می بینیم یک واقعیت عینی است و اگر هم موقع نگاه کردن شک کردیم، (چون گاهی یک چیزی جلو چشم ما آمده و بعد معلوم شده است که اشتباه دیده ایم مثل سراب، مثل آنکه آدم در بیابانی تشنه به دنبال آب است در فاصله دوری آب می بیند، وقتی جلو می رود میبیند آب نبود و سراب بود)، از آنجا که چنین تجربه هایی شده است اگر حالا که من به این تابلو نگاه می کنم شک دارم که آیا این واقعاً تخته است یا نه، یک کار دیگری انجام می دهم و آن است که می روم جلو، چشم هایم را می بندم دستم را بر روی آن می کشم، نتیجه:
اینجا چیزی هست، یعنی یک حس دیگر را به کمک حس بینایی می آورم تا شکی که برایم پیدا شده برطرف گردد. اگر در این حس دومی هم شک کردم حس سوم را به کار میگیرم و بالاخره مطمئن می شوم که درست دیدم، اینجا یک چیزی هست که من به آن تخته می گویم، یک چیزی هست که من به آن گل می گویم، نگاه می کنم که این شاخه گل به این دیوار سنجاق زده شده، فکر می کنم که نکند اشتباه می بینیم؟ جلو می روم می بینم انگار گل است، بو هم می کشم متوجه بوی عطرش هم می شوم، بیشتر مطمئن می گردم، بنابراین اجمالاً واقعیت های عینی در جهان وجود دارد.
مسئله اول اینکه ما معتقدیم جهان واقعیتی است عینی. این یک موضع گیری است در برابر موضع کسانی که فکر می کنند جهان یک پندار است و آدم خیال می کند که جهان هست. آنچه ما جهانش می نامیم واقعیتی است عینی و مستقل از ذهن انسان. اگر غیر از رویا و اندیشه ما چیزی نباشد پس وقتی انسان می میرد و نابود می شود دیگر جهانی هم وجود ندارد، ولی اگر جهان یک واقعیت عینی باشد، از ذهن ما مستقل است، یعنی خواه ذهن من باشد خواه نباشد جهان هست. قبل از این هم که انسانی به وجود آید زمینی، درختی، سنگی وجود داشت، پس واقعیتی است عینی و مستقل از ذهن انسان یعنی خواه انسانی باشد یا نه، خواه ذهن انسان توجهی به اینجا داشته باشد یا نه اینجا هست. مثلاً قبل از اینکه شما به اینجا تشریف بیاورید و این اتاق و این سالن را ببینید اینجا وجود داشت، یا قبل از آنکه