داغ‌دیده نیرومندش و مادر بزرگوار پرافتخارش که شخصیتی مثل عراقی را در زندان با حبس ابد داشتند و ما که با این خانواده رابطه داشتیم می‌دانستیم که چقدر این‌ها مقاوم و چقدر صبورند. به یاد دارم در سالی که شهید عراقی و دوستانش را به برازجان تبعید کرده بودند ما یک نه روزی از اینجا برای زیارت دوستانمان در زندان برازجان به آن‌جا رفتیم و با زحمت خودمان را به آن‌جا رساندیم. با دیدن آن تبعیدی دور از شهر و خانواده روح گرفتیم. و بعد هم که از زندان آزاد شد موقعی بود که اوج انقلاب ایران بود که یک روز هم به خانواده نرسید یعنی از زندان مستقیماً به صفوف مبارزه آمد. از سی و دو سال پیش که من او را می‌شناسم تمام زندگیش این بوده و حالا بعد از پیروزی انقلاب یکی از حسرت‌ها و از داغ دل‌هایش این بود که می‌گفت ما شهید نشدیم. آدم خوشحال بود که زنده مانده و انقلاب را و پیروزی را دیده است اما این مرد یک حالتی داشت که گویی مغبون شده است و خداوند نخست که او این حالت را داشته باشد گرچه اگر او به مرگ عادی هم از دنیا می‌رفت به نظر من

نظر خود را ارسال کنید