سرمان برای فعالیت در حزب جمهوری اسلامی درد می کرد!
اگر خانم ها بیشتر در فعالیت های تشکیلاتی حضور داشتند جامعه هم به صلاح می رسید
گفتگو با خانم ها سهرابی، سیچانی و جعفرپیشه از اعضای سابق واحد خواهران حزب جمهوری اسلامی اصفهان
سوال: موضوع بحث شاخه خواهران حزب جمهوری اسلامی است و برای همین مزاحم شما شده ام. بفرمائید که نحوه آشنایی شما با حزب جمهوری اسلامی به چه شکل بود؟ برنامه های شاخه خواهران یا واحد خواهران چطوری بود؟
خانم سهرابی: حزب جمهوری اسلامی اصفهان واحد خواهران داشت. در اصفهان خود برادران قسمت های اصلی را داشتند و قسمتی هم برای خواهران بود. در تهران شاخه خواهران داشتند، و اصلاً خواهران در محلی جدا و آقایان جدا بودند ولی در اصفهان در همان دفتر حزب جمهوری اسلامی در چهارباغ پائین، در طبقه دوم، یک قسمتی از ساختمان چند اتاق را خواهران داشتند.
کارها در حقیقت زیر نظر برادرها انجام می شد و خواهران استقلال خاصی نداشتند. همه برنامه هایی که آقایان داشتند به نوعی خانم ها هم داشتند و در همین برنامه ها حالا قسمت فرهنگیان و قسمت دانش آموزی خواهران هم فعال بودند که کلاس های مختلفی می گذاشتند.
سال 57 در اسفندماه بود که اعلام کردند حزب جمهوری اسلامی تشکیل می شود و هرکس می خواهد بیاید ثبت نام کند که جمعیت زیادی علاقه مند بودند بیایند. تقریباً اولین نهادی بود که مردمی تشکیل شده بود و همه حس می کردند که آمال و آرزوهایشان را اینجا می یابند.
برای ثبت نام در حزب سر از پا نمی شناختند
قبل از انقلاب جلسات مذهبی عموماً مخفی بود؛ خدا حاج آقا پرورش و خانم عسگری را رحمت کند، جلساتی برگزار می کردند که عموماً مخفی بود و همیشه با اضطرابی همراه بود که اگر جلسات را بفهمند چه می شود، و هر دفعه ای هم سر و صدایش بلند می شد که فلان استاد را دنبالش هستند و ممکن است بگیرندش و ممکن است چطور شود.
حزب جمهوری اولین تشکلی بود که آزادانه و در فضای جمهوری اسلامی تشکیل می شد و خیلی ها سر از پا نمی شناختند. یادم است که صف برای ثبت نام خواهران برای حزب تشکیل می شد و یک سری فرم هایی دادند که این فرم ها را پر کردیم و گفتند خبرتان می کنیم و حالا دقیقاً این را یادم نیست که برای پذیرش مصاحبه کردند یا نه؟ ولی فرم هایی پر می کردیم، و بعد هم کلاس ها و جلسات بود.
می شود گفت از گروه های اصلی واحد خواهران همین خانم هایی بودند که اینجا هستند. خانم سیچانی، خانم جعفرپیشه، خانم رضازاده، خانم آشتی جو، خانم شکرانی، خانم فرمان آرا، خانم بازرگان، خانم سجادی، خانم سخاوت، خانم فولادگر که هسته اولیه این ها بودند.
بعد حالت حوزه های مختلف دانش آموزی، دانشجویی و فرهنگیان بوجود آمد که هرکدام از این خانم هایی که نام بردم به عنوان رابط در این حوزه ها فعالیت می کردند. برنامه های حوزه های مختلف شامل مباحث سیاسی و اعتقادی بود و مبحث تاریخ هم داشتیم که جریانات انقلاب مرور می شد. بحث آموزش های تشکیلاتی هم بود. خیلی منظم و برنامه ریزی شده بود و حتماً امتحان گرفته می شد و کارنامه داشتیم که واحد آموزش همه گزارش جلسات را می خواندند و بررسی می کردند و نمره می دادند.
دستورالعمل های عبادی اخلاقی در برنامه هایمان بود
به هر حال همان طور که شهید بهشتی می فرمودند که حزب یک معبد است برای ما چنین حالتی را داشت یعنی انس خیلی خاصی همه خواهران با هم داشتند و در مسائل مختلف عبادی گاهی روند این بود که یک دستورالعمل عبادی اخلاقی را برای هفته های بعد معین می کردند و این ها ملزم بودند خودشان را در این مدت با آن مانوس کنند؛ مثلاً فرض کنید ترک غیبت بود، ترک دروغ بود و صفات حسنه یا ترک رذایل جزء برنامه ها بود.
هر حوزه ای برنامه ای برای خودش داشت و کلاس های عمومی خارج از این حوزه ها بود؛ کلاس های عمومی مثل کلاس های قرآن یا تحلیل سیاسی و مباحث تاریخی. خواهران در سالن اجتماعات حزب جمع می شدند، بعضی از کلاس ها مثل «قرآن» فقط مخصوص خواهران بود و بعضی از کلاس ها مثل «مواضع ما» سخنرانی شهید بهشتی بود که برادران و خواهران یک جا و در یک سالن جمع می شدند و تدریس می شد.
سوال: این خواهران را که نام بردید رابط حزب بودند؟ مثلاً آیا واحد آموزش رابط داشت. جزئیاتش را بفرمایید.
جعفرپیشه: من جزء دانش آموزان حزب بودم؛ قبلش همان طور که خانم سهرابی گفتند ما جلسات مذهبی آقای پرورش را شرکت می کردیم. خدا خانم عسگری را رحمت کند، ایشان دبیر ما در مدرسه بود که بچه های مذهبی و ما را به جلسات حاج آقا پرورش دعوت کردند که در خانه ها تشکیل می شد.
سوال: برای قبل از انقلاب است؟
جواب: بله، در مقطع راهنمایی با خانم عسگری آشنا شدیم و بعدا جلساتی در منزل آقای دکتر مانی، آقای اقارب پرست و... بود که ما این جلسات را مخفیانه با محوریت آقای پرورش می رفتیم و کم کم انقلاب شد و بحث حزب شروع شد. ما آنجا شناخته شده بودیم و عده ای دعوتمان کردند و گفتند بیایید حزب ثبت نام کنید که رفتیم و آقای امیری که الان در دفتر رهبری هستند از ما مصاحبه کردند و ما قبول شدیم و خیلی هم خوشحال بودیم. (خواهر آقای امیری هم جامعه زینب می آیند و معاون دادستان هستند.)
سال 61 بود که ما وارد حزب شدیم و آن موقع «مواضع ما» را شهید بهشتی تدریس می کرد که به صورت ویدئویی در تهران ضبط و در شهرها پخش می کردند. ما آن زمان خیلی برایمان مهم بود که این نوارهای ویدئو از تهران می آید و برایمان خیلی جدید بود که از طریق تلویزیون برایمان پخش می شود. چند جلسه اش گذشت که فاجعه 7 تیر به وجود آمد و این ها شهید شدند و برای ما هم خیلی سنگین بود که به سرچشمه برای مراسمشان رفتیم.
ما عضو واحد دانش آموزی بودیم که رابط داشتیم و رابطمان خانم فرمان آرا بود. من و خانم رضا زاده و خانم آزمایش و خانم محمودیان همگی واحد دانش آموزی بودیم که خیلی برایمان کشش داشت و همان جزوات حزب که از شهید بهشتی بود برایمان تدریس می شد.
جلسات هفتگی ما بود 3 قسمت بود؛ یک قسمت جزوات تشکیلاتی، یک قسمت آموزش و یک قسمت سیاسی که بولتن هایی برایمان می آمد که این بولتن ها برای ما خیلی خیلی تازگی داشت و خبرهای مهم را برای ما می آوردند. مدتی هم سخنرانی اخلاق از آقای حائری شیرازی بود که به صورت ویدئویی این را در کلاس پخش می کردند.
این ها ادامه داشت تا سال 64 که امام فرمودند فتیله حزب باید پایین کشیده شود.
سوال: خانم سیچانی شما مسئول تشکیلات خواهران بودید؛ فعالیت در حزب چقدر در طول هفته از شما وقت می گرفت؟
جواب: من عصرها که هر روز بودم و بعضی روزها صبح ها هم بودم. بعد از اینکه مسئولیت تشکیلات و کار تایپ را هم انجام می دادم صبح ها بیشتر می آمدم.
برای ما زمان و مکان معنا نداشت/ سه شبانه روز نخوابیدم
الحمدلله بچه هایی که عضو تشکیلات حزب بودند همین الان هم جزء سالم ترین افراد هستند و من خودم در خاطرم هست که برای ما زمان و مکان اصلاً معنا نداشت. من همسرم با شروع جنگ به شورای جنگ رفت و من با دو فرزند از دامغان به اصفهان آمدم و تنها در اصفهان مستقر شدم و شبانه روز کارم حزب بود.
یادم است که یک سال کنگره ای بود که می خواستیم چیزی را برای تهران آماده کنیم و من سه شبانه روز پشت ماشین تایپ بودم و نخوابیدم. روزها روزه بودم و سه شب را اصلاً نخوابیدم. حالا می بینیم که جوان ها یک ساعت کار فرهنگی می کنند و وقت می گذارند (خدا حفظشان کند همان هم خیلی غنیمت است) ولی خیلی زود می گویند من دیگر وقتم پر است. آن زمان اصلاً زمان و مکان مطرح نبود. کنار همان فعالیت های حزب یادم است که در شروع جنگ شب ها می رفتم در بیمارستان ها امدادرسانی می کردم.
خیلی از نیروها (صرف نظر از خودم) که با تشکیلات کار می کردند جزء ثابت قدم ترین، متدین ترین و با اعتقادترین افراد جامعه بودند که همان طور که الان نمونه اش را می بینید؛ آقای حامدیان، آقای کوچک زاده که مسئول آموزش حزب بودند و بقیه برادرانی که بودند، الان جزء ناب ترین و بهترین افراد هستند و به ندرت ممکن است که کسی تغییر مسیر داده باشد و به قول معروف در غربالگری از غربال افتاده باشد.
سوال: به سراغ جامعه زینب برویم. می گویید که در سال 68 همان خانم ها دور هم جمع شدید. آن زمان جامعه زینب کشور تاسیس شده بود؟
جواب: بله، جامعه زینب تهران در سال 65 تاسیس شده بود. خانم مریم بهروزی که خدا رحمتش کند، ایشان در شورای مرکزی حزب جمهوری بودند و پس از تعطیلی حزب ظاهراً نامه ای به حضرت امام(ره) نوشته بودند و کسب اجازه کرده بودند که حزب تعطیل شده است ولی نیاز هست که خواهران تشکیلاتی داشته باشند و از جمله کارهای عقیدتی، رسیدگی و سر زدن به خانواده شهدا و... انجام دهند که اگر اجازه دهید یک تشکیلاتی با عنوان «جامعه زینب» تشکیل دهیم.
نحوه تاسیس جامعه زینب اصفهان
ما در اصفهان توسط فامیلی که در تهران داشتیم با جامعه زینب آشنا شدیم. به ما اطلاع دادند که جامعه زینبی در تهران هست و ما اینجا داریم کار می کنیم. یکی دو سال از همان اوایل که گذشت، من به نظرم آمد که انگار یک ثباتی پیدا کرده اند و کار تشکیلاتی خوبی دارد می شود.
کم و بیش با خواهران اصفهان گاهی تلفنی ارتباط داشتیم، یک وقت هم در مراسمی یا روضه ای ممکن بود همدیگر را ببنیم ولی جمعمان از هم پاشیده شده بود. به خواهران پیشنهاد دادیم که جامعه زینب تهران برپا شده و سراسری هم هست. آیا می خواهید در اصفهان ما چنین کاری انجام دهیم؟ خواهران هم استقبال کردند و گفتند که خوب است و ببینید که چطوری است.
من به تهران رفتم و با خانم بهروزی صحبت کردم، ایشان گفتند شما جمعی را به عنوان هسته مرکزی تشکیل دهید و بعد ما را دعوت کنید که به اصفهان بیاییم و ببینیم که چگونه است. من نیز همین افرادی که نام بردم خانم سیچانی، خانم جعفرپیشه، خانم فرحناکیان، خانم بازرگان، خانم رضازاده، خانم بدر، خانم فولادگر، خانم حاج باقری، خانم زمانی، خلاصه یک گروه 8-7 نفری شدیم و این کار را شروع کردیم.
در ابتدا در خانه ها شروع کردیم که اولین بار جلسه در منزل ما بود و کم کم یک مقدار گسترش دادیم و در منزل همشیره خانم شایسته فر جلسات را برگزار می کردیم که یک طبقه را به کار ما اختصاص دادند و تقریباً یک حزب کوچک راه انداختیم.
بعد هم تابستان شد و کلاس های تابستانی راه انداختیم و با حاج آقا کمال فقیه امامی صحبت کردیم و کتابخانه امیرالمومنین را آن تابستان در اختیارمان قرار دادند و خیلی از جمعیت دانش آموزی آمدند و استقبال کردند. کلاس های مختلف داشتیم؛ کلاس دروس تقویتی و کلاس های عقیدتی و...
به هر حال یک نظرسنجی شد که گرایش مردم به تشکیلات چیست؟ و خانم بهروزی را دعوت کردیم در کتابخانه و جلسه ای به عنوان شروع کار گذاشتیم و دعوتی هم از عموم خواهران کردیم که جامعه زینب جلسه ای را با سخنرانی خانم بهروزی دارد.
سوال: همان موقع جامعه زینب اصفهان تاسیس شد؟
جواب: بله، خانم بهروزی در همان اولین جلسه ای که آمدند اصفهان گفته بودند جلسه تان را تشکیل دهید تا من بیایم و خودشان برای دبیری جامعه زینب اصفهان پیشنهاد خانم پروین سلیحی را دادند که از مبارزین قبل از انقلاب بودند و در سن 17-16 سالگی زندان رفته بودند. شوهر ایشان شهید دکتر مرتضی لبافی نژاد بود که بعد از اینکه شهید لبافی نژاد دستگیر شدند ایشان را هم دستگیر کرده بودند و حدود دو سال در زندان بود و با پیروزی انقلاب ایشان از زندان آزاد شدند.
خانم سلیحی بعد از آزادی از زندان در تهران مستقر بودند چون خانواده شوهرشان آنجا بودند اما خودشان اصفهانی هستند و پسری داشتند (یاسر) که وقتی زندان بودند پیش مادربزرگشان بزرگ شده بود که مجبور بودند در تهران پیش خانواده شوهر بمانند.
آن موقع ما خیلی شناخت تشکیلاتی از خانم سلیحی نداشتیم اما با توجه به سوابقی که از ایشان شنیدیم خوشحال شدیم و ایشان به اصفهان آمدند و در اصفهان هم ساکن شدند. البته مادر ایشان اصفهان بودند. فکر می کنم چند سالی اینجا بودند تا اینکه برای مجلس شورای اسلامی خانم بهروزی ایشان را پیشنهاد دادند که ایشان هم از تهران کاندیدا شدند و بعد از اینکه رای آوردند دوباره به تهران برگشتند، ولی کماکان دبیر جامعه زینب هستند.
سوال: خانم سیچانی در خاطراتشان گفتند من سه روز خانه نرفتم و در حال تایپ بودم. الان شما توصیه می کنید که یک خانمی با دغدغه های فرهنگی، حزبی و تشکیلاتی که مومن و چادری هم هست، سه روز خانه نرود و بنشیند کار فرهنگی بکند؟
جواب: آنکه به صورت مقطعی بوده است؛ همین طور که الان شما در خانم ها می بینید مثلاً با هم سه روز سفر کیش می روند، از این موردها زیاد می بینید. خانم ها باید جوری برای زندگی شان برنامه ریزی کنند که یک کار صحیح و در جهت باشد. من خودم چند داماد و عروس و نوه دارم اما فعالیت تشکیلاتی هم می کنم.
مثلاً وقتی سه روز کار مقطعی پیش آمده که مثلاً جزوات مانده و کسی باید تایپ کند، ایشان بچه هاشان را دست مادربزرگ می سپارند یا مادربزرگ به خانه آن ها می آید تا این چند روز این کارها را بتوانند انجام دهند و این یک کار دائمی نیست.
الان ما هنوز هم با همین دغدغه هستیم و اگر جایی احساس کنیم که باری روی زمین هست که باید بلند شود حاضریم برویم و انجام دهیم. الان بچه هایی که سابقه کار تشکیلاتی دارند خیلی توانمندتر هستند و همه هم متوجه می شوند که اینها حرف اول را می زنند چون فقط هیئتی نیستند و کار حساب شده تشکیلاتی بلدند.
مثلاً مجموعه آقای داستان پور خیلی تلاش می کنند و زحمت می کشند اما به هر حال باز هم هیئتی هستند و دغدغه تشکیلاتی ندارند.
سوال: پس کار حزبی و تشکیلاتی منافاتی با مادر بودن، همسرداری، خانه داری و تربیت فرزند ندارد؟
جواب: قطعاً نه، باید مدیریت شود و زمان شناسی بلد باشد. ما با تجربه ای که داریم می گوییم می شود.
مثلاً ما اگر در منزل باشیم ساعت 10 ظرف ها را می شوییم اما اگر بدانیم که می خواهیم به جامعه زینب بیاییم صبح زود بلند می شویم و کارها را انجام می دهیم و برکات حضرت زینب برای همه ما خیلی است.
انتهای پیام/
بهشتی خدایی بود!
گفتاری از حجت الاسلام مهدی اژه ای دبیر سابق حزب جمهوری اسلامی اصفهان
بیان خاطرات در سالگرد انفجار هفتم تیر در جمع مسئولین و کارکنان قوه قضائیه
هدیه روح گذشتگان، گذشتگان این دسته جمع، علما، صلحا، شهدا، شهدای انقلاب اسلامی، شهدای مکه و منا، شهدای مدافع حرم، شهدای هفتم تیر و به خصوص شهید مظلوم آیت الله بهشتی و یارانشان، شهدای این دستگاه حافظ و پاسدار عدالت، شهدای قوه قضائیه که بستگانشان به خصوص در این جمع حاضرند، امام راحل و فرزندانشان صلواتی ختم کنید.
ابتدا باید تشکر کنیم از مسئولینی که علیرغم گرفتاری ها و قلّت وقت و کثرت کار به این فریضه الهی اهتمام داشتند و در این مجلس جمع شده اند که متذکر می کند که ما باید برای تجلیل مقام شهید و شهادت و ارزش های انقلاب اسلامی وقت بگذاریم، جای تقدیر و تشکر دارد زیرا اگر این روزها را فراموش کنیم، سرنوشت شومی در انتظار ماست.
من دو خاطره نقل می کنم و رفع زحمت.
نباید این روزها را فراموش کنیم
در خاطرات مسئولین کودتای 28 مرداد هست که آن مقام امریکایی می گوید که ما فکر کودتا در مراسم سالگرد شهدای سی تیر به ذهنمان رسید که در فاصله یک سال در مراسم شهدا، کمترین نفر شرکت کرده بودند و ما دانستیم که مردم پشتیبان نهضت نیستند و لذا در سی تیر نقشه کودتا کشیده شد و در 28 مرداد به ثمر رسید.
یعنی این تجلیل از شهدا و آن نماز جمعه ها و این روز قدس ها و این روز 22 بهمن ها و این تشییع شهدا که حتی قطعه ای از بدن شهید که مانده در شهرها حماسه بیافریند، این ها ابراز عشق و محبت به ساحت مقدس شهیدان است و بزرگترین لشکر شکست ناپذیر انقلاب است که به صحنه می آید و فکر توطئه را از ذهن دشمنان دور می کند پس نباید این مباحث را فراموش کنیم.
تحلیل شکست نهضت ملی شدن نفت
اما مطلب دوم در باب شهید مظلوم آیت الله بهشتی است، چون ما با ایشان به دلایلی رفت و آمد داشتیم، همراه برادر شهیدمان علی اکبر اژه ای جلسات درس خصوصی داشتیم و ماهی یک بار تهران به جلسات حزب می رفتیم. در یک مناسبتی من این را از ایشان شنیدم اما نمی دانم در خاطرات راجع به ایشان این اطلاعات ثبت شده یا نه؟ ایشان فرمودند من علل شکست نهضت ملی شدن نفت را بررسی کردم و این علت که چه شد نهضت شکست خورد؟ کتاب خیلی نوشته شده ولی من آن چند کتابی که دیدم این تحلیل را در آن کتاب ها ندیدم.
ایشان فرمودند من در تحلیل شکست نهضت ملی شدن صنعت نفت چند چیز را عامل دانستم:
1- دولت ملی که روی کار آمد، اتکا به همان نظام شاهنشاهی کرد، به همان تشکیلات شاهنشاهی که مزاج تشکیلات شاهنشاهی قادر نبود انقلابی بیاندیشد و انقلابی عمل کند و لذا اولین جایی که مقاومت می شد در همان تشکیلات ساخته دستگاه رضاخان پهلوی و آن دستگاه های استعماری بود و طبیعی بود که بدنه آن تشکیلات وجود فکر انقلابی را نمی پذیرفت و لذا ایشان از سال هایی که من در ذهنم هست سال 39 و 40 طرح اندیشه حکومت اسلامی را مطرح کرد.
در آن زمان مجله «مکتب تشیع» نشریه ای بود که با مدیریت خود ایشان چاپ می شد، البته چند شماره ای بیشتر چاپ نشد و شهید بهشتی در مقاله ای طرح «حکومت اسلامی» را مطرح کرد، یعنی یک تشکیلات برآمده از اندیشه اسلامی بیاید تا بتواند اسلامی فکر کند.
2- ایشان فرمود من دیدم وقتی ملی شدن صنعت نفت به ثمر رسید، نیروهای انقلابی مورد استفاده واقع نشدند و این ها سازماندهی نشدند، این ها متشکل نشدند، بلکه حتی به عنوان نیروی مقابل با اینها برخورد شد و نواب صفوی 20 ماه در دولت مصدق زندان بود و افراد انقلابی مورد غضب حکومت ملی بودند، مذهبی ها در فشار بودند و یک عالِمی در یک شهری (فکر کنم قزوین) روز ماه رمضان راجع به شراب خواری صحبت کرده بود که همانجا روی منبر ایشان را دستگیر کرده و به زندان بردند. آیت الله کاشانی از دولت خواست ایشان آزاد بشود اما گوش ندادند، یعنی تشکیلات این چنین بود، نیروهای انقلابی جایگاهی نداشتند.
من یادم است در زمان مجلس خبرگان قانون اساسی منزل ایشان بودیم، ایشان از مجلس تشریف آوردند منزل و خیلی هم از نظر جسمی خسته بودند اما بسیار از نظر روحی با نشاط بودند و فرمودند: «دیروز کار بزرگی در مجلس کردیم و سپاه پاسداران را در متن قانون اساسی آوردیم و آن را بیمه کردیم، می دانیم که دیگر نمی توانند این شجره طیّبه را مضمحل کنند».
بسیار ایشان شاد بود و بعد تأسف خورد و گفت: «نتوانستیم جهاد سازندگی را وارد قانون اساسی کنیم و به عنوان یک نهاد قانون اساسی برایش جایگاه تعریف کنیم، فقط اشاره کردیم که آیندگان باید دنبال کنند که جزء وظایف نیروهای مسلح ارتش و سپاه در زمان صلح، خدمت در سازندگی کشور است.»
پریروز فرمانده سپاه دردمندانه مطلبی گفت که من این خاطره در ذهنم آمد که این مرد بیدار شهید بهشتی زمانی چه اندیشه ای داشت و می بینیم که این فرزندان انقلاب، این جوان های دیروز و مردان با تجربه و با اراده امروز، این ها چگونه مورد هجمه هستند و لذا امام راحل که معمار بزرگ انقلاب و پایه گذار است، خدا به ایشان لطف کرده بود و به ملّت ایران انسان های متفکری را کنار بازوهای رهبری قرار داده بود.
اینها متفکر بودند
شهدای بزرگوار انقلاب، امثال شهید بهشتی، این ها اولاً فقط دلسوز نبودند چون دلسوز همه هستند، بلکه مهم این است که این ها متفکر بودند به طوری که امروز مباحث فرهنگی در حوزه خیلی بحث می شود اما اصلاً سطح بحث ها با بحث هایی که آقای مطهری پنجاه سال قبل کرد هنوز قابل مقایسه نیست. ما هنوز داریم انفعالی عمل می کنیم و جواب شبهه روز می دهیم اما او چون آینده را می دید مباحث آینده و امروز را تحلیل می کرد.
لذا فلسفه اینکه چرا اینقدر علیه آقای بهشتی تبلیغ می شد، باز این را من از خود ایشان شنیدم که در اصفهان دیداری داشتیم و فرمود موج مخالفت با من (یعنی شخص آقای بهشتی) و بعد مجموعه مجلس خبرگان قانون اساسی از وقتی شروع شد که ما ولایت فقیه را در مجلس طرح کردیم. یعنی در طرح مسئله بهشتی شد سرمایه دار، نمی دانم چه و گفتند که انحصار طلب است و قدرت طلب است!
اول پایه قانون اساسی را محکم کنیم
یادم است برادرم شهید علی اکبر اژه ای به آقای بهشتی گفت چرا از خودتان دفاع نمی کنید؟ خُب بیایید و مطالب را به مردم بگویید، ایشان فرمود ما وقت نداریم، حالا دشمن دارد برای ما موج می سازد ما را مشهور می کند و این مباحث خارج مجلس است، ما فعلاً باید متمرکز شویم یک قانون اساسی منسجم و بنیادی درست کنیم، وقتی قانون اساسی تمام شد ما می رویم میان مردم، جوانان ما پاک دلند حرف ما را می شنوند و با ما همراه می شوند. دشمن می خواهد ما را مشهور کند و ما مشهور بشو نیستیم؛ ما در آن سنگر، اول باید پایه قانون را محکم کنیم... که شما می بینیند الآن چهار دهه از انقلاب می گذرد، دشمنان اعتراف کردند ما از همه راه وارد شدیم بحران، تبلیغات، جنگ داخلی، جنگ خارجی، محاصره اقتصادی و همه چیز، نفوذ در دستگاه حکومت بنی صدر و امثال این ها ولی به یک راه رسیدیم و شکست خوردیم آن هم صخره ولایت فقیه بود.
یعنی اینجا که رسیدیم، شما هرگاه این موج علیه رهبری و ولایت فقیه را می شنوید باید یک درودی بر شهید بهشتی بفرستید که ایشان آن زمان این سنگر را محکم کرد و آن چنان پایه اش را ریخت که آن جمله ای که آقای بهشتی لحظات آخر گفت «ای امریکا از ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر»، خود شهید زنده شد و امریکا بیچاره هنوز دارد خفه می شود.
قیام فقط برای خدا باشد
بیش از این مزاحم نشویم، یک آیه ترجمه کنیم از «قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ...». سفارش خود آقای بهشتی هم بود، خب آن زمان مسلمان ها از جهتی در یک غربتی بودند، در دانشگاه ها، در حوزه، انقلابی ها حتی در حوزه علمیه دچار یک محدودیت هایی بودند. حتی در زندان ها بعضی از ادامه مبارزات خسته شده بودند و برای قضیه به آن شکل رمز موفقیتی نمی دیدند و این بود که در سال پنجاه آقای بهشتی فرمود: ما باید کار کنیم ولو دو نفر باشیم، یک نفر باشیم؛ «قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْني وَ فُرادي» (سوره سبأ، آیه 46).
قیام فقط برای خدا باشد و به راستی بهشتی خدایی بود. سر سوزنی حبّ ریاست و مقام نداشت و حتی در این فشارها یادم هست که می فرمود: «من می دانم این همه دشنام ها، توهین ها که می شود، من طلبه ای بیش نیستم و کاره ای نیستم، می دانم همه این تیرها برای امام است و دستشان به امام نمی رسد فکر می کنند مرا بزنند امام را زده اند» و این جمله را ایشان فرمود: «خوش دارم هزار تیر بر من وارد شود، خاری به پای امام نرود» و این شیوه و رسم خدایی این مرد خدایی بود و درهر صورت مَثنی و فُرادی می گشت، جستجو می کرد که همفکر و همراه پیدا کند.
شهید بهشتی حتی در اصفهان در جلسه ای از علمای اصفهان که صد و خرده ای بودند شرکت کرد، بعد که ایشان برگشت به اخوی ما دکتر جواد اژه ای که دامادشان بود فرمودند: «من کسی را نیافتم که همراه ما باشد»، حدود صد و پنجاه روحانی در اصفهان با ایشان جلسه داشتند، می گشت هم رزم، همراه، همفکر و اهل قیام پیدا کند.
«...ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا»
می شود موج درست کرد، می شود هیاهو به پا کرد، می شود جنجال کرد، می شود داد و قال راه انداخت، می شود شهرت برای خودش انسان درست کند، شعاری بدهد و با این شعار مردم کفی، سوت بلبلی چیزی برایش بزنند و هیجانی ایجاد کنند، اما او اهل فکر و اندیشه و متفکر بود که حالا یک نمونه اش را من در حد خودم چون در دانشگاه تدریس می کنم ذکر می کنم.
طرح ریزی قوه قضائیه
در قانون اساسی ایران، این قوه قضائیه که ایشان در آنجا دید به راستی یک قوه مستقل است؛ یعنی بودجه اش را مستقل دید، مدیریتش را مستقل دید، قضاتش را مستقل دید، حتی طرح و لوایحش را مستقل دید که حالا خدمت آقای موسوی عرض می کردم، قوه قضائیه در طرح و در لایحه هیچ محدودیتی ندارد، باید این ها لوایحشان را آماده کنند، دولت حق هیچگونه تغییر ندارد و حق کم و زیاد کردن لوایح قضایی را ندارد، عیناً باید به مجلس منتقل بکند و این نکته ای که فرمودند «پلیس قضایی» خب باید دید کجا گیر کرده است، ان شاءالله خدا رفع گیر کند.
در هر صورت این مسئله قوه قضاییه به راستی مستقل در همه ابعاد است که حتی قاضی در یک شهر کوچک به راستی مستقل است و این را همین شمایی که در دستگاه هستید بدانید که از خدمات بی نظیر این شهید بزرگوار بود که سنگر قانون اساسی را درست کرد.
خدا از او دفاع می کند...
از اینکه مزاحم شدیم بسیار عذر می خواهیم، امیدواریم که خداوند به من و شما توفیق بدهد راه شهید بهشتی که راه اخلاص، ایمان، عمل صالح، تفکر، برنامه ریزی، آینده نگری، سلامت، قاطعیت، نترسیدن از مشکلات و برای خدا کار کردن است را ادامه دهیم و از قبل که به ایشان می گفتم که به شما توهین می کنند می گفت که اگر که ما مؤمن باشیم خدا وعده داده «إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ آمَنُوا» (حج، آیه 36) به این آیه ایمان داشت که خدا از او دفاع می کند و امروز شما می بینید بهشتی در عالم اسلام چه کسانی از او دفاع می کنند و اگرچه جسمش را از ما گرفتند اما فکرش و اندیشه و عملش قابل گرفتن نیست.
وَالسَّلامُ عَلَیکُم وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکاته
هنوز داریم از کیسه حزب جمهوری اسلامی می خوریم
جزوات حزب جمهوری اسلامی همچنان برای جوانان جذاب است
شرکت سداد مدلی برای تامین مالی نیازهای تشکیلاتی
گفتگو با مهندس ابوالقاسم گلستان نژاد، مسئول شاخه دانشجویی حزب جمهوری اسلامی اصفهان سالهای 63 و 64
زمان: 5 فروردین 97
مکان: اصفهان- خیابان هشت بهشت غربی، شرکت مهندسی سداد
سوال: لطفا از فعالیت های سابقتان در حزب جمهوری اسلامی بگویید.
جواب: این توفیقی بود که عضو حزب جمهوری اسلامی بودیم. مدتی اوایل انقلاب سال 58-59 بندرعباس بودم؛ چون قبلا عضو حزب اصفهان بودم با حزب شاخه بندرعباس (دفتر بندرعباس) همکاری می کردم و به اصطلاح جلساتش را می رفتیم.
سوال: آنجا هم فعال بود؟
جواب: بله، حزب بندرعباس فعال بود و یک سری دوستان بودند که هم با سپاه مرتبط بودند و هم با حزب. آن زمان هم خیلی دویتی نبود که حالا کسی فقط حزبی باشد. به هرحال چون ما اصفهان به حزب تعلق داشتیم، آنجا هم که رفتیم با حزب ارتباط گرفتیم.
سوال: فعالیت های حزب بندرعباس چه بود؟
جواب: آنجا جلساتی داشت و بزرگانی برای سخنرانی می آمدند. حتی بعضی سخنران ها را از بندرعباس می بردیم جزیره قشم که من خودم هم آن موقع جزیره قشم تدریس داشتم. تحت عنوان سپاهی می رفتیم و سپاهی بودیم اما لباس سپاه نداشتیم. می رفتیم چند روزی در مدارس تدریس می کردیم.
آن زمان هم وضعیت امنیتی آنجا خیلی بد بود، یعنی خود بندرعباس و جزایر خصوصاً جزیره قشم گروه های چپ، چریک های فدایی خلق اقلیت و اکثریت (که بیشتر اقلیت آنجا فعالیت داشتند، سازمان پیکار در راه آزادی و کسانی که مارکسیست بودند فعالیت داشتند و در سپاه تقریباً هر چند وقت یک بار یک خانه تیمی می گرفتیم و در گرفتن خانه های تیمی ما هم بودیم.
کتاب های مارکس در سپاه بندعباس!
به هر جهت با بچه ها می رفتیم خانه تیمی هایی را می گرفتیم و یک دپویی از کتاب های مارکسیستی وسط سپاه بندرعباس خالی شده بود؛ کتاب های مارکس مثلاً کتاب «سرمایه» و کتب مختلف که بعضی از آن ها در بازار کم بود، کامیون کامیون کتاب می آوردند.
آن زمان بندرعباس ناامن بود و جوری بود که در شهر همیشه مسلح می رفتیم و اسلحه دنبالمان بود. ترور زیاد بود و عمدتاً در بندرعباس گروه های چپ و بعد سازمان منافقین فعالیت داشتند. منزلمان طبقه بالا بود، ناگهان شب می دیدیم در تقاطع درگیری است.
کارمان در بندرعباس از جایی شروع شد که سپاه یک سری اردو تحت عنوان اردوهای «هجرت» در سال 58 ایجاد کرد و امروز سپاه این ها را تحت عنوان اردوهای هجرت بسیج احیاء کرده است. سپاه آن موقع منطقه ای بود؛ منطقه 6 سه استان بودند ازجمله استان هرمزگان، کرمان، سیستان و بلوچستان که منطقه 6 سپاه بودند. دانش آموزان را از آنجا آورده بودند اصفهان و یک سری دوره برایشان می گذاشتند، مثلاً یک ماه اصفهان بودند و برمی گشتند و ما هم دنبالشان رفتیم چون در سال 58 مدتی دانشگاه تعطیل بود.
این بچه ها غالباً محصل و از خود بندرعباس بودند، از جزیره هرمز و جزیره قشم و شهرهای اطراف بندرعباس بودند و در یکی از این اردوها ما به عنوان مربی بودیم و چون حزب هم می رفتم در این اردوها تدریس داشتم.
سوال: مربی چه بودید؟
جواب: من مربی سیاسی بودم.
سوال: آموزش و پرورش درس نمی دادید؟
جواب: نه، آن زمان هنوز آموزش و پرورش درس نمی دادم ولی چون در حزب بودیم و بحث سیاسی و اخبار و تحلیل و این ها را در جریان بودیم برای بچه ها درس های سیاسی می دادیم.
خلاصه با این بچه ها دوست شده بودیم و همه دبیرستانی بودند، بعد با این ها رفتیم و آنجا هم در سپاه بودم و چند روز در هفته سپاه و چند روز در هفته تدریس و بسیج قشم را همان زمان پایه گذاری کردیم چون سپاه در قشم حضور نداشت. برای بسیج یک منزل کوچکی گرفتند و آنجا بسیج شد.
در دبیرستان هم دینی درس می دادم ولی در محصل هایی که با من بودند چریکی داشتیم، منافقین داشتیم، همه رقمی داشتیم و سرکلاس با این ها خیلی بحث می کردیم. وقتی می گویم وضعیت خیلی بد و ناامن بود یعنی مثلا دبیرستان آن سال قشم را یک روز صبح می دیدیم دستگاه زیراکسشان نیست، برده بودند! بعد یک سری محصل ها را گرفتند که این ها در خانه تیمی بودند و زیراکس مدرسه را آنجا برده بودند. چند نفر از این محصل ها هم اعدام شدند اما از افتخارات ما این است که این بچه ها که به اینجا آمدند خیلی از آن ها متحول شدند و بعد خیلی از آن ها شهید شدند.
سوال: خودتان چند سالتان بود؟
جواب: خودم 20 سالم بود.
سوال: پس خیلی تفاوت سنی نداشتید.
جواب: نه، من خودم 20 یا 21 سالم بود و محصل هایم مثلاً 15-16 ساله بودند. خیلی از بچه ها واقعاً متحول شدند و بچه های شهرهای مختلف هم فرق می کردند مثلاً بچه های جزیره هرمز خیلی به انقلاب نزدیک تر و پا کار بودند.
تدریس فقه مقایسه ای
این بچه هایی که آورده بودیم همه شیعه بودند ولی قشم سنی هم دارد. تدریس که می کردیم همزمان هم دینی شیعه را درس می دادیم و یک کتاب شرعیات اهل تسنن هم بود که آن را هم درس می دادیم. حالا ما آنجا روشی که اتخاذ کرده بودیم یک جوری مقایسه ای درس می دادیم؛ مثلاً وقتی کتاب آن ها را درس می دادیم مثلاً در نجاسات ما چیزهایی را نجس می دانیم ولی آن ها نمی دانند مثلاً می گفتیم اینجا فرق ما و شما این است، و دینی مقایسه ای درس می دادیم. خلاصه در نوع خودش جالب بود.
از لحاظ مذهبی شیعه و سنی بود و از لحاظ سیاسی هم طیف های مختلف سرکلاس بودند. سرکلاس هم بعضاً اذیت می کردند و بعضی بچه ها هم با ما بودند.
خب خیلی کارهایی بحمدلله آن زمان شروع شد، ما آن زمان کتابهای کتابخانه های قشم را شروع کردیم به تسویه کردن؛ همه کتاب ها را به آموزش و پرورش آوردیم، البته ما آموزش و پرورشی نبودیم اما به لحاظ همان بحث حزب و اینکه رئیس آموزش و پرورش آنجا عضو حزب بندرعباس بود، ما با هم می رفتیم آنجا می نشستیم و کتاب ها را تسویه می کردیم و کتاب های به اصطلاح ضاله را جدا می کردیم.
خیلی از همان بچه ها شهید شدند
خدمتتان عرض کنم که خیلی روی این بچه ها کار شد و خیلی از این بچه ها به عنوان مسئولان آن مناطق شدند و خیلی از آن ها هم شهید شدند. فعالیت های فوق برنامه هم داشتیم؛ مثلاً نمایشگاه کتاب در بندرعباس و قشم و جزیره هرمز می گذاشتیم که بعضی عکس هایش را هم دارم.
از طرف سپاه می رفتیم از قم کتاب می خریدیم، می آوردیم و نمایشگاه می گذاشتیم و با تخفیف می فروختیم. کار فرهنگی آن زمان به این صورت خیلی کردیم. نمایشگاه پوستر می گذاشتند که اینجور نمایشگاه ها برای شهدا خیلی باب بود.
یادم است یک بار در جزیره هرمز نمایشگاه داشتیم که کتاب هایمان تمام شد و خواستیم برویم از بندرعباس کتاب بیاوریم اما دریا طوفانی بود. ناخداها به ما گفتند که نروید اما یکی از بچه ها که جزء بچه های اردو بود و خیلی آدم پاکاری بود و بعد هم شهید شد، ایشان گفت اگر بخواهید من می برمتان و ما گفتیم که این ها می گویند که نرو، خطرناک است. خلاصه ما را سوار کرد و از جزیره هرمز می خواستیم برویم بندرعباس حالا یک ساعت مانده بود تا غروب شود و جوری بود که من فقط قایق را گرفته بودم که در دریا نیفتم؛ وقتی به بندرعباس رسیدیم سر تا پایمان خیس بود. رفتیم کتاب برداشتیم و دیدیم که شب شد و نمیشه برگشت، ماندیم و فردا صبح آمدیم. اینجوری مثلاً کارهای جهادی کردیم.
تفکر حزب را همه جا با خود می بردم
آن زمان کار فرهنگی جهادی می شد و روحیه ها این طوری بود. این ها همه اش ریشه گرفته از همان آبشخور حزب بود که ما همان تفکری که در حزب بود را آشنا شده بودیم و این را داشتیم این طرف آن طرف که می رفتیم و در کلاس هایمان با بچه ها، در مدرسه و در فعالیت های فرهنگی و چند روزی که در روابط عمومی سپاه در تبلیغات بودم همین تفکر را پیاده می کردم.
منظورم از گفتن این حرف ها این نیست که بگویم ما فلان کار را کردیم. می خواهم بگویم روحیه آن زمان اینطور بود.
سوال: خاصیت انقلاب بوده دیگر...
جواب: بهترین دبیرستان بندرعباس آن زمان دبیرستان ابن سینا بود. وقتی که به این دبیرستان می رفتیم یک سالن پر آدم نشسته بود و سخنرانی می کردیم. سخنرانی سیاسی هم می کردیم راجع به گروهک ها و...
سوال: بحث روز بوده است.
جواب: بله، همه اش بحث روز بود. روزها مدرسه می رفتیم، شب ها در سپاه خانه تیمی می گرفتیم و همه کاری می کردیم. حدود یک سال و خرده ای در آنجا بودیم و به هر جهت بعد از مدتی به اصفهان برگشتیم و در حزب بودم و در حوزه های تشکیلاتی شرکت می کردم. بعد من را به عنوان مسئول شاخه دانشجویی دعوت کردند و من مسئول شاخه دانشجویی حزب جمهوری اسلامی اصفهان شدم.
سوال: این چه سالی است؟
جواب: سالش را دقیق در خاطرم نیست، حدود سال 63 و 64 مسئول شاخه دانشجویی حزب بودم و همان زمان دانشجوی دانشگاه صنعتی بودم و چون دانشجو بودم گفتند شاخه دانشجویی مسئولیتش با من باشد. تا زمانی که حزب تعطیل شد یک جورهایی شاخه دانشجویی حزب بودم و فعالیت داشتیم و یک سری حوزه های حزبی تشکیل دادیم.
حوزه های حزبی تجربه خیلی خوبی بود که بعد این تجربه را در جامعه اسلامی مهندسین هم استفاده کردیم. البته چون ما آن زمان شاخه دانشجویی بودیم حوزه هایمان هم دانشجویی بود؛ بچه های دانشجوی دانشگاه اصفهان را داشتیم، بچه های دانشگاه صنعتی را داشتیم، البته آن زمان دانشگاه های دیگر را خیلی نداشتیم مثلاً دانشگاه آزاد هنوز تشکیل نشده بود.
سوال: در این حوزه های دانشجویی چند نفر بودند؟
جواب: از بچه هایی که می آمدند در جلساتمان، حوزه هایمان عموماً تا 15 نفر عضو داشت. دقیقاً یادم است که حوزه های حزب تعریف داشت که از چند نفر تا چند نفر تشکیل شود، ولی جلساتمان بالای 10 نفر بود. یک سری بچه های دانشگاه صنعتی بودند، یک سری بچه های دانشگاه اصفهان بودند.
سوال: همه یک حوزه بودند؟
جواب: حوزه های مختلف داشتیم، هر حوزه ای بستگی به سال دانشجویی داشت که ترم چندم هستند و کدام دانشگاه اند. اول کمبود حوزه بود و بعد حوزه ها را زیاد کردند و چند حوزه داشتیم. گفتند حوزه ها از یک حدی نباید زیادتر شود چون حالت جلسه اش را از دست می داد.
جلسات را هم که حتماً می دانید، در اسناد حزب هست، این ها یک قسمتی بحث های عقیدتی داشت که آن زمان یکی از قوت های حزب بود که روی بحث های فکری کار می کرد. بار معنوی و فکری در جلسات بود، یک قسمتی از جلسه بحث اخلاقی بود و یک قسمت هم بحث های عقیدتی بود و قسمت دیگری هم سیاسی بود و یک قسمت دیگری هم تشکیلاتی بود.
سوال: یعنی محتوای جلسات 4 قسمت بود؟
جواب: بله، تقریباً چنین داستانی بود. در بحث های اخلاقی مثلاً کسی را در جلسات می آوردند. یادم است آن زمان در حوزه ها نه ولی در جلسات بزرگ که همه حوزه ها جمع می شدند حاج رحمت الله سید اسماعیلی می آمدند و درس می دادند؛ چنین شخصیت هایی می آمدند درس اخلاقی می گفتند یا جزوه های حزب که آن زمان دروس اخلاق آیت الله مشکینی بود که این ها را حزب می فرستاد و در حوزه ها همین ها را می خواندیم و نوارهایش هم بود چون حزب نوارخانه داشت.
دوستان هم با علاقه وقت می گذاشتند و سر ساعت می آمدند. وقت گذاری آن موقع ها خیلی زیاد بود. قسمتی هم بحث های عقیدتی بود که یک حدیثی یا نهج البلاغه ای بستگی داشت... حزب قسمت آموزش داشت که برای خوراک حوزه ها برنامه می داد. زمان بندی داشت و محتوای آن معلوم بود خیلی خوب بود.
بعد بحث های سیاسی بود که خبرنامه می آمد و درباره خبرها بحث می شد و یک سری خبرها را یادداشت می کردیم.
سوال: خبرنامه از تهران بود یا از اصفهان؟
جواب: هم از تهران بود که دفتر تهران می داد و هم از اصفهان بود که خود اصفهان تولید خبرنامه می کرد.
سوال: چه کسی تولید خبرنامه می کرد؟
جواب: واحد سیاسی. آن زمان فکر کنم احمد آقای زمانی بود.
واحدها تولید داشتند، آموزش و سیاسی تولید داشت و وقت می گذاشتند و ما این ها را در حوزه دانشجویی استفاده می کردیم. یک سری دوستانی هم آن زمان بودند که اصفهانی نبودند و اینجا دانشجو بودند ولی حوزه را می آمدند و خیلی باقیات الصالحات خوبی بود.
هنوز داریم از سرمایه حزب جمهوری اسلامی می خوریم
دوستانی که در این حوزه ها بودند بعد توانستند در انقلاب منشأ اثر باشند و ما هنوز داریم از آن کیسه می خوریم، یعنی هنوز که هنوز است ما داریم از سرمایه حزب می خوریم. شجره طیبه ای که شهید بهشتی و یارانشان و حضرت آقا و دوستان دیگری که با ایشان بودند به جا گذاشتند واقعاً.
مثلاً قسمتی از محتوا که می گویم تشکیلاتی بود همان جزوات «آموزش مواضع» را در حوزه ها کار می کردند و اول خود شهید بهشتی، بعد شهید باهنر و بعد هاشمی رفسنجانی این مواضع را تبیین می کردند. بعد همان ها نوارهایش می آمد اصفهان و نوارها پیاده سازی می شد و رویش بحث می شد.
سوال: خودتان بحث می کردید؟
جواب: بله، نوارها و جزوه ها را می گرفتند و می خواندند و بعد با هم بحث می کردیم. تبیین «مواضع ما» بود، چون مواضع باید تبیین می شد که مثلاً در اقتصاد هدف چه هست و بحث چه چیزی را دارد می گوید؟
در نوعش خودش آن اوایل انقلاب خیلی این بحث ها داغ بود و عطش ها خیلی بالا بود. حدوداً دو سال از انقلاب گذشته بود این بحثی که دارم می کنم.
در سال 70 جامعه اسلامی مهندسین شکل گرفت
خلاصه من در شاخه دانشجویی حزب بودم که حزب تعطیل شد. بعد مدتی طول کشید و سپس از سال 70 شاخه مهندسین حزب تحت عنوان «جامعه اسلامی مهندسین» شکل گرفت.
سوال: شما خودتان در شاخه مهندسین هم بودید؟
جواب: نه نبودم. من آن زمان دانشجو بودم و شاخه مهندسین جدا بود که شهید مهندس معتمدی و شهید نیلی جزء آن بودند. شهید معتمدی آن اوایل انقلاب وزیر کار بود و شهید نیلی هم مدتی وزیر معادن و فلزات شدند که ایشان هم در شاخه مهندسین بودند. فکر کنم آقای دکتر مرتضی سقاییان نژاد، حمیدرضا فولادگر، آقایان رسول حامدیان، عباس حاج رسولیها و... جزء شاخه مهندسین حزب بودند.
در اصل همان شاخه مهندسین حزب تحت عنوان جامعه اسلامی مهندسین شکل گرفت. من از همان اول که جامعه اسلامی مهندسین اصفهان شکل گرفت در هیات موسسش بودم که 7 نفر این هیات موسس عضو داشت و از آن زمان تا کنون من در شورای جامعه مهندسین هستم و یک سری مسئولیت هایی هم داشتم. مثلاً حدود 10 تا 12 سال مسئول تشکیلات بودم.
نکته ای خدمتتان بگویم؛ طوری جامعه مهندسین جلو رفت که بیش از هزار و خرده ای از مهندسین را در اصفهان عضوگیری کردیم. در اصفهان خیلی جلسات منظم بود و بعدا شاخه ای تحت عنوان شاخه جوانان تشکیل شد، بالاخره افراد اولیه سنی ازشان گذشته و باید جوانان را جذب می کردیم.
سوال: شاخه جوانان چه سالی تاسیس شد؟
جواب: فکر می کنم حدود سال 88 و 89 باشد. آنجا پیشنهاد دادیم این جوانانی که آمده اند اوایل انقلاب را ندیده اند، شهید بهشتی را درک نکرده اند یا مثلاً آن زمان حزب را ندیده اند و بنیه تشکیلاتی ندارند، این خودش نکته مهمی است. ما یک «تفکر تشکیلاتی» و یک «بنیه تشکیلاتی» نیاز داریم.
تفکر تشکیلاتی همین است که ما به این ضرورت و باور برسیم که برای اداره نظام و کادرسازی برای نظام نیاز به تشکیلات داریم و این باوری بود که شهید بهشتی به آن به طور کامل اعتقاد و یقین داشت و کسانی که در حزب بار آمده اند هنوز به آن اعتقاد دارند. یک سری متون هم از جزوه های حزب به نام «ضرورت تشکیلات» داریم.
تشکیلات منزل عبادی ما باشد
اما بحث دیگر بنیه تشکیلاتی است؛ یعنی افرادی که به تشکیلات می آیند باید چه کار کنند؟ خود این افراد باید ساخته شوند؛ یعنی تشکیلات محلی است که به تعبیر شهید بهشتی به چشم عبادتگاه و منزل عبادی باید به آن نگاه کرد. وقت گذاشتن برای تشکیلات به عنوان عبادت باشد، اگر اینطور باشد انسانی که در اینجا وقت می گذارد ملول و خسته نمی شود.
یکی از مهم ترین رسالت های تشکیلاتی کادرسازی است. کادرسازی یعنی چه؟ یعنی هم از لحاظ فکری، هم از لحاظ اخلاقی، هم از لحاظ تخصصی و هم از لحاظ تشکیلاتی باید ساخته شود. از لحاظ تشکیلاتی یعنی یک فرد منضبط، برنامه ریز، با فکر و با تدبیر است. این خصوصیات باید در افراد تشکیلاتی ایجاد شود، ابتدا به ساکن که همه ندارند.
تشکل هایی که بعدها درست شد مثل حزب مشارکت و کارگزاران، این ها سیاسی درست شد، یعنی این دید که تشکیلات یک کار عبادی است و وقتی که آدم در تشکیلات می گذارد به عنوان عبادت تلقی کند، تبدیل شده بود به اینکه ما یک تشکیلاتی ایجاد کنیم که قدرت را حفظ کنیم. این یک خطا و یک انحراف است. ما سعی می کردیم در جامعه مهندسین این کار را نکنیم، چیزی که از حزب گرفته بودیم و از شهید بهشتی یاد گرفتیم.
سوال: جامعه اسلامی مهندسین تلاش وافری در همه انتخابات ها داشته تا کرسی ها را کسب کند، این غیر از آن است؟
جواب: بله، منافاتی با هم ندارد؛ یعنی این نیست که بنشینیم و فقط کار اخلاقی و کار فکری بکنیم و از بحث سیاسی غافل باشیم و مشارکت و حضور سیاسی نداشته باشیم؛ بلکه معنی اش این است که همزمان با پرداختن به کارهای سیاسی باید به تعمیق و عمق بخشیدن به مبانی فکری و اخلاقی و ساخته شدن نیرو هم توجه کرد. من این حرف را در شاخه جوانان مطرح کردم.
سوال: حزب جهوری اسلامی موقعی که شهید رجائی کاندیدا شد با اینکه عضو حزب نبود ولی گفت ما از این شخص حمایت می کنیم. آیا چنین ایده ای در جامعه مهندسین هم مثلا برای انتخابات مجلس و شورای شهر بوده است؟
جواب: بله، اصلاً اینجور نبود که صرفاً ما بیاییم یک لیستی از جامعه مهندسین داشته باشیم و از آن حمایت کنیم. اتفاقاً این تفکر در کسانی که موسس بودند و کسانی که در رأس بودند همواره بوده که ما هدفمان این است که از نیروهای انقلابی حمایت کنیم. البته با همان چارچوبی که آقا مطرح می کردند که این ها به اصطلاح خودی باشند، اعتقاد به نظام و به خط امام و انقلاب داشته باشد. اگر کسی در این چارچوب قرار می گرفت حمایت می کردند، سوابق اش هم هست و می شود در مجلس و شوراها دید که چه کسانی را جامعه مهندسین حمایت کرده و جامعه ای نیستند.
نکته ای که می خواهم به آن توجه کنم احیای این تفکر است. بعد از ضرورت کار تشکیلاتی، نوبت کار روی مبانی و بنیه تشکیلاتی است. یعنی نیرویی داشته باشیم که از لحاظ فکری درست باشد و نلغزد. البته لغزش نسبی است، فردی باشد که 1- در عقاید محکم باشد، 2- از لحاظ اخلاقی ساخته شده باشد، 3- از لحاظ سیاسی توجیه و بصیر باشد و 4- از لحاظ تشکیلاتی آموزش دیده باشد. اگر عضو ما این چهار خصوصیت را داشته باشد، خود به خود آدم های ساخته ایم که فردا می توانیم از آن ها استفاده کنیم و هرجا در نظام احتیاج بود این ها را بفرستیم.
سوال: می خواستید خاطره ای از شاخه جوانان بگویید.
جواب: این اندیشه را مطرح کردیم که آقا الان ضرورت است روی نسل بعدی کار بشود چون این نسل جدید است و حزب را ندیده اند. گفتند آقا خودت شروع کن. ما هم برای ارائه چند جلسه بحث برای دوستان شاخه جوانان رفتیم. همین جزوات حزب را، فکر کنم «ضررت تشکیلات» یک و دو و سه را بحث می کردیم. به قدری این برای بچه ها جذاب بود که همین طور خواهان بودند که ما ادامه دهیم.
البته به دلایلی شاخه جوانان مدتی ادامه پیدا نکرد ولی دوستان بعضاً که ما را می دیدند می گفتند ما هنوز خاطره آن چند جلسه برایمان مانده است. می خواهم بگویم درست است که این ها برای چهل سال پیش است ولی هنوز نو است و ضرورت امروز ماست.
بچه های امروز هم خصوصاً با این بحث های شبکه های اجتماعی و بحث های رسانه ای امروز سیاسی بار می آیند، آن هم نه یک سیاست مبنادار. بیشتر تحت تاثیر تبلیغات سیاسی قرار می گیرند و مبانی سیاسی دستشان نیست. اگرکسی مبانی دستش باشد آن وقت دیگر با یک غوره سردی اش نمی شود و با یک کشمش گرمی.
اگر امروز متاسفانه بچه ها این طوی هستند علت اش کم کاری من است. امثال من باید کار می کردیم. یک مدتی هم کار تشکیلاتی در جامعه ضد ارزش شده بود و اگر کسی حزبی بود چپ چپ به او نگاه می کردند.
سول: چه زمانی؟
جواب: بعد از اینکه حزب ایجاد شد گفتند اصلاً حزب برای چیست؟ حزب تفرقه ایجاد می کند! یک عده هم به آن دامن می زدند. بزرگانی مثل مقام معظم رهبری هم آن زمان در جایگاهی قرار گرفتند که دیگر نمی خواستند وارد بحث حزب بشوند، شأن ایشان نبود. حضرت امام هم آن زمان صلاح نمی دانستند که به این صورت ادامه پیدا کند، اما این ها هیچ کدامش به این معنا نیست که کار تشکیلاتی ضروری نیست.
سوال: اگر الان ضرورت دارد، چه کار باید کرد؟
جواب: حالا هر زمانی نسخه خودش را می خواهد. با این بحث های رسانه ای که امروز هست فضا عوض شده است. آن زمان بحث اینترنت و شبکه های اجتماعی ها واین ها اصلاً مطرح نبود، این ابزارها اصلاً دست ما نبود. مهم ترین ابزار یک نوار کاست بود، حتی سی دی هم نبود. و یک جزوه، والسلام نامه تمام.
ما خیلی اشتیاق داشتیم برویم یک نواری گیر بیاوریم.
سوال: گفتید 21 سالتان بود و در یک دبیرستان پرجمعیت صحبت می کردید؛ الان چنین چیزی قابل تصور نیست و برای سی نفر هم نمی شود به راحتی صحبت کرد.
جواب: الان از بس که خبر در شبکه های اجتماعی رد و بدل می شود دیگر نمی شود و کسی گوش نمی دهد.
سوال: شرکت سداد هم می شود گفت با همان تفکر تشکیلاتی شکل گرفت؟
جواب: بله، در جامعه اسلامی مهندسین یکی از آسیب شناسی هایی که شد این بود که در تشکیلات ها عموماً تامین منابع بحث مهمی است که بتواند تشکیلات با آن کار کند و باید تشکیلات هم به جایی وابسته نباشد وگرنه مشکلات دیگر ایجاد می شود. برای همین حق عضویت از اعضا می گرفتیم ولی کفایت نمی کرد. احساس می کردیم دست تنگ هستیم.
بعد این فکر ایجاد شد که ما همه مهندس هستیم، بیاییم یک شرکت درست بکنیم به سه جهت:
یکی اینکه بگوییم آقا کار سالم هم می شود کرد و یک سری نیروهای متدین حزب اللهی معتقد به انقلاب هم می توانند کار فنی تخصصی با کیفیت بالا و سالم انجام بدهند؛ می خواستیم این را اثبات بکنیم.
دومین نکته آن زمان بحث سازندگی مطرح بود که بعد از جنگ عملا در سازندگی کشور وارد بشویم و مثلا فقط جلسه و حزب نباشد.
سوم آنکه از محل درآمدش هم مقداری به جامعه اسلامی مهندسی کمک بکنند که جامعه خودکفا بشود. این اتفاق به حمدالله سال 72 افتاد. شرکت سداد با 248 نفر مهندس و مشارکت آستان قدس رضوی و آستان حضرت عبدالعظیم حسنی تشکیل شد.
سوال: آن ها چه کاره هستند؟
جواب: آن ها هم سهامدار هستند. آن زمان پیشنهاد شد به آستان قدس، آقای کوپایی آن زمان با آقای طبسی ارتباط داشتند که آقا یک شرکت زده اند شما هم بیایید شریک شوید؛ آستان قدس هم آمد.
سوال: چقدر سهام دارد؟
جواب: آستان قدس حدود 25 درصد سهام دارد. آستان حضرت عبدالعظیم حدود 7 درصد دارد. الان سهامداران مان حدود 340 نفر هستند که همه هم غالباً عضو جامعه مهندسین هستند و این هم یک تجربه موفق است، از این جهت که هم مشارکت عملی و حضور عملی در سازندگی کشور است، نشان دادن الگوی سالم و کارآمد از نیروهای متدین برای انجام کارهای فنی تخصصی و کمک به تامین منابع حزب.
چیز چهارمی که می توانم اضافه کنم اینکه خود این شرکت انسجام جامعه مهندسین را زیاد کرد، چون یک گره دیگر روی گره زد با این کار. این ها عضو جامعه بودند ولی آمدند در یک شرکت هم عضو شدند.
سوال: در اساسنامه سداد اسمی هم از جامعه اسلامی مهندسین آمده است؟
جواب: بله، یک بند آمده که از سود هر سال، از سود قابل تقسیمشان، ده در صد می دهند به جامعه. و این را هم گفته اند که این اصل قابل تغییر نیست.
این مبلغ در اختیار شورای جامعه اسلامی مهندسین قرار می گیرد. یک منبع سالم و مشروع است.
سوال: مبلغش قابل توجه است؟
جواب: بد نیست. جامعه تقریباً از کمک های دیگر بی نیاز شده و دفتر فعال دارد. این هم یک تجربه دیگر است که زمان حزب این فضاها نبود. نمی شد آن زمان این بحث را مطرح کرد.
البته این هم یک فرصت است هم یک تهدید! اگر خوب مدیریت شود فرصت است و می شود ازش استفاده کرد. اما اگر خوب مدیریت نشود، مثلا یک رانتی خدای نکرده درست شود، سالم مدیریت نشود و ارتباطات در آن وارد بشود، این می شود یک تهدید؛ یعنی ممکن است ضد تشکیلات بشود.
سوال: و شما مدعی این هستید که کار سالم انجام دادید. چون بالاخره مدت ها در شهرداری هم مسئولیت داشتید.
جواب: تلاشمان این بوده این چند سال که به اصطلاح با خیلی مواظبت کار کنیم. شورای جامعه مهندسین هم همیشه سداد را رصد کرده است.
وقتی در شهرداری بودیم به سداد توصیه کردیم که در شهرداری کار نگیرید و تا آنجا هستیم شما نیایید. چند سال هم نیامدند، این اواخر آمدند. آن هم عین مقررات رفتار شد. زمانی که من مسئول معاونت بودم چون شامل منع مداخلات می شد و از لحاظ قانون مشکل داشت، به شهردای گفتیم هرچه قانون می گوید و اگر قانونی است به آن ها کار بدهید. آن زمان هم در یک مناقصه طبق قانون کار گرفتند، نه به صورت رابطه.
این ادعا را می توانیم بکنیم که سداد این چند سال سالم عمل کرد. از رانت استفاده نکردیم، رانتی که خدای نکرده بیاید حق و ناحق کند، یک جایی را کم و زیاد بکنند. این هم یک تجربه ای است که تهران هم نتوانست این کار را بکند.
سوال: جامعه مهندسین تهران هم چنین چیزی نداشته؟
جواب: شرکتی به این صورت نداشتند. چند تایشان رفتند با هم شرکت زدند ولی آن شرکت جامعه نشد. چند وقت پیش آقای باهنر آمده بودند اصفهان، آوردیمشان اینجا. خب ایشان قبلا اسم شرکت را می شناخت اما وقتی در جریان ریز کارهای اینجا قرار گرفت و شرکت را که دید خیلی خوشحال بود از این وضعیت.
سداد کارهای بزرگی کرده و خوش نام است و می دانند هم که بچه هایش بچه های جامعه اسلامی مهندسین هستند. این یک کار دقیق و ظریفی است که یک شرکت اقتصادی درست کنی که سبقه تشکیلات سیاسی پشت سرش است، و قایم کردنی هم نیست. ما هیچ وقت نمی خواستیم کتمان کنیم، در اساسنامه مان هست، ولی جوری که درست حرکت کنیم، این هم یک تجربه است که به نظر من باید برای تشکل های جدید از آن استفاده کرد، ولی به شرطها و شروطها، که مبانی اش رعایت بشود.
سوال: بحثی هست که مثلا آیت الله مصباح یزدی می گوید ما هنوز یک مدل حزب اسلامی نداریم و اینها مدل حزب غربی است و خود حزب جمهوری اسلامی حزب خوبی بود ولی مدلش غربی بود، کما اینکه بعد از شهادت آیت الله بهشتی و آقا هم که مسئولیت شان سنگین شد عملاً دیگر چاره ای جز انحلال آن حزب نبود.
جواب: حزب جمهوری اسلامی مدل غربی بود؟ به این صورت نمی دانم که آیا این شکل جمع بندی درست است یا نه؟ ولی اینکه به اینجا رسید که تعطیل بشود یک جوری نظر امام بود. یعنی برای تمکین از نظر امام این کار را کردیم.
سوال: به خاطرآینده نگری که کردند، چون این حزب سرنوشت اش معلوم نبود چه می شود.
جواب: ببینید باز هم دارم عرض می کنم ما اگر شالوده را خوب بچینیم و خلاصه مبانی حزب را روی تقوا بگذاریم آن چیزی که قرآن می گوید...
سوال: نمی شود روی کاغذ نوشت، باید درونی بشود.
جواب: «فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ...» (109 سوره توبه) یعنی بر اساس تقوا بگذاریم بنیانش را، ولی اگر مبنایش تقوا نبود... این مشکلی است که احزاب جدید در مبانی شان داشتند، به میزانی که اخلاص در آن تشکل بوده، به میزانی که تقوا در آن بوده پایدارتر بوده و شعاع وجودی اش بیشتر بوده، حقانیت اش بیشتر ثابت شده، اثر بخش بوده، مفید بوده. هرچه از این فاصله گرفته عکس شده.
سوال: چه کسی شما را دعوت کرد که مسئول شاخه دانشجویی بشوید؟
جواب: ما آن زمان به اصطلاح عضو حزب بودیم و در جلسات حوزه حزبی شرکت می کردیم. بعد که دانشجو هم شدیم پیشنهاد دادند که مسئولیت شاخه دانشجویی را به عهده بگیر. آن زمان فقط سرپرست داشت و مسئول تشکیلات حزب آقای حامدیان بودند که این پیشنهاد را دادند.
سوال: با حزب بندرعباس، با آن بچه های بندر عباس هنوز ارتباطی دارید؟
جواب: نه، دو نفرشان را اسم هایشان را می دانم که یکی شان آقای مظفری بود که دبیر حزب بود و ایشان فوت کرد. شهید حقانی هم عضو شورای بندرعباس بود که جزو شهدای هفتاد و دو تن بود. یک آقای فرج زاده بود که ایشان مسئول روزنامه جمهوری اسلامی شد، و در دفتر حزب هم بود الان نمی دانم چه کاره است ولی می شود پیدایشان کرد. اسم های دیگر را یادم نمی آید. آقای فلاحتی هم بودند که هم فرمانده سپاه بندرعباس بود و هم در حزب بود، ولی بیشتر با آقای فرج زاده و آقای مظفری نزدیک بودیم.
سوال: غیر از حلقه های مطالعاتی که در شاخه دانشجویان داشتید، برنامه شاخص دیگری هم داشتید که بشود به آن اشاره کرد؟ مثلاً در سطح دانشگاه جلسه ای گذاشتید یا جریان سازی کردید؟
جواب: خب در انتخابات ها که پیش می آمد ما در دانشگاه برنامه داشتیم. مثلاً فرض بفرمایید لیستی را تبلیغ می کردیم. آن زمان هم فضایی نبود که به اسم حزب بخواهی بروی سخنرانی کنی. ولی بچه ها فعال بودند.
سوال: یعنی تبلیغ چهره به چهره فقط بود؟ مثلاً نشریه نداشتید؟
جواب: مثلا جزوه هایی که می دادند توزیع می کردیم یا برای تبلیغات کمک می کردیم. در جلسات دانشجویی هم اگر بود، در مناظره ها یا بحث آزاد بچه ها می رفتند وارد می شدند و بحث می کردند.
سوال: این ها خودجوش بود یا برنامه ریزی شده بود؟
جواب: الان یک مقدار حضور ذهن ندارم ولی یادم است که ما فعال بودیم. مثلاً در خوابگاه های دانشگاه برای دانشجویان جلسه می گذاشتیم و در خوابگاه عضوگیری می شد. البته به عنوان هوادار ولی عضو رسمی حزب نبودند. چون حزب هم چند رده داشت، یک رده عضویت داشت یک رده هم هوادار یا کانون، و برای کانون هم وظیفه ما این بود که عضوگیری کنیم.
آن وقت ما شناسایی می کردیم و افراد را معرفی می کردیم که فلانی به درد حزب می خورد. معرفی نامه می نوشتیم، تشکیلات کارهایش را می کرد و دعوتش می کرد.
سوال: نحوه عضویت در حزب جمهوری اصفهان چگونه بود؟
جواب: آنهایی که عضو حزب بودند باید حداقل دو نفر معرفی می کردند. فرم مخصوص داشت.
سوال: نمونه آن فرم ها را دارید یا گم شده؟
جواب: من ندارم ولی می شود پیدا کرد، آقای عابدیان شاید داشته باشد، یا آقای فیروزبخت.
خدمتتان عرض کنم که پس از معرفی، واحد تشکیلات این ها را بررسی و تایید صلاحیت می کرد.
سوال: پس تایید صلاحیت داشت؟
جواب: بله، حزب یک هسته گزینش داشت که این فرم ها را بررسی می کرد و اگر تایید می شد دعوت شان می کرد. اول می آمدند جلسه عمومی، بعد اگر به این نتیجه می رسیدند که به درد عضویت می خورند باز بعضی اعضا معرفی می کردند که این برای عضویت مناسب است، و فرد در شاخه و جلسه های حزب شرکت می کرد. وگرنه فقط در کانون و جلسات عمومی حزب شرکت می کرد. در دانشگاه بچه های کانون و اعضای حزب با هم جلسه و ارتباط داشتند.
سوال: ولی برنامه شاخصی مانند تریبون آزاد برگزار نکردید؟
جواب: نه به اسم حزب، آن زمان یک سری محدودیت هایی بود، جنگ هم بود و اینگونه همه احزاب ازجمله چپی ها هم می خواستند بیایند. عموماً قرار بود فعالیت دانشگاه به اسم حزب نباشد. البته قبل از انقلاب فرهنگی دانشگاه ها کاملاً حزبی بود و همه احزاب به اسم بودند ولی بعد از انقلاب فرهنگی دیگر به اسم حزب نبود.
پایان
تصور نمی کردیم فتیله حزب جمهوری اسلامی پایین کشیده شود؛
گردآوری اسناد و جزوات حزب جمهوری اسلامی متولی خاصی ندارد
گفتگو با استاد احمد زمانی استاد تاریخ، مسئول سابق واحد سیاسی حزب جمهوری اسلامی اصفهان سالهای .... و مسئول واحد دانشجویی سالهای...
تاریخ گفتگو: 16 اسفند 96
در کوچه شماره 13، پلاک 57
سوال: اگر کسی علاقه مند باشد، آثار و اسناد حزب جمهوری اسلامی را از کجا می تواند تهیه کند؟
جواب: موسسه حوزه هنری تهران کتابخانه ای دارد که برای منتقدین هم خیلی سخت نمی گیرد. مجله های اول انقلاب را آنجا من دیدم. الان آقای سیدین آنجا تهران هستند که قبلاً مسئول حوزه هنری اصفهان بودند و یکی از دوستان ما جناب آقای فخرزاده که البته دو برادر هستند که کارهای اجرایی را برادر کوچک تر انجام می دهند. البته در کتابخانه ملی، کتابخانه مجلس و کتابخانه دانشگاه تهران هم این نوع مجلات را دارند و در مشهد هم به احتمال خیلی زیاد در کتابخانه آستان قدس رضوی این ها وجود داشته باشد.
دکتر عبدالله جاسبی هم منشی حزب جمهوری بود و تا آنجا که در ذهنم هست 4 جلد از اسناد حزب را منتشر کرد. البته این ها پشت سر هم منتشر نشد و مثلاً جلد 1 و 5 و یکی دیگر از جلدهایش منتشر شد و اما بقیه اش کامل نشد.
سوال: بیانیه های حزب جمهوری اسلامی کجا منتشر می شد؟
جواب: امروز آرشیو روزنامه جمهوری اسلامی به صورت لوح فشرده درآمده و بیانیه های حزب همه در روزنامه جمهوری اسلامی چاپ شده است. البته روزنامه جمهوری اسلامی از 9 خرداد 58 چاپ شد و بیانیه های قبلی را در روزنامه های دیگر باید بگردید پیدا کنید.
اولین روزنامه ای که بعد از انقلاب آدم های مومن و متدین تولید کردند و راه انداختند، روزنامه جمهوری اسلامی بود که صاحب امتیازش خود حضرت آقا بودند و تا الان نیز خود ایشان هستند (نشنیدم که عوض شده باشد). اولین سردبیرش آقای میرحسین موسوی بود و بعد از اینکه آقای موسوی به وزارت خارجه رفتند آقای حجت السلام مسیح مهاجری سردبیر شدند که هنوز هم مدیرمسئول خود ایشان هست.
در اصفهان من لوح فشرده اش را در خانه شهید بهشتی واقع در خیابان شهید بهشتی دیدم. از دفتر روزنامه جمهوری اسلامی برای خرید لوح فشرده اقدام کنید، یا ممکن است در سایتشان راهی برای خرید پیش بینی کرده باشند.
نماینده روزنامه جمهوری اسلامی در اصفهان آقای مجیدی نژاد بود که الان ایشان بازنشسته شدند و نمایندگی و سرپرستی روزنامه نوین اقتصاد را در اصفهان دارند؛ ممکن است چیزهایی هم در دفتر ایشان باشد.
سوال: شما در حزب جمهوری اسلامی اصفهان دو مسئولیت داشتید؛ یکی شاخه دانشجویی و دیگری دفتر سیاسی بود؟
جواب: قبلش هم مدتی سرپرست دفتر روزنامه جمهوری اسلامی در اصفهان بودم. بعد چند ماهی آقای مجیدی نژاد آمدند.
سوال: هنوز در اصفهان قاعدتاً دفتر دارد؟
جواب: بله، مسئولش آقای رضایی است.
سوال: آقای مجیدی نژاد عضو حزب جمهوری اسلامی بودند؟
جواب: بله، کسی که سرپرست روزنامه بود عملاً عضو حزب جمهوری اسلامی بود.
سوال: آیا مرحوم علی اکبر پرورش جایگاه افراد را تعیین می کرد؟
جواب: بله.
سوال: شما از قبل انقلاب با آقای پرورش آشنایی داشتید؟ آشنایی کجا بود؟
جواب: مفصل است اما من اول دبستان بودم، مدیر دبستان ما یک آدم سیاسی و فعال مذهبی بود و من که حالا یک دانش آموز بودم. مدرسه ما اصطلاحاً از مدارس «جامعه تعلیمات اسلامی» بود. قبل از انقلاب یک موسسه به نام جامعه تعلیمات اسلامی وجود داشت که یکسری مدارس مذهبی در سراسر کشور بودند و در اصفهان هم یکی از دبستان هایش ما بودیم که آقای توسلی رئیس مدرسه بود.
آقای شکوهنده هم معلم قرآن ما بود که ایشان دو نفر از فرزندانش و دامادشان که شهید ردانی پور بود شهید شدند. ایشان معلم قرآن بودند و گاهی طلاب دروس مقدماتی ادبیات عرب را نزد ایشان می خواندند و آن درس ها را هم ایشان می داد. ایشان از فعالین نهضتِ ملی شدن صنعت نفت و بعد جریان 15 خرداد بودند و معلم مدرسه ما بود. من اولین حرف های سیاسی را در دفتر مدرسه از آقای شکوهنده که معلمم بود شنیدم و این حرف هایی که این ها می زدند برای ما عجیب بود. آقای توسلی مدیر مدرسه من را به مرحوم آقای پرورش معرفی کرد.
سوال: آن موقع شما دانش آموز بودید؟
جواب: بله، تعطیلات تابستانی بود که می خواستم بعدش به اول دبیرستان بروم و با آقای پرورش آشنا شدم.
آقای پرورش جلسات آموزش دینی داشتند که ما بعد از یکی دو سال به جایی به نام «کانون علمی و تربیتی جهان اسلام» منتقل شدیم و یک سال کانون فعالیت کرد و بعد ساواک درش را بست و بعد از آنجا، در جلسات خصوصی با ایشان بودم و چند ماهی از این طریق وارد «انجمن حجتیه» شدم.
در سال 54 بر سر مسائل سیاسی ابتدا آقای پرورش از انجمن حجتیه جدا شدند، البته ایشان در سال 52 جدا شده بودند اما به ما نگفته بودند. رژیم شاه دنبال یک روحانیت ویژه خودش بود تحت عنوان «سپاه دین»، شبیه آنچه که «سپاه دانش» و «سپاه بهداشت» و «سپاه ترویج» و «کشاورزی» و غیره بود. بعدا امام خمینی و بعضی از مراجع به شدت رو در روی این ایستادند (اسنادش قاعدتاً برای افراد علاقمند موجود است). امام هرگونه ارتباط روحانیون با افراد سازمان اوقاف را تحریم کردند.
سوال: سازمان اوقاف دست چه کسی بود؟
جواب: رژیم شاه. جزء دستگاه های دولتی بود و رئیس سازمان اوقاف آن زمان معاون نخست وزیر محسوب می شد. امام هرگونه ارتباط با اوقاف را منع کردند. رئیس انجمن حجتیه «حجت السلام حلبی» بود که ایشان رفته بود و با شاه ملاقات کرده بود، عکس و اخبارش منتشر شده بود و مرحوم آقای پرورش موضع گیری کرده بود که امام چنین کاری را منع کردند و ایشان گفته بود که من مجتهدم و من تشخیص خودم را می دهم، آقای پرورش هم گفته بودند که من مقلد خمینی هستم و خداحافظ شما.
مرحوم آقای پرورش قبلاً عضو «مجاهدین خلق» هم بودند و تعدادی افراد را برای آن سازمان جذب می کردند که این موقع موضوع کودتای درون سازمان به وجود آمد و افراد سازمان تعدادیشان رفتند سمت مارکسیست ها و عده ی دیگری که ماندند ناچار شدند برای حفظ جانشان از کشور فرار کنند. مثلاً یکی از معروف ترین افرادی که از کشور فرار کرد آقای مهندس محمد غرضی بود. ایشان از نفراتی بود که رفت سوریه و لبنان و آنجا فعالیت می کرد.
ما زمانی داشتیم می رفتیم به سمت عضویت در سازمان مجاهدین خلق که یکی از اعضای آن هسته ای را که با هم کار می کردیم را دستگیر کردند. ما هنوز دبیرستانی بودیم؛ من سال آخر دبیرستان بودم ولی ایشان با اینکه از لحاظ سنی از من بزرگتر بود اما به سبب اینکه سال قبل در فصل امتحانات دستگیر شده بود از لحاظ تحصیلی از من پایین تر بود. به هرحال ارتباطمان را با سازمان مجاهدین خلق قطع کردیم که احیاناً اگر ایشان چیزی لو داد ما چیزی در منزل نداشته باشیم.
در همین فاصله خبر انحراف مجاهدین خلق را دادند و آن دوستم با چشمان نابینا از زندان آزاد شد که در اثر شکنجه ها چشمانش نابینا شده بود. به نوعی نابینایی چشم کمکش کرده بود و با پارتی بازی و تحت عنوان معالجه نابینایی از زندان آزاد شد.
برای اینکه متوجه بشوید که آن دوره چطوری بود خدمتتان عرض کنم که ساواک آمده بودند برادر کوچکتر را بگیرند و چون او در خانه نبوده برادر بزرگتر که دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف بود را گرفته بودند و ایشان را هم دو سال زندانی کردند!
سوال: این اشخاص الان در قید حیاتند؟ کجا هستند؟
جواب: زنده هستند ولی اصفهان نیستند و حاضر به مصاحبه هم نیستند.
سوال: در اصفهان بازماندگان مجاهدین خلق را داریم؟
جواب: بله، مثلا آقای اکبر خلیلیان که بعدا در دفتر نماینده ولی فقیه در سپاه استان بود و الان بازنشسته شده است. ایشان خاطراتش را نوشته و در حال آماده سازی برای چاپ است. اما مصاحبه نمی کند و می گوید که من دوباره خاطرات را تعریف نمی کنم و منتظر باشید تا خاطرات چاپ شوند.
سوال: در سال 57 کجا بودید؟
جواب: ما با مرحوم پرورش این ارتباطات را داشتیم و سال 57 در وقایع مختلف دوباره با ایشان ارتباط منظمی داشتیم و در چند ماه آخر که هر روز اعتصاب و تظاهرات بود، جمعی بودند که اداره کننده تظاهرات بودند من هم جزء آن جمع بودم که البته من مجری مراسم ها بودم. دو سه نفر بودند که یکی من بودم و یکی محمدعلی عطریان فر که ایشان اصفهانی هستند و مرحوم شهید جلال افشار بود و آقای مهدی طباطبایی بود که الان کار خصوصی اقتصادی انجام می دهد و در چند موسسه خیریه کار می کنند. بعد از انقلاب یک مدتی ایشان معاون نخست وزیر و رئیس بنیاد مستضعفان کل کشور بود. ایشان هم اصفهان هستند.
سوال: این افرادی که نام بردید اعتصاب ها را خط دهی می کردند؟
جواب: نه، صرفاً در بخش مربوط به اجرای مراسم و اداره مراسم بوده است.
سوال: اعتصاب همراه با مراسم بود؟
جواب: روزانه. دو سه ماه آخر هر روز یک مراسم بود.
سوال: سخنران ها چطوری انتخاب می شدند و چه کسانی بودند؟
جواب: سخنران ها تعدادی از قم می آمدند، عده ای از اصفهان بودند و تعدادی از تهران بودند. در بخش سخنران هایش یکی مرحوم آقای پرورش بود و آقای عبدالله نوری و آقای عباسعلی روحانی در آن بخش افرادی از روحانیون را تعیین می کردند و روحانیون از اصفهان غیر از آیت الله طاهری خرم آبادی، آقای مرحوم سید محمد احمدی بود که ایشان اسناد مربوط به ساواکشان در یک مجموعه چاپ شده است و بعد از انقلاب امام جمعه خمینی شهر شدند و نماینده دوره اول مجلس شد.
سوال: بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، حزب جمهوری اسلامی هم تاسیس شد. اولین دبیر آن در اصفهان که بود؟
جواب: حزب جمهوری اسلامی را مرحوم شهید بهشتی توصیه داشت که خود آقای پرورش مسئولیتش را قبول کنند. آقای پرورش از آقای بهشتی خواهش کردند که آیت الله طاهری را مسئول بگذارند و دوستان آقای طاهری هم باشند. شاید تشخیص آقای پرورش این بود که اگر خودشان مسئولیت حزب را بپذیرند آقای طاهری نیاید همکاری کند.
پس مسئولیت به عهده آقای طاهری قرار گرفت و آن آقایان هم بودند، منتهی از همان اوایل آقای طاهری، آقای نوری، روحانی و عطریان فر خیلی زیر بار مرکزیت حزب نمی رفتند. در مرکزیت حزب آن 4 نفر روحانی دیگر موسس (خامنه ای، هاشمی، باهنر و موسوی اردبیلی) بیش از همه به آقای بهشتی احترام می گذاشتند و آقای بهشتی هم به عنوان دبیرکل انتخاب شده بود.
در اصفهان این آقایان که بعدا به خط 3 معروف شدند، روابطشان با آقای هاشمی رفسنجانی از همه بهتر بود، با آقای خامنه ای هم مخالفتی نداشتند اما با آقای بهشتی میانه ای نداشتند. هرچند موسسین نسبت به آقای بهشتی فوق العاده احترام و ارادت داشتند.
سوال: چرا با شهید بهشتی مشکل داشتند؟
جواب: شهید بهشتی فردی فوق العاده تشکیلاتی بود و از یک طرف با آقای طاهری به نوعی از دوران طلبگی آشنا بودند؛ آقای بهشتی خیلی روی کارهایشان اهل فکر بودند و واقعاً برای آدم غیرقابل تصور بود. من نوروز 55 اولین آشنایی حضوری ام با آقای بهشتی بود. همراه با شهید علی اکبر اژه ای برای دیدار عید به خانه پدریشان که الان هم خانه شهید بهشتی است، رفته بودم.
ما آن زمان یک سری کارهای دینی انجام می دادیم که ازجمله کارهایمان، موسسه ای بود و هست که آن موسسه به نام «انجمن مددکاری امام زمان(عج)» یک بخش فرهنگی داشت که برای کمک به فرزندان یتیم بود. ما اصالتاً موسسه را برای اینکه به بچه های یتیم کمک فرهنگی و کمک مالی بکنیم داشتیم و ضمناً برای بعضی ارتباط ما پوشش خیلی خوبی بود.
این موسسه نوعاً موسسین اش حجتیه ای بودند و رژیم با آن مشکلی نداشت. مثلاً یک نظامی بود که من باید با او ارتباط می داشتم، یک سرگرد خلبان بود که در این موسسه ما با هم ارتباط داشتیم. یک سازمان مخفی نظامی در کشور بود که مرحوم شهید آیت (که برخی از جزوات ایشان موجود هست) و آقای دکتر جاسبی و شهید ناملو این ها جزء موثرین این سازمان در سطح کشور بودند و آقای پرورش مسئول این سازمان در اصفهان بودند.
اگر خاطرات کسی را بخواهید در این ارتباط، در خاطرات آقای جاسبی یک مقداری هست و در خاطرات آقای سرهنگ کتیبه یک مقدار بیشتری راجع به این سازمان مطلب هست که سرهنگ کتیبه هم مدتی در اصفهان بود. او اصالتاً شیرازی است اما مدتی در مرکز توپخانه اصفهان بود.
آن انجمن مددکاری برای من که ارتباطات با آن فرد نظامی داشتم و باید اخبارش را می گرفتم و یک سری خبر به آن می دادم، آن انجمن پوشش خیلی خوبی بود و کسی مشکوک نمی شد.
سوال: آقای پرورش، آقای طاهری را به عنوان دبیر توصیه کرد اما ایشان را به اسم حزب جمهوری اسلامی نمی شناسیم؟
جواب: چرا، مرحوم آقای طاهری اولین دبیر حزب در اصفهان بود. من به خوبی یادم است که خودم وقتی بنا بود سرپرست روزنامه شوم، فکر می کردم بعضی از جاهایی که می روم ممکن است از من کارت شناسایی بخواهند، شاید اولین کارت عضویت حزب جمهوری اسلامی اصفهان را برای من صادر کردند و خود آقای طاهری امضا کردند.
سوال: کارت موجود است؟
جواب: بله هست، این طرف و آن طرف برای مصاحبه می خواستم بروم، آن اوایل من را نمی شناختن و از این کارت استفاده می کردم.
اولین جاهایی که اختلاف نظر آقای طاهری و دوستانشان با مرکزیت حزب آشکار شد انتخابات خبرگان قانون اساسی بود. ما یک مجلس خبرگان داشتیم که قانون اساسی را تدوین کرد؛ نمایندگان اصفهان آقای طاهری، آقای پرورش، آقای آیت و مرحوم آقای خادم بودند (که طبیعی است هر 4 نفر را باید مرحوم بگوییم). این ها کاندیداهای حزب جمهوری اسلامی بودند.
در اصفهان جامعه روحانیت مبارز اصفهان که دوستان آقای طاهری بودند آقای احمدی که عرض کردم از مبارزین بودند را معرفی کردند. شخص حضرت امام به نوعی در تعیین کاندیداهای حزب جمهوری اسلامی نقش مستقیم داشت و یک کتاب راجع به مجلس خبرگان هست که اسمش در خاطرم نیست، این کتاب یک سری از مصاحبه های آن زمان را نوشته است و مرحوم شهید بهشتی رسماً این را گفته اند که ما با مشورت امام این لیست را تعیین کردیم.
به هر حال اکثریت را در مجلس خبرگان قانون اساسی همین کاندیداهای حزب جمهوری اسلامی دست گرفتند. آقای طاهری آن زمان آقای احمدی را به جای مرحوم آقای خادمی کاندیدا کردند، اما امام روی بودن آقای خادمی حساسیت داشتند. بخش وسیعی از حوزه علمیه اصفهان آقای طاهری را قبول نداشت به عنوان کسی که طرفدار شریعتی، طرفدار مهدی هاشمی و طرفدار شهید جاوید است. غوغای «شهید جاوید» در اصفهان و کل کشور خیلی وقت انقلاب و نهضت را گرفت.
حوزه علمیه کاندیدای آقای طاهری را قبول نداشتند و از آن طرف آقای خادمی را قبول داشتند و امام اصرار داشتند که آقای خادمی باشند و بعد هم که ایشان انتخاب شد اولین رئیس سنی خبرگان قانون اساسی بودند. خیلی کم می توانست شرکت کند اما به نوعی بودند و عرض کنم که سن آقای خادمی از سن امام بیشتر بود و حضور ایشان در تصمیم گیری های قانون اساسی تعداد زیادی را ساکت می کرد.
خیلی از روحانیون بودند که ولایت فقیه را قبول نداشتند اما وقتی آقای خادمی جزء قانونگزارهای قانون اساسی بودند آن ها حداقل سکوت می کردند. این اولین انشعاب بود.
بعد انتخابات ریاست جمهوری در زمستان سال 58 بود که آقای طاهری به سمت حمایت از بنی صدر به عنوان رئیس جمهور رفتند، حزب هم اول می خواست آقای بهشتی را انتخاب بکند. امام نظرشان در آن مقطع این بود که روحانیون مسئولیت نداشته باشند پس حزب آقای جلال الدین فارسی را انتخاب کرد.
بعدا شبهه ای مطرح شد که آقای فارسی ایرانی الاصل نیست. بعد جامعه مدرسین حوزه علمیه از آقای دکتر حسن حبیبی حمایت کرد و حزب هم از جامعه مدرسین پشتیبانی کرد. اینجا دیگر آقای طاهری و دوستانشان آقای نوری، آقای روحانی و آقای عطریان فر از شورای حزب اصفهان کاملاً کناره گیری کردند.
سوال: خودشان کنار رفتند یا اخراج شدند؟
جواب: خودشان کنار رفتند و آقای پرورش دبیر شدند و تعدادی عناصر جوان تر وارد شورا شدند. مثلا آقای مسعود شهیدی از مبارزینی بود که قبل از انقلاب مدتی هم زندان بود و از دوستان آقای احمد توکلی در دانشگاه شیراز بود؛ با هم به زندان افتاده بودند و به سربازی فرستاده بودنشان و دانشگاه نیمه کاره مانده بود.
آقای شریف خانی هم از خویشان مرحوم شهید بهشتی بودند، ایشان شوهر خانم دکتر زهرا پیشگاهی فر بود که ازجمله کسانی بودند که آمدند. خانم دکتر پیشگاهی فر یک دوره نماینده مجلس اصفهان بودند. آقای محمد پیشگاهی فر کتاب خاطراتی چاپ کرده است که مقداری هم راجع به حزب اصفهان در این کتاب خاطراتشان را نوشته اند. مرکز اسناد انقلاب اسلامی خاطرات ایشان را چاپ کرده است.
آقای پیشگاهی فر هم خویشاوند آقای بهشتی بود و هم داماد اول شهید مفتح بودند و به همین دلیل از جریانات قبل از انقلاب نسبتاً خبر دارند و بعد از انقلاب هم دومین رئیس رادیو و تلویزیون اصفهان بودند. سمت رادیو و تلویزیون از آن جمله سمت هاست که از خیلی از اخبار باخبر است.
از نفرات دیگر که در آن مقطع اضافه شدند خود من بودم که به مسئولیت دفتر سیاسی حزب انتخاب شدم. آقای حسین اسفندیاری اضافه شدند و آقای مهدی اژه ای را فکر کنم بعد از هفتم تیر اضافه شدند. برادرشان آقای علی اکبر اژه ای از همان اول بودند. تدارکات حزب آقایی به نام مصطفوی بود که الان کاسب هستند و مغازه دار هستند. در آن فاصله آقای مهندس غلامعلی معتمدی اضافه شدند که ایشان در جریان هفتم تیر شهید شد. خانم ایشان هم اشرف بروجردی از فعالین اصلاح طلب در تهران است.
سوال: آقایان رسول حامدیان و محمد اژه ای و حجت الاسلام کوچکزاده و مجتبی حقیقیان و خلیلیان چطور؟
جواب: تا جایی که در ذهن من است این ها همه بعد از هفتم تیر اضافه شدند.
سوال: دبیران حزب، به ترتیب اول آقای طاهری، سپس آقای پرورش، بعد آقای شهیدی، بعد اسفندیاری و در آخر آقای مهدی اژه ای بودند. آقای پرورش چه شد که دیگر دبیر حزب نبود؟
جواب: چون به تهران رفت و نایب رئیس مجلس بودند و یک دوره ای وزیر آموزش و پرورش شدند. البته گاهی که به اصفهان می آمدند در جلسات حزب شرکت می کردند اما سمت دبیری حزب را نداشتند. بعد آقای شهیدی هم به تهران رفتند و ایشان عضو سرپرستی صداوسیما شدند، و مدتی هم مسئول تشکیلات حزب در استان تهران شدند. آقای شریف خانی هم به تهران رفتند، این ها که رفتند مدتی آقای حسین اسفندیاری قائم مقام آقای شهیدی و دبیر بودند و سپس آقای مهدی اژه ای دبیر بودند و بعد هم که تعطیل شد.
سوال: شاخه سیاسی می گفتید یا واحد سیاسی یا دفتر سیاسی؟
جواب: نه، واحد سیاسی. در تهران دفتر بود در استان ها واحد سیاسی بود.
سوال: از فعالیت های خودتان بگویید. در واحد سیاسی چکار می کردید؟
جواب: حزب در استان تهران برای برنامه ریزی های حوزه های حزبی به طور هفتگی جلسه داشت. آن زمان هنوز تشکیلات راه نیفتاده بود که استان ها یک ارتباط هماهنگ داشته باشند. ما می خواستیم در حزب اصفهان فعال تر بشویم که قرار شد من به صورت هفتگی به تهران بروم و در جلسات رابطین حزب در استان تهران شرکت کنم و دستورات و اخبار و سیاست های حزب را آنجا می شنیدیم و به اصفهان می آوردیم.
مسئول جلسات در استان تهران در مقطعی شخصی به نام آقای مالکی بود که در هفتم تیر شهید شد. آقای مالکی از مبارزین قبل از انقلاب بود که در فعالیت های مسلحانه هم حضور داشت. من به طور هفتگی، صبح های پنج شنبه به آن جلسات می رفتم و بعد به اصفهان می آمدم و آن اخبار را به حزب منتقل می کردم.
سوال: به چه کسی منتقل می کردید؟
جواب: به اعضای شورای حزب در اصفهان به علاوه رابطین حزب. آن زمان رابط مهندسی، رابط دانشجویی و رابطه دانش آموزی داشتیم.
در همان جلسات تهران بود که من با آقای اسماعیل کلاهی آشنا شدم. آقای اسماعیل کلاهی را که حتماً می شناسید؟
- بله، عامل اصلی انفجار حزب بود.
- ایشان منشی آقای مالکی بود. برای اینکه تیپ جاسوس ها را بدانید، باید بگویم که آدم فوق العاده پرکاری بود شاید در هفته یکی دو شب هم به منزلشان نمی رفت.
سوال: سرنوشتش چه شد؟
جواب: معلوم نیست، احتمالش هست که کشته شده باشد یا احتمال دیگر که با عمل جراحی پلاستیک صورتش را عوض کرده باشد مثلاً جایی مثل اروپا زندگی بکند و ممکن است خود CIA کشته باشدش که جایی چیزی را لو ندهد.
سوال: فرمودید خیلی آدم پرکاری بود؟
جواب: فوق العاده پرکار بود. یک خاطره شخصی عجیبی داشتم که یک بولتن خبری برای شورای مرکزی حزب بود. تشکیلات حزب استان تهران این را تولید و توزیع می کرد، این فرد این را به من می داد و به نوعی من را خیلی بالا می برد که بولتن آن ها را به من می داد و بعدها فهمیدم که قصد داشت که من هم متقابلاً اخبار محرمانه ام را به این فرد بدهم. درواقع می دانست که من ارتباط نزدیکی با آقای پرورش دارم، که آقای پرورش نایب رئیس مجلس بود، بعدش عضو عالی شورای دفاع بود و بعد از هفت تیر وزیر آموزش و پرورش شد. این آقا می خواست اخبار من را بگیرد و البته من معمولاً با آقای مالکی هماهنگ می کردم که تا چقدر خبری را در جلسه بگوییم، آن وقت ایشان به ما می گفتند که این را بگو و این را نگو یا صلاح نیست که در جمع گفته شود.
سوال: الان با وجود فضای مجازی و شبکه های اجتماعی ما چندان چیزی به عنوان اخبار محرمانه نداریم؛ اخبار محرمانه آن زمان الان در دسترس همه هست. درست است؟
جواب: نمی شود گفت که 100% همه اش هست، اولاً این اخبار علی الخصوص ریز اخبار گاهی با فاصله منتشر می شود.
من هم مشابه این اعتقاد را جور دیگری داشتم؛ البته بعداً دیدم که آقای ارتشبد فردوست که رئیس دفتر اطلاعات ویژه حکومت محمدرضا پهلوی بود (فردوست کسی بود که از دوران مدرسه با محمدرضا پهلوی همکلاس بود) ایشان جایی گفته که سازمان CIA معتقد است که «همه اخبار در روزنامه ها هست، مهم این است که اخبار روزنامه را شما با دقت مطالعه کنید»!
مثلاً من خودم بر اساس همین دیدگاه، آن دوره که واحد سیاسی اصفهان بودیم بولتن اخبار هفتگی درست می کردیم که حدود 15 صفحه می شد و برای همه خیلی عجیب بود این بولتن. فرقش این بود که رادیو و تلویزیون اخبار را یک سری اش را می گفت و یک سری اش را نمی گفت و هر روزنامه ای بنا به سلیقه سیاسی اش یک بخشی از خبرها را می نوشت. آدم ها که نمی توانند ده تا روزنامه را بخوانند و آدمی که این ها را به هم بچسباند و کنار هم بگذارد خود به خود کار مهمی می شود.
سوال: الآن نمونه آن بولتن ها کجاست؟
جواب: نمی دانم.
سوال: چرا نیست؟ حتی بولتن های تهران؟
جواب: آن زمان اهمیت این ها را برای تاریخ نمی دانستیم و قبل از اینکه حزب تعطیل شود من از شورای حزب جمهوری اسلامی بیرون آمدم.
توضیح بدهم که یک چیزی آقای خامنه ای به ما، در درگیری هایی که با آقای طاهری داشتیم فرمودند. به ما گفتند که آن ها رفته اند و پشت سر آقای طاهری سنگر گرفتند و به شما تیراندازی می کنند و شما هرچه تیر می زنید به آقای طاهری می خورد و ایشان نماینده ولی فقیه است و نباید این کار را بکنید. این حرف آقای خامنه ای حرف درستی بود؛ من دیدگاهم این بود که ما و دوستانمان لزومی ندارد هرچه اعتقاد داریم همه آن ها را در مواضع اجتماعی بیان کنیم و باید بعضی هایش را بگذاریم در زمان خودش، گاهی یک خبر را نمی شود زود بیان کرد.
در جریان بنی صدر حزب عادت کرد که با طرف مقابلش رودررو درگیر شود و این دوستان در اصفهان هم شبیه سازی می کردند که آقای طاهری هم مثل بنی صدر است، راست هم می گفتند. اما بنی صدر ناشی گری هایی در آورد که دستش رو شد ولی اینجا دوستان آقای طاهری به این راحتی رو نمی کردند. مثلاً آقای طاهری طرفدار بنی صدر شد، اعلامیه هم داد ولی یک دوره ای با او مخالف شدند و اصطلاحاً خط سوم را ایجاد کردند و دیگر آن بار را تحمل نمی کردند. در مقطعی هم با کل تحزب مخالفت می کردند.
من می گفتم ساده گری است که ما اینگونه برخورد کنیم و البته اصلاً قبول نداشتم که مثلاً علنی مخالفت کنم چون معتقد بودم رقبای سیاسی حزب اگر من موضع گیری علنی کنم آن ها سوء استفاده می کنند.
پس من رفتم درسم را دنبال کنم و در همان مقطع، فرصت تدریس در مراکز تربیت معلم پیدا کردم، تربیت معلم درس ریشه های انقلاب را به من داد. آن اوایل دانشگاه ها به خاطر انقلاب فرهنگی تعطیل بود و کتاب در این زمینه وجود نداشت، کسی بلد نبود این درس را تدریس کند. در اصفهان 3 نفر بودند که حاضر شدند این درس را بدهند یکی آقای دکتر فضل الله صلواتی، یکی من و دیگری آقای کیقبادی بودند. آن درس مرا مشغول این کرده بود که وقت بگذارم و مطالعه کنم و در آن سنی که من دانشجو هم بودم (حدوداً 23 یا 24 سالم بود) یک جوان که دانشجو هم هست در تربیت معلم درس بدهد این یک امر غیرعادی بود و باید تمام وقتم را می گذاشتم و بعد هم برای استخدام ناچار شدم که به چهارمحال و بختیاری بروم.
سوال: شما 23 ساله بودید و دبیر حزب آقای اسفندیاری 25 سالشان بود. یعنی عده ای جوان حزب را دارند می چرخانند؟
جواب: بله، البته یک اشکالی که بعضاً برای حزب شاید کسی لحاظ نکرده است همین است که فاصله بین شورای حزب در تهران و شورای حزب در استان ها زیاد بود.
سوال: خود خط سه هم این انتقاد را مطرح می کند.
جواب: من ندیدم. فاصله داشت و این فاصله باعث می شد که پخته عمل نشود. مرحوم آقای پرورش مواقعی که به اصفهان می آمدند عضو شورای حزب اصفهان بودند ولی هیچ وقت ایشان اینجوری نبودند که بگویند که آنچه من می گویم را عمل کنید، فقط یک رای داشت.
سوال: این موقع آقای پرورش چند سالشان بود؟
جواب: آقای پرورش متولد سال 1320 بودند. آن زمان 40-42 سالشان بود.
سوال: چطور دلتان آمد از حزب جدا شوید؟
جواب: نه، من فقط از شورای حزب جدا شدم و در جلسات حزب می رفتم و در جلسات آقای پرورش هم شرکت می کردم.
سوال: شما همان سال 59 که مسئول واحد سیاسی بودید، مسئول واحد دانشجویی هم بودید. فعالیت های واحد دانشجویی چه بود؟
جواب: واحد دانشجویی از این لحاظ با بقیه چندان فرقی نمی کرد. مثلاً هر هفته یک کار مطالعاتی داشتند که خیلی وقت ها از همین جزوات حزب بود، مبادله اخبار بود و اینکه برای فلان کار تشکیلاتی در دانشگاه چه موضعی اتخاذ کنند و چه کار کنند.
سوال: شاخه دانشجویی آیا عضوگیری داشت؟
جواب: عضوگیری داشت و مجموعاً یک حوزه حزبی حدود 15 نفر بود.
سوال: بعد که شما رفتید چه کسی جای شما آمد؟
جواب: عملا غیرفعال شده بود.
سوال: راجع به شاخه دانشجویی اگر نکته دیگری هست به ما بگویید. مثلاً فعالیت خاصی که در دانشگاه شاخص باشد یا مثلاً بیانیه ای یا نشریه ای می داد؟
جواب: آن زمان در دانشگاه ها (قبل از انقلاب فرهنگی) موضوع مجاهدان خلق و چریک های فدائی خلق و گروه های چپ خیلی مطرح بود. در اصفهان گروهی بودند تحت عنوان «سازمان اسلامی دانشجویان» که نوعاً الان اصلاح طلب هستند، این ها روبروی آن ها موضع خوبی داشتند که الان هنوز هم مسئولیت های سیاسی دارند.
یکی آقای مبلغ هست که مدتی هم معاون وزیر کشور شد، آقای تهرانی که الان مدتی است معاون اداری مالی شهرداری اصفهان شده است و قبلاً یک دوره در دوره اصلاحات معاون استاندار اصفهان بود. آقای دکتر یوسفی هست که معاون دانشگاه علوم پزشکی اصفهان است البته بین این ها آقای یوسفی در حزب کارگزاران است و آقای تهرانی در حزب مشارکت بود. آقای محمود حسینی که مدتی استاندار اصفهان بود و ایشان هم در حزب مشارکت بود.
بچه های حزب به نوعی نمی آمدند دوباره نیروها را تقسیم کنند بلکه به همان ها کمک می کردند، برای اینکه مشکل اصلی نظام و انقلاب در دانشگاه ها گروه های چپ و مجاهدین خلق بودند تا بعد از انقلاب فرهنگی که باز همان موقعی بود که فعالیت های حزب به تدریج و روز به روز کم شد.
اوج فعالیت های حزب بین سال های 58 تا 61 بود و مثلاً نگاه می کردم یک سخنرانی از آقای هاشمی در سالگرد هفتم تیر که ایشان آمدند اصفهان و ماه رمضان بود. آقای هاشمی گفتند «من به اصفهان می آیم منتهی به دعوت استاندار، آقای طاهری و حزب و آقای خادم»، می خواستند یک جوری باز این ها را جمع کنند.
استاندار اصفهان آن زمان آقای کرباسچی بود، معاونشان آقای سید جعفر موسوی بودند که بعداً ایشان یک مدتی استاندار اصفهان و بعد استاندار زنجان شد. فرماندار اصفهان هم آقای سید علی نکوئی بود که ایشان الان رئیس شورای هماهنگی اصلاحات اصفهان هست.
جلسه در استانداری گذاشتند و من نماینده حزب در آن جلسه بودم که همانجا با آقای موسوی هم دعوایم شد. آقای موسوی معاون استاندار بود و با بقیه به نوعی مانند کارمندهای دستگاه های اداری برخورد می کرد! من گفتم آقای موسوی ما که کارمندهای شما نیستیم که شما این جوری می خواهید دستور بدهید، شما یک عضو جلسه اید من هم یک عضو جلسه ام، بقیه هم حق عضویت دارند و کارها باید با هم با توافق پیش برود، و من بلند شدم و آن جلسه را ترک کردم. بعدش دوباره جلسه برگزار شد ولی دیگر آقای موسوی در جلسات نمی آمد برای آنکه آن نوع برخورد را داشت. بالاخره در میدان امام بعد از افطار سخنرانی آقای هاشمی بود که جمعیت فوق العاده زیادی آمدند.
سوال: آقای محمدکاظم موسوی بجنوردی مقطعی در حزب جمهوری اسلامی اصفهان بودند ؟
جواب: ایشان استاندار اصفهان و دبیر حزب ملل اسلامی قبل از انقلاب بود که خاطراتش چاپ شده است. حزب ملل اسلامی در سال 43-44 در حالی که اعضای آن 21-22 ساله بودند این حزب را تشکیل دادند و بعد خیلی زود دستگیر شدند. این ها از لحاظ خانوادگی با خانواده مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی که از مراجع بودند در دهه 1320 (دوره پهلوی اول) نسبت داشتند. آقای موسوی بجنوردی عضو شورای مرکزی حزب اصفهان بودند در اصفهان که استاندار اصفهان هم شده بودند. مدتی در جلسات شورای حزب هم شرکت می کردند.
سوال: آن موقع دبیر چه کسی بود که ایشان شرکت می کرد؟
جواب: آقای پرورش بودند، در حد فاصل آقای طاهری و آقای پرورش، یک قسمتی اش آقای طاهری و یک قسمتی اش آقای پرورش بودند. به این معنا که ایشان استاندار اصفهان بود در عین حال در انتخابات از تهران نماینده شد و در اسفند سال 58 تا خرداد سال 59 به مجلس رفت. مدتی هم فرمانده کل در سپاه شد منتهی به آقای بنی صدر گرایش پیدا کرد و از شورای مرکزی حزب جدا شد و الان رئیس دایرة المعارف بزرگ اسلامی هستند.
سوال : فرمودید در زمان دانش آموزی در «کانون علمی تربیتی جهان اسلام» بودید. در آنجا هم یک سری نشریاتی منتشر می کرد، الان آن نشریات کجاست؟ چه کسی دارد؟
جواب: باید در کتابخانه ها گشت و پیدا کرد. من یکی دو تا را در سیستم کتابخانه شهرداری اصفهان می دانم که هست. کتاب «انسان در افق قرآن» از علامه محمدتقی جعفری بود که مثلاً آنجا چاپ کرد و کتاب دیگری بود از مرحوم نفیسی «ارتباط دین و علم». از آقای گرامی هم کتابی راجع به مباحث روان شناسی چاپ کرده بود و...
سوال: جزوات حزب جمهوری اسلامی چطور تولید و توزیع می شد؟
جواب: حزب اصفهان یک کتاب فروشی داشت که اولین مسئولش آقای امیدالله بود که الان ایشان مسئول یک مدرسه غیرانتفاعی است و ممکن چیزی از جزوات را داشته باشد. همه کتاب و جزوه های حزب به اصفهان می آمد و محل حزب جایی بزرگ بود و از لحاظ موقعیت هم موقعیت خوبی داشت. حتماً آدرسش را می دانید..
سوال: در چهارباغ پایین است.
جواب: بله، و الان یک واحد علمی کاربردی شده و امکان اینکه داخلش بروید هست. مدتی حزب اینجا را اجاره کرده بود. برای خود حزب نبود اما ایستگاه حاج محمدعلی یا حج ممدعلی به آن می گویند. ساختمان بزرگی بود، نمی دانم حالا آن مالک اولیه اش فروخته به این ها یا مستأجر هستند. اما وسط شهر بود و موقعیت خوبی بود. این ها هم نوعاً در تهران چاپ می شد. مسئول آموزش حزب در تهران هم کسی بود به نام آقای فرزاد رهبری.
سوال: جزوات در واحد آموزش چاپ می شد یا واحد تبلیغات؟
جواب: به حضور شما عرض کنم که اول انقلاب خود حضرت آقا مسئول واحد تبلیغات بودند و آقای رهبری قائم مقام ایشان بود در تبلیغات. این کتاب ها خیلی شان آنجا تهیه می شد. مسئول واحد آموزش حزب در کل کشور مرحوم شهید باهنر بودند. یک سری اش هم در آن واحد آموزش تهیه می شد.
مرحوم شهید بهشتی رئیس دفتر سیاسی حزب هم بودند که بعدها البته آقای موسوی و بعد پسر بزرگ شهید بهشتی شد مسئول اش و آقای مهاجری و من هم با شهید اکبر آقا اژه ای گاهی می رفتیم آنجا و ارتباط داشتیم. این ها بعضی شان نوشته شده که سخنرانی فلانی، بعضی شان نوشته نشده اما من الان یادم نیست که فلان جزوه را چه کسی تدوین کرده است. بعضی شان هم مجموعه ای از چند نفر بود.
سوال: کتاب هایی هم هست که به طور یک مجموعه مستقل از شهید مطهری چاپ شده است.
جواب: بله، اینها اولش نوشته، سخنرانی یا مصاحبه هایی از شهید مطهری بود که در روزنامه جمهوری اسلامی برای اولین بار تنظیم شده و چاپ شده و بعد چون تشخیص می دادند که لازم هست دیگران هم خبر داشته باشند باز به صورت مستقل اینها را چاپ کردند.
سوال: من یک سری جزوه ها را معرفی می کنم تا مقداری مرور بکنیم. مثلاً «انگیزه تشکیل حزب جمهوری اسلامی» یا «دروس آمادگی». هر کدام را هم نمی دانید که هیچ.
جواب: این جزوه تولیدی واحد آموزش حزب است و به تعبیری درون حزبی است که برای تدریس و کلاس ها است. نویسنده آن را شاید آقای جاسبی بداند.
سوال: یک سری جزوات صحبت های اعتقادی شهید بهشتی است.
جواب: این مثلاً برای قبل از انقلاب است که بعد از انقلاب چاپ شده. اولش جزوه هم نوشته است مصاحبه ای است که در فروردین ماه 56 در اصفهان با آیت الله دکتر بهشتی به عمل آمده و مصاحبه به صورت نوار در اختیار عموم قرار گرفت. پس از انقلاب روزنامه جمهوری اسلامی چاپ کرده و بعد هم جزوه شده. این چون برای سال پنجاه و شش است از حاج آقا مهدی اژه ای یا محمد آقا اژه ای بپرسید. به شهید علی اکبر اژه ای این تیپ کارها می خورد.
سوال: چطور این جزوات مطالعه می شد؟ و اینکه آیا فروخته می شد؟
جواب: در جلسات هفتگی تعیین می شد که از فلان جزوه یا فلان بخش جزوه را بخوانید، هفته آینده این بخش سئوال می شود. جزوه های خبری فروش نمی رفت چون به نوعی خدمات حزب بود اما اعضای حزب و عموم مردم این نوع کتاب ها را می رفتند از کتاب فروشی حزب تهیه می کردند.
سوال: کتاب «مواضع ما» هم یکی از بحث های مهم حزب جمهوری اسلامی است، و بعد جزوات «شرح مواضع ما» را چاپ کردید. یازده جلسه اش خود شهید بهشتی است، چهار جلسه اش شهید باهنر است و سی جلسه هاشمی رفسنجانی است. این جلسات را به خاطر دارید؟
جواب: بله، من این جلسات تهران را تقریباً تمامش را می رفتم.
جلسات آقای بهشتی مثلاً چند صد نفر می آمدند، جلسه آقای باهنر باز همین جور. بعد که فاجعه هشتم شهریور رخ داد دیگر جلسات را محدود کردند و با گزینش و حفاظت شدید بود. جلسات آقای هاشمی در محل مجلس شورای اسلامی بود. جلسات آقای بهشتی در مدرسه رفاه بود اگر اشتباه نکنم. آقای باهنر هم باز در یک مدرسه دیگر کنار مجلس شورای اسلامی فعلی بود، مجلس شورای ملی قدیم آنجا بود نزدیک حزب.
از زمان آقای هاشمی بعد از آن دو انفجار هفت تیر و هشت شهریور جمع محدود شد. سی الی چهل نفر می آمدند. بعضی شان خود نمایندگان مجلس بودند، از استان اصفهان عضو ثابت اش من بودم.
کتاب «مواضع ما» هم موسسین حزب بیشترین نقش را در تدوین اش داشتند. آقای بهشتی، آقای خامنه ای، آقای باهنر، آقای هاشمی، آقای موسوی اردبیلی. این آقای موسوی اردبیلی آن موقع کمتر نقش داشت. موسوی اردبیلی سر آقای جلال الدین فارسی به نوعی با بقیه اعضا یک مقدار اختلاف سلیقه پیدا کرد. البته اگر آقای بهشتی را امام اجازه می دادند ایشان با آقای بهشتی نظر موافقی داشت. ولی روی فارسی نظر موافق نداشت.
سوال: جلسات شرح مواضع به صورت هفتگی برگزار می شد؟
جواب: بله، از آخرهای سال 59 یا اول 60 کلاس هایش شروع شد. یازده هفته برگزار شد که عصرهای پنج شنبه بود. چهارم تیر آخرین جلسه ای بود که شهید بهشتی برگزار کرد.
از آن جلسات هم خاطره ای یادم آمد. آقای جواد اژه ای از اتریش دکترایش را گرفته بود و قرار بود برگردد ایران و آیت الله اژه ای پدرشان اصرار داشتند که ایشان وقتی برمی گردد حتماً معمم بشود. چون یکی از پسرعموهایش دکتر محمدعلی اژه ای، استاد فلسفه دانشگاه اصفهان بود (بازنشست شده الان)، ایشان قبل از اینکه برود دکترای فلسفه بگیرد معمم بود ولی آنجا که رفت عبا و عمامه را برداشت و دیگر نگذاشت. آیت الله اژه ای کمی دلواپس بودند که یک وقت جواد هم به همان سرنوشت دچار شود؛ یک عمامه پیچیدند در یک جعبه شیرینی گذاشتند و دادند به من که آنجا می روم بدهم به شهید بهشتی که وقتی آقا جواد می آید همان تهران معمم بشود.
آن وقت آقای بهشتی هم با ما شوخی کردند و من بردم نزدیک ماشین که بدهم به من گفتند آقای زمانی شما هیچ وقت از این کارها نمی کردید! (فکر کردند جعبه شیرینی من بردم). گفتم آقای دکتر حالا هم نکردیم، عمامه برای آقا جواد است.
سوال: شما را به اسم می شناختند؟
جواب: بله، خوب اولاً آقای بهشتی حافظه عجیب غریبی داشت. از قبل از انقلاب هم در یک سری کارها با ایشان ما آشنا شده بودیم و ارتباط تا زمان شهادت ادامه داشت. من اولین ملاقاتم نوروز 55 بود. ملاقات دوم ما نوروز 56 بود. آن وقت بچه های یتیم انجمن مددکاری را بردیم قم و این بچه ها را در موسسه ای با نام دارالتبلیغ که برای آقای شریعتمداری بود اسکان دادیم. ما اختلاف سلیقه با آقای شریعتمدار داشتیم ولی معتقد بودیم حالا از امکانات ایشان باید استفاده کرد. خب ما برای بچه ها جا نداشتیم که اردو ببریم، این دارالتبلیغ خوابگاه و غذا و این چیزها به ما می داد.
سال اول که بردیم گزارشش را به آقای بهشتی دادیم و آقای بهشتی گفتند که سال دیگر نمی خواهد آنجا بروید، بیایید من به شما جا می دهم. این خیلی نکته است؛ ایشان همین طوری نمی گفت آنجا نروید، گفتند بیایید محل سکونت من برایتان تعیین می کنم. دو تا خانه نوساز مد بالا در سالاریه قم، یک شهرک تازه تاسیس و جای شیک قم هم بود. آقای بهشتی سال بعد دو تا خانه به ما دادند. خانه چهار پنج اتاقه که بچه ها را بردیم آنجا.
از اینجا به بعد تقریباً مرتب با آقای بهشتی و بعد هم که حزب تاسیس شد هفتگی با آقای بهشتی دیدار داشتیم. اخبار اصفهان را می بردم برای ایشان، از ایشان جواب می گرفتم. آقای پرورش بعضی چیزها را مستقیم خودشان می گفتند اما بعضی وقت ها که آقای پرورش اصفهان بودند من واسطه بین آقای پرورش و آقای بهشتی بودم. بعضی خبرها را می بردم و خبرها را می آوردم.
نبوغ و دقت شهید بهشتی
نوروز 60 آخرین سفر آقای بهشتی به اصفهان بود که در حزب هم آمدند. یک جلسه پرسش و پاسخ و گفتگو با اعضا داشتند. بعد از آن جلسه ایشان می خواست برود سپاه در جمع بسیجی ها و سپاهی ها در پادگان غدیر صحبت کند. من بنا شد همراه ایشان بروم. در راه کتاب «مواضع ما» تازه منتشر شده بود، من یک جایش را اشکال داشتم که از آقای بهشتی در ماشین پرسیدم؛ آقای بهشتی گفتند که «باید ببینم و بگویم» من با یک لبخند گفتم: آقای دکتر کتاب را که خودتان نوشتید. ایشان خندیدند و گفتند خب اشکال ندارد، نوشته خودم باشد. گفتند از مراجع گذشته مرحوم آقای خوانساری مسئله را که می پرسیدند رساله خودشان را باز می کردند و جواب می دادند و این اشکال ندارد برای رعایت دقت. با اینکه ایشان هوش فوق العاده داشت و واقعاً یک نابغه بود.
دفعه اول که من را دیدند، یک سال بعد جواب سلامم را با فامیلم دادند.
سوال: عکس از آن دوران ندارید؟
جواب: آخرین جلسه ای که اصفهان آمده بودند من مجری بودم، کنار آقای بهشتی نشسته بودم و سوال ها را می خواندم و ایشان جواب می دادند. استثنائاً این یک عکس را دارم از آقای بهشتی. آقای مجیدنژاد هم گفت یک عکس خیلی قشنگ با آقای بهشتی دارم. شوخی می کرد با ما تا چند وقت پیش که من امید شهادت تو را دارم و بعد از شهادتت آن عکس را منتشر می کنم!
سوال: ما هم امید داریم...
جواب: خودم هم مایوس از رحمت الهی نشدم.
قبل از انفجار دفتر حزب در خیابان سرچشمه، حزب داشت مقدمات کنگره اول را فراهم می کرد. من و مرحوم اکبر آقای اژه ای مسئول بررسی عملکرد دفتر سیاسی حزب بودیم و چند روز پشت سر هم جلسه داشتیم. بعد قرار شد کنگره مثلاً در حد یک ماه به تاخیر بیفتد. آن موقع تهران بودم و جلسه ای که انفجار در آن رخ داد را می رفتم. با اینکه من رده سازمانی ام نبود بروم در این جلسه اما خب آقای بهشتی هم که ما را می شناختند نمی گفتند چرا این آمده است؟ احترام می گذاشتند، مرحوم اکبر آقا هم باز رده سازمانی اش نبود اما اکبر آقا فعال بودند، آقای بهشتی هم شاید دلشان می خواست ما این جوری رشد کنیم.
4 تیرماه وقتی قرار شد جلسه به تأخیر بیفتد ما هم با مرحوم اکبر آقا و دو نفر دیگر شب از تهران آمدیم اما روز شنبه باز اکبر آقا برگشت تهران و یکشنبه شب آنجا شهید شد. خیلی از دوستان فکر می کردند که من هم در آن جلسه بودم اما خب خدا آدم هایش را می شناسد.
سوال: یک سری جزوات با موضوعات مهم هست مثلا نوشته حزب جمهوری اسلامی دفتر برازجان. مثلا این صحبت مقام معظم رهبری است با عنوان «فضیلت تحزب و اهمیت آموزش» که در سایت حفظ و نشر آثار آیت الله خامنه ای هم نیست اما خیلی صحبت خوبی هم هست که در یک شهر کوچک مطرح کرده اند. آیا این مرسوم بود که دفاتر شهرستانی هم جزوه چاپ کنند؟ و آیا این ها به دست شما می رسید؟
جواب: این را یادم نیست.
سوال: اصفهان هم جزواتی که خودش چاپ می کرد را به جاهای دیگر می فرستاد؟ دفاتر فعال حزب جمهوری اسلامی در کدام شهرها بود؟
جواب: بله، جزوات خودمان را در جلسات تهران می بردیم.
دفتر حزب قم فعال بود، مشهد فعال بود، قزوین فعال بود، اصفهان فعال بود، سمنان فعال بود. در قزوین آقای انبارلویی بود که از فعالان حزب مؤتلفه است و در روزنامه رسالت هم مدت زیادی مسئولیت داشت. مشهد آقای ترقی باز از فعالین حزب مؤتلفه الان هست. دکتر جعفری نژاد دبیر حزب مؤتلفه اصفهان هستند و از امروز این افراد بیشتر خبر دارند. در سمنان هم آقای کواکبیان فعال بود که الان حزب مردم سالاری را دارد.
سوال: تعداد 20 شماره سلسله سخنرانی های اخلاقی آیت الله مشکینی است که اسم حزب جمهوری اسلامی اصفهان پایین آن است. این جزوات خیلی جالب است، آیا آنها را به عنوان گزارش کار به تهران می دادید؟ زمان چاپ اینها چه موقع است؟
جواب: توزیع آنها بعد از شهادت شهید بهشتی و آقای باهنر است. این جزوات در سال های بعد از سال 61 است که من دیگر مسئولیت نداشتم.
آقای سید مسعود شهیدی که یک مقطع عرض کردم دبیر حزب جمهوری اصفهان بود، ایشان از آن هایی بود که روی موضوعات اخلاقی کار می کرد، هم خودش آدم متخلقی بود و بحث های تئوری را هم کار می کرد. ایشان پیشنهاد چاپ سخنرانی های آقای مشکینی را داد.
فرض کنید ایشان از آن هایی بود که مثلا برای اینکه تکبر در آدم ها نباشد، برای نظافت حزب جمهوری اسلامی، بعدازظهر درب حزب را می بستند و همه فعالین حزب از بالاترین سمت، حالا خود ایشان دبیر بود، تا بنده واحد سیاسی و مستخدم با هم دفتر را تمیز می کردیم.
خودشان سابقه در این کارها داشتند. یک وقت نقل می کردند که ایامی که ایشان زندان بوده بین مسلمان ها و مارکسیست ها سر توزیع غذا و شستشوی ظرف ها اختلاف پیش آمده. خب مسلمان ها آن ها را نجس می دانستند و حاضر نبودند فعالیت آنها را بپذیرند. از آقای شهیدی نقل می شد (خودشان که نمی گفتند) نقل می شد ایشان گفته همه روزها من غذا را می گیرم، توزیع می کنم، همه را هم نظافت می کنم، هیچ کس دیگر نکند. خودش چنین روحیاتی داشت و دارد که حاضر است برای کارهای جمعی کار کند.
این ها جزوات اخلاق هیچکدام تاریخ ندارد اما برای آن دوره بوده. در مقطعی حجت الاسلام کوچکزاده، عضو شورای حزب و مسئول واحد آموزش شد. در رده بعدی حجت الاسلام آقای جواد منصوری هم کارمند حزب و فعال بود که نوارهای صوتی را پیاده سازی می کرد. آقای دکتر رضا ترابی عضو هیئت علمی علوم پزشکی اصفهان هم بود. این جزوات توسط این افراد پیاده سازی و بعد تایپ و چاپ می شد.
سوال: جزوات به این کیفیت حتماً بازخوردهای خوبی هم داشته؟
جواب: بله، بعد از جلسه هفتم تیر یک جلسه استان ها درست شد اوایلش من می رفتم بعد دوستان دیگر می رفتند. این جزوات آنجا توزیع می شد.
سوال: خیلی از این جزوات سخنرانی های جلال الدین فارسی است. حدود بیست جزوه است. جلال الدین فارسی مگر چه نقشی داشت که حتی در حد ریاست جمهوری مطرح اش کردند؟ من الان برخی صحبت های امروزش را می خوانم که حتی واکنش منفی ایجاد می کند. آدم منزوی هم هست.
جواب: جلال الدین فارسی روزی تئوریسین انقلاب بود در سال های دهه چهل. مثلاً کتاب «ولایت فقیه» امام خمینی را ایشان به صورت کتاب در آورد. این ها سخنرانی های امام است.
سوال: سید حمید روحانی این کار را نکرد؟
جواب: نه، آدم های مختلفی این کار را کردند و هرکس اسم خودش را می گوید. آقای جلال الدین فارسی عضو نهضت آزادی بود که چند کتاب در همان سال ها نوشت. یکی از آن ها که خیلی در انقلابیون و ایجاد روحیه نقش داشت کتابی بود با نام «انقلاب تکاملی اسلام». این کتاب را تقریباً همه انقلابیون مسلمان قبل از انقلاب خوانده بودند و می خواندند.
بعد هم ایشان خودش از ایران رفته بود برای مبارزات لبنان و در لبنان با فلسطینی ها ارتباط داشت. آنجا بین شیعیان لبنان، حزب امل، امام موسی صدر، آن ها یک جناح بودند، یاسر عرفات و فارسی و اینها هم یک جناح دیگر بودند. حزب امل با شاه هم به نوعی مبارزه نمی کرد، مخالف بودند اما آن وقت در صحنه های دنیای عرب و مبارزات فلسطین آقای جلال الدین فارسی از یل های آن دوره محسوب می شدند که رفاقت شخصی با یاسر عرفات داشت. زمانی یاسر عرفات چهره انقلابی درجه یک دنیای اسلام محسوب می شد و آقای فارسی نزدیکترین رفیق ایرانی او بود.
خیلی از انقلابیون وقتی ساواک به خانه شان می رفت، کتاب هایی که ساواک جمع می کرد یکی همین انقلاب تکاملی اسلام بود. یعنی یک دوره ای ایشان در این قد و قواره بودند.
سوال: در حزب جمهوری اسلامی شما ایشان را دیده بودید؟
جواب: بله، عضو شورای مرکزی حزب بود. به نوعی می توانم بگویم به عنوان یک تئوریسین انقلاب مطرح بود.
سوال: شما خودتان ایشان را به عنوان تئوریسین می دیدید و احترام خاصی قائل بودید؟
جواب: من هم تا قبل از انقلاب ایشان را ندیده بودم چون لبنان بود. اما در آن سن کتاب های ایشان برایم از جذاب ترین کتاب های آن دوره بود. البته بعد از اینکه به اصطلاح ایشان را گذاشتند کنار، یک مقطع نماینده مجلس هم شد. بعد در بحث مک فارلین ایشان علیه آقای هاشمی موضع گیری کرد، اما امام به نفع آقای هاشمی موضع گیری کردند و چند نفر ازجمله آقای فارسی و آقای محمد خامنه ای برادر بزرگتر آقا، این ها در آن قضیه به تعبیری کاملاً منزوی شدند موضع گیری امام باعث انزوای آقای فارسی و محمد خامنه ای و امثالهم شد.
در بحث های ارتش هم یادم می آید که آقای فارسی خیلی نقش داشت. در جریان خبرگان قانون اساسی یک عده مثل آقای آیت و آقای بهشتی و این ها اصرار داشتند که فرماندهی نیروهای مسلح با رهبری باشد اما بنی صدر و یارانش به شدت مخالف بودند، آقای فارسی سخنرانی کرد، آقای فارسی یک رجل سیاسی نظامی بود که می گفتند جنگ های چریکی هم کرده است، آن سخنرانی آقای فارسی در دفاع از این موضوع در خبرگان قانون اساسی فوق العاده مؤثر واقع شد.
سوال: گفتند ارتش زیر نظر ولایت فقیه باشد؟
جواب: زیر نظر ولایت فقیه باشد. این بزرگترین خدمت آقای فارسی بود به انقلاب. مذاکرات مجلس خبرگان چاپ شده است، البته الآن در بازار نیست که بخرید اما کتابخانه دارند.
یادم هست که آقای فارسی به بنی صدر گفته بود که تو یک اسلحه را ببندی یا باز و بست کنی بلد نیستی، چون سربازی هم نرفته ای، چرا دائم می گویی این بحثی تخصصی است؟ اگر متخصص این چیزها باید نظامی باشد آن هم من هستم که جنگ های چریکی و دوره ها مختلف را آموزش دیدم.
این حرف روی اعضای مجلس خبرگان فوق العاده اثر کرد.
تعبیر آقای منتظری درباره بنی صدر
من خوب یادم هست که آقای منتظری یک روز صبح با مرحوم پرورش جلسه داشتند. آقای پرورش حاضر نبودند اوایل محافظ داشته باشند و ما با اینکه آموزش نظامی فقط در حد تیراندازی دیده بودیم و آموزش خاصی ندیده بودیم، گاهی می رفتیم برای حفاظت از آقای پرورش. اسلحه زیر لباس بود یا کلت بود، گاهی هم در سفر مسلسل می گرفتیم.
آنجا سر میز صبحانه آقای منتظری گفتند که «به بنی صدر می خواهم بگویم که اگر می خواهی رئیس جمهور بشوی چاقو را کُل اش می کنیم و می دهیم دستت».
سوال: جلوی شما این حرف را زد؟
جواب: سر میز صبحانه بودیم و محافظان خود آقای منتظری هم نشسته بودند. آقای منتظری هیچ ملاحظه ای در حرف زدن نداشت. برعکس آقای بهشتی که با اینکه ما را بیشتر قبول داشتند اما در اینکه حرف شان را جلوی ما بزنند یا نزنند دقت داشتند. هیچ وقت نمی گفت در حد شما نیست، اما می دیدم که رده را از لحاظ تشکیلاتی رعایت می کرد.
سوال: یعنی چه چاقو را کُل اش بکنیم؟
جواب: به لهجه اصفهانی قدیم یعنی چاقو را کُندش بکنید. یعنی اختیارات رئیس جمهور را محدود کنند.
بنی صدر می خواست بالاترین مقام کشور باشد و همه اختیارات دستش باشد. مثلاً آن موقع می گفت که مثل الگوی فرانسه و این ها مجلس را هم رئیس جمهور بتواند منحل کند.
در قانون اساسی آمدند ولی فقیه را گذاشتند، و بعد در اختیاراتش بحث انگیزترین ماده اختیارات فرمانده کل نیروهای نظامی بود. این بحث تعیین کلی سیاست های نظام در سال 68 وارد قانون اساسی شد، در قانون اساسی سال 58 این نبود و آن وقت فرماندهی نیروهای مسلح تندترین بحث آن موقع بود که آقای فارسی نماینده استان خراسان در مجلس خبرگان بود و این خدمت بزرگ را کرد.
سوال: بعضی جزوات هم مانند «اخلاق اسلامی» از آیت الله شهید مدنی است، درحالی که ایشان جزء حزب نبودند؟
جواب: نه آیت الله مدنی عضو حزب نبودند اما خب شخص خود آیت الله مدنی، شخص برجسته ای بود. آیت الله مدنی از شاگردان مرحوم آقای خویی بوده که دیگر درس هم نمی رفته اما امام که به نجف تبعید می شوند برای احترام به امام پای درس ایشان دوباره حضور پیدا می کند. بعد که به ایران می آید جزو اولین تبعیدی ها هست که در زمان حکومت پهلوی تبعید می شود و چند جا تبعیدگاهشان را عوض کردند.
خاطره ای هم از ایشان دارم؛ بعد از حکومت نظامی اصفهان، ساواک شروع کرد تعدادی از رهبران را دستگیر کردن. شب اول مرحوم آقای پرورش و حاج آقا مهدی مظاهری و حاج آقا کمال فقیه ایمانی و میردامادی و زهتاب را گرفتند. شب دوم چند تا رده بندی بعد را گرفتند. ما ترسیدیم که آخر ماه نوبت ما می شود و از اصفهان خارج شدیم.
در راه که می رفتیم برویم مشهد شنیده بودیم شهر گنبد آقای مدنی تبعید هستند وقتی رفتیم آنجا گفتند از اینجا بردنشان کنگان. از مشهد که برگشتیم رفتیم مهاباد تا آقای خلخالی را در تبعیدگاه ببینیم که گفتند آقای خلخالی را بردند سردشت و آقای مدنی را آورده اند اینجا. رفتیم در مسجد و آدرس آقای مدنی را گرفتیم. آقای مدنی فوق العاده زاهد بود. مهمان خانه اش که ما رفتیم حصیر پلاستیکی بود. همان ها که ما پارک که می رویم گاهی از این حصیرهای پلاستیکی می بریم، این مهمان خانه ایشان بود. فوق العاده هم اهل اخلاق اسلامی بود و به مهمان بسیار احترام می گذاشت.
سوال: برخی جزوات چاپ حزب جمهوری اسلامی مشهد است. مشهد هم فعالیتش خاص بود؟
جواب: در مشهد اول شهید سید عبدالکریم هاشمی نژاد دبیر حزب بود که ما همان سال 57 خانه ایشان رفته بودیم، مهر سال 60 هم شهید شدند. کلمه «جوانمرد فاضل شهید» لقب ایشان هست که امام به آقای هاشمی نژاد دادند. در مشهد یاران آقای خامنه ای (البته این ها سن شان از آقای خامنه ای بیشتر بود) و آقای واعظ طبسی هم بودند.
سوال: چند کتاب و جزوه هم با نام «پرسش و پاسخ اعضای حزب جمهوری اسلامی» و «پاسخ مسئولین» هست که صحبتهای آقای خامنه ای و شهید بهشتی و هاشمی رفسنجانی است.
جواب: البته این ها الزاماً به این معنا نیست که در یک جلسه این پرسش و پاسخ بوده است. این ها مثلاً در سفرهایی که می کردند صورت می گرفت. مثلاً در اصفهان یک جلسه آقای آیت بود، خود آقای خامنه ای بودند، آقای بهشتی چند جلسه بودند، که نوعاً هم اصفهان مجری مراسم من بودم.
سوال: تعدادی از جزوات هم خطبه های نمازجمعه هاشمی رفسنجانی است که حزب جمهوری اسلامی چاپ کرده است.
جواب: حالا این را انصاف باید بدهیم، آقای هاشمی رفسنجانی در روحیه دادن در زمان جنگ، خطبه هایش خیلی اثربخش بود. حتی گاهی مبالغه هم ایشان می کرد برای روحیه دادن در پیروزی های جنگ یا مثلا ماست مالی کردن شکست ها.
سوال: جزوه «از حزب چه می دانیم؟» نام عسگراولادی روی آن هست. ایشان چه نسبتی با حزب داشتند؟
جواب: ایشان عضو شورای مرکزی حزب بودند. ایشان از کسانی است که در هیئت های مؤتلفه اسلامی نقش درجه اول داشتند و حدود ده سیزده سال زندان بود و سال 55 از زندان آزاد شد. همسرش هم در دوران مبارزه، یعنی در زمان حکومت نظامی در جریان وضع حمل که اجازه خروج از منزل و انتقال به بیمارستان ندادند از دنیا رفت.
سوال: آقای زمانی خیلی از جزوات با ارزش حزب جمهوری را ما از مساجد قدیمی (مثلا مسجد قبا در خیابان 24 متری اصفهان) درحالی پیدا کردیم که آنها را داشتند دور می ریختند یا به بازیافت می دادند! وقتی سوال کردم قضیه چیست؟ گفتند مگر این ها به درد می خورد؟ گفتند این ها پاره است و جوان ها استفاده نمی کنند. من آن موقع خیلی افسوس خوردم و سراغ هرکس از قدیمی های حزب رفتم می گوید من در اثاث کشی منزل ریختم رفت! چرا این ها به عنوان یک سند آنقدر نادیده گرفته شده؟
جواب: ببینید خود این اهمیت دادن به تاریخ که الان آنقدر مهم شده، قبلاً این جور نبود. یک بخش هم به خاطر فرهنگ قبل از انقلاب است. قبل از انقلاب چیزی را که می خواندی باید فوری از بین می بردی. مثلاً من قبل از انقلاب عکس از خودم و دوستانم تقریبا نداریم. حالا مثلاً آن هفته یک دانه عکس پیدا کردم که کنار زاینده رود رفته بودیم پیک نیک و همه هم با لباس غیر رسمی، این عکس را یکی از دوستمان چون می دانست ساواک نمی گیرد نگهداشته. اما جرات نگه داشتن این ها را نداشتیم.
سوال: این دلیل قانع کننده ای نیست. شما که خودتان تاریخ دانید و اهمیت تاریخ را می دانستید. اما حتی بولتن های خبری خودتان را ندارید.
جواب: من تاریخ را چند سال بعد شروع کردم.
سوال: روحیه اش را داشتید قاعدتاً؟
جواب: خب مطالعه تاریخی را بله. اما این ها در کتابخانه حزب بود و اینکه فرض بگیرید حالا بدانم که حزب روزی متلاشی می شود و جمع می شود را نمی دانستیم. در موقع فتیله پایین کشیدن و انتقال این ها هم من در حزب نبودم یعنی مسئولیتی نداشتم. دیگر به فکر اینکه این ها را جمع بکنیم نبودیم و آمدند جمع کردند و اموال را به تهران فرستادند.
سوال: در ایران کی مسئول جمع آوری این بحث هاست؟ مرکز اسناد انقلاب اسلامی؟
جواب: مرکز اسناد هم ممکن است داشته باشد ولی من سراغ نگرفتم. نه، احتمالاً این ها پیش دکتر جاسبی است. خود آقای خامنه ای هم می توانند بگویند که اسناد حزب کجا است.
حوزه هنری تهران هم در کتابخانه اش تعدادی را داشت.