بهشتی فراتر از یک حزب؛
خون بهشتی و یارانش چندین سال انقلاب را بیمه کرد
گفتاری از دکتر حسین مطیع، فعال فرهنگی و عضو هیئت علمی دانشگاه صنعتی اصفهان
جلسه اکران مستند «ترور سرچشمه»؛ ساخته محمدحسین مهدویان
مکان: تالار سعدی حوزه هنری اصفهان، فروردین 97
بسم الله الرحمن الرحیم.
اصل کاری که حالا به عنوان ساخت مستند در کشور ما چند سالی هست انجام می شود، حالا جشنواره عمار باشد یا اسم دیگر، شاید هم به خاطر نیازی هست که در جامعه ما احساس می شود، بعد از حدود چهار دهه که از انقلاب می گذرد خیلی کار پسندیده ای است. الحمدلله مستندهای خیلی خوبی دارد ساخته می شود که هرکدام به تنهایی قابل نقد و بررسی است و الآن دیگر به یک جریان تبدیل شده است.
جریان مستندسازی را باید به فال نیک بگیریم و مطمئن هستم این جریان ادامه خواهد داشت، ان شاءالله نتایج خیلی بهتری هم خواهد داد. کسی هم نمی تواند جلویش را بگیرد؛ اگر جشنواره عمار را هم تعطیل کنند باز این جریان راه خودش را پیدا کرده و جلو می رود و می بینیم چقدر جوان های ما در این عرصه خودشان را دارند نشان می دهند که اینقدر درخشش واقعاً باعث افتخار است.
اگر هفت تیر در جای دیگری از دنیا رخ داده بود...
موضوع انتقادی که رهبر عزیز انقلاب چند سال پیش در دیدار با خانواده های شهدای هفت تیر داشتند این بود که چرا تا حالا راجع به ماجرای به این مهمی هیچ فیلمی، سریالی، داستانی، هیچ رمانی نوشته نشده یا ساخته نشده؟ و خب انتقاد بسیار بجایی است؛ هر جای دنیا چنین اتفاق مهمی افتاده بود ده ها فیلم و سریال و رمان و حتی انیمیشن راجع به آن می ساختند ولی متاسفانه در کشور ما به خاطر آن فضای خاصی که در هنر ما و سینمای ما و حتی در داستان نویسی و رمان ما حاکم است، کسی جرات نکرده که برود سراغ این موضوع و احساس نیاز نکرده است.
ولی خوشبختانه این حرکت، حرکت بسیار خوبی است که شده، ان شاءالله امیدواریم در کارهای بیشتری هم ببینیم.
توقعمان از مهدویان خیلی بیشتر است/ برای این مستند وقتگذاری کافی نشده است
ما توقعمان از آقای محمدحسین مهدویان خیلی بیشتر است؛ ما به آقای مهدویان ارادت داریم و آن فیلم دیگر ایشان (ماجرای نیمروز) را هم در خانه انقلاب در حضور خود ایشان نقد و بررسی کردیم. وقتی که یک کارگردان یک فیلم خوب می سازد توقع آدم از او بالا می رود و انتظار دارد فیلم بعدی اش بهتر باشد. ظاهراً برای این فیلم خیلی وقت گذاری نشده است. قطعاً فیلم نکات خیلی خوب و نکات قوی داشت و چند نقطه ضعف هم داشت.
نقاط قوت و ضعف
تنوع افرادی که با آن ها مصاحبه شده بود خیلی خوب بود هرچند می توانست بیشتر هم باشد. دو سه نفر در این فیلم بسیار حضورشان مغتنم بود؛ یکی دو پسر آقای بهشتی و یکی هم بهزاد نبوی که در کیفیت فیلم موثر بود.
ولی مثلاً فرض کنید از خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی خیلی بیشتر می توانست استفاده بکند، از خاطرات آقای سید علی اکبر پرورش خیلی بیشتر می توانست استفاده بکند. جاهایی آدم حس می کند فیلم این ظرفیت را داشت.
جاهایی حس می کنم که ادب را رعایت نمی کند. مثلاً وقتی می آیند و وارد می شوند پشت آن میز می نشینند، حتی سلام می کنند اما جواب سلام نمی دهند! آن که پشت دوربین است حالا هرکه هست (ظاهرا خود آقای مهدویان است) یادش می رود جواب بدهد. آدم حس می کند یک متهم آمده نشسته. این ها متهم نیستند، این ها همه آدم های بزرگواری هستند که مطلع هستند و به عنوان مطلع می خواهند صحبت کنند.
بررسی که راجع به فاجعه هفت تیر می کند تحقیق خوبی است، مخصوصاً آن قسمت ستون اصلی که بمبگذاری شده بود تا سقف فرو بریزد را من تا به حال نشنیده بودم و ندیده بودم جایی. من فقط آن قسمت که جلوی خود شهید بهشتی بمب گذاشته شده بود را شنیده و می دانستم.
استفاده از آرشیو و تصاویر بدیع
بعضی از تصاویری که در فیلم بود نو و بکر بود. بعضی از عکس ها دفعه اول بود پخش می شد. مثلاً آنجا که از خانه شهید بهشتی، ورودی خانه شان دیدیم که افراد می آمدند با ایشان حرف می زدند نو بود و تا حالا پخش نشده بود. صداوسیما هر سال هفت تیر که می شود آن قسمت اول حرف های حضرت امام را پخش می کند اما قسمت دوم را پخش نمی کند. قسمت دوم که آخر فیلم بود را خیلی کمتر ما دیدیم؛ فکر کنم قسمت قابل تاملی هست و این هم نکته بدی است که از صداوسیما انتظار می رود که درست بشود.
چطور با مساله منافقین باید رفتار کرد؟
مسئله بعدی که در این فیلم به یک گوشه اش اشاره شده بود حضور منافقین بود که حالا راجع به منافقین کارهای خوبی شده و انصافاً فیلم های خوبی تولید شده است. در همان مستند «پرونده ناتمام» که راجع به شهید رجایی و انفجار نخست وزیری هست یا «ماجرای نیمروز» یا «سیانور»، آنجا خیلی خوب راجع به منافقین کار شده. منافقین از آن پروژه هایی هستند که قابل مطالعه و بررسی هستند. به نظر من منافقین را نباید دست کم گرفت. جامعه دینی چون مستعد مساله نفاق است پس باید راجع به منافقین فکر کنیم و ببینیم چطور با این ها باید رفتار کرد.
دو پسر شهید بهشتی در کدام مسیر هستند؟!
ما راجع به شهید بهشتی خیلی باید فکر کنیم و مطالعه کنیم؛ حالا ان شاءالله در ادامه عرایضم بیشتر خواهم گفت. اینجا وقتی شهید بهشتی را می بینیم یاد دو تا پسرش می افتیم که دارند در این فیلم صحبت می کنند. این ها به کجا رسیدند؟ آیا توانستند راه پدرشان را ادامه بدهند یا نتوانستند؟ آیا در همان مسیر یا در مسیر دیگری هستند؟ افکارشان چقدر با شهید بهشتی نزدیک است؟ چقدر فاصله دارد؟ همین آقای محمدرضا بهشتی (پسر بزرگشان) پنج شش سال پیش استاد یکی از دوست های من در مقطع دکتری دانشگاه تربیت مدرس بود. فلسفه یونان و غیره درس می داد. آدم باسوادی هم هست. محمدرضا از علیرضا باسوادتر است، نگاهش هم فیلسوفانه تر است. در مسائل سیاسی روز هم کمتر وارد می شود بلکه علمی تر به مسائل نگاه می کند. اما علیرضا یک مقدار بیشتر وارد مسائل روزمره می شود، رشته اش هم علوم سیاسی است.
آن روز (چهار پنج سال پیش) محمدرضا گفته بود که من الان پنجاه و چند سالم است و دقیقاً پدرم هم سال من بود که شهید شد. و دانشجوهای ایشان در مقطع دکتری که هفت هشت نفر بیشتر نبودند، گفته بودند حالا خودتان را با آن موقع ایشان مقایسه می کنید؟ چقدر با پدرتان در این سن از نظر شخصیتی، افکار و روحیات فاصله دارید؟ خب من فکر می کنم سوال جالبی بود که می شد پرسید.
چقدر خون شهید بهشتی توانست اثرگذار باشد؟
نکته دیگری را من نوشته ام که چقدر خون شهید بهشتی توانست تاثیرگذار باشد؟ وقتی آن فضای تاریک و سیاه بود و بنی صدر فضا را غبارآلود کرده بود و افراد گیج شده بودند... بیست هزار نفر به اعتراف این فیلم (که بهزاد نبوی که مخالفشان بود بیان کرد) و به ادعای منافقین پانصد هزار نفر (که در روزنامه مجاهد نوشته بود)، این افراد در خیابان های تهران فریاد می زدند مرگ بر بهشتی!
ببینید فضا را، هفت روز قبل از اینکه ایشان شهید بشود، بیست هزار الی پانصد هزار نفر (که پانصد هزار نفر حالا دروغ است ولی خیلی زیاد بوده) داشتند شعار می دادند مرگ بر بهشتی. امروز چند تا آشوبگر می ریزند در خیابان، خیابان را به هم می ریزند ما هول می کنیم می گوییم وای کشور به هم ریخت؛ حالا ببینید آن موقع چه خبر بوده.
بهشتی با خونش مردم را هدایت کرد/ همان راهپیمایی کنندگان استغفار می کردند
در چنین فضایی، در چنین شرایطی یک خونی را ما فقط می خواهیم که شستشو بدهد و ببرد و فضا را روشن کند. یعنی گاهی وقت ها آنقدر فضا غبارآلود می شود و آنقدر فضا را دشمنان انقلاب و اسلام و منافقین، (منافقین که می گویم منظورم مجاهدین خلق نیست، کل جریان نفاق، بنی صدر و کل لیبرال ها) آلوده می کنند که تا یک خون، آن هم نه خون کوچک، خون یک بزرگی مثل شهید بهشتی ریخته نشود، پاکش نمی کند، افشا نمی کند.
واقعاً خون بهشتی و یارانش افشا کرد و روشن کرد و چندین سال انقلاب را بیمه کرد. چندین سال انقلاب را کاری کرد که قشنگ خط صحیح امام (ره) و خط صحیح انقلاب را بیمه کرد. این خیلی مهم است آدم خوب مردنش هم برکت است، شهید شدنشان هم خیر و برکت دارد، فقط زندگی شان خوب نیست مردنشان هم خیلی برای مردم برکت دارد و هدایت می کند.
بهشتی در زندگی اش هدایت می کرد، شهادتش هم طوری بود که با همان هم مردم هدایت می شوند. بهشتی این جوری بود و حتی می شود گفت بهشتی با خونش بیشتر مردم را هدایت کرد؛ یعنی کاری کرد که فضا کاملاً شفاف شد. فضای تیره و تار و بسیار بدی بود آن موقع. کسانی که آن موقع شعار می دادند «مرگ بر بهشتی» خیلی هایشان روز هفت تیرگریه می کردند، می گفتند بهشتی ما را ببخش، استغفار می کردند. همان راهپیمایی کنندگان. همچین تغییری ایجاد کرد بهشتی.
روز عاشورا فقط خون می توانست حقیقت را افشا کند
بلاتشبیه مثل خون امام حسین(ع)؛ فضای نفاقی که یزید و بنی امیه و خوارج درست کرده بودند، این ها یک خون می خواست. ببینید کار روز عاشورا به جایی رسیده بود که فقط خون می توانست آن را شستشو بدهد و افشا کند و راه حقیقت را روشن کند.
بصیرت فقط با سخنرانی به دست نمی آید
یعنی بصیرت فقط با سخنرانی وگفتگو و این ها به دست نمی آمد، خون باید می ریخت آن هم نه یک خون کوچک، خون بزرگی مثل خون سیدالشهدا. پس امام حسین(ع) خون می دهد تا افشا کند و رسوا کند و حقیقت و راه درست را نشان بدهد.
شهید بهشتی هم مثل امام حسین. اینکه می گویم خدا شاهد است شعار نیست، حالا اگر وقت بود بعد جلسه یک کدی هم راجع به همین می دهم. واقعاً جاهایی خون باید بصیرت بدهد. حالا شما هزاری هم تفسیر کن، گفتگو هم بگذار، فیلم هم بساز، سخنرانی بگذار فایده ندارد. یکجا که شما یک چیز می گویید صد تا آن ها می گویند و طرف را چنان خرابش می کنند که نمی شود جمعش کرد. ولی یک خون، یک خون شهید محسن حججی در حد خودش چه کار کرد؟ کی بود اصلاً، کسی نمی شناخت، ولی یک خون چه کار کرد. ما هر دفعه در جامعه اسلامی به این خون نیاز داریم. حالا خون در سطح بالایش خون سید الشهدا و سطح پایین ترش خون شهید بهشتی و سطح دیگرش شهید حججی و امثال آن.
به برکت خون شهدا تا اینجا آمده ایم
می خواهم بگویم اقتضای انقلاب و مبارزه و تبلیغ اسلام این نیست که همه اش سخنرانی و کلاس و میتینگ و کتاب و جزوه و مقاله، نه. آقا ما سایت راه می اندازیم، ما کانال راه می اندازیم، نه. این چیزها خون می خواهد، فقط با خون باید حرف زد. اصلاً نباید حرف زد فقط باید خون داد تا خودش راه خودش را پیدا کند. و الحمدلله به برکت خون شهدا ما تا اینجا آمدیم.
امام راحل هم در یکی از پیام هایشان می گویند «خدایا این مشعل شهادت را هیچ وقت خاموش نکن». تا این قضیه ادامه پیدا کند.
باید از سیستم اطلاعاتی و قضایی کشور مطالبه کنیم
حالا راجع به این بحث منافقین و اینکه چرا این کلاهی این همه سال آزاد بوده و تا سال 94 (که کشته شد) این چه کار می کرده؟ چرا نرفتند پیدایش کنند. این همه سال، سی و چهار سال این چه کار می کرده؟ چرا گذاشتند این فرار کند؟ چقدر بی عرضه بودند، چرا بعداً در خارج از کشور دستگیرش نمی کنند از طریق اینترپل، این ها چیزی است که متاسفانه در فیلم جایش خالی است. حالا در کشور ما که جایش خالی است هیچ، در فیلم هم جایش خالی است که بالاخره این آدم باید پیدا می شد.
حالا کشمیری را سال 95 کشتند، هر دو ترور شدند، هر دو را در کشوری که با هویت جعلی زندگی می کردند کشتند. ولی آن هم همین طور، چرا نرفتند دنبالش؟ سوالی که باید پرسیده شود از سیستم اطلاعاتی و قضایی. چرا این همه سال تعلل؟ هشتاد و خرده ای شهید در حزب دادیم اما به هفتاد و دو تن مشهور شدند چون تعدادی بعداً در بیمارستان شهید شدند.
سوال مجری: آقای دکتر اگر این فیلم را به سه قسمت تقسیم کنیم، قسمت اول می پردازد راجع به شخصیت کسی که فقدانش در جمهوری اسلامی باعث تاسف می شود و آن شهید بهشتی است. قسمت دوم می پردازد به بحث خود وقایعی که اتفاق افتاده و قسمت سوم هم به بحث مجاهدین یا منافقین می پردازد. اساساً می خواهم روی قسمت اول صحبت بکنم و اینکه اصلا چرا بعد از این همه سال لازم است روی شهید بهشتی و به این سبک کار بشود؟
جواب: برای چه به شهید بهشتی نیاز داریم؟ این سوال خیلی مهم است. فرض کنید آدمی هست که دوست دارد کمی تاریخ مطالعه کند و یک شخصیتی هم هست اسمش را به عنوان شهید بهشتی می بینیم. ببینید بهشتی یک الگو است، یک الگوی کار مدیریتی برای انقلاب. یعنی بهشتی کسی هست یا به تعبیری اولین کسی است که به ما گفت و یاد داد که باید برای انقلاب نیروی تشکیلاتی ساخت.
مدیر جهادی با توان تشکیلاتی باید ساخت
مدیر تشکیلاتی با روحیه جهادی و انقلابی، با توان تشکیلاتی باید ساخت، او اولین کسی بود که متوجه این قضیه شد. و اصلاً حزب جمهوری را هم به خاطر همین درست کرد. خیلی ها در دنیا حزب راه می اندازند، همین حالا هم دارند راه می اندازند. ولی به خدا کاری را که بهشتی کرد با احزاب دیگر مقایسه نکنید. هرچند من معتقدم حزب بهشتی بعد از بهشتی به رتبه ای که بهشتی می خواست نرسید و حزب ضعیف شد و لاغر شد و اصلاً شد یک چیز سیاسی معمولی دست چندم، که آهسته آهسته امام گفت حالا قطعش هم کردید اشکالی ندارد.
می خواست برای انقلاب کادرسازی کند/ مدیرت میانی کشور دست بروکرات ها و تکنوکرات ها است
بهشتی می خواست برای انقلاب کادرسازی کند، یعنی فهمیده بود آینده این نظام نیروهای تشکیلاتی می خواهد. مدیرانی که پست ها را اشغال کنند و نگذارند دست غرب زده ها و شرق زده ها بیفتد. به قول امروزِ ما نگذارند دست لیبرال ها و بروکرات ها بیفتد که افتاد و افتاده. الان به راحتی من اعتراف می کنم که کشور در سطوح میانی مدیرانش دست بروکرات ها و تکنوکرات ها است.
ای کاش گذاشته بودند کار شهید بهشتی ادامه پیدا کند، سی و شش سال پیش عقلش رسیده بود و نیروهایی داشت و درست تربیت شان می کرد، خدا شاهد است سیاسی نگاه نمی کنم، حزب و خط و این ها برای من اصلاً موجودیت ندارد. اصل جریان این است که یک انقلابی رخ داده، نیروهای زمان شاهش رفته اند، جوان ها می خواهند بیایند سر کار، این ها باید کار یاد بگیرند و باید در یک تشکیلاتی پخته شوند، پرورده شوند، کار گروهی و انقلابی با روحیه جهادی انجام بدهند تا به نتیجه برسند. این را بهشتی فهمیده بود، کاری که ما هنوز نمی دانیم و داریم چوب اش را می خوریم.
در هر انتخاباتی عزا می گیریم/ نیروسازی نکردیم
در هر انتخاباتی عزا می گیریم وای ما که را انتخاب کنیم؟ از ریاست جمهوری بگیر از مجلس و شوراها بگیر تا معاونت ها. چرا؟ چون نیرو نداریم. نیرو نداریم چون تربیت نکردیم. چون یک سری آدمِ کوته فکرِ نادان، بزرگی و عظمت جریان بهشتی را درک نکردند، سیاسی اش کردند فکر کردند یک گروه خاصی می خواهد یک کاری بکند.
به خدا این نبود، خیلی ها حزب راه می اندازند مهم هم نیست که ادامه پیدا بکند یا نکند. ولی کار بهشتی حزب راه انداختن خالی نبود. حزب یک بهانه بود برایش. یک بهانه ای گیر آورده بود که در آن نیروسازی کند برای انقلاب. این وسط حزب هم کارش را انجام می داد. الان بعد از سی و پنج سال تازه حجت الاسلام پناهیان می آید می گوید بچه های هیئتی باید کار تشکیلاتی بکنند.
نقطه ضعف بچه های انقلابی
تازه به عقلمان رسیده ما باید کار تشکیلاتی بکنیم. بچه هایمان نقطه ضعف شان این است که کار تشکیلاتی بلد نیستند. من به آقای رئیسی کاندیدای ریاست جمهوری گفتم آقا شما فرض کن رئیس جمهور بشوی، نیرو داری؟ کی را می خواهی بیاوری؟ همان بروکرات ها را می خواهی بیاوری؟ خب همان آش و همان کاسه می شود، همان چوبی که رئیس جمهورهای قبلی خوردند تو هم می خوری. از همانجایی که آن ها گزیده شدند تو هم گزیده می شوی. تو باید نیرو تربیت کرده باشی نیروهایی در سطح مدیریت های بنیانی. در هر سطحی باید کار تشکیلاتی بشود، کار تیمی با روحیه انقلابی و جهادی بشود، وگرنه همین می شود که دلار شش هزار تومان الان داریم. این ها همین هستند بیشتر از این عرضه ندارند. برای عوام اش هم همین هست.
سوال یکی از حاضرین: این مدیرانی که شما می فرمایید با آنها مشکل دارید همین نیروهای تربیت شده تشکیلاتی هستند؛ غیر از این معنی می دهد؟
جواب: تکنوکرات یعنی فن سالاران، بروکرات یعنی دیوان سالاران، این ترجمه اش است؛ ولی آدم هایی که الان سر کار هستند اتفاقاً اصلاً نیروهای تشکیلاتی و انقلابی با روحیه جهادی نیستند.
سوال: پس شما با این ها مشکل دارید نه با تکنوکرات و بروکرات ها.
جواب: چرا، من در یک مقاله نوشته ام مشکل ما با تکنوکراسی و بروکرات ها است. آن را هم ببینید بد نیست. فکر شهید بهشتی اصلاً این نبود، خدایی این نبود. گفت حزب ما یک معبدی است، ما می خواهیم برای انقلاب نیروسازی کنیم. نیروهایی که توان مدیریتی در سطح کلان و خرد را داشته باشند.
سوال: مدیر خوب همان مدیر فن سالار است.
جواب: اصلاً، یک مدیر مسلمان واقعی نمی تواند تکنوکرات باشد.
بدون کار تشکیلاتی اوضاعمان بدتر هم می شود
حالا حرف ما چیست؟ حرف ما این است که جریان بهشتی را ما الان به آن نیاز داریم؛ یعنی بعد از سی و شش سال ما باید چنین فیلم هایی بسازیم، نقد کنیم و بهشتی را دوباره بخوانیم و ببینیم که این می خواست چه کار کند؟ این می خواست برای انقلاب مدیر تربیت کند. نیروهای کارآمد باشند چرخ انقلاب را ببرند جلو. یک همچین نیروهایی تربیت کند. حالا می گویم خدا پدر آن بزرگوار را بیامرزد حالا یک گوشه ای در هیئت ها دارد یک حرکت مختصری می کند. ولی واقعاً خبری هیچ جا نیست، اگر با این فرمان برویم جلو سال آینده برایمان بدتر هم می شود. قطعاً بدتر می شود.
ما باید یک جریان هایی راه بیندازیم که نیروهای انقلابی مدیران جهادی تربیت کنند با توان تشکیلاتی که بتواند کار گروهی کند نه فردی. فردی هنر نیست، کار گروهی، کار تیمی بکند و ببرد جلو کار را. و این چیزی بود که بهشتی فهمیده بود و عمده مخالفت آن ها با توان تشکیلاتی بود.
دست راست آقای خمینی در ایران
یک کتاب مسعود بهنود دارد. این جاسوس است، اسمش خبرنگار است ولی جاسوس است. اما لااقل به لحاظ زیبایی قلم اش کتاب های خوبی نوشته است. مثلاً کتاب «275 روز بازرگان» را چند سال پیش خواندم. در یکی از کتاب هایش می گوید که در جناح های انقلابی چه کسانی بودند، چه کسی کجا کار می کرد، اما وقتی به روحانیت می رسد می گوید اما در صدر روحانیت مغز متفکر و مدیری بود به اسم «شهید بهشتی» که او با فکر و اندیشه خودش روحانیت را اداره می کرد و جریان جامعه روحانیت را به خوبی پیش می برد. و او بود که دست راست خمینی در ایران بود.
یک چیزهای عجیبی راجع به آقای بهشتی می گوید که آدم تعجب می کند. مسعود بهنود با آن فرهنگ و تفکر و گرایش سیاسی، تعریف هایی که از آقای بهشتی می کند خیره کننده است. اعتراف دشمن است دیگر، این ها فهمیده بودند مغز متفکر و موتور محرک انقلاب بهشتی است و این را باید بزنیم.
من نمی خواهم جسارت کنم ولی بقیه بزرگان انقلاب پیش آقای بهشتی کارآموزی می کردند. بزرگانی که الان در صدر هستند یا بودند، این ها پیش آقای بهشتی درس می گرفتند. من معتقدم به لحاظ فلسفی آقای مطهری بالاتر از آقای بهشتی است، حتی آقای مصباح و جوادی آملی. اما توان مدیریتی و مغز متفکر و فکر تشکیلاتی بهشتی را هیچکدام نداشتند و تا سال های بعد هم نداشتند.
وقتی بهشتی شهید شده بود گریه می کردند ولی نمی فهمیدند بهشتی چه کار می خواست بکند؟ و برای همین حزب منحل شد. برای همین به تربیت نیروها که داریم می گوییم بی توجه هستند.
سوال: حالا از کجا بهشتی یاد گرفته بود؟
جواب: نمی دانیم، شاید یک قسمت اش را از آلمان یاد گرفته بود چون ایشان آلمان رفته بود و تجربیات بشری خوبی را آنجا دیده بود. می گویند آلمانی ها در کار تشکیلاتی موفق هستند. این ها را آمده بود اسلامیزه کرده بود و جوری در آورده بود که تازه می فهمید انقلاب یعنی کار تیمی. باید کار تیمی و کار تشکیلاتی کرد و آدم ها در پست خودشان شناخته می شوند. خودشان استعداد خودشان را کشف کنند و بتوانند با هم کار گروهی بکنند، این چیزی بود که به نظر من هنوز هم خیلی مهم است.
سوال مخاطبین: ما تشکیلات را بیشتر برای مبارزه و براندازی حکومت طاغوت می خواستیم.
جواب: خیر، برای سازندگی، برای رشد کشور و برای پیشرفت کار، تشکیلات می خواهیم. بله دوران اول دوران براندازی است که حکومت طاغوت باید براندازی شود، ولی بعد از «انقلاب» نوبت «نظام سازی» است، بعد از نظام نوبت «دولت اسلامی» است، بعد از دولت نوبت «جامعه اسلامی» و بعد «تمدن اسلامی» است. همه کار تشکیلاتی می خواهند.
اتفاقاً در مراحل بعدی بیشتر کار تشکیلاتی نیاز داریم؛ یعنی مرحله نظام سازی از مرحله انقلاب بیشتر نیروی تشکیلاتی می خواهد، مرحله دولت بیشتر از مرحله نظام سازی نیروی تشکیلاتی می خواهد و در مرحله جامعه سازی باز بیشتر از دولت نیرو لازم داریم. همه این ها نیروی تشکیلاتی می خواهد. مدیران قوی با توان و پتانسیل بالا و مهارت های خوب که بتوانند در جاهای مهم کشور پست های لازم را اشغال کنند و کشور را جلو ببرند. حالا شما هزار تا رئیس جمهور عوض کن، مدیرکل عوض کن، چه فایده؟ بدنه مدیریت سنگین و هِن است و جلو نمی رود.
آن وقت رئیس آن بالا دائم وعده می دهد، حالا هرکه باشد خدا شاهد است هیچ فرقی نمی کند. توقع ایجاد می کند اما در راه تا می آید به پایین برسد اصطکاک ایجاد می کند چون بدنه مدیران میانی سنگین است، هِن است، آن پایین حرف هایی که آن آقا زده اجرا نمی شود، مردم هم این پایین را نمی بینند و توقعات می رود بالا. آن بالا او وعده داده این پایین اجرا نشده و مردم نارضایتی شان بیشتر می شود.
انقلاب ما زود پیروز شد
خدا بیامرزد شهید مطهری جمله ای دارد یادم نیست این را کجا دیدم ایشان فرمودند انقلاب ما زود پیروز شد؛ ما فکر نمی کردیم به این زودی انقلاب پیروز بشود. البته از لحاظ انقلاب فکری و مبانی ایدئولوژیک مشکلی نبود اما از لحاظ مدیریتی و نیرو مشکل بود. طرف را می گفتند تو چه کاره ای؟ می گفت دانشجوی فلان، می گفتند بیا اینجا رئیس شو! اکثر مدیران سال اول انقلاب سن شان زیر سی سال بود. کابینه اصلاً میانگین سنی اش سی سال نبود. استاد بالای سی سال اصلاً نداشتیم. اول کار طبیعی است.
ما الان هم به بهشتی نیاز داریم تا کار تشکیلاتی به ما یاد بدهد و واقعاً از حالا شروع کنیم که دوباره سی سال دیگر عذاب نکشیم.
سوال مجری: چرا ما هرجا ترور یا هر نکته منفی اوایل انقلاب می بینیم رد پایی هم از مجاهدین خلق بوده؟ یک مقدار هم راجع به این قضیه صحبت کنید.
جواب: ببینید «منافقین» آدم های قلیلی بودند که توقع زیادی داشتند و بیش از سهم خودشان از انقلاب می خواستند. همین که اشاره می کرد که رجوی گفته «امام خمینی ریاست انقلاب را دزدیده» یعنی اینکه من باید رهبر می شدم. این ها خیلی روی خودشان حساب می کردند. فوق العاده مغرور بودند، البته پرتلاش بودند، تشکیلاتی بودند، بسیار پر مطالعه بودند.
درباره همین مسعود رجوی بچه هایی که با او در دانشگاه تهران دانشجو بودند، می گفتند روزی هفده هجده ساعت مطالعه می کرد، ولی خیلی روی خودش حساب می کرد. حرّاف بودند و مبارزه مسلحانه هم می کردند و شهید هم داده بودند. امام خیلی این ها را تحویل نگرفت و این ماجرای ملاقات امام با این ها را آقای دعایی در خاطرات خودش در پاریس نقل می کند.
این ها آدم های اینچنینی بودند و می خواستند همه کاره کشور شوند. آخر سر می خواستند امام را بکشند، در نهایت تصمیم شان ترور خود امام بود و نشد. همین مسعود رجوی در انتخابات مجلس شورای اسلامی در تهران دور اول کاندیدا می شود اما رای نمی آورد. این نشان می دهد که پایگاه مردمی ندارند، خانمش این خانم مریم قجر هم رای نمی آورد. دیدند اینگونه شد و همه سنگرهایشان را از دست داده اند.
منافقین پر سر و صدا، تندرو و قدرت طلب بودند
بنی صدر می خواست رجوی را به عنوان اولین نخست وزیر معرفی کند... خدا بیامرزد وقتی مرحوم بازرگان نخست وزیر شد این مجاهدین خیلی اعتراض کردند و شعار می دادند، خیلی شلوغ بودند و اصلاً چنین آدم هایی ما دیگر در جامعه نداریم، تندرو ترین آدم ها در این صنف هستند. به مرحوم بازرگان گفتند او را چطور می خواهی کنترل کنی؟ گفت می دانم چه کار کنم، او را می گذارم وزیر پست و تلگراف و تلفن تا از این شهر به آن شهر تلفن بکشد و مخابرات درست کند، این کار را به او می دهم تا مشغول بشود و خستگی اش در برود. یعنی می خواست بگوید بیکار نگذاریم این فرد را. این را بازرگان فهمیده بود و به او پیشنهاد کار اجرایی کردند اما قبول نکرد، چون فهمید در کار اجرایی باید در روستاها و این ها زحمت بکشد و در تهران نمی تواند بماند و اُرد سیاسی بدهد و قدرت طلبی کند. آدم خالص نبود که کارش برای خدا باشد.
آوینی می گفت ما رفتیم جهاد بیل بزنیم، فوق لیسانس معماری بود، هی گفتند بیا فیلم بساز. گفتم آقا من فیلمساز نیستم (معماری و فیلمسازی چقدر فاصله دارد). ولی گفت رفتیم بیل بزنیم گفتند کسی نیست بیا دوربین بگیر فیلم بساز. او با اخلاص رفته بود اما رجوی و این ها اخلاص نداشتند بلکه می خواست قدرت به دست بیاورد.
بنی صدر رجوی را به عنوان اولین نخست وزیر ایران می خواست به مجلس معرفی بکند. مجلس گفت ما به این رای نمی دهیم، این را انتخاب نکن. دومی اش احمد آقای خمینی بود که امام مخالفت کردند. سومی دیگر شهید رجایی بود که نمی خواست و رجایی را به زور گذاشت.
مافقین دیدند انگار سهم شان از قدرت کم شده، تا توانستند چانه زدند، فشار از پایین چانه زنی از بالا دیگر جواب نداد. آخر دست به سیم آخر زدند، بعد از سی ام خرداد 60 که آن راهپیمایی راه افتاد، می گفتند که دیگر باید مبارزه مسلحانه را شروع کنیم و شروع کردند به این موج ترورها. خود امام را هم می خواستند ترور کنند، امام هم شروع کرد به آن ها نصیحت کردن. امام تا آن لحظه آخر این ها را نصیحت می کرد، حتی در وصیت نامه شان دیدید امام این ها را کلی نصیحت می کند.
سوال: چطور قرار بود امام را ترور کنند؟
جواب: منافقین می خواستند دیداری با امام در جماران بگذارند، سیصد تا پانصد تا حالا هرچقدر جماران جا می شد. جماران خیلی کوچک است و خیلی جا نمی شود. این ها می خواستند بروند با امام دیدار کنند مثل بقیه اقشار که می روند دیدار کنند و بازرسی شان هم می کردند و قطعاً سلاحی چیزی هم نداشتند، ولی نقشه شان این بود که وقتی رفتند و امام آمد وارد بالکن شد، پنج نفرشان یا بیشتر بپرند بالا، آن سه چهار نفری که بالا هستند بیندازند پایین و خود امام را هم همانجا خفه کنند. بیست تا پاسدار هم پایین بود که کشتن این بیست تا پاسدار برای آنها کاری نداشت. سیصد چهارصد تا آدم راحت از پس آن بیست سی نفر برمی آمدند. آن پیرمردهای آن بالا هم که هیچ، راحت امام را در یک عملیات خیلی ساده در عرض نیم ساعت خفه می کردند و کل انقلاب تمام می شد.
از امام وقت خواسته بودند که ما دیدار کنیم با شما. امام هم گفته بودند «نه، این نصیحت هایی که من گفتم شما عمل کنید من خودم خدمت شما می رسم». این حرف را بعداً ابریشمچی لو می دهد. ابریشمچی نفر دوم یا سوم سازمان بود. می گوید من رفتم در ساختمان سازمان طبقه چهارم که ساختمانی در خیابان انقلاب تهران به عنوان دفتر رسمی داشتند. من دیدم مسعود ناراحت راه می رود، این طرف می رود، آن طرف می رود. گفتم چه شده خیلی ناراحتی؟ گفت «موساد» ما را لو داده. فکر می کردند موساد خبر ترور امام را رسانده. ولی امام خدایی گفته بود نصیحت هایی که من گفتم عمل کنید، من خودم خدمت شما می رسم. امام خدایی این حرف را زده بود اما این ها سیاسی برداشت کردند و امام را نتوانستند ترور کنند.
شروع کردند به کشت و کشتار
منافقین دیدند هرچه می گذرد فاصله شان از دستگیره های قدرت بیشتر می شود و آخرینشان هم بنی صدر بود که رفت کنار، دیگر آن روی شان را نشان دادند و در چنین شرایطی شروع کردند به کشت و کشتار و ترور. البته همه ترورها هم کار آن ها نبود. یک سری ترورها هم کار گروه فرقان بود. گروه های دیگهری هم بودند که احتمالاً به اسم منافقین یا بدون اسم ترور می کردند. این هیچ بعید نیست، چون آن موقع ترور خیلی عادی بود. من یادم است بچه بودم، سال شصت از خواب بیدار می شدم می گفتم امروز کی را شهید کردند؟ (خنده حاضرین)
مثلا عروس می بردند، بعد این بچه های حزب الهی می رفتند تذکر می دادند آقا این عروس خانم حجابش بد است. بعد می دیدی همه شان کلاشینکف ها را از ماشین ها در می آوردند و می کشتند. یعنی کل عروسی شان نقشه بود برای اینکه چهار تا حزب الهی را بکشند. عروس و داماد همه تروریست بودند. این چیزها خیلی عادی بود آن موقع، حالا برایمان خیلی عجیب است. خدا واقعاً انقلاب را حفظ کرد با رهبری الهی امام و اعتقادی که مردم داشتند.
عرض کردم این انقلاب به بحران و بن بست رسیده بود. خون بهشتی بود که آن شفافیت را ایجاد کرد. اتحاد و همدلی را درست کرد، بنی صدر هم که رفت تازه جنگ شروع شد.
سوال: نسل برجسته اول انقلابی که تجربه شد حالا آیت الله طالقانی و دکتر بهشتی و این ها نمی توانند فقط از اتفاقات و جرقه های فردی شکل گرفته باشند. بلکه حاصل زمینه هایی هست که چنین افرادی را برون داده باشد. وقتی نگاه می کنیم کم تشکل هم در حوزه تاریخ انقلاب اسلامی نداشتیم ولی همه اش در این زمینه تجربه های شکست خورده بود. مثلاً همان اختلاف آقای مهدوی کنی که به حزب جمهوری اسلامی نرفتند و رفتند دانشگاه امام صادق ولی آن چیزی که در عمل می بینیم یک تجربه شکست خورده تشکل یابی است.
یا چیزی مثل بسیج را که از نظر بگذرانید می بینید ما کم در کار تشکل یابی هم نرفتیم حتی آقای حداد عادل رفتند مدرسه هایی درست کردند، مدرسه فرهنگ در حوزه علوم انسانی، ولی همه این ها هیچ کدام نتوانسته چند تا شخصیت که بتواند آینده انقلاب اسلامی را رهبری کند یا نقش برجسته ایفا کند بیرون دهد. این به یک بازنگری نیاز دارد؛ یعنی این نیست که ما فقط برویم به سراغ تشکل ها. کم نبودند کسانی که رفتند سراغ تشکل سازی ها و کانون ها ولی چیزی از آن در نیامده. به نظرم کمی دید عمیق تری می خواهد از لحاظ تاریخی به این مسئله و مقایسه با زمینه هایی که بتواند چنین افراد متعهد و کارآمد و برجسته را پرورش دهد.
جواب: هر انتخابی به طور طبیعی شرایطی را فراهم می کند که یک سری آدم به طور ویژه ای گل کنند. شرایط ویژه انقلاب بزرگ پروری است، ما در شرایط عادی چنین توقعی نداریم. خود امام چرا موفق بود؟ چون در مقایسه با آیت الله بروجردی بهتر بود. آقای بروجردی خیلی راحت تر می توانست شاه را بگذارد کنار چون محمدرضا شاه پهلوی در مقابل آقای بروجردی خیلی ضعیف بود.
هیچ کدام از این بزرگان تفکر آقای بهشتی را نداشتند
در مورد آنجاها که شما فرمودید مثل دانشگاه امام صادق و بسیج و کجا و کجا، خدایی اش هیچ کدام از این بزرگان تفکر آقای بهشتی را نداشتند. من خودم هفت سال دانشگاه امام صادق بودم، فارغ التحصیل آنجا هستم ولی اصلاً آقای مهدوی کنی رحمت الله علیه اصلاً قابل مقایسه با آقای بهشتی نبود. او کجا و آقای بهشتی کجا. آقای مهدوی کنی صریحاً می گفتند مدل مدیریت من برای دانشگاه امام صادق مثل مدل مرحوم برهان برای مدرسه علمیه برهان در حوزه علمیه تهران است ولاغیر. خدا رحمت شان کند ولی اصلاً اوج تفکرآن ها خیلی پایین تر از آقای بهشتی بود.
ما آقای مهدوی استادمان بود، دست شان را هم می بوسیم الان هم سر قبرشان هم می رویم و خاکشان را می بوسیم ولی هیچ وقت آن افکار بلند و آن تفکراتی که از آقای بهشتی بود ندیدیم، اصلاً عقده شده بود برای ما. تا اینکه اخیراً سال 84 یک دیداری آقای مهدوی کنی بچه هایش را برداشت برد دیدار آقا. آقا چهار تا کلمه حرف تشکیلاتی زد به ایشان. من نمی خواهم خدای نکرده بدگویی ایشان را بکنم ولی اصلاً تشکیلات و تفکرات بلندی که در بهشتی داشتیم در علمای دیگر نداشتیم.
بسیجمان هم که هیچ، مثلاً همین بسیج دانشجویی را به محض اینکه جنگ تمام شد ما گفتیم چرا این افسرهای درجه دار باید رئیس بسیج باشند؟ این ها که از خود بچه های بسیجی بی سوادترند. ما آن موقع سال هفتاد که دانشجو بودیم گفتیم می دانید چه کسی باید رئیس بسیج بشود؟ چون جالب است بدانید وقتی جنگ تمام شد گفتند بسیج دانشجویی تشکیل بشود. بسیج دانشجو و طلبه بعد از جنگ حاصل یک خلأ فرهنگی است که حالا باید بسیج دانشجویی را ایجاد کنید.
آقایان برداشته بودند سرهنگ فلان و سردار فلان را که سوادشان از بچه های خودمان کمتر بود گذاشته بودند رئیس. در جلسه هم از بچه های ما کم می آوردند. ما آن موقع سال 70 می گفتیم چه کسی برای ریاست بسیج خوب است؟ مثلا می گفتیم آقای رحیم پور ازغدی. تفکر ما یک فرد فرهنگی و دانشجویی و این ها بود. می گفتیم بسیج دانشجویی باید رئیسش رحیم پور ازغدی، آدم هایی که آن موقع مطرح بودند باشد. می گفتیم این سرهنگ و سرتیپ های بسیج که خیلی هم محترم هستند و دست شان را هم می بوسیم به درد این کار نمی خورند و نمی فهمند باید چه کار کنند در بسیج دانشجویی. و فکر می کنم حرف من هم درست در آمد و نشان دادند که آنجور که باید و شاید قدر بسیج را ندانستند.
از حرف بهشتی برداشت سیاسی می کردند/ بهشتی فراتر از یک حزب
واقعاً مدیرانی که آن تفکر را نداشتند وقتی بهشتی حرفی می زد برداشت سیاسی داشتند. هر جای کشور می رفت می گفتند این مال این جناح است و می کوبیدنش و چند تا فحش هم می دادند. می گفتند اسلام آمریکایی و سرکوبش می کردند، در صورتی که بهشتی خیلی بالاتر از یک حزب حرف می زد. حزب یک تکه خیلی کوچکی بود و چیزی نبود برای آقای بهشتی. حتی می خواهم بالاتر از این بگویم؛ مسئولین عزیز حزب جمهوری اسلامی هم بعد از شهید بهشتی راه شهید بهشتی را در حزب ادامه ندادند و باعث شد حزب منحل بشود و بشود یک چیز سیاسی مثل بقیه که در انتخابات چهار تا اسم می دهد. اینکه هنر نیست، این را همه می توانند انجام بدهند. اینکه نشد کار تشکیلاتی، اینگونه هر بچه ای می تواند یک حزب راه بیندازد. چیزی که بهشتی می خواست آن تفکر بلند بود که انقلاب می خواهد و در سطحی هم می خواهد که بتواند کشور را جلو ببرد.
سوال مخاطبین: جناب عالی فرمودید که مهم ترین کمبودی که ما حس می کنیم همین تشکیلات سازی است. یعنی بعد از چهل سال که از انقلاب می گذرد چیز عجیبی است که یک کشور نتواند تشکیلات خودش را بسازد و نیرو تربیت کند؛ پس چه کاری کرده؟ این قاعدتاً اولین کاری است که هر حکومتی باید انجام بدهد. آن چیزی که ما کم داریم اندیشه بهشتی است، نگاه بهشتی است، مردم داری بهشتی است. بهشتی را نمی شود مصادره کرد، بهشتی خیلی از حرف هایش را مردم دیدند و شنیدند و خیلی از حرف هایش اصلاً قابل پخش نیست. البته می شود پیدا کرد حرف هایش را در کتاب هایش. آن چیزی که ما کم داریم تشکیلات نیست، خیلی ما الآن تشکیلات داریم. آنقدر تشکیلات داریم که پنجاه تا پنجاه تا دارند یک کار را انجام می دهند. چیزی که کم داریم دیدگاه بهشتی، آن فلسفه بهشتی و فلسفه مطهری است. آن فلسفه ای است که این ها بر اساسش انقلاب کردند. اگر ما این ها را داشته باشیم مشکل تشکیلات نداریم.
جواب: من یک نکته ای بگویم که در فیلم اشاره می کرد روحانیان سنتی با بهشتی مشکل داشتند. یک خاطره ای می گویم جالب است. یکی از دوستان شهید بهشتی تعریف می کرد بهشتی به محض اینکه اذان را می گفت «اشهد اَنّ علیّاً ولیّ الله» را نمی گفت. دوستان می دانند این جمله جزو اذان نیست، رجاءاً گفته می شود. حتی بعضی از علما یک بار می گویند، مثلاً خود حضرت آقا یک بار می گوید ولی خب معروف شده ولی جزو اذان نیست. آقای بهشتی گاهی وقت ها نمی گفت و یک عده می گفتند نکند اهل سنت است و برایش حرف در آوردند.
یکی از علما رفت پیش آقای بهشتی و گفت یک سری می خواهند بیایند امشب پشت سر شما نماز بخوانند تا گوش بگذارند ببینند شما این را می گویی یا نمی گویی، امشب را بگو.
آقای بهشتی نمازش را خوانده بود و نگفته بود. این ها عصبانی شده بودند و این آقا گفته بود آقا من که گفته بودم این ها می خواهند شما را رصد کنند، چرا نگفتید؟! گفته بود من دیدم این خلاف صداقت است و در اذانش اشهد ان علی ولی الله را نگفته بود.
سوال حاضرین: آقای دکتر من دوست داشتم به بحث های تکنیکی فیلم برسیم که در این جلسه مطرح نشد. ولی با آن صحبت های اولیه شما زاویه دارم که «انقلاب خون می خواهد»؛ من حس می کنم که این حرف منافقین است.
جواب: گاهی وقت ها.
سوال: نه، منافقین هم همین را گفتند دیگر. گفتند این ها بازکننده راه ما هستند. من با این زاویه کمی مشکل دارم. این خون به مثابه این بود که ما بیست سال اقتصاد سوسیالیستی توسط آقای میرحسین موسوی وارد ایران شد. کمبود بهشتی بود یعنی شخص بهشتی بود. شما در آن انتخابات دور اول مجلس شورای اسلامی ببینید آقای رجوی آمد، آقای ایکس آمد، آقای وای آمد و زن آقای میرحسین موسوی هم جزو کاندیداها بود. برمی گردیم به همان سال شصت؛ موقعی که بهشتی ترور شد چه اتفاقی افتاد؟ الان مراکز و موسسات به نام شهید بهشتی دارند چه کاری انجام می دهند؟ یک بودجه مفتی می گیرد که از پول نفت است و هیچ کاری نمی کند. خود شما الان در خانه انقلاب چه حرکت موثری در مورد تفکر بهشتی کردید؟ بهشتی دیواری بود بین قشر افراطی و قشر تجددگرای غربی. شما نوع برخوردش با کیانوری رئیس حزب توده و نوه آیت الله شیخ فضل الله نوری را دارید مشاهده می کنید. من خودم یک مستندساز و دانشجوی سینما هستم. ما فیلم سازها همه حقیقت را نمی گوییم؛ به این می گویند کتمان حقیقت، برای اینکه مخاطب را ارجاع بدهیم به تفکر. برود فکر کند، مطالعه کند. من با بحث خون دادن خیلی مشکل دارم، ما خیلی بعد از بهشتی مشکل پیدا کردیم.
شما گفتید بهشتی رفته بود آلمان و آنچه دیده بود را اسلامیزه کرد...
دکتر مطیع: گفتم شاید...
ادامه سوال: من می گویم اصلاً. ایشان رفت آنجا باور جمعی را دید نه روح جمعی را، روح جمعی در اسلام ما تفسیرش را داشتیم. آقای دکتر بهشتی چون روحانی بوده حوزه درس خوانده بلد بوده چه کار کند، وگرنه ما اتفاقات خیلی گسترده ای داشتیم.
یک مورد دیگر برخورد ما در این سال ها با مجاهدین است. بنیانگزاران مجاهدین خلق آقای که آدم های بدی نبودند؟ یعنی حنیف نژاد، سعید محسن، اصغر بدیع زادگان، این ها آدم های بدی بودند؟ تغییر ساختار ایدئولوژیک سازمان سال 52 اتفاق افتاد که وارد اینجا شدند.
ما انقلاب را در خیلی از بحث ها مصادره می کنیم، تفکر بهشتی را مصاده می کنیم. بهشتی خلاء اش کاملاً حس شد. حالا ما می گوییم شهید محسن حججی صرفاً یک نماد احساسی برای پیوند دادن و بستن عهد مجدد و میثاق با انقلاب باشد اما اصلاً دکتر بهشتی همچین کاراکتری نبود. ریشه های خیلی از اتفاقات نامیمون بعد از آقای بهشتی بود، این را من اصلاً متوجه نمی شوم که انقلاب این خون را باید می داد. این خون اصلاً نباید می رفت.
جواب: اینکه بعد از بهشتی، مسئولان موسسه شهید بهشتی خوب عمل نکردند با شما هم عقیده هستم و معتقدم که دو فرزند پسر شهید بهشتی افکار شهید بهشتی را ادامه ندادند و در وادی دیگری هستند و حتی پسر خیلی از بزرگان دیگر راهشان را ادامه نمی دهند و تفکرات دیگری دارند که حالا بحث مفصلی است که این آقازاده ها در نظام و در تاریخ هم همین جور است که چرا فرض کنیم اسامه بن زید پسر زید بن حارث آن جوری شد و این ها جای بحث دارد که در تاریخ هست و باید روی آن کار کرد.
در مورد اینکه می فرمایید آن فضا، نخیر آن فضا خیلی بد بود، فضایی درست کرده بودند که سوء ظنی که مردم به شهید بهشتی و نیروهای انقلاب داشتند خیلی وحشتناک بود و انقلاب را زمینگیر کرده بود و واقعاً به بن بست رسیده بود. اینکه در تهران این همه انسان حالا از 20 هزار نفر تا بالاتر بیایند در خیابان ها و بگویند مرگ بر بهشتی، نشان می دهد که چقدر فضا مسموم است و خراب است!
حالا من مثال عاشورایی زدم و از حضرت سید الشهدا (ع) اسم آوردم؛ آنجا هم آن موقع خیلی فضا بد بوده به طوری که دیگر هیچ چیزی جواب نمی داده است ولی قطعاً همه ما آرزو می کردیم و می کنیم که بزرگانی مثل شهید بهشتی بودند و خدمت می کردند و از برکاتشان بهره مند می شدیم. ولی می خواهم بگویم یک جاهایی کار می رسد به بن بست و واقعاً فضا و شرایط جوری بود که نمی شد کاری کرد و هیچ چیز دیگر جواب نمی داد، ظاهراً چنین وقت هایی هست که باید از راه های دیگر وارد شد و در اینکه فقط نباید احساسی عمل کنیم، تفکرات و اندیشه هایی که باید مدنظر قرار دهیم و جلو ببریم هیچ شکی نیست.
اختلاف دو نفر از یاران شهید بهشتی
همین چند سال پیش دو نفر از یاران شهید بهشتی بر سر یکی از نظرات شهید بهشتی با هم اختلاف پیدا کردند که می توانید حدس بزنید آن مدیران چه کسانی هستند. اختلاف این بود که یکی از یاران شهید بهشتی می گفت: بی راهه نروید و بگذارید که مردم بیایند و جمعیت حداکثری رای بدهند و هر کسی که رای آورد اشکالی ندارد و خوب است، فوقش مردم فکر می کنند اشتباه کردند و دوباره رأیشان را اصلاح می کنند و باز فکر می کنند که اشتباه کردند دوباره اصلاح می کنند، ولی بگذارید که همه مردم با همه سلیقه ها و با حضور حداکثری بیایند و رای بدهند و واقعاً به رای مردم هر چه که بود وفادار باشید.
این یک دیدگاه که به دیدگاه شهید بهشتی خیلی نزدیک بود و واقعاً رای مردم را تاثیرگذار می دانست. حالا این بحث مفصل است بیاییم روی بحث جمهوریت و اینکه چرا در اسلام اصلاً جمهوریت مهم است؟ یک جورهایی این بحث را من گره می زنم به ظهور امام زمان (عج) که الان جایش نیست مطرح کنیم ولی در مقاله ای نوشتم و در سایتم هم احتمالاً هست که چرا آنقدر رای مردم مهم است و چرا مردم حق عضویت دارند.
آن دوست دیگر شهید بهشتی که آن هم اتفاقاً از یاران شهید بهشتی بود گفت چه لزومی دارد که آنقدر تاکید کنیم که همه مردم بیایند؟ شما کاری کنید و فضایی درست کنید که 40-30 درصد و نهایت 50 درصد بشود که قشر مذهبی بیایند و رای خوبی هم بدهند و یک فرد حسابی هم انتخاب شود و کشور را اداره کنند. می گفت بعدا مسئول های خوبی انتخاب می شوند و وقتی که مسئول های خوب انتخاب شوند اوضاع خوب می شود و تنش نداریم.
حالا یاران بهشتی در این مسئله اختلاف نظر داشتند و اتفاقاً آن یار اولی همیشه حرفش جلو بود چون مقام و قدرتش بالاتر بود و آن یار دومی نتوانست حرفش را پیش ببرد ولی بینشان بحث بود و هر دو از دوستان شهید بهشتی بودند و خب چرا اینجوری است؟ کدام دیدگاه به دیدگاه شهید بهشتی نزدیک تر است؟
حضور حداکثری مردم به نفع انقلاب است
من خیلی به این قضیه فکر کردم و اختلاف این دو بزرگوار که از بزرگان درجه یک نظام هستند برای خود من سوال بود که چرا این دو نفر این جوری هستند و کدام راست می گوید؟ خیلی فکر کردم و خیلی هم راجع به این موضوع بحث کردیم. دیدم دیدگاه آن یار اول که می گوید رای مردم و حضور حداکثری در درازمدت به نفع انقلاب است و دیدگاه دوم که می گوید 4 نفر انسان مومن و حسابی انتخاب شوند و کشور را اداره کنند و اصلاً برای چه مردم بیایند، این دیدگاه دوم برای کوتاه مدت خوب است و نه کلی. اگر کوتاه مدت باشد که ما حل می کنیم ولی آن دیدگاه اول است که می گوید بگذار رای حداکثری باشد ولو اینکه از وضع مجلس راضی نباشیم، ایرادی ندارد دوره بعد انتخاب می کنیم ولی بگذار همه بیایند و با همه سلیقه ها بیایند، این دیدگاه به نظر من ایده آل تر است.
سوال: آقای دکتر آیا این تفکر آیت الله بهشتی را حوزه، دانشگاه، آموزش و پرورش برایش برنامه ریزی کردند یا نه؟
جواب: با کمال تاسف جواب من منفی است و حتی می گویم خانواده خودشان هم راهشان را ادامه ندادند. ما باید از خودمان شروع کنیم و باید شروع کنیم. نمی دانم از جمع های کوچک شروع کنیم؟ ما که هیچ کدام مسئولیتی نداریم...
سوال حاضرین: دیر که نشده هنوز؟
جواب: دیر که شده ولی از قدیم گفتند ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است. بالاخره باید شروع کنیم و بعضی از راه ها طولانی است ولی باید شروع کنیم...
سوال: وقتی که آب آلوده است...
جواب: نه من موافق شما نیستم و آب آلوده نیست. ما جوان های خوبی داریم، جوان های پاکی داریم که اگر این ها با هم کار کنند این ها نیروهای خیلی خوبی برای آینده کشورشان هستند و الحمدلله ما جوان های پاک و سالم کم نداریم.
خاطره ای از پختگی شهید بهشتی
یک نکته ای راجع به پختگی شهید بهشتی و اینکه از بحران های بیخود فرار می کرد، بگویم. حاج آقا مهدی اژه ای می گفتند من رئیس حزب جمهوری اسلامی اصفهان بودم که مهدی هاشمی معدوم آقای شیخ علی تهرانی را دعوت کرده بود که روبروی حزب جمهوری سخنرانی کند و حزب در خیابان چهارباغ پائین بود که الان بهداری سپاه است.
شیخ علی تهرانی شوهر خواهر آقای خامنه ای و از عناصر ضدانقلاب بود و تبلیغات گسترده ای کرده بودند که فلان شب سخنرانی علی تهرانی است و عمداً روبروی حزب زده بودند که بچه حزبی ها عصبانی شوند و بیایند آن جلسه را به هم بزنند و آشوب کنند و امتیاز بگیرند.
آقای اژه ای گفت ما هم فهمیدیم که نقشه این ها چیست؛ گفت من شب قبلش در حزب نماز جماعت خواندم و اعلام کردم حزب اصفهان فردا از صبح تا شب کلاً تعطیل است و پس فردا هم تعطیل است و درها را هم می بندیم و کرکره ها را هم می کشیم و هیچ کس حق ندارد به اینجا بیاید و سخنرانی هم که آن روبرو هست هیچ کدام حق رفتن ندارید و اگر هم بفهمیم کسی از شما رفته و سخنرانی را بر هم زده یا حضور داشته با شما برخورد می کنیم.
البته خود آن باند یک عده ای را از بچه های خودشان آورده بودند یا از بچه هایی که ساده لوح بودند استفاده کرده و جلسه را به هم ریخته بودند و امتیاز گرفته بودند و همان چیزی که می خواستند را به آن رسیده بودند.
این را رئیس حزب اصفهان می گوید که گذشت و دو سه روز بعدش آیت الله بهشتی گفتند که می خواهم اصفهان بیایم و گزارش بگیرم. ما گفتیم آقای بهشتی هیچ وقت این موقع به اصفهان نمی آمد و انگار زود آمده و همیشه فصل به فصل می آمد و الان یک ماه نشده می خواهد به اصفهان بیاید! ایشان آمدند و ما با مسئولین حزب جمع شدیم و شروع به گزارش دادن کردیم و دیدیم که ایشان گزارش ها را گوش نمی دهند ولی انگار چیز دیگری می خواهند.
حرف های ما که تمام شد گفت شب سخنرانی علی تهرانی کجا بودید؟
(البته می ترسیدیم که بگوییم حزب را تعطیل کردیم)، گفتیم راستش را بخواهید ما به بچه ها گفتیم این ها می خواهند از ما امتیاز بگیرند و ما آن شب حزب را تعطیل کردیم و کرکره ها را هم پائین کشیدیم و گفتیم حزب یک شب و دو روز تعطیل و کسی نیاید و نرود و به بچه ها گفتیم که کسی به آن جلسه نرود.
آقای اژه ای گفت که سرم را انداختم پائین و گفتم الان است که آقای بهشتی چیزی می گویند و ناگهان دیدم که آقای بهشتی نفس راحتی کشید و گفت من برای همین اصفهان آمده بودم و اگر شما آن شب حزب را باز کرده بودید و شعار داده بودید، می خواستم شما را برکنار کنم!
شهید بهشتی این دیدگاه را داشت که از حاشیه پرهیز می کرد. اتفاقاً دشمن از کسانی که در حاشیه می آیند و شلوغ می کنند خوشش هم می آید و کیسه بوکس های خوبی هستند ولی آن ها که عقب می روند و آن کارهای ریشه ای و عمیق و درازمدت را می بینند، متاسفانه همان ها را هدف می گیرند.
توانمندی های فردی شهید بهشتی
راجع به توانایی های فردی ایشان هم حیفم می آید که نگویم. استادی داشتیم که استاد معانی و بیان ادبیات عرب بود و خودش هم عرب بود و به ما عربی درس می داد و بسیار در زبان عربی استاد و سختگیر بود؛ ایشان می گفت وقتی بهشتی عربی حرف می زد ما فکر نمی کردیم که زبان دیگری هم بلد باشد!
یکی از روشنفکران مرید آقای بهشتی شده بود؛ گفتند تو چطوری مرید بهشتی شدی؟ گفته بود من یک بار اتفاقی یک کتاب به زبان آلمانی دستم رسیده بود و بعد دوستم گفته بود این کتاب امانت است ببر و به در خانه آقای بهشتی بده. وقتی رفتم در خانه شان آقای بهشتی آمد پشت در و آقای بهشتی در را باز کرد و من به ایشان گفتم که این کتاب مهمی است و آن دوست من گفته خیلی مواظب کتاب باشید و به قول آلمانی ها «خیلی وسواسی» است و آن کلمه را به زبان آلمانی گفته بود. همین که آن کلمه را به زبان آلمانی گفته بود آقای بهشتی شروع کرده بود با آن فرد آلمانی صحبت کردن و آن شخص گفته بود آقا شما آلمانی بلد هستید و از کجا بلدید؟ که گفته بودند من دو سال آلمان بودم و کمی دیگر با هم آلمانی حرف زدیم و از آن لحظه به بعد من مرید آقای بهشتی شدم.
این چه روحانی است که اینقدر زبان دان است؟ یکی از آقایان می گفت من وقتی رفتم و خانه شهید بهشتی را دیدم، متوجه شدم نصف بیشتر کتاب های ایشان به زبان آلمانی و انگلیسی است و کتاب های فارسی و عربی اش از نصف کمتر است.
امیدواریم که جامعه ما بتواند راهش را ادامه دهد.
پایان
ویژه برنامه میلاد آیتالله شهید دکتر بهشتی(ره)
2 آبانماه 1390
بهشتی یک ملت بود برای ملت ما
امام خمینی (ره)
بسماللهالرحمنالرحیم
به نام خداوند بخشنده مهربان
که به همه ما فکر و عقل و هوش داده است. من یکی از افتخاراتم این است که مدت مدیدی با شهید بهشتی رفت وآمد داشتم. با ایشان در خیلی جاها، خیلی برنامه ها بودم و از حضور ایشان فراوان استفاده کردم. اولین روزهایی بود که من طلبه شده بودم و قدم کوتاه بود و سنم هم فرض کنید 19 سال، 18 سال بیشتر نبود. شهید بهشتی از آلمان آمده بود. ممکن است بگویید شهید بهشتی آلمان چه کار میکرد؟! مرحوم حضرت آیت الله العظمی بروجردی که از مراجع بزرگ زمانشان بودند به شهید بهشتی مأموریت داده بودند که به آلمان برود و در شهر هامبورگ مسلمانها را هدایت بکند و مسلمانها را رهبری بکند. شهید بهشتی یک مرکز اسلامی عظیم در هامبورگ ساختند که تا امروز آن مرکز ادامه دارد و مسلمانهای فراوانی آن جا رفت و آمد میکنند. کتابخانه، مرکز کامپیوتری، اینترنتی و پاسخ به سوالات و خیلی قسمتهای مختلف دارد. ایشان تازه از آلمان آمده بودند و به زیارت امام رضا (ع) آمده بودند. من آن جا خدمت شهید بهشتی رسیدم از طرز صحبت کردن شهید بهشتی خیلی خوشم آمد:
1- طرز کلام
ممکن است بگویید طرز کلام چیست؟ خیلی از ما ها شروع به حرف زدن میکنیم و وسط کار میفهمیم که ای وای چقدر اشتباه کردیم. ایشان خیلی با فکر حرف میزد. مثلاً میگفت برای... {خوب فکر میکرد ببیند چه بگوید}... تحقق این هدف ما باید این کارها را انجام بدهیم.
ایشان در کلامش خیلی فکر و اندیشه بود و با فکر حرف میزد. حالا خیلی وقتها معلم سر کلاس میگوید چه کسی فلان چیز را بلد است؟ ما بگوییم.. ما بگوییم.. خب بگو یادم رفت. پس چرا دست بلند کردی ما بگوییم؟! بعضیها اصلاً بلد نیستند ولی می گویند ما بگوییم.. بگو.. یادمان رفته است.. چرا دست بالا میکنی؟ اینها چیزهایی است که ما از شهید بهشتی میتوانیم یاد بگیریم.
2- نظم:
یکی از مسائلی که برای ما خیلی خیلی جالب است. نظم شهید بهشتی بود. شهید بهشتی من معتقدم مثل ساعت دقیق کار میکرد، نظمش اصلاً بیسابقه بود، من یک نمونهاش را برایتان بگویم من به ایشان گفتم که آقا کی خدمتتان برسیم، ایشان دست کرد در جیبش و تقویمش را درآورد و نگاه کرد و گفت دو ماه دیگر روز دوشنبه ساعت 4 بعد از ظهر من میتوانم خدمت شما برسم. من آن جا زدم زیر خنده با خودم گفتم دو ماه دیگر آن هم روز دوشنبه ساعت 4 بعد از ظهر. گفتم آقا ببخشید شما تا روز دوشنبه دو ماه دیگر هیچی وقت ندارید. گفتند چرا وقت دارم اما من وقتم را سه قسمت کردهام مخصوص خودم و خدا این وقت را به هیچکس نمیدهم حتی به خانوادهام. برای عبادتم، برای مطالعه ام، برای فکر کردنم، برای برنامهریزی کردنم، این وقت برای خودم و خداست و به هیچکس نمیدهم. دوم: برای خانواده، خانواده که می گویم نه فقط همسر و فرزندان همه قوم و خویشان ما را شامل می شود. ما هفتگی جلسات خانوادگی داریم همه قوم و خویشان جمع میشویم میگوییم و میخندیم و صحبت می کنیم، آیه و روایت میخوانیم، مسائل مختلف مانند: تربیتی، روانشناسی را بحث میکنیم. سوم: مربوط به مسائل اجتماعی و سیاسی است و شما جز این قسمت سوم هستید در این قسمت سوم من تا دو ماه دیگر روز دوشنبه ساعت 4 بعد از ظهر هیچ وقتی ندارم و نتیجه کار ایشان در خود من این شد که من الان اگر بخواهم تقویم را در بیاورم و به شما نشان دهم تا دو ماه و تا سه ماه آینده برنامههایم ردیف است. همین برنامه که من امروز برای شما دارم این از چند وقت پیش ردیف شده است مسئول دفترمان گفته است که آقا شما فلان روز باید به صدا و سیمای اصفهان بروید در آن جا خانمهای مقطع راهنمایی هستند و شما مربوط به شهید بهشتی باید برایشان صحبت کنید. این نظم را من از شهید بهشتی یاد گرفتم.
یک بار من با ایشان با اتوبوسهای کرایهای از تهران به قم از ره جاده قدیم میآمدیم. اتوبوس در اواسط راه نگه داشت و گفت برای نهار و نماز و غیره بروید. ما نماز را خوانده بودیم و نهار هم ایشان گفت نمیخوریم و به جایش این 20 دقیقه را به کوه می رویم. ایشان ساعتش را در آورد و دقیقاً نگاه کرد و با هم به کوهی که در آن نزدیکیدر کنار آن رستوران بود، رفتیم. به گونه ای ایشان تنظیم کرد که ما رفتیم بالای کوه و پائین برگشتیم و وقتی پایمان را در اتوبوس گذاشتیم دقیقاً 20 دقیقه شده بود. حالا تازه مسافران یکی یکی دارند می آیند، یکی دارد خمیازه می کشد، یکی هنوز آن طرف گیر کرده برای شستن دست و صورتش و کمک راننده مکرر می گوید مسافرین اتوبوس فلان هرچه زودتر سوار شوید. شهید بهشتی چون راننده گفت 20 دقیقه دقیقاً سر 20 دقیقه آمد.
یک روز دیگر من با ایشان قرار گذاشته بودم که ساعت 5 بعد از ظهر به منزلشان بروم و با هم به سالنی برویم و سخنرانی آقای قرائتی را گوش کنیم. ما آن روز با 3 نفر از دوستمانمان به کوه تهران – توچال رفتیم. البته با این لباس روحانی که نمی شود با آن به کوه رفت. ما به منزل یکی از دوستان رفتیم و این لباس ها را درآوردیم و لباس کوه پوشیدیم. کفش بنددار و لباس بادگیر پوشیدیم که راحت بتوانیم به کوه برویم. در مسیر برگشت احساس کردیم که دارد دیر می شود و به قول خودمان اسبی از کوه پائین پریدیم، یعنی یک پا جلو و یک پا عقب به این صورت به پائین می آمدیم. سوار اتوبوسی شدیم دیدیم اتوبوس خیلی نگه می دارد، پیاده شدیم و تاکسی گرفتیم و به راننده تاکسی آدرس منزل شهید بهشتی را در تهران دادیم و گفتیم که سریع به آن جا برو. ساعت را نگاه کردیم دیدیدم که اگر بخواهیم به منزل دوستمان برویم و دوباره لباس عوض کنیم و لباس های روحانیمان را بپوشیم و برگردیم ساعت از 5 می گذرد. گفتیم لباس را بعداً می پوشیم و شروع به رفتن کردیم و در نزدیکی های منزل بهشتی بودیم که دیدیم ساعت نزدیک 5 است و شروع به دویدن کردیم. طوری شد که من راس ساعت 5 به منزل شهید بهشتی رسیدم. این داستانی که تعریف می کنم را می خواهید باور بکنید و می خواهید نکنید اما این اتفاق افتاده است. من راس ساعت 5 آمدم که دستم را بگذارم روی زنگ و زنگ بزنم هنوز 5 سانت مانده بود که دستم به زنگ برسد دیدم شهید بهشتی در را باز کرد و گفت آمدید؟ خب برویم. آن قدر منظم راس ساعت 5 ایشان در را باز کرد و اگر من به آن جا نمی آمدم ایشان رفته بود چون با من ساعت 5 قرار گذاشته بود.
یک روز 5 بعد از ظهر ما با ایشان قرار داشتیم من زودتر از 5 به منزلشان رفتم و زنگ را زدم. پسرشان آمد در را باز کرد و گفت حاج آقا در مسیر هستند و در حال آمدن هستند. البته آن زمان موبایل نبود و اگر بود تماس می گرفتند. گفتند از جایی که حرکت کردند گفتند آقای راستگو می آید ایشان در منزل باشند من می آیم. 10 دقیقه دیر شد ایشان ساعت 5:10 وارد خانه شد. اگر ما به جای شهید بودیم می گفتیم آقا ببخشید دیر شد یا مثلاً دیر شده شما با پسر من صحبت می کردی و ... بهشتی آمد و گفت آقای راستگو من جداً از شما معذرت می خواهم و خدا شاهد است که در اختیار من نبود. من طبق تنظیم پیش بینی ترافیک از بزرگراه می آمدم در بزرگراه تصادف شده بود آمدم به کنار بپیچم پشت سر من ماشین ها متوقف شدند و دیگر نه راه پیش داشتیم و نه راه برگشت. گفتم آقا وقت ما این قدر ارزش ندارد. و دوباره گفت من جداً از شما معذرت می خواهم و باید ببخشید. من گفتم من این جا نشسته بودم به کتاب هایتان نگاه می کردم و با پسرتان هم داشتم حرف می زدم 10 دقیقه که هیچ اگر 1 ساعت هم دیر می آمدید من ناراحت نمی شدم. شهید بهشتی گفت نه من به شما قول داده بودم که راس 5 این جا باشم 10 دقیقه دیر شد.
حالا اگر به شما بگویند که دیر کردی می گویید دیر شد که شد چقدر تو به ما گیر می دهی؟ خب دیر شد که شد. بنده خدایی میگفت کمی صبر کن می گفت چقدر؟ می گفت یک قالی بافتن. (قالی بافتن چقدر طول می کشد)، حالا آقا یک ساعت دیر یا زود...
انسان باید سعی بکند نظم داشته باشد این نظم را چه کسی به ما گفته است:
حضرت علی (ع) فرمودند: من شما را وصیت می کنم به تقوای الهی و نظم امرکم. که در کارهایتان منظم باشید.
این نکته دیگری بود از شهید بهشتی مسئله بعدی فکر کردن و اندیشه است.
3- فکر و اندیشه کردن:
من یک بار با شهید بهشتی با اتوبوس از تهران به قم می آمدم. ایشان در قم یک کلاسی برای طلبه های سال چهاردهم داشت و خیلی طلبه های سطح بالا در این کلاس بودند، شهید بهشتی فلسفه برای این ها می گفت. من در اتوبوس کنار این ها نشسته بودم .
خودش تعریف می کند که کارها را انجام می داد، اما متاسفانه مخالفان هر چقدر که می توانستند به شهید بهشتی بد و بی راه می گفتند، علیه اش کتاب چاپ می کردند، مقاله پخش می کردند، مقاله می نوشتند، اعلامیه علیه اش پخش می کردند.
من یک دفعه یادم است با یکی از هنرپیشه های معروف که الان جزو بازیگران معروف سینماست به خانه شهید بهشتی رفتم. شهید بهشتی آن جا گفت: چیست که شما سخن از اباذر غفاری می گویید. اباذر ساده زندگی می کرد امروز هم ما ابوذرهایی داریم که با حقوق بسیار بالا ولی با ساده ترین وضع زندگی می کنند و پولشان را در راه مستضعفان و در راه انقلاب خرج می کنند. صحبت از ابوذر شد. این آقای بازیگر که الان جزو بازیگران معروف است که اسمش را نمی خواهم ببرم وقتی از منزل شهید بهشتی بیرون می آمدیم یک دفعه به شهید بهشتی شروع به پرخاش کرد و گفت: تو که از ابوذر حرف می زنی چرا زندگی خودت این گونه است؟ چرا زندگی خودت اشرافی است؟
راوی: حالا زندگی شهید بهشتی خیلی هم اشرافی نبود، کف خانه اش موکت بود یک زندگی معمولی هم داشت. این شخص خیلی داغ کرد و من هم خیلی ناراحت شدم و داشتم خودم خودم را می خوردم که این آقا برای چه این حرف را به شهید بهشتی زد؟ مگر شهید بهشتی را نمی شناسد؟ گفتم الان بهشتی بر سرش داد می زند. بهشتی چه گفت؟
بهشتی گفت: به به، من این فکر را تحسین می کنم خب شما که الان دارید تشریف می برید برگردید تا من به شما بگویم که این زندگی مال کیست؟ و چقدرش مال من است. و من چقدر به این زندگی دل بسته هستم.
راوی: و آن فرد گفت نه آقا من دیگر می روم. خداحافظ.
راوی: شهید بهشتی هیچ ناراحت نشد و بعداً برای من تعریف کرد. فرمود این خانه برای من نیست و از خانمم است و بخشی از آن مهریه خانمم هست و من در منزل خانمم زندگی می کنم (آن مقداری که من به خاطر دارم همین است) و این زندگی از من نیست. بعد ایشان یک نکته جالبی گفت. گفت من را رژیم شاه (ساواک) دستگیر کردند.
راوی: شهید بهشتی محور همه کارهای انقلابی در تهران و شهرستان ها بود.
بهشتی: دستگیرم کردند من فکر کردم که این ها خیلی چیزها از من می دانند و گفتم من چیزی نمی گویم تا ببینم خودشان چه می گویند. وقتی که من را دستگیر کردند تصور کردم که همه چیز را می دانند و من اعدام شده هستم با خودم گفتم حالا که من قرار است اعدام شوم ببینم من قدر به این دنیا و زندگی دنیا دل بسته هستم.
راوی: این ها را شهید بهشتی به طور خصوصی به عنوان خاطراتش برای من تعریف کرد.گفت بین خود و خدا دیدم والله هیچ علاقه ی دنیایی و تجملات و وابستگی های دنیا ندارم. در آن چند روزی که من زندان بودم. فقط نان و آب می خوردم که از نظر بدنی نمیرم. اگر آن ها می خواهند من را شهید بکنند، بکنند. اما من خودم را از بین نبرم. نان و آب می خوردم و به هیچ چیز علاقمند نبودم شهید بهشتی می گوید ساواک نفهمید که ما چقدر در انقلاب بودیم و چه کار می کردیم و من را آزاد کردند.
ایشان با شهید باهنر و شهید مطهری از نویسندگان کتاب های درسی بودند. تعریف می کند که ما را دستگیر کردند. چرا دستگیر کردند؟ آن زمان رسم این بود وقتی که یک همایش رسمی برگزار می کردند حتماً باید سرود شاهنشاهی می نواختند و همه باید به احترام سرود شاهنشاهی بلند می شدند و عکس شاه و فرح، همسر شاه و ولیعهد نیز بالا بود. می گوید که بازپرس از من پرسید شما چرا در همایش هایی که رسمی برگزار می کنید سرود شاهنشاهی نمی نوازید و از شاهنشاه تعریف نمی کنید. بهشتی گفت من از آن شخص سوال کردم:{ حالا خوب دقت کنید ببینید سوال بهشتی چه بود.} اصلاً آنها نفهمیدند که سوال بهشتی چه بود.
بهشتی گفت: شما خواهان برنامه های قالبی، ظاهری و پوشالی و توخالی و چاپلوسانهی مزورانه هستید یا برنامههای علمی و منطقی و جاافتاده؟
گفت همین دومی که گفتی.
بهشتی: خب ما هم همین دومی را انجام میدهیم و آن فرد دیگر هیچ چیز نتوانست بگوید.
راوی: شهید بهشتی در بازجوییهایش هم به طور منطقی و جدی صحبت کرد که طرف جا خورد.
راوی: این خاطره را شهید باهنر برای من تعریف میکرد، شهید باهنر میخواست به ژاپن برود میگفت که من میخواستم به کشور ژاپن بروم ولی زبان انگلیسی ام خیلی قوی نیست و اگر آن جا لازم شد من انگلیسی صحبت کنم چکار کنم؟ میگوید مدتی در محضر شهید بهشتی میرفتم و از ایشان انگلیسی یاد میگرفتم. شهید بهشتی به چند زبان مسلط بود، عربی که مشخص است، فارسی هم که معلوم است، انگلیسی و آلمانی. شهید بهشتی به این زبانها مسلط بود و خیلی راحت با این زبانها صحبت میکرد.
من یادم هست یک زمانی یک مناظرهای در تلویزیون گذاشتند. چند نفر از سران مکاتب مختلف مثلاً مکتب فلان، مکتب فلان و... شهید بهشتی از طرف مکتب اسلام نماینده بود. آنها آمدند و گفتند که قانون اساسی ایران فلان است و جمهوری اسلامی ایران فلان است و شروع کردند به انقلاب و نظام اسلامی بد و بی راه گفتن. ایشان فرمود در قانون اساسی شما این مسئله وجود دارد از خود قانون اساسی آنها شروع کرد برایشان حرف زدند و آن فرد گفت: نه در قانون اساسی ما نیست و شهید بهشتی کتاب قانون اساسی آنها را درآورد و گفت بند فلان، ماده فلان، این قانون اساسی شما است. شما قانون اساسی خودتان را بلد نیستید و طرف جا خورد و آن فرد مثلاً وابسته به کشور شوروی بود. آن فرد گفت در نظام فلان... شهید بهشتی گفت در قانون اساسی خود شما این را میگوید باز از قانون خودشان و کتاب اصلی خودشان برایشان استدلال آورد و من فهمیدم که ایشان همه کتابهای قانون اساسی و همه مکتب ها را بررسی کرده و ایشان با این آگاهی کامل به مناظره آمده و همه آن افراد حاضر در مناظره جا خوردند و و دیگر هم حاضر نشدند با بهشتی مناظره کنند این بود که تصمیم گرفتند بهشتی را شهید بکنند که در هفتم تیر ان بمبی که در حزب جمهوری اسلامی گذاشته بودند ایشان و 72 تن از یارانشان در آن مهلکه به شهادت رسیدند. و افتخاری شد که همان طور که امام حسین (ع) و 72 تن از یارانش به شهادت رسیدند و شهید بهشتی هم با 72 تن از یارانش سید الشهدای انقلاب شد.
اشاره کردیم که شهید بهشتی در آموزش و پرورش زمان شاه نفوذ کرده بود. شهید باهنر و شهید مطهری و دیگران را نیز با خود همراه کرده بود که کتاب های دینی را این ها می نوشتند. من به خاطر دارم که آن زمان اگر کسی در کتابی یک کلمه می نوشت مثلاً ستمگران، دستگیرش می کردند و می گفتند تو چرا نوشتی ستمگران؟ فکر کردی که شاه ستمگر است و نوشته ای ستمگران... این ها در کتاب درسی نوشته بودند غلدران، گردن کشان، ستمگران و عمال ساواک و شاه نفهمیده بودند و در سال های آخر فهمیدند که دیگر انقلاب در حال پیروزی بود و کار از دست شاه و اطرافیانش در رفته بود. این ها توانستند نسل امروز را که بچه های انقلاب بودند با آن کتاب های دینی و درسی بسازند. بدون این که ساواک و شاه و ماموران مزدور متوجه بشوند. شهید بهشتی به این صورت در عمق کارش نفوذ کرده بود.
یک بار من به شهید بهشتی گفتم من مقداری مطالعه تفسیر قرآن کردم. من یک جوان 22 ساله بودم و من را چه به تفسیر قرآن..!؟ مفسران بزرگ مثل شیخ طوسی، شیخ طبرسی، علامه طباطبایی این ها مفسران قرآن هستند و تو یک جوان کم سن را چه به این کارها؟؟
ایشان چطوری من را تشویق کرد؟ و چطوری من را کنترل کرد؟
ایشان به این صورت سوال کرد. آیا نظر شما در مطالعاتتان با نظر مفسران تغییر کرده است یا نه؟
گفتم: بله، بعضی جاها نظر من با مفسران فرق می کند.
بهشتی: این جاچه می کنید؟
گفتم: این جا من نظر خودم را یادداشت می کنم اما خیلی نظرم را رو نمی آورم و اول نظر مفسران را احترام می کنم، می خوانم، یاد می گیرم و اگر دیدم نظر من با آن ها یکی است که هیچی و اگر دیدم نظر ان ها با نظر من فرق می کند فعلاً نظر خودم را کنار می گذارم و نظر آن ها را قبول می کنم. بعداً که علمم بیشتر شد آن نظرات خودم را به کار می گیرم. ایشان از این کار خیلی خوشش آمد و فرمود من از جناب مفتح که بعداً شهید شد خواهش می کنم که مطالعات شما را بررسی کند. شهید مفتح رئیس دانشگاه الهیات بود. هر روز قبل از این که به دانشگاه برود می آمد و در مجلس قبا می نشست و تک تک ورقه های من را مطالعه می کرد یا من برایش می خواندم و یا خودش می خواند. بعد از یکی دو هفته که طول کشید به اتفاق هم به خدمت شهید بهشتی رفتیم. شهید بهشتی با خنده و شوخی گفت جناب آقای مفتح گزارش بدهید ببینیم چه کرده اید..
مفتح: آقا من تمام مطالعات تفسیری آقای راستگو را مطالعه کردم و یک کلمه خلاف در آن ندیدم یک کلمه که بگویم اشتباه است و به آن ایراد بگیرم ندیدم.
راوی: بهشتی سری تکان داد و گفت احسنت. تبریک عرض می کنیم، موفق باشید. و افطار من را به منزل خودشان دعوت کرد و گفت من می خواهم به عنوان تشکر از شما که تفسیرتان خیلی عالی بود و هیچ اشکالی نداشت با دست خودم برای شما افطاری بکشم و تنها مهمان امشب ما شما هستی و با دست خودشان برای من غذا می کشید که من افطار کنم و من یکی از خوشحالی هایم این است که شهید بهشتی در یک جا داریم غذا می خوریم و چه چیزی بهتر از این بود. اگر می خواستیم شهید بهشتی را ببینیم باید 2 تا 3 ماه مهلت می گرفتیم ولی خود شهید بهشتی گفت امشب شام شما به منزل ما بیا و افطار مهمان ما باش.
یک روز از تهران با اتوبوس به قم می رفتیم، یکی از جوانان رادیویی همراهش بود، این رادیو داشت موسیقی پخش می کرد و موسیقی های زمان شاه از آن موسیقی های خراب بود. شخصی آمد و به شهید بهشتی گفت که آقا این دارد موسیقی می زند چه کارش کنیم؟ ایشان فرمود اگر امکان تغییر هست به او تذکر بدهید.
آن شخص به آن جوان گفت خواهش می کنم که موسیقی ات را ببند ولی آن جوان گفت که برو بابا و نمی خواهم که ببندم. آن شخص گفت که آقا شما اگر می خواهی گوش بدهی در گوشت بزن و با گوشی گوش کن چرا صدایش را باز کردی و همه می شنوند. آن جوان گفت که دلم می خواهد و تو حرف نزن.
شهید بهشتی: دیگر متعرضش نشوید کسی که اصلاً نمی تواند بفهمد که حلال و حرام و مزاحمت مردم چیست دیگر با او کاری نداشته باشید.
راوی: حالا اگر ما باشیم هر طوری که شده سیم رادیواش را می کشیم یا اذیتش می کنیم و بدتر او را بدبین می کنیم ولی شهید بهشتی با همین بزرگواری اش که در قرآن می گوید: و اذا مرو بالقوه مرو کراما..وقتی که به یک کار نامربوطی برخورد می کنند با بزرگواری از کنارش رد می شوند و نمی آیند خودشان را برای آن کار نامربوط سبک کنند و الی آخر...
ما به اردو رفته بودیم. در اردو می دانید که سلف سرویس است یعنی همه باید در صف بایستند و ظرف غذا را در دست بگیرند و به در آشپزخانه بروند و قاشق و چنگال و ماست و نان را بردارند و آشپز نیز برایشان برنج و خورشت بکشد و به سر میز بروند و غذا بخورند.
شهید بهشتی با این که بزرگوار، مجتهد، استاد و دکتر بود و از همه این ها دانشمندتر بود ولی مثل بقیه در صف ایستاد. مسئولین اردو گفتند که آقا چرا شما در صف ایستاده اید؟
شهید بهشتی: اردو زندگی اردویی است و همه باید در خودشان کارهای خودشان را انجام دهند.
راوی: باز مسئولین اصرار کردند که آقا شما بفرمایید. دو پرس غذا برای آقای شهید بهشتی و آقای راستگو بگیر.
شهید بهشتی گفت آقای راستگو خودش می داند ولی من در صف می ایستم.
راستگو: من گفتم که من کی هستم که وقتی بهشتی در صف می ایستد من نایستم؟ من هم در صف می ایستم و هر چه اصرار کردند ایشان گفت نه، در اردو زندگی اردویی است و خودش سینی را در دستش گرفت و رفت غذا را برایش کشیدند و قاشق و چنگال و ماست و نان هم برداشت و در سینی گذاشت و نشست و شروع به غذا خوردن کرد. و وقتی که غذایش تمام شد ظرفش را برداشت تا ببرد و خودش آن را بشوید. آن جا ابر، اسکاچ، مایع ظرف شویی، آب گرم و سرد بود و هر کس باید سینی خودش را می شست. آن جا دیگر 2-3 نفر آمدند و به زور سینی را از دست شهید بهشتی گرفتند و گفتند این جا دیگر نمی گذاریم که شما بزرگواری کنید این جا شما باید بروید. هر چه بهشتی زور زد دیگر زورش به آن ها نرسید.
صبح در اردو نرمش صبحگاهی بود آن فردی که مسئول نرمش صبحگاهی بود می دانید که انواع و اقسام نرمش ها را داریم و همه در حال نرمش بودند و شهید بهشتی هم مانند بقیه عین یک دانش آموز آن نرمش ها را انجام می داد. آن فرد نرمش دهنده هم با شهید بهشتی شوخی داشت و گاهی می گفت بهشتی بپر بالا. و اصلاً نمی گفت دکتر بهشتی یا آیت الله بهشتی...
شهید باهنر کنار من بود و نرمش این بود که باید دست را مشت می کردیم و با دو استخوان انگشت ها شنا می رفتیم. ما سنمان کم بود و جوان بودیم ولی مرحوم شهید باهنر سنش یک کمی بالاتر بود و برایش کمی سخت بود. من دیدم که دستانش در حال لرزیدن است و دارد نرمش را انجام می دهد. گفت من چه کارکنم؟ گفتم الان تمام می شود و چاره ای نیست.
یعنی بهشتی و باهنر این ها الگوهایی بودند ولی حالا ما به اردو می رویم لم می دهیم و می گوییم برای ما چای بیاورید. بچه ها شما سلف سرویس بروید و برای من چی بیاورید.
بهشتی مثل یک دانش آموز درصف می ایستاد و کارهایش را خودش انجام می داد.
جانبازان فاجعه هفتم تیر حزب جمهوری اسلامی
نام: محمد جعفر
نام خانوادگی: فتوت رضایی
تاریخ و محل تولد: 3/6/1340- تهران
مدرک تحصیلی: کارشناس ارتباطات
سوابق مبارزاتی: مبارزه علیه رژیم پهلوی همراه با دانشآموزان در مدارس
سوابق تشکیلاتی: عضویت در حزب جمهوری اسلامی شاخه دانش آموزی
سوابق خدمتی: همکاری با روابط عمومی مجلس شورای اسلامی، وزارت معادن و فلزات، سازمان تبلیغات اسلامی و سازمان ملی جوانان.
محمد جعفر فتوت:
محمد جعفر فتوت در سال 1340 در منطقه خانیآباد تهران متولد شد. او یکی دیگر از جانبازان فاجعه تروریستی هفتم تیر است و هم اکنون به دلیل علاقهای که به نشر کتب دارد انتشاراتی را با نام «علامه» راه اندازی کرده است و آن را اداره میکند.
سوال: آقای فتوت چطور با نهضت عاشورایی امام راحل آشنا شدید؟
- پدرم مرحوم حاج یدالله فتوت پیش از پیروزی انقلاب اسلامی جزو مبارزان و فعالان سیاسی بود و علاقه فراوانی به مرجعیت دینی و بهویژه حضرت امام خمینی (ره) داشت. ایشان در دوران کودکی ما در خیابان خیام تهران به کتاب فروشی مشغول بود و همین، علت آشنایی او با روحانیون متعدد و مبارزی چون حضرت آیتالله هاشمی رفسنجانی و شهیدان مطهری و بهشتی شده بود.
پدرم همواره به علت روحیه مبارزاتی که داشت از سوی ساواک تهدید میشد و چند بار نیز دستگیر و زندانی شد.
به خاطر دارم زمانی که یازده ساله بودم، یک روز گرم تابستانی پدرم به مراسم عقد عروسی فرزند یکی از دوستانش دعوت بود، از من خواست تا لباسهایش را از خشکشویی بیاورم. پس از بازگشت به خانه دیدم که چهار مامور ساواک با هیبت خشن و وحشتناک مشغول بازرسی و تفتیش خانه مان هستند و بعد پدرم را دستگیر کردند.
عصر همان روز چند مامور دیگر به مغازه پدرم حمله کردند و با بازرسی آنجا، تلاش کردند تا اعلامیههایی که پدرم همواره در تهیه و انتشار آن نقش داشت پیدا کنند اما موفق نشدند.
در یکی از یورشهای ساواک به خانه مان وقتی مادرم از ورود آن ها به خانه (که از پشت بام قصد داشتند وارد شوند) جلوگیری کرده بود یکی از آنها با لگد به سینه مادرم کوبیده بود بهطوریکه مادرم از پلهها سقوط میکند و به شدت آسیب میبیند.
یک مرتبه هم مأموران ساواک برادر بزرگترم را جستجو میکردند، بنابراین به خانه ما یورش آوردند و من را با خود به مغازه پدرم بردند تا او را دستگیر کنند.
سوال: از خاطرات دوران تحصیل و از دوستان آن ایام بگویید؟
مقطع ابتدایی را در مدرسه اسلامی قائم گذراندم. یکی از معلمان ما در آن دوران دکتر سیف بود که هنوز هم با او ارتباط دارم. دوره راهنمایی را در مدرسه مفید در خیابان 24 اسفند (انقلاب) طی کردم. مدرسه مفید با همکاری برخی معلمان مدرسه علوی بنا نهاده شده و آیت الله موسوی اردبیلی مؤسس آن بود. در این مدرسه با دکتر سنایی که شوهر همشیره ما هستند و آقای اکبر نجفی نیز آشنا شدم.
سوال: چطور وارد فعالیتهای انقلابی شدید؟
همانطورکه قبلاً نیز به آن اشاره کردم در خانه ما روحیه مبارزاتی برگرفته از احکام اسلام و خط مرجعیت و روحانیت متعهد حاکم بود. من در این فضا رشد و نمو کردم. در سال 57 وقتی که در مقطع دبیرستان مشغول تحصیل بودم همه فکر و برنامههای ما برای سرنگونی رژیم منحوس پهلوی معطوف بود. من به همراه دیگر دوستانم در راهپیماییها شرکت میکردیم و در خصوص تهیه پلاکارد و با استاد «تنها» که از خطاطان با ذوق و مکتبی و از معلمان مدرسه مفید بود همکاری داشتم.
این پلاکاردها در منزل آقای فرهمند یکی از مبارزان متعهد تهیه میشد. در اینجا با یکی از دوستان عزیزم به نام شهید عباس یزدان پناه که بعدها در درگیری با منافقین کوردل به شهادت رسید آشنا شدم.
او خطاط بسیار متبحری بود اما به واسطه حجب و حیایی که داشت نمیخواست در حضور استاد تنها بگوید که در هنر خطاطی توانایی دارد بنابراین به دوستان دیگر گفت: من دچار بیماری کمر درد هستم، اگر اجازه دهید در محوطه حیاط پارچه را به روی دیوار نصب و با قلم بنویسم.
آن روزها کار استاد تنها و شهید یزدان پناه این بود که شعارها را با مداد، دو خطه روی پارچه مینوشتند و ما داخل عبارات را با رنگ پر میکردیم و با چسباندن چوب آنها در میان تظاهرکنندگان توزیع میکردیم.
سوال: با حزب جمهوری اسلامی چگونه آشنا شدید؟
پدرم با روحانیت ارتباط تنگاتنگی داشت. روزهای نخست 1358 او ما را به عضویت در حزب جمهوری اسلامی که در رأس آن حضرت آیت الله العظمی خامنهای، حضرت آیت الله هاشمی رفسنجانی قرار داشتند تشویق کرد. در کانون توحید که فرم تقاضای عضویت در حزب را تکمیل کردم.
فعالیت من کمکم در دفتر منطقه 5 حزب جمهوری اسلامی که در خیابان خیام و در کنار مغازه پدرم دایر شده بود بیشتر شد.
سوال: کدام یک از سوالات مندرج در برگه تقاضای عضویت در حزب جمهوری اسلامی برای شما جالب تر بود؟
«اگر حزب تشکیل شود آیا توان آن را دارید که در حزب بمانید؟» این سوالی بود که آن زمان به آن پاسخ مثبت دادم و هرگز آن را فراموش نمیکنم.
سوال: انگیزه شما از ورود به حزب آیا صرفاً داشتن فعالیت تشکیلاتی بود؟
کسانی که حزب جمهوری اسلامی را تاسیس کردند، همگی از روحانیون خوشنام و متعهد بودند و ما همواره برای رفع شبهات دینی و دریافت پاسخ سوالات خود در این باره به آنها مراجعه میکردیم. انگیزه همه کسانی که به عضویت حزب درآمده بودند در کنار علاقه به فعالیتهای تشکیلاتی آن هم برای پیشبرد اهداف مقدس نظام نوپای جمهوری اسلامی، اصل متعالی به نام عقیده و علاقه دینی بود.
در حزب جمهوری اسلامی، ما کسانی را همچون آقای حبیب الله عسگر اولادی میدیدیم که مبارزه خود را براساس عقیده بنا نهاده بود. شهید بهشتی همواره در تعریف حزب جمهوری اسلامی می گفت: حزب معبد و سپس تشکیلات است.
سوال: در کدام بخش از حزب جمهوری اسلامی فعالیت می کردید؟
روزهای نخست تشکیل حزب جمهوری اسلامی و عضویت ما در آن، همکاری ما در همه بخشها بود. اما پس از تشکیل واحد دانشآموزی حزب با توجه به اینکه من در آن سال، دانشآموز سال آخر دبیرستان بودم، در این بخش مشغول فعالیت شدم.
واحد دانشآموزی حزب در خیابان بهشت کنونی و در ساختمان پیشاهنگ های قدیم مستقر بود. بعد از مدتی من مسئول واحد دانشآموزی منطقه 5 حزب شدم.
در اینجا بود که با شهید حسن اجارهدار و شهید زنده حجت الاسلام و المسلمین ابوالفضل اجارهدار و دکتر فرشاد مؤمنی آشنا شدم.
بعد از مدتی نیز با شهیدان ولیپور و حمزه ارشاد از دیگر شهدای فاجعه تروریستی هفتم تیر آشنا شدم.
فعالیتهای ما در این واحد ادامه داشت تا اینکه به دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در قتلگاه سرچشمه تهران دعوت شدیم. گروه ما اداره واحد دانشآموزی دفتر مرکزی را با محوریت شهید اجارهدار برعهده داشت. کار ما این بود که نوجوانان و جوانان علاقهمند را که در مدارس مشغول تحصیل علم بودند شناسایی و زمینه عضویت آنان را در حزب جمهوری اسلامی فراهم میکردیم.
سوال: ویژگی بارز واحد دانشآموزی حزب جمهوری اسلامی چه بود؟
حزب جمهوری اسلامی و در رأس آن شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی توجه ویژهای به کادرسازی و تربیت نیروهای جوان و علاقهمند به انقلاب اسلامی داشتند.
شهید بهشتی همواره بر این نکته تاکید میکرد که «متخصص بیتعهد و متعهد بیتخصص به درد ما نمیخورد.»
دانشآموزانی که علاقهمند به فعالیت در حزب بودند پس از درخواست عضویت و انجام مراحل گزینش در کلاسهای مختلف اعتقادی، تشکیلاتی و سیاسی شرکت میکردند.
در این کلاسها و اردوهایی که در مناطق مختلف کشور برای دانش آموزان برپا میشد هدف این بود که ابتدا تحول درونی در افراد ایجاد و سپس آن روحیه در وجود آنان نهادینه شود.
به خاطر دارم شهید محمد کچوئی که آن زمان در زندان اوین مشغول خدمت بود، برخی جوانانی را که در دام گروهک شیطانی منافقین گرفتار شده بودند به این کلاسها میآورد تا از نزدیک با چشمههای زلال معرفت که با هدف تقویت روحیه مکتبی و اسلامی درمیان جوانان شکل گرفته بود آشنا شوند.
در مقابل دانشآموزان نیز پای صحبت فریب خوردگان مینشستند و با انواع حیلههای سرکردگان سرسپرده منافقین آشنا میشدند. از مسئولان طراز اول مملکت نیز دعوت میشد تا برای دانشآموزان سخنرانی کنند. کتابهای درسی شهید آیت الله مطهری در میان دانشآموزان توزیع و به مباحثه گذاشته میشد.
سخنرانان فقط از افراد درون تشکیلات نبودند، و از همه سلایق برای ارائه مطالب به دانشآموزان دعوت می شود. در مجموع باید بگویم محور اصلی فعالیت واحد دانشآموزی حزب جمهوری اسلامی بر پایه خودسازی نوجوانان و جوانان استوار بود.
یکی از روزها در جلسهای که با حضور شهید بهشتی برگزار شده بود برخی دوستان شعارهایی علیه بنیصدر سر دادند که شهید مظلوم به شدت ناراحت شدند و این جمله معروف که «وقتی دین داریم مرگ معنی ندارد» را بیان کرد.
سوال: برنامههای واحد دانش آموزی آیا با برنامههای درسی اعضا تداخل نمیکرد؟
کشور به سرمایههای عظیم فکری نیاز داشت. همانطورکه گفتم داشتن تخصص یکی از نکات مهمی بود که در حزب به آن توجه ویژهای میشد. بنابراین برنامهها به گونهای تنظیم میشد که تداخلی با برنامههای درسی اعضا نداشته باشد.
نکته مهمی که در جلسات باید به آن توجه میکردیم تداخل نداشتن برنامهها با دروس تحصیلی بچهها بود. با این وجود بچهها علاقه فراوانی به بحثهایی که در جلسات ارائه میشد داشتند. جلسات و زمان آن مشخص بود و گاهی اوقات تا سه ساعت به طول میکشید. استقبال از این جلسات و موضوعات آن، به اندازهای بود که گاهی ما ناچار میشدیم کلاسها را در محل تئاتر شهر برگزار کنیم.
نکته دیگری که باید به آن اشاره کنم این است که مسئولان حزب جمهوری اسلامی به پرورش جسم دانش آموزان و تفریح آنان در کنار پرورش روح نیز توجه ویژهای داشتند.
اردوهای تفریحی دانشآموزان با همکاری جامعه تعلیمات اسلامی در یک باغ سبز در کرج -که بعدها به باغ شهید بهشتی معروف شد- برگزار میگردید. روزهایی که به اردو میرفتیم بیشتر وقت بچهها صرف بازیهای سازنده مانند: فوتبال، شنا، نمایش و در لابهلای آنها بحثهای سیاسی میشد.
با شهید عبدالوهاب قاسمی به کوهنوردی میرفتیم. شخصی به نام قاسم درویش برادر محمد درویش کارگردان معروف با بچهها نمایشنامهنویسی کار میکرد.
سؤال: آیا در حزب، شما نشریات گروههای دیگر را نیز مطالعه میکردید
بله. یکی از وظایف اصلی ما تحلیل و بررسی نشریات مختلف بود. اصولاً ما برای آشنایی با جریانهای فکری مختلف، نشریات آنان را مطالعه میکردیم. فایده این کار، اولاً مقاوم شدن در برابر افکار منحرف آنان بود، ثانیاً ما آمادگی لازم را برای مواجهه با ایدئولوژی آنان کسب میکردیم.
به طورکلی هیچ محدودیتی در این زمینه وجود نداشت. شما حتماً مطلع هستید در درون گروهک نفاق حتی خواندن روزنامه کیهان برای اعضای این فرقه تروریستی ممنوع بود اما حزب جمهوری اسلامی هرگز چنین نگرشی نداشت.
به خاطر دارم سازمان منافقین نشریهای به نام «مجاهد» راهاندازی کرده بود ما آمدیم با کمک برخی اساتید در حزب نشریهای به نام «منافق» راه انداختیم؛ این نشریه از لحاظ ساختار، لوگو و... شبیه نشریه گروهک تروریستی منافقین بود و ما به این شکل ماهیت آنان را آشکار و با درج مطالب مختلف، فساد عقیدتی و اخلاقی منافقین را به جامعه و جوانان معرفی میکردیم.
به خاطر دارم، سازمان مجاهدین خلق، از این قضیه به شدت عصبانی بود تا جاییکه مجبور شدند برخی افراد نفوذی خود را به درون ما بفرستند تا شاید بتوانند جلوی کار ما را بگیرند.
سوال: قضیه اتاق مخوف چیست؟
حزب جمهوری اسلامی به مسئله تبلیغات اهمیت فراوانی میداد و بنابراین به مناسبتهای مختلف پلاکاردها و پارچه نوشتههای مختلفی در حزب تهیه میکردیم. به دو طرف پارچههایی که شعار روی آن نوشته میشد چوب هایی نصب میگردید تا به راحتی در معابر استفاده شود. بنابراین ما چوب هایی را تهیه و در گوشه یکی از اتاقهای حزب که انبار بود نگهداری میکردیم.
منافقین که از حزب و روشنگریهای آن عصبانی بودند، از هر وسیلهای برای جو سازی علیه حزب جمهوری اسلامی استفاده میکردند. یک روز آنها توانسته بودند عکاس خود را به حزب بفرستند و او نیز از این انبار و چوبهای موجود در آن عکس تهیه کرده بود. بعد این عکس را در نشریه خودشان چاپ کرده بودند و در بالای آن نوشته بودند، «اتاق مخوف و اتاق منطق».
سوال: علت دشمنی سازمان مجاهدین خلق با حزب جمهوری اسلامی چه بود؟
منافقین یک نقاب به چهره داشتند و توانسته بودند، برخی افراد ساده لوح را جذب شعارهای خود بکنند. با همه امکاناتی که داشتند مانند حمایت بنیصدر که رئیسجمهور وقت کشورمان بود باز هم موفق نبودند و از اینکه میدیدند حزب جمهوری اسلامی به واسطه پایگاه دینی که دارد از محبوبیت خوبی نزد مردم برخوردار است، با حزب مخالفت میکردند. آن ها با اندیشههای حزب که برخاسته از اسلام بودند مخالف بودند. اما چون نمیتوانستند در ابتدا دشمنی خود را با دین و قرآن علنی کنند به حزب حمله میکردند.
سوال: برنامههای حزب برای اداره کلان کشور چه بود؟
حزب برای همه ارکان نظام برنامه داشت. مسئولین و شورای مرکزی حزب توجه ویژهای به کادرسازی داشتند و حزب در مسئله اقتصاد، سیاست، فرهنگ و...، در چارچوب قانون اساسی برنامه داشتند. بنابراین هم برای اجرای امور استراتژی تدوین میکردند و هم به تربیت نیروهای متخصص همت می گماشتند. نیروهای جوان و متعهد را شناسایی و پس از ارائه آموزشهای لازم به دستگاههای مختلف معرفی میکردند.
سوال: شخصیت شهید بهشتی را چگونه توصیف میکنید؟
شخصیت شهید بهشتی هنوز بعد از گذشت حدود 30 سال همچنان برای مردم و به ویژه نسل جوان ناشناخته مانده است. ایشان فراتر از یک جسم و بدن خاکی بودند. ایشان به مسائل چند وجهی نگاه میکردند، هرگز تک بعدی نبودند. همین نگرش ایشان موجب شده بود از همه اقشار مانند: دانشآموز، مهندس، دکتر، روحانی، کارگر و... جذب حزب شوند.
شهید بهشتی هرگز عصبانی نمیشد. خوب به خاطر دارم اوایل برخی گروهها بر ضد شهید بهشتی شعار میدادند اما ایشان نه تنها به یاوهگویی آنان توجه نمیکرد بلکه ما را نیز به صبر و متانت فرا میخواند.
شهید بهشتی را به هنگام مناظره با افراد و گروههای مختلف هرگز به دنبال کوبیدن افراد نبود بلکه با منطق و استدلال تلاش میکرد آنها را با خطاهایشان آشنا کند.
شهید بهشتی همواره بر این نکته تاکید کرد که از خودتان انتقاد کنید و خودشان نیز در این خصوص پیشگام بودند و همین موضوع انتقاد از خود موجب میشد اولاً تا افراد، رفتار و دیدگاههای خود را ارزیابی کنند و ثانیاً امکان طرح سوال به دیگران را فراهم میکرد.
سوال: آیا تا به حال درباره چگونگی نفوذ منافقین به حزب جمهوری اسلامی فکر کردهاید؟
خاصیت نفاق، نفوذ کردن آن است. منافق بیکار نمینشیند، بنابراین تلاش می کند با فراهم کردن راه برای خود، به امیال شیطانی اش دست پیدا کند. حزب جمهوری اسلامی، تنها یک حزب و تشکیلات نبود. حزب جمهوری اسلامی خاکریز اول مقابله با دشمنان به شمار میآمد و علت آن حضور نیروهای کارآمد و علاقهمند به نظام و مسئولان مختلف مانند وزرا، نمایندگان مجلس و... بود.
نفاق تلاش کرد تا این سنگر محکم نظام را با خلل مواجه کند بنابراین یکی از عناصر خود به نام محمدرضا کلاهی را به درون حزب فرستاد. کلاهی از دانشجویان دانشگاه علم و صنعت بود و بعد از فاجعه مشخص شد که او از هواداران گروهک منافقین بوده است. او پس از راه یابی به حزب مسئول دعوت افراد به جلسات شد. ما از برخی رفتارهای کلاهی متوجه برخی مسائل شده بودیم بنابراین موضوع را به شهید مالکی که مسئول تشکیلات استان تهران بود اطلاع دادیم. اما ایشان با روحیه بلندی که داشتند میگفتند: «درست میشود».
سؤال: از شب فاجعه بگویید و اینکه چطور از زیر آوار بیرون آمدید؟
روز حادثه و چند ساعت قبل از آن ما در سالن اجتماعات، نشست هواداران حزب را برگزار کرده بودیم و سخنران جلسه نیز شهید باهنر بود. به سبب علاقهای که حاضران از خود نشان دادند، جلسه بیش از زمان تعیین شده ادامه یافت. کلاهی چند بار به داخل سالن آمد و اصرار کرد ما امشب جلسه مهمی داریم و شما باید هرچه زودتر سریعتر سالن را تخلیه کنید و رفتار وی کاملاً غیرطبیعی بود.
در جلسه آن شب ما افراد مختلفی را دیدیم که {بعدها معلوم شد} کلاهی آنان را دعوت کرده است. آقایان که میآمدند کلاهی با اصرار تاکید میکرد خیلی دیر شده است، لطفاً به داخل سالن بروید و با فشار مهمانها را به سالن هدایت میکرد. جلسه شروع شد که ابتدا شهید اسلامی گزارشی را درباره مسئله اقتصادی جامعه ارائه کرد و سپس با رأیگیری قرار شد شهید بهشتی درباره موضوع ریاست جمهوری صحبت کنند.
آقای بهشتی مشغول صحبت بود که یک مرتبه نور عجیبی در داخل سالن پیچید و من دیگر متوجه هیچ چیز نشدم.
به هوش که آمدم دیدم در میان آوارها گیر کرده ام. از شدت انفجار به حالت سجده افتاده بودم و فقط دست چپ من کمی تکان میخورد. آنجا فضای عجیبی بود که نمیتوان توصیف کرد. هیچکس از خود نمیپرسید، همه در زیر آوار سراغ شهید بهشتی را میگرفتند. من دوباره بیهوش شدم و وقتی به خودم آمدم دیدم که در بیمارستان دکتر سپیر در چهار راه شهید مصطفی خمینی بستری هستم.
در این حادثه به علت سنگینی آوار رگ پای راست من قطع شد؛ پزشکان نظرشان بر این بود که پای راست من هرچه زودتر باید قطع شود. اما مادرم که از سادات بود متوسل به مادر بزرگوارشان شد و درنهایت تعجب پزشکان و لطف خداوند و مدد خاندان اهل بیت عصمت و طهارت (س) من شفا یافتم.
سوال: از سوابق خودتان بگویید و اینکه اکنون مشغول چه کاری هستید.
بعد از فاجعه هفتم تیر مدتی در روابطعمومی مجلس شورای اسلامی مشغول به خدمت شدم و سپس به سازمان تبلیغات اسلامی رفتم و در سال 1369 در روابط عمومی وزارت معادن و فلزات فعالیت خود را آغاز کردم.
مدتی هم در سازمان ملی جوانان انجام وظیفه کردم و اکنون نیز به خاطر علاقهای که به امور فرهنگی دارم مشغول فعالیت در عرصه چاپ و نشر کتاب هستم.
سوال: برای انتقال شعائر اسلامی به نسل آینده چه توصیهای دارید؟
ما باید همیشه در ذهن نوجوانان و جوانان سؤال ایجاد کنیم. باید با استفاده از ابزار تبلیغ و به کارگیری نیروهای توانمند، ذهن فرزندانمان را به سوی معارف انقلاب سوق دهیم. به عنوان مثال در فاصله سالهای 68 تا 70 که در سازمان تبلیغات اسلامی مشغول کارهای فرهنگی بودم، پیشنهادی را ارائه کردم مبنی بر اینکه در محل شهادت آیتالله شهید مطهری بنای یاد بود ساخته شود تا نوجوانان و جوانانی که از این محل عبور میکنند با یک تلنگر با شخصیت شهید مطهری آشنا و شیفته تحقیق درباره ایشان شوند، که بعدها این طرح اجرایی شد.
همچنین طرح ساخت یادمان در محل ترور رهبر معظم انقلاب اسلامی را پیشنهاد کردم که این نیز به حمدالله اکنون ساخته شده است.
در مجموع باید گفت هنر و ابزار هنری راهکار مهمی برای انتقال مفاهیم و شعائر انقلابی است و در کنار آن نیز باید شخصیت و اندیشه شهدا را برای جوانان تبیین کرد. همان کاری که بنیاد فرهنگی هفتم تیر هم اکنون به آن مبادرت کرده است و امیدواریم در این راه موفق باشید. انشاءالله.
(منبع: کتاب حزب جمهوری اسلامی، کتاب چهارم- جلد اول: جانبازان فاجعه هفتم تیر، به کوشش سعید یوسفی، بنیاد فرهنگی هفتم تیر)
مستند «داستان ناتمام یک حزب»
محقق، کارگردان و تهیه کننده: سید مهدی دزفولی
پاییز 92- بهار 94
به نام خدا
گفت مشق نام لیلی میکنم
خاطر خود را تسلی می کنم
چون میسر نیست ما را کام او
عشق بازی میکنم با نام او
(جامی )
تقدیم به روح بلند شهدای حزب جمهوری اسلامی
علی الخصوص روح بلند سید الشهدای انقلاب اسلامی شهید آیت الله دکتر بهشتی
***
صدای آیت الله بهشتی: اولین مطلب گفتید که انحصارطلبی، این تکه اش مربوط بود. من آن را توضیح می دهم. انحصارطلبی را چرا به خود گرفتهاید؟ من به خود نگرفته ام. خیلی صادقانه رفتم توی همان متن آنکه در جامعه هست و آن اینست که بر خلاف حقیقت و بر خلاف واقع یا به صورت دروغزنی آگاهانه یا به صورت خلاف واقع گویی ناآگاهانه انحصارطلبی را در طول این یک سال در گفتهها و نوشتهها برای کوباندن این گروه به کار میبردند.
به همین دلیل من به جای اینکه مسئله را خیلی کلی کنم و با گفتن یک مقدار کلیات وقتمان را بگذرانم، بحثم را آوردم درست روی آن مطلبی که در جامعه مطرح کردهاند و به ناحق و ظالمانه و ستمگرانه مطرح کردهاند و طبیعی است که من برای بیان این ستمی که رفته است بر دوستان ما، توهم برای آنهایی که ناآگاه بودند، چه بسا آقایان ناآگاه بود، و بر اساس یک دروغزنی و شایعه سازی آگاهانه برای آنهایی که آگاه بودند و فقط نمیتوانستند این اعتماد اجتماعی را در جامعه تحمل کنند، آمدند گروه دوستان ما را به انحصارطلبی متهم کردند و من این را روشن کردم.
- تکبیر حضار (اللهاکبر)
داستان ناتمام یک حزب به روایت سید مهدی دزفولی
(موسیقی متن)
راوی: 22 بهمن 57؛ سرانجام پس از سالها مبارزه، انقلاب مردم ایران به پیروزی میرسد و شرایط جامعه ایران دگرگون می شود. در شرایط جدید گروهها و احزاب سیاسی مختلف که سالها اجازه فعالیت نداشتند مجدداً فعالیتهای خود را آغاز و گروههای جدیدی نیز اعلام موجودیت میکنند.
اما در این میان گروه و حزبی اعلام رسمیت می کند که به سرعت در میان جامعه و مبارزین مشهور میشود و میتواند جمعیت قابل توجهی را به عضویت خود درآورد، حزبی با نام جمهوری اسلامی.
اسدالله بادامچیان (در گفتگوی تلویزیونی): آقای بهشتی فرمودند برای بعد از پیروزی انقلاب ما نیاز به یک حزب داریم. احتمال دارد که انقلاب به زودی به پیروزی برسد (حالا در چند ماه آینده) و در این صورت نمی شود انقلاب را با حزبهایی که در دوران مبارزه هست اداره کرد. پس یک حزبِ متناسب با فضای بعد از پیروزی انقلاب و تأسیس نظام اسلامی لازم است.
راوی: سوم اسفند ماه 57، روزنامه کیهان متن مصاحبهای با مؤسسین حزب جمهوری اسلامی منتشر میکند که در میان آنها نام افرادی همانند آیتالله خامنهای، آیتالله هاشمیرفسنجانی، آیتالله موسوی اردبیلی و دکتر حسن آیت به چشم میخورد.
حزبی که کمتر از یک هفته از تأسیس و اعلام موجودیت آن میگذرد به سرعت عضوگیری خود را آغاز میکند و در کمتر از یک ماه در اسفند ماه سال 57 بیش از یک میلیون نفر در سراسر کشور فرم درخواست عضویت در این حزب را تکمیل میکنند.
صدای آیت الله خامنه ای: با پیروزی انقلاب اسلامی، اقبال عمومی و وسیع مردممان به حزب شروع شد، چیزی که ما به این حد انتظار آن را نداشتیم. این بدان معناست که به هیچ وجه انتظار نام نویسی نزدیک به ده هزار نفر در روز اول اعلان حزب را نداشتیم، اما این واقع شد.
جواد منصوری (عضو شورای مرکزی حزب): اساساً یک نظامی که بر اساس انتخابات پایهگذاری شده است بدون تشکل درواقع نمیتواند به اهداف خودش به راحتی برسد. چرا؟ برای اینکه احزاب هستند که باید نیرو تربیت کنند، دولت تشکیل بدهند، خط مشی تهیه بکنند و ثبات کشور را تنظیم کنند و تثبیت کنند.
حمیدرضا ترقی (عضو حزب جمهوری اسلامی): شهید بهشتی را متهم کردند به انحصار طلبی، برای همین بود میگفتند که میخواهد مثلا همه قدرت را متمرکز کند در حزب جمهوری اسلامی در حالی که باید قدرت بین جریانهای سیاسی مختلف در کشور توزیع بشود.
لذا هدف شهید بهشتی هدف مقدسی بود برای جمع کردن همه اینها، و به نفع انقلاب بود اگر میشد که این ها کنار همدیگر جمع می شدند. اما در عمل امکانپذیر نبود چون اینها مبانیای داشتند که حاضر نبودند از این مبانی فکریشان عدول کنند.
امام خمینی (ره) (سخنرانی در جمع اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری):
حزب شما هم معرفیش آنطور که در آن وقت میکردند همین طور بود، که این حزبی است که حزب حاکم و انحصار طلب و کذا و کذا و چنان. البته تمام افراد حزب را که من نمیشناختم و نمیشناسم، لکن افرادی که این حزب را ایجاد کردند خوب من میشناختم. من آقای خامنهای را بزرگش کردم، من آقای هاشمی را بزرگ کردم، من آقای بهشتی را بزرگش کردم. دیده ام این ها را از اول تا آخر.
بسیاری از اینها را خُب من میشناختم که اینها اشخاصی نیستند که نه انحصارطلبند به آن معنایی که آنها میگویند، البته انحصار به این معنا که باید اسلام باشد و غیر اسلام نباشد، همه ما انحصار طلبیم.
راوی: فروردین سال 58 از راه میرسد. رفراندوم جمهوری اسلامی ایران برگزار میشود که بیش از 98 درصد مردم به جمهوری اسلامی ایران رأی مثبت میدهند.
صادق طباطبایی (در برنامه تلویزیونی): هنگامی که شرکتکنندگان رأی خود را در صندوق میخواهید بیندازید حتماً یک رأی بیندازند، این برای یک عده از هممیهنان ما سوءتفاهم ایجاد کرده است که مسئولین موظفاند که باز کنند ببینند طرف چی رای داده! نه، رای کاملاً مخفی است. و آن برگه ای که بالا کنده می شود و نزد مسئولین باقی میماند به هیچ وجه مشخص نیست که رأیدهنده که الآن پای صندوق می رود رأی مثبت میدهد یا رأی منفی به جمهوری اسلامی میدهد.
راوی: دولت موقت انقلاب به نخستوزیری مهدی بازرگان در تلاش است تا پس از جلب نظر حداکثری مردم به جمهوری اسلامی بتواند مجلس خبرگان قانون اساسی را هرچه سریعتر تشکیل دهد.
مهندس بازرگان (سخنرانی در جمع حامیان نهضت آزادی):
گزارشی که ما خدمتتان میدهیم از دوران مأموریت و امانتی که در یک سال قبل (کمتر از یک سال قبل) به دوش ما چهار نفر گذاشتید، در واقع ادای امانت و ادای دینی است که هر وکیلی به موکلینش می کند. امیدوارم قضاوتها و حکمهایی که خواهیم داد و شما خواهید داد و دیگران درباره این مذاکرات و این اجتماع خواهند داد، تمام برمبنای عدل و انصاف باشد...
راوی: در بهار 58 انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی برگزار میشود و بیش از نیمی از اعضای مجلس خبرگان در اختیار اعضای حزب نوپای جمهوری اسلامی قرار میگیرد و چهرههایی همانند آیت الله بهشتی دبیرکل حزب جمهوری اسلامی، آیتالله منتظری، آیتالله جوادی آملی، آیتالله سبحانی، آیتالله صدوقی و حجتالاسلام و المسلمین باهنر که همگی مورد حمایت حزب جمهوری اسلامی ایران بودند، توانستند با درصد آرای بالا به مجلس خبرگان قانون اساسی راه یابند.
(خواندن سرود حماسی توسط نوجوانان در افتتاحیه مجلس خبرگان قانون اساسی)
هاشمی رفسنجانی (در مجلس خبرگان): بسماللهالرحمنالرحیم. اکنون که با عنایات خداوند متعال و تأیید حضرت ولیالله الاعظم (عج)، با یُمن و برکت مجلس رسیدگی پیشنویس قانون اساسی کار خود را شروع میکند بجاست تذکراتی به ملت شریف و حضرات علمای عظام و سایر وکلای محترم بدهم...
مهندس بازرگان (در افتتاحیه مجلس خبرگان): روز جمعه 29 تیرماه 1358 انتخابات سراسری کشور، برای تعیین 73 نفر نمایندگان محترم به نحوی که سالمتر، بیخدشهتر و بی دخالتتر از تمام ادوار بعد از انقلاب مشروطیت بود انجام یافت و اینک افتخار دارد که انعقاد مجلس بررسی قانون اساسی جدید را به ملت ایران و به شما نمایندگان و به رهبری انقلاب تبریک گفته، طرح قانون اساسی را که در شورای طرحهای انقلاب تدوین گردیده، به تصویب هیات وزیران و تصحیح و تأیید شورای انقلاب رسیده است و متضمن 12 فصل است و 151 اصل می باشد حضورتان تقدیم نماید.
راوی: تابستان سال 58 از راه میرسد و هم زمان با کوران تدوین قانون اساسی در مجلس خبرگان موضوعی جامعه را تحت تأثیر خود قرار می دهد. طرحی در مجلس خبرگان مطرح میشود که تا پیش از آن مورد توجه گروههای سیاسی نبود و جنجالهای بسیار دولت موقت و گروههای سیاسی سکولار باعث حواشی بسیار درباره آن می شود، اصل «ولایت فقیه».
شهید بهشتی (به عنوان اداره کننده جلسه خبرگان قانون اساسی): متن پیشنهادی گروه پنج؛ جمهوری اسلامی نظامی است مبتنی بر آن سه سطری که ملاحظه میفرمایید. این را ما به رأی میگذاریم. موافقین... چیه آقا؟!
بنی صدر: عرض کنم که آن عرضی که من کرده بودم عملاً در اینجا دو تا نظر بیشتر نیست، برای اینکه گروه پیشنهاد شماره 2 و شماره 5 و شماره 7، این سه گروه قابل تقدیمه، روی برگه هم قابل تقدیم بود. و اگر ما این کار را می کردیم دیگه این دردسر نبود.
شهید بهشتی: بنده خیال کردم مطلبی است راجع به این میفرمایید آقا. این ادامه همان مطلب قبلی بود که آقای بنیصدر. عرض میشود که دیگر شما چرا؟ (خنده بنی صدر)
راوی: این اصل اگرچه پیش از این در پیشنویس قانون اساسی که در روزنامههای سال 58 منتشرشده بود قرار نداشت، اما توسط افراد مشهوری همانند: آیتالله منتظری، آیتالله صدوقی در مجلس خبرگان مطرح میشود و با آنکه دولت موقت به دلیل مطرح شدن این اصل تهدید به استعفا میکند اما با رأی اکثریت اعضای مجلس، مورد تایید قرار می گیرد.
شهید بهشتی (در مجلس خبرگان قانون اساسی):آقای رشیدیان، چرا شما شجاعت ندارید که بگویید من میخواهم به عنوان موافق صحبت کنم، می گویید سؤال! (همهمه در جلسه)
حجت الاسلام موسوی: آقای بهشتی افرادی که اینجور صحبت می کنند حق صحبت کردن ندارند والا ما جلسه را ترک می کنیم. ما هم چهار نفر افرادی این تو می فرستیم اینجا هرکدام یک چاقو برمی دارند شروع می کنند صحبت کردن...
رشیدیان: ما نوبت گرفتیم صحبت میکنیم...
شهید بهشتی: آقای موسوی بفرمایید، آقای رشیدیان، آقای رشیدیان، ببینید آقا، دو انتقاد به دوستان وارده، چندین تذکر هم داده شده و باز رعایت نمی شود. یکی اینکه کسی که میخواهد مطلبی را به عنوان استدلال بگوید، هیچ نیازی به اینگونه چاشنیهایی که خودش برخلاف موازین اسلامه، خود این مسئله که انسان تعبیری بکند که توهین باشد به یک برادر مسلمان...
رشیدیان: هیچ توهینی نیست آقا.
شهید بهشتی: اجازه بدید. شما باید این را تشخیص بدهید یا جلسه؟ جلسه تشخیص میدهد که این توهینه. شما اقلاً به تشخیص جلسه احترام بگذارید.
راوی: با آغاز پاییز سال 58 و تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی، زمزمه برگزاری انتخابات ریاست جمهوری دوره اول به گوش میرسد و به این ترتیب افراد سرشناسی همانند ابوالحسن بنیصدر، جلالالدین فارسی، صادق قطبزاده، دریادار مدنی و حسن حبیبی به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری مطرح میشوند.
در روزهای آغازین تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری، حزب جمهوری اسلامی جلالالدین فارسی را به عنوان نماینده خود معرفی میکند.
در همان روزهای ابتدایی تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری، اوجگیری خط رسانهای مخالفین حزب جمهوری مبنی بر ایرانیالاصل نبودن جلالالدین فارسی شکل میگیرد. چند روز بعد این موضوع توسط وزارت کشور بررسی میشود و سرانجام فارسی به دلیل ریشه ایرانی نداشتن رد صلاحیت میشود و حزب جمهوری اسلامی در شوکی عمیق فرو میرود.
جواد منصوری (عضو شورای مرکزی حزب): این را حزب هیچ آگاهی قبلی نداشت نسبت بهش. بعد که با حضرت امام مطرح شد ایشان فرمودند از لحاظ حقوقی بررسی کنید ببینید اگر واقعاً اینطور است که ایشان طبق قانون تابعیت ایرانی محسوب نمیشود و قانون اساسی گفته است که باید تابعیت ایرانی داشته باشد منصرف بشوید.
حجت الاسلام والمسلمین حسین ابراهیمی (عضو شاخه روحانیت حزب): این مسئله که آمد مشکل ایجاد کرد. در نتیجه آقای جلالالدین فارسی کنار رفت، نفر بعدی که آقای دکتر حبیبی بودند خدا رحمتشان کند، خوب از همان ابتدا معلوم بود که آقای حبیبی در مقابل بنیصدر رأی نمیآورد و این برای همه تقریباً مشهود بود. جامعه مدرسین از آقای حبیبی حمایت کرد و حزب نتوانست موضع درستی را اعلام بکند آن وقت؛ یعنی جدی وارد صحنه حتی آقای حبیبی هم حزب نشد.
عبدالله جاسبی (قائم مقام دبیرکل حزب): اعضای روحانیت مبارز به گونهای که در حقیقت یک کمی با حزب جمهوری اسلامی دلخوری داشتند، آمدند پشت سر بنیصدر قرار گرفتند در انتخابات ریاست جمهوری و عملاً از بنیصدر حمایت کردند. و شاید یکی از دلایل پیروزی بنیصدر در انتخابات ریاست جمهوری هم حمایت روحانیت مبارز بود. البته من همانطورکه عرض کردم همه اعضا موافق نبودند که از بنیصدر حمایت کنند، اما بالاخره آنجا توانست رأی را بگیرد و رأی اکثریت را بگیرد.
هاشمی رفسنجانی: خب امام میخواستند اظهار نظر کنند روی 120 نفر، گفتند من که نمیتوانم بدون تحقیق اظهار نظر کنم، باید همه این ها را شناسایی کنم، تحقیق کنم شاید صلاحیت داشته باشند، شاید هم نداشته باشند و شما هم که سرعت عمل میخواهید و ادله دیگری که پیشبینی شده بود که شاید بهتر باشد امام دخالت نکنند، مجموعاً امام تصمیم گرفتند که دخالت نکنند و حق را به ملت واگذار کنند.
امام خمینی (ره): همه ملت بیاستثنا، به پای صندوقها بروند، بیعنایتی نکنند به مطلبی که کشور آنها به آن احتیاج دارد، سرنوشت ملت و اسلام به آن بسته است. اگر ریاست جمهورِ خوب باشد آن است که خدمت به ملت بکند و اگر بد باشد آن است که راه جهنم را باید بپیماید. خیلی در صدد این نباشید که برای خاطر اینکه یکی بیشتر می خواهد رأی بیاورد یکی کمتر میخواهد رأی بیاورد به هم بریزید و جنگ و نزاع باشد و اسباب ناراحتی همه را فراهم کنید و من هم که اینجا هستم و در بیمارستان هستم، از این جهت ناراحت و ناراضی باشم.
راوی: در کمتر از یک هفته تا انتخابات ریاست جمهوری، حزب جمهوری اسلامی و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم حسن حبیبی را به عنوان کاندیدای خود اعلام میکند اما با مشخص شدن آرای انتخابات، ابوالحسن بنیصدر با اختلاف زیادی میتواند به جمهوری اسلامی دست یابد.
(تیتر روزنامه ها): پیروزی بنی صدر قطعی شد.
بنیصدر (در روز تنفیذ حکم): برای من مایه کمال افتخار است که در این روز با سعادت در حضور امام امت به عنوان نخستین رییس جمهوری اسلامی ایران به طور اختصار با توجه به حال امام چند کلمهای عرض بکنم.
قلب مردم ما، مردم محروم و مستضعف ما، مثل قلب امام ما، صاف و پاک است. قلبی صمیمی و صادق است. با وجود همه محرومیتها و همه مشقاتی که در طول دوران تاریخ شاهنشاهی کشیدهاند، در این قلب نه کینه ای است، نه عداوتی است و نه خواستهای نامعقولی.
راوی: از همان ابتدا اختلافات میان بنیصدر و حزب جمهوری اسلامی اوج میگیرند و آرامآرام فضای سیاسی کشور در التهاب فرو می رود. از شاخصترین مخالفین بنیصدر در حزب جمهوری اسلامی سید حسن آیت و عبدالحمید دیالمه اعتراضات خود درباره بنیصدر را علناً اعلام میکنند.
جواد منصوری (عضو شورای مرکزی حزب): بعد از انتخاب بنیصدر حدود یکی دو هفته که گذشته بود بسیاری از طرفدارانش تازه ماهیت این آدم را شناختند.
سید علیرضا بهشتی (فرزند آیت الله بهشتی): گروهی که با مرحوم شهید آیت نزدیک بودند به لحاظ فکری، اینها اختلافاتشان را ترجمه میکردند در آن بازخوانی تاریخ نهضت ملی شدن نفت. آقای بنیصدر وقتی که خارج از کشور بودند جبهه ملی خارج از کشور را تشکیل داده بودند، خبرنامه جبهه ملی را منتشر میکردند و طبیعی بود که دیدگاههای طرفدار مصدق را داشتند.
راوی: اسفند ماه سال 58 در کمتر از دو ماه پس از انتخابات ریاست جمهوری دوره اول، انتخابات مجلس شورای اسلامی برگزار می شود. و این بار حزب جمهوری اسلامی به مدد ائتلافی بزرگ و فراگیر میتواند شکست پیشین خود را جبران نماید و با اختلاف زیاد در آرا نماینده های مورد حمایت حزب جمهوری اسلامی به مجلس شورای اسلامی دوره اول راه مییابند.
عبدالله جاسبی (قائم مقام دبیرکل حزب): در انتخابات مجلس چون یک مقداری فضا شفافتر شده بود و خط و خطوط روشنتر شده بود، امام هم متوجه جریانها بود کاملا و به همین دلیل خط داده بود به حزب که شما روی مجلس بیشتر کار بکنید، اینجا دیگر حزب جمهوری اسلامی تمام تلاشش را کرد که همه نیروها متحد بشوند و لذا روحانیت مبارز هم در حقیقت با حزب و سایر گروهها یک ائتلاف بزرگ تشکیل دادند و به همین دلیل بود که بنیصدر دیگر نتوانست علیرغم اینکه یک دفتر همکاریهای مجلس و ریاست جمهوری تشکیل داده بود و خیلی هم سعی کرده بود که آنجا تبلیغ کند و هزینه کند، عملاً نتوانست مجلس را در اختیار بگیرد و در اقلیت قرار گرفت.
محمد جواد منصوری: شبها تا ساعت دوازده و یک بعد از نیمه شب نشستند بر سر بحث ائتلاف و اینکه بالاخره ما یک لیست واحد بدهیم و همه یکی بشویم را، بحث کردند. و به همین دلیل من و چند نفر دیگر را از لیست حزب حذف کردند که به جایش چند نفر دیگر را بیاورند و آوردند و اسمش را گذاشتند ائتلاف بزرگ، و اتفاقاً این خیلی حرکت مثبتی بود، کار بسیار ارزندهای بود و به همین دلیل بیش از 50 درصد از اعضای حزب اتفاقاً رای آوردند.
فرشاد مؤمنی (مسئول شاخه دانشآموزی حزب): محمود کاشانی در حزب جمهوری اسلامی بود و چون در آن ماجرای ائتلاف بزرگ از لیست کاندیداهای حزب خط خورد (بنا به اصرار بقیه گروههای خط امام)، ایشان بهکلی قهر کرد و دیگر سراغ حزب نیامد. ولی تا زمانی که بود مثلاً از مواضعی که روزنامه جمهوری اسلامی درباره دکتر مصدق می گرفت آنها ناراحت بودند، طیف دوستان مؤتلفه البته به غیر از آقای عسگر اولادی که انصافاً که همیشه متعادلتر و منطقیتر و منصفانهتر به مسائل نگاه میکرد در مقایسه با بقیه، آنها هم از مواضع نسبتاً بینابینی که روزنامه جمهوری اسلامی راجع به فدائیان اسلام میگرفت راضی نبودند اما در این زمینهها فکر میکنم هماهنگی نسبتاً خوبی بین آقای مهندس موسوی و آقای دکتر بهشتی وجود داشت.
عبدالله جاسبی: همان علائمی که بعد از انتخابات ریاست جمهوری شروع شد به خصوص نزدیکی بنیصدر به رجوی و سازمان مجاهدین خلق، باعث شد که یواش یواش همه آنهایی هم که از او حمایت کرده بودند و احساس میکردند که واقعاً ایشان در خط امام هست دچار تردید شدند و آرامآرام از او جدا شدند که مهمترین آنها همان روحانیت مبارز بود.
راوی: در همان ابتدای کار مجلس شورای اسلامی اختلافات میان رئیس جمهوری وقت و مجلس شورای اسلامی که درصد بالایی از کرسیهای آن در اختیار حزب جمهوری اسلامی بود آغاز میشود. در همان روزها انتشار نواری از حسن آیت دبیر سیاسی حزب جمهوری اسلامی باعث به راه افتادن موجی در کشور میشود و آیت در مقابل بنیصدر قرار میگیرد و تیتر یک بسیاری از روزنامهها را موضوع نوار حسن آیت به خود اختصاص میدهد.
عبدالله جاسبی: از همانجا بود که بنیصدر فکر کرد که باید یک برنامه ای را بریزد برای مبارزه با کل تشکیلات نیروهای خط امام و شهید آیت درحقیقت بهانه بود. که آن مسئله که یک کسی را فرستاد تا مصاحبه بکند و بعد مطالبی را مطرح کرد و بعد آن نوار را مطرح کرد و گفت که توطئه است علیه من و داستان دیگر همان طور ادامه پیدا کرد.
حسن آیت (در جلسه بررسی اعتبارنامه دکتر حسن آیت تابستان سال 1359):
یک چیز را باید اینجا اقرار کنم، در پیشگاه ملت، در پیشگاه مجلس، که بله من توطئهگر هستم. اما توطئه علیه کی؟ من از قبل از سقوط نظام هم توطئه میکردم. شبها تا نیمه شب مینشستیم با نظامیها با غیرنظامی ها و علیه شاه توطئه میکردیم. بله ما توطئه میکردیم و الآن هم من مشت آن جبهه ملی کذایی را بارها باز کردم.
راوی: سال 59 با اختلافات میان سیاسیون شاخص کشور طی میشود. این اختلافات هم در انتخاب نخستوزیر و هم در وقایع 14 اسفند دانشگاه تهران بروز جدی پیدا میکند.
(تصاویر درگیری طرفداران بنی صدر و شعار مرگ بر بهشتی.)
حجت الاسلام حسین ابراهیمی: نیروهای منافق که آن وقت مجاهدین گفته میشدند، اینها بر علیه شهید بهشتی رضوانالله علیه، آقا و آقای هاشمی، اینها کنار خیابان میایستادند، در نشریاتشان برعلیه این آقایان سر چهارراهها نشریه پخش میکردند. حتی کپی چکهای جعلی را درست کرده بودند که آقای بهشتی دلار از ایران به حساب خودش در خارج ریخته است. یک فضای سنگینی به وجود آمد در حدی که من امام جماعت بودم در تهران، ما در مسجدمان نمیتوانستیم اسم شهید بهشتی را ببریم.
شهید بهشتی: آن جمعی که پای تریبون سخنرانی آقای بنیصدر بودند مهمترین شعارشان این بود که علیه بنده شعار بدهند، علتش واضح است چون شعار آمریکا هم الآن همین است.
حجت الاسلام حسین ابراهیمی: بنیصدر با همه غروری که داشت دستور داد در سخنرانی که با رئیس جمهور شما چنین کردند، به رئیس جمهور شما چنین توهین کردند و چنان کردند، مردم را تحریک کرد و از قبل هم پیشبینیهای لازم را کرده بودند چون زنجیر با خودشان داشتند، امکانات ضرب و شتم همراه داشتند. لذا آنجا از بلندیها افراد را پرت میکردند که من شاهد تلویزیونی از تصویری بودم که نیروها را پرت میکردند پائین و در دانشگاه تهران شب بود، یک بلایی بر سر مردم آوردند شبانه این اتفاق افتاد! این کار انجام شد و بعد از آن دیگر بنیصدر رو به زوال گذاشت که مجلس وارد صحنه شد.
راوی: خردادماه سال 60 تقابل میان گروههای سیاسی در کشور اوج میگیرد و حتی مناظرههای فکری و سیاسی آن سال نیز نمیتواند چیزی از این اختلافات کم کند.
مجری میزگرد تلویزیونی: آقای کیانوری بفرمایید آیا از نقطه نظر شما و حزب توده، روند آزادی به صورت آزادی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی باید باشد یا به صورت فرهنگی، سیاسی، اقتصادی؟
نورالدین کیانوری: به نظر من بایستی هر دوی این فرمولها را تکمیل کرد، با این شکل که چهار تا چیز ما قائل هستیم. تحول فرهنگی به معنی آزاد شدن تودههای مردم، تودههای محروم از عبودیت طبقاتی، از برده صفتی، از تحمل ظلم و جور؛ این مرحله اول هر انقلاب است. بدون چنین آزادی از این عبودیت، انقلاب اصلاً نمیتواند وجود داشته باشد. آگاهی، سیاسی اجتماعی است. یعنی اگر طبقه کارگر در نتیجه تضادها و فشارهای اجتماعی به این نتیجه نرسد که این جامعه دیگر قابل تحمل برایم نیست و این جامعه را بایستی خرابش بکنم.
بهشتی: مسلمانها در رابطه با بحث آزادی انسان و جبر، جبر اجتماعی و جبر تاریخی، موضعشان، اعتقادشان، باورشان، باوری است که مارکسیسم هیچ چیز تازه ای برایشان ندارد که بیاورد. شما با همان فرهنگ غنی اسلامیتان که سابقه هزار و چهارصد ساله دارد در رابطه با مسئله آزادی انسان در برابر جبر تاریخی و جبر اجتماعی و جبر طبیعی معرفتی دارید، اعتقادی دارید، باوری دارید که مارکسیسم چیزی اضافه بر آن ندارد.
عبدالله جاسبی: آیتالله خامنهای فرمودند که ما هر دفعه که به اتفاق میرفتیم پیش امام، امام خُب ما را نصیحت میکردند و بعد هم کمی تشر می زدند به ما که این اختلافات را دامن نزنید، مردم ناراحت میشوند، باید جواب خدا را بدهیم و چیزهای دیگر. و ما هم معمولا چون تابع امام بودیم چیزی نمیگفتیم و سکوت میکردیم و میآمدیم، ولی خُب او رعایت نمیکرد ما رعایت میکردیم.
میگفت که این دیگر خیلی مسئلهاش حاد شده بود و میگفت یک روز که ما پیش امام رفته بودیم، البته بنیصدر نبوده آن جلسه، امام آمد و ما هم نشسته بودیم نگاهی کرد و دوباره شروع کرد و گفتند که جواب خدا را چه میدهید؟ چرا شما اختلافات را دامن میزنید؟ نباید این اختلافات باشد و شروع کرد به ما کمی توپیدن. میگفت که آن جلسه آقای هاشمی به یکباره بلند شد و گفت: ما جواب خدا را چه می دهیم؟ شما جواب خدا را چه می خواهید بدهید؟
و شروع کرد که ما چقدر باید تحقیر بشویم چقدر باید فلان بشویم؟ دائم بنیصدر علیه ما چیز می کند، میکوبد ما را، تحقیر میکند، بعد شما تازه به ما تشر میزنید که ما چیز میکنیم؟ و خلاصه میگفت که زد زیر گریه (خنده جاسبی) و میگفتند که امام خیلی ناراحت شد آن شب و یک نگاهی کردند و بلند شد رفت. بعد می گفت که حاج احمد آقا به ما زنگ زد که آن شب امام خوابش نبرد و تصمیم گرفت که بنیصدر را از فرماندهی کل قوا برکنار کند.
راوی: در نیمه خردادماه سال 60 خبر برکناری بنیصدر از سمت فرماندهی کل قوا اعلام میشود. و چند روز بعد طرح عدم کفایت سیاسی بنیصدر در مجلس اول شورای اسلامی مطرح میشود و سرانجام در انتهای خردادماه بنیصدر با رأی اکثریت نمایندگان مجلس شورای اسلامی از ریاست جمهوری عزل می شود.
آیت الله خامنهای (در مجلس شورای اسلامی): مخاطب این سخن شما نمایندگان مردمید و آنگاه همه ملت ایران و بالاخره تاریخ و نسلهای آینده که در کار ما به دقت و طلبکارانه نظر خواهند کرد. و من با این توجه در محضر خدا و در حضور شما و همه کسانی که این سخن را خواهند شنید اعلام میکنم که اینجانب آقای بنیصدر، رئیس جمهور را دارای کفایت سیاسی برای اشغال پست خطیر ریاست جمهوری نمیدانم. در اظهارات مخالفانهتر اصرار عجیبی شد که اثبات عدم کفایت آقای بنیصدر را به یک دشمنی شخصی با بنیصدر یا به یک جریان حزبی و سیاسی برگردانند و این برخلاف واقع است.
نماینده مجلس: آقای بنیصدر دارای ظاهر اسلامی بوده ولی در عین حال خود را طرفدار آزادی جا میزدند و مخالف سختگیریهای مذهبی به اجرای حدود اسلامی است، تا آنجا که حدود اسلامی را شکنجه مینامد.
نماینده مجلس دیگر: مخالفت بنیصدر مخالفت با سران حزب نیست مخالفت با کل سیستم جمهوری اسلامی است که بر مبنای اجتهاد و فقاهت بنا شده و لذا بسیار طبیعی است که بنیصدر در خبرگان بگوید من با 9 دلیل با ولایت فقیه مخالف هستم. چون او نه فقه را فهمیده و نه فقیه را میشناسد و به دموکراسی ایمان آورده و لذا بعد از انتخاب به ریاست جمهوری تکیه او تنها بر یازده میلیون رأی است.
یک نماینده مجلس زن: ببینیم سرنوشت کسی که منیت و خودخواهی دارد و در ارتباط با این عمل میکند، همینطور که نمونه زنده ای الآن داریم میبینیم به کجا میرسد و من نقطه ضعف اصلی در آقای بنیصدر را همین تکیه دارم.
نماینده مجلس دیگر: 1-آقای بنیصدر به نام قانون اساسی، قانون اساسی را زیر پا گذاشت. 2- گروههای ضد انقلاب زیر پرچم ایشان برای بازگشتن آمریکا به ایران جمع شدهاند. 3- به آبروی جمهوری اسلامی ایران در سطح کشور لطمه زد.
هاشمی رفسنجانی (رئیس مجلس): آقای ابوالحسن بنیصدر کفایت سیاسی جهت تصدی سمت ریاست جمهوری جمهوری اسلامی ایران را ندارد.
- تکبیر حضار (اللهاکبر، اللهاکبر، خمینی رهبر، مرگ بر ضد ولایت فقیه، درود بر رزمندگان اسلام)
امام خمینی (ره) (در سخنرانی عمومی): اگر شما این نصیحتی را که آن روز من با حال مرض در بیمارستان به شما کردم گوش کرده بودید امروز اینطور نبود و من نمیخواستم باشد. آن روز من یکی از حرفها که اساس همه گرفتاریهای بشر است... تنبه دادم که حبّ دنیا رأس کل خطیئه.
راوی: تابستان سال 60 اختلافات گروههای سیاسی به اوج خود رسیده است و گروههای منتقد نظام همانند سازمان مجاهدین خلق و چریکهای فدائی خلق به صورت رسمی جنگ مسلحانه علیه نظام اسلامی را اعلام میکنند.
(گفتگوی تلویزیونی با مردم): یک دفعه حمله می کردند با چوب و چماق حمله می کردند- یک عده ای آمدند جلو من را گرفتند، گفتند مرگ بر بهشتی، این ماشین را هم زدند خرد کردند...
راوی: چند روز بعد در ششم تیرماه سال 60 آیتالله علی خامنهای از اعضای هیئت امنای حزب جمهوری اسلامی و امامجمعه موقت تهران و نماینده مجلس شورای اسلامی که نقش مهم و کلیدی در عزل بنی صدر ایفا کرده بود در مسجد جامع ابوذر تهران ترور می شود.
آیت الله خامنهای (در بستر بیمارستان): به فضل الهی و به کمک و تلاش بیدریغ کارکنان عزیز این بیمارستان خودم را در وضع بسیار مناسب و خوبی میبینم.
پزشک آیت الله خامنه ای: الآن خطر خیلی کم شده، به نسبت اولی که مراجعه کرده بودند یعنی آورده بودند، الآن خیلی خیلی وضع ثابت شده و بهتر است.
راوی: هفتم تیرماه سال 60 یک روز پس از ترور آیتالله خامنهای جلسه مهمی در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی به دلیل بررسی شرایط خاص کشور پس از عزل بنیصدر برگزار میشود و بسیاری از مسئولین کشور نیز در این جلسه حضور مییابند اما سرانجام آن جلسه با واقعهای همراه میشود که در تاریخ معاصر ایران اسلامی جاودان میشود.
مجروح واقعه 7 تیر: یک یادداشتی روی کاغذ نوشتم دادم یکی از دوستان برای آقای دکتر بهشتی، راجع به انتخابات ریاست جمهوری آینده، ایشان تا این یادداشت را میخواندند که نظرشان را بدهند، یک مرتبه صدای مهیبی را من شنیدم.
مجروح واقعه 7 تیر: پایم رفته بود زیر خروارها سنگ و بتنی که ریخته بود و بچههایی که در آن زیر بودند حرفشان فقط لاالهالاالله محمد رسولالله بود آیات قرآن میخواندند.
هاشمی رفسنجانی (در تشییع شهدای هفتم تیر): از ما به همه عدالتخواهان دنیا بگویید انتقام خون این شهدای عزیز به جز با سرنگونی رژیم خونخوار صدام و اعدام صدام و دستیاران درجه اول بعثیش هیچ چیز نمیتواند باشد.
آیت الله خامنهای (در تخت بیمارستان): تا مدتی این حوادث را من نمیدانستم؛ به من نگفته بودند. یکی مسئله حادثه انفجار بمب در محل حزب جمهوری اسلامی است و یک شهادت عظیم و پر خسارتی، هفتاد و دو نفر از کسانی که به حق باید گفت هفتاد و دو نفر از شایستگان این روزگار و در رأس همه آنها شهید آیتالله بهشتی، این حاکی از نهایت عجز دشمن است.
البته آقای بهشتی خیلی بزرگ بود و این مردم هنوز هم که هنوز است به نظر من آقای بهشتی را نشناختهاند، بهشتی در آینده شناخته خواهد شد. بهشتی را ماها میشناختیم که سالیان درازی کوشش او را در راه پیشبرد این انقلاب از نزدیک دیده بودیم که قدم به قدم چگونه این مرد این انقلاب را پیش برد. کاری نداریم، اثبات هم لازم ندارد، اثبات خواهد شد.
(تصاویر تشییع باشکوه شهدای هفتم تیر و شهید بهشتی)
امام خمینی (ره) (در جمع برخی مسئولین کشور): شما میبینید که در زمانی که مرحوم آقای بهشتی زنده بودند چه وضعی پیش آوردند این اراذل و ایشان را یک چهره دیگری نشان داده بودند که آن روز در خیابانها بر ضد ایشان تظاهرات میکردند صحبت میکردند و نمیدانستند قصه را.
شهادت ایشان اسباب این شد که یک بهرهی بزرگی ما برداشتیم و آن اینکه ثابت شد که آن انحراف بوده است و آن کار آنها انحرافی بوده است.
راوی: محمدرضا کلاهی عامل اصلی انفجار از عوامل نفوذی سازمان مجاهدین خلق است که با اجرای برنامه حذف فیزیکی سران حزب یکی از اهداف مهم سازمان مجاهدین خلق را به نتیجه میرساند.
حجت الاسلام مجتبی همدانی (مسئول شاخه دانشجویی حزب): یک جوانی بود ایشان که به عنوان یک دانشجو، که آقای مالکی شهید شد هم خودش آقا جواد و هم برادرش هر دو جزء شهدای هفت تیر هستند. آقای مالکی حالا فردی به ایشان معرفی کرده بود یا خودش میشناخت من این را دقیقاً نمیدانم، ایشان را آورده بودند به عنوان یک نیروی تقریبا خدماتی بود، که از دفتر تشکیلات که پشت مجلس بود در آن زمان، نامه یا جزوه می برد به دفتر مرکزی یا از دفتر مرکزی به آنجا، میبرد و می آورد، در این حد و یک چنین کاری به عهده اش بود، نه اینکه کار فکری و کار خاصی، و روز هفت تیر هم اتفاقا ایشان با آوردن یک کارتن که به عنوان جزوه آورده بود و زیر پای آقای بهشتی گذاشته بود، به عنوان کارتن وسایل و جزوههایی که شب قرار است بین افراد پخش بشود.
راوی: کمتر از یک ماه بعد در مرداد ماه سال 60 محمدعلی رجایی به عنوان دومین رییس جمهور اسلامی ایران انتخاب می شود.
امام خمینی (ره) (در مراسم تنفیذ حکم ریاست جمهوری): حالا که سیزده میلیون بیشتر است مسئولیت شما حجمش زیادتر است؛ برای اینکه شما جواب یکییکی از این افرادی که به شما رأی دادهاند و شما را به عنوان رئیس جمهور اسلام، رئیسجمهوری کشور اسلامی تعیین کردهاند، هر یک از اینها فردا میآیند شما را میگیرند و از شما جواب میخواهند. هیچ عذری برای ما قبول نیست.
راوی: اما دوران ریاست جمهوری رجایی عمری چهل روزه دارد. وی و همراهانش در هشتم شهریورماه در انفجار دفتر نخست وزیری به شهادت میرسند.
(تصاویر تیتر روزنامه ها و عزاداری مردم در انفجار دفتر نخست وزیری)
راوی: پس از این رویداد کشور عملاً بیش از یک ماه با خلأ ریاست جمهوری مواجه میشود و آیتالله خامنهای که بهتازگی بهعنوان سومین دبیرکل حزب جمهوری اسلامی انتخاب شده است کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری دوره سوم میشود.
(تصاویر صفوف مردم در روز انتخابات ریاست جمهوری و انتخاب آیت الله خامنه ای)
آیت الله خامنه ای (در جلسه تنفیذ حکم ریاست جمهوری): امیدوارم و از خدا میخواهم و همه کوشش خود را به کار میبرم تا دوره جدیدی که اکنون در جمهوری اسلامی ایران آغاز میشود دوره خدمت به محرومان و مستضعفان و دوره تجلی کامل اراده باری تعالی در قطع ریشه استکبار و استضعاف، استکبار و استضعاف اجتماعی و اقتصادی داخلی در میهن اسلامی ما باشد. و از خدا میخواهم که مرا در انجام تعهداتی که قانون اساسی بر عهدهام نهاده است یاری فرماید.
راوی: اولین چالش دوران ریاست جمهوری آیتالله خامنهای انتخاب نخست وزیر است. با عدم تایید گزینههایی همچون علیاکبر ولایتی، محمد غرضی و علیاکبر پرورش از سوی مجلس شورای اسلامی، نام میرحسین موسوی از اعضای شورای مرکزی حزب و سردبیر سابق روزنامه جمهوری اسلامی مطرح و پس از رأیگیری در مجلس شورای اسلامی موسوی بهعنوان پنجمین نخست وزیر ایران انتخاب می شود.
سال 1360 بهعنوان سالی آکنده از رویدادهای تروریستی به پایان میرسد و حزب جمهوری اسلامی که بیش از 100 نیروی مؤثر خود را از دست داده است، فعالیتهایش را زیرسایه اختلافاتی عمیقتر از قبل ادامه می دهد. این اختلافات تا آنجا ادامه مییابند که بعضی از اعضای هیات دولت که اتفاقاً عضویت در حزب را در کارنامه سیاسی خود دارند طی دو سال از عضویت در دولت استعفا می دهند.
سال 1362 کنگره حزب جمهوری برای شناسایی ترکیب جدید شورای مرکزی برگزار میگردد و مسئولین حزب از تمامی نقاط کشور در تهران گرد هم می آیند. این رویداد بزرگترین گردهمایی یک تشکیلات سیاسی را رقم میزند اما برگزاری کنگره حزب هم نمیتواند اختلافات درون حزبی را کاهش دهد این اختلافات در سال بعد و درست در نزدیکی برگزاری دومین کنگره حزب باعث میشود تا برخی از اعضای شاخص جناح چپ حزب مانند مسیح مهاجری، میرحسین موسوی و محمدرضا بهشتی با انتشار نامهای خطاب به آیتالله خامنهای اختلافات درون حزبی را بیش از پیش علنی کنند. درنهایت نتیجه این اقدام به حاشیه رانده شدن کنگره سراسری حزب و موضوعات مورد بررسی در آن است.
حمیدرضا ترقی: خوب شهید بهشتی به عنوان دبیرکل اصلی حزب یک شخصیتی بود که همه اینها را توانسته بود در خودش جمع بکند، در دور خودش جمع بکند، اما بعد از شهادت شهید بهشتی طبیعتاً دیگر این کار، کار بسیار دشواری بود که بشود این نیروها همه را کنار هم نگه داشت و به مرور دیدگاهها یک مقداری خودش را نشان داد و آنچه که در سال 63 در آخرین کنگره حزب درواقع پدید آمد آنجا خودش را بروز و ظهور داد. اختلافنظرهای اساسی بین جریانی که در واقع طرفدار فقه سیاسی امام بود و مقام معظم رهبری آن را دنبال میکردند و جریانی که دنبال فقه سیاسی مرحوم نائینی و اینها بود و یک مقدار لیبرالی بود که آقای هاشمی آن را در واقع در حزب دنبال میکرد و در صحبتشان هم حتی در همین مدرسه شهید مطهری کاملاً آنجا این مسائل روشن بود و جریان بینابینی که به عنوان خط سوم آنجا در حزب معروف شد.
حجت الاسلام مجتبی همدانی: همین فشارهایی که به حزب آمد و تعدادی از نیروها رفتند و تعدادی جدید اضافه شدند، طبیعتاً این قدرت و جسارت را به افراد میداد که در مقابل هم بایستند و این بحث ها را بکنند و جامعه هم یک مقدار این ظرفیت را پیدا کرده بود که این بحثهای اختلافی مطرح بشود. اینکه میگویم ظرفیت یعنی پیشآمد دیگر و مسائلی مطرح شد که به خاطر منافقین و اختلافات و اینها که رو شد و اینکه مردم فهمیدند که منافقین آدمهایی بودند که میخواستند شخصیتها را خورد بکنند و قبل از اینها برعلیه شهید بهشتی و آقای خامنهای و اینها مرتب روزنامه مجاهد مطلب مینوشت و اختلافاتی را ایجاد میکرد. به خاطر اینکه همه افراد پاسخگو به اینها بودند با هم متحد بودند، مثل ما که وقتی پاسخگوی امریکا میشویم همه نیروها با هم متحد میشویم ولی وقتی که دشمن مشترک نداشته باشیم به جان هم میافتیم، یک چنین حالتی بود.
وقتی که دست منافقین رو شد و فهمیدند که آنها در مملکت محلی از اعراب ندارند، خود دوستانی که با یکدیگر اختلاف داشتند یک مقدار اختلافشان بیشتر بروز کرد و دیگر متحد نبودند علیه منافقین، متحد نبودند علیه بنیصدر و آن موقع بنی صدری بود، منافقینی بود و همه نیروها به نوعی علیه آنها بودند ولی وقتی که آنها دیگر نبودند یک مقدار اختلافاتشان بیشتر بروز کرد.
راوی: سال 66 آیتالله خامنهای و آیتالله هاشمی رفسنجانی در نامهای خطاب به امام خمینی خواستار تعیین تکلیف فعالیتهای حزب جمهوری میشوند. سرانجام امامخمینی در پاسخ به این نامه دستور توقف فعالیتهای حزب جمهوری اسلامی را صادر مینماید.
حجت الاسلام حسین ابراهیمی: و دیگر بعد ما فعالیتهایمان با جریاناتی که مرتبط بودیم آن فعالیتها باقی ماند. یک وقتی من خدمت آقا رسیدم عرض کردم که آقا این دوستان با ما هستند میآیند و میروند و جلسه داریم. آقا فرمودند که جلسات مانعی ندارد اما دیگر بوی حزب ندهد.
راوی: حزب جمهوری اسلامی سرانجام پس از 9 سال فعالیت و حضور در مقاطع مهم تاریخ سیاسی ایران در خردادماه سال 66 فعالیتهایش را برای همیشه متوقف میکند، اختلافات داخلی حزب اگرچه با توقف فعالیتها در سال 66 به پایان میرسد، اما در سالهای بعد و با شکلگیری جریانات و رویدادهای سیاسی در کشور وارد مرحله تازهای میشود.
تمام