شاگردان ممتازش برتری داد.
حضرت فرمود ناراحت نباشید این آقای هشام است، وقتی می شنود که در فلان نقطه شهر کسی علیه امامت سمپاشی کرده است و علیه امام مطلبی گفته است پای پیاده از این صحرای پهناور فرسنگ ها راه می رود و می نشیند پای درس یک عالم به اصطلاح مبرز و محقق و دانشمند، همه جمع شده اند و او هم دارد صحبت می کند یکدفعه یک جوان از گوشه ای بلند می شود آقای عمرو بن عبید (این همان عمرو بن عبید است که وقتی به دیدن خلیفه می آید و خلیفه را موعظه می کند و می رود خلیفه از او تعریف می کند، می گوید کُلُّنا یَمشی رُوَید کُلُّنا یَطلُبُ صَید غَیرُ عَمرو بنِ عُبَید. همه ما آهسته می رویم جز او و همه ما از این جهان شکاری به نفع هوی ها می طلبیم غیر از این مرد، این همان عمرو بن عبید است) وقتی که آن جوان بلند می شود می گوید سئوال دارم. سئوال می کند او جواب می دهد، روایت طولانی آن در اصول کافی هست. تا آنجا که عمرو بن عبید عالم محقق می ماند و نمی تواند جواب بگوید، فکری می کند و می گوید من معتقدم تو هشام بن حکم هستی! آری این انسان باید برای خدا قدم بردارد و راه برود، و زندگی کند و حیات داشته باشد. قُلْ إِنَّ صَلاتي... چه آیه ای که بنویسیم و همیشه همراه داشته باشیم. قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُکي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ... (سوره انعام، آیه 162)
من که فرصت از دستم رفت، مزاجم اقتضا نمی کند لااقل یک نفر را بکشم و کشته شوم، وه چه سعادتی به دست شماست