بررسی بعد سیاسی ولایت فقیه از دیدگاه شهید هاشمی نژاد
حزب جمهوری اسلامی- مشهد
بررسی بعد سیاسی ولایت فقیه از دیدگاه جوانمرد فاضل شهید هاشمی نژاد
ناشر: حزب جمهوری اسلامی مشهد
چاپ اول: دی ماه 1360
تیراژ: 10000 جلد
شهید هاشمی نژاد ازدیدگاه امام خمینی، آیت الله منتظری
سخنان امام در مورد شهید حجت السلام سید عبدالکریم هاشمی نژاد
بسم الله الرحمن الرحیم
"انا لله و انا الیه راجعون"
در روز شهادت امام جواد سلام الله علیه یکی از فرزندان و تبار آن خانواده به شهادت رسید. شهید هاشمی نژاد که من از نزدیک با او آشنا بودم و خصال و تعهد آن شهید را لمس کرده بودم و مراتب و مجاهدت آن بر اشخاصی که او را می شناسند پوشیده نیست.
امروز در روز شهادت سلف صالح این خلف صالح و متعهد از دست ما گرفته شد.
چه باک از اینکه این فرزندان اسلام که شهادت برای آن ها افتخار و برای ملت ما افتخارآفرین است از دست بدهد...
ما در عین حال که از شهادت یک همچه مرد جوانمرد فاضل عالم مجاهد متأثر هستیم لکن از آنجا که هر یکی از این شخصیت ها از دست ما برود به اسلام کمک است و به مخالفین اسلام لعن است و نفرت.
من در ضمن اینکه به همه ملت ایران و علما و مراجع اسلام و خصوصاً اهالی محترم خراسان و علمای بزرگ خراسان تسلیت می گویم، تبریک هم به آن ها می گویم که یک همچه افراد متعهد، عالم گوینده و مجاهد تسلیم می کنند و تقدیم می کنند برای اسلام و برای پیشرفت احکام اسلام.
***
پیام فقیه عالی قدر، آیت الله منتظری
(سوابق درخشان و خدمات اسلامی ایشان (یعنی شهید هاشمی نژاد) به اسلام و مردم برای کسی پوشیده نیست. زبان او به حق هم چون شمشیر مالک اشتر برای اسلام بود. خون پاک او یقیناً در شکوفایی انقلاب عظیم اسلامی و معرفی چهره خبیث مزدوران امریکایی نقش بزرگ خواهد داشت...)
***
مقدمه
سخن درباره کسی که خود سالیان دراز با بیان آتشین و فریادهای روح افزا، حماسه سرای شهادت و عشق و ایثار بود مشکل می نماید. چهره ای که سراسر فریاد شور و خشم علیه ستمگران، دزدان و چپاولگران بود و در همان حال معلم اخلاق بود و مدرس مکاسب و کفایه و مربی شور و عشق و حماسه.
او در تمام ابعاد سرآمد بود و نمونه یک فقیه شیعی، اما آنچه چهره او را نمایان تر می نمود یک خصلت زیبای علیگونه بود که از اجداد خویش به ارث برده بود و او همان بی پروایی شهید هاشمی نژاد در مواجه با کجی ها و انحراف ها و عدم هیچگونه ملاحظه ای در افشای آن ها و روشن کردن حق در برابر آن بود.
از سال 1341 که مبارزه شکل تازه و مکتبی خویش را بازیافت او در مقابل رژیم طاغوتی شاه ایستاد و با خطابه های پرشور خویش به روشنگری پرداخت، از هیچ مانعی نهراسید و مردانه در صحنه نبرد ایستاد.
در طول این بیست سال چندین بار در بند شاه گرفتار شد اما هرگز از پای نایستاد و همواره با شور و فریاد ویژه خویش به تنویر افکار پرداخت.
در این دهه اخیر (1341 تا 1350) که افکار الحادی مارکسیستی، عده ای از جوانان خام فکر را تا اندازه ای فریفته بود استاد شهید تاب نیاورد و به تدریس ایدئولوژی اسلامی در سطح گسترده ای پرداخت و با تشکیل بحث های آزاد آنان را به صراط مستقیم راهنمایی کرد.
پس از پیروزی انقلاب که از فرنگ برگشتگان همگام با گروه های منافق درصدد به انحراف کشیدن انقلاب از خط اصیل اسلامی بودند به شدت خروش برآورد. و با افکار التقاطی به مبارزه برخاست و خطر منافقین را به طور مداوم در خطابه ها و سخنرانی های خویش گوشزد کرده و اعلام خطر می نمود و عاقبت جان خویش را در این راه با اخلاص فدا کرده و با شهادتش حقانیت راهش را گواهی کرد.
شهید هاشمی نژاد یکی از افراد موثر در ایجاد حزب جمهوری اسلامی بود و در طی 3 سال پس از پیروزی انقلاب دبیری حزب را در استان خراسان به عهده داشت و علیرغم همه شایعه پراکنی ها و انگ زدن ها و محرومیت ها به تفصیل مواضع بر حق و اسلامی حزب با تمام وجود پرداخت.
آری حزب شهیدپرور جمهوری اسلامی از زحمات این بزرگان و جوانمردان فاضل زائیده شد و با خونشان آبیاری شد و به بار نشست. امید آنکه در تداوم راهش و رساندن پیام خون پاکش لحظه ای از پای ننشینیم.
جزوه ای که پیش روی شماست ابتدا مختصری از زندگینامه سراسر جهاد و مبارزه در راه اقامه نظام اسلامی و تحمل فشار و شکنجه و محرومیت در این راه بوده است که از زبان استاد شهید هاشمی نژاد در مصاحبه با مجله وزین و پربار عروة الوثقی انجام گرفته است نقل می شود. سپس متن پیاده شده دو نوار درباره ولایت فقیه است که استاد شهید در این بحث مسئله ولایت فقیه را از نکته نظر ضرورت عقلی سیاسی بررسی کرده است امید است مورد استفاده علاقه مندان قرار گیرد و یادی باشد از شهید، دانشمند مجاهد و جوانمرد فاضل استاد شهید هاشمی نژاد رضوان الله علیه.
والسلام
واحد ایدئولوژی حزب جمهوری اسلامی مشهد
***
شهید هاشمی نژاد از زبان خودش
بسم الله الرحمن الرحیم. من سید عبدالکریم هاشمی نژاد متولد 1311 و اهل بهشهر از شهرهای مازندران هستم.
پدرم یک کاسب معمولی بود و مغازه ای داشت اما سطح فروش او و کالاهایی که عرضه می کرد بسیار بسیار ناچیز بود و مخصوصاً در این اواخر به طور عمده می شود گفت که مغازه ایشان یک شعبه فروش نفت بود.
آغاز تحصیلات
آغاز تحصیلاتم بعد از طی یک سری تحصیلات جدید در کوهستان بود که در نزدیکی های بهشهر واقع است و این تحصیلات در حوزه علمیه ای بود که به وسیله مرحوم آیت الله کوهستانی تاسیس شده بود بعد منتقل شدم به قم و تا سال 1340 در قم بودم.
سطح، اصول و فقه را در قم خواندم، دوره خارج اصول را در محضر رهبر کبیر انقلاب امام خمینی آموختم و در حدود هشت سالی شاگردی ایشان را داشتم و یک مقداری هم در درس فقه رهبر انقلاب شرکت کردم.
بحث آزاد
از سال 1340 به بعد یعنی بعد از فوت مرحوم آیت الله بروجردی من به مشهد منتقل شدم. در آنجا به طور عمده کار من تدریس بود و تشکیل یک سری جلسات برای قشر دانشجو و دانش آموز. این جلسات، جلسات بحث آزاد بود و این جلسه بحث آزاد را ما در حدود 16 و 17 سال قبل در مشهد به کمک بعضی از دوستانمان به راه انداختیم و این جلسات ادامه داشت و بسیار هم موفقیت آمیز بود تا بالاخره ساواک ما را از شرکت در بحث آزاد منع کرد.
ساواک در کنار منع از منبر رفتن، ممنوع کردن سخنرانی ها، مرا از شرکت در بحث آزاد منع کرد.
کتاب ها
دراین اوقات مقداری از وقتم صرف نوشتن کتاب می شد. کتاب هایی که من نوشته ام یکی همان «مناظره دکتر وکیل» است که اخیرا یک سری اصلاحاتی در آن به عمل آورده ام. از سال 57 به بعد بعضی از مطالبش را عوض کردم، مطالبی را اضافه نمودم و مطالبی را هم برداشتم. کتاب های دیگری که نوشتم عبارت اند از «درسی که حسین(ع) به انسان ها آموخت»، «مشکلات مذهبی روز»، «مسائل عصرها»، «قرآن و کتاب های دیگر آسمانی»، «کتاب هستی بخش» و کتاب «رهبران راستین» و جلد اول از سری کتاب های «پاسخ ما» که در مشهد منتشر شد.
آغاز فعالیت های اسلامی:
فعالیت های سیاسی من قبل از سال 1340 شروع شد و این فعالیت ها بدین گونه بود که وقتی به عنوان سخنرانی در شهرستان ها و جاهای مختلف که منبر می رفتم انتقاداتی از رژیم گذشته داشتم و کراراً شده بود که به شهربانی احضار می کردند تا آنجا که ممنوع المنبر شدم. این آغاز فعالیت های من بود تا سال 41 که نهضت روحانیت تحت رهبری امام آغاز شد، خواه ناخواه به این علت که قبلاً هم این درگیری ها را داشتم و نیز به دلیل آشنایی که با امام و طرز تفکر او در طول چند سالی که افتخار شاگردی ایشان را داشتم قهراً و سریعاً جذب خط امام شدیم و قاطعانه در آن راه حرکت کردیم. انگیزه ما برای وارد شدن به مسائل سیاسی نیز انجام وظیفه اسلامی بود.
دین و سیاست
ما می دانیم که در اسلام جدایی دین از سیاست مطرح نیست و این صدای شوم استعمار بود که سال ها در این مملکت منعکس شده بود که دین از سیاست جداست، هر چند که متاسفانه این اواخر نیز در این کشور جمعی به صورت های مختلف می خواهند بار دیگر این نغمه شوم را سر دهند. اما یک مسلمان متعهد و مومن نمی تواند دور از مسائلی باشد که در جامعه اش می گذرد و موظف است در مقابل ستم و ستمگر مقاومت کند و فریاد بزند و افشاگری کند و جامعه را بیدار کند. من نیز به عنوان یک فرد مسلمان و به عنوان یک نفر روحانی که مسئولیت ناچیز و محدود خودم را بر عهده داشتم موظف بودم این کار را بکنم، بنابراین انگیزه من انگیزه اسلامی است و اسلام این وظیفه را بر عهده من گذاشته و تا حدودی که امکانات اجازه می داد و از دستمان بر می آمد در این رابطه به خواست خداوند عمل کردیم.
دستگیری ها
از سال 42 تا 57 در حدود 5 بار بازداشت شدم. بار اول بازداشتم در 15خرداد 42 بود که شب 15 خرداد قبل از بازداشت امام یک تعدادی را گرفتند که از آن جمله من بودم. من در تهران بازداشت شدم و حدود 41 روز در شهربانی تهران زندانی بودم.
بعد از اینکه از زندان تهران آزاد شدم، یک ماهی نگذشته بود که باز به علت منبرهایی که می رفتم و انتقادات شدیدی که نسبت به رژیم داشتم در مشهد بازداشت شدم. در مشهد 91 یا 93 روز در یک سلول انفرادی و تاریک از همان تیپ زندان ها که در زمان رضاخان قلدر در داخل لشکر 77 خراسان ساخته بودند به سر بردم. بار سوم در اصفهان بازداشت شدم، البته در شیراز دستگیر شدم و بعد منتقلم کردند به اصفهان و این به دلیل سخنرانی هایی بود که در اصفهان داشتم.
بار چهارم در اواخر 53 و اوایل 54 بود که در مشهد دستگیر شدم و به 2 سال زندان محکوم شدم. البته بیش از دو سال ما را نگه داشتند تا سال 56 که آزاد شدم.
بار پنجم نیز در رابطه با اطلاعیه ها و اعلامیه هایی که با امضای صریح خودمان دادیم، عرض کنم که اعلامیه هایی بود به امضای من و آقای طبسی و آقای خامنه ای امام جمعه فعلی تهران، که به خاطر آن بازداشت شدیم. پس از 24 ساعت آزاد شدم. این روزها جو کاملاً دگرگون شده بود، مردم به منزل یکی از مراجع مشهد یعنی منزل آیت الله شیرازی رفته در آنجا تحصن نمودند، فشارهای خارجی نیز زیاد بود و این ها کلاً دلیل آزادی ما پس از 24 ساعت بود.
فعالیت های سیاسی
فعالیت های سیاسی من به طور عمده سخنرانی هایم بوده و روشنگری هایی که به طور خصوصی برای بعضی از افراد داشتیم و همچنین کمک های مالی که به بعضی گروه ها داشتیم و در این اواخر هم نشر اعلامیه با امضای صریح خودمان.
نقاط ضعف و قدرت
در طول مبارزات من مسلماً نقاط ضعفی نیز وجود داشته ولی این موضوع مسئله مهمی است که رژیم در رابطه با کارها و فعالیت های سیاسی من جز سخنرانی هایم و این اواخر اطلاعیه هایی که با امضای ما منتشر می شد از کارهای دیگرمان اطلاعی نداشت. ما فعالیت های دیگری هم داشتیم که اگر رژیم مطلع می شد مسلماً سختگیری و حساسیتش نسبت به ما شدیدتر می شد.
اما خوشبختانه رژیم از آن ها اطلاعی نداشت و به فضل خداوند طوری هم عمل کردیم که در این رابطه اطلاعاتی در اختیار رژیم قرار نگیرد و نگرفت، بنابراین نقطه قوتی را که می توانم در فعالیت های سیاسی خودم بشمارم این است که غیر از آن سخنرانی های علنی که ما داشتیم، بقیه فعالیت هامان که حادتر و خطرناک تر بود غیرعلنی بود و رژیم از آن هیچ گونه برگه ای نداشت و هیچ وقت هم برای این گونه مسائل مورد بازجویی قرار نگرفتیم. البته بازجویی بود ولی به خاطر بعضی از مسائل که سطحی بودند و رژیم هیچ گاه سندی و برگه ای در رابطه با فعالیت های غیرعلنی ما به دست نیاورد.
تشکیلات و سازماندهی
در دنباله سخنم باید بگویم همان طور که جامعه ما در کل این مبارزه به دلیل عدم تشکیلات منسجم و سازمان یافته ضایعاتی داد، خواه ناخواه این عدم انسجام تشکیلاتی در زندگی بسیاری از مبارزین و از جمله خود من وجود داشت.
خط رهبری امام:
قبل از سال 41 همان طور که قبلاً اشاره کردم در کل یک سری کارهایی می کردم ولی این را نمی شود به حساب استراتژی گذاشت، یعنی در واقع استراتژی خاصی در کار نبود و مبارزه ما شکلی نداشت ولی از سال 41 به بعد دیگر در همان خط رهبری امام در کل حرکت مبارزاتی مان گام نهادیم چون معتقد به این خط بودیم و هستیم این راه را ان شاءالله ادامه خواهیم داد.
شرح دستگیری
بار اول که مرا بازداشت کردند، شب 15 خرداد بود. ساعت از 12 گذشته بود من از آخرین جلسه سخنرانی برگشته و خوابیده بودم. دفعتاً دیدم که در می زنند و صدای معاون ساواک بازار تهران را شنیدم. اینکه من صدای او را می شناختم به این دلیل بود که شب عاشورا را با من تماس گرفته بود و خواسته بود که من بر روی منبر انتقادی از رژیم نکنم و حرف نزنم. در خانه را که باز کردیم آمدند تو و در این رابطه بازداشتم کردند. در ابتدا ما را به ساواک بازار تهران که رئیسش سرهنگ صدری بود که چندی قبل اعدام شد بردند و بعد ما را از آنجا به شهربانی انتقال دادند.
بار دوم در مشهد:
بار دوم دستگیری من در مشهد بود که در مسجدی سخنرانی داشتم پس از سخنرانی مسجد را محاصره کردند و مرا بازداشت نمودند. البته چون اجتماع مردم خیلی عظیم بود شاید در حدود 20-25 هزار نفر جمعیت بودند و تقریباً یک ساعت از حاشیه منبرم تا زمانی که بازداشت شدم طول کشید تا به قول خودشان شرایط را آماده کنند در عین حال هنوز عده زیادی بیرون مسجد ایستاده بودند و هنگامی که مرا از مسجد بیرون آوردند تا سوار ماشین کنند مردم به ماشین ما افسر و پاسبانی که بودند و میخواستند ما را بازداشت کنند حمله میکنند و با سنگ و آجر و ماشین میکوبند درنتیجه پلیس هم تیراندازی میکند و عدهای زخمی میشوند و یک نفر هم در آنجا شهید میشود که این شخص جلوی ماشین خوابیده بود تا مانع حرکت ماشین شود. از آنجا ما را به ساواک بردند و شب اول کتک مفصلی به ما زدند و غذایی هم به ما ندادند.
بازداشت در مسافرخانه
بار سوم در شیراز من بازداشت شدم. قبل از اینکه به شیراز بروم در اصفهان منبر میرفتم و سخنرانی داشتم، سخنرانیهایم که تمام شد به شیراز رفتم تا هم زیارتی کرده باشم و هم حافظیه و آرامگاه سعدی و یک چنین جاهایی را ببینم. فردای آن روزی که به شیراز رسیدم در همان مسافرخانهای که بودم مرا بازداشت کردند و از آنجا با اتومبیل به اصفهان بردند و مرا تحویل ساواک اصفهان دادند.
استقبال با مسلسل
بار چهارم که بازداشتم کردند از منزل خودمان بود که صبح اول وقت اینها به خانه ما ریختند و کتابها و اتاق و چیزهایی را که داشتیم همه را زیر و رو کردند و بازرسی نمودند و در این رابطه در آنجا بازداشت مان کردند.
بار پنجم هم باز در منزل مرا بازداشت کردند البته وقتی که اینها به خانه ما وارد شده بودند من در منزل نبودم. اینها یکی دو ساعت با مسلسل و تشکیلات در منزل ما بودند و قهراً به بچههای کوچک ما خیلی سخت گذشته بود. وقتی که من به منزل بازگشتم دیدم که در خانهمان باز است ساعت ده شب وارد خانه که شدم دیدم که اینها بغل دیوار ایستادهاند و مسلسل هم در دست دارند. آنجا ما را بازداشت کردند و بردند توی ماشین و یک چیزی انداختند روی سرمان که جایی را نبینیم و به این کیفیت ما را به زندان ساواک بردند.
آیتالله مطهری در زندان
بار اولی که بازداشت شده بودم با تعدادی از روحانیون در زندان بودیم که تعدادشان هم نسبتاً زیاد بود یکی از این چهرهها مرحوم آیتالله مطهری بود، دیگر از کسانی که در زندان بودند می شود از حجتالاسلام جناب آقای خلخالی نام برد.
مورد دوم که در مشهد بازداشت شده بودم همانطورکه عرض کردم در سلول انفرادی بودم. در این زندان کلاً دو یا سه نفر بهعنوان زندانی سیاسی بودند که همه آنها هم در سلولهای انفرادی بودند به همین دلیل نه ما با کسی می توانستیم تماس بگیریم و نه کسی با ما میتوانست که تماسی برقرار کند.
بار سوم که من در شیراز بازداشت شدم منتقلم کردند به زندان شهربانی چند روزی ما را در ساواک نگه داشتند که در یک اتاق انفرادی بود و بعد ما را به زندان عمومی منتقل کردند قهراً آنجا ما با همه تیپ زندانی در یک جا بودیم قاچاقچی، دزد، قاتل و... چند نفر هم سیاسی بودند. از این چند نفر یکی دوتایشان هم مارکسیست بودند در آنجا ما روابطمان بد نبود و برخورد و موضعگیری خشنی نداشتیم و چندین بار هم جلسات صحبت و مذاکره و بحث هم با آنها داشتیم که بسیار مفید بود.
با گروه ها:
در سال 54 که بازداشتمان کردند در زندان شهربانی، گروههای سیاسی بودند و تعداد زندانیهای سیاسی هم زیاد بود. در زندان از گروه طوفان، مجاهدین خلق، چریکهای فدایی، پیکاری ها که آن وقت تازه از مجاهدین منشعب و مارکسیست شده بودند که البته در آنجا اسم خاصی نداشتند و اینها معتقد بودند که مجاهدین خلق ما هستیم و بقیه یعنی آنها که امروز به نام مجاهدین خلق هستند معتقد بودند که مجاهدین خلق ما هستیم. از حزب توده هم چندنفری بودند. ما در زندان با مارکسیستها روابط گرمی نداشتیم و بهطورکلی مذهبیها جدا غذا میخوردند مارکسیستها جدا. حتی ورزشها در زندان جدا بود. رابطه ما با مارکسیستها در این حد بود که توی راهرو اگر به هم رسیدیم یک سلامی بکنیم و رد شویم ولی با آنها که حالا به اسم مجاهدین خلق خوانده می شوند رابطهمان گرمتر بود تا آنجاییکه به خود من مربوط می شود عامل این کار هم این بود که من شناختی از آنها نداشتم یعنی قبلاً من نوشتههای آنها را ندیده بودم.
نفاق در زندان
آنها هم در برخوردشان با ما منافقانه برخورد میکردند. یعنی سعی میکردند چیزهایی را که ما روی آن ها حساسیت داریم رعایت کنند این بود که ما و بعضی از دوستانمان برخورد و موضعگیری حادی در زندان مشهد در مقابل آنها نداشتیم تا اینکه بعد از زندان مسائل برایمان روشن شد، کتابهایی در اختیارمان قرار گرفت و نفاق موضع گیری آن ها برای ما مشخص کند.
عوامل تضعیف و تقویت روحیه
در مشهد یک حیاط کوچک در اختیارمان بود، ورزش میکردیم، ملاقات داشتیم و اینها مجموعاً در تقویت روحیه زندانی میتواند مؤثر باشد ولی آنچه که باعث تضعیف روحیه ما میشد این بود که رژیم کارهایی میکرد، فشارهایی می آورد از نظر غذا، بهداشت، امکانات، حمام و ملاقات خیلی سختگیری میکردند، ملاقاتها تلفنی بود و ساعتش بسیار کم ولی با این وجود اینها زیاد در روحیه ما اثر نمیگذاشت.
تبلیغات پیکاری ها
در طول مدتی که در زندان بودیم با مسائل زیادی برخورد داشتیم در رابطه با گروهها، با افکار و عقاید آنها و شخصیتهایی که در زندان بودند مسائل زیادی داشتیم اما در کل آنچه در سالهای بین 54 و 56 در مشهد مطرح بود برخورد با گروهها بود. در آغاز کار اینها شناختی نسبت به بنده نداشتند و فقط میدانستند که یک طلبه ای است و به زندان آمده. یکی دو نفر از انشعابیون مجاهدین که حالا به نام پیکار نامیده می شوند اینها شیوه کارشان چنین بود که هر وقت دانشجو یا طلبه یا فردی که آگاهیش در سطح بالایی نبود میرفتند و با اینها تماس میگرفتند و صحبت میکردند تا اینها را متزلزل کنند از نظر ایدئولوژی و آنها را به طرف مارکسیست شدن بکشانند در این رابطه من احساس مسئولیت زیادی میکردم و سعی مینمودم با کسانی که اینها تماس گرفتهاند تماس بگیرم و گاهی این تماسها موفقیتآمیز بود آن وقت که طرف این آمادگی را داشت که اگر آنها برایش کلاس میگذارند بیاید و در کلاس ما هم شرکت کند، ما هم برایش کلاس می گذاشتیم و با او کار میکردیم و به همین ترتیب توانستیم خیلی از این افراد را از دست پیکاری ها نجات دهیم.
* در همین رابطه چند نفر از این انشعابیون مجاهدین خلق با یکی دو نفر تماس گرفته بودند و اینها را متمایل کرده بودند به طرف مارکسیسم من به آنها پیشنهاد دادم که به این آقایان پیشنهاد کنید که با ما بحث کنند و از نزدیک با ما صحبت کنند، بار اول بود و آنها پذیرفتند. دو جلسه بحث ما با آنها داشتیم و انتخاب موضوع را هم بهعهده خود آنها گذاشتیم که آنها مسائل اقتصادی را طرح کردند. خوشبختانه آن دونفر که تزلزل پیدا کرده بودند نهتنها آنها نجات پیدا کردند بلکه این بحث انعکاس وسیعی در سطح زندان یافت. به طوری که دیگر از آن تاریخ به بعد دیگر هیچکدام از این مارکسیستها با من بحث نکردند.
ایدئولوژی علمی و ارتجاعی!!!...
به آنهایی که پیکاری ها با ایشان تماس گرفته بودند میگفتم که به به این آقایان بگویید شما که ایدئولوژیتان علمی است ما هم که ارتجاعی فکر می کنیم پس چه وحشتی دارید که بیایید یک ساعت به ما فرصت دهید بنشینیم با هم بحث کنیم ولی آنها حاضر نبودند که به این کار تن دهند.
خاطره تلخ:
خاطره درواقع تلخی که من از زندان دارم اینست که من در آن شرایط خفقان سالهای 53 و 54 به خاطر عدم شناخت کامل از مجاهدین خلق و اینکه کتابهای آنها را از جمله «شناخت» ندیده بودم نهتنها در مقابل آنها موضعگیری نمیکردیم بلکه تا حدودی از آنها حمایت هم میکردیم. البته پس از اینکه دوران زندان ما تمام شد و ما از زندان خارج شدیم کتابهای آنها در اختیار ما قرار گرفت و ما در جریان مسائل قرار گرفتیم و از موضع آنها مطلع شدیم و آنوقت بود که قهراً آن موضع قاطع و اسلامی را که می بایست بگیریم گرفتیم.
گله مجاهدین
یک بار دو سه نفری از رهبران سازمان مجاهدین خلق، در مشهد پیش من آمدند بهعنوان گله، که شما در زندان از ما حمایت میکردید چطور شده حالا موضع گرفتید در برابر ما و ما را میکوبید، چنین میکنید و چنان میکنید؟ گفتم: ببینید من از کتابها و نوشتههای شما اطلاعی نداشتم تا آن هنگام که در سال 54 به زندان آمدم، موضع شما هم موضعی بود که از نظر ما کاملاً قابل قبول بود مثلاً بعد از انشعاب پیکاری ها شما در زندان از مارکسیستها جدا شدید و به آنها گفتم که شما یادتان هست در زندان رهبرانتان و اینهایی که الآن جزو کادر مرکزی هستند میآمدند و میگفتند که این پیکاریها به ما خیانت کردند و این خیانت مال گروه خاصی نیست و مال ایدئولوژی آنهاست، ما میدیدیم که این حرف درستی است و همان تحلیل است که ما داریم و نیز به آنها گفتم یادتان هست که رهبرانتان میگفتند ما باید کاری کنیم که بچههایمان برای همیشه راهشان از مارکسیستها جدا باشد و هیچ همآهنگی و وحدت و اتفاق و همکاری با آنها نداشته باشیم؟ نه خوب شما اینکه این حرفها را در زندان میزدید چرا حالا در اجتماع ندای وحدت با مارکسیستها را سر می دهید و هماهنگ با آنها کار میکنید؟ درحالیکه در زندان موضعتان چیز دیگری بود.
پاسخ به مجاهدین
با این حساب من حق دارم که در بقیه حرفهایتان هم تردید کنم و بگویم همان طور که اینجا شما با ما نفاق کردید در بقیه مسائلی هم که راجع به معتقدات و زیربنای فکری تان هم هست آنجا هم با ما نفاق کردهاید و موضوع دیگر اینکه من به منابع و نوشتههایتان دسترسی پیدا کردهام اینها را از متن نوشتههایتان مطلع شدم که افکار و عقایدتان چگونه است و ما نمیتوانیم بهعنوان یک مسلمان اصیل با شما برخورد کنیم.
زندان
زندان در کل مرحلهای است که در یک حرکت انقلابی برای کسی که بخواهد نقشی در جامعه داشته باشد نمیشود که وجود نداشته باشد.
و خوب انسان خودش احساس میکند قبل از اینکه به زندان برود پختگی لازم را ندارد. زندان محل مناسبی است برای مطالعه کردن، برای آشنا شدن با عقاید و افکار مختلف و به دست آوردن تجربیات سودمند و میتوانم بگویم که اینها در مجموع سازنده است برای یک فرد. و زندان ما هم این سری مسائل را داشت. در زندان شناخت عمیقی در مورد گروههایی که در جامعه هستند پیدا کردیم و در آنجا اینها را شناختیم. موضعگیریهایشان را دیدیم و درکل پخته و باتجربه شدیم.
شخصیتها در زندان:
بار اول که بازداشتمان کردند با آقایان فلسفی، حجتالاسلام خلخالی که از دوستان سابق خودمان هستند، مرحوم آیتالله مطهری در زندان بودیم در مشهد هم با برادرمان جناب آقای واعظ طبسی که در آستان قدس رضوی هستند و سرپرستی کمیته مرکزی مشهد را هم بهعهده دارند و از چهرههای بسیار مبارز، خوشنام و با فضیلت خراسان و روحانی روحانیت شیعه هستند بودیم.
آزادی
بار اول که در سال 41 بازداشت شده بودم بعد از 41 روز تعهدی از ما گرفتند که از حوزه قضایی خارج نشویم و بعد آزادمان کردند. بقیه زندانها را هم که پس از سر رسیدن مدت محکومیت آزاد میشدم. بعد از آزادی هم همان راهی را که از قبل داشتیم یعنی خط امام به فعالیتمان ادامه میدادیم. ما چون از شاگردان امام بودیم و تماس نزدیکی در تمام این مدت با ایشان داشتیم مبارزاتمان و فعالیتمان در همان راه و همان خط ایشان بود و با توجه به ویژگیهای جامعه ما و ملت ما عالیترین راه مبارزه که ملت ما میتوانست با استفاده از آن راه به پیروزی برسد همان راهی بود که امام داشتند.
مجاهدین در زندان و پس از آن:
موضع مجاهدین خلق در زندان موضع منافقانهای بود که از زیربنای فکری و ایدئولوژیشان مایه میگرفت. پس از پیروزی انقلاب نیز آنطور که تاریخ کشورمان نشان می دهد موضع آنها و خط آنها درست خلاف خط امام بوده و آن گونه در مقابل انقلاب ما ایستادند که دشمنان انقلاب در خارج در مقابل آن ایستادند یعنی شما ببینید که در کشور ما آمریکا با چه چیزهایی مخالفت کرده و از چه چیزهایی حمایت کرده و بعد مقایسه کنید با موضعگیریهای مجاهدین خلق و آنگاه درمییابید که هماهنگی زیادی در این زمینهها بین آمریکا و سازمان مجاهدین خلق ایران وجود دارد. در استقرار جمهوری اسلامی، در رابطه با مجلس خبرگان و تضعیف آن، قانون اساسی، روزنامهها و مطبوعات ضدانقلاب مثل آیندگان، پیغام امروز و تهران مصور موضعگیریهای مجاهدین خلق شباهت تام با موضعگیریهای دشمنان انقلاب داشته و این بسیار ناگوار است که یک سازمان بهاصطلاح انقلابی که خودشان را ضدامپریالیست نیز میدانند دقیقاً در خط آمریکا حرکت کند.
ماجرای جاسوسی برای شوروی و شرکت در کودتای آمریکایی:
این اواخر که محاکمه سعادتی به جرم جاسوسی برای شوروی بود مجاهدین خلق میگفتند که چطور میشود که ما از یک طرف متهم به جاسوسی برای شوروی باشیم و از طرف دیگر ما را بهعنوان شرکت در کودتای آمریکایی متهم کنند؟ و ما آیا آمریکایی هستیم یا طرفدار شوروی؟
جوابش این است که شما آقایان از نظر زیربنای فکری و خط فکری مارکسیسم پذیرفتهاید اصول جهانبینی و اصول فلسفه اینها را که نگاه کنید اصول مقدماتی فلسفه مال ژورژ پولیستر است. و اگر ما دقت کنیم میبینیم که اینها از نظر زیربنای فکر و ایدئولوژی و اعتقادی شرقی هستند ولی عملکرد مرحلهای آنها در خط آمریکاست و آنها می گویند باید با لیبرالیسم غربی و با لیبرالها ساخت تا ارتجاع را کوبید که البته هدف آنها از ارتجاع روحانیت است، آن هم نه روحانیت ارتجاعی بلکه روحانیت مترقی که در رأس آن امام است. خوب در اینجا سوالی که پیش می آید اینست که حضرات شما چطور با لیبرالیسم میسازند با آن زیربنای فکری و مخالفتشان با امپریالیسم؟ می گویند این سازش ما سازش مرحلهای است، اول با لیبرالیسم میسازیم برای کوبیدن ارتجاع، خوب چه اشکالی دارد اگر این کار را در مورد آمریکا هم بهصورت مرحلهای انجام دهید؟
سخن امام
بنابراین میبینید که در کل خط آنها و موضعگیریهایشان در مقابل انقلاب بوده و سعی کردهاند که این نظام و رژیم را بکوبند و در مقابل امام موضعگیری کنند. من تصور میکنم پس از اظهارنظر امام و اینکه امام قاطعانه موضع آنها را مشخص کردند و آنها را منافق دانستند و گفتند که خطر منافقین برای اسلام بدتر از خطر کفار است دیگر جای تردیدی در موضع آنها باقی نمانده.
آینده انقلاب
آینده انقلاب آینده روشنی است. البته بستگی دارد به اینکه در حرکتی که ما داریم، در طول این حرکت ملت ما در جریان مسائلی که در کشور واقع می شود قرار بگیرند یعنی آگاهانه جلو بروند و حرکت کنند اگر بتوانیم این کار را بکنیم در آیندهای نهچندان دور، ناظر پیروزیها و موفقیتهای عظیم خواهیم بود.
انقلاب ما اگر سیاست نه شرقی نه غربی خود را در عمل نشان بدهد این انقلاب الگویی خواهد بود برای کشورهای جهان و برای ملل مستضعف جهان به امید آن روز.
والسلام
***
بررسی بعد سیاسی ولایت فقیه
بسماللهالرحمنالرحیم
موضوع بحث که به من گفته بودند در این زمینه قدری صحبت کنم مسئله ولایت فقیه بود. ولایت فقیه بحثی است وسیع و دامنهدار؛ در این زمینه بحثهای مختلف و گوناگونی مطرح است. ولایت فقیه چند بحث دارد که باید اینها را طرح کرد.
این مسئله از دیدگاه اسلام معیاری دارد که براساس آن معیار باید مورد بررسی قرار بگیرد و صرفنظر از جنبه اسلامی باز مسئله قابل بحث است و تعقیب، ابتدا دیدگاهی که ولایت فقیه صرفنظر از ادله و مدارک اسلامی که دارد من اشاره میکنم و بعد به مدارک فقهی این بحث انشاءالله خواهیم رسید.
ملاحظه بفرمایید حکومتهایی که در جهان هستند بهطور کلی به دو بخش تقسیم میشوند:
یک بخش حکومتهایی که مکتبی نیستند یعنی در حکومت مسئله ایدئولوژی و جهانبینی مطرح نیست، حکومت بر مبنای دیدگاه خاص فکری و عقیدتی به وجود نیامده، مثل حکومتهایی که در دنیای غرب وجود دارد. در دنیای مغربزمین در خود حکومت و سیستم های حکومتی آنجا ایدئولوژی مطرح نیست البته مردم تعدادی دارای ایدئولوژی هستند ولی در خود سیستم و نظام حکومتی مسئله ایدئولوژی و زیربنای فکری و عقیدتی وجود ندارد. حکومت در آنجا مبنی بر رأی اکثریت مردم است و اکثریت افراد مردم اگر چیزی را بخواهند عمل می کنند، البته من صورت تئوریک مطلب را عرض میکنم و الا واقع مسئله اینست که در دنیای مغربزمین حاکمیت مردم بسیار ضعیف است، حاکمیت در آنجا مال سرمایهداری است، به نام دموکراسی ولی درواقع این اقتصاد است که حاکم است (این صورت تئوری حکومت دموکراسی است و حکومت دموکراسی حکومت مردم بر مردم است و حکومت مبنی بر آرای مردم).
نوع دیگر حکومتها حکومتهای مکتبی است و به آن حکومتی میگویند که جهانبینی دارد، زیربنای فکری دارد، بر یک مبنای عقیدتی به وجود آمده، ایدئولوژی انقلاب بناست در آن حکومت پیاده بشود. حالا ما کاری نداریم که زیربنای فکری و عقیدتی آنها درست است یا نادرست، این بحث جداگانهای است.
مثلاً الان در کشورهای سوسیالیستی جهان، در این کشورها حکومت، حکومت مکتبی است یعنی در خود حکومت یک جهانبینی مطرح است، جهانبینی مادی و ماتریالیستی، یک سری دیدگاهها دارند در زمینه اقتصاد، روابط خانواده، علم، فرهنگ و مسائل گوناگون دیگر، این حکومتها هدفشان پیاده کردن نظام، مقررات و اصولی است که آن مکتب و انقلاب آنها را پذیرفته یعنی در نظامهای مارکسیستی و سوسیالیستی جهان اگر بحث اقتصاد مطرح است خطوط اصلی این اقتصاد همان خطوطی است که مارکس تعیین کرده. روابط خانواده بر آن دیدگاه است، روابط دولت و مردم بر آن اساس است، سیاست خارجی کشور بر همان اساس طرحریزی میشود.
پس در این حکومتها آنچه پیاده میشود آن، مکتب و دیدگاه فکری انقلاب است، این حکومتها را میگویند حکومت های مکتبی که ایدئولوژی دارند و جهانبینی دارند، عرض کردم صحت و یا عدم صحت مکتب بحث جدایی است اما نفس اینکه در حکومتهای مکتبی جهان کی باید راس قدرت و در رأس حکومت باشد؟ مکتب دان، این حساب دودو تا چهارتایی است چرا؟ برای اینکه در این نظام یعنی در هر حکومت مکتبی بناست، اقتصاد، روابط فردی، اجتماعی، خارجی، نظامی، داخلی، همه آن چه که پیاده میشود آن مسائلی است که در مکتب این انقلاب مطرح است.
بنابراین یک متخصص مکتب لازم است در راس این حکومت باشد تا بتواند دیدگاههای مکتب را پیاده کند به همین دلیل است که شما در کشورهای سوسیالیستی جهان در قانون اساسیشان میبینید: حزب کمونیسم بهعنوان تشکیلات فکری و عقیدتی و ایدئولوژیکی مکتب و انقلاب مطرح است و آن کس که در رأس حزب کمونیست است یعنی دبیرکل حزب کمونیست در کشورهای سوسیالیستی در راس این هرم حکومت و دولت قرار دارد.
ببینید به طور ساده می توانیم یک مثال در اینجا بزنیم. یک وقت ما صد نفر تصمیم میگیریم که در یک رابطهای کاری انجام بدهیم، کار خیری، این کار چی باشد مشخص نیست! ممکن است کار کشاورزی باشد، کارهای ساختمانی باشد، کارهای فنی یا فرهنگی باشد. صبح پا میشیم رای میگیریم خوب امروز به سراغ چه کاری برویم؟ اکثریت نظر میدهد که: امروز برویم سراغ فلان کار، اینجا این صد نفر برای کار خودشان یک خط مشی از پیش ندارند که چه کاری را بکنند و کجا بروند، بستگی دارد به اینکه اکثریت افراد چه بخواهند و بر همان اساس اینها حرکت کنند، این سیستم حکومتی است که در غرب وجود دارد.
ولی گاهی ما صد نفر جمع میشویم، میخواهیم راجع به مسائل فیزیکی کار کنیم، در اینجا خط حرکتمان مشخص است. کارمان، کوششمان، صرف وقتمان و امکاناتمان راجع به مسائل فیزیکی است خوب وقتی صد نفر بخواهند در کارهای فیزیکی با هم کار بکنند، رهبری این جمع یا در راس این جمع کی باید باشد؟ یک فیزیکدان چرا؟ برای اینکه کار، کار فیزیکی است و در رابطه با مسائل فیزیکی میخواهند عمل کنند قهراً کسی که متخصص مسائل فیزیک است باید در راس قرار بگیرد تا بتواند هماهنگی بین این صد نفر ایجاد کند نیروها را بسیج کند برای آن هدفی که مشخص است. در حکومتهایی که مکتبی است و براساس یک فکر و عقیده میخواهد عمل بکند عیناً همین است. یعنی حکومتی است که خط مشی آن مشخص است.
با این ایدئولوژی و با این جهانبینی و با این خط فکری، این حکومت حرکت میکند و طبیعتاً کسی که متخصص مکتب است باید در رأس آن باشد.
در اصل دوم قانون اساسی چین و اصل ششم قانون اساسی شوروی صریحاً این مسئله را طرح میکنند که خط مشی سیاسی، اقتصادی، روابط داخلی و خارجی حکومت سوسیالیستی را حزب کمونیست بهعنوان یک تشکیلات فکری و مکتبی و دبیرکل حزب که بهعنوان متخصص مکتب در راس این هرم قرار دارد تعیین میکند.
خوب این یک بررسی اجمالی برای مسئله ولایت فقیه و با این دید برمیگردیم به اسلام و انقلاب خودمان که یک انقلاب مکتبی است یا خیر؟ مطمئناً انقلاب مکتبی است. و این جمهوری ما جمهوری اسلامی است و براساس ایدئولوژی و جهانبینی اسلامی پدید آمده است. یعنی در این کشور همه آنچه بناست پیاده شود انشاءالله بر اساس اسلام خواهد بود خط حرکت کلی این است.
اقتصادمان اقتصاد اسلامی، روابط خانوادگیمان براساس اسلام، در سیاست خارجی مان، ما بر چه اصولی با کشورهای دیگر سیاست خارجیمان را طرحریزی میکنیم؟ این را اسلام تعیین میکند، براساس تولی و تبری این اصول را اسلام مشخص می کند، ما با جنبشهای آزادیبخش جهان، آنهایی که مسلمانند چه نوع رابطه و به آنهایی که مسلمان نیستند برای کسب استقلال و آزادی مبارزه میکنند و میجنگند چه رابطهای داشته باشیم؟ این را اسلام مشخص میکند. سیستم حکومتی ما چیست؟ اسلام، نظام و ارتش، سپاهیگری و نظامیگری، چه موضعی دارد و چه جوری و کی تعیین می کند؟ اسلام!
بنابراین حکومت ما حکومتی است بر پایه مکتب، انقلابمان بر پایه مکتب است، در راس یک حکومت مکتبی کی باید قرار بگیرد؟ قهراً یک متخصص مکتب. پس صرفنظر از ادله اسلامی و قوانین و مقررات و دستوراتی که ما در این رابطه داریم حکومت ولایت فقیه و صاحب اختیار بودن و در راس قدرت قرار داشتن فقیه یک معیار منطقی و علمی دارد.
لذا تمام حکومت های مکتبی جهان با صرفنظر از اینکه مکتب چه باشد هر چه باشد قاعدهاش این است. بیاییم در چهارچوب اسلام. عرض کنم که ما در اسلام مسئله را از اینجا باید آغاز کنیم.
میدانید که با توجه به جهانبینی ما مردم مسلمان حاکم بر انسانها ابتدا خداست و هیچکس حق حکومت بر انسان دیگری را ندارد چرا؟ برای اینکه همه انسانها در اصل در پیشگاه ذات مقدس احدیت و از نظر آفرینش برابرند، به فرموده قرآن «انّ الحکم الا لله» حاکم تنها خداست و مردم محکومند در برابر خداوند؛ خوب چه انسانهایی حق حکومت بر انسانهای دیگر را دارند؟ آن انسانهایی که حکومت آنها را خدا امضا کرده باشد.
وقتی حاکم ابتدا و ذاتاً خداست و کسی ذاتاً حق حکومت بر هیچکس را ندارد مگر آن که حاکمیت او را خدا تعیین کند خوب خداوند تعیین کرده؟ بلی، پیامبران و انبیا حاکم بر مردمند.
ضمناً باید توجه داشته باشیم که وقتی ما در ولایت فقیه صحبت میکنیم یعنی در یک فرعی از فروع اسلام بنابراین در جوّی صحبت میکنیم که در این جبر مسئله خدا پذیرفته شده، مسئله پیغمبر و قرآن پذیرفتهشده آن مکتب و اسلام و جهانبینی و خدایی که ما قبول داریم و اگر کسی به خدا و قرآن هم معتقد نباشد ما میتوانیم مسئله را از جلوتر شروع و با او صحبت کنیم. ولی بحث ولایت فقیه از اینجاست، پیامبران کسانی هستند که خداوند آنها را فرستاده برای حکومت بر مردم نه فقط برای مسئله گفتن بعد این را در باب مرجع و فقیه هم خواهیم آورد.
که با کمال تاسف آن ضرورتی که در اسلام و در همه ادیان آسمانی مطرح است و آن اینکه به قول قرآن «و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله». قرآن میگوید ما پیامبران را نفرستادیم مسئله بگویند برای مردم و در گوشهای بنشینند!
انبیا را فرستادیم که مطاع مردم باشند، حاکم بر مردم باشند، در اسلام پیغمبر اکرم رهبر مذهبی و سیاسی مردم بود اصلاً در اسلام اینها جدای از هم نیست و وقتی بعد از وجود مقدس رسول اکرم مسئله علی (ع) مطرح میشود و خیلیها آنوقت سعی داشتند که بگویند حضرت علی (ع) رهبر معنوی مردم است ولی حکومت میتواند دست دیگران باشد یعنی جدایی دین از سیاست، همانی که طی چهارده قرن شلاقش بر گرده جامعه ما خورده به آن بدبختی گرفتار شدیم. متأسفانه ما هنوز که هنوز است جمعی سعی میکنند این خط انحرافی را که مخالف ضرورت اسلام است بر جامعه تحمیل کنند که مقام رهبری از مقام مرجعیت جداست!، یعنی مرجع کارش مسأله گفتن است. مسائل سیاسی اسلام از اسلام جداست حکومت در اسلام از اسلام جداست. ارتجاع به معنای واقعی یعنی این!
ارتجاع یعنی بازگشت به عقب، رجوع به گذشته، دوباره ما را برگردانند به همان محلی که جامعه بود، باز روز از نو روزی از نو، جمعی بودند که در گذشته نهتنها در انقلاب خیری نداشتند بلکه کارشان بیتفاوتی بود و حالا بعد از انقلاب دوباره شرشان میخواهد عاید جامعه بشود.
ای کاشکی این شهامت را میداشتند و میآمدند صحبت میکردند، موازین فقهی و اسلامی را مشخص میکردند! انبیا آمدند نه برای مسئله گفتن! بلکه برای حکومت بر مردم (الا لیطاع باذن الله)
خوب بعد از انبیا علیهمالسلام آنهایی که حاکم بر مردم هستند ائمه معصومین علیهمالسلام هستند، ائمه معصومین علیهمالسلام هستند تا زمان غیبت حضرت ولی عصر ارواحنا و ارواح العالمین له الفدا.
در اینجا ما سوال میکنیم و وقتی حضرت غیبت میکند اسلام دیدگاهش در اینجا چی هست؟
آیا می گوید: مسلمانها نه حکومتی میخواهند نه تشکیلاتی میخواهند نه هیچی؟ چکار میکند اسلام؟ بگویید ببینیم اسلام حکومت دارد یا ندارد؟ اگر حکومت داره، بفرمایید حاکمش چه کسانی هستند؟ اگر حکومت ندارد! پس بگویید اسلام آئینی است که میگوید بعد از: غیبت ولی عصر صلواة الله علیه مقررات اسلامی تعطیل بماند! و غیرمسلمان ها یا آنهایی که به نام اسلام عمل می کنند بیایند بر شما حکومت بکنند تا امام زمان صلوات الله علیه بیاید! این است اسلام!!؟
آخر اسلام آمده که حاکمیت خدا را بر جامعه پیاده بکند و خدا را در جامعه حاکم قرار بدهد و حکومت الله را پیاده کند نهتنها انبیا مسئلهگو نبودند و حاکم بودند بلکه بیان قرآن این است که میگوید: «فلا و ربک لا یومنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلموا تسلیماً» (سوره نساء آیه 64)
میگوید نه به خدا قسم اینها (مسلمانها) ایمان نمیآورند به خدا مگر اینکه تو را (پیامبر) حاکم قرار بدهند و حکومت تو را بپذیرند در مسائل مورد اختلاف نهتنها بپذیرند، بلکه بعد از اینکه تو حکومت کردی در دلشان احساس سنگینی نکنند یعنی با گشادهرویی حکومت تو را بپذیرند، غر نزنند و این رابطهای است که ما با فقیه داریم.
گاهی ممکن است یک فرمان برای انسان سنگین بیاید در همچین مواقعی است که قرآن به رسول اکرم میفرماید که مردم باید اینجوری باشند «و یسلموا تسلیما» حالت پذیرش و تسلیم داشته باشند، خوب وقتی ما خدا را حاکم بدانیم بعد از خدا انبیا را حاکم بدانیم و بعد از انبیا ائمه معصومین علیهمالسلام را، در غیبت ولی عصر (ع) یا باید اسلام اصلاً تعطیل باشد، یا خیر، اگر بناست تعطیل نباشد و حکومت دارد بنابراین دستور داد، سیستم دارد، نظام دارد.
بفرمایید ببینیم چه کسی حاکم است؟ قهراً این فرد کی میتواند باشد؟ فقیه و نایب امام.
در اینجا مسائل متعددی مطرح است یعنی بحث از این به بعد شقوقی پیدا میکند.
یک مسئله اینست که اصولاً اجتهاد چی هست؟ اعلمیت چی هست؟ با چه معیاری ما اینها را میتوانیم بشناسیم؟ طبیعتاً باید به سراغ مسائل اسلامی برویم و ببینیم مسائل اسلامی چی هست؟
میبینیم مسائل اسلامی در بین انواع مسائلی که در اسلام مطرح است یک بخش بسیار کوچکی از اسلام بحث عبادات است آن هم عبادات در اسلام که جدای از مسائل اجتماعی و سیاسی نیست این هم بخشی دارد که ما نمیخواهیم وارد این بحث بشویم ولی اکثر مسائل اسلامی جنبه اجتماعی دارد، سیاسی دارد، قضایی دارد، حکومت دارد، نظامی دارد، فرهنگی دارد.
خوب وقتی میگوییم اعلم یعنی آگاهتر به مسائل اسلام، مسائل اسلامی عمدهاش، مسائل سیاسی و اجتماعی، نظامی و اقتصادی است. این واژهها و این تعبیراتی که متأسفانه بهصورت مطلق گاهی گفته می شود مورد سوءاستفاده قرار میگیرد یا حداقلش این است که حدود این مفاهیم مشخص نیست، اینها باید مشخص شود پس وقتی ما میگوییم اعلم یعنی داناتر، این باید متعلقش معلوم باشد. داناتر به چی؟
به احکام اسلام، خوب. احکام اسلام عمدهاش چی هست؟ این مطلب اول که تفصیلش را بعد توضیح خواهم داد. اما مطلب دوم. معیار برای اعلمیت چی هست؟ خیلی ساده است که دو طرف قضیه ممکن است یکی این سر ریسمان را بگیرد یکی اون سر ریسمان را.
فرض کنید، بنده ممکن است بگویم من اعلم از همه هستم، یا شما مدعی باشید زید اعلم است، آن بگوید بکر اعلم است، آن بگوید خالد اعلم است هر کس ادعایی بکند، خوب اولین کاری که ما باید در اینجا بکنیم چی هست؟ معیار باید مشخص باشد که اعلمیت را با چه میزانی بسنجیم. بهعنوان مثال اگر شما و بنده اختلاف پیدا بکنیم که عرض و طول این سالن چند متر است؟ یکی میگوید 30 متر است، یکی می گوید 40 متر است. خوب اینجا تا معیار مشخص نباشد آیا میتوانیم به جایی برسیم؟ نه، خوب معیار مشخص است. معیار چی هست، متر است. یعنی این متر را من قبول دارم شما هم قبول دارید آن هم قبول دارد بنابراین متر را بهعنوان یک معیار قبول داریم، وقتی قبول داریم میگوییم بسمالله بر اساس این متر و این معیار میتوانیم متر کنیم و جلو برویم. اینجاست که میتوانیم به نتیجه برسیم یا اگر شما مدعی هستید که فلانی تب دارد دیگری مدعی هست تب ندارد باز اینجا یک درجه وجود دارد، درجه را میگذارید میبینید که میزان حرارتی این آدم چقدر است رسید به 37 درجه میگویید طبیعی است یک عشر بالاتر برود میگویید تب دارد یک عشر پایینتر بیاید می گویید ضعف دارد معیار داریم.
ما بحثی را طرح بکنیم مسئله اعلم درحالیکه معیارش مشخص نباشد بحث را به جایی نمیتواند برساند این است که باید برگردیم به سراغ معیار با چه معیاری اعلم بودن مشخص می شود؟
مسئله دیگری که باز در اینجا باید مطرح باشد این است که وقتی ما در رساله میخوانیم که اهل خبره میتوانند اعلم را تعیین کنند، اهل خبره چه کسانی هستند و باز اهل خبره را با چه معیاری ما میتوانیم مشخص کنیم.
اضافه بر تمام مطالبی که عرض کردم یک مسئله اساسیتر در آنجا وجود دارد و آن این است که اصلاً محور اجتهاد در اسلام چی هست؟ اجتهاد برای چه کار میخواهند؟ کدام روایت و کدام سند به ما گفته که به فقیه مراجعه کنید؟ آیا گفته برای چی مراجعه کنید یا نه؟ این سری موضوعات و مسائلی است که در رابطه با مسئله ولایت فقیه است البته باید مطرح شود که خود ولایت یعنی چه؟ معمولاً ولایت به کسر واو غالباً به معنی دوستی، ولایت به فتح واو به معنی حکومت است. ولی کلمه ولی هم بر دوست اطلاق میشود و هم بر حاکم.
ولایت معنایش این است که کاری که خود من در زندگی فردی میتوانم انجام بدهم و افراد جامعه میتوانند انجام بدهند در معیار شرع همان ها را یا تعدادی از آنها را فقیه میتواند انجام بدهد. من میتوانم خودم را وسیله ام را، مالم را، به اجاره بدهم، ملکی را برای خودم اجاره بکنم، بخرم یا بفروشم با معیارهای اسلامی، شرعاً مشابه اینها کار بکنم یا نکنم. ولی امر و فقیه چنین حقی را دارد نسبت به من و میتواند که از چنین حقی بهرهبرداری کند. البته این مسئله که حدود اختیارات فقیه تا چه حد است مثل بسیاری از مسائل فقهی مورد اختلاف بین فقها است. تعدادی از فقها این حد رو خیلی محدود میکنند و تعدادی وسیعتر و گستردهتر میدانند. در بین شیعه تقریباً متفق علیه تقریباً ندارد تحقیقاً متفق علیه است که ائمه و پیغمبر خدا علیهمالسلام این ولایت را نسبت به افراد داشتهاند بلکه به قول قرآن پیامبر از صاحب مال نسبت به خود او سزاوارتر بود. «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم و اموالهم».
پیامبر از خود مردم نسبت به مالشان و جانشان سزاوارتر بود در اینجا این بحث هم مطرح است که آیا آن تیپ ولایتی که پیغمبر و ائمه علیهم السلام داشتند فقط مخصوص خود آنهاست یعنی مال معصوم است؟ یا خیر ولیفقیه عادل که غیرمعصوم است آن هم حق دارد و میتواند آن ولایت را داشته باشد، این مورد بحث است بعضیها میگویند خیر آن حق فقط مال پیغمبر و ائمه معصومین علیهمالسلام است جمعی هم معتقدند که نخیر آن حق را که خدا به پیغمبر و ائمه داده است، نه بهعنوان اینکه آنها معصومند یا فقط مال معصوم است بلکه به عنوان اینکه آن ها حاکم بر مردمند و حق و حکومت دارند. قهراً هر حاکم چنین حقوق و اختیاراتی را دارد. با توجه به یک سری از مسائل من تصور می کنم که از همه آن هایی که حتی از کسانی که از علما و فقها به ولایت فقیه معتقد نیستند، اشتباه است کسی بگوید ولایت فقیه را قبول ندارد.
باید توجه داشته باشیم به اینکه ولی فقیه ولایت دارد، این را همه فقها در تمام اعصار اختلاف نداشته اند و متفق علیه بوده اند. ولی حدود اختیاراتش چقدر است؟ اینجاست که مورد اختلاف می باشد، و الا اصل ولایت را اگر کسی انکار کند این خود مساوی با نفی خیلی از مسائل اسلامی و موازین فقیهی است. من تصور می کنم چون همه فقها این را قبول دارند که مسائل اجتماعی و سیاسی، اقتصادی مربوط به نظام جامعه است و هرجا ضرورت پیش بیاید که اگر فقیه مداخله نکند کار جامعه به تعطیل کشانده می شود آن هایی هم که ابتداً می گویند ما ولایت فقیه را به صورت گسترده قبول نداریم آن ها هم قبول دارند که اینجا فقیه باید مداخله کند. خوب سوال می کنیم:
جامعه ما می تواند بدون حکومت باشد؟ بعد از غیبت ولی عصر (ع) مردم سیستم حکومتی لازم ندارند؟ کار مسلمان ها باید زمین بماند تا امام زمان علیه السلام بیاید؟ یا خیر، حکومت می خواهد و اسلام هم در این زمینه مقدراتی دارد.
وقتی احکام اسلام تعطیل بردار نبود، احکام حکومت در اسلام که در راس احکام می باشد، این هم قهراً نمی تواند تعطیل باشد. بنابراین وقتی نتواند تعطیل باشد کسانی را لازم دارد که حکومت را اداره کنند. کجا فقیه مداخله می کند؟ آنجایی که اگر مداخله نکند کارهای اجتماعی زمین بماند.
بفرمایید ببینم آن هایی که می گویند فقیه دارای حق حکومت نیست دارای اختیار نیست می خواهند بگویند که مثلاً امام، رهبر انقلاب بدون هیچ ضرورتی دستور می دهد که مال بنده را بگیرند بفروشند، کتابی که مورد استفاده بنده است بگیرند بفروشند، اصلاً چنین جاهایی است ولایت فقیه؟ یا خیر، مال آنجایی است که ضرورت جامعه ایجاب می کند که فقیه باید مداخله کند و اگر نکند وضع جامعه به هم می خورد، خوب آنجا را بفرمایید چه کسی مخالفت دارد در هر حال در این بخش دیگر یک سری اشکالاتی است که مطرح است از قبیل: ولایت فقیه معنایش استبداد است؟ دیکتاتوری است؟ بی توجهی به مردم و به رأی مردم است؟ خوب اگر توجه به رأی مردم مطرح است این رأی مردم در اسلام در کجاست و تا چه حدی اعتبار دارد؟ این ها مسائلی است که ان شاءالله به خواست خداوند بیان خواهیم کرد. تکبیر حضار.
***
بسم الله الرحمن الرحیم
به طور خلاصه تا به حال به اینجا رسیدیم که:
مسئله ولایت فقیه علاوه بر آنکه از نظر اسلام معیارها و موازین مشخص، استدلال ها و ادله مخصوص به خودش دارد، اضافه بر این جهت اصولاً در هر انقلاب مکتبی چون هدف پیاده کردن مکتب است صرف نظر از اینکه مکتب چه مکتبی است، درست است یا درست نیست، هرجا حکومتی مکتبی بود قهراً در راس حکومت باید یک مکتبدان و متخصص مکتب باشد.
بدون شک انقلاب ما انقلابی است اسلامی و هدف پیاده کردن مکتب اسلام است یعنی اقتصادش، روابط اجتماعیش، روابط فرهنگیش، مسائل نظامی و فرهنگی اش و تمام مسائل جزئی و کلی متخذ از اسلام است. الآن سیاست خارجیمان و نوع رابطه با کشورهای دیگر براساس اسلام و بر دو اصل فروع دین تولا و تبری استوار است و این معیار برای تعیین سیاست خارجی است. بنابراین باید در بالای هرم این حکومت یک مکتبدان و متخصص مکتب باشد و این همان فقیه و ولی امر است و کسی است که از جانب خداوند حاکمیت او به کیفیتی که در مدارک اسلامی مان مضبوط است مشخص است.
به این هم اشاره شد، آن هایی که احیاناً ولایت فقیه را مورد تردید قرار می دهند، از آن ها باید سوال کرد که در زمان غیبت ولی عصر ارواحنا و ارواح العالمین له الفداء آیا اسلام، بخش حکومت و سیاستش از هم جدا می شود؟
یا نه مطمئناً این بخش وجود دارد، یک وقت کسی می گوید در زمان غیبت امام زمان (ع) باید محمدرضای پهلوی بیاید حکومت بکند حکومت مربوط به هوایداها و کارترها و بختیارها و امثال این هاست خوب صاف و روراست این را بگویند و خیال همه را راحت بکنند. بگویند وقتی امام زمان غایب است...
[صفحه 36 و 37 مفقود...]
پس این سری مسائل که مدت ها و متاسفانه ده ها سال است که وقتی بحث تقلید پیش می آید افکار و اذهان متمرکز می شود روی این مسائل، روی مسئله وضو و غسل و نماز و رکوع و سجود و شکیات و سهویات این ها مسائلی است که غالباً ثابت است، یعنی شکیات و سهویات امروز اسلام با زمان صدر اسلام با صد سال قبل با صد سال بعد یکسان است و بین مجتهدین اختلاف نیست، بین مرجع تقلید زید و عَمر، در تمام این مسائل نگاه کنیم شاید ده مورد نتوانیم پیدا کنیم که اختلاف دیدگاه ها جوری باشد که یکی می گوید واجب است دیگری بگوید حرام.
بنابراین محور اصلی اجتهاد مال چه هست؟ اینکه امام عصر(ع) می گوید حوادث واقعه، حوادث، حادثه، مسائل تازه را می گویند، مسائل روز، رویدادهایی که جامعه رهبری می خواهد.
حالا نمونه هایش را یک به یک در فقه عرض می کنم تا مشخص شود. پس محور اصلی اجتهاد، مسائل تازه روز و رویدادهای تازه است و الا نوع این مسائل ثابت است.
خوب، حالا که محور حوادث واقعه و رویدادهای روز است چه کسی می تواند مسائل روز را بهتر درک کند؟ مسلماً آن کسی که در مسیر حوادث است. یک مثال بزنم تا در اینجا مسائل روشن بشود. ما علاوه بر مسئله جهاد که سر جایش محفوظ است یک مسئله دفاع داریم در اسلام، دفاعی که مطرح است به چه صورت است؟ به این صورت است که اگر یک کشور اسلامی به وسیله کفار مورد تجاوز قرار گرفت بر همه لازم است از مملکت اسلامی دفاع کنند، زن و مرد و کوچک و بزرگ آنجا دیگر نه جنسیت مطرح است و نه سن، هر کسی که قدرت و توانایی دارد برود دفاع، این دفاعی است که تا چندی قبل در فتواها مطرح بود.
اما اونی که امروز مطرح است چی هست؟ که باید این را مجتهد و مرجع توجه داشته باشد.
اگر دقت کنیم می بینیم منطق آن هایی که متاسفانه اسلام را به دو بخش تقسیم می کنند و می گویند فقاهت غیرمسائل سیاسی و رهبری است چقدر دور از منطق است. حادثه و مسئله روز این است.
می دانیم که استعمار تا جایی که مجبور نشود و به قول معروف تا اینکه کارد به استخوانش نرسد دیگر تهاجم نظامی نمی کند. هجوم نظامی وقتی است که تمام راه ها برایش قطع شده باشد و تمام راه ها برایش سد شده باشد خوب، تهاجم دشمن و تهاجم استعمار امروز چگونه است؟
تهاجم امروز اقتصادی است، فرهنگی است، به عبارت دیگر آمریکا در ویتنام تهاجم نظامی کرد، با چهره اصلی اش وارد عمل شد. تجربه نشان داد تهاجم نظامی هم مردم را زود بیدار می کند و بر علیه دشمن برانگیخته می شوند و هم حیثیت بین المللی و اعتبار آن ها ضربه می خورد. یعنی به یک کشاورز، به یک پیرزن قد خمیده بگویند: سرباز آمریکائی توی این مملکت چکار می کند، این را می فهمد و بلافاصله می شود مردم را بر علیه دشمن برانگیخت. لذا دشمن این کار را نمی کند، چکار می کند؟ مثل گذشته ایران زمامدار مملکت کی بود؟ محمدرضا پهلوی، شناسنامه ایرانی دارد، متولد تهران است، فرماندهان بزرگ ارتش دیروز کی بودند؟ ازهاری بود، کی بود؟ ایرانی است بچه فلان جاست، اسمش فلان است اما محتوی چی هست همان آمریکاست. تهاجم امروز به طور عمده تهاجم اقتصادی است، سیاسی است فرهنگی است. اگر اینجا دقت بفرمائید اگر آن مرجع و مجتهد آشنا به شرایط زمان نباشد یعنی نداند که امروز دشمن چه نوع تهاجمی دارد، درست مثل این می ماند که بنده مراقب این در هستم ببینم دشمن چه موقع می آید تا مقابله کنم، غافل از اینکه دیگر دشمن از این در نمی آید، او از پشت، درهای متعددی باز کرده و از آنجا وارد می شود، من مراقب اینجا هستم، او از پشت مشغول غارت کردنش است.
بنابراین مسئله روز این است نمونه ای عرض شد. پس اگر مسئله دفاع را بخواهیم نقل کنیم، دفاع امروز چه نوع است و اگر مرجع آشنایی به شرایط زمان نداشته باشد یعنی مسائل سیاسی روز سرش نشود، کلاه مسلمان ها پس معرکه است. مردم را توی این جبهه نگه می دارد و غافل از اینکه اصلاً دیگر همان جایی که جامعه باید رهبری بشود از فقیه سئوال می کنیم، بسم الله، در مقابل تهاجم سیاسی و اقتصادی و فرهنگی چه کار باید بکنند، مردم چه وظیفه ای دارند؟ فقیه می گوید بنده در مسائل سیاسی آشنایی ندارم! من نمی دانم! صاف باید سئوال کرد: مسائل سیاسی اسلام، حکومت در اسلام، جزو اسلام است؟ یا خارج از اسلام؟ اگر کسی این ها را نداند! پس در بعضی از مسائل اسلامی مجتهد است نه در همه اش. اگر کسی نداند و بیاید بگوید آقا فقاهت غیر از مسئله رهبری است؛ پس فقاهت یعنی چه، حکومت اسلام جزو فقه اسلام نیست؟! بخش سیاسی اسلام جزو اسلام نیست؟! بخش اقتصاد اسلام جزو اسلام نیست؟! جهاد و دفاع اسلام جزو فقه اسلام نیست یا هست، اگر نیست صاف این را بگویید، بگویید: اسلام بر دو بخش است یک بخشش در زمان غیبت ولی عصر(ع) تعطیل است.
امروز حاکم باید هویداها باشند! بختیارها باشند! نه فقیه. اگر این نیست، امروز هم حاکم باید از جانب خدا باشد و امروز هم باید قوانین اسلام در حکومت پیاده بشود.
خوب مگر می شود بدون اطلاع از مسائل و حوادث حکومت کرد؟ یا بگوییم فقه سیاسی اسلام جدای از دیگر مسائل اسلام است! از یک طرف ما می گوییم که هیچ خشک و تری نیست مگر آنکه اسلام نسبت به آن نظر داده، قانون داده، دستور داده، ولی از طرف دیگر عملاً یک جوری اسلام را معرفی می کنیم که درست مثل مسیحیت که توی کلیسا باید محصور باشد.
اینکه من می گویم محور اجتهاد مسائل روز است، حوادث واقعه است، مسائل تازه است، و آن کسی که آشنایی به حوادث و جریانات روز ندارد، نمی تواند دیدگاه اسلام را استنباط بکند، مثال هم زده شد به عنوان نمونه در جریان کاپیتولاسیون و مصونیت مستشاران آمریکائی که امام آن سخنرانی و آن بیانات را ایراد کرده بودند و امام را به ترکیه تبعید کردند و بعدش هم به عراق بردند تا این اواخر، مسئله این بود که اگر شخصیت های آمریکائی، سیاستمداران آمریکائی در ایران جرمی را مرتکب شدند دادگاه های ایران نمی توانند آن ها را محاکمه کنند. اصل مسئله این است خوب امام فریاد زدند. در آنجا معروف بود از قول کسی که گفته بود که بابا امام چرا اینجا صحبت کرده اند؟ (البته او نگفته بود امام بلکه اسم ایشان را گفته بود) اینکه دیگر مسئله اسلامی نیست! این چه ارتباطی به اسلام دارد! این از کجای اسلام در می آید؟ خوب دقت بفرمائید.
اگر به امام بگوئید که این از کجای اسلام در می آید؟ می گوید از متن قرآن، قرآن می گوید: «لن یجعل الله للکافرین علی المومنین سبیلا» خدا اجازه نمی دهد کفار مسلط بر مسلمین باشند. این آیه را همه فقها قبول دارند بلکه عمل بهش می کنند، فتوا هم می دهند، همه فتوا می دهند که یک زن مسلمان نمی تواند شوهر غیرمسلمان انتخاب کند، چون شوهر اگر غیرمسلمان باشد یک نحوه تسلطی ممکن است بر زن داشته باشد و این تسلط کافر است، تسلط کفر است بر مسلمان! و این آیه اجازه نمی دهد.
خوب باید سوال کرد که این آیه فقط می گوید زن مسلمان شوهر غیرمسلمان نمی تواند بگیرد چون مقدار تسلط کفر بر اسلام است. ولی امریکا از نظر قضایی بیاید بر یک جامعه اسلامی تسلط پیدا کند اشکالی ندارد!! امام از متن آیه این استنباط را می کند. یکی دیگر ممکن است بگوید آقا این اصلاً چه ارتباطی به اسلام دارد؟ تفاوت کجا است؟ تفاوت در همینجا نهفته است و همین که مسائل مورد نیاز روز و حوادث واقعه را آن کسی می تواند بهتر درک کند که در متن حوادث باشد، آشنایی داشته باشد، مدیر باشد، مدبر باشد، عالم به شرایط و آگاه به شرایط زمان باشد، ممکن است کسی بگوید آقا امروز خوب این حرف ها خوب است. اما جنبه روشن فکری دارد، نه جنبه فقهی!
اولاً باید از نظر فقهی آدم بی سوادی باشد که این حرف را بزند زیرا محورهای اصلی اجتهاد طبق احادیث رویش تکیه شد ولی برای این که بدانید این مسئله چقدر از نظر اسلام مهم است بر می گردیم به یک قرن قبل، در زمان مرحوم میرزای شیرازی، آن کسی که فتوای تحریم تنباکو داده بود، در نتیجه آن قرارداد تنباکو که ناصرالدین شاه با کمپانی انگلیسی بسته بود لغو کرده از بین برده بود، این جریان را مرحوم آقا شیخ عباس قمی نقل می کند، توی کتاب فوائد الرضویه.
از شخصیت ها، بعضی مراجع؟ نه. ببینید ما در قرآن، قرآن را به دو بخش تقسیم می کنیم، غیر از این است؟ می گوییم محکمات دارد و متشابهات. خود قرآن این کار را کرده. شما در مقام عمل، به چی عمل می کنید؟ به محکمات. به متشابهات آن وقتی می توانیم عمل کنیم که متشابهات قرآن را برگردانیم به محکمات و الا متشابهات قرآن را به خودی خود نمی شود بهش عمل کرد.
خوب این اهانت به قرآن است؟ نخیر، این آیات متشابه قرآن را می گیریم، می بوسیم بالای سرمان هم می گذاریم ولی می گوییم به تنهایی به درد عمل نمی خورد مگر اینکه تشابه آن از بین برود یعنی متشابه بشود محکم.
مراجع عظام ما بالای سرمان جا دارند. ولی مسئله رهبری، مسئله جدایی است، فقیه رهبر باید آن فقیهی باشد که به تمام مسائل آگاه باشد نه بعض اسلام، به تمام مسائل اسلام و از همه مسائل اسلام اطلاع داشته باشد، در همه اجتهاد کرده باشد. چرا؟ برای اینکه قوانین حکومت در اسلام جزء اسلام است، سیاست جزء اسلام است. این ها جدای از اسلام نیست این ها را اگر جدای از اسلام بکنیم، اسلام می شود رهبانیت مسیحیت که عرض کردم صد سال صد هزار سال هم توی جامعه باشد نه امریکا ککش می گزد نه شوروی، نه شرق، نه غرب، وضوی من و نماز من به تنهایی به صورتی که معمول است به امریکا کاری ندارد. چرا، در یک صورت می تواند کار داشته باشد و آن این است که از این قالب متعارف که من به شکلش تکیه می کنم و کاری به محتوایش نداشته باشم در بیاید. هم شکل لازم است و هم محتوا به عنوان محور اصلی مسئله.
در اینجا مسئله اعلمیت هم مطرح می شود. خوب، وقتی ما می گوییم اعلم یعنی آگاه تر، داناتر، داناتر به چی؟ به همه اسلام یا به بعض اسلام؟ مسلم به همه اسلام، با این مسائل تکرار می شود که آیا قوانین حکومت در اسلام جزو اسلام است یا خارج از اسلام؟ اسلام مسائل سیاسی در زمان غیبت ولی عصر (ع) داره؟ یا هیچی نداره، در مسائل نظامی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و تمام مسائل به همین ترتیب طرح کنید، پس وقتی ما می گوییم اعلم یعنی داناتر به همه مقررات اسلام در اینجا دو نکته قابل توجه است؛ یکی اینکه مرجعی که می خواهد رهبری جامعه را به عهده بگیرد این عرض می شود به این علت است که فرض بفرمایید بنده مجتهد باشم، بسیار خوب، نظر خودم برای خودم حجت است بدان عمل می کنم و می روم پی کارم یا فرض کنید کسی در گوشه و کنار چهارتا نفر هم ازش تقلید می کنند مشغول کارش است و به جایی هم ضرری نمی زند. ولی یک وقت می خواهیم زمام جامعه را بدهیم به دست او در کی؟ در قرن بیستم و مائی که مدعی هستیم که در قرن بیستم اسلام کامل ترین مکتب ها و عالی ترین است. اما می گوییم دینش از سیاستش جداست! تناقض را ببنید.
می گوییم اسلام کامل ترین ادیان است. برترین مکتب هاست، رهبری بشریت فقط در دست اسلام می تواند باشد و بس. بسیارخوب، وقتی برسیم بگوییم: مسائل روز چطور؟ آن اهل خبره ای هم که در رساله ها دارد که اهل خبره می توانند عالم و آگاه به شرایط زمان را تشخیص بدهد و بر آن اساس معرفی کند، بعد معیار در اعلمیت چی هست؟ اولاً مسئله اعلم عرض کنم که آیا لازم است اعلم باشد یا نه؟ تعدادی از مراجع عالی قدر، همین امروز همین در زمان خودمان هستند که این ها تقلید از اعلم را لازم نمی دانند مثل آیت الله سید شهاب الدین نجفی در قم نظرشان این است و تعدادی لازم می دانند بسیار خوب، ما می گوییم اعلم لازم است. خوب، معیار در اعلم بودن چیست؟ یادتان هست قبلاً گفتیم که اگر اختلاف بشود بین من و شما که این سالن چند متر است، به هر حال ما یک معیاری را باید تعیین بکنیم، معیارمان متر است. با این متر که من قبول دارم و شما هم قبول دارید با این متر، متر می کنیم ببینیم چند متر است.
ما بگوییم اعلم چی هست؟ چه جوری می شود مشخص کرد، با چه معیاری اعلمیت تعیین می شود؟ آیا آن کسی که مثلاً دوره اصول خارج را در حوزه های علمیه گفته یکی چهار بار گفته، یکی شش بار؛ می گوییم آن که شش.............
ضرورت تشکیلات
سخنرانی منتشر نشده استاد شهید سید عبدالکریم هاشمی نژاد
سخنان امام درمورد شهید حجت الاسلام سید عبدالکریم هاشمی نژاد
بسم الله الرحمن الرحیم
"انا لله و انا الیه راجعون"
در روز شهادت امام جواد سلام الله علیه یکی از فرزندان و تبار آن خانواده به شهادت رسید. شهید هاشمی نژاد که من از نزدیک با او آشنا بودم و خصال و تعهد آن شهید را لمس کرده بودم و مراتب و مجاهدت آن بر اشخاصی که او را می شناسد پوشیده نیست.
امروز در روز شهادت سلف صالح این خلف صالح و متعهد از دست ما گرفته شد.
چه باک از اینکه این فرزندان اسلام که شهادت برای آنها افتخار و برای ملت ما افتخار آفرین است از دست بدهد...
ما در عین حال که از شهادت یک همچه مرد جوانمرد فاضل عالم مجاهد متاثر هستیم لکن از آنجا که هریکی از این شخصیتها از دست ما برود به اسلام کمک است و به مخالفین اسلام لعن است و نفرت.
من در ضمن اینکه به همه ملت ایران و علما و مراجع اسلام و خصوصاً اهالی محترم خراسان و علمای بزرگ خراسان تسلیت می گویم، تبریک هم به آنها می گویم که یک همچه افراد متعهد، عالم گوینده و مجاهد تسلیم می کنند و تقدیم می کنند برای اسلام و برای پیشرفت احکام اسلام.
پیام فقیه عالیقدر، آیت الله منتظری
سوابق درخشان و خدمات اسلامی ایشان (یعنی شهید هاشمی نژاد) به اسلام و مردم برای کسی پوشیده نیست. زبان او به حق همچون شمشیر مالک اشتر برای اسلام بود. خون پاک او یقیناً در شکوفایی انقلاب عظیم اسلامی و معرفی چهره خبیث مزدوران آمریکایی نقش بزرگ خواهد داشت...
خلاصه ای از زندگی نامه شهید حجت الاسلام هاشمی نژاد
استاد و روحانی مبارز و خستگی ناپذیر حجه السلام سید عبدالکریم هاشمی نژاد یکی از پایه های مقاوم انقلاب اسلامی و از بنیانگذاران روحانیت مبارز بود. ایشان در سال 1312 در شهر بهشهر تولد یافته و از سن 14 سالگی در خدمت آیت الله کوهستانی و سپس در قم نزد آیت الله بروجردی و امام خمینی به تحصیل علوم دینی پرداختند.
استاد هاشمی نژاد مبارزات خود را علیه نظام آمریکائی شاه از همان اوایل مبارزات رهبر انقلاب شروع کرد و با خطبه ها و سخنرانی های پرشور و انقلابی در نشر افکار انقلابی اسلام و افشای ماهیت رژیم فاسد پهلوی تمام توان خود را بخرج داد. مبارزه او که به همراهی رزمندگان دیگر چون حجت الاسلام سید علی خامنه ای و حجت الاسلام عباس طبسی انجام گرفت بحرکت انقلابی مردم خراسان شکل داد که موجب چندین بار دستگیری و زندان ایشان گردید.
استاد هاشمی نژاد پس از تحمل 2 سال زندان در مشهد در افشاء ماهیت منافقانه و انحرافی سازمان مجاهدین خلق کوشیده و پس از پیروزی انقلاب بر اساس اعتقاد داشتن به تشکل و سازماندهی نیروهای اسلامی مسئولیت دبیرکلی حزب جمهوری اسلامی استان خراسان را بعهده گرفت و در این سنگر پر افتخار بخدمت انقلاب مشغول گردیدند.
استاد معظم که از اطلاعاتی عمیق نسبت به مسائل اسلامی برخوردار بود در مجلس خبرگان نقش فعال خود را در تصویب اصل ولایت فقیه ایفا نمود. او که تمام زندگیش وقف ترویج اسلام و گسترش صدور انقلاب شده و عالمی دلسوز بحال انقلاب بود در تداوم انقلاب آرام نداشت. ارادت او به امام امت و تقوی و ایثار و فداکاری این دانشمند بزرگ در کنار روحیه استادی او که هیچگاه از تدریس مسائل اسلامی باز نمی ایستاد بزرگترین افتخار او بود و سرانجام در صبحدم روز 7 مهرماه همزمان با شهادت امام محمدتقی پس از انجام رسالت همیشگی یعنی تدریس مسائل اسلامی بوسیله عاملی مزدور از منافقین بشهادت رسید و به کاروان شهدای انقلاب خصوصاً شهدای حزب جمهوری اسلامی پیوست.
لازم به یادآوری است که حجت الاسلام سید عبدالکریم هاشمی نژاد تالیفات ارزنده و نفیسی داشتند؛ از ایشان کتابهای مختلفی در زمینه های مذهبی فرهنگی و اجتماعی بجا مانده است که فهرست تعدادی از آنها بدین شرح است:
هستی بخش – مشکلات مذهبی روز – مسائل عصر ما – درسی که حسین (ع) به انسانها آموخت – مناظره دکتر و پیر – رهبران راستین – قرآن و دیگر کتابهای آسمانی- غروب آفتاب در اندلس
ضرورت تشکیلات توسط استاد شهید سید عبدالکریم هاشمی نژاد
در تاریخ 19/1/60 در حزب جمهوری اسلامی دفتر مشهد در جمع اصناف
بسم الله الرحمن الرحیم
لحظه های ما لحظه های بسیار حساسی است و در این لحظه های حساس همه نیروهای مخالف دست بدست یکدیگر دادند تا در نتیجه این انقلاب را دچار همان سرنوشتی بکنند که نوع انقلابهای جهان دچار آن شدند، ولی امیدواریم همانطوری که تاکنون انقلابمان چیزی بوده که مشابه و نظیرش درجهان وجود نداشت در آینده و تا پایان کار هم همینطور باشد.
بسیاری حوادث و مسائل در کشور ما واقع می شود که اینها در طول تاریخ بصورت یک جریان حق و باطل بود که شکل آن به تناسب عصرها عوض می شود ولی محتوی همان محتوی است. شما می دانید که وقتی معاویه و عمروعاص رسیدن به یکدیگر و معاویه خواست عمروعاص را استخدام کند در خدمت خودش و علیه علی (ع) از او بهره برداری کند، عمروعاص هم مفت باز نبود. ابتدا معاویه شروع کرد مسائلی را مطرح کردن که بله ما می خواهیم علیه این مردی بجنگیم (علی "ع") که در بین امت اسلامی اختلاف ایجاد کرده، تشتت ایجاد کرده، صفوف مردم را بهم زده، چنین و چنان کرده، عثمان را کشته و مسائلی دیگر.
عمروعاص گفت: معاویه تو هم مسائل را می دانی من هم می دانم و ضرورتی ندارد که ما به یکدیگر دروغ بگوییم، تو هم میدانی و من هم می دانم که سزاوارترین فرد برای حکومت علی (ع) است و تو شایستگی چنین مقامی را نداری و تو می خواهی مرا برای جنگ با چنین مردی بکشانی، بسیار خوب من آماده ام ولی به چه قیمتی؟
و وقتی با هم توافق کردند که بخش مصر را در اختیار عمروعاص قرار دهد و امکاناتی که او می خواست در اختیارش قرار بدهد، بعد گفت که من مشاور خوبی برایت هستم و خوب هم برایت کار می کنم.
غرض من این بخش است، دستوراتی به او داد و گفت چه بکن و چه بکن و یکی از کارها این است که شما می خواهی مردم را علیه علی (ع) تحریک کنی و باید زمینه را آماده کنی و بعد گفت الآن مردم زیادی را بفرست توی شام و مرتب پخش کنند که عثمان را علی کشته این مطلب را مرتب القا بکنند و در جاهای مختلف نقل کنند، آنقدر که در ذهن ما جای بیفتد که قاتل عثمان و خلیفه سوم بعقیده آنها علی (ع) است.
و بعد فردی بود شرجیل نام که قدرت بسیار فوق العاده ای داشت و گفت اگر بتوانیم او را در خدمت خودمان بگیریم، انبوه عظیمی از قبایل اطراف شام با ما هستند. گفت چه بکنیم، گفت یارانت را بفرست این کاری را که در اینجا می کنی در آنجا بکند یعنی درست همین به تعبیر امروز، القاء ایدئولوژی و القاء فکر، جوسازی کردن، برود و القا کند، یارانت بروند، یکی برود بگوید عثمان را علی کشت، یکی دیگر برود تصادفاً بگوید عثمان را علی را کشت، و این سخن مرتب گفته شود تا زمینه فکری او آماده شود، تا بتوانید از او بهره برداری بکنید.
این کار را آنقدر ادامه دادند تا جائی که خود شرجیل بلند شد آمد پیش معاویه و او را تحقیر کرد که نکند باینکه با علی بیعت کنی چون این مرد کسی است که همه معتقدند که عثمان را او کشته. حال کی مردم را متعقد کرد، در حالی که خود اینها هستند که مردم را معتقد کردند که علی (ع) عثمان را کشته و او را بقتل رسانده و این مسائل را امروز بطور عینی در جامعه مان داریم مشاهده می کنیم و می بینیم و از طریق القاء ایدئولوژی جو جامعه را ساختن، و جامعه را برای یکسری مسائل آماده کردن، پس زمان دو زمان است، فاصله زمانی بین ما و آنها زیاد است و نوع کار هم دو نوع؛ ولی در واقع می بینیم که یک جریان است و این جریان وجود داشته و دارد.
خوشبختانه وضع ما از نظر انقلاب بهترین وضع است و در دنیا هیچ سابقه ندارد برای اینکه مردم آنجا رشد و آگاهی نداشتند و زود فریب خوردند و حوادث این روزها را نباید عادی از کنارش گذشت؛ یعنی در مثل این روزهائی که حضرت زهرا علیها سلام به شهادت می رسد و هنوز بدن پیامبر روی زمین است که دختر گرامی او را به شهادت می رسانند و شما در دعای ندبه این را می خوانید که «لولا انت یا علی لم یعرف المومنون بعدی» یا علی اگر تو نباشی آنهایی که مومن به اسلام هستند بعد از من مشخص نمی شوند.
این معیار است و هرچه که جلوتر می رود حلقه محاصره تنگ تر می شود و تنگ تر و این آزمایش هائی است که بوجود می آید علی الدائم که باید از خدا بخواهیم که در این آزمایش های گوناگون ما در خط اسلام سالم و مستقیم بمانیم و ان شاءالله بتوانیم راهمان را تا پایان کار ادامه دهیم و خدای ناکرده در طی این آزمایشهای گوناگون دچار انحراف نباشیم و نشویم و چون دشمن دارد با تمام نیرو عمل می کند هیچی برایش مطرح نیست و لابد امروز سخنان امام را شنیدید و آن داستان را هم شنیدید که می برند دوستان خودشان را بیهوش می کنند و در حال بیهوشی برای اینکه درد را احساس نکنند با سیگار درود بر (که امام فرمودند نام یکی از قضات قضائی را نوشتند) لابد جناب آقای بهشتی بود، می نویسند که بعد بگویند پاسدارها ما را گرفتند و بردند و چنین کردند. با تمام نیرو می خواهند اینها را بکوبند و بر اینطرف قضیه ضربه وارد کنند.
البته در طول این مدت ما یعنی همه مان آنچه که جامعه مان عمل کرد بعد از انقلاب این نیست که بشود گفت این بهترین چیزی بود که می توانست عمل بکند خیر مطمئناً بهتر از این می توانست عمل بکند ولی در هر حال این معنایش این نیست که اگر زید نبود، عمرو جایش بود، و اگر عمرو نبود بکر جایش بود، بهتر از این می توانست عمل بکند، چون امکان پذیر نیست.
من چند روز قبل در صحن امام به بعضی از این بزرگوارانی که در مشهد متاسفانه صحیح عمل نمی کنند گفتم که اگر آقا از امشب اصلاً همه زمام امور را بدست شما بسپارند و مملکت را بگذارند در اختیار شما و همه کارها را بدهند به شما، آن نیروی ناب، عادل و دست اولی که یک ذره از اسلام تخطی نمی کنند از کجا می آورید؟ از خارج انسان وارد می کنید؟ یا از همین جامعه بهره برداری می کنید.
در هرحال در این حرکت خواه و ناخواه همه مان یک مقدار تقصیر داشتیم، یک مقدار هم قصور. مردم ما مثل طفلی می ماندند که سابقه راه رفتن را نداشته و تازه به راه افتاده، می افتد و بلند می شود، تا آرام آرام راه رفتن را یاد بگیرد. برای اینکه هیچ کداممان سابقه عمل برای انقلاب و مسائل انقلابی نداشتیم آن هم یک انقلابی که با این معیار ما می خواستیم که با معیارهای مکتبی حرکت کنیم، چرا یک وقت با معیار متناسب روز حرکت می کند یک کابینه تشکیل می دهد از هر گروهی هم دو نفر می گذارد، دست به کار می زنند ولی در مکتب چنین مسئله ای مطرح نیست.
اوائل کار هم آقای رجائی گفته بود من به کابینه ناهماهنگ ایمان ندارم و حق هم با او بود. بهرحال ما برای یک خط مکتبی انقلاب کردیم و انقلابمان هم یک انقلاب اسلامی است و این انقلاب اسلامی هم باید صادر بشود یعنی صدور انقلاب چیزی نیست که دست بنده و شما یا این و آن باشد و از کیسه کسی هم نمی توانیم ببخشیم، و اسلام هم از اول آمده برای همه جهان و تعجب از این است که بزرگوارانمان و شخصیت هایمان رساله های عملی شان را برای کشورهای دیگر می فرستند و خیلی ساده است، دیگر وقتی به صدور انقلاب که می رسد می گویند انقلاب را چرا صادر می کنید؟! شما خوب این رساله های عملی تان را می فرستید می فرمائید مقلد داریم یا مقلد پیدا بکنیم به هر علت بسیار خوب، ولی زمانی که مسئله انقلاب مطرح است و مکتب و اسلام، می گویند صدور انقلاب؟ صدور انقلاب کالا نیست، بلکه انقلاب کالای مادی نیست، کالای فرهنگی و کالای انسانی است و باید فرستاده بشود. و ما که نباید در مقابل دنیای غرب خودباختگی داشته باشیم، راست است ما داریم می گوئیم ما اگر بتوانیم کالای مان را که انقلاب است صادر کنیم ولی صدور انقلاب به معنای لشکرکشی نیست ولی اگر واقعاً ما بتوانیم لشکرکشی هم بکنیم به مناطق جهان می کنیم برای صدور انقلاب به همان کیفیتی که در اسلام بود و عمل می کردند.
خوب در این رابطه قصور و تقصیرهایی وجود داشته و دارد. طبع مسئله این است که حزب جمهوری اسلامی هم یکی از آن ارگانهایی است که مطمئناً عمل کرده ولی هیچ ما مدعی آن نیستیم که آنچه ما می توانستیم عمل کردیم و بهتر از این نمی توانستیم عمل کنیم ولی تصدیق می فرمائید که وقتی مسئله حزب مطرح می شود قهراً یک چهره هایی در حزب مشخص هستند، یک تعداد افرادی که جزء موسسین حزب بودند اینها باور بفرمائید که هریک از اینها به اندازه سه نفر از افراد فعال مملکت مسئولیت داشتند و چاره ای هم جز این نبود. شما حساب کنید اگر نبودند چه می شد و شما نمی توانید این ارگانهایی از قبیل جهاد- سپاه و امثال اینها اگر این آقایان در شورای انقلاب نبودند والله الآن همه اینها را متلاشی کرده بودند، در دولت موقت متلاشی کرده بودند. چه جانی اینها کندن، چه درگیری هائی اینها داشتند، درگیری هائی که می بایست همه آنها را در سینه خود حبس کنند و بازگو هم نکنند.
پس وجود اینها عامل بسیار موثری بود برای نجات واقعاً خط انقلاب تا به جائی برسد و یک پائی بگیرد. خوب دوستانی که در این کلاس هستند تعدادی رابطه نزدیکی با آقای سید علی خامنه ای دارند؛ طبعاً دیدند یک مقدار دیگر کار اینها کم شده ولی حدود یکسال و یکسال و نیم قبل آنجا دوستانی که می رفتند می دانستند که ایشان حدود ساعت یازده و نیم و دوازده شب که شامشان را می خوردند تازه کارهای خصوصی شان از آن وقت به بعد شروع می شد. آنوقت پنج نفر، شش نفر، هشت نفر و ده نفر نشسته بودند از ساعت دوازده و یک به بعد آنوقت این آدم می بایست فردا صبح هم سر وقت برود به سراغ کارهای گوناگون و مختلف، آقای بهشتی همینطور، آقای رفسنجانی همینطور، آقای باهنر همینطور، آقای موسوی اردبیلی همینطور مشابه اینها. البته این دو سه تای اول مسئولیتشان بیشتر بود.
یا از این طرف یک طلبه های معمولی هم مثل بنده، ما خوشبختانه بیکار نبودیم؛ هر جایی، هرکاری، هر کلاسی در توی شهر بود انتظار داشتند یک نخودی هم بنده طلبه بریزم. در نتیجه یک سری کارهای اصولی و اساسی مان معوق مانده، این مال اینجا نیست، خود تهران هم همینطور، حزب مواضع عمومیش را درباره مسائل اقتصادی، سیاسی، کشاورزی، مسائل کلی که باید هر ارگانی داشته باشد نداشت و می دانید که این را چندی قبل خوشبختانه منتشر کردند و کارهای تشکیلاتی حزب هم در تهران تازه شروع شده چیزی نبوده که مال اینجا باشد چون در رابطه با یکدیگرند.
مسئله جزوات داخلی، مسئله اخبار، تحلیل های سیاسی، تمام اینها چیزهایی است که تازه شروع شده، دفتر سیاسی در حزب کلاً در واقع تعطیل بود که چندی قبل به این طرف آغاز شد. خوب گاهی دوستان هم می رسیدند و می گفتند که چرا حزب فعالیتی ندارد؟ البته آن نوع فعالیتی که آنها انتظار داشتند حق دارند، ولی ببینید در سطح کل کشور اینها مشغول کار بودند. این حزبی هم که به عقیده ما کاری هم نکرده بود و وارد هیچ عملی نشده بود، ببینید شرق و غرب چه وحشتشان برداشته اصلاً همه نیروها متمرکز شده بودند که این را بکوبند و این را در هم بریزند. الآن شعار جدید آقایان می بینید که یک جریانی بوجود آمد که اصلاً راه نجات مملکت خلع ید از این حزب است!
آدم می فهمد و باورش می شود که یک مسئله ای هست، یک خبری است چون آدم باید خودش را از طریق دشمن بشناسد. مطلب چیه؟ مطلب درسته، صحیح و دقیق این ها فکر می کنند. ببینید آنچه که آنها می خواستند با این انقلاب بکنند (آنها یعنی آن جریانی که یک سرش به شرق وصل است و یک سرش به غرب که در راس آن جریان آمریکاست) و آن همانی بود که در پیش نویس قانون اساسی با سلام و صلوات می خواستند پیاده کنند، ولی مجلس خبرگان آمد و یکسره چپه کرد.
این قانون اساسی ما نمی دانیم چه کرده؟ یک قلم وقتی می گویند تجارت خارجی در انحصار دولت است، توی شما خوشبختانه از سرمایه داران بزرگ در آن سطح نیستند که ناراحت بشوند، آنها حق دارند که ناراحت باشند و چرا نباشند و جای تأسف این است که بعضی از بزرگواران در نواری که از آنها بدست آمده در آن نوار می گویند که این حکومت کمونیستی است؛ چه عرض کنم؟ بارها بود و سالها در گوش همه ما این مسئله هست و این روایت که وقتی امام زمان صلوات ا... علیه ظهور می کند و می آید بعضی ها می گویند که «یأتی به دین جدید»؛ امام زمان دین جدید آورده، بعد سوال شد چطور دین جدید آورده مگر همان اسلام نیست؟ و من در جلد اول «پاسخ ما» مطرح کردم که دین جدید یعنی اینکه آنقدر قوانین اسلام معطل مانده و معوق که وقتی حضرت اینها را بیاورد تصور می کنند که اینها چیز تازه ای است.
همه این کارهای انقلابمان زمینه ساز ظهور ولی عصر (ع) من جمله اینجا که داریم می بینیم، چه سروصدایی شد که ضروریات اسلام را شما انکار کردید، چنین شد و چنان شد و هرچه هم از راههای گوناگون بخصوص از طریق برادرانمان (که خون می خورند این برادرانمان) که بابا شما بزرگوار، ما طلبه با همان موازین فقهی، وقت بگذارید بیائید با هم صحبت کنیم، آنچه که از ضروریات اسلام است اینکه مالکیت زمین براساس احیای زمین، این جزء ضروریات اسلام است. بفرمائید ببینیم که کدام یک از مسئولین این را انکار کرده که بگوید اصلاً کسی با احیای زمین مالک زمین نمی شود؟ کسی را شما سراغ دارید؟!
اگر کسی نظرش این باشد که بابا احیاء کننده کسی است که احیاء کرده این زمین را؛ یکی از هیئت هفت نفره زمین چندی قبل پیش یکی از مراجع رفته بود اینجا و گفت آقا ما برخورد کردیم به یک منطقه ای در اطراف سبزوار که حدود پنج فرسخ اراضی وسیعی که طرف سند مالکیتش فقط همان ثبت دادن است که زمین آنقدر گسترش دارد که بیست عدد چاه می شود در این زمین زد و در این زمین هم این بزرگوار هیچ کار نکرده، هیچ. حالا اگر کسی بگوید آقا: احیاء کننده کسی است که زمین را احیاء می کند نه این بزرگوار که از سند فقط یک شماره ثبتی در دست دارد، این فرد ضروریات اسلام را انکار کرده؟!
این همه اختلاف فقهی بین فقها مطرح است، بعضی از فقها معتقدند که نماز جمعه واجب عینی است، بعضی ها می گویند نخیر واجب عینی نیست، بعضی ها معتقدند اصلاً در زمان غیبت حضرت ولی عصر(ع) حرام است، ولی نه آن این را تکفیر می کند و نه این آن را؛ چطور شده اینجا که می رسد جزء ضروریات اسلام است؟!
آنوقت آن همه ستمی که به این روستائی بدبخت شد که متاسفانه غالباً نمی دانند که بر آنها چه می گذرد، یعنی آدم برود از نزدیک ببیند که اینها چه وضعی دارند، اینها بندگان خدا هستند، در طول این مدت صدای اعتراضی برنخاسته که چرا این همه ستم شده به این انسانهای پاک، ولی حالا سرو صدا بلند است. این را من بارها گفتم که ما نمی گوئیم که در این بین عمل خلافی هم نشده، چرا شده، ولی چه جوری باید با این خلاف مواجه بشویم تا بتوانیم آن را حل کنیم، به این صورت که اطلاعیه بدهیم یک هفته بعد هم صدام حسین در سخنرانی هایش نام ببرد بگوید کی و کی خمینی را تکفیر می کنند و با او مخالف هستند. اینطور است؟! و بعد در نواری که از این آقایان بزرگوار شنیدم که می فرمایند: کسی آمده پیش من گفته من در فلان جا زمین داشتم آن را از من گرفتند. بعد این را می گوید و شدیداً همه نظام را می کوبد!
آقا شما می فرمائید اینها اسلامی عمل نمی کنند؟ این رژیم بدتر از شاه عمل می کند؟! بسیار خوب، شما بفرمائید الگوی اسلام باشید، بفرمائید ببینم این طرز قضاوت، طرز قضاوت اسلام است؟! یک کسی آمد پیش شما گفت چنین و چنان آیا از طرف شما دیگر نه تحقیق لازم است، نه بررسی لازم است و نه شاهدی، آیا اسلام اینه؟! شما می فرمائید اینطرف مطابق اسلام عمل نمی کنند؟ ما می گوئیم بسیار خوب شما الگوی اسلام. آیا قضاوت اسلام این است، شهادت اسلام این است؟! بعد هم از نظر اسلامی آن کسی که زمین او را گرفته مقصر است چرا به همه برمی گردانی؟! بعد هم فریاد می زنند: دعا از بین رفته، توسل از بین رفته، اساس تشیع را می خواهند نابود کنند!
من نمی دانم والله، این آقایان شبهای جمعه رادیو را نمی گیرند ببینند که دعای کمیل در رادیوی مملکت خوانده می شود، توی اخبار که مرتب اعلان می کنند کجا و کجا دعای ندبه است. خدا گواه است انسان لرزه بر اندامش می افتد، من روشم این نیست که یکی از شخصیت هایی را که تا به مرحله خاصی نرسد اهانت و جسارت کنم، خوب، در این حرکتی که تا بحال داشتیم، این ولایت فقیه که در اینجا مطرح شده و همه فشار هم بطور عمده روی همین مسئله است که تا بحال فحش آن را به حزب جمهوری اسلامی می دهند، بله در مجلس خبرگان حاکم بود، کاندیدای حزب بودند. خوب اگر راست می گوئید شما، که حزب حاکم بود پس افتخار تصویب قانونش هم از آن حزب است. چطور فحش ها مال حزب است که حزب جمهوری اسلامی اکثریت را در انتخابات برد ولی چرا نمی فرمائید که قانون اساسی آن را هم حزب اکثریت تصویب کرد؟
اگر اینها از قانون اساسی داد دارند دقیقاً می دانند که چه کسی را بکوبند و کی را باید کوبید. اینجاست که نقش آیت ا... بهشتی مشخص می شود، این آقایان میرزا جواد آقا تهرانی، آقای فلسفی، آقای دکتر روحانی از کسانی بودند که می توانید سؤال بفرمائید، گاهی 3 ساعت و 4 ساعت گاهی 2 روز، هر روز 2 ساعت و 3 ساعت در کمیسیون های مشترک می نشستیم و روی یک اصل و دو اصل و چند اصل بحث می کردیم و اگر این آدم (بهشتی) نبود ما نمی توانستیم به جایی برسیم. خدا گواه است که حیثیت انقلاب و روحانیت را در مجلس خبرگان این مرد حفظ کرد یعنی آیت ا... بهشتی. (تکبیر حضار در جلسه)
ولی این آدم این بود و آنها درست تشخیص دادند که کی را باید بکوبند و کجا باید بکوبند، اگر این قانون اساسی نبود، قانون اساسی همان قانون اساسی بود که ما داشتیم. انقلاب چه بود، شما یادتان است که آن قانون اساسی چه بود، انحلال مجلس، فرماندهی کل قوا، تمام این مسائل را داده بودند به رئیس جمهور در قانون اساسی. شرط رئیس جمهور شرط حتی عدالت است؟ نه، شرط نخست وزیر عدالت هست؟ نه. رئیس جمهور کی می خواست باشد اصلاً معلوم نیست و چندین برابر اختیاراتی که الآن به رهبر دادند، داده بودند به رئیس جمهور در آن قانون اساسی که تهیه دیده بودند (منظور پیش نویس قانون اساسی است که توسط چند تن در پاریس تهیه شده بود) به نام اسلام، این را مجلس خبرگان چپه کرده و آن چهره ای که نقش قاطع در این رابطه داشت آیت ا... بهشتی بود و لذا خوب تشخیص دادند، پس حزب در آنجا یعنی در تصویب قانون اساسی نقش خود را خوب ایفا کرده، اینطور نبود که فریاد بزنیم که چکار کرده، یعنی حرکتی که انقلاب داشت این بود.
بعد بروید در شورای انقلاب با کمال تأسف، که البته تأسف ندارد چون ما تجربه کردیم که هرجا معمولاً امام نظر می دهد ما ولو خوشمان نیاید اشتباه می کنیم، امام راضی و مایل نیست والا اگر دوستان یادشان باشد ماه رمضان آقای خامنه ای که در صحن صحبت می کردند گفتند مذاکرات شورای انقلاب باید منتشر بشود و اگر منتشر بشود می دانید چه خبر است و چه وضعی است و چطور می خواستند تمام این ارگانها را متلاشی کنند، آقای بهشتی وقتی مسئله جهاد را مسئولیت را بعد از سقوط دولت موقت پذیرفتند یک روز گفتند (توی همان جلسه شورای انقلاب که نشسته بودیم یعنی بعد از خاتمه جلسه بود که آنجا نشسته بودیم) می گفت والله جهاد می رسید به جایی که جهاد احتیاج داشت به دو سطر دو سطری که بنویسند نمی نوشتند و ماهها، دهها هزار نفر مهندس، دانشجو، تکنیسین این بچه ها را همه اش را در روستا معطل کرده و دست روی دست گذاشتند؛ دو سطر، دو سطر فقط می خواستند بنویسند. هدفشان این بود که تمام این نهادها را متلاشی کنند.
سپاه را با چه جان کندنی آوردن و جزء قانون اساسی قرار دادند و والله که بچه های جهاد اینجا بودند گفتم شماها نوعاً تا هفت و هشت ماه قبل با حزب هیچ رابطه ای نداشتید با ما هم خوب نبودید و ما شما را تأیید می کردیم منتها مخالفت شما چون توأم با صداقت بود بحق رسیدید یعنی این مسئله برای همه ما آشکار شد که این چند نفر اگر در شورای انقلاب نبودند چه می شد، اینها را بگذارید کنار شورای انقلاب منهای اینها (بهشتی – رفسنجانی – خامنه ای – اردبیلی) چه می شود چه بلائی بر سر این مملکت می آمد؟
یا راجع به دانشجویان پیرو خط امام و اشغال لانه جاسوسی آمریکا خدا می داند که چه خون دلی اینها خوردند، منتها خیلی از مسائلی است که آنجا گذشته و الآن هم می گذرد و ما اجازه نداریم که آنها را بگوئیم، چون امام فرمان داده و درست هم فرمان داده و جائی هم که ما نفهمیم که قضیه چه خبره تعبداً می پذیریم. در هر حال این قانون اساسی یعنی همان خون بهای شهداء حزب نقش خود را ایفا کرد، نه تنها در مسئله کاندیدا بلکه تنظیم اصول، در مقاومت در برابر آن جوسازی هایی که از داخل و خارج بود و این افتخار ماست.
غرض من این است که اگر نمی توانستیم همدیگر را از نزدیک ببینیم طرف بیکار نبود، اگر بیکار بودیم و بی خاصیت بودیم این همه در مقابل ما شرق و غرب موضع نداشت. اینکه این همه موضع دارند دلیل بر این است که بفضل خداوند بیکار نبودیم و نبودند دوستان ما و این جریان و یا مسئله روزنامه جمهوری اسلامی خطی که انقلاب را دقیقاً نقطه به نقطه آنچه امام دارد تأیید می کند و در پشت سر او حرکت می کند. در سطح مملکت حزب فکر می داد، خط می داد از طریق همین روزنامه. حالا که اوضاع مقداری بهتر شد شما مقداری برگردید به اوائل، این قلم ها چه می کرد و این بچه ها چقدر ایستادگی کردند و آن هم با چه فداکاری عجیبی والله... به حداقل زندگی و حقوق اکتفا کردند حداقل و صادقانه 16 و 17 و 18 ساعت کار کردند. البته هیچ کدامشان هم سابقه مطبوعاتی نداشتند و تخصص مطبوعاتی هم به آن معنا نداشتند اما واقعاً متعهد بودند و مکتبی و بقول آقای دکتر بهشتی که فرمودند: اگر این ها خراب هم بکنند تا یواش یواش راه بیفتند باید نیرو تربیت بکنیم؛ من نمی خواهم مقداری جلوتر بیایم و بگویم نقش الآن حزب و دوستانمان در کمک به کابینه تا به کجاست، نه تنها در معرفی نیروها، برای آقای رجائی این خط تکیه گاه فکری و ایدئولوژیک بود؛ خیلی صریح عرض بکنم اینجور نیست که اینها کنار باشند، یعنی نمی گذارند که کنار باشند و حق هم این است؛ همانطوری که حزب روی آقای رجائی تکیه کرده نه از باب اینکه ایشان عضو حزب است، نه، بلکه خطی را دارد که ما روی آن خط تکیه داریم و به آن معتقد هستیم.
الآن هیچ مشکلی نیست از مشکلات مختلف که این مشکل هیچ شبانه روزی نیست که در این کشور انجام نشود. اینطور نیست که مسائل حساس مملکت را آنها بدون مشورت با دوستان تصمیم گیری بکنند، یعنی می نشینند بر اساس اسلام تبادل فکری می کنند. چطور ممکن است یک دولت مکتبی یک چهره هایی مانند آقای بهشتی، رفسنجانی و خامنه ای اینها را به عنوان اینکه عضو دولت نیستند اینها را کنار بگذارد اصلاً این امکانپذیر نیست. این بصورت تئوری و عملی و عینی هم همینطور است که می بینید پس بنابراین حزب نقش خود را در طول این مدت و حرکت داشته و دارد.
و خوشبختانه مسئله این است که اینها در این حرکتشان دوستانمان نه به سراغ نان بودند و نه نام. دشمنان ما هرچه می خواهند بگویند ولی شما به خوبی می دانید که اینها یک چهره هایی ناشناس نبودند که بخواهند از طریق حزب چهره های خود را معرفی بکنند. مسئله اینکه ما در این انقلابات این تجربه را آموختیم که همه جا بعد از پیروزی انقلاب بخاطر نداشتن تشکیلات شکست خوردند این نه اینکه ما به آن رسیدیم، خود امام به آن رسیده بود، بعد که ان شاءا... کلاس های آمادگی را که شروع کردیم و رفتیم جلو مشخص می کنیم که دقیقاً سه ماه قبل از آمدن امام به ایران بنا بود حزب اعلام موجودیت بکند منتها حوادث پشت سر هم پیش می آمد، عاشورای 57 بنا بود، عرض کنم که تاسوعا بنا بود، عرض کنم که تا پانزدهم بنا بود، البته مسائل پیش آمد که بعد عرض می کنم خدمتتان، تا 22 بهمن و پیروزی انقلاب و اول اسفند که حزب اعلام موجودیت می کند و در این فاصله حدود سه بار امام به آقای رفسنجانی گفته بودند که پس چرا معطل هستید؟
منتها ما معتقدیم که نمی خواهیم در جمع عام کشور حتی از وجه امام برای حزب بهره برداری بکنیم. سه بار در مدت 8 روز امام گفته بود که چرا اعلان نمی کنید و تعداد زیادی از چهره هایی که روزهای اول پیوستند از روحانیون و غیر روحانی اینها از مراجعه به امام بوده که یک نمونه آن آقای پرورش بوده که در اصفهان و یا جای دیگر سخنرانی بود که در روزنامه ها هم نوشته بودند و منتشر شد.
ما نیازی به یک تشکیلاتی داشتیم و این تشکیلات باید عملی بشود. می فرمائید که ما تا به حال کاری نکردیم می گوییم بسیار خوب یا بگوییم اصلاً هیچی نمی خواهیم همانند انقلاب های گذشته انقلاب بکنیم، خون بدهند ملت بعد بدهیم دست دیگران هرچه کردند با آن بکنند یا اگر بناست تشکیلاتی داشته باشیم نکردیم بسیار خوب کی باید بکند؟ شما چه چهره هایی را مورد اعتمادتر می توانید پیدا کنید از این چهره هایی که الآن هستند؟ من نمی خواهم بگویم همه افراد مورد اعتماد این ها هستند، نخیر من می خواهم بگویم که این ها از اصیل ترین چهره های مورد اعتمادند. خیلی از چهره ها هستند که این ها عضو حزب نیستند ولی مدافع قرص حزبند و آن روزی که احساس بشود، آیت ا... منتظری در راس آن هستند، در جلسه ای که در آن آیت ا... منتظری، آیت ا... جنتی بودند و آقایان آنجا رفت و آمد زیاد داشتند، در آن جلسه مخفی اصلاً نطفه حزب در آن جلسه بسته شد، جلساتی که البته با توجیه ما از اینجا می رفتیم تهران وقتی که آقای خامنه ای در تبعید بودند، گاهی بنده، گاهی آقای طبسی و گاهی هم به اتفاق هم و آقای طبسی عکس پایش را بر می داشت که اگر ایشان و ما را بازداشت کردند ایشان بگویند که من برای معالجه پایم می روم و من هم بگویم چون برادرم در زندان هستند تهران به همین جهت آمده ایم تهران و همان جا نطفه حزب بسته شد.
امام پاریس بودند مرامنامه و اساسنامه حزب را به ایشان دادند و برعکس آنچه آقایان امروز معتقدند انحصارطلبی و چی و چی هیچ یک از این ها نبود. تمام این چهره های سرشناس این مملکت دعوت شده بودند برای شورای حزب جمهوری اسلامی، از تمام این ها دعوت شده بود که بیایید و در یک تشکیلات وسیع اسلامی عمل بکنیم و راه بیافتیم. بنابراین اینجور نیست که ما حزب به عنوان یک تشکیلات اسلامی تا بحال کاری نکرده باشد، بلکه حساس ترین نقش را داشته ولی خوب این گرفتاری ها هم وجود داشت. چه کار می شد کرد؟
شما روزهای اول را در نظر بگیرید واقعاً ما چه وضعی داشتیم، از کجا به کجا آمدیم و خوشبختیم بحمدا... به لطف خداوند که تا به اینجا در ادامه حرکت انقلاب و ستیز با آن جریان مخالفی که می رفت انقلاب را از نظر محتوی قلب بکند و دگرگون بکند. این ستیز قبل بود، در خبرگان بود، در شورای انقلاب بود و مجلس شورای اسلامی و... که به فضل خداوند تا به اینجا آمدیم و امیدواریم که از اینجا به بعد هم حرکت مان را ادامه بدهیم. به هر حال می کوشیم که بشود، می شود ان شاءا... ولی ما معتقدیم که اگر فردا از بین هم برویم شکست هم نداریم برای اینکه ما حسابمان را باید صاف بکنیم، رابطه مان را در عمل با خدا برقرار بکنیم که در هر حال مومن پیروز است و شکست ندارد ان شاءا... این انقلاب انقلابی نیست که شکست داشته باشد. البته مشکلات ما داریم و باید هم داشته باشیم، همین منافقین خلق همان روزهای اواخر 57 که درهای زندانها باز شده بود و مرتب آزاد می کردند بعضی از افراد که بودند آن روزها با آن ها در زندان می گفتند با دمشان گردو می شکستند و صددرصد مطمئن بود که این ها انقلاب می کنند و این یک انقلاب کور است زیرا که سازمان و تشکیلاتی ندارند و ما چون داریم کار را ما باید اداره کنیم و کار تمامه یعنی ثمره انقلاب را ما می بریم. این برایشان دو دوتا چهار تا بود و تصور نمی کردند که اینجا بتوانند بدین صورت عمل بکنند و انصافش این است که اگر نبود شخص امام در راس کار و آن هوشیاری و آن بیداری و آن برخورد قاطع که واقعاً شرق و غرب را به حیرت درآورده خدا می داند که این کار را عملی می کردند ولی به لطف خداوند نتوانستند این کار را بکنند و امیدواریم که خداوند آنقدر طول عمر به این امام عنایت بکند که با عافیت و موفقیت و عزت بتواند تمام طرح هایش را پیاده بکند.
پس آن هایی که اینجا هستند که کسب شهرت میخواهند از حزب، (برای اینکه آدم های ناشناخته ای نبودند و نیستند) جز فحش ما چه سهمی در اینجا داریم؟ خدا گواه است، افراد وابسته به گروه ها و یک چهره هایی که الآن در راس مخالفین حزب هستند در حدود یکسال و یکسال و نیم قبل کراراً به من گفتند که شما وضعت چنین و چنان است، شما بیا بیرون، ولی من فکر کردم من بیایم بیرون یعنی چه؟ من می دانم که پایم را کنار بکشم چه بهره برداری می کنند، علیه کی؟ علیه این دوستانی که ما با همه وجود ما به این ها ایمان داریم و شما برادران می دانید ولی باز روی این مسئله فکر کنید که چرا آن مشکلاتی که دیگران دارند و توی سر هم می زنند برای چنین و چنانی، یاران دیروز و دشمنان امروز هستند، تعداد زیادی چرا در این خط بین این چند نفر این مسائل نیست؟ این ها دلیل بر این نیست که این ها مسائل خودشان را حل کردند، و این ها نگاه می کنند که دقیقاً چه کاری از چه کسی برمی آید به او واگذار می کنند.
من به خیلی ها گفتم و این ایمان من هست و به آن معتقدم ولو ممکن است خیلی ها باورشان نیاید. این آقای طبسی از تولیت آن گرفته تا هرکاری که داشت و الآن دارد همین فردا صبح بنده بگویم فلان مسئولیت را بنده پذیرفتم ایشان می رود کنار، این برای خیلی ها تعجب آور شاید باشد برخورد ماها با هم این است، روابط ما هم همین است.
یا آقای خامنه ای که اوایل جریان شورای انقلاب بود مدت ها ما با هم مذاکره داشتیم که از بین دوستانمان که برود تهران و کی اینجا بماند و بررسی کردیم که کی برای کجا لازم تر است، خوب این روابطمان به فضل خداوند این است و به همین دلیل آنچه که در بین دیگران می بینید شاید اینجا ان شاءا... نخواهید دید چرا که اینجا مسئله حل شده است.
بنابراین ما فرض می گیریم که این تشکیلات اصلاً هیچ کاری نکرده، بالاخره ما به یک تشکلاتی نیاز داریم یا نه؟ اگر داریم، با کی می خواهیم حرکت کنیم، بسم ا... بیایید و حرکت کنیم. افرادی بودند می آمدند می گفتند که آقا ما اسم نوشتیم به سراغ ما نیامدند، چندبار آمدیم اینجا مسئله ای نبود. من به آن ها می گفتم آقا شما اگر سیصد بار آمده باشید اینجا و کسی هم به شما جوابی نداده باید مأیوس بشوید؟ خدای ناکرده اگر بچه تان مریض بشود پیش هزار تا دکتر می برید نه تنها اعتنایی به شما نکنند اگر فحش هم به شما بدهند می شود این بچه را بیاندازید و بگویید گور پدرش صلوات، می شود و یک وقتی چنین کاری بکنید؟ یا انقدر می برید تا به یک جایی برسانید.
این انقلاب است برادر، انقلاب مال کیه، مال من است؟ یا مال شما، عمرو، بکر و زید و مال همه است و مسلماً مال همه است. من به شما جوابی ندادم سی بار آمدید، شصت بار بیایید. نه شما سر من منت دارید و نه من سر شما و این خداست که واقعا سر شما منت دارد، سر همه ما که توی خط مستقیم هستیم والله آزمایش برای همه روز به روز می آید و می بینید که دارند می روند تعدادی؛ اگر شما می بینید که قرص سر جای اولتان یعنی همان صراط مستقیم ایستادید و دارید می روید آیا این جای شکرگذاری نیست؟ این لطف خداست. بنابراین ما باید دست به دست بدهیم و این حرکت را آغاز بکنیم و به خصوص که شما دارید می بینید که دشمن چه نوع حساسیتی در این رابطه نشان می دهد و الآن گویا این افراد هیچ مسئله مهمی در این کشور ندارند در داخل و خارج جز کوبیدن حزب جمهوری اسلامی و این خط را دیگران به آنها می دهند.
آن چندی قبل که آقای بنی صدر آن دوست کام را فرستاده بود به عنوان نماینده برای این سمت ها، خوب یادتان است که آقای رجایی سوال کرده بودند از ایشان و شورای نگهبان که آیا نماینده آقای رئیس جمهور قدرت اجرایی دارد یا نه؟ که شورای نگهبان هم پاسخ داد که نه، حقی که قانون اساسی معین کرده از آن خود رئیس جمهور است نه نماینده آن و دیگری و این حق هم واگذار کردنی نیست. من دقیقاً خودم رادیوی بی بی سی را گوش می کردم این را داشت بیان می کرد و خط میداد به این عنوان که گفت: یکبار دیگر موضع رئیس جمهور به وسیله حزب جمهوری اسلامی تضعیف شد.
محمدعلی رجائی که نخست وزیر و مورد حمایت حزب جمهوری اسلامی ایران است... اصلاً این چه ارتباطی دارد؟ بله دارد خط می دهد مجلس شورای اسلامی که اکثریت نمایندگان حزب در آنجا هستند رجائی خواسته بود که اظهار نظر کند و مجلس هم چنین گفت و یک بار دیگر رئیس جمهور به وسیله حزب تضعیف شد! آقای رجائی جزء حزب جمهوری اسلامی نیست، در خط حزب است و خط حزب همان خط امام است که خیلی از گروه ها دارند البته گروه هایی که اصیل هستند، یا آن هایی که عضو گروهی نیستند و دارند بعد این سوال را از مجلس نخواسته بود بلکه از شورای نگهبان خواسته بود. در شورای نگهبان هم یک نفرشان عضو حزب جمهوری اسلامی نیستند می فرمائید که خط حزب را دارند، خوب حزب خط امام را دارد و آن ها هم خط حزب را دارند. می گویند حزب توده از حزب جمهوری اسلامی حمایت می کند. چرا رویتان نمی شود که بگویید از امام حمایت می کند؟ اگر این جرم است آنجا را بکوبید اما این سپر بلای آن است اما مسئله را به این صورت رادیوی بی بی سی دارد مطرح می کند این تصادفی نیست، این دارد خط می دهد، این همان القای ایدئولوژی است. این همانی است که عمروعاص به معاویه گفته که برو داخل مردم و شایعه کن که علی عثمان را کشته تا زمینه باشد و از این زمینه بتوانی استفاده کنی؛ اینجور دارد خط می دهد و در این مسیر قرار می دهد.
اینجاست که ما باید هوشیاری مان را واقعاً بیشتر بکنیم و خوشبختانه آنهایی که در طول این دو سال بر آن ها گذشته و آبدیده شدند و خط شان مستقیم است دیگر امید شیطان ان شاءا... قطع شده برای اینکه آن هایی که این مراحل را تا اینجا پشت سر گذاشتند مراحل حادی بود واقعاً مراحل حادی بود. الآن خیلی از مسائل روشن شده، الآن دیگر هر شعاری بر علیه حزب جمهوری اسلامی کسی ببیند که به در و دیوار و یا جائی نوشته الآن دیگر مشخص است از کجا و چه خطی است که می نویسد، ولی اوائل کار این چهره ها اینجوری نبود و به این کیفیت مشخص نبود ولی الآن مشخص شده و ما هم امیدواریم که بتوانیم در خط امام دقیقاً حرکت کنیم، منتها بعد خواهیم گفت ان شاءا... که برای خنثی کردن توطئه ها باید دقیقاً توطئه ها را بشناسیم ولی ناچاریم رشد سیاسی و ایدئولوژی مان را بالا ببریم.
اگر توطئه را نشناسیم برادر فریب می خوریم؛ همیشه هر حرکت صحیح معلول شناخت صحیح است. شما از یک جوبی که یک متر است اگر شناخت شما نسبت به آن جوب شناخت صحیح باشد می توانید عمل صحیح در مقابلش انجام بدهید ولی اگر فکر کنید جوب 2 متر است جستن می زنید که بپرید آن طرف جوب و اگر فکر کنید نیم متر است پایتان را برمی دارید می گذارید وسط آب، ولی کی عمل متناسب با آن انجام می دهید؟ وقتی که شناخت متناسب با آن عمل باشد و شناختمان شناخت صحیح باشد. ما باید دشمن را بشناسیم و اگر در هر چهره و قیافه ای که برود باید آگاهی سیاسی مان آنقدر دقیق باشد که آن را درش بیاوریم.
می آیند به شما می گویند آقا حزب توده از خط امام حمایت می کند. البته حزب جمهوری اسلامی را پیش می کشند و اتفاقاً این دروغ است برای اینکه علیه روزنامه حزب جمهوری اسلامی، حزب توده چندی قبل اعلام جرم کرده بود چون به قدری روزنامه حزب جمهوری اسلامی آنقدری که حزب توده را می کوبد کمتر روزنامه ای چنین کاری می کند. خوب این را طرح می کنند ولی ما باید آگاهی داشته باشیم و بگوییم بسیار خوب برادر ما مسائل را چطوری می شناسیم، مطالب درست و نادرست را چطوری می شناسیم، با استدلال با مدرک و با سند.
خط امام چیه؟ حزب توده معتقد است که من خط امام هستم، فدائیان خلق اکثریت معتقدند که من در خط امام هستم، حزب جمهوری اسلامی هم می گوید که من در خط امام هستم، شما برادر کاسب هم می گویید که من خط امامی هستم، آیا راهی برای شناخت نداریم؟ جواب چرا، خط امام مشخصاتی دارد. خط امام ایدئولوژی آن ایدئولوژی توحیدی است، آیا حزب توده می تواند خط امام باشد؟ خط امام در برابر آمریکا و شوروی هر دو موضع دارد، حزب توده می تواند اینجور باشد، خط امام دخالت شوروی در افغانستان را می کوبد حزب جمهوری هم می کوبد آیا حزب توده می کوبد؟ خوب این معیارها را وقتی مطرح کنیم می توانیم با طرف صحبت کنیم که آقا این ادعایت دروغ است و این دروغ نیست.
یا حزب توده و حتی دیگرانی که مدعی خط امام هستند باز هم می توانیم معیار برای آن ها برقرار کنیم؛ بگوئیم آقا خط امام در رابطه با اشغال لانه جاسوسی آمریکا از دانشجویان خط امام حمایت کرده؛ آن هایی که این ها را خودکامه خواندن می توانند خط امام باشند؟ نه، این شاهدشان. خط امام در مقابل جهاد، سپاه چه می گوید، در مقابل ارگان ها چه می گوید؟ خط امام می گوید ما با تسخیر لانه جاسوسی آمریکا منزوی نشدیم، اینها معیار است، پس هرکسی که خلاف این را می گوید ولو بگوید من در خط امام هستم نیست. البته برخورد منطقی داشته باشید. یا الآن شما می بینید که (البته این مطلب را امام امروز در سخنرانی شان گفتند) به قول امام این ها هرچه بیشتر سعی دارند که افراد را بفرستند داخل خیابان ها، روزنامه مجاهد دستشان داد میزند افشاگری علیه آقای بهشتی؛ این واقعاً می خواهد تحریک کند و مردم را برانگیزاند علیه کی؟ یک بچه و تعدادی هم آنجا تا به این بچه کسی بگوید آقا نکن فوری می آید و می گوید آقا این یک بچه است، آقا این را چکارش دارید؛ داد، فریاد و جوّی درست بکند علیه انقلاب، درگیری درست بکند و اذهان را متوجه این جریان بکند. دقیقاً شما از اول جنگ تا بحال شما ببینید تا روزی که ما آنقدر می جنگیدیم و ضربه می خوردیم در آنجا خبری از این حاشیه خیابانی های مجاهد نبود اما وقتی که موضع ما در جبهه بسوی بهبودی رفت این ها شروع کردند و هر وقت که موفقیت های فوق العاده ای بدست بیاوریم آن ها همان روز شروع می کنند برای اینکه اذهان را از آن موفقیت بگردانند و بکشانند به این طرف، درگیری ایجاد می کنند تا ما ناچار شویم نیروهای صادق مان را به اینجا فرا بخوانیم و جبهه ها خالی شود و در نتیجه آن ها بتوانند موفق شوند، چون می دانیم که پیروزی ما در این جنگ ان شاءا... پیروزیمان بر نوع این مشکلات باشد.
در هر حال ما تا اینجا موفق بودیم، خوب هم موفق بودیم و بالاترین نقش را به فضل خداوند داشتیم نه در سطح محدود بلکه در سطح کل کشور و در حرکت کل انقلاب و نتیجه و محصل کوشش هایی که در این سمت شده چیزی است که برای نسل ها باقی می ماند. یک باهنر در وزارت آموزش و پرورش است، تمام نیروهای صادق را جذب می کند و طرح هائی که می دهد این طرح ها آیندهساز است. آقای بهشتی که رفته رئیس دیوان عالی کشور شده نه به عنوان یک پست، بلکه قوانین اسلام باید نوشته بشود و تنظیم بشود برای نسل های آینده، خوب کی باید بنویسد؟ پس اینجور نیست که سران حزب بیکار بودند و هیچ کاری نکردند و چرا به سراغ ما نیامدند، اگر به سراغ شما نیامدند برادر مسئله این بود در سطح کل کشور و در سطح کل انقلاب و امیدواریم که ان شاءا... با حرکت سریع آینده مان موفقیتمان روزبه روز بیشتر بشود و بیشتر هم ان شاءا... خواهد شد، بدون هیچ شک و البته بحث اصلی مان نبود بنا بود ما بحثمان را در زمینه آمادگی شروع بکنیم ولی من ناچار بودم که بعد از مدتها که اولین بار خدمتتان رسیدیم یک چنین مقدمه ای را داشته باشیم که آن روح یأسی که خدای ناکرده اگر کسی از دوستان بوجود آمده از بین برود و توجه داشته باشند که ما بیکار نبودیم و به این کیفیت حرکت کردیم و حالا شرایطمان روز به روز بهتر شده و الآن جو حزب بخصوص در تهران بخصوص خیلی خیلی عجیب است؛ چه نیروهای اصیلی می آیند و اعلام آمادگی می کنند برای پیوستن به این ها، تعداد زیادی از نمایندگان، هیئت دولت، طرح ریزی ها و برنامه ریزی ها البته این کار نه به معنای قدرت طلبی و... هرگز این جمله هم بد نیست بدانید جلسه ای که چندی قبل امام آقایان را خواسته بودند و مهندس بازرگان هم بود بعد از چهارده اسفند در آن جلسه خیلی مسائل گذشت و شاید شما تصورش را نتوانید بکنید که چه گذشت و چه مسائلی مطرح شد، رسید به یک نقطه ای که آقای رفسنجانی شروع کردند به صحبت در برابر صحبت هایی که امام فرموده بودند، حمایتی آنجا امام از آیت ا... بهشتی در آنجا از ایشان کرده بود که با اینکه تا به حال تعریف های زیادی از ایشان کرده بود باز آن یک چیز بی سابقه ای بود به قدری بعضی ها را آنجا ناراحت کرده بود که به شدت توانستند آنجا خودداری کنند.
غرض من اینجا بود که آقای رفسنجانی برگشت به امام گفت آقا شما ما را می شناسید و شما به خوبی می دانید که این دوستانمان فقط بر اساس احساس مسئولیت این مسائل را پذیرفتند. الآن بفرمائید که ما مسئولیتی نداریم یک آن هیچ کداممان معطل نمی شویم ولی خوب مسئله همانی است که امام فرمودند که اگر شما باشید خیال من راحت است، همین هم است. این ها را بگذارید کنار کی ها می مانند که امام خاطرش صد در صد جمع باشد؟ اگر کسانی هستند مانند آقای مهدوی کنی که جزء حزب نیستند ولی ایشان جزء همان جلسات سری و مخفی قبل بودند، آقای جنتی و آقای مشکینی همینطور، این آقایان جزء حزب نیستند ولی در این خط هستند، و این مسئله را هم بدانید که آنجائی مسائل مهم و اساسی مطرح باشد آقای خامنه ای آنقدر محکم روی مسئله می ایستد و پافشاری می کند که مو را از ماست می کشد، در همان جریان امیر انتظام و مسئله انحلال مجلس خبرگان، بازرگان که چندی قبل گفته بود که من پیشنهاد کردم، که امیر انتظام هم از قول بازرگان گفته بود که بازرگان گفته به من که این مسئله را به رؤیت امام برسانیم بی مورد می گوید، کی آقای بازرگان چنین چیزی گفته اصلاً قضیه تمام شده بود.
آقای خامنه ای در آنجا بودند و آقای رفسنجانی که البته آقای بهشتی در آن جلسه نبود و در آن جلسه اولین باری که به اطلاع این آقایان در شورای انقلاب رساندند پرخاش کردند به شدت نه از این برخوردهای عادی، برخوردهای خشن و تند این است که واقعاً امام می گوید: اگر این ها را بگذاریم کنار از آنجا به اینجا چه جوری انقلاب حرکت می کرد و ما وضع و چه سرنوشتی داشتیم و به چه کیفیت ما دچار بودیم.
امیدواریم که ان شاءا... خداوند به همه ما توفیق بدهد که با قرصی و قاطعیت و محکم در جایمان بایستیم و به راهمان ادامه بدهیم که نه به دامان حرکت های راست روانه بیفتیم و نه چپ روانه، منتها سعی باید بکنیم که برخوردهایمان اصولی و منطقی باشد چون برخوردهای غیرمنطقی فقط دشمن را تقویت می کند و ما می توانیم برخورد منطقی داشته باشیم و باید هم چنین باشد و ان شاءا... این کارها به خواست خداوند اصلاح خواهد شد و فعلاً قدم اول ما در این بحث مسئله تشکیلات و کلاس آمادگی است تا بعد. تکبیر (تکبیر حضار)
بحثی کوتاه از استاد شهید سید عبدالکریم هاشمی نژاد
در کلاس های اندیشه شناسی درباره مسئله مالکیت و زمین
سیستم فئودالیته که براساس رابطه ارباب رعیتی است و زمین داری بزرگ است این در اسلام نیست، اینکه گفتم سیستم فئودالیته در اسلام نیست متأسفانه در کشورهای اسلامی وجود دارد و در کشور ما هم هنوز متأسفانه حل نشده و در بسیاری از کشورهای به اصطلاح اسلامی که طوفان می کند، اینکه گفتم در اسلام سیستم فئودالیته نیست هم دشمنان ما در این رابطه اعتراف دارند و هم خط مشی کلی طوری است که در آن اساس اصلاً نظام فئودالیته به وجود نمی آید یعنی سیستم ارباب رعیتی و زمینداری بزرگ اصلاً در جامعه به وجود نمی آید.
حدود مالکیت را اسلام طوری طرح نکرده که چنین نظامی در جامعه به وجود بیاید؛ موضوع زمین و دنباله اش لایحه ای که معروف به لایحه زمین است که در آن بندهایی وجود دارد که معروف ترین بند آن بند «ج» است که آنقدر رواج پیدا کرده و مورد نفی و اثبات قرار گرفته از مسائل بسیار بسیار حساس است، ولی اجازه بدهید که این تأسفم را حداقل ابراز کنم که این سری مسائل که دقیقاً جنبه فقهی دارد افتاده گاهی به عنوان بحث تحلیل، آن هم از نظر فقهی دست کسانی که اصولاً در این رشته تخصصی نداشته و ندارند، و من در این رابطه چیزهایی را شنیدم و دیدم که شدیداً مایه تأسف من است. و انسان این ها را که می بیند احساس مسئولیت بیشتری می کند و من در اینجا به عنوان انجام وظیفه اسلام به برادران و خواهران هشدار می دهم، هرجا جمعی به نام اسلام جمع شدند بلافاصله نریزند و نروند و شرکت نکنند، کلاس باز بکنند، کار بکنند بسیار خوب ولی به شرط اینکه از مرزشان خارج نشوند، نه اینکه آدم بردارد شخصیت های بزرگ فقهی اسلام را مثل آیت ا... منتظری و آیت ا... مشکینی و شهید آیت ا... دکتر بهشتی، استوانه های فقه حوزه را بنشیند از نظر فقهی مورد بحث قرار بدهد، اینقدر مسائل بی در و دروازه، اینجاست که آدم به یاد آن جمله امام صادق (ع) می افتد که می فرمود: که اگر جاهل کاری را هم بکند خرابی آن بیش از آبادانی آن است، انسان خوب است که مرز خود را بشناسد، دو کلمه از این روحانی آدم بشنود این ها را بخواهد مونتاژ بکند یک چیز شلم شوربا در می آید و این را می دهد دست مردم و مقداری برادران و خواهران هوشیار باشند و من بینی و بین الله دارم به عنوان انجام یک وظیفه عرض می کنم، این مقدار فریب خوردیم کافیه، یعنی ممکن است یکجا به چپ نیفتیم ولی ممکن است به راست بایفتیم، از آن ور قضیه.
مثل آن بچه ای که می گویند آمده بود لب آن پشت بامی که مادرش آمده بود که او را بگیره، عقب عقب رفت، از این طرف نیفتاد ولی از آن طرف چپ شد افتاد. «الیمین و الشمال مضله و الطریق الوسطی هی الجاده». چپ و راست هر دو گمراهی است. این همه می گوئید ولایت فقیه، ولایت فقیه، نوار دارید، سخنرانی می کنید، چرا نفاق می کنید، چرا به مردم نمی گوئید ولایت فقیه که ما داریم می گوئیم غیر از آن است که امام دارد می گوید، خوب بیائید صریح بگوئید، مدافع ولایت فقیه هستید بحث ولایت می کنید- بفرمائید ببینم کسی در شیعه وجود دارد که بگوید در اسلام اصلاً ولایت وجود ندارد، که شما مدافعش هستید؟ ولایت فقیه که امام می گوید مسائلی است غیر از اینها- این است که برادرها و خواهرها هشیار باشید هرجا به نام اسلام جمع شدند نروید. ای چه بسا بنده بخواهم این کلاس، از این بحث سوء استفاده بکنم و خودم را مطرح بکنم. بعد اسمش را بگذاریم که بله ما خیلی ظریف به مسائل نگاه می کنیم.
اگر مسائلی معمولی باشد بسیار خوب ولی آنجور موضوع با سه تن از استوانه های فقهی برخورد کردن، یک، دو، سه، چهار، پنج و شش اشکال فقهی کردن به کی؟ به آیت ا... منتظری و آیت ا... مشکینی و آیت ا... دکتر بهشتی. این همه بی در و دروازه کار. دیگر بس است ما را. تند نشویم برای این و آن. و اگر احساس وظیفه کنیم مسائل دیگری هم داریم که آن مسائل پنهان را خواهیم گفت، چون انسان احساس مسئولیت می کند که فردا خدا یقه آدم را می گیرد به هر حال. گاهی ما به یک فقیه اشکال داریم که آقا که به بند ج اشکال داری این را چرا به حساب اسلام می آورید بلکه این را به نظر فقهی خودتان به حساب بیاورید. آن وقت کسی بردارد به سه تن از استوانههای فقهی که تازه امام همین مسئله را به آنها ارجاع داده به آن ها از نظر فقهی انتقاد بکند.
به هر حال مسائلی که درباره زمین مطرح است مسائل بسیاری است، کجا می توانیم یک قضیه را بگوئیم خلاف اسلام است و خلاف قانون اسلام است و کجا می توانیم بگوئیم که خلاف فتوای فقیه است. مسائلی که هست بر دو قسم است؛ یکسری حلال و حرامی است که این ها از ضروریات اسلام است یعنی هیچ مجتهدی و هیچ فقیهی درباره آن اختلاف نظر ندارد. این جزء ضروریات اسلام است. این را می توانیم بگوئیم جزء اسلام است هرکس این را بگوید خلاف اسلام را گفته.
مثلاً یکی بیاید بگوید مالکیت در اسلام اصلاً وجود ندارد. این خلاف ضرورت فقه صحبت کرده، یک نفر را در اسلام پیدا نمی کنید که بگوید در اسلام مالکیت وجود ندارد، این یک مطلب است؛ بعضی از مسائل فقهی است ممکن است یک فقیه و یک مجتهد یک نظر داشته باشند یعنی از این روایت یک طوری برداشت کنند و مرجعی دیگر طوری دیگر برداشت کند یک فتوا این را میگوید و فتوای دیگر آن را می گوید این را نمی شود گفت جزء ضروریات اسلام است البته ممکن است بنده از یک فقیه تقلید بکنم که مرجع من فلان نظریه را دارد بر من لازم است که از او تبعیت کنم. اما اگر یک فقیه دیگری چیز دیگری را بگوید، و نظرش خلاف نظر او باشد آیا می تواند بگوید خلاف اسلام را عرض کردی؟ مثلاً تسبیحات اربعه سه تا است یا یکی؟ بعضی ها می گویند سه تا ولی بعضی ها می گویند نخیر یکی هم کافی است ولی سه تا مستحب است، آیا یکی از فقها میتواند به دیگری بگوید تو که می گوئی یکی تو خلاف اسلام عمل کردی؟ ضرورت اسلام چی را می گویند، ضرورت اسلام به چیزی گویند که مسائل مورد اختلاف فقهی نباشد و الا اگر برداشت یک فقیه یک طور باشد و برداشت دیگر فقیهی طوری دیگر باشد این را نمی شود گفت که خلاف اسلام است.
پس باید بین مسائلی که خلاف اسلام است و مسائلی که اختلاف فقهی است یعنی اختلاف بین نظر دو مجتهد است فرق گذاشت. مسئله زمین هم دقیقاً به خصوص در بعضی از مسائل همین است. اراضی که مورد بحث است معمولاً «اراضی موات» است. اراضی موات را در فقه بر دو بخش تقسیم می کنند؛ یک قسم اراضی که ذاتاً جزء موات است یعنی تا به حال سابقه احیاء نداشته زمینی است افتاده و کسی نیست که اینجا را آباد کرده باشد، احیاء کرده باشد و یا ساختمانی کرده باشد یا زراعتی کرده باشد، باغی درست کرده باشد، زمینی بوده که تا به حال کسی به سراغش نرفته است. این ها را تحقیقاً متفق علیه فقه است که این نوع زمین مال شخص خاصی نیست و متعلق به حکومت اسلامی است، البته یا بدون اذن حکومت اسلامی یا با اذن حکومت اسلامی که در اینجا باز مورد اختلاف نظر و فتواست، افراد می توانند بروند به مقداری که می توانند احیاء بکنند، بگیرند و احیاء بکنند.
نوع دوم اراضی هستند که «اراضی بایر» است. این از زمین هایی است که سابقاً باغ بوده و یا خانه بوده یا مزرعه بود ولی گذاشتند همین طور که حالا دیگر بدون استفاده است و مخروبه است و اگر کسی بخواهد استفاده کند قابل استفاده نیست بلکه باید برود آن را برای مزرعه یا باغ آماده کند یا برای کار دیگر. آنجا که مورد اختلاف است اینجاست که آیا برای این اراضی که ما داریم و سابقاً دست افراد بوده ولی مدتی افتاده الآن به صورت موات درآمده و مورد استفاده نیست ولی مسبوق به احیاء است؛ این ها آیا در ملکیت مالک سابقش است یا نه؟ این مسئله مورد اختلاف است همین که مورد اختلاف شد، اگر کسی بیاید بگوید اراضی بایر هم مثل اراضی موات اصلی است می توانید شما بگوئید آقا شما خلاف نظر فلان فقیه حرف زدید، اما نمی توانید بگوئید که خلاف اسلام صحبت کردید، خلاف اسلام آنجاست که جزء ضروریات فقه باشد و مسئله مورد اختلاف نباشد. مثل اصل مالکیت در اسلام که اشاره کردیم.
حالا آن اراضی موات اصلی را کی مالک می شود؟ روایاتی داریم که این روایات مورد عمل همه فقهاست و مورد اتفاق است و روایات به صورت مختلف نقل شده در بعضی از روایات داریم که «الارض لمن عمرها»، زمین مال کسی است که آن را آباد بکند. در روایات دیگری داریم که «من احیاء ارضا فهی له»؛ یعنی کسی که زمینی را احیاء بکند این زمین متعلق به اوست. خوب دقت بفرمائید که سیستم فئودالیته اصلاً ممکن است به وجود بیاید یا نیاید، «من احیا ارضاً فهی له». یعنی کسی که کار بکند روی آن برای بهره برداری و کشاورزی، ساختن خانه و امثال این موارد، تا اینجا که کسی زمینی را که احیاء بکند زمین مال اوست، احیاء زمین یک حقی می آورد این جزء ضروریات اسلام است، ولی این حق مالکیت است یا اولویت است؟ یعنی اگر شما زمینی را احیاء کردید مالک هستید یا خیر از دیگران سزاوارترید در استفاده از این زمین و تا دست شماست کسی حق ندارد از شما بگیرد، این باز مورد اختلاف است؛ بعضی ها می گویند احیاء زمین «مالکیت» می آورد و بعضی ها می گویند «اولویت» می آورد.
پس باز اگر کسی بگوید احیاء زمین مالکیت نمی آورد ضروریات اسلام را انکار نکرده، نظر اکثر فقها را انکار کرده و دیدش خلاف دید فقهای دیگری است که می گویند احیاء زمین مالکیت می آورد یعنی زمین موات را اگر کسی احیاء بکند میشود مالک زمین. این کافی است دیگر که ما دنبال بحث را بگیریم و برویم جلو؟ نه یک بحث دیگری در اینجا هست و آن اینکه احیاء کننده در اینجا کیه؟ آیا احیاء وکالت می پذیرد یا نمی پذیرد؟ یعنی آیا من می توانم به افرادی بگویم آقا شما بروید زمین مرا احیاء بکنید به وکالت من و من بشوم مالک یا نه؟
احیاءزمین یعنی اینکه کسی خودش روی زمین کار کرده و وکالت در اینجا مطرح نیست. این از نظر فقهی مورد بحث است. اگر ما بگوئیم مالکیت زمین در اسلام مسلم بر اساس احیاء است، اگر ما بگوئیم مالکیت، در اینجا من اظهار نظر نمی کنم به عنوان فقیه بلکه دارم نقل می کنم، احیاء کننده کی است؟ آیا احیاء کننده آن آقایی است که در خانه نشسته و صدنفر روستایی را فرستاده تا کوه تا کوه را آماده کنند برای کشاورزی، آیا او مالک است یا این روستایی هایی که کار کردند؟ یعنی احیاء کننده آن آقایی است که در خانه اش نشسته یا روستائیان هستند که احیاء کردند؟ همین این هایی که احیاء کردند حداقل این نظریه مطرح است. ولو یک نفر فقیه معتقد باشد که این طور است یعنی احیاء کننده آن روستاییان هستند نه آن آقا که در خانه نشسته. حداقل آیتا... شهید سید محمد باقر صدر این را به عنوان یک نظریه مطرح می کند.
اگر این باشد دیگر مالکیت های بزرگ در اسلام به وجود نمی آید چرا؟ برای اینکه شما مالک زمین هستید؟ بله، به چه مقدار؟ به مقداری که احیاء بکنی. آن وقت دیگر مالکین بزرگ در اصل مالکیت شان تردید است نه اینکه مالکیت شان مسلم باشد بعد ما بیاییم و ببینیم که چه مقدار مالک هستند، یا چه مقدار نیستند و بعضی ها هم انتقاد بکنند که چنین است و چنان. اینجاست که عرض می کنم که اگر کسی معتقد باشد مثل اکثر فقها که کسی که زمین را احیاء بکند، این احیاء کننده چه خودش باشد و چه کسی را اجیر بگیرد، مزد بهش بده باز مالک آن فرد است، قطعاً مالکیت های بزرگ به وجود می آید. پس برمی گردد به یک استنباط فقهی.
این دو نظریه و استنباط فقهی و دو تا فتواست، که این دو تا فتوا نتیجه عملی اش با هم فاصله دارد و براساس یک نظریه مالکیت محورش «احیاء» است یعنی هرکسی احیاء کرده، احیاء کننده خود اوست و تا وقتی هم که احیاء کرده استفاده می کند از آن ولی اگر زمین را احیاء کرده ولی نمی تواند از آن استفاده بکند از او می گیرند. اگر کسی این را معتقد باشد اصلاً مالکیت بزرگ در اسلام به وجود نمی آید. ولی اگر کسی فتوای آن این نباشد مسلماً مالکیت بزرگ به وجود می آید.
مراتع جزء اموال عمومی است، مالک آن کسی نیست مالک آن امام است. مراتعی که حریم هستند، آن ها در ملک شخصی است یعنی یا مال خود شخص است یا حداقل اولویت دارد، خوب حریم چه مقدار است؟ حدود آن مشخص نیست چند ذرع است. حدود آن مشخص نیست، می شود گفت که آقا این نظریه مبهم است، نامعلوم است، مجمل است، نامشخص است؟ نخیر میزان تشخیص این سری مسائل مراجعه به عرف همین جاست، بنابراین قضیه نه مبهم می شود، نه لایحه مجمل می شود نه نامفهوم. در هر حال پس اصل مالکیت زمین براساس احیاء زمین مورد اختلاف است در فقه. ولی اینکه احیاء زمین موات حقی می آورد، آن حق، حق اولویت است جزء ضروریات فقه است، این را اگر کسی انکار کند خلاف قوانین اسلام صحبت کرده، ولی اگر کسی بگوید که احیاء زمین مالکیت نمی آورد نمی شود به او گفت که تو خلاف ضروریات اسلام صحبت کردی، یا همچنین، اگر کسی بگوید آقا آن اراضی بایر یعنی آن اراضی که مسبوق به احیاء است و الآن مفلوک مانده اینها مثل اراضی موات است، چطور اراضی موات؟ چرا اراضی موات مال امام است، اراضی که بالعرض جزء موات شده این ها هم مال امام. در اینجا کسی نمی تواند بگوید آقا خلاف ضروریات اسلام صحبت میکنید. نخیر- در بین فقها کسانی هستند که معتقد به چنین عقیده ای هستند.
خلاف ضروریات اسلام وقتی است که جزء ضروریات اسلام باشد و مسئله ای باشد که همه فقها آن را قبول دارند آنها را کسی انکار بکند. آدم نمی داند که این همه برای حمایت از مالکیت بزرگ، بعضی ها ناراحت و نگرانند و احساس مسئولیت می کنند چرا برای آن کسانی که عمری دارند رنج می برند یعنی آن روستائی که از وقتی که خودش را می شناسد و از پدرش شنیده تمام این ها برده یک نفر یا دو نفر بودند، پدرش خدمتگزار مجانی پدر آن ارباب بود، خودش هم خدمتگزار این است و نسل او هم باید خدمتگزار فرزند این آقا باشد. و عمری دارد کوشش می کند و هیچ چیز ندارد.
تمام این زمین هایی که در این روستاها هست باغش، مزرعه اش، همه و همه متعلق به این یک و یا دو نفر آقایان است، ما نمی گوئیم که به فکر این ها نباشید ولی خوب راه مشروعش را طرح بکنید. اولاً نامشروع شما نمی توانید بگویید چون نامشروع زمانی است که خلاف اسلام باشد، نه خلاف فتوای حتی اکثریت فقها، این را نمی شود گفت نامشروع یعنی خلاف شرع، خلاف اسلام است.
علاوه بر این راه مشروعش را بفرمائید ببینم کدام است. پیشنهاد شده بود که دولت این اراضی را بخرد، و این مشکل زمین برای روستاییان حل شود و آن احساس بکند که این جمهوری اسلامی وقتی آمده بعد از چند نسل یک تکه زمینی به او داده شده که یک چیزی در آن بکارد، در اختیار آن باشد، این را به آقایان پیشنهاد کرده بودیم که مخالفت شد گفتند نخیر امکان ندارد زیرا که آن ها مالک هستند خواستند بفروشند، خواستند نفروشند. بفرمائید ببینم که چه راه حل مشروعی را پیشنهاد می فرمائید آقایان برای حل مالکیت های بزرگ.
نمایندگانی که در مجلس هستند اکثریت قاطع این آقایان در خط امام هستند و افراد صادقی هستند ولی همه فقیه نیستند که به همین جهت شورای فقهای نگهبان را گذاشتند برای همین مسئله و کنترل مسائل. در هر حال این راه حل که دولت بخرد بدهد به روستاییان این هم مخالفت شد. پس اینجا جمهوری اسلامی باید دست روی دست بگذارد و ناظر همین وضع باشد. یا خیر جای اعمال ولایت فقیه اینجاست.
خلاصه گیری کنیم: اسلام سیستم ارباب رعیتی و زمینداران بزرگ به اعتراف نویسندگان ماتریالیست تاریخی نداشته یعنی این مسئله مربوط به اسلام نیست بعد در جامعه اسلامی پدید آمده. دوم اینکه با این توضیح که دادم چطور می شود که نداشته باشد به این دلیل که: اگر مالکیت زمین را احیاء بگیریم و اگر احیاء کننده را مستقیم کسی بگیریم که خودش احیاء می کند نه آن کسی که طرف در خانه اش می خوابد و دیگران دارند به وکالت از او این کار را می کنند و زمین را احیاء می کنند، اصلاً آیا این کار یعنی احیاء وکالت پذیر است، یا وکالت پذیر نیست؟ این ها مسائلی دارد فقهی و اظهار نظر قاطع آن هم با فقهاست.
بسمه تعالی
متن زیر قسمتی از مقاله ایست که توسط استاد شهید سید عبدالکریم هاشمی نژاد
نوشته شده بود و در بعضی مطبوعات درج گردید، ولی چون زمان و تاریخ دقیق آن برایمان مشخص نبود لذا قسمت هایی که موجود بود نوشتیم. امید است از این جهت مورد عفوتان قرار گیریم. و اما اصل متن :
آیا اگر شکنجه گر "خان" باشد نباید تعقیب و مجازات گردد؟!!
انقلاب شکوهمند اسلامی ایران که حماسه بزرگ تاریخ است تحت رهبری بت شکن قرن امام خمینی و با دادن بیش از 60 هزار شهید و به جای گذاشتن بیش از صدهزار معلول و ناقص العضو، بلاخره به پیروزی رسید.
و در برابر چشمان حیرت زده شرق و غرب توانست نظام دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی را واژگون سازد و طبیعی است که این پیروزی دیگرگونی های فراوانی را به دنبال داشت که از آن جمله بازشدن درب سیاه چال های زندان ها و سقوط شکنجه گاههای ساواک و قتل گاه هایی بوده است که زندانیان سیاسی و انسان ها را زنده زنده مثله می کردند.
که خوشبختانه با تشکیل دادگاه های انقلاب که یک از ثمرات پربار پیروزی ملت ما بوده است بسیار از شکنجه گران ساواک و سردمداران آن ها که بی شک عامل مستقیم سیا و صهیونیزم بوده اند به دست انتقام امت ما گرفتار شده و اندکی به مجازات آن همه جنایت ها و وحشیگریهای فراوان خود رسیده اند. هرچند که این جنایتکاران حتی یک شلاق هم نخورده اند تا حداقل لحظه ای احساس کنند که شلاق خوردن چه لذتی دارد. به هر حال اکنون دیگر هیچ شکنجه گر ساواکی نیست که شناخته شده باشد و به مجازات خود نرسیده باشد.
اما متأسفانه در کشور فراوان شکنجه گرانی هستند که چون کارمند رسمی ساواک نبوده اند و کسانی را که شکنجه کردند نام زندانی سیاسی برخود نداشته اند تا این تاریخ از مجازات مصون مانده اند!! و هیچ مقامی و مرجعی تاکنون به سراغ آن ها نرفته است!!
این شکنجه گران سنگدل همان"خان هایی" هستند که نه تنها دست رنج و محصول کار کشاورزان و روستاییان محروم را ده ها سال مورد تجاوز قرار داده اند و جان و سلامتی و اعتبار و آزادی آن بی پناهان نیز از دست این شدادان تاریخ مصونیت نداشت.
ملت شریف قهرمان ایران! همانگونه که می دانید به دنبال بیانات امام در این مورد که "ملت ایران خان گزیده است" برادران جهاد سازندگی در استان فارس فیلم هایی تحت عنوان خان گزیده ها تهیه کردند که در آن نمونه های کوچکی از جنایات و ستم های فراوانی که از دست خان ها به روستاییان محروم آن سامان رفته است از زبان خود آن بی پناهان بازگو شده بود. در این فیلم ها که به وسیله تلویزیون سراسری پخش گردید مشتی از خروارها ستم و ظلمی که بر آن ها شده بود و اعمال می گردید منعکس بود.
جنایاتی که از شلاق زدن گرفته تا نابینا کردن آن ها، از سوزاندن بدن روستاییان گرفته تا تراشیدن انگشتان و جدا کردن گوشت دست آن ها، از فلج کردن دست و پا و ناقص العضو کردن آن ها گرفته تا حبس کردنشان در طویله ها و در داخل چاه ها و قراردادن آنان زیر برف و یخ در هوای سرد زمستان و انواع زجر و شکنجه های گوناگون دیگر که مشابه آن در قتلگاه های ساواک انجام می شد ولی درعین حال آیا تاکنون کسی درصدد برآمده تا این شکنجه گران با نام و نشان را تعقیب کرده و مجازات نماید؟!
آیا به راستی زنان و مردان زجر دیده روستاها میدانن که اسلام برای آن ها حق قصاص قائل است و آن ها می توانند در برابر شلاق ها و سیلی هایی که خورده اند به خان هایی که تا دیروز گویا خدایان آن ها بودند سیلی و شلاق بزنند؟! آیا به راستی یکی از مصداق های روشن حاکمیت مستضعفین بر مستکبرین اجرای قصاص نیست؟ یعنی ان روستایی مظلوم که اصلاً به حساب نمیآمد عملاً احساس کند که این انقلاب است که به وی آن چنان قدرتی می بخشد که می تواند ضربه ای را که خان دیروز بر شرف و اعتبار انسانی او وارد می کرد جبران کرده و سیلی های او را قصاص نماید . آیا این شکنجه گرانچون نام خان بر خود دارند از مجازات و تعقیب مصون هستند آیا آن نمونه از حیات که قرآن در مورد قصاص می گوید نباید بر روستاییان زجر دیده و محروم عرضه گردد؟
ای نهادهای اصیل انقلابی، ای برادران و خواهران جهادسازندگی، ای روحانیون و طلاب متعهد که بیشترتان از متن همان روستاها هستید و به آن جا می روید، این بر شماست که برادران و خواهران روستاها را آگاه کنید که اسلام برای شما حق قصاص قائل است و شما می توانید در برابر زجرهایی که دیده اید، علیه خان ها در دادگاه های انقلاب اقامه دعوا کنید و بدانید دادگاه های انقلاب موظف اند با قدرت از شما حمایت کرده و حاکمیت شما را بر آن مستکبران تحقق بخشند.!
در رثای خطابه ای پرشور
به مناسبت شهادت دانشمند شهید حجت الاسلام سید عبدالکریم هاشمی نژاد
تیراژ: 10000
چاپ اول: آبانماه 1360
مرکز پخش: دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی
بسمه تعالی
شهید هاشمی نژاد که من از نزدیک با او آشنا بودم و خصال و تعهد آن شهید را لمس کرده بودم و مراتب فضل و مجاهدت آن بر اشخاصی که او را می شناسند پوشیده نیست. امروز در شهادت سلف صالح «حضرت جواد ع»، این خلف صالح و متعهد از دست ما گرفته شد. (امام خمینی)
یاد شهید حجت الاسلام والمسلمین سید عبدالکریم هاشمی نژاد (مسئول حزب جمهوری اسلامی دفتر مشهد) را بدینوسیله گرامیداشته و این جزوه را که حاوی سخنرانی امام خمینی در پی شهادت ایشان و سخنرانی آن شهید در مراسم 17 شهریور 1360 (میدان شهدای تهران) و در پایان نوشتاری را که حجت الاسلام والمسلمین سید علی خامنه ای رئیس جمهور دانشمند، تحت عنوان «در رثای خطابه ای پرشور» مرقوم داشتهاند، تقدیم روح بلند آن عالم بصیر و بزرگوار مینماییم.
پیام امام امت به مناسبت شهادت حجت الاسلام هاشمی نژاد
نمایندگان شوراهای اسلامی روستایی سراسر کشور و همچنین اقشار مختلف ملت با حضرت آیت الله العظمی امام خمینی رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی در حسینیه جماران ملاقات کردند. در این دیدار امام امت در رابطه با شهادت حجت الاسلام هاشمی نژاد بیاناتی ایراد فرمودند.
متن سخنان امام بدین شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون (گریه شدید حضار).
در روز شهادت امام جواد - سلام الله علیه - یکی از فرزندان و تبار آن خانواده به شهادت رسید؛ شهید هاشمی نژاد که من از نزدیک با او آشنا بودم و خصال و تعهد آن شهید را لمس کرده بودم و مراتب فضل و مجاهدت آن بر اشخاصی که او را میشناسند پوشیده نیست.
امروز در روز شهادت سلف صالح، این خلف صالح و متعهد از دست ما گرفته شد. و من نمیدانم که انگیزه این شرارتها، که مشغولند این گروهکهای ضعیف نادان و عمال قدرتهای بزرگ خصوصاً امریکا؛ چه میخواهند و چه انگیزه دارند؟ اینها انگیزه این را دارند که 36 میلیون جمعیت ایران و میلیونها جمعیتهای مسلم و مستضعف جهان، که همه پشتیبان این جمهوری هستند، میخواهند با ترور بعض شخصیتها، اینها را از این راهی که راه اسلام است، منحرف کنند. اینها نمیفهمند که این تودههای عظیم، که چون سیل خروشان در تمام کشور در مقابل قدرتهای بزرگ ایستادهاند، با ترور اشخاص ولو هرچه بزرگ و ارجمند باشند، اینها به خودشان سستی و فتور راه نمیدهند، بلکه منسجمتر میشوند.
اینها میخواهند با کشتن اولاد پیغمبر و با به عزا نشستن امام عصر - سلام الله علیه - و مؤمنین، ضربه به اسلام بزنند. اسلام از این شهدا و بالاترین شهدا را در راه هدف تقدیم کرده است. اسلام مثل خود رسول اکرم را و مثل امیرالمؤمنین - سلام الله علیه - و ائمه معصومین و علمای بزرگ در طول تاریخ را فدای این راه و هدف نموده. چه باک از اینکه این فرزندان اسلام، که شهادت برای آنها افتخار و برای ملت ما افتخار آفرین است، از دست بروند؟ اگر میزان هدف است و اگر میزان اسلام است و پیاده کردن احکام قرآن است، این هدف به جای خودش هست و هر یک از اینها که شهید بشوند، با آنکه بر ما ناگوار است، لکن برای هدف مفید است.
این هدف که از عهد آدم تا کنون مورد نظر خدای تبارک و تعالی و مورد نظر انبیای عظام و مورد نظر اولیای خدا بوده است و همه در راه این هدف فداکاری کردهاند و خود یا فرزندان خود را در راه این هدف نثار کردهاند خون آنها را، این هدف به پیش میرود و با این شرارتها، که این گروههای فاسد به راه انداختهاند، هدف از دست نخواهد رفت.
و ملت رزمنده و شریف ایران خود را حاضر کرده است برای خدا، همه چیز خودش را فدا کند. پس اینها اگر هدفشان هدم اسلام است، اسلام با این خونها زنده میشود. و اگر هدفشان این است که جمهوری اسلامی از بین برود، جمهوری اسلامی با این خونها آبیاری میشود. و اگر هدفشان خدمت به امریکا و شوروی و امثال اینهاست، جزا را از آنها مطالبه کنند و خدای تبارک و تعالی برای آنها لعنت و ملت ما نفرین ابدی را خواستار است.
ما در عین حال که از شهادت یک همچو مرد جوانمرد فاضل عالم مجاهد متأثر هستیم، لکن از آنجا که هر یک از این شخصیتها از دست ما برود به اسلام کمک است، به مخالفین اسلام لعن است و نفرت و دلیل ضعف آنهاست. خدمت میخواهند بکنند به قدرتهای بزرگ، آن هم در وقتی که آنها شکست خوردهاند و صدام انگل هم شکست خورده است و بهزودی به شکست نهایی منتهی خواهد شد. اینها میخواهند با کشتن یکی از اولاد رسول الله، نگذارند صدام شکست بخورد. این خیال باطلی است. صدام شکست خورده است و شرف و حیثیت نداشته است و اگر داشته است از دست داده است. اینها میخواهند که مردم را در رأی ریاست جمهوری سست کنند. با کشتن یک فرد ولو اینکه هرچه بزرگ باشد و متعهد، مردم ما از رأی دادن به ریاست جمهوری و از حاضر شدن پای صندوقها برای کمک به اسلام و جمهوری اسلامی، خیال کردند سست میشوند! این هم یک خیال باطل است و ملت ما این مسئله را یک مسئله الهی شرعی و یک تکلیف خدایی میداند که به پای صندوقها در روز جمعه ان شاء الله، برود و با صفهای طولانی مرصوص، به شخصی متعهد رأی بدهد.
اینها میخواهند مردم ما را تضعیف کنند؛ روحیهشان را برای شهادت یک نفر، ده نفر، صد نفر، هزار نفر. این خیال، خیال خام باطلی است. اینها میخواهند انتقام بکشند از رسول الله که اولاد او را به شهادت میرسانند؛ انتقام بکشند که رسول الله یک همچو دینی را آورده است که برخلاف خواسته آنهاست و آنها نمیخواهند که این دین به آنطوری که خدا میخواهد و رسول خدا میخواهد، در این مملکت پیاده شود و حالا انتقام میکشند از کسی که مصدع این دین است و اولاد او را به شهادت میرسانند. این انتقام هم برای آنها روسیاهی [است] و برای ملت ما، به هیچ وجه سستی ایجاد نخواهد کرد.
من در ضمن اینکه به همه ملت ایران و علما و مراجع اسلام و خصوصاً اهالی محترم خراسان و علمای بزرگ خراسان تسلیت میگویم، تبریک هم به آنها میگویم که یک همچو افراد متعهد، عالِم، گوینده و مجاهد تسلیم میکنند و تقدیم میکنند برای اسلام و برای پیشرفت احکام اسلام.
و یک مطلب مهم راجع به این شوراهایی که در همه کشور هست و از قراری که گفتهاند، شوراهای کشاورزان هم هستند، عرض میکنم که کشاورزی در اسلام از امور بسیار مهم و از اموری است که درباره او گفته شده است که کشاورزان بهترین مخلوقات هستند و کشاورزان اقرب ناس [به] خدای تبارک و تعالی هستند و کشاورزان در آن عالم، شاید در صف اول از مردم نیکوکار واقع بشوند. و شغل کشاورزی شغلی بوده است که انبیا هم به او اشتغال داشتهاند، و انبیا هم رزق خودشان را از راه کشاورزی به دست میآوردند.
و از نظر سیاسی، در امروز ما چنانچه کشاورزیمان یک کشاورزی سالم و یک کشاورزی متعهدانه و کوشش برای این [باشد] که در ارزاقمان محتاج به خارج نشویم، این یک جهاد است؛ همانطور که مجاهدین ارجمند ما در جبههها مشغول خدمت هستند و بحمدالله، آنها آفرین برشان که سرفرازی برای ملت ما ایجاد کردند و ایجاد میکنند! کشاورزان ما هم که در پشت جبهه هستند، آنها هم مجاهد هستند و آنها هم برای اینکه کشور ما محتاج به قدرتهای دیگری نباشد، مجاهدت میکنند.
و از قرار مذکور، امسال از سالهای قبل، کشاورزی بهتر و سطح برداشت بالاتر بوده است. و من امیدوارم که کشاورزان قدر خودشان را بدانند. و احتیاج هر کشوری به کشاورزی، که ارزاق کشور را تأمین میکند، بیشتر از سایر چیزهاست. و شما کشاورزان سرتاسر کشور ارجمندتر از سایر قشرها هستید؛ چون که ارزاق ملت را، که مورد احتیاج ملت است و بالاترین احتیاج است، شما تأمین میکنید. و ان شاء الله، خودتان را به حد خودکفایی برسانید، به طوری که ما احتیاج به هیچ یک از کشورها نداشته باشیم، بلکه ان شاء الله، این فرآورده کشاورزان به جاهای دیگر و کشورهای دیگر هم ان شاء الله، صادر بشود.
و مسئله دیگر قضیه انتخابات است که من در عین حال که قبلاً هم تذکر دادم، حالا هم تذکر میدهم به همه ملت که همه این شرارتها که در سطح کشور الآن میشود ممکن است برای این باشد که شما را از رفتن به پای صندوق بترسانند و شما را از خدمت به اسلام و خدمت به مسلمین سست کنند. و باید همه ما در این امر توجه داشته باشیم که این یک امر حیاتی است برای جمهوری اسلام.
شما میبینید که در عین حال که در آرای قبل از این، برای شهید رجایی چهارده میلیون جمعیت شرکت کرد و سیزده میلیون رأی آورد شهید رجایی، مع ذلک، آن فاسدها، آن مصاحبههایی که اشخاص فاسد شکست خورده در خارج کردند، گفتند بیش از دو میلیون اینها رأی نداشتند. شما چنانچه سطح رأیتان از زمان سابق - خدای نخواسته - کمتر بشود، بوقهای تبلیغاتی خارج و شکست خوردههای فراری به خارج خواهند گفت که ایران از اسلام رو برگردانده و از جمهوری اسلامی روبرگردانده است. و این تبلیغ در همه جا خواهد شد و این ممکن است در دنیا پایههای این جمهوری را سست کند. و این یک تکلیفی است که ما نگذاریم این نهضت و این انقلاب سست بشود تا آنکه به آن پیروزی نهایی برسد و اسلام و احکام قرآن به همه معنا، در این کشور پیاده بشود.
بنابراین، از این ترورها و از این شرارتهایی که دو روز قبل در تهران شد و مع الاسف، بچهها و جوانها را کشیدند به توی خیابانها و به شرارت هدایت کردند باید بسیار انسان متأسف باشد که جوانها و کودکهای ما اینطور بازی خوردند از اینها که میآیند در خیابانها و آتش میزنند چیزهایی [را] که مال مردم است، مال عموم است؛ مثل شرکت واحد و اتومبیلهای شرکت واحد که مال مستضعفین است یا محلی که اصلاً برای مستضعفین است، به آتش میکشند. اینها فکر نمیکنند که این مدعیهای مجاهدت برای خلق و برای مستضعفین، آن چیزی را که وجهه قرار دادند و هدف قرار دادند، ضرر زدن به همین چیزهایی [است] که مال مستضعفین است؛ چیزهایی که برای مستضعفین جمع شده است، برای معلولین جمع شده، برای جنگزدهها جمع شده است؛ اینها هدفشان این است که آنها را آتش بزنند.
شما از این شکست خوردهها هیچ هراس نداشته باشید که اینها نفسهای آخر را میکشند. و ملت ایران و ملت شریف ایران با کمال قدرت، ایستاده است در مقابل آنها، و همینطور قوای نظامی و انتظامی و پاسداران و بسیج و سایر قوای مسلّح، که از خود مردم هستند، هم در جنگ با کفار ایستادهاند و هم در مقابله با این اشخاصی که همانطور هستند و برای آنها خدمت میکنند. و قوای پاسدار ما و همینطور قوای انتظامی در این امر جدیت خواهند کرد و همه اینها را به دست خواهند آورد و به جزای اعمال خودشان در دادگاهها خواهند رسید.
و ان شاء الله، بهزودی شما شاهد این خواهید شد که نه از این تفالهها چیزی باقی مانده است و نه از آن قدرتهای بزرگ در ایران اثری خواهد بود. و ما مهیا هستیم و شما و ما مهیا هستیم که تمام این توطئهها را خنثی کنیم و ان شاء الله، اسلام را به آنطور که هست، در این مملکت پیاده کنیم و مسلمین جهان نیز اسلام را در ممالک خودشان پیاده کنند و دنیا، دنیای اسلام باشد، و زور و ظلم و جور از دنیا برطرف بشود و [این] مقدمه باشد برای ظهور ولی عصر - ارواحنا فداه.
من از خدای تبارک و تعالی توفیق و تأیید همه ملت را طلب میکنم و توفیق قوای مسلح را طلب میکنم و امیدوارم که آنها با تمام قدرت و تمام توان، این انگلها را و این بازی خوردهها را از کشور خودشان برانند و اسلام را تقویت کنند. و همینطور از تمام ملت ایران، که با قدرت ایستادهاند و در پشت جبههها به فداکاری مشغول هستند، تشکر و تقدیر میکنم و امیدوارم که خداوند به همه آنها سعادت و سلامت و عزت و مقاومت عنایت فرماید.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
متن سخنرانی شهید حجة الاسلام هاشمی نژاد
در مراسم 17 شهریور 1360
قال الحکیم فی کتابه، اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم:
و لقد ارسلنا موسی بایاتنا ان اخرج قومک من الظلمات الی النور و ذکرهم بایام الله ان فی ذلک لایات لکل صبار شکور. (سوره ابراهیم، آیه 5)
قبل از اینکه مسئله هفده شهریور را مورد بحث قرار دهیم، جریان انقلابی که حادثۀ هفده شهریور نیز بخشی از آن است و چگونگی شکل گیری این جریان در طول حرکت تکاملی خود و حوادثی که در این رابطه پیش آمده است، مورد بررسی و تحلیل قرار میدهیم.
ابتداء این حرکت خونین به رهبری امام امت آغاز شد. مسائلی که به عنوان مبارزه مطرح بود،
موضع گیریهای مقطعی و فصلی خاصی بود که رژیم پهلوی در آن شرائط اتخاذ کرده بود. در سال 1341 مسئله به صورت انجمنهای ایالتی و ولایتی مطرح شد که مبارزه برای درهم کوبیدن توطئه رژیم پهلوی در این مسئله و موضوع آغاز گردید.
روشن است وقتی قدرتهای استعماری جهان و حکومتهای وابسته به آن ها بخواهند برای رسیدن به هدفهای شوم و پلید خود حرکتی را آغاز کنند، ممکن است حرکتشان مقطعی یا فصلی و یا در مورد یکی دو مسئله باشد. منتهی اگر دیدند ملت و مردم در برابر موضع گیریهای آن ها مقاومت نشان می دهند به یک عقب نشینی تاکتیکی دست میزنند تا مردم احساس کنند که پیروز شدند و آرام بگیرند. سپس نظامهای فاسد دوباره در زیر پوششهای دیگر و از مسیر دیگر به راه خود ادامه می دهند.
به عنوان مثال جنبش تنباکو را مطرح میکنیم. جنبش تنباکو و مبارزهای که مردم مسلمان ایران پس از فتوای تاریخی مرجع بزرگ آن روز آیت الله العظمی میرزای شیرازی، آغاز کردند یک مبارزۀ فصلی بود. این مبارزه علی رغم همۀ عظمت و ابعاد گوناگونی که
داشت در مورد یک مسئله خاص آغاز شد ؛ یعنی لغو قرارداد امتیاز کشت تنباکو و بهره برداری از آنان به وسیلۀ کمپانی انگلیسی.
رژیم آن روز تا جائی که توانست در مقابل این فتوا و مقاومت مردم ایستاد. اما مرحوم آیت الله آشتیانی در تهران و روحانیین بزرگ دیگر در بخشهای مختلف ایران برای پیاده کردن فتوای آیت الله شیرازی و به زانو در آوردن رژیم قاجار آن روز مقاومت کردند. در نتیجه قرارداد تنباکو پس گرفته شد و حکومت حاکم آن روز به صورت تاکتیکی عقب نشست. مردم نیز به تصور اینکه پیروزی قاطع را به دست آوردند، پس از مدت کوتاهی به سراغ کار خود رفتند. در صورتی که استعمار انگلیس در غالبهای دیگر و به صورتهای گوناگون برگردۀ مردم سوار بود و همچنان به غارت این ملت ادامه میداد. سالها گذشت، مبارزۀ مردم متوقف شد و حرکتی که در جامعه به وجود آمده بود به سکون گرائید.
آغاز حرکت و انقلاب ما نیز میرفت که دچار چنین سرنوشتی شود. یعنی وقتی مسئله انجمنهای ایالتی و ولایتی مطرح شد، رژیم پهلوی در مقابل دادن امتیاز مقاومت کرد، ولی پافشاری مردم و رهبری امام و کوشش بسیاری از مراجع عظام توانست رژیم را به پس گرفتن موضعش وادار کند، و رژیم در این مرحله عقب نشینی کرد. این مرحله بسیار حساس بود، زیرا جامعۀ اسلامی ما میتوانست در این مرحله به پیروزی خود مغرور گردد و به علت غرور حاصله از این پیروزی و به تصور اینکه نظام در برابر ملت عقب نشینی کرده، به راه خود و زندگی گذشتۀ خود ادامه دهد. خوشبختانه در آن مرحله نقش رهبری امام امت نقش قاطعی بود. همچنین حوادث پانزده خرداد و هفده شهریور و حوادث گوناگون دیگر و سرانجام پیروزی انقلاب تا امروز و ادامۀ این حرکت معلول موضع گیریهای به جای امام و رهبری ایشان در جامعۀ اسلامی ما بوده است.
امام امت برای اینکه این حرکت متوقف نگردد و همچنین مبارزۀ مردم از حالت مقطعی و فصلی و موضعی بیرون آید بلافاصله شعارهای مبارزاتی مردم را از مسئله انجمنهای ایالتی و ولایتی منحرف کرد و به این حرکت شکل داد. در همان روزها بلافاصله امام سه خط اصلی مبارزاتی برای مردم ما معین کردند:
1- مبارزۀ با امریکا.
2- مبارزۀ با صهیونیزم.
3- نابودی رژیم دودمان پهلوی که دست نشاندۀ امریکا در این کشور بود.
این بیداری و هوشیاری رهبر بود که اجازه نداد مبارزۀ مردم ما در سال 1341 دچار سرنوشت مبارزه تنباکو گردد، یا مانند مبارزۀ مشروطیت شود. انقلاب را شکل داد، هدفهای مبارزاتی مردم را مشخص کرد و جامعه را به سوی این هدفها بسیج نمود.
بنابراین اگر ما به روز هفده شهریور تکیه میکنیم این تکیه باید در رابطه با کل انقلاب و جبر حاکم بر کل جامعۀ ما باشد. هفده شهریور معلول روشن بینی امام امت و رهبر بزرگوار ماست که: اجازه نداد این مبارزه و حرکت در آن مقطع تاریخی دفن شود، و مردم به سراغ کار خود بروند. جامعه را به سوی این هدفها بسیج کرد و ما توانستیم به فضل خداوند، مرحلۀ اول این مبارزه را که نابودی نظام حاکم و دودمان پهلوی بود با موفقیت به انجام برسانیم و حکومت جابر و دیکتاتوری دو هزار و پانصد سالۀ شاهنشاهی را نابود کنیم. و اکنون میرویم که در صحنۀ جهانی دستهای آمریکا و صهیونیسم را از منطقههای اسلامی و سپس به کمک همۀ مستضعفان و محرومان جهان از سراسر جهان کوتاه کنیم. تا واژۀ استکبار از زندگی و فرهنگ بشریت محو گردد. و تا آن روز فاصله زیادی نداریم، بدون شک انقلاب ما برای رسیدن به این هدفها به خواست خدا موفق خواهد بود. (تکبیر)
بنابراین مبارزۀ ملت ما با آگاهی امام شکل گرفت. و هدفهای مبارزه مشخص شد و امام امت با آگاهی خود اجازه نداد این حرکت دچار سرنوشت حرکتهای مبارزاتی گذشته شود. هفده شهریور نیز دقیقا" باید در همین رابطه مورد بررسی قرار گیرد. البته من در اینجا نمیخواهم حوادث تاریخی هفده شهریور را شرح دهم، بلکه میخواهم ذهن شما را متوجه جو سیاسی حاکم بر آن روز جامعه و هدفهای شومی که امریکا از به وجود آوردن روز هفده شهریور داشت بکنم. ملت ما با استفادۀ از رهبریهای امام حرکت انقلابی خود را روز به روز تکامل میبخشید. تا اینکه روز هفده شهریور فرا رسید. همان طور که به یاد دارید در آن روزها امریکا به وسیلۀ رژیم حاکم برای اینکه بتواند انقلاب ما را سرکوب کند دست به اجرای دو طرح زد:
1- طرح خشونت، اعمال قدرت و خونریزی و آدم کشی.
2- طرح ملاطفت، با مهر و محبت برخورد کردن که همان عقب نشینی موضعی و تاکتیکی کردن است.
حادثۀ هفده شهریور در روزهایی به وجود آمد که شریف امامی از جانب محمدرضای
پهلوی مسئول تشکیل کابینه در این مملکت شده بود. شریف امامی که چهرۀ شناخته شدۀ آمریکائی بود با دست دوستی و چهرۀ متبسم و قیافۀ توأم با ملاطفت روی کار آمد و اعلام کرد من تاریخ اسلام را به این مملکت بر میگردانم و تاریخ شاهنشاهی را کنار میگذاریم. امتیازات بسیاری داد که صوری و غیراصولی بود. به این امید که جامعۀ ما فریب خورند و در برابر این چهرۀ نفاق عقب نشینی کنند، اما مردم مقاومت کردند. امریکا نیز برای پیاده کردن طرحهای مخصوصی که قرار بود از طریق شریف امامی پیاده کند باید زمینه سازی میکرد. و آن زمینه، زمینۀ خشونت بود.
دقیقا" در همان روزهایی که شریف امامی میخواست با قیافۀ متبسم و چهرۀ ملایم خود را پدری برای ملت و دلسوز مردم نشان دهد، حادثۀ هفده شهریور پیش آمد. یعنی رژیم میخواست با یک دست بر قلب مردم خنجر فرود آورد و با دست دیگر آن ها را مورد ملاطفت قرار دهد. پس حادثه هفده شهریور در جوی به وجود آمد که بنا بود امریکا دو چهره را در این مملکت نشان دهد، چهرۀ ملاطفت و چهرۀ خشونت. چهرۀ خشونت زمینه ساز پیاده شدن طرحهای ویرانگر و توطئههای کوبنده و مخربی بود که به وسیلۀ شریف امامی میخواست در این مملکت پیاده شود.
اما نتیجه چه شد؟ ما روز هفده شهریور مشاهده کردیم که چگونه در همین میدان شهدا، دست به کشتار مردم بی گناه زدند، این کشتار چنان وسیع بود که صدها زن و مرد جوان و پیر و کودک در همین میدان و خیابانهای اطراف در برابر رگبار مسلسلها در میان خاک و خون میغلتیدند و خون گرمشان آسفالت خیابانها را پر کرده بود. گسترش این جنایت تا جائی بود که امریکا تصور میکرد توانسته است صدای رسای انقلابی مردم ما را خاموش کند. (پاورقی: اویسی عامل اصلی جنایت هفده شهریور که به دستور محمدرضا پهلوی عمل کرده بود بعد از این جنایت عظیم به محمدرضا گفت: قربان خاطرتان آسوده باشد تا پانزده سال دیگر صدایی از کسی بر نمیخیزد!)
فکر میکرد که با به خاک و خون کشیدن هزاران نفر از مردان و زنان ما میتواند این حرکت انقلابی را متوقف کند. ما دو واقعیت را باید در کنار یک دیگر در اینجا ببینیم. یکی اینکه در روز هفده شهریور اکثریت مردم ما آماده بودند تا راه خود را ادامه دهند، اکثریت مردم ما در مقابل شهید دادن دریغ نداشتند. تردیدی نیست که هفده شهریور و هفده شهریورها نمیتوانست اکثریت مردم ما را از حرکت انقلابی خود بازدارد و آن ها را متوقف کند. این یک واقعیت بود ولی در کنار این واقعیت مسئله دیگری نیز وجود داشت و آن این بود که حادثۀ هفده شهریور و مشابه آن میتواند انقلاب جامعهای را متوقف کند و دچار رکود سازد. بعد از به وقوع پیوستن حادثه هفده شهریور بلافاصله جناح ساز شکار و عافیت طلبان و آن هائی که همواره میخواهند طوری حرکت کنند که خم به ابروی کسی نیاید از جو جامعه برای نشر افکار پلید خود استفاده کردند و زمزمۀ این که تا کی ما باید شهید بدهیم و کشته شویم و... را سردادند!!
حوادث روزهایی مانند هفده شهریور، پدیده هائی هستند که اگر دقیقا" و به طور صحیح با آن ها برخورد نشود ممکن است انقلاب جامعه را متوقف سازد. یعنی کفۀ محافظه کاران و سازش پذیران و عافیت طلبان را بالا ببرد و این طرز تفکر را گسترش بدهد. و کفۀ دیدگاه و نظرات انقلابیون را پائین بیاورد.
یکی دو روز بعد از حادثۀ هفده شهریور قبل از این که پیام امام برسد، این ضربه توانسته بود یک حالت سکوت و صبر و انتظار و حالت بهت زدگی در جامعه به وجود بیاورد. و این سئوال پیش آمده بود که آیا رژیم خواهد توانست موفق شود؟! آیا حادثۀ هفده شهریور این فکر را در جامعه ارزش و اعتبار خواهد بخشید که باید کوتاه آمد یا خیر؟ حادثۀ هفده شهریور نظریۀ انسانهای انقلابی را بالا برده بود و به آن ها اعتبار بخشیده بود. مردم فهمیده بودند که باید شهید داد، خون داد و مبارزه کرد و جلو رفت. بعد از این حادثه دو سه روز یک حالت صبر و انتظار و یک سکوت مرموز در جامعۀ ایران پدید آمد. آیا میدانید این سکوت کی به نفع فکر انقلابی درهم شکست و کفۀ انقلابیون را سنگین و کفۀ عافیت طلبان و سازش کاران را سبک کرد؟ وقتی اولین اعلامیۀ امام در رابطه با هفده شهریور آمد و دفعتا" سکوت را درهم شکست.
اولین اعلامیۀ امام در جو بهت زدگی و سکوت و برخورد دو طرز فکر بین مردم ایران منتشر شد. و در آن اطلاعیه امام نوشت: ای کاش خمینی در میان شما بود و با شما کشته میشد.
این اطلاعیه و این فریاد و اظهار نظر و این موضع گیری امام حرکت چرخ انقلاب را که میرفت با حادثۀ خونین هفده شهریور کند شود، دوباره با نهایت شتاب به پیش برد و کفۀ انقلابیون در این مملکت بالا آمد: و کفۀ کسانی که فکر میکردند با عافیت طلبی، گوشه نشینی و چند تا اعلامیه دادن و با پند و اندرز میتوانند نظامی را در برابر اسلام به عقب نشینی وادارند، سبک شد و پائین آمد. و ملت دوباره به راه خود ادامه داد. پس ضربۀ هفده شهریور بدون شک ضربۀ سنگینی بود که اگر مانند بسیاری از موارد دیگر روشن بینی امام و دیدگاه قاطع اسلامی امام نبود، میتوانست نقش خود را ایفا کند و رژیم آمریکائی را به آرزوی خود برساند. ولی خوشبختانه موضع گیری امام حرکت مردم را برای پیروزی نهائی تضمین کرد و جامعه به راه خود ادامه داد. هفده شهریور به راستی از ایام الله است. هفده شهریور خونین روزی بود که برای ما و انقلاب ما سرنوشت ساز بود. ملت ما در آن روز بر سر دو راهی قرار گرفته بودند. به تعبیر صحیحتر بگویم اکثریت ملت ما در کنار یک دیگر راه شهادت را برگزیدند. با آن فداکاریها و شهادتهای خود و با خون نازنینشان صفحۀ خیابان را رنگین کردند و برای ایران و اسلام افتخار آفریدند. درود و رحمت بی پایان خداوند بر همۀ آن ها باد.
هم اکنون ادامۀ این راه برعهدۀ من و شما نهاده شده است. ما راه هفده شهریور را دنبال کردیم. دنباله آن شهادتها، شهیدانی را به تاریخ اسلام هدیه کردیم که آخرین آن ها آیت الله قدوسی و قبل از ایشان دو چهرۀ بسیار عزیز رجائی و باهنر و بیش از هفتاد و دو نفر و مرحوم آیت الله بهشتی بود. چند نکته هست که باید به آن ها توجه داشت:
نکتۀ اول این که باید بدانیم دشمن ما به عکس من و شما در میدان مبارزه کوله بار بزرگی از تجربه اندوخته است. امریکا آنچه را که در ویتنام، کشورهای آسیائی و آفریقائی و امریکای لاتین تجربه کرده بود و آنچه را که در طول تاریخ الجزایر، شیلی، کامبوج، اندونزی، مصر و ایران اندوخته بود، میخواست در انقلاب ایران به کار ببرد.
چرا امریکا فکر میکرد با شهادت چند چهره میتواند این انقلاب را دگرگون کند؟! امریکا با دیدی که داشت و با الفبائی که میشناخت میخواست این انقلاب را به رکود بکشاند. در حالی که ملت ما در رابطه با انقلابی چنین عظیم و با این گستردگی هیچ تجربهای نداشت. نتیجۀ این دو برخورد چه شد؟
نتیجه این شد که قبل و بعد از حادثۀ خونین شهادت رجائی و باهنر این دو چهرۀ محبوب کشورمان، تمام رادیوهای خارجی و روزنامه و خبرگزاریها در این رابطه فکر میکردند که به زودی اوضاع ایران دگرگون می شود، و با کشتن چند چهره انقلاب واژگون می شود و دیگر اثری از حرکت انقلابی مردم باقی نمیماند! آخرین ضربۀ قاطع آن ها به شهادت رسانیدن رئیس جمهور و نخست وزیر مملکتمان بود. ولی شهادت این برادران باعث شد مردم وارد صحنه شوند و به قول برادر بسیار عزیزمان آقای رفسنجانی تظاهرات مردم و حضور آن ها در صحنه یادآور روز عاشورا بود. حضور شما مردم آن چنان اثر خود را در صحنۀ بین المللی به جای گذارد که یک باره لحنها عوض شد، بعضی از خبرگزاریها نوشتند انقلاب ایران انقلابی نیست که به این سادگیها بتوان آن را از بین برد، انقلاب ایران انقلابی است که با کشتن چند نفر نابود نمیشود کسانی که حرف بنی صدر را میپذیرفتند بعدها تعجب کردند و دیدند که پذیرفتن حرفهای بنی صدر که میگفت: مردم و ارتش از من حمایت میکنند ساده اندیشی و بی خود است. ارتش و مردم از او حمایت نمیکنند. آن ها سختترین ضربه را به انقلاب ما وارد کردند ولی ملت ما به جای این که عقب نشینی کند و یا سستی و فتوری در حرکتش به وجود آید، دقیقا" عکس آن شد.
امریکا بداند ملت ما ضدضربه هستند، دقیقا" مانند فنر نیرومندی هستند که هرچه ضربه سختتر باشد، محکمتر به وارد کنندۀ ضربه میخورد. (تکبیر)
امریکا و ایادی او چه تصور دارند ؟! فکر میکنند میتوانند رئیس جمهور ما را از ما بگیرند ؟!
امریکا بداند اگر لازم باشد در عرض یک سال مردم سی بار رئیس جمهور انتخاب کنند و رأی دهند، می دهند ولی در برابر او به زانو در نمیآیند. برای این که به دشمنان خود ثابت کنیم شعارهای «آمریکا در چه فکریه، ایران پر از بهشتیه، رجائی، باهنره» تنها شعار نیستند باید به این دو نکته توجه کنند:
اولا" اگر جامعۀ دیروز ما در طی سالها فقط توانسته است یک رجائی تربیت کند، جامعۀ امروز ما توانسته است در این مدت رجائیها بپروراند. ملت ما ره صد ساله را یک شبه طی کردهاند. ملتی که شاه را بعد از سی و پنج سال مبارزه توانست بیرون کند، بنی صدر را یک ساله کنار گذاشت و با این عمل خود به امریکا نشان داد که متوجه باش و بدان کاری را که ملت ما در گذشته چهل ساله انجام میداد، حال یک ساله انجام میدهد. امروز جامعۀ ما جوی دارد که اگر یک سال روی نیروهای سالم کار شود، رجائیها پرورش مییابد و این یک واقعیت است.
مسئله دوم این که آمریکا فکر نکند که ما وقتی رجائی را از دست دادیم از دوستان آمریکائی استفاده خواهیم کرد!!
امریکا این آرزو را باید به گور ببرد. (تکبیر)
ما در مملکت از نیروهایی که حتی بتوانند سی درصد کار رجائی را انجام دهند استفاده میکنیم ولی به سراغ دوستان او نمیرویم. آمریکا بداند به خواست خداوند زنان و مردان جامعۀ ما حاضرند با هوشیاری اسلامی و انقلابی خود تمام نقشههای او را خنثی کنند همان طور که تا حال کردهاند.
رجوی چندی قبل در مصاحبهاش گفته بود اگر این چند چهره از بین برود، حکومت متزلزل می شود و ما حداکثر تا سه ماه دیگر به ایران بر میگردیم!!
از ابتدای انقلاب تا امروز، این ها برای ما مدت تعیین کردهاند. سه ماه دیگر، چهار ماه دیگر، شش ماه دیگر و...... اکنون هم این آقا فرمودهاند تا سه ماه دیگر ما بر میگردیم. من سؤالی از آقای رجوی دارم، میپرسم شما به اتکاء چه قدرتی میخواهید به ایران باز گردید ؟! آیا پایگاه مردمی دارید ؟! کدام مردم، مردمی که هر روز در گوشه و کنار مملکت برای انجام وظیفه خود مرتبا" خانههای تیمی شما را معرفی میکنند و این طور شما را دچار بن بست کردهاند ؟! مگر شما نبودید که فریاد میزدید اینجا شیلی نمیشود، لبنان خواهد شد! آیا گروههای چریکی لبنان و گروههای مسلح لبنان هم این طور عمل میکنند ؟! از راه نفاق و بمب گذاری وارد میشوند ؟! خیر آقای رجوی، اینجا نه شیلی می شود و نه لبنان.اینجا ایران است، پدر آمریکا، و هر چه که در رابطۀ با آمریکا است قاطعانه سرکوب میکند. (تکبیر)
و اما اگر می گوئی به اتکاء قدرت خارجی بر میگردیم! باید بگویم هیچ قدرت خارجی نمیتواند تو را به ایران برگرداند. آمریکا اگر میتوانست شاه را با سازمان امنیت و گارد جاویدان شاهنشاهی که داشت در این کشور نگه میداشت. قدرتهای بزرگ در فکر نجات منافع خود از این انقلابند. ممکن است بگوئید با کارهای تروریستی، انفجار و آتش سوزی بر میگردیم! شما کشوری را در دنیا نشان بدهید که دارای منفورترین و فاشیستترین حکومتها باشد و بتوانند آن را از طریق ترور ساقط کنند!! تا ایران که حکومتی مردمی و اسلامی دارد نمونۀ دومش باشد.
صحبتم را با عرض چند نکته خاتمه می دهیم:
1- برادران و خواهران هشیار باشید، موضوع درجۀ اول ما جنگ است. ان شاء الله به زودی شاهد پیروزیهای قاطع برادران ارتشی، سپاهی و بسیج خواهیم بود. ارتشیانی که امروز با خونشان گذشتۀ خود را شستشو می دهند و چه خوب توانستند دینشان را به این مملکت ادا کنند. دشمنان ما در این روزها سعی میکنند حادثه ایجاد کنند تا افکار من و شما از جبهۀ جنگ متوجه جبهۀ داخل شود، هوشیار باشید.
2- ما از مسئولین امور جدا" میخواهیم که هوشیاری و مراقبت خود را بیشتر نمایند، این قدر به افراد اعتماد نداشته باشید. رژیم گذشته اگر یک اطلاعات داشت، یک ضد اطلاعات نیز داشت. شما این طور عمل کنید که چند نفر را بفرستید در اطاقی که سمینار یا جلسه دارید بازرسی و بازدید کنند. هوشیار باشید و نگذارید با این کارها به انقلاب ضربه بزنند. اگر چه هیچ ضربهای انقلاب ما را متوقف نخواهد کرد ولی ما راضی نیستیم حتی خون یک فرد عادی مسلمان در این راه بریزد، چه رسد خون مسئولین عزیز امورمان. امیدواریم این دولت که نام پر افتخار هفده شهریور را برگزیده است، روی این مسئله کاملا" دقت کرده و هوشیار باشند. تردیدی نداریم که ما میتوانیم با حضور و کمک مردم در صحنه مشکلات را یکی پس از دیگری پشت سر بگذاریم و به هدف نهائی دست پیدا کنیم.
برای نابودی عوامل امریکا و پیروزی هرچه سریعتر رزمندگانمان در جبهههای جنگ سه تکبیر.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
در رثای خطابه ای پرشور
به قلم استاد سید علی خامنه ای
بسم الله الرحمن الرحیم
آقای هاشمی نژاد را همه مردم خراسان و بسیاری از مردم سراسر کشور می شناسند و از خدمات ارزندهاین مرد عالم بصیر و بزرگوار آگاهند. لکن من به مناسبت این که بخشی از دوران کارم را در مشهد با او گذراندهام و نیز به علت همکاری چندین سالهام با او ممکن است معلومات بیشتری از این چهره درخشان اسلامی داشته باشم، که در اختیار مردم میگذارم تا مطلع شوند.
آقای هاشمی نژاد اصلا" اهل بهشهر مازندران بود. ایشان از مدتها پیش حدود شاید سالهای 35 و 36 به مشهد آمد و در آنجا با یک خانواده مشهدی ازدواج کرد و تقریبا" مشهدی، شد. در همان حال وی در قم به تحصیل خود ادامه میداد. تصور میکنم حدود سالهای 40 و 41 بود که او از قم به مشهد عزیمت کرد و در آنجا سکونت گزید. ما آن وقت قم بودیم. وقتی مبارزات سال 41 آغاز شد آقای هاشمی نژاد جزو فعالترین عناصر مبارز در خراسان بود و در میان علمای مشهد او یک عنصر اصلی و فعال محسوب میشد. در سال 42 بود که وی در تهران سخنرانی داشت که پس از آن او را به همراه عده زیادی از دیگر علماء و خطباء تهران دستگیر کردند. او مدتی در زندان ماند. این اولین بازداشت او بود.
آقای هاشمی نژاد در راه مبارزه از همان گامهای نخست طعم تلخ آزار و تعقیب و زندان رژیم را چشید ولیکن این زجرها همان طور که انتظار میرفت تأثیری نبخشید. جز آن که او را در راهش استوارتر کند. این واقعیت را میتوان در فعالیتهای پس از زندان آن بزرگوار به وضوح مشاهده کرد.
در مشهد، در یکی از فصول منبر و سخنرانی که دقیقا" یادم نیست دهه فاطمیه بود یا مناسبت دیگری او سخنرانیهای مفصلی ایراد کرد و در آنجا لوایح ششگانه شاه که آن روز با هیاهوی بسیار از آن اسم برده میشد و بنا بود که به اسم انقلاب به زور به خورد افکار عمومی حقنه شود را حلاجی کرد آن لوایح را با استدلال و بحث متین رسوا کرد. به طوری که در آخرین جلسات این دوره سخنرانی رژیم بالاخره طاقت نیاورد و به مسجدی که او در آنجا سخنرانی می نمود وحشیانه حمله برد مأموران دستگاه در آن روز بر روی مردم تیراندازی میکردند و عده ای را زخمینمودند و سرانجام آقای هاشمی نژاد را دستگیر کردند.
این دومین بازداشت آقای هاشمی نژاد بود. بعد از آن او در مشهد فعالیت خود را کمتر کرد اما برای سخنرانیهای مذهبی به دیگر شهرستان ها از جمله تهران میرفت و همچنان به مبارزات خویش ادامه میداد.
در مشهد فشار و اختناق دستگاه خیلی زیاد بود و ساواک روی او حساسیت زیادی داشت. وی ناگزیر بود که مقداری به ملاحظه بگذراند و فقط در فصول منبر که جهت سخنرانی به شهرستان ها مسافرت میکرد به هدایت افکار و بسیج مردم مشغول باشد. البته او در این خلال تألیفاتی داشت و به کار قلمی هم مشغول بود.
در این دوران او چند تألیف در زمینه های سیاسی اسلامی و مسائل اعتقادی از خود به جای گذاشت که از دید تفکر عام مردم کتابهای بسیار رایج و مطلوبی بود بهطوری که آثار او دست به دست میگشت و مورد استفاده افراد قرار میگرفت.
در طول همین چند سال که در مشهد بود به فعالیتهای اجتماعی و درسی نیز پرداخت. وی هم در حوزه تدریس میکرد و هم فعالیت اجتماعی داشت. پاسخ به سؤالات جوانها از لحاظ فکری یکی از خدمات او در این دوران بود او کانونی برای جواب گوئی به پرسشهای مذهبی جوانها تأسیس کرده بود که در آنجا جوانان عقدههای ذهنی خود را باز مینمودند. از سال 1351 فعالیتهای سیاسی آقای هاشمی نژاد مجددا" گسترش پیدا کرد، به طوری که در سفری که به شیراز و اصفهان رفته بود به علت سخنرانیهائی که در آنجا انجام داده بود وی را دستگیر کردند. او دو، سه ماهی در اصفهان زندانی بود. بعد از آن فعالیتهای مشترک ما شروع شد. او با جمع کوچکی که آن روز کار میکردیم و کارهای پنهان از چشم دستگاه را سرو سامان میدادیم مشغول همکاری شد با پیوستن آقای هاشمی نژاد به آن جمع کوچک جمع ما، نیرو و نشاط تازهای گرفت، و فعالیتهای گستردهتری را شروع کرد. در سال 53 یا 54 او مجددا" به دنبال فعالیتهای سیاسی تند و بیپروائی که داشت به اتفاق آقای طبسی در مشهد دستگیر شد. این بار گرفتاری او در زندان 2 سال به طول انجامید.
در اواخر سال 55 او در زندان مشهد از نزدیک با گروهکها آشنا شد. از مجموع این برخوردها تجربیات ارزندهای اندوخت و دریافتهای خود را به خارج از زندان منتقل کرد. از همان اوقات بود که کینه آقای هاشمی نژاد در دل این گروهک منافق پدید آمد زیرا او از نزدیک چم و خم کارهای آن ها را دیده بود و دورویی و نفاق آن ها و انحرافات فکری آن ها را از نزدیک لمس کرده بود. وقتی وی از زندان بیرون آمد ضمن این که انحرافات این گروه را به خوبی میدانست در صدد آن بود که شاید بتواند با ملاطفت و ملایمت و نصیحت به مسیر صحیح بکشاند. و در این راه چه کوششها که او نکرد.در یک برههای از زمان او به راستی بزرگوارانه در مقابل آن ها نرمش نشان داد لیکن بالاخره مشخص شد که این ها از آن خط نیستند. این بود که او پس از آن همه بی اثر ماندن ملاطفت و نصیحت بالاخره قاطعانه در مقابل آن ها ایستاد. آقای هاشمی نژاد از جمله کسانی بود که پیش از بقیهی چهرههای معروف مورد غضب و اتهام گروههای منافق و افراد وابسته به آن ها قرار گرفتند.
در سال 57 که شعله انقلاب روشن شده بود. به تدریج او در مشهد یکی از گردانندگان اصلی حرکتهای مردمی شد. او در سروسامان دادن و هدایت و فکر دادن جنب و جوشهای اسلامی شب و روز مشغول بود من وقتی که در آن سال از تبعید به مشهد بازگشتم دیدم که آن شهر بر محور ایشان و آقای طبسی میگردد این دو نفر تمام توان خود را وقف در تب و تاب نگه داشتن مبارزه میکردند. البته همه علماء و فضلا و طلاب در این زمینه نقش داشتند اما کارگردان و سر رشته دار مسائل عده معدودی بودند که از جمله مؤثرترین آن ها آقای هاشمی نژاد بود همان وقت هم او از سوی ساواک مورد سوء قصد قرار گرفت و به منزلش مواد منفجره پرتاب کردند اما خوشبختانه آن شب در همان روزها او در خانه نبود. در آن روزها (در دی ماه یا آذر ماه) ما روزها در یکی از مساجد جمع میشدیم و مشغول کار بودیم و شبها به خانههای خودمان نمیرفتیم چون شبها منازل ما نا امن بود. شبها را عموما" با هم و در منزل دوستان جائی دور از چشم جاسوسهای ساواک میگذراندیم و در همان شبها به منزل ایشان با مواد منفجره حمله کردند و به منازل دیگران هم حمله کردند، مثل منزل آقای طبسی و منزل خود بنده.
آن سوء قصد به جائی نرسید تا این که منافقین در روز سه شنبه (7/7/1360) کار نیمه تمام ساواک را به انجام رساندند.
آقای هاشمی نژاد نقش بسیار مؤثری در جریانات پیش از انقلاب داشت و پس از آن که من به دستور امام به تهران آمدم و دیگر همه بار بر دوش او و آقای طبسی بود. تا آن که انقلاب پیروز شد. وقتی انقلاب به پیروزی رسید این مرد بزرگوار در حفظ نظم شهر و حفظ پادگان نقش به سزائی داشت، او به اتفاق برادر عزیز دیگرمان آقای طبسی که خداوند ایشان را حفظ کند و طول عمر بدهد توانست که پادگان مشهد و پادگان لشگر 72 را از دست برد افراد فرصت طلب دور نگه دارد و سلاحها را حفظ کنند، و شهر را آرام نگه دارد و اداره نماید. شرح احوال آقای هاشمی نژاد در ماههای نخست پس از پیروزی داستان چندین ماه کار توان سوز و پیگیر بود.
در انتخابات خبرگان او از مشهد انتخاب شد و برای تدوین قانون اساسی به تهران آمد. بعد از آن وی در مشهد مشاغل رسمی را قبول نکرد ولیکن اداره کلاسهای درس، اداره حزب جمهوری اسلامی شاخه مشهد، و اداره فکری جوانان آن سامان به عهده آقای هاشمی نژاد بود این ها مسئولیت هائی بودند که او با کمال قدرت از عهدهشان بر میآمد.
بعد از پیروزی انقلاب بی شک کانون تفکرات اسلامی در خراسان شخص آقای هاشمی نژاد و کلاسهای ایشان بود و در هر برههای از زمان هر جا شبهه و اشکالی و سؤالی بود زبان گویا و فکر قوی ایشان بود که میتوانست عقدهها را باز کند و مشکلات را حل نماید.
در طول مدت بعد از انقلاب همچنین در دوران حرکت عمومی مردم پیش از پیروزی انقلاب آن سخنرانیهای پرشور و گرم و عمیق آقای هاشمی نژاد برکات زیادی را به بار میآورد. و در همه جا به افکار عمومی مردم سمت و سو میداد و غیر از سخنرانیها و خطبههای پرشوری که او ایراد میکرد باید بگویم که زندگی این عالم بصیر با همه فراز و نشیبهایش بر روی هم یک خطابه پرشور و هنرمندانه بود و به قول شاعر:
فرود آمد از منبر روزگار
بسر برد او خطابه نامدار
مسئولیت سنگین خود را از سال 1341 تا صبح روز سه شنبه هفتم مهر (یعنی در طول 19 سال) به خوبی انجام داد و هم با کمال سربلندی و سرافرازی به لقاء ا... پیوست و به شهادت رسید. البته شهادت برای شخصی مثل این عالم بصیر و سخنور و بزرگوار یک افتخار است. همچنان که برای کشندگان و دشمنان مایه روسیاهی است. هاشمی نژاد از لحاظ شخصی فرد متواضعی بود، انسان شجاعی بود خوش فکر و خوش قریحه بود، زحمت کشیده و درس خوانده بود، بی طمع و بدون چشم داشت به مال و مقام کار میکرد و به کار علاقه داشت. صداقت و اخلاص و وفای او را همه میدانند. او یک شخصیت از همه نظر ممتاز بود. من احساس میکنم برادر عزیز و گران بهائی را که قلبا" و روحا" به او خیلی متکی بودم و همواره به او دلخوش و امیدوار بودم از دست داده ام.
مردم خراسان یک پدر دلسوز و یک برادر علاقهمند و فداکار را از دست دادند و ملت ایران یک فرزند ارزشمند و کم نظیر را. او در قضایای جنگ تحمیلی دو نوبت به مناطق جنگی آمد. یک بار از تهران به اتفاق هم به اهواز رفتیم و چند روزی با ما ماند و بعد به اتفاق به دزفول میرفتیم و در آنجا هم در پشت جبهه خدمات ارزندهای انجام داد. خدایش رحمت کند و به ملت در مقابل از دست دادن این گوهر گرانبها عطیه ارزندهای عطا نماید خداوند این خسارت را خود جبران کند. و به بازماندگان آن بزرگ مرد و فرزندانش و به همسرش صبر و اجر فراوان عنایت کند.
والسلام
سید علی خامنه ای
سنتها از دیدگاه قرآن
**صفحه=3@
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه
نوشته حاضر، محصول تحقیقاتی است که در زمینه آیات قرآنی مربوط به سنتها به عمل آمده و اکنون در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد.
بحث سنتها از جمله بحثهای بسیار مفید و ارزشمند قرآنی است که دامنهای وسیع و گسترده دارد و بجا است صاحبنظران و اندیشمندان آشنا با قرآن کریم در این زمینه کار بیشتری انجام دهند و گامهای بلندتری بردارند.
آنچه در این نوشته آمده، زمینهای است برای اندیشیدن بیشتر و بررسی عمیقتری که لازم است در این بحث به عمل آید. بدین معنی که محتوای این کتاب، افقی را در برابر خواننده میگشاید که به او امکان میدهد چشم انداز وسیعی از میدان بحث سنتها را مشاهده کند و اگر اهل تحقیق و فحص باشد به سرچشمه هائی از معارف سعادت بخش قرآن کریم دست یابد.
مطالب این کتاب، ابتدا بهعنوان یادداشتهائی که میتواند راه را برای تحقیقات گستردهای در زمینه سنتهای الهی هموار سازد تهیه شده بود. لکن پس از آنکه در پائیز 1360 این یادداشتها به همان شکل ابتدائی در صفحه ایدئولوژی روزنامه جمهوری اسلامی به چاپ رسید، تعدادی از دوستان پیشنهاد کردند همراه با اضافات و اصلاحاتی بهصورت یک کتاب چاپ شود و در اختیار اهل تحقیق قرار گیرد. این پیشنهاد بدان امید از سوی اینجانب پذیرفته شد که این یادداشتها کمکی باشد به کسانی که مایل هستند و میتوانند وقت
**صفحه=4@
بیشتری صرف این مبحث بسیار مفید قرآنی کنند و گامهای بعدی را در تکمیل آن بردارند. بخصوص که در دانشگاههای ما از این پس به برکت انقلاب اسلامی توجه به معارف قرآنی جایگاه والائی خواهد داشت و این کتاب میتواند کار اساتید و دانشجویان را در پژوهشهایی که میخواهند در مبحث سنتهای الهی داشته باشند آسان کند. از سوی دیگر، با توجه به اینکه در این تحقیقات، شیوه جدیدی از تفسیر موضوعی قرآن کریم ارائه شده است، کتاب حاضر میتواند بهعنوان الگویی عملی برای چگونگی برخورد با مباحث قرآنی مورد استفاده اهل تحقیق قرار گیرد.
در این کتاب، ابتدا معنای «سنت» مورد بررسی قرار گرفته و سپس «سنتهای مطلق یا بنیادی»، «سنتهای مربوط به مؤمنین»، «سنتهای مربوط به گمراهان» و «سنتهای مانع» در سه فصل جداگانه معرفی شدهاند. ضمنا در کنار استخراج سنتها از لابهای آیات قرآنی، در موارد لازم به بحثهای جنبی در مورد آیات نیز پرداخته شده که بر ارزش این تحقیقات افزوده است.
از جمله مراحلی که میتواند در غنیتر شدن تحقیقات ارائه شده در این کتاب (مبحث سنتها) مؤثر باشد، تعیین جایگاه هر یک از سنتهای الهی و مشخص شدن سنتهای حاکم و سنتهای محکوم میباشد. این کار میتواند با تنظیم سنتهایی که از آیات قرآنی استخراج شده و بهطور مشخص معرفی گردیدهاند، انجام گیرد. بدیهی است این کار صرفا از عهده کسانی برمیآید که از علم تفسیر قرآن کریم بهره کافی داشته باشند.
امید آنکه معارف ارزشمند قرآنی همواره چراغ راه نسلهای آینده بوده و ارزشهای الهی راهنمای عملی زندگی مسلمانان باشد. انشاء الله.
مسیح مهاجری
تهران - مهرماه 1361
**صفحه=5@
سنت چیست؟
یک بخش از قرآن کریم را آیات «سنتها» تشکیل میدهند «سنتها»، بنابر آنچه از کتب لغت به دست میآید به معنای «روش و طریقه» است. صاحب المنجد میگوید:
السنة: السیرة، الطریقه، الطبیعة، الشریعة
(سنت عبارتست از سیره، طریقه، طبیعت و راه و روش).
صاحب اقرب الموارد هم همین معانی را برای آن آورده؛ و راغب اصفهانی در مفردات میگوید:
و سنة النبی طریقته التی کان یتحراها: و سنة الله تعالی قد تقال الطریقة حکمته و طریقة طاعته...
(سنت پیامبر یعنی روشی که آن حضرت بر آن بود و گاهی به روش حکمت خدا و چگونگی طاعت از خدا «سنت الله» گفته میشود...).
مفسرین هم همین معنی را برای «سنت» ذکر کردهاند: مرحوم علامه طباطبائی رحمة الله علیه در المیزان در تفسیر آیهی شریفهی 137 آل عمران میفرمایند:
السنن جمع سنة و هی الطریقة المسلوکة فی المجتمع!
**صفحه=6@
و در تفسیر آیهی شریفه 38 انفال میفرمایند:«والسنة هی الطریقة و السیرة **زیرنویس=المیزان ج 9 ص 75 .@ ».
فخر رازی در تفسیر آیهی شریفهی 137 آل عمران بهصورت بازتری این کلمه را مورد بررسی قرار میدهد. او میگوید:
و اما السنة فهی الطریقة المستقیمة و المنال المتبع و فی اشتقاق هذه اللفظة وجوه: الاول انها فعلة من سن الماء یسنه اذا و الی صبه و السن الصب للماء. و العرب شبهت الطریقة المستقیمه بالماء المصبوب فانه لتوالی اجزاء الماء علی نهج واحد یکون کالشیی الواحد و السنة فعلة بمعنی مفعول.
و ثانیها ان تکون من سننت النصل و السنان اسنه سنا فهو مسنون اذا حدوله علی المن. فالفعل المنسوب الی النبیی سمی سنة علی معنی انه مسنون.
و ثالثها ان یکون من قولهم سن الایل اذا احسن الرعی. والفعل الذی داوم علیه النبی ص سمی سنة بمعنی انه علیه الصلاة و السلام احسن رعایته و ادامته. **زیرنویس=تفسیر فخر رازی ج 3 ص 79 چاپ عثمانی .@.
(سنت به معنای روش مستقیم و مورد پیروی است و در مورد ریشه لغوی این کلمه وجوهی گفته شده است. اول آنکه از «سن الماء» به معنای استمرار ریزش آب گرفته شده و به معنای مفعولی در روش متوالی بکار میرود. دوم آنکه از «سننت النصل» گرفته شده و در مورد عمل پیامبر اکرم از آن جهت که دارای حدود معین و مشخصی است، بکار رفته و به آن سنت گفته میشود. و سوم آنکه از «سن الایل» که بهنگام گردش مداوم و نیکوی شتر بکار میرود گرفته شده و به همین جهت به آن دسته از اعمال پیامبر اکرم که آن حضرت بهطور مداوم آن را انجام میدادند «سنت» گفته شده است...).
وجوه دوم و سوم برای منشأ تداول کلمه سنت دربارهی فعل نبی مناسب است و وجه اول برای توجیه استعمال این کلمه در افعال الهی و قوانین مقرره از جانب خدا برای تدبیر جهان موجه به نظر میرسد. بنابراین، در مجموع
**صفحه=7@
میتوان گفت: سیره عبارتست از طریقه و روشی که خداوند برای تدبیر جهان (که مآلا تدبیر انسان میباشد) اتخاذ فرموده و قوانینی که بهفرمان الهی بر جهان حکمفرما میباشند.
در قرآن کریم، کلمه و سنت، 16 بار در 11 آیه بکار رفته که بهاستثناء یک مورد همواره «سنت الهی» مقصود بوده است. در آیهی 26 نساء پس از بیان برخی احکام آمده است:
یرید الله لیبین لکم و یهدیکم سنن الذین من قبلکم.
(خدا اراده کرده است سنتهای پیشینیان را برای شما بیان کند).
در این مورد، مقصود از سنت روشی است که خدا ترسان پیشین داشتند و آیه درصدد بیان این نکته میباشد که مردم با عمل به این احکام روشی را دنبال خواهند کرد که پیشینیان مؤمن بدان پای بند بودند. بهر حال، در این مورد هم کلمهی «سنت» به معنای طریقه و روش بکار رفته است.
آیات دیگری که کلمهی «سنت» در آنها بکار رفته و در همهی آنها مقصود سنت الهی **زیرنویس=سنت گاهی به ایجاد کننده سنت نسبت داده میشود و گاهی یکسانی که دربارهی آنها سنت اجراء میشود ولی روشن است که در این موارد هم منظور سنت الهی است که درباره آنها اجرا میشود .@ است از این قرارند:
آل عمران 137: قد خلت من قبلکم سنن فسیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین.
(قبل از شما مللی بودند و رفتند، در اطراف زمین گردش کنید تا ببیند آنان که وعدههای خدا را تکذیب کردند چگونه هلاک شدند.
انفال 38: قل للذین کفروا ان ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف و ان یعودوا فقد مضت سنة الاولین.
ای رسول ما کافران را بگو که اگر از کفر خود دست کشیده و به راه ایمان باز آیید هر چه از پیش کردهاید بخشیده شود و اگر به کفر و عصیان روی آرید، سنت الهی مانند گذشتگان در انتظار آنهاست.
حجر 11- 13: و ما یاتیهم من رسول الا کانوا به یستهزون، کذلک نسلکه
**صفحه=8@
فی قلوب المجرمین، لا یؤمنون به و قد خلت سنة الاولین.
(ولی هیچ رسولی بر این مردم نادان نمیآید جز آنکه به استهزای او می پردازند. اینگونه ما قرآن را در دل زشتکاران داخل سازیم.
اسراء 76-77: و ان کادوا لیستفزونک من الارض لیخرجوک منها و اذا لا یلیئون خلافک الا قلیلا، سنة من قد ارسلنا قبلک من رسلنا و لا تجد لسنتنا تحویلا.
و نزدیک بود که کافران تو را در سرزمین خود سبک کرده و از آنجا به مکر یا به قهر بیرون کنند، در این صورت پس از اندک زمانی بیش زیست نمیکردند. ما آئین همه پیامبرانی را که پیش از تو فرستادیم همین قرار دادیم و این طریقه ما را تغییر پذیر نخواهی یافت.
کهف 55: و ما منع الناس ان یؤمنوا اذ جاءهم الهدی و یستغفروا ربهم الاان تاتیهم سنة الاولین او یاتیهم العذاب قبلا.
و چون هدایت الهی قرآن بخلق رسید چه چیز مانع آنها شد که به درگاه پروردگار خود توبه و استغفار کنند و جز این نیست که همین امر سبب میشود تا سنت عقوبت پیشینیان به ایشان هم برسد یا با مجازات و عذاب خدا روبرو شوند.
فاطر 42 و 42: و اقسموا بالله جهد ایمانهم لئن جاءهم نذیر لیکونن اهدی من احدی الامم فلما جاءهم نذیر ما زاد هم الا نفورا. استکبارا فی الارض و مکر السیی و لا یحیق المکر السیی الا باهله فهل ینظرون الاسنت الاولین فلن تجد لسنت الله تبدیلا و لن تجد لسنة الله تحویلا.
مشرکان عرب محکمترین قسم بنام خدا یاد میکردند که اگر پیغمبری از جانب خدا برای هدایت آنها بیاید، از هریک از امم یهود و نصاری بهتر هدایت یابند و آنگاه که رسول آمد چیزی بر آنها افزوده نشد جز بداندیشی بدینجهت که میخواستند در زمین تکبر و گردنکشی کنند و مکر اندیشند و مکر زشت و کار بد جز صاحبش احدی را هلاک نخواهد ساخت، آیا اینان جز آنکه به طریقهی امم گذشته هلاک شوند، انتظاری دارند؟ طریقه خدا هرگز مبدل نخواهد شد. و طریقهی حق هرگز تغییر نمیپذیرد.
مؤمن 84 و 85: فلما رأو بأسنا قالوا آمنا بالله وحده و کفرنا بما کنا به مشرکین فلم یک ینفعهم ایمانهم لما رأوا یأسنا سنت الله التی قد خلت فی عباده و خسر هنا لک الکافرون.
**صفحه=9@
پس آنگاه که شدت قهر و عقاب ما را بچشم دیدند در آنحال گفتند ما به خدای یکتا ایمان آوردیم و به همهی بتهایی که شریک خدا گرفتیم کافر شدیم، اما ایمانشان پس از مشاهدهی مرگ و دیدن عذاب ما بر آنها هیچ سودی نبخشید، این سنت الهی است که در میان بندگان حکمفرماست و بدینگونه است که کافران زیانکارند.
فتح 22 و 23: و لو قاتلکم الذین کفروا لولوا الادبار ثم لایجدون ولیا و لا نصیرا، سنة الله التی قد خلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبدیلا.
و اگر کافران با شما (مسلمین) به جنگ برخیزند از قتال شما پشت گردانیده و فرار کنند دیگر هیچ ناصر و یاوری برای خود نیابند سنت الهی بر این بوده و ابدا در این سنت خدا تغییری نخواهد یافت.
احزاب 60-62: لئن لم ینته المنافقون والذین فی قلوبهم مرض و المرجفون فی المدینة لنغرینک بهم ثم لایجاورونک فیها الا قلیلا ملعونین و اینما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتیلا سنة الله فی الذین خلوا من قبل و لن تجد لسنة الله تبدیلا.
البته اگر منافقان و آنانکه در دلهاشان مرض و ناپاکی است و هم آنها که در مدینه، دل اهل ایمان را مضطرب و هراسان میسازند، دست نکشند، ما هم تو را بر آنان برانگیزیم تا از آن پس جز اندک زمانی زیست نتوانند کرد. این مردم پلید و بدکار، راندهی درگاه حقاند هر جا یافت شوند آنان را گرفته به قتل رسانید. این سنت خداست که در همهی ادوار و امم گذشته برقرار بوده و هرگز سنت خدا مبدل نخواهد گشت.
احزاب 38: ما کان علی النبی من حرج فیما قرض الله له سنة الله فی الذین خلوا من قبل و کان امر الله قدرا مقدورا.
پیغمبر را در حکمی که خدا بر او مقرر فرموده گناهی نیست، سنت الهی در میان آنانکه در گذشتند هم اینست و فرمان خدا حکمی نافذ و حتمی خواهد بود.
در این آیات نکاتی وجود دارند که باید مورد بررسی قرار گیرند:
یکی از این نکات اینست که کلیهی این آیات بهاستثناء آیهی شریفه 38 احزاب در زمینهی عذاب الهی برای آنها که نسبت به دین و پیامبران و احکام الهی بی اعتنا بودند صحبت میکنند و همگی درصدد بیان این مطلب هستند که روش خدا در برابر اینگونه افراد و اقوام اینست که آنها را مورد عذاب قرار میدهد.
**صفحه=10@
بنابراین، کلمهی «سنت» در همهی این موارد به معنای طریقه و روش و به عبارت دیگر قانون مسلم و مستمر است.
تعبیر «خلو» که در برخی از این آیات به شکلهای «خلت» برای خود «سنت» و «خلوا» برای مردمی که این سنت دربارهی آنها باجراء در آمده، بکار رفته است به معنای «گذشت» زمانی است و در مورد اول به معنای سنتی است که در مورد مردم در زمان گذشته باجراء درآمده و در مورد دوم به معنای مردمی است که رفتند و این سنت در زمان حیاتشان دربارهی آنها باجراء درآمده است. در آیهی شریفهی 38 اتصال بجای «خلت» تعبیر «مضت» بکار رفته که همان معنی را افاده میکند. فخر رازی در این مورد بیانی دارد که چگونگی بکار گرفته شدن این تعبیر را روشن میسازد. او ضمن تفسیر آیهی شریفهی 137 آل عمران میگوید: «قال الواحدی اصل الخلو فی اللغة الانفراد، والمکان الخالی هوا المنفرد عمن یسکن فیه و یستعمل ایضا فی الزمان بمعنی المضی لان ما مضی انفرد عن الوجوه و خلا عنه و کذا و کذا الامم الخالیة» **زیرنویس=تفسیر فخر رازی ج 3 ض 78 .@.
در این باره که سنت در این آیات چیست؟ اختلاف شده و بگفتهی فخر رازی اکثر مفسرین معتقدند همان، هلاک و استیصال است به دلیل اینکه در بسیاری از این موارد و از جمله آیهی شریفهی 137 آل عمران امر به مطالعه و دقت در پایان کار مکذبین شده است.
فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین و باید مقصود این باشد که به پیروان پیامبر اسلام حتی گوشزد کند مانند آن اقوام که پیامبرانشان را تکذیب کرده و دچار بلاهایی شوند نباشند.
فخر رازی اضافه میکند که مجاهد گفته است مقصود سنت خدا دربارهی مؤمنین و کافرین هر دو است. و این آیات میخواهند بگویند هیچیک از این دو گروه باقی نمیمانند و دنیا را هر دو دسته از دست میدهند ولی مؤمنین آخرت را خواهند داشت در حالی که کفار از آنهم محرومند. مجاهد وجود «فانظر
**صفحه=11@
واکیف کان عاقبة المکذبین» را اینطور توجیه میکند که چون تأمل در وضعیت یکی از این دو گروه برای درک موقعیت دیگری کفایت میکند، تنها به امر به مطالعهی حال و عاقبت کار مکذبین اکتفا شده است. **زیرنویس=تفسیر فخر رازی ج 3 ص 79 .@.
به نظر میرسد، جای هیچگونه تردید نیست که نظریهی اول منطبق با این آیات است زیرا سیاق این آیات که همگی بیانگر انحاء مختلف عذاب الهی برای مکذبین امم سالفه هستند بهترین گواه بر درستی آن میباشد.
بهر حال، مقصود از سنت هر چه باشد تردیدی نیست که طریقه و روشی است الهی نسبت به انسان. بنابراین، کلمهی «سنت» در قرآن کریم به معنای یاد شده استعمال شده است و آنچه از این موارد استفاده میشود همان است که لغت میگوید و مفسرین بیان کردهاند. **زیرنویس=تنها آیهی شریفهی 38 احزاب باقی میماند که سیاقش سیاق عذاب نیست و در زمینهای دیگر وارد شده اما بهر حال کلمهی «سنت» در آن آیه نیز به معنای طریقه و روش یا قانون مستمر الهی است.
آیهی مورد نظر به دنبال داستان مقرر داشتن ازدواج پیامبر اکرم با همسر زید میباشد که قرآن کریم آن را اینطور بیان میفرماید:
و اذ تقول للذی انعم الله علیه و انعمت علیه امسک علیک زوجک و اتق الله و تخفی فی نفسک ما الله مبدیه و تخشی الناس والله احق ان تخشیه فلما قضی زید منها و طراز و جناکها لکی لایکون علی المؤمنین حرج فی ازواج ادعیائهم اذا قضوا منهن و طرا و کان امر الله مفعولا - احزاب 37.
ترجمه ی آیهاینست که، و چون تو با آنکس که خدا و تو به او نیکی کردهاید گفتی: همسرت را نگاهدار و از خدا بترس. در حالی که در قلب خود چیزی را پنهان داشتی که خدا آن را آشکار میسازد تو این راز را به خاطر ترس از مردم پنهان داشتی در حالی که خدا سزاوارتر است برای ترسیدن بنابراین پس از آنکه از او کامی گرفت او را به همسری تو درمیآوریم تا برای مؤمنین حرجی در مورد همسران پسر خواندههایشان پس از آنکه از آنها کام گرفتند وجود نداشته باشد. و خواست خدا قطعا به اجرا در میآید.»
خلاصهی داستان اینست که: پیامبر اکرم به ازدواج با زنی بنام زینب بنت جحش که دختر عمهی آن حضرت بود تمایل داشتند. زینب همسر زید بن حارثه بود که ابتدا بندهی پیامبر اکرم (ص) بود و آن حضرت او را آزاد فرمودند و او را به پسر خواندگی خود مفتخر نمودند زید نزد پیامبر اکرم از زینب شکایت کرد و قصد طلاق او را داشت ولی رسول اکرم (ص) او را از این کار نهی فرمودند. سرانجام زید زینب را طلاق داد و رسول اکرم (ص) او را به همسری خویش درآوردند. المیزان ج 16 ص 322 و 326 و 327.
بهموجب برخی از روایات وارده سبب نزول آیهاین بود که خداوند به پیامبر اکرم (ص) اطلاع داده بود که زید زینب را طلاق خواهد داد و زینب از همسران پیامبر اکرم (ص) خواهد بود و چون پیامبر اکرم به زید که بهقصد طلاق زینب به خدمت آن حضرت رفته بود فرمودند، راه «امسک علیک زوجک». خداوند این آیه را نازل فرمود تا به آن حضرت بفرماید چرا به زید چنین گفتی در حالی که به تو خبر داده بودیم که زینب همسر تو خواهد شد. المیزان ج 16 ص 326 و 327.
در این آیهی شریفه قسمتهایی وجود دارد که باید روشن شوند تا بما کمک کنند برداشت روشنتری از آن داشته باشیم.
یک نکتهاینست که عبارت «انعم الله علیه و انعمت علیه» یعنی چه؟ نعمت خدا و رسول اکرم (ص) بر زید چه بوده است؛ از خود آیه نمیتوان چیزی فهمید ولی با توجه به روایات وارده باید مقصود از نعمتی که رسول اکرم (ص) بر زید ارزانی داشتهاند همان آزاد ساختن او و زینب را به ازدواج او درآوردن و او را پسر خوانده خود ساختن باشد. نعمت خدا بر او ظاهرا چیزی جز نعمت هدایت و قرار دادن او در شرایطی که پسر خواندهی پیامبر اکرم (ص) شود نمیتواند باشد.
قسمت دیگر آیه عبارت «و تخفی فی نفسک ما الله مبدیه» میباشد. پیامبر اکرم چه چیزی را پنهان کرده بودند که خدا آن را آشکار ساخت؛ در این باره دو احتمال وجود دارد: یکی اینکه آن حضرت همان تمایل قلبی به ازدواج با زینب را پنهان کرده باشند، دیگر اینکه همانطور که در برخی روایات آمده با توجه به اینکه خدا آن حضرت را از ازدواجشان با زینب باخبر ساخته بود، آن حضرت این مطلب را پنهان داشتند تا پیش از تحقق آشکار نشده باشد.
در تفسیر شریف المیزان احتمال دوم تأیید شده و احتمال اول که جمعی از مفسرین برآیند به دلیل اینکه لازم میآید در وجود مقدس رسول اکرم (ص) جنبه ی تربیت الهی ضعیف بوده باشد و در نتیجه به همسر دیگران که حلال آنها است چشم داشته باشند در حالی که اسلام چنین کاری را جایز نمیداند، مردود شناخته شده است. المیزان ج 16 ص 223.
نظر مختار تفسیر شریف المیزان با برخی روایات وارده از جمله حدیثی که در آن امام رضا (ع) به پرسشهای برخی از اهل کتاب (به تعبیر المیزان اصحاب الملل) در حضور مأمون دربارهی عصمت انبیاء پاسخ دادهاند منطبق است. امام (ع) بهموجب این حدیث در این باره چنین فرمودهاند: «و اما محمد و قول الله عزوجل و تخفی فی نفسک ما الله مبدیه و تخشی الناس و الله احق أن تخشاء فان الله عزوجل عرف نبیه (ص) اسماء ازواجه فی دار الدنیا و اسماء ازواجه فی الاخرة و اتهن امهات المومنین واحد، من سمی له زینب بنت جحش و هی یومئذ تحت زید بن حارثه فاخفی اسمها فی نفسه و لم یبده لکیلا یقول احد من المنافقین، انه قال فی امرءة فی بیت رجل أنها احد ازواجه من امهات المؤمنین و خشی قول المنافقین. قال الله عزوجل و تخشی الناس و الله احق ان تخشاه. یعنی فی نفسک، المیزان ج 16 ص 326.
ترجمه: و اما اینکه خدای عزوجل درباره محمد فرموده است در تخفی فی نفسک ما الله مبدیه...»، خدا اسمهای همسران دنیا و آخرت پیامبر اکرم را به اطلاع آن حضرت رساند و اینکه آنها در حکم مادران مؤمنین هستند. یکی از کسانی که نامش در میان اسامی همسران پیامبر بود زینب دختر جحش بود که در آن زمان همسر زید بن حارثه بود و حضرت رسول نام او را به زبان نیاورد تا مبادا منافقین بگویند پیامبر به زن دیگران طمع کرده است... خدا به پیامبر فرمود از ذکر نام زینب پروا مکن زیرا اگر قرار بود در این باره از کسی پروا کنی خدا سزاوارتر بود و اینک که خدا خود نام او را به تو اطلاع داده است تو نیز از مخفی نگاهداشتن آن خودداری کن.
آن دسته از مفسرین که احتمال اول را برگزیدهاند در پاسخ به این پرسش که آیا امر با عصمت انبیاء سازگار است و با احکام شرع منافاتی ندارد؛ میگویند، این حالتی است جبلی که در همهی افراد بشر وجود دارد و اگر کسی در قلب خود احساس چنین کششی را نسبت به یک نامحرم بکند ولی آن را به مرحلهی عمل درنیاورد هیچ ضرری به جائی نمیزند و هیچ منافاتی با عصمت یا احکام شرع ندارد. المیزان ج 16 ص 323.
سید مرتضی (ره) در کتاب تنزیه الانبیاء در رد این استدلال میگوید، این مطلب دربارهی افراد عادی درست ولی دربارهی انبیاء نمیتوان آن را پذیرفت زیرا این امر موجب تنزل رتبهی آنها میشود. اینان برای توضیح بیشتر، مطلب را از دو راه پی گیری میکنند، یکی اینکه عشق یک مرد به همسر مرد دیگر به عدالت او ضرر میرساند و موجب کاهش منزلت او میشود. در عین حال چگونه ممکن است چنین امری از ارزش و منزلت یک پیامبر نکاهد؟! دیگر اینکه اینطور نیست که پیامبران تنها از آنچه به عمل کشیده میشود در موارد محرمه نهی شده باشند بلکه برای اینکه کاملا بی نقص باشند باید از کلیهی عیوب حتی آنها که از قدرتشان هم خارج است مبرا باشند و به همین جهت است که، فظاظة غلظت، عجله و امثال آنها که امراض قلبیاند و جذام و برص، بدشکل بودن و ناموزون بودن اندام که مربوط به آفرینشند و هیچکدام در اختیار و امکان خود شخص نیستند از وجود پیامبران نفی شده است، تنزیه الانبیاء ص 111 و 112 .
به نظر میرسد انتخاب یکی از این دو احتمال متوقف است بی روشن شدن معنای عبارت دو نخشی الناس و الله احق ان تخشاه» آیا این عبارت حاوی عتابی از جانب خدا نسبت به پیامبر اکرم است یا خیر؟ اگر عتاب باشد باید از اینجا ناشی شده باشد که پیامبر اکرم (ص) چون میترسیدند مردم آن حضرت را به خاطر عشقی که از زینب در دل داشتند سرزنش کنند آن را پنهان کردند؛ در نتیجه خداوند با لحن عتاب میفرماید نباید از مردم بترسی و در اثر آن ترس کاری که آشکار شدنش موجب رسوایی تو باشد انجام ندهی. و اگر عتاب نباشد به این صورت است که پیامبر اکرم اینکه آگاهیشان را نسبت به آیندهی این قضیه و این که بالاخره زینب همسر آن حضرت خواهد شد به اطلاع مردم برسانند هم بیم داشت زیرا ممکن بود منافقین پیرآیههائی به آن حضرت ببندند؛ در نتیجه خداوند با لحن تعلیم و برای تشجیع به آن حضرت فرمود آنچه را که سرانجام باید خدا آشکارش کند مخفی نکن و دستاویزهایی را که ممکن است مردم در این جریان به دست بیاورند به هیچ بگیر اینها کسانی نیستند که شایستگی آن را داشته باشند که تو از آنها بیمی به خود راه بدهی، آنکه باید از او ترسید خدا است نه این مردم.
با توجه به آنچه در دو آیه بعد یعنی آیه 39 همین سوره آمده است که بهموجب آن پیامبران فقط از خدا میترسند و از غیر خدا واهمهای ندارند «الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احدا الا الله» این سنت خداست در حق آنانکه تبلیغ رسالت خدا به خلق میکنند و از خدا می ترسند و از هیچکس جز خدا نمیترسند و خدا برای حساب و مراقب کار خلق به تنهائی کفایت میکند. تردیدی نیست که نمیتوان گفت پیامبر اکرم از مردم ترسی داشته است و اگر چیزی بود همان ترس به معنای نگرانی برای دین و مورد حمله قرار گرفتن مقام رسالت بود و نه چیز دیگر. بنابراین، عبارت «تخشی الناس و الله احق ان تخشاه؛ هیچگونه عتابی را در بر ندارد و دارای لحن تعلیم و تشجیع است و در نتیجه در مورد عبارت «و تخفی ما فی نفسک مالله مبدیه» احتمال دوم متعین است، یعنی آنچه پیامبر مخفی فرمودند همان آگاهیشان به سرانجام ماجرا بود نه عشقشان به زینب.
با بیانی که آوردیم، معنای دو عبارت «و تخفی فی نفسک ما الله مبدیه» و «تخشی الناس والله احق ان تخشاه» بهخوبی روشن شد و بدین طریق پاسخ شبهات وارده در این مورد بدون نیاز به روایات وارده و همین طور بدون نیاز به آنچه از مرحوم سید مرتضی (ره) نقل کردیم و در آن مناقشاتی بچشم میخورد، وارد میشود.
قسمت دیگر آیهی شریفه که باید بررسی شود ذیل آن است که میفرماید «فلما قضی زید منها و طرا زوجنا کها لکی لایکون علی المومنین حرج فی ازواج ادعیائهم اذا قضوا منهن و طرا و کان امر الله مفعولا.» این قسمت از آیهی شریفه از دو نظر میتواند برداشت ما را از عبارت «و تخشی الناس والله احق ان تخشاء» که گفتیم دارای لحن تشجیع است نه عتاب» تأئید نماید. یکی اینکه امر ازدواج حضرت رسول ص با زینب را به رفع حرج از مؤمنین نسبت به ازدواج با ادعیائشان معلل میفرماید، و دیگر اینکه در آخر آیه میفرماید این یک امری است که خدا خواسته انجام شود و اراده خدا بهطور حتم تحقق میپذیرد. تعلیل ازدواج به این معنی است که این امر به خاطر مصلحتی که دارد باید انجام شود» و حتمی بودن مشیت الهی هم به این منظور یادآوری میشود که بهضمیمه آن تعلیل گوشزد کند خودداری از اعلام این مطلب (ازدواج پیامبر اکرم (ص) با زینب) فایدهای در بر ندارد چون بهر حال مردم باید با این واقعیت که موجب رفع حرج در موارد مشابه خواهد بود روبرو شوند.
بنابراین، آنچه از آیه شریفه فهمیده میشود اینست که خداوند به پیامبر اکرم (ص) میفرماید، تو این امر را از بیم آنکه مبادا ضرری متوجه رسالت تو شود پنهان داشتی در حالی که خداوند به خاطر مصلحتی که در آن وجود دارد تصمیم به افنای آن دارد و چون خدا چنین اراده فرموده است تو اصراری بر پنهان داشتن آن مکن. وقتی خدا تحقق امری را اراده فرماید جای هیچگونه نگرانی نخواهد بود. جالب اینست که در صدر آیهی بعد آمده است «ما کان علی النبی من حرج فیما فرض الله له» و این میتواند بیان خوبی برای برداشت ذکر شده باشد. یعنی میخواهد بفرماید اگر پیامبر اکرم ص این امر را انجام دهد خلافی نیست. این چیزی است که خدا برای آن حضرت قطعی ساخته است و این سنت و روش الهی است که اموری را به خاطر مصالحی حتمی و قطعی میسازد تا بدینوسیله آن امور باجراء در آیند.
با توجه به آنچه گفته شد هر گونه شبههای در زمینهی این آیهی شریفه برطرف میشود و اصولا با این برداشت؛ این آیه هیچگونه مذمتی را در بر ندارد تا درصدد توجیه آن برآییم .@.
نکتهی دیگری که در این آیات وجود دارد اینست که در برخی از آنها «سنت الهی» غیر قابل تبدیل توصیف شده است. این آیات عبارتند: از اسراء 77، فاطر 43، فتح 23 و احزاب 62، که در اولی تعبیر «تحویل» آمده و
**صفحه=12@
در آیهی دوم «تبدیل» و «تحویل» هر دو و در سوم و چهارم، فقط «تبدیل».
تحویل، هم دگرگون شدن و عبارة اخرای تبدیل است.
نکتهی دیگر اینست که اجراء سنت الهی در صورتی که حدود و قیودش
**صفحه=13@
کامل باشد کلیات دارد ولی باجراء درنیاید. در آیهی شریفهی 85 مؤمن میخوانیم «فلم یک ینفعهم ایمانهم لما راوا باسنا سنت الله التی فدخلت فی عباده و خسر هنا لک الکافرون» یعنی اگر مردمی کفر بورزند و به راه خدا نروند تا آنگاه که عذاب نازل شود و آنها با مشاهدهی آن پشیمان شوند و ایمان بیاورند فایدهای
**صفحه=14@
ندارد و این سنت الهی است که چنین ایمانی را نمیپذیرد. این نشان میدهد اگر مردمیباشند که مدتی از عمر خود را در کفر بسر برند و بعد توبه کنند و پیش از مشاهدهی عذاب الهی (یا اجرای هر سنتی که مستحق آن میباشند) ایمان بیاورند، دچار عقوبت نخواهند شد. خداوند توبهی آنها را میپذیرد و سنت خود را در امور آنها باجراء در نخواهد آورد. پذیرش توبه خود از سنتهای
**صفحه=15@
الهی است که میتواند مانع اجراء برخی سنتهای دیگر شود.
قل الذین کفروا ان ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف و ان یعود وافقد مضت سنت الاولین. انفال 38.
ای رسول ما کافران را بگو که اگر از کفر خود، دست کشیده و به راه ایمان باز آیید، هر چه از پیش کردهاید بخشیده شود. و اگر به کفر و عصیان روی آرید سنت الهی مانند گذشتگان در انتظار شماست.
مسالهی مهلت هم بازگو کنندهی همین معنی است. در تعدادی از آیات
**صفحه=16@
که سنتها آمده است که خداوند به بندگان مهلت میدهد تا بدلخواه خود راهی را که میخواهند برگزینند و سپس بهمقتضای عملشان سنتهای الهی دربارهی آنها باجراء درخواهد آمد:
و املی لهم ان کیدی متین؛ اعراف 183 و قلم 45
روزی چند به آنها مهلت دهیم و البته عقاب ما بموقع شدید است. فرا رسد.
**صفحه=17@
اصولا اینگونه بحثها با توجه به آزادی و اختیار انسان طرح میشوند و قرآن کریم همواره مسالهی آزادی انسان را گوشزد مینماید. در میان آیات سنتها آیاتی وجود دارد که این سنت الهی را با روشنی و وضوح بیان میفرمایند که فلاح و رستگاری انسان با گمراهی و شقاوت او به دست خود او است. خداوند او را بهگونهای آفریده است که زشت و زیبا را تشخیص میدهد و میتواند در اثر انتخاب راه درست خود را نجات دهد و در اثر بیراهه رفتن خود را به مهلکه دچار نماید:
شمس 7-10 و نفس و ما سویها. فالهمها فجورها و تقوایها. قد افلح من زکیها. و قد خاب من دسیها.
و قسم به نفس و آنکه او را نیکو بیافرید. و به او شر و خیر او را الهام کرد که هر کس نفس خود را از گناه و بدکاری پاک و منزه سازد بهیقین رستگار خواهد بود. و هر که آن را به کفر و گناه پلید گرداند، البته زیانکار خواهد گشت.
لیل 5-10: فاما من اعطی و القی و صدق بالحسنی. فسنیسره للیسری و اما من بخل و استغنی و کذب بالحسنی. فسنیسره للعسری.
اما هر کس عطا و احسان کرد و خدا ترس و پرهیزکار شد، و به نیکوئی تصدیق کرد، ما هم البته کار او را سهل و آسان میگردانیم. اما هر کس بخل ورزد و از جهل و غرور خود را از لطف خدا بی نیاز دارد و نیکوئی را تکذیب کند. پس بهزودی کار او را دشوار میکنیم.
از آیات «فلاح» و آیات «مغفرت» میتوان این نکته را استفاده کرد که اگر انسان در مدتی از عمر خود گمراه باشد و بعدا به خدا روی آورد و واقعا مؤمن و خدا ترس باشد او نیز در ردیف رستگاران است. بخصوص که آیات توبه که خود سنتی است مستقل این حقیقت را با صراحت بازگو میکنند.
بنابراین، به این نتیجه میرسیم که پارهای از سنتهای الهی همیشه بر اموری معلق هستند و اجراء آنها متوقف بر آن امور است و چه با سنت دیگری مانع اجراء آنها بشود. اکنون با توجه به مطالبی که تا اینجا به آن پرداختیم میتوان گفت: از بررسی آیات سنتها، یعنی آیاتی که کلمهی «سنت» در آنها بکار رفته و با توجه به مفاد برخی از سنتهای مذکور در قرآن کریم این نتایج به دست میآیند:
**صفحه=18@
1- «سنت» به معنای «طریقه و روش یا قانون مستمر» است.
2- سنتهای الهی قابل تغییر و تبدیل نیستند.
3- ممکن است برخی از سنتها بر برخی دیگر حاکم باشند.
اکنون با این دید به سراغ آیات سنتها میرویم تا ببینیم سنتها کدامند و چگونه باجراء درمیآیند و چه نسبتی با یکدیگر دارند؟
**صفحه=19@
اقسام کلی سنتها
سنتهای ذکر شده در قرآن کریم را در مرحلهی اول میتوان بدو دستهی کلی تقسیم کرد: سنتهای مطلق و سنتهای مقید.
مقصود از سنتهای مطلق آن دسته از سنتها است که متوقف بر چیزی نیستند و بهعنوان قوانین اساسی آفرینش و تدبیر انسان در پی ریزی این آفرینش و تدبیر دخالت قطعی دارند. به همین جهت است که این دسته از سنتها ثابت و عمومی هستند، یعنی از یکطرف بدون استثناء شامل کلیه انسانها میشوند و از طرف دیگر برای همیشه بوده و هستند و هیچ سنت دیگری نمیتواند بر آنها حاکم شود. بنابراین، علاوه بر «مطلق» عنوانهایی از قبیل: پایهای یا بنیادی، عمومی، حاکم، و غیر قابل تبدیل نیز بر این دسته از سنتها منطبقاند.
برخلاف این سنتها، سنتهایی هستند که تحقق آنها بر مقدماتی متوقف است که فراهم ساختن آنها در اختیار انسان میباشد به همین جهت این دسته از سنتها قابل تغییر و تبدیل هستند و مسالهی حاکم و محکوم نیز در آنها راه دارد.
تقسیمات دیگر
از این تقسیم کلی که بگذریم، میتوان تقسیمات دیگری نیز برای سنتها قائل شد که ضرورتی ندارد و به نظم بحث هم کمکی نمیکند. تنها یک تقسیم
**صفحه=20@
برای سنتهای مقید لازم است و آن تقسیم آنها به: سنتهای مربوط به مؤمنین، و سنتهای مربوط به کفار و بدکاران است.
بنابراین، مسیر بحث ما این خواهد بود که: ابتدا به بررسی سنتهای مطلق میپردازیم و سپس به ترتیب سنتهایی را که خداوند نسبت به مؤمنین و منحرفین مقرر فرموده است مورد مطالعه قرار میدهیم.
فصل اول - سنتهای مطلق یا بنیادی
سنتهای مطلق در تمام زمینههای زندگی بشر از کیفیت آفرینش، که تأثیر مهمی در تدبیر او دارد، گرفته تا مرگ جاری هستند و مطالعهی آنها بهخوبی نشان میدهد که خداوند انسان را بهگونهای آفریده و کلیهی امکانات سعادت را بهگونهای در اختیار او قرار داده که اگر بخواهد میتواند بهآسانی با بهره گیری از آن امکانات خود را با سعادت قرین سازد. بنابراین، اگر گروهی به سعادت خود پشت پا زدند و به سوء اختیار خود راه شقاوت پیمودند خود مسئول آن هستند کما اینکه گروه هدایت یافتگان خود سبب سعادت خود شدهاند. در نتیجه، میتوان گفت: سنتهای مطلق نقش عوامل هدایت را در زندگی انسان مختار دارند و سنتهای مقید بازدههائی هستند برای نحوههای گوناگون بهره برداری هائی که این انسان به حسن یا سوء اختیار خود از آنها مینماید.
سعی ما بر آنست که سنتهای مطلق را تا آنجا که ممکن است به ترتیب از آفرینش تا مرگ در اینجا بیاوریم. هر چند ممکن است این ترتیب به خاطر وجود برخی سنتهای هم عرض کاملا دقیق نباشد.
1- سنت آفرینش به وجه احسن:
سجده 7: الذی احسن کل شییء خلقه و بدا خلق الانسان من طین.
آن خدائی که هر چیز را به نیکوترین وجه خلقت فرمود و آدمیان را نخست از خاک بیافرید.
انسان هم یکی از «اشیاء»ی است که خدا آفریده، بنابراین آفرینش او هم بهموجب این آیهی شریفه به احسن وجه بوده است. کما اینکه در مورد دیگر دربارهی خود انسان میفرماید:
**صفحه=21@
تین 4: لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم.
ما انسان را در احسن تقویم بیافریدیم.
و در دو مورد میفرماید:
و صورکم فاحسن صورکم. غافر 64- تغابن 3
و شما را به نیکوترین صورتها بیافرید.
در این دو آیه مقصود از تصویر احسن باید همان آفرینش به وجه احسن از هر جهت باشد، تا انسان بتواند با این آفرینش که در نهایت اتقان است و دارای بهترین کیفیت ممکن میباشد به نحو احسن از آنچه خداوند برای او آفریده بهره بگیرد؛ و این اولین گام در تدبیر انسان است که با آفرینش او توأم است.
دربارهی معنای «فأحسن صورکم» در تفسیر شریف المیزان چنین آمده است: «والمعنی احسن خلق صورکم و ذلک ان الانسان جهز من دقائق التجهیز فی صورته بما یقوی به من الاعمال المتنوعة العجیبة علی ما لا یقوی علیه شیئی من سایر الموجودات الحیة و یلتذمن مزایا الحیاة بما لا یتیسر لغیره ابدا».
(مقصود اینست که خدا شکل انسان را به بهترین وجه آفریده است. زیرا بدن انسان به وسائل دقیقی مجهز است که او را به انجام کارهای گوناگون که موجودات دیگر قدرت آن را ندارند قادر میکند و از امتیازاتی بهرهمند میکند).
آیاتی را که خداوند متعال در آنها خود را به مناسبت آفرینش انسان «احسن الخالقین» نامیده است نیز میتوان اشارهای به این معنی دانست:
مؤمنون 14: ثم انشأناه خلقا آخر فتبارک الله احسن الخالقین.
پس از آن خلقتی دیگر انشاء نمودیم، آفرین بر قدرت کامل بهترین آفریننده.
صافات 125: اتدعون بعلاوه تذرون احسن الخالقین.
آیا بت بعل نام را خدا میخوانید؟ و خدای بهترین آفرینندهی عالم را ترک میگویید.
2- هدایت تکوینی:
طه 50: قال ربنا الذی اعطی کل شی خلقه ثم هدی.
بگو خدای ما آنکس است که همه موجودات عالم را
**صفحه=22@
نعمت وجود بخشیده و سپس به راه کمالش هدایت کرده است.
شعراء 78: الذی خلقنی فهو یهدین.
همان خدائی که مرا بیافرید. و سپس به لطف خود به راه راستم هدایت میفرماید.
زخرف 27: الذی فطرنی فانه سیهدین.
و جز آن خدائی که مرا آفریده و البته مرا هدایت خواهد کرد نپرستم.
قبلا در این آیات بحث شده است. تنها نکتهای که باید یادآوری شود اینست که آیهی اول یعنی آیه 50 طه به خاطر دارا بودن لحن کلی، علاوه بر هدایت تکوینی انسان (که آیات دوم و سوم یعنی 78 شعراء و 27 زخرف از مصادیق آن میباشند) گویای شمول هدایت تکوینی نسبت به کلیهی موجودات است و این نیز بخشی از تدبیر الهی نسبت به انسان میباشد که همه چیز را بر مبنای درستی و راستی در آفرینش و گردش قرار داده است تا انسان بتواند به بهره گیری صحیح از آنها توفیق یابد.
3- سنت هدایت فطری:
اعراف 172: و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهد هم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی شهدنا ان تقولوا یوم القیمة انا کنا عن هذا غافلین. 173: او لقولوا انما اشرک آباؤنا من قبل و کنا ذریة من بعدهم افتهلکنا بما فعل المبطلون.
و بیاد آر هنگامیکه خدای تو از پشت فرزندان آدم ذریه آنها را برگرفت و آنها را بر خود گواه ساخت که من پروردگار شما نیستم؟ همه گفتند بلی ما به خدائی تو گواهی دهیم که دیگر در روز قیامت نگوييد ما از این واقعه غافل بودیم. یا آنکه نگوييد که چون منحصرا پدران ما بدین شرک بودند و ما هم فرزندان بعد از آنها بودیم پس پیروی پدران خود کردیم. آیا به عمل زشت اهل باطل ما را به هلاکت خواهی رسانید.
روم 30: فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لایعلمون.
**صفحه=23@
پس تو ای رسول مستقیم روی به جانب آئین پاک اسلام آور و پیوسته از طریق دین خدا که فطرت خلق را آفریده است پیروی کن که هیچ تغییری در خلقت خدا راه ندارد. اینست آئین استوار حق ولیکن اکثر مردم از این حقیقت آگاه نیستند.
بحثهای لازم در این هر دو آیه قبلا گذشت، و برای بیان ارتباط آنها بحث فعلی و اینکه این یک قانون الهی است که همهی انسانها را با فطرت خداشناسی و خداجویی و خداپرستی میآفریند نیازی به توضیح نیست.
4- سنت قدر:
توبه 51: قل لن یصیبنا الا ما کتب الله لنا هو مولینا و علی الله فلیتوکل المؤمنون.
بگو هرگز خبر آنچه خدا خواسته بما نخواهد رسید. اوست مولای ما و البته اهل ایمان در هر حال بر خدا توکل خواهند کرد.
حجر 21: و ان من شئی الاعند نا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم.
هیچ چیز در عالم نیست جز آنکه منبع و خزینه آن نزد ما میباشد ولی ما از آن بر عالم خلق الا بقدر معین که مصلحت است نمیفرستیم.
شوری 27: و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فی الارض و لکن ینزل بقدر ما یشاء.
و اگر خدا روزی بندگان را وسیع و فراوان کند در روی زمین ظلم و طغیان بسیار کنند لیکن روزی خلق را بهاندازهای که بخواهد نازل میگرداند که خدا به احوال بندگانش بصیر و آگاهست.
زخرف 32: نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیوة الدنیا.
ما خود معاش و روزی آنها را در حیوة دنیا تقسیم کرده ایم.
الرحمن 7: و وضع المیزان
و میزان را در عالم وضع نمود.
حدید 22:
ما اصاب من مصیبة فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان تبرأها
**صفحه=24@
هر رنج و مصیبتی که در زمین، یا از نفس خویش به شما رسد همه در کتاب پیش از آنکه در دنیا ایجاد کنیم ثبت است.
اعلی 3: والذی قدر فهدی.
آن خدائی که هر چیز را قدر و اندازهای داد و به راه کمالش هدایت فرمود.
قدر 1-5: انا انزلناه فی لیلة القدر و ما ادرک ما لیلة القدر. لیلة القدر خیر من الف شهر. تنزل الملئکة و الروح فیها باذن ربهم من کل امر. سلام هی حتی مطلع الفجر.
ما این قرآن عظیم الشأن را در شب قدر نازل کردیم. و چه تو را به عظمت این شب قدر آگاه تواند کرد. شب قدر از هزار سال بهتر و بالاتر است. در این شب فرشتگان و روح به اذن خدا از هر فرمان و دستور نازل گرداند. این شب رحمت و سلامت و تهنیت است تا صبحگاه.
دخان 5: فیها یفرق کل امر حکیم.
در آن شب هر امری با حکمت معین و ممتاز میگردد.
ضمیر «ها» در «فیها یفرق» به «لیلة مبارکة» که در آیهی قبل آمده است برمیگردد. در آیه قبل میفرماید:
انا انزلناه فی لیلة مبارکة انا کنا منذرین
ما قرآن را در شب مبارک فرستادیم تا خلق را از عذاب قیامت آگاه کنیم و بیم دهیم.
سخن از نزول قرآن است که در شبی مبارک صورت گرفته و این مطلب در آیهی اول سورهی قدر با ذکر نام این شب آمده است: انا انزلناه فی لیلة القدر از طرفی بهموجب آنچه در آیهی شریفهی 185 بقره آمده:
«شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن»
ماه رمضان، ماهی است که قرآن در آن نازل شده است.
این شب در ماه رمضان واقع است، اما اینکه کدام شب از این ماه است از قرآن کریم به دست نمیآید.
بهر حال، با توجه به آنچه گفته شد، معنی آیهی شریفهی 4 دخان اینست که: در شب قدر کلیهی اموری که اساس چرخش جهان را تشکیل میدهند از
**صفحه=25@
یکدیگر مشخص میشوند و به عبارت دیگر قدر الهی در آن شب صورت میگیرد.
از طرف دیگر چون مسالهی فرق در این آیهی شریفه بصیغه مضارع (بفرق) و همچنین تعبیر «تنزل» در سورهی قدر. آمده از آن استفاده میشود که کار تقدیر مستمر است و اینطور نیست که یکبار برای همیشه صورت گرفته باشد. بنابراین، از آیهی شریفه استنباط میشود که: در هر سال، در شب قدر، امور مربوط به آن سال اندازه گیری و تقدیر میشود.
5- سنت عرض امانت:
احزاب 72 و 73: انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فایین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا. لیعذب الله المنافقین و المنافقات و المشرکین و المشرکات و یتوب الله علی المؤمنین و المؤمنات و کان الله غفورا رحیما.
ما بر آسمانها و زمین و کوههای عالم عرض امانت کردیم، همه از تحمل آن امتناع ورزید، و اندیشه کردند تا انسان پذیرفت و انسان هم بسیار ستمگر و نادان بود. این عرض امانت برای این بود که خدا مرد و زن منافق و مرد و زن مشرک همه را به قهر و عذاب، گرفتار کند و از مرد و زن مؤمن درگذرد که خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
دربارهی اینکه «امانت» چیست و مقصود از عرضهی آن به آسمانها و زمین و کوهها چه میباشد، انظار مختلف است.
یک نظر اینست که «امانت» تکلیف است؛ و مقصود از عرضهی آن به آسمان و زمین و کوه اباء آنها از پذیرش آن، عدم استعداد آنها برای پذیرش تکلیف است. اما انسان چون استعداد پذیرش تکلیف را دارد این «امانت» را پذیرفت.
نظر دیگر اینست که «امانت» عقل است که ملاک تکلیف است.
نظر دیگر اینست که «امانت» کلمهی طیبهی «لا اله الا الله» است.
نظر دیگر اینست که «امانت» عبارت است از اعضاء بدن انسان که انسان موظف است آنها را حفظ کند و در راهی که رضای خدا در آنست از آنها استفاده نماید.
**صفحه=26@
نظر دیگر اینست که «امانت» همان امانت مصطلح میان مردم است چه مالی و چه قولی.
نظر دیگر اینست که «امانت» یعنی شناخت خدا و معرفت به حق او.
نظر دیگر اینست که «امانت» یعنی ولایت الهی. و مقصود از ولایت الهی کمال صفت بندگی است که از شناخت خدا و عمل صالح با عدالت حاصل میشود. **زیرنویس=المیزان ج 16 ص 350 .@.
دربارهی «عرضهی امانت» هم نظرها مختلف است. برخی گفتهاند عرضه به همان معنای واقعی است ولی مقصود از سماوات و زمین و کوهها، اهل آنها است نه خود آنها.
برخی دیگر گفتهاند معنای حقیقی عرضه مراد است لکن به این صورت که خداوند این اجرام را با شعور آفرید و به آنها فرمود: من فریضهای را مقرر داشتهام و برای کسانی که مرا در آن اطاعت کند بهشت و برای کسی که اطاعت نکند جهنم را آفریدهام. آنها گفتند، تحت تسخیر توییم تا به غرضی که ما را برای آن آفریدهای وافی باشیم ولی قدرت تحمل فریضه را نداریم و در انتظار پاداشی هم نیستیم. اما وقتی آدم در ابتدای آفرینشش با این پیشنهاد روبرو شد آن را پذیرفت.
عدهای گفتهاند مقصود از عرضه، مقایسه است. یعنی وقتی خداوند این امانت را با آسمانها و زمین و کوهها به مقایسه گرفت، امانت از آنها ارجح و اثقل بود.
گروهی نیز گفتهاند آیه درصدد بیان اینست که: اگر خداوند به آسمانها و زمین و کوهها شعور میداد و این امانت را به آنها عرضه میفرمود، آنها از پذیرش آن خودداری میکردند درحالیکه انسان آن را پذیرفت. **زیرنویس=المیزان ج 16 ص 352 .@.
اکنون خوبست برای اینکه در درک صحیحتر آیه توفیق بیشتری داشته باشیم به نکته هائی از آن توجه بیشتری بنماییم.
یکی از این نکات اینست که: با توجه به آیهی دوم، یعنی آیهی 73 احزاب، که بیان کنندهی نتیجه پذیرش امانت و کیفیت رفتار با آنست، روشن میشود که
**صفحه=27@
«امانت» مورد نظر چیزی است که حفظ و نگهداری و عمل بهمقتضای آن موجب رستگاری است و تخلف از عمل بهمقتضای آن عقاب میباشد «لیعذب الله المنافقین و المنافقات و المشرکین و المشرکات و یتوب الله علی المؤمنین و المؤمنات.».
بنابراین، اگر «امانت» را به دین یا تکلیف یا عقل تفسیر کنیم ظاهرا تفسیر کنیم ظاهرا درستی است. زیرا دین و تکلیف است که عمل بر طبق آن موجب کمال و رستگاری و تخلف از آن موجب شقاوت است؛ و عقل هم که ملاک تکلیف است.
نکتهی دیگر اینست که ظلوم و جهول دو صفتی که برای انسان در این آیهی شریفه آمدهاند هر دو مانند «طهور» مفید شأنیت متعلق خود برای مفاد خود میباشند. ماه طهور یعنی آبی که شأنیت پاک کردن را دارد. انسان ظلوم یعنی موجودی که شأنیت ظلم در او هست؛ انسان جهول یعنی موجودی که قابلیت جهل در او وجود دارد.
اما اشیائی مانند آسمان و زمین و کوه دارای چنین خصوصیتی نیستند. یعنی کوه قابلیت ظلم و جهل را ندارد. انسان میتواند ظالم و جاهل باشد زیرا میتواند عادل و عالم باشد ولی کوه و زمین نمیتوانند عادل و جاهل یا عالم و ظالم باشند.
این نشان میدهد که مقصود از «عدم پذیرش امانت». همان عدم استعداد است، یعنی آسمانها و زمین کوهها استعداد و آمادگی و زمینهی پذیرش و تحمل این امانت را نداشتند ولی انسان چنین استعدادی را داشت و آن را پذیرفت.
در تفسیر شریف المیزان، امانت به «ولایت الهی» یا کمال صفت عبودیت تفسیر شده که از شناخت خدا و عمل صالح یا علم و عدل که نقطهی مقابل جهل و ظلم مذکور در آیهی شریفه هستند حاصل میشود. **زیرنویس=المیزان ج 16 ص 348-351 .@.
نسبت میان «تکلیف» و «ولایت الهی» به معنائی که ذکر شد، نسبت میان مقدمه و ذی المقدمه است. تکلیف مقدمه است برای حصول ولایت الهی یا کمال صفت عبودیت. از طرف دیگر، در آیهی شریفهی مورد بحث از امانت بهعنوان چیزی که به انسان سپرده شده تا او بخواست خود بهمقتضای آن یا برخلاف مقتضای آن عمل کند و بر طبق عمل خود کیفر شود (... لیعذب الله المنافقین و
**صفحه=28@
المنافقات و المشرکین و المشرکات و یتوب الله علی المؤمنین و المؤمنات...) سخن گفته میشود. میدانیم که عمل بهمقتضای تکلیف است که انسان را به مقام کمال صفت عبودیت میرساند. بنابراین بهتر است امانت را «تکلیف» معنی کنیم نه ولایت الهی.
در برخی روایات، امانت به ولایت امیرالمؤمنین (ع) **زیرنویس=المیزان ج 16 ص 354.@ و همچنین در روایتی از خود آن حضرت به «صلوة» **زیرنویس=تفسیر صافی ص 401 .@ معنی شده است، که قابل حمل بر تکلیف میباشد.
این سنت، نشان میدهد بشر استعداد تحمل تکلیف و رسیدن به مقام قرب حق را دارد. به همین جهت خداوند سنت دیگری را مقرر فرموده است بنام سنت تبشیر و انذار که سنت هدایت است.
6- سنت تبشیر و انذار یا سنت تشریعی:
یونس 35: قل الله یهدی الی الحق
بگو تنها خداست که خلق را به راه حق و طریق سعادت هدایت میکند.
یونس 47:و لکل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضی بینهم بالقسط و هم لایظلمون.
و برای هر امتی رسولی است که هر گاه رسول آنها آمد و حجت تمام شد حکم به عدل شود و بر هیچکس ستم نخواهد شد.
نحل 9: و علی الله قصد السبیل.
و بر خداست بیان راه عدل و راستی.
نحل 36: و لقد بعثنا فی کل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت فمنهم من هدی الله و منهم من حقت علیه الضلالة
و همانا ما در میان هر امتی پیغمبری فرستادیم تا به خلق ابلاغ کند که خدای یکتا را پرستید و از بنان فرعونان دوری کنید پس بعضی مردم را خدا هدایت کرد و بعضی دیگر در ضلالت و گمراهی ثابت ماندند.
فاطر 24: و ان من امة الا خلافیها نذیر.
**صفحه=29@
و هیچ امتی نبوده جز آنکه در بیانشان ترساننده و رهنمائی بوده است.
قیامة 17-19: ان علینا جمعه و قرآنه. فاذا قرأناه فاتبع قرآنه ثم ان علینا بیانه.
که ما خود قرآن را مجموع و محفوظ داشته و بر تو فرا خوانیم. و آنگاه که بر خواندیم، تو پیرو قرآن باش پس از آن بر ماست که حقایق آن را بر تو بیان کنیم.
مرسلات 5-6: فالملقیات ذکرا. عذرا او نذرا.
و قسم به آنانکه ذکر را القا میکنند. تا عذر و حجت نیکان و بیم و تهدید بدان شود.
بلد 10: فهدیناه النجدین.
و راه خیر و شر را به او ننمودیم؟
شمس 8: فالهمها فجورها و تقویها. **زیرنویس=اگر مقصود از «الهمها» این باشد که بواسطهی انبیاء نیک و بد را به او شناسانده این آیه به بحث ما مربوط است، اما اگر مقصود این باشد که آفرینشش را خداوند طوری قرار داده که خوب و بد را تشخیص میدهد، این آیه به «سنت هدایت تکوینی» مربوط میشود .@.
و به او شر و خیر را الهام کرد.
لیل 12: ان علینا للهدی.
و البته بر ماست که خلق را هدایت کنیم.
طه 123: فاما یأتینکم منی هدی فمن تبع هدای فلا یضل و لا یشقی.
تا چون از جانب من برای شما راهنمائی بیاید، آن هنگام هر که از راه من پیروی کند نه هرگز گمراه شود و نه شقی و بدبخت گردد.
سنت سنخیت میان مرسل و مرسل الیه
در میان آیات مربوط به سنت هدایت یک دسته آیات بیانگر این نکته هستند که میان مرسل الیه از نظر نوع و از نظر زبان سنخیت وجود دارد آیات مربوط به این سنت از این قرارند:
**صفحه=30@
اسراء 95، قل لو کان فی الارض ملائکة یمشون مطمئنین **زیرنویس=در تفسیر شریف المیزان از عبارت «یمشون مطمئنین» بهعنوان «لطیف ترین تعبیر برای بیان زندگی در روی زمین» یاد شده است، به این دلیل که: انتقال مکانی در روی زمین با قرار داشتن تحت جاذبهی زمین از بارزترین خواص حیات مادی در زمین است. المیزان ج 13 ص 208 .@ لنزلنا علیهم من السماء ملکا رسولا.
ای پیغمبر بگو اگر در روی زمین فرشتگانی بودند که بهطور عادی در آن زندگی کنند، ما هم فرشته ای را بهعنوان پیامبر از آسمانها بر آنها میفرستادیم.
ابراهيم 4، و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم.
و ما هیچ رسولی را در میان قومی نفرستادیم مگر به زبان آن قوم تا بر آنها بیان کند.
راههای تکلم خدا با بشر
مناسب است در اینجا به مناسبت سنت هدایت، این سنت فرعی را هم یادآور شویم که بهموجب آیهی شریفهی 51 شوری حرف زدن خدا با بشر به یکی از این سه طریق است: وحی، از وراء حجاب، یا بهوسیله رسول:
شوری 51: و ما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیا او من وراء حجاب او یرسل رسولا فیوحی باذنه ما یشاء انه علی حکیم.
و از رسولان هیچ بشری را یارای آن نباشد که با خدا سخن گوید مگر به وحی خدا یا از پس پردهی غیب عالم یا رسولی فرستد تا به امر خدا هر چه او خواهد وحی کند البته که او خدای دانای بلندمرتبه است.
کلام، در این آیهی شریفه بدون تردید همان سخن گفتن است، زیرا موجبی وجود ندارد که آن را از ظاهر منصرف نموده به معنای دیگر بگیریم. البته میدانیم سخن گفتن یعنی رساندن مقصود از طریق صدا.
وحی، بنابر آنچه راغب گفته است، در اصل به معنای اشارهی سریع است؛ و به کلام خدا که به انبیاء و اولیائش القاء میشود اطلاق میگردد.
وراء، به معنای خارج شیئی است.
حجاب، چیزی است که موجب پوشاندن چیزی میشود و میان دو
**صفحه=31@
چیز فاصله و جدائی بوجود میآورد.
بنابراین، آنچه از آیهی شریفه استفاده میشود اینست که: سخن گفتن خدا با بشر و به عبارت دیگر اداء آنچه خدا میخواهد به انسان بفهماند در مورد برخی از مردم از طریق وحی یا القاء مستقیم کلام صورت میگیرد که مخصوص انبیاء و اولیاء است.
و در مورد برخی دیگر با القاء کلام به شیئی که شنونده آن را میبیند و کلام از خارج آن سرچشمه میگیرد. و گاهی رسول و آورندهای میان کلام الهی و دریافت دارنده آن واسطه میشود مانند جبرئیل.
در تفسیر شریف المیزان و همینطور در مفردات راغب، تکلم موسی. «فلما اتاها نودی من اتیها شاطئ الوادی الایمن فی البقعة المبارکة من الشجرة» قصص 30- از قبیل تکلم من وراء حجاب دانسته شده است.
راغب الهام و تسخیر و خواب را از نوع وحی میداند ولی در تفسیر المیزان خوابهای انبیاء از قبیل تکلم من وراء حجاب دانسته شده است. از نظر معنائی که برای وحی شده است حق اینست که خواب از قبل وحی باشد، زیرا در آن واسطهای در کار نیست تا من وراء حجاب یا تبلیغ رسل باشد. اما شاید نظر تفسیر المیزان به صورت مثالی «منامی» باشد که واسطهای است که کلام خدا به آن القاء میشود و شخص نائم آن را از آن صورت مثالی که میتوان گفت همان «حجاب» است دریافت میدارد.
بهر حال، آنچه از این آیهی شریفه استفاده میشود اینست که بر طبق سنت الهی ارتباط کلامی خدا با بشر به یکی از سه طریق مذکور صورت میگیرد، و هدایت الهی برای بشر که بخشی از تدبیر او است به این ترتیب محقق میشود.
کعبه و مسجد الحرام وسیله هائی برای هدایت:
حج 25 و 26، ان الذین کفروا و یصدون عن سبیل الله و المسجد الحرام الذی جعلناه للناس سواء العاکف فیه و الباد و من یرد فیه بالحاد یظلم نذقه من عذاب الیم. و اذ بوأنا لابراهیم مکان البیت ان لاتشرک بی شیئا و طهر بیتی للطائفین و القائمین و الرکع السجود.
و آنانکه به خدا کافر شده و مردم را از دین خدا منع میکنند و نیز از
**صفحه=32@
مسجد الحرامی که ما حرمت احکامش را برای اهل آن شهر و بادیه نشینان یکسان قرار دادیم مانع مردم میشوند و کسی که در آنجا اراده الحاد و تعدی کرده و به خلق ظلم و ستم کند همه را عذاب دردناک میچشانیم و یاد آر ای رسول ما که ما ابراهیم را در آن بیت الحرام تمکین دادیم تا با من هیچ انباز و شریک نگیرد و به او وحی کردیم که خانه را برای طواف حاجیان و نمازگزاران و رکوع و سجود کنندگان پاکیزه دار.
مسجد الحرام و بیت الله از دو نظر وسیله هائی برای هدایت مردمند: یکی اینکه مکان عبادتند و عبادت کنندگان در آنها از این طریق بر هدایت و ایمان خود میافزایند و آنها هم که این عبادتها را میبینند اگر هدایت یافته نباشند به خود میآیند و بدینوسیله هدایت میشوند.
دیگر اینکه وجود مسجد الحرام و بیت الله میتواند نشانهای از سابقهی دیرینهی توحید تا عصر ابراهیم باشد و تأییدی بر اصالت دعوت پیامبر اسلام به «دین جهانی» که همهی مردم جهان باید بهوسیلهی آن هدایت شوند بحساب آید.
پس، این یک سنت الهی است که مسجد الحرام و بیت الله را برای آنکه همواره وسیلهای برای هدایت مردم باشد برقرار نموده است.
7- سنت نفی حرج:
خداوند در مکلف ساختن انسان هرگز او را دچار مشکلات نمیکند و در اجرای فرامین الهی و پیمودن راه هدایت هیچگونه حرجی در کار نیست:
بقره 185: یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر.
خداوند برای شما حکم را آسان خواسته و تکلیف را مشکل نگرفته
بقره 286: لایکلف الله نفسا الا وسعها.
خداوند هیچ کس را تکلیف نکند مگر بقدر وسع او.
نساء 28: یرید الله ان یخفف عنکم و خلق الانسان ضعیفا.
خداوند میخواهد کار را بر شما آسان کند که انسان ضعیف آفریده شده است.
مائده 6: ما یرید الله لیجعل علیکم من حرج و لکن یرید لیطهرکم ولیتم نعمته علیکم لعلکم تشکرون.
**صفحه=33@
خدا هیچگونه سختی برای شما قرار نخواهد داد ولیکن میخواهد که تا شما را پاکیزه گرداند و نعمت را بر شما تمام کند که شکر او را بجای آرید.
انعام 152: لا تکلف نفسا الا وسعها.
ما هیچ کس را جز بقدر توانائی، تکلیف نکردهایم.
اعراف 42: و الذین آمنوا و عملوا الصالحات لا تکلف نفسا الا وسعها.
و آنانکه ایمان آوردند و در کار نیک و شایسته کوشیدند، ما کسی را بیش از وسع تکلیف نکنیم.
حج 78: و ما جعل علیکم فی الدین من حرج.
و در مقام تکلیف بر شما مشقت و رنج تنها ده.
مؤمنون 62: لا تکلف نفسا الا وسعها.
طلاق 7: لایکلف الله نفسا الا ما آتیها- سیجعل الله بعد عسر یسرا.
خدا هیچکس را جز آنچه توانائی داده تکلیف نمیکند و خدا بهزودی بعد از هر سختی آسانی قرار دهد.
انشراح 5 و 6: فان مع العسر یسرا. ان مع العسر یسرا.
پس با هر سختی البته آسانی هست. و با هر آسانی البته سختی هست.
یکی از مصادیق نفی حرج این آیهی شریفه است:
فتح 17: لیس علی الاعمی حرج و لا علی الاعرج حرج و لا علی المریض حرج.
برای شخص نابینا و مریض و گنگ در تخلف از جنگ حرج و گناهی نیست.
تشریع برای رفع حرج
از برخی آیات نفی حرج استفاده میشود و بسیاری از تشریعها برای رفع حرج است مثل آیهی شریفه 185 بقره: یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر که در مورد رفع حکم روزه برای مریض و مسافر و به عبارت دیگر تشریع حکم جواز افطار مریض و مسافر در رمضان «و من کان مریضا او علی سفر فعدة من ایام اخر» آمده است.
و هر کس ناخوش یا در سفر باشند بشماره آنچه روزه خورده است، از ماههای دیگر روزه دارد.
**صفحه=34@
به این مطلب بهطور مستقل در آیات 37 و 38 احزاب تصریح شده است که قبلا بحث در آنها گذشت:
احزاب 37 و 38: و اذ تقول الذی انعم الله علیه و انعمت علیه امسک علیک زوجک و اتق الله و تخفی فی نفسک ما الله مبدیه و تخشی الناس و الله احق ان تخشیه؛ فلما قضی زید منها و طرا زوجنا کها لکی لایکون علی المؤمنین حرج فی ازواج ادعیائهم اذا قضوا منهن و طرا و کان امر الله مفعولا «ما کان علی النبی من حرج فیها فرض الله له سنة الله فی الذین خلوا من قبل و کان امر الله قدرا مقدورا».
پیغمبر را در حکمی که خدا بر او مقرر فرموده گناهی نیست، سنت الهی در بیان آنانکه در گذشتند هم اینست و فرمان حکمی نافذ و حتمی خواهد بود.
8- سنت نفی ظلم از طرف خدا:
آل عمران 108: و ما الله یرید ظلما للعالمین.
و خدا هرگز ارادهی ستم به هیچکس نکند.
انفال 51: و ان الله لیس بظلام العبید.
و خدا به هیچیک از بندگان هرگز کمترین ستم نخواهد کرد.
توبه 70: فما کان الله لیظلمهم و لکن کانوا انفسهم یظلمون.
آری خدا هیچ ستمی بر آنها نکرد، بلکه خود در حق خویش ستم کردند.
یونس 44: ان الله لا یظلم الناس شیئا و لکن الناس انفسهم یظلمون.
خدا هرگز به هیچ کس ستم نخواهد کرد ولی مردم خود در حق خویش ستم میکنند.
یونس 47: و لکل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضی بینهم بالقسط و هم لایظلمون.
و برای هر امتی رسولی است که هر گاه رسول آنها آمد و حجت تمام شد حکم به عدل شود و بر هیچکس ستم نخواهد شد.
هود، 101: و ما ظلمناهم و لکن ظلموا انفسهم.
و آنها که به هلاکت رسیدند نه ما بر آنها بلکه خود بر خویشتن ستم کردند.
**صفحه=35@
هود 117: و ما کان ربک لیهلک القری بظلم و اهلها مصلحون.
خدا هیچ قومی و هیچ اهل دیاری را در صورتی که آنها مصلح و نیکوکار باشند بظلم هلاک نکند.
نفی عذاب در صورت غفلت از شریعت
همانگونه که دیدیم برخی از این آیات مصادیقی از عدم ظلم از طرف خدا را بیان میکنند. یکی از مصادیق این سنت موضوع نفی عذاب در صورت غفلت از شریعت است:
انعام 131: ذلک ان لم یکن ربک مهلک القری بظلم و اهلها غافلون.
این (فرستادن رسل) برای اینست که خدا اهل دیاری و تا (اتمام حجت نکرده و) آنها غافل و جاهل باشند به ستم هلاک نگرداند.
در مقابل، همواره سنت الهی بر آنست که هیچ قومی را بدون آنکه انذار کرده باشد هلاک نمیکند:
انفال 42: لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینة.
تا هر که هلاک شدنی است بعد از اتمام حجت هلاک شود و هر که لایق حیات ابدی است با اتمام حجت به حیات ابد رسد.
حجر 4: و ما اهلکنا من قریه الا و لها کتاب معلوم.
و ما هیچ ملک و ملتی را هلاک نکردیم جز بهنگامی معین.
اسراء 15: و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا.
و ما تا رسول نفرستیم هرگز کسی را عذاب نخواهیم کرد.
شعراء 208: و ما اهلکنا من قریة الا لها منذرون. 209: ذکری و ما کنا ظالمین.
و ما هل هیچ دیاری را تا رسولی به هدایت و اتمام حجت بر آنها نفرستادیم، هلاک نکردیم. تذکاری است که ما ستمگر نبودهایم.
قصص 59: و ما کان ربک مهلک القری حتی یبعث فی امها رسولا یتلو علیهم آیاتنا و ما کنا مهلکی القری الا و اهلها ظالمون.
و پروردگار تو اهل هیچ شهر و دیاری را تا در مرکز آن رسولی نفرستد که آیات ما را بر آنها تلاوت کند، هرگز هلاک نکند. ما هیچ دیاری را هلاک نکنیم مگر آنکه اهلش ظالم و بیدادگر باشند.
**صفحه=36@
یکی دیگر از مصادیق این سنت، نفی اضلال از طرف خدا نسبت به مردمی است که خداوند طریقهی خداشناسی و خداترسی را به آنها ارائه نکرده باشد، و به عبارت دیگر وسائل هدایت را در اختیارشان قرار نداده باشد:
توبه 115: و ما کان الله لیضل قوما بعد اذ هدیهم حتی یبین لهم ما یتقون.
خدا بعد از آنکه قومی را هدایت کرد دیگر گمراه نکند تا بر آنها آنچه باید بپرهیزند معین کند.
از این قبیل آیات نباید اینطور فهمیده شود که ممکن است گروهی از مردم وجود داشته باشند که تبشیر و انذار الهی به آنها نرسیده باشد؛ و در نتیجه برداشت از آنها این باشد که چنین مردمی را خداوند عذاب نمیکند یا گمراه نمیسازد.
مقصود این آیات اینست که در مواردی که دیده میشود خداوند مردمی را معذب میکند، بهطور حتم این مردم انذار شدهاند و وسائل هدایت در اختیارشان قرار گرفته است ولی آنها به این امر گردن ننهادند در نتیجه خداوند آنها را دچار عذاب و یا گمراهی ساخته است. **زیرنویس=آیهی شریفهی 70 توبه با «فا». تفریع این حقیقت را بهخوبی بیان میفرماید: الم یأتهم نبأ الذین من قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و اصحاب مدین و المؤتفکات أتتهم رسلهم بالبینات فما کان الله لیظلمهم و لکن کانوا انفسهم یظلمون.
آیا اخبار پیشینیانشان مانند قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و اهل مدین و مؤتفکات بآنها نرسید که رسولان الهی آیات و معجزات آشکار بر آنها آوردند آری خدا هیچ ستمی بر آنان نکرد بلکه آنها خود در حق خویش ستم کردند .@.
بنابراین، آنچه از این آیات فهمیده میشود نظیر مطلبی است که در برخی آیات به اینصورت بیان شده است که: خدا حالت هیچ قومی را عوض نمیکند مگر آنکه در وجود خودشان تغییراتی پدید آید:
انفال 53: ذلک به آن الله لم یک مغیرا نعمة انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم.
این بدان جهت است که خدا نعمتی که به قومی عطا کرد تغییر نمیدهد تا وقتیکه آن قوم حال خود را تغییر دهند.
**صفحه=37@
رعد 11: ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم.
و خدا حال هیچ قومی را دگرگون نخواهد کرد تا زمانیکه خود آن قوم حالشان را تغییر دهند.
روم 41: ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس لیذیقهم بعض الذی عملوا لعلهم یرجعون.
فساد و پریشانی بکردهی خود مردم در همه بر و بحر زمین پدید آید به سبب آنچه کسب کردند تا ما هم کیفر بعضی اعمالشان را به آنها بچشانیم باشد که بازگردند.
در آیهی اخیر، تعبیر «لیذیقهم بعض الذی عملوا» از آنجهت که گویای این حقیقت است که آنچه انسان بهعنوان واکنش اعمال خود میبیند «خود» اعمال او است جالب است، و این آیه نشان میدهد که میان اعمال انسان و امور تکوینی رابطهی مستقیم وجود دارد.
9- سنت عملها و عکسالعملها
در اینجا نوبت به این سنت میرسد که هر کس هر چه انجام دهد بازده آن را مییابد و اصولا هر کسی در گرو اعمال خویش است. سنت عملها و عکسالعملها یا کنشها و واکنشها:
بقره 268: لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت.
نیکیهای هر شخص بسود خود او و بدیهایش بهنوبه به زبان خود اوست.
آل عمران 165: او لما اصابتکم مصیبة قد اصبتم مثلیها قلتم انی هذا قل هو من عند انفسکم.
آیا هر گاه به شما مصیبتی رسد، در صورتی که در برابر آن آسیب به دشمنان رسید باز از روی تعجب گویید چرا بما که اهل ایمانیم رنج رسد؟ بگو ای پیغمبر این مصیبت را از دست خود کشیدید که نافرمانی کردید.
نساء 88: فما لکم فی المنافقین فئتین و الله ارکسهم بما کسبوا.
چرا شما دربارهی منافقان دو فرقه شدید و خدا آنها را به کیفر اعمال زشتشان باز گرداند.
انعام 26: و ان یهلکون الا انفسهم و لا یعشرون.
و غافل از آنند که تنها خود را بهلاک میافکنند.
**صفحه=38@
انعام 104: قد جاءکم بصائر من ربکم فمن ابصر فلنفسه و من عمی فعلیها.
آیات الهی و کتب آسمانی که سبب بصیرت شماست البته از طرف خدا آمد پس هر کس بصیرت یافت خود به سعادت رسید و هر کس کور بماند خود در زیان افتاد.
انعام 164: و لا تکسب کل نفس الا علیها و لا تزر وازرة وزر اخری ثم الی ربکم مرجعکم فینبئکم بما کنتم فیه تختلفون.)
و هیچکس چیزی نیندوخت مگر بر خود و هیچ نفسی بار دیگری را بر دوش نگیرد بازگشت همهی شما بهسوی خداست او شما را به آنچه اختلاف در آن کردید آگاه خواهد ساخت.
اعراف 175 و 176: و اتل علیهم نبأ الذی آتیناه آیاتنا فانسلخ منها فأتبعه الشیطان فکان من الغاوین و لو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الی الارض و اتبع هویه فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث ذلک مثل القوم الذین کذبوا بأیاتنا فاقصص القصص لعلهم یتفکرون. **زیرنویس=انسلاخ از پوست درآمدن است و در اینجا به کنایه در عدم رفتار بهمقتضای آیات الهی عطا شده به شخص مورد نظر استعمال شده است. در آیهی دوم کمال خداوند، میفرماید: و لو شئنا لرفعناه بها و لکنا لم نشأ لانه اخلد الی الارض و اتبع هویه... یعنی خداوند او را به مقام قرب الهی میرساند لکن او خود را گرفتار پستی مادی کرد و در اثر متابعت از هوای نفس موجبات محروم ماندن از این سعادت را فراهم ساخت.
در اینکه این شخص بلعم باعورا، از افراد مستجاب الدعوه قوم موسی که در غیبت او منحرف شده بود یا شخص دیگر اختلاف شده است. بهر حال این واقعهای است محقق که در عین حال حکم آن عمومیت دارد .@.
و بخوان بر این مردم حکایت آنکس را که ما آیات خود را به او عطا کردیم از آن آیات به عصیان سر پیچید و چنانچه شیطان او را تعقیب کرد و از گمراهان عالم گردید. و اگر ما به مشیت نافذ خود میخواستیم به آن آیات او را رفعت مقام میبخشیدیم لیکن او به زمین فروماند و پیرو هوای نفس گردید. در اینصورت مثل او و حکایت حال او به سگی ماند که اگر آن را تعقیب کنی
**صفحه=39@
و یا او را بحال خود واگذاری به عوعو زبان کشد. (ای رسول ما) اینست مثل مردمی که آیات خدا را بعد از علم به آن تکذیب کردند. این حکایات را بخلق بگو، باشد که به فکر آیند.
انفال 51: ذلک بما قدمت ایدیکم.
این عقوبت اعمال زشتی است که به دست خود پیش فرستادید.
یونس 23: یا ایها الناس انما بغیکم علی انفسکم متاع الحیوة الدنیا.
ای مردم شما هر ظلم و ستم کنید منحصرا بنفس خویش کنید در پی متاع فانی دنیا.
یونس 108: قل یا ایها الناس قد جاءکم الحق من ربکم فمن اهتدی فانما یهتدی لنفسه. و من ضل فانما یضل علیها و ما انا علیکم بوکیل.
ای رسول ما بگو ای مردم حق از جانب خدا برای هدایت شما آمد پس از این هر کس هدایت یافت نفعش بر خود اوست و من نگهبان شما نیستم.
نحل 94: و لا تتخذوا ایمانکم دخلا بینکم فنزل قدم بعد ثبوتها و تذو قوا السوء بما صددتم عن سبیل الله و لکم عذاب عظیم.
و عهد و سوگندهای خود را برای فریب بین خود بکار نبرید تا مبادا آنکس که ثابت قدم است نیز بفریب و سوگند دروغ بلغزد و از اینکه راه خدا را بستید همه بسختی مبتلا شوید و به عذاب بزرگ گرفتار گردید.
اسراء 7: ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان أسأتم فلها.
اگر نیکی و احسان کردید به خود کردید و اگر بدی و ستم کردید باز به خود کردید.
اسراء 13: و کل انسان الزمناه طائره فی عنقه.
و ما مقدرات و نتیجهی اعمال نیک و بد هر انسانی را طوق گردن او ساختیم.
اسراء 15: من اهتدی فانما یهتدی لنفسه و من ضل فانما یضل علیها و لا تزر وازرة وزر اخری.
هر کس راه هدایت یافت تنها به نفع و سعادت خود یافته و هر که به گمراهی شتافت آن هم به زیان و شقاوت خود شتافته و هیچکس بار عمل دیگری را بدوش نگیرد.
**صفحه=40@
نحل 40: و من شکر فانها ینکر لنفسه.
و هر که شکر نعمت حق کند شکر به نفع خویش کرده.
قصص 47: و لو لا ان تصیبهم مصیبة بما قدمت ایدیهم فیقولوا ربنا لولا ارسلت الینا رسولا فنتبع آیاتک و تکون من المؤمنین.
و تا اگر بلا و عذابی بهموجب کردار زشت خودشان به آنها رسید نگویند پروردگارا چرا برای ما رسولی نفرستادی تا پیروی کنیم و از اهل ایمان شویم.
روم 36: و اذا اذقنا الناس رحمة فرحوا بها و ان تصبهم سیئة بما قدمت ایدیهم اذا هم یقنطون.
و هر گاه ما بلطف خود رحمتی به آنها چشانیم شاد میشوند و اگر رنج و بلائی از کردهی خودشان ببینند در آنحال نومید میشوند.
فاطر 18: و لا تزر وازرة وزر اخری.
زمر 51: فأصابهم سیئات ما کسبوا و الذین ظلموا من هؤلاء سیصیبهم سیئات ما کسبوا و ما هم بمعجزین.
و لیکن کیفر زشتی و بدکاریها که انجام دادند به آنها رسید و ستمکاران از این مردم به زودی کیفر کردارشان را خواهند یافت و هرگز از قهر و قدرت خدا رهائی نمییابند،
زمر 41: فمن اهتدی فلنفسه و من ضل فانها یضل علیها و ما انت علیهم بوکیل.
اینک هر که هدایت یافت نفع آن باشد برای نفسش و هر که به گمراهی شتافت زیان آن بر شخص اوست و تو دیگر وکیل خلق و نگهبان امت نخواهی بود.
فصلت 46: من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعلیها و ما ریک بظلام للعبید.
هر کس کار نیک کند بر نفع خود و هر که بد کند بر ضرر خویش کرده است و خدا هیچ بر بندگان ستم نخواهد کرد.
شوری 20: من کان یرید حرث الاخرة نزد له فی حرثه و من کان یرید حرث الدنیا نؤته منها و ما له فی الاخرة من نصیب.
**صفحه=41@
هر کس حاصل مزرعه آخرت را بخواهد ما بر تخمی که کاشته می افزائیم و هر که تنها حاصل کشت دنیا را بخواهد او را هم از آن نصیب میدهیم ولی در آخرت نصیبی نخواهد یافت.
شوری 30: و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم.
و آنچه رنج و مصائب به شما میرسد، همه از دست اعمال زشت خود شماست.
شوری 48: و ان تصبهم سیئة بما قدمت ایدیهم فان الانسان کفور.
و اگر به کیفر کردار خود رنج و عذابی بر او رسد سخت راه کفران پوید.
جاثیة 15: من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعلیها ثم الی ربکم ترجعون.
هرکس کار نیک کند به نفع خود و هر که بد کند بزیان خویش کرده است آنگاه بسوی خدای خود باز میگردید.
طور 21: کل امرء بما کسب رهین.
هر نفسی در گرو عملی است که خود اندوخته است.
نجم 38: الا تزر وازرة وزر اخری.
که هیچکس بار گناه دیگری را بدوش نخواهد گرفت.
نجم 39: و ان لیس للانسان الا ما سعی. (به اطلاقش شامل دنیا هم میشود).
و اینکه برای آدمی جز آنچه بسعی خود انجام داده نخواهد بود.
طلاق 1: و من یتعد حدود الله فقد ظلم نفسه.
و هر کس از حدود الهی تجاوز کند به خویشتن ستم کرده است.
مدثر 38: کل نفس بما کسبت رهینة.
هر نفسی در گروه عملی است که انجام داده است.
مطففین 14: کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون.
چنین نیست بلکه ظلمت ظلم و بدکاری هاشان بر دلهای آنها غلبه کرده است.
10- سنت کتابت:
منظور از سنت کتابت اینست که آنچه از هر انسانی سرمیزند به دستور
**صفحه=42@
خداوند بهطور کامل و دقیق توسط موجوداتی که مخصوص ثبت و ضبط اعمال هستند مضبوط میشود.
یونس 21: ان رسلنا یکتبون ما تمکرون.
رسولان ما مکرهای شما را خواهند نوشت.
انبیاء 94: فمن یعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا کفران لسعیه و انا له کاتبون.
پس هر کس اعمالش نیکو و دارای ایمان است سعیش در راه دین ضایع نخواهد شد و ما آن را کاملا مینویسم.
لیس 12: و نکتب ما قدموا و آثارهم.
کردار گذشته و آثار وجود آینده شان همه را در نامهی اعمال آنها ثبت خواهیم کرد.
زخرف 80: بلی و رسلنا لدیهم یکتبون.
بلی و رسولان ما هماندم آن را مینویسند.
جاثیة 29: انا کنا نستنسخ ما کنتم تعلمون.
ما هر چه شما در دنیا کردهاید همه را درست نسخه برداشتهایم.
ق 18: ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید.
بیرون نیفکند از ذهن هیچ سخنی جز که نزد اوست نگهبانی آماده
قمر 52: و کل شئی فعلوه فی الزبر.
و هر عملی کردند در کتب عملشان ثبت شد.
قمر 53: و کل صغیر و کبیر مستطر.
و هر امر کوچک و بزرگ آنجا نگاهداشته است.
نبأ 29: و کل شئی احصیناه کتابا.
و همه چیز را محاسبه کرده ایم.
انفطار 10 و 11 و 12: و ان علیکم لحافظین. کراما کاتببین یعلمون ما تفعلون.
البته نگهبان ها بر مراقبت احوال و اعمال شما مأمورند که آنها نویسندگان
**صفحه=43@
اعمال شمایند شما هر چه کنید همه را میدانند.
طارق 4: ان کل نفس لما علیها حافظ.
نیست هیچ نفسی مگر که بر او نگهبانی است.
فجر 14: ان ربک لبالمرصاد.
خدای تو البته در کمین است.
«ارصاد» رصد کردن و مراقبت نمودن است و مرصاد به معنای مکان رصد میباشد. در این آیه شریفه بکمک استعاره حفظ و ضبط اعمال مردم توسط خدا به نشستن در رصد خانه و مراقبت کردن شیئی مورد نظر تشبیه شده است. و با توجه به آیات دیگر که بهموجب آنها حافظین برای اعمال انسانها وجود دارند و آنچه آنها انجام میدهند اینها مینویسند، مأمورین الهی مخصوص کتابت اعمال مثل مأمورین پلیس راهنمائی هستند که در چهارراهها و مکانهای مخصوص خود رفت و آمد اتومبیلها را کنترل میکنند و تخلفها فورا مینویسند. البته با این فرق که مأمورین الهی این کار را با دقت تمام انجام میدهند و در نظر آنها همه یکسان هستند و علاوه بر تخلفها کارهای نیک را هم مینویسند و بهطور کلی هیچ چیز را فرو گذار نمیکنند.
ضمنا چون آیهی مورد بحث (فجر 14) در سیاق آیات عذاب قرار دارد و تعلیلی است برای آیات قبل که میفرمایند:
و فرعون ذی الاوتاد. الذین طغوا فی البلاد. فاکثروا فیها الفساد.
فصل علیهم ربک سوط عذاب 10-13 فجر.
و نیز فرعون را که صاحب قدرت و سپاه بسیار بود چگونه بدریای هلاک غرق نمود برای اینکه در روی زمین ظلم و طغیان کردند و بسیار فساد برانگیختند تا آنکه خدای تو بر آنها عذاب پی در پی فرستاد.
بنابراین در شمار آیات مربوط به سنت عذاب نیز میباشد و مشعر به اینست که این سنت در امت پیامبر اسلام نیز در صورت نافرمانی مانند امم سالفه جاری خواهد بود.
11- سنت استعدادها:
اعراف 58: والبلد الطیب یخرج نباته باذن ربه والذی خبث لایخرج الا
**صفحه=44@
نکدا. نکد یعنی قلیل.
زمین پاک نیکو گیاهش باذن خدا نیکو برآید و زمین خشن و ناپاک بیرون نیاورد جز گیاه اندک و کم ثمر.
رعد 17: منزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها.
از آسمان آبی نازل کرد که در هر رودی بقدر وسعت و ظرفیتش سیل آب جاری شد.
اودیه جمع وادی است که به معنای دره یا گودال کنار کوه بزرگ که آب باران در آن جمع میشوند میآید. همانطور که در این آیهها ملاحظه میشود یکی از سنتهای الهی اینست که مقرر فرموده است «بازده» و «بهره گیری» هر چیزی در جهان متناسب با استعدادی باشد که خود دارای آنست.
در آیهی شریفه 58 اعراف خروج نبات با وصف «باذن ربه» کنایه از پر ثمر و پر حاصل بودن است که مربوط به «بلد طیب» میباشد که کنایه از موجود مستعد و نیک سیرت است. کما اینکه «والذی خبث» و «لایخرج الا نکدا» کنایه از موجود غیر مستعد و عنصر منحرف و بازده و اثر بی ارزش و نامطلوب آن میباشند. در آیهی شریفهی 17 رعد نظر به اینست که: فیض و رحمت الهی بسوی موجودات از جمله انسان نازل است و این خود آنها هستند که باختلاف استعدادها و زمینه هائی که خود کسب کردهاند بهاندازه های گوناگون از آن بهره میگیرند.
برای استنباط «سنت استعدادها» به معنائی که گفتیم از این آیات نیازی به استمداد از آیات دیگر قرآنی نداریم زیرا لحن این آیات بهخوبی این مطلب را میرساند و مفاد آنها آن را بهروشنی بیان مینماید. در عین حال میدانیم که آیات آزادی و اختیار و آیات عملها و عکسالعملها و بسیاری آیات دیگر مؤید این مطلب میباشند.
تنها نکتهای که قابل تذکر و بررسی است نسبت آیات استعدادها با آیات قدر است که با توجه به بحث آزادی انسان از نظر قرآن و بحثهای مشابه نیازی به پرداختن به آن نیست.
سنت وراثت:
یکی از سنتهایی که نمیتوان آن را سنتی مستقل دانست و از فروع
**صفحه=45@
سنت استعدادها است؛ سنت وراثت است. سنتی که بهموجب آن سعادت و شقاوت انسانها در سعادت و شقاوت فرزندان آنها مؤثر است. و در حقیقت «بازده» هر چیزی متناسب با خود آن چیز خواهد بود:
نوح 26 و 27: و قال نوح رب لاتذر علی الارض من الکافران دیارا. انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لایلدوا الا فاجرا کفارا.
و نوح عرض کرد: پروردگارا تو همه این کافران را هلاک کن و از آنها دیاری بر روی زمین باقی مگذار اگر از آنها هر که را باقی گذاری، بندگان پاک با ایمانت را گمراه میکنند و فرزندی هم جز بدکار و کافر و فاجر از آنها به ظهور نمیرسد.
12- سنت دفاع از حق و سرکوبی باطل:
انفال 7: و یرید الله ان یحق الحق بکلماته
و خدا میخواهد که حق را ثابت کند با کلماتش.
انفال 8 لیحق الحق و یبطل الباطل و لو کره المجرمون.
تا حق را محقق و پایدار کند و باطل را محو و نابود سازد. هر چند بدکاران را خوش نیاید.
توبه 32 یریدون ان یطفؤا نور الله بأفواههم و یابی الله الا ان یتم نوره و لو کره الکافرون.
کافران میخواهند که نور خدا را به نفس تیره و گفتار جاهلانه خود خاموش کنند و خدا نگذارد تا آنکه نور خود را در منتهای به حد کمال برساند هر چند کافران، ناراضی باشند.
صف 8: یریدون لیطفؤا نور الله بأفواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون
کافران میخواهند که نور خدا را بگفتار طعن و مسخره با دهن هایشان خاموش کنند و البته خدا نور خود را تمام و کامل خواهد داشت هر چند کافران خوش ندارند.
یونس 82: و یحق الله الحق بکلماته و لو کره المجرمون.
و خدا به آیات و کلمات خود حق را تا ابد پایدار گرداند. هر چند
**صفحه=46@
بدکاران عالم راضی نباشند. **زیرنویس=قذف، رهی بعید است، دمغ به شکافتن سرو وصول بدماغ گفته میشود و زهوق الشیئی هلاکه. ناپایداری باطل را که در آیهی شریفهی 81 اسراء آمده است: و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا میتوان یک سنت مستقل دانست و بگو که حق آمد و باطل را نابود ساخت که باطل خود لایق محو و نابودی است .@.
انبیا 18: بل نقذف بالحق علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق.
بلکه ما همیشه حق را بر باطل غالب فیروز میگردانیم تا باطل را محو و نابود سازد.
سبا 48: قل ان ربی یقذف بالحق.
باز ای رسول بگو خدای من حق را بوحی بر من القا میفرماید.
شوری 24: و یمح الله الباطل و یحق الحق بکلماته.
و بکلمات وحی خود سخن باطل را محو و نابود و حق را ثابت و برقرار میگرداند.
سنت غلبهی دین حق و یاری پیامبران:
دفاع از اسلام و غلبه دادن آن بر همهی ادیان از آن جهت که دین حق است و مظهر حقیقت، مصداقی است از این سنت الهی:
توبه 33: هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. و صف 9
اوست خدائی که رسول خود را با دین حق به هدایت خلق فرستاد تا بر همه ادیان عالم تسلط و برتری دهد هر چند مشرکان و کافران ناراضی و مخالف باشند.
فتح 28: هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و کفی بالله شهیدا.
و او خدائی است که رسول خود (محمد) را به قرآن و دین حق به عالم فرستاد تا او را بر همهی ادیان دنیا غالب گرداند.
و بر حقیقت این سخن گواهی خدا کافیست. یاری دادن پیامبران و نگهداریشان از وساوس نیز از آنجهت که آنها پرچمداران حق و حقیقتند مصداق دیگری است از این سنت الهی:
**صفحه=47@
مؤمن 51: انا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فی الحیوة الدنیا.
ما البته رسولان خود و اهل ایمانرا در دنیا ظفر و نصرت میدهیم...
فتح 3: و ینصرک الله نصرا عزیزا.
و خدا تو را به نصرتی با عزت و کرامت یاری خواهد کرد.
اسراء 74-77: و لو لا ان ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلا... سنة من قدار سلنا قبلک رسلنا و لا تجد لسنتنا تحویلا.
و اگر ما تو را ثابت قدم نمی گردانیدیم نزدیک بود که به آن مشرکان اندک تمایل و اعتمادی پیدا کنی... یا آئین همه پیغمبرانی که قبل از تو فرستادیم نیز همین را قرار دادیم و این طریقه ما را تغییر پذیر نخواهی یافت.
دفاع خدا از حق و سرکوبی باطل، به چند صورت تصویر میشود: یکی اینکه مقصود این باشد که خدا در هر موردی حق را بهطور کامل پیروز میسازد و باطل را ریشه کن میکند. دیگر اینکه خدا جهان را بسوی حق رهبری میکند و سرانجام روزی فرا خواهد رسید که باطل جائی در آن نداشته باشد و حقیقت بر همه چیز چیره شود. احتمال سوم اینست که چون حق مطلق فقط خدا است و همه چیز مشوب به باطل هستند و از طرفی مآل و سرانجام همه چیز ذات خدا است، بنابراین مقصود اینست که خداوند همه چیز را بسوی خود باز میگرداند. احتمال چهارم اینست که در برخوردهائی که میان حق و باطل پیش میآید خدا برای اینکه حق و حقیقت پایمال نشود و برای همیشه باقی بماند جانب آن را میگیرد اما نه بنحوی که به باطل هیچ میدانی ندهد و آن را از بیخ و بن برکنده کند، بلکه در عین حال که نمیگذارد حق بهطور کلی پایمال شود به باطل هم این امکان را میدهد که در حدی که منجر به حکومت دائم آن نشود جلوهای داشته باشد.
احتمال اول را نمیتوان پذیرفت زیرا عملا میبینیم اینطور نیست که در جنگ میان حق و باطل همیشه خداوند باطل را بهطور کلی ریشه کن سازد. احتمال دوم و سوم هر چند خودشان مطالبی هستند در جای خود صحیح و غیر قابل انکار، ولی نمیتوان آیات مورد بحث را درصدد بیان آنها دانست. اما احتمال چهارم علاوه بر اینکه معقول است و عملا هم مطلب همینطور است،
**صفحه=48@
تأییدی هم در آیات مورد بحث دارد؛ و آن اینست که در بسیاری از این آیات تعبیراتی از قبیل: «و لو کره المجرمون» و «و لو کره الکافرون» آمده است که نشان میدهد در عین حال که خداوند احقاق حق میکند همواره کسانی وجود دارند که از این کار خدا ناراحتند و این احقاق حق خوشایندشان نیست و این خود «باطل» است. یعنی اینکه کسانی وجود داشته باشند که وقتی ببینند خداوند از حق دفاع میکند خوششان نیاید، خود وجود این افراد و همینطور ناخشنودیشان از این امر مصادیقی هستند برای «باطل»، بنابراین، احتمال چهارم را میتوان انسب دانست.
سنت حفظ دین:
یکی از سنتهای مربوط به دفاع از حق، سنت حفظ دین است که مانند غلبه دادن دین حق و یاری کردن رسل از مصادیق احقاق حق میباشد:
حجر 9: انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون.
ما قرآن را بر تو نازل کردیم و ما هم محققا آن را (از آسیب منکران) محفوظ خواهیم داشت.
بنابر اینکه «ذکر» دین باشد. و اگر «قرآن» هم باشد باز از مصادیق حق است و از آنجهت که حاوی اساس دین میباشد همان دین است.
13- سنت اعطاء علم قلیل به انسان:
اسراء 85: و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا.
آنچه از علم به شما دادند بسیار اندک است.
با توجه به محتوای آیه که در جواب پرسش از «روح» پاسخی اجمالی، در حقیقت بنابر یکی از وجوه نوعی طفره رفتن از پاسخ کامل است: میدهد (یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی **زیرنویس=دربارهی اینکه مقصود از روح چیست احتمالاتی داده شده است. برخی از مفسرین گفتهاند مقصود جبرئیل است همانگونه که «نزل به الروح الامین علی قلبک» از او به روح یاد شده است. برخی دیگر گفتهاند مقصود قرآن است کما اینکه در «وکذلک اوحینا الیک روحا من امرنا، به روح نامیده شده است؛ و در اینصورت مقصود از «و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا» که در جواب آمده است این خواهد بود که علم و آگاهی شما دربارهی قرآن اندک است و بر آن احاطه ندارید و نمیتوانید نظیر آن را بیاورید. گروهی دیگر گفتهاند مقصود روح انسان است به دلیل اینکه از اطلاق «الروح» در آیه است. گروهی دیگر گفتهاند، مقصود مطلق روحی است که در کلام خدا آمده است و سؤال سائلین در این باره بود که آیا این روح قدیم است یا حادث؛ و جواب اینست که حادث به امر خدا است چون امر خدا فعل او است و فعل خدا حادث است. المیزان ج 13 ص 199 و 200.
آقای علامهی طباطبائی (ره) در المیزان ضمن بررسی مواردی که کلمات روح و «امر» در قرآن کریم بکار رفتهاند چنین نتیجه میگیرند که امر کلمة الایجاد است که عبارتست از فعل خاص الهی که در تاثیر آن هیچیک از اسبابی که دارای تأثیر تدریجی هستند واسطه قرار نمیگیرند و وجودی است بالاتر از نشئه ماده و ظرف زمان؛ و روح بهحسب وجود چیزی است از سنخ امر.[عن ابی بصیر عن احدهما قال سألته «و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی، ما الروح؛ قال التی فی الدواب و الناس. قلت و ما هی؟ قال من الملکوت من القدرة] المیزان ج 13 ص 195-200.
بنابراین، طبق نظر معظم له آنچه در این آیه مورد پرسش است همان مطلق روح است که در کلام خدا آمده است؛ و از این جهت با آخرین نظری که از مفسرین دیگر نقل کرده ایم منطبق است ولی در این جهت که سائلین از کدام جنبه ی روح پرسیدهاند، با هم اختلاف دارند؛ بهموجب نظریهی یاد شده، سؤال قدم و حدوث روح است ولی به نظر ایشان سؤال از حقیقت آنست. المیزان ج 13 ص 198.
در مورد جواب جوابیکه به این پرسش داده شده است نظر مرحوم علامه طباطبائی اینست که این جواب مشتمل است بر حقیقت روح و اینکه روح از سنخ امر به معنائی که گفتیم میباشد. المیزان ج 13 ص 198.
البته باید اضافه کرد که این جواب جوابی است اجمالی و اینکه سنخ وجود روح از سنخ امر است اما اینکه حقیقت روح چیست همانگونه که در ذیل (و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا) آمده است بر بشر مخفی است .@ ...)، و با توجه به لحن قسمت مورد
**صفحه=49@
بحث از آیه که بهطور قطع میفرماید:
علمی که به بشر داده شده اندک است، روشن میشود که این یک سنت الهی است
**صفحه=50@
که دانش بشر در برابر دانش واقعی اندک باشد.
در اینجا دو نکته را باید روشن ساخت: یکی اینکه: آیا واقعا این چنین است که دانش بشر اندک است؟ نکتهی دیگر اینکه: چرا باید دانش بشر اندک باشد؟
نکتهی اول را از دو دید میتوان بررسی کرد: یکی اینکه از خود قرآن کریم در این باره چه میفهمیم؟ دیگر اینکه در خارج مطلب را چگونه مییابیم؟
قرآن کریم در آیهی شریفهی 109 کهف میفرماید «قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربی لنفد البحر قبل ان تنفذ کلمات ربی» بگو که اگر دریا برای نوشتن کلمات پروردگار من مرکب شود پیش از آنکه کلمات الهی بآخر رسد دریا خشک خواهد شد. هر چند دریائی دیگر باز ضمیمهی آن کنند.
و در آیهی شریفه 27 لقمان میفرماید: «و لو ان ما فی الارض من شجرة اقلام و البحر یمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت کلمات الله.». و اگر هر درخت روی زمین قلم شود و آب دریا بهاضافه هفت دریایی دیگر مداد گردد باز نگارش کلمات خدا ناتمام بماند.
«کلمه» تشکیل دهندهی جمله است و با جمله میشود حقائق را بیان نمود. بنابراین، کلمه چیزی است که با آن حقایق را بیان میکنند. «کلمه حاکی است و حقائق» محکی. در اکثر مواردی که «کلمه» در قرآن کریم بکار رفته است از باب استعمال حاکی و ارادهی محکی میباشد، از قبیل: فتلقی آدم من ربه کلمات، سپس، آدم از خدای خود کلماتی آموخت. بقره 37: و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فأتمهن بقره 124 بیاد آر هنگامی که خداوند ابراهیم را به اموری چند امتحان فرمود و او همه را بجای آورد. و «لا تبدیل لکلمات الله» یونس 64. و «و لا مبدل لکلمات الله» انعام 34. هیچکس کلمات خدا را نتواند تغییر داد در دو آیهی یاد شده نیز «کلمه به همین معنی است. بنابراین، این دو آیه درصدد بیان پایان ناپذیر بودن علم یا حقائق عالمند.
اکنون اگر دانش کنونی بشر را با همهی پیشرفتی که کرده است با آنچه قرآن کریم در مورد «کثرت» حقائق میگوید مقایسه کنیم چیزی نیست که اصولا بحساب بیاید. در این دو آیه از بیشترین چیزی که در حد عقل و درک
**صفحه=51@
میتواند قلم باشد و بیشترین چیزی که در گنجایش فهم بشر میتواند مرکب باشد (بخصوص با تعبیر «سبعة ابحر» که گویای کثرت است نه عدد واقعی هفت) بهعنوان قلم و مرکبی که کلمات خدا با آن نوشته شود نام برده شده و در عین حال میفرماید اینها به پایان میرسند و کلمات خدا به پایان نمیرسد. این بیان گویای بیشترین مقدار است در حالی که دانش بشر را تا اینجا با ذرهای از آنچنان دریائی که خدا بیان کرده است میتوان نوشت بطوری که آن دانش پایان نگیرد.
بنابراین نظر قرآن کریم در این باره اینست که دانش بشر در برابر آنچه وجود دارد و بشر به آن دسترسی پیدا نکرده است «ذره» ای است در برابر «دریاها».
این مطلب از دیدگاه دوم هم همینطور است. زیرا درست است که بشر بخصوص در عصر حاضر پیشرفت چشمگیری در بسیاری زمینههای علمی کرده است اما تردیدی نیست که این تنها میتواند آغاز باشد برای دست یابی به حقائق و اسرار جهان آفرینش. انسان هنوز در پیکار با عوامل ناشناختهی جهان نزدیک مقهور طبیعت است چه رسد به جهاتهای دور و آنچه در آنها میگذرد. اگر روزی فرا برشد که بشر بتواند جهانهای دور و نزدیک را تحت تسخیر خود درآورد. تازه توانسته است جهان طبیعت را بشناسد و این ابتدای جهل او از حقائقی است که در جهان ماوراء طبیعت جریان دارند. راستی اگر دانش بشر را در صورتی که جهان طبیعت را بهخوبی بشناسد با توجه به ناچیزی «جهان طبیعت» در برابر حقائق «دنیای پس از مرگ و زندگی جاوید» که انسان از آن بی خبر است. و این دو را با هم مقایسه بگیریم، صفتی جز «قلیل» زیبندهی دانش بشری میتواند باشد؟ بنابراین اگر میبینیم نوابغ دانشمندان جهان، چه در گذشته و چه در عصر کنونی، دانستههای بشر را در برابر ندانستههای او آنقدر ناچیز میدانند که صفتی جز «نادانی» را زیبندهی آن نمیشناسند، نباید دچار تعجب شویم.
اما اینکه چرا باید دانش بشر اندک باشد؟
این مطلب را قبلا یادآور شویم که برداشت ما از آیهی مورد بحث اینست
**صفحه=52@
که علمی که خدا به بشر عطا فرموده اندک است. بر طبق این برداشت است که سنت مورد بحث مطرح میشود و آنگاه این پرسش که چرا باید دانش بشر اندک باشد پیش میآید. اما برایم جالب بود که در جستجوی توضیح بیشتری در این باره در تفسیرهای صافی و برهان به روایتی برخوردم که این آیه را اصولا طور دیگری معنی کرده است. بهموجب این روایت مقصود این نیست که علمی که به بشر داده شده اندک است بلکه مقصود اینست که خداوند علم را تنها به عدهی کمی از انسانها (که قهرا از اولیاء و مقربین هستند) عطا فرموده است: «و العیاشی عن الباقر (ع) فی قول الله: و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا قال تفسیرها فی الباطن انه لم یؤت العلم الا اناس یسیر فقال و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا منکم. تفسیر صافی ص 289- عن عمرو بن شمر عن جابر عن ابیجعفر (ع) فی قول الله «و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا» قال تفسیرها فی الباطن انه لم یؤت العلم الا اناس یسیر «و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا منکم.»
تفسیر برهان ج 2 ص 445-
این روایت را از نظر سند باید مورد بررسی قرار داد. از نظر دلالت هم خلاف ظاهر آیه است.
بهر حال، اگر معنای آیهاین باشد که این روایت میگوید دیگر سنتی بنام سنت اعطاء علم قلیل به انسان» نخواهیم داشت؛ ولی بجای آن این آیه بیانگر سنت دیگری خواهد بود که عبارتست از «سنت اعطاء علم به مقر بین».
اما اگر آیه را در صدد بیان معنای اول بدانیم، مفید سنت مورد بحث خواهد بود و این پرسش که چرا باید دانش بشر اندک باشد مطرح میشود.
آنچه به نظر میرسد اینست که شاید علت این امر این باشد که اصولا بشر توانائی درک و تحمل همهیا قسمت زیادی از حقائق (علم) را ندارد چون بتناسب سعه وجودیش به او علم داده میشود. از اینرو افراد انسان با یکدیگر در مقدار علمی که کسب میکنند، یا به تعبیر دقیقتر به آنها داده میشود متفاوتند. این تفاوت زائیدهی تفاوت آنها در سعه ی وجودیشان میباشد. بنابراین، معنای آیهاین
**صفحه=53@
است که بشر میتواند بیش از این درک کند ولی خدا روی مصالحی به او بیش از این نمیدهد، بلکه معنا اینست که فیض خدا در اعطاء علم به بشر مانند همهی فیضها جاری است ولی سنخ وجودی بشر بهگونهای است که نمیتواند جز به اندکی از آن دست یابد والله العالم.
14- سنت مرگ و سنتهای مربوط به آن
با اینکه سنت آزمایش و سنتهای مربوط به آن نیز از سنتهای مطلق هستند و طبق روش ما باید در اینجا و پیش از سنت مرگ ذکر شوند، سنت مطلق در اینجا میآوریم و سنت آزمایش را به خاطر تناسبی که با سنتهای مقید دارد بهعنوان یک سنت مستقل که مقدمهی آن سنتها است بعدا ذکر خواهیم کرد.
سنت مرگ اینست که هر انسانی بدون استثناء میمیرد. این سنت نیز نوعی تدبیر انسان است که از دیدهای گوناگون قابل توجیهات گوناگون میباشد. اقتصاددانان، جامعه شناسان و طبیعیون هر کدام از دید خود مرگ را برای نوع انسان ضروری میدانند. در حکمت الهی نه از این دید که انسان باید بمیرد تا نسلهای بعدی در تنگنای بی آذوقگی قرار نگیرند، و نه از این دید که مرگ و میر باید در نوع انسانی باشد تا زمین گنجایش آنها را داشته باشد یا نظام اجتماع بر هم نخورد، و ته از این دید که بالاخره بدن آدمی فرسوده میشود و قدرت باقیماندن و نگهداری مزاج یا نگهداری روح را از دست میدهد، بلکه از این نظر که همهی چیزها بسوی کمال در حرکتند و روح آدمی سرانجام به مرحلهای از تکامل میرسد که دیگر نیازی به این خاکدان ندارد و برای پرواز به جهان دیگر باید از بدن جدا بشود، ضرورت مرگ برای نوع انسانی و ارتباط آن با تدبیر او تبیین میشود.
اینک آیات مربوط به این سنت:
آل عمران 185: کل نفس ذائقة الموت.
هر نفسی مرگ را خواهد چشید.
**صفحه=54@
نساء 78: اینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیدة.
هر کجا باشید مرگ شما را فرا رسد اگر چه در کاخهای بسیار محکم باشید.
انبیاء 8: و ما جعلنا هم جسدا لا یکلون الطعام و ما کانوا خالدین
ما پیغمبران را چون فرشته بدون بدن دنیوی قرار ندادیم که به غذا و طعام محتاج نباشند و در دنیا همیشه زنده بمانند.
انبیاء 34: و ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد افان مت فهم الخالدون.
و ما هیچکس را پیش از تو عمر ابد ندادیم آیا با آنکه تو خواهی مرد دیگران زنده مانند؟
انبیاء 35: کل نفس ذائقة الموت.
هر نفسی مرگ را خواهد چشید.
عنکبوت 57: کل نفس ذائقة الموت ثم الینا ترجعون
هر نفسی مرگ را خواهد چشید و پس از مرگ همه بما رجوع خواهند کرد.
زمر 30: انک میت و انهم میتون.
شخص تو و همه البته به مرگ از دار دنیا خواهند رفت.
واقعه 60: نحن قدرنا بینکم الموت
ما مرگ را بر همه خلق مقدر ساختیم.
الرحمن 26: کل من علیها فان.
هر که روی زمین است دستخوش مرگ و فناست.
جمعه 8: قل ان الموت الذی تفرون منه فانه ملاقیکم.
ای رسول ما بگو عاقبت مرگی که از آن می گریزید شما را البته ملاقات خواهد کرد.
سنت اجل:
یکی از سنتهای وابسته به سنت مرگ «سنت اجل» است. اجل هر چند در اثر عواملی از قبیل توبه ممکن است تغییر کند ولی از آنجهت که هر چیزی اجلی دارد امری است ثابت و غیر قابل تغییر. سنت اجل را از این نظر که نوعی
**صفحه=55@
تقدیر زمانی است میتواند در زمرهی تقدیرها و وابسته به سنت تقدیر دانست ولی چون تناسبش با سنت مرگ بیشتر است در اینجا به ذکر آن مبادرت شد.
آیات این سنت از این قرارند:
آل عمران 145: و ما کان لنفس ان تموت الا باذن الله کتابا مؤجلا
هیچکس جز بهفرمان خدا نخواهد مرد که اجل هر کس در لوح قضای الهی بوقت معین ثبت است.
انعام 61: و هو القاهر فوق عباده و یرسل علیکم حفظة حتی اذا جاء احدکم الموت توفته رسلنا و هم لایفرطون.
و اوست خدائی که قهر و اقتدارش ما فوق بندگان است و برای حفظ شما فرشتگان را به نگهبانی میفرستد تا آنگاه که هنگام مرگ یکی از شما فرا رسد رسولان ما او را میمیرانند و در قبض روح شما هیچ تقصیری نخواهند کرد.
یونس 49: لکل امة اجل.
برای هر امتی اجل معینی است.
ابراهیم 10: یدعوکم لیغفرلکم من ذنوبکم و یؤخرکم الی اجل مسمی
خدا شما را به مغفرت و آمرزش از گناهانتان میخواند و میخواهد از تعجیل بعقوبت عصیان برهاند و به اجل معین برساند.
نحل 61: و لو یؤاخذ الله الناس بظلمهم ما ترک علیها من دابة و لکن یؤخرهم الی اجل مسمی.
و اگر خدا از ظلم و ستمکاری های خلق انتقام کشد جنبندهای در زمین نخواهد گذاشت و لیکن از راه لطف تأخیر میافکند تا وقتی معین.
اسراء 99: و جعل لهم اجلا لا ریب فیه.
و بر آنها وقت موعودی که بی شک خواهد آمد مقرر گرداند.
طه 129: و لولا کلمة سبقت من ربک لکان لزاما و اجل مسمی.
اگر نه این بود که سخن پروردگار بر این کار سبقت یافته که این امت در قیامت بکیفر رسند همانا در دنیا بر آنها عذاب لزوم مییافت.
عنکبوت 53: و یستعجلونک بالعذاب و لولا اجل مسمی لجاء هم العذاب
**صفحه=56@
ولیأتینهم بغتة و هم لا یشعرون.
ای رسول ما، منکران بتمسخر از تو تقاضای تعجیل در نزول عذاب میکنند و اگر وقت معین آن در علم ازلی قیامت نبود عذاب حق به آنها میرسید و البته ناگهانی هم نازل میشد که غافل و بی خبر بودند.
فاطر 45: و لکن یؤخرهم الی اجل مسمی. **زیرنویس=از این آیات استفاده میشود که مرگ گناهکاران که در اثر گناهانشان پیش از موعد مقرر همراه با عذاب به سراغشان خواهد آمد. ممکن است در اثر توبه به همان موعد مقرر بازگردانده شود .@.
ولیکن کیفر خلق را به تأخیر میافکند تا بوقت معین.
شوری 14: و لولا کلمة سبقت من ربک الی اجل مسمی لقضی بینهم.
و اگر کلمه حق سبقت نگرفته بود که تا وقت معین، البته میان مردم حکم میشد.
نوح 3 و 4: ان اعبدوا الله و اتقوه و اطیعون. یغفر لکم من ذنوبکم و یؤخرکم الی اجل مسمی.
خدای را به یکتائی بپرسید و مرا پیروی کنید که خدا به لطف و کرم از گناهان شما درگذرد و اجلتان را تا وقت معین به تأخیر افکند.
سنت عدم تقدیم و تأخیر مرگ در صورت فرارسیدن اجل
مضمون تعدادی از آیات مربوط به اجل اینست که وقتی اجل کسی یا قومی فرا برسد تأخیری در آن رخ نخواهد داد و همینطور پیش از فرا رسیدن اجل کسی از دنیا نخواهد رفت و یا به عقوبتی که در انتظارش میباشد دچار نخواهد شد:
یونس 49: لکل امة اجل اذا جاء اجلهم لایستأخرون ساعة و لا یستقدمون.
برای هر امتی اجل معینی است که چون فرا رسد ساعتی دیر و زود نگردد.
حجر 5: ما تسبق من امة اجلها و ما یستاخرون. و مؤمنون 43.
اجل هیچ قومی از آنچه در علم حق معین است مقدم و مؤخر نخواهد شد.
**صفحه=57@
نحل 61: فاذا جاء اجلهم لایستأخرون ساعة و لا یستقدمون.
پس آنگاه که اجل آنها در رسید دیگر یک لحظه مقدم و مؤخر نخواهند شد.
منافقون 11: و لن یؤخر الله نفسا اذا جاء اجلها.
و خدا هرگز اجل هیچ کس را از وقتش که فرا رسد مؤخر نیفکند.
نوح 4: أن اجل الله اذا جاء لایؤخر لو کنتم تعلمون.
که اجل الهی چون وقتش فرا رسد اگر بدانید دگر هیچ تأخیر نیفتد.
با توجه به آیاتی که بهموجب آنها ممکن است اجل قوم یا امتی در اثر گناهانشان پیش از موعد مقرر به سراغشان بیاید از قبیل: (ابراهیم 10، فاطر 45 و نوح 2 و 3)، آیاتیکه هر گونه تأخیر یا تقدیم را در اجل نفی میکنند **زیرنویس=باصطلاح ناظر به اجل حتمی هستند (در مقابل اجل معلق) .@ از موارد مذکوره منصرفند و ناظر به موردی هستند که موجباتی از قبیل گناه برای مقدم داشته شدن اجل پیش نیامده باشند و یا اگر چنین موجباتی پیش آمده باشند کاری مانند توبه که سبب تأخیر الی اجل مسمی میشود انجام داده نشده باشد.
15- سنت آزمایش و سنتهای وابسته به آن
آزمایش سنتی است مطلق و ثابت که نه تنها متوقف بر هیچیک از سنتهای دیگر نیست، بلکه بر همهی سنتهای مقید حاکم است. خدا انسان را آفرید و کلیهی امکانات را در اختیار او قرار داد **زیرنویس=انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا. دهر 2. و ما او را از آب نطفه مختلط خلق کردیم و دارای قوای چشم و گوش گردانیدیم .@ و او را بر سر دو راهی گذاشت **زیرنویس=انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا.
ما بحقیقت راه را به انسان نمودیم حال خواهد هدایت پذیرد و شکر این نعمت گوید و خواهد آن نعمت را کفران کند .@ به او آزادی داد تا هر راهی که میخواهد انتخاب کند. خود این آزادی و اختیار یکی از وسایل آزمایش است. آنها که به بیراهه میروند از بوتهی آزمایش
**صفحه=58@
سرافکنده بیرون میآیند و امتحان خود را بد پس دادهاند؛ و آنها که به راه راست قدم مینهند تازه آغاز امتحان و آزمایششان میباشد. آنها در سرتاسر زندگی با آزمایشهای گوناگون الهی روبرو هستند و هر سنتی بهعنوان پاداش نیکوکاران بخواهد دربارهی آنها باجراء درآید متوقف بر اینست که از این آزمایشها سربلند بیرون آیند. بنابراین، هم سنتهایی که در حق مؤمنان باجراء درمیآیند و هم سنتهایی که در حق کفار و منحرفین باجراء در میآیند همگی محکوم سنت آزمایشند. اینست که سنت آزمایش را باید بر همهی سنتهای مقید حاکم دانست.
دربارهی آزمایش از جهات مختلف بحثهایی میتوان مطرح کرد که در گذشته به همهی آنها پرداختهایم و نیازی به تکرارشان نداریم. بنابراین میپردازیم به مطالعهی آیات آزمایش.
آیات آزمایش را تحت سه عنوان «آزمایش»، «اختلاف درجات» و «تنبه» یادداشت میکنیم و یادآور میشویم که هر کدام از این سه دسته تشکیل دهندهی یک سنت هستند که اولی سنت اصلی یعنی سنت آزمایش است و دومی و سومی سنتهای فرعی آزمایش یا سنتهای وابسته به سنت آزمایشند. البته این دو دسته آیات را هم میتوان در شمار آیات سنت اصلی آزمایش دانست ولی برای اینکه در خود آیات آزمایش هم به یک دسته بندی نظم دهندهای دست زده باشیم آنها را با عنوانهای مستقل یادداشت میکنیم.
اینک آیات سنت آزمایش:
بقره 124: و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فأتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین.
بیاد آر هنگامی که خداوند ابراهیم را به اموری چند امتحان فرمود و او همه را بجای آورد خدا بدو گفت: من تو را به پیشوائی خلق برگزینم ابراهیم عرض کرد این نعمت را به فرزندان من نیز عطا خواهی کرد؟ فرمود که عهد من هرگز بمردم ستمکار نخواهد رسید.
بقره 155: و لنبلونکم بشیئی من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین.
**صفحه=58@
و البته شما را به سختیها چون ترس و گرسنگی و نقصان اموال و نفوس و آفات زراعت بیازمائیم و بشارت و مژده آسایش از آن سختیها صابران راست.
آل عمران 140: ان یمسکم قرح فقدس القوم قرح مثله و تلک الایام قداولها بین الناس و لیعلم الله الذین آمنوا و یخذ منکم شهداء.
اگر به شما آسیبی رسید بدشمنان شما نیز شکست و آسیب سخت رسید. این روزگار را باختلاف احوال میان خلایق میگردانیم که مقام اهل ایمان به امتحان معلوم شود تا از شما مؤمنان آن را که ثابت در دین است گواه دیگران کند.
آل عمران 142: ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما یعلم الله الذین جاهدوا منکم و یعلم الصابرین.
گمان میکنید به بهشت داخل خواهید شد بدون آنکه خدا امتحان کند آنانکه جهاد در راه دین کردهاند و آنها که در سختیها صبر و مقاومت کنند مقامشان را بر عالمی معلوم گرداند.
آل عمران 154: و لیبتلی الله ما فی صدورکم و لیمحص ما فی قلوبکم.
تا خدا آنچه در سینه پنهان دارند بیازماید و هر چه در دل دارند پاک و خالص گرداند.
آل عمران 186: لتبلون فی اموالکم و انفسکم و لستمعن من الذین آتوا الکتاب من قبلکم و من الذین آشرکوا اذی کثیرا و ان تصبروا و او تتقوا فان ذلک من عزم الامور.
محققا شما را به مال و جان آزمایش خواهند کرد و بر شما از زخم زبان آنها که کتاب آسمانی به آنها نازل شد و از آنانکه شرک آورند آزار بسیاری خواهد رسید و اگر صبر پیشه کرده و پرهیزکار شوید که ثبات و تقوی سبب نیرومندی و قوت اراده در کارهاست.
مائده 41: و من یرد الله فتنته فلن تملک له من الله شیئا.
و هر کس را خدا به آزمایش افکند هرگز تو او را از قهر خدا نتوانی رهانید.
مائده 94: یا ایها الذین آمنوا لیبلونکم الله بشئی من الصید تناله ایدیکم ورماحکم لیعلم الله من یخافه بالغیب فمن اعتدی بعد ذلک فله عذاب الیم.
**صفحه=60@
ای اهل ایمان خدا شما را به چیزی از صید می آزماید که در دسترس شما و تیرهای شما آیند تا بداند که چه کس از خدا در باطن می ترسد. پس هر که از این پس از حدود الهی تجاوز کند، او را عذاب دردناک خواهد بود.
انعام 123: و کذلک جعلنا فی کل قریة اکابر مجرمیها لیمکروا فیها و ما یمکرون الا بانفسهم و ما یشعرون.
(ایجاد زمینه برای آزمایش): همینطور 112 و 113، همین سوره.
و همچنین ما قرار دادیم که در هر دیاری رؤسای بدکار و ستمکار با مردم آنجا مکر اندیشند و در حقیقت مکر جز با خویشتن نمیکنند و به این هم آگاه نیستند.
اعراف 141: و اذا انجیناکم من آل فرعون یسومونکم سوء العذاب یقتلون ابناءکم و یستحیون نساءکم و فی ذلک بلاء من ربکم عظیم.
یاد آرید هنگامی را که فرعونیان شما را سخت به عذاب و شکنجه میداشتند پسرانتان را کشته و زنان را به اسارت و خدمتکاری گماشتند و این شما را از جانب خدا امتحان و تنبیه بزرگی بود.
اعراف 155: و اختار موسی قومه سبعین رجلا لمیقاتنا فلما اخذتهم الرجفة قال رب لو شئت اهلکنهم من قبل و ایای اتهلکنا بما فعل السفهاء منا ان هی الا فتنتک تضل بها من تشاء و تهدی من تشاء.
و موسی هفتاد مرد از قوم خود برای وعده گاه خدا انتخاب کرد. آنها را صاعقه قهر در گرفت موسی گفت پروردگارا اگر مشیت نافذت تعلق گرفته بود که همه آنها و مرا نیز هلاک کنی پیشتر میکردی آیا ما را به فعل سفیهان ما هلاک خواهی کرد؟ این کار جز فتن و امتحان تو نیست هر که را خواهی گمراه و هر که را خواهی هدایت میکنی که توئی مولای ما بر ما ببخش و ترحم کن که توئی بهترین آمرزندگان.
اعراف 163: و سئلهم عن القریة التی کانت حاضرة البحر اذ یعدون فی السبت اذ تأتیهم حیتانهم یوم سبتهم شرعا و یوم لا یستبون لا تأتیهم کذلک نبلوهم بما کانوا یفسقون.
و ای رسول بنی اسرائیل را از آن قریه که در ساحل دریا بود باز پرس
**صفحه=61@
که از حکم تعطیل شنبه چرا تجاوز کردند آنگاه که بروز شنبه ماهیان در نهرها پیرامون دریا پدیدار شده و در غیر آن اصلا پدید نیامدند بدین گونه ما به عمل فسق و نافرمانی آنان را آزمایش کردیم.
اعراف 168: و بلوناهم بالحسنات و السیئات لعلهم یرجعون.
و آنها را به خوبیها و بدیها بیازمودیم باشد که بازگردند.
انفال 17: و لیبلی المؤمنین منه بلاء حسنا.
که مؤمنان را به پیش آمد خوشی بیازماید.
توبه 16: ام حسبتم ان تترکوا و لما یعلم الله الذین جاهدوا منکم و لم یتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤمنین ولیجة.
چنین میپندارید که شما را بدون آزمایش بحال خود رها میکنند در صورتی که هنوز خدا در علم طاعت و مجاهده معلوم نگردانید که از شما چه کس بحقیقت مؤمن است که جز خدا و رسول او و مؤمنان را هرگز دوست خود و همراز خویش نخواهد کرد.
هود 7: و هو الذی خلق السموات و الارض فی ستة ایام و کان عرشه علی الماء لیبلوکم ایکم احسن عملا.
و او خدائیست که آسمان و زمین را در فاصله 6 روز آفرید و عرش با عظمت او بر آب قرار یافت تا شما را بیازماییم که عمل کدامیک از شما نیکوتر است.
ابراهیم 6: و اذ قال موسی لقومه اذکروا نعمة الله علیکم اذ انجیکم من آل فرعون یسومونکم سوء العذاب و یذبحون ابناءکم و یستحیون نساءکم و فی ذلکم بلاء من ربکم عظیم.
ای رسول ما یاد کن وقتی که موسی بقوم خود گفت به خاطر آورید این نعمت بزرگ خدا را که شما را از بیداد فرعونیان نجات داد که آنها شما را به ظلم و شکنجه سخت میافکندند پسرانتان را کشته و دخترانتان را ابقاء میکردند و این ابتلاء و امتحان بزرگی از جانب خدا بر شما بود.
نحل 92: و لا تکونوا کالتی نقضت غزلها من بعد قوة انکاثا تتخذون ایمانکم دخلا بینکم ان تکون امة هی اربی من امة انما یبلوکم الله به و لیبینن لکم یوم القیمة ما کنتم فیه تختلفون.
**صفحه=62@
و در مثل مانند زنی که رشته خود را پس از تابیدن محکم واتابید، نباشید که عهد و قسمهای استوار و محکم خود را برای فریب یکدیگر و فساد کاری بکار برید تا آنکه قومی بر قوم دیگر تفوق یابید زیرا خدا شما بندگان را به این عهد و قسمها می آزماید و در روز قیامت همهی تقلبها و اختلافات شما را بر شما آشکار خواهد ساخت.
اسراء 60: و ما جعلنا الرؤیا التی اریناک فتنة للناس و الشجرة المعلونة فی القرآن و نخوفهم فما یزیدهم الا طغیانا کبیرا.
و ما رؤیائی که بتو ارائه دادیم نبود جز برای آزمایش و امتحان مردم و درختی که به لعن در قرآن یاد شد و ما به ذکر این آیات عظیم، آنها را میترسانیم و لیکن بر آنها بجز طغیان و کفر چیزی نیفزاید.
کهف 7: انا جعلنا ما علی الارض زینة لها لنبلوهم ایهم احسن عملا
ما آنچه در زمین جلوه گر است زینت و آرایش ملک زمین قرار دادیم تا مردم را به آن امتحان کنیم که کدامیک عملشان نیکوتر خواهد بود.
طه 85:قال فانا قد فتنا قومک من بعدک و اضلهم السامری.
و خدا فرمود که ما قوم تو را پس از تو آزمایش کردیم و سامری آنان را گمراه کرد.
طه 90: و لقد قال بهم هارون من قبل یا قوم انما فتنتم به.
و هارون پیش از آنکه موسی باز آید گفت ای قوم بهوش باشید که این گوساله اسباب فتنه و امتحان شما گردیده.
انبیأ 111: و ان ادری لعله فتنة لکم و متاع الی حین.
و خوب میدانم که شاید این برای شما امتحانی باشد و تمتعی در دنیا تا هنگام مرگ فرا رسد.
حج 53:لیجعل ما یلقی الشیطان فتنة للذین فی قلوبهم مرض و القاسیة قلوبهم و ان الظالمین لفی شقاق بعید.
تا خدا به آن القائات شیطان کسانی را که دلهایشان مبتلا به مرض نفاق و شک و یا کفر و قساوت است بیازماید و همانا کافران و ستمکاران سخت در شقاوت و دور از نجات میباشند.
مؤمنون 30: ان فی ذلک لایات و ان کنا لمبتلین.
**صفحه=63@
همانا در این حکایت قوم نوح و حادثه طوفان برای خلق آیت و عبرتهاست و البته ما بندگان را باینگونه حوادث آزمایش خواهیم کرد.
فرقان 20: و جعلنا بعضکم لبعض فتنة.
و ما بعضی از شما بندگان را سبب آزمایش بعض دیگر میگردانیم.
نمل 47: قالوا اطیرنا بک و بمن معلک قال طائرکم عندالله بل انتم قوم تفتنون.
آن کافران گفتند ما بوجود تو و پیروانت فال بد میزنیم، صالح گفت این فال بد شما نزد خدا معلوم است که شما خود موجب این امتحان و ابتلا شدهاید.
عنکبوت 2 و 3: احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لایفتنون و لقد فتنا الذین من قبلهم فلیعلمن الله الذین صدقوا و لیعلمن الکاذبین.
آیا مردم چنین پنداشتند که بصرف اینکه گفتند ما ایمان به خدا آوردهایم رهاشان کنند بر این دعوی امتحانشان نکنند؟ و ما اممی که پیش از اینان بودند، به امتحان و آزمایش آوردیم. تا خدا دروغگویان را از راستگویان کاملا معلوم کند.
احزاب 11: هنا لک ابتلی المؤمنون و زلزلوا زلزالا شدیدا.
در آنجا مؤمنان امتحان شدند و سخت متزلزل گردیدند.
صافات 106: ان هذا لهو البلاء المبین.
این ابتلاء همان امتحانی است که حقیقت حال اهل ایمان را روشن میکند.
ص 34: و لقد فتنا سلیمان و القینا علی کرسیه جسدا ثم اناب.
و ما سلیمان را در مقام امتحان آوردیم و کالبدی بر تخت وی افکندیم و باز به درگاه خدا، توبه و انابه کرد.
زمر 49: فاذا مس الانسان ضر دعانا ثم اذا خولناه نعمة منا قال انما اوتیته علی علم بل هی فتنة و لکن اکثرهم لایعلمون.
آری، آدمی چون رنجی و دردی به او رسد ما را بدعا میخواند و باز چون نعمت و دولت به او دادیم گوید این نعمت دانسته نصیب من گردید. بلکه آن امتحان وی است ولیکن اکثر مردم آگه نیستند.
**صفحه=64@
دخان 17: و لقد فتنا قبلهم قوم فرعون.
و ما پیش از این است قوم فرعون را آزمودیم.
دخان 33: و آتیناهم من الایات ما فیه بلاء مبین.
و آیات و معجزاتی بر آنها به دست موسی آوردیم که در آن کاملا آزمایش شوند.
محمد 4: و لو یشاء الله لا نتصر منهم و لکن لیبلو بعضکم ببعض.
و اگر خدا میخواست خود از کافران انتقام میکشید و همه را بیزحمت جنگ شما هلاک میکرد ولیکن برای امتحان خلق به یکدیگر است.
محمد 31: و لنبلونکم حتی تعلم المجاهدین منکم و الصابرین و نبلو اخبارکم.
و البته ما شما را در مقام امتحان میآوریم، تا آنکه در راه خدا مجاهده و کوشش دارد و بر رنج آن صبر میکند مقامش معلوم سازیم و اخبار و اظهارات شما را هم بیازمائیم.
حدید 25: لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و انزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس و لیعلم الله من ینصره و رسله بالغیب ان الله قوی عزیز.
همانا پیامبران خود را با ادله و معجزات فرستادیم و برایشان کتاب و میزان عدل نازل کردیم تا مردم به راستی و عدالت گرایند و آهن را که در آن هم سختی کارزار و هم منافع بسیار بر مردم است نیز برای حفظ عدالت آفریدیم تا معلوم شود که خدا و رسلش را با ایمان قلبی که یاری خواهد کرد؟ که خدا بسیار قوی و مقتدر است.
تغابن 15: انما اموالکم و اولادکم فتنة.
بحقیقت اموال و فرزندان شما اسباب فتنه و امتحان شما هستند.
ملک 2: الذی خلق الموت و الحیاة لیبلوکم ایکم احسن عملا.
خدائی که مرگ و زندگی را آفرید تا شما بندگان را بیازماید که کدام نیکوتر است.
قلم 17-33: انا بلوناهم کما بلونا اصحاب الجنة اذا قسموا لیصر منها
**صفحه=65@
مصحین و لا یستثنون. فطاف علیها طائف من ربک و هم نائمون. فأصبحت کالصریم فتنادوا مصبحین. ان اغدوا علی حرثکم ان کنتم صادقین. فاطلقوا و هم یتخافتون. ان لایدخلنها الیوم علیکم مسکین. و غدوا علی حرد قادرین. فلما راوها قالوا انا لضالون. بل نحن محرومون. قال اوسطهم الم اقل لکم لو لا تسبحون. قالوا سبحان ربنا انا کنا ظالمین. فاقبل بعضهم علی بعض یتلاومون. قالوا یا ویلنا انا کنا طاغین و عسی ربنا ان یبدلنا خیرا منها انا الی ربنا راغبون، کذلک العذاب و لعذاب الآخرة اکبر لو کانوا یعلمون.
ما کافران را نیز به قحط و سختی مبتلا کنیم. چنانکه اهل آن بستان را که قسم خوردند که صبحگاه میوهاش را بچینند - و هیچ استثناء نکردند - بدین سبب هنوز بخواب بودند که از جانب خدا آتش عذابی نازل شد - و بامدادان نخلهای آن بستان چون خاکستری سیاه گردید - صبحگاه یکدیگر را صدا کردند - که برخیزید تا اگر میوهی بستان را خواهید چید به نخلستان رویم - آنها سوی بستان روان شده و آهسته سخن میگفتند - که امروز مواظب باشید فقیری وارد نشود - و صبحدم با شوق و عزم و توانائی به باغ رفتند - چون باغ را به آن حال دیدند با خود گفتند: ما یقین راه را گم کرده ایم؟ - یا بلکه باغ همان است و ما از میوهاش محروم شدهایم؟ بهترین و عادلترینشان به آنها گفت من به شما نگفتم، چرا شکر نعمت و تسبیح خدا بجا نیاورید؟ - آنان همه گفتند، خدای ما منزه است. آری ما خود در حق خویش ستم کردیم - و رو بیکدیگر کرده به ملامت و نکوهش هم پرداختند - و با توبه و انابه گفتند ای وای بر ما که سخت سرکش و گمراه بودیم - امیدواریم که پروردگار ما بجای آن بستان بهتری از لطف بما عطا کند که از این پس ما همیشه به خدای خود مشتاقیم - اینگونه است عذاب و البته عذاب آخرت بسیار سختتر است اگر مردم بدانند.
مدثر 31: و ما جعلنا اصحاب النار الاملائکة و ما جعلنا عدتهم الا فتنة للذین کفروا.
و ما خازن دوزخ را غیر فرشتگان عذاب قرار ندادیم و عدد آنها را جز برای فتنه و مهلت کفار در نظر نگرفتهایم.
**صفحه=66@
دهر 2: انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا.
ما او را از آب نطفه ی مختلط خلق کردیم و دارای قوای چشم و گوش گردانیدیم.
فجر 15-16: فاما الانسان اذا ما ابتلیه ربه فاکرمه و نعمه فیقول ربی اکرمن و اما اذا ما ابتلیه فقد علیه رزقه فیقول ربی اهانن.
اما انسان چون خدا او را به رنج و غمی مبتلا سازد سپس بکرم خود او را نعمتی برای آزمایش و امتحان بخشد در آنحال گوید، خدا مرا عزیز و گرامی داشت و چون او را باز برای آزمودن تنگ روزی و فقیر کرد گوید خدا مرا خوار گردانید.
برخی از آیات زینت هم آزمایش هستند که عبارتند از: انعام 108، قصص 6، حجرات 7 و 8 و حدید 20.
سنت اختلاف درجات:
انعام 165: و هو الذی جعلکم خلائف الارض و رفع بعضکم فوق بعض درجات لیبلوکم فی ما آتاکم.
او خدائی است که شما را گذشتگان اهل زمین مقرر داشت و رتبه بعضی را از بعضی بالاتر قرار داد تا شما را در این تفاوت بیازماید.
اسراء 21: انظر کیف فضلنا بعضهم علی بعض و للآخرة اکبر درجات و اکبر تفضیلا.
بنگر تا ما چگونه بعضی از مردم را بر بعضی فضیلت و برتری بخشیدیم مراتب آخرت نیز بسیار بیش از درجات دنیاست و برتری خلایق بر یکدیگر به مراتب افزون از حد تصور است.
فرقان 20: و جعلنا بعضکم لبعض فتنه. **زیرنویس=بعید نیست نحوهی فتنه قرار دادن بعض برای بعض به این باشد که بعضی از آنها را بر بعض دیگر برتری داده است کما اینکه در آیات دیگر آمده است .@.
و ما بعضی از شما بندگان را سبب آزمایش بعضی دیگر میگردانیم
**صفحه=67@
زخرف 32: نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیوة الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات.
در صورتی که ما خود معاش و روزی آنها را در حیوة دنیا تقسیم کرده ایم و بعضی را بر بعضی برتری دادهایم.
این آیات بیانگر یکی از راههای آزمایشند. از اینجا میتوان استنباط کرد دکه سنت آزمایش بر سنت تقدیر نیز حاکم است. مقصود از حکومت در اینجا این نیست که سنت آزمایش موجب از بین رفتن سنت تقدیر میشود بلکه مقصود اینست که در عین حال که سنت تقدیر سنتی است مطلق که بهیچوجه از بین نمیرود، اصولا در بسیاری از موارد (از جمله برتریها) وجودش برای اینست که زمینهی آزمایش را فراهم سازد؛ و در حقیقت مقدمهای است برای آزمایش و از این رو در حکم تابعی است که متغیرش سنت آزمایش است.
سنت تنبه:
انعام 42: و لقد ارسلنا الی امم من قبلک فأخذنا هم بالباساء و الضراء لعلهم یتضرعون.
و ما پیغمبرانی بسوی امتان پیش از تو فرستادیم ببلا و مصیبتها گرفتارشان ساختیم شاید که به درگاه خدا گریه و زاری کنند.
اعراف 94: و ما ارسلنا فی قریة من نبی الا اخذنا اهلها بالبأساء و الضراء لعلهم یضرعون.
این یک سنت الهی است که همراه با ارسال رسل موجباتی برای آزمایش مردم بوجود میآورد (از جمله بأساء و ضراء) تا بدینوسیله از بی خبری درآیند و با روی آور شدن به خدا به راه راست هدایت شوند **زیرنویس=کما اینکه قرآن کریم به مردم دستور تضرع را میدهد، اعراف 55، ادعو ربکم تضرعا و خفیة انه لا یحب المعتدین، خدای خود را بتضرع و زاری و به صدای آهسته، بخوانید که خدا هرگز ستمکاران را دوست نمیدارد.
اعراف 205: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خفیة و دون الجهر من القول بالغدو والاصال و لا تکن من الغافلین.
خدای خود را با تضرع و پنهانی و بی آنکه آواز برکشی در دل خود در صبح و شام یاد کن و از غافلان مباش.@ و اگر متنبه نشوند
**صفحه=68@
دچار عذاب الهی خواهند شد:
و لقد اخذناهم العذاب فما استکانوا لربهم و ما یتضرعون.
و همانا ما آنها را به عذاب سخت گرفتار کردیم و باز آن کافران روی به تضرع و توبه و ناله به درگاه خدای نیاوردند.
حتی اذا فتحنا علیهم بابا ذا عذاب شدید اذا هم فیه مبلسون. مؤمنون 76 و 77
تا آنکه بر آنها دری از بلا و عذاب سخت گشودیم که دیگر ناگاه از هر سو نومید شدند.
فصل دوم - سنتهای مربوط به مؤمنین
مقصود از سنتهای مربوط به مؤمنین، همانطور که قبلا هم گفتیم، سنتهایی است که اجراء آنها بر ایمان مترتب است. در ضمن بررسی این سنتها خواهیم دید که مقصود از ایمان تنها اظهار و یا اعتقاد قلبی نیست، بلکه علاوه بر اینها اموری مانند: تقوی، صبر، اصلاح طلبی و نیکوکاری که همگی تحت عنوان «حمل بهمقتضای ایمان» قرار دارند نیز لازم است تا زمینه برای اجراء سنتهای مورد بحث فراهم شود. بنابراین، سنتهایی که اکنون درصدد بررسی شان هستیم تنها مربوط به کسانی هستند که به راه راست روی آورده و از آن منحرف نمیشوند؛ اما آن دسته از سنتها که دربارهی فاسقین، یعنی ایمان آوردگانی که در مرحلهی عمل سستی هائی از خود نشان میدهند، باجراء درمیآیند انسب اینست که در شمار سنتهای دستهی سوم، یعنی سنتهای مربوط به منحرفین و گمراهان، مورد بررسی قرار گیرند. کلیهی سنتهای مربوط به مؤمنین را با یک دید میتوان بهصورت یک سنت تحت این عنوان که «خداوند، خداشناسان، خداجویان و خدا ترسان را تحت حمایت خود قرار میدهد و آنها را مشمول رحمت و عنایت
**صفحه=69@
خود میسازد» بیان نمود، لکن برای اینکه یادداشتهای ما نظم بهتری داشته باشند و ضمنا اموری که اجراء این سنتها بر آنها توقف دارند با عناوین وارده در قرآن کریم بهطور مجزا و مستقل همراه با آیات مربوطه یادآوری شده باشند این سنتها را بهطور جداگانه و با عناوین مستقل ذکر میکنیم.
1- خدا کسانی را که دارای زمینهی هدایت باشند هدایت میکند.
یکی از سنتهای الهی اینست که کسانی را که در خود زمینهی هدایت را بوجود بیاورند هدایت میکند. مقصود اینست که خداوند آن دسته از مردم را که از اختیار خود استفادهی صحیح کنند و در جستجوی حقیقت باشند یاری میدهد و برای رسیدن به مراحل کاملتر ایمان امکانات بیشتری در اختیارشان قرار میدهد.
این مطلب در قرآن کریم به چند صورت بیان شده است که در اینجا آیات مربوط به آنها را بهطور جداگانه مورد مطالعه قرار میدهیم:
اول: در یک دسته از این آیات سخن از کسانی است که در اثر عدم تعقل و تفکر بهصورت حیوانات کر و گنگ یا بهصورت مرده یا موجود زنده ی کور، که همهی آنها در این خصلت که هیچ ندایی در آنها اثر ندارد و هیچ حقیقتی را نمیبینند و تشخیص نمیدهند با هم مشترکند، درآمدهاند. و در نتیجه زمینهی هدایت را از دست دادهاند. قرآن کریم در ضمن این مطلب میفرماید اگر در وجود کسی زمینهی هدایت باشد، خدا او را هدایت میکند:
انفال 22 و 23: ان شر الدواب عندالله الصم الیکم الذین لایعقلون و لو علم الله فیهم خیرا لاسمعهم و لو اسمعهم لتولوا و هم معرضون.
بدترین جانوران نزد خدا کسانی هستند که کر و لالند و اصلا تعقل نمیکنند. اگر خدا به علم ازلی در آنها خیر و صلاحی میدید آنها را شنوا به کلام حق میکرد. اگر هم بهحق شنوا کند باز از آن اعراض کنند.
از عبارت «و لو علم الله فهم خیرا لاسمعهم» استفاده میشود که اگر کسی دارای زمینهی هدایت باشد خداوند او را هدایت میکند.
نحل 80 و 81: انک لا تسمع الموتی و لا تسمع الصم الدعاء اذا و لوا مدبرین. و ما انت بهادی العمی عن ضلالتهم ان تسمع الامن یؤمن بایاتنا فهم مسلمون.
**صفحه=70@
همانا تو نتوانی که مردگان را سخن بشنوانی و یا کران را که از گفتارت روی میگردانند بحقیقت شنوا کنی - تو هرگز نتوانی این کران را از گمراهی هدایت کنی تنها آنانکه به آیات ما ایمان میآورند تو آنها را میتوانی سخن بشنوانی و ایشانند که تسلیم امر خدا هستند.
عبارت «ان تسمع الامن یؤمن بآیاتنا» در این دو آیه (81 نمل و 53 روم) مشعر بر این مطلب میباشد که اگر کسی به دعوت الهی پشت نکند و بخواهد هدایت شود، یعنی زمینهی هدایت را در خود ایجاد کند، قابل هدایت است.
دوم: دستهی دیگر آیاتی هستند که بهموجب آنها افرادی که اهل تقوی باشند و همینطور کسانی که اهل ایمان و باور باشند میتوانند از نعمت هدایت الهی برخوردار شوند:
بقره 2-3: ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین. الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلوة و مما رزقناهم ینفقون و الذین یؤمنون بما منزل الیک و ما منزل من قبلک و بالآخرة هم یوقنون اولئک علی هدی من ربهم و اولئک هم المفلحون.
این کتاب بی هیچ شک راهنمای پرهیزکاران است آن کسانی که به جهان غیب ایمان آوردند و نماز بپا دارند و از هر چه روزیشان کردیم به فقیران انفاق کنند و آنانکه ایمان آرند به آنچه خدای بتو و بر پیغمبران پیش از تو فرستاد و آنها خود به عالم آخرت یقین دارند آنها بر هدایتند از پروردگارشان و آنها باشند رستگاران.
بقره 212: فهدی الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه
پس خدا به لطف خود اهل ایمانرا از آن ظلمت شبهات بنور حق هدایت فرمود:
بقره 257: الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور.
خدا یار اهل ایمان است آنان را از تاریکیهای جهان بیرون آرد و به عالم نور برد.
مائده 16: یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم.
خدا بدان کتاب هر کس را که از پی رضا و خشنودی او راه سلامت پوید
**صفحه=71@
هدایت کند و او را از تاریکی جهل و گناه بیرون آورد و به عالم نور داخل گرداند و به راه راست وی را رهبری کند.
نساء 66-68: و لو انا کتبنا علیهم ان اقتلوا انفسکم او اخرجوا من دیارکم ما فعلوه الا قلیل منهم و لو انهم فعلوا ما یوعظون به لکان خیرا لهم و اشد تثبیتا و اذا لاتیناهم من لدنا اجرا عظیما. و لهدینا هم صراطا مستقیما.
و اگر ما به آنها حکم میکردیم که خود را بکشید یا از دیار خود بیرون روید بجز اندکی اطاعت امر نمیکردند و اگر مردم بحکم حق و به آنچه نصیحت و پندشان میدهند عمل میکردند البته نیکوتر و کاری محکم اساستر بود و در آن صورت محققا ما آنها را مزدی بزرگ پاداش اطاعت، عطا میکردیم.
یونس 9: ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات یهدیهم ربهم بایمانهم.
و آنانکه ایمان به خدا آورده و نیکوکار شدند به سبب همان ایمان آنها را به راه سعادت و طریق بهشت رهبری کند.
رعد 27 و 28: یهدی الیه من اناب الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله.
خدا، هر که را به درگاه او تضرع و انابه کند هدایت میکند. آنها که به خدا ایمان آوردند دلهاشان بیاد خدا آرام میگیرد.
حج 54: و ان الله لهاد الذین آمنوا الی صراط مستقیم.
و البته خدا اهل ایمانرا به راه راست هدایت فرماید.
عنکبوت 69: و الذین جاهدوا فینا لنهدیهم سبلنا.
و آنانکه در راه ما به جان و مال جهد و کوشش کردند، محققا آنها را به راه خویش هدایت میکنیم.
لقمان 2 و 5: تلک آیات الکتاب الحکیم هدی و رحمة للممحسنین. الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم بالاخرة هم یوقنون.اولئک علی هدی من ربهم و اولئک هم المفلحون.
این است آیات کتاب خدای حکیم- که رحمت و هدایت است برای نیکوکاران- آنانکه نماز بپا میدارند و زکوة ادا میکنند و به عالم آخرت
**صفحه=72@
کاملا یقین دارند - هم آنان از لطف پروردگار خویش به راه راستند و هم آنان رستگاران عالمند.
احزاب 43: هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمات الی النور.
اوست خدائی که هم او و هم فرشتگانش بر شما بندگان رحمت می فرستند تا شما را از ظلمتها بیرون آرد و به عالم نور رساند.
سوم: دستهی دیگر از این آیات، این مطلب را اینطور بیان میکنند که خداوند بر هدایت ایمان آورندگان و هدایت یافتگان میافزاید:
کهف 13: انهم فتیة آمنوا بربهم و زدناهم هدی
آنها جوانمردانی بودند که به خدای خود ایمان آوردند و ما خود بر مقام ایمان و هدایتشان بیفزودیم.
مریم 76: و یزید الله الذین اهتدوا هدی و الباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا و خیر مردا
و خدا هدایت یافتگان را بر هدایتشان می افزاید و اعمال صالحی که اجرش نعمت ابدی است نزد پروردگار تو بهتر است هم از جهت ثواب الهی و هم از جهت حسن عاقبت اخروی.
محمد 17: والذین از ادهم هدی.
و آنانکه هدایت یافتند خدا بر هدایت و ایمانشان بیفزود.
چهارم: دستهی چهارم آیاتی هستند که بهموجب آنها خداوند ایمان کسانی را که ایمان بیاورند زیاد میکند:
توبه 124: و اذا ما انزلت سورة فمنهم من یقول ایکم زادته هذه ایمانا فاما الذین آمنوا فزادتهم ایمانا و هم یستبشرون.
و هرگاه سوره ای نازل شود برخی اشخاصی هستند که از روی انکار بدیگران میگویند این سوره به ایمان کدامیک از شما افزود؟ بلی آنانکه بحقیقت اهل ایمانند همه را بر ایمانشان بیفزود و بشارت و سرور بخشید.
فتح 4: هو الذی منزل السکینة فی قلوب المؤمنین لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم.
**صفحه=73@
و اوست خدائی که سکینت و وقار بر دلهای مؤمنان آورد تا بر یقین و ایمانشان بیفزاید و کاملتر از آنکه بودند گرداند.
2- خدا سرپرست مؤمنین و صالحین و خداترسان است:
اعراف 196: ان ولیی الله الذی منزل الکتاب و هو یتولی الصالحین.
مرا دوست و باور بحقیقت خدائی است که این کتاب را فرستاده و البته او یاور نیکوکاران است.
بقره 257: الله ولی الذین آمنوا.
خدا یار اهل ایمانست.
آل عمران 68: و الله ولی المؤمنین.
و خدا دوستدار مؤمنین است.
انفال 39: فاعلموا ان الله مولیکم نعم المولی و نعم النصیر.
و بدانید که البته خدا یار شماست که بهترین یار و بهترین یاور است.
فصلت 31: نحن اولیاؤکم فی الحیوة الدنیا و فی الاخرة.
و ما فرشتگان در دنیا و آخرت یاران و دوستداران شمائیم.
جاثیه 19: و الله ولی المتقین.
و خدا دوستدار متقیان است.
محمد 11: ذلک به آن الله مولی الذین آمنوا و ان الکافرین لا مولی لهم.
این چنین است که البته خدا یار و مولای مؤمنان است و کافران هیچ مولا و یاوری ندارند.
«ولایت» را چه به معنای دوستی بدانیم و چه به معنای تصدی امر، بههرحال این معنی را در بردارد که «ولی» آن را که طرف ولایت او است مورد حمایت خود قرار میدهد. بنابراین، مؤمنین، صالحین و متقین از حمایت خدا برخوردارند و خدا سرپرست آنها میباشد.
نقطهی مقابل اینست که گمراهان دارای چنین مزیتی نیستند و بهموجب آیهی شریفهی 11 محمد (ص) سرپرستی ندارند. «و ان الکافرین لا مولی لهم». قرآن کریم از اینهم فراتر میرود و بیان میفرماید که شیاطین و طاغوت اولیاء گمراهان
**صفحه=74@
هستند (اعراف 27 و مریم 38 و بقره 257) و آثار این ولایت را که در جهت شقاوت قرار دارد نیز با خود به همراه دارند کما اینکه ولایت خدا آثاری را در جهت سعادت به همراه دارد:
بقره 257: الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات.»
خدا یار اهل ایمانست آنانرا از تاریکیهای جهان بیرون آرد و به عالم نور برد و آنان که راه کفر گزینند، یارانشان شیطان و دیو رهزن است. آنها را از عالم نور به تاریکیهای گمراهی درافکند.
بنابراین، در اینجا دو سنت وجود دارد: یکی اینکه خدا مؤمنین را تحت سرپرستی خود قرار میدهد و دیگر اینکه: خدا شیاطین را اولیاء گمراهان میسازد. سنت دوم را به مناسبت بررسی سنتهای مربوط به گمراهان بعدا بیان خواهیم کرد.
3- شیطان بر آنها که بهفرمان خدا میباشند سلطهای ندارد.
یکی از سنتهای الهی اینست که بندگان مطیع و فرمانبردار خود را از نفوذ شیطان به دور نگهمیدارد و این یکی از آثار ولایت خدا بر مؤمنین است. جالب اینست که در آیات مربوط به این مطلب به نقطهی مقابل آن، یعنی سلطهی شیطان بر گمراهان، نیز اشاره شده است:
حجر 42: ان عبادی لیس لک علیهم سلطان الا من اتبعک من الغاوین.
و هرگز ترا بر بندگان من تسلط و غلبه نخواهد بود، لیکن اقتدار و سلطه تو بر مردم نادان و گمراهی است که پیرو تو شوند.
اسراء 65: ان عبادی لیس لک علیکم سلطان و کفی بربک وکیلا
همانا ترا بر بندگان (خاص) من تسلط نیست. تنها محافظت و نگهبانی خدا (آنها) را کافیست.
صافات 30: و ما کان لنا علیکم من سلطان بل کنتم قوما طاغین.
و ما بر شما تسلط نداشتیم بلکه شما خودتان طاغی و سرکش مردمی بودید.
**صفحه=75@
4- خدا بندگان با خلوص خود را از سوء فحشا بدور میدارد
یکی دیگر از سنتهایی که از آثار ولایت خدا بر مؤمنین است، اینست که مؤمنین پاک نیت و با خلوص خود را از زشتیها و پلیدیها و بهطور کلی از لغزشها بدور نگه میدارد:
یوسف 24: و لقد همت به وهم بها لولا ان رأی برهان ربه کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصین
آن زن از فرط میل، با آنکه از یوسف جواب رد و امتناع شنید، باز در وصل او اصرار و اهتمام کرد و اگر لطف خاص خدا و برهان روشن حق نگهبان یوسف نبود او هم بمیل طبیعی اهتمام کردی ولی ما میل او را از قصد بد و عمل زشت بگردانیدیم که همانا او از بندگان معصوم و پاکیزه است.
با توجه به اینکه این آیه شریفه در مورد مسالهی رابطهی جنسی که همسر عزیز مصر درصدد بود با یوسف (ع) برقرار کند سخن میگوید کلمهی «فحشاء» در کنار کلمهی «سوء» بکار گرفته شده است تا ذکر خاص بعد از عام باشد و تأکیدی برای مطلب، اما خود کلمهی «سوء» نشان میدهد که بهطور کلی سنت الهی بر این قائم است که بندگان خالص خود را از هر گونه پلیدی و زشتی و گمراهی بدور نگهدارد. و این در عین حال که از آثار ولایت الهی بر مؤمنین است، تتمیمی است برای بیانی وارده در مورد سنت هدایت الهی برای آنها که زمینهی هدایت را در خود ایجاد کنند. بهترین وسیله برای ایجاد زمینهی هدایت الهی و وصول به درجات بالاتر و کاملتر ایمان، «خلوص» است. بنابراین، آنها که در همه حال بیاد خدا باشند و همه چیز را فقط برای خدا بخواهند خداوند آنها را از هر گونه پلیدی و گمراهی بدور نگه میدارد.
خلوص از چیزهائی است که قرآن کریم روی آن بسیار تکیه میکند و اصولا کلیهی اعمال مؤمنین را در صورتی با ارزش و مورد قبول در پیشگاه الهی میداند که همراه با خلوص باشد. از دیدگاه قرآن کریم تنها مؤمنین خالصند که اگر مهاجرت کنند چون هجرتشان برای خدا است به پاداش الهی میرسند:
نحل 41: والذین هاجروا فی الله من بعد ما ظلموا لنبوئنهم فی الدنیا حسنة و لاجر الآخرة اکبر لو کانوا یعلمون.
**صفحه=76@
آنانکه در راه خدا مهاجرت کردند پس از آنکه ستمها در وطن خود از کافران کشیدند ما در دنیا به آنها جایگاه نیکو میدهیم در صورتی که اگر بدانند اجری که در آخرت به آنها عطا خواهیم کرد بسیار بهتر و نیکوتر است.
(بقره 218، آل عمران 195، انفال 72، 74 و 75، توبه 20، حج 58، نساء 100)
از دیدگاه قرآن کریم، جهاد، یعنی در صحنهی پیکار با دشمن با جان خود بازی کردن، در صورتی هدایت الهی و درجات عالیهی ایمان را به همراه دارد که با خلوص در راه خدا انجام بگیرد:
عنکبوت 69: و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا
کسانی که در راه ما جهاد کنند به جان و مال محققا آنانرا به راه خویش هدایت میکنیم.
توبه 20: الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله بأموالهم و انفسهم اعظم درجة عندالله.
آنانکه ایمان آوردند و از وطن هجرت گزیدند و در راه خدا بمال و جانشان جهاد کردند توبه آنان را نزد خدا مقام بلندی است.
اینست که در این کتاب آسمانی، پیامبر اکرم و مؤمنین به اخلاص در دین مأمور میشوند:
زمر 2: انا انزلنا الیک الکتاب بالحق فاعبدالله مخلصا له الدین.
ما این کتاب را بر تو به حق فرستادیم پس خدای را پرستش کن و دین را برای او خالص گردان.
زمر 11: قل انی امرت ان اعبدالله مخلصا له الدین.
ای رسول بگو که من خود مأمورم که خدا را پرستش کنم و دینم را برای او خالص گردانم.
زمر 14: قل الله اعبد مخلصا له دینی.
بگو من خدای را میپرستم و دلم را خالص برای او میگردانم.
اعراف 29: و اقیموا وجوهکم عند کل مسجد و ادعوه مخلصین له الدین.
و در هر عبادت روی بحضرت او آرید و خدای را از سر اخلاص بخوانید.
**صفحه=77@
بینه 5: و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین حنفاء.
و امر نشدند مگر بر اینکه خدا را به اخلاص کامل در دین پرستش کنند. و از غیر دین حق رویگردانند.
غافر 14: فادعوا الله مخلصین له الدین و له کره الکافرون.
پس خدا را به اخلاص بخوانید که دین خالص مخصوص خداست هر چند کافران نخواهند.
غافر 65: هو الحی لا اله الا هو فادعوه مخلصین له الدین.
او خدای زنده ابد است جز او هیچ خدائی نیست پس تنها او را بخوانید و به اخلاص بندگی کنید.
و وقتی سخن از اولیاء خدا و مؤمنین راستین پیش میآید، قرآن کریم آنها را بداشتن خلوص نیت میستاید.
عنکبوت 65 : فاذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین له الدین.
(این مردم مشرک نادان) چون به کشتی نشینند در آنحال تنها خدا را به اخلاص کامل می خوانند.
لقمان 32: و اذا غشیهم موج کالظلل دعوا الله مخلصین له الدین.
و هر گاه که موجی مانند کوهها آنها را فرو گیرد در آنحال خدا را با عقیده پاک و اخلاص کامل می خوانند.
نتیجهی این اخلاص را هم قرآن کریم بارها گوشزد نموده و فرموده است اینگونه افراد از وساوس شیطانی بدورند و این نیست مگر اثر ولایتی که خداوند بر آنها دارد:
قال فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین.
شیطان گفت بعزت و جلال تو قسم که خلق را تمام گمراه خواهم کرد مگر خاصان از بندگانت که دل از غیر بریدند و برای تو خالص شدند.
5- خدا با مؤمنین، صابرین، متقین و محسنین است:
بقره 194: فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم و اتقوا
**صفحه=78@
الله و اعلموا ان الله مع المتقین.
پس هر که بجور و ستمکاری بر شما دست دراز کند او را بمقاومت از پای درآورید. بقدر ستمی که به شما رسیده و از خدا بترسید و بدانید خدا با پرهیزکاران است.
بقره 249: قال الذین یظنون انهم ملاقوا الله کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله و الله مع الصابرین.
آنانکه به لقاء خدا و ثواب آخرت معتقد بودند ثابت قدم مانده و گفتند چه بسیار شده که بیاری خدا گروهی اندک بر سپاهی بسیار غالب آمده و خدا یار و معین صابران است.
انفال 19: و ان الله مع المؤمنین.
که خدا البته با اهل ایمان است.
انفال 26 و 66: ان الله مع الصابرین.
که خدا همیشه با صابران است.
توبه 36: و قاتلوا المشرکین کافة کما یقاتلونکم کافة و اعلموا ان الله مع المقتین.
و متفقا همه با مشرکان قتال و کارزار کنید چنانکه مشرکان نیز همه متقفا با شما بجنگ و خصومت برمی خیزند و بدانید که خدا با اهل تقوا است.
توبه 123: یا ایها الذین آمنوا قاتلوا الذین یلونکم من الکفار و لیجدوا فیکم غلظة واعلموا ان الله مع المتقین.
ای اهل ایمان با کافران از هر که به شما نزدیک تر است شروع به جهاد کنید و باید کفار در شما نیرومندی و قوت و پایداری حس کنند و بدانید که خدا همیشه یار پرهیزکاران است.
عنکبوت 69: و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین.
و آنانکه در راه ما به جان و مال کوشش کردند محققا آنها را به راه معرفت به راه خویش هدایت میکنیم و همیشه خدا یار نکوکاران است.
محمد 35: و الله معکم و لن یترکم اعمالکم.
و خدا با شماست و از اعمال شما هرگز نمی کاهد.
معیت، همراهی و کمک است. در آیات بالا اندک توجهی به موارد نزول
**صفحه=79@
و مضمون خود آیات این نکته را بهخوبی روشن میسازد که در کلیهی این موارد کلمهی «مع» به مقصود بیان کردن معنای «حمایت»، «همراهی» و «دفاع» و آنچه لازمه ی ولایت خدا بر مؤمنین و سرپرستی او نسبت به آنها میباشد به کار رفته است. بنابراین یکی از سنتهای الهی اینست که مؤمنین اهل عمل را همراهی میکند.
یکی از مصادیق این سنت که در قرآن کریم به آن اشاره شده داستان موسی و هارون با فرعون است آنگاه که خدا به آنها مأموریت داد به سراغ فرعون بروند و رسالت خود را به او ابلاغ نمایند. وقتی موسی و هارون به خدا عرض کردند ما از سرکشی فرعون و تجاوز او نسبت بما بیم داریم، خداوند در جواب آنها فرمود: بیمی به خود راه ندهید زیرا من با شما هستم و همه چیز را زیر نظر دارم:
طه 45 و 46: قالا ربنا اننا نخاف ان یفرط علینا او ان یطغی. قال لانخافا اننی معکما اسمع و أری.
موسی و هارون عرض کردند، بار الها ما میترسیم که با آن قدرت و نخوت بیدرنگ بر ما عقوبت کند یا بر سرکشی خود بیفزاید خدا فرمود هیچ نترسید که من با شمایم. میشنوم و میبینم.
بی تردید مقصود از «اننی معکما» اینست که اگر فرعون خواست آسیبی به شما برساند من از شما دفاع میکنم و شما را تحت حمایت خود از گزند او محفوظ نگهمیدارم.
6- خدا از مؤمنین دفاع میکند و آنها را بر دشمنانشان غلبه میدهد:
حج 38: ان الله یدافع عن الذین آمنوا.
خدا مؤمنان را از هر مکر و شر دشمن نگاه میدارد.
احزاب 25: ورد الله الذین کفروا بغیظهم لم ینالوا خیرا و کفی الله المؤمنین.
و خدا کافران را با همان خشم و غضبی که بمؤمنان داشتند بی آنکه هیچ
**صفحه=80@
خیر و غنیمتی که به دست آورند ناامید برگردانید و خدا خود امر جنگ را از مؤمنان کفایت فرمود.
فتح 20 و 21: و کف ایدی الناس عنکم... واخری لم تقدروا علیها قدا حاط الله بها.
و دست شر مردم را از سر شما کوتاه کرد... و خدا به شما باز وعدهی غنیمت های دیگری فرموده که هنوز بر آن قادر نیستند علم خدا محیط بر آن است.
صف 14: فایدنا الذین آمنوا علی عدوهم فأصبحوا ظاهرین.
و ما آنانکه ایمان آوردند مؤید و منصور گردانیدیم بر دشمنانشان پس غالب گردیدند.
7- کفار را بر مؤمنین سبیلی نیست زیرا مؤمنین از آنها برترند:
نساء 141: و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا.
و خدا هیچگاه برای کافران نسبت به اهل ایمان راه تسلط باز نخواهد نمود.
توبه 91: ما علی المحسنین من سبیل.
بر نیکوکاران از هیچ راه حرج و زحمتی نیست.
فتح 22 و 23: و لو قاتلکم الذین کفروا لولوا الادبار ثم لایجدون ولیا و لا نصیرا. سنة الله التی قد خلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبدیلا.
و اگر کافران با شما مسلمین به جنگ برخیزند از قتال شما روی گردانیده و فرار کنند دیگر هیچ ناصر و یاوری برای خود نیابند. سنت الهی بر این بوده و ابدا در این سنت خدا تغییری نخواهی یافت.
با توجه به موارد و مضامین این آیات، به این نتیجه میرسیم که مقصود از اینکه کافرین را بر مؤمنین سبیلی نیست، اینست که هیچگاه نباید مؤمنین تحت نظر کافران قرار گیرند و خداوند چنین چیزی را برای مؤمنین نخواسته است.
بنابراین، اگر میبینیم واقعیت موجود از قرنها پیش تاکنون خلاف این امر را نشان میدهد، باید دریابیم آنها که نام مؤمن بر خود میگذارند لایق این نام
**صفحه=81@
نیستند و این وعده و این سنت مخصوص مؤمنین واقعی است.
قرآن کریم، مؤمنین را برتر از گمراهان میداند و این است علت عدم امکان سلطهی کفار بر آنها جالب اینست که در برخی از این آیات (و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین) آل عمران 139.
این برتری مشروط به داشتن ایمان دانسته شده است. با توجه به اینکه سخن از مؤمنین و با مؤمنین است شرط ان کنتم مؤمنین. تنها میتواند بیانگر این حقیقت باشد که ایمان مورد نظر ایمانی است که از مرحلهی گفتار تجاوز کرده و به عمل رسیده باشد، یعنی ایمان واقعی. **زیرنویس= وجود تعداد کمی افراد مؤمن واقعی که هیچگاه جوامع اسلامی خالی از آنها نیستند نمیتواند موجب اجزاء این سنت شود زیرا همانطور که بعدا خواهیم گفت بهموجب قرآن هر گاه در جامعهای که اکثریت با منحرفین باشد آن جامعه محکوم به عذاب است؛ و طبق سنت دیگری خداوند مؤمنین واقعی را از مهالک نجات میدهد (ص 73-76) .@.
آل عمران 55: اذ قال الله یا عیسی انی متوفیک و رافعک الی و مطهرک من الذین کفروا و جاعل الذین اتبعوک فوق الذین کفروا الی یوم القیمة. **زیرنویس=در برابر این سنت، سنت دیگری قرار دارد که مخصوص گردنکشان و نافرمانان است سنت الهی دربارهی آنها که به فرامین الهی گردن ننهند اینست که آنها را تحت سلطهی ظالم درمی آورد. اصحاب سنت یکی از مصادیق این سنت هستند. فلما عتوا عما فهوا عنه قلنا لهم کونوا قردة خاسئین. و اذ تأذن ربک لیبعثن علیهم الی یوم القیمة من یسومهم سوء العذاب ان ربک سریع العقاب و انه لغفور رحیم. اعراف 166 و 167.
آنگاه که سرکشی و تکبر کرده و آنچه ممنوع بود مرتکب شدند و گفتیم بشکل بوزینه شوید پس دو رو باز مانده از رحمت خدا باشید و آن گاه امر نافذ خدای تو بر این قرار گرفت که تا روز قیامت کسی را به عقوبت و عذاب سخت بر آنها برانگیزد. که پروردگار تو همانا زود کیفر کننده و بخلق بسیار بخشنده و مهربانست .@.
بیاد آر وقتی که خداوند فرمود ای عیسی همانا من روح تو را فیض نموده
**صفحه=82@
و بر آسمان بالا برم و تو را پاک و منزه از معاشرت و آلایش کافران گردانم و پیروان تو را بر کافران تا روز قیامت برتری دهم.
آل عمران 139: و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین.
شما مسلمانان هرگز نه در کار دین سستی کنید و نه هرگز از فوت غنیمت و متاع دنیا اندوهناک باشید زیرا شما فاتح و پیروزمندترین ملل دنیا هستید اگر در ایمان ثابت و استوار باشید.
محمد (ص)35: فلا تهنوا و تدعوا الی السلم و انتم الاعلون.
پس شما اهل ایمان در کار دین سستی روا ندارید و دعوت به صلح نکنید که شما بر کفار غالب و بلند مقام تر خواهید بود.
در آیات دیگر همین مطلب به تعبیر دیگر بیان شده است. تعبیر اینست که حزب خدا غالب است، با تعبیر دیگری که به همین معنا هستند:
مائده 56: و من یتول الله و رسوله و الذین آمنوا فان حزب الله هم الغالبون.
و هر کس که ولی و فرمانفرمای او خدا و رسول و اهل ایمانند پیروز است که تنها کسانیکه در حزب خدا هستند پیروز خواهند بود.
قصص 35: قال سنشد عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون الکیما بآیاتنا انتما و من اتبعکما الغالبون.
خدا به او فرمود که ما تقاضای تو را پذیرفته و به همدستی برادرت (هارون) بسیار بازویت را قوی میگردانیم و به شما در عالم قدرت و حکومت میدهیم که هرگز به شما دست نیابند اینک با این آیات و معجزاتی که شما را عطا کردم شما و پیروانتان بر دشمن غالب خواهید آمد.
صافات 173: و ان جندنا لهم الغالبون.
و همیشه سپاه ما بر دشمن غالبند.
مجادله 21: کتب الله لاغلبن انا و رسلی.
خدا نگاشته و حتم گردانیده که البته من و رسولانم غالب شویم.
توبه 40: و جعل کلمة الذین کفروا السفلی و کلمة الله هی العلیا.
و کلمه کافران را پست گردانید و کلمه خدا را مقام بلند داد.
**صفحه=83@
8- خدا مؤمنین شکیبا و خداترس را به امداد غیبی یاری میدهد:
آل عمران 125: بلی ان تصبروا و تتقوا و یأتوکم من فورهم هذا یمددکم ربکم بخمسة آلاف من الملئکة مسومین.
بلی اگر شما صبر و مقاومت در جهاد پیشه کنید و پیوسته پرهیزکار باشید چون کافران بر سر شما شتابان و خشمگین بیایند خداوند برای حفظ و نصرت شما پنج هزار فرشته را با پرچمی که نشان مخصوص سپاه اسلام است بمدد شما میفرستد.
آل عمران: و ما جعله الله الا بشری لکم و لتطمئن قلوبکم به.
و خدا آن فرشتگان را نفرستاد مگر برای اینکه به شما مژده فتح دهند و دل شما را به نصرت خدا مطمئن کنند.
انفال 42 و 43 و 44: اذا انتم بالعدوة الدنیا و هم بالعدوة القصوی و الرکب اسفل منکم و لو تواعدتهم لاختلفتم فی المیعاد و لکن لیقضی الله امرا کان مفعولا. لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینة و ان الله لسمیع علیم. اذ یریکهم الله فی منامک قلیلا و لو اریکهم کثیرا لفشلتم و لتنازعتم فی الامر و لکن الله سلم انه علیم بذات الصدور و اذ یریکموهم اذ التقیتم فی اعینکم قلیلا و یقللکم فی اعینهم لیقضی الله امرا کان مفعولا و الی الله ترجع الامور.
بیاد آرید زمانی را که سپاه شما در وادی نزدیک دشمن بمکانی دور واقع شد و اگر این کارزار بوعده و قرار شما با دشمن مقرر میشد در وعده گاه از خوف و اندیشه، و در جنگ اختلاف میکردید. لیکن برای آنکه حکم ازلی و قضای حتمی را که خدا مقدر فرموده اجرا سازد (شما را غلبه داد) تا هر که هلاک شدنی است بعد از اتمام حجت هلاک شود و هر که لایق حیات ابدی است با تمام حجت برسد و همانا خدا شنوا و داناست و یادآر آنگاه که دشمنانت را در چشم تو اندک نشان دادیم و اگر سپاه دشمن را در چشم شما بسیار نشان داده بودیم کاملا هراسان و بد دل شده و در امر (رفتن بجنگ)
**صفحه=84@
جدل و مخالفت میکردید لیکن خدا شما را (از آسیب دشمن) بهسلامت داشت که او دانا و منصرف در اندیشههای درونی دلهای خلق است و یاد آر زمانیکه خدا دشمنان را هنگامیکه مقابل شدید در چشم شما کم نمودار کرد و شما را نیز در چشم دشمن کم بنمود تا خداوند آن را که در قضای حتمی خود مقدر نموده اجرا فرماید و به دست اوست بازگشت امور.
توبه 25 و 26: لقد نصرکم الله فی مواطن کثیرة و یوم حنین اذا عجبتکم کثرتکم فلن تغن عنکم شیئا و ضاقت علیکم الارض بما رحبت ثم ولیتم مدبرین. ثم منزل الله سکینته علی رسوله و علی المؤمنین و منزل جنودا لم تروها و عذب الذین کفروا و ذلک جزاء الکافرین.
به تحقیق خدا شما مسلمین را در مواقعی بسیار یاری کرد و نیز در جنگ حنین که فریفته و مغرور بسیاری لشگر اسلام شدید و آن لشگر بسیار اصلا بکار شما نیامد و تنگ شد به شما زمین بدان فراخی تا آنکه همه رو بفرار نهادید آنگاه خدای قادر مطلق وقار و سکینه ی خود را بر مؤمنین نازل کرد و لشکرهائی از فرشتگان که شما نمیدیدید بمدد شما فرستاد و کافران را به عذاب و ذلت افکند. و این است کیفر کافران.
توبه 40: فانزل الله سکینته علیه و ایده بجنود لم تروها و جعل کلمة الذین کفروا السفلی و کلمة الله هی العلیا.
خدا وقار و آرامش خاطر بر او فرستاد و او را به سپاه و لشگرهای غیبی خود که شما آنانرا ندیدهاید، مدد فرمود و ندای کافران را پست گردانید و ندای خدا را مقام بلند داد.
احزاب 9: یا ایها الذین امنوا اذکروا نعمة الله علیکم اذ جاء تکم جنود فارسلنا علیهم ریحا و جنودا لم تروها و کان الله بما تعملون بصیرا.
ای اهل ایمان بیاد آرید نعمتی را که خدا به شما عطا کرد وقتیکه لشکر بسیاری از کافران بر علیه شما جمع شدند پس ما بمدد و یاری شما بادی تند و سپاهی بسیار که بچشم نمیدیدید فرستادیم و خدا خود به اعمال شما آگاه بود.
امداد غیبی، بهموجب آنچه از آیات مربوط به دست میآید، به چهار صورت انجام میگیرد:
1- ارسال ملائکه کما اینکه در آیهی شریفهی 125 آل عمران آمده و در
**صفحه=85@
آیات 26 و 40 توبه و 9 احزاب از آنها بهعنوان «سپاهیان نامرئی» یاد شده است.
2- انزال سکینه و آرامش بر قلوب مؤمنین کما اینکه در آیات 26 و 40 توبه آمده است.
3- کم جلوه دادن سپاه دشمن در نظر سپاه حق بمنظور امیدوار شدن آنها به پیروزی کما اینکه در آیات 43 و 44 انفال آمده است.
4- کم جلوه دادن سپاه حق در نظر سپاه دشمن بمنظور اینکه سپاه دشمن در اثر ناچیز شمردن سپاه حق به نیروی خود مغرور شود و در کارزار با آنها کم همتی و سستی نماید و در نتیجه مقهور سپاه حق گردد کما اینکه در آیهی 44 انفال آمده است.
نوع دیگر امداد غیبی که در یک دسته آیات دیگر آمده است عبارتست از ایجاد رعب در قلوب دشمنان حق:
آل عمران 115: ستلقی فی قلوب الذین کفروا الرعب بما اشرکوا بالله ما لم ینزل به سلطانا.
دل کافرانرا بیمناک و هراسان کنیم زیرا که چیزی را برای خدا شریک قرار دادند که اصلا بر آن حقیقتی و دلیلی نبود.
انفال 12 و 13: سالقی فی قلوب الذین کفروا الرعب فاضربوا فوق الاعناق و اضربوا منهم کل بنان. ذلک بانهم شاقوا الله و رسوله و من یشاقق الله و رسوله فان الله شدید العقاب.
همانا من ترس در دل کافران می اندازم تا گردنهایشان بزنید و همهی انگشتانشان قطع کنید - این کیفر، کافران را برای آنست که با خدا و رسول او سخت مخالفت کردند و هر کس با خدا و رسول او راه شقاق و مخالفت پیماید. عقاب خدا بسیار سخت است.
احزاب 26 و 27: و منزل الذین ظاهروهم من اهل الکتاب من صیاصیهم و قذف فی قلوبهم الرعب فریقا تقتلون و تأسرون فریقا. و اورثکم ارضهم و دیارهم و اموالهم و ارضا لم تطؤها.
و آن گروه اهل کتاب که پشتیبان و کمک مشرکان بودند: خدا از حصار و سنگرهاشان فرود آورد و در دلشان از شما مسلمین ترس افکند تا آنکه گروهی از آنها را بقتل رسانیدید و گروهی را اسیر گرداندید و شما را وارث زمین
**صفحه=86@
و دیار و اموال آنها کرد و نیز سرزمینی را که هیچ قدم بر آن ننهادید نصیب شما گردانید.
حشر 2: هو الذی اخرج الذین کفروا من اهل الکتاب من دیارهم لاول الحشر ما ظننتم ان یخرجوا و ظنو انهم ماقعتهم حصونهم من الله فاتیهم من حیث لم یحتسبوا و قذف فی قلوبهم الرعب یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدی المؤمنین فاعتبروا یا اولی الابصار.
اوست خدائی که کافران اهل کتابرا برای اولین بار همگی را از دیارشان بیرون کرد و هرگز شما مسلمین گمان نمیکردید که آنها از دیار خود بیرون روند و آنها هم حصارهای محکم خود را از خدا نگهبان خود می پنداشتند تا آنکه عذاب خدا از آنجا که گمان نمیبردند بدانها فرا رسید در دلشان ترس افکند تا به دست خود و به دست مؤمنان خانههایشان را ویران کردند ای هوشیاران عالم از این حادثه پند و عبرت گیرند.
همانگونه که در این آیات مشاهده میشود خداوند با القاء رعب در قلوب کفار و منافقین، مؤمنین را بر آنها پیروز میسازد و این نوعی امداد غیبی از سوی خدا برای مؤمنین است.
نکتهای که در آیهی شریفه 2 حشر بچشم میخورد اینست که گاهی کیفر بدکاران را خداوند به دست مردم (مؤمنین) انجام میدهد و اینطور نیست که همیشه از طرق دیگر بدون واسطهی مردم باشد. یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدی المؤمنین.»
همین مطلب در آیهی شریفهی 14 توبه نیز آمده است:
توبه 14: قاتلوهم یعذبهم الله بایدیکم.
شما با آن کافران بقتال و کار زار برخیزید تا خدا آنانرا به دست شما عذاب کند.
بنابراین، یکی از سنتهای الهی این خواهد بود که گمراهان و بدکاران را گاهی به دست مؤمنین کیفر مینماید.
**صفحه=87@
9- خدا مؤمنین را نجات میدهد:
به دنبال سنتهای مربوط به دفاع خدا از مؤمنین در برابر کفار و حمایت از آنها بطرق گوناگون، مناسب است سنت نجات مؤمنین و انبیاء و اولیاء در مواردی که گمراهان دچار عذاب الهی میشوند را یادآور شویم. بهموجب این سنت خداوند انبیاء و اولیاء و مؤمنین را از گرفتاریها نجات میدهد و اگر بنا باشد قومی را عذاب نماید مؤمنین را که با آن قوم زندگی میکنند نجات میدهد. جالب اینست که در برخی آیات تعبیراتی آمده است که بهموجب آنها. بر خدا است که مؤمنین را نجات دهد.»
اینک آیات این سنت:
یونس 103: ثم ننجی رسلنا و الذین آمنوا کذلک حقا علینا ننجی المؤمنین.
و ما رسولان خود و مؤمنان را نجات میدهیم چنانکه ما بر خود فرض کردیم که اهل ایمانرا نجات بخشیم.
هود 58: و لما جاء امر فانجینا هودا و الذین آمنوا معه برحمة منا و نجیناهم من عذاب غلیظ.
و چون فرمان ما به هلاکت قوم در رسید ما به فضل و رحمت خود هود را و هر کس با او ایمان آورد نجات بخشیدیم و از عذاب بسیار سختی آنها را ایمن ساختیم.
هود 66: فلما جاء امرنا نجینا صالحا و الذین آمنوا معه برحمة منا ومن خذی یومئذ.
چون وقت فرمان ما فرا رسید تنها صالح و مؤمنان او را به رحمت خاص خود از بلای آن روز نجات دادیم.
هود 94: و لما جاء امرنا نجینا و الذین آمنوا معه برحمة منا و اخذت الذین ظلموا الصیحة فاصجوا فی دیارهم جاثمین.
و هنگامیکه حکم ما فرا رسید ما شعیب و کسانیکه به او ایمان آوردند را بلطف و مرحمت خود نجات دادیم و ستمکاران امت او را صیحه عذاب فرا گرفت که صبحگاه همه در دیار خود هلاک شدند.
**صفحه=88@
انبیاء 9: ثم صدقناهم الوعد فانجیناهم و من نشاء و اهلکنا المسرفین.
ما به وعدهای که بآنها دادیم وفا کردیم و آنانرا با هر که خواستیم از شر دشمنان نجات دادیم. و مسرفان ظالم را هلاک گردانیدیم.
انبیاء 71: و نجیناه و لوطا الی الارض التی بارکنا فیها للعالمین.
و ما ابراهیم را با لوط برهانیدیم و به سرزمین (شام) که مایهی حرکت جهانیان قرار دادیم آنها را بفرستادیم.
انبیاء 76 و 77: و نوحا اذ نادی من قبل فاستجبنا له فنجیناه و اهله من الکرب العظیم و نصرناه من القوم الذین کذبوا بآیاتنا انهم کانوا قوم سوء فاغرقناهم اجمعین.
و یاد کن حکایت نوح را که پیش از این او را برسالت فرستادیم و قومش راه مخالف و عصیان پیش گرفتند و وی خدا را بیاری خود خواند ما هم او و اهل بیتش را از بلای طوفان نجات دادیم - و او را بر دفع آن قومیکه آیات ما را تکذیب کردند نصرت دادیم و آن قوم بدکار کافر را یکسر به طوفان غرق کردیم.
شعراء 65 و 66: و انجینا موسی و من معه اجمعین ثم اغرقنا الاخرین.
موسی و کلیه همراهانش را از دریا بیرون آورده به ساحل سلامت رسانیدیم آنگاه قوم دیگر همه را بدریا غرق کردیم.
شعراء 119: فانجیناه و من معه فی الفلک المشحون.
و او را با همهی آنانکه در آن کشتی نجات درآمدند بساحل سلامت رساندیم.
نمل 53: و انجینا الذین آمنوا و کانوا یتقون.
(و از آن قوم) اهل ایمانی که پرهیزکار و خدا ترس بودند آنها را از عذاب نجات دادیم.
اعراف 83: فانجیناه و اهله الامرأته کانت من الغابرین.
ما هم او و اهل بیتش همه را نجات دادیم مگر زن او که آن زن از بازماندگان (درعذاب) بود.
**صفحه=89@
عنکبوت 15: فانجیناه و اصحاب السفینة و جعلناها آیة للعالمین.
و تنها خود نوح را با اصحاب کشتی او از غرق نجات دادیم و آن کشتی را برای خلق عالم آیت قرار دادیم.
عنکبوت 24: فما کان جواب قومه الا ان قالوا اقتلوه او حرقوه فانجیه الله من النار ان فی ذلک لایات لقوم یؤمنون.
نبود جواب قومش جز آنکه گفتند او را بکشید یا در آتش بسوزانید و خدا او را از آتش نجات داد و در این حکایت برای قومیکه به خدا ایمان دارند آیات قدرت الهی پدیدار است.
صافات 133-136: و ان لوطا لمن المرسلین. اذ نجیناه و اهله اجمعین الا عجوزا فی الغابرین. ثم دمرنا الاخرین.
و لوط هم یکی از رسولان خدا بود وقتی ما خواستیم قوم او را کیفر کنیم، او و اهل بیتش را نجات دادیم بجز پیر زالی که در میان قومیکه هلاک شدند باقیماند. پس از نجات لوط و اهلش دیگران که بدکار بودند همه را هلاک ساختیم.
فصلت 17 و 18: واما ثمود فهدیناهم فاستحبوا العمی علی الهدی فاخذتهم صاعقة العذاب الهون بما کانوا یکسبون. و نجینا الذین آمنوا و کانوا یتقون.
و اما قوم ثمود را نیز هدایت کردیم لیکن آنها خود کوری جهل و ضلالت را بر هدایت بگزیدند پس بر آنها هم صاعقه عذاب خواری و هلاکت بکیفر کردارشان فرود آمد بسبب آنچه کرده بودند و آنانکه به خدا ایمان آوردند و خداترس و پرهیزکار شدند همه را نجات دادیم.
ذاریات 32-36: قالوا انا ارسلنا الی قوم مجرمین، لنرسل علیهم حجارة من طین. مسومة عند ربک للمسرفین. فاخرجنا من کان فیها من المؤمنین فما وجدنا فیها غیر بیت من المسلمین.
آنان گفتند ما بر قوم بدکاری فرستاده شدهایم تا بر سر آنها و دیارشان از گل سنگ باران کنیم که آن سنگها، نزد پروردگار معین برای ستمکاران است و از اهل ایمان هر که بود از آن دیار خارج کردیم. و در همهی آن دیار جز لوط
**صفحه=90@
دیگر مسلم خداپرست نیافتیم.
یک نکتهی جالب که میتواند بسیار روشنگر باشد و در موارد زیادی بکار میآید اینست که در برخی آیات مورد بحث، امر نجات مؤمنین با حفظ مؤمن بودنشان مشروط به شرطی شده است که عبارتست از تقوی، در مورد سنت مورد بحث، ممکن است این پرسش پیش بیاید که پس چرا در بلاهایی که بر ملتها نازل میشود (از قبیل سیل، زلزله، طوفان و انواع امراض) چرا مؤمنین مومجود در آن نواحی هم به همان بلاها دچار میشوند و خداوند آنها را از مهلکه خارج نمیسازد؟ آیا نباید ضرب المثل معروف «آتشی که گرفت تر و خشک میسوزد را در این باره هم جاری دانست؟
در آیات 54 نمل و 18 فصلت میخوانیم: وانجینا (و نجینا) الذین امنوا و کانوا یتقون. یعنی صرف اینکه گروهی نام مؤمن بر خود داشته باشند برای نجاتشان کافی نیست. آنچه مؤمن را از دیگران جدا میسازد اسم نیست، مسمی است. اگر مؤمن اهل عمل باشد و تقوی و خداترسی پیشه کند بر دیگران امتیاز دارد و در اینصورت بهطور حتم در سختترین شرایط هم که قرار داشته باشد خدا او را نجات میدهد چون او مانند صندوق نسوزی است که وقتی آتش شعلهور میشود و همه چیز در آن میسوزند سالم میماند و به برکت او بسیاری از چیزها نیز سالم میمانند. این تقوی مؤمن است که او را ضد ضربه کرده و به او آن «نری» را داده که در معرکهی سوختن «خشکها» یا «اجوفها» او را از سوختن در امان دارد و به ضرب المثل «آتش که گرفت تر و خشک میسوزد» اجازه ورود به این دایره را ندهد؛ اما اگر تقوی نباشد آن «تری» هم نیست و در نتیجه وقتی آتش بیاید همراه یا خشکها میسوزد.
10- سنتهای مربوط به تقوی:
اکنون که سخن از تقوی گفتیم مناسب است سنتهای مربوط به آن را در اینجا یادآور شویم:
**صفحه=91@
خدا فقط از متقین قبول میکند:
مائده 27: انما یتقبل الله من المتقین.
خدا قربانی متقیان را خواهد پذیرفت.
حصری که «انما» مفید آنست گویای نقش بسیار مهم تقوی در ارزش اعمال میباشد چه اینکه فقط افراد باتقوی اعمالشان را صرفا برای خدا انجام میدهند.
خدا متقین را میآمرزد و به آنها پاداش بزرگ میدهد:
حجرات 3: ان الذین یفضون اصواتهم عند رسول الله اولئک الذین امتحن الله قلوبهم للتقوی لهم مغفرة و اجر عظیم.
آنانکه نزد رسول خدا، بصدای آرام و آهسته سخن گویند آنها هستند که در حقیقت خدا دلهایشانرا برای مقام رفیع تقوی آزمود و آمرزش و اجر عظیم نصیب فرموده است.
امتحان، آزمایش است و معمولا برای اینست که شیئی مجهولی معلوم شود. در مورد خدا نمیتوان گفت خدا قلوب مردم را امتحان کرد تا معلوم شود آیا تقوی دارند یا خیر. بنابراین، همانگونه که در تفسیر شریف المیزان آمده است در اینجا مقصود از امتحان «تمرین و عادت دادن یا وارد ساختن مشقت و سختی بر قلب برای اینکه به تقوی عادت کند» میباشد. **زیرنویس=المیزان ج 18 ص 310 .@ بنابراین، معنای آیه این خواهد بود: «آنها که صدایشان را در نزد رسول اکرم بلند نمیکنند، کسانی هستند که خداوند قلبهایشان را به تقوی عادت داده است...» و چون انسان از دید قرآن آزاد است، بنابراین خود این مردم هم در عادت کردن به تقوی نقش داشتهاند. دنبالهی آیهاینست که: افراد به آمرزش و پاداش بزرگ میرسند.»
اکنون اگر بخواهیم این مطلب را بهصورت یک سنت بیان کنیم باید این نکته را به آن اضافه نمائیم که: خود پیامبر اکرم بدون اضافهای که به خدا دارد خصوصیتی ندارند که بلند کردن یا کوتاه کردن صدا در حضور مبارکشان
**صفحه=92@
نشانهی بی تقوائی یا تقوا باشد؛ بنابراین، ملاکی که این آیه به دست میدهد اینست که احترام به وابستگان به خدا نشانهی تقوا است که البته در اینصورت شامل کلیهی آنها که به نحوی به خدا اضافه دارند میشود و اختصاصی به رسول اکرم نخواهد داشت.
بنابراین، سنت مستفاد از این آیهی شریفه این ست که خداوند کسانی را که به وابستگان به خدا احترام میگذارند و به حریم آنها تجاوز نمیکنند (چون غض صوت خصوصیتی ندارد)، که این امر از تقوایشان ناشی میشود، میآمرزد و به آنها پاداشی بزرگ میدهد.
«اجر» هم چون در این آیه مطلق است، شامل اجر دنیوی و اخروی، هر دو میشود.
خدا در کار متقین گشایش قرار میدهد:
طلاق 4: و من یتق الله یجعل له من امره یسرا.
و هر که متقی و خدا ترس باشد خدا کار او را آسان میگرداند.
لیل 5-7: فاما من اعطی و اتقی. و صدق بالحسنی. فسنیسره للیسری **زیرنویس=کما اینکه در مورد آنها که از راه غرور خود را از، هدایت الهی مستغنی بدانند و بدان گردن ننهند دچار مشکلات خواهند شد. و اما من بخل و استغنی و کذب بالحسنی فسنیسره للعسری.
اما هر کس بخل ورزید و از جهل و غرور خود را از لطف خدا بی نیاز دانست و نیکوئی را تکذیب کرد پس بهزودی کار او را دشوار میکنیم .@.
اما هر کس عطا و احسان کرد و خداترس و پرهیزگار شد. و به نیکوئی تصدیق کرد، ما هم البته کار او را سهل و آسان میگردانیم.
بنابر اینکه مقصود از فسنیسره للیسری توفیق دادن شخص متقی بر انجام اعمال نیک از طریق آسان ساختن این اعمال برای او باشد، تا از امور دنیوی باشد نه آماده ساختن او برای دخول در بهشت از طریق اعمال صالحهای که انجام میدهد، تا مربوط به آخرت باشد. هر چند که وجه دوم هم میتواند به دنیا مربوط باشد زیرا دخول در بهشت از طریق اعمال صالحهای است که
**صفحه=93@
در این جهان انجام داده میشود و توفیق بر انجام این اعمال در این دنیا همان چیزی است که در اثر تقوی حاصل میشود.
خدا اعمال متقین را اصلاح میکند:
احزاب 70 و 71: یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و قولوا قولا سدیدا یصلح لکم اعمالکم و یغفرلکم ذنوبکم.
ای اهل ایمان متقی و خداترس باشید و همیشه بهحق و ثواب سخن گویید. تا خدا اعمال شما را بلطف خود اصلاح فرماید و از گناهان شما درگذرد.
محمد (ص) 2: والذین آمنوا و عملوا الصالحات و آمنوا بما نزل علی محمد و هو الحق من ربهم کفر عنهم سیئاتهم و اصلح بالهم.
و آنانکه به خدا گرویدند و نیکوکار شدند و بر قرآنی که بر محمد (ص) نازل شد که البته به حق و از جانب خدا بود ایمان آوردند خدا از گناهانشان درگذشت و امرشان را اصلاح فرمود.
بال، در مجمع علاوه بر قلب، به حال و شأن هم معنی شده است. و چون «اصلح بالهم» در برابر «اضل اعمالهم» در آیهی قبل یعنی آیهی اول سورهی محمد قرار دارد:
الذین کفروا و صدوا عن سبیل الله اضل اعمالهم
آنانکه به خدا کافر شدند و راه دین خدا را بر خلق بستند اعمال آنها تباه و باطل خواهد شد.
کلمهی «بال» به معنای آنچه بوجود آورنده حال و شان میباشد یعنی «اعمال» است. و معنای اصلاح بال هم بقرینه مقابله با اضلال اعمال روشن میباشد. اضل اعمالهم: یعنی عملشان را بی ارزش میسازد و آن را منتهی به نتیجه و غایتی نمینماید، و اصلح بالهم هم یعنی برای اعمالشان ارزش قائل است و آثاری بر آن باز میکند و آن را به نتیجه و غایتش میرساند.
دربارهی کسانیکه از خدا و رسول اطاعت کنند داریم که خداوند چیزی از اعمالشان کم نمیکند که ظاهرا به همین معنی است:
حجرات 14: و ان تطیعوا الله و رسوله لایلتکم من اعمالکم شیئا.
میآیند:
**صفحه=94@
و اگر خدا و رسول او را اطاعت کنید، او از اعمال شما هیچ نخواهد کاست.
محمد (ص) 35: و الله معکم و لن یترکم اعمالکم.
و خدا با شماست و از اعمال شما هیچ نمی کاهد.
(سنت سلطهی خداپرستان بر جهان
(عاقبت از آن متقین است)
اعراف 128: قال موسی لقومه استعینوا بالله و اصبروا ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبة للمتقین.
موسی بقوم خود گفت از خدا یاری خواهید و صبر کنید که زمین ملک خداست و او بهر کس از بندگان که خواهد واگذارد و حسن عاقبت مخصوص اهل تقوی است.
هود 49: فاصبر ان العاقبة للمتقین.
راه صبر پیش گیر که عاقبت اهل تقوی نیکوست.
طه 132: و امر اهلک بالصلوة و اصطبر علیها لانسئلک رزقا نحن نرزقک و العاقبة للتقوی. (ای اهل تقوی)
تو اهل بیت خود را به نماز امر کن و خود نیز بر نماز و ذکر حق صبور باش ما از تو روزی کسی را نمی طبیم ما بتو روزی میدهیم، که عاقبت نیکو مخصوص پرهیزکاران و اهل تقواست.
قصص 83: تلک الدار الاخرة نجعلنا للذین لایریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقین.
و ما این دار آخرت را برای آنانکه در زمین ارادهی علو و فساد و سرکشی ندارند مخصوص میگردانیم و حسن عاقبت خاص پرهیزکار است.
بهاستثناء آیهی اخیر (83 قصص) که به خاطر «الدار الاخرة» درصدر آیه چنین مینماید که مقصود از (عاقبة) همان جهان آخرت باشد، بقیهی آیات ظاهرا به دنیا هم قابل حمل هستند. اما آیهی اول یعنی آیهی 128 اعراف بی تردید به دنیا نظر دارد و درصدد بیان این مطلب است که سرانجام روزی فرا میرسد که همین
**صفحه=95@
جهان تحت سلطهی خداپرستان و خداجویان در آید و عدل و داد بر آن حکمفرما باشد.
آیات دیگری داریم که این معنی را بهروشنی بیان میکنند و با توجه به اینکه دارای لحن کلی هستند، آیات مذکورهی در بالا که همگی از موارد خاصی سخن میگویند و تنها ذیل آنها (والعاقبة للمتقین) بلسان عامه است. مصادیقی هستند برای آنها. این آیات عبارتند از:
انبیاء 105: و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون. **زیرنویس=زیرا که شریران منقطع خواهند شد و اما منتظران خداوند وارث زمین خواهند بود. مزمور 9037 «زیرا آنانکه از وی برکت یابند وارث زمین گردند. مزمور 37- 22 .@.
و ما بعد از تورات در زبور داوود نوشتیم که بندگان نیکوکار من ملک زمین را وارث و متصرف خواهند شد.
ابراهیم 14: و لنسکننکم الارض من بعدهم ذلک لمن خاف مقامی و خاف وعید.
مسلما ما شما رسولان را در سرزمین کافران پس از هلاک آنها با آسایش و ایمنی ساکن میگردانیم و این نصیب کسی است که خوف خدا در دل اوست و از وعده قهر و عقاب خدا می ترسد.
نور 55: وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننی لایشرکون بی شیئا و من کفر بعد ذلک فاولئک هم الفاسقون.
و خدا بکسانی که از شما بندگان ایمان آرد و نیکوکار گردد وعده فرموده که در زمین خلافت دهد و بجای اممم سالفه اقتدار بخشد چنانکه امم صالح پیمبران سلف جانشین پیشینیان خود شدند و علاوه بر خلافت دین پسندیده آنانرا بر همه ادیان تمکین و تسلط دهد و به همهی مومنان پس از خوف و اندیشه از دشمنان ایمنی کامل دهد که مرا به یگانگی بی هیچ شائبه شرک و ریا ستایش کنند و بعد از آن هر که کافر شود بحقیقت همان فاسقان تبه کارند.
**صفحه=96@
نمل 62: امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء و یجعلکم خلفاء الارض.
آن کیست که دعای بیچارگان مضطر را به اجابت میرساند و رنج و غم آنانرا برطرف میسازد و شما مسلمین را جانشینان اهل زمین قرار میدهد.
قصص 5: و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین.
و ما اراده کردیم که در زمین ضعیف نگهداشته شدهاند منت گذارده و آنها را پیشوایان خلق و وارثان زمین قرار دهیم.
از اینرو است که قرآن کریم با تعبیر «لهم البشری فی الحیوة الدنیا» به متقین وعدهی سعادت دنیا و آخرت میدهد. **زیرنویس=(یونس 63 و 64، نور 52).@
11- سنتهای مربوط به صالحین
در قرآن کریم، به مسالهی «صلاح» توجه زیادی شده است. در بیشتر موارد که سخن از مؤمنین بمیان میآید به دنبال آن به عمل صالح آنها نیز اشاره میشود. زیرا صلاح به عمل مربوط است و عمل صالح نتیجهی ایمان است.
در قرآن کریم، صلاح در برابر فساد و گناه بکار رفته است. بنابراین، شخص صالح کسی است که از فساد و گناه بدور میباشد. راغب در مفردات چنین میگوید:
«الصلاح ضد الفساد و هما مختصان فی اکثر الاستعمال بالافعال و قو بل فی القرآن تارة بالفساد و تارة بالسیئة، قال خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا و لاتفسدوا فی الارض بعد اصلاحها. والذین آمنوا و عملوا و الصالحات فی مواضع کثیرة.»
(صلاح، ضد فساد است و معمولا به افعال اختصاص دارند. صلاح در قرآن گاهی در برابر فساد بکار رفته و گاهی در برابر گناه...)
**صفحه=97@
در آیات سنتها، در گروهی از آیات با ذکر مادهی «صلاح» از سنتهایی سخن بمیان میآید که به آنها که صالح میباشند یا درستکارند، مربوطند. اینک میپردازیم به مطالعهی این آیات:
خدا نیکوکاران نیازمند را بی نیاز میکند:
نور 32 و 33: و انکحوا الایامی منکم و الصالحین من عیادکم و امالکم ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله و الله واسع علیم. و لیستعفف الذین لایجدون نکاحا حتی یغنهم الله من فضله.
و البته باید مردان بی زن و زنان بی شوهر و کنیزکان و بندگان خود را بنکاح یکدیگر درآورید اگر مرد و زنی فقیرند خدا به لطف خود آنانرا بی نیاز و مستغنی خواهد فرمود که خدا به احوال بندگان آگاه و رحمتش وسیع است. و آنانکه وسیلهی نکاح نیابند باید عفت نفس پیشه کنند تا خدا آنها را بلطف خود بی نیاز گرداند.
خدا صالحین را امام و هادی قرار میدهد:
انبیاء 72 و 73: و کلا جعلنا صالحین. و جعلنا هم ائمة یهدون بامرنا.
و همه را صالح و شایسته گردانیدیم و آنانرا پیشوای مردم ساختیم تا خلق را به امر ما هدایت کنند.
«صبر» نیز یکی از صفاتی است که شرط رسیدن به مقام امامت و رهبری است:
سجده 24: و جعلنا منهم ائمة یهدون بأمرنا لما صبروا و کانوائ بایتنا یوقنون.
و برخی از آن بنی اسرائیل را امام و پیشوایانی که خلق را به امر ما هدایت کنند قرار دادیم برای آنکه در راه حق صبر کردند و در آیات ما مقام یقین یافتند.
خدا صالحین را مشمول رحمت خود قرار میدهد:
انبیاء 75: و ادخلناه فی رحمتنا انه من الصالحین.
و او را در رحمت خود داخل کردیم زیرا از مردم بسیار صالح بشمار بود.
انبیاء 86: و ادخلناهم فی رحمتنا انهم من الصالحین.
**صفحه=98@
و ما آنها را برحمت خود درآوردیم زیرا آنان از نیکان عالم بشمار بودند
12- سنتهای مربوط به نیکوکاران
«نیکوکاری» که با تعبیر «احسان» بیان میشود از امور مورد توجه قرآن کریم است. بهموجب آیاتی که در این باره داریم سنتهایی در مورد نیکوکاران یا محسنین جاری است که از این قرارند:
خدا نیکوکاران را افزونی میدهد:
بقره 58: و سنزید المحسنین.
بر ثواب نیکوکاران شما بیفزائیم.
بقره 276: یمحق الله الربوا و یربی الصدقات.
خداوند سود ربا را نابود گرداند و صدقات را فزونی بخشد.
بنابر اینکه «یربی» مخصوص آخرت نباشد شامل دنیا هم بشود
اعراف 161: و سنزید المحسنین.
و بر ثواب نیکوکاران شما بیفزائیم،
شوری 23: و من یقترف حسنه نزدله فیها حسنا.
و هر که کار نیکو انجام دهد بر نیکوئیش بیفزائیم.
حدید 11: من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا فیضاعفه له و له اجر کریم.
کیست که به خدا قرض نیکو دهد تا خدا برای او چندین برابر گرداند و پاداشی با لطف او را عطا فرماید.
تغابن 17: ان تقرضوا الله قرضا حسنا یضاعفه لکم و یغفرلکم.
و اگر به خدا قرض نیکو دهید خدا برای شما چندین برابر گرداند و بیامرزد شما را.
زمر 10: للذین احسنوا فی هذه الدنیا حسنة و ارض الله واسعة انما یوفی الصابرون اجرهم بغیر حساب.
هر کس متقی و نیکوکار است در دنیا هم نصیبش نیکوئی و خوشی است و زمین خدا پهناور است که خدا صابران را بحد کامل و بدون حساب پاداش خواهد داد.
خدا نیکوکاران را مشمول رحمت خود قرار میدهد و به آنها پاداش میدهد:
**صفحه=99@
اعراف 56: ان رحمة الله قریب من المحسنین.
البته رحمت خدا بر نیکوکاران نزدیک است.
نحل 30: للذین احسنوا فی هذه الدنیا حسنة.
آنانکه نیکوکارند در حیوة دنیا هم نیکی و خوشی ببینند.
یوسف 88: ان الله یجزی المتصدقین (از باب اینکه تصدق نوعی احسان است)
خدا صدقه بخشندگان را نیکو پاداش میدهد.
خدا نیکوکاران را به قدرت و علم و حکمت میرساند:
یوسف 21 و 22: و کذلک مکنا لیوسف فی الارض و لنعلمه من تاویل الاحادیث و الله غالب علی امره و لکن اکثر الناس لایعلمون و لما بلغ اشده آتیناه حکما و علما و کذلک نجزی المحسنین.
و ما اینچنین یوسف را به تمکن و اقتدار رسانیدیم و برای آنکه از راه علم خوابها بیاموزیم که خدا بر کار خود غالب است. ولی بسیار مردم بر این حقیقت آگه نیستند و چون یوسف به سن رشد و کمال رسید او را مسند حکمفرمائی و مقام دانش عطا کردیم و این چنین ما نیکوکاران عالم را پاداش میبخشیم.
یوسف 56: و کذلک مکنا لیوسف فی الارض یتبوء فها حیث یشاء نصیب برحمتنا من نشاء و لا نضیع اجر المحسنین.
و ما در حقیقت یوسف را در زمین بدین منزلت که هر جا خواهد فرمانروا باشد رسانیدیم که هر کس را ما بخواهیم به لطف خاص خود مخصوص میگردانیم و اجر هیچکس از نیکوکاران را ضایع نمیگذاریم.
صافات 114-121: و لقد مننا علی موسی و هارون و نجیناهما و قومهما من الکرب العظیم و نصرناهم فکانوا هم الغالبین... انا کذلک نجزی المحسنین.
و ما به تحقیق بر موسی (و برادرش) هارون منت گذاردیم و هر دو را با قومشان از بلای بزرگ نجات دادیم و آنها را یاری دادیم تا غالب شدند... ما اینچنین نیکوکاران را پاداش نیکو میدهیم.
13- سنتهای مربوط به ارتباط انسان با خدا:
ایمان و عمل، با توجه به اینکه منهای تقوی و خلوص نیت ایمان کامل
**صفحه=100@
و عمل صالح نیست، هر جا سخن از ایمان کامل و عمل صالح است سخن از ارتباط انسان با خدا است. زیرا خداترسی و خلوص نیت نمایشگر ایمان انسان به خدا هستند و این کمال ارتباط او با خداست.
بنابراین، همهی سنتهای مربوط به مومنین سنتهایی هستند که به ارتباط انسان با خدا مربوطند؛ لکن تعدادی از این سنتها از نوعی مقابله بمثل مستقیم میان پارهای اعمال انسان و خدا بهعنوان عمل انسان و عکس العمل خدا در همان زمینه سخن میگویند که آنها را سنتهای مربوط به ارتباط انسان با خدا نامیدهایم اینک میپردازیم به بررسی این سنتها:
کسی که به عهد خود با خدا وفا کند خدا نیز به عهد خود با او وفا میکند:
بقره 40: یا بنی اسرائیل اذکروا نعمتی التی انعمت علیکم و اوفوا بعهدی اوف بعهدکم و ایای فارهبون.
ای بنی اسرائیل بیاد آرید نعمتهائی که به شما عطا نمودم و به عهد من وفا کنید تا به عهد شما وفا کنم و از (شکستن پیمان) برحذر باشید.
«عهد» نگهداری و حفظ کردن است. «العهد حفظ الشئی و مراعاته حالا بعد حال» مفردات راغب وفاء به عهد، یعنی عمل کردن به آنچه حفظ و مراعاتش لازم داشته شده یا مقرر گردیده.
عهدهائی که در قرآن کریم از آنها سخن رفته است از این قرارند:
1- عهد خدا با همهی مردم که عبارتست از پرستش خدا و دوری از شرک. **زیرنویس=الم اعهد الیکم یا بنی آدم الا تعبدوا الشیطان... یس 60.
ای آدم زادگان آیا با شما عهد نبستم که شیطان را نپرستید؟ .@.
2- عهد خدا با برخی از اقوام (مانند بنی اسرائیل) که بنا به مصالح ایجاد میشود. **زیرنویس=قالوا یا موسی ادع لنا ربک بما عهد عندک... اعراف 134 بموسی گفتند که از خدا به عهدی که تو راست بخواه... .@.
3- عهد مردم با مردم. **زیرنویس=براءة من الله و رسوله الی الذین عاهدتم من المشرکین. توبه 1
از آن کسان از مشرکان که با ایشان پیمان بسته اید .@.
**صفحه=101@
4- عهد یک انسان با خدا که معمولا مشروط به روا شدن حاجتی میباشد از نظر قرآن کریم هر انسانی ملزم است بعهدش وفا کند.
اسراء 24: واوفو بالعهد ان العهد کان مسئولا.»
و همه به عهد خود باید وفا کنید که البته از عهد و پیمان سؤال خواهد کما اینکه در مورد خداوند هم مطلب همینطور است یعنی خدا. را ملزم به عمل کردن بعهدی که برقرار کرده است میداند:
بقره 80: و قالوا لن تمسنا النار الا ایاما معدودة قل اتخذتم عندالله فلن یخلف الله عهده ام تقولون علی الله ما لا تعلمون.»
و یهود گفتند که هیچوقت خدا ما را در آتش عذاب نکند، مگر چند معدود. بگو به آنان آیا بر آنچه دعوی میکنید عهد و پیمانی از خدا گرفته که آن عهد مسلم بیاید و هرگز تخلف نکند یا چیزی به خیال جاهلانه به خدا نسبت میدهد.
یعنی اگر خدا چنین عهدی را با شما داشته باشد، به آن عمل میکند خلاف آن رفتار نمینماید.
قرآن کریم با تمجید وفاکنندگان به عهد (فتح 10، بقره 177، احزاب رعد 20، آل عمران 76، توبه 111، مؤمنون 8، معارج 32) و امر به عهد (انعام 152، نحل 91، اسراء 34، توبه 3) از یکطرف، و مذهب پیمان شکنان (انفال 56، بقره 27، آل عمران 77، اعراف 102، رعد طه 86، بقره 100، مریم 87) و نهی از بی اهمیت تلقی کردن عهد (نحل ) از طرف دیگر نشان میدهد که کمال اهمیت را به وفای به عهد میدهد. مسلمانان را به رعایت عهد و پیمانشان با کفار و مشرکین ملزم میسازد و تنها موردی که آنها نقض عهد کنند به مسلمانها اجازهی سرکوبیشان را میدهد (194، توبه 12).
در مورد آیهی شریفهی 40 اسراء که مورد بحث ما است، عهد موارد
**صفحه=102@
را چه عهد خدا با همهی مردم بدانیم و چه عهد خاصی که میان خدا و یهود برقرار شده بود، بهر تقدیر **زیرنویس=در صورت اول به دلیل عمومیت عهد مورد نظر و در صورت دوم با الغاء خصوصیت مورد .@ باید گفت درصدد بیان این سنت الهی است که خداوند در صورت وفای به عهد از طرف مردم به عهد خود با آنها وفا خواهد کرد.
آنچه خدا متعهد است انجام دهد در صورتی که عهد مورد نظر همان عهد عمومی خدا با همهی مردم یعنی خداپرستی و اجتناب از شرک باشد، عبارتست از اعطاء و توفیق هدایت و حمایت و دفاع در این دنیا و متمع ساختن از بهشت و نعمتهای آن در جهان دیگر، و درصورتی که عهد مورد نظر عهد خاصی باشد عبارتست از آنچه خدا در برابر آن وعده داده است.
در مقابل این سنت، سنت دیگری قرار دارد که بهموجب آن در صورتی که مردم به عهد خود عمل نکنند، خدا آنها را تنبیه میکند:
مائده 14: و من الذین قالوا انا نصاری اخذنا میثاقهم فنسوا حضا مما ذکروا به فاغرینا بینهم العداوة و البغضاء الی یوم القیمة و سوف ینبئهم الله بما کانوا یصنعون.
هر کس خدا را در یاد خود داشته باشد خدا هم او را بیاد میآورد:
بقره 152: فاذکرونی اذکرکم و اشکروا لی و لا تکفرون.
پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و سپس شکر نعمت من بجای آرید و کفران نعمت نکنید.
خدا را بیاد داشته باشید یا بیاد خدا باشید یعنی آنگونه که رضای خدا در آنست عمل کنید و او را همواره حاضر و ناظر بدانید. اگر مردم چنین باشند، خدا هم بیاد آنها خواهد بود یعنی آنها را مورد الطاف و عنایات و رحمت خود قرار خواهد داد.
هر کس خدا را یاری کند خدا هم او را یاری میکند:
حج 40: و لینصرن الله من ینصره
و هر که خدا را یاری کند البته خدا او را یاری خواهد کرد.
محمد 7: ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم.
**صفحه=103@
اگر خدا را یاری کنید خدا هم شما را یاری کند و ثابت قدم گرداند.
از آنجا که «یاری کنندهی» خدا کسی جز مؤمن به خدا نمیتواند باشد و منشأ نصرت او نسبت به خدا هم چیزی جز ایمان او نیست، در تعدادی آیات دیگر آمده است که خدا مؤمنین را یاری میکند (روم 47، صافات 171 و 172، مؤمن 51).
کسی که خدا را فراموش کند خدا هم او را از یاد میبرد:
توبه 67، نسوا الله فنسیهم.
چون خدا را فراموش کردند، خدا نیز آنها را فراموش کرد.
انسان، اگر به دستورات خدا عمل نکند و به راهی که خدا پیش پایش گذاشته نرود و در کارهای خود خدا را در نظر نداشته باشد، خدا را فراموش کرده و از یاد برده است خدا هم در مقابل هر گونه توفیقی را از او سلب میکند. ممکن است چنین شخصی دنیای بهظاهر آبادی داشته باشد اما علاوه بر اینکه در جهان ابدی که این جهان بهظاهر در برابرش لحظه ایست در برابر ابدیت، دچار عذاب خواهد بود. در همین چند روزهی زودگذر نیز زندگی بهظاهر آباد او چون بنای زیبائی است که پایهها و دیوارهای آن را موریانه از درون میخورند و تهی میکنند. وقتی زندگی میان تهی شد، پوچ است و چیز پوچ دردی را دوا نمیکند. اینست که چنین انسانی همواره خود را با کوهی از دردها روبرو میبیند و دوائی نمییابد و اینجا است که با همهی ثروتها و زر و زیورها و نیروهایی که دارد «زندگی» ندارد، در مضیقه است و «جهان به این فراخی تنگش آید» و این چیزی است که قرآن کریم بدان اشاره میفرماید:
طه 124: و من اعرض عن ذکری فان له معیشة ضنکا **زیرنویس=قیامت این افراد پردردتر است. آنها چشمی را که در آنجا برای دیدن حق میخواهند اینجا که بودند فراهم نکردند اینست که وقتی خود را کور می یابند، با اینکه در اینجا چشم داشتند (و نحشره یوم القیمة عمی) و در می یابند که چه بیچارهاند و از چه موهبت بزرگی محرومند، ناله سر میدهند که خدایا پس چشممان کو؟ (قال رب لم حشرانی اعمی و قد کنت بصیرا). آنها به خاطر ندارند که در دنیا که مرحلهی ساخته شدن است و تهیهی چشم، چشمشان را از خدا و آیات خدا برگردانده بودند و اینک چشمی با خود نیاوردهاند که حق را ببیند (قال کذلک اترک آیاتنا جنسیتها و کذلک الیوم تنسی).@.
**صفحه=104@
و هر کس از یاد من اعراض کند همان معیشتش تنگ شود روز قیامت او را نابینا محشور کنیم.
چرا اینگونه مردم دچار چنین دردی میشوند؟ چرای آن را هم قرآن کریم بیان میکند. این درد، درد خود فراموشی است. آفریده خدا وقتی خدا را از یاد ببرد، خدا او را دچار خود فراموش میکند و این دردها هم از همینجا ناشی میشوند:
حشر 19: ولاتکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم.
چه چیزهائی موجب میشوند مردم از یاد خدا غافل شوند و سرانجام به این سرنوشت شوم دچار شوند؟ این را هم قرآن کریم بیان میفرماید: تنها بر مال و فرزند اندیشیدن که مظهر لذتهای مادی هستند:
منافقون 9: یا ایها الذین آمنوا لاتلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر الله و من یفعل ذلک فاولئک هم الخاسرون.
ای اهل ایمان مبادا هرگز مال و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل سازد و کسانیکه به امور دنیا از یاد خدا غافل شوند آنها به حقیقت زیانکاران عالمند.
زیانی که متوجه این افراد میشود اینست که وقتی از خدا غافل شدند خدا شیطان را همدم آنها میسازد تا آنها را از راه سعادت باز دارد در حالی که در نتیجهی دسیسههای او خود را طریق سعادت و خوشبختی میبینند و موقعیت دردناک خود را درک نمیکنند:
زخرف 36 و 37: و من یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطانا فهو له قرین و انهم لیصدونهم عن السبیل و یحسبون انهم مهتدون.
و هر که از یاد خدا رخ بتابد شیطانرا برانگیزیم تا یار و همنشین دائم وی باشد. و آن شیاطین همیشه آن مردم از خدا غافل را از راه باز دارند و به ضلالت افکنند و پندارند که هدایت یافتهاند.
14- دیگر سنتهای مربوط به ایمان
در مورد مؤمنین که دارای برخی صفات ناشی از ایمان مانند: استقامت،
**صفحه=105@
اطاعت، شکر و ... هستند سنتهایی وجود دارد که در اینجا به آنها اشاره میکنیم:
خدا نعمت شکر کنندگان را زیاد میکند:
ابراهیم 7: و اذ تاذن ربکم لئن شکرتم لازیدنکم و لئن کفرتم ان عذابی لشدید.
و باز به خاطر آرید وقتیکه خدا اعلام فرمود که شما بندگان اگر شکر نعمت بجای آرید بر نعمت شما می افزائیم. و اگر کفران کنید به عذاب شدید گرفتارتان میکنیم.
شکر، به معنای سپاسگزاری در برابر نعمت است.
«تشکر الرجل و له: اننی علیه لما اولاه من المعروف» المنجد.
راغب در مفردات در این باره میگوید:
الشکر تصور النعم و اظهارها، قیل و هو مغلوب عن الکثر ای الکشف، و یضاده الکفر و هو نسیان النعمة و سترها، و دایة شکور مظهرة بسمنها اسداء صاحبها الیهاء و قیل اصله من عین شکری ای ممتلئة، فالشکر علی هذا هو الامتلاء من ذکر المنعم علیه.
(شکر عبارتست از تصور نعمت و اظهار آن. گفته شده است که کلمه شکر در اصل کشر به معنای کشف بوده و در اثر جابجائی حروف ک ف ش به این صورت درآمده است. شکر، در مقابل کفر قرار دارد که به معنای فراموش و پنهان نمودن نعمت است.
... و گفته شده است شکر از اصطلاح «عین شکری» که به معنای چشمه جوشان است گرفته شده: بنابراین، شکر یعنی بروز و ظهور (جوشش) همیشگی یاد صاحب نعمت در وجود کسی که نعمت به او رسیده است)
سپاسگزاری از منعم و یادآوری او و نعمت او باید بهگونهای باشد که خود منعم خواسته است. به همین جهت، شکر ممکن است گوناگون باشد: شکر با زبان، شکر با قلب و شکر با عمل. در این باره راغب در مفردات میگوید:
والشکر ثلاثه اضرب: شکر القلب و هو تصور النعمة، و شکر اللسان و هو الثناء علی المنعم؛ و شکر سائر الجوارح و هو مکافاة النعمة بقدر استحقاقه.
**صفحه=106@
(شکر بر سه گونه است: شکر قلبی که عبارتست از در نظر آوردن نعمت؛ شکر زبانی که به نیکی یاد کردن از دهنده نعمت است، و شکری که توسط بقیه اعضاء بدن و به تناسب نعمت به عمل میآید.
از آیات شکر در قرآن کریم استفاده شده است که این هر سه نوع شکر مطلوب خدا میباشد. راغب دربارهی کلمهی «شکرا» در آیهی شریفهی:
اعملوا آل داود شکرا و قلیل من عبادی الشکور
اینک ای آل داود شکر و ستایش خدا بجای آرید و از بندگان من عده قلیلی سپاسگزارند. 13 سبأ میگوید:
«و قیل شکرا مفعول لقوله اعملوا و ذکر اعملوا و لم یقل اشکروا لیتبه علی التزام الانواع الثلثة من الشکر بالقلب و اللسان و سایر الجوارح»
در این آیه کلمه «شکرا» مفعول کلمه «اعملوا» میباشد و اینکه خدا بجای آنکه بفرماید «شکر کنید» فرموده است «به شکر کردن اقدام کنید» برای آنست که شکر را به شکر با زبان محدود نکند و بفهماند که شکر بر حسب مورد با زبان و قلب و سایر اعضاء بدن میتواند به عمل آید).
بدین ترتیب کلیه آیاتی را که کلمه شکر در آنها بهطور مطلق بیان شده و قرینه ای برای مورد نظر بودن یکی از انواع سه گانه ی آن وجود ندارد باید ناظر بر هر سه نوع دانست.
از این که بگذریم، از بررسی آیات شکر در قرآن کریم و بقرینه ی مقابلهی شکر با کفران **زیرنویس=انا هدینا السبیل اما شاکرا و اما کفورا. دهر 3. ما بحقیقت راه بانسان نمودیم حالا خواهد هدایت پذیرد یا کفران نعمت کند فاذکرونی اذکرکم و اشکروا لی و لا تکفرون. بقره 152.
پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و سپس شکر نعمت من بجای آرید و کفران نعمت نکنید .@ در بسیاری از آنها و همینطور سیاق **زیرنویس=فابتغوا عندالله الرزق و اعبدوه و اشکروا له عنکبوت 17 و همهی آیاتیکه لعلهم تشکرون در آنها آمده است. و از خدا روزی طلبید و او را به پرستید و شکر نعمت وی بجای آرید که باز رجوع شما بسوی اوست .@ بسیاری از آنها چنین
**صفحه=107@
استنباط میشود که «شکر» معمولا به معنای ایمان و عمل آمده است و کمتر آیهای **زیرنویس=ان اشکر لی و لوالدیک. لقمان 14.
نخست شکر من که خالق و منعم و آنگاه شکر پدر و مادر بجای آرید .@ وجود دارد که در آن شکر به معنای مقابل کفران نیامده باشد. البته در مواردی هم فعل شکر به خدا نسبت داده شده است. (بقره 158، فاطر 2، شوری 23، تغابن 17، نساء 147) که مقصود اینست که خدا به خداپرستان و آنها که شکر نعمت ایمان را با عمل بدستورات خدا بجا میآورند پاداش و جزای خیر میدهد.
بههرحال، چه شکر به معنای ایمان و عمل باشد و چه به معنای قدردانی از سایر نعمتهای الهی، بهموجب آنچه در آیهی شریفه 7 ابراهیم آمده است این یک سنت الهی است که خداوند نعمت شکر کنندگان را (اگر ایمان است ایمان را و اگر سایر نعمتهاست آنها را) زیاد میکند.
از اینرو در تعدادی آیات دیگر آمده است که هر کس شکر کند برای خود و به نفع خود کرده است و آنکس که ناسپاسی کند زیانی بر خدا وارد نمیکند زیرا خدا از جهانیان بی نیاز است:
نمل 40: من شکر فانما یشکر لنفسه و من کفر فان ربی غنی کریم.
و هر که شکر نعمت حق کند شکر به نفع خویش کرده و کسی که ناسپاسی کند همانا پروردگار من بی نیاز است.
لقمان 12: و من یکشر فانما یشکر لنفسه و من کفر فان ربی غنی کریم.
و هر کس شکر گوید به نفع خود اوست و هر که ناسپاسی و کفران کند خدا بی نیاز و کریم است.
نساء 147: ما یفعل الله بعذابکم ان شکرتم و آمنتم و کان الله شاکرا علیما.
(اگر شما از لطف خدا شکر گذار باشید و به او ایمان آرید) خدا چه غرضی دارد که شما را عذاب کند که خدا در مقابل نعمت شکر شما را میپذیرد و علمش
**صفحه=108@
بصلاح خلق محیط است.
آنها که در ایمانشان پایداری کنند خداوند از هر گزندی حفظشان میکند و نعمتهای خود از جمله نعمت ایمان را بر آنها ارزانی میدارد:
آل عمران 173 و 174: الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل. فانقلبوا بنعمة من الله و فضل لم یمسسهم سوء واتبعوا رضوان الله و الله ذو فضل عظیم.
آن مؤمنانیکه چون مردمی به آنها گفتند لشگر بسیاری بر علیه شما مؤمنان فراهم شده از آنان در اندیشه و برحذر باشید بر ایمانشان بیفزود و گفتند در مقابل همه دشمنان تنها خدا ما را کفایت است و نیکو یاوری است. پس آن گروه مؤمنان به نعمت و فضل خداوند روی آورند و بر آنها هیچ الم و رنجی پیش نیامد و پیرو رضای خدا شدند و خداوند صاحب فضل بی منتهاست.
مجادله 22. لاتجد قوما یؤمنون بالله والیوم الاخر یوادون من حاد الله و رسوله و لو کانوا آباءهم او اخوانهم او عشیرتهم اولئک کتب فی قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه.
هرگز مردمی را که ایمان به خدا و روز قیامت آوردهاند چنین نخواهی یافت که دوستی با دشمنان خدا و رسول او کنند و هر چند آن دشمنان پدران یا فرزندان یا برادران و خویشان انها باشند این مردم پایدارند که خدا بر دلهاشان نور ایمان نگاشته و به نور قدس الهی آنها را مؤید و منصور گردانیده.
اگر مردم ایمان بیاورند برکات خدا بر آنها نازل میشود.
در برخی آیات آمده است که اگر «اهل قری» ایمان بیاورند و تقوی پیشه کنند خداوند از هر سو به آنها روزی میدهد و ابواب آسمان را بروی آنها میگشاید. و در برخی از آنها تعبیر «اهل کتاب» آمده است که بمنزله ی صغرای آن کبرای کلی است:
اعراف 96. و لو ان اهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض و لکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون.
و چنانچه مردم شهر و دیار همه ایمان آورده و پرهیزگار میشدند همانا ما درهای برکات آسمان و زمین را بر روی آنها میگشودیم ولیکن چون آیات
**صفحه=109@
و پیغمبران ما را تکذیب کردند ما هم آنان را بکیفر کردار زشتشان رسانیدیم.
آل عمران 110. و لو آمن اهل الکتاب لکان خیرا لهم.
و اگر اهل کتاب ایمان میآورند بر آنان برایشان بهتر بود.
مائده 66: و لو انهم اقاموا التوراة و الانجیل و ما منزل الیهم من ربهم لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم.
و چنانچه آنان بدستور تورات و انجیل خودشان و قرآنی که بتو نازل شد قیام میکردند البته بهر گونه و از بالا و زیر پاهایشان برخوردار میشدند.
از جمله عنایاتی که خدا به ایمان آورندگان دارد اینست که آنها را متمتع میسازد که شامل همه گونه نعمت میشوند:
صافات 148: فآمنوا فمتعناهم الی حین.
و آن قوم چون ایمان آورند ما هم بنعمت خود تا هنگامی معین بهرهمندشان گردانیدیم.
دیگر اینکه اگر گناهی کرده باشند میبخشد: عنکبوت 7
و دیگر اینکه بآنها مقام رفیع میدهد:
مجادله 11: یرفع الله الذین آمنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات.
خدا مقام اهل ایمان و دانشمندان عالم را رفیع میگرداند.
15 و 16 - سنتهایی که از امتیازات مؤمنین میباشند:
آنها که به خدا ایمان بیاورند و با تقوی و خلوص بدستورات و احکام الهی عمل کنند، علاوه بر سنتهایی که گفته شد امتیازاتی که خاصه ایمان هستند و خداوند آنها را بهعنوان ثمرهی درخت ایمان که مؤمنین آن را در باغ وجودشان سرسبز پرورش میدهند به آنها عطا میفرماید. این دو سنت عبارتند از:
سنت استجابت دعا و سنت عزت مؤمنین.
وقتی به اینهمه امتیازات دنیائی که بهعنوان سنتهای مربوط به مؤمنین از آنها سخن گفتیم، سنت استجابت دعای مؤمنین را اضافه کنیم دیگر چیزی وجود
**صفحه=110@
ندارد که امتیازی بحساب بیاید و مؤمن آن را نداشته باشد. بنابراین چه عزتی بالاتر از این پس اگر بگوئیم مؤمن عزیز است، نهایت عزت را برای او در نظر داریم.
اینک این دو سنت:
دعای مؤمن مستجاب است:
بقره 186: و اذا سالک عبادی فانی قریب اجیب دعوة الداع اذا دعان.
و چون بندگان من از تو پرسند بدانند که من بدانها نزدیک هستم هر که مرا خواند دعای او را اجابت کنم.
نمل 62: امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء و یجعلکم خلفاء الارض.
آن کیست که دعای بیچارگان مضطر را باجابت میرساند و رنج و غم آنان را برطرف میسازد و شما را جانشینان اهل زمین قرار میدهد.
مؤمن 6: و قال ربکم ادعونی استجب لکم.
و خدای شما فرمود که مرا بخوانید تا دعای شما را مستجاب کنم.
شوری 26. و یستجیب الذین آمنوا و عملوا الصالحات و یزیدهم من فضله.
و دعای آنانکه به خدا ایمان آورده و نیکوکار شوند مستجاب میگرداند و از فضل و کرم خود بر ثواب آنها می افزاید.
در بسیاری از آیات نمونه هائی از دعاهای اولیاء خدا و صالحین ذکر شده که خداوند آنها را به اجابت رسانده است. این آیات عبارتند از: (آل عمران 148. انعام 84. انبیاء 76. 83 و 84، 87 و 88. شعراء 169 و 170. قصص 16. صافات 75-81، 100 و 105)
عزت مخصوص خدا و رسول و مؤمنین است.
منافقون 8: ولله العزة و لرسوله و للمؤمنین.
عزت مخصوص خدا و رسول و اهل ایمانست.
عزتی که خداجو و خداپرست بودن به همراه میآورد، عزتی است که به خدا منسوب است و چه عزتی بالاتر از عزتی که از حق سرچشمه دارد و نتیجهی حق گرائی است؟
نساء 39: ایبتغون عندهم العزة، فان العزة لله جمیعا.
**صفحه=111@
آیا نزد کافران عزت میطلبند؟ که عزت همه نزد خداست.
فاطر 10. من کان یرید العزة فلله العزة جمیعا
هر که طالب عزت است، همانا در ملک و جود تمام عزت خاص خدا است.
فصل سوم- سنتهای مربوط به گمراهان
گفتیم که سنت آزمایش بر کلیهی سنتهای مشروط حاکم است و ایمان آوردگان و کفار هر کدام بنوعی در برابر آزمایش الهی قرار میگیرند. در بررسی سنتهای مربوط به مؤمنین دیدیم که ایمان آوردگان بهمجرد ایمان آوردن رها نمیشوند و سنتهای مربوطه تنها در صورتی که این افراد به لوازم ایمان هم پای بند باشند و در برابر گرفتاریها، شدائد و مصائب و حتی نعمتها پایداری و خداترسی نشان دهند دربارهی آنها اجرا میشوند. درگیر و دار طی همین راه پرپیچ و خم است که گروهی از بهظاهر ایمان آوردهها از راه راست منحرف میشوند (نفاق و فسق) و اگر فکری بحال خود نکنند در ردیف گمراهان قرار میگیرند.
کفار نیز در طول زندگی با آزمایشهايی روبرو میشوند و در ضمن این آزمایشها بارها ندای الهی برای هدایت چه از طریق فطرت و چه از راههای دیگر بگوششان میرسد.
این دو گروه همواره در برابر اتمام حجت الهی قرار میگیرند تا شاید از راهی که در آنند باز گردند و به راه حق رو کنند.
بنابراین. یکی از سنتهای الهی که مربوط به گمراهان است و پس از آزمایش درصدد سنتهای مربوط به آنان قرار دارد، سنت اتمام حجت است، هر چند میتوان آن را یکی از سنتهای مطلق و در ردیف سنت هدایت نیز دانست.
**صفحه=112@
1- سنت اتمام حجت:
آل عمران 56: یا ایها الذین امنوا لا تکونوا کالذین کفروا و قالوا لاخوانهم اذا ضربوا فی الارض او کانوا غزی لو کانوا عند نا ما ماتوا و ما قتلوا لیجعل الله ذلک حسرة فی قلوبهم و الله یحیی و یمیت.
ای گرویدگان بدین اسلام، شما بمانند آنانکه راه کفر و نفاق پیمودند نباشید که گفتند اگر برادران و خویشان ما به سفر نمیرفتند یا بجنگ حاضر نمیشدند به چنگ مرگ نمیافتادند این آرزوهای باطل را خدا حسرت دلهای آنان خواهد کرد و خداست که زنده میگرداند و میمیراند.
آل عمران 166: و ما اصابکم یوم التقی الجمعان فباذن الله و لیعلم المؤمنین و لیعلم الذین نافقوا... 167
آنچه در روز احد هنگام مقابله دو صف کارزار به شما رسید به قضای خدا و مشیت نافذ او بود تا آنکه بیازماید اهل ایمان را تا معلوم شود حال آنانکه ثابت قدم در ایمانند و نیز معلوم شود حال آنهائی که در دین نفاق و دو روئی کردند.
نساء 165: رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون علی الله حجة بعد الرسل و کان الله عزیزا حکیما.
و رسولان را فرستاد تا بشارت و اندرز دهند تا آنکه پس از فرستادن اینهمه رسولان مردم را بر خدا حجتی نباشد و خدا همیشه مقتدر و کارش هم بر وفق حکمت است.
انفال 42: اذ انتم بالعدوة الدنیا و هم بالعدوة القصوی و الرکب اسفل منکم و لو تواعدتم لاختلفتم فی المیعاد و لکن لیقضی الله امرا کان مفعولا لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینة.
بیاد آرید هنگامی را که سپاه شما در وادی نزدیک دشمن بمکانی دور واقع شد و اگر این کارزار بوعده قرار شما با دشمن مقرر میشد در وعده گاه و از خوف و اندیشه در جنگ اختلاف میکردید لیکن برای آنکه حکم ازلی و قضای حتمی را که خدا مقدر فرموده اجرا سازد، تا هر که هلاک شدنی است بعد از اتمام حجت هلاک شود و هر که لایق حیات ابدی است با تمام
**صفحه=113@
حجت به حیات ابد رسد.
هود 28: قال یا قوم ارایتم ان کنت علی بینة من ربی و آتینی رحمة من عنده فعمیت علیکم انلزمکموها و انتم لها کارهون.
نوح قومش را پاسخ داد که شما چه میگویید هر گاه ببنید که مرا دلیل روشن و رحمت مخصوص از جانب پروردگار عطا شده باز هم حقیقت حال بر شما پوشیده خواهد ماند آیا من برحمت و سعادت شما را اجبار کنم و شما اظهار تنفر کنید؟
هود 57: فان تولوا فقد ابلغتکم ما ارسلت به الیکم و یستخلف ربی قوما غیرکم.
پس هر گاه شما روی از حق بگردانید من بوظیفه خود که ابلاغ رسالت و اتمام حجت بر شماست قیام کردم و خدای من پس از هلاک شما قومی دیگر را جانشین شما خواهد کرد.
فصلت 41 و 42: ان الذین کفروا بالذکر لما جاءهم و انه لکتاب عزیز لایاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید.
همانا آنانکه به این قرآن که برای هدایت آنها آمد کافر شدند (چقدر نادانند) در صورتی که این کتاب بحقیقت همان صاحب عزت است و هرگز از پیش و پس این کتاب حق باطل نشود زیرا او فرستادهی خدای مقتدر حکیم ستوده صفات است.
عبارت «من بین یدیه و لا من خلفه» هر گونه عارضهی بی اثر کننده و باطل سازنده را در هر زمانی و تحت هر شرایطی از قرآن بدور میداند همانگونه که در آیهی شریفهی 9 حجر آمده است:
انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون.
البته ما قرآن را بر تو نازل کردیم و ما هم او را محققا محفوظ خواهیم داشت.
بنابراین، قرآن برای همیشه و در هر شرایطی منذر است و وسیلهای است برای اتمام حجت.
**صفحه=114@
2- سنت تنقیص ارض
یکی از سنتهای الهی که در ردیف سنتهای کیفری است ولی با سنت اتمام حجت مناسب است. سنت تنقیص ارض است:
رعد 41: او لم یروا انا ناتی الارض ننقصها من اطرافها و الله یحکم لا معقب لحکمه و هو سریع الحساب
آیا ندیدند که ما آهنگ سرزمین کرده و از هر طرف میکاهیم؟ و تنها خداست که در جهان فرمان دهد و هیچکس بر رد حکمش قادر نیست و اوست که با سرعت حساب همه خلق را میرسد.
انبیاء 44: افلا یرون انا ناتی الارض ننقصها من اطرافها افهم الغالبون.
آیا مردم نمیبینند که مائیم قادر مطلق که اراده کنیم زمین و اهلش را از هر طرف به مرگ و فنا میکاهیم آیا این خلق عاجز بر ما غلبه تواند کرد؟
«نقص الشئی: ذهب منه لشئی بعد امامه و (نقصه انا) یتعدی و لایتعدی وقف یتعدی ایضا بنفسه الی مفعولین فیقال نقصت زیدا حقه». اقرب الموارد.
«اطراف» جمع طرف است و طرف یعنی ناحیه مثلا: اطراف البدن. یعنی دستها و پاها و سر. (اطراف البدن: الیدان و الرجلان و الراس) المنجد و اقرب الموارد.
اطراف. در اضافه به انسان و ارض به معنای: اشراف و سران و علما آنها میآید. صاحب المنجد میگوید: «اطراف الناس خلاف الرؤس، و ایضا اشرافهم و اهل البیوتات منهم».
صاحب اقرب الموارد میگوید:
«الاطراف من الارض اشرافها و علماؤها. هو من اطراف العرب ای من اشرافها و اهل بیوتاتها.».
بنابراین. عبارت «انا ناتی الارض ننقصها من اطرافها» یعنی بزرگان و سران زمین را بر میداریم و نابود میکنیم. و چه بکار رفتن «اطراف» زمین به معنای «سران» باید این باشد که همانگونه که دست ها و پاها و سر در بدن اعضاء
**صفحه=115@
مهمند و قیام بدن به آنها است و اگر نباشند بدن بهطور کلی فلج میشود و از کار باز می ایستد، بزرگان و سران اجتماع نیز در روی زمین اعضائی از جامعه را تشکیل میدهند که قیام جامعه به آنها است و اگر نباشند امور آن فلج میشود و از کار می ایستد. به دست ها و پاها و سر در بدن «اطراف بدن» میگویند به بزرگان و سران هم در روی زمین اطراف زمین میگویند.
اکنون با توجه به این نکته به سراغ آیههای مورد بحث میرویم. سیاق این آیات سیاق تهدید کفار است. این مطلب هم از آیات قبل و بعد به دست میآید و هم از خود آیات. در خود این آیات، عبارات «او لم یروا» و «افلان یرون» به ترتیب از آیات اول و دوم و «والله یحکم و لا معقب لحکمه» در ذیل آیهی اول و «افهم الغالبون» در ذیل آیهی دوم بهخوبی میتوانند نشان دهند که این آیات در صدد تهدید کفارند و میخواهند بآنها بگویند: همانگونه که بزرگان و سران شما را که نیرومندان شما هستند و شما به آنها متکی هستید به نابودی میکشانیم شماها و هر کس را که خدا و دعوت او را تکذیب کند به چنین سرنوشتی و یا به عقوبت های دیگر دچار میسازیم. **زیرنویس=وجه دیگر که شاید روشنتر باشد اینست که منظور از نقص اطراف، اهلاک امتها باشد نظیر «او لم یروا کم اهلکنا قبلهم من قرن...» .@.
آیات 40 رعد: و ان ما نرینک بعض الذی نعدهم او نتوفینک فانما علیک البلاغ و علینا الحساب.
و هر گاه ما در حیات تو بر تو لوحی از آن وعدهی عذابی که بر کافران دادیم پدیدار کنیم یا آنکه پیش از وقت تو را بدار آخرت بریم بهر حال بر تو تبلیغ حکم خدا و بر ما حساب خلقت است.
45 انبیاء: قل انما انذرکم بالوحی و لا یسمع الصم الدعاء اذا ما ینذرون.
بگو که من شما را بوحی خدا آگاه ساخته می ترسانم ولی گوش کر هنگام وعظ و اندرز سخن نمیشنود.
که آیات قبل و بعد هستند نیز مؤید این نظر میباشند.
بنابراین، این آیات در صدد بیان یک سنت کیفری هستند و در عین حال
**صفحه=116@
به خاطر لحن تهدیدی شان بیانگر سنت اتمام حجت نیز میباشند.
در تفسیر شریف المیزان برداشت دیگری از این آیات نقل و رد شده است: «و قول بعضهم ان المراد به اولم یروا اهل مکه انا ناتی ارضهم فننقصها من اطرافها بفتح القری واحدة بعد واحدة للمسلمین فلیخافوا ان نفتح بلدتهم و تنتقم منهم، یدفعه ان السورة مکیة و تلک الفتوحات انما کانت تقع بعد الهجرة. عل ی ان الایات بوعیدها ناظرة الی هلاکهم بغزوة بدر و غیرها الی فتح مکة.» المیزان ج 11 ص 378.
بعضیها گفتهاند مقصود اینست که آیا اهل مکه را نمینگرید که با یاری خدا روستاهای آنها یکی پس از دیگری فتح میشود و آنها نگران فتح مکه و انتقام هستند ولی این سخن مردود است. زیرا فتوحات یاد شده پس از هجرت پیامبر واقع شدهاند در حالی که این سوره در مکه و پیش از هجرت نازل شده است.
3- سنت مهلت یا استدراج
یکی از سنتهای پیش از کیفر عبارتست از سنت مهلت. خداوند به کفار و گمراهان مهلت میدهد تا از آزادی خود حداکثر استفاده و بهره را ببرند و قهرا اگر اهل تنبه نباشند حداکثر معاصی را مرتکب شوند تا به اشد مجازات برسند.
بقره 126: و من کفر فامتعه قلیلا ثم اضطره الی عذاب النار و بئس المصیر.
هر که با وجود این نعمت سپاس نگذاشت و راه کفر پیمود گرچه او را در دنیا بهرهمند کنم لیکن در آخرت معذب به آتش دوزخ گردانم که بدترین منزل گاهست.
آل عمران 178: و لا یحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین.
آنان که به راه کفر رفتند گمان نکنند که مهلتی که ما به آنها میدهیم بحال آنها بهتر خواهد بود بلکه مهلت میدهیم برای امتحان تا بر سرکشی و طغیان خود بیفزایند و آنانرا عذابی رسد که به آن سخت خوار و ذلیل شوند:
اعراف 182 و 183: والذین کذبوا بایاتنا سنستدرجهم من حیث لایعلمون.
و املی لهم ان کیدی متین.
و آنانکه آیات ما را تکذیب کردند بهزودی آنها را بعذاب و هلاکت میافکنیم از جائی که فهم آن نمیکنند روزی چند به آنها مهلت دهیم تا همانا مکر و عقاب ما به آنها فرا رسد.
یونس 11: فنذر الذین لایرجون لقاءنا فی طغیانهم یعمهون.
آنانکه که به لقای ما امیدوار نیستند به همان حال کفر و طغیان
**صفحه=117@
هود 48: و امم سنمتعهم ثم یمسهم منا عذاب الیم.
و امتهائی که ما پس از آنکه به آنها بهره از دنیا دهیم آنان را به عذاب سخت کیفر خواهیم کرد.
هود 93: و یا قوم اعملوا علی مکانتکم انی عامل سوف تعلمون من یأتیه عذاب یخزیه و من هو کاذب و ارتقبوا انی معکم رقیب.
باز گفت ای قوم شما هر کار که میتوانید انجام دهید من هم هر چه موظفم خواهم کرد بهزودی شما خواهید دانست که عذاب ذلت و خواری بر کدام یک از من و شما میآید و دروغگوی کیست پس شما منتظر باشید که منهم منتظرم.
رعد 32: و لقد استهزء برسل من قبلک فأملیت للذین کفروا ثم اخذتهم فکیف کان عقاب.
مردم به رسولان پیش از تو هم استهزاء بسیار کردند ما هم به آنها فرصت دادیم تا آنگاه که ایشان را بعقوبت گرفته و با چه عقاب سخت به کیفر رسانیدیم.
شعراء 205 و 207: افرایت ان متعنا هم سنین ثم جاءهم ما کانوا یوعدون.
ما أغنی عنهم ما کانوا یمتعون.
ای رسول ما چه خواهی دید اگر ما چند سالی آنها را در دنیا متنعم سازیم؟ سپس بعذابی که بر آنان وعده شده یکسر هلاک شوند. و بهرهای که از مال دنیا داشتند هیچ آنها را از عذاب نرهاند.
قلم 44 و 45: فذرنی و من یکذب بهذا الحدیث، سنتدرجهم من حیث لایعلمون. و املی له ان کیدی متین.
ای رسول ما تو کیفر مکذبان و منکران قرآن را بمن واگذار که ما آنها را از آنجا که نفهمند بعذاب سخت درافکنیم و آنها را مهلت ده که البته کید من قوی و بسیار سخت است.
مؤمنون 33: و قال الملا من قومه الذین کفروا و کذبوا بلقاء الاخرة و اترفنا هم فی الحیوة الدنیا ما هذا الا بشر مثلکم.
و باز آن رسول را نیز مانند نوح اشراف و اعیان قوم وی که ما در حیوة دنیا متنعمشان کرده بودیم و آنها نیز کافر شدند و عالم آخرت را تکذیب کردند بمردم گفتند که این شخص بشری مانند شما بیش نیست.
**صفحه=118@
محرومیت ها و کیفرها و سنتهای مانع
سرانجام کفار و گمراهان و در صورت عدم تنبه در دنیا عذاب است، عذابی که به زندگی آنها خاتمه میدهد و دستشان را از همه چیز کوتاه میسازد. در عین حال، در فاصله میان انذار و عذاب ممکن است دچار محرومیت و کیفرهائی بشوند. همچنین ممکن است گروهی از آنها با عذاب از دنیا نروند ولی دچار محرومیت ها و کیفرهای دنیوی بشوند. بنابراین، علاوه بر عذاب که سرانجام گروهی از کفار و گمراهان است، سنتهای دیگری نیز وجود دارند که ما آنها را تحت دو عنوان «محرومیت ها» و «کیفرها» بررسی مینماییم علاوه بر اینها سنتهای دیگری هم وجود دارند که با سنت عذاب در ارتباطند و از آنجهت که میتوانند وسائلی باشند برای جلوگیری از عذاب آنها را «سنتهای مانع» مینامیم و تحت همین عنوان بهطور جداگانه مورد بحث قرار میدهیم.
محرومیت ها:
4- پیروی از کفار موجب قطع یاری خدا میشود:
بقره 120: و لئن اتبعت اهواءهم بعد الذی جاءک من العلم ما لک من الله من ولی و لا نصیر.
و البته اگر از میل و خواهش آنها پیروی کنی بعد از آنکه طریق حق را دریافتی دیگر اصلا خدا یار و یاور تو نخواهد بود.
رعد 37: و لئن اتبعت اهواءهم بعد ما جاءک من العلم ما لک من الله من ولی و لا واق.
و اگر با این علم که بر تو از جانب خدا آمد باز پیرو میل جاهلانه آنها شوی دیگر مدد و نگهبانی از جانب خدا نخواهی داشت.
5- کفر موجب از دست دادن دوستی خدا میشود:
بقره 98: فان الله عدو للکافرین.
و خدا هم دشمن کافران است.
**صفحه=119@
6- خدا کافر را هدایت نمیکند:
بقره 262: و الله لا یهدی القوم الکافرین.
و خدا گروه کافران را راه سعادت ننماید.
مائده 67: ان الله لا یهدی القوم الکافرین.
و خدا گروه کافران را راه سعادت ننماید.
نحل 104: ان الذین لا یؤمنون بآیات الله لایهدیهم الله.
البته آنانکه به خدا ایمان نمیآورند خدا هرگز هدایتشان نخواهد کرد.
نحل 107: و ان الله لایهدی القوم الکافرین.
البته آنانکه به خدا ایمان نمیآورند خدا هرگز هدایتشان نخواهد کرد.
زمر 3: ان الله لا یهدی من هو کاذب کفار.
خدا هرگز آن کس را که بسیار کافر نعمت و دروغگوست هدایت نخواهد کرد.
مؤمن 28: ان الله لایهدی من هو مسرف کذاب.
خدا مردم ستمکار دروغگو را هرگز هدایت نخواهد کرد.
و در آیه 34 مؤمن آمده است که خداوند آنها را گمراه میسازد.
مؤمن 34: کذلک یضل الله من هو مسرف مرتاب.
خدا مردم ستمگری را که در شک و ریبند گمراه میگرداند.
7- خدا ظالم را هدایت نمیکند:
بقره 258: والله لایهدی القوم الظالمین. و آل عمران 86 . توبه 19 و 109، جمعه 5.
مائده 51: ان الله لایهدی القوم الظالمین. و احقاف 10. صف 7. انعام 144 قصص 50.
خدا رهنمای ستمکاران نخواهد بود.
8- خدا فاسق را هدایت نمیکند:
مائده 108: و الله لایهدی القوم الفاسقین. و توبه 24 و 80.
خدا مردم بدکار را هدایت نخواهد کرد.
یونس 33. کذلک حقت کلمة ربک علی الذین فسقوا انهم لایؤمنون.
همچنین حکم شقاوت و کلمه عذاب را فاسقان استحقاق یافتند که باز آنها ایمان نیاوردند.
**صفحه=120@
منافقون 6: ان الله لایهدی القوم الفاسقین.
که همانا خدا هدایت نمیکند. قوم نابکار فاسق را.
صف 5: فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم و الله لایهدی القوم الفاسقین **زیرنویس= «ازاغ الله» بقرینه ی ذیل به معنای دور ساختن از مسیر ایمان و هدایت است که نتیجهی دور شدن و منحرف شدن خود آنها از مسیر ایمان میباشد .@.
باز چون از حق روی گرداندند خدا هم دلهایشان را از اقبال بهحق بگردانید و خدا هرگز مردم نابکار فاسق را هدایت نخواهد کرد.
9- خدا قلب کافرین را مهر میکند:
نساء 155: بل طبع الله علیها بکفرهم.
بلکه خدا بسبب کفر آنها را مهر بر دل نهاد
اعراف 101: کذلک یطبع الله علی قلوب الکافرین.
همچنین خدا هم دلهای کافران را مهر خواهد کرد.
و همینطور: توبه 37، 87، 93، یونس 88، 74، حجر 10-13؛ نحل 108، اسراء 46 کهف 57، روم 59، مؤمن 35، جاثیه 23، محمد 16. منافقون 3.
10- خدا قلب کسانی را که اندیشه نمیکنند منصرف میکند.
توبه 127: صرف الله قلوبهم بانهم قوم لایفقهون.
خدا دلهاشان را بر گرداند که مردمی بسیار بی شعور و نادانند.
در آیهی دیگر داریم خداوند آنها را که تعقل نمیکنند دچار پلیدی میکند:
یونس 100: و یجعل الرجس علی الذین لایعقلون.
و پلیدی را خدا برای مردم بی خرد که عقل را بکار نبندند مقرر میدارد.
11- خدا ظالم را گمراه میکند:
ابراهیم 27: و یضل الله الظالمین.
و خدا ستمکاران را گمراه میدارد.
12- خدا ظالم و کافر را از عنایات خود دور میسازد:
**زیرنویس=اگر آیهی 113 هود «و لاترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار و ما لکم من دون الله من اولیاء ثم لاتنصرون و شما مومنان هرگز نباید با ظالمان همدست و دوست باشید و گرنه آتش کیفر آنان در شما هم خواهد گرفت در آنحال جز خدا هیچ دوستی نخواهید یافت و هرگز کسی شما را یاری نخواهد کرد.
در قسمت ذیل بدنیا هم نظر داشته باشد. تمایل و اعتماد و یاری ظالم هم موجب محروم شدن از یاری خدا در دنیا است .@
هود 44: و قیل بعدا للقوم الظالمین.
**صفحه=121@
و گفته شد دوری از رحمت باد مر ستمکاران را.
هود 60: الا ان عادا کفروا ربهم الا بعدا لعاد قوم هود.
آگاه باشید که قوم عاد به خدای خود کافر و از رحمت او دور شدند. و بدانید که قوم عاد و امت هود از رحمت خدا دورند.
هود 68. الا ان ثمودا کفروا ربهم الا بعدا لثمود.
آگاه شوید که قوم ثمود چون به خدای خود کافر شدند دور از رحمت ابدی خدا گردیدند.
مؤمنون 41: فبعدا للقوم الظالمین.
ستمکاران را از رحمت الهی دوری باد.
مؤمنون 44: فبعدا لقوم لایؤمنون.
قوم بی ایمان از رحمت خدا دور باد.
در آیهی دیگر آمده است که هر ستمگر خیره سر و معاندی زیان خواهد کرد.
ابراهیم 15: و خاب کل جبار عنید.
نصیب هر ستمگر جبار حرمان است.
دوری از عنایت خدا و رحمت و هدایت او بالاترین زیانها است. بخصوص که به چنین افرادی وعدهی عذاب و کیفر هم داده شده است:
شعراء 277: و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.
و آنانکه ظلم و ستم کردند بهزودی خواهند دانست که به چه کیفر گاهی بازگشت میکنند.
13- خدا ظالم را به مقام رهبری نمیرساند:
بقره 124: و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک الناس اماما قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین.
**صفحه=122@
بیاد آر هنگامی را که خداوند ابراهیم را به اموری چند امتحان فرمود و او همه را بجای آورد خداوند گفت من تو را به پیشوائی خلق برگزینم ابراهیم عرض کرد این پیشوائی را به فرزندان من نیز عطا خواهی کرد فرمود که عهد من هرگز بمردم ستمکار نخواهد رسید.
14- خدا اعمال فاسقین و کفار را نمیپذیرد:
توبه 53 و 54 قل انفقوا طوعا او کرها ان یتقبل منکم انکم کنتم قوما فاسقین و ما منعهم ان تقبل منهم نفقاتهم الا انهم کفروا بالله و برسوله و لا یأتون الصلوة الا وهم کسالی و لا ینفقون الا و هم کارهون.
بگو که شما هر چه انفاق میکنید چه از روی میل چه از روی کراهت هرگز از شما پذیرفته نخواهد شد شما مردمی بوده و هستید که به فسق خو گرفته اید و هیچ مانعی از قبول نفقات آنها نبود جز آنکه آنها کافر بودند به خدا و رسول او و به نماز نیایند جز بحال اکراه و کسالت و انفاق نکنند جز در حالتی که سخت کراهت دارند.
آل عمران 85: و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه.
هر کس غیر از اسلام دینی اختیار کند هرگز از وی پذیرفته نیست.
15- خدا عمل مفسدین را اصلاح نمیکند:
یونس 81: ان الله لا یصلح عمل المفسدین.
خدا هرگز عمل مفسدان را اصلاح نکند:
در آیات دیگر آمده است که عمل مفسدین و کافرین بی ارزش است:
ابراهیم 18: مثل الذین کفروا بربهم اعمالهم کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف لایقدرون مما کسبوا علی شیئی ذلک هو الضلال البعید.
مثل اعمال کسانیکه به خدا کافر شدند به خاکستری میماند که در روز تند باد شدید همه بباد فنا رود و از همه کوشش خود هیچ نتیجه نبرید این همان ضلالت دور از طریق نجات است.
نور 39: والذین کفروا اعمالهم کسراب بقیعة یحسبه الظمان ماء حتی اذا جاءه لم یجده شیئا و وجد الله عنده فوفیه حسابه و الله سریع الحساب.
و آنانکه کافرند اعمالشان در مثل به سرابی ماند در بیابانی هموار بی آب
**صفحه=123@
که شخص تشنه آن را آب پندارد و بجانب آن شتابد و چون بدانجا برسد هیچ آبی نیابد و آن کافر خدا را حاضر و ناظر اعمال خویش بیند که بحساب کارش تمام و کامل برسد و خدا بیک لحظه حساب تمام خلایق را میکند.
محمد (ص) 1: الذین کفروا و صدوا عن سبیل الله اضل اعمالهم.
آنانکه بر دین خدا کافر شدند و راه دین خدا را بر خلق بستند اعمال آنها تباه خواهد شد.
محمد (ص) 8: والذین کفروا فتعسا لهم و اضل اعمالهم.
و آنانکه به خدا کافر شدند نابود و هلاک شوند و خدا اعمالشان را ضایع و باطل سازد.
حبط عمل
همین مطلب در بسیاری آیات با تعبیر «حبط» آمده است. راغب در مفردات در معنای حبط میگوید:
«و اصل الحبط من الحبط و هو ان تکثر الدابة اکلا حتی ینتفخ بطنها»
حبط، در اصل از حبط به معنای باد کردن شکم حیوان در اثر زیاد خوردن گرفته شده است.
غذای بهاندازه هم سد جوع میکند و هم موجب عارضه ای نمیشود و حتی اگر ضوابط آن رعایت شود، مانع عوارض هم میشود؛ اما اگر زیاده روی شود موجب کسالت و مریضی و عوارض گوناگون خواهد شد. در حقیقت زیاده روی در غذا، مانع آن میشود که غذا نقش صحیح خویش را ایفا کند و بدینوسیله به بطالت و پوچی کشانده میشود.
عمل انسان باید برای تأمین سعادت او نقشی داشته باشد. اما اگر این عمل در مدار صحیح خود قرار نگیرد، یعنی در جهتی خلاف جهت حق قرار گیرد، این نقش را از دست میدهد و به بطالت و پوچی کشانده میشود. تعبیر «حبط» در مورد اعمال گمراهان به این عنایت است که آنچه آنها انجام میدهند در مداری غیر از مدار حق قرار دارد و وقتی این چنین شد پوچ است و باطل.
**صفحه=124@
ممکن است صاحب عمل کافر باشد و اعمالش به خاطر کفرش حبط شود و ممکن است ایمان آوردهای فاسق باشد و در اعمالش خلوص نداشته باشد و یا اصولا همواره به فکر دنیا و مادیات باشد و اعمالش دنیائی باشد او یا اینکه در برابر اعمال شایستهی ناچیزی که دارد باری سنگین از گناه فراهم آورده باشد که موجب از بین رفتن آنها شود. بهر حال، اینگونه افراد از بهره گیری از اعمالشان محرومند و این محرومیتی بسیار بزرگ است که نتیجهی گرایش به باطل میباشد.
اینک آیات حبط:
بقره 217: و من یرتدد منکم عن دینه فیمت و هو کافر فاولئک حبطت اعمالهم فی الدنیا و الاخرة.
و هر کس از شما از دین خود برگردد و بحال کفر باشد تا بمیرد چنین اشخاصی اعمالشان در دنیا و آخرت ضایع و باطل است.
مائده 5: و من یکفر بالایمان فقد حبط عمله.
و هر کس بدین اسلام کافر شود عمل خود را تباه کرده.
مائده 53: و بقول الذین آمنوا اهولاء الذین اقسموا بالله جهد ایمانهم انهم لمعکم حبطت اعمالهم فاصبحوا خاسرین.
و اهل ایمان گویند آیا اینان هستند که با جدیت و مبالغه بسیار به خدا قسم یاد میکردند که ما از شما هستیم؟ و اعمالشان باطل گردید و سخت زیانکار شدند.
انعام 88: و لو اشرکوا لحبط عنهم ما کانوا یعملون.
و اگر به خدا شرکت آورند اعمال آنها را نابود میسازد.
توبه 17: ما کان للمشرکین ان یعمروا مساجد الله شاهدین علی انفسهم بالکفر اولئک حبطت اعمالهم.
مشرکان را نرسد که مساجد خدا را تعمیر کنند در صورتی که شهادت میدهند یک نفر خود و خدا اعمالشان را نابود خواهد گردانید.
**صفحه=125@
توبه 69: کالذین من قبلکم کانوا اشد منکم قوة و اکثر اموالا و اولادا فاستمتعوا بخلاقهم فاستمتعتم کما استمتع الذین من قبلکم بخلاقهم و خصتم کالذی خاضوا اولئک حبطت اعمالهم فی الدنیا و الاخرة و اولئک هم الخاسرون.
شما هم دنیا پرستید بمانند آنهائی که پیش از شما بودند در صورتی که پیشینیان از شما قویتر و مال و اولادشان بیشتر بود به متاع فانی دنیا و دو روزی بمانند شما متمتع بودند اکنون که نوبت به شما رسید از هلاک آنها فراموش کرده بتمتع دنیا بهم خود مانند آنها سرگرم شدید شما هم در شهوات دنیا بمانند آنها فرو رفتید (و به کیفر آنها میرسید) آنان مردمی هستند که اعمالشان در دنیا و آخرت نابود و باطل گشت و هم آنان به حقیقت زیانکاران عالمند.
کهف 105: اولئک الذین کفروا بآیات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم.
همین دنیا طلبانند که به آیات خدای خود کافر شدند و روز ملاقات خدا را انکار کردند لذا اعمالشان همه تباه گشته.
زمر 65: و لقد اوحی الیک والی الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین.
و حال اینکه بر تو و بر رسولان پیش از تو چنین وحی شده که اگر به خدا شرک آوری عملت را نابود میگرداند و سخت از زیانکاران خواهی شد.
محمد (ص) 9: ذلک بانهم کرهوا ما منزل الله فاحبط اعمالهم.
این بدان سبب است که آنها از قرآنی که خدا نازل فرمود کراهت داشتند پس خدا عملشان را محو و نابود فرمود.
محمد (ص) 32: ان الذین کفروا و صدوا عن سبیل الله و شاقو الرسول من بعدما تبین لهم الهدی لن یضروا الله شیئا و سیحبط اعمالهم.
آنانکه به خدا کافر شدند و راه خدا را بروی خلق بستند و با رسول او پس از آنکه راه هدایت بر آنها روشن شد باز مخالفت کردند به خدا ضرری نمیرسانند زیان بر خود آنهاست و اعمال آنها را خدا محو و نابود گرداند.
محمد (ص) 28: ذلک بانهم اتبعوا ما اسخط الله و کرهوا رضوانِ فاحبط اعمالهم.
**صفحه=126@
بدین سبب که از پی راهی که موجب خشم خداست رفتند و راه رضا و خشنودی او نپیمودند خدا هم اعمالشان را محو و نابود گردانید.
حجرات 2: یا ایها الذین امنوا لاترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی و لا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض ان تحبط اعمالکم و انتم لاتشعرون.
ای اهل ایمان فوق صوت پیغمبر صدا بلند نکنید و بلند خطاب نکنید او را در گفتار، چون بلند گفتن برخی از شما نسبت به بعضی دیگر، که ناچیز شود کردارتان و شما نمیفهمید.
کیفرها
16- کافر و منافق و فاسق دچار لعن الهی میشوند:
بقره 88: بل لعنهم الله بکفرهم فقلیلا ما یؤمنون.
بلکه خدا بر آنها لعن و غضب فرمود زیرا کافر شدند و در میان آنان اهل ایمان بسیار اندک بود.
بقره 89: فلما جاء هم ما عرفوا کفروا به فلعنة الله علی الکافرین.
آنگاه که آمد و با مشخصات شناختند که همان پیغمبر موعود است باز کافر شدند و از نعمت وجود او ناسپاسی کردند که خشم خدا بر گروه کافر باد.
مائده 64: و قالت الیهود ید الله مغلولة غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا.
یهود گفتند دست خدا بسته است، بواسطه این گفتار دروغ دست آنها بسته شده و به لعن خدا گرفتار گردیدند.
مائده 13: فبما نقضهم میثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسیة
پس چون پیمان شکستند آنانرا لعنت کردیم و دلهاشان را سخت گردانیدیم که موعظه در آنها اثر نکرد.
مائده 78: لعن الذین کفروا من بنی اسرائیل علی لسان داود و عیسی بن مریم ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون.
کافران بنی اسرائیل بزبان داود و عیسی بن مریم از آن لعنت کرده شدند که نافرمانی خدا نمودند و از حکم حق سرکشی کردند.
هود 60: واتبعوا فی هذه الدنیا لعنة (قوم عاد)
و در این دنیا بلعن خدا گرفتار گردیدند
**صفحه=127@
هود 99: و اتبعوا فی هذه الدنیا لعنة. (قوم فرعون).
و در این دنیا بلعن خدا گرفتار گردیدند
نور 23: ان الذین یرمون المحصنات الغافلان المؤمنات لعنوا فی الدنیا و الاخرة و لهم عذاب عظیم.
کسانیکه به زبان با ایمان عفیفه بیخبر از کار بد تهمت بستند در دنیا و آخرت ملعون شدند و هم آنان بعذاب سخت معذب خواهند شد.
قصص 42: و اتبعنا هم فی هذه الدنیا لعنة و یوم القیمة هم من المقبوحین.
و در نتیجه اعمالشان هم در این دنیا در پی آنها لعن ابد فرستادیم و هم در آخرت آنانرا از زشتکاران ساختیم.
احزاب 61: ملعونین این ما ثقفوا اخذوا و اقتلوا تقتیلا (منافقین).
اینان پلید و بدکار رانده درگاه حقند هر جا یافت شوند آنانرا گرفته و بقتل رسانید.
احزاب 64: ان الله لعن الکافرین و اعدلهم سعیرا
خدا کافرانرا لعن کرد و بر آنان آتش دوزخ مهیا گردانید.
محمد 20 و 23: فاذا انزلت سورة محکمة و ذکر فیها القتال رایت الذین فی قلوبهم مرض ینظرون الیک نظر المغشی علیه من الموت... اولئک الذین لعنهم الله فاصمهم و اعمی ابصارهم.
در صورتی که چون سوره ای محکم و صریح آمد و در آن ذکر جنگ باشد حال آنانرا که دلهایشان مریض است بنگری که مانند کسی که از ترس مرگ حالت بیهوشی بر او دست میدهد در تو نگاه میکنند. همین منافقانند که خدا آنها را لعن کرده و گوش و چشمشان را کر و کور گردانید.
در آیات 88 بقره، 13 مائده و 23 محمد (ص) عبارات: «فقلیلا ما یؤمنون» و «جعلنا قلوبهم قاسیة» و «فأصمهم و اعمی ابصارهم» که پس از بیان لعن قرار گرفتهاند. بیان میکنند که لعن خدا چگونه است. قساوت قلب و کری و کوری که در دو آیهی 88 بقره و 13 مائده ذکر شدهاند، کنایه از عدم توفیق بر ایمان میباشند که در آیه 23 محمد بیان شده است. بنابراین کسی که مورد لعن قرار میگیرد توفیق ایمان و هدایت را از دست میدهد.
**صفحه=128@
کتمان بینات الهی و تحریف قول خدا، آزار خدا و پیامبر نیز از اموری هستند که موجب لعن میشود:
بقره 159: ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدی من بعلما بیناه للناس فی الکتاب اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون.
آن گروه اهل کتاب که آیات واضحه ای را که برای راهنمائی خلق فرستادیم کتمان نموده و بعد از آنکه برای هدایت مردم در کتاب بیان کردیم پنهان داشتند، آنها را خدا و تمام جن و انس و ملک نیز لعن میکنند.
نساء 46: من الذین هادوا یحرفون الکلم عن مواضعه و یقولون سمعنا و عصینا و اسمع غیر مسمع و راعنا لیا بالسنتهم و طعنا فی الدین و لو انهم قالوا سمعنا و اطعنا و اسمع و انظرنا لکان خیرا لهم و اقوم و لکن لعنهم الله بکفرهم فلا یؤمنون الا قلیلا.
گروهی از یهود کلمات خدا را از جای خود تغییر داده و گویند فرمان خدا را شنیده و از آن سرپیچیم و بشنو که کاش ناشنوا باشی و گویند ما را رعایت کن و گفتارشان زبان بازی و طعنه و تمسخر بدین است و اگر باحترام گفتندی که ما فرمان حق را شنیده و تو را اطاعت کنیم و تو سخن ما بشنو و بحال ما بنگر هر آینه آنان را نیکوتر بود و بصواب نزدیکتر ولیکن خدا، آنها را لعنت کرد چون کافر شدند و بجز اندکی از آنها ایمان نمیآورند.
احزاب 57: ان الذین یؤذون الله و رسوله لعنهم الله فی الدینا و الاخرة واعدلهم عذابا مهینا.
و آنانکه خدا و رسول را به عصیان و مخالفت آزار و اذیت میکنند خدا آنها را در دنیا و آخرت لعن کرده. بر اینان عذابی با ذلت و خواری مهیا ساخته است.
در برخی آیات دیگر در مورد کسانیکه مرتکب تبدیل و تحریف در کلام خدا و هر گونه تجاوز به حقوق مربوط به خدا میشوند از کیفرهائی مانند «خزی» و «رجز» سخن بمیان آمده است:
بقره 59: فبدل الذین ظلموا قولا غیرالذی قیل لهم فانزلنا علی الذین ظلموا رجزا من السماء بما کانوا یفسقون.
**صفحه=129@
پس از آن ستمکاران حکم خدا را تبدیل بغیر آن نمودند ما نیز بکیفر بدکاری و نافرمانی بر ایشان عذابی سخت از آسمان نازل کردیم.
بقره 114: و من اظلم ممن منع مساجد الله ان یذکر فیها اسمه و سعی فی خرابها اولئک ما کان لهم ان یدخلوها الا خائفین لهم فی الدنیا خزی و لهم فی الاخرة عذاب عظیم.
و کیست ستمکارتر از آنکه مردم را از ذکر نام خدا در مساجد منع کند و در خرابی آن اهتمام و کوشش نماید چنین گروه در مساجد مسلمین در نیایند جز آنکه بر خود ترسان باشند این گروه را در دنیا ذلت و خواری نصیب است و در آخرت عذابی بسیار سخت.
اعراف 162: فبدل الذین ظلموا منهم قولا غیر الذی قیل لهم فارسلنا علیهم رجزا من السماء بما کانوا یظلمون.
آنگاه ستمکاران برخلاف آنچه بدانها دستور داده شد رفتار کردند ما هم بکیفر مخالفت و ستمکاری بر آنها عذابی سخت از آسمان فرود آوردیم.
بقره 211: و من یبدل نعمة الله من بعد ما جاءته فان الله شدید العقاب.
هر کس پس از آنکه نعمت هدایتی که خداوند به او داد آن را به کفر مبدل کند عقاب خدا بر او بسیار سخت است.
پیمان شکنان و کافران و خلافکاران نیز دچار خزی و لعن میشوند:
رعد 25: والذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه و یقطعون ما امر الله به ان یوصل و یفسدون فی الارض اولئک لهم اللعنة و لهم سوء الدار.
آنانکه پس از پیمان بستن عهد خدا شکستند و هم آنچه خدا امر به پیوند آن کرده پاک بگسستند و در روی زمین فساد و فتنه برانگیختند اینان را لعن خدا و منزلگاه عذاب دوزخ نصیب است.
(بقره 27، توبه 75-77، حج 8-10، زمر 26، حشر 5)
کفر و قتل انبیاء و طغیان موجب غضب الهی و خزی میگردند:
بقره 61، آل عمران 122، 142، توبه 2، 14 نحل 106 طه 81.
18- خدا قلب بیمار دلان را بیمارتر میکند:
**صفحه=130@
بقره 10: فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا و لهم عذاب الیم بما کانوا یکذبون.
در دلهای ایشان مرضی است پس افزود ایشان را خدا مرضی و برای ایشان است عذابی دردناک بدین سبب که دروغ میگویند.
توبه 125: و اما الذین فی قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الی رجسهم و ماتوا و هم کافرون.
و اما آنها که دلهاشان بمرض مبتلا است هم بر خبث ذاتی آنها خباثتی افزود تا بحال کفر جان دادند.
بیمار دلانی چون منافقین را خدا بحال خود میگذارد تا در گمراهیشان دست و پا بزنند و بیش از پیش گمراه شوند:
بقره 14 و 15: و اذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الی شیاطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزون. الله یستهزء بهم و یمدهم فی طغیانهم یعمهون.
و چون ملاقات کنند آنانرا که گرویدند گویند گرویدیم، و هر گاه خلوت کنند با شیطانهاشان گویند که ما با شمائیم جز این نیست که ما استهزا کنندگانیم خدا استهزاء کند به ایشان، و وامیگذارد ایشان را در زیاده رویشان که حیران باشند.
کسانی که از هوای نفس پیروی میکنند خدا قلبشان را غافل میکند:
کهف 28: و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کان امره فرطا.
و هرگز از آنان که ما دلهای آنان را از یاد خدا غافل کرده ایم و تابع هوای نفس خود شدند پیروی مکن.
19- خدا شیطان را صاحب اختیار و سرپرست کفار قرار میدهد:
اعراف 27: انا جعلنا الشیاطین اولیاء للذین لایؤمنون.
ما نوع شیاطین را دوستداران آنانکه ایمان نیاوردهاند قرار دادهایم.
و شیاطین موجب سلطهای که بر گمراهان دارند آنها را آلت دست خود قرار داده بهر سو که بخواهند میکشانند:
مریم 83: الم تر انا ارسلنا الشیاطین علی الکافرین توزهم ازا.
آیا ندیدی که ما شیاطین را بر سر کافران فرستادیم تا سخت آنها را آزار کنند و از سعادت ابد محرومشان سازند.
**صفحه=131@
در برخی آیات آمده است که خدا آن دسته از مردم را که شیاطین را اولیاء خود قرار دهند محکوم به گمراهی میکند:
اعراف 30: فریقا هدی و فریقا حق علیهم الضلالة انهم اتخذوا الشیاطین اولیاء من دون الله و یحسبون انهم مهتدون.
گروهی ره نورد هدایت و گروهی ثابت در گمراهی شدند چون خدا را گذارده و شیاطین را بدوستی اختیار کردند و گمان کردند که به راه راست هدایت یافتهاند.
حج 3 و 4: و من الناس من یجادل فی الله بغیر علم و یتبع کل شیطان مرید.
کتب علیه انه من تولاه فانه یضله و یهدیه الی عذاب السعیر.
برخی مردم از جهل و نادانی در کار خدا جدال کنند، و از پی هر شیطان گمراه کننده روند. چنین فرض ملازم شده که هر کس شیطانرا دوست و پیشوای خود سازد وی او را گمراه کند و او را به عذاب دوزخ کشاند.
چه کسی شیطان را ولی خود قرار میدهد؟ بهموجب قرآن کریم، کسانی که بت می پرستند دوست و پیرو شیطانند:
مریم 45: یا ابت انی اخاف ان یمسک عذاب من الرحمن فتکون للشیطان ولیا
ای پدر من از آن سخت میترسم که از خدای مهربان بر تو قهر و عذاب رسد **زیرنویس=این را بهعنوان مصداق ذکر کردیم و از آیهی سوم سورهی حج معیار وسیعتری استفاده میشود .@ و به دوزخ با شیطان یار و یاور باشی.
این سخن را ابراهیم به آزر میگوید پس از آنکه با او دربارهی پرستش خدا و دوری از پرستش بت گفتگو میکند:
42 مریم: اذ قال لابیه یا ابت لم تعبد ما لایسمع و لایبصر و لا یغنی عنک شیئا.
آنگاه که ابراهیم به آزر گفت چرا چیزی را که نه می شنود و نه میبیند و نه میتواند نیازهای ترا برطرف کند پرستش مکنی.
20- خدا کید، مکر و خدعهی کفار و گمراهان را خنثی میکند:
کید:
انفال 18: و ان الله موهن کید الکافرین.
**صفحه=132@
و خدا بی اثر کنندهی مکر کفار است.
انبیاء 70: و ارادوا به کیدا فجعلنا هم الاخسرین.
باز قوم در مقام کید و کینه او برآمدند و ما کیدشان را باطل کرده و آنها را به زبان انداختیم.
مؤمن 25: و ما کید الکافرین الا فی ضلال
مکر و تدبیر کافران جز در ضلالت و خسرانشان بکار نیاید.
صافات 98: فارادوا به کیدا فجعلناهم الاسفلین.
نمرودیان قصد مکر و ستمش کردند ما هم آنانرا پست و نابود ساختیم.
طور 42: ام یریدون کیدا فالذین کفروا هم المکیدون.
یا که میخواهند با تو مکر و تزویری اندیشند که کافران خود بمکر گرفتارند.
طارق 15 و 16: انهم یکیدون کیدا و اکید کیدا.
دشمنان اسلام هر چه میتوانند مکر میکنند و ماهم در مقابل مکرشان مکر خواهیم کرد.
مکر:
انفال 30: و یمکرون و یمکرالله و الله خیر الماکرین.
اگر آنها مکر کنند خدا هم با آنها مکر میکند و خدا بهتر از هر کس مکر تواند کرد.
یونس 21: و اذا اذقنا الناس رحمة من بعد ضراء مستهم اذا لهم مکر فی آیاتنا قل الله اسرع مکر ان رسلنا یکتبون ما تمکرون.
ما هر گاه هر آدمی را بعد از آنکه او را رنج و زیانی رسید رحمتی فرستیم آیا در این صورت باید برای محو آیت و رسولان حق مکر و سیاست بکار برند. بگو مکر و سیاست الهی کاملتر و سریعتر است که رسولان ما مکرهای شما را خواهند نوشت.
نمل 50 و 51: و مکروا مکرا و مکرنا مکرا و هم لا یشعرون. فانظر کیف کان عاقبة مکرهم انا دمرناهم و قومهم اجمعین.
و آن کافران در قتل صالح مکر و حیله بکار بردند و شبیخون زدند و ما آنها را از جائی که هیچ نفهمیدند بکیفر مکرشان رسانیدیم پس بنگر که پایان مکرشان
**صفحه=133@
چه شد؟ عاقبت ما آنانکه در قتل صالح مکر و حیله بکار بستند همه با بستگانشان هلاک کردیم.
فاطر 43: و مکر السیئی و لایحقیق المکر السیئی الا باهله.
و مکر اندیشمند و مکر زشت و فکر بدکاری جز صاحبش احدی را هلاک نخواهد کرد.
خدعه:
نساء 142: ان المنافقین یخادعون الله و هو خادعهم.
همانا منافقان با خدا مکر و حیله میکنند و خدا نیز با آنها مکر میکند.
21- سنت تزیین
یکی از سنتهای الهی در باره ی کفار و گمراهان که از جملهی کیفرها بحساب میآید «تزیین» است در بسیاری از آیات قرآن آمده است که خداوند اموری از قبیل اعمال کفار و گمراهان را برای آنها زینت داده است (گاهی هم بهصورت مجهول و بدون ذکر فاعل و گاهی هم با انتساب به شیطان این مطلب بیان شده است که با توجه به اینکه هیچ امری توسط هیچ موجودی بیرون از دایرهی مشیت الهی انجام نمیشود، روشن است که در این موارد هم بخواست خدا صورت میگیرد و از این جهت فرقی یا مواردی که به خدا نسبت داده شدهاند ندارند).
این مطلب دربارهی مؤمنین هم بیان شده است لکن بشکل دیگر. تزیین در مورد کفار و گمراهان به مقصود غافل نگهداشتن آنها است و این کیفری است برای غفلت و بیراهه روی خودشان. اما در مورد مؤمنین مطلب برعکس است. یعنی تزیین به مقصود هدایت بیشتر و تکامل ایمان است و این پاداشی است برای درست اندیشیدن و درست عمل کردن و به راه حق رود آورد نشان:
حجرات 7 و 8: واعلموا ان فیکم رسول الله لو یطیعکم فی کثیر من الامر لعنتم و لکن الله حبب الیکم الایمان و زینه فی قلوبکم و کره الیکم الکفر و
**صفحه=134@
الفسوق و العصیان اولئک هم الراشدون. فضلا من الله و نعمة والله علیم حکیم.
و بدانید رسول خدا در میان شما هست اگر در بسیاری از امور رأی شما را پیروی کند خود برنج می افتید ولیکن خدا مقام ایمان را محبوب شما گردانید و در دلهایتان نیکو بیاراست و کفر و فسق معصیت را زشت و منفور در نظرتان ساخت. اینان بحقیقت اهل ثواب و هدایتند. این مقام بر آنان فضل خدا و نعمت الهی حاصل گردید و خدا به احوال بندگان دانا و آگاه است.
بنابراین، سنت تزیین سنتی است که هم جنبه ی مثبت دارد و هم جنبه ی منفی هم پاداش است و هم کیفر. هم دربارهی مومنین جاری است و هم دربارهی کفار و گمراهان.
گروهی از آیات تزیین نیز به سنت آزمایش مربوطند. این آیات عبارتند از آیاتی که در آنها گفته میشود اموری از قیبل «حب الشهوات» برای همهی مردم، نه فقط کفار با فقط مؤمنین زینت داده شده است تا چه کسی از آنها بهحق بهره بگیرد و چه کسی بناحق:
آل عمران 14: زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطرة من الذهب و الفضة و الخیل المسومة و الانعام و الحرث ذلک متاع الحیوة الدنیا و الله عنده حسن المآب.
مردم را آرایش حب شهوات نفسانی که عبارت از میل به زنها و فرزندان و همیان های زر و سیم و اسبهای نشاندار نیکو و چهارپایان و مزارع و املاک است (در نظر زیبا و دلفریب است) لیکن اینها همه متاع زندگی فانی دنیا است و عاقبت نیکو نزد خداست.
بنابراین، آیات زینت سه گروهند: آزمایشی، پاداشی و کیفری از ازمایشی و پاداشی سخن گفتیم، اکنون نوبت کیفری است. این آیات همانگونه که گفتیم متضمن این نکته هستند که اعمال کفار و گمراهان برای آنها زینت داده شده است تا بدینوسیله گمراهیشان افزونی یابد و این نتیجهی اعمال خلاف خودشان است.
**صفحه=135@
و اینک آیات تزیین کیفری:
بقره 212: زین للذین کفروا الحیوة الدنیا و یسخرون من الذین آمنوا و الذین اتقوا فوقهم یوم القیمة و الله یرزق من یشاء بغیر حساب.
حیوة عاریت و متاع دنیوی در نظر کافران جلوه نموده که اهل ایمان را فسوس و مسخره میکنند ولی مقام تقوی پیشگان روز قیامت بسی برتر از کافران است و خدا بهر که خواهد روزی بی حساب بخشد.
انعام 43: فلولا اذ جاء هم بأسنا تضرعوا ولکن قست قلوبهم و زین لهم الشیطان ما کانوا یعملون.
چرا وقتی که بلای ما به آنها رسید توبه و تضرع و زاری نکردند؟ بدین سبب نکردند که دلهاشان را قساوت فرا گرفت و شیطان کردار زشت آنها را در نظرشان زیبا نمود.
انعام 122: او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها کذلک زین للکافرین ما کانوا یعملون.
آیا کسیکه مرده بود ما او را زنده کردیم و به او روشنی علم و دیانت دادیم که با آن روشنی میان مردم سرافراز رود. مثل او مانند کسی است که در تاریکیها فرو شده و از آن بدر نتواند گشت آری کردار بد کافران در نظرشان چنین جلوه گر شده است.
توبه 37: زین لهم سوء اعمالهم و الله لایهدی القوم الکافرین.
اعمال زشت آنها را در نظرشان زیبا نمود و خدا هرگز کافرانرا هدایت نخواهد کرد.
رعد 33: بل زین للذین کفروا مکرهم و صدوا عن السبیل.
بلکه کافران را مکر و فسون در نظر زیبا آمده و از راه خدا بازماندند.
نحل 63: تالله لقد ارسلنا الی امم من قبلک فزین لهم الشیطان اعمالهم فهو ولیهم الیوم و لهم عذاب الیم.
به خدا سوگند که ما رسولانی پیش از تو بر امم سابقه فرستادیم ولی شیطان اعمال زشت آنها را در نظرشان زیبا جلوه داد پس امروز (یعنی روز محشر) شیطان یار آنهاست و به عذاب دردناک گرفتار خواهند بود.
**صفحه=136@
نمل 4 و 5: ان الذین لایؤمنون بالاخرة زینا لهم اعمالهم فهم یعمهون. اولئک الذین لهم سوء العذاب و هم فی الاخرة هم الاخسرون.
همانا آنان که ایمان به عالم آخرت نمیآورند اما اعمالشان را در نظرشان جلوه میدهیم پس آنان کور دلانند و آنها را (دنیا) سختترین عذاب است و هم در آخرت زیانکارترین خلقند.
نمل 24: وجدتها و قومها یسجدون للشمس من دون الله و زین لهم الشیطان اعمالهم فصدهم عن السبیل فهم لایهتدون.
آن زن را با تمام رعیتش یافتم که خدای را از یاد برده و بجای خدا خورشید را سجده میکردند و شیطان اعمال زشت آنانرا در نظرشان زیبا جلوه داد و آنها را بهکلی از راه خدا بازداشته تا هرگز بهحق هدایت نیابند.
فاطر 8: افمن زین له سوء عمله فرآه حسنا.
آیا آن کس که کردار زشتش برای او زیبا جلوه داده شد و آن را زیبا دیده است.
مؤمن 37: و کذلک زین لفرعون سوء عمله و صد عن السبیل.
و این چنین در نظر احمقانه فرعون عمل زشتش زیبا می نمود و راه حق بر او مسدود میشد.
فصلت 25: و قیضنا لهم قرناء فزینو لهم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و حق علیهم القول فی امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس انهم کانوا خاسرین.
و ما رفیقان و یارانی بر آنها گماشتیم که آنها اعمالشان را زیبا در نظرشان جلوه دهند و وعدهی عذاب الهی بر آنها حتم و لازم گردد و چون امت هائی از جن و انس که درگذشتند زبون و زیانکار شدند.
محمد (ص) 14: افمن کان علی بینة من ربه کمن زین له سوء عمله واتبعوا اهوائهم.
آیا آن کس که از خدای خود حجت و برهانی در دست دارد مانند کسانیست که عمل زشتشان در نظر زیبا جلوه کرده و پیرو هوای نفس خود شدند؟
فتح 12: بل ظنتم ان لن ینقلب الرسول و المؤمنون الی اهلیهم ابد او زین ذلک فی قلوبهم و ظننتم ظن السوء و کنتم قوما بورا.
**صفحه=137@
بلکه شما پنداشتید که رسول و مؤمنان به او بسوی وطن و اهل بیت خود دیگر هرگز برنخواهند گشت این در دل شما جلوه کرد و بسیار گمان بد و اندیشه باطلی کردید و مردمی در خور قهر و هلاکت بودید.
22- عذاب و سنتهای وابسته به آن
گفتیم که سرانجام کار کفار در بسیاری از موارد هلاک بوده است، و این یک سنت الهی است که آنها که با خدا و پیامبر به مخالفت برخیزند دچار پستی و انحطاط میشوند:
مجادله 20: ان الذین یحادون الله و رسوله اولئک فی الاذلین.
آنانکه با خدا و رسول عناد و مخالفت میکنند آنها در میان خلق خوار و ذلیلترین مردمند.
و به نابودی کشانده خواهند شد.
مجادله 5: ان الذین یحادون الله و رسوله کبتوا کما کبت الذین من قبلهم.
آنان که با خدا و رسول سخت مخالفت میکنند آنان هم مانند کافران پیش برو (در آتش عذاب افتند).
در مورد هلاک شدن کفار و گمراهان به این نکته باید توجه داشت که این امر در شرایط معینی محقق میشود و برخی امور ممکن است موجب بتأخیر افتادن و یا نفی آن شوند.
یکی از اموری که مانع عذاب الهی است، وجود پیامبر اکرم (ص) در میان مردم است:
انفال 33: و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم.
ولی خدا هم تا تو در میان آنها هستی آنانرا عذاب نخواهد کرد.
یکی از امور دیگر استغفار و توبه خودشان است:
انفال 30: و ما کان الله معذبهم و هم یستغفرون.
و نیز تا مادامیکه از نافرمانی خدا پشیمان شوند و به درگاه خدا توبه و استغفار کنند باز آنها را عذاب نکند.
علاوه بر این، اصولا شرط تحقق عذاب الهی اینست که در ملتی که معذب
**صفحه=138@
میشوند اکثریت با کفار باشد. بنابراین، وجود تعداد کمی کافر در میان یک ملت مؤمن موجب نزول عذاب بر آن ملت نخواهد شد. این مطلب را میتوان از آیات زیر استفاده نمود:
شعراء 67: ان فی ذلک لایة و ما کان اکثرهم مؤمنین.
همانا در این هلاک فرعونیان آیت بزرگی برای عبرت بود ولیکن اکثر خلق ایمان نمیآورند.
شعراء 139: فکذبوه فاهلکناهم ان فی ذلک لایة و ما کان اکثرهم مؤمنین.
رسول حق را تکذیب کردند و ما هم آنان را هلاک کردیم بدرستیکه در آن آیتی است و بیشتر آنها به خدا ایمان نیاوردند.
ذاریات 32- 37: قالوا انا ارسلنا الی قوم مجرمین. لنرسل علیهم حجارة من طین. مسومة عند ربک للمسرفین. فأخرجنا من کان فیها من المؤمنین. فما وجدنا فیها غیر بیت من المسلمین. و ترکنا فیها آیة للذین یخافون العذاب الالیم.
آنان گفتند ما بر قوم بدکاری فرستاده شدهایم تا بر سر آنها و دیارشان از گل سنگ باران کنیم که آن سنگها نزد پروردگار معین برای ستمکاران است و از اهل ایمان هر که بود از آن دیار خارج کردیم و در همه آن دیار جز خانه لوط دیگر مسلم خداپرست نیافتیم و در آن دیار برای آنانکه از عذاب الیم می ترسند آیت عبرتی واگذاردیم.
شعراء 158: فاخذهم العذاب ان فی ذلک لایة و ما کان اکثرهم مؤمنین.
آنگاه بعذاب موعود گرفتار شدند همانا در هلاک این قوم آیت عبرت برای دیگران بود و اکثر مردم باز به خدا ایمان نیاوردند.
و همینطور آیات 8، 103، 121، 174 و 190، همین سوره. و 7 یس.
در آیاتی که از سورهی شعراء نقل شد، و قتی سخن از عذاب و هلاک اقوامی مثل عاد و ثمود و فرعون گفته میشود این عبارت به دنبال آن میآید که: «ان فی ذلک لایة و ما کان اکثرهم مؤمنین». این نشان میدهد در کلیهی اقوام یاد شده که دچار عذاب و هلاک شدند اکثریت با کفار بوده است. این نکته در آیات 32 تا 37 ذاریات که دربارهی قوم لوط سخن میگویند بهخوبی مشهود است. در این آیات
**صفحه=139@
آمده است که بهنگام عذاب وقتی خواستیم مؤمنینشان را نجات دهیم تنها یک خانوادهی مؤمن در میان این ملت وجود داشت. بیان این نکته اگر به خاطر این باشد که بخواهد بگوید خدا و یا مأموران عذاب نمیدانستند چند خانواده مؤمن در این ملت وجود دارد، خلاف علم خدا و حکمت و حساب دقیق قبلی خدا برای معذب ساختن آن ملت است. این نامعقول است که گفته شود همینکه دیدیم گروهی نافرمانی در این منطقه وجود دارد عذاب نازل کردیم و وقتی خواستیم مؤمنین را نجات دهیم معلوم شد!! تنها یک خانوادهی مؤمن در میان آنها وجود دارد.
بنابراین، این آیه باید درصدد بیان نکتهی دیگری باشد؛ و آن اینست که میخواهد انگیزهی نزول عذاب بر ملت مورد بحث را روشن سازد و بگوید این ملت از آنجهت دچار هلاک شدند که اکثرشان کافر بودند و تنها یک خانوادهی مؤمن در آنها وجود داشت.
در اینجا لازم است این نکته را بیان کنیم که از دیدگاه قرآن همواره اکثر مردم اهل انکار و الحاد بودهاند. این مسأله در قرآن کریم به شکلهای مختلف مطرح شده و در بسیاری از آیات با تعبیرهائی از قبیل: «اکثرهم لایؤمنون» «اکثرهم لایعقلون»، «اکثرهم لایشعرون» و ... بیان شده است.
در آیهی شریفه 179 اعراف، و لقد ذرأنا لجهنم کثیرا من الجن و الانس لهم قلوب لایفقهون بها و لهم اعین لایبصرون بها و لهم آذان لایسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون.
و محققا بسیاری از جن و انس را برای جهنم واگذاردیم چه آنکه آنها را دلهایی است بی ادراک و معرفت و دیدههائی بی نور بصیرت و گوشهایی بی شنوای حقیقت آنها مانند چهار پایاناند، بلکه گمراه ترند آنها همان مردمی هستند که (از خدا و قیامت و عاقبت کار خود) غافلند.
این حقیقت با ذکر علت آن که عبارتست از اندیشه نکردن و با چشم و گوش ظواهر را دیدن و به عمق و ریشهی امور چشم ندوختن که همگی را میتوان تحت عنوان «غفلت» در آورد بیان شده است. وقتی انسان غافل شود آنچه را که موجب امتیاز او از چهار پایان است از دست میدهد و در چنین وضعی
**صفحه=140@
چنین موجودی از چهار پا هم پستتر خواهد بود زیرا آن به آنچه از او متوقع است عمل میکند و این نه. و چون بیشتر مردم اینگونه اند اینست که همیشه اکثریت با غافلها یا گمراهان است و اینها بگفتهی قرآن کریم «زراعت دوزخند».
این یک سنت الهی است که همواره در برابر ندای حق نفیر باطلی وجود داشته باشد:
فرقان 31: و کذلک جعلنا لکل نبی عدوا من المجرمین و کفی بربک هادیا و نصیرا.
و همچنین برای هر پیغمبری دشمنی از جنس بدکاران امتش قرار دادیم تنها خدای تو برای هدایت و نصرت و یاری تو کفایت است.
و هر چند بهموجب آنچه گفته شد این گروه همیشه در اکثریت بودهاند، ولی در برابر حق گرایان ناچیزند چون اینها بر نیروی حق متکی هستند و آنها بر باطل و حق همیشه پیروز است و باطل ناپایدار.
اسراء 81: و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا.
و بگو که حق آمد و باطل را نابود ساخت که باطل خود لایق محو و نابودی است.
یکی از اموری که سبب تأخیر ابراز آیات الهی مردم میشود عبارتست از تکذیب آنها نسبت به آیات الهی:
اسراء 59: و ما منعنا ان نرسل بالایات الا ان کذب بها الاولون.
ما را از فرستادن آیات و معجزات جز تکذیب پیشینیان چیزی مانع نبود.
در تفسیر این آیه گفته شده است: **زیرنویس=المیزان ج 13 ص 124 .@ چون معمولا کفار پس از دیدن معجزات را تکذیب میکنند و همین امر سبب میشود خدا آنها را هلاک کند، خداوند از ارسال آیه و ابراز معجزه خودداری مینماید زیرا دوست ندارد در عقوبت مردم سرعت به خرج دهد. اینست که تکذیب آنها موجب تأخیر در نازل شدن آیات الهی و عذاب میشود.
به هر حال، آنجا که شرایط جمع باشند و مانعی وجود نداشته باشد کفار
**صفحه=141@
محکوم به هلاک خواهند بود و این امر دربارهی آنها محقق میشود و خداوند مردمی را که مانند آنها نباشند جایگزین آنها میسازد:
محمد 38 (ص): و ان تتولوا یستبدل قوما غیرکم ثم لایکونوا امثالکم.
و اگر شما روی بگردانید خدا قومی غیر شما که مانند شما بخیل نیستند بجای شما پدید آرد پس نباشند امثال شما.
در قرآن کریم، داستان اقوام گوناگون را در ضمن آیات زیادی میخوانیم که از دعوت الهی روگردان شدند یا مرتکب نافرمانیهایی گردیدند و خداوند در نتیجهی این اعمالشان آنها را به هلاکت کشانید:
اسراء 16: ففسقوا فیها فحق علیها القول فدمرناها تدمیرا.
راه فسق و تبه کاری و ظلم در آندیار پیش گیرند آنجا تنبیه و عقاب لزوم خواهد یافت آنگاه همه را هلاک میسازیم.
ص 12-14: کذبت قبلهم قوم نوح و عاد و فرعون ذوالاوتاد و ثمود و قوم لوط و اصحاب الئیکة اولئک الاحزاب. ان کل الا کذب الرسل فحق عقاب.
و پس از این مشرکان هم قوم نوح و طایفه ی عاد و فرعونیان صاحب قدرت نیز تکذیب کردند و طایفه ثمود و قوم لوط و اصحاب ایکه، این اقوام و احزاب و آنان بجز تکذیب انبیاء فکری و عملی نداشتند پس عقاب ما بر آنها حتم و واجب گردید.
داستان نافرمانی و کفر و طغیان امم سابق در بیش از دویست و هفتاد آیه در قرآن کریم بیان شده است که ما در اینجا تنها به یادداشت شمارههای آنها اکتفا میکنیم:
بقره: 55، 65، 83، 90
آل عمران: 11، 21، و 22، 137
نساء: 47، 153
مائده: 33، 49، 80
انعام: 6، 10 و 11، 44، 45، 47، 125، 110، 148
اعراف: 4 و 5، 46، 71، 72، 78، 83، 86، 91، 95 و 96، 103،
**صفحه=142@
130، 133، 136، 146، 165 و 166، 182
انفال: 52، 54
توبه: 39، 66، 74، 79، 90، 101، 114
یونس: 13، 39، 73
هود: 8، 37، 39، 40، 46، 67، 81، 82، 89، 94، و 95، 102، 106 و 107، 109 و 110.
ابراهیم: 7، 13، 23
حجر: 66، 74، 78 و 79 ، 83 و 84
نحل: 26، 33، 34، 36، 45-47، 113
اسراء: 103
کهف: 59
مریم: 74 و 75، 77، 80، 98
طه: 27، 48، 61، 78، 128
انبیاء: 6، 9، 11، 41، 77
حج: 25، 45
مؤمنون: 27، 41، 44، 48، 64
نور: 19، 63
فرقان: 19، 36، 37، 38 و 39 و 40
شعراء: 64، 66، 120، 139، 156-158، 172 و 173، 189 و 190، 213
نحل: 14، 58، 69
قصص: 39، و 40، 58، 78
**صفحه=143@
عنکبوت: 14، 31-34، 37-40
روم: 9، 42، 47
سجده: 22، 26
احزاب: 73
سبأ: 16، 17، 19، 45
فاطر: 26، 44
یس: 29، 31، 49
صافات: 73، 82، 123، 127، 135 و 136.
ص: 3، 14، 15
مؤمن: 5، 21 و 22، 45، 82 و 83
فصلت: 13-16-27
زخرف: 7 و 8، 23-25، 41، و 42، 48، 55 و 56
دخان: 10 و 11، 16، 22-24-37
احقاف: 21، 25
فتح: 16، 25
ذاریات: 9، 32، 34، 46
نجم: 50، 54
قمر: 9، 14، 18، 21، 23- 31، 33-39، 41، 42، 43-45، 51
حشر: 15،
طلاق: 8، 9
قلم: 16، 43، 44
نوح: 21-25، 28
نازعات: 25
زمر: 25
شوری: 16، 21، 34
محمد ص: 10، 13
ق: 4، 36
**صفحه=144@
طور: 47 **زیرنویس=وان الذین ظلموا عذابا دون ذلک و لکن اکثرهم لایعلمون. شاهد بر وجود عذاب در دنیا و برای ستمکاران عالم در دنیا عذابی پیش از آن خواهد بود ولیکن اکثرشان نمیدانند .@.
تغابن: 5 و 6
ملک: 16-18
حاقه: 4، 8، 9-11، 44
مزمل: 16
بروج: 4-7
فجر: 6-14
فیل: 1-5
یکی دیگر از سنتهای وابسته به عذاب اینست که به هلاک شدگان اجازه بازگشت بدنیا و جبران اعمال ناروایشان داده نمی شود:
انبیاء 95 و 96: و حرام علی قریة اهلکناها انهم لایرجعون. حتی اذا فتحت یاجوج و ماجوج و هم من کل حدب ینسلون.
و اهل دیاری را که ما هلاک گردانیدیم و دیگر زندگانی بر آنها حرام و هرگز بدنیا باز نخواهند گشت تا روزی که راه یاجوج و مأجوج باز شود و آنان از جانب پست و بلندی زمین شتابان درآیند.
ممکن است مقصود این باشد که وقتی عذاب نازل شد و کفار در حال هلاک شدن هستند دیگر امکان قطع عذاب و بازگشت آنها بحالت اولیهی زندگی برای جبران اعمال سابقشان وجود ندارد زیرا دیگر کار از کار گذشته است.
نظیر آنچه در مورد توبه آمده است که توبهی هنگام مرگ پذیرفته نیست:
نساء 18: و لیست التوبة للذین یعلمون السیئات حتی اذا حضر احدهم الموت قال انی تبت الآن و لا الذین یموتون و هم کفار اولئک اعتدنا لهم عذابا الیما.
کسی که تمام عمر را با اعمال زشت اشتغال ورزد تا آنگاه که مشاهده مرگ کند در آن ساعت پشیمان شود و گوید اکنون توبه کردم، توبه چنین کس پذیرفته
**صفحه=145@
نخواهد شد چنانکه هر کس بحال کفر بمیرد نیز توبه اش قبول نشود برای این گروه عذابی بس دردناک مهیا ساختیم.
و ممکن است مقصود این باشد که پس از هلاک شدن و پیش از بپایان رسیدن دنیا امکان رجوع و جبران اعمال سابقه برای این گروه نخواهد بود.
در آیهی بعد، سخن از استمرار این سنت تا انقراض عالم است: حتی اذا فتحت یأجوج و مأجوج و هم من کل حدب ینسلون.
حدب، به معنای ارتفاع روی زمین است و نسل به معنای خارج شدن با سرعت بنابراین معنای آیه این ست تا هنگامی که یأجوج و مأجوج از ارتفاعات زمین بهسرعت خارج شوند و بسوی سایر مردم سرازیر گردند ادامه خواهد یافت. این مطلب چنانکه در تفسیر شریف المیزان (ج 14 ص 326) آمده است از نشانههای قیامت و به عبارت دیگر از «اشراط الساعة» میباشد. بنابراین مقصود اینست که این سنت تا پایان جهان ادامه خواهد داشت.
23- سنتهای مانع
یکی از سنتهای مانع عذاب، وجود پیامبر اکرم (ص) در میان مردم است و دیگری استغفار خودشان (انفال 33) که در سنت عذاب به آنها اشاره کردیم.
استغفار و طلب آمرزش و به عبارت دیگر توبه یکی از اموری است که در شرایط معینی میتواند مانع نزول عذاب بر کفار و گمراهان و آمرزش آنها شود.
استغفار و توبه اگر واقعی باشد دارای چنین قدرتی هست ولی اگر مانند آنچه از منافقین سر میزند باشد کوچکترین ارزشی ندارد. خداوند به پیامبر اکرم میفرماید حتی استغفار آن حضرت هم برای اینگونه مردم نمیتواند موجب آمرزش آنها شود:
توبه 80: ان تستغفر لهم سبعین مرة فلن یغفر الله لهم ذلک بانهم کفروا بالله و رسوله والله لا یهدی القوم الفاسقین.
اگر طلب مغفرت بکنی بر آنها هفتاد مرتبه خدا هرگز آنان را نخواهد
**صفحه=146@
بخشید زیرا آنان از راه فسق و سرکشی به خدا و رسول او کافر شدند و خدا فاسقانرا هرگز هدایت نخواهد کرد.
بنابراین، اگر کسی توبهی واقعی کند، چه کافر باشد و چه فاسق، توبه اش پذیرفته خواهد شد و چنین توبه ای جلوی آنچه را که این افراد در صورت عدم آن مستحقش بودند میگیرد. پس، سنت توبهیک سنت مانع است و بر سنت عذاب و کلیهی سنتهای مربوط به گمراهان حکومت دارد.
آیات مربوط به سنت توبه را میتوان به هشت گروه تقسیم کرد:
1- آیات گروه از این آیات میگویند خداوند هر کس را که در گذشته مرتکب خلاف (اعم از کفر و فسق) شده باشد و بعد توبه کند مورد عفو قرار میدهد و توبه اش را میپذیرد.
مائده 39: فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله یتوب علیه ان الله غفور رحیم.
پس هر که توبه کند بعد از ستمی که کرده (و خود را) اصلاح نمود پس خدا او را خواهد بخشید که خدا بخشنده و مهربانست.
انعام 54: و اذا جاءک الذین یؤمنون بآیاتنا فقل سلام علیکم کتب ربکم علی نفسه الرحمة انه من عمل منکم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحیم.
و هر گاه آنانکه به آیات ما می گروند نزد تو آیند بگو سلام بر شما باد خدا بر خود رحمت و مهربانی را فرض نمود که هر کس از شما کار زشتی بنادانی کرد و بعد از آن باز توبه کند و اصلاح نمود البته خدا بخشنده و مهربانست.
اعراف 153: والذین عملوا السیئات ثم تابوا من بعدها و آمنوا ان ربک من بعدها لغفور رحیم.
آنانکه مرتکب عمل زشت شدند و سپس از آن عمل بد توبه کردند و به اخلاص ایمان آورند خدای آنها را بعد از توبه به یقین بخشنده و مهربانست.
هود 3: و ان استغفروا ربکم ثم توبوا الیه یمتعکم متاعا حسنا الی اجل مسمی.
**صفحه=147@
تا به خلق بگویم که از گناهانتان آمرزش از خدا طلبید و به درگاه او توبه و انابه کنید که شما را تا اجل معین و هنگام مرگ لذت و بهره ی نیکو بخشد.
طه 82: و انی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدی.
و البته بر آنکس که توبه کند و ایمان آرد و نیکوکار گردد و درست به راه هدایت رود مغفرت و آمرزش من بسیار است.
2- گروه دیگر دربارهی توبه مؤمنین سخن میگویند و اینکه خداوند آنها را مشمول رحمت خود میسازد و توبهی آنها را میپذیرد:
نساء 16: و الهان یأتیانها منکم فاذوهما فان تابا و اصلحا فاعرضوا عنهما ان الله کان توابا رحیما.
هر کس از مسلمانان عمل ناشایسته مرتکب شوند چه زن و چه مرد آنها را به سرزنش و توبیخ بیازارید چنانچه توبه کردند دیگر معترض آنها نشوید که خدا توبه خلق را میپذیرد و نسبت به آنها مهربانست.
تحریم 8: یا ایها الذین آمنوا توبوا الی الله توبة نصوحا عسی ربکم ان یکفر عنکم سیئاتکم.
الا ای مؤمنان به درگاه خدا توبه نصوح (با خلوص و دوام) کنید باشد که خدا گناهانتان را مستور و محو گرداند.
3- گروه سوم آیاتی هستند که بهموجب آنها خدا توبه و بازگشت اهل کتاب و کفار را میپذیرد:
مائده 65: و لو ان اهل الکتاب آمنوا و اتقوا لکفرنا عنهم سیئاتهم.
و چنانچه اهل کتاب ایمان آرند و تقوی پیشه کنند ما البته گناهانشان را مستور میسازیم.
هود 52: و یا قوم استغفروا ربکم ثم توبوا الیه یرسل السماء علیکم مدرارا و یزدکم قوة الی قوتکم.
**صفحه=148@
ای قوم از خدا آمرزش طلبید و به درگاه او توبه کنید تا از آسمان بر شما رحمت فراوان نازل گرداند و بر قوت و توانائی شما بیفزاید.
4- گروه دیگر آیاتی هستند که بهموجب آنها خدا توبهی منافق را هم میپذیرد:
نساء 64: و لو انهم اذا ظلموا انفسهم جاؤک فاستغفروا الله واستغفرلهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما.
و اگر هنگامی که گروه منافق بر خود بگناه ستم کردند از کردار خود به خدا و بتو رجوع میکردند که برای آنها استغفار کنی و از خدا آمرزش خواهی البته خدا را پذیرنده توبه و مهربان مییافتید.
نساء 110: و من یعمل سوء او یظلم نفسه ثم یستغفر الله یجد الله غفورا رحیما.
هر که عمل زشتی از او سر زند یا به خویشتن ظلم کند سپس از خدا طلب آمرزش و عفو کند خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت.
این آیه هر چند در مورد منافقین نازل شده ولی لسان مطلق دارد و جزء گروه اول هم میتواند باشد.
5- در گروه دیگر آمده است که خدا توبهی مشرک را هم میپذیرد:
فرقان 68-70: و الذین لایدعون مع الله الها آخر و لایقتلون النفس التی حرم الله الا بالحق و لایزنون و من یفعل ذلک یلق اثاما. یضاعف له العذاب یوم القیمة و یخلد فیه مهانا. الا من تاب و آمن و عمل صالحا فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات و کان الله غفورا رحیما.
و آنان هستند که با خدای یکتا شریک نمی خوانند و نفس محترمیرا که خداوند حلال کرده بقتل نمیرسانند مگر با حق و هرگز گرد عمل زنا نمیگردند که هر که این عمل کند کیفرش را خواهد یافت و عذابش در قیامت مضاعف شود
**صفحه=149@
و با ذلت و خواری در دوزخ مخلد گردد مگر آن کسانی که از گناه توبه کنند و با ایمان به خدا عمل صالح بجای آورند پس خدا گناهان آنها را بدل به ثواب گرداند که خداوند در حق بندگانش بسیار آمرزنده و مهربان است.
قصص 64-67: و قیل ادعوا شرکاءکم فدعوهم فلم یستجیبوا لهم و رأوا العذاب لو انهم کانوا یهتدون. و یوم ینادیهم فیقول ماذا اجبتم المرسلین. فعمیت علیهم الانباء یومئذ فهم لایتساءلون. فاما من تاب و آمن و عمل صالحا فعسی ان یکون من المفلحین.
و در آن روز بمردم بت پرست و پیروان و روسای گمراه گویند اینک آنانرا که شریک خدا گرفتید بخوانید آنها بخوانند ولی جواب به ایشان ندهند و چون عذاب را بچشم ببینند آرزو میکنند که ای کاش مانند مؤمنان هدایت یافته بودند و روزی که خدا خلق را ندا کند که شما چگونه به رسولان حق پاسخ دادید؟ پس راه هر گونه عذر و سخن آنروز بر آنها پوشیده و مسدود شده و هیچ از هول و عذاب سؤال و جواب نکنند پس آنکس که به درگاه خدا توبه کرده و عمل صالح بجای آورد او امید دارد که از رستگاران باشد.
6- در برخی آیات، خداوند توبه پذیر معرفی شده است:
مؤمن 3: غافر الذنب قابل التوب شدید العقاب ذی الطول لا اله الا هو الیه المصیر.
خدائی که بخشنده گناه و پذیرنده توبه بندگان و منتقم سخت، خدائی که صاحب رحمت و نقمت است جز او هیچ خدائی نیست و بازگشت همه بسوی اوست.
شوری 25: و هو الذی یقبل التوبة عن عباده و یعفوا عن السیئات.
و اوست خدائی که توبه بندگانش را میپذیرد و گناهانشان را میبخشد
توبه 104: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده و یأخذ الصدقات و ان الله هو التواب الرحیم.
آیا مؤمنان ندانستهاند که محققا خدا توبه بندگان را میپذیرد و خدا
**صفحه=150@
صدقه آنها را قبول میفرماید و البته خدا بسیار توبه پذیر و مهربان است.
حجرات 12: واتقوا الله ان الله تواب رحیم.
از خدا بترسید، خدا بسیار توبه پذیر و مهربانست.
7- بهموجب برخی دیگر از آیات، توبهی هنگام مرگ پذیرفته نمیشود:
نساء 18: و لیست التوبة للذین یعملون السیئات حتی اذا حضر احدهم الموت قال انی تبت الآن و لا الذین یموتون و هم کفار اولئک اعتدنا لهم عذابا الیما.
کسی که به اعمال زشت تمام عمر اشتغال ورزد تا آنگاه که مشاهده مرگ کند در آن ساعت پشیمان شود و گوید توبه کردم توبه چنین کسی پذیرفته نخواهد شد چنانکه هر کس به حال کفر بمیرد نیز توبه اش قبول نشود برای این گروه عذابی بس دردناک مهیا ساختیم.
8- گروه هشتم آیاتی هستند که بهموجب آنها توبهی مرتد پذیرفته میشود:
آل عمران 86- 91: کیف یهدی الله قوما کفروا بعد ایمانهم و شهدوا ان الرسول حق و جائهم البینات و الله لا یهدی القوم الظالمین. اولئک جزاؤهم ان علیهم لعنة الله و الملائکة و الناس اجمعین. خالدین فیها لا یخفف عنهم العذاب و لاهم ینظرون. الا الذین تابوا من بعد ذلک و اصلحوا فان الله غفور رحیم. ان الذین کفروا بعد ایمانهم ثم ازدادوا کفرا لن تقبل توبتهم و اولئک هم الضالون. ان الذین کفروا و ماتوا و هم کفار فلن یقبل من احدهم ملاء الارض ذهبا و لو افتدی به اولئک لهم عذاب الیم و ما لهم من ناصرین.
چگونه خداوند گروهی را که از راه عناد و سرکشی بعد از ایمان به خدا و
**صفحه=151@
گواهی دادن براستی رسول او و بعد از ادلهی روشن باز کافر شدند به راه راست هدایت کند؟ خدا هرگز ستمکاران را هدایت نخواهد کرد. کیفر گروه کافران اینست که خدا و فرشتگان و مردمان همه بر آنان لعنت کنند، جاوید در جایگاه لعنت که جهنم است بمانند و بر آنها عذاب خدا تخفیف نیابد و هرگز نظر مرحمت بسوی آنان نکند مگر آنهائی که بعد از عصیان و بدکاری توبه کنند و هر بدی را کردهاند تدارک و اصلاح آن کنند که خدا بر آنها آمرزنده و مهربانست و همانا آنان که بعد از ایمان کافر شدند و بر کفر خویش افزودند هرگز توبه آنها پذیرفته نشود و بحقیقت گمراهان هم آنان خواهند بود و البته آنان که بعد از ایمان کافر شدند و در کفر خویش مردند اگر برای آزادی خویش از عذاب خدا برابر همه زمین طلا بدهند هرگز از ایشان پذیرفته نشود و برای آنها عذاب دردناک مهیا باشد و آنها را هیچ معین و یاوری نخواهد بود.
این آیات را گفتهاند یا مربوط به اهل کتاباند و یا افراد مرتد. روایات وارده نیز این هر دو را در بر دارند. (المیزان ج 3 ص 340- 343).
روایات وارده را آقای علامهی طباطبائی ضعیف دانستهاند و از ضعف که بگذریم به خاطر تعارضشان باید به حال خود بگذاریمشان و به سراغ ظاهر خود آیات برویم. آنچه با سیاق آیات مناسب است اینست که در اینجا سخن از اهل کتاب است زیرا در آیات گذشته مطالبی درباره آنها بیان شده است. این در صورتی است که ثابت شود این دو قسمت از آیات با هم نازل شدهاند. اما اگر آیات مورد بحث مستقلا نازل شده باشند: بهتر اینست که گفته شود سخن از ارتداد است و این چیزی است که ظاهر آیات به آن گواهی میدهد.
به هر حال، روی این فرض که این آیات به ارتداد نظر داشته باشند، تردیدی نیست که از آنها استفاده میشود خداوند توبهی مرتد را میپذیرد: الا الذین تابوا من بعد ذلک و اصلحوا فان الله غفور رحیم.
در آیهی بعد یعنی آیهی 90 آمده است که توبه آنها که پس از ایمان کفر بورزند و در این مورد شدت بخرج دهند پذیرفته نخواهد شد. اگر این آیه را به همین صورت معنی کنیم با آیات قبل که بهموجب آنها خدا توبهی مرتد را میپذیرد
**صفحه=152@
سازگار نخواهد بود. بنابراین، چارهای جز این نیست که بقرینه ی «ثم ازدادوا کفرا» و بقرینه ی آیهی بعد (91) که میفرماید: ان الذین کفروا و ماتوا و هم کفار... آیهی 90 را اینطور معنی کنیم که: این افراد موفق به توبه نمیشوند نه اینکه توبه میکنند و توبه شان پذیرفته نمیشود. در ذیل آیهی 90 افراد مورد بحث به گمراهی توصیف شدهاند. «و اولئک هم الضالون». این نشان میدهد مقصود از «لن تقبل توبتهم» اینست که موفق به توبهی قبل از حال مرگ نمیشوند کما اینکه در آیه 91 آمده است. ان الذین کفروا و ماتوا و هم کفار... و این بمنزله ی تعلیل برای «لن تقبل توبتهم» میباشد و میگوید: این افراد از آنجهت موفق **زیرنویس=و توبهی ایشان فقط در حال احتضار انجام میگیرد و آن هم پذیرفتنی نیست.@ به توبه نمیشوند که در حال کفر جان میدهند، نظیر آنچه در آیهی شریفهی 18 نساء آمده است که: و لیست التوبة للذین یعلمون السیئات حتی اذا حضر احدهم الموت قال انی تبت الآن و لا الذین یموتون و هم کفار اولئک اعتدنا لهم عذابا الیما.»
نتیجه: بررسی آیات توبه نشان میدهد خداوند توبهی هر کس را که توبهی واقعی کند میپذیرد و در این مورد فرقی میان کافر و مشرک و منافق و فاسق وجود ندارد.
تنها در یک مورد است که توبه ارزشی ندارد و مورد قبول واقع نخواهد شد. و آن توبهی هنگام مرگ است کما اینکه آیات زیادی داریم که بهموجب آنها ایمان آوردن هنگام مرگ و با عذاب الهی ارزشی ندارد:
انعام 158: یوم یأتی بعض آیات ربک لاینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل.
روی که بعض آیات قهر و غضب خدای تو بر آنها برسد آنروز هیچکس را ایمان نفع نبخشد اگر از آن پیش ایمان نیاورده باشند.
یونس 51: اثم اذا ما وقع آمنتم به آلئن و قد کنتم به تستعجلون.
آیا آنگاه که عذاب واقع شد به او ایمان می آورید؟ اکنون و به تحقیق با شتاب میخواستید آن را.
**صفحه=153@
یونس 90 و 91: و جاوزنا ببنی اسرائیل البحر فاتبعهم فرعون و جنوده بغیا و عدوا حتی اذا ادرکه الفرق قال آمنت انه لا اله الا الذی آمنت به بنو اسرائیل و انا من المسلمین. آلئن و قد عصیت قبل و کنت من المفسدین.
و ما بنی اسرائیل را از دریا گذراندیم پس آنکه فرعون و سپاهش بظلم و تعدی از آنها تعقیب کردند تا چون هنگام غرق بر او فرا رسید، گفت اینک من ایمان آورده ام و شهادت میدهم که حقا جز آن کسی که بنی اسرائیل به او ایمان دارند خدائی نیست و منهم تسلیم فرمان او هستم (باو خطاب شد اکنون باید ایمان بیاوری) در صورتی که از این پیش عمری به کفر و نافرمانی زیستی و از مردم بدکار بودی.
نحل 85: و اذا را الذین ظلموا العذاب فلا یخفف عنهم و لا هم ینظرون.
و روزی که ستمکاران عذاب خدا را به چشم ببینند دیگر نه تخفیف عذاب و نه مهلت آسایش خواهند یافت.
سجده 29: قل یوم الفتح لاینفع الذین کفروا ایمانهم و لا هم ینظرون.
(ای رسول ما به آنها) بگو که روز فتح ایمان آنان که کافر بودند سود نبخشد و به آنها یا نظر لطف و رحمت ننگرند.
مؤمن 84 و 85: فلما راوا باسنا قالوا آمنا بالله وحده و کفرنا بما کنا به مشرکین. فلم یک ینفعهم ایمانهم لما راوا باسنا سنت الله التی قد خلت فی عباده و خسر هنا لک الکافرون.
پس آنگاه که شدت قهر و عقاب ما را بچشم دیدند در آن حال گفتند ما به خدای یکتا ایمان آوردیم و به همهی بتهائیکه شریک خدا گرفتیم کافر شدیم. اما ایمانشان پس از دیدن مرگ و مشاهدهی عذاب ما بر آنها هیچ سودی نبخشید. سنت خدا چنین در میان بندگان حکمفرما بوده و آنجا کافران زیانکار شدهاند.
یونس 96 و 98: ان الذین حفت علیهم کلمة ربک لایؤمنون و لو جاءتهم کل آیة حتی یروا العذاب الالیم. فلولا کانت قریة آمنت فنفعها ایمانها الاقوم یونس لما آمنوا کشفنا عنهم عذاب الخزی فی الحیوة الدنیا و متعناهم الی حین.
البته آنان که حکم عذاب خدا بر آنان حتم است ایمان نمیآورند هر چند همه گونه معجزه و آیتی از جانب خدا بر آنان بیاید، تا وقتیکه عذاب دردناک
**صفحه=154@
را بچشم مشاهده کنند چرا باید از هیچ شهر و قوم هیچ پیغمبری جز یونس در وقتیکه ایمانشان سود میبخشد ایمان نیاورند و تنها بین اقوام و ملل قوم یونس باشند که چون ایمان به خدا آوردند ما عذاب ذلت را در دنیا و عقبی از آنها برداشتیم و تا زمانی معین آنها را متمتع و بهرهمند گردانیم.
آیهی شریفهی 98 بدو گونه معنی شده است: یکی اینکه: ایمان هیچ قریهای (هنگام دیدن عذاب) فایده نکرد مگر قوم یونس که چون ایمان آوردهاند عذاب از آنها برطرف شد و به نعم الهی متمتع شدند. این معنائی است که ظاهر آیه و سیاق به دست میدهد و روی همین فرض است که این سؤال پیش میآید که قوم یونس چه خصوصیتی داشتند که ایمان آنها با اینکه در هنگام عذاب بود مفید افتاد و دیگران این مزیت را نداشتند؟ در پاسخ به این پرسش در روایات وارده مطالبی ذکر شده است از جمله اینکه: در علم خدا بود که آنها توبه خواهند کرد و عذاب از آنها برداشته خواهد شد.
«عن ابی بصیر قال: قلت لابی عبدالله (ع): لای علة صرف الله العذاب عن قوم یونس و قد اظلهم و لم یفعل ذلک بغیرهم من الامم؟ فقال: لانه کان فی علم الله انه سیصرفه عنهم لتوبتهم و انما ترک اخبار یونس بذلک لانه اراد ان یفرغه لعبادته فی بطن الحوت فلیستوجب بذلک لوابه و کرامته. **زیرنویس=المیزان ج 17 ص 170- تفسیرهای ج 2 ص 198 و 199 .@».
ابوبصیر میگوید از امام صادق (ع) پرسیدم با اینکه عذاب به قوم یونس نزدیک شده بود چرا خدا عذاب را از آنها برداشت و این رفتار را با هیچ قوم دیگری نکرد. حضرت فرمود: زیرا خدا می دانست آنها توبه خواهند کرد و عذاب از آنها برداشته خواهد شد و اینکه خبر آن را به یونس نداد برای آن بود که یونس با فراغت در شکم ماهی به عبادت خدا بپردازد...).
اما این ظاهرا نمیتواند پاسخ قانع کنندهای باشد زیرا علم خداوند به توبهی قوم یونس منحصر نبود. خداوند به توبه ای که سایر امم هنگام دیدن عذاب میکردند هم قبلا علم داشت پس چه فرقی میان این قوم و آنها وجود دارد؟
ممکن است گفته شود مقصود اینست که خداوند می دانست قوم یونس
**صفحه=155@
توبهی واقعی میکنند و می دانست که سایر امم توبهی واقعی هنگام دیدن عذاب هم نمیکنند و اگر ایمان میآورند موقتی است.
این سخن با آنچه از آیات مربوط به عدم پذیرش توبه و ایمان هنگام دیدن عذاب و مرگ استفاده میشود سازگار نیست. این آیات بهطور کلی ایمان هنگام دیدن عذاب و مرگ را غیر مفید میدانند نه فقط ایمان ظاهری و موقت را.
در روایت دیگری از امام صادق (ع) ضمن بیان داستان مفصل یونس آمده است: عالم قوم یونس به آنها دستور داد میان زنها و فرزندانشان و میان حیوانات و بچههایشان جدائی بیاندازند و همگی به زاری و دعاء مشغول شوند و از خدا بخواهند عذاب را برطرف سازد، و چون این عمل را انجام دادند خداوند عذاب را برطرف فرمود... **زیرنویس=تفسیر برهان ج 2 ص 190 .@.
با توجه به این روایت، میتوان گفت: شاید علت نجات قوم یونس تضرع و زاری زیاد آنها و تدابیر خاصی که آنها براهنمائی عالمشان اندیشیدند و به آن عمل نمودند باشد در حالی که امم دیگر چنین تدابیری را اتخاذ نکرده بودند.
معنای دیگری که برای این آیه شده است اینست که: کلمهی «لولا» در آن برای تخصیص است و چون در مورد چیزی است که اتفاق نیافتده موجب میشود جمله مفید نفی باشد و عبارت «الاقوم یونس» استثنائی باشد برای آن. به اینصورت که: هیچ قریهای ایمان نیاورد تا ایمانشان منفعتی بآنها برساند مگر قوم یونس که برخلاف دیگران ایمان آوردند و منفعتش را هم بردند ... **زیرنویس=المیزان ج 10 ص 125 و 126 .@.
اگر معنای آیه این باشد که نه با ظاهر آن منطبق است و نه با سیاق سازگاری دارد دیگر این پرسش که قوم یونس چه امتیازی داشتند که ایمان آنها هنگام دیدن عذاب موجب رفع عذاب شد ولی ایمان سایر امم فایدهای بحالشان نکرد؟ پیش نمیآید زیرا آیه درصدد بیان این نکته است که سایر امم اصولا ایمان نیاوردند تا نجات یابند و تنها این قوم ایمان آوردند که نجات هم یافتند.
در اینصورت مستفاد از آیه خلاف چیزی خواهد بود که از آیات دیگر
**صفحه=156@
مربوط به ایمان هنگام عذاب استفاده میشود. این آیه برخلاف آن آیات که بهموجب آنها چنین ایمانی بی ارزش است، میگوید همین ایمان و همین قریه هم مفید است. و اینجا است که پرسش دیگری مطرح میشود و آن اینکه چگونه باید این آیه را با سایر آیات جمع کرد؟
در پاسخ به این پرسش چارهای جز این نیست که بگوئیم: این آیه اصولا در مورد ایمان هنگام دیدن عذاب سخن نمیگوید و درصدد بیان این حقیقت است که اقوام دیگر حاضر نشدند ایمان بیاورند ولی قوم یونس ایمان آوردند و برخلاف آنها از عذاب رهائی یافتند.
این توجیه اولا مستلزم نادیده گرفتن سیاق است که به ایمان هنگام عذاب مربوط است: و ثانیا با آنچه در داستان قوم یونس آمده است که ایمان آنها ایمان هنگام مشاهدهی عذاب بود سازگاری ندارد. بنابراین بهتر اینست که آیه را به همان شکل اول معنا کنیم و آن را در شمار آیات دیگر نافی ارزش برای ایمان هنگام عذاب بدانیم و اشکالی را که در مورد خصوصیت قوم یونس پیش میآید همانگونه که با استفاده از روایت منقوله از امام صادق (ع) بیان کردیم حل نمائیم.
نکتهی دیگری که در مورد توبه وجود دارد اینست که در آیهی شریفهی 17 نساء آمده است: توبه مخصوص کسی است که از روی جهالت مرتکب خلاف شده باشد...
انما التوبة علی الله الذین یعلمون السوء بجهالة ثم یتوبون من قریب فاولئک یتوب الله علیهم و کان الله علیما حکیما.
محققا خدا توبه آنهائی را میپذیرد که عمل ناشایسته را از روی نادانی مرتکب شوند پس از آنکه زشتی آن عمل دانستید بهزودی توبه کنند پس خدا آنها را میبخشد و خدا داند و به مصالح خلق آگاهست.
کلمهی «بجهالة» را اگر به معنای بی خبری از دعوت الهی بدانیم باید بگوئیم بهموجب این آیه تنها توبهی کسانی پذیرفته میشود که پیش از اطلاع از دعوت پیامبران مرتکب گناهانی شدهاند و بهمجرد شنیدن این دعوت ایمان آوردهاند اما کسانیکه پس از شنیدن این دعوت مدتی از پذیرفتن آن و ایمان آوردن سر باز
**صفحه=157@
زدند اگر توبه کنند پذیرفته نخواهد شد و حتی توبهی مؤمنین که با علم به احکام در مورد آنها نافرمانی میکنند نیز پذیرفته نخواهد شد.
این معنا با آنچه در مورد پذیرفته شدن توبهی مشرک، کافر، مرتد و فاسق آمده منافات دارد و اصولا آهنگ قرآن کریم چه در توبه و چه در سایر موضوعات مربوط به رأفت و رحمت الهی با آن بیگانه است.
در تفسیر شریف المیزان ضمن مطالبی آمده است که مقصود، حالت بی خبری موقتی ی است که برای هر انسانی بخصوص در سنین جوانی در اثر هواپرستی و پیروی از شهوات و غضب پدید میآید **زیرنویس=ج 4 ص 239 و 240 المیزان .@ و به عبارت دیگر همان چیزی که ما از آن به «نادانی» یا «جهالت» در تعبیرات روزمرهی خود یاد میکنیم این حالت برای هر انسانی، بجز معصوم، پیش میآید و معمولا کوتاه مدت است و بعد از اندک مدتی پشیمانی حاصل میشود و به توبه منجر میگردد.
وجود عبارت «ثم یتوبون من قریب» در همین آیه و عبارت «ولیست التوبة اللذین یعملون السیئات حتی اذا حضر احدهم الموت قال انی تبت الآن» در آیهی بعد دلیل روشنی برصحت این نظر میباشند.
این بیانی است که از ظاهر و سیاق به دست میآید و براساس آن هر انسانی، چه کافر و چه فاسق، پس از آنکه بهمقتضای هوای نفس خود مدتی گمراه بود اگر توبه کند توبه اش پذیرفته میشود، در مقابل آنها که تا هنگام مرگ در گمراهی خود باقی میمانند و حاضر به توبه و بازگشت نمیشوند و همینکه نشانههای مرگ را میبینند بیاد توبه می افتند «قال انی تبت الآن» که دیگر فایدهای ندارد.
اگر آیهی مورد بحث را اینطور معنا کنیم. که حق همین است. اشکالی که در اثر بیان اول پیش میآمد پیش نخواهد آمد.
حاصل این بحث این شد که: توبه، سنتی است حاکم بر سنت عذاب و کلیهی سنتهایی که برای کافر و فاسق جنبه عقاب دارند، البته در صورتی که پیش از ظهور و جریان آنها صورت گیرد.
«... هو ربی لا اله الا هو علیه توکلت و الیه متاب».