بیشتر شود عزم آدمی سست تر وشوق خداجوئی اش کمتر می شود و دلش از نور خدایی بی بهره می شود.
نتیجه:
1- انسان باید طبیعت را بشناسد، کشف کند و استخراج نماید و بر آن مسلط شود و بهره گیرد.
2- انسان باید در عین بهره مندی از طبیعت به آن وابسته نشود و بر علایق و دل بستگی های طبیعی و غریزه اش مسلط باشد. طبیعت زمانی مسخر انسان است که این دو نوع تسخیر با هم باشد، هم سوار بر گرده طبیعت باشد و هرجا می خواهد آن را برد، و هم به دل بستگی هایش تسلط داشته باشد و برده و بنده طبیعت نشود.
[2- خویشتن خویش]
انسان [نسبت به] خویشتن خویش هم مسئول است.
«گفتیم آدمی خود جزئی از طبیعت است اما موجود طبیعی خالص نیست و نفخه الهی دارد، یک شعله ربانی در او هست، دارای ذخیره ها و نیروها و استعدادهایی نهان و پیداست و هر دو بعد شخصیتش (ماده و روح) درخور تکامل و گسترش و بهره گیری است.» و از هر دو جهت توان های فراوانی دارد و باید در راه شکفتگی استعداد و نیروهایش بکوشد.
استعدادهای انسان حد و مرزی ندارد. مثلاً در بعد جسمی انسان می تواند دارای نیرویی زیادتر از آدم معمولی باشد. این جودو و کاراته و... که مسلمانان باید عموماً آن را یاد بگیرند خصوصاً در تشکیلات حزب باید گنجانده شود، چنان توانایی می دهد که یک ژاپنی چهل کیلویی می تواند در مقابل چهار انسان چهل کیلویی مقاومت کند و آن ها را از پا در آورد و چه بسا در سال های آینده راه های جدیدتری برای افزایش قوای جسمی کشف شود. از جهت بعد الهی و رشد ملکوتی هم انسان بدانجا می رسد که جبرئیل امین اگر برود پر می سوزاند.
«لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لاَحْتَرَقْتُ» پیغمبر در معراجش به جایی رسید که من ماندم اگر یک بند انگشت نزدیک می شدم