محور کار سیاسی تمام نهادهای انقلابی در اصفهان حزب جمهوری اسلامی بود
کار حزبی موفق یک کار تمام وقت است نه پاره وقت
گفتگو با مهندس رسول حامدیان، مسئول تشکیلات حزب جمهوری اسلامی اصفهان سالهای...
مکان: خیابان ابن سینا، دفتر جامعه اسلامی مهندسین
زمان: 15 فروردین ماه 1397
جلسه با حضور آقای فیروزبخت، مسئول سابق شهرستان های حزب اصفهان
سوال: آقای حامدیان شما مسئول تشکیلات بودید و همزمان مسئول شاخه مهندسین هم بودید؟
جواب: البته من مدتی مسئول آموزش بودم و بعد مسئول تشکیلات شدم. همزمان در حوزه مهندسین هم بودم. ما واحد مهندسین نداشتیم، شاخه هم نداشتیم، ولی حوزه داشتیم.
عضویت در حوزه ها یک کار موازی بود. در حوزه ها جلسات برای کارهای سیاسی و فرهنگی برگزار می شد.
سوال: غیر از حوزه مهندسین چه حوزه های دیگری بود؟ مثلاً حوزه فرهنگیان و...؟
جواب: حوزه ها که می گویم به این شکل بود که تعداد افرادش 15 نفر بود و بعد اگر این حوزه ها تعدد پیدا می کرد اسمش شاخه می شد. شاخه مهندسین، معلمین، بازار، خواهران، دانش آموزی، دانشجویی. این ها مادامی که یک حوزه بود، اسمش حوزه بود و بعد شاخه نام می گرفت.
سوال: حوزه ها جغرافیایی بود یا صنفی بود؟
جواب: صنفی بود. تشکیلات حزب ابتدا بر اساس تقسیم بندی صنفی بود؛ این اواخر یعنی یکی دو سال آخر بود که بنا شد شاخه ها تشکیل شود، بعد تهران به این جمع بندی رسید که حوزه ها را محلی و جغرافیایی کنیم که هر دو بُعد باشد؛ یعنی هم در مسائل صنفی فعال باشد و هم در مسائل تشکیلاتی محلی.
سوال: نحوه عضویت در حزب به چه شکل بود؛ مثلاً اگر یکی می خواست ثبت نام کند فرم ثبت نام داشتید؟ آیا برای عضو شدن افراد مصاحبه می گرفتید؟
جواب: اول انقلاب که حزب تشکیل شد همه فکر می کردند که اگر کسی بخواهد در نظام باشد باید در حزب ثبت نام کند. یادم است در این ایستگاه حاج محمدعلی (دفتر حزب) به همان صورت که در صف تخم مرغ و شیر می ایستادند، به همین صورت چندین صف کشیده بودند و با سختی به داخل می رفتند و فرم هایی بود که آن ها را پر می کردند.
در خاطرم هست که اواخر دو اتاق در حزب بود که این ها پر از مدرک بود، همه این ها را پوشه پوشه کرده بودیم و در این زونکن های بزرگ بود. اوایل تصور این بود که حتماً باید در حزب ثبت نام کرد و این اعتقادشان بود، چون اول انقلاب همه شور انقلابی داشتند، منتهی به نظر می رسد که از این ها استفاده نشده بود.
من آن اوایل در حزب مسئولیت نداشتم و بلافاصله بعد از شهادت شهید بهشتی در 7 تیر 60 به حزب آمدیم و مستقر شدیم. قبلاً رفت و آمد داشتیم اما در خاطرم نیست که برای عضوگیری چه کار می کردند، ولی آنچه که یادم است عمدتاً معرفی افراد بود؛ یعنی حزب بنا نداشت که به شکل کیلویی افراد را بیاورد، هم نمی آمدند و هم بنا بر این نبود، شرط نخبه پروری بود و افراد برجسته بیشتر معرفی می شدند. فرم هایی بود که من اگر کسی به ذهنم می رسید معرفی می کردم که این فرد به درد این کار می خورد.
سوال: خود فرد داوطلبانه می آمد یا دستش را می گرفتید و می آوردید؟
جواب: دستش را می گرفتند و می آوردند. ممکن است یک افرادی هم می آمدند و فرم پر می کردند اما این کافی نبود، باید معرفی می کردند و تحقیق می شد و به این راحتی کسی وارد جلسات نمی شد. یک کلاس های عمومی داشتیم که عمدتاً برای ارتقاء سطح فرهنگی، اعتقادی و سیاسی عموم گذاشته می شد و خودش یک مقدمه بود که افراد شناسایی شوند. اما اگر کسی می خواست بیاید وارد اصل تشکیلات شود باید آدم های معتبری معرفی اش می کردند.
سوال: از فرم های عضویت آن زمان نمونه ای موجود هست؟ حتی اگر یک نمونه فرم هم باشد این خیلی خوب است که بدانیم چگونه بوده است.
جواب: شما چند سالی دیر آمدید چون عملاً این ها به درد نمی خورد. من در منزل بگردم ببینم موجود هست، چون این ها خاصیتی هم نداشت دیگر.
سوال: وظیفه واحد تشکیلات چه بود؟ ما در بحث تشکیلات چندین فرآیند داریم؛ فرآیند شناسایی نیرو، جذب نیرو، تثبیت و ارتقای این نیرو. در دفتر حزب جمهوری اسلامی اصفهان این تقسیم بندی وجود داشت؟
جواب: واحد تشکیلات یک قسمت گزینش داشت که نمی دانم آن زمان هم نامش «گزینش» بود یا نه؛ به هر صورت شناسایی یا گزینش یا هرچه که بود ورودی را می آورد، شاید نامش «جذب» بود. این نیرو را می آورد و کار اصلی تشکیلات از این به بعد بود که در واقع پرورش نیروها بود.
بعد از مرحله شناسایی کار اصلی تشکیلات شروع می شد که این نیروها باید به طور دائم از لحاظ سیاسی به روزرسانی شوند و از نظر اعتقادی و اخلاقی روی آن ها کار شود و ارتقاء پیدا کنند و اعضای تشکیلاتی اعتقاداتشان افزایش پیدا کند و کارهای فکری و مطالعاتی انجام شود تا رشد کنند.
سوال: واحد سیاسی یا واحد آموزش رابطه شان با شما که واحد تشکیلات و به دنبال ارتقای نیروها بودید، چه بود؟
جواب: واحد تشکیلات یک ظرف بود، داخل این ظرف را باید واحدهای دیگر پر می کردند. واحد سیاسی باید محتوای سیاسی را می آورد، تحلیل یا جزواتی یا به صورت شفاهی بود. واحد آموزش باید متن های آموزشی اش را می داد و استادش را تأمین می کرد.
مثلاً در مقطعی ما به این جمع بندی رسیدیم که جزوه کافی نیست و حتماً باید در هر حوزه ای یک استاد باشد و سعی می شد حتی الامکان از روحانیت استفاده شود یا افرادی که به آن ها اطمینان هست و خود واحد تشکیلات اداره جلسات را به عهده داشت. ما در هر حوزه ای یک رابط داشتیم و مسئول حوزه و مسئول حزب گرداننده بودند و در خود آن حوزه مسئولیت هایی تعیین می شد، مثلاً مسئولیت های آموزش، سیاسی و...
سوال: این ها را تشکیلات می چید؟ مثلاً آقای محمد اژه ای که مسئول شاخه دانش آموزی بودند رابط هایش را خودش می چید یا شما کمک می کردید؟
جواب: استقلال داشتند، منتهی تشکیلات هم نظارت می کرد یا کمک می کرد؛ آنقدر اداری نبود که حالا حتماً بخواهد بیاید اینجا تایید شود. مثلاً شاخه دانش آموزی که خیلی فعال بود این ها عمدتاً مستقل بودند، البته نه اینکه کاملاً منفک باشند. ولی فرض کنید خودم که عضو شورای مهندسین بودم اختیارات تقریباً به ما تفویض شده بود چون امکان اینکه بخواهی بیایی و یک کار اداری بکنی نبود.
سوال: الان در ادارات یک واحد امور پرسنلی داریم؛ آیا تشکیلات حزب جموری اسلامی در حد امور پرسنلی بود یا فراتر از آن بود؟
جواب: نه، فراتر بود. پرسنل ادارات در حد کارهای اداری هست، اما واحد تشکیلات ما کل جریان را باید اشراف می داشت؛ روی شاخه ها و حوزه ها و هم بر روی افراد نظارت داشت. منتهی یک سری واحدهای محتوایی بودند مانند آموزش و سیاسی و امثالهم، اما بیشتر شاخه ها و حوزه ها هرکدام زیرمجموعه تشکیلات بودند؛ درواقع مسئول تشکیلات قائم مقام حزب هم بود و من اواخر قائم مقام حزب بودم. یعنی در واقع مسئول تشکیلات نفر دوم بود.
سوال: قائم مقام شرح وظیفه خاصی هم داشت؟
جواب: بله، اسمش روشن است دیگر، یعنی جانشین، یعنی هر کاری که دبیر می کرد، و اگر دبیر به نحوی غائب بود و امکان حضور نداشت در واقع قائم مقام همان وظایف را در همه زمینه ها انجام می داد.
سوال: ما یک مفهوم صف و ستاد در کار تشکیلاتی داریم. واحدهای ستاد درون خود سازمان هستند ولی واحدهای صف در مقدمه و روبروی جامعه اند؛ آیا این مفاهیم آن زمان در حزب جمهوری اسلامی وجود داشت؟
جواب: درواقع اگر بخواهیم این جوری نگاه کنیم واحدهای ستادی همان واحدهای پشتیبانی بودند، مثل واحد آموزش که پشتیبانی کننده و محتوایی بود و واحد تشکیلات و حوزه ها و شاخه هایش صف بودند.
سوال: تشکیلات در ادارات واحد ستادی است.
جواب: نه، این بحثی که در ادارات هست را نمی دانم به چه صورت است، اما حزب دو واحد عملیاتی داشت؛ که یکی واحد تشکیلات و یکی واحد شهرستان ها بود. در حقیقت این ها خط مقدم بودند.
سوال: به طور مثال شاخه دانش آموزی عملیاتی حساب می شود یا پشتیبانی است؟
حوزه ها و شاخه ها زیر نظر واحد تشکیلات بودند؛ البته دانش آموزی و آقای اژه ای مستقل بودند ولی باز بازوهای تشکیلات بودند.
سوال: واحد سیاسی چطور؟
جواب: می شود گفت سیاسی دو جنبه و دو وظیفه داشت؛ یکی جنبه پشتیبانی از اعضا که بحث محتوایی بود و یکی اینکه می خواست بیانیه بدهد. اگر بیانیه می داد در واقع صف می شد.
سوال: واحد مالی و واحد تبلیغات چطور؟
جواب: واحد مالی پشتیبانی بود. واحد تبلیغات بیشتر صف بود چون مراسم ها را مدیریت می کرد و بحث محتوایی نداشت اما بیشتر بحث اجرایی داشت.
سوال: یک سری مفاهیمی امروز داریم مثل مفهوم «میتینگ» یا «ائتلاف»؛ آن زمان هم این مفاهیم بود؟ آیا چیزی به نام ائتلاف در حزب جمهوری اسلامی معنی داشت؟
جواب: در انتخابات مفهوم ائتلاف مطرح می شود و یک مفهوم دائمی نیست؛ هدف مشخص و در زمان خود تمام می شود.
بله، عمدتاً بزرگترین مؤتلف الیه برای حزب همان جامعه روحانیت بود و یک پیوند عمیق مخصوصاً در تهران و در شهرستان ها بین حزب و جامعه روحانیت بود. در ابتدای انقلاب هم که حضور در سپاه منعی نداشت با سپاه بود.
سوال: حزب ائتلاف با سپاه هم داشت؟
جواب: سپاه تا زمانی که امام منع نکرده بودند ائتلافی بود؛ مثلاً در اصفهان کل نهادهای انقلابی شاید در یک جلسه ای بودند که در آن جلسه حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب بودند، و این دو تا سازمان های سیاسی آن جلسه بودند.
سپاه بود، جهاد بود، بنیاد شهید بود، روحانیت بود و تمام نهادهایی که به نحوی با امام مرتبط می شدند و زاده انقلاب بودند در این جریان جمع بودند و تا زمانی که امام منع نکرده بودند این ها همه شان با هم کار سیاسی می کردند. البته محورش حزب جمهوری بود.
سازمان مجاهدین انقلاب هم برای خودش مدعی بود که البته در ابتدا اختلافات چندانی نبود ولی کم کم این اختلافات شروع شد و این خودش داستان مفصلی دارد.
سوال: از حوزه مهندسین کمی بگویید. فعالیت شاخص یا جلسات هفتگی داشت؟
جواب: تمام حوزه ها جلسه هفتگی داشتند. طبق آئین نامه ای که بود، حوزه ها بین 7 تا 15 نفر بودند و یک حدی برای به رسمیت رسیدن داشت. معمولاً هر حوزه ای به همین شکل بود و مهندسی و غیرمهندسی نداشت.
در ابتدای جلسه قرآن تلاوت می شد، بعد از قرآن یک بحث اعتقادی بود که این بحث اعتقادی به دو نحو بود؛ گاهی یک کتاب مثل کتب شهید مطهری مشخص می شد و اعضا مطالعه می کردند و بعد به جلسه می آمدند و آنجا با محوریت ارائه یک نفر بحث می کردند. بعد اشکالات اگر بود روی هم جمع می شد و بعد از مدتی یک نفر را دعوت می کردیم و می آمد پاسخ می داد.
فیروزبخت: بله، حوزه مهندسین جدا بود، حوزه معلمین بود، حوزه بازار داشتیم و همین طور حوزه دانش آموزی، حوزه دانشجویی داشتیم و حوزه خواهران و بعد برای اینکه این حوزه ها با هم ارتباط داشته باشند هر حوزه یک رابط داشت. در واقع این رابط ها هر هفته به عنوان جلسه رابطین دور هم جمع می شدند.
سوال: چند شنبه ها رابطین دور هم جمع می شدند؟
فیروزبخت: اصولاً شنبه ها برای جلسات رابطین بود و در طول هفته خروجی جلسات رابطین برای جلسات حوزه ها خیلی مفید بود.
سوال: در جلسات رابطین چه چیزی گفته می شد؟
فیروزبخت: بحث اخبار سیاسی و غیره بود. جلسه رابطین جلسه ای بود که مشابه یک حوزه عمل می کرد و یک آقای روحانی مانند آقای فقیهی می آمدند و نهج البلاغه می گفتند یا آقای فولادگر خدا حفظشان کند که الان بیمار هستند، ایشان می آمدند و نهج البلاغه به ما می گفتند. یا آقای بهشتی نژاد می آمدند و خیلی های دیگر مثل خود آقای مهدی اژه ای بودند و یک مدتی حاج آقا مرتضی هاشمی می آمدند که الآن هم در مسجد سلمان نماز می خوانند.
حتی خود آیت الله سید اسماعیل هاشمی در جلسات می آمدند و معراج السعاده را برای ما می گفتند.
سوال: اینطوری شما عملاً خیلی درگیر بودید، جلسه شورای مرکزی حزب، جلسه تهران را داشتید، جلسه شهرستان ها را داشتید، جلسه شاخه را داشتید، جلسه رابطین را داشتید؛ این طوری در طول هفته درگیر هستید؟
فیروزبخت: بله، مثلاً جلسه رابطین حزب را بودیم و بعد جلسه شهرستان ها را داشتم که خودم مسئول شهرستان ها بودم، بعد جلسه حوزه مهندسین را داشتیم که عضو حوزه مهندسین هم بودم، بعد هم جلسه دیگری اضافه شد که با ابلاغ تهران جلسه حوزه های محلی هم تشکیل شد. این ها موازی با هم انجام گرفت.
سوال: پس شما تمام وقت درگیر می شدید، شما آن زمان شغل خاصی داشتید؟
فیروزبخت: بله، من عضو شورای جهاد بودم. بعد از مدتی که با آقای شیخ عبدالله نوری و آقای شیخ عباسعلی روحانی آشنا شدم دیگر نشد که عضو جهاد باشم و در حقیقت از جهاد بیرون آمدم و در حزب مستقر شدم. فکر می کنم وقتی من به طور تمام وقت در حزب آمدم سال 61 بود.
شبانه روزی آنجا بودم و اصلاً ساعت معنی نداشت.
سوال: چند نفر تمام وقت بودند؟
حامدیان: یک سری عناصر اصلی تشکیلات بودند مثل دبیر، قائم مقام، مسئول تشکیلات، آموزش، مسئول شهرستان ها؛ مثلاً در شهرستان ها غیر از آقای فیروزبخت آقایان مراتب، حقیقی و نادرالاصلی هم بودند یعنی قسمت شهرستان 2-3 نفر بودند.
یا در قسمت تشکیلات به غیر از من دو سه نفر دیگر هم بودند، حاج آقای رفیعیان، آقای میردامادی و آقای امیری هم بودند. یک مدت 5 -4 نفر در تشکیلات بودند و کادر داشت، یعنی مسئول مالی بود، مسئول تبلیغات بود، مسئول سیاسی بود، و غیر از عناصر اصلی یک سری عناصر درجه دوم مثل نگهبان و تلفنچی هم در حزب مستقر بودند و این ها زندگیشان بود.
سوال: پس شما معتقدید که کار حزبی موفق یک کار تمام وقت است؛ بله؟
جواب: ایده آلی بود آن زمان.
سوال: فرض کنید الان یک نفر می خواهد کار تشکیلاتی بکند، با این اشتغالات امروز آیا کار تشکیلاتی باید به عنوان یک کار حرفه ای به آن نگاه شود؟ که فرد حتی حقوق بگیرد؟
جواب: اگر بخواهد یک کار تشکیلاتی درست و حسابی بکند مثل آن کاری که حزب می کرد هیچ راهی به غیر از اینکه طرف به قولی ممحض باشد در این کار وجود ندارد و اینکه بخواهد نوک بزند نمی شود.
حالا ممکن است از اینجا حقوق نگیرد و از جای دیگری تامین شود ولی اگر کسی بخواهد کار تشکیلاتی درست و حسابی بکند باید ممحض باشد.
سوال: جامعه اسلامی مهندسین چطوری است؟
جواب: اگر ما اینجا دو سه تا کادر داشتیم که می آمد اینجا می ایستاد و مستقر می شد اصلاً یک چیز دیگری از آب در می آمد.
سوال: جامعه اسلامی مهندسین یکی از احزاب فعال شهر اصفهان است و شما خودتان با اینکه دبیر جامعه مهندسین اصفهانید ولی اشتغالاتتان خیلی زیاد است؛ این خوب است یا بد؟
جواب: برای تشکیلات و حزب بد است و برای خود فرد که تاثیرگذاری بیشتری در جاهای مختلف داشته باشد بد نیست. ولی اینگونه تشکیلات نمی تواند زورآزمایی کند.
الان مثلاً مهندس محمدرضا باهنر که دیگر اشتغال رسمی ندارند عمدتاً به تهران که می روم همه اش آنجا مستقرند؛ همه جلساتش را آنجا می گذارد. یکی از دوستان می گفت صبح که می آیند تا شب آنجا هستند و خب خیلی تاثیراتش متفاوت است با وقتی که فقط یک سری بزند و برود.
سوال: کمی از حزب جمهوری جلوتر برویم. حزب که به قول معروف فتیله اش پایین کشیده شد، چه شد که حوزه مهندسی به طور خاص یک حزب مستقل تشکیل داد؟ چرا بقیه عناصر حزب جمهوری اسلامی این کار را نکردند؟
جواب: فقط ما نبودیم. این را بگویم که اگر چیزی از تشکیلات در جامعه باقی مانده این ها از تاثیر نفس شهید بهشتی در حزب جمهوری اسلامی بود و هیچ چیز دیگری نبود. همین جامعه زینبی که الان هست از شاخه خواهران حزب بود وگرنه اصلاً امکان ندارد که بتوانید چنین چیزی درست کنید. در واقع جامعه مهندسین بقیة السّیر حزب جمهوری است، جامعه اسلامی فرهنگیان نیز بقیة السیر حزب است که حاج آقا براتی مسئول آن است. تشکل های جبهه پیروان خط امام و رهبری عمدتاً بقیه حزب جمهوری هستند.
سوال: اما اینها شاید به قوت جامعه اسلامی مهندسین نباشند.
جواب: علت اینکه جامعه مهندسین به این صورت شکل گرفت به نظرم به دلیل روحیاتی است که در خود مهندسین هست. وقتی من دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران بودم، شما دانشگاه تهران که می آمدید دانشکده فنی حرف اول را در سیاست می زد نه دانشکده علوم پزشکی و نه دانشکده حقوق یا ادبیات، همه دور اینجا بودند و همیشه بچه های فنی بودند که حرف اول و آخر را می زدند.
کلاً روحیاتی که در بچه های فنی هست به دلیل اینکه معمولاً بچه های نخبه ای هستند و بهترین استعدادها به دانشکده فنی یا دانشگاه شریف می رفتند و بچه های مبارز در همه رده ها از اینجا بودند.
سوال: حتی در ضد انقلاب؟
جواب: بله، چریک های فدایی، مجاهدین خلق و بچه های دیگر هم سرانشان از اینجا بودند. البته استثناهایی بود ولی 80-90 درصد اینطوری بود. این ها بچه های با استعداد و دقیق بودند. یکی از ویژگی های فنی مهندسی همین است که طرف فرد دقیقی است و روحیاتی دارد که با نظم تشکیلات جور در می آید. تصور این است که علوم انسانی باید به تشکیلات نزدیک تر باشد ولی اصلاً اینطوری نیست.
این روحیه که در دانشجوهای فنی مهندسی بود عیناً در مبارزات بود و به حزب هم منتقل شد و شاخه مهندسین بیشترین تاثیرات را در نظام داشت. از بچه هایی که مهندس بودند، آقای اسفندیاری و من و آقای فیروزبخت خیلی و از بچه های حزب مهندس بودند. این ها خودش یک بحث مفصل جامعه شناسی است.
فیروزبخت: شهید معتمدی و آقای شریف خانی هم مهندس بودند.
سوال: این ها باید باز شود؛ از یک طرف بحثی داریم در کار فرهنگی که مهندسین یا نیروهای فنی آن دید علوم انسانی را ندارند، یعنی علوم انسانی پیچیدگی هایی دارد درحالی که مهندسی یک کار عملیاتی و فنی است و این پیچیدگی ها را نمی تواند لحاظ کند. می گویند فرهنگ کشور ما چندین سال دست مهندسین بوده و ضربه خورده است.
جواب: البته بحث مهندسی نقاط قوت و ضعف دارد، چون من خودم هم مهندسی و هم علوم انسانی و دروس حوزوی خوانده ام.
سوال: حتی بحث تکنوکراسی از اینجا پیش می آید که مقام معظم رهبری هم مخالفت کردند. می گویند سیطره تکنوکرات ها بر فرهنگ، یعنی وقتی تکنوکراسی بر فرهنگ غلبه کرد، فرهنگ ضربه می خورد.
جواب: ببینید این بحث خیلی مفصل و زمان بری است. مهندسین به دلیل آن استعدادی که دارند و دقتی که در علوم فنی مهندسی و ریاضی هست، در واقع با همین دلیل و دقت در مباحث سیاسی اجتماعی و فرهنگی احساس مسئولیت می کنند و حضور دارند، این بُعد مثبتش است. اما بُعد منفی اش این است که جوامع انسانی بسیار پیچیده است و مهندسی نیست. مهندسی یعنی فردی که اهل نظم و انسجام فکری است ولی یک مدیر نباید همان طور که با مواد جامد برخورد می کند با جامعه هم برخورد کند.
در برخورد با مواد جامد خیلی وقتها یک معادله می نویسید و تمام، اصطلاحاً مکانیکی است. اما انسان خیلی پیچیده است و مسائل انسانی را با بحث فنی و مهندسی نمی شود حل کرد. اما آن دقت هایی که عرض کردم بچه های مهندسی دارند می تواند خیلی کمک کند.
سوال: جامعه اسلامی مهندسین چه سالی تاسیس شد؟ آیا تحت تاثیر تهران تاسیس شد یا اصفهان برای خودش بود؟
جواب: بله، ما شاخه ای از تهران هستیم.
سوال: اگر تهران تاسیس نمی شد، شما هم نبودید؟
جواب: ما به عنوان شاخه مهندسین بعد از اینکه حزب تعطیل شد در واقع جلسات مداوم در خانه ها داشتیم. بعد از حزب از سال 64 شروع کردیم تا سال 70. جامعه مهندسین تهران در سال 67 تشکیل شده بود.
اولین جایی که شعبه جامعه مهندسین تشکیل شد اصفهان بود چون کاملاً در این زمینه آمادگی و پتانسیل داشت. تاسیس جامعه مهندسین درواقع پیوند خورد به بچه هایی که شاخه مهندسین حزب بودند.
سوال: مثلاً آقای باهنر و دیگران هم عضو حزب جمهوری بودند؟
جواب: بله، آقای دکتر حسن غفوری فرد موسس بود و دبیرکل ایشان بود و آقای مهندس باهنر عضو شورای مرکزی حزب بود. آقای مرتضی نبوی هم عضو هیئت موسس بودند به علاوه یکی دو نفر دیگر که همه بچه های حزب بودند و این پیوند را از قبل داشتیم. منتهی این پیوند تشکیلاتی نبود و ما درواقع این مجموعه را به تهران پیوند زدیم.
سوال: تهران خبرتان کرد که بیایید یا شما به تهران مراجعه کردید؟
جواب: زمانی جلساتی در تهران با محوریت جامعه روحانیت بود که از استان ها می رفتند و خیلی وقت ها من هم به عنوان جلسات تشکلات همسو با جامعه روحانیت می رفتم. از اصفهان آقای پرورش بود و کنارشان هم ما بودیم که آنجا پیوندها برقرار می شد و خیلی از مسائل سیاسی و انتخاباتی آنجا دنبال و منتقل می شد.
ما متوجه شدیم که در واقع چیزی به اسم جامعه اسلامی مهندسین تشکیل شده است. یک خاطره ای هم با آقای فیروزبخت دارم که یادم است با هم در تهران بودیم ولی خاطرم نیست چه جلسه ای بود. با اتوبوس داشتیم برمی گشتیم و کنار هم نشسته بودیم، گفتیم که چطور است ما هم یک جامعه اسلامی مهندسین در اصفهان تشکیل دهیم!
سوال: ما ژورنالیست ها این ها را تیتر می کنیم که: جامعه اسلامی مهندسین از اتوبوس پایه گذاری شد!!
جواب: (با خنده) من خودم هم ژورنالیست هستم. بله، به اصفهان آمدیم و هیات موسسش من بودم، آقای فیروزبخت، آقای دکتر سقائیان، آقای مهندس فولادگر و چند نفر دیگر از دوستان که آن را در سال 70 تشکیل دادیم.
سوال: جامعه اسلامی فرهنگیان و جامعه زینب هم کشوری است. ولی مثلا تشکل رویش نیروهای انقلاب کاملا هویتش اصفهانی است. چه تفاوتی بین یک حزب کشوری و استانی است؟
جواب: غیر از رویش، کانون اندیشه و تمدن هم هست. این ها تازه تشکیل شده اند و ریشه های قدیمی ندارند. البته این ها هم عمدتاً بچه های حزب اند مثل آقای قاسمزاده که رابط دانش آموزی حزب بود یا آقای زمانی که مسئول سیاسی بودند یا حاج آقا محمد اژه ای، این ها هم ریشه های حزب را دارند. بچه های رویش هم در واقع ریشه آن ها بچه های جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی است.
سوال: چه کسی شما را به حزب جمهوری اصفهان دعوت کرد؟ نحوه ورودتان به شورای حزب اصفهان چگونه بود؟
جواب: به عنوان مسئول تشکیلات آقای مهدی اژه ای و آقای شهیدی که برادر خانم آقای اسفندیاری بودند من را دعوت کردند.
در یک مقطعی بعد از شهادت شهید بهشتی من در ذوب آهن کارشناس بودم. احساس شد یک خلائی هست. اوایل در حزب مهندس شریف خانی و آقای شهیدی رفتند و خود آقای پرورش هم عمدتا اصفهان نبودند. متوجه شدند که تعداد کم است و عده ای را به عنوان شورای حزب دعوت کردند. ما قبلش عضو حزب و در حوزه مهندسی بودیم، همه کاری هم می کردیم ولی در شورای حزب نبودیم.
سوال: با آقای پرورش از چه زمانی آشنایی و رفاقت داشتید؟
جواب: من قبل از انقلاب حاج آقا را می شناختم ولی چون تهران دانشجو بودم، در زمان انقلاب که به اصفهان آمدم و بعد از انقلاب که به حزب آمدم، با حاج آقا بیشتر مرتبط شدم و بیشتر در جلسات حزب بود که با حاج آقا بودم و ارتباطمان عمیق تر شد.
سوال: حوزه مهندسین حزب همه اعضایش مهندس بودند، یا دانشجوی مهندسی هم بودند؟
جواب: همگی مهندس و فارغ التحصیل مهندسی بودند. از لحاظ سنی بالاتر از شاخه دانشجویان بودند، حداقل 22-23 سال به بالا داشتند. جلسات دانشجویان جدا بود.
پایان
سرمان برای فعالیت در حزب جمهوری اسلامی درد می کرد!
اگر خانم ها بیشتر در فعالیت های تشکیلاتی حضور داشتند جامعه هم به صلاح می رسید
حوزه علمیه جامعه زینب با حمایت مستقیم آیت الله مظاهری تاسیس شد
گفتگو با خانم ها سهرابی، سیچانی و جعفرپیشه از اعضای سابق واحد خواهران حزب جمهوری اسلامی اصفهان
جلسه با حضور خانم فرحمکیان به عنوان هوادار
مکان: اصفهان- خیابان ابن سینا، دفتر جامعة زینب (س)
زمان: 21/1/97
سوال: نمی دانم خانم سهرابی برای بزرگواران طرح مسئله را گفته اند؟ ما می خواهیم راجع به حزب جمهوری اسلامی اصفهان ان شاءالله تولید محصولی بکنیم و در حال انجام یک سری مصاحبه تاریخ شفاهی هستیم.
حالا موضوع شاخه خواهران حزب است و برای همین مزاحم شما شده ام. بفرمائید که نحوه آشنایی شما با حزب جمهوری اسلامی به چه شکل بوده؟ برنامه های شاخه خواهران یا واحد خواهران چطوری بوده؟ برنامه های آموزشی چطور بوده؟ چند نفر عضو داشته؟ و سرنوشتش به کجا ختم شده است؟ حتی اگر اسم افراد را هم برای من بگویید چون ما به دنبال جزئیات هستیم، اسم کوچک، اسم فامیل و جزئیات را برای من بگویید. من ممنون می شوم.
خانم سهرابی: بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم وَ بِه نَستعین. ابتدا هدیه به روح شهید بهشتی و شهدای حزب جمهوری اسلامی یک صلوات بفرستید.
حزب جمهوری اسلامی اصفهان واحد خواهران داشت. در اصفهان خود برادران قسمت های اصلی را داشتند و قسمتی هم برای خواهران بود. در تهران شاخه خواهران داشتند، و اصلاً خواهران در محلی جدا و آقایان جدا بودند ولی در اصفهان در همان دفتر حزب جمهوری اسلامی در چهارباغ پائین، در طبقه دوم، یک قسمتی از ساختمان چند اتاق را خواهران داشتند.
کارها در حقیقت زیر نظر برادرها انجام می شد و خواهران استقلال خاصی نداشتند. همه برنامه هایی که آقایان داشتند به نوعی خانم ها هم داشتند و در همین برنامه ها حالا قسمت فرهنگیان و قسمت دانش آموزی خواهران هم فعال بودند که کلاس های مختلفی می گذاشتند.
سال 57 در اسفندماه بود که اعلام کردند حزب جمهوری اسلامی تشکیل می شود و هرکس می خواهد بیاید ثبت نام کند که جمعیت زیادی علاقه مند بودند بیایند. تقریباً اولین نهادی بود که مردمی تشکیل شده بود و همه حس می کردند که آمال و آرزوهایشان را اینجا می یابند.
برای ثبت نام در حزب سر از پا نمی شناختند
قبل از انقلاب جلسات مذهبی عموماً مخفی بود؛ خدا حاج آقا پرورش و خانم عسگری را رحمت کند، جلساتی برگزار می کردند که عموماً مخفی بود و همیشه با اضطرابی همراه بود که اگر جلسات را بفهمند چه می شود، و هر دفعه ای هم سر و صدایش بلند می شد که فلان استاد را دنبالش هستند و ممکن است بگیرندش و ممکن است چطور شود.
حزب جمهوری اولین تشکلی بود که آزادانه و در فضای جمهوری اسلامی تشکیل می شد و خیلی ها سر از پا نمی شناختند. یادم است که صف برای ثبت نام خواهران برای حزب تشکیل می شد و یک سری فرم هایی دادند که این فرم ها را پر کردیم و گفتند خبرتان می کنیم و حالا دقیقاً این را یادم نیست که برای پذیرش مصاحبه کردند یا نه؟ ولی فرم هایی پر می کردیم، و بعد هم کلاس ها و جلسات بود.
می شود گفت از گروه های اصلی واحد خواهران همین خانم هایی بودند که اینجا هستند. خانم سیچانی، خانم جعفرپیشه، خانم رضازاده، خانم آشتی جو، خانم شکرانی، خانم فرمان آرا، خانم بازرگان، خانم سجادی، خانم سخاوت، خانم فولادگر که هسته اولیه این ها بودند.
بعد حالت حوزه های مختلف دانش آموزی، دانشجویی و فرهنگیان بوجود آمد که هرکدام از این خانم هایی که نام بردم به عنوان رابط در این حوزه ها فعالیت می کردند. برنامه های حوزه های مختلف شامل مباحث سیاسی و اعتقادی بود و مبحث تاریخ هم داشتیم که جریانات انقلاب مرور می شد. بحث آموزش های تشکیلاتی هم بود. خیلی منظم و برنامه ریزی شده بود و حتماً امتحان گرفته می شد و کارنامه داشتیم که واحد آموزش همه گزارش جلسات را می خواندند و بررسی می کردند و نمره می دادند.
سوال: در خود واحد خواهران تصحیح می شد؟
جواب: نخیر، همه این برگه های امتحانی و صورت جلسات می رفت در واحد تشکیلات و واحد آموزش برادران بررسی می شد و کارنامه صادر می شد و به هر حوزه ای کارنامه هایش را می دادند و علت های غیبت ها باید نوشته می شد. مثلاً هر جلسه ای که غیبت داشتیم در جلسه بعد باید علت غیبت نوشته می شد که این ها را بررسی می کردند و بر اساسش نمره می دادند.
دستورالعمل های عبادی اخلاقی در برنامه هایمان بود
به هر حال همان طور که شهید بهشتی می فرمودند که حزب یک معبد است برای ما چنین حالتی را داشت یعنی انس خیلی خاصی همه خواهران با هم داشتند و در مسائل مختلف عبادی گاهی روند این بود که یک دستورالعمل عبادی اخلاقی را برای هفته های بعد معین می کردند و این ها ملزم بودند خودشان را در این مدت با آن مانوس کنند؛ مثلاً فرض کنید ترک غیبت بود، ترک دروغ بود و صفات حسنه یا ترک رذایل جزء برنامه ها بود.
هر حوزه ای برنامه ای برای خودش داشت و کلاس های عمومی خارج از این حوزه ها بود؛ کلاس های عمومی مثل کلاس های قرآن یا تحلیل سیاسی و مباحث تاریخی. خواهران در سالن اجتماعات حزب جمع می شدند، بعضی از کلاس ها مثل «قرآن» فقط مخصوص خواهران بود و بعضی از کلاس ها مثل «مواضع ما» سخنرانی شهید بهشتی بود که برادران و خواهران یک جا و در یک سالن جمع می شدند و تدریس می شد.
سوال: آن زمان چند سالتان بود؟
جواب: من تقریباً 21 ساله بودم.
سوال: خانم ها عضو شورای مرکزی نبودند؟
جواب: نه، نبودند.
سوال: این خواهران را که نام بردید رابط حزب بودند؟ مثلاً آیا واحد آموزش رابط داشت. جزئیاتش را بفرمایید.
جعفرپیشه: من جزء دانش آموزان حزب بودم؛ قبلش همان طور که خانم سهرابی گفتند ما جلسات مذهبی آقای پرورش را شرکت می کردیم. خدا خانم عسگری را رحمت کند، ایشان دبیر ما در مدرسه بود که بچه های مذهبی و ما را به جلسات حاج آقا پرورش دعوت کردند که در خانه ها تشکیل می شد.
سوال: برای قبل از انقلاب است؟
جواب: بله، در مقطع راهنمایی با خانم عسگری آشنا شدیم و بعدا جلساتی در منزل آقای دکتر مانی، آقای اقارب پرست و... بود که ما این جلسات را مخفیانه با محوریت آقای پرورش می رفتیم و کم کم انقلاب شد و بحث حزب شروع شد. ما آنجا شناخته شده بودیم و عده ای دعوتمان کردند و گفتند بیایید حزب ثبت نام کنید که رفتیم و آقای امیری که الان در دفتر رهبری هستند از ما مصاحبه کردند و ما قبول شدیم و خیلی هم خوشحال بودیم. (خواهر آقای امیری هم جامعه زینب می آیند و معاون دادستان هستند.)
سال 61 بود که ما وارد حزب شدیم و آن موقع «مواضع ما» را شهید بهشتی تدریس می کرد که به صورت ویدئویی در تهران ضبط و در شهرها پخش می کردند. ما آن زمان خیلی برایمان مهم بود که این نوارهای ویدئو از تهران می آید و برایمان خیلی جدید بود که از طریق تلویزیون برایمان پخش می شود. چند جلسه اش گذشت که فاجعه 7 تیر به وجود آمد و این ها شهید شدند و برای ما هم خیلی سنگین بود که به سرچشمه برای مراسمشان رفتیم.
ما عضو واحد دانش آموزی بودیم که رابط داشتیم و رابطمان خانم فرمان آرا بود. من و خانم رضا زاده و خانم آزمایش و خانم محمودیان همگی واحد دانش آموزی بودیم که خیلی برایمان کشش داشت و همان جزوات حزب که از شهید بهشتی بود برایمان تدریس می شد.
جلسات هفتگی ما بود 3 قسمت بود؛ یک قسمت جزوات تشکیلاتی، یک قسمت آموزش و یک قسمت سیاسی که بولتن هایی برایمان می آمد که این بولتن ها برای ما خیلی خیلی تازگی داشت و خبرهای مهم را برای ما می آوردند. مدتی هم سخنرانی اخلاق از آقای حائری شیرازی بود که به صورت ویدئویی این را در کلاس پخش می کردند.
این ها ادامه داشت تا سال 64 که امام فرمودند فتیله حزب باید پایین کشیده شود.
مدتی متفرق بودیم...
خلاصه ما مدتی متفرق شده بودیم که بعد سال 68 مجدد همدیگر را دیدیم و خانم سهرابی گفتند که بیایید جلسه ای راه بیندازیم و حیف نیروهایمان است که دارد هدر می رود و جامعه زینب را راه اندازی کردیم.
سوال: گفتید واحد آموزش کارنامه صادر می کرد؛ آن کارنامه ها را دارید؟ از جزوات یا بولتن های قدیم چیزی دارید؟ عکس از جلسات چطور؟
جعفرپیشه: فکر می کنم کارنامه را در منزل داشته باشم باید بگردم. عکس از جلسات نه ولی چندتایی عکس از نمایشگاه کتاب که برگزار کرده بودیم و خانم بروجردی آمده بودند را دارم.
تمام بولتن های خبری را نگه داشته بودم. جزوات مواضع ما که هر هفته می خواندیم را هم داشتم اما بعد به خانم سجادی که تهران هستند، دادم.
سوال: غیر از حوزه دانش آموزی دیگر چه جلساتی برگزار می شد؟
جواب: خانم سیچانی مسئول تشکیلات بودند که ما خیلی از ایشان حساب می بردیم و خانم بازرگان آموزش بودند و خانم سهرابی هم تشکیلات بودند.
فرهنگیان و دانشجویی هم جلسات هفتگی داشت.
سوال: مثلاً شاخه مهندسین نداشتید؟ مثل آن چیزی که در واحد برادران بود؟
جواب: نه نداشتیم.
سوال: جمعیت اعضاء چند نفر بود؟ (حدود بگویید)
جواب: ببینید یک سری کلاسها تحت عنوان مواضع ما بود که بعد یک سری افراد از داخل آن کلاس ها جذب و به حوزه ها وارد می شدند. این ها یک دوره پیش نیاز بود، بعد دوره هایی تحت عنوان جلسات هفتگی می دیدند و بعد از این ها عضو جمهوری اسلامی می شدند.
سوال: یعنی هر کسی می توانست کلاس ها را شرکت کند ولی عضو نبود؟
جواب: جلساتی مثل مواضع ما، این ها عمومی بود که هوادارها می آمدند، بعد از این یک سری جلسات عضویت تحت عنوان کانون بود که این مرحله را که رد می کردند عضو حزب جمهوری اسلامی می شدند. فیلترهایی مثل تحقیقات و مصاحبه هم داشت تا بتوانند عضو جمهوری اسلامی بشوند.
سوال: در آن مصاحبه ها چه چیزی پرسیده می شد؟
جواب: بیشتر روی بحث معرّف خیلی تاکید داشتند که معرفتان چه کسی بوده؟ حتماً معرف باید عضو حزب یا یکی از افراد سرشناس باشد.
سوال: در مصاحبه احکام هم پرسیده می شد؟ مثل مصاحبه ادارات در زمان فعلی؟ یا سوالاتی به این صورت که انگیزه ات چیست و...؟
جواب: احتمالاً سوالات احکام هم بود. حزب همه مدارک ما را از کارنامه و مصاحبه و غیره جمع آوری کرده بود و زمانی که حزب تعطیل شد مسئول آموزش تمام مدارک را به ما برگرداند. مصاحبه ها سوالاتی بود که جواب آن ها را به صورت کتبی می نوشتیم و همه نوع سوالاتی بود.
سوال: تعداد اعضا حدودش را هم نمی دانید؟
جواب: فکر می کنم تعداد افرادی که عضو بودند حدود صد و خرده ای نفر بودند. شرکت کنندگان در جلسات زیاد بودند و عضوهای ثابت و رسمی فکر می کنم از صد نفر بالاتر بودند.
سوال: خانم سیچانی شما مسئول تشکیلات خواهران بودید؟
سیچانی: بله؛ من ابتدا اصفهان نبودم و در دامغان در جهاد سازندگی بودم، بعد به دلایلی به اصفهان آمدم و توسط آقای مسعود شهیدی به حزب معرفی شدم. ابتدا که به حزب آمده بودم کارم تایپ بود و کلاس هایی که در حزب برگزار می شد نوارهایش پیاده می شد و نوارها را من تایپ می کردم که به صورت جزواتی درمی آمد و تدریس می شد. بعد آرام آرام به عنوان عضو واحد تشکیلات فعالیت می کردم.
سوال: فعالیت در حزب چقدر در طول هفته از شما وقت می گرفت؟
جواب: من عصرها که هر روز بودم و بعضی روزها صبح ها هم بودم. بعد از اینکه مسئولیت تشکیلات و کار تایپ را هم انجام می دادم صبح ها بیشتر می آمدم.
سوال: آن زمان چند سالتان بود؟
جواب: حدود 20 یا 21 ساله بودم.
سوال: خانواده اجازه می دادند؟ ازدواج کرده بودید؟
جواب: بله اجازه می دادند. من ازدواج کرده بودم و دو فرزند داشتم.
سوال: خانم سهرابی شما خانوادتان با فعالیت در حزب مشکلی نداشت؟
جواب: خیر، ما چون خود آقایمان هم مسئول واحد تشکیلات حزب بودند خیلی مشکلی نداشتیم.
سوال: خانم جعفرپیشه شما چطور؟ خانوادتان با فعالیت در حزب مشکلی نداشتند؟
جواب: نه، من دو برادر بزرگتر از خود دارم که مشوق من بودند و سرمان برای همین کارها درد می کرد.
سوال: شما چند ساعت وقت در حزب می گذاشتید؟ مشخص هست؟
جعفرپیشه: ما همان جلساتمان را که می رفتیم و بالاخره قبلش هم مطالعه داشتیم و از ما امتحان می گرفتند، و خیلی رویش حساب می کردیم که باید قرآنمان را حفظ کنیم و اول جلسه قرآن داشتیم. من همان زمان حوزه را هم شروع کرده بودم و دروس حوزوی می خواندم.
سوال: حوزه علمیه درس می خواندید یا دبیرستان هم بودید؟
جواب: بعد از اینکه دبیرستان را تمام کردم و دیپلم گرفتم دانشگاه به دلیل انقلاب فرهنگی تعطیل بود و سال بعدش دانشگاه باز شد. برادرم روحانی بودند و مشوق من بودند.
سوال: وقتی شما در حوزه علمیه بودید اینگونه بود که شما را به عنوان بچه های حزب جمهوری بشناسند؟
جواب: البته ما اول دروسمان را خصوصی می خواندیم چون برادرم خودش طلبه بود و گروهی بودیم با همان خانم رضازاده که دروس را همراه با استاد شروع کردیم. مدرسه رسمی در ابتدا نداشتیم ولی یک سال حزب جمهوری برای ما جلسه ای برای پیوند حوزه و دانشگاه گذاشت که تهران برگزار می شد و از حوزه علمیه اصفهان و از حزب من به عنوان طلبه رفتم و خیلی آن جلسه همیشه در ذهنم هست.
سوال: مکان و زمانش کجا بود؟
جواب: مکانش فکر می کنم اردوگاه شهید باهنر بود که خیلی برای من آنجا جالب بود.
سوال: چرا تجربه جالبی بود؟ محتوای آموزشی خوبی داشت؟ یا چون مسئولان کشوری را می دیدید؟
جواب: همه مسئولان بودند و همه حزب جمهوری از سراسر کشور جمع شده بودند و این خیلی جالب بود. اگر نگاه کنیم چند سالی بیشتر حزب جمهوری اسلامی نبوده ولی کارهایی که شهید بهشتی کردند خیلی ارزنده بود و ما حالا هرچه داریم از زحمت های شهید بهشتی و آنهایی است که در حزب فعالیت می کردند.
اکثر بچه های حزب جمهوری اعتدال و ثبات دارند
مثلاً نگاه می کنیم و می بینیم اکثر بچه های حزب جمهوری ثبات دارند و الان در خط مقام معظم رهبری اند. الان داریم می بینیم که خیلی از افراد در جریانات سیاسی ثبات ندارند، یا تند رفتند یا کند رفتند. ولی الحمدلله بچه هایی که در حزب بودند واقعاً آن اعتدال و خط مقام رهبری را نگه داشته اند و همه این ها را مدیون زحمات این بزرگوارانیم.
سوال: خانم فرحمکیان شما عضو حزب جمهوری اسلامی نبودید؟ اگر نکته ای هست بفرمایید.
فرحمکیان: نه، من از هواداران حزب بودم و با خانم آشتی جو دوست بودیم و بواسطه جلسات تشکیلاتی که با آقای فولادگر داشتیم و کمی هم دوستان را می شناختیم بعدا به جامعه زینب آمدم.
قبل از انقلاب من در انجمنی به نام انجمن مسیحیت بودم که مسئولش آقای فولادگر بودند، حاج آقا فولادگر پدر دکتر حمید فولادگر که نماینده مجلس هستند.
ما 15 یا 16 نفر بودیم که از کانون علمی و تربیتی جهان اسلام آمدیم انجمن مسیحیت و آقای فولادگر بزرگ هم خیلی برایمان زحمت کشیدند. یعنی یک اعتقادی داشتند که با انجمن حجتیه مواضعشان فرق می کرد و ما به این وسیله جذب شدیم و برایمان تحلیل انجیل را می کردند و نهج البلاغه هم تفسیر می کردند و می گفتند مشکلاتی که جهان اسلام دارد به خاطر استعمار است.
سوال: آیا کسانی که عضو حزب جمهوری بودند افراد شناخته شده ای در جامعه بودند؟ حالا ممکن است دیدگاه مثبت یا منفی نسبت به آنها داشته باشند.
سیچانی: صد درصد. من خودم 30 سال کارمند شرکت برق بودم و از همان اول که وارد شدم جزء فعالیت هایم با افتخار نوشتم «عضو و هوادار حزب جمهوری اسلامی» و هنوز در پرونده گزینشم که چند وقت پیش مطالعه می کردم دیدم هست.
برای ما زمان و مکان معنا نداشت/ سه شبانه روز نخوابیدم
الحمدلله بچه هایی که عضو تشکیلات حزب بودند همین الان هم جزء سالم ترین افراد هستند و من خودم در خاطرم هست که برای ما زمان و مکان اصلاً معنا نداشت. من همسرم با شروع جنگ به شورای جنگ رفت و من با دو فرزند از دامغان به اصفهان آمدم و تنها در اصفهان مستقر شدم و شبانه روز کارم حزب بود.
یادم است که یک سال کنگره ای بود که می خواستیم چیزی را برای تهران آماده کنیم و من سه شبانه روز پشت ماشین تایپ بودم و نخوابیدم. روزها روزه بودم و سه شب را اصلاً نخوابیدم. حالا می بینیم که جوان ها یک ساعت کار فرهنگی می کنند و وقت می گذارند (خدا حفظشان کند همان هم خیلی غنیمت است) ولی خیلی زود می گویند من دیگر وقتم پر است. آن زمان اصلاً زمان و مکان مطرح نبود. کنار همان فعالیت های حزب یادم است که در شروع جنگ شب ها می رفتم در بیمارستان ها امدادرسانی می کردم.
خیلی از نیروها (صرف نظر از خودم) که با تشکیلات کار می کردند جزء ثابت قدم ترین، متدین ترین و با اعتقادترین افراد جامعه بودند که همان طور که الان نمونه اش را می بینید؛ آقای حامدیان، آقای کوچک زاده که مسئول آموزش حزب بودند و بقیه برادرانی که بودند، الان جزء ناب ترین و بهترین افراد هستند و به ندرت ممکن است که کسی تغییر مسیر داده باشد و به قول معروف در غربالگری از غربال افتاده باشد.
سوال: تایپ بلد بودید و وارد حزب شدید یا در حزب یاد گرفتید؟
سیچانی: نه، من زمانی که در دامغان بودم آیت الله خزعلی در دامغان تبعید بودند. دختر ایشان که دانشگاه الزهرا بودند یک سری افراد را شناخته بودند و به عنوان نفوذی وارد جامعه زنان آن زمان کردند. جامعه زنان آن زمان خیلی وضعیتش خراب بود که فرح پهلوی بنیانگذارش بود.
یک سری افراد ازجمله من به عنوان یک دوره تایپ وارد جامعه زنان شدیم و من تایپ را فرا گرفتم و بعد که به اصفهان آمدم همان کار تایپ را ادامه دادم.
سوال: غیر از شما کسانی بودند که در اصفهان کار تایپ جزوات را انجام دهند؟
جواب: خیر، صرفاً من بودم.
سوال: پس این جزوات اخلاق آیت الله مشکینی و آموزش مواضع که من دیده ام همه تایپ شماست؟
جواب: بله.
سوال: از نوار چه کسی پیاده می کرد؟
جواب: از نوار واحد آموزش پیاده می کرد. فکر می کنم آقای جواد منصوری بود که شب ها در مسجد الامام هستند و نماز می خوانند.
سوال: تایپ های شما غلط گیری هم می شد؟ چه کسی این کار را می کرد؟
جواب: بله، معمولاً مباحث را پس از پیاده سازی از روی نوار به طور ویرایش شده برای تایپ به من می دادند و معمولاً غلط گیری هایش را مسئول واحد تبلیغات آقای مجتبی حقیقیان انجام می داد و برای اصلاح به من برمی گشت. بعد همین همین ها تبدیل به جزوه می شد.
سوال: خانم سیچانی هنوز تایپ می کنید؟
جواب: (با خنده) نخیر، من بعد از حزب جمهوری دیگر تایپ نکردم.
سوال: خانم سهرابی مسئولیت شما در حزب چه بود؟
جواب: من در شورای مرکزی خواهران بودم و رابط دانش آموزی هم بودم. بعضی از کلاس ها مثل کلاس های قرآن را هم من مسئولش بودم و برگزار می کردم.
سوال: به سراغ جامعه زینب برویم. می گویید که در سال 68 همان خانم ها دور هم جمع شدید. آن زمان جامعه زینب کشور تاسیس شده بود؟
جواب: بله، جامعه زینب تهران در سال 65 تاسیس شده بود. خانم مریم بهروزی که خدا رحمتش کند، ایشان در شورای مرکزی حزب جمهوری بودند و پس از تعطیلی حزب ظاهراً نامه ای به حضرت امام(ره) نوشته بودند و کسب اجازه کرده بودند که حزب تعطیل شده است ولی نیاز هست که خواهران تشکیلاتی داشته باشند و از جمله کارهای عقیدتی، رسیدگی و سر زدن به خانواده شهدا و... انجام دهند که اگر اجازه دهید یک تشکیلاتی با عنوان «جامعه زینب» تشکیل دهیم.
سوال: چه کسی نام جامعه زینب را انتخاب کرد؟
جواب: خود مرحومه بهروزی. بعد حضرت امام اجازه داده بودند و باز خانم بهروزی پیشنهاد داده بودند که یک نفر را به عنوان نماینده خودتان برای ما مشخص کنید که این ارتباط با روحانیت و ولایت را داشته باشیم که حضرت امام، آیت الله یزدی را به عنوان نماینده خودشان برای جامعه زینب معین کرده بودند و حتی اجازه داده بودند که مقداری از سهم امام را برای این کار فرهنگی آیت الله یزدی مصرف کنند.
نحوه تاسیس جامعه زینب اصفهان
ما در اصفهان توسط فامیلی که در تهران داشتیم با جامعه زینب آشنا شدیم. ایشان سرکار خانم سجادی همسر شهید نیلی بودند که در ابتدا اصفهان بودند اما زمانی که شهید نیلی وزیر معادن شد به تهران رفتند و در شاخه خواهران حزب تهران کار می کرد و بعدا به جامعه زینب پیوستند.
خانم سجادی به ما اطلاع دادند که جامعه زینبی در تهران هست و ما اینجا داریم کار می کنیم. یکی دو سال از همان اوایل که گذشت، من به نظرم آمد که انگار یک ثباتی پیدا کرده اند و کار تشکیلاتی خوبی دارد می شود.
کم و بیش با خواهران اصفهان گاهی تلفنی ارتباط داشتیم، یک وقت هم در مراسمی یا روضه ای ممکن بود همدیگر را ببنیم ولی جمعمان از هم پاشیده شده بود. به خواهران پیشنهاد دادیم که جامعه زینب تهران برپا شده و سراسری هم هست. آیا می خواهید در اصفهان ما چنین کاری انجام دهیم؟ خواهران هم استقبال کردند و گفتند که خوب است و ببینید که چطوری است.
من به تهران رفتم و با خانم بهروزی صحبت کردم، ایشان گفتند شما جمعی را به عنوان هسته مرکزی تشکیل دهید و بعد ما را دعوت کنید که به اصفهان بیاییم و ببینیم که چگونه است. من نیز همین افرادی که نام بردم خانم سیچانی، خانم جعفرپیشه، خانم فرحناکیان، خانم بازرگان، خانم رضازاده، خانم بدر، خانم فولادگر، خانم حاج باقری، خانم زمانی، خلاصه یک گروه 8-7 نفری شدیم و این کار را شروع کردیم.
در ابتدا در خانه ها شروع کردیم که اولین بار جلسه در منزل ما بود و کم کم یک مقدار گسترش دادیم و در منزل همشیره خانم شایسته فر جلسات را برگزار می کردیم که یک طبقه را به کار ما اختصاص دادند و تقریباً یک حزب کوچک راه انداختیم.
بعد هم تابستان شد و کلاس های تابستانی راه انداختیم و با حاج آقا کمال فقیه امامی صحبت کردیم و کتابخانه امیرالمومنین را آن تابستان در اختیارمان قرار دادند و خیلی از جمعیت دانش آموزی آمدند و استقبال کردند. کلاس های مختلف داشتیم؛ کلاس دروس تقویتی و کلاس های عقیدتی و...
به هر حال یک نظرسنجی شد که گرایش مردم به تشکیلات چیست؟ و خانم بهروزی را دعوت کردیم در کتابخانه و جلسه ای به عنوان شروع کار گذاشتیم و دعوتی هم از عموم خواهران کردیم که جامعه زینب جلسه ای را با سخنرانی خانم بهروزی دارد.
سوال: این برای چه سالی است؟
جواب: فکر می کنم سال 70 بود که این برنامه را داشتیم و استقبال خیلی خوبی شد و همان سال کتابخانه امیرالمومنین جای سوزن انداز دیگر نداشت و دورتادور همه ایستاده بودند و دیگر کار شروع شد.
سوال: فراخوانتان به چه صورت بود؟ فقط برای مخاطب خاص علاقه مند بود؟
جواب: آن زمان که بنر نبود، یک پارچه نوشته هایی بود که به صورت پلاکارد سردر کتابخانه امیرالمومنین زدیم و فکر می کنم به افراد شناخته شده دعوت نامه هم دادیم. مثلاً من رابط یک جلسه بودم 50 تا دعوت نامه به من می دادند و من این ها را توزیع می کردم، به صورت شبکه ای بود.
سوال: همان موقع جامعه زینب اصفهان تاسیس شد؟
جواب: بله، خانم بهروزی در همان اولین جلسه ای که آمدند اصفهان گفته بودند جلسه تان را تشکیل دهید تا من بیایم و خودشان برای دبیری جامعه زینب اصفهان پیشنهاد خانم پروین سلیحی را دادند که از مبارزین قبل از انقلاب بودند و در سن 17-16 سالگی زندان رفته بودند. شوهر ایشان شهید دکتر مرتضی لبافی نژاد بود که بعد از اینکه شهید لبافی نژاد دستگیر شدند ایشان را هم دستگیر کرده بودند و حدود دو سال در زندان بود و با پیروزی انقلاب ایشان از زندان آزاد شدند.
خانم سلیحی بعد از آزادی از زندان در تهران مستقر بودند چون خانواده شوهرشان آنجا بودند اما خودشان اصفهانی هستند و پسری داشتند (یاسر) که وقتی زندان بودند پیش مادربزرگشان بزرگ شده بود که مجبور بودند در تهران پیش خانواده شوهر بمانند.
آن موقع ما خیلی شناخت تشکیلاتی از خانم سلیحی نداشتیم اما با توجه به سوابقی که از ایشان شنیدیم خوشحال شدیم و ایشان به اصفهان آمدند و در اصفهان هم ساکن شدند. البته مادر ایشان اصفهان بودند. فکر می کنم چند سالی اینجا بودند تا اینکه برای مجلس شورای اسلامی خانم بهروزی ایشان را پیشنهاد دادند که ایشان هم از تهران کاندیدا شدند و بعد از اینکه رای آوردند دوباره به تهران برگشتند، ولی کماکان دبیر جامعه زینب هستند.
سوال: با ایشان ارتباط تلفنی دارید؟
جواب: ارتباط تلفنی داریم و هم اینکه مرتب می آیند.
سوال: خانم سهرابی شما جانشین ایشان در اصفهان هستید؟
جواب: بله.
سوال: انتخابات شورای مرکزی ندارید؟
جواب: بله. هر 4 سال یک بار است و امسال باید انتخابات برگزار شود.
سوال: ارتباطتان با دفتر تهران به چه صورت است؟ در سیاست های کلی تابع تهران هستید؟
جواب: بله، در سیاست های کلی هستیم ولی اینجا ما بیشتر تحت نظر آیت الله مظاهری فعالیت هایمان را ادامه دادیم. یعنی قبل از اینکه ایشان به اصفهان تشریف بیاورند جامعه مهندسین برای مباحث اخلاقی دعوتشان می کردند و یکی دو جلسه هم ما در جامعه زینب از ایشان دعوت کردیم که بعد از جلسه جامعه مهندسین به اینجا می آمدند.
زمانی که آیت الله مظاهری در اصفهان مستقر شدند این باب بیشتر باز شد که ما با ایشان مرتبط بشویم و وقتی خواستیم در سال 77 حوزه علمیه تاسیس کنیم، خدمت ایشان رفتیم و اعلام کردیم که می خواهیم چنین کاری کنیم؛ ایشان راهنمایی هایی کردند و کماکان یک سری حمایت های مالی و حمایت های معنوی را از ایشان داریم و ارتباطمان با تهران یک مقدار کمرنگ تر شد.
سوال: در تهران کنگره برگزار می شود؟
جواب: بعد از فوت خانم بهروزی که حدود 6 سال می گذرد مقداری فعالیت های تهران کمرنگ شد و بعد از فوت ایشان تهران هنوز کنگره ای نگذاشته است، اما قبلش هر دو سال یک بار انتخابات شورای مرکزی بود و می رفتیم و شرکت می کردیم.
کنگره هایی که در حزب جمهوری بود و ارتباطاتی که سراسری بود در جامعه زینب هم همین حالت بود و از ارکان جامعه زینب بود که مجمع کشوری دو سال یک بار تشکیل می شد، علاوه بر آن گاهی یک همایش دانشجویی می گذاشتند و ما دانشجوهایمان را می فرستادیم و خیلی پویا و قابل استفاده بود. سران مملکت آن زمان آقای هاشمی، آقای حدادعادل، آقای باهنر، آقای لاریجانی و... هم می آمدند که صحبت هایشان برای اعضا جالب بود، به هر حال هر کدام از این افراد سمتی داشتند و خانم بهروزی هم خودش یک وزنه ای بود.
سوال: فعالیت های جامعه زینب اصفهان چیست؟ این عناوینی که روی تابلو می بینم دروس حوزوی است؟
جواب: در جامعه زینب تقریباً یک الگوبرداری از حزب جمهوری اسلامی کردیم. یعنی در اینجا هم واحدهای مختلف مثل واحد تبلیغات، تشکیلات، سیاسی و آموزش دارد و نفرات شورا هرکدام یکی از این واحدها را برعهده دارند.
چند سالی که گذشت به فکر افتادیم و در واحد آموزش با توجه به خلائی که در زمینه مبلغین اصفهان وجود داشت، کلاس های عمومی برای خواهران می گذاشتیم ولی به نظرمان آمد که بیاییم و کار منسجمی انجام دهیم و به فکر تشکیل حوزه علمیه افتادیم تا اینکه با راهنمایی و مشورت آیت الله مظاهری راه انداختیم.
سوال: یعنی صبح ها در همین مکان کلاس است؟
جواب: فعلا 4 روز در هفته کلاس داریم. البته اوایل هر روز کلاس بود و کلاسها بعد از ظهر بود.
سوال: این حوزه زیر نظر مرکز مدیریت حوزه علمیه نیست؟
جواب: خیر، مستقل هستیم. فقط با آیت الله مظاهری ارتباط داریم.
همان کتاب ها و همان دروس مرکز مدیریت را می خوانند و برای اینکه خواهران بتوانند مدرکی هم داشته باشند در امتحانات بازپذیری مرکز مدیریت شرکت می کردند و ابتدا سطح یک و سپس سطح دو را می گرفتند و به همین ترتیب الان بعضی دارند سطح سه می خوانند و بعضی سطح سه را هم گذرانده اند و در حال خواندن دکتری هستند.
عده ای هم که مدرک نمی خواستند به صورت آزاد آمدند و درس هایی را خواندند که برای خود و خانوادشان موثر بود.
سوال: کسانی که در این حوزه علمیه شرکت می کنند عضو حزب شما هم هستند؟
جواب: نخیر، الزامی نیست. اگر کسی از آن ها بخواهد یک فرم عضویت جدا پر می کند.
سوال: جامعه زینب مجوز حزب از وزارت کشور دارد؟
جواب: بله، چون ما شعبه ای از دفتر تهران هستیم و مجوزمان با تهران یکی هست و جدا نیست.
سوال: معمولاً احزاب بیشتر به کار سیاسی شناخته می شوند، شما چطور؟
جواب: ما را هم کم و بیش در بیرون همین طور می شناسند و سعی ما بر همین بوده و معمولاً برای انتخابات مثل شورای شهر و مجلس در انتخاب نفرات لیست نظر می دهیم.
سوال: جزء مجمع اصولگرایان هستید؟
جواب: بله. یعنی در جبهه پیروان خط امام و رهبری هستیم. هر بار انتخابات باشد حتماً در اینجا ستاد است و خواهران قبل و در حین انتخابات فعالیت هایی دارند و مبلغ فرستاده ایم و کم و بیش جلسات تحلیل سیاسی برای اعضایمان هم داریم.
قبلاً مثلاً جامعه زینب برای صندوق ها و نظارت نیرو می فرستاد و ما برنامه ریزی می کردیم.
سوال: چرا دفتر شما در همسایگی جامعه اسلامی مهندسین است؟ احساس می شود شما زیر سایه جامعه اسلامی مهندسی هستید.
سهرابی: هم جهت هستیم ولی زیر سایه نیستیم. الان چند ماهی است که همسایه ایم و قبلاً چهارباغ پائین بودیم.
سیچانی: ما هم جهت و همکار هستیم.
سوال: شما وقتی می خواستید از بزرگان حزب جمهوری نام بیاورید چندین بار نام آقای حامدیان را بردید. بالاخره ایشان فردی با شناسنامه سیاسی مشخص هستند. مثلاً چرا اسم آقایان اژه ای را نیاوردید؟
سیچانی: بله، چون آقای حامدیان پدر تشکیلات اصفهان بودند. آقایان اژه ای همه در یک مقاطعی بودند و بعد جدا شدند اما آقای حامدیان یک استمرار از حزب جمهوری تا الان در کار تشکیلاتی دارند.
جعفرپیشه: ما خودمان لیست در می آوریم، ممکن است مشورت بگیریم یا آنها از ما مشورت بگیرند. وقتی که انتخابات می آید در شورای مرکزی مطرح می کنیم و افراد و گزینه ها را معرفی می کنیم و بسیاری از افراد را ما به جبهه پیروان معرفی کردیم. یعنی این جوری نبوده که ما متاثر از آنجا باشیم ولی با کمال افتخار هم جهت و همراه بودیم.
کما اینکه در دوره اخیر شورای شهر خانم امام جمعه که در لیست بود از اعضای جامعه زینب و با معرفی ما بود و آقایان همه پذیرفتند. خانم حلیمه قسوری با معرفی ما یک دوره نماینده دومین دوره شورای اسلامی شهر بود و خانم بدر و خانم سهرابی هم کاندیدا شدند.
سوال: الان چند نفر عضو دارید و نحوه عضوگیری به چه صورت است؟
جواب: در حال حاضر کار ما به صورت شاخه ای است و شاخه دانش آموزی، دانشجویی، دانش آموختگان و غیره داریم. برخی اعضا فعال هستند و عده ای هم کمتر می آیند و مجموعاً با حدود 500-400 نفر در ارتباطیم.
سوال: کسانی که هوادار باشند هم دارید؟
جواب: بله، داریم. مثلاً کلاس های مختلف داریم که در هفته بیشتر از 100 نفر در کلاس های شرکت می کنند و عضو جامعه هم نیستند. کلاس های قرآن، کلاس طب سنتی، تدبر و نهج البلاغه را داریم. یعنی برنامه های عمومی داریم.
سوال: در اصفهان چه گروه های سیاسی دیگری بین خانم ها هست که فعالند؟
سهرابی: سیاسی فعال به آن صورت نداریم. چند مرکز فرهنگی هستند مثلاً شهید مدرس که واحد خواهران دارد ولی نمی دانم کار سیاسی انجام می دهند یا نه؟
سالی یک بار هم که معمولا استانداری دعوت می کند یکی دو نفر دیگر از خانم های اصلاح طلب از جمعیت زنان هست.
خیلی جاها مثل جامعه اسلامی مهندسین هم می خواستند واحد خواهران راه بیاندازند اما عملی نشده. الحمدلله توفیقی بوده که به یاری حضرت زینب، زمانی جامعه زینب تشکیل شد که هنوز شور و حال کارهای انقلابی باقی بود، اما الان این روحیه خیلی کم شده که خانم ها بیایند وقت بگذارند.
سوال: ولی در آقایان هست و هر سال یک حزب جدید اعلام موجودیت می کند! یعنی شما توصیه می کنید که خانم ها کار حزبی و تشکیلاتی انجام دهند؟ ممکن است آیت الله مظاهری مخالف باشد و بگویند خانم ها نباید بیایند.
سهرابی: بله، ما براساس آموزه های بزرگانمان توصیه داریم که خانم ها به حزب بیایند. حتی آیت الله مظاهری هم در رابطه با حوزه مان خیلی تاکید داشتند که تحت پوشش مرکز مدیریت نرویم؛ ایشان گفتند من بیشتر نظرم روی خود تشکیلات جامعه است، این کاری است که در جای دیگر انجام نمی شود اما حوزه علمیه ممکن است جاهای دیگر هم باشد و شما همین را تقویت کنید و پیش بروید.
از طرفی سفارش بزرگانمان را داریم، از مقام معظم رهبری، از شهید بهشتی و از دیگران که خانم ها نباید بگویند آقایان هستند و انجام می دهند بلکه خانم ها هم باید فعال شرکت بکنند. همان جمله ای که از حضرت امام(ره) داریم که صلاح و فساد جامعه از صلاح و فساد زنان جامعه نشأت می گیرد.
واقعاً اگر حضور قوی خانم ها در این مسائل باشد، هم در کارهای فرهنگی و هم در کارهای سیاسی در خط ولایت، بسیاری از مشکلات کم می شود. یکی از دلایلی که مشکلات اجتماعی داریم همین کمرنگ شدن حضور افراد است که دیگر به عرصه نمی آیند. آنقدر زرق و برق هایی هست که افراد را بگیرد که نتوانند بیایند وقت بگذارند. اگر خانم ها روی چنین چیزهایی وقت بگذارند و وقتشان را پر می کردند، هم برای دنیا و هم برای آخرتشان مفید بود قطعاً اجتماع هم به صلاح می رسید.
سوال: خانم سیچانی در خاطراتشان گفتند من سه روز خانه نرفتم و در حال تایپ بودم. الان شما توصیه می کنید که یک خانمی با دغدغه های فرهنگی، حزبی و تشکیلاتی که مومن و چادری هم هست، سه روز خانه نرود و بنشیند کار فرهنگی بکند؟
جواب: آنکه به صورت مقطعی بوده است؛ همین طور که الان شما در خانم ها می بینید مثلاً با هم سه روز سفر کیش می روند، از این موردها زیاد می بینید. خانم ها باید جوری برای زندگی شان برنامه ریزی کنند که یک کار صحیح و در جهت باشد. من خودم چند داماد و عروس و نوه دارم اما فعالیت تشکیلاتی هم می کنم.
مثلاً وقتی سه روز کار مقطعی پیش آمده که مثلاً جزوات مانده و کسی باید تایپ کند، ایشان بچه هاشان را دست مادربزرگ می سپارند یا مادربزرگ به خانه آن ها می آید تا این چند روز این کارها را بتوانند انجام دهند و این یک کار دائمی نیست.
الان ما هنوز هم با همین دغدغه هستیم و اگر جایی احساس کنیم که باری روی زمین هست که باید بلند شود حاضریم برویم و انجام دهیم. الان بچه هایی که سابقه کار تشکیلاتی دارند خیلی توانمندتر هستند و همه هم متوجه می شوند که اینها حرف اول را می زنند چون فقط هیئتی نیستند و کار حساب شده تشکیلاتی بلدند.
مثلاً مجموعه آقای داستان پور خیلی تلاش می کنند و زحمت می کشند اما به هر حال باز هم هیئتی هستند و دغدغه تشکیلاتی ندارند.
سوال: فانوس مثلاً یک هیئت هفتگی است و بیشتر افراد به عنوان مخاطب هستند تا اینکه حس کنند عضو تشکیلاتی هستند و الان باید کاری بکنند و اثرگذار باشند.
جواب: دقیقاً همین طور است. الان بچه های دانشجوی ما چند سال است که گروهی به نام «مروارید های شهر» در مقطع راهنمایی یعنی از کلاس ششم به بعد را راه اندازی کردند که عضوگیری می کنیم و امسال سال سومش است. در مدارس خاص با مدیر صحبت می کنیم و این بچه ها و خانواده هایشان را دعوت می کنیم و خودشان برنامه ریزی می کنند تا کار تشکیلاتی یاد بگیرند. مثلا امسال یک روضه گرفتند که خود این بچه ها همه کاره روضه بودند. یک نمایش نامه تنظیم کردند و خیلی جالب بود.
سوال: پس کار حزبی و تشکیلاتی منافاتی با مادر بودن، همسرداری، خانه داری و تربیت فرزند ندارد؟
جواب: قطعاً نه، باید مدیریت شود و زمان شناسی بلد باشد. ما با تجربه ای که داریم می گوییم می شود.
مثلاً ما اگر در منزل باشیم ساعت 10 ظرف ها را می شوییم اما اگر بدانیم که می خواهیم به جامعه زینب بیاییم صبح زود بلند می شویم و کارها را انجام می دهیم و برکات حضرت زینب برای همه ما خیلی است.
سوال: حزب جمهوری اسلامی یکی از نکاتی که برای من جلب توجه می کند جزوات متعددی است که چاپ می کرد که من واقعاً مشابهش را ندیدم. شما چه طور؟ آیا نشریه و تولید محتوا کرده اید؟
جواب: مدتی جامعه زینب تهران این کار را انجام می داد و جزواتی را با مباحث تشکیلاتی خانم بهروزی برای ما می فرستادند اما حالا کمرنگ تر شده است. خود ما هم یک سری جزوات تشکیلاتی برای رابطین خود چاپ کردیم، البته خیلی در این زمینه فعال نبودیم و این ها را به صورت CD در آرشیو داریم.
زمانی نشریه داخلی هم داشتیم.
سوال: پشتوانه مالی شما الان به چه صورت است؟ یک منبع فرمودید آیت الله مظاهری بودند.
جواب: آیت الله مظاهری نه اینکه از خودشان بدهند ولی گاهی یک مبالغی را با اجازه از وجوهات می دهند. اعضا نیز حق عضویت می پردازند که البته بسیار ناچیز است و بیشتر بنای ما بر کمک های مردمی و خیرین است.
سوال: آیا شاخه خواهران حزب جمهوری از لحاظ تشکیلاتی ساختار موفقی داشت؟ شاید شما بتوانید بگویید جامعه زینب قوی تر از حزب جمهوری اسلامی است.
سیچانی: ما هر چه داریم از حزب جمهوری است. برای من شخصاً دوران حزب جمهوری اسلامی بهترین دوران است. من در سپاه، بسیج، جهاد سازندگی و شرکت برق 30 سال کارمند بودم اما دوران حزب برای من بهترین دوران بود و هر چه داریم از آنجا داریم. جامعه زینب نیز هم جهت و همراه حزب است و ما تمام برنامه هایمان با الگوبرداری از حزب است.
توصیف آیت الله خزعلی از جامعه زینب
مرحوم آیت الله خزعلی چندین سال به جامعه زینب می آمدند و تفسیر می گفتند. می گفتند «ما آن احساسی را که در جامعه زینب داریم، در همه ارگان ها می رویم ولی هیچ کجا مثل اینجا نیست». همان طور که شهید بهشتی گفتند اینجا معبد است و اینجا چه آرامشی دارد.
آیت الله خزعلی برای تشویق ما می گفتند که اگر بدانم یک نفر اینجا تفسیر من را می گیرد من برای همان یک نفر می آیم، و اینقدر به تشکیلات و نیروها اهمیت می دادند. تقریباً 230 نوار بعد از فوتشان بود که دختر خانمشان تماس گرفتند و گفتند به ما بدهید تا تفاسیر را چاپ کنیم و نوارها را به شما برگردانیم.
پایان
با نماز جماعت های دلنشین حزب، جذب آنجا شدیم
حزب جمهوری اسلامی بر شاخه دانش آموزی نگاه ویژه ای داشت
اگر دغدغه کنکور را حل کنیم می شود نسل جدیدی از دانش آموزان را با کار سیاسی بر مبنای دینی تربیت کرد
گفتگو با دکتر علی قاسم زاده رابط دانش آموزی حزب جمهوری اسلامی اصفهان سالهای...
مکان گفتگو: اصفهان- خیابان جهاد، دبیرستان پسرانه صالحین
زمان گفتگو: 28/1/97
سوال: شما رابط دانش آموزی با حزب جمهوری اسلامی بودید، حاج آقا محمد اژه ای هم مسئول واحد دانش آموزی بودند. برای ما تعریف کنید که رابط دانش آموزی فعالیتش چه بوده است؟ فعالیت های شاخصتان را بگویید.
جواب: بسم الله الرحمن الرحیم. اسمش واحد دانش آموزی نبود و شاخه دانش آموزی بود. زیرمجموعه های حزب به عنوان شاخه شناخته می شدند.
سوال: آقای اژه ای گفتند من مسئول «واحد دانش آموزی» بودم.
جواب: این مسئله را باید دقیق سازی کرد ولی تا آنجا که من در ذهنم هست زیرمجموعه حزب شاخه ها بود. شاخه دانش آموزی، شاخه دانشجویی... و هنوز هم بچه های قدیم به شاخه دانش آموزی معروف هستند.
حاج آقا محمد اژه ای در دوره اول مسئول شاخه بودند، در دوره دوم آقای احمد حقیقی مسئول شاخه شدند که این اواخر در مقطعی فرماندار خمینی شهر بودند. کارمند دانشگاه علوم پزشکی بودند که مامور شدند به وزارت کشور و فرماندار بودند که بازنشست شدند.
سوال: چه سالی ایشان مسئول شاخه بودند؟
جواب: سال 60 به بعد بود. بعد از انفجار حزب.
سوال: حاج آقا محمد اژه ای کجا رفتند؟
جواب: حاج آقا محمد مدیرعامل کل بهزیستی اصفهان شدند و شورای مرکزی با این دلیل که حاج آقا محمد اژه ای کمتر وقت می گذارند آقای اژه ای را برداشتند و آقای حقیقی را منصوب کردند اما آن زمان تحلیل و فهم بچه های شاخه این نبود و این تغییر را متاثر از اختلافاتی می دانستند که بین جناح های داخلی حزب وجود داشت.
سوال: این را قبول نداشتند که آقای اژه ای سرشان شلوغ است؟
جواب: نخیر. خود آقای اژه ای هم به این تغییر علاقه ای نداشتند و بچه ها نیز به شدت مقاومت و مخالف داشتند. تولد شاخه دانش آموزی با آقای اژه ای بود و انس زیادی بین بچه ها و ایشان ایجاد شده بود. البته در یک شرایطی حضور حاج آقا مهدی اژه ای هم در حزب کمرنگ شد و به تبع آن، گروه مقابل شاید به این نتیجه رسیدند که تغییری در شاخه دانش آموزی ایجاد کنند. نمی دانم؛ منطقی که پشتش بود را هیچ وقت برای ما نگفتند.
سوال: چیزی به اسم جناح بندی در حزب اصفهان سراغ داشتید؟
جواب: بله، دو دیدگاه وجود داشت. یک طرف قضیه طیف آقای اسفندیاری و آقای مهندس حامدیان و این دوستان بودند و طرف دیگر آقای اژه ای و آقای زمانی و... بودند. اطلاع ندارم که مبنای اختلافاتشان چه بود؛ روشی بود یا مبنایی بود؟ ولی کاملاً محسوس بود که تفاوتی در این دو دیدگاه وجود دارد و این تفاوت آرام آرام خودش را در تغییرات، انتصابات و چینش های داخلی حزب نشان داد.
نهایتاً در ماه های آخر منجر به منزوی شدن جناح آقای اژه ای و آقای احمد زمانی از حزب شد که حضورشان هم کمرنگ تر شد.
سوال: آقای پرورش از این جناح بندی خبر داشت؟
جواب: بله، آقای پرورش خبر داشتند و سعی می کردند که آشتی ایجاد بکنند ولی نشد و در نهایت هم به دوران تعطیلی حزب انجامید.
سوال: فعالیت هایتان را می فرمایید؟
جواب: ابتدا مسئول شاخه آقای محمد اژه ای تعدادی را به عنوان شورای شاخه فراخواندند که از افراد جمع اولیه آقای سعید مهدوی بود که در عملیات فتح المبین به شهادت رسید، آقای مسقطیان بود که الان در حوزه علمیه اصفهان مسئول معاونت برنامه ریزی و مالی است، خود من بودم، آقای سعید سرمدی بود که الان سپاهی و پاسدار است. این افراد جمع اولیه شورای شاخه بودند که 5-4 نفر بودیم و آن موقع شهید مهدوی به عنوان جانشین مسئول شاخه تعیین و جانشین آقای اژه ای شد.
برادر شهید مهدوی یعنی هادی مهدوی طلبه بود و الان هیئت علمی دانشگاه آزاد خمینی شهر است. شهید مهدوی همان زمان که دانش آموز بود هیبت معنوی داشت و بچه خودساخته ای بود که همه دوستش داشتند و دانش آموز دبیرستان ادب بود.
ما از مدارس مختلف به شاخه دانش آموزی آمدیم. من و آقا سعید سرمدی از دبیرستان هراتی بودیم و آقای مهدوی و مسقطیان از دبیرستان ادب آمدند. آقای محسن پورسینا از دبیرستان صائب آمد که الان در جامعه اسلامی مهندسین فعال است و مدتی معاون فولاد و رئیس هیئت مدیره باشگاه سپاهان بود.
این جمع اولیه ای بود که آقای اژه ای آن ها را صدا زد و هسته اولیه شاخه را تشکیل دادند.
سوال: این افراد ارتباطشان با آقای اژه ای چطور بود؟ چرا آقای اژه ای این افراد را می شناخت؟
جواب: در ابتدای شکل گیری حزب حوزه ها تشکیل شد و ما شاخه نداشتیم. یک حوزه دانش آموزی 15 نفره داشتیم که آقای اژه ای رابط بودند و بچه ها از مدارس مختلف انتخاب شده بودند. شیوه انتخاب هرکدام فرق می کرد؛ مثلاً من و سعید سرمدی یک جلسه تفسیر قرآن و آموزش عقاید با آقای احمد کاویانی در سال 57 داشتیم. وقتی حزب تشکیل شد آقای کاویانی گفت بچه ها چنین چیزی راه افتاده و بیایید برویم عضو حزب جمهوری شویم. ما آن زمان تیپ روشنفکری داشتیم و گفتیم نه! ما به هیچ حزب و دسته و گروهی وابسته نمی شویم و می خواهیم مستقل باشیم.
سوال: درحالی که همان زمان حزب جمهوری اسلامی را در صدا و سیما هم تبلیغ می کردند.
جواب: بله. آقای کاویانی شاگرد آقای پرورش بود. آقای پرورش قبل از انقلاب به صورت خوشه ای کار می کرد و عده ای را جمع کرده بودند و هر کدام از این ها جلساتی را تشکیل می دادند و اعضای جلسه از طریق آن رابط به حاج آقا وصل بودند. این بچه ها بعد از مدتی خودشان موظف می شدند که بروند جلسه تشکیل دهند.
اطراف آقای پرورش آقای احمد کاویانی و آقای علی حسینی و آقای احمد زمانی و آقای حسین قدسی بودند و بعد ما با یک واسطه از طریق آقای کاویانی به آقای پرورش وصل می شدیم.
خلاصه دانش آموز بودیم که آقای کاویانی ما را دعوت به حزب کردند و ما گفتیم نه، و نهایتاً گفت که بعضی از قرارها را آنجا می گذاریم تا ببینید فضا به چه صورت است و آرام آرام ما را حزبی کردند. اوایل هم با گارد بسته می رفتیم و می آمدیم اما بعد فضا برای ما دلنشین بود و شاید جذب ما از طریق نماز جماعت های حزب بود که به دل ما نشست.
صوت خوش حجت الاسلام کوچکزاده
مواقعی که احمد آقا آنجا جلسه می گذاشت زمان نماز مغرب و عشاء بود. فصل بهار بود و خیلی خوش آب و هوا و نماز جماعت در حیاط برگزار می شد و حاج آقا مجتبی کوچکزاده که آن وقت مکلا بود و مسئول آموزش حزب بودند به عنوان امام جماعت به نماز می ایستاد. ایشان صوت خیلی خوبی داشت و بین دو نماز هم دعای فرج را با صوت قشنگی می خواندند و همین یک احساس تعلقی در ما نسبت به آن فضا ایجاد کرده بود. حتی گاهی جلسه هم نداشتیم ولی می گفتیم برای نماز به حزب برویم.
چیز دیگری که در جذب بچه ها به حزب موثر بود آقا رسول بود که آنجا سوژه بچه ها شده بود.
سوال: آقا رسول چه کسی بود؟
جواب: یک آپاراتی در کنار حزب بود که دو فرزند پسر داشت که هر دو شیرین عقل بودند! یکی از آن ها فکر می کرد که پلیس است و همیشه در خیابان چهارباغ پایین و معمولاً سر چهارراه تختی می ایستاد و خودروها را هدایت می کرد. دیگری هم آقا رسول بود که مخصوصاً وقت نماز به حزب می آمد و موذن می شد و ما کنار معنویت آقای کوچکزاد این سوژه ها را هم تجربه می کردیم.
سوال: این در جذب بچه ها به حزب تاثیر داشت؟! برای نشاط بچه ها می گویید؟
جواب: بله، بچه ها می گفتند برویم و ببینیمش. خیلی شوخ بود و کارهایی می کرد که باعث خنده و شوخی می شد. مثلاً یک بار آقای کوچک زاده در قنوت و در معنویت خاصی بودند که این فرد شروع کرد به گفتن که «قربان شکلت بروم، چه اشکی می ریزد این آقای ما» و ناگهان یک عده در نماز خنده شان گرفت و از این کارها زیاد می کرد.
چون آقا رسول نمازها را زیاد به هم می زد یک شب گفتند که هنگام نماز او را راه ندهیم. درب را بستند و نماز جماعت در حیاط شروع شد اما او از بین شکاف درزها نماز را دیده بود و از همان جا شروع به مکبری کرد و داد می زد «الله اکبر...» و دوباره نماز را بر هم ریخت.
از این تجارب بود و حس و حال دانش آموزی. این رفت و شد باعث شد که یک بار ما را صدا زدند و گفتند که حزب تشکیلاتش این طوری است که ذیل شورای مرکزی، حوزه ها هستند، آن زمان هنوز شاخه ها نبود. خود دفتر مرکزی حزب حوزه شماره 1 بود. مثلا مسجدعلی حوزه شماره 6 بود و فکر کنم خود ما حوزه 5 یا 7 بودیم.
15 نفر و یک رابط یک حوزه می شدند. دو حوزه دانش آموزی آن زمان تشکیل شد که ما بودیم و یک حوزه که بعدا تشکیل شد که رابط هر دو آقای اژه ای بود.
حوزه ها کارش به این ترتیب بود که هر هفته جلسه داشتیم با یک دستور جلسه مشخص: کلیدهای فهم قرآن بود، بعد احکام و بعد هم مسائل سیاسی روز بود. بعد جزوات که آمد آن هم اضافه شد که یکی از جزوه ها را کار می کردیم.
شاخه دانش آموزی تشکیل شد
مقداری که این حوزه ها جلوتر رفت آقای اژه ای گفتند می خواهیم شاخه دانش آموزی را راه اندازی کنیم و از آن دو حوزه، شورای شاخه را انتخاب کردند که همان جمعی که عرض کردم بودیم.
به آقای اژه ای گفتیم حالا چه کار باید بکنیم؟ آن زمان حزب 3 طبقه بود که دو طبقه اش سالم بود و یک طبقه آن متروکه و خرابه بود. حدود دو سه هفته بچه ها آمدند و آن طبقه را تمیز و نقاشی کردند و شاخه دانش آموزی راه اندازی شد.
بعد فهمیدیم که تهران ابلاغ کرده که شاخه ها باید تشکیل شوند و بعد از تشکیل شاخه، ارتباط با تهران نیز تشکیل شد و متناظر با آن با تهران مرتبط شدیم و جلساتی را می رفتیم و می آمدیم.
سوال: در تهران هم جلسه شاخه دانش آموزی تشکیل می شد؟
جواب: بله. مسئول شاخه های شهرستان ها به تهران می رفتند و یک ساختمان 4-3 طبقه فقط مخصوص شاخه دانش آموزی بود.
سوال: به نظر می رسد که حزب جمهوری اسلامی روی شاخه دانش آموزی سرمایه گذاری ویژه ای داشته است؟
جواب: فوق العاده ویژه بود، چون آن موقع تعداد زیادی از بچه ها را یادم می آید که مسئول نبودند ولی جزء مربیان و کادر دانش آموزی بودند. مثلاً فرشاد مومنی که الان در اقتصاد صاحب نظر است و همیشه جزء منتقدین نیز هست آن زمان دانشجو بود و به عنوان کادر شاخه دانش آموزی و از اداره کنندگان شاخه دانش آموزی دعوت شده بود.
سوال: آیا می شود این را گفت که حزب جمهوری اهمیتی که برای دانش آموزان قائل بود مثلا بیشتر از نگاه به اصناف بود؟
جواب: بله، دو شاخه دانش آموزی و دانشجویی قوی بود، اما دانش آموزی خیلی گسترده تر و فعال تر بود. آن زمان طبق قوانین کشور دانش آموزان حق رای داشتند و سن رای 15 سالگی بود، لذا سیاست در مدارس موضوعیت داشت.
خلاصه شاخه دانش آموزی تشکیل شد و قرار شد که عضوگیری شود و فرایندی تعریف کرده بودند. به این ترتیب بود که اول کانون، بعد هسته و سپس حوزه بود. کانون مثل یک حوضچه باز بود که در واقع شما باید از آن ماهی می گرفتی.
سوال: بیشتر هواداری بود؟
جواب: بله، این گاهی در قالب کلاس بود. مثلاً در حزب اعلام می شد کلاس نهج البلاغه حجت الاسلام احمد سالک است و دانش آموزان دعوت می شدند یا آقای کوچکزاده بیشتر کلاس های استدلالی می گذاشتند. این ها در مدارس اعلام می شد و دانش آموزانی که ثبت نام می کردند از بین آن ها بهترینشان را انتخاب می کردیم و از کانون وارد حوزه های حزبی می شدند. یا به صورت پراکنده هر انجمن اسلامی در مدارس درواقع برای ما یک کانون بود. هر مدرسه ای انجمن اسلامی داشت.
سوال: انجمن اسلامی مدرسه رقیب برای شاخه دانش آموزی حزب نبود؟
جواب: نه، رقیب نبودند و مثل مراکز فرهنگی برای ما یک کانون محسوب می شد که باید بگردیم و از بین این دانش آموزان افرادی که استعداد کار سیاسی و نخبگی دارند را پیدا کنیم. اتفاقا بعد از یکی دو سال تقریباً اکثر انجمن های اسلامی با شاخه مرتبط شدند چون ما نخبه هایشان را جذب کردیم و اشتیاقشان هم به کارهای تشکیلاتی زیاد بود.
یادم است کار به جایی رسید که در اکثر دبیرستان های پسرانه ما رابط تشکیلاتی داشتیم که بعد وارد کار عملیاتی می شدند.
سوال: تعریف هسته دانش آموزی چه بود؟
جواب: هسته های دانش آموزی بیشتر به مدارس بر می گشت؛ مثلاً اگر 5 نفر را از مدرسه ادب جذب می کردیم این ها در حزب حوزه بودند اما برای مدرسه خودشان یک هسته بودند. معمولاً در هسته ها 6-5 نفر بودند.
سوال: گفتید کار عملیاتی هم داشتید؟
جواب: بله، مثلاً کاری که ما آن زمان انجام می دادیم مشابه چیزی است که امروز در فضای مجازی انجام می شود. اوج تنش های سیاسی بود و در شورای شاخه تصمیم گرفته می شد که صبح شنبه روی تخته سیاه های همه کلاس هایی که ما در آن رابط داریم فلان جمله نوشته شود.
یک جمله واحد به بچه ها ابلاغ می شد که صبح شنبه وقتی که همه صبح گاه هستند و کسی در کلاس ها نیست سریع بروند و این جمله را روی تخته بنویسند که این جملات معمولاً اثباتی یا سلبی بود. مثلاً در دفاع از شهید بهشتی بود یا در دفاع از حزب بود یا برعلیه بنی صدر و منافقین بود. بستگی به اقتضای آن زمان داشت.
جریان خط 3 روی این عملیات ها حساس شده بود
یادم است بعد از 3-2 بار عملیات که بچه ها انجام دادند آن زمان آموزش و پرورش دست خط 3 بود و اصلاً ستاد بحران تشکیل داده بودند که این شبکه را باید کشف کرد و این افراد چه کسانی هستند که این کار را می کنند!
سوال: پس خیلی کار عملیاتی و جدی بوده است؛ آیا بچه ها توجیه بودند که چطور باید برخورد کنند و آیا آموزش داده می شدند؟
جواب: بله، ماهیتشان را رو نمی کردند و آموزش داده می شد. حالا نمی دانم چقدر صلاح است اینها درج بشود...
- اتفاقا جزء تاریخ است و حتما باید گفته شود.
- مثلاً فرض کنید در زمان بنی صدر سلامتیان به عنوان دفتر هماهنگی مردم و رئیس جمهور در چهارراه فلسطین سخنرانی داشت. آرایشی داده شد که بچه ها بروند در جلسه بنشینند و جایی سخنرانی را به چالش بکشند تا این ها خیلی احساس امنیت نکنند. آن زمان اوج تنششان با شهید بهشتی و حزب و نظام بود.
بچه ها به سخنرانی رفتند و نشستند و در اواسط سخنرانی یک سوژه پیدا می کردند و یکی می گفت من سوال دارم، مسئول جلسه گفت نه بنشینید الان زمان سوال پرسیدن نیست. فرد دیگری گفت اجازه دهید سوالش را بپرسد... و همهمه ای در جلسه ایجاد می شد که جلسه تحت تاثیر قرار می گرفت. کارهای اینچنینی گاهی انجام می دادیم.
سوال: خود حاج آقا اژه ای درگیر این بحث ها بود؟
جواب: بله، حاج آقا محمد اژه ای بود و اکبر آقا اژه ای هم بود که بچه ها را جمع می کرد و مثلاً می گفت بچه ها هر کدامتان یک نامه به قوه قضائیه در اعتراض به این موضوع بنویسید! یا مثلا می گفت: بچه ها یک جزوه در جواب حبیب الله پیمان می خواهیم کار کنیم بیایید کمک کنید و در پخشش این کار را بکنید و اعلامیه ها را این کار را بکنید.
مسجد علی(ع) جلودار حزب بود
مسجد امام علی(ع) در آن زمان «پَد» حزب بود. پد آن نقطه جلویی دپوست تا وقتی دشمن حمله می کند قبل از اینکه به دپو حمله کند یک کسی با آن درگیر شود تا بقیه بفهمند که حمله شده است و مسجد امام علی آن زمان اینگونه بود. یعنی وقتی می خواستند اعلامیه تندی برعلیه بنی صدر بدهند حزب نمی داد و دفتر تبلیغات مسجد امام علی اعلامیه می داد.
سوال: یعنی شورای مرکزی حزب جمهوری نیز توجیه بود که مسجد امام علی پد حزب است، یا این تصور شماست؟
جواب: بله. آن بیانیه هایی که اکبر آقا می نوشت، عقبه فکری هم داشت. استنباط ما در شاخه دانش آموزی این بود. مثلاً در یکی از انتخابات ها شدیداً حزب مورد فشار قرار گرفت و گفتند که باید آقای حسینی رامشه ای در لیست حزب بیاید که حزب اجازه نداد. حسینی رامشه ای آن زمان فردی انقلابی بود و مقبولیت داشت ولی کسانی که از نزدیک می شناختندش می دانستند که مبانی فکری و سبک زندگی اش ایراد دارد.
برای اینکه حزب بتواند از این کار خود دفاع کند اکبر آقا هم کاندیدای مستقل شد، یعنی حزب یک لیست داد که اسم اکبر آقا و حسینی رامشه ای در آن نبود. حالا هر کسی می گفت چرا حسینی نشده، می گفتیم که خود اکبر آقا هم که در شورای مرکزی اند رای نیاورده است و کاری نمی شود کرد. چنین تدابیری گاهی به کار می بردیم.
نبض دانش آموزی شهر در دست ما بود
خلاصه به این صورت آرام آرام شاخه توسعه پیدا کرد و ما حوزه ها و هسته های زیادی را توانستیم تشکیل دهیم. تقریباً نبض دانش آموزی شهر در دست شورای شاخه بود که مدیریت می کرد و جلسات زیادی داشتیم. دبیرستان ادب، دبیرستان صائب، هنرستان ابوذر، هراتی، صارمیه، نیلفروش زاده، مفتح و تقریباً همه دبیرستان ها یک هسته و پایگاه و حوزه و رابط تشکیلاتی داشتند.
سوال: سرنوشت شاخه دانش آموزی چه شد؟
جواب: بعد از اینکه فتیله حزب را پائین کشیدند مدتی دوران فترت را داشتیم و بعدش بچه های شاخه دانش آموزی در قالب هیئت های دانش آموزی فعالیتشان را ادامه دادند. مثلاً بچه های مدرسه ابوذر هیئت دانش آموزی محبّان حسین شدند، یا بچه های مدرسه هراتی هیئت حضرت زهرا شدند که در مرکز فرهنگی 15 خرداد است، یا در قالب مرکز فرهنگی شدند مثل مرکز فرهنگی شهید مدرس که هسته اولیه بچه هایش ترکیبی از مدارس هراتی و صارمیه و صائب بودند. بقیه عموماً هیئت بودند و بعد تبدیل به مرکز فرهنگی شدند، برعکس مرکز فرهنگی شهید مدرس که از همان اول به عنوان مرکز شروع شد. در گفتگویی چند سال قبل با خودتان تاریخچه اینها را توضیح دادم که در فضای مجازی هم منتشر شد.
سوال: الآن توصیه می کنید که یک دانش آموز عضو حزبی از احزاب موجود کشور بشود؟ آیا منع قانونی نداریم؟ علت چیست که احزاب شاخه آموزی ندارند؟
جواب: منع قانونی که ندارد. علت این است که اتمسفر جامعه عضو شده و دانش آموزان الان به شدت درگیر درس و کنکور هستند و دغدغه اصلی آن ها کنکور است. خانواده ها هم حساس شدند و اجازه نمی دهند که بچه ها در عرصه های سیاسی وارد شوند و مقداری آن احساس امنیت و اعتماد مخدوش شد.
سن رای هم که بیشتر شد و به 18 سال رسیده پس عملاً تب و تاب سیاسی را از مدارس گرفت و برای بچه های دانش آموز انتخابات خیلی موضوعیت ندارد چون حق رای ندارند. البته بعضی از احزاب کلید زدند ولی جواب نداد.
سوال: چه کسی کلید زد؟
جواب: خود کانون اندیشه 5-4 سال پیش این کار را کرد. آقای ملتجی مسئول شاخه دانش آموزی شد و خیلی هم تلاش کرد و به جاهایی هم رساند و حدود 80-70 نفر نیز جمع شدند.
سوال: 80-70 نفر که جمعیت خوبی است؟
جواب: اوج تعداد نفراتی بود که توانست در اردو جمع کند ولی نتوانست سازماندهی کند.
سوال: این دانش آموزان می دانستند که اردو از طرف کانون اندیشه است؟
جواب: بله می دانستند. دان چین بود؛ یعنی به آشناها گفته بودند در خانواده ها اگر دانش آموزی را می شناسید و احساس می کنید که علاقه یا استعداد کار سیاسی دارد معرفی کنید و اینطوری بچه های اعضا و اقوامشان آمده بودند ولی دوام نیاورد.
این فعلا در حد خبر است و کانون اندیشه دوباره می خواهد شاخه دانش آموزی را به کمک یکی از دوستان که تجربه این کار را دارد، سامان بدهد.
سوال: با چه بیانیه مامورتی این شاخه می خواهد راه بیفتد؟
جواب: اینکه نسل آینده انقلابمان که می خواهند وارد عرصه شوند با مبانی فرهنگی و دینی کار سیاسی آشنا شوند. یعنی ما نسلی را می گیریم تا شروع کنیم مبانی را با آن ها کار کنیم. ادبیات دینی در کار سیاسی و اخلاق در کار سیاست را با آن ها کار کنیم چون دیده ایم کسانی که در پست های سیاسی هستند مبانی دینی شان مشکل دارد و زیست دینی ندارند.
سوال: چرا پشت بندش کلمه سیاسی را می گذارید؟ چرا فقط نمی گویید کار اعتقادی یا اجتماعی؟
جواب: این ها در مراکز فرهنگی اصفهان کار می شود و در آن خلائی نداریم. اما بچه هایی که به شاخه دانش آموزی می آیند از اول می دانند که به یک حزب می روند و باید روی مبانی دینی سیاسی کار کنیم و در آینده قرار است وارد عرصه سیاست شود.
ما الان دانش آموزانی داریم که به کار سیاسی علاقه دارند ولی عرصه برایشان نیست؛ اگر دغدغه کنکور... را بتوانیم برایشان حل کنیم می شود نسل جدیدی را تقویت کرد.
سوال: خیلی از آموزش هایی که شاخه دانش آموزی حزب جمهوری داشت اعتقادی بود؛ مثلا کلیدهای فهم قرآن را گفتید یا خیلی از این 200 جزوه ای که حزب چاپ کرده با مباحث اعتقادی است.
جواب: همین کار قرار است بشود، کار اعتقادی البته با افق سیاسی.
حزب جمهوری از اول بنایش بر این بود که با مبانی دینی کار کند و بالا بیاید و «مواضع ما» که شروع شد همین است. آقای بهشتی شروع به مرور این ها کرد و پیامش این بود که این مبانی برای ما مهم است. باید اول به یک اتفاق نظر درباره خدا، پیغمبر و امام و معاد برسیم بعد وارد سیاست شویم.
سیاست مثل چاه ویل است
حالا تعبیری که من استفاده می کنم این است که سیاست مثل یک چاه ویل است، اگر بدون طناب وارد شوی غرق می شوی و اصلا گم می شوی و امید بازگشتت نیست. آن طناب دیانت، ولایت و عقاید است که باید محکم شود و بعد وارد عرصه سیاسی شود. حالا نه در حد مرجع تقلید ولی دین را باید هضم کنی، بفهمی و ببلعی و با باور دینی قوی وارد سیاست شوی وگرنه سیاست به قول قدیمی ها خیلی پدرسوخته است و به شدت قربانی می گیرد.
سوال: احزابی که در حال حاضر کار می کنند، آیا این دیدگاه که شما مطرح کردید را دارند؟ مشکل کجاست؟ خیلی از این افراد سابقه حضور در حزب جمهوری اسلامی را هم دارند.
جواب: ندیدم من جایی. اینها از انگیزه کار حزبی هدفشان بیشتر کسب قدرت است و دوم اینکه تحملشان کم است، امروز حزب را تشکیل می دهند و می خواهند 6 ماه بعد در انتخابات برنده شوند. مثلا جمعی یک ماه مانده به انتخابات تشکیل می شود و بعد از انتخابات می بینیم نیست و تمام شده است. حزب کارگزاران و مشارکت همین طور بودند؛ احزابی مانا و ماندگار شدند که مبانی داشتند مثل حزب توده.
سوال: حزب توده مانا شد؟
جواب: بله هنوز در حال فعالیت هستند و اخیراً در دانشگاه ها دوباره رگه هایی از مارکسیسم ورود پیدا کرده است. خیلی از توده ای های قدیم هنوز بر روی عقایدشان هستند و کار می کنند. یا مثلا انجمن حجتیه که قوی ترین تشکیلات در کشور است.
سوال: می فرمایید قوی ترین تشکیلات در کشور انجمن حجتیه است؟ الآن در اطراف ما هستند؟
جواب: بله، در جامعه رسوخ کرده است. در خانه ها هستند و جلسات خانگی دارند و مرتب در حال تکثیرند. 6 ماه تا یک سال شما به گروه می آیید و به یک سطحی که رسیدی مربی می گوید شما باید بروید و خودت گروه تشکیل دهی، مانند گروه های هرمی دارند کار می کنند.
انجمن حجتیه مثل یک رنگین کمان است که آن سطح بیرونی اش همرنگ جامعه ای است که در آن قرار دارد؛ یعنی اگر جامعه انقلابی باشد شما فکر می کنید آن آدم هم انقلابی است، اگر بازار باشد می گویید این ها متدینین بازار هستند، اگر اصلاح طلب باشد می گویید این ها اصلاح طلب هستند و درواقع اولین ایستگاهش رنگ محیط شدن است بعد آرام آرام این رنگین کمان می رود جلو و به آن آخر که می رسی آن تفکر خالص انجمن حجتیه است که موارد اصلی اش قائل به عدم تشکیل حکومت قبل از ظهور، محکوم به شکست بودن حکومت های فعلی، ارتباط مستقیم با امام زمان و عبور از مرجعیت است.
سوال: توده را گفتید که مبانی اش عمیق بود؟
جواب: مبانی برایش مهم بود؛ یعنی اول مبانی را در سر فرد می کردند و بعد وارد کار سیاسی می شدند. گروه دیگر مجاهدین خلق بودند که آن ها هم به همین صورت بود و برای آن ها هم جزوات آموزشی شان مانند «شناخت» مهم بود. یعنی وقتی در این گروه عضو می شدی ابتدا مبانی اعتقادی را با فرد کار می کردند، خداشناسی و تبیین هستی با تفسیر خودشان.
سوال: احزاب فعلی عمیق نیست و صرفاً یک پوسته ای هستند که مبانی معرفتی ندارند.
جواب: بله، مثلاً حزب مشارکت یا کارگزاران را ندیده ام که مبانی داشته باشند. در اصل این ها را یک منافع مشترک سیاسی به دور هم جمع کرده است.
سوال: در حقیقت یک ائتلاف است که افرادی برای کسب منافع به دور هم جمع شده اند. مثلاً حزب دموکرات و جمهوری خواه آمریکا که قدمت حدود 200 سال دارند چطوری است؟ آیا آن ها هم مبانی دارند یا اینکه استعمار آن ها را سرپا نگه داشته است؟
جواب: خیلی اطلاعی ندارم. قابل مطالعه است؛ مبانی آن ها احتمالاً به اندیشه های لیبرالی خودشان برمی گردد.
اما کانون اندیشه و تمدن اسلامی با همین قضایا اسمش انتخاب شد تا یادمان نرود که باید اندیشه محور باشد.
سوال: نتوانستید به آن ایده آل خودتان برسید؟
جواب: نه، نتوانستیم ولی هنوز از آن رویکردمان دست برنداشتیم. در جلسات شورای مرکزی مان مرتب مرور اندیشه ها را داریم.
سوال: چرا ما هر کجا که رفتیم رد پای حاج آقا پرورش بود؟ در مجاهدین خلق اصفهان، انجمن حجتیه، هیئت های موتلفه، حزب جمهوری اسلامی، کانون علمی و تربیتی جهان اسلام و... قضیه چیست؟
جواب: حاج آقا پرورش یک شخصیت چند بعدی داشتند. معاصر ایشان ما خیلی ها را داریم که در شهر کار می کردند مثل آقای مهندس صلواتی، آقای مهندس عندلیب، آقای مهندس مصحف، آقای علوی، اینها هم جنس کار حاج آقا را انجام می دادند اما حاج آقا پرورش شخصیتش چند بعدی بود و هر کس به اقتضای آن بُعد فکر می کرد که می تواند با حاج آقا هم زبان و هم کلام شود.
در مسائل اعتقادی ایشان خیلی عمیق بود و خیلی کار کرده بودند و پای درس بزرگان حوزه مثل مرحوم حاج آقا رحیم ارباب نشسته بودند. معنویت و عرفان ایشان خیلی قوی بود و عده ای مجذوب معرفت و عرفان حاج آقا بودند. خطیب و سخنور هم بودند.
سوال: خاستگاه خانوادگی خاصی داشتند؟
جواب: خیر، می توانیم بگوییم که از عقبه خانوادگی حاج آقا من اصلا نشنیدم که آبا و اجدادشان در شهر و حوزه ها خیلی مطرح باشند. یعنی ایشان خودشان شروع کردند و تک فرزند و تک پسر خانواده بودند ولی روی همت فردی خودش را به اینجا رسانده بودند و با نگاه معنوی عنایات نصیبشان شده بود.
لذا همه دنبال این بودند که از این سرمایه استفاده کنند. مثلاً انجمن حجتیه چون حاج آقا به شدت روی مسائل مهدویت عمیق بود او را می خواستند. فکر می کنم دانش و خلوص و شخصیت چند بعدی ایشان باعث این موارد شده بود.
سوال: ما انسان هایی داریم که پای درس حاج آقا رحیم ارباب نشستند و فن بیان و سخنوری خوبی داشته اند و اهل مطالعه بودند و خلوص نیت هم داشتند ولی حاج آقا پرورش نشدند.
جواب: همه چیز سیاسی نبوده است؛ شاید آنها آن عرفان قوی حاج آقا را نداشته باشند و شاید یکی از مزیت های آقای پرورش این بود که در آموزش و پرورش بود و با دانش آموزان ارتباط داشت و مثلا خیلی از بچه ها را از طریق دبیرستان حکیم سنایی جذب کرد. بالاخره یک عده ای کاریزما می شوند.
سوال: این شانسی است که در تاریخ یک نفر گُل می کند؟
جواب: نه، این ها شانسی نیست، اگر شانسی بود تاریخ مصرف داشت. بعضی ها از دور مثل این سطل زباله ها هستند که می آیند رنگش می کنند و جذاب می شود و گل و بته بر روی آن می کشند ولی وقتی به آن نزدیک می شوی بوی تعفنش آزارت می دهد و تازه از نزدیک می بینی که سطل زباله است!!
حاج آقا شخصیتی بودند که هر کس به ایشان نزدیک تر می شد بیشتر مجذوب ایشان می شد به خاطر درایت و معنویت و دنیاگریزی در عین حال سیاست جسور و خیلی ویژگی های دیگر. با نسلی که بیشتر با ایشان بودند یا با پسرانش اگر صحبت کنید برایتان می گویند.
حاج آقا را خیلی از حوزویون می گفتند که به عنوان یک روحانی بدون لباس قبول داریم. زمانی که در شهر می گفتند هیچ غیر روحانی حق ندارد بحث اعتقادی در شهر بکند (و رسماً این را بزرگان می گفتند)، آن وقت می گفتند حاج آقا پرورش استثنا است و ایشان را به عنوان یک روحانی کت و شلواری قبول داریم.
سوال: یک جمله خیلی زیبا گفتید، گفتید که اگر شانسی بود تاریخ مصرف داشت. چه کار کنیم که تاریخ مصرف نداشته باشیم؟ یکی از رفقا تحلیل می کرد که وقتی انقلاب شد فلانی توشه ای از انقلاب برداشت، بعد جنگ شد و یک باری هم از جنگ برداشت، بعد رفت دانشگاه و باری هم از دانشگاه برداشت اما شروع کرد از آن سرمایه خرج کردن و امروز می بینیم طرف دیگر چیزی ندارد و تهی شده، نه ایده ای دارد، نه موفقیتی و نه اثرگذاری. چه می شود که آن فرد تاریخ مصرفش می گذرد؟
جواب: راه حل معنوی اتصال به منبع فیض است «کلُّ مَنْ عَلیها فَان وَ یبقَی وَجْهُ رَبَّک ذوالجلالِ والاکرامِ- آیه 26 و 27 الرّحمن». آن هایی که متصل می شوند به منبع فیض واقعی و مطلق این ها طبیعتاً خاموشی ندارند و تا بعد از مرگشان هم فروزان اند. مگر امام خاموش است؟ دیگر اینکه هیچ وقت نباید احساس تمامی کنند که من همه چیز را می دانم و همه چیز را فهمیده ام؛ یعنی همیشه خودشان را طلبه بدانند و همیشه خودشان را طالب بدانند.
من یادم است که در دوره آقا خاتمی همه بچه ها مأیوس شده و به هم ریخته بودند که چرا این اتفاق افتاد. من و آقای مصور و چند نفر دیگر به تهران نزد آقای پرورش رفتیم و پرسیدیم که چکار کنیم؟ ایشان گفتند که من خیلی روی این موضوع فکر کردم و فکر می کنم که علت شکست در این انتخابات این است که ما ادبیاتمان ادبیات به روز نیست و ادبیات ما ادبیات کهنه است و هر نسلی زبانی دارد و هر عصری اقتضائاتی دارد؛ آقای خاتمی زبان نسل امروز را کشف کرد و حرفش را با ادبیات نسل امروز گفت. ما باید به دنبال ادبیات جدید برویم.
این حرف را به ما که جوان بودیم داشت می گفت و آن زمان هنوز واژه گفتمان رایج نشده بود. خیلی آقای پرورش به روز و روزآمد فکر می کرد و هیچ وقت احساس سیری و خستگی نمی کرد. واقعاً هم خدایی نگاه می کردند.
تمام یادداشت هایش را کنار گذاشت!
خاطره ای خودشان نقل می کردند که، من سال ها در تاریخ صدر اسلام کار می کردم و احساس می کردم که ما در این زمینه کتاب تاریخ برای عموم نداریم. خیلی تحقیق عمیقی کردم و وقتی کتابم آماده چاپ شد شنیدم آقای جعفر سبحانی کتابی به نام «فروغ ابدیت» منتشر کرده اند. رفتم این کتاب را گرفتم و دیدم انصافاً ایشان کتابشان تمیزتر از من درآمده است و همان زمان یادداشت هایم را کنار گذاشتم! بچه هایی که می دانستند من دارم کار می کنم هرچه سراغ گرفتند گفتم آقای سبحانی کتابی منتشر کرده اند که همان چیزی است که من به دنبالش بودم و بروید روی همان کارکنید.
ایشان نگفتند که حالا بگذار یک کتاب هم به اسم من چاپ شود! من این رفتار اشتباه را از حاج آقایی دیدم که فرد مشهوری است و نامش را نمی آورم. از قم به اصفهان آمده بود و در محفلی گفتند ما کتاب هایی را درباره اصول و عقاید می نویسیم به بچه های اصفهان معرفی کنید. من در جلسه گفتم که تفاوت روش شما با شهید مطهری در سیر جهان بینی که نوشته اند چیست؟ گفت من این کتاب های دم دستی را نمی خوانم!
باورتان می شود؟ همان جا اصلاً سقوط کرد و من و افراد آن جمع هیچ وقت کتاب ایشان را نخریدیم و تبلیغ هم نکردیم.
از حزب تا جمهوریت
سوال: در گفتگویی که با آقای حسین اسفندیاری انجام دادم، ایشان می گویند امام خمینی از حزب جمهوری اسلامی حمایت کرد اما مدتی گذشت و خود امام متوجه شد که من از حزب حمایت نمی کردم بلکه خود موسسین این حزب را قبول داشتم، برای همین هم بعداً که می گفتند وجوهات برای حزب می خواهیم، پاسخ دادند نه، من وجوهات برای حزب نمی دهم ولی به این افراد وجوهات می دهم و اگر مصلحت دانستند برای حزب خرج کنند.
عده ای می گویند مدل حزب جمهوری اسلامی الزامی مورد تایید امام خمینی نبود. پس مدل مطلوب کار حزبی چیست؟
جواب: ما دو دیدگاه در کار حزبی داشتیم، یک دیدگاه که متاثر از اعتقاد به حکومت اسلامی است و می گفت رابطه امام و امت باید در جامعه اصل باشد واین وسط ما حلقه واسطه ای به نام حزب نداریم؛ فقط امام و امت. در شکل حکومت اسلامی این درست است اما در جمهوری اسلامی چه؟
سوال: این نظریه طرفدارانی هم دارد؟
جواب: بله، دارد. می گویند حزب یک قید مزاحم بین امام و امت است.
اما آنجایی که پای رای مردم به وسط می آید می شود جمهوری اسلامی و رای تعیین کننده می شود و یقیناً احزاب باید موضوعیت پیدا کنند. اگر احزاب موضوعیت پیدا نکنند همین آشوبی که تا الان داشتیم را خواهیم داشت، یعنی در هر انتخابی یک عده از راه می آیند و بساط پهن می کنند و بعد از انتخابات دیگر نیستند. حالا چه با شعار عدالت یا امید، بعد کجا هستند؟ تمام شد.
نزدیکترین اش در جناح خود ما «جمنا» بود؛ حالا اگر کاندیدای جمنا آقای رئیسی رای آورده بود چه کسی پاسخگوی عملکرد آقای رئیسی بود؟ مردم به کدام تشکل اعتماد کنند و بگویند کاندیدای شما خوب عمل نکرد؟ هیچ دوره ای نبوده که یک تشکل واحد بیاید و یک کاندیدا معرفی کند.
دیدگاه دوم اینکه بخشی از فقدان حزب و بار مسئولیت آن را الان نظام دارد تحمل می کند. فرض کنید در ریاست جمهوری، به جای اینکه 10هزار نفر بیایند کاندیدا شوند و شورای نگهبان بخواهد غربال کند، غربال اول را باید احزاب رسمی کشور انجام دهند. هر کس می خواهد کاندیدا شود باید از مسیر یک حزب بیاید و فرض کنید 20 حزب بزرگ در کشور داریم و این احزاب بیایند و بررسی اولیه را انجام بدهند و هر کدام یک کاندیدا معرفی کنند. اگر می خواهند ائتلاف کنند 3 نفرشان ائتلاف کنند و یک کاندیدای مشترک معرفی کنند.
اینطوری عملاً حزب مسئولیت معرفی آقای ایکس را می پذیرد چون می گوید کاندیدای ما بود. بعد شورای نگهبان بیاید از بین کاندیداهای احزاب براساس مبانی قانونی شفاف قابل دفاع بگوید این کاندیدای شما به دلیل اینکه مثلاً سوء پیشینه مالی دارد یا سوء پیشینه سیاسی دارد رد می شود و این بحث مهندسی انتخابات و شبهات برطرف شود. ما الان در جمهوری اسلامی هستیم ولی نظام حزبی نداریم لذا هر کسی کاندیدا می شود.
سوال: اینکه شما می گویید حرف خوبی است و این مدل مطلوب جمهوریت است، ولی مدل مطلوب حزب چیست؟
جواب: حزب مطلوب تشکیلاتی است که مبانی داشته باشد، اندیشه و گفتمان و ادبیات داشته باشد، برای حل مسائل کشور راه حل داشته باشد و این ها را بیاید ارائه دهد. از آن طرف بهترین شکل احزاب، احزابی است که بدنه اجتماعی داشته باشند یعنی مبانی و ادبیاتش را در جامعه هم منتشر بکند، یعنی 4 نفر دور یک میز ننشینند و بگویند ما یک حزبیم و این حزب در واقع در جامعه شبکه و عضو داشته باشد.
سوال: حزب جمهوری اسلامی این ویژگی ها را داشت؟
جواب: بله، مبانی، ادبیات و بدنه اجتماعی داشت.
سوال: پس چرا سرنوشتش نامشخص بود؟
جواب: سرنوشت حزب به تبع تعهد و تقیدی که به ولایت داشتند و اشاره ای که حضرت امام کردند تحت تاثیر قرار گرفت. من معتقدم که امام با آن درایتی که داشتند با تعطیلی حزب شخصیت های درجه اول حزب را از چارچوب محدود به عرصه ملی آوردند. اگر کماکان حزب بود شاید آقای خامنه ای هیچ وقت رهبر نمی شد.
من فکر می کنم امام می خواستند این پتانسیلی که در حزب محصور شده بود را به نفع کل جامعه آزاد کنند.
سوال: حزب جمهوری داشت خدمات خوبی ارائه می داد، که با تعطیل شدنش جلوی آن خدمات گرفته شد. اگر منحل نمی شد بالاخره خیلی از دوستان داشتند فعالیت می کردند.
جواب: دلیل تعطیل شدنش را باید یک مقداری عمیق تر کار کرد و آن زمان امام به این نقطه رسیدند که حزب باید فتیله اش پایین کشیده شود.
ما آن زمان این را تعبدی پذیرفتیم. ما تعدادی از بچه های حزب بودیم که عضو سپاه هم بودیم. وقتی امام فرمودند بچه های سپاه عضو حزب نباشند قرار شد بچه های سپاه از حزب بروند. یکی از بچه های سپاه به نام سعید فاریابی که الان در آمریکا زندگی می کند در استعفا نامه اش نوشت:
بسمه تعالی
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
این را نوشت و سپس استعفایش را در دو خط نوشت. منظور اینکه آن زمان بچه ها منطقاً نفهمیدند که چرا نباید سپاهی در حزب باشد یا نفهمیدند که چرا باید حزب تعطیل شود اما به می سجاده رنگین کردند چون پیر مغان گفته بود.
پایان
گفتگو با علی قاسم زاده
اصفهان مذهبی ترین کلان شهر جهان؛
مراکز فرهنگی اصفهان، در امتداد حزب جمهوری اسلامی
زمان گفتگو: بهمن ماه 1391
مکان: اصفهان- خیابان جهاد، دبیرستان پسرانه صالحین
با اندکی تأمل و مشاهده، همگی موافقت خواهند کرد که اصفهان مذهبیترین کلان شهر جهان میباشد. استاد علی قاسمزاده چینش کلمات در این گزاره را با دقت و هوشمندانه انتخاب نموده و با دقت بر واژهی کلان شهر و با نگاه دینی همگی معترف به این قضیه خواهند بود.
این بدان معنی نیست که وضعیت دینی در این شهر در حد کمال و مطلوب است بلکه برعکس در بسیاری موارد وضعیت نگران کننده و موجب رنج و آزار طبقهی دغدغهمند دینی و قشر انقلابی این شهر است، اما در ابعاد یک کلان شهر، با تمامی صورت مسألهها و جوانب جامعه شناختی که یک کلان شهر میتواند داشته باشد، به هرحال اصفهان مذهبیترین کلان شهر جهان لقب خواهد گرفت.
علت چیست؟ سؤال مهمی است که بررسی تاریخی، فرهنگی و جامعه شناختی توسط کارشناسان امر را میطلبد؛ و شاید این گزارش با معرفی پدیدهای به نام «مراکز فرهنگی شهر اصفهان» کمکی ناچیز به این قضیه کرده باشد.
مشاهده میگردد در ابعاد مختلف و عرصههای گوناگون حیات سیاسی، علمی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی کشور، مردم خطه اصفهان حضوری فعالانه و پرثمر داشتهاند که این قضیه را به دور از تعصب میتوان مورد مطالعه علمی قرار داد و خصیصههایی را در مردم این شهر مورد شناسایی قرار داد.
به همین دلیل به پای صحبت با استاد علی قاسمزاده از فعالین و پیشکسوتان فعالیتهای فرهنگی شهر اصفهان نشستهایم.
***
جلوانی: … وقتی نگاه میکنیم، شهرهای دیگر را هم کم و بیش نگاه کردیم، به این ادعا میرسیم که اصفهان به نظر میرسد که جوّ تشکیلاتی فرهنگی تربیتی خوبی دارد که حتی وقتی این الگو را ما رفتیم جاهای مختلف ارائه دادیم و گفتیم چنین چیزی هست، خیلی استقبال کردند و گفتند خُب مدلی که دارند را برای ما بیاورید. خلاصه ما با این ادعا آمدیم اینجا که ما کار مطالعاتی بر روی کل این مجموعههای فرهنگی سطح اصفهان انجام دهیم؛ اگر که خوب شد به شهرهای دیگر نیز صادر کنیم حتی احتمال این هست که به این نتیجه برسیم که نه؛ مدل اصفهان به درد نمیخورد. شاید به این نتیجه هم برسیم. بر این اساس خدمت شما رسیدیم از این حیث که شما اشراف دارید بر مجموعههای فرهنگی و فضای تشکیلاتی شهر اصفهان. این مجموعهها همگی به نوعی تربیت محورند و کار تربیتی میکنند در عین حالی که تشکیلاتی هم هستند. به طور نمونه مراکز فرهنگی شهید مدرس، بهشتی، اژهای، قدس از این دست هستند. با توجه به این نکات، شما صحبتتان را بفرمائید.
قاسم زاده: بسم الله الرحمن الرحیم. سعی میکنم خلاصه بگویم اگر جائی نیاز به تبیین بیشتر داشت بگوئید تا تبیین کنم. شروع شکل گیری این مراکز از سال 64 بود. در آن دوران 2 اتفاق کمک کرد که این جریان و مجموعهها شکل بگیرد. اتفاق اول انحلال انجمنهای اسلامی در اصفهان بود، باند مهدی هاشمی در آموزش و پرورش نفوذ کرد و اتحادیه انجمنهای اسلامی را از دست بچههای مذهبی و انقلابی گرفت و همه انجمنهایی که در اصفهان بودند و با آنها همراه نبودند را منحل کرد.
انجمنهای اسلامی تشکلهای خودجوشی بودند که از دل مدارس در بطن انقلاب متولد شدند و خوب تأثیر گذار هم بودند. در مدارس در حد فاصل بهمن 57 تا سال 60 مدارس ما پایگاه رقابتهای سیاسی بین نیروهای معتقد به انقلاب و گروههای چپ، منافقین و ملی گراها بود، بخش مدافع انقلاب، انجمنهای اسلامی بودند. این اتفاق اول بود که خوب بعد از شروع زمزمه انحلال این انجمنها، بچهها به فکر افتادند که یک ظرفیتهای جدیدی را ایجاد کنند که جایگزین انجمنها شوند. اتفاق دوم تعطیلی حزب بود. این انجمنها یکی از نقاط تمرکز و تجمعشان حزب جمهوری اسلامی بود؛ علیرغم پراکنده بودنشان در مدارس مختلف و دبیرستانهای شهر، آنجایی که عصرها دور هم جمع میشدند و برای کارهای مدرسه شان برنامه ریزی میکردند، دفتر شاخه دانش آموزی حزب جمهوری اسلامی بود وقتی حزب در سال 66 تعطیل شد اون پاتوق عملا از هم پاشید. پاتوق قبلی هم که دفتر انجمنهای اسلامی بود و به آن سرنوشت که اشاره شد مبتلا شد.
جلوانی: گفتید توسط چه کسی این پاتوق منحل شد؟
قاسم زاده: طیف مهدی هاشمی به آموزش و پرورش آمدند و انجمنهایی که با آنها همراه نبودند، که اکثریت انجمنهای اسلامی مدارس هم بودند را منحل کردند. یک دفتری هم آنها داشتند در آموزش و پرورش به نام دفتر انجمنهای اسلامی که ابتدائا آسایشگاه شهید مطهری بود، بعد که آسایشگاه به بنیاد جانبازان داده شد، منتقل شد به جایی که الآن خانه هنرمندان است، یک باغی بود دورش محصور بود و دیوار داشت، اینجا شد دفتر انجمنهای اسلامی دانش آموزان اصفهان که آن را هم طیف مهدی هاشمی آمدند و از دست بچههای مذهبی گرفتند، در واقع آنها را بیرون کردند، حزب هم تعطیل شد. این چند تا اتفاق در آن عرصه باعث شد که یک انبوهی از بچههای با انگیزه و مجرب در کارهای فرهنگی که در برهه پیروزی انقلاب و بحرانهای پس از آن ساخته شده بودند، رها و آزاد شوند. در این موقع بود که زمزمه راه اندازی یک حرکت جایگزین بین برخی از بچهها و فعالین فرهنگی آن زمان مطرح شد. یک حلقهای تشکیل شد متشکل از برخی از بچههای شاخه دانش آموزی و دفتر انجمنهای اسلامی، از آن جمع تعدادی در طول دفاع مقدس یا بعد از آن به فیض شهادت نائل شدند. عزیزانی چون شهید خالقی، شهید مطیع، شهید حریرچیان برخی هم که از آن قافله جا ماندهاند اکنون در سنگرهای مختلف انقلاب مشغول خدمت هستند. عزیزانی چون سید جواد مغیث، جواد پورحسینی، حمید نادرالاصلی، علی گلبازخانیان، امیر منصور زمانی، حسین پیشگو و مهدی احمدی فر، علی ربانی، اینها بچههایی هستند که ماندهاند. اینها یک حلقهای را تشکیل دادند که یادم هست اولین جلسات آن در منزل آقای مغیث یا خالقی تشکیل میشد. خیلی بحث شد که حالا که انجمن اسلامی ها دارد منحل می شود، حزب هم دارد کرکره را پایین میکشد چه کار کنیم؟ از دل آن جلسات 2 ایده بیرون آمد:
اول، هیأتهای دانش آموزی، که اولین آن را شهید خالقی با عنوان “محبان الحسین” شکل داد، هیأت محبان الحسین در واقع همان بچههای انجمن اسلامی هنرستان ابوذر بودند.
جلسات هیأت از همان ابتدا در منزل آقای خلیل الرحمان، که یکی از بچه های آن موقع انجمن اسلامی ابوذر بود، تشکیل میشد، هنوز هم در ایام محرم جلسات آنها با همان عنوان محبان الحسین برقرار است. آقای سید ابوالحسن مهدوی از طریق این جلسه به شهر معرفی شدند. آن موقع ایشان طلبهای فاضل اما غیر معروف در بین جوانان شهر بودند. از طریق جلسه هیأت محبان ایشان تدریجا به شهر معرفی شدند. تاریخچه جزئیتر و دقیقتر محبان را میتوانید از آقای مهرداد حریرچیان، آقای سید جواد مغیث، آقای امیر برهانی و آقای خلیل الرمان جویا شوید. این در واقع اولین حرکت دانش آموزی خارج از سیستم دولتی و رسمی بود. از آموزش و پرورش بیرون آمده بودیم، حزب هم تعطیل شده بود و این اولین جمعی بود که تشکیل می شد. تا مدتی هیأت محبان پاتوق اصلی بچههای شهر بود. در تأسیس آن هیأت، فضای جبهه و جنگ هم خیلی مؤثر بود. حسین خالقی که ایده تشکیل هیأت را داد، خود از رزمندگان گردان “یا زهرا” بود. یادم هست که حسین در یکی از جلسات که اتفاقا در منزل خودشان هم تشکیل شده بود، گفت بیایید هیأت دانش آموزی در شهر اصفهان راه اندازی کنیم. این ایده حسین تصویب شد و قرار شد که این کار انجام شود. از لحاظ تاریخی اگر بخواهیم تحلیل کنیم، تشکیل هیأت محبان در واقع یک نقطه عطف در فعالیتهای فرهنگی شهر و چه بسا کشور محسوب می شود. اولین هیأت دانش آموزی کشور.
در ادامه به این نتیجه رسیدیم که هیأت علیرغم همه قداست، اهمیت و تأثیرش پاسخگوی همه نیازهای نسل نوجوان و جوان ما نیست. نیازهای جوان خیلی متنوعتر از این بود. نیازهای علمی، تفریحی، اجتماعی، نیاز به فعالیتهای ورزشی، هنری، خوب خیلی از اینها در قالب هیأت قابل تأمین نبود. نمیشد در هیأت جلسه هنری گذاشت، خیلی نمیچسبید. یک مقدار شأنیتها با هم خلط میشد. لذا آن موقع بچهها نشستند و بر روی یک مدل جدید و مکمل فکر کردند. که خروجی آن شد مرکز، مرکز فرهنگی. در آن مرکز فرهنگی ساختار تعریف شد، واحدهای مختلف طراحی شد که این طراحیها همگی مبتنی بود بر مطالعات و تحلیلهای روانشناختی بر روی مخاطب که جوان و نوجوان بود.
اولین مرکز فرهنگی که تشکیل شد، مرکز تربیتی غدیر بود. این مرکز در خیابان رباط و به همت و با محوریت بچههای انجمن اسلامی منحل شدهی دبیرستان امام حسین(ع) شکل گرفت. بچههایی چون حسین صنعتگر، حسین سلیمانی، حسن قیصریان، فرهاد مصری پور و عزیزان شهیدی چون اکبر فولادگر و حسن شهبازی. این مرکز چند سالی خوب فعال بود ولی تدریجا به علت پارهای از مشکلات از جمله نداشتن محل مناسب فعالیتش رو به افول رفت. بعد از آن و البته در ابعادی گستردهتر مرکز فرهنگی شهید مدرس شکل گرفت. در همین محل فعلی آن در خیابان مقداد و در جنب مسجد سجاد. سال 66 بود که این مرکز تشکیل شد و دیگر به دنبال آن مراکز بعدی مثل شهید بهشتی، 15 خرداد و عترت تدریجا شکل گرفت. در ابتدا ما در مراکز فقط شاخه دانش آموزی داشتیم، بعد این دانش آموزان که فارغ التحصیل شدند، کم کم شاخه دانشجویی را شکل دادند، بعد از شاخه دانشجویی شاخه متأهلین شکل گرفت و به همین ترتیب ابعاد آن باز شد طوری که الآن اکثر مراکز ما شاخه دانش آموزی، دانشجویی و خانواده دارند.
جلوانی: به عنوان یک مطالعه موردی، مرکز مدرس، که از قدیمیترین هم گفتید هست، چه ساختاری برای آن تعریف کردید، چه شد که الآن مرکز مدرس مدرسه تأسیس میکند، انتشارات میزند. اگر اینها را هم بفرمائید، ممنون میشویم.
قاسم زاده: من میتوانم بگویم که ما چکیده تجربیات شهر را در مرکز مدرس جمع کردیم، یعنی بهترینهای مدارس سطح شهر آمدند در مدرس دور هم جمع شدند.
جلوانی: من یک سؤال برایم پیش آمده که آیا به صورت یک خرد جمعی دور هم نشستهاند و مجموعههای شهر اصفهان را شکل دادند یا یک واکنش ناخودآگاه بوده که تشکیل شدند. منظور آن است که یه عده از جبهه برگشتند به دنبال یک پاتوقی بودند، گفتند چه کنیم؟ دور هم جمع شدند و مرکز فرهنگی تأسیس کردند.
قاسم زاده: اتفاقا در بطن و متن جنگ این مراکز شکل گرفتند، سال64 هیأت محبان که تأسیس شد در بطن جنگ بود.
جلوانی: پس یک عقل جمعی در کار بوده است؟
قاسم زاده: بله، دقیقا تفکر پشت آن بود، ساعتها فکر و تحلیل بود، دستورجلسههای آن روز را ما هنوز داریم. بحثهایی که آقای مطیع و دیگران مطرح میکردند. اینها هنوز دستور جلساتش موجود است. اصل مدل را خود بچهها طراحی کردند، 7-8 نفری بودند از کسانی که نام بردم، و قالب طراحی شد. قالبی که متأثر از یک نگاه مخاطب شناسانه بود مخاطبی که ما میخواستیم او را جذب کنیم، بر اساس آن این ساختار طراحی شد، بعد هم عملا تبدیل شد به یک الگو. در آن ساختار چند نکته مورد تاکید بود. یکی اینکه مراکز حتما در جنب یا نزدیک یک مسجد شکل بگیرد. دیگر اینکه هر مرکز در رأس هرم خود حتما حداقل از یک روحانی عالم، متقی، جوان شناس و انقلابی بهره مند باشد، و نکته سوم هم این بود که پس از اعلام موجودیت و شروع کار همه چیز شفاف و روشن باشد. اصطلاحا میگفتیم نظام و سیستم باید شیشهای باشد.
هاشمیان: تأکید روی این نکات برای چه بود؟
قاسم زاده: این تأکیدات مبتنی بود بر یک نگاه آسیب شناسانه، وقتی در کارهای فرهنگی پای کارهای فکری و عقیدتی آن هم با نسل نوجوان و جوان پیش میآید، کار خیلی سخت، حساس، آسیب پذیر و در نهایت آسیب زا میشود. گروههایی مثل فرقان و مجاهدین خلق دقیقا از همین ناحیه آسیب پذیر و آسیب زا شدند.
یکی از حضار: ابتدا تشکیلاتتون مخفی بود؟
قاسم زاده: تا قبل از بروز و ظهور مخفی بود. همهی جلسات منزل دوستان تشکیل میشد و هیچ بروز و ظهوری هم نداشت. به دلیل فضای سنگین سیاسی آن دوره چارهای غیر از این نداشتیم. البته همان موقع بزرگانی چون استاد پرورش، اخوان اژهای و حاج آقا سالک، در جریان فعالیت بچهها و روند کار بودند. بچهها مرتب با آنها مشورت میکردند.
یکی از حضار: مدرس چه زمانی و چگونه اعلام موجودیت کرد؟
قاسم زاده: پس از طی مقدماتی که اشاره شد، مدرس با یک هیأت امنای قَدَر که در رأس آن عالم وارسته حضرت آیه الله سید اسماعیل هاشمی قرار داشتند و در محلی در جنب مسجد ایشان اعلام موجودیت کرد. همان ابتدای کار هم پیگیری کرد و مجوز فعالیت خود را از وزارت ارشاد در تهران گرفت. یادم هست پس از بروز هم ارشاد و هم فرمانداری ما را خواستند که این چیه؟ ما هم گفتیم مجوز داریم این هم مجوز. آن زمان تمام این نهادهای شهر دست یک جریان خاص سیاسی بود. جریانی که بعد از دستگیری و اعدام مهدی هاشمی رو به ضعف و افول رفت.
به این ترتیب اولین مرکز شکل گرفت. با یک هیأت امنای قوی و موجه و یک بدنه برنامهریز و اجرایی مجرب که همه در واقع از بهترینهای شهر بودند. رئوس انجمنهای اسلامی منحل شده همه آمدند در مدرس. تقریبا نخبگان آن انجمنها اینجا شدند بدنه تشکیلاتی- اجرائی مدرس، بچههایی چون سید جواد مغیث، جواد پورحسینی، علی گلبازخانیان، احمدرضا مصور، نعمت الله دهقان، امیر منصور زمانی، علی رضا حسینی، رضا حکیم فعال، سید محمود فقیهی، محمد تنباکویی، محمد خیام نکویی، و احمد تایید و تعداد دیگری که ممکن است از ذهن من رفته باشد. بعد از اینکه مرکز به همت جمعی دوستان تا حد زیادی تثبیت شد، با همت همین دوستان تدریجا مراکز دیگر یکی یکی شکل گرفت و راه اندازی شد. مرکز شهید بهشتی را آقایان نادرالاصلی، گلبازخانیان و سایر دوستان انجمن اسلامی دبیرستان صائب راه اندازی کردند، مرکز پانزده خرداد را شهید حریرچیان، سید علی امیریان و سایر دوستان انجمن اسلامی دبیرستان هراتی تأسیس کردند. مرکز عترت را علی ربانی، علی کریمی، امیر بانکی و سایر دوستان انجمنهای اسلامی دبیرستان های مفتح و ادب را شکل دادند. و به این ترتیب تکثیر و توسعه مراکز شروع شد.
جلوانی: الآن شما آمار دارید که در اصفهان چند مجموعه فرهنگی فعال هستند؟ ببینید ما الآن میخواهیم بر روی مدل اصفهان کار بکنیم و آیا شما اعتقاد دارید اصفهان دارای یک مدل خاصی است؟
قاسم زاده: حدود 650. ببینید اصفهان هم اینطور نیست که همه مراکز یک روال داشته باشند. حدود 20 تا 25 تا از آنها هستند که ما میتوانیم تفکیک کنیم که اینها یک روال و سبک دارند و از یک جهت قابل تمایز هستند با بقیه. حالا از این جهت چیزهایی که میتوان برای اینها وجه تمایز گذاشت یکی اینکه کار آنها مستمر هست.
جلوانی: میخواهیم به یک سری شاخص برسیم که اگر خواستیم در اصفهان نام ببریم بگوئیم آنجا صاحب سبک است.
قاسم زاده: ببینید یکی اینکه کار آنها پیوسته و مستمر است، فصلی نیست. بعضی مراکز را ما داریم که فقط تابستانها و اوقات فراغت دوره فعالیت آنهاست و بعد به شدت فیتیله آنها پائین کشیده میشود؛ ویژگی دوم این هست که ساختار دارند. دقیقا هیأت امنا، هیأت مدیره، ساختار تشکیلاتی دارند. سومین ویژگی این است که کار تربیتی میکنند، عضوگیری میکنند و این عضو را سازماندهی میکنند و در یک فرآیند حداقل 4 ساله با این عضو کار میکنند تا به یک نقطهای از رشد برسد. این تقریبا وجه امتیاز این بیست و پنج شش مرکزی هست که کار آنها متمایز و متفاوت از بقیه است.
هاشمیان: اگر بخواهیم بعد تربیتی را بیشتر روی آن صحبت کنیم و شاخصهایی که باید تعریف شود و چرا 4 سال؟ میخواهیم وارد بحث آسیب شناسی آن هم بشویم که آیا بعد از 4 سال باز هم باید فرآیند تربیتی باشد؟ و یا تفاوت میان مراکز. تفاوت مرکز بهشتی با مدرس یا 15 خرداد و…
قاسم زاده: ببینید فکر میکنم 3-4 تا از مجموعهها کارشان دقیقا عین هم است. فتوکپی برابر اصل است. اینجا (مدرس) و شهید بهشتی شما زیاد تفاوتی در رویه آنها نمیبینید، هم به خاطر تولد آنها که در یک فرآیند بوده و هم به خاطر قرابت محلی که ما با هم داریم، یا 15 خرداد باز به همین ترتیب. عترت به همین شکل، مفتح دقیقا به همین شکل. روال کار این مجموعهها به این شکل است که سالی 30 تا 40 نیرو در سال جذب میشوند که آن هم خود طی یک فرآیند است از سوم راهنمایی که بچهها میخواهند وارد دبیرستان شوند، عضوگیری میشود. که عضوگیری هم گفتم یک فرآیند دارد. افراد وارد یک حوضچهای میشوند، حدود 3 ماه با اینها کار میکنند و از بین آنها 40 نفر را انتخاب میکنند و آن 40 نفر در 3 یا 4 گروه سازماندهی میشوند، بستگی به تعداد آنها دارد و هر گروه یک رابط دارد که این رابط متکفل تربیت حدود 12 نفر اعضا گروه خودش هست، طبق یک نظام تربیتی که مرکز به او ارائه و آموزش میدهد. این رابطین اغلب انتخاب میشوند، آموزش میبینند و برای خودشان ساختار دارند، منشور و نظامنامه دارند و مأموریت این رابط این است که نیرو را از اول دبیرستان تا چهارم دبیرستان به یک سطحی از رشد در ابعاد مختلف، بعد اخلاقی، دینی، علمی، اجتماعی برساند. کار آنها در واقع ایجاد فضا و زمینه جهت تسهیل رشد بچههاست. شرایط را طوری ایجاد میکنند که آنهایی که استعداد اجتماعی خوبی دارند زمینه بروز و ظهور پیدا کنند، استعداد علمی دارند، استعداد هنری دارند، اینها بتوانند خودشان را بروز و ظهور دهند. صبغه غالب هم خوب صبغه دینی هست. هنر، هنر دینی. رشد اجتماعی مبتنی بر آموزه های دینی.
هاشمیان: شما شخص شهید بهشتی را کجای این جریان میبینید. به عبارت دیگر در شهر اصفهان این اتفاق میافتد ولی در شهرهای دیگر ما شاهد این نیستیم. آیا شخصیت خود شهید بهشتی بوده، آیا در شهر اصفهان یک فضای متفاوتی از شهرهای دیگر وجود دارد؟
قاسم زاده: خوب اگر بخواهیم ریشه یابی کنیم، نقطه اصلی این قالب و ادبیات در کار فرهنگی به قبل از انقلاب بر میگردد. در اصفهان قبل از انقلاب این سبک، سبک رایجی بوده است. یک حلقهای که متصل به شهید بهشتی میشده تقریباً به صورت سیستماتیک و سازماندهی شده در اصفهان به صورت خوشهای مأموریت داشتند که در مساجد حلقههای دینی تشکیل دهند. آدمهای شاخص آن هم اگر بخواهیم نام ببریم، شهید علی اکبر اژهای که پاتوق ایشان مسجد امام علی (ع) بود. خیلی از بچههای انقلاب محصول مسجد علی هستند، اگر بخواهید خاطرات قبل از انقلاب آنجا را ثبت وضبط کنید می توانید بروید سراغ حاج آقا مهدی اژهای یا حاج آقا محمد اژهای.
جلوانی: من تا حالا نشنیده بودم که شهید بهشتی قبل از انقلاب دقیقا یک چنین سیستمی را داشتند؟
قاسم زاده: بله دقیقا این طور بود. آقای پرورش در مسجد آیت الله خادمی و در انجمن مددکاری امام زمان آن حلقهها را تشکیل دادند. اشخاصی چون احمدآقای زمانی و احمد آقای کاویانی در ارتباط با فعالیتهای فرهنگی قبل از انقلاب حاج آقا پرورش احتمالاً حرفهای شنیدنی زیادی داشته باشند.
جلوانی: رابطه خود شهید بهشتی با این افراد چگونه تعریف میشد؟ شهید بهشتی کجای این معادله قرار داشتند؟
قاسم زاده: شهید بهشتی بودند که سرحلقهها را گزینش میکردند. ببینید شهید بهشتی اصلاً یک اخلاق عجیب و غریبی داشت. من خودم یک خاطرهای از ایشان دارم که بعد از این خاطره فهمیدیم که این یک خصلت هست که ایشان دارند. بعد از انقلاب حزب اصفهان یک برنامه داشت. شهید بهشتی آمده بودند اصفهان؛ همراه ایشان 3-4 نفر بودند که ازجمله آنها یک فرد خوشتیپی بود که سرتاپا سفید پوشیده بود. با یک ریش پروفسوری و خیلی منظم و مرتب . این تیپ در سال 58 برای حزب اللهیها یک تیپ نامأنوس محسوب میشد. برای ما که یک مقداری تند و تیز بودیم، آن زمان من دانش آموز بودم، سؤال بود که این کیه همراه آقای بهشتی اومده؟ رفتیم از خود شهید بهشتی پرسیدیم، گفتیم حاج آقا ایشان کی هستند؟ ایشان تیپشان به بچههای انقلابی نمیخورد. شهید بهشتی با لبخند و با آن طمأنینه همیشگی خود گفتند ایشان آقای مهندس عباسپور هستند. آدم فوق العادهای است و از سرمایههای آینده نظام است. همین عباسپور بعدا در کابینه شهید رجایی شد وزیر نیرو و بعد جزء شهدای هفتم تیر قرار گرفت. بعد از دوستانی که از قبل از انقلاب با شهید بهشتی در ارتباط بودند شنیدم که ایشان هر کجا نیروی مستعدی میدیدهاند، در دفترشان مشخصات او را یادداشت میکردند. و با او مستقیم یا غیر مستقیم یعنی از طریق رابطین خود ارتباط برقرار میکردند. از قدیم شیوه ایشان این بوده است. در اصفهان ایشان یک عده را جدا کرده بودند. و با همه اینها ارتباط فردی هم داشتند. شما الآن سراغ هرکدام بروید ادعا دارند. بروید با آقای صلواتی صحبت کنید ایشان میگوید من رابط اصفهان بودم. با آقای سالک صحبت میکنید میگویند رابط اصفهان من بودم. با اخویهای شهیداژهای صحبت میکنید میگویند شهید بهشتی بیشتر کارهای خودشان را با علی اکبر هماهنگ میکردند. آقای بهشتی اینها را حمایت میکردند حتی حمایتهای مالی. البته ناگفته نماند ارتباط این اشخاص با شهید بهشتی همه از یک جنس و در یک سطح نبود، برخی فقط ارتباط فرهنگی داشتند، برخی دیگر ارتباط سیاسی و مبارزاتی داشتند.
پس این مدل جلسات خوشهای از قبل از انقلاب در اصفهان وجود داشت. مثلا خود من دانش آموز دوم دبیرستان بودم که با یکی از این جلسات آشنا شدم و در آن شرکت کردم. جلسهای که یکی از شاگردان آقای پرورش، یعنی احمد آقای کاویانی در مسجد الیادران در خیابان کهندژ برگزار میکرد. ما 4 تا دانش آموز بودیم در دبیرستان هراتی، آقای کاویانی به واسطهای ما را شناسایی و به جلسه دعوت کردند. بعد از 5- 6 ماه ما فهمیدیم که ایشان با آقای پرورش ارتباط دارند.
هاشمیان: خود شهید بهشتی با سرحلقه رابطه داشتند بعد آنها خودشان خوشهای عمل میکردند؟
قاسم زاده: بله. هر کدام از این بزرگان خودشان شاگردان خاصی داشتند، که هر یک از آنها خودش یک سرحلقه بود. بعضی از اینها را ما اصلا نمیشناختیم. مثلا کتاب “مهتاب خیّن” که سردار همدانی نوشته، سیر زندگی شهید شهبازی است. شهید شهبازی یکی از فرماندهان ارشد دفاع مقدس بوده است. جانشین شهید همت در لشکر محمد رسول الله، بنیانگذار سپاه همدان؛ کاری نداریم، میگوید وقتی شهید بروجردی آمد سپاه همدان شهید شهبازی را معرفی کند، از امتیازات ایشان گفت که جزء حلقههای آقای پرورش بودهاند.
هاشمیان: روش تربیتی که قبل از انقلاب داشتند به چه شکلی بود؟
قاسم زاده: بیشتر مبتنی بر ارتباط بود. آموزش اینطور به شما بگویم که 10 تا 20 درصد کار بود، 80 تا 90 درصد ارتباط بود. یعنی اگر مثلا 12 دانش آموز یا دانشجو در حلقهای بودند، هفتهای یک جلسه کار درسی و آموزشی میکردند، ولی در کنار آن مرتب کوه میرفتند، مسافرت میرفتند، پیک نیک میرفتند خلاصه بیشتر در تعامل بود که تأثیر روی افراد میگذاشتند. دقیقا خود ما که آن موقع دانش آموز بودیم و در حلقه آقای کاویانی قرار گرفتیم، هفتهای یک جلسه داشتیم که ایشان برای ما تفسیر قرآن و اصول عقاید میگفتند و کنارش مرتب کوه میرفتیم، مسافرتهای طولانی میرفتیم و بیشتر تأثیرگذاریها در همین تعاملات بود. در حال حاضر هم در این مراکز دقیقا همین رویه ادامه دارد، مثلا در مدرس عصرهای پنج شنبه یک جلسه دارند یک جلسه عقیدتی که بر اساس طرح درسی کار میکنند، اما کنار آن خیلی ارتباطات با هم دارند، با هم کوه میروند، سینما میروند، خانه هم میروند، روضه میروند، اردو میروند. لذا میبینید بعد از 4 سال همراهی تدریجاً نوع نگاه آن فرد به زندگی، بر اساس مبانی اعتقادی، تغییر کرده و به یک سبک زندگی تقریباً دینی دست پیدا کرده است.
هاشمیان: شهید بهشتی بعد از انقلاب هم رابطه داشتند یا فقط قبل از انقلاب بود؟
قاسم زاده: بعد از انقلاب شهید بهشتی همه تجارب خودشان را آوردند درون حزب و دقیقاً همان رابطین قبل از انقلاب ایشان آمدند و حزب اصفهان را تشکیل دادند. شهید اژهای، آقای پرورش، اینها آمدند حزب اصفهان را فعال کردند و در حزب اصفهان مهمترین شاخه شد شاخه دانش آموزی که محمدآقا اژهای مسئول آن بودند، در شاخه تدریجاً هستهها و حوزههای دانش آموزی شکل گرفت.
جلوانی: خب ما حالا میخواهیم به یک مدل برسیم. نقاط افتراق را گفتید که یکی فصلی بودن بعضی مجموعهها بود. دیگر شاخصها چگونه اثر میگذارند؟
قاسم زاده: دیگری ساختار داشتن آنهاست، همگی تقریبا ساختار شبیه به هم دارند.
یکی از حضار: شما مجمع فرهنگی شهید اژهای را جزء چند مجموعه بزرگ شهر میدانید؟
قاسم زاده: اژهای از لحاظ سبک کار مثل همین مراکز است. هرچند محدوده فعالیتش خاص است. الآن هم در جبهه فرهنگی که در اصفهان تشکیل شده، اژهای هم جزء آنهاست. البته اژهای بروز و ظهور شهری ندارد، اما دقیقا به همان علتهایی که گفتم کارش پیوسته است، هیچ وقت انقطاع در کارش ایجاد نشده است، ساختار و اساسنامه و تشکیلات دارد یعنی کاملا ساختار و سیستم دارد، شورای نظارت و شورای مرکزی دارد، عضو میگیرد. کاملا زنده و پویاست. حتی از بعضی مراکز فعلی فعالتر است.
هاشمیان: شما وجه تمایز بعضی مجموعههای شبیه هم مثل بهشتی و مدرس را در چه میبینید؟
قاسم زاده: اینها یک فصل مشترک دارند که همان بعد تربیتی آنهاست، منتهی هر کدام یک جلوه خاص هم دارند، یک ویژگی خاص هم دارند، مثلا عاشورائیان در کارهای بزرگ شهری خیلی سرمایه گذاری کردهاند. بروز موفقی هم داشتهاند، یا دارالولایه در شعر آئینی خوب کار کردهاند. اما به لحاظ تمایز، مدرس در بعد انتشارات و تأسیس مدرسه از سایرین موفقتر بوده است. اینها هر کدام غیر از کار تربیتی و جذب عضوی که دارند، در یک بعدی هم توانستهاند شاخص شوند.
هاشمیان: همان بعد تربیتی که شما میگوئید، اگر بخواهیم وارد شویم، الآن شما میگوئید دانش آموز جامعه هدف است. بعد از اینکه از دبیرستان رفت و فرد از دبیرستان دور شد و به نوعی بعد از اینکه دوران دبیرستان آنها تمام شد افراد به نوعی دور هم هستند و کاری از پیش نمیبرند و کار تربیتی و آموزشی نمیشود و فقط کسانی که سرحلقه هستند فعالاند و حتی بعضی از افراد حلقهها بعدا میزنند جاده خاکی و کار تربیتی که قبلا انجام میشد الآن دیگر انجام نمیشود. یا حتی قبل از دوره دبیرستان، دوره راهنمایی یا ابتدایی خیلیها اعتقاد دارند که کار تربیتی باید از دوره دبستان شروع شود.
قاسم زاده: ما بحثهای مفصلی همان سالهای اول داشتیم که خوب ما نقطه پایانمان کجا باشد؟ یعنی کجا اگر فرد را از قطار پیاده کنیم خیالمان راحت است که به مقصد رسیده است. بحثهای متفاوتی شد. بعضیها میگفتند پایان دانش آموزی باشد، بعضیها میگفتند پایان دانشجویی، بعضیها میگفتند بعد از ازدواج، نهایتا ما به این تعریف رسیدیم «وقتی فرد قدرت پرواز پیدا کرد»؛ یعنی ممکنه یک نفر سال چهارم دبیرستان به نقطه اوج رشد برسد، قدرت پرواز پیدا کند باید او را رها کرد که برود. ممکن است برود در محل خودشان، در مدرسه یا دانشگاه درگیر فعالیتهای فرهنگی شود. ما نباید یک الزام تشکیلاتی ایجاد کنیم که حتما باید ارتباط را حفظ کند. یک نفر دیگر نه؛ ممکن است در دوران دانشجویی خودش هم نیاز به ارتباط داشته باشد، یکی ممکن است حتی بعد از ازدواج هم علاقه مند به ارتباط باشد. ما آنقدری که چارچوب تشکیلاتی بگوید همان را عمل میکنیم که فعلا تاکید بر ارتباط منظم و سیستماتیک تا پایان دانش آموزی است. در مرکز مدرس که این طوری است. بعد از دوران دانش آموزی خیلی ساختار و قید و بند برای دانشجویان نگذاشته اند. به نوعی هم اراده قوی و هم اعتقادی پشت کار نبوده است، چون که معتقدیم بچهها محصور میشوند. طبیعت دانشجویی هم به نوعی است که نمیشود مثل دوره دانش آموزی با آن رفتار کرد. دانش آموز بیشتر روابطش عاطفی است تا منطقی. دانشجو اینطور نیست. دانشجو بیشتر روابطش منطقی است تا عاطفی. رابط دانش آموزی زمینه اصلی کار او ارتباط عاطفی است، اما دانشجویی اینطور جواب نمیدهد. آنجا باید دنبال یک رابطه منطقی بود. علاوه بر این بچههایی که به دانشگاه میروند، عملا تجمع و تمرکزشان به هم می خورد. یکی اصفهان است، یکی تبریز، یکی تهران. دیگر امکان این که هر هفته منظم جمع شوند، جلسه داشته باشند، حلقه داشته باشند فراهم نیست. اما در صورت نیاز گاهی فراخوان میدهند و دور هم جمع میشوند، اما ارتباط تشکیلاتی، حداقل ما در مدرس نداریم که بگوئیم هفتگی جلسه دارند، حلقه دارند. در این دوره سنی فرد دلش میخواهد جایی منشأ اثر باشد. یک درصدی که در خود مدرس مشغول به کار میشوند، اینها میمانند. الآن خود مدرس 40 تا 50 نفر دارد که اکثرا از کادر هستند که اکثرشان هم در واقع اعضای شاخه دانشجویی هستند. یک بخشی هم میروند دانشگاهها، داخل تشکلهای دانشجویی و آنجا نیروی تأثیرگذار میشوند. یعنی دانشجو دلش میخواهد مولد و مؤثر باشد، دیگر دلش نمیخواهد فقط گیرنده باشد، اگر نتوانیم او را فعال کنیم و از انرژی و فکر و تدبیر او استفاده نکنیم، احساس میکند انرژی او هدر میرود.
جلوانی: شما عقلای شهر هستید. شما شناخته شده هستید و خیلیها شما را قبول دارند. مثلا اگر ما جبهه فرهنگی شهر اصفهان را راه انداختیم، آیا نباید فکر کنیم و اینگونه رتبه بندی کنیم که اول مرکز فرهنگی، بعد تشکل دانشجویی، بعد تشکل سیاسی…؟
قاسم زاده: ببینید ما سعی کردیم که تا بشود مراکز فرهنگی را وارد عرصه سیاسی به معنی حزب و گروه و جناح سیاسی نکنیم. کلیت نظام چرا، مراکز یکی از قطبهای تربیت نیرو برای نظام است. آنجا که اصل نظام تهدید میشده، مثل فتنه و امثالهم مراکز در صحنه بودهاند، اما هیچ وقت مراکز درگیر کارهای سیاسی نشدهاند، چرا که این یک نقطه آسیب است. همیشه در آسیب شناسی تأکید بر این بوده که مراکز درگیر کارهای سیاسی نشوند. من ممکن است اینجا در مدرس فعال باشم، ولی وقتی به کانون میروم، دیگر قاسم زاده مدرس نیستم. آنجا دیگر به اصطلاح من کانونی هستم. اینها مرزشان از هم تفکیک شده است. میخواهم بگویم مرکز درگیر فعالیتهای سیاسی نمیشود ولی یک فرد مرکزی میتواند بر اساس تحلیل و تشخیص فردی خود با یک گروه یا تشکل سیاسی همکاری داشته باشد.
جلوانی: خوب این یک خوبی دارد و یک بدی. خوبی این است که مجموعههای اصفهان اصالت خودشان را حفظ کردند دیگر. ممکن است شما بروید شهرهای دیگر مثل مشهد، آنجا یک مجموعههایی هست ولی ممکن است وابستگی به آستان قدس داشته باشد، اما اصفهان اصالت خودش را حفظ کرده است، ولی از آن طرف این اتهام وارد میشود که شما بچهها را استرلیزه بار میآورید طوری که هیچ برخورد سیاسی ندارد.
یکی از حضار: یک مقداری حساسیت خود خانوادهها هم هست. شاید راضی نباشند فرزندشان از آن دوره وارد مسایل سیاسی شود.
قاسم زاده: بله دقیقا همینطور است. کارهای سیاسی همیشه تلفات دارد. همیشه جبهه حق و باطل که نیست، اغلب رقابت صالح و اصلح است، خیلی وقتها کشیدن این بحثها به دانش آموزی که در اوج احساسات است و اصلاً در سن رأی هم نیست به نظر من ظلم به دانش آموز است.
هاشمیان: حالا آقای قاسم زاده، این حلقه واسط که گفتید، ما میگوئیم بچهها 4 سال کار فرهنگی بر روی آنها صورت میگیرد و میرسد به آن حلقه مفقوده که شما میگوئید. مثلاً ما الآن نیاز داریم در نظام به آدمی که فیلمساز شود، نشریه تولید کند، به آدمی که وارد عرصه مهندسی و صنعت شود، بعد باید یک حلقهای باشد که در فضای انقلابی وقتی بچهها میخواهند فیلمساز شوند، در یک فضایی قرار میگیرد و در آن فضا حل میشود. مثلاً در اصفهان نیرو ساخته میشود، آماده میشود، یا اینکه تلف میشود و یا در یک ادارهای حل میشود. شما همه کاری میکنید و فرد را میآورید میگذاری در نقطه عطفی که باید برسد، بعد فرد هدر میرود.
قاسم زاده: دقیقاً این حرفی است که اشاره کردم. از یک طرف این نیروهای تربیت شده با شور و انگیزه میآیند و دلشان میخواهد در خدمت نظام قرار بگیرند، از آن طرف ما با انسداد مواجه میشویم. راه برای ورود اینها به نظام بسته است. این مشکل واقعا یک مشکل جدی است. از آن طرف آدم میبیند آدمهایی وارد نظام میشوند که خروجی آن اختلاس سه هزار میلیارد و چیزهای عجیب و غریب از این دست است. این نشان میدهد آنهایی که باید وارد سیستم حکومتی بشوند، راه برای آنها بسته است ولی ظاهراً راههای فرعی وجود دارد که کسانی که نباید وارد شوند دارند از آن راهها وارد میشوند و در بزنگاهها هم ضربه خودشان را به نظام می زنند.
هاشمیان: بحث در مورد آن پروسه تربیت را میتوانیم ادامه دهیم؟ آیا نقطه شروع آن باید دبیرستان باشد، راهنمایی باشد یا…
قاسم زاده: اکثر مراکز از سوم راهنمایی به اول دبیرستان نیرو میگیرند، بعضی از آنها مثل 15 خرداد راهنمایی هم میگیرند، ولی از مراکز معروف هیچ مرکزی را من سراغ ندارم که روی دبستان کار کند.
جلوانی: چرا از دبستان نه؟
قاسم زاده: خیلی انرژی میگیرد. سوم راهنمایی به اول دبیرستان تقریبا آخرین مرحله تکوین شخصیت فرد است. هویت او شکل میگیرد، یعنی این آخرین ایستگاهی است که میتوانیم مداخله کنیم برای شکل گیری شخصیت فرد و ما به علت محدودیت امکانات، این ایستگاه را انتخاب کردهایم. دبستان اثر آن مثل دبیرستان نیست چون مرجع بچهها والدین هستند. آنجا شما هر چه هم تلاش کنید، وقتی بچه به داخل خانه بیاید، اگر مادر او بگوید معلم شما اشتباه کرد، میگوید بله اشتباه کرده پس، یعنی مرجع اصلی تأثیر گذاری والدین هستند. در دبیرستان گروههای همسن و الگوهای اجتماعی مرجع است و دقیقا ما آمدیم بر همین اساس، گروه همسن و رابط که یک الگوی اجتماعی است را از ارکان اصلی ساختار تربیتی مراکز قرار دادیم.
هاشمیان: در مورد کمکهای مالی و بودجههای مراکز بفرمائید. آیا از دولت کمک میگیرید؟
قاسم زاده: وابسته به این نوع منابع نیستیم؛ مراکزی مثل شهید بهشتی، مفتح، مدرس، به لحاظ مالی خدا را شکر تا آن جایی که من میدانم مشکل جدی ندارند. اگر بودجه فرهنگی در سیستم اجرایی تعریف شود و به ما بدهند از دولت میگیریم، ولی این طور نیست که معطل آنها باشیم. گاهی اوقات بعضی مدیران کارنابلد که تازه سر کار میآیند، میخواهند از طریق این مسئله تأثیر خودشان را بگذارند، میگویند کمک میکنیم به شرطی که این کار را بکنید، یا این برنامه را بگذارید و یا گزارش سه ماهه را برای ما بفرستید که دقیقاً بازخوردی که بچهها میدهند این است که نه، ما این شرط و شروط را نمیپذیریم، همکاری حاضریم بکنیم به نفع نظام ولی اجازه نمیدهیم از این ابزار به عنوان ابزار مدیریتی استفاده کنید. لذا ما معطل این مسئله نیستیم، اگر هیچ بودجهای هم از هیچ منبع دولتی نرسد، کار متوقف نمیشود.
یکی از حضار: منابع اصلی تامین بوجه مراکز چیست؟
قاسم زاده: عمدهاش را اگر بخواهم بگویم یکی حق عضویت خود بچههاست، دیگر خیرینی هستند که درک و شعور و فهم این نوع کارها را دارند و گاهی کمک می کنند و همچنین تدابیری که خود مجموعهها برای حل مشکلات مالی شان اندیشیدهاند.
جلوانی: این مراکز به شکلی هستند که اگر مثلاً ما یک نشریهای چاپ کنیم پذیرش از طرف مخاطب داشته باشد و فروش رود، برعکس آن چیزی که ما در تشکلهای دانشجویی داشتیم. این موضوع بلوغ فکری مجموعههای اصفهان را میرساند.
هاشمیان: خیلیها میگویند خیلی چیزها آزمون و خطاست، بعضیها موفقتر بودهاند، بعضیها نه.
قاسم زاده: بله کاملا خودکفا هستند. بحث آزمون و خطا که شما مطرح کردید، ما اولین فعالیت اقتصادی را از انتشارات شروع کردیم. یک کتابفروشی زدیم حدود سالهای 67-68، یک دفتر فنی زدیم، بعدها به علت مشکلاتی آن را از پیکره جدا کردیم. کار اقتصادی مستقیم عوارض دارد.
هاشمیان: یک مسئله دیگر بحث مساجد است. مسجد چه جایگاهی دارد؟
قاسم زاده: از همان اول که این مدل در دست طراحی بود، تأکید بر این بود که مراکز بروند و کنار یا درون یک مسجد اطراق کنند، اصل بر این بود که بچههایی که از دل مراکز بیرون میآیند با مساجد ارتباط داشته باشند. همه مراکز به نوعی این قانون را رعایت کردند. مسجد سجاد پاتوق بچه های مدرس است. مجموعهی شهید بهشتی که اصلا خودش در مسجد لنبان تأسیس شد. 15 خرداد در یک حسینه مستقر است.
جلوانی: ولی یک ایراد که وارد میکنند این است که مراکز به صبغه مسجدی بودنشان شناخته نمیشوند. مثلا یک انتقادی که به شهرداریها وارد شد این بود که فرهنگسراها رو به روی مساجد قوت گرفتند. یعنی مثلا ارتباط مراکز با آموزش و پرورش بیشتر هست تا مسجد.
قاسم زاده: شاید یک علت این بوده است که مساجد ما متأسفانه سیستم مدیریتی درست و حسابی ندارند. اگر شما مثلا گفتید ما بچه مسجد سجادیم، اوقاف مدعی میشود، هیأت امنا مسجد مدعی میشود، اما اینها به نوعی تقویت کننده مساجد هستند. این 20-30 مرکزی که گفتم به نوعی با مسجد ارتباط دارند. مثلا قدس و عترت محل استقرارشان در مسجد است. اکثرا یا کنار مسجد هستند و یا در دل مسجد.
هاشمیان: یک سؤال دیگر اینکه چرا خانمها و دختران جزء برنامههای مراکز نیستند. چرا جامعه هدف مراکز به نوعی دختران نیستند.
قاسم زاده: این کاستی در برخی از مراکز به نوعی جبران شده است. برخی از مراکز مثل مدرس هم اکنون واحد خواهران هم دارند. در واقع مدرس چیزی فراتر از واحد خواهران دارد، مرکز فرهنگی خواهران دارد.
جلوانی: حالا ما باید منابع را جمع و جور کنیم و ببینیم که به یک مدل میرسیم که ببینیم آیا برای شهرهای دیگر هم جواب میدهد. نمیدانم آیا مثلا برای کلان شهری مثل تهران این جواب میدهد و یا نه برای شهری مثل اصفهان جوابگوست.
قاسم زاده: همه جای دنیا وقتی یک پدیده فرهنگی اتفاق میافتد، اگر تأثیر گذار شد یک سوژه پژوهشی میشود. سالهاست در این کشور نهادی فرهنگی به نام مرکز فرهنگی شکل گرفته و هیچ جامعه شناسی نیامده این پدیده را بررسی کند.