کجاست این سینه ها و این دل ها و این گوش ها و این روح ها و این انسان های آسمانی، ما کجا و اینها کجا؟
نه اشک روان نه رخ زردی چه کنیم؟ خدای بزرگ، ما را آوردی و این دین عزیزت را به ما سپردی، این معجزه را به ما مرحمت کردی و ابرقدرت ها را نابود کردی، چه کردیم؟ و چه کنیم؟
یک روایت می خوانم امید است ان شاءالله چند لحظه ای در دل ها باقی باشد و آن روایت اینکه بهترین دقایق زندگی انسان طبق آنچه که از استادم شنیدم و در روایات دیدم دو دقیقه است، یکی آن ساعاتی که انسان خطرناک ترین لحظات زندگی را در میدان نبرد می گذراند و سپس به ملاقات الله می شتابد و دوم لحظاتی است که گناهان خود را در جلوی چشمش مجسم کرده و پشیمان شده است و اشک از چشمش می ریزد، این بالاتر از آن است.
زین العابدین (ع) می گوید: فَهُناکَ هُناکَ، اینجا دیگر ارزش خود را بدان، به مبداء رسیده ای، بگو و هر چه می خواهی طلب کن. امام کاظم (علیه السلام) سوار اسب بود عده ای هم در حضورش، یک انسانی را دیدند خیلی نازل، طبقه پایین با لباس مندرس، حضرت ناگهان از اسب پیاده شد مصافحه کرد و گرم گرفتن را شروع کرد با او، بعد فرمودند فرمایشی داشتید، اطرافیان گفتند آقا این که بود که شما این همه تواضع کردید (تواضع هم باز مرتبه دارد) جمله ای می فرمایند: "عَبدٌ مِن عَبیدِ اللهِ اَخٌ فی کِتابِ اللهِ جارٌ فی بِلادِ اللهِ یَجمَعُنا وَ اِیّاهُ خَیرَ الاباءِ آدَمَ وَ اَفضَلَ الاَدیانِ الاِسلامُ" (تحف العقول، صفحه 436)
بنده ای از بندگان خدا، برادرم در کتاب خدا، همسایه ام در زمین خداست، در تکوین، زیر چتر آدم و در تشریع، زیر چتر اسلام بین من و او فرقی نیست.
در پانزده سال قبل که امام امت خمینی کبیر در مدرسه فیضیه بر علیه ابرقدرتی که خود را انسان بزرگ خیال می کرد (یعنی عاری از مهر کثیف) حمله کرد یادم می آید تمام حضار از اینکه امام گفتند آقای