حزب جمهوری اصفهان در باند مهدی هاشمی معدوم نفوذی داشت/ دفاتر شهرستانی اصفهان خدمات بزرگی به انقلاب اسلامی کردند
گفتگو با آقای مصطفی فیروزبخت مسئول سابق واحد شهرستان ها حزب جمهوری اسلامی اصفهان
سوال: بفرمایید که برنامه های واحد شهرستان ها چه بود؟ کدام شهرستان ها در اصفهان فعال بودند؟ اگر اسم افراد را هم به خاطر دارید بگویید.
جواب: من عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی اصفهان و مسئول واحد شهرستان ها بودم که در این واحد با آقای مهندس مجید نادرالاصلی همکار بودیم.
سیاست کلی که ما داشتیم این بود که در تمام شهرستان های استان دفتر داشته باشیم که فکر می کنم عمدتاً همه جا داشتیم به اضافه اینکه استان چهارمحال و بختیاری هم جزء اصفهان بود.
در شهرستان های استان اصفهان ما در نائین دفتر داشتیم و جایی را به عنوان دفترحزب جمهوری اسلامی اجاره کرده یا خریده بودند ولی عمدتاً اجاره ای بود. آقای رحیمی در مجموعه شورای حزب شهرستان نائین بود و ایشان الان هم فعال هستند و از فعالان فرهنگی شهر در نائین هستند.
آقای رحیمی مجموعه فعالی داشتند و در توابع دیگر شهرستان نائین هم به همین اعتبار سرکشی می کردند و ارتباط داشتند؛ مثل خور و بیابانک، مثل بافران، که بافران روستایی در نزدیکی خود نائین بود اما این ها محل مجزایی داشتند که فعال بود.
ارتباط این ها با ائمه جمعه و روحانیت، فرمانداری و سپاه خیلی خوب بود. مخصوصاً در نائین بچه های سپاه در بحث کشف مواد مخدر فعال بودند و بچه های خیلی خوبی بودند، و اینها با بچه های حزب همکاری داشتند.
شهرضا نیز فعالیتی داشت اما در شهرضا بچه های موسوم به خط سه نیز فعال بودند و حزب خیلی آنجا پر و بال نگرفت.
این اطلاعات برای 36 سال پیش است که من دارم می گویم، الان نوشته مکتوبی هم ندارم که به شما بدهم. می ترسم خدای نکرده یک وقت اطلاعات درستی ندهم...
سوال: در آن مقطع چند سالتان بود و آشنایی خودتان با حزب اصفهان چگونه بود؟
جواب: من متولد 1332 هستم، در آن مقطع کمتر از 30 سال داشتم.
حزب دقیقاً 29 بهمن سال 57 ایجاد شد؛ یعنی یک هفته بعد از پیروزی انقلاب مرحوم آقای بهشتی، مرحوم آقای باهنر، مرحوم آقای موسوی اردبیلی، مرحوم آقای هاشمی و مقام معظم رهبری که این افراد هیئت موسس بودند و اعلامیه دادند. من آن زمان سرباز وظیفه بودم که به فرمان امام خمینی از پادگان ها فرار کرده و به اصفهان آمده بودیم. انقلاب که پیروز شد به فرمان امام دوباره به کازرون برگشتیم و دو سه روزی بود که به آنجا رفته بودیم که اطلاعیه زدند.
یادم است که همان شب ما در همان کازرون در حزب ثبت نام کردیم و حزب جمهوری اسلامی کازرون را تشکیل دادیم. بچه های فعالی بودند و گفتیم که می خواهیم در حزب باشیم. بعدا به اصفهان آمدیم و با ارتباطی که با دوستان داشتیم و از طریق آقای حسین اسفندیاری به حزب آمدیم. اول ایشان خودشان مسئول شهرستان ها بودند و من مسئول جهاد بودم و با ایشان با هم در شهرستان ها برای تشکیل حزب می رفتیم.
ادامه دفاتر شهرستان ها
مجموعه فریدون شهر، چادگان و داران ظاهراً الان 3 شهرستان شده اما آن زمان یک شهرستان بود و ما یک دفتر آنجا داشتیم و جزء دفاتر فعالمان هم بود که مکانش در داران بود و ما منطقه فریدن به آن می گفتیم. آنجا آقای حیدری فعال بود که یک دوره هم نماینده مجلس شد و مسئول حزب آنجا بود. آقای محمدی هم عضو شورای آنجا بودند که ایشان هم یک دوره نماینده مجلس شدند. آقای لاچینانی هم بودند که انگار نام فامیلی شان را عوض کرده اند. آقای لاچینانی در فریدن سکونت می کردند و آنجا در فریدن هم دفتری را زیر نظر و با هماهنگی داران ایجاد کردند.
در خوانسار و گلپایگان نیز دفتر داشتیم و با بچه ها ارتباط داشتیم که آقایی به نام توکلی بودند که ایشان مسئول حزب نبودند اما یکی از مهره های فرهنگی آنجا بود. بیشتر بچه های جهاد و بچه های جاهای دیگر هم از ایشان استفاده می کردند.
در منطقه کاشان و آران و بیدگل هم دفتر داشتیم و فعال بود اما خاطرم نیست که مسئول دفتر کاشان چه کسی بود.
در اردستان دفتر خیلی فعالی داشتیم که آقای قاسمزاده بود که از نیروهای فرهنگی و موثر بود. از بچه های بسیار حساس و ریزبینی بودند و خیلی از مسائل و جریان انحرافی خط سه را به خوبی می شناختند و مخصوصاً آقای شریعتی هم که در دفتر امام حضور داشت از همان منطقه بود که فضا را می شناختند.
در شهرستان زواره دفتر نداشتیم اما حضور داشتیم. زواره در اطراف شهرستان اردستان بود، دفتر فعال که شکل بگیرد نداشتیم ولی بچه های خوبی بودند.
در منطقه نطنز در یکی از شهرهای نطنز به نام بادرود آنجا هم دفتر داشتیم. آقای فخاری که روحانی بود و آقای فیروزی و آقای شهبازی هم بودند که این ها بچه های خیلی فعالی بودند و دفتر بادرود خیلی فعال بود و واقعاً در کار فرهنگی نقش داشتند و برنامه هایی می گذاشتند. خیلی وقت ها برنامه های استانی می گذاشتند و کارهای خوبی کردند.
در نطنز هم فعال بودیم ولی مرکز ما در حقیقت بادرود بود.
در زرین شهر یک دفتر خیلی فعال داشتیم و آنجا آقای هاشمی که الان در دفتر امام جمعه اصفهان آیت الله طباطبایی نژاد هستند، آن زمان ایشان روحانی فعالی بودند و با ایشان خیلی ارتباط نزدیک داشتیم.
سوال: این ها خودشان را حزب جمهوری اسلامی می دانستند؟
جواب: آن زمان با آقای هاشمی ارتباط داشتیم ولی مسئول حزب آنجا آقای محسن کوهکن بودند که الان نماینده مجلس هستند. زرین شهر یک ویژگی خاصی داشت به دلیل وجود آقای سیدمهدی هاشمی ملعون در آن منطقه که پاتوقشان در منطقه قهدریجان و اطرافش بود و آنها خیلی فعال بودند و به تبع بچه های زرین شهر باید خیلی فعال می بودند و همینطور هم بود و خدمت بزرگی کردند.
یکی از خدمت های بزرگ به انقلاب را بچه های آنجا انجام دادند که به صورت نفوذی در بین آن ها حضور داشتند و نوارهای زیرزمینی که سید مهدی صحبت می کرد و مطالبی که می گفت را منتقل می کردند. بعداً آیت الله محمد محمدی ری شهری اولین وزیر اطلاعات در کتاب «سنجه انصاف» خیلی از مطالب اینها را نوشت اما واقعیت این است که این مطالب آنجا کشف می شد و ما هم به لطف خدا یک رسالتی پیدا کرده بودیم که مواضعی که از این ها به دست می آوردیم خیلی سریع به تهران می رساندیم و من دو سه موردش بود که شخصاً مطمئن شدم به دست آقا رسیده است. مقام معظم رهبری آن زمان رئیس جمهور بودند و مسئول حزب هم بودند و به دست ایشان می رسید که مواضع ایشان را بدانیم که چطوری هست.
خساراتی که باند مهدی هاشمی به کشور زد
واقعاً خیلی خسارت زدند و یکی از معجزات انقلاب افشای این جریان سید مهدی هاشمی و هادی هاشمی است. بعد از اینکه جریان مهدی رو شد و مشخص شد که ایشان قاتل است و ساواکی بوده است و از اول در این دستگاه نفوذی بوده است، باز آقای منتظری از ایشان حمایت کردند که این برای ما مشکوک شد. بعدش واقعاً برای خودم این بحث حل نشده است و امام می گفتند که من شما را از اول ساده می دانستم ولی بعدا دیگر این کلمه را به کار نبردند.
نهایتا بچه های زرین شهر خیلی نقش خوبی داشتند.
ما در فلاورجان ارتباط داشتیم ولی دفتر در خاطرم نمی آید، اما با آیت الله شریعت که نماینده مجلس خبرگان شد ارتباط داشتیم و با حوزه علمیه، با بعضی از آقایان کیانی و این ها که روحانی بودند ارتباط داشتیم اما یادم می آید که دفتر فعالی در فلاورجان نداشتیم.
در شهرکرد در خود مرکز شهر دفتر فعال داشتیم که شهید رحمان استکی که جزء شهدای هفتم تیر شد ایشان مسئول آنجا بود و نیروهای خوبی در آنجا مانند آقای یوسف پور بودند و هستند.
در بروجن شهرکرد هم دفتر فعال داشتیم و آنجا بچه های خیلی ناب و خوبی فعال بودند و مسئولش آقای طاهری بودند که الان اصفهان ساکن هستند.
همچنین آقای آذری از نیروهای خیلی خوب فرهنگی بودند که در بروجن کار فرهنگی می کردند.
در سمیرم نیز دفتر داشتیم و فعال بود و گستردگی و محرومیت آنجا بسیار زیاد بود. آقای افشاری و آقای نادری آنجا در دفتر بودند و کار فرهنگی می کردند.
نجف آباد هم دفتر خوبی داشتیم، البته بچه های نجف آباد با ما ارتباط داشتند اما خودشان مستقل هم بودند و خودشان با تهران ارتباط داشتند و از بچه های فعال آقای روینده بود که در امور مساجد و ائمه جماعات با آقای صالحی کار می کردند.
نجف آباد هم به دلایل مسائل مختلفی که داشت خیلی ویژه بود و ارتباط با آنجا داشتیم.
در منطقه میمه و برخوار و شاهین شهر (آن زمان همه این ها یکی بود) ما آنجا هم فعالیت داشتیم؛ یعنی دو دفتر داشتیم یکی در میمه که آقای اسماعیلی بودند و نیروی خیلی خوبی بودند و در دولت آباد هم دفتر داشتیم که آنجا آقای طغیانی مسئول بودند.
خمینی شهر نیز از توابع شهر اصفهان بود که دفتر داشتیم و یک آقای روحانی مسئول بودند.
در شهرضا هم دفتر داشتیم.
در دهاقان هم دفتر فعالی داشتیم که آنجا آقای حسین زاده مسئول دفتر بود و یکی دیگر از بچه ها هم بود.
سوال: ارتباط دفتر اصفهان با این مجموعه ها که گفتید از چه طریقی بود؟ آیا دفاتر فعال بود و شما سرکشی می کردید؟
جواب: دو سه مدل ارتباط داشتیم؛ یکی از ارتباط هایمان که تلفنی بود.
ارتباط دیگرمان این بود که هر ماه یکی از این دفترها را سرکشی می کردیم. سرکشی که نه، ولی به آنجا می رفتیم و جلسه ای می گذاشتیم و اگر بحثی بود مطرح می شد. من معمولاً تنها نمی رفتم و وقتی که می خواستم بروم یکی از نیروهای حزب را هم با خودمان می بردیم، مثلاً آن زمان که آقای مهدی اژه ای بود یا گاهی آقای اسفندیاری بود یا یک سری را با آقای مهندس حامدیان می رفتیم که مسئول تشکیلات شهر اصفهان بودند.
یکی دیگر از ارتباط هایی که داشتیم جلسات هفتگی بود و خیلی هم برایمان سخت و سنگین بود. یعنی همه مسئولین شهرستان ها صبح جمعه به اصفهان می آمدند و بعضی هایشان از راه دور می آمدند. ابتدا به صورت هفتگی بود و بعد دو هفته یک بار یا کمی طولانی تر این کار را کردیم.
ارتباط با دفتر تهران
ما هم با تهران در ارتباط بودیم، شب چهارشنبه ساعت 10 شب که می شد سوار اتوبوس می شدیم و به تهران می رفتیم. در تهران به سرچشمه در دفتر حزب می رفتیم و تا ظهر آنجا بودیم و جلسه ای بود که همه استان ها می آمدند، آنجا ارتباط برقرار و صحبت می شد. مسئول شهرستان ها اطلاعات از استان ها می گرفت و هر استان هم یک گزارشی می داد.
سوال: آقای اسدالله بادامچیان بودند؟
جواب: مدتی در ابتدای کار آقای بادامچیان بودند که خیلی فعال بود و یک مدت کمی آقای شریف خانی شدند و یک مدتی هم آقای قربانعلی درّی نجف آبادی مسئول شهرستان ها شدند.
سوال: آن چیزی که از تهران می گرفتید را باید منتقل می کردید؟
جواب: بله، هم مباحث شفاهی بود و یک وقت ممکن بود جزواتی بود، بیانیه هایی بود این ها را می گرفتیم و بعد دو مرتبه ظهر به ترمینال می رفتیم و سوار اتوبوس می شدیم و به اصفهان برمی گشتیم و صبح جمعه جلسه ای در اینجا با بچه ها می گذاشتیم.
جلسات تهران خیلی مفید بود و این جلسات را خود دبیر حزب می رفت یا من به عنوان مسئول شهرستان ها می رفتم یا یکی دیگر از اعضای شورای حزب می رفت یا مثلاً ممکن بود گاهی اوقات دو نفر با هم می رفتیم. مثلاً اگر مسائل مالی بود آقای خلیلیان و برای بحث تبلیغات آقای حقیقیان می رفتند.
سوال: از شهرستان هایی که نام آوردید، حمایت مالی هم می کردید؟ پولی از شما نمی خواستند؟ مثلاً می گویید دفتر اجاره می کردند یا جزوه می خواستند تکثیر کنند...
جواب: ما ارتباط مالی زیاد نداشتیم چون هزینه ای نداشتیم.
گاهی در این مسائل مقدار بسیار کمی کمک می شد. آقای خلیلیان از آقای حائری که مسئول مالی تهران بودند کمکی می گرفتند و در جلسات شهرستان های اصفهان که می آمدند اگر هزینه ای کرده بودند پرداخت می کردند. خیلی هزینه بالایی نبود، حالا مثلاً جزوه ای چاپ کرده بودیم و... عمدتاً هزینه ها متکی به محل بودند. همه فعالیت ها اعتباری بود و اگر چیزی بود در همان محل بود...
پایان
پخش پوستر، نوار، فیلم و کتاب، شناسنامه حزب جمهوری اسلامی شده بود
همه شخصیت های دفتر مرکزی روی حزب اصفهان نظر ویژه داشتند
آخرین نفری بودم که بعد از انحلال حزب از دفتر خارج شد
گفتگو با آقای مجتبی حقیقیان، مسئول سابق تبلیغات حزب جمهوری اسلامی اصفهان
سوال: نمی توان از حزب جمهوری اسلامی اصفهان سخن گفت و درباره فعالیت های مسجد علی(ع) صحبت نکرد. لطفا از تاریخچه حزب جمهوری، فعالیت های مسجد و مسئولیت خود به عنوان واحد تبلیغات بگویید.
جواب: از قبل از انقلاب اسلامی ما در مسجد علی (ع) با مبانی فرهنگ دینی، اصول عقاید، قرآن، تفسیر، اخلاق و بعضاً حدیث آشنا شدیم و جوان های خوبی رشد کردند. مداومت و پیگیری های خستگی ناپذیر این دوستان که اسامی شان را عرض کردم و پررنگ تر شهید بزرگوار علی اکبر اژه ای بود که خیلی موثر واقع شد و بعدها این تاثیرگذاری در پیچ و خم ها و مشکلاتی که برای انقلاب پیش آمد از جمله جنگ، این جوانان خودشان را نشان دادند و اغلب شهید شدند.
ما هم با اصول تبلیغ و نشر افکار دینی اینجا خیلی خوب آشنا شدیم و آموزش دیدیم و من هم افتخار شاگردی همه به ویژه شیخ علی اکبر اژه ای را داشتم که ایشان در شکل گیری افکار من نقش داشت.
این زمینه ها بود و وقتی انقلاب اسلامی شکل گرفت ما نیروهای آموزش دیده علاقه مند خیلی داشتیم و در زمینه نیازهای فرهنگی که بتواند احتیاجات جوان ها را مرتفع بکند، هم در بخش خواهران و هم در بخش برادران، کلاس های خیلی پرازدحام و با استقبال زیادی داشتیم.
آن طرف هم امامزاده هارونیه است که از اتاق ها و سالنش که الان هم موجود است و بازسازی شده بهره های خیلی خوبی بردیم و کلاس های مختلفی راه افتاد؛ مثلا آموزش های نظامی بعد از پیروزی انقلاب برای همه کسانی که علاقه داشتند و ارتشی های مسلمان در این آموزش ها استفاده کردیم.
پیروزی انقلاب و تاسیس حزب جمهوری اسلامی
وقتی که حزب جمهوری اسلامی در 29 بهمن سال 1357 توسط شهید مظلوم آیت الله بهشتی، آیت الله سیدعلی خامنه ای و مرحوم آیت الله علی اکبر هاشمی رفسنجانی بنیانگذاری اش اعلام شد، ما هم علاقه مند شدیم که بتوانیم در این راه به حزب جمهوری اسلامی کمک کنیم.
قبلاً در مسجدعلی با شهید بهشتی آشنا شده بودیم. خاطرم هست که در سال 1354 ایشان تشریف آوردند و بر حسب آشنایی و خویشاوندی تقریباً نزدیکی که با دوستان اژه ای داشتند دعوت شدند، و من اولین بار بود که این روحانی خیلی منظم، خیلی تمیز و به صورت خاص را در اینجا دیدم. صبح زود یک روز تعطیل بود، بعد از نماز صبح در ایوان مسجد با موضوع توکل صحبت کردند که بعدها از نوار پیاده سازی و جزوه اش هم چاپ شد. این ها زمینه هایی بود که ما بیشتر به این شخصیت علاقه مند شویم.
سوال: در سخنرانی شهید بهشتی چند نفر در مسجد بودند؟
جواب: بچه هایی که در مسجد فعالیت داشتند و دوستان اژه ای هم بودند. فکر می کنم 10 تا 15 نفر بودیم.
بهشتی باعث شد ما خود به خود علاقه مند به حزب جمهوری اسلامی شویم. ما در مسجد امکانات تبلیغاتی بالقوه ای هم داشتیم و فضای امامزاده هارونیه و اتاق هایش هم موجود بود. بیش از 20 اتاق بود که دیوار چند اتاق را برداشتند و یک سالن بزرگی شد که ما خیلی استفاده کردیم.
شهید اژه ای برحسب ارتباطاتشان با شهید بهشتی و بعضی از دوستان دنبال کردند و یک شعبه حزب در مسجد امام علی برپا شد. فکر می کنم تنها شعبه مهم و آماده به کار و با انگیزه را در اینجا تشکیل دادیم.
سوال: یعنی دفتر مرکزی حزب که در خیابان چهارباغ پایین است اینجا را رسما به عنوان شعبه خودش می دانست؟
جواب: بله، همان اول نمی دانم چرا اسمش را حوزه شماره 6 گذاشتیم. نمی دانم که از 1 تا 5 اش چه بود ولی به نظر من 1 تا 5 اش خیلی واقعیت عینی پیدا نکرد.
بنابراین شروع به برقراری ارتباط کردیم؛ من قرار بود به دفتر مرکزی بروم ولی به توصیه شهید اژه ای قرار شد که اینجا بمانم و کارها را هماهنگ کنم، جلسات، دعوت از اساتید، مدیریت آموزش ها و کارهای تبلیغاتی اینجا به عهده من بود. با نظارت و کمک دوستان خیلی خوب هم استفاده کردیم و صدها نفر اینجا آموزش دیدند و استفاده کردند.
از دفتر مرکزی حزب در تهران پوستر، جزوه و امکاناتی برای اصفهان می فرستادند؛ سهمیه ای هم برای ما قرار دادند که ما در همین حوزه شماره 6 که عرض کردم، هرجا نیاز بود توزیع می کردیم و در معرض نمایش می گذاشتیم.
توزیع پوستر خیلی خوب بود، مساجد، مراکز فرهنگی و مدارس نماینده هایشان می آمدند و برای هر صنفی موضوعاتی داشت، برای مساجد یک نوع موضوع و حتی مراکز کارگری. این ها را لوله می کردند یک روبان دورش می زدند و می بردند.
مقداری که اوضاع جلو رفت، فکر می کنم بعد از سال اول، فعالیت های دفتر مسجدعلی کمرنگ تر شد و نیاز شد که ما به دفتر مرکزی حزب برویم. در فعالیت های مسجد دوستان کمک می کردند، اما کمرنگ تر شد.
سوال: در دفتر مرکزی، مسئول واحد تبلیغات شهر اصفهان بودید یا استان اصفهان؟
جواب: هر دو.
ما حوزه ای داشتیم به نام شهرستان ها که مسئولش آقای حسین اسفندیاری بود اما تبلیغاتش در حوزه تشکیلاتی با ما بود. مسئولان دفاتر شهرستان هفتگی جلسه داشتند که از سراسر استان می آمدند و من به عنوان مسئول تبلیغات برای تامین نیازهای تبلیغی شان در جلسه شرکت می کردم.
مدیریت آموزش و تامین محتوای کمک آموزشی با من نبود ولی جزوه های آموزشی که چاپ می شد و مورد نیازشان بود با مصوبات شورای مرکزی در اختیارشان می گذاشتیم. درواقع در بحث تبلیغات تاثیرگذار بودیم و به نوعی هدایت می کردیم.
در واحد تبلیغات، توزیع پوستر و تراکت و پارچه نویسی و چاپ جزوات فقط یک بخش کار بود و واحد ما موضوعات فراگیرتری داشت. مثلا یکی از موارد نمایش فیلم بود که ما در حوزه کاری خودمان فیلم های آموزشی و فیلم هایی که موضوعیت انقلابی داشت تهیه کرده بودیم و پخش می کردیم.
اعزام مبلغ
یک بخش دیگر به اسم اعزام مبلغ داشتیم که از مساجد و مراکز فرهنگی، حتی مدارس و دبیرستان ها می آمدند و می گفتند ما می خواهیم جلسه بگذاریم، برای ما سخنران بفرستید. افراد موجه و باسواد در بحث های سیاسی- اعتقادی و از روحانیون.
در بخش اعزام مبلغ حتی برای شهرستان ها از دفتر حزب سخنران و انسان هایی که بتوانند تبیین مواضع دین و انقلاب را بکنند اعزام می کردیم.
واحد صوت بسیار تاثیرگذار بود
بخش دیگر کار ما در دفتر تبلیغات حزب جمهوری اسلامی اصفهان واحد صوت بود که بسیار تاثیرگذار بود و نوارهای کاست بسیار گران قیمت و کمیاب فراهم می کردیم که در این اواخر شماره و موضوعاتش بیش 1000 تا شده بود.
در موضوعات قرآنی انواع ترتیل، قرائت های مجلسی از همه قراء مصری و غیرمصری، همه چی داشتیم و سخنرانی های کمیاب از همه شخصیت ها که در راسش شهید بهشتی، آیت الله خامنه ای، مرحوم هاشمی رفسنجانی، شهید باهنر و آیت الله عبدالکریم موسوی اردبیلی بود که این افراد 5 نفر از بنیانگذاران حزب بودند. سخنرانی شخصیت های شاخص دیگر هم بود مثل حضرت امام خمینی که در راس بودند. بعدها نوارهای ویدیوئی را هم اضافه کردیم.
بخش صوت مخاطبین زیادی داشت که حتی نوار صوتی بهشان قرض می دادیم. الان یادم نیست که چگونه اعتماد می کردیم که نوار را برگردانند اما اسمشان را جایی می نوشتیم که می رفتند نوارها را گوش می دادند و می آوردند و نوار دیگری می گرفتند. تکثیر این نوارها هم خیلی ارزان قیمت بود و من خودم خیلی تلاش می کردم که نوارهای کاست خامش را از بازرگانی اصفهان و در تهران از دفتر مرکزی تهیه کنم یا گاهی حواله هایی از سازمان تبلیغات دستمان می آمد که می رفتم و نوارهای کاست را می گرفتم و خیلی ارزان تمام می شد.
استقبال زیادی از فروش پوستر می شد
بعد از بخش صوت بخش دیگری به نام بخش پوستر داشتیم که پوستر تهیه می کردیم. این پوستری که عرض می کنم جدا از پوسترهای تبلیغی حزب بود، اینها کارت پستال و پوستر پولی بود. یعنی بعد از انقلاب متداول بود که عمدتاً در تهران ناشرانی که کتاب چاپ می کردند پوستر هم چاپ می کردند که پوستر و عکس شخصیت ها بود.
پوسترهای بزرگ 70*100 یا 70*50 بود و نصف این اندازه هم بود. پوسترها متنوع بود و استقبال زیادی از این بخش بود و شاید ده ها پوستر جدید تهیه می کردیم و به نرخ های خیلی ارزان می فروختیم و مردم می خریدند. پوسترهای مقوایی و گلاسه بود.
پارچه ها و سربندها هم فروش بالایی داشت
فعالیت دیگری نیز در بخش پوستر می کردیم و پارچه ها و پلاکاردهایی که هنوز هم هست و در جنگ این ها خیلی کار کرد و یک شرکتی به نام ساکا در جاده قدیم کرج تولید می کرد. شرکت ساکا خیلی خدمت بزرگی به انقلاب کرد و پارچه هایی که بر بازوی رزمندگان است و روی آن یاحسین و یا ابوالفضل نوشته شده است، همه از همین جنس پارچه است که صدفی شکل و از مواد پتروشیمی بود.
این ها تنوعش خیلی زیاد بود، شاید ده ها نمونه از این ها داشتیم و ابزارهای تبلیغاتی خیلی در جنگ کارساز است مثلا پرچم جمهوری اسلامی و آرم جمهوری اسلامی بود که جملات خیلی خوب با سلیقه خاصی روی آن چاپ می کردند و قیمتش هم ارزان بود، با قیمت 2 تومان و 25 ریال بود می آمدند و خیلی از این ها را می خریدند. حتی کتیبه هایی بود که آن زمان تازه بیرون آمده بود که برحسب جنس پارچه اش خیلی سبک بود.
کامیون کامیون برایمان کتاب می آمد
بخش دیگری در واحد تبلیغات به نام بخش کتاب داشتیم که مجزا بود و مسئول جداگانه ای داشت. انواع و اقسام کتاب های دینی و مذهبی بود. آن زمان دفتر تبلیغاتی اسلامی قم که بنیانگذاری شد، مرحوم آیت الله فاکر از طرف حوزه علمیه مسئول آنجا بودند که عمدتاً آثار شهید مطهری را تهیه می کردند و نشر می دادند. دست نوشته های شهید مطهری را تبدیل به کتاب می کردند و این دفتر تبلیغات خیلی حق بزرگی به گردن انقلاب دارد.
من شخصاً به قم رفتم و «آیت الله فاکر» را پیدا کردم و آن موقع «حجت الاسلام و المسلمین» بودند و بعدها رتبه علمی شان برحسب گذر زمان بالا رفت. با ایشان ملاقات کردم و گفتم که از کجا آمده ام و ما چه امکاناتی داریم و چه خدماتی انجام می دهیم که ایشان خیلی استقبال کرد و ما نماینده دفتر تبلیغات اسلامی در اصفهان شدیم.
کامیون کامیون کتاب برای ما در حزب می آمد و ورودی حزب هم آنقدر بزرگ بود که خاور و بزرگتر از آن هم داخلش می آمد. ما خاور خاور کتاب برایمان می آمد و فاکتورهایش را می فرستادند و هزینه اش را از پولی که از فروش کتاب به دست می آوردیم می دادیم. به ما گفته بودند که تخفیف بدهید و غیر از قیمت پشت جلد تخفیف قابل توجهی برای ما قائل می شدند که ما یک بخش اش را برای هزینه هایمان برمی داشتیم و با تخفیف کتاب می فروختیم.
غیر از این از «دفتر نشر» هم کتاب می آوردیم و انتشارات صدرا هم بود که فکر می کنم مالکش نسبتی با شهید مطهری داشت و شاید داماد ایشان بود که آثار شهید مطهری را چاپ می کردند. ولی انتشارات صدرا به دلیل اینکه بخش خصوصی بود قیمت هایشان کمی گران بود. از انتشارات های خوب دیگر هم کتاب می آمد.
بخش کتاب ما، یک بخش زیبایی بود که تنوع کتاب و آثار در آن زیاد بود.
روی بحث کتاب من خودم خیلی دقت می کردم و خیلی حواسمان بود. مردم هم فوق العاده می خریدند.
بخش پوستر و بخش فیلم و بخش کتاب خیلی خدمت کرد به انقلاب. اصلاً بروز حزب و شناسنامه حزب جمهوری اسلامی شده بود. حالا کار تشکیلاتی و مسائل سیاسی اش جدا، آن چیزی که عموم مخاطبین با ما سر و کار داشتند همان ها بود.
هرچند حالا امروز دیگر مردم کتاب نمی خرند، اما آن زمان از نیازهای خیلی مهم و یک اصل در تبلیغات بود.
انتشار جزواتمان در کیفیت کلاس امروزی بود
بخش دیگری در حوزه تبلیغات داشتیم به اسم «انتشارات» که بسیار بسیار تعیین کنده و بسیار فعال و بسیار نو و هیجان انگیز بود. برای کارهای تکثیر، پلی کپی داشتیم، زیراکس داشتیم و فتو استنسیل داشتیم.
من در این بخش خودم خیلی وقت گذاشتم، روزهای اول وارد نبودیم ولی یواش یواش وارد شدیم. به اتفاق دو نفر از دوستان که زیر نظر دفتر انتشارات بودند و با من کار می کردند، جزوات بسیار زیبایی تکثیر می کردیم. جزوات «آموزش مواضع»، «اخلاق آیت الله مشکینی» و...
یکی همین جزوه «تشکل حق 1 و 2»، است که یکی از کارهای زیبایی هست که در عین سادگی و بدون امکانات انجام دادیم و کیفیت این شاید در کلاس کارهای امروزی باشد، اما ما سی سال پیش این کار را کردیم.
حتی طرح های روی جلد و انتخاب جملات پشت اش، همه اینها را من انجام دادم و موقعی هم که از روی نوار پیاده می شد، ویرایش اش را به کسی نمی دادم، نمی خواهم بگویم اعتماد نداشتم ولی یک کار تخصصی بود و بر حسب استعدادی که خداوند در وجود من قرار داده بود، باید خودم انجام می دادم.
آشنایی با متون به اندازه ای بلد بودم و آموزش هایی دیده بودم و روی آیات و روایات و روی متون خیلی مطالعه می کردم و در این ها کم تر غلط می بینید.
انتهای پیام/
اندیشه حزب جمهوری اسلامی قابل تکثیر است
هنوز بعد از 30 سال با بچه های شاخه دانش آموزی جلسات ماهانه داریم
شجره کانون علمی و تربیتی جهان اسلام جوانه خیلی از فعالیت های فرهنگی دیگر بود
گفتگو با آقای محمد اژه ای، مسئول سابق شاخه دانش آموزی حزب جمهوری اسلامی اصفهان
مکان: اصفهان- محله هارونیه، خیریه مسجد علی (ع)
سوال: فکر می کنم شما خانوادگی به حزب جمهوری اسلامی متصل شدید. نحوه ورود خانواده اژه ای ها به حزب جمهوری اسلامی چه بود؟
جواب: یک هفته از پیروزی انقلاب گذشته بود که موسسین حزب رسماً اعلام کردند که حزب جمهوری اسلامی تأسیس شده و با توجه به ارتباطاتی که قبل از انقلاب بین مجموعه موسسین حزب و «کانون علمی و تربیتی جهان اسلام» اصفهان بود، به طور طبیعی اولین حمایت و اولین نام نویسی در حزب را وظیفه خودمان می دانستیم.
برای عضویت حزب جمهوری اسلامی فرم تقاضا پر کردیم. برادر ما شهید علی اکبر اژه ای جزو شورای مرکزی حزب اصفهان بود و مدتی که در اصفهان بود در برنامه ریزی ها و فعالیت های حزب فعالیت داشت. حاج آقا مهدی اژه ای نیز مدتی به عنوان دبیر حزب اصفهان فعال بودند و من هم به واسطه ارتباطی که به عنوان یک معلم با دانش آموزان و مدارس داشتم به عنوان مسئول شاخه دانش آموزی فعالیت می کردم.
حضور شهید علی اکبر اژه ای در دفتر تهران
به شهید اژه ای برای فعالیت در وزارت آموزش و پرورش و همکاری با نهضت سوادآموزی پیشنهاد شد که مسئولش آقای قرائتی بود، ایشان هفته ای چند روز محل کارشان تهران تعیین شد و فعالیت های حضوری بیشتری را با تشکیلات مرکزی حزب داشت، ازجمله جلسه بررسی شخصیت ها و نشست هایی که یک شنبه ها در تهران تشکیل می شد.
نماز مغرب و عشاء خوانده می شد و بعد از نماز مسئولین حزب راجع به اصول کلی حزب تصمیم گیری می کردند. یک نشست نسبتاً عمومی بود یعنی هم اعضای حزب حضور داشتند و هم مسئولین شاخه ها و هم مدعوینی که می آمدند. از هیئت دولت و قوه قضاییه و از مجلس هم بودند.
شهید علی اکبر اژه ای هم در دفتر روزنامه یا دفتر سیاسی تردد داشت که به عنوان چهره ای به تعبیری از شورای مرکزی اصفهان و هم به عنوان شخصیت حقیقی رفت و آمد داشت.
حادثه هفتم تیر
یکشنبه ای بود که در جلسه هم اعضای شورای مرکزی حزب بودند و هم مدعوین حزب که شهید اژه ای به عنوان عضو حزب جمهوری اسلامی اصفهان در جلسه می توانست شرکت کند و انفجار تروریستی هفتم تیر رخ داد و ایشان شهید شدند.
سوال: دیگر چه اصفهانی هایی داریم که در حزب جمهوری اسلامی شهید شدند؟
جواب: آقای مهندس غلامعلی معتمدی که عضو شورای حزب اصفهان بود و نماینده کارگران در حزب اصفهان و مسئول اداره کار اصفهان بود.
آقای محمد منتظری که خود به خود از شهرستان نجف آباد بود.
آقای سید شمس الدین حسینی نائینی که نماینده مجلس نائین بود.
شهید سید نورالله طباطبایی نژاد برادر آیت الله طباطبایی نژاد (امام جمعه اصفهان) هم بود که نماینده مجلس از اردستان بود.
آن موقع شهرکرد و اصفهان یک استان بودند و آقای رحمان استکی هم نماینده مجلس مردم شهرکرد بود.
بنابراین 6 نفر از استان اصفهان در انفجار هفت تیر شهید شدند که یکی شان عملاً شهرکردی بود.
سوال: لطفا از فعالیت های شاخه دانش آموزی بفرمایید.
جواب: زیرمجموعه شورای مرکزی حوزه ها تعریف شده بود که هر حوزه جمعیتی بین ده تا پانزده نفر بود و بر اساس صنف یعنی بازار، کارمندان، معلمین، پزشکان، روحانیون، و منجمله دانش آموزی حوزه تعریف می شد. ما حدود سه حوزه دانش آموزی داشتیم.
سوال: جلسات این حوزه های دانش آموزی چگونه بود؟
جواب: جلسات هفتگی داشتند که ابتدا قرائت قرآن بود بعد حدیث گفته می شد، بعد جزوه های تشکیلاتی آموزش مواضع تدریس می شد و در آخر اخبار سیاسی منتقل می شد.
خود این بچه ها ترکیبی بودند از دانش آموزان فعال فرهنگی و انجمن اسلامی های مدارس که موجب توانمندی آن انجمن ها هم می شد. دانش آموزانی که عضو حزب بودند و از یک مدرسه بودند تشکیل یک «هسته» در آن مدرسه را می دادند. تقریبا انجمن های اسلامی دانش آموزی به نوعی با حزب ارتباط داشتند ولو اینکه در رده عضویت نباشند.
سوال: دانش آموزان کار اجرایی هم می کردند؟
جواب: بله، مثلاً تنظیم و تزریق محتوا برای نشریه دیواری مدارس از کارهایشان بود. اینکه در مدارس یارگیری کنند و کسانی که با این فکر همراهی می کنند را عضو کنند. کار هنری تهیه پوستر و بنر در انتخابات هایی که انجام می گرفت یا حتی برای تبلیغ می رفتند شهرستان.
نشست هایی هم برای دانش آموزان در شهرستان ها داشتیم. مثلاً با شهید سعید مهدوی که از دانش آموزان دبیرستان ادب بود به نائین رفتیم. آقای مهدوی به تعبیری برای دانش آموزان جلسه گذاشت و ما هم برای دبیران جلسه تشکیل دادیم. حالا مثلا یک جمعیت داوطلبی تحت عنوان انجمن اسلامی طرفداران حزب را جمع می کردیم و با آنها ارتباط گرفتیم.
نشست هایی هم باز فراگیرتر برگزار می شد؛ مثلاً یک سمینار در قم برگزار شد که از بچه های خودمان شهید محمدرضا تورجی زاده جزو همان ترکیب بودند.
سوال: من شنیده ام که از فعال ترین شاخه ها شاخه دانش آموزی بوده است.
جواب: بله، و به تعبیری با شروع جنگ این شاخه بیشترین حضور را در جبهه داشت و بیشترین شهید را داد.
هنوز هم که هنوز است ما بعد از سی و چند سال نشست های ماهیانه یا دو ماه یک بار با همان ترکیب افراد را داریم که در یک جمعیت حدود بیست نفری بچه ها دور هم جمع می شوند و در کنارش بازدید از خانواده شهدای شاخه هم هست.
بحث جبهه به تعبیری این شاخه را خیلی فراگیرتر کرد چون این ها در جبهه با هم مانوس می شدند، خلق و خویشان سریع تر گره می خورد و یارگیری و به تعبیری انتخاب ارزشی شان خیلی متکثر می شد.
خب از نظر سنی هم بچه ها پر جنب و جوش بودند و در فعالیت ها بیشترین حضور را داشتند. اعضای شورای مرکزی هم به تعبیری شاخه دانش آموزی را در هر منطقه به عنوان یک پشتوانه احساس می کردند.
سوال: برویم سراغ «کانون علمی و تربیتی جهان اسلام». آیا اولین حامی حزب جمهوری اسلامی در اصفهان، بچه های این کانون بودند؟
جواب: کانون علمی و تربیتی جهان اسلام در اصفهان چیزی شبیه حسینیه ارشاد تهران بود و حتی به تعبیری از حسینیه ارشاد الگو گرفته بود. حتی زمان تاسیس و انحلالش توسط ساواک هم به حسینیه ارشاد شبیه بود. خود به خود این هسته در فعالیت های مذهبی قبل از انقلاب با شهید بهشتی ارتباط داشت و آن ترکیب مرحوم پرورش، خود ما و دوستان دیگری بودیم که بعدها به مجموعه های دیگر منتقل شدیم.
آقای پرورش به عنوان سخنران و شخصیت محوری ارتباطی بین اصفهان و قم و تهران و مشهد بود. شخصیتی مثل آقای پرورش خود به خود با امثال آقای بهشتی، آقای مطهری، آقای خامنه ای، حوزه علمیه قم، آیت الله سبحانی و علامه جعفری ارتباط کشوری داشت و یک سری از چهره های خود حسینیه ارشاد هم منتقل شدند به حزب.
در تهران هیئت های موتلفه مثلاً محور این حرکت بود. در مشهد مثلاً مساجدی که خود آیت الله خامنه ای یا خود شهید هاشمی نژاد محور آن بودند، این حلقه ارتباطی را برقرار کردند.
این حلقه ها از سال 42 به بعد به نوعی محفوظ مانده بود و در اصفهان حدود هشت سال تحت عنوان کانون علمی و تربیتی جهان اسلام فعالیت می کرد. البته مراکز دیگری هم کنارش بود.
سوال: فرمودید قبل از انقلاب به غیر از کانون تربیتی جهان اسلام، مجموعه های دیگری هم بودند؟ لطفا اسم شان را بگویید.
جواب: خیریه ها بودند مثل انجمن مددکاری امام زمان(عج) که از سال 49 مخصوص ایتام با محوریت آیت الله شمس آبادی تاسیس شده بود یا مجموعه مدارسی که زیر نظر حاج خانم امین (بانو مجتهده امین) فعالیت می کردند. یا مجموعه ابابصیر برای نابینایان بود و برای ناشنوایان هم آقای گل بیدی کار می کردند.
جواب: این ها مجموعه های خیریه بود. مجموعه های انتشاراتی هم بودند؟
جواب: بله؛ مثلا آقای فضل الله صلواتی مجموعه انتشاراتی «خرد» را کار می کردند.
مجموعه دیگری که کار می کرد انتشارات «قائم» بود که آقای نکوئی که الان رئیس شورای اصلاح طلبان اصفهان است در آن فعالیت می کرد.
جامعه اسلامی معلمان اصفهان
باز دبیرستان احمدیه بود که مدیریتش را حجت الاسلام بدری و معاونتش را آقای پرورش داشتند. آن هم یکی از پایگاه هایی بود که خیلی نیرو تربیت کرد. مثلا خود شهید اژه ای آنجا کلاس داشت، آقای پرورش و آقای زهتاب آنجا کلاس داشتند.
اینها ترکیبی از دبیران آموزش پرورش بودند که بعد شدند جامعه اسلامی معلمان اصفهان که هنوز هم در سطح شهر فعال هستند.
سوال: انقلاب اسلامی که پیروز شد نسبت این مجموعه ها با حزب جمهوری اسلامی چه بود؟
جواب: آن هایی که نیروهای خیریه ای بودند به همان فعالیت شان به طور طبیعی ادامه دادند. اما آن هایی که کار فرهنگی می کردند خود به خود بخش عمده شان جذب حزب شدند، اما بعد از انتخاب بنی صدر یک بخشش شان از حزب جدا شدند. یعنی در انتخاب بنی صدر، نیروهای مثلاً وفادار به مؤسس حزب آقای بهشتی ماندند و بخش دیگری تحت خط سه به تدریج تفکیک شدند.
سوال: داشتیم در مورد مجموعه های قبل از انقلاب صحبت می کردیم، مساجد را نگفتید. مساجد شاخص کدام بودند؟
جواب: هیئت بنی فاطمه اصفهان در خیابان ابن سینا جزو هیئت های فعال بود که محور برنامه هایش دانش آموزی بود. با همین عنوان الآن هم هست و این مجموعه 214 تا شهید دارد. سالی یکی دو سمینار و سخنرانی عمومی هم برگزار می کند.
مسجد امام علی (ع) در محله هارونیه هم از پایگاه های فعال بود که خود ما آنجا بودیم.
آقای خلدی نسب هم در مسجد خردادزاد در تقاطع بزرگمهر فعالیت داشتند که امروز اسمش مسجد نورباران شده است.
خود مسجد اعظم حسین آباد هم به عنوان یک پایگاه بود که آیت الله طاهری فعالیت داشتند.
آقای امین باز در منطقه سیچان از چهره هایی بودند که فعالیت فرهنگی داشتند و با آقای پرورش ارتباط داشتند.
این ها مساجدی بودند که به تعبیری دانش آموز هم داشتند.
البته هیئت ها و مساجدی دیگر هم فعالیت داشتند مثل مسجد حاج آقا حسن امامی در خیابان عبدالرزاق که به عنوان یک پایگاه انقلابی بیشتر بچه های بازار در آن تجمع داشتند.
یک سری مساجد کوچک تر هم میانشان بودند که جمع های دانش آموزی داشتند مثل مسجد عباس آباد که بعد از اینکه حزب تعطیل شد بخشی از دانشجوها و دانش آموزان آنجا را فعال کردند.
خود مسجد آیت الله خادمی، مسجد حاج رسولی ها در چهارباغ پایین، به عنوان یک محور بود که آقای پرورش دوشنبه ها تفسیر می گفتند و جمعیت حدوداً چهارصد پانصد نفر بودند! یادم است از خوابگاه دانشگاه اصفهان دانشجوهای شهرستانی و بچه های حزب اللهی می آمدند.
البته این ها تعدادش بیشتر از این اعداد است. خود مسجد الهی که حاج آقا حسین و حاج آقا حسن و اخوان بهشتی آنجا پایگاه داشتند.
مسجد آقای بهشتی در خیابان چهارسوق هم بود که باز آنجا آدم های خیلی تاثیرگذار فعالیت داشتند.
سوال: مسجد امام علی(ع) چه فعالیتی قبل از انقلاب داشت؟
جواب: کانون تربیتی جهان اسلام که تعطیل شد به تعبیری فعالیت های تیم ما به دو جا منتقل شد. یکی به انجمن مددکاری که صبح های جمعه در دبیرستان احمدیه بچه های ایتام را جمع می کردند و یکی هم به مسجد علی منتقل شد. کار انتشارات و برنامه ریزی های دانش آموزی هم به مسجد علی منتقل شد.
عصرهای پنج شنبه جلسات دانش آموزی بود که قبل از نماز و بعد از نماز حول و حوش دو سه ساعت پاتوق بچه های دانش آموز بود. یک جلسه هم خود مسجد برای بچه هیئتی های بزرگتر داشت که اصطلاحا محلی و بومی همان محله بودند، همانند ترکیب حاج آقا مرتضی کمال و دوستانشان که خود مسجد اینها را پشتیبانی می کرد.
اردوهایشان هم گاهی جمعه ها بود که با پشتیبانی آن هیئت بزرگسالان، بچه ها را این طرف آن طرف می بردند و بیشتر هم کوه می رفتند. اردوهایشان مثلاً پنجاه شصت نفره بود و مسیری را مثلا از خمینی شهر و نجف آباد می رفتند و بر می گشتند.
سال 52 که حسینیه ارشاد به دستور شاه تعطیل شد، به فاصله کمی کانون تربیتی جهان اسلام در اصفهان هم تعطیل شد و خود به خود آن تابلوی رسمی جلسات برچیده شد. آنجا مثلاً یک تجمع سیصد چهارصد نفری از جوان ها بود که در تابستان به اوج خودش می رسید. کانون که تعطیل شد تقسیم نیرو شد و تیم ما (به تعبیری اخوان اژه ای) آمدیم مسجد علی.
سوال: تیم مسجد علی در مدرسه احمدیه هم فعال بود؟
جواب: دبیرستان احمدیه الآن دارالقرآن است، زیر بازارچه بیدآباد در مسجد سید. این مدرسه مجموعه ای بود که با حمایت طلاب ساخته شده بود و یک مجوز رسمی دبیرستان گرفته بود.
صبح های جمعه به خاطر جلسات ایتام تیم ما آنجا بود. مدرسه غیر انتفاعی کار خودش را می کرد اما صبح های جمعه در اختیار این 150 نفر بچه یتیم بود. ما هم فقط در امور فرهنگی و پرورشی اینها کمک می کردیم.
سوال: حالا مسجد علی را بگویید که آن موقع چه شد؟
جواب: به تعبیری جلسات دانش آموزی اش فعال شد. گاهی پنج شش جلسه با سن های مختلف در مسجد تشکیل می شد. در آن زیرزمین دوم مسجد، یا شبستانی که الان کتابخانه هست، هر دفعه یک جایی می نشستند.
یکسری برنامه ریزی های دهگی هم داشت. سخنرانانی که در سطح شهر امکان سخنرانی برایشان نبود مثل آیت الله طاهری، آیت الله احمدی، آقای محمدتقی رهبر امام جمعه موقت، آقای خلدی نسب و خود آقای پرورش می آمدند. مثلاً نماز جماعت خوانده می شد و یک سخنرانی به مدت ده شب برگزار می شد. به تعبیری طبقه بازاری های مذهبی، دانشجو، فرهنگیان وآدم هایی که به تعبیری دنبال بهانه می گشتند اینجا دور هم جمع می شدند و این جلسات پایگاهشان بود.
انتهای پیام/
هسته های اول انقلاب در اصفهان شاگردان مرحوم پرورش بودند
با کمترین هزینه بیشترین جزوات را چاپ می کردیم
گفتگو با آقای مرتضی خلیلیان، مسئول اداری مالی سابق حزب جمهوری اسلامی اصفهان
سوال: از حزب جمهوری اسلامی بگویید؛ چه شد که شما مسئول اداری مالی حزب اصفهان شدید؟ چه کسی دعوتتان کرد و شرح وظایفتان چه بود؟
جواب: بسم الله الرحمن الرحیم. آشنایی ما با حزب جمهوری اسلامی بواسطه این بود که شاگرد آقای پرورش بودیم. تشکیلات حزب به وسیله مرحوم بهشتی بنیانگذاری شد و آقای پرورش هم عضو شورای مرکزی حزب در تهران بودند و بعد دبیر حزب در اصفهان شدند.
از همان زمان یعنی سال 57 که انقلاب پیروز شد، بلافاصله این اتفاق افتاد و هرکدام از دوستان متناسب با استعداد و ذوقی که داشتند وارد یک سلسله فعالیت هایی در حزب شدند. در مسئله مالی اداری هم چون ما کار ساختمانی می کردیم و با کارگرها سر و کله می زدیم و شرکت داشتیم، در مسائل اقتصادی یک مقداری حساب و کتاب بلد بودیم و به ما گفتند که شما این قسمت را به عهده بگیرید.
برنامه ما این طور بود که یک سری هزینه هایی که حزب داشت جمع بندی می کردیم و بعد می رفتیم خدمت مسئولین تهران آقای اسدالله بادمچیان، آقای بهشتی و آقای هاشمی رفسنجانی گزارشاتی از اصفهان می دادیم که فعالیت های ما به این صورت است. خب آن ها هم متناسب یک مقداری بودجه در اختیار ما قرار می دادند که عمده از وجوهات بود؛ یعنی پولی که در حزب می آمد از وجوهات شرعی بود که تهران به ما می داد و خود اصفهان و خیرین هم کسانی که می توانستند برای هزینه های جاری حزب کمک می کردند.
صبح تا شب در حزب بودیم
افرادی که در حزب فعالیت می کردند اکثراً داوطلب بودند و کسی حقوق نمی گرفت ولی خب بعضی ها بودند مثل خود من، چند نفری بودیم که تعدادمان به 10 نفر نمی رسید، افرادی بودیم که ثابت همیشه در حزب بودیم، یعنی صبح تا شب وقتمان در حزب صرف می شد. سازمان یک مبلغ اندکی یعنی ماهی 2500 تومان به ما می داد و کل حقوق ما همین بود. من یادم هست که شرکت ساختمانی داشتم که آن را عملاً تعطیل کردم. کلیه افراد و وسایل شرکت را همان سال 57-58 فروختیم و خرج کردیم و دیگر چیزی از شرکت در کار نبود.
سوال: متاهل بودید؟
جواب: بله، من در آن زمان 3 فرزند داشتم.
سوال: تمام وقت در حزب بودید، یعنی روزی 8 ساعت؟
جواب: بله، ما اصلاً زمان نداشتیم؛ وقتی که آخر سال 59 جنگ اتفاق افتاد ما حتی شب ها با دوستان به طور مسلح در حزب بودیم. این وضعیت ادامه پیدا کرد تا بالاخره دستور دادند حزب را تعطیل کنیم و ما هم حزب را تعطیل کردیم.
سیستم اداری پیچیده ای نداشتیم
سیستم اداری ما طوری بود که تشکیلات اداری خیلی پیچیده ای نداشتیم؛ یعنی بچه هایی که تقریباً مخلص بودند و فکر چیزی هم در سر هیچ کس نبود و پولی هم جایی نبود و همه افراد به صورت خالص برای حزب کار می کردند. یعنی به عنوان یک تشکیلاتی که زیر نظر یک مجتهد و یک آدم فرهیخته ای است کار می کردند و اعتماد زیادی به بالادستی هایمان داشتیم.
آقای پرورش استاد ما بودند، همه افراد انقلابی در اصفهان تقریباً زیردست آقای پرورش بزرگ شده بودند و بعد هم وقتی حزب بسته شد به غیر از تعداد اندکی اکثرا در سیستم های اداری پراکنده شدند. عده ای فرض کنید در آموزش و پرورش رفتند، جوان بودند و بعداً ممکن است که در سلسله مراتب بالا آمده و در سیستم های اداری دستشان بند شد، ولی برای افرادی مثل ما که کار دولتی یا سازمانی و تشکیلاتی نداشتیم این بحث ها نبود.
من وقتی حزب تعطیل شد دومرتبه رفتم تهران سر کار ساختمانی که داشتیم، در ستاد مشترک کار می کردیم و بعد به اصفهان آمدیم و برای خودمان شروع کردیم به کار. یعنی رفتیم سر شغل خودمان. البته پیشنهاد برای کار اداری و مدیریتی بود، ولی من اعتقادی نداشتم.
ابتکار در کاهش هزینه های چاپ
عمده کارمان بیشتر با آقای مجتبی حقیقیان و انتشارات بود که این جزوات حزب اصفهان را چاپ می کردیم. داستان اینها خیلی جالب است؛ کتاب هایی که از تهران می آمد خب چاپ چاپخانه بود؛ در اصفهان هم اول جزوات اخلاق آقای مشکینی را می دادیم چاپ می کردند اما از نظر فیلم و زینک خیلی هزینه می شد. گفتیم باید کاری کنیم که تا می شود هزینه ها را پایین بیاوریم و من به ذهنم رسید که صحبت کنم و گفتم که بیایید ما از این کاغذهای شیرینی استفاده کنیم، کاغذهای نازکی هست که زیر شیرینی می گذارند و برای نقشه های مهندسی استفاده می شود و پوستی مانند ولی شفاف است. ما با کسانی که لیتوگرافی داشتند صحبت کردیم و گفتیم اگر بخواهیم این زمینه ای که الان هست همین سفید باشد اما کاغذش که ما استفاده می کنیم زینک نباشد بلکه طلق مانند باشد، آیا می شود؟ گفت نه نمی شود. گفتیم حالا ما یک نمونه می آوریم ببینیم که می شود یا نه؟
آن وقت ما یک دستگاه زیراکس تازه برایمان از تهران آمده بود که از این canon های جدید بود و گفتیم بیایید این را تجربه کنیم. ما این کاغذها را می خواباندیم و کاغذ پوستی را می انداختیم روی مقوا و از زیرش رد می کردیم، بعد دیدیم که این ها خیلی تمیز درآمد!! یعنی کاغذ چاپ شد روی این طلقی ها و بعد بردیم دم فیلم و زینکی و خلاصه گفتیم آقا ما می خواهیم این را چاپ کنیم. آن وقت گفت بله می شود، نگاتیو نیست، پوزتیو است و می شود روی زینک های پوزتیو چاپ کرد. گفتم باشد امتحان می کنیم. کمی صفحات را با سیستم صحافی که هست صفحه بندی کردم و تحویل دادیم و درآمد کار.
سوال: این جزوات با چه تیراژی منتشر می شد؟
جواب: بستگی به جمعی داشت که در حزب بودند. حول و حوش هزار تا دو هزار تا چاپ می شد.
سوال: مثلاً اخلاق آیت الله مشکینی بیست شماره است ظاهراً؛ به مرور چاپ می شد یا همان اول هزار تا را می زدید؟
جواب: چون زینک اش آماده بود مشکلی نبود دیگر، اینها دیگر کپی نیست، چاپ است، چاپی است که فیلم ندارد. تیراژمان که بالا بود مثلاً دو هزار تا سه هزار تا می خواستیم بزنیم، می رفتیم می دادیم هزار تا پانصد تا برای ما می زد و تحویل می گرفتیم. بعد می دیدیم دو مرتبه نیاز است، زینک هایش سالم می ماند، دو مرتبه می دادیم چاپخانه برایمان چاپ می کرد.
این روشی بود که خلاصه تا چند سال تقریباً استفاده کردیم. یادم است که مواقعی ما حتی پوستر چاپ کردیم، همان زمانی بود که مسئله اسرائیل و اشغال مطرح بود که تصویری از فلسطین کشیده بودیم که مشکی رنگ بود، یک زنجیری دورش بسته بودیم و این را دقیقاً با همین سیستم پیاده کردیم و در تیراژ خیلی زیاد در اصفهان پخش می کردیم.
گاهی با همین آقای حقیقیان شب تا صبح در چاپخانه بودیم. آنجا ایستاده بودیم جزوه چاپ می کردیم هم زمان هم عده ای نوار پیاده می کردند. یک اکیپ خیلی قوی و بزرگ از دانش آموزان بودند که این ها نوار پیاده می کردند. نوارهای آقای پرورش و همین نوارهای آقای مشکینی و دیگران.
سوال: منابع درآمدی حزب گفتید مقداری از تهران کمک می کردند. چگونه بود؟ تصویب می کردند یا طبق درخواست شما بود؟
جواب: نه، ما می رفتیم آنجا می گفتیم هزینه هایمان این چیزها هست. حتی صورت و فاکتور هم از ما نمی خواستند.
سوال: یعنی آنقدر بروکراتیک نبود مثل امروز؟ برود تصویب شود و بیاید؟
جواب: ابداً به این صورت نبود، البته تهران چون وسعت داشت تشکیلات گسترده ای داشت، تشکیلات مالی داشت ولی اصفهان به این صورت نبود. ما می رفتیم می گفتیم آقا ما پول می خواهیم، نداریم، می دادند یک مبلغی. مبلغش را یادم نیست چقدر می دادند، شاید به پول الان هیچ حساب نمی شود.
دوباره پول کم می آوردیم تلفن می زدیم ما آنقدر بدهکاریم، از این و آن پول گرفته ایم و می دادند. البته دفتر و دستک همه چیز داشت و ریز مبالغ تمامش مشخص بود، دریافت ها و پرداخت ها همه مشخص بود که چقدر و چی است؟ حتی پول هایی که از تهران می آمد مشخص بود، پول هایی که افراد هدیه می کردند مشخص بود، عمده حزب هم با پول افراد اداره می شد.
سوال: حزب که منحل شد شما ارتباط تان را با چه کسانی ادامه دادید؟ مثلاً آقای حامدیان و دیگران جلساتشان را ادامه دادند.
جواب: این ها جلسات شان را داشتند اما من نه، من دیگر تقریباً حال و حوصله اش را نداشتم چون خیلی هم با من ارتباط نداشت کارهایشان. آن ها کارهای به اصطلاح سیاسی می کردند، من حوصله اش را نداشتم. من در همان سیستم مالی که بودم آن هم به خاطر گل روی آقای پرورش و آقای بهشتی بود، تا آن ها بودند من هم بودم.
البته ما با آقای پرورش مرتب جلسه داشتیم و چون در تهران وزیر بود و اصفهان نمی توانست بیاید ما می رفتیم تهران خدمت ایشان. ما با چیزهایی که از ایشان دیده بودیم، اخلاقیاتی که در ایشان سراغ داشتم به هر حال پیرو ایشان بودیم. حالا ممکن است قضاوت های مختلفی باشد اما کسی که با یک سری افراد از نزدیک برخورد دارد آن آدم ها را بهتر می شناسد.
مرحوم پرورش با رفتارش آدم ها را جذب می کرد
از بچگی شاگرد مرحوم پرورش بودم
یک سری آدم ها حرف هایی که می شنوند شایعات است و از دور است، اما ما که مستقیماً با خود ایشان ارتباط داشتیم خیلی رفتارهایشان برایمان عجیب بود. یادم است که این پاترول ها تازه آمده بود. یک ماشین پاترول برای آقای پرورش خریده بودند، حالا نمی دانم آن روز که این ها را به نماینده های مجلس می دادند همین طوری می دادند یا پولش را می گرفتند، این را خبر ندارم، ولی یادم است قبل از اینکه سوار بشوند زنگ می زنند تهران به آقای کاویانی. می گویند آقای کاویانی بیا بردار و برو ماشین را بفروش و یک صندوق قرض الحسنه درست کن. همان موقع بدون اینکه سوار بشوند ماشین صفر را دادند دست ایشان. او هم رفت فروخت و یک صندوق قرض الحسنه ایجاد کرد که فکر می کنم هنوز هم باشد.
می خواهم بگویم که آدم اخلاق را در ایشان می دید. مثلاً آقای پرورش به قول ما خیلی داش مشتی بود، دست دهنده داشت و بخشنده بود. غیر از آن مسائل تئوری و قرآن و حدیث که بلد بودند، با رفتارهایش هم خیلی آدم را جذب می کرد. یا مثلاً فوق العاده با دوستان و بچه ها خوش اخلاق بود. با بچه ها می رفتند جمعه باغ شوخی بکنند و بگویند و بخندند و در عین حال مسائل معرفتی هم مطرح بشود. خدا رحمتشان کند.
سوال: قبل از انقلاب چطور با آقای پرورش آشنا شدید؟
جواب: شاید از کلاس سوم یا اوایل سال چهارم دبیرستان با آقای پرورش آشنا شدیم. سال 47 ما شاگرد ایشان شدیم. قبل از آن هم باز ایشان در مسجد حاج رسولی ها در چهارباغ پایین جلسه تفسیری داشتند که تفسیر سوره کهف بود و بعد هم به کتاب تبدیل شد. بعد هم جلساتی بود که در خانه ها بود؛ یعنی عملاً از بچگی شاگرد ایشان بودیم.
ایشان آن زمان جوانِ جوان بود که شروع کرده بودند به کار، تازه فارغ التحصیل شده بود و دبیر آموزش و پرورش بود. آن زمان هم دسته بندی ها به این صورت نبود، مسجد آقای خادمی هفته ای یک بار پاتوق افرادی بود که مایل به مسائل قرآنی بودند. حالا آن روز که بحث انقلاب مطرح نبود ایشان قرآن تفسیر می کردند، بچه ها هم استفاده می کردند. هسته های اول انقلاب هم تقریباً همین بچه هایی بودند که شاگرد ایشان بودند، حتی مثلاً همین آقای رحیم صفوی، یا برادرش مجید صفوی و دو سه تای دیگر که شهید شدند، زمانی که تشکیلات چریکی را تشکیل دادند (گروه صف)، این ها جلسات ایدئولوژیک شان عملاً با آقای پرورش بود.
سوال: انقلاب که پیروز شد آقای پرورش شما را دعوت کرد بیایید در حزب؟
جواب: یادم نمی آید اصلاً کی ما را دعوت کرد؛ اول که انقلاب پیروز شد بچه هایی که دور هم بودند و اکثراً در جلسات بودند، در شهر پخش شدند و یک سری از بچه ها ساواک را گرفتند که بعد ساختمان سپاه شد. خودم یادم است که رفتیم خانه جوانان را که الان دست بنیاد شهید است در خیابان کمال اسماعیل گرفتیم. آن روز به عنوان خانه جوانان بود که دختر پسرها قاطی بودند و بعد با دوستان یک سری برنامه مذهبی و سخنرانی آنجا گذاشتیم.
اما آخرش من آنجا هم بیشتر کارهای تدارکاتی و فنی می کردم، اکثراً آچار به دست تشکیلات بودیم. کارهایی که مربوط به کارهای یدی و فنی بود.
سوال: پس برای خودتان فرماندهی بودید.
جواب: (با خنده) نه، این ها همه گذشت و رفت، امیدواریم که آخرش خدا خودش قبول کند. ما دلمان می خواسته برای خودش کار کنیم، اما سرمان نمیشد و بلد نبودیم.
انتهای پیام/