بکنیم، باید برویم توی ده، باید برویم توی کارخانه، باید برویم به کجا، پشیمان شدند. و یا آن ناسیونالیست ها و آن رجال ملی که نمازشان را می خواندند و روزه شان را می گرفتند اما تفکر اسلامی نداشتند و آماده جهاد مسلحانه نبودند و هیچگاه جهاد مسلحانه را تشویق و تایید نکردند، اما انقلاب علیرغم خواسته های آن ها پیروز شد. این خودش یک بحث جداست.
اینجا سوال مطرح می شود که این چه روحیه ای است که باعث شده بود که این آراء و افکار این مواضع را انتخاب کنند؟ این خودش تحلیلی دارد. چرا این چپی ها (بمعنی مارکسیست ها و همهء انواع آنها از روسی و چینی که باز هر کدام آنها دکان های مختلف دارند) در یک مرحله می گفتند: مبارزه مسلحانه خوب است و یکبار می گفتند: نه حالا متوقفش کنیم. و بین خودشان جنگ و دعوا می شد. باز بعضی هایشان می گفتند حالا بپردازیم به مبارزۀ مسلحانه و حرف هائی از قبیل ضرورت مبارزۀ مسلحانه، تمام اینها علل روحی دارد و لذا بعد از پیروزی انقلاب هم ادامه پیدا می کند. ولی به طور کلی دشمنان ملت، حافظان رژیم استعمار و سلطنت و طاغوت، مبلغان سیاست های بیگانه و عوامل وابسته اش همهء افراد بیمارگونه، اینها پیش از انقلاب اسلامی و پیروزی انقلاب اسلامی طرفدار ترک مبارزۀ مسلحانه بودند. اینها یا اساسا مبارزه را نفی می کردند یا وقتی که نمی توانستند این کار را بکنند مبارزۀ مسالمت آمیز همچون دفاع از حقوق بشر را پیش می کشیدند تا مردم دنیا را نسبت به آنچه که بر ما می گذرد آگاه سازند. اینها که مبارزۀ مسلحانه را همواره تخطئه کرده اند پس از انقلاب نقش خاصی را ایفا می کنند.
این بدبخت ها که "خسر الدنیا و الاخره" هستند، اینها که مخالف جهاد مسلحانه بودند،