پخش پوستر، نوار، فیلم و کتاب، شناسنامه حزب جمهوری اسلامی شده بود
همه شخصیت های دفتر مرکزی روی حزب اصفهان نظر ویژه داشتند
آخرین نفری بودم که بعد از انحلال حزب از دفتر خارج شد
گفتگو با آقای مجتبی حقیقیان، مسئول تبلیغات حزب جمهوری اسلامی اصفهان سالهای...
مکان: اصفهان- محله هارونیه، مسجد علی (ع)
زمان: 23/1/97
سوال: نمی توان از حزب جمهوری اسلامی اصفهان سخن گفت و درباره فعالیت های مسجد علی(ع) صحبت نکرد. لطفا از تاریخچه حزب جمهوری، فعالیت های مسجد و مسئولیت خود به عنوان واحد تبلیغات بگویید.
جواب: بسم الله الرحمن الرحیم... این گفتگو به اعتقاد من حرکت خوبی است که بحث تاریخ انقلاب اسلامی از بدو شکل گیری، و آن تشکیلاتی که به اسم حزب جمهوری اسلامی بنیانگذاری شد، برای آیندگان مطرح شود و به نوعی این تاریخ مکتوم نماند.
حزب جمهوری اسلامی توسط شهید مظلوم آیت الله سیدمحمد حسینی بهشتی و دیگر یاران ایشان که مجموعاً 5 نفر می شدند، با اهداف خیلی گران قیمت پایه گذاری شد و در عمل به خیلی از موفقیت ها نائل شد ولی دچار مشکلاتی هم شد.
برنامه های حزب در موضوعات خاصی شکل گرفت که یکی از مهم ترین آن تبلیغ در شناسایی اهداف انقلاب اسلامی بود. روزهای اول بعد از انقلاب اسلامی همه چیز نو بود، قبل از انقلاب مبارزه شکل دیگری داشت و با طاغوت بود، ولی وقتی انقلاب اسلامی با عنایت الهی شکل گرفت، ابزارهایی لازم داشت که مهم ترین آن به اعتقاد من این بود که انقلاب به مخاطبانش که عمدتاً جوانان علاقه مند، انقلابی، مذهبی و عمدتاً ایثارگر بودند شناسانده شود.
بعدها این موضوع ایثارگری با شروع جنگ تحمیلی شکل دیگری پیدا کرد و موضوع دیگری شد اما ضرورت اول این بود که کار فرهنگی گسترده ای در سطح جامعه بشود که اصفهان هم یکی از پیشگامان این حرکت بود.
مسجد علی(ع) اصفهان، قبل از انقلاب
قبل از انقلاب اسلامی در مسجد امام علی(ع) یک سری جلسات خوبی داشتیم که در ابعاد مختلف و در سنین مختلف که از سنین پایین شروع می شد، برای فراگیری اصول دین و عمدتاً آشنایی با روخوانی قرآن و در سطوح بالاترش آشنایی با مفاهیم قرآن، تفسیر و نهج البلاغه بود.
در مقاطع خاصی هم جلسات بزرگی در مسجد امام علی برقرار می شد و بنیانگذار این حرکت ها شهید بزرگوار حجت السلام شیخ علی اکبر اژه ای بود. برادران ایشان حجت السلام حاج مهدی اژه ای و حاج آقا محمد اژه ای و حجت الاسلام دکتر جواد اژه ای هم بودند که حاج آقا جواد اژه ای کمتر حضور فیزیکی در مسجد داشت ولی او هم تاثیرگذار در روند فعالیت های مسجد بود.
از قبل از انقلاب اسلامی ما در این مسجد با مبانی فرهنگ دینی، اصول عقاید، قرآن، تفسیر، اخلاق و بعضاً حدیث آشنا شدیم و جوان های خوبی رشد کردند. مداومت و پیگیری های خستگی ناپذیر این دوستان که اسامی شان را عرض کردم و پررنگ تر شهید بزرگوار علی اکبر اژه ای بود که خیلی موثر واقع شد و بعدها این تاثیرگذاری در پیچ و خم ها و مشکلاتی که برای انقلاب پیش آمد از جمله جنگ، این جوانان خودشان را نشان دادند و اغلب شهید شدند.
ما هم با اصول تبلیغ و نشر افکار دینی اینجا خیلی خوب آشنا شدیم و آموزش دیدیم و من هم افتخار شاگردی همه به ویژه شیخ علی اکبر اژه ای را داشتم که ایشان در شکل گیری افکار من نقش داشت.
این زمینه ها بود و وقتی انقلاب اسلامی شکل گرفت ما نیروهای آموزش دیده علاقه مند خیلی داشتیم و در زمینه نیازهای فرهنگی که بتواند احتیاجات جوان ها را مرتفع بکند، هم در بخش خواهران و هم در بخش برادران، کلاس های خیلی پرازدحام و با استقبال زیادی داشتیم.
آن طرف هم امامزاده هارونیه است که از اتاق ها و سالنش که الان هم موجود است و بازسازی شده بهره های خیلی خوبی بردیم و کلاس های مختلفی راه افتاد؛ مثلا آموزش های نظامی بعد از پیروزی انقلاب برای همه کسانی که علاقه داشتند و ارتشی های مسلمان در این آموزش ها استفاده کردیم.
پیروزی انقلاب و تاسیس حزب جمهوری اسلامی
وقتی که حزب جمهوری اسلامی در 29 بهمن سال 1357 توسط شهید مظلوم آیت الله بهشتی، آیت الله سیدعلی خامنه ای و مرحوم آیت الله علی اکبر هاشمی رفسنجانی بنیانگذاری اش اعلام شد، ما هم علاقه مند شدیم که بتوانیم در این راه به حزب جمهوری اسلامی کمک کنیم.
قبلاً در مسجدعلی با شهید بهشتی آشنا شده بودیم. خاطرم هست که در سال 1354 ایشان تشریف آوردند و بر حسب آشنایی و خویشاوندی تقریباً نزدیکی که با دوستان اژه ای داشتند دعوت شدند، و من اولین بار بود که این روحانی خیلی منظم، خیلی تمیز و به صورت خاص را در اینجا دیدم. صبح زود یک روز تعطیل بود، بعد از نماز صبح در ایوان مسجد با موضوع توکل صحبت کردند که بعدها از نوار پیاده سازی و جزوه اش هم چاپ شد. این ها زمینه هایی بود که ما بیشتر به این شخصیت علاقه مند شویم.
سوال: در سخنرانی شهید بهشتی چند نفر در مسجد بودند؟
جواب: بچه هایی که در مسجد فعالیت داشتند و دوستان اژه ای هم بودند. فکر می کنم 10 تا 15 نفر بودیم.
بهشتی باعث شد ما خود به خود علاقه مند به حزب جمهوری اسلامی شویم. ما در مسجد امکانات تبلیغاتی بالقوه ای هم داشتیم و فضای امامزاده هارونیه و اتاق هایش هم موجود بود. بیش از 20 اتاق بود که دیوار چند اتاق را برداشتند و یک سالن بزرگی شد که ما خیلی استفاده کردیم.
شهید اژه ای برحسب ارتباطاتشان با شهید بهشتی و بعضی از دوستان دنبال کردند و یک شعبه حزب در مسجد امام علی برپا شد. فکر می کنم تنها شعبه مهم و آماده به کار و با انگیزه را در اینجا تشکیل دادیم.
سوال: یعنی دفتر مرکزی حزب که در خیابان چهارباغ پایین است اینجا را رسما به عنوان شعبه خودش می دانست؟
جواب: بله، همان اول نمی دانم چرا اسمش را حوزه شماره 6 گذاشتیم. نمی دانم که از 1 تا 5 اش چه بود ولی به نظر من 1 تا 5 اش خیلی واقعیت عینی پیدا نکرد.
بنابراین شروع به برقراری ارتباط کردیم؛ من قرار بود به دفتر مرکزی بروم ولی به توصیه شهید اژه ای قرار شد که اینجا بمانم و کارها را هماهنگ کنم، جلسات، دعوت از اساتید، مدیریت آموزش ها و کارهای تبلیغاتی اینجا به عهده من بود. با نظارت و کمک دوستان خیلی خوب هم استفاده کردیم و صدها نفر اینجا آموزش دیدند و استفاده کردند.
از دفتر مرکزی حزب در تهران پوستر، جزوه و امکاناتی برای اصفهان می فرستادند؛ سهمیه ای هم برای ما قرار دادند که ما در همین حوزه شماره 6 که عرض کردم، هرجا نیاز بود توزیع می کردیم و در معرض نمایش می گذاشتیم.
توزیع پوستر خیلی خوب بود، مساجد، مراکز فرهنگی و مدارس نماینده هایشان می آمدند و برای هر صنفی موضوعاتی داشت، برای مساجد یک نوع موضوع و حتی مراکز کارگری. این ها را لوله می کردند یک روبان دورش می زدند و می بردند.
سوال: بسته ها کی به کی ارسال می شد و چه کسی اینها را از تهران به اصفهان می آورد؟
جواب: هر زمان که چاپ و تولید می شد سهمیه استان اصفهان هم بود که ما در شعبه خودمان می گرفتیم و استفاده می کردیم.
ارسال از طریق پست نبود، گاهی هم با پست اما بیشتر از طریق دوستانی بود که از تهران برمی گشتند.
سوال: جزوات و محصولات را با چه تیراژی برای اصفهان می فرستادند؟
جواب: تیراژ خاصی نداشت، مثلاً اگر پوستر بود 500 الی 1000 برگه از آن را می فرستادند. بستگی به تیراژی داشت که در تهران تولید می شد.
سوال: خودتان هم آن ها را تکثیر می کردید؟
جواب: خیر، برخی از امکانات چاپش در اصفهان موجود نبود و در تهران آن زمان امکانات خیلی بهتری بود. چاپ های رنگی 4 رنگ در تهران بود و در سال چهارم و پنجم انقلاب دستگاه هایی در ایران وارد شد که 6 رنگ چاپ می کرد. در اصفهان هنوز متداول نبود و چاپ های افست بود، بنابراین نسبت به هزینه هایی که در تهران می شد آن قدرها هم ما بضاعت خوبی نداشتیم.
ولی من حیث المجموع بعدها که حزب در سطح استان اصفهان جا افتاد، برای دفاتر شهرستان و امور تبلیغاتی، کارهای خاص خودمان را می کردیم.
مقداری که اوضاع جلو رفت، فکر می کنم بعد از سال اول، فعالیت های دفتر مسجدعلی کمرنگ تر شد و نیاز شد که ما به دفتر مرکزی حزب برویم. در فعالیت های مسجد دوستان کمک می کردند، اما کمرنگ تر شد.
سوال: در دفتر مرکزی، مسئول واحد تبلیغات شهر اصفهان بودید یا استان اصفهان؟
جواب: هر دو.
ما حوزه ای داشتیم به نام شهرستان ها که مسئولش آقای حسین اسفندیاری بود اما تبلیغاتش در حوزه تشکیلاتی با ما بود. مسئولان دفاتر شهرستان هفتگی جلسه داشتند که از سراسر استان می آمدند و من به عنوان مسئول تبلیغات برای تامین نیازهای تبلیغی شان در جلسه شرکت می کردم.
مدیریت آموزش و تامین محتوای کمک آموزشی با من نبود ولی جزوه های آموزشی که چاپ می شد و مورد نیازشان بود با مصوبات شورای مرکزی در اختیارشان می گذاشتیم. درواقع در بحث تبلیغات تاثیرگذار بودیم و به نوعی هدایت می کردیم.
در واحد تبلیغات، توزیع پوستر و تراکت و پارچه نویسی و چاپ جزوات فقط یک بخش کار بود و واحد ما موضوعات فراگیرتری داشت. مثلا یکی از موارد نمایش فیلم بود که ما در حوزه کاری خودمان فیلم های آموزشی و فیلم هایی که موضوعیت انقلابی داشت تهیه کرده بودیم و پخش می کردیم.
سوال: ویدئو پرژکتور داشتید یا دستگاه ویدئو؟
جواب: نه، آن زمان ویدئو پرژکتور به شکل امروزی نبود، در واقع فیلم های متری سینمایی و دستگاه آپارات بود. ذهنم زیاد یاری نمی کند اما از دفتر مرکزی تهران کمک گرفتیم و دوربین و دستگاه پخش فیلم به ما دادند.
در روزهای اول دوستان در مراکز، مساجد، مدارس می رفتند، بلیط فروشی می کردند و بلیط های خاصی در حزب آماده می کردیم که خیلی ارزان بود چون ما باید برخی از هزینه هایمان را در می آوردیم. رقمش خیلی کم بود، شاید 5 ریال بود. این هم به خاطر این بود که فیلم های جدید از تهران بخریم.
سوال: نام فیلم ها را به خاطر دارید؟
جواب: نه متاسفانه. فیلم های سینمایی و مستند بود، سخنرانی نبود، فیلم های انقلابی و سینمایی بود که موضوعاتش به درد می خورد.
سوال: فیلم هایی بود که از تلویزیون پخش شده بود؟
جواب: نه، مثلا فیلم هایی بود که در رژیم طاغوت سانسور بود و این ها را ما به دست آورده بودیم. زندگی انقلابیون دنیا، مشاهیر مبارزاتی و چنین چیزهایی که با ارزش بود.
سوال: کسی که این فیلم را نگاه می کرد می دانست که حزب جمهوری اسلامی دارد این فیلم را پخش می کند؟
جواب: بله، اول دعوت می کردند و می رفتیم فضا را می دیدیم و به عوامل فرهنگی آن مسجد یا مدرسه بلیط می دادیم. بعدها بسیج شکل گرفت و آن بچه های انقلابی در پایگاه بسیج جمع می شدند. کسانی که بلیط خریده بودند 20 نفر الی 50 نفر بودند. در مساجد و مدارس دخترانه و پسرانه می رفتیم.
سوال: نام مساجد و مدارس را می دانید؟ مثلا مدارس معروف اصفهان بودند؟
جواب: یادم نیست متاسفانه. برای این کار یک مسئول مشخص کرده بودیم. آن موقع خودم در زمینه های کاری خیلی گرفتار بودم و فقط جلسات داخلی تشکیلاتی را با بچه ها هماهنگ می کردم.
سوال: پس یک اسم به من بدهید که به سراغش بروم.
جواب: آن اسم الان در گلستان شهدای اصفهان خوابیده است.
شهید مجید تصاعدیان مسئول تهیه و پخش فیلم و مسئول تهیه بعضی از لوازم بود. شهید تصاعدیان در سن 20 سالگی وقتی دانشجوی دانشگاه صدا و سیمای آن زمان بود، در سال 1365 در ادامه عملیات کربلای 5 به شهادت رسیدند. جوان خیلی خوب، زیبنده و مخلصی بود.
اعزام مبلغ
یک بخش دیگر به اسم اعزام مبلغ داشتیم که از مساجد و مراکز فرهنگی، حتی مدارس و دبیرستان ها می آمدند و می گفتند ما می خواهیم جلسه بگذاریم، برای ما سخنران بفرستید. افراد موجه و باسواد در بحث های سیاسی- اعتقادی و از روحانیون.
در بخش اعزام مبلغ حتی برای شهرستان ها از دفتر حزب سخنران و انسان هایی که بتوانند تبیین مواضع دین و انقلاب را بکنند اعزام می کردیم.
سوال: این افراد اعزامی چه کسانی بودند؟
جواب: یادم نیست.
سوال: مثلاً همین اعضای شورای مرکزی هم بودند؟
جواب: نه، ممکن بود از شورای مرکزی هم اعزام بکنیم ولی آن حوزه اعزام مبلغ بود کارش جدا بود.
سوال: معمولاً چه تعداد درخواست سخنران می دادند؟
جواب: خیلی فراوان و بسیار زیاد بود.
سوال: آیا از پس کار بر می آمدید؟ یعنی هر وقت می گفتند ما سخنران می خواهیم شما نیرو می فرستادید؟
جواب: بله.
سوال: خودتان می فرستادید یا شماره تلفن سخنران را می دادید؟
جواب: آن زمان خیلی تلفن نبود. هماهنگی این کار هم یک مسئول داشت. در آن حلقه تشکیلاتی فرض بگیرید مسئول تبلیغات در راس بود اما در داخلش شاخه های مختلف بود.
سوال: مسئول اعزام مبلغ چه کسی بود؟
جواب: متاسفانه خیلی سال از آن گذشته است و الان اسامی شان در خاطرم نیست.
سوال: شما آن زمان چند سالتان بود؟
جواب: من در سن 26 سالگی به این اریکه وارد شدم.
در کار مبارزه از قبل از انقلاب ما با شهید علی اکبر اژه ای ارتباط داشتیم و با دوستان همدیگر را می شناختیم، جمعمان جمع بود و در راس این مسائل و کسی که محور همه این ها بود، خدا رحمتشان کند استاد سید علی اکبر پرورش بودند که من یادم رفت در اول عرایضم بگویم.
مرحوم پرورش حق معنوی بسیار بالایی به گردن خیلی از مبارزین و انقلابیون اصفهان دارند که از جمله من حقیر یکی از آن ها بودم. اولین دبیر حزب هم استاد پرورش بودند و ما توسط اتصال به ایشان جذب حزب شدیم. در واقع خیلی باعث افتخار من بوده است که موضوعات مختلفی را از ایشان یاد گرفتم.
سوال: در اعزام مبلغ کسی بر محتوای سخنرانی ها نظارت نمی کرد؟
جواب: افرادی که انتخاب می کردیم خودشان افراد منضبطی بودند که درست بیان موضع می کردند.
در آن زمان نظارت نیاز نبود، شتاب آنقدر زیاد بود که نمی شد ممیزی کرد و نیازی هم نبود. در واقع انسان های فرهیخته و سالمی که خودمان می شناختیم و با آن ها کار کرده بودیم را اعزام می کردیم.
البته گاهی اوقات انسان های مشهورتری از تهران یا از شهرستان ها دعوت می کردیم که می آمدند و صحبت می کردند. مثلا از شیراز آیت الله حائری شیرازی را دعوت می کردیم که در خود حزب صحبت می کردند. یا مثلاً حجت السلام والمسلمین سیدرضا تقوی امام جمعه شهرکرد بودند که تا چند وقت پیش هم رئیس دفتر سیاستگذاری تبلیغات اسلامی سراسر کشور بودند و حالا منصبشان تغییر کرد.
خاطره ای از امام جمعه شهرکرد
زمانی به اتفاق دو نفر از دوستان که یک نفرشان شهید شد و از یک نفر دیگرشان الان خبر ندارم، 3 نفری به شهرکرد رفتیم و ملاقاتی با آقای تقوی امام جمعه داشتیم که خیلی جالب بود و من آنجا متوجه شدم که ایشان چقدر علاقمند به حزب جمهوری اسلامی و به آیت الله هاشمی و آقای خامنه ای هستند. بعد از سال 60 بود و آن زمان آیت الله بهشتی شهید شده بودند.
یک گزارش خوبی آوردم و به شورای مرکزی حزب اصفهان نشان دادم و گفتم یک انسان بسیار سطح بالای علاقمند در شهرکرد هست، و آن آشنایی که با ایشان انجام دادیم باعث برکت زیادی شد و ایشان در مناسبت های مختلف ازجمله بزرگداشت های شهدای 7 تیر که ما در حزب مراسم برگزار می کردیم، ایشان خیلی از مراسم ها را آمدند و صحبت کردند که نوارها و فیلم سخنرانی ها کم و بیش موجود بود ولی الان خبر ندارم که کجاست. فکر کنم وقتی حزب تعطیل شد به تهران فرستادیم.
سوال: وقتی سخنرانی اعزام می شد، آیا رسم بود که هدیه ای هم به او بدهند؟
جواب: نه، اصلاً این حرف ها آن زمان نبود و دوست نداشتیم این کارها را بکنیم. فقط شاید وسیله ای در اختیارشان می گذاشتیم یا شاید هم خودشان می رفتند.
خیلی جالب بود که اگر به شهرستان می فرستادیم مثلا دوستان حزب آنجا هماهنگ می کردند که اگر قرار بود آنجا اسکان پیدا کنند شب برایش در منزل خود جا فراهم می کردند و غذا و شام و ناهاری می دادند. این ها از حرکت های خودجوش بود که ما روی آن وقت نمی گذاشتیم.
واحد صوت بسیار تاثیرگذار بود
بخش دیگر کار ما در دفتر تبلیغات حزب جمهوری اسلامی اصفهان واحد صوت بود که بسیار تاثیرگذار بود و نوارهای کاست بسیار گران قیمت و کمیاب فراهم می کردیم که در این اواخر شماره و موضوعاتش بیش 1000 تا شده بود.
در موضوعات قرآنی انواع ترتیل، قرائت های مجلسی از همه قراء مصری و غیرمصری، همه چی داشتیم و سخنرانی های کمیاب از همه شخصیت ها که در راسش شهید بهشتی، آیت الله خامنه ای، مرحوم هاشمی رفسنجانی، شهید باهنر و آیت الله عبدالکریم موسوی اردبیلی بود که این افراد 5 نفر از بنیانگذاران حزب بودند. سخنرانی شخصیت های شاخص دیگر هم بود مثل حضرت امام خمینی که در راس بودند. بعدها نوارهای ویدیوئی را هم اضافه کردیم.
بخش صوت مخاطبین زیادی داشت که حتی نوار صوتی بهشان قرض می دادیم. الان یادم نیست که چگونه اعتماد می کردیم که نوار را برگردانند اما اسمشان را جایی می نوشتیم که می رفتند نوارها را گوش می دادند و می آوردند و نوار دیگری می گرفتند. تکثیر این نوارها هم خیلی ارزان قیمت بود و من خودم خیلی تلاش می کردم که نوارهای کاست خامش را از بازرگانی اصفهان و در تهران از دفتر مرکزی تهیه کنم یا گاهی حواله هایی از سازمان تبلیغات دستمان می آمد که می رفتم و نوارهای کاست را می گرفتم و خیلی ارزان تمام می شد.
سوال: یعنی خودتان هم این نوارها را تکثیر می کردید؟
جواب: بله، دستگاه تکثیر سونی داشتیم؛ اصطلاحاً 1 به 3 بود که نوار مادر را می گذاشتیم در دستگاه و 3 نوار همزمان در کنارش کپی می کرد و یک دستگاه دیگر 1 به 3 هم در کنارش متصل بود که آن هم 4 نوار را تکثیر می کرد و در مجموع هر بار 7 نوار تکثیر می کردیم.
وقتی حزب تعطیل شد این دستگاه ها را به تهران برگرداندیم. و ذخیره بسیار بزرگی از نوارها را هم بسته بندی و کارتن بندی کردیم و به تهران فرستادیم.
استقبال زیادی از فروش پوستر می شد
بعد از بخش صوت بخش دیگری به نام بخش پوستر داشتیم که پوستر تهیه می کردیم. این پوستری که عرض می کنم جدا از پوسترهای تبلیغی حزب بود، اینها کارت پستال و پوستر پولی بود. یعنی بعد از انقلاب متداول بود که عمدتاً در تهران ناشرانی که کتاب چاپ می کردند پوستر هم چاپ می کردند که پوستر و عکس شخصیت ها بود.
پوسترهای بزرگ 70*100 یا 70*50 بود و نصف این اندازه هم بود. پوسترها متنوع بود و استقبال زیادی از این بخش بود و شاید ده ها پوستر جدید تهیه می کردیم و به نرخ های خیلی ارزان می فروختیم و مردم می خریدند. پوسترهای مقوایی و گلاسه بود.
سوال: می توانست درآمدزا هم باشد؟
جواب: درآمدزا نبود اما ما هزینه های آن دفتر را در می آوردیم، چون حقوق می دادیم و یک نفر آنجا کار می کرد که ایشان هم بعدا بیمار شد و فوت کرد.
پارچه ها و سربندها هم فروش بالایی داشت
فعالیت دیگری نیز در بخش پوستر می کردیم و پارچه ها و پلاکاردهایی که هنوز هم هست و در جنگ این ها خیلی کار کرد و یک شرکتی به نام ساکا در جاده قدیم کرج تولید می کرد. شرکت ساکا خیلی خدمت بزرگی به انقلاب کرد و پارچه هایی که بر بازوی رزمندگان است و روی آن یاحسین و یا ابوالفضل نوشته شده است، همه از همین جنس پارچه است که صدفی شکل و از مواد پتروشیمی بود.
این ها تنوعش خیلی زیاد بود، شاید ده ها نمونه از این ها داشتیم و ابزارهای تبلیغاتی خیلی در جنگ کارساز است مثلا پرچم جمهوری اسلامی و آرم جمهوری اسلامی بود که جملات خیلی خوب با سلیقه خاصی روی آن چاپ می کردند و قیمتش هم ارزان بود، با قیمت 2 تومان و 25 ریال بود می آمدند و خیلی از این ها را می خریدند. حتی کتیبه هایی بود که آن زمان تازه بیرون آمده بود که برحسب جنس پارچه اش خیلی سبک بود.
سوال: راجع به شرکت ساکا صحبت هایتان تمام شد؟
جواب: (با خنده) از شرکت ساکا گاهی من هنوز تولیداتی می بینم، ولی در فیلم های دفاع مقدس می بینید این پارچه هایی که دست رزمندگان است و روی آن «یا قائم آل محمد» نوشته شده و قرمز رنگ و سبز رنگ است و حتی پیشانی بندهایی که می بینید از همان جنس است. اینها را ما در اصفهان می آوردیم و توزیع می کردیم. آن موقع به تهران رفتم و کارخانه اش را به اتفاق یکی از دوستان پیدا کردیم و با آن ها خیلی نزدیک شدیم و به طور سفارشی با تلفنی برای ما می فرستادند و هزینه اش را به حسابشان انتقال می دادیم.
کامیون کامیون برایمان کتاب می آمد
بخش دیگری در واحد تبلیغات به نام بخش کتاب داشتیم که مجزا بود و مسئول جداگانه ای داشت. انواع و اقسام کتاب های دینی و مذهبی بود. آن زمان دفتر تبلیغاتی اسلامی قم که بنیانگذاری شد، مرحوم آیت الله فاکر از طرف حوزه علمیه مسئول آنجا بودند که عمدتاً آثار شهید مطهری را تهیه می کردند و نشر می دادند. دست نوشته های شهید مطهری را تبدیل به کتاب می کردند و این دفتر تبلیغات خیلی حق بزرگی به گردن انقلاب دارد.
من شخصاً به قم رفتم و «آیت الله فاکر» را پیدا کردم و آن موقع «حجت الاسلام و المسلمین» بودند و بعدها رتبه علمی شان برحسب گذر زمان بالا رفت. با ایشان ملاقات کردم و گفتم که از کجا آمده ام و ما چه امکاناتی داریم و چه خدماتی انجام می دهیم که ایشان خیلی استقبال کرد و ما نماینده دفتر تبلیغات اسلامی در اصفهان شدیم.
کامیون کامیون کتاب برای ما در حزب می آمد و ورودی حزب هم آنقدر بزرگ بود که خاور و بزرگتر از آن هم داخلش می آمد. ما خاور خاور کتاب برایمان می آمد و فاکتورهایش را می فرستادند و هزینه اش را از پولی که از فروش کتاب به دست می آوردیم می دادیم. به ما گفته بودند که تخفیف بدهید و غیر از قیمت پشت جلد تخفیف قابل توجهی برای ما قائل می شدند که ما یک بخش اش را برای هزینه هایمان برمی داشتیم و با تخفیف کتاب می فروختیم.
غیر از این از «دفتر نشر» هم کتاب می آوردیم و انتشارات صدرا هم بود که فکر می کنم مالکش نسبتی با شهید مطهری داشت و شاید داماد ایشان بود که آثار شهید مطهری را چاپ می کردند. ولی انتشارات صدرا به دلیل اینکه بخش خصوصی بود قیمت هایشان کمی گران بود. از انتشارات های خوب دیگر هم کتاب می آمد.
بخش کتاب ما، یک بخش زیبایی بود که تنوع کتاب و آثار در آن زیاد بود.
سوال: تولیدات خود حزب را هم آنجا می فروختید؟
جواب: بله، آثار حزب آن هایی که به صورت کتاب بود. اما جزواتی که خودمان در اصفهان تولید می کردیم مثل درس های اخلاق آیت الله مشکینی و شرح مواضع حزب، آنها را در بخش کتاب نبرده بودیم و مکان جدایی داشت. آنها در اتاق پوستر فروخته می شد.
سوال: یک اتاق فقط مخصوص فروش پوستر بود؟
جواب: بله، یک اتاق کامل و بزرگ بود. شاید یک فضای 50 الی 100 متری بود. اتاق ها خیلی بزرگ و جادار بود.
سوال: یعنی شما یک «کتاب فروشی» کامل در داخل حزب داشتید؟ مثلا ویترین هم داشت؟
جواب: بخش کتاب داشتیم؛ عنوان تشکیلاتی آن کتاب فروشی نبود بلکه بخش کتاب بود.
بله، ویترین و قفسه داشت و فضای بزرگی داشت. حزب جمهوری اسلامی اصفهان یک ساختمان سه طبقه بزرگ بود که شاید نزدیک به 100 اتاق داشتیم و این را خداوند برای ما مقدر کرده بود.
این مکان قبل از انقلاب مرکز بهداری بوده که برحسب نیاز اتاق ها و فضای زیادی داشت و حتی سالن کنفرانس داشت که گنجایش حدود 80-70 را نفر داشت و ما خیلی از این سالن استفاده می کردیم. شخصیت هایی که می آمدند من جمله شهید بهشتی و اعضای حزب و علاقمندان حزب را دعوت می کردیم و می آمدند و روی صندلی می نشستند. بنابراین از نظر فضا هیچ وقت کسری و کمبود نداشتیم.
سوال: انباری هم برای نگهداری کتاب تهیه دیده بودید؟
جواب: بله، جای خیلی بزرگتری برای انبار کتاب بود. وقتی برای ما خاور خاور کتاب می آوردند فقط به اندازه نیاز و فروشمان به محل فروش می آوردیم ولی در انبار کتاب همیشه تا سقف پر از کتاب بود.
سوال: مسئول واحد کتاب چه کسی بود؟
جواب: مسئول واحد کتاب زیاد بودند. این ها دیگر بهشان دسترسی نیست. روزهای اول آقا امیدالله بود که چند ماه بعد رفت. ایشان دبیر بینش دینی بودند. اما نفرات بعدی که آمدند فقط فروشنده بودند و زیر نظر خودم بود.
سوال: بخش فیلم هم اتاق داشت؟
جواب: بله، خودش اتاق جداگانه داشت.
سوال: بخش صوت چطور؟
جواب: بله، اتاق داشت و بالای سرش هم فضایی بود که از نردبان بالا می رفتند و بالکن داشت. نوارهای مادر آنجا نگهداری می شد و ما حواسمان بود که نوارها آسیب نبیند، بنابراین بخاری روشن نمی کردیم چون گفته بودند نوارها با حرارت از بین می رود.
اعزام مبلغ هم اتاق خاص خودش را داشت.
سوال: غیر از کتاب های شهید مطهری و حزب دیگر چه کتاب هایی بود؟ مثلاً آثار امام خمینی (ره)؟
جواب: بله. از آیت الله طالقانی هم تفسیر پرتویی از قرآن و تفسیر نمونه جلد 1 و 2 را شاید داشتیم.
سوال: کتاب های علی شریعتی چطور؟
جواب: کتاب های پدرشان محمدتقی شریعتی با عنوان «تفسیر نوین» را داشتیم. برای کتاب های دکتر شریعتی منعی وجود نداشت، یک سری را خودمان انتخاب کرده و می آوردیم ولی بعدها دیگر نیاوردیم.
آثار مرحوم فلسفی هم با محوریت نام «جوان» بود که تقریباً 10 جلد کتاب قطور بود.
سوال: کتاب های قصه و داستان؟
جواب: بله، محمود حکیمی، محمدرضا حکیمی. ما با ناشران برجسته قم ارتباط برقرار کرده بودیم و کتاب فراوان بود و خیلی هم خوش حساب بودیم چون من همان اول به دوستان تاکید کردم که دِینی به گردن خودتان نباشد و سریع رد امانت کنید.
به خاطر خوش حسابی ما هر سفارشی داشتیم سریع می فرستادند و خیلی هم از ما خوششان می آمد. خیلی از آثاری که خودم قبل از انقلاب خوانده بودم و با ناشر و نویسنده هایش آشنا بودم می آوردیم.
سوال: کتاب های خارجی چطور؟ نویسنده های خارجی؟
جواب: تا آنجا که یادم هست، کتاب «الامام علی بن ابیطالب» از عبدالفاتح عبدالمقصود بود. تفسیر موضوعی قرآن «الکاشف» بود که خط بزرگی داشت. المعجم المفهرس بود و کتاب های مرجع.
سوال: قرآن و نهج البلاغه؟
جواب: این ها اصل بود؛ از اصول و معارف دین ما قرآن، نهج البلاغه، مفاتیح و اصول کافی چهار جلدش را می آوردیم. فروع و روضه کافی را نمی آوردیم.
روی بحث کتاب من خودم خیلی دقت می کردم و خیلی حواسمان بود. مردم هم فوق العاده می خریدند.
بخش پوستر و بخش فیلم و بخش کتاب خیلی خدمت کرد به انقلاب. اصلاً بروز حزب و شناسنامه حزب جمهوری اسلامی شده بود. حالا کار تشکیلاتی و مسائل سیاسی اش جدا، آن چیزی که عموم مخاطبین با ما سر و کار داشتند همان ها بود.
هرچند حالا امروز دیگر مردم کتاب نمی خرند، اما آن زمان از نیازهای خیلی مهم و یک اصل در تبلیغات بود.
سوال: آرشیوسازی، مستندسازی، عکس گرفتن و فیلم گرفتن از جلسات هم با شما بود؟
جواب: بله، آن دیگر بخش خاصی نداشت. کسی که خیلی به ما کمک کرد در فیلمبرداری جلسات و در حفظ این ذخایر آقای خلیلیان بود که برحسب اندیشه فنی و خلاقی که داشت با سیستم های صوتی و تصویری خیلی آشنا بود. بعدها ویدئو هم آمد و به آن اضافه شد. فیلمبرداری های ویدئویی تازه به ایران آمده بود و خود آقای خلیلیان انجام می داد.
سوال: دوربین عکاسی و فیلمبرداری حرفه ای داشتید؟
جواب: بله، دوربین عکاسی و دوربین فیلمبرداری پیشرفته داشتیم و سیستم های صوتی مان هم فوق العاده بود. از علاقه ای که آقای خلیلیان داشتند چون مسئولیت مالی و تدارکات به عهده ایشان بود و به خاطر اتحاد و همدلی ملموسی که دوستان با هم داشتند، ما هر چیزی که می خواستیم و در وسع حزب بود یا از تهران می گرفتیم یا خودمان می خریدیم.
سوال: الان این ها معلوم نیست دیگر کجاست؟
جواب: به مرور قدیمی شد. وقتی حزب تعطیل شد آخرین کسی که درب حزب را بست و آمد بیرون من بودم. دوستان تشریف برده بودند و جمع آوری اسناد و اموال را به اتفاق دو سه نفر از دوستان انجام می دادیم.
هیئتی در تهران تشکیل شد به عنوان هیئت تعیین تکلیف اموال و اسناد. این ها نماینده شان با من در ارتباط بود؛ من ماندم در حزب و آخرین کسی که حزب را جارو کرد و تهش را جمع کرد من بودم.
ساختمان را تحویل دادیم و آن چیزی که باید می رفت تهران آمدند بردند و آن چیزهایی هم که مثلاً باید اصفهان می ماند آوردم به مسجد علی.
سوال: غم انگیز نبود آن لحظه؟
جواب: چرا. سال 1367 بود که ما دیگر جمع کردیم حزب را. و این طور نبود که به تشخیص خودم عمل کنم. کارها را گزارش می کردم خدمت آقای پرورش و ایشان اگر نظری داشتند به من می گفتند و اگر من کاری را انجام می دادم ایشان تایید می کرد و زیر نظر شخص ایشان بودم. هیچ کس دیگری در این زمینه مرجع نبود.
سوال: اگر حزب جمهوری اسلامی تعطیل نمی شد شما به فعالیت تان در حزب ادامه می دادید؟
جواب: بله، این سوال را یادتان باشد، بعداً خاطره دارم که برایتان بگویم و شاید برای شما نو باشد.
هنوز توضیح من درباره بخش تبلیغات تمام نشده است.
انتشار جزواتمان در کیفیت کلاس امروزی بود
بخش دیگری در حوزه تبلیغات داشتیم به اسم «انتشارات» که بسیار بسیار تعیین کنده و بسیار فعال و بسیار نو و هیجان انگیز بود. برای کارهای تکثیر، پلی کپی داشتیم، زیراکس داشتیم و فتو استنسیل داشتیم.
من در این بخش خودم خیلی وقت گذاشتم، روزهای اول وارد نبودیم ولی یواش یواش وارد شدیم. به اتفاق دو نفر از دوستان که زیر نظر دفتر انتشارات بودند و با من کار می کردند، جزوات بسیار زیبایی تکثیر می کردیم. جزوات «آموزش مواضع»، «اخلاق آیت الله مشکینی» و...
یکی همین جزوه «تشکل حق 1 و 2»، است که یکی از کارهای زیبایی هست که در عین سادگی و بدون امکانات انجام دادیم و کیفیت این شاید در کلاس کارهای امروزی باشد، اما ما سی سال پیش این کار را کردیم.
حتی طرح های روی جلد و انتخاب جملات پشت اش، همه اینها را من انجام دادم و موقعی هم که از روی نوار پیاده می شد، ویرایش اش را به کسی نمی دادم، نمی خواهم بگویم اعتماد نداشتم ولی یک کار تخصصی بود و بر حسب استعدادی که خداوند در وجود من قرار داده بود، باید خودم انجام می دادم.
آشنایی با متون به اندازه ای بلد بودم و آموزش هایی دیده بودم و روی آیات و روایات و روی متون خیلی مطالعه می کردم و در این ها کم تر غلط می بینید.
سوال: بله، من جزوات را مشاهده کرده ام و همه اینها غلط ندارد.
جواب: حالا این ها جزو خاطراتی است که بعداً برای شما می گویم. الان کامپیوتر هست، شما «واو» را «ز» می کنی، ولی آن موقع ما کارهای عجیبی می کردیم که خداوند متعال در ذهن ما ایجاد کرده بود. داستانی دارد که چگونه اینها را تصحیح می کردیم و آن زمان دستگاه تایپ «آی بی ام» بود.
سوال: همان ماشین تحریر؟
جوب: بله، یک گوی بود که حروف دورش بود و وقتی می زدند گوی می تابید؛ مثلاً شما می زدی «ر»، گوی می تابید «ر» می خورد به صفحه.
وقتی یک کلمه غلط خورده بود برای تصحیح اش خیلی فکر کردیم که چه کار کنیم؛ این صفحه ای که تایپ شده است شما نمی توانید بیندازید دور! تایپ یک صفحه جدید بیش از سه ربع ساعت طول می کشید و مثل امروز نبود که فوری بتوانید تایپ کنید.
بعداً به مرور یاد گرفتم که با قیچی می نشستم حروف کوچک «ب» و «ر» و «ز» و این ها را می بریدم و با نوک انگشتم با چسب ماتیکی می چسباندم روی آن حرف غلط.
سوال: یک نوع افتادگی پیدا نمی کرد که مخاطب متوجه شود؟
جواب: ابداً، یک کلمه اگر کلاً غلط بود جایگزین آن را درست می کردم و می چسباندم روی آن. بعدا در تکثیر یک فیلم یکدست از آن می گرفتیم که به آن «فتو استنسیل» می گفتند و مشخص نبود.
فتو استنسیل تازه آمده بود، دستگاه هایش هنوز هم هست و شاید یک روز بتوانم نشان تان بدهم. کار با دستگاه فتو استنسیل را هم بلد نبودیم که بعدا یاد گرفتیم. سوزنی بود با چشم الکترونیک که می خورد به استنسیل و سوراخ می کرد و بعد در چاپ مرکب از آن سوراخ عبور می کرد و حروف چاپ می شد. در بخش انتشارات ما همه جزوات حزب را می زدیم.
سوال: چه کسی جزوات را تایپ می کرد؟
جواب: خانم سیچانی تایپ می کرد که خیلی خانم خوبی بود و خیلی به ما کمک کرد. ایشان امروز هم در شورای مرکزی جامعه زینب فعال است.
سوال: می خواهم به این جزئیات هم برسیم. از کجا این سخنرانی ها را انتخاب می کردید؟
جواب: نوارهایش را گیر می آوردیم یا در خود حزب اصفهان سخنرانی می کردند.
جواب: چه کسی اینها را از روی نوار پیاده می کرد؟ آیا با دقت پیاده می شد؟
جواب: اسم افرادش را یادم نیست، ولی کار سختی هم بود. ویراستاری اش هم دست خود من بود چون خیلی علاقه مند بودم و می گفتم این ها امانت است باید حفظ بشود.
سوال: سخنرانی که می کنند فعل و فاعل محاوره ای می شود و برای چاپ باید ویرایش و اصلاح شود.
جواب: موقع پیاده سازی در حدی که به تغییر ساختار کلام ورود نکنند، اصلاح می کردند. فعل و فاعل یا مثلاً صفت و موصوف را هم گاهی در حد خیلی اندک اصلاحات انجام می دادیم. به دلیل اینکه موضوعات اختصاصی حزب جمهوری اسلامی و مواضع خودمان بود، در این حد اختیاراتی داشتیم.
ولی مثلا در بحث های اخلاقی آیت الله مشکینی تا آنجایی که یادم می آید من دست نبردم. عیناً نوار را پیاده کردیم و چاپ کردیم.
سوال؟ پس شما دو بار، یک بار قبل از تایپ این ها را ویراستاری می کردید یک بار بعد از تایپ بازبینی می کردید؟
جواب: نه، به همان روش که عرض کردم بعد از تایپ می خواندم و یک جمله جایگزین را می گفتم کامل تایپ کنید و بعد می چسباندیم روی جمله قبلی.
خیلی خدمات بزرگی شد، این درس های اخلاق آیت الله مشکینی خیلی حرکات خوبی ایجاد کرد. به دفاتر شهرستان ها می دادیم، به بعضی از شخصیت ها هم می دادیم.
سوال: ابتکار اصفهان هم بود.
جواب: بله، طراحی جلد و همه کارهایش کار خودم است.
تا سال 65 دیگر فعالیت های حزب متوقف شد اما تا سال 67 طول کشید تا دفتر را جمع کردیم. همین کارها که گفتم خیلی زمان بر تا انجام می دادیم.
در انتشارات و تکثیر عمدتاً تراکت هم تهیه و پخش می کردیم، در کاغذهای A4 و A5. مرکب های رنگی تازه آمده بود به بازار، قرمز، آبی، سبز که شاید بتوانم نمونه هایش را در مسجد پیدا کنم.
کار خیلی جالبی دفتر سیاسی یعنی آقای زمانی انجام می داد که هفته ای یک روز اخبار هفته را از روزنامه ها جمع آوری می کردیم؛ ایشان متن دست نویس اش را به ما می داد و ما تایپ می کردیم و به صورت جزوه در قطع A4 درست می کردیم. جلد برایش درست کرده بودیم و هر هفته موضوع اش روی جلد می خورد.
تعداد بیست سی تا را شبانه می دادیم می بردند دفتر مرکزی تهران، در جلسه شهرستان های دفتر مرکزی برای کل کشور آقای اسدالله بادامچیان روی اینها اخبار را توضیح می داد. کار دفتر سیاسی ما بود.
سوال: آقای بادامچیان روی بولتن های چاپ اصفهان توضیح می دادند؟
جواب: بله، ما چاپ می کردیم چون آدم های قدری در حزب اصفهان بودند و هر کدام می توانستند یک دفتر را اداره کنند. خیلی آدم های توانمندی بودند. من خودم عددی نبودم ولی دوستان را شهادت می دهم که آدم های توانمند و باسوادی بودند.
سوال: شهرهای دیگر چطور؟ رقابت نمی توانستند بکنند؟
جواب: اصلاً در آن وادی وارد نمی شویم، اصفهان ممتاز بود.
ببینید آن ها کارهای خودشان را می کردند؛ در قم مثلاً رئیس دفتر قم حجت الاسلام عبدالمجید معادیخواه روحانی بودند، آن ها در بحث های حوزوی قوی بودند و کار خودشان را در بحث هایی که بیشتر به درد قم بخورد می کردند.
مشهد هم خوب بود و انتشارات هم داشت. به آنها کمک هم می شد و فکر می کنم آستان قدس هم به آن ها کمک می کرد و وضع شان خوب بود. آنجا آدم شاخص بلندبالایی به نام شهید حجت الاسلام عبدالکریم هاشمی نژاد به عنوان شاخص مبارزاتی قبل از انقلاب بالای سرشان بود ولی به نظرم اصفهان ویژه بود چون همه شخصیت ها و مسئولین حزب روی ما عنایت ویژه داشتند.
سوال: پس تهران نظرش این بود که اصفهان ویژه است؟
جواب: صد درصد. شهید بهشتی خیلی بچه ها را تحویل می گرفت و از احترامی که به ما می گذاشتند معلوم بود که عنایت ویژه ای دارند.
خبرنامه را عرض می کردم که منتخب اخبار کل کشور در طول هفته بود. از روزنامه هایی مثل جمهوری اسلامی، انقلاب اسلامی، اطلاعات، کیهان و روزنامه های خاص آن زمان آقای زمانی و دوستان شان جدا می کردند، فوری به ما می دادند و در همان روز صفحه بندی اش را انجام می دادیم و تا شب چاپ می شد. یک صحاف هم از بیرون می آمد صحافی و منگنه می کرد.
بعد بسته بندی می شد و سریع با اتوبوس می رفت تهران و صبح در جلسه شهرستان ها آقای بادامچیان رویش توضیح می داد. یکی دو نسخه هم به شهرستان های کشور می دادند که می رفتند برای خودشان تکثیر می کردند.
سوال: لوگوی اصفهان رویش نزده بودید؟
جواب: چرا، اسم حزب جمهوری اسلامی اصفهان هست. البته ما لوگو نداشتیم و اجازه هم نداشتیم لوگو داشته باشیم.
خود نوشتن «حزب جمهوری اسلامی اصفهان» به این فرمت خاص هم کار هر کسی نبود چون کار کامپیوتری نبود. ما یک خطاط علاقه مند خیلی خوبی به نام حاج آقا ستاری داشتیم، که الان هم هستند و می توانید با ایشان صحبت کنید. خیلی به ما کمک کرد و نقش ارزنده ای داشت.
این کلمه «اصفهان»اش را ما خیلی مشکل داشتیم که چیزی طراحی بشود که به آرم تهران بخورد و هماهنگ باشد. خیلی طول کشید و آخر من پسندیدم. آقای ستاری خیلی با فکر و خیلی خلاق بود.
سوال: این لوگوی بسم الله بالای همه جزوات کار کیست؟
جواب: آن برای تهران است.
سوال: نمی دانید طراحش کیست؟
جواب: نه متاسفانه؛ مسئول تبلیغات دفتر مرکزی آقای مهندس فرزاد رهبری بودند که ایشان سرطان گرفت و چند سال پیش فوت کرد. نماینده چند دوره مجلس بود. عضو شورای مرکزی حزب هم بود.
سوال: این عکس شهید بهشتی را چطور روی جلد جزوه «تشکل حق» زده اید؟
جواب: خیلی ماجرا دارد؛ اصل این عکس یک پوستر بزرگ صد در هفتاد است که یک طراح گرافیست خیلی سطح بالای علاقه مند که چندان مذهبی هم نبود این کار را بنا به تدبیر همان مرحوم فرزاد رهبری در تهران انجام دادند.
این را یادم نیست چطور با امکانات ساده آن موقع کوچک اش کردیم و روی جلد زدیم. این یک عکس واقعی از چهره شهید بهشتی است ولی او گرافیکی اش کرده و به شکل پوستر درآورده است.
سوال: بعد هم لوگو و عنوان را جداگانه گذاشتید کنارش. در واقع یک کار مونتاژ است؟
جواب: بله. بعد با فتو استنسیل چاپ می شد.
سوال: جزوات شما در چه تیراژی چاپ می شد؟
جواب: ما از هزار تا کمتر نداشتیم. صحافی اش هم در خود حزب انجام می شد. این یک مقوای A4 است که مقوای ارزان ایرانی کار کارخانه کاغذسازی پارس است. این ها خوب در دستگاه پلی کپی وارد می شد، و در حزب تکثیر می کردیم.
سوال: کدام چاپ است کدام پلی کپی است؟
جواب: جزوه «تشکل حق» همه اش پلی کپی است که ما خیلی ابتکار به خرج می دادیم. اما الان یک چیزی به ذهنم خورد، گویا جلد مقوایی را دادیم چاپخانه چاپ کرد و برش دادیم.
سوال: جزوات آیت الله مشکینی و شرح مواضع ما چطور؟
جواب: بله، آن ها چاپ است. از چاپخانه بیرون می آمد.
در بخش انتشارات، چیزهای دیگری هم که به صورت مقطعی نیاز بود برای اعضای شورای حزب تکثیر می کردیم که آن ها جنبه عمومی نداشت. جنبه در واقع خاص داشت.
کار شاخص دیگر در انتشارات موقع تبلیغات انتخاباتی بود؛ انتخابات ریاست جمهوری و مجلس برای کاندیداهای حزب در شهرستان ها و در اصفهان انجام می دادیم. عکس، طراحی پوسترش، تولیدش، کاغذ، فیلم و زینک و چاپخانه، همه این ها را ما انجام می دادیم.
انبار اقلام تبلیغاتی
بخشی هم ایجاد کرده بودیم در حزب که انبار انواع اقلام تبلیغاتی بود. نوارهای کاست، پارچه های رنگی، پلاکارد و...
کاغذ تحریم نبود ولی محدودیت های جنگی و وارداتی و ارزی وجود داشت. ما از تعاونی کاغذ اصفهان گاهی سهمیه ای گرفتیم و با من آشنا شده بودند. کاغذها بندهای پانصد برگی صد در هفتاد، شصت در نود و هفتاد و دو در نود بود. این ها اندازه های استاندارد کاغذ در دنیا است.
مواقعی هم که ارزان بود کاغذ زیاد می خریدیم و در انبار می گذاشتیم. آن دیگر کلیدش دست خود من بود و هر وقت می خواستیم چیزی داخل ببریم یا خارج کنیم از بچه ها کمک می گرفتیم ولی کلید انبار دست کسی نبود.
نوارهای کاست مان را هم در همان انبار می گذاشتیم، یک دفعه سه چهار هزار تا نوار می آوردیم پانصد تایش را به مسئول می دادیم وقتی تمام می شد دوباره پانصد تای دیگر به او می دادیم تا تمام شود.
تزئین حزب
خود تزیین حزب، سردر حزب و داخل حزب با ما بود که کار خیلی شاقی بود. ما به هر مناسبت مذهبی و انقلابی سردر حزب را سریع عوض می کردیم. این هم نبود که میخ بزنیم، پایه هایی را من خودم ابتکاری آدم پیدا کردم لوله و میله جوش دادیم و بسته بودیم به نرده های داخل حزب.
دو سر پارچه را می دوختیم و می زدیم در جایش و با آچار سفت می کردیم. اندازه اش هم ثابت بود و از سردر بالا آویزان می کردیم.
سوال: چیزی به اسم میتینگ و تریبون هم بود؟
جواب: همه چیز، این ها با ما بود. گاهی وقت ها راهپیمایی هایی اعلام می شد، واحد تبلیغات وظیفه تبلیغ در شهر را داشت. با بلندگوی ماشین سر محلات و خیابان های خاص تبلیغ می کردیم. حالا 22 بهمن را سازمان تبلیغات اعلام می کند اما آن موقع که هنوز شکل نگرفته بود در ماه های اول و سال اول ما انجام می دادیم.
سوال: پس من یک دور فعالیت های واحد تبلیغات را جمع بندی کنم؛
1- جزوات و پوستر تبلیغاتی که به شهرستان ها یا مردم می دادید، 2- پخش فیلم، 3- اعزام مبلغ، 4- بخش صوت، 5- پوستر و کارت پستال فروشی 6- بخش کتاب، 7- آرشیو و فیلمبرداری از جلسات، 8- انتشارات شامل چاپ جزوات یا تکثیرهای خاص، 9- بخش انبار، 10- تزئین حزب، 11- راهپیمایی ها.
سوال: متاهل هم بودید؟
جواب: نه. در سن 27 ازدواج کردم.
سوال: آن موقع بالاخره احساس نیاز مالی می کردید؟
جواب: بعدها کمتر از 10 نفر که تمام وقت در حزب بودند حقوق کمی از حزب می گرفتند. من پول تو جیبی هم از پدرم می گرفتم. البته بضاعت خاصی نبود و ایشان یک کارگر زحمتکش بودند.
سوال: پدر با فعالیت های شما در مسجدعلی و حزب موافق بودند؟
جواب: بله. خانه پدری ما پشت مسجد است، همسایه مسجد بودیم و من شبانه روز اینجا بودم.
سوال: نه تا جزوه هم چاپ تبلیغات مسجد علی(ع) است. داستان اینها چیست؟
جواب: هشت شماره نشریه «فرصت در غروب» و دو شماره نشریه «پگاه» هم هست. تنظیم جزوات با شهید علی اکبر اژه ای است. اینها حروف چینی است و در چاپخانه رسمی چاپ می شد. قبل از انقلاب نمی توانستیم دستگاه تکثیر داشته باشیم، می گرفتند اعدام می کردند. ببینید بین حروف شان هم فاصله است چون این ها حروف چینی است.
سوال: پس این ها برای قبل از انقلاب است؟ اینجا نوشته است تبلیغات مسجد امام علی اصفهان، تیراژ بیست هزار جلد.
جواب: بله، البته بعد از انقلاب هم به روش پیشرفته تری مجدد تکثیر شد. ولی این ها عمدتاً برای قبل از انقلاب است که انتشارات شفق در قم چاپ کرده.
قبل از انقلاب ما خیلی جوان بودیم. خود شهید اژه ای مصدر امور بود که مطالب را تهیه می کرد و از اخوانشان هم کمک می گرفتند مثلاً حاج آقا مهدی و حاج آقا جواد. حاج آقا محمد هم جوان بودند. طرح روی جلدش هم ثابت است و فقط عنوانش عوض می شد.
سوال: از این عکس ها چه خاطره ای دارید؟ این آمبولانسی است که از مسجد علی با کمک مردم تهیه شده و به جبهه فرستاده شده. یا عکس خیلی عجیبی اینجا هست که از طرف مسجدعلی دارند برای بیمارستان ها آتل و ارتوز می سازند.
جواب: بله این ها کار آقا مرتضی کمال است.
این برای زمانی است که من رفته بودم حزب و یک سری کارها را حاج آقا کمال انجام دادند. یک بخش کارهای مسجد کارهای خیریه مجانی است که اینها در آن موضوعات می گنجد.
مسئول فنی ساخت ارتوزها هم آقای اسدیان بود که یک چشمش را هم قبل از انقلاب در کار با مواد منفجره از دست داد. اینها را به آن بیمارستان هایی می دادند که رزمنده ها بستری بودند.
سوال: تعداد زیادی نامه هم از سراسر کشور برای مسجدعلی ارسال می شد. داستان اینها چیست؟
جواب: اینها البته ربطی به حزب ندارد. بیشتر برای قبل از انقلاب است و اگر برای سال شصت هست که من دیگر به دفتر مرکزی رفته بودم و بسیار درگیر بودیم.
تبلیغات مسجدعلی نشریه های خودش یا سایر نشریات را برای موسسات و اشخاص پست می کرد و این نامه ها نظر مخاطبین یا پاسخ نامه یا نقدی بر آن نشریات است. اینها را از حاج آقا محمد اژه ای سراغ بگیرید.
پایان
اندیشه حزب جمهوری اسلامی قابل تکثیر است
هنوز بعد از 30 سال با بچه های شاخه دانش آموزی جلسات ماهانه داریم
شجره کانون علمی و تربیتی جهان اسلام جوانه خیلی از فعالیت های فرهنگی دیگر بود
بیانیه های مسجدعلی اصفهان در روزنامه های کشوری چاپ می شد
گفتگو با آقای محمد اژه ای، مسئول شاخه دانش آموزی حزب جمهوری اسلامی اصفهان سالهای...
مکان: اصفهان- محله هارونیه، خیریه مسجد علی (ع)
زمان: 7/12/1396
سوال: فکر می کنم شما خانوادگی به حزب جمهوری اسلامی متصل شدید. نحوه ورود خانواده اژه ای ها به حزب جمهوری اسلامی چه بود؟
جواب: یک هفته از پیروزی انقلاب گذشته بود که موسسین حزب رسماً اعلام کردند که حزب جمهوری اسلامی تأسیس شده و با توجه به ارتباطاتی که قبل از انقلاب بین مجموعه موسسین حزب و «کانون علمی و تربیتی جهان اسلام» اصفهان بود، به طور طبیعی اولین حمایت و اولین نام نویسی در حزب را وظیفه خودمان می دانستیم.
برای عضویت حزب جمهوری اسلامی فرم تقاضا پر کردیم. علی اکبر اژه ای جزو شورای مرکزی حزب اصفهان بود و مدتی که در اصفهان بود در برنامه ریزی ها و فعالیت های حزب فعالیت داشت. حاج آقا مهدی اژه ای نیز مدتی به عنوان دبیر حزب اصفهان فعال بودند و من هم به واسطه ارتباطی که با دانش آموزان و مدارس داشتم به عنوان مسئول شاخه دانش آموزی فعالیت می کردم.
سوال: همان موقع شما خودتان معلم بودید؟
جواب: بله، در دبیرستان صارمیه و بهشت آئین تدریس داشتم.
سوال: چه تدریس می کردید؟
جواب: بینش دینی؛ سال 58 در فراخوان جذب دبیران دینی، هر سه اخوی حاج آقا مهدی، شهید علی اکبر اژه ای و بنده استخدام غیر رسمی شدیم و بعد به تدریج جذب آموزش و پرورش شدیم.
سوال: مسئولیت شهید اژه ای در حزب اصفهان چه بود؟
جواب: مسئولیت خاصی نداشتند، عضو شورا بودند. در شورای مرکزی اصفهان یک سری واحدها بود مثل واحد دانش آموزی، واحد آموزش، واحد دفتر سیاسی، تبلیغات، تدارکات و امور مالی و یک سری شخصیت های حقیقی هم بودند.
جلسات هفتگی بود در تهران که آقای بهشتی مواضع حزب جمهوری اسلامی را تدریس می کردند که من و شهید اژه ای و بعضی از دوستان، چهار پنج نفره پنج شنبه ها کلاس ها را شرکت می کردیم. صبح هم نشست هایی بود که مسئولین واحدها داشتند. مثلا واحد شهرستان ها و دفتر سیاسی صبح تا ظهر جلسه داشتند و بعدازظهر هم کلاس مواضع بود و شب برمی گشتیم اصفهان.
حضور شهید علی اکبر اژه ای در دفتر تهران
به واسطه پیشنهادی که به شهید اژه ای شد برای فعالیت در وزارت آموزش و پرورش و همکاری با نهضت سوادآموزی که مسئولیش آقای قرائتی بود، ایشان هفته ای چند روز محل کارشان تهران تعیین شد و فعالیت های حضوری بیشتری را با تشکیلات مرکزی حزب داشتند، من جمله جلسه بررسی شخصیت ها و نشست هایی که یک شنبه ها در تهران تشکیل می شد.
نماز مغرب و عشاء خوانده می شد و بعد از نماز مسئولین حزب راجع به اصول کلی حزب تصمیم گیری می کردند. یک نشست نسبتاً عمومی بود یعنی هم اعضای حزب حضور داشتند و هم مسئولین شاخه ها و هم مدعوینی که می آمدند. از هیئت دولت و قوه قضاییه و از مجلس هم بودند.
سوال: اعضای شورای مرکزی تهران را چه کسی تعیین می کرد؟ آیا انتخابات بود؟
جواب: شورای مرکزی تهران در مرحله اول به نوعی انتصاب بود. در مرحله اول سی نفر انتخاب شدند که زیر نظر هیئت موسس پنج نفره بودند و این پنج نفر به تدریج سیاستگزاری می کردند و واحدها ترکیبی از این سی نفر بود.
بعد از شهادت آقای بهشتی کنگره ای در دفتر مرکزی حزب برگزار شد که در آن کنگره همه نمایندگان شهرستان ها حضور پیدا کردند و یک انتخابات برای تعیین سی نفر برگزار شد. اطلاعات این انتخابات یعنی نحوه حضور و زندگی نامه کاندیداها، اطلاعات آماری و نحوه مذاکرات در کتاب چند جلدی که آقای عبدالله جاسبی مدون کرده هست. آن موقع آقای جاسبی منشی حزب بودند.
شهید علی اکبر اژه ای هم در دفتر روزنامه یا دفتر سیاسی تردد داشت که به عنوان چهره ای به تعبیری از شورای مرکزی اصفهان و هم به عنوان شخصیت حقیقی رفت و آمد داشت.
سوال: چه شد که در حادثه هفت تیر ایشان جزو شهدا بودند؟
جواب: یکشنبه ای بود که در ترکیب اعضای جلسه هم اعضای حزب بودند و هم مدعوین حزب که ایشان به عنوان عضو حزب جمهوری اسلامی اصفهان در جلسه می توانست شرکت کند.
سوال: مثلاً کسی مثل شهید محمد منتظری هم به عنوان مدعو بوده؟
جواب: بله، عملاً مدعو بود. برادرش که الآن تهران است عضو حزب بود ولی خودش نبود.
سوال: حتی می گویند شهید محمد منتظری کمی درگیری هم با حزب داشت؟
جواب: بر اساس یک سری ایراداتی که به تصمیمات شورای انقلاب داشت و یک سری گزارشاتی که مثلاً از بعضی از حرکت هایی که در منطقه انجام می گرفت می شنید و منافع آمریکایی ها در آن بود مشکل داشت. چون موسسین حزب در شورای انقلاب هم بودند به تعبیری پَر این انتقادات به مسئولین حزب جمهوری اسلامی می گیرد.
سوال: ما دیگر چه اصفهانی هایی داریم که در حزب جمهوری اسلامی شهید شدند؟
جواب: آقای مهندس غلامعلی معتمدی که عضو شورای حزب اصفهان بود و نماینده کارگران در حزب اصفهان و مسئول اداره کار اصفهان بود.
آقای محمد منتظری که خود به خود از شهرستان نجف آباد بود.
آقای سید شمس الدین حسینی نائینی که نماینده مجلس نائین بود.
شهید سید نورالله طباطبایی نژاد برادر آیت الله طباطبایی نژاد (امام جمعه اصفهان) هم بود که نماینده مجلس از اردستان بود.
آن موقع شهرکرد و اصفهان یک استان بودند و آقای رحمان استکی هم نماینده مجلس مردم شهرکرد بود.
بنابراین 6 نفر از استان اصفهان در انفجار هفت تیر شهید شدند که یکی شان عملاً شهرکردی بود.
سوال: اگر ما خانواده های این ها را بخواهیم پیدا کنیم پل ارتباطی می شود زد؟
جواب: شهید معتمدی که بچه اش فوت کرد و خانمش الان تهران است و سخت می شود با ایشان ارتباط گرفت چون مسئولیتش زیاد است. شهید استکی هم که بچه هایش تیزهوشان درس خواندند و آن اوایل در خود اصفهان دانشجو بودند و الان باید شاغل باشند. خانواده اژه ای هم که هستند. برای شهید طباطبایی هم که خود امام جمعه اصفهان هستند و شهید منتظری یک برادرشان تهران است و یک برادرشان قم است.
سوال: شهید علی اکبر اژه ای همزمان فعالیت هایش در مسجد علی(ع) ادامه داشت؟
جواب: بله؛ خیلی از فعالیت هایش مشترک بود. مثلاً ما یک کنگره استانی در اصفهان داشتیم که آقای علی اکبر ولایتی از تهران به عنوان عضو شورای مرکزی شرکت کرد که اصلاً خود مراسم در مسجد علی برگزار شد. فضای مسجد به تعبیری کاملاً در اختیار این سمینار بود و تعدادی از بچه های فعال هم مشترک بودند و هماهنگی هایی داشتیم.
سوال: شاخه دانش آموزی حزب مسئولش شما بودید. لطفا از فعالیت های شاخه دانش آموزی بفرمایید.
جواب: زیرمجموعه شورای مرکزی حوزه ها تعریف شده بود که هر حوزه جمعیتی بین ده تا پانزده نفر بود و بر اساس صنف یعنی بازار، کارمندان، معلمین، پزشکان، روحانیون، و منجمله دانش آموزی حوزه تعریف می شد. ما حدود سه حوزه دانش آموزی داشتیم که مجموعا چهل نفر ترکیب اعضای رسمی اش می شد.
سوال: جلسات این حوزه های دانش آموزی چگونه بود؟
جواب: جلسات هفتگی داشتند که ابتدا قرائت قرآن بود بعد حدیث گفته می شد، بعد جزوه های تشکیلاتی آموزش مواضع تدریس می شد و در آخر اخبار سیاسی منتقل می شد.
خود این بچه ها ترکیبی بودند از دانش آموزان فعال فرهنگی و انجمن اسلامی های مدارس که موجب توانمندی آن انجمن ها هم می شد. دانش آموزانی که عضو حزب بودند و از یک مدرسه بودند تشکیل یک هسته در آن مدرسه را می دادند. تقریبا انجمن های اسلامی دانش آموزی به نوعی با حزب ارتباط داشتند ولو اینکه در رده عضویت نباشند.
سوال: مکان برگزاری جلسات دانش آموزی کجا بود؟
جواب: جلساتشان که در اتاق های خود حزب در خیابان چهار باغ پایین بود. بعضی از نشست ها هم عمومی بود. آن موقع مثلاً شهید مطیع مجری جلسات پرسش و پاسخ بود.
این عدد چهل عددی نیست که بخواهیم رویش بمانیم. سه تا جلسه ثابت بین ده تا پانزده نفره بود اما مثلا آقای مسعود جهانبخش (اگر درست بگویم) هم یکی از بچه های ما بود که در فولادشهر دانش آموزان آنجا را ساماندهی کرده بود. این ها تعلق شان به حزب منسجم بود، عضو رسمی حزب نبودند اما فعالیت داشتند. مثلاً همراه خودش یک اتوبوس از دانش آموزان را برای جلسات می آورد.
خانواده او هنوز در خیابان ملک هستند. برادرش از فعالان و رهبران گروه های چپ بود که در ذوب آهن اشتغال داشت و آنجا مارکسیسم را تبلیغ می کرد. از آن طرف مسعود به واسطه اینکه حساسیت داشت روی این قضیه (با اینکه خودش تازه دیپلم گرفته بود)، از امور تربیتی مدارس فولادشهر شروع به فعالیت کرد و آنجا نقش خیلی خوبی را ایفا کرد.
یک بار هم در نجف آباد یک اردوی دو روزه برگزار شد که در حدود صد و خرده ای از شاخه های دانش آموزی حزب از سراسر استان جمع کرده بودند و مدیریت اش با همین دوستان نجف آباد بود. از هر شهرستان پنج الی هفت نفر آمده بودند و محور اصلی هم دانش آموزان خود اصفهان بود.
بازخورد فعالیت های ما در کل مدارس شهر بود
بازخورد فعالیت های ما این بود که مثلاً ده دوازده تا از انجمن های اسلامی هنرستان ها و مدارس مهم شهر را پوشش داده بودیم. حالا گاهی بعضی مدارس فقط یکی دو تا عضو داشتیم در جایی هم مثلاً هفت هشت تا. دبیرستان هراتی و ادب مثلاً فعال تر بود. دبیرستان صائب فعال بود. مفتح، هاتف، هنرستان ابوذر و هنرستان سروش هم بودند. در یک هنرستان مثلا دبیر آن مدرسه عضو حزب بود و خود به خود نظرات را به این مجموعه تزریق می کردند، اگر هم در مدرسه ای حزب عضو نداشتیم سعی می شد پیشنهادات را به خود بچه های انجمن اسلامی منتقل کنیم.
سوال: شما مسئول واحد بودید و تعدادی هم رابط گروه ها بودند. اسامی افراد را هم بگویید.
جواب: مثلاً آقای احمد کاویانی بود که آن موقع مسئول امور پرورشی ناحیه پنج بود. ایشان بحث های عقیدتی و مباحث قرآنی را از جلسات آقای پرورش گرفته بود و به بچه ها منتقل می کرد. خودش مربی و از هم دوره ای های شهید اژه ای بود.
خود آقای مجتبی کوچک زاده که روحانی هستند و مسئول آموزش بودند جلسات تفسیری با بچه ها داشتند.
حجت الاسلام جواد منصوری که خانه شان در نشاط است باز از مدرسین کلاس ها بود.
آقای آذین هم آن موقع معاون تربیتی آموزش و پرورش بود و جزء مدرسین و سخنرانان بود که مثلاً در اردوی نجف آباد آمدند.
یک مدت دبیر حزب اصفهان آقای مسعود شهیدی بود که وقتی به تهران رفتند، حاج آقا مهدی اژه ای دبیر حزب بودند. خود ایشان مثلاً جزو افراد تاثیرگذار برای آموزش هسته های دانش آموزی بود.
آقای هادی زاده هم آموزش پرورشی و رئیس ناحیه پنج بودند که با بچه ها کلاس داشتند. یعنی جلسات حوزه حزبی را من مسئولش بودم ولی آموزش عقیدتی بچه ها با همکاری دیگر دوستان در جلسات تکمیل می شد.
این ها جلسات به تعبیری موضوعی بود که برای مفاهیم اسلامی با بچه ها کار می کردند. مثلاً یک بحث قرآنی ده جلسه پانزده جلسه یا بیشتر ادامه داشت.
سوال: به صورت تشکیلاتی تر من مثلا اسم آقای قاسم زاده را شنیده ام که از رابطین زیرمجموعه شما بودند؛ این ها چطور؟
جواب: این ها اعضای جلسات ثابت حوزه ای حزب بودند. خودشان هم عضو گروه بودند که در مدیریت و برنامه ریزی تیم ها تاثیرگذار بودند.
سوال: وقتی می خواستید دانش آموزان را خبر کنید برای جلسه چطور خبر می کردید؟
جواب: همین رابط ها را داشتیم دیگر؛ مثلاً خود جلسه یک منشی داشت و یک مسئول داشت که به تعبیری موظف بود اطلاع بدهد.
مثلاً شهید مهران حریرچیان و شهید علی مطیع و علی قاسم زاده و خود دکتر محمود تولایی که الان مسئول آزمایشگاه شناسایی شهداست از بچه های آن جمع بودند. مثلا آقای ابوالفضل قربانی عضو سابق شورای شهر اصفهان هم جزء شورای دانش آموزی بود.
سوال: دانش آموزان کار اجرایی هم می کردند؟
جواب: بله، مثلاً تنظیم و تزریق محتوا برای نشریه دیواری مدارس از کارهایشان بود. اینکه در مدارس یارگیری کنند و کسانی که با این فکر همراهی می کنند را عضو کنند. کار هنری تهیه پوستر و بنر در انتخابات هایی که انجام می گرفت یا حتی برای تبلیغ می رفتند شهرستان.
نشست هایی هم برای دانش آموزان در شهرستان ها داشتیم. مثلاً با شهید سعید مهدوی که از دانش آموزان دبیرستان ادب بود به نائین رفتیم. آقای مهدوی به تعبیری برای دانش آموزان جلسه گذاشت و ما هم برای دبیران جلسه تشکیل دادیم. حالا مثلا یک جمعیت داوطلبی تحت عنوان انجمن اسلامی طرفداران حزب را جمع می کردیم و با آنها ارتباط گرفتیم.
نشست هایی هم باز فراگیرتر برگزار می شد؛ مثلاً یک سمینار در قم برگزار شد که از بچه های خودمان شهید محمدرضا تورجی زاده جزو همان ترکیب بودند.
سوال: من شنیده ام که از فعال ترین شاخه ها شاخه دانش آموزی بوده است.
جواب: بله، و به تعبیری با شروع جنگ این شاخه بیشترین حضور را در جبهه داشت و بیشترین شهید را داد.
هنوز هم که هنوز است ما بعد از سی و چند سال نشست های ماهیانه یا دو ماه یک بار با همان ترکیب افراد را داریم که در یک جمعیت حدود بیست نفری بچه ها دور هم جمع می شوند و در کنارش بازدید از خانواده شهدای شاخه هم هست.
یعنی آن ارتباط هست و اکثراً مسئول اجرایی هستند. اما عمده قضیه این است که این ترکیبی که در آموزش و پرورش، حزب، بسیج دانش آموزی و انجمن های اسلامی بود خود به خود یک حالت قابل تکثیری داشت، یعنی چون فکر ارزشی بود و قشنگ بود مخاطب را خیلی خوب جذب می کرد و به همین خاطر اکثر مراسم شهدای شاخه دانش آموزی با پشتوانه سنگین و استقبال بالا برگزار شد.
مثلاً شهید خالقی هنوز که هنوز است مراسم سالگردش با یک جمعیت خوب برگزار می شود. با بچه های ایثارگر هم ارتباط خوبی داریم و رفت و آمد خانوادگی می کنیم.
حضور در جبهه، شاخه دانش آموزی را فراگیرتر کرد
بحث جبهه به تعبیری این شاخه را خیلی فراگیرتر کرد چون این ها در جبهه با هم مانوس می شدند، خلق و خویشان سریع تر گره می خورد و یارگیری و به تعبیری انتخاب ارزشی شان خیلی متکثر می شد. مثلاً طرف عضو شاخه دانش آموزی نبود اما بیشترین دوستانش می شدند بچه های شاخه دانش آموزی.
شاخه دانش آموزی پشتوانه حزب بود
جبهه و جنگ مکمل قضیه شد و خب از نظر سنی هم بچه ها پر جنب و جوش بودند و در فعالیت ها بیشترین حضور را داشتند. اعضای شورای مرکزی هم به تعبیری شاخه دانش آموزی را در هر منطقه به عنوان یک پشتوانه احساس می کردند.
سوال: چه کسی شما را به عنوان مسئول شاخه دانش آموزی حزب منصوب کرد؟
جواب: به دعوت آقای پرورش بود. متناسب با شناختی که از افراد فعال در شهر داشتند.
سوال: برویم سراغ کانون علمی و تربیتی جهان اسلام. شما فرمودید اولین حامی حزب جمهوری اسلامی در اصفهان، بچه های این کانون بودند؟
جواب: کانون علمی و تربیتی جهان اسلام در اصفهان چیزی شبیه حسینیه ارشاد تهران بود و حتی به تعبیری از حسینیه ارشاد الگو گرفته بود. حتی زمان تاسیس و انحلالش توسط ساواک هم به حسینیه ارشاد شبیه بود. خود به خود این هسته در فعالیت های مذهبی قبل از انقلاب با شهید بهشتی ارتباط داشت و آن ترکیب مرحوم پرورش، خود ما و دوستان دیگری بودیم که بعدها به مجموعه های دیگر منتقل شدیم.
آقای پرورش به عنوان سخنران و شخصیت محوری ارتباطی بین اصفهان و قم و تهران و مشهد بود. شخصیتی مثل آقای پرورش خود به خود با امثال آقای بهشتی، آقای مطهری، آقای خامنه ای، حوزه علمیه قم، آیت الله سبحانی و علامه جعفری ارتباط کشوری داشت و یک سری از چهره های خود حسینیه ارشاد هم منتقل شدند به حزب.
در تهران هیئت های موتلفه مثلاً محور این حرکت بود. در مشهد مثلاً مساجدی که خود آیت الله خامنه ای یا خود شهید هاشمی نژاد محور آن بودند، این حلقه ارتباطی را برقرار کردند.
این حلقه ها از سال 42 به بعد به نوعی محفوظ مانده بود و در اصفهان حدود هشت سال تحت عنوان کانون علمی و تربیتی جهان اسلام فعالیت می کرد. البته مراکز دیگری هم کنارش بود.
سوال: فرمودید قبل از انقلاب به غیر از کانون تربیتی جهان اسلام، مجموعه های دیگری هم بودند؟ لطفا اسم شان را بگویید.
جواب: خیریه ها بودند مثل انجمن مددکاری امام زمان(عج) که از سال 49 مخصوص ایتام تاسیس شده بود یا مجموعه مدارسی که زیر نظر حاج خانم امین (بانو مجتهده امین) فعالیت می کردند. یا مجموعه ابابصیر برای نابینایان بود و برای ناشنوایان هم آقای گل بیدی کار می کردند.
سوال: انجمن مددکاری امام زمان شخص شاخصش کیست؟
جواب: چهره شاخص پشتیبانش آیت الله سید ابوالحسن شمس آبادی بود که ترکیب اولیه شان هنوز تعدادی هستند و برخی از هیئت موسسانش فوت کرده اند. ولی چهره شاخص موسسه آیت الله شمس آبادی بود که به دست باند مهدی هاشمی به قتل رسید.
جواب: این ها مجموعه های خیریه بود. مجموعه های انتشاراتی هم بودند؟
جواب: بله؛ مثلا آقای فضل الله صلواتی مجموعه انتشاراتی «خرد» را کار می کردند.
مجموعه دیگری که کار می کرد انتشارات «قائم» بود که آقای نکوئی که الان رئیس شورای اصلاح طلبان اصفهان است در آن فعالیت می کرد.
جامعه اسلامی معلمان اصفهان
باز دبیرستان احمدیه بود که مدیریتش را حجت الاسلام بدری و معاونتش را آقای پرورش داشتند. آن هم یکی از پایگاه هایی بود که خیلی نیرو تربیت کرد. مثلا خود شهید اژه ای آنجا کلاس داشت، آقای پرورش و آقای زهتاب آنجا کلاس داشتند.
اینها ترکیبی از دبیران آموزش پرورش بودند که بعد شدند جامعه اسلامی معلمان اصفهان که هنوز هم در سطح شهر فعال هستند. ترکیبی از آقای پرورش، زهتاب، آقای بدری، آقای عامریان و آقای جدیدی که بخش عمده ای از مسئولیت های وزارت آموزش و پرورش در استان اصفهان را بعد از انقلاب این ها قبول کرده بودند. رؤسای نواحی مثلاً در این ترکیب بودند و در مدارس فعالیت می کردند و باز همین حلقه ها به آقای پرورش وصل می شد.
سوال: انقلاب اسلامی که پیروز شد نسبت این مجموعه ها با حزب جمهوری اسلامی چه بود؟
جواب: آن هایی که نیروهای خیریه ای بودند به همان فعالیت شان به طور طبیعی ادامه دادند. اما آن هایی که کار فرهنگی می کردند خود به خود بخش عمده شان جذب حزب شدند، اما بعد از انتخاب بنی صدر یک بخشش شان از حزب جدا شدند. یعنی در انتخاب بنی صدر، نیروهای مثلاً وفادار به مؤسس حزب آقای بهشتی ماندند و بخش دیگری تحت خط سه به تدریج تفکیک شدند.
سوال: این لفظ خط سه سرمنشأش در کجاست؟
جواب: سرمنشأش از تهران بود. نیروهای حزب در خبرگان اول رهبری همه متفقاً عمل کردند؛ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، سپاه پاسداران، جامعه مدرسین حوزه علمیه، جامعه روحانیت مبارز، همه لیست های مشترک دادند. اما وقتی بحث بنی صدر مطرح شد انشعابی بین یاران این ها شد. مثلاً سازمان مجاهدین گرایش به بنی صدر پیدا کرد، خود روحانیت مبارز تهران بخشی ازش جدا شدند. در جامعه مدرسین کمتر این اتفاق افتاد.
این مجموعه ها که جدا شدند دو تا خط به تعبیری تعریف شد، کسانی که یاران آقای بهشتی بودند و کسانی که طرفدار آقای بنی صدر بودند. اما عده ای آمدند عنوانی مطرح کردند که نه راه آقای بهشتی نه راه آقای بنی صدر و اصطلاحاً راه سوم را انتخاب می کنیم.
سوال: ابداع این اصطلاح از کیست؟
جواب: به حاج احمد آقا خمینی منسوب می کردند، به طیف مجاهدین انقلاب اسلامی هم منسوب می کردند.
طیف روحانیت مبارز اصفهان که پایگاهشان در مدرسه علمیه امام صادق(ع) و مسجد آیت الله طاهری بود، این ها در این نوسان بنی صدر و حزب بودند که از طرفی یک مقدار از حزب گله مند بودند، بعد یک انسجام برای خودشان پیدا کرده بودند و دفاع از کار بنی صدر را هم دوست نداشتند و سیاست های مستقل خود را می خواستند.
سوال: ولی خط سه اصفهان پر رنگ بود؟
جواب: بله، خط سه اصفهان به واسطه افرادش پررنگ بود. یکی هم بحث قحط الرجال که سید مهدی هاشمی آمد به دفتر آقای منتظری و در کشور تاثیرگذار بود و در سپاه اصفهان، در جهاد، در اکثر جاها به تعبیری یارگیری کرده بود و بر اساس همان تفکری که داشت یار جدید اضافه می کرد. در قم هم بخش عمده اش دفتر آقای منتظری بود.
سوال: گفتید گلایه هایی داشتند به حزب، چه گلایه هایی بود؟
جواب: مثلا در موضع گیری هایی که بین ایران و آمریکا مطرح می شد، اینها ادعایشان این بود که اصطلاحا ما انقلابی تریم!
یعنی این ها بعضی شان با سازمان مجاهدین رفت و آمد داشتند و حرکت مسلحانه می کردند و معتقد بودند ما قوی تر و کاربلدتر هستیم. از طرف دیگر همان تفکر سید مهدی هاشمی بود که به خودش اصالت می داد نه به حرکات جمعی و قاعدتاً بایستی چنین ایرادهایی گرفته می شد تا بتوانند یارگیری کنند.
سوال: به نظر شما خط سه بیشتر دعوایش دعوای قدرت بود یا اختلافات خیلی مبنایی است؟
جواب: بیشتر همین شخصیت ها و آدم ها بودند که دوست داشتند سر کار باشند و تعارض در پست ها و منصب ها بود. تفکر پشتی اصل قضیه و یکی از شاخصه های سید مهدی هاشمی شیوه هایش در مهار قدرت انقلاب و به نفع خودش بود.
سوال: داشتیم در مورد مجموعه های قبل از انقلاب صحبت می کردیم، مساجد را نگفتید. مساجد شاخص کدام بودند؟
جواب: خب هیئت بنی فاطمه اصفهان در خیابان ابن سینا جزو هیئت های فعال بود که محور برنامه هایش دانش آموزی بود. با همین عنوان الآن هم هست و این مجموعه 214 تا شهید دارد. سالی یکی دو سمینار و سخنرانی عمومی هم برگزار می کند.
سوال: شخص شاخصش کیست؟
جواب: اگر بشناسید الآن آقای آذین و آقای افخمی و آقای ماضی و آقای ودایی (برادر شهید ودایی) هستند. حسینیه بنی فاطمه مراسم عادی شان همان صبح های جمعه دعای ندبه است، هیئت شان هم در دهه فاطمیه و محرم هم جزء پایگاه های فعال است.
این ها قبل از انقلاب از سال 42 به بعد جزء هیئت هایی بودند که مداح شان آقای مرشدزاده از چهره های هیئتی مشهور و انقلابی تهران بود که برای دهه های خاص می آمد اصفهان و پشتوانه شان بود.
بچه هایش هم انقلابی و در خط مبارزه بودند که کثرت شهیدانشان هم چیز قابل توجهی است. اینها هم تحت تربیت آقای پرورش بودند و تحت تربیت های معنوی آقای درچه ای و روحانیون محلی بودند. خود حاج آقا مهدی و اکبر آقا اژه ای هم جزو مدرسین آن هیئت بودند.
مسجد امام علی (ع) را هم عرض کردم که از پایگاه های فعال بود.
آقای خلدی نسب هم در مسجد خردادزاد در تقاطع بزرگمهر فعالیت داشتند که امروز اسمش مسجد نورباران شده است.
خود مسجد اعظم حسین آباد هم به عنوان یک پایگاه بود که آیت الله طاهری فعالیت داشتند.
آقای امین باز در منطقه سیچان از چهره هایی بودند که فعالیت فرهنگی داشتند و با آقای پرورش ارتباط داشتند.
این ها مساجدی بودند که به تعبیری دانش آموز هم داشتند.
البته هیئت ها و مساجدی دیگر هم فعالیت داشتند مثل مسجد حاج آقا حسن امامی در خیابان عبدالرزاق که به عنوان یک پایگاه انقلابی بیشتر بچه های بازار در آن تجمع داشتند.
یک سری مساجد کوچک تر هم میانشان بودند که جمع های دانش آموزی داشتند مثل مسجد عباس آباد که بعد از اینکه حزب تعطیل شد بخشی از دانشجوها و دانش آموزان آنجا را فعال کردند.
خود مسجد آیت الله خادمی، مسجد حاج رسولی ها در چهارباغ پایین، به عنوان یک محور بود که آقای پرورش دوشنبه ها تفسیر می گفتند و جمعیت حدوداً چهارصد پانصد نفر بودند! یادم است از خوابگاه دانشگاه اصفهان دانشجوهای شهرستانی و بچه های حزب اللهی می آمدند.
البته این ها تعدادش بیشتر از این اعداد است. خود مسجد الهی که حاج آقا حسین و حاج آقا حسن و اخوان بهشتی آنجا پایگاه داشتند.
مسجد آقای بهشتی در خیابان چهارسوق هم بود که باز آنجا آدم های خیلی تاثیرگذار فعالیت داشتند.
سوال: مسجد امام علی(ع) چه فعالیتی قبل از انقلاب داشت؟
جواب: کانون تربیتی جهان اسلام که تعطیل شد به تعبیری فعالیت های تیم ما به دو جا منتقل شد. یکی به انجمن مددکاری که صبح های جمعه در دبیرستان احمدیه بچه های ایتام را جمع می کردند و یکی هم به مسجد علی منتقل شد. کار انتشارات و برنامه ریزی های دانش آموزی هم به مسجد علی منتقل شد.
عصرهای پنج شنبه جلسات دانش آموزی بود که قبل از نماز، نماز و بعد از نماز حول و حوش دو سه ساعت پاتوق بچه های دانش آموز بود. یک جلسه هم خود مسجد برای بچه هیئتی های بزرگتر داشت که اصطلاحا محلی و بومی همان محله بودند، همانند ترکیب حاج آقا مرتضی کمال و دوستانشان که خود مسجد اینها را پشتیبانی می کرد.
اردوهایشان هم گاهی جمعه ها بود که با پشتیبانی آن هیئت بزرگسالان، بچه ها را این طرف آن طرف می بردند و بیشتر هم کوه می رفتند. اردوهایشان مثلاً پنجاه شصت نفره بود و مسیری را مثلا از خمینی شهر و نجف آباد می رفتند و بر می گشتند.
سال 52 که حسینیه ارشاد به دستور شاه تعطیل شد، به فاصله کمی کانون تربیتی جهان اسلام در اصفهان هم تعطیل شد و خود به خود آن تابلوی رسمی جلسات برچیده شد. آنجا مثلاً یک تجمع سیصد چهارصد نفری از جوان ها بود که در تابستان به اوج خودش می رسید. کانون که تعطیل شد تقسیم نیرو شد و تیم ما (به تعبیری اخوان اژه ای) آمدیم مسجد.
سوال: محل زندگیتان که اینجا نبود؟
جواب: نه. اما پدرم و پدربزرگ پدری اینجا نماز می خواندند.
سوال: کانون تربیتی جهان اسلام که منحل شد گفتید یک قسمت کار هم رفت دبیرستان احمدیه؟
جواب: دبیرستان احمدیه الآن دارالقرآن است، زیر بازارچه بیدآباد در مسجد سید. این مدرسه مجموعه ای بود که با حمایت طلاب ساخته شده بود و یک مجوز رسمی دبیرستان گرفته بود.
سوال: پس چرا به آن می گویید انجمن مددکاری ایتام؟
جواب: نه، ایتام صبح های جمعه از آنجا استفاده می کرد. انجمن ایتام خب دفتر و ساختمان نداشتند و مدرسه احمدیه را برای برگزاری کلاس ها انتخاب کردند.
سوال: تیم مسجد علی هم در مدرسه احمدیه فعال بود؟
جواب: صبح های جمعه به خاطر جلسات ایتام تیم ما آنجا بود. مدرسه غیر انتفاعی کار خودش را می کرد اما صبح های جمعه در اختیار این 150 نفر بچه یتیم بود. ما هم فقط در امور فرهنگی و پرورشی اینها کمک می کردیم.
سوال: یعنی اینها مخاطب بحث های شما بودند؟
جواب: متولی اش بودیم به تعبیری. مثلاً حاج آقا حسین بهشتی اخوی حاج آقا مهدی قسمت خواهرانش را قبول کردند. و ترکیب دوستان یعنی اخوان اژه ای، آقای احمد زمانی و آقای عباس نبوی و خود حاج آقا پرورش برای پذیرایی و به تعبیری سرویس دهی به بچه های ایتام کار فرهنگی می کردند.
سوال: پس آنجا کار مالی نمی کردید؟
جواب: نه، انجمن مددکاری خودش کار مالی می کرد.
سوال: حالا مسجد علی را بگویید که از آن موقع چه شد؟
جواب: به تعبیری جلسات دانش آموزی اش فعال شد. تیپ هایی مثل آقا تقی اژه ای که الان هیئت علمی دانشگاه است از بچه های آن دوره هستند. گاهی پنج شش جلسه با سن های مختلف در مسجد تشکیل می شد. در آن زیرزمین دوم مسجد، یا شبستانی که الان کتابخانه هست، هر دفعه یک جایی می نشستند.
یکسری برنامه ریزی های دهگی هم داشت. سخنرانانی که در سطح شهر امکان سخنرانی برایشان نبود مثل آیت الله طاهری، آیت الله احمدی، آقای محمدتقی رهبر امام جمعه موقت، آقای خلدی نسب و خود آقای پرورش می آمدند. مثلاً نماز جماعت خوانده می شد و یک سخنرانی به مدت ده شب برگزار می شد. به تعبیری طبقه بازاری های مذهبی، دانشجو، فرهنگیان وآدم هایی که به تعبیری دنبال بهانه می گشتند اینجا دور هم جمع می شدند و این جلسات پایگاهشان بود.
سوال: پس این سخنرانی ها مناسبتی بود و نظم خاصی نداشت؟
جواب: وقتی از بالا نگاه کنیم نظم پیدا می کند؛ موردی که نگاه می کردیم مثلاً دهه فاطمیه و محرم و صفر بود.
سوال: اتاق فکری هم داشت که کدام سخنران بیاید و چه باید بگوید؟
جواب: اتاق فکرش ترکیب شهید علی اکبر اژه ای بود، حاج آقا مهدی اژه ای و آقای پرورش بود. بچه های دیگر هم که خود به خود بچه های مسجد بودند، آن ها هم کمک می کردند. در برنامه ها آقا محمود نباتی نژاد و آقا مرتضی کمال دو نیروی محوری بودند.
آقای نباتی نژاد در مؤتلفه هم بودند و حالا هم در جلسات سیاسی مسجد صاحب الزمان که تشکیل می شود یا جلسات مسجد جمعه روزهای شنبه، یکی از محورهایش خود آقای نباتی هستند.
سوال: ظاهرا گفتگوی ما طوری است که باید از آخر به اول بیاییم! کانون علمی و تربیتی جهان اسلام فعالیت هایش چه بود؟ آدم هایش که بودند و چطور منحل شد؟
جواب: تعدادی از آدم های فرهنگی خیّر و مبارز دور هم جمع شدند و گفتند نیاز به جایی برای جمع شدن جوان های شهر است. ترکیبی بود از آقای سلامتیان که خیّر بود و آقایان حرّ که جزو یارانشان بودند. به تعبیری یک جوانه بود که در کنار کارهای خیریه که در شهر انجام می گرفت باید یک کار فرهنگی هم انجام شود.
ما تجمع هایمان قبل از آن مثلا در دعاهای ابوحمزه مرحوم حاج آقا مظاهری یا دعاهای ندبه در هیئت های سطح شهر بود. خیریه ها که شروع شد مثل انجمن مددکاری، بعد کر و لال ها، بعد ابابصیر، این ها به تعبیری حرکت های اجتماعی بچه مسلمان ها بود، اما کانون جهان اسلام می گفت حالا که کار خیر می کنیم کار فکری هم بکنیم.
پشتوانه همه این موسسات در سال 49 آقای شمس آبادی بود
پشتوانه همه این ها هم متکی به آقای شمس آبادی بود. ایشان را به عنوان شخصیت حوزوی و خیّر قبول داشتند و به تعبیری اعتبار کشوری هم داشتند.
در کانون کلاس های عقیدتی مثل توحید و نهج البلاغه بود، آقای حاتم زاده هم تدریس زبان فرانسوی داشتند و عده ای از دانشجوها مثل خود شهید اژه ای در کلاس آموزش فرانسه شرکت می کردند.
کانون جهان اسلام امکانات ورزشی هم داشت که بیشتر عصرها که مدرسه ها تعطیل می شد از چهار و نیم تا هشت شب استارت می خورد. کتابخانه ای هم داشت که بچه ها بتوانند کتاب تبادل کنند. برای فضای درسی بچه ها هم کتاب کمک درسی و سالن مطالعه بود.
بچه ها از عصر تا نه شب آنجا بودند. یا کلاس عقیدتی بود، یا ورزش یا نماز جماعت یا در کتابخانه مشغول مطالعه درسی.
سوال: آدرسش کجا بود؟
جواب: دو سال اول در خیابان آمادگاه بود که الان مجموعه ساختمان پزشکان است. باغ مانند بود و ساختمان خیلی خوبی داشت. آنجا اجاره ای بود و اجاره اش که تمام شد آمدند اول خیابان اردیبهشت روبروی کتابخانه کودک. آنجا الان مسجد و مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه است. اینجا یک ساختمان قدیمی بود و یک سالن هم کنارش ساختند. در این ساختمان جدید قسمت خواهرانش هم فعال شد و صبح ها برای خانم ها و عصرها برای آقایان بود.
در قسمت خواهران حاج خانم امین می آمدند و آن هم برای خودش یک مجموعه سنگینی شد که گاهی جلسات شان شلوغ تر از مردها می شد. خیلی از شاگردان حاج خانم امین مثل خانم همایون و خانم ابطحی هم جزو مدرسین دوره ها بودند.
کوچکترین عضو این مجموعه بودم/ شخصیت های کشوری اینجا سخنرانی می کردند
آقای بهشتی از آلمان که آمدند در همین خیابان آمادگاه اولین سخنرانی شان را گذاشتند. صحبت هایشان که تمام شد من به عنوان کوچک ترین عضو مجموعه بودم که دسته گلی به ایشان هدیه دادم. از نظر سنی من مقطع راهنمایی بودم و دیگران دبیرستانی یا دانشجو بودند.
در همین مجموعه کانون یک قرار تابستانی گذاشتند که هر پنج شنبه و جمعه یک سخنران مشهور کشوری بیاید. سخنران می آمد سخنرانی اش را می کرد و برای هفته بعد متن سخنرانی ها را پیاده کرده به عنوان جزوه پلی کپی تکثیر می شد و یک سری هم به عنوان نشر خود کانون در کتابخانه کانون قرار می گرفت.
از شخصیت ها هم به تعبیری استاد محمدتقی جعفری، آیت الله مرتضی مطهری، آقای ناصر مکارم شیرازی، آقای جعفر سبحانی و از خود اصفهان آقای پرورش بودند. در تابستان ها ده دوازده سخنرانی کامل با پرسش و پاسخ برگزار می شد. آقای شهید لاری هم مسائل فرهنگی را می گفت.
این مربوط به سال های 49 است تا 52 است.
مثلا استاد مطهری را آقای پرورش دعوت گرفت و دعوت از استاد جعفری با آقای صلواتی بود.
باز مثلا آقای بهبانی از مراجع حوزه خوزستان بود که تابستان ها می آمدند و بخشی از فعالیت ها را نظارت و حمایت می کردند.
سوال: کلاس ها منظم بود؟
جواب: فصلی بود. عملا سه ترم داشتیم که محتوایش را برنامه ریزی می کردند، مثل آقای مهندس مصحف که بحث های توحیدی اش خیلی جاذبه داشت. شیوه جدل، مناظره و اشراف اطلاعاتی اش خیلی خوب بود. خود آقای پرورش کلاس هایشان خیلی جاذبه داشت.
شاخصه های خاص دیگری هم داشت؛ مثلا مسابقات ورزشی و اردو برگزار می شد. حسینیه ارشاد فقط فکری بود اما اینجا فکری فرهنگی و تفریحی هم بود.
سوال: در قسمت انتشارات اش چه منتشر می شد؟
جواب: همین سخنرانی های داخلی کانون منتشر می شد.
هشت شماره هم نشریه «فرصت در غروب» منتشر شد که بعدا انتشارات قائم چهار شماره را در یک جلد و چهار شماره دیگر را هم در یک جلد بازنشر کرد.
چند کتاب هم چاپ کردند که در کتابخانه ها هست. یکی کتاب «در مورد تاریخ» استاد جعفری بود که سخنرانی پیاده شده است. یک بحث هم از آقای دکتر فرزام و آقای دکتر شریعتمداری داشتند در مورد تعلیم و تربیت اسلامی، یک بحث روان شناسی داشتند از آقای دکتر گرامی که از حوزه علمیه قم هستند. چهار یا پنج کتاب چاپ شد.
وقتی که کانون تعطیل شد انتشارات قائم تکثیرکننده همان چیزهایی بود که در کانون تدوین شده بود. یعنی قائم کتاب فروشی و انتشارات بود که عمده کتاب های کانون را چاپ می کرد.
سوال: «فرصت در غروب» به طور خاص چه چیزهای در آن نوشته می شد؟
جواب: مجموعه مقالات مذهبی بود که یک بخشش را خواهران نوشتند.
سوال: انتشار این هشت شماره در چه فاصله زمانی بوده؟
جواب: فاصله زمانی خاصی نداشت. در مجموع از سال 49 تا 53 هشت شماره در چاپخانه فردوسی خیابان عبدالرزاق چاپ شده.
سوال: این ها تولیدی است یا کپی از مقالات قم و مجلات دیگر است؟
جواب: بیشتر تدوین است.
عنوانش به تعبیری عنوان خواهران بود، اما تدوین کننده اصلی اش خود دکتر اژه ای و آقای پرورش و مثلا آقای حسنعلی زهتاب بودند، اما چون می خواست بگوید مجله دخترانه است اسم نویسنده را به صورت «ح. ز» مخفف حسنعلی زهتاب می نوشت. یا «ج. الف» و «ع. الف» و «م. الف» مخفف جواد اژه ای، مهدی اژه ای و محمد اژه ای است. «الف. پ» آقای پرورش است و «زهرا حسینی» هم اسم مستعار احمد کاویانی است.
مقالاتی از هفته نامه فردوسی هم بود. مثلا این مقاله آقای کاظم جمشیدی از مجله فردوسی است که دو صفحه است.
تمام کارهای غلط گیری حروفی نشریه هم کار من است که اسمم را به صورت حروف مخفف نوشته اند.
جواب: چه نیازی داشت که بگوید مجموعه دخترانه است؟
جواب: متناسب با نیاز آن زمان در ارتباط با مخاطب زن بود. اینها دور هم جمع می شدند و یک سوژه مطرح می شد و یکی قبول می کرد. برخی هم مصاحبه بود.
این سفرنامه مکه نفیسه نفیسی دختر دکتر نفیسی است که در دو شماره چاپ کرد. یعنی کم کم نیروهای خانم ها هم فعال شدند. مثلاً این مطلب خانم مهین رستگاری است. این هم سخنرانی آقای پرورش است که سخنرانی بوده و از نوار پیاده و چاپ شده است.
زمانی که بخش خواهران در خیابان اردیبهشت فعال شد، یک انگیزه که این بخش بروز پیدا کنند، و اثرهای قلمی شان بیاید روی کاغذ بوجود آمد. از آن طرف شخصیتی مثل حاج خانم امین سخنرانان بودند و خود آقای پرورش و روحانیونی مثل آقای مطهری هم می آمدند و خانم ها به نحوی محور و خروجی کارشان نوشتن شد.
آنها هم اسمشان را مستعار می نوشتند، مثلا به صورت «زهرا. ز» چاپ کردند برای اینکه شناسایی شان نکنند یا در دانشگاه اذیت شان نکنند.
«زهره الف» را مثلاً خواهر من نوشته است. یا مریم جمیلی یک گزارش مطبوعاتی نوشته است.
تاریخ این جزوه سال 2036 است، چون سال را عوض کرده و به تاریخ شاهنشاهی نوشته اند.
سوال: یعنی اینقدر حساسیت بود؟ مطالب که بیشتر اعتقادی است، چه ضرری دارد؟ به نظر می رسد حرف سیاسی به آن معنا گفته نشده.
جواب: تحمل اعتقادات هم برای آن ها مشکل داشت. حرف سیاسی تیز کم زده می شود اما خود همین یک کار مذهبی خالص، برای رژیم سخت بود.
شاید کتاب های چپ و توده ای ها راحت تر چاپ می شد. ولی مذهبی های خالص را سخت می گرفتند. خود کتاب های آقای خامنه ای دو سه بارتقطیع می شد و اجازه چاپ نمی دادند. درست است که رژیم می گفت با مارکسیست ها مخالف است اما از آن طرف انتشارات آن ها خیلی راحت بود.
مثلاً این عنوان را ببینید: «مرگ سیاه نه مرگ سرخ»، این بحث سیاسی نیست اما بحث شهادت مطرح بود. خود تعطیل شدن کانون جهان اسلام به همین خاطر بود؛ طرحی در نشریه دادیم که دو تا شمشیر بود، یکی سیاه بود یکی هم قرمز روی هم و آن قرمز به تعبیری برجسته بود؛ یک سری حرف ها در آن نوشته شده بود. شب جمعه بود، ساواکی ها آمدند دیدند و بلافاصله صبح شنبه کانون را تعطیل کردند.
سوال: این احتمالا بهانه ای برای تعطیلی بوده و حتما از قبل قصد این کار را داشته اند.
جواب: بله. کانون سه ویترین بیرونی داشت که در آن کتاب و جزوه گذاشته بود. یک روز آمده بودند دیده بودند چند دانش آموز دارند مطالبش را یادداشت می کنند. به تعبیری تاثیرگذار بود.
من خودم قشنگ هنوز یادم است؛ نشریه قشنگی درست کرده بودیم که رنگ و آب داشت. تدوین اش هم کردیم و به دیوار زدیم. ساواک دیده بود یک سری جوان ایستاده اند بیرون کانون و دارند از رویش می نویسند. بعد هم شنبه گفتند تعطیل است.
سوال: ساواک چه کسی را به عنوان مسئول کانون جهان اسلام می شناخت؟
جواب: آن موقع صندوق پستی را که اعلام می کردیم اسم آقای مهندس مصحف بود. همین ترکیب هیئت امنایش بودند؛ آقای مهندس مصحف و پرورش و سلامتیان.
کانون مجوز از شهربانی یا وزارت کشور داشت و قبلا به آنها اخطار داده شده بود. حالا اسامی و آیین نامه هایش هم هست.
این کتاب «زندگی اسلامی» از دکتر نفیسی است که جزء اولین کتاب هایی است که چاپ شد. دومی اش کتاب آقای شریعتمداری بود که استاد تعلیم و تربیت بود و دکتر فرزام هم استاد دانشگاه اصفهان بود که نهج البلاغه تدریس می کرد. دو سخنرانی در دو روز انجام شد که کتابش چاپ شده. کتاب «انسان در راه قرآن» همان سخنرانی آقای جعفری است که اینجا انجام داده و سومین کتاب چاپ شده است. چهارمی اش کتاب روانشناسی آقای گرامی بود. یک بار هم کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران را در دو شماره خلاصه کردند که خودش خیلی کار می برد.
سوال: برای انحلال کانون جهان اسلام که بازداشتی وجود نداشت؟
جواب: نه، فقط چیزی که خودم نگرانش بودم اینکه من مسئولیت کتابخانه را داشتم و یک کمد داشتم که اکثر کتاب های انقلابی در آن بود. اینها رسمی شماره نشده بود. ما یک مقدار اذیت شدیم تا این کتاب ها را کشیدیم بیرون. گونی گونی آوردیم بیرون.
کانون یک در مخفی داشت در کوچه فرعی پشت، یعنی کمتر در دید بود. آقای سخاوت از بچه های مسجد با موتور آمدند رفتیم این ها را با گونی آوردیم بیرون و یک مقدار با ترس و لرز بعد از نماز وعده کردیم.
سوال: کتاب های انقلابی مثل چی؟
جواب: کتاب های دکتر شریعتی که آن موقع ممنوع بود، کتاب مجاهدین بود، کتاب های آقای خامنه ای، کتاب های جلال الدین فارسی و کتاب های شخصیت هایی که در خارج از کشور کتاب می نوشتند و در عین حال هم اجازه انتشارش نبود. یا ممکن است چاپ شده اما بعدا می فهمیدند و از بازار جمع می کردند یا مثلاً اجازه چاپ دومش را نمی دادند.
سوال: اخوان اژه ای چه مسئولیت هایی داشتند در کانون جهان اسلام؟
جواب: آقا جواد مسئول کتابخانه بود که وقتی برای ادامه تحصیل به خارج از کشور رفتند عملاً مسئولیتش افتاد گردن من. اکبر آقا و آقا مهدی هم کلاس اصول عقاید برای دانش آموزان داشتند.
شهید اژه ای خودش دانشجو بود. مثلاً دکتر شیرزاد که نماینده مشهور اصلاح طلب اصفهان بود جزء شاگردهای آن دوره کانون است. یا آقای صفایی که این دو تا با هم دو قلوهای جلسات بودند و در همان خیابان اردیبهشت نشسته بودند. هنوز هم خانه پدری آقای شیرزاد آنجاست. آقای صفایی اول جنگ شهید شد و در ورودی گلستان شهداست.
سوال: کانون تعطیل شد و شما آمدید مسجد علی؟
جواب: ما آمدیم مسجد علی و ایتام و عصرها هم بنی فاطمه. یعنی ما سه تا محور شد کارهایمان. شب های جمعه مسجد علی، صبح های جمعه ایتام، عصرهای جمعه بنی فاطمه، دوشنبه ها هم که مسجد حاج رسولی ها بود.
سوال: بیایید مجدد متمرکز شویم روی مسجد علی(ع). خیلی جالب است که ما مسجدی داریم که انتشارات و تولید محتوای مکتوب دارد. درباره این روند هم صحبت کنید.
جواب: مارکسیست ها در دل منافقین فعال شدند و حرکت های تشکیلاتی این ها و افکار انحرافی این ها در کتاب هایشان بود. موضوع انحرافات را شهید اژه ای و آقای پرورش و دیگران مشورت کردند و در پاسخ به این ها جزواتی تدوین شد. یعنی این ها صرفاً یک سخنرانی و یک متن عادی نیست؛ یعنی یک بحران در جامعه ایجاد شده، هدفمند یک سری محورها را تعریف کرده اند و با مبانی اسلامی این ها را جواب داده اند.
مثلا جزوه «توکل»، «تقوا»، «سرنوشت»، «نقش عینی وحی»؛ این چهار تا جزوه سبز رنگ. یا «نقش شخصیت ها در تاریخ» چون بحث تاریخ را پایه می دانستند و نقش «انبیاء»، اینها به خاطر انحرافات فکری آن زمان بوده است.
سوال: چرا بعد از انقلاب این ایده ادامه پیدا نکرد؟
جواب: همچنان همان ها تکثیر می شد. بعد از انقلاب فعالیت ها به حزب منتقل شد و مسجد علی رفت به پاسخگویی به مشکلاتی که نسبت به انقلاب بود. مثلا در پاسخ به بحث بنی صدر رفت روی خط بیانیه صادر کردن.
سوال: آن بیانیه ها هم حتما موجود نیست؟
جواب: اکثرش در روزنامه جمهوری اسلامی چاپ شده است. یک بار می خواستم بروم روزنامه جمهوری اسلامی تهران و آنها را پیدا کنم.
سوال: یعنی بیانیه اصفهان در روزنامه کشوری چاپ می شد؟
جواب: بله. چون متن به روز بود؛ مثل امروز که اگر یک تحلیلی متناسب با حوادث روز بنویسید در همه سایت ها مخاطب دارد. مثلاً قضیه نه دی، یا جاسوسی، آن زمان مثلا صحبت های سوسیالیستی دکتر پیمان، یا سقوط آبادان یا خرمشهر بحث روز بود که گاه بیانیه ما تیتر صفحه اول روزنامه جمهوری اسلامی می شد.
سوال: مجموعا چند بیانیه بود؟
جواب: در ذهنم تا چهل بیانیه است. حتی هرکس خوشش می آمد خودش مجددا تکثیر و توزیع می کرد. مثلاً این بیانیه می رسید کردستان، خود بچه ها از روزنامه برش می دادند و تکثیر می کردند. در حدی شد که ما هم در چند هزار تیراژ برایش یک سربرگ درست کردیم که هر بیانیه ای را بخواهیم چاپ کنیم روی همین آرم تکثیر کنیم.
سوال: این بیانیه ها را چرا آرشیو نکردید؟
جواب: آن موقع کسی به فکر نبود. با احمد آقای زمانی مشورت می کردیم که اگر بتوانیم از دل روزنامه جمهوری اسلامی تعدادی را پیدا کنیم.
سوال: ساز و کار صدور بیانیه ها چه بود؟
جواب: در همین جلسات شاخه دانش آموزی و دانشجویی بحث می شد و شهید علی اکبر اژه ای می نوشت. در حقیقت به اسم حزب منتشر نمی شد و به اسم مسجدعلی می نوشتیم.
سوال: شهید اژه ای تمام چهل بیانیه را نوشته؟
جواب: یکی دو تایش مشترک است؛ در یکی شان مثلاً شانزده سوال از رئیس جمهور بنی صدر پرسیده است که در دو صفحه و با امضای مشترک شهید اژه ای و آقای مهدی احمدی بود که روحانی و الان قم هستند.
البته امروز یک مقدار مواضع نسبت به افراد و اسامی که گفته می شود تغییر کرده.
سوال: یعنی مصلحت نیست مجدد آن بیانیه ها چاپ و کتاب بشود؟
جواب: اگر پیدا بشود تکثیرش برای حوزه های تحقیقی خوب است اما نباید مخاطب عام داشته باشد.
سوال: ما وصیت نامه شهدا را که می خوانیم نوشته «ما شما را به پیروی از راه امام خمینی و آقای منتظری دعوت می کنیم»؛ خب اینکه ایرادی ندارد.
جواب: مثلا آخرین بیانیه که شهید اژه ای نوشته و تکثیر و پخش نشده، یک نقد است خطاب به آقای محمود دعایی سرپرست روزنامه اطلاعات که چرا شما به پیمان میدان دادید؟
این متن را من هشت ماه است که پیدا کرده ام و آقا مهدی و آقا جواد هنوز نخوانده اند.
سوال: حاج آقا شما مصلحت اندیشی نکنید سر این قضیه؛ به نظر من این باید یک کتاب ولو در تیراژ پایین شود.
جواب: خود این متن خیلی نکات تیزی داخلش هست. اگر الان به عنوان نکات تحلیلی بخواهیم بخوانیم، می شود از این استفاده کرد اما انتشار آن موضوعیت ندارد.
تدریس اصول عقاید اخوی هایم حاج آقا مهدی و علی اکبر هم نوارهایش هست که گفتیم بچه ها تبدیل به CD کردند. یک مجموعه بیست سی تایی است که سلسله درس های اصول عقاید است که برای سی چهل نفر شاخه دانش آموزی حزب برگزار می شد ولی آن ها را هم وقتی نگاه می کنی قابل انتشار نیست، چون اکبر آقا آن زمان دارد یک نقدی نسبت به آقای ناصر مکارم مطرح می کند.
سوال: یعنی نقدش منصفانه نیست یا برای بافت آن زمان است؟
جواب: در آن فضا درست است، مثلاً می گوید ایشان که انقلابی است چرا آن زمان کمتر فعال بودند، خوب الان مرجع تقلید هستند و به این شکل احساس یک تقابل هایی می شود اما آن موقع این حرف ها در محافل انقلابی خیلی نقدی عادی بود.
سوال: ممکن است سوء استفاده شود.
جواب: البته می شود این قسمت ها را پاک کرد و منتشر کرد و یک نقد عادی متداول آن دوره است. یک بار هم روی یک CD چند سخنرانی منتشر نشده شهید بهشتی را منتشر کردیم و در مسجد سید توزیع کردیم که مردم گوش می دادند و خیلی اثرگذار بود.
سوال: به شهید اژه ای آنقدر اطمینان بود که اجازه می دادند چهل بیانیه را با امضای مسجد علی بنویسد؟
جواب: اصلاً این فکر برای خود ایشان بود که به اسم دفتر تبلیغات مسجد امام علی(ع) منتشر شود.
سوال: شهید اژه ای کتابهایی هم به قلم خودشان داشتند؛ این ها کی چاپ شده؟
مثلا «آرامش در بیکرانگی» مجموعه عقاید و کلاس درس توحیدی است که اکبر آقا برای دانش آموزان کانون جهان اسلام داشتند که از نوار پیاده شده و خودش غلط گیری کرده و بعدا کتاب شده است.
این زمان حیات خود شهید اژه ای چاپ شده اما انتشارات سمپاد (تیزهوشان) تجدید چاپ اش کرده است.
«چه می خواهیم؛ چه هست؟» باز مقاله ای بوده که در نشریه «پگاه» چاپ شده. «فروغ تابناک سیمای زن در فاطمه»، باز یکی دیگر است.
«دومین رمضان» یک کتاب مشترک است که تحلیلی از جنگ اعراب و اسرائیل و بازپس گیری کانال سوئز است. مصر در آن جریان خیلی موتور اسرائیل را گذاشت پایین و چون جنگ خیبر همزمان بود با ماه رمضان، «دومین رمضان» یعنی دومین شکست اسرائیل در جهان اسلام.
باز کتاب های دیگر هست «ایمان از نظر قرآن» و «صبر از دیدگاه قرآن»، «تقوا از دیدگاه قرآن»، یک سری هم مثلا سخنرانی آقای پرورش یا کتاب «صبر» استاد محمدتقی جعفری است که شهید اژه ای ویرایش کرده.
یک کتاب «دیدگاه های روان شناسی» هم دارد که تدریس ایشان در مدرسه احمدیه است. پسر آقای طالقانی سال 60 همزمان با حادثه هفتم تیر در انتشارات انجام تهران آن را چاپ کرد اما بعد از شهادت علی اکبر به بازار آمد. خود پسر آیت الله طالقانی هم فوت کرده است.
یک کتاب دیگر «فقر در اسلام» است که این هم باز برای قبل از انقلاب در پاسخ به مارکسیست ها است که در مورد فقر تحلیل طبقاتی می کردند، و ایشان فقر در اسلام را با موضع خالص اسلامی بحث کرده.
این کتاب که اکبر آقا تدریس می کرد درس روان شناسی را آن را تدوین اش کرد و بعد به عنوان مباحث روان شناسی انتشارات انجام چاپ اش کرد. پسر آقای طالقانی که فوت کردند. آقای طالقانی که رئیس دبیرستان محمد باقر و کوثربودند. بعد از شهادت اخوی به تغبیری آمد به بازار. یعنی حول و حوش شهادت در هفتم تیر در حال تدوین و چاپ بود. دو سه باری هم که ما یکدیگر را دیدیم قبل از فوتش این بنده خدا آقای طالقانی را گفت کتاب را به دست تان برسانم.
یک کتاب هم نقد دیدگاه های حبیب الله پیمان است.
سوال: این جزوات تیراژشان چقدر بوده؟
جواب: این ها خیلی تکثیر شد. مرتب چاپ می شد. آن موقع انتشارات شفق که با نشر قائم کار می کرد گاهی برای خودش هم مستقلاً چاپ می کرد.
سوال: انتشارات شفق با قائم کار می کرد؟
جواب: بله. این انتشارات برای دارالتبلیغ قم بود و پسر آقای شریعتمداری، حسن آقا، مسئولش بود. قبلاً هم با اکبر آقا رفت و آمد داشتند. شفق قدرت توزیع کشوری اش هم خیلی بالا بود (صندوق پستی 55) و خیلی کتاب چاپ می کرد. خودش کتابها را چاپ می کرد و برای انتشارات قائم می فرستاد.
سوال: قائم نماینده شفق بود؟
جواب: نه، همکار بودند. مثلا فرصت در غروب یک بار اصفهان چاپ شده، بعد دوباره رفته قم هم چاپ شده.
سوال: چیزی هست که از فعالیت های مسجد علی (ع) در اوج فعالیت هایش نگفته باشید؟
جواب: کارهای دیگری هم بود، مثلاً آموزش کاراته برای بچه ها گذاشتند. کف حسینیه صبح ها آموزش کاراته بود و پر از آدم. یعنی مثل کف یک پادگان! در خود زیرزمین مسجد هم آموزش کاراته و تکواندو بود.
یک بار خبرگزاری بی بی سی را آورده بودند و فضا را دیده بود، همان وقت گزارش داد که در مساجد اصفهان دارند به بچه ها آموزش رزمی می دهند.
در حکومت نظامی هم باز اینجا پایگاه و پاتوق بود.
ستادهای خیریه هم همیشه بوده که کارهای خیریه ای انجام می گرفت و حتی برای جنگ هم آمبولانس خریداری کرده و می فرستاد. بحث خیریه را حاج آقا کمال مسئول بودند.
سوال: الان چه کار می کند مسجد علی؟
جواب: مسجد الآن فعالیت فرهنگی ندارد؛ در حد همان نماز جماعت است. کار خیریه شان هم خیلی محدود شده است. البته فعلاً بسیج اش در منطقه به عنوان یک پایگاه فعال است، عضوگیری دارد و گشت شب جمعه میدان امام علی هم با این مجموعه هست.
سوال: مردم محله به مسجد علی چطور نگاه می کنند؟
جواب: نسبت به فضای مذهبی مسجد، آن را یک مسجد مذهبی انقلابی می دانند. آن هایی هم که با انقلاب خوب نیستند زیاد به این مسجد نمی آیند و به مساجد اطراف می روند. قدیمی ها هم اینجا را پاتوق می دانند و برایشان قابل احترام است.
چند وقتی هم دستمان به کارهای عمرانی و بازسازی مسجد بند بود. عمده بچه ها دیگر پخش شده اند و خانه هایشان اینجا نیست. آن بچه های اولیه مسجد هم برخی شهید و برخی فوت شده اند.
پایان
هسته های اول انقلاب در اصفهان شاگردان مرحوم پرورش بودند
با کمترین هزینه بیشترین جزوات را چاپ می کردیم
گفتگو با آقای مرتضی خلیلیان، مسئول اداری مالی حزب جمهوری اسلامی اصفهان سالهای ...
زمان: اسفندماه 96
مکان: اصفهان- خیابان عسگریه
سوال: از حزب جمهوری اسلامی بگویید؛ چه شد که شما مسئول اداری مالی حزب اصفهان شدید؟ چه کسی دعوتتان کرد و شرح وظایفتان چه بود؟
جواب: بسم الله الرحمن الرحیم. آشنایی ما با حزب جمهوری اسلامی بواسطه این بود که شاگرد آقای پرورش بودیم. تشکیلات حزب به وسیله مرحوم بهشتی بنیانگذاری شد و آقای پرورش هم عضو شورای مرکزی حزب در تهران بودند و بعد دبیر حزب در اصفهان شدند.
از همان زمان یعنی سال 57 که انقلاب پیروز شد، بلافاصله این اتفاق افتاد و هرکدام از دوستان متناسب با استعداد و ذوقی که داشتند وارد یک سلسله فعالیت هایی در حزب شدند. من بیشتر با آقای مجتبی حقیقیان که مسئول تبلیغات بودند همکاری می کردم و در مسئله مالی اداری هم چون ما کار ساختمانی می کردیم و با کارگرها سر و کله می زدیم و شرکت داشتیم، در مسائل اقتصادی یک مقداری حساب و کتاب بلد بودیم و به ما گفتند که شما این قسمت را به عهده بگیرید.
برنامه ما این طور بود که یک سری هزینه هایی که حزب داشت جمع بندی می کردیم و بعد می رفتیم تهران خدمت مسئولین تهران آقای اسدالله بادمچیان، آقای بهشتی و آقای هاشمی رفسنجانی گزارشاتی از اصفهان می دادیم که فعالیت های ما به این صورت است. خب آن ها هم متناسب یک مقداری بودجه در اختیار ما قرار می دادند که عمده از وجوهات بود؛ یعنی پولی که در حزب می آمد از وجوهات شرعی بود که تهران به ما می داد و خود اصفهان و خیرین هم کسانی که می توانستند برای هزینه های جاری حزب کمک می کردند.
صبح تا شب در حزب بودیم
افرادی که در حزب فعالیت می کردند اکثراً داوطلب بودند و کسی حقوق نمی گرفت ولی خب بعضی ها بودند مثل خود من یا آقای حقیقیان و اسفندیاری. مثلاً آقای محمد اژه ای و این ها که حقوق بگیر نبودند. چند نفری بودیم که تعدادمان به 10 نفر نمی رسید، افرادی بودیم که ثابت همیشه در حزب بودیم، یعنی صبح تا شب وقتمان در حزب صرف می شد. سازمان یک مبلغ اندکی یعنی ماهی 2500 تومان به ما می داد و کل حقوق ما همین بود. من یادم هست که شرکت ساختمانی داشتم که آن را عملاً تعطیل کردم. کلیه افراد و وسایل شرکت را همان سال 57-58 فروختیم و خرج کردیم و دیگر چیزی از شرکت در کار نبود.
دیگر عرض کنم که یک نگهبان داشتیم که شبانه روزی آنجا بود. به او اکبر آقا می گفتند. برای یکی از دهات بود و شب ها آنجا می خوابید؛ در را باز می کرد، می بست، جارو می کشید و تمیز می کرد. از این کارها می کرد. یا مثلاً یک تلفنچی داشتیم که جوان بود و اسمشان را یادم نیست.
مثلاً شاخه دانش آموزی مان همه اکثراً بچه های دانش آموز بودند و کسی چیزی نمی گرفت.
سوال: متاهل بودید؟
جواب: بله، من در آن زمان 3 فرزند داشتم.
سوال: تمام وقت در حزب بودید، یعنی روزی 8 ساعت؟
جواب: بله، ما اصلاً زمان نداشتیم؛ وقتی که آخر سال 59 جنگ اتفاق افتاد ما حتی شب ها با دوستان به طور مسلح در حزب بودیم. این وضعیت ادامه پیدا کرد تا بالاخره دستور دادند حزب را تعطیل کنیم و ما هم حزب را تعطیل کردیم.
عمده پولی که آنجا مصرف می شد، هزینه های جاری خود حزب مثل آب و برق و هزینه جزئی که به بچه ها داده می شد و عمده مسئله خرج تبلیغات می شد. هزینه هایی بود که مثلاً مقداری از تهران کاغذ می گرفتیم و می آوردیم اما آخرش کپی هایی که می خواستیم در اصفهان بزنیم این ها مقداری نیاز به پول داشت. یا مثلاً برای کتاب و جزوه هایی که چاپ می شد نیاز بود که پول به چاپخانه ها بدهیم.
سیستم اداری پیچیده ای نداشتیم
سیستم اداری ما این طور بود که ما تشکیلات خیلی پیچیده ای نداشتیم؛ یعنی بچه هایی که تقریباً مخلص بودند و فکر چیزی هم در سر هیچ کس نبود و پولی هم جایی نبود و همه افراد به صورت خالص برای حزب کار می کردند. یعنی به عنوان یک تشکیلاتی که زیر نظر یک مجتهد و یک آدم فرهیخته ای است کار می کردند و اعتمادی زیادی به بالادستی هایمان داشتیم.
آقای پرورش استاد ما بودند، همه افراد انقلابی در اصفهان تقریباً زیردست آقای پرورش بزرگ شده بودند و بعد هم وقتی حزب بسته شد به غیر از تعداد اندکی اکثرا در سیستم های اداری پراکنده شدند. عده ای فرض کنید در آموزش و پرورش رفتند، جوان بودند و بعداً ممکن است که در سلسله مراتب بالا آمده و در سیستم های اداری دستشان بند شد، ولی برای افرادی مثل ما که کار دولتی یا سازمانی و تشکیلاتی نداشتیم این بحث ها نبود.
من وقتی حزب تعطیل شد دو مرتبه رفتم تهران سر کار ساختمانی که داشتیم، در ستاد مشترک کار می کردیم و بعد به اصفهان آمدیم و برای خودمان شروع کردیم به کار. یعنی رفتیم سر کار خودمان. البته پیشنهاد برای کار بود، یعنی برای همه بود، ولی من اعتقادی نداشتم. فرض کنید که رشته من ساختمان است بیایند و به من پیشنهاد کنند که به رادیو و تلویزیون بیا. اتفاقاً آن زمان این پیشنهاد هم به من هم شد که بروم و مسئول رادیو و تلویزیون شهرکرد بشوم.
یادم است که آن زمان اوج درگیری های مارکسیست ها و مسلمان ها بود و من گفتم نه، من در آن رشته نه تخصصی دارم و نه بلدم. مثال می زنم برایتان.
این فعالیت های تشکیلاتی ما بود. گاهی هم به عنوان مشاوره برای ازدواج دختر و پسرها، تک سخنرانی و تک جلساتی در مدارس داشتیم که می رفتیم در حد همین صحبت هایی که شنیده بودیم می گفتیم یا برای بچه های مدارس صحبت می کردیم.
ابتکار در کاهش هزینه های چاپ
عمده کارمان بیشتر با آقای حقیقیان و انتشارات بود که این جزوات حزب اصفهان را چاپ می کردیم. داستان اینها خیلی جالب است؛ کتاب هایی که از تهران می آمد خب چاپ چاپخانه بود؛ در اصفهان هم اول جزوات اخلاق آقای مشکینی را می دادیم چاپ می کردند اما از نظر فیلم و زینک خیلی هزینه می شد. گفتیم باید کاری کنیم که تا می شود هزینه ها را پایین بیاوریم و من به ذهنم رسید که صحبت کنم و گفتم که بیایید ما از این کاغذهای شیرینی استفاده کنیم، کاغذهای نازکی هست که زیر شیرینی می گذارند و برای نقشه های مهندسی استفاده می شود و پوستی مانند ولی شفاف است. ما با کسانی که لیتوگرافی داشتند صحبت کردیم و گفتیم اگر بخواهیم این زمینه ای که الان هست همین سفید باشد اما کاغذش که ما استفاده می کنیم زینک نباشد بلکه طلق مانند باشد، آیا می شود؟ گفت نه نمی شود. گفتیم حالا ما یک نمونه می آوریم ببینیم که می شود یا نه؟
آن وقت ما یک دستگاه زیراکس تازه برایمان از تهران آمده بود که از این canon های جدید بود و گفتیم بیایید این را تجربه کنیم. ما این کاغذها را می خواباندیم و کاغذ پوستی را می انداختیم روی مقوا و از زیرش رد می کردیم، بعد دیدیم که این ها خیلی تمیز درآمد!! یعنی کاغذ چاپ شد روی این طلقی ها و بعد بردیم دم فیلم و زینکی و خلاصه گفتیم آقا ما می خواهیم این را چاپ کنیم. آن وقت گفت بله می شود، نگاتیو نیست، پوزتیو است و می شود روی زینک های پوزتیو چاپ کرد. گفتم باشد امتحان می کنیم. کمی صفحات را با سیستم صحافی که هست صفحه بندی کردم و تحویل دادیم و درآمد کار.
سوال: یعنی جزوات اخلاق آیت الله مشکینی و آموزش مواضع به همین سبک کار شده؟
جوب: بله، همین ها که الان دیدید، به همین علت است که بعضی جاهایش ریخته. درواقع در جا به جا کردن که اینها را می خواستی ببری، و می گذاشت زیر دستگاه، مرکب بود دیگر، بر اثر تکان خوردن بعضی نقاطش می ریزد. اما در این یک مسئله، برای ما کلی هزینه صرفه جویی شد. در اصل پول فیلم دیگر نمی دادیم؛ آن موقع هم عملاً در مسائل جنگ تحریم بودیم و امکانات نبود.
سوال: این جزوات با چه تیراژی منتشر می شد؟
جواب: بستگی به جمعی داشت که در حزب بودند. حول و حوش هزار تا دو هزار تا چاپ می شد.
سوال: مثلاً اخلاق آیت الله مشکینی بیست شماره است ظاهراً؛ به مرور چاپ می شد یا همان اول هزار تا را می زدید؟
جواب: چون زینک اش آماده بود مشکلی نبود دیگر، اینها دیگر کپی نیست، چاپ است، چاپی است که فیلم ندارد. تیراژمان که بالا بود مثلاً دو هزار تا سه هزار تا می خواستیم بزنیم، می رفتیم می دادیم هزار تا پانصد تا برای ما می زد و تحویل می گرفتیم. بعد می دیدیم دو مرتبه نیاز است، زینک هایش سالم می ماند، دو مرتبه می دادیم چاپخانه برایمان چاپ می کرد.
این روشی بود که خلاصه تا چند سال تقریباً استفاده کردیم. یادم است که مواقعی ما حتی پوستر چاپ کردیم، همان زمانی بود که مسئله اسرائیل و اشغال مطرح بود که تصویری از فلسطین کشیده بودیم که مشکی رنگ بود، یک زنجیری دورش بسته بودیم و این را دقیقاً با همین سیستم پیاده کردیم و در تیراژ خیلی زیاد در اصفهان پخش می کردیم.
سال: من این پوسترها را ندیده ام، کجاست این پوسترها؟ خودتان دارید؟
جواب: نه، من اصلاً هیچ چیزی نگه نداشتم. مخصوصاً بعد از حزب و بعد از جابه جایی ها چندین باره... من عمده چیزی که داشتیم نوارهای آقای پرورش بود که خودم مقداری در حزب فیلمبرداری کرده بودم، یادم نیست چه شب هایی بود، ایشان تشریف می آوردند عمومی هم بود همه می آمدند؛ من همه را فیلمبرداری کرده بودم و جلساتی در مساجد را هم فیلمبرداری کرده بودم. کل نوارهایشان بود که یک آرشیو خیلی بزرگ از سخنرانی همه شخصیت ها اعم از آقای پرورش، آقای بهشتی و غیره بود. اینها چند سال این طرف آن طرف بود و مدتی هم پیش من بود. تقریباً پنج شش کارتن خیلی بزرگ بود که دادیم به پسر آقای پرورش.
سوال: پسر بزرگشان؟
جواب: بله، دو پسر دارند صابر و صالح. صالح فکر کنم بزرگتر است که در صداوسیمای اصفهان بود. همانجا رفتم در صداوسیما به او تحویل دادم. به صورت نوار بود، به ایشان دادیم و گفتیم این ها امانت پیش ما بوده است.
برنامه تبلیغاتی ما اینگونه بود.
سوال: مکان حزب را شنیدم که اجاره کرده بودید. مقدار اجاره چقدر بود؟
جواب: نه، من یادم نمی آید که اجاره باشد. محل حزب را آن زمان همین طوری داده بودند، آقای پرورش با ایشان صحبت کرده بودند.
قبلش ظاهرا اینجا بهداری بود و مالک داشت اما رها شده بود. مالک اش هم با آقای پرورش صحبت کرده بود و ظاهراً همین طوری داده بود دست این ها. این چیزی است که در ذهن من است. ولی خب آب و برق و هزینه های جاری بالاخره بود.
اواخر کار قبل از اینکه از این مکان بلند بشویم، دنبال این بودیم که یک چاپخانه بیاوریم برای انتشارات و آقای حقیقیان هم خیلی فعالیت کرد، تهران هم خیلی رفتیم. وزارت ارشاد رفتیم، این طرف و آن طرف رفتیم، ولی امتیازش را به ما ندادند. بانی پیدا کرده بود که پول چاپخانه را بدهد ولی ارشاد می گفت آنقدر چاپخانه هست که دیگر نیاز نیست! ما هم منصرف شدیم.
سوال: منابع درآمدی حزب گفتید مقداری از تهران کمک می کردند. چگونه بود؟ تصویب می کردند یا طبق درخواست شما بود؟
جواب: نه، ما می رفتیم آنجا می گفتیم هزینه هایمان این چیزها هست. حتی صورت و فاکتور هم از ما نمی خواستند.
سوال: یعنی آنقدر بروکراتیک نبود مثل امروز؟ برود تصویب شود و بیاید؟
جواب: ابداً به این صورت نبود، البته تهران چون وسعت داشت تشکیلات گسترده ای داشت، تشکیلات مالی داشت ولی اصفهان به این صورت نبود. ما می رفتیم می گفتیم آقا ما پول می خواهیم، نداریم، می دادند یک مبلغی. مبلغش را یادم نیست چقدر می دادند، شاید به پول الان هیچ حساب نمی شود.
دوباره پول کم می آوردیم تلفن می زدیم ما آنقدر بدهکاریم، از این و آن پول گرفته ایم و می دادند. البته دفتر و دستک همه چیز داشت و ریز مبالغ تمامش مشخص بود، دریافت ها و پرداخت ها همه مشخص بود که چقدر و چی است؟ حتی پول هایی که از تهران می آمد مشخص بود، پول هایی که افراد هدیه می کردند مشخص بود، عمده حزب هم با پول افراد اداره می شد.
سوال: پس مشکل مالی نداشتید؟
جواب: نه، البته تحت فشار بودیم، یعنی اگر پول بیشتر داشتیم می توانستیم جزوات بیشتری چاپ کنیم، کارهای بیشتری بکنیم ولی آن موقع همین اندازه هم خوب بود. یعنی یک وقت کسی می خواست به مناسبتی اعلامیه چاپ کند، خودش بانی داشت، می آمد می گفت من آنقدر پول این را می دهم شما چاپ کنید، ما هم انجام می دادیم. اینکه نیاز باشد حالا یک ذخیره ای داشته باشیم اصلاً این طور نبود، در حد متعارفی که نیاز تشکیلات بود پول جور می شد.
سوال: از علمای اصفهان هم پول می گرفتید؟ یا حتی جاهایی با شما بد هم بودند؟
جواب: نه، ببینید من خودم اصلاً اهلش نبودم که بنشینم در این روابط صحبت بکنم. حتی در جلسات شورا که شرکت می کردم سعی ام بر این بود و به دوستان می گفتم تا می شود حرف هایی که آخرش چیزی حاصل نمی شود را نمی خواهد بگویید. شما یک وقت می نشینید یک صحبت های تشکیلاتی می کنید چون برای عملی که باید انجام بدهید نیاز هست، آن حکم اش جدا است. ولی اینکه حرف هایی که خیلی به درد نمی خورد و آخرش چیزی حاصل نمی شود بشینیم بگوییم فلان آقا فلان چیز را گفته، این آخرش چی برای ما درمی آید؟ من خیلی مخالف بودم. معمولاً هم جلسات شورا را سعی می کردم آن هایی که به خودم ارتباط دارد بروم، کم می رفتم.
سوال: معمولاً کی به کی جلسه برگزار می شد؟
جواب: هفته ای یک بار جلسه شورا بود.
گاهی با همین آقای حقیقیان شب تا صبح در چاپخانه بودیم. آنجا ایستاده بودیم جزوه چاپ می کردیم هم زمان هم عده ای نوار پیاده می کردند. یک اکیپ خیلی قوی و بزرگ از دانش آموزان بودند که این ها نوار پیاده می کردند. نوارهای آقای پرورش و همین نوارهای آقای مشکینی و دیگران.
سوال: چون باید دقت بشود روی پیاده سازی نوار، بچه ها این دقت را داشتند؟
جواب: بله، عین نوار را پیاده می کردند دیگر، بعد نوار می رفت پیش همین گروه آموزش که آقای کوچکزاده بودند، این ها باز دو مرتبه بازخوانی و ویراستاری می شد. حتی بعد از چاپ دو مرتبه بررسی می شد که غلط نداشته باشد، تمام این ها کنترل می شد. این نبود که همین طوری بلافاصله پیاده و چاپ کنند.
سوال: طرح جلدی که روی این جزوه ها هست کار کیست؟
جواب: آقای حقیقیان. ایشان آدم خیلی خلاقی بود، خیلی به درد می خورد و کار می کرد.
سوال: الان ارتباطی دارید با ایشان؟
جواب: بله، تلفنی گاهی صحبت می کنیم و به هم سر می زنیم. تهران است، بازنشسته شده دیگر.
سوال: حزب که منحل شد شما ارتباط تان را با چه کسانی ادامه دادید؟ مثلاً آقای حامدیان و دیگران جلساتشان را ادامه دادند.
جواب: این ها جلسات شان را داشتند اما من نه، من دیگر تقریباً حال و حوصله اش را نداشتم چون خیلی هم با من ارتباط نداشت کارهایشان. آن ها کارهای به اصطلاح سیاسی می کردند، من حوصله اش را نداشتم. من در همان سیستم مالی که بودم آن هم به خاطر گل روی آقای پرورش و آقای بهشتی بود، تا آن ها بودند من هم بودم.
البته ما با آقای پرورش مرتب جلسه داشتیم و چون در تهران وزیر بود و اصفهان نمی توانست بیاید ما می رفتیم تهران خدمت ایشان. ما با چیزهایی که از ایشان دیده بودیم، اخلاقیاتی که در ایشان سراغ داشتم به هر حال پیرو ایشان بودیم. حالا ممکن است قضاوت های مختلفی باشد اما کسی که با یک سری افراد از نزدیک برخورد دارد آن آدم ها را بهتر می شناسد.
مرحوم پرورش با رفتارش آدم ها را جذب می کرد
از بچگی شاگرد مرحوم پرورش بودم
یک سری آدم ها حرف هایی که می شنوند شایعات است و از دور است، اما ما که مستقیماً با خود ایشان ارتباط داشتیم خیلی رفتارهایشان برایمان عجیب بود. یادم است که این پاترول ها تازه آمده بود. یک ماشین پاترول برای آقای پرورش خریده بودند، حالا نمی دانم آن روز که این ها را به نماینده ها می دادند همین طوری می دادند یا پولش را می گرفتند، این را خبر ندارم، ولی یادم است قبل از اینکه سوار بشوند زنگ می زنند تهران به آقای کاویانی. می گویند آقای کاویانی بیا بردار و برو ماشین را، بفروشش و یک صندوق قرض الحسنه درست کن. همان موقع بدون اینکه سوار بشوند ماشین صفر را دادند دست ایشان. او هم رفت فروخت و یک صندوق قرض الحسنه ایجاد کرد که فکر می کنم هنوز هم باشد.
سوال: صندوق قرض الحسنه را برای چه کسانی درست کردند؟
جواب: محلی بود، مثلا برای خود بچه ها بود، اینکه اسم خاصی رویش باشد یا افراد خاصی باشد نبود؛ هنوز هم فکر می کنم باشد.
می خواهم بگویم که آدم اخلاق را در ایشان می دید. مثلاً آقای پرورش به قول ما خیلی داش مشتی بود، دست دهنده داشت و بخشنده بود. غیر از آن مسائل تئوری و قرآن و حدیث که بلد بودند، با رفتارهایش هم خیلی آدم را جذب می کرد. یا مثلاً فوق العاده با دوستان و بچه ها خوش اخلاق بود. با بچه ها می رفتند جمعه باغ شوخی بکنند و بگویند و بخندند و در عین حال مسائل معرفتی هم مطرح بشود. خدا رحمتشان کند.
سوال: قبل از انقلاب چطور با آقای پرورش آشنا شدید؟
جواب: شاید از کلاس سوم یا اوایل سال چهارم دبیرستان با آقای پرورش آشنا شدیم. سال 47 ما شاگرد ایشان شدیم. قبل از آن هم باز ایشان در مسجد حاج رسولی ها در چهارباغ پایین جلسه تفسیری داشتند که تفسیر سوره کهف بود و بعد هم به کتاب تبدیل شد. بعد هم جلساتی بود که در خانه ها بود؛ یعنی عملاً از بچگی شاگرد ایشان بودیم.
ایشان آن زمان جوان جوان بود که شروع کرده بودند به کار، تازه فارغ التحصیل شده بود و دبیر آموزش و پرورش بود. آن زمان هم دسته بندی ها به این صورت نبود، مسجد آقای خادمی هفته ای یک بار پاتوق افرادی بود که مایل به مسائل قرآنی بودند. حالا آن روز که بحث انقلاب مطرح نبود ایشان قرآن تفسیر می کردند، بچه ها هم استفاده می کردند. هسته های اول انقلاب هم تقریباً همین بچه هایی بودند که شاگرد ایشان بودند، حتی مثلاً همین آقای رحیم صفوی، یا برادرش مجید صفوی و دو سه تای دیگر که شهید شدند، زمانی که تشکیلات چریکی را تشکیل دادند (گروه صف)، این ها جلسات ایدئولوژیک شان عملاً با آقای پرورش بود.
سوال: انقلاب که پیروز شد آقای پرورش شما را دعوت کرد بیایید در حزب؟
جواب: یادم نمی آید اصلاً کی ما را دعوت کرد؛ اول که انقلاب پیروز شد بچه هایی که دور هم بودند و اکثراً در جلسات بودند، در شهر پخش شدند و یک سری از بچه ها ساواک را گرفتند که بعد ساختمان سپاه شد. خودم یادم است که رفتیم خانه جوانان را که الان دست بنیاد شهید است در خیابان کمال اسماعیل گرفتیم. آن روز به عنوان خانه جوانان بود که دختر پسرها قاطی بودند و بعد با دوستان یک سری برنامه مذهبی و سخنرانی آنجا گذاشتیم.
اما آخرش من آنجا هم بیشتر کارهای تدارکاتی و فنی می کردم، اکثراً آچار به دست تشکیلات بودیم. کارهایی که مربوط به کارهای یدی و فنی بود.
سوال: پس برای خودتان فرماندهی بودید.
جواب: (با خنده) نه، این ها همه گذشت و رفت، امیدواریم که آخرش خدا خودش قبول کند. ما دلمان می خواسته برای خودش کار کنیم، اما سرمان نمیشد و بلد نبودیم.
سوال: آقای پرورش هم برای تامین هزینه ها کانال می زدند؟ مثلاً از بازاری ها و کسانی که وضع شان خوب بود؟
جواب: بله، ما یک شاخه بازار داشتیم که یک سری بازاری هایی متدین می آمدند در جلسات. من خودم یک سری آموزش قرآن برای گروه مهندسین و بازار داشتم. مثلاً اوایل کسانی بودند که قرآن بلد نبودند، مثلاً شاخه بازار همین قرآن ابتدایی اَ، اِ، اُ را نمی دانستند.
سوال: آن موقع فضا عوض شده بود و انقلاب همه چیز را دگرگون کرده بود.
جواب: بله، همین ها را ما یک مقدار آموزش می دادیم. یا حتی مهندسین هم همین مسئله بود که بعضی می آمدند هنوز قرآن را بلد نبودند. ولی الان دیگر همه چیز خوب شده.
سوال: حزب که تعطیل شد اموالش یک سری فیلم و کتاب بود، میز و صندلی و غیره هم بود، اموال چه شد؟
جواب: کل اموال وقف بود، یعنی چیزی نبود که کسی از خودش آورده باشد، این ها را عمده اش را اذن گرفتند از آقای بهشتی و دیگران. مثلاً ما تعداد زیادی میز و صندلی و موکت و این چیزها داشتیم که یادم است همین آقای سردار مرتضی طلایی که الان هست، ایشان مسئول سپاه خوانسار بود. یادم است که آن سال آنجا سیل آمده بود و آمد گفت که ما وسیله می خواهیم. گفتم اذنش را بگیر، رفتند اجازه گرفتند و تقریباً یک مقدار موکت و میز و صندلی بود، این ها را ماشین آوردند برداشتند بردند.
دستگاه ضبط و دوربین فیلمبرداری و ویدئو هم بود. ویدئو که قدیمی شد و دیگر به درد نمی خورد. هرچه بود اذنش را گرفتند و دادیم به مساجد. کم کم رد کردیم رفت و چیزی تقریباً نماند.
سوال: حزب کتابخانه و کتابفروشی هم داشت.
جواب: کتاب های کتابفروشی زیاد نبود، این اواخر همه را گذاشتند فروختند. کتابخانه را یادم نیست که چیزی باقی ماند یا خیر؛ اگرداشتیم هم باز دادیم به مساجد. فکر نمی کنم جای خاصی بردیم. به طور پراکنده همه را پخش کردند.
سوال: تهران که می رفتید شما را به عنوان مسئول مالی می شناختند؟
جواب: بله.
سوال: می خواستید پولی بگیرید نامه ای نشان می دادید یا حکم داشتید؟ مثلاً از اصفهان کسی تلفن می زد که ما آقای خلیلیان را فرستادیم؟
جواب: نه، اصلاً این طور نبود. اولاً که آنجا من را همه می شناختند. بعد هم هر ماه در تهران جلسه بود و مسئولان مالی می رفتند.
سوال: این جلسه برای مسئولان مالی تشکیل می شد؟
جواب: بله، می رفتیم و همه داد و بیداد راه می انداختند و یادم می آید اکثر اوقات آقای بادامچیان بود. می آمدند در جلسه و سر ما را یک جوری می تراشیدند.
سوال: از کدام شهرها بودند؟
جواب: از همه شهرها. حزب در همه جا فعال بود. مثلاً از مشهد می آمدند، حتی از شهرهای اطراف اصفهان هم بعضی وقت ها می گفتیم بلند شوید برویم تهران. مثلاً خوانسار و گلپایگان و این ها می آمدند اصفهان از ما پول می خواستند، می گفتیم ما پول نداریم، فلان روز جلسه است بلند شوید برویم تهران داد و بیدادتان را بکنید. آن وقت بالاخره می گذشت دیگر.
سوال: بچه هایتان چه کار می کنند؟ البته خبر دارم دامادتان آقای کمیلی مرحوم شدند.
جواب: بله اتفاقاً در همین خانه که هستیم بچه های او و دخترم پیش ما هستند. پنج فرزند داریم که دو تایشان پسر هستند و سه تا هم دختر. همه هم تشریف بردند بیرون. پسر اولمان علی آقا است و مهندس است و با خودمان کار می کند. پسر دومی محمد آقا وکیل پایه یک دادگستری است.
پایان
بسم الله الرحمن الرحیم
فعالیت های مسجد امام علی(ع) اصفهان به روایت تصویر
گفتگو با مرتضی کمال از فعالین قدیمی محل و مسئول خیریه مسجد علی (ع)
جلسه با حضور آقای محمد اژه ای
مکان: اصفهان- محله هارونیه، خیریه مسجدعلی (ع)
زمان: 16/1/1397
عکس شماره 1 و 4 و 5، 23، 24، 25، 35، 63 و 68
سوال: حاج آقا این عکس کجاست؟ آدم هایش را می شناسید؟
جواب: بله، این پیک نیکی یک روزه در روستای زغمار در شرق اصفهان است؛ یکی از باغ های رفقا است. نفر سمت راست داخل عکس محمد آقای ساکت است. بقیه هم که مجروحین جنگی هستند که اسم هایشان را ما هم نداریم چون این ها را ما از بیمارستان امین به سفارش آقای خانی آوردیم شان.
سوال: پس بچه های این محل نیستند؟
جواب: خیر. این ها از کارهایی هست که ما در دوران دفاع مقدس می کردیم. این ها هرچه می خواستند و ما در دسترس مان بود و می توانستیم در اختیارشان می گذاشتیم. مثلاً یک روز سلمانی می آوردیم آنجا یا مثلاً غذایی سفارش می دادیم، بریانی را دعوت می کردیم آنجا بریانی بدهیم. دعای کمیل برقرار می کردیم که البته با مدیریت بیمارستان صد درصد هماهنگ بودیم.
سوال: کدام بیمارستان؟
جواب: بیمارستان امین با مدیریت جناب دکتر خانی.
سوال: خود بیمارستان معرفی می کرد به فرهنگی مسجد امام علی؟
جواب: بله. آن روز به اسم فرهنگی و این ها نبود، فقط ما دفتر تبلیغات مسجد علی(ع) را داشتیم و چنین کارهایی می کردیم.
سوال: چند نفر مثلاً در این اردو همراه هستند؟
جواب: شاید سی تا چهل نفر هستند.
سوال: محمد آقای ساکت خودش جزء دست اندرکاران است؟
جواب: بله، از بچه های مسجد علی بود و مسئول کتابخانه و کتابدار بود. نمی دانم، ذهنم یاری نمی کند. سال شصت کجا و الآن کجا.
سوال: قلیان هم که دارید.
جواب: قلیان برای باغبان بود، آورد و این ها هم کشیدند. البته اسم های این ها را من بلد نیستم، این خوزستانی است و اسمش عیدی در ذهنم مانده است.
سوال: این که دارد چایی می دهد از بچه های شماست؟
جواب: بله، این آقا مهدی امینی از بچه های همین جاست.
سوال: آدم های این عکس انگار بیشتر از ناحیه پا مجروحیت دارند.
جواب: این ها عده ای شان بعداً شهید شدند، البته این ها در بیمارستان امین بودند.
عکس شماره دو:
دیدار با مسئولین تهران است که الان در بهشت زهرا هستیم. فکر می کنم سال شصت باشد.
سوال: مسئولین حزب جمهوری اسلامی؟
جواب: نه، دیدار با کلیه مسئولین داشتیم. آقای هاشمی رفسنجانی، آقای میرحسین موسوی، آقای موسوی اردبیلی، حضرت آیت الله جنتی شورای نگهبان، وقت گرفته بودیم و با اینها دیدار خصوصی داشتیم.
سوال: این دیدار را چه کسی هماهنگ کرده بود؟
جواب: فکر کنم حاج آقا مهدی اژه ای هماهنگ کرد.
سوال: چند نفر بودید در این دیدار؟
جواب: سه تا اتوبوس بودیم، که اول رفتیم جمکران بعد هم رفتیم تهران.
سوال: نحوه ثبت نام از این افراد چطور بود؟
جواب: خیلی به صورت کلاسیک نبود، فکر می کنم کسانی بودند که در کار انتخابات مجلس شرکت کرده بودند. اطلاع رسانی کردیم و ماشین آمد اینجا و ما هم سوار شدیم.
سوال: هزینه سفر را چه کسی داد؟
جواب: ذهنم یاری نمی کند.
سوال: دیدار مسئولین همه با هم یک جا جمع بودند یا جدا جدا بود؟
جواب: نه جداگانه. آقای هاشمی رفسنجانی را رفتیم نهاد ریاست جمهوری، موسوی اردبیلی را آنجایی که بودند رفتیم، آقای میرحسین موسوی را نخست وزیری رفتیم. هر کدام را جدا جدا رفتیم.
سوال: پس سفر خوبی بوده، یعنی بینش سیاسی افراد بالا رفت.
جواب: این ها همه شان کسانی هستند که جزو انقلابیون بودند، اشخاص ویژه اصفهان بودند، کسانی نبودند که برای دیدار با این ها چیزی شان بالا برود یا پایین بیاید.
سوال: پس برای چه رفتید، همین طوری؟
جواب: همین طوری نرفتند، هم دیدار بود هم زیارت بود، هم فال بود هم تماشا. مردم می روند کرج و بابل و رامسر و ما رفتیم اینجا. بعد از انتخابات دعوت مان کردند رفتیم استان خراسان. اگر حاج آقا مصطفی اژه ای را ببینید تمام عکس هایش را در اختیارتان می گذارد. این قبل از سال شصت باید باشد، خود آقای بهشتی اینجا هستند.
سوال: از این عکس کسی را نمی شناسید؟
جواب: چرا این آقای کشانی است نفر دوم سمت چپ، اینکه پشت شان به عکس است آقای نباتی نژاد است.
عکس شماره سه و پنجاه و دو:
این هم دیدار با آقای جنتی است و در همان مکان شورای نگهبان تهران است.
آقای صالح را که می شناسید، آقای زهتاب نفر اول سمت راست. ایشان فکر می کنم آقای شریعت است؛ حالا پیر و شکسته شده نفر دوم سمت چپ. مثلاً این آقای زهتاب الان راه نمی تواند برود، خود آقای ساکت ظاهرش خیلی شکسته شده.
سوال: این جلسه حاصل اش چه بود؟
جواب: حاصل اش یک سری صحبت هایی بود که کردند.
عکس شماره شش:
این ها عموماً بچه های مسجد علی هستند. نفر وسط آقای قفقازی به شهادت رسیدند. خیلی ها چهره هایشان آشنا است اما اسم شان را نمی دانم.
عکس شماره هفت:
این مربوط به مدیریت نماز جمعه اصفهان است که برخی بچه های مسجد علی هم ارتباط داشتند و دست اندرکار بودند.
حاج آقای علیزاده نفر وسط است با پلیور آبی که الان فوت کرده است. آقای نباتی نژاد هم نفر دوم سمت راست هستند.
نفر چهارم از سمت راست هم حاج آقا محد علی است که رفت کربلا فوت کرد و نجف اشرف دفن شان کردند، نفر اول از سمت چپ هم اخوی شان است که مسئول ستاد برگزاری نماز جمعه بود، اما فامیل شان یادم نمی آید.
این هم کارهای برقی شان را می کرد نفر دوم سمت چپ.
عکس شماره هشت:
نفر دوم سمت چپ حاج آقا مرتضی کمال هستند در حال خندیدن و زردآلو خوردن.
عکس شماره نه:
این بعد از انتخابات مجلس است، منزل یک نفر از دوستان است که دعوت کرده بود. فکر می کنم دیدار پیروزی باشد که آقا مهدی اژه ای در مجلس رای آوردند.
نفر دوم سمت چپ آقای حسین پرتویی است. آقای بصیری نفر سوم سمت راست است. این ها را من می شناسم اما اسم هایشان یادم نیست. نفر اول سمت راست بچه حزب بود و بچه جبهه و جنگ بود که جفت کلیه هایش زخمی شد و تا به اینجا آوردند فوت کردند.
عکس شماره ده:
این هم همان عکس ها است، نفر اول سمت چپ آقای قفقازی است. بچه های جبهه و جنگ.
عکس شماره یازده:
جلسه برای کمک به جبهه است که مسئول این کار هم آقای شاه رضایی بود که بعداً مسئول بسیج اینجا بود. نفر ششم سمت چپ آقای شاه رضایی است که استکان چایی دست شان است.
نفر دوم سمت چپ رسول کمال است، بچه برادرم که الان ماشاءالله بچه هایش از خودش بزرگتر هستند. این ها هم بچه های مسجد هستند. نفر اول سمت راست آقای شیخ زارع و نفر دوم سمت چپ آشیخ علی حسن زاده که مکبر مسجد امام علی بود که خیلی وقت است فوت کردند.
این الان ببینیدش ماشاءالله، ایشان آقای حسن زاده است نوجوان کنار صندوق. نفر اول سمت راست آقای شیخ صراف. این اخوی حاج آقا کمال است. این مداح هیئت است که برادرش شهید شد، کنار حسن زاده آقای مهدی پیوندی است که در کار کابینت سازی و رئیس صنف کابینت سازی هستند.
عکس شماره دوازده:
این اردوهایی است که می بردیم. دو سه جا ما می بردیم یکی طرف زیار یکی هم طرف درچه. این یک دفعه با حاج اکبر آقا اژه ای رفتیم، ممکن است همان زغمار باشد، این ها دیگر معلولین و مجروحین نیستند، این ها اردوی بچه های مسجد است که آقای غضنفری و آقای حقیقیان بیشتر مسئول جمع کردن بچه ها و رابط شان بودند. و خود حاج آقا کمال و آقای خسروی و بزرگان مسجد.
سوال: چه موقع این اردوها برگزار می شد؟
جواب: در بهار و تابستان دو سه نوبت برگزار می شد. زمستان ها اردو نداشتیم چون کلاس ها دایر بود. تابستان ها کلاس ها کمرنگ تر می شد و اردو بیشتر بود.
سوال: برنامه های فرهنگی اردو چه بود؟
جواب: برنامه اردو که یک صبحانه بود، یک مقدار بازی بود، قبل از نماز یا بعد از نماز یک جلسه سخنرانی بود. آزادی اش بیشتر بود و فقط یک سخنرانی می گذاشتند.
سوال: یک روزه بوده؟
جواب: بله، شبانه روزی نبود، یک روزه بود، صبح اول وقت می رفتیم آخر شب می آمدیم. این ها سن شان آنقدر نبود که شب بمانند، امکانات هم نبود.
عکس شماره سیزده:
این همان مجروحین است، آقای خانی هم وسط شان است، اینکه نفر سوم سمت راست نشسته آقای خانی است. آن هم که کلاه سرش است باغبان آنجاست.
عکس شماره چهارده:
این آماده کردن غذا برای اردو است. نفر اول از سمت راست آقای عبدلی است که فوت کردند، خانم شان بیست سال پیش در اعتکاف مسجد حکیم فوت کرد. نفر سوم سمت راست حاج عباس آقا قفقازی است که پدر شهید هستند و این پسر آقای قفقازی است. نفر چهارم سمت راست آقای شاه رضایی است.
این اردوی دانش آموزی است، نهار کباب بود و ایشان آشپز بود و هنرش کباب پختن.
سوال: هزینه اردو از کجا تامین می شد؟
جواب: از خیّرین مسجد. از دانش آموزان قاعدتاً یک پولی می گرفتیم ولی هزینه اردو گرفته نمی شد.
عکس شماره پانزده:
همان اردوها هست. نفر سوم سمت چپ احمد یا مهدی ساکت یکی از برادران ساکت است. این ها پنج تا برادر هستند.
عکس شماره شانزده:
این عکس گویا تکراری است، جای افراد عوض شده است. آقای ساکت این گوشه بوده حالا رفته است آن وسط.
عکس شماره هفده:
نفر نشسته آقای کوچکیان است از بچه های حزب که فوت کرده است. نفر اول سمت راست محمود لباف است. حاج آقا مهدی اژه ای و آقای پرتویی از بچه های بنی فاطمه باید باشد. نفر سوم سمت چپ آقای بصیری است. این آقای سالک است سمت چپ.
عکس شماره هجده:
آقای محمد اژه ای: این همان اردوی دانش آموزی است. این آقای غضنفری است که معلم و معاون دبیرستان شهید اژه ای بود و از بچه های مسجد علی هستند. ابتدا در تهران با چند تا از بچه های مسجد مثل آقای حقیقیان و آقای پرتویی و آقای حقیقت به وزارت امور خارجه رفتند. دو سه تایشان ماندند یکی شان به خاطر شرایط جنگی گفت من دلم نمی آید بمانم استعفا داد بعد با اخوی صحبت کردیم قرار شد یک سالی مرخصی بگیرد. آمد اصفهان بعد با آقای پرتویی یک کارخانه پرس قاشق و چنگال زدند چون کشور از نظر قاشق و چنگال در مضیقه بود. یک سال ماندند بعد دوباره ایشان گفت می خواهم استغفا بدهم مامور شد به بهزیستی. در بهزیستی یک سری کارگاه داشت با نابینایان و ناشنوایان و کارگاه ها را راه اندازی کرد که در این اواخر سوزن توپ با همکاری ذوب آهن تهیه می کردند.
سوال: یک جور خودکفایی بوده است؟
جواب: اصلاً فکرش خودکفایی بود. یک آدم خاص بود. ایشان آمد آنجا و کارگاه ها جوری رونق گرفت که اداره کار اصفهان می گفت چه نابغه ای را شما آورده اید. پنجاه نفر را معرفی می کند چهل و هفت نفرشان می توانند مدرک بگیرند از معلولان. جنگ که تمام شد باز احساس کرد که آنجا کارآیی ندارد خودش را منتقل کرد به تیز هوشان و تا بازنشستگی تیزهوشان بود و فوق لیسانس الهیات گرفت از دانشگاه نجف آباد و بازنشسته شد. آقای پرتویی کوچک در بهزیستی فوت کرد ولی آقای پرتویی بزرگ هنوز هست شب های جمعه به مسجد می آید.
سوال: آقای غضنفری الان کجاست؟
جواب: در مسجد محله شان که مهدیه هست که آخر جی است فعال هستند. با بچه های محل شان کار فرهنگی انجام می دهند. اسم خیابان اصلاً مهدیه است در جی بعد از مرکز توان بخشی بهزیستی. کمربند مشکی بود و کاراته کار ولی بسیار افتاده بود. کسی باور نمی کرد که این همه پیشرفت در کار کاراته داشته است.
عکس شماره نوزده:
این همان اردوی دانش آموزی است آقای غضنفری هستند آخر عکس. نفر دوم سمت چپ بچه آقای رمضانی است این عکس خاطره خوبی از بچه هاست عکس بسیار جالبی است. آقای شاه علی است و محمدی است وآقای ساکت است. نسلی هستند که به تعبیری تربیت شده همان دوره قبل از انقلاب مسجد هستند یعنی دو سال سه سال قبل از انقلاب و در انقلاب هم که افتادند به عنوان بسیجی منطقه.
عکس شماره بیست:
این آقای کریمی است برادر دکتر کریمی. یک گردهمایی بعد از انتخابات مجلس است که حاج آقا سالک وآقای مهدی اژه ای هستند حالا نفر دوم سمت راست آقای سالک. این آقای کریمی است معاون بیمه و درمان . نفر دوم این آقای آذربایجانی دندان پزشک هستند الان. این سه نفر را به جا نمی آورم.
عکس شماره بیست و یک و چهل و سه و چهل و نه
این صندوق و صف انتخابات است. این ورودی مسجد است در چوبی قبلی مسجد. این ها هم اکثراً از بیرون هستند جزو ما نیستند. این آقای فنایی است نفر دوم سمت چپ. دبیر زبان بود.
سوال: این انتخابات مجلس است یا ریاست جمهوری؟
جواب: انتخابات مختلفی برگزار می شد در مسجد الان هم برگزار می شود. مسجد در هیچ دوره ای تعطیل نشد.
عکس شماره بیست و دو:
این آقای حسن شفیعیون است که فوت کرده نفر دوم سمت چپ. این خود کمال است از بچههای هیئت هارونیه است. این قفقازی است این پدر لباف است پشت به عکس. این فتوحی است این آقای سمت راست فنایی است.
عکس شماره بیست و شش:
نفر اول سمت چپ آقای خامنه ای است که البته ناقص افتاده اند.
سوال: برای چه به اینجا آمدند آقای خامنه ای؟
جواب: رئیس جمهور هستند آمدند اصفهان.
سوال: محل این کجاست؟
جواب: فرودگاه اصفهان است، تیم های استقبال کننده. خود من هم آنجا هستم حجت الاسلام سمت چپ آقای شفیعی هست انگار. این هم آقای حسینی که فوت کرد این نفر وسط هم شیخ عباسعلی روحانی است. این الان معاون فرهنگی سیاسی است این استاد آقای طاهری بود. امام جمعه موقت بود. یک کتابی هست برگشت میان راه این مثلاً آقای طاهری را گفتند چرا برگشتید گفتند دلیلیش ایشان بوده که تاثیرگذار بودند. این هم آقای حسینی است که در جی نماز می خواندند و فوت کرد که چهره شان زیاد پیدا نیست.
عکس شماره بیست و هفت:
این پوستری از آقای هاشمی رفسنجانی است. از عکس های تزیینی که بچه ها خریداری می کردند.
سوال: یعنی علاقه داشتند به این شخصیت ها و عکس هایشان را نگه می داشتند؟
جواب: بله، چاپ می شد و فروش می رفت.
عکس شماره 28 و 37:
کارت پستال شهید آیت الله مدنی.
عکس شماره بیست و نه:
این شهید حمیدرضا کمال، اخوی آقا مرتضی کمال است. در عملیات بیت المقدس شهید شد.
عکس شماره 30:
پوستر آقای سید موسی نامجو که فرمانده ارتش ایران بود.
سوال: داستان این پوسترها و کارت پستال ها چیست؟
جواب: پوسترهای آن مقطعی که در انقلاب چاپ می شده و بچه ها عکسش را به عنوان آرشیو گرفته اند (عکس از روی پوستر گرفته شده است.)
سوال: این ها چه ابعادی بوده؟
جواب: صد در هفتاد هستند.
سوال: کار که بوده عکس ها؟
جواب: این ها بیشتر باید کار آقا مجتبی حقیقی باشد. مسئول تبلیغات حزب بود. ببینید مثلاً این پوستر برای یازده اردیبهشت روز کارگر است.
سوال: طراحی این پوسترها کار که بوده؟
جواب: خیلی شان در تهران.
سوال: ولی حزب جمهوری اسلامی چاپ شان کرده؟
جواب: حزب چاپ می کرد، چون جهاد و حزب و سپاه و این ها با هم کار می کردند. برای اینکه پوستر را نمی شده نگهداری کنی شده آرشیو.
مثلاً این برای شانزده فروردین است، شیخ محمد خیابانی قیام تبریز.
سوال: هیچ کدام از این پوستر ها لوگو ندارد که کی این ها را چاپ کرده؟مثلاً سپاه یا حزب جمهوری اسلامی؟
جواب: لوگو حزب داشت اما در این ها نیست. مثلاً سالگرد جهاد سازندگی به عنوان سوژه است. مثلاً تأسیس ساواک سال هزار و سیصد و سی و پنج.
عکس شماره سی و یک:
این انتخابات مجلس شورای اسلامی است. این که تعرفه دستش است آقای کلاهدوزان است. نفر سمت چپ پشت آقای کلاهدوزان آقای مقصودی است از بچه های قوه قضاییه که بازنشسته شده است. بقیه هم که مراجعین هستند.
عکس شماره سی و دو:
همان انتخابات است نفر سوم که در عکس دیده می شوند آقای مجید دیناری آقای حسین آقا آذرگون. این عکس پامنار است که بعد طرح فلزی بود عوض شد چوبی شد. کامل هم نگرفته چون جا نشده.
عکس شماره سی و سه:
این آمبولانس است. این جلو در مسجد هارونیه است. این اهدایی دفتر تبلیغات شهید علی اکبر اژه ای مسجد امام علی به جبهه بود.
سوال: چند تا آمبولانس دادید؟
مرتضی کمال: اولی را ما خودمان بردیم و تشکیلاتی خیلی نبود. من خودم بردم آبادان. آبادان تا من رسیدم یکی از بچه های جبهه گفت بده به من این آمبولانس را. دادیم به آقای احمد خوروش. بعد یکی دیگر داشتیم که از آقای موسوی گرفتیم این را ما یکی شصت هزار تومان خریده بودیم.
سوال: پول هایش مردمی جمع می شده؟
جواب: بله. هم جنس و هم آذوقه و همه چیز.
آن را بردم تهران یکی از بچه ها گفت نبر این را جنوب کردستان بیشتر احتیاج دارند. دادم به یکی از دوستان رزمنده برد به آنجا و رسیدش را گرفت و یک ذره هم مشکل ایجاد شد. به ما گفتند که آقای موسوی می خواهند بدانند که این آمبولانس چطور شد.
سوال: کدام آقای موسوی؟
جواب: نخست وزیر. ما تلفن کردیم و رسیدش را نشان دادیم و گفتیم از این طریق رفته به کردستان.
سوال: آقای موسوی چه کار به اینجا دارد؟
جواب: پشتیبانی بود دیگر، می خواستند گزارش آماری بدهند که به کدام منطقه ها رسیدگی شده. بعد آنجا خودشان پیگیری کردند متوجه شدند کجا رفته است. ولی ما گفتیم به چه کسی دادیم و کجا رفته. رصد می کردند که بدانند کجاست.
عکس شماره سی و چهار:
همان آمبولانس است، عکس آقای منتظری هم هست.
عکس شماره سی و شش:
شهید علی اکبر اژه ای.
عکس شماره سی و هشت:
آقای سالک، حجت الاسلام بهشتی نژاد، مهدی اژه ای، سه نفری هستند که رفتند مجلس. دور دوم مجلس است.
عکس شماره سی و نه:
مرتضی کمال: تشییع باید باشد، تشییع اکبر آقا اژه ای.
محمد اژه ای: نه، من فکر می کنم این قم باشد دیدار با آقا.
عکس شماره چهل:
پسر شهید قفقازی است نفر دوم سمت چپ. خود آقای قفقازی فوت کردند پسرشان هم شهید شدند.
عکس شماره چهل و یک:
نفر اول سمت چپ آقای طبیبی، این هم آقای زهتاب هستند که با کاپشن هستند. وسطی آقای مهاجر است پشتش هم آقای مهندس ضرابی است. این آقای خوش نما خطاط حزب بودند. پوستر ها و بنر ها را می کشیدند. و نقاش بنرها بودند.
عکس شماره چهل و دو:
همان سفر تهران است با آقای جنتی، نفر سوم از سمت راست تصادف کرد فوت کرد از بچه های انقلابی بود این آقای مسجدی است. آقای زهتاب، آقای سالک، آقای جنتی، آقای طبیبی است که استخر دارند در جی.
عکس شماره چهل و چهار:
این بهشت زهرا است همان سفر تهران رفتیم بهشت زهرا. این خود شهید بهشتی است.
عکس شماره چهل و پنج:
چهار تا پوستر است سمت راست بالا دستغیب، سمت چپ بالا صدوقی، سمت راست پایین مدنی، سمت چپ پایین اشرفی اصفهانی.
عکس شماره چهل و شش:
این اولین پوستری است که از انتشارات حزب تهران است، تکثیرش در مسجد علی.
عکس شماره چهل و هفت:
این اولین سالگرد اولین عکسی که از شهید اژه ای چاپ شد و عکسی هم که بالای قبر ایشان است. از انتشارات مسجد امام علی.
عکس شماره چهل و هشت:
این هم کارت پستال از آیت الله خامنه ای است.
عکس شماره پنجاه:
ایشان ممکن است علی اکبر اژه ای باشند.
عکس شماره پنجاه و یک:
همان اردو است که شهید علی اکبر اژه ای دارد برایشان صحبت می کند.
عکس شماره پنجاه و سه:
این همان جانبازان هستند، آقای پرتویی است اولی سمت راست این هم اخوی حاج آقا کمال هستند.
عکس شماره پنجاه و چهار:
پشتیبانی از امکانات جبهه. تجهیزاتی که ساخته می شد برای حمل و نقل و آمبولانس. برای بیمارستان است آتل برای شکستگی پا و کشش پا ما آقای خانی در مسجد علی انجام دادیم و کسی که مسئولشان بود آقای اسدیان. بچه ها در مسجد کارگاه زده بودند و نوع وسایلی که می خواستند مثلاً تخت مشکل داشت. تجهیز بیمارستان. بچه ها آتل می ساختند.
سوال: طرحش را بیمارستان داده بود؟
جواب: بیمارستان به تعبیری نیازهایش را اعلام می کرد بچه ها می زدند.
سوال: لابلای این عکس ها آن هایی که برای مسجد است می بینم خیلی حرف دارد، مثلاً آمبولانس خریداری شده.
جواب: خود بیمارستان امین مدیرش این آقایی بود که الان بیمارستان سید الشهدا را رئیسش است. این بچه های پشتیبانی اش هیچی نداشتند. بچه ها کارگاه راه انداختند تخت درست کنند کمدهایی که برای دارو هست، تلویزیون می بردند. یعنی در پشتیبانی شان کارهای این چنین داشتند. بعد جنگ که شد دو تا فعالیت داشتند. یکی در انتخابات ها لیست را حمایت می کردند تبلیغ می کردند در سطح شهر. بچه ها می آمدند آن ها آدم می بردند از روستا این ها تدارکات. بعد مثلاً شب تا صبح بنر می زدند تبلیغات کنند و بعد صبح دوباره برگردند. یعنی در دوره انتخابات های بعد از انقلاب دیگر فعالیت های این ها سیاسی بود. در جنگ خدمات پشت جبهه شان بود، خود این مجموعه کار خیریه ای بود که تعاونی محلی را پشتیبانی می داد آذوقه و تغزیه و این چیزها که بچه ها پول روی هم گذاشتند صد تومان و دویست تومان. این مجموعه کار تعاونی مانند کار خیریه ، انجام می گرفت.
عکس شماره پنجاه و پنج:
این آقای اسدیان است که مسئول کارگاه بود الان هم در بازار هستند. الان مساجد شده فقط یک نمازخانه در مسجد را هم می بندند. البته همت اصلی اش را تفکری بود که خود حاج آقا کمال و آقای غضنفری و خانی داشتند. آقای خانی به تعبیری چون در دل کارهای درمانی بود سریع نیاز هایش را می گفت و انتظار هم داشت بچه ها بهترین کار را انجام دهند. روز های سخت را در بیمارستان بود ما هم دوستش داشتیم و بچه ها هم احساس می کردند بهترین جایی که می توانند کمک کنند این جا بود.
سوال: خود آقای خانی الان کجا هستند؟
جواب: الان رئیس بیمارستان سیدالشهدا هستند. یک بیمارستان دیگر ساختند به نام امام رضا بغل آن. کسانی که وضع جسمانی بهتری دارند در سرطانی ها می آوردند امام رضا. آن وقت ایشان سه شنبه ها می آید برای کمک به دیگران.
سوال: عضو بچه های مسجد علی بودند؟
جواب: نه، ایشان از بچه های ناحیه سه هستند خیابان صغیر. چون کارهای خدمات درمانی را انجام می داد پشتیبانی پزشکی از جبهه را وبیشتر مجروحان را یعنی آن هایی را که می آوردند اینجا سرویس می داد. بعضی وقت ها کف کریدورهای بیمارستان امین پر از بیمار بود و به خاطر تجهیزات همین کارهایی که بچه ها انجام می دادند.
سوال: پس مثمر ثمر بود یعنی بیمارستان هم نیازش برطرف می شد؟
جواب: بله، این ها گاهی روی زمین می خوابیدند، مثلاً یک سری مجروح بودند که شیمیایی شده بودند و جایی نداشتند و روی موکت ها کف کریدور می خوابیدند. نوع تجهیزاتی که لازم داشت فقط هم تجهیزات نبود آذوقه تجهیزات. امکانات بیمارستانی.
عکس شماره پنجاه و شش:
این هم بیمارستان است، جانبازان هستند که در صف نشستند برای خدمات پزشکی.
عکس شماره پنجاه و هفت:
باز همان کارگاه، نشسته سمت راست چکش به دست آقای اسدیان است. این آقای فصیحی است نفر دوم سمت چپ. خود اینجا هم کتابخانه فعلی مسجد است. هیچ چیز نبود جز این کارگاه. این هم یکی از آدم های خلاق باستان شناسی اصفهان بود که خیلی هم مورد وثوق بود. این طرح جک که در امامزاده هست برای بالا بردن توشه این داده. آقای مصطفی فصیحی بازنشسته سپاه هست هنوز هم می آید مسجد و خود ایشان در باستان شناسی بود طرح کانال کشی اطراف مسجد را پیشنهاد داد. یک نامه هست که پدر نوشته اند ایشان را معرفی کرده اند به اداره باستان شناسی. تعمیرات هارونیه تمام کاشی ها با پیگیری این مجموعه حتی ضریح ساختن را انجام دادند. آدم بسیار خلاقی بود و طرح جرثقیل که توشه ببرند بالا از ابتکارات اوست که هنوز هر سال استفاده می کنند برای محرم.
عکس شماره پنجاه و هشت:
تجهیزات را در پیاده رو گذاشتند. این ها اتل بوهلر بود که این ها را دادند ما ساختیم. این ها کشش است که وصل کردند به تخت و سنگ انداختند به آن تا پا جا بیفتد. بعد این آتل ها را که ما می زدیم در بیمارستان ها تقسیم می کردند به جاهای دیگر هم می دادند.
عکس شماره پنجاه و نه:
همان کارگاه است. حاج آقا کمال هستند کنار حاج آقا کمال آقای خسروی است. همان ترکیب بچه ها الان در کتابخانه و بسیج مسجد هست.
عکس شماره شصت:
بازدید از معلولین و مجروحین. نفر دوم سمت راست آقای تاج رئیس فدراسیون فوتبال نفر سوم استاد پرورش بازدید از مجروحین در بیمارستان امین.
عکس شماره شصت و یک:
آقای جنتی و حسین آقا وثوق.
عکس شماره شصت و دو:
یک مراسم دعاخوانی است. ایشان آقای شریعتی است نفر اول سمت راست مسئول کمیته امداد امام. دوم سمت راست آقای زهتاب. نفر دوم سمت چپ آقای جلوانی است. الان هیئت امنای مسجد علی و مسجد جامع هستند.
سوال: حاج عباس جلوانی چه کار می کرد؟
جواب: از دستیارهای آقای پرورش و از نیروهایی بود که با آقای پرورش کار می کردند مثل همین بچه ها جبهه و عملیات و راهپیمایی ها و تعزیه گردان همین کار هم ایشان بود.
سوال: کل سفر؟
جواب: نه یک قسمتی. از بچه های فعال دستیار آقای پرورش بود توی این سی و هفت هشت سال.
سوال: الان کجا هستند؟
جواب: الان هم جزو همین خیریه مهر پیوند هستند که برای جهیزیه هست در خیابان کاشانی. جزو بچه های فعال این مجموعه است.
عکس شماره شصت و چهار: این آقای میردامادی هستند نفر دوم سمت راست. آقای هاشمی هستند که در مسجد سلمان نماز می خوانند اولی سمت راست.
سوال: کدام مسجد سلمان؟
جواب: مسجد سلمانی که در صارمیه است.
سوال: نمی دانید این عکس کجاست؟
جواب: احتمالاً دیدار آقا باشد. این آقای فیروزیان است نفر چهارم سمت راست، پنجم سمت راست آقای درچه ای، ششم سمت راست حاج آقا فقیه است.
عکس شماره شصت و پنج: عکس تکراری است. اژه ای وسط است سمت چپ حسینی سمت راست آقای مهدی امینی.
عکس شماره شصت و شش: آقای جنتی.
عکس شماره شصت و هفت: بهشت زهرا است. شهید با هنر است.
عکس شماره شصت و نه: سفر تهران است.این برادر آقای اسدیان است سمت چپ دکترای کشاورزی دارد و با پسر آقای خوروش در دانشگاه صنعتی اصفهان دانشگاه کشاورزی است.
عکس شماره هفتاد: این اردوی دانش آموزی است یک مقدار بزرگ سال تر هستند. این حاج آقا مهدی اژه ای هستند که عمامه به سر ندارند نفر سمت راست آقای اژه ای محافظ شان است.
سوال: چه نیازی به پاسدار داشتند؟ نماینده مجلس نیازی به محافظ نداشتند.
جواب: آن موقع نماینده ها محافظ داشتند. بعد از انفجار حزب خود به خود همه نماینده ها محافظ داشتند.
سوال: الان که نماینده ها محافظ ندارند؟
جواب: نه. این آقای غضنفری است سمت چپ آقای اژه ای. کنار آقای غضنفری آقای مسجدیان است. ایشان برادر سردار مسجدیان است که دفتر آقا است.
سوال: این مکانش کجاست؟
جواب: زغمار، یک روستا بود که باغ داشت و آلاچیق.
عکس شماره هفتاد و یک: مسجد امام مراسم هفتم تیر در حیاط است.
عکس شماره هفتاد و دو: مسجد امام علی. الان معماری اش عوض شده این گلدسته دیگر نیست و تعمیر هم شده است.
عکس شماره هفتاد و سه: این قبل از تعمیر مسجد در سال های شصت تا هفتاد است.
عکس شماره هفتاد و چهار: عکس منار و سر در مسجد از بیرون است.
عکس شماره هفتاد و پنج: عکس شماره 81:
عکس شماره هفتاد و شش: این ایوان مسجد است. ورودی ایوان مسجد و این طرف هم سمت ورودی مسجد است. ورودی نمازخانه است.
عکس شماره هفتاد و هفت: این گنبد مسجد است که بازسازی شده است.
عکس شماره هفتاد و هشت: خود شبستان مسجد است.
عکس شماره هفتاد و نه: حیاط مسجد هست.
عکس شماره هشتاد: ورودی مسجد است. ورودی نمازخانه مسجد.
عکس شماره هشتاد و دو: قبله مسجد است، ایوان قبله مسجد.
عکس شماره هشتاد و سه: عکس درورودی مسجد است.
عکس شماره هشتاد و چهار: آقای خادمی هستند.