انسان و ذهن انسان هم چیزهایی هست، اجمالاً می دانیم هست اما آگاهی های بیشتری درباره آن نداریم. انسان نسبت به خودش و ذهن خودش هم آگاهی دارد و می داند که یک تصورات ذهنی دارد. سوم، انسان می داند که غیر از خود و ذهن خودش یک چیزهایی هست اما این چیز چیست؟ و چگونه است؟ از چگونگی آن هیچ اطلاعی ندارد، این هم یک گروه از «لاادریون» هستند که نسبت به اصل هستی جهان جزء «ادریونند» یعنی می گویند اصل جهان را می فهمیم و می یابیم (در اینجا رئالیستند) اما این اتاق واقعاً اتاق است یا نه نمی دانم، در اینجا قدرت آگاهی من کارآئی و برد ندارد!
در مقابل ما می گوئیم نه، ما می توانیم نسبت به این جهان آگاهی هایی به دست آوریم. بنابراین: این گروه از ایده آلیست ها و شکاکان را هم با این بیانات کنار گذاشتیم.
در فراز اول (چهار سطر اول) ما در زمینه مسئله انسان و جهان و مسائل مربوط به شناخت، موضعمان را روشن کرده ایم:
1- جهان یک واقعیت عینی است و ما خبر داریم که جهان یک واقعیت عینی است.
2- ما از عینیت داشتن جهان آگاه شده ایم.
3- می توانیم آگاهی های بیشتری هم درباره این جهان به دست آوریم.
اینکه یک عده ای به صرف اینکه آدم چهار تا اشتباه می کند یا دو تا خطا در کار انسان میبینند می گویند انسان اصلاً نمی تواند بر آگاهی های خودش تکیه کند و هر آگاهی قابل شک و تردید است، ما این را انحراف و کژاندیشی می دانیم. صرف آنکه یک بار چیزی را از دور شبیه آب دیدی و بعد فهمیدی سراب است نمی توانی آگاهی های انسان را منکر شوی تا بدان جا که هرچه هم به تو بگویند در این لیوان آب است می گویی این هم شاید سراب است!
ما این تجربه ها را داریم، گهگاهی وقتی در جاده آسفالته نشیب و فرازی که صیقلی است با ماشین حرکت می کند، خیال می کنیم که در فاصله ای از ما آب است اما