اخلاق ملتی سالها وقت میخواهد تا تغییر و تحول بپذیرد تا وقتی ملتی از لحاظ روحی و اخلاق آماده پذیرش دیکتاتوری هستند اگر یک دیکتاتوری را از بین ببرند یک دیکتاتوری دیگر خواه ناخواه درست میشود و جانشین آن قدیمی میگردد. تجربه تاریخی این حقیقت را نشان داده است، نمونهاش تجربه روسیه، مردم روسیه از نظر فرهنگی عقب مانده بودند، روحیهشان روحیه قبول شاهنشاه و امپراطور بود. تزارها بر آن ها حکومت میکردند و همهکاره بودند و مردم دور از اداره امورشان.
در میان این مردمی که به دیکتاتوری تزارها خو گرفته بودند اصلاً فضای دموکراتیک را ندیده و مزه حکومت مردم بر مردم را نچشیده بودند. این مردمی که حتی یک روز امور شهر و ده و کارخانه و مدرسه و کشور را بهعهده نداشتند کسانی پیدا شدند که کمونیسم و مارکسیسم را پسندیدند و به آن عقیده یافتند. به آن مکتبی گرویدند که میگوید سیر تاریخ از ازل تاکنون چنین بوده که همیشه دیکتاتوریها و حکومتهای اقلیت بر تودهها و اکثریت حاکم بوده اند، فلسفهای که میگوید اخلاق و عقل و فرهنگ جامعه تابع شرایط اقتصادی همان جامعه است. تو چه کسبی داری و چه رابطه تولیدی ای داری و چه نقشی در تولید؟ همان گونه فکر میکنی، شغلت را اگر تغییر دهی تفکرت هم تغییر میکند و دین و مذهب دیگری انتخاب میکنی و فلسفه و جهانبینی ات تغییر میکند. این، زیربناست و آن، رو بناست.
این جهانبینی مادی در میان مردم روسیه کم و بیش رسوخ پیدا کرده اما چرا مردم فرانسه کمونیست نشدند و به افکار مارکس و انگلس ایمان نیاوردند؟ چرا آلمان و انگلیس و آمریکا کمونیست نشد؟ چرا یک ملت عقبافتاده که همیشه استبداد و حکومت تزارها را گذرانده بودند مسلک را قبول کرد؟ درحالیکه خود مارکس میگفت مردم روسیه کمونیست نمیشوند چون پرولتر نیستند. انقلاب پرولتاریایی و سوسیالیستی در روسیه به وقوع نمیپیوندد چرا تا امروز ملتهای اروپای غربی و مردم ایالات متحده آمریکا کمونیست نشدند؟ برای اینکه این مردم مزه آزادی و دموکراسی را چشیده اند روحیهشان اینست که خودشان حاکم بر خودشان باشند.
مگر کسی میتواند به مردم فرانسه و انگلیس و دیگر ملل اروپای غربی زور بگوید، به مردمی که در سال 1789 رژیم استبداد را سرنگون کردند و 200