از جهان می گوییم، فعلاً از خدا بحث نمی کنیم. ما دو دید را در اینجا گفتیم یکی اینکه ما از خدا بحثی نکردیم و موضوع بحث ما شناخت است که انسان از جهان دارد. او خالق جهان است این ها را عرض کردیم. دوم اینکه اگر ما بخواهیم به ظاهر آن آیه اخذ کنیم می توانیم بگوییم که ظاهر آیه می گوید «لاتَعلًمُونَ شَیئاً». و اگر خدا را شیء بدانیم بگوییم «شَیئٌی لاکُلَّ اَشیاءٍ» چیزی است نه مثل چیزهای دیگر، ولی ما فعلاً وارد این بحث نشده ایم به همین خاطر گفتیم تا آنجا که برد آگاهی ما براساس معارف فلسفی و اسلامی و قرآنی اجازه می دهد می گوییم انسان کار معرفتش را با حواس آغاز می کند. توجه کنید که این معنایش این نیست که تمام ادراکات ما حسی است، خیر، ممکن است همزمان با ادراک حسی، ادراکی هم در درون بجوشد این یک بحث مهم در رابطه با مسئله شناخت است که فقط تذکر دادم مسئله حواس یک مرحله از مراحل شناخت را نشان داد. خودِ حواس شامل چند مرحله است؛ مرحله احساس، مرحله ادراک حسی که احساس و ادراک حسی باز مراحلی دارد، یعنی شما همین دیدن یا لمس کردن را که حس می کنید کارش یک مرحله ای نیست و خودش چند مرحله دارد.
وقتی احساس شد باز تبدیلش به ادراک حسی شامل چند مرحله است، ما در اینجا درصدد تفصیل بحث شناخت نیستیم. بعد از این مراحل آنگاه اندیشه او به کار می افتد و مسئله مهم این است که انسان یک مقطع از شناختش احساس و ادراک حسی است و مقطع بعدش اندیشه است. اندیشه یعنی چه؟ اندیشه بدین معناست که آگاهی های حسی حامل آگاهی هایی بیشترند، عاملی که می تواند این آگاهی ها را بارور کند و آنچه را که در دل آن نهفته است به دست انسان بدهد اندیشه و تفکر است. انسان نه تنها هنر بارور کردن آگاهی های حسی را با بردی وسیع دارد بلکه آگاهی های بدیهی دیگری را هم که در ذات انسان نهفته است بارور می کند؛ از چه راه؟ از راه تجزیه و تحلیل، ترکیب و استنتاج، این عمل ذهن است.
نقش فکر و اندیشه این است که یک ادراک به دست آمده از راه حس