به این نتیجه رسیده بود که پای استدلالیان چوبین بود- پای چوبین سخت بی تمکین بود، هم می ترسید که پای استدلال بلغزد و برای پیمودن راه در اختیار انسان نباشد.
کانت ضمناً می گوید: با عقل نظری به خدا نرسیدم اما با عقل عملی به آن رسیدم. او در کتاب (نقد و ارزیابی عقل عملی) این مسئله را مطرح می کند که انسان توان درک خوب و بد و باید و نباید را دارد. او می پرسد آدم از کجا به درک خیر و حسن، بدی و قبح نائل شده است؟ سرچشمه این ادراک کجاست؟ سپس به این نتیجه می رسد که تنها سرچشمه ای که می تواند این توان را به انسان بدهد خداست. او از راه توجه به درک خیر و شر، نققص و کمال، باید و نباید به خدا می رسد و این راه همه عرفاست، البته تعبیراتشان با هم متفاوت است.
انسان اگر به آهنگ زندگیش به دقت بنگرد متوجه می شود که اگر زندگی صرفاً بر پایه محاسبات و برنامه ریزی ها و جهت یابی های عقل حسابگر باشد پوچ و بی معنی است. مثلاً جوانی در سن پانزده سالگی با خودش فکر می کند که دوره راهنمایی را تمام کرده ام و باید به دبیرستان بروم حال بهتر است کدام رشته بروم؟ این "بهتر" یعنی چه؟ یعنی کدام رشته بروم تا پول بیشتری را به دست آورم یا کدام رشته بروم تا ریاست به دست آورم؟ اگر بخواهید این بهتر را در محاسبات و معاملات عقل حسابگر پیدا کند حداکثر این می شودکه کدام رشته با استعدادهای من متناسب تر است و بازدهی بیشتری برای من دارد؟ اگر نفسانیاتش سرکوب نشده باشد چند صباحی به دنبال درخشیدن ها و ریاست و پول و تمنیات نفسانی می رود ولی بعد از گذشت چند سال که به تمنیات خود رسید با خود می گوید خوب از این به بعد چی؟ بالاخره به عقب برمی گردد و می پرسد این چند سال چه کار می کردم، به کجا رسیدم؟ و بالاخره برایش یک احساس و دریافت می ماند و آن در پوچی زندگی است. سلطه نهیلیسم و پوچ انگاری بر ذهنیت بخش عظیمی از انسان های جوامع صنعتی و پیشرفته از اینجا ریشه می گیرد. در این رابطه هر چه انسان بهره مندتر و غنی تر باشد خطر نفوذ احساس پوچی و هیچی بیشتر است زیرا کسانی که هنوز به خیلی چیزها نرسیده اند ذهنیتشان بر همان به دست نیامده ها متمرکز است، لذا فرصت این محاسبات اساسی تر را پیدا نمی کنند. شما اگر با آدم های همه فن حریف پنجاه یا شصت ساله جوامع مترقی یا قشرهای مرفه که از نظر رفاه اشباع شده اند

نظر خود را ارسال کنید