانه» مکتب امام صادق یکباره از مدرسه فیضیه منفجر شد و آثار این انفجار همه جا پخش شد و امروز در دانشگاه تهران، یکی از آن جرقهها را میبینیم.
**صفحه=59@
پس بهحق میتوانیم بگوییم:
انقلاب اسلامی ایران غیر از ریشههای فراوانی که دارد، یکی از اصولیترین ریشههایش، در مکتب امام صادق تغذیه میشود که شاگردان بلاواسطه امام و اصول «اربعة مائه» امام صادق و شاخههای نزدیکترش از مدرسهی فیضیه و دوران سازندگی روحانیت، انقلاب و پیروزی و تداوم این انقلاب را به همراه داشت، به همراهی این مردم و با کمک این مردم که از هم جدا نیستند و ما به اینها مرهونیم.
و اما مسأله مهم دیگر: که من بحث اصلیاش را در خطبهی عربی برای برادران و خواهران عرب زبان گذاشتهام، گوشهای از آن را برای برادران و خواهران فارس زبان عرض میکنم: مسألهی توطئه تبلیغاتی صهیونیزم، امپریالیزم، منافقیزم. در مورد خرید اسلحه ایران از اسرائیل است که از آن دروغهای شاخدار وصلههای نچسب و ادعاهای بسیار دور از واقعیت است که امروز ما شاهد آن هستیم که دنیای فاسد و پوسیدهی غرب آن را تعقیب میکند.
یک دلال عراقی طبق اطلاعی که ما داریم، با دادن دویست، سیصد هزار دلار به یک دلال خبر و دزد حرفهای تبلیغاتی به او میگوید: خبری بساز که این مضمون دران باشد. خبری درست شود که مثلا سه ماه پیش ایران پانزده میلیون یا هفده میلیون پوند انگلیسی به وسیله واسطه از اسرائیل اسلحه خریده و یکی از هواپیماهایی که در شوروی ساقط شد، بخشی از آن اسلحه را حمل میکرده که از آن روز این سر و صدا بلند شد و روزنامهی ساندی تایمز آمریکا این خبر را نوشت و بعد، این سوغاتی که از عراق به غرب رفته بود، از غرب شروع به پخش شدن میکند، مصاحبهها، تحلیلها، مذاکرهها و جعل خبرها و تأییدها شروع می شود.
ای.بی.سی. آمریکا که برای لحظاتش خیلی ارزش قائل است، نیم ساعت از وقت نیمه شبش را که چهل میلیون شنونده و بیننده دارد، اختصاص به این جریان میدهد و چقدر برای روزنامههای غرب در طول این دو هفته ایران خبرسازترین کشورهای جهان بوده و سر مقالهها و تیترهای بسیاری از روزنامههای دنیا را به خود اختصاص داده، قضیه چیست؟ اگر خبر صحیح بود، پانزده میلیون پوند اسلحه به واسطه خریده شده بود.
**صفحه=60@
زمانی مرحوم شهید مفتح مطلبی نقل میکرد که من اکنون به یادم آمد و برای اینجا خیلی جالب است، ایشان میگفت: رئیس ساواک قم، من را خواست و به من گفت: که دست از کارهایتان بردارید، اگر دست برندارید، ما می دانیم چگونه آبروی شما را ببریم، بدنامتان میکنیم. گفتم: چطور بدنام میکنید؟ در آن زمان مرحوم شهید مفتح تشکیلاتی داشت به نام اسلام شناسی و یک عده با ایشان همکاری میکردند. معمولا در هر ماه یک کتاب چاپ میکردند، سلسله انتشاراتی بود و به نام کتابهای اسلام شناسی در اطراف پخش میکردند.
رئیس ساواک در جواب گفته بود: هنگامی که شما کتابها را با پست فرستادید ما ورقه ورقههایی چاپ کرده و با امضای ساواک بین همهی کتابهایتان میگذاریم. در آن ورقه به مردم می گوییم که کتابهای دانشمند محترم مفتح را بخرید و مردم وقتی ببینید ساواک برای شما ترویج میکند، دیگر برای شما، احترام و اعتباری قائل نیستند. مرحوم مفتح میگفتند که: من خندیدم، گفتم شماها که اینگونه معتقدید که یک امضای شما تا این حد ما را بی آبرو میکند، پس برای چه زندهاید؟ شما بر چه کس حکومت میکنید؟ مردم به خاطر یک امضای شما از ما بر میگردند، تیپ شما این است، ما هم همین مطلب را میخواهیم به مردم بگوییم.
مانند این جریان امروز وجود دارد. آمریکا میخواهد ایران را بی آبرو کند، میگوید: ایران یک قلم کوچک اسلحه از فرزند نامشروعش اسرائیل، آن هم به واسطه دلالهای ناشناس خریده است. بسیار خوب اگر اسلحه خریدن از اسرائیل، آبروی یک حکومتی را به این نحو میبرد، ای آمریکا تو به چه امید میخواهی از این به بعد به ایران برگردی؟ بنی صدر تو، بختیار تو، حبیب اللهی تو و آریانای تو و امروز رجوی تو که دیگر برای همه روشن است که اینها مال تو هستند، به چه دلیل و با چه آبرویی میخواهید به ایران بیایند؟ تو خودت با همان بیشعوری که خداوند نصیب آدمهای مادی کرده، اینگونه چهرهی خود را روشن میکنی، بنی صدر این قضیه را تأیید کرده، اگر فرض کنیم این خبر صحیح است مسئول مستقیمش خود اوست که البته این جریان صحیح نیست، او برای اینکه آبروی اسلام را ببرد، خودش را غرق کرده تا ما را هم غرق کند.
جریان به سه ماه پیش بر میگردد، آن روز در ایران چه کسی مسئول خرید اسلحه بود؟ آنهایی که در
**صفحه=61@
وزارت دفاع اسلحه میخریدند چه کسانی بودند؟ تیمسار فریور که در حال حاضر زندانی است مسئول خرید اسلحه بود، ما او را گذاشته بودیم یا بنی صدر؟ بهر حال آقای محمدی، قاضی شرع دادگاههای انقلاب ارتش فریور را گرفت و بنی صدر آزادش کرد، بازداشت بود و آزاد شد و دوباره او را گرفتند. اگر فرض کنید و دروغی گفته شود که اسلحه از اسرائیل خریداری شده، ما با همان دلیل امروز میتوانیم بنی صدر را محاکمه کنیم. البته این صحبتها فقط برای گول زدن غربیهاست و دیگر هیچ، زیرا اروپائیها که از این کار بدشان نمیآید، آنها که خود اسرائیلی هستند. آمریکائیها هم بدشان نمیآید، اصلا قضیه را در رادیو آمریکا و تلویزیون آمریکا به نحوی مطرح میکنند که ببینند آیا اسرائیل حق داشته اسلحهی آمریکا را به ایران بفروشد یا نه؟ آنها به عنوان طلبکار مسئله را مطرح میکنند. همهی این حرفها این است که این افکار دوری بزند و به کشورهای غربی برود و مردم عرب همان حرف قدیمی صدام را که میگفت: فارس با عرب میجنگد و شیعه و سنی با هم جنگ دارند و ایران و اسرائیل میخواهند علیه ما بجنگند، دوباره درست کنند. خوشبختانه این وصله نچسب هم نچسبید.
آنقدر موضع ما روشن بود که کسانی که ما را میشناختند، برایشان قابل باور نبود. ما از سال چهل و یک که مبارزه را آنگونه آغاز کردیم، آمریکا و اسرائیل و شاه ایران، همه را با هم محکوم میکردیم و بعد از پیروزی انقلاب و تا امروز هم همین گونه عمل کردهایم. و قبل از این حادثه وزارت خارجه ما، جبههی متحد اسلامی بر علیه اسرائیل درست کرد و ما اولین کشوری بودیم که در دنیا به عنوان سفارت، سازمان فلسطین را پذیرفتیم و خوشبختانه اولین کسانی که این جریان را تکذیب کردند، خود سازمان الفتح و لیبی و سوریه و آن کشورهایی بودند که ما میخواهیم با آنها باشیم و مردم عرب هم، اطلاعات نشان میدهد که این دروغ صدام و این حیلهی آمریکا و مخصوصا چون میبینند آمریکا این مسئله را اوج میدهد دلیل شده که باور نکنند و دم خروس از زیر لباسهایشان درآمده و همه میبینند.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
**صفحه=62@
خطبه اول:
چگونه انسان مجاهد می شود؟
جمعه: 13 شهریور 1360
5 شوال 1401
**صفحه=63@
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلوة والسلام علی رسول الله و آله المعصومین المظلومین واللعنه الدائمة علی اعدائهم اجمعین. قال العظیم فی کتابه، اعوذ بالله من الشیطان الرجیم: الذین جاهدوا فینا لهدینهم سبلنا.
اولین خطبهی نماز جمعه امروز درباره جهاد، یعنی ادامه بحث خطبه هفته گذشته و دومین خطبه درباره مسائل روز، در حول و حوش شهادت دو برادر بسیار ارجمند و عزیزمان میباشد. در مورد جهاد امیدوارم دراین خطبه بتوانم مطالبی که ناتمام گذاشته شده، تمام کنم که مستمعین ما در مورد جهاد دید نسبتا کافی داشته باشند.
چگونه انسان مجاهد می شود؟
این مسئله به طور طبیعی و تصادفی، به طور نهفته در وجود خود انسان نیست که انسان مجاهد باشد یا مجاهد نباشد، بلکه این مکتبهای مجاهدپرور و شهید پرور هستند که این خاصیت را در درون جهان بینی و ایدئولوژی خود دارند. انسان با مایهای که از دریافتهای فکری و تربیتی و محیط و عوامل سازندهاش میگیرد، یا روح جهاد و پرواز به ملکوت را پیدا میکند. و یا روح اخلاد الی الارض و توجه به منیت و ناسوت را پیدا مینماید.
**صفحه=64@
در بحث قبلی گفتیم که جهان بینی اسلام، انسان را از رهروی بهسوی خدا معرفی میکند و انسان موجودی دراین راه است و مخلوقی که میتواند کمالش را با جهاد تأمین نماید. برای روشنتر شدن این مطالب، فکر میکنم بحثهای روشنتر و سادهتر لازم است تا بتوانیم به این زمینهی روحی را بهخوبی روشن کنیم.
در یک تقسیم بندی، دو حالت برای یک انسان میتواند به وجود بیاید:
1- حالت خودخواهی.
2- حالت خداخواهی، آرمانخواهی، و هدف خواهی.
یا هر اسم دیگری که بخواهید بران بگذارید اما عقیدهی ما بر این است که هدف صحیح و آرمان صحیح همان خداخواهی است. ممکن است هدفهای دیگری هم باشد و انسانهای هدف خواه و آرمان خواه داشته باشیم که آرمان و هدفی غیر از خدا انتخاب مینمایند، اما در ضمن بحث خواهید فهمید که اگر انسان خداخواه باشد، خودخواهی صحیح هم خواهد داشت، ولی خودخواهی نمیتواند خداخواهی را به همراه داشته باشد. پس انسان در دید فکر و افق تقاضاهایش دوگونه میتواند هدفگیری نماید:
یکی آنکه آنقدر این هدف کوچک و آنقدر این افق تنگ و آنقدر این کرانه محدود است که انسان فقط خود را می بیند و همه چیز را در خود خلاصه میکند. زندگی را آنچنان در وجود و لذات محدود و با درک خود محدود میکند که همچون اسیری در قفس حرکت کرده و حرکتهایی کاملا محوری و در جایی، و احیانا حرکت نکوس و سقوطی دارد.
یا اینکه آنچنان کرانهی دیدش وسیع و آنچنان افق فکرش باز شده که در آرمان او فقط «مطلق» میگنجد و لو نامحدود، نامحدود را میخواهد که جز خدا نیست و همان است که مناسب خلقت انسان و بارقهی وجود انسان است. همان روح خدا که در انسان نهفته شده.
نفخت فیه من روحی. **زیرنویس=سوره حجر آیه 29 .@.
اگر فردی این انسان دوم باشد، یعنی آن هدفی که در زندگی دنبال
**صفحه=65@
میکند، وجود مطلق،کمال مطلق، خدا، حقیقت هستی و آن واقعیتی که برای مسیر انسانیت در برنامهی خلقت جهان در نظر گرفته شده است، باشد، این هدف گیری صحیح است و این انسان راه خود را پیدا مینماید.
خودخواهی صحیح چیست؟
گاهی تصور می شود که ما که می گوییم خداخواهی، آنقدر زاهدانه و عارفانه حرف میزنیم که یعنی انسان دیگر به خود، زندگی، فرزند، تمایلات و فامیل و چیزهای طبیعی اطراف خود، توجه نداشته باشد. اما اینطور نیست و اتفاقا در هدفگیری صحیح همه این مسائل وجود دارد و اصولا خودخواهی صحیح همین است. و آن خودخواهی که انسان، منهای خدا دارد و آن هدف زشتی که برای خود، منهای خدا میسازد، آن خودخواهی نیست و در حقیقت فراموشی خود انسان است.
در یکی از آیات قرآن این مطلب خیلی لطیف بیان شده:
نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون **زیرنویس=سوره حشرایه 18 .@.
اتفاقا این آیه درباره منافقین میباشد، میفرماید: یکی از صفات منافقین این است که خدا را فراموش کردند، یعنی در هدفگیری از خدا غفلت نمودند، و نتیجه این شد که از خود نیز غفلت کرده و به خود توجه نکردند. حال این مسئله را توضیح داده و به طور ملموس اثبات میکنم، این واقعیت در زندگی ما کاملا ثابت و مبرهن است.
آیهی دیگری از قرآن میفرماید:
و من اعرض عن ذکری فان له معیشه ضنکا **زیرنویس=سورهی طه آیه 124 .@.
کسی که از ذکر خدا اعراض کند و خدا را در برنامه خود نیاورد، دچار زندگی تنگی است و محدودهی بسیار تنگی برای حرکت در زندگی خود دارد. در صورتی که دیدهای اشتباه، تصور میکنند که اگر خود را از خدا و از قیود دین
**صفحه=66@
خدا آزاد کنند، آزاد منشند و بی بند و باری را آزادی میدانند و میدان حرکت را برای خود وسیعتر میدانند. درست بر عکس دید قرآن، چنین دیدی وجود دارد که امیدوارم دراین بحث بتوانیم آن را توضیح دهیم.
تفاوت مجاهد و غیر مجاهد
حرف ما این است که اگر انسان مناسب مقتضای آفرینش هدفگیری کرده و برای پیشرفت در هدف فقط خدا را نشانه گیری نماید. به خاطر حرکت صحیحی که انجام داده و به خاطر هدایت درستی که میشود.
لنهدینهم سبلنا
این انسان خود را آنطور که باید و شاید پیدا کرده و منافع خود را تأمین مینماید، تمام آنچه که شایسته خودش هست به دست آورده است.
اگر چنانچه بر عکس در افق دید او فقط خودش باشد و کسی غیر از خود را نبیند، این آدم، بسی بدبخت و ابتر و منقطع و از همه جا بریده است. حالت اول، انسان مجاهد میسازد و حالت دوم، انسان مادی، منافق و ناظر به زمین و ناظر به ناسوت میسازد. شما اگر هدفتان را درست تشخیص دادهاید، راهش را پیدا میکنید و خداوند این راه را برای شما باز و تضمین نموده است. اما اگر هدف نداشتید و بی هدف فقط منکوس در وجود خود غرق شدید، راهی وجود ندارد که پیدا کنید. همین جا باید در جا بزنیم. تعبیر قرآن دراین مورد چنین است:
او کظلمات فی بحر لجی **زیرنویس=سوره نورایه 40 .@.
همچون گرفتاری در دریا و اقیانوس تاریک متلاطم و پر موج که ابرهای تیره فضا را پوشانده و انسان:
اذا اخرج یده لم یکد یرایها **زیرنویس=سوره نورایه 40 .@.
اگر دستش را هم از زیر آب بیرون آورد، آن را در تاریکی نمیتواند ببیند، حتی نزدیکترین وسیلهی کار خود را هم نمیبیند، و راه به جای پیدا نمیکند.
**صفحه=67@
چنین حالتی برای انسان کار و انسان منافق و انسانی که غیر از خدا را هدف گیری نموده، پیش میآید این دو زندگی فرق بسیار دارد، انسان اسیری که در ظلمات، حیران است و نمیتواند و نمیداند که چه بکند و انسان هدفداری که هدف خویش را انتخاب کرده و با هدایت هادیان و با راهنمایی حق و با فطرت پاک نه تنها یک راه، که دهها راه، به طرف آن هدف انتخاب مینماید که:
الطرق الی الله بعدد نفوس الخلائق.
چنین حالتی را در نظر بگیرید، حال تفاوت مجاهد و غیر مجاهد را میفهمید، و علت اینکه یک مکتب میتواند مجاهد پرور و مکتبی دیگر میتواند لذت جو پرور باشد از اینجا معلوم میشود.
به تاریخ خودمان و دور و برمان بنگرید، شما را خیلی دور نمیبرم و از زمان پیغمبر (ص) صحبت نمیکنم، قرآن آنقدر حالت امروزهی ما را خوب مجسم کرده که انسان لذت میبرد. خدایا چقدر خوب تو ما را هدایت نمودی و چقدر آنها که از این هدایت استفاده نمیکنند، بدند. کلمات و جملاتی کوتاه برای بیان حقیقتی بزرگ انتخاب شده، قرآن در مورد منافق میفرماید:
مذبذبین بین ذالک لا الی هولاء و لا الی هولاء **زیرنویس=سورهی نساء آیه 143 .@.
یکی از صفات منافق این است که نمیتواند در یک جا خود را متمرکز نماید. زیرا هدف ندارد، در نتیجه راه هم ندارد. همچون جسمی که در محیط قرار گرفته، گاهی جاذبهی این و گاهی جاذبهی آن او را میکشد درست مانند موجود معلقی در محیطی که تعادل جاذبه هم وجود ندارد. اگر تعادل جاذبه باشد، لااقل ساکن میایستد. اما در حد جاذبههایی که در اطرافش وجود دارد حالت انفعالی پیدا میکند.
بهترین نمونه مجاهدین خلق و روزگار آنهاست. اینها به عنوان یک گروه که به قول خودشان رادیکال بودند در ایران سبز شدن و تا امروز چقدر معلق زده و چقدر چهره عوض کردهاند. به چند طرف رفته و در کنار آنها افرادی مثل بنی صدر را میبینید. باز میبینید که اینها برای خود چقدر قبله و چقدر راه و هدف عوض کردهاند.
**صفحه=68@
افراد ثابت و جازم و قاطع را هم که نمونه عالیش امام و نمونههای دیگرش خود شما (منظور مردماند) هستید ببینید که چگونه حرکت میکنند.(تکبیر)
منافقین خلق در روزهای اول انقلاب، به یاد دارید که اولین شعارشان، انحلال ارتش بود و در مقابل چقدر به نفع دادگاههای انقلاب، سپاه و کمیتهها شعار میدادند و ارتش را آنگونه میکوبیدند. حرکت امروزشان را هم مشاهده میکنید. حالت ارتش عوض شد و در کنار مردم نیروی مبارزی برای جامعهی ما شد. شکل جاذبهای که اینها را بهر طرف جذب میکرد عوض شد و امروز میبینیم که موضعشان عوض شده و در مقابل پاسدارها ایستادهاند و پاسدار خصم مجاهد شده و اگر کسی لباس پاسداری پوشیده باشد و یا فامیلش پاسدار باشد، باید شهید شود. روزهای اول به یاد دارید که چگونه شعارهای ضد امپریالیستی داده و امان حکومت را با این شعارها بریده بودند. اما امروز در دامان غرب افتادهاند به همراه معزی خلبان شاه و همکار ساواکیهای قدیم و بلندگوهایشان هم بلندگوهای غربی است. چه میشود که یک انسان اینگونه از آب در میآید؟ چرا آنقدر میتواند موضع عوض کند؟!
کسانی که در زندان بودند یا با امثال رجویها آشنا هستند، روحیه اینها را میدانند. رجوی حالش اینگونه بود که: پیش من میآمد و میگفت: اگر یک نفر انقلابی وجود داشته باشد تویی، پیش بنی صدر و آقای خامنهای و آقای بهشتی هم همین حرف را میزد، پیش موافق و مخالف هم همین حرف را میزد! حالتی نداشت که بداند با کیست و علیه کیست. منتظر مانده بود ببیند کجا میتواند خود را نشان بدهد و آنجا ظهور کند. این حالت نفاق پدر آدم را در میآورد و انسان را از هستی ساقط میکند. شما را به خدا لحظهای فکر کنید، اگر کسی تصمیم میگرفت یعنی برنامه و دولتی بود که تصمیم میگرفت، سازمانی به این وسعت را به این آسانی منفجر کند و از گردونه سیاسی خارج کند، میتوانست؟! مجاهدین با سوابق قبل و بعد و امروزشان این همه هوادار و عضو جمع کرده، و این همه خرج و تلاش نموده و سازمانی درست کرده بودند با حرکات ناصحیح و این حالت بی هدفی و بی ایمانی و بی راهی و تذبذب که گاهی در کنار سرمایه دار و گاهی در کنار کارگر قرار گرفته و کارگران کارخانهها را جذب
**صفحه=69@
نموده و گاهی به شمال شهر رفته و گردن کلفتهای کذائی را جذب مینماید و میخواهد که هر دو گروه را با هم داشته باشد، در حالتی قرار میگیرد که یک وقت احساس میکند در فضا معلق است. نه روی زمین جا دارد و نه میتواند به فضا برود.
این حالتی که برای خود ساختند و منفجر شدن یک سازمان به این سرعت، برای هیچ کس قابل پیش بینی نبود. دو ماه بیشتر طول نکشید که اینها از حالت یک گروه سابقه دار متکی به قشر جوان که مهمترین قشر جامعه است و برای خیلیها امید (البته امید کاذب) به شمار میرود، ناگهان تبدیل به یک گروه تروریست شدند و حالت کنون را که همه مشاهده میکنید پیدا نمودند و هر کس در فکراست که از اینها به عنوان یک وسیله اعمال غرض خود استفاده کند. آریانا، بختیار، رضا پهلوی، بنی صدر، شوروی، آمریکا، فرانسه، همه و همه میخواهند از اینها استفاده کنند، این چه حالتی است که انسان دچار شده و چه وضعی است که پیدا میکند؟ و از یک حالت مستقل تبدیل به آلت دست، آن هم نه آلت دست یک نفر نه آلت دست یک جریان، بلکه آلت دست چند جریان متناقض میشود، این انسان بی هدف محدود در خود و گمراه و گرفتار در ظلمات است.
چقدر قرآن زیبا، مسائل را مطرح مینماید:
ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار و لن تجدلهم نصیرا **زیرنویس=سوره نساء آیه 145 .@.
عاقبت هم در پائین ترین درجات جهنم قرار میگیرند، با اینکه ادعای دین میکنند، نصیر هم ندارند و هیچ کس به آنها کمک نمی کند، زیرا دارای یک مرکز نیستند که کمک شود.
هر کس به عنوان استنجاء از اینها استفاده میکند و بعد که نیاز نداشت به کناری میاندازد.
کسی که امروز میخواهد با اشرف پهلوی همکاری کند و دیروز میخواست با آیت الله طالقانی همکاری کند، چگونه میتواند قابل اعتماد باشد، چنین کسی حتی برای آمریکا و فرانسه و بگین هم قابل اعتماد نیست! فقط برای استفاده لحظهای به درد میخورد و چنین استفادهای را دنیا از اینها در حال حاضر میکند.
**صفحه=70@
نقطهی مقابل کساناند که قرآن درباره آنها میفرماید:
ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التی کنتم توعدون **زیرنویس=سورهی فصلت آیهی 30 .@.
آنها که خدا را هدف گیری نموده و ایستادگی و استقامت به خرج دادند.
ان الحیوة عقیدة و جهاد
دارای عقیده و فکر صحیحاند و حرکت صحیح به طرف این عقیده دارند. خداوند میفرماید: چنین کسانی آنقدر محکمند که ملائکه بر آنها نزول میکند و اینها پیش ملائکه نمیروند.
تتنزل علیهم الملائکه
اینها مهبط ملائکهاند؛ اینها نزول نیروهای غیبی الهیاند. ملائکه به اینها بشارت میدهند که: نترسید، مقاومت باشید و مقاومت خود را نمایید. ملتی که راه پیدا کرده و هدف درست و صحیحی همچون خدا برای خود قرار داده، چنین وضعی دارد. هر حادثهای پیش آید، او راه خود را گم نخواهد کرد.
شما را درباره آنچه که امروز در ایران میگذرد به فکر میاندازم، جالب توجه است واقعا تاریخ ما آنچنان به سرعت ورق میخورد که فرصت خواندن ورقهای آن را نمییابیم، یعنی هنوز تاریخ امروز را نخوانده، فردا تاریخ بزرگتری پیش میآید و ما فرصت تجزیه و تحلیل پیدا نمیکنیم.
رئیس جمهور و نخست وزیر کشور را ترور میکنند، در همان لحظه، سربازان در جبههها داغتر از روز گذشته حرکت میکنند. و همه ارگانهای مسئول ضمن شرکت در عزاداری، همهی وظایف خود را انجام میدهند، در حالی که در محاصرهی دشمنان شرق و غرب هستند، رادیوها و روزنامههای داخل و خارج مدام این ملت را میکوبند و زیر رگبار تبلیغات گمراه کننده قرار میدهند، اما این مردم خم به ابرو نمیآورند و در راه خود هر روز بیشتر و بهتر از روز قبل قدم میگذارند و اینها همان مصداق آیه:
تتنزل علیهم الملائکه الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة
**صفحه=71@
واقعا چه مصداقی بهتر از این میتواند باشد. (تکبیر)
مشاهده کردید که روز یکشنبه**زیرنویس=یکشنبه 8 شهریور 1360.@. عزیزان ما را از دستمان گرفتند، روز دوشنبه هم تعطیل بود و ما دو روز فرصت داشتیم، اما دیدید که با چه سرعتی نخست وزیر و اعضای کابینه انتخاب شدند بدون آنکه مقررات و یا قانون اساسی ذرهای به هم بخورد، کابینه و نخست وزیر به مجلس معرفی شده و از مجلس رأی اعتماد گرفتند و روز پنجشنبه همان هفته با آرای قاطع و بالاترین نصاب آراء در تاریخ دولت ایران کابینه کامل به میدان آمد، تا آن زمان کابینهی کامل نداشتیم، در زمان شورای انقلاب جای خالی زیاد بود، در زمان ریاست جمهوری بنی صدر هم که اصلا کامل نشد، در گذشته زمان نخست وزیری آقای رجایی هم یکی دو پست خالی داشتیم و اکنون که آنها به خیال خود این ضربهی هولناک را بر ما وارد کردهاند.
ما در ظرف دو روز بهتر از هر زمانی، کابینه را تکمیل کرده و عرضه نمودیم بدون اینکه در هیچ جای کشور حرکتی کوچکی هم دیده شود و بلکه بر عکس، آرامش کامل در همه جا برقرار بود. (تکبیر)
ما تابهحال چنین وضعی نداشتیم که سه لشگر ما در سه جبهه، هماهنگ با هم حمله کنند و هماهنگ با هم پیروز شوند. امروز در جبههی کرخه نور، لشکر 64 و تیپ 2 همدان این افتخار را آفریدند و در نزدیکیهای بستان در جابر حمدان، لشکر 92 اهواز با شهامت بی نظیر به لشکر صدام ضربه کاری زد. و در غرب هم لشکر 81 حرکت اساسی انجام داد و قدمهای بلندی به سوی قصر شیرین برداشت. و در هر سه جبهه غنائم زیادی به دست آمد و عدهی زیادی از لشکر کفر را به جهنم فرستادیم و اسرای زیادی از آنها گرفتیم و خود تعداد کمی تلفات داشتیم، گرچه دشمن برای اینکه خود را موجه جلوه دهد، تحقیقا با بلندگوهای خارجی، شروع به تبلیغات نموده و تلفات ما را زیاد و تلفات خود را کم جلوه خواهند داد و برای جبران شکست خود راهی غیر این هم ندارند.
خداوند به این سربازانی که در این لحظهی حساس، قلب شکست خورده و چشمهای گریان این ملت را اینگونه شاد کردند، خیر و برکت و عافیت و اجر عنایت فرماید و این ضربهی سختی که بر احساسات ما وارد شد در جریان این
**صفحه=72@
توطئه ناجوانمردانه جبران نمودند.
خداوند به اینها عمر و عظمت بدهد و به شهدایشان نهایت رحمت و به مجروحانشان شفا عنایت بفرماید.
درست در همین روزها در همین احوال در مجلس لایحهی بازسازی میگذرد که قاطعترین حرکتی است که باید انجام شود. (انشاءالله در خطبههای بعد آن را توضیح خواهیم داد.) ضرورتی است که خود دلیل را به همراه دارد و با وجود این جنایتی که رخ داده باید هر چه زودتر این پاکسازی انجام شود. ریشهی قضیهی همانطور که قبلا هم گفته شده در خود شما مردم است. من نمیدانم شما با تبلیغات خارجی چقدر آشنایی دارید، اما آنها که آشنایی دارند، میدانند که این روزها تصور میشد که با این جنایت بزرگ ایران یا سقوط میکند و یا قدمی به سوی سقوط بر میدارد! اما غربیها ضمن آن هیاهو که به پا کردند مجبور به چند اعتراف نیز شدند.
اکثر مطبوعات آمریکا و اروپا و خاورمیانه و شرق و شاید همه رسانههای جمعی در بعضی موارد گفتند که بیش از یک میلیون نفر در تشییع جنازهی رئیس جمهور و نخست وزیر شرکت کردند. حضور بیش از یک میلیون نفر در تهران در ظرف دو سه ساعت، زیرا در ساعت 7 که شهادت آنها اعلام شد، در ساعت 10 صبح در جنوب شهر تهران دیگر جای سوزن انداختن نبود و مردم در قبرستان بهشت زهرا گرد آمده بودند تا شاید چشمشان به تابوت شهدا بخورد.
چنین وضعی باعث به خود آمدن دشمنان شد و بعضی از آنها گفتند: که حضور مردم نشان میدهد که این جمهوری پابرجاست. (تکبیر)
و این همان مسئلهای ست که ما بر آن تکیه داریم و می گوییم: که این انقلاب مال شما مردم است و شما هستید که باید این انقلاب را نگهدارید. دنیا هم بر این مسئله حساب میکند و حفظ انقلاب هم از همین طریق است. اگر همه ما (منظور شخصیتهای مسئول مملکتی است) زنده و در مقام خود باقی باشیم، اما شما مردم حمایت نکنید، هیچ کاری به پیش نخواهد رفت. و اگر هر روز یکی از ما را از میان بردارند اما شما باشید، فرزندان شما جای ما را پر خواهند کرد. این قضیه دائما به این نحو است.
**صفحه=73@
مانند جنگهای پیغمبر، که هر فرمانده پرچم از دستش میافتاد، سربازی دیگر پرچم را به دست میگرفت و تا سربازها در میدان بودند، فردی وجود داشت که پرچم را بردارد، اما وقتی که سربازها فرار کنند، پرچم به دست هر کس که باشد، فایدهای ندارد. بنابراین برای حفظ انقلاب خود باید در میدان باشید.
ما همه آمادگی شهادت راداریم زیرا امثال بنده بیست سال است که زیادی زنده هستیم! من در سال چهل و دو آماده بودم که شهید بشوم. از سال چهل و دو به بعد هم، خدا شاهد است که روزی نبوده که من در فکر دستگیریم به وسیله ساواک و کشف حقایق و اعدام خود نباشم و این مسئله برای من امر معلومی بود. آقای رجایی و آقای باهنر و آقای خامنهای و سایر دوستان ما هم همینطور بودند همچنین، بسیاری از کسانی که امروز برای شما کار میکنند همین گونهاند. ما این مقدار زندگیمان را هم فقط به عنوان اینکه خداوند خواسته که ما زنده باشیم تا مقداری بیشتر کار کرده و توشهای از این دنیا برای آخرت خود ببریم. اگر شیطان ما را آخرالامر به خسران نیندازد، ادامه میدهیم. امیدواریم که بتوانیم این راه را ادامه دهیم. برای ما مرگ هیچ مهم نیست و به قول یکی از عرفا، ما سالهاست که دارمان را به دوش خود حمل میکنیم.
حالت آقای رجایی و آقای باهنر همین مطلب را نشان میدهد، لحظهای که صندوق حامل جنازه دکتر باهنر را باز کردند و چشم به جسد سوختهاش افتاد که هیچ نشانی برای شناختن نداشت به جز دندانی که یک رگه بست از پلاتین به آن زده بودند و من آن دندان را در تبسمهای او میدیدم و برایم آشنا بود، به این وسیله او را شناختم. حالت تبسم گونه و آرام او که در حال سوختگی برایش پیش آمده بود، همان حالتی بود که بنده در مدرسه حجتیه در زمان طلبگی با او در یک حجره میدیدم. مطلب تازهای نیست، انتقال از یک مرحله به مرحله بهتری است.
البته ما افتخار نمیکنیم، ما از خود محافظت میکنیم، تا بهتر بتوانیم خدمت کنیم. اما مسئله ترور مسئلهای نیست که ما از آن بترسیم یا حتی لحظهای فکر خود را به آن مشغول داریم، نه، ما کار خود را انجام میدهیم، البته من که قابل نیستم، اما انسان عارفی که خدا را شناخته باشد در مورد مسئله شهادت و
**صفحه=74@
مرگ حالتی دارد که برای دیگران قابل درک نیست.
دربارهی اصحاب اباعبدالله الحسین (ع) جملهای داریم که شنیدن آن برای مجاهدین و مبارزین ما در میدان جنگ جالب است:
ثم یحسوا الم الحدید
آنها در آن جنگ رنج آهن را بر بدن خود احساس نکردند، یعنی از آن همه زخم تیر و نیزه و خنجر و شمشیر که بر بدنشان وارد شد احساس درد و رنج نکردند و این یک واقعیت است.
انسانی که در زندگی هدفگیری صحیح نموده و به سوی هدف خویش مینگرد، عاشق است و عاشق، آنچنان محو در هدف است که غیراز خدا، چیزی نمیبیند.
در وصف احوال اصحاب اباعبدالله (ع) گفته شده:
ای صبا از ما به اسماعیل قربانی بگو++
زنده برگردد کسی از کوی قربانگاه دوست؟
آنچنان مردیم که عزرائیل هم آگه نشد++
جان نثاران این چنین بازند جان در راه دوست
منابع معتبر ما میگویند که این چنین افراد هنگامی که میمیرند، عزرائیل را نمیبینند، فقط خدا را میبینند:
کما برزوا علی مزاجعهم تولی الله بقبض ارواحهم
وقتی که آن راه را که میبایست بروند، رفتند و به قتلگاه رسیدند، خداوند خود، متصدی قبض روح آنها شد و به عزرائیل اجازه قبض روح آنها را نداد، بنابراین آنها ملک الموت را نمیبینند. از همان لحظه خدا را در نظر گرفته و معشوقشان را گم نمیکنند و غرق در جمال معشوقند.
وقتی طالبان یوسف، دست خود را میبرند و نمیفهمند، طالبان خدا را سزاوارتر است که بدنشان را قطعه قطعه کنند و هیچ نفهمند! اطرافیان اصحاب کربلا هم چنین بودهاند، هنگامی که حضرت زینب سلام الله علیها وارد مجلس ابن زیاد میشود، ابن زیاد برای اینکه ایشان را سرکوبی بدهد (بعضی احساس سرکوبی میکنند و در جامعه این وضع را ضعف میبینند اما قضیه
**صفحه=75@
این چنین نیست) میگوید:
کیف رأیت صنع الله و اخیر
آخر دیدی که خدا برادرت چگونه رفتار کرد؟ حضرت زینب جواب میفرمایند:
ما رأیت الا جمیلا
به خدا هیچ چیز غیراز جمال ندیدم، در کربلا، در اسارت، در زندان کوفه، بر روی شتر برهنه و هر جا که بودم، با آن همه تشنگی و گرسنگی و آن همه کشته، غیراز جمال و شکوه و عظمت و ابهت خدا، هیچ ندیدم.
این خواهر ما، همسر آقای رجایی که امروز در اینجا صحبت کرد مگر از زینب چه کم داشت؟ مگر زینب چه چیز اضافهتر ارائه داده است؟ کسی که نیمه شب رفته و جسد سوخته شده شوهرش را دیده و او را به وسیله دندانهایش شناخته، همچون یک قهرمان در مقابل شما صحبت میکند و به این جامعه نور میتاباند:
انّ الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التی کنتم توعدون **زیرنویس=سوره فصلت آیه 30 .@.
آنها تصور میکنند که با کشتن چند نفراز افراد این جامعه، جامعه را از راه خود باز می دارند، جامعه ما از چنین افرادی پراست، من یک روز گفتم: که ما دو هزار باهنر داریم، من نمیخواستم اغراق بگویم، به خدا براین اعتقادم البته همه را نمیشناسم و جامعه هم آنها را نمیشناسد. معلمین و روحانیون پاکی وجود دارند که هنگامی که مشغول به کار میشوند میفهمیم که حتی از دیگران هم بهترند.
هر شب ستارهای بر زمین میکشند و باز++
این آسمان غمزده، غرق ستاره هاست
آری اینگونه افراد تمام شدنی نیستند. و این ملت عقیم نیست. روز گذشته از حوزه علمیه قم، طوماری فرستاده بودند که هفت متر طول داشت. تصویران
**صفحه=76@
را حتما از تلویزیون دیدهاید گفتند: حدود پنج هزار امضا دارد و آنها با صداقت گفتهاند: ما حاضریم تا آخرین قطرهی خونمان از مجلس و مردم و مکانهای حساس حفاظت نماییم.
و اینها راست میگویند و اینها کسانید که صدها نفرشان تاکنون در جبهههای جنوب خونشان به زمین ریخته و همچنان مشتاقانه به سوی جبههها روانند، همه مردم ما این چنیند (تکبیر)
همین امروز دختر خانم کوچکی حدود 4 یا 5 ساله گوشوارهها و دستبند طلایش را آورده بود میگفت: شما اینها را به جنگ زدهها بدهید، او حتی «جنگزدهها» را هم به سختی ادا میکرد.
هفته قبل کودک دیگری در اینجا چهل تومان آورده بود میگفت «این پولی است که بابایم هر هفته به من میدهد شما بدهید به جنگ زدهها».
این مسئله فرهنگ جامعه ما شده است و یک نمونه تنها نیست. همه جا اینگونه است از کودک و بزرگ و زن و مرد و دانشجو محصل، همه همینطور شدهاند. و کلا جامعه در حال حرکت به این سمت است زیرا فهمیده است که انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی برای او مثل کربلا شده است.
هنگامی که شهادت مرحوم رجایی و باهنر اعلام شد، چه کسی به مردم گفت که برای تشییع جنازه حاضر شوند. آیا شما در عاشورای امام حسین بیش از این جمعیت دیدهاید؟ آیا هنگامی که امام از پاریس به تهران آمدند، در اوج خروشان انقلاب بیش از این جمعیت در خیابانها جمع شده بود؟ در تشیع جنازه آنها همه مردم آمده بودن و تا شب هم ماندند، در حالی که در جامعه، تروریسم وجود دارد.
پس جامعه مجاهد این است:
والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا**زیرنویس=سوره عنکبوت آیه 69.@ تتنزل علیهم الملائکه الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنته التی کنتم توعدون **زیرنویس=سوره فصلت آیه 30 .@ فمن اولیائکم فی الحیوة الدنیا و فی الاخرة.
**صفحه=77@
ملائکه میگویند ما اولیاء شما هستیم و شما احتیاج به حمایت بگینها، و ریگان ها و دیگران ندارید و این راهی را که شروع نمودهاید به پیروزی شما خواهد انجامید. و دنیا از همین مسئله میترسد، دنیا از بنده نمیترسد، هزارها نفر مثل بنده کاری از دستشان ساخته نیست، اما دریای جمعیتی مثل شما قادر به هر کاری خواهد بود.
**صفحه=78@
خطبه دوم
شهادت شهید رجائی و شهید باهنر
جمعه: 13 شهریور 1360
5 شوال 1401
**صفحه=79@
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلوة والسلام علی رسول الله و آله المعصومین.
خطبهی دوم دربارهی شهادت دو برادر بزرگوارمان است با توجه به مسائل دیگری که داریم.
ما نمیتوانیم بگوییم که، از دست دادن مرحوم شهید رجائی و مرحوم شهید باهنر خسارت نبوده، خسارت بزرگی بوده و هر فردی مانند اینها را از دست بدهیم، بر ما خسارت وارد میشود، ما این را میدانیم و دشمن ما هم میداند. البته این خسارتها، چون در راه خدا و برای خداست. با خواست الهی جبران خواهد شد.
کمتر کسی پیدا میشود که به اندازهی من بتواند درباره شهید باهنر و همچنین در درجه دوم درباره شهید رجائی مطلب بداند. من از سال 34 تا چند روز پیش، تقریبا همیشه با مرحوم دکتر باهنر بودم. ایشان از کرمان به قم آمده و من نیز در قم بودم. روزهای اول با هم آشنا شدیم و در درس امام خمینی با هم بودیم و نشریهای را هم بنام «مکتب تشیع» منتشر میکردیم، و در مدرسه حجتیه با هم، هم حجره بودیم. آنقدر با هم صمیمی بودیم که هشت نفر در یک حجره کوچک، با هم زندگی میکردیم، و با کمال راحتی میتوانستیم بسر
**صفحه=80@
ببریم، آنقدر حجره شلوغ بود و آنقدر کفش در بیرون درب بود که روزهای عزا اگر کسی به آنجا میآمد، تصور میکرد روضه خوانی است، و در آن حجره با نهایت همکاری، با هم کار میکردیم.
اولین مقالهای که دکتر باهنر در سالنامه سال 36 «مکتب تشیع» نوشت. مناجات نامه و سر مقالهای بود که به شدت در حوزه علمیه درخشید و مورد توجه صاحب نظران قرار گرفت و من هم بیشتر تحت تأثیر ایشان قرار گرفتم.
همکاری بسیار جدی و با صفا بود، آنچنانکه سعی میکرد کارها را بدون اینکه از ما وقت بگیرد، انجام دهد. در تمام طول این بیست و شش سال هر کاری که احتیاج به صبر و حوصله و تفکر داشت، دوستان ما به آقای باهنر ارجاع میدادند. مجتهد بود، دکترای خود را گرفته بود، معلم خیلی خوبی بود و بسیار خوب درس میداد، نویسندهای توانا و بسیار خوش قلم و روان نویس بود، بخش تعلیمات دینی کتابهای درسی که بدون تردید از مهمترین خدمات دوران مبارزه میباشد، زیرا میلیونها کودک و نوجوان هر سال با آن سر و کار دارند، ایشان با متانت و زیرکی موفق شد دورهی تعلیمات دینی را تهیه کرده و معارف اسلامی را با لحن سادهای در کتابهای دبستانها و دبیرستانها به نحوی که همهی بچهها میفهمند، بگنجاند.
مهمترین کار را در آن گروه **زیرنویس=منظور گروه تهیه کتابهای تعلیمات دینی است .@ ایشان انجام میدادند و اصلا قطب گروه بودند. در عین حال در مبارزات، همه جا با هم بودیم. ما در بین خود عملا نه به طور قراردادی، کارها را تقسیم کرده بودیم، به این ترتیب که دکتر باهنر و دکتر بهشتی بیشتر در کارهای فرهنگی فعالیت داشتند و من و برادرمان آقای خامنهای کارهای پرخاشگرانه را بیشتر انجام میدادیم. ما بیشتر در میدان ظاهر میشدیم اما کار آنها عمیقتر بود ولی با هم بودیم و کار همدیگر را تکمیل میکردیم. در تجدید حیات هیئت مؤتلفه ایشان نقش اساسی داشت که دستگیر و بازداشت شد.
کار مدرسه و مؤسسه رفاه را ما با آقای رجائی و باهنر و جمعی دیگر از دوستان شروع کردیم، آقای بهشتی در خارج کشور به سر میبردند و بعد که به
**صفحه=81@
ایران آمدند به ما پیوستند. مؤسسه رفاه عالیترین خدمات را برای مبارزه در داخل ایران کرده است و هنوز هم مرکز است و هنگامی که امام از پاریس برگشتند مناسبترین مکان برای میزبانی ایشان بود.
همه میدانید که از بعد از پیروزی انقلاب تاکنون همه جا دکتر باهنر حضور داشت، و ما دراین روزها امیدوار بودیم که دولتی با ثبات و دارای برنامه و طرح و حلال مشکلات بعد از انقلاب، انتخاب شده باشد و حزب جمهوری اسلامی، ایشان را به عنوان دبیرکل انتخاب نمود تا با روح بزرگی که داشت، جای مرحوم دکتر بهشتی را پر نماید.
چنین عنصری را از ما گرفتند و ما می دانیم که ضربه زیادی دیدهایم، اما اینگونه عناصر کم نیستند، فراوانند اما شناخته شده نیستند و باید جای ایشان را پر کنند که مطمئنا پر خواهد شد و شاید هم بهتر و بیشتر.
مرحوم شهید رجایی دوست عزیز ما، که با ایشان هم از حدود سال 40 آشنا هستم و از سال 47 نزدیکی ما با هم بیشتر شد. همانطور که از کلماتش میفهمیدید، ابوذر زمان بود، ممکن بود در کلاس عرفان، عرفان نخوانده باشد، اما واقعا عارف بود و خدا را حزب شناخته بود. ایمان خوبی داشت و به حرفهایی که میزد از صمیم دل معتقد بود به این جهت حرفی را که قبول نداشت، بر زبان نمیآورد.
مقاومتش در تمام طول زندان بی نظیر بود، این مطلب را اغراق نپندارید، یعنی ما در تمام دوران مبارزاتمان از سال 41 تا 57 هیچ موردی نداریم که فردی بیست و چند ماه در زندان، در یک سلول انفرادی بماند و مدام زیر شکنجه باشد و برای رژیم کلامی بر زبان نیاورد. ممکن است افراد مقاوم زیاد داشته باشیم اما برایشان چنین وضعی پیش نیامده، برای ایشان پیش آمده.
سیزده ماه بود که ایشان را گرفته بودند و شخص بنده در نزدشان اسراری داشتم که اگر ایشان فاش میکردند بنده را هم اعدام میکردند. من ماه سیزدهم بازداشت ایشان، بازداشت شده و مرا به زندان بردند، در آنجا کتک خوردم و پایم مجروح شد. مرا برای پانسمان به شهربانی بردند، اتاق پانسمان خیلی شلوغ بود و من در صف بودم هنگامی که به جلو رسیدم و مشغول پانسمان بودم، صدای آشنایی
**صفحه=82@
شنیدم، دکتر با کسی صحبت میکرد و میگفت: چرا شما به اینجا آمدهاید؟ ما نمیتوانیم پانسمان کنیم، باید به بیمارستان بروید، زیرا درد زیادی دارد. معلوم شد که ناخنهای ایشان را بعد از سیزده ماه، تازه کشیدهاند، دکتر دستور داد که آمبولانس آورده و ایشان را به بیمارستان ببرند زیرا با وسایل سطحی و اولیه نمیتوانست معالجه کند. بعد از سیزده ماه در سلول انفرادی بودن و باز هم شکنجه شدن!!
آقایان زندان رفتهها میدانند که اینجور کارها مال همان هفته اول در زندان بود و معمولا در همان هفته اول اگر کسی حرفی داشت میگفت یا اینکه نمیگفت و پرونده تشکیل میشد و به زندان عمومی میرفت، اما ایشان را تا بیست و چند ماه با همین حال نگهداشتند و تازه بعد از آنکه خود را نجات داد و حرف نزد و کسی را لو نداد، همین منافقینی که اکنون مدعی انقلابی بودن هستند، بازداشت شده و آنها اسرار رجائی را گفتند، و رژیم بعدا فهمید که او اعدامی است، اما هنگامی فهمید که دیگر افق باز شده و نمیتوانست کاری انجام دهد.
این مقاومت و تقوا و زهد او بود، اگر امام تکلیف نفرموده بودند، حاضر نبود که با ماشین شخصی حرکت کند و هنوز مایل بود که با اتوبوس شرکت واحد رفت و آمد نماید. خانوادهاش هنوز همینطورند. همین امروز شنیدم که خانواده ایشان برای رفتن به جایی، در یک وانت بار سوار شده و در بین راه راننده میفهمد آنچه که به عنوان بار سوار کرده خانم و فرزندان رئیس جمهور مملکت میباشند.
هر وقت در نیمه شب کاری پیش میآمد، ایشان پای تلفن حاضر بود و هر وقت مشکلی پیش میآمد و به او تلفن میکردند، نمیگفت که چرا مرا بیدار کردهاید، مسئولیت را احساس میکرد. دفتر کار خود را ترک نمیکرد و در تمام جلسات شرکت مینمود، به خاطر اینکه به همه کارهای مملکت رسیدگی نماید و الا این جلسهای که در آن شهید شد، ضرورتی نداشت که رئیس جمهور شرکت نماید، کاری بود که مربوط به افراد سطح دوم و سوم میشد، اما او شرکت میکرد تا از نزدیک، به همهی کارها برسد.
بنی صدر به او خشک سر میگفت و منطق بنی صدرها همین است. اینگونه انسانهای مقاوم پولاد آبدیده را که در مقابل اظهارات ناحق تسلیم نمیشوند،
**صفحه=83@
خشک سر مینامند. **زیرنویس=در اینجا مردم قهرمان و نمازگزار یک پارچه فریاد برآوردند، مرگ بر بنی صدر.@ و منافقین خلق به چنین عنصری مرتجع می گویند.
اگر واقعا ارتجاع این است، افتخار بر ارتجاع، اگر ارتجاع چنین انسانهایی را میپروراند چه بهتر که ما بگوییم خداوند هم مرتجع است و بگوییم همه انبیا هم مرتجع بودهاند و هر چه حقیقت در دنیا هست ارتجاع است.
اگر یک شاگرد و محصول حرکت ارتجاعی اینگونه است که ارتجاع معنای دیگری پیدا میکند.
و من تنها متأسفم که این دو نفر برای حرکتهایی که این روزها در جبههها می شود خیلی زحمت کشیده و مقدمات را فراهم نموده بودند اما خود نبودند که نتیجهی حرکتهای طراحی شده را ببینند، البته روحشان شاهد است و امروز هم حتما روحشان همین جا حاضراست و هم در فضای «کرخه» و«بازی دراز» و «بستان» در حال پرواز کردن است و بر همه جا ناظراست. روح شهید اینگونه است، اما ای کاش لااقل هفتهای دیگر میبودند و ما هم در چهره و لبخندهایشان ثمرهی رضایت از آن همه زحمت که کشیده بودند میدیدیم.
اینها رفتند، اما ضد انقلاب با کشتن اینگونه افراد چه میخواهد بکند؟ و چه نتیجهای خواهد گرفت؟ چنانکه عرض کردم، جای آقای رجایی و آقای باهنر چه بسا بهتر پر خواهد شد.
ما ننسخ من آیة او ننسها نأت بخیر منها و مثلها **زیرنویس=البقره آیه 106 .@.
در راه حق، این سنت خداست، اما آنها چه نتیجهای میگیرند، آیا تصور می شود که این نسل و نسل بعد حاضر میشود کسی را که متهم به رضایت در خون رجایی و باهنر باشد، به عنوان حکومت، به عنوان مسئول دراین مملکت بپذیرد؟ آیا چنین چیزی امکان دارد؟
آن روزی که مسئولان این جنایت شناخته شده و درست به مردم معرفی شوند، هر جا که باشند حتی بعد از ده، بیست سال هم که باشد، مردم با چنگ و دندان آنها را از پا درخواهند آورد. (تکبیر).
همچنان که حکومت بنی امیه با حادثه کربلا، برای همیشه نابود شد و بعد
*صفحه=84@
هم هر حکومت ظالمی از خون امام حسین صدمه میبیند، اینگونه خونها هم همان خاصیت را دارد. یعنی این عکسها و شعارهایی که بر در و دیوار این کشور هست و آن سخنانی که در قلوب بچههای این کشور هست و آن چهرهی معصومی که در خاطره و در مخیله همه جا دارد به این زودیها محو نخواهد شد و ماندنی است. شما به چه امیدی دست به اینگونه جنایتها میزنید؟ مگر رجایی و باهنر، مثل شاه و اشرف و فلان الدوله و امثال آنها هستند که تصور میکنید اگر آنها را بکشید راه را برای خود باز کردهاید؟
با کشتن اینها قطرات خونشان همچون رودی راه را بر شما خواهد بست و قطعات وجود اینها، خاک اینها همچون کوه البرز در مقابل شما قد علم خواهد کرد تا نتوانید عبور کنید (تکبیر).
چگونه میخواهید با خون این شخصیتها و خون شهدا حکومت کنید؟ بر فرض محال که با کشتن اینها، شما بتوانید به حکومت رسید. حکومتی که با خون اینها به دست بیاید چه ارزشی دارد؟ شما چه کسی را کشتید؟ معلمی که بیست سال معلم بوده و اینگونه به مردم درس داده، نویسندهای که دهها میلیون کتاب درسی را، بچهها در مدارس از قلم او میخوانند، شما با خون او میخواهید حکومت کنید؟ چه حکومتی؟
اینکه ما می گوییم منافق و کافر، کور میشوند و در ظلمات گرفتار میشوند، بی شعور شده و هیچ نمیفهمند که چه میکنند، همین است. انسان اگر کاری میکند برای این است که به هدفی برسد. امیدوارم به زودی اعلام شود تا ببیند که چه عنصری دست به این جنایت زده، آن وقت خواهید فهمید که این افراد بی شعور تحت تأثیر چه عواملی چنین جنایتهایی میکنند و گمراهی چقدراست.
مسئلهی دیگری که در همین رابطه میخواستم بگویم این است که این ترورها معمولا طرح ریزی شده و همراه یک سری برنامههای دیگراست. یعنی در کنار ترور اشخاص، برنامه ترور شخصیتهای مشابه هم هست. یعنی برنامهای طرح میکنند که یکی را بکشد و یکی را در کنار او بدنام نمایند، برای اینکه دو کار انجام داده باشند. البته گاهی موفق میشوند و گاهی موفق نمیشوند.
روزی که در دفتر حزب جمهوری اسلامی بمب منفجر شد و 72 نفر شهید
**صفحه=85@
شدند، زیرکانه نوشتند که قرار بود هاشمی رفسنجانی و رجایی و بهزاد نبوی هم در آن مجلس باشند اما به طور معجزه آسا یا مرموز هر یک به نحوی حضور نداشتند. به نحوی این مطلب را نوشتند که جو را آلوده کنند که اینها خود این کار را کردهاند و بعضیها هم نوشتند که آیت اله بهشتی حرفی در مقابل امام گفته و این حادثه به خاطر آن پیش آمده است. برای اینکه محیط را آلوده و پر از سوء ظن نمایند.
در این جریان هم اخیرا شنیدهام تلفنهایی به کارافتاده و افرادی، جریانی به راه انداختهاند که تحقیقا ریشهاش در لیبرالیسم یا خود منافقین است و به این نحو، شخصیت بسیار معتبر این جمهوری یعنی آقای بهزاد نبوی را زیر علامت سؤال قرار دادهاند و این ترور دوم آنهاست. و اگر رجایی را آنگونه از صحنه بیرون کردند، بهزاد نبوی را هم اینگونه بیرون کنند و بعد برای دیگران بدنامی بسازند.
ملت ما باید رشید و عاقل باشد و در جایی که به مسئولان اعتماد دارند و آنها را میشناسند زیر بار اینگونه توطئهها نرفته و اینگونه بدنامیها را که برای اشخاص ساخته میشود با شعور سیاسی خود دفع نمایند. (تکبیر).
ما باید تقوای سیاسی داشته باشیم و حرفهای بی اعتبار را به صورت شایعه نقل نکنیم که مهمترین تقوا در همین جا است.
**صفحه=86@
خطبه اول:
عامل حرکت تاریخ از نظراسلام و مارکسیزم
جمعه: 20 شهریور 1360
12 ذیقعده 1401
**صفحه=87@
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلوة والسلام علی رسول الله و آله المعصومین علیهماالسلام. قال العظیم فی کتابه، اعوذ بالله من الشیطان الرجیم الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا **زیرنویس=سوره عنکبوت آیهی 69 .@.
دراین هفته مسائل خاص این مقطع زمانی بسیار است که من مجموعهی آن را در یک خطبه بیان خواهم کرد، و طبق معمول در یک خطبه مسئلهی خاص فکری اجتماعی که در زندگی فکری خودمان بتواند راهنما باشد، مطرح میکنم.
عامل حرکت تاریخ از نظر اسلام و مارکسیزم
خطبهی اول، ادامهی بحث گذشته است که با مراجعات زیادی که شیده معلوم است که جامعه نیاز به روشنتر شدن این بحث دارد، در قسمت اول، به طوری که میدانید بحث ما در مورد جهاد بود، که در هفته گذشته، خودخواهی و خداخواهی بهعنوان زمینه ساز روانی مجاهد پرور در مکتب مطرح شد.
یکی از مباحث بسیار مهم و رایج در میان قشر جوان و مخصوصا کسانی که به نحوی دستشان در مبارزات بند است و پایشان در گروهها گیر کرده، مسئله عامل حرکت تاریخ است، که این بحث ما یعنی مسئله جهاد و مجاهده هم یکی از شئون آن بحث البته به نحو مستقل میباشد. اینکه عواملی هستند که تاریخ را
**صفحه=88@
میسازند. و قطعات تاریخ را به وجود میآورند، مخصوص همه است. بحث این جاست که این عامل چیست؟ سازندهی تاریخ کیست و چیست؟
بعد از شروع مارکسیزم در دنیا و موفقیت چند کشور کمونیست مسئلهای که به نام ماتریالیسم تاریخی یا تاریخ مادی نام گرفته، متأسفانه ذهن بسیاری از جوانهای ما را هم آلوده ساخته و مع الاسف همین حرکتهای نفاق چپ که امروز در جامعهی ما هست، اعم از منافقین خلق و پیکار و فدایی اقلیت و گروههای چپ، از قربانیان همین طرز فکر غلطند، فلسفهی مادی تاریخ یا مادیگری در تاریخ که معمولا بنام ماتریالیسم تاریخی خوانده می شود.
اینها در تحلیلهایشان به تبع از سران قدیم مارکسیزم میخواهند عاملیت حرکات تاریخ را در محدودهی بسیار تنگی گرفتار کنند، و همهی عوامل دیگری که تاریخ سازند، یا نادیده بگیرند یا به عنوان مسائل روبنائی مطرح کنند. انسان را محصول کار میدانند، البته کار انسان، نه کار خدا، و تاریخ را محصول حرکت اقتصاد میدانند، و اقتصاد را هم از دریچه عامل طبقه، بر تاریخ تحمیل میکنند، همه تاریخ را از ابتدا تا به امروز، کمون اولیه درست کردن و مرحلهی بهره برداری و مرحلهی کشاورزی که بعد به سرمایه داری منتهی می شود و بعد سوسیالیسم، تمام اینها گذشته از این مراحل را که خود اینها غلط است و پایه صحیح تاریخی ندارد، در تحلیل آن عامل را اقتصاد میدانند و تبلور اقتصاد را هم در این بعد طبقه میدانند و جاذبهی طبقه را عامل اصلی حرکت انسانها و عامل اصلی حرکت تاریخی معرفی میکنند.
طبقهی برده علیه برده دار شوریده، طبقه عامل کشاورز علیه زمیندار شوریده، و طبقه کارگر کارخانجات علیه صاحبان کارخانه شوریده تا به سوسیالیسم رسیده و بعد سوسیالیسم تبدیل به کمونیسم که جامعه تاب بی طبقه میشود، و اینجاست که دیگر عامل حرکت از دستشان در میرود، زیرا دیگر طبقه وجود ندارد و جامعه، جامعهی بی طبقه است و طبق این فلسفه دنیا باید به رکود کشیده شود و حرکتها بخوابد.
با این دید، با فلسفهی مادی تاریخ، انسان در حرکاتش از درون خویش، غیراز جاذبهی اقتصادی، آنهم بعد طبقاتیاش، چیز دیگری ندارد که او را وادار
**صفحه=89@
به حرکت و مبارزه و نشاط و جهاد و شهادت و چیزهایی از این قبیل بکند. و دراین فلسفه و دراین دیدگاه، انسان که حرکت میکند، بدون اراده، جبری و تسلیم، مثل فنر در اختیار جاذبهی طبقه است. چون وابسته به طبقه کارگراست. ضد سرمایه داراست، یا چون وابسته به طبقه سرمایه دار و فرمانرواست، مخالف کارگراست، و جنگ کارگر و کارفرما، عاملی غیرازاین ندارد و تاریخهای دنیا زیربنای غیرازاین ندارد، و این ماهیت فلسفهی مارکسیزم در بعد تاریخیاش میباشد و توجیه تاریخ دنیاست که متأسفانه بسیاری از بچههای ما، به خاطر بدآموزی کسانی که هنوز هم در جامعهی ما به عنوان پیشتازان انقلاب مسلحانه تقدس دارند، به این دام افتادهاند و تاریخ را اینگونه تحلیل میکنند وقتی که به واقعیتهای زندگی میرسند و میبینند: مثلا در انقلابی مثل انقلاب ایران همهی این ادعاها شکسته شده و این تنها کارگرها یا قشر خاص یا عامل اقتصادی نبود که باعث این انقلاب شد، گاهی ضد اقتصاد هم بود.
و هنگامی که این گونه چیزها را میبینند و آن مراحل حرکت را به هم خورده میبینند، به بن بست میرسند و دچار توجیه و استثنا آوردن میشوند که آنها بحثهای دیگری است.
من در بحث هفته گذشته، خواستم برای حرکت انسان عامل دیگری بسازم از قرآن و از اسلام، گفتم که اسلام و قرآن انسان را یک پوینده به طرف خدا و جویندهای میداند که غیراز خدا و حقیقت که هیچ چیز نمیتواند اغنایش کند تعریف کردم. و گفتم که حرکتهای صحیح جامعه و انسانها، آنهایی است که از این مبدأ و از این منشأ، نشأت میگیرد، یعنی انسانی که خود را در خدا غرق کرده و انسانی که خدا بر او احاطه کرده، البته خود را فراموش نمیکند. من مدعی نیستم و قرآن هم این ادعا را ندارد که صحیح این باشد که انسان خود را فراموش کند. اصلا اگر خودخواهی را از انسان بگیرند، جامعه بی تحرک می شود و روح حرکت در جامعه کشته می شود.
خدا هم عاشق ذات خود میباشد و انسان هم عاشق ذات خود میباشد این مذموم هم نیست. حب به نفس چیزی است که خدا در ما به ودیعه گذاشته، که با این موتور اساسی، حرکتهای این جهان تأمین می شود و نیروی حرکت جهان، همین عشق به ذات است که در وجود هر موجود زندهای خدا قرار داده است.
**صفحه=90@
خودخواهی صحیح چگونه است؟
بنابراین بحث این نیست که انسان به خود علاقه نداشته باشد، حرف این است که بفهمد که این علاقهی به خود را چگونه نقد کند. گاهی انسان به خودش علاقهمند است ولی طوری عمل میکند که دشمنی و عداوت به خودش میباشد. نه دوستی! قرآن و اسلام راهنمای این مسئله است و سعادت موجود را دراین میداند که در هدف خلقت و فطرت که پیش پای انسان گذاشته شده، غرق شود و همه هستی را آنجا پیدا میکند. خودخواهی اگر صحیح باشد، حرکت انسان را به این نحو درست میکند. بعضی از مردم هستند که همه چیز را فدای خود میکنند. در افق دیدشان غیراز خودشان هیچ چیز دیده نمیشود، اینها خود خواهند. اما خودخواهی، غلط کار و اشتباه گرند.
بعضی از مردم خودخواه هستند، اما این خودخواهی را با خداخواهی، آنچنان آمیختهاند که هر قدمی که بر می دارند، منافع شخصیشان تأمین می شود و در عین حال خدا را هم فراموش نکردهاند. در این دید دوم و در این حرکت دوم است که انسانها و جوامع، راه خود را خوب پیدا میکنند و سعادتمندند. و در آن دید اول است که انسانها تبدیل به گرگ و کفتار میشوند و درنده شده، در مقابل یکدیگر پنجه میکشند و چنگ و دندان نشان میدهند و چیزی هم محصول آن جنگ حیوانی نیست. آنگونه انسانهای خودخواه به خاطر یک دستمال قیصریهای را به آتش میکشند!
اما انسانهای خودخواه صحیح بین، خود را به آتش میکشند که نوری از وجودشان بتابد تا راه تاریک دیگران را روشن کنند، اما در همین سوختن و آتش گرفتن، حرکت تکاملی وجود دارد و خودخواهی صحیح اینجا تأمین می شود. این دید قرآن دربارهی حرکت انسان است.
انسان مجموعهای است از علائق فراوان، ما به خودمان قبل از هر کسی علاقهمندیم، به خانوادهمان علاقهمندیم، نه به فامیل علاقهمندیم به قشرمان اگر روحانی یا کارگر، یا معلم، یا بازاری، یا هر چیز دیگری هستیم بستگی داریم و علاقهمندیم، به نژادمان اگر فارس یا کرد یا ترک یا عربیم علاقهمندیم. به زبان و فرهنگ و فکر و عقیده و ایدئولوژیمان هم علاقهمندیم. اینها دایرههای فراوانی است که ما را
**صفحه=91@
احاطه کرده و تحت جاذبههای فراوانی از این قبیل هستیم. مارکسیسزم میگوید: انسان در میان همهی این علاقهها، فقط علاقهی طبیعی، یعنی به قشری که وابسته است، علاقه دارد. اگر کارگراست به طبقه کارگر و اگر کارفرماست، به طبقهی خود علاقه دارد و این است که باعث حرکت او می شود.
اسلام این دید را سخت غیر واقعی میداند، جاذبهی طبقه را هم به عنوان یک جاذبه قبول دارد، اما نه همهی عامل، بخشی از عامل، یک عامل قوی، اقتصاد را هم به عنوان یک عامل نیرومند، در حرکت انسان قبول داریم و نه همه و به عنوان زیربنا قبول نداریم. ما میبینیم جوامع فراوانی علیرغم منافع اقتصادیشان، حرکت میکنند، و اقتصاد را زیر پا میگذارند. همین حرکت امروز جامعهی ما و همین جنگی که امروز ما دچارش هستیم، کارخانههای ما را در جنوب به آتش کشیده، راههای ما را خراب کرده، بنادر ما را تعطیل و بخش عظیمی از اقتصاد ما را بلعیده، اگر این حرکت جامعهی ما، برای اهداف دیگر و تحت تأثیر عامل دیگری نبود، با این مقدار خسارت، توجیه پذیر نبود.
عامل دیگری است که این جامعه و این جوان را از بطن دانشگاه برداشته و در خط مقدم جبهه، در مقابل رگبار مسلسل یا در پشت جبهه در مقابل خودش ترکش خمپاره قرارش میدهد و با عشق هم به آنجا میرود. ما معقتدیم که اسلام اینگونه معتقد است که عامل اصلی و صحیحی که باید انسان را حرکت دهد و حرکت صحیح است، آن است که انسان تحت تأثیر ایدئولوژی و عقیدهاش حرکت کند. بهترین عامل این است و قویترین عامل در تاریخ میباشد و تاریخ دنیا، به اندازهی حرکت انسانها، در جاذبهی ایدئولوژی، هیچ حرکتی را به این وسعت نشان نمیدهد.
قوی ترین عامل حرکت از نظراسلام
در دنیا قوی ترین حرکتها را انبیاء به وجود آورند. یا شخصیتهای فکری دنیا، صاحبان ایدئولوژی به وجود آوردهاند، که اینها با عامل طبقه و با عوامل دیگر حرکت نکردند.
امروز کردهای مسلمانی که در کردستان، علیه جریان کثیف ناسیونالیسم
**صفحه=92@
کرد میجنگند، به چه علت است؟ چه عاملی کردهای مسلمان را در برابر قاسملوها که شعار کردستان مستقل را طرح کردهاند، وادار به ایستادگی کرده، غیراز عقیده؟ اینهمه مسلمان عرب که در دنیا به نفع ایران موضع گرفتهاند، خلقهای صحیح عرب، علیرغم ادعاهای صدام، که جنگ را جنگ فارس و عرب میداند، اینها تحت تأثیر چه عاملی هستند؟ عامل جغرافیائی و زبان و فواید اقتصادی را نفی کرده و به عامل ایدئولوژی و فکر چسبیدهاند. و قرآن این را از ما میخواهد و اگر انسان به این نقطه برسد، انسان راه خداست و این تاریخ، تاریخ صحیح است و این حرکت تاریخ حرکت تکاملی میباشد.
آیهای از قرآن برایتان معنا میکنم که شاید زیاد شنیدهاید، اما در این بحث خیلی میتواند مفید باشد. قرآن در سورهی توبه میگوید:
قل ان کان آبائکم و ابناؤکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یأتی الله بامره والله لا یهدی القوم الفاسقین. **زیرنویس=سورهی توبه آیه 24 .@.
این آیه بسیار گویاست، تمام آنچه که اسم بردم (جاذبهها) دراین آیه آمده، پدر، مادر، فرزند، همسر، جاذبه جنسی خانواده، عشیره، کسب، اندوختهی مالی، مساکن و منزلهای مطلوب و راحت، آسایش، قرآن میگوید اگر جاذبهی اینها روی شما، از جاذبهی خدا و پیغمبر و جهاد در راه خدا بیشتر باشد، شما مردم لایقی نیستید و حرکتتان صحیح نیست.
فتربصوا حتی یأتی الله بامره
صبر کنید تا خدا این مسیر صحیح تاریخ را بیاورد و کسانی که تحت جاذبهی غلط این عوامل مادی، حرکت میکنند، مسیر غلطی دارند و این منطق اسلام بسیار روشن است.
جملهای از امام حسین علیهالسلام معروف است که اگر از ایشان هم نباشد با زندگیشان تطبیق میکند که:
این الحیوة عقیدة و جهاد
**صفحه=92@
اصلا مفهوم زندگی این است، مفهوم زندگی یک انسان مکتبی است که یک مکتب را انتخاب کند که عقیده و فکر و هستی معنویاش میباشد. و در عمل هم برای تحقق آن تلاش نماید. عقیده، و تلاش در راه همین عقیده، این تاریخ صحیح انسان است، و این تاریخ ساز صحیح، اینگونه حرکت میکند و برای این انسان، خداوند ارزش قائل است، بقیه چیزها ارزش ندارد، یعنی ارزشهای دیگر در مقابل آن محو است.
در مورد علم، ارزش داریم، در مورد تقوی ارزش داریم این جزء عوامل ارزشی انسان است. در مورد این جهاد هم البته جهادی که در راه عقیدهی صحیح باشد نه جهادهای در راه باطل، قرآن میفرماید:
لا یستوی القاعدون من المؤمنین غیراولی الضرر والمجاهدون فی سبیل الله باموالهم و انفسهم.
چقدر این آیه صریح است، خداوند اجازه نمیدهد که انسانی که حرکتش را با عقیده توأم کرده و حرکت عقیدتی دارد، مال و جان و نیروهایش را وقف فکرش (فکر صحیحش) کرده، همدوش کسانی قرار بگیرند که تنبل، بیکار، آسایش طلب هستند و با جاذبهی فکر حرکت نمیکنند یا اصلا فکر ندارند.
فضل الله المجاهدین باموالهم و انفسهم علی القاعدین درجة **زیرنویس=سورهی نساء آیه 97 .@
و باز دوباره در آخر آیه میفرماید:
و کلا وعدالله الحسنی و فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما **زیرنویس=سوره نساء آیه 97 .@.
خداوند با فاصلهی زیادی، انسانهای مجاهد صحیح را از انسانهای غیر مجاهد جدا کرده است.
پیغمبر اکرم هم با این مسئلهی بهطور محسوس برخورد مینمود، تا مردم این درس را یاد بگیرند. بعد از جنگ بدر هر وقت شرکت کنندگان در جنگ بدر، در جلسهای پیدا میشدند پیغمبر برای آنها حریم میگفت و برایشان جا، باز مینمود یکبار اتفاق افتاد که هنگامی که یکی از شرکت کنندگان در جنگ حضور پیدا کرد، پیغمبر به کس دیگری گفت: شما بلند شو تا او بنشیند آنکه نشسته بود خیلی بدش آمد و گفت: من زودتر آمدهام و پیغمبر میخواهد جای من را به تازه
**صفحه=94@
وارد بدهد، نتوانست که علت را سؤال نکند. گفت: آقا من مورد بی مهری شما قرار گرفتم، چرا؟ پیغمبر فرمودند برای اینکه این آقا از جنگ برگشته و شما در جنگ نبودهاید. گفت: شما میدانید که من عذر داشتم، من که گناهکار نبودم با عذر شرکت نکردم (گویا مریض بوده) پیغمبر فرمود: همینکه میدانم که عذر داشتی در مجلس راهت میدهم، با اینکه عذر داشتی او بر شما مقدم است او عملا شرکت کرده، اگر عذر نداشتی و تخلف از جهاد میکردی که در مجلس ما راه نداشتی! (تکبیر)
حتی قرآن در اینجا آنقدر ریزه کاری میکند که میفرماید: آنها که پیش از پیروزی و بعد از پیروزی به یک جریان انقلابی، اسلامی میپیوندند مساوی نیستند:
لا یستوی منکم من انفق من قبل الفتح و قاتل اولئک اعظم درجه من الذین انفقوا من بعد و قاتلوا **زیرنویس=سوره حدید آیه 10 .@.
مضمون این آیه این است، قبل از هر پیروزی روشن آنهایی که پیش از پیروزی میپیوندند (حالت جهاد و فداکاری) با آنها که بعد از پیروزی میپیوندند، مساوی نیستند. زیرا بعد از پیروزی، جاذبههای مادی آنها را به این سو کشانده، اما پیش از پیروزی جاذبهی ایمان در راه خدا و فداکاری و حرکت در راه خدا انسان را به حرکت آورده است.
معیار فضیلت، انسانیت، برتری، ارزش، این است که انسان وجود خود را برای خود نه برای دیگری، وقف هدف، راه و فکرش که فکر اسلامی است بکند (البته فکر صحیح اسلامی) با اینگونه تفسیر و توضیح اسلامی، امروز جامعه ما بسیار جامعهی خوبی است ما یک سال است در حال جنگیم، قبل از آنهم در جنگ بودیم، پیش از پیروزی هم در جنگ بودیم و هنوز هم مدتی در جنگ خواهی بود.
این حرکتی که شروع کردهایم، حرکتی نیست که دشمنان ما بگذارند به این زودی این حرکت را به ثمر برسانیم. خیلی به ما فشار خواهند آورد. امروز یک سال از جنگ میگذرد، دوستان ما که خداوند حفظشان کند مشغولند تا هفته جنگ را برگزار کرده و ملت را با آثار جنگ آشنا نمایند، که امیدوارم
**صفحه=95@
هم آنها موفق باشند، هم شما توجه کنید به برنامهای که برای برگزاری هفته جنگ تنظیم میکنند. و دراین دوران جامعه ما، تاکنون ثابت کرده که فداکاراست و آسایش طلب نیست. تقاضای صلح در جامعهی ما خیلی کمتر از تقاضای ادامه جنگ است، و همه میدانند جنگ برایشان چه به بار آورده است. ما هر روز در تهران و شهرستانها، جنازههای مطهر بهترین عزیزانمان را از جبهه آورده و تشییع میکنیم و در قبرستانها دفن مینماییم و قبرستانهای ما از این پیکرهای مقدس و این نهالهای عظیمی که در آینده درخت بزرگ انقلاب خواهند شد، پر شده و اینها ریشههای صحیح حرکت جامعه است و جامعهی ما با دیدن همهی اینها و با دیدن محرومیتهای جنگ، کمبود سوخت، کمبود وسیلهی گرما، کمبود وسیله سرما، کمبود وسیلهی تغذیه، و بسیاری کمبودهای دیگر. این قشر محروم ما، این متن جامعهی ما، اینهایی که انقلاب کردهاند البته من نمیگویم فقط محرومین عدهای هم هستند که محروم نیستند.
اما واقعا انقلابیند، ما فقط روی طبقه اقتصاد تکیه نمیکنیم. عدهای هستند که محروم نیستند، اما ایدئولوژی در وجودشان حاکم است و هستیشان را در اختیار انقلاب میگذارند. اما جامعهی مسلمان انقلابی که اکثریتشان محرومانند و اقلیتشان از غیر محرومان، صبورانه و عاشقانه از مشکلات جنگ، استقبال میکنند و مجاهد واقعیاند و آن ارزش خدایی را کسب کردهاند، و این مدال افتخار خدا را به سینهشان زدهاند که:
ان کنتم تحبون الله فاتبعونی
خداوند میفرماید: اگر دوست خدا هستید و راست میگوئید و جاذبهی خدا، شما را جذب کرده، از من اطاعت کنید و دنبال من بیایید. (تکبیر).
سورهای که به عنوان تکمیل خطبه میخوانم، مال افرادی است که نقطه مقابل شما هستند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم. الهیکم التکاثر- حتی زرتم المقابر. کلا سوف تعلمون. ثم کلا سوف تعلمون. کلالو تعلمون علم الیقین. لترون الجحیم. ثم لترونها عین الیقین. ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم.
که درست صف مقابل شما را مجسم میکند، که تکاثر و جاذبههای مادی،
**صفحه=96@
جمع پول، جمع مقام و جمع بقیه چیزهای مادی. اینها را مشغول کرده و از هدف دور ساخته و فکر و ذهن و خیال و همه چیزشان را به خود گرفته و این محرومیت از حق. چنان آنها را احاطه کرده که تا گور هم همراهشان است و سرانجام این آدمها. غیراز جحیم و جهنم خدا که با العین در یک روز خواهند دید، چیزی دیگر برایشان نخواهد بود. و سرنوشت نقطه مقابلشان که مردم مجاهد و مبارز در راه حق است لقاءالله و سعادت و کمال مطلق است. (تکبیر).
**صفحه=97@
خطبه دوم:
تحلیلی از بیانات امام
جمعه 20 شهریور 1360
12 ذیقعده 1401
**صفحه=98@
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلوة والسلام علی رسول الله و آله ائمة المعصومین علیهماالسلام.
به طوری که وعده دادم، خطبه دوم در حول و حوش مسائل روز است، و مسائل روز فراوان است. مسئله خارجی مرتبط با داخل ما، مسئله نهضت اسلامی مردم مصراست. که راه ایران را شروع کردهاند و صدور انقلاب در حال تجسم است. (تکبیر) البته من این بحث را بیشتر در خطبه عربی مطرح میکنم، زیرا باید برادران و خواهران عرب زمان ما این مطلب را بیشتر بدانند.
مسئله دیگر سالگرد وفات حضرت آیت الله طالقانی، ابوذر زمان است که دراین نماز جمعه هم، حقی دارند، و مسئله دیگر هفته جنگ است که امروز دهه آن شروع میشود، منتهی من این بحث را برای هفته بعد میگذارم که در مسئله جنگ متمرکز بشویم. و باز دراین هفته ما شهادت دادستانی کل انقلاب، آقای قدوسی و رئیس شهربانی، سرهنگ وحید دستگردی را داشتیم که باید به این دو مسئله هم بپردازم. و در کنار اینها و در فوق اینها، از نظر شعاع، بیانات پر خط این هفتهی امام است که به خاطر ملاقاتهای زیاد و مطالبی که فرمودند، این هفته، ملت ما بهرهی زیادی از راهنماییهای امام داشت. مسئله دیگر خدعه جدیدی است که منافقین خلق برای روحیهی بچههای خود به کار بردند که باید مطرح شود. و باز چیزهایی از این قبیل زیاد داریم، من این خطبه را باید با زمینهای بحث
**صفحه=99@
کنم که مجموعهی این مسائل را در بر بگیرد.
تحلیلی از بیانات امام
از بیانات امام شروع میکنم. این هفته که اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی، به خدمت امام رسیدند، به خاطر تسلیت به امام و هم به خاطر کسب فیض برای از دست دادن ده نفراز اعضای شورای مرکزی در طول این دو سه ماه اخیر، امام، بیاناتی فرمودند که به ما روح داد و شما هم شنیدهاید و این روح را شما هم دارید. اما یک مقدار من فکر میکنم که باید روی این بیانات بحث شود و این مطالب توضیح داده شود. این بیانات بسیار مفید است، چراغ روشنی فرا راه همه ما میگذارد و مسائل ما را از لحاظ فکری و عملی حل میکند.
مایهی بحث امام این بود: برای تسلیم به ما و همهی شما فرمودند:
«ببینید در جریان شهدایی که از دست دادید، چه از دست داده و چه گرفتهاید؟ و همچنین دشمن را هم ببینید که چه از دست داده و چه از دست گرفته؟»
این مسئله را به افکار و ذهن خود ببرید و آنچه من میگویم قدری راهنما باشد، برای اینکه فکر کنید. مشاهده کنید در حرکتهای صحیح اسلامی، ضررهایی که میبینید به صورت ظاهر ضرراست و در معنا، نفع است. و در حرکتهای غلط منافعی هم که عاید میشود در واقع ضرراست. و این خیلی مهم است. منطق قرآن این است، قرآن گاهی که تسلیت میدهد، میفرماید، اینها را گفتیم، برای اینکه شما به خاطر چیزهای سطحی که به دستتان رسیده، خوشحال نباشید و آنچه را هم که از دست میدهید غصه نخورید.
لکیلا تحزنوا علی ما فاتکم ولا ما اصابکم **زیرنویس=سوره آل عمران قسمتی از آیه 153 .@.
و در جای دیگر میفرماید:
و عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئا و هو شرلکم **زیرنویس=سوره بقره قسمتی از آیه 216.@.
**صفحه=100@
منطق قرآن اگر باز شود، با بیاناتی که امام فرمودند و با آنچه در تاریخ ما امروزه در حال حرکت است، آنچنان ما را قانع میکند که بهخوبی میتوانیم حوادث را پشت سر گذاشته و خم به ابرو نیاوریم و راهمان را سریعتر بپیماییم و گامهایمان را بلندتر برداریم.
باز منطقی از قرآن را میگویم، و اینکه معنای حرف من این نیست که خساراتی که بر ما وارد میشود، خداوند عمدا بر ما تحمیل میکند و باید بشود، نه، قرآن میفرماید: خساراتی که به شما میرسد، از دست خودتان است. یعنی هنگامی که مصیبتی میرسد میگویند: از کجا آمد؟ قرآن پاسخ میدهد به اینها بگو
من عند انفسکم
چیزهای بد را خودتان درست میکنید. قرآن فقط این بدیهایی که شما درست میکنید، چون حرکتتان خوب است آنها را اصلاح میکند.
ما اصابک من حسنة فمن الله و ما اصابک من سیئة فمن نفسک **زیرنویس=سوره نساء آیه 79 .@.
چیزهای بد همهاش مال خودتان است و چیزهای خوب مال خداست، این منطق قرآن است و کاملا هم صحیح و مجرب است.
اگر خودمان برای خود حفاظت درستی داشتیم و دراین مورد صحیح حرکت میکردیم، نه نخست وزیرمان، و نه حزب جمهوری اسلامی مان نه دادستانیمان هیچکدام منفجر نمیشد، تقصیر خودمان است، منتهی خدای ما آنقدر خوب است و راه ما آنقدر خوبست که این اشتباهات ما را جبران میکند و جای آن به ما خیر میدهد.
بجای اینکه دادستان انقلاب و نخست وزیر و رئیس جمهورمان را با ضعف خودمان از دست دادیم، خداوند این راه را چنان تعبیه کرده، که خساراتش را، دشمن میبیند و این مسئله مهمی است. (تکبیر)
یکی از نکتههایی که امام فرمودند، این بود که گفتند:
آن روز که حزب جمهوری اسلامی منفجر نشده بود، شرارتهای تبلیغاتی از حزب شما و از شهید مظلوم شما دکتر بهشتی قیافهای ساخته بودند که جامعه
**صفحه=101@
را گمراه کرده بودند. ولی آن شهادت، باعث شد شما هفتاد و دو تن از دست دادید اما میلیونها قلب را دوباره تسخیر کردید. (تکبیر) و دشمن، تبلیغاتی که در ظرف چند سال کرده بود. و تهیههایی که دیده بود و سرمایه گذاریای که کرده بود و نفوذی که داشت، یک خسارت سطحی بر شما وارد کرد، اما پیوند خود را با مردم به کلی قطع نمود این چقدر مهم است.
امام فرمودند: شهادت دکتر باهنر و آقای رجایی، همانطور که معلوم است، خسارت عمدهای است و ما دو نیروی عظیمی را به آن نحو از دست دادیم و این خسارت است، خسارتی که خودمان درست کردیم، اما جبرانش چیست؟ نتیجهای که دشمن گرفت چیست؟ آخر دشمن که چنین میکند، فکر و برنامهای دارد، پیش خود فکر میکند که اینها را از میان بردارد، تا در رابطهای که با مردم دارد و امیدی که برای آینده دارد، راه خود را صاف نماید، هدف دشمن این است. اگر برای غیرازاین باشد، دیگر خیلی بی معنا است. حال یا آمریکا یا انگلیس یا صدام هر کدام باشند هدفشان همین است. و بر فرض ناصحیح اگر بگوییم خود گروههای داخلی هم هستند هدفشان این است.
اگرچه مجموعهشان یکیست، اما در داخل گروهها هستند که این کارها را میکنند. این کار آنها یعنی آن چهارده میلیون نفر که رأی داده بودند یا بیست میلیون دیگری که نمیدانستند رأی بدهند یا به حد رأی دادن نرسیده بود، این جریان را که دیدند، باعث شد برای همیشه نفرتی در قلب و احساسی در دلشان به وجود بیاید که سد راه نفاق و کفر و امپریالیسم و دشمنان خارجی باشد، دشمنان ما به اینجا میرسند.
اما ما چه میگویم؟ ما دو نیروی عظیم را از دست دادهایم و قلوب مردم که همیشه پناهگاه ما بود و احساس آنها که همیشه سرمایهی ما بود و حمایت مردم که همیشه پشتوانه انقلاب بود، این پشتوانه را قویتر و قابل اتکاتر کردیم. در جبههی قویتر شدیم، زیرا سرباز هم دید نخست وزیرش هم در کنار او در قبرستان میخوابد، زیرا سرباز دید مسئولانش هم در جبههاند، احساس خطر کرد که دشمن ما صدام، جنگ را به داخل کشیده و خسارت عمدهتر دشمن بر ما وارد شده است.
**صفحه=102@
دشمن امروز با چنین کارهایی که کرد، عمل حقی که دادگاههای انقلاب ما انجام میدادند و ممکن بود بعضی دلهای ساده بگویند: زیاد میکشند یا خشونت به خرج میدهند، مشروعیت و ضرورت و صلاحیتش برای مردم ثابت شد. (تکبیر)
مردم اگر کمی به خودشان برگردند و فکر کنند، حالا دیگر خوب میفهمند که مسئولان، با گروهی که رفتارشان اینگونه است و با خدمتکاران مردم چنین میکنند و اینگونه بمب گذاشته و آتش میزنند و اینگونه خیانت میکنند، چه راهی غیراز آنچه دادگاههای انقلاب در پیش گرفتهاند، میتوانند داشته باشند؟ بنابراین مردم قانع شدند، البته اکثریت قانع بودند، آنها هم که قانع نبودند فکر کردند که راه صحیح همین است که دولت طی میکند و باید اینها را از میان برداشت و باید از جامعه جدا کرد و این پای فاسد را باید برید، جراحی کرد و از شر این مادهی چرکینی که دائما به جاهای دیگر سرایت میکند نجات داد.
مسئله دیگری که روشن شد این بود که همین حرکاتی که اینها کردند. نشان داد که جبهه ضد انقلاب کفگیرش به ته دیگش خورده است، برای اینکه برداشتن نیروهایی که در داخل جاهای حساس گذاشته، نهایت ضعفش را میرساند، چرا؟ کسانی که مقداری سیاست را میدانند و دنیا که این مسائل را میفهمد میدانند که برای جریانهای سیاسی، داشتن یک عامل نفوذی در جایی مثل دفتر نخست وزیری یا دفتر دادستانی انقلاب و یا دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی برای آنها خیلی ارزش دارد، زیرا آنها میتوانستند تصمیماتی که به طور محرمانه در دفتر دادستانی یا نخست وزیری گرفته میشد یا تصمیماتی که در سطح بالای حزب جمهوری که به قول آنها حزب حاکم است و طراح سیاست کشور میباشد گرفته میشد، از جزئیاتش با خبر باشند و یک چنین سرمایهای را به خاطر انفجار یک بمب و کشتن یک نفر یا دو نفر، هیچ آدم عاقلی از دست نمیدهد و آن را برای روزی که بیشتر بتواند استفاده کند نگه میدارد.
مثلا در جلسهای که آقای رجایی و آقای باهنر شهید شدند، تصمیماتی گرفته میشد که فرد نفوذی به گروهش گزارش میداد و دشمن تصمیمات ما را خنثی میکرد.
**صفحه=103@
در گذشته، در زندان که بودیم، یکی از افراد حزب توده که زندانی بود هنوز زنده بود، با ما صحبت میکرد و میگفت: من بازجوی سازمان امنیت بودم، اما عضو حزب توده، و تا آخر هم مرا برنداشتند. اجازه فرار هم ندادند، گفتند: صبر کن. نقش من این بود که بازجو بودم و اگر یکی از افراد حزب توده را میآوردند، اعتراف میکرد که فلان گروه یا فلان خانهی تیمی کشف شده و فلان خط محرمانه به دست ساواک افتاده، من اینها را گزارش میدادم و آنها رفته و خط را کور میکردند. وجود خود من در آنجا این خاصیت را داشت که دائما جلوی اسرار کشف شدهی حزب میایستادم و هرچه گفتم به من نزدیک میشوند و فلان خانهی تیمی را که گرفتهاند با من یک فاصله دارد اما آنها گفتند تا لحظهای که میتوانی در آنجا بمانی که فایده داشته باشد بمان و گزارش بده، سیاست آنها عمیقتر از اینها بود. و اینها افرادی که در نخست وزیری یا دادستانی انقلاب داشتند به این آسانی به خاطر کشتن یک نفر که به سرعت جایش پر میشود و باعث انسجام بیشتر مردم میگردد، از دست میدهند.
این سرمایهی چند ساله که برایش خرج شده و به اندازه یک تیم جاسوسی آمریکا میتوانست خدمت بکند، مجموعهی سازمان سیا در ایران، به اندازه آنکه در دفتر آقای رجایی بمب گذاشت، نمیتوانستند مطلب گزارش بدهند و اسرار بگویند، اینها کارشان به جایی رسیده که اینها را از دست بدهند، این مسئله کوچک و چیز کمی نیست، این یأس است، این نشان میدهد که دیگر چیزی ندارند، در خیابان و در جنگ نمیتوانند کاری کنند و کارهای دیگر هم نمیتوانند بکنند به عامل نفوذ میگویند، شما این بمب را بگذارید و روحیهای به ما بدهید که در بیرون بتوانیم به بچهها بگوییم که همه جا هستیم!
البته من در اینجا عرض میکنم که اینها برای این کار آماده بودند، یعنی دو سال و نیم که این بچهها به صورت ظاهر با قیافههای خوب آمده و در دستگاهها خدمت کردهاند. بنای ما هم این بود که از این افراد استفاده کنیم، طبیعتا میتوانستند افرادی را در بین ما بگمارند. دورهای که بنی صدر براین کشور حاکم بود. و دراین نخست وزیری هر که را میخواسته گذاشته، در ارتش بوده و در آنجا هم چنین کرده پس این ضعف حکومت نیست، تاریخ ما اینگونه است
**صفحه=104@
که افرادی ممکن است با قیافههای صحیح، در میان ما، از دو سال پیش برای امروز، مانده باشند، چنین چیزی هست، اگر نگذاشته باشند، احمقند. و اینقدر احمق نبودند، بیکار هم بودند، افرادی هم داشتهاند، راه هم داشتهاند، دران موقع هم ما این حساسیت را مثل امروز نداشتیم، این حساسیت چند ماه است که پیش آمده، اینها آمدهاند، از این به بعد هم ممکن است ما یکی، دو تا، سه تا یا پنج تا از این حوادث داشته باشیم، اما جریان زود گذری است زیرا نشان میدهند که از بهترین سرمایهها و از جیب میخورند، نشان میدهد که دیگر زایندگی ندارند، نشان میدهد که دیگر حرکت مهم ندارند، و در حرکتهای مهمشان باید از این سرمایه بردارند.
در عین حال جامعه بداند که ما اگر خدای نکرده در هفتههای آینده از اینگونه چیزها داشتیم، این نه نشان ضعف است و نه نشان قوت بلکه نشان ضعف آنها و رو به زوال آنهاست. (تکبیر).
البته امیدواریم که چنین نشود و امیدوارم که ما بیدار شده باشیم و امیدوارم که مؤسسات همه، اطراف خود را مواظب باشند و با کوچکترین شبهه بایستند و با کوچکترین شبهه بیرون کنند یا لااقل کنار بگذارند و مواظبت کنند.
شهادت آیت الله قدوسی
البته ما به دست خودمان، به خودمان خسارت میزنیم، فردی همچون شهید قدوسی، آن برادر بسیار عزیز ما که متأسفانه به خاطر سمتی که داشت کمتر او را شناختند، از دست ما رفته و خسارت عمدهای بر ما وارد شده است.
مرحوم شهید قدوسی از سال 41 که ما مبارزه را شروع کردیم، در همهی سنگرها با ما بود و کارهای عمده میکرد. در سال 45 به خاطر تأسیس یک حزب مخفی که بنده هم جزو آن بودم. آقای قدوسی بازداشت شد. یکی از ده نفر علمای حوزه علمیه بود که رویشان حساب میشد و دست به این کار زدند. مدتی زندان بودند، مدرسه حقانی را کمتر کسانی هستند که در جامعهی ما خوب بشناسند، یکی از کانونهای انسان ساز حوزه علمیه است که این روزها، صدها نفراز محصولاتش در ابعاد مختلف این کشور در حال خدمتند که ما این چهرهها
**صفحه=105@
را میشناسیم. شهید قدوسی در اداره امور مدرسه و با کمک شهید مظلوم دکتر بهشتی و دوستان دیگر از مدرسین که البته شهید قدوسی سهم بیشتری داشت، این مدرسه را اداره میکردند و نظم میدادند. و بسیاری از شخصیتهای دادگاههای انقلاب و مراکز جهاد و بسیاری از دفاتر امام و جاهای حساس، از این مدرسه بیرون آمدهاند و اینها همه مرهون زحمات آقای قدوسیاند و بعد از انقلاب هم میدیدید که چگونه ساکت و فعال این خدمت عظیم را انجام داد که ما اگر این دادگاههای انقلاب را نداشتیم، این مملکت چیزی نبود.
شهادت سرهنگ وحید
آقای سرهنگ وحید هم از چهره های متخصص و مسلمان شهربانی بود که ما دراین زمان به او نیاز داشتیم، اما شهادتش میتواند شهربانی را تحرک بدهد. سایر دوستان ما هم که شهید میشوند، همین حالت را دارند.
توطئه جدید منافقین
خسارت دیگری که این روزها منافقین خوردند، توطئهای بود که روشن شد و من آن را برای شما فاش میکنم و آن حرکت خیابانی است که دو سه روز در تهران به عنوان یک تلاش مذبوحانه انجام دادند، و این جالب بود. در داخل سازمان که از هم پاشیده و به طور متفرق با هم تماس دارند، موج اعتراض بلند است که شما به ما گفتید جامعه با ماست و کارتان را شروع کنید، جامعه به دنبالتان میآید، اما ما امروز دیدیم که جامعه با ما نیست و در خانههایمان هم نامحرمیم. چه بکنیم؟! به اینها گفتند: اینطور نیست شما اشتباه میکنید، به خاطر اعدامها و به خاطر انفجارها جامعه مرعوب شده، هشتاد درصد جامعه با شما هستند! (این مطالب را کسانی که دراین چند روز بازداشت شدهاند، گفتهاند) اما ساکتاند و شما این محیط رعب را بشکنید. بقایای موجودیشان را جمع کردند، بیست تا دراین میدان، ده تا دراین خیابان با کوکتل مولوتف و نارنجک و سه راهی و پشت سرشان هم یک ماشین دزدیده شده مسلح که حمایتشان کند، بیایند و رعب را بشکنند.
در خیابان پنج دقیقه داد و بیداد کردند، بسیجیها ریختند که خداوند این
**صفحه=106@
بسیجیها را حفظ نماید، بچههایی که بدون خرج و بدون زحمت و بدون هیچ نیرویی از ما، اینگونه شهر را حفظ میکنند و بازوی سپاه و کمیته امامند واقعا ارتش بیست میلیونی کار خود را آغاز کرده. همین بچههای بسیج مساجد ریختند و در هر جا اینها بودند، اگر ده نفر بودند، هشت نفر را گرفته و دو نفر هم فرار کردند و اینها نیروهای حسابی بودند. یعنی بهترین نیروهایشان را به خیابان کشیده بودند تا رعب را بشکنند!
این قدر آدم نادان و احمق باشد؟ به اینها گفتهاند نماز جمعه نروید، فیلمهای خبری را از تلویزیون نبیند، سخنرانیها را گوش ندهید، حرفهای امام را گوش ندهید. نماز جمعه را از تلویزیون نبیند، روزنامهها را نخوانید. اینها را در جایی حبس کردهاند و اینها نمیدانند در جامعه چه میگذرد؟ و مردم چه هستند؟ و طرفدار چه کسی هستند؟ آن بنی صدر نادان هم از آنجا (هنوز این حرفها را می زند) میگوید: هشتاد درصد مردم با من هستند!
این یکی از حرکتهای جدید و به خیال خودشان رعب شکنشان بود که در بین افراد خودشان هم بقیه اعتبارشان را برد. البته معنایش این نیست که تمام شدهاند، تروریزم مرض مزمنی است که با زمان طولانی باید معالجه شود، چیز آسانی نیست، باید خیلی صبر کنیم تا این بلا و این سرطان را بتوانیم از تن پاک این مملکت جنگ زده و گرفتار مشکلات انقلاب و در عین حال برخوردار از مواهب انقلاب در بیاوریم، که ان شاء الله به زودی خواهد شد البته با صبر و حوصلهای که شما دارید.
یکی از مسائل این هفته ما سالروز رحلت حضرت آیت الله طالقانی است که ایشان حق عظیمی بر جامعه ما و انقلاب ما و راه ما دارند. مخصوصا کلمات مؤثری که ایشان گفت و بهانه و حربه را از دست ضد انقلاب گرفت.
اگر ایشان نگفته بود که من هر وقت ضعیف میشوم پیش امام میروم و نیرو میگیرم، اگر به اینها نگفته بود که شما آبروی مرا هم بردید و اگر به اینها نگفته بود شما ابولهب هستید و آتش افروزید.
کلماتی که ایشان علیرغم محاصرهای که در زمان حیاتشان از طرف منافقین شده بود و از بین آنها این حرفهایشان پخش شد و امروز دیگر اینها نمیتوانند به اسم ایشان و به قبر ایشان و آثار ایشان بچسبند. و آنطور که در حیاتشان گاهی
**صفحه=107@
آنها سوء استفاده میکردند حالا هم بتوانند سوء استفاده کنند.
آیت الله طالقانی با مجموعه وجودش از ذخایر این انقلاب است و حق زیادی براین انقلاب دارد. یاد ایشان و شخصیت و آثار ایشان، باید برای همیشه در بین ما و در بین نسلهای آینده هم محفوظ بماند. انشاءالله.
مسئله دیگر ما مسئله مصراست که من خطبهام را با پخش عربی با مسئله مصر ختم میکنم و قبل از اینکه وارد مسئله مصر شوم مسئله بیت المقدس است که حفاریهای اسرائیل دران مرکز مقدس و در عین حال جلوگیری از اقامه نماز در بیت المقدس از جنایات بزرگ اسرائیل و از کارهای خطرناکش میباشد که باز احتیاج به بحث بیشتری دارد و در بحثهای آینده باید در مورد آن صحبت کنیم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
**صفحه=108@
خطبه اول:
سفر به شرق و خاور دور و نتایج آن
جمعه: 3 مهر 1360
26 ذیقعده 1401
**صفحه=109@
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلوة والسلام علی رسول الله و آله المعصومین قال العظیم فی کتابه. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم- بسم الله الرحمن الرحیم اذا جاء نصرالله والفتح- و رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجا فسبح بحمد ربک و استغفره انه کان توابا
سفر به شرق و خاور دور و نتایج آن
برای خطبههای نماز جمعه این هفته سه مطلب اساسی در نظر گرفته شده که ضمن دو خطبه بیان میشود. اولین قسمت مطالب، درباره مسافرتی است که انجام دادیم و همچنین مطالبی در تحلیل روابط خارجی ما، و مطلب دوم و سوم که در خطبهی دوم بیان خواهد شد در مورد هفتهی جنگ و انتخابات است. امیدوارم با فراوانی مطالبی که باید عرض شود، خداوند توفیق دهد که به طور فشرده و گویا بتوانم مقاصد خود را توضیح بدهم.
در مورد مسافرت ما به شرق و خاور دور مطالب زیادی باید گفته شود. به عنوان گزارش به محضر مردم که صاحبان اصلی انقلابند و ما در خدمت آنها هستیم. اولا در اصل سفر و ثانیا در برداشتهای ما از این سفر مطالبی باید بیان شود.
در مورد اصل سفر؛ ماههای اول بعد از پیروزی انقلاب کره شمالی از ما دعوت کرده بود برای تحکیم روابط به آنجا برویم. مدتی تأخیر افتاد تا اینکه
**صفحه=110@
این زمان را مناسب دیدیم. و علت اصرار آنها براین موضوع این است که: آنها به خاطر ماهیت ضد آمریکائی خود و درگیری شدیدی که هم اکنون با آمریکا دارند، در منطقه خاورمیانه اصیلترین جریان ضد آمریکایی را ایران اسلامی و انقلابی میدانند. به این دلیل بر همکاری با ما اصرار دارند.
و اما انتخاب کشور مسلمان مالزی به این جهت بود که: سیاست نه شرقی و نه غربی جمهوری اسلامی را نفی نکرده باشیم. زیرا کره شمالی ضمن مستقل بودن وابسته به بلوک شرق، و مالزی هم ضمن مستقل بودن عضو (آ-س- آن) است که پیمانی در بلوک غرب میباشد. اکثریت مردم مالزی مسلمانند و ماهیت شدید ضد مارکسیستی دارند و مردم کره شمالی غیر مسلمانند اما ماهیت شدید ضد آمریکایی دارند و ما، هم ضد آمریکایی و هم ضد مارکسیست هستیم. بنابراین کیفیت انتخاب این دو کشور، بر اساس سیاست مستقل نه شرقی و نه غربی است و بر اساس ایجاد رابطه با کشورهایی که میتوانیم با آنها کار کنیم و در سرنوشت انقلاب ما و به طور کلی مستضعفان دنیا، مفید و مؤثرند.
زمان سفر هم به این جهت انتخاب شد که ضمن تعطیل مجلس شورای اسلامی و فرصتی که من داشتم، موقعی این سفر را آغاز کردیم که دنیا خیال میکرد ایران محکم نیست و در کادر رهبری ایران و سطح بالای اداری کشور مشکلاتی وجود دارد. من مخصوصا این زمان را برگزیدم تا دنیا بفهمد که ما در داخل کشورمان آنقدر محکمیم که حضور و عدم حضور افرادی مثل من هیچ تأثیری در جریان کارها ندارد. هشت روز در کشور نبودم و معمولا به خاطر بعد مسافت و عدم امکان ارتباط مخابراتی، تأثیری در اداره کشور نداشتم اما همه ارگانها کارهای خود را به طور معمول انجام میدادند.
تشابه خارجیها با ایرانیان از لحاظ دوستی و دشمنی با انقلاب اسلامی
امیدوارم تحلیلی که در رابطه با این سفر، میخواهم خدمت شما عرضه کنم گویا و مفید باشد. شما میتوانید تصوری که در رابطه با مسائلی که در داخل کشور با خلق خودمان، اعم از دوست و دشمن و بی تفاوت داریم، درباره مردم خرج از کشور هم بنمانید. یعنی موضع مردم خارج از دنیای ما در یکی از
**صفحه=111@
این چند موضوعی است که عرض میکنم. یا دشمنند، یا دوستند، یا بی موضع و بی تفاوتاند، که عین چنین چیزی در داخل کشور هم وجود دارد.
دشمنان خارجی ما چه کسانید؟
ادلهای که برای دوستی و دشمنی و بی موضعی خارجیان داریم، همان ادلهای است که برای افراد ایرانی داخل کشور داریم. کسانی که به نحوی از اتحاد، منافعشان با وجود انقلاب اسلامی ایران آسیب دیده و ضربه خورده با ما دشمنند، و کسانی که به خاطر فکر یا منافعشان، انقلاب اسلامی ایران را برای خود مفید تشخیص دادهاند با ما دوستند و کسانی که تشخیص درستی از انقلاب ایران ندارند یا ارتباطی بین این جریان و زندگی خود قائل نیستند موضع بی تفاوت دارند. بنابراین: بلوک امپریالیزم، به طور کلی با انقلاب ما مخالف است. چون ایران پایگاهی برای امپریالیزم و نفس کشی برای مشکلات امپریالیزم و حامی منافع آنها دراین منطقه بود. و این پایگاه را از دست دادهاند و به طور طبیعی خشمناکند.
در ایران هم چنین است. یک عده سرمایه دار و یک عده که دارای مناصب عالی وابستگی به دربار داشتند، در اینجا زندگی میکردند و عدهای که برای سکس و رفاه و بی بند و باری دلشان میسوزد و میطپد و با انقلاب ما در داخل کشور صدمه دیدهاند، با ما دشمنند، نمونهی اینها در خارج از کشور، مستکبرانی هستند که در رأس دولتها و کمپانیها و بلوکها و پیمانها و دسته بندیها قرار دارند. این تیپ دشمن در داخل و خارج شبیه به هم و با یک وصف میباشند.
گروهی هستند که به طور فکری با ما مخالفند، در ایران کسانی هستند که منافع شخصیشان صدمه نمیبیند، بلکه مکتبی انتخاب کردهاند که با ما مخالف است، مثلا: مارکسیستهای مؤمن به مارکسیسم، ملی گرایی مؤمن به ملی گرایی، نژادپرستهای مؤمن به نژادپرستی، اینها با اسلام مبارزند، به لحاظ فکرشان، ایمان غلطی پیدا کردهاند و به این دلیل با ما مخالفند. نمونهی اینها را شما در احزاب و گروههای خارج از کشور هم پیدا میکنید که آنها با ما مخالفند.
گروه دوستان خارجی ما
گروه زیادی از مردم هستند که مانند مردم خودمان با ما موافقند و اینها طبقهی
**صفحه=112@
محرومند. محرومان به طور کلی کشف کردهاند که جهت انقلاب اسلامی در ایران جهت حمایت از محروم است، حال انقلاب ما دراین مسئله چقدر موفق شده؟ و مشکلات تا چه اندازه دست و پای ما را باز گذاشته و چقدر بسته است؟ مطلب دیگریست، اما این واقعیت، به خاطر موضع گیریها، حرفها، دشمنیها، و دوستیهایی که دیدهاند برایشان مکشوف شده که جمهوری اسلامی ایران، در جهت حمایت از فکر محروم و مستضعف دنیاست.
بنابراین، محرومانی که این مسأله را فهمیدهاند، یکپارچه طرفدار ما هستند و من در ضمن گزارش سفرم، نمونههای این حمایت را خواهم گفت تا ببینید که چقدر جالب و گویاست.
یک گروه فکری دیگر هم در دنیا هستند که مسلمانند و به خدا و فضیلت و اخلاق ایمان دارند، اما ممکن است مانند داخل کشور در گروه مستضعفان نباشند، اما به خاطر فضیلت و اخلاق و فکر و به خاطر اینکه حرکت ما را یک حرکت مکتبی تشخیص دادهاند، طرفدار ما هستند.
دراین میان هم قشر عظیمی از توده هستند که هنوز موضع نگرفتهاند و اینها را یا بلندگوهای دشمنان ما گمراه میکند و با تبلیغات صحیح ما حفظ خواهد کرد که باید برای اینها فکری کرد و در سیاست خارجی و تبلیغات ما باید برنامهای برای این بخش عظیم از تودههای مردم پیدا شود.
انقلاب ما و کره شمالی
حال من برای این ادعاهایی که مطرح کردم نمونههایی میگویم: کشور کره شمالی، کشوری است که با ما هشت ساعت و نیم پرواز مستقیم فاصله دارد زبانشان کاملا از زبان ما جداست به طوری که حتی حروف ما را هم تشخیص نمیدهند و کلمات مشابه با زبان ما هم یا کم است و یا اصلا ندارند (حروف آنها، حرف میخی چینی است) دینشان هم هیچ ربطی به ما ندارد، یا مارکسیستاند، یا بودیست، یا هندو دینهایی از این قبیل یا مسیحیاند، سیاستی هم که بر کشورشان حاکم است سیاست بلوک شرق و مارکسیستی است البته آنها خودشان مارکسیست را به این معنا قبول ندارند. با همه این اوصاف هنگامی که ما وارد
**صفحه=113@
فرودگاه شدیم، بخشی عظیمی از مردم جمع شده و کنارههای فرودگاه را پر نموده بودند. زنهایی در خیابانها بودند که قیافه و ظاهرشان اصلا به ما نمیخورد. مردها و کودکان و زنها هر یک دسته گلی برداشته و به استقبال ما آمده و به نفع ما شعار میدادند و دوستی جمهوری اسلامی ایران را مطالبه میکردند. تشریفات رسمی دولت و سربازان و رژههایشان مسائل دیگری است که هر دولتی چنین میکند.
همانگونه که عرض کردم اگر بناست هیچ شناختی از ما نباشد مستحقترین جا، کره شمالی است. محیط بسته، دور، فرهنگ متفاوت، زبان متفاوت و ما دراین مدت که آنجا بودیم حتی با قویترین رادیوها هر چه تلاش کردیم که صدای ایران را بشنویم، اصلا نشد، هیچ رابطه تبلیغاتی هم با آنها نداریم، با اینحال در برخوردهایی که با افراد و شخصیتهای آنها داشتیم، دیدیم که از صمیم دل به انقلاب اسلامی ایران علاقهمندند. حال چگونه در طول این دو سه سال ایران را شناختهاند، نمیدانیم.
در کارخانهی تراکتورسازی، از کارگری که پای ماشین ایستاده بود پرسیدم: شما امام را میشناسید؟ پاسخ داد: مگر می شود که کسی رهبر مبارزه با آمریکا را در منطقه خاورمیانه نشناسد؟! این یک کارگر ساده است.
رهبرشان آقای کیم ایل سونگ که واقعا نقش رهبریش در کره شمالی قوی است: سیاست نه شرقی، نه غربی جمهوری اسلامی ما را به عنوان یک هدیه عظیم که دین در اختیار جامعهی امروز گذاشته میشناسد و معتقد است که انقلاب ما در خاورمیانه با مطرح کردن تز بی طرفی و مخالفت و بریدن از ابرقدرتها و تکیه بر خود کفایی و استقلال، عظیمترین ارمغان تاریخی را دراین برهه از زمان به بشریت، مخصوصا به منقطه استعمارزده خاورمیانه، اهدا کردهایم.
آری، انقلاب ما، اینگونه جای خود را در دنیا باز کرده است. به دیگر رهبران و شخصیتهای متفکر ایدئولوگشان که برخورد میکردیم در مورد انقلاب ما میگفتند: ارجی که ما به انقلاب شما مینهیم از این جهت است که؛ امروزه در دنیا هر کس، در هر جا در حال مبارزه با آمریکاست، دست و پای آمریکا را قطع میکند، اما ایران در خاورمیانه، تیر به قلب آمریکا می زند. (الله اکبر).
**صفحه=114@
میگفتند: در خلیج فارس شصت درصد سوخت غرب تأمین می شود، که این سوخت اگر نباشد غرب در زمستان از سرما و در تابستان از گرما تلف خواهد شد و به طور کلی بیکاری و بحران پدرش را در میآورد و با سوخت ارزان منطقه برای خود آن همه رفاه ساخته است، به این جریان انقلاب شما، گلوی غرب فشرده میشود، و با فشاری که از این جهت بر اسرائیل و افریقای جنوبی و برارتجاع منطقه و عمال آمریکا در منطقه گذاشتهاید، تمام عروق و شریانهای آمریکا را به خطر میاندازید و قلب او را از کار خواهید انداخت، اگر این جریان ادامه یابد.
این قضاوت رهبران جریانی است که با جریان ما از لحاظ مکتبی کاملا متضاد است. اما این پیروزی بسیار مهم است.
از حرفهای جالبی که میتوانیم بگویم این است که به خاطر همین موقعیت، اسلام در جاهایی که هیچ توجهی به آن نمیشد مورد توجه قرار گرفته است. این مطلب را مخصوصا به علما و مقدسین و روحانیون و به خصوص شخصیتهای روحانی خارج از ایران عرض میکنم که توجه کنند که انقلاب اسلامی ایران با اسلام چه میکند و چگونه اسلام را معرفی مینماید.
شما میدانید که مارکسیسزم، با تعلیمات مارکس و لنین، این مطلب را ابقاء کرده بود که دین افیون ملتهاست و مذهب را به طور کلی در دنیا مخدر معرفی کرده بودند میگفتند مخدر به مردم میده و میگوید صبر کنید، صبر کنید و به این وسیله از مبارزه آنها جلوگیری میکند، و یا بر افکار مردم تلقین میکنند که همهی کارها را خدا درست میکند و تقدیر چنین است و به این خاطر مردم خودشان حرکتی نمیکنند. آنها برداشتشان از مذهب این بوده و عمری حتی در کشور ما به جوانها این افکار را تلفیق کردند که مذهب، مخدر و افیون ملتهاست.
رهبران کره و تأثیر اسلام راستین بر آنها
رهبران کره شمالی میگفتند که انقلاب شما ثابت کرد که همهی این بافتههای مارکسیستها علیه مذهب دروغ است و ثابت کرد که مذهب نه تنها افیون نیست، بلکه بزرگترین محرک تودههاست اگر به دست رهبری صحیح و مردمی
**صفحه=115@
و حرکتی درست، روی آن کار بشود و این اعتقاد را پیدا کرده و میگفتند: ما دراین فکر تجدید نظر کرده و دوباره روی مذهب فکر میکنیم و از ما میخواستند که کتابهایی که متون مذهب را با توضیحات امروزی به آنها میدهد برایشان تهیه کنیم که دربارهی اسلام فکر کنند. البته آنها هم اکنون هم مارکسیست را قبول ندارند، فلسفهای به نام جکه دارند که رهبرشان مطرح کرده که بر خلاف مارکسیستها که اقتصاد را زیر بنا و مذهب و همه چیز و حتی انسان را هم روبنا میدانند، آنها معتقدند که انسان و ارادهی انسان محوراست.
در مارکسیسزم، جبر تاریخی و ماتریالیسم تاریخی بهعنوان یک اصل پذیرفته شده است. اما آنها این مسئله را قبول ندارند و ارادهی انسان را قبول دارند اما وابستگی به جهان مارکسیسزم را یک ضرورت میدانند و به عنوان کمونیسم بین الملل شخصیت مستقل خود را معمولا از دست میدهند، اینها به این جهت مبارزه میکنند که اعتقاد دارند باید خودکفا باشند و بروی پای خود بایستند و به همین دلیل با چین و شوروی شدیدا روابط تلخی دارند، یعنی از لحاظ روحی و حتی مسائل اقتصادی، گاهی تعبیرات تلخی نسبت به هم دارند و آن دوستیای قدیمشان به هم خورده است. ولی به هر حال کره شمالی بسته به بلوک مارکسیسم است. حتی اسم حزبشان را هم نمیخواستند که کمونیزم گفته شود و گاهی که ما در تعبیراتمان کمونیست یا مارکسیست میگفتیم، خوششان نمیآمد، میگفتند: فلسفهی ما جکه و حزبمان هم حزب کارگر است.
به هر حال در اثر برخورد با انقلاب و رهبر ما شخصیت جدیدی برای اسلام در فکرشان ایجاد شده است. برداشت اینها همیشه این بود که روحانیت یک قشر انگلی است که با کار دیگران زندگی میکند. اصلا مارکسیستها همهی تبلیغاتشان این است که دیگران کار میکنند و روحانیون کولهباری بر دوش کارگران هستند.اما این بار، آنها میگفتند: رهبر شما و روحانیت ایران، کار و کارگر و محروم را در دنیا اعتبار داد.
میگفتند: تا به حال در دنیا اگر کسی بنا بود از کارگر حمایت کند، ابتدا میبایست لباس ضد مذهب بپوشد و بسیاری از کارگرها که مذهبی هستند از این راه متنفر بودند و این راهی که شما از وحی و از طریق دین و کتاب آسمانی و
**صفحه=116@
این لباس و از تریبون نماز جمعه و مساجد باز کردهاید که از کارگر حمایت بشود و سرمایه دار از او صفت کوبیده میشود، چیزی است که اعتبار تازهای به قشر محروم و به کارگر داده و این کار در دنیا نقطه مهم عطف تاریخی است.
شما را به خدا توجه کنید که اینگونه تحلیلهای جالب و به درد خور و این گونه برخورد با انقلاب ما، از مردمی که هیچ ارتباطی با اینجا نداشته و حدود هشت ساعت با پرواز جت با ما فاصله دارند. چه فتح بزرگی برای اسلام و برای روحانیت، برای انقلاب و برای مبارزه با ظلم و فساد و مکتبهای دنیاست!!
حرفها زیادی دراین موارد داریم و من نمیتوانیم بیشتر از این در اینجا صحبت کنم.
علت سفر به مالزی
به سراغ مالزی میرویم، قانون اساسی کشور مالزی، کشور را مسلمان معرفی میکند، البته پنجاه و دو سه درصد آنها بیشتر مسلمان نیستند و بقیه غیر اسلامیاند. یک اصل خوب هم در قانون اساسی آنها هست که در آنجا نمیشود بر علیه اسلام مبارزه نمود. تلاشهایی حکومت مالزی که مجلس و دولت و مسئولان اصلیاش مسلمانند، مینمایند که آنجا را اسلامی بکنند و این مسئله جاذبهای بود که بنده را به آنجا برد. در خیلی از کشورها مردم مسلمانند و قانون هم اسلامی است، اما اینگونه تلاش برای اسلامی کردن کشور وجود ندارد.
اولین جلسهای که با نخست وزیرشان آقای مایترا محمد داشتیم، ایشان از ما گله نمود و گفت:
وقتی که در ایران انقلاب شد و اسلام بر آنجا حاکم گشت، با توجه به مشکلاتی که در راه اسلامی نمودن مالزی داشتیم، توقع داشتیم که شما بیشتر به ما عنایت نموده و رهبران و شخصیتهای سطح بالای ما انتظار داشتند که شخصیتهای کشور اسلامی ایران، زودتر به اینجا آمده و از ما حمایت کنند ما هم با هم بتوانیم این کار را انجام دهیم.
ایشان گفتند: شما در ایران اقلیت چهل و هفت درصدی، مخالف اسلام ندارید و ما در اینجا داریم. مفتی کوالالامپور (در آنجا مفتی زیاد است و هر
**صفحه=117@
ایالتی برای خود یک مفتی دارد) میگفت: شما چرا اجازه میدهید که ملت ما حرفهای راجع به ایران را از دیگران بشنود؟ قلب ملت ما از اطلاعات و اخبار غلطی که بلندگوهای غرب علیه جمهوری اسلامی بما میدهند، خون است. شما به اینجا بیایید و این مردم را که از صمیم دل با شما نزدیک و با شما هستند هدایت کنید. در خواست یک مفتی سنی از یک روحانی شیعه این است: که شما بیایید و حرفهایتان را بزنید تا مردم ما اسلام شما و انقلاب شما را بهتر بشناسند!
در آنجا طبقهی محروم و دانشجو معلم سخت شیفتهی اسلامند. در دانشگاه تربیت معلم برای کلاسهای دینی که شرکت کردیم، متصدیان آن دانشگاه میگفتند: این دانشگاه مرکز تبلیغات جمهوری اسلامی است و یکی از پایگاههای شماست! این مطلب چقدر افتخار برای جمهوری اسلامی است؟!
دانشجویی پیش من آمده و میگفت: ما همیشه آرزویمان این بود که بجای عکسهای شما یک لحظه هم که شده مسئولان جمهوری اسلامی را در اینجا بچشم ببینیم و با آنها دست بدهیم و فکر نمیکردیم که چنین توفیقی پیدا کنیم و ما امروز بهترین توفیق را داریم برای اینکه عالیترین آرزوهایمان را میبینیم.
رفقای ما از کارگر ساده دستفروشی پرسیده بودند که آیا شما رهبر ما، امام خمینی را میشناسید؟ به ایشان برخورده بود و تعبیرش این بود که: ما مگر من مسلمان نیستم که امام شما را نشناسم!؟ یعنی در فکر او مسلمان بودن، مساوی با شناخت امام و آشنایی با رهبر جمهوری اسلامی ایران است. این برداشت طبقه مستضعف بود.
خدمه جزء مهمانسراهایی که ما در آنها زندگی میکردیم، هم در مالزی و هم کره شمالی، گاهی که فرصت پیدا میکردند، پیش ما آمده و حرف میزدند و اینها آنچنان امیدوار بودند که اینجا یعنی ایران، بتوانند پرچمدار حفظ حقوق محرومان در کشورهای اسلامی بشود و بتواند روزی حقوق از دست رفته و غصب شده آنها را بگیرد. همهی اختلافات شیعه و سنی و این حرفها را فراموش کردهاند و قلب و دل و احساسشان کاملا با ماست.
اما در همین جا باید عرض کنم که تبلیغات فراوانی هم هست که نمیخواهد
**صفحه=118@
ما موفق شویم و بسیار تلاش می شود که چهره دیگری از ما نشان داده شود.
اینها دوستان ما هستند، دشمنانی هم هماهنگونه که قبلا اشاره کردم هستند. رؤسای کمپانیهای بزرگ و شخصیتهای اقتصادی و چهرههای زالو صفت استثمارچی با ما مخالف بودند و انواع و اقسام کارشکنیها را هم میکردند. قضاوتهایشان را ما بگوییم یا نگوییم، ضد ماست و ما مطمئنیم که قضاوتهایی که میشود هیچ یک از آنها جنبهی واقعگرایی ندارد (ممکن است استثناء داشته باشد) و همان حالت دشمنی را منعکس میکند. مثلا نخست وزیر سوئد که بیانیه داده و میگوید: اعدامها در جمهوری اسلامی با مقتضیات حقوق بشر وفق نمیدهد، و اعدامها را محکوم میکند آیا تصور میکنید با وجدان و تشخیص خود حرف می زند؟
او اگر میخواست با تشخیصش حرف بزند، چطور بمباران جنوب لبنان توسط اسرائیل را که باعث کشته شدن اینهمه انسان می شود برایش مسألهای نیست و دربارهی آن اعلامیه و بیانیه صادر نمی کند؟! چرا آقای نخست وزیر سوئد برای جنایاتی که در الساوالوادر می شود و هر روز اینهمه مردم را میکشند، رگ حقوق بشریش گل نمی کند؟ برای چه؟
چرا وقتی که صدام بر بیمارستانهای ما بمب میاندازد و آن همه معلول برای ما ساخته و این جنگ خانمانسوز را به راه انداخته، ایشان غصه نمیخورد؟ این قضاوتها، قضاوتهای دشمنانه و کینه توزانه و دروغ است. قضاوت بگین و سادات و امثال اینها، اکنون در مصر مردم در حال مبارزهاند و سادات پنج هزار نفر را در ظرف چند روز بازداشت نموده، رادیو بی بی سی این کار را چنین تعبیر میکند: حرکت ضد ارتجاعی سادات برای جلوگیری از هرج و مرج!! اما در اینجا بمب انداز را ما گرفته و اعدام میکنیم میگویند: ضد حقوق بشراست! بنابراین اینگونه قضاوتها دیگر ارزشی ندارد.
چرا هنگامی که فردی در نماز جمعه تبریز، مقابل چشم هزاران نفر، پیرمرد هفتاد سالهای که تمام عمرش را در مدرسه درس داده و در مسجد اخلاق گفته و در خدمت مردم بوده و کاری غیراز اخلاق گفتن نداشته با نارنجک بدنش را قطعه قطعه میکند، هیچ یک از این بلندگوهای کثیف غرب، حرف نزدند و نگفتند که این بچهها دیوانهاند؟ اما وقتی که ما قاتل و یا رفقای او را (توطئه گرها را) گرفته
**صفحه=119@
و اعدام بکنیم، آنها ضد حقوق بشر پیدا کردند.
اینگونه قضاوتها در دنیا فراوان است. امثال این قضاوتها را شما زیاد میبینید، در منطقه ما و کشور خودمان هست، در اروپا و آمریکا و شرق و غرب همه جا هست. اینها دشمنند و قضاوتشان دشمنانه است. و آنها دوستند و قضاوتشان دوستانه است.
عدهای از مردم هم هستند که متفاوت قضاوت میکنند، هر کس افکارشان را هدایت کند، با آن هدایت حرف میزنند، و من از این مسافرت در یک جمله خلاصه گیری میکنم که شبیه دوستان و دشمنان داخلی را در خارج داریم و شبیه توجیه نشده، که در داخل کشور کمند، در خارج فراوانند و برداشت من این است که ما باید مقدار بیشتری سرمایه گذاری در ارتباطات جهانیمان بکنیم، زیرا افکار جهانی به خاطر مکتب و اسلام و روحانیت و دین باید توجیه شود که آنها راه خود را بتوانند پیدا نموده و آثار دیگری هم داشته باشد.
**صفحه=120@
خطبه دوم:
مسأله انتخابات
جمعه، 3 مهر 1360
26 ذیقعده 1401
**صفحه=121@
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلوة والسلام علی رسول الله و آله المعصومین.
دراین خطبه دو مطلب را به طور فشرده عرض میکنم: یکی در مورد انتخابات و دیگری در مورد جنگ.
مسأله انتخابات
در مورد انتخابات بیانیهی بسیار مهم امام که دیروز صادر شد، کار عمده را انجام داده و مردم با اشارات امام، وظائف خود را فهمیدند وظیفهشان را انجام خواهند داد. و من مقداری توضیح میدهم تا ببینید نقش شرکت دراین انتخابات چیست؟
اولا من متأسفم که حوادث و تروریزم داخلی، وقت ملت ما را بسیار گرفته و یکبار دیگر ناچار شدیم که برای انتخابات ریاست جمهوری و انتخابات مجلس، نیرو مصرف کنیم و پای صندوق برویم. البته این زحمات بی ثمر هم نیست، زیرا خود بهانهای برای نشان دادن حضور مردم و آمادگی آنها میباشد. و یقینا به اندازه نیرویی که مصرف میکنیم، ثمر خواهیم گرفت و امیدواریم که خداوند همهی اینگونه حوادث را به نفع حق و به نفع جمهوری اسلامی، آنگونه که مصلحت
**صفحه=122@
میداند، پیش آورد.
چرا میخواهیم رقم آراء انتخابات بالا برود؟
در اصل انتخابات بحثی نیست و طبق قانون اساسی انجام میگیرد و ما یک هفته بیشتر فرصت نداریم تا با مردم صحبت کنیم زیرا جمعه آینده انتخابات انجام میگیرد، مسئله فقط شرکت و یا عدم شرکت مردم است اگر شرکت کنند یا نکنند چه میشود؟ بی شک اگر مردم در سطح وسیع هم شرکت نکنند، رئیس جمهور انتخاب میشود و ارزش قانونی خود را هم دارا میباشد. اما یک بررسی کوتاه به آسانی میتواند ما را معتقد کند که به هر قیمت که شده باید دراین انتخابات شرکت کرد و رقم و عدد رأی را بالا برد. شما اگر پنج میلیون هم رأی بریزید، رئیس جمهور انتخاب میشود، اما اگر چهارده میلیون و شانزده میلیون و هیجده میلیون رأی داده بشود شکل مسأله عوض خواهد شد. علت قضیه روشن است.
در ایران اصل انقلاب با حضور مردم و دوام آن نیز با حضور مردم است و دشمن همیشه از مردم فرار کرده. من مطمئنم شخص رهبر و همهی روحانیت، حتی پیغمبر و امیرالمؤمنین هم منهای مردم امروزه دراین دنیا نمیتوانند کاری از پیش ببرند. حضور مردم همیشه مایهی پیشرفت این انقلاب و حفظ آن بوده و این مطلبی است که فکر نمیکنم احتیاج زیادی به توضیح برای شما داشته باشد.
دراین رأی گیری اگر رقم بالا برود و بجای چهارده میلیون گذشته مثلا شانزده یا هجده میلیون رأی داده شود، چه خواهد شد؟ آن روز که مردم آن تشییع جنازه عظیم را برای رئیس جمهور و نخست وزیر خود به عمل آوردند، دشمنان! اعتراف کردند که این حکومت محکم است و فهمیدند که آنهایی که میگویند به همین زودی به ایران بر خواهند گشت دروغ میگویند. به محض اینکه رقم آراء بالا برود، قلب دشمنان میلرزد، و از این طرف دل دوستان شاد میشود و اگر هیچ نتیجهی دیگری نداشت همین کافی بود که انسان یک ساعت وقت خود را صرف کرده و برود و یک رأی بیاندازد تا دل دوستان شاد و قلب دشمنان بلرزد.
**صفحه=123@
اما مطلب بیش از اینها اثر دارد. کسانی که مصدر کار هستند و به مردم خدمت میکنند؛ هنگامی که استقبال بیشتر مردم را مشاهده کنند نشاط و امیدشان بیشتر میشود و دلگرمتر میشوند و بهتر خدمت میکنند و به آیندهی جمهوری مطمئنتر میشوند.
نقطه مقابل، کسانی که در حال مبارزه با جمهوری اسلامی هستند و تبلیغات به اینها گفته که این مردم اکثریت خاموش یا بی طرفند، هنگامی که مشاهده کنند که این مردم هر چقدر انتخابات تکرار میشود، صمیمانه پای صندوق آمده و رأی میدهند، دیگر این حرفها را باور نمیکنند. عدهای در دل هم در کشور هستند که وقتی آراء را در سطح بالا ببینند تصمیم خود را در جهت مثبت خواهند گرفت.
در ادارات هم عده زیادی از کارکنان هستند که همیشه دلشان میلرزد که مبادا حرفهای آنها که میگویند: این جمهوری ضعیف است، درست باشد اما به محض اینکه رقم آراء بالا برود اینها علاقهمند و دلگرم شده و بیشتر مشغول به کار میشوند.
از موارد جالب موضع گیریهای دولتهاست، هنگامی که بخواهند با ما قرارداد ببندند، تبلیغات سوء به آنها میگوید که: اینها پایهشان ضعیف است و معلوم نیست سرنوشتشان چه میشود؟ مردم علاقهمند نیستند و زور بر مردم حاکم است. به همین خاطر آنها دست نگه میدارند تا ببیند چه میشود؟ به محض اینکه رقم آراء بالا میرود. این دولتهای دنیادوست، آینده را کمی محکمتر میبینند و به همین خاطر مشاهده میکنیم که برای بستن قرارداد میآیند. آنها که قبلا قرارداد بستهاند برای اجرا میآیند و آنها چیز خریدهاند برای بردن و آنها که چیز فروختهاند دعوت به تحویل آنها میکنند.
دولتها اصولا بر حضور یا عدم حضور مردم حساسند. یعنی هفتهی آینده اگر شما به جای چهارده میلیون گذشته، شانزده میلیون رأی به صندوقها بریزید روز شنبه و یکشنبه دهها دولت موضعشان را با ما عوض خواهند کرد، دنیا اینگونه است. رقم بالای رأی در سیاست داخلی و خارجی ما مؤثراست. و بیجهت نبود که بنی صدر میگفت: در گذشته دو میلیون و هفتصد هزار رأی بوده، زیرا او میفهمد که اثر این آراء در میان دیگران چیست؟
**صفحه=124@
این مسئله را میداند و میفهمد و تلاش میکند که بگوید: مردم در صحنه نیستند و رأی نمیدهند و منظورش این است که هنوز آن یازده میلیون که آن روز رأی دادند با من هستند.
مثلا شما اگر رأیتان هیچ اثری نداشته باشد بهجز آنکه ضد انقلاب و دشمنان خود را مأیوس نمایید و بفهمانید که علیرغم مشکلات و کمبودهای کشور به سرنوشت این کشور علاقهمندید، بزرگترین خدمت را کرده و قلب امام زمان و پیغمبر و امام را شاد کردهاید.
از طرفی در ماهیت قضیه معنا ندارد که یک مسلمان نسبت به سرنوشت کشور خود بیتفاوت باشد و از مصرف کردن چند دقیقه یا چند ساعت از وقت خود برای اینکه نظرش را بگوید و اثری در کشورش بگذارد، خود داری نماید و اگر خودداری نماید نمیتواند انسانی متعهد یا لااقل معتقد به دنیای خود قلمداد شود.
بنابراین من فکر میکنم حضور شما و رأی دادنتان موضوعیت دارد. امام که میفرمایند: این تکلیف وظیفه است یک گوشهاش مطالبی است که من عرض کردم و انسان با محاسباتی که قسمتی از آن را بیان کردم، خیلی روشن میتواند تشخیص بدهد که اگر علاقهمند به این جمهوری اسلامی است نباید روز جمعه رأیش چه برای نمایندگان مجلس چه برای ریاست جمهوری در صندوق ریخته نشود.
مسأله جنگ
و اما در مورد جنگ: یک سال ما جنگیدیم و دفاع کردیم. البته جنگ بی خسارت نیست، یک دعوای کوچک خانوادگی هم خسارت دارد. شیشهای میشکند یا زخمی بر بدن مینشیند. بنابراین جنگ با آن وسعتی که دارد طبیعی است خسارت هم دارد. البته ما با همهی وجودمان از اصل جنگ متنفریم. ای کاش در دنیا اصلا نزاع نبود، نزاع کار شیطان است و انسانهای فاسدند که نزاع میآفرینند، ما اینها را میدانیم. واقعا هم اگر یک ثانیه زودتر بتوانیم این جنگ را تمام کنیم و نکنیم. بد کردهایم، این را هم می دانیم. اما طبیعت حضور
**صفحه=125@
شیطان در جامعه، شیطانهای انس و جن وضعی که هست، جنگ پیش میآورد همانگونه که در زندگی نزاع پیش میآید، خدا کند روزی برسد که اصلا جنگ و اسلحه و همه اینگونه چیزها از بین برود و همه مردم با فرهنگ و علم و منطق و استدلال همدیگر را از میدان بیرون کنند یا خود را اصلاح نمایند.
این جنگ با همه بدیها، دهها هزار شهید و معلول برای ما به جا گذاشته همچنین برای عراق و اینهمه اسلحه و نیرو پول و کارخانه و امکانات ازدست ما رفته، اینها همه خسارت جنگ است و به قول قرآن:
کتب علیکم القتال هو کره لکم
اما به خاطر طبیعت وضع موجود این بشر، جنگ به عنوان یک واقعیت و مبارزه برای حق به عنوان یک وظیفه بر ما مکتوب است و قطعی میباشد.
با همهی این خسارتها چیزهای زیادی هم به دست آوردیم: اولا به لطف خداوند امروز ابتکار عمل در دست ماست و هر روز که میگذرد ولو یک کیلومتر هم شده ما عراق را عقب میزنیم و امروز در گوشهای از خاک عراق از داخل به آنها ضربه میزنیم و امیدواریم که این ضربات عمیقتر شده و در ماههای آینده ما شاهد حضور سربازان عراقی در خاک خود نباشیم و امیدواریم دراینده در اثر نتیجهی جنگ، ملت ما و ملت عراق با هم با سیاست متحد در مقابل ارتجاع و اسرائیل و امپریالیزم و الحاد و کفر، بتوانند با هم همرزم و مبارزه کنند و امیدواریم این برادران و خواهران عزیز و محترم عراقی که امروز در نماز جمعه، در هفته جنگ، شرکت کردهاند، این مهاجران عزیز را به زودی، با احترام به عراق برگردانیم و در خانههای خود جای بعث عفلقی صدام را بگیرند و در سرنوشت خود حاکم باشند.
امروز دنیا کم کم به صداقت ما اعتراف میکند، نمیدانم شما چقدر مطلعید همان رادیوهای دشمن از رو رفته و میگویند: معلوم شده که اظهارات ایرانیها با حقیقت نزدیکتر است. یکی از حرفهایی که دراین سفر به من گفته شد این بود که میگفتند: ایران دیپلمات مآبانه برخورد نمیکند: شما با اینهمه خدعههای جهانی با کف دست باز مواجه میشوید و هر چه اتفاق میافتد میگویید. فلان کشور ده هزار نفر را میکشد، اعلام هم نمیکند اما شما پنج نفر را میکشید با اسم و
**صفحه=126@
اسم پدر و سن و شغلشان را اعلام میکنید. تحلیل آنها از این موضوع این بود که استحکام داخلیتان به شما این جرأت را میدهد و نیاز نمیبینید که با دروغ خود را معرفی نمایید. تحلیلهای انسانهای درست این است.
امروزه دنیا این چنین قضاوت میکند و علیرغم حرفهایی که میزنند و حقایق را تحریف میکنند، در وجدانشان معترفند که اینجا هر چه هست، همین است و خدا میداند اخباری که در روزنامهها و رادیوها میآید با آنچه بنده به عنوان یک مسئول سطح بالای کشور می دانم، خیلی فرق ندارد، یعنی همه چیز ما همین است که هست و این وسیله جلب اعتماد مردم است. و رفته رفته وسیلهی جلب اعتماد مردم دنیا می شود.
امروزه دنیا فهمیده که همهی حرفهای صدام دروغ از آب درآمده است، اگر هواپیمایش سقوط کند، به ملتش نمیگوید، روزانه صدها نفر در میدانها کشته میشوند تعداد آنها را دوازده یا هجده نفر ذکر میکند و هر چه میکند از مردمش پنهان نگه میدارد، اما شما مردم ایران از همهی واقعیتها آگاهید ممکن است که مخبری اشتباها خبر غلطی را بدهد اما عمد نیست و مجموعه کار ما در همین خطی است که مشاهده میکنید.
من باز هم در اینجا عرض میکنم: که اگر شرائط همین باشد و پیشرفت اینگونه باشد، ما امیدواریم که در ماههای آخر جنگ با عراق باشیم. بسیار امیدواریم که دراینده، این نیروهای عزیزی که در میدانهای جنگ، در گرما و سرما دران سنگرهای نمور، زیر آفتاب و زیر باران میجنگند که این کشور محفوظ بماند؛ فرصت پیدا کرده، برگردند و سپاه جنگ ما، تبدیل به سپاه سازنده شده و اینها در روستاها و شهرها، در همه جا، وظائف سازندگیشان را انجام بدهند.
از مسائلی که در رابطه با هفته جنگ، به عنوان یک تذکر عرض میکنم و در هفتهی آینده توضیح خواهم داد، این است که: جنگ ما امروز فقط در جبههها نیست، این بمب بهدستهایی که امروز در تهران جنایت میکنند، مستقیما عمل سربازان صدام را انجام میدهند کیست که در محاسبه نداند کشتن رئیس جمهور و نخست وزیر در کشوری که در حال جنگ، در هفتصد کیلومتر مرزش میباشد تأثیر در جبهه ندارد؟ اگر ندارد، به خاطر این است که این مردم محکمند. آن کسی
**صفحه=127@
که این بمب را در نخست وزیری منفجر کرد، به اندازهی یک لشکر صدام میخواهد برای صدام خدمت کند، البته موفق نشد و مردم راه خود را ادامه دادند؛ و باز به آنها ضربه زدند، اینها چیز دیگریست که در محاسبات آنها نیست.
ای برادران ما، به همان دلیل که کسانی که در مقابل رگبار مسلسل سربازان ما در جبهه کشته میشوند، نمیشود گفت: چرا اینها را میکشید؟ کسانی که رگبار جوخه اعدام بهحکم دادگاه به خاطر کارهای تروریستی آنها را از میان بر میدارد هیچ تفاوتی با آنها ندارند. (تکبیر)
اسمشان مجاهد خلق ایران است، اما در واقع عمل بعث عفلقی عراق را انجام میدهد. اسمش عضو پیکار برای طبقه کارگراست ولی کار گارد صدام را انجام میدهد. گارد صدام در آنجا اسلحه به دست گرفته، ما او را میشناسیم و با او مواجه هستیم، این یکی در اینجا اونیفورم صدام را ندارد. برادرمان شمخانی تعبیر خوبی کرد و گفت: امروز منافق بمب به دست در تهران، سرباز صدام بدون اونیفورم است. هیچ فرقی ندارد، بلکه خطرناکتر است.
این منطق را نخست وزیر سوئد هم هنگامی که آن فضولیها را میکند، میفهمد. هنگامی که در نخست وزیری ما بمب میگذارند و رئیس جمهور و نخست وزیر و رئیس شهربانی ما را شهید میکنند، آیا ما مسئول این واقعه را روی سرمان گذاشته و حلوا، حلوا، کنیم؟ او را به زندان اوین برده و در آنجا برایش مرغ ببریم تا بخورد؟ یا رهایش کنیم تا در خیابانها با کوکتل مولوتف به مغازههای مردم و بانکها و ماشینهای شرکت واحد حمله کند؟ نمیشود به اینها مجال داد، شما دروغ میگویید! خودتان هم مجال نمیدهید، در هیچ جا نمیدهند، منتهی شما دروغ می گویید و اعلام نمیکنید و ما اعلام میکنیم.
در مالزی در مصاحبهی مطبوعاتی، خبرنگاری از من پرسید، شما تا کی میخواهید در کشورتان جنگ داخلی را تحمل کنید؟ تعبیر او جنگ داخلی بود من گفتم: این جنگ نیست، اصطلاحا جنگ نیست، اما کارشان کار سرباز صدام است.
**صفحه=128@
خانوادههای عزیز، برادران، خواهران شما این مسئله را درک کنید که امروز هر کس، به طور مسلحانه با جمهوری اسلامی در هر روستایی هم مبارزه بکند، سرباز صدامی است که یا عمدا و یا سهوا جز لشکر صدام ثبت نام کرده و یا نکرده خدمت میکند. (تکبیر)
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
**صفحه=129@
خطبه اول:
مقررات و قوانین کیفری در اسلام
جمعه 10 مهر 1360
3 ذیحجه 1401
**صفحه=130@
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلوة والسلام علی رسول الله و آله ائمة المعصومین علیهماالسلام. قال العظیم فی کتابه، اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فی الارض فسادا ان یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم و ارجلهم من خلاف او ینفوا من الارض ذلک لهم خزی فی الدنیا و لهم فی الاخرة عذاب عظیم **زیرنویس=سوره مائده آیه 32.@.
مقررات و قوانین کیفری در اسلام
دو خطبهی نماز جمعه این هفته یکی دربارهی مقررات جزایی کیفری اسلام است که در رابطه با یکی از مسائل روز کشور میباشد و دومین خطبه مربوط به مسائل هفتهی گذشته است. در خطبه اول به اندازهای که در یک خطبه امکان دارد، افکار و اذهان مردم شریف ایران را متوجه نکاتی از مشخصات قوانین کیفری اسلام میکنم. اولین نکته این است که به طور کلی اسلام کیفر و مجازات را عمدهترین وسیله برای اصلاح مجرمان نمیداند و روی جهان بینی خود قبول دارد که بشر و انسانها مطلقا غیراز معصومین دچار گناه، اشتباه، خطا یا گناه با عمد هستند و لازم هم میداند که جلوی فساد و گناه و جرم و تجاوز گرفته شود، اما در کیفیت جلوگیری از انحراف و جرم، بیشتر تکیه بر تربیت و پیشگیری می
**صفحه=131@
نماید تا کیفر و انتقام و سرکوب کردن. اصولا از دیدگاه اسلام گناهکار و مجرم به عنوان یک مریض شناخته شده و برای معالجهی مریض هم قبل از اینکه با تنبیه و با فشار بخواهیم کار را اصلاح کنیم، سراغ مداوا میرویم و اگر جرم، مرض است که هست، قبل از معالجه، مسئله بهداشت مطرح میباشد. و در اسلام هم چنین است. یعنی برنامههای خاصی وجود دارد که اجازه ندهند که انسانها آلوده شده و دچار گناه و مرض روحی بشوند.
اگر مبتلا شدند چه باید کرد؟ باز دو مرحله وجود دارد: یکی معالجه و دیگری توسل به حد میباشد و اگر بخواهیم درجه بندی نماییم. شاید اسلام درصدد است که نود و پنج درصد جرائم را با بهداشت روحی و تربیت اصلاح نماید و اجازه ندهد که انسانها مبتلا شوند و آن پنج درصدی هم که مبتلا میشوند، حتما چهار درصدشان باید با روشهای نرم و ملایم و نصیحت و موعظه اصلاح شده یک درصدی که میماند باید به صورت دیگری با آن روبرو شد. امروز ما در مصاف اجتماعی متأسفانه با آن یک درصد بیشتر مواجهیم.
روشهای پیشگیری از جرائم و فساد
روشهای پیشگیری در اسلام آنقدر قوی است که در مسائل تربیتی حاضر نیست به سبک دمکراسی غرب اول میدان را برای تبلیغات گمراه کننده باز گذاشته و اجازه دهد که مردم در لجنزار غوطهور شوند و بعد وسیلهی اصلاح بسازند و حتی حاضر نیست در کنار مراکز اصلاح خود مراکز فساد را بپذیرد. دنیای غرب هم اگرچه به فکر اصلاح هست، اما محیط را باز گذاشته و مراکز فساد و تباهی، در کنار مراکز اصلاح و تربیت، انسانها را آلوده میکنند و نقش تربیت صحیح را کم اثر مینمایند.
اسلام حتی با این روش هم مخالف است و اصولا اجازهی وجود کانون فساد را نمیدهد، حتی در تبلیغات اجازهی پخش اوراق و کتب مضله را نداده و این عقیده را نفی میکند که افراد، کتاب گمراه کننده را بخوانند و بعد از مغزشان بیرون آورده شود. در اسلام نه تنها کتاب گمراه کننده بلکه آنچه در مکتب گمراه کنند شناخته شده، خرید، فروش، چاپ و حتی نگهداری آن حرام است. با وجود همه این محافظتها و مراقبتها
**صفحه=132@
باز طبیعی است که همانگونه که قرآن میفرماید، شیطان جن و انس نگذارند که همهی انسانها پاک باشند. آلودگی وجود دارد و برای مبارزهی با آن آلودگی در مرحلهی اول مدارا و نصیحت است. یکی از عربهای بدوی بی ادب روزی به محضر پیامبر اکرم آمد و اهانت کرده و گناهی مرتکب شد و جمعیت را خشمگین ساخت، مردم خواستند که عکس العمل نشان دهند اما پیغمبر آنها را از این کار منع نموده و با ملایمت و ملاطفت او را آرام نمود چون متوجه شده بود که آن شخص در اشتباه است و هنگامی که او قصد رفتن داشت باز به گونهای با او برخورد نمودند که نشان میداد از او راضیند تا مردم او را آزار ندهند. عرب رفت و فردا بازگشته و تسلیم و مسلمان شد دراین هنگام پیغمبر به اصحابش فرمود مثل من با این گونه مردم مثل آن ساربانی است که شترش رم و فرار کرده بود و مردم میخواستند با هیاهو داد و بیداد آن شتر را به صاحبش برگردانند اما شتر بیشتر رم کرده و فرار میکرد.
ساربان گفت این کار شما صحیح نیست و راه چاره نمیباشد شما کنار بروید. بعد مقداری علف برداشته و از دور به شتر نشان داد و به حالت خاصی شتر را تسخیر کرد و بعد به مردم گفت آن رویه شما و این هم رویه من که چنین نتیجه داد. سپس پیغمبر فرمود که مجرمان و گناهکاران و متخلفان همه طبیعت سرکش ندارند! باید به نحوی برخورد نماییم که آنها که راه اصلاح و امکان اصلاح برایشان هست بتوانیم آنها را در جمعیت خوبان نگهداریم. این درسی بود به اصحاب که پیغمبر در یک حادثهی کوچک به آنها داد و رویه اسلام را شناساند.
کیفرها و جنبههای خصوصی و عمومی آن در اسلام
همانطور که می دانید اسلام قوانین کیفری بسیار روشن و قاطعی دارد. ما قصاص و حدود مختلف داریم که از اعدام و سنگسار و بدار کشیدن و قطع دست و قطع پا و شلاق و تعذیرهای انواع کوچکتر و دیهها، جریمههای مالی در درجههای مختلف برای جرائم مختلف که بسیاری از آنها در قرآن و قسمتی هم در سنت و به طور کلی در فقه ما و فتاوای علمای ما مشخص شده که بحمدالله از این جهت ما در برخورد با مجرم و فساد دستمان بسیار باز است و یک بحث
**صفحه=133@
خیلی وسیع به اندازه یک کتاب یا چند سخنرانی لازم است که انسان آن جوانب را باز کرده و توضیح دهد که ما اکنون در صدد آن نیستیم.
ما در نظر داریم نکات اساسی را گفته و نوع مجازاتها برای آن یک درصدی که نیاز به مجازات دارند بیان کنیم. در مورد این یک درصد دو گونه مجازات و کیفر وجود دارد:
1- کیفرهای عمومی است که حق ملت میباشد و مدعی العموم یا دادستان باید به این حقوق ملت را از مجرم بگیرد.
2- حقوقی که مال اشخاص است. یعنی اگر یک نفر در جامعهای به انسان دیگری ستم کند دو جنبه دارد: یک جنبه عمومی که جامعه را آلوده نموده و یک جنبهی خصوصی که به شخص ضربه وارد شده است. جنبه خصوصی قابل عفو است و اسلام هم دگم برخورد نکرده در مورد قصاص حتی به پای قتل هم که میرسد با اینکه اصرار دارد که با قصاص حیات را میخرد ولی عفو جوانب آن را هم بیان و توصیه نموده است.
در جنبههای عمومی مسئله مقداری مشکلتر است یعنی یک نفر یا فرد تنها در میان نیست و دادستان از طرف یک فرد که مظلوم واقع شده تصمیم نمیگیرد که بتواند ببخشد، بلکه هنگامی که میبخشد یا حکم را اجرا میکند، اگر بخواهد ببخشد یا از طرف عموم مردم و از طرف مکتب و از طرف همهی جامعه و حتی نسل آینده مسئولیت بپذیرد. تنها چیزی که میخواهد ببخشد آسان نیست تبعاتی هم به دنبال دارد که دادستان باید جوابگوی آن تبعات باشد.
در حالات علی بن ابیطالب دیدم که ایشان معمولا در خیابانها برای رسیدگی به امور مردم میگشتند، به مردی برخورد کردند که تظلم و داد و بیداد میکرد. به طرف او آمده و مشاهده نمودند که زورمندی او را کتک میزند یا زده بود، آن مرد به امام شکایت کرد، امام فرمودند: اگر ثابت است که به تو سیلی زده
**صفحه=134@
میتوانی انتقام بگیری و قصاص کنی و یک سیلی به او بزنی. آن مرد ترسید و پیش خود گفت: اکنون امام بالای سرمان است، روز دیگری این زورمند تلافی خواهد کرد به این جهت از زدن سیلی منصرف شد و گفت که من بخشیدم. امام نگاهی به مجرم نموده و چون او را غیر قابل بخشش تشخیص داد او را نگهداشته و چند سیلی محکم به صورتش زد و فرمود: این حق حکومت است، آن مرد از حق خود گذشت ولی من نمیتوانم از حق جامعه بگذرم. از این گونه مدارک و مثالها فراوان است و نیاز به یک بحث طولانی دارد و این مثال به عنوان نمونه آورده شد که برای شما مشخص شود که حق جامعه چه هست؟
قرآن در مورد حفظ حدود و حقوق جامعه و فرد و اجرای حدود بسیار اصرار میورزد. از فهرستهایی که برای قرآن نوشته شده مثل:
المعجم المفهرس،
یا کتابهای دیگر استفاده کرده و ببینید که قرآن و اسلام چقدر تکیه دارد که حدود الهی اجرا شود. چهارده آیه با همین تعبیر که دستور داده و میگوید: اگر شما حدود خدا را مراعات نکنید ظالمید، کافرید، مغبونید، بدبختید و با تعبیر مختلف دیگر آمده است که به حدود خدا نزدیک نشده و به حدود خدا دستبرد نزنید، حدود الله را مراعات کنید.
و من یتعد حدود الله فاولئک هم الظالمون
با تأکید اینکه کسانی که حدود خدا را مراعات نمیکنند، ظالمند، دقت زیادی شده بر حفظ حدود، با لفظ حدود و الفاظ دیگر مثل:
من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الفاسقون یا کافرون و یا ظالمون
از اینها هم بسیار زیاد است. قرآن تأکید دارد که اگر شما حدود خدا را در جامعه خود اجرا نکنید بدبختید و در خصوص قصاص کلمهی قصاص قرآن تعبیری دارد که عالیترین نوع تعبیری است که دراین بحث دیده میشود با یک جملهی کوتاه میفرماید:
و لکم فی القصاص حیاة یا اولی الالباب
مشاهده میکنید که چقدر کوتاه و پر معنا به مردم میگوید: ای صاحبان عقل، (با بی عقلها صحبت نمیکند) قصاص مایهی حیات شماست. قصاص یعنی چه؟
**صفحه=135@
یعنی اگر کسی آدم بکشد، ولی دم قاتل را بکشد.
آدم کشی در اینجا و به تعبیر قرآن، مایهی حیات است، یعنی بکشید تا زنده شوید. چرا؟
در گذشته ادبا و دانشمندان عرب و جامعه شناسان، از اینگونه تعبیرات داشتهاند. اما به این خوبی نبوده آنها به این نتیجه رسیده بودند که قصاص مایهی حیات جامعه است. اما با تعبیرهای کوتاه و کم معنا مثل:
اقتل یقل القتل بیان کردهاند.
علامه طباطبایی این مفسر بسیار بزرگوار که حق بزرگی بر گردن تفسیر و مفسرها دارند، در همین آیه بحث خوبی دارند، عربها میگفتند قتل قتل را کم میکند. یعنی کشتن باعث میشود که کشتن کم بشود و این حرف خوبی است، اما قرآن با تعبیر دیگری میفرماید: قتل را کم میکند کافی نیست، جامعه را زنده میکند، قتل بهحق، قصاص بجا و رو ندادن به قاتل و گرفتن مچ قاتل باعث حیات جامعه است.
یا اولی الباب و بعد هم لعلکم تفلحون
را میآورد، راه پیروزی هم همین است. و راه نجات هم همین است. این در مورد قصاص، در حدود دیگر هم همین مسائل وجود دارد.
قصاص یعنی چه؟
قصاص، اصلا ریشهاش از همان قصهای است که گفته میشود، قصه یعنی چیزی که پشت سر هم میآید، قصاص یعنی چیزی پشت سر چیز دیگر قرار گرفتن، و قصاصی که ما در جنایتها میکنیم، کاری به جای کاری که جانی انجام داده انجام میدهیم. به این جهت به آن قصاص میگویند. در مورد جزای کسانی که با حکومت مقابله کردهاند، مسأله صریحتر و قاطعتر و مهمتر است. یکی از آیات قرآن را میآوریم برای اینکه جامعه ما یک مقدار با فرهنگ قرآن و جریانی که امروز در کشورمان میگذرد آشنا شوند و گاهی از سمپاشیهایی که افراد به نام دین مینمایند نجات پیدا کنند.
**صفحه=136@
در سوره مائده آمده است:
انما جزاءالذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فی الارض فسادا ان یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم و ارجلهم من خلاف او ینفوا من الارض ذلک لهم خزی فی الدنیا و لهم فی الآخرة عذاب عظیم **زیرنویس=سوره مائده آیه 32 .@.
کلمه «انما» که اول آیه آمده از کلمات تأکید خیلی قوی قرآن است یعنی حتما، یقینا، چیزی غیرازاین نمیتواند باشد، و راه همین است، همه از این یک کلمه نتیجه گرفته میشود، میفرماید:
کیفر کسانی که با خدا و پیغمبر سر جنگ دارند و برای ایجاد فساد در جامعه تلاش میکنند تا نظم جامعه را به به هم بزنند و جامعه را فاسد کنند و باعث بی نظمی و بی امنی در جامعه میشوند، چهار چیز است: یکی اینکه کشته شوند، دوم اینکه بدار کشیده شوند (در کیفیت دار زدن هم فقها بحثهایی دارند). سوم اینکه دست و پایشان قطع شود (دست چپ و پای راست، یا پای چپ و دست راست) و چهارم اینکه از جامعه جدا شوند که تعبیر قرآن این است که از زمین دور شوند. از زمین دور شدن یا با تبعید است که فقها میگویند باید به نحوی باشد که تماسی با مردم نداشته باشند و حتی ازدواج کردن با آنها و معاشرت و رفت و آمد با آنها حرام است و باید رابطه آنها با جامعه قطع شود و این قطع رابطه به وسیله زندان هم امکان دارد.
البته فتوای علما در مورد ترتیب بکار گرفتن این چهار کیفر متفاوت است برای ما فعلا فتوای امام خمینی محکم است و ایشان تخییر میدانند. یعنی حکام شرع با توجه به وضع جامعه، وضع مجرم و شرائط روز و مجموعهی مصالح اجتماع، تصمیم میگیرند. البته درجات آنهم فرق میکند. مجرم ممکن است آدم کشته باشد یا اینکه هم آدم کشته و هم سرقتی انجام داده مثلا به بانک دستبرد زده، آدم کشته پول هم برده یا اینکه کارهای وسیعتری انجام داده و حواشی دیگری هم دارد و ممکن است کمتر هم باشد آدم کشی نکرده فقط ایجاد خوف نموده باز هم محارب است.
محارب چه کساناند؟
علما و فقها محارب را اینگونه تعریف میکنند: محارب کسی است که
**صفحه=137@
با اسلحه مردم را بترساند. نه یک فرد چون در مورد ترساندن یک فرد در کلمهی محارب صدق نمیکند. اگر برنامهای باشد که با اسلحه در جامعه ایجاد خوف نمایند. محارب محسوب میشوند. راهزنها و قطاع الطریق ها را هم محارب میشمارند، فقها دزدهای گردنه زن را نیز محارب میگویند. کسانی که ما امروز با آنها محارب میگویم و مصداق روشن محارب هستند گروههاییاند که برای ترور سازمان داده شدهاند. اصولا کلمه ترور بهترین ترجمهی غیر فارسی محارب است.
ترور یعنی ایجاد خوف وحشت و ایجاد جو وحشت در جامعه، آنهم با اسلحه و کسانی که چنین میکنند محارب محسوب میشوند و قدر مسلم این است که اگر گروهی تشکیل شود که برنامهاش مبارزه مسلحانه با حکومت و نظام قانونی باشد محارباند و هیچ فقیهی دراین مورد اختلاف ندارد و کیفرشان هم همان است که قبلا درایه 32 سوره مائده آمده است.
برخورد اسلام با محارب چگونه است؟
گفتیم که ما یک اصل کلی داریم که میخواهیم مجرم را قبل از اینکه مجرم شود اصلاح نماییم. دو سال و نیم است ما آن اصل را اجرا کردهایم (و شاید بیش از اندازه) یعنی اگر ما میخواستیم به اسلام عمل کنیم و قاطعتر برخورد نماییم، روز بعد از پیروزی میبایست به آنها میگفتیم که اسلحه خود را یا تحویل دهید یا اگر اسلحه به دست بگیرید مجازات میشوید، شاید صحیح چنین رفتاری بوده و ما باید توبه کنیم. البته هنوز برایمان قطعی نیست که کدام راه صحیحتر بوده است چون مسائل دیگری هم در اینجا باید رسیدگی بشود، یعنی اگر آن روز ما میخواستیم اسلحه از دست آنها بگیریم، دست دویست نفر اسلحه میگرفتیم، دویست نفراز سران آنها را میگرفتیم و امروز با چنین مشکلی روبرو نبودیم. آن روز اگر سران آنها را میگرفتیم و مقاومت میکردند و اعدامشان میکردیم امروز آنقدر نیاز به این اعدامها نداشتیم.
و لکم فی القصاص حیاة یا اولی الالباب
اینجا قصاص نیست، اما روح حکم خداست، روح حدود الله است که خود را نشان میدهد. امروز هم چنین است یعنی اگر امروز این کار را نکنیم سه
**صفحه=138@
سال دیگر به جای هزار نفر باید صدهزار نفر را اعدام نماییم. طبیعت جرمهایی که با اسلحه مناسب با آنها مبارزه نشود همین است. ما دراین دو سال برخوردمان با آنها طبق اصل اول بود یعنی ما حساب میکردیم پیش از اینکه به کیفر در مورد آنها برسیم اجازه توجه و فهمیدن به آنها بدهیم که بفهمند مسئولان برای خدا و مردم خدمت میکنند و آنها متوجه شوند که این خلق و مردم طرفدار این نظامند و این نظام مشروع است و بفمند که محتوای این جمهوری، محتوای حق و طرفدار مستضعفین است.
و همچنین متوجه شوند که گروهکهای آنان عامل دست آمریکا و شوروی و شیطانهای دیگر روزگارند. میان باز، بود، محیط آزاد بود حرفها زده میشد، مناظرهی تلویزیونی انجام میگرفت، بحثهای دانشگاهی میشد، مقالات روزنامهای بود، تریبون مجلس باز بود و هر کس میخواست حرف خود را میزد، مخالف و موافق، اما آنها نشان دادند که حاضر نیستند اصلاح پذیر باشند و متوسل به دروغ، کلک، فریبکاری، زورگویی و انواع حرکتهای غلط و مخالف انسانیت و مخالف حق و حقیقت شدند و با شعار فداکاری برای خلق، مرتکب همهی این خلافها میشدند در روزنامههایشان دروغها پخش کرده و با استفاده از محیط آزاد، شخصیتهایی را که شب و روز برای این مردم خدمت میکردند متهم به دزدی و غارت و فساد نمودند و مطالب دروغ بخورد مردم دادند و این جوانها را گمراه نمودند و اینکه گفته شد احتمالا درست به اسلام عمل نکردیم از این جهت است.
ما نباید اجازه میدادیم که اوراق مضله در اختیار جوانها قرار بگیرد و این اواخر فهمیدیم که اگر دو طرفه بود چنین نمیشد یعنی اگر جوانی که روزنامه مجاهد میخواند روزنامه جمهوری اسلامی را هم مطالعه میکرد چنین نمیشد و این اشکال پیش نمیآمد اما آنها همه چیز را تحریم کرده بودند حتی نطق امام را نباید گوش میدادند و به تلویزیون هم نباید نگاه میکردند فقط اوراقی که سازمان در اختیارشان میگذاشت آزاد بود و در عین حال آنها ادعای آزادی و آزادمنشی هم داشتند ولی اگر ما میگفتیم که روزنامه شما قانونی نیست و نباید چاپ شود به ما برچسب دیکتاتوری میزدند و اکنون این سؤال پیش میآید که آنانکه اکنون اجازه خواندن نشریات دیگر و مخالف را نمیدهند اگر فردا حاکم شوند چگونه اجازه میدهند که نشریهای مخالف
**صفحه=139@
در کشور منتشر شود؟ پس آنها دروغ میگویند و به اسم آزادی شدیدترین خفقانها را برای افراد خود به وجود آورده بودند. و این بچهها فقط روزنامه مجاهد میخواندند و نوار امثال رجوی و بنی صدر و چیزهایی از این قبیل را گوش میدادند و دراین مدت این بچهها بد گرفتار شده و بد دامی اینها را گرفته بود. دروغهای عجیبی میگفتند در مورد خود من هنگامی که از طرف دانشجویان مسلمان دانشگاه تبریز دعوت شده بودم تا در آنجا سخنرانی کنم، وقتی وارد دانشگاه شدم مشاهده کردم که از اول تا آخر دانشگاه سر چهار راهها، تابلوهای بزرگ زده و نوشتهاند: سخنرانی هاشمی رفسنجانی با سیصدهزار هتکار زمین و سه هزار حلقه چاه عمیق!!
حال در دانشگاه کشوری که بنده هم عضو شورای انقلاب آن کشورم که در حقیقت اگر باید زوری گفته شود من باید زور بگویم نه اینکه آنها زور بگویند، بندهای که همه هستیم به اندازه یک خانوادهی دو سه نفری که بخواهند امروز زندگی کنند نیست، میبینم که شعاری اینگونه نوشته شده و دانشجوها نگاه میکنند و میبینند، مردم هم میبینند و نمیدانم با این مسئله چگونه برخورد کنم؟ و این دروغ چه تأثیری بر مردم دارد؟
برای آقای بهشتی شهید مظلوم که واقعا مظلوم بود، سندی در روزنامههایشان پخش کرده بودند که ایشان سهامدار بزرگ شرکت اهداف است و هر کس میدید فکر میکرد شرکت اهداف چیست، که آقای بهشتی سهامداران شرکت است؟
در زمانی که ما مبارزه میکردیم از سال پنجاه به بعد که مبارزات خیلی شدید شده بود ما با پولی که از مردم در هیئتها و جلسات جمع کرده بودیم مدرسه رفاه (مدرسهای که امام به آنجا وارد شدند) را ساختیم، این مدرسه مالک نداشت چون به نام کسی نبود، وقف هم نمیتوانستیم بکنیم چون اوقاف بر آن دست میگذاشت و اموال مردم در خطر بود. رویهای پیدا کرده بودیم و آن رویه این بود که اینگونه چیزها را به نام یک شرکت خصوصی ثبت میدادیم هفت هشت نفر مورد اعتماد، سهام این شرکت را به نام خود کرده وصیتنامه هم نوشته و کنار آن اسناد میگذاشتند که این اموال دارایی آنها نیست و اگر ما نبودیم این اموال جزء بیت المال میباشد. مدرسه رفاه با چند ماشین سرویس مدرسه شرکت اهداف بود و آقای بهشتی هم یکی از سهامداران آن بود. آنها در ثبت شرکتها،
**صفحه=140@
شرکتی را که سهامدار آن آقای بهشتی بود پیدا کرده و آن را به نام سند افشاگری در مورد ایشان پخش کرده بودند که آقای بهشتی سهامدار عمدهی شرکت اهداف است! و یک عده از بچهها آن را خوانده و روزنامههای دیگر را هم که نباید بخوانند به این ترتیب پیش خود میگفتند: آقائی که عضو شورای انقلاب و سهامدار شرکت است پس انقلابی نیست. چیز دیگری هم که یاد نگرفته و نمیفهمیدند به این ترتیب کم کم به او میگفتند این آقا را باید کشت، چیزهای دیگری هم اضافه میکردند و نتیجه آن می شود که همه مشاهده کردید.
ما برخوردمان با آنها دراین دو سال و نیم این چنین بود که به آنها مجال و میدان و امکانات دادیم، روزنامهی مجاهد را در چاپخانه بیست و پنج شهریور **زیرنویس=تذکر این نکته ضروری است که نام این چاپخانه به «چاپخانهی 17 شهریور» تغییر یافته است.@ چاپ میکردند، در چاپخانهی دولتی که مسئولش معاون بنی صدر بود این روزنامه چاپ میشد و با تیراژ زیاد مجانی در اختیار بچهها گذاشته میشد. عدهای هم بچه بی کار که مشغولیات ندارند در سر چهار راهها ایستاده و روزنامه را میفروختند و دست مردم میدادند.
این رویه که ما اعمال میکردیم اشتباه بود اما یک جهت حسن هم دارد و آن اینکه ما تمام راههای اتمام حجت را با اینها عمل کردیم. چقدر که اینها دروغ گفتند و هنوز هم می گویند اصولا تیپ، تیپ دروغگوست و همهی آنها که با هم جمع شدهاند چنیند. ما که از مسائل اطلاع داشتیم میدانستیم که بنی صدر در کارنامهی ریاست جمهوریاش هم که از ایران رفته اگر موضع گیریهایش را ببینید مشاهده میکنید که چقدر دروغ میگوید، گاهی میگوید من دوست ارتشم و ارتش به من وفاداراست، یا اینکه گفته: من به کمک تیمسار فلاحی از ایران رفتم و این مطلب را گفته که این بندهی خدا (شهید عزیز) را دچار دردسر نماید.
چند روز پیش در روزنامهها نوشتند و من هم مخصوصا برای ارتشیها می گویم که برای اینکه عربها را با خودش همراه کند میگوید: من اگر به ایران بازگشتم راجع به جزیره تنب (کوچک و بزرگ) و ابوموسی با عربها مذاکره خواهم کردم و این آدم پیداست که هیچ ندارد، یعنی آدمی که در ایران که بود اگر این حرف را میزد،
**صفحه=141@
مردم با آب دهان او را غرق میکردند در آنجا برای اینکه عربها را به خود جذب کرده و بتواند از آنها پول بگیرد این حرف را میزند. حتی در حقانیت ما در مقابله با جنگ عراق تردید میکند! حتما شنیدهاید که همان روز اول که از ایران رفته بود گفت: ما زمینه را درست کرده بودیم تا مذاکره شده و صلح برقرار شود. از زمینهای هم که فراهم کرده بود این بود که: یک مقدار از خاک ما، یک مقدار از خاک عراق زیر نیروهای سازمان ملل بمانند و (بلکه خاک ما، نه خاک عراق) سپس نیروهای کشورهای ثالث اینجا را بگیرند، و آنگاه بعد از مذاکره اینجا را خالی کنند!
در فرانسه نشسته و مرتب دروغ میگوید چنانکه گفته: از روزی که من از ایران رفتم جبههها راکد است! آیا جبههها امروز راکد است یا آن روزها که او در ایران بود. طرح آبادان که به آن خوبی توسط نیروی زمینی و مخصوصا لشکر 77 خراسان و سپاه و فدائیان اسلام و بقیهی نیروهای منظم و نامنظم در جنگ اجرا شد، میگوید: این طرح چهار ماه پیش میبایست اجرا شود من که رفتم تأخیر شد! و ما قبلا با این دروغها شب و روز مواجه بودیم: همپالکی هایش از او بدترند ذرهای حد برای خود قائل نیستند که حتی در رابطه با امام و دیگران مراعات کنند و ما اینها را آزاد گذاشته بودیم و این کار صحیحی نبود. اما این خاصیت را داشت که جامعه ما را امروز آگاه و روشن نمود و مردم فهمیدند که آنها چه میگویند و راهشان چیست؟
به هرحال در رابطه با اعدامها گفتیم که از لحاظ اسلام، چهار راه در مورد حکم مجازات محارب وجود دارد و به نظر میرسد بهترین رویه ایست که اسلام انتخاب کرده، اگرچه سر و صدای غربیها بلند شده که این روش خشن و زور و آدمکشی است و حمام خون به راه انداختن است. اما این غربیهای ناجوانمرد در مورد بمبی که چندی قبل اسرائیل در مقابل دفتر الفتح لبنان گذاشته بود و باعث کشته شدن بیش از صد نفر و مجروح شدن بیش از سیصد نفر شد سکوت کردند و آن را خشونت و آدمکشی و حمام خون به راه انداختن ندانستند.
آمریکای شیطان ملعون بزرگ که ما این اواخر شاهد جنایاتش در کره ویتنام بودیم که البته در ویتنام ابتدا دهها سال فرانسه و بعد از او آمریکا، مردمش را له کردند و صدها
**صفحه=142@
هزار انسان را کشتند و حال آنها به ما اتهام جنون خونریزی میزنند، وای بر دروغگویان و بی وجدانان، فرانسهای که اکنون مهد مرکز به اصطلاح خودش فراریان سیاسی شده در الجزیره چه کرد؟ از سال 1956 تا 1961 حدود هفت سال رقم عظیم یک میلیون انسان را در الجزیره کشت و رقم عظیمتری از معلولین بجا گذاشت، اکنون مدافع حقوق بشر قلمداد می شود و ما اگر بخواهیم قاتل بمب اندازی که امام جمعه را در محراب قطعه قطعه میکند اعدام کنیم خونریز قلمداد میشویم!؟
آمریکا جنایاتش را بیرون از کشورش انجام میدهد. در رابطه با اسرائیل چقدر خونریزی و جنایت از آنها در این منطقه در ظرف این سی چهل سال از سال 1917 که بالفور لعنتی خانه یهود را مطرح نمود تا به امروز دیدهایم چه بر سر مردم آورده. مسئول تمام این جنایات آمریکاست. انگلیس و دیگر هم شریکند و دائما خون بشریت از چنگال و دندانشان میچکد اما یک اعدام بهحق را که میبینند ما را متهم به خشونت کرده و خشونتهای دشمنان این مردم را نمیبینند.
در مورد سقوط هواپیمای ارتشی البته هنوز نمیدانیم و مطمئن نیستیم که طبیعی باشد. کارشناسان میگویند نود درصد سانحه طبیعی بود ولی این احتمال وجود دارد و برای ما مطرح است که خرابکاری دراین هواپیما انجام گرفته و سربازهای مجروح و همراهان مجروح و کسانی که از جبهه جنگ مرخصی گرفته بودند تا خانواده خود را ملاقات کنند و برگردند و فرماندهان فاتح یک رزم را تباه کرده باشند البته احتمال است و ما بنا نداریم که بر خلاف حقیقت تبلیغ کنیم والا خیلی خوب میتوانستیم از این جریان بر علیه آنها استفاده نماییم اما آنها آنقدر جنایت دارند که همان جنایاتشان را میگویم.
به هر حال ما راه قاطعی بهحکم قرآن که فرموده از حدود خدا تجاوز نکنید در پیش گرفتهایم و آن قلعوقمع مفسدان است.
البته قرآن راه را منحصر به قلع و قمع و کشتن نکرده راه طرد از جامعه هم هست اما تشخیص مورد اجرای آن به عهده حکام شرع و قضات عادل ماست یعنی آنها هر وقت تشخیص دادند که تروریستها دیگر فساد در سطح وسیع ننموده و دیگر قدرت به هم زدن نظام جامعه را ندارند و اتوبوس آتش نمیزنند
**صفحه=143@
و در خیابانها مردم را به گلوله نمیبندند. و در صف جماعت بمب نمیاندازند و دیگر دستشان کوتاه شده و قدرت این حرکات مفسدانه را ندارند طبق آیه قرآن ممکن است بخش آخر را اجرا نموده و آنها را از جامعه جدا کنند و به زندانی که حکم درس دارد منتقلشان نموده تا پاکسازی شده و به جامعه برگردند. (تکبیر)
بسم الله الرحمن الرحیم- تبت یدا ابی لهب و تب- ما اغنی عنه ماله و ما کسب- سیصلی نارا ذات لهب- و امراته حماله الحطب- فی جیدها حبل من مسد
و ابولهب زمان ما همین مفسدان و خرابکارها هستند.
**صفحه=144@
خطبه دوم:
مسائل هفته
جمعه 10 مهر 1360
3 ذیحجه 1401
**صفحه=145@
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلوة والسلام علی رسول الله و آله ائمه المعصومین علیهمالسلام
بحث دوم ما در مورد مسائل جاری هفته بود. ما هفتهای هم شیرین و هم تلخ را پشت سر گذاشتیم. شیرین از آن جهت که رزمندگان ما در جبههی شمال آبادان، کمر ارتش بعث را شکستند و دروازهی فتح را نشان دادند و ملت ایران را مطمئن ساختند که پیروزی از آن آنهاست. و ما از این فتح خیلی چیزها فهمیدیم که انتظار داریم فرماندهان و مسئولان آن جنگ خود در مصاحبههایشان این نکات را برای مردم بیان کنند.
ولی آنچه که ما فهمیدیم این بود که، ما بیجهت معطل هستیم و خدا لعنت کند کسانی را که در گذشته (امثال بنی صدر) ما را آنقدر در جنگ معطل نمودند. عراق اصولا روحیه ندارد. یکی از مسئولان نظامی میگفت که اختلاف ما با عراقیها این است که ما در جبهه دائما باید جلوی رزمندگان را بگیریم که بیجهت و فداکارانه خود را به قلب دشمن نزنند، عراق در پشت جبهه نیرو خرج میکند که آنها فرار نکنند و این یک واقعیت است! اگر این چنین نبود، در مدت پنج یا شش ساعت جبههی به آن محکمی را نمیشد فتح کرد.
آنها احتمال محاصره را میدادند و در سنگرهایشان وسایل زیادی برای روزها مقاومت جمع کرده بودند و دراین مدت آنقدر وقت داشتهاند که کشته
**صفحه=146@
یا اسیر شوند و یا به نحوی فرار کنند والا برای جنگ وقت نداشتند و اصولا نمیتوانستند بجنگند. در جاهای دیگر هم چنین است و از این به بعد تقاضای ما از برادران نظامیمان و مجموعهی رزمندگان که افتخار آفریدند این است که هر چه زودتر ملت ایران و ملت عراق و جهان را از شر این جنگ نجات دهند تا ما و عراقیان به خودسازی بپردازیم و ملت ما از شر این هیجانات که در رابطه با جنگ به وجود آمده نجات پیدا بکند و معلوم گردد که ما جنگ خواه نیستیم ما مدافعیم آنهم مدافع حق.
مسأله دیگر مصائبی بود که در مقابل این شیرینی که هنوز شهدش را در ذائقهمان احساس کرده و بعدا هم بیشتر احساس خواهیم کرد اوقاتمان را تلخ کرد. و تلخیهای بدی بخصوص روز سه شنبه برای ما روز بسیار غمناکی بود. هر چند خداوند که حامی این انقلاب است، همه چیز را با مصلحت پیش میآورد ما نمیدانیم. همان روز در جلسهای با دوستان در حالی که همه از خبر سقوط هواپیما بعد از شهادت آقای هاشمی نژاد متأثر بودیم و پیش خود میگفتیم که چرا چنین می شود؟
من گفتم که: خداوند که میداند ما بر حقیم، ما که نیتی غیراز خدمت بدین و قرآن و مردم و مستضعفین نداریم، رهبر ما و مسئولان ما که اینگونهاند ملت ما هم که کاری غیراز فداکاری نمیکند، هر چه دارد در کف اخلاص گرفته و در راه خدا میدهد، بنابراین یک چنین حوادثی مصالحی است که خداوند میداند و امید این است که این مصیبتها و این دردها هم برای ما سازنده باشد. در قرآن آیاتی هست که انسان را دلداری میدهد. مثلا در سورهی حدید آیاتی هست که میفرماید:
ما اصاب من مصیبة فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان نبراها ان ذلک علی الله یسیر- لکیلا تاسوا علی مافاتکم و لا تفرحوا بما ما اتیکم والله لا یحب کل مختار فخور **زیرنویس=سوره حدید آیات 22 و 23 .@.
هر رنج و مصیبتی که در زمین (از قحطی و آفت و فقر و ستم) یا از نفس خویش (چون ترس و غم و درد و الم) به شما رسد همه در کتاب (لوح محفوظ ما) پیش از آنکه در دنیا ایجاد شویم ثبت است و خلق آن بر خدا آسان است. این را
**صفحه=147@
بدانید تا هرگز بر آنچه از دست شما میرود دلتنگ نشوید و به آنچه به شما میرسد مغرور دلشاد نگردید و خدا دوستدار هیچ متکبر خودستایی نیست. در جنگ احد بعد از آن همه مصیبت خداوند هنگامی که به مسلمانها دلداری میدهد میفرماید:
فاثابکم غما بغم
ما غصه روی غصه برای شما آوردیم بری اینکه مصالحی در نظر داشتیم. سپس خداوند میفرماید: دیدید که چگونه حوادث برای شما سازندگی داشت؟ آری مصائب میتواند انسان را بسازد. دراین هفته خداوند نمیخواست که ما به این فتح زیاد مغرور شویم، زیرا در آخر همین آیه میفرماید:
والله لا یحب کل مختار فخور.
و این حکمت خداوندی است و او آنها را که دچار غرور میشوند و با فخرفروشی با مسائل برخورد میکنند دوست ندارد. شاید اگر ما فتح آبادان را داشتیم و این مصیبتها به ما نمیرسید، غروری ما را میگرفت که به حال ما مضر بود و شاید برای دین ما و اهداف ما و حرکات بعدی ما سازنده نبود و خداوند به ما توجه داد که هم آن فتح بزرگ از خداست و هم این مصیبتها را از جانب او دارید. شما راه خدا را بروید و خوبی و بدی آن را او میداند و زهد واقعی همین است.
در تفسیر همین آیه از امام صادق علیهالسلام و از علی بن ابیطالب علیهالسلام روایت هست که از امام میپرسند زهد چه هست؟ حضرت میفرمایند: زهد بین این دو کلمه است یعنی از آنچه خوبی به شما میرسد زیاد خوشحال نشوید و از بدیهایی هم که به شما میرسد متأثر نشوید. تسلیم خدا باشید و راه خود را بروید این معنای زهد است. زهد این نیست که انسان همیشه بدبخت باشد یا دائما دستش خالی باشد. زهد این است که انسان حالتی داشته باشد که با جریاناتی که پیش میآید منطقی برخورد نموده و خدا و نیروی الهی و راه حق را فراموش نکند.
این حوادث برای ما مسلما سازنده و آموزنده است، البته ما خسارات مهمی دیدیم. شهادت حجة الاسلام هاشمی نژاد مسئله کم اهمیتی نبود، او عنصر خود ساختهای بود که فوق العاده برای ما ارزش داشت. من با ایشان در سی سال
**صفحه=148@
پیش در اوان تحصیلاتمان آشنا شدم. آن روزها گویا چند صباحی افکار بدی به ذهنش آمده بود به خدا پناه برده و خداوند هم استادی برای ایشان رسانده بود به نام آقای شیخ علی کاشانی که همدورهای ما در مدرسه فیضیه به یاد دارند که آقای شیخ علی کاشانی شبها بعد از نماز جماعت در مدرسه وقتی که سجده میکرد مدتها طلبهها میایستادند و مجذوب سجدههای او میشدند، همه چیز را فراموش میکرد و با گریه در سجده ذکر میگفت و صدایش همهی مدرسهی فیضیه را میگرفت.
تعبیرات عالی داشت واقعا عارف بود. دران زمان ما خیلی بچه بودیم و این مسائل را کم میفهمیدیم، ایشان در جوانی شهید شد. آیت الله العظمی آقای نجفی مطلبی روی قبر او نوشته که حکایت میکند از اینکه شب قبل از شهادتش در خواب به او گفته بودند که شما شهید میشوی یعنی ندایی شنیده بود که خبر شهادتش را به او داده بودند و آقای هاشمی نژاد شاگرد نزدیک ایشان بود و شب و روز با او به سر میبرد و از روح بزرگ او بسیار مایه گرفته بود.
من تا این اواخر که ایشان را میدیدم، حس میکردم که آثار آن جذبههایی که در ایشان ایجاد شده بود هنوز وجود دارد و این شخصیت عظیم در مشهد پایگاه بزرگی بودن و کمرت کسی دراین کشور که سخنرانیها و فداکاریهای ایشان را نداند، بارها زندان رفت، بارها تبعید شد، بارها گرفتار شد و یکی از استوانههای این مبارزه و انقلاب بود.
خدا لعنت کند منافقین را که چگونه با چراغ میآیند و گزیدهترین کالاهای ما را میبرند. آنها بیشتر از صدام به ما ضربه میزنند. گفته نشود که اینها جوان و قابل اصلاحند. صدام مسلسل میبندد و خمپاره میاندازد و همه گونه انسان را میکشد و از بین میبرد اما اینها فکر میکنند، جستجو میکنند و بهترین راه را پیدا کرده و او را از ما میگیرند و اگر روزی ما آمار را منتشر کنیم مشاهده خواهید کرد که آنها در خیابانها، چقدر پاسدار از جبهه برگشته و از زبدهترین پاسدارها را به همین نحو شهید کردهاند و در خانهها ذخایر عالی ما را گرفتند اینها دیگر چه ارزشی دارند؟ و ما برای چه صبر بکنیم؟
حادثه سقوط هواپیما هم که قلب ما را سوزاند و آتش زد. مصیبت
**صفحه=149@
بزرگی است، خداوند به امام امت و این مردم و به خصوص به خانوادههای این شهدا صبر عنایت بفرماید. من بیشتر آنها که در هواپیما بودند و شهید شدند نمیشناختم ولی آنها همه کسانی بودند که از جبهه بر میگشتند و شاید گمنامترینشان بهترینشان باشد، نشناختن ما نقص ماست که نتوانستهایم هنوز بچههایمان را بهخوبی بشناسیم. اما از آنها که میشناختم یکی شهید جهان آراء بود. مردم خرمشهر و پاسدارها میدانند که این انسان در خرمشهر چه کرد و چقدر فداکاری نمود و در طول مدت دوازده ماه چقدر نیرو برای این جنگ صرف نمود. خداوند به بازماندگانش صبر و اجر دهد.
شهید سرلشکر فلاحی، تعبیری داشت که من به همان تعبیر را میگویم، این اواخر ورد زبانش این شده بود که: ارتش ما باید حسین وار بجنگد و این مطالب را ارتشیها حفظ کنند. منظورش هم این بود که گاهی بحث میشد که به خاطر محاصرهی اقتصادی ابزارهای لازم را نداریم او میگفت: ما باید مثل امام حسین با آنچه داریم، بجنگیم. اگر میخواستیم طرحی بریزیم بحث نمیکردیم که ابزار وسایل لازم را از مناطق دیگر تهیه کنیم میگفت: ما با آنچه در دست داریم میخواهیم بجنگیم و امروز ما ایمانمان را داریم.
و این افسر رشید ارتش ما عاقبت به خیر شد و ما امیدوار بودیم که دراینده بعد از پیروزی در جنگ از فکر او در بازسازی این ارتش استفاده کنیم زیرا اطلاعات نظامیش بسیار زیاد بود و بر خیلی از مسائل مسلط بود ولی به هرحال از دست ما رفت اما خدمات زیادی هم دراین دو سال انجام داد. بعد از پیروزی در کردستان یکبار با شهید چمران با هم دچار حادثه شدند که کمرش شکست. چندی پیش در جبهه در یک حرکتی در آب غرق شد که خدا نجاتش داد و این سومین حادثهای بود که البته من به یاد دارم زیرا نظامیها از اینگونه حوادث در زندگیشان زیاد است.
شهید فکوری، ما می دانیم روزهای اول جنگ، نیروی هوایی ما چه کرد و چقدر قلب این ملت را آرامش بخشید و فضای این کشور را دران روزها حفظ نمود و ارتش عراق را از کار انداخت و ضربههای مؤثری بر عراقیها زد و این شهید تیمسار فکوری بخشی از آن افتخارات را به خود اختصاص داده
**صفحه=150@
بود و این ملت و این انقلاب مدیون خدمات این شهید است و ما هرگز او را فراموش نمیکنیم.
شهید نامجو، عنصری بود یک پارچه تقوا و یکپارچه کار و فعالیت. من در سفر کره با او بودم. بسیار خوب و مؤمن و مسلمان و خط امامی بود. خدمتی که در دانشکدهی افسری کرده و این دانشکده را محل تربیت بهترین جوانها نموده بود که در آینده از محصول زحمات او صدها افسر متدین در ارتش خواهیم داشت. آثار خدمت او پایان ناپذیراست و یقینا آثارش را او در بهشت میبیند.
بسیار پر کار بود. شنیدهام که بچههایش گاهی به او نامه مینوشتند به خاطر اینکه او را در خانه نمیدیدند گاهی در تلویزیون او را میدیدند و برایش مینوشتند که بابا ما تو را در تلویزیون دیدیم و خوشحال شدیم و این خیلی مهم است و افتخار بزرگی است که انسان همهی وقت خود را برای مردم صرف کند و فرزندان خود را کمتر ببیند در چنین مسئولیتهایی همهی مردم فرزند انسان میشوند.
و اما شهید کلاهدوز، عنصری مثل کلاهدوز امروز کمتر پیدا میشود، من دو سال و نیم است که با کلاهدوز تقریبا همه هفته و بعضی وقتها هر روز کار دارم هیچ کس به اندازهی حقی که در این مملکت کلاهدوز برای ایجاد سپاه پاسداران داشت، ندارد. او افسری متدین و خبره نظامی بود و سپاه چنین عنصری را لازم داشت. حاضر نبود که هیچ چیز به نام او تمام شود. اخیرا او را برای فرماندهی سپاه پاسداران کاندید کرده بودیم، اما قبول نکرد و گفت من در عملیات، یا قائم مقامی بهتر میتوان کار کنم.
جلسات شورای عالی دفع را اگر از تلویزیون پخش کنند مشاهده خواهید کرد که او چقدر دل میسوزاند که زودتر در جبههها حرکت به وجود بیاورد، دائما بین جبهه و تهران در حرکت بود. متدین، زاهد و انقلابی و به تمام معنا حزب اللهی بود. خانمش را که امروز صحبت میکرد دیدم، خداوند به این خانوادهها خیر دهد که آنقدر باروحند. میگفت: یکی از آرزوهای مهم کلاهدوز شهادت بود و من اکنون متأثر نیستم برای اینکه میبینم او خوشحال است و به آرزوی خود رسیده است و ما هم صبر میکنیم.
**صفحه=151@
اینها بخشی از چهرههایی بودند که در این سانحه از دست دادیم.
یکی دیگر از چهرههای بسیار عزیز ما که در رابطه با جنگ شهید شد مجید حداد عادل بود. شهادت او هم ما را آتش زد. دو سال و نیم پیش حوادث کردستان که شروع شد برای مذاکره با کردها همراه هیئتی به کردستان رفتیم، این جوان بعد از انقلاب به آنجا رفته بود به خاطر اینکه مشکلات کردستان را مطالعه کند.
از آن زمان تا روز شهادتش همیشه در کانون خطر زندگی میکرد. شرح حالش را از رادیو شنیدهاید. در استانداری، و رادیو تلویزیون، در مطبوعات، در جنگ هر جا که مأموریتی به عهدهاش گذاشته بودند به خوبی انجام داده بود و این آخرین مأموریتش بود که خبرنگارهای خارجی را به جبهه برد. کار لازمی بود که انجام میشد، او کار دیگری داشت و سرپرست استانداری استان کرمانشاهان بود، ولی چون زبان خارجی خوب میدانست به او پیشنهاد شده بود که همراه خبرنگاران خارجی به جبهه برود و در آنجا گلوله کاتیوشای ارتش صدام از آن سوی کارون او را از ما گرفت.
البته برای او خوب است، او اکنون در جوار رحمت الهی است و در جمع آن همه شهید که دادهایم به سر میبرد. اما خانوادهاش و ما و همهی مردم داغداریم. البته گروه دیگری هم در هواپیما و در جبههها در این روزها شهید شدهاند که همهشان برای ما عزیزند اما من آنها را نمیشناسم. خداوند روح این شهدای عزیز را شاد کند و به خانوادههایشان صبر و اجر عنایت بفرماید و به ما توفیق دهد که دنبالهی راه اینها را برویم و اجازه ندهیم که خون آنها هدر رود و ما را قدرشناس کند که قدر خون اینها را بشناسیم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
**صفحه=152@
خطبه اول:
ضمانت اجرای قوانین چیست؟
جمعه: 24 مهر 1360
17 ذیحجه 1401
**صفحه=153@
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین والصلوة والسلام علی رسول الله و آله ائمه المعصومین
دو خطبهای که برای این هفته در نظر گرفته شده، یکی ادامه بحث دو هفته قبل و دیگری مطالبی درباره مسائل جاری جهان اسلام میباشد. که هفته قبل بحث ما درباره قوانین کیفری اسلام بود و درباره قانون جزا توضیحاتی داده شد که با مراجعه بسیاری از برادران و خواهران، به نظر آمد که توضیحات بیشتری دراین مبحث لازم است.
ضمانت اجرای قوانین چیست؟
همه میدانند که قوانین کیفری بیشتر به عنوان یک ضامن اجرای قانون در دنیا تنظیم میشود. هم ادیان الهی و هم دولتهای معمولی نظام کیفری دارند و مجازاتها برای اجرای قانون هدفگیری میشود. به طور کلی امروز در دنیا برای ضامن اجرای قوانین، سه راه یا سه وسیله اساسی و اصولی در نظر گرفتهاند که هر یک از اینها، شاخههایی هم دارد. البته با اختلاف دیدها، روی اهمیت هر یک از این وسایل اجرای قانون و ضامن اجرای قانون تکیه بیشتری می شود، سه وسیله ضمانت اجرای قانون عبارت است از:
1- زور 2- دانش و اطلاع.
**صفحه=154@
3- ایمان و عقیده و وابستگی نفسانی.
میلیون جهان عقیده دارند که قوانین برای نظامها لازم است و همهی کسانی که معتقد به قوانین هستند و آنارشیسم را رد میکنند، عقیده دارند که قانون بدون ضمانت اجرا، دقیقا عمل نمیشود و تا اینجا اختلافی وجود ندارد. اما اینکه ضامن اجرای قانون چه باشد؟ در مورد اینکه چه وسیله به کار گرفته شود، تا قانون مشروع، اجرا شود، اختلاف دید و نظر وجود دارد، بعضیها به خصوص رژیمهای دیکتاتوری روی زور و قدرت وحشت تکیه میکنند و عقیده دارند که، مردم باید بترسند و زور بالای سرشان باشد وحشت داشته باشند، تا اینکه قانون اجرا شود.
حبسها، شلاقها و اعدامها و تمام وسائل مجازات که در نظر گرفته شده از این شاخه، یعنی از این وسیلهی اجرا منشعب می شود.
گروهی که یک مقدار علم زده هستند و به اصطلاح، خودشان را متمدن حساب میکنند میگویند: نه زور وسیله خوبی نیست و مناسب شأن انسان نمیباشد، بلکه باید اطلاعات و دانش و سطح فرهنگ مردم بالا برود، مردم باسواد شدند و ارزش قانون را بفهمند، اگر فهمیدند، خود به خود قانون اجرا میکنند، چون اجرای قانون به نفع همه است. این هم وسیله دومی است که امروز مخصوصا در دنیای غرب و آنهایی که مدعی دمکراسی هستند، بیشتر روی این روش تکیه دارند.
وسیلهی سوم که بیشتر، در مکتب انبیاء روی آن تکیه شد و ادیان آسمانی بر آن تکیه دارند و سنگینی کار خودشان را روی آن گذاشتهاند، ایمان است، که مردم اگر به قانون مؤمن باشند، و اعتماد پیدا کنند به آن عمل خواهند کرد، خواه این ایمان از روی علم و اطلاع و دانش باشد و یا نه، به خاطر ادلهای، انسان به یک نظام مؤمن شود و ممکن است مصلحت قانون را هم نفهمد، دانش هم نداشته باشد، اما ایمانی که به این قانون و قانونگذار و ایمانی که به نظام دارد، میتواند وسیلهای برای اجرای قانون باشد. این مسئله بحث طولانی لازم دارد که خیلی مناسب خطبهی نماز جمعه نیست، و بحثهای اضافی را کنار گذاشته و این مسئله را با مسائل روز مخلوط میکنیم تا بتوانیم از این بحث راهنمای خوبی برای برادران و خواهران مسلمان بسازیم.
**صفحه=155@
چگونگی اجرای قانون در اسلام
از نظر اسلام هر سه وسیلهی اجرای قانون پذیرفته است. یعنی اسلام واقعا قبول دارد که برای اجرای قانون، ایمان وسیله است، دانش و سواد وسیله است، و زور و ترس هم وسیله است، هر سه وسیله را اسلام قبول دارد. هنگامی که اسلام میگوید:
انّ اکرمکم عندالله اتقیکم
و تقوی را معیار ارزش انسان میگیرد، نشان میدهد که این انسان متقی، انسان مورد قبول خداست که معمولا با معیار تقوی که از ایمان سرچشمه میگیرد تکیهی زیاد دارد.
و هنگامی که میفرماید:
انّما خشی الله من عباده العلما
علم را وسیلهی خشیت هم میگیرد. که این خشیت با معنایی که دارد، در اجرای قانون بسیار مؤثراست. وقتی که نظام کیفری اسلام را میبینیم: حدود تعیین شده جریمهی مالی هست، دست دزد را قطع، محارب اعدام، زناکار را شلاق زده و بی عفت را تعزیر میکنند و در تمام جرائم تعزیر را در اختیار دادگاههای صالح میگذارد، پیداست که وسیلهی زور را هم پذیرفته است. اما واقعیت این است و از مجموعهی معارف اسلام هم چنین به دست میآید که اسلام مایل نیست که زور مهمترین و عمومیترین وسیله اجرای قانون باشد.
اولا واقع بینی اسلام این مطلب را خوب میتواند بفهمد که زور همه جا وجود ندارد. در خلوتها و نسبت به خود زورمدار و نسبت به خود حکومت و نسبت به اطرافیان حکومتها معمولا زور به کار گرفته نمیشود وسیله عامی برای اجرای قوانین نمیشود. بسیاری از جرمها را میتوان در خلوت و خفا انجام داد که، آنجا برق سرنیزه به چشم نمیخورد و ثانیا زور، بیشتر در محیط حیوانها به درد میخورد.
الحکم لمن الغلب
قانون حاکم بر حیوانات و بر انسانهای غیر متمدن میباشد. روان و هستی و کیفیت وجودی انسان به نحوی است که در محیط زور، نه رشد میکند و نه تکامل
**صفحه=156@
مییابد و نه به جای درستی میرسد. علم را هم واقعبینانه نمیتوان وسیلهی عام اجرای قوانین دانست زیرا میبینیم بسیاری از گناهان را دانشمندان بزرگ انجام میدهند و باسوادها گناهان عظیمتری از بیسوادها مرتکب میشوند. دزد بی سواد چیزهای کوچک میدزدد و مثلا کفشی از مغازهای میدزدد، اما دزد باسواد با برنامههای خاصی که دارد رقم دزدیاش به میلیارد و میلیون میرسد که ما لااقل در ایران این مسائل را بهتر مشاهده میکنیم. در وزارتخانهها و ادارات اگر پروندههای دزدی را ببینید (البته در گذشته) آن مستخدم دم در ممکن است از ارباب رجوعی صد تومان گرفته و به نحوی کارش را انجام داده، اما اگر پرورندهی رئیس اداره را مشاهده کنید، میبینید که در یک معامله با یک مقاطعه کاری چون با سواد بوده و راه دزدی را بهتر میدانسته، میلیونها برداشت نموده است.
«چو دزدی با چراغ آید گزیدهتر برد کالا»
این بحث روشنی است و خیلی احتیاج به توضیح ندارد.
پس علم تنها، با سوادی و دانش نمیتواند ضامن همیشگی اجرای قانون باشد، ایمان اگر وجود داشته باشد قطعیتر است. یعنی دراین مورد، اگر کسی مؤمن باشد، ضمانت اجرای قانون تقریبا حتمی است، سرباز مؤمن از جبهه فرار نمی کند، حال هرچقدر هم بی سواد باشد. و کارمند مؤمن از وقت کار خود نمیدزدد. کاسب مؤمن محال است که در کسب دزدی کرده و یا حتی زور بگوید. البته اشکال این است که ایمان همه جا وجود ندارد، یعنی ما ضامن اجرایی نداریم که همهی مردم را مؤمن کرد. ممکن است ده درصد از مردم مؤمن نباشند همین ده درصد کافی است که جامعه را به هم بپاشد. پس اگر مؤمن باشیم، بهترین ضامن اجرای قانون را در اختیار داریم و دلیل آن همین جامعه خود ماست.
جنگ بر ایمان مردم میگردد، نه بر علم و زور و مطمئنا در جبهههای ما خیلی کمند کسانی که از ترس قانون در حال جنگیدناند، البته ممکن است در تیپ آنهایی که حقوق دریافت می دارند کسانی باشند که از ترس به جبهه آمده باشند، اما مجموعا اسکلت جنگ را ایمان مردم میگرداند. در پشت جبهه هم چنین است، به اعتراف نظامیان کشور، ایمان مردم پشت جبهه جنگ را در آستانه پیروزی قرار داده و هیچ فشاری بر آنها وارد نیست و از طبقهی با سواد هم خیلی
**صفحه=157@
در میان آنها نیست، بلکه اکثرا مردم معمولی و بیسواد کشورند که پشت جبههی جنگ را گرم کردهاند.
و این ایمان مردم است که آنها را وادار به چنین فداکاری و ایثاری مینماید. اجتماع عظیم مردم در نماز جمعه که تقریبا نصف مردم بالغ ما در همهی ایران دراین نماز شرکت مینمایند از روی ایمان آنهاست. این نیروی عظیم که هفتهای یکبار جمع شده و این چنین انقلاب را تقویت میکنند و پشتوانه انقلاب محسوب میشود، از ایمان مردم است، و مردم با زور و ترس به نماز نمیآیند، یعنی امروز شما هیچ کس را در صف جماعت پیدا نمیکنید که از ترس و یا به خاطر ادلهی دیگری آمده باشد. حتی به دلیل سوادش هم نیامده، البته ممکن است به این خاطر آمده باشد، سواد و علم میتواند در اینجا مفید باشد و به واسطه علم، دلیل نماز جمعه و فایده آن را تجزیه و تحلیل کرده و به نماز بیاید این یک نوع سواد است که مؤثر میباشد، اما مجموعا مایه اصلی تحرک و اجرای قانون در اسلام و در انقلاب ما ایمان مردم است.
ایمان جنگزدگان و مردم
دربارهی مسئله جنگ زدهها: یکی از معجزههایی که در انقلاب اسلامی ایران وجود دارد، ادارهی جنگ زدههاست که امروز با همهی معیارهای موجود دنیا، کار فوقالعادهای است و من نمیدانم شما چقدر با آمار و ارقام میتوانید در ذهنتان این مسئله را مجسم نمایید؟ کشوری که بعد از انقلاب دچار سه میلیون آواره باشد، آوارههای افغانی، آوارههایی که از عراق آمدهاند و آوارههای جنگ خودمان، یعنی اگر نیروی فعال کشور ما را پانزده میلیون فرض کنید، سه میلیون آواره کل بر جامعه و سربار جامعه شدهاند.
و دقیقا پانصد، ششصد هزار نفر کمتر یا بیشتر هم در خدمت جنگند، یا در میدان نبرد میکنند یا در پشت جبهه در حال خدمتند که کاری خارج از برنامه میباشد: با این ترتیب عراق آمریکا و دشمنان داخلی ما روی جنگزدهها به عنوان یک بمب عظیم مخرب ساعتی حساب کرده بودند، آنها هنگامی که بخشی از شهرهای ما را گرفتند محاسبه آنها این بود که میگفتند: مردم این مناطق وقتی که پراکنده و متفرق شده و میلیونها نفر بی خانمان و بی هستی و آواره گشته به شهرهای دیگر روی آورده و جامعه را منفجر
**صفحه=158@
میکنند. کاملا هم درست محاسبه کرده بودند. اینها خانه میخواهند، غذا میخواهند، کار میخواهند، اشتغال میخواهند و تأمین روحیات و معنویات میخواهند و احساساتشان هم که به خاطر آوارگی جریحه دار شده و خسارت دیده باید تأمین بشود.
در کشور ما ضد انقلاب و گروهکها روزی که جنگ شروع شد خیلی نیرومند بودند و دشمنان تصور میکردند که این ضد انقلاب بر آوارگان وارد شده و آنها را به عنوان یک وسیله به کار میگیرند، تظاهرات راه انداخته و تحصن به وجود میآورند، به مجلس آمده و به وزارت کشور، وزارت کار هجوم آورده و شعار میدهند و پشت جبهه را تضعیف و جامعه را متزلزل خواهند نمود و شروع هم نموده بودند. مجاهدین خلق و پیکاریها و فدائیان اقلیت و خیلی از گروهها کارهای اصلی خود را تعطیل کرده و به اردوگاهها و به خانهها و میان آوارگان رفته و شروع به تحریک آنها و عضوگیری و سربازگیری از بچههایی که احساساتشان جریحه دار شده و توجیه نشده بودند، نمودند.
روزهای اول جنگ ما شاهد خیلی از این مسائل بودیم. اما توجه کنید که این بمب ساعتی که آنها به کار گرفته بودند چقدر خوب در مملکت ما مهار و چاشنیاش برداشته شد و چاشنی امنیت را به جای آن کار گذاشتند و امروز بر عکس وسیلهای برای ادامهی جنگ شده است. آنچه در این باره گفته می شود اغراق نیست، آنها میخواستند از اردوگاههای آوارگان محل فساد و بی عفتی و کثافت کاری بسازند. امروز اردوگاههای آوارگان جنگ ما محل تربیت بچهها شده، بچههایی که در خرمشهر و آبادان و شوش و اندیشمک و قصر شیرین و روستاها تربیت نمیدیدند و امکانات نداشتند. امروز بچههای ما، جوانهای ما، مردم ما، داوطلبانه جمع شده و به اردوگاهها رفته و آنها را تعلیم میدهند و در حال سازندگی آنها میباشند. این بچهها با همهی فقر و کمبودی که در اردوگاهها دارند تبدیل به عامل پیشبرد انقلاب اسلامی و عامل درخواست ادامهی جنگ تا پیروزی شدهاند. آنها که نشستهاند و راحتند و فکر میکنند این دو سه میلیون آواره را یک میلیون و نیم آن از جنگ هستند و بقیه از جاهای دیگر، چگونه اداره میشوند که سر و صدایشان هیچ جا نیست؟!
البته چند عامل دراین مورد مؤثراست، یک عامل خود آن مردم و ایمانشان هست و آن واقعیتهای آنهاست که پذیرفتهاند در انقلاب و در جنگ باید
**صفحه=159@
محرومیتها را صبورانه تحمل کرد و تحمل هم میکنند، اینها قهرمانند و دومین عامل آن، دیگر مردمند، دولت هر قدر هم نیرومند و مجهز باشد نمیتواند با همهی گرفتاریهای خود یک میلیون و نیم آواره جنگی و یک میلیون و نیم آوارهی دیگر را بهخوبی اداره کند، این مردم و ایمانشان و آن نیروی اساسی حرکت که در مردم وجود دارد، باعث شده که بزرگترین بمبی که دشمن برای ما به کار گذاشته بود به این خوبی از آن استفاده کرده و راه صحیحی برایش بسازیم.
البته از مسئولانی هم که زحمت میکشند باید قدردانی نمود که کمکهای مردم و این مشکلات را تنظیم کرده و توانستهاند اوضاع را سر و سامان داده و منظم بنمایند.
معلولان جنگ و ایمان آنها
مسئله معلولان جنگ- همیشه بعد از جنگها یا در حین جنگ از مهمترین خطرها، آسیب دیدهها و خانوادههای آنها میباشند. تاریخ را بخوانید و ببینید که چه مفاسد و چه مشکلاتی از این ناحیه میشوند، مسئلهای که در جنگ ویتنام باعث عقب زدن آمریکا شد و آمریکا نتوانست جنگ را ادامه دهد، چهارصد هزار معلول با خانوادههای معلولانی بود که در امریکا جمع شده و به حکومت فشار آوردند تا جنگ را متوقف کرد تظاهرات میکردند، راه میافتادند و حقوق میخواستند و مشکلاتی از این قبیل به وجود میآورند. ولی معلولان جنگ ما به جای اینکه عامل فشار برای توقف جنگ بشوند هر وقت مشکلی پیش میآید به راه میافتند برای اینکه مشکل را حل کنند. آن زمان که ما با بنی صدر مشکل داشتیم همین معلولان در مجلس متحصن شده و حتما به یاد دارید که میگفتند:
تا حق انقلاب را نگیریم از اینجا نمیرویم.
و با زحمت در مراسم حاضر میشوند تا نشان دهند که علاقهمند به انقلابند (تکبیر)
خانوادههای آنها هم چنیناند. امروز خانوادههای معلول دار، شهید داده، و مجروح داده بهترین پشتوانههای انقلابند. دران خانوادهها ضد انقلاب
**صفحه=160@
سرکوب شده، اجتماعات را آنها گرم میکنند و نشاط میدهند و حرفها و سخنرانیها و روابط و اظهاراتشان تند و انقلاب را دائما گرم نگه میدارد و این آن مختصات انقلاب ماست و دلیلش هم همان است که عرض کردم، بزرگترین وسیله اجرای اهداف، ایمان مردم است که ایمان، آن سرمایهای است که دراین مردم وجود دارد.
چگونگی برخورد جامعه با تروریسم
در مورد برخورد ما با تروریسم در رابطه با زمینهای که مطرح شد گفتیم که سه وسیله اجرا داریم که متأسفانه تروریستهای ما از هر سه وسیله در یک دوران طولانی محروم بودند، یعنی نه ایمان داشتند، نه اطلاع داشتند، و نه میترسیدند، تا چند ماه قبل قضیه به این نحو بود، حال این موضوع را توضیح بیشتر میدهم تا بدانید که واقعا به این نحو بوده است، ایمان نداشتند زیرا اصولا مخالف انقلاب بودند و خیلی روشن بود که این انقلاب را قبول نداشتند، رهبر را قبول نداشتند، مجلس را قبول نداشتند، نماز جمعه اینگونه اعمال را قبول نداشتند، سیاست داخلی را قبول نداشتند، سیاست خارجی را قبول نداشتند، ایمانی به این انقلاب در وجودشان نبود والا دلیلی نداشت که ضد انقلاب باشند.
اینکه اطلاع نداشتند این هم دلیل خاص دارد، علتش هم این بود که این گروهکها مانع مطلع شدن بچهها میشوند، یعنی واقعا بچههایی که به دنبال آنها به راه افتادهاند غیراز یک عده بزرگهایشان واقعا نمیدانند دراین کشور چه میگذرد. به اینها اجازه ندادند که یکبار به اطراف دانشگاه تهران آمده و ببیند که چه جمعیتی در اینجا جمع میشود، آنها تصور میکنند یک عده از پاسدارها و کمیتهایها و آخوندها و پیرمردها و پیرزنها به نماز جمعه میآیند و فقط چند ده هزار نفر برای نماز جمعه جمع میشوند. وقتی که ما با آنها صحبت میکنیم میبینیم که واقعا اینگونه فکر میکنند اینها نمیدانند که در روستاها جهاد سازندگی چه میکنند.
اصولا قبول ندارند که لوله کشی شده، قبول ندارند برق و آب و زمین به
**صفحه=161@
مردم دادهایم، هیچ یک از کارهای انجام شده را قبول ندارند. در انتخابات قبول ندارند که مردم رأی دادهاند چون برای اینها خواندن روزنامه، گوش کردن رادیو، شنیدن سخنان امام، شنیدن سخنرانیها، آمدن به مسجد همه و همه ممنوع است و در اجتماعات هم با محدودیت و به طور مشروط میتوانند شرکت کنند، لذا از همه چیز بی اطلاعند، از طرفی اطلاعات غلط هم به مغزشان فرو میریزند و آنها را نسبت به پاسداران کمیته، بازجو، دادگاه، روحانی، امام و مجلس بدبین مینمایند و آنچنان حرفهای خود را به آنها تلقین میکنند که وقتی که با آنها صحبت می شود و تعجب میکنیم که:
با چشم باز و گوش باز و این عمی++
حیرتم از چشم بندی خدا
باز به این نحو گمراه میشوند به این ترتیب، از مسائل اطلاع که ندارند، ایمان هم که ندارند. از وسایل اجرای قانون یکی میماند و آن زور است. تا مدتی پیش زوری هم که در کار نبود، آنقدر اینها پررو و آزاد بودند و آنقدر دستشان باز بود که به هیچ چیز پای بند نبودند و هیچ فشاری بر گردهی خویش مشاهده نمیکردند. دختران را میدیدید که مقدار زیادی نشریه ممنوعه که در آن به رهبر و مجلس و نماز جمعه فحش و ناسزا داده به دستشان میدادند که در سر چهارراهها بایستند و بفروشند و کسی هم جلوی آنها را نمیگرفت.
در دانشگاهی که با پول مردم ساخته شده تظاهرات بپا میکردند و در خیابانها به آزادی به راه افتاده و شعارهای مخالف میدادند و هر وقت خواستار برپایی میتینگ میشدند به آنها گفته میشد بفرمائید در امجدیه! و امنیتشان را هم حفظ میکردند و در تریبون آنجا هر چه دلشان میخواست به همه کس ناسزا میگفتند.
هر وقت پاسداری مانع از فروش نشریه ممنوعه میشد با گفتن فاشیست و جلاد به او دشنام میدادند. پاسدار را هم که از خشونت نسبت به آنها منع کرده بودند، با این وضع آنها دیگر هیچ وحشتی نداشتند، حتی اگر در خانه اسلحه داشتند کسی از آنها نمیپرسید که این اسلحه چیست؟ بسیاری از اینها اسلحه در دستشان بود، ساختمان ده طبقه بنیاد علوی در خیابان ولی عصر را گرفتند: هیچ کس به آنها نگفت چرا چنین کردید؟ و این ساختمان مال دولت است چرا تصرف کردید؟ ماشینهای دولت را سوار شدند، اسلحه دولت در دستشان بود،
**صفحه=162@
هتلها را گرفتند و چهها که نکردند. در همین دانشگاه روزی که هنوز تعطیل نشده بود، صد و هفتاد اطاق را در اختیار خود گرفته بودند و در آنها ستاد عملیات جنگ ساخته و به نام اطاق ورزش و کوهنوردی در آنجا اعلامیه چاپ و پخش میکردند، دستگاه تکثیر داشتند و تلفنهای دانشگاه در اختیارشان بود، با کردستان صحبت میکردند، دستور جنگ میگرفتند و میدادند. وحشتی هم نداشتند.
اگر یکی از آنها را میگرفتند و به زندان میبردند که احیانا خلاف بزرگی هم مرتکب شده بود در آنجا اسمش را میپرسیدند نمیگفت، فامیلش را میپرسیدند نمیگفت، آدرسش را میپرسیدند نمیگفت و تا آخر هم هیچ نمیگفت زیرا ترسی نداشت. بنابراین سواد درستی که ندارند که خوب بفهمند، اطلاعاتی هم که به آنها داده نمیشد، ایمان هم که ندارند، ترس هم که ندارند، پس قانون چگونه اجرا شود؟ این مسئله مخصوص تروریستها نیست، در بساط اقتصادی ما هم از این مسائل وجود داشت، هنوز هم وجود دارد. یک دکاندار و سرمایه داری که دین و ایمان ندارد و اطلاعات هم اگر دارد فقط در محدودهی کار خودش میباشد، مسائل اجتماعی و مسألهی گرانفروشی و ضرر گرانفروشی و این مسائل را هم نمیداند، او فقط خود را میبیند، کسی هم به سراغش نمیرود که بپرسد چرا جنس پنج تومانی را پنجاه تومان میفروشد؟
پس چه کسی باید قانون را اجرا کند؟
ضامن اجرا در وجود اینگونه افراد وجود ندارد، نه میترسد، نه میداند، نه عقیده دارد، در مورد اینها باید فکری کرد.
باید بترسند البته اگر بشود او را تعلیم داد و ارشادش نمود، به وسیله رادیو تلویزیون، روزنامه و مساجد کاری کرد که اینها با سواد شوند که چه بهتر، ولی اگر نشدند، دیگر معقول نیست که کسی توقع کند که ما به ضد انقلاب چه در بعد اقتصادی چه در بعد سیاسی و نظامیش اجازه دهیم که در مملکت آنارشیسم بازی در بیاورد.
چند هفته قبل، در اینجا اخطار کردم و گفتم که بعد از سرکوبی تروریسم سیاسی نوبت تروریسمهای اقتصادی است.
و مطمئن باشید. به هر حال این سه وسیله دراین مملکت وسیلهی اجرای قانون
**صفحه=163@
است:
یکی اطلاعات، که باید درس بخوانند، مطالعه کنند رادیو تلویزیون گوش دهند، روزنامه بخوانند یا ما کمک کنیم تا باسواد شوند، یکی ایمان است که بحمدالله قشر عظیم جامعه ما مؤمن است و ما با همین مؤمنین در حال پیشبرد کارهایمان هستیم و دیگری ترس است که تاکنون در کار نبوده و از این به بعد باید باشد. شما در مورد قاچاقچیان دیدید که تا هنگامی که نمیترسیدند، چه فسادی به راه انداخته بودند وقتی که دادگاهها قاطعیت به خرج دادند، فعالیت و فساد آنها کم شد، اینها را نه با ایمان و نه با سواد و اطلاعات نمیتوان اصلاح نمود، اینها را اگر ده بار هم به بیمارستان برده و سالمشان کنیم وقتی که از بیمارستان بیرون روند دوباره هم قاچاق میفروشند هم شیره میکشند، تروریستها هم همینگونه اند.
آن پولدوست دنیا دوست هم که دیوانه مال و شهوت و رفاه است همینطوراست. اینها اگر ارشاد نشدند، تحقیقا باید به سومین وسیلهی اجرای قانون که زور و ترس وحشت میباشد متوسل شویم و ضرورت آن را کسی نمیتواند منکر شود.
امیدواریم که جوانهای ما و بچههای ما که زمینهی فهم و درک و ایمان دارند، کم کم به خود آیند و از این به بعد به نحوی حرکت کنند که مسئولان و دادگاهها و قضات ما اجبار نداشته باشند که با آخرین مرحلهی زور که اعدام است، مسائل را حل نمایند. با تنبیههای کوچکتری با درک قضات ما بتوانیم مسأله را حل نماییم. این آخرین مرحله است.
شناسنامهی روستایی چیست؟
تذکری که میخواهم به مردم مسلمان ایران بدهم این است که ما امروز نیاز به آمار داریم، یعنی دولت جدید میخواهد برای آینده کشور برنامه ریزی کند و دراین برنامه ریزی روستاها و نقاط محروم اولویت دارند. آماری که به مسئولان مرکز بگوید که نیازهای واقعی روستاها و نقاط محروم چیست؟ وجود ندارد، آمارهای موجود ناقص است. باید بدانیم در یک روستا چه شرایطی هست، از لحاظ جغرافیایی و آب و هوا در چه وضعی است؟ از لحاظ ساختمان
**صفحه=164@
و جاده وضعش چگونه است؟ شغل مردم و ممر اعاشه آنها چیست؟ آیا حمام دارند؟ آیا مدرسه دارند؟ یا آب دارند یا ندارند؟ پزشک دارند یا ندارند؟ جمعیت چقدراست؟ خانوادهها چقدرند؟ تعداد باسوادها و بی سوادهای آنها چقدراست؟ همهی این مسائل باید روشن شود. خوشبختانه جهاد سازندگی به دنبال همهی زحماتی که تاکنون کشیده، آماده شده که از روستاها آمارگیری کند و برای هر روستا یک شناسنامه تهیه کرده که اگر ما هفتاد هزار روستا یا صدها هزار ده کوچک داشته باشیم به همین تعداد شناسنامه باید تهیه شود و این شناسنامهها به مغزهای الکترونیکی و کامپیوترها داده شود و آنها جواب لازم را بدهند که مسئولان برنامه ریزی کرده و بودجهای که مینویسند و آینده را تنظیم میکنند، بتوانند روی روستاها حساب کنند.
از تمام مردم میخواهیم هنگامی که آمارگیری شروع میشود با صداقت برای باز کردن راه اصلاح، همکاری کنند تا اینکه آمار واقعی مردم، نیازها، امکانات، و شرایط اقلیمی مختلف کشورمان را بتوانیم در دست داشته باشیم تا برای آینده تصمیمات درست و صحیحی بگیریم.
**صفحه=165@
خطبه دوم:
مسائل جاری منطقه
جمعه: 24 مهر 1360
17 ذیحجه 1401
**صفحه=166@
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلوة والسلام علی رسول الله و آله ائمة المعصومین.
خطبه دوم درباره مسائل جاری منطقه اسلامی است. وظیفهی امام جمعه است که هر هفته مسلمانها را به شرایط اطراف خود آگاه نماید. هم مسائل جاری کشور و هم مسائل جاری خارج کشور.
در داخل کشور مسائل بسیار مهم و پیچیدهای در هفته گذشته نداشتیم به جز آثار حضور وسیع و گستردهی شما مردم در انتخابات دوم مهر که رئیس جمهوری انتخاب کردید که از نظر من و با اطلاعاتی که بنده دارم
شایستهترین و مناسبترین فرد برای این جمهوری اسلامی است.
و انتخاب او نمایانگر وجود جامعهی اسلامی واقعی است و مخصوصا اینجا ذکر آن لازم است که ایشان امام جمعهی شماست که شما در ظرف یک سال گذشته به خطبهها و آن لحن گرم و ارشادات ایشان تعلق خاطر پیدا نمودهاید که امیدوارم سلامتی ایشان به زودی تکمیل شود و ما رئیس جمهورمان را به عنوان امام جمعه تهران و مرکز هم داشته باشیم که روح اسلام هم همین است. همانطور که می دانید در نظام اسلامی، پیغمبر امام جمعه بود، علی بن ابیطالب هم امام جمعه بود و این مناسبترین انتخاب است.
و مناسبترین نماز جمعه موقعی خواهد بود که شخص دوم مملکت شما و
**صفحه=167@
کسی که شانزده میلیون رأی اعتماد مردم را همراه خود دارد در این محراب بایستد و صدای او خطبههای او هر هفته برای مردم ارشادگر باشد و چون رئیس جمهور رئیس قوهی مجریه است مسئولیتها را با مردم در میان بگذارد که نماز جمعه واقعی و رئیس جمهور واقعی همین است. (تکبیر).
از آثار دیگر این انتخابات و این حضور گسترده و یکپارچه شدن این مردم به خاطر ناملایماتی که دیدهاند این است که، بحمدالله جو قدرت و جو حکومت در میان جامعه ما با رفتن ناپاکانی که مزاحم اجرای قانون اسلام بودند، آنقدر سالم و طبیعی شده که به جای قدرت طلبی، حرکت، حرکت مسئولانه است. آن تهمتها که در گذشته به روحانیت میزدند و میگفتند. که اینها قدرت طلبند، حالا نمونهاش را میبینید.
آیت الله مهدوی نخست وزیر بسیار متدین و محبوب و ارزش و عالی ما که اعلام کردهاند که برای باز گذاشتن دست رئیس جمهور، استعفا میدهند نمایش یکی از این صحنههاست، آن روزی که بنای رأی گیری بود، ایشان ابتدا خود را کاندید نمودند به خاطر اینکه مبادا صحنه خالی بماند، و مبادا وضع طوری شود که مردم نتوانند انتخاب درستی بنمایند، اما هنگامی که متوجه شد من به الکفایه وجود دارد اعلام نمود که بنده دیگر کاندید نیستم و امروز که رئیس جمهور انتخاب شده، رئیس دولت را هیچ کس نمیتواند بر کنار کند.
یعنی قانون اساسی میگوید: رئیس دولت تا زمانی که خودش استعفا نداده باقی است مگر اینکه مجلس او را استیضاح نماید. مجلس به ایشان حداکثر اعتماد دارد همانطور که دیدید در حدود 180 رأی به ایشان داد و امروزه در دنیا پست نخست وزیری مقامی نیست که اگر کسی شائبه قدرت خواهی در وجودش باشد به آسانی از آن صرفنظر نماید، آنهایی که قدرت طلبند همه تلاششان این است که به نقطه و جایی برسند، اما این نخست وزیر عارف، متشخص و متعبد برای اینکه دست رئیس جمهور را باز بگذارد و برای اینکه دنیا بفهمد که در بین روحانیت تنازع بر سر قدرت وجود ندارد و قدرت طلبی معنا نمیدهد و آنچه هست بهتر انجام وظیفه نمودن است، نخست وزیر، برخوردش با رئیس جمهور چنین میشود، و این نشان میدهد اگر ما در زمان بنی صدر در مورد انتخاب افراد اصرار میکردیم، حساب، حساب مکتب و خدا و دین و آئین بود.
**صفحه=168@
من به این برادر بسیار محترم و متدین و این شخصیت افتخارآمیز دنیای اسلام و انقلابمان جناب مهدوی به خاطر این روحیه و این صفایشان تبریک میگویم. (تکبیر)
و مسأله دیگری از مسائل داخل کشور در این هفته، نامه جوابیه امام عظیم الشأن به مجلس است که ایشان اعتماد بسیار مهمی را به نمایندگان مجلس ابراز فرمودند که برای مجلس افتخار است و برای همهی مردم هم افتخار است که نمایندگان منتخبشان تا این حد مورد اعتماد امامند که چنین اختیاری را به مجلس دادهاند و در همین جا من تأکید میکنم و امیدوارم که مجلس بتواند در مراعات کردن اصول و مقررات اسلام آزمایش خوبی بدهد که امام و مردم و حوزههای علمیه و علما را راضی نگه دارد و در همین جا هم اخطار میکنم که ممکن است شیاطینی که اکنون دستاندرکارند و گاهی هم گوشههایش دیده میشود برای ایجاد جو ناسالم شیطنت کنند، به این صورت که بگویند ممکن است افکار تندی در مجلس باشد که حدود مالکیت را بشکند و نزد علما رفته و شیطنت کنند و نظر علما را دچار تردید نمایند و در جامعه جو ناسالم ایجاد کنند.
ما اخطار میکنیم که توجه کنند که امام بعد از یک سال و نیم این مجلس را شناخته و با شناخت کامل این عمل را انجام داده است و مطمئن باشند که مجلس مبراتر از آن است که چپ گرایی کند امیدواریم که با بحث و بررسیهایی که در مجلس و دران محیط باز میشود ما بتوانیم در سایهی این اعتماد مجلس و با مراعات دقیق حدود و ثغور اسلام و با توجه به عناوین اولیه و ثانویه هم مشکلات را برطرف کنیم و هم به جامعه اعتماد بدهیم که: برای حدود مالکیتها و فعالیتهای اقتصادی، کشاورزی، صنعتی، و حرکتهای تولیدی که در جامعه وجود دارد، قوانین حساب شدهای بگذرانیم و بتوانیم انشاءالله راه حرکت جامع و اشتغال جامعه را باز نماییم.
آثار صدور انقلاب
در رابطه با انقلاب اسلامی در خارج از کشور هم مسائل فراوانی وجود دارد. پیام عظیم امام به حج، در رابطه با جواب نامهی آقای مالک خالد پادشاه
**صفحه=169@
عربستان، حادثهی بسیار مهم سقوط فرعون مصر، حرکت وسیع مسلمانها در تونس، مغرب و مصر و سودان، مجموعه این حوادث و تظاهرات بسیار روشنگرانهای که برادران و خواهران ما امسال در مکه داشتند و استقبالی که مسلمانها در مراسم حج از انقلاب اسلامی ایران نمودند، در آستانهی فتح و پیروزی که ما امیدواریم ارتش ما در جبههها، و در مرزها بر علیه صدامیها داشته باشند، همه اینها نوید میدهد به اینکه جامعهی انقلابی و اسلامی ما در حال شکستن مشکلات، یکی پس از دیگری میباشد و سدها را از مقابل خود برداشته و گامهای اساسی را به سوی هدف اصلی و اساسی خود که معرفی اسلام به عنوان یک آئین و دین انقلابی سوی هدف اصلی و اساسی که معرفی اسلام به عنوان یک آئین و دین انقلابی و مکتب حیاتبخش است، نزدیک می شود.
برادران و خواهران مسأله بسیار مهم است که شما در مراکش، در الجزایر، در تونس، در غرب آنسوی دنیا که به هیچ وجه صدای ما به آنجا نمیرسد حرکتی ببینید که با الهام از انقلاب اسلامی ایران باشد. این مهم است که ملت مصر که در دورانهای اخیر همیشه پیش قراول انقلابها بوده امروز با الهام از ایران و از انقلاب اسلامی ایران حرکت کند، بسیار باشکوه است که مساجد مصر، مساجد سودان، دانشگاههای مصر و سودان و تونس و مغرب مرکزی برای شعار اسلامی شده وسیلهای برای معرفی اسلام از زبان ما و از راه انقلاب ما و با سنبل انقلاب ما، امام خمینی رهبر و بنیانگزار جمهوری اسلامی بشود.
این راهی است که ما از اول به آن صدور انقلاب میگفتیم روی هم رفته با مجموعهی مطالعات و گزارشاتی که این هفته داشتم و دوستان دیگر هم در جریان بودند توجه کردیم و دشمنان ما در دنیا هم متوجه شدند که منظور ما از صدور انقلاب چه بود و آنچه که از آن میترسیدند به طرفشان در حال حرکت است و این برای ما بسیار جالب و امیدوار کننده است. یعنی اگر ما در اینجا دچار جنگ و تروریسم و ضد انقلاب و مشکلات دیگر هستیم، خوشحالیم که فکرمان دروازههای ایران را شکسته، در داخل عراق این روزها حرکتهای خوبی میبینیم، مردم عراق به آینده امیدوار میشوند فتح ارتش ما در دروازههای آبادان، ملت عراق را خوشحال کرده و به آنها نشان داده است، دشمن وحشت زده شده در سراسر دنیا در حال عوض کردن محاسبات خود هستند و توطئههای جدید به سراغ ما خواهد آمد، مطمئن باشید. آمریکا که به آسانی به
**صفحه=170@
کسی آواکس نمیدهد به سرعت به مصر آواکس داده و اسرائیل هم که اگر یک تانک به مصر میدادند عصبانی میشد، دیروز خوشحال شده که به مصر آواکس دادهاند. احساس خطر میکند که حاضراست آواکس در اختیار یک کشور در گذشته انقلابی و دچار دیکتاتوری امروز بگذارد و این مهم است. اینکه در کویت برای ما توطئه میچینند و تجاوز وجود نداشته را اینگونه بزرگ جلوه میدهند و همهی بلندگوهای غربی به جای محکوم کردن عراق، ایران را محکوم میکنند، باز نمونهای از همین توطئههاست. احساس خطر و احساس پیشرفت انقلاب اسلامی است و با این شرایط ما ان شاء الله راهمان را باز کردهایم و به آنجا که میخواستیم برویم، به راه افتادهایم و امیدواریم که این راه و این موفقیتها ادامه داشته باشد.
و در خاتمه از حضور جمع نسبتا قابل توجهی از برادران کردمان در نماز جمعه ابراز خوشحالی و تشکر میکنم که این همه یکی از نمونههای جا افتادن انقلاب اسلامی است که کردستان به طوری که اطلاع دارید در انتخابات ریاست جمهوری به طور بی سابقهای در دو هفته قبل شرکت نمود. یعنی مردم کردستان از ضد انقلاب مأیوس شدند و حضور این عزیزان در نماز جمعه تهران سوغاتی ایست که من برای برادران و خواهران کرد از این تریبون اعلام میکنم که ما امیدواریم آن سدی که ضد انقلاب بین کردها و مرکز کشیده بود و اجازه نمیداد که مرکز برای آنها خدمت نماید، برداشته شود و ما بتوانیم درانجا وظائف دولت را انجام بدهیم.
بسم الله الرحمن الرحیم- اذا جاء نصرالله والفتح- و رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجا- فسبح بحمد ربک و استغفر انه کان توابا.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
خطبه ها و جمعه ها
نشریه شماره 45 حزب جمهوری اسلامی
نام کتاب: خطبه ها و جمعه ها
نام سخنران: حجت الاسلام و المسلمین علی اکبر هاشمی رفسنجانی
نام ناشر: حزب جمهوری اسلامی
چاپ اول: دی ماه 1360
تعداد چاپ: 10000
مرکز پخش: دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی
بسمه تعالی
مقدمه
یا ایها الذین آمنوا اذا نودی للصلوه من يوم الجمعه فاسعوا الى ذكر الله و ذروا البيع
(پاورقی: ای کسانی که ایمان آورده اید هرگاه شما را برای نماز روز جمعه بخوانند بشتابید به ذکر خدا و کسب و تجارت را رها کنید.)
یکی از دستاوردهای عظیم انقلاب اسلامی ایران اقامه نماز جمعه میباشد. و این خود از جمله برکاتی است که رهبر کبیر انقلاب حضرت آیه الله العظمی امام خمینی سلمه الله تعالى عليه به ما دادند. و نیز در فرصتهای مناسب این عبادت بزرگ و آئین وحدت بخش را به ملت شهید پرورمان توجه داده و در قسمتی از سخنانشان در دیدار با ائمه جماعات جمعه به تاریخ سوم دی ماه ۱۳۵۹ چنین فرمودند:
باید این جمعه ها هر چه بیشتر و هرچه بزرگتر و ملت باید هر چه بیشتر به این جماعات حاضر بشود و جمعه را بزرگ بشمارد و خطبا هم در خطبه های خودشان مردم را بیدار کنند و مردم را دعوت کنند به صلاح.
و در روز چهارشنبه نوزدهم آذرماه ۱۳۶۰ در دیدار با رئیس جمهور محبوب استاد سید علی خامنه ای و اعضای ستاد برگزاری نماز جمعه تهران چنین فرمودند:
باید ائمه جماعات همه شان توجه کنند به اینکه تکلیفشان این است که مسائل را به ملت بگویند و توجه بدهند مردم را به مسائل سیاسی، به مسائل اجتماعی، خصوصاً «ائمه جمعه» که بحمدالله امروز در سرتاسر کشور جمعه ها بسیار خوب است و مردم هم باید بیشتر توجه کنند، مردم خودشان را غنی ندانند راجع به مسائل، این مسائل و مسائلی است که باید بروند و گوش کنند و عمل کنند.
آنچه ما را به انتشار این خطبه ها وادار میسازد، همین تأکید و امام امت به بهره برداری هرچه بیشتر عموم مردم از مسائلی که در خطبه های نماز جمعه ایراد میشود میباشد. بدین جهت ما وظیفه خود دانستیم که متن این خطبه ها را بدون هیچگونه دخل و تصرفی به جز اصلاح پاره ای از عبارات در اختیار عموم قرار دهیم.امید است در آینده بتوانیم خطبه هائی را که توسط ائمه جمعه سراسر کشور ایراد میشود به چاپ رسانیم.
لازم به ذکر است هنگامی که منافقین به جان امام جمعه تهران1 حجه الاسلام والمسلمین سید علی خامنه ای سوء قصد نمودند، از سوی امام امت اقامه نماز جمعه بهطور موقت بر عهده رئیس محترم مجلس شورای اسلامی حجه الاسلام والمسلمین علی اکبر هاشمی رفسنجانی نهاده شد. در این باره ایشان در اولین خطبه نماز چنین فرمودند:
از اینکه حوادث و مشیت الهی چنان پیش آورد که من بجای برادر عزیز و همسنگر قدیمی ام، امام جمعه پر خروش تهران، با شما صحبت کنم، متأسفم. و امیدوارم که این صحبت و اقامه نماز جمعه موقت من طولانی نشود و خداوند سریعا توفيق اقامهء نماز جمعه، پشت، سر رزمندهء عظيم الشأن، خامنه ای عزیز را به همه ما عنایت فرماید.
کتابی را که در دست دارید مجموعه خطبه هایی میباشد که از تاریخ 12/04/60 توسط حجه الاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی رئیس محترم مجلس شورای اسلامی ایراد شده است.
امیدواریم در این دوران حساسی که بر انقلابمان میگذرد، نشر این آثار در روشن کردن راه و انگیزش امیدهای امت اسلامی یاریمان دهد.
حزب جمهوری اسلامی
واحد تبليغات
20/۶/6۰
***
جمعه:12/4/1360
۱ رمضان ۱۴۰۱
خطبه اول: ماه رمضان و اثرات انسان ساز روزه
بسم الله الرحمن الرحيم
قال العظيم في كتابه اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب على الذين من قبلکم لعلکم تتقون2
از اینکه حوادث و مشیت الهی چنین پیش آورد که من بجای برادر عزیز و همسنگر قدیمی ام، امام جمعه پرخروش تهران، با شما صحبت کنم، متأسفم. و امیدوارم که این صحبت و اقامه نماز جمعه موقت من طولانی نشود و خداوند سريعا توفيق اقامه نماز جمعه، پشت سر رزمنده عظيم الشأن، خامنه ای عزیز را به همه ما عنایت فرماید.
برای دو خطبه ای که در نماز جمعه باید خوانده شود، دو موضوع را در نظر گرفته ام و خطبه اول در رابطه با ماه رمضان و مسائل مربوط به آن است که کوتاه و مختصر خواهد بود. و خطبه دوم مربوط به جریانان سیاسی حاکم بر کشور است. درگیری ها و اختلافاتی که منجر به مسائل جاری و این فاجعه عظیم هولناکی شد که ما جمعی از بهترین عزیزان خود و نیروهای مؤثر انقلاب را از دست دادیم.
ماه رمضان و اثرات انسان ساز روزه
خداوند تبارک و تعالی با مشيت و حکمت بالغه اش برای امت اسلامی یکی از فرصتهای همیشگی و دائمی و سازنده را در برنامه های تربیتی خویش تعبیه کرده است، و آن ماه رمضان و روزه یکماهه میباشد.این یک ماه و روزهای مقدس مشابه در تمام سال، محرمها، صفرها، فاطمیه ها، موسویه ها، و اعیاد و ایام وفات، از ذخیره های تاریخ تشیع و اسلام در حرکتهای اجتماعی است و همه ما بر این امر واقفیم که بهره هائی که ما در انقلابمان از این مناسبتها بخصوص ماه رمضان گرفته ایم چیزهایی است که هیچ امت و ملتی نداشته است. اوج انقلاب ما که منجر به پیروزی شد سه سال قبل در همین ماه رمضان بود.راهپیمایی بیسابقه و تاریخ ساز عید فطر سال ۵۷ محصول سازندگیهای ماه رمضان بود. و در تاریخ ما همیشه ماه رمضان تاریخ ساز و سازنده بوده است.
پیغمبر اکرم (ص) معمولا در جمعه آخر ماه شعبان و يا اول ماه رمضان به مناسبت حلول ماه مبارک رمضان برای مردم سخنرانی میفرمود و مردم را هدایت میکرد، که چگونه از این ماه و از این فرصت الهی استفاده کنند. و این ماه را، ماه خدا، ماه برکت، ماه رحمت و ماه مغفرت معرفی فرموده است، پیغمبر اکرم (ص) در ابتدای سخن معروف خود میفرماید: قد اقبل عليكم شهرا لله بالبر والرحمة والمغفره، و با این بیان به مردم توجه میدهد که درهای رحمت خدا باز شده و برکت الهی بهطرف زمین وسعت و سرعت بیشتری گرفته و مغفرت الهی برای پذیرش خاطئان و گناهکاران و منحرفان درهایش را کاملا باز کرده است، و از گناهکاران میخواهد که از این فرصت استثنایی استفاده کرده و مغفرت الهی را بگیرند، از طالبان رحمت حق میخواهد که این فرصت را از دست نداده و رحمت الهی را با وسعت بیشتری بگیرند و از ملت هم میخواهد که برای حرکتهای فردی و اجتماعیشان از این ماه برکت اتخاذ کنند و سپس توضیحات زیادی در این موارد میفرماید که آنها که اهل نماز و مسجدند بسیار شنیده اند و ما در اینجا روی چند نکته آن تکیه میکنیم. پیغمبر میفرماید: در این ماه درهای جهنم بسته است، از خدا بخواهید که درها دیگر بروی شما باز نشود، و باز میفرماید: درهای بهشت در این ماه باز است، از خدا بخواهید که در این ماه آنگونه عمل کنید که دیگر درهای بهشت بروی شما بسته نشود.همچنین میفرماید: در این ماه شیاطین در غل و زنجيرند گرفتار و در بندند، از خدا بخواهید که از این به بعد شیاطین بر شما مسلط نشوند.
اینها نکات قابل توجهی هستند، امروزه (در ماه مبارک رمضان) در سراسر کشور ما و در سراسر جهان اسلام صدها میلیون انسان روزه داراست و انسان روزه دار کیفیت احوالش با انسان عادی تفاوت دارد، اهل توجه است، اهل ذکر است و با خدا مأنوس است، هر لحظه که احساس تشنگی و گرسنگی کند، متوجه میشود که برای خدا این رنج را تحمل میکند و خودش را به خدا نزدیک میبیند و برای به هدر ندادن رنج و زحمت خود و همچنین چون خود را مهمان خدا میداند،از بجا آوردن اعمال ناپسند از قبیل گفتن کلام بیجا غیبت، فحش، ناسزا، اغراق و خلاف و تندی اجتناب میکند، و با این حالت سازندگی در داخل وجود انسان دائما در حال پیشرفت است. حتی اگر بخوابد برای این است که قدرت جسمانی خود را برای ادامه عبادت افزایش دهد، لذا پیغمبر به مردم میفرماید: نومكم فيه عباده و حتی روی حرکتهای تنفس انسان روزه دار حساب میشود: انفاسكم فيه تسبیح، بنابراین تمام افرادی که به خاطر خدا روزه میگیرند، لحظات عمر و صدای آرام نفسهایشان خاصیت تسبیح و ذکر خدا را دارد.
در چنین حالتی اگر انسان به خود توجه کند که در چه حالی است و رابطه اش با خدا چیست، بدیهی است که چه اثری برای تداوم صلاح و عفت و سداد در وجودش پیدا میشود.
روایت است که هنگامیکه پیغمبر اکرم ابن خطبه را به پایان رسانید، یکی از حضار که به روایتی امام علی بن ابیطالب (ع) بود از پیغمبر پرسید: در این ماه مبارک، در این ماه خدا، بهترین عمل چیست؟ چه کنیم که بیشتر خدا را راضی کرده و بیشتر نتیجه بگیریم؟ پیامبر جواب میفرماید: الورع من محارم الله. بهترین عمل این است که در این ماه مواظب باشید که گاه نکنید. مطمئنا اگر کسی یک ماه پرهیز از گناه را تمرین کند، دروغ و خلاف نگوید، فحش ندهد، ظلم نکند، کم فروشی و گرانفروشی نکند، انصاف را مراعات کرده و در حرکات سیاسی مواظب حق و حقیقت، باشد و اگر یک ماه با چنین وضعی که توصیف شد اسلام و اخلاق و راه حق را تمرین کنیم، بعد از یک ماه عنصری هستیم که با روز قبل از ماه رمضان فاصله داریم.
شقی چه کسی است؟
در خاتمه همین کلمات پیغمبر حمله عجیبی است میفرماید ان الشقي من حرم عن غفران الله تعالى في هذا الشهر العظيم.
در این جمله شقاوت تعریف شده است. شقی،بدبخت، اصلاح ناپذیر،گمراه با برچسب ابدی گمراهی کسی است که با این خصوصیات و با چنین حالاتی که توصیف شد،یک ماه با وجود غفران خدا با مسدود بودن شياطين و با مفتح بودن ابواب جنان و مغلق بودن ابواب نيران و با رحمت و برکت خدا، این چنین بر او بگذرد و باز در آخر ماه غفران خدا را برای گناهانش نگیرد. و این نشان شقاوت و بدبختی و نکبت همیشگی است.
بنابراین امیدواریم کسانی که این جملات را بهعنوان اولین خطبه من در اولین روز ماه مبارک رمضان میشوند و یا بعدا میخوانند تصمیم بگیرند که در ماه رمضان با محاسبه و دقت و مواظبت و مراقبت،گناه نکنند و تمام حرکات و سکنات و معاشرت و رفتارشان منطبق با موازین شرعی باشد.اگر این ماه سازنده را چنین کردیم بازده ماه دیگر سال برای ما ان شاءا... برکت و میمنت خواهد داشت.
و اما در رابطه با ماه رمضان (در مورد جنگ ایران و عراق) یک نکته سیاسی هم هست که باید به آن توجه شود: مدتی است که بلندگوهای ارتجاع منطقه و صهیونیسم، برای حمایت صدام، توطئه ای را به مناسبت ماه رمضان مطرح کرده اند. توطئه این است که صدام و اربابان و همپالکی هایش احساس کرده اند که در جنگ، در شرف شکست و اضمحلال اند. دنبال بهانه ای برای توقف جنگ میگردند آنها در سخنرانیها و مصاحبه ها و اظهاراتشان، تقدس ماه رمضان را بهانه کرده و پیشنهاد توقف جنگ و آتش بس در این ماه را میکنند مردم ساده لوح، ممکن است این جمله را حمل بر مسلمانی و صلح دوستی صدام بکنند و تصور کنند که صدام اعتقاد به ماه رمضان داشته و خواستار اینست که در این ماه مبارک که ماه خداست، خونریزی نشود و سربازان بهتر بتوانند روزه بگیرند.لازم است که در اینجا این توطئه فاش و این حیله مشخص شود و اگر فریب خورده ای هست متوجه شود که دشمن تا چه اندازه ذلیل شده که دست به چنین کارهایی میزند.
حیله صدام برای آتش بس
در قرآن مجید چهار ماه بهعنوان اشهر الحرام آمده که در این چهار ماه جنگ کردن حرام است. (ذیقعده – ذیحجه- محرم - رجب) و صدام در ماه ذیقعده جنگ و تجاوز علیه ایران را شروع کرد و در تمام این چهار ماه حرام با ما جنگید و متجاوز هم بود و ما دفاع میکردیم. آیا در آن زمان صدام توجه نداشت که مسلمان است و به یاد هم نداشت که مردم ایران و عراق هم مسلمانند و در ماه حرام نباید بجنگند؟ و امروز که احساس میکند همه شگردهائی که برای پایان دادن به جنگ و جلوگیری از اضمحلال حزب بعث در پیش گرفته شکست خورده، اظهار تقدس می کند و به ماه مبارک رمضان متوسل میشود.
اولا ماه مبارک رمضان، ماه حرام نیست، یعنی جنگ در ماه رمضان حلال است و ثانيا: ما از اول هم جنگ را نمیخواستیم، ما از جنگ متنفریم. ما از کشته شدن سرباز عراقی هم ناراحتیم، ما از خسارتهایی که مردم عراق هم میبینند ناراحتیم. ما دفاع می کرده ایم و دنیای اسلام میداند که دفاع مشروط به هیچ شرطی نیست، انسانی که تحت فشار و تجاوز قرار میگیرد در هر شرایطی حق دفاع دارد. بنابراین، این صدام متجاوز و حزب بعث منفور است که آتش افروزی کرده و امروز برای نجات خویش به قدسیت ماه رمضان متوسل شده، دنیا بداند اگر صدام راستگوست دست از تجاوزش بردارد. ما بارها اعلام کرده ایم سربازان عراقی خاک ایران را ترک کرده و خسارتهای ما را بپردازند و متجاوز محاکمه شود، اسلامیان بفهمد که صدام بر سر دنیای اسلام چه آورده ما جنگ را ترک خواهیم کرد، اما تا زمانی که سرباز متجاوز در خاکمان هست، غیر از دفاع چه میتوانیم بکنیم. و تا هنگامیکه در منطقه ما گرگی مثل صدام زندگی میکند که اینگونه چنگ و دندان نشان میدهد، آیا برای ما وظیفه ای جز این هست که برای نجات ملت مظلوم عراقي نيرو خرج کنیم و دفاع کنیم و شهادت را بپذیریم؟
بنابراین، ابن حیله هم باید برای خلق خدا روشن شود که صدام نه مسلمان ست، نه احترامی برای ماه رمضان قائل است به حرمت ماه حرام را قبول دارد، و کسی است که در شهر حرام و ماه حرام جنگ را آغاز کرده و این همه خیانت کرده. و ثالثا: ما اصلا ماه رمضان را برای همین مسائل از اول انقلاب انتخاب کرده بودیم. پیروزی انقلابمان در ماه مبارک رمضان و مرهون ماه رمضان بوده و پیروزی جنگ و پیشرفت جنگمان هم باید در ماه رمضان تامین میشود. (تكبیر)
من نه تنها آن حیله صدام را فاش میکنم بلکه قدمی هم بالاتر گذاشته و به ملت عراق و مسلمانان سراسر جهان می گویم برعکس پیشنهاد صدام، از این ماه و قدسيت آن استفاده کرده و از مراکز دینی و روحیات دینی مردم بهره گیری کنید، تا این جرثومه فساد و این جنگ افروز و این مانع استقلال منطقه را از میان برداریم ماه رمضان برای سربازان ما الهام بخش است، سربازی که امروز با دهان روزه، تشنه و گرسنه برای خدا در سنگر، زیر آفتاب خوابیده، با سرباز دیروز تفاوت دارد و امیدواریم سربازان ما، با الهام از این ماه مبارک و قهرمان شهید این ماه، امام علی بن ابیطالب (ع) جنگ را به نفع اسلام و مسلمین و انقلاب اسلامی به پایان برسانند.
و السلام عليكم ورحمة الله وبركاته
جمعه: 12 / 04/ ۱۳۶۰
۱ رمضان ۱۴۰۱
خطبه دوم: جریان ایران، جریان کفر و جریان نفاق
بسم الله الرحمن الرحيم
خطبه دوم که بحث اساسی ماست، مربوط میشود به جریانات روز و اختلافات و مسئله ای که منجر به این فاجعه عظیم و شهادت جمع کثیری از نیروهای انقلاب شد.امیدواریم که این بحث برای ملت رشید با سازنده و افشا گرو راهگشا باشد. مسئله را ریشه یابی میکنیم و تا آنجا که یک خطبه اجازه میدهد توضیح میدهیم:
اگر با فرهنگ اسلامی بخواهیم جریانات داخل کشور را تعریف و تفسیر کرده و توضیح دهیم باید بگوییم که: بهطور کلی در کشور ما و شاید هر کشور اسلامی و به معنای دیگر در هر جامعه ای سه جریان اصلی وجود دارد و هریک از جریانهای اصلی هم شاخ و برگهایی دارند. این سه جریان اصلی عبارتند از: ۱- جریان ایمان ۲- جریان کفر ۲- جریان نفاق. البته ما با فرهنگ اسلامی بحث میکنیم، اگر بخواهیم با فرهنگ سیاسی، اجتماعی روز بحث کنیم، ممكن است با تعبیرهای دیگری این سه جریان را مشخص کنیم.
1- جریان ایمان
جریان ایمان، همان جریانی است که اکثریت مردم ما را شامل میشود، یعنی جریان اسلام، اسلام واقعی با اصول و فروعش با اعتقادات و احکامش.
2- جریان کفر
جریان ضد خدا، الحاد، انکار دین و در حدی انکار اسلام است.
3- جریان نفاق
جریانی است بین دو جریان دیگر،یعنی متظاهر به جریان اول و با محتوای جریان دوم به اسم ایمان و با محتوای کفر بنام دین و با حرکت ضد دین. این سه جریان شاید همیشه در تاریخ وجود داشته، یعنی ازهر وقت که مکتبی در تاریخ مطرح شده، کسانی مومن به آن مکتب بوده و کسانی مخالف با آن، و متظاهران دروغگوئی ظاهرا مومن و در باطن مخالف آن مکتب وجود داشته اند. در اسلام، در قرآن، در تاریخ پیغمبر، این جریان خیلی مشهود است، از همان ابتدای قرآن، آیات اول سوره بقره، ابتدا مومنان را توصیف میکند، بعد كفار را و بعد منافقان را و تا آخر قرآن هم، همه جا این حرکت را مشاهده میکنیم،یعنی قرآن روی این سه جریان تکیه دارد.
۲- جریان کفر
کفر طیف وسیعی دارد، روایتی از امام صادق (ع ) در اصول کافی است که میفرماید:
کفر پنج مصداق یا پنج معنا دارد:
اول اینکه انسان چیزی را بهکلی منکر شود، خدا، عاقبت، آخرت، و یا مثلا اسلام و رسالت را قبول نداشته باشد، این کفراست.
دوم اینکه انسان با علم و اطلاع و آگاهانه منکر این مسائل شود، یعنی اینکه بداند خدا هست، اما بگوید قبول ندارم، یا در ضمیرش اعتقاد به آخرت دارد اما با زبان مخالفت میکند، و جهدوا بها و استيقنتها انفسهم3.
کفر سوم کفران نعمتهایی است که خداوند به انسان ارزانی داشته است. لیبلونی اشکر ام اكفر.4
کفر چهارم کفر عملی است، اینکه انسان در جریان عمل، به وظایفش عمل نکند، در قرآن زیاد داریم که به انسانهای غیر عامل هم کافر گفته شده و کفر پنجم تبری است، اظهار برائت کردن است. مانند هنگامیکه ابراهیم موضع بستگانش را ضد حق دید و گفت: كفرنا بكم و بدا بيننا و بینکم العداوة والبغضاء5.
اما اصطلاح کفری که ما در مقابل ایمان بکار میبریم دو کفر اول یعنی جهد با علم يا جهد مطلق است. هرجا کفری مشخص باشد در مقابلش ایمانی هم وجود دارد و همچنین در کنار اینها نفاق هم همه جا هست. و هر نوع کفری که فرض کنیم، همراه با آن به نوعی منافق هم برخورد میکنیم، کسی که به ایمانی که ندارد، تظاهر میکند.
انقلاب ما و جریانات ایمان و کفر
ما در کشور خودمان هم بعد از پیروزی انقلاب مواجه با این سه جریان بودیم. جریان اصلی انقلاب، جریان ایمان است، خط اسلام راستین است که بعدا به خط امام موسوم شد، و چه خوب گفته شد زیرا منظور چه امام امت یا اصل امامت شیعه باشد، بههرحال خط امام است. و دیگر جریان کفری وسیع است،کفر جهانی که با ما مواجه اند، الحاد، تمام دنیای مارکسیسم که بهطور کلی، تجرد و غیب و دین و آخرت و معنویت به این معنا را منکراست، این جهانی از کفر است که در مقابل ماست و تمام جریانهای دیگری که عقاید و اصول فکری و اصول اولیه اسلام را قبول ندارند. همه در جهت کفارند. البته در بین کارگروهی اهل ادیان آسمانی هستند که در کشور ما از آنها بنام اقلیتهای مذهبی نام برده میشود. اینها حكم خاصی دارند، به اسلام کافرند اما به دین خودشان مومنند و ما هم میتوانیم با آنها زندگی اجتماعی مشترک داشته باشیم که قرآن میگوید: تعالوا الی کلمه سواء بيننا و بينكما لانعبد الا الله و لانشرك به شيئا6.
دو حالت دیگر هم وجود دارد یک حالت کفار محاربند و حالت دیگر کفار معاهد.با کفار محارب ما رابطه ای غیر از جنگ و درگیری و مشاجره دائمی نداریم.اصلا آشتی ناپذیرند. کفار معاهد چه در داخل و چه در خارج تحت شرایطی، انسان میتوانید با آنها زندگی داشته باشد. جریان کنار محارب از ابتدا بوده و در مقابل با هم بوده و علیه ما هم توطئه کرده اند که سردسته، آنها آمریکاست و از لحظات پیروزی انقلاب، حتی قبل از آن با ما در جنگ و ستیز بوده و این ستیز ادامه داشته و ما با آمریکا در جنگیم. البته دیگران به این شکل با ما وارد جنگ نشده اند اما به هر حال ما بهعنوان کافر با آنها برخورد میکنیم تا روزی که محارب نباشند، همین روابط کنونی را با آنها خواهیم داشت. آن روزی که حرب شروع شده و توطئه ها روشن شود، شرایط ما هم با آنها عوض میشود. در داخل نیز همین جریانات وجود دارد. گروه های مارکسیستی ضد خدا که کافر محاربند، فراوان داریم. پیکارها، اقلیت فدائی خلق و رنجبران و خیلی گروههای کوچک دیگر که محاربند و اسلحه هم به دست گرفته و از کردستان جنگ را آغاز کردند و امروز هم، با ما در جنگند، این روزها این جنگ در تهران شدت یافته و سراسر کشور این جنگ وجود دارد. گروهی کافر هم وجود دارند که اینگونه مزاحمتها را به آن شکل ایجاد نمیکنند برخوردهای دیگری نظیر بحث آزاد در تلویزیون با آنها داریم و آنها به آزادی مطالب خود را بیان میکنند.
انقلاب ما و جریان نفاق
در ایران در جریان اصلی نفاق وجود دارد که اینها در ماهیت خودشان با هم متضادند. اما امروزه این دو جریان و جریان کفار محارب در عمل برعلیه حکومت اسلامی همگی در تشکیل یک جریان نفاق متحد شده اند، جریان به اصطلاح چپگرای مسلمان نما و متظاهر به اسلام بنام مجاهد خلق و یا فرقان، یا گروههای از این قبيل و با این ماهیت، که همگی مدعی اسلام و مبارزه برای اسلامند و شاید خیلی از آنها نما زهم بخوانند و روزه هم بگیرند و در خانواده هایشان هم بهعنوان مسلمان شناخته میشوند ولی با خط ایمان موافق نیستند و در جریانی قرارگرفتهاند که اسلام و ایمانشان لفظی است، و محتوایشان، محتوای کفراست،یعنی محتوای مجاهدین خلق ازنظر ما با کمی فاصله، با محتوای پیکار و اقلیت فدائی و مارکسیسم بهطورکلی یکی است و مجاهد خلق میگوید: مسلمانم،اما مسلمان نیست و در برنامه های اجتماعی هم، چپگرایانه رفتار میکند.
یکی دیگر از جریانهای نفاق، جریان لیبرالیسم است. آنها هم می گویند ما مسلمانیم، اما اسلام آنها از اسلام راستین، هم فکری وهم علمی فاصله دارد، نه در برنامه های اجتماعی، نه در معاشرتها نه در برنامه های اقتصادی، نه در اخلاق، نه در برخورد سیاسی، و نه سیاست خارجی، با خط اسلام و احکام اسلام متحد نیستند، کاملا اختلاف دارند، اما اسمشان هم مسلمان است، به مسجد میایند، نماز میخوانند، ممکن است قرآن هم بخوانند و ادعای اسلامیت هم دارند. اما محتوا، محتوای اسلامی نیست. و این دو جریان نفاق، کاملا متضادند، یکی لیبرالیسم، یکی سانترالیسم، یکی در اقتصادش مارکسیسم است، و یک سرمایه داری، و این دو جریان در دنیا کاملا در مقابل هم هستند و با هم در جنگند، اما در ایران موقتا این دو جریان نفاق به هم رسیده و با هم همکاری میکنند.
در چند ماه اول بعد از انقلاب، برای ما که در متن جریانات کشور بودیم، این دو جریان نفاق کاملا مشخص بود و سه جبهه با ما در تعارض بودند: ۱- کفر ۲- نفاق چپ ۳- نفاق راست. اکنون با بیان تاریخچه ای، این مسائل کلی که گفته شد برایتان روشن میکنیم.
انقلاب و جریان بنی صدر
ما با آقای بنی صدر و گروههای مجاهدین خلق و امثال اینها بر سر چه دعوا داشتیم و ما چه خون جگری در این یک سال و اندی خوردیم و نفس نکشیدیم، ما زبانمان بسته بود و دشمن ما، زبانش بازو در دما و اندوه ما و مظلومیت ما این بود که میگفتند: اینها با هم اختلاف شخصی دارند، از تریبون مجلس و از جاهای دیگر میگفتند اختلاف سلیقه است و میگفتند که اختلافات را کنار بگذارید. اما ما می فهمیدیم که جنگ بر سر چیست و مسئله از چه قرار است. اکنون میگوییم که به چه دلیل نمی توانستیم مسائل را آشکار کنیم، دعوای ما با جریان نفاق راست از آن زمان شروع شد که قانون اساسی، کم کم شکل نهایی خودش را پیدا میکرد. وقتی که مجلس خبرگان تشکیل شد.اولین بیدارباش به نفاق را ست داده شد که آنکه شما فکر میکنید در این قانون اساسی تأمین نمیشود، تکیه زیاد روی اسلامی بودن مملکت و دقت زیاد با وسواس، روی اسلامی بودن مقررات کشور، و بخصوص زمانی که مسئله ولایت فقیه مطرح شد، متوجه شدند که از نظر فکری و ایدئولوژی آنچنان خلع سلاحند و آنچنان بنیانی در این کشور گذاشته میشود که آن چهره کریه نفاق غربی دیگر نمیتواند در این کشور پایگاه مشروع داشته باشد.
به دو مطلب باید توجه شود:
۱- ولايت فقيه، ولی فقیه عنصری است که اساس زندگی جامعه اسلامی را مشخص میکند، عنصری که جریان تاریخ اسلام بعد از پیغمبر با او شروع شد و تا امروز ادامه دارد. نظر دنیای اسلام اینست که حکومت بالاصاله از آن خداست و خداوند این حکومت را به افراد معینی داده (۱۲نفر ائمه طاهرین) و بعد از آنها هم شرائط خاصی برای نیابت آنها لازم است که فقها این شرایط را دارا هستند، پس بنابراین ولایت به فقیه میرسد.نظری که دیگران دارند، اینست که: حکومت انتخابی است و مردم هرکسی (حتی فاسق و فاجر) را میتوانند انتخاب و بر خود مسلط کنید. اما ولايت فقيه، این مطلب را مشخص میکند که چون اصل حکومت از آن خداست باید در اختیار شخصیت تالی تلو معصوم باشد، پیداست که با این قید تمام کسانی که خیال میکردند بر اساس دموکراسی غرب، افرادی مثل منفورهای خودباخته جبهه ملی هم میتوانند در رأس این کشور قرار بگیرند، متوجه شدند که چنین چیزی امکان ندارد.
2- ثانيا آنچه ما بهعنوان اسلام فقاهتی بیان میکنیم، مرحله عملی قضیه است پیش از بوجود آمدن اختلافات عمیق ما با آقای بنی صدر و امثال او و کسانی که هنوز هم با ما در خیلی از جاها هستند، این بود که هنگامیکه مسئله حکومت اسلامی مطرح شد میگفتند در این حکومت با چه معیاری مقررات باید تاييد شود؟ همه که بر لفظ اسلام تکیه داشتند، اما چه اسلامی؟ و اختلاف از اینجا شروع میشود.
آنها چنین تعبیر میکنند با اسلام با یک اجتهاد پویای زنده امروزی، و ما می گوییم با معیارهای اجتهاد اسلامی که امروزه در حوزه های علمیه تدریس میشود که لازمه آن:فقه، اصول، منطق، تفسیر، درایت، روایت،ادبیات بهطور کامل، طهارت مولد و عدالت میباشد و کسی حرفش قابل قبول است که تمام این شرائط اجتهاد و مرجعیت تقلید را دارا باشد. اما آنها می گویند: ماکسی را که در حوزه علمیه قم درس خوانده و با دنیا آشنایی ندارد قبول نداریم که فتوا بدهد و این دانشگاه و این مردم و این طبقه به اصطلاح منور مجبور باشند که فکر آنها را بپذیرند. همه اختلاف اینجاست و به همین دلیل ما با آقای بنی صدر اختلافمان در اجتهاد بود. آقای بنی صدر میگفت: من اجتهاد را قبول دارم ولی مصداق مجتهد در دنیا فقط من هستم. با صراحت این مطلب را میگفت شوخی با مزاح نمیکرد. مکرر در شورای انقلاب میگفت: اجتهاد مقدار ۱۶۰ یا بیشتر علم لازم دارد و این علمها را فقط من دارم و مشکل ما این بود که در مقابل چنین جریانی قرار گرفته بودیم اگر مسئله سخن بنی صدر بود قابل حل بود. قصبه این بود که در این جریان میگفتند اسلام باشد اما با این رویه که ما می گوییم. و خجالت می کشیدند که بگویند امام نباشد و الا بین اجتهاد علما مثلا امام با آیات عظام دیگر فرقی قائل نبودند.
آنها اصولا با اجتهاد ما مخالف بودند و این یک اختلاف جوهری است. تفاوت این میشود که تمام مقرراتی را که میخواهیم بنویسیم و عمل کنیم با معیارهای به اصطلاح روشنفکرانه آنها به صورتی در میاید که با معیارهای ما فرق بسیار دارد. مثلا اگر بسراغ ربا میرفتیم، میگفتند این مسئله حل شدنی نیست، زیرا تورم یک مسئله جهانی است، اگر ربا نباشد پول سال گذشته با پول امسال بیست درصد تفاوت دارد. کسی که پول به دیگری میدهد این بیست درصد را از کجا بگیرد؟ پس بايد ربا باشد. اگر سراغ حجاب میرفتیم، میگفتند این حرف مال دوران کشاورزی بود و امروزه که دختر و پسر در دانشگاه، در کلاس، در کارخانه و در اداره می خواهند کار کنند مسئله حجاب قابل اصلاح نیست. اگر سراغ خانواده و شرایط و مسائل خانواده از قبیل طلاق یا ازدواج میرفتیم در همه این مسائل با هم اختلاف داشتیم، چه کنیم؟
جریانی بود که ولایت فقیه را استبداد دینی و احکام اسلام را هم ارتجاع و بازگشت به هزار و چهارصد سال پیش میدانست.
این درگیریها را ما از روز اول با این جریان داشتیم، بعد از شش ماه اول انقلاب که کشور به یک نوع ثبات نسبی رسیده بود از همان زمان با ریاست جمهوری آقای بنی صدر مخالف بودیم فکر میکردیم با آقای بنی صدر بهعنوان یک همکار در کارهای معمولی میتوانیم کار کنیم، اما قدرت تصویب کابینه به ایشان دادن را غلط میدانستیم. یعنی به همین اندازه هم که قانون اساسی اختیار داده بود مخالف بودیم، بنده به مجلس روحانیت مبارز در مسجد مرحوم شهید مطهری رفته و صحبت کردم و در آنجا راجع به عقاید آقای بنی صدر، راجع به ولایت فقیه و احکام اسلامی وهم چنین زندگی خانوادگی و سابقه تحصیل او صحبت کردم و گفتم که از لحاظ اجتماعی قابل همکاری نیست. در پاریس طوری زندگی میکرد که فقط وازدهها را به دور خود جمع میکرد و اولین کسی است که مقاله دین و اسلام، منهای روحانیت را نوشت. این مطالب را آنجا و هر جا که میتوانستیم رفته و گفتیم. اما به دلایلی که خیلی از آنها بعدا احتیاج به تفسیر دارد آقای بنی صدر رای آورد و رئیس جمهور شد. چه کنیم؟ مردم رای دادند و امام هم تنفيذ فرمودند و ما کاری نمیتوانستیم بکنیم.
بنابراین سیاست ما، دوستانمان، شهید آیت الله بهشتی و خیلی از دوستان دیگر که با هم بودیم، این شد که حال که ایشان رئیس جمهور شده و امام هم از بیمارستان پیغام داده اند که با هم بسازید و همدیگر را تضعیف نکنید، ما تسلیم ولایت فقیه هستیم زیرا تشخيص امام همیشه از تشخیص ما بهتر بود. قرار این شد که آقای بنیصدر را محدود کنیم تا نتواند افكار منافقانه با محتوای کفرش را بر اسلام تحمیل کند، ایشان رئیس جمهور باشند، اما ما مواظب رفتار و اعمالش باشیم.
پس از آن ایشان به دلیلی که آن هم باید یک روز شرح بدهیم در شورای انقلاب، ریاست شورا را هم به دست گرفت و مسئله فرماندهی کل قوا مطرح شد، پیشنهاد به نحوی بود که ما در آن زمان احساس کردیم، اگر آنگونه که مطرح شده عمل بشود، در جنگ کردستان شکست میخوریم، به خدمت امام رفته و از ایشان تقاضا کردیم که فعلا اسم ما برده نشود و اجازه داده شود که آقای بنی صدر دستش باز باشد. بنابراین ایشان فرمانده کل قوا هم شد. شورای انقلاب در آن زمان دولت هم بود یعنی هم دولت، هم شورای قانونگزاری بود، خود بنی صدر با حیله ای، سلامتیان و غضنفرپور را هم به رادیو تلویزیون فرستاد و با حیله خاصی تبلیغات را هم در دست گرفت. بانک مرکزی وزارت بازرگانی و اقتصاد و دارائی بهطور کلی دربست در اختیار ایشان بود، حتی وقتی که امام، آقای دعائی را به سرپرستی روزنامه اطلاعات انتخاب کردند، بنی صدر بهمنظور در اختیار داشتن روزنامه اطلاعات حکمی (روی حکم امام) برای آقای دعائی نوشت. همه این امکانات در اختیار ایشان بود، دوستانی هم که اطراف ما بودند و ما با هم کار میکردیم کم کم به ایشان گرایش پیدا کردند، طیف لیبرالیسم به این صورت کاملا شکل گرفت، طبق اطلاعاتی هم که ما داشتیم، برای اینکه خط اسلام از میدان بیرون رود، موقتا نفاق چپ هم به آنها پیوست با این برنامه ها ما گروه خاصی شدیم و همه قدرت در دست آنها بود، و جالب توجه است که ما همه تلاشمان این بود که نگذاریم این جمهوری از هم بپاشد و افشاگری نکرده و حرف هم نزنیم، فقط تلاش میکردیم قضیه را به نحوی محدود کنیم.
به خدمت امام رفتیم امام فرمودند: چاره این است که مجلس را به نحوی به دست بیاورد که قدرت در مجلس است و در آنجا میتوانید بنی صدر را کنترل کنید. تلاش در راه تشکیل چنین مجلسی بکار رفت که الحمدلله در آنجا موفق شدیم و بهترین کاری که بعد از ریاست جمهوری بنی صدر به وقوع پیوست این بود که مجلس در خط امام شکل گرفت، شورای عالی قضائی و شورای عالی نگهبان را هم طبعاً چون به این مجلس و به امام مربوط میشد در اختیار داشتیم و یک قدرت قانونی کسب کرده بودیم اکنون چند قدم به عقب بر می گردیم.
برنامه طيف نفاق راست و نفاق چپ این شد که ما را بکوبند؛ البته کوبیدن شخص ما هیچ مهم نبود، والله العظیم امروز و شاید تا همیشه برای ما چیزی شیرینتر از این نیست که، ببینیم این کشور اسلامی روی پای خویش ایستاده و ما بتوانیم از مدرسه ها و از دور نظاره گر اسلامی شدن این کشور بوده و لذت ببریم. با اینکه کسی در حضور امام و در جاهای دیگر مکرر میگفت که من میدانم بدون روحانیت در این کشور نمیشود کار کرد و اگر از روحانیون کسانی بخواهند با من کار بکنند، همین چند نفرند. البته به این حرف عقیده نداشت. لذا شخص ما مطرح نبود. ما می دیدیم که خط اسلام راستین منافقانه غريب قرار میگیرد و سیاست آقای بنی صدر این شد که کار خود را اینگونه شروع کرده و ادامه دهد که هر کاری خوب انجام شود، خود و اطرافیانش را مسئول آن کار قلمداد کند و هر کاری بدانجام گرفت بگوید: اینها نمی گذارند و در عمل می دیدید که هر کمبودی در مملکت وجود داشت یکی از نهادهای انقلاب را مسئول قلمداد میکرد. و عده ای هم متاسفانه در جامعه عملا دچار اشتباه شده بودند و عده ای هم گول خورده بودند و فکر میکردند بنی صدر واقعا میخواهد کار کند و ما نمیگذاریم، ما هم که زبانمان بسته بود و امام هم فرموده بودند کسی تضعیف نشود و از راههای قانونی میبایست وارد بشویم، ما هم همان راههای مجلس را انتخاب کرده بودیم.
و عجیب اینجاست که آقای بنی صدر رئیس قوه مقننه، رئیس قوه مجریه، رئیس تبلیغات، فرمانده کل قوا و رئیس اقتصاد کشور بود و باز به ما انحصارطلب میگفت و اوج دادن لقب انحصارطلب به ما هنگامی بود که او به تنهائی این همه برو در اختیار داشت و ما حتی حق دفاع هم نداشتیم اما بهعنوان یک وظیفه در میدان مانده بودیم که نگذاریم خط امام شکست بخورد و اخيرا هم امام فرمودند که آقای بهشتی شهید مظلوم است، من این حرف را خیلی خوب و عالمانه و هدایتگرانه می دانم، یعنی اشاره به همین مطلب است.
توضیح بیشتر اینکه اصلا جریان خط امام در آن موقع مظلوم بود. شخص آقای بهشتی که مطرح نبود، حزب جمهوری اسلامی مظلوم بود، همه ما مظلوم بودیم، جریان ما مظلوم بود، زیرا میخواستیم بخواست واقعی انقلاب اسلامی عمل بکنیم. زبانمان را هم بسته بودند، مصلحت زمان هم همین بود، واقعا در آن روز نمی شد حرف زد؛ تنها کاری که میتوانستیم بکنیم همین بود که آقای بنی صدر را محدود کنیم که نتواند افكار نفاق راست را به جای اسلام راستین بکار ببرد. آنها هم تلاششان این بود که این بخش ایمان را کنار بزنند.
ما برای انقلاب مادر و اینها دایه بودند. دایه دلسوزتر از مادر هم شده بودند و واقعا اینگونه بود که ما برای انقلاب دلمان میسوخت و قبل از انقلاب هم چنین بود. این آقایان (بنی صدر، قطب زاده، یزدی و چند نفر دیگر) در اروپا با هم دعوا داشتند. در سال ۵۳ و ۵۴ بنده از ایران به زحمت و با حیله جواز سفر گرفته و به اروپا رفتم، چند ماه در آنجا ماندم برای اینکه دعوای اینجا را خاتمه بدهم که جریان مبارزه خارج از کشور بتواند به انقلاب کمک کند. به آمریکا و اروپا و پاریس رفته و سپس به کنار دریای مدیترانه که آقای حبیبی از دیگران قهر کرده و در آنجا زندگی میکرد رفتم و آنها را به دور هم جمع کرده و بعد از آن به لبنان آمده و آقای چمران را که در لبنان بود توانستم کمی به آنها نزدیک کنم و زمانی که کارم به انجام رسید اطلاع پیدا کردم که در ایران، آقای غیوران را گرفته اند و من میدانستم که با بازداشت ایشان و لو رفتن بعضی از مسائل دیگر در ایران برای من خطر وجود دارد. رفقا گفتند که در همانجا بمانم. ولی من تشخيصم این بود که من در زندان ایران هم که باشم یا شهید هم که بشوم بیشتر به درد انقلاب میخورم تا اینکه یک عنصر مبارز در اروپا باشم. به ایران بازگشتم که چند روز پس از بازگشت بازداشت شدم و برخورد ما با انقلاب این چنین بود.
بعد از انقلاب، اینها با کوچکترین اشکالی که برایشان پیش می آمد، میگفتند استعفا میدهیم و این مسئله هم از مصیبتهای ما بود. اگر مسئله ای مطرح میشد و حرف ما منطقی بود، چون زورشان نمیرسید میگفتند به استعفا میدهیم. با همین آقای بنی صدر در قضیه گروگانها به قم، خدمت امام رفتیم. او قبلا اعلام کرده بود که به سازمان ملل میروم. اما امام فرمودند: حق نداری به سازمان ملل بروی!
از حضور امام که برگشتیم، در فرودگاه ایشان از وزارت خارجه استعفا داد. ما در همان فرودگاه برای تعیین وزیر خارجه جدید تشکیل جلسه دادیم، وضع ما با اینها این چنین بود. دائما میبایست وصله کنیم و اینها را جمع کنیم و نگه داریم و نیروهای انقلابی و روحیه آنها را حفظ کنیم و کارهای اینها را توجیه کنیم برای اینکه اوضاع از هم نپاشد، در ضمن خلاف کاریها و کارشکنی های اینها را هم به عهده بگیریم. ولی برای خدا میکردیم و همچون مادر، برای انقلاب دلسوزی میکردیم. و ما تا باشیم و تا اسلام در این کشور هست و تا شما مردم مسلمان هستید، استخوانهای ما هم به این انقلاب وفادار است. (تكبیر)
آقای بنی صدر یک چیزی به نام کارنامه هم درست کرده بود و دیدید که این کارنامه رئیس جمهور چه مصیبت بزرگی برای این کشور بود. ظاهرا قصدش این بود که میگفت: میخواهم همه مسائل را به مردم بگویم، و مردم هم خشنود شده و میگفتند حتما چنین است ظاهرا هم چنین بود، مثلا اگر یک جلسه چهار ساعته با هم داشتیم آنچه در این جلسه به نفع او مطرح شده بود، فردایش در کارنامه مینوشت و آنچه که به نفعش نبود نمینوشت و چنین وانمود میکرد که همه حرفها را با مردم در میان گذاشته، و ما اگر میخواستیم بقیه را به مردم بگوییم، ما هم مثل او میشدیم، بنابراین صبر میکردیم تا به موقع حقایق را بیان کنیم. فاصبر صبرا جميلا انّهم يرونه بعيدا و نریه قريبا7.
و گاهی هم که خیلی دلمان پردرد میشد، به خدمت امام رفته و میگفتیم اجازه دهید که ما زبانمان باز باشد و قدری حقایق را به مردم بگوییم، امام میفرمود: نه او خود، خود را هدف قرار داده است، شما کاری نداشته باشید و ما ایمان داریم که حق با امام بود، هر چند ما گاهی عصبانی میشدیم اما حق با امام بود.
روزی جلسه ای در خدمت امام داشتیم، آقای رجائی هم تشریف داشتند، آقای مهندس بازرگان و خیلی از آقایان دیگر هم بودند و در آن جلسه امام لااقل سی مورد به آنها حمله کرد (شاید رقم را کمی اغراق گفته باشم) به هرحال همه عیوبشان را گفت و قرار شد دیگر حرف های آن جلسه را بیرون نبریم. بنی صدر که معلوم بود نمیگوید، ما هم شاید نمیگفتیم، اما بیرون که آمد، متوجه شد که دیگر راهی ندارد غیر از اینکه یک قیافه خندان بشاش جلوی دوربین تلویزیون بگیرد و چنین به مردم وانمود کند که امام او را تأیید کرده و ما را محکوم کرده است. اینگونه برخورد و مسخ واقعیتهایی که در پشت پرده میگذشت هم یک نوع شکل نفاق و غیر حق بود. آن روز در آن مجلس امام، درحالیکه با انگشت به شقیقه هایشان میزدند به بنی صدر فرمودند که این فکر را از مغزت بیرون کن که اگر تو نباشی این جنگ میخوابد، من خودم این جنگ را بهخوبی اداره میکنم. (تكبیر)
همان روز، امام به او فرمودند که: تو خیال میکنی یازده میلیون رای مال توست؟ پانصد هزار از این رای هم متعلق به تو نیست و مردم به تو رای نداده اند، حتی همانهایی که برایت امروز کف میزنند و سوت میکشند، آن روز به تو رای ندادند، مردم مسلمانند و نظرشان به مرجع تقلیدشان است و چون بنی صدر در حضور امام قدری بی حیائی کرد، امام فرمودند: اگر بخواهی این گونه باشی دستور میدهم همین جا حبست کنند و در همین خانه یک سال نگهت میدارم، خیال نکن که اجازه میدهم به اروپا بروی و آنجا برای مردم حرف بزنی. آنگاه بنی صدرگفت: مگر من چه کرده ام؟ امام فرمودند: تو گروهکهای منافق را مسلح کرده ای. گفت: من اسلحه دادم تا خودشان را حفظ کنند. امام فرمودند: تو مگر مسئول جان آنها هم هستی؟ به درک که جانشان در خطر باشد! اسلحه مسلمانها را میدهی به کی؟ به محارب؟!
از این قبیل موارد زیاد در آن جلسه بود و خدا کند در ذهنمان بماند تا تمام آن را برای مردم بگوییم. البته بیرون که آمدیم ما حتی یک کلمه از این مطالب را نگفتیم و آنها به نحوی به مردم تفهیم کردند که امام در آن روز ما را خطاکار دانسته و ما را مورد سئوال قرار داده است، بله شیوه تبلیغات او اینگونه بود.
شیوه برخورد او را با مجلس همه میدانید. آن روز در حضور امام رسما گفت که من شورای نگهبان را قبول ندارم.
شیوه جنگ هم از مشکلات مهم ما بود. آقای بنی صدر قبل از ما و قبل از اینکه دولت آقای رجائی تشکیل شود و قبل از جنگ حدود هفت ماه بود که فرمانده کل قوا شده بود و قبل از آن هم عضو شورای انقلاب بود و هیچوقت کنار نبود، به اندازه همه ما اختیار داشت. بعد که جنگ شروع شد و او میبایست برای جریانات جنگ از قبل آمادگی داشته باشد که نداشت، میگفت: من وارث نابسامانیهایی در ارتش هستم و اعدام چند افسر کودتاچی و یا دیگرانی که پرونده کشتار درگذشته را داشتند،بهانه قرار داده بود، همیشه میگفت:ارتش هیچ بود و من آن را ساختم او بدون اینکه اطلاعی از مسائل داشته باشد، اظهار میکرد که بهترین متخصص است و آخر نوروز من به یکی از شهرهای جنگ رفته بودم، فرمانده آنجا میگفت: بنی صدر فلان توپ را به من نمی دهد، اگر این توپ اینجا باشد ما با سرعت بیشتری میتوانیم عراقی ها را سرکوب کنیم. من برگشته و به خدمت امام رفتم و به ایشان گفتم که بفرمائید چنین توپی را به اینها بدهند.هنگامی که بنی صدر به خدمت امام رفته بود، امام فرموده بودند و این توپ را چرا نمیدهی؟ بنی صدر (فرمانده کل قوا) میگوید که: اولا از این توپ ما دو سه تا بیشتر نداریم و ثانیا گلوله های این توپ هرکدام ده هزار دلار قیمت دارد و دلار هم یکی بیست تومان است و به امام گفته بود هرگلوله این توپ ها دویست هزار تومان قیمت دارد و مصلحت نیست که به آنجا بفرستم. وقتی که من به خدمت امام رفتم، امام فرمودند که بنی صدر چنین میگوید. گفتم بسیارخوب من یک گزارش تهیه میکنم.
از لجستیکی ارتش سئوال کرده و جواب را خدمت امام برده و گفتم که: ما ده ها قبضه از این توپ را داریم که در بیابان هائی که لازم نیست به کار گرفته شده، گلوله های اینها هم برخلاف ادعای بنی صدر حدود هشتصد دلار است و از این گلوله ها در انبارها بسیار زیاد داریم. به ایشان گفتم که هیچ کمبودی نیست اگر فرمانده کل قوا (بنی صدر) نمی دانست که من معتقدم واقعا نمی دانست، چگونه فرماندهی است؟ اگر میداند، چرا به فرمانده عالى قوا یعنی امام اینگونه گزارش میدهد؟ و نمونه اینگونه مسائل زیاد داشتیم اما از تهران به دزفول میرفتیم و وضع جبهه های جنگ را بهتر از او که در دزفول بود میدانستیم، درگیری این نحو بود.
جریان چپ نفاق را همه می دانید: مجاهدین خلق و همه اذناب و اطرافیانشان از روزی که این انقلاب به پیروزی نزدیک میشد شروع به خلافکاری کردند، اول پادگان ها را غارت کرده و اسلحه های کشور را به زیرزمین ها بردند که ما هنوز هم آنها را پس نگرفته ایم، ممکن است روزی که خودشان را نابود کردیم، این اسلحه ها هم زیر زمین ها بپوسد. بعد مسئله انحلال ارتش را پیش کشیدند، شعار انحلال ژاندارمری را داده، بعد با سپاه مبارزه کردند و بعد با جنگ مخالفت کردند (بیاد داشته باشیم که آنها خود در گنبد و کردستان آتش افروزی کرده و جنگ بپا داشتند) اما گاهی هم افرادشان را برای دزدی اسلحه به جبهه می فرستادند و دیگر کارها و وضعشان را همه می بینید که چگونه است و چگونه گروه آنها با آقای بنی صدر با هم پیوند خورده اند؟ در صورتی که اگر بنا باشد که این گروه لااقل در شعارهایشان در این کشور با کسی سازش داشته باشند، باید با ما بسازند، اما با کسی ساخته اند که با یکدیگر در دو قطب متضاد قراردارند (نفاق چپ و نفاق راست) و دیدیم که با هم همکاری میکنند و ما انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی را محصول مستقیم همکاری نفاق چپ و راست وکفر چپ و راست و الحاد جهانی می دانیم.(تکبیر)
به هر حال این ها نقشه های زیادی داشتند و خوشبختانه امام به موقع به میدان آمدند، خداوند بر عمر این امام عزیز و این رهبر واقعی (چون معنای رهبر این است که لحظه به لحظه در حرکت جامعه مؤثر باشد) بیفزاید که درست به موقع و لحظه مناسب ضرباتی که لازم بود برگروهک های چپ و راست و نفاق و کفر زده شود، پشت سرهم زد، و هنگامی که امام ضربه ها را شروع کرد، دیگر مهلت نفس کشیدن هم به آنها نداد و با بيانات و سخنرانیها قطعات اساسی را از اینها گرفت و نشان داد که اینها چه هستند.
یکی از شگردهای خبیثانه اینها این بود که به مردم وانمود کرده بودند که واقعا این ملت بنی صدر را میخواهد و لذا هنگامی که به شهرستان ها می رفت گاهی از دوستان نظامی را هم با خودش می برد که مردم را به رخشان بکشد و بگوید که مردم طرفدار من هستند و حتی در مقابل امام هم چنین حالتی داشت. و این جریانات یعنی عزل بنی صدر بوسیله امام و مجلس برای ما بهترین فتح و برای اسلام عالی ترین پیروزی بود و امروز جدا کردن یک کدخدا از شغلش به این آسانی نیست که رئیس جمهور را مجلس و امام کنار گذاشتند. واقعا مسئله آسانی نبود اما نه تنها خسارت نداشت بلکه بهره نیز داشت و ملت و همچنین ارتشیان را با هم چنین منسجم کرد.
مردم فهمیدند که چه باید بکنند. فرماندهان ارتش به یک حالت روانی بدی، دچار شده بودند و با فرماندهی کل قوا ناچار به همکاری بودند. در صورتی که مسلمان بودند و نمی خواستند غیر از خواسته اسلام عمل بشود، آنها گرفتار یک تضاد بودند، اما اکنون می توانند براحتی فکر کرده و براحتی تصمیم بگیرند و عمل کنند و می بینید که آنها با رفتن بنی صدر، اجازه یافته اند که خودشان برنامه ریزی کرده و کار کنند، گویی کشور از یک غده سرطانی راحت شد، از یک نقطه ارتباط نفاق چپ و راست راحت شد. انسجام نفاق چپ و راست از هم پاشید و متفرق شدند. همان خاصیت هائی که قرآن برای نفاق بيان می کند در چهره هایشان آشکار شد: تحسبهم جميعا و قلوبهم شتی. (سوره الحشر آیه 14)
خیال میکنید اینها با همند اما دل هایشان خیلی از هم فاصله دارد. به دور هم که جمع می شدند، آنچنان با هم سوت می کشیدند وکف میزدند که انسان خیال می کرد چقدر با هم متحد و سازمان یافته هستند، اما یک حمله حزب الله باعث شد همه آنها متفرق شدند و پیروزیشان اکنون به این است که بمبگذاری کرده و یک عده را نابود کنند. کاری که از هر فاسقی بر می آید و احتیاج به جریان بخصوصی ندارد. امروز بمب ساختن برای بچه های مدرسه هم آسان است و بخصوص با وضعی که ما با مردم داریم، دیدید که برادرم خامنه ای را چگونه ترور کردند و برادرم بهشتی را اینگونه از دستمان گرفتند، ولی باز به خودمان اجازه نمی دهیم که از مردم فاصله بگیریم و در تمام اجتماعات ازقبیل نماز جمعه حاضر می شویم. ما را ترور کردن و اجتماع ما را به هم زدن که کاری ندارد، ما که برای خودمان گارد درست نکرده ایم، بنابراین امکان وقوع حوادثی وجود دارد. اما خوشبختانه این حوادث هم برای ما چیزی جز تقویت و برای آنها چیزی جز ذلت نیست و راه اسلام هم همین است و ما هم همین را خواستاریم.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
جمعه 19/4/1360
8 رمضان 1401
خطبه اول: آزمایش انسان
بسم الله الرحمن الرحيم
مطالبی که در دو خطبه نماز جمعه بیان می شود و موضوع مجزا ولی مرتبط به هم و هر دو موضوع از مهمات مسائل روز است. اولین موضوع، موضوع آزمایش انسان، و دوم مسئله نفاق است. مسئله نفاق ممکن است بحث ادامه داری باشد و بدنبال آنچه که در بحث گذشته گفته شد بیان شود. و بحث کوتاهی در مورد آزمایش خداوندی از انسان، که اگر باتوجه عميق عنایت شود سازنده و هدایتگر خواهد بود.
آزمایش انسان
آزمایش انسان در تمام تاریخ از سنن الهی است سنتی است که از قرآن استفاده میشود، تغييرپذیر نیست و همیشگی و عمومی است و با ابزاری از هرنوع پیش میاید. اولین سئوالی که به ذهن انسان خطور می کند این است که برای خداوند، آزمایش انسان چه معنا دارد؟ خداوند که همه چیز را با علم حضوری و مطلق میداند، چه نیازی به آزمایش است؟ در خلال بحث مختصرا جواب این سئوال هم داده خواهد شد.
پایه اساسی آزمایش در جهان بینی خاص اسلام باید جستجو شود و انسان از دیدگاه اسلام و قرآن، موجودی است که رهرو یک راه پر مخاطره و بی نهایت بسوی خداست و در این راه گرفتار همه گونه مشکلات و عوائق و هدایت هاست. اسلام به انسان اینگونه نمی نگرد که موجودی تمام شدنی است، و هرچه برایش در زندگی پیش میاید باید بپذیرد، بلکه موجودی خلاق، تصمیمگیر و مرید است و سرنوشتش به دست خودش میباشد. و در عین حال از او خواسته شده که آن هدفی را که برایش در نظر گرفته اند، تعقیب کند، در هیچ مکتبی از مکاتیب موجود جهان، اینگونه که اسلام بر انسان تکیه و حساب دارد، تکیه نشده است. اومانیسمی که در شرق و غرب مطرح است، برای انسان بسیار قلم زده و کارهای زیادی برایش انجام داده اما همه با اهداف محدود و کوتاه و پست و مادی و دنیوی است.
برای انسان در اسلام و قرآن "لقاء الله" و جلب رضایت خدا و زندگی در جوار رحمت الهی، با سعادتی توصیف ناپذیر (که فعلا برای ما مشخص نیست) در نظر گرفته شده است. احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لايفتنون (سوره عنکبوت آیه 1).
آیا مردم چنین پنداشتندکه بصرف اینکه گفتند ما ایمان آوردیم رها شان کنند و براین دعوی هیچ امتحانشان نکنند؟
ونبلوكم بالشّر و الخیر فتنه (سوره انبیاء آیه 34)، و شما را به بدی و نیکی مبتلا کرده تا بیازمائیم.
وسیله آزمایش خداوندی هم، منحصر به وسائل خاصی نیست، نعمت های الهی، مصائب و خیر و شر حوادث روزگار همه، وسیله آزمایش اند، همه امکانات و مسائل منفی که در زندگی ماست وسیله آزمایش اند، و هدف از این آزمایش هم این است که انسان از این کوران سالم تر، صادق تر، و پاک تر و راهپوتر در آمده و در جاعه یکی از اهداف آزمایش این است که صفوف مشخص بشود، خبیث از طيب جدا شده و شناخته شود. راه ها مشخص شده و ائمه طرق هم شناخته شوند.
البته اگر بخواهیم درباره تمام جوانب این مسئله ها بحث کنیم،کتاب مفصلی خواهد شد. بنابراین هر قسمتی که اشاره می شود شعبه خاصی از این بحث است.
چرا ما آزمایش می شویم؟
و اما این قسمت بحث برای این مطرح میشود که در جامعه ما و در بین ملت ما شاید طبقاتی باشند که ممکن است توقعات و برداشت هائی از اسلام وکمک های الهی و مسائل جاری داشته باشند که برای هدایت نیاز به این توضیحات و روشنگری ها دارد.
بسیار سئوال شده و خیلی از مردم با وسواس می خواهند بفهمند که اگر اسلام دین حق است، اگر راه ما حق و اگر انقلاب ما انقلاب اسلامی است، و با وجود حقانیت امام، چرا باید متحمل خسارت بشویم؟ و چرا خداوند با کرم واعجاز و قدرتش، همه عقبات را از بین ما برنمی دارد؟ و چرا راه ما را با قدرت الهی صاف نمی کند؟
اسلام و قرآن از انسان میخواهد که اگر خواستار مقام عالی انسانیت است، باید راه خویش را خود باز کند. اگر باز کرد و براه افتاد، در اینجا خداوند وعده داده که: والذین جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا8 آنانکه در راه ما به جان و مال خویش جهد و كوشش کردند محققا آنها را به راه خویش هدایت میکنیم.
آری در چنین موقعی خداوند راه ها را نشان خواهد داد.
مصیبت هائی در تاریخ دیده شده و خیلی ها با دید ساده فکر میکنند که اگر این مصیبت ها نباشد بهتر است و چرا خداوند این زلزله ها و غافلگیر شدن ها و شهادت ها و خسارت های وارده بر اموال و ارواح را قرار داده است؟ چرا خداوند، این همه صدمات را از این جمعیت حق و راه حق در این دنیای باطل، با کرم خویش دفع نمی کند؟
اگر خداوند می خواست، جامعه ای بسازد، که با اراده قهریه الهی سعادتمند باشد، جوامع ملائكه و فرشته ها بوده و بنابر قول اکثریت در آن جوامع تكليف وجود ندارد و هدایت قاطع است و مقام انسانیت هم نیست.
اما انسان معجون دیگری است. با فكر، با عقل، تصمیمگیر، خلاق، با راه بی نهایت و قدرت تقدم بر ملائکه و رفتن بسوی خدا، و کسب افتخار اینکه گل سرسبد عالم وجود قرار بگیرد. اگر بناست انسانی با این خصوصیات و موجودی با این موقعیت داشته باشیم، باید اینگونه باشد که از ماده، حرکتهای آرام را شروع کرده، به جایی برسد که هنگامی که ندای رضایتبخش الهی را می شنود عالي ترين نوع لذات را احساس کند. احساسی که امروز برای ما درک آن خیلی ممکن نیست. این انسان در بوته آزمایش قرار میگیرد. عقبات و درودها و موفقیت هایی پیش میاید که تماما باید با این دید تحلیلگر سازنده باشد. و انسان را در مسیر و راه خویش تقویت کند. تاریخ چنین بوده، حضرت آدم، پدربزرگ ما، آزمایش شد، نوح آزمایش شد، ابراهیم و اسماعیل آزمایش شدند، يعقوب و يوسف آزمایش شدند، موسی وعیسی و پیغمبر عظیم الشان ما، همگی آزمایش شدند. همه این پیامبران با بدترین نوع صدمات و با بهترین نوع مواهب آزمایش شدند و این آزمایش ها آنها را پایدارتر و محکم تر نمود.
با این رویه مومنان و كافران هم در بوته آزمایشات فردی و اجتماعی قرار میگیرند. هم قوم فرعون آزمایش شدند، هم قوم موسی، اصحاب نوح و لوط و اصحاب عیسی و موسی و پیغمبر آخرالزمان همگی آزمایش شده اند، مسلمان های صدر اسلام، دائما در بوته آزمایش قرار داشتند. ا ولايرون انهم يفتنون في كل عام مره او مرتين (سوره توبه آیه 125). (آیا نمی بینند که آنها در هرسالی یکبار یا دو بار البته امتحان میشوند؟)
آزمایش های فردی هم که در زندگی انسان دائمی است، و هر روز و هر ساعت ممکن است برای ما آزمایش پیش بیاید و هرقدر هم که هدف بزرگتر و شخصیت عظیم تر و راه طولانی تر باشد، آزمایش ها سنگین تر است.
جامعه ما و آزمایشات الهی
جامعه ما بنظر کسانی که از این دید، جامعه را زیر مطالعه قرار داده اند، از آزمایش بسیار خوب به در آمده است. به نظر میرسد: ملت انقلابی ما تا امروز، در پیشگاه خدا رو سفید بوده است و آزمایش ها را با موفقیت انجام داده است. پیروزی ها، او را از راهش منحرف نکرده و شکست های موضعی هم او را از هدف دور نساخته است. چه بسا مقاوم تر هم کرده است. مردم، روزی که ما در همین دانشگاه برای آمدن امام از پاریس، متحصن بودیم و کنار گوشمان دائما رگبار مسلسل بلند بود، و دسته دسته افراد مجروح را مقابل مسجد دانشگاه می آورند، همین گونه در صحنه بودندکه: روزیکه امام به وطن بازگشت و حکومت پلید خانواده پهلوی، سقوط کرد و همه چیز به دست مردم افتاد، روزی که سلحشوران ما، شهر مرزی و حساس نوسود را گرفتند و ملت اسلامی و قلب امام و انقلابیون دنیا را خوشحال کردند (که خداوند بر توفيقاتشان بیفزاید) حال ملت، در مقاومت در راه حق، همانند روزی بود که خبر سقوط خونین شهر رسید. یعنی وقتی که خونين شهر از دست مردم رفت، گفتند: مقاومت کرده و شهر را پس می گیریم و روزی هم که نوسود را گرفتند و گفتند: این تنها گامی به جلو بود و گام های دیگر را باید ادامه دهیم. اینگونه انسان ها، لیاقت دارندکه رحمت خدا را جذب کنند.
ما از اینگونه خاطره ها در دوران جنگ و همه دوران انقلاب فراوان داریم و هنگامیکه، خداوند با لطف بیکرانش حمله نظامی آمریکا را در طبس با طوفان شن خنثی می کند و آن روز که ده لشگر مجهز عراق بخشی از کشور ما را میگیرد و این ملت در هر دو حالت به یک نحو در صحنه حاضر است، و این آزمایش عظیمی است، آزمایشی است که خدا را راضی میکند و نشان میدهد که این ملت راهش را انتخاب کرده و در راهش محکم ایستاده و پیش می رود.
جدائی پلید از پاکیزه
از خاصیت های این آزمایش ها این است که صفوف را مشخص میکند و در فراز و نشیب هائی که پیش میاید، افراد شناخته میشوند. بهعنوان مثال: در اوایل انقلاب، اکثر مردم، همه افراد معمم و روحانی، یا لااقل بخش عظیمی از آنها را به یک چشم نگاه میکردند. دو سال از انقلاب گذشته و امروز صفوف مشخص شده و جامعه می فهمد که کدام روحانی حق وکدام ناحق است، چه کسی راست و چه کسی دروغ می گفته است و حادثه ای، مثل ریاست جمهوری آقای بنی صدر پیش میاید، صفوف مشخص میشود، سرمایه دارها، ولگردها، کافه چی ها، ساواکی ها، فرصت طلب ها، دشمنان اسلام همه خود را نشان می دهند. ليميزالله الخبيث من الطيب. (تا آنکه خدا پلید را از پاکیزه جدا سازد. این از خاصیت همین آزمایشات است. طبقه زحمتکش و مولد و جانباز و فداکار و مسلمان، کم کم صفوفشان مشخص شد و تشکیل حزب الله طیف وسیعی از خلق را در برگرفت. اکنون ما تکلیفمان را فهمیده و مسائلمان را درک کرده و دوست و دشمنان را از هم تشخیص میدهیم.
یک سال قبل خیلی ها شعار می دادند که امروز معلوم شد که دروغ میگفتند. دو سال قبل کسانی که شعار می دادند، بیشتر بودند و حالا معلوم شد که آنها هم دروغ میگفتند. اگر این آزمایش ها نبود، اگر این جامعه یکنواخت حرکت میکرد، مجاهد از منافق، ایثارگر از فرصت طلب و حق از ناحق جدا نمی شد. جامعه در تباهی فرو می رفت، توطئه ها عميق تر میشد و این حرکتهای خوب یا بد، مصیبت ها يا نعمت ها همه آزمایش خداوندی است. و بلونا هم بالحسنات والسيئات لعلهم يرجعون (اعراف آیه 167). و آنها را بخوبی ها و بدی ها بیازمودیم باشد که باز گردند.
یکی از فواید این جزر و مدها که اشاره شد و روح این بحث را تشکیل میدهد و احتیاج به دقت و توجه بیشتری دارد این است که: مسئله ای اتفاق افتادکه ما کمتر انتظارش را داشتیم و بعد از وقوع آن، متوجه شدیم که قرآن چقدر زیبا و ظریف به این حرکتهای اجتماعی پرداخته است. گروههای متعددی بودند که قبلا به آنها اشاره شد و نفاق چپ و نفاق راست که در مقابل ما بودند. این گروه ها در این جریان حرکت اجتماعی متفق شدند، علیرغم اینکه اتحاد و اتفاق در جناح باید قدرت افزا باشد، قرآن میفرماید که اتفاق اجزاء باطل و همکاری جناح های باطل ضعف آفرین است، نه قدرت آفرین، یعنی هنگامیکه دو گروه باطل، با هم همکاری میکنند، به جای اینکه یکدیگر را تقویت کنند و نیروی اضافی بیافرینند، از درون این اتحاد نامقدس ضعف بروز کرده و شکست را تسریع میکند. جبهه نفاق لیبرالیسم با جبهه نفاق چپ و سانترالیزم که با هم برافتادند، از مواهب این حرکت است. خداوند دو دشمن و دو جبهه را یکباره با هم از مقابل حرکت اسلامی برداشت. طبق این آیه قرآن که میفرماید، لیمیزالله الخبيث من الطيب (سوره انفال آیه 36). این حرکتهای اجتماعی باعث شد که صف خوبان از صف بدان جدا شد.
اما صف خبيث، و يجعل الخبيث بعضه علی بعض (سوره انفال آیه 36). و پليدان را بعضی با بعضی دیگر درآمیزد. خداوند اراده کرده که در کوران های اجتماعی بعضی از موجودات خبيث و جریانات خبيث را با بعضی دیگر ترکیب کرده و اینها را متراکم وجمع کنند و جمع اينها را به سقوط بکشاند. چرا؟ اینها از جمع باید به استحکام برسند، اما خداوند میفرماید: فیرکمه جميعا فيجعله في جهنم (سوره انفال آیه 36). (و با هم گرد آور (خبثا را) آنگاه همه را در آتش دوزخ افکند).
خداوند به این نحو فرمول سقوط خبيث ها را در حرکتهای اجتماعی ساخته است، اینها را با هم جمع کرده و هنگامیکه جمع شدند، به جای اینکه محاسن هم را ببینند، عیوب یکدیگر را میگیرند. به این نکته جالب توجه کنید؛ چپ گراها مانند: جناح پیکار، مجاهدین خلق، فدائی خلق وتمام این تیپ ها که عمری شعار می دادند، حقوق کارگر، حقوق محرومان، مبارزه با سرمایه دارها، مبارزه با امپریالیسم، مبارزه با ابرقدرت ها، و بخاطر اینکه شعار طرفداری از مجروحین را می دادند، عده ای را به این جهت جذب کرده بودند. هنگامیکه با جناح لیبرالی که سرمایه دارها و ساواکی های مخصوص تصفیه شده و دلال ها و مقاطعه کارها و زالو صفت ها را شامل میشد، متحد شدند، زرق و برق شعارهایشان را از دست داده و در صفوف خودشان ایجاد تردید کردند. یعنی کسی که با نهایت خلوص به آنها پیوسته تا از حقوق محرومین دفاع کند، اکنون که با چنین وضعی برخورد کرده و می بیندکه قبله و رهبر و مطلوب و مقصودش با لیبرالیست با هم ساخته اند، در حرکت خود دچار تردید میشود.
نقطه مقابل، طرفداران آن جناحی که در تمام عمر و در همه حرکاتش، شعار آزادی داده و با ادعای آزادیخواهی عده ای را جمع کرده بود و تمام بی بند و بارها را به امید واهی آزادی که در آینده خواهد داد به خودش امیدوار کرده بود، وقتی که میبینند که با یک گروه چپ افراطی که در شعارهایشان بخون اینها تشنه اند، پیوند کرده و راه مشترک گرفته اند، دچار تردید میشوند.
مردمی هم که از دور نظاره گرند و طرفدار هیچ گروهی از اینها نیستند و می گویند: خدایا این گروه ها چه می گفتند کسی که دم از آزادی خواهی زده و صحبت از دموکراسی میکرد. امروز با گروه پیکار و رنجبر چگونه می تواند همکاری کند؟ (پیکار و امثال او که دیکتاتوری کارگر را می خواهند و خواستار حذف سرمایه داری و ضد لیبرالیسم اند! پس هر دو دروغ گفته و فقط ادعا دارند.
اگر بیست جبهه، با بیست شعار، وجود داشته باشند، هنگامی که با یکدیگر ترکیب و جمع شده، و بخواهند یک جبهه را تشکیل دهند هر بیست شعار متزلزل شده و هر بیست جبهه از درون خویش می پوسد و در صفوفشان ایجاد تردید میشود. و این مجموعه نامتجانس و دافع یکدیگر، وقتی بخواهند در یک میدان به مبارزه برخیزند، در مقابل یک سیل مهاجم مکتبی که قرار بگیرند، شاخه های سیل در خلل و فرج و داخل زوایای خالی از فکر و عقیده و ایمان و روزنه های تردید، وارد شده و اینها را از درون متلاشی میکند.
حال توجه کنید به این آیه، که چقدر جالب معنا میدهد لیمیز الله الخبيث من الطيب (انفال آیه 36) خداوند صفوف را مشخص می کند و يجعل الخبيث بعضه على بعض (انفال آیه 36) خبیث ها همه با هم جمع می شوند دفتر هماهنگی، روزنامه انقلاب اسلامی، دفتر رئیس جمهوری، پیکار، رنجبر، جبهه ملی، فدائی، مجاهد و تمام کجروان، سلطنت طلب ها، طرفداران بختیار، و همه این تیپ ها که هر یک در محدوده کوچکی برای خویش رونقی داشتند، مجموعه ای تشکیل می دهند فیرکمه جميعا فيجعله في جهنم. این هم پایان کار، مجموعه به جهنم می رود. واقعا اعجاز است (تكبیر).
این یک سطر قرآن، به اندازه یک کتاب در تحلیل جامعه شناسی مطلب دارد. اما کوتاه و پشت سرهم مطلب را بیان کرده و مصداق تمام آیه، همان اجتماع نیروهای شیطانی است که روز دوشنبه ۳۰ خرداد، بعد از جریان عدم کفایت سیاسی آقای بنی صدر، به دور هم جمع شده بودند و خیال میکردند تهران و ایران را به خاک و خون میکشند اما به محض اینکه بچه های حزب الله از کوچه های جنوب شهر پیدا شده و سپس چند موتورسوار به میدان آمدند، دیدیم که این مجموعه متراکم خبيث، تا دو ساعت بعد از شروع حرکت متقابل مردم، اصلا گم شدند.کأنّه وجود نداشتند. این چه تاریخ روشن و چه تحلیل گویائی است که حرکات آزمایشی که سنت الهی است این چنین راه را هموار میکند.
یکی دیگر از آیات قرآن که در این رابطه مضمون خوبی می یابد، میفرماید: ليحملوا اوذارهم كامله يوم القيمه و من اوذا والذين يلونهم بغير علم (سوره نحل آیه 24) (تا آنکه آنان درنتیجه انکار روز قیامت بار سنگین گناه خود را با بار گناه کسانی که از جهل گمراهشان کردند به دوش نهند) می دانیم که در قیامت لاتزر وازرة وزر اخری (سوره انعام آیه 164) هيچ نفسی بار دیگری را بر دوش نگیرد. اصولا در داستان کيفر الهی مطلب همین است. اما خداوند میفرماید: با اینکه هرکس مسئول عمل خویش است عده ای هستند که مسئولیت اعمال دیگران را هم بعهده دارند و آنها کسانی هستند که باعث اضلال دیگران میشوند و گمراه کننده دیگران هستند.
در رابطه با اجتماع جبهه های خبيث، این مطلب صدق پیدا میکند. یعنی وقتی که جبهه خبثا جمع شد هریک از اینها در عمل، مسئولیت اعمال خلاف دیگران را هم بعهده دارد، امروز هرگناهی که مجاهد خلق کند بپای بنی صدر هم نوشته میشود و هرگناهی که باند بنی صدر انجام دهد، بپای مجاهد خلق هم نوشته میشود. پیکار و اقليت و صدام و قاسملو و سادات و ارتجاع منطقه مطلقا و آمریکا، مجموعا در کشور ما مسئول جنایاتند و واقعا هم مسئولند. یعنی جبهه نامقدس چپ و راست خبيث، مسئولیت این جنایت ها را بعهده دارد و ملت بپای اینها خواهد نوشت و این، از عوامل سقوط وعدم موفقیت آنهاست (تكبیر).
نتیجه ای که از لحاظ آزمایش فردی می گیریم، در وجود خودمان است. برادران و خواهران عزیز این آزمایش دائما وجود دارد، محور را تقوا و حرکت در راه خدا قرار بدهید و در مورد حوادثی که اتفاق می افتد و اینکه آیا تلخند يا شيرين، و رحمتند یا مصیبت بار، باید بگوییم که این مرحله بعدی کار است و برای کسانی که با تقوای اصيل و هدف الهی در راه خدا حرکت میکنند، شهادت و پیروزی و موفقيت ها و شکست ها، همه یک معنا دارد.
و اگر این روحیه ای که امروز در میان ما هست، محفوظ بماند میتوانیم امیدوار باشیم که انقلاب ما راه اصلی خویش را در پیش دارد.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
خطبه 19/4/1360
8 رمضان 1401
خطبه دوم: منافقین و خوارج محارب
بسم الله الرحمن الرحيم
منافقين و خوارج محارب
جریان سومی که در بحث گذشته مطرح شد جریان نفاق بود و این بحث، از بحث های اساسی و مهم مسائل روز است. اگرچه بسیاری از مصادیق نفاق که بهعنوان منافق با ما برخورد داشتند، امروزه دیگر، عنوان نفاق ندارند و به طرف خباثت تکامل پیدا کرده و به خوارج تبدیل شده اند. یعنی آنکه تا دیروز منافق بود، امروز خارجی و محارب و با ما در جنگ است و ماهیتش تفاوت پیدا کرده است. و حكم اسلامی هم درباره اینها بنحو دیگری است. در اسلام منافق تا روزی که جنگ را شروع نکرده و به روی اسلام شمشیر نکشیده و حالت بغي بخود نگرفته، می تواند در سایه اسلام زندگی کند و در مجموعه مسلمین بماند و جان و مال و عرض و همه زندگیش محترم است، اما وقتی که حجاب نفاق شکسته شد و پرده به کنار رفت و شمشیر را بدست گرفت و رودرروی انقلاب اسلامی ایستاده و اعلان جنگ کرد، تبدیل به خارجی و محارب شده و تمام این احکام، درباره اش تعبیر پیدا میکند.
کسانی که بهعنوان منافق درباره شان بحث میکنیم، اکثرشان امروز به محارب تبدیل شده اند و اکنون دادگاه ها بنابر حکم وظیفه احكام لازمه را درباره آنها انجام می دهند.
این بحث را با توجه به کلماتی که امام در بیاناتشان فرمودند بسط داده و ادامه میدهیم تا جامعه ما با مسئله منافقینی که امروزه به محارب تبدیل شده اند، آشناتر بشوند.
چند خصوصیت منافقین از زبان قرآن
امام در بخشی از صحبت هایشان به این آیه قرآن اشاره فرمودند:
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ (204) وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ 9.
بعضی مردم از گفتار دلفریب خود تو را به شگفت آورند و از این راه به متاع دنیا رسند و از روی نفاق خدا را براستی خود گواه گیرند و این کس بدترین دشمن اسلام است و چون از حضور تو دور می شود کارش فتنه و فساد است بکوشد تا حاصل خلق بباد فنا دهد و نسل بشر را قطع کند و خداوند مفسدان را دوست ندارد که در این آیات چندصفت از صفات خاص منافقین آمده است. در قرآن آن قدر بر جریان نفاق تأکید شده و آنقدر به این مسئله اهمیت داده که زمانی تعجب انگیز بود که چرا قرآن در سوره های بزرگ در دهها سوره، آیات فراوانی را به جریان نفاق اختصاص داده است؟ در عمل معلوم می شودکه خطیرترین و خسارت بارترین جریان در یک جامعه با حریان نفاق با محتوای کفر، از درجات مختلف ولی با اسم اسلام است و جامعه ما امروز بالعيان، این مظاهر نفاق و صفاتی که در قرآن برای منافق آمده، در چهره مخالفان انقلاب اسلامی، که به انواع مختلف خودشان را در طیف انقلابیون قرار داده بودند، مشاهده میکند و این مسئله بسیار مهم است و قرآن به پیغمبر میفرماید:
در تقسیم مردم، بعضی از افراد، بصورت ظاهر، هنگامیکه با تو حرف میزنند، و شعارهائی که میدهند و ادعاهائی که دارند، بسیار ظاهرفریب است و باعث اعجاب میشود و دهان پرکن است و انسان را جذب میکند. ولی اینها در ته دل و عمق وجودشان، بدترین نوع خصومت را با جریان حاکم و انقلاب اسلامی دارند. يعجبك قوله في الحياه الدنيا و يشهد الله على ما في قلبه. خدا را هم شاهد گرفته و از او هم مایه می گذارند، اما اَلَدُّ الخصام. بدترین نوع خصومت و عداوت وکینه توزی را دارند.
اینها چه کسانیند؟ چندصفتشان در اینجا آمده یکی از صفاتشان این است که مفسدند. اگر دستشان باز شود و راه پیدا کنند تلاششان را برای ایجاد فساد در جامعه ادامه می دهند، سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا. با سعی و تلاش ما حرکت فسادآمیز دارند و نمونه های فسادشان که مستقل هم آمده، این است که با کشتزارها و محصول و با ارواح و جان مردم درافتد، وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ، واقعا مثل این است که قرآن امروز نازل شده و برای منافقین زمان ما صحبت میکند، می گوید: اینها کسانی هستند که فساد کرده، کشتزار مردم را از بین برده و یا جان مردم را میگیرند. ما می بینیم که به اصطلاح انقلابیون ایران و بدلی های انقلابی، تحت عنوان مبارزه و خدمت به خلق، دهها کشتزار را در نقاط مختلف کشور به آتش کشیده اند. محصول عمر یک کشاورز در تمام یک سال، و محصول عمر و امید زندگی خانواده ها را با یک کبریت یا با نارنجک یا با یک کوکتل مولوتف، خاکستر میکنند. این یک چهره از دهها چهره کثیف منافق است که قرآن ترسیم کرده و با اینکه نسل را از بین می برند، و بهترین مصداق آن اینکه اینها با بمبگذاری و انفجار آن در یک جمعیت، با نسل و با ارواح بشریت در حال مبارزه اند.
بهعنوان مثال، بمبی که در سالن راه آهن قم منفجر کردند؛ اینها در آنجا با چه کسی مبارزه میکنند؟ مردم جنگ زده ای که از قطار پیاده شده اند ناگهان با انفجار مواجه میشوند؟ آیا در آستانه مسجد اعظم قم که بمب منفجر میکنند، در قم چه کسی است؟ زوار قم چه می خواهند؟ آنهایی که به نماز جمعه میایند چه می خواهند؟ در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی یک عده انسان شریف که همه عمرشان را وقف این جامعه کرده بودند، جمع شده بودند و خود منافقین هم می دانند آنها اگر اعتراضی دارند به مسائل دیگری است و آنها شک نداشتندکه کسانی در حزب جمع شده بودند برای این بود که دردی از دردهای این کشور را معالجه کنند و با مسئله گرانی که مردم را رنج میدهد مبارزه کنند، بحث هم همین بوده، اما بمب می گذارند و آنجا را منفجر میکنند. واقعا عجیب است یعنی اگر امروز خداوند می خواست با ما حرف زده و منافقین را با آیات قرآن و به زبان جبرئیل معرفی میکند، آیا مطلب دیگری جز آنچه که در آیات گذشته گفته بود، بیان میکرد؟ اینها بسیار پر مدعا هستند، بنحوی که انسان دچار تعجب می شود، يعجبك قوله في الحياة الدنيا. اینها تمام شعارشان اصلاحی است. وقتی که به آنها گفته میشود فساد نکنید. واذا قيل لهم لاتفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون.
توجه کنید که قرآن چه محکم بیان میکند و آنها نمی گویند که ما مصلحیم، می گویند: فقط و فقط در زیر این گنبد مینا و زیر این آسمان کبود ما هستیم که پرچم اصلاح واقعی را در دست گرفته ایم!
شعارهای بزرگ و دهان پرکنی که اینها از روز اول داده اند و امروز هم می دهند، این ادعای آنهاست. انما نحن مصلحون. اما قرآن بلافاصله میگوید: الا انهم هم المفسدون. همینها و فقط همین ها (با تأکید) مفسد هستند، اما خود نمی فهمند. ولكن لايشعرون. آری انسان چقدر باید نادان و بی شعور باشد که این گونه مبارزه کند. آیا اینها به ادعای خودشان برای خلق مبارزه میکنند؟ ما هنگامی که در آستانه نماز جمعه بمب می گذارند، این خلق هرگز آنها را نخواهد بخشید. ای بی عقل ها اگر دین ندارید برای دنیایتان کمی فکر کنید. گروهی که برای شما خدمت میکنند، با بمب از پا در می آورید، در سالن راه آهن بمب منفجر میکنید، خرمن آتش می زنید، و کشتزارها را می سوزانید، اینها همه نوعی افساد است که نتیجه کوردلی و نداشتن شعور است.
درگذشته حتی مبارزین غیر اسلامی هم اینگونه عمل نمی کردند با وجود امکاناتی که داشتند و می توانستند، شیئی را در خیابان منفجر کنند، اما به خاطر اینکه امکان کشته شدن افراد بی گناه بود، این عمل را انجام نمی دادند. اما خداوند در مقابل جریان اسلامی آنچنان عقل از سر منافقین برگرفته که هم شعورشان را از دست داده و هم پرمدعا و مفسدند نمونه بارز اینها بنی صدر بود که می گفت: من نمی خواهم خود را کوچک کنم، من امروز بزرگترین اندیشه معاصرم؛ می دانید بزرگترین اندیشه معاصر یعنی چه؟
یعنی اندیشه تهران هم نه، اندیشه ایران هم نه، اندیشه خاورمیانه هم نه، اندیشه همه دنیا و آن هم نه امسال بلکه «عصر» (عصر را می توان ده سال یا بیست و پنج سال یا یک قرن قرار داد. کسی که فکر میکند، بزرگترین اندیشه معاصر است، آیا این طرز تفکر با آن طرز عمل یکی است که با کسانی اتحاد استراتژیک یا تاکتیکی برقرار کرده که بمب می گذارند و خرمن آتش میزنند؟
الا انهم هم المفسدون ولكن لايشعرون. چقدر قرآن ظرافت بیان دارد و چقدر گویا است.
و این مطالبی که بیان شد از خصوصیات جریان نفاق است که به مناسبت بسط اظهارات امام بیان شد و در آینده خصوصیات دیگر جریان نفاق را که در قرآن بیان شده بحث خواهیم کرد.
امام فرمودند کسانی را که حرث و نسل مردم را قطع میکنند شناسایی کرده و به مردم معرفی کنید. و منظور امام، همین منافقين محارب هستند و مردم هم چه خوب عمل کردند و خداوند به این مردم جزای خیر دهد و بر توفیقاتشان بیفزاید که اینگونه بیدار و هوشیار و صبور و انقلابی با مسائل جاری برخورد میکنند و تحت تأثیر این ادعاها و تبلیغات و جریانهای ناسالمی که در کنار جامعه ما ایجادشده است قرار نمی گیرند. خوشبختانه انقلاب ما با حرکت سریع خود توانست (برخلاف پیش بینی ما که تصور میکردیم مبارزه به چند مرحله زمانی احتیاج دارد) در یک مرحله و یک زمان، این مجموعه خبيث و متراکم شده را از سر راه خویش بردارد و برادران سرباز و رزمنده ما در جبهه ها هم به حرکت قهرمانانه خود اوج بیشتری داده و امروزه ما در جبهه داخلی و خارجی شاهد پیروزی ها و موفقیت های فراوانی هستیم. (الله اکبر)
و ما معتقدیم که خداوند این پیروزی ها و این موفقیت ها را، با حفظ زمینه صلاحيت، در اثر روحیه ایثار و فداکاری و تقوائی که توده ملت ما دارند و در مقابل حوادث از مسیر حق منحرف می شوند، برای ما وسیله سازی نموده است.
و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته
جمعه 26/4/1360
15 رمضان 1401
خطبه اول: انتخابات، مردم و توطئه ها
بسم الله الرحمن الرحيم
برای بحث در این قسمت دو مطلب کوتاه و فشرده بیان میشود. توجه عميق شما می تواند کوتاهی مطالب را جبران کند و موضوع بحث قسمت اول، انتخابات ریاست جمهوری و میان دوره ای مجلس شورای اسلامی است و دیگری، جمع بندی مطالبی است که درباره نفاق و آزمایش الهی در بحث های قبل گفته شده است.
در مورد انتخابات، آنچه که تا امروز همه می دانیم این است که این انتخابات پی در پی و سريع، بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب از ویژگی های انقلاب اسلامی ایران است. شما اگر امروزه تاریخ انقلاب های دنیا را مطالعه کنید، به نمونه ویژگی های انقلاب ما یا اصلا برخورد نمی کنید، یا بسیار کم انقلابی را می بینید که بعد از انقلاب توانسته باشد، مردم را بپای صندوق های رأی بیاورد و با نظر مردم ارگان های کشور را تثبیت کند. گاهی دهها سال در کشورهای انقلابی طول کشیده تا به انتخابات، آن هم از پیش ساخته می رسند. اما مردم ایران چنین نکردند، دو ماه بعد از پیروزی انقلاب، رژیم مطلوب را انتخاب کردند که ملت رأی به جمهوری اسلامی داد. چند ماه بعد، انتخابات خبرگان را برگزار کرده و چند ماه بعد از آن رفراندوم برای قانون اساسی و پس از آن انتخابات شوراها و سپس انتخابات ریاست جمهوری و بعد از آن انتخابات مجلس شورای اسلامی را برگزار کردند که با دیدی منصفانه در تاریخ دنیا بی نظیر است، افتخار هم از آن انقلاب اسلامی ایران است. اما رمزکارچیست؟ آنچه که مهم است رمز این موفقیت است و بحث ها روی این مطلب دور می زند:
رمز این پیروزی و افتخار و این انحصار در تاریخ این است که انقلاب ما بیش از هر انقلاب دیگری در دنیا به مردم متکی بوده است. انقلاب های دنیا ازقبیل انقلاب ویتنام، کامبوج، چین، تمام شوروی و اقمار آن و حتی انقلاب کبیر فرانسه و انقلابهائی از این قبیل را که مشاهده کنید می بینید که فقط قشری از مردم (روشنفکران یا کارگران یا غيره) کارگردان انقلاب بوده اند و تا آخر هم ادامه داده و همان قشر بوده اندکه بعد از انقلاب کشور را گردانده اند. در ایران به این نحو نبود البته نقش عظیم را روحانیت ایفا نموده بود، اما روحانیت به تنهایی نمی توانست کاری انجام دهد، نقش اساسی را رهبر ایفا میکرد، اما رهبر هم بدون رهرو و بدون پیرو، رهبری کاملی ندارد، مجموعه این مردم در روزهای پیش از انقلاب بیش از پیروزی، با حضورشان در مبارزه، انقلاب را پیروزکردند ودر تاریخ دنیا انقلابی به نام و به سبک انقلاب ایران طلوع کرد. یعنی انقلابی که مردم با الله اکبر و شعار و با مشت گره کرده و با تصفیه خون و با استقبال از شهادت یکی از مخوفترین سازمان ها و تشکیلات پلیسی و نیروهای اقتصادی دنیا با پشتوانه های عظیم را در هم شکستند و همین سرمایه، بعد از پیروزی انقلاب در میدان ماند و مهم اینجاست، یعنی روزهای اول کسانی که خود را کارشناس سیاست و جامعه شناس دانستند، تصور میکردند که مردم با شعار آمده و بعد از گذشت چند روز یا چند ماه این شعارها اثرش را از دست خواهد داد و مردم گرفتار بأس شده و از میدان بیرون خواهند رفت! آمریکا و دشمنان ما هم استراتژی مبارزه خود را به نحوی تنظیم کردند که روی این حدس و این گمان حساب کرده بودند. البته اولین اقدامشان این بود که در داخل انقلاب نفوذ کرده و از درون انقلاب را پوچ کنند و مایه های غربی در پوسته اسلامی ریخته و معجونی به عنوان اسلام اما با محتوای لیبرالیسم به خورد مردم بدهد. این حیله سكست خورد اما آنها همیشه آلترناتیو یعنی جانشین برای جایگزینی هر مرحله آماده دارند.
فکر دومشان این بود که یا رهبران و یا ملت را از میدان بیرون کنند. اما اساس بر بیرون کردن ملت بود، زیرا اگر ملت زاینده و فداکار باشد بیرون کردن رهبران (منظور از رهبران به جز شخص عظیم رهبری مسئولان درجه دوم هستند) سودی ندارد و از درون ملت باز رهبران جدیدی خواهد جوشید. بنابراین بیرون کردن مسئولان و چهره ها قاطع نبود. آنچه که برای پیشبرد اهدافشان قاطع بود، این بود که مردم را از صحنه بیرون کنند. لذا این توطئه در دو جناح مذکور هماهنگ حرکت میکند، در جناح بیرون کردن رهبران و مسئولان و چهره ها: ترورها، تهمت ها، بدنام کردن ها و اختلافات داخلی و از این قبیل مسائل بوجود میاید. اما برای بیرون کردن مردم از صحنه برنامه وسیعی چیده شده که تاکنون شکست خورده و خوشبختانه مردم ما با فطرت بیدار و وجدان اسلامی پاک و با هدایت های پیامبرگونه امام موفق شده اند این چهره دشمن را بشناسند و بدنبال آن، توطئه ها را خنثی کنند.
اگر حرکتهای تاریخی را به یاد داشته باشیم و بعد از انقلاب اولین کاری که برای بیرون کردن مردم از صحنه شروع شد، نغمه های دلسردکننده ای بود که به صورت شعارهای چپگرایانه از حلقوم گروهک ها بلند میشد. دهها و بیش از صد نشریه بهطور رسمی و تراکت ها و شبنامه ها الى ما شاء الله فضای این کشور را با شعارهای چپگرایانه، غیرقابل قبول، اما با هدف دلسرد کردن مردم، پرکرد. (از قبیل اینکه این حکومت برای کارگرها کاری نکرده، مستکبرین، مستکبرتر و مستضعفین مستضعفتر شده اند و آمریکا با این چهره وجود داشته و ارتش و پلیس همه و همه از عمال آمریکا هستند) و با اینگونه شعارهای چپگرایانه به فکر افتادند که قشر مستضعف را که اکثریت جامعه ما هستند از صحنه بیرون کنند. البته توفیق زیاد نبود. علتش هم این است که اینها جامعه شناسی کشور ما و ملت ما را بدخوانده بودند. این مردم از طریق دین، قرآن، مسجد و حسینیه، امامزاده، امام، مدرسه فیضیه و نماز جمعه و راه هائی از این قبیل با مسئولان کشور مرتبطند. اما اینها می خواستند از طرق غیر مانوس برای این مردم و از طرقی که مردم به میدان نیامده بودند وارد شوند. ولی مردم هشیار همان راههای مأنوس را فراموش نکردند، مساجد مملو از جمعیت بود، مراکز نماز جمعه که باید از بزرگترین برنامه های اساسی اسلام، برای نگهداشتن مردم در صحنه و اعجاز اسلام است، و راههای دیگری از این قبیل، مردم را پابرجا و محکم و صبور و مقاوم نگه داشت و وقتی که انتخابات شروع شد اینها برای دلسرد کردن مردم، طرق معمول غرب را پیمودند.
در اولين برنامه انتخابات، 98.5 درصد مردم آنچنان روی جمهوری اسلامی پافشاری کردند که پشت آنها را لرزاند. بفكر افتادندکه در انتخابات بعدی (که خود می دانستند رای ندارند) انتخابات را منکوب کنند و لذا دیدید اولین تحریم در انتخابات خبرگان و بعد قانون اساسی، بوسیله همین گروه منافق، که امروز چهره آنها خوب شناخته شده، بهعنوان یک شعار انقلابی که انتخابات آزاد نیست انجام شد، اما تحریم ها بی ثمر بود و مردم همچنان آمدند و رأی دادند. متأسفانه در مراحل بعد، کسانی که مسئول بودند و بوق مسئولیت را در اختيار داشتند و از رادیو و تلویزیون حرف میزدند و روزنامه کثیرالانتشار در اختیار داشتند و به اسم رئیس جمهور و مسئولان دیگر حرف میزدند، با گروهکهای منافق همصدا شده و برای بایکوت کردن انتخابات که در حقیقت برای بیرون کردن مردم از صحنه و دلسرد کردن آنها بود، داد و فریاد برآوردند، و چنانکه می دانید آقای بنی صدر همان دستگاه اجرائی که انتخابات ریاست جمهوری را برگزار کرده بود قبول داشت و می گفت که خوب عمل کرده است اما در انتخابات مجلس شورای اسلامی می گفت من این دستگاه اجرائی را قبول ندارم. هدف او روشن بود، اگر در هدف سوء شخص او تردید کنیم، در هدف مغرضانه جریانی که او سمبلش بود نباید هیچگونه تردیدی داشته باشیم.
ریشه و هدف اصلی این بود که مردم بگویند این انتخابات بی معناست، رأی شما درست نیست، شما رأی نداده اید و یا اینکه فریب خورده اید، یا به شکل دیگری انتخابات را بایکوت کنند. و روی این قضیه خیلی بیش از یک جریان معمولی کارکردند، همه نیروهایشان را به کار گرفتند. خوشبختانه ضربات قاطع امام و هوشیاری مردم اجازه نداد که اینها به هدف شوم خود برسند و اگر می رسیدند خطر بزرگی متوجه انقلاب ما میشد، زیرا هدف اساسی تیرهائی که از طریق استعمار غرب و شرق تعقیب می شود همین است که این مردم به شکلی بپذیرند که رأی و حضورشان در صحنه بی معناست و با همه قدرت این عمل را انجام دادند که خوشبختانه تا امروز موفق نبوده اند.
حال امروز که انتخابات سرنوشت ساز دیگری در پیش داریم (پاورقی: مقصود از انتخابات در اینجا، انتخابات رئیس جمهوری شهید عزیز و بزرگوارمان رجائی می باشد.) البته، سرنوشت ساز نه از این جهت که امکان دارد که رئیس جمهور غیرقابل اعتماد دیگری رأی بگیرد این را هم خودشان می دانند و هم ما می دانیم، اولا کاندیدی ندارند و ثانيا اگر هم داشتند، رأی نمی آوردند. مطلب واضح و روشن است و مسئله، بعد دیگر و ظریف قضیه است، باید فعالیت بشود که این مردم نسبت به انتخاباتی که انجام میشود، بی تفاوت شده و تصور کنند که چون می دانیم رئیس جمهور انتخاب میشود، مقدار رای کم یا زیاد باشد فرقی نمی کند، شاید این فکر در ذهن مردم رسوخ کرده و احساس کنند که رأیشان سرنوشت ساز نیست و بپای صندوق رأی نروند. این ظریف ترین خواست دشمن است، لطیف ترین حرکتی است که دشمن انجام داده برای اینکه از این دریچه مردم را به سرنوشت و آینده خویش بی تفاوت کند و به دنیا بگوید که این جمهوری پشتیبانی رای و احساسات مردم را ندارند.
جمله ای امام قبل از ماه رمضان فرمودند تصور میکنم قوی ترین حرفی است که میشود در اینجا بیان کرد، این جمله را مکرر از رادیو و تلویزیون شنیده اید، امام فرمودند: این بار رأی دادن تکلیف است و خود علما و مجموعه روحانیت و مردم و مسلمین را در همه جا مکلف کرده اند که در این انتخابات شرکت کنند، چرا؟ چرا امام، آنقدر قوی روی این انتخابات انگشت می گذارند با اینکه امام مطمئن است کاندیدای مشخصی که ما امروز داریم و در میدان هست و مردم پیش از اینکه دیگران مطلبی بیان کنند، در روستا و شهر به او رای داده و اظهار تمایل نسبت به او كرده اند و روشن است که ایشان رأی میاورد، اما مطلب همین است که امروز اعتبار جمهوری اسلامی، به رقم و عدد بسته است. یک میلیون پائین و یک میلیون بالا خیلی تفاوت دارد. رئیس جمهور، رئیس جمهور می شود با چند میلیون کمتر یا بیشتر و قدرتش همان قدرت و مشروعیتش هم همان مشروعیت است. اما مسئله این است که دنیا امروز باید بداند و مطمئن باشد که علی رغم این وسوسه کاریها و توطئه گری ها و افسونگری ها، ملت ما رشد خود را دارد و راه خویش را میداند و علاقمند و حریص به سرنوشت اسلام است.
به یاد دارید که از تریبون مجلس گفته شد که چون شرایط، شرایط آزاد با امکان تبلیغات نیست و ما شرکت نمی کنیم، این حرف ساده ای نیست و این برای توجیه کم رایی خودشان نیست و این برای زمینه دادن به تبلیغاتی است که امروز چندین رادیوی خارجی و دهها روزنامه بلندگوی صهیونیزم و امپریالیزم در دنیا براه انداخته اند که دل این ملت مسلمان را بلرزانند و اینها را دلسردکنند. آنها همانروزی که از تریبون مجلس هم حرف می زنند همانجا و از همان تریبون می گویند اما حرفمان را نمی توانیم و نمی گذارندکه بزنیم.
مثلا پنج نماینده در مقابل دویست نماینده دیگر هرچه می خواهند می گویند اما باز هم می گویند شما در این مجلس نمی گذارید ما حرفمان را بزنیم. همه این مسئله را از تریبون مجلس زیاد شنیده اند، کلا طرز برخورد آنها چنین است. اینجاست که ما نقطه تقاطع خط شرق و غرب را می بینیم. البته گروهک های چپ نما کاملا امروز مشخص شده اند و حتی از شعارهای چپ گرایانه که می دهند محتوای راست گرایانه بر می آید و با بوق چپ از قلب راست حرف میزنند، واز مفهوم خاص امپریالیسم غرب به اسم چپ که از نظر ما هر دوی آن مردود و محکوم است، سخن می گویند تا بتوانند طبقه مستضعف را دلسرد کنند. به هرحال آزمایش دیگری که در پیش داریم، روی رقم آن حساب میشود و دنیا روی تعداد آراء انتخابات حساب میکند، در داخل کشور نیز مسئولان و امام و آینده تاریخ روی آن حساب میکنند، من بهعنوان یک مسلمان و بهعنوان سخنگوی تریبون نماز جمعه تهران عرض میکنم که تکلیف بزرگ و جدی است. یک گناه فردی و یک قصور شخصی نیست، تبعاتش به اندازه گناهی که یک مسلمان در خلوت مرتکب می شود نیست، اعتبارجمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی ضربه می خورد.
بنابراین، توجه و دقت شود، علماء، روحانیون، ائمه جمعه، ائمه جماعت، خطباء، نویسندگان و شخصیت های مورد اعتماد شيعه و اهل سنت در سراسر کشور، این وظیفه عظیم را به مردم بگویند، که مردم اگر آگاهی داشته باشند، وظیفه خود را بخوبی انجام می دهند، همانگونه که تا کنون انجام داده اند.
تذکر دیگری که بخصوص به مردم تهران باید داده شود، در مورد آب و برق که مسئله روز است میباشد. شما می دانید که بعد از پیروزی انقلاب تهران بی حساب بزرگ شده و همچنین می دانیدکه با مجانی کردن بخش عظیمی از مصرف آب و برق، عده زیادی دستشان برای مصرف بازتر شده و با انشعاب های غیرقانونی هم آب و برق بیش از ظرفیت تهران آن هم در فصل زمستان یا تابستان بار بر دوش این دو سازمان وارد میشود. وزارت نیرو میگوید: ما روزانه یکصد هزار متر مکعب آب بیشتر از معمول تصفیه میکنیم باز هم دچار کمبود هستیم. یک مقدار چون فصل تابستان است آب ریزی زیاد است، اما ضد انقلاب هم که فضاهای زیادی هم در اختیار دارد، روزها شیرها را نمی بندد و هر چه میخواهد آب مصرف میکند. گروهک هائی که خرمن می سوزانند و در جمعيت ها بمب منفجر میکنند و نماز جمعه را تهدید کرده و انبار جهاد سا زندگی را آتش میزنند، برایشان هیچ مهم نیست که آب این ملت را که تابستان مایه حیات این مردم است، آنگونه هدر بدهند! آنها چنین میکنند. اما ما میتوانیم مبارزه کنیم، با شما برادران و خواهران مستضعف و انقلابی و مسلمان، از همین لحظه تصمیم بگیرید و مصرف آب را مراعات کنید، آب زیاد نریخته و شیرها را بی جهت باز نگذارید همچنانکه نقل میکنند که امام هنگام وضو گرفتن در فواصل وضو شیرآب را می بندندکه آب ریخته نشود، بسیارخوب او امام ماست و اگر ما تا این حد اقتصاد و صرفه جوئی را مراعات کنیم، این مشکل که زمینه ای هم بدست ضدانقلاب میدهد، نخواهیم داشت. و در مورد برق هم باید بگویم که بحق شهرداری اقدام به جمع آوری انشعاب های نامشروع و قاچاقی در کنار خیابان ها نموده است و این کار بجائی است و مردمی که برقشان قطع شده نباید ناراحت باشند. بی قانونی به ضرر خودشان است و اگر این کشور بی قانون شد قانون شکن های بزرگ، مثل گذشته شما را چپاول خواهند کرد.
بگذارید قانون محترم باشد، بگذارید حدود و مقررات محترم باشد، اگر در موردی شما ضربه خوردید، در هزارها مورد سود می برید. اگر این قانون رعایت شود، در آینده می توانید برق، آن هم برق سالم و صحيح و قانونی داشته باشید.
تذکر دیگری هم بدهم و آن اینکه در این ماه مبارک رمضان به همه کسانی که این مطالب را میخوانند، توصیه میکنم از این زمان و مخصوصا شب های قدر و روزهای مقدس قدر که بهترین فرصت و نفخه الهی برای آمرزش گناهان و تصفیه و تکامل و رسیدن به جوار و قرب مقام الهی است، استفاده کنند و خدای نکرده اگر آلودگی هائی دارند، توبه کنندکه محرومیت عظیمی است اگر این روزهای مقدس بر ما بگذرد و ما بارگناه را همچنان بر دوش داشته باشیم. در مساجد حاضر شوید، تقوی را وگذشت از هواهای نفسانی در مقابل راه خدا و پایمال کردن هواهای نفسانی را شعار خودتان قرار دهید. و من بهترین موعظه را تذکر سوره کوچکی از قرآن می دانم که میفرماید: بسم الله الرحمن الرحيم، والعصر. انّ الانسان لفي خسر. الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر
والسلام عليكم و رحمة الله و برکاته
جمعه: 26/4/1360
۱۵ رمضان ۱۴۰۱
خطبه دوم: آزمایش الهی
بسم الله الرحمن الرحيم
اعوذبالله من الشيطان الرجيم. قال الله العظيم في كتابه: والعصر. ان الانسان لفي خسر. الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات وتواصوا بالحق وتواصوا بالصبر.
این سوره را مخصوصا تکرار نمودم به خاطر نکته ای که ضمن بحثمان به آن اشاره خواهم کرد. مضمونی که برای این قسمت بحث درنظر گرفته شده، جمع بندی بحثهای مربوط به نفاق و آزمایش الهی است.
در مورد آزمایش الهی بهطور فهرست این مطالب روشن شد:
۱- آزمایش سنت الهیست که بهعنوان یک قانون عام درسراسر جهان مادی مربوط به انسان و زندگی انسان و موجودات مكلف وجود داشته و دارد. این قانون از لحاظ زمان نا محدود است. یعنی از حضرت آدم ابوالبشر شروع شده و تا قیامت ادامه دارد. از قرآن استفاده میشود که هیچوقت این زمین، بهشت موعود و هیچگاه این زمین بی شیطان و بی فساد و نزاع نمیشود. وتا این خصوصیت مادی زمین و انسان وجود دارد، این حالت با مقداری کم یا زیاد، وجود دارد. گاهی غلبه با خوبان و گاهی با بدان است، مثلا هنگامیکه قرآن می فرماید: والقينا بينهم العداوه والبغضاء الى يوم القيمه. معلوم می گردد که این حالت دو روئی و دو رنگی و درگیری بین انسانها، تا دنیا دنیاست وجود دارد و تا دنیا باقيست ما مكلفیم و تا دنیا دنیاست ما باید آزمایش بشویم و این سنتی جاری، قدیم، برای دنیا و برای آینده دنیاست.
۲- از لحاظ مكلفان تحت آزمایش باز استثناء وجود ندارد، یعنی ما هیچ سندی نمی توانیم بیابیم که حتی پیامبران اولوالعزم از آزمایش معاف بوده اند. بلکه آزمایش آنها سخت تر هم بوده است. آن آزمایش ایوب را هیچوقت از بندگان ضعیف بی مقدار نمیکنند. وما اوذی نبی مثل ما اوذيت.
نشان میدهد که اولین و بلندپایه ترین شخصیت پیامبران بیشترین آزارها را میبیند.
بنابراین از لحاظ موارد آزمایش هم استثناء نداریم. و این هم سنتی است که برای همه حتی کفار و جود دارد. قوم بنی اسرائیل، قوم فرعون، قوم لوط، قوم هود، همه آزمایش شده اند و بهترین انسانهای تاریخ هم آزمایش شده اند. اصحاب کربلا آزمایش میشوند و اصحاب اخدود هم آزمایش می شوند. در قرآن با صراحت آیات زیادی در این موارد دارد که در بحثهای قبل نمونه های آن ذکر شد.
از لحاظ اینکه در چه هنگام این آزمایشات به سراغ انسان می آید؟ باید بگویم که زمان معینی ندارد، مثل قیامت است. یعنی هرلحظه ممکن است انسان آزمایش شود. افلايرون انهم يفتنون في كل عام مره او مرتين ( سوره توبه آیه 125).
و لذا نكته قابل توجه و مهم در مورد جنبه سازندگی آزمایش اینست که هر انسان مسلمان و متوجه به خدا، باید فکر کند که هر پیشامدی که در راه او قرار می گیرد آزمایش اوست. و هر مسئله ای که پیش میاید، خوب یا بد ممکن است آزمایش باشد، برخورد با یک فقیر، با یک غنی، برخورد با یک همکار، گفتن یا نگفتن یک سخن، اقدام برای هر کار، فداکاری در مورد یک پیشامد، به کار گرفتن امکانات در موارد ضروری، زدن یک ضربه، پیش آمد مصائب برای خود یا نزدیکان و دوستان و اطرافیان همه و همه ممکن است همان لحظه سرنوشت ساز آزمایش باشد که این آزمایش برای انسان مهم است.
بنابراین: سراسر تاریخ زندگی یک انسان، ممكن است آزمایش باشد. در مورد جمع هم چنین است، یعنی هم فرد آزمایش شده و هم جامعه آزمایش میشود. در قرآن بسیاری آیات در مورد آزمایش امتها یا افراد آمده است.
وسیله آزمایش چیست؟
این هم بحث دیگری است و خداوند هیچ محدودیتی برای وسیله آزمایش، برای خویش قائل نیست. در یک جا بطورکلی میگوید: و نبلوكم بالشر و الخير فتنه و الينا ترجعون10. و درجای دیگر میفرماید: و بلوناهم بالحسنات و السيئات11. و از این قبیل تعبیرات عام در قرآن زیاد است.
بنابراین جنگ و درگیری داخلی، انفجارها و تهدیدها، ارعاب ها، زلزله ها، حوادث آسمانی و زمینی و مرض ها، همه می تواند وسیله آزمایش باشد، و در طرف دیگر خوبی ها، موفقیت ها، پیروزی ها، تصادف های مطلوب وحسنه، پول، قدرت، آبرو و اعتبار، علم و هر چه که مکنت و امکانی برای بشر است که از آن استفاده کند، ممکن است آزمایش باشد، و یک انسان سالم هنگامیکه با حوادث تلخ و شیرین، خوب یا بد و زشت و زیبای روزگار برخورد میکند، تمام اینها می تواند برای او وسیله رجوی به خدا و وسیله تکامل باشد، چون همانگونه که قبلا گفته شد: هدف آزمایش، قرب به خداست. و الينا مرجعون. و بهترین حال برای یک مسلمان و برای یک انسان از دیدگاه قرآن، حال تسلیم است و این مقامی بسیار عالیست که هر کسی را توفیق داشتن این مقام نیست.
شذوذی از شخصیت ها این مقام و حالت را دارند و حد اعلایش را انبیاء و اولیاء و حدود متوسطش را شخصیت های خودساخته دیگر میتوانند داشته باشند، حالت تسلیمی که، خوبی ها، بدی ها، زحمت ها و آسایش ها و رنج ها و رفاه ها، انسان را از راهی که انتخاب کرده باز ندارد. و بهترین شعری که می توان در این جهت بیان کرد، شعر معروف پیش افتاده ای است که دریائی مطلب در خود دارد:
یکی وصل و یکی هجران پسندد یکی درد و یکی درمان پسندد
من از درد و فراق و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد
معنای این شعر محتوای اصلی این بحث است. اگر این حالت را ما در وجودمان حفظ کنیم و در مقابل حوادثی که برایمان پیش میاید، تسلیم باشیم و به خدا اعتراض نکنیم و لطف خدا را ببینیم، هیچ حالت یا حادثه ای انسان را از پای درنمی آورد و همچون کوه استوار، مقاومت انسان در مقابل حوادث بالا می رود. تزول الجبال ولم تزل، در همین مورد بیان شده، آزمایش در میدان وسیع و با برخورد با خوبی ها و بدی ها و مرارت ها و خوشی ها پیش میاید و انسانهای مقاوم و مسلمان و تسلیم و اهل حق درمقابل جريان ها، اظهار ضعف نمیکنند.
هدف از آزمایش چیست؟
سوره والعصر که در ابتدای بحث آمد، به خاطر این مسئله بود که قرآن میگوید: قسم به روزگار و این روزگار، عام است یعنی همیشه زمان، زمانیکه بستر حرکت انسان است.
قسم به بستر حرکت انسان تمام موجودات انسانی (غیرازکسانی که بعدا گفته خواهد شد) در راه خسران وکمبود و کم شدن حرکت می کنند. می دانید خسران چیست؟ بهترین مصداق خسران و مثل مجسم آن، این است که شما یک قطعه یخ در آفتاب گذاشته و ببینید که ذره ذره ذوب شده و تمام میشود. در مورد انسان باید بگوییم که انسان سرمایه عظیمی است که خداوند آفريده، این سرمایه در حال ذوب شدن و از دست رفتن است. به لحظات زمان و تناسب زمانی که بر ما میگذرد، ما چیزی را از دست میدهیم، ارزش یا سرمایه ای را از دست میدهیم. مگر آنهائیکه با ایمان باشند و با عمل صالح، تواصی بحق و تواصی به صبر کنند و تمام فضیلت های انسانی از این چهار کلمه بیرون میاید: با ریشه ایمان و عمل صالح، و حرکت انقلابی صبورانه و آمر به معروف و ايجاد حق و شکست باطل، در اصل تاریخ فضيلت دنیا را همین مسائل تشكيل میدهد.
مومنان متحرک و فداکار وصابر و آمر به حق هستندکه این زمینه را دارند.
و اما ملت ما و پندگیری از این بحث و این جمع بندی:
گفتیم که یکی از اهداف مهم آزمایش، رسیدن به خدا و تکامل انسانی است. درکنار این تنزيه انسان است که انسانی پاک میشود و فولاد آبدیده شده و فلز با ارزش تصفیه شده در کوران آزمایش میشود، در جامعه پاک میشود. چگونه جامعه پاک میشود؟ خالص ها از ناخالص ها جدا میشوند، و جالب این است که جامعه ما این حرکت را بخوبی انجام داده است و این آزمایش را موفق به پایان رسانده و اکثریت خالص جامعه شناخته شده اند و تقریبا در همه ایران، در شهرها، در روستاها، در ادارات، در مراکز کار و در کارخانه ها، در مجلس، در دولت، در وزارتخانه ها، همه جا، در ارتش، در سپاه و در نهادها، انسانهای پاک شناخته شده و خط امام مشخص و چهره های پلید و آدم های دورو شناخته شده اند، انسانهای بی تفاوت شناخته شده و گروههای سالم و گروههای فاسد از هم مجزا شده اند.
تصفیه ای در این دوران کرده ایم که اگر همه نیروهای پلیس دنیا جمع می شدند، برای شناخت و فیلتر ساختن جامعه، به این مرحله که ما امروزه رسیده ایم، نمی رسیدند. منافقینی که سنگ خلق را به سینه میزدند، چه کردند؟ از اول انقلاب تا به امروز برای بیرون بردن جامعه از پشتیبانی انقلاب تلاش کردند. اما در مصاحبه های تلویزیونی اعضای سازمان منافقین مسائل برای همه روشن شده، کاری که اینها کردند در مراکز فحشاء نمی کردند. بعد از انقلاب مراکز فحشاء بسته شد، اما اینها خانه های تیمی را به مراکز فساد تبدیل کرده و بهترین دختران مردم را از بهترین خانواده ها گرفتند و آلوده کردند که نمونه اش را در یکی از مصاحبه های تلویزیونی همه دیده اند، توده مردم این مسائل را نمی دانستند، اما ما این مطلب را در سال پنجاه و پنج فهمیدیم و متوجه شدیم که در این خانه های تیمی چه میگذرد و یکی از انتقادات اصیل ما به این گروهها این بود که اینها معتقد بودند که هدف وسیله را توجیه میکند و با هدف خوب میشود وسیله های کثیف و پلید را بکارگرفت.
برای مبارزه با خلق به اسم مبارزه با امپریالیزم، نوجوان های مردم را با چه وسیله های زشتی در خانه های تیمی جمع کرده و موجودی پلید و فاسد و تروریست تحویل جامعه می دهند. چگونه میشود در آزمایشگاه تاریخ گروه یا حرکتی را بهتر از این شناخت و در کنار اینها قيافه بنی صدرها، دفتر هماهنگی ها، جبهه ملی ها که با قیافه و ماهیت کاباره چی های شکست خورده اطراف میدان تجریش یکی است هم شناخته شدند.
در نماز جمعه یا در اتاقی بمب منفجر کردن و صدها انسان خدوم را بخاک و خون کشیدن با هیچ شعار انسانی، سازگار نیست. آنگاه اعتراض هم میکنند که چرا دادگاه انقلاب مجرمی را محاکمه و محکوم به اعدام کرده؟ در صورتی که جزائی جز این نداشته است. بنی صدر هم در پیشاپیش می نویسد که این انفجار (انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی) نتیجه طبیعی آن اعدام است. خاک بر سر تو؛ اینگونه آدمکشی نتیجه محاکمه قانونیست؟ محارب را محاکمه و مجرمان را اعدام کردن، توجیه اش این است که در مرکز جهاد سازندگی و در انبارآن بمب منفجر کنید؟ انباری که پر است از وسایلی که باید روستاهای این کشور را بسازد؟
بعد از انقلاب، مشخص شدن اینگونه چهره ها و به این نحو، از بهترین نتایج آزمایش عظیم الهی است و یکی از ثمرات آزمایش این است که وقتی که جامعه یا فردی صالح باشد و از آزمایش الهی موفق بیرون آید، خداوند عوامل طبیعی، توفيق های روزافزون به او می دهد و ما این پیروزی چشمگیر را در زندگی مان حس می کنیم. قرآن به پیغمبر می گوید: چون شما مقاومت کردید، ما دشمن شما را ترساندیم و بوسیله لشکر رعب، دشمن شما را شکست دادیم و القینا فی قلوبهم الرعب.
با همین حربه، شاه و ساواک و تمام نیروهای جهنمی رژیم قبل را از جلوی راه این ملت، خداوند بیرون کرد و همین حربه امروز هم به کار می رود. بنی صدری که همه اش فریاد مقاومت، مقاومت سر داده بود، اولین لحظه ای که مشاهده کرد مجلس در حال دادن رای به عدم کفایت سیاسی اوست در خانه ها مخفی و گم شد و این به جهت رعبی بود که خدا در دلش انداخته بود.
اگر او ذره ای شعور و قدرت مقاومت داشت، بیرون آمده سینه سپر می کرد و یا قهرمانانه به زندان می رفت. اما به خاطر ترسی که در دلش بود مانند اسیری در دست مجاهدین خلق، از این خانه تیمی به آن خانه فرار کرد. همچنین خود سازمان منافقین، پیکار و اقلیت فدایی که دو سال بود در حال جمع آوری اسلحه و امکانات بودند، مگر هنگ موتورسوارهای حزب الله که در خیابان ها به راه افتادند چقدر بودند که آنها با آن همه نیرو، اسلحه، نارنجک، کوکتل مولوتوف و آن همه تعلیمات آب شده و به زیر زمین رفتند؟ کجا رفتند؟ امروزه اگر فردی از اینها سوار بر موتور شده و در خیابان ها براه بیفتد و در تاریکی آخر شب که همه جا سکوت و خلوت است در کنار پاسگاهی، شیشه بنزینی انداخته و فرار کند، این را نمی توان مبارزه گفت که خود علامت شکست و علامت افول است.
و در مورد ما این همه لطف خداست، آمریکا در طبس و صدام در ریگزارهای خوزستان سقوط می کنند، منافقین اینگونه زحمات دو ساله شان به باد می رود و تبدیل به لکه ای در تاریخ ما می شوند و هویت سیاسیشان را برای همیشه از دست می دهند و به یک گروه شبه مافيا تبدیل میشوند. تمام بافت ها به این نحوه هدر می رود و این تأیید خداوندی در مورد ماست. خدا میگوید: اگر در قلوب شما خير و صدق دیدم، آن موقع است که رحمت خدا را احساس میکنید. (تكبیر)
و در خاتمه باردیگر همه شما عزیزان را از زبان قرآن دعوت به تقوى و صبر میکنم. یا ایها الذین آمنوا قوا انفسکم و اهلیکم نارا وقودها الناس والحجاره12 و این ماه مبارک رمضان برای ما بهترین وسیله این تقواست.
و السلام عليكم و رحمة الله و برکاته
جمعه: 2/5/1360
خطبه اول: عوامل استحکام جمهوری اسلامی
بسم الله الرحمن الرحيم
قال العظيم في كتابه، اعوذبالله من الشيطان الرجيم والذي اعطى كل شیئی خلقه ثم هدی...
دو خطبه ای که برای امروز، روز سرنوشت ساز جمهوری اسلامی (روز انتخابات دومین رئیس جمهوری)، در نظر گرفته شده: یکی در مورد استحکام پایه های جمهوری است و دوم مربوط به مولی علی بن ابیطالب، صاحب این روزها و این ماه است.
در مورد خطبه اول که استحکام جمهوری است مطالبی فشرده فهرست وار و اساسی مطرح است که فکر میکنم این روزها برای ایجاد نشاط بیشتر و امید عميق تر در مردم و يأس دشمنان و مخصوصا نجات فریب خوردگان و جوانان احساساتی که گرفتار شبکه های دشمنانند، می تواند مؤثر و مفید باشد، و بخصوص از جوانان فریب خورده انتظار دارم که با دیده انصاف و تحقيق به مطالبی که در این بحث مطرح میشود توجه کنند.
عوامل استحکام جمهوری اسلامی
بنظر میرسد که جمهوری اسلامی با انقلاب کم نظیر تاریخ بشر در مقام تشبيه، شبیه یک موجود زنده سالم، جوان، بالنده و رو به رشد بوده و از خاصیت های گوناگون یک موجود زنده برخوردار باشد پیکره جامعه انقلابی مابه پیکره یک موجود زنده،که همه آثار حیات را در خود حفظ کرده و راه و تکاملش را ادامه میدهد، شباهت دارد. همانطور که می دانید یکی از خاصیت های موجود زنده سالم و رو به رشد، در سنین جوانی این است که بهطور خودکار و با هدایت الهی که در وجود او تعبیه شده و نواقص و عیوب خویش را برطرف کرده و خطرها را دفع میکند و کمبودها را جبران می نماید. شما اگر یک انسان سالم را در نظر گرفته و مخصوصا حرکت جسمانی اش را زیر نظر داشته باشید و با اهل نظر هم در این باره بحث نموده و به کتب علمی هم مراجعه کنید، در می یابید که این مسئله از مسلمات امروز است و جامعه انقلابی ما نیز چنین وضعی دارد و هر جا کمبود و نقصی احساس می کند از درون خویش نیروهایی ساخته و کمبودها را جبران میکند و هرجا خطر و دشمن و مهاجم و میکروبی احساس کند که وارد قلمرو وجودش شده، نیروهای خاصی را بوجود آورده و تربیت میکند و سریعا برای دفع آن دشمن می فرستد.
این تحلیل منصفانه بسیار جالب می تواند انسان را قانع کند که خطی که امروز در جمهوری اسلامی حاکم است، برای مدت های طولانی با این ویژگی حیات، دوام این جمهوری اسلامی را تضمین میکند.
انقلاب و بمب های تخریبی آن
از اولین روزهایی که این انقلاب به پا شد، دشمنان انقلاب به خیال خود، از پیش چندین بمب ساعتی در درون این جامعه تعبیه کرده و منتظر بودند که بهطور دلخواه خود در هر لحظه و مقطع معینی از زمان این بمب ساعتی را منفجر کنند. یا تصور میکردند که کانون های چرکینی وجود دارد که عفونت آن، این جامعه را از پا درخواهد آورد، و روی این تصورات خود بسیار حساب کرده بودند که همه آنها را نمی توانیم در یک خطبه بیان کنیم اهم مسائلی که در این رابطه وجود داشته بیان کرده و رسیدگی میکنیم:
1- بمب غربزدگی
اولین مسئله ای که بسیار بر روی آن حساب کرده بودند، این بود که معتقد بودند جامعه ای که نزدیک یک یا دو قرن (از اواسط زمان قاجاریه گرفتار بلای استعمار و استثمار و نفوذ اجانب بوده، دارای ریشه نفوذ غرب میباشد و خود بخود مسیر جامعه به طرف غرب می رود. از همان روزهایی که رفتن شاه مطرح بود، آنها خیال میکردند فردی مثل بختیار، این هیجان مردم را می خواباند و جامعه دوباره از طریق بختيارها به سمت غرب می رود. اما این تصور آنها تحقق پیدا نکرد و سپس به حکومتی که از روزهای اول در ایران بوجود آمد، امیدوار شده و آرام گرفتند قلبشان آرام بود و تصور میکردند که غیر از اسم، چیزی عوض نمیشود و افرادی را که خوب می شناختند بر سر قدرت خواهند ماند.
وقتی که انقلاب دوم پیش آمد و جمهوری از خطر اول نجات پیدا کرد، اینها به جریان دیگری چشم دوخته بودند که با محاسبه خود یا با اشتباه ما در رأس بسیاری از قدرت های کشور قرارگرفته بود و فکر میکردند که آن جریان کار خودش را میکند و این جریان برای همه ما روشن است اما می بینید که جامعه چگونه این خطرها را در مقطع های معینی دفع میکند و روزهای اول، پیش از اینکه حزب الله و نیروهای انقلابی خودشان را جمع و جور کنند و متشكل بشوند، جریان ادامه داشت اما وقتی که جامعه احساس خطر کرد، انقلاب دوم بوجود آمد. لانه جاسوسی تسخیر شد و حرکتی که انقلاب را به طرف کج وتباهی می برد، ناگهان تصحیح شد و ما به طرف مسیر اصلی انقلاب به راه افتادیم. و ما و شما که در جریان مسائل بودیم (اگر دشمنان چیزی بگویند به آن کاری نداریم) می دانیم که جریان انقلاب دوم درست از بطن جامعه جوشید، یعنی از یک نقطه جامعه که همین دانشگاه بود و نیروهای جوان خالص که طبیعی ترین شکل نمود جامعه انقلابی ما بودند این عمل را انجام دادند و مسیر اصلاح شد.
جریان دیگر، بصورت ریاست جمهوری و مجموعه جریان بنی صدری بود که دوباره در اطراف خود، همان نیروهای شکست خورده گذشته را جمع کرد. یعنی آنها خود را بلافاصله به شکل دیگری جمع کرده و وارد میدان شدند و آن جریان را با عنوان دیگر و با شعارهای نوتر، در مقابل خط اصیل انقلاب علم کردند اما باز هم شما و ما همه شاهد بودیم که چگونه، رفته رفته جامعه بیدار و هوشیار شد و این میکروب و این کانون چرکین و این مسیر انحرافی را با یک حرکت جالب، مجلس، امام، مردم، حزب الله، روحانیت و مجموعه چیزهائی که تبلور ملت هستند، بیرون ریخت و پیکر را دوباره سالم نمود و راه انقلاب را تصحیح کرد. منتهی این بار زمان بیشتری لازم داشت. پس یکی از امیدهای دشمن همیشه این بود که از درون، از ریشه های موجود و سابقه دار منحرف کننده جامعه استفاده کرده و جریانی انحرافی بار یافته و انقلاب را بهطرف تباهی ببرد و به این نحو ما می بینیم که چگونه جامعه دفع کننده این خطرات است.
انفجار اقتصادی جامعه
بمب ساعتی دیگری که اینها برای جامعه ما درنظر گرفته بودند که از اینها مختصر می گذریم زیرا بحث اساسی ما جای دیگری است، مسائل اقتصادی بود. اینها فکر کرده بودند جامعه ای که مسئولان و رهبرانش سابقه کار اقتصادی نداشته و سرمایه ها از پیش فرار کرده و بعد هم فرار میکند و مغزهای اقتصادی که بیشتر در تیپ دلال ها و مقاطعه کارها و سرمایه داران وابسته بود از این جامعه طرد شده و رفته اند و محاصره اقتصادی هم که از قبل پیش بینی کرده بودند باعث تشدید این وضع شده و مجموعه نرسیدن تکنیک و قطعه و مواد و نبودن مغزهای اقتصادی و فرار سرمایه و محاصره اقتصادی با تحلیل های اینها کافی است که هرجامعه ای را از پا دربیاورد.
آنها در شیلی تا حدود زیادی همین گونه عمل کرده بودند و در ظرف چند ماه در شیلی تورم را به نقطه خطرناکی حدود سیصد درصد رسانده و جامعه شیلی را با کمکی از خارج منفجر کردند. در ایران هم روی این مسئله خیلی حساب شده بود و هنوز هم دست از این مسئله برنداشته اند. از جریان اول هم دست برنداشته اند، یعنی يقينا هنوز جریان انحراف به مسیر غرب از جاهای مختلف تعقیب شده و با جریان انفجار جامعه از طریق اقتصاد و تورم و گرانی و نارضایتی وکمبود و قحطی که عوامل تشدیدکننده اش درغرب است این جریان هم دنبال میشود. اما می بینیم که جامعه ما این مسائل را صبورانه و با مقاومت های کم نظیر می شکند و بحث طولانی لازم دارد که آمار و ارقام را گفته و بگوییم که این جامعه اکنون دارای حرکت اقتصادی به مراتب سالم تر از روزهای قبل از پیروزی است و بهطرف فلاح و رستگاری پیش می رود.
بمب های دیگری که در نظر گرفته بودند، مثل کودتا شکست خورد و فهمیدند که کودتا به قول امام فقط به دردآسمان می خورد و بعد از بمباران مراکزی که قصد انجام آن را داشتند باید به داخل مردم بیایند، اما کودتاچی باید در فضا کودتا کند و در بین مردم نمیشود کودتا کرد، این بمب ساعتی هم خنثی شد.
هجوم خارجی که جنگ جاری را تشکیل میدهد و صدام و بعث عفلقي و ارتجاع منطقه متصدی انفجار این بمب در کشور ما شدند این هم به جای اینکه به ضرر این ملت تمام شود و به اعتبار ملت و انقلاب افزود و مردم و ملت وانقلاب را در دنیا بصورت درهای تسخیرناپذیر و نیروهای شکست ناپذیر معرفی نمود، و ما به وحدت و عظمت و همراهی و همگامی ملت شد که این هم باعث افتخار گردید.
یکی از بمب هائی که خیلی روی آن حساب کرده بودند، بمب تجزیه کشور بود. از ابتدا هم چنین تصوری داشتند، پیش از پیروزی، امریکائی ها در تماس هائی که با مسئولان مبارزه می گرفتند میگفتند: «شما چرا می گوئید شاه باید برود؟ اگر شاه رفت این کشور تجزیه میشود، مقداری از آن را روس ها می برند، مقداري از آن متفرق میشود، و باز هم تکه بزرگی از آن بدست ما خواهد افتاد و نگرانی نداریم و هرجا را که بخواهیم میتوانیم بگیریم.» و دیدیم که به سرعت در کردستان، گنبد، بلوچستان، خوزستان و آذربایجان کار خود را شروع کردند. و باز با همت این مردم و با نیروی ارتش و سپاه و نیروهای مردمی و حضور حزب الله این بمب هم منفجر شد اما مهاجم و توطئه گر را نابود ساخت.
بمب ترور و جنگ داخلی
آخرین بمبی که امروزه ما با آن مواجه هستیم و جدیدا کار خود را شروع کرده و تروریسم حاد است که اینها پیش بینی ایجاد جنگ داخلی را در ابتدا برایش کرده بودند. شاید در هیچ انقلابی تا آنجا که به یاد دارم تا این حد نیروهای اکثریت، در زمان پیروزی بی تشکیلات نبوده و نیروهای مخالف تا این حد متشکل نبوده اند. وقتی که ما پیروز شدیم این گروهک ها که امروز به میدان آمده اندکاملا متشكل بودند، مجاهدین خلق، پیکاری ها، فدائی ها و ساواکی ها که مضمحل شده بودند و نیروهای مخالف دیگر، همه متشكل بودند و از تشکلشان هم در غارت پادگان ها و کلانتری ها استفاده کرده و هر چه می توانستند اسلحه و پول جمع کردند و از صندوق ها وگاوصندوق های ادارات تا می توانستند ذخائر این کشور را به غارت بردند و بانک ها را هم در دوران پیروزی و هم بعد از آن به سیاق خودشان مصادره کرده و پول جمع نمودند. اگر به یاد داشته باشید در تحلیل هائی که آن روزها، خارجي ها میکردند، ایران را لبنان دوم می شناختند و آنها که جامعه ما را نمی شناختند میگفتند: نیروی مسلح مقابل انقلاب بسیار زیاد است.
در این اواخر رقم هم ذکر میکردند و آن روزی که منافقین به خیابان ها ریخته و شاید حدود دو سه هزار نفری بودند آنها را در دنیا صد و پنجاه هزار نفر قلمداد کردند، قبلا هم همین رقم را ذکر میکردند. مثلا اگر اینها در دانشگاه میتینگی برپا میکردند و عده ای تماشاچی و هوادار جمع می شدند آنها را بسیار عظیم و بزرگ جلوه می دادند و با تصور چنین نیروی عظیم مسلحی ایران را لبنان دوم قلمداد می نمودند و این مسئله برایشان خیلی مهم بود و خیلی روی آن حساب کرده بودند. متاسفانه مسئولان داخل کشور هم روی این مسئله زیاد حساب میکردند. خود آقای بنی صدر هم دچار این اشتباه شده بود و در آن سنجش افکار که در حقیقت سنجش افکار مجاهدین خلق بود، گزارش هائی داده و برای اینها محبوبیت عظیمی ساخته بود و مشاهده کردید یکی از افرادشان که در تلویزیون مصاحبه میکرد میگفت یکی از مسائلی که مرا دچار شوک نمود این بود که با آن سنجش افکارها ما مردم را با خودمان میدانستیم و آن تظاهرات عظیم در تشییع جنازه ۷۲ نفرکاخ آمالمان را فرو ریخت. آری این مسئله ای بود که روی آن بسیارحساب کرده و سرمایه گذاری نموده بودند.
به یاد دارید در ابتدا که سعادتی دستگیر شد، معلوم شد که روس ها بنا بود که چه ابزار دقیقی را به سعادتی بدهند و یا داده بودند. آن میکروفون ها و آن فرستنده های قوی و کوچک و آن عینک های مخصوص پلیسی که به همه کس نمی دهند و ابزاری که در مقابل پرونده دزدی شده آن سرلشکر معدوم قرار بود بدهند که حتی به دولت های مورد اعتمادشان هم اینگونه وسائل را نمی دهند، این ها همه روی حساب است، و بعدا این تجا رت را آمریکائی ها هم کردند.
در گزارشات خود، چندهزار میلیشیا، چندهزار چریک، انبارهای اسلحه، زیا د ذکر میکردند و اگر اینها را ملزم کنید با چیزهای دیگری از قبیل جنگ عراق، کمک هائی که به صدام میشود، حمایت رئیس جمهور به اصطلاح یازده میلیونی، حمایت خط لیبرالی مملکت، حمایت سرمایه دارهای شناخته شده، حمایت نیروهای مجرب رژیم گذشته که از ادارات و موسسات بیرون ریخته شده بودند، و از طرف دیگر انقلابی که اطلاعات و آن شیوه ساواکی قدیم را ندارد و باز متهم را شکنجه نداده و تحت فشار نمی گذارد و انقلابی که می خواهد با روحیه انسانی با متهمین برخورد نماید، با این نحو و به این ترتیب برای اینها بسیار سهل و ساده بود که در موقع مناسبی این کشور را به خاک و خون بکشند و وقتی که مجلس شورای اسلامی رای به بی کفایتی آقای بنی صدر داد، مناسبترین زمان را بنظر خود انتخاب کرده و تصور کردند که آن یازده میلیون هم از این موضوع همه ناراحتند و نیروهای چریک هم که در میدان هستند و نیروهای انقلاب هم که در جبهه در حال جنگند، دست مسئولان هم که خالی است، پس همه چیز برای یک حرکت خونین آماده است و طبق اطلاعاتی که به ما رسیده بود آنها سخت امیدوار بودند که بزودی و در همان روزها همه چیز بدستشان خواهد افتاد.
یکی از همین چهره ها که هنوز هم بازداشت نشده در گفتگوئی که با پدر یکی از بازداشت شدگان کرده بود گفته بود که غصه نخوريد، همین سه چهار روز آینده بدست خودمان خواهد افتاد و آزادش میکنیم. تا این حد امیدوا ر بودند و از طرف دیگر با شیوه های تبلیغاتی مزورانه نوع صهیونیستی و غربی که به هیچ چیز پایبند نیست، چهره ها را متهم میکردند، توطئه سندسازی، برای اینکه بگویند اینها ارز خارج کرده اند. حتی شیوه هایی از قبیل اینکه بیت امام را در کنار و موافق خودشان نشان بدهند، خود می دیدید که مثلا حاج احمد آقا خمینی اگر یک روز با دفتر آقای بنی صدر ملاقات داشت، فوری این خبر را با سر و صدای زیاد پخش می کردند يا فلان فرد جوان، وابسته به بیت امام از قم می آمد و آقای بنی صدر را ملاقات می کرد با بلندگوهای تبلیغاتیشان خبر را در چشم مردم بزرگ جلوه می دادند، می خواستند به این وسیله مردم را قانع کنند که این بیت هم که مرکز هدایت مردم است با آنهاست و ما خوب میدانستیم که حاج احمد آقا در همان روزهایی که این آقایان اروپا بودند، اینجا با هم اعلامیه های مخفی را چاپ میکردیم و به دوش کشیده و از قم به اینجا می آوردیم و در سخت ترین شرایط با هم مبارزه میکردیم و از روزهای بعد از پیروزی که در همه برنامه ها با هم بودیم و تا امروز یک لحظه از هم جدا نشده ایم.
بنابراین ما خودمان مسائل را می دانستیم اما اهل این شیوه ها نبودیم که ملاقات ها و حرف هایمان را بزرگ کنیم و آنها از این شیوه ها استفاده میکردند برای اینکه خود را در میان مردم هم محفوظ بدارند.
یا در مورد ارتش و آقای بنی صدر شیوه ای بکار می بردکه خودش را حامی ارتش قلمداد کند و روحانیت و خط امام را مخالف ارتش، اگر مسئله ای در مجلس گفته میشد، ایشان فوری میگفت که: «این بیچاره ها در میدان زحمت میکشند و شما در اینجا درباره اینها چه می گوئید؟» این کلمه برای لرزاندن دل ارتشی بود و برای اینکه خودش را حامی ارتش بنمایاند و ما می دانیم که او نمی توانست حامی ارتش باشد، ارتش بعد از آنکه انقلاب پیروز شد، یک مقدار شخصیت خودش را در سایه فرارهائی که به امر امام کرده و تظاهراتی که به نفع انقلاب نموده و زود تسلیم شده و به روی مردم زیاد آتش نگشوده بود حفظ نموده و موقعیت خود را در آن روز حساس تحکیم نموده بود. و بعد حمایت بی دریغ امام بود که فرماندهی را بعهده گرفت و روز ارتش اعلام کرد که ملت به خیابان ها ریخته و گل تقدیمشان نمودند، و بعد حمایت بی دریغ روحانیت بود که هر جا رفتند در مقابل شعار انحلال ارتش ایستادگی کردند و بر دهان شعاردهندگان انحلال ارتش مشت کوبیدند، اکنون چه شده که مجاهدین خلق و پیکاری ها که شعار انحلال ارتش را می دادند و اکنون با آقای بنی صدر هم پیمان شده اند، حامی ارتش هستند؟
اما نیروهای خط امام که به این نحو ارتش را حفظ نمودند مخالف ارتشند؟ با ما آقای بنی صدر قیافه حامی ارتش و پلیس، حتی اداری ها و تکنسین های ارتش را به خود گرفته بود و با این شیوه ناصحیح می خواست ملت را از این نیروها، واین نیروها را از مردم و از انقلاب جدا بکند که بحمدالله شکست خورد و ارتش آخرین پایگاه خود را در جنگ با فداکاری و شهادت و خون تأمین کرد؛ یعنی با زبان و با تبلیغ نمي توانست این مهم را بخوبی انجام دهد. اما امروز نشان داد که او برای میهن و دین و انقلابش می جنگد و خون میدهد و بنی صدر می خواست همه این فداکاری ها را به حساب خودش بگذارد و در این زمینه عليه خط امام رفتار می نمود.
به هر حال تمام زمینه ها کاملا مساعد بودکه آقایان حمام خون به راه انداخته و کشور را دچار جنگ داخلی کنند، به خدا غرورآفرین و اعجاب انگیز و دشمن کش است که انسان ببيند همه این عوامل بر علیه انقلاب اسلامی جمع شده و در شرایطی که ما در حال جنگ هستیم و مشکل مسائل اقتصادی و عزل رئیس جمهورمان و این همه شرایط ضعف را داریم و همه نیروهای مخالف دست به هم بدهند و بخواهند تظاهراتی برپا کنند، اما حتی یک ساعت هم نتوانند در خیابان ها مقاومت کنند و جنگ خیابانی با چه چیز و با چه کسی؟ مرتب مردم را ارعاب و تهديد کرده و گفتند که روز دوم مرداد (روز انتخابات دومین ریاست جمهوری را به خاک و خون می کشیم. بسیار خوب، اما کجا رفتید؟ ای میلیشیا ها، ای اقلیت ها13، ای پیکاری ها، ای بمب و سه راهی درست کن ها، این مردم که بیشتر از روزهای قبل به خیابان ها آمدند و مساجد را بیشتر پرکرده و صفوف رأی هم که متراکمتر ازهمه انتخابات گذشته بود، شما کجا بودید؟
آری، اساس مطلب همين جاست: این جامعه سالم است، جوان و بالنده است، خودش، خود را تامین میکند، کمبودها را برطرف ساخته و نیاز به سازماندهی قبلی ندارد، سریعا حرکت کرده و سريعا به هدف میرسد. به محض اینکه میکروبی وارد شود و بخواهد کانون چرکینی بسازد، نیروهای مهاجم از سوی مردم حرکت کرده و میکروب را از بین می برند، لاشه اش را بیرون انداخته و پیکر را سالم می سازند. اصلا تاریخ این انقلاب به این نحو بوده است نهادهای انقلابی و شکل بوجود آمدن آنها را ببینید، ما به خدا روزی که انقلابمان پیروز شد، نه فکرکمیته بودیم، نه فکر جهاد سازندگی ونه فکر سپاه پاسداران و نه فکر این انجمن های اسلامی و نه فکر حزب الله، هیچ به فکر این حرفها نبودیم، سازماندهی نکرده بودیم و مردم هرچه که کم دیدند خودشان بوجود آوردند.
روزهای اول انقلاب، خود مردم اسلحه بدست گرفته و این تهران پنج میلیونی را که نه پلیس داشت و نه امنیتی، حفظ نمودند به نحوی که آمار جنایات در پائین ترین حد خودش، در تاریخ تهران بوجود آمد و تا امروز هم وجود دارد. اصلا چه کسی به فکر جهادسازندگی بود؟ چون احساس شد که روستاها مظلومند و نیازمند و پیکره اداری ما نمی تواند نیازشان را تأمین کند جهادسازندگی بوجود آمد و امروزه نزدیک به صدهزار جوان لايق، حزب اللهی، متدين، مخلص، بی حقوق يا با حقوق کم وارد روستاها شده و در حال خدمتند. جامعه ای که بهطور خودکار، نیرو تامین میکند، اینگونه است.
در مورد جنگ، ارتش اعتراف دارد که حضور این مردم در جبهه است که جبهه را محکم کرده، ارتشی که به خاطر شرایط گذشته آماده جنگ نبود و بعد از انقلاب، حمایت مردم، ارتش را اینگونه مجاهد و فداکا ر کرد. تامین پشت جبهه هم بوسیله خود مردم صورت میگیرد. انجمن های اسلامی در ادارات مثل ساعت حضور داشته و ناظرند. هرچه که کم داشتیم، خود این مردم ساختند و امروز هم که مسئله تروریسم مطرح شده و نیروهای ضدانقلاب مسلح می خواهند به میدان بیایند، باز این مردم هستند که خودشان فعالیت میکنند و این بسیار جالب است. ما هرگز روزهای اول انقلاب، فکر تشکیل سپاه پاسدارانی نبودیم که در قصبات و روستاها و شهرهای دورافتاده و مرزها حضور داشته باشد، درست است که ما ساواک نداریم و نمی خواهیم که داشته باشیم، ما با آن روش مخالفیم اما امروز وقتی گروههای محارب می خواهند در هر شهر و هر محله و هرکوره دهی فعالیت کنند، قيافه یک سپاهی که پیدا میشود مثل جن از بسم الله فرار میکنند. (الله اکبر)
آری، راجع به استحکام جمهوری اسلامی بحث میکنیم. اصل استحکام این است که این ملت زاینده است و نقاط ضعف را تامین کرده و نیروی دفاع را خود بوجود می آورد. همچون یک پیکر سالم، اما شکل جامعه نشان میدهد که مخالفان بی ثمر مشت به سندان زده و بی ثمر، آهن سرد می کوبند. من البته از رهبران اینها چیزی نمی گویم، اینها را ما در زندان شناخته ایم که چه عناصر لجوج و بی منطقی هستند. اما خطاب من به جوان هاست، به اینهائی که در تلویزیون مصاحبه میکردند که قلب مرا آتش زدند و من برای جوانی که اینگونه گرفتار شده، سوختم، من از مسئولان قضائی تقاضا میکنم که راه بازگشت را برای این جوان ها بازکنند، بسیاری از اینها فریب خورده اند و سالمند، طوری رفتار نشود که به لجاجت و تعصب بیفتند، اجازه دهندکه اینها راه بازگشت محترمانه داشته باشند. من منصفانه به این جوان ها می گویم، به افرادی که گول خورده اند: فرض کنیم شما موفق شدید که تعدادی از ماها را بکشید و چند چهره را نابود سازید و عده ای از مردم را از بین ببرید، آخر چه میشود برای شما چه بهره ای در بردارد؟ این مردم، این نماز جمعه، این سپاه، این جهاد، این دانش آموزهای خوب این انجمن های اسلامی، این کمیته ها، آیا اینها اجازه می دهند شماها در این کشور حکومت کنید؟ آخر شما همپالكي هایتان را ببینید و ساواکی، اداری تصفه شده، سرمایه دار وابسته، لیبرال ها، آیا چنین جمعی را مردم برای حکومت خواهند پذیرفت؟ آن روزی که ارتش بود، ساواک بود، پول های آمریکا بود همه چیز بود این مردم با دست خالی آنها را بیرون ریختند. اکنون که این مردم خود مسلح هستند و در هر مسجدی عده ای تربیت شده مسلح وجود دارد، پاسدارها که در هر کوی و برزن حضور دارند، مردم خودشان شما را گرفته و اگر نارنجک پرت میکنید با دست میگیرند و هر ترتیب که بتوانند در مقابل شما ایستادگی میکنند. آیا شما می خواهید بر این مردم حکومت کنید؟
به فرض محال ممکن است موفق شوید راه را برای جریانی مانند دوران بعد از ۲۸ مرداد باز کنید که البته آن هم غير ممكن است، زیرا این ملت دیگر بیدار است و این ارتش و این پلیس و این سپاهی که اکنون با ماست و این نیروهائی که طرفدار انقلابند هرگز نمی گذارند چنین جریانی پیش بیاید و اگر هم بیش آمد، آیا شما جوان ها فکر و راهتان در آن جریان تامین است؟ شما فکر کنید که با چه کسی طرف هستید؟ نارنجک کجا و چرا می اندازید؟ با کشتن چه کسی می خواهید پیروز شوید؟ اینها سئوالاتی است که باید از خودتان بکنید. هنوز دیر نشده است. این حکومت، دنباله حکومت حضرت علی بن ابیطالب است. وقتی که دوازده هزار نفر از خوارج در نهروان جمع شده بودند که با او بجنگند امام برای آنها سخنرانی فرمود و به روایتی ده هزار و حداقل هشت هزار نفر از آنها متفرق شدند و به آنها فرمود هرجا که بخواهید می توانید بروید، می توانید زیرا ین پرچم آمده یا به کوفه و بصره بروید. دو یا چهار هزار نفرشان نپذیرفته، ماندند و کشته شدند.
ما هم همینطور هستیم، ما به خون شما تشنه نیستیم. والله می سوزیم از اینکه ببینیم شما را گرفته و به زندان می برند، شما آینده این کشور هستید، شما نیروی این کشورید، شما نور چشم ما هستید، بيائيد و توجه کنید و این سئوالات را برای خود مطرح ساخته و ببینیدکه با چه کسی مبارزه میکنید و نتیجه کارتان چیست؟ اگر ما را بد و مرتجع می دانید و موفق به بیرون کردن ما شدید که نوبت به شما نمی رسد. ما هم که بیرون نمی رویم، بنده خود منصفانه می گویم که در حوزه علمیه قم صدها نفر هستند که از بنده هم بهترند. من در شرایطی رشد کردم که امکان آگاهی کم بود و از من باسوادتر هستند و از من متدين تر و باشعورترند، منتهی شرایط اجتماعی آنها را معروف نساخته، اگر معروف شوند جای بنده را میگیرند. این حرف هائی که من در اینجا می گویم خیلی از طلبه های قم بهتر از من میتوانند بیان کنند. حال شما آقای خامنه ای را ترور کنید. آقای بهشتی را در اصفهان ترور کنید، کسان دیگر را ترور کنید، چه چیز به دست می آورید؟ آیا شما منظره تشییع جنازه حجت الاسلام بهشتی را در اصفهان دیدید؟ شما با این مردم چه می خواهید بکنید؟ مردمی که مثل عزای پدرشان در شهادت فردی که شما ترور کرده بودید به سرشان می کوفتند. با این مردم می خواهید کار کنید؟ اگر منطقتان حق هم بود، با این عمل می باختید، منطق حق هم که ندارید، راه حق هم که نمی روید، پشتیبان حق هم که ندارید. ضعیف هم هستید، دروغ هم می گوئید، رهبرانتان هم به شما دروغ می گویند. گفتند: امروز (روز انتخابات) ایران را حمام خون میکنیم، رادیو اسرائیل هم گفت روز انتخابات در ایران حمام خون به راه می افتد، رادیو لندن هم همین را گفت آیا چنین شد؟
مردم بیش از هر روز دیگر در نماز جمعه جمع شدند و همه در خیابان ها هستند يا در حال رأی دادن هستند يا در حال نماز خواندن، این چه بساطی است که شما به سر خود می آورید، - عرض خود می بری و زحمت ما می داری- و یک روز انقلاب را به تأخير می اندازید. اما این جمهوری مستحکم است، این جمهوری به آسانی شکست نمی خورد، رهبرش، امام گونه و معصوم گونه حرکت میکند، مردمش بیدارند و همچون پیکره سالم یک جامعه، یک موجود سالم بالنده و زنده خودشان را تأمین میکنند و نیروهای نظامی ما هم قوی هستند، ساواک نداریم اما این مردم نیروی اطلاعاتی ما هستند. مادرها بچه های خود را به سپاه لو می دهند و این چنین موارد کم نیست، آنقدر لو داده اند که به رسیدگی و تعقيب آنها نمی رسند. شما در کجای تاریخ چنین نیروئی پیدا میکنید؟ با چه کسی می خواهید مبارزه کنید؟
الفبای مبارزه مسلحانه این است که چریک باید مثل یک ماهی در دریا باشد. اگرجامعه چریک را نپذیرد، چریک چگونه می تواند زندگی کند؟ چریک خانه امن میخواهد، رفت و آمد میخواهد، مخفی گاه میخواهد و احتیاج به تدارکات دارد، اینها را مردم باید تأمین کنند، اما شماها به پارک می روید مردم شما را شناسایی کرده و معرفی تان میکنند و هرجا بروید شما را دستگیر میکنند. چرا به خودتان زحمت می دهید و چرا این مردم فداکار و صبور را اینگونه متأثر میکنید؟ و چرا دشمنان ما را در خارج شاد می سازید؟ و چرا خانواده های خودتان را عزادار میکنید؟ اما بدانید اگر بخواهید شرارت را ادامه دهید، هیچ مسلمانی در سطح مسئولیت، نمیتواند به خود حق دهد که خون این همه شهید را ندیده بگیرد به خاطر اینکه شماها را حفظ کند این غیر ممکن است (الله اكبر.)
هر جنایتی که شما میکنید، این مردم محکم تر و مقاومتر میشوند قسم به خدا که همینطور است. ازکانال های غلط اطلاعات نگیرید. شما حزب جمهوری اسلامی را منفجر کردید، خدا میداند که پس از آن چقدر مردم به ما مراجعه میکنند. از خارج، از داخل که حاضرند بجای نیروهائی که از دست داده ایم خدمت کنند. و خدا میداند که بعد از این انفجار چقدر مردم استقبالشان بیشتر شد.
امروز می بینید که مردم به خیابان ها آمده و شعارهائی که شما دو سال بر دیوارها نوشته و دیوارها را آلوده کرده بودید پاک کرده و به جای آن شعارهای انقلابی نوشته اند. این مردم این چنینند، رنگ می آورند، وقتشان را صرف میکنند، دیوارها را میسابند. رنگ میزنند و می نویسند و آفرین بر شما مردم که اینقدر بزرگ هستید. این مردم از آن روزی که احساس خطر کردند، نماز جمعه ها را مملوتر ساختند، از آن روزی که تهدید و ارعاب شروع شد و شایعه پراکندند که در نماز جمعه بمب می اندازند مردم بیشتر به نماز جمعه آمدند و این نشاندهنده این است که این مردم از صحنه خارج نمی شوند و شمائیدکه کورید و نمی فهمید و متاسفیم که نمی فهمید و بار دیگر از شما تقاضا میکنیم که به دامان اسلام بازگردید و بدانید که آغوش جامعهء انقلابی پدرانه برای شما گشوده است.
این هفته نماز جمعه دو ساله میشود. شروع این نماز جمعه با مرحوم آیت الله طالقانی بودکه حیف است که از ایشان نام نبریم، مردی بزرگ با آن همه خدمات بزرگ که یکی از خدماتش هم شروع این نماز است که البته با دستور امام بود اما به هرحال بر این اجتماع حق دارد و باید از ایشان یاد کرده و قدردانی نمود. بعد از ایشان آیت الله منتظری عهده دار برگزاری این نماز بودند که اعتبار بیشتری به آن بخشیدند و سپس برادر عزیز و مجاهد همیشه در سنگر و خستگی ناپذیرمان که از داخل بیمارستان قلب، قلبش برای شما می طپد و آرزوی دیدار شما را دارد، حال دیگری به این نماز بخشید. و ان شاء الله روز به روز بر عظمت این اجتماعات که یکی از برنامه های اصیل حافظ انقلاب است اضافه خواهدشد.
و در آخر بحث هم همه صحبت هایم را با سوره ای از قرآن تایید میکنم و با روح قرآن میخواهم که این حرفها اثر بیشتری پیدا کند که قرآن این وعده را به ما داده است:
اعوذ بالله من الشيطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحيم، اذا جاء نصرالله والفتح، و رأيت الناس يدخلون في دين الله افواجا، فسبح بحمد ربك واستغفره انه كان توابا.
استغفار کرده و خدا را ستایش کنید و نتیجه ای که از این بحث می گیریم خاصیت استغفار است یعنی استعفار باید جبران کننده کمبودها و نواقص باشد و اصلا جامعه ای که حرکت انقلابی و رو به تکامل دارد دائما در حال استغفار است و باید که در ماه رمضان از گناهان شخصی و اجتماعی استغفار نمود و شما ای منحرفان استغفار کنید که خداوند شما را می بخشد و درها به روی شما بسته نیست، و ما هم خدا را ستایش میکنیم از اینکه در این زمان و برهه حساس تاریخ به ما توفیق داده که بتوانیم پرچم دار یک انقلاب اسلامی آسمانی بشویم.
و السلام عليكم ورحمة الله و بركاته
جمعه 2/5/1360
22 رمضان 1401
خطبه دوم: تکرار تاریخ دوران امام علی ابن ابیطالب در دوران انقلاب اسلامی
بسم الله الرحمن الرحيم
قسمت دوم بحث ما در مورد وجود مقدس حضرت امام علی بن ابیطالب علیه السلام میباشد، که اگر به بحث استحکام جمهوری اسلامی اهمیت نمی دادیم، حق این بود که هر دو خطبه را در مورد مولی بحث میکردیم. اما یقینا مولی خواستار این هستندکه این مضامین که احتمالا موجب صلاح جوانهای منحرف میشود، مطرح شود.
تکرار تاریخ دوران امام علی بن ابیطالب در دوران انقلاب اسلامی ایران
اگر روزی موفق شویم که تاریخ دوران علی بن ابیطالب را تحلیلگرانه بنویسیم و با تاریخ انقلاب خودمان مقایسه کنیم، تاریخی شبیه به تاریخ انقلاب جمهوری اسلامی دارد اما با مردم و ملتی که مثل شما خوب نبودند و تفاوت آن زمان با این زمان این است که رهبر آن زمان از رهبر این زمان بالاتر و عالی تر است. او امام معصوم و منصوب از طرف خداوند است و این رهبر فرزندان امام و نایب آن امام است و معصوم هم نیست. اما مردم این زمان الحق و الانصاف از مردمی که علی بن ابیطالب بر آنها حکومت میکرد، بهترند. منظور این نیست که فرد فردشان از افراد آن زمان بهترند زیرا درآن زمان مسلمانها، ابوذرها، مقدادها وعمار یاسرها وجود داشتند که تالی تلو معصوم بودند، منظور ما، آن پیکره جامعه ای است که ما در آن زندگی میکنیم و روی هم رفته از پیکره اجتماعی که دل علی را مملو از خون نمودند و علی را آنقدر اذیت کردند که درد دلش را به چاه بگوید، بهتر است و چون این جامعه پیشتاز است و حتی به امام و رهبر و مسئولان روح میدهد. این واقعیتی است که تاریخ دنیا باید بپذیرد. این مردم داوطلبانه به میدان جنگ می روند و آنقدر داوطلب زیاد است که ما قادر به جذب آنها نیستیم، اما علی بن ابیطالب آنقدر دلش خون میشد تا بتواند مردم را در نخيله14 جمع کرده و از آنجا به میدان ببرد.
می دانید که سه حرکت و سه جریان در مقابل على وحکومت او وجود داشت که عبارت بودند از: ناکثین، قاسطین و مارقین. ناکثین یعنی کسانی که عهد خود و پیمانشان را شکستند و بیعتشان را با علی به هم زدند. و مارقین یعنی آنها که از دین بیرون رفتند، همانگونه که به خروج تیر از تفنگ که دیگر برنمی گردد و به سرعت دور میشود تشبیه شده است، و قاسطین اشاره به معاویه ستمگراست (قاسط از قَسط است نه از قِسط) جریان اول شش ماه بعد از شروع حکومت علی بن ابیطالب شروع شد. در ماه ذی الحجه مردم با علی (ع) بیعت کردند و ناکثین بر سر شش ماه در بصره جمع شده و بیعتشان را شکستند و عليه على بن ابیطالب اعلام جنگ نمودند.
منظور از بیان مطالب فوق اینست که امام در مدينه بود که شنید اینها از مکه حرکت کرده بهطرف بصره می روند، دستور داد به مردم مدینه که همراه ما بیائید جلوی راه اینها را گرفته و اجازه ندهیم اینها به بصره برسند که اگر به بصره بروند فتنه به پا میکنند. فقط پانصد نفر دعوت على تازه بیعت شده را پذیرفتند. دیگران نشسته و گفتند که این فتنه داخلی است و باید شما اول قتله عثمان را از خود دور کنی تا ما با تو همراهی کنیم، علی به سرعت حرکت نمود تا بتواند جلوی آنها را بگیرد. در بین راه معلوم شد که آنها رد شده و رفته اند، در ذی غار اردوگاه زد و به کوفه پیغام فرستاد که از کوفه مردم برای کمک بیایند، ابوموسی اشعری از زمان عثمان در آنجا حاکم بود و علی او را عزل کرده اما او عزل علی را نپذیرفته بود و در کوفه از حرکت مردم بسوی علی جلوگیری نمود. امام ناچار شد مالک اشتر و امام حسن (ع ) و دیگران را به کوفه فرستاد. آنها رفته و به زحمت هفت هزار يا دوازده هزار نفر را جمع کردند و به کمک علی بن ابیطالب فرستادند.
این على امام معصوم تازه بیعت شده است که برای جمع آوری یک عده بخاطر سرکوب کردن طغیان یک شهر، اینگونه به زحمت می افتد. اما شما مردم، ا گر امام اشاره بفرماید، زن و مرد و بچه و جوان و پیر همه به میدان هجوم می آورند (الله اکبر علی جریان اول را به خوبی سرکوب کرد و در ماه رجب همان سال خیالشان از بصره آرام و شد. ولی مدینه دیگر با آن نافرمانی که کرده بود نمی توانست مقر حکومت علی باشد. امام به کوفه برگشته و در آنجا مقر حکومت تشکیل دادند که بلافاصله جریان قاسطین شروع میشود و معاويه آن جنگ عظیم صفین را براه می اندازد که چهارده ماه علی بن ابیطالب را در میدان جنگ نگه داشت و چقدر وقت علی و نیروی علی از بین رفت (حداقل نیروئی که از سپاه امام از بین رفت بیست و پنج هزار نفر ذکر شده و در طرف مقابل هم که حتما عده بیشتری تلف شدند) و بعد از آن هم قضیه با زحمت زیاد به پایان رسید که در اینجا قاسطين و مارقین به هم پیوند می خورندکه بنظر من درست مثل امروز ما است، یعنی تاریخ در حال تکرار شدن است، فقط با این تفاوت که آن زمان متن ملی را نداشته و این زمان متن ملی را دارد.
همان موقعی که علی در حال جنگ با قاسطین و معاویه بود، نطفه مارقین با توطئه معاویه در صفين بسته شد، همان کاری که صدام امروز در ایران انجام میدهد یعنی صدام بهعنوان قاسط با جمهوری اسلامی می جنگد و نیروهای داخلی در پشت جبهه با او در توطئه شریک می شوندکه پشت جبهه را خراب کرده و در جنگ اخلال کنند. همین کار را آن زمان کردند، توطئه ای معاویه طرح کرده و دعوت به صلح میکند. عملی که صدام امروزه کرده و ماه رمضان و مسائل دیگری را علم کرده است.
معاويه قرآن سر نیزه میکند و در داخل حکومت علی بن ابیطالب، و در داخل لشگر علی، نیروهای زیادی که به ظاهر انقلابيند ادعا کرده و می گویند که این جنگ درست نیست و آنقدر علی را تحت فشار می گذارند که حکمیت را بپذیرد و بعدکه امام حکمیت را پذیرفت و در نظر داشت شخصیت های مورد اعتماد را حکم قرار بدهد، همین منافقین که بعدا به اسم خوارج و مارقین معروف شدند و به امام فشار آورده و گفتند که باید ابو موسی اشعری را قبول کند چون او بيطرف است. ابوموسی یعنی کسی که علی عزلش کرده و او تسلیم نشده بود، بههرحال با فشار اینها على ناچار می شود چنین حکمیتی را بپذیرد و قضيه قاسطین که بنا بود با شکست معاویه تمام بشود با وجود چنین حکمیتی باعث نجات معاویه میشود.
معاویه بر می گردد و علی گرفتار مارقین میشود. در واقع با این تفاوت در زمان ما که ارتش ما و مردم ما و رهبرمان امروز تحت فشار قرار نمی گیرند که جنگ با صدام را خاتمه بدهند و بهانه هایی مانند ماه رمضان و مسائل دیگر نمي تواند ما را فریب بدهد، مردم آگاه هستند. اما در آن زمان آنقدر على را اذیت کرده و خون دل خوراندند تا پذیرفت.
وقتی که معاويه از این خطر رها شد توطئه هایش را شروع نمود: مالک اشتر را ترور کرد، محمدبن ابی بکر، یار عظیم پیغمبر را از میان برداشت. سلمان هم که مرده بود، عمار یاسر هم در جنگ کشته شده و نیروهای زیادی از اطراف علی بن ابیطالب پراکنده شدند، توده مردم هم که آگاهی کامل نداشتند، شياطين معاويه هم که بكار افتاده بودند و مارقین که بهترین اسمشان همین منافقین خلق است که امروز ما به آنها دچار شده ایم. اینها هم علمگردانی این جریان را داشتند و علی را اینگونه محاصره کرده و چقدر مولی از این جریانات خون دل می خورد. مارقین دو بار لشکرکشی کردند یک بار متفرق شده و دفعه دوم در نهروان جمع شده بودند.
امام به نهروان آمده و آنها را جمع نمود و فرمودکه تقسیم بشوید، آنها که در صفین به من گفتند که حکمیت را بپذیرم و آنهائی که در صفین نبودند از هم جدا شدند. گروه زیادی از آنها بودند که در صفین حضور داشتند و به علی گفته بودند که حکمیت و ابوموسی را بپذیرد و اکنون شعارشان این بود که امام باید از قبول حکمیت توبه بنماید تا ما دست از جنگ برداریم، و با این شعار می خواستند رهبری امام را در هم بشکنند. امام به آنها فرمود: شما چه می گوئید در آن روز که من مخالف حکمیت و مخالف ابوموسی بودم و میدانستم که چه فتنه ای بپا خواهد شد و این شما بودید که مرا تحت فشار قرار دادید و من به خاطر مصالح و جلوگیری از اغتشاش حرف شما را پذیرفتم و با این استدلال، امام آنها را متفرق نمود. اما دوباره به شکل دیگری به دور هم جمع شده و همین مارقین بودند که با جنایت ترور علی بن ابیطالب را از پا درآوردند.
تفاوت آن زمان با این زمان این بود که امروز مردم مدعی هستند، آن روز مردم مدعی نبودند، آن روز مردم عدل علی را هم نمی توانستند تحمل بکنند، قاطعیت او را هم نمی توانستند بپذیرند. اما مردم امروز خودمانند رهبرشان قاطع هستند و خودشان متدین و انقلابی و حتی از ما هم انقلابی ترند. مردم امروز به ما اعتراض دارند اما چون احترام می گذارند و می دانند که سوء نیتی در کار نبوده، کار ايذائی نمیکنند، مردم به ما می گویند شما در ابتدا باعث روی کار آمدن ليبرال ها شديد و شما بودید که در ابتدا به این گروه ها رو دادید و اجازه داديد کارشان به امروز برسدکه بتوانند زیرزمینی عمل کنند.
مردم امروز به ما می گویندکه قاطعیت به خرج دهید و می خواهند که فساد را هرچه زودتر ریشه کن کنیم و واقعا مردم ما چنینند و این برعکس زمان حضرت علی علیه السلام میباشد.
و امروز من از این تریبون نماز جمعه و از خدمت شما شیعیان علی بن ابیطالب به مولی عرض میکنم که: آقاجان اگر آن روز مردم بی وفائی کرده و نگذاشتند افکار و راهنمائی های شما اجرا شود، امروز شیعیان تو بعد از گذشتن هزار و سیصد و اندی سال، راه تو را ادامه می دهند و مطمئنا در آن روز خوشحال بودی و امروز را می دیدی که آنگونه فداکاری می نمودی. و امروز این ملت همان را می خواهند که شما می خواستيد و با شما هستند و اگر با امامشان بیعت میکنند به خاطر اینست که فرزند شماست و به خاطر اینست که رهرو راه شماست و چیزی غیر از این در روح این مردم نیست.
مسئله لبنان و چگونگی مبارزه با متجاوزان
مسئله دیگری که در این خطبه باید مطرح شود، مسئله لبنان است و تجاوز جنایتبار اسرائیل که من در خطبه عربی راجع به آن مطالبی بیان میدارم، فقط چندجمله برای فارسی زبانان می گویم که روح خطبه عربی این است که این جنایت جدید اسرائيل است که همزمان با مشغول بودن ارتش ایران به جنوب لبنان حمله کرده و بیش از دو هزار نفر از برادران و خواهران فلسطینی و شیعیان و محرومان لبنان را مجروح و مقتول کند و آن همه ویرانی بوجود بیاورد. این مسئله ای نیست که ما به سادگی از آن بگذریم. ما از دنیای اسلام میخواهیم که به ریشه قضيه توجه کنند، ما اگر درست به ریشه قضيه توجه میکردیم امروز اینها وجود نداشتند. ریشه آمریکاست و اگر ریشه آمریکا است و باید با آمریکا مبارزه کرد. این نمیشود که ما نفتمان را بروی آمریکا ببندیم و عربستان سعودی به جای ما بازار دنیا را تأمین کند. ما شش میلیون بشکه نفت را به یک میلیون در روز رساندیم و آنها هفت میلیون را به یازده میلیون بشکه نفت در روز رساندند. آنها حتی اجازه نمی دهند قیمت نفت بالا برود و یا احساس کمبودی بشود و به همین ترتیب کشورهای دیگر، اگر مثل ما عمل کنند و گلوی آمریکا را فشار دهند، آمریکا غلط میکند که به اسرائیل اجازه اینگونه اعمال را بدهد که بر سر مردم مسلمان بمب بریزد. (الله اکبر)
و به گروههای مبارز لبنان عرض میکنم: برادران و خواهران فریب نخورید که این کشور، یا آن کشور مرتجع به شما چند دیناری پول بدهند اینها همه فریب است، بگذارید به شما هیچ ندهند اما در عوض به آنها فشار بیاورید که مبارزه صحيح بکنند، نفتشان را قطع و با آمریکا نیز قطع رابطه بکنند. اگر به این نحو مبارزه کنند شما و ما و همه دنیا و همه محرومان نجات پیدا میکنند.
و اسرائیل حتی یک ماه هم نمیتواند بماند. ولی اگر بنا باشد که مصر و سعودی و کویت و اردن و مغرب همه نرد عشق به آمریکا ببازند و پایگاه آمریکا بشوند شما با چه چیز می خواهید با اسرائیل مبارزه کنید؟ و هر وقت مایل باشد می تواند به سر شما بمب بریزد و هر وقت در داخل کشورش اوضاع خراب شود یک بمب به سر شما می ریزد تا آنجا را از خرابی نجات دهد.
باید جدی با ریشه مبارزه کرد همان کاری که ملت ایران کرد. (الله اکبر ) و خداوند نعمت های بزرگی به شما ملت اسلام داده که دشمنان از آن بی بهره اند؛ نعمت های بزرگی همچون اسلام و ذخائر عظیمی که در ممالک اسلامی وجود دارد که طبق سوره کوتاه قرآن بحثم را ختم میکنم:
بسم الله الرحمن الرحيم. انا اعطیناک الکوثر. فصل لربک وانحر. انّ شانئک هو الابتر.
چرا همیشه اینگونه تفسیر کنیم که کوثر منظور حضرت زهرا است؛ این یک مصداق آن است، مصداق دیگر اینکه کوثر یعنی همین ایمان، همین ایده، فکر، همین دین و دشمن شما از این خالی است و با این حربه و با این امکان و با این قربانی و با فدا کردن این امکانات و به کار گرفتن آنها دشمن را که ابتر است از پا در بیاورید و این سنت خدا است.
و آخرین سفارش من در این خطبه این است که جمعه آینده روز قدس است و بحث درباره فلسطین و قدس را در آن روز مطرح خواهیم نمود. ازشما توقع داریم که آن روز عظیم را مخصوصا علیرغم این جنایت عظمای اسرائیل با حداکثر احترام و عظمتی ک برایش قائل می شوید برگزار کنید.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
جمعه: ۵ / ۹/ ۱۳۶۰ ۲۹
رمضان ۱۴۰۱
خطبه اول: بیت المقدس و مسائل مربوط به آن
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمین والصلوة والسلام على رسول الله وآله ائمه المعصومين. قال العظيم في كتابه اعوذ بالله من الشيطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحيم سبحان الذي اسری بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصی الذی بارکنا حوله15.
دو خطبه مورد نظر برای امروز که روز جهانی قدس است، یکی درباره فلسطین و بیت المقدس و دیگری درباره اوضاع جاری کشور و مسائل روز است. در مورد اولين خطبه اینکه چرا امروز یعنی جمعه آخر ماه مبارک رمضان را امام روز جهانی قدس اعلام فرموده اند؟ در هر مناسبت در این خصوص توضیح داده شده است با این حال فکر میکنم بنده هم بتوانم توضیحات مفیدی درباره فلسفه این ابتکار امام عزیز عرض نمایم.
بحث درباره فلسطین به خاطر اینکه امروز، روز قدس است در دو بخش جداگانه خواهد بود.
1- قدس، بیت المقدَّس یا بیت المَقدِس ۲- اصل مسئله فلسطین.
بیت المقدس و مسائل مربوط به آن
درباره اینکه مسئله قدس و بیت المقدس بخشی از مسئله فلسطین است، ولی مشخص شده و بصورت نقطه مهم قضيه درآمده، در بخش اول توضیح میدهیم. شهری است در فلسطین اشغالی بنام بیت المقدَّس یا بیت المَقدِس که اسم دیگرش هم قدس می باشد و اسامی دیگر تاریخی هم دارد. اینکه بیت المقدّس یا بیت المَقدِس باشد روشن نیست. اگر بیت المَقدِس بخوانیم به معنای خانه ای که محل تقدیس است، میباشد و اگر بیت المقدّس بخوانیم به معنای خانه مبارک و مطهر است و قدس و قداست هم به معنای طهارت و به معنای تبارک و مبارکی است.
این شهر خصوصیاتی دارد که در سراسر دوران تاریخ بشریت همیشه مرکز حوادث بوده و مهمترین حوادث جهانی در اینجا نطفه می گرفته و در اینجا بوقوع می پیوسته و حتی تاریخ ادیان الهی هم بر محور همین منطقه می چرخد. پیامبران شناخته شده و معروف خدا، اکثرا در اطراف همین منطقه بوده اند. از دو هزار و پانصد سال پیش از تولد حضرت مسیح تا امروز که دو هزار سال بعد از تولد حضرت مسیح است، بیت المقدس و فلسطین کانون حرکت تاریخ جهان بوده و تقدسی دارد که هم یهود وهم مسيحيت و هم اسلام به آن توجه عمیقی دارند.
یهود برای خودشان حق تاریخی می دانند و بیت المقدس را مکان مقدس ترین چیزهایشان می دانند. در کنار بیت المقدس مولد حضرت مسیح است و مسیحیت آنجا را رشدگاه آن حضرت می دانند و كنيسه قیامت برای آنها قبله عظیمی است.
برای اسلام هم که معلوم است، قبله اول مسلمانان مسجدالاقصی بوده و نقطه اوج پیغمبر میباشد و معراج پیغمبر اکرم از مسجد الاقصی است و نهایت تقدس را برای ما دارد. تاریخ پیش از اسلام این شهر خیلی طولانی است و در این بحث اصلا متعرض آن نمی شویم و در تاریخ بعد از اسلام آن فقط دو سه جمله بیان میکنیم.
روزی که قرار شد مسلمانها شهر بیت المقدس را پس از جنگ تحویل بگیرند، مردم بیت المقدس گفتند: ما در صورتی حاضریم که شخص عمر خلیفه دوم حاضر شده و خود، شهر را تحویل بگیرد و وقتی که عمر برای تحویل گرفتن بیت المقدس آمد، آنها شرایطی ذکر کردند، یکی از شرایطشان این بود که در آینده مسلمانها اجازه ندهند حتی یک یهودی هم در آن شهر ساکن شود، چون درگیری طولانی و عميق و خونینی بین یهود و مسیحیت بودکه بغض بر طرفین حاکم بود و مسیحیت این شهر را تحویل می داد.
از آن به بعد جنگ های زیادی در تاریخ خونین فلسطین داریم که مهمترینش جنگ های صلیبی است و مسیحیت یک بار به فکر افتاد این بقعه ثمین را از دست مسلمانها در بیاورد. از اروپا جنگ های صلیبی به نام جهاد مقدس شروع شد، و دویست سال تقریبا این بقعه یا در دست مسيحي ها بود يا در دست مسلمانها و دست بدست می گشت. چهار جنگ صلیبی معروف اتفاق افتاده و صدها هزار انسان از طرفین کشته شده و بعد از دویست سال و اندی دوباره بدست مسلمانها افتاد.
تا اینکه در تاریخ جدید، بار دیگر استعمار غرب، این بار حساب شده تر و با برنامه های منظم تر توطئه ای طرح نمود که این منطقه را از دست مسلمانها در بیاورد و مرکز توطئه علیه جهان اسلام قرار دهد، این قسمت تاریخ بسیار مفصلی دارد که امروز درباره تاریخ آن بحث نمی کنیم. اهدافي هم دارد که برای توجه برادران و خواهران به خطورت و عظمت مسئله، فقط اهدافش را بیان میکنیم.
اهداف اشغال فلسطين
حیله ها از انگلستان شروع شد، این پیر استعمار و مایه تجاوز، که پایه گذار بسیاری از بدبختی هائی در جامعه است که امروز بدست آمریکا انجام میشود، دارای امپراطوری عظیمی بود که به قول خودشان خورشید در آنجا غروب نمیکرد، یعنی آنقدر مستعمرات انگلستان وسیع بود که خورشید در قلمروگردش شبانه روزی از همه آنها میگذشت. مندوب سامی نماینده مخصوص انگلیس آن مستعمرات را اداره میکرد.
انگليس ها با حیله ای با صهیونیسم بین الملل تبانی کرده و کشوری ساختند به نام اسرائیل که اول خانه ملی یهود و بعد کشور یهود نام گرفت. که البته یهود را بدنام کردند، باید صهیونیسم بگوییم و من عمیقا اینجا در شروع بحث حساب صهیونیسم را با یهود از هم جدا میکنم. صهیونیسم بین الملل و استعمار غرب که عميقا با هم در همه مسائل هماهنگی دارند و اصلا پایه های حکومت استعماری غرب روی کاکل صهیونیسم می چرخد، تصمیم گرفتند که دولتی به نام اسرائیل به عنوان وارث اصلی این بقعه16 معرفی نمودند. حال باید بدانیم که به چه منظور اینجا را گرفتند و چه اهدافی را تا امروز تعقیب میکنند؟ امیدواریم در این خطبه، کوتاه بتوانیم ذهن جامعه اسلامی و انقلاب اسلامی ایران را متوجه خطورت و عظمت قضیه بنمائیم.
آنها وقتی که آنجا را می گرفتند هدفشان این نبود که یک کشور دو یا سه میلیونی یهود، مثلا در بیست و هشت هزار کیلومتر که مجموعه خاک فلسطین است، درست کنند. هدف اصلی این بود که با آمار آن روز، پانزده میلیون یهودی دنیا را در منطقه خاورمیانه جمع کنند. خاکی را هم که در نظرگرفتند حساس ترین منطقه خاورمیانه است، غرب آن دریای مدیترانه و کانال سوئز شرق و جنوب شرقی اش درست لب خلیج فارس در بصره، شمال آن نزدیک مرزهای ترکیه که از عراق و سوریه عبور میکند و لبنان هم جزو آنست و جنوب آن مدینه و اراضی خیبر که یکی از قلعه ها که بدست پیغمبر از یهودگرفته شد و در آن قرار دارد، میباشد.
پانزده میلیون یهودی که طبعا در قیام خودشان نیروهای دیگر خودباخته را هم جمع میکنند، ملاحظه کنید که در چنین منطقه ای با حمایت شرق و غرب، چه کشوری میتوانند درست کرده و آینده تاریخ را در این جامعه و در این جهان چگونه میتوانند بگردانند؟
اینها از ششصدهزار، شروع کردند، یعنی روزی که اولین کشور رسمی اسرائیل با تقسيم فلسطین اعلام شد، ششصد و سی هزار یهودی در آنجا بودند و برنامه این بود که به مرحله ای که ذکر شد برسند. اکنون در پارلمان اسرائیل مرحله ای نوشته شده که ترجمه عربی اش را در کتب عربی چنین می نویسد: حدودک یا اسرائیل، من الفرات الی النيل17.
و با این جمله حد شرقی و غربی اسرائیل را تعيين میکنند، بقیه قسمت هایی که هنوز بدستشان نیامده به نام اسرائیل بزرگ و اسرائیل آینده می نویسند. و آن اسرائیلی است که به خیال خودشان در تورات به اینها وعده داده شده البته در تورات محرف که خود این هم ریشه دیگری دارد که توجه به آن جالب است ولی در این خطبه مجال گفتن آن نیست. فرض کنید اگر چنین کشوری تاسیس شود (که هنوز هم منصرف نیستند) یعنی آمریکا، انگلستان، فرانسه و آلمان، آفریقای جنوبی و تا حدی شوروی (البته شوروی به شدت دیگران نه) دنبال این برنامه هستند که حکومت شکست ناپذیری از یهود در قلب کشورهای اسلامی تعبیه کنند و اگر موفق شوند، بخش عظیمی از نفت عربستان و نفت عراق و نفت سوریه و حکومت بر غرب خلیج فارس و درنتیجه کنترل نفت عربستان سعودی در این قسمت و خطوط لوله نفت را در آینده و بخش عظیمی از منابع زیرزمینی غیر نفت و نقطه اساسی سوق الجیشی کانال سوئز، شرق مدیترانه و خلیج فارس را در اختیار خواهند داشت.
ملاحظه کنید که در آن روز آیا کشورهای اسلامی چه میتوانند انجام دهند؟چنان کشوری که تحقيقا مجهز به اتم هم خواهد بود و اتم آمریکا و فرانسه و دیگران را هم در اختیار خواهد داشت. هدف نهائی و اصیل استعمار غرب است که پایه گذارش انگلیس و مجری امروزی آن آمریکاست و تاییدکننده اش هم همین هائی هستند که ذکر کردیم و همچنین کسان دیگری هم حامی آنانند. اگر فاجعه اینست، می توانید توجه کنید که این زمامداران به اصطلاح مسلمان عرب که در مبارزه با اسرائیل کوتاهی میکنند چه جنایت بزرگی مرتکب میشوند و می توانید بفهمید که چرا امام امت در همان روزهای بعد از پیروزی، با این همه گرفتاری، چرا روز قدس اعلام می نماید؟
عمق قضیه اینجاست، حال قدری بحث را باز میکنیم و می توانید بفهمید که ما در همان روزهای اول که در سال ۴۱ مبارزه را شروع کردیم، چرا دومین شعارمان نجات فلسطین بود؟ و باهمه گرفتاری های داخلی برای فلسطین شعار می دادیم و با همه کمبودها برای فلسطین پول جمع کرده و می فرستادیم و در عراق برادرمان حجه الاسلام دعائی واسطه رساندن این پول ها بود و در لبنان هم برادران دیگر در این زمینه همکاری میکردند و بنده خودم که اکنون خدمت شما هستم، به خاطر ترجمه یک کتاب برای فلسطین در سال ۴۲ بدترین شکنجه، تا آن روز را در ایران دیدم، ترجمه کتابی که کاملا رسمی و قانونی بود و حتی نویسنده اش سفیر اردن در ایران آن روز بود و ازکتاب حمایت میکرد و من را به اسم دیگری، به اسم همکاری با اعدام کنندگان منصور بازداشت نمودند و یک شب زمستان از اول غروب تا چهار بعد از نیمه شب بیش از نه ساعت متوالی زجر دادند، انواع زجرها که استخوان پایم را با شلاق شکسته و خرد کردند. این مسئله برای من نبود، برای مبارزات ایران هم نبود، عمال صهیونیسم برای قضیه آنقدر اهمیت قائل بودند که به ترجمه این کتاب باید چنین پاداشی می دادند و بهانه هایی هم می گرفتند، واقعا دوست نداشتم که این مسئله را در مورد خود بگویم اما به خاطر اینکه بدانید در ایران چه سیاستی حاکم بوده و اهمیت قضيه کجاست عرض کردم.
امریکا، اسرائیل، شاه و هم پالکی های دیگرش در منطقه می دانستند قضیه چیست و برای چه باید مقاومت کرد. حال ما فرض میکنیم آمریکا به هدف نهایی اش نرسد که ان شاء الله نخواهد رسید و این کشور بزرگ یهود تشکیل نشودکه نخواهد شد، چون مردم آگاه و بیدار شده اند اما همین حد تا همین جا ملاحظه کنید که چه کرده اند و چه اهدافی را دنبال میکنند.
آثار حضور اسرائیل در منطقه
در وجود فلسطین اگر دولت کوچکی حتی در هزارکیلومتر اسرائیل را هم بپذیریم، همه این مسائلی را که ذکر میکنیم در بردارد. کشور نیرومندی است مثل یک قلعه نظامی و مجهز به مدرنترین اسلحه های دنیا بعد از آمریکا و اگر لازم باشد اسلحه هایی هم که آمریکا دارد در اختیار خواهد گرفت و هر وقت لازم نباشد قدری کمتر به این ترتیب با کشورهای مجاور چه میکنند. همه کشورها در حال وحشت به سر می برند هر روز خطر جنگ و تجاوز هم وجود دارد، و به محض اینکه بخواهند غافل شوند یا فکرکنند که ممکن است از این به بعد صلحی پیش بیاید. تجاوزی مانند تجاوز به لبنان پیش می آید که کشورهای اسلامی باید به خاطر داشته باشند که در این صلح خطر وجود دارد و مسئله تمام نمیشود. پس چه کنند؟ بایداسلحه بخرند و اولین کاری که میتوانند بکنند این است که اسلحه تهیه کنند.
اسلحه را کی می فروشد؟ آن اسلحه ای که بخواهند با آن با اسرائیل بجنگند، چه اسلحه ای می تواند باشد؟ غیر از آمریکا و بعد از آن فرانسه و انگلستان و در این طرف هم شوروی چه کسی این اسلحه را در اختیار دارد؟ پس انحصار اسلحه هم در اینجا هست. اجبار هم در خرید این اسلحه وجود دارد. هر چه پول پیدا میکنیم با ناز و کرشمه از طرف آنها و التماس و دریوزگی از طرف دولت های به اصطلاح اسلامی باید داده شده و اسلحه خریده بشود.
کیفیت پول پیدا کردن هم که در اختیار خودشان است و چگونگی آن را بعدا خواهیم گفت. همراه اسلحه کارشناس هم باید بفرستند زیرا کارشناس خودی وجود ندارد، و اجازه تربیت کارشناس خودی هم نمی دهند. عربستان سعودی سال های سال طول خواهد کشید تا بتواند آواکس های آمریکائی را خودش اداره کند و نخواهد کرد. تانک ها و موشک ها و اسلحه های پیچیده دیگرش هم همچنین هر وقت قدمی پیش رفتیم ویاد گرفتیم برای آنها خیلی مشکل نبوده یک قدم جلوتر می روند و پیچیده ترش را می سازند و آن را به اسرائیل می دهند و باز ما مجبور می شویم این اسلحه ها را کنار گذاشته و از نو اسلحه جدیدی واردکنیم. پول میدهیم، دلار میدهیم، نفت میدهیم، التماس میکنیم، وابستگی می خریم، نوکری میکنیم، ذلت می خریم، چرا؟ برای اینکه اسرائیل در اینجا وجود دارد.
آیا اگر اسرائیل نبود، مصر کشور چهل میلیونی که پنجاه سال پیش اروپا از رقابت با آن در منطقه خاورمیانه می ترسید، به این ضعف و نكبت امروز باقی می ماند؟ خود منطقه شامات در سراسر تاريخ از اروپا از لحاظ تمدن جلوتر بوده و حال به این روز افتاده است. اگر به سوریه بروید، سوریه را اصلا یک پادگان نظامی می بینید، همه جا سرباز است، همه جا شکسته است همه جا سیم خاردار است، مردم گرفتار این توطئه عظيم، همه عمرشان را صرف می کنند برای اینکه بتوانند در مقابل اسرائیل فقط نفس بکشند. یا اگر اسرائيل هجوم آورد، چند ساعتی بتوانند مقاومت کنند، آری حضور اسرائیل حتی در هزارکیلومتر مربع در خاک کشورهای اسلامی این خاصیت را برای غرب دارد، هرچه پول پیدا کنیم، بدهیم اسلحه بخريم، وابستگی بخریم، از طرفی اسلحه را هم که به سادگی نمی دهند، به محض اینکه یک دولت نیرومند ملی روی کار بیاید، اسلحه را قطع میکنند و وقتی که قطع کردند آن دولت ناچار به کناره گیری میشود و یک وابسته روی کار خواهد آمد و آمریکا بر بخشی از منطقه و شوروی بر بخشی دیگر مسلط میشوند. آنجا که گفتیم شوروی تا حدی، مطلب همین جاست، وقتیکه اسرائیل بصورت رسمی اعلام شد شوروی دومین یا قبل از همین کشور بودکه اسرائیل را به رسمیت شناخت. دلیلش هم روشن است و امروزه بخشی از این پول ها را آمریکا میگیرد و بخشی دیگر را شوروی، مثلا سوریه، الجزایر، لیبی، گذشته مصر، عدن و خیلی کشورهای دیگر از شوروی اسلحه می خرند و طرف دیگر هم از آمریکا اسلحه تهیه میکند. این ترتیب تقسیم شده حال قراردادی است یا پیشامده است، بهر حال وابستگی وجود دارد، کسی که تماما مسلح به اسلحه شوروی باشد، ناچار است وابسته به آن هم باشد و اگر وابسته نباشد تا جنگی شروع شود مثل عبدالناصر بر سرش می آورند و بعد همچون سادات بعدی اش میکنند که بهطرف آمریکا می غلطد، در حین جنگ می گویند که دیگر اسلحه نمی فرستیم، پل هوائی را هم جمع کرده ایم و آدم را این چنین روی هوا و زمین معلق گذاشته و می گویند دیگر قطعات یدکی را نمی فرستیم، چه میشود کرد؟
ملاحظه کنید که اینها چقدر حیله گر و مزور و جنایت پیشه اند. بی جهت نیست که این همه نیرو برای حفاظت اسرائیل بکار گرفته اند، این جریان و مسئله در آفریقا هم اثرگذاشته و همین تقسیم بندی در آفريقا هم وجود دارد. قبل از پیروزی انقلاب ایران هم جزو بلوک غرب بود.
چرا امام روز قدس اعلام نموده اند؟
آثار حضور اسرائیل در منطقه، اینگونه پول دادن و اینگونه وابستگی و اینگونه اختلافات است، و از طرفی از لحاظ جغرافیائی آن خاک مطلوب اسرائیل، کاملا بين آسیای مسلمان و آفریقای مسلمان فاصله می اندازد و رابطه خاکی را قطع میکند، دهها کشور مسلمان آفریقا از ده ها کشور مسلمان آسیا جدا شده و بریده میشود و این وحدت ازدست می رود. مسائل این است که در دنیا هشتصد میلیون یا یک میلیارد مسلمان وجود دارد و اینها نباید موی دماغ استعمار بشوند و نباید در آینده در مقابل ابرقدرت شرق و ابرقدرت غرب، یک قدرت جدید بشوند که البته هستند.
اما اینها اینگونه در بین مسلمانان تشتت ایجاد کرده اند، البته در یک خطبه نمی شود این مسئله بزرگ را باز نمود، فقط این را تذكر میدهم که به این دلیل امام روز قدس اعلام نمود و به این دلیل دشمن با ما به این نحو مقابله می کند و حال که هفته قدس است توطئه هائی برای لوث نمودن مسئله روز قدس ایجاد میکنند؛ مثلا هواپیمایی از ایران عبور میکند، شوروی ها آن را میزنند، و ما نمی دانیم چرا این کار را کردند، به همان اندازه که در اسرائیل سهم دارند، در ایران هم در تبلیغات سوء سهم دارند، هواپیمائی آنجا سقوط میکند، لاشه هواپیما را نشان نمی دهند، نمی دانیم اصلا سقوط کرده یا نكرده، جریان مبهمی بوجود می آورند.
در آن طرف یک روزنامه می نویسد که هواپیما از اسرائیل برای ایران اسلحه می آورده و بین تل آویو و تهران حرکت می کرده، بلندگوهای صهیونیست این مسئله را اعلام کرده و روزنامه های فروخته شده دنیای غرب همین را به رخ مردم میکشند. کشوری که اولین شعارش بعد از انقلاب نجات فلسطین است و در دوران مبارزه فلسطین را فریاد می زد و در حال جنگ هم حاضر است داوطلبانی به مرز اسرائيل بفرستد تا برعلیه او بجنگند و اولین کشوری است که مرکز جاسوسی اسرائیل را تبدیل به سفارتخانه فلسطین نمود. این کشور باید واردکننده اسلحه ازاسرائیل قلمداد شود!!؟ ما اگر میخواستیم از اسرائیل اسلحه بیاوریم، با عراق نمی جنگیدیم، ما با عراق می جنگیم چون پشتیبان واقعی اسرائیل است، ما با عراق و با صدام دعوا داریم، چون در بلوک غرب کار میکند و ضد ملی و ضد مردمی است.
چرا باید هر چه بوی استقلال و اسلام میدهد و ضد صهیونیسم است در جامعه بدست اشغالگران و توطئه گران محکوم بشود؟ حال می فهمیم که وجود پرارزش برادر عزیزمان حجه الاسلام والمسلمین آقای سید موسی صدر که برای محرومان لبنان قطبی به شمار می آمد، چرا از صحنه بیرون برده میشود؟ این مطرح نیست که شرق یا غرب کدام یک ببرد، مسئله این است که او نباید آنجا باشد برای اینکه اگر در آستانه پیروزی ایران محرومان لبنان متشکل شده و امامی داشته باشند که شاگرد امام انقلاب ایران باشد، خطر عظیمی در جوار اسرائیل بوجود خواهد آمد. بنابراین او باید بیرون برود و ما امیدواریم در این روز قدس، خداوند اين برادر عزیر ما را هرجا که هست نجاتش داده و به محرومان لبنان برگرداند.
چگونگی مبارزه منفی اعراب
بحث را نتیجه گیری کرده و پیشنهادهائی که در خطبه عربی برای برادران عرب گفته شده بیان میکنیم. اگرجدی باید با این خطر مبارزه کرد، راه اساسی این است و ما بپذیریم که با آمریکا در حال جنگیم، این صحیح نیست که آمریکا روزی یازده میلیون بشکه نفت از عربستان سعودی به قیمتی که خودتعيين کرده ببرد و در عوض آواکس به عربستان سعودی بدهد که او با اسرائیل نجنگد، و این صحیح نیست که سادات، خانواده شاه مخلوع را که نوکر رسمی آمریکا بود در مصر نگه دارد و خیال کندکه ضدصهیونیسم هم هست، ملک حسین و شاه مراکش که در دامان آمریکا بزرگ شده اند نمی توانند با اسرائیل بجنگند، اگر راست می گویند و مرد جنگ هم نیستند، جنگ کردن با ما، ما به میدان می رویم، آنها فقط حاضر شوند مقداری مبارزه منفی بکنند، عربستان سعودی از فردا اعلام کند که اگر آمریکا دست از حمایت اسرائیل برندارد، دیگر به او نفت نمی دهیم. اگر عربستان این کار را بکند ما نیروهایمان را از داخل ایران به عربستان برده و از همین شاه خالد دفاع میکنیم که کسی او را اذیت نکند (تكبیر).
برادران شیوخ عرب خلیج فارس هم همین گونه عمل کنند. آنها پول که دارند، اگر ده سال هم نفت صادر نکنند در حساب هايشان پول موجود است. عربستان سعودی روزی چهارصد میلیون دلار پول میگیرد، یعنی هر دو روز و نیم یک میلیارد دلار پول دریافت می دارد و با جمعیت کم دو سه میلیونی کشورشان این پول ها را چه می خواهند بکنند؟ این پول ها را از بانک های غرب بیرون بیاورند. ممکن است بعضی از اقتصاددانان حرفه ای بگویند که آن پول ها را اگر از بانک های غرب بیرون بیاورند، کجا ببرند؟ چه بانکی می تواند تحمل این پول ها را بنماید؟ جواب روشن است، بیاورید این پول ها را زیر خاک دفن کنید، بسوزانید باز بهتر از این است که در بانک های یهودی بوده و پشتوانه اسرائیل باشد.
برای چه این پول ها را می خواهید؟ این پول ها را که برای شما نمی گذارند. روزی که نخواستند بلوکه میکنند، همچنانکه مشاهده کردید که پول ما را بلوکه کردند پس برای چه این پول ها را در آنجا نگه می دارید؟ نفتی که باید یکی دو سال آینده بشکه ای دویست دلار باشد، چرا سی و پنج دلار فروخته و تبدیل به پول میکنید که هر سال ارزشش هم پایین بیاید.
بیائید با ما همراه شوید، جنگ هم نکنید، خون هم ندهید، مبارزه هم نکنید، شما فقط نفت ندهید، ما اسرائیل را ساکت میکنیم، اگر نکردیم شما به راهی که می رفتید بازگردید. (الله اکبر)
آخرین کلام ما این است که ما باید با جبهه کفر حسابمان را مشخص کنیم، تقوای اسلامی و تقوای ایمانی و راه اسلام این است که به این سوره که خوانده میشود توجه کنیم و جبهه اسلام در مقابل کفر که امروزه طیف وسیعی از آمریکا تا منافقین را تشکیل میدهد باید متحد شود و اینها را کنار بزند.
اعوذبالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحیم. قل يا ايها الكافرون. لااعبد ما تعبدون، و ما نتم عابدون ما اعبد و لا انا عابد ما عبدتم. و لاانتم عابدون ما اعبد. لکم دینکم ولی دین.
آری ما باید طبق معنای این سوره با کفار صحبت کنی و بدانیم که آمریکا و انگلستان و فرانسه حاضر نیستند که با مسلمانان جهت مشترک بگیرند، غیر ممکن است. آنها یکطرف و مسلمانان طرف دیگر، ما با خدا و آنها با بت، ما با خدا و آنها با ضدخدا و راهمان از هم جداست و خداوند رحمت کند شهدای راه فضیلت و شهدای فلسطین و شهدایی که در جبهه های پشت فلسطین با استعمار و صهیونیست مبارزه میکنند.
والسلام عليكم و رحمة الله و برکاته
جمعه 9/5/1360
29 رمضان 1401
خطبه دوم: فرار بنی صدر و پیامدهای مثبت آن
بسم الله الرحمن الرحيم
مسائل هفته
بحث دوم ما فقط مروری بر مسائل جاری این هفته است و متأسفانه به خاطر طولانی شدن خطبه اول نمی توانم زیاد تحليل کرده و توضیح دهم. این هفته ما مسائل مهمی داشتیم که هر یک حداقل می تواند موضوع یک خطبه باشد. در ابتدا راجع به زلزله خونبار و اسف بار کرمان است که جمع کثیری از برادران و خواهران ما را در اتاق های گلین خودشان مدفون کرد و جامعه ای را عزادار نمود که من امیدوارم این ملت صبور و این مردم پرطاقت و مسلمان با قدرت ایمان خودشان این حوادث را که تماما می تواند برای ما سازنده و خلاق باشد، و ما را محکم تر و مقاوم تر نماید، از این امتحان الهی روسفید درآیند، و این مصیبت را بخوبی تحمل کنند و با کمک های بی دریغ و حمایت های انسانی و مالی دل مصيبت دیده ها را تحکیم نموده و رابطه انسانی را تقویت کنند و رحمت الهی را جذب کنند که همینگونه مساعدت ها، واسطه جذب رحمت خداست و بر همه مصیبت دیده ها و قلب عطوف و لطيف امام تسلیت عرض میکنیم و امیدواریم که مثل همه حوادث بعد از انقلاب، این حادثه هم برای ما آفریننده باشد.
من وقتی که به گلباف برای زیارت خانواده های عزادار در زلزله قبل رفته بودم، آنجا که وارد شدم منتظر بودم که این مردم با چشم گریان و صورت های گرفته از اندوه، به دیدن من بیایند و مسائل خاصی را مطرح کنند. اما وقتی واردشدم، دیدم آن مردمی که شهرشان بهکلی نابوده شده، از زیر چادرها بیرون آمده و در اطراف خیابان ها جمع شده و شعار می دادند. یکی از شعارهایشان این بود: هاشمی، هاشمی، ابوالحسن در نره، که ما نتوانستیم به این خواسته آنها عمل کنیم و یکی دیگر از شعارهایشان این بود که جنگ را تا پیروزی ادامه دهید. یکی دیگراز شعارهایشان در تایید خط امام بود.
مردم زلزله زده و مصیبت دیده، به فكر انقلاب و دین بودند و تحقيقا بقيه هم این چنینند. این مردم پیروزند و پیروز خواهند شد.
دومین مسئله ای که در این هفته داشتیم، سقوط هواپیمای آرژانتینی بود که از ایسلند برای ما محموله ای داشت و در برگشت سقوط کرد که وسیله تبليغ ضدانقلاب و وسیله تبلیغ دشمنان شد که الحمدالله به خاطر موضع صریح و بی پرده ما و تاریخ روشن انقلاب ما دشمن نتوانست این فکرش را به انجام رسانده و دنیا این حیله را تحمل نکرد.
فرار بنی صدر و پیامدهای مثبت آن
مسئله سوم این هفته، فرار دو هواپیما و سرقت دو هواپیما بود که از یک لحاظ برای ما تلخ است و از لحاظی دیگر برای ما مثل همه آزمایش ها سازنده و آموزنده است. تلخی آن این است که ما هنوز کنترل شدید حتی در مناطق حساس کشورمان نداریم و این قابل قبول نیست که در جنگ آن هم جنگی با این وسعت فضای کشور ما اینقدر بی دروازه باشد که هواپیمائی بتواند از تهران تا مرز غربی، براحتی عبور نماید. این نشان ضعف ماست که این ضعف محسوس باید جبران شود.
و نکته مثبت آن هم از همین جا شروع میشود، یعنی باید چنین حادثه ای اتفاق بیفتد تا مسئولان به فكر جدی افتاده و فعالیت نمایند، ما در این مملکت هر چه کرده ایم بعد از آن بوده که ضربه اساسی خورده بودیم تا این منافقين، کار مسلحانه خود را شروع نکردند، ما بفكر به هم زدن بساطشان نیفتادیم، اگر زودتر بفکر می افتادیم این خسارات را هم نداشتیم، ولی این اثر را دارد که ما امروز جدی تصمیم گرفتیم که اینها را قلع و قمع نمائیم و گام های بزرگی هم برداشته ایم و در رابطه بامسئله فوق هم چنین است، این حادثه تلخ پیش آمد و دو مجرم خطرناک از کشور بیرون رفتند و ضربه ای به حیثیت اداری و انتظامی ما زدند. ما این ضربه را خوردیم و بايد اعتراف کنیم که ضعف داشتیم اما خوشبختانه به جای اینکه بنشینیم برای این تلخی اشک بریزیم و دست روی دست بگذاریم مثل همه موارد فورا تصمیم گرفتیم که محیط نیروی هوائی که از حساس ترین محیط های این کشور است باید پاک شود و آلوده نباشد. (تكبیر)
و اگر ما میخواستیم این کار را قبل از این جریان انجام دهیم، ممکن بود باعث رنجش برادران خلبان ما همافران و سایر کارمندان نیروی هوایی شده و بگویند که شما به ما بی اعتمادی میکنید و در جنگ به ما زهر چشم نشان می دهید و جامعه هم نپذیرد که بخشی از نیروهای مسلح که این چنین فداکارانه جنگیدند و ما پیروزیمان را مرهون اینها هستیم بخصوص روزهای اول جنگ، دچار اينگونه تعرضی بشوند. بطوری که گزارش داده اند اکنون در خود محيط نیروی هوایی، درخود خلبان ها و درخود همافران، این آمادگی هست و استقبال هم میکنند، برای اینکه آنها می بینند که شرافت و جهاد و زحمات و فداکاریشان به خاطر چند نفر آدم دزد و فاسد و فاسق و فاجر، درحال مخدوش شدن است و خلبانی که این همه شرافت کسب کرده و ساعت ها پرواز خطرناک داشته، آن شرافت و آن ابهت و آن احترامش را نمیتواند حفظ نماید، اگر هم لباسان و همکاران او در این شرایط حساس هواپیماهای سوخترسانی ما را بدزدند و عامل فرار ضد انقلاب بشوند، این برای یک خلبان شریف دیگر قابل قبول نیست و خوشبختانه قضيه آنقدر روشن است که هم آنها می پذیرند و هم ما قانع شدیم و امیدواریم که در آینده ما نیروی هوائی منسجم انقلابی، همراه با انقلاب و مورد اعتماد داشته باشیم که فضای ایران را حفظ نمایند و مردم ایران خیالشان راحت بوده و بداند که این عقاب ها بر فضای زندگی آنها بال رحمت می گشایند. (تكبیر)
جنبه مثبت دیگر این جریان این بود که خیلی گویا و لطيف ماهیت ضد انقلاب و دشمنان ما را روشن نمود. شعارهای چپ گرایانه منافقین تمام شد، افتخارات ابداعي و ادعائی چند سال زندان برای امثال رجوی ها از دست رفت، رجوی که مدعی شکنجه شدن و زندان رفتن و چریکی و مخفی زندگی کردن است، در سایه حمایت خلبان معزی، خلبان مخصوص شاه و همراه رهبر لیبرالیسم که همیشه میگفتند لیبرالیسم دشمن ماست، پرواز کند و در فرودگاه نظامی فرانسه ای که همپالکی صهیونیست و همراه بگین است و اسما این موضوع را اعلام کرده بنشیند و قهرمانانه! صورت گریم کرده خود را جلوی میکروفون ها و دوربین های عکاسی بگیرد و بدون هیچ معیار صحیح قانونی در کشوری که مدعی قانون است زندگی کند.
در مورد بنی صدر، فرانسه میگوید: ما یک اصل داریم که سیاستمدارهای ورشکسته را می پذیریم. البته ما قبول نداریم که بنی صدر سیاستمدار ورشکسته است زیرا او در کشور ما مجرم جنایی و غیر سیاسی است، حال اگر درباره بنی صدر این پناه دادن لفظا قبول باشد، فرانسه درباره رجوی چه میگوید؟ رجوی اکنون یک بمبگذار فراری است که دهها نفر کارگر، پاسدار و افراد معمولی در این کشور بدست او، بفرمان او کشته و شهید شده اند. آنها اگر رجوی را راه می دهند، چرا کارلوس را راه نمی دهند؟ کارلوس هزار بار شريف تر از رجوی است. کارلوس یک هواپیما می برد و یک حرکت سیاسی انجام می دهد به همین دلیل او چریک خطرناک قلمداد میشود و عکسش را به روزنامه ها می دهند که: هرجا دیدید بازداشت کنید و پلیس بین المللی هم در تعقیب اوست، اما رجوی با بمب در نماز جمعه حرکت کرده شما این را با آنها یکی می دانید؟ اصلا با چه پاسپورتی او را پذیرفتید؟ پاسپورت رجوی چیست؟ آیا پاسپورت ایرانی است؟ ایران که برای او پاسپورت صادر نکرده و اکنون مشروعیت حضور رجوی در فرانسه چیست؟ آیا پناهندگی سیاسی داده اید؟ این را که اعلام نکرده اید. آیا اهل فرانسه است که نیست. از ایران آمده و با پاسپورت که نیامده پس چرا بازداشت نمیشود؟ چرا پلیس فرانسه او را نمی گیرد؟ شما جواب پلیستان را چه می دهید به مردمتان چه می گوئید؟ آيا وجدان همه مرده است؟ آیا شما قانون دانید؟ یا طرفدار حقوق در دنیا هستید؟
مدعی شدید که بنی صدر تعهد کتبی سپرده که فعالیت سیاسی نکند. البته ما از فعالیت سیاسی بنی صدر نمی ترسیم، بگذارید فعالیت کند و چون او هر حرفی بزند، خود را رسوا میسازد وقتی که بنی صدر بگوید در ایران فقط سه میلیون نفر در رای گیری ریاست جمهوری شرکت کرده اند، مردمی که سه ساعت در آفتاب ایستادند تا به پای صندوق برسند می فهمند که او چه منظوری دارد. ممکن است ضد انقلاب های شمال شهر تهران، احتمال باورکردن این حرفها در میانشان باشد اما مردم روستاها و شهرستان ها و این جنوب تهران، اینهائی که صفوف مردم را دیده اند و کسانی که خودشان رأی داده اند هرگز این حرفها را باور نخواهند کرد. آخر چگونه می شود پانزده میلیون را سه میلیون ذکر نمود؟ شما را به خدا بگذارید در آنجا تبلیغات کند، بگذارید در آنجا بگویدکه به دستور امام دختر سیزده ساله را کشتند. وای بر تو امام آن جنایتکاران رژیم گذشته را با فرمان عفو از زندان آزاد کرد. امام دستور داد که همه اینها را ببخشند. امام به همه شما گفت شماها هم توبه کنید و به آغوش اسلام بازگردید. کدام سیزده ساله؟ اصل قضیه دروغ است، آن هم انتسابش به امام؟
خوب آدمی که تا دیروز میگفت: من با هر چه مخالفت کنم، با امام مخالفت نمی کنم، امام را قبول دارم او با ما بد بود، با امام که بد نبود، بگذارید حرفش را بزند، شما را به خدا هر روز با او مصاحبه کنید و اجازه دهید هرچه میخواهد بگوید، وقتیکه بنی صدر وارد فرانسه شد، اولین مشتری اش رادیوی بی بی سی بود و باید به او گفت: آخر برادر سابق ما، تو که آزادیخواه بودی، مگر انگلستان چنگالش به خون مردم ایرلند آلوده نیست؟ آیا نمی دانی انگلستان در لیورپول چه میکند؟ مگر چندین هزار زندانی بی گناه در زندان های انگلیس وجود ندارد؟ آیا شما آزادی را فقط برای شمال تهران می خواستيد؟ در آنجا این حرفها نیست آیا دل شما برای آنهایی که در زندان بلفاست شصت روز گرسنگی می خورند و از گرسنگی می میرند و انگلستان اعتنائی به خواسته های برحق آنها نمی کند، نمی سوزد؟ برای چه برای زندان های ایران دلسوزی میکنی؟ چرا دروغ می گوئی؟ آری، بگذارید این حرفها را بزند، اجازه دهید مصاحبه مطبوعاتی بکند، بگذارید سخنرانی نماید، بگذارید برود بالای برج ایفل برای همه مردم فریاد بزند. ما اصلا با حرف های بنی صدر، خودش را شکست دادیم، بنی صدر با همین کارنامه ای که در روزنامه انقلاب اسلامی مینوشت، با همین زبان، با همین سخنرانیها، با همین حرف هائی که در همین دانشگاه زد، باهمان سخنرانی های میدان آزادی و میدان ۱۷ شهریور و با اظهاراتش خودش را شکست داد و الا يازده میلیون رأی را با توان ما نمی شد از دستش گرفت.
او خیلی بد حرف می زند و علیرغم اینکه مدعی تبلیغات است، ضدتبليغ عمل میکند، آبروی چهل ساله خود را با همین حرفها از بین برد. پس از فرانسه، شما دروغ می گوئید شما گفتید: بنی صدر تعهد کتبی داده که فعالیت سیاسی نکند اما عصر همان روز با رادیو بی بی سی مصاحبه کرد. اگر مصاحبه او فعالیت سیاسی نیست، پس چیست؟ اگر بنی صدر سیاستمدار بود، می فهمید که باید دو ماه قبل می رفت، و از برنامه بدرقه هائی که خیلی هم خوشش میامد استفاده میکرد؛ قدری هم خاک ایران را همراه خودش می برد. او سبيل خودش را هم از دست نمی داد! خیلی راحت می رفت و زندگیش را در آنجا ادامه می داد. اما گذاشت برای امروز و به این نحو فرار کرد. این ضد سیاستمداری است. به دنبال آن ماهیت فرانسه و ماهیت منافقین هم روشن شد، ليبراليسم هم شناخته تر شد. قاسملو هم ماهیتش روشن گردید. قاسملوکه ضد ارتش و مخالف جنگ ها بود و از خلق کرد دفاع میکرد، آیا بنی صدر لااقل به اندازه یک سرباز یا یک پاسدار در جنگ های کردستان مسئول نبود؟ البته از نظر ما افتخار است، یعنی کسانی که در کردستان در حال جنگند در راه خدا جهاد می کنند و بدترین دشمن ما را می کوبند.
بنی صدر هم اگر در آنجا کاری انجام داده خوب است، منتهی به قاسملو می گوییم: آقای قاسملو شما یک پاسدار را گیر می آورید، مثله می کنید، دماغش را می برید، دستش را می برید، و با شکنجه می کشید، خوب بنی صدر که بیشتر به شما به صورت ظاهر ضربه زده بود، بخاطر اینکه در حالی که فرمانده کل قوا بود در کردستان جنگیده، چگونه اکنون از او دعوت میکنی که به نزد شما بیاید و رادیو و ارتش خلق کرد را می خواهی در اختیارش بگذاری؟ به او دستور میدهی که از ایران بیرون نرود، اما خودت هم فرار میکنی؟ این خط نمی گذارد امثال شما در ایران بمانید. همه تان رسوا شدید و ماهيتتان معلوم شد، این هم ارزش دیگر این حادثه بود، (تكبیر)
انتخابات و تضمین اعتبارکشور
و باز مسائل دیگری وجود داردکه نمیشود مفصلا مطرح نمود فقط فهرست وار بیان میکنم. یکی مسئله انتخابات بود که ملت ایران از بوته آزمایش هم سرافراز بیرون آمد و اینگونه آرام و متين و بدون رقابت هائی که معمولا رأی زاست، رأی داد. یعنی شور رقابت خود باعث تشویق میشود که انسان به پای صندوق رای برود که ما این شور را هم در میدان نداشتیم و این مردم صرفا به خاطر وظیفه انقلابی بپای صندوق رفته و رأی دادند.
عده ای از ضد انقلاب هم رأی دادند. همانهایی که آن آراء باطله را داده بودند. در حوزه های رای گیری شمال مشهد گزارش داده بودند، که اول صبح ضد انقلاب برای رای دادن نیامد، لیبرال ها هم نیامده بودند. آنها می ترسیدند که هیاهویی بشود و صندوق ها را بسوزانند و یا خطر دیگری وجود داشته باشد، اما از بعدازظهرکه متوجه شدند هیچ خبری نیست پیدا شده و لذا در صندوق ها همه گونه رای وجود داشت، به بنی صدر و رجوی و دیگران رای داده و حتی فحاشی هم کرده بودند. بنابراین ضد انقلاب هم در رای گیری شرکت کرده بود. البته نباید گفت که همه شان در رأی گیری شرکت کردند یک عده هم رای ندادند.
به هرحال این انتخابات اعتبار این کشور را بعد از دو سال و نیم بعد از پیروزی تضمین نمود. شما هیچ کشور انقلابی در تاریخ نمی توانید پیدا کنید که ملتش بعد از دو سال و نیم با تحمل مشکلاتی که بر سر ما آوردند و این همه دنیا با ما مقابله کرد، باز اینگونه در میدان بماند و علیرغم این همه تبلیغات اینگونه رأی بدهد، و این از امتيازات این انقلاب است، خداوند به این ملت خیر و برکت دهد و این ملت استحقاق دارد که ما با تمام وقت و با تمام وجود در خدمتش باشیم و ما هم جزو همین ملتیم و این راه را ادامه میدهیم. (تكبیر)
جنگ و پیروزی های آن
آخرین مسئله، پیروزی نظامی برادران رزمنده ما در جبهه جنوب، در طراح بود که بسیار جالب عمل کردند و مثل پنبه صف دشمن را دریدند و هفت کیلومتر آنها را مثل خاشاک بیرون ریختند و ضد حمله را آنگونه خنثی نمودند و اینهمه اسیر و غنیمت گرفتند، و بدون دادن تلفات چشمگیر و شاید هیچ تلفاتی، یا خیلی کم که نشان دهنده این است که علیرغم ده ماه جنگ و علیرغم گرما و این همه تبلیغات و با اینکه می گفتند اگر بنی صدر برود ارتش متزلزل میشود، ارتش ما چقدر محکم است و این تجربه نشان داد که سایر لشکرها هم در سایر نقاط باید این راه را بروند راهی که سرهنگ لطفی رفت و این پیروزی را آفرید و بقیه فرماندهان لشکرها هم باید همین گونه عمل کرده و زودتر شرّ صدام را از سر منطقه کوتاه نمایند تا ما بتوانیم به مسئله اسرائیل و احترام به قدس و کمک به برادران عرب در جبهه های رزم عليه اسرائیل بپردازیم.(تكبیر)
و در خاتمه بحث به مناسبت همین فقره اخیر از تذکراتم، سوره ای از قرآن را برای اطمینان خاطر برادران سرباز در جبهه های نبرد و برادران مبارز علیه ضد انقلاب داخلی که در درگیری های خانه های امن ضد انقلاب جانشان را از دست می دهند بدرقه راهشان میکنم:
اعوذ بالله من الشيطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحيم. الم تر كيف فعل ربک باصحاب الفيل. الم يجعل كيدهم في تضليل. و ارسل عليهم طيرا ابابیل. ترميهم بحجارة من سجيل. فجعلهم كعصف مأکول.
بار دیگر در خاک ایران ما شاهد مصادیق فراوانی برای اصحاب ضد انقلاب ایران هستیم که ابرهه وار آمدند، علیه کعبه قیام کردند تا مرکز انقلاب را بکوبند و خداوند با لشکرهای علنی و مخفی اش اینها را اینگونه تحت بمباران میگیرد، با سلاح و با همه امکاناتی که خدا در اختيار ما گذاشته ان شاء الله پیروزیم.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
جمعه: 16/5/1360
6 شوال 1401
خطبه اول: هدف از انفجار در دفتر حزب و خسارات و منافع آن برای ما و منافقین
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله والصلوة والسلام على رسول الله و آله ائمه المعصومین علیهم السلام. قال العظيم في کتابه اعوذ بالله من الشيطان الرجيم والذين استجابوا لله و الرسول من بعد ما اصابهما لقرح للذین أحسنوا منهم واتقوا اجرا عظیم18
دو خطبه پیش از نماز جمعه امروز، یکی مربوط به شهدای قتلگاه دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و خطبه دیگر مربوط به تروریزم است. گرچه هر دو مضمون درنهایت به یک جا پیوند می خورد و هر دو تروریزم حساب میشود ولی تکیه مطلب در هر خطبه روی جهت خاصی است؛ اولی درباره شهدا و اثر این شهادت صحبت میکند و دومی درباره ماهیت تروریزم و آثار ترور و وضعی که در رابطه با تروریزم در جوامع بوجود میاید بحث میکند.
هدف از انفجار در دفترحزب و خسارات و منافع آن برای ما و منافقین
و اما درباره حادثه دلخراش انفجار بمب در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و شهادت بیش از هفتاد و دو تن (که چند نفر هم بعدا ملحق شدند) هنوز فرصت کافی بدست نیامده که تجزیه وتحليل و بحث های لازم و شایسته این جریان در اختیار ملت عزیز ایران گذاشته شود، مسئله خیلی مهم بود، حادثه، حادثه معمولی روزانه نبود، در این بحث چند جهت آن را رسیدگی می نمائیم.
ضد انقلاب و وحدت نامقدس نفاق چپ و راست برای این کار برنامه ریزی زیادی کرده بودند، علتش هم این است که از مدتی پیش، هم چپ و هم راست می دانستند که چنین چیزی در اختیارشان هست، اجتماع مرتب و هفتگی مسئولان کشور و نمایندگان مجلس شورای اسلامی در آن سالن، چیزی نبود که از دیدگاه مخالف و موافق پنهان باشد، همگی اطلاع داشتند. البته این نقطه ضعف برای ماست، یعنی ما در شرایطی که می دانیم چنین دشمنانی داریم، اشتباه است که چنین اجتماع مرتبی را آن هم در دفتر حزبی که محافظت، حتی در سطح معمولی هم ندارد، قرار بدهیم. این را باید اعتراف کنیم و توبه کنیم و امیدواریم که خداوند این توبه ما را بپذیرد و از این بی احتیاطی ها در آینده نکنيم.
آری، این ضعف ما بود، نه قدرت آنها، و اما اینکه یک نفر در حزب نفوذ کرده باشد، این هم نشان قدرت مخالف نیست، حزب یک موسسه فوق العاده و دربسته ای نبوده، متکی به افکار عمومی بوده و یکنفر ظاهرالصلاح در طول یکسال یا دو سال می تواند به شکلی عمل کند که اعتماد را جلب نماید و این مسئله مشکل نیست. جاسوس های دنیا بیش از اینها تحمل سختی میکنند، آن هم در موسسات بسیار دقیق و پیچیده، اما در حزبی که اساسش بر ارتباط با مردم و اعتماد به مردم، پایه ریزی شده یک جوان دانشجو با ظاهر فریبنده و نشان دادن خدمت صالح، می تواند اعتماد انسان را جلب نماید و همین طور هم شده بود. بنابراین این مسئله هم نشان قدرت مخالف نیست، اگر مسئله ای باشد، باز نشان ضعف ماست. بنی صدر و مجاهدین خلق و همراهانشان می دانستند که چنین چیزی در اختیار دارند، چنین بمبی در دستشان است که هر وقت خواستند منفجر میکنند و لذا برنامه ریزی کرده بودند برای لحظه مناسبی که حداکثر بهره گیری را بنمایند و آن بهره گیری از نظر آنها چیزی غیر از سقوط حکومت جمهوری اسلامی و تجديد قدرت خط غربگرایی با حمایت نفاق چپ، نبود. اظهاراتی هم کرده بودند و مدارک جمع شده نشان میدهد که بنی صدر مطمئن بوده که هر وقت خواست، می تواند در یک لحظه مجلس و دولت و شورای قضائی، همه را ازکار و رسمیت و از اعتبار بیاندازد.
رجوی هم چنین اظهاری کرده بود و حواشی اینها هم چنین اظهاراتی نموده بودند، همه این مدارک جمع شده، اینها محاسبه کرده و با آمریکا و فرانسه و جاهای دیگر حساب را صاف نموده بودند، نیروهای داخلی را هم آماده کرده و آن شب تلاش زیاد کردند که افرادی را هم که ممکن بود به آن جلسه نروند به آنجا بکشانند. مثلا شهید محمد منتظری خیلی کم در آن جلسه شرکت میکرد، یکی دو بار شاید آمده بود، و آن شب با تلفن های مکرر به خانه اش گفته بودند که امشب کار مهمی است و شما حتما حضور داشته باشید و به دوستان دیگر هم گفته بودند و همان کسی که متهم و فعلا فراری است در محوطه حزب تلاش می کرده که افراد را زودتر به سالن وارد نماید. برنامه ریزی دقیق شده بود. اما ببینیم آیا آنها به هدفشان رسیدند یا نه؟ و تحلیل کوتاهی از ابعاد این فاجعه بنمائیم.
اگر بگوییم که خسارت نزدند، حرف درستی نگفته ایم، خسارت بزرگی زدند، ما خیلی نیرو از دست دادیم، هفتاد و چند نفر که هر یک اگر جداگانه شهید می شدند یک بار این کشور را به هیجان می آوردند و این ضایعه کمی نبود که با یک انفجار همگی از دست بروند. در بین این هفتاد و دو نفر افرادی بودند که با محاسبات ظاهری خسارات اینها را نمیشود جبران کرد. و اگر هرکدام جداگانه شهید می شدند درباره آنها سخنرانی و بحث میشد، باید اکنون هم همینگونه درباره هریک از آنها عمل شود و انصاف این است که درباره هر یک سخنرانی و بحث شودتا ملت ایران بفهمد که چه قهرمانی را از دست داده است.
مرحوم شهید منتظری، شهید عباسپور، شهید کلانتری، شهید قندی، شهید صادق اسلامی، شهید استکی، من هرچه اسم ببرم پیش دیگران خجلم، برای اینکه همه آنها عالی بودند، همشان شخصیت ممتاز و همگی سرمایه بودند و یکی از مشکلات ما هم این است که چون زیاد بودند، حق اینها در توضیحات اداء نشده و ما هر وقت بخواهیم صحبت کنیم بایدکلی صحبت کنیم و بگوییم: هفتاد و دو نفر شهید و کلیاتی درباره همه آنها بگوییم، مثلا بگوییم: یار وفادار امام و انقلابی، سابقه دار، زندان دیده، تجربه دار و از اینگونه مطالب درباره آنها بگوییم، اما اگر مثلا زندگی محمد منتظری باز شده و در سخنرانی ها گفته شود، قهرمانی که از زمان طفولیت تا روز شهادتش، همیشه قهرمان بوده، جلوه خواهد کرد. صادق اسلامی را که من در سال ۴۲ در زندان قزل قلعه او را زیر شکنجه ساواک دیدم و از آن تاریخ به بعد، همیشه در صحنه و میدان حاضر بود و عجیب روحیه اش عالی بود که در این جریان شناخته نشد دیگران هم همینطور.
دکتر بهشتی چگونه شخصیتی بود؟
در مورد مرحوم دکتر بهشتی- انسان گاهی از بقیه شهدا خجالت می کشدکه زیاد از دکتر بهشتی بگوید، ولی من می دانم که آنها راضیند، چون همه آنها در لحظات آخر عمرشان هم، آنهائی که بقایایی از حیات داشتند از بهشتی سئوال میکردند. آنها راضیند که بیشتر درباره دکتر بهشتی صحبت بشود و من در مورد آقای بهشتی در این خطبه دو سه کلمه می گویم: من معتقدم که در تاریخ اسلام از ائمه معصومین که بگذریم، شخصیتی مثل دکتر بهشتی خیلی کم داریم، این اغراق نیست، یعنی از زمان پیغمبر تا امروز اگر صد نفر از بزرگترین شخصیت های تاریخ ۱۴۰۰ ساله اسلام را در نظر بگیریم، شهید بهشتی یکی از آن صد نفر است. اکنون چند خصوصیت او را بیان میکنیم، بعد خواهیم دید که آیا همینطور هست یا نه؟
1- مجتهد بود. بدون شک، فقیه بود و فقه را خوب می فهمید، تردید ندارم که ایشان مجتهد نیرومندی بود و اگر بنا بود که فتوا بدهد، قابل تقلید نیز بود.
۲- بهشتی فیلسوف بود. ما امروز شهید مطهری را بهعنوان قویترین فیلسوف در این زمان می شناسیم، به نظر من آقای بهشتی فلسفه را به خوبی فهمیده بود. یعنی هم فلسفه غرب و هم فلسفه اسلامی را میدانست و در فلسفه صاحب نظر بود. او فیلسوف به تمام معنی بود، اما فرصت اینکه فلسفه بگوید پیدا نکرد، فقط گاهی اوقات بحث های فلسفی را مطرح می نمود.
۳- ایشان مکتب شناس بود، یعنی تمام مکاتیب موجود دنیا را که حضور دارند و همه مکاتیبی که در تاریخ بشریت آمده، ایشان مطالعه کرده بود و بهطور مقایسه ای اینها را می شناخت، مکتب اسلام، مارکسیزم و کاپیتالیسم را اگر بتوان نام مکتب برآنها گذاشت و همچنین مکاتیب دوره گذشته تاریخ اروپا و یونان قدیم را خوب میدانست و امروز مجتهدی که مکتب شناس باشد آن هم بشكل مقایسه ای، در دنیا کم داریم.
از دیگر خصوصیات ایشان این بود که سیاستدان بود و شما سیاستدان مجتهدكه سیاست را بفهمد کم می یابید، ممکن است کسانی باشند که مظاهری از سیاست را بفهمند ولی عمق سیاست را درک کردن و جریانات موجود جامعه ها را بتوان با اصول سیاست تحلیل کردن، خیلی حرف لازم دارد و ایشان عميقا سیاستمدار بود. در مسائل سیاسی وقتی که مرحوم بهشتی اظهارنظر میکرد مطمئن بودیم و در عمل هم ثابت میشد که خوب می فهمید و با این خصوصیات سخنران هم بود، خوش بیانی ایشان را کسی نیست که منکر باشد. خوب بیان کرده و خوب تحلیل می نمود. در عین حال اهل قلم هم بود، و اگر مینوشت، واضح و محکم مینوشت، نویسنده بود و همین آدم زباندان بود و با چهار زبان زنده دنیا سخنرانی میکرد، عربی، فارسی، انگلیسی و آلمانی را بخوبی میدانست و با این چهار زبان سخنرانی میکرد. و شما کجا پیدا می کنید یک مجتهد، فيلسوف، مکتب شناس و سیاستمدار که با چهار زبان زنده روز بتواند در محافل علمی و سیاسی سخنرانی کند، آن هم نه سخنرانی معمولی سخنرانی ای که دقایق را بیان نماید و خصیصه ای که با اینگونه خصايص جمع نمیشود و ایشان داشت، مدیریت و مدبریت بود.
یک متفکر، معمولا مغزش روی طراحی های اجرائی نمی گردد و مرحوم شهید بهشتی، مجری خیلی خوب و مدبر و مدیر نیرومندی بود، ما قوی تر از ایشان در تدبیر نداشتیم و در اداره از ایشان قوي تر وجود نداشت و جالب است که انسانی به این نحو و با این خصوصیات، اهل تشکیلات و سازماندهی هم باشد. شما بروید تاریخ فلاسفه و مراجع دنیا را بخوانید، یک مرجع معمولا دیگر حال سازماندهی را ندارد، او با بی حالی فقط مطالعه میکند. یک فیلسوف خیلی به تشکیلات فکر نمی کند. او در جهان شناسی و جهان بینی کار میکند و آدمی با همه آن خصوصیات که گفته شد، از لحاظ تشکیلاتی هم مثل یک عضو ساده تشکیلاتی منضبط باشد كم نظیر است. ایشان در جمعی که ما بودیم، البته گاهي شخصيتش ایجاب می کرد که جلسه را قبضه نماید، اما عميقا معتقد به سازماندهی و انضباط تشکیلاتی بود و آنچه که جمع و سازمانی که با او کار میکرد و تصمیم می گرفت، ایشان متعبد بود که این حالت با آن مغز و با آن تفکر و با آن دید علمی، قابل جمع نیست، معمولا در وجود یک انسان این مسائل متضادند.
در کنار این خصوصیات و مهمتراز همه اینها در رابطه با احکام دین متعبد بود. معمولا فلاسفه برای خود نظراتی دارند که زیاد با مسائل خشکی که در تعبديات وجود دارد، سازگار نیست و آنها منطقه محدودی برای خود قائل نمی شوند و متفکرین و سیاستمدارها برای خود روش بخصوصی دارند. اما مرحوم دکتر بهشتی، مثل یک مقلد در رابطه با امام و احکام فقهی برخورد می نمود و به شدت مقلد بود. کسانی که با ایشان زندگی میکردند، می دانستند که در نمازهایش، آنجا که مسئله ای برایش روشن نمی شد تعبد داشت و جمع بين سفر و حضر می نمود، در حقوق مالی هم به همین نحوجمع می نمود و در جزئیات مربوط به زندگی خانوادگی و ارتباطات انسانی هم متعبد بود و مثل یک عوام معمولی در برخورد با فتاوای فقهی مرجع معتبر و مخصوصا ولایت فقیه، ایشان متعبد بود.
و ایشان از حسن سلوک و حسن برخورد و اخلاق خوب که چاشنی همه آن خصوصیات است برخوردار بود، و در کنارهمه اینها بدن سالم و چهره مناسب داشت و مصداق کامل جمله وزاده بسططا في العلم والجسم بود و نیرومند برای کار کردن و چهره خوب برای برخورد و قیافه خوب برای ارائه یک مسلمان واقعی، هرچه شما فضیلت در نظر داشته باشید که هر فضيلتي و هرقطعه ای از آن در هر فردی باشد می تواند او را بهعنوان یک انسان خوب مسلمان معرفی نماید، در مرحوم بهشتی جمع بود، و یک چنین چهره ای را در انفجار شومی از ما گرفتند. البته بقيه، افرادی که با ایشان شهید شدند، مثل ایشان نبودند اما در حد شاگرد ايشان و مناسب با ایشان بودند، پس اینکه می گویم ما خیلی خسارت دیدیم و جامعه اسلامی و انقلاب اسلامی دچار خسارت شد باید بپذیریم و اینکه گفتم بهشتی در تاریخ اسلام کم نظیر است، این را هم بپذیرید، این مشخصاتی که من گفتم شما برای یک نفر پیدا نمی کنید: فقيه، فیلسوف، اخلاقدان، تاریخ دان، سیاستمدار، طراح، تشکیلاتی، مدیر، مدبر، زباندان، سخنران، متعبد و همه اینها که جمع بين متضاد است در وجود ایشان بود. به هرحال همه از دست ما رفت، وزرای فعال کابینه از دست رفتند، بیست و هفت نفر از برادران عزیز ما در مجلس از دست رفتند، من هنگامی که یادنامه شهدا را که مجلس منتشر کرده مطالعه می کردم، عکس های هریک از آنها را که می دیدم یک بار قلبم فرو می ریخت، بیست و هفت ورق را نگاه کردم و با دیدن هرعکس یک بار قلبم طپید و فرو ریخت، برای اینکه می دیدم که هر یک از اینها چه چهره ها و چه شخصیت های ممتازی بودند. آنها هم که وزیر و وکیل نبودند، معاونان و دانشجوها وهمهء آنهائی که آنجا بودند، خدا می داند همگی همینگونه بودند. این خسارت ماست اما ببینیم چه شد تروریزم چه بدست آورد؟ و ما چه کردیم؟
تکرار تاریخ و چگونگی برخورد جامعه ما با این فاجعه
ما این خسارت ها را دیدیم، به نظر من این خسارت عظیم که می تواند یک جامعه معمولی را آسان از پا دربیاورد و موجب سقوط آن شود، این جامعه نیرومند ما را محکم تر از گذشته نمود و تروریزم و نفاق چپ و راست را به هزیمت وا داشت و آنها را منهزم نمود. آیه ای که اول بحث ذکر شد، در رابطه با این قسمت بحث، خیلی جالب معنی میدهد. در جنگ احد که آن ضربه عظیم به مسلمانها خورد، بعد از جنگ، کفار که پیروزمند برگشته بودند، پشیمان شده و گفتند که ما این ضربه را زدیم و اینها را در مدینه رها کردیم، برگردیم و اینها را بهکلی نابودشان کنیم و روی محاسبات، تصمیم درستی بودکه گرفتند، خداوند منصرفشان کرده و رفته بودند اما شیطان دوباره به ذهنشان اینگونه آورد که برگشته و حال که مسلمانها ضربه خورده اند نابودشان کنند.
از این طرف، پیغمبر اکرم وقتی که به مدینه آمد و شهدا را دفن نموده و مجروحان را زخم بندی کردند و عزاداری فوری برپا شد، دستور داد که ما باید دشمن را تعقیب کنیم، با وجود یک لشگر پیروزمند و یک جمعیت متفرق شکست خورده ای که هفتاد تن شهید داده و عده زیادی مجروح دارد و نفاق داخلی سخت محيط مدینه را خراب کرده، پیغمبر میفرماید: باید برویم و دشمن را تعقیب کنیم، بعد یک دستور اضافی میدهد، میگوید باید دشمن را فقط مجروحان تعقیب نمایند و آنهائی که آنقدر عرضه نداشته اند که در جنگ، مانده و جراحت بردارند با ما نیایند؛ فقط مجروحان حرکت کرده و لشگر پیروز مکه را تعقیب کنند برای اینکه از آنها انتقام بگیرند. با وجود اوضاع ظاهری انجام چنین فرمانی مشکل بنظر می آید، اما ایمان آنها باعث شد که حرکت کرده و بهطرف دشمن آمده تا به حمراء الاسد که یکی از مناطق مهم تاریخی است رسیدند.
از آنطرف ابوسفیان تصمیم گرفته برگردد و بقیه مسلمانها را نابود سازد و لشكر تهدید و ارعاب ابوسفیان یعنی شایعه پردازان و آنها که جنگ روانی راه می اندازند، در محيط مسلمانها به راه افتاده و گفتند: دشمن نیرومندتر برگشته است، الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم: قرآن میفرماید: کسانی آمده و به مردم گفتند که ای مردم لشکر بسیاری بر علیه شما جمع شده اند، پس بترسید و متفرق شوید، به پناهگاه ها رفته و خود را حفظ کنید. ولی مسلمانها فزادهم ايمانا ایمانشان بیشتر شد و گفتند: نه ما می مانیم وقالو حسبنا الله ونعم الوكيل، گفتند: ما خدا را داریم و خدا بهترین وکیل است، چرا بترسیم؟
حال چرا ایمانشان زیاد شد؟ این نکته در قرآن مهم است آنها گفتند که ما شکست خورده ایم اما دشمن برگشته و ارعاب میکند بنابراین آنها مطمئن شدند و گفتند که اگر ما برحق نبودیم این همه به ما فشار نمی آمد و معلوم میشود که همه کفر تصمیم گرفته همه ایمان را از بین ببرد. بنابراین باید پا برجا بمانیم.
عین این حالت در ما و ملت ما بعد از آن فاجعه بود. ابوسفیان از آنطرف جاسوس ها را فرستاد تا ببینند چه خبر است؟ جاسوس ها آمدند و یک رهگذر، از افراد قافله ها به آنها خبردادکه اطراف مدينه دور پیغمبر جمع شده و در حال تعقیب شما هستند، فرار کنید که نیمه فتحی هم که نصیبتان شده از دستتان گرفته میشود. پیغمبر هم دستور داده بود که یک تاکتیک نظامی به کار برده و در منطقه وسیعی در پانزده نقطه با فاصله آتش افروخته بودند که هرکس از دور می آمد، فکر می کردکه لشکر عظیمی بیابان را گرفته و به این ترتیب دشمن وحشت کرده و برگشتند.
اما مسلمانها هم بدون اینکه جنگ جدیدی مرتکب بشوند دشمن را تعقيب نموده بودند و گویا در آن محل بازار روزی هم بوده و مسلمانها مقداری وسائل ضروری خود را خریداری کرده و برگشتند. قرآن این مسئله را روشن نموده و میفرماید: الذین استجابوا لله والرسول من بعد ما اصابهم القرح، ابتدا آیاتی در فضيلت انسانهای با استقامت بیان میکند و بعد به اینجا که میرسد میفرماید: کسانی که بعد از آنکه این مصیبت و این جراحت عظیم بر پیکرشان خورد، دعوت خدا و پیغمبر را اجابت کرده و به میدان جهاد رفتند، اینها را بشارت بده به چه چیز؟ للذين احسنوا منهم واتقوا اجرا عظيم (آل عمران، آیه 171). البته درهمین جا هم قرآن مطلق حرف نمی زند، میفرماید: کسانی که اینگونه حرکت کرده و احسان کردند و کار خوب انجام دادند و تقوا هم داشتند، اجر عظیمی را از خدا گرفتند. حال اجرشان را هم می گوییم: فانقلبوا بنعمه من الله و فضل.
از حمراء الاسد برگشتند با نعمت و فضل خدا که فضل خدا را بعضی به همان خریدهای از بازار روز که البته خیلی کوچک است تفسیر کرده اند. اما به لم يمسسهم سوء، که به معنای این است که هیچ بدی در این راه ندیدند هم تفسیر شده است. دنبالهء آیه میفرماید: واتبعوا رضوان الله (آل عمران، آیه 174). این جمله را بعد معنا میکنیم چون در اینجا فوری به عقب بر می گردیم تا مطلب روشن تر شود.
ما مانند این حادثه را بعد از انفجار بمب در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی داشتیم، مجلس بیست و هفت شهید داده بود و ده، پانزده مجروح داشت و با کارشکنی هائی هم که میشد تصور می کردندکه مجلس از کار افتاده، کابینه چهار وزیر و عده زیادی معاون فعال از دست داده بود، حزب جمهوری اسلامی، افراد زیادی را از دست داده بود و قاعدتا ما بایستی یک مقدار تعادل خود را از دست داده باشیم. البته آنها حساب کرده بودند که بنده و آقای رجائی و دیگرانی هم در جلسه خواهیم بود و خداوند نخواست که چنین شود، چون آن شب آقای خامنه ای در بیمارستان حالشان خوب نبود و من میبایست به آنجا می رفتم و به این خاطر در جلسه شرکت نکردم و به بیمارستان رفتم، از قبل هم خدا، آقای خامنه ای را برای ما حفظ کرده بود و الا ممكن بود هر دوی ما در آنجا باشیم و آقای رجائی هم که معمولا در این جلسه شرکت نمیکرد، بههرحال میبایست تعادل ما به هم می خورد و دشمن با نیروهای داخلی و خارجی می تاخت و کشور را قبضه میکرد.
صبح زود ما تعادل را حفظ نموده و به خدمت امام رفتیم و با راهنمائی های ایشان ارگان ها را ترمیم کردیم، برای فردای آن روز در مجلس شورای اسلامی جلسه داشتیم، آنها حدس میزدند که مجلس از کار افتاده دیگر نمیتواند به کار خود ادامه دهد اما ببینید چقدر با تاریخ اسلام شبیه میشود، اولا جنگ احد در سال سوم هجرت است و ما هم در سال سوم انقلاب بودیم. این هفته سالروز شهادت حضرت حمزه، یعنی جنگ احد است. البته طبق بعضی از تواریخ جنگ احد در ماه شعبان ذکر شده و اگر ماه شعبان بود مناسب تر بود و چون تاریخ انفجار بمب هم در ماه شعبان بود، بههرحال به ظن اقوى جنگ احد در ماه شوال بوده است. مجروحان ما در چه حالتی به مجلس می آمدند؟ درحالتی که شايعه نیرومندی پخش شده بود و سندهائی هم در این مورد بدست آمده بود که مجلس شورای اسلامی روز سه شنبه (۹ تير) منفجر میشود، یعنی بنده را شب از خواب بیدار کرده و گفتندکه: مراکز امنیتی گفته اند از کسانی که دستگیر شده اند و جاهای دیگر مدارکی بدست آمده که روز سه شنبه مجلس منفجر میشود و همه جا هم پخش کرده بودند.
حال این جریان یا مصداق آیه الذين قال لهم الناس بوده زیرا آنها با برنامه این عمل را انجام داده بودند و به افرادشان گفته بودند که اگر دستگیر شدید این را بگوئید یا اینکه واقعا طرحی برای اجرا داشته اند. بههرحال نمایندگان مجلس هم خیال می کردند که ممکن است مجلس آن روز منفجر شود. به همین خاطر بنده صبح زود به مجلس رفته و به کارشناسان گفتم که همه مجلس را زیر و رو کنند و تحقیق شود که مبادا این مسئله صحت داشته باشد، سپس مجلس را تشکیل دادیم و در اوج این ارعاب، مجروحان با تخت بیمارستان و با نرس و پرستار و دکتر به مجلس آمده و رسميت آن را محقق نمودند. آقای کیاوش برادر عزیزمان که هنوز هم در بیمارستان است و دو کلیه خودش را از دست داده و چشم و دستش هم آسیب دیده و هنوز نمی تواند از تخت پایین بیاید، با تخت بیمارستان به مجلس آمد و جلوی محوطه شورای نگهبان روی تخت خوابیده بود برای اینکه اکثریت مجلس درست شود و دیگران هم با سرهای بسته و با لباس بیمارستان در مجلس جمع شده بودند. جائیکه شایع کرده بودند که منفجر میشود و نشان دادند به این جامعه که این مجلس هست و تصمیم گیر و قوه قانونی است و ما راه خودمان را ادامه میدهیم. (الله اکبر)
دولت هم به فوریت سرپرست برای وزارتخانه ها معلوم کرد و به کار گماشت. امام، رئیس دیوانعالی کشور را تعیین کردند و دادستان جدید هم تعیین شد و آن قوه هم کار خود را ادامه داد. مجلس هم کار خود را ادامه داد و حزب جمهوری هم فورا ترمیم شد و با اینکه عده زیادی از شورای مرکزی را از دست داده بود، راه خود را ادامه داد.
بههرحال هرچه که ضربه خورده بود با حالتر و نیرومندتر از گذشته در حال ادامه راه خود بود، و عمده شما مردم بودید یعنی یکطرف تدبیرهای ما بود، اما آمدن شما مردم در همان هنگامیکه شایع شده بودکه آن روز خیابان های تهران، حمام خون میشود، همه به خیابان ها ریخته و از مجلس تا بهشت زهرا آدم جمع شده بود و جنازه مرحوم شهید بهشتی را تا عصر نتوانستند به کهریزک برسانند، به خاطر اینکه مردم مدام آن را کشیده و میگفتند که این ذخیره ما را به خاک نبرید. حضور مردم، حماسه مردم و تدبیر مسئولان و هدایت امام که همه اینها از ايمان سرچشمه میگیرد، برنامه طرح ریزی شده همراه و همگام نفاق چپ و راست را به این نحو خنثی کرد و این جامعه سربلند و نیرومند براه خود ادامه داد.
واتبعوا رضوان الله. البته این آیه در مورد مسلمان های زمان پیغمبر است، ولی من معتقدم مسلمان های ما از مسلمان های زمان پیغمبر خیلی بهترند، زیرا آنها را خدا با دلداری ها نگهداری شان میکرد و اینها برعکس با دلداری خود ما را نگهداشته و قلب امام را تقویت کردند. آنها از حمراء الاسد پیروز برگشتند واتبعوا رضوان الله. یعنی به دنبال رضایت خدا رفتند یا رضایت خدا را به دنبال خود آوردند. یکی از عالیترین احوال انسان در جهان که از قرآن استفاده میشود، حال رضایت خداست که همین رضوان الله است که بین انسان و خدا حالت رضایت برقرار شود و هیچ چیز بهتر از این نیست. یکی از آیات قرآن میفرماید: خدا اهل ایمان را وعده فرموده که در بهشت خالد ابدی که زیر درختانش نهرهای شیر و عسل جاریست درآورد و در عمارات نیکوی بهشت عدن منزل دهد و حورالعین و دوستان در اطراف آنانند و ملائکه بر آنها وارد شده و سلام می دهند و آنها در این بهشت خالند و نمی میرند و دائمی اند، و همه این نعمت های بهشت را که بر می شمرد در آخر می فرماید: و رضوان من الله اکبر. یعنی حالت رضایتی که بین بهشتیان و خدا برقرار است که خدا از آنها راضی است از همه نعمت ها بالاتر است.
البته ما اکنون این مساله را نمی فهمیم، یعنی فقط الفاظش را به زبان می آوریم و برای ما قابل درک نیست و آن هنگام که عظمت خدا را ببینیم و بشناسیم که چه قطره ناچیزی در مقابل آن اقیانوس بیکران هستیم و بعد ببینیم که این موجود بینهایت کمال مطلق از ما راضی است، این حالتی است که فعلا درکش برای ما مقدور نیست، خدا می داند که چقدر این حالت عزیز است.
برای عالی ترین اشخاص در بهشت از پیغمبر گرفته تا هرکس دیگری چیزی بهتر از این نیست که خداوند از او راضی باشد، رضی الله عنهم و رضوا عنه. این معنا و مفهوم در قرآن بسیار آمده است و قرآن به کسانی که به حمراء الاسد رفته و از ارعاب و تهدید نترسیدند می گوید: اینها واتبعوا رضوان الله همراه خودشان رضوان خدا را آوردند و من مطمئنم کسانی که بعد از این فاجعه در ایران در صحنه ماندند و با نفاق و کفر جنگیدند، چه در جبهه جنگ که سربازان ما همان روز نشان دادند قوی تر از گذشته عمل می کنند و چه در جبهه داخلی و چه در جبهه سیاست و چه مردم در صحنه همه مصداق این آیه هستند، اینها رضوان خدا را دارند که هیچ چیز بهتر از آن نیست.
الم نشرح لک صدرک، و وضعنا عنک وزرک. الذي انقض ظهرک. و رفعنا لک ذکرک، فان مع العسر يسرا، انّ مع العسر يسرا. فاذا فرغت فانصب. والی ربک فارغب.
هیچوقت آرام نگیرید، هر وقت که کاری تمام شد،کار بعدی را شروع کنید، و همیشه در حال تهاجم باشید و رغبت بسوی خدا و رضوان خدا هم هدف نهایی شما باشد، با شرح صدر و تحمل سختی و عسر كه همراهش هميشه آسانی و یسر است این راه را بروید.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
جمعه 16/5/1360
6 شوال 1401
خطبه دوم: مفهوم تروریزم در جوامع مختلف
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در خطبه دوم درخصوص تروریزم است که از موضوعات بسیار مهم کشور ماست که بعلت طولانی شدن خطبه اول نمي دانم می توانم حق مطلب را ادا کنم یا نه. به هر حال مقداری خواهم گفت و اگر لازم شد در روزهای آینده و خطبه های بعد اگر خداوند عمری به ما داد جبران میکنیم. البته در این هفته مطالب دیگری هم بوده که باید گفته شود که متاسفانه مفصل نمیشود درباره آنها صحبت کرد.
این هفته سالگرد مشروطه هم هست، شهادت برادران عزیزی در فاصله هفت تیرماه تا امروز بوده که درباره شان بحث نشده و آخرین شهیدمان دکتر آیت و در مشهد شهید حجت الاسلام سید رضا کامیاب و در اصفهان حجه الاسلام سیدحسین بهشتی ودر بهبهان شهید عزیزمان بخردیان و درکازرون شهید نورچشممان حجه الاسلام دانشجو و شهدای زیادی از پاسداران و مردم عادی عابر و شهدای میدان جنگ، همه اینها را داشته ایم. اما این بحث تروریزم به همه اینها مربوط میشود.
مفهوم تروریزم در جوامع مختلف
تروریزم و ترور به معنای وحشت است، هدف ایجاد ارعاب و رعب و وحشت در میان جامعه میباشد، فقط آدمکشی منظور نیست، این شیوه برای این انتخاب میشود که تعادل جامعه را به هم بزند و جریان دیگری از این به هم خوردگی تعادل جامعه، بهره گیری نماید. اگر در خود جامعه زمینه ای وجود داشته باشد و جامعه آماده پذیرش تروریست ها باشد، ترور می تواند موفق باشد، یعنی در جامعه ای مثل جامعه رژیم گذشته در ایران که خانواده پهلوی را اگر کسی می توانست از میان بردارد آن کس و آن جریان می توانست در ایران موفق شود و تروریزم در آن زمان می توانست معنای صحیحی داشته باشد و راه درستی باشد که البته آن روز هم انسانهای باتقوی با محاسباتی که می کردند گاهی میگفتند: اگر شاه را بکشیم، نمی دانیم بعد چه خواهد شد؟ و چه پیش خواهد آمد؟ آیا خونریزی شده و مردم کشته میشوند؟ شايد راه صحیح این نباشد و راه صحیح همان بود که امام انتخاب کرد که خود ملت حکومت را ساقط کردند. ولی تروریزم یک مفهوم دارد و در جامعه ای که مردم از حکامشان جدا بوده و اقلیت ناچیزی حاکم باشند بی معنا نیست. این موردی است که می تواند وجود تروریزم موجه باشد. مورد دومی که در مورد تروریزم در دنیا پیش می آید، آنجاست که اجنبی نیرومندی امکان اینکه با شکستن یک حکومت، حکومت را به نفع تروریست ها قبضه کند حضور داشته باشند، آنجا هم ترور معنا دارد. یا لااقل از لحاظ مادیگری و مادیگرایان می تواند یک راه باشد، حال ما ببینیم کسانی که امروز تروریزم را در ایران اوج می دهند از چه چیز می خواهند استفاده کنند؟ و هدفشان چیست؟
و چه کاری می توانند انجام دهند؟ این مسئله مهم است و باید به دنبال تحلیل آن بود. به نظر من و به نظر خیلی ها، آنهائی که منصفانه برخورد دارند، جامعه ایران و انقلاب اسلامی ایران با ترور سقوط نمی کند و نمی تواند سقوط کند. علتش هم مسائل زیادی است که بعضی از آنها را بیان میکنیم. اکثریت این جامعه که آرائشان نشان داد که علیرغم تزویرهائی که شده بود که در رای گیری ها شرکت نکنند، شرکت کردند، صرفا مسلمانند و به دلیل اسلام، پایبند به این حکومت و جریان موجود هستند. در میان این اکثریت، قشر عظیمی هستند که سخت فداکارند و این مهم است، ممکن است اکثریت مردم رای بدهند، اما اگر حادثه ای اتفاق افتاد، خودشان را کنار بکشند، اما در اینجا چنین چیزی وجود ندارد، دیروز در تشییع جنازه شهید آیت دیدید که مردم چه کردند. یک نماینده مجلس ترور شد و مردم ما را مستأصل کردند راست هم می گویند. مردم گفتند: اگر شما امنیت را حفظ نکنید، ما خودمان با چوب و چماق و با وسایل عادی به خیابان ها آمده و شما را حفظ میکنیم. (الله اکبر)
این حرف ادعا نیست، جنگ ثابت کرده و نشان میدهد که هیچ کس در طول این ده، یازده ماه جنگ، به خاطر جانش از جنگ فرار نکرده و همیشه داوطلب بیش از قدرت جذب ما بوده و این ثابت شده و مسئله ای جدی است. این مردم روزی که لازم شود، مساجد را سنگر میکنند و با چنگ و دندان با دشمن می جنگند، ما صد درصد مطمئن هستیم. و اگر روزی احساس کنند که نیروهای امنیتی نمی توانند تروریزم را سرکوب کنند مردم بدون شک خانه به خانه تروریست را میگیرند و خودشان در همان خانه اعدام میکنند و به ما ها هم نمی دهندکه رحم کنیم. (الله اکبر)
ممكن است که فردی به ذهنش چنین خطور کند و بگویند که به این نحو هم نیست، درست است که مردم اینگونه هستند اما بالاخره عده معدودی هستند که وزیرند، وكيلند، مدیرکلند، استاندار و پاسدارند و تروریزم اینها را از پا در می آورد و اینها که از پا در آیند جامعه بي صاحب می ماند. ممکن است این یک نوع تحلیل باشد ولی عمیقا یکی از ادله من که می گویم تروریزم ناموفق است، همین جاست که این تحلیل غلط است. این حرف موقعی درست است که افرادی که دراین جامعه بر سر کارند، تافته های جدابافته ای باشند که مثل اینها به آسانی نشود پرورش داد و اگر یکی از اینها از بین برود کسی نتواند جای او را پرکند. مثلا اگر همه اینها که ترور میشوند مثل دکتر بهشتی بودند، چنين حرفی ممکن بود صدق کند زیرا به آسانی نمیشود دکتر بهشتی ها را ساخت. باید واقع بینانه برخورد کنیم. اما امروز جامعه ما اینگونه نیست، مسئولان کشور ما از همین مردم معموليند.
آیا شما فکر میکنید که مثل این بیست و یک وزیری که داریم دیگر در مملکت وجود ندارند؟ آنقدر فراوانند که انسان نمی داند کدامیک را انتخاب نماید، آخر اینها از بهشت و آسمان که نیامده اند، اکثرشان چند سال است از دانشگاه فارغ التحصیل شده و مشغول انجام کار شده اند. گاهی در جلساتی که تشکیل میشود می بینیم که بخشدار و فرماندار و استاندار و وزیر کشور و نخست وزیر همه مثل هم هستند و هیچ فرقی با هم ندارند، همه مثل هم می فهمند و همه مثل هم صحبت میکنند. با این تفاوت که بعضی از آنها از دیگران معروف تر شده اند. آنها که اکنون وزیرندکدامیک سابقه طولانی تجربه سیاسی داشته اند؟ همه این کابینه امروز اگر خدای ناکرده از میان بروند، فردا براحتی میشود، بیست و یکنفر مثل اینها انتخاب کرده و شاید هم بهتر از اینها چون تجربه نشده، گاهی افراد بهتری جای آنها را میگیرند.
استاندارها مگر چه کسانی هستند؟ مثل این دوستان ما که در استانداری ها هستند، دهها و صدها نفر در میان دانشجوهائی که اکنون درجهاد سا زندگی در روستاها خدمت میکنند وجود دارند، ما با آشنائی کمی که داریم می دانیم که چنین کسانی وجود دارند و هیچ دلمان نمیلرزد، البته نیرویی از دست میدهیم، این برای ما دردناک است و رنج میبریم، اما هیچوقت فکر نمی کنیم که اگر استانداری برود ما کس دیگری را نداریم که به جای او انتخاب کنیم. معاونش هم مثل خودش است و گاهی بخشدارها و فرماندارها هم مثل خود او هستند.
تیپ اداره کننده این جامعه امروز از مردم معموليندكه از قبیل اینها و در سطح اینها هزارها نفر در جامعه ما وجود دارد. تروریزم چه میخواهد بگوید؟ در مجلس یکبار بیست و هفت نفر از ما گرفتند، بسیار خوب در انتخابات چندروزه ای که انجام شد، دوباره بیست و هفت نفر آمده و جای آنها و همان صندلی ها را پر کردند و ما نمی دانیم شاید بهتر از آنها هم انجام وظیفه کنند. یا مثلا بنده بهعنوان رئیس مجلس با آنها که آن پائین نشسته اند، مگر فرقی داریم؟ این کاری که من میکنم، آنها هم می توانند انجام دهند، واقعا اینگونه است ممکن است قدری کم و زیاد شود.
اکنون این جامعه در سطحی اداره می شودکه نخبه های دوره دیده متخصص در علوم پیچیده، مامور اداره آن نیستند و خدا نکندکه روزی چنین شود، همیشه باید همینگونه باشد تا این مردم معمولی بتوانند مسئولیت ها را در اختیار بگیرند. اگر هم با مسائل آشنا نباشند آشنا میشوند، بنده آن روز که به وزارت کشور رفتم، حتی نامه ها را نمی دانستم که چگونه بگیرم و چگونه امضا کنم و چگونه رد کنم، من اصلا اداره ندیده بودم اما یک هفته که ماندم با کمک افراد آشنا آشنائی پیدا کرده و بعد هم وزارت کشور را بخوبی اداره نمودم، استاندار و بخشدار و فرماندار تعیین می کردم، دیگر از ما بی عرضه تر که وجود ندارد، ما یک طلبه در مدرسه فیضیه بودیم یا در زندان بسر می بردیم و در زندان هم که نه چیزی یادگرفتیم نه دوره ای دیدیم، اگر حال بنده را ترور کنند این مملکت چه خسارتی میبیند؟ از این حرفها که من در نماز جمعه می زنم بسیاری از آقایان معممی که اینجا نشسته اند و خیلی دیگر که در مدرسه های طلبگی هستند میتوانند بزنند و وقتی که دو بار هم حرف زدند جامعه می فهمد که هاشمی زیاد دارد.
بنابراین تروریزم و کشتار در این مملکت برای انقلاب غیر از اندوه و غصه چیز دیگری ندارد، البته نشان ضعف ما هم هست، اما به این جامعه آسیب نمی رسد. (الله اکبر)
خسران تروریزم در جامعه اسلامی ما
برای تروریزم چه بهره ای دارد؟ برای آنها که این تروریزم را تشکیل می دهند و این کارها را انجام می دهند چه نفعی می تواند داشته باشد؟ این مسئله را قدری تحلیل کنید و توجه کنید که تروریزم می خواهد قهرمان بشود، میخواهد اعتبار کسب کرده و میخواهد در جامعه برای خود جا باز کند، هدفش این نکته هاست. حال ببینیم آیا تروریزم از این راه به اهداف خود می رسد یا نه؟ و تروری که انجام میدهد آیا برای او محبوبیت به ارمغان می آورد یا ضرر میکند؟ مثلا آقای کامیاب را در مشهد شهید میکنند، مردمی که به او رأی داده بودند حدود سیصدهزار نفر بودند، حداقل نتیجه این است که این سیصد هزار نفر با خانواده هایشان با کسانی که آقای کامیاب را شهید کردند، دشمن میشوند. یا در اصفهان آقای بهشتی را میکشند، چهارصد، پانصد هزار نفری که خود را آماده کرده بودند تا به بهشتی رأی بدهند همانگونه که در تشییع جنازه نشان دادند، با تروریست ها بد میشوند، خوب که نمی شوند. این هفتاد و چند نفری که شهید شدند، حداقل هفت میلیون قلب را با جدیت با تروریزم و تروریست ها مخالف کردند آیا چنین نیست؟ این نمایندگان مجلس که شهید شدند هر یک در شهر خود امامزاده میشوند و آرامگاهشان بصورت یک مرکز ضد تروریزم در خواهد آمد. پس تروریزم چه چیز به دست می آورد؟ آیا او دراین جامعه برای حکومت کردن آماده میشود؟
به دنبال آیاتی که در خطبه اول ذکر شد می رسیم به آیه ای از قرآن که به نظر مناسب این قسمت بحث است که میفرماید: ما كان الله ليذر المومنین علی ما انتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيب19 (خدا هرگز مومنان را وانگذارد و بدین حال کنونی که منافق و مومن به یکدیگر مشتبهند، تا آنکه با آزمایش بدگوهر را از پاک گوهر جدا کند).
آری میفرماید که خیال نکنید که سنت خدا اینگونه است که حال که پیروز شديد همینگونه پیروز، پیروز باقی می مانید تا قیامت، نه خداوند جریاناتی پیش می آورد که خبیث و طیب از هم جدا بشوند، به ذهن مسلمانها اینگونه می آید که خدایا این تروریست ها، این کفار و این تجا وزگرها را چرا آنقدر مهلت میدهی؟ قرآن به آنها جواب میدهد: ولايحسبن الذین کفروا انما نملي لهم خير لانفسهم أنما نملي لهم ليزدادوا اثما.20
چقدر این آیه در جامعه ما معنای روشنی پیدا میکند. میفرماید: خیال نکنید که ما این کار را اگر که مهلت میدهیم و حرکت میکنند و ضربه میزنند و تروری انجام داده و وحشتی ایجاد میکنند، به نفع آنهاست نه اینها ضرر میکنند، این مهلت را که میدهیم گناه آنها زیاد میشود.
یک مصداق این آیه تفسیر ساده ای است که بگویند اینها گناهشان زیاد شده و در قیامت بیشتر عذابشان میکنند. اما تفسیر صحیح تر آن این است که اینها با این مهلت، خسارت می بینند و خودشان را متزلزل میکنند و جامعه را با هویت خود، آشنا می سازند و خباثت خود را بروز می دهند. اگر یک ماه قبل یکی از این تروریست ها را میخواستیم اعدام کنیم ممکن بود جامعه به ما بگوید که بی رحم هستید اما پس از کشتارهائی که تروریست ها انجام دادند، دیروز مردم به خیابان ها ریخته و می گفتند اگر دادستان نمیتواند ما خودمان وارد عمل بشویم و تروریست ها را نابود کنیم. و این همان مهلت خدا و ازدياد گناهان آنها و همین پایه لرزان شدن است و این سنت الهی است زیرا خداوند با معجزه جامعه را اداره نمی کند. بایدکه گروه تروریزم خود را نشان بدهند و مردم آنها و ماهيتشان را بشناسند و کودک رهگذری که با بمب مجروح شده و در بیمارستان خوابیده و مردم عکسش را می بینند به اندازه پانزده هزارکتاب برای شکستن سد تروریزم مفید است و اینها با ترور و کشتن عابرین و دانشمندان و با پیشنماز یک مسجد، پایه های جریان خود را سست می گردانند و ما امروز شاهد این جریان وعده الهی هستیم و به این آیه از قرآن توجه کنید و ببینید که چقدر قرآن برای ما زیباست که ما متأسفانه نرسیدیم که قرآن را خوب بفهمیم و به مردم بگوییم، میفرماید: الم ترکیف ضرب الله مثلا كلمه طيبه کشجره طيبة أصلها ثابت و فرعها في السماء- تؤتي اكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون- و مثل کلمه خبيثه کشجره خبیثه اجتثت من فوق الأرض ما لها من قرار، ای رسول، ندانستی که چگونه خدا کلمه پاکیزه و روح پاک را بدرخت زیبائی مثل زده که اصل ساقه آن برقرار باشد و شاخه آن به آسمان (رفعت و سعادت) بر شود و آن درخت زیبا باذن خدا همه اوقات میوه های مأكول و خوش دهد وخدا اینگونه مثلهای واضح برای تذکر مردم می آورد، و مثل کلمه کفر و روح پلید مانند درخت پلیدیست که ریشه اش به قلب زمین برود بلکه بالای زمین افتد و زود خشک شود و هیچ ثبات و بقائی نخواهد یافت.
دو جریانی که در آیه مشخص شده در جریان ایمان و كفر يا همین تروریزم جامعه است. همانگونه که قبلا عرض کردم جامعه سالم مثل یک درخت نیرومند است که قرآن این جریان را کلمه الله میگوید که ریشه هایش در اعماق زمین و شاخه هایش در فضای جامعه هرروز درحال محصول دادن است. همين معلول ها که اینجا نشسته اند هر یک محصول این درختندکه قهرمانان این جامعه اند و وجودشان تبلیغ است. (الله اکبر) و هریک در یک فامیل و یک شهر و یک محله و یک محیط مایه افتخارند. معلولند، در جنگ خمپاره خورده و پایشان قطع شده است، اما این سند افتخار است که بعد از این نقص باز در تلاش است و به نماز جمعه آمده و روی چرخ می نشینند و به راه خود که حتی باعث نقص عضوشان شده وفاداری خود را اعلام میکنند.
نقطه مقابل، جریان شجره خبیثی است که امروز نفاق چپ و راست بهعنوان تروریزم براه انداخته اند، در ایران چون اینها ریشه ندارند (اجتثت من فوق الارض) فقط یک لاسهای ریزی در سطح زمین دارند که با وزش بادی از بین می روند (ما لها من قرار).
این دو جریان در جامعه امروز ما کاملا مشهود است. و این جامعه پایدار است. و همانگونه که این جامعه به لطف خداونداز شر شاه و پهلوی ها و بعد از انقلاب از شر آمریکا و از جریان غربگرائی راحت شد، ان شاء الله در مدت کمی در آینده هم از شر تروریزم که ریشه اش فبل از انقلاب کاشته شده بود و بعد از انقلاب امروزه از آن بهره گیری میکنند، راحت خواهد شد و این جامعه سالم و این درخت (کلمه الله) ثمره خود را خواهد دید، و این جامعه به راهی که خداوند در پیش او قرار داده خواهد رسید.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
در آستانه سومین سالگرد شهادت مظلوانه 72 یار امام
مطالعه بیشتر: در آستانه سومین سالگرد شهادت مظلوانه 72 یار امام
روایت هجران
نویسنده: حجت الاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی
چاپ اول: تیرماه 1363
تعداد چاپ: 10000 جلد
مرکز پخش: دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی
نام ناشر: ستاد بزرگداشت هفتم تیر
بسمهتعالی
مقدمه
در شب حادثه هفتم تیرماه 1360 خبر انفجار بمب در دفتر مرکزی حزب را هر کس به گونهای دریافت نمود. لکن در این میان کسانی که از حضور شهید مظلوم آیتالله دکتر بهشتی در جلسه و سایر شخصیتهای مذهبی از قبل مطلع بودند شنیدن این خبر برایشان بسیار هولناک و مضطرب کننده بود. منجمله برادر همرزم و همیشگیاش حضرت حجتالاسلاموالمسلمین هاشمی رفسنجانی که خود تا چند لحظه قبل از انفجار در دفتر مرکزی حزب حضور داشتند. ایشان خود چگونگی دریافت خبر را اینگونه شرح می دهند:
«من چون با پزشکان معالج امامجمعه مصدوم(*)(حجتالاسلام خامنهای) قرار داشتم در بیمارستان و هم با حاج احمد آقا فرزند امام قرار داشتم در منزل برای جلسه دوم(**) نماندم و با کمی تاخیر به بیمارستان رسیدم.
(*پاورقی: خوانندگان محترم توجه دارند که همان روز یعنی ششم تیرماه به جان حجت السلام والمسلمین آقای خامنه ای سوءقصد شده بود که مطلب فوق اشاره به همین است.)
(**پاورقی: منظور از جلسه دوم همان جلسه ایست که منجر به شهادت یاران امام امت گردید. و جلسه اول، جلسه شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بوده است که قبل از آن جلسه تشکیل شده بود.)
هم آقای خامنهای را زیارت کردم و هم درباره حال ایشان با دکترها صحبت کردم. آنها گفتند حداقل چند ماهی ایشان قادر به اقامه نماز جمعه نخواهد بود گرچه اینبار اطمینان به رفع خطر پیدا کرده بودند.
حدود ساعت 9 شب به خانه رسیدم. یادم نیست احمد آقا آمده بودند یا نه. و بههرحال چه بودند و چه آمدند مشغول مذاکره شدیم. (گرچه اهل خانه می گویند یک ربع ساعت قبل از من رسیده اند) آقای موسوی خوئینیها هم با ایشان بودند. درباره ریاست جمهوری بعد از عزل بنیصدر حرف میزدیم که تلفن زنگ زد بچهها گفتند آقای صانعی از دفتر امام میخواهند تلفنی با من صحبت کنند، فکر کردم با حاج سید احمد کار دارند ولی خیلی زود فهمیدم خودم را میخواهد. میخواست هم از حالم مطلع شود و هم از انفجار بمب حزب بگوید و یا بپرسد.
مثل اکثر موارد مهم دیگر قبل از همه بیت امام از فاجعه اطلاع یافته بود و طبیعی هم همین است. مردم اگر گرفتار شوند یا خوشحال یا متحیر شوند، قبل از هر جا به مرکز انقلاب توجه می کنند.
آقای صانعی بزرگ با لحنی آرام و مملو از نگرانی و اضطراب گفت: می گویند انفجار عظیمی که جنوب تهران را لرزانده در دفتر مرکزی حزب رخ داد و بخشی از ساختمان را ویران کرده و صدای آژیر آمبولانسها و آتشنشانها و ضجه مردم همهچیز را تحتالشعاع قرار گرفته و دود و غبار از سرچشمه به آسمان میرود.
هر کس دیگر هم جای من بود با این مقدار خبر فاجعه را به بزرگی خودش در آن لحظه تصور نمیکرد هرچند بدبین و وسواسی تا چه رسد به من که اصولاً آدم خوشبینی هستم و تا در قعر حادثه قرار نگرفتن مصیبت را همیشه کوچک و نعمت را بزرگ میبینم.
البته خیلی ناراحت شدم اما نه به اندازه وسعت فاجعه و حجم مصیبت.»
سپس گزارش لحظه به لحظه دریافت اخبار را در ادامه مقاله بیان میدارند تا ساعتی که خبر شهادت همرزم و هم راه دوران مبارزات و حلال مشکلات فراوان امروز و آینده انقلاب شهید مظلوم را میشنود. حالات خود را با قلمی شیوا و گویا به رشته تحریر درمیآورد. فردای آن روز تشرف خدمت امام، لحظات حضور در مجلس و برخورد با نمایندگان، مسئولین، شخصیتها را شرح میدهد. و بالاخره مراسم تشییع جنازهها و سخنرانی آن روز خود را که در اطراف آیات سوره آل عمران در آنجایی که در رابطه با شهادت جمعی از بهترین یاران پیغمبر اکرم (ص) در جنگ احد صحبت میکند را عنوان نموده و رابطه این آیات را با این واقعه و برخورد امت مسلمان و انقلابی ما را با حادثه دلخراش هفتم تیر عنوان مینمایند. در پایان نیز به اولین جلسه تاریخی مجلس شورای اسلامی پس از فاجعه هفتم تیر اشاره می کنند.
اکنون خوانندگان محترم را دعوت میکنیم تا مقاله بسیار جالب و خواندنی رئیس محترم مجلس شورای اسلامی و یار و همرزم شهید مظلوم آیتالله دکتر بهشتی را همراه با هم مرور کنیم.(*)
(*پاورقی: لازم به تذکر است که این مقاله را در 10 شماره روزنامه جمهوری اسلامی در تیرماه 1363 به چاپ رسانده است.)
بسماللهالرحمنالرحیم
به سختجانی خود اینقدر نبود امیدم که....
روزنامه جمهوری اسلامی با دعوت عامی خواسته است که هر کس میخواهد میتواند برای فاجعه انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی مقاله بنویسد.
و من که فرصتم از خیلیها کمتر است این دعوت را بیش از همه متوجه خودم میبینم و شما هم انصاف دهید که امروز در پشت کره زمین کسی نیست که به اندازه من فکر و کار و احساس و شغل و سابقه و آینده و بالاخره موجودیتش به آن فاجعه عظیم قهرمانان شهیدش بسته باشد.
مطمئنم که قلمم قدرت ترسیم حال و احساس و ادراکات و تصورات آن لحظاتم را ندارد و شاید اگر آن شب چیزی مینوشتم صورت گویاتری را در تاریخ ثبت میکردم. اما بالاخره هنوز هم شبحی از آن حالات را در خود دارم و میسور را با معسور از دست ندهم بهتر است.
شنبه
به یک روز قبل از حادثه برگردید روز شنبه 6 تیر 1360 دو ساعت و اندی بعدازظهر از چاه سیصد و پنجاه متری معادن زغالسنگ باب میروی زرند کرمان، پس از دو ساعت گشت و گذار در تونلهای سیاه و تاریک و مرطوب و... زغالسنگ بیرون آمدم و داشتم به حال کارگران زحمتکش و مظلوم معادن زغالسنگ فکر میکردم. فرمانده ژاندارمری منطقه رشته فکرم را برید و گفت: به جان آیت الله خامنهای امام جمعه تهران سوءقصد شده و ایشان را به بیمارستان برده اند و عقل به خرج داد و اضافه کرد جراحت سطحی است و ایشان را خطری تهدید نمیکند. اگر این را نمیگفت نمیدانم در آن حالت چه بر سرم می آمد. اما همین اضافه توانست خاطرم را کمی آرام کند.
فقط چنین خبر موحشی میتوانست فکرم را از زندگی مشکل معدنکاران جدا کند که کرد. فوراً لباس معدنچیان را درآوردم و خودم را شستم و لباس خودم را پوشیدم و به شهر زرند آمدم. سخنرانی کوتاهی برای مردم نجیب و منتظر زرند در مسجد جامع نمودم و عذرم را گفتم و لابد پذیرفتند و یکسره به فرودگاه کرمان رفتم و با اینکه هواپیما را کمی معیوب میدیدند اول شب خود را به تهران رساندم و تا بیمارستان قلب ایشان را زنده ندیدم آرام نگرفتم. گرچه در فرودگاه کرمان هم به وسیله تلفن چنین اطمینانی داده بودند ولی «شنیدن کی بود مانند دیدن».
چند ساعت از سر معدن باب می رود تا اتاق سی سی یو، تمام فکرم در فضای معطر زندگی هم رزم و همراه دوران مبارزات و یار و حلال مشکلات فراوان امروز و آینده انقلاب میگشت.
نقش امام جمعه تهران را در مبارزات زمان شاه از اول تا آخر؛ زندانهایش، شکنجههایش، تبعیدهایش، سخنرانیهایش، فکر دادنهایش و نوشتههایش و... را.
و آزار حضورش در شورای انقلاب، در حزب جمهوری اسلامی، در دولت موقت، در ارتش، در جنگ و در سپاه پاسداران انقلاب و در نهادهای دیگر انقلاب در بسیج توده مردم و در مجلس شورای اسلامی.
صدای گیرا و نیروبخشش را در خطبههای جمعههای تهران و لحن گرم و حال آورش را در قرائت سورههای قرآن نماز جمعه و بیشتر از همه کمکهایش به امام امت در امور کشور و ارتش و جنگ را که مهمترین مسئله کشور بود.
یکشنبه
این از روز شنبه 6 تیر. روز یکشنبه هفتم تیر صبح زود به بیمارستان رفتم. حال ایشان را رو به بهبودی توصیف کردند. علاوه بر گفته آنان نقطهای روشن تر این بود که ایشان من را شناخت، و کمی خوشحالتر شدم. به مجلس رفتم قبل از دستور در رابطه با سوء قصد نافرجام مطالبی تحلیلگونه گفتم. بالاخره هر طور بود تا آخر جلسه تاب آوردم و پس از جلسه تلفنی از بیمارستان قلب خبر گرفتم. دکترها حاضر نبودند کاملاً ما را مطمئن کنند اما و اگر میگذاشتند خوشبینتر می نمودند.
شورای مرکزی حزب
بعدازظهر مطابق معمول در جلسه شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی در همان دفتر مرکزی شرکت کردم و ساده لوحانه با همان شرایط حفاظتی گذشته. مهمترین بحث شورای مرکزی بعد از تحلیلی از مسائل جنگ، مسئله وزیر خارجه بود. پس از مدتها کارشکنی بنیصدر حالا که دیگر او خلع شده بود آقای رجایی با موافقت شورای ریاست جمهوری آقای مهندس موسوی را به مجلس معرفی کرده بود بهعنوان وزیر خارجه و قرار بود مجلس نظر بدهد.
خوب یادم است که آن روز احساس جدیدی بر جلسه حاکم بود به خاطر سوءقصد به جان یکی از مؤسسان و امیدهای حزب و هم به خاطر نجات معجزهآسایشان. و نمیدانم چرا آن روز شهید مظلوممان در جلسه خیلی انس و محبت از وجودش و کلماتش و برخوردهایش تراوش میکرد شاید الهام و شاید هم قصد دلداری دادن به دیگران جواب این چرا باشد.
جلسه مشترک نمایندگان و مجریان
نزدیک مغرب جلسه ختم شد. طبق معمول بایستی خودمان را آماده کنیم برای جلسه دیگری که پس از نماز مغرب با ترکیبی از نمایندگان مجلس و وزرا و معاونان و مسئولان اجرایی و قضایی کشور که عضو یا هوادار حزب بودند و افراد مؤثر حزب تشکیل میشد و درباره مسائل مهم کشور و انقلاب بحث و بررسی آزاد داشت و تقریباً همه میدانستند که چهرههای مؤثر خط امام در این مجلس شرکت دارند.
من چون با پزشکان معالج امامجمعه مصدوم قرار داشتم در بیمارستان و هم با حاج احمد آقا فرزند امام قرار داشتم در منزل، برای جلسه دوم نماندم و با کمی تاخیر به بیمارستان رسیدم هم آقای خامنهای را زیارت کردم و هم درباره حال ایشان با دکترها صحبت کردم آنها گفتند حداقل چند ماه ایشان قادر به اقامه نماز جمعه نخواهند بود گرچه اینبار اطمینان به رفع خطر پیدا کرده بودند.
حدود ساعت 9 شب به خانه رسیدم. یادم نیست که احمد آقا آمده بود یا نه. و بههرحال چه بودند و چه آمدند مشغول مذاکره شدیم. (گرچه اهل خانه می گویند یک ربع ساعت قبل از من رسیدهاند) آقای موسوی خوئینیها هم با ایشان بودند درباره ریاست جمهوری بعد از عزل بنیصدر حرف میزدیم که تلفن زنگ زد بچهها گفتند آقای صانعی از دفتر امام میخواهند تلفنی با من صحبت کنند. فکر کردم با حاج سید احمد کار دارند ولی خیلی زود فهمیدم خودم را میخواهد. میخواست هم از حالم مطلع شود و هم از انفجار حزب بگوید و یا بپرسد.
مثل اکثر موارد مهم دیگر قبل از همه بیت امام از فاجعه اطلاع یافته بود و طبیعی هم همین است. مردم اگر گرفتار شوند یا خوشحال یا متحیر شوند قبل از هر جا به مرکز انقلاب توجه میکنند.
انفجار
آقای صانعی بزرگ با لحنی آرام و مملو از نگرانی و اضطراب میگفت: میگویند انفجار عظیمی که جنوب تهران را لرزانده در دفتر مرکزی حزب رخ داده و بخشی از ساختمان را ویران کرده و صدای آژیر آمبولانسها و آتشنشانها و ضجههای مردم همه چیز را تحتالشعاع گرفته و دود و غبار از سرچشمه به آسمان میرود.
هر کس دیگر هم جای من بود با این مقدار خبر فاجعه را به بزرگی خودش در آن لحظه تصور نمیکرد هرچند بدبین و وسواسی تا چه رسد به من که اصولاً آدم خوشبینی هستم و تا در قعر حادثه قرار نگیرم مصیبت را همیشه کوچک و نعمت را بزرگ میبینم.
البته خیلی ناراحت شدم اما نه به اندازه وسعت فاجعه و حجم مصیبت. فوراً خبر را به احمد آقا منتقل کردم و بحثمان عوض شد و اولین تصمیم این شد که احمد آقا زودتر به منزل برود که امام در خانه تنها نباشد و بر کیفیت انتقال خبر به امام و تماس مردم با بیت و برخورد بیت کنترل داشته باشند. از مهمترین نگرانیها وضع قلب امام بود که در صورت وسعت و عمق فاجعه حداکثر ظرافت در کیفیت نقل خبر به محضر امام لازم بود. گرچه بعداً یکبار دیگر معلوم شد روح امام بزرگتر و روحیه ایشان قویتر از حد تصور ما است حتی بعد از ناراحتی قلبی اخیر.
احمد آقا رفت و من نشستم کنار تلفن، همان دو سه تماس اول به کلی روحیهام را افسرده کرد و اهل خانه پی به اضطرابم بردند و دورم جمع شدند. معلوم شد انفجار در همان سالن جلسه بود و آن هم درحالیکه جلسه شکل گرفت و تقریباً همه جمع شدهاند.
روشن است که توقع نداشتم به آسانی افرادی را پیدا کنم که به طور طبیعی در آن جلسه نباشند و بتوانند طرف صحبت های لازم آن لحظه من باشند؛ هر کس را به خاطر میآوردم میدیدم عضو جلسه است.
در شب حادثه از منزل با اینجا و آنجا تماس میگرفتم تا خبری بگیرم.
یک لحظه گوشی تلفن را روی تلفن گذاشتم ولی دستم را جدا نکرده بودم که بهمحض خطور یک آدم مناسب ذهنم نمرهاش را بگیرم. تلفن زنگ زد و زنگ تلفن مثل حالت برق گرفتگی لرزاندم و نمیدانم چرا؟
دکتر باهنر
صدایی از آن طرف میآمد که خیلی برایم زیبا بود و لذتبخش و باورنکردنی که یک لحظه همه غصهها را از خاطرم برد. صدای دکتر باهنر بود. بم، گیرا، گرفته و مضطرب.
باورنکردنی چون ایشان را در آخرین لحظه در حزب دیده بودم و بنا داشت بماند و در جلسه شرکت کند، گیرا مثل همیشه و لذتبخش برای اینکه سالم بودن ایشان میتوانست دلیل خوبی بر سالم بودن خیلی ها منجمله آقای بهشتی باشد.
گرفتگی و اضطراب هم که برای شما معلوم است چرا. گرچه ماجرا تا آن لحظه به خوبی هنوز معلوم نبود حتی ایشان هم هنوز نمیدانست که کار به کجا میکشد و کی میماند و کی نمیماند. میدانست عجله دارم بفهمم و ایشان هم مثل من خوشحال شد که من زندهام. مطمئن نبود که من در جلسه نبوده ام از دربان شنیده بود که من خارج شدهام و به امید اینکه همدردی و همدلی پیدا کند تلفن مرا گرفته بود.
فوراً شروع کرد به گفتن و گفت:
داشتم میرفتم داخل جلسه، بیرون سالن به درخشان (شهید) برخوردم. دو سه کلمه با هم حرف زدیم. دید خیلی خستهام. (دکتر باهنر وقتی که خسته میشد قیافه و چشمهایش خیلی روشن خستگی را نشان میداد. معمولاً آنقدر کار میکرد که به این حال میافتاد.) اصرار کرد که به جلسه نیا و برو استراحت کن.
آمدم نزدیک درب بزرگ. همان لحظه که میخواستم سوار ماشین شوم انفجار رخ داد. شعله آتش تا کنار در خروجی رسید و شیشههای ساختمان وسط شکست. دیوارهای سالن عقب رفته و سقف یکپارچه آمده پایین و تمام حضار را زیر گرفته. برق خاموش، صدای ضجه و استغاثه و ذکر و دعا زیر آوار به گوش میرسد با وسایل دستی ممکن نیست سقف را از روی عزیزانمان برداریم آتشنشانی آمده و جرثقیل حاضر شده که سقف را یکپارچه بردارد. با سرعت دارند کار میکنند، از کنار ساختمان چند نفر را بیرون آورده اند. زخمی، شهید، بیهوش و... انبوه جمعیت مانع حرکت ابزار است و نظم را بر هم میزند و کسی نمانده که بتواند کنترل و اداره کند. شهربانی، شهرداری، بهداری، حزبی ها، مردم، هر یک بهنحوی دستاندرکارند. درعینحال خطر ضدانقلاب هم وجود دارد و مردم نمیگذارند چهرههای سرشناس در محوطه بمانند با زور و التماس آنها را از صحنه بیرون میبرند.
زندانی در منزل
تصمیم گرفته بودم به حزب بروم ایشان به شدت منعم کرد و تلفنهای دیگر منجمله وزیر بهداری دکتر منافی و آقای بادامچیان وصل شد و همین مطالب را با کمی اختلاف گفتند و ماندم در خانه مثل یک زندانی که دائم خبرهای بد میشنود. ستادهایی در نزدیکی دفتر حزب تشکیل شده بود برای اداره کار اخراج عزیزان از زیر آوار و انتقال مجروحان به بیمارستان و سایر کارهای لازم.
ستادها و افراد متفرقه لحظه به لحظه اخبار را و پیشرفت کار را به من میدادند. ولی اخبار مختلف و متضاد بود.
مصدومان را شناسایی میکردند و وضع حال آنها را میگفتند در بسیاری از موارد گزارش ها یکدیگر را نقض میکرد، خبر سلامت، شهادت، جراحت، در مورد اکثر افراد میرسید و نمیشد به هیچیک مطمئن شد.
مثل اینکه تعمدی در کار بود که خبر شهادت شخصیتهای حساس چون شهید بهشتی را به من نگویند و با اینکه ادعای رؤیت جسد یا سالم میشد به خاطر تضاد اخبار قابل اطمینان نبود. حتی یک بار گفتند ایشان را سالم بیرون آوردهاند و در جایی مطمئن حفاظت میکنند و به من پیشنهاد شد به ملاقات ایشان بروم ولی خیلی زود نسخ این خبر رسید.
شاید هم تعمدی در کار نبوده و ممکن است تاریکی، شلوغی، عدم مدیریت واحد، اخلال ضدانقلاب و شایعهسازیها چنین وضعی را پیش آورده باشد.
شهادت بهشتی
بالاخره نزدیک ساعت 2 بعد از نصف شب خبر مطمئنی از شهادت آقای بهشتی آمد، شاید از ناحیه شهید رجایی نخستوزیر که به راستی کمرم را شکست و برای چند لحظه دنیا را سیاه میدیدم و خیال میکردم دارم دور خودم میچرخم.
بر خودم مسلط شدم. به اطرافم توجه کردم. دیدم دخترم فاطمه به شدت میگرید و همسرم عفت هم نمیتواند خودش را کنترل کند. آنجا فاطمه به من خیلی کمک کرد و از آن لحظه به بعد او مسئول تلفن شد.
بایستی خودم را برای کنترل اوضاع مملکت و دفع خطر احتمالی که بزرگ مینمود آماده کنم.
خواب نجاتبخش
کمی دراز کشیدم. چشمهایم را بستم که فکر کنم برای تصمیم های مهم و فوری، خواب زودتر از تصمیم مغزم را تصرف کرد و پس از بیداری آیه شریفه « ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً يَغْشي طائِفَةً مِنْکُمْ»، که پس از فاجعه احد نازل شده برایم معنای روشنی پیدا کرد و پی به عظمت آن نعمت برای مسلمانان بعد از احد بردم. نمیدانم چقدر خوابیدم. حتماً کمتر از یک ساعت. چون اول طلوع فجر آماده خواندن نماز شده بودم. نمازم را خواندم و حرفهای لازم را به اهل خانه زدم و دلداریشان دادم و قبل از طلوع آفتاب خودم را به نخستوزیری رساندم که با همفکری دوستان و همراهان باقیمانده کارها را روبراه کنیم.
در نخستوزیری
اولین برخورد من پس از فاجعه با دیگران در نخستوزیری بود. در راهروها و سالنها و اتاقها همه جا به چهرههای ماتمزده و اندوهناکی برخورد میکردم که تا دیشبش تحت تاثیر تحولات کشور و عزل بنیصدر و سرکوبی لیبرالها سخت شاداب و بانشاط بودند.
به کسانی برخورد میکردم که خبرهای تلفنی شب شهادتشان را اعلام کرده بود و طبعاً خوشحال میشدم. ولی این خوشحالی دیرپا نبود. زیرا بلافاصله خبر شهادت افرادی را میدادند که اخبار گذشته حاکی سلامتیشان بود و یا اصلاً اسمشان نیامده بود. سرنوشت بعضیها هم روشن نبود که در جلسه بودهاند ولی نه خودشان پیدا بودند و نه جنازههایشان به دست آمده بود (مثل شهید عضدی) که بعداً روشن شد.
در اتاقی که همان روزهای نزدیک بارها و بارها با حضور شهید مظلوم و شهدای دیگر جلسات مشورتی داشتیم وارد شدم. با آقایان دکتر باهنر، رجایی، مهدوی کنی، موسوی اردبیلی، بهزاد نبوی (این اسامی را از دفتر خاطراتم درمیآوردم نه خاطرهام) جلسهای تشکیل دادیم که به ابعاد فاجعه و اقدامات فوری که باید بشود برسیم.
گزارشهای اولیه مطمئن نشان میداد بیش از شصت نفر شهید داریم و دهها مجروح و احتمال شهدای بیشتر هم میرفت. هر لحظه کسی را که خود جنازه شهیدی را تحویل گرفته می آوردند که لیست اعلامی با اطمینان کافی تهیه شود.
هر وقت که تلفن زنگ میزد و یا در باز میشد قلب من به شدت میزد و شاید در چهرهام هم علامت میداد خودم نمیدانم لابد دیگران هم مثل من بودند. در آن یکی دو ساعت خبر خوش کم داشتیم، اغلب، اسامی مجروحان و یا شهدا اعلام میشد.
خیلی ضرورت نمیبینم که حال خودم و دیگران را برایتان بیان کنم. شما خودتان میتوانید حدس بزنید که چه وضعی داشتهام، وضع دیروز را گفته ام، دیشبم را هم میدانید چگونه گذشته با این سابقه فکر کنید رگبار اخبار متعدد روبهرو شد و شهدا و مجروحان که هر لحظه به مغز من میبارید و تجسم قیافهها و چهرههای نورانی دوستان و همرزمانی که دیگر نمیدیدیمشان و جای خالیشان و مهمتر از همه ضرورت انجام مسئولیت های سنگینشان که هر یک به اندازه کوه البرز بزرگ و به قدر اقیانوس آرام وسیع بودند، بر فکر و اندیشه و احساس و مغز و قلب من چه اثری داشتهاند.
مجلس شورای اسلامی این لنگر و محور نظام در مرز سقوط از عدد قانونی قرار گرفته و به خصوص که جمعی لیبرال هم داشتیم که دستشان در توطئهها دیده میشد و میتوانستند با عدم حضور کار را مختل کنند.
شورای ریاست جمهوری مهمترین عضوش را از دست داده بود، شهید بهشتی را میگویم. شورای عالی قضایی رأسش را نداشت، کابینه که در اکثر کارشکنیهای بنیصدر قبل از فاجعه هم میلنگید چهار عضو فعالش را و چندین معاون وزیرش را و حزب جمهوری اسلامی که محور تنظیم امور بود، هفت عضو شورای مرکزیاش و دبیرکلش و تعدادی از اعضای پرتلاش را در یک لحظه گم کرده بود. شورای عالی دفاع هم با شهادت دکتر چمران و وضع آقای خامنهای و شهادت آقای بهشتی که به جای بنیصدر معزول شرکت میکردند، وضعش معلوم است و اینهمه در سال جنگ و من ضعیف هم بایستی به مجلس برسم و هم به حزب و هم شورای عالی دفاع و هم شورای ریاست جمهوری و درمورد شورای عالی قضایی و کابینه هم توقع زیادی از من بود.
بر اینها اضافه کنید که سنگر نماز جمعه هم که پشتوانه روحی و بسیج کننده عمده نیروها بود بسیجگرش و قهرمانش در بیمارستان در مرز شهادت و بقا در دنیا میزیست که رسیدگی و حفاظت ایشان هم خود داستان دیگری دارد. و اضافه کنید رسیدگی به مجروحان فاجعه و حفاظت آنها و خانوادههای عزادار را.
فقط لطف و توفیقات الهی است که به انسان ضعیفی چون من در چنین وضعی قدرت روحی لازم را عطا میکند که خودش را نبازد و با توکل بر خدا وظایفش را انجام دهد.
تصمیمات تاریخی
خیلی سریع درباره کیفیت اعلان فاجعه و اقدامات فوری دیگر تصمیم گرفتیم. قرار شد پیامی هم با صدای خودمان به امت شهیدپرور بدهیم.
ضبط صوت را حاضر کردند من و شهید رجایی و آقای اردبیلی پیامی پر کردیم. لابد لحن و آهنگ و صدا و موسیقی اش که بیشتر چیزها را باید از آنها فهمید در روی کاغذ نخواهد آمد. خدا کند اصل نوار محفوظ باشد که خودم یکبار دگر گوش بدهم، شاید چیزهای جدیدی از آن بفهمم و با قلم ترسیم کنم.(*)
(*پاورقی: متن پیامی رادیویی:
بسماللهالرحمنالرحیم
ملت مسلمان و انقلابی ایران! بارها روی این نکته تاکید کردهایم که مجلس شورای اسلامی به فرموده امام اصیلترین ارگان تصمیم گیرنده کشور مورد بغض و عداوت شدید دشمنان انقلاب است. دیشب در تهران ما شاهد یکی از صحنههای فوقالعاده جنایتبار دشمنان انقلاب بودیم که اسفبارترین جنایت را در تاریخ بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران مرتکب شدند.
در مجلسی که جمعی از برادران نمایندگان مجلس شورای اسلامی، نمایندگان شما مردم انقلابی و مسلمان کشور با گروهی از مسئولان اجرایی کشور نشسته و درباره سرنوشت کشور و پیشبرد انقلاب بررسی و مطالعه و تبادل نظر میکردند، دست جنایتکار دشمنان انقلاب عمال سرسپرده آمریکا با همکاران قسمخورده صدام و ستون پنجم حزب منفور بعث، گروهک های خودفروخته و بیهویت مدعی طرفداری از خلق با انفجار یک بمب نیرومند گروهی از نمایندگان شما را به خاک و خون کشیدند. عدهای از بهترین همرزمان و تلاشگران راه منافع مستضعفین شربت شهادت نوشیدند و به لقاء خدا رفتند و گروهی مجروح در بیمارستانها بستری هستند.
مجلس شورای اسلامی کماکان راه خود را برای ادامه انقلاب و پیاده کردن حکومت اسلامی و حمایت از حقوق مستضعفان ادامه خواهد داد. با این جنایتها و با این کینهتوزیها و خیانتها این ارگان عظیم را که اکثریت نزدیک به تمام اعضای آن آماده تحمل هرگونه مصیبت و آماده ایثار فداکاری هستند از راهی که درپیش گرفتهاند بازنمیدارد.
مطمئناً شما مردم با تداوم حضور در صحنه و حمایت از مجلس و دولت مکتبی و نهادهای انقلابی و سایر ارگانهای این جمهوری عزیز و نوپا ما را در راهی که درپیش داریم پشتیبانی خواهید کرد. من شهادت این برادران عزیز را به پیشگاه امام زمان و به پیشگاه امام امت و به شما مردم رزمنده و مسلمان تسلیت عرض میکنم و یکبار دیگر از زبان همه همسنگران خود با شهادت تجدید بیعت میکنم که این راه مقدس را تا سرحد امکان که فاصلهای از پیروزی نهایی ندارد ادامه دهیم.)
البته من فقط حق دارم از خودم بگویم. شهید رجایی و شهید باهنر متأسفانه نیستند که بگویند یا بنویسند و دیگران هم خود از ترسیم حالاتشان خودداری نکنند که در تاریخ بماند. به نظر من آن لحظهها در تاریخ انقلاب بسیار مهم و ارزشمند است و حیف است که همراه صاحبانش دفن شود و حداقل زمینهای برای هنرمندان امروز و فردا نماند که آنها را باز کنند و به زبان آورند و تاریخ را غنی کنند و آیندگان را روشن و بیدار.
راهنماییهای امام
این را بگویم که حضور رهبری و سلامتی امام امت بود که به ما روح میداد و نشاط و امیدمان را پشتوانه بود زیرا میدانستیم که اگر همه ما هم نباشیم امام بهخوبی از عهده تنظیم امور و کارها برمیآیند.
این امام و آن امت عظیم را هر کس داشته باشد حق ندارد که احساس ضعف کند و ظلم است که در فاجعهای هرچند به اندازه انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و شهادت هفتاد و سه تن خودش را ببازد و وظایفش را انجام ندهد.
در همان جلسه تصمیم گرفتم به خدمت امام برویم اخبار را بگوییم و تصمیمات را عرضه کنیم و با هدایت ایشان تکمیل و یا اصلاح نماییم و از انفاس قدسیه «روحالله» روحها و جانهای پژمرده را نشاط جدیدی بخشیم که همیشه وضعمان چنین بودهاست که در مشکلات پناه به رهبر عزیزمان بردهایم. تماس گرفتیم، وقتی معین شد. تا وقت مقرر فرصتی داشتم و لازم بود به مجلس بروم.
در مجلس شورای اسلامی
از نخستوزیری به مجلس رفتم. در بین راه و در آستانه مجلس و در خود مجلس به دیگران که چشمم میافتاد روبهرو میشدیم بغضش میترکید و بیپروا صدای گریه را بلند میکرد. (البته همه نه، ولی خیلیها) اکثر آنها انتظار نداشتند من را زنده ببینند و با دیدن من و یاد عزیزان ازدسترفته چنین حالت طبیعی است.
درست نبود که من هم مواجهه با هر یک همان حالت را نشان بدهم سعی میکردم که بر خودم مسلط باشم و از خداوند توفیق چنین موهبتی را خواستم و خداوند هم دعایم را مستجاب کرد. خیلیها به حق انتظار داشتند که مثل مادر بچه مرده شیون بکشیم.
حالم را در لحظات اول ورود به سالن مجلس اکنون نمیتوانم توصیف کنم. شاید اگر آن ساعت مینوشتم تراژدی قابلتوجهی در تاریخ میماند. یقین اگر سالن و گنبد مجلس را به اضافه نمایندگان و تماشاچیان با همه سنگینیاش بر سرم میگذاشتند فشارم به اندازه تصور آن وضع نبود.
آخر بیست و هفت تن از بهترین نمایندگان مجلسی که من رئیس آن بودم زیر آوار شهید شده بوده و ده نفر از نمایندگان هم در بیمارستانها بودند که نمیدانستم میمانند یا میروند. نگاههای نمایندگان بدون اینکه خودشان چیزی بگویند با من حرف میزد و مثل اینکه همه آنها حزن آورترین موسیقی را در گوشم بخوانند از من میخواست که همراه آنها فریاد بکشم، نمیخواستم ناله سر دهم ولی هیچ هم که نمیشد، ممکن بود منفجر شوم، فقط کمک چشمها از تنگنا نجاتم داد، اشکها خودش میآمد، و کمکی بود. دستمال کاملاً خیس شده، اگر ساکت نمیگریستم نمیدانم چه میشد.
با زحمت کمی با هم حرف زدیم، دوستان را دلداری دادم و خودم را هم به لطف خدا و کمک آنان. در مشورتهای اولیه فکر کردیم دو روز تعطیل رسمی و یک هفته عزای عمومی اعلان کردیم کنیم البته مشروط به تصویب امام.
در آن شرایط نمیشد بیش از دو روز کشور را تعطیل کرد و کمتر از یک هفته هم برای عزاداری مردم که مثل ما احتیاج به گریه کردن و اشک ریختن داشتند بیانصافی بود.
نمایندگان را به حال خود گذاشتم و برای زیارت امام به نخستوزیری برگشتم که با دوستان به جماران برویم. در حرکت جدید آقای پرورش به جمع ما پیوست (تا آن لحظه به حیاتشان مطمئن نبودم) و آقای بهزاد نبوی در نخستوزیری ماند که کار تحویل و تحول شهدا و کمک به مجروحان را اداره کند.
به طرف جماران حرکت کردیم. طفلکها پاسدارهایمان که شب را نخوابیده بودند و نگران حوادث جدید از طرف ضدانقلاب بودند و با نگرانی و اضطراب ما را همراهی میکردند و دائماً ما را به احتیاط و تحفظ میخواندند و از اینکه میدیدند ما هنوز از ضربه و فاجعه درسی نگرفتهایم و بیپروا در خیابانها حرکت میکنیم و سادهلوحانه خودمان را در معرض خطر جدی دشمنان مسلح که مثل مور و ملخ همه جا منتشر بودند قرار می دهیم کلافه بودند. تعدادشان خیلی کم بود و ماشینهایمان غیرمسلح و بیحفاظ. حق هم با آنها بود. کمکم فهمیدیم و ایمان آوردیم ولی دیر و پس از تحمل خسارتها.
در خدمت امام
ساعت 5/8 صبح 8 تیرماه در اتاق کوچک بیرونی امام به محضرشان مشرف شدیم. حال و هوا و منظره این جلسه را هم الساعه نمیتوانم توصیف کنم. پیرمردی هشتاد و چندساله را در نظر بیاورید که از عارضه قلبی رنج میبرد و تحت محافظت شدید اطبا است و گفتهاند که کوچکترین ناراحتی و شُک روحی ممکن است قلبش را از کار باز دارد. قلبی که اگر از کار بیفتد به دنبالش هزاران قلب دیگر از کار خواهد افتاد. میلیونها مستضعف از غصه دق خواهند کرد و میلیونها مستکبر هم از شادی خواهند رقصید. آینده انقلابی عظیم تهدید میشود و ثمره خون هزاران شهید به خطر میافتد.
به این ملاحظات مان برای انتقال اخبار خبر شهادت کسانی که بیشک در قلب و دل رئوف امام جایشان کمتر از فرزندان صلبیاش نیست مشکل داشتیم.
این یک سوی سکه است و سوی دیگر آن اینست که همه امید ما هم همینجا است. اگر مشکلات را اینجا حل نکنیم، جای دیگری نداریم. نگویید خدا و خدا همین امام را وسیله قرار داده است. و غیر از همین رهبر کس دیگری را نداریم که درد دلمان را به او بگوییم و غیر از همین اتاقک جای دیگری نبود که به آن پناه ببریم. خود ایشان هم از پیش خیلی چیزها را مطلع شده بودند و میدانستند که ما از ایشان بیشتر احتیاج به دلداری و تسلیت و تقویت و هدایت داریم و به همین دلیل خیلی زود ما را پذیرفتند.
نگاههای مهربانانه و توجهات عطوفانه از چشمان نافذ و پرفروغشان که بر سیمای نورانی و چهره زرد و تکیده شان به ما می افکندند روحبخش و امیدآفرین بود تا چه رسد به کلمات محکم و پرمعنا و لحن گیرایشان که از میان لبهای خشکشده ولی زیبایشان میگرفتیم. ما تسلیت گفتیم و ایشان ما را دلداری دادند و با ذکر حادثه و لطیفهای از تاریخ قدیم حوزه نجف اشرف در یک بلیه عمومی و اشاره به سرنوشت انبیا و اولیا و الطاف و هدایتهای الهی به ما آرامش و اعتمادبهنفس بیشتری دادند.
از طرفی دکترها موافق نبودند که ایشان را در جلسات خسته کنیم. مخصوصاً در آن شرایط و از طرف دیگر تصمیمات مهمی با نظر ایشان بایستی گرفته شود کارهای فوری و فوتی داشتیم. و بالاخره بسرعت تصمیمات لازم اخذ شد.
سرعت عادی ترمیم ارگانها
شورای عالی قضایی با تعیین ریاست دیوانعالی کشور و به جای تعیین دادستان کل کشور که به سمت ریاست دیوان عالی کشور منتقل شده بودند ترمیم. و بهاینترتیب شورای ریاست جمهوری هم ترمیم گردید و مشکل عمده ای حل شد، زیرا برای انجام انتخابات ریاست جمهوری فقط چهل و دو سه روز وقت داشتیم (پنجاه روز بعد از عزل بنیصدر فرصت بود که چند روزش سپری شده بود).
البته با استفسار از شورای نگهبان نظر بر این بود که شورای ریاست جمهوری با دو نفر هم اعتبار و رسمیت دارد ولی با شورای کامل هم کارها صحیحتر انجام میشد و هم میدان اظهار وجود از نقزن ها گرفته میشد.
به امر امام قرار شد کابینه به سرعت ترمیم شود و انتخاب میان دورهای مجلس برای پر شدن جاهای خالی هرچه زودتر انجام گیرد و ما هم بلافاصله دست به کار شدیم.
برای فعال شدن شورای عالی دفاع هم تصمیم گرفته شد سرهنگ نامجو به جای دکتر چمران نماینده امام در شورای عالی دفاع که هفته قبل در جبهه به شهادت رسیده بود تعیین شود و چند ساعت بعد هم شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی با انتخاب دکتر باهنر دبیرکل حزب را معین کرد و بدین ترتیب با گزینش های سریع و به موقع همه نهادهای تصمیم گیرنده و سرنوشتساز ترمیم شد و راه برای ادامه کار تمام ارگانهای کشور به طور قانونی و رسمی هموار گردید.
و این هم یکی از ویژگیهای امام است که در تمامی مواردی که در دو سه سال گذشته با حذف چهرهها و شخصیتها و مسئولان مؤثر انقلاب مواجه شدهایم ایشان ضربتی و بدون فوت وقت شکستگیها را ترمیم کردهاند و انصاف اینست که در این مورد همکاری و تیزهوشی حاج سید احمد آقا فرزند امام نقش مهمی ایفا کرده است.
و به همین سرعت عمل برای دشمنان خارجی و ضدانقلاب داخلی گیجکننده و یأسآور است زیرا آنها تاکنون هر وقت به خیال خودشان با گرفتن افراد و شخصیتهای مهم و مؤثر خواسته اند خلأ ایجاد کنند و اخلال در امور کنند بر خلاف انتظار دیدهاند نیروی جایگزین آمد گاهی بهتر و گاهی مساوی و احیاناً ضعیفتر. (مَا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا) سوره بقره آیه 106.
نمونههای دیگرش را درمورد ائمه جمعه بزرگ شهدای محراب دادستان کل انقلاب (شهید قدوسی) و... دیدهاید. این درست برخلاف خیال آنها است که با حربه ترور فکر میکردند جامعه ما از نیروهای مدیر و مدبر خالی میشود و به افلاس و شکست میانجامد. بنیصدر بعد از فرارش گفته بود که اگر پنج نفر دیگر از بین بروند حکومت ساقط میشود و خط امام از میدانها درمیرود و صحنه برای آلترناتیوهای جانی خالی میگردد!!!
و لابد ابرقدرتها هم با همین تحلیلهای پوچ خودشان را با تروریسم و گانگستریسم در ایران آلوده کردند و بعد از سخنرانیها معلوم شد که با حضور ملت و سلامت امام امت اینها سرابی بیش نیست.
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت سر خم می سلامت شکند اگر سبوئی
در ستاد امنیت
به نخستوزیری برگشتیم. در جلسه ستاد امنیت کشور شرکت کردیم. با وضعی که پیش آمده بود لازم بود سریعاً برای امنیت فکری بشود. درباره کیفیت برخورد با آشوبگران و ضدانقلاب که تصور میرفت حرکتهایی داشته باشند تصمیماتی اتخاذ گردید. شورای عالی قضایی هم آمدند و در تصمیمگیریها شرکت نمودند.
درباره عامل انفجار و کیفیت انفجار و جای انفجار و قدرت انفجار هم بحثهایی شد. تا آن ساعت اطلاعاتمان از محدوده حدسها و محاسبات فراتر نمی رفت و بحث هم طبعاً در همین حدود بود. ما هنوز خود را برای برخورد با حرکات ضدانقلابی در این سطح و با این کیفیت آماده نکرده بودیم.
میگفتند لحظهای قبل از انفجار در حیاط چراغها یکبار خاموش و روشن شده و این را دلیل بر علامت دادن به بیرون میگرفتند که کار انفجار از بیرون هدایت میشده و از اینجا نتیجه میگرفتند که قاعدتاً از مدرسه مجاور بوده و در دیوار سالن یا جایی دیگر از بیرون بمب کار گذاشته شده و یا اینکه از راه دور با امواج بمب را هر جا بود منفجر کرده اند.
از گفتهها و شنیدهها و شایعات که تا آن لحظه جمع شده بود به دست میآید که ضدانقلاب دیروز برای کشاندن افراد به آن جلسه خیلی تلاش کرده مثلاً شهید محمد منتظری را تلفنی دعوت کرده و تاکید بر ضرورت حضور نموده. یا اول شب در حیاط دفتر حزب کسانی بوده اند که افراد تشویق به شرکت در جلسه میکردهاند و یا مانع خروج آنها میشدهاند و حتی نقطه انفجار را نمیدانستیم، از مشاهدات حضاری که نجات یافته بودند برای پیدا کردن سرنخ استمداد میکردیم کارشناسان هم هنوز نظرات روشنی را اظهار نکرده بودند در مورد دنباله اقدامات دشمنان هم هرگونه احتمالی قابلقبول بود.
البته آن روز درباره قدرت و برنامهریزی و حساب منظم دشمنان اظهاراتی میشد و حدسها و قرائن هم بهطور اغراقآمیز تأییدشان میکرد ولی پیش آمدهای بعدی چیزهای دیگری را ثابت کرد.
بیبرنامگی دشمنان
بعداً معلوم شد که دشمنان ضدانقلاب با همه امکاناتشان آن روز دچار سردرگمی و بیبرنامگی بودهاند و یا خداوند گیج و گنگشان کرد که نتوانسته اند از فاجعه بهرهگیری کنند.
میشود پذیرفت ضربه عزل بنیصدر و ضربه کاری که حزبالله در سیام خرداد بر پیکره منافقان وارد کردند مقاومتشان را بهم زده و به جای حرکت با برنامه دچار حرکات عکسالعملی و انفعالی شده باشند.
میدانیم که در همان تاریخ آنها در نخستوزیری و بیت امام و دادستانی انقلاب و کاخ دادگستری و مجلس و خیلی جاهای دیگر عوامل نفوذی داشتند که بعدها بعضیها جنایت کردند و بعضی قبل از جنایت فرار. و میدانیم که نیروهایی آماده جنایت حتی با افتخار هم در اختیارشان بود و معلوم است که همه ما هم آن روزها درست حفاظت نمیشدیم و خودشان هم اعتراف کردهاند که استراتژی آنها از میدان درکردن افراد مؤثر و بسیج کننده نظام بوده است و میدانیم که قساوت و کینه لازم را هم داشتند.
با توجه به نقاط فوقالذکر که اگر برنامه و طرح روشن داشتند می توانستند با توالی جنایات نگذارند کارها سامان بگیرد و مسئولان تعادلشان را حفظ کنند و بر کارها مسلط شوند.
مگر نه اینست که باقیمانده نیروهای تصمیم گیرنده همان روز در نخستوزیری اجتماع داشتند بیخ گوش کشمیری جنایتکار که اگر آماده بود و برنامه داشتند، با انفجاری دیگر کار فاجعه دفتر حزب را تکمیل میکردند و بدتر از آن در بیت امام و مجلس امکان جنایتشان وجود داشت.
اگر نکردند نه از آن جهت است که نخواستند یا ملاحظه داشتند بلکه مطمئناً برای اینست که محاسبات و برنامه درستی نداشتند و در اثر گناهانشان خداوند از هر جهت گمراهیشان را خواسته بود. «و من یضلل الله فماله من هاد». سوره غافر آیه 33.
و در تحلیل و جمعبندی نهایی خواهیم دید که اگر ما خسارت دیدیم ضدانقلاب از همین رهگذر چگونه به نابودی و سقوط نهایی افتاد.
این از نظر عملیات و از نظر تبلیغات، وضعشان از این هم بدتر شد؛ حرکت وسیع مردم و امواج خروشان نفرت تودههای میلیونی حزبالله امانشان را گرفت و اجازه نداد کمترین حرکتی از خود نشان دهند و حتی نتوانستند از خودشان دفاع کنند و تاکنون هم جرأت اظهار و ادعای صریحی در این مورد به خود راه ندادهاند. «خسر الدنیا و الاخرة ذلک هوالخسران المبین». سوره حج آیه 11.
مراسم عزاداری
کمی استراحت کردم و به مجلس رفتم. در اجتماع حزنانگیز نمایندگان در مورد مراسم عزاداری و تشییع جنازههای پاک شهدا و محل دفن هر یک و مرکز اجتماع مردم و ساعات و تاریخ برنامهها و خانوادههای شهدا و مراقبت از مجروحان و نمایندگان باقیمانده و برخورد با همراهان و دوستان مجلس بنیصدر بحث و تصمیمگیری به عمل آمد.
بقایای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی هم خودشان را به مجلس رساندند. جلسه شورا را تشکیل دادیم، اندوه و غم جلسه را قبضه کرده بود به زحمت خودمان را کنترل میکردیم. بحثهای جلسات قبل در نخستوزیری و محضر امام مطرح شد و جمعبندی کردیم. و دکتر باهنر بهعنوان دبیرکل حزب انتخاب شدند و کسی چه میدانست که عمر دبیرکل عزیزشان این اندازه کوتاه خواهد بود.
قرار شد فردا سهشنبه اجساد شهدا را به مجلس بیاورند و از مقابل مجلس تشییع آغاز شود. خود میدانید آن روز چقدر کار سرم ریخته بود حسن قضیه این بود که روحیههای قوی و قیافههای آرام دکتر باهنر و شهید رجایی از مایههای قوت قلب و اطمینان خاطر را همیشه با خود داشتیم و کمتر از آنها جدا میشدم.
شب
آن شب من و شهید باهنر در مجلس ماندیم هم به دلایل امنیتی و هم به دلایل مسئولیتهای سنگین درست نبود به منزل برویم. تلفنی از بیمارستان قلب حال آقای خامنهای را پرسیدیم گفتند رو به خوبی است. خیلی خوشحال شدیم. حالا دیگر ارزش وجود و حضور برادران همرزم و همفکر و همدل را بیشتر حس میکردیم. نگران حال ایشان و احتمال سوءقصد مجدد در بیمارستان هم بودیم. معلوم است که درجه حفاظت در بیمارستان هر چه باشد به اندازه محیطهای حفاظتشده ای مثل مجلس نیست.
آن شب با دکتر باهنر خیلی حرف برای زدن داشتیم و خیلی موضع برای بررسی و پیشبینی. و خیلی مراجعه از اطراف و اکناف اشخاص و ارگانها.
اگر به خاطرم خطور کرده بود که ممکن است به زودی دکتر باهنر و رجایی هم به ملاقات خدا می روند و ما از نعمت وجود و همکاریهایشان محروم گردیم آن شب و روزها و شبهای بعد خیلی بیشتر از ایشان استفاده میکردیم از افکار بلندشان بهره میگرفتیم. ولی نمیدانم چرا به فکر نیفتادم با اینکه خطر همه ما را تهدید میکرد و هیچکس اطمینان به حیات حتی یک روز بعد را هم نداشت شاید به این جهت که کارها و مسئولیتها آنقدر متراکم و سنگین و پشت سر هم بودند که جای این فکرها نبود.
لازم بود خیلی زود وضع حزب و مجلس و دولت و خیلی چیزهای دیگر را استحکام بخشیم. الآن یادم نیست که شب را چگونه به صبح رسانده ام. روحیهام چنین است که در چنین مواقعی احساس ضعف و نگرانی روال عادی زندگیم را بهم نمیزند و اضطراب نمیتواند عنان را از دستم بگیرد و به همین جهت به اندازه لازم خوابیدم و لابد دکتر باهنر هم.
فقط یادم است که نیمههای شب بیدار شدم به فکر مجروحانمان در بیمارستانها افتادم. با تلفن از کشیک های بیمارستان احوالشان را گرفتم و تاکید بر حفاظت و مراقبت کردم.
سهشنبه: دعا- قرآن
بعد از نماز صبح تمشیت امور را دادیم. توانستم لحظاتی خلوت کنم. دعا کردم. از خدا خواستم که به ما قدرت تحمل مشکلات و انجام مسئولیتهای مهم تاریخی و اداره امور را عطا کند و سایه امام را که در آن مقطع فوقالعاده و بیش از همیشه مهم و سرنوشتساز بود بر سرمان نگه دارد.
خداوند منان به قلبم انداخت که آیات قرآن را که پس از جنگ احد و ضربه شهادت 71 تن یاران پیغمبر نازل شده تلاوت کنم.
همین را از امدادهای غیبی میدانم. هیچ چیز به اندازه آن آیات نمیتوانست در آن ساعت برای من و ما و مردم سازنده و راهنما باشد.
قرآن را برداشتم و سوره آل عمران را آوردم و از آیه 118: «یا ایها الذین آمنوا لاتتخذوا بطانة من دونکم» تا آیه 179: «ما کان الله لیذر المؤمنین علی ما انتم علیه حتی یمیز الخبیث من الطیب»- را قرائت کردم.
درست مثل این بود که خدا دارد با ما درباره فاجعه انفجار دفتر مرکزی حزب حرف میزند، علل فاجعه را می گوید، نواقصمان را تذکر میدهد. اشتباهات را، وضع دشمن و دوست و مردم و رهبری را، آثار فاجعه را، امکان بهرهبرداری را و امکان نتیجه معکوس برای دشمن را، اختلاط صفوف کفر و ایمان و نفاق را که به خاطر مشخص نشدنشان چنین فاجعه آفریده اند.
نمیدانم چرا آن روز بهتر از همیشه میفهمیدم و آیات و کلمات قرآن و آهنگ و اوزان جملات و کوتاهی و بزرگی آیات و جملات درسم میداد و مرا میساخت.
دلم میخواست همه مردم در آن روز همین آیات را بخوانند و همان چیزهایی که من میفهمیدم بفهمند. اگر خودتان چنان حالی را در زندگی نداشته باشید نمیتوانید بفهمید که چه میگویم و به طریق اولی نمیتوانید حالم و احساسم را درک کنید.
یادم آمد که امروز بنا است برای مردمی که در مقابل مجلس جهت شرکت در تشییع جنازه جمع میشوند سخنرانی کنم. خوشحال شدم زیرا فرصتی استثنایی برای انتقال ادراکات و احساساتم که از تابش انوار آن 61 آیه شریفه به دست آمده بود به چشم میخورد.
اما همینجا باید اعتراف کنم موقع صحبت یک هزارم آنچه فکر میکردم میتوان گفت، نشد بگویم و برایم ثابت شد خیلی چیزها فهمیدنی هست ولی گفتنی نیست و فهمیدم قدرت فهم انسان خیلی بیشتر از قدرت توصیف اوست. لااقل ما انسانهای معمولی یا کمتر از معمولی چنینیم.
مردم، اسلام، انقلاب
وقتی که برنامه و وقت تشییع جنازهها را اعلام میکردیم فکر نمیکردیم که مردم تا آن حد استقبال کنند. در حوادث گذشته موارد زیادی پیش آمده بود که وفاداری امت را به خط امام و اسلام فقاهتی که همان اسلام راستین است ثابت کرده بود و منجمله همان روزهای طرح عدم کفایت سیاسی بنیصدر در مجلس و روز سی خرداد ولی اولاً درجات آنها به این اندازه که اینبار بالا رفت نبود و ثانیاً اوضاع تفاوت داشت.
آخر بعد از انفجار دفتر مرکزی و شهادت آن همه شخصیتها و نیروهای سطح بالا، بهترین وسیله به دست بوقهای تبلیغاتی مثلث شوم، استعمار– صهیونیسم- ارتجاع و سه رکن استکبار جهانی افتاده بود که وضع را آنطور که میل دارند ترسیم و با بزرگ نشان دادن قدرت دشمنان و ضعیف و حقیر جلوه دادن قدرت انقلاب و اسلام تو دل مردم را خالی کنند و لااقل مردم را مردد و دو دل نگه دارند.
تو نگو که این توطئهها و تلاشها اثر معکوس داشته و بر عکس مردم را جدیتر و مصممتر کرده بود البته این اثر معکوس انتظار دشمنان بیخود و بیدلیل نیست، دلیلش هم قابل فهم است و هم قابل توضیح:
تحلیل اینست که: مردم مسلمان به اسلام و انقلاب اسلامی بیشتر از هر چیز علاقهمندند و خط امام را تبلور اسلام و انقلاب میدانند، اگر خط امام را در خطر جدی ببینند برای دفاع از انقلاب لحظهای به خود تردید راه نمیدهند و از بذل هیچ چیز دریغ نمیکنند.
درجه حضورشان در صحنه بستگی به درجه احساس خطر برای انقلاب دارد. خودشان با فطرت پاکشان این درجات را تشخیص میدهند و بهطورکلی اگر جامعه سالم باشد «وجدان جمعی» خیلی خوب میفهمد و کمتر دچار اشتباه میشود.
امت حزبالله تاکنون هیچ وقت اینگونه خطر را احساس نکرده بود. حق هم داشت. اگر دشمنان را خدا گیج و گم نکرده بود با توجه به جنگ و با توجه به محاصره اقتصادی و با توجه به عوامل نفوذی که داشتند و با توجه به کمکهایی که از خارج (شرق و غرب) دریافت میکردند ممکن بود بتوانند ضربههای کاری تری پشت سر هم وارد کنند (البته بدون محاسبه امدادهای غیبی و نصرتهای الهی که از این محاسبههای معمولی فراتر است.)
هنوز صبح زود بود و من در خودم فرو رفته بودم و انتظار نداشتم به این زودی خبر بدهند که ازدحام مردم از حد گذشته و کنترل را از دست برده است.
صدای شیون مردم آنچنان فضا را پرکرده بود که همه چیز را تحتالشعاع گرفته بود لحظهای صدا و فریادها قطع نمیشد و از دور نمیشد فهمید که مردم چه میگویند تنها کلماتی که مفهوم می شد لفظ «بهشتی» بود و الفاظ مانوس دیگر.
جای دفن
محمدرضا فرزند شهید بهشتی هم آمده بود به مجلس که درباره محل دفن پدرش مشورت کند و سه نظر مطرح بود. عدهای میخواستند این منبع نور در اصفهان باشد و جمعی قم را سزاوارتر میدانستند و اکثریتی هم همین تهران را و بهشت زهرا و قطعه شهدا (ما آن روز هنوز اینهمه قطعه مخصوص شهدا نداشتیم) ما هم ترجیح دادیم که تهران بماند، بالاخره تهران مرکز است و سرنوشتساز. تازه اگر میخواستیم از تهران ببریم مگر آن مردم میگذاشتند؟ مگر نبود که تا شب، نشد جنازه را از دست مردم بگیرند و مجبور شدند برای دفن شب جنازه را به جای دیگری ببرند و روز بعد دور از چشم مردم که اجازه نمیدادند خاک روی آن بدن سوخته و قطعه قطعه شده بریزند به خاک بسپارند؟
آمدند گفتند تراکم جمعیت و بیتابی مردم اجازه صبر نمیدهد، هرچه زودتر باید با مردم صحبت کرد و جنازهها راه بیفتد. عده زیادی از مردم در اثر فشار اندوه و تراکم جمعیت و گرما از هوش رفتهاند و راه انتقال آنها را از میان مردم نمیشود شکافت زودتر بیا.
هاشمی بهشتی ات کو؟
رفتم طبقه اول روی بالکن ساختمان مجلس، مشرف بر خیابان و فضای باز مقابل درب جنوبی. به محض اینکه با مردم روبرو شدم، آنچنان ضجه مردم بلند شد که من در تمام عمرم چنان صحنه پرشور و اندوهبار و هیجانانگیزی ندیدهام و شاید در آینده هم نبینم. دستهای مردم آنچنان در فضا حرکت میکرد که گویی طوفانی سهمگین مزرعه گندم رسیده را به موج انداخته و مثل اینکه میخواستند خودشان به دنبال فریادهای رعد گونهشان به بالا بیایند، فاصله و صف نامنظم دستها نمیگذاشت درست صورتها را ببینم ولی هر صورتی را که دیدم از اشک خیس بود و بیشترین جملهای که به گوشم میخورد این بود که: هاشمی بهشتی ات کو؟ هاشمی هاشمی بهشتی ات کو؟
ابتدا و در آن حالت جز آنکه به همراه مردم به گریم چه کاری میتوانستم بکنم ولی توجه داشتم که من برای گریه به آنجا نرفته بودم. خوب شد که مثل آنها شیون به راه نیانداختم فقط اشک ریختم و به احترامشان دست بلند کردم.
یکدفعه دیدم نمایندگان مجلس که در بالکن با من بودند، بدتر از مردم ناراحتی میکردند و جیغ میکشیدند.
از آنها تقاضا کردم که مثل من آهسته بگریند و دوباره به جمعیت توجه کردم، این بار دیدم عده زیادی بدن روی دستهای مردم بلند است و دست به دست به طرف دانشکده افسری میفرستند. اول خیال کردم که جنازهها است ولی زود یادم آمد که جنازههای شهیدانمان اینگونه سالم نیستند آنها سوختهاند و خیلیهایشان قطعه قطعه یا له شدهاند و علاوه آنها در تابوت ها هستند. و حدس زدم که اینها مردمی هستند که از شدت و فشار اندوه و احساسات بیهوش میشوند و اطرافی ها حدسم را تایید کردند و گفتند: وضع در سراسر خیابان امامخمینی و خیابانهای اطراف مجلس همین است و به حق نگران بودند که تلفات تراکم و فشردگی و اوج احساسات بهمراتب بیشتر از عدد شهدای انفجار دفتر حزب بشود.
سخنرانی
خودم میدانستم که وظیفه سنگینی بهعهده دارند و مطمئن بودم حرفهای من در آن صحنه و آن لحظه سرنوشتساز است بیشک همه مراکز خبری دنیا و همه ناظران امور بینالمللی و مخصوصاً ناظران داخلی خودمان روی حرفهای آن روز من حساب باز میکردند و گذشته از همه آنها توده مردم و امت حزبالله در آن وضع احتیاج به توضیح و تحلیل و تصمیم ارشاد و خط حرکت داشتند.
به لطف خدا من به اندازه کافی از آیات قرآنی مربوط به احد خط و ربط گرفته بودم و هنوز نشئه تعلیمات قرآن را با خود داشتم. ولی حیف که نتوانستم بیشتر دریافتهایم را منتقل کنم، نمیدانم شاید مردم به خاطر استعداد و آمادگی خودشان بیشتر از خود من از همان اشارهها و گنگ بازیهایم مطلب گرفته باشند. قرائن و اوضاع نشان میدهد که وجدان جمعی مردم مسلمان جلوتر از ما و بهتر از ما میفهمد و خوبتر از ما عمل می کند.
بعضی از نکات متخذ از قرآن درباره حادثه احد را با وضع خودمان تطبیق دادم و طبق معمول امید خودم را به آینده خوب انقلاب و به سرنوشت شوم دشمنان انقلاب خدا و انقلاب و مردم تاکید کردم و پیش بینی وضع امروز انقلاب را و ضدانقلاب را تحلیل نمودم.
بعداً دوستان و ناظران گفتند حرفها بهجا و بهموقع و لازم بود ولی من خودم معترفم که حرفهای من نبود بلکه قطرهای از اقیانوس قرآن بود و بلکه ضعف من باعث شد که خیلی از حرفهای بهتر که میشد آن روز گفت نگفته ماند.
متن کامل سخنان حجتالاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی در مراسم تشییع جنازه شهدای هفتم تیر که در روز نهم تیر 1360 در مقابل مجلس شورای اسلامی ایراد شده است.
بسماللهالرحمنالرحیم
الحمدلله والصلوة علی رسول الله و آله اجمعین. قال العظیم فی کتابه: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، ولاتهنوا ولا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مومنین، ان یمسسکم قرح فقدمس القوم قرح مثله و تلک الایام نداولها بین الناس و لیعلم الله الذین آمنوا و یتخذمنکم شهداء و الله لایحب الظالمین.
برای روح شهدای به خون خفته همه آنها که در راه پیروزی انقلاب و در جنگ دشمنان خارجی و با جهاد با منافقان داخلی به شهادت رسیدهاند مجموعاً حضار فاتحهای بخوانند (فاتحه خوانده می شود).
آیاتی که تلاوت کردم گوشهای است از بیانات خداوند در قرآن کریم در رابطه با شهادت جمعی از بهترین یاران پیغمبر در جنگ احد؛ حادثهای که در مجموع بیشباهت به آنچه که امروز بر ما میگذرد نبود. در احد بیش از هفتاد نفر از یاران صدیق پیغمبر شربت شهادت نوشیدند و جمعی از دوستان پیغمبر مجروح شدند اما حضور شخص پیغمبر(ص) حضور آن رهبر عظیم در صحنه توانست تعادل مسلمانان را حفظ کند و دشمن را مجبور به هزیمت. امروز ما برای تشییع جنازه بیش از هفتاد تن از شهدایی که شباهت زیادی به شهدای احد دارند اجتماع کردهایم و آنها را به قبرستانی میبریم که در آینده مزاری خواهد بود همانند مزار الهامبخش شهدای احد در مدینه.
من از برادران و خواهران مسلمان تقاضا می کنم آیات مربوط به جنگ احد را در اواخر سوره آل عمران مطالعه کنند آنقدر آن آیات گویاست که وصفالحال امروز ماست منتها ما امروز از موضعی قویتر و وسیعتر با ضدانقلاب و دشمن مواجه می شویم.
در جنگ احد پس از شهادت این گروه از یاران پیغمبر بهخاطر کم بودن اصحاب و به خاطر قلت عدد ضربه عظیمی به روحیه مسلمانان وارد شده بود. این آیات آن ضربه را جبران میکند و فوائد و منافع شهادت و آثار آن را برای مردم توضیح می دهد.
مجلس شورای اسلامی این خانه شما و این سنگر مدافع از حقوق اسلام و مردم مستضعف در این حادثه و در این جنایت هولناک خسارت بزرگی دید. ما حدود 27 نفر تاکنون تا آنجا که مشخص شد از بهترین یاران مجلس را از دست دادهایم البته اینها را جزء مهمترین ذخایر انقلاب و سرمایه انقلاب و بهترین وسیله تداوم انقلاب حساب میکنیم. جسمشان را نداریم اما حضورشان را بهعنوان قهرمانان انقلاب و بهعنوان مایه تداوم انقلاب و الهامبخش تداوم انقلاب در تاریخ امروز و فردا داریم و خواهیم و خواهند ماند.
کابینه دولت، گروهی از بهترین و فعالترین عناصر شما را در سطح معاونان و وزرا از دست داد.
برادران دیگر ما از اعضای حزب جمهوری اسلامی که این جنایت را به حساب او مرتکب شدند آنها در این راه جانشان را دادند ولی همه اینها ذخیره انقلابند.
گروهی از دانشجویان و محصلان حوزه علمیه قم هم شربت شهادت را نوشیدند.
در بین این همه شهدا برادر عزیزمان و دوست همیشه در سنگرمان جناب آیت الله بهشتی وضع خاصی دارد. بهشتی حمزه شهدای احد است، به اتفاق هم نقاط شباهت هم در این حادثه زیاد است وقتی که حمزه شهید شد خانوادههای عزادار مدینه اعلام کردند پیش از آنکه برای شهدای خودمان عزاداری کنیم به خانه پیغمبر میرویم و برای حمزه گریه میکنیم. آن شب حادثه خانوادههای عزادار هر کس تماس میگرفت اول سراغ بهشتی را میگرفت و بعد سراغ عزیز دیگر خودش را و سراغ مجروحان بیمارستان را که میرویم اول از بهشتی میپرسند.
اما برای ما تمام این عزیزان خیلی ارزشمندند و خون همه اینها مثل هم میجوشد، خون شهید الهام دارد، پیامدارد، سازنده است، تاریخساز است، انسان ساز است، دشمنشکن است، کفرشکن است و هر یک از این شهدا چه از سنگر مجلس چه از سنگر دولت و چه سایر مراکز همه اینها برای ما ذخیره تاریخ سازند که روحشان شاد و روانشان در جوار پیغمبر و شهدا و آثار دیگر. وقتی که در جنگ احد آن لطف پیش آمد و آن ضربه وارد شد، جهان کوچک اسلام آنچنان عزادار بود که اسلام به آنها تسلیت گفت و خدا با بیانات قرآن آنها را دلداری داد. اما امروز قدرت ملی ما قضیه را برعکس کرده یعنی به جای اینکه روحیه شما ضربه ببیند شما مردم به صحنه آمدید و به خیابانها ریختید و به مسئولان و حتی به امامتان دلداری دادید. خداوند به شما مردم خیر بدهد و خداوند شما را برای اسلام و برای راه حق و برای شکست بطلان همانگونه که در سنگرید و مجاهد هستید شما را مستحکمتر و قویتر و آماده جهاد بگرداند.
آیهای که برای شما خواندم میگوید که اگر شما جریحهدار شوید متالم نباشید، دشمن شما از شما بیشتر جریحهدار شدهاست. «ان یمسسکم قرح فقد مس القوم قرح مثله» و این سنت خداست که این حوادث را برای این برای ایجاد یک تاریخ درست انسانی در بین جوامع به وجود می آورد. دشمن ما ضربه فراوانی خورده است، دشمن ما چند نفر منافق و ضدانقلاب داخلی نیست، مجموعه امپریالیسم بینالمللی و ارتجاع منطقه و زالوهای داخلی و ولگردها و مفسدها و مفسده انگیزهها مجموعه اینها دشمن ما هستند، اینها ضربات سنگینی از ما خوردهاند و ما با هر ضربهای که شهیدی داشتهایم قویتر شدهایم.
دشمن ما ضربه را آن موقع خورد که خانواده پهلوی شکست و دل استعمار در این منطقه سقوط کرد و پای استعمار این منطقه لرزید و دشمن راه هزیمت را درپیش گرفت (تکبیر حضار) و ضربات بعدی را مرتب دارد در صحنههای سیاسی و اقتصادی و نظامی از ما میخورد. در صحنههای جنگ عزیزان ارتش و سپاه و بسیج و نیروهای دیگر ما ضربههای کاری را بر صدام که امروز نوک پیکان استعمار است میزنند و در داخل نیروهای مجاهد و حزبالله ما نوک های دیگر پیکان استعمار را که در قیافه مجاهد خلق و پیکار و فدایی خلق اقلیت و سایر منافقها و ساواکیهای گذشته، سرمایهداران و لیبرالهای از خدا بیخبر و مجموعه فساد، ملت ما دارد این ضربهها را میزند.
قرح و شکست دشمن و ضربههای دشمن پیدرپی است بگذارید ما هم در این رابطه تحمل خسارتها را بکنیم. قرآن میگوید تاریخ اینچنین شکل میگیرد «تلک الایام نداولها بین الناس» اینگونه روزها باید در میان مردم بیاید و «یتخذ منکم شهداء» شما باید به پیشگاه خدا و تاریخ شهید تقدیم کنید که کردید و دیگر از منافعش روشن شدن چهره منافقان است در همین آیات میگوید:
«ولیعلم الذین نافقوا و قیل لهم، تعالوا قاتلوا فی سبیل الله او ادفعوا قالوا لو نعلم قتالاً تبعناکم هم للکفر یومئذ اقرب منهم للایمان». این آیه چقدر گویاست، قرآن میگوید جنگ احد قیافه منافق را روشن کرد، این درگیری ما با دشمن در صحنه داخلی و در جبههها و در صحنه جهانی چهرههای منافق را خوب به مردم نشان داد.
آنها که بهجای اینکه بیایند با مردم همکاری کنند همه توی بوق کردهاند و با کفر همدستی می کنند «هم للکفر یومئذ اقرب منهم للایمان»آنها به جبهه کفر نزدیکترند تا جبهه ایمان، اسمشان را هم مسلمان گذاشتهاند این چهره را امروز خوب مردم شناختهاند.
این بمب جنایتباری که در دفتر حزب جمهوری اسلامی ما منفجر شد و چهرههای عزیزی را از ما گرفت مطمئن باشید انفجاری که در سطح جامعه ایجاد میکند، هزاران بار قویتر از انفجار اتمی است و ریشههای نفاق و کفر را در این مملکت و در منطقه خواهد سوزاند.
دیگر کدام سال توفیق پیدا میشود در این مملکت که باور کنند مدعیان حمایت از غرب با این جنایت عظیمی که مرتکب شدند و این خونی که ریختند و درحالیکه کشور درحال جنگ است و بیش از همه وقت نیاز به کابینه و مجلس و چهرههای خدمتگزارش دارد اینگونه قربانی گرفتن دیگر کدام ساده لوحی باور میکند که اینها در خدمت های خلقند و برای خدا و خلق مبارزه میکنند؟
اگر تا دیروز روحیه ترحمی در مردم بود ممکن بود پیدا بشود و ما را دعوت کند که نسبت به ضدانقلاب کوتاه بیاییم و ترحم کنیم، بعد هم این جنایت هولناک قلبها را مالامال از اندوه و کینه نسبت به کفر و نفاق کرده است چه کسی میتواند پیدا شود و توصیه کند و از ما بخواهد که به اینها امکان فعالیت بدهید؟
از تریبون مجلس شورای اسلامی دیگر چه کسی میتواند بهعنوان مدافع حقوق این گروهکهای بمب در دست و کینه در قلب و خون بر لب و مست و بیخبر و خودباخته دفاع کند و به نام آزادی بخواهد گروهکهای ضدانقلاب خطرناک تروریست خودفروخته عامل اجانب و ستون پنجم را زیر بال حمایت قانون بگیرند. کدام دلی و چه قلبی در این کشور باقیمانده است که تحمل شنیدن اینگونه کلمات فریب آمیز و خدعهگر را دیگر داشته باشد.
ملت ما دیگر همه چیز را فهمیده، همه چیز را شناخته و به همه چیز واقف شده، راه خودش را پیدا کرده، دشمن داخلیش را شناخته، دشمن خارجیش را شناخته، در صحنه است، ارتش ما، سپاه ما، کمیتههای ما، مردم ما، حزبالله ما، هم دستاندرکارند که از این فاجعه عظیم به آسانی نگذرند و برای همیشه این ملت را از شر این توطئهگران آسوده و راحت کنند و راه انقلاب را صاف نمایند.
برادران شهربانی و ژاندارمری شما در برخورد با ضدانقلاب داخلی وظایف عظیمی دارید، آن وظیفهای که امروز ارتش دارد با نهایت صداقت در جبههها عمل میکند و صداقتش را و صلاحیتش را و اسلامیتش را و وطن خواهیش را ثابت کرده و در دل مردم جا گرفته و ارتشی مردمی شده. شهربانی و ژاندارمری هم به سهم خودشان شرکت داشته اند اما وظیفه عمده شان از امروز شروع میشود شما باید ثابت کنید باید مردم قانع شوند و مطمئن شوند که شما حامی و حافظ امنیت در کشور هستید، حضور شما باید در مردم ایجاد امنیت و آرامش خاطر کند. امیدوارم این وظیفه را درست انجام بدهید و مردم بعد از انقلاب در پیکار با ضدانقلاب داخلی شروع شده و اوج گرفته ارزش و اعتبار و ضرورت وجود شما را احساس کنند که ما در آینده ارتش، سپاه، ژاندارمری، شهربانی، بسیج و همه اینها را با هم و در کنار هم و همه را متکی به مردم و متحد و همه را پشت سر امام بدانید.
برادران و خواهران و ملت عزیز ایران مجلس شورای اسلامی گروهی را از دست داد ولی مطمئن باشید موضع مجلس در دفاع از حقوق شما و اسلام قویتر و مستحکمتر خواهد بود و این ضربهای که دشمن خیال میکند به مجلس میزند و در این لحظات حساس مجلسی را از کار بیندازد برای اهداف دیگرش این لرزه بر اندام خودشان افتاد.
باند متفق ضدانقلاب که ترکیبی از طیف وسیعی در میان راست افراطی و چپ افراطی است از سرمایهداران و ساواکیها و واسطهها و تصفیه شدگان رژیم گذشته و طاغوتیان تا چپگرایان و مدعیان خلق از پیکار و اقلیت و جاسوسان سیا و سایر مراکز جاسوسی بینالمللی و ولگردان و بیبند و بارها و انحصار طلبها و فرصتطلبها مجموعه اینها یک اتحاد نامقدس و همراهی ناپایداری را شروع کردند که نقطه اساسی در هدف اینها مجلس بوده که این نقطه شکست خورد و این هدف شکست خورد و مجلس از فردا کار خودش را مثل گذشته و با تصمیمی قاطع تر و با پشتکاری قویتر و با همکارانی تازهنفس تر کار خودش را ادامه میدهد و با شما شاهد حضور همیشگی مجلس در صحنه و در کنار خودتان خواهید بود (تکبیر حضار).
و اما شما مردم، شما خلق و توده واقعی ایران مسلمان، مبارزه با ضدانقلاب داخلی که در دو سال در هر فرصت استفاده کرده و هر جا توانسته نفوذ کرده، مبارزه با اینها تکیهگاه اساسیش بر شما مردم است باید مواظب و هوشیار باشید. باید همه وجودتان چشم شود باید همه چیز را خودتان زیر نظر بگیرید و حرکت های مشکوک را فوراً به مراکز رسمی اطلاع دهید و درعینحال من تأکید میکنم که این حادثه دلخراش شما را آنقدر عصبانی نکند که کنترل از دست بدهید و در مجازات و کیفر دادن به ضدانقلاب از حدود اسلام و انصاف و عدالت خارج بشوید که البته نمیشوید.
آماده باشید، بیدار باشید، چشم باشید، گوش باشید، شما باید با پلیس با سپاه و نیروهای امنیتی همکاری مداوم داشته باشید که این سرطانی را که ضدانقلاب در داخل وجود این انقلاب تنظیم کرده است ریشهکن کنیم.
و به برادران و خواهران در جبهه عرض میکنم مبادا این حوادث کوچک در شهرها اتفاق میافتد در روحیه شما اثر نامطلوب بگذارد، قویتر باشید اینها چیز غیرمنتظرهای نبود همیشه ستون پنجم آنجا که ارتش متجاوز درحال هزیمت و فرار قرار بگیرد وظیفهاش را آغاز میکند. ستون پنجم چنین کارهایی میکند اینجا و آنجا تلاش مذبوحانهای خواهند داشت، شما مرز دارید و ما اینجا مرکز را برای شما حفظ می کند، روحیهتان قوی باشد شما آنجا بجنگید و ملت شما و پشتوانه شما اینجا هم حافظ کشور از شر جنایات و توطئههای داخلی خواهند بود. جبهه داخل و جبهه مقابل دشمن مجموعهای دارد که این مجموعه به خواست خدا آسیبناپذیر است.
مطلب دیگری که بهعنوان یک توصیه با استفاده از آیات مربوط به جنگ احد خدمتتان عرض میکنم اینست که شیاطین و ضدانقلاب برای شکستن اصحاب پیغمبر آن روز فریاد زدند و شایعه انداختند که پیغمبر شهید شده و روحیه مردم را شکستند.
قرآن به مردم درسی داد و آن این است که به مردم گفت «و ما محمد الا رسول، قد خلت من قبله الرسل أفان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم» و این درس برای ما امروز مهم است و شما ملت دارید این درس را به طور فطری و غریزه اسلامی عمل می کنید روح این آیه اینست که ملت باید متکی به خودش باشد مردم باید روی پایگاه مردمی بایستند تا انقلاب ضمانت تداوم داشته باشد.
پیغمبر اکرم، رسول خدا و رهبر شما اگر مرد و از میان شما رفت و یا شهید شد شما نباید به خودتان ضعف راه بدهید، شما مردمی هستید که پیغمبر شما را به راه انداخته است و من میبینم که شما این درس را خوب پس میدهید. در جامعه ما امروز پیش از همه ملت در صحنه است و ملت حرکت میکنند و ملت تصمیم میگیرد و به رهبران روح میدهد و در خدمت امام که دیروز بودیم امام نیز این وظیفه رسالت را ادا کرد وقتی که خدمتشان رسیدیم به جای اینکه ما به ایشان تسلیت عرض کنیم ایشان به ما روح دادند و ما را تسلیت دادند و فرمودند من متأسفم که چنین حادثهای پیش آمده اما اینگونه حوادث برای تحکیم موقعیت انقلاب و برای توجه دادن مردم به خطر و برای اینکه مردم را جدیتر کنند در حمایت از انقلابشان بسیار مؤثر است و این درس بزرگی است که قرآن به ما داد و امام می آموزد.
بهرحال امروز مشاهده حضور شما برای ابراز احساسات در یک حادثه تلخی هستیم که بسیاری از دوستانمان را از دست دادهایم، مجروحان ما در بیمارستان و دو سه روز قبل از آن برادر عزیز دیگرمان و سرباز همیشه در سنگرمان امام جمعه تهران را میخواستند از صحنه بیرون کنند.
تمام این جنایتها توطئه وسیعی است که سر در خارج دارد و ریشه در خارج دارد و شاخ و برگهایش اینجا و آنجا هستند و فقط چیزی که میتواند تداوم انقلاب را حفظ کند برای همیشه همین حضور شما عزیزان ما و صاحبان انقلاب در صحنه است. از مطالبی که قابل تذکر است اینست که دشمن امروز دست به شایعه پراکنی میزند همان شایعهای که درباره وفات پیغمبر در جنگ احد زد، شما باید هوشیار باشید و به شایعهها توجه نکنید و خودتان شایعهها را خنثی کنید، دشمن در جبهه جنگ دارد شکست میخورد، تمام حیلهها به کار می رود، انفجارها، ترورها، شایعهها، تو دل خالی کردنها، اعلامیه پراکنیها و رادیوهای خارج و اجانب از همه امکانات استفاده میکنند که این ملت را بلرزانند اما اجتماع امروز شما و این تشییع جنازه و احساساتی که دیروز نشان دادید و کارهایی که روزهایی آینده میکنید انشاءالله برای همیشه دشمن را باید مایوس کند و این آخرین و مهمترین مصاف ما با ضدانقلاب خواهد بود.
من در اینجا به خانوادههای شهدای فاجعه انفجار بمب و همه ملت ایران تسلیت عرض می کنم، جنازه بسیاری از دوستان مجلس ما را به شهرهایشان منتقل میکنند اما از دیروز با بیصبری مردم شهرها به انتظار دریافت پیکر عزیز شهیدشان هستند.
ما این ودایع مقدس را به شما مردم تحویل می دهیم احساسات خودتان را کنترل کنید و در راه انقلاب و در راه هدایت صحیح انقلاب به کارگیرید.
جنازه هر یک از اینها در شهر خودشان باید مزاری الهامبخش باشد و باید مرجعی باشد برای اینکه مردم بفهمند ضدانقلاب چه میکند و انقلابی چه میخواهد و برخورد منطق توحید با شرک و حق و عدل با ظلم از اینگونه مسائل دارد.
بار دیگر در خاتمه صحبتم و حال که به طرف مرکز شهدا حرکت می کنیم برای به خاک سپردن این ودایع مقدس که به ما داده شده است، نظم و نظام و آرامش را با حالت انقلابی و با شعارهای کوبندهای که دارید حفظ فرمایید و با مراعات کامل انتظامات این صحنه عظیم را که در تاریخ کم داشتهایم خوب از آب درآورید.
ملت مظلوم ما و درعینحال انقلابی ما انتظار نداشت که نمایندگانی که به مجلس فرستاده است ضدانقلاب به این آسانی جنازههای آنها را به شهرهایشان برگرداند اما نمیداند که برگشتن این جنازهها همراه آنها خیر و صلاح و عدل و احساسات حقطلبانه و الهام انقلابی میآید.
در اینجا به برادران نماینده تسلیت عرض میکنم و از طرف نمایندگان مجلس به شما عزیزان که قدم رنجه کردهاید و در کنار مجلس آمدهاید و ما را یاری کردهاید از طرف عموم برادران از شما تشکر میکنم و شما را به خدا میسپارم.
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
تشییع جنازهها
حرفهای من تمام شد، جنازهها و تابوتها رفتند بالای سر مردم غریو مردم هزار بار نیرومندتر، جای صدای بلندگوها را که صدای من را در فضا بلندتر میکرد گرفت دوباره قیامت شد. مردم شعارهای عجیبی خلق میکردند و میسرودند. نمیدانم به آن زودی آن همه عکس شهدا را از کجا آورده بودند مثل اینکه هیچکس دست خالی نبود. یا عکس داشت یا گل داشت یا دستش به تابوت بند بود و یا خیلیها در یک دست عکس و در دیگری یا گل و یا تابوت را. عکس و گل بالای سر مردم طبقههای خلق کرده بود.
از این جالبتر صحنه حرکت مردم بود. از بالا اصلاً نمیشد حرکت مردم را دید.
اولاً که حرکت آنقدر کند بود که حس نمیشد و ثانیاً مردم آنچنان به هم چسبیده بودند که با پا نمیتوانستند راه بروند. به جای حرکت افراد، مجموعه حرکت میکرد به نظر من سطح خیابان مثل سطح دریای مواجی بود که فقط خم ها و شکست های سطح آب به چشم میخورد؛ رفتوبرگشت هم داشت. به جای اینکه مرتب به جلو بروند گاهی تحت فشار معکوس جمعیت به طرف مجلس کشیده میشد.
برای من صحنه مثل دریایی بود که شاخههای گل و تصویر سطحش را پوشیده و باد و طوفان از چند طرف موج در آن انداخته.
بیشک در دنیا چنین تشییع جنازهای تاکنون اتفاق نیفتاده. دشمنان که خواستند از عظمت آن بکاهند رقم بیش از یک میلیون تشییع کننده را گفتند ولی خدا و خود مردمی که در تشییع شرکت کرده بودند می دانند که رقم غیر از این بود. باید از تعبیر چند میلیون استفاده کرد.
تازه عدد و رقم فقط یک بعد مطلب است ابعاد دیگرش را که فریادها و شعارها و اشکها و حسرتها و دعاها و نفرینها و... بود و خبرنگاران خارجی هم فقط گوشهای را میدیدند. همانجا که خودشان بودند تا مردم حاضر نبودند از آنها چیزی بگویند و از آنچه گفتند کمتر نمیشد گفت. از این مهمتر حالت قلبها و دلها بود که آنها نمیتوانستند ببینند یا بفهمند مگر اینکه خودشان عوض شوند و حزبالله شوند و این هم که به آسانی نمیشود.
اینهمه مرد چه زن و چه مرد از صبح زود تا شب همینطور که گفتم گریه کرد و فریاد کشید و اشک ریخت. عده زیادی هم زودتر خود را به بهشتزهرا رسانده و آنجا جا گرفته بودند برای مراسم دفن و در بهشتزهرا انتظار ورود جنازهها را میکشیدند و هر لحظه با بی سیمها تماس میگرفتند. ساعتها می گذشت و خبر میرسید که چند صد متر پیشروی کرده اند جمعیت از شهر تا بهشت زهرا به هم وصل بود.
خبر مفقود شدن جنازه بهشتی
نزدیک مغرب خبر رسید که جنازهی بهشتی را گم کردهاند. خیلی تعجب کردیم احتمال اینکه دشمنان ربوده باشند بهکلی مردود نبود. گرچه خیلی بعید به نظر میرسید به ذهن می آمد دشمنان با دیدن این صحنههای بیسابقه به فکر افتاده باشند که قبر و مقبره او میتواند منبع نور و مرکز سازندگی و ارشاد شود و مایع تشدید نفرت مردم و نسلهای آینده نسبت به ضدانقلاب و کفر جهانی و لیبرالیسم که دستشان به خون آن شهدا آغشته است- و طبعاً به فکر میافتند از تحقق چنان مزار و مناری جلوگیری کنند.
ولی آنچه که خاطرمان را جمع و مطمئن میکرد این بود که جدا کردن دستهای مردم از آن تابوتها کار آسانی نیست و تقریباً محال است و به همین دلیل اینگونه شایعات خیلی نگرانمان نمیکرد اما بی هول و هراس هم نبودیم. بهرحال تعقیب کردیم تا مطمئن شدیم جنازه در اختیار خودمانی ها است و فقط برای ختم کردن مراسم تشییع و پیدا کردن امکان به خاکسپاری متوسل به چنین اقدامی شدهاند، آنها معتقد بودند که مردم نخواهند گذاشت خاک روی جنازهی بهشتی ریخته شود.
ضدانقلاب
هنوز اسنادی به دست نیاوردهام که بدانم ضدانقلاب در آن روز به چه می اندیشیده و چه توطئهای داشته و آن محضر عظیم را چگونه ارزیابی می کرد؛ این فصل را باید با مراجعه به نوشتهها و اعلامیهها و اظهارات رادیوهای بیگانه که آن روز (و تا امروز هم) سخنگوی آنها بودند یافته و اظهارات دستگیرشده هاشان در بازپرسیها و خبرهایی دیگری در این ردیف به رشته تحریر درآورد. قسمتی از اسناد به دست آمده می گوید مرکزیت سازمان دستور داده بود که تیم های عملیاتی آماده عمل باشند. در جریان تشییع جنازهها که مردم از شهر بیرون می روند و کمیتهها و مراکز سپاه برای کنترل مراسم مراکز خود را خلوت می کنند، یکباره به مراکز آنها هجوم ببرند و اشغال کنند و ازین طریق کنترل شهر را به دست بگیرند و کودتا را تحقق بخشند. ولی بهخاطر ضربهای که در 30 خرداد خورد و به خاطر حضور غیرمنتظره مردم در صحنه و حمایت وسیعی از خط امام نتوانستند برنامه را اجرا کنند.
ولی چند نکته که در دفترچه خاطراتم بهصورت اشاره در میان انبوه حوادث ثبت شده مینویسم. دخترم فاطمه جزء تشییعکنندگان خودش را به بهشت زهرا رسانده بود. تلفنی اطلاع داد از انبوه بیسابقه جمعیت و از عظمت احساسات خلق الله و از اینکه در آن شور و غوغای خلق حزبالله عده قابلتوجهی ضدانقلاب را با اسلحه گرم و سرد و نارنجک و کوکتل مولوتف و چیزهای دیگر از میان مردم شناسایی و بازداشت کردهاند. بعداً که رسیدگی کردیم معلوم شد تعدادشان خیلی زیاد بوده و برای انجام خرابکاری و ارعاب و متفرق کردن مردم و خلوت و خالی کردن صحنه برنامه داشتهاند اما پیش از آنکه برای ترساندن مردم کاری بکنند خودشان از امواج خروشان دریای بیکران توده خشمگین به وحشت افتاده و بازداشت چند رابط و فرمانده و مجری مانع اجرای اهداف شومشان شده و بهطوریکه بعضیهایشان مدعی بودهاند خروش و احساسات مردم رویشان اثر کرده و قدرت عمل را از آنها گرفته بود. بهرحال بخیر گذشت. اگر انفجارهایی یا رگبار مسلسلی در آن بحر مواج رخ میداد خدا میداند چه پیش میآمد. قدرمسلم این است که حضور باسابقه مردم در صحنه غافل گیرشان کرد محاسبات غلطشان را به رخشان کشید و دست و پایشان را گم کردند و تعادلشان به هم خورد. والله خیرالماکرین.
مخالفان
در این فصل، صحبت از مخالفان غیر محارب است و نه مخالفان اصل انقلاب. صورت ظاهر آنها که مخالف خط امام بودند و در حوادث گذشته موضع واحدی با محاربان در ابعاد سیاسی و اجتماعی گرفته بودند. در مجلس، در دولت، در مطبوعات، در جلسات، در راهپیماییها و... اما حاضر نبودند تا آنجا که منافقان و بنیصدر پیش رفتند پیش بروند وضع دیگری داشتند.
نمی توانستند از همراهانشان دل بکنند و نه مایل بودند تا آن درجه در قساوتها شریک باشند یا تا آن درجه خود را به زحمت بیندازند. دودل، سرگردان، یک پا به پیش یک پا به پس، با یک چشم خندان و با دیگری گریان، نگاهی به جلو و توجهی به عقب خدا میداند حالشان را. و این را من خودم حدس میزنم برخوردهایشان همچنین قرائنی را به دستم می دهد. شاید هم واقعیت چیز دیگری باشد.
همان روز یکی از آنها با من تماس گرفت و گفت سران نهضت آزادی که چند روز قبل از مجلس قهر کرده بودند و به جلسات نمیآمدند حالا به خاطر خیلی چیزها منجمله رسمی شدن مجلس حاضرند بیایند به شرط اینکه امنیتشان تامین گردد من هم با دیگران مشورت کردم و پذیرفتم.
نمایندگان دیگری که کاندید دفتر بهاصطلاح «هماهنگی» بنی صدر بودند و تا آن روز در مجلس از او حمایت میکردند سخت به وحشت افتاده و تحت فشار افکار عمومی قرار گرفته بودند هر روز مراجعه میکردند و برای رفع خطر و گرفتن امکان زندگی و همکاری چارهجویی میکردند.
نمایندگانی هم بودند که در معرض اتهام همکاری و ارتباط با منافقین بودند. وضع اینها بدتر از قبلیها بود خائن بودند و بی امید به آینده هم نبودند. من حالت خوف را در چهرهها و حرکاتشان حس میکردم. هم دلم برایشان میسوخت و هم از اینکه بعد از آن جنایت عظمی باز هم حاضر نبودند موضع صریح بگیرند و تروریسم را محکوم نمایند خشمگین میشدم. خشمم را میخوردم و پیشنهاد روشن کردن مواضعشان را هم دادم و اولیها نامهای هم به امام نوشتند و کمی جلو آمدند ولی بالاخره جای مهری هم برای خودشان در آن طرف هم حفظ کردند. اما و اگری هم در نامه و اظهاراتشان میگنجاندند و بالاخره وضعشان اینجور بود که در وسط ایستاده بودند و راه فرار از دو طرف جستجو میکردند و من نمیدانم چرا بعضی انسانها اینجور فکر می کنند؟ چرا به فکر فرار میافتند که راه جستجو کنند. چرا تصمیم نمیگیرند روی موضع حقی بایستند و مقاومت کنند و همانجا زنده باشند؟ یا همانجا بمیرند؟
اجازه بدهید که اسم از کسی نبرم؛ خیلیهاشان هنوز در همین حالند و ما امید به صلاحشان داریم. اگر روزی تاریخ احتیاج به نامشان پیدا کرد در دفترچه خاطرات من نام و نشانشان پیدا میشود. یکیشان در اولین مرتبهای که پس از فاجعه هفتم تیر روی صندلیام در مجلس نشستم، آمد دست به گردنم انداخت. زار زار گریست. گفت خاک بر سرمان شد بعد از بهشتی دنیا برای ما چه ارزشی دارد؛ شاید آن لحظه کاملاً راست میگفت قصدی نداشت ولی عملاً در حوادث بعد کارهایش به آن گریه و آن اظهارات نمیخواند. البته آن روزها علائم تمام شدن دوره خط امام زیاد به چشم میخورد مخصوصاً در محیط آنها و با کانالهای خاص خبریشان این هم باید منظور شود.
کارها
اکنون که به یادداشتهای اشاره مانند دفترچه خاطراتم نگاه میکنم تعجب میکنم که در آن روز زیر باران مصیبت هولناک خداوند چه قدرتی به ما ها داده بود که به آن همه کار مشکل و متنوع و گاهی متناقض برسیم. تناقض از اینجهت که بعضی کارها به روحیه و برخورد عاطفی و گذشت احتیاج داشت و بعضیهایشان به خشونت و قاطعیت و در یک لحظه هم با هر دو گونه مواجه میشدیم.
ظهر با شهید رجایی نخست وزیر پرکار، مقاوم، مؤمن و قاطع در دفترم ناهار خوردیم. به غیر از کارهای جاری درباره آینده مجلس و ریاستجمهوری و نخستوزیری و حزب بحث کردیم و تصمیمات مفیدی اتخاذ نمودیم. برای کار در دفتر هم مشکلی داشتیم. رییس دفترم آقای زمانی جزء شهدا بود دستم به طرف تلفن یا کارهای دیگر او به سختی فرمان میبرد.
و چند مورد از برخورد با مخالفان هم مربوط به همین روز است و چند موردش مربوط به روزهای بعد. آقای مهدوی کنی وزیر کشور بودند و در آن بحبوحه خیلی خوب و به موقع کار میکردند. در مجلس ملاقات طولانی با ایشان داشتم و راجع به انتخابات آینده، انتخابات ریاست جمهوری و انتخابات مجلس برای پر کردن جای خالی 27 نماینده شهید مذاکره کردیم. کار مجلس بدون آنها بسیار مشکل بود.
جلسهای طولانی و پربار هم با بقیه شورای عالی قضایی داشتیم. جای خالی شهید بهشتی در آن جلسه خیلی محسوس بود تا آن روز قدر شهید مظلوم در دستگاه قضایی تا آن حد برایم روشن نشده بود. مهمترین کارمان و فوریترین اقداماتمان مربوط به آنها میشد.
تروریسم و تخریب خطر جاری جدی بود و مواجهه با آن در مسئولیتهای دستگاه قضایی. در همان جلسه تصمیمات لازم اتخاذ شد. تامین امنیت برای سر و سامان دادن به کارها و پر کردن خلأها از نان شب برایمان لازمتر بود. و با نداشتن اطلاعات متمرکز و پلیس کارآزموده و دادستانیها و دادگاه های سابقه دار و وسعت و قدرت محاربان و مخالفان و تهاجم همهجانبه دشمن و گرفتاریهای جنگ و مشکلات محاصره اقتصادی و خرابکاریهای عوامل نفوذی دشمن و بقایای نیروهای موذی لیبرالیسم و بنی صدریها در دستگاههای نظامی و انتظامی و اجرایی و قضایی و تبلیغی کشور و حتی نهادهای انقلابی. کار شورای عالی قضایی از همه دشوارتر بود آنهم در غیاب شهید بهشتی. بههرحال چارهای نبود بایستی اقدام میکردیم و کردیم. البته چیزهایی داشتیم که همه این مشکلات و متاعب و مصائب را آسان میکرد. امدادهای الهی، قدرت اسلام و قرآن، رهبریهای پیامبرگونه امام، حمایت بیدریغ مردم و فداکاریهای حزبالله و...
اینها را اگر درست مورد استفاده قرار بدهیم به اندازه همه دنیا قدرت میدهد و قدرت از جا کندن کوهها و جا به جا کردن دریاها را به آدم میدهد. خوشبختانه توانستیم تا حدودی از آن نعمت ها استفاده کنیم.
زیارت قتلگاه
با همه گرفتاریها و مشاغل گوناگون و مراجعات دلم از درون تحت فشارم گذاشته بود که به دفتر مرکزی حزب بروم و قتلگاه عزیزان را زیارت کنم. مخالفت پاسداران هم با اینکه منطق با آنها بود و احتمال خطر زیاد نمیتوانست جواب دل را بدهد. بهانهای هم داشت. عدم شرکت من در مراسم تشییع جنازهها. پاسدارها هم که جمع آن امتیاز را گرفته بودند خود را مدیون میدانستند و بالاخره تسلیم شدند و موافقت کردند که سری به مشهد 72 تن و یک تن بزنیم. شاید عشق خودشان هم در این تسلیم بیاثر نبود.
نزدیکیهای غروب از مجلس به طرف سرچشمه حرکت کردیم. بهطور بی سابقهای خیابانها خلوت بود. همه مردم هنوز از بهشت زهرا برنگشته بودند و آنها هم که برگشته بودند خستگی و اندوه حال خیابان گردی یا کار به آنها نمیداد. ضدانقلاب هم در آن شور محشر جرأت آمدن به خیابانها را نداشت تعطیل عمومی بود.
زود به سرچشمه و دفتر حزب رسیدیم. از روی گزارشات و شنیدهها تصویری از منظر در ذهنم داشتم. اما وقتی که وارد حیاط دفتر شدم چیز دیگری دیدم. شعر معروف «شنیدن کی بود مانند دیدن» که تا آن روز تصوری «عامیانه» از آن داشتیم در فکرم تبدیل به یک نکته «حکیمانه» شد. البته به طور کلی قبول دارم که این ضربالمثلهای پیشپاافتاده و معروف ریشه در افکار بلند حکیمانه یا تجربه ممتد ملتها دارند ولی خود همان باور و قبولی هم در حد پذیرش های منطقی است و چنین صحنه هایی لازم دارد که ملموس و عینی و عجین با روح دادن و احساس انسان شود.
تمام صحن حیاط پوشیده از خرده شیشهها و قطعات آجر و سیمان و خشت و گل های سالن و اتاقهای اطراف حیاط بود. یک در و پنجره سالم به چشم نمیخورد. سالن محل کنفرانس تبدیل به تل خاک و سنگ و آجر و سیمان شده بود. فقط سردر جنوبی سالن که با نقطه انفجار فاصله داشت هنوز سرپا بود ولی ترک خورده و آماده سقوط.
قطرات خونهای مقدس یاران امام اینجا و آنجا به چشم میخورد. اولین بار که چشمانم به رنگ خون ها خرد سخت منقلب شدم. الان قدرت ترسیم و تصویر آن حالت را ندارم همینقدر یادم است که لحظاتی همه دنیا را سرخ میدیدم. کاش آن لحظه وضع روحیم را در جایی ضبط کرده بودم، بیشک ارزش بررسی برای روانشناسی داشت. ولی میدانم این آرزوی خامی است. هیچکس در آن چنان حالی به فکر نوشتن و گفتن و درس دادن و امثال اینها نیست. و نمیتواند باشد و وقتی هم که از آن حال بیاید بیرون دیگر نمی تواند خودش را به آن حال برگرداند و نه میتواند آن را توصیف کند مگر اینکه عملاً چنان صحنه ای برایش بسازند و خودش نداند (اگر بداند آنچنان غافلگیر نمیشود) و دستگاهی هم آماده باشد که فوراً همه تحولات وجودش را ثبت کند. و یقین دارم چنین دستگاهی را بشر هرگز نخواهد توانست ساخت.
رفتم کنار سالن مخروبه، میخواستم پا روی آوارها بگذارم که کمی جلوتر بروم و خودم را به محل تریبون، همانجا که شهید بهشتی هنگام انفجار نشسته بود برسانم. پاهایم فرمان نمیبردند. مدتی بیحرکت ایستادم. متوجه شدم که از درون وجودم مرکز دیگری فرمان ایست میدهد. هنوز تصور وحشتناک حالت «عزیزان زنده زیر آوار» کاملاً زنده و فعال بود. ناخودآگاه خیال میکردم بندگان صالح خدا ممکن است از سنگینی جسم من بر روی آوارها رنج ببرند شاید این حالت به خاطر این زنده مانده بود که من از لحظات اولی که خبر انفجار را شنیدم تا ساعتها رگبار اخبار و تلفنها خبر از فرود یکپارچه سقف سنگین بر روی انسانهای زنده و به گوش رسیدن صدای محبوسان در حال مرگ و زمزمههای عاشقانه شهدای درحال انتقال به جوار الهی به مغزم و فکرم و قلبم و فؤاد و دلم می رسید و قطعاً هر کس دیگری هم جای من بود نمیتوانست خود را بدین زودی از آثار آن رگبار وارداتی نجات بدهد.
الآن یادم نیست که توقف من در کنار خرابه سالن چقدر طول کشید. بچهها میگویند کمتر از یک دقیقه. اما آنچه که در آن مدت کوتاه به خاطرم خطور کرد آنقدر زیاد است که در شرایط عادی نمیشود آن همه مطلب را در یک عمر هم گنجاند. در کتابها چیزهایی خواندهام که در حال خواب یا در لحظات مرگ یا... انسان به سرعتی که با ابزار مادی نمیشود اندازهگیری کرد بر چیزهای فراوانی آگاهی پیدا میکند و همه بایگانی مغزش را که به اندازه تمام واردات فکری تمام عمرش می باشد مرور میکند. نامه عمل هم چنین است. حداقل اینست که در همان یک دقیقه هم صحنههای نزدیک دو سال عمر آن سالن و جلسات درس و بحث آدمهای گوناگون که در آنجا دیده بودم و خاطرات تلخ و شیرین دوران فعالیتهای حزبی و جلسات سرنوشتساز شورای مرکزی حزب، دولت، شورای انقلاب و مجلس و بحثهای داغ سیاسی- اجتماعی و... از جلوی چشمان باطنم رژه رفتند.
کمکم به خود آمدم و بر خود مسلط شدم دیدم اطرافیان هم حالشان دستکمی از من ندارد پاسداران دستپاچه بودند. آنجا را برای توقف من امن نمیدانستند. از شمال و غرب دیوارش ریخته بود و خانههای اطراف و مدرسه مجاور مشرف بودند و احتمال کمین هم ضعیف نبود. چون دشمن میتوانست حدس بزند که باقیماندههای یاران امام در همین روزها به زیارت قتلگاه عزیزانشان می آیند.
مرا به اتاقی که در جنوب سالن با فاصله یک راهرو قرار داشت بردند که یک منظره عجیبی و رقتآوری را نشان دهند. شعله آتش انفجار پس از عبور از سطح سالن و سوزاندن عزیزان بر روی صندلیها از در جنوبی سالن و راهرو عبور کرده و وارد اتاق شده بود و کمدها و میزها را از جا کنده و سوزانده مسئول دفتر را که پشت میز نشسته بود درجا شهید کرده بود.
از آن اتاق آمدم بیرون، پیرمردی از روی تل آوار پرید پایین و دامنم را گرفت و فرزندش را از من میخواست؛ توضیح خواستم معلوم شد پسرش طبق اطلاعات او در این جلسه بوده و تاکنون نه جسدش را در بین شهدا پیدا کردهاند و نه جزء مجروحان در بیمارستانها است و نه خبری از زنده بودنش دارد. معتقد بود که زیر همین آوارها مانده است و از من میخواست که بگویم یکبار دیگر آوارها را جابجا کنند.
تقاضای بیحسابی نبود تاکید کردم که به درد و دل او برسند و خواسته کوچکش را اجابت کنند و کردند، بعدها خبر دادند که جسد نور چشمش و نور چشممان را به اضافه شهید دیگر که گویا دکتر عضدی اقتصاددان مؤمن و عضو هیأترئیسه مجلس خبرگان باشد و تا آن زمان مهم بود و قطعاتی از اعضای بدنهای دیگر را در این کاوش به دست آورده اند. حیف که اسم آن پیرمرد و فرزند شهید و شریفش را به خاطر ندارم. اگر پیدا کردم بعداً به آن نوشته اضافه میکنم و اگر بعداً خودش این مقاله را خواند و یادش آمد خوب است یادآوری کند که در چاپهای بعدی اضافه شود.
بگذارید چند کلمه هم از وضع بچههای حزب و اعضای دفتر مرکزی و پاسداران آنجا بنویسم. نمیدانید حالشان چقدر بد بود. با کسی نمیشد حرف زد. بعضیهاشان را نمی شد نگاه کرد. سرها خم، چشمها ورم کرده و سرخشده، صورتها غبارآلود، چهرهها عبوس و اخم کرده و هر یک در گوشهای کز کرده و جمعی هم اطراف من را گرفته بودند. فقط نگاه میکردند. حرف نمیزدند اما قطرات اشکشان که پشت سرهم گونههایشان را میشست با من حرف میزد و شاید من هم با آنها همین گونه حرف میزدم.
یکی از آنها من را «بقیة السلف» خطاب کرد و این لقب آتشم زد. داغم را تازه کرد. لابد آنها هم با دیدن من داغشان تازه میشده و با تسلسل خواطر و تداعی معانی به یاد عزیزان از دست رفته افتاده باشند. چه، معمولاً ما را در صحن حیاط حزب با هم میدیدند.
اصلاً نمیخواستم از دفتر مرکزی بیرون بروم. زمینگیر شده بودم. به نظرم میآمد که همه کارها و مسئولیتها هم در توقف در همین جا خلاصه می شود. اما پاسدارها عجله داشتند و هی میگفتند برویم- بالاخره یادم آوردند که قرار است به بیمارستان هم برویم برای زیارت مجروحانی که از زیر آوار زنده بیرون آمدهاند و تسلیم شدم و راه افتادیم.
زیارت شهدای زنده
نزدیکترین بیمارستان و دفتر مرکزی بیمارستان طرفه کمی بالاتر از مجلس شورای ملی سابق است و شب حادثه مصدومان زنده را به آنجا منتقل کرده بودند و بعضیها را هم به فیروزگر و اختر (بیمارستان سابق نظامی آمریکاییان) که آنها را بعداً زیارت کردم.
زیارت شهدای زنده در بیمارستان سخت مورد علاقه و انتظارم بود. تا آن لحظه شرح حادثه را از زبان شاهدان عینی نشنیده بودم. خیلی چیزها شنیده بودم ولی بیشتر حدس بود یا نقل به واسطه یا مشاهدات کسانی که برای نجات آوار شده ها یا اجساد شهدا در عملیات نجات شرکت داشته بودند. اینبار میخواستم از زبان کسانی حرف بشنوم که خودشان ساعتها زیر آوار در کنار برادران شهیدمان سرنوشت مشترک داشته و از آن عالم که شاید بشود گفت برزخ برگشته بودند.
شاید بعضی از خوانندگان هم برای خودشان اتفاق افتاده باشد که دوستی و عزیزی را پس از یأس بازیافته باشند؛ اگر این اتفاق را در زندگی داشته باشید میتوانید حال من را درک کنید. اما باز هم نه همه حال را چون من علاوه بر عشق زیارت بازگشتگان از برزخ دلم برای اطلاع از حال و هوای ارج دارترین دوستان و همراهانم در آخرین لحظات عمرشان و در موقعی که خودشان را در آستانه بهشت و ملاقات خدا میدیدند و برای شنیدن آخرین حرفها و احیاناً پیغامشان، پر میکشید و بی تابی داشت. گرفتاریها مانع شده بود که فوراً به سراغ آنها برویم، دندان روی جگر گذاشته و صبر کرده بودم. شاید آنها هم از این تأخیر بیرنجش نبودند اما قاعدتاً آنها کمتر از من دلشان برای کارهای زمین مانده فوری شور نمی زد و عذر من را میدانسته اند. شاید خوانندهای پیش خود بگوید پس چرا فرصت مرتب رفتن به بیمارستان قلب و زیارت آقای خامنهای را داشتهام. اولاً این دو روز همانجا هم کمتر رفتم و ثانیاً چیزهای دیگری هم هست و تفاوتهایی هم وجود دارد. اگر میخواهید بدانید برگردید بخش اول همین مقاله را بخوانید.
متأسفانه ریز اظهارات هر یک از مصدومان را در دفتر خاطراتم ثبت نکرده ام. اکثریت مصدومان در همین بیمارستان بودند از نمایندگان مجلس و از مجروحان و از اعضای حزب. با شور و شوقی فوقالعاده آنها را بوسیدم احوالشان را پرسیدم. و از آنها درباره مشاهداتشان در لحظه انفجار و مدتی که بیهوش زیر آوار به سر میبردند و از وضع افراد مجاورشان و خلاصه آنچه به خاطر دارند توضیح میخواستم.
خیلیها حال صحبت نداشتند و مختصر حرف میزدند من هم با همه عشقی که به شنیدن اظهاراتشان داشتم ترجیح میدادم زحمتشان ندهم.
از مجموع صحبتها چیزی که یادم هست اینست که: در لحظه انفجار دیدهاند شعلهای همراه با صدا از زیر میز تریبون همانجا که شهید مظلوم نشسته و مشغول صحبت بوده با سرعت همه سطح سالن را گرفته و حرارتش را با همه وجود لمس کردهاند. بلافاصله سقف سالن بر سرشان فرود آمده و همه را به زیر خود گرفته. فریاد اللهاکبر. لاالهالاالله. محمد رسولالله و ذکرهایی از این قبیل همراه با استغاثه زیر آوارها و کف زمین و فواصل صندلیها به گوش همه می رسیده. بعضیها مکالمات همجواران شهیدشان را هم به خاطر داشتند و بعضیها نه. احساس خفگی و کمبود هوا برای تنفس و طبعاً تبدیل صداها و فریادها به نالههای آرام و سپس خاموشی مطلق مراحل بعدی را تشکیل دادهاند.
بعضی حضور امدادگران کنار آوارها و صدای ماشینها و جرثقیلها را هم به خاطر داشتند و بعضی خیر؛ گویا زودتر بیهوش شده بودند.
بعضیها حتی از بسته شدن سقف به سیمهای جرثقیل و تکان خوردن سقف به طرف بالا و برگشت مجدد با فشاری اضافه بر روی اجساد نیمه جان هم چیزی در خاطرشان ثبت کرده بودند و بعضی به کلی از تمام این حوادث بیخبر بودند مثل اینکه بلافاصله با شعله انفجار از هوش رفته بودند. احتمال ایذاء مته هایی که برای سوراخ کردن سقف و بستن سیم ها به کار میرفته هم مطرح بود.
بعضی خیلی زود از زیر آوار درآمده که حتی به بیهوشی هم نرسیده بودند و بعضی که طرف غربی سالن نشسته بودند ساعتها در آن حال گذرانده بودند. چیزی که دمغم کرده بود هیچیک از آنها اثری از شهید مظلوم بهشتی در ذهنشان نداشتند علتش هم این بود که نجات یافتگان آنهایی بودند که از تریبون به دور بوده و آنها که نزدیک شهید بهشتی نشسته بودند قاعدتاً مثل خودش در همان لحظات اول کارشان تمام شده و امدادگران فقط به اجساد پاکشان دسترسی پیدا کرده بودند. فقط یادشان بود که ابتدا بهشتی در وسط های سالن جزء مستمعین بوده و قرار صحبت نداشته. به خاطر اهمیت مساله (ریاست جمهوری) که با پیشنهاد جمعی و تصویب حاضران در دستور قرار گرفته و آقای بهشتی به خاطر بحث جدید نزدیک بمب رفته و تقریباً پنج دقیقه از شروع صحبتشان گذشت که ناگهان ...
سوالات من خیلی زیاد بود ولی وقت کم بود و نگهبانان و خود مریضها موافق با توقف زیاد من در آنجا نبودند. شایعه نفوذ منافقان در ادارات و مخصوصاً بیمارستانها خیلی قوی بود و در آن حال هم حق داشتند که واهمه داشته باشند و به همین جهت ما هم خیالمان برای مصدومانمان راحت نبود و با مراقبت بیشتر کمی آرامش برای خودمان درست میکردیم. ولی آن فداکاران روی تخت بیمارستان هم بیشتر به فکر ماها بودند.
ضمناً آنها هم از من سوالات زیادی داشتند همه چیز را هم نمیدانستند و لازم هم نبود که بدانند. من هم طبق معمول خبرهایی امیدوارکننده را میگفتم که برای آنها تسکین باشد. گرچه خودشان مثل کوه بودند و زیارتشان و کلامشان مایه آرامش خاطر، بالاخره خداحافظی کردم و با بغض بیرون آمدم.
بیمارستان قلب
در روز گذشته نتوانسته بودم به بیمارستان قلب بروم و از آقای خامنهای عیادت کنم. با تلفن احوالپرسی میکردم و در جریان معالجه ایشان بودم و تاکید کرده بودیم که خبر انفجار حزب به اطلاعشان نرسد.
خودم را به بیمارستان رساندم؛ چهل و هشت ساعت از ملاقات قبلیم میگذشت ولی فاصله زمانی خیلی طولانیتر از اینها به نظرم میآمد. شاید ایشان هم تعجب میکرد که چرا من را بر بالینش نمیبیند. در روز اول بیشتر ماها را دیده بود. از اینهمه خبر که در دنیا وجود داشت کاملاً بیاطلاع، نزدیکترین فرد به شهدا و صاحبنظرترین عضو موجود حزب تا این حد برکنار از بزرگترین ماجرای حزب در سراسر تاریخش!!.
وقتیکه در کنار تخت بیمارستان حال ایشان را کاملاً خوب و رضایتبخش دیدم در یک لحظه از عالم غم و اندوه بیرون آمدم و جلو چشمانم افق جدیدی باز شد. ولی معلوم است که این حال خوب نمیتوانست خیلی دوام داشته باشد. قیافه نیمه متبسم آقای خامنهای به ذهنم آورد که از فاجعه خبر ندارد و الا نمیتوانست بر روی من لبخند بزند. لابد قیافه من هم برای ایشان و اگر ایشان حال توجه کامل نداشته برای حضار دیگر دیدنی بود. اندوهی عمیق از درون و شعفی خفیف و آنی به خاطر سلامت «بقیه السلف» و بازیافت جانشین شهید بهشتی در ظاهر.
خودم هم نمیدانم این دوگانگی و این تضاد را چگونه هضم کرده و چگونه در رفتار و عکس العمل ها بروز دادهام ولی یادم است که در آن لحظات به حال آقای خامنهای غبطه میخوردم که از انبوه اندوه ما و مردم مطلع نیست و موقتاً با خیالات خود به امید ملاقات با عزیزانی که دیگر در این دنیا نخواهد دیدشان صفا میکند و هم نگران آینده ای بودم که این خبر وحشت بار مانند پتکی گران پیکر تکیده اش را خواهد کوفت.
یادم نیست که در آن ملاقات راجع به دوستان شهیدمان صحبت شد یا نه. کاش این جزئیات را هم ثبت کرده بودم. ولی معلوم است دفترچه خاطرات اگر بخواهد به این جزئیات بپردازد هر روزش یک کتاب کوچکی میشود و کو آن وقت و حال و فرصت؟ آن هم برای کسی که در کوران حوادث انقلابی مثل انقلاب اسلامی ایران است که برگهای کتاب تاریخش آنچنان سریع ورق میخورد که نمیرسی بشماری تا چه برسد که بخوانی یا بنویسی.
نه دکترها موافق زیاد ماندن ما بودند و نه من فرصت زیادی داشتم. باز هم تاکید کردیم که به این زودی خبر فاجعه را به ایشان نگویید. البته میدانستیم کار آسانی نیست. شخصی در موقعیت ایشان را با مسئولیتهایی که در جنگ و جاهای دیگر داشتند نمیشد مدتی طولانی از داشتن رادیو و روزنامه محروم داشت و رسانههای جمعی را هم نمیشد از مطالب مربوط به انفجار حزب خالی کرد.
در خانه شهید مظلوم
در سر راهم به خانه، نزدیکیهای منزل شهید بهشتی که رسیدیم دلم سخت هوای رفتن به خانه همکار شهیدمان را کرد. خیلی اتفاق میافتاد که با آقای بهشتی از جلسات مشترکی که داشتیم در یک اتومبیل سوار میشدیم و از وقت بین راه برای مشورت در مسائل فراوان انقلاب استفاده میکردیم و در دو راهی قلهک نقطه افتراق بود ماشین عوض میکردیم. آن شب به آن نقطه که رسیدم حال بدی پیدا کردم، گذشتهها را دوباره دیدم به این اضافه که دیگر برنمیگردد و تکرار نمیشود. به راننده گفتم: برویم به طرف خانه آقای بهشتی.
پاسدارها هم خوشحال شدند. در دو راهی قلهک و کوچه تورج خیلی بر من بد گذشت. ضمناً فرصتی هم شد که در تاریکی فضای ماشین و دور از چشم ناظران کمی اشک بریزم. دم در خانه که رسیدم صورتم را خشک کردم ولی باید اعتراف کنم که کنترل نداشتم.
هیچکس جز خدا نمیداند که در آن مدت کوتاه در آن اتاق که دهها بار با بهشتی و یاران دیگر نشسته بودیم و درباره مسائل انقلاب و اسلام بحث و تبادل نظر کرده بودیم بر من چه گذشت. به خانوادهاش تسلیت دادم و آنها را دعوت به صبر و ادامه راه پدر و حفظ شئون بیت کردم آنها هم لابد فهمیدند که خود من کمتر از آنها احتیاج به تسلیت و دلداری نداشتم. ولی بهرحال از من توقع بیشتر بود و ناچار من ملاحظاتی داشتم.
پای تلویزیون
از دیروز تا به حال بیشتر من حرف زده و کمتر شنیده بودم. خیلی احتیاج داشتم که از دیگران بشنوم و صحنههایی از آنچه در بیرون میگذرد ببینم. آمدم خانه و نشستم پای تلویزیون. تظاهرات مردم را در رابطه با شهادت یاران امام نشان میدادند. اینجا را دیگر خود شما دیدهاید و یا در صحنهها بودهاید. راستی که منظره تشییع جنازهها در تهران و اجتماعات و تظاهرات مردم شهرستانها به همین مناسبت خیلی باشکوه بود. ابهت انقلاب و اسلام را خوب به نمایش میگذاشت. دشمنشکن و دوست نواز. تا ساعت 12 شب ادامه داشت. تمام شد. بالاخره با وعده نمایش بقیه در شبهای آینده برنامه را قطع کردند. مقداری از خستگی و غصههایم را کم کرد، خاطرم جمع تر و خیالم راحتتر شد با این صحنهها که دیدم.
حضور مردم در صحنه را آنچنان عمیق و وسیع یافتم که فوق تصورم بود. مطمئنتر شدم که انقلاب دیگر به افراد و شخصیتها وابسته نیست. مردم آگاه و مؤمن اند و این انقلاب را حفظ میکنند. افراد فقط میتوانند کارها را بهتر کنند، آن هم در انحصار افرادی خاص نیست این جامعه انقلابی بالنده عقیم نیست. از بطن خود شخصیتهای شایسته ای تحویل و به سرعت در دامن خود پرورش خواهد داد. و تصمیم گرفتم این برداشت خودم را با مردم درمیان بگذارم که آنها را هم در امید و آرامش با خود شریک کنم. اگر خودشان در همین درک و برداشت از من جلو نباشند که شعارهایشان چنین چیزی را گواه بود. بالاخره این را در روز جمعه گفتم. ولی شعارهایی از قبیل «ایران پر از بهشتیه» را ما به مردم یاد ندادیم.
جلسه تاریخی مجلس شورای اسلامی
اولین جلسه رسمی علنی پس از فاجعه هفتم تیر را روز چهارشنبه دهم تیر اعلام داشتیم. نفس اعلان جلسه تیری به قلب دشمنان بود. از اهداف مهم آنها به تعطیل کشاندن مجلس بود که طاغوتشان را از مقام ریاست جمهوری زیر کشیده بود. ظاهراً هم برنامه را موفق می دیدند. 27 نفر از نمایندگان شهید و 9 نفر هم مجروح و بستری بودند. به خیال خودشان بین سی تا چهل نفر هم در اختیار خودشان بود که ممکن بود به منظور کارشکنی به جلسه نیایند و با این حساب ما نصاب لازم رسمی شدن جلسه را که حداقل 180 نفر (دو سوم کل نمایندگان پیشبینیشده در قانون اساسی 270 نفر) است نمیتوانستیم به دست بیاوریم زیرا قبل از انفجار حزب فقط 215 نماینده قانونی داشتیم و بقیه یا انتخاب نشده یا به کارهای اجرایی منتقل شده یا استعفا داده بودند و یا اعتبارنامهشان رد شده بود.
دو سه نکته جدید پیش آمد که حساب آنها را غلط از آب درآورد:
1- تمام آنها که معمولاً در جلسه یکشنبه مجریان و نمایندگان در حزب شرکت میکردند شهید نشدند عدهای آن شب در جلسه نبودند منجمله خود من.
2- مجروحان با فداکاری و مقاومت تحسینبرانگیزی در جلسه شرکت کردند.
3- آن عدهای که دشمنان امید به قهرشان بسته بودند با توجه به شکست توطئه و حمایت بیسابقه مردم داوطلبانه در جلسه شرکت کردند حتی سران نهضت آزادی که قبلاً به عللی و بهانههایی در جلسه شرکت نمیکردند بعد از فاجعه اظهار تمایل به شرکت نمودند و من هم پذیرفتم.
شایعات
حرکت دیگر دشمنان برای جلوگیری از تشکیل جلسه رسمی مجلس این بود که در سطح وسیعی شایعه کردند روز چهارشنبه در مجلس ضربه اصلی ضدانقلاب بر جمهوری اسلامی وارد خواهد گردید و انواع گوناگون خطر مطرح میشد. بمباران از طرف عراقیها، هجوم تیمهای عملیاتی ضد انقلاب، کندن کانال زیر ساختمان مجلس، تعبیه بمب در داخل سازمان برای انفجار مجلس، پرتاب موشک و خمپاره از ساختمانهای مجاور و عمل عوامل نفوذی منافقین و لیبرالها از میان نمایندگان یا محافظان پاسداران یا کارکنان.
معلوم است مارگزیده باید از ریسمان سیاه و سفید بترسد و به خاطر اینکه مجلس درگذشته برای ورود عموم آزاد و نمایندگان مخالف هم دستشان باز بود و کارکنان دو مجلس سابق هم از همه زوایای ساختمان و کانالها و زیرزمینها و تاسیسات و نقاط آسیبپذیر مطلع بودند و خانههای اطراف مجلس هم اکثراً مسکن حامیان جدی رژیم سابق بود تصدیق میکنید که زمینه تاثیر شایعات کاملاً آماده بود.
ولی با امر امام ما مصمم بودیم که همه ارگانهای آسیبدیده را سریعاً فعال کنیم و مجلس از این جهت اولویت خاص خود را داشت.
دستور دادم کارشناسان مواد منفجره و امنیت از ارتش و شهربانی و سپاه صبح زود مجلس و اطراف آن را بررسی کنند و افراد تیزهوش و کاردانی را مامور حسن اجرای دستور کردم.
خودم با همه خستگی صبح خیلی زود در مجلس حاضر شدم و با کمک دوستان مورد اعتماد همه چیز را زیر نظر گرفتم. بعضیها اصرار داشتند که فرشهای موکت کف سالنها را جمع کنیم و قطعات زینتی دیوارهای سالن را برداریم که در صورت آتشسوزی از سرعت گسترش دامنه آتش جلوگیری شود ولی من اینگونه اقدامات را دلیل هزیمت روحی و باعث پایین آمدن روحیه نمایندگان و نوعی موفقیت جنگ روانی دشمنان میدیدم و لذا موافقت نکردم. حتی برای اجرای این پیشنهاد از حضرت امام استمداد کرده بودند و من معظمله را قانع کردم که نباید بشود.
راس ساعت مقرر روی صندلی ریاست مجلس نشستم و الحق که نمایندگان و کارکنان و پاسداران خیلی خوب به میدان آمدند. البته آن روزها ایران یکپارچه در میدان بود و جو امیدبخشی که حضور وسیع مردم در صحنه ایجاد کرده بود ما را مصمم و پر جرأت نگاه می داشت و بهمان اندازه دل و دست دشمنان و ضدانقلاب را میلرزاند و به مرددها و دودلها دل میداد که با ما باشند. نمونهاش را قبلاً نوشتهام.
به خاطر اینکه عدد نمایندگان ممکن الحضور تقریباً در حد همان حداقل نصاب مورد نیاز بود به حق نگران به رسمیت نرسیدن جلسه بودم، کافی بود که برای دو سه نفر در راه اتفاقی بیفتد و عدد کامل نشود.
از نمایندگان منتخب میان دوره ای که با اعلان ما وزارت کشور در صدور اعتبارنامه شان تسریع کرده بود ده نفر رسیدند و اگر آنها نمیرسیدند هم به نصاب نمیرسیدیم.
باز هم کم داشتیم، خبر به بیمارستانها رسیده بود نمایندگان بستری در تختهای بیمارستان که رادیوها را باز کرده و منتظر شنیدن زنگ اعلان رسمیت جلسه بودند با مشاهده تاخیر و پرسش از علت و اطلاع از کمبود عدد حضار سرمها را از بالهای تکیده درآورده و همراه با پرستاران بر روی صندلیهای چرخدار و بعضیها با تخت بیمارستان خودشان را به مجلس رساندند.
یک ساعت طول کشید تا به نصاب رسیدیم. این یک ساعت برایم خیلی سخت گذشت، نمیدانید چگونه چشم به درهای مجلس دوخته بودم. در تمام دوره مجلس تا آن حد از ورود یک نماینده به مجلس خوشحال نشده ام. کارکنان و مسئولان کنترل حضور و غیاب مجلس دلهره من را تشخیص داده بودند و اضافه شدن هر رقمی را با خوشحالی به من اطلاع میدادند.
مطمئناً در آن یک ساعت خیلیها وضع روحیشان مثل من یا شبیه من بوده. دوستان نگران نرسیدن به نصاب و دشمنان نگران رسیدن به نصاب. نزدیکیهای ساعت هشت صبح که عدد حضار از یکصد و هفتاد و پنج زده بود بالا این حالت در همه حضار مشهودتر بود. من از روی حال و روحیه خودم میگویم بالاخره در ساعت 8 و 30 دقیقه خیالم راحت شد و زنگ اعلام رسمیت را به صدا درآوردم و هنوز لذت ضربان یکنواخت زنگ را فراموش نکردهام. نمیدانید چقدر لذتبخش بود. مطمئناً در عمرم چنین آهنگ لذتبخشی به گوشم نرسید.
آیات قرآن آن روز که طبق معمول در اول جلسات میخوانیم و سخنرانیهای پیش از دستورمان در آن روز تاریخی حال و صفای دیگری داشت. همه مربوط به شهادت و شهدا و پیروزی خط امام و انقلاب و روحافزا و امیدآفرین.
و جالبتر از همه سخنان دو نفر از شهدای زنده و از زیر آوار درآمده که از بیمارستان با لباس بیمارها و همراه پرستاران و با سر و صورت سوخته و باندپیچی شده به مجلس آمده بودندآقایان باغانی و مروی، نمایندگان سبزوار و طرقبه مشهد.
منظره مجلس
چیزی که در تاریخ همه مجالس شورای جهان سابقه ندارد و شاید هم تکرار نشود، منظره جلسه بود. روی بیست و هفت صندلی مخصوص شهدای مجلس دستههای گل مزین با عکس شهدا قرار داشت. به هر طرف نگاه میکردم قبل از هرچیز و هرکس چشمم به عکسها و گلها میخورد و دیگر حاضر نبود از آنجا به جای دیگر و کس دیگری توجه نماید و دل هم از چشم جلو میافتاد و جای خالی عزیزان به دنبال خودشان میرفت و کاری به عکس گل نداشت. به جای اینکه چشمها دل را به دنبال خود داشته باشند دل با یاد گذشتهها چشم را تحت تاثیر قرار میداد و از آن اشک میگرفت.
ضمن صحبتهای قبل از دستورم گریه کردم و اشک ریختم و حالا که بعد از بیست و چند ماه این سطور را مینویسم احساس میل میکنم که یکبار فیلم آن سخنرانی را ببینم و آن سخنان را بشنوم. درست هم یادم نیست که چه گفتم مطمئنم که آن ساعت همه وجودم حرف میزده و بخشی از احساساتم در حرفهایم در آن فیلم منعکس است.(*پاورقی)
قسمت عمده وقت جلسه را سخنرانیها گرفت و حق هم همین بود. و مقداری هم روی دستور جلسه که گویا لایحه معاملات مسکن بود کار کردیم.
الحمدلله که جلسه به خیر گذشت و کار مجلس فقط با یک روز تاخیر و جابجایی (چهارشنبه به جای سهشنبه) ادامه یافت و بیشک این تداوم کار در کل جامعه و تاریخ نقش ارزندهای ایفا کرده گرچه این موفقیت به نوبه خود مرهون جامعه اسلامی و انقلابی و راهنماییهای به جا و مؤثر مقام معظم رهبری است.
با برگزاری موفقیتآمیز این جلسه نفس راحتی کشیدیم و از عصر همان روز تلاشها برای اجرای انتخابات تکمیل نمایندگان مجلس و ترمیم شورای مرکزی حزب که هفت عضوش در این فاجعه به لقاء خدا رفته بودند و ترمیم سایر نهادهای آسیب دیده و فکر و مطالعه برای اداره نماز جمعه تهران که در دوران نقاهت آقای خامنهای از طرف امام به من محول شده بود شروع گردید. و الحمدلله علی ما انعم و له الشکر علی ما لهم.
اکبر هاشمی رفسنجانی- 28/5/1362
(*پاورقی: متن این سخنان به شرح زیر است:
بسماللهالرحمنالرحیم
برادران سخنگوی قبل از دستور، بسیاری از مطالبی که لازم بود گفته شود فرمودند از آنها تشکر میکنم و چند نکتهای را هم بنده تذکر می دهم و بعد وارد دستور میشویم. اولین مطلب، من امروز برای اداره مجلس دچار یک مشکل احساسی هستم اما از لحاظ عقل و خرد و تفکر مشکلی نیست. به اطراف مجلس، به هر طرف نگاه میکنم شاخههای گل و عکسهای نور چشمان (نمایندگان گریستند) عزیزان از دست رفتهمان روی صندلیهای خالی این نمایندگان ملت و میهمانان پیغمبر در بهشت توجهم را از اداره مجلس دور میکند، اما آنچه که به سرعت احساسم را کنترل میکند، برداشتی است که اسلام به ما از شهادت داده است و ایمانی است که دارم.
امروز محفل عزیزان ما در بهشت از محفل همه ما در دنیا گرمتر و باصفاتر است. ضدانقلاب و دشمن در طول انقلاب تا امروز از ما شهید زیاد گرفته دهها هزار شهید که هر یک از آنها گمنامشان و نامدارشان امروز با مقام شهادت که عالیترین مقام تکامل انسان در زندگی است و در جوار خدا، در لقاء الله، جوار پیغمبر، جوار ائمه، جوار شهدای کربلا و احد و بدر و همه خوبان جهان «وحسن اولئک رفیقا»، آنها از محفل شان ناظر ما هستند یقیناً این مجلس امروز زیر نظر شهدا است «و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم، الا خوف علیهم و لا هم یحزنون»، وقتیکه این برداشت ما است از زندگی و مرگ و شهادت طبیعی است با توجه به این برداشت احساسها باید کنترل بشود ولی بههرحال بنده که ضعیفم این مقدار ضعف را احساس میکنم که گاهی احساساتم بر فکرم غلبه میکند. جایشان خالی است و ما کلمهای که به اینها میتوانیم عرض کنیم به روح بزرگشان که در این فضا حتماً حضور دارد به خاطر همان چیزی که شما شهید شدید، ما مقاومت میکنیم و ما این انقلاب را تداوم می دهیم و اگر ما هم نباشیم ملت ما، مردم ما، آنها که دیروز ارواح شما حضورشان را در سراسر کشور دیدید و هنوز امواجی که ایجاد کردهاند، دارد دنیا را تکان میدهد، آنها این راه را ادامه میدهند، شما هم حتماً غصه ندارید، حتماً اندوه ندارید، چون در آن فضایی که شما هستید آینده را میبینید، ما محدودیم اما شما باز هستید، شما امروز گذشته و آینده و امروز برایتان همه یکنواخت روشن است. یک مرتبه دیگر اسم عزیزانمان را در این مجلس میبریم و من از صداوسیمای جمهوری تقاضا می کنم نوارهای سخنرانیهای پیش از دستور اینها را در لحظات مناسبی در اختیار مردم بگذارید تا موکلینشان یکبار دیگر صدای آنها را بشنوند.
سید نورالله طباطبائی نماینده اردستان، عبدالحمید دیالمه نماینده مشهد، غلامحسین حقانی نماینده بندرعباس، شیخ شهید طیبی نماینده اسفراین، عمادالدین کریمی نماینده نوشهر، سید جواد شرافت نماینده شوشتر، عباسعلی ناطق نوری نماینده نور، محمدباقر حسینی لواسانی نماینده تهران، علی هاشمی سنجانی نماینده اراک، علیاکبر دهقان نماینده تربت جام، علی حیدری نهاوندی نماینده نهاوند، شمسالدین حسینی نماینده نائین، حسینی طباطبائی نماینده زابل، عبدالوهاب قاسمی نماینده ساری، محمد منتظری نماینده نجفآباد، سیفالله عبدالکریمی نماینده لنگرود، غلامرضا دانش آشتیانی نماینده تفرش، سیدرضا پاکنژاد نماینده یزد، محمدحسین صادقی نماینده درود و ازنا، سیدمحمد کاظم دانش نماینده اندیمشک، سید فخرالدین رحیمی نماینده ملاوی، علیرضا چراغ زاده دزفولی نماینده رامهرمز، نصیری لاری نماینده لار، قاسم صادقی نماینده مشهد، میربهزاد شهریاری نماینده بوشهر، عباس حیدری نماینده بوشهر، رحمان استکی نماینده شهرکرد.
ننگ بر شما ضدانقلاب که این لیست بزرگ را از مجلس مکتبی ما گرفتید. اما خیری نمیبینید به جای اینها مطمئناً ملت ما افراد مکتبی و صادق و آماده شهادت به این مجلس خواهند فرستاد و ما به زودی شاهد جایگزینی این نیروها از بطن جوشان ملت هستیم و دو نفر از کارمندان مجلس به نام آقای اصغر زمانی و آقای عینی که زحمت زیادی برای مجلس کشیدند برادران عزیز دیگرمان از کابینه، نمایندگان واقعی مردم که نمایندگان نخبه مردم به آنها رای دادند، معاونانشان جمع زیادی از برادران عزیز اعضاء حزب جمهوری اسلامی که خیلی از اینها که اسم بردیم هم از همان ها هستند و برادر عزیز شهید مظلوم که شاید نقطه انفجار در زیر پای ایشان و اولین هدف انفجار شخص ایشان بوده است. گرچه بهشتیها فراوانند اما بههرحال دشمن حساسیت زیادی روی شخص و روی این شخصیت داشت و باید به این ملت تبریک گفت که این همه شهید می دهد و اینچنین مستحکم و پابرجا میماند.
باید به این انقلاب امیدوار بود که توطئهای که تقاطع خط شرق و غرب، خط بنیصدر، منافقین خلق، اقلیت فدایی و پیکار و رنجبران و واخوردگی و تصفیه شدگان و فرصتطلبان سلطنتطلب مجموعهی اینها یک توطئه عظیمی را تشکیل داده بودند و فکر میکردند که با این قتل عام بحران عمومی که ماهها پیشتر مطرح کرده بودند به وجود میآید. از نظر آنها مقدمات کار یقیناً فراهم بوده است. حتماً ابعاد دیگری در جای دیگری داشت که بایست مراحل بعدی توطئه را تکمیل بکند. با آن حساب کابینه از اکثریت می افتاد، مجلس از اکثریت میافتاد، شورای عالی قضایی با حسابی که آنها میکردند و بعضیهایش را خداوند در مقدمه خنثی کرد از اکثریت می افتاد و بسیاری از ارگانها ضربه میخوردند و دیگر حرکت رسمی در کشور امکان نداشت و شاید خیال میکردند با این فاجعه قلب امام را هم از کار میاندازند. اما محاسبات آنها با محاسبات خدا فرق دارد. «و یمکرون و یمکرالله و الله خیر الماکرین».«وَ لا يَحيقُ الْمَکْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ».
ملت ایران امروز شاهد مصادق روشن این دو آیه است، ضدانقلاب و امپریالیسم اگر میخواست یک قدم به جلو بیاید هزار فرسنگ به عقب رفت. این خونها و این شهادتها آنچنان ملت را بیدار کرد و آنچنان ملت را روشن کرد و آنچنان ملت را به حال و حواس آورد که منظرههای دیروز دیگر نیازی نمیگذارد که من توضیح بدهم. دیروز ملت مثل روزی که امام به ایران آمده بود در خیابانها بودند. تهران نبود همه ایران بود آنچه که از تلویزیون دیدیم و دشمنان ما هم دیدند، دشمن را لرزاند و مأیوس کرد و اساس کار هم اینجا است، نقطه اساسی قوت انقلاب اینجا است.
من همین را میخواهم بگویم این ملت عقیم نیست. این ملت برای ساختن قهرمان، برای ساختن نیرو، برای تحویل شهید و برای جایگزین کردن شهدا آنچنان زاینده است و آنچنان سازنده است که مطمئناً به جای هر شهیدی ده ها قهرمان به پا میخیزد مطمئناً تاریخ نشان داده، جنگ نشان داده است، ما در جنگمان امروز علیرغم آن همه نیروهای اصیلی که از دست دادهایم پیکارگر متعهد بیشتر از روز اول داریم. بعد از انقلابمان با آن همه تلفات پیش از انقلاب که در روزهای انقلاب قبل از پیروزی خالصترین نیروها میرفتند (آنجا را که دیگر نمیشود فرصتطلبی اسم بگذاریم) نیرو بیشتر از قبل از انقلاب داشتیم و امروز با اینهمه تلفات بسیار نیرومندتر از گذشته هستیم و راز مطلب هم در سازندگی و زایندگی ملت است. این ملتی که ما دیروز دیدیم فرد فردشان میتوانند نماینده مجلس باشند با این شعور فرد فردشان میتوانند عنصر فعال نیروهای اجرایی باشند و قضاوتشان، اگر قاضی رسمی نباشد قضاوت فکرشان فیصله صحیح به جریانها میدهد.
بنابراین این ملت از چه میترسد؟ دشمن روی چه ایستاده است؟ شما را به خدا امروز اگر خط امام در این مملکت حاکم نباشد و مدیر نباشد چه خطی دیگر میتواند با این مردم ستیز کند؟ اداره کشور را چه کسی میتواند برعهده بگیرد؟ این جنگ را چه کسی میتواند اداره بکند؟ این مبارزه با امپریالیسم شرق و غرب و این دشمنان بیحیا و پررو و بیاعتبار و گرگ و کفتار داخلی که با یک انفجار حاضرند صدها نفر را اینگونه به خاک و خون بکشند غیر از قدرت خط امام چه قدرتی میتواند این کشور را اداره بکند؟ نهادهای انقلاب، جهاد، سپاه، کمیتهها، انجمنهای اسلامی، دادگاههای انقلاب و این مردم با چه نیرویی حاضرند در این کشور کار بکنند؟ با خط بنیصدر؟ با منافقین؟ با جبهه ملی؟ با غرب گراها؟ با چه کسی؟ شما برای چه مبارزه میکنید؟ اگر اینها را بیرون کردید شما میمانید؟ با فرض محال شما بتوانید چند روز تشکیلات دولت را از کار بیندازید شما میتوانید این کشور را اداره کنید؟ بعد میگذارند شما خودتان زنده باشید؟
خلخالی- اربابهایشان میآیند.
رئیس- مگر ارباب توی این کشور میتواند حکومت کند؟ آن روزی که ما هیچی دستمان نبود شاه را، ساواک را، با آنهمه قدرت وآن همه حمایت و با آن همه پول با دست خالی از پا درآوردیم. امروز اینهمه مردم اسلحه به دست و آموزشدیده و اینهمه نیروی تربیت شده و این مردمی که نشان می دهند جانشان را مثل آب خوردن میتوانند بدهند و هیچی برایشان غیر از خدا ارزش ندارد بااینحال شما چه جوری میخواهید زندگی کنید؟ من فرض میکنم یک زلزله بیاید و همه ما را از بین ببرد شماها چه می کنید؟ شما این کشور را اداره میکنید؟ این برای شما هم انتحار است. اگر امید زندگی برای شما باشد فقط در سایه حکومت اسلامی است (احسنت) فقط با رحم و عطوفت امام و مردم اسلام میتوانید زنده بمانید و اگر شیطنت نکنید و شرارت نکنید آزاد زندگی کنید و آزادی داشته باشید و همان حرفهای پوچتان را هم بگویید و از تلویزیون هم همانطورکه دیدید دارند میگویند بیایید بگویید و پخش کنید. غیر از این راه برای شما هم نمانده است و اما برای ما که روشن است ما این راهی است که خدا پیش پای ما گذاشته و ادامه می دهیم. امروز که پیروزیم اگر پیروزی ظاهری هم نداشته باشیم باز پیروزیم و ما راهمان غیر از این نیست. انجام وظیفه است. تا یک حدی هم میشود صبر کرد. شما که اینگونه جسارت می کنید البته شما خیلی قسیالقلب هستید اما شما هرچه قساوت داشته باشید آمادگی ما برای شهادت از قساوت شما بیشتر است (احسنت)
شما امتحان کنید که امتحان هم کردهاید ما پیرو علی هستیم وقتی که شمشیر به فرقش میخورد میگوید: "فزت و رب الکعبه" ما پیرو حسین (ع) هستیم که وقتی بالای سر جوانش میآید میگوید: "اما انت فقد استرحت من هم الدنیا و غمها". ما دنیا و زندگی اینجور نگاه میکنیم و این را دروغ نمیگوییم ثابت کردیم که دروغ نمیگوییم، ایمان داریم به این حرفی که میزنیم، شما با ما چگونه میخواهید برخورد کنید؟ این بچههای مردم را نفرستید، بمب به دستشان ندهید و گولشان نزنید و به این روزگار سیاه بیندازید. بالاخره یک روزی ملت حوصلهاش سر میرود و کار تمام میشود و آن روز دیگر برای شما راه برگشت نمیماند. من خطابم بیشتر به بچهها است سردمداران آن قدر گمراه اند که همین حرفهای من هم "لایزید هم الا ضلالاً".
بههرحال بنیاد انقلاب مستحکم است و این آخرین آزمایش ما دنیا را از ما ترساند. هیچکس فکر نمیکرد که 100 نفر عضو فعال از مجلس و کابینه و نیروهای قضایی را بگیرند و امروز ما از دیروزمان مستحکمتر باشد. هیچکس فکر نمیکرد و این اعجاز ایمان است و این راه خداست و این خاصیت اسلام است و این ماهیت انقلاب ما است. بنابراین ما با حضور مردم که مسئله مهم ما است و با هدایت امام که درست در لحظات حساس که بند و بستهای حوادث و مراکز ممکن است از هم فاصله بگیرد با بهترین تدبیرها ایجاد ارتباط میکنند و راه را باز میکنند و به مردم هدایت میکنند چشمشان به دهان امام است و گوششان به هر بوقی است که صدای امام را منتشر بکند تا به فرمان امام حرکت کنند و این هدایت عظیم که هدیهای الهی است به تاریخ بشریت و به خصوص مسلمانان ایران امروز در اختیار ما است.
و من فکر میکنم آنچه که دشمن را واداشت که این دیو سیرتی را از خودش نشان بدهد این بود که آخرین امیدش با حذف بنیصدر از ارگانهای رسمی کشور تبدیل به یأس شد. او خواب یک اختلاف عمیق داخلی را میدید که خودمان به جان هم بیفتیم و بخشی از مردم بخش دیگر را بکشند و دید نشد، دید بنیصدر یازده میلیونی خیالی یکدفعه تبدیل شد به یک فراری که امروز اسیر مجاهدین خلق است و در دست آنهاست و عروسک آنها است و با آنها تصمیم میگیرد و با همدیگر طرح توطئه میریزند، یک اسیر سیاسی، جنازه سیاسی است که به دست آنها است و با این اسم میخواهند کار بکنند، یک شبح خالی به معنای بیمفهوم دشمن وقتی که اینجا دید دیگر هیچی ندارد این آخرین تیرهای ترکش است (البته من نمیتوانم اطمینان بدهم آخرین باشد. از این جنایتها ممکن است تکرار بشود و ما هم آماده تحملش هستیم ولی مطمئناً برای آنها چیزی به بار نمیآورد).
در خاتمه عرضم یکی دو تذکر هم دارم. یک تذکر مربوط به جلسه امروز مجلس شورای اسلامی در دانشگاه است فاتحهای که برای عزیزانمان داریم. ساعت چهار بعدازظهر انشاءالله برادران و خواهران مسلمان با شرکت فعال یک بار دیگر نمایش وحدت را در آنجا میبینیم. و تذکر دیگرم در مورد مجلس خودمان است همانطورکه میدانید بعضی از نمایندگان مجلس قبلاً نامهای نوشته بودند که (به ادلهای که خودشان مطرح کرده بودند) به مجلس نمیآیند. ولی امروز با تماسهایی که گرفته شد میفرمایند که شرایط، غیر از آن شرایط است و احساس وظیفه میکنند که به مجلس بیایند و امروز هم تشریف آوردهاند و من تقاضا میکنم از همه برادران و از تمام بدون استثنا که توجه داشته باشیم اعتبار مجلس به خاطر این است که مرکز قانون هست و حقوق و وظایف قانونی باید در مجلس مراعات بشود. هر نمایندهای که به وظایفش عمل بکند و به مجلس تشریف بیاورد و وظایف نمایندگی را انجام بدهد، وظیفه من و هیأترئیسه بهعنوان مدیر مجلس این است که حقوق آنها را حفظ بکنیم و آنها هم وظیفهشان این است که حقوق ملت را ادا بکنند. نگذارند مجلس از فعالیتش کاسته بشود و از مردم شریفی که اطراف مجلس می آیند از برادران پاسدار، محافظ، همه، حزبالله تقاضا می کنم و مرحله دوم جدیتر و موکدتر میخواهم که حقوق نمایندگان را مراعات کنند. مبادا نمایندهای آمادگی دارد به وظایفش عمل بکند و مایل است که به مجلس بیاید و خدمت به مردم بکند و حقوق قانونی دارد جوری برخورد کنند که نتواند بیاید (که البته نمیکنند) من انتظار دارم که نکنند. این تاکید را باز هم میکنم و در محیط مجلس هم برادران من که از پیش هم موظف بودند و مقید بودند و مراعات میکردند، از این به بعد هم شدیداً مراعات کنند که بتوانیم با برادری و صفا و در این تریبون آزاد مجلس که اعتبار مجلس به همین آزادی و به همین مراعات حقوق است، همهمان بتوانیم استفاده بکنیم که ملت اینجا را خانه امن و صفا و حقوق و دفاع از حقوق ببیند.)