سیر مطالعه در قرآن
حجت الاسلام علی اکبر هاشمی رفسنجانی
نشریه 17
حزب جمهوری اسلامی- مشهد
چاپ اول خرداد ماه 1362
تعداد چاپ 10000 جلد
کتاب حاضر متن استخراج شده 6 نوار سخنرانی برادر حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی است که عنوان «سیر مطالعه در قرآن» ایراد شده است واحد تحقیقات ایدئولوژی حزب جمهوری اسلامی مشهد با نظر به اهمیت مطلب و نقشی که می تواند در نحوه و روش مطالعه قرآن داشته باشیم اقدام به چاپ آن نموده است تا بدین وسیله گامی در جهت آشنایی بیشتر امت حزب الله با قرآن کریم این کتاب حیات و سازندگی برداشته و وظیفه خویش را در ارائه فرهنگ اسلامی انجام دهد.
واحد تحقیقات ایدئولوژی
حزب جمهوری اسلامی مشهد
**صفحه=1@
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مقدمه:
بحثی که قرار شده با برادران و خواهران داشته باشیم بحثی است تحت عنوان سیر مطالعه در قرآن. یک مقدمه کوتاهی در آغاز و پیش از شروع بحث می گویم که در انتخاب موضوع و سبک بحث و آشنا شدن با قرآن مفید و مؤثر است. من در سال 51 که در زندان افتادم کتاب تاریخ قرون وسطای آقای پطروشفسکی را در زندان دیدم و با استفاده از فرصتی که داشتم مطالعه کردم موضوع کتاب تاریخ و وقایع قرون وسطای اروپاست ولی در حاشیه گاهی به مسائلی خارج از قرون وسطا و اروپا پرداخته و در ابتدای قرون وسطا برمی گردد به عربستان و ظهور اسلام و علل پیشرفت اسلام.
و علت ظهور عامل پیشرفت اسلام را اشراف عربستان و اشرافیت معرفی می کند و می نویسد اشراف جزیرة العرب برای این که اتحادی در منطقه به وجود بیاورند و در سایه اتحاد و وحدت به مقابله با روم و ایران که عربستان را در فشار قرار می دادند بپردازند و بدین وسیله عربستان را از سلطه و فشار این دو دولت نجات دهند اسلام را ابتکار کردند و متوسل به توحید اسلام شدند یعنی این اشراف بودند که اسلام را به عنوان یک آئین توحیدی به وجود آوردند و بعد در ترویج و تبلیغ اسلام به عنوان وسیله ای برای وحدت و آزادی عربستان از سلطه دو قدرت روم و ایران کوشیدند.
در آغاز این کتاب را کتاب خوبی دیدم و با اعتماد و اشتیاق می خواندم ولی به این قسمت که رسیدم متوجه شدم که این قسمت از تاریخ اسلام و عربستان را که ما خوب می دانیم اشتباه و غلط نوشته که این یا ناشی از جهالت و بی اطلاعی نویسنده است یا ناشی از غرض ورزی او. و باید بگویم که این کتابی است مورد تأیید آکادمی علوم شوروی و اصلاً جزو انتشارات آکادمی
**صفحه=2@
علوم شوروی است. و چون می دانستم قرآن کاملاً نشان می دهد که اشراف نه تنها اسلام را تأیید نکرده اند بلکه با تمام قوا در مقابل اسلام ایستاده اند و اصلاً مانع اساسی اسلام در جزیرة العرب و مانع گسترش اسلام در سرزمین های دیگر اشراف و اشرافیت بوده و طبق رویه اسلام که در هر کجا پیش می رفته، قبلاً مسلمین دست به تبلیغ می زده اند نوعاً قدرت اشراف منطقه به مقابله و مبارزه با آن ها می پرداخته اند و جنگ هایی که پیش می آمده بین مسلمین بوده و قدرت های مالی و سیاسی که معمولاً با هم همدست بودند.
آنجا بود که به فکر افتادم نظر قرآن را مفصلاً در این باره بفهمم. و به انگیزه فهم نظر اسلام درباره اشرافیت یک دور قرآن را در ظرف 10 یا 15 روز خواندم و حدود 70 سوژه در مورد صفات مذموم اشراف به دست آوردم و نقاط مورد انتقاد قرآن را در مورد اشراف، برخورد قرآن با اشرافیگری هم در بعد مالی و هم در بعد سیاسی و هم در بعد قدرت طلبی و شخصیت های متنفذی که در جامعه وجود دارند یادداشت و جمع آوری کردم بعد که از زندان بیرون آمدم تصمیم گرفتم تکمیلش کنم. این کار احتیاج به فرصت و حوصله زیادی داشت و متأسفانه برای من فرصتی پیش نیامد و نتوانستم این کار را ادامه دهم.
بعد دوباره که در سال 54 به زندان افتادم و فکر می کردم برای یک مدت طولانی زندانی خواهم بود تصمیم گرفتم همه قرآن را با همه مطالبش موضوع بندی کنم چون از آن مطالعه ای که روی اشراف کرده بودم به نظرم آمد که کار مفید و سازنده ای بوده و از طرفی در مورد کارهای قرآن و تفاسیر موضوعی دچار کمبود قابل ملاحظه ای هستیم و اگر ما خواسته باشیم در مورد هر یک از موضوعات قرآنی و نظر قرآن درباره موضوعات مختلف تحقیق کنم ناچاریم به المعجم المفهرس یا کشف الآیات رجوع کنیم و آیاتی که درباره مطالب مورد نظر مثل جهاد، تقوی، علم، زن، مرد، سیاست، سیاست داخلی و خارجی صحبت می کند پیدا و مطالعه کنیم.
و این کار یک کار سطحی است و برای یک سخنرانی و یا مقاله نویسی مناسب است ولی برازنده یک محققی که بخواهد واقعاً محقق باشد و همه نظرات قرآن را درباره آن موضوع خاص بداند نیست و مطالبی را هم که از این طریق جمع آوری می شود کافی نیست چون المعجم که مفصل ترین و کامل ترین مرجع برای این کار
**صفحه=3@
است فقط الفاظ مربوطه را می آورد و اگر مطلبی را با اشاره و یا با لفظ دیگری غیر از لفظ مورد نظر آورده باشد مشخص نمی کند و یا تفصیل الآیات که موضوعات را کلی مطرح می کند در صورتی که درباره هر موضوعی و هر مطلبی اعم از کلی و جزئی قرآن نظر می دهد و امروز اگر یک محقق بخواهد نظر قرآن را راجع به موضوعات مطروحه بداند کار بسیار دشواری در پیش دارد چون لازم است برای هر موضوع کوچک یکبار قرآن را با دقت مطالعه کند و عمر انسان و فرصت انسان هیچ وقت اجازه چنین کاری را به آدم نمی دهد. روی این حساب یکی از کمبودهای بزرگ ما کتاب های تفسیر موضوعی است.
می دانید تفسیرهای زیادی از قرآن شده و از اول شروع کرده اند سوره فاتحه، سوره بقره، سوره آل عمران و همین طور به ترتیب یا تمام سوره ها و یا ناتمام تفسیر کرده اند و یا بعضی از مفسرین مقطع هایی از قرآن را برداشته اند و تفسیر کرده اند مانند سوره نور، سوره یوسف، سوره کهف، اما یک تفسیری به سبک موضوعی که مطمئن و کامل باشد نداریم. مثلاً نوشته باد و باران در قرآن به قلم مهندس بازرگان که یک نوشته تفسیر موضوعی است اما ناقص و ایشان چند آیه در این موضوع را که در جهت معلومات خودشان بوده جمع آوری و تفسیر کرده اند.
و باز در تفسیرهای موضوعی و یا مقالاتی که درباره موضوعی از قرآن نوشته می شود نوعاً سعی نویسنده ها بر این است که آیاتی را که در جهت فکر و نظر و مقاله خودشان است جمع آوری و تفسیر کنند و می خواهند مطالب خودشان را اثبات کنند و از قرآن و روایات و گفته های این و آن استفاده می کنند. این سبک کار روش تحقیق و قرآن شناسی نیست مثلاً برای کسی که بخواهد یک مقاله بنویسد و یا یک سخنرانی درباره تقوی بکند بد نیست یک آیه ای از قرآن و یک مطلب از علی ابن ابیطالب و یک مطلب از فلان دانشمند را جمع و ترکیب کند و از این مجموعه مقاله ای و یا سخنرانی خود را تنظیم کند ولی اگر بخواهد نظر اسلام و قرآن را درباره تقوی بداند باید همه ابعاد مطلب را که در این خصوص در قرآن مطرح شده رسیدگی کند و بفهمد و متأسفانه زمینه چنین چیزی را تا آنجا که من تاکنون برخورد کرده ام خالی دیده ام.
و لذا تصمیم گرفتم تا آنجا که توان دارم این خلأ را پر کنم و فکر کردم این کار را در غیر از زندان
**صفحه=4@
نمی توان انجام داد چون برای انجام این قبیل کارها یک فرصت طولانی لازم است که جدای از جامعه و مردم در یک گوشه ای به این کار پرداخت و این ممکن و میسر نیست مگر در زندان و با این نیت شروع به کار کردم و تقریباً دو سال و 9 ماه مشغول کار متمرکز و فشرده ای در این جهت بودم.
قرآن را از اول شروع کردم به خواندن، روش کار من این بود که آیه ای را انتخاب می کردم و هر مطلبی را که به نحوی با این آیه مربوط بود و به شکلی و تحت عنوانی از آن می شد استفاده کرد یادداشت می کردم مثلاً فرض کنید در آغاز سوره بقره بسم الله الرحمن الرحیم. الم، ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین، از الم شروع می کردم می دانید که الم از حروف مقطعه قرآن است و موارد استعمال و معانی گوناگونی می تواند داشته باشد. می تواند به عنوان رمز و کنایه آمده باشند و این حروف احتمالاً رموزی باشند که از فهم ها خارج هستند و احتمال دارد که به عنوان قسم آمده باشند یا حرف باشند. خلاصه هر نظری که در این باره هست یادداشت می کردم.
و یا- ذلک الکتاب- که در مورد کتاب هم بحث های زیادی مطرح بوده و هست که آیا این قرآن در آغاز چگونه بوده؟ آیا آیات کتاب متفرق بوده اند و بعد جمع آوری شده اند؟ آیات این کتاب کی جمع آوری شده؟ آیات متفرق قرآن کی و چگونه نازل شده و بعد چگونه جمع آوری شده و بعد در چه زمانی به این شکل کنونی درآمده؟ چه مباحثی درباره قرآن مطرح است؟ آیا تعبیر کتاب که در قرآن آمده این است که مسلمانان صدر اسلام قرآن را به عنوان کتاب می شناختند و از این قبیل سئوالات و توضیحات را که مربوط به کتاب و قرآن است در فیش مربوط به قرآن به عنوان کتابی که در زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم شناخته شده بود می آوردم.
و همین طور در (لاریب فیه هدی للمتقین) و کلیه مباحث راجع به هدایت و تقوی، رابطه هدایت و تقوی، تأثیر قرآن در هدایت می شود یا خبر؟ و آیا خارج از معلومات و عقل بشر هدایتی برای انسان هست یا نیست؟ و مسائلی از این قبیل که در آیه مطرح است جمع آوری می کردم و این کار را از اول تا آخر قرآن ادامه دادم و در حدود چندین هزار عنوان جمع آوری کردم و هر مطلبی را ولو با اشاره، ولو با ارتباط دو آیه ولو با مرجع ضمیر از آیات قرآن می فهمیدم و در
**صفحه=5@
دفتری می نوشتم و مطالب را پشت سر هم یادداشت می کردم و این یادداشت ها در فصل مربوط به خود موضوع، و به نظم قرآن بود و تقریباً حدود 90 هزار فیش مربوط به این عناوین تهیه شد که حاصل روزی 6 یا 7 ساعت از صبح خیلی زود پس از نماز تا نزدیکی های ظهر و هر وقت احساس خستگی می کردم بود.
و بعد یکی دو ماه آخر شروع کردم به تفکیک و تنظیم این فیش ها و برای این کار این بار قرآن را از آخر به اول مطالعه کردم یعنی برعکس دفعه قبل. چون که نزول قرآن تقریباً از آخر به اول است یعنی از نظر تاریخی و ترتیب نزول اگر بخواهیم حساب کنیم سوره های آخر زودتر از سوره های اول نازل شده اند البته این دقیق نیست ولی به طور کلی سوره های آخر و آیات سوره های آخر زودتر نازل شده اند بنابراین فکر کردم که تنظیم فیش ها از آخر به اول طبیعی تر است و بهتر است ترتیب فیش ها با ترتیب نزول آیات مرتب شود و بعداً برای تدوین مطالب تاریخ و ترتیب نزول دقیق را که خود وسیله ایست برای فهم بهتر و درک بیشتر قرآن منظور کنم.
دو سه جزء را در زندان موفق به تفکیک و تنظیم شدم و پس از آزادی تصمیم گرفتم که به هیچ کاری نپردازم تا این کار تمام شود، چون این کار یک کار اساسی بزرگ و مفیدی است و اگر این کار تمام بشود و در اختیار محققین و هرکس از مسلمانان و یا غیر مسلمانان که بخواهند درباره نظر قرآن راجع به موضوعات مطروحه تحقیق کنند قرار بگیرد کار بزرگی صورت گرفته و راه برای تحقیق بازتر و ساده تر شده است. چون راجع به هر موضوعی آیاتش پهلوی هم جمع شده تفاسیر و شأن نزول و بحث های مربوط به آن آمده و هرکس این موضوع را ببیند از ارتباط آیات و تفاسیر و شأن نزول یک مطلبی را می گیرد و به نتیجه ای می رسد. البته به زودی متوجه شدم که موفق به انجام این کار نخواهم شد و دیگر حتی فرصت مراجعه هم پیش نیامد.
و چون دوستانی که در اداره رادیو مشغول هستند نیاز به چنین مرجعی برای مقالاتی که می خواهند بنویسند یا بخوانند داشتند از من خواستند که دفترها را در اختیار آن ها بگذارم و آن ها هم ضمن استفاده به اتفاق گروهی از بچه های دانشجو و غیر دانشجو به کار طولانی ای که من می بایست می کردم یعنی تفکیک و تنظیم فیش ها پرداخته اند و یک فهرست هم برای موضوعاتش تهیه کرده اند مثل موضوع: آب، آسمان،
**صفحه=6@
باران، ابر، زمین، رزق، روزی، تقوی، فضیلت، آخرت، مرگ، برزخ، ملائکه و... را با آیات و مباحث مربوطه اش را از توی دفتر جدا کرده اند و هر موضوع به صورت مجموعه ای جداگانه در آمده و من فکر می کردم برای این جلسات یکی از دو کار را انجام بدهیم، یا این که یکی از همان موضوعاتی را که جمع کردم انتخاب کنیم که من احتمال دادم یکی از آن موضوعاتی را که شما می توانید انتخاب کنید و برایتان جاذبه داشته باشد و در حال حاضر هم نیاز به آن داشته باشید موضوع اشراف و اشرافیت یا ارزش ها و آنچه که در قرآن با ارزش حساب می شود و ارزش های معنوی که در دیدگاه قرآن وجود دارد، باشد و یا مسائل دیگری را که خود شما مایل هستید موضوعش را انتخاب کنید و به عنوان رویه ای برای کار با قرآن آن موضوع را مورد بحث و گفتگو قرار می دهیم.
در آغاز همان موضوع اشراف و اشرافیگری را در نظر داشتم که مطرح کنم که قضیه نوار و درگیری های روزهای اخیر پیش آمد فکر کردم بهتر است مسئله شایعه و شایعه سازی و شایعه پراکنی که از مسائل مهمی است که جامعه ما با آن روبروست مطرح بشود. البته ممکن است بحث درباره شایعه و این گونه مسائلی که در جامعه وجود دارد تحت عناوین مختلفی چون کذب، منافق، فرصت طلب، کذاب، و عناوین دیگری که به نحوی با شایعه در رابطه است مطرح شود و بنابراین بود که به آیات مربوط به موضوع شایعه مراجعه کردم و آیات سوره نور که مربوط به یک حادثه ایست که در زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم اتفاق افتاده نظرم را جلب کرد.
«شایعه و اثرات آن و هدف شایعه پردازان از نظر قرآن»
آن حادثه که وسیله ای به دست شایعه سازان داده بود خیلی شبیه مسائلی است که امروز در جامعه ی ما می گذرد و مشکل بزرگی برای ما و همه جوامع خصوصاً جوامع انقلابی به وجود می آورده. و اصولاً در تاریخ نهضت های دنیا و امور مثبت و سازنده به خصوص در تاریخ ادیان که اساسشان بر پاکی و تقدس و دوری از هرگونه آلودگی و ناپاکی بوده شایعه و تهمت زدن به عنوان یک وسیله مخرب و خطرناک مورد استفاده قرار می گرفته و به این وسیله با نهضت های انبیاء و حرکت های سازنده مقابله می شده است.
از آیه 10 تا 25 سوره نور یعنی 15 آیه پشت سر هم درباره شایعه و آن حادثه ای که منجر به انتشار شایعه و تهمت شده آمده است که ما در این جلسه
**صفحه=7@
این آیات را به همراه آیات دیگری که در این باره سخن می گوید که ما ضمن آموختن درس هایی درباره چگونگی مقابله و برخورد از دیدگاه قرآن درباره شایعه و شایعه سازی که از مشکلات بزرگ ما و انقلاب اسلامی ماست یک آشنایی و شناختی درباره قرآن و سبک تفسیر موضوعی مورد نظر به دست می آوریم و حالا در شروع آیات سوره نور را ترجمه و تا حدی تفسیر می کنیم.
شأن نزول آیات و تفسیری از آیات
بسم الله الرّحمن الرّحیم
«انّ الذین جاؤ بالافک عصبه منکم لا تحسبوه شرا لکم بل هو خیر لکم لکل امرء منهم ما اکتسب من الاثم والذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم.»
حادثه ای در تاریخ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم به وجود آمده که شیعه و سنی در این که این آیات مربوط به آن حادثه و شأن نزول آن حادثه باشد اختلاف نظر دارند ولی به نظر می رسد که اکثریت مفسرین همان قول اهل سنت را می پذیرند، ولی در شیعه یک نظر اضافی هم هست که بعد توضیح می دهیم.
جریان از این قرار است که عایشه در جنگ بنی المصطلق همراه پیغمبر رفته بود و در موقع بازگشت از این جنگ که گویا در سال پنجم هجری و بعد از آیه حجاب واقع شده است، عموماً در جنگ هایی که قبل از آیات حجاب اتفاق می افتاد زنان هم مانند مردان شرکت می کردند ولی بعد از نزول آیات حجاب زنانی که در جنگ شرکت داشتند و در کارهای پشت جبهه و مداوای بیماران و مجروحین جنگی کمک می کردند حجاب را رعایت می کردند و در هودج می نشستند و پیغمبر و بعضی از اصحاب هم در جنگ ها زن هایشان را برای کمک و یاری به مجروحین همراه می بردند و در این جنگ هم عایشه همراه پیغمبر بوده.
و خود عایشه نقل می کند که جنگ پایان یافت و لشگریان دسته دسته به سوی مدینه باز می گشتند و من در میان هودج خود نشسته بودم که دستم به سینه ام خورد و دریافتم که گردن بند من گم شده تصمیم گرفتم از هودج خارج شوم و آن را پیدا کنم و مقداری از لشگریان فاصله گرفتم پس از جستجوی زیادی گردن بندم را پیدا کردم ولی قافله به راه افتاده بود و حاملین هودج من به خیال این که من در هودج هستم حرکت کرده بودند و من تنها و غمگین ماندم و با دلتنگی سر راه نشستم و به انتظار این که کسی برسد
**صفحه=8@
و مرا به مدینه برساند. پس از مدتی لشکر صفوان بن معطل که دسته دیگری از لشگریان بود و از پشت سر می آمد رسید و صفوان من را دید و شناخت و بدون آن که سخنی بگوید از شتر پیاده شد و مرا سوار شتر خود نمود و افسار شتر را گرفت و به قافله رسانید.
گروه منافقی که در مدینه بودند و جزء مسلمان ها به حساب می آمدند یعنی جزء کفار نبودند که حسابشان مشخص باشد و در بین مسلمان ها زندگی می کردند و سر دسته شان عبدالله ابن ابی بود دیدند که سوژه ی مناسبی برای توطئه و تحریکات بر علیه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم و مسلمان ها به دست آمده و نکته همین جاست که مخالفین و دشمنان آشکار و پنهان و به تعبیر امروز ضد انقلابیون معمولاً دنبال سوژه هایی هستند که از کاهی کوه بسازند در اینجا منافقین و ضد انقلابیون سوژه خوبی پیدا کرده بودند و به محض این که عایشه با صفوان رسیدند یکی از همان منافقان پرسید که این زن کیست گفتند عایشه، گفت به چه مناسبتی عایشه و صفوان با هم می آیند در صورتی که هودج عایشه از جلو رفته و یکی دیگر از همان ها گفت فکر نمی کنم که عایشه از دست این مرد سالم به در رفته باشد و بعد این اتهامات و افتراها را در بین رفقای خودشان پخش کردند و آن هم نه به صورتی که قذف باشد چون اگر قذف بود حد قذف می خوردند با تعبیرهای مبهمی بین خودشان این تهمت را مطرح می کردند که لابد قراری بوده، لابد برنامه در کار بوده و عایشه با صفوان روابط نامشروع دارد و این شایعه را در مدینه و اطراف به سرعت پخش کردند.
حالا ببینید چه سوژه شایعه ای و برای چه شخصیتی و این شایعه برای نهضت اسلام چقدر گران تمام می شود. چون این حادثه ای است که در اصل بوده و نمی شود اصل آن را انکار کرد و چنین حادثه ای اتفاق افتاده و عایشه جا می ماند و به همراه صفوان وارد می شود و همه این را دیده اند ولی اثبات این مطلب که نظر سوئی در بین نبوده و قضیه کاملاً اتفاقی بوده مشکل است، البته برای کسانی که ساده باشند و تردید داشته باشند و خیلی زود شایعات را باور کنند و به راحتی بتوان در اینان نفوذ کرد و بدبینشان کرد چون زمینه کاملاً مهیاست والا برای کسانی که اعتماد داشته باشند اثبات و پذیرش مطلب آسان است.
خود عایشه دنباله ی داستان را چنین نقل می کند من اوائل موضوع را نفهمیدم فقط حس می کردم که پیغمبر به من بی مهر شده و هر وقت وارد
**صفحه=9@
خانه می شد به یک سلام اکتفا می کرد و حتی از من که بیمار بودم احوال پرسی نمی کرد و من از این موضوع خیلی ناراحت بودم تا این که حالم بهتر شد و یک شب برای کاری با یکی از همراهانم به نام ام مسطح از خانه خارج شدم. در آنجا به افراد دیگری برخورد کردیم که یکی از آن ها به ام مسطح چیزی گفت و من فهمیدم قضیه مربوط به من است. از ام مسطح که با عصبانیت به پسرش مسطح نفرین می کرد قضیه را جویا شدم و پرسیدم داستان چیست؟ ام مسطح تمام جریان و اتهام و دروغی را که منافقین به من نسبت می دادند برایم تعریف کرد. به شدت ناراحت شدم و به خانه آمدم و مدت ها کار من گریستن بود و فهمیدم علت بی مهری پیغمبر با من همان شایعات ناروا است. از رسول خدا اجازه خواستم که به من اجازه بدهد به خانه پدر و مادرم بروم و رسول خدا اجازه دادند و به خانه پدرم رفتم.
آن طور که از روایت برمی آید حدود یک ماه این داستان طول کشیده و در مرحله شایعه و حالت ایذائی قرار داشته، حالا چرا وحی تأخیر داشته و زودتر عایشه را از شایعات و اتهامات تبرئه نکرده؟ این نکته ای است که باید از خود آیات درآورد، به هر حال بعد از مدتی حدود یک ماه آیات نازل می شود و آن شایعه را می کوبد و شایعه پردازها و مردمی را که تحت تأثیر شایعه قرار گرفته اند و یک دروغی را آن هم نسبت به عایشه زبان به زبان نقل کرده اند شدیداً سرزنش می کنند و اینجاست نکته و درسی که قرآن به مسلمان ها می دهد یعنی در زمانی که اعصاب مسلمان ها به حد کافی کوفته و خسته شده و از شدت دل تنگی و ناراحتی به جای اشک خون گریه می کردند.
حال کسانی که به پیغمبر و بیت پیغمبر آنچنان عشق می ورزند و با تقدس نگاه می کنند که این نوع آلودگی ها برایشان به هیچ شکلی قابل قبول نبود و ضربه به فکرشان و روحشان و جسمشان و جهادشان و هستی شان می زد معلوم است مجسم کنید آن ها چه حالی داشتند و یک ماه جنگ اعصاب و خستگی روحی و آزردگی خاطر بر آنان چه گذشته است و اشتباهاتی که در این یک ماه پیش آمده در آنان چه اثری گذاشته بود. اینجاست که بعد از این همه تلخی ها و رنج ها زمینه برای درس و راهنمایی قرآن آماده می شود که مسلمان ها در قبال اینگونه مسائلی که پیش می آید چگونه برخورد کنند و شاید هم
**صفحه=10@
یکی از فلسفه های تأخیر وحی این باشد که زمینه را برای گرفتن یک درس اساسی و برای کسب یک تجربه ی تلخی که بتواند در آینده معیار باشد آماده بشود و مسلمان ها بدانند که نباید به این سادگی تحت تأثیر شایعات ضد انقلاب قرار بگیرند. و شاید هم علل دیگری داشته است که باید از محتوای آیات فهمید نکته جالب و آموزنده دیگری که در اینجا وجود دارد این است که پس از نزول آیات و تبرئه عایشه از این اتهام که دشمنان و منافقان سرشکسته می شوند ضد انقلاب بیکار نمی نشیند و دست به کار می شود.
در محیط مدینه آن روز علی ابن ابیطالب و شیعیانش با ابوبکر و پیروانش دو تیپ فکر داشتند و بینشان یک تزاحم و اختلافی دیده می شد یعنی به اصطلاح امروز دو خط فکری مختلف داشتند قضیه به اینجا که کشیده شد و عایشه از اتهام مبرا گردید و شایعه سازان و شایعه پردازان به بدترین نوع در مدینه و به عنوان مذموم و منفورترین افراد معرفی می شوند ضد انقلاب تلاش می کند از اختلاف فکری بین علی علیه السلام و ابوبکر بهره برداری کند و شایعه سازی را به علی علیه السلام و پیروانش نسبت دهد و از این جو جدیدی که به وجود آمده برای بدنام کردن علی علیه السلام و بر علیه او و شیعیانش سوء استفاده کند یعنی گروه منافق بیکاری که نشسته در حاشیه کار، و دائماً فکر می کند و طرح می ریزد برای ایجاد زحمت، و مزاحمت و دائماً در فکر فتنه انگیزی و به راه انداختن بلوا و آشوب و جنگ اعصاب و اختلاف است پس از افشاء و رسوا شدن هم بیکار نمی نشیند و سعی در بهره برداری سوء از جو جدید دارد.
حال می پردازیم به خود آیات تا با الفاظ قرآن و روش قرآن و درس های قرآن آشنا شویم.
بسم الله الرحمن الرحیم. ان الذین جاؤ بالافک عصبة منکم لا تحسبوه شراً لکم بل هو خیر لکم.
ارتباط این آیات با آیات قبل:
آیات قبل درباره مجازات و حدی که به زناکار تعلق می گیرد و حدی که به مفتری باید زده بشود و حدی که به کسی که همسر خودش را متهم به زنا و عمل مناء عفت می کند و یا نسبت ناروائی به کسی می دهد زده می شود و چگونگی و تعداد
**صفحه=11@
آن حدود و کیفیت محاجه و بررسی و قسم خوردن و شهادت و تلائنی که در بین زن و شوهر مطرح بوده سخن می گوید و با آیات بعدی از نظر مضمون و موضوع مورد گفتگو کاملاً مربوط است یعنی در رابطه با یک مطلب کلی آیات مطرح شده و سخن از اتهام و افتراء و زنا و غیره است و یکی از مصادیق اساسی اش همین اتهاماتی است که به عایشه می زده اند که از نظر کیفیت ارتباط آیات قرآن با هم و این که مضامین این آیات مناسب هم تنظیم شده و حتی یک مسئله روز که در بین حوادث پیش آمده است با مسائل کلی قرآن که اگر چنین حادثه ای هم پیش نمی آمد لازم بود مطرح شوند. کاملاً مرتبط می شود و این نظم و ارتباط نشان می دهد که قرآن قبل از این که بر پیغمبر نازل شود از سوی خداوند تنظیم و مرتب شده
**زیرنویس=درباره تنظیم قرآن مجید مسائل و بحث های اصولی مطرح می شود که اصولاً چگونه قرآن تنظیم شده است. یک نظر می گوید که مجموعه قرآن یک دفعه نازل شده (یا بر قلب پیغمبر یا در جای دیگری) و بعد در طول 23 سال به تدریج و به مقتضای مسائل روز، مناسب هر مسئله ای آیه مناسب نازل می شده و بعد از نزول پیغمبر دستور می داده اند این آیه را در فلان نقطه ی معین بگذارید و خلاصه آیاتی که امروز نازل می شده و آیاتی که قبلاً نازل شده این ها به دستور پیغمبر در نقاط معینی در ارتباط با هم جمع می شده.@
و این می فهماند که تنظیم این آیات که پشت سر آن مسائل کلی و حدود الهی آمده و از یک نظم خاصی برخوردار است، نظم و ترتیبی است که این نظم و ترتیب را صاحب کتاب منظم و مرتب کرده است.
انّ الذین جاؤ بالافک عصبة منکم لا تحسبوه شراً لکم بل هو خیر لکم. در این آیه حرف انَّ حرف تأکید است، الذین جمع مذکر موصول یعنی جمع الذی است به معنای کسانی که. جاء فعل لازم است به معنی آمد و بدون حرف تعدیه نمی تواند مفعول بگیرد و با حروف تعدیه متعدی می شود و مفعول می گیرد. جاء بدون حرف تعدیه معنی آمد می دهد و در اینجا که با باء بالافک متعدی می شود معنی آورد می گیرد یعنی از فعل لازم به فعل متعدی تبدیل شده است.
افک: کجی و انحراف و دروغ هایی که می خواهد واقعیت ها را از آنچه که هست منحرف کند و به شکلی غیر از واقعیت جلوه دهد گویند. اگر بگوییم جاء الافک یعنی دروغ آمد ولی اگر بگوییم جاؤ بالافک یعنی دروغ را آورد. در اینجا جاؤ
**صفحه=12@
بالافک منظور کسانی هستند که اقدام به دروغ گفتن کردند آن هم نه یک دروغ معمولی بلکه افک معنی اضافی بر دروغ را می رساند افک یک انحراف و دروغی را می گویند که با تعمد همراه باشد و شخص دروغگو و تهمت زن عامداً و عالماً قصد انحراف واقعیت را دارد و می خواهد چیزی دیگر غیر از واقعیت را جایگزین واقعیت بسازد و این عمد و علم و قصد ضمیمه افک است.
پس این کسانی که دست به این دروغ پردازی و تحریف واقعیت می زنند "عصبة منکم" هستند عصبه به معنای جمعیت است اما با جمعیت اختلاف دارد یعنی یک چیزی اضافه بر جمعیت دارد و از کلمه عصب گرفته شده و عصب و عصابت یک نوع بستن به معنای بستن از اصل و ارتباط شدید را می رساند و گروهی که سازمان یافته باشند و روی نقشه و برنامه و طرح و حساب با هم در رابطه قرار بگیرند می توانند عصبه باشند. اگر جمعی تصادفاً در محلی بدون قرار قبلی جمع بشوند یک جمعیت هستند ولی اگر جمعی منظم و سازمان یافته و با قرار قبلی در مکانی جمع بشوند می توان آن ها را عصبه نامید.
لذا از آیه می فهمیم که این شایعه پردازی که در زمان پیغمبر مطرح بوده و الان در جامعه ما هم وجود دارد محصول فکر یک نفر و کار یک نفر نیست، کاری است سازمان یافته و گروهی مرتبط با هم برای شایعه پردازی آماده بوده اند و عجیب است در زمان ما و بعد از 1400 سال می بینیم که سازمان های مخوف جاسوسی دنیا اعمالی را مرتکب می شوند که در وحله ی اول خیال می کنیم این قبیل اعمال از ابتکارات این شیاطین است ولی خوب که دقت می کنیم می بینیم که این فعالیت ها چیزهای تازه ای نیست بلکه عرب های بدوی در 1400 سال پیش هم از این قبیل کارها استفاده می کرده اند و این تجربه ها را بشر همیشه داشته است و ابتکارش شاید مربوط به انسان های بدوی باشد.
ما در آن روزهای اول پیروزی انقلاب اطلاع پیدا کردیم که چپی هایی که از خارج آمده اند و گروه های دیگر، گروه هایی تشکیل داده اند که کارشان فقط شایعه سازی است؛ یعنی کارشان فقط این است که بنشینند مطالعه کنند ببینند در چه جائی می شود تهمت زد و چگونه می شود این تهمت را پخش کرد، هم تولید تهمت و تولید شایعه و هم توزیع و پخشش در دستور کارشان بوده و شبکه های
**صفحه=13@
وسیعی هم برای این کار داشته و دارند و امکانات بی حسابی هم در اختیارشان قرار دارد مثلاً تاکسی های زیادی در دست دارند که با استفاده از آن به کار پخش شایعه می پردازند و شماره تلفن های شخصیت ها و افرادی را که در امر انقلاب نقشی دارند به دست می آورند و اصولاً کارشان این است که با کسب اطلاعات لازم خصوصیات شخصی و خصوصی زندگی افراد را بیابند و شایعات مناسب با ویژگی های افراد را به آن ها بچسبانند.
این قبیل کارهای گروهی سازمان یافته و منظم را عصبه می گویند و مطلب دیگری که از آیه استفاده می شود این است که (عصبة منکم) که از این منکم می فهمیم که این جمعیت سازمان یافته بیرون از جمع مسلمان ها نبودند بلکه در درون خود مسلمان ها زندگی می کردند منافقینی بودند که در کنار مسلمان ها و با مسلمان ها به سر می بردند و عموماً منافق کسی است که غیر از آنچه که هست خود را نشان می دهد و صورت های پیچیده و گوناگونی دارد که گاهی نفاقش فقط در عمل است و گاهی هم در عمل و هم در عقیده اش نفاق وجود دارد که این از مسائل بسیار مهم و اساسی ماست که لازم است برای شناخت نفاق و منافق ابعاد گوناگون و رنگارنگ آن را با استفاده از آیات قرآن بررسی کرد. به هرحال آن ها گروه منافقی بودند که در داخل جمعیت مسلمان ها به سر می بردند و به تهیه و پخش شایعه می پرداختند.
لا تحسبوه شراً لکم بل هو خیر لکم
در اینجا قرآن یک پرانتزی باز می کند و یک مطلب تازه ای را به عنوان درس جدیدی مطرح می کند که قبل از این که نتیجه و پایان کار روشن شود و مسائل رسیدگی گردد یک تسکین و تسلیتی به مسلمان ها داده باشد و احتمالاً پاسخی هم به این سئوال که چرا یک ماه وحی تأخیر داشت و زودتر شایعه را بر هم نزد، داده باشد.
لاتحسبوه شراً لکم بل هو خیر لکم. از این حادثه ای که پیش آمد خیلی هم غمگین مباشید و فکر نکنید که این حادثه در مجموع برای شما شر بوده بلکه در این حادثه مجموعاً برای شما خیرها نهفته که این خود یک بحث اساسی است که خیلی از حوادث ممکن است برای انسان پیش بیاید و در یک نگاه و در یک سطح مزاحم و شر جلوه کند ولی در کل یک نتیجه مطلوب به دنبال داشته باشد.
و این دیدگاه وحی است که از بالا نگاه می کند و تاریخ و حرکت و جامعه و
**صفحه=14@
انسان را در کل زیر نظر دارد و می بیند که هر چیزی در کجا قرار گرفته و اثرش روی قطعات دیگر چیست و در جمع بندی به کجا می رسد و این بینش خیلی زودتر و بهتر می داند که این مسائل خیر است یا شر اما برای ما که اینجا نشسته ایم و فقط محدوده روبرو را می بینیم ارزیابی آسان نیست و ارزیابی های ما هم از حد حدس و گمان پا فراتر نمی گذارد گاهی ممکن است با تجزیه و تحلیل مسائل به نتیجه درسی برسیم و بگوییم که این مفید است یا خیر و گاهی هم ممکن است تجزیه و تحلیل ما از اساس اشتباه باشد و قرآن در اینجا از همان ابتدا دل مسلمان ها را محکم می کند که از این حوادث قبل از آن که نتیجه قطعی اش آشکار نشود آزرده خاطر نباشید و منتظر پایان کار بمانید.
نزول این آیه بعد از پایان حادثه است یعنی این آیه وقتی نازل می شود که پیغمبر قرار است پرده از روی حوادث بردارد و ذهن مردم را روشن کند و به نتیجه گیری بپردازد. جزء نتیجه گیری ها هم این است که هم دشمن را مأیوس کند که این دست و پا زدن های مفتضحانه در مجموع به سود او نیست و هم مسلمان ها را که در خط صحیحی حرکت می کنند امیدوار سازد که اگر شما حرکتتان و برخوردتان صحیح باشد این حوادثی را که دشمن به وجود آورده در کل به سود شماست از مقایسه مسلمان های صدر اسلام و مسلمان های امروز به این نتیجه می رسیم که آن ها امتیازی داشتند که ما نداریم و آن این که آن ها در زمان وحی بودند و راه آسمان باز بود و در موقع مناسب خداوند مسائل و مشکلات را توسط پیامبر حل می کرد و ما امتیاز چنین برخورداری از وحی را به این شکل نداریم و ممکن است حوادثی برای ما پیش بیاید که تاریخ تا ابد نقاط مبهمش را حل نکند و این نکته امتیازی است که مسلمان های صدر اسلام از آن برخوردار بودند.
اما امتیاز ما این است که می توانیم قرآن را معیار قرار بدهیم و از راهنمایی های قرآن و نکاتی را که در این گونه حوادث قرآن ذکر می کند در زندگی و حرکت خودمان درس ها بگیریم. اولین درسی که از این آیه می گیریم همین است که از همان اول به حوادثی که در اجتماع رخ می دهد با دیده ی یأس و شکست مواجه نشوید. شما خط درست و راه و حرکت صحیح داشته باشید و راه خودتان را مصممانه ادامه بدهید و بدانید که دشمن شما هیچ وقت بیکار نمی نشیند و قصد ضربه زدن به شما را دارد و دیگر این که جامعه صحیح و هدایت صحیح و رهبری
**صفحه=15@
صحیح آن است که ضربات و حیله های دشمن را ارزیابی کند و در موقع مناسب آن را خنثی کند و ما اگر صالح و برحق باشیم از هر حادثه ای می توانیم به نفع حرکت و آرمانمان استفاده کنیم و این نکته بسیار مهمی است برای یک جامعه متحرک و بالنده که در راه اهداف متعالی قدم می گذارد.
لکل امرء منهم ما اکتسب من الاثم والذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم. بلافاصله بعد از این مسئله دیگری مطرح می شود که کسانی که به شایعه سازی و اینگونه کارهای غیر انسانی دست می زدند (لکل امرء منهم ما اکتسب من الاثم) آنها نتیجه ای نگرفتند و هریک از آنان که سهمی در این حادثه داشتند به اندازه ی سهمشان و گناهشان باید کیفر ببینند، ولی کسانی که قضیه را رهبری می کرده اند (والذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم) و آن کسی که رهبر این توطئه بوده و مسئولیت بیشتری در طرح و پخش این توطئه داشته او کیفر عظیم تری هم باید داشته باشد.
در مجموع از این آیه استفاده می شود که اولاً شایعه سازان و توطئه گران بی کیفر نمی مانند و باید مجازات شوند و ثانیاً وظیفه ماست که به شایعه سازها و توطئه چین ها به همین سادگی آزادی عمل ندهیم و با آنان چنان برخورد کنیم که احساس کنند از این به بعد بر آنان سخت گیری خواهد شد و مجازات و کیفر خواهند دید خصوصاً رهبرانشان که در محاسبه کیفرها از قرآن استفاده می شود که برای رهبران و کسانی که مسئولیت بیشتری دارند علاوه بر شرکت در توطئه حساب دیگری هم باز شده است.
(لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون والمؤمنات بانفسهم خیراً و قالوا هذا افک مبین) در این قسمت قرآن به گلایه از مسلمان ها می پردازد که چرا شما این قدر رشد نداشتید شما که خودتان را خوب می شناسید و بر اساس اسلام دور هم جمع شده اید و با اعتماد به پیغمبر و خانواده اش پیوسته اید و در یک جامعه ای که بر اساس مکتب ساخته اید با هم زندگی می کنید.
چرا اجازه دادید که یک چنین اتهامی و شایعه ای ساخته و منتشر شود در حالی که باید در بین شما و جامعه با این خصوصیات اصالت الصحه به عنوان یک اصل حاکم باشد. اصالت الصحه اصلی است که در علم اصول هم مطرح است و طرف دیگرش هم اصالت البرائه است که البته موارد استعمالشان جداست ولی گاهی با
**صفحه=16@
هم تداخل می کنند، در یک محیط هایی و در یک شرایطی هست که اصالت الصحه جاری نمی شود و مثلاً در جمع منافقان و فاسقان و محیط های مناسب از جاهایی است که نباید اصالت الصحه را جاری کرد اما در محیطی که انسان آن محیط را پذیرفته و براساس معیارهای مکتبی با جمعی در راه هدف حرکت می کند و براساس اعتماد کار می کند باید اصل را بر صحت بگذارد و احتمالات نباید آن چنان انسان را تحت تأثیر قرار بدهد که خودش را و راهش را و هدفش را گم کند و در دام توطئه گران بیفتد و این حسن ظن و اصالت صحت یکی از مسائل اخلاقی است که فقط در رابطه با مؤمنین باید رعایت کرد نه در رابطه با هرکسی و این مؤمنین هستند که نباید نسبت به برادر خویش سوء ظن داشته باشند.
البته سوء ظن یک امر اختیاری نیست و گاهی اتفاق می افتد که انسان دچار سوء ظن می شود که آن امر دیگریست اما عمل نباید متکی بر سوء ظن باشد یعنی اگر شما با همکاری یا دوستی یا آشنایی مؤمن رابطه مکتبی دارید و بر پایه اصول و ضوابط مکتب برخورد می کنید چنانچه احیاناً سوء ظنی نسبت به آن همکار و دوستتان پیدا کردید این حالت سوء ظن را در ذهن خود نگه دارید و تا شبهه ی شما روشن نشده است عمل مبتنی بر آن انجام ندهید و باید تحقیق کنید در صورت امکان از خودش و یا از دیگران تحقیق کنید و دنبالش را بگیرید تا به نتیجه برسید.
و این را حتی در نقل قول از دیگران نیز باید رعایت کرد چون در این گونه مسائل خیلی چیزها گفته می شود و این گفته ها هم می تواند با سوء ظن باشد و هم می تواند با حسن ظن باشد و اگر هریک از ما مطلبی را راجع به شخصی شنید تا قبل از روشن شدن موضوع مجاز نیست حتی شنیده خود را با دیگری در میان بگذارد چرا که این نقل قول ها اولاً ممکن است که ذهن افراد را نسبت به آن شخص خراب کند که دیگر درست نشود و دوم این که این مطلبی را که هنوز در حد شایعه است و صحت و سقم آن اثبات نشده، یکی به دیگری می گوید و فردا آن دو نفر به دو نفر دیگر که مورد اعتماد هستند می گویند و پس فردا 4 نفر به 4 نفر دیگر و همین طور سیر تصاعدی اش را ادامه می دهند تا تمام جامعه را پر کنند روی این حساب است که قرآن می گوید "لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنین والمؤمنات بانفسهم خیرا". چرا وقتی که این مسئله زشت و ناروا را شنیدید با اصل اصالت الصحه و
**صفحه=17@
حسن ظن نسبت به برادر مؤمن عمل نکردید چرا رفتید روی سوء ظن و به شایعه عمل کردید. اگر اصل را بر حسن ظن می گذاشتید می باید قضیه را در ذهن خودتان مکتوم بگذارید تا پس از تحقیقات لازم روشن شود و بعد از آشکار شدن به مقتضای حکمی که دارد عمل می کردید. در این آیه هم واژه مؤمنون آمده و هم واژه مؤمنات و معلوم می شود که هم خانم ها در این مسیر شایعه قرار گرفته اند و هم آقایان و حکم این تابع صفت افراد است نه خود اشخاص و در اینجا صفت مؤمنینی که آمده برقراری رابطه خاص با مؤمنین و حسن ظن نسبت به مؤمنین را توصیه می کند یعنی این حسن ظن مربوط می شود به رابطه و برخورد مؤمنین با یکدیگر این حکم در مورد غیر مؤمنین صادق نیست و نباید باشد و رابطه یک مؤمن و یک غیر مؤمن ضرورتاً بر حسن ظن نباید باشد.
و قالوا هذا افک مبین. و این یک دروغ پردازی آشکاری است، مبین یعنی روشن، واضح، آشکار، و علت این که چرا مبین گفته (هذا افک مبین) این است که شایعه دروغ مربوط می شود به خانواده پیغمبر و خانواده رهبری که در جاهای دیگر تقدیس و تطهیر شده و رعایت اصالت الصحه و حسن ظن در آنجا برای مردم خیلی لازم تر و مهم تر بوده و از طرفی دشمنی منافقین با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم کاملاً آشکار است و از طرف دیگر سابقه افترا و تهمت زدن نسبت به پیغمبر و مؤمنین هم زیاد بوده و عوامل دیگری اضافه بر این نشان می داده که قضیه دروغ محض است و همین کلمه مبین نشان می دهد که این تنها یک سوء ظن ساده و معمولی و یک تهمتی که بی سابقه باشد نبوده و مسلمانان از راه های مختلفی می توانسته اند به پوچی و بی اساسی این شایعه و دروغ پی ببرند و این فقط سادگی مسلمان ها بوده که این شایعه را زود پخش کرده اند. در این قسمت از مطلب راه پی بردن به درستی و نادرستی این اتهامات و افتراها را باید مشخص کرد که در چه صورتی و با چه معیاری صحت و سقم نقل ها و شایعه های از این قبیل را می توان فهمید که در آیات قبل این معیار به دست می آید.
(لولا جاؤ علیه باربعته شهداء فاذ لم یاتوا باشهداء فاولئک عندالله هم الکاذبون). آیه جالبی است و معیاری برای اثبات اینگونه تهمت ها با ظرافت خاصی قرار داده و به این سادگی نیست که هر تهمتی را سریعاً با یک معیار
**صفحه=18@
بسنجیم و بگوییم که درست است یا غلط، چون در این مسائل درجه فساد، امکان کشف و خطر این گونه شایعه ها و خطری که برای خانواده ها دارد و آسانی تهمت زدن و ... مطرح است و به راحتی می شود تهمت زد و محیط بزرگی را آلوده کرد. و اثر سوء این گونه تهمت ها آنچنان بزرگ است که مشکل بتوان آن را جبران کرد و اصلاً اثبات و نفی این تهمت ها خیلی مشکل است و اگر چنانچه درباره کسی هرچند از خانواده بسیار محترمی باشد این گونه شایعه های دروغ را پخش کنند آن خانواده برای همیشه در جامعه سرشکسته خواهد بود.
در مورد شایعه مربوط به عایشه فقط وحی بود که دروغین بودنش را آشکار کرد و اگر چنین حادثه ای با آن قرینه درباره ی خانواده ای مطرح شود آن خانواده دیگر نمی تواند سربلند کند و به علت همین شدت اثر سوء است که قرآن معیار را سخت گرفته و برای اثباتش شهادت 4 نفر را لازم دانسته و شهود هم باید دیده باشند و واقعاً شاهد جریان بوده باشند و الا اگر به جای 4 شاهد سه شاهد به وقوع چنین امری شهادت بدهند خود شهداء را حد می زنند و ادعایشان دروغ محسوب می شود یعنی به عنوان دروغگو معرفی می شوند و خداوند این ها را اگر چه راست هم گفته باشند دروغگو می شناسد برای این که قضیه آن قدر مهم و بزرگ است که جایز نیست به هر شکلی عنوان شود و حیثیت افراد به ناحق بر باد رود.
آنچه که واجب است این است که اجازه ندهیم افراد سالم به آلودگی کشیده شوند و خانواده شریفی به سادگی ساقط بشود و نگذاریم جامعه ای به آسانی از این طریق ضربه بخورد و لذا در اینجا معیار شهادت 4 تا شاهد با خصوصیات لازمی مثل عدل، راستگوئی و... است که در صورت اثبات متهم را حد می زنند و اگر اثبات نشد این خود شهود هستند که به عنوان مفتری حد می خورند. در اینجا می فرماید (لولا جاؤ علیه باربعه شهداء) چرا 4 شاهد را نیاوردند که در اینجا هم جاؤ فعل متعدی است که توسط (باء) و علی که از حروف تعدیه هستند متعدی شده در کلمات عرب و در ادبیات عرب ریزه کاری های زیادی وجود دارد و با دقت در همین نکات ریز است که مضامین و مطالب بهتر روشن می شود در آیه قبلی جاؤ بالافک به معنی دروغ زدن و دروغ آوردن با (باء) متعدی شده بود ولی در اینجا جاؤ علیه باربعه شهداء به معنی روی او و برای او 4 شهید باید بیاورد یعنی یک سوژه ای و یک
**صفحه=19@
موضوعی را مطرح می کنیم که باید روی آن شاهد بیاید و بنابراین کلمه علی به کار می برد و بعدش باء می آید و اینجا این جمله دو مفعول گرفته یکی هاء علیه و یک مفعول دیگرش هم اربعة شهداء و فعل لازمش هم توسط دو حرف علی و باء متعدی شده است (لولا جاؤ علیه باربعه شهداء) چرا این هایی که می خواستند چنین تهمتی بزنند و ادعایی بکنند 4 تا شاهد نیاوردند (فاذا لم یأتوا بالشهداء) این (یأتوا) هم باز همان طور است. اَتی به معنای آمدن است و با (باء) متعدی می شود و معنای آوردن می دهد فاذ لم یأتوا بالشهداء چون شهدایشان را نیاوردند پس این ها (فاولئک عندالله هم الکاذبون ولو لا فضل الله علیکم و رحمته فی الدنیا و الاخرة لمسکم فی ما افضم فیه عذاب عظیم).
این آیه فقط یک تهدید است و ضمناً در رحمتی را هم نشان می دهد و می فرماید که این که شما از این شایعه نجات پیدا کردید و دچار خشم الهی نشدید و انتقام خدا شما را نگرفت معلول این بود که مشمول رحمت خدا و مشمول فضل خدا شدید که البته این فضل و رحمت خدا گزاف و بدون دلیل نبوده، آن جامعه ای که صلاحیت رحمت خدا را دارد و به خاطر این که در خط حرکت می کند و به خاطر این که می خواهد خوب باشد و به خاطر این که جامعه ای که هدف گیریش خوب است و می خواهد خوب باشد و راه خوب را برود. مورد رحمت خداست و فضل خدا شامل حالش می شود و در این موارد لغزش ها، انحراف های این شکلی و کوتاهی ها و قصورها با لطف و رحمت خدا جبران می شود و این یک مسئله اساسی است در تاریخ نهضت ها و در رابطه خدا با انسان و در حرکت تاریخ و ما تاریخ را مثل ماتریالیست ها مادی و صد درصد جوشیده از درون خودمان و خالی از هدایت الهی نمی بینیم-
و در جائی فضل و رحمت خدا نقیصه ای را جبران و یک خطائی را اصلاح می کند که جامعه در اصل و استخوان بندی خودش و انتخاب و مسیر حرکتش به سمت حق باشد و افراد هم همین طور و اگر همه ما اساس کارمان بر خوبی باشد و بخواهیم که خوب باشیم و راه خوب را انتخاب کنیم و حرکتمان صحیح باشد بدون شک در مسیر حرکتمان اشتباهات و قصورها را لطف الهی جبران می کند این که خداوند غافر است خداوند تائب است و توبه ما را می پذیرد و آن غفرانی که در قرآن وجود دارد اکثر موارد غفران همین است و این که خداوند شما را بخشید موارد زیادی از
**صفحه=20@
مصادیقش همین چیزهاست یعنی چیزی که می بایست بر عمل ما مترتب بشود خداوند مانع شد و نگذاشت مترتب بشود حمایت کرد و جلویش را گرفت و این هدایت در تاریخ و دستگیری در تاریخ از اعتقادات مسلمان هاست و الا مادی ها که به این چیزها اعتقاد ندارند- ما اگر نمونه هایش را در تاریخ جمع بکنیم موارد زیادی از دخالت های غیبی و امداد غیبی را در تاریخ خواهیم دید که حرکت تاریخ را از صورت مادی و جبری و قطعی آن درمی آورد و نشان می دهد که خداوند در سراسر تاریخ هدایتش همراه بشر است و ما با هدایت الهی در زمان انبیاء یک مقدار شدیدتر و در غیبت انبیاء هم با استفاده از راهنمایی های انبیاء هدایت می شویم پس (و لولا فضل الله علیکم و رحمته و فی الدنیا والاخرة لمسکم فی ما افضتم فیه عذاب عظیم) اگر فضل خدا و رحمت خدا بر شما نبود هم در دنیا و هم در آخرت- یعنی این ها در آخرت هم مشمول رحمت خدا هستند.
(لمسکم فی ما افضتم فیه عذاب عظیم) هر آینه می رسید به شما، مس آن اصابت مخصوص را می گویند یعنی تعبیر مس لمس و ارتباط با شیء را می رساند. آن عذابی که کاملاً احساسش می کردید فی ما افضتم، کلمه ی افضتم هم پر معنی است یعنی این کاری که کردید. می توانست بگوید فیما عملتهم اما فیما افضتم آورده که یک معنای اضافی را می رساند و یک حالت هجومی دارد که همه ی جامعه یا اکثریت جامعه را یک دفعه گرفتار شایعه کرده و در دام انداخته- تعبیر روشنترش در آیات حج است آنجا که می گوید (فاذا افضتم من عرفات) یعنی وقتی که جمعیت شما افاضه کرد با حالت هجوم و دسته جمعی از عرفات به مشعر و یا آن حرکت انتقالی، اینجا هم با تعبیر افضتم آمده این را می فهمیم که وقتی این حادثه پیش آمده یک دفعه جامعه با حالت هجوم به این شایعه کشیده شده که در آن عذاب عظیمی می رسد به آنها.
(اذ تلقونه بالسنتکم و تقولون بافواههم. ما لیس لک به علم تحسبونه هیناً و هو عندالله عظیم). حالا همان را توضیح می دهد این آیه توضیح همان افضتم است، کاری که شما انجام دادید این بود، تفسیر این کاری که کرده بودند- افضتم فیه- این است اذ تلقونه بالسنتکم، مفسرین بیشتر مایلند که از این در بیاورند- صحیح هم هست- که این که آدم یک چیزی را بگیرد و رد کند و این با این لفظ جمعی که آمده و تعبیر تلقی آورده و بعدش هم تقولون آمده مجموعاً
**صفحه=21@
این جمله این را می فهماند که اینها- همین حالتی که در جامعه ما هم هست- یک چیزی را که می شنوند پیش از علم و خرد و کشف حقیقتش به زبان نیاورد باید قبلاً بررسی و جمع بندی و محاسبه و رسیدگی بشود، اینجوری نباشد که آدم چیزی را با گوش بگیرد و با دهان رد کند و فقط از مسیر گوش و دهان عبور کند، اذ تلقونه بالسنتکم در اینجا عامل کار فقط زبان است، به قلب و دل و حساب و خرد راه پیدا نکرده- و تقولون بافواهم در حدود دهان هایتان است ما لیس لک به علم- چیزی که به مرحله علم و اطمینان نرسیده، چرا شما می گیرید و تحویل می دهید.
این یک درسی باشد در زندگیتان و برای آینده که مسائل را قبل از آن که به دیگران انتقال بدهید تحویل عقل و فکر و مغزتان بدهید رویش محاسبه کنید و بعد با ضوابط و معیارهای مکتب حرف را منتقل کنید و الا حرف را نگه دارید و انبار کنید تا فرصت مناسب برسد و نکته ی بعدی (و تحسبونه هیناً و هو عندالله عظیم) این تذکری بسیار بزرگ است که ما معمولاً این کارها را ساده فرض می کنیم و فکر می کنیم که چیز مهمی نیست. یک خبری است که گفته اند و ما هم درستی اش را تأیید نمی کنیم فقط همان را که شنیده ایم به دیگران می گوییم. مسئولیتش واقعاً به عهده راوی است در صورتی که این جور نیست و چیزی را که شنیدید و نقل می کنید شما هم به عنوان یک روای به عنوان یک پلی عمل می کنید و نمی دانید که با گفتن العهده علی الراوی مسئولیت از دوش شما نمی افتد.
در یک روایتی امام می فرماید کفی بالمرء کاذباً، کافی است که آدم کاذب حساب بشود همین که حرفی شنید به دیگران بگوید حتی با ذکر مبناء و این کارهایی که روزنامه ها و منابع خبری می کنند در دنیا همین است این درس را ما الان روی افراد پیاده می کنیم ولی اگر این را به سطح جامعه منتقل بکنیم و اگر یک روزی جامعه ای کاملاً اسلامی داشته باشیم و بخواهیم با معیارهای اسلامی و به این آیات عمل بکنیم خواهید دید که این روزنامه ها و منابع خبری نخواهند توانست این گونه عمل بکنند که خبر خبرگزاری ها و رادیوهایی که پشت سرش صهیونیست ها هستند اداره کنندگانش سرمایه داران، کمونیست ها، سیا، مغرضین موساد هستند و می دانند از کجا آمده و باید روش حساب کرد و همه ابعادش را محاسبه و
**صفحه=22@
رسیدگی کرد غرض گوینده و فرستنده را در نظر گرفت این را بگیرند و فوری در روزنامه ها و در سطح کشور منتشر کنند و بعد اگر وحی هم بیاید اثرش را از بین نبرد، در جامعه اسلامی با اخلاق اسلامی اگر بنا باشد عمل بکنند همه این ها کنترل باید بشود. البته گفتم که قرآن چقدر لطیف وارد می شود و معجزه قرآن این است و موقعی ما اعجاز قرآن را می فهمیم که با دقت همه ریزه کاری های آیه را بفهمیم.
"و تحسبونه هینا"، شما خیال می کنید ساده است، هین یعنی ساده، سست، بی اهمیت، نه شما خیال می کنید ساده است گمان می کنید که این یک کار بی اهمیتی است ولی این طور نیست و هو عندالله عظیم این پیش خدا خیلی بزرگ است از این تعبیر آدم می فهمد که در زندگیش چقدر کارهای کوچک کوچک انجام می دهد و خیال می کند چیزی نبوده ولی در محاسبه می بیند پیش خداوند کارهای بد بسیار بزرگی را انجام داده. کلمه عند الله در اینجا معنا دارد این عند الله که می گوید یعنی روی معیارهای اسلام که الان در دست ماست یعنی به هر حال شما باید این کار را بزرگ حساب کنید.
ممکن است شخص شما یک چیز کوچکی را انجام داده باشید اما با معیارهای دین و قانونی که اسلام آورده برای نظام جامعه و اخلاق و پرورش انسان، در مجموع که در نظر می گیرید و در ظرف خودش که این را محاسبه بکنید می بینید خیلی بزرگ است کلمه عند الله در اینجا معنایش روشن می شود که خدا محاسبه را روی یک فرد و یک مورد نمی کند محاسبه را در سطح جامعه و در سطح تاریخ و آن مجموعه محاسبات انجام می دهد.
(و لولا اذ سمعتموه قلتم ما یکون لنا ان نتکلم بهذا). در اینجا درس عملی قرآن این است که چرا وقتی این را شنیدید براساس همان عمل بر صحت و اصالت بر صحت و حسن ظن به برادر مسلمان نگفتید ما یکون لنا ان نتکلم بهذا که ما حق نداریم- ما یکون لنا- یعنی نیست برای ما- یعنی ما چنین حقی نداریم که در این باره تکلم کنیم چقدر جالب می گوید که آنچه که به گوشتان رسیده نباید از زبانتان در بیاید. لولا اذ ستمعتوه وقتی به دروازه گوشتان وارد شد چرا نگفتید- قلتم ما یکون لنا ان نتکلم بهذا- ما حق نداریم از دروازه دهان این را بیرون بدهیم- باید آن زیر نگهش بداریم باید حبسش کنیم و اینجا (سبحانک
**صفحه=23@
هذا بهتان عظیم) شما باید در برخورد با این حادثه این را می گفتید چون افک مبین و دروغ مبینی بوده و با همان دلائلی که گفتم معلوم بوده که توطئه است و معلوم بوده که کار منافقین است و می خواسته اند که خانواده پیغمبر را و رهبر را آلوده کنند. باید می گفتید این بهتان است- بهتان هم تقریباً مضمونی شبیه همان افک دارد منتهی با یک مقدار تفاوت.
(یعظکم الله ان تعودوا لمثله ابداً ان کنتم مؤمنین). خداوند این بار شمار را موعظه و نصیحت می کند که مبادا برگردید به مثل این عملی که انجام داده اید و ان کنتم مؤمنین و اگر مؤمن باشد هرگز نباید برگردید. و الا اگر مؤمن نباشید که این نصیحت ها و راهنمایی های خدا هم در شما اثر نمی کند و موضوع صحبت ما هم بر سر رابطه با مؤمن است و در صورت مؤمن بودن نباید سوء ظن داشت و باید این اصل را پذیرفت و به آن عمل کرد بعدش هم می گوید (یبین الله لکم الایات و الله علیم حکیم).
- خداوند آیاتش را برای شما می گوید و آیات خدا از روی علم و حکمت می آید. این به کار بردن علیم حکیم گویاست یعنی خداوند می داند این گونه کارها چه اثری روی جامعه و چه مضراتی برای جامعه دارد و حکمت هم دارد یعنی دستوراتی که خدا می دهد صرفاً یک اظهار بی مبنا نیست حتماً فلسفه دارد یعنی کار بی حکمت و موعظه بی حکمت، از طرف خداوند ممکن نیست ممکن است ما مصلحت ها و فلسفه ها را نفهمیم اما این طور نیست. تا اینجا روح مسئله مطرح می شود و از این به بعد اصلاً روح شایعه آفرینی و افک و تهمت زدن به عنوان یکی از مسائل اصولی جامعه مطرح می شود.
**صفحه=24@
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و لقد کرمنا بنی آدم و جعلنا هم فی البر و البحر و رزقنا هم من الطیبات و فضلنا هم علی کثیرٍ ممن خلقنا تفضیلا.
خلاصه ای از درس گذشته:
درس گذشته درباره شایعه و نشر شایعه بود که در جامعه اسلامی مورد استفاده منافقین و کسانی که می خواهند در جبهه داخلی به اسلام ضربه بزنند قرار می گیرد و در آنجا آیاتی بود که مربوط به عایشه همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می شد، که ایشان در بازگشت از جنگ بنی المصطلق در بین راه و در یکی از منازل گردن بندشان پاره می شود و مشغول جمع آوری گردن بند می شوند و به این دلیل از کاروان باز می مانند و بعد یکی از اصحاب پیامبر از راه می رسد و ایشان را بر شتر خودش سوار می کند و به کاروان می رساند که این یک سوژه ای به دست منافق ها می دهد و منافقان به تهمت زدن و شایعه پراکنی می پردازند و حدود یک ماه از جریان می گذرد و جو این شایعه در جامعه به شدت بالا گرفته و در مردم هم با وجودی که به پیامبر خیلی اطمینان داشتند یک حالت دو دلی و تردید پیدا شده بود تا این که بعد از یک ماه آیاتی نازل می شود و همسر پیامبر تبرئه می شود و آن آیات اشاره داشت به این که اگر شایعه ای را شنیدید خصوصاً آن که شایعه در مورد خاندان پیامبر باشد همان جا شایعات را دفن کنید و اصلاً آن را به دل و ذهن خود راه ندهید. و بعد اگر شایعه در مورد زنا بود باید حداقل 4 نفر شاهد عادل در آن مورد شهادت بدهند تا بتوان آن را پذیرفت و الا به عنوان یک امری که صحت داشته باشد نباید قبول کرد و گفتیم عصبه: یعنی یک جمعیت سازمان یافته و افک، یعنی دروغ و دروغ سازی و تهمت و شایعه و و در
**صفحه=25@
دنباله مطلب:
گفتیم که به طور کلی هدف از شایعه سازی چه در حال و چه در گذشته تضعیف روحیه ی جمع است و ابتکار هم ابتکار امروز نیست و ریشه دارد به دلیل این که در 1400 سال پیش نمونه شایعه سازی را در داستان افک که داستانی است مربوط به عایشه که ایشان مورد اتهام قرار گرفته بودند و پانزده آیه از آیه 10 تا 25 سوره نور مربوط به آن است و در آنجا گفتیم که گروهی از منافقان بودند که این شایعه را پروراندند و یک ماه هم مسلمانان درگیر بودند تا این که وحی آمد و در آنجا قرآن چند درس درباره شایعه به ما داده که در زندگی ما می تواند مؤثر باشد، یکی از درس ها این است که به مسلمان ها می آموزد که این شایعه ها در مجموع به نفع شما تمام می شود نه به ضرر شما لا تحسبوه شراً لکم بل هو خیر لکم:
علتش هم این بود که مسلمان ها به خاطر مسائلی که پیش آمد هم دشمنان را شناختند و هم اصولی تثبیت شد که موقعیت اجتماع را تحکیم می کرد و آسیب پذیری شان در آینده را به خاطر این تجربه کم می کرد. منتها این امتیاز برای مسلمان های صدر اسلام بود و معلوم نیست که برای ما هم چنین باشد برای آن که آن ها با وحی هدایت می شدند و قرآن که نازل می شد مسئله را حل می کرد و مردم می فهمیدند که قضیه دروغ بوده و در نتیجه هم دشمن معرفی می شد و هم خاندان پیامبر تبرئه شد و هم مسلمان ها متوجه شدند که چنین خطراتی تهدیدشان می کند و در آینده تا حدودی واکسینه شدند و بعد بر اساس این شایعه و آن مسائل قرآن درس های دیگری داد که یکی دیگر از آن درس ها مسئله اصل حسن ظن نسبت به برادر و خواهر مؤمن بود که گفتیم تعبیر قرآن هم همین است که وقتی نسبت به مؤمن چیز بدی شنیدید فوری باور نکنید و حتی در ذهن هم آن را مسلم نگیرید و بگوئید هذا بهتان عظیم- در صورتی که کذب بودن شایعه یا تهمت کاملاً آشکار باشد مانند همان داستان عایشه- این موضع گیری در برابر مؤمن است و اگر از فاسق خبری را شنیدید، فوری پخش نکنید، قرآن تأکید کرده و انتقاد می کند که چرا با گوش می شنوید و از دروازه دهان بیرون می دهید، بدون آن که مسئله را بررسی کنید پخش می کنید و دستور می دهد که هر مطلبی را که شنیدید قبلاً تحقیق کنید و وقتی که روشن و بررسی
**صفحه=26@
شد اگر قابل پخش است پخش کنید و الا نه این هم یک درسی بود درس دیگر آثار سوء شایعه سازی و شایعه پردازی و تحت تأثیر شایعه قرار گرفتن است که قرآن تذکر می دهد و می گوید اگر اینجور باشید، در عذاب عظیم و در معرض سقوط قرار نمی گیرید و بعد چند نکته ادبی داشتیم که فعل لازم و متعدی را توضیح دادم البته اگر می خواستیم روی شایعه کار کنیم حداقل 5 جلسه وقت ما را می گرفت و ما فقط یک مورد از شایعه در قرآن را مطرح کردیم در صورتی که آیات زیادی در قرآن در مورد شایعه، شایعه سازی و شایعه پردازی و گناه شایعه سازی و شایعه پردازی و برخورد با شایعه و شایعه پردازی وجود دارد که به دلیل آن که آقایان پیشنهاد کردند بحث ارزش ها را مطرح کنیم از ادامه بحث شایعه صرف نظر کردم و بحث ارزش ها در اسلام را دنبال می کنیم در ضمن بحث به آیات فراوانی برخورد خواهیم کرد که اگر درست کار بکنید و وقت بگذارید و آیات را حفظ کنید و رابطه آیات را هم متوجه بشوید در مجموع ممکن است یک سبکی و یک روشی برای استفاده از قرآن که بتواند مفید باشد به دست بیاورید.
ارزش انسان در اسلام
البته بحث ارزش ها که مطرح می شود در محدوده انسان نیست بلکه در محدوده جهان است منتها من بحث را از انسان شروع می کنیم چون نتیجه بیشتر و بهتری خواهد داشت و بعد اگر فرصتی پیش آمد به مسائل دیگر و ارزش در غیر از انسان می پردازم. ارزش ها در مورد موجودات و در انسان تقریباً همه ارزش های محدود و نسبی و مشروطی هستند و فقط در وجود محض و در مورد خداوند است که هر چه هست ارزش است و ارزش آن هم مطلق است و هیچ گونه قید و شرط محدودیتی ندارد و هیچ نسبیتی هم در آن ارزش های الهی مطرح نیست و کاملاً مطلق است، البته در مورد وجود هم چنین بحثی مطرح است و فلاسفه معتقدند که وجود هم خیر محض است، یعنی هرجا و هر شکلی که وجود باشد آن جنبه وجودی اش خیر است و ارزش است و شر را ناشی از عدم می دانند و آن جایی است که یک نوع عدم در رابطه با وجود قرار می گیرد و در این صورت شر پدید می آید و این یک بحث فلسفی است که در جای خودش باید
**صفحه=27@
توضیح داد که چگونه وجود خیر محض است و شر و شرور ناشی از عدم است؟ و کتاب عدل الهی استاد شهید مرحوم مطهری برای این مطلب مرجع خوبی است و این مسئله در آنجا تقریباً حل شده است، حالا از این بحث های کلی می گذریم و می رسیم به انسان و در مورد انسان می خواهیم ارزش و ارزش های انسان را و بعد انواع ارزش هایی که در انسان وجود دارد و بعد ریشه ها و عوامل و معیارهای ارزش در انسان و خصوصیات دیگری در رابطه با همین بحث، در انسان بررسی کنیم و بدانیم که چه چیزهایی برای انسان و در انسان دارای ارزش و اعتبار است و چه چیزهایی نیست و آن ارزش ها از کجا منشأ می گیرد. تا آنجا که به بحث قرآنی ما مربوط می شود ممکن است گاهی از بحث قرآن خارج شویم و مسائل فلسفی را از کتب فلسفی در رابطه با همین بحث مطرح کنیم اما متن کار ما قرآن است. راجع به ارزش و ارزش انسان و ارزش های انسانی در قرآن خیلی آیه داریم و در همان موضوع بندی که کرده بودم نزدیک به 300 الی 400 فیش درباره این موضوع نوشته ام که فعلاً روی آن ها کار می کنیم و ممکن است چیزهایی هم اضافه بشود و من در اینجا آیات برجسته و نمونه های روشن را مطرح می کنیم، آیه ای را که در آغاز نوشتیم، و لقد کرمنا بنی آدم و جعلنا هم فی البر والبحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا که این آیه 70 از سوره اسراء یا سوره بنی اسرائیل است و ترجمه آیه هم روشن است و من اول یک ترجمه تحت اللفظی می کنم.
این لام لقد که آمده، تأکید را می رساند، در قرآن به طور کلی هیچ حرفی و حتی هیچ آهنگی را پیدا نخواهید کرد که بدون جهت آماده باشد حتی اعراب ها و آهنگ های قرآن و جلو و عقب آمدن کلمات و اضافه شدن حروف و از این قبیل چیزها، تمام روی حساب است مثل مقاله ها و نوشته های ما نیست که زینتی و بی جهت باشد و گاهی برای این که بهتر حرف بزنیم یا بهتر مقاله بنویسیم پشت سر هم کلمات را ردیف کنیم یا بدون توجه کلمات تکراری به زبان بیاوریم. مفسرین از تمام جزئیات قرآن مطلب می فهمند و در و لقد، واو، مطلب را به گذشته عطف می دهد و لقد تأکید است که قد، یعنی تحقیقاً، ل، که بر سر آن آمده تأکید اضافی است که مطلب را خیلی مؤکد می کند، یعنی تحقیقاً و
**صفحه=28@
بدون شک و تردید و با تأکید شدید می خواهد بگوید: کرمنا بنی آدم، ما مکرم داشته ایم، گرامی داشته ایم یا گرامی آفریده ایم بنی آدم را، و حالا ما از این بنی آدم و خود کرمنا و که موضوع بحث ما است ارزش های انسان را می خواهیم در بیاوریم. این آیه اشاره به ارزش انسان می کند و قسمت بعدی آیه، و حملناهم فی البر والبحر، ممکن است توضیح همان اکرام انسان باشد و ممکن است مطلب دیگری باشد، اگر توضیح اکرام و این که ما انسان را مکرم داشته ایم باشد، یعنی ما انسان را در تمامی زمین که خشکی و دریا است مسخر کردیم، و حملناهم فی البر والبحر یعنی انسان را بر دوش آنچه که در زمین و دریاهاست سوار کردیم و انسان را مسلط بر موجودات مادی روی زمین قرار دادیم-
کلمه بحر و بر ضمن آن که دو جهت مستقل از زمین را مشخص می کند اصطلاحاً هم به کار می رود به معنای همه چیز به کار می رود و وقتی ما می گوییم بر و بحر معنای سراسر جهان را در نظر داریم که بگوییم، یعنی هر چه که هست برای این که هر چه که هست یا در دریاست و یا در خشکی- پس می شود ما این انسان را مسلط بر خشکی و دریا کردیم این یک مقوله از بحث و مقوله بعدی و رزقناهم من الطیبات که باز هم ممکن است توضیح همان اکرام انسان باشد که شخصیت انسان این است که خداوند برای رشد انسان و برای تکامل انسان، غذا و روزی از طیبات قرار داده یعنی چیزهای با ارزش، و ما در بحث ارزش وقتی که ارزش های مطلق را بحث کنیم طیب را توضیح خواهیم داد ولی در اینجا فقط می گوییم که خداوند چیزهای خوب و پاک جهان را، رزق و مایه تغذیه انسان قرار داده است که هم رزق مادی است و هم رزق معنوی، یعنی چیزهایی که فکر انسان را تغذیه خوب می کند یعنی خداوند از مبدأ وحی و آفرینش از مبدأ فکر و خرد انسان و از طریق الهام و از همه طرق کسب علم و فضیلت انسان را، تغذیه می کند که عمده سه طریق وحی و فکر و الهام- است و فکر را که انسان بیشتر از طریق تماس می تواند بگیرد یعنی حس و وحی و اشراق سه مبدأ تعلیم انسان است و رزق انسان از این طرق به انسان می رسد که فکر بیشتر یافته های حسی را جمع می کند و حوزه تفکر دریافته هاست، و در اشراق و وحی هم که تفکر سهم زیادی ندارد پس مبدأ رزق معنوی انسان اینهاست و مبدأ رزق مادی انسان هم همین بر و
**صفحه=29@
بحری است که گفتیم دریا و زمین و فضا مبدأ رزق است که انسان باید برای تکامل جسمی و روحی از طیبات ارتزاق کند. در (و رزقناهم من الطیبات) من می تواند من تبعیض باشد، کلمه من اقسامی دارد که یکی از اقسام آن من تبعیض است- یعنی بعضی از طیبات، چون پیداست که انسان از همه طیبات روی زمین که نمی تواند استفاده کند و خیلی از طیبات هست که رزق انسان نیستند و رزق موجودات دیگر هستند و ممکن است که واسطه رزق انسان باشند.
آیا انسان بر دیگر موجودات فضیلت دارد؟
و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا: بنی آدم را بر بسیاری از کسانی که آفریده ایم تفضیل و برتری دادیم که اینجا هم قابل بحث است که منظور از کثیر چیست، آن کثیری که انسان بر آن ها برتری دارد چه کسانی هستند که ما یکی یکی این نکات را روشن و ریشه یابی می کنیم و ممکن است که بحث سئوال انگیزی باشد، این آیه و چند آیه قبلش درباره یک مطلب هستند و این سلسله آیات کاملاً به هم مربوط هستند و شما که قرآن را مطالعه می کنید از آیات جلوتر یعنی از آنجایی که داستان خلقت آدم شروع می شود مطالعه کنید که می گوید،
و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس، قال ءاسجد لمن خلقت طینا**زیرنویس=61/ 17.@ به آن ملائکه گفتیم که آدم را سجده کنید- و خود این آیه از آیات ارزش انسان است و ما در بحث های بعدی به آن می رسیم- ولی شیطان ابا می کند و می گوید بر کسی سجده کنم که او را از گل آفریدی. قال ارایتک هذا الذی کرمت علی**زیرنویس=62/ 17.@ این کلمه کرمنا که در آیه قبلی داشتیم با این اظهار شیطان که می گوید او را بر من مقدم داشتی و او را بر من تفضیل دادی، ارتباط پیدا می کند و من از شما تقاضا می کنم که این آیات مربوط به هم را از قبل و از بعد نگاه کنید.
بنی آدم یکی از مباحثی است که در قرآن مطرح است و ما باید ببینیم که بنی آدم کیست؟ در این باره یک بحثی است که آیا این آیه شامل تمام انسان های روی زمین است یا این که نه؟ این یکی از بحث هایی است که در قرآن مطرح است و در خیلی جاهای قرآن می توانید پیدا کنید مثلاً در اول سوره نساء قرآن می فرماید: الذی خلقکم من نفسٍ واحده- که مفسرین در این جا
**صفحه=30@
بحث کرده اند و در تفسیر المیزان آقای طباطبائی بحث مفصل تری آمده و اقوال مختلف را در آنجا نقل می کند در آنجا یک نظر هست که می گوید لزومی ندارد که همه ما بنی آدم باشیم و ممکن است که از نسل های مختلف روی زمین باشیم ممکن است نسل آدم در یک نقطه از دنیا رشد کرده باشد و انسان های دیگری هم از نسل دیگری به وجود آمده باشند بنابراین ضرورتی ندارد که همه ما اجباراً از نسل آدم باشیم و ممکن است که غیر آدمی هم بوده و کسانی هم از نسل او باشند اما مجموعاً از آیات قرآن فهمیده می شود که نص صریحی در این باره نیست-
نص آن تعبیری است که محتوایش را به طور قطعی برساند و احتمال خلاف نداشته باشد مثلاً اگر اسم شما را ببرند و بگویند آقای فلانی، این تعبیر نص و صریح است و قابل تأویل نیست ولی اگر یک تعبیری به کار ببرند که مشخص نباشد منظور از آن شما باشید یا دیگری، آن قسمتی را که بیشتر احتمال می رود و بیشتر در مطلب روشن است ظاهر می گویند و اگر گفتیم نص قرآن یعنی این که احتمال خلاف نداشته باشد و اگر گفتیم ظاهر قرآن این است یعنی به احتمال قوی و بیشتر این است و شاید هم چیز دیگری باشد- مثلاً یا ایها الناس اتقوا ربکم، الذی خلقکم من نفس واحده و خلق منها زوجها،**زیرنویس=1/ 4.@
که ای مردم تقوی داشته باشید، در مقابل خدائی که شما را از نفس واحده آفریده این کلمه و خلق منها زوجها ظاهر آیه است و نص نیست، یعنی آیا زوجه آن نفس واحده را از خودش آفریده؟ یک معنایش این است که از جنس او آفرید یعنی اگر آن انسان بود این هم انسان است و این ها را از یک جنس آفرید. یک احتمال این است که بنا به بعضی از روایات از همان ماده ای که آدم را آفرید، از همان ماده یک چیزی جدا کرد و از آن حوا را آفرید پس خلق منها زوجها، یقینی نیست، نص نیست و صراحت ندارد که حتماً از ماده ی وجودی خود آدم حوا خلق شده باشد می تواند این معنا را داشته باشد و می تواند آن معنا را نداشته باشد، این جور چیزها را ظاهر قرآن می گوییم و حالا ما در برخوردی که با قرآن داریم و مجموعاً از سبک قرآن می فهمیم که وقتی یا بنی آدم می گوید، خطاب به همه مردم روی زمین است و گاهی یک مضمون را می بینیم که هم با خطاب آدم و بنی آدم با آن مواجه شده و هم با خطاب انسان و هم با خطاب ناس با آن مواجه شده است که تمام مردم
**صفحه=31@
روی زمین را با همین لفظ و تعبیرات خطاب می کند. از همین آیه و آیاتی از این قبیل چنین به دست می آید که قرآن بنی آدم را انسان های موجود و از نسل آدم می داند.
در دنباله بحث کرامت انسان از سوره زیتون که در جزء آخر قرآن است استفاده می کنیم در آنجا می فرماید: والتین والزیتون و طور سینین، و هذا البلد الامین لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم، این آیه با آیه و لقد کرمنا بنی آدم، از یک جهت با هم می خوانند یعنی از آن جهت که ارزش انسان را نشان می دهند و در یک مطلب سخن می گویند. در آنجا می گوید، و لقد کرمنا بنی آدم، ما بنی آدم را یک موجود مکرم و شریفی قرار داده ایم و در اینجا می گوید که ما انسان را در بهترین تقویم آفریدیم عده ای از مفسرین می گویند که ما تعبیر شایسته ای که معادل تقویم باشد در فارسی نداریم که بتوانیم ترجمه ای بکنیم که بتواند که آنچه را قرآن و زبان عرب از تقویم اراده می کند بیان کنیم، باید با جمله تقویم را توضیح دهیم.
البته به لغت که مراجعه کنیم می بینیم که ماده قوام به طور کلی معانی زیادی دارد و وقتی که به باب تفعیل می رود مصدرش همین تقویم است که بیشتر معنای تعدیل را می رساند و اعتدال را بیان می کند. به نظر می رسد که تقریباً مفسرین قبول دارند که معنای احسن تقویم در قرآن در مورد آفرینش انسان این باشد که ما انسان را در بهترین تعدیلی که در مخلوقات داریم آفریدیم یعنی آن چنان در وجود انسان رابطه بین اجزاء وجود خود انسان و قطعات و اجزاء بدن انسان و ارگانیزم انسان به اضافه روح و قوت فکر و قدرت درک و آن جوهر مجرد انسان که در رابطه با این ارگانیزم قرار گرفته به اضافه ارتباط با این موجود، یعنی مجموعه روح و بدنش با خارج از وجود خودش، یعنی خدا، نیروهای غیبی مادی زمان و مکان و حرکت و به طور کلی ماده موجودی، که به طور دقیق روابطش با جهان تعیین و تعدیل شده به طوری که بتواند در ارتباط با مجموعه جهان موجودی شایسته و عالی باشد، فی احسن تقویم، در بهترین نوع اعتدال و روابط سازگار و مفید و روابط مداوم و سازنده این انسان آفریده شده است و باز تعبیر دیگری که در آن به کار گرفته: فاذا سویته و نفخت فیه من روحی**زیرنویس=39/ 15 و 72/ 38.@ این تسویه انسان که همین احسن تقویم است همان
**صفحه=32@
حالتی است که خداوند در مورد خلقت انسان می گوید که موجودی آفریده شده، که وجودش و اجزاء وجودش و همه ابعاد وجودش در رابطه با جهان عالی ترین نوع هماهنگی و سازگاری و رابطه بهره دهی و بهره گیری و استعداد رشد و تکامل در او تعبیه شده- البته در این مورد بحث خیلی وسیع و باز است و اگر ما بخواهیم از بحث قرآنی کنار برویم و حرف های حکما و نوشته های امروز و بحث های فیزیولوژیک را بررسی کنیم- مجموعه وجود انسان را در بهترین تعبیر در کلمات علی بن ابیطالب می بینیم که انسان را عالم کبیر می داند در مقابل جهان که عالم صغیر است و می فرماید اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر که خطاب علی بن ابیطالب به انسان است که تو فکر می کنی که همین جرم کوچک 50، 60 کیلوئی هستی در صورتی که مجموعه جهان و همه جهان هستی در تو پیچیده شده است و واقعیت هم همین است، یعنی انسان در تحلیل نهایی در انسان و بررسی انسان به اینجا می رسد. در یکی از نوشته های قدیمی به نام اخوان الصفا که در تفاسیر در این رابطه از آن استفاده می کنند و همین تفسیر الجواهر که نوشته طنطاوی است و یکی از کتاب های تفسیر فنی و خاص است. مرحوم طنطاوی از دانشمندان طبیعی مصر است که علم تفسیر را خوب می دانسته ولی تخصصش در علوم طبیعی بوده و خصوصیت تفسیرش این است که بیشتر به ابعاد علوم طبیعی در قرآن پرداخته و هر جا که بحث در مسائل طبیعی و گیاه شناسی و انسان شناسی و کوه شناسی و زمین شناسی و دریا و حشرات و هر یک از موجودات دیگر به تناسبی قرآن اشاره به آن کرده، به تناسب سخن گفته تفسیر ایشان در بیست و شش جلد قطور و خیلی ریز و پر از مطلب است و در این گونه مسائل ایشان از رسائل اخوان الصفا در رابطه با این مسائل نقل می کنند من جمله در همین آیه که در ضمن این آیات و آیات دیگری ایشان، رابطه انسان را با جهان در نوشته های خیلی قدیمی اخوان الصفا درآورده که چگونگی حاکمیت انسان و تسلط انسان بر این جهان را در بعد مادی اش ترسیم می کند یعنی خلیفة الهی انسان را با وضوح و نمونه های خوبی نشان می دهد.
**صفحه=33@
بیان خلیفة الهی انسان
به هر حال بحث ارزش در انسان را با توجه به آیاتی که گفتم و آیه دیگری که اضافه می کنم ادامه می دهم در قرآن مکرر این مضمون آمده که روح خداوند مایه حیات انسان است و تعبیر آن "نفخ فیه من روحه (9/ 32)" است- و باز در قرآن دو آیه شبیه به هم و تقریبا "با یک لفظ" فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له الساجدین (29/ 15) آمده که در بحث های بعدی به آن ها اشاره خواهیم کرد- در اینجا روح خداوند مبدأ حیات است و قبلاً تسویه صورت گرفته، یعنی طراحی و طرح سازمانی انسان قبل از افاضه روح خدا است و این طرح سازمان یافته ای که خداوند تنظیم کرده با روح خدا جان می گیرد و حیات می یابد و آن طرح به کار می افتد، پس روح خدا در بهترین سازمانی که قابل تصور است دمیده می شود.
در زبان فارسی جزو صیغه هایی که در فارسی داریم صفت عالی است یعنی چیزی که بخواهد سطح بالاتری را نشان بدهد و علامت آن "تر" و "ترین" است که در آخر صفت می آید و در زبان عربی صفات عالی بر وزن افعل، تفضیل است و افضل، تفضیل بر وزن افعل تفضیل عالی ترین و بالاترین صورت را می رساند کلمه احسن هم بر وزن افعل است پس معنای آیه می شود این که انسان در بهترین شکل ممکن و در بهترین سازمان ممکن و در بهترین اعتدال و تعادل با بقیه جهان که ممکن بوده به وجود آمده است و این کلیات نشان می دهد انسان در پیشگاه خداوند چقدر با ارزش است و این موجودات حامل روح خدا است "نفخت فیه من روحی" البته با یک تفسیر، این افاضه فیض است و لااقل خداوند این را به خودش نسبت می دهد و می خواهد یک انتسابی بین انسان و خدا معرفی کند. ممکن است بگوئید که همه موجودات از افاضه خدا هستند و اصلاً وجود چیزی غیر از افاضه خدا و امتداد وجود خدا و سایه وجود خدا نیست، اما این تعبیر برجستگی انسان را مشخص می کند که "نفخت فیه من روحی" این کلیاتی درباره ارزش انسان و نکته مهم آثار ارزش انسان آن بعد اساسی وجود انسان است که انسان را از بقیه موجودات و ملائکه و اجنه و هر موجود ذی شعور و ذی حیاتی جدا می کند و آن بعد خاص الهی است که در وجود انسان تعبیه شده که به انسان قدرت می دهد که کارهای خدایی بکند و صفات
**صفحه=34@
خاص خدا، عالم، محیط، و حتی خالق- البته نه به معنای دقیق خلقت بلکه یک نوع سازندگی که در انسان وجود دارد را کسب کند. انسان هم تصمیم گیرنده و مختار است- یعنی حرکت ارادی دارد و به اجبار حرکت نمی کند- و هم حی است، هم سازنده است و هم تصمیم گیرنده هم عالم است و هم مدبر است- مدبر هم یکی از اسامی خدا است و به یک معنا خاص خداوند است. ولی تدبر این جهان به دست و اختیار انسان داده شده یعنی در پهنه گیتی و جهان چه در زمین و غیر زمین موجودی را نمی شناسیم که این موجود مثل انسان بتواند فکر بکند و تصمیم بگیرد و با تشخیص و میل خودش انتخاب بکند و بسازد و ایجاد کند پس انسان می تواند متصف به صفات خدایی شود و در حدیث قدسی هست که می فرماید (عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی او مثلی) من را اطاعت کن در مباحث آینده خواهیم دید که عبادت یکی از عوامل ایجاد ارزش است- که از طریق اطاعت انسان در اثر آن راهی که برایش تنظیم کرده اند مثل خدایا مثل خدا در زمین می شود و این درست تعبیر همان خداگونگی است.
اما این خداگونگی با آن ابعاد خاصی که من گفتم مطلق نیست و بالاصاله انسان نمی تواند آن کارها را انجام بدهد، ما ظل خدا و سایه ی خدا هستیم، سایه ی وجود مطلق هستیم نه بالاصاله و مطلق- خود وجود باشیم. این کلیات ارزش انسان است و حالا سه نکته ی دیگری که در ادامه ی آیه است توضیح می دهیم و بعد آیه را معنا می کنیم. یک نکته این است و فضلنا هم علی کثیر ممن خلقنا، ما انسان را بر بسیاری، بر کثیری- نمی گوید بر همه بر بسیاری از موجوداتی که آفریده بودیم تفضیل دادیم و مقدم داشتیم، در اینجا این موضوع مطرح است که آن کثیر کیست؟ و آیا کسانی خارج از این کثیر می توانند باشند یا نه؟
اولاً یک توضیح ادبی برای کلمه من بگویم ممن در اصل دو کلمه بوده و در هم ادغام شده، یک من اول داشته و یک من بدنبالش بوده، مِن یعنی از و مَن یعنی آن ها کسان، تفاوت مَن با ما در ادبیات عرب این است که مَن برای موجودات صاحب عقل و فکر به کار می رود ولی ما، هم برای موجودات با فکر و شعور و بیشتر برای اشیاء و موجودات بی فکر و بی حیات به کار می رود، به انسان، مَن، می گویند ولی به این صندلی و میز، ما، می گویند، البته ما می تواند شامل
**صفحه=35@
انسان هم باشد چون انسان شیء هم هست ولی اگر بخواهند جنبه خاص تعقل و تفکر انسان را برسانند مَن به کار می برند پس بنابراین قرآن که می گوید فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا اشاره به موجودات عاقل و موجودات ذی شعور دارد- البته غالباً این است و در کلمات عرب مرسوم است که از "ما" و "مَن" این چنین استفاده کنند، اما در مواردی هم ممکن است استثناء پیدا کند و مَن خارج از این مورد استعمال شده باشد و ما هم خارج از موضوع خودش به کار رفته باشد. و در ادبیات صحیح این است که مَن در مورد موجودات با شعور استعمال شده باشد- خوب این کثیر چه کسانی هستند. ما سه دسته موجود با شعور را از آیات و روایات و تفاسیر، می شناسیم:
1- دسته موجودی به نام ملائکه و دسته دیگر موجوداتی به نام جن و دسته سوم موجوداتی به نام انسان، بحث جن را در اینجا نمی گوئیم چون از آن جمله آن مباحث پیچیده ای است که ساعت ها رویش باید بحث بشود و قرآن در آیات زیادی درباره جن و تکلیف جن و شعور جن و مجازات جن و توالد و تناسل جن و رابطه جن با انسان و رابطه جن با ملک و رابطه جن با خدا، دارد و هر موضوع را با آیات مربوطش جداگانه باید بررسی کرد تا به نتیجه رسید ولی مجموعاً مفسرین معتقد هستند که موجود با شعوری به عنوان یک شعبه از موجودات صاحب عقل و تکلیف به نام جن وجود دارد در مورد ملائکه هم قرآن فراوان اشاره دارد و در رابطه انسان با خدا و با انبیاء دائماً مطرح می شوند.
پس منظور از تفضیل انسان بر بسیاری از موجودات ذی شعور و ذی عقل کی ها هستند. بعضی از مفسرین خواسته اند از این آیه استفاده کنند که ملائکه از انسان فضیلتشان بیشتر است و می گویند چرا قرآن نگفته ما انسان را بر همه موجودات ذی عقل تفضیل دادیم، چون گفته ما انسان را بر بسیاری از موجودات افضل کردیم. بعضی از مفسرین می خواهند بگویند کسانی که خارج از بسیاری مانده اند همان ملائکه هستند مثلاً زمخشری در کشاف که یکی از تفاسیر مهم اهل سنت است اصرار دارد که بگوید ملائکه از نظر وجودی و ارزش بر انسان مقدمند، اتفاقاً این یکی از مباحث اصلی ماست که ببینیم در رابطه انسان و ملائکه کدامیک ارزش بیشتری دارند زمخشری از همان آیه می خواسته استفاده
**صفحه=36@
بکند که ملائکه بر انسان افضلند برای این که قرآن گفته ما انسان را بر کثیری از مخلوقات تفضیل دادیم و غیر از کثیر را هم ما کسی را غیر از ملائکه نمی شناسیم بنابراین ملائکه خارج از این کثیر هستند و انسان بر آن ها برتری و ارزش بیشتری ندارد.
علت نهی آدم از خوردن شجره منهیه به زعم شیطان
آیه دیگر در مورد شیطان که وقتی در بهشت نفوذ می کند و آدم و حوا را وسوسه می کند و می گوید که خداوند شما را از این درختی که نمی خورید بی جهت نهی نکرده و اگر شما از این درخت تناول کنید یا در بهشت ابدی و جاودان می شوید و یا تبدیل به ملائکه می شوید: فوسوس لهما الشیطان لیبدی لهما ما وری عنهما من سواتهما و قال ما نهیکما ربکما عن هذه الشجرة الا ان تکونا ملکین او تکونا من الخالدین (20/ 7)
شیطان به آدم و حوا می گوید که خداوند به دو دلیل شما را از این درخت نهی کرده به خاطر این که مبادا ملک بشوید و یا خالد و جاوید در بهشت بمانید یعنی به این صورت آن ها را گول زده و آدم و حوا هم به امید ملک شدن یا به امید جاوید شدن از درخت منهیه خورده اند، پس این آیه نشان می دهد که آدم یک تمایلی به ملک شدن داشته و این مقام بالاتری است که به خاطر آن از درخت منهیه استفاده کرده، از این آیه چنین استفاده ای کم و بیش می شود، البته مفسرین در این باره بحث هایی کرده اند و بعضی مَلَک را مَلِک به معنای پادشاه و حاکم خوانده اند و گفته اند که منظور این بوده که اگر شما از این درخت بخورید همیشه به صورت حاکم می مانید که البته این جور هم درست نیست.
پس می بینید که این آیه یک چنین اشاره ای دارد و لااقل از آن فهمیده می شود که مقام ملائکه از مقام انسان بالاتر است که آدم به خاطر ملک شدن و فرشته شدن از آن شجره منهیه استفاده کرده و زمخشری در ذیل همین آیه می گوید: این که قرآن گفته "علی کثیرٍ ممن خلقنا" و نگفته است بر همه ی موجودات نشان می دهد که کسانی هستند که از آدم افضلند، که البته این هم اشتباه است و من فقط تذکر می دهم که قرآن که می گوید بر کثیری از آن هایی که
**صفحه=37@
خلق کردیم انسان را برتری دادیم آیا آن غیر کثیر باید برتر از انسان باشند یا نه؟ و ممکن است غیر کثیری باشند که با آدم مساوی باشند، پس این دلالتی بر این ندارد که آن غیر کثیر که در خارج از این محدوده قرار گرفته اند و مفضول آدم نیستند، افضل بر انسان باشند، از طرفی بحثی در علم اصول مطرح است که آیا مفهوم قید حجت هست یا نه؟ یعنی اگر ما یک قیدی در جمله و در کلام و مطلب آوردیم و آن را مقید به یک قیدی کردیم آیا این مفهوم حجیت دارد یا حجیت ندارد؟ مثلاً من می گویم که امروز با دانشجویان سطح بالا (که می تواند هم صفت باشد و هم قید) صحبت و گفتگو کردم آیا از این کلام فهمیده می شود که من امروز با دانشجویان غیر سطح بالا بحث و گفتگو نکرده ام و قیدی را که اضافه کردم یعنی حتماً با غیر از آنان صحبت نکردم؟ یا این اندازه می فهمیم که من با این دانشجوهای سطح بالا بحث کرده ایم.
هریک از ما این قیود را در کلام می آوریم و عموماً به دو صورت به کار می بریم گاهی قرائنی وجود دارد که این قید را به کار می آوریم برای این که مطلب را مقید بکنیم و بگوئیم حتماً همین ها بودند و غیر این ها حاضر نبود و گاهی قید را می آوریم که بخشی از مطلب را برسانیم، اما متعرض بخش خارج از قید هم نمی شویم، در این مورد علم اصول یک بحث طولانی دارد و تقریباً نظریه اصولیین این است که قید حجیت ندارد و فقط اشاره ای بر مطلب دارد و ما با کمک همین اصل و با همین مطلب با استفاده از روایات در فقه، فتوی و نظر می دهیم و هرگز مفهوم قید را به عنوان حجت و سند نمی پذیریم مگر آن که قید اضافی باشد.
این قسمت از آیه "کثیر ممن خلقنا" قید است و اشعاری بر مطلب دارد بنابراین اولاً حجیت ندارد و ثانیاً اگر هم حجیت داشته باشد این را می فهماند که ما بنی آدم را بر بسیاری از موجودات ذی شعور تفضیل دادیم، اما این که غیر آن کثیر و بسیار بر آدم افضل باشند، چنین چیزی را نمی رساند، پس از این آیه نمی فهمیم که ملائکه بر انسان مقدمند و فضیلت دارند فقط می فهمیم که انسان بر بسیاری از مخلوقات ذی شعور عالم تقدم دارد و ارزش بیشتری دارد.
سئوال: آیا شیطان شعور دارد و مکلف است؟ دیگر این که جنس شیطان از
**صفحه=38@
چیست؟
جواب: شیطان مکلف است برای این که در آیات طرف صحبت قرار گرفته و به او تکلیف شده و اگر شعور نمی داشت به او تکلیف نمی شد. در مورد جنس شیطان می توان از قرآن استفاده کرد که هم شیطان از جن است و هم از ملائکه ولی بیشتر آیات قرآن نشان می دهد که شیطان از جنس جن است نه از جنس ملائکه و در یک مورد غیر این است که در درس های بعدی به آن خواهیم رسید.
سئوال: آیا شیطان اشاره به همان لجن متعفن که وجود انسان از آن ساخته شده نیست؟
جواب: این یک برداشتی است که در تفسیرهای من درآوردی روشنفکرانه یا باب روز دیده شده که درست نیست. بعضی ها خیال می کنند این که قرآن شیطان و انسان را از هم جدا می کند، شیطان همان جنبه منفی و کدر و متعفن و وجود انسان است و چیزی خارج از وجود انسان به نام شیطان نداریم ولی مطلب این طور نیست، آیات مربوط به شیطان را در قرآن ببینید، در یک جا می فرماید "کانوا من الجن" شیطان از اجنه بود و در جای دیگر از قول شیطان می فرماید:
خلقتنی من نار و خلقته من طین که در مقابل سئوال خداوند که چرا سجده نمی کنی می گوید مرا از آتش خلق کردی و او را از گل خلق کردی، و خود شیطان استدلالش در مقابل خداوند این است که من از موجودی آتشی و نور خلق شدم، و چند مورد دیگر درباره خلقت شیطان دارد که نشان می دهد که شیطان وجود مستقلی است پس این تفسیری را که در بعضی از نوشته های روز می بینید که می خواهند بگویند شیطان موجود مستقلی نیست و همان جنبه منفی و مادی کدر انسان است، درست نیست. (جهت اطلاع بیشتر از این تفسیرهای من درآوردی روشنفکرانه به نشریه شماره 93/ 94/ 95 امت- بحث ابلیس و شیطان رجوع شود)
سئوال: چرا در بعضی از آیات قرآن کریم خداوند ما می آورد، مثلاً می گوید: ما این کار را انجام دادیم و در جاهای دیگر من می آورد.
جواب: درباره همین خلقت انسان هم یکجا دارد که: ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون (56/ 51) و در جای دیگر می فرماید: لقد خلقنا الانسان من
**صفحه=39@
صلصال (26/ 15) و در جاهای دیگری هم می بینیم که در یک مورد هم خلقت دارد و هم خلقنا یا در سوره ی (ص) آیه ی 75 خداوند به شیطان می فرماید: ما خلقت بیدی، استکبر و در یک جا می فرماید که لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم، به این نوع در قرآن زیاد برخورد می کنیم، مفسرین در این باره می گویند که آنجا که قرآن به جنبه ی توحیدی مسئله توجه ندارد تعبیر "ما" می آورد که اشاره است به امکانات مختلفی از جهان آفرینش که در این عمل به کار رفته و وقتی که خداوند می خواهد انسان را خلق بکند، از زمین و از همه عناصری که در وجود انسان به کار رفته استفاده می شود و به مجموعه عوامل طبیعی که در خلقت انسان به کار رفته توجه می شود و در اینجا تعبیر ما گفته می شود چون همه آن عوامل و عناصر به یک نوعی آیه خدا هستند و هر چه که در این جهان هست به یک معنا عملکرد خداست چون مستقل از وجود خدا هیچ چیز وجود ندارد و هیچ چیز نمی تواند عمل بکند.
و در بعضی از جاها که قرآن توجه به جهت توحیدی مطلب دارد در آنجا متکلم وحده می آید مثل خَلَقتُ، جَعَلتُ، قلتُ که این درست با توجه به توحید و جهت توحیدی بحث است، پس توضیح مطلب این است که آنجا که متکلم مع الغیر "نا" می آورد جایی است که عوامل دیگری هم به کار رفته هرچند این عوامل هم کارشان کار خداست و آنجایی که متکلم وحده می آورد که با (تُ و انا) است توجه به جهت توحیدی دارد که می خواهد بگوید که ریشه همه این ها خداست.
سئوال: بالاخره روشن نشد که انسان برتر از ملائکه هست یا ملائکه از انسان برترند؟
جواب: اتفاقاً خیلی هم روشن نیست، این یک بحث خاصی است که نظرات مختلفی درباره این که انسان برتر است یا ملائکه دارد. بعضی ها می گویند که انسان برتر است و بعضی می گویند ملائکه برتر از انسان است و بعضی می گویند کروبین از ملائکه بر انسان فضیلت دارند و بعضی ها می گویند انسان های مؤمن و انسان های معصوم مثل انبیاء و اولیاء بر ملائکه افضلند از این اقوال مختلف هست که باید در یک جلسه در همین رابطه همه اقوال را با نظرات گوناگون و استدلال هایی که دارد توضیح بدهم فعلاً شما را راهنمایی می کنم که
**صفحه=40@
تفسیر آقای طباطبائی در همین مبحث یعنی در آیه ای که مورد بحث ما است رجوع کنید در آنجا ایشان نظرات مختلف و اقوال علما را از عامه و خاصه یعنی از سنی و شیعه آورده و من اینجا به طور کلی می گویم که این یک بحث روشن و حل شده ای نیست که به نتیجه برسیم که حتماً همه ی انسان ها از ملائکه برتر هستند آنچه که به نظر من می رسد این است که بعضی از انسان ها مثل پیغمبر و افراد معصوم برتر و افضل هستند اما همین هم احتیاج به مطالعه زیاد دارد و من ممکن است در یک جلسه ای آیاتی را که در این باره هست بیاورم و به جوانب موضوع اشاره کنم.
سئوال: اگر شیطان آدم را وسوسه نمی کرد و نمی فریفت انسان مختار و در نتیجه مسئول به وجود نمی آمد، پس شیطان عمل مثبتی انجام داده که باعث به وجود آمدن انسان مختار شده است. پس چرا شیطان با وجودی که عمل مثبت در مورد انسان انجام داده همیشه لعنت شده و می شود؟
جواب: این یک اشتباهی است که در ذهن شماست و باید بگویم که چنین چیزی نیست که انسان با وسوسه شیطان مختار شده باشد. پیش از آن که شیطان برود و آدم را وسوسه کند انسان مختار و در نتیجه مسئول آفریده شده بود، برای این که خداوند به حضرت آدم و حوا می فرماید که شما بروید توی بهشت و از هر چه که می خواهید استفاده کنید ولی به این شجره نزدیک نشوید.
و این یک تکلیف الهی است، نهی جزء تکالیف است، پس انسان پیش از آن که با شیطان برخورد کند مکلف بوده و تکلیف هم بدون اختیار معنی ندارد و فقط آدم مختار می تواند مکلف بشود شما روی یک حیوان یا یک جمادی نمی توانید تکلیف کنید که نزدیک بشوید یا نشوید و این آیه با صراحت نشان می دهد که آدم مختار و مسئول و تکلیف پذیر و مسئولیت پذیر بوده و بعد شیطان از همین مختار بودن و از همین مسئولیت پذیر بودن آدم استفاده می کند و او را وسوسه می کند شما اگر مختار نباشید نمی توانید وسوسه بشوید من اگر فرض کنید مجبور باشم که این کار را انجام بدهم دیگر هیچ وقت وسوسه نمی شوم که آن کار را انجام بدهم در انسان های مجبور و موجودات مجبور و حرکت های طبیعی یکنواخت اجباری اختیار و مسئولیت نیست و آدم هم این طور نبوده است این قسمت اول سئوال شما که
**صفحه=41@
در اصل و پایه اشتباه است پس نتیجه گیری شما هم از این پایه اشتباه درست نیست.
سئوال: آیا ملائکه مکلف هستند؟
جواب: در مورد ملائکه از آیات قرآن استفاده های مختلف می شود ولی تکلیف قطعاً دارند اما این تکلیف در یک راه مشخصی است یا این که می توانند گناه بکنند و یا این که نمی توانند که در بحث مخصوص به ملائکه مفصلاً توضیح خواهم داد.
سئوال: آیا ملائکه معصومند؟
جواب: اکثر علماء می گویند که ملائکه معصوم هستند ولی آیاتی در قرآن هست که تنوع ملائکه را نشان می دهد پس معلوم می شود که ملائکه متنوع هستند دسته ای از آن ها همیشه در حال رکوع هستند یعنی حرکتشان یکنواخت است که این را هم در جلسه ی آینده در بحث ملائکه مفصلاً توضیح می دهیم.
سئوال: مراحل بعدی و لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم که به دنبالش آمده ثم رددناه اسفل سافلین که حرکت انسان را از ابتداء خلقت تا انتهای حرکت یعنی قیامت نشان می دهد توضیح دهید؟ و بگوئید چرا این انسان به آن سرانجام دچار می شود؟
جواب: من هنوز آیه بعدی را ترجمه نکرده ام و همین آیه ی قبلی یعنی و لقد کرمنا بنی آدم را هم که خوانده ایم به دنبالش همان مطلب آمده، "یوم ندعوا کل اناس بامامهم" و در همان جا هم همان دوران انسان مطرح شده که کسانی که نامه ی اعمالشان به دست راست است "سعیدها" و کسانی که به دست چپشان است "شقی ها" هستند و ما که می گوییم انسان دارای ارزش است، این ارزش ها ارزش های استعدادی انسان است و آن طور نیست که انسان فسق و فجور و نتیجتاً سقوط نکند، اتفاقاً مشکل عمده و اساس مطلب همین است که انسان یکپارچه استعداد و ارزش آفریده شده و خصوصیت انسانیش همین است که به این نکبت ها و بدبختی ها هم می افتد ولی این ها نمی تواند ارزش های انسان را نفی کند، اگر انسان مختار از این ارزش ها استفاده مناسب نکند تبدیل به ضد ارزش می شود و همان ثم رددناه اسفل السافلین است و در آیات دیگر باز همین مطلب به تعبیر
**صفحه=42@
دیگری آمده مثلاً "لهم قلوب لایفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم اذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل (179/ 7) یعنی همینم انسان با همین امتیازاتی که گفته وقتی که در یک راه انحرافی افتاد ارزش هایش را از دست می دهد و سقوط می کند و تبدیل به ضد ارزش می شود و از موجودات دیگر پست تر می شود برای این که با اراده و اختیار خودش آن راهی را که برایش در نظر گرفته شده بود ترک کرده است.
سئوال: آیا شیطان مختار است؟
جواب: بله از قرآن استفاده می شود که شیطان موجودی مختار است و گفتیم که به شیطان تکلیف می شود که به آدم سجده کند و او سجده نمی کند و برای این عملش استدلال می کند که من از آتش آفریده شده ام و او از خاک آفریده شده و من از او برتر هستم استدلال می کند و تصمیم می گیرد که سجده نکند و خداوند هم به خاطر این تخلف و تکبرش او را مجازات می کند و اگر مختار نبود مجازات نمی شد و مورد لعن قرار نمی گرفت و دچار عذاب شدید نمی شد، این ها دلیل بر اختیار شیطان است.
سئوال: قرآن می گوید که وقتی که خداوند انسان را آفرید به تمام ملائک گفت بر او سجده کنید همه سجده کردند مگر ابلیس و به همین دلیل شیطان از زمره ملائک خارج شد، چون نافرمانی کرد، ولی شما گفتید که بیشتر از قرآن برمی آید که شیطان از جنس جن باشد.
جواب: این همان بحثی است که اشاره کردم و گفتم در قرآن یک آیاتی است که ظاهرش این است که شیطان از ملائکه باشد، آیه می فرماید: که فسجد الملائکه کلهم اجمعون الا ابلیس استکبرو کان من الکافرین**زیرنویس=73/ 38.@ ظاهر این تعبیر این است که ملائکه شامل شیطان هم بوده و وقتی که می فرماید "و قلنا للملائکه اسجدوا لادم" ما به ملائکه گفتیم که بر آدم سجده کنند، ملائکه همه سجده کردند مگر ابلیس، که این همان ظاهر قرآن است که گفتیم: مثلاً من می گویم که من به دانشجویانی که در اینجا هستند گفتم این آیه را بخوانید همه خواندند مگر حسن که نخواند، این ظاهر گفته من است که از او فهمیده می شود که حسن هم جزو دانشجویان است، در ادبیات عرب و فارسی یک بحثی است و
**صفحه=43@
آن این که آیا استثناء باید همیشه متصل باشد یا این که استثناء منقطع هم وجود دارد- ما دو جور استثناء داریم، استثناء متصل، و استثناء منقطع- استثناء متصل آن است که مستثنی داخل مستثنی منه باشد یعنی من که می گویم همه دانشجویان این آیه را خواندند مگر حسن، باید بگویم که حسن هم جزو آن ها بوده و نخوانده یعنی حسن دانشجو بوده و نخوانده، این استثناء، استثناء متصل است، ولی اگر جزو این ها نبود و اصلاً کس دیگری بود که در این جمع حاضر بود و استثنایش کردیم یعنی دانشجو نبود و مثلاً کارگر بود، آن وقت من به همه دانشجویان حاضر در مجلس گفتم آیه را بخوانید، همه خواندند غیر از حسن که دانشجو نبود و فقط در مجلس حاضر بود، این می شود استثناء منقطع.
این مطلب را در کتاب های ابتدائی صرف و نحو می توان پیدا کرد، و این مثل را که مثل معروفی است "جاء القوم الا حمارا" در آنجا می آوردند که استثناء منقطع باشد یعنی همه قوم آمدند مگر حمارشان که نیامد، در اینجا که همه آمده اند الاغ که جزو آن ها نبوده که نباید ولی با این وجود استثناء هم شده از این تعبیرات در ادبیات عرب زیاد به چشم می خورد و لذا بیشتر مفسرین می گویند که استثناء این آیه "فسجد الملائکه کلهم اجمعون الا ابلیس" استثناء منقطع است مثل جاء القوم الا حمارا یعنی ابلیس جزو ملائکه نبوده ولی در آن محیط حاضر بوده مثل حمار که با قوم هست ولی جزو آن ها نیست.
خوب گفتم که ظاهر این آیه نشان می دهد که شیطان جزو ملائکه بوده چون که امر به سجده شده البته استثناء هم شده، اما در آیه دیگری با صراحت می فرماید که "کان من الجن ففسق عن امر ربه یعنی شیطان از اجنه بوده و فسق کرده و امر خدا را انجام نداده است "و کانوا من الخاسرین" این آیه صراحت دارد که شیطان از اجنه بوده ولی آیه قبلی ظاهرش نشان می دهد که شیطان از ملائکه باشد- در علم اصول یک بحثی هست که اگر دو مطلب یا دو سند با هم تعارض داشته باشند و یکی از آن ها نص باشد و دیگری ظاهر، ما باید نص را بر ظاهر مقدم بداریم یعنی به نص عمل کنیم و ظاهر را نادیده بگیریم- در اینجا هم تعارض نص و ظاهر است و ما نص را می پذیریم.
سئوال: فرق بین محکم و متشابه را بیان بفرمائید؟
**صفحه=44@
جواب: محکم یعنی آیه ای که از آن یک معنای روشن و قابل قبولی فهمیده بشود مثل همه آیات اقیموا الصلوة و اتوا الزکاة، متشابه آیه ای است که نمی توانیم معنای روشنی از آن بفهمیم، یا اصلاً نمی توانیم معنای صحیح و منظورش را بفهمیم مثل "الم" که از آیات متشابه قرآن است و ما چیزی از آن نمی فهمیم مگر این که پیغمبر و امام تفسیرش را بگوید و ما از آن ها بگیریم یا این که مسائل را قدری مبهم و غیر قابل قبول نشان می دهد به طوری که احتیاج به تأویل و تفسیر داشته باشد مثلاً قرآن می گوید که "الرحمن علی العرش استوی"**زیرنویس=5/ 20.@
یعنی خداوند بر عرش تکیه کرده، که اگر ظاهرش را بگیریم این سئوال پیش می آید که مگر خداوند جسم است که تکیه بکند یا در سوره قیامت آیه 23 که می فرماید "وجوه یومئذ ناضرة الی ربها ناظره**زیرنویس=23/ 75.@
یعنی در آن روز به خدا نگاه می کنند که این شبهه ایجاد می شود که خدا مگر ماده است که قابل رویت باشد و برای فهم درست باید در کنار آیه ای که می گوید لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار**زیرنویس=103/ 6.@ قرار بگیرد تا درست فهمیده شود.
سئوال: در مورد حرکت جوهری در انسان توضیح بدهید.
جواب: انسان موجودی است مادی با حرکت تکاملی جوهری که تبدیل به روح یا جوهر روحانی می شود که این یک بحث شیرین فلسفی است و این که ارتباط جسم و روح ما چگونه است؟ آیا روح جداگانه خلق شده و بعداً در انسان حلول کرده که بعضی از فلاسفه معتقد هستند که روح از عالم دیگری آمده و بعضی از ظاهر آیات قرآن هم این است و یک نظر دیگر که نظریه ملاصدرا است می گوید که نه روح مجرد هست اما مبدأ مادی است و از نظر حدوث جسمانی است ولی از نظر بقاء روحانی است "جسمانیة الحدوث، روحانیة البقاء" یعنی از همین ماده می زاید و میوه ی تکامل ماده است ولی وقتی که زائیده شد مجرد است و خاصیت ماده را ندارد و روح که تکامل می کند رابطه اش با ماده ضعیف می شود و خوب که رسید و تکامل یافت از بدن جدا می شود و به صورت یک موجود مستقل از ماده ادامه حیات می دهد پس حرکت جوهری ملاصدرا در تکامل روح این مطلب است البته گفتم که دو نظریه هست و خیلی هم بحث ثابت شده ای نیست ولی فلاسفه جدید بیشتر معتقد هستند که روح جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء
**صفحه=45@
است.
سئوال: لطفاً فرق بین بشر و آدم و انسان را توضیح دهید؟
جواب: آدم عَلَم برای آن شخص معین است و انسان اسمی برای مجموع بشریت است، پدر بزرگ ما، اولین انسانی که در روی زمین آمده است اسمش آدم است پس او هم انسان است و هم آدم، و آدم اسم است و انسان حالت مشخصه او، و بنی آدم یعنی فرزندان آن آدم و فرزندان آن شخص، بشر و انسان هم از نظر معنا متفاوتند یعنی به ما همه ما هم انسان گفته می شود و هم بشر ولی بعضی از مفسرین می گویند که بشر توجه به جهات جسمی انسان دارد و از بشره گرفته شده، یعنی جنبه جسمی را بیشتر به ما نشان می دهد و ما هم بشر هستیم و هم انسان اما بشر به خاطر جهت جسمی اش که از بشره گرفته شده و انسان به خاطر جنبه روحی و انسانی اش است، البته این نقل از مفسرین است و خیلی هم روشن نیست.
سئوال: آیا بشر در قرآن به کار رفته؟
جواب: بله مکرر هم به کار رفته "ثم اذا انتم بشر تنتشرون" (21/ 30)
سئوال: وقتی که از حضرت علی علیه السلام سئوال می کنند که قبل از آدم کی بوده می فرماید «آدم». این را روشن بفرمائید.
جواب: یا اولین دوره خلقت آدم همین پدر ما بوده و یا این که قبل از آدم هم نسل های آدمی بوده که آمده و منتشر شده و پس از مدتی منقرض شدند و قیامتشان رسیده و رفته اند ولی این ها غیر از آدم پدر بزرگ ما می باشند.
سئوال: آیا از نظر اسلام پادشاه مورد تایید است یا نه، اگر جواب منفی است چرا در قرآن کلمه ملک زیاد به کار برده شده.
جواب: در قرآن به خود حضرت سلیمان هم ملک گفته شده با این که پیغمبر بوده و از این تعبیرات در مورد زمامداران درست و صحیح هم داریم ولی قرآن در مقابل این واژه موضع گیری نکرده و آنجا که می گوید: انّ الملوک اذا دخلوا قریة افسدوها (34/ 27) این نقل قول از مشاورین بلقیس است که وقتی نشستند مشورت کنند که با حضرت سلیمان چه کنیم، مشاورین گفتند که وقتی ملوک وارد قریه ای می شوند قریه را خراب می کنند و به افساد می پردازند و این
**صفحه=46@
نقل قول از آنهاست و الا موضع گیری و مخالفت صریح نکرده ولی طبیعی است که اسلام به علت احترام به افکار عمومی به انتخاب رهبر و زمامدار توجه کرده.
و باز در خود قرآن آمده که: اذ قالوا لنبی لهم ابعث لنا ملکا نقاتل فی سبیل الله (252/ 2) و می گوید که شما یک فرمانده ای برای ما برگزین که در راه خدا جنگ کنیم در اینجا برای فرماندهی نظامی هم ملک آورده، به طور کلی در مورد هر زمامداری و هرکسی که مردم را اداره می کند در ادبیات عرب ملک به کار می رود.
سئوال: آیا "و نفخت فیه من روحی" به نظر شما اضافه تشریفی نیست که بخواهد به انسان شرافت بدهد و نه این که خداوند براستی روحی دارد که در انسان دمیده باشد.
جواب: من قبلاً اشاره کردم که خداوند روح و جسم جداگانه ای ندارد خداوند تمام روح و مجرد و مطلق است و این که روح و جسم جدا و دو هویت داشته باشد نیست در این مورد یک نظریه هست که می گوید این که خداوند می فرماید انسان را از روح خودم آفریدم همه چیز از روح خدا آفریده شده و این طور نیست که بقیه مخلوقات از روح دیگری آفریده شده باشند و همه چیز بازگشتش به خدا است منتها در اینجا تفاوتش این است که از یک طرف می خواهد شرافت و کرامت انسان را برساند و از طرف دیگر یک چیز اضافه دارد و آن این که می خواهد بگوید چیزهایی از صفات الهی در انسان وجود دارد. یعنی این میز هم از روح خدا آفریده شده اما هیچ یک از صفات خدایی، خلاقیت، اراده، تسخیر بر دیگران، و خیلی چیزهای دیگر را ندارد.
و بسیاری از صفات الهی در حد نازل و محدود در انسان هست و وقتی که می گوید انسان را از روح آفریدم منظور این است که یک چیزهایی از صفات الهی به انسان ودیعه داده ایم و این اضافه بر تشریف مطلب می رساند.
سئوال: اگر مبدأ انسان روح خدا است پس مبدأ حیوانات چیست؟
جواب: مبدأ حیوانات هم روح خدا است ولی همین که می گوید انسان را از روحم آفریدم و حیوانات را نمی گوید می خواهد علاوه بر کرامت انسان آن حالاتی را که از خدا در انسان وجود دارد بیان کند.
**صفحه=47@
سئوال: در بعضی مواقع شنیده می شود که انسان به خود نسبت خلیفه الهی می دهد معنی این چیست؟
جواب- در قرآن، انّی جاعل فی الارض خلیفه، دارد. یعنی می خواهم در زمین خلیفه قرار دهم، در اینجا خلیفه معانی مختلفی می تواند داشته باشد. در بعضی از روایات هست که نسلی از انسان ها منقرض شدند و خدا اعلام می کند که می خواهم جانشین آن ها را دوباره بسازم و این خلیفه ممکن است اشاره به آن باشد، یک معنای دیگری که برای خلیفه گفته اند این است که تصرفی که خداوند در زمین می خواهد بکند به عهده انسان واگذار کرده که در بعضی از موارد انسان خداگونه در زمین تصرف کند چون خلاقیت، ابداع، و ابتکار، و سازندگی دارد و ممکن است خلافت اشاره به این باشد.
**صفحه=48@
فصل سوم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
از انسان و فرشته کدام یک برترند
در رابطه به آیه ی شریفه ی و لقد کرمنا بنی آدم بخشی از بحث ما به مسئله ارزش انسان و ملائکه و مقایسه ارزش انسان و ملائکه و فرشته ها کشیده شد و مسائل متفرقه ای هم در ظرف آن دو سه جلسه صحبت کردم در مورد ملائکه و رابطه ملائکه و انسان و بررسی افضلیت هریک بر دیگری تقاضا کردم بروید و مطالعه کنید، از مراجعاتی که در این مدت به من شده احساس کردم که عده بسیار کمی از شماها مطالعه کرده اید من خواهشی که دارم این است که از این به بعد آدرس هایی را که می دهم مطالعه کنید و یک مقدار وقت صرف کنید.
و من چون دیدم که سئوالات زیادی می شود که آیا انسان افضل است یا ملائکه و رابطه ارزش این دو موجود چیست؟ تصمیم گرفتم یک بحث نسبتاً روشن و مفصلی در این موضوع با توجه به آیات قرآن بکنم و اگر دقت کنید فکر می کنم بحث امروزمان برای روشن شدن این مسئله کافی باشد ولی باز تأکید می کنم که بعد از بحث خودتان به آیات و تفاسیر مراجعه کنید. ضمناً ما در بحث امروزمان به آیاتی اشاره می کنیم که فرصت نیست این آیات را مفصل تفسیر کنیم و توضیح بدهیم به همین لحاظ مختصر بحث می کنیم و یادتان باشد آیاتی را که آدرس می دهم مراجعه کنید و تفاسیر آیات را مطالعه کنید.
به طور کلی این بحث که آیا انسان افضل است یا ملائکه افضلند این از مباحث قدیم علم کلام است و بین متکلمین رواج داشته و امروز هم در کتب مربوطه این موضوع مورد بحث قرار می گیرد و در بحث های جدید هم پیش می آید
**صفحه=49@
و بحث تمام شده و حل شده ای هم نیست ولی تا حدودی می شود یک نظر روشنی را در رابطه با این مسئله پیدا کرد.
نظر اشاعره و معتزله در این باره
اشاعره و معتزله دو مشرب کلامی هستند که نظریاتشان در بسیاری از مسائل در نقطه مقابل هم قرار می گیرد و ما در بحث ها و مناظرات و مجادلات علوم اسلامی خیلی به نام اشاعره و معتزله برخورد می کنیم که اشاعره این را می گویند و معتزله آن را می گویند. چون این موضوع به بحث ما چندان مربوط نیست من یک توضیح کوتاهی می دهم که با این دو مشرب کلامی مختصری آشنا شویم، در نیمه دوم قرن اول هجری مکتب معتزله بنیان گذاری شد و شخصی به نام واصل بن عطا که از شاگردان حسن بصری بود در مسئله ای با استادش اختلاف پیدا می کند و از استادش کناره گیری می کند این کناره گیریش را با واژه ی اعتزال- عزلت به معنای کناره گیری است- بیان می کنند و می گویند اعتزل الرجل، یعنی از حوزه بحث استاد جدا شد و کناره گیری کرد، واصل بن عطا افکاری داشت و بعداً پیروانی پیدا کرد که معتزله نام گرفتند و تیپ افکار این ها را به نام معتزله می شناختند، این ها علمایی دارند و کتاب ها و حرف هایی دارند که وقتی مسیر افکارشان را تحقیق کنیم روشن می شود که این ها افکارشان را از کجا گرفتند و چطور عرضه می کردند و تکامل فکریشان چگونه است؟
اشاعره در قرن سوم هجری و در حدود سال 260 هجری به وجود آمدند و رهبر آن ها شخصی به نام اشعری بود و پیروانش به نام اشاعره معروف شدند، اشاعره نظرات و مطالبی دارند که نوعاً نقطه مقابل معتزله است که ما فعلاً با آن کار نداریم فقط نظراتشان را در مورد ملائکه و مقایسه ارزش ملک و فرشتگان با انسان را مطرح می کنیم. اشاعره و معتزله در این مورد نظرهای مختلفی دارند، اشاعره اصل را بر این گذاشته اند که انسان افضل است و معتزله اصل را بر این گذاشته اند که فرشته ها افضل هستند، البته این فقط اصل است و علمای اشاعره و معتزله در این مورد متفق نیستند و یک نوع اختلاف هایی بین خودشان وجود دارد و ما فعلاً مختصری از نظریه هر دو را با ادله هر دو می آوریم و در
**صفحه=50@
نهایت نظریه شیعه را هم می گوییم و ضمن گفتن این نظریات چند آیه را هم توضیح می دهیم که کار تفسیری و بحث قرآنی ما باشد.
اشاعره از شافعی ها منشعب می شوند و نظر شیعه در این مسئله یعنی در مسئله ارزش انسان و ملک به نظر اشاعره نزدیک تر است و نوعاً اظهار نظرهایی که علمای شیعه کرده اند بیشتر به نظرات اشاعره شباهت داشته، اشاعره می گویند که انسان بر فرشته ها افضلیت دارد و اولین توضیحی که می دهند این است که البته نه همه انسان ها و هر انسانی بر فرشته فضیلت ندارد، بلکه انسان مؤمن است که بر فرشته ها فضیلت دارد و انسان های کافر و غیر مؤمن پست تر از ملائکه هستند و دلیلشان هم استثنای انسان های کافر است که در قرآن آیات زیادی در این باره آمده است- که من یکی از آن ها را در اینجا می آورم و بعد شما بقیه آیات را می توانید در قرآن پیدا کنید- قرآن در مورد انسان هایی که ایمان ندارند و نمی توانند حقایق را درک کنند و به این دلیل کافر شده اند تعبیراتی دارد "لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها، اولئک کالانعام بل هم اضل"**زیرنویس=179/ 7.@
آن هایی که با عقل و گوش و چشمشان نمی توانند حقایق را درک کنند مثل حیوانات هستند بلکه از حیوانات پست تر هستند. در مورد کافر و مشرک هم که نوعی کافر است می فرماید: "و من یشرک بالله فکانما خر من السماء" (31/ 22) انسان مشرک مثل کسی است که از آسمان سقوط کرده و ارزشش را از دست داده است- و شما می توانید این قبیل آیات را خودتان پیدا کنید، کافیست که به المعجم یا کشف الایات رجوع کنید و آیا مربوط را یادداشت کنید و بعد تفاسیرش را هم مطالعه کنید- پس اشاعره که می گویند انسان افضل است انسان مؤمن را می گویند نه انسان کافر را. که حالا ما ادله اشاعره را می آوریم که ببینیم که این ها چه دلایلی برای افضلیت انسان مؤمن دارند و بعد نظرات دیگری را هم که در میان اشاعره هست نقل می کنیم.
یکی از ادله آن ها همان آیه ای است که ما در اولین درس ارزش انسان مطرح کردیم. "و لقد کرمنا بنی آدم و رزقناهم من الطیبات و فضلنا هم علی کثیر ممن خلقنا" که اشاعره کثیر را به معنای جمیع گرفته اند و می گویند که آیه می گوید ما انسان را بر همه موجودات ذی شعور- چون من در مورد موجودات
**صفحه=51@
ذی شعور و دارای عقل و هوش به کار می رود- که شامل ملائکه و اجنه هم می شود، دلیل دوم آن ها سری آیاتی است که خداوند به ملائکه دستور می دهد که در مقابل آدم سجده کنند مثل سوره بقره که آیات خلقت شروع می شود و اذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض خلیفة تا برسد به آنجا که به ملائکه دستور داده می شود. " و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس**زیرنویس= 34/ 2.@
که به ملائکه گفتیم که سجده کنید بر آدم، این مضمون در قرآن خیلی فراوان است و لازم نیست همه را ذکر کنیم، اشاعره استدلال می کنند این که خداوند به ملائکه می فرماید سجده کنید و ملائکه ابتداء یک تأبی و تحاشی دارند که سجده کنند اما وقتی که خداوند موقعیت علمی و فکری آدم را برای آن ها توضیح می دهد و مخصوصاً روی فضیلت آدم تکیه می کند، ملائکه قانع می شوند و می پذیرند که سجده حق است و با قناعت و رضایت سجده می کنند ولی شیطان باز سجده نمی کند به دلیل این که منبع و مبدأ خلقت خودش را که آتش بوده از مبدأ خلقت آدم که خاک بوده ارجح می داند و قانع نمی شود و سجده نمی کند، از این کیفیت برخورد اشاعره استفاده و استدلال می کنند که سجده ملائکه و دستور خداوند به خاطر فضیلتی است که نوع آدم بر ملائکه دارد و این دو دلیل قرآنی که البته ضمن آن آیات فراوانی مشابه وجود دارد. دلیل سوم اشاعره برای فضیلت انسان بر ملائکه یک مطلب فلسفی است و آن این است که می گویند انسان یک موجود مختاری است که با اختیار اقدام و عمل می کند در صورتی که ملائکه با اختیار عمل نمی کنند و مجبورند، ملائکه گناه نمی توانند بکنند و معصوم هستند و هر مسئولیتی که بر عهده آن ها گذاشته شده باشد، بالاجبار و بدون قدرت تخلف عمل می کنند.
اما انسان مؤمن که مورد نظر ما است با اختیار خودش فکر کرده و با اختیار خودش حق را تشخیص داده و با اختیار خودش حق را انتخاب می کند و با اختیار خود به حق عمل می کند، بنابراین این انسان باید از ملائکه مجبور فضیلت بیشتری داشته باشد دلیل چهارمشان از تیپ روایت است که من دو روایت را نقل می کنم که یکی اش ترکیبی از قرآن و روایت است و دلالت قرآنی هم دارد. آیه ای است در قرآن که خداوند به شیطان عتاب می کند که چرا تکبر کردی و سجده نکردی بر کسی که من او را با دو دست خودم خلق کردم
**صفحه=52@
"قال یا ابلیس ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدی" (75/ 38)- که این آیه احتیاج به تفسیر دارد و باید توضیح داد، این که خداوند انسان را با دو دست خودش خلق کرده یعنی چه؟ و این عنایت خدا را می رساند و توجهی است به دو جنبه مادی و معنوی انسان حدیث قدسی هم می گوید "لا اجعل ذریه من خلقت بیدی کمن قلت له کن فکان".
من قرار نمی دهم نسل کسی را که پدرشان را با دو دست خودم آفریدم مثل ملائکه ای که به آن ها گفتم باشید و آن ها هم شدند کانهو در آفرینش ملائکه قضیه سهل و ساده تر انجام گرفته ولی در مورد انسان خداوند عنایت بیشتری به خرج داده و از این روایت استفاده می شود که همه موجودات "قلت له کن فکان" هستند- و ما فعلاً بحثی در این که مضمون روایت چقدر صحیح و قابل قبول باشد نداریم و فقط ادله ی اشاعره را نقل می کنیم و الا همین روایت قابل تجزیه و تحلیل و بررسی است- روایت دیگری هست که ابوهریره نقل کرده- اصولاً اعتبار روایات ابوهریره ضعیف است- که "المؤمن اکرم علی الله من الملائکه الذین عنده" یعنی انسان مؤمن در پیشگاه خداوند از ملائکه ای که در حضور خدا هستند کرامت بیشتری دارد.
پس چهار دلیل تا به حال از اشاعره نقل کردی: 1- آیه و لقد کرمنا بنی آدم 2- تیپ آیات سجده ملائکه بر انسان 3- مختار بودن انسان و مجبور بودن ملائکه و دلیل چهارم این دو روایتی را که نقل کردیم که یکی از روایاتش اشاره به مضمونی در قرآن دارد که انسان با دو دست خدا آفریده شد و دیگری روایت ابوهریره بود و آیاتی هم از قبیل "نفخت فیه من روحی" را هم برای استشهاد اضافه می کنند. البته اشاعره در این جهت اتفاق نظر ندارند مثلاً از جاج که یکی از علمای اشاعره است ملائکه را مطلقاً از انسان افضل می داند، درست نقطه مقابل نظر اشاعره، یعنی حرف اشاعره را نمی زند و نظر معتزله را می گوید.
انواع فرشتگان
البته ملائکه دو جور هستند و ما دو تیپ ملائکه داریم، یک سری ملائکه ای که مجبورند و احتمالاً آن ها بیشتر ناظر به نیروهای طبیعی و نیروهایی که در
**صفحه=53@
طبیعت عمل می کنند هستند مثل قوه جاذبه و دربعضی از روایات داریم که می گوید "وقتی که دانه ی گندم شروع به فعالیت می کند ملائکه ای که در ساقه و ریشه ی او هستند هم شروع به فعالیت می کنند" که شاید همان نیروهای طبیعی یا همان ملائکه ی مجبور باشند نوع دوم ملائکه، ملائکه ای مثل جبرئیل و عزرائیل و اسرافیل که از ملائکه ی مقربین و کروبین هستند و دارای مقام های عالی هستند و اثبات این که این ها مجبور باشند مشکل است و اتفاقاً آیاتی از قرآن داریم که نشان می دهد این دسته از ملائک اجبار ندارند پس این دلیل اشاعره خیلی محکم نیست.
سئوال: در مورد رفتار و اعمال ملائکه مجبور و این که کدام دسته از ملائکه بر انسان سجده کردند توضیح دهید.
جواب: گفتم که تعبیرهایی در اوصاف ملائکه در روایات داریم که احیاناً به همین قوای طبیعی و نیروهای طبیعی هم ملائکه گفته شده، البته معنای این این نیست که ملائکه فقط همین قوای طبیعی باشند ما دسته ی دیگری از ملائکه مثل جبرئیل داریم که خیلی هستند و از آن قبیل نیستند و در متون دینی هم هست که ملائکه ای که در مقابل انسان مطرح شده و به آدم سجده کردند از دسته و تیپ دوم ملائکه هستند.
تفاوت اشاعره و معتزله در مسئله جبر و اختیار
سئوال: در مورد فرق اشاعره و معتزله در موضوع جبر و اختیار توضیح بدهید.
جواب: یکی از مسائلی که بین اشاعره و معتزله خیلی سر و صدا کرده و تاریخ را پر کرده مسئله جبر و اختیار است که ما زیاد با آن برخورد می کنیم، اشاعره افعال انسان را، افعال خدا می دانند و می گویند که اصولاً خداوند خالق انسان و افعال انسان است و معتزله انسان را مختار می دانند و خدا را در عمل و کردار انسان دخیل نمی دانند، مناظره ها و مجادلات فراوانی در این زمینه در تاریخ کلام هست، شیعه در این مورد نه آن جبر اشاعره را قبول می کند و نه آن اختیار شدید معتزله را می پذیرد و یک نظریه حد وسطی دارد که همان
**صفحه=54@
لاجبرا ولاتفویض بل امر بین امرین است، بر سر این مسئله جنگ ها و خونریزی ها صورت گرفته مثل همین حالی را که ما با فلسفه مارکسیسم و ماتریالیسم تاریخی که انسان را مجبور و تحت تأثیر عوامل تولید می داند و اختیار انسان را سلب می کند، داریم همین بحث در آن زمان هم بوده منتها به شکل دیگر و از دیدگاه دیگری مطرح می شده که آیا خداوند خالق انسان و افعالش است یا این که خداوند خالق انسان است و افعال انسان مخلوق خود انسان است و با اراده خود انسان به وجود می آید؟
سئوال: در مورد عوامل طبیعی و نیروهای مدبر امور گفتید که این ملائکه هستند که تدبیر امور جهان را به عهده دارند، در صورتی که ما اگر شاخه ای یا ساقه گیاهی را بشکافیم خواهیم دید که دستگاه های منظم مادی عهده دار این امر هستند و کاملاً محسوس و مشهودند، یعنی جسم و ماده هستند در صورتی که ملائکه مجرد می باشند و این تجرد ملائکه مدبر و مدیر امور با جسم بودن دستگاه های اداره کننده سازگار نیست.
جواب: من توضیح دادم که دو نوع فرشته داریم؛ یک بخش فرشته های مجرد که داستان های قرآن مربوط به آن هاست و نوع دیگر فرشته ها که اگر همان قوای طبیعی می توانند با آن تعبیر مادی باشند، یعنی اگر قبول کردیم که منظور روایات از فرشته هایی که در ساقه و شاخه گیاه هستند همان نیروهای طبیعی و مادی است آن موقع می توانیم بگوییم که فرشته مادی هم داریم، بعضی از مفسرین که می خواهند قرآن را تفسیر مادی بکنند در مورد سجده ملائکه بر انسان می گویند که ملائکه همان نیروهای طبیعی هستند و سجده کردن این ها سمبل و اشاره ای است به این که انسان مسلط بر آنهاست و آن ها در مقابل انسان خاضع هستند و در مقابل انسان عالم سجده کردند چون انسان عالم است که می تواند نیروهای طبیعی را استخدام و خاضع کند.
و بعضی از این تیپ افراد تا آنجا پیش رفته اند که داستان مباحثه ملائکه با خدا در مورد آدم و سجده کردن بر آدم را تعبیری از همین خضوع نیروهای طبیعی در مقابل انسان معرفی کنند و لذا می گویند که شیطان در مقابل آدم عالم است که سجده نمی کند و در مقابل آدم مؤمن خالص خضوع می کند و می گوید که من همه بندگان تو را گمراه
**صفحه=55@
و اغوا می کنم "الا عبادک المخلصین" فقط مخلصین را نمی توانم گمراه کنم و در مقابل آن ها ضعیف هستم، این یک تفسیری است که می خواهد بخشی از ملائکه را با نیروهای طبیعی تفسیر بکند ولی وقتی که به آیات سجده ملائکه مجرد می رسد آن ها را هم همان طور تفسیر می کند که البته این نوع تفسیر درست نیست و ما اجازه نداریم قرآن را این طوری تفسیر کنیم.
سئوال: شما در قسمت اول گفتید که یکی از دلایل اشاعره درباره افضلیت انسان بر ملائکه قدرت اختیار انسان است که مختار عمل می کند و در جای دیگری گفتید که اشاعره جبری هستند و کلیه افعال و اعمال را به خدا نسبت می دهند و بدین ترتیب قائل به اختیار انسان نیستند، این دو بیان ظاهراً مخالف هم است.
جواب: اشاعره به آن معنا اختیار انسان را قبول دارند و انسان را مختار می دانند. اما چون که انسان مخلوق خدا است همه اعمال انسان را هم مخلوق خدا می دانند و در این مورد یک نوع جبر را بر انسان تحمیل می کنند.
خوب می پردازیم به ادامه ی بحث گفتیم که بین اشاعره اختلاف نظر هست بعضی ها می گویند که همه ی انسان های مؤمن افضل بر ملائکه نیستند، بلکه انسان های مرسل یعنی انبیاء هستند که بر ملائکه افضلیت دارند. اما در نقطه ی مقابل این، ملائکه ی مرسل هم داریم چون ما در بین ملائکه ی مجرد هم دو نوع ملائکه داریم که یک نوع ملائکه ای هستند که رسل الهی هستند و رسل الهی ملائکه بر غیر از انسان های مرسل یعنی بر بقیه ی انسان ها افضل هستند و باز در بین اشاعره کسانی هستند مثل زجاج که به طور کلی جنس ملائکه را هم بر جنس انسان ترجیح می دهند و بعضی ها هم کروبین و فرشتگان مقرب را بر انسان تفضیل می دهند- کروبین از واژه هایی است که مخصوص یک سری از فرشتگانی است که در مقامات عالی و در رابطه با قرب خدا یعنی اقرب به خدا از دیگر ملائکه هستند.
دلایل معتزله بر افضلیت فرشتگان
اما معتزله اصل را بر افضلیت ملائکه گذاشته اند و می گویند فرشتگان بر انسان افضلیت دارند و به طور خلاصه ادله آن ها یکی همین آیه و لقد کرمنا بنی
**صفحه=56@
آدم است که معتزله می گویند این که قرآن گفته "علی کثیر ممن خلقنا" و من تبعیضیه آورده، از این جمله و این نکته ادبی می فهمیم که موجوداتی هستند که بر انسان افضل هستند و آن موجودات هم ملائکه هستند و همان طور که گفتیم این مِن حجت نیست و بر فرض که حجت باشد این را می رساند که انسان بر بعضی از موجودات ذی شعور افضل نیست اما این که آن دسته از موجودات ذی شعور افضل باشند را نمی توان استفاده کرد.
چندین آیه دیگر هم به عنوان دلیل ذکر می کنند که من آیات را با آدرس می گویم و شما خودتان مراجعه کنید.
بل عباد مکرمون، لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون سوره ی انبیاء آیه 27 که این آیه در وصف ملائکه است، که ملائکه بندگان مکرم خداوند هستند که هیچ وقت بر خداوند در اظهاراتشان سبقت نمی گیرند یعنی همیشه تابع خدا هستند و جلو نمی افتند و همیشه به امر خداوند عمل می کنند، یعنی تخلف هم از امر خداوند نمی کنند یعنی گناهی انجام نمی دهند- بعضی ها می خواهند از این آیه استفاده کنند که این آیه دلالت بر عصمت ملائکه دارد-
آیه دیگر "لا یعصون الله ما امرهم و یفعلون ما یؤمرون" (سوره تحریم آیه ی 6) ملائکه گناه و عصیان نمی کنند در مورد امر خدا و هر چه خداوند به آن ها امر بکند تخلف نمی کنند که از این آیه عصمت ملائکه بیشتر فهمیده می شود چون آن ها معصیت نمی کنند و آنچه را که خداوند به آن ها امر می کند انجام می دهند.
آیه دیگر آیه 28 سوره انبیاء است که این آیه بعد از همان آیه قبلی است که یادداشت کردیم "و هم من خشیته مشفقون" که درباره ملائکه است که خداوند تعریف می کند و می فرماید که این ها از خشیت خداوند در حال اشفاق و ترس و دلهره هستند که ما در بحث های اخلاقی در رابطه با قرآن از آن استفاده می کنیم و از صفات بسیار خوب انسان این دو صفت است یکی خشیت و انسانی که به مقام خشیت برسد انسان پیروزی است و کسی که به حالت اشفاق و شفقت برسد انسان سعادتمندی است و خداوند این دو صفت را برای ملائکه ترسیم نموده و ملائکه را در حال خشیت و اشفاق معرفی کرده و کسانی که این
**صفحه=57@
حالت را دارند در سطح بالایی از مقام قرب به خدا قرار دارند.
آیه دیگر آیه 206 سوره اعراف است که می گوید: "انّ الذین عند ربک لا یستکبرون عن عبادته و یسبحونه و له یسجدون" که در تعریف ملائکه است و می فرماید که آن ها پیش خدا هستند و تعبیر ظریفی دارد و به جای آن که بگوید ملائکه پیش خدا هستند می گوید کسانی که عند ربک، پیش خدا هستند و با توجه به این که خداوند آن طور نیست که در آسمان یا در زمین یا در جای دیگری باشد و عده ای به آنجا نزدیکتر باشند و عده ای دورتر، پس باید مضمونی دیگر غیر از مضمون مکانی داشته باشد چون خداوند مکان معینی ندارد و ما و هر موجود پستی را که در نظر بگیرید پیش خداست و هیچ چیز از خداوند دور نیست و خداوند به همه چیز نزدیک است.
علی ابن ابیطالب علیه السلام می فرماید: که ما رأیت شیئاً الا و قد رأیت الله قبله و بعده و معه، یعنی هر چه را دیده ام خدا را پیش از آن و بعد از آن و همراه آن می بینم و خداوند همراه همه چیز هست و همه جا هست و اصلاً جایی از جهان نیست که آنجا خداوند نباشد و خلأ از خدا در هیچ نقطه ای از جهان وجود ندارد و این آیه "ان الذین عند ربک" می خواهد عظمت و مقام ملائکه را توصیف کند و همه مفسرین این را قبول دارند، "لا یستکبرون عن عبادته" و این ها هیچگونه تکبری در مقابل عبادت خدا ندارند و عبودیتشان را بدون تکبر و بدون هیچ گونه تخلف انجام می دهند "یسبحونه" مشغول تسبیح خداوند هستند و له یسجدون و خدا را سجده می کنند.
یکی دیگر از آیاتی که به آن استدلال می کنند آیه 20 سوره اعراف "و قال ما نهیکما ربکما عن هذه الشجرة الا ان تکونا ملکین او تکونا من الخالدین" است که شیطان آدم را به طمع ملک شدن گول می زند و به استفاده از شجره منهیه وا می دارد و معلوم می شود که از نظر آدم هم ملائکه مقام بالاتری داشته اند.
این ها استدلال هایی است که معتزله می کنند البته در مقابل، استدلال های این ها را اشاعره جواب می دهند و ظرفیت جلسه ما اجازه نمی دهد که وارد آن بحث های طولانی بشویم شما فقط دلایلی را که برای افضیلت ملائکه اقامه می شود و دلایلی را که اشاعره برای افضلیت انسان می آورند ببینید و مقایسه کنید.
**صفحه=58@
نظر شیعه
و حالا ما یک نتیجه گیری مختصری از این بحث می کنیم، آقای طباطبائی علامه مفسر که الحق نظرات ایشان می تواند به عنوان یک قرآن شناس و اسلام شناس و فیلسوف و اهل کلام برای ما حجت باشد، در اینجا یک اظهار نظری دارند که من همان اظهار نظر را نقل می کنم که مورد قبول من هم هست. البته نظر من در مقابل نظر ایشان ارزشی ندارد. ایشان معتقد هستند که ما باید این دو تیپ آیات و روایات و ادله را به طور کلی جمع کنیم- این یک مسئله ای است که در اکثر مسائل کلامی و فلسفی و فقهی وقتی که به متون اولیه و آیات و روایات و ادله برخورد می کنید اینگونه اختلاف ها را حتماً می بینید و یکی از کارهای پر مشقت و طولانی محققین و علمای ما در فقه و تفسیر و علوم دیگر این است که این ادله و متون را چگونه معنا کنند که تضاد و اختلافی با یکدیگر نداشته باشند و ایشان نتیجه گیری می کنند که ما برای انسان و ملک دو جهت را باید مشخص کنیم و اگر این دو جهت مشخص شود مطلب روشن می شود.
یکی از آن دو جهت این است که قوام وجودی و موجودیت فعلی ملائکه و انسان را در نظر بگیریم یعنی انسان ها و ملائکه موجودی که ما داریم، و آنچه را که در آن ها فعلیت پیدا کرده و در وجودشان تحقق یافته است. دوم آنچه که انسان و ملائکه ممکن است به آن برسند و استعدادهایی که در وجود هر یک از آن ها هست و ظرفیت وجودی که هر یک از این ها برای جذب فیض و الطاف خدا و رشد و تکامل و رسیدن به موقعیت های بالا دارند و اگر این دو مطلب را در کنار هم در نظر بگیریم اختلاف ادله به کلی برطرف می شود و اختلاف اشاعره و معتزله هم حل می شود و می توانیم یک نظری را که شامل همه این ها باشد و بتواند توجیه کننده همه آیات و روایات مربوط باشد اتخاذ کنیم.
آقای طباطبائی می فرماید اگر انسان را از دیدگاه استعداد و صلاحیت و آن معجونی که خدا در وجودش آفریده که قدرت جذب الطاف خدا تا بی نهایت را دارد و ظرفیت وجودش آنقدر سریع است که در عالم هیچ موجودی چون انسان، این ظرفیت وجودی را ندارد که روح خدایی در او دمیده شده باشد و با دو دست خدا آفریده شده باشد و هماهنگ با سایر
**صفحه=59@
موجودات خلق شده باشد در نظر بگیریم، آن دسته از انسان هایی که این استعدادهایشان را نقد کنند و حرکت انسانیشان را درست انجام داده باشند که نمونه اش را در انبیاء و اولیاء و نفوس کامل شده انسانی و انسان های کامل شده و به خدا رسیده و جذب مجردات شده و به مقامات عالی انسانی رسیده، پیدا می کنیم بر ملائکه مقدم و افضل هستند و اصلاً سجده ملائکه هم برای همین خاصیت انسانی بوده، یعنی برای شخص آدم ملائکه سجده نکردند بلکه سجده ملائکه برای مقام انسانیت آدم بوده و شرطشان هم آن که انسانیت انسان نقد بشود، دلیلش هم این است که ملائکه اول سجده نمی کنند و بعد که خداوند با آدم صحبت می کند و به آدم می گوید قال یا آدم انبئهم باسمائهم**زیرنویس=به سوره بقره آیات مربوط به خلقت انسان و داستان آن مراجعه شود.@
و قبل از آن هم هم می گوید "علم آدم الاسماء کلها" خداوند به آدم همه اسم ها را یاد داد، یعنی خداوند ابواب علوم جهان را بر روی آدم گشود و آدم با آن استعداد عجیبی که برای فراگیری بی نهایت علوم داشت، عالم شد و رشد یافت و شخصیت انسانی پیدا کرد و وقتی که شخصیت انسانی آدم به روز کرد خداوند به ملائکه گفت که اگر راست می گویید این اسماء را به من بگوئید "ثم عرضهم علی الملائکه فقال انبئونی باسماء هؤلاء ان کنتم صادقین" و اگر شما راست می گوئید و خودتان را برتر از آدم می دانید که سجده کنید، اطلاعات و آگاهی هایتان را درباره اسماء بگوئید، در اینجا بود که ملائکه اظهار محدودیت کردند و گفتند "قالوا سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم" و گفتند که ما آنچه را به ما یاد داده ای می دانیم و بیشتر از آن چیزی نمی دانیم یعنی ما ظرفیت محدودی داریم که آن ظرفیت وسیع و عموم نیست که هر چه را بپرسند پاسخ بدهیم، و وقتی که ملائکه اظهار عجز کردند و محدودیت خودشان را نشان دادند خداوند به آدم دستور می دهد "قال یا آدم انبئهم باسمائهم" که یا آدم آن مسمیات و نام ها را برای ملائکه تعریف کن و آدم علومش را اظهار می کند "فلما انباهم باسمائهم" وقتی که انباء کرد و اطلاع داد و اظهار علم کرد، آن ها اظهار عجز کردند و تسلیم شدند و سجده کردند، پس از همان کیفیت ترکیب آیات می فهمیم که خضوع ملائکه و سجده کردن آن ها در مقابل مقام انسانیت رشد یافته انسانی است که به مرحله فعلیت رسیده و
**صفحه=60@
نامحدود است و علوم نامحدود را می تواند کسب کند و حرکت نامحدود به سوی خدای نامحدود داشته باشد و در این موقعیت انسان از ملائکه افضل است و افرادی از انسان ها هستند که به آن مقام قرب می رسند که این ها علاوه بر استعداد برتری داشتن، بالفعل هم مقدم هستند، اما اگر این جهت را کنار بگذاریم و انسان های معمولی و موجودی انسان را منهای آن قله های رفیع عرفان و تقرب به خدا و ملائکه و قوام یافتگان ملائکه را که هستی شان فعلیت دارد و نقد است در نظر بگیریم، ملائکه بر انسان مقدمند و بر تمام انسان های رشد نیافته و متوسط معمولی به دلیل آن که ظرفیت خودشان را اشباع نکرده اند و از استعدادشان استفاده شایان نکرده اند و موجودی و فعلیتشان از ملائکه ضعیف تر است، از بحث ملائکه افضل و برتر و اظهاراتی که شد ممکن است بتوان یک معنای مستقیمی را دریافت کرد که هم ملائکه در مقام و ارزش خودشان محفوظ اند و هم انسان که از قله های انسانی بالا رفته، این خلاصه ای از بحث علامه طباطبائی است و برای تفصیل بیشتر و اطلاع بیشتر شما خودتان به تفسیر المیزان رجوع کنید.
سئوال: لطفاً در مورد جن و انس توضیح دهید.
جواب: از آیات زیادی در قرآن پیداست که اجنه هم مانند انسان موجوداتی هستند که ایمان و کفر دارند. یعنی مؤمن و کافر دارند و عذاب می شوند و رحمت هم می گیرند و وضعی شبیه به انسان دارند و انس هم که همان انسان است.
سئوال: لطفاً تفسیری در مورد آیه الذی احسن کل شیء خلقه و بدأ خلق الانسان من طین (7/ 32) بکنید.
جواب: این آیه از آفرینش موجودات شروع می شود و بعد در مورد انسان صحبت می کند که انسان برای هدف خاصی آفریده شده و در مجموع بهترین نوع است و بدأ خلق الانسان من طین، بدا از "بدایت" است که در فارسی هم به کار می بریم و به معنای شروع کار است بدا یعنی شروع کرد خلق انسان را. یعنی آفرینش نوع انسان را از طین آغاز کرد و طین یعنی گل و اشاره است به انسان اولی که آدم باشد- این یک معناست و می تواند اشاره باشد به هر انسانی چون به هر حال همه ی انسان ها جنبه ی مادیشان به خاک می رسد، و آن نطفه ای که
**صفحه=61@
انسان از آن آفریده می شود تکوینش به مواد زمینی برمی گردد و خاک هم از زمین است، البته بیشتر مفسرین می گویند که طین به خود آدم اولی برمی گردد، یعنی خدا انسان اولیه را از گل آفریده و شاید در بحث های بعدی اشاره بکنیم که این که قرآن می گوید انسان از خاک و گل و صلصال و حماء مسنون خلق شده این ها مراحل متعددی است که در اول خاک است و بعد یک مرحله کاملتر به گل می رسد و بعد این گل خشک می شود و به صلصال تبدیل می شود که آن صلصال که در بعضی از آیات هست که انسان از صلصال آفریده شده همان گل خشک شده ای است که اگر برخورد با چیزی بکند صدا می دهد و بعد حماء مسنون که یک مرحله ای بر گل گذشته که متعفن شده و بو گرفته، که این تاریخچه خلقت انسان را با تنظیم آیات مربوط پشت سر هم باید معین کرد و نظر آقای طباطبائی این است که ظاهر قرآن بیشتر دلالت دارد بر این که بگوید انسان به عنوان یک موجود مستقل منتها به تدریج از گل آفریده شده و این مراحل را گذرانده است.
سئوال: آیا منظور از سلاله را می توان همان ژن و ژنتیک گرفت که خصوصیات مختلف از بدنی به بدن دیگر منتقل می شود.
جواب: می توانیم همان ژن ها را بگوییم که در ایجاد نطفه و ایجاد انسان جدید مؤثر است و این اشاره به همان مواد و خصوصیاتی است که در نطفه قرار دارد.
**صفحه=62@
فصل چهارم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
عامل ارزش در اسلام:
امروز دنباله بحث ارزش انسان را دنبال می کنیم و درباره ملاک و معیار ارزش انسان و علت ارزش انسان بحث خودمان را ادامه می دهیم، یک بحثی از قدیم میان مفسرین و اهل کلام بوده که عامل ارزش انسان چیست؟ و حالا با گذشت از آن بحثی که در گذشته داشتیم و یک بحث کلی بود و ارزش انسان را به طور کلی مطرح کردیم و یک مقداری روشن شد که آیا انسان از ملائکه افضل هست یا نیست که در آن بحث ها گذشت.
و حالا باید عامل ارزش انسان و ملاک ارزش را پیدا کنیم، در تقسیم بندی که من کرده ام، بعضی ها رفته اند به دنبال امتیازات جسمی انسان و بعضی ها رفته اند سراغ امتیازات روحی و معنوی انسان و دسته ای روی هر دو جهت، یعنی هم بر امتیازات روحی و هم بر امتیازات جسمی تکیه دارند آن هایی که سراغ امتیازات جسمی رفته اند پیداست که سطحی با انسان برخورد کرده اند و سطحی تر از آن ها نظر یکی از مفسرین است که گفته است انسان از آن نظر در میان موجودات موجودی منحصر به فرد است، که از نظر قامت در حالت استقامت قرار دارد یعنی مثل حیوانات دیگر روی چهار دست و پا راه نمی رود و قامتش کشیده و عمودی به طرف آسمان است.
این به عنوان یک امتیاز برای انسان هست و امتیاز مهم جسمی هم هست و جزو عوامل مهم موفقیت های انسان هم هست، اما اگر کسی این امتیاز را به عنوان عامل ارزش و فضیلت و امتیاز انسان معرفی کند، بی اعتنایی به مقام انسان است یا از جابر که یکی دیگر از مفسرین است نقل می کنند که ایشان می گویند این که انسان قدرت عمل با دست را دارد عامل ارزش است این قدرت عمل با دست هم در انسان از آن
**صفحه=63@
مقوله امتیازات جسمانی است، این که با دست کار می کند و موجودات دیگری که ما می شناسیم این گونه نیستند این هم جزو عوامل امتیاز است- منتها جابر فقط روی آن تکیه کرده، و ابن جریر هم قدرت تسخیر انسان بر دیگران را مطرح کرده است، یعنی نیرویی که در انسان هست و موجودات دیگر را می تواند مسخر کند، به عنوان عامل امتیاز انسان قرار داده که این یک امتیازی است که هم می تواند امتیاز جسمی انسان باشد و هم می تواند امتیاز روحی انسان باشد و در یک معنای کل قابل توجه است. اما همه مطلب را نمی رساند و کامل نیست.
بعضی ها هدایت پذیری انسان را و این که خداوند انبیائی مانند پیامبران برای انسان فرستاده که یک مسئله معنوی است و تا حدودی خارج از وجود انسان است و تا حدودی هم صلاحیت هدایت پذیری را که در خود انسان است، عامل ارزش می دانند گروهی دیگر معرفت و آگاهی انسان را عامل امتیاز و ارزش انسان قرار داده اند که از این گروه هم دسته ای از بعد مادی محاسبه می کنند و می گویند که این معرفت از آنجا که قدرت تسخیر طبیعت را به انسان می دهد عامل امتیاز است و دسته ی دیگری بعد معنوی انسان را که توسعه وجود انسان هم هست عامل ارزش می دانند و اکثراً خودشان را به این بخش مادی یا معنوی محدود نمی کنند و همه ابعاد وجود انسان را در نظر می گیرند، و راه درست هم همین است، دلیلی ندارد که ما یک ملاک معین برای ارزش انسان بگیریم همه این عوامل وجود دارد و انسان جسمش این امتیاز را دارد، قدرت عمل به دست دارد، استقامت قامت دارد، و قدرت بیان دارد و با بیان می تواند ظریف ترین و دقیق ترین مسائل را توضیح بدهد و نطق به معنای دیگر که آن قوه ناطقه است و عبارت است از همان قوه ادراکه انسان که می رود به دنبال مقوله معرفت هم دارد و قرآن هم اصراری ندارد که امتیاز انسان و ارزش انسان را از یک بعد جسمی و یا روحی معین بکند و می بینید که در یکجا می گوید: خلق الانسان علمه البیان و اینجا انسان را با قدرت بیان به عنوان یک امتیاز و ارزش مشخص می کند و گاهی امتیاز انسان را علم بیان می کند مثل همان جایی که گفتیم ملائکه به خاطر علم انسان سجده کردند و علم الادم الاسماء کلها و با آن استدلالی که در آنجا شد و ملائکه تسلیم شدند و گاهی با تعبیر تصور سخن
**صفحه=64@
می گوید: فاحسن صورکم (3/ 64) که مکرر در قرآن از تصویر انسان صحبت شده است- که واژه تصویر که منظور مجموعه وجود انسان اعم از ماده و معناست یا نه- بحث دارد. و یک بار هم کلی می گوید که: "فتبارک الله احسن الخالقین (14/ 23)" که در مورد انسان است، وقتی که از خاک آفریده شده و مراحل تکاملی را گذرانده و رسیده به آن نقطه ای که "ثم انشأناه خلقا" آخر "فتبارک الله احسن الخالقین" که در اینجا تکیه بر یک مطلب کلی است که قابل انطباق با همه آن عوامل ارزش است و این مطلب کلی قرآن، تقوی، رابطه با خدا، قدرت معرفت، قدرت تسخیر، و بسیاری عوامل دیگر را، مجموعاً به عنوان عوامل ارزش و معیار و ملاک فضیلت و امتیاز انسان، آمده. پس ما انسان را فعلاً در یک بعد خاص محدود نمی کنیم که بگوییم انسان همین بعد خاص از نظر جسمی یا از نظر روحی و معنویست.
البته در بحث بعدی روشن می کنیم که تکیه گاه اصالت انسان کجاست و ارزش اصیل انسان در کجاست، و در اینجا ما معیار و ملاک ارزش انسان از نظر قرآن را با استفاده از آن آیاتی که اشاره کردم که هم روی بدن و جسم انسان و تصویر و صورت انسان و نیروی تسخیر انسان که همه آن ها مادیست و بعضی از آن ها جنبه معنوی هم دارد مطرح می کنیم و هم روح انسان و بی نهایت و بی پایان بودن میدان عملکرد و تکامل انسان که حرکت الی الله و قرب به خدا و وصول به حق و لقاء الله است را مطرح می کنیم، که همه این ها در قرآن آمده و روی آن ها حساب شده و ما در بحث ارزش ها وقتی که از خود انسان یک مقداری بحث کردیم سراغ این گونه ارزش ها که در اطراف انسان است خواهیم رفت ولی حالا ضرورتی نمی بینم که آن موارد را یکی یکی بشمارم و بیان کنم.
حقیقت وجودی انسان
مسئله ای که در اینجا اهمیت دارد این است که آن موجودی که به عنوان انسان شریف و گل سر سبد مخلوقات و موجود برتر از ملائکه به نظر عده ای، موجود خاصی که خداوند خلق آفرینش چنین انسانی را به خود تبریک می گوید کیست؟ و کجاست ما همه عوامل ارزش انسان را به طور کلی بیان کردیم و
**صفحه=65@
گفتیم که جسم هست، صورت هست، قدرت عمل به دست هست، و بسیاری عوامل دیگر، اما آنچه که واقعیت انسان است را عده ای مجموعه جسم و روان انسان می دانند و شاید بیشتر هم تمایل داشته باشند که چنین چیزی را بگویند که روح مجرد و جدا از بدن کاری را نمی تواند انجام بدهد- البته روح قبل از تجرد کامل و فراغ از بدن- و بدن هم منهای روح چیزی نیست و یک مقدار خاک است که به این صورت درآمده و مجموعه جسم و جان و تن و روان است که انسانیت انسان را تشکیل می دهد، نظر دقیق تری که ابراز شده و طرفداران زیادی هم دارد این است که واقعیت و حقیقت انسان این تن خاکی نیست و آنچه که شریف است و مرکز این همه آثار است و ارزش های اصیل انسانی را باید در آنجا بیابیم، همان نیروی معنوی است که ما از آن به روح تعبیر می کنیم.
و اصلاً انسانیت آن است و وقتی که می گویند انسان، او را می گویند و با او صحبت می کنند و آن است که انسان است و اگر بدن انسان را هم جزو آن به حساب بیاوریم برای آن است که مرکب اوست و محل کار اوست، آن هم نه یک محل کار دائمی، یک مرکزی که برای یک دوره از زندگی است و می دانید که از قرآن استفاده می شود که از زمانی که انسان به وجود می آید و به عنوان یک انسان شناخته می شود سه مرحله و سه کیفیت مشخص زندگی برای او در نظر گرفته شده است که یکی مرحله دنیاست که ما در آن با همین جسم مادی زندگی می کنیم همین که الان هستیم که یک روح و یک بدن است که در کنار هم زندگی می کنند.
مرحله دوم مرحله برزخ است که فاصله بین مرگ و حیات قیامت است و در آن فاصله خیلی از چیزها برای ما مخفی است و فقط یک چیزهایی جزئی از قرآن و روایات استفاده می شود که اگر به بحث برزخ رسیدیم آیات و روایاتی را که مربوط به برزخ است بررسی خواهیم کرد که گاهی نعمت و عذاب، درک، عاطفه و یک نوع اشراف بر عالم دیگر و از این قبیل چیزها در آن دوره دیده می شود که ما نمی خواهیم در ماهیت آن وارد شویم ولی آنچه که مسلم است این است که برزخ یک مرحله دیگری از زندگی است که همین روح با یک بدن دیگر و با یک عصای دیگر و با یک وسیله دیگری ادامه حیات می دهد، مرحله سوم هم قیامت است که در آنجا هم روح ادامه حیات می دهد و از قرآن استفاده می شود که در آنجا
**صفحه=66@
روح تنها نیست و همراه یک ابزار دیگری، که آن ابزار مادی و جسم است و چیزی شبیه به همین بدن یا همین بدن، به کار برده می شود یعنی آنچه که در این دنیا داریم در آنجا هم می آید و از این می فهمیم که روح بالاجبار هم با این جسد کار نمی کند و اگر فرض کنید که آن نظر صحیح باشد که می گوید در برزخ هم یک نوع تکامل وجود دارد که قرآن هم به این مطلب اشاره دارد و نظری در این باره هست که می گوید ادامه حرکت و تداوم تکامل انسان هم محدود به این بدن نیست و از بدن دیگر و ابزار دیگر و وسیله دیگری هم می تواند استفاده بکند.
علامه طباطبائی آیاتی از قرآن را می آورند و از آن آیات استفاده می کنند که انسان آن روح است، یعنی حقیقت انسانیت نه بدن و نه روح و بدن توأم با هم است، بلکه آن روح تنهاست و حالا ما می خواهیم از ایشان نقل کنیم و آیاتی را که آورده اند بیان کنیم، یکی از آیات آیه 11 از سوره سجده است "قل یتوفیکم ملک الموت الذی و کل بکم ثم الی ربکم ترجعون" که وقتی کفار و منکران معاد اظهار تردید می کنند که چطور می شود که وقتی که ما مردیم و پوسیده شدیم و متلاشی شدیم و نابود شدیم دوباره بتوانیم حیات پیدا کنیم و دوباره در اختیار خدا قرار بگیریم و حساب و کتاب و جزاء و کیفر و ثوابی در کار باشد.
در پاسخش این آیه آمده که ما روی این آیه حرف داریم، به پیغمبر می فرماید که در جواب کفار بگو: "قل یتوفیکم ملک الموت، بگو تحویل می گیرید شما را، ملک مرگ، که ملک الموت همان عزرائیل مورد نظر است و اسمش در تفاسیر مشخصاً عزرائیل آمده و باز از قرآن استفاده می شود که فرشته مرگ تنها نیست و اعوان و انصاری هم دارد و عزرائیل تنها مسئول قبض ارواح نیست و ملائکه دیگری هم در خدمت او هستند و حالا این ملک الموت هر که، که هست "و کل بکم" که او از طرف خداوند مأمور و وکیل شده، برای شما، و این ترجمه تحت اللفظی آیه است و این کُم که در یتوفیکم آمده، خطاب به انسان هاست یعنی به همه ی انسان ها اعم از انسان های کافر که منکر بودند یا مؤمن و معتقد و می گوید که شما انسان ها را ملک الموت به تمام و کمال می گیرد. توفی بیشتر از قبض مفهوم می رساند گرفتن را با قبض تعبیر می کنند اما توفی یک چیزی بیشتر از
**صفحه=67@
قبض را می رساند و آن این که به طور کامل و بدون این که ذره ای از شیء مورد تحویل از دست برود، در اختیار گیرنده قرار می گیرد، این استفاده ای است که از لفظ و تعبیر یتوفیکم می شود در اینجا وقتی که مسئله مرگ مطرح است آیا جسم ما تحویل فرشته مرگ می شود یا چیز دیگری تحویل می شود که همان روح است که وقتی از بدن گرفته می شود، بدن می میرد و دیگر نیست. و همان که وقتی تحویل گرفته شد در اختیار دستگاه قضایی خداوند قرار می گیرد. قل یتوفیکم، ما شما را می گیریم، مطلب را از این دو جهت می توانیم در بیاوریم از یک طرف می گوید که شما را می گیریم و نمی گوید روح شما را می گیریم و ما از جای دیگر می دانیم که جسم ما را نمی گیرد و جسم ما همین جا می ماند.
و آنچه را که می گیرند و می برند و آن که از اختیار این دنیا بیرون رفته و به عالم دیگری می رود چیز دیگری است که بدن را بی صاحب گذاشته و بعداً بدن متلاشی می شود و از دست می رود و همان جوهر و همان معنا، و همان نیرو و همان موجود مستقلی که مستقل از بدن است در اختیار ملک الموت و ملائکه مسئول مرگ، قرار می گیرد و آن واقعیتی است که حقیقت انسان است و یتوفیکم خطاب به شما است یعنی همه انسان ها ملک الموت شما را می گیرد و از آنجا که جسم را نمی گیرد و یک چیز دیگری را می گیرد که همان شما هستید، آن هم با تعبیر توفی آمده و حتی اگر گفته بود قبض، ممکن است شما یک تعبیری بکنید و بگوئید که بخشی از ما را می گیرد ولی تعبیر توفی می رساند که همه شما را به تمام و کمال در اختیار گرفته باشد و آن چیزی که از بدن ما کم می شود همان روح است. آیه دیگر آیه 42 از سوره الزمر است که می فرماید: "الله یتوفی الا نفس حین موتها و ما انت علیهم بوکیل" که در این آیه هم تعبیر یتوفی آمده یعنی به طور کامل تحویل می گیرد، این آیه با آیه قبلی یک تفاوت هایی دارد که باید توضیح بدهم، در آیه قبلی می گفت که ملک الموت شما را می گیرد و در اینجا که خدا جای ملک الموت نشسته و نفوس را که همان ارواح هستند در لحظه مرگ به طور کامل و درست تحویل می گیرد. در آنجا تعبیر کُم داشتیم و در اینجا انفس داریم، از آن آیه می فهمیدیم که "کُم" یعنی شما و یعنی همانی که ملک الموت می گیرد که شما هستید، در این آیه آن "کُم" به نفس تعبیر شده، یعنی در این آیه آن کُم که به صورت خطاب آمده بود به نفس
**صفحه=68@
تعبیر شده که نفس همان روح است و در آیات زیادی خواهیم دید که نفس و روح دو تعبیر یکنواخت از همان حقیقت انسانیت هستند که در انسان هست آن جوهری که انسان را انسان کرده، و در این آیه نگفته است که انسان را می گیرد بلکه گفته نفس انسان را می گیرد و این معنا را می دهد که بخشی از وجود ما که روح است- و نه همه ی وجود ما- نفس باشد و لذا این دو آیه در رابطه با هم مکمل یکدیگر هستند و "القرآن یفسر بعضه بعضا" یکی از مواردش همین جا است و ما هیچ وقت آیات قرآن را به طور جداگانه و جدای از هم معنا نمی کنیم بلکه باید در ارتباط با هم و در مجموع و با هم تفسیر و معنا کنیم که مسائل بهتر روشن شود و در این جا یکی از آن موارد است که در آیه اول ملک الموت شما را می گیرد و در آیه دوم خداوند نفس شما را می گیرد، در هر دو آیه تعبیر یتوفی آمده که یکی است و آنچه که ملک الموت می گیرد با آنچه که خداوند می گیرد یکی است و همان روح و نفس است و آن روح و نفس هم همان انسان و انسانیت است.
سئوال: آیا اینجا فاعل ملک الموت است یا خداوند؟ که در صورت اول مخالف با توحید و فاعلیت خداوند است و ملک الموت شریک در فاعلیت خداوند حساب می شود.
جواب: به طور کلی کارهایی که در جهان انجام می شود چه ملائکه انجام دهند و چه عوامل دیگر آفرینش و چه خود انسان انجام بدهد یا مستقیماً با دست خداوند انجام می شود و یا معمولاً اراده خداوند هم از طریق همین ابزارها انجام می پذیرد که این دسته از افعال را هم می توانیم به خداوند نسبت دهیم و هم می توانیم به آن عامل واسطه و آن عامل نزدیک تر نسبت بدهیم ولی علت العلل و عامل اصلی همان خداوند است و در قرآن از این گونه تعبیرها فراوان به چشم می خورد و در آیه ای که موضوع قدری بازتر و واضح تر بیان شده می فرماید: و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی (17/ 8) که این شما نبودید که تیر انداختید، وقتی که تیر انداختید، یعنی با وجود این که پیغمبر تیر را انداخته و یا در تفسیر دیگر سنگریزه ها را پرتاب کرده- و همه می دانستند که پیغمبر تیر انداخته قرآن می فرماید "و لکن الله رمی" آن ها را خداوند انداخت البته این انکار نیست چون معلوم بود که پیغمبر تیر انداخته و این اشاره به این
**صفحه=69@
است که هر کاری که انسان بکند قابل استناد و انتساب به خداست و از این قبیل آیات زیاد است و در تعبیرهای قرآن اگر فعلی به خدا نسبت داده شود و یا نسبت به عامل قریب و واسطه داده بشود اشکالی ندارد بنابراین اینجا که گفته خداوند جان ها را می گیرد با آنجا که می فرماید ملک الموت است که جان ها را می گیرد از هم جدا نیست و با هم مخالف نیست و اصولاً بهترین تعریفی که برای ملائکه شده این است که ملائکه واسطه اجرای اوامر و اراده ربوبی هستند و رزاقیت و خلاقیت و احیاء و اماته و هر چه که کار خداست و در جهان انجام می شود توسط ملائکه واسطه انجام می گیرد.
مراحل خلقت انسان
آیه سوم، آیه ایست که مراحل خلقت انسان را توضیح می دهد و می گوید که ما انسان را از خاک آفریدیم و دوره نطفه و مضغه و علقه را مشخص می کند بعد می فرماید: ثم انشأناه خلقا" آخر (14/ 23) که آیات قبلش از اینجا شروع می شود و مراحل تکامل و آفرینش انسان را بیان می کند: "و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین" که صحبت از آفرینش انسان است که ما انسان را از سلاله ای از طین آفریدیم که قبل از طین از گل و پیش از گل هم از خاک بوده و در آیات دیگری داریم که می گوید:
ما انسان را از خاک آفریدیم و در جاهای دیگر از گل آفریدیم و در اینجا، از سلاله ای از گل آفریده ایم و از این به بعد مرحله دوم شروع می شود یعنی تا اینجا هنوز انسان نیست یعنی آن خاکی است که بناست انسان بشود و هنوز انسان نیست. ثم جعلنا نطفة فی قرار مکین یعنی انسان را در یک محفظه ی مخصوص با وضع خاصی به عنوان نطفه قرار دادیم که آن محفظه همان رحم است. ثم خلقنا النطفة علقة (14/ 23) که آن مرحله ایست با چیزی شبیه خون بسته که با تعبیر علقه در آفرینش انسان می گذرد. فخلقنا العلقة مضغه" که این حالتی است که بعد از آن حالت خون بسته پیش می آید و مثل گوشت کوبیده شده است، که در رحم علقه به صورت مضغه درمی آید و حالت جدیدی پیدا می کند "فخلقنا المضغة عظاما" و مضغه تبدیل به استخوان هایی می شود و حالت غضروفی می گیرد. "فکسونا العظام لحما" که بر
**صفحه=70@
استخوان ها گوشت می روید این ها همه مراحل تغییرات جسمی و مادی انسان است که از گل به این طرف پیش می آید که البته آن گل شاید اشاره به مرحله پیش از خلقت آدم باشد که در این صورت با انسان تفاوت می کند چون انسان زائیده و از نسل وارد این دنیا شده- "ثم انشأناه خلقاً آخر" که اینجا دیگر صحبت از تبدل حالت جسمی نیست و استخوان از گوشت پوشیده شده و تقریباً جسم آدم تمام و تکمیل شده و گوشت روی استخوان ها را گرفته و ستون ها آماده شده و پوشش ستون ها تهیه شده و بعد از این ها یک حالت جدیدی پیش می آید و تعبیرش این است که "ثم انشأناه خلقاً آخر" که ما ایجاد کردیم و انشاء کردیم که در اینجا به جای این که تبدیل حالت جسمی مطرح بشود، انشاء که ظریف تر از ایجاد در آفرینش است آمده و انشاء یک حالت لطیف تری است که بیش از ایجاد مفهوم و مطلب می رساند و می فرماید: ما بعد از آن حالات انسان را انشاء کردیم در حالتی که مخلوق دیگری است و آن حالت خاص دیگری است که مخلوق دیگری درست می شود یعنی تا حالا نطفه بوده که خون شده و علقه بوده که مضغه شده و بعد استخوان شده و بعد گوشت و استخوان شده که این ها همه مراحل تحول مادی است و صحبت از مشخصات مراحل تکامل جسمی است.
ولی این مرحله اخیر که می رسد که در جاهای دیگر هم نفخ روح تعبیر شده، اینجا با تعبیر انشاء کردیم آمده یعنی ما همان را به صورت خلق دیگری و مخلوق دیگری و آفریده شده دیگری انشاء کردیم و آن آفریده شده دیگر که انشاء شده همان حالت "نفخت فیه من روحی" و حالت انسانیت است که بلافاصله به دنبال آیه می فرماید "فتبارک الله احسن الخالقین" و احسن الخالقین در اینجا که انسان آفریده شده و موجود جدید به وجود آمده و منشأ جدید و آفریده جدید تحقق پیدا کرده، به کار برده می شود و گفته می شود و این به خاطر همان نیروی جدیدی است که وارد این تحول جسمی می شود که همان روح است.
بیان فلاسفه در مورد پیدایش روح
اینجا جای تذکر همان مطلبی است که قبلاً گفتیم درباره روح انسان دو نظر هست یک نظر این است که می گوید که در این مرحله که جسم به تکامل
**صفحه=71@
خودش رسیده روحی جداگانه خداوند خلق می کند و آن روح از عالم دیگری می آید و به این بدن تعلق می گیرد و بنابراین دو موجود از دو عالم، است یکی از خاک حرکت کرده تا به این مرحله رسیده و یکی از عالم علوی و از آسمان و از عالم روح آمده که نفخه ای از روح الهی است و موجود مستقلی است و در زمان مقتضی این دو موجود به هم می رسند و زندگی جدیدی را شروع می کنند و دوباره در یک مرحله دیگری از هم جدا می شوند، این یک نظری است که ابوعلی سینا و بسیاری از فلاسفه این را می گویند و نظر دیگر که تکیه گاهش ملاصدرا است و فلاسفه جدید اکثراً این نظر را پذیرفته اند این است که خود آن حرکت جسمی به مرحله ای می رسد که از درون خودش میوه ای بار می آید که آن موجود جدید روح است- البته مستقل است، یعنی یک چیز جدیدی است و جدای از جسم، یعنی دو تا موجود هستند، و جسم به این مرحله تکامل که رسید نطفه انسان میوه ای می دهد که آن میوه روح مجرد است، پس بنا به این نظر روح از خود ماده در می آید و محصول ماده است منتها شیء مجردی است و دائماً مجرد تر می شود تا زمانی که تعلقش را از این جسم قطع می کند و یک نظر هم این است که در این جا یک موجود جداگانه ای خلق شده و محصول جسم نیست و فقط استعداد جسم ایجاب کرده که خداوند آن را بیافریند و به جسم اضافه کند و آن موجود از جای دیگری آمده ما الان درصدد نیستیم که درباره این نظریات بحث کنیم که ببینیم کدام درست است و کدام غلط، این یک بحث دقیق فلسفی است و مشکل هم هست ولی معمولاً فلاسفه اخیر نظر ملاصدرا و همین نظر دوم را می گویند و قبول دارند، اما آقای طباطبائی در این بحث به خصوص چیز تازه ای نمی گویند، در این باره آیات زیادی هست و از اینگونه آیات خیلی هست که می توانید پیدا کنید من این دو سه آیه را به عنوان نمونه آوردم و برای این که نتیجه گیری کنیم که انسانیت در این مرحله به وجود می آید و همان نظر قبلی را تائید کنیم که از این آیه به دست می آید که انسانیت همان روح است و از مجموعه این چند آیه ای که خواندم استفاده می شود که آنچه که انسان است و آنچه که ارزش های اصیل انسانی را به دوش می کشد و حمل می کند و آنچه که حامل آن رسالت انسانی است همان جوهر مجرد است، حالا این
**صفحه=72@
جوهر مجرد چه از عالم دیگری آفریده شده باشد، و به این بدن اضافه شده باشد به قول آن کسانی که این نظر را می گویند مثل ابوعلی سینا و دیگران، یا این که نه در مرحله ی تکامل و حرکت تکاملی ماده به عنوان میوه ی این حرکت تکاملی و از داخل خود این موجود مادی جوهر مجردی به نام روح درآمده باشد، باز انسان همان روح است و بعد هم روح است که از بدن خارج می شود و ادامه ی زندگی می دهد و اوست که جاویدان است و مقرو مسئول همه تکالیف و دستورات و اختیارات و مسئولیت ها و همه چیزهایی که درباره انسان گفته می شود می باشد.
سئوال: تفاوت و ایجاد و انشاء را در آیه توضیح دهید.
جواب: منظور از انشاء خلقت دیگری است اما ایجاد خلقتی است که در گذشته بوده، ایجاد همان خلقت هایی است که در قبل بوده ولی انشاء خلقت جدید و ایجاد دیگری است و آیه می گوید که "انشأناه" ما ایجاد تازه ای غیر از ایجادهای گذشته کرده ایم یعنی انشاء چیزی تازه و بیشتر از ایجاد است.
آیات دیگری را هم می آوریم که ببینیم: هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیء مذکورا (1/ 76)- انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتلیهم تا آخر سوره دهر:
آیه اول می گوید که آیا زمانی آمده بر انسان که "لم یکن شیء مذکورا" که انسان شیء مذکوری نبوده، یعنی چیزی بوده اما چیز مذکوری نبوده و این اشاره به همین مراحلی است که انسان پیش از آن که انسان بشود و پیش از آن که صلاحیت اطلاق کلمه انسان را و افتخار داشتن این عنوان را پیدا بکند داشته که در آن مراحل انسان شیء بوده اما شیء مذکوری نبوده یعنی چیزی که به این نام ذکر شده باشد نبوده- بعضی از مفسرین آیه را این طور معنا می کنند که انسان چیزی که به نام انسان ذکر شود نبوده یعنی نطفه بوده، علقه بوده، پوست و گوشت و استخوان بوده، ولی آن مرحله ای که انسان می شود همان موقعی است که سمیع و بصیر می شود.
خلاصه این که گفتیم در ارزش گذاری انسان بعضی معیارهای جسمی و مادی را مطرح می کنند و بعضی ها هم بعد معنوی انسان را در نظر می گیرند و گروهی هر دو بعد وجودی انسان را عامل ارزش می شمارند و گفتیم که روی آن مجموعه یعنی
**صفحه=73@
مجموعه وجود مادی و معنوی و روحی و امتیازاتی که از نظر معرفت، نطق، بیان درک، فکر، تجزیه و تحلیل، خلاقیت، و استقامت قامت و قدرت عمل به دست و تسخیر دیگران و صورت احسن و از این قبیل دارد تمام این ها مجموعه امتیازات انسان و معیارهای ارزش انسان است.
بحث دوم این بود که آنچه انسان است آن جنبه معنوی و روح و جوهر مجرد انسان است و با آن دو سه آیه ای که خواندم و معنا و تفسیر کردم، آن نظر را توضیح دادم.
ارزش های انسان مطلق است یا مشروط؟
بحث سومی که در نظر گرفتم عنوان کنم این است که این ارزش های انسانی که مطرح کرده ایم آیا مطلق است و در هر حالی برای انسان وجود دارد یا این که مطلق نیست و مشروط است و شرایطی دارد که با آن شرایط این امتیازات و این ارزش ها برای انسان پیدا می شود و ارزش های انسانی با نبودن آن شرایط برای انسان، نه تنها ارزش نیست بلکه گاهی هم تبدیل به ضد ارزش می شود که در بحث بعدی مفصل تر آن شرایط ارزش را بحث می کنیم و خواهیم گفت که تحت چه شرایطی انسان می تواند آن ارزش ها را داشته باشد.
سئوال: اگر این نظریه ملاصدرا را بگیریم که روح میوه تکاملی جسم است آیا با «نفخت فیه من روحی» مغایرت ندارد.
جواب: خیر چون خداوند ماده را با این خاصیت آفریده که در این مرحله از تکامل چنین میوه ای بدهد، خود حرکت جسمی و حرکت مادی نفخه روح الهی است یعنی خداوند به صورتی قرار داده، که این جسم این حرکت را که کرد و از این مسیر به این نقطه که رسید این میوه و ثمر را بدهد و این نفخه الهی است که در بحث های گذشته گفتیم یک موجود جدیدی ایجاد می شود.
سئوال: با پذیرفتن نظریه ملاصدرا درباره روح، مرحله تکاملی انسان و این که انسان در هر مرحله از جسم و سال و سن اگر بمیرد باز دارای روحی است و برای او روحی وجود دارد مثلاً اگر یک بچه ای بمیرد چگونه روحش تکامل کرده و روح او چه وضعیتی دارد؟
**صفحه=74@
جواب: این از آن دسته مسائل پیچیده ای است که به دنبال آن اظهار نظر ملاصدرا در مسائل فلسفی مطرح می شود که البته جواب این سئوال روشن است ولی مسائل زیادی به دنبال دارد که خود به خود برای شما مطرح می شود. آن هایی که نظر ملاصدرا را پذیرفته اند نظرشان این است که ابتداء آن روحی که در بچه هست مجرد است اما تعلقات مادی زیاد دارد یعنی در آغاز فقط یک بویی از تجرد دارد رفته رفته هر چه که بر عمر این می گذرد جنبه تجرد و قطع وابستگی هایش بیشتر می شود تا این که به یک نقطه ای می رسد که دیگر مثل میوه ای که موقع رسیدنش باشد می رسد و خودش جدا می شود و می افتد، یعنی تعلقاتش تمام می شود، و مرگ را یک امر طبیعی و به این شکل توجیه می کنند.
بنابراین اگر بچه در مراحل ابتدائی بمیرد روحش آن چنان مجرد نیست که روح یک پیرمرد 70 ساله هست. روح این بچه تعلقات مادی فراوانی دارد. اما آن هایی که حرکت اختیاری در جهت تجرد روح دارند و اعمال مناسب انجام می دهند، ابعاد تجرد و ابعاد توسعه جنبه ی تجردی روحشان هم بیشتر می شود و ارواح انسان های صالح و عالم و پاک با ارواح انسان های فاسد که هر دو مجرد هستند یکنواخت نیست تجرد این انسان صالح با ابعاد فراوان و توسعه زیاد و روح انسان فاسد با یک تجرد محدود است که وابستگی جسمی زیاد دارد و به هرحال روح بچه از روح پیرمرد کم تجردتر است.
سئوال: با توجه به گفتار شما در مورد قابل ذکر نبودن انسان قبل از دریافت لیاقت انسانی و روح گفته مارکسیست ها مبنی بر تقدم ماده بر شعور ثابت نمی شود.
جواب: آنچه که مارکسیست ها می خواهند بگویند این است که اصالت مال ماده است و اصلاً صحبت این نیست که روح انسان بعد از جسم انسان آمده باشد آن ها اصلاً مجردی را قائل نیستند و خدایی را قائل نیستند، اختلاف اصولی ما با مارکسیست ها این است که مجرد قبل از ماده است و خدا قبل از ماده است و ماده از مخلوقات تنزل یافته و آثار آفرینش الهی است نه این که محال باشد که یک موجود مادی در مسیرش به مجرد تبدیل بشود، و این هیچ ربطی با آن بحث ندارد.
**صفحه=75@
سئوال: اگر کاری را که ما انجام می دهیم به این معنی باشد که ما نیستیم بلکه خدا است که انجام می دهد، پس ما هیچ اختیاری از خود نداریم.
جواب: یک مثالی می زنم که مسئله روشن بشود فرض کنید الان من مشغول نوشتن هستم، این که من دارم می نویسم شما می توانید بگوئید که قلم می نویسد و واقعاً هم درست گفته اید و قلم می نویسد. و می توانید بگوئید که دست من دارد می نویسد و می توانید بگوئید که من دارم می نویسم و می توانید بگوئید که آن کسی که مرا می گرداند و وجود من را حفظ کرده و حرکت من با حرکت و قدرت اوست، دارد می نویسد، این ها همه عواملی طولی است و در رابطه ما با خدا یک سلسله عوامل طولی قرار دارند و لذا هر فعلی که در دنیا تحقق پیدا بکند می توانیم بگوییم که هم فاعل خودش انجام داده و هم خدا که فاعل اولیه است انجام داده، یعنی می توان افعال مرا به خود من نسبت داد و می توان به خدا نسبت داد، در این موارد سلسله عوامل در طول هم واقع اند نه در عرض هم.
سئوال: آیا این همان وحدت وجود نیست.
جواب: خیر، وجود متعدد است. و وجودها در طول هم قرار گرفته اند البته وحدت وجود یکی از حقایق جهان خلقت است ولی معنایش این نیست که ما با خداوند یکی هستیم و وجود یکی است.
سئوال: آیا درست است که انسان را به سه بخش روح، جسم، نفس تقسیم کنیم.
جواب: خیر، نفس در قرآن همان روح است و انسان در واقع سه بخش نیست، بلکه روح و جسم است.
سئوال: آیا آنچه که شخصیت انسان را می سازد و بعد در قیامت مورد سئوال قرار می گیرد نفس و روح پاک و مجرد است که هیچ وقت آلوده نمی شود؟
جواب: خیر این طور نیست. همان روح پاک و مجرد در قیامت به همراه بدن حاضر می شود و هر دو مورد سئوال و جزاء قرار می گیرند.
سئوال: چرا به نام خدا و به نام خلق شرک است؟
جواب: به نام خدا و به نام خلق شرک هست اما نه آن معنای شرک. و این که کسانی خلق را در مقابل خدا می گذارند و چیزی را که به نام خدا می خواهد شروع کنند به نام خلق شروع می کنند، حاکی از روحیه و طرز تفکر خاصی است که به
**صفحه=76@
خلق در مقابل خدا اصالت می دهد و یک نظریه غلطی است که بعضی ها می خواهند بگویند خدا همان خلق است که خیلی غلط است و دیگر این که اگر ما مخلوق خدا را در مقابل خدا و در ردیف خدا قرار بدهیم از نظر ادب اسلامی و توحید اسلامی کار درستی نکرده ایم و الا شرک به آن معنا نیست و کسانی هم که می گویند به نام خدا و به نام خلق شاید نخواهند بگویند که خلق شریک خداست و ما هم آن ها را مشرک به معنای واقعی نمی دانیم ولی درست نیست که مخلوق خدا را در کنار خدا بگذاریم.
سئوال: نظری هست که می گوید اصولاً مقایسه بین انسان و ملائکه درست نیست زیرا از دو مقوله جداگانه هستند و هر کدام از آن ها امکان وجودی که شایسته است دارند و درست نیست که با هم مقایسه شوند، در این باره توضیح دهید.
جواب: ما در تفسیر و فضلنا هم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا گفتیم که آن کثیری که انسان بر آن فضیلت دارد با لفظ "من" آمده و یعنی موجودات صاحب عقل و فکر و شعور و ما کسی را غیر از جن و ملائکه با شعور نمی شناسیم و لذا مفسرین گفته اند که منظور از کثیر اجنه و ملائکه هستند.
سئوال: تفاوت کافر و زندیق و دهری چیست و یک کارگر ماتریالیست کدام یکی است.
جواب: کافر یک چیز اعمی است و انواع و اقسام کافر داریم، منکرین خدا کافر هستند منکرین پیامبر و رسالت پیغمبر کافر است، منکر معاد هم کافر است منکر دین هم کافر است، زندیق هم لفظ خاصی است که در مورد نوعی کافر به کار می رود و دهریون هم لفظی است که از قرآن گرفته شده "و قالوا ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا الا الدهر" (24/ 45) و دسته ای بودند که برای خود دهر به عنوان عامل مرگ و حیات نقش قائل بودند و دهر هم یک تعبیر لطیف تری از زمان است و تیپ خاصی که برای دهر نقش قائل بودند دهری می شناختند که البته این ها هم کافر هستند و به طور کلی کافر عام است و همه انسان ها اعم از زن و مرد، ایرانی، عراقی، کارگر، کشاورز، مهندس، بازاری، می توانند کافر باشند و هر ماتریالیستی که ضد خدا باشد و قائل به
**صفحه=77@
اصالت ماده باشد از هر طبقه که باشد ولو کارگر مبارزی باشد که زیر شکنجه بمیرد کافر است و در قرآن با صراحت آمده که کافر کسی است که منکر خدا باشد و خدا را قبول نداشته باشد، این اصطلاح شرعی کافر است. اما این که کافر را پوشاننده و کسی که تعصب نشان می دهد توجیه می کنند مسئله دیگری است. البته ما دو نوع کافر داریم کافر قاصر و کافر مقصر، کسانی که شرایط درک حق برایشان پیش نیامده و تقصیری ندارند کافر قاصر هستند و رفتار خداوند با این ها جور دیگریست و کافر مقصر هم کسی است که امکان تحصیل و تحقیق و درک برایش پیش آمده ولی خودش یا تعصباتش و یا تمایلات غلطش باعث شده که حقیقت را درک نکنند و کافر مقصر هم حساب و حکم دیگری دارد یعنی حساب و حکم کافر قاصر و کافر مقصر با هم فرق دارد.
سئوال: لطفاً بفرمائید که آیا روح محاط بر بدن است یا در داخل این بدن است.
جواب: این برداشتی که شما از مجرد دارید شبیه همان برداشتی است که از ماده دارید و به همین دلیل است که این سئوال را کردید. و مثل این است که شما یک چیزی را می خواهید پیدا کنید که یا در داخل ظرفی قرار بگیرد و یا در اطراف ظرف قرار بگیرد. و چون نمی توانیم با این ابزار مادی مجرد را احساس کنیم و درک کنیم تصورش هم برای ما مشکل است. باید بگویم که مجرد محصور در زمان و مکان نیست و نمی توان گفت در داخل جسم است و یا احاطه بر جسم دارد، بلکه حضور دارد و در همه جا حاضر است و گرفتار زمان و مکان نیست. بعد زمانی اسیرش نمی کند و در زمان خاصی محدود نمی شود و در مکان خاصی هم محدود نمی شود.
سئوال: در مورد رابطه روح با بدن و این که هنگام مرگ این رابطه به چه صورت در می آید توضیح دهید.
جواب: وقتی که روح تعلقش را از بدن گرفت و مدیریت خودش را بر بدن از دست داد و دیگر مدیر جسم نبود و رابطه یر مدیریت روح از بدن قطع شد مرگ فرا می رسد و دیگر رابطه های روح و جسم قطع می شود.
سئوال: فرق قطع و جدا شدن روح از بدن در هنگام خواب و مرگ چیست؟
**صفحه=78@
جواب: دو نوع مدیریت برای روح در بدن وجود دارد که یک نوع در هنگام خواب رابطه اش با بدن قطع می شود و یک نوع در هنگام مرگ و در هنگام خواب مدیریت روح قطع کامل نمی شود و در مرگ رابطه اش کاملاً قطع می شود.
سئوال: در چه زمانی روح در انسان دمیده می شود؟
جواب: در رحم مادر روح در انسان دمیده می شود و این حالت انسانی پیش از تولد است.
**صفحه=79@
فصل پنجم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مشروط بودن ارزش در انسان
بحث درباره ارزش انسان بود و در دروس گذشته در مورد ارزش انسان گفتیم که آن بعد اصیلی که در وجود ماست، آن بعد معنوی و آن نیروی روحی و آن جوهر مجردی است که به نام روح و حقیقت انسانیت در ما وجود دارد انسان ترکیبی از جسم و روح و تن و روان است. اما آنچه که انسانیت ما را تشکیل می دهد و جاوید است و بعد از تحقق همیشه می ماند و فانی نمی شود و کمال واقعی از آن است و تکامل واقعی را آن دارد بعد معنوی و جوهر مجرد ما به نام روح است که این بخش اخیر درس گذشته ی ما بود و درباره ی ارزش ها گفتیم، ضمن آن که یک سری ارزش ها مربوط است به جسم انسان و ارگانیسم پیچیده بدن و آن وضع خاص جسمی که ما را قادر بر اعمال سازنده می کند- که البته سازنده واقعی همان روح است که این ارگانیزم را به کار می اندازد- و قدرت عمل با دست و استقامت قامت و تکلم با زبان و از این گونه امتیازات که جزو ارزش های انسان به حساب می آید.
اما آن ارزش های واقعی که به این ها هم ارزش می دهد آن بعد معنوی ما است چون اگر آن بعد معنوی و آن قدرت روحی و آن جوهر مجرد و آن حقیقت انسانی نباشد، از این ارگانیسم بدن هیچ استفاده ای نمی شود کرد و نه دست قدرت عمل را دارد و نه زبان قدرت بیان را دارد و نه استقامت قامت مسئله ای را حل می کند، در اینجا مسئله ی کاملاً جدیدی مطرح می شود که من بخشی از آن را در درس گذشته گفتم، و آن این است که ارزش های انسان، آیا مطلق است و یا این ارزش ها مشروط است و اگر مشروط است، این ارزش ها به چه چیزی مشروط است و شرایط آن چیست؟ و آیا در وجود انسان، چیزهای ضد
**صفحه=80@
ارزش به وجود می آید که این ارزش ها را خنثی کند و یا اصلاً وجود انسان را با همه استعدادی که داشته و دارد، ضد ارزش بکند؟ که این ها مسائل مهمی است و آن قسمت از بحث را که امروز وارد می شویم، چیزهایی است که جنبه سازندگی دارد و به ارزش هایی که جنبه عملی دارد نزدیک می شویم و از بحث های مقدماتی که صرفاً دانستنی بود به نکته ای که در زندگی ما و در برنامه ی ما تأثیر سازنده داشته باشد وارد می شویم.
اولین نکته ای که عرض می کنم این است که ارزش های انسان مطلق نیست و مشروط است، یعنی آن طور نیست که این ارزش ها در هر حال برای انسان بماند- منظور ارزش های واقعی انسانیت است و ارزش های محدود مادی را نمی گوییم و روی ارزش های واقعی انسان و روی انسانیت انسان تکیه می کنیم- و این ارزش ها چه در حالی که تحصیل نشده و در مرحله استعداد است و چه در حالی که تحصیل شده و از استعداد به مرحله ی فعلیت و وجود رسیده و تحقق پیدا کرده مطلق نیست و باز هم حالت شرطی این ارزش ها محفوظ است، یعنی دوام و بقائش تضمین شده نیست، این دو مطلب را باید از هم تفکیک بکنیم چون از بحث های اصولی است که همیشه مطرح بوده و الان هم بعد سیاسی به خودش گرفته و در مبارزات و دوران مبارزه و هم اکنون. در رابطه با دیگران این مسئله مطرح است و باید این مسئله را حل کرد و با معیارهای قرآنی مطلب را روشن کرد تا تکلیف خودمان و جامعه خودمان را از این جهت مشخص کنیم.
"کفر و ایمان" در این قسمت از بحث مسئله ی کفر و ایمان و تأثیری که کفر و ایمان در تحقق ارزش های انسان و یا در نابودی ارزش های انسان دارد مطرح می شود.
در بحث هایی که ما با اعضای مجاهدین خلق و برادران دارای آن طرز تفکر داشتیم، یکی از مسائل اصولی که بین ما مطرح می شد و بالاخره آن ها هم نپذیرفتند و قبول نکردند، مسئله ی ارزش عمل بود، آن ها معتقد بودند که ما باید برای عمل منهای ایدئولوژیک یک ارزش اصولی قائل باشیم و اصالت ارزش عمل را قبول کنیم و از نظر ما با توجه به آیات قرآن و مطالبی که خواهیم گفت مطلب روشن بود که ما برای عمل مجرد آن ارزشی را که مربوط به انسان می شود
**صفحه=81@
یعنی بخواهد انسان را با ارزش بکند و به انسان ارزش بدهد، نمی توانیم قائل بشویم، و قبل از عمل ایمان و کفر را که در سرنوشت ارزش انسان و در سرنوشت خود انسان تأثیر غیر قابل اجتنابی دارد و هیچ چیز نمی تواند جای این دو را بگیرد، در نظر می گیریم. و در این بحث اول از ایمان و بعد از کفر صحبت می کنیم و چون آیات کفر و ایمان در قرآن خیلی زیاد است و اگر بخواهیم این سری آیات را برای تتبع و تحقیق جمع آوری کنیم مدت ها وقت می گیرد آیات را دسته بندی می کنیم و از هر دسته ای بعضی از آیات را برای نمونه می آوریم و باقی آیات را شما خودتان در قرآن پیدا کنید و فقط ترجمه آیات را که بفهمید اصل مطلب را فهمیده اید. چون مطلب روشن است.
نقش ایمان و کفر در ارزش
از بعضی آیات قرآن به دست می آید که آن ارزشی که برای انسان مطرح است مخصوص انسان مؤمن است- بعداً خواهیم گفت که ایمان به چه و مؤمن به کی- و فقط انسان مؤمن است که دارای آن ارزش های خاص است. نقطه ی مقابل آن آیات آیاتی است که این آیات را تائید می کند اما به نقطه ی مقابلش توجه دارد و کفر را بیان می کند که کفر همان ضد ایمان و نقطه مقابل ایمان است و کفر مانع از آن است که هیچ ارزش انسانی به انسان ملحق بشود، یعنی اگر کفر در وجود کسی جای بگیرد و انسان کافر بشود مانع از این است که ارزش های انسانی که در حال استعداد است و هنوز تحصیل نشده است تحقق یابد و به عنوان یک مانع جلو راه تحصیل و تحقق ارزش را به طور کلی می گیرد و نمی گذارد که ارزشی متحقق بشود.
درجات کفر و ایمان
ایمان درجات و مراحلی دارد و یک امر یکنواخت و یکسانی نیست و هر درجه اش زمینه ی یک درجه از ارزش است و این درجات با هم مخلوط نمی شود و حدود هریک هم محفوظ است و نهایتی هم برای آن دیده نمی شود، یعنی تا آنجا که با قرآن کار می کنیم نمی فهمیم که یک حد پایانی ایمان داشته باشد و
**صفحه=82@
حتی شخصی مثل علی ابن ابیطالب که معتقدیم انسان کامل است و یا شخص پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم هم ظرفیت استعدادشان به مرحله اشباع نرسیده و نمی توانیم بگوییم که دیگر راه تکامل بر آن ها بسته شده است چون حرکت تکاملی انسان بی پایان است و نقطه ی آغاز حرکت و زمان هر جا که باشد نقطه ی انتها و منتهای حرکت تکاملی ما خداست و خدا نقطه ی مشخصی از نظر زمانی و مکانی نیست که بتوانیم حد تعیین کنیم، و کمال مطلق و ارزش مطلق و بی پایان است و انسان که در آن مسیر حرکت می کند راه بی پایانی در اختیار دارد و استعداد بی انتهایی در وجودش هست که این استعداد در این راه همیشه می تواند به مرحله ای از تحقق برسد.
انّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة (7/ 98)
که یک توضیح مختصری درباره ی آیه می دهم "ان الذین آمنوا" یعنی آنان که ایمان آورده اند " و عملوا الصالحات" که این قسمت را هم فعلاً جدا می کنیم چون بحث در عمل نیست- البته عمل هم شرط ارزش است ولی فعلاً روی آن بحث نداریم- "اولئک هم خیر البریة" که "اولئک" اسم اشاره به دور است و مقام عظیم و ارزش والا را می رساند و "هُم" که بعد از "اولئک" آمده تأکید و یک نوع انحصار را می رساند یعنی اگر "اولئک خیر البریة" می بود، آن ها بهترین بریه هستند، را می فهماند ولی "هم" که اضافه شده هم تأکید را می رساند و هم یک نوع انحصار را، یعنی فقط آن ها بهترین بریه هستند، "بریه" هم از برئه به معنای خلق است "باری" و "بار" به معنای خالق که از صفات خداوند است از همین ریشه گرفته شده و در اینجا به معنای خلیفه است یعنی مخلوق به معنای اسم مفعولی.
پس معنی آیه چنین می شود: آن ها یعنی مؤمنینی که عامل هم باشند بهترین مخلوقات هستند، نقطه ی مقابل این آیه آیه 6 از سوره البینه است که می فرماید: "ان الذین کفروا من اهل الکتاب و المشرکین فی نار جهنم خالدین فیها اولئک هم شر البریة" که ترجمه و مقایسه با آیه قبل می کنیم "ان الذین کفروا من اهل الکتاب والمشرکین" آن هایی که کفر ورزیدند، که در اینجا دو دسته از کافرین را خداوند آورده، یک دسته کفار اهل کتاب و دسته دوم مشرکین، که البته اهل کتاب هم می توانند مشرک باشند
**صفحه=83@
ولی معمولاً در قرآن اهل کتاب و مشرکین را در کنار هم می بینید و بعضی از آیات هم نشان می دهد که در خود اهل کتاب هم عقیده شرک هست مثل مسیحیت که اهل کتاب هستند و قائل به تثلیث هم هستند که ممکن است الان به آن شکل تثلیث اقانیم ثلاثه را قائل نباشند ولی این ها هم مشرک هم هستند- و در صدر اسلام اصطلاحاً به یهود و نصاری و صائبین که یک گروه دیگر بودند اهل کتاب می گفتند و به استنادی هم احتمال زیاد دارد که مجوس ها یعنی زرتشتیان هم جزو اهل کتاب باشند پس کفار در اینجا جدا می شوند یک گروه کفار اهل کتاب و یک دسته مشرکین "فی نار جهنم خالدین فیها" که این جزایشان است مثل جزای مؤمنین که "جزاؤهم عند ربهم" بود منتها آن جزاء خیر و این جزاء سوء است و آن ها هم "خیر البریة" و این ها "شر البریة" هستند و تفاوت دو آیه در این قسمت در کلمه شر و خیر است که نقطه مقابل هم هستند. این یک معنی اجمالی از آیه است و حالات مفردات آیه را معنی می کنیم.
اهل کتاب یعنی کسانی که دارای یک کتاب آسمانی هستند و تابع یک شریعت آسمانی می باشند و کتاب در اینجا یعنی کتاب آسمانی و کفار اهل کتاب اصطلاحاً به این تیپ افراد گفته می شود و مشرکین در آن زمان به کسانی گفته می شد که بت پرست بودند و تعدادشان در محل نزول قرآن که جزیرة العرب بود خیلی فراوان بود و مرکز بت هایشان هم مکه بود و لذا قرآن هر دو دسته را با هم اسم برده البته اهل کتاب با مشرکین تفاوت های زیادی دارند و به اهل کتاب اهل ذمه هم گفته می شود و در ذمه حکومت اسلامی و در جامعه اسلامی می توانند زندگی بکنند یعنی با تعهدی که می سپارند که مقررات را رعایت بکنند در بین مسلمین زندگی می کنند و حکومت هم حافظ امنیت و جان و مال آن هاست.
و این که می بینید الان در مجلس شورای اسلامی اقلیت های یهودی و مسیحی و زرتشتی نماینده دارند و اقلیت های دیگر مثلاً اقلیت کمونیست ها در مجلس راه ندارند به همین خاطر است، و تازه ما کمونیست ها را به عنوان یک کافر حساب نکردیم یعنی اگر روزی بنا باشد این محاسبه بشود و کمونیست ها هم فلسفه و مکتبشان را به تمام معنی حفظ بکنند، در تیپ کفار مطلق قرار خواهند گرفت و برخورد ما با آن ها به صورت دیگری خواهد بود، پس علت این که ما به کمونیست ها و یا اقلیت
**صفحه=84@
بهائیان و یا هر اقلیت دیگری اجازه نمی دهیم که در مجلس شورا وارد شوند ولی اهل کتاب می توانند نماینده داشته باشند این است که اهل کتاب یک شرایط خاص و حکم خاصی برای ما دارند و حتی در نجس بودنشان هم مسئله روشن نیست و حتی بسیاری از علماء اسلام قائل به طهارت اهل کتاب هستند و می دانید که کتاب مسیحیت انجیل است و یهودیان تورات دارند اما در قرآن روشن نیست که زرتشتیان و گبرها که در قرآن به نام مجوس خوانده می شوند اهل کتاب باشند و کتاب آسمانی داشته باشند، اما روایات تأیید کرده که این ها را در زمان پیغمبر و بعد از پیغمبر به عنوان اهل کتاب می شناخته اند و وقتی که مسلمان ها ایران را گرفتند با اهل این منطقه و مجوسیان به عنوان اهل کتاب رفتار کردند، پس این ها هم اهل کتاب حساب می شوند و الان هم فقهای ما این ها را به عنوان اهل کتاب می شناسند.
"والمشرکین" که کلمه ی شرک از ماده ی شرک گرفته شده و همین شریکی که ما در فارسی به کار می بریم از همین ماده است. اسم فاعلی شرک می شود مشرک، از باب افعال اگر باب ثلاثی مجردش را بگیریم شَرِکَ یشرِکُ اسم فاعلش شارک می شود و یا شریک استعمال می شود که صیغه مبالغه است بر وزن فعیل و صفت مشبهه با الفاعل است و معنی فاعل را می دهد معنی شارک را می دهد- یعنی شریک جای شارک را می گیرد- این در باب ثلاثی مجرد بود اما به باب افعال که بردیم می شود اَشرَکَ یشرِکُ. اَشرَکَ فعل ماضی و یشرِکُ فعل مضارعش هست اسم فاعلش می شود مشرک، شَرَکَ یعنی شریک شد. اَشرَکَ معنای متعدی می گیرد ما آن روز یکی از وسایل متعدی را که با حروف متعدی می شد ذکر کردیم- تعدی با حروف جار مثل باء و علی وفی- و از این قبیل چیزها را گفتیم و امروز اَشرَکَ را از باب افعال آوردیم که خود صیغه باب افعال و تفعیل از برای تعدی کردن می آید یعنی فعل لازم را که به این دو باب ببریم متعدی می شود مثل شَرِکَ که لازم است و اَشرَکَ متعدی یعنی شریک قرار دادن و شریک قائل شدن.
و مشرکین که جمع مشرک است به معنای کسانی است که برای خداوند شریک قائل می شوند و این مشرکین هم یک مرحله و یک درجه خاص یکنواخت ندارند و
**صفحه=85@
آن حد روشن شرک همان است که برای خداوند شریک در عبادت یا شریک در خلقت قرار بدهند و زرتشتی ها به این معنا مشرک هستند هرچند اهل کتاب هم باشند و یک کتاب آسمانی قدیمی داشته باشند و پیغمبرشان هم زرتشت باشد، و به دلیل این که برای مبدأ جهان دو عنصر جداگانه قرار داده اند و جزء ثنوییین هستند و یک خدای خیر و یک خدای شرور را قبول دارند یعنی می گویند که یک قدرت و یک مبدأ آفرینشی خیرها را آفریده و یک مبدأ آفرینش و قدرت دیگری شرور را آفریده و دو خدائی هستند و دو مبدأ آفرینش برای جهان قائلند، مشرک هستند- البته حالا که ما با زرتشتی ها صحبت می کنیم این ها را قبول ندارند همان طور که مسیحیون در بحث هایی که می شود سه اقنوم را یعنی اب و ابن و روح القدس را که اقانیم ثلاثه است و تثلیث مسیحیت است به آن شکل قبول نمی کنند و می گویند سه اقنوم در عین وحدت و یگانگی هستند، زرتشتی ها هم می گویند دو مبدأ در عین وحدت، که این توجیهاتی است که خودشان درست می کنند و الا اگر طبق کتاب های قدیمیشان خدای خیر و خدای شر را از هم جدا بکنند مشرک می شوند و در تیپ و حکم این مشرکین قرار می گیرند.
به هرحال این صفتی که خداوند برای کفار ذکر می کند هم کفار اهل کتاب را شامل می شود و هم کفار مشرک را که کتاب و شریعت آسمانی اصلاً ندارند و مشرکین هم کسانی هستند که برای خداوند در آفرینش و یا در عبادت شریک قرار بدهند یعنی موجودی و یا کسی را ولو به عنوان واسطه در آفرینش مستحق عبادت بدانند و لذا همه مشرکین یک جور نبودند، بعضی از مشرکین که بت ها را می پرستیدند می گفتند "و ما نعبدهم الا لیقربونا الی الله" (3/ 39) یعنی ما این ها را عبادت نمی کنیم مگر این که ما را به خدا نزدیک بکند، یعنی به عنوان واسطه و نه به عنوان خالق بت ها را عبادت می کردند، به عنوان کسی که واسطه بین خدا و انسان بشود بت ها را می پرستیدند که این هم شرک است و آن ها مشرک در عبادت هستند و ظاهراً در زمان نزول قرآن در جزیرة العرب مشرک به معنای مشرک در آفرینش نبوده و مشرکین فقط در عبادت مشرک حساب می شده اند چون آیات قرآن صریحاً می گوید که اگر از این ها بپرسید که و لئن سئلتهم من خلق السموات والارض- چه کسی زمین و آسمان ها را آفرید،
**صفحه=86@
لیقولن خلقهن العزیز العلیم (9/ 43) می گویند خداوند عزیز و علیم آن ها را خلق کرده است، پس معلوم می شود که در آفرینش شریک برای خدا قائل نبوده اند پس مشرک هم شامل شرک در آفرینش است و هم شامل شرک در عبادات است و در این آیه هم دو تیره از کفار یعنی مشرک و اهل کتاب آمده که البته تیره های دیگری هم هستند که هم در طول این هاست و هم در عرض این هاست و از آن ها اسمی برده نشده است مثل مرتد که خودش یک عنوانی دارد و یکی از مصادیق شدید کفر است و مرتد کسی است که در اول کافر نبوده و بعداً کافر شده که البته مرتد هم دو نوع است و یک نوعش آن است که از خانواده مسلمان بوده و کافر شده گرچه هیچ وقت خودش مسلمان نشده باشد، اما چون که خانواده اش مسلمان بوده خودش هم مسلمان حساب می شده و اگر بعد از تولد کافر شود ارتداد به حساب می آید و دوم کسی که شخصاً مسلمان بوده و شخصاً کافر شده باشد که این هم یک نوع ارتداد است و چون ما درباره ی ارتداد بحث نداریم، به هرحال مصادیق کافر مختلف است و شکل های گوناگون دارد و کفار هر که باشند این ها "شر البریة" این ها بدترین خلیفه و مخلوقات هستند و از این استفاده می شود که چیزی بدتر از انسان کافر نیست و شما مخلوقی در جهان پیدا نمی کنید که از انسان کافر بدتر باشد و اگر فرض کنیم که این بریه متعلق به همین بریه جهان خود ماست و کاری به خارج از عالم ما ندارد لااقل می فهمیم که در این زمین و در اطراف ما بدترین نوع موجود در دنیا انسان کافر است و از آیه قبلی می فهمیم که بهترین نوع مخلوق در جهان انسان مؤمن است و البته مؤمن عامل و بنابراین ما می توانیم این آیه را هم در تیپ آن آیاتی که در درس های گذشته مزیت انسان و ملائکه را نشان می داد بیاوریم و ممکن است کسی بگوید که "ان الذین آمنوا" شامل ملائکه هم می شود و ملائکه مؤمن و عامل هم مشمول "خیر البریة" هستند که البته بعید است این طور باشد و "ان الذین آمنوا" نظر به انسان ها دارد ولی به هر حال می توانیم این آیه را هم در سری آیات بحث های گذشته که امتیاز و ارزش انسان را در مقابل ملائکه مشخص می کرد قرار بدهیم و به این آیه توجه کنیم.
خوب از این دو تا آیه ای که در مقابل هم آورده ایم و شما می توانید درباره
**صفحه=87@
ارزش و ضد ارزش مطلب بفهمید و همچنین آیات دیگری را که در آن کلمه خیر و شر به کار رفته مطالعه کنید و می توانید از این آیات در بحث ارزش ها و ضد ارزش های انسان یا هر چیز دیگری استفاده بکنید یعنی از همین کلمه خیر و شر یک بابی برای مطالعه ارزش ها در قرآن باز می شود.
معانی و انواع کفر
و اما در مورد کفر، تا آنجایی که یادم هست پنج نوع کفر در آیات قرآن آمده که یک تقسیم دیگری غیر از مصادیق کفری است که گفتم مثل اهل کتاب و مرتد و این پنج نوع کفر در قرآن به یک معنی نیستند و آیاتی را که عنوان کفر و کافر در آن می بینیم همه را نمی توانیم یکسان معنی کنیم، یک کفر به معنای جحد و انکار است یعنی انسان چیزی را منکر بشود که خود انکار هم دو نوع است یک نوع انکار با اطلاع و علم که یک نوع تعصب و لجاجت در آن هست که چیزی را که آدم می داند در عین دانستن منکر بشود که این بدترین نوع کفر است و جحدوا بها واستیقنتها انفسهم ظلما و علوا فانظر کیف کان عاقبة المفسدین (14/ 27) که این مصداق اتم و کامل کفر است که چیزی را آدم بداند و در عین این که یقین دارد این مطلب حق است آن را منکر بشود بعضی ها می خواهند بگویند آن کفری که در قرآن خیلی به شدت تقبیح شده و بسیاری از صفات که در قرآن برای کفار آمده و عذاب های سختی که برای کفار وعده داده شده مربوط به این نوع کفر است یعنی کفری که با لجاجت توأم باشد و حق پوشی همراه داشته باشد.
و کفرهایی که انسان با قصور یا با بی اطلاعی و عوامی و جهل به آن کشیده می شود مربوط به آن ها نیست و شامل آن ها نمی شود مثلاً همان آیه ششم سوره بقره "ان الذین کفروا واسواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون، ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة" که خداوند به پیغمبر می فرماید آن هایی را که کافر شده اند فرقی نمی کند که این ها را انذار بدهی و تنبه بدهی یا این کار را نکنی، این ها ایمان نمی آورند و خداوند چشم ها و گوش های آن ها را ختم کرده و مهر زده و روی چشم ها و گوش هایشان پرده کشیده و آن ها ایمان نمی آورند و به دنبال آن آیه صفات دیگری برای آن ها ذکر کرده است ولی ما
**صفحه=88@
می دانیم که بسیاری از کفار هستند که ایمان می آورند و در زمان خود پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم بسیاری از کسانی که بعداً از بهترین افراد شدند و در خدمت پیغمبر و از یاران پیغمبر شدند همان کفار قبلی بودند که ایمان آوردند، پس این طور نیست که همه کفار ایمان نیاوردند و لذا بسیاری از مفسرین می گویند که منظور از آن دسته از کفار در آیه همین کفار متعصب و لجوجی هستند که با اطلاع و توجه به حقانیت دعوت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم اصرار دارند که بگویند خدا نیست و هر چه بر کفرشان اصرار بورزند، آن اصرار بر کفر و لجاجت در کفر، کفر درجه بالا را می رساند و کفر نوع دوم را می گویند که کفری است که به معنای انکار است، اما نه از ریشه لجاجت و یکدندگی و تعصب کور، بلکه بر اثر اشتباه و بر اثر جهل انسان حقایقی را نمی فهمد و منکر می شود مثلاً پیش خود فکر می کند که چطور می شود آدم بمیرد و در زمین گم و ناپدید شود. مثل همان حرف هایی که می زدند که آدم خاک می شود و خاکش را باد پخش می کند و کاملاً ناپدید می شود، بعد چگونه ممکن است دوباره زنده شود و به قیامت بیاید و از این قبیل استدلال های عوام گونه دارند.
نوع دیگری کفر داریم که در قرآن به معنای کفران است و کفران از این نوع کفرها که گفتیم نیست و آیاتش هم در قرآن زیاد است و شاید ده ها آیه از آیاتی که به تعبیر کفر و از ماده کفر آمده، همین کفران نعمت باشد که نعمتی را خداوند به انسان داده بی استفاده بماند،- البته در خود کفر هم معنای کفران خوابیده و انواع مختلف بی ارتباط با هم نیستند- یعنی کسی که خداوند نعمت عقل و تشخیص و درک به او داده و او این نعمت ها را به کار نگرفته و در جهل و گمراهی به سر می برد و حاضر نیست واقعیت های آفرینش را درست تحلیل کند و درست بفهمد کفران نعمت کرده است اصولاً عام ترین معنای کفر که ریشه همه معانی کفر می تواند باشد پوشیدن است و کفر یعنی روی چیزی را بستن و چهره چیزی را پوشانیدن و واقعیت چیزی را مخفی کردن و مانع از بروز حقیقتی شدن، و این عام ترین معنای کفر است و به انسانی که مانع ظهور و حضور عقل و حق در زندگی شده باشد می توان گفت که کافر است برای این که مانع ظهور حق شده و نگذاشته که حقایق جهان آفرینش را درست درک کند و
**صفحه=89@
جهان بینی غلط داشته و حق را پوشیده پس می شود او را کافر خواند و از طرفی نعمت خداوند را نادیده گرفته و کفران نعمت هم کرده که باز به خاطر این کفران می توان او را کافر دانست.
معنای دیگری که برای کفر آمده، برائت و بیزاری جستن است، یعنی تبری کردن و در قرآن آیات فراوانی هست که تبری و بیزاری جستن به معنای کفر آمده است مثلاً در رابطه حضرت ابراهیم با کفار زمان خودش آیه ای هست که می گوید: قد کانت لکم اسوة حسنة فی ابراهیم والذین معه اذ قالوا لقومهم انا برءاؤا منکم و ما تعبدون من دون الله، کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوة و البغضا ابدا" (4/ 60)
که ابراهیم به قومش یا دشمنان و کفار می گوید که ما با شما در دو صف قرار گرفته ایم و تعبیرش این است "کفرنا بکم" یعنی به شما کافر شدیم. کافر شدن ابراهیم و مؤمنین به ابراهیم نسبت به دشمنان و کافران یعنی بیزاری جستن و متنفر شدن از آنها، به عبارت دیگر، کفرنا بکم یعنی تبرءنا بکم و یعنی از شما تبری جستیم و رابطه مان را با شما قطع کردیم، پس معنای لطیفی که از آیه فهمیده می شود در کفر هم هست، یعنی کفر یک معنای بسیط و گسترده ای دارد که همه این معانی در آن هست یعنی انسانی که به خدا کفر می ورزند و کافر است از چندین جهت کافر حساب می شود، یکی این که حق را پوشانیده و پوشانیدن حق کفر است و دیگر این که عقلش را پوشانیده که پوشانیدن عقل هم کفر محسوب می شود، سوم این که نعمت های خدا را نادیده گرفته و کفران کرده که این هم کفر است دیگر آن که آن بیزاری و برائتی که قطع رابطه بین او و خدا را موجب شده، هم کفر است و اگر ما معنای همه جانبه کفر را در نظر نگیریم و به یک بعد ساده اش توجه کنیم دچار ساده نگری و ساده اندیشی خواهیم شد و اتفاقاً مجاهدین در کتاب هایشان گرفتار این نوع ساده نگری شده اند و همین ساده نگری یکی از موجبات گمراهی آنان است. آن ها می گویند که اصلاً معنای کفر پوشانیدن حق است و کافر از آن جهت که حق را می پوشاند کافر است، پس امپریالیسم هم کافر است برای این که حق دیگران را نادیده می گیرد و حقوق مردم را ضایع و تضعیف می کند و این ها واژه کفر را آنچنان معنا می کنند که کفر
**صفحه=90@
اصطلاحی قرآن را که در اینجا آوردیم "ان الذین کفروا من اهل الکتاب والمشرکین شر البریة" به طور کلی فراموش می شود و مسلمان های معمولی را هم که حاضر نیستند در حد عالی مبارزه کنند شامل بشود یعنی یک معنای خاصی را که از ریشه ستر و پوشانیدن است و یک بعد کفر است می خواهند به معنای عام کفر بگیرند و ما باید هوشیار باشیم و به ابعاد مختلف آن توجه کنیم و آن ها را از هم تفکیک کنیم و الا دچار گمراهی خواهیم شد. آیه دیگری که برای تائید مطلب در قرآن هست آیه ای است که در آن شیطان با اولیاء خودش گفتگو دارد "کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر فلما کفر قال انی بریء منک انی اخاف الله رب العالمین" (16/ 59).
که شبیه این مضامین در آیات بسیاری از قرآن آمده یا در روز قیامت وقتی که اهل ضلال را در صحنه قیامت می آورند آن هایی که گمراه شده اند با آن هایی که گمراه کرده اند به مجادله می افتند و دعوا می کنند گمراه کنندگان به گمراه شدگان می گویند که ما به شما کافر شده ایم و یا شیطان به آنان که دنبالش رفتند می گوید "انی کفرت بما اشرکتمون من قبل، ان الظالمین لهم عذاب الیم" (22/ 14)
یعنی من به آن کسی که شما او را شریک خدا قرار دادید کفر می ورزم یعنی خود من راه شما را قبول ندارم. که خود این گفته، اظهار برائت و تبری است. اظهار مخالفت و قطع رابطه است. پس می بینید که تمام این ها با تعبیر "کفر" در قرآن آمده و لذا من به شما توصیه می کنم که در مطالعه قرآن بدون اطلاع کافی و بدون بررسی همه جانبه معانی و توجه به مصادیق و بدون با هم سنجیدن آیات، دچار تفسیرهای ساده و سطحی و ابتدائی نشوید که خیال کنید با مطالعه قرآن معارف و آگاهی هایتان را از قرآن گرفته اید، یکی از بدبختی های این دوره ما و مخصوصاً دوره قبل و در دوره مبارزات این بود که فرصت و امکان این گونه بحث ها و کلاس ها و رسیدگی های همه جانبه و کامل قرآن نبود و دسترسی به اساتید هم مشکل بود و جوان ها در خانه های تیمی و در زندان به خودشان اجازه می دادند که قرآن را آن طور مطالعه کنند و از روی آن عقایدشان را تنظیم کنند یک کتاب مفردات راغب و یک قرآن در اختیار داشتند و فکر می کردند که با این دو کتاب اصول فکری و اعتقادی و دینشان را با قرآن تنظیم می کنند، که البته این کار از یک جهت
**صفحه=91@
خوب بود چون این ها با قرآن و مباحث قرآن و نصایح قرآن و معارف روشن و آیات محکم قرآن آشنا می شدند ولی از جهت دیگر مشکلشان این بود که خیال می کردند مفردات راغب برای تفسیر قرآن کافی است- مفردات راغب کتاب خوبی است و از کتاب هایی است که داشتن آن لازم است چون هر کلمه ای که در قرآن هست در آنجا توضیح داده شده و یک تفسیری برای آن نوشته و ریشه لغات را درآورده و کتاب بسیار مفیدی است، اما ضمن این که این کتاب را مطالعه می کنید باید مواظب باشید که بدون استاد و بدون مراجعه به اهل نظر و به این سادگی نمی توانید اصول فکری و اعتقادی را در این سطح مطالعه از قرآن و یقیناً تفسیر قرآن از آن کارهایی است که احتیاج مبرم به استاد و مطالعه فراوان دارد.
نوع پنجم کفر که البته بیشتر او را در باب تفعیل به کار می برند تکفیر است که باز از همین ماده کفر استفاده می شود اما نقطه مقابل کفر است و وقتی که می گوییم تکفیر یک معنای آن نسبت کفر دادن است که این یک اصطلاح معمولی است و وقتی که می گوییم فلانی را تکفیر کردند یعنی نسبت کفر به او دادند و گفتند کافر است. و همین تکفیر به معنای کفاره هم می آید و به معنای جبران و اصلاح هم می آید یعنی درست نقطه مقابل کفر است و یک نوع اصلاح عیوب و رفع معایب است و عین همین تعبیر آمده است که توبه مکفر سیئات است و در اینجا اصلاً نقطه مقابل کفر به معانی قبل است و در جلد اول تفسیر المیزان روایتی نقل شده که در آنجا مواردی از کفر را با آیات مربوط به خودش شاهد مثال آورده که می توانید به آن رجوع کنید.
سئوال: قاموس قرآن چه گونه کتابی است؟
جواب: کتاب خوبی است و برای شما می تواند مفید باشد اما با این کتاب به تنهایی نمی توان مفسر شد، یعنی تفسیر قرآن یک باب بسیار بسیار واسعی دارد و با این کتاب ها شما یک مقداری با قرآن آشنا می شوید ولی برای این که بخواهید عقایدتان را از قرآن بگیرید خیلی باید دقت و مطالعه داشته باشید.
خلاصه
خلاصه ای از بحث را بگویم تا یک نتیجه گیری کلی در نهایت بکنیم.
**صفحه=92@
حاصل گفتار امروز ما این شد که مؤمن عامل بهترین مخلوقات است و لااقل از مخلوقاتی که اطراف ماست و ما آن ها را می شناسیم و کافران- البته نه همه کفار و نه کفار کفران نعمت کن و نه کافر به معنای قطع رابطه کن، بلکه کافر فقهی یعنی کافری که منکر خدا و منکر توحید (که مشرک است و در اینجا با کافر یکی است یعنی یا منکر صانع است و یا منکر توحید که خدای واحد را قبول ندارد و دو خدایی است). منکر معاد یا منکر رسالت پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلّم که اهل کتاب از این قبیل هستند باشد کافر است و این کافر بدترین مخلوقات است که البته در یک بحث دیگری خواهیم گفت که چطور می شود ارزش های معمولی هم که در وجود کافرین بوده ضایع شده و چرا آن ها بدترین مخلوقات اند و چرا پست تراز حیوانات و موجودات دیگر معرفی شده اند.
سئوال: با توجه به این که اهل کتاب به خداوند اعتقاد دارند و پیغمبر هم داشته اند و صاحب کتاب هم هستند پس نمی توانند کافر باشند.
جواب: اهل کتاب کافر هستند، چون که رسالت پیامبر اسلام را قبول ندارند و از طرفی آیات صریح داریم که آن ها را کافر می داند و در بعضی آیات شرک اهل کتاب را هم می رساند که اگر در آن بحث وارد شدیم که انواع کفار را مفصلاً توضیح بدهیم در این باره نیز توضیح خواهیم داد.
سئوال: آیا منکرین مهدویت هم کافر حساب می شوند.
جواب: خیر برای این که مهدویت از ضروریات مذهب ماست و اهل سنت بدان اعتقاد ندارند ولی با وجود این مسلمانند و اصلاً انکار ضرورت مذهب کفر نمی آورد و ما اهل سنت را که ائمه ما را به عنوان امام قبول ندارند و منکر مهدویت هستند نه تنها کافر نمی دانیم بلکه به عنوان مسلمان می شناسیم.
سئوال: بعضی از مفسرین می گویند که وقتی آیه "ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات" نازل شد پیامبر فرمود «یا علی انت و شیعتک خیر البریة» آیا این صحیح است.
جواب: همین مضمون در چند روایت هست و در جای دیگری از علی ابن ابیطالب علیه السلام نقل می کنند: که پیامبر در حال موت بود و من پیغمبر را به سینه خودم تکیه داده بودم و پیغمبر به من نگاه می کرد پس از لحظه ای فرمود: "انت و
**صفحه=93@
شیعتک خیر البریة" که این مصداق آیه است یعنی بهترین مصداق آیه علی ابن ابیطالب علیه السلام و شیعیان اویند.
سئوال: آیا کمونیست های منکر خدا کافر هستند؟
جواب: بله آن هایی که اصلاً منکر خدا هستند به کلی کافرند و کمونیست ها مصداق اتم کفرند. منکران خدا مانند دهری های قدیم هستند که می گفتند "ما یهلکنا الا الدهر" و کمونیست ها می گویند "ما یهلکنا الا الماده" پس کمونیست ها از دهریون بدتر هستند و ما در دوران مبارزات و در زندان آن ها را نجس می دانستیم و با آن ها معاشرت و غذا خوردن را حرام می دانستیم. آن ها هم نجس روحی هستند و هم نجس جسمی و زندگی کردن با آن ها خیلی خسارت دارد و این ها واقعاً در جامعه اسباب زحمت هستند، در سازمان مجاهدین وارد شدند و به آن شکل سازمان را منفجر کردند و برای همیشه منحرف کردند.
سئوال: آیا آن کافرانی که خداوند در چشم ها و گوش هایشان مهر زده است مجازات خواهند شد؟
جواب: بله آن ها هم مجازات خواهند شد و خود این که چشم ها و گوش هایشان بسته شده مجازات آن کفر الحادی و لجاجت و تعصبی است که به خرج می دهند از مجازات اخروی کفرشان هم معاف نیستند که البته این بحث مهمی است و در جای خودش ان شاء الله مطرح می کنیم.
سئوال: در آیه «شهد الله انه لا اله الا هو والملائکة و اولوالعلم قائما بالقسط» (18/ 3) به فرموده امام موسی بن جعفر علیه السلام منظور از "اولوالعلم" ائمه هستند بنابراین ملائکه بر انسان و حتی بر ائمه افضلیت دارند چون که در آیه ملائکه قبل از صاحبان علم آمده است.
جواب: این که لفظ ملائکه قبل از اولوالعلم آمده باشد دلیل افضلیت ملائکه نمی شود آیه می گوید که قبل از انسان و صاحبان علم ملائکه شهادت داده اند یعنی ملائکه قبل از انسان بوده اند و قبل از انسان شهادت داده اند و چیزی بیشتر از این را نمی رساند.
والسلام.
اساسنامه و مرامنامه حزب جمهوری اسلامی
اندیشه حزب جمهوری اسلامی در جریان اوج گیری مبارزات مردمی در سالهای 1356 و 1357 شکل گرفت و در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی به بار نشست و به صورت یک تشکل اسلامی ملی و فراگیر در صحنه سیاسی و اجتماعی کشور ظاهر شد. می توان با اطمینان گفت که هیچ تحلیلی از سالهای اولیه انقلاب بدون بررسی چگونگی شکل گیری حزب جمهوری اسلامی و روند تکوین آن کامل نخواهد بود.
سند پیش رو با نام «طرح اولیه مرامنامه و اساسنامه» توسط هیئت موسس حزب (سید محمد بهشتی، سید علی خامنه ای، محمدجواد باهنر، اکبر هاشمی رفسنجانی، سید عبدالکریم موسوی) پس از اعلام موجودیت تهیه و در هزاران نسخه چاپ و برای تکمیل شدن در اختیار اعضا قرار داده شد ولی پس از آن تغییری در آن صورت نگرفته است.
انتشار اسناد حزب جمهوری اسلامی با هدف کمک به کسانی که به تحقیق درباره احزاب و تشکیلات به طور عام و به حزب جمهوری اسلامی به طور خاص علاقه مند هستند به عنوان یک منبع اصلی در تحقیق می تواند کمک شایانی بکند.
به طور مثال از نکات حائز توجه در اساسنامه حزب جمهوری اسلامی وجود سه رکن «شورای ایدئولوژی»، «شورای افتاء» و «شورای داوری» در کنار شورای مرکزی است که مشابه آن در هیچ حزب یا گروه سیاسی دیگر دیده نشده است. نکته ویژه آنجاست که اعضای این سه شورای بالادستی و نظارتی باید از میان مجتهدین و اسلام شناسان مبرز تا حد شرایط قضاوت انتخاب می شدند.
***
مرامنامه حزب جمهوری اسلامی
هدف حزب تداوم بخشیدن به انقلاب خلق مسلمان ایران در راه استقرار نظام عدل اسلامی در زمینههای معنوی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و نظامی است.
این تلاش در آغاز اقدامات زیر را در بر خواهد داشت:
1- بالابردن آگاهی اسلامی و سیاسی مردم ایران و سرعت بخشیدن به خودسازی انقلابی آنها در همه ابعاد.
2- پاکسازی کشور از آثار استبداد و استعمار و مبارزه پیگیر با همه عوامل و زمینههای ذهنی و عینی آن.
3- برقراری آزادیهای اساسی از قبیل آزادی بیان و قلم، آزادی اجتماعات و دیگر آزادیهای انسانی ارزشآفرین که شرط لازم برای شکوفایی استعدادها و توانایی ملّت بر ایفای نقشی خلاّق در تعیین سرنوشت اجتماعی خویش است.
4- تبدیل نظام فاسد اداری موجود به سازمان اداری جدیدی که در آن ایمان و صداقت و لیاقت معیار تصدّی هر شغل باشد و علاقه به کار و احساس مسئولیت جانشین بیتفاوتی کنونی گردد.
5- پایان دادن به سلطه اقتصادی بیگانگان و جلوگیری از چپاول و هرز رفتن منابع طبیعی و نیروی کار کشور از راه تبدیل صنعت مونتاژ و وابسته و کشاورزی آشفته و رو به انهدام کنونی به صنعت و کشاوری مستقل و برنامهدار که در آن منابع طبیعی و نیروی انسانی ما با رعایت شرایط اقلیمی در جهت مصالح ملّی و تأمین نیازهای عمومی به کار افتد.
6- ریشهکن کردن فقر و محرومیت از طریق تأکید بر ارزش کار و نفی هر نوع استثمار و ایجاد سیستم اقتصادی جدیدی که در آن هیچکس مجبور نباشد نیروی کار خود را کمتر از ارزش اقتصادی واقعی آن بفروشد و بازده کار کشاورز و کارگر و همه زحمتکشان دیگر به صورت کامل عاید خود آنها گردد، شخصیت معنوی و انسانی هر فرد تقویت شود و در او شوقی درونی به وجود آید که کارآیی و مهارت خویش را بالا برد و به خودکفایی فنی جامعه کمک کند.
7- تبدیل نظام آموزشی وارداتی استعماری به نظامی اصیل و مستقل که با اتکای بر مبانی اخلاقی، اجتماعی و تربیتی اسلام امکانات کافی برای پرورش و آموزش صحیح و پربار همه کودکان و جوانان ما فراهم سازد، جهل و بیسوادی را در همه قشرها و در همه جای کشور ریشهکن کند، نیروی عظیم انسانی ما را به پیشرفت واقعی معنوی، اجتماعی، علمی و صنعتی برساند.
8- ایجاد ارتشی با ایمان و مستقل که دیگر وسیله سرکوبی ملّت و جنبشهای ملّی نگردد و نقش واقعی خود را در دفاع از مرزهای کشور و حقوق ملّت در برابر هجوم بیگانه ایفا کند، تا مانند همه ارتشهای ملّی در قلب مردم جای گیرد و از محبّت و احترام عمومی برخوردار باشد.
9- از میان بردن همه ریشهها و نهادهای فساد و فحشا که فرهنگ استعماری بر جامعه ما تحمیل کرده است و مبارزه با مادهگرایی و دل سپردن به اصالت لذّت مادی که زمینه رشد ارزشهای عالی معنوی را در محیط اجتماعی ما متزلزل کرده و مانعی بزرگ در راه شکوفایی استعدادهای نسل جوان، خلاقیت معنوی، اخلاقی، هنری، علمی و فنی آنان شده است.
10- تنظیم سیاست خارجی بر اساس دو اصل اسلامی تولّی و تبرّی با نتایج زیر:
الف: رعایت کامل استقلال سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی کشور بدون وابستگی به بلوک شرق یا غرب.
ب: احترام به استقلال و آزادی ملّتهای دیگر.
ج: توسعه و تحکیم روابط برادرانه با همه مسلمانان جهان در زمینه فرهنگی، اقتصادی و سیاسی.
د: داشتن روابط دوستانه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی با ملّتهایی که در موضع سلطهجویی بر ملّتهای دیگر و تجاوز و خیانت به عالم اسلام نباشند.
ه: کمک به محرومان و مستضعفان جهان و حمایت همهجانبه از ملّتهایی که در راه حق و عدل و آزادی مبارزه میکنند.
اصول و خط مشی حزب جمهوری اسلامی
1) تأكید بر تداوم انقلاب و جلوگیری از هر نوع تحجر و توقف در یک مرحله که برحسب تجربه تاریخی خودبخود عامل ارتجاع و انحراف خواهد شد.
2) التزام به همبستگی روزافزون همه نیروهای مبارز مسلمان که در راه استقرار نظام حق و عدل اسلامی علیه استعمار و استثمار تلاش می کنند و جلوگیری از محدود شدن تداوم مبارزه و تلاشهای سازنده در یک گروه یا قشر معین.
3) خودداری از هر نوع وابستگی به گروهها و نیروهایی که پیوند با آنان به استقلال و اصالت اسلامی جنبش کمترین آسیبی زند.
4) استفاده از همه شیوههای مبارزه و سازندگی كه با معیارهای اسلامی سازگار باشد با بهره گیری کامل از آخرین تجربه های مبارزاتی و سازندگی جوامع بشری و رعایت ضرورتهای هر یک از مراحل تکامل انقلاب اسلامی جامعه ما.
اساسنامه حزب جمهوری اسلامی
مقدمه:
نقش تشکیلاتی این حزب هدایت و سازمان دهی نیروهای با ایمان و فعال کلیه قشرهای اجتماعی است که در انقلاب اسلامی ایران شرکت دارند و همچنین بسیج نیروهایی که هنوز در این انقلاب عظیم نقش مؤثری بر عهده نگرفتهاند.
تشکیلات:
ماده یک:
نام– حزب جمهوری اسلامی
ماده دو:
محل– مرکز حزب در تهران است و شعب آن بتدریج در شهرها و روستاها و خارج از کشور تشکیل خواهد شد.
ماده سه:
ارکان سازمان:
عضو
واحد آمادگی
حوزه
شورای بخش، شهرستان، استان
کنگره
شورای مرکزی
شورای ایدئولوژی
شورای افتأ
شورای داوری
هیأت اجرایی
ماده چهار:
عضو – هر مسلمان متعهد و مبارز که هدف و خط مشی حزب را بپذیرد و عضو سازمان سیاسی دیگری نباشد می تواند به عضویت این حزب درآید.
ماده 5:
واحد آمادگی– کسانیکه آگاهی یا آمادگی لازم را برای عضویت در حزب ندارند می توانند در واحد آمادگی حزب شرکت کنند تا پس از کسب آگاهی لازم و نشان دادن صلاحیت و آمادگی به عضویت حزب درآیند.
ماده 6:
حوزه– هرگاه عده اعضای حزب در یک محل به هفت نفر برسد باید یک حوزه تشکیل دهند. حداکثر اعضای یک حوزه پانزده نفر است.
ماده 7:
حوزه مسئول تقویت بینش اسلامی، سیاسی و اجتماعی و سازندگی اخلاقی و عملی اعضا و اجرای تصمیمات تشکیلاتی، همکاری در راه تحقق اهداف حزب، بررسی تحلیلی مسایل جاری و تهیه پیشنهادهای مناسب است.
ماده 8:
اعضای حوزه ازمیان خود یک مدیر، یک مسئول مالی، یک منشی و یک رابط تشکیلاتی که صلاحیت و قابلیت اعتماد وی مورد تأیید رهبری باشد انتخاب می کنند.
ماده 9:
رابط تشکیلاتی، تصمیمات رهبری سازمان را به اطلاع اعضای حوزه و تصمیمات و پیشنهادهای حوزه را به اطلاع رهبری سازمان می رساند.
ماده 10:
شورای بخش، شهرستان و استان:
با افزایش تعداد حوزه ها در یک بخش یا شهرستان یا استان، هیأت اجرایی باید به ایجاد شورای بخش، شهرستان یا استان اقدام کند. تشکیل این شوراها بر مبنای آئین نامه مصوب شورای مرکزی خواهد بود.
ماده 11:
کنگره– کنگره عالی ترین مرجع حزب است که اعضای آن بر اساس آئین نامه مخصوص انتخاب می شوند.
ماده 12:
پس از آنکه حداقل سیصد نفر به عضویت حزب درآیند نخستین کنگره تشکیل می شود و از آن پس، هر دو سال یکبار به تشکیل کنگره اقدام می گردد.
ماده 13:
هیئت اجرایی می تواند با تصویب شورای مرکزی به تشکیل کنگره فوق العاده حزب اقدام کند.
ماده 14:
جلسات کنگره در تهران تشکیل می شود مگر آنکه شورای مرکزی تشکیل آنرا در جای دیگر تصویب کند.
ماده 15:
وظایف کنگره:
الف– تصویب مرامنامه و اساسنامه یا تجدید نظر در آنها.
ب- تهیه و تصویب آئین نامه انتخابات اعضای کنگره و کیفیت اداره آن.
ج– تصویب یا تغییر آئین نامه هایی که در این اساسنامه تصویب آنها بر عهده کنگره گذارده شده است.
د- انتخاب اعضای شورای مرکزی و شورای داوری.
ه– بررسی گزارش هیئت اجرایی در زمینه فعالت های حزب.
ماده 16:
هویت اسلامی حزب و مواد مربوط به آن به هیچ وجه قابل تغییر نیست و هرگونه انحراف از آن در حکم انحلال حزب است و ادامه استفاده از نام و نشان و شخصیت حقوقی این حزب اسلامی در صورت انحراف از مبادی اسلام خیانت مسلم و غیرقابل گذشت به حقوق همه کسانی است که در راه بوجود آوردن و بارورکردن آن کوشیده اند.
ماده 17:
جلسات کنگره با حضور دوسوم اعضا، رسمیت می یاید و مصوبات آن با رای نصف بعلاوه یک اعضای حاضر در جلسه اعتبار پیدا می کند.
ماده 18:
جلسات کنگره که برای تصویب یا تغییر مواد مرامنامه یا اساسنامه حزب تشکیل می شود با حضور سه چهارم اعضا، رسمیت می یابد و مصوبات آن با رای موافق دوسوم اعضای حاضر معتبر خواهد بود.
ماده 19:
شورای مرکزی
شورای مرکزی مسئولیت اساسی رهبری و برنامه ریزی حزب را برعهده دارد و در کلیه امور مربوط به حزب و فعالیت های حزبی مستقیما در برابر کنگره مسئول است.
ماده 20:
حداقل اعضای شورای مرکزی سی نفرند که بوسیله کنگره از میان شایسته ترین اعضای حزب که دست کم یکسال سابقه عضویت داشته باشند برای مدت دوسال انتخاب می شوند.
تبصره 1- تعداد اعضای شورای مرکزی با تصویب کنگره قابل افزایش است.
تبصره 2- شرط یکسال سابقه در مورد اعضای نخستین شورا، خود بخود ساقط است.
تبصره 3- یک نفر می تواند برای چند دوره متوالی به عضویت در شورای مرکزی انتخاب شود.
ماده 21:
چگونگی اداره و رای گیری در جلسات شورای مرکزی بر طبق آئین نامه ای خواهد بود که توسط این شورا تهیه و تصویب خواهد شد.
ماده 22:
شورای مرکزی پس از تهیه و تصویب آئین نامه مزبور، در نخستین جلسه از میان اعضای خود، یک نفر را بعنوان دبیرکل حزب انتخاب می کند که مسئولیت اداره امور شورا و جلسات آن را نیز برعهده خواهد گرفت. علاوه بر این دو نفر از اعضا نیز بعنوان معاون دبیر کل حزب انتخاب می گردند.
تبصره– تعداد معاون دبیر کل با تصویب شورای مرکزی قابل افزایش است.
ماده 23:
وظایف شورای مرکزی:
الف– تهیه طرحهای سازنده بوسیله گروههای گوناگون با شرکت یک یا چند تن از اعضای شورا در هر گروه.
ب- بررسی و اتخاذ تصمیم درباره طرحها و برنامه هایی که بوسیله گروههای نامبرده یا هیأت اجرایی تهیه می شود.
ج- انتخاب دبیرکل و معاونان او.
د- انتخاب هیأت اجرایی و نظارت بر کار آن.
ه– تعیین وظایف و اختیارات دبیرکل و هیئت اجرایی.
ماده 24:
شورای مرکزی به صورت عادی حداقل هفته ای یکبار تشکیل جلسه می دهد ولی دبیرکل حزب یا هیئت اجرایی، این اختیار را دارند که هروقت مقتضی بدانند شورا را برای تشکیل جلسه فوق العاده دعوت کنند.
ماده 25:
شورای ایدئولوژی
این شورا مسئول تأمین پویایی اندیشه اسلامی و اجتماعی حزب، جلوگیری از تحجر و رکود فکری آن و تضمین انطباق همه آموزشها، مصوبات و مقررات حزبی با ایدئولوژی اسلامی است.
ماده 26:
شورای ایدئولوژی حداقل از سه تن از اندیشمندان صاحب نظر در علوم اسلامی تشکیل می شود که از صلاحیت اخلاقی عملی و دید وسیع اجتماعی و سیاسی برخوردار باشند.
ماده 27:
اعضای این شورا بوسیله شورای مرکزی برای مدت دو سال انتخاب می شوند تا همراه با عضویت در شورای مرکزی، عضو شورای ایدئولوژی نیز باشند و انتخاب مجدد آنها برای دوره های متوالی بلامانع است.
ماده 28:
شورای افتاء
شورای افتا حداقل از سه تن از اعضای برجسته حزب تشکیل می شود که دارای شرایط لازم برای افتا، یعنی عدالت، اجتهاد در فقه، آگاهی همه جانبه از ایدئولوژی اسلامی و دید وسیع اجتماعی سیاسی باشند. شورای مرکزی از میان اعضای خود، این افراد را برای مدت دو سال به این سمت انتخاب می کند و انتخاب مجدد آنها برای دوره های متوالی بلامانع است.
ماده 29:
شورای افتاء، تنها مرجع صلاحیت دار برای اظهار نظر در آن بخش از مسایل حزبی است که باید به تصویب مجتهد جامع شرایط افتا برسد.
ماده 30:
شورای ایدئولوژی و شورای افتا موظفند برای حفظ پویایی اندیشه و عمل اسلامی و اجتماعی و سیاسی حزب از همه وسایل و راههای مؤثر، استفاده کنند و در عین حال همه مصوبات کنگره، شورای مرکزی و هیئت اجرایی و کلیه نشریات ایدئولوژیک حزب را از نظر انطباق با معیارهای اسلامی در اسرع وقت بررسی نمایند و هرجا تخلفی از این معیارها ببینند از آن جلوگیری نمایند.
ماده 31:
شورای داوری
وظیفه این شورا رسیدگی به اتهامات و اعلام جرمهای مربوط به وظایف یا صلاحیت اعضا و مقامات حزبی یا اختلاف نظر در تفسیر مواد مرامنامه، اساسنامه یا مصوبات حزب است.
ماده 32:
شورای داوری، تنها مرجعی است که می تواند نسبت به سلب صلاحیت یک عضو، رای صادر کند.
ماده 33:
شورای داوری از سه تن از زبده ترین اعضای حزب تشکیل می شود که دارای شرایط لازم برای قضا، بر طبق معیارهای اسلامی باشند.
ماده 34:
اعضای این شورا از طرف کنگره برای مدت دوسال انتخاب می شوند و انتخاب مجدد آنها برای دوره های متوالی بلامانع است.
ماده 35:
اعضای شورای داوری نمی توانند در شورای مرکزی یا هیئت اجرایی، عضویت داشته باشند.
ماده 36:
هیأت اجرایی
هیأت اجرایی، مسئول سازمان دهی حزب و اجرای مصوبات کنگره، شورای مرکزی، شورای داوری و اداره کلیه امور اجرایی حزب است.
ماده 37:
هیئت اجرایی از میان اعضای حزب برای مدت دو سال بوسیله شورای مرکزی انتخاب می شود.
ماده 38:
در موارد فوری، هیأت اجرایی می تواند بر طبق آئین نامه ای که به تصویب شورای مرکزی میرسد تصویب نامه لازم را صادر و اجرا کند ولی موظف است این تصویب ها را در اولین جلسه شورای مرکزی مطرح کند تا شورای مرکزی در مورد قبول یا رد آن تصمیم مقتضی بگیرد.
ماده 39:
هیأت اجرایی، حداقل هفت عضو اصل و هفت عضو علی البدل دارد که بوسیله شورای مرکزی از میان کسانی که دست کم دو سال سابقه عضویت در حزب را داشته باشند انتخاب می شوند.
تبصره – شرط سابقه در مورد نخستین هیأت اجرایی خودبه خود ساقط است.
ماده 40:
اعضای هیأت اجرایی در میان خود، یک عضو اصلی را بعنوان رئیس و یک عضو علی البدل را بعنوان نایب رئیس انتخاب می کنند. رئیس هیأت اجرایی مسئول اداره و هماهنگی همه امور اجرایی و نماینده حزب در برابر کلیه مراجع قانونی و اشخاص حقیقی یا حقوقی است.
ماده 41:
ریاست هر یک از واحدهای اصلی سازمان اجرایی حزب با یک عضو اصلی و معاونت آن با یک عضو علی البدل از هیأت اجرایی است که با پیشنهاد رئیس و رای هیأت مزبور برای این سمت، انتخاب می شوند.
ماده 42:
اعضای هیأت اجرایی نسبت به کلیه مسایل اجرایی حزب در برابر شورای مرکزی مسئولیت مشترک دارند.
ماده 43:
واحدهای وابسته به حزب برای گسترش دایره خدمات حزب باید بوسیله گروههای مختلف اجتماعی با همفکری و همکاری حزب، اتحادیه ها و کانونهای صنفی از قبیل کانون نویسندگان، جامعه استادان، جامعه فرهنگیان، اتحادیه های کارگری و کشاورزی، اتحادیه دانشجویان، اتحادیه دانش آموزان، اتحادیه پیشه وران و بازرگانان، اتحادیه کارمندان و نظایر اینها بوجود آیند تا با رعایت هماهنگی با سیر کلی جامعه در تحقق اهداف صنفی و سازندگی اسلامی و اجتماعی و سیاسی حداکثر کوشش را بعمل بیاورند.
ماده 44:
مرامنامه حزب، مشتمل بر دو بخش هدف و اصول خط مشی و اساسنامه آن مشتمل بر 44 ماده و پنج تبصره در نخستین کنگره حزب در .................. به تصویب رسید.
تشکل در خدمت وحدت
دروس آمادگی- درس سوم
واحد آموزش حزب جمهوری اسلامی
بسم الله الرحمن الرحیم
تشکل در خدمت وحدت- درس 3
مقدمه:
در درس قبل نسبت به پندار «تشکل باعث تفرقه است» روشن ساختیم که تفرقه بین مسلمانان تنها در صورتی قابل تصور است که اصول مکتب و یا یکی از آنها خدشه دار گردد ولی اختلاف در فروع مکتب بین علما «فقه» و دانشمندان اسلامی خود یکی از عوامل بسیار مؤثر در پویایی و رشد مکتب است و هرگز نمی تواند و نمیباید عامل تفرقه باشد. بنابراین آنچه زمینه ساز اصلی تفرقه و یا وحدت است اختلاف و یا اشتراک در اصول زیربنایی اسلام است و اگر بر محور این اصول مکتبی اعتقادی مشترک (اسلام ) تشکل های گوناگونی نیز به وجود آید هرگز وجود آنها نمودار تفرقه نبوده و اختلاف در شیوه های اجرا و نحوه پیاده کردن اصول اعتقادی مشترک را نشان می دهد، نه وحدت شکنی و تفرقه را.
تشکل عامل وحدت:
در این نوشته بر آنیم تا نشان دهیم که تشکل نه تنها موجب تفرقه، تشتت و گروهگرایی نیست، بلکه بهترین و قویترین وسیله وحدت بر اساس اصول و مبانی مشترک و مورد قبول است. قبل از پرداختن به این مسئله لازم است مفهوم وحدت به طور فشرده روشن گردد.
الف ) مفهوم وحدت:
وحدت یعنی یکپارچگی و یگانگی ـ هر گاه افراد جامعه ای از عقیده،
آرمان، هدف، رهبری و نظام واحد برخوردار باشند و در انجام وظائف و مسئولیتها با هماهنگی و همسویی حرکت کنند، می توان گفت بر آن جامعه وحدت حاکم می باشد. بنابراین، وحدت عبارت است از همسویی نیروهای هم هدف.
جامعه توحیدی را که از رهبری و نظام واحد پیروی می کند و پذیرنده خدای واحد، قبله واحد، کتاب واحد، ارزشها، سنتها، اهداف و آرمانهای واحد می باشد و هماهنگی و وحدت در تمام ابعاد اعتقادی و عملی آن وجود دارد می توان « امت واحده » اسلامی و بارزترین الگوی وحدت دانست.
ب ) نقش وحدت آفرین تشکل:
از آنجا که تشکل همه نیروهای مادی و معنوی را در جهت تحقق بخشیدن به اهداف مشترک، منسجم کرده و به کار می گیرد و وحدت در عمل را بر پایه وحدت در عقیده و هدف میسر می سازد، بالاترین و مؤثرترین نقش را در ایجاد اتحاد و یکپارچگی ایفاء می کند. بی تردید نقش سازماندهی و متشکل ساختن نیروهای آماده و هم هدف را در رسیدن به اهداف و مقاصد مشترکشان هرگز نمی توان انکار کرد و از نتایج پربار و ثمربخش آن در ایجاد وحدت غفلت نمود. زیرا تشکل موجب می شود که از هرز رفتن نیروها و استعدادها و ضعف و کاستی در بازدهی آنها جلوگیری شده و کلیه توانایی ها با ظرفیت کامل و با کمیت و کیفیت متناسب و مطلوب با هم سویی و وحدت کامل در مسیر تحقق اهداف ارزشمند انسانی ـ اسلامی جامعه به کار رود و سیر تکاملی انسان به سوی الله شتابی بیشتر و بهتر بیابد. بنابراین تشکل در جامعه اسلامی وحدت را در بالاترین و مطلوب ترین شکل به ارمغان می آورد. بی شک تحقق جامعه توحیدی یا امت واحد اسلامی جز از طریق تشکل اسلامی بر مبنای ضوابط و معیارهای مکتبی ممکن نمی گردد. ساده اندیشی است که کسی تصور کند بدون سازماندهی و تشکل می توان جامعه ای توحیدی و نظامی اسلامی، پایبند به مکتب، متحرک و متکامل، همسو و همجهت، یگانه و یکپارچه و با رهبری واحد الهی ایجاد کرد.
برای ما مسلم است کسانی که امروز تشکل اسلامی را عامل تفرقه و وحدت شکن معرفی می کنند خود با وحدت و هماهنگی ناشی از تشکل خویش در محروم ساختن جامعه اسلامی از تشکل می کوشند، اینان از تشکل و وحدت تشکیلاتی امت مسلمان وحشت دارند و در پی آنند تا با شعار «تشکل عامل تفرقه» نقش وحدت آفرین تشکل را انکار کنند و در صفوف مسلمانان تفرقه ایجاد نمایند. برای دشمنان اسلام وحدت و انسجام نیروهای عظیم توده های مستضعف مسلمان در قالب تشکیلاتی، سیاسی، مذهبی بسیار هراس انگیز است. آنان از دیرباز دریافته اند که وحدت برخاسته از تشکل اسلامی خنثی کننده توطئه های دشمنان اسلام و موجب یأس آنان از توفیق در شکست مسلمین است.
اگر نقش وحدت آفرین و پربار تشکل مکتبی، سیاسی امت مسلمان نمی بود این همه مورد حمله دشمنان اسلام و عوامل داخلی آنها قرار نمی گرفت که به یقین هر چه برای امت اسلامی ثمربخش تر است برای دشمنان اسلام خطرناکتر است.
به طور خلاصه ما از تشکل اسلامی همان اعتصام همگانی بحبل الله(آل عمران ـ آیه 103) را می فهمیم که همه افراد در جامعه اسلامی با اعتصام و انسجام حول مکتب و اطاعت بی چون و چرا از مقررات آن به وحدت اسلامی می رسند و تفرقه را که منافی با روح توحید و اتحاد اسلامی است کنار می گزارند.
ج ) نقش تشکل در وحدت نظر و هدف:
یکی از آثار پربار تشکل اسلامی آن است که با دادن آگاهی به نیروهای مستعدی است که از صداقت برخوردارند و در اثر ناآگاهی دیدگاههای مخالف و نظریات انحرافی پیدا کرده اند، آنها را به پذیرش حقایق اسلامی هدایت می کند و در نتیجه اختلاف در نظر و هدف را به وحدت نظر و هدف تبدیل مینماید. یک تشکل اسلامی بنابر رسالت و مسئولیت خطیر مذهبی ـ انسانی خود میباید تمام توان انسجام یافتهاش را برای هدایت افکار انسانهای ناآگاه، فریب خورده و صادق چه در صف مسلمین و چه غیرمسلمین به کار گیرد و افکار و نظریات و اهداف گوناگون را به وحدت در عقیده و آرمان و هدف برساند.
د) نقش تشکل در وحدت در عمل:
یکی از لوازم تشکل اسلامی آن است که افراد و گروههای هم عقیده و هم هدف را که به لحاظ وحدت عقیده و هدف، اعمالشان نیز طبعاً دارای ماهیت واحدی هستند ولی هماهنگی و همسویی لازم را ندارند به مرحله وحدت در عمل می رساند تا کارهای خود را به صورت جمعی، متشکل و سازمان یافته انجام دهند. این وحدت عمل در حقیقت همگامی نیروها، تکافو کردن یکدیگر، انجام وظیفه هر عضو در جای خود و در رابطه متقابل با سایر اعضاء است. مثلاً مسلمانان که دارای عقاید، آرمانها و اهداف واحد هستند، طبعاً اعمالشان در صورتی که مطابق با عقاید و اهدافشان انجام گیرد از کیفیت و هویت واحد برخوردار خواهد بود، ولی حداکثر بازده این اعمال در صورتی که به طور انفرادی انجام شود این است که هر یک از مسلمانان در مسائل شخصی زندگی خود را راست میپیمایند ولی به وظائف اجتماعی خود عمل نکرده و به دلیل نادیده گرفتن تعهداتی که در برابر جامعه دارند چه بسا که در مسائل سیاسی راه ناصوابی را دنبال کنند. طبیعی است که در این صورت هیچ تضمینی برای حاکمیت تفکر اسلامی و اصول و معیارهای الهی بر چنین جامعه ای که جامعه مسلمانان نیز هست وجود ندارد.
همانگونه که قرنها مسلمانان در جوامعی زندگی کردند که در عین حال که اکثریت با آنان بود همواره محکوم بودند و به حکومتهایی تن در میدادند که پایبند اصول و معیارهای اسلامی نبودند و به حکومتهایی تن در میدادند که پایبند اصول و معیارهای اسلامی نبودند و اکنون نیز بیشتر جوامع اسلامی دچار همین وضع هستند، تردیدی نیست که در همین جوامع، بیشتر مردم به انجام وظائف و تکالیف شخصی خود پایبند بوده و هستند و هر کدام دقیقاً در اعمال و گفتار مطابق با دستورات دینی عمل کرده و می کنند ولی آنچه آنها را به جای آنکه زیر حکومت الله باشند تحت سلطه غیر خدا قرار داده است عدم هماهنگی و همسویی همین گفته ها و اعمال بوده و می باشد. یک تشکل سیاسی اسلامی می تواند در هماهنگ و همسو کردن همه امکانات مسلمانان از جمله اعمال آنها اساسیترین نقش را ایفا نماید و از مجموع نیروهای آنها حکومتی بر اساس معیارهای اسلام و در خدمت تعالی و تکامل انسان برقرار سازد.
هر کس که با اسلام اندکی آشنایی داشته باشد می پذیرد که اسلام یک دین اجتماعی است و حوزه تأثیر آن به محدوده قلب و درون تک تک افراد منحصر نمی شود،
بلکه جامعه را نیز دربر می گیرد. اسلام از آنجا که برای مسائل اجتماعی، دستورالعمل دارد و می خواهد جامعه را اداره کند، باید بتواند تک تک افراد مسلمان را چنان به یکدیگر پیوند دهد و تک تک نیروها را چنان بسیج کند که از مجموع تأثیر آنها، یک نتیجه اجتماعی واحد حاصل شود. آنچه این نیروهای منفرد را برای ورود به صحنه عمل اجتماعی و اداره جامعه ودر ست گرفتن حکومت، مفید و هماهنگ می سازد، « تشکل » است. تشکل در حقیقت، دالان عبور از فردیت به سوی کار جمعی است و دینی که به جمع و جامعه نظر دارد نمی تواند به تشکل نظر نداشته باشد.
با توجه به همین اصل است که اسلام، اهمیت فراوانی برای عبادات جمعی قائل شده و به وحدت در انجام فرائضی چون حج و نماز سفارش اکید فرموده است. مردمی که به خدا، یک قبله، یک کتاب، یک رهبری و یک نظام معتقدند و نبوت و امامت و عدالت و معاد را باور دارند، آنگاه که در خانه های خود به عبادت و نماز می ایستند همه به سوی یک قبله و برای نزدیکی به یک خدا و در اطاعت از یک مکتب و با یک ذکر و یک نوع عمل و با یک منظور و یک هدف نماز می خوانند بین همه این نمازگزاران وحدت عقیده و هدف و وحدت عمل به طور انفرادی در نمازهای فرادایشان وجود دارد. چنین نمازی با اینکه صحیح انجام می شود بازده نماز جماعت را ندارد. نماز جماعت در عین اینکه عبادت است یک تشکل وحدت آفرین و یک حرکت عبادی سیاسی و فوق العاده پربار است.
در نماز جماعت همه با هم قیام می کنند، نیت می کنند، تکبیر می گویند، به رکوع و سجود می روند، ذکر می گویند، شعار می دهند... و همین حالت جمعی است که به آنها نیرو و حرکت می دهد، به یکدیگر نزدیکشان مینماید و از حال یکدیگر باخبرشان می کند و به آنها فرصت می دهد تا در رفع مشکلات یکدیگر را یاری دهند و کارهای بزرگی را که از تک تک آنها برنمی آید با بهره گیری از نیرو و توان جمعی انجام دهند. یعنی مسائل در سطح وسیعتری در نماز جمعه وجود دارد. همانگونه که گردهمایی حج نیز یک تشکل عظیم اسلامی است و نمایشگر وحدت سیاسی، مکتبی مسلمانان می باشد.
هـ ) رابطه تشکل با وحدت در اداره جامعه:
یکی از نیازهای اساسی جامعه اسلامی، وحدت و هماهنگی اداره کنندگان جامعه است. در شرایطی که استعدادها و نیروهای مساعد بدون برخورداری از یک تشکل اسلامی صرفاً بر اساس اقتضا در قسمتهای مختلف دستگاه اداره کننده جامعه مشغول کار می شوند، تضمینی وجود ندارد که میان آنها هماهنگی لازم در چگونگی اداره جامعه وجود داشته باشد تا بتوانند از حداقل نیرو حداکثر بهره برداری را به عمل آورند و از گسیختگی در نظام جامعه که آفت برخاسته از فقدان وحدت در اداره جامعه می باشد جلوگیری نمایند.
یکی از آثار ارزشمند تشکل اسلامی آن است که اولاً نیروهای مستعد برای مدیریت و خدمت به جامعه را شناسایی کرده و بر اساس معیارهای مکتبی آنها را جذب و دعوت به همکاری می کند و ثانیاً بر مبنای ایدئولوژی اصیل و حیاتبخش اسلامی آن را تربیت کرده و آموزش سیاسی ـ ایدئولوژیک می دهد تا با کاردانی و لیاقت و ایمان و صداقت کافی و لازم در راه تحقق باورها، هدف و آرمانهای اسلامی خویش و خدمت شایسته به جامعه اسلامی قرار گیرند و علاوه بر اینکه جامعه اسلامی خویش و خدمت شایسته به جامعه اسلامی قرار گیرند و علاوه بر اینکه جامعه اسلامی را وحدت و انسجام بخشند میتواند با شناسایی، آموزش و تربیت نیروهای مستعد و تلاش در معرفی و گزینش آنها برای انجام مسئولیتهای متناسب با صلاحیت و تخصصشان نقش خویش را در ایجاد نظام توحیدی و ایجاد شرایط مناسب برای شکوفایی استعدادها و بروز خلاقیتها و تبلور و تقویت ارزشهای والای اسلامی انسانی ایفا نماید.
می دانیم که در پیروزی انقلاب اسلامی علاوه بر نقشه معجزه آفرین رهبری اقدامات منظم نیروهای اصیل اسلامی که از نیمه تشکلی برخوردار بودند و به کمک همان نیمه تشکل میتوانستند اقدامات هماهنگ و وحدت کلمه لازم را به وجود آورند یکی از عوامل بسیار مهم و اساسی بوده است ولی از آنجا که این نیمه تشکل نتوانسته بود در همان مرحله خود را به یک تشکل کامل اسلامی تبدیل کند و با شناسایی نیروها و استعدادها تربیت و هماهنگ کردن آنها آمادگی کامل را برای اداره جمهوری اسلامی کسب کند، به ناچار زمینه برای حکومت کسانی که گمان می رفت به دلیل برخورداری از تشکیلات کاملتر در خود آمادگی بیشتری برای اداره کشور میدیدند فراهم شد. در حالی که اگر
نیروهای اصیل انقلاب از همان ابتدا دارای یک تشکیلات قوی با نیروهای ساخته شده و اصیل و برآمده از انگیزهها و اهداف اسلامی بود، بسیاری از نارسائیهای کنونی جامعه که آسیبهای سختی به پیکر انقلاب اسلامی و امت به پا خواسته ایران وارد ساخت وجود نمیداشت و شتاب حرکت تکاملی جامعه به سوی الله بیش از این بود.
***
وحـدت تشکلها:
هر تشکلی قهراً دارای هدفی مشخص است که کلیه فعالیتها و برنامههایش را میباید با توجه به آن هدف تنظیم و عملی نماید، بی شک هر یک از تشکلها با دیگر تشکلهای هم هدف خویش ( که در تمام هدف مشترکند ) می توانند به وحدت رسیده و اختلافات استراتژیکی ( شیوه عمل درازمدت ) و تاکتیکی ( شیوه عمل کوتاه مدت ) فی مابین را از میان بردارند. وحدت مزبور در میان انواع تشکلها چه اسلامی و چه غیر اسلامی امری است ممکن. بدین معنا که هر گاه تشکلهای هم هدف و هم عقیده بخواهند در یکدیگر ادغام و در عمل با یکدیگر متحد شده و به صورت تشکل واحد در آیند، این عمل با حل اختلافات موجود در استراتژی و یا تاکتیک بین این تشکلها انجام پذیر است. در این مورد بین تشکل های اسلامی و تشکل های غیر اسلامی تفاوت نیست زیرا همانگونه که تشکلهای اسلامی با وجود وحدت در عقیده و هدف قادرند در استراتژی و تاکتیک با هم به وحدت برسند و به صورت یک تشکل واحد درآیند این امکان برای گروههای غیر اسلامی نیز وجود دارد تا در صورت وحدت در عقیده و هدف (ایدئولوژی) در استراتژی و تاکتیک هم به وحدت برسند و به صورت تشکل واحد در آیند. در این جا سه نکته اساسی وجود دارد که در حقیقت تفاوتهای اساسی میان تشکلهای اسلامی را تشکیل می دهند.
فرق تشکلها در ارتباط با وحدت:
1) به دلیل وجود روح وحدت در ایدئولوژی اسلامی و به دلیل بودن توحید در اسلام امکان وحدت تشکیلاتی بین گروهها، سازمانها، انجمنها و سایر تشکلهای اسلامی در حد بسیار بالایی وجود دارد زیرا در اسلام اصالت
با ایده و هدف، عقیده و آرمان و به طور خلاصه با مکتب است و آن هم نه به طور ناقص بلکه به طور کامل و تمام عیار. علاوه بر آن، اسلام تنها یک ایدئولوژی اجتماعی محض نیست که کاری به گرایشها و امیال درونی افراد نداشته باشد، اسلام مکتب تزکیه و تصفیه باطن نیز هست و به همین سبب علاج بیماریهایی از قبیل جاه طلبی و خودبینی و حسادت و قدرت طلبی، می تواند ریشه بسیاری از نزاعها را که عامل تفرقه و مانع وحدت است، بسوزاند. بنابراین تشکلهای به راستی معتقد به اسلام که طبعاً در تمام هدف خویش که همان اسلام راستین است وحدت دارند، به آسانی می توانند اختلافاتی را که در خطوط کلی و یا روشهای اجرایی بین آنها وجود دارد حل کنند و به صورت امت واحده اسلامی نویدبخش استقرار حاکمیت الهی اسلام در سطح جهانی باشند. اما تشکل های دیگر گرچه به ظاهر هدف و ایدهای مشترک دارند ولی از آنجا که ایدئولوژیشان کفرآمیز، شرک آلود و برون از توحید است و انگیزههای مادی و منافع شخصی و گروهیشان نیز از اهداف ادعائیشان قویتر است، احتمال وحدت کاملشان با یکدیگر بسیار ضعیف است. در حقیقت بین این گروهها آنچه محور است کسب قدرت و حاکمیت هر گروه برای خویش است و آنچه مطرح نیست منافع مردم و حکومت قانون است.
2) یک تشکل به راستی اسلامی تنها زمانی می تواند با تشکل و یا تشکلهای دیگری که به وحدت برسد و به صورت تشکل واحدی درآید، که بین آن با سایر تشکلهای در تمام هدف ( که همان اسلام اصیل بی کم و کاست می باشد ) وحدت و اشتراک باشد نه بخشی از آن. بدین ترتیب هرگز یک تشکل اسلامی خالص با گروهها، سازمانها، احزاب، جمعیتها و دیگر تشکلهایی که نام اسلام را بر خود دارند و اسلام ناب را به طور کامل و خالص و بی غش باور ندارند، به وحدت نمیرسد. به وحدت کامل ( به صورت تشکل واحد درآمدن ) و نه ناقص ( وحدت در استراتژی و تاکتیک ) در صورتی که گروههای غیر اسلامی هر گاه در بخشی از هدف با یکدیگر وحدت و اشتراک داشته باشند ولو در بخش دیگری در تضاد کامل هم باشند می توانند در برخی موارد به وحدت برسند و مواضع سیاسی ـ استراتژیکی و تاکتیکی واحدی انتخاب نمایند.
همانگونه که ما در عمل می بینیم گروههای وابسته به شرق و غرب تنها به خاطر دشمنی مشترک با جمهوری اسلامی ( اشتراک در بخشی از هدف ) در برخی موضع گیریهای سیاسی ( استراتژیکی و تاکتیکی ) با یکدیگر به وحدت می رسند و مشترکاً فعالیتهای ضدانقلابیشان را سازمان می دهند و هدایت می کنند در صورتی که بر فرض براندازی رژیم حاکم و دشمن مشترکشان هر کدام برای استقرار نظام مطلوب خود کوشش می کنند.
اصولاً گروهها و سازمانهایی که نه بر اساس توحید بلکه بر پایه تضاد شکل گرفته اند، می توانند با تشکلهای دیگر صرفاً بر پایه تضاد مشترک و داشتن دشمن واحد جبهه واحد تشکیل دهند و وحدت پیدا کنند. اما یک تشکل اسلامی برای وحدت با سایر تشکلها، تنها نمی تواند به داشتن دشمن مشترک اکتفا کند و به عبارت دیگر تنها جنبههای منفی و سلبی برای وحدت کافی نیست بلکه جنبههای مثبت مشترک نیز لازم است و برای یک تشکل اسلامی هیچ جنبه مثبتی، اگر توحید اسلامی را دربر نداشته باشد، نمی تواند مایه وحدت شود.
3) یک تشکل اسلامی هرگز با گروههای غیر اسلامی اعم از چپی و راستی به هیچ عنوان و بهانه ای نمی تواند به وحدت برسد، بدین معنی که یک تشکیلات سیاسی مذهبی به حکم محتوی عقیدتیاش نه تنها قادر نیست با تشکلهای غیر اسلامی به وحدت تشکیلاتی برسد و چنین چیزی اصولاً محال است بلکه هرگز وحدت استراتژیکی و یا تاکتیکی هم با آنها پیدا نمی کند. مثلاً اگر نظامی هم روی کار باشد که مورد خصومت مشترک اسلام و مارکسیسم باشد مسلمانان هرگز برای سرنگونی رژیم حاکم در هیچ مقطعی با مارکسیستها وحدت نخواهند کرد زیرا استراتژی و تاکتیک ما برخاسته از مکتب است و هویتی کاملاً اسلامی دارد و همین هویت است که اجازه همکاری (ولو مقطعی) با کسانی را که هیچ وجه مشترکی در هدف نهایی با مسلمانها ندارند بلکه در نقطه مقابل آن (شرک) قرار دارند نمیدهد.
سخن مهم امام خمینی رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی در این باره نشان دهنده همین اصل اساسی در اسلام است ؛ « که ما در برانداختن رژیم هم با مارکسیستها همکاری نخواهیم کرد.»
همکـاری بیـن تشکلها
بین تشکل های اسلامی که دارای عقیده و هدف مشترک می باشد اگر به علت اختلاف نظر در استراتژی و تاکتیک وحدت تشکیلاتی انجام نگیرد، قطعاً هر تشکلی با حفظ موجودیت خویش می توانند با دیگر تشکلهای اسلامی همکاری همه جانبه داشته باشند. کما اینکه این همکاری و هماهنگی می تواند در موارد ضروری به صورت وحدت در تاکتیک و حتی استراتژی هم درآید زیرا بی تردید اینگونه تشکلها مصالح عالیه اسلام را بر دیدگاههای فرعی خود ترجیح می دهند و برای رسیدن به هدف اصلی از نقطه نظرهای جزئی خود صرفنظر می کنند تا در سایه اتحاد تشکلها نیرومندتر و آسانتر به آرمان امت اسلامی دست یابند.