می کند و هم در سیمایش یاد خدا است، هر بار که آهن را می کوبد مثل این است که نفس اماره را سرکوب می کند سرانجام در همین جایگاه درخشش نور خدایی را دریافت.
قرآن را ذکرالله را نماز را و هر عملی را برای خدا انجام دادن بیش از هر کتاب و سخن دیگر راهنما است. اگر قرآن نور است و راهنما است، هدی للمتقین است. اگر قرآن پیشتاز و راهنمای ما است پس به قرآن بیندیشم و با آن مأنوس شویم. خدا گواه است که هر مسلمانی اگر جز این راه برود خود را به خطر انداخته است و به برادران و خواهران در حوزه باید تذکر بدهم که آگاهی به زمان و مسائل می توان یافت و باید یافت اما آن ساعاتی از طلبگی بیش از ساعات دیگر ارزش دارد که انسان راز و نیازی و یادی و ذکری دارد، مبادا اشتغال ما به مبارزه ها و مجاهده ها و تلاش ها و انجام مسئولیت ها حجابی برای دل ما شود و از این آب حیات بازبمانیم و اعمالمان كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً باشد. خرد باید بی شک در خدمت دل آید در غیر این صورت جامعه ما اسلامی و نورانی و محمدی و علوی نخواهد بود.

سوال....؟
- یعنی [می گویند] کلمه عشق در قرآن نیست. واژه ها که یکی نیستند. [کلمه] "لاو" [Love] هم در قرآن نیست، نه عشق در انگلیسی است و نه لاو در فارسی و عربی است، آنچه هست همان مسئله ای است که قرآن به عنوان ولایت میان انسان و خدا و ایمان انسان به خدا مطرح می کند. حبّ انسان به خدا، دوستی خدا نسبت به انسان «إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»، «إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ»، «يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ» انسان هایی که خدا را دوست دارند خدا هم آن ها را دوست دارد. آنچه گفتیم از نظر واژه ها بود ولی سراسر قرآن عشق است و به همین دلیل است که وقتی قرآن را می خواهیم تفسیر فنی کنیم احساس مردگی می کنیم اما هر وقت آن را به عنوان ندای عشق خواندیم احساس حیات می کنیم. البته یک حالت دیگری هم هست که در آنجا عقل عملی و عقل نظری (عشق و اندیشه) با هم در می آمیزد و قبلاً هم عرض کردم که اندیشه باید در خدمت عشق درآید. اگر عشق به خدمت اندیشه آید گناه است مثل آن است که آزادی را انسان به بندگی بفروشد.
حالا چند سطر هم از متن می خوانیم:
«انسان به عنوان تنها موجود جهان طبیعت که می تواند بیندیشد و جهت حرکت تکاملی خود را آگاهانه انتخاب کند تنها با ایمان به این حقیقت متعال و کمال لایتناهی است که می تواند انسان باشد. بدون توجه به این کمال و عشق به او پویش انسان بی معنی است و جهت حرکتش ناپیدا و همه تلاش و کوشش او بیهوده و پوچ. خدا است که به حرکت انسان جهت و معنی می دهد. هم جهت فی سبیل الله می دهد و هم معنی می دهد، رضای خدا را می طلبد "رَضِیَ اللهُ عَنهُم وَ رَضوا عَنه". به هویت پویای پرتلاش او حقانیت می بخشد. (هویت پویای انسان وقتی می تواند باطل نباشد و حق باشد که در راه خدا باشد) "رَبَنا ما خَلَقتَ هذا باطِلاً" شامل حال خودش هم می‌شود و جبهه الهی و ملکوتی انسان است که جهت راستین حرکت تکاملی و سیر "الی الله" را معین می سازد.»
اصلاً وقتی حرکت تکاملی است خدا باشد و الا همانطور که در نوشته های اخیر تکاملیون هست بهتر است به جای تکامل توسعه بگوییم. بعد از اینکه خدا را باور کردیم تکامل معنا دارد. حرکت تکاملی تعبیر غلطی برای اندیشه داروین است باید گفت حرکت توسعه ای یا حرکت گسترده ای. تکامل در جایی است که نقص و کمالی باشد و درک نقص و کمال تنها با درک مطلق یعنی خدا، میسر است زیرا اوست که کامل و صمد است.   

نظر خود را ارسال کنید