در همان سالها بود که من به فکر یک مجموعه فعال برای شناخت ایدئولوژی اسلام در تشکل یک مکتب تمامعیار افتادم و یک گروه تحقیقاتی برای بحث در پیرامون حکومت در اسلام به وجود آمد که زیر ضربات رژیم متلاشی شد بعد به خارج که رفتم در 5 سالی که در آلمان بودم باز آنجا برای متشکل کردن دانشجویان مسلمان بر پایه اسلام با همکاری برادران و خواهرانی که آنجا بودند اتحادیه دانشجویان مسلمان گروه پاسداران اسلام به وجود آمد و در اواخر این کار به چند تا از دوستان پیشنهاد شد که بیایند و یک هسته سیاسی تشکیلاتی را به وجود بیاورند که بتوان آن افرادی از دانشجویانی که آمادگی بیشتری را دارند جذب کنند.
درست همان سال اولی که آنجا بودم این قرار را گذاشتم بعد آمدم ولی عملی نشد. در سال 49 که به ایران برگشتم باز دنبال این بودم که تشکیلات سیاسی خالصی به وجود بیاید، تا سال 50 که مسئله گروه مجاهدین خلق روشن شد و کشف شد. از اینکه مجاهدین خلق یک سازمان سیاسی نظامی اسلامی به نظر میآمدند خیلی خوشحال شدم و صمیمانه تایید میکردم و آرزو میکردم که بتوانم در داخل جمع آنها حضور پیدا کنم ولی معروف بودن من و اینکه یک چهرهای بودم که برای پلیس شناخته شده بود و میتوانست همه جا مرا به آسانی پیدا کند مانع از این بود که بتوانم رسماً در مجموعه اینها شرکت کنم ولی بعد بتدریج به نارساییها و کمبودهای اساسی ایدئولوژی و سیاسی در کار مجاهدین پی بردم و وقتی که در سال 54 آن بیانیه را آنها دادند یعنی عدهای از آنها بیانیه الحادی را دادند خیلی نگران شدم.
در آن سال بود که به نظرم رسید که باید برای ایجاد یک سازمان سیاسی اسلامی اصیل تلاش کرد، درست در همان سالها بود که با عدهای از روحانیون مبارز جلساتی داشتیم و کمابیش تلاشهایی بود که خوب تابستان سال 56 بود که با چند تا از دوستانمان به فکر ایجاد یک هسته متشکل بر اساس تاکید روی تقوا و ایمان، مبارز بودن و بینش مترقی اسلامی داشتن و درعینحال خلاق- اندیشیدن و اسلامی عمل کردن و مبرا از هرگونه گرایش غیراسلامی و تفکر التقاطی افتادیم و در نظر داشتیم که این هستهی روحانی مبارز متعهد، شاخه سیاسی و اجتماعی به وجود بیاورد و آن شاخه بتواند یک حزب و تشکیلات نیرومند سیاسی در خلأ اجتماعی ما پایهگذاری بکند."
سال 55 بیشتر به بحثها و روشنگریها و گسترش آگاهیها عناصر مبارز و چارهاندیشی و تبدیل ناباوریها به باورها و برنامهریزی گذشت.