ناراضی می تراشیدند. در زندان کلاس درس به وجود می آورد. در تبعیدگاه شعله‌ی انقلاب به راه های دور و دوردست کشیده می شد. دستگاه عاجز می ماند. یک نفر را می کشتند، یک شهید درست می شد. دستگاه درمانده بود که چه بکند و رژیم در مقابل انقلابیون مصرّ و پابرجا، آنهایی که با فشار اول و دوم از میدان در نمی رفتند، واقعا رژیم در مقابل این ها درمی ماند، زیرا هرگونه عملی در مقابل آنها، آنها را مقتدرتر و جنبش را برافروخته تر می کرد. این نوع اول که همیشه محکوم به شکست بود. همیشه مردم در مقابل اعمال فشاری که از این نوع انجام می گرفته، عزم و جزم و همت و تصمیم و پایداری بیشتری را پیدا می کردند. لذا ناموفق و ناکامیاب بود.
اما نوع دوم این است که بدون اینکه دستگاه های جبار و پاسداران و نگهبانان دوران طاغوتی و جاهلی، خودشان وارد میدان شوند، ذهن های آگاه و ناآگاه و قابل فریب و انسان هایی را که با این ذهن ها حرکت می کنند و بسیج می شوند را بسیج می کنند که بعثت ها و نبوت ها را در گردابی از هیجان انسان های ناآگاه از بین ببرند و خفه کنند و این طریق موفق است. با این طریق سپاهیان بالقوه بعثت ها به سپاهیان بالفعل طاغوت ها تبدیل می شوند. انسان های معمولی که به طور

نظر خود را ارسال کنید