چند روز دیگر دور مادر را می گرفتند، آن وقت این جوجه ها روی کله مادر می پریدند، این مرغ کاملا پرها را انداخته و تسلیم شده و در مقابل نوک هایی که آنها می زدند حرکت نمی کرد و تکانی نمی خورد، آنچنان خاضع می شد که پرها به زمین می رسید "وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنينَ". پیامبر پرهای تو در مقابل همه اقشار ملت باید زمین بخورد و تسلیم باشی، نکند بگویی من پیامبرم و تکبر بر تو پیروز گردد، آن کس که مالک نفس است آن انسان است و اما آن کس که مملوک نفس است انسان نمی باشد.
ای خدا این نیرو را به ما بده، ای خدا از راه دور آمده ایم به طمع اینکه انسان بشویم، در کارخانه انسان سازی های حوزه وارد شده ایم ولی متاسفانه کو آن انسان های انسان ساز که انسان، یک دقیقه و ده دقیقه و یک ساعت پیش او بنشیند و روحش تصفیه بشود. آنقدر پیامبر گرامی مقتدر بود که این عرب های نتراشیده نخراشیده پیش او می آمدند و او مانند کارخانه ای که از یک طرف تن ها چغندر ریخته می شود و از طرف دیگر کله های قند با آن زیبایی رنگ و عطر و بو و طعم بیرون می آید، این انسان و کارخانه انسان سازی نمی دانم چه نَفَسی بر اینها می دمید، پس از اندک مدتی از میان آنها عمار، و سلمان و مقداد و اباذر پیدا می شد، ای به قربان انفاس قدسیه ات؛ ولی ما چه کار کنیم؟ برویم در پیشگاه خدا زانو بزنیم و بخوانیم "اِلهی اَلبَسَتنِی الخَطایا ثَوبَ مَذَلَّتی وَ جَلَّلَنِی التَّباعُدَ مِنکَ لِباسَ مَسکَنَتی وَ اَماتَ قَلبی عَظیمُ جِنایَتی فَاَحیِه بِتَوبَهٍ مِنکَ یا اَمَلی وَ بُغیَتی وَ یا سُؤلی وَ مُنیَتی فَوَعِزَّتِکَ ما اَجِدُ لِذُنوبی سِواکَ غافِراً وَ لااَری لِکَسری غَیرَکَ جابِراً"

نظر خود را ارسال کنید